بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










*****************
تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=118.0

دوشنبه ( 6 / 2 / 2012 )17بهمن 116

قبل از درس :
سوال : آیا افعال الهی همه شان سنت الهی محسوب می شوند ؟ استاد : ظاهرا در خود واژه ی ( سنّ ) تکرار خوابیده است . ( سنّها بالماء حتی لزبت ) یعنی اگر فقط یک لیوان آب روی خاک بریزند ، سنّ نمی گویند بلکه می گویند : صبّ الماء علی التراب . تراب هم گل می شود اما نه طین لازب . ( سنّها بالماء ) یعنی آب را می ریزد روی خاک و به طور مرتب آن را مالش می دهد . تکرار ریختن آب و مالیدن خاک که نتیجه اش حصول گل چسبناک می شود : ( طین لازب ) لذا سنّة الله یعنی کارهایی که خداوند به عنوان متکرر انجام می دهد . و لذا ( لن تجد لسنة الله تبدیلا ) یعنی باز هم تکرار خواهد شد . اما اگر کاری است مثلا جزء معجزات انبیا است ، به نفس این معجزه سنة الله گفته نمی شود . و لو اگر دقت کنیم ، خود معجزات هم قانون علت و معلول های وراء فیزیکی است و طبق سنن الهی هستند ولی منظور از سنن در این صورت قضایای شرطیه ی وراء متعارف است . لذا گرچه به معجزات خرق عادت گفته می شود ولی بالدقّة خرق نیست بلکه عادتی است فوق و حاکم بر عادت متعارف
سوال : صدر المتألهین در ابتدای کتاب مبدأ و معاد ، تسلسل علل را فقط در زمان واحد محال دانسته اند ( لا یمکن وجود علل و معلولات غیر متناهیه فی زمان واحد ) . استاد : در اسفار هم حدود دوازده برهان بر استحاله ی تسلسل می آورند و سپس در تک تک آن ها خدشه می کنند . سوال : چرا قید فی زمان واحد دارد ؟ آیا در زمان های مختلف تسلسل ممکن است ؟ استاد : شاید منظورشان علل مُعدّه است نه علل فاعلی . محال است در زمان واحد علل فاعلیه در طول هم متسلسل باشند . بلکه باید برسند به جایی که علت مستقل قائم به ذات باشد . اما علل مُعدّه اینطور نیست . مشهور حکما هم که قائل به قدم زمانی هستند . می گویند : عالم حدوث ذاتی ولی قدم زمانی دارد . اگر کسی بگوید : قدم زمانی که تسلسل است، می گویند تسلسل اگر در زمان واحد نباشد و علل معده باشد ، اشکالی ندارد . هر چه جلوتر بروید حدّ یقف ندارد . چون بی نهایت زمان گذشته وجود دارد . هر چه هم بروید به جایی نمی رسید
اما تسلسل در علل طولیه که در آنِ واحد ، بگوییم این موجود است به آن و آن موجود است به آن و . . . تا بی نهایت . این نمی شود بلکه باید برسد به یک علت فاعلی ابتدایی که آن دیگر بند به کسی نباشد
سوال : آیا قدم انواع مطلبی پذیرفته شده است ؟ استاد : منظورات ارباب انواع است ؟ آن ها که مجردات هستند . سائل : نه ، اینکه نوع انسان قدیم است . استاد : این حرف از نظر منقولات که ادله ی واضحه بر خلافش هست . از حیث بحث های عقلی هم هیچ دلیلی ندارند بر اینکه انواع قدیم است . براهین آن ها مخدوش است فقط باید دید بر عدم آن هم برهان عقلی وجود دارد یا نه ؟ برهان عقلی بر اینکه این نوع ابتدا دارد . متکلمین می گویند : برهان وجود دارد ولی فلاسفه را نمی دانم . می گویند : چون برای اینکه نمیی توانیم بگوییم که اول مرغ بوده یا تخم مرغ ، پس تا بی نهایت ادامه دارد . ولی با سلسله مباحث علمی و تجربی همه ی این ها قابل جواب است . یکی از انگیزه های مهم برای ارائه ی نظریه تکامل جواب از همین سنخ مطالب بوده است . در جایی یادم نیست دیده باشم ولی از افواه شنیدم که امیر المؤمنین فرمودند : اگر تا صبح بپرسی که قبل از آدم کی بود ؟ می گویم : آدم
