بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیرق؛ جلسه 19، 2011.06.20
بسم الله الرّحمن الرّحیم
شاگرد: یک فصل الخطابی از بحث گفته شود و شما حرف نهایی را بگویید. مثلا برداشت ذوقی بلا اسناد از قرآن اشکال دارد. بحث دیروز ما به احتمال گذشت، احتمال که ثمره ندارد.
استاد: ببینید، آدم برای اینکه بخواهد یک ادعا کند کاری ندارد. چرا بیاید مباحثه کند؟! یک صفحه سفید بردارد در بیست سطرش بیست ادعاء بنویسد. این طور است این طور است ...کاری ندارد که مباحثة هم نیاز ندارد. اما گاهی یک جایی است که -فرمایش آقا که امروز تشریف نیاوردند- مخالف موافق های حسابی دارد. آن ها هم حرف زدند استدلال دارند این جا بیاییم بگوییم بحث این است. این یک مقداری، جفا به بحث علمی است. باید اقوال و احتمالات مطرح شود ادله اش بیاید. تا آخر کار جمع بندی چه میشود. و الا ابتدائا...من یک روز هم گفتم مثل مرحوم صاحب جواهر گاهی در یک بحث داغ و سنگین طوری وارد می شوند که انگار نه مخالفی وجود دارد و نه دلیلی بر خلاف وجود دارد و محکم حرف ها را سر می رسانند و آخر کار شروع می کنند به نقل اقوال مخالف که حرف های حسابی دارند.
لذا در بحث علمی که موافق و مخالف دارد و نیاز به جمع آوری ادلّه و شواهد دارد من این طور خیالم می رسد که ابتدا به صورت یک سطح نگفتن، خود افراد بروند جلو برسند. چه بسا آنکه من جمع بندی بکنم، اشتباه است. اما اگر بحث با محتملات جلو برود من آخر کار نتیجه گیری می کنم. اما دیگران...می گفتم آقا یک ساعت حرف می زد آخر کار تطبیق می کردم می دیدم هیچ یک از این حرف ها در آن عبارت کتاب نیست؛ حالا ممکن ما چقدر مباحثه کنیم نتیجه گیری که کنیم شما که ادلة و وجوه را دیدید ببیند چی شد؟! من خیال می کنم بحث علمی باید این جور باشد که موضوع باز بشود بعد ادلّه مطرح بشود و بعد خود افراد نتیجه گیری منطقی و صحیحی بکنند و البته در نتیجه گیری هم با همدیگر باز بحث و مناظره بکنند. این جور نباشد که صرفا به عنوان یک ادّعا باشد. اما فرمایش شما...
شاگرد: من برای اینکه بحث طولانی نشود...
استاد: می دانم، طولانی نشود هم اینکه معلوم باشد که چه شد؛ این مطلب خیلی مهم و خوبی است. اما بعض مباحث است که موافق و مخالف زیاد دارد. این بحث ها باید خیلی به صورت دائمی باشد. باید بیشتر به نظرم مثلا اطرافش حرف باز شود؛ باز سرجایش تذکر بفرمائید، هرچه که در ذهن قاصر من باشد درخدمتم.
شاگرد: این مبنایی که از سید فرمودید در بحث اختلاف قرائت هم نتیجه ای می دهد یا خیر؟
استاد: منظورتون اختلاف قرائتی است که قرّاء سبعه و.. دارند؟
شاگرد: بله.
استاد: بله. یک بحث هایی داریم که من می گفتم، اصلا اختلاف قرائات یک چیز بدی است؟! مذموم است یا خیر؟ این خودش چیزی است. ممکن است گاهی عدّه ای قصّه بخورند که ببینیم این یک قرآنی که مسلمین داشتند چه طور شد؟ حتّی حمله به بزرگان مفسّرین شده است که چرا این ها را آورده اند. این بحثش جای کار دارد.
من که سال ها این جور در ذهن قاصرم می باشد که اتّفاقا یکی از حیثیّات کمال قرآن کریم، اختلاف قرائات می باشد. حالا چطور؟ باید بحث هاش را برسیم ان شاء الله.
آقا دیروز سبب خیر شدند و از مرحوم فیض عبارتی را نقل کردند و من هم رفتم نگاه کردم و دیدم خیلی مطلب جانانه، خوب و خیلی عالی آورده اند. لذا گفتم همه ی مطالبش را که نه، بعضی سطور کلماتشان را بخوانم، خیلی خوب است!
می دانید تفسیر صافی، دوازده تا مقدّمه خیلی خوب دارند برای تفسیر. مقدّمه پنجم که راجع به تفسیر برأی میباشد. خیلی مطالب قشنگی است! من می خواهم مختصر عرض کنم. فهرست وار بعضی عباراتش را که منظور ما است و دیروز هم بحثش بود را می خوانم.
شاگرد: بعضی مطالبی که از ایشان دیدم، دقیقا برعکس مطالبی بود که دیروز آقا مطرح کردند.
استاد: بله، بعضی مطالب ایشان اصلا شدید تر از آن هایی است که من گفتم. ایشان که دیروز می فرمودند فیض اینجوری گفتند. نمی دانم شما به نقل دیگری گفته بوده و شما شنیده بودید؟ یا خودتان نگاه کرده بودید؟
شاگرد:می خواهید شما بفرمایید و بعد من عرض کنم.
استاد: اوّل شما بفرمایید. در خدمت هستیم.
شاگرد: درباره فرمایش حضرتعالی، شاید بالغ بر سی چهل تا تفسیر را دیدم. این مطلب مرحوم فیض، مختلف است با آنچه بنده عرض کردم. لکن این متن مال ایشان نیست.از قرن هفتم این اصطلاح تفسیر آفاقی و أنفسی مطرح بوده و هم در کلمات ابن عربی بود،هم در کلمات مولوی بود و هم در کلمات سید حیدر آمده و ادامه. و از همان زمان هم این بحث مطرح شده است که تکلیفمان چیست. عین همین تقسیم بندی مرحوم فیض را عینا- معلوم است که این مطلب و تقسیم بندی مال مرحوم فیض نیست- سید حیدر آملی در این المحیط الأعظم آورده است. سیصد سال قبل از فیض و دقیقا عین همین تفسیر را قرطبی آورده است صد سال قبلش.
فقط در عبارات قرطبی آن لفظی که ایشان اضافه کرده است که «ما عُلِم غیره» می باشد. یعنی ایشان فرض گرفته دسته دوّم تفسیر را جایی که علم دارد خلافش را لکن به جهت تحقّق...
استاد: به جهت هواهای نفسانی.
شاگرد: خیر، به جهت تحقّق هدف غیر خودش می آید این را می گوید. این قید نه در المحیط هست و نه در قرطبی. حالا من عبارت این دو را آوردم. شاید من چون عبارت این ها را با هم دیدم اشتباه گفته بودم و دیدم بله ایشان این حرف را نزده است. و ظاهرا خود قرطبی از قبلی هاخود گرفته که اگر معنایی باشد که ما اثری برایش نداشته باشیم. اثر به معنای نصّی یا قرینه ای نداشته باشیم. اگر صلاح می دانید عبارتش را بخوانم.
استاد: حالا من هم می خواهم عبارت ایشان را بخوانم. شما که تفاوتش را فرمودید. ولی چون این عبارات خیلی خوب است به صورت مروری بخوانیم در ادامه اش شما بخوانید؛ در تفسیر تبیان هم من نگاه کردم، ایشان هم چهار بخش می کنند. خیلی جالب است!
المقدمة الخامسة في نبذ مما جاء في المنع من تفسير القرآن بالرأي و السر فيه.
روي عن النبي صلى الله عليه و آله أنه قال: من فسر القرآن برأيه فأصاب الحق أخطأ.
