بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر دیگر از سایت انجمن گفتگوی علمی، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است29/3/1390

***************
تقریر جدید:

تفسیرق؛ جلسه 18، 2011.06.19

بسم الله الرّحمن الرّحیم

عدم تنافی احتمالات صحیح ثبوتی با تفسیر برأی

روز چهار شنبه عرض کردم که اگر این مبنا درست باشد که تمام آنچه که حقّ است و کلام می تواند آن ها را نشان دهد، مراد باشد. باز هم مرتب اطرافش بحث می کنیم؛ شما فرمودید که مخالف خیلی دارد، نفرمودید کدام حرف مخالف دارد. استعمال لفظ در اکثر از معنا مخالف دارد؟ یا آن دنبالش؟

شاگرد: نه مثلا یک مطلبی، نه به روایت، بلکه یک مطلب صحیحی می باشد و به ذوق خودمان هم احتمال می دهیم که آیه هم دارد همین حرف را می‌زند. حتّی من دیدیم بعضی ها با احتمالش هم مخالفت کرده بودند که این نوع برخورد با قرآن صحیح نیست. مِن جمله مرحوم فیض در همین مقدمه پنجم تصریح کرده است که یکی از مصادیق تفسیر به رأی همین است که مثل اینکه خیلی ها این حرف را زده اند که «إذهب إلی فرعون إنّه طغی1»؛ یعنی فرعون نفس و یک تفسیر انفسی کرده اند و ایشان تصریح کرده اند که این، «من جمله تفسیر القرآن برأیه».

صدرش هم روایت خوبی آورده اند از پیامبر أکرم صلّی الله علیه و آله که ایشان فرموده است که: «القرآن ذلول ذو وجوه فاحملوه على أحسن‏ الوجوه»‏؛ یعنی این جور نباشد که درش باز باشد و همه احتمالات را در عرض هم ردیف کنیم و بگوییم همه این احتمالات هست و بعد وقتی وارد تأویل می شوند مراتب تفسیر به رأی را بحث می کنند،من جمله همین را تصریح می کنند. که این «اذهب إلی فرعون»، یک تفسیر انفسی می کنند.

لذا عرضم این بود که آن جایی که روایات تفسیر انفسی می کنند خیلی خیلی خوب است و اصلا ما ذهنمان هم باشد. امّا اگر نداشتیم دلیلی بر آن و خودمان یک مطلبی را ببینیم و بگوییم این حرف بذاته حقیقت است و نسبتش بدهیم به قرآن که اون هم دارد همین را می گوید، این مخالف زیاد دارد.

شاگرد2: فرمایش ایشان را اگر درست فهمیده باشم فرق بین ثبوت و اثبات است و ردّ فرمایش شما هم نیست.

شاگرد: اینکه دارم عرض می کنم معلوم است که مقام اثبات است و ما برویم به سمت اینکه تفاسیر انفسی از آیات را صحیح بدانیم آن هم به این نحوی که شما می فرمایید که ما خارجا یک مطلبی که بر حق می دانیم قبول کنیم و نسبت به آیه نیز بگوییم محتملاً حامل آن معنی است. برویم به سمت یکی از احتمالات.

استاد: مسئله تفسیر به رأی که این ها را شما نقل کردید، یک بحث خیلی خوب و دلنشین در مقدّمات تفسیر می آوردند. مقدّمه تفسیر تبیان خب مال شیخ الطّائفه می باشد، از متقدّمین می باشد. هم جلو جلو می باشد و از حرف های بعدی، رنگ نگرفته است و هم مال شیخ است. همین تفسیر را ببینید. ایشان می گوید: هر چه به ذهنمان بیاید، محتمل را رها نمی کنیم، صریحا در مقدّمه تفسیر تبیان می فرماید ببینید. نگاه کردنی است ها.

ما صرف اینکه مفسّری بگوید محتمل است تفسیر آیه این باشد بگوییم تفسیر برأی کرده ای!! اینکه نمی شود.

این، فتح باب این است که هر مفسّری گفته محتملاً آیه این است بگوییم کار حرام کردی، «من فسّر القرآن برأیه» فکذا. تفسیر برأی چیست؟ تفسیر برأی این است که اسناد می دهد که قرآن این را می گوید. اسناد می دهد به خدا، قرآن و اسلام. «یقول الله فی کتاب الکریم هذا». این می شود تفسیر برأی. اسناد می دهد.

اگر بگوید محتملاً این معنا مراد است تفسیر برأی می شود؟

شاگرد: طبق مبنای حضرت عالی این محتمل دیگه...

استاد: حالا مبنایی که من گفتم یک حرف دیگر است. اینکه حالا قدم اوّل است. چون مبنای ما این است که همه -محتملات صحیح ثبوتی مراد است- روی مبنای دوّم این است که، اصلا این فرمایشی که شما می گفتید همه روی مبنای رایج است که استعمال لفظ در اکثر از معنا نیست، معنا یکی است. «إذهب إلی فرعون»؛ یعنی یک معنا. خب این ها می گویند: «إذهب إلی فرعون نفس». خب معلوم است که تفسیر برأی می باشد. کجا خدای متعال فرموده «إذهب إلی فرعون نفس»؟! یک معنا، مراد خدای متعال است و معلوم است که فرعون یعنی فرعون مصر. پس هر کسی بگوید فرعون نفس، تفسیر برأی کرده است. چرا؟ چون یکی بیش تر نیست. این مبنا را اگر می خواهید قرار دهید که بله.

شاگرد: آن ها روی این فرمایش نمی گویند. چون آن ها همه شان قبول دارند. خودشان در مقدّمه چهارم مکرّر می گوید و مثال آورده است که رفت محضر حضرت، سوال کرد، یک تفسیر شنید. رفت و برگشت، یک تفسیر دیگر و همین طور. خود ایشان ملتفت به این هست و می گوید تفسیر برأی. این روایات را که فراموش نکرده که می گوید تفسیر برأی. اینکه قرآن بطون دارد حالا یا با استعمال لفظ در اکثر از معنا درست کنیم یا طبق حرف مرحوم آخوند درست کنیم یا روی هر مبنای دیگری درستش کنیم. از آن حیث نمی فرماید تفسیر برأی می‌باشد. زیرا همه آن روایات قبلی را قبول دارد و خودش هم اضافاتی دارد در آن بحث تأویل که می گوید ما باید روی این ها کار کنیم، حمله ای می کند به اهل سنّت و حتّی حمله ای به مجمع البیان دارد که شما چرا به این ظاهر گرفتار شدی و فقط به اعراب و فقه اللغة بحث می کنید. این حرف ها را می زند و بعد می گوید تفسیر برأی می کنید. از این حیث نیست که با استعمال لفظ در اکثر از معنا مشکل دارد.

استاد: بله، یعنی ایشان می گویند.عبارتشان را یک دفعه دیگر بخوانید. می گویند احتمال کسی بده...

شاگرد: نه، ایشان این جا تصریح به احتمال نمی کند. اوّل کلام، سخن رسول الله را می آورد که حمل کنیم به أحسن وجوه یعنی همه احتمالات را در ردیف هم، در عرض هم مطرحش کنیم.

استاد: می دانم، این روایت مؤیّد عرض من است. حملش کنیم به أحسن وجوه یعنی چه؟ خب هرکسی پیش او یکی أحسن به نظر می آید. اذهان فرق می کند، یکی اعلم است، یکی...خب أحسن الوجوه نزد خودتان. اگر یکی اش می باشد باید بگویند توقّف کنید، بروید بپرسید نه اینکه «فاحملوا إلی أحسن الوجوه2». تعبیر «فاحملوا إلی أحسن الوجوه»؛ یعنی چه؟

شاگرد: یعنی «أحسن الوجوه»، یک أمر حقیقی، خارجی واقعی نیست، یک أمر نسبی می باشد به فرمایش شما.

استاد: بروید ببینید؛ «أحسن الوجوه»، را خود مفسّرین وقتی می آیند أحسن الوجوه را بگیرند مختلف می شوند. خب این أحسن الوجوه یعنی چی؟ یعنی شما روشتان این باشد که بهترین وجه را پیدا کنید.

خب این وجوه. الآن این جا گفته اند که صبر کنید؟ شما که أحسن الوجوه سرتان نمی شود،باید بروید «فاسئلوا أهل الذّکر»، پس صبر کنید چون قرآن وجوه دارد شما هیچ حرفی نزنید تا از ناحیه خود مولی أحسن وجوه برای شما تبیین شود. أمّا چرا أمر می کنند که «فاحملوه»؟ شما بسنجید، به أحسنش حمل کنید.

یعنی راه اینقدر مشکل نیست که بگوییم نه اگر دهن باز کردید، در فهم آیات احتمالی گفتید، کار حرام کردید. «فاحملوه إلی أحسن الوجوه».

شاگرد: شما که احتمال را نمی فرمایید، شما می فرمایید اگر متصوّر باشد، لاجرم مراد شارع است و شما نمی فرمایید احتمال که، این کار را مشکل می کند. احتمال خیلی مؤونه ای ندارد.

استاد: ببینید، من در دو مقام عرض کردم. یک مقام أمر ثبوتی بود «فی علم الله». من عرض کردم که اگر فی علم الله، این مطلب حق مطلق باشد، حقّ مطلق هم بخاطر آن مباحثاتی که شد، حق مطلق یعنی سبک سنگین که بکنید، هیچ مفسده ای، هیچی تو کارش نیست. فرض بگیریم ها.

اگر فی علم الله حقّ مطلق بود این مطلب و اگر فی علم الله این کلام، ممکن بود که آن مطلب حق، از آن اراده بشود. این، پس مراد هست. این یک مطلب واقعی! امّا اینکه ما یک احتمالی را بگوییم، من کی چنین چیزی را گفتم؟!

شاگرد: ما راهمان به سمت آن واقع همین اطمینان می باشد، ما اطمینان حاصل می کنیم که این معنایی که از «اذهب إلی فرعون»، هست،این احتمال صحیحی می باشد واقعاً.

استاد: اطمینان یعنی اینکه قطع نداریم ولی دلمان جمع است.

شاگرد: نه، من طبق آن مبنایی که شما می فرمایید می گوید قطع داریم اصلاً.

استاد: نه، از کجا قطع داریم؟ از کجا ما این قطع را آوردیم؟ همین جوری قطع داریم؟! شما قرار شد بگوییم اگر خدا این را صحیح می داند. -می گویم من این را صحیح می دانم، خدا هم باید صحیح بداند- این جور چیزی را می توانیم بگوییم؟! من این رو نگفتم که. هرچه ما قطع پیدا کردیم صحیح است؟! من امروز اینجوری قرائت می کنم. فردا می آیند می گویند غلط کردی این جوری قرائت کردی.

