بسم الله الرحمن الرحیم

پیاده شده مباحثه کفایه-تعادل و تراجیح-مأخوذ از هارد دوستان

فهرست علوم
فهرست فقه
پیاده شده مباحثه کفایه-تعادل و تراجیح-مأخوذ از هارد دوستان



بسم الله الرحمن الرحیم

آمده بود داخل آمده بود قم وقتی می خواست برود بیرون گفت من می دانستم چه خبر است کار تشکیلات غسل کردن گفت حاج آقا من یک مقدار غسلم را طول می دهم رفتم امروز صبح حمام همین حمام های عمومی قم شلوغ بود گفت همین که رفتم زیر دوش غسل کنم پشت در در زدن که زود باش دیر شده منم برای اینکه می توانست لج کند ولی سریع یک غسلی کردم غیر از ان نحوی که خودم انجام می دهم همین اول یادم هست که حاج آقا فرمودند این اشکال ندارد صحیح است دفع شر است می خواهند که نگویند که این چطوری آدمی است ضابطه کلی اش را می گفت اول بار یادم اینجا از آن آقا شنیدم که خیلی مبتلا بود حالا نمی دانم چطوری هست اما آن وقت خیلی مبتلا بود. لذا ضابطه کلی اش این است که خود شخص می فهمد که می خواهند تعریفش کنند برای جلب تعریف های مردم است یا نه یک حیثیتی دیگری غیر از این است شرعی، عقلایی، حکیمانه برای انواع و اقسام چیز هایی که پیش می آید که شاید از ؟؟؟؟؟ بیرون است از بس که مهم است

شاگرد: ولی حاج آقا بعضی ظاهرا می گویند باید برای خدا باشد یعنی هر چی که نماز هست ملاکش این است که برای خدا باشد نه اینکه ریا کند بعضی دفاتر که پرسیدیم اینطور می گفتند باید برای خدا باشد نه اینکه فقط ریا مبطل است غیر از ریا هم که شما به هر نحوی

استاد: شما شاید تشریف نیاورده بودید داعی بالدایه را خدمتشان توضیح دادم همین طوری که می گویید نماز استیجاری برای خدا است چه طوری است نماز می ایستد پولش را که نمی خواند عمود خیمه نماز استیجاری پول است.

شاگرد : همان جا بگویند پولش را نمی دهیم نماز را می شکند می رود دنبال کارش

استاد : بله دیگر اما در عین حال می گوید صحیح است همان نحو می گوید داعی بالدایه تصحیح می کند همان را می شود اینگونه تصحیح کرد.

خب با اجازتون چند کلمه ای بگوییم بسم الله الرحمن الرحیم

قرار شد که این عبارت ایشان را بخوانیم چند کلمه ای راجع به تعادل و تراجی المقصد الثامن فی تعارض الادله و الامارات ملاحظه می کنید که مرحوم صاحب کفایه به عنوان المقصد الثامن این را مطرح کردند یعنی تعادل و تراجی را جزء مسائل اصول به حساب آوردند به خلاف شاید مثل معالم و قوانین و اینها خاتمة شاید رسائل هم خاتمه خب خاتمه می گویند این علم مشتمل بر یک مقدمه است مسائلی است و خاتمه ای، خاتمه بیرون علم است ان کتاب ها مشعر به این بوده که بیرون علم است

شاگرد: در فقه هیچ وقت نبوده حاج آقا یعنی دوره ای بوده که این بحث خب بحث امارات و ادله یک مقدار خارج تر ازبحث است آن بحث حجت و اینها هیچ وقت در فقه هم بحث شده چون معروف است که این هم صبغه فقهی دارد هم اصولی منتها ظاهر مباحث اصولی هست حالا

استاد: بله حالا خود اصول هم من الان نظرم نبود همین خود کتاب های اصولی هم تاریخش را ببینیم می بینیم که اول مثلا کتاب های اصولی که برای شیخ مفید و بعدش و سید و اینها ست این بحث ها دارند چه طوری مطرح کردند تا چه حالا اندازه یادداشت کنم یادم نرود شما هم هر کدام رسیدید

شاگرد: یعنی کسی در فقه هم بحث کرده

استاد: یعنی تاریخ بحث تعادل و تراجی در قبلش که در کتاب اصول نوشته شده مثلا چه طوری بوده

خب پس ایشان فرمودند که المقصد الثامن خاتمه نگفتند تعادل و تراجی را به عنوان یک بحث مستقیم اصولی مطرح کردند نه به عنوان چیزی بیرون از اصول که که مثلا به عنوان خاتمه دهنده گفته باشند. ولی خب علی ای الحال مقصد ثامن را بر نحو همان ترتیب اصول سابق و معالم و وقوانین و فصول و اینها آوردند فکر می کنم که مرحوم مظفر همان که فرمودند که این کار خوب را ایشان کردند آمدند چه کار کردند اگر یادتان باشد گفتند مثل صاحب کفایه را چرا مقصد ثامن شما مباحث حجت را گفتید بعد می آیید وارد مباحث اصول عملیه می شوید ادله اجتهادیه را رد شدید ادله فقاهتی را وارد شدید آن را تمام کردید بعد المقصد الثامن مثا اینکه بینش یک چیزی فاصله (5:00) شده.

لذا مرحوم مظفر چه کار کردند آمدند دنبال مباحث حجت آوردند آن خوب بود که این طوری می گفتند بحث تعادل و تراجی تمیمی برای مباحث حجت است خب پس روی فرمایش ایشان مثلا باید مقصدی باشد پنجم نمی دانم چند تا مقصد بین شان بود برائت و استصحاب و اینها مقصد بود هر کدام ظاهرا آنوقت آن قبل از بحث برائت باید باشد.

شاگرد: مبحث السادس بحث بیان امارات معتبره است

استاد: اول برائت المقصد السابع بود مثلا اگر مقصد سابع جای این باشد اصول عملیه برای استصحاب دیگر مقصد جدایی باب نکرده بودند جای آن فقط یک مقصد سابع آمده بود عرض کنم که خب این برای این نکته تعبیر صاحب کفایه المقصد الثامن است.

فی تعارض الادله و الامارات این هم باز تعبیر خوبی است که تحسین کردند صاحب کفایه را که آن تعبیر قدیمی تعادل و تراجی را جایش عوض کردند گفتند فی تعارض الادله نه فی التعادل و التراجی تعادل حالت بعد از تعارض است که تعادل خبری این بشود که تراجی بعد از تعادل نوبت برسد، نه آن که اساس بحث است تعادل ادله است این گفته شده برای فرمایش ایشان الان هم ظاهرا اصول الفقه را عنوان عوض نکرده بودند اما در مثل حلقات و اینها عوض کردند تاعرض الادله همین تعبیر صاحب کفایه را پسندیدند و ان مبحث کلمه تعادل و تراجی به فراموشی سپرده شده مثلا طلبه ای که فقط حلقات بخواند اصلا این مثل اینکه تعادل و تراجی به گوشش نخورده این طوری فکر می کنم من.

خب عرض کنم که فی تعارض الادله و الامارات آیا این ادله و امارات دو تا منظور دارند یا نه در کرام مرحوم شیخ انصاری یک جایی در عبارت تفاوتی گذاشتند فرمودند از ادله یک ادله اجتهادیه است که دال بر تشریعات و احکام است در شبهات حکمیه مطرح است اما امارات انهایی هستند که مربوط به موضوعات هستند اما اگر منظور صاحب کفایه این است که فرمایش شیخ را بگوید که تفصیل دادند که در بعضی کلمات شارحین کفایه یادم می آید که فرموده بودند که هو اصطلاح خاص من الشیخ اینطور تعبیر یک جایی دیدم که فقط خود شیخ فرموده بودند علی ای الحال اینجا امارات موضوعیه معنا دارد یا نه آن کسانی که شاهد فرمایش صاحب کفایه فرمودند مثل مرحوم مشکینی که شاگرد ایشان بودند اینگونه می فرمایند که عطف تفسیری است یک چیزی نیست که تفاوت باشد بین امارات و ادله عطف تفسیری ست توضیح آن است و منظور از امارات اماراتی که شیخ در موضوعات فرمودند نیست بلکه منظور از امارات اماراتی است که ادله اجتهادیه در قبال ادله فقاهتیه است اینگونه فرمودند حالا آیا این آیا در نفس الامر صاحب کفایه اماراتی را که شیخ گفتند را می خواهند بگویند و این عطف غیر تفسیریه است و یک وجهی در نظرشان بوده و حالا این باید بیشتر روی آن بحث کرد

شاگرد: بحثی که بر ان متفرع می کنند که امارات را ظاهرا امارات چیز می دانند که اگر ما اول مباحثش را تا قبل از اینکه تعارض می روند در تعارص ادله و حجج صفحه بعد که ظاهرا بحث همان تعارض بین

استاد: بین حکمین است و فقط در ادله اجتهادیه

شاگرد: و اماره و همان اماره ای که اصل عملی بود اماراتی که یعنی مثل امارات استصحابیه هم شامل می شود حالا اگر مثلا جزء امارات بدانیم یعنی می خواهم بگویم که بین خبرین را ایشان نمی گوید خبرین را بعد جدا بحث می کند دیگر

استاد: تعارض الدلیلین عرض کنم که آیا اگر بین دو تا اصل عملی تعارض شد چه طوری می شود که این دو تا با هم متعارض باشند (10:00) مگر به بر گشتش به خود دلیل اصلین نباشد چطور ممکن است

شاگرد: باز ما بر می گردیم به آن ادله اصول مثلا

استاد: بله اگر امارات به معنای ادله اجتهادیه باشد الامارات بعد از الادله می شود عطف خاص به عام اگر منظور از امارات، امارات در موضوع باشد می شود عطف مباین به مباین که الادله یعنی ادله در احکام و اگر مراد از ادله فقط ادله اجتهادیه باشد عطف تفسیری می شود که اماره عطف شده به ادله حالا آیا تعادل و تراجی که بین خبرین می گویند تعارض صورت می گیرد آیا در اینجا شامل ادله فقاهتیه هم می شود یا نه در باب تعادل و تراجی کسی با ادله فقاهتیه و تعارض آنها کار ندارد

شاگرد: خودشان چی شامل خودشان هم می شود یا نه

استاد: خود چی

شاگرد: تعارض خود فقاهتی

استاد: ربطی به باب تعادل و تراجی ندارد

خب اگر هم جایی تعارض می شود تعارض بین دلیلینش چرا باز خبرین است کما اینکه یکی از چیز هایی که آن آخر بحث استصحاب بود که من عرض کردم

شاگرد:تعادل بین استصحاب و برائت و اینها را عرض کردید

استاد: می گفتند تعارض بین استصحابین به تعارض هم بر می گردانند در مباحثه پارسال هم بود که یک دلیل چطور می تواند با خودش معارض باشد این صحبت بود سر این که استصحاب که یک دلیل بیشتر ندارد شما می گوید تعارض اصلین آیا اینجا تعارض امارتین، امارت به معنای دلیل اجتهادی یا نه آن یک مقدار واضح نیست که تعارض در اصلین چه طوری هست فعلا از نظر خارجی بحث تعادل و تراجی چی هست صحبت سر دو تا دلیل اجتهادی است که با همدیگر معارض بشوند اگر دو تا اصل هم با همدیگر معارض بشوند برگشتش به این است که دو تا دلیل اجتهادی دال بر این اصل با هم متعارض شدند نه اینکه الان دو تا اصل عملی دارند با همدیگر نزاع می کنند این اصل عملیه می گوید که وظیفه تو این است آن اصل عملی می گوید که وظیفه تو این است دلیل این دو تا اصل که می گوید وظیفه ات این است دو تا دلیل ها دارند با هم تعارض می کنند دلیل ها یشان هم که از ادله اجتهادی است نه فقاهتی.

بنابراین می توانیم بگوییم که اینجا اگر منظور صاحب کفایه ان حرف شیخ نیست عطف تفسیری است حتی اگر عطف خاص به عام هم نباشد که الادله منظور هم همان ادله اجتهادیه باشد حالا مثلا بعدش می بینیم در دنباله مباحث تعادل و تراجی آیا جایی هست که این اصولیین بحث بکنند راجع به تعارض نفس خود اصلین بما هو اصلین که معدی شان است نه دلیلین جایی هست یا نه اصلا کل مباحث تعادل و تراجی در اصول ناظر به همین تعارض خبرین و یا لااقلش تعارض دو تا ادله اجتهادیه است نه بیشتر. این هم فرمایش ایشان در تعارض الادله و الامارات.

این الامارات را انداختند دیگران این هم خودش آنهایی هم که شرح کلامشان عرض کردم مثل شاگرد های خود ایشان می فرمایند این عطف تفسیری است و مفاد جدیدی ندارد معنا ندارد تعارض در امارات اما خب اگر یک کسی بخواهد اصول را فرا گیر فکرش بکند بحثش بکند مانعی ندارد که وقتی بحث تعارض مطرح شد در بحث تعارض همین طوری که شما توضیح حکومت می دهید ورود می دهید چیز هایی که تعارض نیست واقعا به عنوان مقدمه حرف برای وضوح تعارض توضیح می دهید مانعی ندارد ولو طردا فی الباب است یا بین همین داخل بشود تعارض بین امارات به معنای موضوعات تعارض بین اصول عملیه به معنای معدی خود اصول به یک معنایی که ممکن است تصورش.

شاگرد: می فرمایید به یک معنایی گفتند عرفا که تعارض هست همین کافی هست برای ورود

استاد: بله برای اینکه بیاید اینجا مثلا بحث از آن بشود و حالا بعدا اگر مناسبت شد هر چه هم در ذهن مان شد و به یک مناسبتی بود عرض می کنم.

خب حالا چند تا فصل در این مقصد ثامن هست اولینش تعارض و تفاوت با حکومت و اینها ست که مرحوم شیخ اول فرمایشان آورده اند. نمی دانم این هم از چیز های خوب که پیگیری بشود الان در ذهنم هست اگر بعدا فراموش نکنم می روم دنبالش، پارسال که یک چیزی می کفتم و می خواستم بروم دنبالش فرداش یادم می آمد که اینجا در مباحثه مطرح شده بوده حالا شما یادداشت کنید همچنین هم تذکرش هم خودش(15:00) و آن این است که ببینیم که اینکه مرحوم شیخ ابتدای بحث تعارض و تعادل و تراجی مباحث حکومت و ورود را مطرح کردند در کتاب های اصولی قبل از ایشان هم هیچ مقدمه ای در تفاوت تعارض با چیز های دیگر اصلا بوده یا نبوده ولو حالا به این تفصیل و خصوصیاتی که شیخ فرمودند اصل اینکه همین که وارد می شدند تعارض را می رفتند جلو یا نه یک زمینه فکری برای تفاوت قائل شدن بین تعارض اصطلاح اینجا با زمینه های دیگرش که در فقه و اصول مطرح شده اینها داشته اند می خواستند فرقی بگذارند. اصول الفقه که مرحوم مظفر رحمه الله علیه کتاب خوبی نوشتند همین جا دیدید وقتی اومدند بین تعارضی که اینجا بحث هست با چیز های دیگر خوب فرق ابداع کردند و لذا فرمودند که شرط تحقق تعارض هفت تا چیز هست، خب این هفت تا مهم بود که یکی این بود که ورود نباشد حکومت نباشه تخصیص نباشد فلان نباشد چیز ای خوبی را در این هفت تا بیان کردند حالا این کتاب به جایی که رسیده جای خوبی است آیا کتاب های رسائل قبل از مرحوم شیخ چنین چیز های زمینه سازش داشتند یا نه باید مراجعه بکنید.

خب عرض کنم که چون بعضی ها تشریف آوردید پارسال من در مباحثه و اینها عرض می کردم اینجوری که من به ذهنم می آید، یکی از بهترین چیز ها برای رشد در یک علم مراجعه به تاریخ آن علم است اگر کسی در یک علم کار بکند تاریخ مسائل ان علم را دنبالش نرود کمبود دارد این خیلی مهم است لذا دوباره هم تکرار می کنم هر بحثی که هست ببینیم کی پیدا شده زمینه پیدایش آ« چی بوده اصلا بعضی وقت ها کل رنگ این بحث عوض می شود خیلی پر فایده است مراجعه به تاریخ آن علم و و تاریخ مسائل آن علم و کسی که مطرح کرده در چه زمینه ای ان را مطرح کرده چی باعث شده این ها را مطرح بکند و امثال اینها.

خب فصل التعارض هو تناف الدلیلین او الادله بحسب الدلاله و مقام الاثبات علی وجه التناقض و او التضاد حقیقتا او عرضا. تعریف خیلی مهم نیست خیلی طول دادند مباحث گسترده ای اینجا هست من به ذهنم می آید خیلی طولش ندهیم ولو اینکه خیلی طولانی شده بخاطر اینکه مفاد تعارض چیز مبهمی نیست از حیث تشخیص مهم این است که با ورود و حکومت و اینها فرقش بگذاریم ولی خب چون صاحب کفایه وقتی خودشان این را تعریف کردند متفرع کردند بر تعریف خودشان فهم خوب حکومت و اینهارا لذا چاره ای نیست یک مقدار راجع بهش صحبت بشود.

ببینید ایشان همینجا که فرموده اند که بان علم بکذب احدهما اجمالا و مع عدم امتناع اجتماع اصلا و علیه فلا تعارض. علیه یعنی بنابر تعریفی که ما ارائه دادیم فلا تعارض حکومت و ورود تعارض نیستند پس معلوم می شود از دل تعریف اینها را در آوردند همان تعریفی که خود ایشان از مرحوم شیخ یک مقدار فاصله گرفتند مرحوم شیخ هم از تعریف مشهور فاصله گرفتند معلوم می شود که اینها یک عنایتی درش بوده که هر کدام می خواستند یک کاری انجام بدهند که مثلا مرحوم شیخ هست در کلمات ظاهرا مرحوم آخوند نقل کردند از حاشیه ایشان ایشان بر رسائل که الان من نگاه نکردم ایشالله می بینیم شما هم نظرتان باشد حاشیه خود صاحب کفایه بر رسائل در تعادل و تراجی خیلی خوب و مغتنم است عرض کنم که ایشان می گویند که شیخ که عدول کردند یکی بخاطر این بوده است که اگر ما تعارض را بگوییم و معنا کنیم مدلول لازمه اش این است که وصف به حال متعلق کرده باشد تعارض بین دو تا دلیل می گوییم اما می گوییم یعنی تنافی مدلولی هما پس الدلیلان متعارضان هو المتنافیان مدلولاهما خب این وصف حال متعلق شد چرا این کار را بکنیم. دوم اینکه آن نحوی که مشهور معنا کردند حکومت و ورود را شامل می شود برای اینکه شامل نشود شیخ عدول کردند خب اینها خیلی سوال من در ذهنم است حالا بعدا عرض می کنم کم کم معلوم نیست اصلا مشهور اینها می خواستند بگویند تعریف مشهور اصلا منافاتی ندارد که حکومت و ورود را شامل نشود. اصلا کلا برای اینکه شما بهش فکری کنید یک چیزی به ذهنم آمد نمی دانم در کلمات هست یا نیست(20:00) من همین طوری تعارض چی هست اینکه ما ازش بحث می کنیم یک ضابط ساده تعریف بالرسم ؟؟؟؟؟ که تعارض را با غیر موارد خودش ؟؟؟؟ کنیم دو تا سخن از یک کسی می رسد دست ما بهترین راه برای تشخیص تعارض مبحوث عنهما این است که برویم سراغ گوینده برای تشخیص می گوییم آقای گوینده شما این دو تا کلام را گفتید شما اینجور اینجا می گویید اینجا هم اینطور گفتید خب واکنش این آقای گوینده محل تشخیص تعارض اینجاست با موارد دیگر . گوینده چه واکنشی نشان می دهد خب یک وقتی می گوید که این دو تا کلام من بله من وقتی آن را می گفتم ببخشید توجه نداشتم توجه به این نکته نداشتم یعنی غفلت کردم اگر اینگونه گفت بدانید که از موارد تعارض ما ست اگر وقتی دو تا کلام را بهش می گویند می گویند اینجا اینطور گفتید اینجا اینطور گفتی می گوید اینجا ان شرایط طوری بود که می ترسیدم واقعیت را بگویم نمی توانستم حرفم را بزنم اگر اینگونه گفت تعارض ماست ملاحظه می کنید این علامت خیلی نفس الامری خوبی است که وقتی به متکلم آن سخن مراجعه می شود شروع می کند عذر آوردن می گوییم اینجا اینطوری گفتی چرا اینجور گفتی مدام عذر می آورد می گوید یا اشتباه کردم یا غفلت کردم نمی توانستم می ترسیدم اگر مخاطب در این کلام عذر آورد برای ما بدانید همین تعارض بحث ماست اما وقتی به متکلم اینجا اینطور گفتی اینجا اینطور گفتی می گوید انجا که این را گفتم منظورم این بود آنجا منظورم این بود ببیند عذر نمی آورد می گوید منظورم این بود اگر اینگونه شد بحث ما تعارض نیست این ضابطه کار در کلمات اینجور است من یک چیز ساده ای هست که می واقعیتش خواهم همه جا بیان کنم همه جایی که وقتی تعارض مصطلحی که اینجا بحث می شود چی هست پس مراجعه کنید به مخاطب اگر این دو تا کلام را به او عرضه کردید خودش در ابراز این کلام عذر می آورد یک عذری این می شود تعارض بحث ما اگر نه می گوید منظور من از این آن بود این تعارض بحث ما نیست.

لذا پارسال در همین مباحثه بود ظاهرا عرض می کردم که ولو یک بحث مثلا عبارت شوخی مانند باشد علما هم نفرمودند به عنوان همین شوخی که بگوییم کی بالاتر است کی افقه است کی اعلم است آن کس که در فقه تعارضات در نزدش کمتر است هر که تعارضات در فقه در نظر او کمتر است او افقه تر است تعارض نمی بیند ما مدام تعارض درست می کنیم اینجا آمده این اینجا آمده آن، وقتی هم می رویم به شارع می گوید من می ترسیدم تقیه کردم و امثال اینها شارع هم که منسوب به خطا و اشتباه نیست که بگوید اینجا اشتباه کردم اینجا درست شد خب شما که به فقه مراجعه می کند مذاق شارع دستش است می گوید این منظور این است ان منظور ان است فقیهانه نه جزا فیه روی حساب فقاهت خودش بین خودش و بین الله می فهمد حالا اثباتی هم داشته باشد دلیل یا نداشته باشد فقط حرف آشیخ جعفر باشد می گفتند ما بینی و بین الله لوح المحفوظ الا هذه یعنی تا یک مساله ای از من می پرسند اینجور می کنم و حکم را کشف می کنم شم الفقاهه الا قبضی للحیتی اینطور تعبیری هم دارند حالا نقل می کردند از مرحوم آ سید محمد کاظم که دیگر که خیلی بالاتر از این خاطرتان هست عرض می کردم آسید محمد کاظم نوه شیخ جعفر کاشف الغطا اشکال می کردند در درس ایشان ظاهرا آشیخ محمد حسین شاگرد، آسید محمد گفته بودند شیخ محمد حسین ان کان ابوک یشم الفقه شما فانا اذق الفقه ذقا یا با ر ز هست ، زقا ،ازق الفقه زقا، زق کبوتر وقتی می خواهد بیاید بچه اش را غذا بهش بده چیز ها را آماره کرده در چینه اش با فشار آن غذای آماده هضم را می ریزد در دهان طفل این یعنی زق ، ازق الفقه زقا یعنی طوری هضم کردم که از شم بالاتر است برای دیگران آماده شده هضم می دهم به دیگران. علی ای الحال منظور این بود روی حساب اینکه خودش دارد تا روایات را می بیند، می بیند که اگر اینها را به شارع بگوییم شارع نمی گوید اشتباه برای شارع که نیست شارع نمی فرماید اینجا ترسیدم ترس بوده خوف بوده فساد بوده عذر فساد و تقیه و خوف و امثال اینها نمی آورد شارع می گوید منظور من از این کلام این بود منظور من از این کلام آن بود درست شد تا این باشد اینجا تعارض نیست(25:00)

و افقه کی افقه یعنی وقتی این منابع فقه را می بیند مدام دچار نمی شود به اینکه گوینده کلام یک عذری را نسبت بدهد بلکه وارد می شود در فهم حیثیات کلام و می فهمد که این گوینده کلام از این، این را اراده کرده از آن، آن را اراده کرده این بین خودش و خدا.

شاگرد: اینکه فرمودین کلید شناخت تعارض

استاد: آن تعریف به رسم است

شاگرد: بله الان اگر بخواهیم همین محتوا را در قالب بیاوریم چه طوری باید تعریف کنیم یعنی بگوییم غیر قابل جمع مثلا تعارض چون تعارض هم که می گویند تعارض مستقر و غیر مستقر تقریبا همان بیان بود یعنی غیر مستقر آنی هست که طرف آن را جمع می کند مستقر ان می شود که عذر می آورد حالا یا تقیه بوده یا چیز های دیگر بوده

-حاج آقا با این تعریف آن تعارض غیر مستقر اصلا تعارض نیست

-نیست دیگر آقایان هم می گویند تعارض بدوی دیگر اسمش را می گذارند تعارض بدوی

-غیر مستقر اصلا تعارض نیست

-تعارض بدوی که هست

استاد: کلمه مستقر و کلمه غیر مستقر که ظاهرا در کلمات شیخ شاید نباشد

شاگرد: مرحوم مظفر دارند

استاد: مظفر دارند بله الان یادم نیست کلمات شیخ را به هر حال ولی قائلند به اینکه انها تعارض نیست صریحا ایشان می گوید فلا تعارض

شاگرد : تعارض را چی معنا می کنید تعارض را بخواهیم در یک قالب بیاوریم که آنها را بیرون کند چه تعریفی ازش می کنید

استاد: مشهور گفتند که تنافی مدلولی الدلیلین شیخ به خاطر همین شاید جهات که بوده فرمودند که تنافی الدلیلین بحسب مدلولیهما شیخ اینگونه فرمودند

شاگرد : تنافی مدلولی الدلیلین علی وجه التناقض او التضاد

عبارت قبل دارند تنافی الدلیلین؟؟؟؟ باعتبار مدلولیهما

استاد: تنافی الدلیلین مضاف الیه تنافی چی شده خود مدلول نشده، شده دلیلین ؟؟؟؟(27:08)تنافی الدلیلین و مدلولیهما باعتبار مدلولیهما

شاگرد: چه فرقی دارد چه طوری آن را بیرون می کنید تنافی که هست عرفا

استاد : شیخ آمدند بجای تنافی مدلولین دلیلین گفتند تنافی الدلیلین بحسب مدلولیهما صاحب کفایه تنافی الدلیلین شیخ را گرفتند به حسب مدلولیهما آن را را بر داشتند گفتند بحسب الدلاله بجای مدلول به حسب مدلولیهما را گفتند بحسب الدلاله و مقام الاثبات.

خب حالا مشهور چه گفته بودند تنافی مدلولین الدلیلینکه حالا آن کتاب های قبلی که معنا کردند همین است مدلول دو تا دلیل چی دارند تنافی دارند خب ظاهر چیز هایی که مرحوم شیخ و اینها دارند که مثل حاکم و محکوم امثال اینها بین مدلولین تنافی است اما بین دلیلین تنافی نیست که من همین عرض کردم اگر ما آنچه که مراد مشهور بوده خوب باز بشود معلوم نیست اصلا این دور زدن ها نیاز باشد آنها هم مقصودشان همین بوده آیا مشهور حاکم و محکوم را عام و خاص را امثال اینها را می خواسته بگوید معارض اند و خود حمل عام علی الخاص این یک نحو علاج است علاج التعارض است یا نه اصلا عام و خاص که شد تعارض نیست تا علاج کنیم مشهور کدام را می خواستند بگویند در کلمات خودشان تصریح بر خلاف این است اگر عام و خاص علاج تعارض نیست بلکه یک نحو فهمی است قبل از وقوع تعارض قبل از استقرار تعارض اینکه لازمه اش این نیست که با این طور بیانی که بفرمایند بگوییم که اینجا تعارض مشهور قصد کردند مدلول دلیلین را به طوری که حاکم و محکوم را هم معارض می دانند این قابل فکر است بزرگان اینها را اینگونه تغییر دادند می رسد مدلول یک طور دیگر ی معنا شده که حالا عرض می کنم بعد چند جور مدلول، مدلولی که مشهور می کنند منظورشان چیست که انها می گویند تنافی دارد که ما اینگونه تغییر بدهیم.

خب حالا تنافی و تعارض چه فرقی دارد تنافی باب تفاعل نفی است یعنی او، او را نفی می کند او، او را نفی می کند. مثلا یک صندلی هست دو نفر می خواهند روی آن بنشینند دو تا بچه می خوان رویش بنشینند خب جایشان هم نمی شود هر دوتا آن یکی می آید آن یکی را به زور می کند بیرون آن یکی هم می آید او را می کند بیرون این می شود تناقض. او ، او را نفی می کند او هم، او را نفی می کند(30:00)

اما تعارض این نفی کردن همدیگر نیست تعارض یک نحو دعوا کردن است. با هم دیگر بر سر اینکه خودش را روی این بنشاند نه صرف نفی که او ،او را فشار بدهد اگر من بیایم تو نیستی حالا تنافی مدلولی الدلیلین منظور از مدلول چه چیز است دلیلی که می گوید نماز جمعه واجب است دلیلی که می گوید نماز جمعه حرام است مثال های رایجی که می گویند، خب اگر این دو تا دلیل تنافی دارند مدلولشان تنافی دارد پس دلیلین متعارض اند خود دو تا دلیل تنافی ندارند چون موجود ندارد در عالم الان این داارد می گوید این را داریم می بینیم در کتاب نوشتند این نوشته دارد می گوید که نماز واجب است خط زیرش هم نوشته که نماز حرام است خب چه تنافی دارد که هر دو درست هست نفی نکردند همدیگر را

شاگرد: فرض تنافی الدلیلن چه گونه می شود با این بیان هیچ وقت ندارد دیگر

استاد: بله همین بیان قشنگ مرحوم آشیخ محمد حسین دارد در کمپانی که سه گونه می کند بین مدلولین و دلیلین و منهای دلیلین اینها بحث خوبی است اگر مراجعه کنید همین ابتدای بحث همین جا

خب حالا این مدلولین منظور چه هست اینجا دالین یعنی خود همین روایت همین گفتار که این هر دو تایش موجود است منظور از مدلول یعنی چه یعنی حرمت و وجوب حرمت نماز جمعه وجوب نماز جمعه خب مدلول یعنی اینها تنافی یعنی چه یعنی یکیش اگر باشد دیگری نیست در واقع یکی وجوب باشد حرمت نیست حرمت باشد وجوب نیست ظاهر مشهور هم همین بوده یعنی مدلول دو تا دلیل با هم دیگر تنافی دارند یعنی او ، می گوید تو نباشد او می گوید تو نباش تکاذب الدلیلن که لازمه اش هم تکاذب است. خب وقتی مدلولین اینگونه هستند پس دو تا کلامی که کاشف از این دو تا چیزی اند که در نفس الامر با همدیگر تنافی دارند این دو تا دلیل می شوند منازع با همدیگر دارند معارضه می کنند چقدر کلمات هست در فرمایش کتاب ها که عرض در مقابل طول احتمالش دادند یا عرض به معنای اظهار ریشه معنای عرض به اینها ممکن است باشد اما اینجا که تعارض به معنا اظهار نیست تعارض به معنای عرض مقابل طول نیست ریشه یابی کلمه است اینجا معلوم است تعارض یعنی چی یعنی آن مقابله، معارضه، نزاع این مانعی ندارد که ظاهرا که ما بگوییم به معنای اظهار و خدشه بکنند اگر نگاه بکنیم می بینید که خیلی راجع به کلمه تعارض ریشه اش بحث ها شده البته خود عرض یعنی چه در بحث اشتقاق کبیر هر که حوصله دارد فکر کند مانعی ندارد.

بهر حال عرض کنم که صحبت سر چی بود که تنافی المدلول. پس مدلول به این معنا که خود حکم وجوب حرمت این دو تا با هم دیگر جمع نمی شوند چون این دو تا جمع نمی شوند پس این دو تا کاشف این دو تا اماره این دو تا دلیلی هم که می گوید هم حرمت ثابت است هم وجوب با هم می شود متعارض. پس مدلولین تنافی دارند بالذات دلیلین تنافی دارند بالعرض نفی همدیگر نمی کنند در کتاب هم به حساب مدلولشان هستند که تنافی دارند اما مدلولین تعارض دارند بالعرض پون مدلولین که تعارضی ندارند در واقع یا حرمت می آید یا وجوب درست شد در نفس الامر یکی از اینها بیشتر نمی تواند و نمی آید تعارض یعنی چی تنافی است وقتی یکی بیاید دیگری رفته تعارض باید برای هر دئ تا باشند تا با همدیگر نزاع کنند وقتی ان یکی می آید آن یکی نیست اصلا پس تنافی مدلولین بالذات است، تنافی بین دلیلین بالعرض است خود دلیل برعکسش تعارض است تعارض بین مدلولین بالعرض است تعارض ندارند اما تعارض بین دلیلین باعتبار مدلول، بالذات است لذا مرحوم شیخ معلوم نیست که می خواهند از تعریف مشهور لباً فاصله بگیرند فقط می خواهند کاری کنند که این مباحث بالذات و بالعرض را وصل به حال متعلق و اینها پیش نیاید اما خب نسبت دادند مرحوم شیخ

شاگرد: ببخشید اگر تنافی را شما نفس الامری بخواهید در نظر بگیرید در دلیل هم تنافی نفس الامری هست چون این یک کلام از شخص متکلم که (35:00) ما حالا کل ائمه را واحد بگیریم یک کلام واحد دارند یا این کلام از او صادر شده یا نشده یا می توانسته صادر بشود یا نه نفس الامرش کلام است امام و این دو تا چیز دو تا دلیلی که همدیگر را نفی می کنند در نفس الامر که کلام امام باشد امکان پذیر نیست بنظر آنجا هم تنافی هست بین دللین بالذات هم هست نه بالعرض

استاد: بله یک بحثی داشتند در تفاوت بین سنت و حجت خبر واحد کلامی که از دهان امام معصوم بیرون می آید این دلیل است بر حکم شرع یا نیست می گوییم دلیل است و عین السنه اما روایت که در وسائط می آید که ضراره به شما گفت زراره آمد به شما گفت از زبان زراره در می آید که امام اینگونه فرمودند حرف زراره چی هست دلیل هست یا نیست

شاگرد: نقل به مضمون باشد بله ولی اگر نفس کلام امام و ضبط کرده مثل ضبط صوت است دیگر کلامی که ضبط کرده این کلام با این الفاظ کلام امام است صوتش نیست ولی الفاظش هست فرقی نمی کند

استاد: بله اگر برای ما که الان زراره برای ما یک فرد موثقی است اما ما علم نداریم که دارد راست می گوید خطا کرده خوب ضبط کرده یا نه

شاگرد: خب دیگر آن را باید با ادله دیگر مثل همین ظواهر که مثلا ما با رجال اثبات کردیم با همین ظواهر

استاد: سوال منم هم همین جاست با این خصوصیاتی که زراره علی ای الحال کلامش برای ما ظنی است باید اگر بگوییم اگر عین فرمایش امام را ضبط کرده فلان اگر نقل به معنا کرده فلان اگر خطا کرده فلان اگر آدم دروغگویی است فلان درست شد با این شرایطی که الان ما خودمان از امام نشنیدیم دیگری دارد برای ما می گوید با این شرایط حرف زراره الان چی هست اسمش اصولیین می گویید اسمش چی هست یعنی حرف زراره به عنوان یک کاشف ظنی با این همه بند وبیراه که نمی دانیم حرف امام را خوب ضبط کرده یا نه خطا کرده یا نه همان خبر واحدی که خودمان می گوییم یعنی دارم الان بازش می کنم این الان چی هست اسمش شما حرف زراره را چه می گویید می گویید این فرمایش امام را با گوش خودم شنیدم خب کلام امام دال است بر حکم خدا، حکم خدا می شود مدلول. آن کلام زراره برای من می گوید اسمش دال الدال است چی هست اسمش شما می گویید خبر واحد ، خبر واحد چی هست نزد اصولیین می گوییدش دلیل، خود زراره درست شد چرا به خود کلام زراره می گوییم دلیل اما می گوییم دلیل ظنی که باید حجیتش برای من مکلف اثبات بشود و ثابتش هم بکند از طریق خودش

شاگرد: بحث تعارض و تعادل و تراجی با این پیش فرض است یعنی حجیتش برای من ثابت شده حالا می خواهم در تنافیش بحث یعنی ما آن را پیش فرض گرفتیم که داریم بحث می کنیم

استاد: خب احسنت حالا که اینجوری است الان ببینیم دلیلین تنافی دارند یا ندارند زراره می آید می گوید که من در این مجلس بودم البته من اسم زراره ا می برم چون اینها معتبر ند می گویم این هم می گویم شخص زید، زید می آید می گوید در فلان مجلس امام اینگونه گفتند عمرو می آید می گوید من همان مجلس بودم حضرت اینجور گفتند درست شد الان هم من فسقی از اینها ندیدم شما کلام متقابل این دو تا را می گویید تنافی داند یا ندارند اسمشان دلیل شرعی هست یا نیست دلیل است تنافی دارند یا ندارند ولی هر دو تا موجود اند که

شاگرد: موجودند منتها این وجودشان وجود بالعرض است نسبت به وجود نفس الامری من کفتم

استاد: شما گفتی خود دلیل تنافی دارد یعنی اگر یکی بیاید دیگری نیست

شاگرد : درست است منتها من نفس الامری شان را گفتم یعنی از این حیث

استاد: یعنی از حیث مدلول

شاگرد: از حیث متکلمش یعنی نفس الامر هر چیزی به حسب خودش است نفس الامر مدلول به حسب آن اشاره ای که به آن لفظ دارد نفس الامر لفظ به حسب متکلمش است یعنی آن چیزی که از دو لبش خارج می شود و این نفس الامری من می گفتم اگر نفس الامری بخواهیم لحاظ بکنیم نفس الامری برای کلام امام هم باید لحاظ بکنیم یعنی من دو تا کلام آمده یکی زراره گفته یکی مسلم گفته این دو تا را من دارم می بینم می گویم این دو تا به حسب دلیل یعنی بخاطر خود لفظش این دو تا باهم تنافی دارند چون این نمی شود از امام صادر شده باشد دو تایش، چون تناقض دارند با همدیگر این دو تا من می گویم این تناقض هست در لفظ حالا م به حسب آن کاری نداریم یعنی ما پیش فرض می گیریم که رسیده یک خبری به ما شرایط حجیت را دارد حالا چون اصلا ما مکلفیم به مدلولش به خود دلیلش کاری نداریم می خواهم بگویم از ان ملاک واقعی شارع چی می خواهد بگوید که بروم دنبالش انجام بدهم حالا می خواهم بگویم تنافی که آمده چه گونه حلش بکنم (40:00)

استاد: خب حالا شما وقتی که یک روایت را حملش می کنم بر تقیه، یکی از راه های تراجی. نمی گوید من یکی دارم بر تقیه حمل کردم می گوید خب حالا فرض بگیرید خودتان هر دو کلام را از امام معصوم شنیدید هر دو را از امام شنیدید یکی را حمل می کنید بر تقیه این دو تا دلیل دارید الان یا نه پس چطور می گویید تنافی دارند دو تا دلیل

شاگرد: تنافی دارند

استاد: یکیش فقط موجود است

شاگرد: یکیش موجود است منتها آنجا امام وقتی دارد دو تا کلام می گوید چون مقامش فرقی می کند ان ارتباط لفظ با ان اراده مولا فرق می کند

استاد: پس رفتی سراغ مدلول یعنی دو تا دلیل در کلام امام موجود است من الان دو تا دلیل خودم از امام دو چیز شنیدم یک جا فرمودند این واجب است جای دیگر فرمودند واجب نیست درست شد دو تا هم دلیل دارم درست شد. این دو تا دلیل برای من موجود است کلام امام هم هست، متعارض هم هست، ولی نافی ندارند یعنی یکی خود دلیل نمی گوید یا امام باید این را بگوید یا آن را بگویند هر دو را امام گفتند خودم هم شنیدم کو تنافی شان خودم شنیدم پس دلیل بما هو دلیل تنافی ندارند حالا اگر شما باید فرمایشتان را ادامه بدهید به من بگویید

شاگرد: بنظرم شاید از حوصله جمع خارج باشد

استاد: بله الان علی ای الحال خود دلیل فی حده به این معنا که بگوییم تنافی یعنی او می گوید یکی از معنا یا امام فرمودند که نماز واجب است یا فرمودند که واجب نیست نمی شود هر دو تایش را گفت خب من حکمش را خودم با گوش خودم شنیدم که گفتند من خودم فقط یکیش تقیه بوده خب ولی پس دلیلین تنافی نداشتند به حسب مدلول یعنی مراد جدی که حالا مدلول هم را مراد چه طوری هست که چند تا حیثیاتش را در کلام مشهور با همدیگر یکیش مخفی شده یکی آشکار شده حالا علی ای الحال خود دلیلین تنافی بالذات ندارد یعنی لذا می توانم خودم به شخصه دو تا کلام متضاد از امام بشنوم و کلام امام که دلیل ذاتی هم هست حالا خبر زراره که واضح تر هم بود که عرض کردم که بیشتر هم محقق می شود که چه بسیار محقق می شود کلام هایی که از دیگران است در نمی دانم کجا بود که می گفتند خبر واحد دلیل الدلیل است کلام خود امام دلیل سنت است که کاشف آن سنت که می گویند خود آن انشاء این هم دلیل الدلیل.

بهر حال با این حساب مدلدلی الدلیلن تنافی دارند خود دلیلین تعارض دارند و اینها بالذات و بالعرض است دلیلین خب دلیلین به چه حسبی تعارض دارند به حسب مدلولین آنها که تنافی دارند خودشان بالذات تعارض دارند به حسب مدلولینن شان صاحب کفایه می گویند نه به حسب مدلولین تعارض ندارند به حسب دلالت تعارض دارند این هم دوباره یک چیز هایی که در ذیلش به حسب دلالت چه فرقی می کند برای توضیح به حسب دلاله خودشان کلمه فی مقام الاثبات آوردند فی مقام الاثبات چی هست فی مقام الاثبات این است که غالبا به کار می رود در مقابل ثبوت است اما اینجا در مقابل ثبوت نیست یعنی یک اصطلاح خاصی هست در اینجا در کلام صاحب کفایه در کلمه فی مقام الاثبات که فرق دارد با جاهای دیگر یک مقام اثبات و ثبوت داریم به معنای اثبات یعنی عالم دلالت ، لفظ، ابراز، یکی ثبوت یعنی واقع حکم انشایی در نفس الامر اینجا، آن منظور نیست اینجا که ایشان می گویند عالم اثبات یعنی عالم احتجاج و به حجیت رسیدن لذا مقابلش چی هست اینکه تعبیر ایشان که تنافی الدلیلین او الادله بحسب الدلاله و مقام الاثبات بحسب مقام اثبات تنافی دارند منظورشان چی هست منظورشان این است که گاهی دلیلین به حسب مقام مدلول تنافی ندارند اما به حسب دلالت در مقام اثبات یعنی بعد اینکه بخواهد این مدلول در مجموع شرایط حجیت خودش را پیدا بکند ان جا چی هست تنافی داند با همدیگر فلذا می گویند فلا تعارض وقتی حکومت است، یعنی وقتی حکومت است تعارض مدلولی هست اما تعارض به حسب دلالی و مقام اثبات نیست اثبات یعنی حجیت و الا حکومت آوردن که هر دو حاکم و محکوم در مقام اثبات اند کاری با ثبوت نداریم مدلولی هم که صاحب کفایه می گویند اینجا همان مدلول خود ظاهر جمله می گویند(45:00) که خواستند تعریف را عوض کنند.

حالا آن که فرمایشات این بزرگواران است ببیند شما بعدا هم یک فکری بکند همان تعریف مشهور خیلی خوب است سر می رسد به شرطی که بدانیم که مراد از مدلول چی هست مدلول را که خب باز ش کنیم همان تعبیر مشهور خوب است هیچ مشکلی هم ندارد حکومت و ورود را هم شامل نیست ملاحظه می کنید چرا تعریف عوض بشود یک شبهه هایی در مباحثه پیش می آید تعریف عوض شده آن شبهه ها باید جواب داده بشود همان تعریف خوب است. تنافی المدلولی الدلیلین دو تا دلیل مدلولش با همدیگر تنافی دارد یعنی این دو تا در نفس الامر یکیش بیشتر نمی تواند باشد وقتی دو تا کاشف می آید که می خواهد دو تا مکشوفی داشته باشد که این دو تا مکشوف در واقع یکیش بیشتر نمی تواند باشد پس این دو تا مکشوف در مقام کاشفیت دارند با هم دیگر نزاع می کنند چون مکشوف کی بیشتر نیست می گوید آن یکی که در واقع این یکی دلیل می گوید این است الف است آن دومی می گو.ید همان یکی که در واقع بیشتر نیست با است درست شد پس تعرض بالذات نزاع کردن بالذات است بین چی بین کاشفین تنافی چی هست تنافی بین مکشوفین است در نفس الامر یعنی در نفس الامر یک چیز بیشتر نداریم نمی شود این دو تا باشد و لذا عرض کردم از اثارش این است که وقتی از متکلم بپرسید می گوید من اشتباه کردم خطا کردم یا می ترسیدم یا یک وجهی داشت نمی خواستم حرفم را بزنم عذر می آورد به خلاف انجایی که نه در واقع تنافی ندارند یعنی این دو تا با هم جمع می شوند و وقتی هم از متکلم وجه اش را بپرسی جواب شما می دهد که منظور من اینجا، این بود، منظور من آنجا، آن بود این اصلا تعارض نیست این برای کلی این حرف هایی که تا اینجا هست این در تعریف ایشان ببینید علی وجه التناقض و التضاد اصلا نیاز نیست در تعریف من فکر می کنم بعدا از باب توضیح کلاس و عده ای از اینها به تعریف مشهور حتی چسباندند تعارض و تناقض نیاز نیست که بگویند مطلب باز است حالا جالب این است که در تعریف قبل از شیخ آمده مرحوم شیخ و صاحب و اینها که تغییر دادند این قسمتش را باقی گذاشتند و حال آنکه چه بسا الان که تغییر کرده بعدا دچار مشکل شدند در کلمات مرحوم آقا ضیا ایراد گرفتند خوب و دقیقی که بعضی ها خواستند جواب بدهند ایراد خوبی گرفتند این متاخر که چطور شد شما یکی می گویند تعارض، تنافی مدلولین است مدلولین که تناقض و تضاد درش دو تا فرض نمی آید دلیلین باشد در دلیلین هم تناقض و تضاد نمی آید چیز خوبی دارند که حالا اگر بعدا فرصت شد عرض می کنم حرف ایشان هم فکر می کنم خیلی خوب و دقیق است من یک جایی حرف ایشان داریم در کلام خودشان ندیدم که خواسته بودند جواب بدهند حرف ایشان را من اینجا جواب را نفهمدم هر چی بود که من دیدم حرف آقا ضیا دقیق است یعنی حاصلش هم این می شود که الان می خواهم عرض کنم تعریف یک وصله هایی بهش چسبیده تغییراتی هم درش اعمال شده این چیز هایی که به او چسبیده شده و تغییراتی که درش آمده در مجموع تعریفی شده که مشتمل بر تعارض و تناقض است هم خوانی ندارد بر همدیگر یک جایی هم آمدیم درست کنیم معنا کردیم دلیل یک بخش دیگر دلیل را جا گذاشتیم با خود دلیل منافات پیدا کرده این هم فرمایش ایشان حالا اینها را نگاهی بکنید حاصلش این است که اصل مفهموم تعارض چیز مبهمی نیست و مقصود معلوم است فقط می رسد سر اینکه حقیقت حکومت و ورود و اینها را با که لب تفاوتشان روی چه چیز بر می گردد.

و الحمدلله رب العالمین.

بسم الله الرحمن الرحیم

شاگرد : حسب مدلولین تعارض ندارند حسب دلیلین تعارض دارند صاف نشد نظر صاحب کفایه یعنی هنوز وجهی که ایشان عبارت تغییر دادند آیا تعارض مثلا دو جور تفسیر کردند ذهنشان در تعارض فرق میکند بیان شما اینجور استفاده کردیم که تنافی غیر تعارض است با اینکه اینها همه شان در تعریف تعارض ، همان تنافی را می آورند. این صاف نیست که مدلولین تعارض ندارند شما میفرمایید این هم هست آن هم هست. بحث ما روی هست نیست که این روایت هم صادر شده باشد صحیح السند باشد بحث روی این است که این اگر باشد آن نمی تواند باشد آن اگر باشد این نمی تواند باشد. این تغییر ایشان خوب صاف نیست

استاد : کدام بخشش یک تغییر ایشان دارند

شاگرد : اصل تعریف ایشان

استاد : میدانم تعریف ایشان دو تا تغییر دارد نسبت به تعریف مشهور ؛ تعریف شیخ یک تغییر دارد نسبت به تعریف مشهور. کدامش منظورتان است؟ آن قسمت دوم؟ یا قسمت اول؟

شاگرد : ممکن است بگوییم تعریف شیخ همان تعریف مشهور است یک تغییر عبارت است شاید لبّش همان باشد ولی ایشان که آمده یک دگرگونی ایجاد کرده روی چه مبانی بوده؟ این صاف نشد که چرا ایشان عوض کرده مشکل در چیست ایشان میگوید مدلولین با هم تعارض ندارند تعارض در ذات الدلیل در دلیل اینهاست این صاف نیست!

استاد : این جهت که میفرمایید شیخ هم همین کار را کردند. شیخ هم مشهور که حالا همین فی الجمله هم که نگاه کردم نمیدانم شما هیچ کدام رسیدید نگاه کنید یا نه؟ بحث تعادل و تراجیح در مثلا کتاب ذریعه سید عدّة الاصول شیخ ، معارض اینها پیدا نشد اما جالب است که در التذکرة الاصول شیخ مفید هست آن آخرین عبارت و آن آخرین متن تذکرة الاصول شیخ مفید راجع به اخبار متعارضه بحث کردند یک بحث دو سه سطری ولی خب هست اخه اصول شیخ مفید خیلی مختصر است. اما اصول سید که ذریعه باشد و اینها این را نداشتند با اینکه بحث های خیلی گسترده ای هم دارند این را مطرح نکردند . در اول کتابی که من دیدم که مطرح شده عدّة و ذریعه که ظاهرا نبود.؛ همان کتاب های علامه حلی هم بود ظاهرا. معارج هم که نباشد در تمهید القواعد شهید ثانی که بود در کتاب علامه در... سه تا کتاب اصولی داشتند نهایه الاصول ، تهذیب الاصول ، مبادی الوصول الی علم الاصول ؛ سه تا کتاب بود که این سه کتابی که ایشان داشتند اینها در مبادی ظاهرا مختصری بیان شده اما بحث تعادل و تراجیح نیست به عنوان جرح و تعدیل الجرح و و التعدیل در کتاب مبادی ؛ نهایة الاصول هم که چاپ نشده و در دست ما نبود اما تهذیب الاصول که تازه چاپ شده در این نرم افزارها نیست تازه چاپ شده که از آقایان زحمت کشیدند برای من گرفتند اینجا چرا دارد! با همین کانه پایه هم قرار گرفته برای همه این تهذیب خیلی مهم بوده دیگر ! نهایه و تهذیب الاصول علامه این دو تا کتاب پایه بسیاری از مسائل بعدی است . ایشان د؟؟؟؟ المقصد الحادی عشر فی التعادل و التراجیح با همین عنوانی که همین جا افتاده و معروف شده المقصد الحادی عشر فی التعادل و التراجیح و فیه مباحث الاول فی التعادل الثانی کذا اذا تعارضت الدلیلان

در کتاب مرحوم آشیخ غلامرضای قمّی شرح رسائل چه کتابی است؟ قلائد الفرائد آن هم کتاب خیلی خوبی است ماشاء الله فاضل عالمانه نوشتند این را رضوان الله علیه آن هم متاسفانه در نرم افزار ها نیامده ولی خب چاپ جدید شده یعنی چاپ افست جدید و دادند ما از قلائد الفرائد نمیدانم چرا در این نرم افزار ها نیامده با اینکه شرح خیلی خوبی است خیلی مبسوط عالمانه ایشان دیدم در قلائد فرمودند که نقل شده اول کسی که این تعریف مشهور را ارائه کرده برای تعارض سید عمید الدین است ؛ سید عمید الدین شاگرده علامه هستند . دو تا داداش بودند و جلوتر ها صحبتش شد کتاب اصولی سید عمید الدین الان یادم نیست شرح تهذیب بود چیز دیگر بود. شاید پارسال صحبتش کردیم

5:57

برادر دو تا برادر بودند اسم نداشت؟

شاگرد : اسم نداشت

استاد : من حالا نگاه کردم یادداشت هم کردم متاسفانه از ذهن می رود علی ای ایشان فرمودند که اول کسی که منصوب است این را فرموده سید عمید الدین است شاید ان سید صدر الدین را که میخواستیم راجع تفصیل بین بقای بر تقلید و اینها بگوییم از ایشان منتقل به سید عمید الدین شدیم که ایشان نقل نکرده بود . سید صدر الدین بودند در زمان بین علامه مجلسی ودیگران تا شیخ جعفر واینها؛ خب علی ای حال این کتاب تهذیب الاصول پایه خیلی چیزها شده سید عمید الدین هم شرح این اصول دایی شان را نوشتند و چی شده؟ این جا مثلا التعادل و التراجیح که رسیدند تعریف ارائه دادند. به نقل آشیخ غلامرضا در قلائد الفرائد که این نقل باشد حالا من اینها را دیدم دارم خدمتتان میگویم هر کس به منابع بیشتر دسترسی دارد و آسانش هست ولی خب منابع باشد حیف است آدم نبیند و یادداشت نکند که ایشان میفرمایند سید عمید الدین تعریف اولی ، تعریف مشهور سابقه ای دارد از زمان بعد از علامه خود علامه تعریفی ارائه ندادند که چی شد! تنافی مدلولی الدلیلین علی نحو التناقض و التضاد این تعریف مشهور مانده و در کتاب ها آمده یک تعبیری مرحوم صاحب کفایه داشتند که فی تعارض الادلة و الامارات شاگردان خود آخوند اماره نمی تواند منظور در اماره در موضوعات باشد ولی خب در کتاب های قدما و اصولیین کلمه اماره و تعارض و اینها زیاد امده حالا آن وقت چیزی که جالب است این سطر اولی است که در تهذیب الاصول مرحوم علامه هست که تعارض را در اماره در موضوع هم بردند همینی که من دیروز عرض کردم یک خرده بحث تعادل و تراجیح نیاز دارد در اصول که مبسوط تر باشد خب طلبه ای که میخواهد اصول بخواند در همین بحث تعادل وتراجیح مباحث گسترده تری را ببیند که قواعد استنباط هم برای او که به درد میخورند ولی خب گفتند ربطی به شبهه حکمیه ندارد و باید فاصله بگیریم ازش ایشان اینجا اینجوری فرمودند ببینید عبارت را من درست فهمیدم! فرمودند الاول فی التعادل الامارتان ان تعادلتا فی حکمٍ واحد و تنافی الفعلان جاز ، تعادل حکم یک حکم است اما فعل دو فعل است این تعادل جایز است که چی؟ کتوجة المصلی الی جهتین غلب علی ظنه أنّهما جهة القبلة همان اماره ای که در کتب فقیه مفصل مطرح شده راجع به جهات قبله معلوم است که مربوط به موضوع است شبهه حکمیه نیست قبله این طرف است یا این اطرف است همان جا هم اسم اماره و تعارض البینتین می آورند در فقه. خب ایشان می بنیید در این بحث اصولی هم مطرح کردند امارتان تعادلتا حکم واحد وجوب نماز است اما فعلش دوتاست یکی باید این طرف بخواند یکی این طرف. تنافی الفعلان جاز کتوجه المصلی الی جهتین فالحکم و هو الوجوب واحدٌ و یتخیر المجتهد منظور از مجتهد اینجا یعنی اجتهد در پیدا کردن جهت اتفاقا راجع به بحث مجتهد که در اصول آدن دنبالش بگردد که در فقه کجا راجع بهش بحث کردند هی از آن جاهایی که جواب میدهد کجاست؟ در بحث قبله است که فقها بکار بردند واژه مجتهد را در چی؟ در کسی که در پیدا کردن جهت قبله پی جویی کرده. بعد فرمودند و ان اتحد الفعل و تنافی الحکم حالا شد بحث ما ، یک کار باید انجام بدهد اما حکمش دوتاست. یا حرام است یا واجب. فعل واحد حکم دو تا اینجا بعد فرمودند کالامارة الدالة علی قبح الفعل و الامارة الدالة علی وجوبه أو جوازه فمنع منه قومٌ و ان جاز .... ادامه دادند

10:55

پس ملاحظه میکنید در اولین کتابی که من برخورد که تهذیب الاصول علامه هست و با این عنوان فی التعادل و التراجیح که چه بسا همین کتاب که تهذیب الاصول جلوتر صحبت شده بود تهذیب نهایه علامه است نهایه الاصول مبسوط بوده نمی دانم هم چاپ شده یا نشد!

شاگرد : چاپ شد موسسه امام جعفر صادق

استاد : در دو جلد؟
شاگرد : نه 5-6 جلد است

استاد : اوه ماشاء الله تهذیبش پس خیلی مختصر است ! این در کتاب هایی که من نگاه کردم عرض کردم در فقط تذکره الاصول شیخ مفید دو سه سطر آخر کتابشان گفتند دیگر بقیه معارج عرض کنم ذریعه عدة الاصول اینها نبود اول کسی که همین را مطرح کرده به همین عنوان علامه هستند که ظاهرا در نهایه پس دیگر مفصل تر آورده باشند که خوب اگر چاپ شده به اینجا هم رسیدند ببینیم که ایشان تعارض در دو تا اماره در موضوع را در بحث اصولی مطرح کردند یا نه؟ همینی که دیروز گفتم اماره ای که آخوند گفته بودند میفرمودند شاگردانشان احتمال ندارد که این اماره منظور اماره در موضوعات باشد روی ضوابط اصول الان ولی خب شروع این بحث که در تهذیب الاصول علامه ابتداءً اماره در موضوع را هم مطرح فرمودند این یکی صحبتی که دیروز شد. دیگر چی صحبت شد؟

آهان پس این ایشان فرمودند رفتیم ...

تنافی مدلولی الدلیلین روی نقل آشیخ غلامرضا در قلائد الفرائد اول کسی که این تعریف مشهور را ارائه داده سید عمید الدین است که آن حدسش هم من عرض کردم که حدسا باید همان باید سید عمیدالدین در شرح همین تهذیب الاصول و نهایه و اینجور چیزها باشد که آن جا ایشان این تعریف را ارائه داده باشند و بعد ایشان دیگر جا گرفته باشد این تعریف تنافی مدلولی الدلیل . خب این تعریف بوده آمده آمده تا زمان کی؟ تا زمان صاحب رسائل که شاگرداشان مرحوم آ میرزا حسن آشتیانی فرمودند در بحر الفوائد در مجلس بحث استاد ما گفتند که اصلا مشهوری که گفتند که تعارض تنافی مدلولی الدلیلین است منظورشان این نیست که تعارض هم وصف مدلول است به هیچ وجه منظورشان ای نیست منظور مشهور این بوده که یعنی دو تا خبر متعارض هستند ؛ تعارض وصف برای خود خبرین است بالذات ولی باعتبار مدلول ؛ درست شد؟ این را ایشان هم فرمودند در مجلس بحث هم صحبت شد و لذا شیخ هم تعبیر را عوض کردند تعریف مشهوری که از سید عمید الدین تنافی مدلول الدللیلین فرمودند که التعارض تنافی الدلیلین تنافی را به دلیلین زدند به حسب مفهومهما یعنی برای سبب چی؟ رمزش را که خود شیخ فرمودند آنجا گفتند اینجا هم صاحب کفایه توضیح میدهند . ببینید این حاشیه خود مصنف صاحب کفایه بر رسائل است فرمودند که لعلّ المناسبة غلب فی الاصطلاح لعلّ المناسبة بین المعنیین هی المشابهة کان ؟؟؟ ثم إنّ هذا أحسن من مماذکره فی تعریفه یعنی اینی که استاد ما شیخ انصاری گفتند که تنافی الدلیلین بحسب مدلولین این تنافی را به خود دلیلین زدند بهتر است از آن تعریف مشهور که گفتند تنافی مدلولی الدلیلین چرا؟ اذ علیه بنابر تعریف مشهور اذ علیه وصفهما ، وصف دو تا خبر دو تا اماره به ( به تعارض به تنافی ) من باب وصف بحال المتعلق خود اینها با هم نزاعی ندارند مدلول هایشان هستند که نزاع دارند زید و عمرو نزاعی ندارند پدرانشان هستند که با هم نزاعی دارند وفحینئذ التعارض عندهم وصف للخبرین بحالهما قائمٌ بانسفهما این تعارض برای این است و لا ینافی ذلک کون المنشأ تنافی المدلوللین لسرایة التنافی الیهما بماهما دلیلان ایضا فلا تقبل این را اول فرمودند برای وجه عدول شیخ پس وجه اصلی که صاحب کفایه فرمودند این است که چون در تنافی مدلول الدلیلین تعریف بی ریخت میشد تعریفی میشد وصف به حال متعلق حال آن که ما میخواهیم خود تعارض و خبرین متعارضین را معنا کنیم پس شیخ فرمودند تعارض الدلیلین تنافی الدلیلین و به خود دلیل زدند همین اندازه

15:53

در حاشیه یک کلمه اضافه کردند که این کلمه بعدیش زمینه هم شده برای این حرف های در کفایه به تغییر تعریفی که اینجا خودشان ارائه دادند فرمودند هذا مع أنّه ربما یکون بین المدلولین تنافی و لا یکون بین الدلیلین کما فی الحاکم و المحکوم منه مد ظله العالی خب ! دلیل دیگر برای اینکه تعریف شیخ بهتر است چیست؟ دلیلش این است که مشهور فرمودند تعارض تنافی مدلولین است اما شیخ فرمودند تنافی چیست؟ تنافی دلیلین است میگویند این بهتر است حاکم و محکوم متعارض نیستند پس دلیلین تنافی ندارند تعارض هم نیست اما همین حاکم و محکوم مدلولین تنافی دارند ؛ دلیلین تنافی ندارند مدلولین دارند و اگر صرفا تنافی مدلولین تعارض بود نزد مشهور باید حاکم و محکوم هم متعارضین باشند و حال آن که نیستند پس تعریف شیخ بهتر است ! به خیالم رسیده این حاشیه زمینه شده ...

شاگرد : اعتبار مدلول جناب شیخ گفتند ان را چکار میکنند برای چیز؟؟؟؟

استاد : ایشان این را یک کلمه کوتاه این جا گفتند بعد که آمدند پر و بالش بدهند بعد راضی نشدند که همین تیکه دومی که شیخ آوردند آن را آن جوری بگویند گفتند شیخ اول خوب کاری کردند که گفتند تنافی الدلیلین اما اینکه دنبالش گفتند بحسب مدلولیهما نه ما همین حاشیه ایشان اینجوری حدس میزنم زمینه شده که گفتند دست از آن تیکه اش برداشتم خودشان آمدند تغییر دادند این تعریف کفایه ؛ تنافی الدلیلین بحسب الدلالة و مقام الاثبات یعنی به حسب مدلول را اصلا بردند کنار ! جالبش این است که اصلا میخواهند بگویند بعد اگر مدلول در کار بیاورید کار خراب میشود در دو جا؛ ببینید دو تا عبارت در همین عبارت کفایه نگاه بفرمایید یکی فوری بعد از همین که تنافی را معنا میکنند تعارض را میگویند فلا تعارض بینهما بمجرد تنافی مدلولهما یعنی تنافی را به مدلول نسبت میدهند در عین حال حاضر به ثبوت تعارض نیستند ! حالا جالب ترش و واضحترش در کتاب ما صفحه 381 میشود حالا کتاب شما نمیدانم تقریبا حدود کتاب شما 4-5 سطر قبل از فصل بعدی که فصل بعدی نرسیده یک هفت هشت سطر قبلش این عبارت را ببینید و بالجملة الادلة فی هذه الصور و ان کان و بالجملة الأدلة في‏ هذه‏ الصوری که جمع عرفی دارد ما هم میگوییم که تعارض نیست و إن كانت متنافية بحسب مدلولاتها إلا أنها غير متعارضة یعنی دقیقا از تعریف شیخ فاصله گرفتند یعنی تعریف شیخ را تام ندیدند چون شیخ گفتند تنافی الدلیلین بحسب مدلولهما میگویند نه گاهی است به حسب مدلول تنافی دارند ولی در عین حال تنافی الدلیلین نیست محقق نیست لذا ظاهرا این حاشیه کوچک کنار کتاب بعدش نوشته شده با مدّظله بعدا که پر و بال داده شده در کلاس درس تبدیل شده به عبارت کفایه و از تعریف استادشان هم فاصله گرفتند چون این اشکال در تعریف کفایه در حاشیه رسائلشان نیست و مطلبی هم از این اصلا ذکر نکردند.

حالا فرمایش شما برگردیم و اینها مقدمه بود آنی که من عرض کردم این بود که تنافی و تعارض ، تنافی را تا چطور معنا کنیم اگر تنافی را به معنای دو تا امر موجودی که او میخواهد او را نفی کند او هم میخواهد او را نفی کند بگیریم این بله به دلیلین هم میشود بزنند و مانعی هم ندارد هیچ مشکلی ندارد مثل ایکه میگویند زید و عمرو با هم تنافی دارند در یک مجلس دیدید عرفی بکار میبریم دیگر زید و عمرو با هم تنافی دارند اینجوری اگر میخواهیم بگوییم خب مانعی ندارد که حتی بین دلیلین هم تنافی باشد بالذات اما ظاهرا در بحث ما که می گوییم تنافی یعنی فقط یکی اش میتواند باشد منظور در بحث ما اگر تنافی عرفی است خب با تعارض هیچ فرقی ندارد مرادف همدیگر هستند. تنافی المدلولین یعنی تعارض المدلولین تعارض الدلیلین یعنی تنافی الدلیلین هیچ فرقی هم با هم ندارند خب حرفی هم نداریم این که من دیروز عرض کردم که اصل کار عرض من بود این است که لذا مثال به صندلی زدم صندلی خلاصه یک نفر رویش نشسته یکی دیگر بیشتر نمی تواند بنشیند تنافی میکنند میگویند یکی هست این یکی هست یا آن یکی! در واقع و نفس الامر یکی بیشتر نمی تواند باشد یا حرمت است یا وجوب نه اینکه هم حرمت داریم هم وجوب داریم اینها دارند با همدیگر معارضه میکنند به خلاف تعارض ؛ تعارض حتما موجودند شما هرگز نمیتوانید بگویید که وجود انسان با لا وجود انسان متعارض هستند ؛ تعارض ندارند که تنافی دارند یکی دیگر را می بییند یکی شان فقط موجود است اما تعارض یک نحو حالت اثباتی دارد باید موجود باشند باهمدیگر نزاع کنند برای سر رساندن یک چیزی! روی این توضیح مختصر بود که من عرض کردم که روی حساب این معنا اگر تنافی را معنا کنیم در مانحن فیه میخواهیم بگوییم تعارض کجاست؟ تعارض آن جایی است که واقع امر یکی بیشتر نیست همینی که تعریف قشنگی در تهذیب فرمودند که و ان اتحد الفعل و تنافی الحکم کار باید یک کار انجام بدهند اما حکمش در واقع منافی است یعنی در واقع یک حکم بیشتر نمی تواند باشد این تنافی نه یعنی دو تا حکم داریم دارند باهم نزاع میکنند ما دو تا حکم نداریم با هم نزاع بکنند در واقع یکی از این دو تا بیشتر نیست ما میخواهیم کشفش کنیم که کدام است اگردر بحث ما منظور از تنافی این است خب تنافی بالذات بین چیست؟ بین واقع است بین مدلولین به معنا حکمین تعارض نیست بین آن ها تعارض ندارند اما بین کاشفینی که او میگوید بابا آن چیزی که در واقع است حرمت است او میگوید آن چیزی که در واقع است وجوب است خب بین کاشفین میشود تعارض این خوب است

شاگرد : ؟؟؟/ تعارض را شما چجوری بالعرض میگیرید در مدلولین؟ تعارض میگوید بود و نبود چیز در این ؟؟؟ درگیر شدن است دیگر

استاد : خب بود و نبود که باهم درگیر نمیشوند تعارض یعنی دو چیز با همدیگر نزاع کنند در نفس الامر یک چیزی یا هست یا نیست! میتوانیم درنفس الامر بگوییم بود زید با نبودش دارند با هم دعوا میکنند. دعوا کردنی نیست که...

شاگرد : الان وجوب و حرمت مثلا وجوب نماز جمعه با حرمت نماز جمعه

استاد : وجوب و حرمت دارند در واقع با همدیگر نزاع میکنند؟ نزاع نیمکنند که! یکی شان هست یکی شان نیست این بود که من عرض کردم تنافی یعنی این! و لذا تعارض واژه ای که با این میسازد که هر دو باشند و باهم دیگر ما را به حیرت بیندازند نفس الامر کجا ما را به حیرت میا ندازد ؟ نفس الامر یا واجب است یا حرمت نه نزاعی در آن هست نه هیچی ! ما میخواهیم کشفش کنیم اما دو تا کاشف دو تا دال با هم تعارض میکنند ما را می اندازند به حیرت او میگوید اونی که در واقع است این است. متفرع بر این بود که پس تعارض بالذات بین دلیلین است تنافی بالذات بین مدلولین است این چیزی بود که من عرض کردم نه به اسناد به این آقایان بدهم خب حالا شما فرمایشاتان را یک دفعه دیگر بفرمایید ببنیم اینها مقدماتی بود برسیم شما بفرمایید کدام قسمتش معلوم نیست الان؟

شاگرد : عرض کردیم ان چیزی که ما میخواهیم در این بحث ها این است که اگر مثلا دو تا روایت داریم که یکی دال بر وجوب است یکی دال بر حرمت آن چیزی که ما نیاز داریم این است که اینها نمیشود هر دو در واقع باشند که هذا خود به خود میرود روی مدلولین دیگر ! ما چرا بحث را ببریم روی دلالت؟ یعنی اگر وجوب هست حرمت نمیتواند باشد تعارضی که ما میگوییم جمع هر دو نشاید این اگر آن نیست ؛ آن اگر نیست ، این نیست . اینکه مرحوم صاحب کفایه بحث را به این نحو از یک مسیر دیگر دارند چیز میکنند چی باعث شده این مسائل مطرح بشود برای ایشان و الا همان بحث مشهور صاف است آدم میخواند و تمام میشود ! به تعبیر دیگر در رسائل اگر آدم این بحث را میکند اگر عبارت کفایه را نداشته باشد قانع میشود بحث هم تمام میشود ولی اینجا که عبارت میآید چه چیزهایی که باعث شده ایشان در این وادی ...

25:07

استاد : اگر فرمایش این است بله من درصدد بودم که همین ها را صحبت کنم پس ببینید انی که ظاهرا تعریف مشهور شیخ عوضش کردند همان طوری که خود شیخ هم صریحا در بحر الفوائد میگویند که در مجلس بحث شیخ فرمودند منظور شیخ تغییر ماهوی معنوی نبوده فقط آن ها میشده وصف به حال متعلق ایشان تغییر دادند وصف به حال نصف کردند به ذات کردند درست شد؟ همین اندازه! آن بحث های مدلولی ما هم باقی است. صاحب کفایه هم یک تاییدی برای شیخ کردند بعد در کفایه میبینیم تغییر دادند . چی سبب شده که ایشان این کار را کردند؟ خودشان این عباراتی که از کفایه گفتم سبب شده. صاحب کفایه دیدند که ما بین حاکم و محکوم در ... عین همین عبارتی که اینجا خواندم که گفتم این زمینه شده فرمودند هذا مع انه ربما یکون بین مدلولین تنافی و لایکون بین الدلیلین تنافی کما فی الحاکم و المحکوم این زمینه این تغییرشان

شاگرد : خود شیخ که تعبیر را عوض میکند نتیجه اش همان میشود که مشهور بود دیگر

استاد : بله

شاگرد : با اینکه متن را تغییر میدهد هیچ اثری ندارد برخلاف آخوند

استاد : بله ؛ بعضی ها فی الجمله تقریری برایش گفتند ولی از نظر تاریخی اش نیست چه بسا میخواستند استفاده کنند در بعضی شروح کفایه من دیدم بر تغییر شیخ هم دو تا اثر مترتب کرده بودند

شاگرد : از حیث حکومت و ورود هیچ اثری ندارد. از حیث حکومت و ورود داخل تعریف بشود یا نشود همان مشکل مشهور را دارد

استاد : که صاحب کفایه هم همین را فهمیدند.خب ! حالا این عبارت ببینیم منظور صاحب کفایه چیه؟ زمینه این تغییر شده؟ حاکم و محکوم اساسش این است الشاک حکمه کذا بعد میفرمایند لا شک لکثیر الشک حاکم و محکومی که همه بلدیم مثلا یا مثلا الخطیب عالم در حکومت موسع یا النحوی لیس بعالم در حکومت مضیق که همه اینهارا میدانید در این مثال ها صاحب کفایه میگویند حاکم و محکوم مدلولشان با هم تنافی دارد اما دلیل ها تنافی ندارند این را اینجا گفتند من دیروز عرض کردم من خیالم میرسد مدلولشان هم تنافی ندارند آخه مدلول مشهورش هم شما چطور معنا میکنید؟ ما یک جوری معنا میکنیم که خراب بشود. خب مقصود اینها این نبوده. من خیالم میرسد این حاشیه خودشان بر رسائل این زمینه شده برای کفایه معلوم نیست خیلی این حاشیه سر برسد تا محتاج بشویم به این تغییر ایشان برای اینکه تا آن جایی که من نگاه میکردم خیلی ها پسندیده اند این تعبیر صاحب کفایه را میگویند خوب است و اینجوری ها حالا هم خود اضافه کردن اصطلاحی است که رایج نیست حالا این را عرض میکنم حالا اصل مرادشان ما بفهمیم نه اینکه قبل از فهم مراد چیزی عرض نکنم حاکم و محکوم چطور میتواند که مدلولشان تنافی داشته باشد دلیل تنافی ندارد نزد صاحب کفایه واضح است خوب توضیحش خودشان دادند توضیح دادند برای ما میگویند حاکم و محکوم وقتی به دست عرف میدهید متحیر نمی ماند خیلی واضح است برایش میگوید این حاکم دارد میگوید وقتی کثیر الشک شدی احکام شک من را اجرا نکن ! با همان تفسیرهایی که برای حکومت هست و بعدش هم میرسیم و مفصل عرض میکنم چند جور این معلوم که حاکم و محکوم دلیلین تنافی ندارند یعنی چی؟ یعنی عرف متحیر نمی ماند. فوری میگوید آقای حاکم شما بفرمایید شما جلو هستید. این دلیلین یعنی تنافی ندارند این مقصود صاحب کفایه آن قبلی اش چیست که میخواهند مشهور فاصله بگیرند میگویند بین حاکم و محکوم مدلولینشان تنافی دارد من تقریر فرمایششان را این میکنم من در فرمایش خود صاحب کفایه تقریر ندیدم من از ذهن خودم تقریر میکنم مدلولین تنافی دارند یعنی این کثیر الشک دارد میگوید آقای شاکّ ولو شک تو زیاد است باید این سجده را بجا بیاوری ولو زیاد است به عمومش شامل میشود کثیر الشک میگوید نه چون تو کثیرالشک هستی ولو شاکی اما سجده برایت واجب نیست به جا نیاور تنافی مدلولین یعنی این پس دو تا مدلول با هم تنافی کردند یکی میگوید سجده را به جا بیاور یکی میگوید نیاور شد تنافی ! اگر این منظور است که ایشان فرمودند خب حالا مشهور میخواهند بگویند لا شکّ لکثیر الشک با این تعارض دارند تعارضی که منظور مشهور است و باب در اصول برایش باز کردند تنافی مدلولین یعنی این؟ یا نه کلمه مدلول باید شکافته بشود دلالت ... حالا خود صاحب کفایه دلالتی گفتند که خیلی ... دلالت این است که یک چیزی ما را سراغ یک چیزدیگری میبرد. مدلول هم آن چیزی است که به سراغش رفتیم آنی که خیلی اهمیت دارد و در مباحث علمی بسیار هم محل مسامحه کاری شده این است که گاهی دالّ یک بافت است یک مجموعه است یک دسته ای از چیزهایی است که طناب می چینند دورش دسته است این میشود دالّ ولی خودش را به صورت یک دالّ نشان میدهد مدلول هم همچنین است مدلول هم ، مدلول یک؟؟؟ میگوید مدلولش این است و حال آن که اینجور نیست مدلول یک بافت است. مجموعه از امور است که نیاز دارد به انحلال دالّ و مدلول به تحلیل کنیم دالّ را به عناصر تشکیل دهنده دالّ و مدلول را به عنار تشکیل دهنده مدلول؛ اینجور باشد مشهور چی میخواهند بگویند؟/ یک خبر دلیل است و دالّ است بر یک مدلولی ؛ مدلول ها تنافی دارند. مدلول ها تنافی دارند یعنی آن ها فقط میخواهند بگویند وجوب و حرمت با هم تنافی دارند اما اینکه الان این دلالت دارد بر اینکه انشای این حکم هم شده است و گوینده این کلام میخواهد بگوید من دو تا انشا کردم اینها خودش مدلول است صاحب کفایه از این مدلول ها اصلا کانه این دیگر مدلول نیست

31:26

برای اینکه باز کنم مقصود خودم را توضیح بیشتری بدهم دوتا روایت آمده دو تا روایت به صورت حاکم و محکوم یا متعارض ؛ این یک حکمی میگوید آن یک حکم دیگری ! در اینجا مدلولینش چیست؟ اکرم کل عالم لا تکرم الفساق من العلماء این دو تا عام و خاص مثال بزنیم مثلا گوینده دالّ این جمله ای است که اکرم کلّ عالم مدلول چیست اینجا؟

شاگرد : وجوب اکرام هر عالمی

استاد : وجوب اکرام هر عالمی ؟؟؟ مشهور میخواهند همین را بگویند که حالا بعد .. صاحب کفایه مدلول را اینجور معنا نمیکنند ؛ میگوید این جور ؟؟؟/ اگر اینجوری معنا کنند که مشکلی پیش نمی آید ؛ مدلول تنافی دارد لاتکرم الفساق من العلماء آن هم حرمت اکرام میشود اگر نهی دالّ بر حرمت است. بین وجوب و حرمت وجوب اکرام عدم حرمت اکرام تنافی است یعنی در واقع یکی اش بیشتر نیست. خب حالا این جمله میگوید هر عالمی را اکرام کن مدلولش وجوب اکرام است آیا مدلولش هم هست که من گوینده این کلام انشای وجوب اکرام کردم برای شخص همین فاسق یا نه به عموم این را میگیرد به ظهور ؛ اما این مدلول این است ؟ یعنی وجوب اکرام فاسق مدلول این کلام است؟ یا فقط وجوب اکرام است؟ شما میگویید وجوب با حرمت تنافی دارند خب وجوب اکرام با عدم حرمت اکرام تنافی دارند مدلولش هم در اینجا وجوب اکرام است، وجوب اکرام فاسق مدلول است؟ خب اول الکلام !

شاگرد : بالتضمن مدلول نیست؟ به هر حال فاسق هم جزء علما هستش که!

استاد : خب بردید بحث ما را قدم بعدی که میخواستم واردش بشوم. خب بالتضمن هست یعنی بعمومه میگیرد این را ! یعنی وقتی میگویم هر عالم خب مدلول منظور شما از این مدلول چه مدلولی است یعنی مدلول مقصود به مفهوم تصوری یا تصدیقی صوری یا تصدیقی جدی؟ آخه دلالت دو جور بود. دلالت تصوری بود. تصدیقی بدوی بود تصدیقی جدی بود. منظور از مدلول کدام است در صاحب کفایه؟ میگویند مدلول با هم تنافی مدلول کدام است؟ مدلول به دلالت تصدیقی بدوی که شامل فاسق هم هست؟ پس اگر این است بحث به دلالت شما هم کار را درست نمیکند چون دلالت و مدلول یکی هستند. اگر میخواهید بگویید مدلول یعنی نه ، مدلولی که واقعا کلام او را میرساند با همه بند و بیل هایش مدلول تصدیقی جدی خب این هم با دلالت شما فرقی ندارد . یعنی واقعا مدلول اکرم کل عالم مدلول تصدیقی جدی ای نیست که فاسق را اکرم کن ! این هنوز مراعی است . مدلول واقعی اکرم کل عالم کی است؟ وقتی است که مخصص و عام را با هم دیگر در نظر میگیرید میگویید مدلول اکرم کل عالم یعنی کل عالم غیرفاسق و لذا در عام و خاص ما میگفتیم مخصص می آید در واقع مقید است یک قیدی میزند به عام.

شاگرد : حاج آقا همان جا هم یک بحثی بود که مخصص منفصل و متصل را تفصیل قائل میشدند چون عرف می آید ظهور میسازد

استاد : آن تفصیلات قبول است

شاگرد : پس این تفصیلات همین جا باید قائل بشویم بین حاکم و محکوم اگر هم زمانباشد بله مجموعا در نظر میگیریم ولی یکی اش را مثلا امام صادق گفته یکی اش را امام جواد فرمودند امام رضا فرمودند

استاد : شما در مخصص منفصل چی میفرمودید؟

شاگرد : در منفصل ظهور چون بسته میشد یک نوع حالت تعارضی ساخته میشد حالا تعارض بدوی دارم میگویم در عام و خاص چون تعارض بدوی که قائل هستند

35:47

استاد : یعنی عام منفصل یک ظهوری یعنی یک مدلولی در شمولش برای فاسق دارد خب اگر این است پس دلالت هم دارد. دلالت مگر دیگر چیست؟! دال است و مدلول. حالا بعدا میخواهم همین را بگویم که ایشان یک دلالتی بکار بردند که اصلا از تعریف متبادر معنای دلالت فاصله گرفتند. چه فرقی میکند؟ اگر عام منفصل مدلولش شامل عالم فاسق هست خب دال است بر عالم فاسق دلالت بر این هم دارد میگویید بحسب مدلول با هم متنافی هستند به حسب دلالت با هم متنافی نیستند. این چطورمیشود؟ و لذا همه قبول دارند خود ایشان هم میگویند دلالت به معنای ححجیت گرفتند دلالت سر بر هم رفته بعد ازاینکه مخصص منصفل آمد و همه اش را عرف با هم جمع کرد و خب اگر آن جوری دلالت را معنا میکنید مشهور هم مدلول منظورشان همین بوده. خب چطور دلالت را آن طور معنا کینم مدلول را ان جوری که ... مشهور چی گفتند؟ گفتند آنی که اولا مدلول منظورشان واقعیت بوده عرض کردم اگر منظورشان مدلول تصدیقی میگویید مدلول تصدیقی جدی منظور مشهور بوده تنافی مدلولی الدلیلین یعنی دو تا مدلول جدی کلام با همدیگر تنافی دارد خب با این حرف شما هیچ فرقی نمیکند با اینکه شما کلمه دلالت را در غیر معنای آن وقت خودش هم بکار بردید بعد چون مقابل هم هست همه خیالشان میرسد مدلول یک معنا دارد مدلول که شما میگویید همان مدلول است با اضافه یک معنا با اینکه هیچ فرقی ندارد حالا این سوالاتی است که ما از محضر ایشان مطرح میکنیم که شما جوابش را بفرمایید علی ای حال در تقریر فرمایش ایشان من بیش از این چیزی در ذهنم نیست که ایشان میگویند مدلولین با هم تنافی دارند یعنی چی؟ یعنی همینی که اکرم کل عالم شامل است که یعنی میگوید اکرم العالم الفاسق لا تکرم الفساق میگوید لا تکرم ! پس بین مدلولین در حاکم و محکوم در عام و خاص بین مدلولین تنافی است یکی میگوید بکن یکی میگوید نکن اگر این منظور مدلول است خب دالّ این دو تا دلیلین هم دو تا هم دلالتین است دو تا دلالتین تصدیقی بدوی ! پس اینکه شما میگویید به حسب دلالت و مقام الاثبات که مقام الاثبات هم از مقام خودش بردند آخه مقام اثبات مقابل مقام ثبوت و نفس الامر و انشا است اینجا مقام اثبات را آوردند مقام حجیت فعلیه ، منظورشان از مقام اثبات یعنی دلیلی که آخر کار اثبات کرد خودش را به کرسی رساند حجت کرد حرف خودش را منظورشان از اثبات این است خب هم دو تا کلمه فاصله گرفته و هم اینکه ملزمی نداشته که ما از تعریف مشهور فاصله بگیریم کافی بود فقط شما کنار تعریف مشهور بنویسید تنافی الدلیلین بحسب مدلولیهما ای المدلولین التصدیقین واقعی جدی به حسب واقع امر همه حرف شما را رسانده بود بحسب الدلالة فی مقام االاثبات هم نیاز نبود که بفرمایید این چیزی که ... نمیدانم فرمایش شما تا آن جایی که چیزی نزد من بود عرض کردم که پس وجهی که من فهمیدم و همین جور مراجعات دیدم ایشان عدول کردند از این تعریف این بوده این هم ظاهرا با این بیانی که من عرض میکنم دیروز هم گفتم حرف مشهور خوب است ملزمی برای فاصله گرفتن از آن نیست مطلب فطری ساده است مدلول دو تا دلیل با همدیگر تنافی دارند تعارض کردند صاحب کفایه میگوید نشد حاکم و محکوم مشهور میگویند مدلولشان تنافی دارند پس باید متعارض باشند و حال آن که حاکم و محکوم مدلول ها تنافی دارند بله اما متعارض نیستند من عرض میکنم کجا مشهور گفتند که حاکم و محکوم مدلولشان تنافی دارند آخه منظور از مدلول به عبارت واضح تر که الدلالة تابعة للارادة مشهور که گفتند تنافی مدلولین یعنی تنافی مقصودین ؛ مدلولین یعنی مقصودین خب در حاکم و محکوم عرف متحیر می ماند در دو مقصود؟ نه خیلی واضح است برایش یک مقصود است گوینده یک مقصود واحد اراده کرده! شکی ندارند که پس مدلولینی که مشهور میگویند یعنی مقصودین ؛ مقصودین هم در حاکم و محکوم به طور جزم تنافی ندارد یک مقصود بیشتر نیست همه میفهمند تنافی بین دو مقصود نمی بینند.

40:20

این تا آن جایی که در ذهن قاصر من بود برای این مطلب. اما یک نکته ای که دیروز عرض کردم که آقا ضیاء اشکال گرفتند من در این ها دیده بودم در مقالاتشان که من دارم مطرح نکردند اصلا ظاهرا مقالات الاصول قلم خودشان است در نهایة الافکار دیدم آدرس دادند. نهایة الافکار تقریرات است ظاهرا. کی تقریر کرده؟
شاگرد : آشیخ محمد حسین بروجردی

استاد : بله در نهایة الافکارشان این مطلب بود خیال هم میکنی که خالی از دقت نیست خوب است فرمودند که علی ای حال قسمت اولش یک خرده چی هست ولی برای صاحب کفایه خوب است چون من با این تغییر صاحب کفایه خیلی ذهن موافقت نمیکند این اشکال شاگرد خودشان آقا ضیاء شاگرد خیلی پر سابقه آخودند بودند خیلی حسابی 27 سال بنظرم خیلی است خودشان درس مفصل اصول داشتند بعد با شاگردان راه می افتند می رفتند درس صاحب کفایه یک کسی بوده 27 سال درس اصول صاحب کفایه رفتند دوره های متعددی که ایشان میگفته میفرمودند حاج آقا که یک کسی به آقا ضیا گفت که شما با این فاصله طولانی 27 سال هنوز باز می آیید اینجا و می نشینید پیش صاحب کفایه استفاده هم میکنید یا این را ده بار شنیدید مثلا؟ ایشان گفته بودند که دو سه هفته یک بار یک کلمه استادی ! منظورم اینکه با این هیچی نبوده ولی باز می رفتند می نشستند تا آخر ؛ شاگرد اینجوری صاحب کفایه بودند. خب خود شاگرداشان اینجا به تعریف استاد اشکال دارند میگویند که شما گفتید به حسب الدلالة و مقام علی وجه التناقض أو التضاد میگویند این التناقض را دیگر بیخود آوردید. چرا؟

شاگرد : تناقض وجودی عدمی است

استاد : بله تناقض بین امر وجودی و عدمی است شما چه کار کردید؟ تعارض را بردید سر تنافی دلیلین فی مقام الاثبات دلالة و الحجیة خب این جز تضاد چیز بیشتری نیست ! وجوب و لا وجوب متناقضین هستند اما الذی یثبت أنّ الواقع وجوب و کنارش أنّ الذی یثبت أنّ الواقع عدم الوجوب این دوتا متناقضین هستند یا متضادین هستند ؛ متضادین هستند خیالم میرسد اشکال دقیق است حالا ... که علی ای حال شما بیخود گفتید دیروز هم عرض کردم صاحب کفایه تنافی از مدلولین زدند به دلیلین بعدش هم مدلولین را در کلام شیخ باز برداشتند کردند به حسب الدلالت اما یک گوشه دیگر که در اصل تعریف مشهور بوده که علی وجه التناقض این را جا گذاشتند و حال آن که وقتی شما تعریف را عوض کردید ریخت تعریف شما سازگاری با دو تا کلمه تناقض و تضاد ندارد باید این را یک تجدید نظری در ان کرده باشید و حال آن که نفرمودند. خب ! این هم یک کلمه؛ پس فرمودند که التعارض یعنی تنافی الدلیلین أو الأدلة بحسب الدلالة و مقام الاثبات علی وجه التناقض أو التضاد حقیقةً ؛ حقیقة ً میخورد به تضاد ؛ تناقض یک وجه بیشتر نیست ؛ تضاد حقیقی کجاست؟ آن جایی است که واقعا یک حکم میگوییم نماز جمعه مثلا یکی میگوید مستحب است یکی میگوید حرام است مثلا. و یا واجب است یا ... و بین احکام خمسه بگوییم تضاد است . این میشود تضاد حقیقی بین دو تا احکام؛ أو عرضا ؛ عرضا به کار میرود به معنای بالعرض و المجاز یعنی واقعا نیست ولی عرضا تضاد گفته میشود چجوری؟ بأن علم بکذب احذهما اجمالا مع امتناع اجتماعهما اصلا میدانیم یکی اش دروغ است ولی نه اینکه تضاد واقعی باشد میشود هر دوتایش جمع بشود. یا هیچ کدامش ، نه. ولی میدانیم که یکی اش دروغ است مثل رابطه بین نماز قصر و اتمام یک جا میگویند اینجا نمازت را شکسته بخوان آن دلیل دیگر میگوید روزه بگیر. این یکی دلیل میگوید شکسته بخوان یکی دلیل میگوید تمام بخوان این از موارد علم اجمالی است خب اینکه متعارض نیستند که چه تضادی هست؟ او دارد میگوید شکسته بخوان شکسته میخوانم آن یکی دلیل میگوید تمام بخوان تمام میخوانم خب دو تا نماز میخوانم ما از بیرون میدانیم که یکی نماز بیشتر بر من واجب نیست چون از بیرون آن را میدانم این دو تا دلیل میشودند تعارض عرضی دارند به خاطر علم ما از خارج موجب تعارض عرضی میشود بین قصر و اتمام و الا قصر و اتمام در حکمش هم تعارض نیست دو تا واقعیت داشته باشد

شاگرد : نماز جمعه و نماز ظهر هم میشود یک دلیل بگوید نماز ظهر واجب است یک دیگر نماز ظهر ....

استاد : که هر دو تا را بخووانیم بله اینها مثال زیاد دارد فقط کلمه اصلا را دیدم یکی از این مرحوم آقای مروج بودند گفتند این اصلا مثل اینکه اینجا خوب نیست مع عدم امتناع اجتماعهما اصلا گفتند اصلا یعنی لا عقلا و لا شرعا چرا؟ چون تضاد حقیقی هم استحاله عقلی دارد هم شرعی تضاد عرضی استحاله عقلی ندارد ولی استحاله شرعی با آن ضمیمه علم ما دارد

45:57

لذا گفتند یا باید باشد عدم امتناع اجتماعهما عقلا یا اصلا حذف بشود ایشان اینجوری بهنظرم همین ایشان فرموده بودند. من به ذهنم آمد که کلمه اصل

شاگرد : تاکید عدم ؟؟؟؟

استاد : تاکید خوب است اما تاکید که موهم این باشد در ذهن ایشان که یعنی اصلا یعنی لا عقلا و لا شرعا که مطلب خراب بشود این تکلیف آیا جایش بوده ؟ این ممکن است تاکید یک احتمال دیگر من به ذهنم آمد که احتمالا عبارت صاحب کفایه را رفت و برگشت کنیم این جا اصل مقابل عقل و شرع نیست که اصلا یعنی بتاتا لا عقلا و لا شرعا این اصلا مقابل حرف قبلی شان است ؛ اصل و فرع. آخه یک وقت اصل یعنی هیچ کدام یک وقتی اصلا مقابل فرعا است. عرضا است مقابل عرضا است ایشان فرمودند که تضادین عرضی . عرضی چجوری است؟ یعنی به وسیله علم خارجی عرضا تضاد میآید ولو عدم اجتماع در اصالت خودش یعنی فرعا عرضا شده اما اصلا یعنی اصالة ندارد این هم در ذهنم آمده که عبارت را دست نزنیم بگوییم همین اصلا به معنای اصالةً مقابل فرع باشد . اصل و فرع باشد نه اصل به معنای بتاةً

و علیه ... صاحب کفایه اینجا مقابل مشهور یک برگ برنده ای در دستشان است میگویند چون من تغییر دادم تعریف را پس تعریف مشهور یک اشکال داشت شامل حاکم و محکوم واینها بود اما تعریف من نیست. و علیه یعنی بنابر این تعریفی که من ارائه دادم فلا تعارض بینهما بمجرد تنافی مدلولهما اگر مدلولین تنافی دارند اما به حسب دلالت و الاثبات تنافی ندارند تعارض نیست تعارض مستقر ما میگوییم نیست. فلا تعارض بینهما بمجرد تنافی مدلولهما اذا کان بینهما حکومةٌ رافعةٌ للتعارض و الخصومة ؛ تعارض و خصومت را بخواهند با حکومت بردارند این نیست ! خب حالا این کلمه رافعةٌ بعدا هم راجع حکومت بحث کنیم ایا حکومت رافع تعارض است یا دافع تعارض است؟

شاگرد : خود این جمله با هم ناسازگار است که. از یک طرف میگوید فلا تعارض از آن طرف میگوید رافعة للتعارض.

استاد : بله خود رفع ... پارسال هم صحبت بود مرحوم صاحب کفایه در اتخاذ مبنای ورود و اینها که استدلال به دور بودن تخصیص و اینها میکنند اصلا تهافت در مبنا است یعنی خود مبنا جور نیست با آن چیزی که میخواهند نتیجه بگیرند مقاصد خوب است یعنی ان مقصودی که دارند میخواهند سر برسانند خوب است آن راهی را که انتخاب میکنند برای اینکه این مقصود معروف را پیاده کنند خیال میکنید خودش خیلی همگون نیست خیلی خب ! فلا تعارض این جوری بأن یکون أحدهما توضیح حکومت میدهند اینجا اینجا اول بحث حکومت است ان شائ الله مراجعه به تعریف ها و خصوصیاتش بکنید من هم هر چی ذهنم است ان اشاء الله عرض میکنم

وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

شاگرد : اگر یک کسی در زمان حیات آقای بهجت به این نتیجه رسید ؟؟؟ خصوصا از مردم اطمینان حاصل میکنند ؟؟؟ ولو یک تحقیقی کرده باشد خود به این اطمینیانی میرسد ولی عدول نمیکنند از مرجعی که تقلید میکردند ؟؟؟؟؟ تبعیت کند ممکن است بعد از فوت ایشان؟

خدمت ما بودیم مباحثه میکردیم یک دفعه گفتند وقت گذشت الان شروع کردم حرف زدن چطور یک ساعت شد یک چند سالی گذشته بود بعد مریضی و اینها در مسجد فاطمیه رسائل مباحثه میکردیم ساعت 10 مثلا قرار بود حاج آقا تشریف بیاورند برای درس من هم 9 مباحثه را شروع میکردم یک خرده صحبت کرده بودم گفتم حتما درس چقدر وقت است شروع شده ساعت چند است؟ گفتند 25 دقیقه فقط گذشته ! 25 دقیقه برای من بیش از یک ساعت گفته بود قبلش از مثلا یک ساعت منظور حالا برای این حال پیرمرد ها خیلی مناسب نیست بیشتر بشود.

شاگرد : در نوار هایتان هم همه اش یک ربع اول همش صبّحکم الله بالخیر است. بینش می آیند فکر کنم 10 -20 تا صبحکم الله باخیر می شنویم.

استاد : چجوری باید حذفش کنند؟! ( خنده معظم له )

شاگرد : اینکه شما هر فقط بگذارید شروع درس را یک قدری بعدش ...

استاد : آن کسی که میداند 11:10 دقیقه است در ذهنش همان ده دقیقه است

شاگرد : البته یک مقدار شاید یک بخشی حذف بشود ولی خب ...

استاد : میشود تبانی همین جوری باشد برای اول وقتی ها ، ؟؟؟؟

این هم که مکرر گفتم خود این مباحثه یک مباحثه خیلی حالا ؟؟؟ حالا بقیه اش هم دیگر ...

شاگرد : اسبتصار که برای حل بین اخبار بوده آن جا اصلا این بحث ها همین طور نبوده که به این صورت فقط یک جمع های عرفی ظاهرا بوده ؟؟؟؟ باید چنین بحث هایی

استاد :بله حتی من اینجوری در ذهنم مانده جلوتر در استبصار حتی دیدم جمع تبرعی

شاگرد : معروف است از شیخ دیگر شیخ ..

استاد : خب اگر معروف است پس خب .... من خود هم برخوردم کردم یعنی خارجیا دیدم

شاگرد : آن عذره ای که در مکاسب هست که لا بأس ببیع العذرة فلان ...

استاد : آن یک موردش هم فرمودند بله. و ظاهرا مرحوم شیخ هم از استبصار نقل کردند همان جا هم شاید یا کلی گفتند؟

شاگرد : نه ، نقل نکردند

استاد : نقل نکردند ولی من خودم دیدم در استبصار جمع هایی میکنند که جمع تبرعی است حالا جمع تبرعی هم اگر یک پشتوانه ای از فقاهت و استیناس و حدس قوی مثل آشیخ جعفر کاشف الغطاء داشته باشد دور نیست که خوب باشد مرحوم شیخ هم مثل این که در اول رسائل مثل اینکه در کفایه مطرح نکردند الجمع مهما امکن أولی من الطرح این را شیخ واردش شدند کفایه نمیدانم واردش شدند یا نه؟ نه ظاهرا ! در فصل بعدی ... نفی ثالث را واردش فصل بعدی آن هم قاعده اولی تساقط است یا سقوط نه ظاهرا ایشان وارد این بحث نشدند

شاگرد : میشدند بیست و خرده ای صفحه نمیشد

استاد : بله یعنی باید خیلی اش را باید دیگر ...

6:05

بسم الله الرحمن الرحیم

نمیدانم از تعریف تعارض چیزی ماند یا نه! این بحسب الدلالة و مقام الاثبات منظور صاحب کفایه از دلالت همان حجیت بود که گفتند شرّاح که دلالت به معنای حجیت اینجور که بوده دیدم در آن روزی نگاه کردم یادم رفت عرض کنم حالا کتاب را گذاشتم روز 4 شنبه در قفسه مرحوم حاج آقا رضا دارند در اصول همین جا ایرادی به صاحب کفایه گرفتند گفتند که شما اگر دلالت را به معنای حجیت گرفتید خب پس بخشی از مسائل تعادل و تراجیح هم باز می رود بیرون و آن کجاست؟ ترجیحات است. شما میگویید تعارض آن جایی است که تنافی داشته باشند به حسب الحجیة بحسب الدلالة یعنی حجیت دیگر. خب آن جایی هم که دو تا متعارض میشوند ترجیحات را اعمال میکنید یکی را به دیگری مقدم میدارید حجیت بالفعل یکی اش بیشتر نیست پس تعارض نیست و حال ان که خب کسی گیر ندارد ظاهرا متلقاة بالقبول است که چیست؟ که وقتی که دو تا متعارض شدند در تعارض دو حالت داریم ترجیح تعادل نه انیکه در ترجیحات ما اصلا تعارضی ما نداریم در صورت ترجیح ما تعارض داریم ولی ترجیح کردیم معالجه کردیم این تعارض را به ترجیحات ! و شما میگویید نه تعارض آن جایی است که مدلولین به حسب حجیت تنافی داشته باشند اینجا به حسب حجیت تنافی ندارند یکی ، یکی دیگر را میزند کنار ! ایشان فرمودند که این بحسب الدلاله ای که ایشان معنا کردند پس این اشکال را دارد خب این ظاهرا دوباره صاحب کفایه باید بیایند بگویند اینجا منظور از دلالت ، دلالت نیست حجیت است اما نه آن حجیتی که ته قضیه ... یعنی یک حجیت شأنیه متفرع بر دلالت. اینجوری ! نه باز حجیت شأنیه متفرع بر بحث کلی حجیت یعنی کانه باید مراتب حجیت را سه تایش کنند برای اینکه از اشکال حاج آقا مرتضی بتوانند در بروند که اثبات کنند که باز ترجیحات هم جزء باب تعادل و تراجیح هست پس یکی حجیت شأنیة داریم که میگوییم خبر واحد ثقه حجت است. این یک ! حجیت شأنی اصلی این است . یکی دیگر حجیت به حسب الدلالة هست که دو تا خبر واحد ثقه گاهی به حسب جمع ، جمع میکنند بینش . تخصیص و حاکم و محکوم و اینهاست وقتی جمع صورت گرفت علاوه بر آن حجیت شأنیه یک حجیت فعلیه ای برای هر دو محقق میشود. به حسب دلالت حجیت بالفعل باهم جمع میشوند. این هم یک مرتبه دوم. مرتبه سوم این است که گاهی هر دو حجیت شانی دارد اما به حسب دلالت قابل جمع نیستند ولذا مجبورند یکی میرود کنار و یکی شان میشود فقط حجت آن جا در بحث ترجیحات است . پس به فرمایش صاحب کفایه در ترجیحات هر دوتا به حسب دلالت حجت بالفعل هستند تنافی هم دارند از حیث دلالت ! دلالت حجیتی اما تنافی از حیث حجیت نهایی ندارند چون وقتی ترجیحات را اعمال کردید خواهی نخواهی یکی اش میرود کنار ! تنافی دیگر ...

10:13

علی ای حال این کلمه دلالتی که صاحب کفایه گفتند به معنای حجیت است اما نه آن حجیت نهایی که به ایشان اشکال کردند باید یک جوری سه مرتبه ای اش کنند اوفق به مراد ایشان این است آخه اشکالات در مباحث علمی دوجور است یک وقتی است که وقتی اشکال میکند مستشکل به شخص ان کسی که اشکال بهش وارد شده وقتی به خود میآید میگوید من توجه نداشتم به این حرف شما غفلت داشتم این ها اشکال معنویا ست که وارد است بر شخص که خودش دارد ااعتراف میکند گاهی که اشکال وارد میشود میگوید مقصود من این نبود یعنی می بیند که این حرف او به حرف او نمیخورد ولو ممکن است از حیث عبارت یا ضیق بودن اصطلاحات در فن خودش این اشکالات بهش وارد شود اما آن کسی که خودش مقصودی را داشته می بیند این مقصود شما درست مقصود من هم درست شاید من توجه به حرف شما نداشتم اما ایرادی به حرف من نیست یعنی نمی توانم عذرخواهی کنم ببخشید غلط کردم. میگویم این ربطی به مقصود من ندارد ولو اصطلاحات ضیق باشد این خیالم میرسد از این قسم است که این از آن مقصودی که صاحب کفایه دارند در این به حسب دلالت می بینند آن قصدی که ایشان داشتند به آن اشکالی که حاج آقا مرتضی فرمودند این ربطی به او ندارد ... در این جور موارد اشکالات باید چه کار کنند؟ باید دیگرانی که میخواهند محاکمه کنند حرف هر دو را ببینند باید بیایند یا اصطلاحات را تکثیر کنند توسعه در معنا بدهند مقصود هر کدام را پیاده کنند در چی؟ در آن مرام خودشان پیاده کنند این شاید از آن ها باشد. حالا من الان دیگر چیزی راجع به خصوص فرمایش ایشان چیزی به ذهنم نمیرسد

شاگرد : طبق آن چیزی که فرمودید برای حل تعریف مشهور که مدلول را سه قسم فرمودید تصوری و تصدیقی بدوی و تصدیقی جدی

استاد : البته باز چند مرتبه دیگر هم دارد در ان ... همین خودش نیست تصدیقی؟ تصدیقی دو جور بیش از این هاست من یک جایی جلوتر ها ...

شاگرد : آن وقت با این مبنا چطور الان چیز میشود.؟ یعنی این دوتایی که در محدوده ...

استاد : اینجا صاحب کفایه میگویند که وقتی که جمع توانستیم بکنیم تعارض نیست چون به حسب دلالت یعنی به حسب حجیت و گردن کسی را گرفتن تنافی ندارند هر دو درست هستند اما گاهی حسب به دلالت یعنی به حسب جمع که عرف متحیر می ماند تنافی دارند. این حجیت یعنی آن حجیتی که می خواهد بیاید گردن ما را بگیرد نمی توانیم به هر دو عمل کنیم متحیر هستیم. میخواست به حسب دلالت تصدیقی جدی تنافی سر رسید عرف متحیر شد در مدلول

شاگرد : جایی که جمع نداریم

استاد : بله جایی که جمع نداریم پس تعارض هست بعد مرجحات که اعمال شد حجیت فعلی خارجی هم میشود یکی اش پس تنافی به حسب حجیت در قبل از اینکه اعمال مرجحات کنیم داشت متحیر ماندیم بعد از اعمال مرجحات یکی اش میشود حجت خب ! آن حجیت آخر کاری اصلا ربطی به مطلب دلالت تصدیقی و اینها ندارد

شاگرد : یعنی هر دو مراد تصدیقی ...

استاد : مراد تصدیقی هستند و با هم هم جمع نشدند یکی از مرادهای جدی تصدیقی را گذاشتیمش کنار

شاگرد : یعنی حتی جایی که گوینده کلام میفرماید که من به خاطر ترس آن را گفتم مراد جدی اش بود؟

استاد : مراد جدی نبوده آن وقت! اگر تقیه باشد می فهمیم که به خاطر تقیه ...

شاگرد : تقیه هم از مرجحات بود؟ بحث نزدیک بودن به قول عامه مرجحات بود دیگر این خارج میشود با ان حساب

استاد : یعنی میگوید یکی اش جمعی است که میگوید که اگر این تقیه بوده پس این دو کلام یکی اش مدلول تصدیقی جدی نبوده

شاگرد : احتمال تقیه موافقت با عامه ؟؟؟؟ موافقت با عامه را میگذاریم کنار چون درش احتمال تقیه بیشتر هست ؟؟؟؟

شاگرد 2 : ولی به هر حال شما با حساب اینکه مراد جدی نیست میگذارید کنار یعنی آنی که احتمال مراد جدی بودنش بیشتر است نمیگویید هر دو

شاگرد : ؟؟؟ چاره ای نداریم که این را ترجیح میدهیم به آن

شاگرد 3 : ؟؟؟
استاد : یعنی روی حساب ظاهر ما دنبال مراد جدی بودیم در حکومت و تخصیص و ورود و ... به مراد جدی که رسیدیم تحیر برطرف شد در متعارضینی که صاحب کفایه می فرمایند به حسب دلالت ما نتوانستیم جمع کنیم به حسب الحجیة که حجیت اینجا مقصود مدلول تصدیقی جدی است متحیر ماندیم خود این شد تعارض ؛ تعارض ایشان خب حالا چه کار کنیم؟ مدلول های تصدیقی جدی که فعلا میدانیم با همدیگر جمع نمیشوند. چه کارکنیم؟ یک جا احتمال تقیه هست ترجیح میدهیم یک جا احتمال مثلا اعدلیت هست یا در معرضیت خطای یکی هست ترجیح میدهیم یکی را وقتی ترجیحات را اعمال کردیم اینجا حجیت فعلیه دیگر تنافی ندارند با همدیگر اما قبل از اینکه مرتبه چیست ؟ در آن مدلول تصدیقی جدی علی ای حال با همدیگر تنافی داشتند.:

16:14

شاگرد : پس این مراد تصدیقی جدی را واحد نمیکند این مرجحات یعنی اشکالی که به مرحوم اخوند وارد شد؟؟؟؟

استاد : اگر قطع به تقیه داشته باشیم چرا! یعنی اگر ما یک جایی طرح نکنیم تفاوت فرمایش شما با ان ... در مدلول تصدیقی آن جایی که جمع بشود ما طرح نکردیم جمع کردیم اما آن جایی که دو تا متعارض شدند یکی اش موافق عامه است آن ها طرحش میکنیم نه جمع بکنیم

شاگرد : داریم ترجیح میدیم دیگر

استاد : همین ! ترجیح به معنای طرح است ولذا حجیت بالفعل یکی اش است آن یکی هم مطروح است به خلاف دو تا مدلول تصدیقی جدی که با هم دیگر جمع بشوند آن جا حکومت و ورود و اینهاست پس روی این بیان که سه تایش کردیم اشکال حاج آقا مرتضی وارد نمیشو دبه ایشان چون صاحب کفایه میتوانند برگردند بگویند من که گفتم به حسب دلالت و منظورم هم از دلالت حجیت بود منظور از حجیت یعنی حجیت مدلول تصدیقی جدی منتسب به متکلم اما اینکه بعدا ترجیحات اعمال کنم یکی اش حجت میشود پس دیگر تنافی در حجیت ندارند مقصود من از آن دلالت این حجیت اخرین مرتبه ای نبوده. این کانه میشود این فرمایش ایشان را ....

شاگرد : پس نهایتا میگوییم هر دو مراد جدی هستند اما حجت بالفعل نهایی نیستند.

استاد : و بنابراین حاج آقا مرتضی فرمودند وقتی که شما ترجیح دادند تنافی در حجیت ندارند تنافی آن وقتی است که هر دو حجت باشند خودتان دارید میگویید که به وسیله ترجیح یکی را بگذار کنار پس این چه تنافی در حجیت دارند که یکی اش حجت این یکی دفع کرد حجیت دیگری را ظاهرا مقصودصاحب کفایه این جور دلالت باشد در این مرتبه که این باشد خلاصه ...

شاگرد : ؟؟؟ عرضا بحث مطرح شد حواشی هم ؟؟؟؟ منتها منتهی الدرایة مرحوم مروج با توجه به خود حاشیه مرحوم اخوند بر رسائل اینجوری گفتند که قال فی حاشیه الرسائل ذیل کلمة التضاد ما لفظه حقیقةً بأن یمتنع واقعا اجتماعهما ولو بحسب الشرع أو علما ؛ عرضا را علما معنا کردند بأن علم اجمالا کذب احدهما. یعنی آن جایی که مثلا یک روایت می آید میگوید نماز جمعه واجب است یک روایت دیگر می آید میگوید نماز ظهر واجب است در روز جمعه اینجا هم باز تضاد حقیقی است منتها واقعیتش ، واقعیت شرعی است ولو به حسب شرع

استاد : نه ! همان جا چه مانعی دارد ما همان جا ظهر بخوانیم هم جمعه

شاگرد : نسبت به شرع تضاد ؟؟؟؟

استاد : چرا تضاد دارند؟ دو تا وجوب بینشان تضاد است؟ دو رکعت نماز جمعه بخوان با خطبه 4 رکعت هم نماز ظهر بخوان. ما از خارج میدانیم که ما در یک روز یک نماز واجب بیشتر نداریم

شاگرد : ولو بحسب شرع به این معنا؟
استاد : به حسب شرع؟ علما؟ این علما است. مثال هم همین را زدند یا مثال را شما زدید؟

شاگرد : مثال برای من بود

شاگرد 2 : تضاد حقیقی مثل وجوب و حرمت است. بگوییم نماز جمعه واجب است در زمان غیبت یا حرام است

شاگرد : مثلا ایشان اینجوری : و کیف کان فالمراد بالتضاد الحقیقی هو التنافیهما بحسب مفهومهما لا بسبب امر خارجی کما عرفت فی مثال استحباب جماعة فی صلاة عیدین و حرمتها

شاگرد 2 : استحباب و حرمت تضاد است دیگر

شاگرد : میدانم ولی این تضاد حقیقی است؛ اول مراد بالتضاد العرضی

شاگرد 3 : آن علما اش بود بأن علم اجمالا کذب احدهما

20:16

استاد : به خاطر یک چیزی که از خارج میدانیم. هر دو تایش میتواند واجب باشد تضاد ندارند هم جمعه واجب باشد هم ظهر ولی از خارج میدانیم یک نماز بیشتر بر ما واجب نیست!

شاگرد : مثلا اینجوری گفته و کذا لو علم اجمالا کذب احد الخبرین و لو کان احدهما فی ابواب الطهارات و الآخَر فی الدیات. اینجوری گفتند و قد عدّ المصنف له فی الحاشیه صورتین این دو تا صورت را گفتند بعد از این عبارتشان مثال ظهر وجمعه را زدند کسر و اتمام زدند بعد فرمودند و کذا لو علم اجمالا کذب احد الخبرین و لو کان احدهما فی ابواب الطهارات و الاخر فی الدیات

استاد : یعنی ربطی هم به هم نداشته باشند؟
شاگرد : یا ما سر مباحثه اینجوری مثلا نممی دانم مثالش در فقه پیدا بشود یا نه؛ فرض کنیم که حالا فقه هم پیدا نشود مثال اینجوری میشود که زد فرض کنیم که میدانیم مولا به عبدش یک جمله بیشتر نگفته ولی مولا میآید به عبد دو تا جمله برای ما نقل میکند میدانیم یکی اش این باشد آب بخور یکی مثلا نخواب یا بخواب ربطی بهم نداشته ولی میدانیم که اجمالا یکی اش کاذب است

استاد : خب آن جور خیلی دور از تعارض اصطلاحی است ؛ تعارض اصطلاحی یعنی ما الان در موضوع واحد دو مقصود واحد را میخواهند بیان کنند و لذا در این جا بود یا در رسائل بود که ایشان بحث را بردند سر موضوع واحد فرمودند چون تنافی باید به حسب تناقض یا تضاد باشد فیلزم أن یکون فی موضوع واحد شیخ فرمودند خب اینکه موضوع واحد نیست ما از خارج میدانیم که این یکی دو تا روایت یا این روایت در دیات یا روایت در طهارت حضرت یک حرف بیشتر نزدند این یک کلمه حرف را او میگوید راجع به دیات بود آن یکی میگوید راجع به طهارت بود هیچ ربطی هم به هم ... و میدانیم یکی اش هم دروغ است خب اینکه تعارض نیست موضوع واحد ندارند که تناقض و تضاد باشد

شاگرد : ولی در ادامه هم ایشان میفرمایند که مثالی که مصنف برای صورت اول یعنی صورت تعارض حقیقی زدند تضاد حقیقی ، مثّل بتعارض دلیلی الظهر و الجمعه .... همانی که ما برای عرضی زدیم. و القصر الاتمام ...

استاد : برای عرض خب پس چه مثالی زدند

شاگرد : فامّا الصورة الثانیة کما اذا دلّ احد الخبرین علی الانفعال البئر بملاقات النجاسة و دلّ الاخر علی استبحاب الوضو نفسیا فانه عرض کنم که لا تنافی ذاتا بین مدلولی هذین الدلیلن لتعدد موضوع الحکم

استاد : خب تعارضش کجاست؟

شاگرد : لکنّ العلم الاجمالی بکذب احدهما یمنع عن حجیتهما معا !

استاد : علم اجمالی چطورشد؟ مثال چی بود؟

شاگرد : میدانیم یکی از این دو تا

استاد: فرض میگیریم یا نه یک خصوصیتی است؟
شاگرد : ظاهرا فرض است

استاد : مثال چی بود؟ استحباب نفسی وضو، یک.

شاگرد : یک خبر می آید میگوید که با ملاقات نجاست آب چاه نجس میشود

استاد : بعد ا هم یکی میگوید وضو استحباب نفسی دارد

شاگرد : چون وضو با همین آب منظورشان بود

شاگرد 2 : نه

استاد : آخه این هیچ کس تصور میکند ولو یکی بدانیم یکی اش دروغ است این متعارض هستند با همدیگر

شاگرد : حاج آقا همین! ملاک تعارض که فرمودید مثلا ما بدانیم این از مولا یعنی در لوح محفوظ این نیست چون تعارض اینجور یاست دیگر یکی از این دوتا حکم الله نیست.

استاد : تعارض این است که دو ت امی آیند میگویند واقع این است دو تا نیمیگویند واقع این است ما از خارج میدانیم یک واقع بیشتر نبود باید یکی بیاید بگوید وضو مستحب نفسی هست او بگوید نیست دو تا دلیل بیایند ناظر باشند به یک واقعی که یک واقع بیشتر نیست این دو تا هم سر تبیین و جلوه دادن آن واقع با هم دعوا دارند همانی که عبارت رسائل شیخ همین را فرمودند. نمیدانم حالا پس صاحب کفایه این جا حرفی ندراند؟! خب موضوع واحدی که شیخ گفتند ایشان چطور معنا کردند؟ ببینید و کیف کان شیخ فرمودند و لذا ذکروا أنّ التعارض تنافی مدلولی الدلیلین علی وجه التناقض و التضاد و کیف کان فلا یتحقق التعارض الا بعد الاتحاد الموضوع ! و الا لم یمتنع اجتماعهما که تناقض باشد یا تضاد باشد خب این الان چطور تضاد است بین وضو استحباب نفسی با او؟

25:167

شاگرد : حاج آقا ببخشید احتمالا خود مرحوم اخوند با عنایت به فرمایش جناب شیخ خواستند اینجوری یک حاشیه ای بزنند به کلام شیخ یعنی بفرمایند که معیار این است که ما بدانیم این دو تا هر دو تا مورد نظر مولا قطعا نیست حالا میخواهد در یک موضوع باشد که ما هم معمولا در تعارض با این جور مثال ها سر و کار داریم میخواهد هم در عالم فرض مثل آن مثالی که فرمودید که حالا مثلا میدانیم مولا یک جمله بیشتر نگفته ولی طرف می آید دو تا حکم را برای ما بازگو میکند به هر حال این هم این اندازه با بقیه مثال ها شباهت دارد که در آنِ واحد نمیشود به دو تایش اخذ کرد باید یکی اش را قطعا کنار گذاشت

شاگرد 2 : این دو تا باهم تعارض ندارد

شاگرد : حالا اشکالی ندارد ما یک بحثی داشته باشیم با خود مرحوم آخوند که آیا اصطلاح تعارض اینجا دست هست یا نیست

استاد : ببینید الان در کوچه کسی خدمت آخوند برسد بگوید این دو تا متعارض هستند چی میگویند ارتکازا؟ میگویند متعارض هستند؟ بله عین همین حرف را اینجوری بگوید یک کسی حالا باید ببنیم عبارت آخوند را ؛ همین که خودمان الان میگوییم خبرها متعارض است به کار می بریم میگویند فلان عالمی در فلان مجلس درس داشته حرف می زده او میگویند در مجلس درسش گفته که مثلا فلان زید فاسق است آن یکی میآید میگوید که در فلان مجلس گفته نه مثلا فاسق نیست یا مثلا پشت سرش نماز نخوانید چون ممکن است یک جهات دیگری ملاحظه کرده گفته فعلا صلاح نیست پشت سرش نماز بخوانید او میگوید نه گفت فاسق است او گفت نه الان صلاح نیست پشت سرش نماز بخوانید. حالا منظور ... پس مجلسی بوده عالمی هم حرف می زده دو نفر آمدند اینجا ما خودمان میگوییم اینجا دو تا خبر متعارض هستند این درست هم هست یکی دارد میگوید او فاسق است یکی گفت ؟؟؟؟ ولی خب چرا این دو تا متعارض هستند؟ یا به نحوی که نزدیک هستند این تعارضش روشن است چون دارند میگویند که راجع به زید گفت اما حالا در همین مجلس این عالم حرف زده هر دو هم شرکت کردند یک 5 دقیقه ای راجع به موضوعی صحبت کردند یکی می آید میگوید این آقا راجع به مسائل دیات صحبت میکردند در موضوع دیات صحبت میکردند از همین مجلس یک کسی میآید بیرون راجع موضوع مثلا وضو صحبت میکردند اینجا هم باز صحیح است ما قبول داریم میگوییم اخبار متعارض است یعنی یک مجلس بیشتر نبود یک موضوع هم بیشتر نبود او میگوید راجع به دیات صحبت میکردند او میگوید را جع به این تا اینجا هم قبول ؛ این واقعا تعارض است اما این تعارض چرا تعارض است؟ به خاطراینکه هر دو دالّ بر آن موضوع خارجی هستند دارند کشف میکنند آن موضوع خارجی را که عالم حرف زده خب اینجا به این معنا باز موضوع واحد است. موضوع چیست؟ موضوع آن موضوعی که شخص صحبت میکرده راجع به ان. نه اینکه این موضوع ... حالا این صرف حالا ما بدانیم که این روایت احدهما کاذب ! این قبول نیست تعارض باشد . من از خارج میدانم این دو تا روایت یکی اش دروغ است این تعارض ندارند به خلاف اینکه من از خارج میدانم این دو تا روایت هر دو از مجلس واحد و کلام واحد امام دارد نقل قول میکنند این قبول است این اگر قیدش را بیاورند

شاگرد : نیاورند خب

استاد : اینجوری خب تعارض است ما هم درایم به کار به میبریم میگوییم آن عالم حرف زده اخبار متعارض است که چی گفته ؛ میگوییم چی اخبار متعارض آن میگوید راجع دیات صحبت میکرد اون یکی برای ما خبر آورده راجع به وضو صحبت میکرد.این تعارض است اما همین جوری بگوییم که یک عالمی یک حرفی زده نمی دانیم کجا یکی میگوید این عالم راجع به دیات ما من صحبت کرد آن یکی هم میگوید این عالم راجع به وضو با من صحبت کرد ما هم از یک طریقی علم پیدا کردیم یکی از این ها دورغ میگویند این میشود تعارض؛ این تعارض نیست. خیلی فرق دارد با هم دارد

شاگرد : ؟؟؟ یکی از فرق های دیگر تعریف مرحوم شیخ و مرحوم آخوند همین تضاد عرضی است. مرحوم شیخ چون اتحاد موضوع را مطرح کردند فقط تضاد حقیقی در نظرشان بوده ولی مرحوم آخوند عرض کنم چون عرضا را گفتند طبیعتا بحثشان با شیخ دو تا میشود. الان نمیدانم در آخرش هم ایشان میگوید که و مثّل کثیرٌ من الاصولین ...

استاد : اگر اینجور باشد که پس اصلا هم خوب است ...

شاگرد : اصلا یعنی لا شرعا و لا عقلا

استاد : بله ایشان دیدم همان جا دیدم در تعلیقه دارند ؟؟؟ در حافظه ام مانده مرور میکردم به اصلا که رسیدند گفتند این اصلا خوب نیست یا باید عقلا باشد یا باید حذف بشود.

شاگرد : بل اولی اسقاط ؟؟؟

استاد : برای خودشان است؟
شاگرد : بله

استاد : خب ببیینید الان اگر آخوند آن را میخواهند بگویند که اصلاخیلی خوب است اگر عرضا را اینجور میخواهند بگویند که الان توضیح دادند این اصلا یعنی واقعا اصلا لا عقلا و لا شرعا ؛ شرعا هم قابل اجتماع است ما از خارج میدانیم یکی اشان دروغ بودند. هم استحباب نفسی وضو میتواند جمع بشود با نجاسب برّ هیچ مشکلی هم ندارد اصلا امتناع اجتماع ندارد یعنی لا عقلا و لا شرعا ما میدانیم یکی از اینها دروغ است. حالا شاید در دو شرایط آن را می نوشتند آن اصلا را که تعلیقه زدند

30:55

شاگرد : اگر لکنه علی هذا ؟؟؟؟ لیخرج عن التعارض موضوعا و حکما اگر ما بگوییم هم عقلا هم شرعا ؟؟؟

استاد : یعنی همان ارتکازی که ما درایم میگوییم یعنی عملا خودشان هم به صاحب کفایه دارند میگویند ولذا تعمیم صاحب کفایه عرضا آن جوری معنا کردند یک مقدار راه دو رفتن و مثال دور برایش پیدا کردن است.

شاگرد : ؟؟؟
استاد : در حاشیه رسائل

شاگرد : حاج آقا این مثال هم چون گفتند مثل کثیر من الاصولیین ؟؟؟؟ نظائر استحباب الوضوء و انفعال ماء البئر مثال فرضی ظاهرا نیست ؟؟؟
استاد : مثّل کثیر دارد؟
شاگرد : مثل کثیر من نظائر استحباب الوضوء و ؟؟؟؟ این لابد مثالش یک مثال معروفی است حالا آن قیدهایش

استاد : معلو میشود که خصوصیاتی دارد پس حالا پس باید مراجعه کنیم بخصوص اینکه مسئله انفعال و استحباب نفسی در خارج هم یک ربط خصوصی دارد یعنی ما فرض کذب احذهما نیست معلوم میشود که یک جهتی دارد ان شاء الله مراجعه میکنیم. بله این مراجعه من مکرر عرض کردم حالا ولو من خودم هم عمل نکنم تجربتا این که آدم سوال برایش پیش آمد برود دنبالش مراجعه کند خدا برکت خیلی در آن گذاشته این را مبادی فراموش کنیم فوری این را یادداشت کنیم که این الان باید برویم راجع به این وقتی آدم مراجعه میکند این مراجعات خیلی کثیر البرکة است خدا توفیق بدهد ان شاء الله. حالا این باشد برای فردا ان شاء الله

شاگرد : این قواعد باب تعارض در مورد این شما میگویید جاری نمیشود؟ مرجحات و اینهایی که می آید دیگر در بحث علم اجمالی شما میگویید تعارض نیست؟

استاد : مرجحات مانعی ندارد حالا همین بحثی است که بعدا خیلی در موضوعات هم مرجحات می آید مرجحاتی که در روایات بود در حکومت هم می آید چون این مرجحات در فلان جا می آید پس این تعارض اصطلاحی است؟ ما میخواهیم تعارض اصطلاحی را پیدا کنیم در آن جا هم که ما علم به کذب احدهما داریم مرجحات می آید یعنی ما خلاصه یک کاری میکنیم که ترجیح میدهیم اما این غیر از این است که بگوییم تعارض باب تعادل و تراجیح اصطلاحی ما که تعریف شامل او بشود. این بود ...

شاگرد : بر فرض این که فرمایش منتهی صحیح باشد یعنی احراز بشود که آخودند همچین تعمیمی را ...

استاد : که طبق فرمایش خودشان که مراجعه میکنیم مطمئن بشویم که ایشان این را میخواهند بگویند بله

شاگرد : ولی باز آن اشکال حضرت عالی باقی می ماند که حالا وقتی شما داخل کردید ضوابط باب تعارض اینجا وجود ندارد که مثلا فرض کنید آن مرجحاتی که میگوید خذ بمااشتهر یا آن که ما یقول اعدلهما این وسط اینجوری نمی توانیم اعمال کنیم

استاد : چرا؟ چون آن ترجیحات ظاهرشان این است که صحبت سر موضوع واحد است دو تا موضوع نیست ما از خارج میدانیم مگر این اعدلهما و این ها بگویند راجع دیات میگوید این راجع به وضو میگوید اما چون آن یکی اش اعدل است آن را بگیر با فرض اینکه علم داریم که احدهما کذب است دیگر بیش از این نیست با ضمیمه اینکه عرض کردم که شما مطمئن می شوید که یکی از اینها دروغ است با این ضمیمه ای که میدانیم یکی واقعه است و دارند کشفش میکنند دروغ است بحث ما میشود نه صرف اینکه شما بدانید یکی از اینها دروغ است این جدا باید بشوند ببینیم در کلام آخوند جدا میشوند یا نمیشوند این چیزی که من عرض کردم

شاگرد : این یک نکته ظاهرا یک کبرای کلی تشکیل دادند که میگویند هر دو تایی که یکی شان درست باشد این تعارض است. چون در تضاد اینجور ظاهرا چیز کردند که هر دو تا یکی شان درست باشد این تعارض است. بعد الان این بحث کذب را هم مطرح کردند ظاهرا همان بحثی که در تضاد مطرح هست که از کذب یکی به صدق دیگری برسیم در آن فضا نیست ؟ و این قابل بررسی نیست و بالاخره مثالی که فکر کردیم در این میشود زد در این مثلا ما از مولا یک حرفی شنیدیم فقط یک جمله گفت الان دو تا روایت هم رسیده به ما خب بالاخره اگر این یکی درست باشد این یکی کاذب است دارند با هم معارضه میکنند یک جورایی



35:19

استاد : معارضه میکنند در کشف آن کلامی که میدانیم یکی بوده اینجا تعارض خوب است آن چیزی که من عرض کردم اینجا تعارض است اما ما میدانیم از خارج که دو ت اکلامی که از مولا به ما رسیده این یکی اش دروغ است. نه کلام مولا در مجلس خاص و اینکه هر د و از آن مجلس دارند نقل میکنند کلی از خارج میدانیم که دو تا کلامی که به ما رسیده یکی اش دروغ است چون میدنیم یکی اش دروغ است این دو تا میشوند متعارض؟ نه. خیلی موارد در فقه است که ما علم اجمالی درایم که یک روایت در این باب دروغ است یک روایت هم در آن باب. این علم اجمالی تعارض درست میکند برای ما؟ بین روایات دیات با آن

شاگرد : این یکی میگوید اگر من کاذب باشم ت وصادقی آن یکی میگوید اگر من صادق باشم تو کاذبی این جا دارند با هم تعارض میکنند این دو تا دلیل تعارضشان به این نحو است

استاد : او نمیگوید من راست باشم ؛ من علم دارم که یکی از این دو تا دروغ گفته ولی این را خودشان نمیگوید که من راست باشم تو دروغی همین صحبت تنافی مدلولی الدلیلین نیست به خلاف اینکه هر دو دارند یک واقعه را میگویند چون یک کلام را دارند میگویند کلام مولا را آن یکی میگوید اگر من راست باشم که راجع به دیه صحبت کرده دیگر قطعا راجع به وضو صحبت نکرده این تنافی ... چون هر دو ناظر هستند به یک کلام مولا. اما من از بیرون میدانم در هر مجلسی امام فرمودند میدانم که این دو تا یکی شان دروغگو بودند حالا دیه بوده یا وضو چون من میدانم پس این دو تا با هم متعارض هستند؟ نه. صرف علم من به کذب احدهما تعارض نمی آورد اصطلاحا هم تعارض نیست.

شاگرد : علم من که ناظر به یک قضیه واحد بوده همان

استاد : قضیه واحد نیست که ! اگر قضیه واحد بود چرا!

شاگرد : علم من به آن قضیه خود مدلول لفظ نیست که من بگویم قضیه واحد آن دراد یکی چیزی میگوید ؟؟؟ آن قرینه است این هم قرینه است هر دو تاش از باب قرینه است خارج از مدلول لفظ است آن را شما میگویید ناظر به یک چیزی خودش خارج از مدلول للفظ است

استاد : ببینید وقتی یک لفظی صحبت میکند یک موضوع کلی ندارد؟ یک محتوای شخصی دارد او میگوید راجع موضوع دیات بود او میگوید راجع موضوع ... این یک چیزی است که هر دو دارند از یک چیز واحد دارند حرف میزنند که . یک کلام بوده این دارد میگوید راجع موضوع دیات بود او میگوید راجع موضوع طهارت وضو بود. این الان راجع مضووع واحد دارن کاشفیت دارند. کاشفیتی که تنافی هست بینشان اما یکی مگوید مولا راجع دیات صحبت کرده آن یکی میگوید راجع وضو صحبت فرموده ؛ جمع در یک مجلس بودند را نمیدانم ولی میدانم یک شرایطی از بیرون بدست آوردم قطعا یکی از این ددو تا دروغ است بگوییم این تا با هم متعارض هستند. این دو تا متعارض نیست که از بیرون میدانم یکی از اینها دروغ است خود این ها با هم تعارضی ندارند او نمیگوید اگر من راستم او دروغ است بله علم خارجی من میگوید اگر این راست او دروغ است

شاگرد : آن جایی که از یک مجلس واحد میگویند چجوری میگویید این دروغ است؟

استاد : ب خاطر این که یک حرف بیشتر نبوده یک موضوع هم بیشتر نبوده اگر این است ، او نیست

شاگرد : آن د وتا جمله را بگویید مثلا یک مثالی بزنید دو تا جمله ای که تکاذب دارند

استاد : تکاذب واقعی؟

شاگرد : بله یک حرفی زده مولا میگوید من این را شنیدم من این را شنیدم جمله ای چیست! جمله ای که میگویند

استاد : جمله ای که برای ما نقل نکرده؛ نقل به معنای موضوع کرده ؛ او میگوید مولا راجع به دیات صحبت میکرده او میگوید در همین مجلس راجع به وضو صحبت میکرد. ما میفهمیم نمیشود یا این مضووع بود یا آن موضوع. اگر احتمال بدهیم در همین مجلس راجع به هر دو تا موضوع بوده هر دو تایش مولا حرف زده اما یکی از ان ها دروغ گفته میدانیم یکی از آن ها دروغ گفته ولی احتمال راجع وضو صحبت کردن هست اینجا دوباره تعارض نیست. چرا؟ چون آن کسی که گفته راجع دیات صحبت میکرد نگفت که یک موضوع بوده گفت این بود. شاید راجع به وضو هم بوده. نفی نکرد او را. چون نفی نکرد خب پس احتمال وضو هست برای آن یکی ولی من از خارج میدانم یکی از این دوتا دروغ گفتند این باز تعارض نیست این فهمی که ما داریم از آن تعارض اصطلاحی که علم خارجی اینجوری فرمایش صاحب کفایه اگر منظورشان این باشد علم خارجی اینطوری نمی تواند تعارض درست بکند عرضا هم فایده ندارد. اما اگر میخواهند علم آن جوری فرض بگیرند که دو تا علم را ما علم داریم ولی هر دو کاشف از ؟؟؟ و اصلا هم گفتم مع عدم امتناع اجتماعهما اصلا یعنی اجتماع شرعی شان!

شاگرد : ؟؟؟؟ مولا اینجا نشسته دو نفر هم نشستند یک کلام میگوید آن ها هم دیدند من هم دیدم یک کلام واحد گفت بعدا نگاهشان میکنیم میگوید مولا گفت فلان آن هم گفت مولا گفت فلان

استاد : این تعارض است

40:12

شاگرد : این تعارض گفتید نیست این چون خود کلام تضادی ندارد اگر بگوییم که مولا در زمان فلان با کلمه فلان گفت فلان ادعایی نداریم که واحد بوده همه واحد بودنش را من دارم می بینم از خارج !

استاد : الان که این کلام واحد بود من هم دیدم دو تا دو جور نقل میکند عرض کردم من چند بار عرض کردم؟! این عرفی است خودمان هم میگوییم اخبار متعارض است میگویند فلانی اینجور گفت او میگوید اینجور گفت یا این موضوع گفت او میگوید این مضووع گفت با اینکه میدانیم یک کلام بیشتر نبوده اینجا اخبار متعارض است قبول است چرا؟ چون کلام این دو تا کاشف از یک نفس الامر است.

شاگرد : آن کلام کاشف ؟؟؟ نفس الامر خارجی شما کاشف است و الا آن دارد یک چیزی را از قول مولا میگوید نمیگوید قول مولا واحد بوده زمان واحد یک چیزی گفته او چیزی که من دارم میگویم. اگر این را بگویید مدلول این با مدلول آن تعارض دارد ولی وقتی یک حرف دارید میزنید هیچ ادعایی هم ندارید این کلام مولا بوده همین یک دانه م بوده شما از خارج این را دیگر میدانید این دیگر آن تعارضی که شما میگویید نیست همان بئر و اینها میشود از خارج میدایند

شاگرد 2 : همان را آن وقت در مثال بئر همان را از خارج نمیدانیم یکی بودن را از خارج نمیدانیم در آن مثالی که ...

استاد : اگر ما از خارج بدانیم تعارض است

شاگرد : یکی بودنش موضوعیت ندارد خلاصه یکی از اینها کاذبه است با یکی بودنش شما میخوهید کاذب صادق بودنش را در بیاورید

شاگرد 2 : باید بدانید که دو تا آدم دروغگو بوده خلاصه یکی آدم دروغگو بوده میدانیم آدم دروغگو بوده یا این را دروغ بسته یا آن را دروغ بسته صرف اینکه

استاد : بله اگر دو تا کاشف دارند کشف میکنند از یک مکشوف و با هم دیگر مختلف هستند این میشود تعارض یک ... چه من بدانم چه خودشان بگویند این مهم نیست من هم بدانم کافی است من میدانم این یک حرف مولا بیشتر نزده اما این میگوید حرف این بود او میگوید حرف این بود و خودم هم میدانم یک حرف بیشتر نبود این باز تعارض است اما دو تا کاشف هستند کشف نمیخواهند بکنند از یک مکشوف ؛ کشف بکنند چه بسا از دو مکشوف ؛ مکشوف نفس الامری اما من از خارج میدانم یکی از این ها دروغ است یکی از این اکاشف ها کارش خراب است مکشوفشان یکی نیست من از بیرون علم پیدا کردم که این دو تا کاشف ها ولو مکشوف نفس الامری اش هم دوتاست ولی یکی اش دروغ است یکی اش کارش خطاست یکی اش کارش خراب شده این تعارض است اگر صاحب کفایه این دومی را میخواهند بگویند که چون من میدانم یکی از این کاشف ها کارش خراب است تعارض است ولو مکشوف نفس الامری هم دو تا ؛ این ظاهرا ارتکاز خودشان ... همان جا هم که ایشان ایراد گرفتند در اصلا به همین ارتکاز ایراد گرفتند اگر میخواهد اینجوری بگویند که نه ، ما از خارج میدانیم ک مکشوف یکی است دو تا کشف دارند ولو محتوا دو تا ؛ این قبول است این تعارض است الان هم خودمان به کار میبریم ارتکاز هم همین درست است ولی خب ظاهرا یک موضوع واحدی هم که شیخ فرمودند وقتی از این دور نیست از این فاصله نگرفته . موضوع واحد یعنی آن مکشوفه خارجی ای که کلی فرمایش امام بود و موضوع. اینکه موضوع حرف چی بود یک مکشوف بیشتر نیست دو تایی در آن تعارض کردند آن درست است موضوع واحدی هم که شیخ فرمودند در آن صادق است ولو محتوا دو تا محتواست آن باشد آن تعدد موضوع ربطی به وحدت موضوع بحث ما ندارد ! خب ! و عليه‏ فلا تعارض‏ بينهما بمجرد تنافي مدلولهما إذا كان بينهما حكومة رافعة للتعارض و الخصومة بأن يكون أحدهما قد سيق ناظرا إلى بيان كمية ما أريد من الآخر مقدما[1] كان أو مؤخرا أو كانا خب این چیزی که من الان در تعریف حکومت الان ایشان واردش شدند میخواهم زیر کلمه ما خط بکشیم ببینم که یک مدخلی باشد برای فکر؛ حکومتی که رافع تعارض است چیست؟ أن یکون احدهما قد سیق ناظرا الی بیان کمیة ما ارید من الاخر مقدما این ما چند جور میتواند باشد؟ حاکم داریم و محکوم ایشان میفرمایند حاکم میخواهد کمیت ان چه که از دیگری اراده شده بیان کنند . حالا اگر یک جایی حاکم داریم اصلا کمیت در کار نیست ممکن نیست؟ تعریف ایشان که آن را نمیگیرد. حتما باید یک تعدادی در کار باشد کمیتی باشد که ظاهرا هم مقصود از کمیت اینجا کمیت منصفل است و الا اگر کمیت متصل باشد کاری به چاق و لاغری شیء ندارد. کمیت منصفل منظورشان ... آیا اینجوری است یا نه ؟

45:08

این کلمه ما برگردیم به همان چیزهایی که خودمان میدانیم که میتوانیم به اطرافش فکر کنیم هر حکم شرعی خود علما به ما یاد دادند سه چهار چیز دارد در ارتباط با خودش یکی نفس حکم تکلیفی است یا وضعی یکی متعلق حکم است یکی موضوع حکم است یکی متعلق المتعلق. این عناصر موجود است که چه بسا بعدا در فکر و بحث یک عناصر جدیدی یک دفعه منتقل بشود که الان هنوز اسمش برده نشده نقش خودش را دارد ایفا میکند افکار ما را بهم میریزد خیلی زیاد است اینها ! یک عنصر دیگری هست فعلا این سه چهار تا عنصر را علما اسمش را بردند برای ما فرمودند . میگوییم اکرم کل عالم شما میفرمایید از اکرم وجوب اکرام معلوم میشود. وجوب یکی از احکام خمسه تکلیفیه است این حکم وجوب اکرام ، اکرام میشود متعلق حکم. پس حکم و متعلق حکم وجوب صلاة ؛ صلات میشود متعلق حکم بعد میفرمایید که اکرمی که مخاطب دارد یعنی اکرم أنت این أنت میشود موضوع حکم؛ مکلفی که باید مکرم میشود موضوع حکم اکرام متعلق حکم، وجوب خود حکم است . آن عالمی که مکرَم است میشود متعلق المتعلق است آن کسی که اکرام به او تعلق گرفته کار مکلف بر او واقع میشود. این 4 تا. البته در احکام وضعیه یک خرده فرق میکند در احکام وضعیه ظاهرش همان موضوع است و حکم خلاص ! مثلا میگویید کلب نجس است. نجاست حکم وضعی است کلب هم موضوع حکم است که با متعلق حکم یکی است در احکام وضعیه موضوع و متعلق مآلا یکی هستند ولی باز مثال ها زیاد بشود جای فکر دارد این پیدا کردن مثال ها مراجعه به موضوعات فقهی خیلی خوب است میخواستم هم عرض بکنم نمیدانم گفتم یا یادم رفت که حالا که بحث تعادل و تراجیح است هر وقتی بین اینها فرصتی زیاد آمد برایتاان الان هم آسان است جستجوها ببینیم در سراسر فقه چند تا از مواردی داریم که فقها به عنوان متعارض ادله متعارضین دلیلین متعارضین مطرح کردند

شاگرد : خیلی نیست ؟

استاد : چرا ! ولی نسبت به جستجو های امروزی فوقش مثلا از 1000 تا بالاتر می رود؟ پیدا کردن هزارتا جمع آوری اینها خیلی آسان است حالا یک کسی راه می افتد دو روزه تمام میکند تمام وارد را در دو روز تمام میشود چون کار آسان شده عرض میکنم حیف است که آدم اینجور اصول را کابردی اش نکند میگوییم تعادل و تراجیح فوری مثال هایی که جلوی رویمان باشد که بعدا میخواهیم تصمیم گیری بکنیم در بعضی مسائل اصولی چه بسا می بینیم یک جایی خود فقها چیزی را مطرح کردند با اینها جور نیست این خیلی کار خوبی است که موارد همین بحث های خودمان را در فقه پیدا بکنیم و بعدا می بینیم تعارض هایی که علما حمل بر تقیه کردند نمیدانم ترجیح دادند ندادند جاهایی که ترجیحات بوده بخصوص مواردی برخورد میکنیم ترجیحات بوده علما ترجیحات را اعمال نکردند در اینکه وجوب دارد یا ندارد اینها موارد خیلی خوبی پیش می آید.