و عنه عليه السلام: من فسر القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار.... أقول: لعل المراد بضرب بعضه ببعض متشابهاته إلى بعض بمقتضى الهوى من دون سماع من أهله أو نور و هدى من الله، و لا يخفى أن هذه الأخبار تناقض بظواهرها ما مضى في المقدمة الأولى من الأمر بالاعتصام بحبل القرآن و التماس غرائبه و طلب عجائبه و التعمق في بطونه و التفكر في تخومه و جولان البصر فيه و تبليغ النظر إلى معانيه فلا بد من التوفيق و الجمع.... و كيف يمكن العرض و لا يفهم به شيء، و قال صلى الله عليه و آله و سلم: القرآن ذلول ذو وجوه فاحملوه على أحسن الوجوه....و قال عليه السلام: من فهم القرآن فسر جمل العلم. أشار به إلى أن القرآن مشير إلى مجامع العلوم كلها إلى غير ذلك من الآيات و الأخبار فالصواب أن يقال من أخلص الانقياد لله و لرسوله صلى الله عليه و آله و سلم و لأهل البيت عليهم السلام و أخذ علمه منهم و تتبع آثارهم و اطلع على جملة من أسرارهم بحيث حصل له الرسوخ في العلم و الطمأنينة في المعرفة و انفتح عينا قلبه و هجم به العلم على حقائق الأمور و باشر روح اليقين و استلان ما استوعره المترفون و أنس بما استوحش منه الجاهلون و صحب الدنيا ببدن روحه معلقة بالمحل الأعلى فله أن يستفيد من القرآن بعض غرائبه و يستنبط منه نبذا من عجائبه ليس ذلك من كرم الله تعالى بغريب و لا من جوده بعجيب فليست السعادة وقفا على قوم دون آخرين و قد عدوا عليهم السلام جماعة من أصحابهم المتصفين بهذه الصفات من أنفسهم كما قالوا سلمان منا أهل البيت عليهم السلام فمن هذه صفته لا يبعد دخوله في الراسخين في العلم العالمين بالتأويل بل في قولهم نحن الراسخون في العلم* كما دريت في المقدمة السابقة فلا بد من تنزيل التفسير المنهي عنه على أحد وجهين: الأول: أن يكون للمفسر في الشيء رأي و إليه ميل من طبعه و هواه فيتأول القرآن على وفق رأيه و هواه ليحتج على تصحيح غرضه و مدعاه و لو لم يكن ذلك الرأي و الهوى لكان لا يلوح له من القرآن ذلك المعنى و هذا تارة يكون مع العلم كالذي يحتج ببعض آيات القرآن على تصحيح بدعته و هو يعلم أنه ليس المراد بالآية ذلك و لكن يلبس به على خصمه و تارة يكون مع الجهل و لكن إذا كانت الآية محتملة فيميل فهمه إلى الوجه الذي يوافق غرضه و يترجح ذلك الجانب برأيه و هواه فيكون قد فسر القرآن برأيه أي رأيه هو الذي حمله على ذلك التفسير و لو لا رأيه لما كان يترجح عنده ذلك الوجه... و يوهم أن المراد به التسحر بالذكر و هو يعلم أن المراد به الأكل و كالذي يدعو إلى مجاهدة القلب القاسي فيقول قال الله تعالى: اذهب إلى فرعون إنه طغى، و يشير إلى قلبه و يؤمي إلى أنه المراد بفرعون و هذا الجنس قد يستعمله بعض الوعاظ في المقاصد الصحيحة تحسينا للكلام و ترغيبا للمستمع و هو ممنوع منه.1
علی ایّ حال. راجع به تفسیر برأی در مقدّمه خامس تفسیر صافی می فرمایند: «روي عن النبي صلى الله عليه و آله أنه قال: من فسّر القرآن برأيه فأصاب الحق أخطأ»، اگر تفسیر برأی کند، مصیب هم باشد در عین حال مخطأ می باشد.
و چند تا روایت دیگری هم نقل می کنند و بعد می فرمایند: «من ضرب القرآن بعضه بعض» را نیز می گویند، تا این جا که «اقول و لا يخفى أن هذه الأخبار تناقض بظواهرها ما مضى في المقدمة الأولى». مقدّمه اوّل مفصّل روایاتی که سفارش شده بوده به تمسّک به قرآن کریم، تدبّر، تأمّل.. می گویند: این ها تناقض است. شیخ طوسی هم همین را می فرمایند. ببینید این کتاب ها برای بزرگان علماء شیعه است و مرتّب اگر مراتبش در حافظه باشد سرجایش خیلی نافع است. عدّه ای را می بینی که بخیالشان انگار تازه این بحث مطرح شده. همان مقدّمه تفسیر تبیان همان ابتداء بحث، مرحوم شیخ می فرمایند: آیا ائمّه ما تناقض می گویند؟ یک دفعه می گویند تمسّک کنید به کتاب. کتابی که نیست. کتاب که نمی فهمیم؟ چه جوری تمسّک کنیم؟
شیخ2 مفصّل بحث می کند که تناقض که نمی گویند. بعد شروع می کنند جمع بین این ها.
خب یک دسته روایاتی می گویند: تفسیر نکنید. سرآغ قران نروید. بعضی روایت می گویند، بروید. جمعی که مرحوم شیخ در مقدّمه تبیان دارند و انصافا دیدنی می باشد! یعنی از وجوه زیبای جمع روایات تفسیر به رأی است. چهار بخش می کنند، خیلی قشنگ. باید مراجعه کنید. می فرمایند: یک آیاتی هست که از مفادش معلوم است که این، از علوم الهی است، این جا نباید حرف بزنیم؛ یک بخش، ظواهری است مربوط به محاورات عرف عام. چه کسی گفته ما سراغ این ها نرویم؟ نیاز به اثر هم نیست.
سوّم، آن هایی که مجمل است یعنی مفادش از نظر دلالت روشن می باشد، مجمل است. «أقیموا الصّلاة»، چه طور نماز بخوانیم؟ صبح یا ظهر؟ شب؟ چند رکعت نماز بخوانیم؟
بخش چهار: می فرماید مشترکات لفظی است. خودشان توضیح می دهند. می فرمایند، یعنی یک کلام، چندتا احتمال درآن است. این چهارمیاش زیبا است. پس سه بخش، اولی نباید وارد بشویم، دومی جزء ظواهر عرفی، مثلا می فرمایند: «و لا تقتل النفس الّتی حرّم الله الّا بالحق». مثال می زنند، خب ما صبر کنیم تا امام علیه السلام تفسیر کنند؟! جا ندارد دیگر. این ظاهر متعارف را همه می فهمند یک کسی را بی جا نکشید، خب صبر کنید دیگر؟! ما حق نداریم از آیه چیزی را بفهمیم؟! یا آن جایی که «لایجلیها الا هو»، راجع به قیامتی که خداوند می فرماید، «انما علمها عندالله»، ما بیاییم حرف بزنیم.
بخش دوم هم ظاهر، بخش سوم هم مجمل مثل «اقیموالصلاة»، «اتوا الزکاة»، که نمی دانیم نصاب زکات چقدر است، در چیست؟ چهارمی که بخش اصلی است یک کلام محتملات دارد. این جا می فرمایند که مانع ندارد احتمال را می دهیم اما قطعا حرف نمی زنیم. همین که دیروز عرض کردم. این چهار بخشی که شیخ دارند، خیلی مطالب جانانه و خوبی است که انشاء الله مراجعه می کنید.
ایشان -مرحوم فیض- هم این تناقض را می گویند. یعنی همان چیزی را که شیخ هزار سال پیش در تبیان می گویند که ائمّة که تناقض نمی گویند. باید این تناقض را فهمید. این روایات را باید با آن روایات جمع کرد. همین مطلب را ایشان هم می فرماید. می فرماید: ظاهرش متناقض است. باید چه کار کنیم؟ در جمع بین این و آن، حرف شیخ را نمی زنند. شیخ بیان خیلی قشنگی می فرمایند ولی ایشان حرف دیگری دارند. می فرماید: «و لا يخفى أن هذه الأخبار تناقض بظواهرها ما مضى في المقدمة الأولى من الأمر بالاعتصام بحبل القرآن و التماس غرائبه و طلب عجائبه و التعمق في بطونه»؛ که روایتش را ما بحث کردیم -اگر یادتان باشد-. خود ایشان هم آورده اند. آن روایت کافی که «ظاهره حکم و باطنه علم فلیجل جال بصره و ليبلغ الصفة نظره ينجو من عطب و يتخلص من نشب...»؛ این ها أمر بود. باید بروید سراغ قرآن. ایشان هم می فرماید این همه سفارشات، گفتند: «و التفكر في تخومه -یا نجومه- و جولان البصر فيه فالیجل جال بصره و تبليغ النظر إلى معانيه و لیبلغ اللصفة ..فلا بد من التوفيق و الجمع فنقول بالله التوفیق3»
بعد شروع می کنند به جمع کردن بین روایات، خیلی عالی! من هم شروع می کنم فهرستوار مطالبشان را می گویم. اول می فرمایند: «إن من زعم أن لا معنى للقرآن الا ما يترجمه ظاهر التفسير»، اگر کسی بگوید قرآن همین است که از ظاهرش می فهمیم، یعنی تفسیر ظاهری که از قرآن کردیم و از آیه چیزی فهمیدیم. کسی که بگوید قرآن همین است و معنایی غیر از این ندارد «فهو مخبر عن حد نفسه»، مادح خورشید مدّاح خود است که مرا چشم بینا و روشن است. کسی که می گوید حاضر نیست مدح کند یعنی می گوید من نمی بینم.