شاگرد: در مقام ثبوت بحث بماند ولی در مقام اثبات، الآن همین آیه «إذهب إلی فرعون إنّه طغی»، در همین آیه شما یک جایی از اثبات را به من نشان بدهید که بدون اینکه روایتی باشد، ما احتمال بدهیم که این آیه این شأن را دارد و این هم مطلب بر حقّی است. در یک جایی مبنای شما را بشود استفاده کرد. چون هر جا ما بخواهیم استفاده کنیم شما می فرمایید نه این احتمال شما ممکن است صحیح نباشد، پس نمی توانیم بگوییم خدا حتما اراده کرده است، یک جا را شما بفرمایید.

استاد: احتمالش رو که من نمی گویم ندید که.

شاگرد: نه همین مبنایی که شما می فرمایید...

استاد: ایشان می فرماید قطع داریم و وقتی قطع داریم خداوند اراده کرده است!! این، را عرض می کنم که من کی این جور حرفی زدم.

شاگرد: الآن در همین آیه ما می توانیم بگوییم که این عبارت -إذهب إلی فرعون- شأنیّت اینکه افاده کند ذهاب إلی فرعون نفس را دارد یا ندارد؟

استاد: خب، آن هایی که حمل کرده اند باید ببینیم چی گفته اند آیا با این کلام مطابقت دارد یا ندارد. اگر یعنی شما عناصر را مخلوط کنید، حضرت موسی را بگیریم یک پیامبر اولی العزم، فرعون را هم بگیریم نفس. بعد بگوییم یعنی ای پیامبر اولو العزم شما برو به سمت فرعون نفس. این را اگر گفتید، نه.

شاگرد: نه. آنی که حضرتعالی یک روز فرمودید که من یک کتابی دیدم که موسی را گفته یک اسطوره که یک مبناست و امروز هم موسی اسطوره هست و هم عیسی یک اسطوره هست روی همین عرض است. هرچه موسی در قرآن می باشد، موسی نفس است. هرچه عیسی در قرآن می باشد، عیسی نفس است. روی این مبنای، می گوید موسی نفس برود به سمت فرعون نفس، نمی گوید یک موسی بیرونی است که برود به سمت فرعون نفس. این حرف را که نمی زند هیچ وقت.

استاد: خب اگر این را نمی گوید، ما اگر آن مطلب را گفتیم، این را هم ضمیمه کردیم که هر آیه ای تفسیر آفاقی هم دارد.

شاگرد: ما روی تفسیر آفاقی اش که بحثی نمی کنیم. فعلا روی تفسیر أنفسی اش داریم بحث می کنیم. امّا موسی نفس و فرعون نفس،این آیه شأنیّت اینکه این معنا را متحمّل بشود دارد یا ندارد؟

استاد: ما نمی دانیم الان، باید ضوابط را بررسی کنیم. تازه عند الله ثبوتی اش را می گویید یا اثباتی؟

شاگرد: اثباتی بحث می کنیم.

استاد: بله، ثبوتی ما می گوییم اگر فی علم الله چنین چیزی ممکن است از این اراده شود و آن مطلب نفس الأمریش هم حقّ است اراده شده. در عالم اثباتیش، خب باید برویم دنبالش. همین جوری سریعا جواب بدهیم؟؟

شاگرد: سؤال ما هم همین است که دنبالش با چه روشی می خواهیم برویم؟ا گر روایت مؤیّد نداشته باشیم، مؤیّد مأثور نداشته باشیم، چگونه برویم جلو؟ فیض هم همین را می خواهد بگوید.

راهبرد تفسیری درکلام اهل البیت

استاد: تنها راهی که مهم است این است که سبک و سیاق مطالب را، آن رؤوس أصلی را از خود أهل بیت بگیریم و اتّفاقا این هایی را که من گفتم، مال این است که ممکن است خیلی راحت، روایاتی که در ذیل تفسیر آمده برویم ردّش کنیم. این مطالب من برای این است که این جوری نباشد که آن­که خود معصومین فرموده اند، اگر کلامی که به ما نسبت می دهند، زود ردّ نکنید. اگر بعضی از این مبادی کلیّه درست بشود، بیشتر به روایات تفسیری عنایت می کنیم.

از راهبرد امام معصوم یاد می گیریم که چکار دارند می کنند، چی دارند به ما یاد می دهند. وقتی دارند به ما یاد می دهند، آن نحوه ارائه طریق را از امام معصوم یاد می گیریم، آن وقت نزد دیگران، وقتی روایت می خوانید ضمیمه می کنید به این، می بینید حالا خیلی خوب شد. آن روایت این جا، شاهد بر مطلب است.

امّا اگر ما در همین زمینه؛ یعنی هر چی در روایات بگردیم صحبتی نشود، از اینکه اشاره ای، توضیحی از امام علیه السّلام پیدا نکنیم که حضرت موسی و فرعون به أمور نفسانی ربطی دارد یا ندارد. خب وقتی پیدا نکردیم ما ربط نمی دهیم دیگر.

شاگرد: نتیجه حرف شما این می شود که راه فهم ما با قرائن روائی و قرائن اثری می باشد. یعنی ما در واقع یا از قرآن فهمیدیم یا از روایت فهمیدیم.

استاد: خب، اصلا مباحثه که شروع شد، قدم اوّل بحث من سر عالم ثبوت بود، من مدام تکرار می کردم که عالم اثبات را بگذارید، استظهار، حجیّت، مراتبش و... این ها بعداً.

آن بزنگاه عرض من این بود که ثبوتا این جور چیزی ممکن است یا محال است؟ اگر استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز باشد و اگر بگوییم که هر چه که نزد خود خدای متعال حقّ است. عرض کردم ما نگفتیم که هر کسی هرجوری قرائت کرد درست است. این چیزی است که بچّه ها هم می دانند. حالا در قرن 21 کسانی بیایند یک حرف هایی بزنند آن هم برای اغراضی که حالت تحقیقی ندارد، آن ربطی به خودشان دارد، ما آن چیزی که می گوییم یک مطلبی است واضح ثبوتاً. آنچه نزد خدای متعال، مطلب حقّ مطلقی می باشد و خدا هم می داند که این کلام می تواند آن را نشان دهد، می شود از آن کلام این را اراده کنند و استعمال لفظ هم در اکثر از معنا مستقلّا جایز است و اراده هم می کند. مثال هایش را هم زدم.

شاگرد: و در مقام اثبات هم جز کلام معصومین یا کلام الله طریقی نداریم.

حجیت ظهورات کتاب قبل از قرائن روایی

استاد: طریق اثبات یک بحث گسترده ای می باشد. این که شما می گویید حاصل شده یک بحث طولانی باید باشد. یعنی الآن شما ببینید، یکی از مطالبی که شما می فرمایید مسئله این است که آیا قبل از بیان معصوم علیه السّلام ظهورات کتاب حجّت است یا خیر؟ مسئله حجیّت ظواهر. خب ببینید چقدر بحث کردند بین خود علماء. آن هایی که می گویند ظهور کتاب حجّت است می گویند ما در ظهور کتاب منتظر روایت نیستیم.

شاگرد: ما که الان آن جا بحث نمی کنیم.

استاد: بله، همان جا هم عدّه ای بحث دارند، یک روز بعد از مباحثه، بعد از نماز دو تا آقایان تشریف آوردند این جا،از من پرسیدند که شما مباحثه تفسیر می کنید؟ گفتم: بله، گفتند: أقوال مفسّرین رو هم ذکر می کنید در مباحثه؟ گفتم: بله دیگر. گفتند: وای بر شما. و شروع کردند نظرات شریف خودشان را ذکر کردند، که اصلا حرف زدن در رابطه با آیات شریفه قرآن بدون ورود تفسیر از ناحیه معصومین غلط، غلط است. حتّی یکی از بزرگوارانشان تصریح کرد که تا امام معصوم در ید الله نفرماید ید یعنی قدرت، ما ساکت هستیم. حتّی من پرسیدم که شما اگر امام بگوید ید یعنی خدا جسم دارد می پذیرید؟ گفتند: بله می پذیریم. ملاحظه می کنید. تا این جا پیش می رود. عدّه ای این جا مفصّل حرف دارند. من درس اصول حاج آقا بودم. متجاوز بر هشتاد تا روایت مرحوم صاحب وسائل می آورند که شما حق ندارید ظواهر رو بگیرید.خب چکار کنیم؟ خب، مبنای اصولیون را قبول نداشتند. همین تازه داشتم مقدّمه وسائل را که چاپ آل البیت می باشد را می خواندم، یک طرائفی را از زندگی صاحب وسائل نقل کرده بودند خیلی جالب بود. نمی دانم این جا گفتنم یا نه، یکی این بود، ایشان آخر عمر آمدند مشهد، آن جا قاضی شدند. حاکم مطلق آن منطقه خیلی مفصّل. بعد یک طلبه ای آمد پیش ایشان شهادت داد و ایشان هم حکم کردند. بعد آمدن گفتند آقا این طلبه ای که آمد شهادت داد زبدة الأصول شیخ بهائی را می رود می خواند، حکمشان را فسخ کردند. می خواهم بگویم به این جا می رسد. علی ای حال شما الان راحت نشستید.

منظور، ولی علی ایّ حال در مباحثه علمی نمی شود یک نظر را بگیریم، باید همه این ها را مدّ نظر بگیریم.

الآن در این تأویلات و این ها آن­که که عرض من است، کلّی اش این است که، البته بعدا هم می بینید به هر مناسبتی بعدا قرائنی پیدا می کنید، قرائن بسیار زیبا. به خلاف اینکه اگر این مبادی را از ابتدا اصلا فکرش را نکنیم، هزارتا روایت دیدیم ولی یاد نگرفتیم، یعنی دل ندادیم که امام علیه السّلام در این تفسیر چکار دارند می کنند؟ به طوری که آن «علینا أن نلقی إلیکم بالأصول»؛ یعنی در تفسیر چنین چیزی ممکن نیست؟ نه نه، اصلا حرفش را نزنید ها. اصلاً نرفتیم دنبالش. «علینا أن نلقی إلیکم بالاصول و علیکم أن تفرّعوا3»، نمی تواند در تفسیر مصداق داشته باشد؟! ابداً. ما از کجا ابتدائاً این قدر محکم بگوییم ابداً نمی شود. ممکن است بگوییم همین چیزی که فرموه اند، همان چیزی که در فقه هست در تفسیر هم هست. حالا یک مورد مصداقی اش که بحث بکنیم، جالب تر است. شما اگر بگویید احتمال دارد این «إذهب إلی فرعون»؛ یعنی فرعون نفس. بعد بگوید ما به قرآن نسبت نمی دهیم، نمی گوییم تفسیر أنفسی قرآن هست. می گوییم محتمل است در وادی تفسیر أنفسی این احتمال باشد. خب یک کسی این احتمال را غلط نمی داند.

