بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










****************
تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=111.0

چهارشنبه ( 28 / 9 / 2011 )6/7/90-29ش/32ج57

فرمودند که: ثم أقام سبحانه الدلالة على كونه قادرا على البعث فقال «أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ». جلسه قبل فی الجمله راجع به سماء و کلمه «فوقهم» بحث شد. به سهم خودم شک ندارم که اگر کسی به آیات و قرائن عقلیه واضحه نزد کل و هم روایات متعدد ذیلش مراجعه کند شک نمی کند که قرآن کریم و روایات اهل بیت در واژه سماء برای خودشان لغتی دارند. کلمه سماء عالم ملکوت و معنویت و غیب است. اما اینکه سماء در لغت آنها به معنای عالم غیب و ماوراء است ملازمه ای با این ندارد که بگوییم حتماً [منحصراً] به این معناست. در آیات شریفه وقتی سماء آمد نباید باطن رهزن ما از ظاهر شود. لذا با اینکه برای ناظر شکی نمی ماند که سماء به معنای عالم باطن و ملکوت و غیب استعمال شده، در عین حال ظاهرش هم محفوظ است و حق و صدق. بله، در جایی اگر دلیل قطعی روشن قائم شد که ظاهر مراد نیست در اینصورت هیچ متدینی مشکلی ندارد [با تأویل ظاهر]. مثلاً تعبیر ید الله به این معنی نیست که خدا دست دارد و چون چنین چیزی ملازمه دارد با جسم قائل شدن برای خدا باطل است و چنین چیزی جسارت به قرآن و دهن کجی فرد جاهل است که وقتی قرآن می گوید ید الله او بگوید که خلاصه خدا یک دستی دارد و حالا اینکه انگشتانش چگونه است [نمی دانیم]. پایان نامه های دکترا از دانشگاه های سعودی در تأیید این حرف ها می آید و اولین باری که دیدم باورم نمی شد ولی دیدم که نه؛ پایان نامه دکترا است و در تأیید همین حرف ها که مثلاً خدا حتماً باید بگویید که انگشت دارد اما اینکه انگشتش چطوری است ما نمی دانیم. اما بالاخره انگشت دارد، چون در نص وارد شده است. اینکه انگشت را تأویل کنی و بگویی یعنی فلان، ابدا. حق نداریم تأویل کنیم.
مقصود اینکه اگر در یک جایی دلیل عقلی روشن داریم، معلوم است که از محکمات مسلک اهل بیت است که [اطلاق] دست به این معنی نیست که خدا دست دارد اما نمی دانیم دستش و انگشتانش چطوری است! و هر چه هم قوه تخیلت قوی باشد نمی توانی تخیل کنی! و باید بروی و ببینی! اینها نیست و منظور از ید الله معلوم است که در اینجا دست نیست. هر موردی اینطور برخورد کردیم و دلیل قطعی داشتیم معلوم است که ظاهر تأویل می شود اما در مواردی که اینچنین دلیل قطعی نیست ولو شخص علم پیدا کرد که در لسان قرآن و روایات اهل بیت یک لغتی ورای این [ظاهر] است مانع نیست از اینکه ما باید ظاهر را هم سر برسانیم. لذا در جلسه قبل به دنبال آیاتی گشتیم که در آنها مقصود از سماء بطور قطع عالم غیب باشد. (22د 7ث) یک آیه ای که گفته شد شاید اظهر از همه باشد آیه «یدبر الامر من السماء الی الارض ثم یعرج الیه» که در اینجا سماء به معنای سماء مکانی (که از بالای مکانی پایین بیاید) نیست.
سؤال: آیه «أ لم تر کیف ضرب الله مثلاً کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ...» چطور؟ جواب: نه، آن آیه خیلی با محسوس همخوانی دارد. در لغت «اصل» [که در «اصلها» آمده] به معنای ریشه است. اصلها ثابت، یعنی ریشه اش در زمین محکم است و فرعها فی السماء: سماء به معنای آسمان است و نمی گوییم آسمان یعنی حتماً عالم غیب. ولو می تواند مراد باشد که فرعها فی الملکوت و شجره طوبی که در اینجا مثالش هست و در روایات هم مفصل است که اصلها ثابت یعنی اصلها فی بیت امیر المؤمنین و حضرت صدیقه و فرعها فی السماء یعنی شاخه هایش در تک تک خانه های بهشتی ها است. منافاتی با اینها ندارد و اینها اصل معارف است اما اینکه بگوییم این آیه در عرف عام می گوید سماء یعنی عالم غیب، اینطور نیست. اصلها ثابت و فرعها فی السماء یعنی شاخه هایش در آسمان قد کشیده و سماء هم یعنی آسمان و فوقیت حسیه. به ذهن من اینکه بگوییم یک ظهور عرفی انحصاری دارد در اینکه سماء یعنی عالم غیب و تفوق معنوی، نه، اینگونه نیست. (24د) (نکته: مَثَل به چیز محسوس زده می شود که دیده شود) سؤال: آیه هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله چه؟ جواب: این آیه هم دلالت ندارد و می تواند سماء حسی باشد. یعنی خدای همه جا و همه مکان ها است. باز هم تأکید می کنم که می تواند باشد و ما به دنبال آیه ای هستیم که منحصراً [به آن معنای ملکوت دلالت کند]. البته اگر بگویید سماء یعنی ملکوت و عالم غیب آن هم خوب است که یعنی هو الذی اله فی عالم الغیب، فی عوالم الغیوب و فی الارض یعنی عوالم الشهادة، اما اینکه بگوییم آیه انحصاراً سماء را می گوید یعنی تفوق معنوی عالم غیب، دنبال یک چنین آیه ای هستیم. نمی خواهیم کسی برود تحقیق معارفی کند که اگر چنین کند به اطمینان می رسد که سماء در لسان قرآن به همان معنا است.
اما فعلاً کار شخصی نمی خواهیم انجام دهیم بلکه می خواهیم برای دیگران هم پله پله آیاتی پیدا کنیم که بگوییم ... برخورد کرده ام با کسی که عرق زندقه داشت [و سلفی بود] ولو می گفت من از همه موحدترم و همه را مشرک می-دانست، اما اعتقاد جازم داشت که قرآن هیأت بطلیموس را گفته! قرآن در آن زمان آمده و مناسب با زمان خودش پس بی خود دفاع نکنید. چقدر ظلم است به قرآن که بگوییم قرآن دارد هیأت بطلیموس را می گوید [حال آنکه] یک کسی الفبای هیأت بطلیموس را بداند [می فهمد که آیاتی هست که قطعاً خلاف هیأت بطلیموس است مثل] و السماء بنیناها بأید و انا لموسعون، نمی فرماید یتوسع بلکه لموسعون. کسی که ادبیات می داند [توجه دارد که] موسِع اسم فاعل است و با لام تأکید یعنی لحظه به لحظه داریم توسعه می-دهیم. این یکی از مسلمات خلاف هیأت بطلیموس است. کسی که الفبای هیأت بطلیموس را می داند باید یک جوری توجیه کند و لموسعون را باید یک جور دیگری معنا کنند [تا با این هیأت جور در بیاید]. و نمی دانم هم چه می کرده اند و باید ببنیم تفاسیر را. منظور ما این است که یک آیاتی پیدا کنیم که وقتی به هر کس ارائه می کنیم یک گام بردارد و باورش شود که قرآن ولو در یک جا هم که شده، طوری هست که به عالم غیب سماء اطلاق کرده باشد. مقصود این است که حالت بحث داشته باشد و بعد قدم به قدم جلو برویم.
سؤال: ثم یعرج الیه در این آیه به چه معناست؟ اگر سماء به معنای ظاهریش باشد، یعنی تدبیر امر از آسمان تا زمین، همه اش را خدا تدبیر می کند. جواب: این احتمال در ذهن من هم بود، ولو ثم یعرج با توجه به اینکه [در] عروج مقابل منه [من السماء] الیه است خلاف این عروج است. تتمیم سؤال: از آسمان تا زمین، همه اش را خدا تدبیر می کند، بعد هم روزی که نظام عالم به هم می خورد تمام این تدبیرها برمی گردد. جواب: مانعی ندارد، در ثم یعرج الیه، عروج را عروج معنوی می گیریم اما تدبیر امر از سماء را مکانی می گیریم.
اما بعد از من و إلی (ولو بخواهیم با اینها محدوده را بگوییم)، در عروج باید یک هبوطی باشد؛ عروج از چه چیز به چه چیز؟ اگر تدبیر همه فراگیر بود پس عروج برای چه؟ عروج یعنی رفتن به سوی بالا و لذا است که به این قرینه عروج عرف عام می فهمد که یدبر منه الیه همان هبوطش است و عروج قوس صعودش می شود. ولو آن احتمالی که شما می گویید قائم است و نمی شود آن را دفع کرد اما احتمال غیر از ظهور است و وقتی می فرماید یعرج، یعرج مقابلش هبوط می شود ظهور [در طرف دیگر منعقد می شود]. مقصود این است که اگر عروج الی السماء است و عروج هم الی الله است پس این سماء سموّ و تفوق معنوی است (بعداً هم در کلمه فوق می آید و آیات دیگری هم داریم). البته در عین حال در این احتمال منافاتی ندارد که این عروج الی الله باشد اما دیگر موارد را همه مکانی ترسیم کنیم و اینطور نیست که آیه کاملاً ردش کند. پس این بحث پرونده-اش باز می ماند برای کسی که یک آیه مناسبی را در این بحث پیدا کند. سؤال: رجوماً للشیاطین و له مقالید السماوات و ... چطور؟ جواب: باز آنها هم طوری نیست که بطور قطع بگوییم. اتفاقاً این زیبایی کار است نه اینکه مشکل کار باشد. سؤال: فقضاهن سبع سماوات فی یومین ... و زینا السماء الدنیا بمصابیح؛ آیا می شود از اینکه از 7 تا سماوات فقط زینت سماء دنیا بمصابیح است، جواب: خیلی ها اعتقادشان این است و می گویند سماء دنیا یعنی هر آنچه که فعلاً محسوس است و می بینیم و سماء ثانیه هم غیب نیست، همینجا است ولی خیلی آنطرف تر است و آنهایی که اینطور می گویند مکانی ترسیم می کنند و آیه را به نحو مکانی تصور می کنند. می بینید که یک چیز قطعی پیدا نکردیم که ذهن تمام عرف عام را ببرد به سمت اینکه سماوات یعنی غیوب.
سؤال: آیه ای که می فرماید سماء الدنیا را به زینت کواکب زینت کردیم اگر کنارش بگذاریم چه؟ جواب: در آنجا هم دنیا را به معنای نزدیک تر می گیرند و السماء الدنیا نه مقابل السماء الآخرة بلکه یعنی اقرب. السماوات العلی یعنی بالاترها و السماء الدنیا یعنی آسمان نزدیک-تر. سؤال: لنزلنا علیهم من السماء ملکاً رسولاً چطور؟ جواب: دلالت ندارد. یعنی نگاهتان بالا باشد، می آید. و بالاترش، همانطور که جلسه قبل گفته شد، [در مورد] کتاب آسمانی: و لو نزلنا علیهم کتاباً من السماء فلمسوه بأیدیهم فی قرطاس؛ آنجا سماء یعنی ملکوت؟ بله، ملکوت می تواند باشد، ولی اینکه بگوییم حتماً باید ملکوت باشد و سماء حسی نیست، نه، همانجا هم ممکن است که [مراد این باشد که] از آسمان کتاب پایین بیاید. اینکه بگوییم عرف عام از این آیه از آسمان می فهمد عالم ملکوت، یعنی عالم غیب ولو الآن یکدفعه اینجا موجود شود: چشمش را ببندد و باز کند ببیند یک کتاب اینجاست، بگوید این کتاب از آسمان آمد؛ خوب است که آسمان به معنی عالم غیب باشد ولی اینکه بگوییم همه از آسمان عالم غیب بفهمند، معلوم نیست و عرف عام از این می فهمد که یعنی کتاب از آسمان بیاید. سؤال: فما بکت علیهم السماء و الارض چطور؟ جواب: قرائنی دارد که آیه شریفه اشاره دارد که می-گوید اینها وقتی هلاک شدند آسمان و زمین بر آنها گریه نکرد که اهل بیت فرمودند قرآن اشاره می کند که پس خدا یک کسانی را دارد که شأنیت این را دارند که آسمان و زمین بر آنها گریه کنند و آسمان، همان آسمان مکانی هم بوده ولو ملکوت هم بوده. اشکال: گریه آسمان را شاید بگوییم باران باشد اما گریه زمین به چه معناست؟ جواب: گریه زمین به چه معنا است غیر از این است که بگویید در این آیه چون نمی فهمیم گریه زمین به چه معناست پس سماءش یعنی غیب. ملازمه ندارد و عرف چنین استظهاری نمی کند. یکی از حضار: اشکال از این زاویه است که وقتی در آیه حتی ارض هم مادی نشد به طریق اولی سماءش هم مادی نمی شود. جواب: ما گفتیم ملازمه نیست. ولی واقعاً ارض همین طور است و چقدر معانی دارد و در لسان آیات معانی متعدد دارد، اما اینکه بگوییم بکاء ارض اصلاً در نزد عرف عام معنا ندارد، اینطور نیست و اگر از زمین آب شروع به جوشیدن کند و از خودش آب بیرون بیاید، می گویند زمین دارد می گرید. کما اینکه در خود آیه مربوط به طوفان حضرت نوح: اشکال: در آیه گریه زمین که مطرح نشده و وقتی به عرف بگویید زمین دارد گریه می کند می گوید یعنی چه و می فهمد که یک پدیده مادی نیست و نسبت گریه به زمین نشان می دهد که زمین مادی نیست. جواب: یعنی اگر همان که روایتش هم هست و معروف هم هست که منصور هم سؤال کرد که: (در بیت المقدس یا ...) نبود هیچ سنگی که از زمین بردارند مگر اینکه زیر او خون تازه بود؛ زمین بر او گریه می کرد، خون می گریست؛ این را عرف نمی پسندد؟ عرف می گوید متحیرم؟ معلوم نیست. علی ای حال اینکه بگوییم قطعاً دیگر راهی ندارد، اینطور نیست. سؤال: سماء در آیه فمن یرد أن یضله یجعل صدره ضیقاً حرجاً کأنما یصعد فی السماء، سماء قطعاً سماء حسی است؟ (این تفسیری هم که کرده اند برای غرض خودشان بوده که اتمسفر و ... را خواسته اند بگویند.) جواب: نه، یقیناً را اصلاً نگویید، ما این طرف قضیه هستیم فعلاً. در مورد آن تفسیر هم گفته بودند این از معجزات علمی قرآن است چون هیچ کسی تا آن وقت از آسمان در جو بالا نرفته بود و بعد بالا رفتند و وقتی کسی بالا می رود و فشار ضعیف می شود نفس تنگ می شود. آیه می فرماید سینه اینها را تنگ می کنیم و مثل اینکه نفس کشیدن برایش سخت می شود مثل یک کسی که در آسمان بالا می رود چطور سینه اش تنگ می شود و نفسش تنگ می شود؛ اینطور معنا کرده بودند. ولی خوب مفسرین قدیم جور دیگری معنا می کنند و اتفاقاً مفسرین قدیم کمیتشان لنگ است (چون همین آیه را در تفاسیر مراجعه کرده بودم) و یک جوری معنا می کنند که کنایه مانند است و آن چیزی که ظاهر آیه است نیست. این چیزهایی که اخیراً گفته اند لااقل بیشتر جور است.
سؤال: همین آیه ای که الآن درش هستیم بنا نیست ببینیم آیا برای این مقصود مناسب است یا نه؟ چون خود فروج معنای ظاهریش مگر معنای خاص داشته باشد و الا فروج به معنای اختلاف و ... مگر آسمان خودمان فروج ندارد؟ گویا خبر از یک عالم دیگری می دهد. جواب: جلسه قبل هم گفتید ولی فکر کردم شوخی می کنید. اظهر مواردش شاید حسی باشد (یکی از حضار با تأیید استاد: این افلم ینظروا خطاب به کفار است و آیا نباید نظر به چیزی باشد که آنها هم بتوانند نظر کنند؟) تتمیم: ینظروا اولش نه، مقصود فروج آخرش است. ینظروا اول شاید می خواهد بگوید تأمل کنید یک چنین عالمی هم داریم و فقط این نیست که شما به چشم می بینید. یک عالم عِلوی که در آن دیگر این خلل و فرج حسی نیست. جواب: شما که از فروج می خواهید شاهد بیاورید چند تا واژه قبلش داریم که باید توضیحش را از آیات و روایات دیگر بیاوریم: [در این آیه می فرماید] کیف بنیناها و آیه شریفه [دیگری] می فرماید: أ أنتم اشد خلقاً أم السماء بناها رفع سمکها فسویها؛ سَمک چیست؟ سقف محکم است. و جعلنا السماء سقفاً محفوظاً و هم عن آیاتها معرضون. پس وقتی در آیه دیگر می گوید این آسمان یک چیز بی سر و ته باز نیست که یکدفعه بترسید از آن بالا یک سنگی روی سرتان بیفتد. سقفی که شکاف دارد هی می گویید یک چیزی الآن از بالا می خورد روی سرمان اما وقتی زیر سقف محفوظی هستید ترس ندارید. حالا یعنی چه هم مفسرین حرف هایی دارند که ان شاء الله می رسیم. شما تا کیف بنیناها و ... را [معنا نکنید] من فروج را نمی توانید تنها نگاه کنید.