عرض کنم که حالا این ما را میخواهیم ببینیم چیست؟

شاگرد : حاج آقا ببخشید در احکام وضعیه که فرمودید متعلق با موضوع یکی هست

استاد : فعلا روی حساب ظاهر بله

شاگرد : طبق آن مبنایی که میگوید که بازگشت حکم وضعی به حکم تکلیفی ؟؟./ مثلا الخمر نجس

استاد : روی آن حساب بر میگردد میشود متعلق المتعلق

شاگرد : یعنی خمر میشود ؟

استاد : متعلق المتعلق

شاگرد : اجتناب خمر واجب است

استاد : اجتناب میشود متعلق ، خمر میشود متعلق المتعلق نظیر اینها بله احکام وضعی را اگر برگردانیدش تکلیفی اش کنید غالبا موضوع حکم وضعی بر میگردد میشود متعلق المتعلق دیگر از آن عنوان موضوع خودمان بیرون میرود چون موضوع این طرف این بود که شرایطی بیاید که حکم را بالفعل کند ولو از حیث اصطلاح موضوع که در مثل حلقات میگفتند خود متعلق المتعلق و اوصافش جزئی از موضوع اصطلاحی است چرا؟ چون میگفتیم موضوع یعنی مجموعه اموری که حکم را به فعلیت را میآورد اینها که موجود شد میگویند یالا مولا میگوید یالا خب وجود عالم عادل هم یکی از چیزهایی است که وجوب اکرام را به فعلیت می آورد. پس میتوانیم بگوییم که روی این حساب تعریفی که روی موضوع میگوییم برای مجموعه اموری که حکم را به فعلیت می آورد متعلق المتعلق هم با شرائطی که در آن ملحوظاست جز موضوع است جزئ الموضوع است. ولی خب الانی مستقر است اصطلاح زیاد بکار برده میشود از باب مقابلات وقتی میگوییم موضوع حکم یعنی خود مکلف منظورمان مجموعه اموری که به فعلیت می آورد نیست منظورمان مکلف است

50:29

البته مرحله مرحله دیدید بعدا هم در اینها نگاه کنید توسعه پیدا میکند اول میگوید موضوع حکم کیست؟ مکلف. بعد میگوییم خب مکلف شرایطی دارد استطاعت بلوغ اینها ؛ پس جزء الموضوع است شرط الموضوع است. بعد میگوییم یک چیزهای دیگر هم مکلف در اول زوال دیدید برای توسعه یعنی وقتی را که بیرون از مکلف است جز شرایط مکلف نیست یک چیز خارجی است ضمیمه میکنیم میگوییم زوال هم جز الموضوع است نمیدانم یادتان هست جز الموضوع ... خب ما گفتیم موضوع مکلف است اما در یک توسعه ای که دادیم زوال هم شد جز موضوع خب با این توسعه که من الان هم عرض میکنم تمام متعلق المتعلق ها هم برمیگردند میشوند جزء الموضوع به این معنا اما فعلا نه ما برای تا در ذهن ما موارد از هم جدا نشود تفصیل پیدا نکند که مطلب برای ما واضح نمیشود اینها را باید اول تفصیل بدهیم بعدا اگر خواستیم به یک واحد بر گردانیم مانعی ندارد خب حالا این ما الان ...

شاگرد : این متعلق حکم یک فعل نباید باشد؟ وقتی میگوییم حکم یعنی خب به هر حال یک تشریع آن وقت این تشریع روی یک فعلی نباید برود؟

استاد : بله این فرمایش شما همین سبب تقسیم بود حرف خوبی است اگر حکم ما تکلیفی است چرا متعلق تکلیف هم فعل است نمیشود که تکلیف کند جسم را شیء را شخصی را مکلف میکنند به یک کار. اما اگر حکم ما ، حکم وضعی باشد حکم وضعی یک وصف ثبوتی است متعلقش میتواند شی باشد کما انیکه هست دیگر تکلیف نیست و لذا در اینکه متعلق چیست بر میگردد به اینکه حکم ما چه حکمی است خب ! حالا زیر " ما " خط بکشید الی بیان کمیة ما ارید من الاخر . این ما حکم منظورتان است؟ متعلق حکم است؟ موضوع حکم است؟ متعلق المتعلق؟ الان همه اش دخالت دارد الان! به عبارت دیگر یک دلیلی که با یک دلیل دیگر متعارض میشود مشتمل بر عناصری است که این ما یک لفظ عمومی است همه اینها را میتواند بگیرد شما میگویید کمیت ما هم اینهاست کمیت کدام اینها؟ اینجاست که این کلمه ما مهم است در باز شدن این عناصر دخیل در یک موضوع. عرض کردم چه بسا چیزهای دیگر هم بعدا دسترسی بهش پیدا بکنیم . خب حالا برای شروع شدن بحث ؛ حکومت چیست که بیان کمیت ما ارید من الآخر میکند؟ ایشان با مرحوم شیخ فاصله میگیرند در معنای حکومت ؛ مرحوم شیخ بیانشان این بود که حاکم ناظر است به محکوم لسان حاکم ... و لذا در بیان شیخ اصلا حاکم بدون محکوم معقول نیست معنا ندارد محکوم بدون حاکم معقول است اما حاکم بدون محکوم معقول نیست به خلاف تخصیص و مخصص که با هم دیگر معقول هستند اینجور بیانی که شیخ فرمودند صاحب کفایه میگویند نه ! حاکم و محکوم کاری ندارد به ناظر بودن یا ناظر نبودن. میخواهد کمیت دیگری را بیان کند یکی دلیل گفته است که شاک باید این کار را بکند دلیل حاکم میآید میگوید کثیر الشک بیرون است شاک کمیتی دارد افرادی هستند در بیرون اینها شاک هستند حاکم که کثیر الشک لیس بالشاک میآید چه کار میکند؟ عده ای از این افراد را بیرون میکند . میگوید نه کمیت فلان شاکی که فلان حکم را دارد این اندازه. اینها را بیرون کرد موخرا أو مقدما حالا بیانش نباشد قبلا فرموده که کثیر الشک لا یعتنی بالشک ولو شک هم حکمی نداشته باشد کلا منظور ... ناظر نیست بعدا می آید ااحکامی برای شک بیان میشود. احکامی لاحق صاحب کفایه میفرمایند باز حاکم است چرا؟ چون ناظر باید بعد از محکوم بیان شود این قبلش بیان شده مقدما کان أو موخرا این یکجور تعبیر. در بعضی تعبیرات هست که تخصیص رفع حکم است به لسان رفع حکم اما حکومت رفع حکم است به لسان رفع موضوع این هم یکی ؛ باز مثلا تعبیرات دیگری ممکن است بیاید برای اینها که حالا یک پایه ریزی برای کلی این ها من میخواهم عرض بکنم شما زمینه فکری اش هم برای فردا. ببینید این چند تا عنصری که دلیل برای مشتمل است فرق میکند با همدیگر. موضوع ، متعلق ، حکم ، متعلق المتعلق. دو تا دلیل در کدام اینها با همدیگر درگیری دارند ناظر به همدیگر هستند؟ این عناصر وقتی دلیلی که مشتمل بر 4 چیز است باید دلیل دیگری که مشتمل بر 4 چیز است میگوییم تصادم دارند در کدام یکی از این 4 تا با هم تصادم دارند؟ این تصادم ها با هم دیگر فرق میکند و جالبش این است که هر کدام از اینها مراحل عجیب و غریب دارند. مثلا خود تنها حکم را در نظر بیگرید حکم یک انشا دارد یک فعلیت دارد یک تنجز است ؛ فعلیت خودش چند مرحله دارد میگویید این دوتا دلیل در حکم با هممدیگر نزاع دارند . در کجای حکم؟ در انشای حکم؟ ذر فعلیت حکم؟ پس این عناصر باید باز بشوند. متعلق ، متعلق المتعلق همه اینها باید خصوصیاتشان با همدیگر تبیین بشود کمّ شان خود مفهموشان همه اینها باید باز بشود و تفاوت بین مسئله دفع و رفع و وجود و عدم گاهی نزاع دو تا دلیل در این عناصر سر وجود و عدم است میگویند هست می گویند نیست گاهی آن برخوردی که دو تا دلیل با همدیگر دارند میخواهد نگذارد او بیاید گاهی آمده برش دارد برداشتن با دفع تفاوت دارد آمده برش دارد االان این مثالی که شما دو خط بعد زدند ادله نافیه وقتی حرج آمد دیگر نیست ؛ نیست یعنی چی؟ یعنی نگذاشتند حکم بیاید یا آمد برداشتند؟ فرقش با ان هاچیست؟ این زمینه چیزی که فراهم میشود برای فکر . حالا ان شاء الله روی اینها یک تاملی بفرمایید زنده بودیم فردا

و الحمدلله رب العالمین

شاگرد : عقد موقت اگر مهلتش تمام نشده عقد دائم بکنند؟

استاد : نمیشود. عقد دوم باطل است باید ابراء کند مدت را بعدا

شاگرد : بدون اینکه ابراء کرده باشند حالا اگر عقد کرده باشند چی میشود؟

استاد : مشهور همین است در جواهر هم همین است انیجوری فتوا دادند که در جامع المسائل هم هست میگویند باطل است عقد دوم. وطی به شبهه اگر بگیرد اگر بعد از این مدت تمام شده باشد این جوری و الا

استدلالی اش من سوال در ذهنم بوده ولی از حیث فتوا اینجوری جامع المسائل هم حاج آقا همین نظر را دارند که عقد روی عقد موقت تا مدتش سر نیامده ابراء هم نکرده عقد دوم باطل است.

شاگرد : ؟؟؟؟ دختر باکره؟؟؟ مشکل ندارد ؟؟؟؟ یعنی چی؟

استاد : یعنی خدا به این دختر میگوید که برو از بابات اذن بگیر. اما اگر نرفت زنا نکرده زن اوست باطل نیست

شاگرد : حالا اگر دست بهش بزنند کارهای دگیر بکنند آن ها دیگر گناه نیست؟

استاد : نه دیگر آن ها گناه نیست اصل همین که اجازه نگرفته گناه است.

شاگرد : گناه کبیره است این؟ ( خنده حضار ) این خنده از طرف خداست.

مرحوم آشیخ بزرگ خیلی حق دارند گردن عالم طلبگی با نوشتن الذریعه خیلی زحمت کشیدند تا این کتاب نوشته شده و خیلی عالی است خدا رحمتشان کند. منظور ، میشود زود به این ها دسترسی پیدا کرد همین کتاب های حساب و اینها نیست کجا ما میدانیم وقتی در این الذریعه می بینیم چقدر شروح از علما بعضی هایش را ارجاع میدهند نسخه اش را طبعش را

بسم الله الرحمن الرحیم

یک عبارتی مرحوم مظفر دارند جلوترها هم به ذهنم بود که در ان لبّ تفاوت بین حکومت و ورود و اینها که حالا من الان هم اشاره اش میکنم شما هم نگاه کنید ولو بعدا بیشتر بحثش کنید در همان بحث الورود ایشان مثال که میخواهند بزنند میفرمایند که مثاله دلیل الامارة الواردة علی ادلة الاصول العقلیة کالبرائة و قاعدة الاحتیاط و قاعدة التخییر فان البرائة العقلیة لما کان موضوعها عدم البیان الذی یحکم فیه العقل بقبح العقاب معه فالدلیل الدال علی حجیة الامارة یعتبر الامارة بیانا تعبدا این را به عنوان ورود آوردند که حالا خود اصلش هم چی باشد یا نباشد تقریر ورود هم داشته باشد این بیان با حکومت سازگار است خودشان دارند توضیح ورود میخواهند بدهند تعبیری می آورند که درست حکومتی است دنبالش خوب است و هکذا الحال فی قاعدته الاحتیاط و التخییر فان الموضوع الاولی عدم المومّن من العقاب و الامارة بمقتضی دلیل حجیتها مومنة این خیلی خوب است یعنی در چند سطر برای ورود مثال می زنند در سه تا مثالی که فرمودند دوم و سومش خوب است اما اولی درست بیان ، بیان حکومت است که آیا واقعا منظورشان همان بوده یا یک نحو عبارت نارسا شده و میل به حکومت کرده

شاگرد : ؟؟؟ عدم بیان باشد ؟؟؟؟ میشود بیان ؟؟؟؟

استاد : چرا ! اینجوری الان شد ورود

شاگرد : پس چی گفتند در حکومت؟

استاد : ایشان فرمودند که فالدلیل الدال علی حجیة الامارة یعتبر الامارة بیاناً تعبداً

شاگرد : این هم بیان ؟؟؟؟

استاد : این است که می گویم این میشود حکومت اینجوری است که این عبارت با این جور نیست ولی ظاهرا این که شما گفتید ظاهرا منظورشان آن است یعنی دلیل الامارة یوجب العمل بالامارة بمودی الامارة فیصیر المکلف ذا بیان این دیگر ورود است خوب است کانه عبارت یک خورده از قلم این را میگویند سهو القلم یعنی مقصود گوینده نیست قلمش گشته به آن صورت نه اینکه ... برای حرف زدن هم میگویند اشتباه لپی یعنی اشتباه از ذهن و دِماغ و قوه فهمش نبود از لپش بود. اینجا اشتباه کرد. سهو القلم ، قلمش اشتباه کرد.

شاگرد : اشتباه لبّی نیست . لپی

استاد : لبّ به معنای مغز ؛ مغزی نیست لپی است.

حالا هم در سهو القلم هم همین است چه تعبیران زیبایی علما میگویند این عالم اجل از این است که خودش اشتباه کند پس قلمش اشتباه کرده پس اشتباه منسوب میشود به مراتب مختلف ، این انتساب به قلم اولی است این قلم بوده کار را خراب کرده خودش اجلّ است. خب این چیزهای به این قشنگی را نمیشود از عالم ادبیات انسان قیچی اش کنیم به اینکه بگوییم مجازو استعاره و اینجور چیزها همه اینها بی خودی است و زیر سر ؟؟؟ است. اینجوری نیست. من همیشه در مباحثه این را عرض میکنم اگر بخواهیم تحقیقی باشد ؟؟؟؟؟ هیچ وقت نباید نفس الامر را قیچی کنیم نباید دیدمان را کاری کنیم آن چه که واقعیات است چشم از آن ببندیم ولو بعضی هایش خواهی نخواهی میشود ولی باید سعیمان بر این باشددر تحقیق آن چه که نفس الامر است آن هم به جمیع جوانبش ببینیمش نه اینکه طوری نگاه کنیم بخشی از نفس الامر ؟؟؟ اصلا نبینیم اینجور سر نمی رسد کار.

5:21

یک نزاع جدیدی میشود که باید سرش مرافعه بکنیم که حالا این هست یا نیست این خودش یک نزاع دوباره؛ میخواستیم برای رفع نزاع این خودش دوباره میشود نزاع این برای یک نکته که در فرمایش ایشان بود. حالا باز هم رویش تاملی ... اما راجع فرمایش صاحب کفایه فرمودند که أو عرضا آقا دیروز تشریف نیاوردند گفتم که خود صاحب کفایه در حاشیه رسائلشان کلام شیخ را توسعه دادند تضادی که کلمه تضادی را که شیخ به کار بردند ایشان توسعه دادند ؛ توسعه تضاد حقیقی و تضاد عرضی که حقیقی اگر باب منطق است همانی بود که من بیانش را عرض کردم تضاد حقیقی یمتنع اجتماعهما بالذات فی نفس عالم ثبوت و نفس الامر. نمیشود عرضا یعنی بالعرض و المجاز چون در خارج ما یک چیزهایی میدانیم تشریعاتی است که بالعرض و المجاز اجتماعش نشاید. مثل اینکه هم نماز جمعه واجب باشد هم ظهر هم قصر واجب باشد هم اتمام و نظیر اینها. ولی خب فرمودند که از کلام خود صاحب کفایه غیر این بر می آید خود صاحب کفایه عرضا را اینجوری معنا نکردند آن جایی که مثل قصر و اتمام و اینها را مثال های واضح زدند برای تضاد حقیقی ؛ تضاد بالعرض را چی گرفتند؟ آن جایی که ما از خارج علم داریم به کذب احدهما که اینها خب حالا ظاهرا در این جهت اگر صاحب کفایه خودشان مثال زدند باز کردند همه اینها را گفتند دیگر متبع حرف خود صاحب کفایه است نمیتوانیم که ما از توضیحی که خودشان دادند بعدش از توضیح همان جا کفایه را نوشتند بگوییم که نه منظور این نیست

شاگرد : حاشیه اش را شما دیدید حاج آقا؟

استاد : نه متاسفانه رفتم یک جای دیگر دیدم وقت گذشت

شاگرد : من یک سریع نگاه انداختم بهش یک برداشتی که ایشان کرده بودند نکردم شما دیدید حاج آقا؟

استاد : چی بود برداشتتان ؟ بفرمایید

شاگرد : من بنظرم رسید همین را میخواهند بگویند ولی دو جور مثال زدند اینجور من فهمیدم حالا شاید من اشتباه کردم چون خیلی سریع نگاه کردم البته حاشیه ای که ایشان آدرس دادند

استاد : از خود حاشیه رسائل دیگر فوائد قدیمه یا فوائد جدیده

شاگرد : نه نه خود همان منتهی الدرایه ای که ایشان چیز کرد. نقلی که از مرحوم آخوند ...

استاد : عبارت منتهی الدرایة را دیدید آن جور بود؟

شاگرد : بنظرم اینجور رسید حالا نمیدانم؛ فرصت نشد بخواهم دقیق

استاد : حالا همین حاشیه چاپی که ما داریم صفحه 255 شروع میشود. مفصل هم نیست چند سطر است شیخ فرمودند فلا یتحقق تعارض الا بعد اتحاد الموضوع چرا؟ چون گفتند علی وجه التناقض أو التضاد ما میدانیم هم در منطق که از شروط تناقض و تضاد اتحاد موضوع است مرحوم شیخ هم فوری این را نتیجه گرفتند خب اینجاست که صاحب کفایه میخواهند تفصیل بدهند فلا یتحقق الا بعد اتحاد الموضوع که شیخ فرمودند قوله هذا اذا کان التعارض علی وجه التناقض فواضح که اتحاد موضوع میخواهد و اما اذا کان علی وجه التضاد و ان کان لم تضاد الحکمین فکذلک واضح که آن جا هم وجوب و حرمت بود. حکم حرمت و لا حرمت وجوب و لاوجوب که تناقض است یا وجوب و حرمت که تضاد است که واضح است و ان کان لتضاد المتعلقین که دو تا کار است این میگوید مثلا اکرم او میگوید که مثلا اسکن فلانه و ان کان موضوع فی احدهما غیر الموضوع فی الآخر الا أنّ کل واحد منهما مستلزمٌ لنفی مدلول الاخر حسب ما هو قضیة التضاد ... که آن را توضیح نداند این جا این همین دو سه سطری بود واضح بود از کدام کتاب ایشان آدرس داده بودند؟ نگفته بودند حاشیه مصنف بر رسائل؟

شاگرد : چرا! ادرسی هم دیدم منتها نتواستم پیدا کنم.

استاد : اینجا که نیست. شاید قبلی اش است. وآن هم یک سطر است خیلی مختصر تر است اگر آن هم باشد التضاد حقیقةً و إن یمتنع واقعا اجتماعهما ولو بحسب الشرع شاید از اینجا شده که اینها استفاده کردند أو التضاد علماً بأن علما اجمالا کذب احدهما کتعارض الدلیلی الظهر و الجمعه یومها و القصر و الاتمام فی بعض الموارد و کذا لو علم اجمالا کذب احد الخبرین بله همینی که شما میگویید احتمالش در عبارت هست که ایشان دارند فقط برای دومی مثال میزنند یعنی مثال هاتصریح نکردند صاحب کفایه گفتند ببینید تضاد حقیقی أن یمتنع واقعا اجتماعهما ولو بحسب الشرع

شاگرد : همین را منتتهی الدرایة دقیقا نقل کرده به همین مضمون

استاد : بله خب این به حسب شرع معلوم نیست که مثال ها برای این باشد مثال ها برای دومی است أو علماً بأن علم اجمالا کذب احدهما و لو یک نحو ... کتعارض دلیلی الظهر و الجمعه تعارض برای آن تضاد حقیقی به حسب شرع است؟ یا عبارت دومی است؟ به خاطر علم اجمالی است؟ این تصریح نکردند صاحبکفایه! هیمن است تمام هم میشود. و کذا لو علم اجمالا؛ البته این علم اجمالا آن ذهن صاحب منتهی را برده به اینکه علم اجمالا برای دومی است قصر و اتمام برای اولی است. که این اندازه اش هم دور نیست.

شاگرد : البته منتهی الدرایة هم باید درست دید یعنی خود ایشان هم دقیقا معلوم نیست چنین ادعایی کرده باشد من آن جور برداشت کردم که ایشان فرمودند برای این حالت ثانیه اش دو جور مثال زدند یک جور مثالش را توسعه دادند همان مثالی هم که نقل میکنند ...

استاد : یعنی حتی خود منتهی هم عبارتی که دیروز خواندند

شاگرد : من اینجور برداشت نکردم شاید من اشتباه کردم. یعنی در عرضا آن دو قسم بحث شده

استاد : نه ظاهرا با آن چیزی که من ایشان تشریف نیاوردند دیروز عبارت را خواندند که گفتند

شاگرد : من از همان دیروز که ایشان فرمودند یک خرده ذهنم ...

استاد : من رفتم نگاه کردم عبارت را که ایشان چی گفتند در خود منتهی الدرایة مرحوم آقای مروج یک تعلیقه دارند آن جا ؛ تعلیقه بلندبالا همه بحث ها جالب بود برای ما همه را آن جا آوردند ایشان دیدید نگاه کردید دیروز ایشان نخواندند گفتم دنباله اش را ایشان نخواندند خود ایشان همین بحث های ما را به همین نحوی که صحبت کردیم حرف صاحب کفایه را رد کردند یعنی معلوم میشود که آن جوری فهمیدند همان جوری که ایشان میگفتند ... آن نحوی که ایشان گفتند آقای مروج هم مقصوشان همینی بوده که ایشان گفتند شاهدش هم این است که در تعلیقه رد میکنند. رد کردن کاملا توضیح میدهند و لذا آن حرف هایی که ما دیروز در مباحثه صحبت شد ایشان همه آن ها را گفتند , گفتند حرف صاحب کفایه در اینکه ؟؟؟ گفتند واقعا این تعراض نیست همین هایی که مادیروز صحبت کردیم که شما میگفتید یکی دیگر از آقایان هم می فرمودند ایشان هم همان ها را به تفصیل آوردند اگر خواستید مراجعه کنید منتهی درایه مباحثه دیروز بود که میگویند به صاحب کفایه خطاب میکنند که این که تعارض نیست حالا نمیدانم وقتی نگهاه میکردم توجه نکردم که آن نکته ای که من عرض کردم را گفته بودند یانه! چون اخه من همین مورد را که ایشان گفتند به صاحب کفایه تعراض نیست یک فرض عرفی تعارض برایش عرض کردم و آن هم این بود که واقعه واحده باشد اگر هر دو دارند واقعه ثبوتی خارجی واحد را حکایت میکنند آن جا تعارض است مشکل نداشتیم ولی حالا یادم نیست ایشان در منتهی این را گفته بودند یا نه!

شاگرد : اینکه میفرمایید بله وارد میشود اگر مرحوم آخوند عرضا را دو قسم کرده باشند دو جور مثال آورده باشند برایش یعنی در واقع این را هم تعارض دیدند آن وقت اشکال صاحب منتهی الدرایة بر ایشان درست میشود

استاد : به عنوان یکی از اقسام عرضا نه به عنوان ...

شاگرد : ولی چیزی که آقا میفرمودند این بود که اصلا ...

استاد : اصلا عرضا مقابل آن باشد حقیقتا باشد

شاگرد : بله که اصلا آن حقیقتا میشود

استاد : یعنی عرضا دو بخش است تضاد حقیقی که برای منطق است. عرضا هم دو بخش است یکی اش قصر و اتمام نماز جمعه و ظهر و عصر است این یک. یکی دیگرش انواع علم اجمالی است که آقای مروج هم در این قسم دوم عرضی اش دارند اشکال میکنند

15:14

شاگرد : احتمالا ! من اینجور برداشت کردم همین جور سریع ...

استاد : ما این ها را دوباره نگاه میکنیم. علی ای حال آن اصل مباحثات آن روز ؟؟؟ ایشان هم مطرح کردند فرمودند این هم این مطلبی که ..

اما آن مثالی که فرمودند چی بود؟ راجع به علم اجمالی که مثّل کثیرٌ من الاصولین به استحباب وضو و انفعال ماء بئر ؛ مثّل کثیر من الاصولین به اندازه اینهایی که میشد در این ها بگردند پیدا نشد . نمیدانم ایشان فرمودند مثّل کثیر من الاصلویین در این کتاب ها نبود حالا شما باز اگر برخورد کردید برای ما هم بگویید ایشان فرمودند بسیاری از اصولیین این مثال را زدند و حال آن که حتی یک جای دیگر هم پیدا نشد چجوری میشود نمیدانم؟ حالا اصل خود مثال چطور؟ اصل خود مثال هم یک چیز همین جور جزافی استحباب نفسی وضو با انفعال ماء بئر همین طوری علم دارم به فرض ها! به فرض در کلاس علم دارم یکی اش دروغ است ولی علم ندارم چیز خارجی اش نشده از این بود که گفتم برویم دنبالش تا آن جایی که من گشتم یک چیز خیلی متداولی که در فقه باشد که فقها بگویند که ما از خارج میدانیم که اینها یکی اش دروغ است. نیست من پیدا نکردم حالا باز گشتن ها دیروز عرض کردم خیلی با برکت است شما بگردید اگر پیدا کردید به من هم بفرمایید نه اینجور چیزی نیست یک فرض است. خب یک چیز فقط دارد. یک روایت هست که در آن فرمودند وضو بگیر ازش و یکی دیگر روایت که میگوید این نجس است ما از خارج میدانیم که اگر آب چاه نجس شده خب دیگر نیمشود بگویند امام وضو بگیر اگر گفتند وضو بگیر می فهمیم آب چاه منفعل نشده کذب احد الخبرین ؛ این ! اینکه با نماز جمعه و اینها فرقی ندارد که ... این کذب احدهما که آخوند میخواهند بگویند اینها نیست ما از خارج میدانیم که جمع نمیشود بین نجاست این و وضو گرفتن از او

شاگرد : باز هم یک وحدت موضوعی هست

استاد : بله برمیگردد دوباره

شاگرد : همین ماء بئر و وضو گرفتن از همین ؟؟
استاد : بله دقیقا بر میگردد به همان ظهرو عصر و ظهر جمعه و صلات جمعه و این حرف ها پس این هم من مراجعه کردم آقا فرمودند اینهم چیزی پیدا نشد که چی باشد ؟ یک مستند خارجی باشد بر اینکه علم داریم به کذب احدهما. مگر همین مثّل کثیرٌ به عنوان فرض در کلام فقط اساتید در استاد رسمی اش میشود مثال مرسوم میزدند میگفتند فرض بگیریم که علم اجمالی داریم که استحباب نفسی وضو یا انفعال ماء بئر یکی اش دروغ است این هم که ...

