بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست









****************
تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=118.0

سه شنبه ( 3 / 1 / 2012 )13دی-9صفرالمظفر33ج105

سوال : فرموده بودید : قیامت هم اکنون وجود دارد اما بودن هم اکنونش با اینکه ما در آینده به آن می رسیم ، چطور سازگاری دارد ؟ ما چطور می رسیم به چیزی که هست ؟
استاد : اصل بودن عالم آخرت قطعی است اما چگونه است که ما برای خودمان آن را آینده می بینیم ؟ مثال هایی وجود دارد برای تقریب این مطلب { طولیّت عوالم } به ذهن . مثلا کودکی که متولد می شود ، اطرافیان می دانند که بعدا چه حالاتی برایش پیش می آید ولی خود اصلا خبری از این ها ندارد . اطرافیان می دانند که اگر پسر است در 15 سالگی بالغ میشود و . . . چون مطلع بر خصوصیاتی هستند که او را به سوی صورت اخیره نود سالگیش می کشاند . اما خودش خبر ندارد و خیال می کند بعدا می شوم . البته مثال ضعیفی است ولی برای تقریب اصل مقصود بد نیست . عالم آخرت همین الآن موجود است و ما را احاطه کرده است ولی ما چون در قوة و فعل هستیم ، در حال تکاپوی از قوة به فعل رفتن داریم به سوی آن عالم می رویم . ما داریم به سوی آن می رویم نه این که آن بعدا موجود خواهد شد . او موجود است به نحو احاطه و ما داریم به سوی او می رویم . مثالی لطیف تر و ادقّ هم هست که تصورش محتاج به تلطیف ذهن است : یک مطلب بسیار سنگین که برای استاد مثل موم است ، می خواهد برای شاگردانش واضح کند . می خواهد آن ها را به فضای علمی ی آن مطلب ببرد . آن فضای علمی الآن موجود است اما شاگردان بااینکه هستند ولی در این فضا نیستند . استاد سعی می کند با یک مقدماتی و صغری کبرایی شاگردان را بکشاند به فضای درک آن مطلب که موجود است . نه اینکه این ها آن عالم را ایجاد کردند بلکه با مقدمات استاد به آن عالم رسیدند اما آن عالم قبل از رسیدن آن ها هم موجود بود . این مثال دقیقتر از مثال قبلی و دارای اشکالات کمتری است گر چه واقع قیامت با این هم تفاوت دارد . ولی این مطلب را تقریب می کند که چطور ممکن است چیزی بالفعل محقّق باشد و در عین حال موجودی در اثر سیر از قوه به فعل به سوی برود و در آینده به او برسد
{{{ در جواب یک سوال ، استاد از دقیقه ی 4 و نیم تا دقیقه ی 14 به بیان مطالب جالبی درباره حضرت امیر پرداختند }}}
دقیقه 21 : بحث در روایتی بود که از نفس به سلطان روح تعبیر کرده بود . روایتی است درهمین جلد 58 صفحه ی 292 : بنی الجسد علی اربعة اشیاء : الروح و العقل و الدم و النفس فاذا خرج الروح تبعه العقل فاذا رأی الروح شیئا حفظه علیه العقل لذا خوابی که می بینیم در ک می کنیم و یادمان می ماند . و بقی الدم و النفس در جسدی که روح و عقلش رفته ، خون ونفس باقی می ماند
در همین جلد ص 302 : این روایت در تحف العقول هم آمده است : عرفان المرء نفسه أن یعرفها باربع طبائع و اربع دعائم و اربعة ارکان . کسی که می خواهد نفسش را بشناسد ، باید چهار طبیعت و چهار ستون و چهار رکن و پایه را بشناسد . طبائعه الدم و المرّة و الریح و البلغم . بحث هایی که قدیم بوده و الآن هم دوباره زنده شده در طب سنتی ، مبادیش از وحی است گر چه ضمائمی به آن شده که از غیر معصومین است که ضمائمش قابل نقد و ردّ است اما مبادی ی رصین و بلندی دارد که خیلی مهم است . حضرت در اینجا به آن اشاره می کنند و می فرمایند : در وجود هر انسانی چهار طبیعت است : خون ، مرّه ، ریح و بلغم که توضیحات هر کدام از این ها در روایات دیگر وجود دارد
دیروز عرض شد که یک احتمال در منظور از نفس این است که : انسان یک وجو بیشتر ندارد که خودش است ولی همین یک وجود شؤونات عجیب و غریبی دارد که اگه خودش هم بر آن ها مطلع شود ، تعجب می کند از خودش که اینقدر عوالم وشؤونات دارد . خواب ها و حالاتی که برایش رخ می دهد و . . . از همین شؤونات است . گاهی الفاظ در مقامی است که اذا افترقا اجتمعا . مثلا می خواهند به روح و نفس و عقل و زید و انسان و خلاصه به این هویّت که همه ی شؤونات را در بر دارد ، هر لفظی را می توانید برای اشاره به آن به کار ببرید اما گاهی است الفاظ کنار هم به کار می رود تا این شؤون را تفصیل بدهد و شؤونات انسان را از همدیگر جدا بکند . اینجاست که الفاظ به حیثیات مختلفه به کار می رود و هر کدامش هم به مناسبت مقام ، معنایی دارد . الآن اگر می گوییم نفس مثلا در آیه ی مورد بحث : ( یوسوس به نفسه ) احتمال دارد وقتی در این مقام می گوییم : نفس ، یعنی همان جوهره ی زید و روح و کمال و عقلانیتش و وجودش که خدا از ملکوت تنزیل کرده ( و إن من شیء الا عندنا خزائنه و ما نُنزّله الا بقدر معلوم ) . این زید همه ی آن خزائن را دارد . یک شأن زید این است که الآن مدبّر این بدن جسمانی است . آمده در دنیایی که خدای متعال بستر و وسیله ای را برایش فراهم کرده است به نام این جسد . از طریق این جسد با این عالم خاکی تماس گرفته است . این بدن و این جامعه ای که این بدن با آن در ارتباط است ، احتیاجاتی دارد . این شأنی از روح که دارد جسد وشؤونات آن را در عالم خاک تدبیر می کند ، نفس می گویند . این یکی از اصطلاحات نفس است . روح انسان وهویت انسان از آن حیثی که تدبیر امور دنیا را می کند . هر چه مربوط به این جاست و لو حُبّ الجاه . فکر با شکوه بودن تشییع جنازه اش را می کند ! اینها شؤونات خاکی است . وقتی که دنیا آمده بود که به این چیزها فکر نمی کرد . روی زمین افتاده بود و زیر خودش می شاشید و خجالت هم نمی کشید ! اما روحش همان روح است و تفاوتی ندارد . بله ، چون روح در طی این 70 سال امور دنیا را تدبیر کرده ، با امور خاک انس گرفته و یکی از تدبیرهایش هم همین است که به فکر شکوه تشییع جنازه اش باشد . معلومه که تدبیر خاکی است مثل عمر که گفت : النار و لا العار . دقیقه 31 : ( قضیه ی ابن عباس که عمر به او گفت : من اجلک و اصحابک ) تا دقیقه 33 و نیم
هر چه که از این سنخ شد ، می شود نفس . پس نفس یعنی همین روح از آن حیثی که امور جسد و عالم خاک را تدبیر می کند . این یک جور معنای نفس . لذا ( نهی النفس عن الهوی ) یعنی : هوی مال نفس است . نمی شود گفت : نهی الروح عن الهوی . یا ( ان النفس لامارة بالسوء ) چرا امارة ؟ چون می خواهد تدبیر کند . معانی ی دیگر نفس را هم به مناسبت عرض می کنم
در جواب سوال . استاد : گفتیم که روح ذاتا مجرد و فعلا مادی است . یعنی برای اینکه بتواند کاری در عالم مادی انجام دهد ، نیاز به بستر دارد که همان بدن است . یک اصطلاحی قدیمی ها داشتند به نام روح بخاری که البته در روایات ندیدم ولی با سلطان مناسبت دارد . می گفتند : انسان غذا می خورد . غذا هضم می شود . در مرحله ای از هضم این غذا می شود خون . خون در رگ های بدن رفت و آمد می کند و در اثر رفت و آمد آن غذا به بافت بدن می رسد . که به رسیدن غذا به بافت بدن می گفتند هضم رابع . در اثر کار کردن قلب و جریان خون ، یک چیز لطیفی از مجموع متابولیسم بدن حاصل می شود که همان روح بخاری است . چون شبیه بخار است . همانگونه که بخار چیز لطیفی است که از آب بلند می شود . بعد می گفتند : روح بخاری مطیّه ی اولی ی نفس ناطقه است { مطیه یعنی مرکب } که با این سلطان خیلی مناسبت دارد . یعنی یک بستر مناسبی است در این بدن برای اینکه روح از طریق آن کارهای خودش را انجام دهد . ببیند ، بشنود ، حرکت کند و . . . وقتی تصمیم می گیرد برود بالای کوه ، این تصمیمش از سنخ گوشت و پوست و استخوان وماده نیست . اصلا سنخ تصمیمات و علوم و اطلاعات سنخ بدن نیست . ولی از طریق مطیه ی اولی که همان روح بخاری است ، بدن را تدبیر می کند . روی این اصطلاح در حال خواب هم روح می رود ولی سلطانش که همان بدن بخاری است ، باقی می ماند . این حرف مال حکمت طبیعیات قدیم است که می توانید توضیحات آن را در منظومه ببینید . ولی دیگران هر کدام برای خودشان حرفی دارند و همه ی آن ها هم بخشی از نفس الامر و کشف حیثیتی صحیح از واقعیت است اما اینکه خیال کنیم کل واقعیت است ، اشتباه است
حالا ربط این مرّة و صفراء و سوداء به این سلطان چیست ؟ یعنی این روح بخاری خودش همینجوری موجود نیست . یا همان هاله ای که حالایی ها تعبیر می کنند . کتابهای زیادی درباره احضار ارواح و هیپتونیزم . . . نوشته اند برای کشف رابطه ی بین بدن ، روح بخاریش و روح و بدن های مثالی . این چهار تا طبیعت که در روایت آمده ، پایه های این روح بخاری است . یعنی پایه روح دوم که مطیه ی دوم محسوب می شود ، مزاج است . مزاج چیست ؟ وقتی این چهار طبیعت به نحو اعتدال در یکدیگر فعل وانفعالات انجام می دهند ، یک چیز معتدلی از این ها حاصل می شود به نام مزاج که پایه روح بخاری است . این چهار طبیعت عبارتند از خون و مرّه و ریح و بلغم طبق این روایت . البته در طب قدیم بین بین مره سودا و صفراء و . . . جدا می کنند اما در خیلی از روایات مره به عنوان یک چیز آمده است . در برخی از روایات هم جدا شده . مثلا مرّه ی صفراء برای سن سی سالگی و مره ی سوداء مال بعد از چهل سالگی و سن حکمت است : ( ما بعث الله نبیا قط الا بالمرّة السوداء الصافیة ) نبی نمی تواند نبی باشد مگ اینکه این مره ی سودای صافیه را داشته باشد . اساس نبوت به این است . یکی از عجیب ترین تعبیرات روایی این است ص 295 : ( الطبائع اربع فمنهن البلغم و هو خصم جدل { دشمنی است برای جسد } و منهن الدم هو عبد { کارگذار و کارگر و خدمتکار } و ربما قتل العبد سیده { طغیان دم } به هم خوردن ترکیبات خون که از آن به سم زدن تعبیر می شود ، باعث مرگ می گردد . منهن الریح و هو ملک یُداری . سلطانی است باید با آن مدارا شود . ومنهن المرّة و هیهات هیهات هی الارض اذا ارتجّت ارتجّت بما علیها . در روایت دیگر اذا رجفت دارد که هر دو تا تعبیر قرآنی است . مره زمین است که وقتی بلرزد ، همه را فرو می برد . خود واژه ی مرّة به معنای قوت است ( ذو مرّة فاستوی ) البته اطباء به معنای تلخی گرفته اند . این مرّة چیست که حضرت به ارض تشبیه کرده اند ؟ وقتی لرزید کار تمام می شود . حالایی ها بر پروتئین ها تطبیق کرده اند که اساس و قوام و قوت بدن است . برخی هم گفتند : فقط مره ی صفراء قابل تطبیق بر پروتئین هاست . چون بلاسمای خون زرد است که زردی آن از پروتئین هاست . بعضی ها مره ی سوداء را بر قند خون تطبیق داده اند . قندی که تمام سوخت و ساز بدن به آن است . قند کربن است و کربن را اگر بخواهیم نشان بدهیم ، به صورت ذغال نشان می دهیم که سیاه است . قوّه ای که سیاه است و کل نیروی بدن از آن تشکیل شده است . البته این ها همه حرف هایی که زده شده به عنوان احتمال ولی آنچه برای ما مهم است فرمایش امام است که فرمودند : چهار طبیعت . اما تطبیقاتش بر علوم امروزی ، قابل فکر و تأمل است ( دقیقه ی 50 )
در جواب سوال . استاد : امارة بالسوء . روح وقتی می خواهد تدبیر امور دنیا را بکند ، از خصوصیات مزاج بهره می گیرد . مسائل گسترده ای اینجا هست . اختیار را دارد . شرائط محیطی ، مزاجی و ژنتیک و ارثی ، همه ی اینها برای او تدبیر خاصی می آورد که روح در پرتو این تدبیرات موضع گیری می کند . نام این موضع گیری نفس اماره است . اگر موضع گیری های بد دارد ، اماره ی بالسوء است . چون می خواهد بدن را تدبیر کند ، درصدد است هر چه را که مزاحم بدنش است برطرف کند که به ظلم منجر می شود . با اینکه می داند با اختیار دارد انجام می دهد و کار بدی هم هست . در تدبیرش همیشه جانب مشتهیات بدن را می گیرد . به روایت 23 کتاب عقل و جهل را نگاه کنید . اما اگر بخواهد تدبیر نفس مجرد بکند ، برعکس می شود

در جواب سوال . استاد : نفس اطلاقات مختلف دارد . مثلا در آیه ( یا ایتها النفس المطمئنة ) ذهن احدی به سراغ هوای نفس نمی رود . در جوهر معنایش هوی نخوابیده است ( دقیقه ی 57 )
تا دقیقه ی 62 ادامه دارد
یا منتقم حسین









*****************
تقریر آقای صراف:
13/10/1390

· در صحیح بخاری آمده:

3692 - حَدَّثَنَا الصَّلْتُ بْنُ مُحَمَّدٍ حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ حَدَّثَنَا أَيُّوبُ عَنِ ابْنِ أَبِى مُلَيْكَةَ عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ قَالَ لَمَّا طُعِنَ عُمَرُ جَعَلَ يَأْلَمُ ، فَقَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ - وَكَأَنَّهُ يُجَزِّعُهُ - يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، وَلَئِنْ كَانَ ذَاكَ لَقَدْ صَحِبْتَ رَسُولَ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - فَأَحْسَنْتَ صُحْبَتَهُ ، ثُمَّ فَارَقْتَهُ وَهْوَ عَنْكَ رَاضٍ ، ثُمَّ صَحِبْتَ أَبَا بَكْرٍ فَأَحْسَنْتَ صُحْبَتَهُ ، ثُمَّ فَارَقْتَهُ وَهْوَ عَنْكَ رَاضٍ ، ثُمَّ صَحِبْتَ صَحَبَتَهُمْ فَأَحْسَنْتَ صُحْبَتَهُمْ ، وَلَئِنْ فَارَقْتَهُمْ لَتُفَارِقَنَّهُمْ وَهُمْ عَنْكَ رَاضُونَ . قَالَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ صُحْبَةِ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - وَرِضَاهُ ، فَإِنَّمَا ذَاكَ مَنٌّ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى مَنَّ بِهِ عَلَىَّ ، وَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ صُحْبَةِ أَبِى بَكْرٍ وَرِضَاهُ ، فَإِنَّمَا ذَاكَ مَنٌّ مِنَ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ مَنَّ بِهِ عَلَىَّ ، وَأَمَّا مَا تَرَى مِنْ جَزَعِى ، فَهْوَ مِنْ أَجْلِكَ وَأَجْلِ أَصْحَابِكَ ، وَاللَّهِ لَوْ أَنَّ لِى طِلاَعَ الأَرْضِ ذَهَبًا لاَفْتَدَيْتُ بِهِ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ قَبْلَ أَنْ أَرَاهُ . تحفة 6464 ، 10644 - 16/5

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏58 292 باب 47 ما به قوام بدن الإنسان و أجزائه و تشريح أعضائه و منافعها و ما يترتب عليها من أحوال النفس ..... ص : 286

2- الْخِصَالُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَشْعَرِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ اللُّؤْلُؤِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ الطَّاطَرِيِّ عَنْ سَعِيدِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ دُرُسْتَ عَنْ أَبِي الْأَصْبَغِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: بُنِيَ الْجَسَدُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ الرُّوحِ وَ الْعَقْلِ وَ الدَّمِ وَ النَّفْسِ فَإِذَا خَرَجَ الرُّوحُ تَبِعَهُ الْعَقْلُ فَإِذَا رَأَى الرُّوحُ شَيْئاً حَفِظَهُ عَلَيْهِ الْعَقْلُ وَ بَقِيَ الدَّمُ وَ النَّفْسُ‏.

بيان كأن المراد بالروح النفس الناطقة و بالعقل الحالات و الصفات الحالة فيها و لا بد لها منها في العلوم و الإدراكات فإذا فارق الروح البدن تبعتها تلك الأحوال لأنها في البرزخ لا تفارقها العلوم و المعارف بل تترقى فيها كما يظهر من الأخبار و بالنفس الروح الحيوانية فهي مع الدم الحامل لها تبقيان في البدن و تضمحلان و قوله فإذا رأى الروح أي بعد مفارقة البدن و الرؤية بمعنى العلم أو بعين الجسد المثالي.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏58 302 باب 47 ما به قوام بدن الإنسان و أجزائه و تشريح أعضائه و منافعها و ما يترتب عليها من أحوال النفس ..... ص : 286

8- الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ‏ «1» قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ عِرْفَانُ الْمَرْءِ نَفْسَهُ أَنْ يَعْرِفَهَا بِأَرْبَعِ طَبَائِعَ وَ أَرْبَعِ دَعَائِمَ وَ أَرْبَعَةِ أَرْكَانٍ وَ طَبَائِعُهُ الدَّمُ وَ الْمِرَّةُ وَ الرِّيحُ وَ الْبَلْغَمُ وَ دَعَائِمُهُ الْعَقْلُ وَ مِنَ الْعَقْلِ الْفِطْنَةُ وَ الْفَهْمُ وَ الْحِفْظُ وَ الْعِلْمُ وَ أَرْكَانُهُ النُّورُ وَ النَّارُ وَ الرُّوحُ وَ الْمَاءُ فَأَبْصَرَ وَ سَمِعَ وَ عَقَلَ بِالنُّورِ وَ أَكَلَ وَ شَرِبَ بِالنَّارِ وَ جَامَعَ وَ تَحَرَّكَ بِالرُّوحِ وَ وَجَدَ طَعْمَ الذَّوْقِ وَ الطُّعْمِ بِالْمَاءِ فَهَذَا تَأْسِيسُ صُورَتِهِ فَإِذَا كَانَ عَالِماً حَافِظاً ذَكِيّاً فَطِناً فَهِماً عَرَفَ فِي مَا هُوَ وَ مِنْ أَيْنَ تَأْتِيهِ الْأَشْيَاءُ وَ لِأَيِّ شَيْ‏ءٍ هُوَ هَاهُنَا وَ لِمَا هُوَ صَائِرٌ بِإِخْلَاصِ الْوَحْدَانِيَّةِ وَ الْإِقْرَارِ بِالطَّاعَةِ وَ قَدْ جَرَى فِيهِ النَّفْسُ وَ هِيَ حَارَّةٌ وَ تَجْرِي فِيهِ وَ هِيَ بَارِدَةٌ فَإِذَا حَلَّتْ بِهِ الْحَرَارَةُ أَشِرَ وَ بَطِرَ وَ ارْتَاحَ وَ قَتَلَ وَ سَرَقَ وَ نَصَحَ‏ وَ اسْتَبْشَرَ وَ فَجَرَ وَ زَنَى وَ اهْتَزَّ وَ بَذَخَ وَ إِذَا كَانَتْ بَارِدَةً اهْتَمَّ وَ حَزِنَ وَ اسْتَكَانَ وَ ذَبَلَ وَ نَسِيَ وَ أَيِسَ فَهِيَ الْعَوَارِضُ الَّتِي تَكُونُ مِنْهَا الْأَسْقَامُ فَإِنَّهُ سَبِيلُهَا وَ لَا يَكُونُ أَوَّلُ ذَلِكَ إِلَّا لِخَطِيئَةٍ عَمِلَهَا فَيُوَافِقُ ذَلِكَ مَأْكَلٌ أَوْ مَشْرَبٌ فِي إِحْدَى سَاعَاتٍ لَا تَكُونُ تِلْكَ السَّاعَةُ مُوَافِقَةً لِذَلِكَ الْمَأْكَلِ وَ الْمَشْرَبِ بِحَالِ الْخَطِيئَةِ فَيَسْتَوْجِبُ الْأَلَمَ مِنْ أَلْوَانِ الْأَسْقَامِ وَ قَالَ جَوَارِحُ الْإِنْسَانِ وَ عُرُوقُهُ وَ أَعْضَاؤُهُ جُنُودٌ لِلَّهِ‏ مُجَنَّدَةٌ عَلَيْهِ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهِ سُقْماً سَلَّطَهَا عَلَيْهِ فَأَسْقَمَهُ مِنْ حَيْثُ يُرِيدُ بِهِ ذَلِكَ السُّقْمَ‏.