«مخبر عن حد نفسه هو مصيب في الإخبار عن نفسه»، در این که می خواهد بگوید من این اندازه می فهمم، حد من این است راست می گوید؛ «و لكنه مخطئ في الحكم برد الخلق كافة إلى درجته»، می گوید همه مردم هم باید به اندازه من بفهمند. خب این دارد اشتباه می کند. خب عبارات خیلی قشنگی دارد، «و هو مخطی فی الحکم برد الخلق کافة الی درجته التي هي حده و مقامه بل القرآن و الأخبار و الآثار تدل على أن في معاني القرآن لأرباب الفهم متّسعا بالغاً و مجالاً رَحبا»، آیات و روایات می گویند، قرآن میدان فهم معارف است. «قال الله عز و جل: أ فلا يتدبرون القرآن أم على قلوب أقفالها» چندتا آیه می آورند، یکی دیگر «و قال: لعلمه الذين يستنبطونه منهم، و قال النبي صلى الله عليه و آله و سلم: إذا جاءكم عني حديث فاعرضوه على كتاب الله تعالى فما وافق كتاب الله فاقبلوه و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط. و كيف يمكن العرض و لا يفهم به شيء»، این را شیخ هم می فرماید. اینکه فرموده اند تمسّک به قرآن کنید، عرضه به قرآن کنید اگر قرار است هیچی نفهمیم چگونه عرضه به قرآن کنیم؟ این معنا ندارد.
«وقال صلى الله عليه و آله و سلم: القرآن ذلول ذو وجوه فاحملوه على أحسن الوجوه». این بحثی است که ما داریم «و قال أمير المؤمنين عليه السلام: الّا أن يؤتي الله عبدا فهما في القرآن». این روایت از آن روایت های خیلی جالب است. در کتب سنّی ها مفصّل هست که معروف شده بود که أمیرالمؤمنین سلام الله علیه یک صحیفه ای غیر از قرآن دارند، یک چیزی غیر از قرآن نزد اهل بیت هست. لذا مدام سوال می کردند. بین خطبه حضرت مدام سوال می کردند. خب حضرت رد نکردند. باید ببینید. بعد یک جمله از آن صحیفه می خوانند. محدّثین سنّی می گویند صحیفه همین بوده، یک خطّ. خیلی جالبه! نگاه کنید. با یک خطّ که حضرت فرموده، اسم این صحیفه میشود!؟ حضرت یک جمله اش را خواندند. اصل اثبات وجود صحیفه ای نزد أمیرالمؤمنین به صحیح بخاری و این ها ثابت می شود. این خیلی جالب است.
بعد می فرمایند ما غیر از این چیزی نداریم «الا أن يؤتي الله عبدا فهما في القرآن». این در صحیح بخاری است. این جوری که در حافظه ام مانده؛ فرمودند بله، چیزی نیست امّا مگر اینکه خداوند فهمی در قرآن به کسی بدهد. این فهم در این جا معنای خاص خودش را دارد که در این روایت هم شواهدی هست و شواهد دیگری هم از خود نقل های عامّه می شود برای آن بیاورند.
«و قال عليه السلام: من فهم القرآن فسّر جُمَلَ العلم». هر کس قرآن را بفهمد، مندماجات علوم را تفسیر می کند. جمل العلم آن خلاصه علم است. خلاصه علم چه طوری است؟ مثال هایی که به ذهن می آید مثل فرمول، یک فرمول چندتا کلمه بیشتر نیست امّا چقدر بحث و نتایج از آن در می آید. کسی که قرآن را بفهمد می تواند آنطور کاری را انجام دهد.«أشار به إلى أن القرآن مشير إلى مجامع العلوم كلها إلى غير ذلك من الآيات و الأخبار فالصواب»، این همان جمعی است که فرمودید، ممکن است بین آن ها جمع کرده باشد اما نظر خودشان را ابتداء می دهند و بعید است در قرطبی این ها باشد.
این ابتدائش منظور من بود که شدید تر از عرایض بنده می باشد. خیلی حرف است این جا، ببینید ایشان چه می گویند، «أن يقال من أخلص الانقياد لله و لرسوله صلى الله عليه و آله و سلم و لأهل البيت عليهم السلام و أخذ علمه منهم و تتبع آثارهم و اطلع على جملة من أسرارهم بحيث حصل له الرسوخ في العلم راسخین فی العلم»، یعنی خودش از راسخین فی العلم شود، «و الطمأنينة في المعرفة و انفتح عينا قلبه و هجم به العلم على حقائق الأمور» این ها همه تعابیر روایات هست. همه تعابیر نهج البلاغه است «و باشر روح اليقين و استلان ما استوعره المترفون و أنس بما استوحش منه الجاهلون و صحب الدنيا ببدن روحه معلقة بالمحل الأعلى -این جور شخصی- فله أن يستفيد من القرآن بعض غرائبه و يستنبط منه نُبَذاً من عجائبه ليس ذلك من كرم الله تعالى بغريب و لا من جوده بعجيب فليست السعادة وقفا على قوم دون آخرين و قد عدّوا عليهم السلام جماعة من أصحابهم المتصفين بهذه الصفات من أنفسهم كما قالوا سلمان منا أهل البيت عليهم السلام»، ببینید، این خیلی حرف بود! من این ها را تازه نگفتم.
خب شما بگویید این خیلی محلّ فساد است. هر کسی می آید می گوید من از مخلصین هستم و...؟ زمینه اینجور چیزها فراهم بشود یا نشود غیر از این است که ایشان می گویند اینجور چیزی هست. حالا این حرف من زمینه را باز کند که هر کسی بگوید من این هستم، آن حرف دیگری است. هر کسی باید مواظب خودش باشد که کلاه سرش نرود و یا خودش را پیش خودش اشتباها جا نزند و نه اینکه نزد دیگران.
علی أیّ حال این مطلب را ایشان می گویند. در بحار یادم می آید که آن هم خوشا بحالش که فقط سلمان نیست. من دیدم در بحار که راوی می گوید خدمت امام صادق بود راوی می گوید حضرت به من فرمودند: «أنت منّا أهل البیت4». اسمش یادم نیست مثلا به یکی از صحابی خودشان فرمودند. حالا اسمش یادم نیست.
شاگرد: عیسی بن عبدالله.
استاد: بله. خب فیض می گوید اینجور کسانی هستند. بالاترین آروزی ما این است که اینجور کسانی پیدا بشوند و آدم برود ولو چند لحظه کوتاه محضرشان و از معارف قرآن استفاده کند. و گرنه شما حق نداری حرف بزنی. اگر روایت برای من می گویی، بگو.
خب او روایت شنیده. او از سرچشمه آب برداشته است که ریخت فکرش، ریخت فکر أهل بیت است. غالب بندی و شاکله ذهنی و روحی اش شده شاکله فرمایشات أهل البیت. بگوییم که تو اصلا حرف نزن، خب اگر او در همه این ها صلاح دانست و به اطمینان نور الهی رسیده بود...
علی ایّ حال ایشان این ها را می گویند. در این مرتبه اش که حرف من نبوده و بحث ما صرفا علمی بود. ولی ایشان این مطلب را فرموده اند. بعد می فرمایند، این را دیگر ببینید کجا می رسد، «فمن هذه صفته لا يبعد دخوله في الراسخين في العلم العالمين بالتأويل بل في قولهم نحن الراسخون في العلم»، اینکه اهل بیت فرموده اند ما هستیم راسخون فی العلم، این «نحن» شامل این دسته هم می شود. «كما دريت في المقدمة السابقة فلابدّ»، حالا که علوم قرآن این قدر وسیع است و کسانی هستند که مطلع به اسرار قرآن می توانند باشند که در نسخه اصل تحف العقول هم که آقا فرمودند، در وصف شیعه خالص فرموده بودند «علموا بأوائل الکتاب» که محتمل بود که این دسته اهل اسرار آیات شریفه می باشد. حالا که این طور شد، بعید می دانم این ها در قرطبی باشد.
شاگرد: می خواهد جمع کند سپس آن تفسیری که منهی عنه را بیان می کند.
استاد: بله، بعد شروع می کنند حالا که چنین چیزی است، «فمن تنزيل التفسير المنهي عنه على أحد وجهين:
الأول: أن يكون للمفسر في الشيء رأي و إليه ميل من طبعه و هواه»، تفسیر برأی این است که پیوسته نفسش متمایل به یک مطلب می باشد و آن را انتخاب کرده و می خواهد با زور و زحمت از آیه شریفه شاهدی برای مدّعی خودش بیاورد؛ این می شود تفسیر به رأیی که قرآن هم حرف مرا می زند. این تفسیر برأیی است که معلوم است «فلیتبوا مقعده من النار، -بعد می فرمایند که- ولو لم یکن ذلک الرأی و الهوی لکان لا یلوح له من القرآن ذلک»، اگر آن هوا در ذهنش نبود از آیه این مطلب را نمی فهمید کما اینکه دیگران نفهمیدند.
شاگرد: حتی اگر نسبت قطعیة نباشد شاید باز تفسیر به رأی صدق کند.
