بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










**************
تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=118.0

دوشنبه ( 30 / 1 / 2012 )10/11ج112

بسم الله الرحمن الرحیم
تا اینجا رسیدیم که : ( الْعَظْمُ فِي جَسَدِهِ بِمَنْزِلَةِ الشَّجَرِ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّعْرُ فِي جَسَدِهِ بِمَنْزِلَةِ الْحَشِيشِ فِي الْأَرْضِ وَ الْعَصَبُ فِي جَسَدِهِ بِمَنْزِلَةِ اللِّحَاءِ عَلَى الشَّجَرِ وَ الدَّمُ فِي جَسَدِهِ بِمَنْزِلَةِ الْمَاءِ فِي الْأَرْضِ وَ لَا قِوَامَ لِلْأَرْضِ إِلَّا بِالْمَاءِ وَ لَا قِوَامَ لِجَسَدِ الْإِنْسَانِ إِلَّا بِالدَّمِ وَ الْمُخُّ دَسَمُ الدَّمِ وَ زُبْدُه‏ ) ظاهرا زَبَدُه صحیح باشد
حضرت در اینجا دَم را به منزله ی ماء در زمین قرار داده اند . این خیلی به درد می خورد . چون جاهای زیادی از آیات و روایات واژه های ارض و ماء به کار رفته و خواص و آثاری برای هرکدام ذکر شده است . حالا که امام فرموده اند : الدم بمنزلة الماء ، وقتی بنا شد جاگذاری ی اصل موضوعی بشود ، این نحوه تنزیل منزله ها خیلی کمک می کند به اینکه انسان وجوه مختلفی در ذهنش بیاید . مثلا آن آیه که میفرماید : خداوند این همه درخت ها و میوه های مختلف را خلق فرموده که : ( یُسقی بماء واحد ) واقعا هم عجیب است که از یک خاک و یک آب دو درخت کنار هم می رویَد که میوه ی یکی از شیرینی گلو را می زند و میوه ی دیگری از ترشی ! چون نوع استفاده ی درخت ها از این آب و خاک متفاوت است . همین جور کاری را دستگاه خون رسانی ی بدن ما انجام می دهد . شما از هر کجای بدنتان خون بگیرید ، خون همان خون است . همان خونی است که قلب به کلّ بدن می فرستد . اما به هر عضوی که وارد می شود مناسب با آن عضو کار مناسب را انجام می دهد . در مغز یک جور ، در کلیه یک جور ، در کبد یک جور . منظور من جاگذاری ی اصل موضوعی است یعنی اگر زمین و درخت و آبی هست و یُسقی بماء واحد ، نظیر همین خداوند بدن و اعضای آن را با خون آبیاری می کند . آبیاری نوعی رزق رسانی است دیگر . یکی از بزرگترین مظاهر اسم رزّاق در عالم صغیر همین جریان خون است . خداوند به همه ی ذرات بدن به وسیله ی جریان خون رزق و نیرو می رسانَد . لحظه به لحظه دارد می آید که اگر قطع شود ، همه چیز تمام می شود . خلاصه اینکه حضرت در این روایت برای دَم موقعیّت مهمی قائل شده اند . نکته ی بسیار مهمی که عرف عام از آن غافلند . البته حالا که عرف ها تخصصی شده و معلومات عمومی هم بین بشر گسترده شده ، از خصوصیات خون بیشتر به گوششان خورده است . ولی عرفی که محشور با تخصص نباشد ، اصلا از وجود خون در بدن غافل است . وقتی جایی از بدنش زخم می شود ، تازه به یاد خون می افتد ! اما امام در آن زمان این نقش مهم را برای خون تذکر داده اند که ( لا قوام لجسد الانسان الا بالدم ) همه ی کار جسد به خون است
عبارت بعدی : ( و المخّ دَسَمُ الدم و زبدُه ) مُخ در ذهن عرف عام به معنای مغز در جمجمه است درحالیکه مخ به معنای مغز عام است که حتی بر مغز استخوان ساق هم اطلاق می شود . اینجا هم که حضرت فرموده اند : المخ دسم الدم ، آیا منظورشان از مخ همان دماغ است یا اعم می باشد ؟ درالمنجد گفته : و فی لسان العامة یقال للدماغ . اصل اینکه مخ به معنای لُبّ به معنای مقابل قشر آمده ، شکی نیست . لُبّ الجوز و قشره . در لغت مخ البُرّ به معنای مغز گندم آمده است . تعابیری نظیر الدعاء مخ العبادة هم داریم . روایتی در کافی و محاسن و کتب دیگر آمده که : ( کلوا الباقلاء فإنه یُمخّ یا یمخّخ الساقین و یولد الدم الطریّ که رابطه برقرار کردن بین مغز استخوان و خون تازه هم عجیب است ، چون امروزه معلوم شده که خون را مغز استخوان می سازد ) این روایت صریح است در استعمال مخ در مغز غیر دماغ به قرینه ی ساقین . پس اینطور نیست که مخ اختصاص به دماغ داشته باشد به نحوی که در غیر آن محتاج به مضاف الیه باشد . در طب النبی هم روایتی نقل شده که : ( شرار أمتی اللذین یأکلون مخاخ العظام ) شاید کنایه از خوشگذرانی باشد . چون لذیذترین غذاها مغزاستخوان است . می خواهند بدن چاق و پرچربی داشته باشند . آینده نگر هستند ! به فکر آن درختی هستند که قرار است کنار قبرشان بروید ! قضیه ی منصور ملعون و خوردن مغز استخوان ( دقیقه ی 12 ) چون مرحوم نوری در مستدرک بعد از این روایت ، آورده است که وقتی حضرت بقیة الله متولد شده بودند ، مدتی می فرمودند همراه گوشت قَصَب مُخّ ( مغز استخوان قلم . استخوانهایی که درونش مثل نی خالی است . هم تهیه کن لمولانا الصغیر . البته از نظر فتوی هم خوردن مغز استخوان مکروه است که اگر جهتی باشد نه تعبّدی ، در غیر جهت خوشگذرانی و عیاشی اشکال ندارد . در صفا متقین هم آمده که : قلیل المخ یعنی استخوان هایشان پرمغز نیست . لیس زدن استخوان هم مکروه است چون ان العظم و الروث طعام الجن . قضیه ی حاج میرزا حسین حاج میرزا خلیل که جن از او تقلید می کردند و مسمومیت غذای شب مانده : ( دقیقه 18 و سی ثانیه ) پس ظاهرا مُخ در این روایت اختصاصی به مغز جمجمه ندارد . در دعا هم دارد که ( مخی و عصبی و عظامی )
