بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=255.0
***تفسیر سوره مبارکه قاف از جلسه 18تا44تابستان90***
:جلسه سی و دوم ( 10 / 7 / 2011 )19/4/90=8/8/32یکشبه
سوال: اینکه فعیل به معنای فاعل یا مفعول بیاید، سماعی است یعنی اینطور نیست که ما هر ماده ای دلمان خواست به معنای فاعل یا مفعول بگیریم. بلکه باید ببینیم عرب این فعیل را به معنای فاعل استعمال کرده یا ب معنای مفعول. استاد: منظور شما از سماعی یعنی اگر این فعیل به معنای مفعول به کار نرفته، ما نمی توانیم به معنای مفعول بگیریم. سائل: بله، یعنی مثلاً عرب این فعیل را به معنای فاعل استعمال کرده نه به عنوان مفعول. پس ما هم نمی توانیم به معنای مفعول بگیریم. استاد: اینکه چه اندازه این الزام آور است حتی وقت نیاز، مثل سائر موارد سماع است. یعنی وقتی زبان یک ضوابط خوبی دارد، خب آنها مورد نیازشان بوده و در اینجا به کار برده اند. اگر ما کاری کنیم که زبان به هم بریزد، نمی شود. اما اگر کار ما توسعه زبان بود، اشکال ندارد. توسعه زبان یعنی بدون اینکه که صدمه ای به ضوابط بخورد، از همان ریخت آنها چیزهایی جدیدی درست می کنیم. چه مانعی دارد؟ خود عرب ها هم الآن این کارها را می کنند. سائل: منظورم این است که وقتی ما داریم بحث می کنیم که حفیظ آیا به معنای حافظ است یا محفوظ؟ آیا لازم است که تحقیق کنیم که ماده ی حفظ در وزن فعیل، در هر دو به کار رفته یا فقط در یکی؟ استاد: نه. وقتی علما بحث می کنند بر سر اینکه این فعیل، به معنای فاعل است یا مفعول، نمی گویند اول برویم در لغت ببینیم که هر دویش آمده یا نه؟ به عبارت دیگر: فعیل، واژه ای است که دو منظوره است. هیئت دوو منظوره است نه مجموع هیئت و ماده. اگر سماعی باشد، مجموع هیئت و ماده با هم دو منظوره هستند. یعنی هم باید بدانیم هیئت به دو منظور به کار می رود و هم باید بدانیم در این ماده خاص، عرب در دو منظور به کار برده است. به نظر من می رسد که نفس هیئت کافی است که محققین در بحثهایشان، هیئت را دو منظوره بگیرند بدون لحاظ اینکه حیثیتی تقییده ای به ماده داشته باشد. (10)
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در آیه شریفه بر سر کتابٌ حفیظ بود: قَدْعَلِمْنَامَاتَنْقُصُالْأَرْضُمِنْهُمْوَعِنْدَنَاكِتَابٌحَفِیظٌ.
دیروز از المیزان خواندیم احتمال اینکه مراد از کتاب حفیظ، کتاب اعمال باشد را رد کردند و فرمودند: اولا اینکه خدای متعال می خواهد برای ( ما تنقص الارض ) جواب بدهد و کتاب اعمال ربطی به آن ندارد. تنقص الارض یعنی زمین دارد پیکر آنها را می خورد و عندنا کتابٌ حافظٌ لهذه النواقص.
