بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










****************
تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=118.0

چهارشنبه ( 8 / 2 / 2012 )19/11/90 ج 118

قبل از درس
سوالی درباره آیه ( کتابا فیه ذکرکم ) استاد : یعنی کتابی است دارد کلّ وجود شما را باز می کند . قرآن با آن عظمتی که دارد ، برای تشریح و توضیح و تبیین وجود شماست . پس شما هم خیلی عظمت دارید
سوالی درباره ی ضابطه ی ذکر خاص و ذکر عمومی و اینکه برخی گفته اند : برخی از اذکار باید زیر نظر استاد باشد . استاد : ممکن است منظور از استاد ، تشخیص شرائط موضوعی بوده باشد . یکبار شخصی از حاجاقا بهجت پرسید : اینکه عده ای برای دعا می گویند : حتما باید اجازه داده شود ، نظرتان چیست ؟ حاجاقا فرمودند : من از اول تا آخر فقه تا آنجایی که یادمه ، چنین چیزی ندیده ام !
اگر هم بگوییم : یک عالم باید اجازه دهد ، برای این است که عالم هم کبری را خوب می داند هم ابصر است در تشخیص صغری . مثل طبیبی که تشخیص می دهد مریض چه دوایی برایش مفید است .ممکن است مریض سرش درد می کند و به خیالش باید فلان قرص را بخورد . اما طبیب می گوید : سردرد انواع مختلفی دارد و من باید تشخیص بدهم که چه دارویی برای هر قسمش لازم است . از این باب مانعی ندارد . البته اصل در اذکار و ادعیه بر عمومی بودن است مگر موردی که امام تصریح کنند که این برای عده ی خاصی است یا فلانی این را نخوانَد یا فلان افراد با فلان وصف یا حال نخوانند . اصل بر عمومیت است نه اینکه اصل بر محدودیت باشد تا علم به اینکه مصداق خواندن این دعا هستیم پیدا کنیم . اینطور نیست . سائل : می گویند : بعضی اذکار سنگین است . استاد : من هم این ها را خیلی شنیده ام . یک آقایی می گفت : ذکری به من توصیه شد که با خواندن آن تمام زندگی من زیر و رو شد . حاج آقا علاقبند می فرمودند : زیارت عاشورا هم مردم می گویند : آمد نیامد دارد ! آمدنیامد یعنی می بینی یک دعایی به یک کسی می گیرد ولی به شخص دیگری نمی گیرد و بعد به شوخی می گفتند : چون در زیارت عاشورا لعن می کند ، گاهی خودش مصداق لعن است و خبر ندارد ! مثلا گاهی اسماء الهیه نظیر یا قهار ، یا محاسب را به کار می بَرَد و هی خودش را با تکرار این الفاظ زیر ذره بین می بَرَد ! مثل روایتی که حضرت فرمود : اینگونه قسم بخور که برئتُ من حول لله و قوته . . .
سائل : در نتیجه اگر کسی مثلا دعایی را خواند و دید دارد اوضاعش به هم می ریزد ، نخواننَد ؟ استاد : اولا نمی شود مطمئن شد که اثر خواندن دعا است و ثانیا : گاهی است که او می گوید اوضاع من به هم ریخت . تازه اوضاع درست شده است ! همانطور که حضرت در جواب کسی که عرض کرده بود : انی احبک ، فرمودند : صدقت . . . فاتخذ للفقر جلبابا . اگر مرا دوست داری آماده فقر باش . در روایتی دارد که َ إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً أَتْحَفَهُ بِوَاحِدَةٍ مِنْ ثَلَاثٍ إِمَّا حُمَّى أَوْ رَمَدٍ أَوْ صُدَاع‏ . او را به سردرد مبتلا می کند . پس این شخص هم که می گوید : فلان دعا را خواندم و مریض شدم یا سردرد گرفتم ، خبر ندارد که تازه کارش درست شده که سرش درد گرفته ! منظور این که ما نمی توانیم قضاوت کنیم که اوضاع فلانی به هم خورده یا درست شده .
