بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=255.0

تفسیر سوره مبارکه قاف از جلسه 18تا44تابستان90***
جلسه 23 ( 26 / 6 / 2011 )5/4/90
سوال. استاد: به نظر می رسد این متکثّراتِ حروف، نسبت به کلماتی که مادون آنهاست، حالت بساطت دارند و اینها آنها را پدید می آورند. حاجاقا موذن: کأنّ باء، عنصرِ بهاءُالله است. استاد: بله. یعنی اگر باء نباشد، بهاء هم نیست.
سوال از عبارت ( عناصر الأبرار ). استاد: تا دقیقه (5)
سوال: حروف که به عدد تفسیر می شوند، یعنی حقیقتشان همان عدد است یا اینکه حقیقت حرف، عدد است؟ کدام اصل و کدام فرع است؟ استاد: روی آن معنای طبیعی که من عرض کردم، اصل، خود حروف هستند. به همین جهت هر حرفی می تواند نماینده ی اعداد مختلف باشد در مواضع مختلف. مثلاً خود ابجد، کبیر و صغیر و اکبر دارد. چون آنچه نفسیّت دارد، خود حروف است. البته اعداد هم طبایعی دارند. می گویند: کلّ عددٍ نوعٌ برأسه یعنی هر کدام مثل خود اینهاست به عنوان یک حقیقت و بعد، ارتباطی برقرار می شود بین حقائق. اگر هر کدام از حروف، طبیعت صِرفه برای خودشان دارند، این طبیعت صرف می تواند در مقامات مختلف، با اعداد مختلف مرتبط باشد. ارتباطی طبیعی. پس اصل حروف است.
سائل: وقتی که می گوییم مثلاً معادل ج 4 است، معدود این چهار چیست؟ استاد: بستگی دارد که این عدد مربوط به چه چیزِ شیء باشد. مثلاً همین تواتر طبیعی که کشفش را به گالیله نسبت می دهند، یعنی هر شیئی یک تپش و برو و برگرد در کارش هست. در عربی امروز از آن به تردّد تعبیر می شود. همان فرکانس مثلاً. در اینجا که می گوییم شیء، عدد دارد، منظورمان از عدد، همانن تپش درونیِ خود شیئ است. هر شیئی هم می تواند نظام ها داشته باشد یا حتی جزء یک نظام دیگری قرار بگیرد. پس آن عدد مربوط می شود به چیزی ذاتی از این شیء. اما بستگی دارد که شما چه چیزی از این شیء را در نظر گرفته اید. اگر تپش و ارتعاشش را در نظر بگیرید، می شود این عدد. اما می توانید مثلاً مؤلفه های اولیه ی او را در نظر بگیرید، در آن صورت عددش فرق می کند. مثلاً وقتی می گویید عدد این شیء، 56 است، یعنی 56 تا عنصر اولیه ی بسیط دست به دست هم داده اند و این را درست کرده اند.(10)
در روایتی که از عمران صابی و امام رضا نقل کرده ایم، معلوم است که اولی که امام وارد می شوند، ریخت عبارات حضرت، ریخت الفاظ نیست. بیانات بیاناتِ اول ما خلق اللهِ تکوینی و واقعی است. بعدش برای عوالم تکوین و تدوین کاملاً متطابق باشد، کلام را بردند بر سر الفاظ. جالب است که در ادامه فرموده اند: این حرف ها وقتی کاملاً همه چیزش تمام شد، خدای متعال یک کلمه از آن درست کرد به نامِ کُن. فرمودند: ثُمَّ جَعَلَ الْحُرُوفَ بَعْدَ إِحْصَائِهَا وَ إِحْكَامِ عِدَّتِهَا فِعْلًا مِنْهُ‏ كَقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- كُنْ فَيَكُونُ‏ وَ كُنْ مِنْهُ صُنْعٌ وَ مَا يَكُونُ بِهِ الْمَصْنُوعُ فَالْخَلْقُ الْأَوَّلُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْإِبْدَاع‏ (14)
ما دنبال این احتمال بودیم که: حروف، طبعتی دارند که این طبیعت می تواند به ازاء خودش در موطن حقائق، حقیقتی داشته باشد که آن حقیقت اگر بخواهد در عالم لفظ ظهور کنند [ بدون اینکه لفظ او را نشان دهد ] می شود این.
یکی از کلیدی ترین ابحاث در این زمینه دو آیه اول سوره ی مبارکه ی شورا است که مفسر کیفیت وحی است: حمعسق کذلک یوحی.
مثلاً به عَین نمی توان عِین گفت یا به میم، موم.
مرحوم طباطبایی می گویند: جمهور مفسرین، کذلک را به محتوا زده اند که یعنی همانطوریکه در دین شما توحید و معاد هست، در دین انبیای سابق هم همین حرفها وحی می شوده است. ایشان می گویند: خیلی بعید است. و حق هم با ایشان است.(16)
علی ایّ حال صحبت بر سر این بود که آیا غیر از این 28 حرفی که با آن مأنوس هستیم، هست یا نیست؟ روایت فرموده بود: اسم اعظم 73 حرف است. این حرفها چگونه اند؟ چیزی که بیشتر به ذهن می آید این است که این 73 حرف، حرفهای متمایزند نه این که از تکرار حروف پدید آمده باشد. اسم اعظم از اموری است که بین شیعه و سنی پذیرفته شده است. اول باید یک مطالب ابتدایی و مبادیِ معارفی راجع به اسم داشته باشیم بعداً برویم سراغ فهم اسم اعظم. نمی شود چیزی راجع به اسماء الله ندانیم و بخواهیم درباره اسم اعظم بحث کنیم.
شاید بتوان گفت: اسم اعظم شخص یک اسم خاص نیست بلکه اسم های اعظم داریم و به هر مناسبتی یکی جلوه می کند. اگر بخواهیم توضیح مصداقی بدهیم، به آن شخص داعی و حاجتی که دارد، مربوط است. یک وقتی است که خدا را به اسماء و صفاتش به حمل اولی صدا می زنیم و می گوییم: یا رزاق، یا قاضی الحاجات و . . . ، اما کسی که حاجتی بالفعل دارد، خدا را که صدا می زند، کاری به مفهوم قاضی الحاجات ندارد بلکه با نفس آن ذاتی کار دارد که صفتش به حمل شایع، قاضی الحاجات است. مثل وقتی که دریا طوفانی شد، اما فرمودند: آنجا می بینی که : هو الله المنجی حیث لا منجیَ له. نه اینکه تصور می کنی منجی بودن خدا را. آنجا جای تصور نیست بلکه تمام وجودت دارد می گوید: من یک منجیِ به حمل شایع می خواهم. با مفهوم منجی کاری نداری بلکه با یک ذاتی سر و کار داری که به صفت منجی در او به حمل شایع ظهور پیدا کرده است. لذاست که وقتی سر و پای وجودت دارد صدا می زند: یا منجی، با ذات سر و کار داری و اسم اعظم بودنِ منجی در آنجا هم به همین معنا است. دیروز هم گفتیم: وقتی انقطاع اسباب شود، هر اسمی اعظم می شود. یعنی آنجا با خود خدا کار دارد نه با اسم او. اسم ظهور کرده اما به حمل شایع. مفهومش حجاب نشده است. هر اسمی که شما را مستقیم ببرد سراغ ذات منجی، اسم اعظم است. به همین جهت خیلی از مفسرین گفته اند: اسم اعظم، الله است. چون الله ما را نمی برد سراغ یک وصف. تا می گوییم الله، ما را می برد سراغ خود خدا. پس اعظمیت اسم اعظم از اینجاست که اگر هم وصفی دارد کار می کند، به حمل شایع است. مستقیماً و به حمل شایع، سراغ ذاتی که متصف به اسمی که کار مرا دارد انجام می دهد، می رویم.
اگر این احتمال درست بود و اسم اعظم نوعی باشد، به دعا کننده مربوط است. متناسبِ با حال روحی و حاجت دعا کننده و مزاج قابلِ او، اسم اعظم از طرف ذات خدای متعال انجام می شود. یعنی اینجاست که کار فقط مال خود خداست. آن کسی که اسم اعظم دارد، خودش کاره ای نیست. او فقط واسطه ی ظهور این اسم شریف است. چون سراپا نیاز است. داعیِ به اسم اعظم هنرش این است که بالاترین دعا را انجام می دهد یعنی خود خدای متعال که سبب ساز و سبب سوز است، حاجت او را برآورده می کند.(22)
سوال. استاد: یعنی حال ما طوری باشد که وقتی آن اسم را برای خدا به کار می بریم، واقعاً اسم را به همان نحوی که واقعیتش هست به کار ببریم. در این صورت اسم، می شود اسم اعظم. یعنی بما هو اسم. همانطوریکه امام در تحف فرمودند: من عبد الاسم و المسمی فقد اشرک و من عبد الاسم دون المسی الی آخره. همه راهها را که می بندند، می فرمایند: إن معرفة عین الشاهد قبل صفته . . . اگر به چنین شاهدی معرفت پیدا کردیم، صفتی هم که دارد به حمل شایع است. یعنی داریم ذات را متلبّساً به این صفت می بینیم و نگاهِ به متلبّس نداریم. لذا اصلاً در اینجا صفت حجاب ذات نیست. چون انقطاع اسباب شده است. یعنی مراجعه می کند به حمل شایع به ذات متلبس بدون توجه به تلبس که اگر توجه کند می شود به حمل اولی. تمام وجودش دارد می گوید من نجات می خواهم ولی با مفهوم نجات و منجی و اسم و صفت کار ندارد بلکه با آن کسی که حاجتش را بر آورده می کند کار دارد(25)
پس اسم اعظم بسیار زیاد شد و این 73 حرف هم که آصف یکیش را می دانست به ما ربطی ندارد و مال کسانی است که بالا بالا هستند. در حالی که اسماء عظام نوعی، خیلی هایش برای ما معنا دارد. اما این اسماء بسیطی که 73 حرف است، مال طبقه انبیاء و اولیاء است و پشتوانه اش معرفت است. معرفت اوصیایی.
وقتی اسم اعظم یک شخص نشد و نوعی بود، هر کجا به مناسبت آن مقام باید ببینیم منظور چیست و اعظمیتش هم به این معنا است که خود خدا دارد کار انجام می دهد و اسم، حجاب او نشده است. حتی در روایت دارد: آهی که مریض می گوید، اسم خداست! إن آه اسم من اسماء الله و من قال آه فقد استغاث بالله. از سراپای وجودش یک لفظ تولید می شود و تولید این لفظ یک رابطه ای دارد با حال او. درد او این صوت را اقتضا می کند. این لفظ یا آن حال او و مفادی که خدای متعال به ازاء آن قرار می دهد . . . (29) سراپا نیاز است و با همین آه کشیدن از ملکوت عالَم به او عنایت می شود.
سوال. استاد: ممکن است خدای متعال چیزی را به ریخت وجودیِ آصف داده باشد که برای مزاج روحی و نفسانیِ او، حالی ایجاد می شود که با شرائط داعی بودن او، آن فیض از ناحیه ی فیاضِ علی الاطلاق اشراق می شود.
سوال: آیا به خاطر انقطاعِ دائم آصف نبوده است؟ استاد: بله، ولی گاهی اوقات انقطاع، به خاطر فعل و انفعالات خارجی ایت و گاهی از معرفت. اگر بدانیم که هر چیزی که لحظه به لحظه انجام می شود، به اذن خداست. این زمین که ما را نگه داشته، به اذن خدا نگه می دارد. آب هم اگر خدا بخواهد ما را نگه می داریم. بنا بر این اگر آن انقطاعی که روی آب داریم، روی زمین داشته باشیم، روی زمین هم که نشسته ایم، همان انقطاع هست. یعنی لازم نیست چند چیز دست به دست هم بدهد تا انقطاع را بیاورد بلکه انقطاعی است از سرِ معرفت و شهودِ این که همه چیز لحظه به لحظه به اراده و اذن خداست. امثال آصف به خاطر معرفتشان همیشه حال انقطاع دارد دارند.(32)
سوال. استاد: بچه که دارد گریه می کند، همین گریه کردنش درخواست است ( یسأله من فی السموات و الارض ) ( کلّ یوم هو فی شأن ) همه لحظه به لحظه دست گدایی شان دراز است. الآن که ما داریم نفس می کشیم، هر نفسی دست گداییِ ماست که دراز است. اگر نفس بعدی را نکشیم، کم داریم. به حمل شایعی که عرض کردم، یعنی به حمل شایع آن اسم. یعنی نمی گوید: به من حیات بده یعنی این مفهوم را تصور نمی کند. یعنی در محدوده ی خودآگاه و مفاهیم نیست. بلکه یک چیز وجودی دارد صورت می گیرد. محدوده ی علم حصولی نیست. ولی به حمل شایع هست یعنی واقعیتش این است که کسی که روزی می خواهد، کاری با خدای میراننده ندارد. او با خدای رزاق کارد اما نه به این صورت که مفهوم رزق به حمل اولی در کار بیاید.(34)
سوال. استاد: اگر مفهوم به حمل اولی توی کار بیاید، دیگر اعظم نیست.
یک قول بسیار قوی این است که الله اسم اعظم نیست بلکه نزدیک به اسم اعظم است. اسم اعظم خود (هو) است. به همین خاطر سوره توحید که نسب الرب است، با هو آغاز می شود.
البته در توحید صدوق در باب تفسیر بسم الله الرحمن الرحیم این روایت هست:
إِنَ‏ قَوْلَكَ‏: «اللَّهِ‏» أَعْظَمُ الْأَسْمَاءِ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ تَعَالَى- وَ هُوَ الِاسْمُ الَّذِي لَا يَنْبَغِي أَنْ يَتَسَمَّى بِهِ غَيْرُ اللَّهِ، وَ لَمْ يَتَسَمَّ بِهِ مَخْلُوقٌ.(37)
سوال: یعنی چه به حمل شایع خدا را می خواند؟ آیا خواندن بدون تصور، ممکن است؟ استاد: اگر منظورتان از کلمه ی تصور، یک نحو علم است، بله، سراپای روح، علم است. اما اگر منظورتان از تصور یعنی انشاء لفظ، صورت مُدرکه ای را، نه. حتی اگر این بشود، کار خراب می شود. مثلاً وقتی دارید با کسی حرف بزنید، مرتب بینش بگویید من دارم با این آقا حرف می زنم، اصلاً دیگه نمی توانید حرف بزنید. به هم می ریزد.
قضیه ی ای خدا گفتنِ شخص بی خدا (38)
قضیه تاریک شدن حرم حضرت رضا (41)
ما اهل بیت را اسماء الهی و مظاهر صفات و اسماء خدا می دانید. همان طوری که ( لله الاسماء الحسنی فادعوه بها) شرک نیست، صدا زدن اینها هم شرک نیست(43) نفسیّت در انوار مقدسه ی آنها مضمحل است و کمالشان هم در همین است و گر نه واسطه ی فیض نمی شدند. وقتی این طور است، وقتی آنها را صدا بزند، خدای متعال را صدا زده است. پشتوانه الهی دارد نه اینکه ( ما انزل الله بها من سلطان ) باشد.45
سوال: اگر حالت انقطاع، مراد است، پس چرا 73 حرف است؟ استاد: کسی که منقطع می شود به خاطر اینکه اسبابِ عادیِ در دید او کنار می رود، مزاج وجودی و نفسانی و روحی او یک حال داعی بودن برای او پدید می آورد. این مزاج او را اگر تحلیل ملکوتی و جبروتی بکنیم، آن حروف دارند اینجا کار می کنند و لو خودش خبر نداشته باشد. مزاج روحیِ متناسب شده با اینکه آن اشراق صورت بگیرد. لفظ هم نمود و موطنش است.
قضیه ای که مرحوم آقای کافی تعریف کرده بودند درباره مرحوم شیخ محمدتقی آملی که به شخص مضطری گفت بود: سعی کن یک مرتبه این دلت بگوید: خدا. و با همین، کارش درست شده بود.(49) تا (54)
قضیه ی دکتر یونگ رفیق فروید و کتاب انسان و سمبل هایش و خود آگاه و نیمه آگاه و ناخودآگاه.(55 )
توجیه دوم این بود که: ممکن است این حروف 73 گانه بسائطی باشند که از دلشان چیزهای دیگر هم در می آید و این فتح الباب بزرگی است. اینکه می گوییم اسم اعظم 73 حرف است و آصف یکیش را بلد بود، اینگونه نیست که ما هم بگوییم: الف. غیر از اینکه تناسب ادراکی و معرفتیِ ایشان بود، از دل الف هم خیلی چیزها در می آید. یعنی حرف، شروعش است و یک نحو بساطتی است که دارد خودش را در این موطن نشان می دهد. اما از دل این بسیط کتاب کتاب در می آید. مثلاً روایت داریم که: علم کلّ شیء فی عسق. مثلاً در باطن عین، یاء و نون هم هست و مثلاً در نون سین، واو هست. چهارتا بودن و مدخلِ چهار هم در این بحث خیلی مهم است. یعنی کسانی که دنبال این مباحث هستند، اگر هم حرفی سه حرفی است، چهار حرفیش می کنند.(60) لذا هر اسم سه حرفی ای 28 تاست. یعنی هر کلمه ی سه حرفی، در دل خودش 28 تا کلمه دارد. چون چهارمیش 28 حرف می تواند باشد.
این 73 حرف ممکن است حروفی باشند واقعاً ممتاز که ما نمی توانیم آنها را آن جوری که واقعیتشان است، تلفظ کنیم ولی نزدیکشان را می توانیم تلفظ کنیم. یعنی اگر آن حرف را یک ولیِّ خدا بگوید، ما مخرجش را نداریم که بگوییم مگر به اعجاز. ولی مخرج نزدیک به آن را داریم. البته قوه اش هست ظاهراً. برخی می گویند: انّی جاعلٌ فی الارض یعنی همه ی انسانها. پس اگر طیفِ صداهایی که ممکن است را در نظر بگیریم، این 73 تا در همین ها موجودند. در روایت آصف هم اگر تردیدِ الفٌ او واوٌ از حضرت باشد نه راوی، معنایش می تواند این باشد که نه الفی است که شما تلفظ می کنید نه باء شماست.
درباره ی الف غیر معطوفه هم این روایت جالب است که در کافی و بصائر است:
دَخَلْتُ أَنَا وَ كَامِلٌ التَّمَّارُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ كَامِلٌ‏ جُعِلْتُ‏ فِدَاكَ حَدِيثٌ رَوَاهُ فُلَانٌ فَقَالَ اذْكُرْهُ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَنَّ النَّبِيَّ ص حَدَّثَ عَلِيّاً ع بِأَلْفِ بَابٍ يَوْمَ تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ ص كُلُّ بَابٍ يَفْتَحُ أَلْفَ بَابٍ فَذَلِكَ أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ فَقَالَ لَقَدْ كَانَ ذَلِكَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَظَهَرَ ذَلِكَ لِشِيعَتِكُمْ وَ مَوَالِيكُمْ فَقَالَ يَا كَامِلُ بَابٌ أَوْ بَابَانِ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا يُرْوَى مِنْ فَضْلِكُمْ مِنْ أَلْفِ أَلْفِ بَابٍ إِلَّا بَابٌ أَوْ بَابَانِ قَالَ فَقَالَ وَ مَا عَسَيْتُمْ [ ممکن نیست ] أَنْ تَرْوُوا مِنْ فَضْلِنَا. مَا تَرْوُونَ مِنْ فَضْلِنَا إِلَّا أَلْفاً غَيْرَ مَعْطُوفَةٍ. مرحوم مجلسی در بحار ج 25 ص 283 . در بیان الف غیر معطوفه فرموده اند: بيان: قوله ع غير معطوفة أي نصف حرف كناية عن نهاية القلة فإن الألف بالخط الكوفي نصفه مستقيم و نصفه معطوف هكذا ا و قيل أي ألف ليس بعده شي‏ء و قيل ألف ليس قبله صفر أي باب واحد و الأول هو الصواب و المسموع من أولي الألباب. ولی به نظر می رسد نیاز به کار بیشتری دارد. گویا می خواهند بفرمایند که ما چندین جور الف داریم که آن الفی که نزد شماست، اَنزلِ مراتب آن است. در مشارق الانوار بُرسی تعبیر الالف المبسوطة هم دارد.(73) . . . گاهی است که اینها نمی توانند در محدوده ی ذهن و علم حصولی جلوه کنند . . . چرا حضرت فرمودند: الله اسم اعظم است.؟ حضرت فرمودند: چون نام هیچ کس خدا نیست. وصفی هم در آن نیست و انسان تا آن را می شنود ذهنش می رود سراغ خود خدا. منظور از اعظمیت این است که غیر خدا در کار نیست. هر کجا غیر خدا در کارنیست، از مظاهر اسم اعظم خداست. اگر همین حالتِ با غیر خدا کاری نداشتن برای شخص هم محقق شد، می شود اسم اعظم خارجی که ازش کار می آید.(85)
سوال درباره مسائل عمره تا دقیقه (90)
سوال درباره مخارج حروف و عدالتِ امام جماعت تا دقیقه (107)!!!
در بحار هم آمده که حضرت فرمودند: َ الْعِلْمُ‏ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ جُزْءاً فَجَمِيعُ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ جُزْءَانِ فَلَمْ يَعْرِفِ النَّاسُ حَتَّى الْيَوْمِ غَيْرَ الْجُزْءَيْنِ [الحرفین ] فَإِذَا قَامَ الْقَائِمُ أَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَ الْعِشْرِينَ جُزْءاً [ حرفاً ]. فَبَثَّهَا فِي النَّاسِ وَ ضَمَّ إِلَيْهَا الْجُزْءَيْنِ [ الحرفین ] حَتَّى يَبُثَّهَا سَبْعَةً وَ عِشْرِينَ جُزْءا [ حرفاً ]
این روایت هم جالب است که: ُ إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ مَدَّ اللَّهُ‏ لِشِيعَتِنَا فِي أَسْمَاعِهِمْ وَ أَبْصَارِهِمْ [ شاید اشاره به افزایش علمشان باشد {نگارنده} ] حَتَّى [لَا] يَكُونَ بَيْنَهُم‏ وَ بَيْنَ الْقَائِمِ بَرِيدٌ يُكَلِّمُهُمْ وَ يَسْمَعُونَ وَ يَنْظُرُونَ إِلَيْهِ وَ هُوَ فِي مَكَانِه‏.
یا ذخر من لا ذخر له








*****************
تقریر آقای صراف:
5/4/1390

در آن روایت از امام رضا (ع) که از مناظره ایشان با عمران صابی بود صحبت از اول ما خلق الله بود که یک اولیت تکوینی بود و ریختش یک ریخت لفظی صرف نبود و در ادامه می­فرمایند:

بحارالأنوار 10 314 باب 19- مناظرات الرضا علي بن موسى ص
... ثُمَّ جَعَلَ الْحُرُوفَ بَعْدَ إِحْصَائِهَا وَ إِحْكَامِ عِدَّتِهَا فِعْلًا مِنْهُ كَقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ كُنْ فَيَكُونُ وَ كُنْ مِنْهُ صُنْعٌ وَ مَا يَكُونُ بِهِ الْمَصْنُوع‏ ...

بحارالأنوار 65 275 الأخبار ..... ص : 241
قَالَ الصَّادِقُ ع مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُ اللَّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِكٌ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُ اللَّهَ بِالِاسْمِ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَقَرَّ بِالطَّعْنِ لِأَنَّ الِاسْمَ مُحْدَثٌ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْبُدُ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ جَعَلَ مَعَ اللَّهِ شَرِيكاً وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْبُدُ الْمَعْنَى بِالصِّفَةِ لَا بِالْإِدْرَاكِ فَقَدْ أَحَالَ عَلَى غَائِبٍ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْبُدُ الصِّفَةَ وَ الْمَوْصُوفَ فَقَدْ أَبْطَلَ التَّوْحِيدَ لِأَنَّ الصِّفَةَ غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُضِيفُ الْمَوْصُوفَ إِلَى الصِّفَةِ فَقَدْ صَغَّرَ الْكَبِيرَ وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ قِيلَ لَهُ فَكَيْفَ سَبِيلُ التَّوْحِيدِ قَالَ بَابُ الْبَحْثِ مُمْكِنٌ وَ طَلَبُ الْمَخْرَجِ مَوْجُودٌ إِنَّ مَعْرِفَةَ عَيْنِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلَ عَيْنِهِ قِيلَ وَ كَيْفَ تُعْرَفُ عَيْنُ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ قَالَ تَعْرِفُهُ وَ تَعْلَمُ عِلْمَهُ وَ تَعْرِفُ نَفْسَكَ بِهِ وَ لَا تَعْرِفُ نَفْسَكَ بِنَفْسِكَ مِنْ نَفْسِكَ وَ تَعْلَمُ أَنَّ مَا فِيهِ لَهُ وَ بِه‏


بحارالأنوار 78 202 باب 2- آداب المريض و أحكامه و شكواه‏
3- مَعَانِي الْأَخْبَارِ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَحْمَدَ الْعَلَوِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ يَحْيَى الْخُزَاعِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ دَخَلْتُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَلَى بَعْضِ مَوَالِيهِ يَعُودُهُ فَرَأَيْتُ الرَّجُلَ يُكْثِرُ مِنْ قَوْلِ آهِ فَقُلْتُ لَهُ يَا أَخِي اذْكُرْ رَبَّكَ وَ اسْتَغِثْ بِهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع آهِ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ فَمَنْ قَالَ آهِ اسْتَغَاثَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ

بیمار یا حاجتمند تولید لفظی که کرده متناسب است با حال او و در حقیقت با نیاز خود صدا می­زند خدا را. حال انقطاع باعث می­شود که حجاب مفهوم وصفی کنار رود و اسم به نحو حمل شایع ادا شود و در واقع با آن کسی که اینچنین وصفی دارد کار دارد که حاجتش را برآورده می­کند. اینچنین اسمائی اسم اعظم نوعی است و البته تفاوت می­کند با آنچه که 73 حرف است و برخی نزد انبیاء و ائمه است.

التوحيد 230 31- باب معنى بسم الله الرحمن الرحيم‏
... و قام رجل إلى علي بن الحسين ع فقال أخبرني عن معنى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ فقال علي بن الحسين ع حدثني أبي عن أخيه الحسن عن أبيه أمير المؤمنين ع أن رجلا قام إليه فقال يا أمير المؤمنين أخبرني عن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ما معناه فقال إن قولك الله أعظم اسم من أسماء الله عز و جل و هو الاسم الذي لا ينبغي أن يسمى به غير الله و لم يتسم به مخلوق‏ ...

مجلسی بود در یزد شب ششم ماه محرم بود شاید مرحوم کافی منبر رفته بود (شاید سال 54 یا 55) چشمش بسته بود و حدود یک ربع یا بیست دقیقه با خودش دعوا می­کرد و بعد چشمش را باز کرد و گفت مرحوم آشیخ محمد تقی آملی در تهران که استاد بزرگی بود در فقه و معقول و ... شخصی شب دیروقت تماس گرفت با من و گفت از تجار متشخص تهران هستم ولی خیلی مشکل مالی پیدا کرده­ام ...

اما در ادامه توجیه دوم:

اینکه می­گوئیم 73 حرف بود و عاصف هم یکی را داشت یک چیز بسیطی است که خیلی چیزها از آن درمی­آید:

بحارالأنوار 52 279 باب 26- يوم خروجه و ما يدل عليه و م
4- فس، [تفسير القمي‏] أَحْمَدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ مَعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْعَلَوِيِّ عَنِ الْعَمْرَكِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ يَحْيَى بْنِ مَيْسَرَةَ الْخَثْعَمِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ حم عسق عِدَادُ سِنِي الْقَائِمِ وَ ق جَبَلٌ مُحِيطٌ بِالدُّنْيَا مِنْ زُمُرُّدٍ أَخْضَرَ فَخُضْرَةُ السَّمَاءِ مِنْ ذَلِكَ الْجَبَلِ وَ عِلْمُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ فِي عسق

مدخل 4 در این مباحث بسیار مهم است و کلمات 4 حرفی است و آنچه که 3 حرفی است باطنش 28 کلمه است چون حرف چهارم 28 احتمال دارد.

الكافي 1 297 باب الإشارة و النص على أمير المؤمني
9- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ شَبَابٍ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ يُونُسَ بْنِ رِبَاطٍ قَالَ دَخَلْتُ أَنَا وَ كَامِلٌ التَّمَّارُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ كَامِلٌ جُعِلْتُ فِدَاكَ حَدِيثٌ رَوَاهُ فُلَانٌ فَقَالَ اذْكُرْهُ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَنَّ النَّبِيَّ ص حَدَّثَ عَلِيّاً ع بِأَلْفِ بَابٍ يَوْمَ تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ ص كُلُّ بَابٍ يَفْتَحُ أَلْفَ بَابٍ فَذَلِكَ أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ فَقَالَ لَقَدْ كَانَ ذَلِكَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَظَهَرَ ذَلِكَ لِشِيعَتِكُمْ وَ مَوَالِيكُمْ فَقَالَ يَا كَامِلُ بَابٌ أَوْ بَابَانِ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا يُرْوَى مِنْ فَضْلِكُمْ مِنْ أَلْفِ أَلْفِ بَابٍ إِلَّا بَابٌ أَوْ بَابَانِ قَالَ فَقَالَ وَ مَا عَسَيْتُمْ أَنْ تَرْوُوا مِنْ فَضْلِنَا مَا تَرْوُونَ مِنْ فَضْلِنَا إِلَّا أَلْفاً غَيْرَ مَعْطُوفَةٍ [آیا یعنی الف چند جور است؟ یا آنکه مرحوم مجلسی در بحار فرموده­اند:

بحارالأنوار 25 283 باب 10- نفي الغلو في النبي و الأئمة
بيان قوله ع غير معطوفة أي نصف حرف كناية عن نهاية القلة فإن الألف بالخط الكوفي نصفه مستقيم و نصفه معطوف هكذا L و قيل أي ألف ليس بعده شي‏ء و قيل ألف ليس قبله صفر أي باب واحد و الأول هو الصواب و المسموع من أولي الألباب. ولی به نظر می­رسد بیشتر کار دارد]

بحارالأنوار 52 336 باب 27- سيره و أخلاقه و عدد أصحابه
73- يج، [الخرائج و الجرائح‏] مُوسَى بْنُ عُمَرَ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ حَمْزَةَ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْعِلْمُ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً فَجَمِيعُ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفَانِ فَلَمْ يَعْرِفِ النَّاسُ حَتَّى الْيَوْمِ غَيْرَ الْحَرْفَيْنِ فَإِذَا قَامَ قَائِمُنَا أَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَ الْعِشْرِينَ حَرْفاً فَبَثَّهَا فِي النَّاسِ وَ ضَمَّ إِلَيْهَا الْحَرْفَيْنِ حَتَّى يَبُثَّهَا سَبْعَةً وَ عِشْرِينَ حَرْفاً

بحارالأنوار 52 336 باب 27- سيره و أخلاقه و عدد أصحابه
72- يج، [الخرائج و الجرائح‏] أَيُّوبُ بْنُ نُوحٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنِ الرَّبِيعِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الشَّامِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ مَدَّ اللَّهُ لِشِيعَتِنَا فِي أَسْمَاعِهِمْ وَ أَبْصَارِهِمْ حَتَّى لَا يَكُونَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقَائِمِ بَرِيدٌ يُكَلِّمُهُمْ فَيَسْمَعُونَ وَ يَنْظُرُونَ إِلَيْهِ وَ هُوَ فِي مَكَانِهِ