غلط نداند. یعنی می گوید من احتمال می دهم که خدای متعال اراده کرده است، امّا نمی تواند نسبت بدهد به قرآن کریم. حتّی وقتی روایت معصومین هم می آید اگر بخواهد نسبت بدهد باید برود سند روایت را ببینید، طبق ضوابط باشد. هر تأویلی و هر روایتی را آن هم نمی تواند. اگر بخواهد نسبت بدهد باید همه کار ها را شسته رفته انجام بدهد. امّا اگر بخواهد به عنوان این که ذهنش برای مطلبی، قرائن و شواهدی را پیدا کند. چرا، می شود.

قرآن در مرحله سابق از ملک وحی

یک آیه بود به عنوان مصداق، آیه هم خیلی روشن است و احتمالی هم بعدا در ذهن خودم آمد تا حالا هم جایی پیدا نکردم. ولی خب روایتی است که آن روایت خودش خیلی قشنگ می باشد. چون آیه اش صحبت شده بود خدمت همه شما، دوباره تکرار می کنم. یعنی مقصود من که مطرح شده بود دوباره می گویم تا وصلش کنیم به احتمالی که می خواهم در کنار فرمایش ایشان ذکرش بکنم. عرض کردم که سؤال این است که آن ملک وحی که وحی را می آورد، حرف می زد. بلاریب و قدر متیقّن بعض وحی که اینجور بود که صحبت می کرد. «قُل» أمر می کرد به خواندن و خودش کلامی را می گفت و حضرت هم می خواندند.

خب یک سؤال این است که آیا تمام وحی این جور بود؟ بعلاوه اینکه حتّی در موردی که ملک وحی می خواند، آیا یک سابقه ای کلام الهی داشت که از طریق او، روی او می خواند، تلاوت می کرد آن را برای پیامبر یا نه، بلکه این لفظی که می گفت ابتدائاً تلقّی لفظ کرده بود از ناحیه خدای متعال؟

مثلا حضرت موسی آمدند، «قال إنّی أنا الله لا إله إلّا أنا فاعبدنی4». خب از ناحیه چه چیزی صدا آمد؟ از ناحیه یک جسمی که مثلاآتشی دیدند و رفتند سراغش و ادامه آیه را که همه می دانید. خب این صدایی بود که حضرت شنیدند و تلقّی کردند. آن جا از ملک هم نبود.

حالا آیا آن وحی که می آید همینجوری، آن ملک صدا را تلقّی می کند و می آید برای پیامبر می خواند؟ یا نه، ملک به یک چیز دیگری در عالم ملکوت دست­یابی پیدا می کند و آن را می آید برای رسول الله تلاوت می کند؟ یعنی آن لفظ یک سابقه ای دارد بیش از صرف تلقّی صوت مستقیماً. این سوالی بود که مطرح کردیم.

عرض هم کردم که شاید متجاوز است سی تا چهل تا آیه و واژه هایی هست که نیاز به تحقیق دارد. نمی دانم که هیچ کدام رفتید دنبالش یا نه، هرکدام رفتید برای ما هم بفرمایید.

کتابت، اصل قرآن

خب حالا روی فرض اینکه بگوییم قرآن یک حالت کتابت دارد، لفظ متفرّع می باشد. مرحله دوّمش می باشد. لفظ قرائت آن کتاب است. «ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكيم‏5». آیات خیلی زیاد است. در بین آن ها چیزی عرض کردم یادتان هست؟ یادتان هست عرض کردم؟

گفتم که دو تا آیه هست که دلالتش خیلی روشن تر است. یکی اوّل سوره مبارکه بیّنة بود. «رسول من الله یتلوا صحفا مطهّره فیها کتب قیّمة6». بعد عرض کردم از این واضح تر سوره مبارکه عبس می باشد. «کلّا إنّها تذکرة فمن شاء ذکره فی صحف مکرّمه مرفوعة مطهّرة بأیدی سفره کرام برره7». خب خیلی روشن بود. «بأیدی سفره»، این صحفی است که در دست این سفیران می باشد. خب الان ببینید این معنای خیلی روشن را عرض کردم و به مفسّرین مراجعه کردم و همه هم همین را می گویند. خب حالا احتمالی به ذهن آمد. چرا این احتمال امد؟ بخاطر قبل و بعدش. آدم وقتی سیاق را نگاه می کند، خب سیاق هم قرار شد به فرمایش آقای طباطبائی هر مقطعش، یک جور معنایی را افاده کند. کلّ سیاق هم یک جور إفاده معنا می کند. حالا قبلش و بعدش را بر می گردم. اگر فرض گرفتیم که هر آیه ای تفسیر أنفسی دارد -علی الفرض- الان این جا و تفسیر أنفسی به این معنا، قرآن صاعد که چند بار صحبتش شده، چگونه معنا می کنیم این جا؟

صحف مکرمه؛ قلوب مومنین

اوّل آیه می فرماید: «أمّا من جاء ک یسعی وهو یخشی فأنت عنه تلهّی کَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ»

ببینید این جور کسی می آید، «کلّا إنّها تذکرة»، کلام الهی تذکره می باشد. تذکره که برای ملک وحی نیست. تذکره برای بندگانی است که ایمان به پیامبر دارند، این ها بشنوند و قرآن در قلبشان وارد بشود. «من حفظ القرآن فکأنّما ادرجت النبوّة بین جنبیه8». حافظ قرآن این جوری است. «من تعلّم القرآن و هو شابّ اختلط القرآن بلحمه و دمه9». خب، «کَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ» حالا می فرماید «فی صحف مکرّمة»

این جا «صحف»؛ یعنی صحف وحی که ملک می آورد؟ بله مانعی ندارد، همه مفسّرین هم گفتند. این قرآن نازل است. در قوس نزول خدای متعال بدست «کرام برره»، می آورد. حالا احتمال این طرفش.

آیا صحف نمی تواند آن قلب نورانی مؤمنینی باشد که قرآن را حافظ اند و عامل به قرآن است؟ چرا ذهن من سراغ این رفت؟ بخاطر «کلّا إنّها تذکرة، فمن شاء ذکره فی صحف مکرمة». قرآنی که کسی با او معامله تذکره بکند، می شود «صحف مکرّمه». حالا یک قلبی است که قرآن در آن می باشد. این صحیفه، این قلب مُکرَّم شده. «مرفوعة مطهّرة»، «و العمل الصالح یرفعه10».

در روایات شواهد دارد. حالا شواهد خاصّش را بعدا عرض می کنم. فعلا دارم خود احتمال را می گویم. خب، «فی صحف مکرّمه، مرفوعه مطهّره، بأیدی سفره». این قرآن کریم بدست سفیران است. سفیران یعنی چه؟ یعنی رسل؟ بله سفیر یعنی فرستاده. امّا سفیر معنای دیگری هم دارد. سفیر یعنی کاتب. یکی از معانی سفیر یعنی کاتب. سِفر، خودش کتاب است. سفیر به معنای کسی که سفر می کند. «بأیدی سفرة کرام بررة». خب این صحف در اختیار این سفیرانی که کرام برره اند. بعد مقابلش آن هایی که اهل این تذکّر نباشند، «قتل الإنسان ما أکفره». «قُتِل» ای که نه روی آن تفسیری که یک وقتی روایتش را گفتم. بلکه «قتل»، این جا نفرین باشد، مذمّت باشد. کشته باد این انسان که از این تذکّر استفاده نمی کند.

خب این، یک احتمال. ما می توانیم بگوییم که قرآن این جا می فرماید که کسی که عامل به قرآن است، سفیر برره می باشد،صاحب صحف مکرّمه می باشد؟ خیر نمی توانیم بگوییم. بلکه یک احتمالی به ذهن آمده است و تمام شد. امّا بفرمایش ایشان باید برویم ببینیم شواهدی داریم در کلمات معصومین در ذیل همین آیه یا جایی که تناسب با این جا دارد؟ من همین که به ذهنم آمد سراغش رفتم، قبلا همین طوری صحبت ظاهر آیه شده بود، یک احتمال گفتم بعد آیه یادم آمد تلاوت کردم و اینجوری..اما وقتی این احتمال آمد سراغ کلامات مفسرین رفتم، مفسّرین -نوعا- مشهورشان گفته اند این صحف، یعنی همان أمر ملکوتی. سفرة هم همان ملائکه اند.

یک قول دارد که از قدیم گفته بودند و طوری هم هست این قول که مرحوم آقای طباطبائی می گویند «فهو کما تراه». اصلا دیدند لیاقت... بله جا نداره اصلا جوابش بدهند. هو کما تراه.

آن احتمال چیست؟ بله آن احتمال جوری که نقل شده است، بله، «هو کما تراه» می باشد. گفته «فی صحف»، صحف یعنی همان کُتّاب وحی که نزد پیامبر می نشستند و وحی را می نوشتند، این صحف یعنی همان مطالب وحیانی که که محضر پیامبر می نوشتند. «فی صحف مکرّمه»، حالا شده مصحف، شده لوح قرآن. «مرفوعة مطهّره»، در این ها در محضر پیامبر، قرآن نوشته شده است. «بأیدی سفرة»: سفرة یعنی کُتّاب. در دست اصحاب پیامبر می باشد. اصحابی که «کرام بررة». کاتبین وحی، کرام بررة هستند. خب این احتمال را مفسّرین گفته اند. صاحب المیزان به این جا که می رسند می فرماید: «وهو کما تراه». که بگوییم که «فی صحف مکرمة» «کرام بررة». یعنی همین کتاب وحی که این جا این ها را می نوشتند؛ ایشان می گویند این معنا مراد نیست. خب اگر این جوری منظور باشد، حرفی نیست. این جوری منظورم نیست. مرحوم طبرسی آورده اند این حرف ها را و حرف های دیگری نیز آورده اند.