سوال : در بعضی روایات دارد که برخی از ابتلائاتی که فرزند دچارش می شود ، اثر گناهانی است که پدر و مادرش کرده اند . این چطور با عدل خدا سازگار است ؟ استاد : این در حقیقت ظلمی است که پدر و مادر در حق فرزند روا داشته اند و حکم هر ظلم دیگری را دارد . خدا هم حق مظلوم را از ظالم می گیرد . حضرت هم فرمودند : خدا از هر چه بگذرد ، از ظلم نمی گذرد . حتی شاخ زدن دو تا گوسفند به هم در روز قیامت تقاص می شود . این هم مظلوم ظلم پدر و مادر است . پس هر که مظلوم واقع شد ، الزاما به معنای عاصی بودن او نیست . ( فلیخش اللذین لو ترکوا من خلفهم ذریة ضعافا . . ) ظلم یدو شعبه کرده که اثرش به فرزندانش هم می رسد . اما اینکه کسی عقوبت گناه دیگری را بکشد ، چنین چیزی اصلا نیست . در جواب سوال . استاد : روایت داریم گاهی شیعیان ما گناه می کنند و خدا نمی گذارد برای قیامت . بدون اینکه سلطان اصلا به فکر او باشد ، خودش چند روزی می ترسد . این واهمه و ترس و استرس کفاره ی گناهش می شود . البته مواردی هست که ظاهرش مظلوم است ولی عندالله ظالم است
بسم الله الرحمن الرحیم
و نحن اقرب الیه من حبل الورید
مرحوم طبرسی کلمه ( بالعلم ) را اضافه فرموده اند : و نحن اقرب الیه بالعلم من حبل الورید . تا شبهه ی اقربیت مکانی و تشبیه و تجسیم را دفع کنند . بعد فرمودند : حبل الورید : عرق یتفرق فی البدن یخالط الانسان فی جمیع اعضائه . رگی است که در بدن پخش می شود و همراهی می کند انسان در جمیع اعضایش نه صرف رگ گردن و خدا از این به انسان نزدیک تر است . به عبارت دیگر : شما سریان و حضور دارید در جمیع اعضای خودتان . به همین جهت اگر سر انگشت پایتان را سوزن بزنند ، فوری می فهمد . به مغز سرش هم بزنند ، سریع می فهمد . اگر در آن واحد هم یک سوزن به سر و یک سوزن به انگشت پایت بزنند ، هر دو را با هم متوجه می شوی . چون حضور دارد در تمام اعضای خودش . پشتوانه ی این حضور حبل الورید است . خدا می فرماید : همانگونه که تو حاضر هستی در تمام اعضایت به حضور دفعی ی جمعی ، ما از این حضور خودت در جمیع اعضایت به خودت نزدیک تریم
واژه ( ورید ) از ماده ورود است . راغب در مفردات می گوید : اصل ورود مربوط ورود به محل به آب است . نمی گویند : ورد البیت . بعدا عرف توسعه داده برای ورود در هر جایی . در قرآن هم آمده ( لما ورد ماء مدین ) یا ( فارسلوا واردهم ) یا در مورد جهنم دارد ( انتم لها واردون ) و ( ان منکم الا واردها ) و اتفاقا این دو آیه ی اخیر سبب بحث سنگینی بین خود لغویین شده است . و بعضی گفته اند که ورود در اینجا به معنای دخول نیست . بلکه هو الإشراف علی الشیء فوقش الإشراف علی الدخول . چون همه که داخل جهنم نمی شوند . آیه می فرماید : ( انکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون . ان اللذین سبقت لهم منا الحسنی ، اولئک عنها مُبعَدون ) گاهی داخل شهری می شویم و گاهی وارد آن . ورود وقتی را می گویند که از دور شهر را می بینیم . وقتی به شهر مشرف شدیم ، می گویند : وردتم هذا البلد . ولی وقتی از حصار شهر رد شدید و وارد آن شدید ، می گویند : دخول . مرحوم مصطفوی در التحقیق فرموده اند : سه چیز داریم : ورود و ولوج و دخول . می فرمایند : ورود آن است که از دور نزدیک شود . ولوج یعنی به آن می چسبد و به دم دوروازه ی شهر می رسد و دخول وقتی است که کاملا وارد شهر شود . نایینی : ( یلج الجمل ) سازگار نیست . استاد نفی نکردند