با فرض نظریه بیگ بنگ چطور می شود گفت : انسان قدیم است ؟! اواخر قرن 18 که بحث ترمودینامیک اوج گرفته بود ، خیلی زحمت کشیدند که اثبات کنند عالم ابتدا داشته . قبل از بیگ بنگ . بیگ بنگ قرن بیستم مطرح شد . در طبیعیات قدیم می گفتند : برهان داریم بر قدم زمانی . منتها بر طبق طبیعیات قدیم . می گفتند : جسم فلکی بسیط است و لذا کون و فساد در آن راه ندارد . ابن سینا هم طبق همین مبنا می گفت : معاد جسمانی را نمی توانیم با برهان ثابت کنیم . چون از هم پاشیدن نظام را ممکن نمی دانستند . همچنین درباره ی مسأله ی معراج جسمانی که می گفتند : محال است چیزی از جسم فلکی رد شود . خرق و التیام در جسم فلکی محال است . با این مبانی به راحتی می توانستند بگویند انواع قدیم است . چون جوهر عناصر اربعه که قدیم است . تأثیر آباء سبعه در امهات اربعه هم قدیم است پس انواع هم قدیم است . اما از رنسانس از قرن 17 به بعد این حرف ها تغییر کرد تا وقتی که ترمودینامیک مطرح شد که زبان علمی گرفتند که بگویند عالم ابتدا دارد . در قرن بستم هم که قضیه ی بیگ بنگ پیش آمد زبان بیشتری گرفتند . البته همه ی استدلال هایشان قابل بحث است . حتی علی قبول المبنی . یعنی حیت یاگر مبنای بیگ بنگ را هم قبول کنیم ، مقصودشان را نتیجه نمی دهد ، حرف هایشان قابل خدشه است یعنی مقصودشان را نتیجه نمی دهد
شروع درس : دقیقه 17
سوال : روایت تحف فرمود : انسان از شأن دنیا و شأن آخرت خلق شده است و حیات او در ارض است . بعد تعلیل می فرمایند : ( لانّه نزل من شأن السماء الی الدنیا ) با این که از شأن دنیا و آخرت خلق شده ، چرا فرموده : انسان از شأن سماء به دنیا آمده است ؟ استاد : لأنه تعلیل است برای ( صارت حیاته فی الأرض ) هُ به انسان بر می گردد ولی حیاتش در ارض است . هُ مال این است که هویت انسان هویت اخروی ی اوست . فی الارض هم مال این است که جسدش دنیوی است . پس از شأن آخرت آمده به دنیا و می شود : حیاته فی الارض . لانه نزل من شأن السماء یعنی روحش از شأن آسمان است . لازمه ی این نزول می شود : حیاته فی الأرض . سائل : یعنی شأن دنیا حیات ندارد ؟ استاد : در شأن دنیا حیات ذاتی نیست . شأن سماء که آمد ، حیات فی الأرض حاصل می شود . به عبارت دیگر : بدن ما زنده به روح است نه زنده به خودش . پس حیاتش فی الأرض مال این است که یک حیات ذاتی که مال روح است آمده در چیزی که حیات ذاتی ندارد
برگردیم سراغ سوال دیروز که ارتباط ( نعلم ما توسوس به نفسه ) با ( و نحن اقرب الیه من حبل الورید ) چیست ؟ آیا واو در ( و نحن اقرب ) حالیه است یا عطف جمله بر جمله ؟ هر دوتایش محتمل است . هر کدام باشد ، نیازمند تناسب است مخصوصا اگر حالیه باشد
احتمال اول این است که : آیه در صدد تذکر به انسان است . چون وسوسه ی قلب و حدیث نفس و حرف زدن انسان با خود و حصول خلجان و پارازیت در دلش ، وقتی می آید که انسان یک حیاط خلوتی برای خودش تشکیل داده باشد و احساس خلوت کند . احساس خلوت و تنهایی که کرد ، شروع می کند با خودش حرف زدن . وقتی من دارم با شما حرف می زنم ، در آن حال نمی شود با خودم هم حرف بزنم و حدیث نفس کنم . چون مشغول صحبت با شما هستم و احساس خلوت در خودم نکردم { یکی از حاضران : حتی در وقت حرف زدن با دیگران هم انسان می تواند افکار خودش را پی گیری کند . استاد : برای همین گفتم : به طور متعارف . و گرنه استعمال لفظ در اکثر از معنا را من هم قبول دارم . حدیث نفس در حال صحبت کردن با دیگران محال نیست . البته دغدغه غیر از حدیث نفس است . حدیث نفس یک فعل نفس و انشاء صوت و حرف زدن نفسانی است . یعنی اگر وسیله ای درست کنند که بتواند صداهای ذهنی را ضبط کند ، کلمات و حروفش هم معلوم می شود . اما دغدغه مرتبه اش لطیف تر و بالاتر است و به ادراک نفس شبیه تر است تا فعل نفس } آیه ی شریفه می خواهد بفرماید : در وقتی که احساس خلوت کردید ، خوتان را فقط دارید می یابید و در آن احساس خلوت شروع به حدیث نفس کرده اید و وسوسه نفس برایتان پیش آمد ، همان جا ما حاضر هستیم و شما تنها نیستید . یعنی اگر طوری باشد که این احساس خلوت در انسان وجدانا پیش نیاید ، وسوسه هم وجدانا برایش پیش نمی آید . کساین که واقعا همه جا خدا را حاضر می بینند ، تکوینا هم احساس خلوت نمی کنند . اگر ( نحن اقرب الیه من حبل الورید ) برای کسی شهودی و حضوری شود و حالت حضور برایش عیان شود ، وسوسه هم پیش نمی آید . پس آیه می گوید : ما به وسوسه ی نفس او آگاه یداریم و وسوسه هم ناشی از احساس خلوت اوست . ما حاضریم و از رگ گردن به او نزدیک تریم . ما دوم او هستیم : ( ما من ثلاثة الا هو رابعهم ) ( و هو معکم اینما کنتم ) وقیت انسان از این مطلب غافل می شود ، توسوس به نفسه
اگر در جمع هم که هست ، بداند دراین جمع کسانی هستند که ذهن و قلب او را می خوانند (ينبغي لمن جالس أهل الصدق أن يعاملهم بالصدق فإن قلوبهم جواسيس‏ القلوب ) دیگر مراقب است که چه چیزهایی در ذهنش بگذرد
البته اگر قصد از خلوت کردن با خود ، کمال و سلوک و معرفت باشد ، این خلوت معبر است . اگر هم وسوسه پیش میاید که طبیعی هم هست ، بعدا زائل م یشود . چون این خلوت سبب می شود برای احساس حضور
اول تا آخر حرف بزرگانی مثل حاجاقای بهجت یک کلمه بیشتر نبود : نماز . یعنی هر کس هر چیزی می خواست ، می گفتند : نمی شود انسان چیزی بخواهد و در نماز نباشد . یک چیزی در نماز می دیدند . لذا وقتی انسان می خواهد نماز بخواند ، هجوم خواطر هنگامه می کند . این خلوت ( توسوس به نفسه ) را خیلی خوب جلا می دهد . اما کم کم برطرف می شود . یک نفر از ایشان پرسید : چه کار کنیم که دلمان در نماز جمع باشد ؟ ایشان فرمودند : برو دستت را بزن روی یخ حوض و برو زیر آب سرد ! توضیح دادند که : در نماز هم برای اینکه حضور قلب کامل بیاید ، نیاز به تمرین دارد . اولی که نماز می خوانید ، خواطر هجوم می کند . اما در مآل از بین می رود . یک نفر دیگر به حاجاقا فرمود : مرحوم نراقی در جامع السعادات فرمودند : دفع خواطر الی آخر کار ممکن نیست . با این استدلال که خواطر از عنصر نار است از طبائع اربعه در وجود انسان و مادامیکه انسان در دنیا است ، طبائع از او جدا نمی شود و لذا نار و خواطری که معلول نار است ، از او جدا نمی شود . حاجاقا این عبارت نهج البلاغه را خواندند : ( واعلم أن کل شیء من عملک تبع لصلاتک ) منظورشان این بود که اگر در نماز بتوانی خواطر را دفع کنی ، در اوقات دیگر هم ممکن است . امکان دارد کسی نماز بخواند و از محضر خدوند متعال هیچ کجا نرود . وقتی در نماز ممکن شد ، در بقیه حالات هم ممکن است ( الذین هم علی صلاتهم دائمون ) دائم در نمازند
آیا این وسوسه شک و سهوهایی که در نماز و طهارت پیش می آید را شامل می شود یا نه ؟ روایتی هست که حضرت نفی کردند . فرمودند : ( کل احد یُصیبه هذا ) که در ذیل آیه ( اللذین هم عن صلاتهم ساهون ) ذکر شده است . راوی می پرسد : آیا ویل شامل ما که در نماز سهو و شک می کنیم هم هست ؟ که حضرت فرمودند : سهو و شک که همه دارند . تعبیر راوی این است که : ( أهی وسوسة الشیطان ؟ ) که امام نفی می کنند . همانطوریکه برخی فقها فرموده اند : ( ان الظن لا یغنی من الحق شیئا ) مربوط به اعمال عادی مردم نیست . و در اعمال عادی مردم اصل بر جواز عمل به ظن است نه حرمت . پس آن جایی که وسواس مطرح است و بد است و ظن هم لا یُغنی ، مطالب راقی و اعتقادی است نه کارهایی که مرتب مردم مشغول انجام آن است و بگوییم در همه ی این ها قطع لازم است .
احتمال دوم : این است آیه ی شریفه ناظر به حال انسان و یک تذکر تربیتی نباشد بلکه درصدد بیان یک امر واقعی است : ما از وسوسه ی نفس او آگاهیم . چرا ؟ { چرای فلسفی و علمی} چون ما از خودش به خودش نزدیک تریم . چطور آگاه نباشیم ؟ یک نحو اقامه ی برهان است بر آگاهی خدا از وسوسه ی نفس انسان و کاری با خلوت او ندارد بلکه بیان دیگری است
سوال : در آیات ( و ما أنسانیه الا الشیطان ) و ( فأنساه الشیطان ذکر ربه ) نسیان به شیطان نسبت داده شده در حالیکه فرمودید : سهو و نسیان وسوسه نیست . استاد : شیطان دو جور کار دارد : کارهایی که موجب نقص است در طرف و کارهایی که موجب نقص نیست یا مرتبه ای از نقص است . وقتی که شیطان کسی را به فساد و فسق و فحشاء می اندازد ، باعث نقص در آن فاسق می شود . اما گاهی شیطان شخصی را به سهو و نسیان می اندازد . این موجب نقص فسق خطیئه در طرف نیست و باعث نقص در انسانیت و اُفت اخلاقی او نمی شود گرچه کار شیطان است . لذا حضرت فرمودند : ( دع الخبیث ) اما درحدی نیست که مشمول ویل گردد . حضرت مجتبی که وجه نسیان را توضیح می دادند ، فرمودند : ( ان علی کل قلب طبق . فاذا صلی علی محمد و آل محمد رفع الطبق ) گاهی هم ایذاء شیطان است که هیچ نقصی را موجب نمی گردد . مثل همین ( ما انسانیه الا الشیطان ) که کار شیطان است اما نقصی که موجب فسقش باشد ، نیست . ( لیحزن اللذین آمنوا و لیس بضارّهم ) یا حضرت ایوب که عرضه داشت : ( ربّ انی مسّنی الشیطان بنُصب و عذاب ) انبیاء که از نسیان و سهو معصومند ، هم مورد ایذاء شیطان واقع می شوند و در آن هایی که معصوم از خطأ نیستند ، ایذاء می کند به نسیان . نسیانی که موجب فسق شخص نمی شود ولی اذیت می شود . شیطان انبیاء را به نسیانی که مخالف با عصمتشان است ، نمی تواند بیندازد . ممکن است مرتبه ای از نبوت با مرتبه ای از ایذاء همراه شود که پیامبر بالاتر از آن مُبرّا باشد
شیطان به صورت ماری شروع کرد به گزیدن انگشت پای حضرت سجاد در حال نماز . که حضرت اعتنا نکردند و مورد خطاب ( انت زین العابدین ) قرار گرفتند یا آن جایی که بچه توی چاه افتاد و سر و صدای زن ها بلند شده بود ولی حضرت نمازشان را رها نفرمودند
دو سجده سهو مُرغمتان نام دارد یعنی به خاک مالنده ی بینی شیطان . چون شیطان به خاطر سجده نکردن رانده شد ، از سجده بدش می آید و در نمازی که قوامش به سجده است ، انسان را به سهو می اندازد . حضرت فرمودند : شما هم به خاطر هر سهوی دو سجده انجام دهید تا بینی او به خاک مالیده شود
سوال : تعبیر ( هذا من عمل الشیطان ) در مورد کار حضرت موسی چه معنایی دارد ؟ استاد : عمل شیطان منظور کار حضرت موسی نیست بلکه عمل شیطان است که می خواهد فتنه گری کند
در مورد إسهاء نبی هم می شود توضیح بفرمایید ؟ استاد : صدوق ظاهرا می خواهد بگوید : پیامبر هیچ گاه سهو نمی کنند اما خدای متعال در یک شرائط به مصالحی از قبیل اینکه مردم حضرت را خدا ندانند ، او را به صورت سهو می اندازد . لذا در اینجا اولویت دارد که سهو را نسبت به خدا بدهیم تا پیامبر . مثل معصیت نیست که ( یابن آدم انت اولی بسیئاتک منی ) با اینکه سیئات هم بدون اذن خدا انجام نمی شود . ولی در اینجا اولویت اسناد به خداست . ما که سهو می کنیم ، خودمان سهو می کنیم ولی در اینجا خدا اسها کرده است آن هم صورت سهو نه واقیت سهو . لذا حضرت وقتی بیدار شدند و ظاهرش این بود که نماز خوانده نشده ، فرمودند : نُمتُم نفرمودند : نُمنا ! در روایت دیگری هم دارد که حضرت وامیرالمؤمنین در حالیکه بقیه خواب بودند برخاستند و نمازشان را خواندند . إسهاء یعنی زمینه سازی ای می شود که در دید عرف بگویند حضرت اشتباه کردند لمصالح . کسانی که می خواهند در روایات انسان کامل و شناخت مقامات او کار کنند ، اول باید یک دور روایات ابواب غلو را ببینند . ( انکم لن تعرفوا الرشد حتی تعرفوا الغی ) اگر می خواهید رشد و کمل حقیقی در معرفت ائمه را بفهمید ، غیّ و کسانی را که در همین مسیر اشتباه کرده اند ، باید بشناسید تا احساس خطر کند و بفهمد وادی وادی ساده ای نیست بلکه وادی خطر است . اصل بر مراقبت است چون افراد مهمی در این وادی به اشتباه افتاده اند . بعد از اینکه این روایات را دیدیم و واکسینه شدیم ، برویم سراغ روایات معارف
قضیه ی عجیب مرحوم آشیخ مرتضی طالقانی از دقیقه 54 تا 56 و نیم ( خلاصه آن اینکه ایشان گفته بودند : سعی کنید مرا در درگاه ورودی حرم حضرت امیر دفن کنید و وقتی یکی از طلبه ها گفته بود : قبر در درگاه ورودی ثابت نمی مانَد . چون آنجا را دائما تغییر و تعمیر می کنند . ایشان فرموده بود : من آن جا را برای یک شب می خواهم )
روایت ذوالشهادتین که مشتمل بر سهو پیامبر در نماز است هم قبول نیست . چون در روایت دارد که حضرت صحبت کردند و سپس دو رکعت آخر را خواندند !
حسین من









*****************
تقریر آقای صراف:
17/11/1390

· واو در «و نحن اقرب ...» حالیه است یا عطف؟ علی ای حال سؤال این است که رابطه آن با ما قبل چیست؟

· یک احتمال این است که: وقتی وسوسه می­آید که انسان یک حیاط خلوتی برای خودش احساس می­کند و احساس خلوت می­کند. آیه شریفه می­خواهد بگوید وقتی چنین خودش را تنها می­یابد و شروع می­کند به حدیث نفس خدای متعال در آنجا حاضر است و چنین خلوتی نیست. اگر چنین خلوتی احساس کرده بخاطر این است که این نحن اقرب الیه من حبل الورید را فراموش کرده است و وسوسه از احساس خلوت است. (اشاره به جایگاه خاص نماز در ایجاد خلوت با خدای متعال و اینکه همه چیز در همین نماز است در فرمایشات مرحوم حاج آقای بهجت)

· حدیث نفس با دغدغه فرق دارد و سنخ اولی فعل نفس است و حال آنکه دومی از سنخ ادراک نفس است.

· احتمال دوم این است که ناظر به یک تذکر تربیتی نباشد و دارد یک امر واقعی را می­گوید که توضیح و تعلیل بر «نعلم ما توسوس ...» باشد.

· قضیه شیخ مرتضی طالقانی به نقل از مرحوم حاج آقای بهجت: اواخر عمر به طلبه­ها گفتند نگذارید مرا به وادی السلام ببرند بلکه به صحن امیر المؤمنین ببرند و سعی کنید در درگاه صحن باشد. بعد که گفته بودند آنجا زود از بین می­رود گفته بودند من آنجا را برای یک شب می­خواهم.

«وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ» أي ما يُحَدِّث به قلبه و ما يُخفي و يُكِنُّ في نفسه و لا يظهره لأحد من المخلوقين «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ»