بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=111.0

منظور ۵ مهر بوده
سه شنبه ( 27 / 9 / 2011 )5/6/9028ش32ج56

پنجم مهر
[ادامه متن مجمع البیان]
المعنی
ثم أقام سبحانه الدلالة على كونه قادرا على البعث فقال «أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ»
• نَظَرَ: أی تفکَّرَ. صاحب مجمع البیان معنای زیبایی را فرموده¬اند. رَأَی یک چیز است، أبصَرَ یک چیز است و نظر یک چیز دیگری است. نظر معمولاً همراه با فکر است و لذا در کتاب¬های طلبگی هم وقتی می¬گویند : ( فیه نظر) نه به این معناست که نگاه کن بلکه یعنی تأمل که یعنی قابلیت فکر دارد در نظر یک نحو تأمل و تفکر وجود دارد. مثل «أ فلم ینظروا الی السماء» یا «أفلا ینظرون إلی الابل» جاهایی که نظر باشد به این معنا است.
أي أ لم يتفكروا في بناء السماء مع عظمها و حسن ترتيبها و انتظامها: در بناء آسمان¬ها و بزرگی و حسن ترتیبش و آن نظم عظیم و عجیبی که دارد نگاه و تفکر نکردند که «كَيْفَ بَنَيْناها» بغير علاقة [ از ماده ی معلّق یعنی رابطه محسوسی که مثلاً با یک طنابی اینها را به هم ببندند] و لا عماد [ که ناظر است به آیه شریفه دیگری که «بغیر عمد ترونها»] : آسمان بنا شده بدون اینکه با ستونی یا میلگردی یا تیرآهنی یا طنابی به هم بسته باشند. تذکر یکی از حضار: آیا به قرینه عماد نمی¬خواهد بفرماید که از طرف بالا به یک چیزی بند شده باشد؟ پاسخ: بله، علاقه یعنی آویزان شدن. از ماده معلّق آمده باشد و بغیر علاقة یعنی معلّق به جایی نیست و لا عماد یعنی ستون هم ندارد
«وَ زَيَّنَّاها» بالكواكب السيارة و النجوم الثوابت: اینها اصطلاحات هیئت است که 7 تا کواکب سیاره قائل بودند که بعد از کره ی نار فلک شروع می¬شد و می¬گفتند که چهار کره داریم، کره¬ای که متناسب با عناصر اربعه است بعد از کرة النار در آن ترتیبی که خودشان داشتند ، افلاک شروع می¬شد و در هر فلکی هم کواکب سیاره مرکوز بود، یعنی کوفته شده بود. روی مبنای خودشان فلک حرکت می¬کرد و نه جرم کوکب . کوکب سیاره را بواسطه ی فلک ، متحرک می دانستند .
عده¬ای هم که فکرشان بازتر بود و این افلاک را قبول نداشتند مثل ابوریحان بیرونی. ابوریحان در بند این نبود که این طبیعیات حکمت را متعبد باشد بخلاف بعضی¬ها که یک جور تعبد به علوم کلاسیک زمان دارند . ابوریحان اینگونه نبود. شیخ الرئیس نه ، اینها را به عنوان علم می-خوانده¬اند چون کلاس روز بوده، اما ابوریحان آزادتر بود. لذا می¬گوید : وقتی هم که می¬گوییم فلک یعنی مدار و اما اینکه چه چیزی است کار نداریم و حتی آن فلک اطلس را که دیگران به راحتی تصورش می¬کردند در آن خدشه دارد و از چیزهایی هم که الآن به غلط نسبت می¬دهند این است که ابوریحان بیرونی بوده که گفته زمین به دور خورشید می¬گردد. اینها مسامحه است . ابوریحان نگفته زمین به دور خورشید می¬گردد بلکه گفته که زمین دور خودش می¬گردد. او فلک اطلس را که دهمی بود برداشت (چون هر فلکی کاشف از حرکتی بود) و از بطلیموس فاصله گرفت و حرکت وضعی زمین را به جای آن گذاشت. لذا [مرحوم طبرسی] فرمود که الکواکب السیارة؛ 7 تا کوکبند که سیاره¬اند و از قمر شروع می¬شود و به ترتیب و نظم خودشان قرار می¬گیرند. وقتی که 7 تا فلک سیاره تمام شد ، فلک هشتمی را فلک ثوابت می¬گفتند که در این فلک کوکبی که سیار باشد نبود و همه ستاره-های آن ثابت بودند : ( کلها مرکوزة فی ثخنه ) و آن هم فلکش حرکتی ندارد مگر در 26یا 27 هزار سال که یک دوری دارد که به آن حرکت ثانیه گفته می¬شود. حرکت اولی را هم که همه دارند و در شبانه روز می¬گردند.
اگر بخواهیم تطبیق کنیم با این چیزی که همه می¬گوییم و در کلاس¬ها هست، فلک ثوابت یعنی ستارگان وراء منظومه شمسی و کواکب سیاره یعنی کواکب درون منظومه شمسی. آن وقت آنها می¬گفتند که قمر نزدیک¬ترین به زمین و در فلک اول قرار دارد، بعد عطارد، بعد زهره (ناهید)، بعد هم می¬گفتند خورشید که ما الآن می¬گوییم زمین (خورشید و زمین جای همدیگر هستند). حالا که خورشید را می¬گذاریم مرکز می-شود عطارد بعد زهره، بعد زمین و بعدش هم مریخ و بعد هم مشتری . البته می گویند در این فاصله سیاره ای بوده که از هم پاشیده و سیاره هفتم را ذحل می دانستند « وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ » أي شقوق و فتوق [فتق هم به معنای شکافته شدن و از هم باز شدن است] و قيل : معناه { ما لها من فروج یعنی } : ليس فيها { آسمان } تفاوت و اختلاف { در هم ریختگی و بی نظمی } عن الكسائي و إنما قال فوقهم بنيناها على أنهم يرونها و يشاهدونها ثم لا يتفكرون فيها { عرض شد که کلماتی وجود دارد که یک لغت قرآنی است نه اینکه صرفا لغتی است که در قرآن آمده بلکه یک موضوع قرآنی است .
باید مراد قرآن از این واژه با انس به آیات شریفه و توضیحات معصومین در ذیل آیات ، با این مراد آشنا بشویم . یکی از آن واژه ها که بحث گسترده ای هم دارد ، واژه ی سماء است . شکی نیست که سماء حسی در قرآن داریم ولی آیا سماء غیر حسی هم در قرآن داریم ؟ آیا آیه ای داریم که بتوانیم قطعاً بگوییم صراحت دارد که مقصود از سماء یک مفهوم ملکوتی است و نه سماء حسی. معمولا هر جا ادعا شده که منظور از سماء ، سماء غیر حسی است ، بر حسی هم قابل حمل است .
یکی از حاضران : ( کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض ) استاد : خب سماوات یعنی همین سماوات ولی ملکوت آن را به حضرت نشان دادند . ملکوت محسوس نیست ولی منظور ما این است که جایی پیدا شود که خود سماء محسوس نباشد .
یکی از حاضران : ( و فی السماء رزقکم ) استاد : رزقکم یعنی باران . یکی از حاضران : سماء دنیا حسی است ولی آسمان دوم به بعد برای ما غیر حسی است . استاد : باید ببینیم که لسان قرآن در سماوات سبع چیست ؟ تا همه ی آیات را کنار هم نبینیم ، نمی توانیم به طور صریح به فرمایش شما برسیم . باید دو بحث را هم جدا کنیم . یکی اینکه قرآن کریم اقیانوس معارفی است که بشر به آن نیاز دارد . هر کسی بین خودش و خدا می تواند در قرآن تدبر کند و به یک اطمینان های شخصی برسد . خوشا به حالش . حس کند که خدا بر او منت گذاشت و نوری از انوار معارف قرآن را بر قلب او تابانید . مثلا بگوید من قطع دارم که سماء در این آیه به معنای یک امر ملکوتی است نه حسی . این یک کار فردی است . ربطی به بحثی علمی ندارد . اما مطلبی که به بحث علمی مربوط است ، این است که مشی بر ظهورات قطعیه بکنیم . نمی گویم حتما قطع باشد ولی ظهور بودنش حداقل قطعی باشد و کسی نتواند در ظهور آن خدشه کند و همه به اطمینان برسند نه اینکه اصل ظهور بودنش هم مشکوک باشد . آیاتی پیدا کنیم که وقتی به عرف عام عرضه می کنیم و برایشان توضیح دهیم ، همه با ما همراه شوند . همه قبول کنند که سماء در این آیه به معنای سماءی که باید با نگاه بالا کردن دید ، نیست .
آیا آیه ای اینچنین داریم ؟ یکی از از حاضران ( ثم استوی الی السماء فخلقهن سبع سماوات ) استاد : یعنی : استوی الی خلق السماء . اولین زمین را پرداخت کرد و سپس آسمان را . دلالتی بر مطلوب ندارد . یکی از حاضران : ( فانزلنا علی اللذین ظلموا رجزا من السماء ) استاد : یعنی : از همین آسمان سنگ بارید بر سرشان . البته مانعة الجمع نیست . در هر کدام از این آیات ممکن است سماء معنوی هم اراده شده باشد . پیدا کردن آیه ای که هر کس ببیند ، بگوید : این سماء یعنی ملکوت . نتوان از آن سماء حسی را اراده کرد ، کار ساده ای نیست . یکی از حاضران ( ان اللذین کفروا و کذبوا بآیاتنا و استکبروا عناها لا تفتح لهم ابواب السماء ) این آیه ی خوبی است . درهای آسمان به رویشان گشوده نمی شود . باید دید ظهور عرفی این چیست ؟ یعنی همین آسمان بالای سر ما درهایی دارد که برای کافران باز نمی شود ؟ یا اینکه ذهن عرف عام هم ذهنش از این آیه می رود سراغ اینکه منظور از این آسمان عالم دیگری غیر از این عالم که درهایی دارد و باز می شود نه اینکه این آسمان بالای سر ما منظور باشد . این آیه بد نیست . چرا گفتم بد نیست چون آیه ای دیگر داریم که ظهور این آیه را در مطلوبمان ضعف می سازد : ( ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر ) گرچه روایات در ذیل این آیه قابل بحث است که سخن از (شرج السماء) به میان آورده است . شرج یعنی شکاف که بعدا به صورت باب می شود . حضرت فرمودند : آسمان یک شکافی دارد که همین ( مچرّة السماء) است . { أخبرنی یا امیر المؤمنین عن المجرّة . . . } این راه شیری درب آسمان است که اگر بخواهیم آسمان را بشناسیم ، از این جا باید وارد شد . پس آنهایی که منتظرند دربهای آسمان باز شود ، باید چهارچشمی به این راه شیری نگاه کنند . درب آسمان از این شکاف باز می شود . باران طوفان نوح بارانی بود که از این شکاف نازل شد . البته در اینکه مجره باب علمی و معرفتی است ، در زمان ما واضح است . چون بدون معرفت آن اصلا نمی فهیم آسمان چگونه است . این مرکز کهکشانی است که ما در آن هستیم . تا این مرکز را و اینکه چه کاره است ، را نفهمیم ، نمی فهمیم عالم فیزیکی چه جوری است ؟ لذا بعد از اینکه در علم نجوم فهمی دند راه شیری چیست ، بقیه ی آسمان را هم فهمیدند . و گرنه صرف نظر از این هر چه هم تلسکوپ در ستارگان بچرخانیم ، واقعیت آسمان و عالم ناسوت را نمی فهمند .
یکی از حاضران : آیاتی که اشاره دارد { من فی السماء } خداست . استاد : آن هم خیلی خوب است که درباره اش صحبت می کنیم . آیه ی دیگر ( اللهم انزل علینا مائدة من السماء ) است . آیا ذهن عرف عام این را می فهمد که از بالای همین آسمان سفره آمد ؟ یا اینکه منظور از سماء در این آیه همان است که م یگوییم : کتاب آسمانی . آسمانی یعنی از بالا آمده پایین به طور حسی یا اینکه منظور عرف از کتاب آسمانی ، عالمی برتر است ؟ نه بالای حسی . باید ببینیم اظهر از این ها می توانیم پیدا کنیم یا نه ؟ به طوری که تمام عرف عام از ما بپذیرند . دو آیه ی دیگر هست که باید بررسی شود : ( هو اللذی جعل الارض ذلولا فامشوا فی مناکبها . أامنتم من فی السماء أن یخسف بکم الارض ) خیلی از مفران می گویند : منظور از من فی السماء ، خدا نیست . خدا که در آسمان نیست . منظور ملائکه هستند . ولی قول به اینکه منظور ا من خداست هم داریم . حالا چرا گفته فی السماء ؟ یعنی قدرته ، سلطانه و علمه . البته مفسران این دو آیه را شاهد برای بحث ما نگرفته اند و من را ملائکه دانسته اند . البته به نظر می رسد اگر مراد ملائکه بود ، باید می گفت : یخسفوا نه یخسف . آیه ی ( و فی السماء رزقکم ) دنباله ای دارد : و ما توعدون . رزق شما و هر چه وعده داده می شوید ، در آسمان است . آیا بهشت و جهنم در آسمان حسی است ؟ عده ای قائلند !
یکی از حاضران : چرا مراد از ما توعدون عذاب نباشد که از آسمان فرود می آید ؟ استاد : آیا ما توعدون یعنی فقط عذاب ؟ ( هل وجدتم ما وعد ربکم حقا ) ( وعد الله الذین آمنوا جنات ) وعده ی خدا که فقط عذاب نیست . البته فرمایش شما ظهور روشن را ضعیف می کند . پی دلالت مُسلّم هنوز پیدا نکردیم . جایی که واژه ی سماء نزد عرف عام به طور قطع غیر حسی باشد . دو آیه ی دیگر هم هست : یکی : ( یدبر الامر من السماء الی الارض ثم یعرج الیه ) که به نظرم از همه آیات دلالتش بهتر است . تدبیر می کند امر را از آسمان به سوی زمین سپس عروج می کند همین امر به سوی خودش . نه به سوی آسمان چون باید می فرمود : الیها . الیه یعنی به سوی خدا . خدای متعال از آسمان تدبیر امر می کند به سوی زمین و سپس هم به سوی خدا بر می گردد . دلالت این آیه بر اینکه مراد از آسمان ملکوت و عالم تفوق باشد ، قوی است . شاهدش آیه ی دیگری است : یکی از حاضران : نمی توان گفت به قرینه ارض ، مراد از سماء هم همین آسمان حسی است ؟ استاد خیر ، مواردی هست که ارض آمده ولی چون ارض برای ما یک ظهوری دارد که عالم غیب ندارد ، از غیر ظاهر تعبیر به برتر می کنیم . عالم برتر . ارض یعنی عالم شهادت . فلذا ( انزلنا الحدید ) یعنی از عالم غیب پایینش آوردیم . نه اینکه از آسمان فرود آوردیم . و لو بعضی ها گفتند : اتفاقا عنصر و اتم آهن در بدو در زمین نبوده و از جای دیگر با یک تابش هایی آمده . چون آهن هایی که تابش پیدا کرد ، رفت در هسته . تمام آهن زمین به صورت مذاب در هسته ی زمین جمع شده است . قطب مغناطیسی زمین هم به خاطر وجود همین آهن مذاب در هسته ی زمین است که در حرکت زمین به دور خودش این میدان مغناطیسی حاصل می شود .
می گویند : این آهن مذاب در هسته ناشی از آسمان است که من خیلی به این بحثها وارد نیستم اما شنیده ام . به هر حال ظهور اینکه مراد از سماء در انزلنا الحدید غیر حسی باشد را ضعیف می کند . یکی از حاضران : روایتی در ذیل آیه ( و المدبرات امرا ) آمده که مراد از مدبرات ، کواکب سبع می باشند . پس امر در همین سماء حسی است . آیا می شود این را شاهد گرفت بر اینکه آیه یعرج هم ظهور در سماء غیر حسی ندارد ؟ استاد : چون مطالب با اهمیتی است اول باید سند روایت صاف شود . نمی شود سریع قبول کرد . بر فرض ثبوت ، باید سایر روایات را هم دید که لسان معصومین راجع به کواکب سبع چیست ؟ یعنی وقتی امام می فرمایند : زهره ، منظورشان چیست ؟ در روایات دیگه مثلا توضیح م یدهند که زهره چیست . تا آنها را نبینیم ، جمع بندی مشکل می شود . منظور اصلی من هم در این آیه تعبیر ( یعرج الیه بود ) شاهدش در سوره ی معارج است که : ( تعرج الملائکة و الروح الیه ) تعرج الیه ، عروج به سوی خدا یعنی عروج حسی ؟! ( هو اللذی فی السماء اله ( که وقوع خدا در آسمان حسی نیست ) البته برای رسیدن به مطلوبمان باید واژه سماوات را هم در قرآن بررسی کنیم . چه بسا در سماوات شاهدی بر آسمان غیر حسی پیدا بشود . تا فردا روی کلمه ( فوقهم ) هم تامل بفرمایید
یا حسین










*****************
تقریر آقای صراف:
5/7/1390

ثم أقام سبحانه الدلالة على كونه قادرا على البعث فقال «أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ» [در نظر یک نحو تأمل و تفکر وجود دارد] أي أ لم يتفكروا في بناء السماء مع عظمها و حسن ترتيبها و انتظامها «كَيْفَ بَنَيْناها» بغير علاقة [رابطه محسوس مثل طناب یا به احتمال اقوی علاقه از علق به معنای آویزان کننده باشد] و لا عماد «وَ زَيَّنَّاها» بالكواكب السيارة [که از قمر شروع می­شود و 7 تا است در اصطلاح کتب قدیم] و النجوم الثوابت «وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ» أي شقوق و فتوق [فتق هم به معنای شکافته شدن و از هم باز شدن است] و قيل معناه ليس فيها تفاوت و اختلاف عن الكسائي و إنما قال فوقهم بنيناها على أنهم يرونها و يشاهدونها ثم لا يتفكرون فيها [آیا آیه­ای داریم که بتوانیم قطعاً بگوییم صراحت دارد که مقصود از سماء یک مفهوم ملکوتی دارد و نه سماء حسی. ظاهراً یک مورد سوره مبارکه اعراف آیه 40 باشد که البته بد نیست و ممکن است سماء حسی هم از آن فهمیده شود. ملک: 16 و 17 هم فی الجمله مفید است ولی چندان صریح نیست. ذاریات: 22 هم قطعی نیست ولی خوب است. سجده: 5 از بقیه بهتر است و دلالتش قویتر است که مقصود از سماء عالم ملکوت است بخصوص ثم یعرج الیه که عروج حسی نیست: شاهد آن هم معارج: 4 است، اما باز هم حسی بودن آن قابل تصور است]