بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست









***************
تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=255.0
تفسیر سوره مبارکه قاف از جلسه 18تا44تابستان90***
السلام علیک یا شهرالله
جلسه چهل و چهارم ( 27 / 7 / 2011 )5/5/90=25شعبان المعظم 432
سوال درباره اینکه در روایات معارف چه مقدار به علم اصول فقه نیاز است؟ استاد: هم فقه و هم اصول برای طلبه مثل نان شب است. همه ی مسائل اصول ضروری است و به درد همه جا می خورد . . . تا دقیقه (14)
اگر کسی در فقه مجتهد نشود بعد از هفتاد سال احساس پشیمانی می کند. انسان می تواند در جوانی با یک تمرکز یک ساله دو ساله یا پنج ساله می تواند در فقه و اصول صاحب نظر شود.
المیزان فرموده اند: لابتغوا الی ذی العرش یعنی لشکرکشی کردن!
دقیقه 14: یکی از حاضران: درخواست تشکیل درس اصول از استاد. تا دقیقه 25
دقیقه 25: آقای نایینی خواستار یک بیان برهانی برای اینکه در خداوند متقابلات راه ندارد، شدند!
استاد: . . . تا دقیقه (36 ) تکرار مباحث گذشته. مگر مطالب زیر:
منظور من از اشاره، این است که توصیف نمی کند. همان تعبیر اثبات و وجود الایمان در روایات.
نهج البلاغه: الله احق و ابین مما تراه العیون!
مبدأ الحقائق اصلاً فرضِ عدم ندارد حتی اگر بخواهید فرض بگیرید که نیست می بینید دارید به وسیله ی او دارید این فرض را می گیرید!
مشارالیهِ ما از حیث آن چیزی که می خواهیم به آن اشاره کنیم ابهام ندارد. وقتی می خواهم بگویم مبدأ همه ی حقائق، چیز مبهمی نیست. اما وقتی می خواهیم وارد حاقِّ ذات او بشویم و احاطه ی به ذات او پیدا بکنیم، ممکن نیست.
دقیقه ( 36 و 45 ثانیه ): اشاره به کمال لا یتناهی که هیچ حدی ندارد، محال نیست. ما در فطرت خودمان متوجهِ مبدأ و کمال لا متناهی می شویم و به او اشاره هم می کنیم اما نکته ی مهم این است که این کُنِشِ اشاره ی ذهن همان و از لا حدی و کمال مطلق درآوردن، همان. یعنی اشاره کردن هم فطری است هم مجاز اما بدان که نفس اشاره همان و از اطلاق درآمدن همان. یعنی وقتی اشاره ی شما مشارالیه پیدا کرد، مشارالیه شما مطلوب شما نبوده است.
سوال: پس چرا این کار مُجاز است؟ استاد: به خاطر اینکه اصل عمل صحیح است. چند مثال عرض کنم:
در مقاله چهارم اصول فلسفه می گویند: ( ما دائماً سراغ معلوم می رویم ولی جز علم چیزی دستمان نمی آید ) یعنی معلوم را انکار نکن. منظورشان هم معلومِ بالعَرَض است. معلوم بالذات که با علم یکی است. منظورشان این است که ما معلومِ بالعرض داریم. دائماً هم دل به اقیانوس می زنیم و می ریم سراغ شکار معلومِ بالعرض ولی آنچه در تور ما می آید، جز علم نیست. یعنی ما با معلومِ بالعرض متحد نمی شویم و دسترسی به او پیدا نمی کنیم. بلکه دسترسی به علم او پیدا می کنیم.
پس معلومی هست و سراغ او رفتن، منطقی و عقلایی است اما وقتی رفتیم فقط علم به او به دستمان می آید.
مثال دوم که نقل مجالس علم تجربیِ امروز است. مرحوم آقای صدر 40 سال قبل در فلسفتنا گفته اند. اول هم برای جهان علم فیزیک خیلی چندش آور بوده است ولی کم کم بشر با آن انس گرفت و با آن کنار آمد.
دیدند وقتی می خواهیم بر درون اتم اطلاع پیدا کنیم، نفس اطلاع یافتن ما بر اندرون او، کیفیت و مختصات او را تغییر می دهد و اطلاع یافتن من می شود جزء او و سیسمِ او!
از دقیقه ( 42 ) تا (49 ) درباره نظریه دالتون و تامسون (مدل هندوانه ای) و واپاشتِ هسته و تشعشعات و آلفا و بتا و گاما و جداکردن بین الکترون و پوروتن برای اولین بار و یوم الله بودنِ این روز! و مدلِ منظومه ی شمسی.
الآن می دانند که راهیابیِ به اندرون اتم فایده ای ندارد. چون همین که دسترسی به آن پیدا می کنید، آن را تغییر می دهید!
(49): پس در تجربه هم جایی هست که اصلِ سراغ او رفتن، عقلایی و منطقی و صحیح و رفتن به سوی او ممکن است اما وقتی رفتیم، نفس کنش ما نسبت به آن چیزی که مقصود ماست، می شود جزء او و تغییرش می دهد.
سراغ مبدا رفتن و اشاره به سوی او کردن که حقیقة الحقائق و از همه اصیل تر است و همه جا حاضر است، ممکن است ولی طوری است که اشاره همان و از اطلاق بیرون آمدن همان. یعنی مشارالیهِ شما دیگر اونی که می خواستید نیست چون محدود شد. اشاره می کنیم ولی مشارالیه ما خدا نیست.