لذا باید ورود را طوری معنا کنیم که با ( اوادک عنهم مبعدون ) سازگار باشد . لسان العرب گفته : اگر ورود به معنای اشراف بگیریم درست می شود که یا این اشراف منجر به دخول می شود یا بر اثر حُسنی و تقوی به دخول منجر نمی گردد . این حرف لغویین است
علی ایّ حال . چرا به این رگ ( ورید ) می گویند ؟ اولا ترجمه ی رگ گردن برای حبل الورید درست نیست . چون حبل به معنای رگ و ورید به معنای گردن نیست . بلکه خود ورید یعنی رگ گردن و اضافه حبل به آن بیانیه است . حبل هو الورید . در برخی آیات تعبیر ( وتین ) هم داریم : ( قطعنا منه الوتین ) وتین را به رگ حیات ترجمه کرده اند . در کلمات لغویون دیدم که : رگهایی که خون را از قلب به سمت سر می بَرَد ، ورید و رگ هایی که خون را از قلب به طرف پایین بدن ، وتین نام دارد . بعضی دیگر گفته اند : رگی که واسطه است بین قلب و ظهر وتین نام دارد . رگی که متصل به صُلب است . چون اصل ماده ی وتن به معنای ثبات است . وتین یعنی چیزی که اول تا آخر حیات با ماست و در بدنمان ثابت است . لذا رگ حیات است که اگر برود ، حیات می رود . در برخی کلمات ورید و وتین مرادف یکدیگر قلمداد شده است . نزد لغویین و استعمالات عرب یک استقرار استعمال و مستعمل فیه واضحی نیست . موارد فرق می کند
از بزرگواری شنیدم : آن هایی که چشم خاصی دارند و افراد را می بینند ، می بینند که حیات مثل شیر سماوری که آب باریکی از آن سرازیر است ، از بالا به بین العینین آن ها وارد می شود . این تعبیر با واژه ی حبل تناسب دارد
حاجاقا بهجت هم می فرمودند : نفت ما از جایی دیگر می آید . ما می گوییم : فلانی مُرد . نفتش قطع شد که مُرد نه اینکه چون مُرد نفتش قطع شد !
سوال : منظور از رگ گردن نخاع است یا رگ خونی ؟ استاد : برخی گفته اند : اصلا ورید به رگ هایی می گویند که حامل خون نیست . به خلاف وتین که حامل خون است . آن وقت گفته اند : منظور از حبل الورید قصبة الریة است . مری و نای حامل خون نیستند اما جزء اوداج اربعه هستند . لذا حبل الورید را همان ودجین گرفته اند نه دو تا رگ خونی که شاهرگ می گویند . هردو سرخ رگ هستند که خون با فشار در آن به سوی موی رگ ها می رود . اما مری و نای حامل غذا و هوا هستند نه خون . نای یعنی نی چون شبیه نی است که در عربی قصب می گویند . چون آیه شریفه درصدد افاده ی کمال قرب الهی است ، باید ببینیم آن احساسی که از آن تعبیر به ( خودم ) می کنیم ، ظهورش در کدام یک از مواضع بدنمان است ؟ نزدیکترین جایی که خود را به عنوان خود احساس می کند و محل ظهورش کجاست ؟ در رگهای خونی گردن است یا در نای که محل رفت و آمد هواست یا حلقومی که محل عبور غذا است ؟ در العین و لسان بود که : للانسان وریدین . اما آیه ورید فرموده نه وریدین . چرا یکی اش را فرموده ؟ احتمال دارد که ظهور احساسی ی روح در یکی از وریدین اقوی باشد . همان وریدی که منظور آیه است
مرحوم طبرسی حبل الورید را منتشر در کل بدن گرفتند که ما در آن حضور داریم . نحن اقرب الیکم از این حضور شما در کل بدن به خود شما . اما اگر بگوییم : حبل الورید متفرق در کل بدن نیست . بلکه در جایی خاص از بدن قرار دارد ، فرق می کند . یکی از مفسرین یا لغویین گفته بود : العرق الذی بین القلب و الکبد . روایتی هم از امام صادق ظاهرا بود که : الورید عرق فی الدماغ . رگی در مغز است . کسانی که هیپتونیزم می کنند می گویند : اولین جایی که روح به آن تعلق می گیرد ، غده ای صنوبری در مغز است . آیا منظورشان همان هیپوفیز است یا غیر آن ، نمی دانم . ولی عده ای دیگر می گویند : مغز مظهر درک ماست اما احساس أنانیتی که همه ی ما داریم و از آن به ( خودم ) تعبیر می کنیم ، سینه و قلب است نه مغز
