بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










******************
تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=118.0

چهارشنبه ( 4 / 1 / 2012 )14/10/90-10/2/33ج106

تا دقیقه ی یازده و 30 به سوال و جواب درباره ی علت حسادت و کینه ی اصحاب با امیرالمؤمنین گذشت
بحث ما روایت ص 41 بود : ان الله تعالی خلق الروح و جعل لها سلطانا فسلطانها النفس که تعبیر قابل تأملی بود . در ص 33 روایت ششم ، حضرت خواب دیدن را توضیح می دهند . راوی می گوید حتی لا یبقی شیء فی بدنه ؟ حضرت می فرمایند : لا ، لو خرج کلها حتی لا یبقی منه شیء اذن لمات . قلت فکیف تخرج ؟ فقال : مثالی برایش می زنند : اما تری الشمس فی السماء فی موضعها و ضوءها و شعاعها فی الارض : خورشید در آسمان است ولی نورش تابیده روی زمین . یعنی خودش از موطنش تکان نخورده اما شعاعی از او آمده فکذلک الروح اصلها فی البدن و حرکتها ممدودة { الاشیاء تُعرف بمقابلاتها } در آن روایت تعبیر سلطان بود و در اینجا اصل . حرکتش این طرف و آن طرف است ولی اصلش اینجاست . در جواب یک سوال . استاد : اینجا اصل به معنای ریشه نیست . چون مقابل ریشه ، ساقه و فرع است ولی اینجا مقابلش حرکت است . مراد از اصل در اینجا به قرینه ی حرکت ، یک نحو استقرار است . یعنی محل استقرار روح در بدن است مادامیکه بدن از هم نپاشیده است . ولی حرکتش به این طرف و آن طرف است . روایت بعدی ظاهرش متفاوت است ، در ص 62 از ابن عباس نقل شده که : فی قوله تعالی ( الله یتوفی الانفس ) تعبیر نفس شده است . در آن روایت گفت : روح می رود و سلطانش که نفس می ماند ولی اینجا می گوید : نفس می رود . ابن عباس می گوید : نفس و روح بینهما { رابطه بین این دو : } مثل شعاع الشمس . فیتوفی الله النفس فی منامه و یدع الروح فی جوفه یتقلّب و یعیش { درست برعکس دو روایت قبلی } نفس را خدا می گیرد و روح را اندرون شخص جا می گذارد . فان بدا لله أن یقبضه قبض الروح . . .
روایت جالب دیگری هست در ص 254 که شبیه روایت دومی است . اصل روایت از کتاب اختصاص است راجع به عوالم . منظور من آخر روایت است : و خلقه بنفس و جسد و روح . انسان این سه چیز را دارد . فروحه التی لا تفارقه الا بفراق الدنیا . مادامیکه نمرده ، روح هست . و نفسه التی تُریه الاحلام { خوابهای شیرین } و المنامات . نفس انسان است که به انسان خواب ها را نشان می دهد . و جسمه هو الذی یبلی و یرجع الی التراب
حضرت می فرماید : نفس آن است که به انسان منامات را ارائه می کند . یک وقت می گوییم : النفس تری الرؤیا یک چیزهایی را در عالم دیگر می بیند . این تعبیری است و سر جایش هم درست است . اما تعبیر اینجا نکته ی خاص دیگری دارد . چون خواب دو جور است : خواب هایی که انسان در عالم برزخ چیزهایی را می بیند و خواب هایی که اصلا انسان چیزی ندیده بلکه تمثّل نفس است . تعبیر حضرت در اینجا ، ناظر به دومی است . نفس جوهر مجردی است که بعضی ادراکاتی را که از عالم ملکوت می گیرد ، معنا را به صورت در می آورد . یمثّل معنایی را که از عالم بالا گرفته به یک صورتی . این صورت است که رؤیاست و تعبیر دارد . واقعا دیدن عالم برزخ نیست . دیدن یک عالم نیست . بلکه تمثل است . بخواهم یک مثال بزنم این است : که گاهی چشم باز می کنیم و یک کتاب می بینیم . ولی گاهی است که تصور می کنم که فلانی عالم با سوادی است و کتابی بنویسد . در مورد دوم هم دارم نوشتن کتاب را درک می کنم و به او نسبت می دهم ولی فعلا چیزی در خارج نیست که دیده باشم بلکه دارم یک معنایی را که می فهمم ، در قوه ی خیال خود تمثل می دهم . لذا فرق تمثل با رؤیت این است که اگر ناظر دیگری آنجا باشد ، متمثل را نمی بیند . آیه هم می فرماید : ( فتمثل لها بشرا ) این لها خیلی مهم است . فقط برای ایشان متمثل شد . جبرئیل هم گاهی به صورت تمثل می آمده و گاهی به صورت ظهور در هیئت دحیه ی کلبی و دیگران هم می دیده اند . انجا هم که حضرت فرمودند : ( تُریه ) اشاره به این مقام نفس است . که نفس تمثلاتی را برای شخص و روح ایجاد کند . خیلی از خواب ها مربوط به خوراک و خصوصیت مزاج است نه اینکه واقعیتی برزخی یا ملکوتی باشد . گاهی مزاج روی نفس تأثیر گذاشته و باعث می شود تمثلاتی متناسب با مزاج را ارائه دهد
سوال : اگر بگوییم گاهی بقیه هم جبرئیل را می دیده اند ، لازمه اش تجسّد جبردیل نیست ؟ استاد : ملائکه قدرت دارند برای قوه ی مدرکه و مشاعر یک شخص ظهور کنند که تمثل نام دارد . نیز همین ملائکه این قدرت را هم دارند که تکاثف پیدا کنند مثل أجنّه . یعنی به تعبیر ملا صدرا بدن اختراعی . بدن اختراعی هم گاهی به اراده است . اراده می کند که یک بدن موجود شود . گاهی هم به این است که یک چیز لطیف در اثر فشرده شدن و متکاثف شدن ، رؤیت می شود . جسمی مرئی و قابل مشاهده برای همه شود