سوال : کله پاچه و سیرابی مکروه است ؟ استاد : جایی ندیدم که مکروه باشد . بله ، کلیه مکروه است اما کبد نه . در آن روایتی هم که حضرت امیر آن را نخوردند ، تعلیل آوردند که نمی خواهم از کسانی باشم که روز قیامت به آن ها گفته شود : اذهبتم طیباتکم فی حیاتکم الدنیا . خوشی ها و خوش خوراکی هایتان را در دنیا کردید . شبیه احتمالی که در مخاخ العظام دادیم . این تعلیل شامل حال کسی که به خاطر مرض یا تقویت بخورند ، نمی گردد . از مخ به نقی هم تعبیر می شود حالا از نقی یا نقو . العین فرموده : المخ نقی العظم . روایتی هم دارد که معاویه داشت غذا می خورد ، هم غذای او از مخ جلوی او برداشت و معاویه گفت : انک بعید النجعة . مخّ به معنای خلص هم آمده است
برگردیم به روایت : ( والمخ دسم الدم ) دسم به معنای چربی است . در فارسی تعابیر محدودی از قبیل روغن و چربی داریم ولی در عربی برای این مفهوم ، تعابیر زیادی داریم : سمن ، دسم ، زیت ، دهن ، شحم ، ودک و دکة و . . . که آخری با دسم خیلی نزدیک است . البته از روایتی که راوی می پرسد ما با پوست خنزیر سر و کار داریم و حضرت می فرماید : له دسم ، بر می آید که دسم چربی ناشی از دست زدن به گوشت مثلا است نه خود روغن . شاید بر روغن هم اطلاق بشود ولی غالبا به آن حالت چربی آن گفته می شود . اما سمن همانگونه که به چاقی و چربی اطلاق می شود ، به خود روغن هم گفته می شود . اما باید دید به روغن تن گوسفند هم سمن گفته می شود ؟ روغنی که از شیر گاو یا گوسفند می گیرند ، سمن است اما اگر دنبه را آب کنند ، دهن می گویند . گمان نمی کنم گفته شود اما دسم به معنای چربی به کار می رود و مانعی هم ندارد که در روغن هم به کار رود . باید استعمالات را بررسی کرد . در روایت دارد که حضرت وقتی شیر میل می کردند ، یُمضمض و می فرمودند : إن له دسما . یعنی ذرات چربی به صورت پراکنده در آن پخش است که اصطلاحا امیلیسیون می گویند یعنی ذراتی که محلول نیستند ولی پخشند . وقتی این ذرات پخش در اثر تحریک جمع شودند ، می گویند : زَبَد و زُبدة . زبده خلاصه ی یک چیز است و به کره ای می گویند که از شیر می گیرند که با مخ هم مناسبت دارد . اصل زیت مال زیتون است ولی در سایر روغن های دیگر هم به کار می رود
اینجا حضرت به جای بقیه ی تعبیرها ، به دسم تعبیر فرموده اند . خون یک عصاره و زبده و مُنّه ای دارد که خودش را در مغز استخوان نشان می دهد . پس دسم در اینجا به معنای زبد به معنای عصاره و خلاصه و چیزی که همه ی عناصر اصلی ی شیء را در خود جای داده است . پس مخ عناصر اصلیه خسفاون را در خودش جمع کرده است
سوال از آیه ی ( فاما الزبد فیذهب جفاء ) . استاد : این زبد کاربرد ثانوی ی زبد است . اصل معنای زبد ، تحریک است و زبده یعنی ما یحصُلُ من التحریک . در اثر تحریک کف حاصل می شود . کف آن حباب های زائد است . لذا در آیه هم دو سبب برای زبد ذکر شده است . یکی { فاحتمل السیل زبدا } . سیل زبد می آورد یعنی چیزهایی که از آب سوا شده است . دوم : او { متاع زبد مثله } . وقتی شما چیزی را ذوب کنید برای اینکه زینت درست کنید ، برای او هم زبدی حاصل می شود که یذهب جفاء . در اینجا منظور از زبد به قرینه ی مقام ، چیزی است که نسبت به شیء ، زائد به حساب می آید و ذاهب است . اما در مقامی که به معنای اصلی ی خودش باشد ، بعید است که به معنای جزء زائد باشد . یعنی عرف وقتی شیر را می زد و کره می آمد روی آن ، آب را هم که دیده ، کف روی آن را به کره ی روی آب آمده تشبیه کرده است . آیه ی اما الزبد هم از مشبّه عرف عام استفاده کرده است ( دقیقه 47 )
سوال : . . . { سوال واضح نیست . باید از سائل ( آقای جزائری ) پرسید . استاد : معلوم است ازواجه امهاتهم در مقام بیان تحریم نکاح است ، ولی یک لزوم عرفی هم همراه آن است که احترام باشد . به همین جهت تعبیر امّ کرده نه مثلا اخت و سایر محرّمات
یا هادی المضلین











