بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










**************
تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=118.0

سه شنبه ( 31 / 1 / 2012 )11/11/90-7ربیع اول 33 ج113
سوال : مراد از سرگین مدفوع چهارپا و انسان است ؟ استاد : ظاهرا به مدفوع بهائم حلال گوشت سرگین می گویند . انعام داریم و بهیمه و دابة . انعام شتر و گاو و گوسفند و ضأن که وبر دارد و معز که کرک دارد ، هستند . بهیمه حیواناتی هستند که سُم دارند و علف خوارند . بعید است به امثال شیر و پلنگ بهیمه بگویند . به آن ها می گویند سبُع
سوال : گراز هم سم دارد . استاد : خوک استثناء است . غیر از خوک ، حیواناتی که سمشان شکاف دارد حلال و اگر بسته است مکروه است . سوال : زرّافه حلال است ؟ استاد : یادم نیست . یکی از حاضران : آقای تبریزی فرموده اند : زرافه و کانگورو حرام گوشت هستند
دقیقه 5 و نیم :
بسم الله الرحمن الرحیم
رسیدیم به این عبارت از روایت تحف که ( و هکذا الانسان خُلق من شأن الدنیا و شأن الآخرة ) تعبیر مهمی است . یعنی همین الآن که اینجا نشسته ایم ، واجد شأن اخروی هم هستیم . اینطور نیست که بعدا برویم به عالم آخرت . حضرت می گویند : همین الآن که در دنیا هستید ، دو شأن بالفعل دارید : شأنی از دنیا و شأنی از آخرت . قبل هم عرض شد که لغت شأن خیلی جالب است . شأن را زیاد به کار می بریم و در قرآن هم آمده است : ( کل یوم هو فی شأن ) و ( لکل امرء منهم یومئذ شأن یغنیه ) و ( ما تکون فی شأن )
واژه شأن به معنای امر و مرتب و مقام خوب است یعنی انسان از رتبه و مقام دنیا و مقام آخرت تشکیل شده است ولی معنای لغوی آن استخوان های جمجمه است . همین معنا در روایتی در جلد 58 بحار صفحه 307 آمده است : (حَضَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَجْلِسَ الْمَنْصُورِ يَوْماً وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ مِنَ الْهِنْدِ يَقْرَأُ كُتُبَ الطِّبِّ فَجَعَلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يُنْصِتُ لِقِرَاءَتِهِ فَلَمَّا فَرَغَ الْهِنْدِيُّ قَالَ لَهُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَ تُرِيدُ مِمَّا مَعِي شَيْئاً قَالَ لَا فَإِنَّ مَعِي مَا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا مَعَكَ تا می رسد به اینجا که حضرت به آن هندی می فرمایند : أَخْبِرْنِي يَا هِنْدِيُّ لِمَ كَانَ فِي الرَّأْسِ شُئُون‏ ؟ { چرا جمجمه ی ما یک استخوان یکپارچه نیست ؟ شؤون دارد . عرب به تکه های جمجمه که ظاهرا 22 قطعه است . ( دکتر پاک نژاد می گفتند : وقتی کودک می خواهد متولد شود ، تکه های جمجمه که هنوز غضروفی و نرم است ، توی هم جفت می شود و جمجمه اش کوچک می شود تا راحت تر بیرون بیاید و بعد از تولد به شکل قبلی برمی گردد و بعد از مدتی جمجمه اش سفت می شود . نقل می کنند که محکم ترین استخوان بدن استخوانی است که در پیشانی و جلوی بنتاسیا است ) بعدا هم حضرت جواب دادند که : (كَانَ فِي الرَّأْسِ شُئُونٌ لِأَنَّ الْمُجَوَّفَ إِذَا كَانَ بِلَا فَصْلٍ أَسْرَعَ إِلَيْهِ الصُّدَاعُ‏ فَإِذَا جُعِلَ ذَا فُصُولٍ كَانَ الصُّدَاعُ‏ مِنْهُ أَبْعَد) اگر خدا جمجمه را یکپارچه آفریده بود ، انسان سردرد های عجیبی می شد