سوال : پس چرا در قضیه ی حضرت ابراهیم نمی توانستند غذا بخورند ؟ استاد : البته ملازمه ندارد که غذای مادی هم بخورند . جن هم غذا نمی خورند . غذای آن ها به بو کشیدن است . برای همین سفارش شده که استخوان ها را نلیسید فإنها طعام الجن . چون بدنشان لطیف تر است . در بحثهای امروزی هم می گویند : روح های ضعیفی که نمی توانند متکاثف بشوند به مدیوم ( واسطه ) نیاز دارند . روح از بخشی از ماده ای از خون مدیوم قرض می گیرد تا بتواند متمثل شود و کاری انجام دهد . عکس هایش هم در کتاب الانسان روح لا جسد وجود دارد . لذا مدیوم هم خیلی احساس ضعف می کند . البته این مال ارواح ضعیف است و ارواح قویه اصلا نیاز به این ها ندارند و مثل آب خوردن می توانند هم متمثل برای شخص خاص شوند هم متجسد برای همگان
در جواب سوال . استاد : اصلا تعبیر روح و نفس یک کاربرد عرفی وسیعی دارد و به حیثیاتی به جای یکدیگر به کار برده می شود . ما باید آن حیثیات را کشف کنیم و گرنه لفظ خیلی مهم نیست . حالا دوتا روایت درهمین جلد داریم که تفنّن در آنها به کار برده شده است . یعنی نفس و روح به جای همدیگه به کار رفته اند . روایت اول ص 43 روایت نوزدهم : ان المرء اذا نام فإن روح الحیوان باقیة فی البدن و الذی یخرج منه روح العقل . گاهی که می خواهیم بین معانی جدا کنیم ، مفردات را کنار هم قرار می دهیم و می گوییم : روح و نفس . اما گاهی ادقّ بحث کنیم ، می گوییم : روح که روح است ولی دو قسم است : روح الحیوان و روح العقل . می خواهیم بگوییم آنجایی هم که می گفتیم نفس به دو حیث نظر داشتیم . ادامه روایت : قال عبدالغفار : یقول الله عزوجل ( الله یتوفی الانفس ) افلیس تری الارواح { ببینید سائل دقیقا ارواح را به جای انفس به کار برده و مترادف گرفته است } کلهل تصیر الیه بحکم الآیة ؟ فیمسک مایشاء و یرسل ما یشاء . فقال له (ع ) : انما یصیر الیه ارواح العقول فاما ارواح الحیاة فإنها فی الأبدان لا یخرج الا بالموت . . . ( و نقلبهم ذات الیمین و ذات الشمال ) خداوند می خواهد بگوید : اصحاب کهف زنده بودن نه مرده . افلا تری ان ارواحهم فیه بالحرکات ؟ یعنی روحی که بتواند آن ها را از این دنده به آن دنده بکند ، در آن ها موجود بود
در کافی متعدد آمده که هر شخصی حتما سه تا روح دارد . مؤمن چهارتا روح دارد و انبیاء پنج روح . سه تایی که همه دارند : روح الحیاة { نفس نباتی } ، روح القوة { چیزی که به وسیله ی آن می تواند بدن را به حرکت دربیاورد } و روح الشهوة . اما در این روایت که امام می فرمایند : اما ارواح الحیاة ، اشاره به هر سه تا روح است که حتی کافر هم دارد . بله وقتی خواب است ، غضب نمی تواند بکند و مشتهیاتی هم در کار نیست اما قلب و خونش دارد کار می کند . گاهی یک تعبیر، اشاره دارد به مجمعی { پکیجی } از حیثیات
حاجاقا یه روز در درس فرمودند : خدا چه جور قرار داده غذا می ره اینجا ( اشاره به معده ) میاد بالا میشه ایمان . غذا می خورد ، وقتی میاد بالا و به هضم رابع می رسد و الطف میشود ، میشود ایمان . یعنی صورت ملکوتی غذایی که خورده می شود نور ایمان . یکی اینجور اما خیلی از انسان ها هم هستند که به تعبیر حاجاقا علاقبند در یک کلمه کارخانه ی نجاست سازی هستند !