شاهد روایی

خب احتمالی که من گفتم چه فرقی با این دارد؟ من نگفتم یعنی کسی که دارد می نویسد. آن­که معروف است که می گویند یکی از کتّاب وحی معاویة بوده است. این جوری معنا نکردیم. بلکه گفتیم «تذکرة فمن شاء ذکره». کسی که عامل به قرآن باشد، نور معارف قرآن در قلبش آمده باشد. این، «فی صحف مکرّمه مرفوعة مطهّرة، بأیدی سفرة». این می شود. حالا شاهد دارد یا ندارد؟

نمی خواهم بگویم شاهد، به معنای اینکه مطلب را سر برساند. بلکه شاهد به این معنا که آدم یاد این احتمال می افتد. امام صادق سلام الله علیه فرمودند: «عَنِ الْفَضْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْحَافِظُ لِلْقُرْآنِ‏ وَ الْعَامِلُ‏ بِهِ‏ -ببینید با هر دو تا قیدش- مَعَ السَّفَرَةِ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ11».

شاگرد: مع.

استاد: می دانم. روی کلمه «مع» عنایت دارم. این یک روایت.

حضرت فرمودند: کسی که قرآن را حافظ باشد و عمل بکند به آن، تذکرة شد برای او «مع السفرة الکرام البررة» می شود همراه آن ها. خب با این «مع» یک قدم رفتیم جلو خلاصه. الآن معلوم شد که آن «سفرة کرامبررة» یک جوری اند که این کسی که حافظ قرآن است و عمل به آن می کند می شود با آن ها. معیّت بیخودی؟ یا معیّتی که یک سنخیّتی است بین این‌ها ایجاد می­شود؟ می شود با آن ها.

تازه این روی فرض اینکه -چون ما با آقایی بحث می کردیم، من فوری تا احتمالاتی در ذهنم می آمد می گفتم دیگر. ایشان هم می گفت: این کارتو هست. فوری در کتاب دست می بری. خب مانعی نداره ، مباحثه برای همین است. مخصوصا برای کسی که کتب خطّی را و اختلاف نسخ را دیده باشد، این احتمالات سریعا در ذهنش می آید. شما هم اگر کار کنید سریعا می آید.

شاگرد: یعنی «مِن» باشد.

استاد: بله، یعنی روی فرض اینکه «مِن» باشد. یک نسخه ای هم باشد و کسی تصحیح قیاسی نکرده باشد. گفته یعنی چه «مِن سفرة الکرام البررة»، لذا گفته این «مِن» معلوم است غلط است لذا تبدیلش کرده به «مع» در تصحیح قیاسی اینجور است دیگه. اگر چنین نسخه ای پیدا بشود خطّی. حالا «مع»، بودنش هم کافی است برای مقصود من، فی الجمله شاهد است. «مِن» هم باشد که دیگه شاهد می شود قوی تر.

ولی در عین حال چون روایت مرسل می باشد و سند ندارد، با اینکه این روایت هم هست ما نمی توانیم بگوییم قرآن می گوید کسی که عامل به قرآن است از سفرة کرام بررة هست و صحف مکرّمه دارد.

این حرف رو ما نمی گوییم. امّا به عنوان یک بحث علمی، احتمالش در ذهن می آید و یک شاهدی هم از یک روایت مرسل پیدا می کنیم. همین اندازه می ماند. می ماند به چه معنا؟ به این معنا که کسی که دنبال کار است..

شما ببینید آقا. نمی دانم مقدّمه برهان را در مباحثه گفتم یا نه. این ها را عدّه ای کار کرده اند و من هم برای شما می گویم جز خجالت برای ما نیست. تفسیر برهان چهار جلد هست آن هایی که ما داریم. وقتی مرحوم آقای اسماعیلیان چاپش کردند، تفسیر جدّ مرحوم صاحب جواهر را به عنوان مقدّمه تفسیر برهان آوردند.

مقدّمه نوشته است: «مقدّمه تفسیر البرهان المسمّاة بمرآة الأنوار و مشکوة الأسرار، تألیف العالم الجلیل إبی الحسن بن محمّد طاهر العاملی النّباطی الفتونی من أعلام القرن الثانی عشر».

ایشان جدّ مرحوم صاحب جواهر اند. ایشان این کتاب را نوشته اند و یک کاری است. من نمی خواهم اصل کار را تصحیح کنم ولی علی أیّ حال، کار علمی است. یک عالم است. من نمی خواهم تصحیح کنم که. می خواهم بگویم نمی شود آدم سریعا تخطئه کند. بلکه باید به عنوان کاری که در مورد آن فکر بشود ببینیم چقدر دیگران ادامه دادند، چقدر نظیر این ها آمده.

ایشان آمدند تمام اطّلاعاتی که داشتنه اند از روایات معصومین، در توضیحی که معصومین در ذیل واژه های قرآنی تأویلی داده اند، این ها را همه اش را آورده­اند. خیلی قشنگ طبق حروف الفبا. این کار ایشان چقدر ادامه پیدا کرده؟ تا آن جایی که من می دانم هیچی. ولی این کار برای چه کمک می کند؟ برای مثال برای همین بحثی که من این جا عرض کردم. اگر این احتمال به ذهنمان آمد و یک روایت مرسل هم دیدیم که مثلا حضرت فرموده اند: «مع السفرة الکرام البررة»، اگر این احتمال را از اوّل رد کنیم و بگوییم از این حرف ها نزن، منحرف می شوی. خب هیچی.

اثر احتمال در یافتن شواهد

امّا اگر بگوییم این راه، راه خلافی نیست. احتمال باید مطرح بشود و در فکر باشیم تا برای آن شواهد پیدا کنیم، پرونده این بحث باز باشد. می دانید چه خوبی دارد؟ نظیر همین تفسیری که ایشان نوشته اند. یعنی بعدا به هر تفسیر روایی و فرمایشات معصومین برخورد می کنید، غیر از اینکه می خواهید ببینید حضرت چه می گویند، در فکر هستید که من یک مطلب دیگری هم دنبالش هستم. ببینم آیا برای آن بحث خودم می توانم شاهدی پیدا کنم یا نه. این فایده را دارد.

یعنی آدم وقتی سراغ فرمایشات معصومین که می رود به جای اینکه یک چشم داشته باشد و ظاهر عبارت را رد شود و برود، ده تا چشم دارد. یعنی هر مسئله ای که در ذهن او پرونده اش باز است یک چشم ذهنی می باشد، یک چشم علمی می باشد. یعنی دارد با آن چشم، مسئلة دارد می خواهد فکرش کند. ببیند در فرمایشات معصومین شاهدی بر این حرف دارد با نیست. یک نور نفسانی می باشد. برای اینکه دارد در فرمایشات دنبال مطلوب خودش می گردد. شواهدی هست و ما از کنارش ردّ می شویم، «کم من آیة فی السّماء یمرّون علیها و هم عنها معرضون»، وقتی در فکرش نیستیم.

این ها را من پیوسته تکرار می کنم برای این است که اگر پذیرفتیم که اصل پذیرش این احتمالات انحراف نیست، این احتمالات برای این نیست که بگوییم قرآن این را می گوید بلکه می گوییم این احتمال هست برویم بگردیم. ما پنج تا شاهد پیدا کردیم، چه بسا برای عدّه دیگر بعدا این پنج تا بشود پنجاه تا، بر له آن یا علیه آن. هر کدام باشد خوب است.

«ان القرآن ذلول» یعنی احتمال پذیر

شاگرد: حدیثی که مطرح فرمودند که «إن القرآن ذلول فاحملوها علی أحسن الوجوه»، آن وقت روایاتی است که قران ظاهر دارد، باطن دارد، «أنزل علی سبعة أحرف»، این ها را می توان جمع کنیم. «إنّ القرآن ذلول أی منقاد»، قرآن منقاد است و احتمالات را رد نکنیم امّا در مقام استظهار، «فاحملوه علی أحسن الوجوه».

استاد: مقام استظهار را گذاشتم مفصّل تر بحثش کنیم.

شاگرد: این احتمال نمی رود، روایت دو قسمت دارد. «انّ القرآن ذلول»، منقاد در احتمالات است، یعنی سریع احتمالات می‌آید.

شاگرد2: نه، ادامه اش می آید ذو وجوه، چرا می گوید ذلول چون بعدش می گوید ذو وجوه. نه اینکه از حیث اینکه وقتی می گوییم ذلول یعنی منقاد است. خودش این را می گوید.

استاد: خب، ذو وجوه یعنی روایت می گوید ذو وجوهی است که تمام وجوهش ناحق است یک وجه اش حق است؟!

شاگرد: اگر این است چرا می گویند ذلول، تعبیر خود ذلول خیلی در ذهن جور در نمی‌آید.

استاد: شما در مورد کلمه ذلول بحث دارید

شاگرد: در دو قسمت بحث دارم. یکی اینکه کلمه ذلول نمی سازد با ذووجوه. می خواهم بگویم ده تا احتمال هست، 9 تایش رو بزن قطعا رد بکن، این جا تعبیر آوردن به ذلول تناسب ندارد. یکی هم کلمه «فاحملوه» کلمه حمل، به ذهن می آید که با مقام استظهار تناسب داشته باشد. یعنی می خواهد بگوید، -البته شاید- با جمع بین روایات را خواسته باشیم انجام بدهیم با توجّه به روایاتی که می فرماید قرآن ظهر دارد و بطن و... شاید بتوانیم بگوییم: اولا قران احتمالات مختلف دارد. ذلول هم هست. امّا در مقام استظهار، تو حمل بر أحسن وجوه بکن. یعنی ظاهر ترین وجه. از این روایات این احتمال نمی رود؟

استاد: چرا، یعنی همان روایت که گفتید قرآن ظاهر دارد و باطن دارد، دنبالش حضرت فرمودن «وَ أَدْنَى‏ مَا لِلْإِمَامِ‏ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوه‏»، یعنی قرآن ظاهر دارد، باطن دارد که مراد خدای متعال است. شاهدش چیست؟

می فرماید کم ترین چیزی که برای امام هست طبق همین که ظاهر دارد و باطن دارد این است که بر هفتاد وجه فتوا بدهد، همه وجوهی که حیثیّاتش را که برای ما تبیین کنند، بگوییم مطلب اینطوری است.

در روایت دارد که گفت اگر اینطور باشد؟ حضرت فرمودند اینطور بعد گفت اگر این طور باشد؟ بعد یک تعبیر گفت حضرت ناراحت شدند. -اگر یادم بیاید تعبیرش را- کأنّه می خواست بگوید یابن رسول الله مچ شما را گرفتم، یک تعبیر در جلد 2 بحار است که مضمونش این بود که حضرت ناراحت شدند گفتند، گفتند زشت است چرا اینطوری حرف می زنی، بعد فرمودند که به أندک چیزی که حیثیّت مسئله فرق کند، جواب فرق می کند، اصلا معنا عوض می شود با اندک تفاوت حیثیّت.

شاگرد: مؤید عرض من است این «ادنی ما للامام ان یفتی علی سبعة وجوه12»

استاد: همین دیگر شما گفتید من یاد آن افتادم «أدنی ما للإمام»؛ یعنی بر حقّ است و طبق قرآن است نه اینکه طبق قرآن نباشد.

روش اهل البیت در فهم از کتاب

عدم تخطئه احتمالات معنایی قرآن

دو تا حرفی هم که قبلا خدمتتان گفتم، مثلا چیزهایی که کار معصومین بود و خیلی مهم است این ها، از حضرت یک مسئله می پرسد و حضرت جوابش می دهند و بعد خود حضرت به او عتاب می کنند که چرا نمی پرسی من این را از کجای قرآن به تو گفتم؟ یعنی این جور ارجاع به اینکه بروید سراغ قرآن. بخواهید مطالب را با قرآن تطبیق بدهید. ما بگوییم خیر، اهل بیت گفته اند که مبادا به سراغ فهم قرآن بروید. تا می آید از آیه چیزی بفهمد ذهن را در می برد، چرا؟ چون امام حرفی نزدند. یدالله اگر نگفتند ید قدرت ذهنت را در ببر و کار نداشته باش. «فاعرضوه علی کتاب الله»، این اندازه که امام که اعقل الناس اند. اگر بخواهیم عرضه به کتاب کنیم چقدر اصطلاحات مطالب علمی و غیر علیمی، استظهارت عرفی مبادی نیاز دارد. اما در عین حال محور را قرآن کریم قرار می دهند.

و جالب تر اینکه اگر این، یک کار تحریمی می بود میخش را بین شیعه می کوفتند. یعنی می شد مانند قیاس. تازه قیاس با آن کسانی هم که وجه ای هم داشتند طوری میخش را کوفتند که اگر کسی اسمش را می برد تمام بود. درست! حالا راجع به تفسیر کردن به نحوی که ما تفسیر کنیم هم اگر کسی بگوید، اهل بیت گفته اند همینی که ما می گوییم، مبادا غیر این بروید. آیا می شد؟! مثل شیخ الطائفه که برای قیاس آن کار ها را می کند، اهل بیت کاری کرده بودند خود ایشان بیاید تفسیر تبیان بنویسد؟! خود همین تفسیر تبیان چقدر مورد اعتراض بعدی های ایشان می باشد. چه چیزها به شیخ می گویند که چرا تبیان نوشتی. خب بگویند. هر کسی می تواند حرف بزند، مانعی ندارد. امّا شیخ است، تبیان را هم نوشته است. یعنی بگوییم کار ایشان در تفسیر نوشتن مثل کار کسانی است که مبتلا به قیاس شده اند؟ شیخ هم مبتلا به تفسیر نوشتن شده است؟

خب این جور نیست. و مخصوصا مقدّمه تفسیر تبیان -من حدود یک ماه پیش دیدم- خیلی زیباست. آخر مقدّمه راجع به تفسیر به رأی می فرمایند: ما تفسیر برأی؟؟!! این نیست که محتملات آیه را بگوییم و راجع به مضامین آیات بحث کنیم. خیلی خوب. همان صدر غیبت کبری برای شیعه این تفسیر مبارک را گذاشته اند که تفسیر به رأی این جور است، و مطالبی که دنبال هر بحث تفسیری مطرح می شود همین نحوی است که شیخ گفته اند. و اهل بیت هم اگر خلاف این بود میخش را مثل قیاس می کوفتند. میخ محکم که هرکس بخواهد با این در بیفتد مثل همان بلایی است که هرکس بخواهد با قیاس در بیفتد سرش می آمد، مثل ابن جنید.

ابن جنید چه شد؟ یک رساله ای نوشتند که آن هم تأیید قیاس نبود، «کشف التنویه و الالباس علی اغمار الشیعة فی الامر القیاس» که اتّفاقا مرحوم سید حسن صدر می گوید «له رسالة فی نفی القیاس، فی ابطال القیاس»، آقا سید حسن صدر فرمودند.

با این همه تمام شد. شیخ مفید شاگردشان بودند بر علیه او ردّیه نوشتند و مثل توپ صدا کرد بین نسّاخ کتب شیعه. شیخ طوسی در الفهرست می گویند: بخاطر همین، «ترکت الطائفه استنساخ کتبها». طولی نکشید که تمام کتابهایش از بین رفت بخاطر اینکه معروف شده بود به قائل به قیاس.

می خواهم بگویم اهل بیت رها نمی کردند که یک چیزی را همین طوری به یک کلمه ای جایی بگویند و این دیگر...اگر مسلک أهل بیت این بود که شما نباید دور این حرف ها بروید، مثل قیاس میخش را می کوفتند نه اینکه صدر غیبت کبری مثل شیخ الطائفه تبیان بنویسند. «هذا ما عندنا».

شاگرد: ترجمه بعضی از عبارات مقدّمه صافی را می خواند...تفسیر به رأی یعنی مطابق هوی نفس تفسیر بکند.

استاد: هرکس مطابق هوی نفس، همین که گفتم که فردا به چنین شخصی می گویند غلط کردی چنین قرائت کردی یک انگیزه های خارجی، معلوم است انگیزه روشن است که می گوید قرائت من این است خوب اینکه نشد که.. می شود تفسیر به هوای نفس.

شاگرد: مطلبی که می خواهد بگوید مطلب صحیح است ولی از آیات قرآن استفاده می کند و می داند که مراد آیه این نیست. و بعد می فرماید مانند کاری که بعضی از وعّاظ می کنند.

استاد: یعنی با اینکه می دانند منظور آیه این نیست امّا..

شاگرد: مجموعه روایات داریم درباره اهل بیت علیهم السّلام که ایشان از «سفره کرام برره» هستند و درباره امام حسین داریم که «اشهد انک من السفره الکرام البرره».

استاد: ببینید، الان این خیلی عالی است آقا. می گویند در بحار، یک باب داریم راجع به خود معصومین که «أنتم من السفرة الکرام البررة».

شاگرد: همه عرض ما این بود که لولا اینکه هیچ شاهدی نبود این حرف را دیگر نمی زدید. از کلمات قبلی این را نفهمیدیم.

استاد: احتمالش را مطرح کردن که حرام نیست، احتمال را می گوییم ولی چه بسا شاهد نداریم امروز..

شاگرد: نگفتم هر احتمالی حرام است بلکه روی مبنی شما که یک آیه قرآن شأنیّت معانی مختلف را داشته باشد چیزی است که خودمان هم می توانیم بفهمیم

استاد: همان روزی که مباحثه شد اگر گذاشته بودید که من حرفم را تا آخر بزنم -بیست دقیقة توضیح می دادم- همه این ها را می گفتم، من داشتم ثبوتا می گفتم باید مراد باشد...فلذا آخر کار یک مطلب خوبی فرمودید که اگر أحسن وجوه باشد خداوند اراده کرده است بحث ما ثبوتی بود. امّا اینکه ما چه بفهمیم اصلا بحث نشد درباره اش.

شاگرد: جلسه بعدش هم بحث اثباتی کردید.

استاد: بله، اما هنوز بحث اثباتی زوایای جالبی دارد که ما واردش نشدیم. ظهور یک چیز است. یک جلسه درباره تحقیق علمی که ربطی به ظهور ندارد صحبت شد و چندتا نکته دیگر نیز وجود دارد در عالم اثبات مانند ظهور،استظهار،انواع استظهار و تحقیقاتی که ربطی به استظهار ندارد یعنی بابش باب استظهار نیست همه این ها باید مطرح بشود.

شاگرد: شما قطعا شواهد و قرائات از روایات و.. دارید، ولی می خواهم بگویم این باب تفسیر انفسی بابی است که خیلی ها در آن به انحراف رفته اند. ولو بفرمایش شما آن ها این را می گفتند و به انحراف رفتند، ولی چون باب خیلی وسیعی شده و اکثر تفاسیر عرفا را ببینید اصلا رکنی نیست...من امروز آقای سید مهدی را دیدم ایشان هم خیلی شاهد آورد که چه کسانی چه چیز هایی گفته اند به کجا رسیده مثلا شیطان اصلا کیست، شیطان موحد اکبر است اصلا یک چیز های به جاهایی می رسد ...

استاد: باز دارد مخلوط می شود. یک مطالبی گفته اند این مطالب روی مبنای عرفان نظری گفته اند. آن مطالب درست است یا نیست اصلا حرف دیگری است. این که ما می خواهیم استظهار یا استظهار انفسی از خود آیه بکنیم.

فهم احتمالات صحیح از الفاظ غیر از فهم بر اساس مبانی عرفانی

شاگرد: خب، آن ها مدّعی همین هستند.

استاد: مدعّی چی؟

شاگرد: مدّعی اند موسی این بود، هارون این بود و...

استاد: از کجا می گویند؟

شاگرد: خب، همین. عرض بنده همین بود که اگر شاهد داشتیم خب. ولی اگر نداشتیم نرویم جلو.

استاد: بله دیگر، آن ها از قرن ششم یک کمی قبلش و اوجش در قرن هفتم و حالا دیگه آن حرف ها را کنار گذاشته شده. هر چه بخواهید هر حرف و احتمالی را زده اند. هزاران کتاب و رساله و... ما چکار داریم به آن ها. اصلا حوصله اش نیست که آدم آن را بخوانیم. آن­که صحبت ماست این است که ما فقط می رویم سراغ خود آیه شریفه و سراغ شواهدی که از روایات دال بر این باشد. اینکه اشتباه کردند اشتباه رفتند که...

مگر در همین تفسیر ظاهری کم اشتباه کردند؟ بعضی چیز ها آدم برخورد می کند عجائب است، مثلا «النّا له الحدید13» را می گویند کوره ذوب آهن درست کردند. خب این تفسیر أنفسی است؟ نه. آفاقی است. حالا این انحراف نیست که بگوییم کوره ذوب آهن مثلا؛ این یک مطلبی است که حاج آقا می گفتند آن سینی را با انگشتش برداشت...

منظور اگر آدم بخواهد دنبال اینجور چیزها برود همین طور....بعضی از تفسیر ها نوشته شده که «ما من آیة» که یک حالت به قول خودشان متافیزیکی داشته الّا اینکه تأویل کرده اند و با یک زحمتی گفته اند یعنی همین چیز ها.

شاگرد: مثلا یؤمنون بالغیب یعنی مبارزات چریکانه.

استاد: حالا که گفتید. یک آقایی بود که بعدا هم اعدامش کردند، معمّم هم بود. تفسیر می گفته، می گفته الم الف یعنی استالین، لام یعنی لنین و میم یعنی مارس. خب این ها انحراف نیست؟! این ها مگر تفسیر انفسی کرده اند که به انحراف رفته باشند؟! اینکه نشد که ما بحث کنیم که چون یک عدّه ای به انحراف رفته اند...ضابطه دارد.

حالا راجع به خوف از تفسیر برأی هم یک بحث خیلی زیبایی است که ان شاء الله می گویم.

چندین مثال دارم که خیلی جالب است و کجاست خوفی است بجا و کجا نا بجا است. این یک ضابطه خیلی قشنگ دارد که باید مباحثه بشود. در سنی ها غالب جوانان سنی براساس چیزهایی هم که از مشایخشان شنیده اند خوف از متعه دارند می گویند این شیعه اولاد متعه اند؛ خودشان هم وقتی ازدواج متعة مطرح می شود خائف اند؛ بابا دین خدا است بگیم همین جور نکاح است فروج است اولاد است یک ساعت و تمام؟! این خوف در یک باحث جوان سنی محسوس است این خوف است، این خوف چگونه است، خوف انواعی است، کجا خوف بجا است و کجا خوف نابجا است؟ یک ضابطه خیلی قشنگ، باید در این مورد مباحثه شود. من هم یادداشت می کنم یادم نرود. شما هم گفتی خیلی قشنگ، آیا یک مسلمان بجا است که از متعة خائف باشد یا نه؟ می خواهیم ببینیم این خوف بجایی است یا خیر؟

اصل قرآن کتاب یا صوت

شاگرد: غیر از این مطلب، بحثی که قرآن اصلش کتابت هست یا خیر. لو فرض که ثابت شود که قرآن اصلش کتابت می باشد ردّ مقاله آن آقا نمی شود. زیرا آن آقا حرفش این است که خب، اصلش کتاب است. امّا پیامبر که ورقه به مردم نشان ندادند، از لفظ او بود که کتابت شد.

استاد: شما اگر قبول کردید که آن طور چیزی هست، آن وقت ببینید استدلالات ایشان سر اینکه ابتداء لفظ بوده، اگر قرائت از یک کتابت است، باید نقل کلام کنیم سر آن کتابت دیگر. من که نمی گویم آن کتابت یعنی همین که ما می بینم. من هنوز هیچی نگفتم. ما همین اندازه داریم سوالی را مطرح می کنیم که آیا این لفظ متلقّات مستقیم است یا متلقّات از یک کتاب است؟ تلاوتِ یک کتاب است یا تلاوتِ یک لفظ مستقل؟

اگر این احتمال باب شد، آن وقت می رویم بررسی می کنیم که آن کتاب چگونه بوده است. هنوز ما هیچی نگفته این راجع به او. گام بعدی است.

شاگرد: منتها حرف او این است که روایاتی که الف فلان است نون فلان است راجع این کتاب است.

استاد: نه، این کتاب یک ربطی با آن دارد گفتم گام بعدی است،

شاگرد: فعلا جواب کامل نیامده.

استاد: بله انواع ...آن قدم بعدی اش است. فعلا ابداع احتمالی است که دارد اون مبنایی که ایشان خیلی محکم فرض گرفته است را لغو کند.

شاگرد: من عرضم این است که آن مبنایی که ایشان فرض گرفته همین است. او کار به عالم ثبوتش ندارد، عالم قبل از پیامبرش ندارد.

استاد: اگر روای درست باشد گوینده اش امام صادق نیستند. اگر درست باشد و او می خواهد رد محتوایی کند. می گوید ردّ محتوایی.

شاگرد: درست است ردّ محتوایی می باشد امّا به این معنا که می گوید این قرآنی که نازل شد یعنی از زمان پیامبر آمد لفظ بود کتاب نبود.

استاد: خب ما می گوییم احتمال می دهیم آن لفظی که آمد تلفّظ یک کتاب بود. آن کتاب حروف داشت یا نداشت؟ آن کتاب الف داشت یا نداشت؟

شاگرد: بله. این روایات ما ناظر به آن حروف اند یا ناظر به این حروف؟

استاد: اگر امام صادق فرموده اند می خواهد ردّ محتوایی کند. اگر امام گفته اند ناظر به همان است. او می خواهد بگوید چون معقول نیست پس امام نگفته اند و ردّ سندی نکرده است. گفته چون محتوا فاسد است پس امام نگفته اند. ما می گوییم این محتوا طبق مبنای شما فاسد است. ولی اگر آن احتمال را گفتیم دیگر محتوا فاسد نیست. چون امام می فرماید الف و نگفتند الف این جا، نه الفی که شما می بینید. یعنی امام دارند اخبار می کنند از صحفی که الف دارند.

خدا مبدع حروف

شاگرد: این واقعا خلاف ظاهرش می باشد زیرا آن جایی که می فرماید: «إنما منزلة المقداد بن الأسود في هذه الأمة، كمنزلة ألف في القرآن لا يلزق بها شي‌ء14». آن الفی است که تو می فهمی.

استاد: نه عزیز من. این که مرحله بعد هست.

شاگرد: آن الفی که تو می بینی نه آن الفی که قبل بود.

استاد: نه، ببینید. اگر پذیرفیتم که آن جا یک الف دارد. گام بعدی اش این است که این کتابت اصلی که صورت گرفته پشتوانه وحی دارد. شواهد روشن دارد. حتّی کسانی که در علوم غریبه کار می کنند و چه نتایجی هم می گیرند، همین کتابت را... مثلا الله را 66 می گیرند. زیرا پشتوانه این چنینی دارد. خب. تمام شد. اگر آن جا یک الف هست، خود تعلیم وحیانی اینگونه است که این جا هم این جور بنویسید.

آن آقا گفتند و بعدا هم عرض می کنم که گفتند این حروف را فینیقی ها درآوردند، فینیقی ها خوش نامی اش را بردند ولی هیچ ثابت نیست که حرف الفبا اولین دفعه توسط فینیقی ها ابداع شده باشد. حالا بحثش را می کنیم. فینیقی ها خوش نامی اش را بردند، فینیقی ها از اولاد حضرت نوح بودند، در کنعان.لذا می خواهیم عرض کنیم که خود کتابت حروف، پشتوانه وحی دارد.

فلذا در آن روایت که در کتاب العقائد العسکریّه به نظرم هست، حضرت فرموده است اوّل وحی که به حضرت آدم شد، همین حروف به صورت نورانی به قلبشان جلوه می کرد. لفظ نبود. وقتی این ها را بگذارند کنار هم، شواهدی از کتب مختلف، مبنای این حرف می رود کنار.

ایشان می گوید: کتابت یک چیز قرار دادی است. تمام. خود فینیقی ها الف را بصورت آ انگلیسی نود درجه می نوشتند امّا الف وقتی در عربی آمد شد یک خط مستقیم.

آیا اینطوری است که هرکجا این تغییرات صورت می گرفته وضعش اینطور بوده یا خیر. آیا کتابت عربی پشتوانه بالاتری دارد؟ خود این سوال، سوال قرآنی است. سوالی است که مبنای آن حرف را لغو می کند.

شاگرد: این روایتی هم که فرمودید که «الْحَافِظُ لِلْقُرْآنِ‏ وَ الْعَامِلُ‏»، بِه مرسل نیست بلکه سند دارد در کافی با دو سند آورده که یکی اش سند خوبی دارد.

عبدالله بن سبأ

شاگرد: نسبت به عبد الله بن سبأ...

استاد: این طوری که آقای عسکری می گفتند که این عبد الله بن سبأ از مختلقات است برای ما صاف نیست. ایشان در مسیری رفتند که غیر آن هم هست، امّا اصل حرف ایشان را خود عامّه هم پسندیدند. حتّی کتبی نوشته اند. یک کتاب بود مربوط به استاد دانشگاه ریاض که ابن سبأ اینطوری که می گویند نبوده و چند تا اقوال زیبایی بود که می گفتند عبد الله بن سبأ خود عمّار یاسر است و شواهد روشنی نیز آورده بود. حالا برای اطمینان باید بیشتر بحث بشود. ولی چیزهای قشنگی آورده بود. سبئی یعنی یمنی شواهدی خیلی حسابی برای قولش آورده بود. غیر از آن استاد ریاض. اما در روایات شیعه نیز روایاتی داریم غیر از آن طریقی که آقای عسکری می گوید این دروغ گو بوده، کسی که می گویند به او برمی گردد، یعنی سیف بن عمر، این طور که من دیدم اصلا به او نمی رسد.

شاگرد: از جهت روایت می گویند همه اش از مرحوم کشّی می باشد، بعد می­گوید مرحوم کشی معاصر ابن قولویه بوده می توانسته از اهل تسنن گرفته باشد.

استاد: من یادم هست که مواردی را دیدم که سند دارد.

شاگرد: البته معارض هم دارد.

استاد: یعنی این روایاتی که در کتب شیعة است را آورده اند در کتابشان؟

شاگرد: بله.

استاد: همه اش را دقیق ندیده ام.

استاد: خیالم می رسد که مواردی از روایات من برخورد کردم که در کتاب ایشان نبود. شاید در مستدرکات آورده؟

شاگرد: کسی که حرف ایشان را خلاصه کرده بود، همه را آورده بود.

استاد: خودشان آورده بود یا خلاصه کننده آورده بود، من یادم است که در کتاب ایشان نبود

شاگرد: خلاصه 8 حدیث را داشت، 5 تا از مرحوم کشی هست، سه تا هم دو تایش مشترک است.

استاد: بله، ابن سبأ علی ایّ حال اینکه چه طور کسی بوده حرف هایی زده شده هم شیعه با او بد است هم سنی، سنی ها می گویند عبدالله سبأ را شیعه ها ساخته اند، حال که دروغ فاحش..

شاگرد2: علامه طباطبایی نیز دارند که چنین شخصی نیست اصلا و دلایلی ذکر می کنند.

استاد: که نیست اصلا مختلق است. مرحوم آقای خوئی در رجال خیلی تعریف می کند از نوشتار آقای عسکری در این مورد. ولی من که مراجعه می کردم به شک می افتادم و این مدّعی ایشان برای من صاف نشد و به اطمینان نرسیدم. من که مراجعه می کردم به شک می افتادم، باید دوباره نگاه کنم. مدعای شما برای من صاف نشد، آدم باید به اطمینان برسد دیگر، نه اینکه اطمینان آن طرفش باشد، ولی از فرمایش ایشان به اطمینانی نرسیدم.

اینطور هم نیست که یک نفری در قرن های بعد یک دروغی را درست کند ولی ریشه اش بین رواة باشد. یک دروغ یک نفری اون طور ریشه می دواند؟! یک مقدار بعید به ذهن می آید.

امام سجاد علیه السّلام می فرمایند هر کدام از ما یک کذّابی داریم و کذّاب جدّ ما أمیرالمؤمنین عبدالله بن سبأ بود، این سند بیاید و بعداً سیف بن عمر بیاید، سیف بعد از امام سجاد علیه السلام نبوده؟ یادم نیست به ذهنم است آن وقت که مشغول بودم به اطمینان نرسیدم. حالا می خواهید سندها را بنویسید و بعد باهم بحثش می کنیم. اما اگر آن کتاب ها را ببیند که از خودشان استاد دانشگاه فن حدیث در ریاض بنویسد که عبدالله بن سبأ نبوده دروغ بوده اما خودشان هم براین استاد ردیة نوشته است. چون آن ها می خواستند هر طور شیعة را بگویند از عبد الله بن سبأ پدید آمده.

شاگرد: اینکه لمس قرآن بدون وضوء نمی شود دلیل بر ردّ این آقا نمی شود که فقط تلقّی صوت باشد؟ یعنی اگر تلقّی صوت باشد این خط دیگر ارزش ندارد.

استاد: اصلا خود آن جایی که لا یمسّه دارد تعبیر کتاب دارد. «إنّه لقرآن کریم فی کتاب مکنون لا یمسّه الّا المطهّرون15».

شاگرد: درهمین خط ظاهری، این ها می گویند تلقی صوت ..

استاد: نه، ایشان مشکلی ندارد که لمس بدون وضوء خط قرآن اشکال دارد. بلکه می گوید روایتی منسوب به امام است که الف، فلان صفات را دارد و این محتوا صحیح نیست زیرا الف یک حالت وضعی بازای صوت -َ، دارد عرب می توانست یک لفظ دیگری برای آن بگذارد. مواضعه می باشد. و وقتی قرار دادی شد این قرآن را اگر به خط کوفی هم نوشتید باز جایز نیست لمس آن بدون وضو و حال آنکه الف خط کوفی اینطور نیست .می آورد خطوط و الواحی را. ایشان یک طوری بحث کرده اند که صرف لایمسه ردش نمی کند.

الحمدلله رب العالمین

کلید: خطوط، الواح، صحف، کتاب، حروف، احسن الوجوه، کرام بررة، حافظ قرآن، عامل قرآن، الصافی، فیض کاشانی، شیخ مفید، ابن جنید، شیخ الطائفة، التبیان، استظهار، مقام اثبات، ثبوت، حجیت، تفسیر انفسی، فرعون، احتمال معانی حقة، تفسیر به رأی، تفسیر عرفانی، تفسیر انفسی، روش شناسی تفسیر، حجیت ظواهر قرآنی،مرآة الأنوار و مشکوة الأسرار، جد صاحب جواهر،

1. طه، 24

2. تفسیر الصافی، ج1، ص36

3. وسائل الشیعة، ج27، ص61

4. طه، 14

5 آل عمران، 58

6. البینة، 2 و3

7. عبس، 11 الی 16

8. الکافی، ج2 ص604؛ ِ مَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ فَكَأَنَّمَا أُدْرِجَتِ النُّبُوَّةُ بَيْنَ جَنْبَيْهِ

9. الکافی، ج2، ص604؛ ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ عَنْ مِنْهَالٍ الْقَصَّابِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَ هُوَ شَابٌّ مُؤْمِنٌ اخْتَلَطَ الْقُرْآنُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ وَ جَعَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَ السَّفَرَةِ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ وَ كَانَ الْقُرْآنُ حَجِيزاً عَنْهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَقُولُ يَا رَبِّ إِنَّ كُلَّ عَامِلٍ قَدْ أَصَابَ أَجْرَ عَمَلِهِ غَيْرَ عَامِلِي فَبَلِّغْ بِهِ أَكْرَمَ عَطَايَاكَ قَالَ‏ فَيَكْسُوهُ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ حُلَّتَيْنِ مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةِ وَ يُوضَعُ عَلَى رَأْسِهِ تَاجُ الْكَرَامَةِ ثُمَّ يُقَالُ لَهُ هَلْ أَرْضَيْنَاكَ فِيهِ فَيَقُولُ الْقُرْآنُ يَا رَبِّ قَدْ كُنْتُ أَرْغَبُ لَهُ فِيمَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا فَيُعْطَى الْأَمْنَ بِيَمِينِهِ وَ الْخُلْدَ بِيَسَارِهِ ثُمَّ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ فَيُقَالُ لَهُ اقْرَأْ وَ اصْعَدْ دَرَجَةً ثُمَّ يُقَالُ لَهُ هَلْ بَلَّغْنَا بِهِ وَ أَرْضَيْنَاكَ فَيَقُولُ نَعَمْ قَالَ وَ مَنْ قَرَأَهُ كَثِيراً وَ تَعَاهَدَهُ بِمَشَقَّةٍ مِنْ شِدَّةِ حِفْظِهِ أَعْطَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَجْرَ هَذَا مَرَّتَيْنِ.

