بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










***************
تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=111.0

تفسیر سوره مبارکه قاف :ازجلسه 54 تا62
***تفسیر سوره مبارکه قاف (2)

یکشنبه ( 25 / 9 / 2011 )سوم مهر 90مصادف با 26شوال المکرم 32جلسه54پنجاه وچهارمین جلسه از شروع سوره مبارکه قاف

قبل از درس :
* فروختن مبیع قبل از قبض در صورتیکه عین خارجی و معلوم باشد ، اشکالی ندارد . اما اگر معامله سلف و مبیع کلی باشد و قبل از متعین شدن بخواهد بفروشد ، محل اختلاف است . البته مصالحه بر سر امتیاز خرید قبل از معامله ، اشکالی ندارد
* بعضیها می گویند : ربا در قیمت و ارزش واقعی پول می آید . بنابراین اگر ارزش پول کم شده ، وقتی هنگام پس دادن پول برابر با درصد تورم اضافه بگیرد ، در حقیقت چیزی زیادتر نگرفته است حتی می گویند : اگر همان مقداری که داده بگیرد شبهه دارد چون کمتر گرفته است !
البته ارتکاز عرف عام بر این است که خود همین ثمن میزان قرض است و اگر بخواهند ارزش واقعی را ملاک قرار دهند ، ضابطه ی عقود به هم میریزد . نمی توانیم بگوییم به صرف اینکه تورم وجود دارد ، دیگر ربایی وجود ندارد
* سود بانکی اگر درصدی از همین پول بدون قرارداد شرعی مضاربه باشد ، رباست . البته اگر هنگام گذاشتن شرط زیادت نکند و نیت او هم مطالبه نباشد ، بانک یک چیزی روی آن بدهد ، حاج آقا بهجت می فرمودند : اشکالی ندارد . روایت هم دارد که ( خیر القرض ما جرّ نفعا ، انما الربا جاء من قبل الشروط )
* هدیه هایی که مردم به کارمندهای بانک می دهند اگر برای انجام کار غیر شرعی یا تضییع حقوق دیگران باشد ، اشکالی ندارد . مثلا به کارمند بانک چیزی می دهد که رفاقت حاصل شود و بیشتر به او عنایت داشته باشد و کارهایی که ممکن است مسامحه و معطل کند ، برای او سریع انجام دهد
* نمی توان گفت آیه ( له الخلق و الأمر ) ظهور عرفی دارد در آنچه عرض کردم ( تدریج و دفعی یا زمانی و عالم تجرد ) بلکه به عنوان استیناس است . کسی که مثلا 50 مورد را در نظر می گیرد ، پیش خودش یک چیزهایی واضح می شود و لو اگر همین یک آیه را به عرف عام عرضه کنند ، ممکن است آنها چنین معنای را نفهمند و لی او که به لغت انس گرفته ، با صد آیه ی دیگر مثلا مأنوس شده ، چیزی می فهمد که دیگران نمی فهمند . ( قل الروح من امر ربی ) هم صریح نیست بلکه به نحو استیناس است
شروع درس :
قوله تعالی : أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ (6) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (7) تَبْصِرَةً وَ ذِكْرى‏ لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ تا کذلک الخروج که تقطیع جالبی از صاحب مجمع برای جواب شبهه ی در حشر
اللغة :
الفروج الشقوق { شکاف ها ، شق به معنای شکاف و تَرَک در چیزی است } و الصدوع { به همان معنای شکاف ها و فُرجه ها و شقوق است ، و الأرض ذات الصدع یعنی زمین شکافته می شود و گیاه از دل آن بیرون می آید و نیز : یصّدعون ، فاصدع بما تؤمر ، صُداع به معنای دردسر هم چه بسا یعنی دارد می ترکد ، کأنه جمجمه به خاطر درد می خواهد ترک بردارد }{ هر سه لغت از لغات قرآنی است : فرج،شق،صدع } و في الحائط فرجة بضم الفاء { یعنی شکاف } فإذا قيل فرجة بفتح الفاء فهو التفصّي من الهم { رهایی یافتن از غم و غصه ، مثل دعاء الفرَج : گشایش در امر} قال :
ربما تكره { تشفق و تجزع هم دارد } النفوس من الأم ...... ر له فرجة كحل العقال‏
در نسخه ی ما به ضمّ فاء ضبط کرده ولی در جلد ششم همین چاپ ص 327 همین شعر را به فتح فاء ضبط کرده است . که همین هم مناسبت دارد . این شعر از اشعار معروف است که مازنی که از قرّاء سبعه است را خیلی خوشحال کرد چون او آیه ی ( اغترف غرفة بیده ) را به فتح غین قرائت کرده بود و دنبال شاهدی بود برای قرائت خودش و وقتی این شعر را شنید ، خیلی خوشحال شد . گفت : نمی دانم از مردن حجاج خوشحال تر باشم یا پیدا کردن شاهدی برای قرائت خودم ؟
أي رب شي‏ء تكرهه النفوس و ما هاهنا نكرة موصوفة { که جمله ی تکره . . . وصف آن است } { چه بسا نفوس از چیزی خوشش نمی آید ولی در این امر یک گشایش بزرگی است مانند وقتی که پابند شتر را باز کنند }
سائل : وزن فَعلة که قیاسی است . مصدر مره است . چه نیازی به شاهد داشته ؟ استاد : دو تا از قرّاء به فتح قرائت کرده اند . فعله نه به عنوان مصدر مرّه و به معنای مرة واحدة بلکه به عنوان اسمی که مفعول اغترف واقع شده است . البته من هم وقتی تعجب و خوشحالی او را دیدم ، همین سوال در ذهنم آمد که غرفه و فعله به فتح فاء چیزی نیست که نادرالوجود باشد و محتاج شاهد . حالا چه درذهنش بوده که فعله برایش مشکل بوده ، نمی دانیم . شاید مبنایش این بوده که فعله سماعی بوده است . در قرائت ضمّ ، غرفة مفعول است . شاید او می خواسته همین فعله را نه به عنوان مره بلکه به معنای همان غرفه ی مفعول فرض کند . غرفه به ضم یعنی مشت آب نه یکبار برداشتن . اصولا وزن فُعله مطالب خوبی دارد . من بیش از 70 تا مثال برای همین فُعله به ضم جمع آوری کرده ام . معمولا این وزن دلالت بر خلاصه و عصاره و جمع شده ی ماده اش دارد مانند لقمه . غرفه هم همینطور است . لمعه ، قوّه ، عروه ، مُنّه . ماده را در خودش جمع کرده و به صورت جمع شده عرضه می کند . قوه حاصل شد قوی است و . . .
و الفرج موضع المخافة { سرزمینی که ترس در آن است ازدشمن یا سبع . لسان گفته : الثغر المخوف . اصولا کلماتی که حرف اولش فاء و راء است ، معمولا دال بر یک نحو توسعه و برطرف شدن محدودیت است مثل فرّ ، فرح ، فری ، فرک ، فرج { شکاف یک نحو بستگی و قبض و محدودیت را برمی دارد ) فراسة ( از ظاهر بالاتر رفتن و فضا را وسیع تر دیدن ) فرش ( بسط دادن ) فرد ( جدا شدن ومنفرد شدن ) فرض و افراض ( تقسیم کردن ) . موضع المخافة هم یعنی بی سر و در و باز است و بدون ضابطه و حساب و طبعا بدون امنیت چون ورود و خروج منضبط نیست . حتی در فارسی واژه فَر و فرا استعمالات زیادی دارد . ورا و فرا خیای نزدیک به هم است و به عنوان پیشوند و پسوند استفاده می شود و نزدیک است به همین معنایی که در عربی است . البته همه این ها روی این مبناست که کلّ زبان ها ریشه یابی شود و به کلمات دو حرفی برگردد . همه لغات خماسی و رباعی و ثلاثی در ابتدای کار ثنایی بوده اند . البته شواهدی از روایات هم دارد . من حدود 40 مورد روایات جمع کرده ام که به اشتقاق کبیر اشاره دارد : مانند تمیرهم العلم در تفسیر امیرالمؤمنین . پی جویی روح لغات و جامع گیری ی معانی فوائد زیادی هم در تفسیر دارد . تمایز معانی و لطافت هایی که در معانی وجود دارد مبتنی است بر پی جویی معانی و نزدیک شدن به روح معنا } و في عهد الحجاج { یعنی عهد عبدالملک برای حجاج }{ در کتابهایی که من دیدم اصل عهد بود ولی این تعبیر در آن نبود } : إني وليتك الفرجين { دو جای سخت مخوف که هر کسی از عهده ی سر و سامان دادن به آن بر نمی آید } يعني خراسان و سجستان { که محل شلوغی و قیام ها بود که کنترلش دشوار بود } سجستان آیا همین سیستان امروز است یا نه ، معلوم نیست . در اطراف اصفهان هم در زمان ما جایی است به نام سیستان . در کتاب های هیئت قدیم هم به سیستان می گفتند : ( ظهر زمین و قُبّة الأرض ) وسط معموره ی آن زمان . در آن زمان معموره و ربع مسکون از چین و ژاپن بوده تا مغرب و جزائر خالدات چون آمریکا مکشوف نبوده . سیستان را وسط این محدوده می دانستند . ظهر زمین ، یعنی وقتی خورشید به بالای اینجا می رسیده ، نصف معموره را پیموده بود . نصف النهار معموره از آنجا رد می شده است . سجستان معرّب سگستان بوده . سجزی که در اطراف اصفهان است هم ، سگزی بوده یعنی جای زیستن سگ
کلماتی دیگر هم در آیه هست مانند بهیج ، رواسی ، منیب که چون قبلا در سوره های دیگر وجود داشته و توضیح داده اند ، در اینجا متعرض نشده اند
و الحصيد { درو شده } ما حُصد من أنواع النبات { و آتوا حقه یوم حصاده }{ و ما حصدتم فذروه فی سنبله}
و الباسقات : الطوال { طولانی } و بسق النخل بسوقا و الطلع : طلع النخلة { خوشه ی خرما } سمي بذلك لطلوعه { بالا آمدن } یکی از حاضران : طلوع به معنای خروج است نه بالا آمدن . یکی دیگر از حاضران : طالعا جبلا مؤید فرمایش حضرتعالی است . استاد : من هم در ذهنم بالا آمدن است . و النضيد { نضد به معنای چینش چیزی کنار هم به طور منظم است } ما نُضد بعضه على بعض { خوشه های خرما هم این چنین است که بعضی روی بعضی چیده شده است }
در بحث ( المعنی ) دوباره به بحث های لغوی بر می گردیم
بعد از درس :
سوالی درباره وصیت به ثلث شده در دقیقه ی 55 و 30 ثانیه شد که جواب استاد تا دقیقه ی شصت و پنج طول کشید
سوال دوم : آیا یاد دادن راه فرار خمس به مردم کار صحیحی است ؟ استاد : افراد و شرائط فرق می کند . کار خوبی نیست ولی گاهی شخصی شرائط زندگیش طوری است که با پرداخت خمس به عسر می افتد یا چه بسا از دین زده می شود . گفت : جونم را بگیر ، پولم رو نگیر ! در این شرائط مانعی ندارد . چون شرعی هم هست . به او یاد می دهد تا واقع در افسد نشود
یامهدی جان









*****************
تقریر آقای صراف:
3/7/1390

[سورة ق (50): الآيات 6 الى 11]
أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ (6) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (7) تَبْصِرَةً وَ ذِكْرى‏ لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ (8) وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ (9) وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ (10) رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ (11)

اللغة
الفروج الشقوق [شق به معنای شکاف] و الصدوع [صدع به معنای فُرجه است. صُداع هم که به معنای سردرد است چه بسا ناشی از آن احساس شخص نسبت به سر خودش باشد. هر سه لغت لغات قرآنی است] و في الحائط فرجة بضم الفاء فإذا قيل فرجة بفتح الفاء فهو التفصي [رهایی یافتن از مثل غم و غصه. فُرجة شکاف و فَرجة گشایش] من الهم قال:
ربما تكره النفوس من الأمر له فرجة كحل العقال‏ [در ج6 ص327 فَرجة ضبط شده]
أي رب شي‏ء تكرهه النفوس و ما هاهنا نكرة موصوفة و الفرج موضع المخافة و في عهد الحجاج [عهد عبد الملک به حجاج] أني وليتك الفرجين يعني خراسان و سجستان [معجم مقائيس اللغة؛ ج‌4، ص: 498

فرج‌
الفاء و الراء و الجيم أصلٌ صحيح يدلُّ على تفتُّح فى الشّي‌ء.
من ذلك الفُرجة فى الحائط و غيرِه: الشَّقُّ. يقال: فَرَجْته و فرَّجته. و يقولون:
إنَّ الفَرْجة: التفصِّى من همٍّ أو غمّ. و القياسُ واحد، لكنَّهم يفرقون بينهما بالفتح. قال:
ربَّما تجزع النّفوس من الأمْ‍
رِ له فَرجة كحلِّ العِقالِ
و الفَرج: ما بين رِجْلَى الفَرَس. قال امرؤُ القَيس:
لها ذنبٌ مثلُ ذَيل العروس
تَسُدُّ به فَرجَها من دُبُرْ
و الفُروج: الثُّغور التى بين مَواضِع المخافة، و سمِّيت فُرُوجاً لأنَّها محتاجةٌ إلى تفقُّد و حِفْظ. و يقال: إنَّ الفرجَين اللذين يُخاف* على الإسلام منهما: التُّرك و السُّودان. و كلُّ مَوضعِ مَخافةٍ فَرْج.] و الحصيد ما حصد من أنواع النبات

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏9، ص: 213
و الباسقات: الطوال و بسق النخل بسوقا و الطلع طَلعُ النخلة سمي بذلك لطلوعه [شاخه سر می­زند و خارج می­شود] و النضيد ما نُضِد [چیده می­شود] بعضه على بعض.