منظور اینکه حضرت از تکه های جمجمه به شؤون تعبیر فرموده اند . حالا سوال این است که چرا به این استخوان ها شأن گفته شده است ؟ شاید وجهش این باشد که چند چیزند اما آنقدر با هم جفت و جورند که خودشان را به صورت یک چیز نشان می دهند . پس وقتی هم می گوییم : یک چیز شؤونات دارد یعنی در واقع چند چیزاست ولی آن را یک چیز می بینیم مثل عقد الوضع هایی که در موضوع منطقی هست
بنابر این ( خلق من شأن الدنیا و شأن الآخرة ) یعنی تصوری که خیلی ها دارند که یک بدن داریم و روح . روح می رود و بدن می ماند ، دقیق نیست . حضرت می فرمایند : نگویید روح و بدن به صورت دو چیز جدا . بلکه روح و بدن و شأن دنیا و آخرت مثل استخوان های جمجمه در کمال ارتباط هستند . به همین جهت با اینکه معصومین برای دنیای بشر نیامده اند اما صدها روایت داریم درباره تدبیر بدن . چون ارتباط روح و بدن تنگاتنگ است . دنیا و آخرت شأن یکدیگرند . یکی نیستند اما شأن هستند یعنی آنقدر با هم موافقند و رابطه ی تنگاتنگی دارند که کأنّه یکی هستند و برای یک هدف
هر انسانی هم شؤونات و مراتب و حالات و ازمنه دارد یعنی خودش یک شخص است ولی تمام این حالات و ازمان دست به دست هم می دهند و یک وجود واحدی را درست می کنند به نام زید که تشکیل شده از زمان های مختلف در بُعد چهارم و اعضای مختلف در ابعاد سه گانه مکانی و شؤونات روحی در بُعد معنوی . به طوری که نمی شود هیچکدام را از او برداشت مثلا نمی توان ساعت ده تا یازده فلان وز از عمر او را برداشت چون یکی از شؤون اوست و جزء حیات و وجود اوست
مناسب در اینجا به روایت ( الدنیا فی الآخرة و الآخرة محیطة بالدنیا ) که چند بار عرض شد، اشاره کنیم . حضرت این جمله در جواب سوال جاثلیق که گفته بود : ( این الدنیا من الآخرة ) یعنی رابطه دنیا و آخرت چگونه است ؟ بهشت کجاست ؟ فرموده بودند . این روایت را که کنار ( خلق من شأن الدنیا و شأن الآخرة ) می گذاریم ، خیلی قشنگ می شود . یعنی انسان یک شأنی دارد که شأن دنیاست . دنیایی که فی الآخرة است و یک شأنی دارد که شأن آخرت است . آخرتی که محیطة بالدنیا . پس ما الآن دو شأن داریم : شأن مُحاط که شأن شهادت است که فعلا از آن سر در می آوریم و علم حضوری به آن داریم و صحنه ی خودآگاه ذهن و روان ماست و دوم : شأن محیط بر ما که خودمان از آن سر در نمی آوریم ولی او کاملا با ماست و نمی توانیم از آن فرار کنیم . هر چه هم فرار کنیم ، داریم فرار می کنیم به سوی خود او . این شأن محیط ، شأن آخرت ماست . پس شأن آخرت که حضرت بعدا از آن تعبیر به سماء می کنند ولی منظورشان سماء مکانی نیست ،
بنابراین انسان دو شأن دارد . مثلا الآن بیدار است ، شأن دنیای اوست . به محض اینکه خواب رفت ، شأن آخرت و برزخ اوست . اما جای دیگری نرفت . جای دیگر به معنای مکانی نرفت . چون آخرت عالمی است محیط به دنیای او نه اینکه در مکان دیگری باشد . لذاست که آیه می فرماید : ( و إن جهنم لمحیطة بالکافرین ) یعنی کجا می خواهند فرار کنند ؟! جهنم محیط به آنهاست و نمی توانند از آن فرار کنند . آنهم محیطی که محیطة بهم نه علیهم . خدا هم بکلّ شیء محیط . باء ملابست احاطه ی در تار و پود وجود را می رساند . اما علی مفید احاطه ی مکانی است . در فارسی هم نمی گویند فلان مدیر بر شرکتش احاطه دارد بلکه می گویند : به شرکت و اداره ی امور شرکت احاطه دارد . چون احاطه اش احاطه ی معنوی و سلطانی و تار و پود وجودی است نه احاطه ی مکانی مثل احاطه لیوان بر آب
( فإذا جمع الله بینهما صارت حیاته فی الارض لانه نزل من شأن السماء الی الدنیا )
سوال : این احاطه به چه طرزی است ؟ آیا یعنی دنیا در دل آخرت است یا به معنای سیطره و تسلط است . یعنی ما الآن هم در دنیا هستیم هم در آخرت ؟ چگونه است ؟ با اینکه عالم دنیا عالم ماده است و آخرت عالم تجرّد است . چگونه این دو شأن با هم ترکیب شده اند ؟ استاد : واژه ی ( احاط ) از حائط به معنای دیواری است که دور مکانی را گرفته است . در احاطه ی حسی چون محیط دور و بالا و پایین یک چیزی را گرفته ، با حرف ( علی ) مناسب است . در احاطه ی حسی ، محیط و محاط فقط در بعض اجزاء با هم تماس دارند . اما اگر بخواهیم بگوییم چیزی بر چیزی محیط است به نحوی که در تمام تار و پود وجود او حضور دارد ، اینجا دیگر ( علی ) غلط است . چون علی مال احاطه ی مکانی است . اگر بگوییم خدا به این نحو محیط است یعنی فقط از قسمت های بالا با خبر است و از وسط و مغز عالم بی خبر است و با سفینه می شود رفت بلا تا به او رسید ! اما باء در ( محیط به ) باء ملابست است یعنی با ذره ذره ی اجزاء وجود او همراه است . همانگونه حضرت درباره ی خدای متعال فرمودند : ( داخل فی الاشیاء لا کدخول شیء فی شیء ) یعنی اگر هم می گوییم : فی ، منظورمان باء است . حالا خدای متعال که جای خود . حضرت عالم آخرت را محیط به دنیا دانستند
( استاد در دقیقه 24 به آیه ( و یرسل الاخری ) استشهاد کردند که وجهش مبهم بود )
در مورد گناهکار هم می فرماید : ( احاطت به خطیئته ) یعنی گناه محیط به عاصی است نه بر او . گر چه قبلا در مورد ارواح داشتیم که : ( کالکلل للبدن ) که وجه صحیحی هم دارد اما این مطلب باء بالاتر از آن است . یعنی گر چه در کلل احاط علیه است ، ولی تمام بحث نیست بلکه یک وجه از وجوه باطنی ی روح است که احاطه ی بر بدن دارد . ولی آن احاطه ی راقی تر نفس ، به بدن است