10. الفاطر، 10

11. الکافی، ج2، ص602

12. الخصال، ج2، ص358

13. سبأ، 10

14. الاختصاص، ص10

15 الواقعة، 78 و 79








****************
تقریر دیگر از سایت انجمن گفتگوی علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=255.0

***تفسیر سوره مبارکه قاف از جلسه 18تا44تابستان90*** جلسه هجدهم ( 18 یا 19 / 6 / 2011 )29/3/90
یکی از حاضران: مرحوم فیض در مقدمه صافی فرموده اند: یکی از مصادیق تفسیر به رأی این است که مثلا بگوییم: منظور از فرعون در إذهب الی فرعون انه طغی، فرعون نفس است، که همان تفسیر به نفس است. پیامبر هم فرموده اند: ان القرآن لذلول ذو وجوه، فاحملوه علی أحسن الوجوه
استاد: مسأله تفسیر به رأی بسیار خوب و دلنشین است که در مقدمه تفسیر آمده است. شما مقدمه تفسیر تبیان را ببینید که مال شیخ الطائفه و از متقدمین است. ایشان می گوید: نباید محتملات را رها کنیم. صرف این که مفسری بگوید: یحتمل که معنای آیه این باشد، نمی توان گفت تفسیر به رأی کرده است. تفسیر به رأی جایی است که اسناد بدهیم و بگوییم قرآن این را می گوید. نه اینکه احتمال دارد. تازه این حرف ها بر این مبنا است که استعمال لفظ در اکثر از معنا ممکن نباشد. خب با این مبنا اگر کسی بگوید: فرعون، یعنی فرعون نفس، تفسیر به رأی است. چون فقط یک معنا مراد خداست و آن هم فرعون مصر است. پس هر که بگوید فرعون نفس، تفسیر به رأی کرده است؛ چون علی المبنا یک معنا بیشتر نیست(7) روایت حمل بر احسن وجوه هم مؤید من است. چون هر کسی یک وجهی را احسن می پندارد. چون احسن الوجوه یعنی احسن الوجوه نزد خودتان. اگر فقط یک وجه منظور بود، باید می گفتند توقف کنید و بروید بپرسید نه این که بگویند: فاحملوه علی احسن الوجوه
دقیقه 9 : استاد مبنای خود را تکرار کردند که مطلب حقی که لفظ قابلیت آن را داشته باشد، قطعا مراد است. صرف این که من مطلبی را صحیح می دانم، دلیل نمی شود که نزد خدا هم صحیح باشد
نباید عناصر را مخلوط کرد. نمی توان گفت مراد از موسی، پیامبر اولواالعزم است و منظور از فرعون، نفس است و آیه می گوید: ای حضرت موسی به سوی فرعون نفس برو
سوال. استاد: من گفتم: هر آیه تفسیر آفاقی هم دارد و منحصر در تفسیر انفسی نیست
باید سبک و سیاق مطالب و رؤوس اصلیه را باید از خود اهل بیت بگیریم
فایده این عرض های من این است که دیگر روایاتی که تفسیر آیات وارد شده، به راحتی رد نمی کنیم. همان طوری که خودشان فرمودند: اگر کلامی به ما منسوب است، زود ردش نکنید. اگر این مبنایی که عرض شد، سر برسد، روی روایات تفسیری بیشتر عنایت می کنیم و از راه بُرد امام معصوم یاد می گیریم که چه کار دارند می کنند و چی دارند به یاد می دهند و نحوه ی ارئه ی طریق را از آنها یاد می گیریم. اما اگر در هیچ روایتی نه اشاره ای نه توضیحی درباره ربط موسی و فرعون به امور نفسانیه وجود نداشت، ما هم ربط نمی دهیم
عرض من هم در مقام ثبوت بود نه اثبات که اگر مطلب حق است عندالله و این کلاک هم می تواند آن را نشان دهد و استعمال لفظ در اکثر را هم ممکن دانستیم . . . اما طریق اثبات یک بحث گسترده ای است که فعلا درصددش نیستیم
یک بحث این است که قبل از بیان معصوم ، ظهورات کتاب حجت است یا نه؟ ببینید چقدر بحث شده بین علما. آنهایی که حجت می دانند، می گویند: ما در ظهور کتاب منتظر روایت نمی مانیم
قضیه اعتراض دو طلبه به ذکر اقوال مفسرین در تفسیر قرآن (17) تا ( 18). مرحوم صاحب وسائل 80 روایت آورده اند بر عدم جواز اخذ به ظواهر قرآن
قضیه رد شهادت طلبه ای که زبدة الاصول شیخ بهایی را می خوانده است توسط صاحب وسائل(19)
علینا ان نلقی الیکم بالاصول و علیکم التفریع، مختص فقه نیست. در تفسیر هم مصداق دارد
اگر بگویید احتمال دارد که فرعون به معنای فرعون نفس باشد ولی به قرآن نسبت نمی دهیم و نمی گوییم تفسیر انفسی قرآن است، اشکال ندارد. حتی وقتی روایتی در ذیل آیه ای مطرح شده، اگر بخواهمی مضمون آن را به قرآن نسبت دهیم، باید سند روایت و سایر ضوابط را بررسی کنیم. هر روایتی که قابل قبول قطعی نیست. ولی در حد قرینه و شاهد خوب است
یک مصداق مثال بزنم: قبلا عرض کردم که یک سوال این است که آن ملکی که وحی را می آورد، حرف می زد. حداقل بعضی از وحی ها که اینگونه بوده که می گفته: قل، إقرأ و . . . یک سوال این است که آیا تمام وحی ها این چنین بوده؟ و حتی در موردی هم که ملک وحی می خواند، آیا این کلام الهی یک سابقه ای داشته که از طریق آن و روی آن می خواند و آن را تلاوت می کرد برای حضرت یا این که ابتدائاً لفظ را از ناحیه خداوند، تلقی کرده بود؟ یعنی آیا وحیی که ملک می آورد، نظیر آن صدایی است که حضرت موسی از درخت تلقی کرد، یعنی ملک صدا را تلقی می کند و برای پیامبر می خواند یا اینکه ملک در عالم ملکوت به چیزی دستیابی می کند و آن را برای پیامبر تلاوت می کند؟ یعنی این لفظ سابقه ای دارد بیش از تلقیِ مستقیم صوت. عرض هم کردم که شاید متجاوز از چهل آیه و واژه ی قرآنی، در این باره، قابل تحقیق است. خب، روی این فرض که بگوییم اصل قرآن یک حالت کتابت دارد و لفظ مرحله ی دوم و قرائت آن کتاب است، نتلوا علیک. دو تا آیه هست که دلالتش خیلی روشن است. یکی: رسول من الله یتلو صحفا مطهرة فیها کتب قیمة و دومی که واضح تر است: فی صحف مکرمه مرفوعة مطهرة بایدی سفرة: صحفی است که در دست سفیران است. یک احتمال انفسی هم در ذهنم آمد بعد از دیدن قبل و بعد آیه و سیاق{ البته با فرض این که قائل شویم هر آیه ای تفسیر انفسی دارد}: اول می فرماید: اما من جائک یسعی و هو یخشی . . . و ما یدریک لعله یزکی . . . کلا انها تذکرة. تذکره که مال ملک وحی نیست بلکه مال بندگانی است که آیات قرآن را می شنوند. فمن شاء ذکره. حالا می گوید: فی صحف مکرمه. صحف در این جا یعنی فقط همان صحف وحی که ملک می آورد یا احتمال هم دارد که منظور از صحف، قلب نورانیِ مؤمنانی باشد که قرآن را حافظ و عاملِ به آنند؟ تعبیر انها تذکره، ذهن مرا به سمت این احتمال برد. یعنی قرآنی که که با آن معامله ی تذکره کنیم، می شود صحف مکرمه یعنی یک قلبی می شود که قرآن در آن وارد می شود و مکرم می شود. مرفوعة مطهرة ( و العمل الصالح یرفعه) شواهدی از روایات هم دارد که بعدا عرض می کنم. بایدی سفرة. این قرآن کریم در دستان سفیران است. یک معنای سفیر یعنی رسول و فرستاده. اما معنای دیگری هم دارد. یکی از معانی سفیر، کاتب است. سفر به معنای کتاب است. به معنای کسی که اهل سفر است هم آمده. این صحف در اختیار این سفیران است. در مقابل، درباره ی کسانی که اهل این تذکر نباشند، می فرماید: قتل الانسان ما اکفره، یعنی از این تذکر استفاده نمی کند. این یک احتمال. نمی توانیم بگوییم قرآن می گوید: کسی که عامل به قرآن است، سفیر بارّ است و صاحب صحف مکرمه است؟ فقط در حد احتمالی است که به ذهن آمده است. ولی می رویم سراغ روایات تا ببینیم شاهدی پیدا می کنیم یا نه؟ من رفتم سراغش. مفسران نوعاً گفته اند: منظور از صحف همان امر ملکوتی است. سفره هم یعنی ملائکه. یک قولی هم از قدیم بوده که در المیزان درباره اش گفته اند: و هو کما تری! آن احتمال این است: سفره یعنی همان کاتبان وحی که نزد پیامبر بودند و وحی را می نوشته اند. کاتبانی که کرام و برره هستند. ظاهرش هم همان کما تری است. اما احتمال من با این فرق دارد. من گفتم: فمن شاء ذکره، یعنی کسی که عامل به قرآن باشد و نور معارف قرآن، در قلبش آمده باشد. شاهدش این است که: امام صادق فرمودند: الحافظ للقرآن، العامل به که همان تذکره است، مع السفرة الکرام البررة. البته نفرموده که خود سفره هستند ولی یک قدم نزدیک شدیم. معلوم شد که آن سفره یک جوری هستند که حافظ و عامل به قرآن با آنهاست. معیتی است که یک سنخیتی باعثش شده است. مخصوصا این که احتمال دارد واژه مع تصحیف شده ی مِن باشد. شاید چون کاتب من السفره برایش عجیب بوده خیال کرده غلط است و تبدیلش کرده به مع. البته نسخه ی مع هم فی الجمله شاهد عرض من هست. ولی اگر مِن باشد، خیلی واضح تر است
ولی در عین حال تا روایت قطعی نباشد، ما نمی توانیم به صورت قطعی بگوییم که قرآن می گوید: عامل به قرآن همان سفره برره است اما به عنوان بحث علمی احتمالش به ذهن می آید و با این شاهد روایی هم تقویت می شود
مقدمه تفسیر، تفسیر جدّ صاحب جواهر است به نام مرئات الأنوار. ایشان تمام اطلاعاتی که از روایات معصومین داشتند، در توضیحی که معصومین در ذیل واژه های قرآنیِ تأویلی دارند، طبق حروف الفبا آورده اند(37) ولی متاسفانه کار ایشان بعدها ادامه پیدا نکرده است
اگر احتمالی که به ذهنمان می آید، از همان اول بگوییم: این حرف را نزن، داری منحرف می شوی یک جور است و اگر بگوییم : این راه، راه خلاف نیست. احتمال باید مطرح شود و در فکر باشیم که برایش شواهد پیدا کنیم و پرونده این بحث باز باشد، بعدا به هر تفسیر روایی و فرمایشات معصومین بر می خورید، به دنبال پیدا کردن شاهدی برای احتمالتان هستید. یعنی وقتی سراغ روایات می رود، به جای این که یک چشم داشته باشد و ظاهر روایت را ببیند و رد شود، ده تا چشم دارد و هر مسأله ای که در پرونده اش در ذهن باز است، یک چشم ذهنی و علمی یک نور نفسانی است. شواهدی را پیدا می کند که دیگران یمرون علیها و هم عنها معرضون
پس باید بپذیریم که اصل طرح احتمالات، انحراف نیست. چون ما نمی خواهیم بگوییم قرآن این را می گوید. بلکه برای این که بگردیم و شواهدی برای آن پیدا کنیم بر له یا علیهِ آن
سوال. استاد: وقتی می فرماید: ذو وجوه ، آیا یعنی همه ی وجوهش ناحق است و فقط یک وجهش حق است؟ ظاهرا این طور نیست(40) همان روایتی که می فرماید نزل علی سبعة احرف، دنباله اش دارد: و أَدْنَى‏مَالِلْإِمَامِ‏ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ ثُمَّ قَالَ‏ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ‏. معلوم می شود همه هفت وجهش حق است
دقیقه (44) درباره فاعرضوه علی کتاب الله تا ( 45)
اگر دادن احتمالی در قرآن که صریحا در روایات نیامده، یک کار حرام بود، ائمه میخش را می کوبیدند، نظیر قیاس و دیگر امثال شیخ تفسیر تبیان را نمی نوشتند. مقدمه تفسیر تبیان در تفسیر به رای را مطالعه کنید که فرموده اند: صرف این که احتمال بدهیم، تفسیر به رای نیست(48)
یکی از حاضران: در روایات بابی داریم: که خود معصومین السفرة الکرام البررة هستند. استاد: خیلی شاهد خوبی است. باید نظیر این شواهد را جمع آوری کرد(50)
گفته بود: الم: الف یعنی استالین، لام یعنی لنین، میم یعنی مارکس!
تشبیه خوف از تفسیر به رأی به خوف یک باحث سُنی از متعه ( 56 )
بحثی درباره این که اصل قرآن لفظ است یا کتابت. و اینکه کتابت قرآن، پشتوانه ی وحی دارد و این که می گویند: فینیقی ها الفبا را اختراع کرده اند، ثابت نیست و اینکه حروف به صورت نورانی در قلب حضرت آدم، جلوه کرد تا دقیقه (63)
دقیقه(64) درباره عبدالله بن سبا که برخی گفته اند: همان عمار یاسر است و شواهدی هم آورده است که سبأی و یمنی بوده است و اینکه آقای عسکری گفته اند: شخصیتی مختلق است، برای من ثابت نیست. یکی از حاضران: علامه طباطبایی هم می گویند: چنین شخصیتی وجود خارجی ندارد. استاد: ولی وقتی به فرمایش آقای عسکری مراجعه کردم، برایم خودم اطمینان آور نشد تا دقیقه (70)
سوال از صحت ارتباط دادن حرمت لمس خط قرآن، به اینکه اصل قرآن کتابت بوده نه لفظ، و گرنه کتابت دیگر تقدسی ندارد. استاد: . . . تا دقیقه (73)









*****************
تقریر آقای صراف:

29/3/1390

ملک وحی که وحی را می­آورد حرف می­زد. آیا تمام وحی­ها چنین بود؟ و در مواردی که می­خواند آیا این کلام وحی سابقه­ای هم داشت و از روی آن می­خواند یا اینکه ابتدائاً از جانب خدای متعال صدا را تلقی می­کند و آن را القاء می­شد؟ اگر بگوئیم قرآن یک نحو اصل به شکل کتابت دارد و از روی آن تلاوت و قرائت می­شود خودش یک مبناست و برای خودش شواهدی دارد و مقابل آن هم البته شواهدی هست.

در مورد آیه شریفه 8 به بعد از سوره مبارکه عبس روایت زیر جای تأمل دارد:

الكافي 2 603 باب فضل حامل القرآن ..... ص : 603
2- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْحَافِظُ لِلْقُرْآنِ الْعَامِلُ بِهِ مَعَ السَّفَرَةِ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