بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










****************
تقریر از سایت انجمن گفتگوی علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=255.0

***تفسیر سوره مبارکه قاف از جلسه 18تا44تابستان90***
جلسه 22 ( 25 / 6 / 2011 )4/4/90
سوال درباره مصحف حضرت زهرا که ( مَا فِيهِ مِنْ قُرْآنِكُمْ‏ حَرْفٌ وَاحِد ) تا دقیقه (9)
سوال درباره مخلوق بودن قرآن تا دقیقه (11)
در روایتی به (لااله الاالله) حرف گفته شده است. حرف به معنای مطلب است.
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما این بود که اگر این احتمال درست باشد که منظور از قاف، خود قاف باشد و قاف هم به معنای یک طبیعتی است که در هر ظرفی خودش را متناسب با آن ظرف نشان می دهد، و چون حروف، بسائطِ نوشتار هستند یعنی کلمات را درست می کنند ولی خودشان لفظ دیگری اینها را درست نکرده است. این دیگر خودشانند. اگر بگوییم این حروف نماینده ی حقائق بسیطه ی در عالَم هستند که خدای متعال آنها را در نظام عالم به عنوان بسیط قرار داده است یعنی به هر چه نگاه کنید از این بسائط تشکیل شده اند و این بسائط خودشان را در آن نشان می دهند اما خود آنها در آن مرحله از چیزی تشکیل نشده اند.
اگر این حرف درست باشد، سوالی که مطرح شد این بود که وقتی می فرمایند اسم اعظم 73 حرف دارد، این حروف یعنی حروف بسیط متباین الجوهری مثل الف و باء و تاء و . . . است که فقط 28 تایش در الفبای عربی است و بقیه ی حروفش خارج از این حروف الفباست و هر حرفی به ازاء حقیقتی است(14 و نیم )
مثلاً شکل دایره. دایره یک مفهوم و یک متصوَّر است. هم معنا دارد هم صورت تخیُّلی. این دایره اگر بخواهد بشود شکل، طبیعی ترین شکلی که می تواند آن را نشان دهد، گِرد است. البته مانعی ندارد که قرارداد کنیم که آن مفهوم دایره را به صورت مثلث نشان دهیم. یعنی بگوییم هر وقت من سه گوش کشیدم یعنی گرد. امر محالی نیست ولی طبیعی نیست. چون معنای دایره طوری است که اگر بخواهد در رسم خودش را نشان دهد، گرد است. به این می گوییم یک رابطه ی طبیعی و تناسب ذاتی بین شکل و معنا.
همین طور بیانی را می خواهیم برای آن حقائق بسیطه بگوییم. آن حقیقت بسیطه وقتی برای قلب پیامبری که از ناحیه ی خدا به او وحی می شود، جلوه می کند، متناسبِ با آن حقیقت، مقطعِ خاصی از فَن به لفظ می آوَرَد او را. که مناسبت ذاتی دارد با او. که اگر نوشته بشود هم باز مکتوب خارجیِ آن هم تناسب ذاتی و طبیعی دارد با او. و این بهترین راه لفظ و کتابت است. چون معانی ای که ما آن مأنوس هستیم، معانیِ مرکّب هستند، برایمان دشوار است که رابطه ی بین لفظ و معنا را درک کنیم. مثلاً معنای باء و راء و . . . چون مآل فکر ما به معانی مرکب بر می گردد و درک معنای بسیط کار بیشتری می خواهد.(17)
به ازاء هر چیزی عددی [ لا اقل یک عدد ] هست ( کل شیء فصلناه تفصیلاً [ بحساب الجمّل ] ) که نزد ما از علوم غریبه محسوب می شد. اما مطالبی است که دیگر غریبه نیست. بچه ها در مدرسه می خوانند. مثلاً اینکه هر چیزی در دلش یک عددِ تواترِ طبیعی است که اگر آن عدد طبیعی ای را که خدا برایش قرار داده، بدانیم، می توانیم با یک پف ساده ی متواتر و مداوم، به تعداد عدد طبیعی مثلاً یک سنگ بزرگ در زمان خاص، آن را از جا بر داریم.