شاگرد : طبق روایتی درست میشود دیگر. منتها مثالش چی میشود. یعنی طبق روایت مثال ، مثال ...

استاد : طبق روایت بله مثالی است برای چی؟ نه برای عرضا که آخوند میگویند بر میگردد به عرضا که بالعرض و المجاز منظور است و شرعی باشد این هم از ان چیزهاییکه دیروز مانده بود تا آن جایی که من مراجعه کردم.

خب حالا برگردیم به بحث خودمان که زیر کلمه ماء خط کشیدیم عرض کردم که ایشان فرمودند یک فلا تعارض بینهما بمجرد تنافی مدلولهما اذا کان بینهما حکومة رافعة للتعارض و الخصومة. که این دیگر مجبور شدند آن هایی که شرح کلامشان کردند بگویند تعارض اولی یعنی اصطلاحی تعارض دومی یعنی لغوی و ححال آن که این اگر از ارتکاز باشد چه کارش کنیم؟ خب ! فلا تعارض اذا کان بینهما حکومة رافعة للتعارض ! دافعة للتعارض خب یک چیزی است ولی رافعة للتعارض و الخصومة معلوم میشود که یک خصومت و تعارضی را فرض گرفتند میگویند حکومت میخواهد برش دارد خب وقتی میخواهد برش دارد چطور شما میگویید فلا تعارض؟ یعنی تعارض اصططلاحی نیست به حسب دلالت و مقام الاثبات ؛ بأن یکون احدهما قد سیق ناظرا الی بیان کمیة ما ارید؛ زیر این ما خط کشیدیم و قرار شد راجع به آن تفصیل بیشتری صحبت کنیم که پرفایده است .

عرض کردم معروف همه میدانیم حکم را 4 تا عنصر در آن دخالت دارند چه بسا بعدا در فروعاتی که از نظر فقهی رویشی کار بکنند اذهان طلبه ها و علما همه اینها عناصر دیگری هم پیدا بشود در مشکلات علمی هم هست بعضی وقت ها ذهن یک کسی چیزی که بوده و دیگران از آن غفلت کردند یک دفعه واضح میشود برایشان منکشف میشود 20:20

خب این چهار تا عنصر چیست؟ حکم ، متعلق حکم ، موضوع حکم ، و متعلق المتعلق این چهار تا بود به همه انواع و اقسامش هم فراوان و در آن دخالت دارد وجوه کثیری حالا یک مثالی که من امروز به ذهنم امد که همه اینها را کانه میشود با یک مثال بهش رسید یک طوری است مثالش که خیلی منعطف و پربار است . مثال صله رحم است. یک مثال ساده بزنیم برای اینکه همه این وجوه کثیره را بتوانیم در آن پیدا کنیم مثال این است که یجب علیمکم صلة ارحامکم. این را همه شنیدیم یک جمله کوتاه خوب. همه بحث های ما در آن هست یجب علیکم صلة ارحاکم. چهارتا کلمه نیست؟ همین چهارتا عنصرهم هست اولی اش حکم است. دومی موضوع. صلة متعلق است. ارحاکم متعلق المتعلق. یک جمله کوتاه این 4 تا عنصر را دارد حالا داشتن هر 4 تا عنصرش مهم نیست. مهم این است که بقیه بحث را بنظرم خوب ببرد. حالا امروز چند لحظه پیش آمد به ذهنم که مثالی خوبی است. خب ! ببینید وقتی شما میگویید دو تا دلیل با همدیگر در گیر هستند خلاصه باید ببینیم این دو تا دلیل در یکی از این 4 عنصر با هم تصادمی دارند. این 4 عنصر ، عنصر عنوانی اولی هستند ولی هر کدام از اینها میتواند حیثیات ، شوون مراتب داشته باشد مثلا یجب که حکم است شما میگویید انشا دارد اقتضا دارد مجعول دارد جعل دارد اینها که همه اصطلاحاتی که علما فرمودند. فعلیت دارد. تنجز دارد. اینها را میفرمایید هر کدام از این عناصر 4گانه خودش میتواند حیثیاتی در آن مطرح باشد اگر ما یک کلمه بگوییم حکم کما اینکه تا حالا خیلی میشود حکم خب این دلیل با آن دلیل معارض هستند معارض هستند در چه حیث؟ از حیث حکم؛ آخه بابا بعضی وقت ها خود این حیث ، حیثیات در دلش است از حیث حکم دو تا دلیل با همدیگر درگیر هستند اما خود حیث چند حیث دارد که یعنی حکم وجوب فعلیت دارد انشائ دارد تنجز دارد چه بسا یک دلیل ناظر است به انشای وجوب ان یکی به فعلیتش تعارض نیست. پس این 4 تا عنصر اصلی به اضافه حیثیاتی که در بطن آن هاست اینها بسیار مهم است برای کسی که بخواهد در بحث تعادل و تراجیح فکر بکند فکر عمیق ؛ این محل بسط باز شدن ذهن بنابراین حالا شروع میکنیم شما هم کمک بکنید ذهن قاصر من را مثال هایش را پیدابکنید مثال های رایجی که همه شنیدیم در کتاب های اصول معمولا حکومت و ورود را می برند سر متعلق المتعلق آسان تر است خیلی. چون خیلی آسان است مثال را می برند سر اکرم العلما و یالا ؛ لذا صاحب کفایه تعبیر کردند کمیت که من از همین کلمه کمیت ایشان رفتیم در این حرف ها ؛ کانه حکومت و ورود نداریم تخصیص نداریم مگر زیر سر همین متعلق المتعلق ! خب ! یجب علیکم صلة ارحامکم یعنی کلمه ارحام

شاگرد : آخه متعلق هم گاهی اوقات خودش .... مثلا اکرام را بعضی وقت ها در مثال هایی که میزنند نوع اکرام را مشخص میکنند

استاد : همه اش دارد. حالا همین را میخواهم عرض کنم

شاگرد : نه، میخواهم بگویم باز این هم تبیین میکنند یعنی بعضی از حواشی و اینها حکومت را می آورند از ناحیه متعلق مطرح میکنند مثلا می آیند میگویند الاطعام اکرامٌ

استاد : بله خوب است من الان برای همه اینها میخواهم مثال برای دونه دونه اینها هست. ذهن ها باز نکرده این ها را برای هر کدام به مناسبت همه اینها حکومت دارند ولی حکومتی که بیشتر مثال می زنند به متعلق المتعلق است. چرا؟ چون محدوده افراد خارجی دارد. حالا اتفاقا خود افعال افرادی دارند فرضی عرضی و طولی اما از باب تشبیه به افراد کلی طبیعی . که حالا آنها را بعدا عرض میکنم لذا اطلاقش هم فرق دارد ولی فعلا اصل همان متعلق المتعلق مثال میزنند. چطور؟ عرض کردم یجب علیکم صلة ارحامکم. زیر کلمه ارحام خط میکشیم. میگویند این ارحام تخصص در آن می آید تخصیص می آید حکومت می آید ورود می آید و اقسام دیگری که تعبیر صاحب کفایه این است توفیق العرفی اگر دیدی هیچ کدام اینها نیست عرف اینجوری جمع میکند که توفیق عرفی که ورای حکومت و ورود و همه اینهاست که بعضی جاها خود صاحب کفایه عامه اینها میگیرند منظورشان همین هاست گاهی نه به نحوی بخصوص گفتند که جلوتر گذشته بود.

25:25

خب ! حالا در این ها مثال هایش چطوری است؟ مثال های واضحش که همه میدانید ارحامکم تخصص چیست؟ یک شخص غریبه ای که ربطی به شخص ندارد این تخصص است خودش بیرون است. تخصیص چیست؟ تخصیص این است که حکم وجوبی که آمده برای ارحام همین خود حکم وجوب را می آید در بعضی موارد بر می دارد به عمومه همه را گرفته ؛ همه ارحام را بخصوصه می آید خود حکم وجوب را نفی حکم به لسان نفی حکم می گوید خود وجوب نیست

شاگرد : شارب خمر و ...

استاد : بله مثلا میگوید که یجب علیکم صلة ارحاکم بعد میگوید لا یجب علیکم صلة رحم الذی یشرب الخمر. این را میگوییم تخصیص. چرا میگوییم تخصیص؟ چون تصادم دو تا دلیل درست در بزنگاه حکم است او میگوید یجب ، او میگوید لا یجب. وجوب و لا وجوب ، رفع خود حکم است این میشود تخصیص البته این را دیگر میدانید اگر رفع وجوب باشد یعنی یک وجوبی انشا شده بعدش می آیند میگویند نه قبلا رحم شارب خمر هم واجب بود اما فعلا حالا میگویم لا یجب این میشد نسخ ! اما دوران بین تخصیص و نسخ ، نسخ رفع بود اما تخصیص چی بود؟ دفع. آیا دفع دقیق است اینجا یا نیست؟ خیالم میرسد دقیق نیست. حالا باید برسیم آخه دفع این است که یک چیزی میخواهد بیاید نگذاریم بیاید ؛ تخصیص این نیست تخصیص کاشف از مراد است مخصص میگوید در عالم انشا اصلا اقتضا برای صله رحم شارب خمر نبوده خدای شارع این حکم هم اصلا قصدش نبوده آن کلام به مقتضای عمومات عام آمده اینجا تخصیصش زدند پس دفع نیست که ! چی باید اسمش را بگذاریم؟

شاگرد : آن جایی که عمل شده باشد ؟؟؟؟

شاگرد 2 : مشف ؟؟؟
استاد : کشف از مراد ؛ بله؟

شاگرد : فرقش با نسخ باز چطوری میشود؟ درباره نسخ هم اینجوری میگوییم دیگر از همان اول هم اینجوری بوده

استاد : اینها یک تفصیلی دارد شاید در مباحثه پارسال بوده خلاصه اش این است در یک کلام که آن جا که انشا به لحاظی مطلق است ولو عالم ملاک عالم اراده مقید بوده زمانا اما انشا مطلق بوده اما چرا اینجوری میشود آن تفصیلش عرض کردم طلبتان پارسال ... اینجا میشود نسخ یعنی فی علم الله ، فی ارادة الله فی عالم اقتضا و مصالح حکم محدودیت زمانی داشته اما واقعا شارع به عنوان جعل و انشای حکم مطلق جعل کرده به خاطر ملاحظات حکیمانه که توضیحش ... این جا میشود نسخ ؛ رفع است. انشا بود بعدش ... اما تخصیص نه اصلا در خود عالم انشا از اول وقتی در عالم ثبوت انشا میشد برای او نشده بود نه اینکه انشا شده بود بعد مطلقا رفع شد بعلمه نه خود نفس انشا مقید بود مطلق نبود این تفاوت بین تخصیص و نسخ ثبوتی اش که حالا طول و تفصیل دارد این یک کلمه.

خب ! بنابراین عرض کنم که این جا الان ارحامکم میشود تخصیص خود وجوب لا وجوب اما یک وقتی یک دلیل می آید اصلا کاری با حکم یجب قبلی خودش مولا ندارد می آید میخواهد از سرچشمه کار را درست کند که خود مکلف دیگر بفهمد

شاگرد : ببخشید حالا که نسخ را فرمودید خود نسخ هم میتواند یکی از جمع های عرفی باشد؟ یعنی ما دو تا رودایت ببینیم تنافی مدلولین هم دارند منتها از ناحیه تخصیص نباشد نسخ باشد حالا شاید فرض پیش نیاید چون باب نسخ بسته است یعنی نسخ را اگر زمان پیامبر بگیریم ولی اصل فرضش چطور عرف می آید تخصیص را در همین مثال شارب خمر دو نگاه بود اگر بگوییم بود و برداشته شده میشود نسخ اگر از اول مقتضی اش هم نبوده میشود تخصیص این را هم خودش را یک جمع عرفی بگیریم؟

استاد : بله اگر میخواهید بفرمایید که نسخ در عرف عام یکی از موارد جمع است این حرف درستی است اما فعلا در کلاس اصول چون باب نسخ مسدود است برای ما مطرح نیست یعنی در تعارض در باب اصول صغرویت و تحقق جمع عرفی نسخ برای ما بابش مسدود است ولی ان حرف ، حرف خوبی است و واقعا اینجوری است یعنی در عرف عام یک کسی یک حرفی زده بعد دست از حرفش برداشت بخصوص در موالی عادیه یا محاکم عادیه که بتواند تبدل رأی براشان حاصل بشود نسخ یک جمع مقبولی است.

30:39

خب پس این کلمه ما ارید من الآخر این ما چند تا شد؟ اولا 4 تا مدخل اصلی پیدا کرد؛ خود آن مدخل ها هم چقدر مدخل های فرعی پیدا کرد! که حالا دونه دونه اش را عرض میکنم مثلا خود وجوب، وجوب میخواهد تخصیص بزند چند حیث دارد. عام ازمانی ، عام احوالی برای کی؟ برای متعلق یا متعلق المتعلق یا برای خود حکم؟ اینها همه اش مفروض است مثالها با اندک ظرافتی با همدیگر فرق میکند که هر کدامش احوال و ازمان و اینها دارد ومیتواند تخصیص به لحاظ او باشد حالا حکومت چیست؟ حکومت آن است که آن کسی که میخواهد حکم را بردارد نفی حکم به لسان نفی م؟؟؟؟ یعنی به جای اینکه بیاید بگوید من گفتم وجوب این یکی را میگویم واجب نیست می آید یک نحو به بیان ادعایی لطیف ادبی در موضوع تصرف میکند موضوعی را که مسلم است محقق است تصرف تکوینی نمی تواند بکند تصرف اعتباری ادعایی میکند به اعتبار به ادعا که متعبد است شنونده برای فهم او یا موافق است با او در توافقات عقلاییه چون حکومت همه اش در لسان مولا نیست که بگوییم تعبد است. نه حکومت در چیست؟ در توافقات عقلائیه هم میشود حالا مثالهایش بعدا ... خب چکار میکند؟ می آید این موضوع را یا تضییقش میکند یا موسعش میکند خود طرف میفهمد حکم آمده

شاگرد : موضوعی که به معنای موضوع خاص نیست موضوعی که شامل متعلق و متعلق المتعلق میشود

استاد : بله این موضوع اینجا حتی شامل متعلق میشود چون این موضوعی که من اینجا دارم عرض میکنم منظورم موسع است یعنی همان کانه ...

شاگرد : حکم دائر مدارش است

استاد : بله ؛ آن چیزی که حکم به او یک ارتباطی دارد. خب ! حالا الان من ارحام را مثال زدم حاکم چه کار میکند؟ حاکم می آید میگوید که صلوا ؛ یجب علیکم صلة ارحامکم ؛ بعد میگوید السبب رحمٌ ؛ حکومت موسع ! رحمٌ که خب نسب برقرار باشد ؛ حکومت می آِید میگوید السبب رحمٌ ؛ اگر ارتباط سببی است نه نسبی آن هم رحم است خب آن نیست رحم اما این دلیل میشود حاکم موسع خب خود شخص دیگر میفهمد. یک جا فرمود یجب علیکم صلة ارحامکم این هم میگوید من که گفتم ارحام سبب هم رحم است خب خودش میفهمد که یعنی یجب . حکم توسعه پیدا کرد به تبع توسعه موضوع ؛ حکومت مضیق مثل شارب الخمر لیس برحم اگر کسی خمر میخورد اصلا رحم نیست ؛ رحم هست که پسرعمو است مثلا این را که نیم شود منکر شد اما چون شرب خمر میکند ب ادعا به این موافقت تبعدی یا موافقت توافقی بین عقلا میشود شارب الخمر لیس برحم این اصلا رحم نیست خب لازمه اش این است که وقتی موضوع ادعاءً تضییق شد حکمی که برای او بود مرتفع میشود رفع حکم به لسان رفع موضوع ؛ موضوع که نیست خودت میفهمی حکم هم نیست این را میگویند حاکم. خب ! حالا می آید نزاع هایی که ... تعبیر نزاع میکنم خب اختلاف منظر و فرمایش در آن چیزی که شیخ انصاری با صاحب کفایه دارند. الان صاحب کفایه به یکی اش اشاره میکنند. میفرمایند که اذا کان بینهما حالا ورود و اینها را هنوز توضیحش ندادم. این مثالی که عرض کردم شما رویش اگر فکر کنید قریب شاید 50 – 60 تا مثال عرفی ساده پیدا کنید از نظر فنی با همدیگر فرق دارند ولی همه هم یک نحو تعارضی هستند در این جمله یجب علیکم صلة ارحامکم. دونه دونه اش. مثلا میگوید روایت معروف صلوا ارحامکم ولو بالسلام . ما میگوییم صله رحم بکنیم ولو به سلام کردن این چیست الان؟ حکومت موسع است که میگوید سلام کردن هم صله است صلوا ارحامکم ولو بالسلام یعنی سلام هم صله است ممکن است نزد عرف یک سلام کردن را گوییم صله رحم است سلام که چیز کم موونه است. ولو بالسلام ؟؟؟ حکومت در چیست؟ حکومت در متعلق حکم است.

شاگرد : در موضوع هم مثال میشود زد؟
استاد : در موضوع که مکلف است؟ بله. مثلا بگوییم که یجب علیکم صلة ارحامکم ؛ یجب علیکم ولو لم تبلغ الحُلُم صلة ارحامکم. چون مکلف است علیکم فرض این است الان اینجا دارند علیکم را دارد توسعه میدهد میدانیم که موضوع تکلیف مکلف است در اینجا این وجوب را روی فرض مثالی اش دارم عرض میکنم نه خارجی اش؛ این وجوب دارد توسعه پیدا میکند علی الفرض در اینجا مولا حتی برای غیر مکلف دارد میگوید تو هم ولو غیر مکلف هستی به سائر تکالیف اما اینجا به خصوص میگویم تو هم باید صله رحم کنی مثلا برای مکلف باز فرض های دیگر دارد مثلا در غیر حکومت که مثال هایی که الان صاحب کفایه ... میگوید یجب علیکم صلة ارحامکم مگر آن وقتی که مثلا حال نداشته باشی مریض باشی الان این یک نحو تخصیص در حکم است یا نه تصرف در موضوع است؟ این ها موارد مثال هایی پیش می آید که قابل بحث و تامل و فکر ...

36:36

شاگرد : میشود ازمانی و حکم گرفت ؟؟؟ تصرف ازمانی میگیریم

استاد : ازمان ! از چیزهایی که ظریف است این است. یک ازمانی داریم که به تبع متعلق و موضوع حکم به حکم هم سرایت میکند یک ازمانی داریم برای خود حکم است کدام ازمان؟ ازمان و حالات مکلف یا ازمان و حالات وجوب؟ فرق میکند مثال هایش هم من همه اش را به تفصیل دیدم اینها برای دونه دونه اش میشود مثال ولو مثال کلاسی پیدا کرد که عرفیت خیلی واضح نداشته باشد ولی میشود فرق بین اینها را گذاشت. الان اطلاق ازمانی وجوب عموم ازمانی وجوب با عموم افرادی موضوع فرق ندارد؟ یا هر دو تایش به یکی بر میگردد؟ میگویم در همه زمان ها بر مکلف واجب است. در همه زمان ها یعنی زمان های عمر مکلف که این ازمان عامی باشد و اطلاقی برای خود مکلف یا نه در همه زمان های انشای وجوبی که میخواهد محقق بشود تفاوت بینش هست یا نیست؟ ممکن است مآلا بگویید بعضی از اینها به همدیگر برگردد ولی فعلا جای فکر هست که ما اینها را از همدیگر جدا بکنیم. حالا اونی که من اینها را ددارم سرتان درد می آورم عمده منظور من چیزهایی که بعدا میخواهم بگویم این است که سر آن توفیق عرفی است ما میگوییم که نه حکومت است نه تخصیص نه ورود توفیق عرفی است. عرف نگاه میکند اینجوری جمع میکند تردید هم ندارد که ادله نفی حرج مقدم است حالا میگویند صاحب کفایه؛ عرف تردیدی ندارد ما حرفی نداریم بحث تمام ! واضح ! اما عرف تعبدا این کاررا میکند علی الاعمی میکند یا نه در ارتکاز خدادادی خودش یک چیزی می فهمد و میکند اگر عرف به طور ناخوداگاه هم یک چیز ارتکازی میفهمد مبادی فهم عرف را اگر درکلاس باز کنیم حرفش بزنیم تدوین بشود خیلی فایده دارد برای رفع نزاع های بعدی. و لذا این توفیق عرفی را به همین کلمه تسلیم هستیم اما ظاهرش این است که کافی نیست یعنی باید مبادی این توفیق عرفی باز بشود که چطور جایی است نه حکومت است نه ورود است نه تخصیص است ولی عرف باز جمع میکند آخه چرا جمع میکند؟ این عرض من این است ببینید این سر میرسد یا نه؟

شاگرد : اگر واقعا مثالی برای این باشد چون در همین مثال بعضی ها مناقشه کردند که نه ، یکی از همان چهارتاست. تخصیص مثلا ...

استاد : نظیر انواع حمل؛ از یک صاحب شخصیتی حمل دوجور است حمل اولی حمل شایع صناعی من این ها را در مباحثه زیاد گفتم من یادم است المنطق مباحثه کردیم در صحن مسجد فاطمه الزهرا آنجا آمدم برای رفقایمان که خیلی هم خوش ذهن بودند آمدم این دو نوع حمل را باز کنم حیثیات موضوع در تفاوت حمل اولی و شایع در مباحثه دیگر دیدید آمدم باز کنم مثل اینکه همین طور یک چیزی آمد می بیند اینجور است واضح میشود دیدم 4 صورت است نه دو صورت ! حالا مفصل هم بعدا برایشان .. این 4 صورت را هر چه خواستم در ذیل آن دو تا جاش بدهم دیدم نیمشود یعنی 4 صورت در عرض هم هست نه اینکه یک مقسمی داشته باشد در طول هم این در ذهن من آمد و همان جا هم بیان کردم اول متوجه نبودم بعد که آمدم دیدم عجب بیان مثل بزرگواری مثل علامه ای در بدایه یک جور است در نهایه یک جور اینها را که میخواهند توضیح بدهند الجزئی جزئی بالحمل الاولی یا شایع یکی آن جوری گفته یکی آن جوری در خود المنطق دیدیم دو جا دو جور گفته شده من این برای من جالب بود اینکه گفتید یادم آمد؛ من این واضح بود برایم واقعیت 4 صورت است دو صورت را فقط اسمش را بردند آن دو تا هم که هست نمی توانند کاریش کنند با ظهور یک جا به اندک مناسبتی می اندازندش تحت او ... خب از اول این 4 تا را بگویید دیگر راحتید اصلا این ... ولذا من در ذهنم خودم بود میگفتم بالحمل الاولی ، بالحمل الشایع ، بالحمل المنطقی ، بالحمل الفلسفی نمیشود آن بالحمل المنطقی و الفلسفی را با زور بیندازیم تحت یکی از آن ها.

40:57

مرحوم آقا علی مدرس که ازحکمای بزرگ تهران بودند ایشان یک رساله ای دارند خیلی رساله خوبی است الرسالة الحملیه کل رساله راجع به حمل است همین حمل اولی و شایع صناعی واینها ؛ ایشان باز آن جا باز همین تقسیم صناعی میگویند دو تا حمل اولی ، شایع میگویند بعد در شایعش چکار میکنند؟ تقسیم میکنند یکی از آن انواع را میاندازند جز شایع که من یادم است بعد این حرف رساله ایشان را دیده بودم میگفتم شما را به خدا آقای آقا علی این حمل شایع عرفی است؟ آخه شایع صناعی ... چی هست یکی از انواع شایع؟ این است که موضوع خودش مصداق برای عنوان ... خود نفس آن موضوع ، مصداق محمول است. این شایع است؟ ایشان میگویند حمل شایع است. خب چاره ای نبوده میدیدند این دو تا جا افتاده میگویند پس شایع دو جور است. شایع دو جور نیست معلوم است حمل شایعی که عرف می فهمد یک جور است آن حملی که ایشان میگویند شایع یکی از فنی ترین حمل های منطق است که میگوید الجزئی کلیٌ ایشان میگویند اینجا یعنی خود نفس این مفهوم مصداق محمول است. پس شایع چرا؟ چون در حمل شایع کار با مصداق است صرف اینکه کار با مصداق است میشود شایع؟ دو جور کار با مصداق است. گاهی یک مصداق موضوع و محمول تصادق بر او دارند گاهی فقط محمول صادق است بر نفس عنوان موضوع. این دو چیز مباین است. این منطقی است آن شایع است این برای کلاس منطق است آن برای عرف بازار است شایع صناعات علوم مختلف است چون چاره ای نبوده این را هم میگویند یک نوع از آن است. خلاصه حالا شما گفتید یادم است از این ها را رفتیم در آن حرف؛ منظور ، مانعی ندارد که اگر ما دیدیم که حیثیات نفس الامریه ای هست چرا هی زور بزنیم این نفس الامری ها را چون از اول گفتیم حکومت و ورود و تخصیص و چهار تا با زور یک چیزهایی هم که واقعیتش سنخ اینها نیست تحت این ها مندرجش کنیم. نه ! باید بفهمیم اگر فهمیدیم واقعا هست فبها اگر نه ، الزامی ندارد. حالا یکی اش این است ادله نفی حرج و اینها که صاحب کفایه فرمودند این کدامش است؟ همه اینها سرتان را درد آوردم برای این نکته؛ ما وقتی میگوییم دو تا دلیل در آن حیث حکم با همدیگر تصادم دارند رد میشویم میگوییم خب ببین این دلیل دارد میگوید وجوب او دارد میگوید لا وجوب و حال آن که من عرض کردم هر کدام از حیثیات خودش حیثیات مطویه در آن هست و لذا اگر یک دلیل ناظر است به انشای وجوب یکی اش ناظر است به فعلیت وجوب او میگوید انشای وجوب کردم او میگوید وجوب فعلیت ندارد ، فعلیت لا وجوب با انشای وجوب تصادم دارند؟ نه ! عرف هم جمع میکند. عرف هم خودش نمیفهمد چرا جمع میکند اما در ارتکاز خودش میفمهد بابا انشای وجوب با فعلیت فرق دارد این گوینده این جا میخواهد بگوید فعلیت ندارد نیمخوهد بگوید انشا ندارد تا بشود تعارض پس تکاذب الدلیلین نیست آن محک کلی هم که عرض کردم خدمتتان چی بود؟ تعارض این است که وقتی به گوینده کلام مراجعه میکنید نمیگوید ببخشید اشتباه کردم غفلت کردم یا مثلا تقیه بود خوف بود ، عذر نمی آورد میگوید منظور من این بود منظور من آن بود حالا در موارد نفی حرج گوینده عذر نمی آورد ببخشید اشتباه کردم من آن جا گفته بودم واجب است میگوید بابا ان واجبی که گفتم دست از آن برنداشتم اینجا هم که میگویم نفی حرج ، خب ! هر دو تا هم که این دارد میگوید وجوب میگوید لا وجوب ! آخه وجوب حیث دارد این ناظر به حیث فعلیت است ان ناظربه .... همه این دردسرها هم برای این نکته بود که ما یک کاری بکنیم که این توفیق عرفی را ازتخصیص و حکوممت و ورود اصطلاحی توسعه بدهیم به چیزهایی که هست و عرف هم میفهمد و هنوز در کلاس اصول تدوین نشده

شاگرد : همین مثال را الان تخصیص نمی بیند منتها یک مخصص عام داریم که آمده به صورت کلی تمام ادله را تخصیص را زده نسبت به بعضی از موضوعات ؛ حالا مثالی که برای تبیین همین جا مثال میزنند مثلا حج من استطاع را که می آیند هر نوع حجی را چه حج با مشقت عسر حرج واجب میکند. درست شد؟ ولی این ادله می آید میگوید آن موضوعی که عسر و حرجی هست تخصیص میخورد حکم رویش نمی رود می زند روی مقتضی ؛ حالا شاید مقتضی و فعلیت را عرف در نظر نگیرد شاید اصلا به مقتضی هم نخورد اما وقتی میدهیم دست عرف ؛ عرف میگوید مخصص دو جور است گاهی وقت ها مخصص ناظر به یک مورد است گاهی وقت ها عام است

45:46

استاد : اول یک مثال عرفی بزنم بعد انشائی اش؛ جلوتر صحبت شده. همین صله رحم نیست ؟ یا اکرم کل عالم. ما یمگوییم که هر عالمی را اکرام کن اگر درد پا هستی و هیچ متمکن از اکرام نیستی خدا می بخشدت. این شما میگویید چیست؟ جمع بین دو تا؟ تخصیص است؟ همین لسان عرفی! اکرم کل عالم اگر درد پایی خدا ببخشدت

شاگرد : یعنی اکرم کل عالم فی کل الشرایط الا یک مورد این حالت که پایت درد میکند.