استاد: حالا بعد می گویند، اصلا دیدنی است این جا من که نگاه کردم -آن آقا فرمودند- دیدم این خوب است که عباراتش مرور شود همه بشنوند، بعد می فرمایند: «و هذا تارة يكون مع العلم كالذي يحتج ببعض آيات القرآن على تصحيح بدعته و هو يعلم أنه ليس المراد بالآية ذلك و لكن يلبس به على خصمه و تارة يكون مع الجهل و لكن إذا كانت الآية محتملة فيميل فهمه إلى الوجه الذي يوافق غرضه و يترجح ذلك الجانب برأيه و هواه فيكون قد فسر القرآن برأيه أي رأيه هو الذي حمله على ذلك التفسير -رأی او،او را برده است بسراغ این تفسیر- و لو لا رأيه لما كان يترجّح عنده ذلك الوجه». گاهی هم هوای نفس ندارد غرض صحیح دارد می خواهد شاهد هم برای خودش بیاورد، ولی می داند منظور قرآن این نیست. «و تارة قد يكون له غرض صحيح فيطلب له دليلا من القرآن و يستدل عليه بما يعلم أنه ما أريد به ذلك كمن يدعو إلى الاستغفار بالأسحار فيستدل عليه بقوله عليه السلام: تسحّروا فإن السحور بركة». می گوید که ببینید حضرت گفتند در سحر بیدار بشوید بیدار شدن در سحر برکت است، خودش می داند تسحّر یعنی سحری خوردن، سحور نه یعنی استغفار در سحر. او این را بر می دارد در استغفار در سحر استفاده می کند. اگر استغفار در سحر کنید برکت می آورد حضرت فرمودند که «تسحروا فانّ السحور برکة5»؛ «
و يوهم أن المراد به التسحر بالذكر و هو يعلم أن المراد به الأكل و كالذي يدعو إلى مجاهدة القلب القاسي فيقول قال الله تعالى: اذهب إلى فرعون إنه طغى، و يشير إلى قلبه و يؤمي إلى أنه المراد بفرعون -می گوید فرعون یعنی فرعون نفس- و هذا الجنس قد يستعمله بعض الوعّاظ في المقاصد الصحيحة تحسينا للكلام و ترغيبا للمستمع و هو ممنوع منه». این کار درست نیست زیرا می داند که منظور این نیست و او شاهد اشتباه آورده است.
شاگرد: از «أنّه المراد حصر» فهمیده می شود. یعنی آن معنای اصل مراد نیست بلکه این، مراد است.
استاد: شاید منظور این نباشد. اگر این حصر بود یک مقدار با اصل مقصود فیض فاصله می گرفت. چون ایشان می فرماید با اینکه می داند این مراد نیست. أنّه المراد یعنی ولو به عنوان یک وجهی می گوید، رد نمی کند وجوه دیگر را. این را برای حرف خودش می آورد و أنّه المراد یعنی یکی از مرادها است. اما قطع دارد به اینکه یکی از مراد ها هم نیست. یکی از مراد های آیه این است که فرعون یعنی فرعون نفس و حال آنکه می داند دارد دروغ می گوید که حتّی یکی از مراد های قرآن هم این نیست.
شاگرد: اذهب به چه کسی خطاب می باشد؟ به نفس اگر خود شخص را بگیریم این یک وجهی است. اما اگر اینطور باشد که خدا گفته است «اذهب الی فرعون» برگرد به فرعون نفس خودت.
شاگرد: من عبارت را بخوانم. اصل این حرف.
استاد: بله. عبارات قرطبی می باشد؟
شاگرد: خیر. این تفسیر ابن عربی می باشد که ظاهراً مال ملا عبدالرزاق کاشانی می باشد که به اسم ابن عربی چاپ شده. 6البته این هم از مثنوی گرفته است که می گوید: «
اذهب أنت و أخوك بآیاتی ولا تنیا فی ذکری اذهبا الی فرعون انه طغی، إن أريد تطبيقها قيل: اذهب يا موسى القلب أنت و أخوك العقل بآياتي حججي و بيناتي و الاستيلاء و لا تفترا في ذكري إلى فرعون النفس الأمارة الطاغية المجاوزة حدها بالاستعلاء و الاستيلاء على جميع القوى الروحانية فقولا له قولا لينا بالرفق و المداراة في دعوتها إلى الاستسلام لأمر الحق و الانقياد لحكم الشرع». بعد توضیح می دهند که این حرکت نفسانی این طوری اتفاق می افتد. ریشه ی این حرفی که آن جا زدهاند. حرفی است که قبل از ایشان کاملا نسبت داده اند، حداقل به عنوان یک وجه به عنوان یک وجه نسبت داده اند نه تنها وجه آیه. اینکه فرمودند «اذهب» به چه کسی خطاب می شود اصلاً. دیگر موسی، موسی شخص نیست بلکه موسی قلب است، اخوش هم عقل است، فرعون هم نفس امارة است.
استاد: اینجور تطبیقات که خیلی رایج بوده و منظوری که من چند روز قبل داشتم درباره تفسیر أنفسی اصلاً اینجور چیزها نیست. حالا بعداً وقتی مصداقی نزدیک شدیم. این ها یک چیزهای ساده ای است، هرکس می رود منبر دهانش گرم شود برای صحبت کردن می تواند از این توضیحات بدهد؛ نه منظور ما از تفسیر أنفسی این است و اصلا منظور از تفسیر أنفسی این نیست.
شاگرد: بله نکته دیروز شما کفایت کرد.
استاد: بله، یعنی اینطور نیست که «إذهبا»، یعنی این و آن. آن قرائت خاصّ خودش را دارد. جابر «یقرأ هذه الآیة»، و سر در می آورد و أمثال این ها. این، مثلا می آید به تفسیر أنفسی امّا پی جویی علمی مطلب نیست. حالش، حال همان چیزی است که به ذهن هر کسی می آید. شما هم شروع کنید؛ به هر آیه ای اینجوری نگاه کنید ببینید می توانید درست کنید. خب در وجود انسان خیر است، شر است، قوای مختلف است، هوا، عقل و... عناصر را بردارید جفت و جور کنید با آیه ای. اینجور ذوقی اصلا منظور نیست. بله این طوری ذوقی اصلا منظور ما نیست. اینکه هرچه می خواند بگویند، اصلا منظور ما از تفسیر انفسی این نیست.
شاگرد: اگر کسی آن حالت رو پیدا بکند. از سرچشمه وحی بگوید، خصوص این آیه نمی گویم، تأویلاتی که دیده از ائمّه علیهم السّلام و فهمیده و حالا خودش نسبت به آیه ای تفسیر أنفسی بکند.
استاد: این برای خودش هم خوب است و الّا بخواهد انتقال به دیگران بدهد در تفسیر أنفسی، کار به این آسانی ها نیست. بلکه بعضی موارد، انتقالش محال است. یعنی وقتی در أنفس محقّق می شود او می فهمد. مثلا اگر قرار باشد در سیر و تکاملی که خدا برای بنده مؤمنش قرار داده است بعث انبیاء باشد، اگر بگوییم موسی نفس و برو و یک امر این طوری... باید کسی که در مسیر تفسیر أنفسی می باشد باید برسد. بنی اسرائل منتظر باشند تا موسایی مبعوث بشود، می شود همینطوری با تخیّل درست کرد؟ وقتی مبعوث شد که چیز مبهمی نیست بلکه اظهر من الشّمس است. حالا در وجود کسی که اینچنین شده،او بیاید به دیگران بگوید یعنی موسی نفس. او چه می فهمد. این فایده ندارد به دیگران بگویند. تطبیقات اینجوری آسان است.
شاگرد: ممنوع است اینچنین گفتن؟
استاد: بعضی جاهاش واقعا می رسد یک نحو سبکی و استخفاف به آیات می شود. نمی شود مطلقا بگوییم حرام است این، ولی می رسد به جاهایی که آدم می بیند تلاعب می باشد.
شاگرد: امّا أگر کسی رسید به آن حالتی که خود مرحوم فیض گفتند، گفتنش ایرادی دارد؟
استاد: اصلاً سیره بزرگان علما است. شما کتب اخلاق، جزوه ها را ببینید، کارشان همین بوده. بیست سال تقوا یک لطائفی از یک آیه ای دستش می آید، اشاره می کند به اهلش و آن هایی که اهلش هستند سریع می فهمند که ایشان چی می خواهد بگوید ولی خدا می داند که چند سال طول کشیده که از این آیه، این را فهمیده است.
شاگرد: مرحوم فیض این جا فرموه اند خودش علم دارد که این، مراد نیست.
شاگرد: طبق بیان مرحوم فیض اگر کسی علم نداشت بلکه احتمال می داد این حرف را دیگر نمی زنند؟
استاد: اگر غرضش صحیح است و مشتبه می باشد. خیال می کند که قرآن این را دارد می گوید.