روایت دوم که این تفنّن در آن هست ، ص 55 : از فقیه : فی قول الله عزوجل ( تتجافی جنوبهم عن المضاجع ) : این ها کسانی اند که خواب ندارند . تجافی یعنی از موضع خود حرکت کردن و جدا شدن . فقال : لعلک تری ان القوم لم یکونوا ینامون . خیال می کنی آیه می خواهد بگوید : کسی که ولی الله شده نباید بخوابد ؟ اینطور نیست بلکه لابد لهذا البدن ان تریحه حتی تخرج نفسه . این بدن نیاز به استراحت دارد . مزاج خسته می شود و تا خواب نرود ، قوایش تجدید نمی شود . تا نفس هست ، بعضی کارها را نمی گذارد بشود . مثلا یکی از اثار بی خوابی به هم ریختن دستگاه گوارش است . وقتی نفس می رود ، دستگاه گوارش فرصت بازیابی پیدا می کند که تا نفس هست نمی گذارد . گاهی حتی اسهال هم ناشی از کم خوابی است . فإذا خرج النفس استراح البدن و بعد می فرمایند : و رجعت الروح فیه { در بدن } و فیه قوة علی العمل : در حالیکه بدن قوی شده ، روح برمی گردد . می بینید که در اینجا یک جا فرمودند نفس یم جا فرمودند روح . معلوم می شود اگر جایی هم مقابل هم به کار می رود ، منافاتی ندارد بلکه حیثی ملحوظ است
یک روایت هم در ص 250 هست روایت چهارم از مناقب : راجع به اینکه کور چگونه است که روح دارد ولی نمی بیند ؟ حضرت فرمودند : مثل اینکه خورشید هست ولی ابر می آید جلوی آن . دیدن هم مال روح است ولی کوری مثل ابری است که جلوی ابزار رؤیت را گرفته است . تا اینجا می رسد که : قال : اوضح لی ذالک . فقال : الروح مسکنها الدماغ { مغز و جمجمه } و شعاعها منبثّ فی الجسد : شعاع روح بخش شده در کل جسد . شبیه شبکه ی عصبی و سلول هایی که کارشان احساس است و به تعبیر طب قدیم تجویف دماغی یعنی عصب هایی داریم که درونش خالی است و روح بخاری را با این ها درارتباط می دانستند . اساس این شبکه دماغ است . به تعبیر بعضی ها : اگر انسان درخت باشد ، ریشه اش مغز اوست . چون بالأخره نفس درخت ضعیف است لذا سرش را می کند در خاک تا از خاک بگیرد . انسان چون قوی تر است ، ریشه اش بالا است تا معارف علمی لطیف را از بالا دریافت کند شبیه ای آنتن ها که هر چه بالاتر باشد امواج را بیشتر و بهتر دریافت می کند ( البته این ها حرف های ذوقی است ) دارتها فی السماء { دارة یعنی قرص خورشید } و شعاعها منبسط علی الارض فإذا غابت الدارة فلا شمس و اذا قطعت الرأس فلا روح
عده ای هم به جای شبکه عصبی گفته اند : منظور از مسکنها الدماغ همان غده ی صنوبری است . آیا غده ی صنوبری همان هیپوفیز یا هیپوتالاموس است ؟ این ها غده های مهمی است برای ارتباط روح با بدن . البته این ها را که می گوییم ، برای تأیید حرف هایشان نیست بلکه برای شنیدن گفته شده هاست
مجموع این ها می شود سلطان . که همان روح بخاری محیط به کل بدن به تعبیر حکمای قدیم . که وقتی مریض می شود آن روح بخاری لطیف و صافش به هم می خورد . لذا نمی تواند از جایش برخیزد . روح تصمیم می گیرد برخیزد ولی بدن که مطیه ی اوست نمی تواند ( دقیقه ی 54 )
تا دقیقه ی 69 ادامه دارد
یا مولی الموالی










*****************
تقریر آقای صراف:
14/10/1390

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏58 32 باب 42 حقيقة النفس و الروح و أحوالهما ..... ص : 1
مَجَالِسُ الصَّدُوقِ، عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ وَ عَبْدِ اللَّهِ ابْنَيْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ النَّوْفَلِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ ع الْمُؤْمِنُ يَرَى الرُّؤْيَا فَتَكُونُ كَمَا رَآهَا وَ رُبَّمَا رَأَى الرُّؤْيَا فَلَا تَكُونُ شَيْئاً فَقَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا نَامَ خَرَجَتْ مِنْ رُوحِهِ حَرَكَةٌ مَمْدُودَةٌ صَاعِدَةٌ إِلَى السَّمَاءِ فَكُلُّ مَا رَآهُ رُوحُ الْمُؤْمِنِ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاءِ فِي مَوْضِعِ التَّقْدِيرِ وَ التَّدْبِيرِ فَهُوَ الْحَقُّ وَ كُلُّ مَا رَآهُ فِي الْأَرْضِ فَهُوَ أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ فَقُلْتُ لَهُ وَ تَصْعَدُ رُوحُ‏ الْمُؤْمِنِ إِلَى السَّمَاءِ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ حَتَّى لَا يَبْقَى‏ شَيْ‏ءٌ فِي بَدَنِهِ فَقَالَ لَا لَوْ خَرَجَتْ كُلُّهَا حَتَّى لَا يَبْقَى مِنْهَا شَيْ‏ءٌ إِذاً لَمَاتَ‏ قُلْتُ فَكَيْفَ تَخْرُجُ‏ فَقَالَ أَ مَا تَرَى الشَّمْسَ فِي السَّمَاءِ فِي مَوْضِعِهَا وَ ضَوْؤُهَا وَ شُعَاعُهَا فِي الْأَرْضِ فَكَذَلِكَ الرُّوحُ أَصْلُهَا فِي الْبَدَنِ وَ حَرَكَتُهَا مَمْدُودَةٌ.

بيان فقه هذه الأخبار موقوف على تحقيق حقيقة الروح و قد مضى بعض القول فيها و سيأتي تمامه إن شاء الله.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏58 62 باب 42 حقيقة النفس و الروح و أحوالهما ..... ص : 1
46- الدُّرُّ الْمَنْثُورُ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ‏ فِي قَوْلِهِ‏ اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ‏ الْآيَةَ قَالَ نَفْسٌ وَ رُوحٌ بَيْنَهُمَا مِثْلُ شُعَاعِ الشَّمْسِ فَيَتَوَفَّى اللَّهُ النَّفْسَ فِي مَنَامِهِ وَ يَدَعُ الرُّوحَ فِي جَوْفِهِ يَتَقَلَّبُ وَ يَعِيشُ فَإِنْ بَدَا لِلَّهِ أَنْ يَقْبِضَهُ قَبَضَ الرُّوحَ فَمَاتَ وَ إِنْ أَخَّرَ أَجَلَهُ رَدَّ النَّفْسَ إِلَى مَكَانِهَا مِنْ جَوْفِهِ‏.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏58 253 باب 46 قوى النفس و مشاعرها من الحواس الظاهرة و الباطنة و سائر القوى البدنية ..... ص : 245
6- الْإِخْتِصَاصُ، قَالَ الْعَالِمُ ع‏ خَلَقَ اللَّهُ عَالَمَيْنِ مُتَّصِلَيْنِ فَعَالَمٌ عِلْوِيٌّ وَ عَالَمٌ سِفْلِيٌّ وَ رَكَّبَ الْعَالَمَيْنِ جَمِيعاً فِي ابْنِ آدَمَ وَ خَلَقَهُ كريا [كُرَوِيّاً] مُدَوَّراً فَخَلَقَ اللَّهُ رَأْسَ ابْنِ آدَمَ كَقُبَّةِ الْفَلَكِ وَ شَعْرَهُ كَعَدَدِ النُّجُومِ وَ عَيْنَيْهِ كَالشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ مَنْخِرَيْهِ كَالشِّمَالِ وَ الْجَنُوبِ وَ أُذُنَيْهِ كَالْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ جَعَلَ لَمْحَهُ كَالْبَرْقِ وَ كَلَامَهُ كَالرَّعْدِ وَ مَشْيَهُ كَسَيْرِ الْكَوَاكِبِ وَ قُعُودَهُ كَشَرَفِهَا وَ غَفْوَهُ كَهُبُوطِهَا وَ مَوْتَهُ كَاحْتِرَاقِهَا وَ خَلَقَ فِي ظَهْرِهِ أَرْبَعاً وَ عِشْرِينَ فِقْرَةً كَعَدَدِ سَاعَاتِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ خَلَقَ لَهُ ثَلَاثِينَ مِعًى كَعَدَدِ الْهِلَالِ ثَلَاثِينَ يَوْماً وَ خَلَقَ لَهُ اثْنَيْ عَشَرَ وِصْلًا كَعَدَدِ السَّنَةِ اثْنَيْ عَشَرَ شَهْراً وَ خَلَقَ لَهُ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّينَ عِرْقاً كَعَدَدِ السَّنَةِ ثَلَاثِمِائَةٍ وَ سِتِّينَ يَوْماً وَ خَلَقَ لَهُ سَبْعَمِائَةِ عَصَبَةٍ وَ اثْنَيْ عَشَرَ عُضْواً وَ هُوَ مِقْدَارُ مَا يُقِيمُ الْجَنِينَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ وَ عَجَّنَهُ مِنْ مِيَاهٍ أَرْبَعَةٍ فَخَلَقَ الْمَالِحَ فِي عَيْنَيْهِ فَهُمَا لَا يَذُوبَانِ فِي الْحَرِّ وَ لَا يَجْمُدَانِ فِي الْبَرْدِ وَ خَلَقَ الْمُرَّ فِي أُذُنَيْهِ لِكَيْ لَا تَقْرَبَهُمَا الْهَوَامُّ وَ خَلَقَ الْمَنِيَّ فِي ظَهْرِهِ لِكَيْلَا يَعْتَرِيَهُ الْفَسَادُ وَ خَلَقَ‏ الْعَذْبَ فِي لِسَانِهِ‏ لِيَجِدَ طَعْمَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ خَلَقَهُ بِنَفْسٍ وَ جَسَدٍ وَ رُوحٍ فَرُوحُهُ الَّتِي لَا تُفَارِقُهُ إِلَّا بِفِرَاقِ الدُّنْيَا وَ نَفْسُهُ الَّتِي تُرِيهِ‏ [نفس تمثلاتی را برای شخص ایجاد می­کند] الْأَحْلَامَ وَ الْمَنَامَاتِ وَ جِسْمُهُ هُوَ الَّذِي يَبْلَى وَ يَرْجِعُ إِلَى التُّرَابِ‏.

بيان و غفوه أي نومه و في بعض النسخ فقره و كأنه تصحيف و هو مقدار ما يقيم أي الاثنا عشر فإن أكثر الحمل اثنا عشر شهرا على الأشهر و كأن الروح هو الحيواني و النفس هي الناطقة.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏58 43 باب 42 حقيقة النفس و الروح و أحوالهما ..... ص : 1
19 رُوِيَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع يَقُولُ‏ إِنَّ الْمَرْءَ إِذَا نَامَ فَإِنَّ رُوحَ‏ الْحَيَوَانِ‏ بَاقِيَةٌ فِي الْبَدَنِ وَ الَّذِي يَخْرُجُ مِنْهُ رُوحُ الْعَقْلِ فَقَالَ عَبْدُ الْغَفَّارِ الْأَسْلَمِيُّ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها إِلَى قَوْلِهِ‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى‏ أَ فَلَيْسَ تُرَى الْأَرْوَاحُ كُلُّهَا تَصِيرُ إِلَيْهِ عِنْدَ مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ مَا يَشَاءُ وَ يُرْسِلُ مَا يَشَاءُ [سائل الانفس را با الارواح یکی گرفت] فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ ع إِنَّمَا يَصِيرُ إِلَيْهِ أَرْوَاحُ الْعُقُولِ فَأَمَّا أَرْوَاحُ الْحَيَاةِ [که روح الحیوان باشد] فَإِنَّهَا فِي الْأَبْدَانِ لَا يَخْرُجُ إِلَّا بِالْمَوْتِ وَ لَكِنَّهُ إِذَا قَضَى عَلَى نَفْسٍ الْمَوْتَ قَبَضَ الرُّوحَ الَّذِي فِيهِ الْعَقْلُ وَ لَوْ كَانَتْ رُوحُ الْحَيَاةِ خَارِجَةً لَكَانَ بَدَناً مُلْقًى لَا يَتَحَرَّكُ وَ لَقَدْ ضَرَبَ اللَّهُ لِهَذَا مَثَلًا فِي كِتَابِهِ فِي أَصْحَابِ الْكَهْفِ حَيْثُ قَالَ‏ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ‏ أَ فَلَا تَرَى أَنَّ أَرْوَاحَهُمْ فِيهِمْ بِالْحَرَكَاتِ.

(الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 272 باب فيه ذكر الأرواح التي في الأئمة ع ..... ص : 271
2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُوسَى بْنِ عُمَرَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنِ الْمُنَخَّلِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْعَالِمِ فَقَالَ لِي يَا جَابِرُ إِنَّ فِي الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْقُدُسِ وَ رُوحَ الْإِيمَانِ وَ رُوحَ الْحَيَاةِ وَ رُوحَ‏ الْقُوَّةِ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ فَبِرُوحِ الْقُدُسِ يَا جَابِرُ عَرَفُوا مَا تَحْتَ الْعَرْشِ إِلَى مَا تَحْتَ الثَّرَى ثُمَّ قَالَ يَا جَابِرُ إِنَّ هَذِهِ الْأَرْبَعَةَ أَرْوَاحٌ يُصِيبُهَا الْحَدَثَانُ إِلَّا رُوحَ الْقُدُسِ فَإِنَّهَا لَا تَلْهُو وَ لَا تَلْعَبُ.

الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 271 باب فيه ذكر الأرواح التي في الأئمة ع ..... ص : 271
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ يَا جَابِرُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ ثَلَاثَةَ أَصْنَافٍ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ‏ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ‏ فَالسَّابِقُونَ هُمْ رُسُلُ اللَّهِ ع وَ خَاصَّةُ اللَّهِ مِنْ‏ خَلْقِهِ جَعَلَ فِيهِمْ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ فَبِهِ عَرَفُوا الْأَشْيَاءَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْإِيمَانِ فَبِهِ خَافُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُوَّةِ فَبِهِ قَدَرُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الشَّهْوَةِ فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَرِهُوا مَعْصِيَتَهُ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِي بِهِ يَذْهَبُ النَّاسُ وَ يَجِيئُونَ وَ جَعَلَ فِي الْمُؤْمِنِينَ وَ أَصْحَابِ الْمَيْمَنَةِ رُوحَ الْإِيمَانِ فَبِهِ خَافُوا اللَّهَ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ‏ الْقُوَّةِ فَبِهِ قَدَرُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الشَّهْوَةِ فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللَّهِ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِي بِهِ يَذْهَبُ النَّاسُ وَ يَجِيئُونَ.)

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏58 55 باب 42 حقيقة النفس و الروح و أحوالهما ..... ص : 1
44- الْفَقِيهُ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع‏ فِي‏قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ‏ فَقَالَ لَعَلَّكَ تَرَى أَنَّ الْقَوْمَ لَمْ يَكُونُوا يَنَامُونَ؟ فَقُلْتُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ فَقَالَ لَا بُدَّ لِهَذَا الْبَدَنِ أَنْ تُرِيحَهُ حَتَّى تَخْرُجَ نَفْسُهُ فَإِذَا خَرَجَ النَّفْسُ اسْتَرَاحَ الْبَدَنُ وَ رَجَعَتِ الرُّوحُ فِيهِ وَ [واو حالیه] فِيهِ [فی البدن] قُوَّةٌ عَلَى الْعَمَلِ الْحَدِيثَ‏.

بيان قال بعض المحققين الفرق بين الموت و النوم أن في الموت ينقطع تعلق النفس الناطقة و في النوم يبطل تصرفها فالمراد من خروج النفس الناطقة هنا بطلان تصرفها في البدن و المراد من الروح هذا الجسم البخاري اللطيف الذي يكون من لطافة الأغذية و بخاراتها و له مدخل عظيم في نظام البدن.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏58 250 باب 46 قوى النفس و مشاعرها من الحواس الظاهرة و الباطنة و سائر القوى البدنية ..... ص : 245
4 الْمَنَاقِبُ لِابْنِ شَهْرَآشُوبَ، مِمَّا أَجَابَ الرِّضَا ع بِحَضْرَةِ الْمَأْمُونِ لِضُبَاعِ بْنِ نَصْرٍ الْهِنْدِيِّ وَ عِمْرَانَ الصَّابِي عَنْ مَسَائِلِهِمَا قَالَ عِمْرَانُ الْعَيْنُ نُورٌ مُرَكَّبَةٌ أَمِ الرُّوحُ تُبْصِرُ الْأَشْيَاءَ مِنْ مَنْظَرِهَا قَالَ ع الْعَيْنُ شَحْمَةٌ وَ هُوَ الْبَيَاضُ وَ السَّوَادُ وَ النَّظَرُ لِلرُّوحِ دَلِيلُهُ أَنَّكَ تَنْظُرُ فِيهِ فَتَرَى صُورَتَكَ فِي وَسَطِهِ وَ الْإِنْسَانُ لَا يَرَى صُورَتَهُ إِلَّا فِي مَاءٍ أَوْ مِرْآةٍ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ قَالَ ضِبَاعٌ فَإِذَا عَمِيَتِ الْعَيْنُ كَيْفَ صَارَتِ الرُّوحُ قَائِمَةً وَ النَّظَرُ ذَاهِبٌ قَالَ كَالشَّمْسِ طَالِعَةً يَغْشَاهَا الظَّلَامُ قَالا أَيْنَ تَذْهَبُ الرُّوحُ قَالَ أَيْنَ يَذْهَبُ الضَّوْءُ الطَّالِعُ مِنَ الْكُوَّةِ فِي الْبَيْتِ إِذَا سُدَّتِ الْكُوَّةُ قَالَ أَوْضِحْ لِي‏ ذَلِكَ قَالَ الرُّوحُ مَسْكَنُهَا فِي الدِّمَاغِ وَ شُعَاعُهَا مُنْبَثٌّ فِي الْجَسَدِ بِمَنْزِلَةِ الشَّمْسِ دَارَتُهَا [قرص خورشید] فِي السَّمَاءِ وَ شُعَاعُهَا مُنْبَسِطٌ عَلَى الْأَرْضِ فَإِذَا غَابَتِ الدَّارَةُ فَلَا شَمْسَ وَ إِذَا قُطِعَتِ الرَّأْسُ فَلَا رُوحَ‏.

بيان نور مركبة أي مدرك ركب في هذا العضو و هو يدرك المبصرات أم المدرك الروح و هذا منظره و اختار ع الثاني و يدل على أن المدرك النفس و هذه آلاتها كما مر أنه المشهور و يحتمل أن يكون المراد به الروح الحيواني بأن يكون المراد أن المدرك هو الروح الذي في العين لا نفس الضوء فلا ينفي المذهب الآخر كما يومئ إليه قوله الروح مسكنها في الدماغ و هو يدل على أن محل الروح و منشأه الدماغ كما قيل و كان النزاع لفظي و المراد هنا الروح النفساني النازل من الدماغ بتوسط الأعصاب إلى جميع البدن و منشأ الجميع القلب.

قال بعض المحققين خلق الله سبحانه بلطيف صنعه جرما حارا لطيفا نورانيا شفافا يسمى بالروح البخاري و جعله مركبا للنفس و قواها و كرسيا لملائكتها حيا بحياتها باقيا بتعلقها به فانيا برحلتها عنه لا كسائر الأجرام التي تزول عنها الحياة و هي باقية و به حياة البدن من الواهب بواسطة النفس فكل موضع يفيض عليه من سلطان نوره يحيا و إلا فيموت و اعتبر بالسدد فلو لا أن قوة الحس و الحركة قائمة بهذا الجسم اللطيف لما كانت السدد يمنعها و قد يخدر العضو بالسدة بحيث لا يتألم بجرح و ضرب و ربما ينقطع فتبطل الحياة منه و لو لا أنه شديد اللطافة لما نفذ في شباك العصب و من أخذ بعض عروقه يحس بجري جسم لطيف حار فيه و تراجعه عنه و هذا هو الروح و منبعه القلب الصنوبري و منه يتوزع على الأعضاء العالية و السافلة من البدن فما يصعد إلى معدن الدماغ على أيدي خوادم الشرايين معتدلا بتبريده فائضا إلى الأعضاء المدركة المتحركة منبثا في جميع البدن يسمى روحا نفسانيا و ما يسفل منه إلى الكبد بأيدي سفراء الأوردة الذي هو مبدأ القوى النباتية منبثا في أعراق البدن يسمى روحا طبيعيا انتهى.

قوله دليله أنك تنظر فيه كأن الغرض التنبيه على أن هذا العضو بنفسه ليس شاعرا لشي‏ء لأنه مثل سائر الأجسام الصقيلة التي يرى فيها الوجه كالماء و المرآة فكما أنها ليست مدركة لما ينطبع فيها فكذا العين و غيرها من المشاعر أو دفع‏ «1» لتوهم كون الانطباع دليلا على كونها شاعرة فيكون سندا للمنع.

قوله دارتها أي جرمها المستدير في القاموس الدار المحل يجمع البناء و العرصة كالدارة و بالهاء ما أحاط بالشي‏ء كالدائرة و من الرمل ما استدار منه و هالة القمر و في المصباح الدارة دارة القمر و غيره سميت بذلك لاستدارتها انتهى و الرأس مذكر و تأنيث الفعل كأنه لاشتماله على الأعضاء الكثيرة إن لم يكن من تصحيف النساخ.