بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است24/3/1390

****************
تقریر جدید:

تفسیرق؛ جلسه16، 2011.06.14

بسم الله الرحمن الرحیم

رنگ «خضرة»

شاگرد: منظور از «خضرة السماء1»، چیست؟

استاد: من جلوترها این جوری در ذهنم می آمد که مانعی ندارد از این نیلگونی، تعبیر به سبز و اینا...شود. امّا این، خودش یک حالت هُل دادن ذهن است به اینکه آن زبرجد و آن سبزی اش...، زیرا اوّل می گویند زبرجدة خضراء. زبرجد اگر ببینید عکسش را آن جا گذاشته ام، آن رنگ آسمان نیست. زبرجد و زمرّد کاملاً سبز است. سبزخیلی روشن، قشنگ! زمرد هم همین است. خب اوّل بفرمایند زبرجدَ است، زمرّدَ است؛ بعد تفسیر کنند، «خضرة السماء منها»، این چطور می شود؟

بعضی ها هم دیدم، عین عبارت یادم رفته، گفته بودند: مثلا، خود کوه سبز است وقتی آفتاب می تابد برآن، بازتابِ آن سبز، می افتد در آسمان اینگونه می شود، یعنی از سبز برمی گردد. «خضرة السماء»؛ یعنی بازتاب «خضرة» نه خود خضرة. ولی خب این ها برای توجیه کردن عبارت است. و الّا کأنّه خود آن مطالبی که عرض کردم که اگر یک معنای دیگری داشته باشد خود سماء آن، قاف آن و این ها، خضره اش هم با آن حدیثی که فرمودند قلب، أخضر است خیلی مناسبتش روشن تر است. خیلی خیال می کنی روشن تر است.

شاگرد: در تعبیر فارسی، آسمان کبود هم می گویند.

استاد: نیلگون، کمبود هم شاید بگویند.

شاگرد: سبز مایل به سیاه.

شاگرد2: به خلیج و آب، نیلگون می گفتند. چون دریا حالت سبز می‌زند. مثلا خلیج نیلگون فارس می گویند.

شاگرد: ترکیب رنگی است که سبزی آسمان از آن است که این آبی که هست مرکب از چند رنگ باشد.

استاد: بله، سبز و آبی از جمله رنگ های اصلی هستند. البته رنگ های اصلی که مربوط به سلول های چشم می شود؛ آن رنگ هایی که مربوط به طیف نور می شود، آن ها هم سبز و آبی اش از هم جدا هستند؛ نه سبز از آن است، آن هایی که در منشور تجزیه می شوند؛ سبز و آبی اش دو تا می باشد؛ طول موجش نیز فرق می کند. رنگ های اصلی هم هفت تا نیست چهار تا است، که مربوط به سلول های مکعّبی چشم هستند؛ زرد، سرخ، سبز و آبی. مشکی نیست.

شاگرد: سه رنگ اصلی که باقی رنگ ها از آن ها تشکیل می شود عبارت است از زرد، قرمز و آبی.

استاد: ممکن است در فنّ نقاشی اینطور باشد. امّا نسبت به اصطلاح علمی رنگ های اصلی...

صفحاتی که می خواهند چیز های رنگی را نشان بدهد وقتی می خواهند ترکیب رنگ بکنند حتما چهارتا است. عمق رنگش هر جور باشد امّا ترکیب رنگ هایش 4 تا 256، با صفرش می شود 256 تا. باید ترکیب بشود تا یک رنگی بدهد. فلذا اگر همه برود می شود تاریک و اگر همه باهم باشد می شود سفید. رنگ های اصلی مربوط به چشم چهارتا است. این سه تا که شما می گویید را باید دنبالش برویم.

تأویل اعظم در هر آیه، حدّ آیه، مطلع حدّ

شاگرد: آقا هر آیه ای تأویل اعظم دارد؟ این دلیل دارد؟

شاگرد2: آن سرّ های مرحوم علامه را نفهمیدیم.

استاد: ما که بفرمایش حاج آقا معطوف علیه خیلی داریم! این هم یکی از آن ها. برای شخص این مسئله اگر می گویید همان مثال معروف است که «عمّتک مثلک»، البته چه بسا انسان در فکر باشد خرده خرده حس می کند که گوشه ای از این ها را می فهمد. من هم خدایی هرچه برایم واضح شد، برای من ممکن شد، ده جلسه هم گذشته باشد دوباره می آیم می گویم، من هم پرگو!

شاگرد: تبیین مفهومی نشد اصلا.

استاد: مهم این است که مصداقا وقتی در بحث یک آیه هستیم این ها پیاده بشود. کلی گویی…

شاگرد: اصلا ایشان می خواهد چه بگوید؟

استاد: عرض می کنم، باید در یک آیه مطرح شود مثلا بعد از بحث «ق»، وقتی یک آیه که مطرح می شود.

شاگرد: در همین آیه «قل الله ثم ذرهم»، تطبیقش را خوب نفهمیدیم.

استاد: چهارتا را گفته اند ولی در تطبیق هیچی نفرمودند.

شاگرد2: اینکه هر آیه ای تاویل اعظم دارد، آن وقت هر آیه تاویل اعظمش متناسب به سه رقم تفسیر فرق می کند؟

استاد : ببینید در تفسیر عیاشی و بصائر هست که فضیل بن یسار می گوید: -جواب حرف شما- ولو خیلی هم طولانی نشود؛- «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ‏ هَذِهِ‏ الرِّوَايَةِ»، معلوم می شود در زمان امام صادق علیه السّلام، این روایت معروف بوده است و جالبی اش هم این است که....حالا نمی دانم چندتا سوال بوده. برای ما نقل نشده یا ایشان از جای مهم تر که شاید برای او واضح بوده، صرف نظر کرده و از یک جای دیگر آن روایت پرسیده است. روایت این بوده؛ بحار ج92 اسلامیه ص94 از تفسیر عیاشی؛ بحار ج23 ص 197 از بصائر، بحار ج33 ص155 از سلیم، «تفسير العياشي عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ هَذِهِ الرِّوَايَةِمَا فِي الْقُرْآنِ آيَةٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌوَ بَطْنٌ وَ مَا فِيهِ‏ حَرْفٌ‏ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ وَ لِكُلِّ حَدٍّ مَطْلَعٌ2»، روایت این بوده است. از امام باقر سلام الله علیه سوالی می کند یعنی چی؟ اما از «لکل حد مُطَّلَع»، یا «ما فیه حرف الا و له حدّ»، نمی دانم می دانسته یا قبلا سوال کرده؟ هرچه هست، می گوید: «سالت ابا جعفر مَا يَعْنِي بِقَوْلِهِ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ»، ظاهر و باطن یعنی چه؟ حضرت فرمودند: «

قَالَ ظَهْرُهُ تنزله» شاید «تنزیلُه»، بوده و کلمه «تنزیله»، افتاده است، «وَ بَطْنُهُتَأْوِيلُهُ مِنْهُ مَا مَضَى وَ مِنْهُ مَا لَمْ يَكُنْ بَعْدُ يَجْرِي كَمَا تَجْرِي الشَّمْسُوَ الْقَمَرُ -قرآن اینجوری است- كُلَّمَا جَاءَ مِنْهُشَيْ‏ءٌ وَقَعَ»، جریانات طوری که پیش می آید قرآن کریم درست مثل اینکه دو چیز منطبق باهم دیگر، هر چیزی که واقع می شود آن هم بر این کاملا منطبق می شود، قابل انطباق تکوینی است؛ «قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ‏ نَحْنُ نَعْلَمُهُ‏3». خب، چیزی که منظورم است این است که «ما من آیة الا له الظهر و البطن»، بعد بالاترش در روایت است،

«و ما فیه حرفٌ»، خیلی تعبیر عجیبی است در قرآن هیچ حرفی نیست، «الّا و له حدٌّ و لکلّ حدّ مُطّلعٌ -یا- مَطلَعٌ»، هر دو جور خوانده اند. بحث هم کرده اند. حضرت فرمودند هر حرفِ قرآن حدّی دارد و هر حدّی هم مُطَّلَعی دارد. همین جور نیست که رفتی سراغش تمام شد.

ابتلاء و اتمام کلمات ربّ

چه جریاناتی باید طی بشود تا چی بشود؟ «و إذ ابتلی ابراهیم ربّه بکلمات». کلمات چه چیز هستند؟ اطراف کلمات چی اند؟ دیگر همه می دانیم. «إذا ابتلی بکلمات فأتمّهنّ»؛ یعنی شاید هم فرموده باشند. فعلا در ذهن من این است، ابتلاء ها، تدریجا به طور متصرّم تحقّق حروف بود. «فأتمّهنّ»، وجود مبارک حضرت با این ابتلاء چی شد؟ حروف آمد، «فأتمّهنّ»، چه کسی را؟ کلمات را.

ابتلائات هم می شود. هر چند این معناش که خیلی مناسب طبیعت خود آیه شریفه است، «أتمّهنّ»، می خورد به کلمات. یعنی حضرت ابراهیم علی نبیّنا و آله و علیه السّلام در وجودشان، کلمات تامّه، محقّق شد.

«إذ ابتلی ابراهیم بکلماتٍ فأتمّهنّ4»، إتمام کرد آن کلمات را. عبارت کلمات تامات در قرآن ظاهراً نیست. ولی

در دعاها که خیلی زیاد است «اعیذ نفسی بکلمات الله التّامات». امّا مضمونش در آیه شریفه است.

شاگرد: در نماز جعفر طیار هم هست.

استاد: در دعاها که خیلی آمده امّا اصل مضمون تمامیّت کلمات که یکی این جا است، یکی دیگر هم در آن آیه شریفه است که حضرت فرمودند: امام معصوم وقتی خلقت مبارکشان در رحم مادر کامل شد، ملکی می آید روی بازوی شریفشان حک می کند: «تمّت کلمة ربّک صدقاً و عدلاً5». «تمّت کلمة ربّک»، این جا باز در آیه شریفه هست. «تمّت کلمة ربّک».

البته تمام این ها وجوهی دارد و این ها بعضی از وجوهش است. علی ایّ حال خیلی مضمون مهمی است در این روایت. می خواستم قبلا بخوانم، شما که گفتید روایت را خواندم. ولی خیلی روایت عالی است. چند جا دیدید نقل شده و در کلمات علماء هم بعضی تفسیر ها برایش بیان شده. در وافی به نظرم همین مُطّلع یا مَطلع را توضیح داده اند فی الجملة. حالا من برای اینکه بحث نماند، در جا زده نشود، این روایات را گذاشته ام به مناسبت، می آوریم می خوانیم ان شاء الله.

عبارت را طبق مجمع البیان چند سطری بخوانیم تا ببینیم بحثمان چه بود و بعدا همین آیه را که کلیاتش چند بار صحبت شده، در پی بحثی که پیش می رویم تطبیق کنیم. این تطبیق خیلی بهتر از این است که همین طور از بیرون کلی گویی، یک بحثی کنیم، معلوم نشد چه شد!

شاگرد: طبق نزول زمانی، اول نون نازل شده بعد قاف و سپس صاد نازل شده است. آیا ربط خاصی هست؟

استاد: «و قالوا لولا نُزّل القرآن جملةً واحدةًکذلک لنثبّت به فؤادک6»،

تثبیت فؤاد بوسیله نزول نجومی!

یک آیه شریفه دیگر هم دارد که تثبیت فوأد، همین مضمون است. علی ای حال این ترتیب برای همین مسئله است. بعدا به فرق نون و قاف می رسیم.

ماهیت حروف مقطعه

اقوال در حروف مقطعة

امروز بحثی مطرح می کنم که مقدّمه سایر بحث ها باشد، راجع به یک چیز کلی حروف مقطعه، بخصوص قاف است. مرحوم طبرسی در جلد اول مجمع البیان بنظرم یازده قول راجع به حروف مقطعه آورده اند.

در المیزان هم در اول سوره مبارکه شوری مطرح کرده اند.

فخررازی و قابل فهم بودن حروف مقطعة

در تفسیرهای مفصّل تر مانند تفسیر کبیر فخر رازی، در اول سوره بقره شاید متجاوز از 20 وجه و قول راجع به حروف مقطعه آورده است.

و از چیزهایی که جالب است، اوّل سوره بقره، آخر کار که خودش می خواهد تحقیق کند می گوید که یعنی چی این ها رمزی است میان خدا و پیغمبر مثلاً؟! تقویّت می کند که نه، این ها قابل فهم است. خدا چیزی را نازل نمی کند که ما نفهمیم. قول متکلّمین که گفته اند این ها چیز هایی است که ما نمی فهمیم، بیخودی است. کتاب بفرستند برای ما، ما نفهمیم؟!

14 تا آیه، از عقل و چه و چه و خبر، متکلمین آورده اند که ما باید از این حروف سر دربیاوریم و مقابلش هم دیگران شروع می کنند به جواب دادن. بحث های خیلی مفصّل و قشنگی دارد.

و در آخر کار این نظر را تقویت می کند که ما می فهمیم و این حروف، اسماء سُوَر هستند و اشکالاتش را هم به یک نحوی جواب می دهد. اول می گوید ما می فهمیم، نمی شود که قرآن برای ما چیزی بیاورد ما نفهمیم. بعد می گوید که اسماء سور هستند. بعد اشکال کردند، اسم اگر می بود، اسم برای تمییز است چطور دوتا سوره هر دو یک اسم؛ الف لام راء مثلا؟ خب این چه اسمی شد؟ می گوید این مانعی ندارد که دو چیز اسمشان یکی باشد «لحکمة خفیّة». اگر می خواهید آخر کار اسم حکمت خفیّه را ببرید، خب همان اوّل بگو. علی ای حال بحث مفصّلی کرده است.