*****************
تقریر آقای صراف:
10/11/1390

تحف‏العقول 354 كلامه ع في خلق الإنسان و تركيبه ...

... و المخُّ [مخ لُبّ به معنای عام است در مقابل قشر و به مغز استخوان هم مخ می­گویند] دَسَم [به معنای چربی] الدم و زَبَده؛ فهكذا الإنسان خلق من شأن الدنيا و شأن الآخرة فإذا جمع الله بينهما صارت حياته في الأرض لأنه نزل من شأن السماء إلى الدنيا فإذا فرق الله بينهما صارت تلك الفرقة الموت يرد شأن الآخرة إلى السماء فالحياة في الأرض و الموت في السماء و ذلك أنه يفرق بين الروح و الجسد فردت الروح و النور إلى القدرة الأولى و ترك الجسد لأنه من شأن الدنيا و إنما فسد الجسد في الدنيا لأن الريح تنشف الماء فييبس الطين فيصير رفاتا و يبلى و يرد كل إلى جوهره الأول و تحركت الروح بالنفس و النفس حركتها من الريح فما كان من نفس المؤمن فهو نور مؤيد بالعقل و ما كان من نفس الكافر فهو نار مؤيد بالنكراء فهذا من صورة ناره و هذا من صورة نوره و الموت رحمة من الله لعبده المؤمن و نقمة على الكافر و لله عقوبتان إحداهما من الروح و الأخرى تسليط الناس بعض على بعض فما كان من قبل الروح فهو السقم و الفقر و ما كان من تسليط فهو النقمة و ذلك قول الله عز و جل وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ من الذنوب فما كان من ذنب الروح فعقوبته بذلك السقم و الفقر و ما كان من تسليط فهو النقمة و كل ذلك عقوبة للمؤمن في الدنيا و عذاب له فيها و أما الكافر فنقمة عليه في الدنيا و سوء العذاب في الآخرة و لا يكون ذلك إلا بذنب و الذنب من الشهوة و هي من المؤمن خطأ و نسيان و أن يكون مستكرها و ما لا يطيق و ما كان من الكافر فعمد و جحود و اعتداء و حسد و ذلك قول الله عز و جل كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ‏