اشکال دومشان هم این بوده که کتاب اعمال واژه حفیظ به کار نرفته است. حرفشان هم صحیح است. برای کتاب اعمال واژه حفیظ به کار نرفته است اما مثلاً یُرسلُ علیکم حَفَظة داریم. در سه مورد برای کسانی اعمال ما را می نویسند، تعبیر حافظ به کار رفته است. إن کل نفس لما علیها حافظ و مورد سوم: و إن علیکم لحافظین کِراماً کاتبین. و در عین حال برای خود کتاب به کار نرفته است(12)
سوال. استاد: بیانِ احتمال اول این بود که: آنها گفتند: اإذذا متنا و کناترابا خاک شدیم، ذلک رجعٌ بعید. آیه در جواب آنها فرموده: قَدْعَلِمْنَامَاتَنْقُصُالْأَرْضُمِنْهُمْ یعنی چرا می گویید کنّا تراباً؟ شما که به تمام وجود خاک نمی شوید. بلکه دو حیثیت دارید. حیثیت بدنی تان که خاک می شود ولی یک حیثیت دیگر دارید که اصلاً خاک شدنی نیست و باقی است. آیه می فرماید: آن حیثی از شما که زمین می خورد و خاک می شود، نزد ما مخفی نیست و به آن علم داریموَعِنْدَنَاكِتَابٌحَفِیظٌ یعنی یک جهت دیگری هم خودِ شما دارید که کتاب اعمال شماست. کتاب اعمالی که جزئی از کُنّای شماست، نزد ما و در عالَم قدس و وراء عالم تغیّر و حرکت و دروس و زوال نزد ما محفوظ است.(19)
اشکال: سوال آنها از اعمال نیست بلکه از این است که این جسمی که از بین رفت، چگونه بر می گردد؟ کاری ندارند به اینکه اعمالشان نزد خدا محفوظ است یا نه؟ پس جواب هم باید به این سوال باشد. استاد: کلمه ی جسم را از کجای حرف آنها استفاده کرده اید؟ آیا کُنّا یعنی جسمُنا؟! مستشکل: سوالشان درباره رجعت است. رجعت خودشان نه اعمالشان. استاد: می گویند: کنا تراباً یعنی ما هر چه هستیم، خاک شدیم. مستشکل: سوالشان از برگشت خودشان است نه اعمالشان ( ذلک رجعٌ بعید) . استاد: آیه هم هر دو جهت را می گوید. می گوید: اولاً اشتباه کردید که گفتید: کُنّا تراباً. چون شما هر چه بودید که خاک نشدید. اگر به آن قسمتی از شما که خاک شده اشکال دارید، قد علمنا. تازه شما که همه چیزتان خاک نشده است. بلکه یک چیز ثابت هم دارید. آن چیز ثابت را می چسبانیم به علممان از ذرات و به هم ضمیمه می کنیم و می شود خودِ شما. مستشکل: بحثشان بر سر رجعتشان بوده است. استاد: خب، آیه می فرماید : وجود شما دو حیثیت دارد؛ یکی کتاب حفیظ است که خاک نشده است و یکی هم چیزی است که خاک شده و ما به ذره ذره اش علم داریم و عند الحشر این دو با هم جمع می شوند و شما می شوید. ترکیبی از روح و بدن و اعمال و خواص آن.(21) کسی که با رجع مشکل دارد، با رجع خودش مشکل دارد. اسمی از جسم نمی برد؛ چون حودش را کلاً جسم می داند. یکی از معارف مهم قرآنی هم این است که شما فقط جسم نیستید.
مستشکل: در مشابهات این آیه که دو سه مورد دیگر است و در رجعشان مشکل داشتند، جواب قرآن این بوده که ببنید چگونه آدم را خلق کرده ایم، چطور عیسی را بدون پدر خلق کردیم، شما را هم محشور می کنیم. اصلاً بحث بر سر این نیست که اعمال شما چه شد؟ بلکه محتوای آیه این است که ما می دانیم در ارض و تراب چه خبر است و همان چیزی که از شما گرفته ایم بر می گردانیم. جاهای دیگر قرآن که نظیر اینجاست اصلاً صحبتی از اعمال و حفظ آن نیست.
استاد: یعنی هر کجا قرآن دارد جواب آنها را می دهد، مضمون کتابٌ حفیظ هم آنجا هست؛ و درنتیجه مجبور شویم اینجا را هم طبق آنها معنا کنیم؟ یا اینکه در اینجا آیه دارد یک چیز علاوه بیان می کند. شما می گویید: چون قرار نیست اینجا چیزی اضافه بگوید، لذا باید هر آنچه در جاهای دیگر گفته اینجا هم بگوید. در حالی که چه مانعی دارد که در اینجا چیزی اضافه کند؟ البته اگر فرمایش شما این باشد که از موارد دیگر، استظهار می کنیم که این آیه هم همان را دارد می گوید، باید دید این اسظهار به سر می رسد.
در آیه سوره یاسین معلوم است که سخن از از هم پاشیدگیِ شخصیت است. لذا نیاز است که بگوییم: شما از هم نپاشیده ای بلکه بخشی از وجودتان خاک شده است. چیزی که حافظ شماست و می تواند شخصیت شما را همانگونه که بود، بر گردانَد، موجود است (عندنا کتابٌ حفیظ). البته این که مراد از کتاب، کتاب اعمال باشد، یکی از وجوه محتمل این آیه است.
سوال: کتاب اعمال چگونه اشاره دارد به دو بُعدی بودن انسان دارد؟ استاد: چه مانعی دارد که بر روح، قرآن تاب این را دارد که وجوه متعددی که همه شان هم درست است، از آن اراده شود. چه مانعی دارد که به روح، کتاب گفته شود؟
سوال: اعمال از شؤون انسان است نه این که دقیقاً روح باشد. استاد: من روح را به عنوان اینکه سابقه ذهنی نسبت به آن داریم و برای توضیح مقصود گفتم و گرنه نمی گویم کتاب حفیظ یعنی روح.
سائل: شما فرمودید وقتی وقتی می گویند: ما چه می شوبم، خدا در جوابشان می فرماید: شما دو ساحت دارید، اون جهتی از شما را که زمین از بین می برد، ما به آن علم داریم. استاد: یک چیزی هم دارید که نزد ماست. لذا در آیه ای که کفار می گویند: ما لهذا الکتاب لا یغادر صغیرة و لا کبیرة الا احصاها. در دنباله آن می فرماید: و وجدوا ما عملوا حاضراً. آیا ما عملوا چون به دنبال کتاب آمده، ربطی به کتاب ندارد؟ نه، این از خصوصیات همین کتاب است. خیلی جالب است. چون نمی گوید تصویر یا جزای عمل. بلکه وجدوا ما عملوا حاضراً یعنی این کتاب کتابی است که خودش را در همان زمان عمل و همان صحنه را می یابند.(29) در روایت دارد: وجده کانه فعله الساعة.
سوال. استاد: آیا بدن او گناه را انجام داده است یا اینکه مجموع بدن و روحش؟ آیه می فرماید: شما که می گویید ما خاک شدیم، دارید از دو جهت اشتباه می کنید: اول این که شما که می گویید ما خاک شدیم، در حالیکه شما چیزی دارید که خاک نشده است. دوم اینکه آن جهتی هم که خاک شده، خبر از هه چیزش داریم. من هم که گفتم، روح، برای این بود که بحثمان جلو برود و گرنه در آیه کلمه روح نیامده است.(31)
علی ایّ حال می خواستیم ببینیم مفاد هیئت حفیظ چیست؟ دیروز این احتمال مطرح شد که حفیظ یعنی موطنِ تحقق مبدأ. چون فعیل یعنی خود این ماده در یک موطنی متحقق شده است. ما با خود آن ماده کار داریم. لذا از جهات مختلف می تواند به معنای مفعول یا فاعل باشد. به خلاف اسم مکان مثلاً که صِرفاً مکان و ظرف محض است. ضارب هم موطن تحقق مبدأ است اما موطنی که موطن بودنِ او ملحوظ نیست بلکه مصدیریت او ملحوظ است یعنی می گوییم از او صادر شده است. مفعول هم موطن است اما موطنی که حیثیت وقوع بر او در آن لحاظ شده است. پس موطنی که در فعیل می گوییم به معنای زمان و مکان نیست بلکه یعنی آنجایی که آن حیثیت وجودیِ او جلوه کرده است. به خلاف اسم مکان که ظرف محض است یعنی چیزی است که این در او ظهور کرده است.