آن چیزی که جالب بود، این بود: آن اوّل تفسیر بوده. وقتی می رسد به ذیل سوره مبارکه شوری «حم عسق». از بس که این سوره مبارکه عجیب است و حالا بعد هم می رسیم، کلید تمام مباحث، همین سوره مبارکه شوری است. بخاطر توضیحی که بعدش قران کریم می فرماید. آن جا که می رسد می گوید ما کمیتمون لنگ است، راجل هستیم. ما چه سر در می آوریم حروف مقطّعه یعنی چه؟ -شما که گفتی ما می فهمیم آن ها را، تقویّت کردی آن را-

می گوید که این ها را ما نمی فهمیم بخصوص اینکه «عین سین قاف»، دنبال او، «کاف، ها، یاء عین ،صاد». اجماع است در این جا که باید متّصل بخوانیم. امّا «حم عسق»، این جور نیست، جدا می خوانیم.حالا کیفیت خواندن هر کدام از اینها، بحثش بعدا می آید.

این اقوال را فی الجمله من مروری عرض بکنم:

فخر رازی این اقوال را دو بخش کرده: اوّلی اش را گفته «سرٌّ بین الله و رسوله». این را رد کرده با آن ادلّه ای که گفت. بعد آمده مطالب دیگری گفته. حالا سرّ بودنش مانعی دارد یا نه؟ چرا برای بشر که نازل شده سرّ بیاید؟ خب با توجّه به مباحثی که قبلا کردیم اگر آن مباحث صاف شده باشد دیگر مشکلی نداریم. که استعمال لفظ در اکثر از معنا در مقاصد متعدّده ممکن شد و بلکه در آن وجوه حقّه مطلقه، -حق مطلق که می گویم برای آن بحث هایی است که کردیم- یعنی «حق من جمیع الجهات». کسر و انکسارات را اگر حساب کنیم. نهایتش حقّیت مطلقه برایش ثابت شد. با همه وجوه اگر حق مطلق باشد، مراد هم است. اگر اینجور باشد چه مانعی دارد که حروف مقطّعه سرٌّ بین الله و بین رسوله.یک چیز هایی که هیچ کس از آن ها سر در نمی‌آورد. ولی منافاتی ندارد که ده ها چیز دیگر هم، وجوه دیگر هم است که دیگران سر در می آورند. این روایت خیلی جالب است.

دسته های شیعة

در تحف العقول و از آن غرر روایات است. مضمونش را اگر ندیدید مراجعه کنید به تفصیل خودتون ببینید.

راوی می گوید یک نفر وارد شد – سدیر است ظاهرا- خدمت امام صادق سلام الله علیه بودیم حضرت فرمودند: چه کسی هستی؟ عرض کرد: «من شیعتک یابن رسول الله». حضرت فرمودند: «من أیّ شیعة أنت؟»، از کدام شیعه ها هستی؟ خود سدیر تعجب کرد از سوال، یعنی چه از کدام شیعه؟ گفتند یابن رسول الله مگر شیعه چند جور اند؟ روایت مفصّل است.

فرمود شیعیان ما سه طبقه اند: طبقه ای که ظاهرا و باطنا شیعه اند. طبقه ای که ظاهرا شیعه اند دون باطنا. طبقه ای که باطنا هستند دون ظاهراً.

سه طبقه حضرت فرمودند و بعدا با بیانات مفصّلی که خیلی طول و تفصیل دارد شاید چندین هفته می شود روی این روایت بحث طلبگی کرد و شواهد پیدا کرد. در کتب مختلف روایی هم آمده و تفاسیری هم برای آن شده. البته نسخه بحار کمی تفاوت دارد ولی در مصدر ببینید در تحف العقول، منظور من این است که آن طبقه شیعه ای که ظاهراً و باطناً شیعه هستند که حضرت می فرماید این ها از کبریت أحمر کمتر اند. خدا اگر باران می فرستد بخاطر این ها است امّا خودشان «خائفا یترقّب» هستند. وقتی می خواهند وصف این ها را بفرمایند چند تا وصف برایشان می آورند، یکی اش این است که «و عَلِموا بأوائِل الکتاب7»،

این تعبیر که عرض شد نسخه بحار است ولی در مصدر که تحف العقول باشد بیاورید.

شاگرد: «من محبّیکم»، دارد.

استاد: «من محبیکم»؟ از همان اول هم گفته بود «من محبیکم»؟ بسیار خب، جلوتر عرض کردم آن هایی که از حافظه می گویم باید مراجعه کنیم. مدتی این جور شده. در تحف هم دیدید؟

تصحیف قیاسی «اوائل الکتاب»

مرحوم مجلسی از تحف نقل کرده اند.نسخه ای که نزد مرحوم مجلسی بوده یا «علموا بتأویل الکتاب»، بوده، یا اینکه بعدا تصحیف شده یا اینکه تصحیح قیاسی شده. تصحیح قیاسی این است که ناسخ می گوید آن طرف اشتباه است. «اوائل الکتاب»، یعنی چه؟ کتاب که اوائل ندارد، تصحیف کرده «بتأویل الکتاب»، که به این می گوییم تصحیح قیاسی. امّا خود در تحف؟

استاد: آن هم به تأویل الکتاب هست؟

شاگرد: «علموا بتأویل الکتاب.»

استاد:ب «أوائل الکتاب» نیست آن جا؟ «باوائل الکتاب» است. من رفتم نگاه کردم این ها را آن وقتی که مشغول بودم. چون من وقتی دفتر را یادداشت داشتم مشغول بودم یکی از رفقا آمد گفت تازه مشغول شدند در فلان جا، بحار را به کامپیوتر بدهند، یعنی خیلی وقت است هنوز اولین سی دی بحار هم بیرون نیامده بود؛ من می رفتم می دیدم و لذا اوائل کتاب که من یادداشت کردم این جا در خود کتاب دیدم، باز در حافظه است که در مصدر این جور بود. اما بعدا چاپ بعدی تحف را از کجا تصحیح کرده اند چند تا نسخه دارد؟ دسترسی آسان است، می توانید زودی مراجع کنید به نسخه های مختلف تحف العقول، ببینید این «علموا بأوائل الکتاب» بوده یا «بتأویل الکتاب»؟

علی ای حال این هم یک نکته ای است که اگر این نسخه «بأوائل الکتاب»، درست باشد یکی از محتملات اوائل الکتاب، همین حروف مقطّعه می باشد که امام علیه السّلام می فرمایند: این ها علوم اختصاصی ما نیست بلکه شیعیان والای ما هم از این ها سر در می آورند.

اگر چیزهایی اختصاصی ما اهل بیت است، یک چیزهای بالاترش می باشد و الّا اینطور نیست که آن ها مطلقا از این ها سر در نیاورند؛ «علموا بأوائل الکتاب». خلاصه، این سرّ بودنش مانعی ندارد ولو به عنوان ردّ این حرف آورده اند.

حروف مقطعة؛ محکمات قرآن

اقوالی که درباره حروف مقطعه نقل کرده اند یازده قول بود ظاهراً:

«اختلف العلماء في الحروف المعجمة المفتتحة -حروف مقطّعه- بها السور فذهب بعضهم إلى أنها من المتشابهات التي استأثر الله تعالى بعلمها و لا يعلم تأويلها إلا هو هذا هو المروي عن أئمتنا علیه السلام و روت العامة عن أمير المؤمنين صلوات الله علیه أنه قال إن لكل كتاب صفوة-صفوه یعنی خلاصه و صافی شده و عصاره چیز- و صفوة هذا الكتابحروف التهجّی و عن الشعبي قال: لله في كل كتاب سرّ و سرّه في القرآن سائر حروف الهجاء المذكورة في أوائل السور و فسّرها الآخرون على وجوه8»،

اوّلی اش این شد که جزو متشابهات می‌باشد. البته من یادم نمی آید که معصومین از این حروف به متشابهات تعبیر کرده باشند. این را هم تفحّص بکنید خوب است. من یادم نمی آید. ایشان فرموده اند. زیرا متشابهات، معنایش واضح نیست.

فلذا من یادم است که در عالم طلبگی برایش مؤیّدی پیدا نکردم. یعنی مؤیّدی از اقوال برایش پیدا نکردم. در ذهن من نقطه مقابل این می آمد که اتفاقا حروف مقطعه هستند که محکمات هستند. «هو الّذی أنزل علیک الکتاب منه آیاتٌ محکمات،هنّ أمّ الکتاب9»؛

حروف مقطّعه «امّ الکتاب»، هستند، محکمات این ها است.حالا چرا؟ وجوهی برایش ممکن است و شما هم فکرش را بکنید.

منظور حالا ببینید که آیا امام علیه السّلام تعبیر کرده اند که این حروف «من المتشابهات»؟ خب. ولی اگر تعبیر متشابهات از مفسّرین می باشد، قابل فکر است که ببینید آیا می توانند این ها به وجه دیگری محکمات باشند ولو هر دو وجه هم قابل جمع اند. بعد شروع می کنند به گفتن وجوه؛ من سریع می گویم بناء بر تفصیل نمی باشد،

«أحدها : إنها أسماء السور»، این، اسم سوره است. سوره مبارکه «ق». سوره مبارکه «حم» سجده مثلا، «المص»، اسم سور است، «و مفاتحها»، کلید شروع سوره است. خب این یک وجه که فخر رازی و خیلی دیگر هم این را تقویت کردند.

و ثانيها : «أن المراد بها، الدلالة على أسماء الله تعالى». «ق»؛ یعنی «القادر»، «الم»؛ یعنی «أنا الله الملک». در روایت هم است.

فقوله تعالى «الم» معناه «أنا الله أعلم» و «المر» معناه «أنا الله أعلم و أرى» همین روایت که در الف شش تا خصلت وجود دارد را در قول دوّم آورده اند.

لبّ قرآن حروف جدا جدا

«و ثالثها: أنها أسماء الله تعالى منقطعة لو أحسن الناس تأليفها لعلموا اسم الله الأعظم

حروف مقطعه، حروف متفرق شده­ی اسم اعظم هستند. این، دستگاهی است برای خودش، تکثیر، مقدّم،مؤخّر و… می گویند کارهایی که خدای متعال در قرآن انجام داده است همین است که «ولقد وصّلنا لهم القول»؛ یعنی الآن ظاهر قرآن برای ما نمودی است از قرآن در حالت توصیل. و گرنه لُبّ قرآن کریم، حروف جدا جداست. و این ها را امام علیه السّلام -به سرعت- این نظمش را که متفرّق شد بر می گردانند، با هم ترکیب می کنند و آن وقایع و خواسته ها را از قرآن در می آورند.

مثالی که این جا زده اند: «الر و حم و ن والقلم و ما یسطرون»، الان اگر کسی تخصص داشته باشد، می گوید: الف، لام، راء، میم، نون، شد چی؟ «الرحمن»، اسم مبارک الرحمن با ترکیب این ها درآمد؛ مثال زده اند. این هم قول سوم، «انها اسماء الله تعالی منقطعة لو احسن الناس تأویلها لعلموا اسم الله الاغظم تقول الف لام میم فیکون الرحمنكذلك نظائرها»

«و رابعها : أنها أسماء القرآن»، این ها کلّا اسماء خود قرآن است. قرآن کریم اسماء متعدّدی در خود قرآن برایش آمده. باز در حافظه ام است در تفسیر کبیر 32 اسم در خود آیات شریفه، اسم برای قرآن ذکر کرده بود عن قتادة.

«و خامسها :أنها أقسام -یا- إقسامٌ»، إقسام، اگر به معنای تک تکشان باشد. «أقسم الله تعالى بها»، همه این ها قسم اند. مانعی ندارد. اینکه چرا قسم خورده شده است بعداً بحث می کنیم.

«و سادسها : أن كل حرف منها مفتاح اسم من أسماء الله تعالى»، هر حرفی، حرف اوّل یک اسم است. ق مثلا اوّل قادر است. ک اوّل کافی. که این هم یک جور باز مربوط به بحث های قبلی می شود.

ظهور حضرت حجة با ختم حروف مقطعة

«و سابعها : أن المراد بها مدة بقاء هذه الأمة»، هر حرفی در مقابل عددی است و هر حرف مقطّعه ای یک زمانی را می رساند. این هم که معروف است که یهود گفتند شما فقط همین بر تو نازل شده؟ الم؟ پس دین شما ادامه ای ندارد. حضرت فرمودند: غیرش هم است. «الم ص،الر»، آهان این دیگر چیزی شد.

در روایت لُبَید در تفسیر عیاشی حضرت یک تعبیری فرمودند: ظهور فرزند ما «عند اختتامها بألمر»، ختم حروف مقطّعه که شد به «المر» یا به «الر» که حالا نسخه خود تفسیر این اختلاف را دارد. این از آن روایاتی است که مرحوم مجلسی در بحار آورده اند و در موردش بحث کرده اند. و علمایی هم که اهل این حرف ها بودند به این روایت خیلی عنایت دارند.