اگر انسان این را درک کند فتح باب و کلیدی است برای اینکه اینقدر واهمه نداشته باشد در مسائل تعطیل و تشبیه. تعطیلی در کار نیست. اینطور نیست که همواره در عبارات کفرآمیز غوطه ور باشیم. بلکه حرف می زنیم اما توقع نداشته باشیم که به ذات او هم برسیم. حتی بعد از سبحان الله می گوییم: الله اکبر. یعنی خدا از تنزیه من هم بالاتر است! (52)
دقیقه (53) تا (55) درباره تقسیم معقولات به اولی و ثانیه
اتصاف درباره خدا نمی آید.
در مورد خدا تکویناً و ثبوتاً منشأ انتزاعی نیست نه اینکه هست و ما ضعیفیم. چون منشأ انتزاع متفرّعِ بر یک نحو تحیُّث است و ( حیّث الحیث ) گفت: ذات خدای متعال مقدم است بر اصل و حقیقت تحیُّث. (59)
لوح محفوظ دو تاست: لوح محفوظ عینی و لوح محفوظ علمی (62)
عرض من این بود که چیزی داریم غیر از ذات و مسبوقِ به ذات اما در عین حال محتاجِ به کُنِ ایجادی هم نیست
سوال: وقتی رفتن ما منتج به رسیدن به او نمی شود، فایده ی رفتن ما به سوی او چیست؟
این روایت را دقت کنید( روایت هفتم باب آخر توحید صدوق)
تَكَلَّمُوا فِي مَا دُونَ الْعَرْشِ وَ لَا تَكَلَّمُوا فِي مَا فَوْقَ الْعَرْشِ فَإِنَّ قَوْماً تَكَلَّمُوا فِي اللَّهِ‏ عَزَّ وَ جَلَّ فَتَاهُوا حَتَّى كَانَ الرَّجُلُ يُنَادَى مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ فَيُجِيبُ مِنْ خَلْفِهِ وَ يُنَادَى مِنْ خَلْفِهِ فَيُجِيبُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ.
در روایت فوق مرزی قرار داده اند برای تفکر و این مرز یک واژه ی معارفی شده است. عرش در لغت به معنای سقف است. کأنه انسان به جایی و یک بستری از نفس الامر و حقائق می رسد که سقف کار است. اینجا مرز و سرآمد و کار است که به نظر من اینجا آنجایی است که مفاهیم به اطلاق و صرافت می رسند.
یک سوال مطرح است که: نظام نفس الامر و نشوء حقائق و همه چیزهایی که در رتبه علمی و رتبه ی عینی هست، مبدأ همه ی اینها خدای متعال است. آیا جزاف؟ اگر قبول کنیم که جزاف نیست، اینجا همان جایی است که حضرت فرمودند: فکر کردن ممنوع است و عقلش به هم می ریزد. اگر در مفاهیم مطلقه حتی آنهایی که متقابلات دارند، فکر کنید می فهمید. خواهید فهمید که وقتی متقابلات به اطلاق برسند صبغه ی تقابلشان تغییر می کند. یعنی متقابلات در مادون عرش متقابلند. وقتی به عرش رسیدند و مطلق شدند، صبغه ی تقابلشان جور دیگری می شود. لذاست که تفکر در ما فوق عرش موجب تحیّر می گردد. این هم که دیروز گفتم: کما یلیق بجنابه به معنای این نبود که کاری کنیم که تحیّث و منشأ انتزاع درست بکنیم. (70)
به نظر من اگر بخواهیم واژه های مظاهر، ظهورات، مجالی، مراتب، مرائی تا حیثیات، اطوار، فنون و . . . را رده بندی کنیم، دقیق ترینش که اوج کار است، واژه ی شأن و والشأن و تشأن است. تشأن را هم در دو مقام می گفتند: تشأنی که از باب کثرت در وحدت است و تشأنی که وحدت در کثرت است. چیزی که مهم است اولی است که از همه ی تعبیرات دقیق تر است. به نظر من در بحث وجود رابط و ربط و . . . این مفهوم سر آمد مفاهیم است. خود این واژه و مفهوم وقتی به مرز عرش برسد، او تشأن را تشأن کرده و او بین شأن و ذوالشأن تفاوت گذاشته است پس خودش شأن ندارد و ذوالشأن نیست. چون تفرقه ی بین شأن و ذوالشأن به اوست (73)
پس کما یلیق بجنابه یعنی ما فوق العرش است نه اینکه بخواهیم دستگاه اینجا را آنجا پیدا کنیم.
سوال. استاد: لا تکلموا یعنی درکش ممکن نیست به قرینه ی تیه
مرحوم سیداحمد کربلایی: نگویید کمال ذات به صفات است بلکه کمال صفات به ذات است. ذات ینبوع است و جوشش همه ی کمالات از ذات است. سپس می گویند: اینجاست که سالکان قطع طمع می کنند و دلشان از این جهت کباب است و قعر این عبارت، شمسی است مضیئه که صد جان فدای او کردن جا دارد (77)
(78): قضیه بی تابی سیداحمد در مسجد سهله و خواندن شعر: ما به این در نه پی حشمت و جاه آمده ایم . . .
(82): پارادوکس گربه و بی نهایت جهان موازی
(87) تا (89): درباره مکتب تفکیک
(92) تا(94): نحوه کار کردن در اصول و تا (101)
تا (110) سوالات شرعی
یامن هو اسماءالله الحسنی









*****************
تقریر آقای صراف:
5/5/1390

· ما بوسیله معنا اشاره می­کنیم به یک چیزی که مُدرَک ماست. این چه نحوه اشاره­ای است که در مورد خدای متعال بکار می­بریم؟ آیا باعث تحیث به حیثیت نمی­شود؟ انسان با اشاره به چیزی لایتناهی است اشاره می­کند ولی کنش اشاره ذهن همان و از لاحدی و کمال مطلق درآوردن همان و لذا باید همان وقتی که اشاره می­شود که لابد هستیم از آن متوجه این حقیقت هم باشیم. این اشاره مُجاز و منطقی و عقلائی است ولی این محدودیت را دارد. رفتن درست است و صحیح است ولی چیزی که به دست می­آید غیر از خداست. مثلاً در علم فیزیک زمانی که خواستند راه پیدا کنند به درون اتم، همین که خواستیم مطلع بشویم بر او خود این اطلاع یافتن بر او تأثیر کرده و جزو آن چیزی می­شود که می­خواهیم بر آن مطلع شویم. در فلسفتنا هم مرحوم صدر نقل می­کنند همین مطلب را. پس حتی در تجربه جایی داریم که اصل سراغ او رفتن منطقی است ولی نفس کنش ما سیستم را تغییر می­دهد. این مثالی است برای اینکه اشاره کردن باعث از اطلاق درآمدن مشار الیه می­شود و مشار الیه غیر خدا می­شود.

· مرحوم صدوق در آخرین باب توحید خود روایتی آورده است:

التوحيد 455 67- باب النهي عن الكلام و الجدال و
7- حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رحمه الله قال حدثنا محمد بن الحسن الصفار قال حدثنا أحمد بن محمد بن عيسى عن الحسن بن علي بن فضال عن ثعلبة بن ميمون عن الحسن الصيقل عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر ع قال تكلموا في ما دون العرش و لا تكلموا في ما فوق العرش فإن قوما تكلموا في الله عز و جل فتاهوا حتى كان الرجل ينادى من بين يديه فيجيب من خلفه و ينادى من خلفه فيجيب من بين يديه

· عرش کأنه مرز و سرآمد کار است و همان مرزی است چه بسا که مفاهیم به اطلاق می­رسند. این روایت شریفه گویا یک میزانی قرار می­دهد.

· قضیه آسید جمال گلپایگانی با آسید احمد کربلائی