بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










***************
تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=118.0

یکشنبه ( 29 / 1 / 2012 )یکشنبه 9بهمن90ج111

سوالی درباره ی ذکر مأثور و غیرمأثور که جوابش تا دقیقه ی 9 به طول انجامید
در روایت تحف ، ابن شُعبه فرموده : ( ثم قال بعد ذلک بکلام آخر ) و این خیلی با علل تفاوت دارد . مرحوم صدوق در روایت ششم از باب علة الطبائع و الشهوات از این موسی بن المتوکل می رسانند به حسن بن محبوب عن بعض اصحابنا که حضرت فرمود : عرفان المرء نفسه . . . و در روایت پنجم با سندی کاملا متفاوت : علی بن احمد تا سکونی قال ابوعبدالله : انما صار الانسان یأکل . . . که مرحوم ابن شعبه در اینجا با عنوان ( ثم قال بعد ذلک بکلام آخر ) آورده اند . آیا نزد صاحب تحف یک سند بوده برای هر دو روایت ؟ ظاهر کلامشان هم همین است . مگر اینکه بعد را بعد رتبی و ( بعد ذلک ) را به معنای فی حدیث آخر بگیریم که خلاف ظاهر است
( انما صار الانسان یأکل و یشرب و یعمل بالنار ) که در علل اینگونه آمده که ( یاکل و یشرب بالنار و یبصر و یعمل بالنور) که نسخه ی علل بهتر است . چون قبلا هم فرموده بود : ( اکل و شرب بالنار و ابصر بالنور) . ادامه ی روایت : ( و یسمع و یشمّ بالریح و یجد لذة الطعام و الشراب بالماء ) در علل به جای ( لذة الطعام ) هم ( طعم الطعام ) دارد . ( و یتحرک بالروح ) تا اینجا نار و نور و روح و ریح و ماء در نسخه علل بود و در نسخه تحف نور نبود
( فلولا ان النار فی معدته ما هضمت { در نسخه ای ما حطمت دارد که معنایش با ما هضمت نزدیک است . حطام به معنای هیزمی است که آن را خرد کنند } الطعام و الشراب فی جوفه ) نار است که در معده او طعام و شراب را هضم و حطم می کند . ( و لولا الریح ما التهبت نار المعدة ) اگر ریح نبود ، نار معده خمود می شد . ریح آن را ملتهب می کند ( و لا خرج ثقل من بطنه ) ثقل به معنای چیزهای زیادی . ممکن است ثَفَل هم باشد به معنای مدفوع ( و لولا الروح ما تحرک و لا جاء و لا ذهب و لولا برد الماء الاحرقته نار المعدة ) حکمای قدیم به از نار معده به حرارت غریزیه تعبیر می کرده اند . لذا در خصال آمده که : النیران اربعة : نار تاکل و تشرب . . . که به نار آکل و شارب حرارت غریزه ی می گفته اند ( و لولا النور ما ابصر و لا عقل فالطین صورته ) صورت یعنی مجموع این دوازده امر که این جسد و نفسی را که متعلق به این جسد است برای انسان پدید آورده اند . طین چیست ؟ آب با گل مخلوط می شود و سرشت و خمیرمایه حاصل می شود . این طین که در اینجاست فقط آب و گل نیست . بلکه ریح هم در آن هست ، نار هم هست .
اگر صورت را به معنای ما به الشیء هو هو بگیریم نه به معنای جنبه ی ظاهری . از این به بعد حضرت تنظیرهایی می کنند بین درخت و زمین و جسد انسان که مشتمل بر کلمات کلیدی و مهم است به شرطی که در آن ها تأمل کنیم و این کلمات را کلمات افراد عادی ندانیم بلکه سخن کسانی بدانیم که مهندس دستگاه هستند و از نظام عالم خبر دارند . حضرت در اینجا می فرمایند وقتی به خودت نگاه می کنی از کنارا استخوان هایت به راحتی رد نشو . از آن طرف زمین و آب و نبات را در نظر بگیر ( والله انبتکم من الارض نباتا ) نبت یک نحو رشد است . دخالت مجموعه اعضاء در یک پیشرفت و تکامل و جوشش و شکوفایی . زمین و آب و درخت و خودت را در نظر بگیر و شروع کن به جاگذاری و نقش دادن ( و العظام فی جسده بمنزلة الشجر فی الارض ) در اینجا استخوان ها به درخت تشبیه شده بود که اگر زمین را مشبه به بگیریم یک معنا دارد و اگر جزئی از مشبّه بگیریم ، معنا تفاوت می کند . معنایش می شود : شما یک زمینی دارید که استخوان ها درخت آن هستند . آن زمین چیست ؟ همان مرّه ای که در روایات دیگر به آن اشاره شده بود : هیهات هی الارض اذا رجفت رجفت بمن علیها . این مرّه اساس همه چیز شماست ( جعل الارض لکم قرارا ) راحت نشسته ایم و خبر نداریم دارد چه می گذرد . لحظه به لحظه . این سکویی که به راحتی روی آن قرار گرفته اید ، همان مرّه است . که اگر به هم بخورد تمام است ( جان قصد رحیل کرد گفتم که مرو ، گفتا چه کنم خانه فرو می آید ) وقتی مره به هم خورد و سکو فرو ریخت ، باید برود و چاره دیگری ندارد . پس این استخوان ها محل قرار بدن هستند همانطور که درخت زمین را از پخش و پلا شدن نگه می دارد . استخوان ها هم مثل درختانی هستند که در زمین ریشه دارند و آن را نگه می دارند . استخوان ها در بدن انسان به منزله ی درخت در زمین است .
در سه روایت دیدم که استخوان و عصب و ظُفر از پدر و گوشت و پوست و خون از مادر است . که خیلی قابل تامل و بررسی است . آیا دُمی که بعد ورود در اوول از اسپرم قطع می شود ، به دمچه ی انسان { عجب الذنب } ربطی دارد یا نه ؟ ( و الشعر فی جسده بمنزلة الحشیش فی الارض ) این فقره در علل وجود ندارد . حشیش گیاه است . درخت حالت دوام دارد . زمستان هم به خواب می رود و بعد بیدار می شود . اما حشیش از بین می رود . حشیش کانّه از زوائد الارض استفاده می کند ولی درخت از غذاهای اصلی زمین استفاده می کند . زوائد بدن هم به وسیله ی مو دفع می شود . رشد مو به منزله ی دفع عرق و بول است . امروزی ها می گویند : وسط مو خالی است و مانند لوله است . ( و العصب فی جسده بمنزلة اللحاء علی الشجر ) شجر نگه دار زمین و لحاء نگه دار شجر است . لحاء به معنای قشر و پوست روی درخت است . در مَثَل هم آمده ( لا تدخل بین اللّحی و اعصاء ) یعنی در یک جمع صمیمی وارد نشو . عصب { پی } به منزله ی پوست درخت بر درخت است . پوستی که روی درخت است خیلی کارها برای درخت انجام می دهد و حالت الیافی هم دارد . کل درخت حالت فیبری دارد ولی در قشر درخت این حالت نخ نخ بودن روشن تر است .
آیا منظور از منزلت صرفا آن حالت فیبری بودنش است یا اینکه الیاف پوست درخت نسبت به کل درخت عملکردی دارند که عصب نظیر آن را برای بدن دارد ؟ مثل نگهداری درخت از صدمه و افتادن . نحوه انتشار شبکه عصبی هم روی پوست بدن است . مثلا شبکه حس کننده در دستگاه گوارش وجود ندارد . البته آیا منظور از عصب در اینجا همان عصبی است که امروزه می گوییم یا چیزی دیگر است ؟ اگر انسان دقت کند محسوس می شود که کانّه بخشی و شأنی از وجودمان لحظه به لحظه دارد از زیر پوست ها تولید می شود . ما داریم از قشر لایه زیرین پوست حاصل و تولید می شویم و می گوییم : أنا . یکی از بخش های مهم حصول اصل وجود ما از همین حاصلشد کار شبکه ی احساس ماست . مرحوم مجلسی در جلد 59 بحار بابی دارند ( فیما ذکره الحکماء و الاطباء فی شریح البدن و اعضائه ) که حدود 60 صفحه ادامه دارد و در پایان آن گفته اند : ( انما بسطنا الکلام فی هذا الباب لمدخلیّتها فی معرفة الحکیم الکریم الوهاب و هی افضل فنون الطب و الحکمة و اشرفهما و ادقهما ) روایتی هم در کتب متاخرین دیدم که ( من لم یتعلم التشریح فهو عنّین فی معرفة الله ) در مورد علم هیئت هم چنین تعبیری آمده است . تشریح مربوط است به معرفت انفسی و هیئت مربوط است به معرفت آفاقی .
تشریح را قبالا می گفتند علم وظائف الاعضاء . آناتومی یعنی شناخت جای عضو و فیزیولوژی یعنی شناخت وظیفه و عملکرد عضو . و بعدا مجموعه ی اعضائی که یک وظیفه دارند بشناسد که به آن دستگاه می گویند . یعنی چند عضوی که با هم جفت و جورند برای یک غرض . بعضی پی ها هست که حالت بند و طناب دارند . از گردن انسان دو تا پی می آید و می رود سر شانه . این ها آن اعصاب شبکه ی عصبی که سیگنال های ادراکی و حسی را منتقل می کنند ، نیستند . بلکه مثل طناب محکمی که حالت ارتجاعی دارد ، بدن را نگه می دارند . امروزه هم ستون فقرات را به دکل برق و پی ها را به سیم هایی که دگل را نگه داشته ، تشبیه می کنند . خداوند نیز برای تک تک مهره های ستون فقرات عصب هایی قرار داده که آن را نگه داشته اند . کاللحی علی الشجر . استخوان ها شجر هستند و عصبها آن را سرپا نگه داشته است . در مورد شبکه عصبی هم اختلاف دارند که چطور انتقال اطلاعات در آن صورت می گیرد . بعضی می گویند : به صورت مغناطیس و شبیه جریا ن الکتریکی است . یک تقسیم هم دارند به نام اعصاب مرکزی و محیطی ( والدم فی جسده بمنزلة الماء فی الارض و لا قوام للارض الا بالماء و لا قوام لجسد الانسان الا بالدم ) قوام زمین به آب است . آّ با زمین چه می کند که گیاه از آن بیرون می آید ؟ همانجور کار را خون با بدن انجام می دهد تا بتواند رشد خود را داشته باشد
مرحوم مجلسی در آخر همین جلد 59 حدود 50 صفحه رساله ی ذهبیه را آورده اند که مطالب مهمی دارد که حتما مراجعه ولو در حد مرور داشته باشید که برای بحث امروز ما هم مطالب مفیدی دارد
دقیقه ی 56 تا 63 : سوالات متفرقه
یا رسول الله یا حسن بن علی یا علی بن موسی الرضا










*****************
تقریر آقای صراف:
9/11/1390

بحارالأنوار 91 89 باب 31- جواز أن يدعى بكل دعاء و الرخصة في تأليفه
1- وَجَدْتُ بِخَطِّ الشَّيْخِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْجُبَعِيِّ نَقْلًا مِنْ خَطِّ الشَّهِيدِ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُمَا عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ الدُّعَاءَ يَرُدُّ الْبَلَاءَ وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرَاماً قَالَ الْوَشَّاءُ فَقُلْتُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ هَلْ فِي ذَلِكَ دُعَاءٌ مُوَقَّتٌ فَقَالَ أَمَا إِنِّي سَأَلْتُ الصَّادِقَ ع فَقَالَ نَعَمْ أَمَّا دُعَاءُ الشِّيعَةِ الْمُسْتَضْعَفِينَ فَفِي كُلِّ عِلَّةٍ مِنَ الْعِلَلِ دُعَاءٌ مُوَقَّتٌ وَ أَمَّا الْمُسْتَبْصِرُونَ الْبَالِغُونَ فَدُعَاؤُهُمْ لَا يُحْجَبُ

· ادامه بحث:

تحف‏العقول 354 كلامه ع في خلق الإنسان و تركيبه ...
قال ع عرفان المرء نفسه أن يعرفها بأربع طبائع و أربع دعائم و أربعة أركان فطبائعه الدم و المرة و الريح و البلغم و دعائمه العقل و من العقل الفهم و الحفظ و أركانه النور و النار و الروح و الماء و صورته طينته فأبصر بالنور و أكل و شرب بالنار و جامع و تحرك بالروح و وجد طعم الذوق و الطعام بالماء فهذا تأسيس صورته فإذا كان تأييد عقله من النور كان عالما حافظا ذكيا فطنا فهما و عرف فيما هو و من أين يأتيه و لأي شي‏ء هو هاهنا و إلى ما هو صائر بإخلاص الوحدانية و الإقرار بالطاعة و قد تجري فيه النفس و هي حارة و تجري فيه و هي باردة فإذا حلت به الحرارة أشر و بطر و ارتاح و قتل و سرق و بهج و استبشر و فجر و زنى و بذخ و إذا كانت باردة اهتم و حزن و استكان و ذبل و نسي فهي العوارض التي تكون منها الأسقام و لا يكون أول ذلك إلا بخطيئة عملها فيوافق ذلك من مأكل أو مشرب في حد ساعات لا تكون تلك الساعة موافقة لذلك المأكل و المشرب بحال الخطيئة فيستوجب الألم من ألوان الأسقام ثم قال ع بعد ذلك بكلام آخر إنما صار الإنسان يأكل و يشرب و يعمل بالنار و يسمع و يشم بالريح و يجد لذة الطعام و الشراب بالماء و يتحرك بالروح فلو لا أن النار في معدته لما هضمت الطعام و الشراب في جوفه و لو لا الريح ما التهبت نار المعدة و لا خرج الثَّفَل [مدفوع] من بطنه و لو لا الروح لا جاء و لا ذهب و لو لا برد الماء لأحرقته نار المعدة و لو لا النور ما أبصر و لا عقل و الطين صورته و العظم في جسده بمنزلة الشجر في الأرض و الشعر في جسده بمنزلة الحشيش [گیاهی که عمرش کم است. روئیدنی که از زوائد الأرض است و از زوائد ارض تغذیه می­کند. مو هم زوائدی را از بدن می­گیرد و دفع می­کند] في الأرض و العصب في جسده بمنزلة اللحاء [پوست] على الشجر و الدم في جسده بمنزلة الماء في الأرض و لا قوام للأرض إلا بالماء و لا قوام لجسد الإنسان إلا بالدم و المخُّ دَسَم الدم و زبده؛ فهكذا الإنسان خلق من شأن الدنيا و شأن الآخرة فإذا جمع الله بينهما صارت حياته في الأرض لأنه نزل من شأن السماء إلى الدنيا فإذا فرق الله بينهما صارت تلك الفرقة الموت يرد شأن الآخرة إلى السماء فالحياة في الأرض و الموت في السماء و ذلك أنه يفرق بين الروح و الجسد فردت الروح و النور إلى القدرة الأولى و ترك الجسد لأنه من شأن الدنيا و إنما فسد الجسد في الدنيا لأن الريح تنشف الماء فييبس الطين فيصير رفاتا و يبلى و يرد كل إلى جوهره الأول و تحركت الروح بالنفس و النفس حركتها من الريح فما كان من نفس المؤمن فهو نور مؤيد بالعقل و ما كان من نفس الكافر فهو نار مؤيد بالنكراء فهذا من صورة ناره و هذا من صورة نوره و الموت رحمة من الله لعبده المؤمن و نقمة على الكافر و لله عقوبتان إحداهما من الروح و الأخرى تسليط الناس بعض على بعض فما كان من قبل الروح فهو السقم و الفقر و ما كان من تسليط فهو النقمة و ذلك قول الله عز و جل وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ من الذنوب فما كان من ذنب الروح فعقوبته بذلك السقم و الفقر و ما كان من تسليط فهو النقمة و كل ذلك عقوبة للمؤمن في الدنيا و عذاب له فيها و أما الكافر فنقمة عليه في الدنيا و سوء العذاب في الآخرة و لا يكون ذلك إلا بذنب و الذنب من الشهوة و هي من المؤمن خطأ و نسيان و أن يكون مستكرها و ما لا يطيق و ما كان من الكافر فعمد و جحود و اعتداء و حسد و ذلك قول الله عز و جل كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ‏

علل‏الشرائع 1 107 96- باب علة الطبائع و الشهوات و الم
5- حدثنا علي بن أحمد رحمه الله قال حدثنا محمد بن أبي عبد الله الكوفي عن موسى بن عمران النخعي عن عمه الحسين بن يزيد عن إسماعيل بن أبي زياد السكوني قال قال أبو عبد الله ع إنما صار الإنسان يأكل و يشرب بالنار و يبصر و يعمل بالنور و يسمع و يشم بالريح و يجد طعم الطعام و الشراب بالماء و يتحرك بالروح و لو لا أن النار في معدته ما هضمت أو قال حطمت الطعام و الشراب في جوفه و لو لا الريح ما التهبت نار المعدة و لا خرج الثقل من بطنه و لو لا الروح ما تحرك و لا جاء و لا ذهب و لو لا برد الماء لأحرقته نار المعدة و لو لا النور ما بصر و لا عقل فالطين صورته و العظم في جسده بمنزلة الشجرة في الأرض و الدم في جسده بمنزلة الماء في الأرض و لا قوام للأرض إلا بالماء و لا قوام لجسد الإنسان إلا بالدم و المخ دسم الدم و زبده فهكذا الإنسان خلق من شأن الدنيا و شأن الآخرة فإذا جمع الله بينهما صارت حياته في الأرض لأنه نزل من شأن السماء إلى الدنيا فإذا فرق الله بينهما صارت تلك الفرقة الموت ترد شأن الأخرى إلى السماء فالحياة في الأرض و الموت في السماء و ذلك أنه يفرق بين الأرواح و الجسد فردت الروح و النور إلى القدرة الأولى و ترك الجسد لأنه من شأن الدنيا و إنما فسد الجسد في الدنيا لأن الريح تنشف الماء فييبس فيبقى الطين فيصير رفاتا و يبلى و يرجع كل إلى جوهره الأول و تحركت الروح بالنفس و النفس حركتها من الريح فما كان من نفس المؤمن فهو نور مؤيد بالعقل و ما كان من نفس الكافر فهو نار مؤيد بالنكراء له فهذه صورة نار و هذه صورة نور و الموت رحمة من الله لعباده المؤمنين و نقمة على الكافرين و لله عقوبتان إحداهما أمر الروح و الأخرى تسليط بعض الناس على بعض فما كان من قبل الروح فهو السقم و الفقر و ما كان من تسليط فهو النقمة و ذلك قوله تعالى وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ من الذنوب فما كان من ذنب الروح من ذلك سقم و فقر و ما كان من تسليط فهو النقمة و كان ذلك للمؤمن عقوبة له في الدنيا و عذاب له فيها و أما الكافر فنقمته عليه في الدنيا و سوء العذاب في الآخرة و لا يكون ذلك إلا بذنب و الذنب من الشهوة و هي من المؤمن خطأ و نسيان و أن يكون مستكرها و ما لا يطيق و ما كان في الكافر فعمد و جحود و اعتداء و حسد و ذلك قول الله عز و جل كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ‏

· ظاهر تحف این است که ثم قال به بعد با همان سند است ولی مرحوم شیخ در علل با سندی کاملاً متفاوت آورده است.

الخصال ج‏1 227 قوام الإنسان و بقاؤه بأربعة و النيران أربعة ..... ص : 227
62- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قِوَامُ الْإِنْسَانِ وَ بَقَاؤُهُ بِأَرْبَعَةٍ بِالنَّارِ وَ النُّورِ وَ الرِّيحِ وَ الْمَاءِ فَبِالنَّارِ يَأْكُلُ وَ يَشْرَبُ وَ بِالنُّورِ يُبْصِرُ وَ يَعْقِلُ وَ بِالرِّيحِ يَسْمَعُ وَ يَشَمُّ وَ بِالْمَاءِ يَجِدُ لَذَّةَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ فَلَوْ لَا النَّارُ فِي مَعِدَتِهِ لَمَا هَضَمَتِ الطَّعَامَ وَ الشَّرَابَ وَ لَوْ لَا أَنَّ النُّورَ فِي بَصَرِهِ لَمَا أَبْصَرَ وَ لَا عَقَلَ وَ لَوْ لَا الرِّيحُ لَمَا الْتَهَبَتْ نَارُ الْمَعِدَةِ وَ لَوْ لَا الْمَاءُ لَمْ يَجِدْ لَذَّةَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ النِّيرَانِ فَقَالَ النِّيرَانُ أَرْبَعَةٌ نَارٌ تَأْكُلُ وَ تَشْرَبُ وَ نَارٌ تَأْكُلُ وَ لَا تَشْرَبُ وَ نَارٌ تَشْرَبُ وَ لَا تَأْكُلُ وَ نَارٌ لَا تَأْكُلُ‏ وَ لَا تَشْرَبُ‏ فَالنَّارُ الَّتِي تَأْكُلُ وَ تَشْرَبُ فَنَارُ ابْنِ آدَمَ وَ جَمِيعِ الْحَيَوَانِ وَ الَّتِي تَأْكُلُ وَ لَا تَشْرَبُ فَنَارُ الْوَقُودِ وَ الَّتِي تَشْرَبُ وَ لَا تَأْكُلُ فَنَارُ الشَّجَرَةِ وَ الَّتِي لَا تَأْكُلُ‏ وَ لَا تَشْرَبُ‏ فَنَارُ الْقَدَّاحَةِ وَ الْحُبَاحِبِ‏ «1».

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏59 308 باب 90 آخر في الرسالة المذهبة المعروفة بالذهبية ..... ص : 305
فَكَتَبَ الرِّضَا ع إِلَيْهِ كِتَاباً نُسْخَتُهُ‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ اعْتَصَمْتُ بِاللَّهِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ وَصَلَ إِلَيَّ كِتَابُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فِيمَا أَمَرَنِي مِنْ تَوْقِيفِهِ عَلَى مَا يُحْتَاجُ إِلَيْهِ مِمَّا جَرَّبْتُهُ وَ مَا سَمِعْتُهُ فِي الْأَطْعِمَةِ وَ الْأَشْرِبَةِ وَ أَخْذِ الْأَدْوِيَةِ وَ الْفَصْدِ وَ الْحِجَامَةِ وَ الْحَمَّامِ وَ النُّورَةِ وَ الْبَاهِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ مِمَّا يُدَبَّرُ اسْتِقَامَةُ أَمْرِ الْجَسَدِ وَ قَدْ فَسَّرْتُ لَهُ مَا يُحْتَاجُ إِلَيْهِ وَ شَرَحْتُ لَهُ مَا يُعْمَلُ عَلَيْهِ مِنْ تَدْبِيرِ مَطْعَمِهِ وَ مَشْرَبِهِ وَ أَخْذِهِ الدَّوَاءَ وَ فَصْدِهِ وَ حِجَامَتِهِ وَ بَاهِهِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ مِمَّا يُحْتَاجُ إِلَيْهِ مِنْ سِيَاسَةِ جِسْمِهِ وَ بِاللَّهِ التَّوْفِيقُ.
......
......
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏59، ص: 328

أَوَّلًا وَ آخِراً وَ ظَاهِراً وَ بَاطِناً «1»..