امام فرمودند که ظهور أمر وقتی است که حروف مقطّعه، با نظم خودش ختم بشود به «المر» یا «الر». منظور اینکه گفته اند هر حرفی یک مدّتی را می رساند.

«و ثامنها : أن المراد بها حروف المعجم»، این هم دوتا از وجوه است که خیلی وجوه خوبی است و خیلی از تفسیر های حالا هم این ها را انتخاب کرده اند. «استغني بذكر ما ذكر منها في أوائل السور عن ذكر بواقيها کما یستغنی»، می خواستند بگویند حروف معجم این است که خودش هم چند وجه دارد.

یکی اینکه بگویند: کسی که درس نخوانده و مکتب نرفته ، الف بلد نیست چون کسی که مکتب می رود به او حروف را می آموزند. می خواهد یاد بگیرد که بنویسد. کسی که مکتب نرفته است این ها را بلد نیست. خدای متعال می خواست بگوید: پیامبر من که مکتب نرفته، از این حروفی که مربوط است به کسانی که فقط مکتب رفته باشند تا این ها را یاد گرفته باشند، از این ها می گوید.

یکی دیگر اینکه قرآن تحدّی می کند و می گوید مثل من بیاورید. بعد می گوید الف، لام، میم، ببینید کلام من همین ها است چیزی غیر از این ها نیست که خب اگر راست می گویید من دارم همین ها را ترکیب می کنم اینها را می آورم، شما هم بیاورید. این هم یک وجه دیگر.

«و تاسعها : أنها تسكيت للكفار»؛ می گفتند این ها دستور داده بودند تا حضرت شروع می کند به قرآن خواندن، هلهله کنند، دست به دهانشان بگذارند صدا راه بندازند، چرا؟ چون تجربه کرده بودند که عرب هایی که صوت قرآن و کلام خدا به گوششان می رسید دیگر تمام بود. یک جاذبیّتی برایشان داشت که من یادم است؛ حاج آقا بهجت می فرمودند: بنظرمن یکی از وجوه اعجاز قرآن جاذبیت آن است؛ حالا آن مراتبی که جاذبیت دارد. این برای خودش حرفی است که چه طور ایشان این وجه را قرار می داند!

علی ایّ حال این ها می گفتد دستور داده بودند، تا صدا بلند شد هلهله کنید؛ چرا؟ به گوش مردم نرسد، مسلمان ها زیاد نشوند؛ خدای متعال کاری کرد که این ها خنثی بشود. یک دفعه حضرت شروع می کردند «المر» می دیدند این، چه حرفی شد؟ کلام نیست که.ساکت می شدند دلشان به هم می شد و دنبالش آیات می آمد حین سکوت این ها.

شاگرد: این ها اصلا پشتوانه ای دارد؟

شاگرد2: هلهله، با سوره مدنی سازگار نیست.

استاد: اصلا خود فخر رازی خود فخر رازی می گوید بعد از قول حقّی که من انتخاب کردم، دوّمی اش همین است. یعنی از همه بهتر این است. بعضی از تفاسیر متأخر هم این قول را انتخاب کرده اند. البته ما از آثار حروف مقطّعه حرفی نداریم. این، از آثارش باشد. یا اینکه قرآن ترکیب این حروف است بروید مثلش را بیاوید. این هم از فوائد های این حروف می باشد.

«صوموا تصحّوا10»، روزه بگیرد سالم هم می شوید. امّا نه اینکه روزه بگیرد برای سالم شدن زیرا غایت روزه که برای صحیح و سالم شدن نبوده است.

«ان تصوموا خیر لکم»، یک چیز دیگری در کارش بوده، «الصوم لی و أنا أَجزِی به -یا- أُجزَی به»، و امثال این -ها. خیلی بالاتر است. این از آثارش است، مانعی ندارد.

«و عاشرها: أن المراد بها أن هذا القرآن الذيعجزتم»، مثلش را از همین حروف بیارید، ترکیب شده. این ده تا شاید یازده تا هم بوده؛

تماثل حروف مقطعة در دو سوره؛ موجب وحدت مضامین

در المیزان ذیل سوره مبارکه شوری، همین ده تا قول را می آورد و یک وجه دیگری را هم خودشان اضافه می کنند، فرموده اند: کسی که اهل تدبر و ممارست باشد و مضامین سوره های حروف مقطعه دار را با هم مقایسه کند، فرموده اند چیز عجیبی می بیند و می بیند مثلا سوره هایی که اولش «الم» است، که هم اول قرآن است هم اواسط قرآن، مضامین هم یک جور است. یک سنخ مضامین است. راجع به یک سری موضوعات خاصّ صحبت می کند. اما مثلا سوری که «الر»، است، آن ها هم همین طور با دیگر سور فرق دارد و در این مطالب خاص -مضامین خاصّ و مشترک دارند-. لذا ایشان نتیجه گرفته اند که چه بسا بین این حروف و مفاد کل سوره، رابطه ای برقرار است.

در جلسات قبل هم عرض کردم که کأنه این حروف مثل رأس مخروط است و حالت بساطت سوره است که وقتی درِ قاعده باز شود، کل سوره می شود، مضامین سوره می شود. یعنی این حرف ببساطته، یک ارتباطی دارد با بسط معانی در کلّ سوره. که اجمال این ها می شود حروف مقطّعه.

شاگرد: بسط حرف یا بسط معنایی؟

استاد: ایشان بسط معنایی، ظاهر کلامشان است.

نظر رشاد خلیفه در مورد حروف مقطعه

بله، یک چیزهای دیگری هم، نمی دانم زمان المیزان بود یا بعدش. رشاد خلیفه بعد از بحث های المیزان حرف هایی را مطرح کرد یا قبلش؟ تاریخش را باید ببینیم. یک حرفی هم، رشاد خلیفه گفته که همه شنیده‌اید. بعدش هم خیلی کارهایش جلو رفت، یک حرف های دیگر زد و بعد از طرف خود سنّی ها رفتند وی را کشتند و گفتند کافر شدی. او هم یک حرف هایی دارد، حرف او این بود که به طور کلّی، تمام حروف مقطّعه، هر حرفی در اول سوره آمده، به تعداد همین حرف در کل سوره مضربی از 19 در کل سوره آمده است. عدد حروف بسم الله الرّحمن الرّحیم.

شاگرد: این برای بهائیّت و بابیّت و این چیز ها می باشد.

استاد: نه، من دارم پیدایش بحثش را می گویم. درسته بهائی ها همه چیز را، سال را برگرداندند گفتند 19 تا ماه داریم، همه چیز ها را بر 19 قرار داده اند ولی خب هر غلطی این ها کرده اند، معناش این نیست که این ها مبدعش بوده اند. روایات ما را ببینید. از قدیم بوده.

آیه شریفه «بسم الله الرّحمن الرّحیم»، حروفش را خدای متعال 19 حرف قرار داده است. «جعله الله کلَّ حرف منهاحجابا لزبانیة تسعة عشر11»

که در آن آیه شریفه است؛ «سَأُصْليهِ سَقَروَ ما أَدْراكَ ما سَقَر...علیها تسعة عشر12» این عدد 19 قرآنی است و چه بحث های خوبی که همین جا است. «و ما جعلنا اصحاب النّار الّا ملائکة13»، این 19 تایی که «علیها»، هستند اصحاب النار هستند. اصحاب الناری که نعوذ بالله مثل من باشند، نیست، آن ها اصحاب الناری اند که «و ما جعلنا اصحاب النّار الّا ملائکة»،

منظور اینکه آن ها عدد 19 آورده اند که غیر این است که ریشه قرآنی دارد.

حالا اینکه رشاد خلیفه مربوط به بهائی ها بوده است، این را من نمی دانم ولی علی ای حال صرفا اینکه بهائی ها گفته اند، مبدع، آن ها نیستند. این در مطالب دیگر ریشه دارد و باید آن ها را دید علی ایّ حال -رشاد خلیفه- حرف هایی زد و دیگران گفتند دروغ گفتی و اشتباه کردی تدریس کردی، خیلی مفصل است ولی علی ایّ حال حرفی را راه انداخت، عدّه ای طرفدارش شدند. عدّه ای مخالفش شدند، هر کس حوصله داشت برود این ها را ببینید.

او می گوید بطور کلّی این حروف مقطّعه، وقتی بشماریم در همان سوره هایی که این حروف اوّلش آمده است مثلا «الم»، اوّل سوره مبارکه بقره آمده. شما می روید می بینید تعداد حروف، الف از همه بیشتر، بعدش لام، بعدش میم و بعدش هم تمام عدد ها مضربی از19، شماره بکنید الف ها را می بینید مضربی از 19 می باشد. مثلا هفت تا از 19، مضرب 19 یعنی 19 ضرب در 2، 3، 4،... همین طور جلو بریم؛ این مضرب هایی از 19 است؛ سوره ق همین‌طور. سوره نون همین طور. ایشان می گفت در عصر کامپیوتر این ها را محاسبه کردم. عدد دادم دیگران آمدند غلط هایش را گرفتند خیلی مفصل بحث شده؛ جنجالی شده؛

من سنم کم بود، شاید دبستان می‌رفتم. یکی از آقایان ساداتی بود. معمم و اهل علم نبودند. کت شلواری بودند. اما چون خیلی حساسیت داشت روی بهائیت. یادم است با آب و تاب یک سخنرانی مفصلی کرد که این حرف ها را بهائیت درست کردند. که آمدند می خواهند عدد19 را جا بندازند. من کوچک بودم. منظور این طور موضع گیری های مختلف از قدیم و جدید شد. بین شیعه یک جور، بین اهل تسنن یک جور. آخر کار هم گفت که ادعای نبوت کرده است، ترورش هم کردند.

علی ایّ حال گفته بود که از فلان جای قرآن استفاده می شود که من می آیم، قرآن خبر داده به آمدن من و اینکه این طور کاری را می کنم، این کشف و این اسرار قرآن را ...الان نیز خیلی ها یک سال قبل بود پیگیری اش نکردم، به مناسبت دیدم طرفداران او یک سایت مفصلی برایش دارند حرف هایش را ترویج می کنند و دفاع می کنند از او. علی ایّ حال کار او حرف های دیگر را راه انداخت شروع کردند بقول امروزی ها!

شاگرد: اعجاز عددی.

استاد: بله، اعجاز عددی به نحوه های مختلفش. چندتا کتاب دیدم سه چهار جور کتاب پیدا کردم در کتابخانه یزد راجع به انواع و اقسام اعجاز عددی قرآن که یکی اش این بود که اوّل تا آخر قرآن تعداد بکار رفته «یوم»، در قرآن 365 تا است که تعداد روز های سال است.

وقتی این را دیدم آمدم خانه و المعجم را بررسی کردم و دیدم بله، یوماً و یوم، برای خودم من خیلی عجیب بود یکی چیز طلبگی پیش آمد، دیدید حتما که در المعجم شماره می زدند. الان اگر یوم را ببینید شماره گذاشته «الیومَ، الیومِ، الیومُ» و یوم، شماره گذاشته 348، تا و بعد می رسد به این جا، یوماً که یوم است و این هم می شود 16 تا و کلاً می شود 364 تا. گفتم اینکه نشد که حالا یکی هم بگذاریم روی آن. تا درست شود.

وقتی در قرآن 364 تا می شود درست نیست بگوییم 365 تا. روز را هم اگر قمری بگیریم می شود 354، شمسی بگیریم می شود 365 تا من یاد است، رها کردم رفتم، مدّتی بعد به مناسبتی گفتم این مقدّمه آقای عبدالباقی را نگاه بکنم، خیلی برایم جالب بود. دیدم ایشان در مقدّمه می گوید من خیلی زحمت کشیدم تا مبادا چیزی از من فوت بشود ولی خب متأسّفانه چند جا فوت شده تصحیح کنید، یکی اش بود «یوم».

ایشان می آید با آن زحمت این ها را جمع آوری می کند 364 تا می شود آن وقت خدا می فرماید من قرآن را 23 سال، طوری نازل می کنم که درست می شود 365 تا برای شخص من خیلی جالب بود. که این را دیدم و حساب کردم بعد دیدم یکی ...آیه 59 سوره اعراف را انداخته بوده که می فرماید: «إنّی أخاف علیکم عذاب یوم عظیم14»، ایشان جا انداخته بودند.

روایتش را خواندیم که «لا تفنی عجائبه». عجائبی قرآن دارد که فانی شدنی نیست. هر چی جلو بروند چه چیز ها معلوم می شود.