شاگرد: و هیچ دلیلی برایش نداشت. و هیچ قرینه ای هم برایش نداشت. و علم هم نداشت. آیا مرحوم فیض این حرف را نمی زند؟
استاد: یعنی آن کسی که دیروز عرض کردم که ولو برای کسی مشتبه باشد، بگوید من قرائتم اینچنین بود، دیروز عرض کردم که این، مقبول نیست تا مستند به یک حجّت نباشد. ولو حجّت فردی باشد و حجّت فردی بحث دیگری دارد. علی ای حال استناد به یک حجّت نیاز است در آن حرفی که می خواهد بزند.
امّا اینکه خداوند با او چگونه معامله می کند؟ گفتیم فرض گرفتیم که خبر ندارد خودش، مشتبِه است، راه اشتباه رفته و اشتباه هم فهمیده. حالا خدا با او چکار می کند؟ ما که خدا نیستیم.
علی ای حال اگر مبادی این راهش اشتباه بوده، تقصیر بوده و نه قصور، این...امّا اگر مبادی راهش اشتباه بوده و از اوّل می دانسته و عمدا از مسیر صحیح نرفته، این کار حرام هست و اصرار بر آن هم موجب فسق است. منظورم فرضی است که کار را به دیگران نشرش بدهد. اما خودش فی حدّ نفسه، نمی دانم الآن. مثلا پیش خودش اینجور کارها دارد و مشتبِه هم هست. در روایات و آیات چه بسا اشاره ای هست به اینکه، سنخ قرآن کریم، أکسیر گونه می باشد،عوضش می کند. بعد از مدّتی خودش،واضح می شود برایش که اشتباه کرده و اگر صادق باشد و اگر به دیگران گفته می گوید من اشتباه کردم و اگر هم به دیگران نگفته خودش از اشتباه در می آید و به طریق هدایت می رسد.
شاگرد: اگر به عنوان احتمال بیان کند که مانعی ندارد؟
استاد: احتمال که مرحوم شیخ هم فرمودند هیچ کس مشکلی ندارد، ایشان هم مشکل ندارند. او می گوید این آیه محتمل است که چنین مراد باشد ولی ما دلیلی برایش نداریم. کی می گه این حرام است؟ مرحوم شیخ هم در تبیان فرموده اند. اگر هم دلیل دارد ارائه می دهد. مثل بحث دیروز که «بایدی سفرة کرام بررة7»، آقا فرمودند که بابی است در بحار که عنوانش این است که هم «السفرة الکرام البررة».
من رفتم نگاه کردم جالب بود. شما هم اگر ببینید خوب است. که «صحف مکرّمه بأیدی سفرة»، خب ظاهر آیه کریمه که بحثش هم شد، صحف مکرّمة، وحی در آن می باشد. سفرة کرام بررة هم می شوند ملائکة.
امّا در معنای دیگر، سفره را به معنای آن هایی که اعمال ما را می نویسند. در صحیفه سجادیّة در دعای سوّمی که صلوات بر ملائکة می باشد، آن جا همین است خیلی جالب که حضرت «سفره کرام بررة» را با کاتبین، «کراما کاتبین» که هر دو محافظ انسان ها هستند، اعمال ما را می نویسند، آن ها را در یک ردیف آورده اند.
«السّفرة بمعنی کتّاب اعمال»، نه به معنای سفیر.این خیلی جالب بود که این جا باز دوباره بحث دیروز...اصلا رنگ مطلب تفاوت می کند.سفرة یعنی کتّاب اعمال. این ها هستند که در صحیفه سجّادیه هم کنار هم آمده اند ولو تصریح نیست. ولی خود کنار هم آمدن، اشعار به این معنا دارد. خب اگر این جور باشد، «فی صحف مکرّمه، مرفوعه مطهّره، بأیدی سفرة». شما یک نماز با حضور قلب می خوانید، عمده وجهش چیست؟ حدود و افعال عبادیای که دارد، رکن اصلی اش که «لا صلاة الّا بفاتحة الکتاب»، قرائت نماز می باشد. خب این قرائت نماز یک کاری است که شما انجام دادید. شده یک «صحف مکرّمة»، شده «صحیفة مکرّمة»، مرفوعة. بعد از اینکه این جوری در نظر گرفتیم ببینید آن سفرة ای که از طرف خدای متعال، در قوس نزول وحی را می آورند، درست است به آن ها هم مرفوع بگوییم امّا اسم مفعول رفع می آید، صحف مکرّمة مرفوعة مطهّرة. مرفوع یعنی یُرفَع. بالا می رود. این صحف مرفوعةٌ. «إلیه یصعد الکلم الطیّب و العمل الصّالح یرفعه». روایات ذیل کلم الطیّب را ببینید. «و الکلم الطیّب إلیه یصعد و العمل الصالح یرفعه8».
این جا هم می فرماید «فمن شاء ذکره»، اگر به این قرآن متذکّر شد، «فی صحف مکرّمة مرفوعة مطهّرة9». این می شود چنین صحیفه ای که ملائکة دارند آن را می بینند. این صحیفه، این نماز.... روایات هم کاملا موافقش هست.
حالا بگذریم از قضایایی که از افراد مختلف نقل شده است. آن چه که در آثار شاهد دارد «صحف مکرمة مرفوعة مطهرة بایدی سفرة»، این صحیفه در دستان سفرة می باشد. سفرة یعنی کی؟ یعنی کراماً کاتبین. کتّاب أعمال. این هم یک وجهش می باشد و نفی نمی کند آن معنای قبلی اش را که سفیران، سفیران نزول وحی اند در قوس نزول. این ها هم سفیران صعود دادن و رفع قرآن کریم اند. قران صاعد که ببنید این قرآن را هر مؤمنی که دارد می خواند چه استفاده ها دارد ازآن می برد، در هر دفعه نمازش، در معارفی که دارد تأمّل می کند، تدبّر می کند و آخر کار، ثمره این ها که «الدّنیا مزرعة الآخرة». بذر هایی که کاشته می شود، درختش آن جا ثمره می دهد.
شاگرد: می فرمایید هر معنایی که محتمل باشد و طرف خودش یک احتمال نفسی بدهد و قطعا نمی گوید که این مراد آیه می باشد. می شود بگوید شاید این، مراد آیه باشد؟
استاد: بله. همانی که مرحوم فیض فرمودند. اگر رو حساب خودش ... دیگران اگر بفهمند یک حرف دیگری هست.
اوّل تزکیه کند که مبادا این احتمال ناشی از انگیزه های خودم باشد. می خواهم سازمان خودم را، مسلک خودم را و أمثال این ها. اگر تخلیه بکند و خودش را از هواها خالی بکند، بعد این احتمال بیاید، مانعی ندارد بگوید.
امّا مادامی که مشکوک است، صاحب جواهر در فقه می گویند، بعضی احتمالات را کسی که دارد در فقه کار می کند بدهد اصلاً، بگوید: «یحتمل». زیرا او می گوید «یحتمل» و بعدی می آید می گوید «أقول». می شود نظرش. تقویّت می کند و می شود نظرش و بعد از چند روز می شود یک قول جا افتاده.
کلّی حرف فی الجملة درست است که هر احتمالی آمد نباید بگویند، ذهن ها مختلف است، عدّه ای این احتمالات ایشان را به بیراهه می برد. امّا کسی که با ضوابط آشناست و محکمات را می داند، بر طبق ضوابط، بر طبق محکمات، بدون هواهای نفسانی و با خبرویّت، حالا یک احتمالی آمده، این احتمالی است که مجال بحث علمی را اوسع می کند.
شاگرد: در دراز مدّت این ها مشکل دار نمی شود؟ چون اینکه شما فرموید طرف تهذیب داشته باشد...
استاد: امّا در دراز مدّت که بر عکس می باشد. حالا در دراز مدّت این احتمالات در نقلش کارها است. یعنی همانی که صاحب جواهر فرمودند. عملا حرف ایشان نخواهد شد و نمی شود. خود ایشان احتمال زیبایی با خبرویّتی که دارند بیاید در ذهنش می آیند می گویند، طاقتش را ندارند نگویند. به این قشنگی می گویند و من این همه حرف دیگران را دیدم و می بینم این احتمال از همه بالاتر می باشد نگویم؟!
شاگرد: به ضوابط آشنا هست. شما فرموید که با ضوابط آشنا نیست یک احتمالی را نباید مطرح کند.
استاد: نه، صاحب جواهر نصیحتشان به بازاری نیست که نصیحتشان به کسی است که جواهر می خواند.
شاگرد: همان طلبه ها خیلی هاشان با ضوابط آشنا نیستند کاملاً.
استاد: خب، آن احتمالات، فرداش خودش می خندد به خودش. فراموش می شود. اینکه مانعی ندارد. آنکه در مباحثه دارد می گوید. صاحب جواهر منظورشان آن نیست. صاحب جواهر منظورشان این است که شما که بعدا کتابتان مرجع فقهاء می باشد، شما یک احتمالی را ندهید که بعدا بشود قول. من عرض می کنم که این، نشدنی است. بله عملا ممکن است که در ده تا احتمال هشت تاش را نگویید ولی جایی می رسد که اصلا دست خودت نیست و بیان می کنی. چون می بیند که بحث ناپخته است. همه وجوه در بحث تبیین نشده. وقتی یک خبیری می بیند که بحث هنوز نیاز دارد که یک احتمال صحیحه در آن ابداع بشود بگوییم نه، احتمال را نگو چون بعدا می شود قول بهتر. در دراز مدّت وقتی همه اقول که جمع شد، نفس الأمر بیشتر خودش را برای ناظرین بر این وجوه نشان میدهد.
شاگرد: واقعا گاهی اوقات برای اهل خبره هم هست اهل خبره هم مختلف هستند و بهظن هم آشنا است، اما احتمالی که می دهد بی سرو ته است، خودش هم می فهمد، ایشان آن ها را دارد می گوید.
استاد: بله، حالا عبارتشان را خیلی وقت دیده ام یا دیده ام، همین طور است. اصل مطلب را کسی نمی تواند انکار کند که هر کسی، هر جور احتمالی نباید بدهد. این، از مطالب دیروز و بحث های خوب مرحوم فیض ولو عهده اش به عهده خودشان. من فقط خواندم چیزهایی را که فرمودند، ماشاء الله ایشان از بزرگان این فن بودند.
شاگرد: دیروز یک احتمالی مطرح شد که خود ق قسم هست یا خیر،فرمودید کسی گفته یا نگفته...
استاد: نه، خود ق که قسم باشد گفته اند. اینکه واو، واو عطف باشد، این احتمال منظور من بود.
«و القرآن المجید»، جرّش به واو قسم خودش می باشد؟ یا جرّ «و القرآن»، به باء مقدّر می باشد؟ که در این صورت این واو می شود عطف. این احتمال مدّ نظرم بود.
شاگرد: این احتمال که می گویید هر کسی نقل کند، همه که فنّی نیستند، عالم نیستند، همین چیز هایی که در اوائل انقلاب نقل می کردند که قرآن را آنجوری تفسیر می کردند ولو می گفتند احتمال. چون مردم که نمی فهمند احتمال هست.
استاد: نه بابا، آن ها خودشان از روز اوّل دین نداشتند. اصلا معلوم بود. حاج آقا می فرمودند... خیلی این ها مهم است. کسی که الف را می گویند یعنی استالین، این می گوید محتمل است؟! معلوم است. من عرض کنم این را، بعضی قضایا است جالب است. آقای سید علی تبریزی بودند در نجف. خیلی سیّد جلیل و بزرگوار -این رو حاج آقا نقل می کردند از ایشان- می گفتند خود آقا سید علی تبریزی می گفتند که من در تبریز که بودم در مدرسه علمیّة، در یک مدرسه بودیم با آن کسروی ملعون. کسرویی که اوّل معمّم بود، آخوند بود و تفسیر هم می کرد و بعدا هم برگشت و...حاج آقا می فرمودند که این آقا سید علی تبریزی می گفت -ببینید آن فتانت، بصیرتی که یک مؤمن دارد- می گفتند: در آن مدرسه تبریز در یک حجره شش طلبه ساکن بودند که یکی شان کسری بود. هر شش نفرشان کافر بودند. آقا سید علی همان روز اوّل فهمیده بود!! حالا چطور که. می گفتند این واضح بود برای من. تا اینکه سال ها بعد، کسروی، کسروی شد، سیت حرف ها وکارهایش، مجلاتش در آمد و بعد نامه نوشت برای من تبریز که آقا سید علی، آخرش رفتی همراه این آخوند های فلان، رفتی نجف عمرت را بر باد دادی این چکاری بود. ول کن بیا. و یک تعبیراتی که حاج آقا بعضی هاش را می گفتند. این نامه از ایران می فرستد برای آسید علی، چقدر جواب جالبی! فتوی شان عوض نشده بود، آقا سید علی می گوید نامه اش که رسید برداشتم زیرش را فقط همین جمله را نوشتم و پس فرستادم تهران؛
بسم الله الرّحمن الرّحیم. «قل یا أیّها الکافرون لا أعبد ما تعبدون و لا أنتم»...
حالا کسی که حاضر می شود بیاید بگوید لام یعنی لنین، کافر است و خودش هم می داند. او فقط روی اغراض خودش می باشد و ما شک در این معنا نداریم. امّا آنکه روی صداقت و فهمش دارد زحمت می کشد، مراجعه به روایات هم کرده، یک احتمالی می دهد، ولو طلبه باشد، این ممنوع نیست. این کسی نیست که در دهانش بزنن بگویند تو چکار داری احتمال می دهی. راه بحث های علمی این بوده که این محتملات را بدهد لذا اگر منظور شما از احتمال این است که طلب احتمال اما روی حساب، مانعی ندارد اما احتمال بدهد احتمال آن طوری، او می گوید محتمل است – مومنین که می دانند مثل آسید علی- او خودش هم می داند خوبی اش این است که خودش هم می داند دارد چه می کند.
شاگرد: احتمال بلا اسناد که اشکال ندارد.
استاد: می داند این احتمال جا ندارد در این آیه، بعد این احتمال را باز می گوید، بالای منبر می گوید، «یحتمل»، کار حرام است.
شاگرد: نه اصلا نمی داند، احتمال می دهد از این آیه، مانعی ندارد می گوید من خبره هم نیستم و احتمال میدهد. مانعی ندارد نه غرض بدی دارد، سیره متشرعة متدینة براین بوده و خواهد هم بود.
استاد: نه.
شاگرد: همین احتمالی که از ابن عربی خواندند و شما احساس کردید که اگر این حالت منتشر بشود، خیلی مورد پسندتان نبود، فرض کنید می گفت احتمال می دهد این باشد. من می گویم این باید مضبوط باشد.
استاد: بله، این مضبوط بودن مطلب مهمی است. و خیلی نکته خوبیه. و من بحث عالم اثبات را گذاشته ام، شقوقی دارد، هنوز عالم اثبات را بحث نکردیم. مرحوم شیخ این چهار فرضی که در مقدّمه تبیان گفته اند، خیلی برای بحث اثبات نافع می باشد. بله حتما ضابطه نیاز می باشد؟ بله، باید هم بحث بشود.
شاگرد: ...عبارت قرطبی را بخوانم. عینا همان عبارت ایشان می باشد. این هم بخوانم. «تارة يكون مع الجهل، و ذلك إذا كانت الآية محتملة فيميل فهمه الى الوجه الذي يوافق غرضه، و يرجح ذلك الجانب برأيه و هواه، فيكون قد فسر برأيه اي رأيه حمله على ذلك التفسير، و لولا رأيه لما كان يترجح عنده ذلك الوجه10».
صدر این توضیح می دهد که «رأی» آنکه حضرتعالی معنا می کنید به هوای نفس، نه، بلکه «رأی»؛ یعنی یک نظری دارد... سید حیدر خیلی قشنگر تر بیان می کند، در معنای تفسیر برأی می فرماید: «أن يكون للإنسان في الشيء رأي و له إليه ميل بطبعه فيتأول القرآن على وفق رأيه حتى لو لم يكن له ذلك الميل لما خطر ذلك التأويل له، و سواء كان الرأي مقصدا صحيحا أو غير صحيح». پس نه اینکه یقین دارد که این معنی صحیح نیست.
استاد: و عالما این کار را می کند. معلوم است که درست نیست.
شاگرد2: همین یک نحو هوی است.
شاگرد: این که گفتم مرحوم فیض یک چیزی اضافه تر دارند علم که صحیح نیست، تقسیم بندی عین او است، لذا الثالث آن را ببینید، «یتسرع فی تفسیر القرآن».
استاد: این جهت فرض قبلی بود، «یعلم» فرض بعدی بود.
شاگرد: یعنی ایشان «یعلم» را اضافه کرده است. «یذهب الی فرعون» در کلمات گذشته دلیل نبوده.
استاد: علی ای حال نظیر این ها أوائل 15 سالگی من بود، یک کتابی آمده بود. زمانی که اوج مسائل کمونیستی بود، او می خواست بگوید قرآن هم نفی مالکیّت فردی را در بلندگو اعلان کرده است. می گفت قرآن گفته «خلق لکم ما فی الأرض جمیعاً». همه چیزهای زمین مال شما است یعنی هیچ کس مالک نیست. او می خواهد نفی مالکیّت فردی را طبق مطالب کمونیستی اثبات کند و می آید به این آیه استشهاد می کند. آیه ای که هر کسی که در فکر این ها نیست می بیند این، منظور نیست. این ها که معلومه که...
