بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










**************
تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=255.0

تفسیر سوره مبارکه قاف از جلسه 18تا44تابستان90***
جلسه 26 ( 2 / 7 / 2011 )11/4/90شنبه

بسم الله الرحمن الرحمیم

تفسیر صافی عن الصادق : الم‏ هو حرف‏ من‏ حروف‏ اسم اللَّه الأعظم المقطّع في القرآن الذي يؤلفه النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله أو الامام فإذا دعا به أُجيب. در اینجا از سه حرف به حرفٌ تعبیر فرمودند اما در روایت تفسیر قمی : حم عسق‏ هو حروف‏ من‏ اسم‏ الله‏ الأعظم‏ المقطوع- يؤلفه رسول الله ص أو الإمام فيكون الاسم الأعظم الذي إذا دعا الله به أجاب‏، تعبیر به حروف فرموده اند.

الم طبق مقاماتی سه حرف باشد ولی در یک مقامی هست که اگر کسی یکیش را بلد باشد، اسم اعظم آن مقام را ندارد. یعنی در این مقام اگر آصف یکیش را دارد، اسم اعظم مقصود این روایت را ندارد. در حالی که در روایتی دیگر هست که آصف اسم اعظم را می دانست. در حالی که او یک حرف بیشتر نمی دانست. معلوم می شود آن اسم اعظم مال مقامی است غیر از این مقام.

البته طبق عرض قبلیِ من، حرف یعنی در یک فضایی که مرکباتی هست، وقتی این مرکبات را تحلیل ببریم، می رسیم به یک عنصر اولیه ای که در این فضا از چیزی تشکیل نشده است.(10)

گاهی کلام را تحلیل می کنیم و می رسیم به کلمات مثلا به مِن یا لام ال یا واو و سایر حروفی که جزء کلمات هستند ولی در عین حال خودشان به یک مرحله ای از بساطت رسیده اند. به همین جهت است که به حرف المعنا، حرف می گویند. چون حرف دو تا اصطلاح دارد: حرف المبنا و حرف المعنا. در جلسات قبل محور صحبتمان روی حرف المبنا بود. اما حرف المعنا آن است که: ما اوجد معنیً فی غیره.

روایت کافی: ثُمَّ إِنَّ الرَّاهِبَ قَالَ أَخْبِرْنِي عَنْ ثَمَانِيَةِ أَحْرُفٍ نَزَلَتْ فَتَبَيَّنَ‏ فِي‏ الْأَرْضِ‏ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ وَ بَقِيَ فِي الْهَوَاءِ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ عَلَى مَنْ نَزَلَتْ تِلْكَ الْأَرْبَعَةُ الَّتِي فِي الْهَوَاءِ وَ مَنْ يُفَسِّرُهَا قَالَ ذَاكَ قَائِمُنَا يُنَزِّلُهُ اللَّهُ عَلَيْهِ فَيُفَسِّرُهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ عَلَى الصِّدِّيقِينَ وَ الرُّسُلِ وَ الْمُهْتَدِينَ ثُمَّ قَالَ الرَّاهِبُ فَأَخْبِرْنِي عَنِ الِاثْنَيْنِ مِنْ تِلْكَ الْأَرْبَعَةِ الْأَحْرُفِ الَّتِي فِي الْأَرْضِ مَا هِيَ قَالَ أُخْبِرُكَ بِالْأَرْبَعَةِ كُلِّهَا أَمَّا أَوَّلُهُنَّ فَلَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ بَاقِياً وَ الثَّانِيَةُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ص مُخْلَصاً وَ الثَّالِثَةُ نَحْنُ أَهْلُ الْبَيْتِ وَ الرَّابِعَةُ شِيعَتُنَا مِنَّا وَ نَحْنُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ رَسُولُ اللَّهِ مِنَ اللَّهِ بِسَبَبٍ .

پس مانعی ندارد که در یک فضایی لا اله الا الله را حرف بدانیم. پس مِن هم در فضای حرف المعنا، یک حرف است گر چه در فضای حرف المبنا به م و ن بر می گردد.

پس حتی در منظری که هم که ما به بسائط رسده ایم، اگر این دستگاه و نظام عوض شود، خود همین ها از چیزی تشکیل شده اند و مانعی هم ندارد.(15)

حاصل عرض من این شد که: اگر بسائط اولیه را در نظر بگیریم، این روایت و سایر روایات حروف می خواهند بگویند: اگر تطبیق بدهیم عوالم تدوین و عالم لفظ را با آن بسائط اولیه، بسائطی داریم که در مقابلش لفظی ندارید تا از آن سر در بیاورید. این 28 تا هم جزئی از کار است. پس بقیه حروف اعظم غیر از این 28 حرف است. اما آن حروف چگونه است؟ ممکن است اصلاً یک سنخ چیزی که تا به حال اصلا به گوشمان نخورده و اگر هم الآن بشنویم، تعجب می کنیم. این یک احتمال. احتمال دوم این بود که طیف باشد. یعنی ما نزدیکِ به آن را می فهمیم اما واقعیتش را اصلاً مخرجی برای ادایش نداریم. مخرج آن حرف را کسی دارد که واقعیت آن حرف برایش مکشوف است و آن حرف از او متمشّی می شود.

درباره انواع کاف و کاف نمک. آیا این از اوصاف کاف است یا دو جور کاف است.(20)

خواص تکوینی که امروزه برای حروف پیدا کرده اند. که اصوات را با تصویر نگار صوت، پیاده کرده اند و دیده اند هر حرفی در یک محدوده خاصی از تواترها، اوج می گیرد و دامنه اش به نهایت خودش می رسد. معلوم می شود که این حرف با این تواتر یک رابطه دارد. و در این تواتر، دامنه اش به نهایتش می رسد. اصطلاح علمی اش، فُرمنت است.

سوال: تواتر یعنی چه؟ استاد: هر صوتی رفت و برگشتی دارد. چون صوت، موج است و هر موجی، رفت و برگشت و نوسانی دارد. اگر خیلی زیاد باشد، صدا تیز می شود، مثل صدای کودک ولی وقتی بزرگ می شود، تارهای صوتی اش ضخامتی پیدا می کند که نمی تواند مثل قبل بلرزد. این صوتی که در تعداد زمان می لرزد، تواتر آن صوت می گویند. در عربی تردّد می گویند. در فارسی امروزی می گویند بسامد که همان فرکانس است.(22)

امروزه یک چیزی دارند به نام سنتز گفتار. یعنی شما حرف زده اید و می توانند از روی حرف شما بفهمند که ب گفته اید یا قاف یا کاف و کدام یک از انواع کاف؟ چون خدای متعال بین هر حرفی که ما تلفظ می کنیم، با آن تواتر خاص و دامنه ی عددی خاصی یک رابطه قرار داده است که در دهان افراد مختلف . . . (24)

سوال. استاد: حقائق بسیطه ای که عرض کردم، منظورم این بود که همانطور که حروف، خودشان خودشان هستند، ولی وقتی با هم جمع شدند، کلمه و کلام درست می کنند، در آنجا ترکیبشان می شود اجتماعِ در ظهور. یعنی یک مظهر است که وقتی آن را نگاه می کنی، در آن هم حقیقت الف ظهور پیدا کرده هم باء. مظهریتِ یک شیء برای چند حقیقت مانعی ندارد. مثلا اگر به ارباب انواع قائل باشید و بگویید انسان مظهرِ دو تیره ی از حیوانات است. حیوان یک رب النوعِ کلی است که تیره هایی دارد و در یک تیره دو تا رب النوع ظهور پیدا کرده اند. اگر بگویید عقول عرضیه فقط یکی است، می گوییم: نه. چه مانعی دارد که مجلا به گونه ای است که محل ظهور دو حقیقت است. البته ترکیبی که مأنوس ماست، در آنجا نیست ولی علی ای حل، دو چیز با هم ظهور پیدا کرده اند.(26)

سوال. استاد: تشکیک نیست بلکه مظهریتِ یک مظهر است برای چند حقیقت. مثلا انسان برای مقولات که معقولات اولی هستند، در یکی از اینها ظهور پیدا کرده است. همین انسانی که به طور مستقیم محل ظهور معقول اولی است، محل ظهور معقولات ثانیه هم هست. یعنی معقولاتی که منشأ انتزاع دارد اما عروض خارجی ندارد. می توانیم بگوییم: آن معنا در این ظهور پیدا کرده است ولی فعلا مجلای مستقیم و مباشری اش انسانیت است و مظهریتی هم دارد برای معنای ممکن الوجود بودن و نیز برای معنای معلول بودن و برای چیزهایی که منافاتی با مظهریت او برای انسان ندارد(27)

علی ایّ حال ما از ترکیب به این معنای مناسب با خودش دست بر نمی داریم. یعنی اگر عالمی را می بینیم، اگر افاعیل بگویید، افاعیلِ چند حقیقت بسیطه است و اگر ظهورات بگویید، همین طور است.

سوال. استاد: روایتی هست در ج 4 بحار ص 166 که مرحوم مجلسی بعد از ذکر آن می گویند: بيان اعلم أن هذا الخبر من‏ متشابهات‏ الأخبار و غوامض الأسرار التي لا يعلم تأويلها إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ‏ و السكوت عن تفسيره و الإقرار بالعجز عن فهمه أصوب و أولى و أحوط و أحرى و لنذكر وجها تبعاً لمن تكلم فيه على سبيل الاحتمال‏.

این روایت در توحید صدوق باب اسماء الله تعالی آمده است. در اصول کافی هم در باب حدوث اسماء آمده است

آنچه مستقیماً به بحث ما مربوط می شود، نسخه ی توحید صدوق روایت است که مرحوم طباطبایی با آن موافق نیستند:

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ‏ اسْماً بِالْحُرُوفِ‏ وَ هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْحُرُوفِ غَيْرُ مَنْعُوتٍ اما خودش موصوفِ به حروف نیست و لفظ نیست و از حروف تشکیل نشده است. که مرحوم طباطبایی در تعلیقه می فرمایند: هذا من قبيل النقل بالمعنى ارتكبه بعض الرواة إصلاحا للمعنى على زعمه مع منافاته البيّنة لسائر فقرات الرواية.

اما در کافی دارد: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ‏ اسْماً بِالْحُرُوفِ‏ غَيْرَ مُتَصَوِّتٍ یعنی اسمی را آفریده که منعوتِ به حروف نیست یعنی اسم است ولی حرف ندارد. اسم غیر صوتی است. ذهنتان نرود به سراغ صوت و لفظ نه اینکه اسمی به حروف خلق شده و خدا حرف ندارد.

حالا چه نسخه توحید باشد که یعنی حروفی است علی ایّ حال، غیر لفظی و چه نسخه که کافی که اسمی است که ذهنتان سراغ حروف نرود، ادامه ی روایت که خیلی جالب است اول می فرماید: پایه این حروف، چهار تاست. قبلاً عرض کردم که عدد چهار در این علوم خیلی مهم است. حتی جدول جفر جامع که از علوم انبیا و اوصیاء است. امام کاظم علیٌّ ابنی ینظر مثلی فی الجفر الذی ینظر فیه الا نبی او وصی نبی.(37)

سوال. استاد: آنچه از علم جفر در دست ماست، ناقص است.

استخراج کتاب قواعد علامه از علم جفر توسط شیخ بهایی و نساختن سد برای سامرا توسط خواجه(39)

پاک شدن خانه ای از جدول علم جفر توسط حضرت بقیة الله (40)

علی ایّ حال، عدد چهار مهم است. [ خورشید و ماه، روز و شب ]

تعلیم جدول علم جفر در کتاب خزائن مرحوم نراقی (46)

در این روایت حضرت می فرمایند: این اسم چهار رکن دارد. یکیش باطن آنهاست و سه تایش فقط ظهور کرده است. این سه تا هرکدام چهارتا شعبه دارد که می شود 12 تا. و از هر کدام از این دوازده تا سی تا اسم ناشی شده است که می شود 360 تا. ِ فَأَظْهَرَ مِنْهَا ثَلَاثَةَ أَسْمَاءٍ لِفَاقَةِ الْخَلْقِ إِلَيْهَا وَ حَجَبَ مِنْهَا وَاحِداً وَ هُوَ الِاسْمُ الْمَكْنُونُ الْمَخْزُون‏ . . . تا (55).

حروف، غیر از آن حقائق بسیطه ای که دارد، یک معانی ای دارند.

دقیقه 64: سوال درباره اینکه فرمودند: کلمةُ الله ما هستیم
اسئلک بما نطق فیهم من مشیتک فجعلتهم معادنا لکماتک بک تمت کلمات ربک __________________










*****************
تقریر آقای صراف:
11/4/1390

تتمه ما قبل:

الكافي 1 483 باب مولد أبي الحسن موسى بن جعفر ع .
... ثُمَّ إِنَّ الرَّاهِبَ قَالَ أَخْبِرْنِي عَنْ ثَمَانِيَةِ أَحْرُفٍ نَزَلَتْ فَتَبَيَّنَ فِي الْأَرْضِ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ وَ بَقِيَ فِي الْهَوَاءِ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ عَلَى مَنْ نَزَلَتْ تِلْكَ الْأَرْبَعَةُ الَّتِي فِي الْهَوَاءِ وَ مَنْ يُفَسِّرُهَا قَالَ ذَاكَ قَائِمُنَا يُنْزِلُهُ اللَّهُ عَلَيْهِ فَيُفَسِّرُهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ عَلَى الصِّدِّيقِينَ وَ الرُّسُلِ وَ الْمُهْتَدِين‏ ثُمَّ قَالَ الرَّاهِبُ فَأَخْبِرْنِي عَنِ الِاثْنَيْنِ مِنْ تِلْكَ الْأَرْبَعَةِ الْأَحْرُفِ الَّتِي فِي الْأَرْضِ مَا هِيَ قَالَ أُخْبِرُكَ بِالْأَرْبَعَةِ كُلِّهَا أَمَّا أَوَّلُهُنَّ فَلَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ بَاقِياً وَ الثَّانِيَةُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ص مُخْلَصاً وَ الثَّالِثَةُ نَحْنُ أَهْلُ الْبَيْتِ وَ الرَّابِعَةُ شِيعَتُنَا مِنَّا وَ نَحْنُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ رَسُولُ اللَّهِ مِنَ اللَّهِ بِسَبَب‏ ...

روایتی در توحید صدوق است که مرحوم مجلسی در بحار آورده و ذیل آن فرموده است:

بحارالأنوار 4 167 باب 1- المغايرة بين الاسم و المعنى
بيان اعلم أن هذا الخبر من متشابهات الأخبار و غوامض الأسرار التي لا يعلم تأويلها إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ و السكوت عن تفسيره و الإقرار بالعجز عن فهمه أصوب و أولى و أحوط و أحرى و لنذكر وجها تبعا لمن تكلم فيه على سبيل الاحتمال فنقول أسماء في بعض النسخ بصيغة الجمع و في بعضها بصورة المفرد و الأخير أظهر و الأول لعله مبني على أنه مجزي بأربعة أجزاء كل منها اسم فلذا أطلق عليه صيغة الجمع و قوله بالحروف غير منعوت و في بعض النسخ كما في الكافي غير متصوت و كذا ما بعده من الفقرات تحتمل كونها حالا عن فاعل خلق و عن قوله اسما و يؤيد الأول ما في أكثر نسخ التوحيد خلق اسما بالحروف و هو عز و جل بالحروف غير منعوت فيكون المقصود بيان المغايرة بين الاسم و المسمى بعدم جريان صفات الاسم بحسب ظهوراته النطقية و الكتبية فيه تعالى و أما على الثاني فلعله إشارة إلى حصوله في علمه تعالى فيكون الخلق بمعنى التقدير و العلم و هذا الاسم عند حصوله في العلم الأقدس لم يكن ذا صوت و لا ذا صورة و لا ذا شكل و لا ذا صبغ و يحتمل أن يكون إشارة إلى أن أول خلقه كان بالإفاضة على روح النبي ص و أرواح الأئمة ع بغير نطق و صبغ و لون و خط بقلم.
و لنرجع إلى تفصيل كل من الفقرات و توضيحها فعلى الأول قوله غير متصوت إما على البناء للفاعل أي لم يكن خلقها بإيجاد حرف و صوت أو على البناء للمفعول أي هو تعالى ليس من قبيل الأصوات و الحروف حتى يصلح كون الاسم عينه تعالى لكن الظاهر من كلام اللغويين أن تصوت لازم فيكون على البناء للفاعل بالمعنى الثاني فيؤيد الوجه الأول. و قوله ع و باللفظ غير منطق بفتح الطاء أي ناطق أو أنه غير منطوق باللفظ كالحروف ليكون من جنسها أو بالكسر أي لم يجعل الحروف ناطقة على الإسناد المجازي كقوله تعالى هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ و هذا التوجيه يجري في الثاني من احتمالي الفتح و تطبيق تلك الفقرات على الاحتمال الثاني و هو كونها حالا عن الاسم بعد ما ذكرنا ظاهر و كذا تطبيق الفقرات الآتية على الاحتمالين. قوله ع مستتر غير مستور أي كنه حقيقته مستور عن الخلق مع أنه من حيث الآثار أظهر من كل شي‏ء أو مستتر بكمال ذاته من غير ستر و حاجب أو أنه غير مستور عن الخلق بل هو في غاية الظهور و النقص إنما هو من قبلنا و يجري نظير الاحتمالات في الثاني و يحتمل على الثاني أن يكون المراد أنه مستور عن الخلق غير مستور عنه تعالى.
و أما تفصيل الأجزاء و تشعب الأسماء فيمكن أن يقال إنه لما كان كنه ذاته تعالى مستورا عن عقول جميع الخلق فالاسم الدال عليه ينبغي أن يكون مستورا عنهم فالاسم الجامع هو الاسم الذي يدل على كنه الذات مع جميع الصفات الكمالية و لما كانت أسماؤه تعالى ترجع إلى أربعة لأنها إما أن تدل على الذات أو الصفات الثبوتية الكمالية أو السلبية التنزيهية أو صفات الأفعال فجزأ ذلك الاسم الجامع إلى أربعة أسماء جامعة واحدة منها للذات فقط فلما ذكرنا سابقا استبد تعالى به و لم يعطه خلقه و ثلاثة منها تتعلق بالأنواع الثلاثة من الصفات فأعطاها خلقه ليعرفوه بها بوجه من الوجوه فهذه الثلاثة حجب و وسائط بين الخلق و بين هذا الاسم المكنون إذ بها يتوسلون إلى الذات و إلى الاسم المختص بها و لما كانت تلك الأسماء الأربعة مطوية في الاسم الجامع على الإجمال لم يكن بينها تقدم و تأخر و لذا قال ليس منها واحد قبل الآخر و يمكن أن يقال على بعض المحتملات السابقة أنه لما كان تحققها في العلم الأقدس لم يكن بينها تقدم و تأخر في الوجود كما يكون في تكلم الخلق و الأول أظهر.
ثم بين الأسماء الثلاثة فأولها الله و هو الدال على النوع الأول لكونه موضوعا للذات المستجمع للصفات الذاتية الكمالية و الثاني تبارك لأنه من البركة و النمو و هو إشارة إلى أنه معدن الفيوض و منبع الخيرات التي لا تتناهى و هو رئيس جميع الصفات الفعلية من الخالقية و الرازقية و المنعمية و سائر ما هو منسوب إلى الفعل كما أن الأول رئيس الصفات الوجودية من العلم و القدرة و غيرهما و لما كان المراد بالاسم كل ما يدل على ذاته و صفاته تعالى أعم من أن يكون اسما أو فعلا أو جملة لا محذور في عد تبارك من الأسماء و الثالث هو سبحان الدال على تنزيهه تعالى عن جميع النقائص فيندرج فيه و يتبعه جميع الصفات السلبية و التنزيهية هذا على نسخة التوحيد و في الكافي هو الله تبارك و تعالى و سخر لكل اسم فلعل المراد أن الظاهر بهذه الأسماء هو الله تعالى و هذه الأسماء إنما جعلها ليظهر بها على الخلق فالمظهر هو الاسم و الظاهر به هو الرب سبحانه. ثم لما كان لكل من تلك الأسماء الثلاثة الجامعة شعب أربع ترجع إليها جعل لكل منها أربعة أركان هي بمنزلة دعائمه فأما الله فلدلالته على الصفات الكمالية الوجودية له أربع دعائم و هي وجوب الوجود المعبر عنه بالصمدية و القيومية و العلم و القدرة و الحياة أو مكان الحياة اللطف أو الرحمة أو العزة و إنما جعلت هذه الأربعة أركان لأن سائر الصفات الكمالية إنما ترجع إليها كالسميع و البصير و الخبير مثلا فإنها راجعة إلى العلم و العلم يشملها و هكذا.
و أما تبارك فله أركان أربعة هي الإيجاد و التربية في الدارين و الهداية في الدنيا و المجازاة في الآخرة أي الموجد أو الخالق و الرب و الهادي و الديان و يمكن إدخال الهداية في التربية و جعل المجازاة ركنين الإثابة و الانتقام و لكل منها شعب من أسماء الله الحسنى كما لا يخفى بعد التأمل و التتبع. و أما سبحانه فله أربعة أركان لأنه إما تنزيه الذات عن مشابهة الممكنات أو تنزيهه عن إدراك الحواس و الأوهام و العقول أو تنزيه صفاته عما يوجب النقص أو تنزيه أفعاله عما يوجب الظلم و العجز و النقص و يحتمل وجها آخر و هو تنزيهه عن الشريك و الأضداد و الأنداد و تنزيهه عن المشاكلة و المشابهة و تنزيهه عن إدراك العقول و الأوهام و تنزيهه عما يوجب النقص و العجز من التركب و الصاحبة و الولد و التغيرات و العوارض و الظلم و الجور و الجهل و غير ذلك و ظاهر أن لكل منها شعبا كثيرة فجعل ع شعب كل منها ثلاثين و ذكر بعض أسمائه الحسنى على التمثيل و أجمل الباقي و يحتمل على ما في الكافي أن تكون الأسماء الثلاثة ما يدل على وجوب الوجود و العلم و القدرة و الاثنا عشر ما يدل على الصفات الكمالية و التنزيهية التي تتبع تلك الصفات و المراد بالثلاثين صفات الأفعال التي هي آثار تلك الصفات الكمالية و يؤيده قوله فعلا منسوبا إليها و على الأول يكون المعنى أنها من توابع تلك الصفات فكأنها من فعلها
هذا ما خطر ببالي في حل هذا الخبر و إنما أوردته على سبيل الاحتمال من غير تعيين لمراد المعصوم ع و لعله أظهر الاحتمالات التي أوردها أقوام على وفق مذاهبهم المختلفة و طرائقهم المتشتتة و إنما هداني إلى ذلك ما أورده ذريعتي إلى الدرجات العلى و وسيلتي إلى مسالك الهدى بعد أئمة الورى ع أعني والدي العلامة قدس الله روحه في شرح هذا الخبر على ما في الكافي حيث قال الذي يخطر بالبال في تفسير هذا الخبر على الإجمال هو أن الاسم الأول كان اسما جامعا للدلالة على الذات و الصفات و لما كان معرفة الذات محجوبة عن غيره تعالى جزأ ذلك الاسم على أربعة أجزاء و جعل الاسم الدال على الذات محجوبا عن الخلق و هو الاسم الأعظم باعتبار و الدال على المجموع اسم أعظم باعتبار آخر و يشبه أن يكون الجامع هو الله و الدال على الذات فقط هو و تكون المحجوبية باعتبار عدم التعيين كما قيل إن الاسم الأعظم داخل في جملة الأسماء المعروفة و لكنها غير معينة لنا و يمكن أن يكون غيرها و الأسماء التي أظهرها الله للخلق على ثلاثة أقسام. منها ما يدل على التقديس مثل العلي العظيم العزيز الجبار المتكبر و منها ما يدل على علمه تعالى و منها ما يدل على قدرته تعالى و انقسامه كل واحد منها إلى أربعة أقسام بأن يكون التنزيه إما مطلقا أو للذات أو الصفات أو الأفعال و يكون ما يدل على العلم إما لمطلق العلم أو للعلم بالجزئيات كالسميع و البصير أو الظاهر أو الباطن و ما يدل على القدرة إما للرحمة الظاهرة أو الباطنة أو الغضب ظاهرا أو باطنا أو ما يقرب من ذلك التقسيم و الأسماء المفردة على ما ورد في القرآن و الأخبار يقرب من ثلاثمائة و ستين اسما ذكرها الكفعمي في مصباحه فعليك جمعها و التدبر في ربط كل منها بركن من تلك الأركان انتهى كلامه رفع الله مقامه.
أقول بعض الناظرين في هذا الخبر جعل الاثني عشر كناية عن البروج الفلكية و الثلاثمائة و الستين عن درجاتها و لعمري لقد تكلف بأبعد مما بين السماء و الأرض و منهم من جعل الاسم كناية عن مخلوقاته تعالى و الاسم الأول الجامع عن أول مخلوقاته و بزعم القائل هو العقل و جعل ما بعد ذلك كناية عن كيفية تشعب المخلوقات و تعدد العوالم و كفى ما أومأنا إليه للاستغراب و ذكرها بطولها يوجب الإطناب. قوله و ذلك قوله عز و جل استشهاد بأن له تعالى أسماء حسنى و أنه إنما وضعها ليدعوه الخلق بها فقال تعالى قل ادعوه تعالى بالله أو بالرحمن أو بغيرهما فالمقصود واحد و هو الرب و له أسماء حسنى كل منها يدل على صفة من صفاته المقدسة فأيا ما تدعو فهو حسن قيل نزلت الآية حين سمع المشركون رسول الله ص يقول يا الله يا رحمان فقالوا إنه ينهانا أن نعبد إلهين و هو يدعو إلها آخر و قالت اليهود إنك لتقل ذكر الرحمن و قد أكثره الله في التوراة فنزلت الآية ردا لما توهموا من التعدد أو عدم الإتيان بذكر الرحمن

و آن روایت این است:

بحارالأنوار 4 166 باب 1- المغايرة بين الاسم و المعنى
8- يد، [التوحيد] الدَّقَّاقُ عَنِ الْكُلَيْنِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ الْبَطَائِنِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ اسْماً بِالْحُرُوفِ غَيْرَ مَنْعُوتٍ وَ بِاللَّفْظِ غَيْرَ مُنْطَقٍ وَ بِالشَّخْصِ غَيْرَ مُجَسَّدٍ وَ بِالتَّشْبِيهِ غَيْرَ مَوْصُوفٍ وَ بِاللَّوْنِ غَيْرَ مَصْبُوغٍ مَنْفِيٌّ عَنْهُ الْأَقْطَارُ مُبَعَّدٌ عَنْهُ الْحُدُودُ مَحْجُوبٌ عَنْهُ حِسُّ كُلِّ مُتَوَهِّمٍ مُسْتَتِرٌ غَيْرُ مَسْتُورٍ فَجَعَلَهُ كَلِمَةً تَامَّةً عَلَى أَرْبَعَةِ أَجْزَاءٍ مَعاً لَيْسَ مِنْهَا وَاحِدٌ قَبْلَ الْآخَرِ فَأَظْهَرَ مِنْهَا ثَلَاثَةَ أَسْمَاءٍ لِفَاقَةِ الْخَلْقِ إِلَيْهَا وَ حَجَبَ وَاحِداً مِنْهَا وَ هُوَ الِاسْمُ الْمَكْنُونُ الْمَخْزُونُ بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ الثَّلَاثَةِ الَّتِي أُظْهِرَتْ فَالظَّاهِرُ هُوَ اللَّهُ وَ تَبَارَكَ وَ سُبْحَانَ لِكُلِّ اسْمٍ مِنْ هَذِهِ أَرْبَعَةُ أَرْكَانٍ فَذَلِكَ اثْنَا عَشَرَ رُكْناً ثُمَّ خَلَقَ لِكُلِّ رُكْنٍ مِنْهَا ثَلَاثِينَ اسْماً فِعْلًا مَنْسُوباً إِلَيْهَا فَهُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ الْحَكِيمُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ الْمُقْتَدِرُ الْقادِرُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْبارِئُ الْمُنْشِئُ الْبَدِيعُ الرَّفِيعُ الْجَلِيلُ الْكَرِيمُ الرَّازِقُ الْمُحْيِي الْمُمِيتُ الْبَاعِثُ الْوَارِثُ فَهَذِهِ الْأَسْمَاءُ وَ مَا كَانَ مِنَ الْأَسْمَاءِ الْحُسْنَى حَتَّى تَتِمَّ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّينَ اسْماً فَهِيَ نِسْبَةٌ لِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ الثَّلَاثَةِ وَ هَذِهِ الْأَسْمَاءُ الثَّلَاثَةُ أَرْكَانٌ وَ حُجُبٌ لِلِاسْمِ الْوَاحِدِ الْمَكْنُونِ الْمَخْزُونِ بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ الثَّلَاثَةِ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏

· در نسخ اختلافی وجود دارد و هم در کافی متفاوت آمده و هم نسخه توحید چاپ شده اضافه­ای دارد.

· عدد 4 بسیار کلیدی است در این علوم و قدماء هم با توجه به آنچه از انبیاء به آنها رسیده بود می­گفتند: خورشید و ماه و روز و شب. جدول جفر جامع معروف هم خانه­هایش چهارتایی است. در خزائن مرحوم نراقی هم مطالبی در این مورد آمده است.