حروف مقطعة از باب اشاره به معانی حقة نفس الامری محتملة

یک احتمال هم من می دهم که در این اقوال نبود، این احتمال را بضمیمة آن مباحثی که چند روز قبل داشتیم انشاء الله دنبال همه آن ها تأملی می کنید این است؛ که ما وقتی با حروف مقطعه روبرو می شویم و اقوال مفسرین را هم می بینیم، به ذهنمان می آید که علی ایّ حال خود قاف این دو حالت را می تواند داشته باشد. یکی اینکه ریختش ریختِ اشاره باشد. وقتی ملک وحی می آید قاف را نازل می کند، این قاف، خودش حالتِ اشاره گر است. یعنی بین خدا یا پیامبر یا بالا تر حتی برای تمام مخاطبین، می خواهد به یک چیزی اشاره کند. می خواهد بگوید قاف یعنی کوه کذایی. کوه آفاقی، کوه انفسی یا آن واقعیت قافِ ربوبی. اشاره به این ها می خواهد داشته باشد. خب مانعی ندارد می گوییم: «القاف»؛ یعنی «القادر». قاف یعنی آن کوه. در روایت من دیدم متأسفانه یادداشت نکردم شما سریع می توانید پیدا کنید. این از چیزهایی است که در اقوال نیامده. ولی در روایت است. حضرت فرمودند که قاف اسم مبارک پیامبر خدا است. این در اقوال این گونه است، در «یس»، بود، در نون بود. اما این جا در اقوال نیامده. اگر پیدا کردید آدرسش را به من بگویید. یادداشت کنم. که حضرت فرمودند «ق» اسم شریف پیامبر خدا است. همانطور که می تواند اسم قرآن باشد. من هم چند بار طلبگی عرض کردم به هیچ وجه مانعة الجمع نیستند. همه این ها حقائقی اند که می توانند اگر در نفس الامر حق مطلق باشند، خداوند متعال همه را اراده فرموده است. سرجایش هم در هر مجلایی جلوه دارد. می گوید من قرآنم. این جا ببین «ق» یعنی این و درست هم است. در مجلای دیگری می فرماید «ق» یعنی این و درست هم است. و خدا همه را اراده فرموده چون همه اش حقّ است. این یک بحث که «ق» اشاره است به غیر خودش.

«ق»، اسمی بر طبیعت قاف

احتمال دیگر این است که چرا آن را اصلا اشاره بگیریم؟! قاف یعنی خودش. چرا بگوییم منظور از این قاف یک چیزی است؛ که قاف به آن اشاره می کند و بگوییم قاف یعنی فلان؟ یک احتمال این است قاف یعنی خودِ قاف. به این معنا که چیزی که ما از قاف می دانیم این است که بدوِ تکوّنِ جوهری قاف، یک صوت است. صوتی است که از دهان خارج می شود و بعدا هم یک نقشی را، یک حرفی را به ازاء این صوت قرار دادیم به نام قاف. نوشته اش، این قاف، یعنی چه حالا این یعنی خود قاف؟! روایتی در توحید صدوق داریم در باب تفسیر حروف معجم.

شاگرد: بحار 88 صفحه12 چاپ بیروت.

استاد: روایتی که منظور من است این است. خیلی روایت جالبی است در توحید صدوق است.

شاگرد: در معانی الاخبار هم هست.

استاد: آن جا هم هست؟ چون مرحوم صدوق این ها را در هر دو کتابشان آورده اند. ببینید «اخبرنی ابی یزید ابن الحسن حدثنی موسی بن جعفر» از إمام کاظم سلام الله علیه که سند را می رسانند به أمیرالمؤمنین علیه السّلام؛

«قَال جَاءَ يَهُودِيٌ‏ إِلَى‏ النَّبِيِ‏ ص وَ عِنْدَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ لَهُ مَا الْفَائِدَةُ فِي حُرُوفِ الْهِجَاءِ؟15»، حروف هجاء چه فائده ای دارد؟

«فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِعَلِيٍّ صلوات الله علیمها أَجِبْهُ»، خودشان جواب ندادند، به ایشان گفتند شما جواب بده، پیامبر خدا دعا کردند، «وَ قَالَ اللَّهُمَّ وَفِّقْهُ وَ سَدِّدْهُ»، خدایا او را موفّق بدار و او را تسدید کن تا بتواند فائده حروف هجاء را بیان کند. همین مطلع کلام حضرت منظور من است. «فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع مَا مِنْ حَرْفٍ إِلَّا وَ هُوَ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ قَالَ أَمَّا الْأَلْفُ»، روایت مفصل است، حروف معجم قاف خودش اسم است ولو بعدا در همین روایت توضیح می دهند مثلا به «ق»، می رسند می فرمایند: «أَمَّا الْقَافُ فَقَادِرٌ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِه‏.»، باید حرف بزنیم؛ اما ابتدای روایت فرمودند: هر حرفی اسمی از اسماء الله است. و در پایان، نزدیک های آخر کتاب صدوق...

شاگرد: ذیل روایت قرینه برای صدر آن نمی شود که منظور از اینکه حروف، اسامی خدا هستند یعنی اشاره به اسمی از اسامی او هستند مثلا قاف اشاره به قادر؟

استاد: خب، این ها را که قبول، من می خواهم بعدا شواهدی از جای دیگری هم است، همه اش را جمع کنیم؛ این چیزی که شما می فرمایید از روایت واضح است. ..«اما ق فقادر»، اما آیا می فرماید «ما من حرف الا و هو اسم»، یعنی قاف اشاره به قادر دارد؟ به مقتدر اشاره ای ندارد؟! پس اگر روایت دیگر گفت که اشاره به مقتدر دارد، چطور می شود؟ من این روایات را جمع آوری کردم. شما می بینید، بعداً انسان به وضوح می فهمد که منظور از این حرف، طبیعتِ ساری در همه کلمات متشکل از این است.

شاگرد: باز هم حالت اشاره ای دارد نه اینکه خود ق اسم است. خود قاف قادر هم...

استاد: حالا شما صبر بکنید چند تا روایت دیگر هم بخوانیم. حرف شما را من فعلا قبول دارم. باید چند روایت دیگر هم ببینیم تا کم کم ببینیم ذهنمان به کجا رهنمون می شود.

در آن روایتی که در مجلس مفصلی است که حضرت بحث کردند راجع حروف که می رسند فرمودند: «واعلم ان الابداع و المشیة و الارادة معناها واحد و اسماها ثلاثة و كَانَ أَوَّلُ إِبْدَاعِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ الْحُرُوفَ16»، این جا دیگر «ما من حرف»..

شاگرد: این روایت دیگر است؟

استاد: بله، در همین توحید صدوق است، باب ذکر مجلس الرضا علیه السلام که با عمران الصابی صحبت می شود؛ ببینید این جا می روند سراغ خود حروف و صحبتی از «قادرٌ» هم نیست. همه این ها را کنار هم بگذارید؛ «الحروف الَّتِي جَعَلَهَا أَصْلًا لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ دَلِيلًا عَلَى كُلِ‏ مُدْرَكٍ وَ فَاصِلًا لِكُلِّ مُشْكِلٍ وَ تِلْكَ الْحُرُوفُ تَفْرِيقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مِنِ اسْمِ حَقٍّ وَ بَاطِلٍ أَوْ فِعْلٍ أَوْ مَفْعُولٍ أَوْ مَعْنًى أَوْ غَيْرِ مَعْنًى وَ عَلَيْهَا اجْتَمَعَتِ الْأُمُورُ كُلُّهَا وَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْحُرُوفِ فِي إِبْدَاعِهِ لَهَا مَعْنًى غَيْرَ أَنْفُسِهَا...»‏، البته این فقط یک احتمال است که باید روی آن فکر شود.

بنده که این مطالب را می گویم به عنوان اینکه مطلب تمام است نیست. بلکه مباحثه طلبگی است. من یک عبارتی برخورد کرده ام یک چیزی از عبارت در ذهن من آمده. خدمت شما می‌گویم. آن چیز هم که در ذهن من حالا به نحو اظهر آمده یا خیر. ذهن من یک معنی بیشتر نیامده، ممکن است شما بگویید این معنایی که به ذهن تو آمده غلط است. ده وجه دیگر دارد که آن ها بعضی هایش راست است؛ مانعی ندارد. من بهانه ای هستم برای اینکه این روایت مطرح شود برای شما روی آن فکر کنید.

شاگرد: آیا منظور از اسم در روایات، همان اسم و مسمایی است که ما با آن انس داریم یا بارِ معناییِ خاص و اصطلاح جدایی دارد؟ منظور از این اسم چیست؟

استاد: یعنی برویم در ادبیّات نگاه کنیم یا در سایر روایات نگاه کنیم؟

شاگرد: فرموده بودید که یک ادبیات خاص در خود قرآن یا روایات وجود دارد. حالا این جا نیز آیا اسم یک حقیقه خاصّی است؟

تصویر وجود خارجی و ذهنی قاف

استاد: احتمال خودم را گفتم، پس روی دو چیز فکر کنید؛ احتمال این بود منظور از قاف، اشاره­ی به غیر خودش نباشد. قاف، یعنی خودِ قاف؛ امّا حالا این «ق»، چیست؟ -خود قاف- مثل وقتی که می گوییم: زید. زید که خودش است، زید اشاره به کسی نمی کند، نفسیت دارد. فقط این سوال می ماند که نفسیّت ق چیست؟ آیا قاف یعنی یک لفظ و صوت؟ وجود خارجی ق -می گفیم شئ چهار وجود دارد، وجود خارجی و کتبی و ذهنی و لفظیِ- این چهار تا وجود برای قاف چیست؟ وجود لفظیِ قاف با وجود عینیش عین هم است. قاف یعنی همین خود لفظ دیگر. پس وجود لفظیش با وجود عینیش عین هم است. خب بله، وجود ذهنیش درذهن من می آید، وجود کتبی اش راهم می نویسم، آیا اینگونه است؟ یا نه، قاف اگر یک نفسیتی دارد، وجود لفظی که دارد، وجود کتبی هم دارد، وجود ذهنی هم دارد یک وجود عینی هم دارد؛ وجود عینی به معنای کوه، نه! وجود عینی به این معنا که اگر یک وجود عینی دارد، آن وجود عینی، قاف هم باز یک ربطی با آن دارد؛ از همان وجودی عینی قاف است که کوه قاف، شده کوه قاف. این معنا منظور ما است از خودِ قاف.

پس قاف و سوره مبارکه قاف یعنی سوره مبارکه قاف، این قاف چیست؟ می گویید قاف چیست؟ می نویسید این است؛ می گویید، قاف است اما اگر سراغش بروید که ببینید طبیعت قاف مثلا در عالم جبروت، ملکوت چیست. باید برویم سراغش دیگر. این یک دیدِ سطحی است که بگوییم قاف یعنی یک سطح؛ به این دید بله، وجود لفظی عین وجود خارجیش است. قاف یعنی همین صوت. اما اگر بگوییم: قاف یک چیزی است که چهارتا وجود دارد، یک وجود لفظی قاف، یک وجود کتبی قاف، یک وجود ذهنی هم دارد، یک وجود عینی هم دارد. وجود عینی اش هم یعنی خودش. نه کوه که ما اسم کوه را گذاشته ایم قاف. یک چیزی که خودش قاف است. ببینیم تصور این معنا و پی بردن به یک چیزی که طبیعتش، طبیعیُّ القاف باشد، ممکن است یا نه؟ یک چیز محتمل و ممکنی هست؟ هم تصوّرش و هم پیدا کردن شواهدی بر له یا علیه آن.

شاگرد: این مطلب را که قاف اسم حضرت است،‌ظاهراً علامه مجلسی از ثعلبی نقل کرده است.

استاد: نه. روایت است. من نگاه کردم.

شاگرد٢: بله. در روایت است که هرکجا بعد از «والقرآن» داشتیم…

استاد: آن که اسم خود قرآن است، اسم پیامبر هم است.

شاگرد٢: اصلا یک جا داریم، در تعبیر حضرت امام سجاد است، می فرمود «بحق صاد و قاف»...

استاد: بعد می‌فرماید که هرکجا قرین به قرآن شد، آن کسی هم برایش قرآن نازل شد، اسم او است. ولذا «ق والقرآن المجید»، یعنی پیامبر و قرآنی که براو نازل شده. اصلا من روایت دیدم.

شاگرد: بعد مرحوم مجلسی می فرمایند، من ندیدم کسی در تفاسیر بگوید. برای یس و طه هست اما برای قاف و صاد نبود.

استاد: بله، ولی این جا بود. صریحا این بود که چون مقرون شدند منظور است.

شاگرد: یک شخص معاصر، تفسیر سلطانعلی شاه گنابادی، ایشان گفته بود که قاف اسم پیامبر است. آن سمائی که شما فرمودید

به همان تعبیر سماء...

استاد: در کتابخانه مرحوم مرعشی چند سال در کتاب ها می­گذاشتند، تفسیر صفی علی شاه.

شاگرد: نه، این تفسیر معاصر است، برای قرن ١۴ است. سلطانعلی شاه گنابادی است، مجتهد بوده ظاهرا، در نرم افزار جامه التفاسیر است.

استاد: صاحب اشارة المومنین؟

شاگرد: نمی دانم، من فقط این کتابشان را دیدم، همان سمائی که فرموده بودید، سماء درونی گفته بودید، همان قاف را گفته بود «اسم لله، او للنبی او للقرآن». سه تا را محتمل آورده بود.

شاگرد٣: درباره صراط علی حق نمسکه، وجهی وجود دارد؟

استاد: آن هم یکی از ترکیباتش می باشد. بدون مکرّر ترکیبش می شود «صراط علی حق نمسکه».

شاگرد: این هم می تواند جزو وجوه باشد؟

استاد: یعنی از آن هایی مقصود، طبق بحثی که خودمان داشتیم، که باعنایت عالم ملکوت بوده که این حروف آمده، این طور ترکیب می شود؛ مانع ندارد. اما در روایت ظاهرا نیامده است، این «صراط علیّ»، ظاهرا در کلمات بعد مفسرین است. روایت اگر آمده من الان یادم نیست.

ادلة طرفین در اصل قرآن برلفظ یا صوت بودن

شاگرد: دیروز مطرح شد مبدأ اصلی قرآن صوت و لفظ است یا کتابت؟ اگر بخواهیم بررسی کنیم باید اوّل چی را بررسی کنیم؟ آیات، روایات، شواهد.

استاد: اوّل که معلوم است باید آیات جمع آوری کنیم، بعدا هم در ذیل هر آیه ای آیات به تناسب، روایاتش را و آن چیز هایی که مربوط به آن می شود -بررسی کنیم-.

شاگرد: در آیات به این مطلب می رسیم که کتاب در آیات مانند «فی کتاب مکنون لا یمسّه الا المطهّرون17»، درباره یک کتاب ما ورائی سخن می گوید.

استاد:می دانم، آن مقاله ای که آقا آوردند، ردّ این ها بود که اصلا چرا امام صادق نمی گویند الف این صفات را دارد زیرا الف یک مواضعه قرار دادی است. آیا اینطور بوده یا خیر؟ خب اگر آن کتاب، کتاب بوده آن کتابی است که کتّاب وحی بعدا نوشته اند؟ یا نوشته نیست؟ چیست خلاصه؟

شاگرد: اگر می خواهیم شکل الفاظ این ها...

استاد: آن مرحله بعدی است که این کتاب چجور کتابی است؟ صحیفه اعمال را هم داریم مانند «إنّا کنّا نستنسخ ما کنتم تعملون18»

شاگرد: چون از آن طرف هم بحث کتّاب وحی بودند و بعد نزول دفعی و تدریجی...

استاد: این آیات مربوط به کتاب وحی نیست؛ گمان نمی کنم کسی بگوید این آیات مربوط به کتاب وحی است. «بایدی سفرة19»، یعنی کتّاب وحی.

شاگرد: اگر بخواهیم بحث الفاظش را مطرح کنیم و بگوییم بصورت یک کتاب نازل شده و بعد یک کتّابی باشند..

استاد: من نخواستم بگویم که...

فلذا آن آیه را نخواندم که «وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً في‏ قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْديهِمْ لَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ20».

معلوم است که اینطور کتابی نبوده تا نیاز به کتابت نداشته باشد.

شاگرد: اینجور کتابی که «فلمسوه»، جواب آن شبهه را می دهد.

اگر ما بخواهیم ناظر به حرف آن آقا که گفته شکل الف اینطور نبوده بلکه فلان طور بوده باید همچنین نزولی را اثبات کنیم.

استاد: نه، منظور من این نیست. شما می خواهید بگوید اصلش همین صوت است..

حروف مقطعة اولین وحی نازل بر حضرت آدم

ما می خواهیم بگوییم که نه، نگویید هرچه هست همین صوت است. بلکه می گوییم اگر هم صوت است خود ملک هم تلاوت می کند کتابی را «نتلو علیک من الکتاب.»، خود ملک هم دارد تلاوت می کند پس معلوم می شود خود صوت ملک که الان مأنوس اذهان ما است که می گوییم ملک می‌آورد. ملک اگرچه صوت را می آورد می گوید «قل»، همه این ها بله، اما خود او هم دارد تلاوت می کند. پس مبدأ قبلی دارد، مبدأ قبلی چیست؟ در روایات دیگرش، در کتب شیعه من پیدا نکردم. -عامّه دارد- این روایت خیلی قشنگ است؛ اول وحی­ایّ که بر قلب حضرت آدم نازل شد، حروف مقطّعه، جدا جدا بود، شکلش بصورت نورانی متمثّل می شده. صوت نبوده. پس معلوم می شود حتّی شکل منقوش این حروف هم یک پشتوانه وحیانی دارد. -اگر این روایت درست باشد-، یعنی یک ارتباطی است بین وجود خارجی و وجود لفظی و کتبی و ذهنی اش. این ها چه بسا یک نحو ارتباطی داشته باشد.

شاگرد: از لفظ کتاب ولو اینکه در مرحله قبل از کتابت چیزهایی داشته باشیم امّا از این نمی توانیم منتقل بشویم به اینکه کتاب می تواند از سنخ معانی باشد خصوصا اینکه معانی اصلی لفظ کتاب تقریر است..

استاد: آن آیه را خواندیم که «رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً فيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ21»،

دو تا شد.

آن معانی که شما می گویید با کتاب خوب است چون یک دفتر سفید را کتاب نمی گویند بلکه می گویند لوح و صحیفه زیرا می توان در آن چیزی نوشت. امّا آن چیزی که در دفتر می نویسید می شود کتاب. دفتر سفید و صحف مطهّره مشتمل بر معنی کتاب هست یا نیست؟ نیست. کتاب درآن می آید که معنا را می آورد، خب اگر اینطور است کتاب کافی بود و چرا باید بفرماید «فی صحف مطهره فیها کتب قیمه».

اگر صرفا معنی منظور است -معنای این ها- تعبیر استعاری می کنیم و می گوییم معانی یعنی کتاب و در این صورت نیازی به صحیفه نبود.

شاگرد: شاید مراحلی باشد برای تفصیل این کتاب.

استاد: این مراحل چگونه است؟ پس صرف معنی نشد.

شاگرد: همین معانی می­تواند بساطت داشته باشند و در بساطتشان مختلف باشد و مراتبی داشته باشند که صحیفه به یک مرتبه ای گفته بشود و از آن حقائق به این کلمات تعبیر بشود.

استاد: صحیفه خود حقائق نیست. «ن و القلم و ما یسطرون22»، «

ن» همان مرکّبش می باشد و قلم نیز نویسنده اش می باشد «و یسطرون» حاصل از آن است «و ما یسطرون» می شود کتاب. علی ایّ حال من حرفی ندارم فرمایش شما را، چه بسا جاهایی می رسیم که این اندازه ای مطمئن می شویم که این الفاظی که ما می گوییم بصورت وحی نازل می شده، خودش قبل از اینکه بصورت وحی نازل بشود، یک پیشینه غیر لفظی دارد. اون پیشینه غیر لفظی اش هر چه می خواهد باشد.

پیشینه تلاوت الفاظ قرآن از ملائکه

شاگرد: حقیقت قرآن منظورتان هست؟

استاد: کلمه حقیقت یک کلمه خیلی توسعه داری است. بله، حقائق... «و إن من شیء الّا عندنا خزائنه23»، خزائن آن شیء نه خزائن اشیاء. هر شیء خزائن دارد، حقیقت القرآن هم خزائن دارد، حقائق دارد.

علی ای حال مانعی ندارد. ما همین اندازه برایمان ثابت بشود که آن لفظ یک پیشینه قرآنی دارد و غیر لفظی. همین بس است فعلا برای بحث ما. حالا باید برویم تحقیق کنیم ببینیم، پیشینه چیست؟ منظور از کتاب چیست؟ باید تمام احادیث را جمع آوری کند -یک دفتر هم دارم ..- چند جور کتاب، کتاب سابق جمع آوری تمام آیات که حدود 43 تا شده است. کتاب لاحق، جمع آوری تمام آیاتش که حدود 22 تا شده است. همه این ها هم تازه مربوط به صحیفه اعمال ما است. که کتاب به ما -انسان- اطلاق شده. دوباره آن کتابی که راجع به قرآن است بحث جدا دارد. چون کتاب در قرآن خیلی زیاد به کار رفته است.

شاگرد: نگاه کردم در معنای اصلی کتابت، در همین التحقیق، ایشان می گوید کتاب یعنی تقریر و تثبیت یک أمری و اظهارش به یک نحوی، حالا به الفاظ یا به هر شکل دیگری. اگر اینطور باشد دیگر نمی توانیم بگوییم یعنی حرف آن آقا که گفته بود از کجا معلوم این لفظ یک نفس الامری داشته باشد برای خودش به عنوان یک الف قد و قامتی داشته باشد، این را نمی توانیم بگوییم. زیرا کتاب یعنی تقریر، تثبیت، اظهار یک أمر جمع شده و متضمّن یک معنا. خب لازم نیست که اصلا از سنخ شکل باشد و اینکه شکل مادّی داشته باشد.

استاد: شکل مادّی ما نمی خواهیم بگوییم.

شاگرد: بالاخره شما می گویید این شکل الفی که ظهور دارد یک ارتباطی دارد شکلش؟

استاد: نه، من فعلا منظورم این است که آن لفظی که ملک می آورد یک پیشینه قبلی دارد، که آن را دارد تلاوت می کند نه اینکه این را مستقیماً تلقّی من الله کرده باشد لفظ را ابتداء به ساکن. این منظور من است.

شاگرد: یعنی رد لفظ بودنش است، اما غیر از لفظ چی باشد ...؟

استاد: بله، پس باید تحقیق کنیم. بحث خیلی جالبی آن جا است. من بعنوان اینکه صرفا آن جا لفظ بوده پس چه طور می تواند الف این ها را ...-نشان دهد-، الف یک چیز قرار دادی است.

شاگرد: پس الفاظ قرآن توسط جبرئیل ابداع شده؟

استاد: نه نه، منظورم این است که یک لوحی بوده و آن ملک، حضرت جبرئیل هم از روی آن می خوانده «نتلو». یعنی آن هم برای خودش سابقه ای دارد که آن را برای پیامبر می خواند. نه اینکه لفظ را شنیده باشد و بیاید لفظ را پس بگوید.

شاگرد: تلفظ خود این کلمات از جناب جبرئیل است؟ محتوای این کلام از خداست و الا الفاظ را خود جبرئیل...

استاد: نه نه، این جور نیست. «انّا سنلقی علیک قولا ثقیلاً24»، این آیه از آیاتی است که دالّ بر آن طرفش می باشد. این جا تعبیر می شود به خود، «قولاً ثقیلاً»، ولی منافاتی هم با آن وجه ندارد. می خواهم جمع آوری آن هایی که یمکن طرفین برآن استشهاد کنند.

شاگرد: این واسطه در ارسال که حضرت جبرئیل باشد این لوح را خوانده، ما حصل این قرائتش این الفاظ، این را می خواهید بفرمائید؟

استاد: آیا الفاظ را تلقی کرده آورده؟ که من خیال می­کنم که در بعضی از انواع وحی اینطور بوده. یا اینکه لوحی را دریافت کرده و آن لوح را می خواند بقدرت الهی. «و رتّلناه ترتیلا» که این آیه به حسب ظاهرش دالّ بر لفظیّت است. «رتّلناه» منسوب به خود خدای متعال می شود که یعنی ما ترتیل کردیم او را. این هم برای آن طرفش می باشد. این آیات را جمع آوری کرده نوشته ام. آیاتی که لفظ بوده و آیاتی که دلالت دارد که یک چیز دیگر بوده؟ باید این ها را جمع کرد.

شاگرد: وجه دوّم در حروف مقطعه در این صورت حرف چیست؟ آیا حرف آن است که تلفظ می شود؟ کلمات متشکل از چند حرف است و حالا یکی از حروف می خواهد آن معنی را القاء کند. تنزّل پیدا کرده از آن واقعیّت است...خب در عربی یک سری وجود دارد ولی آیا مخصوص این زبان است یا زبان های دیگر، مثلا در عربی یک سری حروف وجود دارد، زبان دیگر حروف دیگر وجود دارد. این کلی برای همه زبان ها است؟

استاد: این ها مباحث خوبی دارد که ما بخشی اش را در مباحثه لغت داشتیم؛ مطرح بفرمایید، هرکدام از این ها باشد صحبت کنیم. مثلا یکی از وجوهش این است که نحو تلفظ هر حرفی و آن ریخت صوتی که دارد حالا یا ریخت صوتی که ما دریافت می کنیم یا ریخت صوتی که جنبه فیزیکی صوت می باشد -آکوستیک صوت- که نحوه تموّجی باشد که بر هوا سوار می شود. می رود می رساند. هر کدام از این ها باشد یک نحو رابطه طبیعی دارد با یک معنی. و می تواند یک معنی القاء کند. پس وجود ذهنی... ذهن من هست که وجود خارجی و وجود ذهنی مثل مجرّد می ماند. ذهنی یعنی آنی که خارجی نیست. خارجی یعنی آنی که ذهنی نیست. اما خودش انواع و اقسامی دارد.

حالا بعد به مناسبة هرکدامش را در مباحثه نشان می دهیم. لذا وجود ذهنی خود قاف چیست؟ من خیالم می رسد چند جور است. خود وجود ذهنی قاف، درمرحله معنی در مرحله تصور لفظ چند جور است. وجود خارجی آن هم همین طور که لفظ باشد یا غیر آن. خلاصه این فرمایش شما یک مباحث مقدماتی نیاز دارد، نظرتان باشد هرروزی مطرح کنید به مناسبت، من هم هرچه به ذهنم بیاید، بلد باشم خدمتتان عرض می کنم، هرچه هم که راجل باشم، خودتان ادامه می دهید.

الحمد لله رب العالین

کلید: وجود ذهنی، وجود خارجی، وجود لفظی، وجود کتبی، حقیقت ق، حرف مقطعة اسم الله، اقوال در حروف مقطعة، فخر رازی، مرحوم طبرسی، المیزان، اصل قرآن، لفظ یا صوت، لوح، صحف مطهرة، قول ثقیل، خضرة السماء، تأویل اعظم، مطلع، حد آیة، کتاب مکنون، قِرْطاسٍ، انواع شیعة، نسخ «بأوائل الکتاب»، عدد 19، بهائیت، بایدی سفرة، حروف مقطعة محکمات، متشابه، اتمام کلمات رب، اسماء الهی، قاف،

1 بصائر الدرجات، ج1، ص492؛ حَدَّثَنَا سَلَمَةُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ يَقْطِينٍ الْجَوَالِيقِيِّ عَنْ قلقلة [فِلْفِلَةَ] عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ جَبَلًا مُحِيطاً بِالدُّنْيَا مِنْ زَبَرْجَدٍ خَضِرٍ وَ إِنَّمَا خُضْرَةُ السَّمَاءِ مِنْ خُضْرَةِ ذَلِكَ الْجَبَلِ وَ خَلَقَ خَلْقاً وَ لَمْ يَفْرِضْ عَلَيْهِمْ شَيْئاً مِمَّا افْتَرَضَ عَلَى خَلْقِهِ مِنْ صَلَاةٍ وَ زَكَاةٍ وَ كُلُّهُمْ يَلْعَنُ رَجُلَيْنِ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ سَمَّاهُمَا.

2. تفسیر العیاشی، ج1 ص11

3. آل عمران، 7

4. البقرة، 124

5. بصائر الدرجات، ج1، ص431؛ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِذَا دَخَلَ أَحَدُكُمْ عَلَى الْإِمَامِ فَلْيَنْظُرْ مَا يَتَكَلَّمُ بِهِ فَإِنَّ الْإِمَامَ يَسْمَعُ الْكَلَامَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ فَإِذَا هِيَ وَضَعَتْهُ سَطَعَ لَهَا نُورٌ سَاطِعٌ إِلَى السَّمَاءِ وَ سَقَطَ وَ فِي عَضُدِهِ الْأَيْمَنِ مَكْتُوبٌ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ‏ فَإِذَا هُوَ تَكَلَّمَ رَفَعَ اللَّهُ لَهُ عَمُوداً وَ يُشْرِفُ بِهِ عَلَى الْأَرْضِ يَعْلَمُ بِهِ أَعْمَالَهُمْ.

6. الفرقان، 32

7. تحف العقول، ص325؛ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ ع لَهُ مِمَّنِ الرَّجُلُ فَقَالَ مِنْ مُحِبِّيكُمْ وَ مَوَالِيكُمْ فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ ع لَا يُحِبُّ اللَّهَ عَبْدٌ حَتَّى يَتَوَلَّاهُ وَ لَا يَتَوَلَّاهُ حَتَّى يُوجِبَ لَهُ الْجَنَّةَ ثُمَّ قَالَ لَهُ مِنْ أَيِّ مُحِبِّينَا أَنْتَ فَسَكَتَ الرَّجُلُ فَقَالَ لَهُ سَدِيرٌ وَ كَمْ مُحِبُّوكُمْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ عَلَى ثَلَاثِ طَبَقَاتٍ طَبَقَةٌ أَحَبُّونَا فِي الْعَلَانِيَةِ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَ طَبَقَةٌ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي الْعَلَانِيَةِ وَ طَبَقَةٌ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ هُمُ النَّمَطُ الْأَعْلَى «2» شَرِبُوا مِنَ الْعَذْبِ الْفُرَاتِ وَ عَلِمُوا تَأْوِيلَ الْكِتَابِ.

8. مجمع البیان، ج1، ص75

9. آل عمران، 7

10. دعائم الاسلام، ج1، ص342

11. البرهان فی التفسیر، ج1، ص99؛ وَ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ عَنِ النَّبِيِّ ص‏ مَنْ أَرَادَ أَنْ يُنَجِّيَهُ اللَّهُ مِنَ الزَّبَانِيَةِ فَلْيَقْرَأْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ- تِسْعَةَ عَشَرَ حَرْفاً لِيَجْعَلَ اللَّهُ كُلَ‏ حَرْفٍ‏ مِنْهَا جُنَّةً مِنْ وَاحِدٍ مِنْهُمْ.

12. المدثر، 26، 27، الی 30

13. المدثر، 31

14. الاعراف، 59

15. التوحید الصدوق، ج1، ص235

16. التوحید الصدوق، ج3، ص315

17. الواقعة،79

18. الجاثیة، 29

19. العبس، 15

20. الانعام، 7

21. البیّة، 2 و3

22. القللم، 1

23. الحجر، 21

24. المزمل، 5








***************
تقریر آقای وافی در وبلاگ:

سه شنبه ،جلسه شانزدهم ( 14 / 6 / 2011 )

منظور از خضرة السماء چیست ؟ استاد : زبرجد و زمرد سبز است . اما سبزی آسمان به چه معناست ؟ برخی گفته اند چون خود کوه سبز است ، وقتی آفتاب به آن می تابد ، بازتاب آن به آسمان می افتد و آسمان سبز جلوه می کند . البته نوعی توجیه عبارت است . ولی طبق مطالبی که دیروز عرض شد اگر سماء و قاف معنای دیگری داشته باشد ، خضره هم با آن حدیثی که فرمودند قلب سبز است ، مناسبت خیلی روشن تر است

رنگ های اصلی مربوط به چشم چهارتاست

سوال : آیا هر آیه ای تاویل اعظم دارد ؟ استاد : در تفسیر عیاشی و بصائر است که فضیل بن یسار می گوید : ( سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ‏ هَذِهِ‏ الرِّوَايَةِ مَا مِنَ {فی} الْقُرْآنِ آيَةٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَقَالَ ظَهْرُهُ تَنْزِيلُهُ وَ بَطْنُهُ تَأْوِيلُهُ مِنْهُ مَا قَدْ مَضَى وَ مِنْهُ مَا لَمْ يَكُنْ {بعدُ}يَجْرِي كَمَا يَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ كَمَا جَاءَ تَأْوِيلُ شَيْ‏ءٍ مِنْهُ يَكُونُ عَلَى الْأَمْوَاتِ كَمَا يَكُونُ عَلَى الْأَحْيَاءِ قَالَ اللَّهُ‏ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ‏ نَحْنُ نَعْلَمُه‏ ) بحار ج 89 ص 94 . پس هر آیه ای ظهری و بطن یدارد و دنباله روایت که فضیل نیاورده این است که : ( و ما فیه حرف الا و له حدّ و لکل حدّ مطلع ) به تشدید یا تخفیف لام . یعنی همینجور نیست که رفتی و سراغش و تمام شد. چه جریاناتی باید طی شود تا . . .( اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فأتمهن ) یعنی ابتلائات به طور متصرّم تحقق حروف بود . اتمهن یعنی وجود مبارک حضرت با این ابتلائات کلمات را اتمهن . یعنی کلمات تامه در وجود ایشان محقق شد . ( تمت کلمة ربک صدقا و عدلا ) البته وجوه دیگری هم برای آیه هست ( دقیقه 14 )

سوال از اینکه چرا اول نون نازل شده بعدش قاف ؟ { چه سوالی !!! } استاد : ترتیب برای تثبیت فؤاد است . بعدا به فرق نون و قاف می رسیم

امروز بحثی مطرح می کنم راجع به حروف مقطعه مخصوصا قاف

مرحوم طبرسی در جلد اول مجمع یازده قول راجع به حروف مقطعه آورده اند . در المیزان هم در اول سوره مبارکه شوری مطرح کرده اند . در تفسیر کبیر فخر رازی در اول سوره بقره متجاوز از 20 وجه راجع به حروف مقطعه آورده است و خودش هم در پایان اینکه ایم حروف رمزی بین خدا و رسولش باشد ، به شدت ردّ می کند چون خدا چیزی را که ما نمی فهمیم نازل نمی کند و به آیات قرآن هم استناد می کند و در آخر کار این نظر را تقویت می کند که این حروف اسماء سُوَر هستند و جالب اینکه از این اشکال که اسم برای تمییز است ولی حروف مقطعات مشترکات دارند جواب می دهد که مانعی ندارد که که اسم دو سوره یکی باشد لحکمة خفیّة ! وقتی می رسد به سوره ی شوری { که کلید همه مباحث است } می گوید : کمیت ما لنگ است و چه سر در می آوریم که حروف مقطعه چیست ؟!

سرّ بین الله و رسوله { ولی منافاتی ندارد که دهها وجوه دیگر هم دارد که ما از آن سر در می آوریم . در روایت تحف در وصف شیعیان کامل می فرمایند : و علموا بأوائل الکتاب . { نسخه تأویل هم داریم که احتمالا تصحیح قیاسی باشد } یکی از محتملات اوائل الکتاب همین حروف مقطعه است که معنای حدیث این می شود که فهم این حروف اختصاصی به ما ندارد . اگر هم یک چیزهایی اختصاصی ی ما اهل بیت است ، مراتب بالاترش است

اقوالی که مرحوم طبرسی درباره حروف مقطعه نقل کرده اند :

اختلف العلماء في الحروف المعجمة المفتتحة بها السور فذهب بعضهم إلى

أنها من المتشابهات التي استأثر الله تعالى بعلمها و لا يعلم تأويلها إلا هو هذا هو المروي عن أئمتنا ع { من یادم نمی آید که معصومین از این حروف به متشابهات تعبیر کرده باشند بلکه این احتمال در ذهنم هست که اتفاقا حروف مقطعه هستند که محکمات و ام الکتاب هستند } و روت العامة عن أمير المؤمنين ع أنه قال إن لكل كتاب صفوة { خلاصه و صافی شده و عصاره } و صفوة هذا الكتاب حروف التهجي

و عن الشعبي قال: لله في كل كتاب سر و سره في القرآن سائر حروف الهجاء المذكورة في أوائل السور و فسرها الآخرون على وجوه :

أحدها : إنها أسماء السور و مفاتحها { کلید شروع سوره } عن الحسن و زيد بن أسلم

و ثانيها : أن المراد بها الدلالة على أسماء الله تعالى فقوله تعالى «الم» معناه أنا الله أعلم و «المر» معناه أنا الله أعلم و أرى و «المص» معناه أنا الله أعلم و أفصل و الكاف في كهيعص من كاف و الهاء من هاد و الياء من حكيم و العين من عليم و الصاد من صادق عن ابن عباس و عنه أيضا أن «الم» الألف منه تدل على اسم الله و اللام تدل على اسم جبرائيل و الميم تدل على اسم محمد ص و روى أبو إسحاق الثعلبي في تفسيره مسندا إلى علي بن موسى الرضا ع قال سئل جعفر بن محمد الصادق عن قوله «الم» فقال في الألف ست صفات من صفات الله تعالى (الابتداء) فإن الله ابتدأ جميع الخلق و الألف ابتداء الحروف و (الاستواء) فهو عادل غير جائر و الألف مستو في ذاته و (الانفراد) فالله فرد و الألف فرد و (اتصال الخلق بالله) و الله لا يتصل بالخلق و كلهم محتاجون إلى الله و الله غني عنهم و كذلك الألف لا يتصل بالحروف و الحروف متصلة به و هو منقطع من غيره و الله عز و جل بائن بجميع صفاته من خلقه و معناه من الألفة فكما أن الله عز و جل سبب ألفة الخلق فكذلك الألف عليه تألفت الحروف و هو سبب ألفتها

و ثالثها : أنها أسماء الله تعالى منقطعة لو أحسن الناس تأليفها لعلموا اسم الله الأعظم { حروف مقطعه حروف متفرق شده ی اسم اعظم هستند . ( ولقد وصلنا لهم القول ) یعن یالآن ظاهر قرآن برای ما نمودی است از توصیل و گرنه لُبّ قرآن حروف جدا جداست و با ترکیب آنها علومی حاصل می شود } تقول : الر و حم و ن فيكون الرحمن و كذلك سائرها إلا أنا لا نقدر على وصلها و الجمع بينها عن سعيد بن جبير

و رابعها : أنها أسماء القرآن { به نظرم در تفسیر کبیر 32 اسم در خود آیات برای قرآن ذکر کرده بود } عن قتادة

و خامسها :أنها أقسام أقسم الله تعالى بها و هي من أسمائه عن ابن عباس و عكرمة قال الأخفش و إنما أقسم الله تعالى بالحروف المعجمة لشرفها و فضلها و لأنها مباني كتبه المنزلة بالألسنة المختلفة و أسمائه الحسنى و صفاته العليا و أصول كلام الأمم كلها بها يتعارفون و يذكرون الله عز اسمه و يوحدونه فكأنه هو أقسم بهذه الحروف أن القرآن كتابه و كلامه

و سادسها : أن كل حرف منها مفتاح اسم من أسماء الله تعالى و ليس فيها حرف إلا و هو في آلائه و بلائه و ليس فيها حرف إلا و هو في مدة قوم و آجال آخرين عن أبي العالية و قد ورد أيضا مثل ذلك في أخبارنا

و سابعها : أن المراد بها مدة بقاء هذه الأمة { هر حرفی در مقابل عددی است و زمانی را می رساند . در روایت لبید در تفسیر عیاشی حضرت فرمودند : ظهور فرزند ما عند اختتامها بألمر } عن مقاتل بن سليمان قال مقاتل حسبنا هذه الحروف التي في أوائل السور بإسقاط المكرر فبلغت سبع مائة و أربعا و أربعين سنة و هي بقية مدة هذه الأمة قال علي بن فضال المجاشعي النحوي و حسبت هذه الحروف التي ذكرها مقاتل فبلغت ثلاثة آلاف و خمسا و ستين فحذفت المكررات فبقي ستمائة و ثلاث و تسعون و الله أعلم بما فيها و أقول قد حسبتها أنا أيضا فوجدتها كذلك و يروى أن اليهود لما سمعوا «الم» قالوا مدة ملك محمد ص قصيرة إنما تبلغ إحدى و سبعين سنة فلما نزلت الر المر و المص و كهيعص اتسع عليهم الأمر هذه أقوال أهل التفسير

و ثامنها : أن المراد بها حروف المعجم استغني بذكر ما ذكر منها في أوائل السور عن ذكر بواقيها التي هي تمام الثمانية و العشرين حرفا { می خواهد بگوید : کسی که درس نخوانده و مکتب نرفته ، الف بلد نیست چون کسی که مکتب می رود به او حروف را می آموزند . خدا می فرماید : پیامبر من که مکتب نرفته ، از این حروفی که مربوط است به مکتب رفته ها ، سخن می گوید

و تاسعها : أنها تسكيت للكفار لأن المشركين كانوا تواصوا فيما بينهم أن لا يستمعوا لهذا القرآن و أن يلغوا فيه كما ورد به التنزيل من قوله «لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ» الآية فربما صفروا و ربما صفقوا و ربما لغطوا ليغلطوا النبي ص { و نیز چون تجربه کرده بودند که صدای این قرآن به هر کس رسید او را جذب کرد . حاجاقا بهجت می فرمودند : یکی از وجوه اعجاز قرآن جاذبیت آن است با مراتبی که دارد } فأنزل الله تعالى هذه الحروف حتى إذا سمعوا شيئا غريبا استمعوا إليه و تفكروا و اشتغلوا عن تغليطه فيقع القرآن في مسامعهم و يكون ذلك سببا موصلا لهم إلى درك منافعهم . یکی از حاضران : با سوره مدنی سازگار نیست . استاد : اینکه این مطلب از آثار حروف مقطعه باشد ، حرفی نیست . مثل صوموا تصحوا . نه اینکه غایت روزه ، صحت بدن باشد

و عاشرها : أن المراد بها أن هذا القرآن الذي عجزتم عن معارضته من جنس هذه الحروف التي تتحاورون بها في خطبكم و كلامكم فإذا لم تقدروا عليه فاعلموا أنه من عند الله لأن العادة لم تجر بأن الناس يتفاوتون في القدر هذا التفاوت العظيم و إنما كررت في مواضع استظهارا في الحجة و هو المحكي عن قطرب و اختاره أبو مسلم محمد بن بحر الأصفهاني

در المیزان فرموده اند : کسی که اهل تدبر و ممارست باشد و مضامین سوره های حروف مقطعه دار را با هم مقایسه کند ، می فهمد مضامین سوره هایی که حروف مقطعه مشابه دارد ، از یک سنخ است . پس چه بسا بین این حروف و مفاد سوره ها ارتباطی وجود دارد . قبلا هم عرض شد که کأنه این حروف مثل رأس مخروط است و حالت بساطت سوره است که وقتی در قاعده باز می شود ، مضامین سوره از آن در می آید . یعنی این حرف ببساطته ارتباطی دارد با بسط معانی در کلّ سوره

البته رشاد خلیفه هم یک حرف هایی دارد از جمله اینکه هر حرفی در اول سوره آمده ، به تعداد همین حرف مضربی از 19 در کل سوره آمده است . آخرش هم او را تکفیر کردند و کشتند . هنوز هم طرفدارانی دارد ولی زمینه ای شد برای تحقیقات بعدی راجع به اعجاز عددی از جمله 365 تا بودن یوم در قرآن . لا تفنی عجائبه

سوال : . . . استاد : درست است که بهایی ها از عدد 19 استفاده می کنند ولی این به معنای این نیست که اصلی نداشته باشد : ( علیها تسعة عشر ) . حروف بسم الله هم 19 حرف دارد که در روایت دارد هر حرفی از آن حجاب از یک زبانیه آتش است

یک احتمال هم من می دهم که در این اقوال نبود : ما وقتی با حروف مقطعه روبرو می شویم و اقوال مفسرین را هم می بینیم، به ذهنمان می آید که علی ایّ حال خود قاف این دو حالت را می تواند داشته باشد. یکی اینکه ریختش ریختِ اشاره باشد. وقتی ملک وحی می آید قاف را نازل می کند، این قاف، خودش حالتِ اشاره گر است. یعنی بین خدا یا پیامبر یا حتی برای تمام مخاطبین، می خواهد به یک چیزی اشاره کند. می خواهد بگوید قاف یعنی کوه کذایی. کوه آفاقی، کوه انفسی یا آن واقعیت قافِ ربوبی. اشاره به اینها می خواهد داشته باشد. مثلا می گوییم قاف یعنی القادر. در روایتی{ ج 88 بحار ص 12} دیدم که قاف اسم مبارک پیامبر است با اینکه در اقوال نیامده بود. چند بار هم عرض شد که اینها به هیچ وجه مانعة الجمع نیستند. اما اینها اموری هستند که اگر در نفس الامر حق مطلق باشند، می توانند مراد خداوند متعال باشند. در هر مجلایی هم یک جلوه دارد. گاهی یعنی کوه گاهی یعنی قادر و . . . . این یک وجه که قاف اشاره باشد به غیرخودش. احتمال دیگر این است که آن را اصلا اشاره نگیریم. قاف یعنی خودش. چرا همش بگوییم منظور از این قاف یک چیزی است. بگوییم قاف یعنی فلان؟ یک احتمال این است قاف یعنی خودِ قاف. به این معنا که چیزی که ما از قاف می دانیم این است که بدوِ تکوّنِ جوهری قاف، یک صوت است. صوتی است که از دهان خارج می شود و بعدا هم یک حرفی را به ازاء این صوت قرار دادیم به نام قاف. روایتی در توحید صدوق داریم در باب تفسیر حروف معجم که:

جَاءَ يَهُودِيٌ‏ إِلَى‏ النَّبِيِ‏ ص وَ عِنْدَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ لَهُ مَا الْفَائِدَةُ فِي حُرُوفِ الْهِجَاءِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِعَلِيٍّ ع أَجِبْهُ وَ قَالَ اللَّهُمَّ وَفِّقْهُ وَ سَدِّدْهُ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع مَا مِنْ حَرْفٍ إِلَّا وَ هُوَ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ قَالَ أَمَّا الْأَلْفُ فَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوم‏ . . .

خود قاف، اسم است و لو در همین روایت می فرمایند: أَمَّا الْقَافُ فَقَادِرٌ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِه‏. اما ابتدای روایت فرمودند: هر حرفی اسمی از اسماء الله است

سوال: ذیل روایت قرینه برای صدر آن نمی شود که منظور از اینکه حروف اسامی خدا هستند یعنی اشاره به اسمی از اسامی او هستند مثلا قاف اشاره به قادر ؟ استاد: قبوله ولی من می­خواهم شواهد دیگری هم برایتان بیاورم تا روی هم رفته نتیجه بگیریم. مثلا این­که فرمودند اشاره به قادر دارد، آیا یعنی اشاره به مقتدر ندارد؟ پس اگر روایت دیگر گفت که اشاره به مقتدر دارد، چطور می شود؟ بعدا انسان به وضوح می فهمد که منظور از این حرف، طبیعتِ ساری در همه کلمات متشکل از این است. در روایت دیگر در همین توحید صدوق وقتی به حروف می رسند می فرمایند: كَانَ أَوَّلُ إِبْدَاعِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ الْحُرُوفَ الَّتِي جَعَلَهَا أَصْلًا لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ . اینجا دیگر رفته اند سراغ خود حروف و صحبتی از قادر و مقتدر نیست وَ دَلِيلًا عَلَى كُلِ‏ مُدْرَكٍ وَ فَاصِلًا لِكُلِّ مُشْكِلٍ وَ تِلْكَ الْحُرُوفُ تَفْرِيقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مِنِ اسْمِ حَقٍّ وَ بَاطِلٍ أَوْ فِعْلٍ أَوْ مَفْعُولٍ أَوْ مَعْنًى أَوْ غَيْرِ مَعْنًى وَ عَلَيْهَا اجْتَمَعَتِ الْأُمُورُ كُلُّهَا وَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْحُرُوفِ فِي إِبْدَاعِهِ لَهَا مَعْنًى غَيْرَ أَنْفُسِهَا يَتَنَاهَى‏

البته این فقط یک احتمال است که باید روی آن فکر شود. سوال: آیا منظور از اسم در روایات، همان اسم و مسمایی است که ما با آن انس داریم یا بارِ معناییِ خاص و اصطلاح جدایی دارد؟ وقت تمام شد

فعلا روی احتمال من فکر کنید که : منظور از قاف، اشاره­ی به غیر خودش نباشد بلکه قاف، یعنی خودِ قاف. مثل وقتی که می گوییم: زید. زید که اشاره به کسی نمی کند. نفسیت دارد. اما حالا این قاف چیست؟ نفسیت قاف چیست؟ آیا قاف یعنی یک لفظ و صوت؟ وجود خارجی و کتبی و ذهنی و لفظیِ قاف چیست؟ در بدو نظر وجود لفظیِ قاف با وجود عینیش عین هم است. قاف یعنی همین خود لفظ دیگر. وجود لفظیش با عینیش یکی است. بله وجود ذهنیش تفاوت دارد و نیز کتبی. آیا واقعا اینگونه است یا اینکه نه. بلکه قاف اگر یک نفسیتی دارد، یعنی وجود عینیش غیر از لفظی و کتبی و ذهنیِ آن است. وجود عینی نه به معنای آن کوه. بلکه به این معنا که اگر یک وجود عینی دارد، کوه قاف هم یک ربطی به آن وجود عینی دارد. از همان وجودی عینی قاف است که کوه قاف، قاف شده است. منظور من از خودِ قاف، این است. پس قاف یعنی قاف. باید رفت به سراغ اینکه طبیعت قاف نه صرفا لفظ یا کتابت آن، در عالم جبروت و ملکوت چیست؟ اینکه بگوییم قاف یعنی لفظ قاف، یک دیدِ سطحی است. به این دید وجود لفظی عین وجود خارجیش است. اما اگر بگوییم: قاف یک چیزی است که چهارتا وجود دارد، لفظی، کتبی، ذهنی و یک وجود عینی نه به معنای آنکه ما یک کوهی داریم که اسمش را گذاشته ایم قاف. بلکه یک چیزی که خودش قاف است. ببینیم تصور این معنا و پی بردن به یک چیزی که طبیعتش طبیعیُّ القاف باشد، ممکن است یا نه (61)

سوال درباره قضیه دف زدن در مجلس عروسی به شرطی که مشتمل بر چیز دیگری مثل زنجیر نباشه. البته موردش زفاف است . . .

حضرت فرمودند: هر وقت حرف مقطعه­ای با قرآن مقرون شده بود، منظور پیامبر است

یکی از حاضران: در تفسیر سلطانعلی شاه گناه­­آبادی : قاف اسم لله او للنبی او للقرآن

درباره صراط علی حق نمسکه(64)

درباره روایت( حکم التمییز بینونة صفة لا بینونة عزلة). تمییز با تمایز خیلی فرق دارد. حضرت فرمودند: توحیده تمییزه عن خلقه نه تمایزه

درباره کتاب عارف و صوفی چه می گویند؟ مال مرحوم میرزاجواد آقا تهرانی که به شدت از اصالت الماهیة دفاع می کنند

درباره حاشیه­ ملاعلی نوری(72)

درباره اینکه اصل قرآن صوت و لفظ است یا کتابت؟ اول وحیی که بر قلب حضرت آدم نازل شد، ظهور شکل حروف برای ایشان بود. و درباره ( یتلو صحفا مطهرة فیها کتب قیمة ) . الفاظی که به صورت وحی نازل می شده، یک پیشینه غیر لفظی داشته که ملک آن را تلاوت می کند نه اینکه مستقیما لفظ از خدا تلقی کرده باشد. بلکه لفظ را از روی لوحی می خوانده است. البته ( انا سنلقی علیک قولا ثقیلا ) هم داریم که باید طرفین را جمع کنیم و ببینیم حاصلش چیست. از (73) تا (84)

نحوه تلفظ هر حرفی و ریخت صوت آن ( آگوستیک) رابطه طبیعی دارد با یک معنا

وجود ذهنی خودِ قاف، چند جور است و همچنین وجود خارجیش









*****************
تقریر آقای صراف:
24/3/1390

بحارالأنوار 89 94 باب 8- أن للقرآن ظهرا و بطنا و أن ع
47- شي، [تفسير العياشي‏] عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ هَذِهِ الرِّوَايَةِ مَا فِي الْقُرْآنِ آيَةٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ وَ مَا فِيهِ حَرْفٌ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ وَ لِكُلِّ حَدٍّ مَطْلَعٌ مَا يَعْنِي بِقَوْلِهِ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ قَالَ ظَهْرُهُ وَ بَطْنُهُ تَأْوِيلُهُ مِنْهُ مَا مَضَى وَ مِنْهُ مَا لَمْ يَكُنْ بَعْدُ يَجْرِي كَمَا تَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ كُلَّمَا جَاءَ مِنْهُ شَيْ‏ءٌ وَقَعَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ نَحْنُ نَعْلَمُهُ

این روایت از این جهت که هر آیه­ای ظهر و بطن دارد جای تأمل دارد.

کلیاتی راجع به حروف مقطعه و بخصوص ق:
مرحوم طبرسی در ابتدای مجمع البیان و مرحوم طباطبائی در اول سوره شوری در مورد حروف مقطعه و فخر رازی در سوره بقره مباحثی دارند.

در مجمع البیان در تفسیر بقره ج1 ص112 آمده است:
[توضيح‏]
(كوفي) اختلف العلماء في الحروف المعجمة المفتتحة بها السور فذهب بعضهم إلى‏ أنها من المتشابهات [آیا تعبیر از معصوم رسیده است؟ چون به نظر خلاف این است و اینها از محکماتند] التي استأثر الله تعالى بعلمها و لا يعلم تأويلها إلا هو هذا هو المروي عن أئمتنا ع‏ و روت العامة عن أمير المؤمنين ع أنه قال إن لكل كتاب صفوة و صفوة هذا الكتاب حروف التهجي‏ و عن الشعبي قال: لله في كل كتاب سر و سره في القرآن سائر حروف الهجاء المذكورة في أوائل السور و فسرها الآخرون على وجوه:
(أحدها) إنها أسماء السور و مفاتحها عن الحسن و زيد بن أسلم
(و ثانيها) أن المراد بها الدلالة على أسماء الله تعالى فقوله تعالى «الم» معناه أنا الله أعلم و «المر» معناه أنا الله أعلم و أرى و «المص» معناه أنا الله أعلم و أفصل و الكاف في كهيعص من كاف و الهاء من هاد و الياء من حكيم و العين من عليم و الصاد من صادق عن ابن عباس و عنه أيضا أن «الم» الألف منه تدل على اسم الله و اللام تدل على اسم جبرائيل و الميم تدل على اسم محمد ص و روى أبو إسحاق الثعلبي في تفسيره مسندا إلى علي بن موسى الرضا ع قال سئل جعفر بن محمد الصادق عن قوله «الم» فقال في الألف ست صفات من صفات الله تعالى (الابتداء) فإن الله ابتدأ جميع الخلق و الألف ابتداء الحروف و (الاستواء) فهو عادل غير جائر و الألف مستو في ذاته و (الانفراد) فالله فرد و الألف فرد و (اتصال الخلق بالله) و الله لا يتصل بالخلق و كلهم محتاجون إلى الله و الله غني عنهم و كذلك الألف لا يتصل بالحروف و الحروف متصلة به و هو منقطع من غيره و الله عز و جل بائن بجميع صفاته من خلقه و معناه من الألفة فكما أن الله عز و جل سبب ألفة الخلق فكذلك الألف عليه تألفت الحروف و هو سبب ألفتها
(و ثالثها) أنها أسماء الله تعالى منقطعة لو أحسن الناس تأليفها لعلموا اسم الله الأعظم تقول الر و حم و ن فيكون الرحمن و كذلك سائرها إلا أنا لا نقدر على وصلها و الجمع بينها عن سعيد بن جبير (و رابعها) أنها أسماء القرآن عن قتادة (و خامسها) أنها أقسام [قسمهایی هستند] أقسم الله تعالى بها و هي من أسمائه عن ابن عباس و عكرمة قال الأخفش و إنما أقسم الله تعالى بالحروف المعجمة لشرفها و فضلها و لأنها مباني كتبه المنزلة بالألسنة المختلفة و أسمائه الحسنى و صفاته العليا و أصول كلام الأمم كلها بها يتعارفون و يذكرون الله عز اسمه و يوحدونه فكأنه هو أقسم بهذه الحروف أن القرآن كتابه و كلامه (و سادسها) أن كل حرف منها مفتاح اسم من أسماء الله تعالى و ليس فيها حرف إلا و هو في آلائه و بلائه و ليس فيها حرف إلا و هو في مدة قوم و آجال آخرين عن أبي العالية و قد ورد أيضا مثل ذلك في أخبارنا (و سابعها) أن المراد بها مدة بقاء هذه الأمة [چون هر حرفی مقابلش عددی است] عن مقاتل بن سليمان قال مقاتل حسبنا هذه الحروف التي في أوائل السور بإسقاط المكرر فبلغت سبع مائة و أربعا و أربعين سنة و هي بقية مدة هذه الأمة قال علي بن فضال المجاشعي النحوي و حسبت هذه الحروف التي ذكرها مقاتل فبلغت ثلاثة آلاف و خمسا و ستين فحذفت المكررات فبقي ستمائة و ثلاث و تسعون و الله أعلم بما فيها و أقول قد حسبتها أنا أيضا فوجدتها كذلك و يروى أن اليهود لما سمعوا «الم» قالوا مدة ملك محمد ص قصيرة إنما تبلغ إحدى و سبعين سنة فلما نزلت الر المر و المص و كهيعص اتسع عليهم الأمر هذه أقوال أهل التفسير (و ثامنها) أن المراد بها حروف المعجم استغني بذكر ما ذكر منها في أوائل السور عن ذكر بواقيها التي هي تمام الثمانية و العشرين حرفا كما يستغني بذكر قفا نبك عن ذكر باقي القصيدة و كما يقال أب في أبجد و في أ ب ت ث و لم يذكروا باقي الحروف قال الراجز:
لما رأيت أنها في حطي أخذت منها بقرون شمط
و إنما أراد الخبر عن المرأة بأنها في أبجد فأقام قوله حطي مقامه لدلالة الكلام عليه (و تاسعها) أنها تسكيت للكفار لأن المشركين كانوا تواصوا فيما بينهم أن لا يستمعوا لهذا القرآن و أن يلغوا فيه كما ورد به التنزيل من قوله «لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ» الآية فربما صفروا و ربما صفقوا و ربما لغطوا ليغلطوا النبي ص فأنزل الله تعالى هذه الحروف حتى إذا سمعوا شيئا غريبا استمعوا إليه و تفكروا و اشتغلوا عن تغليطه فيقع القرآن في مسامعهم و يكون ذلك سببا موصلا لهم إلى درك منافعهم (و عاشرها) أن المراد بها أن هذا القرآن الذي عجزتم عن معارضته من جنس هذه الحروف التي تتحاورون بها في خطبكم و كلامكم فإذا لم تقدروا عليه فاعلموا أنه من عند الله لأن العادة لم تجر بأن الناس يتفاوتون في القدر هذا التفاوت العظيم و إنما كررت في مواضع استظهارا في الحجة و هو المحكي عن قطرب و اختاره أبو مسلم محمد بن بحر الأصفهاني.

در المیزان علاوه بر این اقوال که نقل کرده­اند فرموده­اند کسی که اهل تدبر باشد و ممارست باشد و سوری که این حروف در آن هست با هم مقایسه کند مطالب عجیبی دستگیرش می­شود و آن سور مضامین مشابهی دارند. شاید این نزدیک به این وجه باشد که مضمون آیه بسیطاً در این حروف باشد.

رشاد خلیفه مدعی است اگر تکرار حروف مقطعه را در سوره­ها بشمریم اولاً بیش از بقیه حروف تکرار شده و ثانیاً مضربی از عدد 19 هستند.

یک احتمال دیگر هم هست: ما وقتی با حروف مقطعه روبرو می­شویم و اقوال مفسرین را می­بینیم مطلب از دو حال خارج نیست:
1- ریختش ریخت اشاره باشد و وقتی ملک وحی آن را می­آورد اشاره باشد به یک حقیقتی
2- قاف خود قاف باشد و یعنی قاف. تکون جوهری قاف یک جوهر حرفی است که ادا می­شود و مقصود همان جوهر باشد. سؤال این می­شود که نفسیت قاف چیست؟ آیا وجود لفظی با وجود عینی آن یکی است یا متفاوت است؟ یعنی وجود عینی مختصه­ای برای خود دارد؟

این دو روایت تأمل شود:

بحارالأنوار 2 319 باب 35- غرائب العلوم من تفسير أبجد
4- يد، [التوحيد] مع، [معاني الأخبار] أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمُقْرِي الْحَاكِمُ عَنْ أَبِي عَمْرٍو مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْمُقْرِي الْجُرْجَانِيِّ عَنْ أَبِي بَكْرٍ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْمَوْصِلِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَاصِمٍ الطَّرِيفِيِّ عَنْ أَبِي زَيْدٍ عَبَّاسِ بْنِ يَزِيدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ النَّخَّالِ مَوْلَى زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ أَخْبَرَنِي أَبِي يَزِيدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ جَاءَ يَهُودِيٌّ إِلَى النَّبِيِّ ص وَ عِنْدَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ لَهُ مَا الْفَائِدَةُ فِي حُرُوفِ الْهِجَاءِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِعَلِيٍّ ع أَجِبْهُ وَ قَالَ اللَّهُمَّ وَفِّقْهُ وَ سَدِّدْهُ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع مَا مِنْ حَرْفٍ إِلَّا وَ هُوَ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ قَالَ أَمَّا الْأَلِفُ فَاللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ وَ أَمَّا الْبَاءُ فَبَاقٍ بَعْدَ فَنَاءِ خَلْقِهِ وَ أَمَّا التَّاءُ فَالتَّوَّابُ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ أَمَّا الثَّاءُ فَالثَّابِتُ الْكَائِنُ يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ وَ أَمَّا الْجِيمُ فَجَلَّ ثَنَاؤُهُ وَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ وَ أَمَّا الْحَاءُ فَحَقٌّ حَيٌّ حَلِيمٌ وَ أَمَّا الْخَاءُ فَخَبِيرٌ بِمَا يَعْمَلُ الْعِبَادُ وَ أَمَّا الدَّالُ فَدَيَّانٌ يَوْمَ الدِّينِ وَ أَمَّا الذَّالُ فَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ وَ أَمَّا الرَّاءُ فَرَءُوفٌ بِعِبَادِهِ وَ أَمَّا الزَّايُ فَزَيْنُ الْمَعْبُودِينَ وَ أَمَّا السِّينُ فَالسَّمِيعُ الْبَصِيرُ وَ أَمَّا الشِّينُ فَالشَّاكِرُ لِعِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَمَّا الصَّادُ فَصَادِقٌ فِي وَعْدِهِ وَ وَعِيدِهِ وَ أَمَّا الضَّادُ فَالضَّارُّ النَّافِعُ وَ أَمَّا الطَّاءُ فَالطَّاهِرُ الْمُطَهِّرُ وَ أَمَّا الظَّاءُ فَالظَّاهِرُ الْمُظْهِرُ لِآيَاتِهِ وَ أَمَّا الْعَيْنُ فَعَالِمٌ بِعِبَادِهِ وَ أَمَّا الْغَيْنُ فَغِيَاثُ الْمُسْتَغِيثِينَ وَ أَمَّا الْفَاءُ فَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى‏ وَ أَمَّا الْقَافُ فَقَادِرٌ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ وَ أَمَّا الْكَافُ فَالْكَافِي الَّذِي لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ وَ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ أَمَّا اللَّامُ فَ لَطِيفٌ بِعِبادِهِ أَمَّا الْمِيمُ فَمَالِكُ الْمُلْكِ وَ أَمَّا النُّونُ فَ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مِنْ نُورِ عَرْشِهِ وَ أَمَّا الْوَاوُ فَوَاحِدٌ صَمَدٌ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ أَمَّا الْهَاءُ فَهَادِي لِخَلْقِهِ أَمَّا اللَّامُ أَلِفٌ فَلَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَمَّا الْيَاءُ فَيَدُ اللَّهِ بَاسِطَةً عَلَى خَلْقِهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص هَذَا هُوَ الْقَوْلُ الَّذِي رَضِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَفْسِهِ مِنْ جَمِيعِ خَلْقِهِ فَأَسْلَمَ الْيَهُودِيُّ

التوحيد 435 65- باب ذكر مجلس الرضا علي بن موسى
و اعلم أن الإبداع و المشية و الإرادة معناها واحد و أسماؤها ثلاثة و كان أول إبداعه و إرادته و مشيته الحروف التي جعلها أصلا لكل شي‏ء و دليلا على كل مدرك و فاصلا لكل مشكل و تلك الحروف تفريق كل شي‏ء من اسم حق و باطل أو فعل أو مفعول أو معنى أو غير معنى و عليها اجتمعت الأمور كلها و لم يجعل للحروف في إبداعه لها معنى غير أنفسها يتناهى و لا وجود لأنها مبدعة بالإبداع و النور في هذا الموضع أول فعل الله الذي هو نور السماوات و الأرض و الحروف هي المفعول بذلك الفعل و هي الحروف التي عليها الكلام و العبارات كلها من الله عز و جل علمها خلقه و هي ثلاثة و ثلاثون حرفا فمنها ثمانية و عشرون حرفا تدل على اللغات العربية و من الثمانية و العشرين اثنان و عشرون حرفا تدل على اللغات السريانية و العبرانية و منها خمسه أحرف متحرفة في سائر اللغات من العجم لأقاليم اللغات كلها و هي خمسة أحرف تحرفت من الثمانية و العشرين الحرف من اللغات فصارت الحروف ثلاثة و ثلاثين حرفا فأما الخمسة المختلفة فبحجج لا يجوز ذكرها أكثر مما ذكرناه ثم جعل الحروف بعد إحصائها و إحكام عدتها فعلا منه كقوله عز و جل كُنْ فَيَكُونُ و كن منه صنع و ما يكون به المصنوع فالخلق الأول من الله عز و جل الإبداع لا وزن له و لا حركة و لا سمع و لا لون و لا حس و الخلق الثاني الحروف لا وزن لها و لا لون و هي مسموعة