شاگرد: فرقش با مثال شما این است که ایشان می گوید ولو یقین هم داریم، فی الواقع، در تکوین عالم آن غرض هم صحیح است. در نفی مالکیّت فردی ما شاید یقین نداشته باشیم که صحیح است یا غلط است. نه. آن جایی که حتّی می دانیم که صحیح است.
استاد: می دانیم که صحیح است فرض بعدی اش بود در کلام فیض. در کلام او فرض بعدی نیست؟
شاگرد: خیر.
استاد: خب. فیض این ها را تفکیک کردند. او این ها را به هم ریخته آورده.
شاگرد: شما فرمودید مخالف کی هست؟ مخالف از عبارت ایشان است که کسی که رأیی دارد و مقصودش هم فی واقع عالم صحیح است، این رأی را بدون اینکه أثری یا قرینه ای داشته باشد، به قرآن نسبت می دهد.
استاد: به نحو قطعی.
شاگرد: خیر.
استاد: چرا، نگفت «یحتمل» بلکه گفت «یتأوّل القرآن». یعنی قطعا قرآن این را می گوید. نمی گوید که شاید قرآن منظور این باشد. دوباره عبارت را نگاه کنید.
پس ابتداء مباحثه فردا راجع به اینکه اگر صحیح باشد که استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است و وجوهی هم مراد باشد واقعاً علی المبنی، در حروف مقطّعه شریفه قرآن، طبیعی ترین وجه کدام است؟ ساده ترین وجه کدام است؟ عالی ترین وجه کدام است؟ مشکل و پیچیده ترین وجه کدام است؟ یکی ساده ترین وجه داریم، یکی مشکل ترین وجه داریم، یکی عالی ترین وجه داریم، یکی طبیعی ترین وجه، این ها همه با هم فرق می کند. اگر جمیع این وجوه مراد باشد طبیعی ترین وجه کدام وجه می تواند باشد؟ این همین است که آن روز عرض کردم که طبیعی ترین وجه شاید این باشد که منظور از قاف خود قاف باشد. هیچ حالت اشاریّت در خود ق نباشد. چون همه مطالب این بود که ق اشاره دارد به یک چیزی. این حالت اشاره اصلا درآن نباشد. ببینیم این حرف درست است؟ ممکن است شواهدی برای آن باشد یا نه. که منظور از قاف در یکی از وجوهی که همه اش مراد است؛ طبیعی ترین وجهش این است که نفس خود قاف منظور باشد، آیا این هست یا نیست؟
شاگرد: حدیثی که فرمودید راجع به جابر-چون جلسه بعد نمی خواهیم بحث کنیم- همان که فرمودید «یقرأ» عرضم این بود و شواهدی در روایات وجود داشت که این، نه به معنای سببیّت باشد -یک چیزی شبیه بحث بیع- بلکه به معنای کاشفیّت می باشد. و به نظرم این أحسن است. یعنی اینجور نیست که قرائت، یک معنای خاصّی دارد و جابر آن معنای خاصّ قرائت را ملتزم می شد و لذا به یک مقام عالی ایمانی هم رسیده بود. خیر.
استاد: نه، من این را اصلا نگفتم. من گفتم حضرت فرمودند، در معرفت آن قدر بالا رفته بود که وقتی به قلّه رسید، قوّه این را پیدا کرد که این آیه را قرائت کند.
شاگرد: قرائت کند در این جا چرا باید معنایی غیر از قرائت ظاهری داشته باشد؟
استاد: خب این قرائت ظاهری را که من هم انجام می دهم، مثل جابر کنار هم می نشینیم او می گوید «ان الذیفرض علیک القرآن لرادّک الی معاد11» می گوید بگو من هم می گویم.
شاگرد: فرقش این است که او مستمرّاً این کار را می کند و ما نمی کنیم.
استاد: «یقرأ» یعنی مستمرّاً؟!
شاگرد: بله دیگر.
استاد: آن وقت این، معرفت است؟! «لقد بلغ من إیمان جابر12»...
شاگرد: نه، این، معرفت نیست بلکه لازمه آن معرفت، این است. مثل اینکه دارد بلغ فی اخلاصه یقرأ فی کل لیلة الف مرة توحید.
استاد: این یک نسخه اش می باشد. پنج شش جور دیگر هم دارد.
شاگرد: اینکه یَعرِفُ می باشد.
استاد: «عرف تأویل هذه الآیه». این شاهد این است که «یقرأ» آنکه تکرار می کند نیست. یعنی شبانه روز این آیه را می خواند؟!
شاگرد: نه شبانه روز که نه، تکرار شدن یعنی شده یکی از اذکار او. چون به معنای عمیقش پی برده مثلا دلالت بر رجعت می کند یا دلالت بر شدّت توکلّ می کند، عادتا این را تکرار می کند. این قرائت می تواند معنای خودش را داشته باشد و عمق «بلغ ایمان جابر» هم از دست نرود. می تواند کسی به یک حدی برسد که یک معنای عمیقی از آیه بفهمد که دیگران نمی فهمیدند. لذا حضرت فرمود این اصح دلیل معاد است. این جا دلالت بر معاد ندارد. دلالت بر رجعت دارد. خیلی ها نمی فهمیدند. لو فرض که جابر این را فهمید. به آن علاقه پیدا کرد و کثیرا ما آن را می خواند. کانّ منتظر رجعت هم بود کأنّ به این کار علاقه هم داشت، لذا در قرائتش استمرار داشت. لذا دیگر لازم نیست قرائت معنای دیگر پیدا کند. با بلوغ ایمان جابر هم می سازد. مشابه آن هم دارد که رسید به حدی که آن ذکر یا سوره را مکرّر می خواند.
استاد: یعنی «بلغ من إیمان جابر أنّه کان یقرأ». آن قدر در ایمان جلو رفته بود که عادتش شده بود که این آیه را می خواند.
شاگرد: کأنّه این شده بود یکی از اذکارش و مرید و محبوبش شده بود. زیرا به بطن و عمق و تأویلش و اینکه نشان دهنده چه عالمی بعد از عالم قبر است پی برده بود. یعنی کشف می کند از آن ایمان و معرفتش. چرا کثیراًما، آن را قرائت می کرد. کسی که کثیراً ما «یا الله الله» می گوید معلوم می شود که به مرتبه عالی معرفت رسیده است. یا استغفار .. کسی که نمی گوید معلوم است که به آن شأن نرسیده است.
استاد: یعنی مثلا آیات رجعت فقط همین یکی می باشد یا حضرت به عنوان مثال می فرمایند؟
شاگرد: به عنوان مثال می گویند. منتهی خیلی آیه خوبی است.
استاد: ظاهرش به عنوان مثال نیست. «لقد بلغ أنّه یقرأ»، یعنی در ضمن ده ها آیه ای که در روایات هم دارد. یعنی این یکی از آن ها است؟ یا نه طوری شده بود که از این آیه سر در می آورد. ولو خودش شما هم می فرمایید سر در آورده بود.
شاگرد: بسیار خوب. فقط رجعت نیست. چیزهای متعدّد از این آیه فهمیده بود. در سفر که این آیه را می خوانند دلالت دارد بر شدت توکل، مریدش شده بود محبوبش شده بود. کثیراما این را قرائت می کرد.
شاگرد1:دلالت کان یقرأ بر کثرت؟...
شاگرد: استمرار.
استاد: «کان» وقتی بر سر فعل مضارع در بیاید ماضی استمراری می شود.
شاگرد1: استمرار یعنی درونی اش شده و لزوما اینطور نیست که تکرار کند مثل اینکه روزی هزار بار بگوید.
استاد: اینکه ایشان می گویند مطابق است با حالت استمرار قرائت صوری. یعنی ایشان می گویند «یقرأ»؛ یعنی مرتّب زبانش کارش بود. این آیه را می خوانده چون این آیه را شناخته بود. آن وقت با «عرف تأویله» سازگار نیست.
شاگرد: سازگار است. چون عمیق هم تأویلش را می دانست. خیلی واضح است. مثل اینکه ما از آیه ای چیز عمیقی را می فهمیم کثیراًما قرائتش می کنیم. در مواضع متعدد هم بیانش می کنیم.
استاد: خب، معلوم است که به فکر آن آیه هستید، تدبر روی آن هم میکنید. ولی آیا عادتتان می شود که تکرارش بکنید و قرائتش بکنید مکرّراً؟ یعنی شاهدی دارید که از لوازم معرفت به یک چیزی...