در کتاب اثولوجیا که مدتها به ارسطو نسبت می دادند ، ولی الآنی ها مطمئن شده اند که مربوط به چند قرن بعد و مال افلیطون است ، عبارتی بود که ( تفاوت دایره حسی با دایره ی معنوی در این است که در اولی محیط محیط بر مرکز است ولی در دومی مرکز محیط بر محیط است ) من برای توضیح این مطلب ، مخروط را مثال می زنم . مخروط مرکز را گرفته و برده بالا . رأس مخروط را اگر پایین بیاورید ، می شود مرکز قاعده . اگر رأس را ببرید پایین که بشود مرکز قاعده ، می گویید : محیط محیط است بر مرکز . اما اگر ببرید بالا و مخروطش کنید ، یعنی از یک دایره ی دو بُعدی تبدیلش کنید به مخروط سه بُعدی ، با این کار دارید نشان می دهید که نقطه مرکز با اینکه یک نقطه است ولی یک نقطه ایست که محیط بر همه ی قاعده است . این ، تنظیری است برای حرف افلیطون . رأس مخروط دارد یک نحوه احاطه ی یک نقطه را بر یک پیرامون نشان می دهد
( نزل من شأن السماء ) منظور از سماء عالم آخرت است . در بسیاری از روایات از عالم ملکوت تعبیر به سماء شده است . سماء به معنای علوّ رُتبی نه مکانی . انسان از شأن آخرت به دنیا نازل شده است . ( فإذا فرق الله بینهما صارت تلک الفُرقة الموت ) جدایی ی بین این دو موت نام دارد . ( یُردّ شأن الآخرة إلی السماء . فالحیاة فی الارض و الموت فی السماء و ذلک انه یفرق بین الروح و الجسد فردت الروح و النور الی القدرة الاولی ) در بحار دارد : إلی القدس الاولی . در علل هم قدرت دارد . قدرت در بعضی روایات و لسان اهل بیت به معنای عالم ملکوت است . چون مُلک یعنی سلطنت و ملکوت مبالغه ی در مُلک است . ملائکه را هم ملائکه گویند چون از از مظاهر قدرت الهی هستند . لذا به نفس عالم ملکوت ، القدرة ، گفته شده است . در روایتی حضرت می فرمایند : الروح من الملکوت ، من القدرة . که قدرت را کنار ملکوت آورده اند . پس قدرت اولی در اینجا یعنی ملکوت أعلی . چون انسان از آنجا آمده است . غلط است که بگوییم : داریم می رویم به سوی آخرت . حضرت در نهج می فرمایند : منها قدمتم و الیه تصیرون . از آنجا به اینجا آمده اید . پس دارید برمی گردید نه اینکه می روید . سوال : نور عطف تفسیری است ؟ استاد : نه ، چون در همین روایت چند بار روح و نور به عنوان دو تا از آن دوازده تا به کار رفته است . از آن دوازده تا فعلا این دو تا از شأن آخرت است ( و ترک الجسد لانه من شأن الدنیا ) سوال . استاد : دو روایت درباره انواع چهارگانه ی نفس داریم یکی از کمیل که علماء برایش شروحی نوشته اند ولی مرحوم مجلسی با آن مخالف هستند . در ج 58 ص 85 می گویند : شبیه اضغاث احلام صوفیه است ! و دومی حدیث اعرابی . { مرحوم شیخ عبدالحسین تهرانی شاگرد صاحب جواهر یک کتاب اسرار الصلاة دارند که کتاب خوبی هم است . مرحوم جواهر گفته بودند : من فقط به چهار نفر حقیقتا اجازه اجتهاد داده ام که یکی شان شیخ عبدالحسین است . در این کتاب هر دو حدیث را آورده اند و مضامینش هم نزدیک به هم است . فکر کنم مرحوم حاجی سبزواری هم هر دو را در شرح اسماء آورده اند } کمیل یک حدیث حقیقت هم دارند که آن را اصلا مرحوم مجلسی ذکر نکرده اند که آن هم سابقه و شروح دارد از جمله شرحی منسوب به علامه حلی
ادامه ی روایت :
وَ إِنَّمَا فَسَدَ الْجَسَدُ فِي الدُّنْيَا لِأَنَّ الرِّيحَ تُنَشِّفُ‏ الْمَاءَ { باد آب را خشک می کند } فَيَيْبَسُ الطِّينُ { طینت انسان خشک می شود } فَيَصِيرُ رُفَاتاً { از هم پاشیده ، پودر و متشتت } وَ يَبْلَى { کهنه می شود } وَ يُرَدُّ كُلٌّ إِلَى جَوْهَرِهِ الْأَوَّلِ { تمام عناصری که بدن را تشکیل داده بود ، به عنصر اولیه ی خودش بر می گردد . الآن هم که در شیمی می خواهند بفهمند بدن از چه چیزهایی تشکیل شده ، جسد را آتش می زنند . چون یکی از چیزهای مهم در تحلیل شیمایی غیر از الکتریسیته ، آتش زدن است . احراق تجزیه کننده ای است که عناصر اولیه ای را که قابل سوختن نیست ، نشان می دهد . در روایت کافی هم حضرت فرمودند : همه اش یبلی مگر طینته التی خلق منها } وَ تَحَرَّكَتِ الرُّوحُ بِالنَّفْسِ { ظاهر عبارت این است که ربطی به بعد از مرگ ندارد و استیناف است یعنی دارد حال بدن زنده را بیان می فرماید . اگر چه احتمال دارد که دنباله موت باشد ولی خلاف ظاهر است } وَ النَّفْسُ حَرَكَتُهَا مِنَ الرِّيحِ { حرکت روح به نفس است و حرکت نفس به ریح است . قبلا راجع به روح بخاری و مطیّه ی اولی صحبت شد . حضرت شأن دنیا و آخرت را ذکر فرمودند . اما رابطه ی بین این دو تا و اینکه چگونه می شود که این بدن ما می تواند روح را به این دنیا نزول بدهد ، خیلی حرف دارد . یک سنگ نمی تواند آن روح را در اینجا نشان بدهد . خدای متعال در این بدن چقدر دستگاه آفریده که بتواند روح را نشان دهد } فَمَا كَانَ مِنْ نَفْسِ الْمُؤْمِنِ فَهُوَ نُورٌ مُؤَيَّدٌ بِالْعَقْلِ { مجموع نفس مؤمن یک وجود نورانی است } وَ مَا كَانَ مِنْ نَفْسِ الْكَافِرِ فَهُوَ نَارٌ مُؤَيَّدٌ بِالنَّكْرَاءِ { حیله گری و فتنه گری } فَهَذَا { کافر } مِنْ صُورَةِ نَارِهِ وَ هَذَا { مؤمن } مِنْ صُورَةِ نُورِهِ وَ الْمَوْتُ رَحْمَةٌ مِنَ اللَّهِ لِعَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ { چون با مرگ به عالم نور متصل می شود } وَ نَقِمَةٌ عَلَى الْكَافِرِ { که وارد آتش می شود } وَ لِلَّهِ عُقُوبَتَانِ إِحْدَاهُمَا مِنَ الرُّوحِ وَ الْأُخْرَى تَسْلِيطُ النَّاسِ بَعْضٍ عَلَى بَعْضٍ فَمَا كَانَ مِنْ قِبَلِ الرُّوحِ فَهُوَ السُّقْمُ { مریضی } وَ الْفَقْرُ وَ مَا كَانَ مِنْ تَسْلِيطٍ فَهُوَ النَّقِمَةُ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : وَ كَذلِكَ نُوَلِّي { مسلط می کنیم } بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ‏ مِنَ الذُّنُوبِ فَمَا كَانَ مِنْ ذَنْبِ الرُّوحِ فَعُقُوبَتُهُ بِذَلِكَ السُّقْمِ وَ الْفَقْرِ وَ مَا كَانَ مِنْ تَسْلِيطٍ فَهُوَ النَّقِمَةُ وَ كُلُّ ذَلِكَ‏ عُقُوبَةٌ لِلْمُؤْمِنِ فِي الدُّنْيَا وَ عَذَابٌ لَهُ فِيهَا { که وقتی به آخرت می رود دیگر عقوبتی ندارد } وَ أَمَّا الْكَافِرُ فَنَقِمَةٌ عَلَيْهِ فِي الدُّنْيَا وَ سُوءُ الْعَذَابِ فِي الْآخِرَةِ وَ لَا يَكُونُ ذَلِكَ إِلَّا بِذَنْبٍ { وَ الذَّنْبُ } مِنَ الشَّهْوَةِ وَ هِيَ { شهوت } مِنَ الْمُؤْمِنِ خَطَأٌ وَ نِسْيَانٌ وَ أَنْ يَكُونَ مُسْتَكْرَهاً { از سر ناچاری } وَ مَا لَا يُطِيقُ { از قدرت عرفی او خارج می شود . به خلاف کافر که در شرائط عادی و اختیاری گناه می کند } وَ مَا كَانَ مِنَ الْكَافِرِ فَعَمْدٌ وَ جُحُودٌ وَ اعْتِدَاءٌ { سرکشی }وَ حَسَدٌ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ‏ { حسادت هم اثر کفر است هم مبدأیت دارد برای اشتداد کفر } { دقیقه 45 }
قضیه فاسقی که گفته بود : من حتی عید فطر هم روزه گرفته ام ! در دقیقه 46
سوال . استاد : شأن دنیا و آخرت مراتب عدیده ای دارد . به همان اندازه ای بهشت درجات دارد ، ما همین درجات را همین الآن داریم { نوار کمی مبهم است ولی ظاهرا همین را که نوشتم فرمودند } یعنی اینکه فرمودند : إن عدد درجات الجنة علی عدد آی القرآن یقال لقارئ القرآن : اقرئ و ارقئ ، حضرت فرمودند : مؤمن در همین جا با یک گناه نُزع منه روح الایمان یعنی یک مرتبه ای از آخرت را واجد است که با گناه از بین می رود . پس نه تنها الآن شأن آخرت را داریم بلکه شؤونات آخرت را داریم . متقین همین الآن شؤونات بالابالای آخرت را دارند
سوال : چطور همین الآن واجد شأن آخرت هستیم در حالی آخرت عالم مجردات است ؟ استاد : نباید عالم مجردات عالمی پشت کوه قاف فرض کنیم . اگر پذیرفتیم که روح مجرد است ، تمام سر و کار ما لحظه به لحظه با مجردات است . یعنی الآن که شما دارید صورت ادراکی مرا می بینید ، این صورت ادراکی مجرد است . به دلیل اینکه بعدا چشمتان را می بندید و دوباره همان را حاضر می کنید . صورت مجرده را احضار می کنید بدون اینکه اندازه ی جمجمه باشد . مثلا بیابانی را که دیده اید به راحتی احضار می کنید . این صورت وسیعه تجرّد برزخی دارد . سوال : بهشت مجرد است ؟ استاد : بهشت هم مراتب دارد . بهشت برزخی داریم بهشت اخروی هم داریم . همه ی آن ها هم الآن حاضر است به حدی پیامبر به بهشت آخرتی هم رفتند . حضرت فرمودند : ( الیوم مخلوقتان ) و واضح است که منظور بهشت و نار برزخی نیست . سوال : پس چطور در روایتی دارد که حضرت ناراحت بودند و وقتی حضرت زهرا علت را پرسیدند ، فرمودند : جبرئیل بر من نازل شد و گفت : جهنم همین الآن خلق شد . استاد : ما محکماتی داریم ومتشابهاتی و محکمات معارفی کلید است . نباید دست از حکمات برداشت . علو کار این است که این گونه متشابهات را به پشتوانه ی آن محکمات بفهمیم . اینکه فرمودند : جهنم الآن خلق شد ، نظیر روایتی است که صدای مهیبی آمد و ظاهرا بقیه هم شنیدند . حضرت فرمودند : صدای سنگی بود که هفتاد سال قبل از لب جهنم رها شده بود و الآن رسید به ته جهنم . بعدا معلوم شد در همان لحظه منافقی از دنیا رفته بود . گاهی است که وقتی این رابطه ی دنیا و آخرت برای یک کافر یا مؤمنی که ( إن منکم إلا واردها ) در یک شرائطی دارد شأن او ظهور پیدا می کند ، کسی که دید ملکوتی دارد ، می فرمایند : جهنم برآشفته شد یا جهنم خلق شد . خلقی که متناسب با عالم صغیر کسی است که می خواهد صلی پیدا کند و برود . نه اینکه اصل آن عالم الآن خلق شده است . اگر کسی این حرف را بزند ، از بسیاری از معارف و محکمات دست برداشته است . سوال : ( یوم تبدّل الارض غیر الأرض و السموات ) برای خود این شخص می شود ؟ یعنی منظور آسمان و زمین صغیر خود شخص است ؟ استاد : این یکی از وجوه آیه است . روایتی هم بود که ( یبدل الارض خبز شعیرة تأکله الناس ! ) . سوال : ( جیء بجهنم ) یعنی چه ؟ استاد : در آیه ی دیگر هم دارد که ( إن الفجار لفی جحیم ) لام دلالت بر وجود الآن دارد . بعدش می فرماید : ( یصلونها یوم الدین و ما هم عنها بغائبین ) چه تعبیری ؟! با اینکه لفی جحیم و ما هم عنها بغائبین ، ولی صلی در قیامت محقق می شود . یعنی صلی امری است که مربوط به وصول شخص است نه به اصل تحقق آن عالم . سائل : صلی یعنی انکشاف ؟ استاد : یک چیزی بالاتر از انکشاف است . صرف انکشاف نیست . یک نحو قوه به فعل رسیدن است . قوه در اثر سیر و امکان استعدایش می خواهد به فعلیت برسد
سوال درباره ی فسق شیعه . استاد : در روایات متعدد دارد که مثلا حضرت درباره ی کسی که ظاهر خوبی نداشت فرمودند : او باطنا شیعه است { در معجزات امام باقر که شخصی می آمد و به حضرت فحش می داد } مواردی هم هست که ظاهرا شیعه بوده ولی امام خبر دادند که عاقبت نا بخیر است . آیا همه لشکر حضرت امیر شیعه بودند ؟ ابن ملجم شیعه بود ؟ این ها مغالطه های وهابی هاست . حضرت فرمود : السنتهم لنا و سیوفهم علینا . چه شمشیر فلزی و چه شمشیر قلبی
قضیه ی گناه در حرم امام رضا و تیر زدن به حضرت در دقیقه 56
سوال درباره سفر شخص بیهوش . استاد : حد ترخص در بیابان ضرب فی الارض است ولی قاطن احتیاط به جمع کند
یا هویا من لا هو الا هو









*****************
تقریر آقای صراف:
11/11/1390

تحف‏العقول 354 كلامه ع في خلق الإنسان و تركيبه ...
... فهكذا الإنسان خلق من شأن الدنيا [دنیایی که فی الآخرة] و شأن الآخرة [که محیطة بالدنیا] فإذا جمع الله بينهما صارت حياته في الأرض لأنه [تعلیل برای صارت] نزل من شأن السماء [که شأن آخرت است] إلى الدنيا فإذا فرق الله بينهما صارت تلك الفرقة الموت يرد شأن الآخرة إلى السماء فالحياة في الأرض و الموت في السماء و ذلك أنه يفرق بين الروح و الجسد فرُدَّت الروح و النور إلى القدرة الأولى و ترك الجسد لأنه من شأن الدنيا و إنما فسد الجسد في الدنيا لأن الريح تَنشِف [خشک می­کند] الماء فييبس الطين فيصير رفاتا و يبلى و يرد كلٌ إلى جوهره الأول و تحركت الروح بالنفس [ظاهر عبارت این است که صرفاً مربوط به موت نیست بلکه در همین حالت حیات دنیوی است] و النفس حركتها من الريح فما كان من نفس المؤمن فهو نور مؤيد بالعقل و ما كان من نفس الكافر فهو نار مؤيد بالنُكراء [حیله­گری] فهذا من صورة ناره و هذا من صورة نوره و الموت رحمة من الله لعبده المؤمن و نقمة على الكافر و لله عقوبتان إحداهما من الروح و الأخرى تسليط الناس بعض على بعض فما كان من قِبَل الروح فهو السقم و الفقر و ما كان من تسليط فهو النقمة و ذلك قول الله عز و جل وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ من الذنوب فما كان من ذنب الروح فعقوبتُه بذلك السقمُ و الفقر و ما كان من تسليط فهو النقمة و كل ذلك عقوبة للمؤمن في الدنيا و عذاب له فيها و أما الكافر فنقمة عليه في الدنيا و سوء العذاب في الآخرة و لا يكون ذلك إلا بذنب و الذنب من الشهوة و هي [أی الشهوة] من المؤمن خطأ و نسيان و أن يكون مستكرها و ما لا يطيق و ما كان من الكافر فعمد و جحود و اعتداء و حسد و ذلك قول الله عز و جل كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ‏

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏58 307 باب 47 ما به قوام بدن الإنسان و أجزائه و تشريح أعضائه و منافعها و ما يترتب عليها من أحوال النفس ..... ص : 286
18- الْخِصَالُ، وَ الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الطَّالَقَانِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْعَدَوِيِّ عَنْ عَبَّادِ بْنِ صُهَيْبٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنِ الرَّبِيعِ صَاحِبِ الْمَنْصُورِ قَالَ: حَضَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَجْلِسَ الْمَنْصُورِ يَوْماً وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ مِنَ الْهِنْدِ يَقْرَأُ كُتُبَ الطِّبِّ فَجَعَلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يُنْصِتُ لِقِرَاءَتِهِ فَلَمَّا فَرَغَ الْهِنْدِيُّ قَالَ لَهُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَ تُرِيدُ مِمَّا مَعِي شَيْئاً قَالَ لَا فَإِنَّ مَعِي مَا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا مَعَكَ قَالَ وَ مَا هُوَ قَالَ أُدَاوِي الْحَارَّ بِالْبَارِدِ وَ الْبَارِدَ بِالْحَارِّ وَ الرَّطْبَ بِالْيَابِسِ وَ الْيَابِسَ بِالرَّطْبِ وَ أَرُدُّ الْأَمْرَ كُلَّهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَسْتَعْمِلُ مَا قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَعْلَمُ أَنَّ الْمَعِدَةَ بَيْتُ الدَّاءِ وَ أَنَّ الْحِمْيَةَ هِيَ الدَّوَاءُ وَ أُعَوِّدُ الْبَدَنَ مَا اعْتَادَ فَقَالَ الْهِنْدِيُّ وَ هَلِ الطِّبُّ إِلَّا هَذَا فَقَالَ الصَّادِقُ ع أَ فَتَرَانِي مِنْ كُتُبِ‏ الطِّبِّ أَخَذْتُ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا أَخَذْتُ إِلَّا عَنِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَأَخْبِرْنِي أَنَا أَعْلَمُ بِالطِّبِّ أَمْ أَنْتَ قَالَ الْهِنْدِيُّ لَا بَلْ أَنَا قَالَ الصَّادِقُ ع فَأَسْأَلُكَ شَيْئاً قَالَ سَلْ قَالَ الصَّادِقُ ع أَخْبِرْنِي يَا هِنْدِيُّ لِمَ كَانَ فِي الرَّأْسِ شُئُونٌ قَالَ لَا أَعْلَم‏ ... فَقَالَ الصَّادِقُ ع لَكِنِّي أَعْلَمُ قَالَ فَأَجِبْ فَقَالَ الصَّادِقُ ع كَانَ فِي‏ الرَّأْسِ‏ شُئُونٌ‏ لِأَنَّ الْمُجَوَّفَ إِذَا كَانَ بِلَا فَصْلٍ أَسْرَعَ إِلَيْهِ الصُّدَاعُ‏ [سردرد] فَإِذَا جُعِلَ ذَا فُصُولٍ كَانَ الصُّدَاعُ‏ مِنْهُ أَبْعَد ...

· شاید بتوان گفت شئون، چند چیزند که بخاطر نزدیکی زیاد به هم کأنه یک چیزند.

· ظاهر این است که ذو الشأن مقصود خود انسان است اگر چه خود دنیا و آخرت شئونی دارند.