جریان فروریختن پل به خاطر رژه سربازان(20)
فرمنت صوت عنصر مهمی است که قابل تأمل است.
خدای متعال هر حرفی را طوری قرار داده که تواتر خاصی را به بالاترین دامنه ی خودش می رسانَد. البته ابن بیشتر مربوط به حرفهای صدادار است. آن عددی که این حرف فقط همان عدد را تشدید می کند. یعنی تواترهایی که حنجره ی صوتی ما ایجاد می کند که به آن، تواتر پایه می گویند، . . . نمی شود گفت بی سر و در است. مثلاً امکان ندارد که کاف را لبمان ادا کنیم. کاف یک رابطه ی طبیعی با دستگاه نطق ما دارد و آن محلی که مخرج کاف است، یک کاری بر سر صوت می آوَرَد. این کار، کاری است طبیعی و خدایی که جای دیگری نمی تواند آن را انجام دهد. چون این مقطع و و مخرج رابطه ی عددی دارد با آن حرف. خصوصیاتش قابلیت دارد که یک عدد خاصی را تشدید کند و آن تشدید، این حرف را ایجاد کند. به تشدید نهایی می گویند فرمنت کاف مثلاً.(23)
این حرفها زده شده و محتمل هم است. نباید استبعاد کنیم.
پس هر حرفی برای خودش حسابی دارد و امکان دارد که وقتی یک معنای بسیط برای قلب پیامبری جلوه می کند، می بیند که آن معنا باید از این مقطع فم باید ادا شود. چون این مقطع با یک عدد در ارتباط است و این عدد با عدد دیگری در ارتباط دارد . . . رابطه رابطه ی دقیق و ریاضی است و مواضعه کنار می رود. گر چه ما با مواضعه مشکلی نداریم. مواضعه هم یک ضوابطی برای خودش دارد و هر چیزی را که نفسیت آن نگاه کنید می توانید برایش مواضعه کنید. این یک ضابطه ی کلی است. پس اصل قرارداد و مواضعه قابل انکار نیست ولی نمی توان گفت: هر چه هست و نیست، وضع است. چون واقعاً یک رابطه ی ذاتی [ و نه دلالت ذاتی ] بین هر حرفی و یک معنایی و حقیقت بسیطه ای.
هر حرفی یعنی یک حقیقتی که خودش از چیزی درست نشده است ولی همه اجزای عالم از ترکیبات این حروف تشکیل شده اند همانطوریکه در تلفظ هم همینگونه هست. همانطور که چند لفظ با هم جمله را درست می کنند، آن حقیقت بسیطه با چند تا دیگر، عالَم را درست می کنند.
با این حساب، طبیعی آن است که هر کدام از 73 حرف با یکدیگر فرق داشته باشند نه این که تکراری باشند و لو احتمالش می رفت ولی ضعیف به نظر می رسد. چون اگر اینگونه باشد آن حرف مستأثر را هم می توان بلافاصله با آنالیز ترکیبی پیدا نمود(27)
سوال. استاد: یعنی اسم اعظم، تحقق به آن نیاز است.
قضیه درویشی که گفته بود یا علی و بچه ای را از کوه انداخته بود.(29) آصف هم فقط با یک حرفی که می دانست، تخت بلقیس را آورد. چون به آن حرف محقق بود. لذا اگر آن حرف را برای بنویسند چه بسا اصلاً نتوانی آن را بخوانیم. در جلد 26 بحار ص 56 این روایت است و نیز در بصائر:
كَانَ فِي ذُؤَابَةِ سَيْفِ‏ عَلِيٍّ ع صَحِيفَةٌ صَغِيرَةٌ وَ إِنَّ عَلِيّاً ع دَعَا إِلَيْهِ الْحَسَنَ فَدَفَعَهَا إِلَيْهِ وَ دَفَعَ إِلَيْهِ سِكِّيناً وَ قَالَ لَهُ افْتَحْهَا فَلَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ اقْرَأْ فَقَرَأَ الْحَسَنُ ع الْأَلِفَ وَ الْبَاءَ وَ السِّينَ وَ اللَّامَ‏ وَ حَرْفاً بَعْدَ حَرْفٍ ثُمَّ طَوَاهَا فَدَفَعَهَا إِلَى الْحُسَيْنِ ع فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ اقْرَأْ يَا بُنَيَّ فَقَرَأَهَا كَمَا قَرَأَ الْحَسَنُ ع ثُمَّ طَوَاهَا فَدَفَعَهَا إِلَى ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ فَقَالَ لَهُ اقْرَأْ فَلَمْ يَسْتَخْرِجْ مِنْهَا شَيْئاً فَأَخَذَهَا وَ طَوَاهَا ثُمَّ عَلَّقَهَا مِنْ ذُؤَابَةِ السَّيْفِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَيُّ شَيْ‏ءٍ كَانَ فِي تِلْكَ الصَّحِيفَةِ قَالَ هِيَ الْأَحْرُفُ الَّتِي يَفْتَحُ كُلُّ حَرْفٍ أَلْفَ بَابٍ‏ قَالَ أَبُو بَصِيرٍ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَمَا خَرَجَ مِنْهَا إِلَّا حَرْفَانِ إِلَى السَّاعَة.
پس سوال ما این بود که: اگر حقائق بسیطه ی ابتدائیه که از چیزی تشکیل نشده اند و با یکدیگر هم فرق دارند، داریم، 73 تا هستند یا 28 هستند که خودشان را با ترکیبات درست می کنند. اگر واقعاً 73 حرف هستند، پس آن روایتی که می گفت: اسم الله الاعظم مقطّعٌ فی ام الکتاب، معنایش چیست؟ احتمال اول این است که بگوییم اصلاً چه کسی گفته که اسم اعظم یکی است؟ ممکن است یک عنوان جنسی باشد و اسماء عظام داشته باشیم. و مانعی ندارد که یکی از اسماء اعظم، مُقَطَّع باشد در فاتحة الکتاب. شاهدش هم این است وقتی آصف با یک حرف تخت بلقیس را آورد، عرف می گویند: آصف اسم اعظم داشت. اسم اعظم به گونه ای است که یک حرفش هم اسم اعظم است. پس 73 حرف است یعنی 73 اسم است. این یک احتمال.
احتمال دوم این است که ما اسم اعظم های مختلف داشته باشیم. مرحوم مجلسی در جلد 90 بحار ص 223 یک باب مستقل دارند به نام باب الاسم الاعظم که در آن صریحاً اسم اعظم را بیان نموده اند. روایتی می آورند که : بسم الله الرحمن الرحیم اسم الله الاعظم.(37)
سوال. استاد: هر اسم اعظمی از این بسائط تشکیل شده اما تعاون این بسائط در مقصود مورد نظر تفاوت دارد. لذا ممکن است اسم اعظم یک ولی خدا با اسم اعظم ولیِ دیگر فرق داشته باشد. یک کاری از یک اسم اعظم بر می آید که از دیگری نمی آید. یعنی اسم اعظم حالت نوعی دارد که مصداقش می تواند بسائط یا مرکّبات باشد. و اسم اعظم یعنی بالاترین اسمی که در وقتی که نیازی هست، بلاریب آن نیاز به وسیله ی آن انجام می شود.(39)
سوال: روایاتی که می آیند و از امام اسم اعظم را می خواهند یا خود حضرت اسم اعظم را بیان می کنند، ظاهرش این است که اسم اعظم یک چیز است نه متعدد. آیا ممکن نیست اسم اعظم یک چیز باشد ولی شدت و ضعف داشته باشد؟ استاد از دقیقه (40) تا (50) قضیه عجیبی را نقل کردند. که حضرت فرمودند: فلانی خدا را به اسم اعظمش خوانده است با اینکه طرف اصلاً اسم اعظم بلد نبود. فقط در اضطرار شدید قرار گرفته بود به طوری که دنیا برایش تاریک شده بود. حضرت فرمودند: وقتی بنده کاملاً از اسباب منقطع شد، به هر اسمی خدا را صدا بزند، همان اسم اعظم است.
دقیقه 50 : سوال: تحقق به اسم اعظم چگونه است؟ استاد: از این قضیه ای که نقل کردم معلوم می شود که اسم اعظمی هم که آصف داشت، مرتبه ای از معرفت است که با آن مرتبه ای از معرفت، مظهر قدرت الهی می شود. علی ایّ حال، اسم اعظم در تسبیب صددرصدی است. خلاصه واژه اسم اعظم خیلی گسترده است و اعظم بودنش هم به این است که چون بالاترین اسم است، رنگ خدایی بودنش تام است یعنی دیگر برای آن مقصود رد خور ندارد. اما انواع دارد نه این یک شخص اسم است(52)
سوال: آیا بلعم که اسم اعظم بلد بود، درجه ای از معرفت داشت؟ استاد: داشت ولی فانسلخ منها.
سوال. استاد: اسم اعظم اصلی آن حروف اولیه و حقائقی هستند که قدرت اولیاء خدا به واسطه ی آنهاست که احتمال دارد 28 تایش در حروف الفبا باشد و بقیه اش را انبیاء می دانند یعنی حرفی را می دانند که اصلاً ما بلد نیستیم.(55)
سوال. استاد: همه شان اسم اعظم هستند به تنهایی و با هم هم یک جور اسم اعظمند.
سوال. استاد: در همین روایت دارد: کان عند عیسی حرفان من 73 و کان یعمل ما یعمل. نکته ای هست که این دو تا در باطن خودش بدون ظهور برای حضرت، کار خودشان را انجام می دهند. در انجیل برنابا دارد که حضرت فرمود: من یک کاری را می کنم ولی چه جوری می شود که اینجوری می شود خودم هم نمی دانم. اگر این جمله صحیح باشد، حضرت می خواهند بفرمایند من یک مرتبه ای از علم دارم که وقتی آن مرتبه را اعمال می کنم، اعمال این توسط اسماء دیگرِ خدا هم انجام می شود ولی خودم خبر ندارم که کدامشان دارد کمک می دهد(58)
هر اسمی همه ی اسماء دیگر را هم در باطنش دارد.
این توجیه اول بود.
اما توجیه دوم، خلاصه اش این است که: ممکن است بعضی حروف برای ما به صورت واج در بیاید ولی واقعیتش یک طیفِ منحاز از همدیگر باشد. ما می گوییم یکی ولی کسی که اسم اعظم را بلد است می داند که دو تاست.
مثال ساده اش واوی است که عرب ها و ما فارس ها می گوییم. افغانی ها هم مثل عرب ها می گویند. وقتی یک افغانی صحبت می کند و واو را در کلامش به کار می برد ما اصلاً متوجه نمی شویم که گفت: w ولي ما مقصود او را می فهمیم و اگر هم بپرسند می گوییم منظورش همان v بود فقط لهجه اش فرق داشت. با اینکه از نظر دقت فون و صوتی که از دهان بیرون می آید و واقعاً دو حرف و دارای دو صدا است. به همین جهت در انگلیسی به صورت دو حرف می نویسند. ولی ما با هر دو به یک حرف برخورد می کنیم. چون کلماتی که ما با آن مأنوس هستیم هر دوی این دو حرف برای ما یک واج است و معنای کلمات را برای ما تغییر نمی دهد. اما کسی که می داند که این ها دو حرف هستند، بین این دو که برای ما دو فون ولی یک واج است، فرق می گذارد. (61) الآن که در اصوات دقت می کنند به نظرم گفته اند بیش از چهارصد صوت مختلف می تواند از دهان خارج شود که هر کدام با دیگری فرق دارد و اگر دقیق بشویم، مخارجش متفاوت است. مثلاً بین کاف کاهو و کلم تفاوت می گذارند. ما ممکن است دو یا سه حرف را یکی بدانیم. مثلاً در انگلیسی خاء و قاف ندارند حتی Q را ك تلفظ می کنند. وقتی گوش می دهد می فهمد که این با آنی که تلفظ می کند فرق دارد ولی نمی تواند بگوید.
بنابر این آن 73 حرف اگر حقیقت بسیطه باشند، در این طیف وسیع، 73 تا جوهره تشکیل می دهند. یعنی اگر فرض بگیریم یکیش قاف است، این قاف دقیقاً در این طیف حرف دیگری نیست و لو خودش چند جور ادا می شود. بر خلاف اینکه بیاییم خ و ق را کاف بدانیم. یا مثلاً راء که انواع مختلفی ادا می شود.
پس خیلی از حروف بسیطه هستند که نبی ای که به او وحی می شود، وقتی آن حقیقت برایش جلوه می کند، دقیقاً آن مقطعی که خدای متعال متناسب با آن حقیقت در بدن او تعبیه کرده است، همان را ادا می کند. در روایات زیادی دارد که گاهی معصومین چیزهایی می گفتند که بقیه نمی فهمیدند. یعنی کأنه یک جور مقطعِ فمی است که متناسبِ طبیعی با آن معنای مُدرَک خودش را نشان داده است. دقیقاً هم در ارتباط طبیعی هستند. ولی اگر ما بخواهیم آن مقطع را بیاوریم، در این 28 تا جاش می دهیم. پس خودش جای تکوینیِ خودش را دارد ولی ما با گسترده کردنِ این طیف ها، از این 28 تا کار همان 72 تا را می کشیم. لذا آن هفتاد و سومی که نزد خداست، چون جلوه برای نبیی و ولیی نمی کند، دقیقاً آن گوشه ی طیفی که محاذی او باشد و آن مقطع ادا بشود، در احدی موجود نیست. یعنی حقیقتی است که به ازاء واقعیتش چیزی هست ولی نمی تواند به عنوان لفظ جلوه کند.(66)
روایتی داریم که حضرت فرمودند: یک خدا برای ما قرار بدهید که نئوبُ الیه و قولوا ما شئتم. راوی تعجب می کند. حضرت با ناراحتی فرمودند: مَا خَرَجَ إِلَيْكُمْ مِنْ عِلْمِنَا إِلَّا أَلْفاً غَيْرَ مَعْطُوفَة
این روایت را می خواهم شاهدی بیاورم برای وجه دوم. تا فردا ببینید منظور چیست؟ آیا منظور الف کوفی است که به صورت L مي نوشتند. یا اینکه منظور خود الف، تلفظش و خصوصیاتی که دارد . نحوه ی کاری که ازش می آید و آن واقعیتی که پیش خدا دارد، تازه چند جور است و پایین ترین جورش که برای ما ظهور کرده، الف غیرمعطوفه است.(69)
سوال از نوعی بودن یا شخصی بودنِ اسم اعظم.
سوال از نقد خریدن و دوباره به همان بائع به صورتِ نقد فروختن.
سوال: علامه در مقدمه المیزان، تقسیم حروف به نورانی و ظلمانی را به شدت می کوبد و به متصوفه نسبت می دهند. استاد: این تقسیم مال علوم غریبه است نه متصوفه. منظور ایشان هم رد اصل این حروف نیست بلکه نحوه استفاده برخی از این حروف برای تفسیر آیات را رد می کنند. به متنش مراجعه کنید.
سوال. استاد: ممکن است از اسم اعظمی کاری بیاید که از اسم اعظم دیگر نیاید.(75)
سوال از منظور از صورت عقلیه دایره. استاد: آخوند می گوید: اگر دایره یک ربُّ النوعی دارد، ما وقتی معنای دایره را درک می کنیم، از دور آن ربُّ النوع را می بینیم فی هواءٍ مُغبّر. ولی حرف من دقیقاً آن نیست. یعنی حتی اگر ارباب انواع و عقول مجرده را نپذیریم، حرف ما درست است. یعنی اثباتش نیازی به آنها ندارد.(79)
سوال از بخشیدن ثواب عمل انجام شده به شخص دیگر. استاد: اهداء ثواب اشکال ندارد.
فینیقی ها خوش نامی بیخودی پیدا کرده اند! 22 تا حرف دارند. فقط واژه نگار بوده اند نه اینکه حروف باشد. و اینکه می گویند حروف عربی از فینیفی ها متخذ است، غلط است . . . تا (87)
در این چهارصد تا تعداد زیادی واوِل است.
خواب که دیدید چه خوب چه بعد، صدقه بدهید. چون خوب هم بین آسمان و زمین مراعی است. صدقه بدهید تا محتوایش محقّق شود.








*****************
تقریر آقای صراف:
4/4/1390

آیا اگر این احتمال درست باشد که منظور از ق خود ق باشد به معنای یک طبیعتی که در هر ظرفی خودش را متناسب با آن ظرف نشان می­دهد و چون نمونه­ای که داریم این است که حروف بسائط نوشتار و گفتار هستند پس اگر به ازای آنها بگوئیم که نماینده یک حقائق بسیطه­اند وقتی فرمودند اسم اعظم 73 حرف دارد یعنی 73 بسیط متباین الجوهری که 28 تایش را در عربی می­دانیم و بقیه­اش هم بعضی در زبانهای دیگر و بعضی را نمی­دانیم؟ رابطه طبیعی و تناسب ذاتی را همانگونه که بین اشکال و آن تعاریف هندسی وجود دارد می­خواهیم بگوئیم که بین لفظ و معنا و مکتوب و معنا هست. چون معانیی که ما با آنها مأنوس هستیم معانی مرکبی هستند برایمان سخت است رابطه بین لفظ و معنا در معانی بسیطه. اینکه هر چیز به ازایش عددی هست (کل شیء فصلناه تفصیلاً بحساب الجمل) این را ممکن است بگوئیم تعبدی بپذیریم ولی الان می­دانیم که در تکوین بسیاری از چیزها با نه یک عدد بلکه اعداد مرتبطند مثل عدد فرکانس طبیعی و ... این چیزی است که خیلی نامأنوس است به ذهن ابتدائاً که مثلاً هر چیزی یک عدد دارد که اگر بدانیم با آن فرکانس می­توانیم با نیرویی حتی کم با آن فرکانس آن را تخریب کنیم. همینطور است در مورد فرکانس پایه در ادای حروف و فورمنت­هایی که حروف مختلف دارند و از تشدید یکسری فرکانس­های خاص تولید می­شوند پس اینجا هم عدد با مکان­های ادای خاصی مرتبط می­شود. رابطه فرق می­کند با دلالت و وقتی می­گوئیم رابطه ذاتی فرق دارد با دلالت ذاتی و مقصود ما رابطه است که روی آن مواضعه صورت گرفته است. البته روایتی هست که جای تأمل دارد و

بحارالأنوار 26 55 باب 1- جهات علومهم ع و ما عندهم من
115- ختص، [الإختصاص‏] ير، [بصائر الدرجات‏] أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَانَ فِي ذُؤَابَةِ سَيْفِ عَلِيٍّ ع صَحِيفَةٌ صَغِيرَةٌ وَ إِنَّ عَلِيّاً ع دَعَا إِلَيْهِ الْحَسَنَ فَدَفَعَهَا إِلَيْهِ وَ دَفَعَ إِلَيْهِ سِكِّيناً وَ قَالَ لَهُ افْتَحْهَا فَلَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ اقْرَأْ فَقَرَأَ الْحَسَنُ ع الْأَلِفَ وَ الْبَاءَ وَ السِّينَ وَ اللَّامَ وَ حَرْفاً بَعْدَ حَرْفٍ ثُمَّ طَوَاهَا فَدَفَعَهَا إِلَى الْحُسَيْنِ ع فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ اقْرَأْ يَا بُنَيَّ فَقَرَأَهَا كَمَا قَرَأَ الْحَسَنُ ع ثُمَّ طَوَاهَا فَدَفَعَهَا إِلَى ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ فَقَالَ لَهُ اقْرَأْ فَلَمْ يَسْتَخْرِجْ مِنْهَا شَيْئاً فَأَخَذَهَا وَ طَوَاهَا ثُمَّ عَلَّقَهَا مِنْ ذُؤَابَةِ السَّيْفِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَيُّ شَيْ‏ءٍ كَانَ فِي تِلْكَ الصَّحِيفَةِ قَالَ هِيَ الْأَحْرُفُ الَّتِي يَفْتَحُ كُلُّ حَرْفٍ أَلْفَ بَابٍ قَالَ أَبُو بَصِيرٍ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَمَا خَرَجَ مِنْهَا إِلَّا حَرْفَانِ إِلَى السَّاعَةِ

پس آن روایت «مقطع فی ام الکتاب» چه می­شود؟

1- یک احتمال این است که چه کسی گفته که اسم اعظم فقط یکی است؟ چه بسا اسمای متعدد باشد و حالت نوعی داشته باشد و در دلش هم مفصل­تر باشد. مرحوم مجلسی در ج93 (ج90 بیروت) ص223 بحار یک باب مستقل دارند به اسم باب الاسم الاعظم که در برخی از آنها اسم اعظم را آورده­اند.

حکایت جالبی است و آن اینکه: کسی در طوس موجه بود ولی وضع مالی خوبی نداشت و طلبکارها دورش را می­گرفتند و خیلی از نظر روانی تحت فشار بود و خواست به نیشابور نزد شخصی برود که وضع خوبی داشت و به محض اینکه خواست برود شخصی نزد او آمد که چیزی را امانت بگذارد تا به حج برود وقتی به نیشابور رسید گفتند که رفیقت نقل مکان کند از آن طرف هم بچه­ها وقت بازی از روی کنجکاوی آن امانتی را پیدا می­کنند و ناراحت شدند هم دیون را دادند و هم ما یحتاج تهیه کردند. وقتی برگشت متوجه تغییرات و هم ناراحتی اهل خانه شد و در همان زمان امانت­گذار پیدا شد و گفت که حج نمی­رود و پول را می­خواهد و فقط توانست بگوید که برو فردا بیا. او که همه جا تاریک شد (این تاریک شدن نکته­ای است) و دنیا تیره و تار شد بر او و بیرون زد کسی از پشت سر او را به اسم صدا زد که امام رضا (ع) با تو کار دارد و حضرت به او فرمودند که ضمن خوابی پیامبر خدا فرموده­اند که فلان شخصی خدا را به اسم اعظم صدا زده است و او متعجب شد که من که اسم اعظم بلد نیستم و حضرت فرمودند که مگر نمی­دانی که وقتی برای بنده انقطاع از اسباب حاصل شد به هر اسمی خدا را صدا بزند آن اسم اعظم است. این نقل اگر درست باشد جای تأمل جدی دارد.

73 حرفی که گفته شده هر کدام جداگانه اسم اعظم است و با هم نیز اسم اعظم است و 28 تایش را ما می­شناسیم و بقیه را نه و فقط نزد انبیاء و ائمه است.

2- ممکن است که بعض حروف برای ما بصورت یک واج درمی­آید ولی واقعش بیش از یکی است: مثلاً واو ما با واو عربها و افغانها با هم تفاوت می­کند تلفظش. وقتی یک افغانی فارسی حرف می­زند و واو را مثل عربها ادا می­کند آن را همان واو می­دانند و فقط آن را لهجه می­دانند اما حقیقت این دو با هم متفاوت است و دو فون است. الان که دقت کرده­اند حدود 430 تا صدای قابل ادا وجود دارد که آنها را دسته­بندی هم کرده­اند. پس احتمال دارد که 73 مقطع در طیف داریم که اگر نزد ما تجلی کند چون مخرج دقیق و مقطع درست آن را نمی­دانیم در بین همان 28 حرف جا می­دهیم ولی نمی­توانیم آن را ادا کنیم.