شاگرد: خود حضرتعالی از این «قرأ» معنی عمیقی فهمیده بودید و خودتان گفتید که تا حالا بسیار زیاد من این مطلب را در بحث ها گفته ام. رفقا همه این را از من شنیده اند، چرا چون کأن از قرأ یک معنای عمیقی فهمیده بودید کثیراما همین حدیث را قرائت کرده بودید. آن قدر هم به آن میل دارد که بادنی مناسبتی این را به عنوان شاهد می آورد. آن روایة «الآخرة محیطة بالدنیا» شما چند هزار بار فرمودید؟ چرا چون یک مطلب عمیقی که دیگران به آن اشاره نداشت، فهمیده اید، مکررا هم گفته اید. من خودم چندین بار از شما شنیده ام، در لغت تفسیر در حدیث و مجالس دیگر،می خواهم بگویم دور از ذهن نیست.
شاگرد2: بحث قرائت مکرر با بیان باهم تفاوت دارد.
استاد: مثلا شواهدی دارد که جناب جابر مرتّب این را تکرار می کرد کان یکرّر مثلاً. کان یقرأ یعنی می توانست از این آیه استفاده قرآنی بکند به نحوی که لایق قرآن است.منظور من از کان یقرأ یعنی این.
یعنی ما أهل بیت وقتی می گوییم یقرأ یعنی نه اینکه تند تند می خواند. آنکه درست است. امّا آن معنای خواندن، آن قرائت نیست. قرائت این است که وقتی به آن معرفت آیه می رسد، از این آیه استفاده قرآنی می کند.
شاگرد: من نمی خواهم فرمایش شما را رد کنم. الزامی نداریم این معنا را حتما بگوییم. بلکه قرائت معمولی هم سازگار است.
استاد: یعنی می گویید وجه دیگری نیز در این آیه ممکن است. بله، فرمایشتان را که گفتید، دیدم می تواند وجهی باشد. ایشان می گویند یعنی «کان یکرّر القرائة». چون خیلی از این آیه لذّت برده بود همش روی زبانش بود.
این احتمال هست در این جا.
شاگرد2: یک مثال برای مؤیّد ایشان این است که داریم أمیرالمؤمنین در جنگ ذات السّلاسة، وقتی بر گشتند از مأموریّت، رسول الله از مردم پرسیدند، چه دیدید از علی علیه السّلام؟
گفتند: آنی که تعجّب آور بود این بود که در تمام نماز ها سوره توحید را قرائت می کردند. بعد، از أمیرالمومنین سوال کردند که چرا؟ فرمودند: «أحبّ هذه السّوره».
استاد: حالا قطعا این روایت را که جالب هم هست نگاه کنید عبارت این نیست که «کان یقرأ قل هو الله» و بس.
حتما یک چیزی اضافه دارد. «کان یقرأ دائماً»، فی جمیع صلواته. همین است که می گویم این احتمال باید بشود «لقد بلغ أنّه کان یقرأ مراراً».
شاگرد: در همه نماز ها که می خواندند.
استاد: خب پس این اضافه شد. دلالتش روشن شد. امّا اینکه این جا داریم هیچی دیگر ندارد.
شاگرد: نه، ایشان این را قرینه آوردند برای اینکه چیزی محبوب انسان باشد، کثیرا ما قرائت می کند. قرینه معنایی بود نه اینکه قرینه قرائت.
استاد: بله، از این جهت حرف بسیار درستی است. امّا اینکه آیا برای اینکه بخواهیم بگوییم چون محبوبش بود، تکرار لفظی می کرد، همین بس است؟ ببینید، می خواهم کمال جابر... کأنّه مثل این می ماند که می خواهیم یک کسی را که أعلم زمان است را وصف کنیم بگوییم می دانید وصفش چیه؟ وصفش این است که عمامه اش پارچه خیلی خوبی می باشد. چرا؟ چون اوّل می گوید آن قدر معرفتش بالا بود که حالا آثار معرفت بالایش این بود که تند تند این آیه را می خواند!! معرفت اصل کاری می باشد. آن را باید برای جابر جلوه دهیم نه اینکه بگوییم چون معرفت داشت، زیاد می خواند.
شاگرد2: یعنی تکرار دلالت بر معرفت ندارد.
استاد: نه اینکه ندارد.
شاگرد: ملازمه ندارد.
استاد: ریخت عبارت این است که سان دیدن روی تکرار لفظی نباید باشد زیرا کسی نمی آید از معرفت بالا روی اثرش که تکرار می باشد سان بدهد.
شاگرد: یعنی شاخصش را نمی توانیم تکرار قرار دهیم.
شاگرد2: راجع به حبیب هم داریم، «لقد کنت فاضلا تختم القرآن فی لیلة واحدة»، این توصیف إمام با اینکه حبیب اوصاف دیگری دارد ولی حضرت تأکید دارند روی این ویژگی حبیب.
استاد: صحبت سر این نبود. اصل ختم قرآن را که مشکلی نداریم.
الحمد لله رب العالمین
کلید: تفسیر برأی، الصافی، ، مرحوم فیض، قرطبی، تفسیر انفسی، معنای قاف، التبیان، المقدمة، شیخ طوسی، کتّاب وحی، سبعة احرف، صحیفة امیرالمونین، آقا سید علی تبریزی، راسخین فی العلم، صاحب جواهر، اذهب الی فرعون، ابن عربی، سید حیدرآملی، معنای قرأ، جابر ابن عبدالله.
1. تفسیر الصافی، ج1 ص36، 37
2. التبیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص4 و 5؛ ان ظاهر هذه الاخبار متروك و الذي نقول به: إن معاني القرآن على أربعة أقسام: أحدها- ما اختص الله تعالى بالعلم به، فلا يجوز لأحد تكلف القول فيه، و لا تعاطي معرفته، و ذلك مثل قوله تعالى: «يسئلونك عن الساعة أيان مرساها قل: إنما علمها عند ربي لا يجليها لوقتها إلا هو» و مثل قوله تعالى: «إن الله عنده علم الساعة ...» الى آخرها. فتعاطي معرفة ما اختص الله تعالى به خطأ. و ثانيها- ما كان ظاهره مطابقا لمعناه، فكل من عرف اللغة التي خوطب بها، عرف معناها، مثل قوله تعالى: «و لا تقتلوا النفس التي حرم الله إلا بالحق» و مثل قوله تعالى: «قل هو الله أحد» و غير ذلك. و ثالثها- ما هو مجمل لا ينبئ ظاهره عن المراد به مفصلا. مثل قوله تعالى: «أقيموا الصلاة، و آتوا الزكاة» و مثل قوله «و لله على الناس حج البيت من استطاع إليه سبيلا» و قوله: «و آتوا حقه يوم حصاده» و قوله: «في أموالهم حق معلوم» و ما أشبه ذلك. فان تفصيل أعداد الصلاة و عدد ركعاتها، و تفصيل مناسك الحج و شروطه، و مقادير النصاب في الزكاة لا يمكن استخراجه إلا ببيان النبي (ص) و وحي من جهة الله تعالى. فتكلف القول في ذلك خطأ ممنوع منه، يمكن ان تكون الاخبار متناولة له. و رابعها- ما كان اللفظ مشتركا بين معنيين فما زاد عنهما، و يمكن ان يكون كل واحد منهما مرادا. فانه لا ينبغي أن يقدم احد به فيقول: ان مراد الله فيه عض ما يحتمل- إلا بقول نبي او امام معصوم- بل ينبغي ان يقول: ان الظاهر يحتمل لأمور، و كل واحد يجوز أن يكون مرادا على التفصيل. و الله أعلم بما أراد. و متى كان اللفظ مشتركا بين شيئين، أو ما زاد عليهما، و دل الدليل على انه لا يجوز ان يريد إلا وجها واحدا، جاز ان يقال: إنه هو المراد. و متى قسمنا هذه الأقسام، نكون قد قبلنا هذه الاخبار و لم نردها على وجه يوحش نقلتها و المتمسكين بها، و لا منعنا بذلك من الكلام في تأويل الآي جملة. و لا ينبغي لأحد ان ينظر في تفسير آية لا ينبئ ظاهرها عن المراد تفصيلا، أو يقلد أحدا من المفسرين، إلا ان يكون التأويل مجمعا عليه، فيجب اتباعه لمكان الإجماع...
3. تفسیر الصافی، ج1 ص36
4. دلائل الامامة، ص141
5. بحار الانوار بیروت، ج59، ص292
6. تفسیر ابن عربی، ج2، ص21
7. عبس، 15 و 16
8. فاطر، 10
9. عبس، 13 و 14
10. تفسیر قرطبی، ج1، ص32
11. القصص، 85
12. بحار ج53، ص121؛ رجال الكشي بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ الْحُسَيْنِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ زُرَارَةَ قَالا سَأَلْنَا أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ أَحَادِيثَ نُرَوَّاهَا عَنْ جَابِرٍ فَقُلْنَا مَا لَنَا وَ لِجَابِرٍ فَقَالَ بَلَغَ مِنْ إِيمَانِ جَابِرٍ أَنَّهُ كَانَ يَقْرَأُ هَذِهِ الْآيَةَ إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ.