بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست









**************
تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=255.0
***تفسیر سوره مبارکه قاف از جلسه 18تا44تابستان90***
یا ابوالفضل
جلسه سی ام ( 6 / 7 / 2011)15/4/90چهارشنبه4شعبان المعظم 32
این روایت دو جور نقل شده است: یکی ( یا علی انک تری ما اری و تسمع و اسمع الا انک لست بنبی ) و یک جور دیگر: ( تسمع ما تسمع و لکن لا تری اری )
سوال از رابطه ی بین حروف و اعداد در ترتیب ابجد. استاد: روایتی در خاطرم هست که: القرآن مبتدأه بسم الله الرحمن الرحیم و مؤخره ابجد. مؤخر یعنی مرحله ی بعد نه پایان. بسم الله الرحمن الرحیم نزول قرآن است یعنی همانی که همه بندگان خدا در سطح ذهن عادی با آن آشنا هستند. اما مؤخره ابجد یعنی اگر یک مرحله در فهم قرآن جلو برویم، می رسیم به رابطه ای قرآن با ابجد دارد. اصل ابجد شواهد زیادی در روایات دارد. شواهد زیادی است دال بر اینکه حروف با اعداد در ارتباطند. به تفسیر عیاشی ذیل المص مراجعه کنید. تا قرشت، حروف الفبای عبری و سریانی تمام می شود. ادامه ی ابجد مختص عربی است.
سوال. استاد: الفی که در اول است، همزه است و الف لا، الف است.
چیزی که معروف است این است که به ازاء هر حرفی، چند جور عدد قرار می گیرد. یعنی نظام های عددی وجود دارد. چون خود حرف مثل قالب و متغیر است و هر حرفی در هر سیستمی چیزی به ازائش قرار می گیرد و می توانیم به این حروف نظم بدهیم مثل احتم، ابجد، ابتث و در هر دستگاهی، به ازائش عددی خاص قرار می گیرد که طبق هر دستگاهی به نحو خاص خودش می توان به عالَم دسترسی پیدا نمود.(10)
بنا بر این از طریق حرف، در دستگاهی که فعلا با آن کار می کنید، عددهایی را نتیجه می گیریم.
چیزی که هم است این است عدد می شود پل. یعنی از حرف می رویم به عدد و عدد مرتبط است با تکوین و دوباره از طریق تکوین بر می گردیم به عدد و از طریق این پل استنطاق می کنیم یعنی عدد را به حرف در می آوریم. مثلاً صد و ده یعنی علی.
پس اینطور نیست که در دل هر حرفی فقط یک عدد باشد بلکه چندین عدد است.(12)
البته احتمال دارد یک عدد تکوینی ذاتی در دل هر حرفی باشد. و یک جوری در حرف خودش را نشان می دهد و لو در حامل های صوتی اش.
خلاصه به ازای هر حرفی قرار گرفته که این عدد پلی است برای ارتباط این حرف با واقعیت و از این طریق، واقعیات مکشوف می شود. مثلا ارسطو می گفت: جسم یک امر متصل قارّ واحد است که بالقوه اجزاء دارد نه بالفعل ( یمکن ان ینقسم الی غیر النهایة ) . این حرف یک مبنای فلسفیِ مهم و در عین حال، رهزنِ بسیاری از حرف هاست. ولی به مرور، حرفها عوض شد و برای امروزی ها واضح شده است که جسم متصل واحد اونجوری نیست و اجزائش بالفعل است نه فقط بالقوه.
الآن که می گویند: به ازای هر شیءی عددی است. به ازاء کدام حیثِ شیء، است؟ آیا به تعدا ملوکولها و اتمها یا به تعداد تواتر طبیعی اش یا . . . هر حیثی عددی را نشان می دهد. یعنی می خواهند اتصال و پیوستگی را از عالَم فیزیک بردارند و بگویند کلّ دستگاه عالم فیزیک، کوانتایی است یعنی سر و کار ما فقط با کمّ منفصل است. جالبه که همه اش هم مضربی از عدد صحیح است و کسری هم ندارد. کوانتوم یعنی تمام چیزها حتی انرژی، مضربی از عدد صحیح است.(17)
پس اشیاء خارجی حیثیات مختلف دارد و به ازاء هر حیثیتی هم عددی است. کسی که آن عدد را بداند، قدرت پیدا می کند بر این شیء.
سوال: عدد چطور با آن واقعیت ارتباط دارد؟ استاد: عدد کمّ منفصل است و اتصافش در خارج است یعنی اشیاء محل اتصاف عددی هستند. مثلاً وقتی می گوییم پانصدِ به توانِ فلان، یعنی داریم واقیت آن را با این عدد بیان می کنیم. واقعیتی که طبق مبنای ارسطو متصل بود، مشکلات داشت. اما روی این مبنای جدید خیلی آسانتر است. و انسان زودتر به مقصد می رسد.(19)
هر حرفی به عنوان یک متغیری که می تواند با یک عددی . . . فقط مهم این است که چگونه این حروف را ساماندهی بکنیم.
سوال. استاد: این سوال هست که منظورمان از حرف، لفظش است یا طبیعتش؟ این احتمال هست که طبیعت قاف هم با یک عددی مربوط باشد و این عدد، هر کجا این طبیعی می رود، یک جوری خودش را نشان می دهد. تا به حال می گفتیم حرف با عدد مرتبط است و عدد با واقعیت. اما این احتمال هم هست که خود حرف بلاواسطه با واقعیات ارتباط داشته باشد. باید شواهدی برایش پیدا کرد