البته آن فرمایش شما هم اگر بعداً بخواهیم بگوییم سماء در یک وجه دیگر آیه به معنای ملکوت باشد و ینظروا هم نظیر این آیه باشد که أ فلم ینظروا فی ملکوت السماوات و الأرض: نظر فی ملکوت که آمده با این قرینه، آن احتمال شما می آید و فروجش هم معانی مناسب با همان. (43د 23ث) آنچه در این چند لحظه باقیمانده می خواهم مطرح کنم اینکه این السماء فوقهم یعنی چه؟ معنای عرفی آیه شریفه حسی است و هیچ شکی هم در آن نیست و ما نباید اگر یک معانی بالاتری هست از معانی ظاهری آیه دست برداریم. حال مشکلی که داریم این است که آیا همین معنای حسی ظاهری سر می رسد؟ یا اینکه دیلیل قطعی داریم که (برای اینکه قرآن غلط نشود) باید تأویلش کنیم؟ چنین دلیلی چیست؟ همان چیزی که در افواه هست که آسمان که بالای سر ما نیست و یک زمانی می گفتند که آسمان بالای سر ما است و قران که صدق محض است اگر یک روزی واضح شد برای بشر که ما اصلاً بالا نداریم پس باید تأویل کنیم و معنای حسی ظاهری آیه نمی تواند مراد باشد. چطور ما بالا نداریم؟ می-گویند مثلاً ما امروز فهمیده ایم که زمین گرد است و ما اینجا نشسته ایم و می گوییم که آسمان بالا است؛ خوب عده ای هم درست زیر ما نشسته اند و بالای آنها زیر ما است. خلاصه بالا کدام طرف است؟ همینجایی هم که شما الآن می گویید بالا و مشار الیه است شب که شد می رود زیر ما. یکی از حضار: لازمه اینکه یک چیز کروی در همه نقاطش بالایش آسمان باشد این است که در یک جایی هم مقابل قرار بگیرد. این اقتضای کرویت است و باعث غلط شدن آن حرف نمی شود. جواب: فرمایش شما جواب مطلب است اما برای اینکه روشن تر شود: الآن این اشکال هست و کتاب هایی هم به کسانی که عمره می روند می دهند تحت عنوان العقیدة الصحیحة که به فارسی و اردو هم هست و یکی از چیزهایی که می گویند واجب است معتقد باشید جهة العلوّ است. می گویند باید حتماً بگویید خدا در جهت بالا است و حتی من دیدم ابن تیمیه وقتی که مطلب را سر می رساند و خیلی خوشحال است می گوید بیایید یک چیزی برای شما بگویم که همه مردم، صغیر و کبیر با ما باشند: می گوییم چرا وقتی دعا می کنید، حتی شما معتزله و عدلیه که می گویید این حرف های ما درست نیست، دستتان را بالا می برید.
(در روایت البته جواب ابن تیمیه را نداده اند که گفته خدا در علو است و فرموده اند خدا می خواهد دستت را بیاوری موضع عرشه، بحیال عرشه، اما ابن تیمیه می گوید خدا در جهت علو است. اصلاً ابن حنبل می گوید نگویید خدا در زمین است، خدا علمش در زمین است بعد مثال می زند به توپی که دودستی گرفته اید خود شما از توپ بیرون هستید اما علم شما در داخل توپ احاطه دارد. می گوید خدا در عرش است به همین نحو. البته خیلی هایشان که برای ابن حنبل احترام قائل هستند می گویند این رساله مال او نیست ولی سلفی ها که همه شان هم حنبلی هستند خیلی محکم می گویند نه ثابت می کنیم مال ابن حنبل است) شما می گویید عقیده صحیحه این است که خدا در جهت علو است، اگر خدا در جهت علو است و در عرش و فوق العرش است، شما این کروی را درست کردید کار را حل نکرد. کروی شد، حالا خدا کجایش است؟ همه جا شد فوق. فوق یکی از جهات ست است و جهات ست قوامش به یک مختصات و مبدأ مختصات سه محوری است. این مبدأ مختصات نقش اصلی را دارد و اگر مختصات شما مبدأ نداشته باشد فوق نداریم. این مبدأ است که وقتی می گویند فوقهم باید مبدأ را پیدا کنیم. اساس مفهوم فوق این است. قدیم فوق را فوق محدد الجهات می گرفتند و در کتاب های طبیعیات قدیم اگر ببینید یکی از عللی که فلک اطلس قائل بودند این بود که می گفتند محدد الجهات می خواهیم و نیاز به فلک اطلس را غیر از حرکت اولای شبانه روزی می گفتند محدد الجهات (در اشارات و در شفا مفصل تر هست).
ولی اینها الآن با مبانی علمی جدید که عوض شده جزو واضحات فن است که وقتی فوق معنا دارد که یک مبدأ مختصات و یک مبدأ ناظر باشد. تا یک ناظری نباشد، بالا و پایین و جهات ست معنا ندارد. اگر اینطور شد سؤال ما این است: اگر مبدأ مختصات ثابت بود شش جهت ثابت داریم اما اگر در حال حرکت بود فوق آن چه جور می شود؟ اولاً خود همین بالایی که می گوییم بین دو چشممان موضع ناظرمان است لذا تا می-گویند پایین سرمان را پایین می آوریم و وقتی می گویند بالا ... یعنی بدن ما مبدأ نیست. لذا اگر همه کنار هم خوابیده باشند بالای آنها جلو رویشان نیست (که مثلاً رو به آسمان می شود). یک فضای 2 کیلومتری را در نظر بگیرید مثل یک سینی که ما در آن نشسته باشیم و سینی با حرکت دورانی ما را بگرداند، بعد وقتی می گوییم بالا، بالای ما کدام نقطه است؟ کل این فضایی که بالای سر ما است و ما زیر آن داریم می گردیم. یعنی یک فوق سیال و نه ثابت، چون ما که نشسته بودیم و بالا را نگاه می کردیم خودمان متحرک بودیم. حال اگر مبدأ مختصات حرکت کروی داشته باشد: در زمان بچگی این را به چشم خود دیده بودم که عده ای از هندی ها بودند که به یزد آمده بودند و وسایلی را گذاشته بودند و یک چیزهایی را نشان می دادند و جمعیت دورشان جمع می شدند. یکی از چیزهایی که در آنجا دیدم این بود که یک کره آهنی بزرگی بود که سوراخ سوراخ بود و یک موتور در آن گذاشته بودند که کسانی که بیرون بودند این موتور سیکلت را داخل این کره می دیدند و بعد یک آقایی داخل آن رفت و سوار موتور شد و شروع کرد با سرعت گشتن. این کسی که دارد دور می زند، یک حرکتی دایره مانند داخل کره دارد. او اگر بخواهد بگوید بالا، فوق او چطور فوقی است؟ بالای او یک کره است. وقتی حرکت کروی شد و خود مبدأ مختصات دارد بصورت یک حرکت کروی دور می زند فضای بالای او هم فوقیتش کروی است. لذا این مشکلی ندارد و هر چه هم جلوتر برویم با لحاظ حرکات مختلف زمین از وضعی و انتقالی (که مثل اینکه 16 جور حرکت برای زمین ثابت است) تمام این حرکات یک فوقی را متناسب با خودش ترسیم می کند. پس ما یک دلیل عقلی و تجربی از بیرون نداریم که این السماء فوقهم حسی را تأویل کنیم. بلکه به معنای حسیش درست است و اشکالی هم متوجه آن نیست
یا مرتضی علی مددی










*****************
تقریر آقای صراف:
6/7/1390

· در مورد تفوق معنوی بعد بحث خواهد شد.

· آیا معنای عرفی ظاهری برای آیه شریفه سر می­رسد؟

· فلک اطلس را جز حرکت اولی برای تحدید جهات لازم می­دانستند.

· أقول: فوقیت یک مفهوم نسبی است و اگر مبدأ متحرک باشد با آن اگر به یک کل اشاره شده باشد آن کل مراد است و اگر محدوده باشد کل محدوده و اگر یک متحرک باشد به وزان حرکت مبدأ مراد آن شیء می­شود.