مستشکل: در اسم آلت هم مثلاً فتح در مفتاح ظهور پیدا کرده است. استاد: ما در اسم آلت نمی خواهیم بگوییم فرد ظهور پیدا کرده است. بلکه این وسیله ی او بوده است. مفهوم وسیله غیر از ظهور است. این سبب ظهور شده است نه این که فتح در کلید ظهور پیدا کرده است. کسانی که می گفتند مشتق بسیط است نه مرکّب، می گفتند که تفاوت مشتق با مبدأ در تفاوتِ بشرطِ شیء و لا بشرط است. یعنی مشتق همان مبدأ است لا بشرط یعنی ابیض بیاضی است لا بشرط. یعنی لا بشرطِ از اتحاد نه بشرطِ الاتحاد. چون اگر بشرط باشد، به ترکیب بر می گردد. اما بیاض، بشرطِ لا است. یعنی بیاض یعنی حتماً مرکبِ با او نباشد.(36)
با این حساب که ابیض مبدأِ لا بشرط باشد، نظیرش در اینجا می آید. در جریح، نفس مبدأِ جُرح ( زخم برداشتن یا زخم وارد کردن، بستگی دارد به معنای مفعول باشد یا فاعل ) لا بشرط و مشتق است. یعنی می تواند برود در دل ذات و بشود شأن ذات و یکی از شؤونات ذات و خود ذات شود. اتحاد هم به این معنا است و در نتیجه بسیط می شود. اما مبدأ بشرطِ لا است [ عبارت مبهم و متهافت به نظر می رسد به فایل صوتی مراجعه گردد (دقیقه 37 ) ] جرح چیزی است غیر از زید اما وقتی می گوییم جریح، همان جُرح است اما جُرحی است که لابشرط و به صورتِ مشتق ملاحظه شده است. لابشرط هم یجتمع مع الف شرط. یعنی شده خود ذات به خاطر بسیط بودن و لابشرط بودنش. پس منظور من از موطن یعنی این حیثیتِ بحثی که در اصول مطرح است. حیثیتی که اگر به مبدأ بشرط لا نگاه کنیم، همان مبدأِ مأنوسِ خودمان است. خب موطنِ مبدأ یعنی چه؟ یعنی مبدأ را از بشرط لا بودن، لابشرطش کنیم تا بشود عین خود مجروح یا عین خود ذات جارح. چون آن را از بشرط لا در آوردیم و لابشرط شد. به همین خاطر متحد می شود با ذات جریح به معنای مجروح یا جارح.
سوال. استاد: موطن یعنی متحد شدنِ مبدأی که بشرط لا بود با ذات. ذات غیر از مکان و زمان و آلت است(40)
اصلِ بساطتِ مشتق را میر سید شریف مطرح کرده است.
موطن یعنی جای اتحادِ مبدأی که از بشرط لا درآمده، با ذات. در واقع موطن شأنی از ذات و خود ذات است. مشتق بنابر بساطت، خود ذات است اما شأن ذات و وجود رابط ذات است. و چون بشرط لا شده قابلیت حمل پیدا کرده است.
اما اینکه فعیل با فاعل و مفعول چه فرقی دارد، توضیحش را عرض کردم. فعیل یک نسبتِ موطنیّه ی مبهم است اما فاعل نسبتِ موطنیه ی صدوری است یعنی می گویم این مبدأ از او صادر شده است و لذا بر مفععول قابلِ صدق نیست. چون نسبت صدوریه با وقوعیه فرق داد. فعیل هیچکدامش نیست بلکه یک نسبتِ مبهم است و لا بشرط شده است و به همین خاطر یتحد من الذات و یکون شأن الذات.
صفت مشبهه در مثل شریف تا (49)
احتمال دوم این است که بگوییم کتابیت کتاب و آن نمود اصلی که از اول پیدایش هم بوده، در این است که چیزی را که می خواهند بیشتر محفوظ بماند، آن را می نویسند. (قیدوا العلم بالکتابة )
بنابر این کتابٌ حفیظ یعنی کتابٌ حاقظ نه محفوظ اما نه حافظِ ما تنقصُ الارض بلکه حافظ اعمال. ما اگر خود اعمال را ببینیم، می گوییم کتابی است که محفوظ از تغیّر است و خاک نخواهد شد. اما اگر از آن حیث ببنیم که این کتاب دارد اعمال ما را نگه می دارد و از این حیث، حافظ است. حافظٌ لأعمالنا و محفوظٌ من التغیّر.(51)
چهارده معنا برای کتاب یادداشت کرده ام:
1 – حفظ و ضبط
2 – تنجیز و غیرقابلِ انکار و برگشت بودن به خلاف سخن گفتن
3 – قابل ارائه به دیگران
4- قابل ماندن برای آیندگان
5 – قابلیت پاک کردن خط آن ( یمحوالله . . . امُِّ الکتاب ) یعنی یک کتابی داریم که ام الکتاب است و کتابی داریم که کتاب المحو و الاثبات.
6 – قابلیت گشودن و بازکردن ( یلقاه منشوراً )
7 – قابلیت مراجعه در هنگام جهل و نسیان
8 – قاطعِ نزاع هنگام دعوای در امری
9 – واسطه ی بین معلم و متعلم
10 – قابلیت جمع کردن متشتتات
11 – مسبوقیتِ به کاتب و قلم و دوات
12 – قابلیت قراءت
13 – قابلیت استنساخ
14- متشکل از مراتب ترکیب تا بساطت. از جمله و مرکب ناقص و کلمه و حرف.
پس آن حیثیتی که الآن با آن کار داریم حیثِ حافظیت کتاب است مر اعمال را.
احتمال سوم این است که مراد از کتاب نه عمل ما باشد نه علم الهی بلکه یعنی خود کتاب وجود که عمل یکی از شؤوناتِ آن است. ملکات و خطورات و نیاتش هم هست. یعنی خدا نمی خواهد بفرماید علم من حافظِ اینهاست بلکه می خواهد بفرماید: شما که می گویید ما خاک می شویم، خود شما یک چیزی داید که حافظ ذرات وجود شماست. یعنی کتابٌ حافظٌ لما تنقص الارض منکم. در روایت هم دارد که: ( ترابُ الروحانیین فی الارض کالذهب ) که توضیحش فردا انشاءالله.(63)
سوال. استاد: برای ما که انس ما به عالَمِ یشغله شأنٌ عن شأن است، ممکن نیست کسی را دارای عوالمِ مستقل است. عوالمی که هر کدام احکام خاصی دارند که دخالت در احکام خاص دیگری نمی کند. مثلاً یک عالمی داریم که عالم مزاج و چشم و گوش است. کسی به امام مجتبی نگفت که در کوزه ی شما سم ریخته شده است. حضرت هم ندیدند چون مخفیانه ریخت. این عالم احکام خودش را دارد. یعنی امام در محدوده ی این عالَم نمی داند. ولی در عین حال علمشان به اینکه در کوزه سم است معدوم نشده است. چون تقدیر را می داند. (72)
روایتِ ( ما عُبِدَ الله بشیءٍ اعظم مما عُبِدَ بالبَداء ) ( بل یداه مبسوطتان ) گاهی مباحث کلاسیک ما را می رساند به خدای دست بسته! ( یدان مغلولة )
بداء یکی از ارکان دین و معارف اهل بیت است.
بداء صِرفاً مختص به لوح محو و اثبات نیست. یک جور بداء هست که چه بسا با اسم مستأثر مربوط است.(77)
یا من هو اسم مستاثر









*****************
تقریر آقای صراف:
19/4/1390

· در این فقره آیه شریفه می­خواهد با این فرض که این احتمال درست باشد به دو ساحتی بودن وجود انسان اشاره کند. توجه شود که در کتاب اعمال تصویر عمل یا خبر عمل یا ... نیست بلکه خود عمل را می­بیند و چنین کتابی است (و وجدوا ما عملوا حاضراً)

· فعیل نسبت موطنیه مبهم است بخلاف فاعل که نسبت موطنیه صدوریه و مفعول که نسبت موطنیه وقوعیه باشد.

· احتمال دیگر اینکه کتاب بودن کتاب به این است که چیزی را که می­خواستند محفوظ بدارند در کتاب می­آوردند. پس کتاب حفیظ بشود کتاب حافظ به معنای کتاب حافظ اعمال. اگر خود اعمال را ببینیم می­شود کتابی که محفوظ از تغیرات است و از حیثی که اعمال ما را نگاه می­دارد حافظ است.

· احتمال دیگر این است که کتاب یعنی علم الهی و لوح محفوظ و حفیظ یعنی محفوظ من التغیر

· احتمال بعد اینکه علم الهی ولی حفیظ به معنای حافظ ما تنقص الارض منهم

· یک احتمال هم اینکه نه به معنای علم الهی و نه عمل بلکه یعنی کتاب وجود که عمل یکی از شئونات آن است و ملکات و خطورات و نیات و ... هم از شئونات آن هست