اصل ابجد قبل از اسلام هم بوده است. در معانی الاخبار : حضرت عیسی را به مکتب بردند و معلم گفت: بگو: ابجد و حضرت فرمودند: الالف آلاء الله . . .
خزائن مرحوم نراقی: ابجد یعنی بدان. هوز یعنی دریاب. حطی یعنی نیک فهم کن. کلمن یعنی نگهدار. صعفذ یعنی فرو نگذار. قرشت یعنی دانا باش. ضخض یعنی واقف باش.ضظغ یعنی از پیش بدان.
به حروف ابجد، حساب الجُمَّل می گویند.
خیلی از قواعد این علم سینه به سینه رسیده و مکتوب نشده است تا به دست اغیار نیفتد.
نود درصد روایات نظر به حرف اول دارند مثل: الباء بهاءالله و الجیم جمال الله اما ده درصد هم ناظر به حرف وسط یا آخر هستند. مثلا الباء: المبدع یا نظیر آن
روایاتی که باء را به بهاء و بدیع و امثال آن تفسیر کرده اند، از باب اعطاء الحکم بالمثال است. چون برای اذهان عموم دشوار است که مستقیماً به سراغ بسیط بروند. لذا مثال را به عنوان یک فرد و مصداق می بیند و سپس مقصود کلی را از دل مثال، تجرید می کند و درک می نماید. معصومین وقتی می خواستند حرفی را بیان کنند، به سراغ جایی می رفتند که آن حرف خودش را نشان داده است. مثلاً باء خودش را در کلمه بهاء و بهجة و بقاء نشان داده است. یعنی منظور معنایی است که در باء و مشترک بین بهاء و بهجة و بقاء است. باء حقیقتی است که خودش را در بقاء و بهجة و بقاء نشان داده است. (32) یعنی باء یک نقش اصلی ای در بهاء دارد. و نیز در بدیع بودن و . . . کم کم قوه ی تجرید شما بالا می رود و با اصل خود باء که یک حقیقت و یک حرف است آشنا می شوید. بعد آن روایتی را که می گوید: این حروف اولُ ما خلق الله است درک می کنید و می فهمید اصل باء است که خودش را در بهاء نشان داده است. پس اگر گفته اند: الباء بهاء الله، در صدد بیان یکی از مجالی و موارد ظهور باء بوده اند.(34)
حضرت در توحید صدوق فرمودند: اگر زمینه برایم فراهم شود، تمام معارف را از کلمه الصمد استخراج و بیان می کنم.
گاهی یک پیکره، محل ظهور دو حقیقت می شود. مثلاً در بقاء، هم باء ظهور پیدا کرده و هم قاف(37)
معنای حرکت و سیلان، خودش یک حقیقتی است یعنی حرکت وقتی به عالم دنیا بیاد، در حرکت دست من ظاهر می شود اما همین حرکت وقتی به عوالم دیگر برود، مناسب با آنجا معنا پیدا می کند. و لذا در حقائق هم اگر الف به حرکت و سیلان می آید و حروف را پدید می آوَرَد، سیلانی متناسب با اینجاست. پس می توانیم بگوییم یک باطنی هست که همه این حروف که در تألیف کلام، بسائط هستند، مبدأی دارند که از آن پدید آمده اند.
روایتی هم که دیروز از ینابیع المودة خواندم، ادامه اش این است: و علم الالف فی النقطة و علم النقطة فی المعرفة الاصلیة و علم المعرفة الاصلیة فی علم الازل و علم الازل فی المشیّة.یا روایت: العلم نقطة کثّرها الجاهلون و الالف واحدةٌ عرفها الراسخون و الباء مدَّةٌ قطعها العارفون و الجیمُ حُفرةٌ تألها الواصلون و الدال درجة قدّسها الصادقون. [ این هم در ینابیع است ] فقره ( العلم نقطة کثرها الجاهلون ) در عوالی هم هست.(44)
در فاصله بین قرن نهم تا یازدهم، بخش معتنا بهی از روایات از بین رفته است.
مرحوم آقای مرعشی در مقدمه عوالی دفاع جانانه ای از کتاب می کنند.
بعید است کلمه ای پیدا کنید که در آن حرف تاء باشد ولی در معنای آن به نحوی معنای قطع کردن نباشد و غالب کلماتی که شین در آن است، یک نحو معنای تشعُّب و کثرت است البته کثرتی که به یک جا بند است مثل شاخ و برگ درخت که به تنه و ریشه بند است. ث همان کثرت است ولی به یک ریشه بر نمی گردد مثل خاک.(51)
در فن ابجد، به حرف اول زُبُر می گویند و حرفی را که به وسیله ی تلفظ ادایش می کنیم بیّنات می گویند. می گویند: اعدلِ حروف سین است. از همه حروف میزان تر است. چون زبر و بیناتش یکی است. سین 60 است باطنش هم 60 است چون یاء ده و نون پنجاه است. هیچ حرف دیگری اینگونه نیست. بقیه حروف بینات و زبرش فرق دارد. مثلاً زبر شین 300 است اما بیناتش 60 است. یعنی پنج تا باطن در آن ظهور پیدا کرده است.(53)
انشاء الله جلسه بعدی بر می گردیم به بحث ( و عندنا کتابٌ حفیظ )
یامن هو عنده کتاب حفیظ ویا من هو عنده علم الکتاب











