بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










***************
تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=255.0

تفسیر سوره مبارکه قاف از جلسه 18تا44تابستان90***
جلسه 24 ( 27 / 6 / 2011 )دوشنبه 6/4/90
درباره اختلاف قراءات و استعمال لفظ در اکثر از معنا تا دقیقه (3)
سوال از ( ما امر خدا هستیم در بین کاف و نون ) آیا بینیّت رتبی است یا زمانی؟ ظاهراً زمانی معنا ندارد. یک جا دارد: انما امرنا ولی در آیه ی دیگری دارد: انما قولنا. تا دقیقه (12)
بسم الله الرحمن الرحیم
دو روایت دیروز مطرح شد که تعبیرِ : الفاً غیر معطوفة داشت.
الفبای کوفی هم شبیه خط نسخ ماست. تفاوت فاحشی ندارد.
احتمال دارد که الف غیر معطوفه همین الف باشد که با کج شدنش حروف دیگر پدید می آید. پس غیر معطوفه یعنی هنوز کج نشده و راست است که ابتدایی ترین حرف است و کنایه از این است که علم شما خیلی اندک و ابتدایی است.
احتمال سوم این است که ما چند جور الف داشته باشیم و همین الف، مراتب داشته باشد یا واقعیت همین یک الف یک طیف است که یکیش غیر معطوفه است. یکی از معانی عطف میل و چسبیدن است. ممکن است منظور از الف غیر معطوفه همزه باشد. یعنی اگر بگویید ابجد، الفش غیر معطوفه است اما اگر بگویید لا، الف معطوفه است که به حرف قبل از خود می چسبد. حضرت درباره آیات قرآن نیز در روایتی فرموده اند: منه منقطع و معطوف و منه منقطع غیر معطوف.(20)
عرض ما این بود که طبیعی ترین وجه حروف مقطعه، این باشد که این حروف، خودشان باشند و اشاره ی به خارج از خودش و غیر خودش نداشت باشد. البته وجه اشاره هم محتمل است ولی ادعای ما این است که یکی از احتمالات این باشد که: همانطوریکه در عالم کلام، حروف، بسائط کلام هستند یعنی جمله از کلمات و کلمات از حروف تشکیل شده ولی حروف دیگر از چیزی تشکیل نشده است، در عالم حقائق هم همین گونه باشد یعنی یک حقائق اولیه ای است که همه ی حقائق از آنها درست شده اند ولی خود آنها از چیزی تشکیل نشده اند و یک حقیقت بسیطه ی بدوی هستند و لو در مجال دیگری، خود آنها هم مرکّب باشند ولی این مجالِ سلسله حقائقِ منظور ما که ظهور پیدا کرده اند، از آن حقائق بسیطه تشکیل شده اند. بحث از خود آن حقائق و مثلاً وجه جمع مقام نورانیت با این بسائط، مجال دیگری را می طلبد.(23)
وجودات دیگر، چهار تا وجود دارند: خارجی، ذهنی، لفظی و کتبی. اما این وجودات اربعه در بحث ما تفاوت می کند. یعنی قبل از وجودات بسیطه، چیزی که بدواً در ذهن همه هست این است که وجود عینیِ قاف عین وجود لفظیِ آن است. در حروف که الفاظ هستند، تمایزی بین وجود خارجی و وجود لفظی، نیست. چون وجود لفظیِ حروف، عین وجود خارجی شان است. ولی منظور ما فعلاً از وجود خارجیِ قاف، یک طبیعت و حقیقتِ بسیطه ای است که اگر بخواهد در لفظ بیاید، می شود این. و لذا قاف لفظی اشاره به آن طبیعت ندارد مگر بین ظرف ها یعنی قاف لفظی می تواند اشاره کند به قاف مکتوب. قاف ذهنی می تواند اشاره کند به قاف لفظی یا بالعکس. اشاره ظرفی به ظرف دیگر درست است اما آن که منظور ماست این است که قاف لفظی اشاره نمی کند به طبیعت قاف. بلکه خودش قاف است اما قافی در ظرف موطن لفظ. همانطور که مثلاً می گوییم زید اشاره دارد به عمرو. اما یک گاو اشاره ندارد به زید. منظور ما از اشاره این است که هر دو در طبیعت انسان شریکند و این آن را نشان می دهد. اما گاو نمی تواند انسان را نشان دهد. اما اگر بگوییم زید اشاره دارد به انسان، صحیح نیست. زید به انسان اشاره نمی کند بلکه دارد به وجود خودش طبیعت انسان را در ظرف وجود خارجی نشان می دهد. همان طوری که تصوری که من از زید دارم دارد نشان می دهد طبیعت انسان را در موطن ذهن. یعنی ذهن من اشاره نمی کند به طبیعت انسان. بلکه خود طبیعت انسان است که در ظرف وجود ذهنی موجود شده است.
هر کدام از وجودات، یک وجود و فرد دارند و یک طبیعت. مثلاً پدری اسم فرزندش را زید می گذارد. این بچه یک وجود خارجی دارد و یک وجود ذهنی و یک وجود لفظی و کتبی. این زید که وجود لفظیِ زید است کدام یک از این زید هاست؟ زیدی که من الآن دارم می گویم یا زیدی که روز اول پدرش گفت یا زیدی که فردا فرزندش به او خواهد گفت؟ کدام یک از این ها وجود لفظیِ زید هستند؟ آیا همه اش است یا هیچ کدام؟ کدام لفظ را تصور می کنیم و می گوییم: لفظ زید، وجود لفظیِ زید است؟ جواب این است که هیچ کدام. چون وقتی می گوییم: زید، وجود لفظیِ زید است، منظورمان از زید، طبیعتِ لفظ زید است نه فردی از لفظ زید. ما که حرف می زنیم، فردی از لفظ زید را ایجاد می کنیم. اما اینکه در محاورات علمی می گوییم: لفظ زید، وجود لفظیِ زید است، مانعی ندارد وقتی ذهن ضعیف است، یک فرد را برای نشان دادن طبیعت تصور کند. اما واقعیتش این است قصد شما طبیعت لفظ است نه فرد آن. این یک تحلیل ذهنی خیلی ظریفی است. این یکی از جاهایی است که بحث در آن در اصول فقه قریبِ به قله اش رسید است، همین بحث است که: لافظ هیچ وقت قاصدِ لفظ نیست. بلکه قصد می کند طبیعت را ولی ایجاد می کند فرد را. غیر از این هم ممکن نیست. شما وقتی می خواهید بگویید: زید، هیچ گاه آن لفظی را که بعداً خواهید گفت را تصور نمی کنید. آن که معلول کار شما خواهد بود. شما اول به طبیعتِ لفظ توجه می کنید تا فردی از آن را ایجاد کنید.(30) حالا این طبیعت چیست و کجا باید دنبالش گشت؟ چون هر کجا می رویم، می گوید: من دارم در این ظرف خودم را نشان می دهم. حالا خودش کجاست؟ بحث خیلی جانانه نیاز دارد. سوال. استاد: کلی طبیعت موجود است به وجود فرد. هر کجا فرد هست طبیعت هم هست ولی طبیعت من حیث هی هی لفظ نیست.
وقتی شما می گویید: قاف یک حرف است. گاهی می گویید قاف، که لفظ است. گاهی هم آن را می نویسیم که نقش قاف است. اینجا هم همین سوال مطرح می شود که وجود کتبیِ قاف، آن است که من نوشته ام یا آن است که شما نوشته اید؟ کدامش نقش قاف است؟ اینجا هم باید بگوییم: هر دو هست ولی هیچ کدامش نیست. نقش قاف یک طبیعت است که نوشته ی من و شما دو فرد از آن آن طبیعت است. طبیعتی که دارای افراد است.
خود وجود ذهنی ذو مراتب است. الآن شما می گویید: من تصوری از قاف دارم غیر از وجود لفظی و کتبی. این وجود ذهنی قاف، قافی است که در ذهن من آمده یا قافی است که شما تصور کرده اید؟ معلوم است که دو وجود ذهنی است. این جا هم همان حرف ها مطرح است.
آیا قافی را که چند دقیقه قبل شنیده اید و حالا دوباره در ذهنتان مرور می کنید؟ وجود لفظیِ قاف است ی وجود ذهنیِ آن؟ به نظر می رسد باید گفت: وجود ذهنیِ لفظیِ قاف است. حتی اگر رسم و نقش قافی را که دیده بودید، تصور کنید، وجود ذهنیِ کتبیِ قاف است.(35)
در منطق هم مطرح شده که: حتی صورت های ذهنی هم معنا دارند. مثلاً کلمه ی مثلث، یک شکل است و سه ضلع دارد. تا می گویند وجود ذهنیِ مثلث، همه می رویم سراغ اینکه در ذهنمان و در قوه ی خیالمان سه تا خط بکشیم. به محض اینکه یک شکل سه ضلعی را در ذهنمان ترسیم کردیم، می گوییم: این وجودِ ذهنیِ مثلث است. درست هم هست. این وجود ذهنیِ خیالیِ مثلث است. بچه که اول به دبستان می رود، معلم شکل مثلث را به او یاد می دهد و هر وقت هم که معلم لفظ مثلث را می گوید، ممکن نیست که وقتی این لفظ به گوشش می خورد، یک سه ضلعی در ذهنش ترسیم نکند. اما همین ذهن وقتی قوی شد و مثلاً به دانشگاه رفت و وقتی استاد دارد مثلاً نسبت های مثلثاتی را بیان می کند، دانشجویان، مجبور نمی شوند وقتی استاد می گوید مثلث، در ذهنشان یک سه ضلعی ترسیم کنند. بدون نیاز به این کار، مفهوم و معنای مثلث را درک می کنند. وقتی ذهن، معنای عقلی مثلث را درک کرد، دیگر نیاز به تصور صورت خیالیِ آن و رسم سه ضلع ندارد.
حالا آیا معنای مثلث، وجود ذهنیِ آن است یا سه ضلعی ای که بچه در ذهنش تصور می کند یا هر دویش؟ هر دویش وجود ذهنیِ مثلث است. یکی وجود ذهنیِ خیالیِ مثلث است که نیاز به شکل دارد و یکی وجود ذهنیِ عقلی یا وهمی و معنویِ مثلث است که معنای مثلث است بدون این که ذهن در درک آن نیاز به رسم شکلی داشته باشد.
هر چیزی همانطوری که می تواند وجود ذهنیِ لفظی یا ذهنی کتبی داشته باشد، می تواند وجود ذهنی خیالی و وجود ذهنیِ عقلی هم داشته باشد. حالا آیا این قضیه برای حروف هم ممکن است یا نه؟ یعنی وقتی می گوییم: وجود ذهنیِ قاف، قاف می تواند یک معنا داشته باشد. معنایی که وقتی ذهن در ادراک آن قوی شد، نه نیاز دارد به تخیّل صورت و نقشش و نه ترسیم شکلش. و همین طور است وجود خارجی. یعنی آن هم مراتب دارد. البته منظور من از خارجی، نفس الامر است نه وجودی که در فلسفه مطرح است. خارج یعنی خارج از ذهن و چیزی که در حیطه ی مفاهیم نیست. به نظر من در همان موطن وجود عینی هم دو مرتبه هست: وجود عینیِ نفس الامری که مال طبیعت است و . . .
آیا طبایع، صِرفاً مخترعات ذهن هستند؟ بعداً مفصلاً به آن خواهیم پرداخت.
خلاصه این که: اگر منظور از قاف خودش باشد، منظور، طبیعتِ قاف است. با این حساب هر کجا قاف موجود شود، خودش است نه این که در آن ظرف به طبیعت اشاره کند بلکه طبیعت در این ظرف آمده است. خود طبیعت هم در موطن نفس الامر، نفس الامریت دارد. البته طبایعی هستند که هیچ عاقلی تردید نمی کند که نفس الامریت دارد ولی طبایعی هم هستند که ممکن است عده ای بگویند: این طبایع جزء مخترعات هستند که قابل فکر و تأمل است.
به هر حال، اگر این حرف درست باشد که منظور از قاف می تواند خودش باشد، می شود طبیعت قاف. بنا بر این آیا قسم به چنین قافی می شود خورد یا نه؟ مانعی ندارد. مخصوصاً اگر بگوییم مقام قاف بالاست و فعلاً وجود لفظی اش نمود پیدا کرده است. خودش یکی از اسماء عالیِ الهیه و بلکه از سلک اسم اعظم و بسائط اولیه است. وقتی به اعیانی مثل طین و زیتون قسم خورده می شود، به طریق اولی می توان به اسماء الهیه و طبایع قسم یاد نمود.(44)
آیا شواهدی بر له یا علیهِ این احتمال وجود دارد؟
سوال. استاد: منظور ما از قاف، نفس الطبیعه است نه یک ظرف خاص. که همه مراتب وجود، وجودات او هستند و خودش من حیث هی: لا موجوده و لا معدومه.
باید شواهدی پیدا کرد که خود طبیعت مراد و مقسمٌ علیها باشد.
سوال. طبیعیِ نفس الامری که در مقام ذات خودش، تقرّرِ خاص خودش را دارد و در ظروف مختلف وجود، موجود می شود. در ظرف وجود کلیِ سِعی، وجود کلی سعی است و در ظرف وجود عالم ملکوت و برزخ، وجود آن است و هکذا (46) در تقررِ ذات خودش هم ذات خودش است. به نحوی که وقتی کلیِ سعی را تصور می کنیم، فردی از آن طبیعت است. نه این که ما آن طبیعت را اختراع کرده باشیم. ملاهادی گفته اند: ما که می گوییم وجود اصیل است، یعنی ماهیت ظل است.
پس وجودِ نفس الامری طبیعت منظور است نه وجود خارجیِ به معنای فرد متشخص . چون طبیعت لا موجوده و لا معدومه. یک چیزی نزدیک به اعیان ثابته که می گویند: ظل اسم است و هنوز به عالم وجود راه پیدا نکرده و از آن تعبیر به فیض اقدس می کنند و می گویند: اقدس من ان یکون المفاض غیرُ المفیض.
سوال. منظور من از طبیعت، کلیِ طبیعی نیست. بلکه منظورم نفس الطبیعه من حیث هی هی است.(49)
فکر کنید که طبیعت لفظ زید در کجا موجود است؟
اول انسان خیال می کند که همش با وجود و فرد سر و کار دارد و اصل اینها هستند ولی بعد فکر و تأمل می بیند اصلاً سر و کار دائمیِ ما در تفکراتمان با طبایع است. حتی وقتی تکلم می کنیم، اول به طبیعت توجه و آن را قصد می کنیم و سپس فرد را ایجاد می کنیم.
بعد از تفکرات خواهیم دید که سر و کار داریم با چیزهایی خارج از خودمان که موجود به وجودِ ذهنیِ عقلانی که انشاء نفس باشد نیستند. حتی بوده اند کسانی که با اینکه نحو تفکراتشان متافیزیکی نیست، به این مطلب تصریح نموده اند. چون آن لمس کرده است.
معقول، مجردی است که مُنشَأ نفس ما نیست بلکه نفس ما می رود سراغ او و او را درک می کند. او مجرد است و ما او را درک می کنیم. او را درک می کنیم به فناء نفس که مرحوم حاجی فرموده اند(52)
سوال. استاد: موطنِ معقول، موطنی است که نه زمانی است و نه مکانی. عالم تجرد است. نفس ما هم که جوهره اش مجرد است، در اثر تکامل در تجرّد، با آنها مأنوس می شود و به آنها وصل می شود. وقتی جوی ها بالا رفت به اقیانوس وصل می شود.
استحاله ی اجتماع نقیضین، راست و مطابقِ با واقع است. واقعش کجاست؟ این استحاله کجا موجود است؟ جا دارد رساله ها راجع به نفس الامر نوشته شود. نمی شود با صِرف اینکه نفس الامر تابع وجود است، کار را تمام کرد.
سوال. استاد: عقل مفاهیم کلیه را درک می کند. حس وجودات طبیعی و عنصری را ادراک می کند. خیال وجودات صوریِ برزخی را ادراک می کند. اما عقل چیزی را درک می کند که نمی توان آن را به شکل در آورد و نشان داد. چون معنا است. مثلاً درد که شکل ندارد. اما عقل آن را درک می کند.(59)
سوال. استاد: عقل هم مدرک جزئیات است. حتی وقتی با چشم چیزی را می بینیم، اِبصارٌ عقلیٌ. لذا نگاه یک مهندس به یک ساختمان با نگاه یک حیوان تفاوت دارد.
عقل بما هو عقل جزئیات را درک می کند از آن حیثی که در باطنشان کلی دارند. وقتی رنگ سفیدی را در تخم مرغ و کاغذ و برف می بینید، چون نگاهتان نگاهِ مجرِّد هست، [ یعنی پشتوانه ی این نگاه، کسی که قدرت تجرید دارد یا به تعبیر افلاطون، عاقل کسی است که از طریق کلی دارد این سفیدی را می بیند ] معنای سفیدی را درک می کنید. وقتی معنای کلیِ سفیدی را درک کردم، هر کجا یک سفیدی ای ببینم، یاد این معنا می افتم و لو هیچ ربطی به تخم مرغ و کاغذ و برف نداشته باشد. ارسطو می گوید: این حال ذهن است که تجرید می کند یعنی مشترکات را می گیرد. ولی افلاطون می گوید: این طور نیست که مشترکات را بگیرد بلکه معنای سفیدی را عالم کلیات درک کرده و آن کلی را در اینها می بیند. پس جزئیات مُعِدّی هستند برای یادآوری آن کلی. لذا افلاطون می گفت: معلم مذکّر است نه تعلیم دهنده است.(62)
سوال. استاد: نزدیک به اعیان ثابته است نه اینکه همان باشد. شبیه آنهاست اما واقعیتش تفاوت دارد. چون اعیان ثابته مال ماهیات است.
از دقیقه 64 تا 66 درباره قسم.
یکی از حاضران: اگر خدا هم نباشد، اجتماع نقیضین محال است. استاد: این حرف صحیح نیست . . . تا دقیقه (93) تایپ نشد چون در ماههای آینده مفصلاً به این مطلب پرداخته خواهد شد.
یا رفیق من لا رفیق له یا رفیق یا شفیق








*****************
تقریر آقای صراف:
6/4/1390

احتمالات دیگر در مورد الف غیر معطوفه:

احتمال دوم این است که چون بقیه حروف از الف با پیچاندن آن به وجود می­آید پس الف غیر معطوفه یعنی همان الف که تبدیل به حروف دیگر نشده است.

احتمال دیگر این است که چند جور الف داشته باشیم. مثلاً طیفی است که همه را الف می­گوئیم ولی با هم فرق دارند و ممکن است الف غیر معطوفه همان الف «ابجد» باشد و نه الف «لا».

در این چند جلسه در مورد این احتمال صحبت شد که آیا ممکن است همانطور که در عالم کلمات حروف بسائط کلام هستند در عالم حقائق هم حقائق اولیه­ای باشند که بسائط باشند و در این مقام چیزی آنها را درست نکرده باشد هر چند خودشان در موطن دیگری مرکب باشند. و قاف طبیعی­ترین وجهش همان خودش باشد نه اشاره به چیز دیگر. اگر چنین باشد در آن صورت وجود عینی قاف عین وجود لفظی آن است. مثل اینکه شخص زید اشاره نمی­کند به انسان بلکه نشان می­دهد طبیعت انسان را در موطن خودش و آن طبیعت در آن متجلی شده است قاف هم نشان می­دهد و متجلی می­کند آن حقیقت قاف را در عالم الفاظ.

وقتی می­گوئیم قاف یک حرف است لفظ قاف و خط و نوشته قاف داریم. وقتی می­گوئیم این کتابت قاف است کدام یکی نقش قاف است آنکه من می­نویسم یا آنکه دیگری می­نویسد؟ هیچ یک و خود همین نقش قاف طبیعتی است که افراد دارد و اینها افراد آن هستند. همین نقش قاف وجود ذهنی هم دارد. هر چیزی همان طور که وجود ذهنی کتبی و لفظی می­تواند داشته باشد وجود ذهنی خیالی و وجود ذهنی عقلی هم می­تواند داشته باشد. قاف هم همین طور است. وجود خارجی هم همین طور است (خارج یعنی خارج از ذهن) و هم طبیعت و هم فرد می­تواند داشته باشد در خارج. اگر قاف مقصود ازش خودش باشد (طبیعت قاف) هر جا باشد خودش است نه اینکه اشاره کند به آن طبیعت. اگر چنین باشد می­شود قسم به این قاف خورده شود؟ ظاهراً اینچنین است چون یک جایگاه بالایی دارد.

آیا شواهدی علیه این احتمال هم هست؟