سوال : آیا ( توسوس به نفسه ) با حبل الورید در ارتباط است ؟ به این نحو که حبل الورید محل رفت و آمد وسوسه باشد . استاد : به عنوان احتمال خرف خوبی است که بگوییم : حبل الورید همان است که منشأ وسوسه است ولی باید از روایت و اعتبارات شواهد بیاوریم که با ( اجریته منی مجری الدم ) و فرمایش مرحوم طبرسی که ورید را به معنای عرق منتشر در تمام بدن گرفتند ، مناسبت دارد . امام صادق هم فرمودند : ( الوسوسة من خارج القلب ) یعنی شیاطین از بیرون وسوسه را در وجود انسان وارد می کنند
سوال ... استاد : حکما چهار مرحله هضم قائل بودند : هضم معدی و هضم کبدی و هضم دموی و هضم عضوی که هضم رابع می نامیدند . بعد می گفتند : در اثر رفت و برگشت خون و نظام جریان خون ، یک بخار لطیفی از بدن متصاطع می شود که روح بخاری و مطیه ی اولی ی نفس ناطقه می نامیدند
احتمال دیگر هم این است که منظور از عرق یتفرق فی کل البدن ، شبکه ی عصبی که پخش دربدن است و احساس از آن ناشی می شود باشد نه رگهای خونی . می گویند : تمام رگ ها و موی رگ ها را اگر به هم وصل کنند یک دور دور کره زمین می پیچد ! جلّ الخالق . شبیه همین شبکه ی خون رسان یشبکه ی احساس رسانی است . در این صورت ورید هم نه به معنای ورود و صدور خون بلکه به معنای ورود و صدور احساس است که امروزی ها می گویند : رد و بدل شدن پیام های عصبی به صورت الکتریکی است . که البته هم واقعیت جریان الکتریکی خیلی بحث دارد و هم اینکه جریان عصبی ی بدن از این سنخ باشد ، معلوم نیست
باید دید اصل روح معنای ( وَرَد ) چیست ؟ و بعد از آن ببینیم این معنای کلی را عرف عرب بر کجاها تطبیق کرده و به کجاها ورید گفته ؟ و بعد یک جامع گیری کنیم بین این موارد . این کار به ما کمک می کند
سوال : چرا تعبیر حبل شده ؟ با اینکه رگ ها متعدد هستند ؟ آیا مجموع متصل به هم آن ها را در نظر می گیرید ؟ استاد : تعبیر مرحوم طبرسی هم عرق بود به صورت مفرد . شبکه ی عصبی خیلی مناسبت دارد . چون سلول های عصبی بر خلاف تصوری که ما از سلول داریم ، گاهی چندین متر است ! یک سلول است با چند متر طول . ( عرق )
سوال : آیه ممکن است مراد از حبل الورید قلب باشد ؟ به قرینه ی آیه ی ( ان الله یحول بین المرء و قلبه ) ؟ استاد : این آیه هم با بحث ما در ارتباط دارد ولی معنای واژه ی حبل هم باید بررسی شود . آیا یعنی یک چیز ممتدّ ؟ یا یک چیز برآمده ؟ بعدا بحث می کنیم . این هم باید بررسی شود که آیا ورید به معنای فاعل است یا مفعول ؟ وارد یا مورود ؟ ( بئس الورد المورود ) . واژه ی وِرد هم خوب است بررسی شود و ممکن است به بحث ما کمک کند ( نسوق المجرمین الی جهنم وِردا ) . وَرد هم در قرآن داریم : ( فکانت وردة کالدهان ) دقیقه ی 47
استاد : آیا صدر و قلب و . . . مراتب مختلفه اند در طول هم یا اینکه مظاهری هستند در عرض هم . یعنی گاهی سینه است و در حالتی قلب است و همچنین . آیا یوسوس فی الصدور با یوسوس فی القلوب مربوط به دو موطن است یا . . . دقیقه 49
حیدریم









*****************
تقریر آقای صراف:
19/11/1390

· در مورد عمومی و خصوصی بودن اذکار و ادعیه: اصل بر عمومی بودن و جواز است مگر جایی که معصوم بصورت خاص تذکر داده باشد و بعض آثار معلوم نیست مربوط به آن دعا یا ذکر باشد و بر فرض ارتباط معلوم نیست در واقع امر بد بوده باشد.

· در مورد ریشه ورید: «ورد»

مجمع البيان في تفسير القرآن ج‏5 290 اللغة ..... ص : 289
... و أصل الورود الإشراف على الدخول و ليس بالدخول ...

مجمع البيان في تفسير القرآن ج‏6 811 المعنى ..... ص : 811
... ثم بين سبحانه أحوالهم يوم الحشر فقال «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها» أي ما منكم أحد إلا واردها و الهاء في واردها راجعة إلى جهنم و اختلف العلماء في معنى الورود على قولين (أحدهما) أن ورودها هو الوصول إليها و الإشراف عليها لا الدخول فيها و هو قول ابن مسعود و الحسن و قتادة و اختاره أبو مسلم و استدلوا على ذلك بقوله تعالى «وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ» و قوله تعالى فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ و بأنك تقول وردت بلد كذا و ماء كذا أي أشرفت عليه دخلته أو لم تدخله و في أمثال العرب" إن ترد الماء بماء أكيس" ... قال الزجاج: و الحجة القاطعة في ذلك قوله سبحانه «إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏ أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها» فهذا يدل على أن أهل الحسنى لا يدخلونها قالوا فمعناه إنهم واردون حول جهنم للمحاسبة و يدل عليه قوله «ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا» ثم يدخل النار من هو أهلها و قال بعضهم معناه إنهم واردون عرصة القيامة التي تجمع كل بر و فاجر (و الآخر) أن ورودها بمعنى دخولها بدلالة قوله تعالى «فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ» و قوله «أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها» و هو قول ابن عباس و جابر و أكثر المفسرين و يدل عليه قوله «ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا» و لم يقل و ندخل الظالمين و إنما يقال نذر و نترك للشي‏ء الذي قد حصل في مكانه ثم اختلف هؤلاء فقال بعضهم إنه للمشركين خاصة و يكون قوله «وَ إِنْ مِنْكُمْ» المراد به منهم كما قال سبحانه وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً أي لهم و روي في الشواذ عن ابن عباس أنه قرأ و إن منهم و قال الأكثرون إنه خطاب لجميع المكلفين فلا يبقى بر و لا فاجر إلا و يدخلها فيكون بردا و سلاما على المؤمنين و عذابا لازما للكافرين‏

التحقيق في كلمات القرآن الكريم؛ ج‌13، ص: 82
ورد‌
مقا- ورد: أصلان، أحدهما- الموافاة الى الشي‌ء. و الثاني- لون من الألوان. فالأوّل- الورد: خلاف الصدر. و يقال: وردت الإبل الماء ترده وردا.
و الورد: ورد الحمىّ، إذا أخذت صاحبها لوقت. و الموارد: الطرق. و كذلك المياه المورودة و القرى. و الوريدان: عرقان، و يسمّيان من الورود أيضا، كأنّهما توافيا في ذلك المكان. و الأصل الآخر- الورد، يقال: فرس ورد، و أسد ورد، إذا كان لونه لون ورد.
مصبا- ورد البعير و غيره الماء يرده ورودا: بلغه و وافاه من غير دخول، و قد يحصل دخول فيه. و الاسم الورد بالكسر. و أوردته الماء، و الإيراد خلاف الإصدار. و المورد مثل مسجد: موضع الورود، و ورد زيد الماء فهو وارد، و جماعة واردة و ورّاد و ورد، تسمية بالمصدر، و ورد زيد علينا ورودا: حضر. و منه ورد الكتاب على الاستعارة.

التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌13، ص: 83‌
لسا- ورد كلّ شجرة: نورها، واحدته وردة، و ورّد الشجر: نوّر. و بلونه قيل للأسد ورد، و هو لون أحمر يضرب الى الصفرة. و الورد: ورود القوم الماء.
و الورد: الإبل الواردة. و إنّما سمّى النصيب من قراءة القرآن وردا من هذا.
ابن سيده: و ورد الماء و غيره وردا و ورودا و ورد عليه: أشرف عليه، دخله أو لم يدخله، لأنّ العرب تقول: وردنا ماء كذا و لم يدخلوه- و لمّا ورد ماء مدين.
فالورود بالإجماع ليس بدخول. و الورد: النصيب من القرآن، و الجزء منه.
فرهنگ تطبيقى- سرياني و آرامى- وردا گل، شكوفه.

و التحقيق‌
أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو آخر مرتبة من الإشراف في قبال الصدور، و هذا قبل الدخول. و قد سبق في سوط، أنّ الدخول: هو الوقوع في محيط شي‌ء في مقابل الخروج. و الورود: هو أوّل مرتبة من الدخول قبله، و يقابله الصدور، أى الدنوّ من الشي‌ء. كما أنّ الولوج: مرتبة قبل الدخول و بعد الورود، أى اللصوق بالشي‌ء.
. وَ لَمّٰا وَرَدَ مٰاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً- 28/ 23. وَ جٰاءَتْ سَيّٰارَةٌ فَأَرْسَلُوا وٰارِدَهُمْ فَأَدْلىٰ دَلْوَهُ- 12/ 19. إِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهٰا وٰارِدُونَ لَوْ كٰانَ هٰؤُلٰاءِ آلِهَةً مٰا وَرَدُوهٰا وَ كُلٌّ فِيهٰا خٰالِدُونَ- 21/ 18. وَ مٰا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّٰارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ- 11/ 98. يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمٰنِ وَفْداً وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلىٰ جَهَنَّمَ وِرْداً- 19/ 86 الورود: نزول الى محيط شي‌ء و حوله المتّصل به. و الوارد: من ينزل الى محيط ماء أو طعام ليأخذ منه. و الورد: مصدر يستعمل في مورد الفاعل للتأكيد‌

التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌13، ص: 84‌
و المبالغة، فالنظر في الآيتين الى نفس المفهوم المصدرىّ، اسما لبئس في الآية الرابعة، و مفعولا مطلقا لنسوق في الخامسة، فانّ الورود في معنى السوق و مرحلة اخرى منه. و في التعبيرين لطف كما لا يخفى.
و التعبير بالورود في الآيات الكريمة دون الدخول: فانّ موسى ع و هكذا الوارد من السيّارة ما دخل الماء، بل أشرف عليه داخلا في محوّطته. و الإنسان أيضا بسبب أعماله السيّئة يسوق نفسه الى قريب من جهنّم و يرد باختياره لها، و لا يدخلها. و هكذا الفرد المضلّ يورد قومه قريبا من النار، و أمّا الدخول في جهنّم فهو مرحلة اخرى و في يد اللّه و باذنه. و يصحّ في الآية الأخيرة أن يكون الورد جمعا بمعنى الواردين، كما في التفاسير، و يراد سوقهم جميعا من دون استثناء منهم.
فظهر لطف التعبير بالمادّة دون الدخول و غيره.
و أمّا التعبير بالورد المورود: فانّ الورد مصدر باعتبار لحاظ نفس صيغته من حيث هو. و اسم مفعول إذا لوحظ باعتبار الإيراد من فرعون:
. يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّٰارَ فيكون وروده مورودا، فانّه يرد بإيراد فرعون.
و كذلك في الآية بعدها:
. وَ أُتْبِعُوا فِي هٰذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ.
فانّ الرِفد بمعنى الإعانة بالعطاء، و هو اسم مصدر. و هذا الرفد بلحاظ نفسه من حيث هو رفد مصدرا، و باعتبار كونه في أثر إتباع من جانب اللّه جزاء فهو مرفود.
. فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّمٰاءُ فَكٰانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهٰانِ .... فَيَوْمَئِذٍ لٰا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لٰا جَانٌّ- 55/ 37 الانشقاق: هو الانفراج. و السماء: جهة العلوّ. و الوردة: النورة من النبات، و هذه اللغة مأخوذة من السريانيّة، و أشرب فيها معنى الورود، حيث إنّ الزهرة تنشقّ و تنبسط و تصير وردة ذات لون جالب و رائحة مطلوبة، وهى طيّبة لطيفة مستخرجة‌

التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌13، ص: 85‌
من الشجر و النبات الصلب، و ينفذ لطفها و طيبها في القلوب. و الدهان: جمع الدهن و هو الليّن اللطيف و من مصاديقه الدهن من زيت و غيره.
و ظاهر الآية الكريمة: دلالتها على ظهور العالم الروحاني و انفراج المحيط اللطيف ممّا وراء العالم المادّىّ، و هو جهة السماء و العلوّ من الإنسان، فيزول أبواب عالم الطبيعة بزوال البدن و قواه، و يفتح باب سماوىّ روحانىّ، ثم ينبسط هذا الباب كانبساط الزهرة و الوردة، فتشمّ منه رائحة طيّبة، و يكون جاذبا لطيفا ليّنا لا خشونة فيه، و هو نافذ و منبسط لا يحجب نفوذه حاجب، كالدهان اللطيفة.
و حينئذ يتجلى باطن الإنسان و ينكشف ما في صفحة نفسه، و يقرأ كتابه الضابط لقاطبة ما سبق منه من الأعمال و الآداب و النيّات، و لا يسأل يومئذ أحد عن عمله خيرا أو شرّا، فيشاهد بالعيان أنّه هو المسئول عن جميع ما عمل من الذنوب و المعاصي، و لا مسئوليّة لأحد غيره.
فخذ حقيقة هذه الآية الكريمة موجزة و اغتنم، و هو الهادي.
. لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا فَكَشَفْنٰا عَنْكَ غِطٰاءَكَ- 50/ 22 و الغطاء هو الحجب المادّيّة و التمايلات النفسانيّة و حبّ الدنيا.
. وَ نَعْلَمُ مٰا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ- 50/ 16 الوسوسة: نبحث عنه في بابه. و حبل الوريد: الحبل هو شي‌ء ممتدّ طويل يتوسّل اليه للوصول الى غرض، و المراد هنا عرق ممتدّ من الجهاز الوريدىّ الّذى يأخذ الدم من العروق الشعريّة الشريانيّة و يحمله من جميع أجزاء البدن و أعضائه، و ينتهى الى وريدين عظيمين يقال لهما الوريدان الأجوفان، أحدهما يحمل الدم من الأجزاء العلويّة للبدن، و ثانيهما من الأعضاء السفليّة له، ثمّ يصبّانه الى القلب، الى التجويف في القسم الأعلى و في الجهة اليمنى منه.
و لمّا كانت العروق الشعريّة و العظيمة محيطة بجميع اجزاء البدن، و موجبة لوصول مادة الحياة الى القلب، و ممدّة لحياة الإنسان بحركة القلب و انقباضه و انبساطه، بحيث تزول الحياة بحدوث عارضة فيها: فقال عزّ و جلّ: إنّه أقرب من‌

التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌13، ص: 86‌
الوريد.
فانّ الوريد يحيط بظواهر أعضاء البدن و يؤثّر في تحرّكها، و لا يحيط ببواطنها و ذرّات وجودها، و لا يشعر ما بها و لها و عليها، مضافا الى أنّه وسيلة ظاهريّة ضعيفة، و هو محكوم تحت إحاطة علمه و قدرته.
فهو تعالى محيط بالإنسان ظاهرا و باطنا و علما و قدرة و اختيارا و دائما، و لا يرى فيه ضعف و لا فقر، و هو الحىّ المطلق و الغنىّ البصير بذاته.

· نزدیکترین جایی که انسان خودش را احساس می­کند کجاست که ظهور احساسی روح در آن اقوی است؟

· آیا ورید به معنای وارد است یا مورود؟

· حبل به چه معناست؟

«وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ» أي ما يُحَدِّث به قلبه و ما يُخفي و يُكِنُّ في نفسه و لا يظهره لأحد من المخلوقين «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ» بالعلم [برای دفع شبهه تجسیم و مکانیت اضافه فرمودند]