*****************
تقریر آقای صراف:
15/4/1390

الكافي 2 627 باب النوادر ..... ص : 627
1- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ عُبَيْسِ بْنِ هِشَامٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قُرَّاءُ الْقُرْآنِ ثَلَاثَةٌ رَجُلٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَاتَّخَذَهُ بِضَاعَةً وَ اسْتَدَرَّ بِهِ الْمُلُوكَ وَ اسْتَطَالَ بِهِ عَلَى النَّاسِ وَ رَجُلٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَحَفِظَ حُرُوفَهُ وَ ضَيَّعَ حُدُودَهُ وَ أَقَامَهُ إِقَامَةَ الْقِدْحِ فَلَا كَثَّرَ اللَّهُ هَؤُلَاءِ مِنْ حَمَلَةِ الْقُرْآنِ وَ رَجُلٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَوَضَعَ دَوَاءَ الْقُرْآنِ عَلَى دَاءِ قَلْبِهِ فَأَسْهَرَ بِهِ لَيْلَهُ وَ أَظْمَأَ بِهِ نَهَارَهُ وَ قَامَ بِهِ فِي مَسَاجِدِهِ وَ تَجَافَى بِهِ عَنْ فِرَاشِهِ فَبِأُولَئِكَ يَدْفَعُ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْبَلَاءَ وَ بِأُولَئِكَ يُدِيلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَ بِأُولَئِكَ يُنَزِّلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْغَيْثَ مِنَ السَّمَاءِ فَوَ اللَّهِ لَهَؤُلَاءِ فِي قُرَّاءِ الْقُرْآنِ أَعَزُّ مِنَ الْكِبْرِيتِ الْأَحْمَرِ

· روایاتی هست که حروف را به کلماتی مثل آلاء الله برای الف و بهجة الله یا بهاء الله برای باء و ... تفسیر فرموده­اند و بعضاً متفاوت است با هم. این امر ممکن است ناشی از این بوده باشد که معصومین خواسته­اند یک نحو تعلیم بفرمایند که آن کلماتی که این حروف خودشان را در آن نشان می­دهند را بفرمایند تا اذهانی که با معانی بسیطه چندان آشنایی ندارند خودشان تجرید کنند.

معاني‏الأخبار 45 باب معنى حروف الجمل ..... ص : 45
1- حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق رحمه الله قال حدثنا أحمد بن محمد الهمداني مولى بني هاشم قال حدثنا جعفر بن عبد الله بن جعفر بن عبد الله بن جعفر بن محمد بن علي بن أبي طالب قال حدثنا كثير بن عياش القطان عن أبي الجارود زياد بن المنذر عن أبي جعفر محمد بن علي الباقر ع قال لما ولد عيسى ابن مريم ع كان ابن يوم كأنه ابن شهرين فلما كان ابن سبعة أشهر أخذت والدته بيده و جاءت به إلى الكتاب فأقعدته بين يدي المؤدب فقال المؤدب قل بسم الله الرحمن الرحيم فقال عيسى ع بسم الله الرحمن الرحيم فقال له المؤدب قل أبجد فرفع عيسى ع رأسه فقال فهل تدري ما أبجد فعلاه بالدرة ليضربه فقال يا مؤدب لا تضربني إن كنت تدري و إلا فسلني حتى أفسر لك قال فسره لي قال عيسى ع الألف آلاء الله و الباء بهجة الله و الجيم جمال الله و الدال دين الله هوز هاء هول جهنم و الواو ويل لأهل النار و الزاي زفير جهنم حطي حطت الخطايا عن المستغفرين كلمن كلام الله لا مبدل لكلماته سعفص صاع بصاع و الجزاء بالجزاء قرشت قرشهم جهنم فحشرهم فقال المؤدب أيتها المرأة خذي بيد ابنك فقد علم فلا حاجة له في المؤدب

معاني‏الأخبار 3 باب معنى بسم الله الرحمن الرحيم ...
2- حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضي الله عنه قال حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن العباس بن معروف عن صفوان بن يحيى عمن حدثه عن أبي عبد الله ع أنه سئل عن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ فقال الباء بهاء الله و السين سناء الله و الميم ملك الله قال قلت الله قال الألف آلاء الله على خلقه من النعم بولايتنا و اللام إلزام الله خلقه ولايتنا قلت فالهاء فقال هوان لمن خالف محمدا و آل محمد ص قلت الرحمن قال بجميع العالم قلت الرحيم قال بالمؤمنين خاصة

معاني‏الأخبار 43 باب معاني حروف المعجم ..... ص : 43
و لقد حدثني أبي عن أبيه عن جده عن أمير المؤمنين ع في ألف ب ت ث أنه قال الألف آلاء الله و الباء بهجة الله و التاء تمام الأمر بقائم آل محمد ص و الثاء ثواب المؤمنين على أعمالهم الصالحة ج ح خ فالجيم جمال الله و جلال الله و الحاء حلم الله عن المذنبين و الخاء خمول أهل المعاصي عند الله عز و جل د ذ فالدال دين الله و الذال من ذي الجلال ر ز فالراء من الرءوف الرحيم و الزاي زلازل يوم القيامة س ش و السين سناء الله و الشين شاء الله ما شاء و أراد ما أراد و ما تشاءون إلا أن يشاء الله ص ض فالصاد من صادق الوعد في حمل الناس على الصراط و حبس الظالمين عند المرصاد و الضاد ضل من خالف محمدا و آل محمد ص ط ظ فالطاء طوبى للمؤمنين و حسن مآب و الظاء ظن المؤمنين بالله خيرا و ظن الكافرين به سوء ع غ فالعين من العالم و الغين من الغني ف ق فالفاء فرج من أبواب الفرج و فوج من أفواج النار و القاف قرآن على الله جمعه و قرآنه ك ل فالكاف من الكافي و اللام لغو الكافرين في افترائهم على الله الكذب م ن فالميم ملك الله يوم لا مالك غيره و يقول عز و جل لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ثم ينطق أرواح أنبيائه و رسله و حججه فيقولون لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ فيقول جل جلاله الْيَوْمَ تُجْزى‏ كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ و النون نوال الله للمؤمنين و نكاله بالكافرين و ه فالواو ويل لمن عصى الله و الهاء هان على الله من عصاه لا ى لام ألف لا إله إلا الله و هي كلمة الإخلاص ما من عبد قالها مخلصا إلا وجبت له الجنة ي يد الله فوق خلقه باسط بالرزق سبحانه و تعالى عما يشركون ثم قال ع إن الله تبارك و تعالى أنزل هذا القرآن بهذه الحروف التي يتداولها جميع العرب ثم قال قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً

معاني‏الأخبار ص : 44
2- حدثنا أحمد بن محمد بن عبد الرحمن المقري الحاكم قال حدثنا أبو عمرو محمد بن جعفر المقري الجرجاني قال حدثنا أبو بكر محمد بن الحسن الموصلي ببغداد قال حدثنا محمد بن عاصم الطريفي قال حدثنا أبو زيد عياش بن يزيد بن الحسن قال حدثني علي الكحال مولى زيد بن علي قال أخبرني أبي عن يزيد بن الحسن قال حدثني موسى بن جعفر عن أبيه جعفر بن محمد عن أبيه محمد بن علي عن أبيه علي بن الحسين عن أبيه الحسين بن علي ع قال قال جاء يهودي إلى النبي ص و عنده أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ع فقال له ما الفائدة في حروف الهجاء فقال رسول الله ص لعلي ع أجبه و قال اللهم وفقه و سدده فقال علي بن أبي طالب ع ما من حرف إلا و هو اسم من أسماء الله عز و جل ثم قال أما الألف فالله الذي لا إله إلا هو الحي القيوم و أما الباء فباق بعد فناء خلقه و أما التاء فالتواب يقبل التوبة عن عباده و أما الثاء فالثابت الكائن يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ و أما الجيم فجل ثناؤه و تقدست أسماؤه و أما الحاء فحق حي حليم‏ و أما الخاء فخبير بما يعمل العباد و أما الدال فديان يوم الدين و أما الذال فذو الجلال و الإكرام و أما الراء فرءوف بعباده و أما الزاي فزين المعبودين و أما السين فالسميع البصير و أما الشين فالشاكر لعباده المؤمنين و أما الصاد فصادق في وعده و وعيده و أما الضاد فالضار النافع و أما الطاء فالطاهر المطهر و أما الظاء فالظاهر المظهر لآياته و أما العين فعالم بعباده و أما الغين فغياث المستغيثين و أما الفاء ففالق الحب و النوى و أما القاف فقادر على جميع خلقه و أما الكاف فالكافي الذي لم يكن له كفوا أحد و لم يلد و لم يولد و أما اللام فلطيف بعباده و أما الميم فمالك الملك و أما النون فنور السماوات و الأرض من نور عرشه و أما الواو فواحد صمد لم يلد و لم يولد و أما الهاء فهاد لخلقه و أما اللام ألف فلا إله إلا الله وحده لا شريك له و أما الياء فيد الله باسطة على خلقه فقال رسول الله ص هذا هو القول الذي رضي الله عز و جل لنفسه من جميع خلقه فأسلم اليهودي

معاني‏الأخبار ص : 46
2- حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رحمه الله قال حدثنا محمد بن الحسن الصفار قال حدثنا محمد بن الحسين بن أبي الخطاب و أحمد بن الحسن بن علي بن فضال عن علي بن أسباط عن الحسن بن يزيد قال حدثني محمد بن سالم عن الأصبغ بن نباتة قال قال أمير المؤمنين ع سأل عثمان بن عفان رسول الله ص عن تفسير أبجد فقال رسول الله ص تعلموا تفسير أبجد فإن فيه الأعاجيب كلها ويل لعالم جهل تفسيره فقيل يا رسول الله و ما تفسير أبجد قال أما الألف فآلاء الله حرف من أسمائه و أما الباء فبهجة الله و أما الجيم فجنة الله و جلال الله و جماله و أما الدال فدين الله و أما هوز فالها هاء الهاوية فويل لمن هوى في النار و أما الواو فويل لأهل النار و أما الزاي فزاوية في النار فنعوذ بالله مما في الزاوية يعني زوايا جهنم و أما حطي فالحاء حطوط الخطايا عن المستغفرين في ليلة القدر و ما نزل به جبرئيل مع الملائكة إلى مطلع الفجر و أما الطاء فطوبى لهم و حسن مآب و هي شجرة غرسها الله عز و جل و نفخ فيها من روحه و أن أغصانها لترى من وراء سور الجنة تنبت بالحلي و الحلل متدلية على أفواههم و أما الياء فيد الله فوق خلقه باسطة سبحانه و تعالى عما يشركون و أما كلمن فالكاف كلام الله لا تبديل لكلمات الله و لن تجد من دونه ملتحدا و أما اللام فإلمام أهل الجنة بينهم في الزيارة و التحية و السلام و تلاوم أهل النار فيما بينهم و أما الميم فملك الله الذي لا يزول و دوام الله الذي لا يفنى و أما النون فنون و القلم و ما يسطرون و القلم قلم من نور و كتاب من نور في لوح محفوظ يشهده المقربون و كفى بالله شهيدا و أما سعفص فالصاد صاع بصاع و فص بفص يعني الجزاء بالجزاء و كما تدين تدان إن الله لا يريد ظلما للعباد و أما قرشت يعني قرشهم فحشرهم و نشرهم إلى يوم القيامة فقضى بينهم بالحق و هم لا يظلمون