بيان قوله و الفهم عطف على العقل أو عد العقل أربعا باعتبار شعبه و الأول أظهر و قال الراغب في مفرداته النور الضوء المنتشر الذي يعين على الإبصار و ذلك ضربان دنيوي و أخروي فالدنيوي ضربان ضرب معقول بعين البصيرة و هو ما انتشر من الأمور الإلهية كنور العقل و نور القرآن و محسوس بعين البصر و هو ما انتشر من الأجسام النيرة كالقمر و النجوم و النيران فمن النور الإلهي قوله عز و جل‏ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ‏ و قال‏ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ‏ و قال‏ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا و قال‏ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ‏ و قال‏ نُورٌ عَلى‏ نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ ثم قال و من النور الأخروي قوله‏ يَسْعى‏ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ‏ و قوله‏ انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ‏ و سمى الله نفسه نورا فقال‏ اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ انتهى.

عرف في ما هو أي فناء الدنيا و دناءتها و أحوال نفسه و ضعفه و عجزه و من أين تأتيه الأشياء أي يؤمن بالقضاء و القدر و يعلم أسباب الخير و الشر و السعادة و الشقاوة و لأي شي‏ء هو هاهنا أي في الدنيا للمعرفة و الطاعة و إلى ما هو صائر من الآخرة و قوله بإخلاص الطاعة إما حال عن فاعل عرف أي متلبسا به أو متعلق بصائر أي يعلم أن مصيره إلى الجنة إذا أخلص الوحدانية أو متعلق بالمعرفة علة لها و الارتياح النشاط و البذخ الكبر بذخ كفرح و ذبل ذوي و ضمر «1» بحال الخطيئة أي تلك الموافقة بسبب الخطيئة و قال الجوهري الجند الأنصار و الأعوان و فلان جنّد الجنود.

· نفس در توسوس به نفسه به چه معناست؟ یکی از شؤونات روح این است که مدبر جسد است که از طریق این جسد با عالم خاک ارتباط دارد و شؤونات او را در این عالم خاک تدبیر می­کند.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏58 295 باب 47 ما به قوام بدن الإنسان و أجزائه و تشريح أعضائه و منافعها و ما يترتب عليها من أحوال النفس ..... ص : 286

5- الْعُيُونُ، وَ الْعِلَلُ، عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبِي طَاهِرِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ: الطَّبَائِعُ أَرْبَعٌ فَمِنْهُنَّ الْبَلْغَمُ وَ هُوَ خَصِمٌ جَدِلٌ وَ مِنْهُنَّ الدَّمُ وَ هُوَ عَبْدٌ وَ رُبَّمَا قَتَلَ الْعَبْدُ سَيِّدَهُ وَ مِنْهُنَّ الرِّيحُ وَ هُوَ مَلِكٌ‏ يُدَارَى‏ وَ مِنْهُنَّ الْمِرَّةُ وَ هَيْهَاتَ وَ هَيْهَاتَ هِيَ الْأَرْضُ إِذَا ارْتَجَّتْ ارْتَجَّتْ بِمَا عَلَيْهَا.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏47 219 باب 7 مناظراته ع مع أبي حنيفة و غيره من أهل زمانه و ما ذكره المخالفون من نوادر علومه ع ..... ص : 213

وَ حَدَّثَ أَبُو هِفَّانَ وَ ابْنُ مَاسُوَيْهِ حَاضِرٌ أَنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: الطَّبَائِعُ أَرْبَعٌ الدَّمُ وَ هُوَ عَبْدٌ وَ رُبَّمَا قَتَلَ الْعَبْدُ سَيِّدَهُ وَ الرِّيحُ وَ هُوَ عَدُوٌّ إِذَا سَدَدْتَ لَهُ بَاباً أَتَاكَ مِنْ آخَرَ وَ الْبَلْغَمُ وَ هُوَ مَلِكٌ‏ يُدَارَى‏ وَ الْمِرَّةُ وَ هِيَ الْأَرْضُ إِذَا رَجَفَتْ رَجَفَتْ بِمَنْ عَلَيْهَا فَقَالَ أَعِدْ عَلَيَّ فَوَ اللَّهِ مَا يُحْسِنُ جَالِينُوسُ أَنْ يَصِفَ هَذَا الْوَصْفَ‏.