استاد : که خدا می بخشدت خب اگر انشا نشده چرا ببخشد؟

شاگرد : خدا می بخشد دارد همین ... لسان را بببنیم خدا میبخشد یعنی حکم هست و می بخشد یک حالت اینکه شما ...

استاد : فمن اضطر فی مخمصة غیر متجانف لاثم فلا اثم علیه گناه ندارد نه فلا وجوب علیه فانّ ربّک غفور رحیم اتفاقا من مثال عرفی برای اول زدم برای اینکه

شاگرد : لا ضرر هم همین جور است.

استاد : آن حالا بحث لا ضرر خودش مفصل است ..

شاگرد : نه ، حالا خود این تعبیر را می خواهم ببینم این هم دارد نفی مقتضی میکند یا نفی فعلیت میکند. چون آن چیزی که شما فرمودید دارد نفی فعلیت میکند. این چی؟ باز یعنی عرف ...

استاد : ما به لسانش نگاه میکنیم این لسان را ک نمیتوانیم منکر بشویم اما آن جا ما جعل علیکم فی الدین من حرج؛ این جعل یعنی جعل تشریعی که حکم نیست؟ یا یعنی ما جعل علیکم فی الدین به معنای تعبد؟ چون یکی از معانی لغت به معنای تعبد است دیگر. در تدین حرج نیست یعنی شما که به حرج رسیدید حال مکلف این است که الان حکم برایش بالفعل نیست نه اینکه اصلا ان جایی که برای تو حرج شد اصلا انشای حکم نشد؛ کدامش؟ آثارش هم فرق میکند

شاگرد : قبول دارم. مگر اینجا معیار عرف هست یا نیست؟ اگر از عرف بپرسیم او که مقتضی و فعلیت را نمی فهمد جز این است که او میگوید تخصیص است؟ من میخواهم این را بگویم که گاهی وقت ها یعنی عرفا در همین 4- 5 تا محدود میشود ولو اگر ما به دقت طلبگی در کلاس مطرح بکنیم می بینیم خارج از هر 4تاست یعنی نه تخصص است نه تخصیص است نه حکومت است نه ورود اما اگر به عرف نگاه بکنیم برگشتش به یکی از اینهاست آن وقت این یک اشکال به مرحوم آخوند وارد میشود که بابا عرف در این 4 تا دارد می چرخد حالا بیشتر هم در تخصیص و اینها دارد می چرخد اینجورنیست که ما بیایم یک چیزی ولو به دید دقت ورای این 4 تا هم میشود تصور کرد همین که شما میفرمایید

استاد : اگر اینجور بخواهیم جمع کنیم آن قضیه حمام شیخ انصاری میرود کنار ؛ مرحوم مظفر داشتند معروف هم هست در اصول فقه هم بود که آمیرزا حبیب الله که فدایی شیخ بودند وقتی تعبیرمیخواهند برای شیخ انصاری بیاورند میفرمایند من هو تالی العصمة اینقدر استادشان را قبول دارند میگویند استاد ما تالی تلو معصوم است. آمیرزا حبیب الله خیلی حتی بعد تکفیر کرده بودند یک کسی را که به شیخ جسارت کرده بود چیزهای دیگر تکفیرش کرده بودند تا این اندازه ! خیلی! خودشان هم عالم بزرگی هستند ؛ خب ! آمیرزا حبیب الله چه کار کردند؟ هنوز شیخ را نمی شناختند. در اصول فقه بود در حمام بحثی شد و شیخ فرمود که این دلیل حاکم است بر آن یکی. ایشان گفتند حاکم دیگر یعنی چی که ما نمیدانیم شیخ هم درک کرده بود ایشان مستعد است گفته بود 6 ماه باید بیای درس من تا بفهمی حکومت یعنی چی! اگر این جور است عرف حاکم و محکوم و وارد و مورود را هم نمی فمهمد. او میگوید عام خاص یعنی چی؟ یعنی خلاصه آن چیز کلی که مولا گفت این جا من وظیفه ای ندارم کاری به چیزهای دیگرش هم ندارد این جز تخصیص چیز دیگری هم هست؟ شاهد روشنش که من قبلا چقدر با ایشان سوال داشتم خدمتشان برای آقایان گفتم عجیب این است که برای اثبات ورود صاحب کفایه در بحث استصحاب هی متمسک میشدند که اینجا اگر بخواهد تخصیص باشد دور میشود علی وجهٍ دائر؛ ببینید که من عرض میکردم بابا حکومت و ورود نوبت به تخصیص نمیرسد که شما بگویید چون تخصیص مانع دارد پس این است پس ورود است. خب اگر این است الان ایشان هم شدند موید شما میگویند روح حکومت و ورود ، همان تخصیص است فقط بعضی جاها تخصیص دور میشود چون در کلاس می بینیم دور میشود اسم دیگر گذاشتیم رویش اسمش را گذاشتیم ورود خب اگرا ین است پس دو تا شد.چی باید جوابشان بدهیم؟

50:45

شاگرد : البته من این را یک خرده .... یا به خاطر روشن شدن حکومت است یک خرده در اینکه عرف واقعا حکومت و تخصیص را یکی بگیرد شاید تعبیر حکومت را بلد نباشد اما با تخصیص هم تفاوت قائل بشود

استاد : احسنت خب ؟؟؟ پس اگر ببینید عرف گاهی نتیجه را اخذ میکند مبادی را ناخوداگاه است میگوید خلاصه من راجع به این شخص من وظیفه ای ندارم الان که درد پا دارم وظیفه ای ندارم این را اگر میخواهید بگویید اخذ به نتیجه دائر بین عام است وخاص خلاص ! ؟؟؟ آن عموم بود که صله رحم کنم آن عالم را اکرام کنم اینجا وظیفه ندارم این خودش شد عام و خاص اما اگر میگویید نه ! الان ولو خودش هم نفهمد اما در باطن مبادی فکری اش بین حکومت با تخصیص فرق ... اگر اینجور است عرض من این است بین مراتب فعلیت و انشا فرق میگذارد میفهمد خودش ولو در نتیجه که میخوهد بگیرد اخذ نتیچه چون راحت است به نتیجه اکتفا میکند خلاصه نمی توانیم از این حیثیات صرف نظر بکنیم می ماند بحث های بعدیشان فقط حالا که این هم فرمودید دیدم خیلی ها به اصولیین ایراد میگیرند میگویند شما را به خدا این علمای اصولیین این حیثیاتی که در کتاب ها میگویند عرف این را می فهمد؟ دیدید زیاد میگویند یکی ازحربه های مهم برای آن کسانی که تازه با اصول اشنا میشوند و این طول وتفصیل را می بینند میگویند عرف این را میفهمد؟ دین خدا این است؟ عرف به علم آگاهانه این ها را نمیفهمد! اما من یادم می اید اصول فقه مباحثه میکردیم در تفاوت بین ماهیت مهمله و لا بشرط مقسمی این ها دیگر عجائب که همه میگویند. میگوییم عرف این را می فهمد. عرف کجا لا بشرط مقسمی تمام این ها را عرف میفهمد اتفاقا آن عالم اصولی از همه بالاتر است که آنی که خدا در ذهن عرف گذاشته بیشتر بتواند کشفش کند خدا در ذهن عرف گذاشته خود عرف علم آگاهانه ندارد بله وقتی اسمش هم می بریم میگوید این را نمی دانم اما خدا در ذهن او گذاشته چیزهایی که بزرگان روانکاوی و روانشناسی هم می آیند نمی توانند کشفش کنند. صدها سال بحث میکنند بعد یک دفعه میبنند تازه بعضی زوایایش؟؟؟؟ همان قضیه میرسید شریف میگویند منطق کبری نوشته بود برای طلبه ها درس داد در شیراز جا خواندن و امتحانشان هم گرفت شاید 20 شدن گفت خب حالا بروید در بازار شیراز مثلا شاید یک برنامه ای برایشان فراهم کرد ببردشان در بازار شیراز یک ساعتی دور بزنند بر گردند به قول امروزی ها اردو برگشتند وقتی برگشتند استاد گفت خب حالا بنشینید سوال کرده بود گفت از این منطق کبری که من برای شما گفتم در بازار مردم چقدر حرف میزندند؟ گفتند هیچی اصلا نه صحبت دلالت التزامی نه مطابقی نه ؟؟؟ نه کبری نه صغری گفت نشد باید یک مرتبه دیگر بخوانید. دوباره از سر گرفت یک مرتبه دیگر منطق کبری ... گفت حالا بروید در بازار. برگشتند گفتند هیچ کلمه ای از دهن عرف نشنیدیم مگر اینکه منطق بود گفت حالا درست شد !

حالا مطلق و عام و اینها نیست مگر این که عرف سر و کارشان به همین هاست فقط ما اصولیین میخواهیم تجزیه بکنند

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطهارین

شاگرد : ببخشید الان بالاخره حکومت و ورود توفیق عرفی هست یا نیست؟ چرا ایشان می آیند مقابل هم قرار میدهد؟ ؟؟؟
استاد : در همین بحث استصحاب در همین جلد است آن جا نگاه کنید خود ایشان توفیق عرفی را به حکومت و ورود اطلاق میکنند

شاگرد : یک چیز عام است منتها منحصر در این اربعه مشهور نیست

شاگرد 2 : بیشتر در حاشیه شان در رسائل مثل اینکه این فرضیه شروع شده بود دعواش از ان جا بود

استاد : این کانه صاحب کفایه با آن تصوری که از حکومت و اینها ... مواردی برخورد میکنند می بینند جورنیست با اینها با زور باید مندرج کنند

شاگرد : آن ها را جدا می آیند چیز میکنند ولی باز تحت همان ... الان در این مثال ارحام ما ورود می توانیم مثال بزنیم؟ در خود ورود هر جا مثال میزنند همان امارات و اینها ... یک مثال عرفی که ...

استاد : بله من در ذهنم بود. در همه اینها هست حالا شما فکرش بکنید میشود.

شاگرد : یک نکته هم اینجا الان رد شدیم یا بر میگردیم ؟ مقدما و موخرا خیلی در ان ها ...

استاد : نرسیدم هنوز

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : ما رد نشدیم ؟؟؟ حرف شیخ و اینها که دیگر نشد

شاگرد : این کلمه ناظر و مقدمه

شاگرد 2 : آقای سبحانی در الموجز مثل قاعده لا حرج و اینها را به حکومت بر میگردانند میگویند حکومت در ناحیه عقد الحمل است یعنی منظورشان همان حکم است یا خیر؟ یا اینها حکومت است؟

55:31

استاد : یعنی نفی حکم است و رفع حکم است ....

شاگرد : میگویند در واقع بیان همان حکم است نظاره بر همان حکم دارد میکند

استاد : بله در آنی که من عرض کردم هر 4 تا عنصر در آن حکومت مطرح است ایشان به وجهی خواستند حکومت حکمی درست کنند

شاگرد : یعنی فعلیت حکم را بر میدارد ؟ چجوری میشود حکومت؟
استاد : یعنی تضییق حکم ؛ تضییق ادعایی حکم یعنی پیاده کردن حکومت در نفس حکم

شاگرد : لسان نظاره دارد چون ....

استاد : ولی من خیالم میرسد اینجوری نیست به خاطر اینکه به انشا ناظر نیست اگر به انشا ناظر بود همان است یعنی در عالم انشا حکومت مضیق است میگوید اینجا حکم من نیست ادعاءً

شاگرد : البته در موسع که اصلا دیگر تعارضی نیست

استاد : بله در مقابلش یک نحو تعارض میشود مفهومش این یعنی در غیر او ندارد و حال آن که او غیر است

شاگرد : ثمره اش بعد کجا ظاهر میشود؟ ثمره عملیه هم دارد؟

استاد : کدام بحث؟

شاگرد : همین بحث؛ اینجوری که آقای سبحانی گفت اصولی که ...

استاد : عرض کنم که در از نظر عملی به معنای اینکه بعضی مباحث واضح تر آدم مشکلاتی که اصولیین بهش برخورد کردند مبادی اش که تغییر بکند وصاف تر بشود خیلی از اشکالات دیگر نیست می بینید 7 روز 8 روز باید روی اشکال سان بدهند تا این را حل بکنند این اشکال می بینید مبنتی بر یک مبانی است آن مبانی وقتی بیشتر حلاجی میشود خیلی از اشکالات صاف تر میشود خود شخص می فهمد بینه و بین الله با دل آرام از این بحث ها رد میشود به خلاف آن مبانی که صاف نشده می بیند بین شیخ صاحب کفایه فلان اینها نزاع است تا اخر کار همین طور واهمه دارد که خلاصه کدام اینها راست میگویند بخلاف اینکه وقتی مبانی صاف میشود دیگر نگاه به شخص نمیکند واضح است برایش که باید کدام راه را برود . این جور فواید را دارد فواید عملی اش هم من در فکرش نبودم شاید باشد.

شاگرد : روایاتی که در خصال امده 280 لکل شیء ثمرة و ثمرة المعروف تعدیل السراج ؟؟؟؟

استاد : تعدیل با عین دیگر؟

شاگرد : بالاخره شب چراغ روشن میکردند قدیم ؟؟؟؟

استاد : الان چیزی نمیدانم باید مراجعه کنم قرائنی پیدا میشود یا نه؟ بعضی وقت ها یک کلمه اصلا در نسخه دیگری چیز دیگری است که آدم مطمئن میشود که این همان کلمه درست بوده نسخه مثلا ... معمولا اینها تا اینها اینجوری نیشود آن هم بحث ما میگفت تو فوری دست می بری در کتاب ! همین صبح یک آقایی آمدند التحقیق آقای مصطفوری را آوردند که اینجا چی میشود؟ ایشان گفتند که النعماء اسم م؟؟؟ ممدود بود اما ماشین نویس نوشته محدودٌ دنبالش هم ببینیم اسم محدود یعنی چی! مثلا این جور موارد که واضح است آمده بود مطرح بود برایشان همین صبح این هم مطمئن شویم که آن کلمه اش معروف همین است یا چیز دیگر نیست مثلا در کل روایات زود میشود اینها را پیدا بکنند.

شاگرد : حاج اقا ببخشید اینکه امامت لطفی ؟؟؟؟؟ امامت لطف است بعد برای این لطف هم ؟؟؟؟ عدم مانع میگویند این محرز است میگویند معلوم است که عدم مانع هست مانعی وجود ندارد این عدم مانع چجوری است ؟ دلیلی برایش نمی آورند؟

استاد : عدم مانع برای چی؟
شاگرد : اینکه امامت لطف است خب اقتضایی هست که از جانب خدا این امامت را بیاورد از طرفی هم معلوم است که هیچ مانعی نیست این معلوم است را از کجا میگویید که به ذهن ما نیمرسد؟ این دلیل میشود؟ لطف است که در هر خانه ای یک امام باشد نه در هر خانه ای ؛ همراه هر کسی یک امامی باشد همه اینها لطف است. منتها منعی وجود ندارد مانعی هم نیست این واضح است که هیچ مانعی نیست ... ؟؟؟ اینکه به ذهن نمیرسد دلیل بر این است که واضح است؟

استاد : برای کل جامعه بشری یک امام باشد منعی نیست اما اگر بخواهد برای هر خانه ای یک امام باشد مثل اینکه بگوییم برای هر خانه ای یک دکتر باشد. الان با چه زحمتی چون آن هم تازه اقدامی کردند و دکتر در ایران زیاد شد دیگر حالا میگویند که نمیدانم پزشک خانواده و از اینها از باب اینکه زیاد شده و الا می رفتند از فیلیپین و هند من یادم است دکتر می آوردند همه جا هم پخش بودند دکترهای اینجوری

شاگرد : سوال من این است در همانی هم که مانع هست یا نه عقلا بشینیم فکر کنیم شاید خیلی چیزها در ذهن من هم بیاید ولی صف اینکه بگوییم به ذهن ما نمیرسد این اطمینان می آورد برای آدم که چون به ذهن ما مانعی نرسید میخواهم بگویم قاعده لطف برای اینها هیچ وقت سر نمی رسد

استاد : شما میخواهید بگویید عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود ما مانعی پیدا نکردیم چه بسا باشد اینجور؟

شاگرد : چون عقل ما محدود است واقعا هر لحظه آدم یک فکری میکند این همه بشریت تا ؟؟؟ بعدا دوباره نقض میشود یعنی جامعیتی نسبت به احوالات انسان نداریم خیلی چیزها را نمی دانیم

استاد : خب وقتی که اقتضا تام شد مانعیت باید سنخ خود مانع احتمالش کافی نیست در استدلالات ؛ مانع چون میخواهد جلو بگیرد او باید احراز وجودش باشد سنخ مانع با سنخ شرط فرق میکند با سنخ چیز دیگر ... چون مانع میخواهد جلوگیری کند ؛ جلوگیری باید وجودش احراز بشود نه اینکه بگوییم ...

بسم الله الرحمن الرحیم

شاگرد : ما ایمان از این داریم که میدانیم یک چیزی را به شما بگوییم جواب میدهید از همین مطمئن هستیم فقط ؟؟؟؟در ذهنمان زیاد است

استاد : از قدیم گفتند که الجواب و الکلام بعد الکلام حالا اگر جواب این است که بله . خداییش من بعضی وقت ها همین طور مباحثه ای میکنم ولی بین خودم خجالت میکشم که آقایان زحمتی بکشند و بیایند از باب همان رفیق اخفش که بهانه ای که وقتی حاج آقای حسن زاده زیاد میگفتند از تو حرکت از خدا برکت؛ آدم وقتی راه افتاد به رفقا هم زیاد میگویم بعضی وقت ها استاد بلد نیست لنگان لنگان است همین را باید بسازد آدم؛ چرا؟ این را به تجربه خودم عرض میکنم بعضی وقتها می بینید 50 – 60 جلسه با یک زحمتی آدم مباحثه ای شرکت میکند می بیند هیچی ! اما اینکه میگویم برکت در آن هست من تجربه دارم یک دفعه می بیند مجلس 51 ام آن هم زیر سر اینکه مباحثه کن یا استاد در مجلس 51 ام یک چیزی شد که اگر آن 50 تا نبود این 51 امی هم بود. بعد می گوید که ای بابا این 50 تا که 50 تاست اگر 500 سال هم بود می ارزید به این یک نکته ای که در 51 امی لذا این تجربه ای که من دارم هم نقضش که سرمان به سنگ خورده هم فی الجمله در اثباتش اینها برای شما عرض میکنم بعضی وقت ها آدم روی حساب ظاهر اینجوری مدتی می گیرد ولی وقت ادامه بدهد همین خود حرکت به سوی مقصودی که هر فطرتی بشر دارد خدای متعال در راه یک چیزهایی میگذارد اگر آن 50 جلسه و اینها نبود او نمیشود لذا از این باب مانعی ندارد

خب حالا

بسم الله الرحمن الرحیم

فرمودند که حکومت چیست؟ اذا کان بینهما حکومة رافعة للتعارض و الخصومة بأن یکون أحدهما قد سیق ناظرا الی بیان کمیة ما ارید من الآخر مقدما کان أو مؤخرا أو کانا علی نحو اذا عرضا .... این قد سیق ناظرا ظاهرش این است که در اصل اینکه حکومت باید یک نحو ناظریتی باید در حاکم باشد صاحب کفایه هم همراه هستند مشکلی ندارند یعنی در صفحه بعد هم میگویند ولیس وجه تقدیمها حکومتها علی ادلتها لعدم کونها ناظرا نه یعنی عدم کونها ناظرا علی مبنای شیخ انصاری یعنی همان چیزی هم که خودم قبول دارم ... خب اگر این طوری است اینجا میگویند که قد سیق ناظرا الی بیان کمیة ما ارید من الاخر ؛ اینجا که اینجوری می فرمایند که ناظر به کمیت است کلمه ناظر و کمیت را میخواهد بیان بکند الی بیان کمیة این با مقدما و مؤخرا بینش تهافت نمیشود؟ یعنی چطور می شود یک چیزی ناظر باشد به بیان کمیت ما ارید من الاخر اتفاقا فعل ماضی ارید هم آوردند در عین حال باید مقدم باشد؟ این چطور میشود؟ البته برای فرمایش ایشان مثال میشود زد. شاگردان ایشان مثل مرحوم مشکینی که از محشین بسیارقوی کتاب هستند خیلی ماشاء الله ذهن وسیع چی داشتند اینها هم قبول کردند از ایشان مقدم و موخر را که حاکم میتوند مقدم باشد بر محکوم حتما نبایست حاکم حالت ... مثالش هم شاید من به ذهنم بیاید عرفیت هم داشته باشد مثلا عرض میکنیم که اول یک کسی میخواهد زمینه سازی کند حاکم است نه مفسر بالفعل ؛ حاکم مفسر شأنی ؛ حاکم زمینه ساز ؛ دلیل حاکم زمینه ساز است اول به طرف میگوید که به شما بگویم هرگز خیال نکنی که فاسق عالم بشود شخص فاسق هرگز عالم نمیشود ببینید هنوز حرفی نزده که عالم را اکرام بکن یا نکن این را حرف نزده اما قبلش میگوید به شما بگویم هرگز فاسق عالم نمیشود این حاکم سابق است؟ شأنیت تفسیر دارد یک هفته بعدش

شاگرد : ؟؟؟؟ جهلش را از بین ببرد منظورش این که نیست مبهم نیست ؟؟
استاد : سوال خوبی است حالا عرض میکنم.

این چون همه میگویند حاکم این است که محکوم بدون او میشود لغو همین که شما میمگویید این با فرمایش ایشان باید حل بکنیم حاکم میگوید عالم گمان نکن فاسق میشود شما میفرمایید منظورت چیه؟ می بیینید بعضی وقت ها موضوعاتی هستند یک نحو در اثر انس عرف ، یک نحو استقلال مفهومی پیدا کردند. روی این حساب که یک مفاهیمی استقلال عرفی پیدا کردند تاب این را دارند که ما بیاییم برای آن ها تفسیر ارائه بدهیم

10:50

شوونات موضوع را بگوییم بما هو موضوع ؛ حالا الان این که شما میگویید عالم ، عالم یک موضوعی است که عرف با آن مانوس است در جامعه علمایی میشناسد وقتی یک دلیل حاکم قبلش می آید فقط صبغه اش صبغه تفسیر موضوع است شما بست تان هست چرا؟ چون یک سابقه ذهنی از خود موضوع دارید وقتی یک چیزی دارد می اید این موضوع را برای شما توضیح میدهد تفسیر موضوعی ذهن شما را اقناع میکند میگویید به شما بگویم که هرگز فاسق عالم نمیشود الان شما بستتان است شما میروید سوال میکنید میگویید عالم ؛ خب عالم، عالم است دیگر. یعنی عالم یک موضوع عرفی است که شما از آن فهمی دارید

شاگرد : ؟؟؟؟ وجدان این طور نیست که فاسق عالم نشود

استاد : بله ولی شما میدانید کسی که این را دارد میگوید منظورش این است که من میخواهم یک ادعا بکنم میخواهم بگویم آن عالمی هم که اگر خیالت هم میرسد وجدانا علمی دارند چون فاسق است این عالم حسابش نکن. عالم حسابش نکنم برای چی؟ آن دیگر عالم است موضوعی است جا افتاده ولو بعدا من میخواهم محکوم را بیاورم اما فعلا چون موضوع عالم یک موضوع جا افتاده عرفی است شانیت این که شما یک تفسیر موضوعی محض بدون اینکه بالفعل برای او حکمی موجود باشد هست هرگز فسق با علم جمع نمیشود اگر هم یک چیزی خیالت میرسد عالم است همان وجدانی که شما میگویید این عالم نیست

شاگرد : استاد این دارد موضوع احکامی که در ذهن شخص هست را محدود میکند یعنی شما که میفرمایید موضوع در ذهن من هست موضوع که بدون حکم نیست درست است حکمی که او میگوید هنوز او میخواهد بگوید در ذهن من نیست او میخواهد بگوید عالم را اکرام کنید ولی این عالم که در ذهن من هست جدا از اکرامی که هنوز شخص به من نگفته هزارتا حکم دیگر من در ذهنم هست شما میفرمایید سابقه ذهنی دارد شاید این که می آید تحدید میکند به نسبت آن احکام من برداشت میکنم اعتراض نمیکنم و الا اگر من باشم و همین موضوع بدون هیچ حکمی همین الان یک موضوع جدیدی بسازید هیچ حکمی نباشد من همانجا یک سوال میکنم که چی این جمله را برای چی داری به من میگویی؟ یعنی یک حالت ابهامی هست چون شما دارید می آیید موضوع را محدود میکنید بدون اینکه هیچ حکمی داشته باشم اگر عرف اشکالی نمیکند شما میفرمایید درست هم هست ایشان این را مفسر موضوع آن احکامی که در ذهنش هست میگیرد ولی باز میشود موخر

استاد : احکام یعنی احکام تفصیلی به نحو ... ؟

شاگرد : نه آن چیزهایی که میگوید آقا احترام عالم واجب است ولو شما هم نگفتید

استاد : نه اسم نبرید من همین را میخواهم بگویم وقتی گفتم یک موضوع نزد عرف مستقل شده منظورم این بود که یک موضوع عرف با آن مانوس است فی الجمله با احکام با علم اجمالی میداند که خلاصه این یک موضوعی است احکامی دارد اما الان عند المحاورة حکم خاصی در نظر نیست

شاگرد : خب این میشود همان در واقع اینجا ناظر موخر است موخر است ناظر به همان احکام اجمالی اجمالا که هست اگر ما بخواهیم ...

استاد : یک موضوعی می دانیم فی الجمله حکم دارد

شاگرد : من میگویم نسبت به همان احکامی که میداند دارد نظارت میکند.

استاد : نه اصلا خود محکوم بعد میخواهد بیاید این هم دارد دو روز قبلش زمینه سازی میکند که من بعدا که مثلا در مجلس عده ای نشستند آن جا نمی توانم تصریح کنم که لا تکرم الفساق من العلماء مانع دارم به بعضی ها بر میخورد هر کسی میگوید چه کردی؟ دو روز قبلش میگویم اصل محکوم میخواهد بعدش بیاید ؛ درست ! خب میخواهید بگویید دو روز قبلش روی چه حسابی میگویید عرض میکنم موضوعی که موضوعیت پیدا کرده شأنیت تفسیر دارد چرا شأنیت تفسیر دارد؟ چون فی الجمله حکم دارد نزد ما ؛ فی الجمله حکم بس است نیازی به احکام تفصیلی نداریم وقتی فی الجمله حکم دارد پس شأنیت تفسیر دارد تفسیری که ولو به نحو ادعا باشد ادعای حقوقی باشد ولو به قول شما وجدانی نباشد. وجدانا عالم است اما من برای شما موضع گیری میکنم میگویم هرگز فاسق عالم نمیشود دو سه روز بعدش در یک مجلسی که آن جا مانع دارم که اسم فسق ببرم میگویم اکرم العلماء شما از من بشنو همه علما ر اکرام کن این میشود حاکم مقدم به فرمایش ایشان. حاکم قبلش آمده تفسیر موضوع کرده چون موضوع یک نحو استقلالی و فی الجمله حکمی داشته بس بوده

15:49

برای اینکه همان فی الجمله حکم مجوزباشد برای این که من موضوع را تفسیر کنم وقتی موضوع را تفسیر کردم تمام شد حاکم آمد پس فردایش میگویم که علما را اکرام کن دو روز قبلش گفتم نزد من فاسق عالم نیست. این فرمایش صاحب کفایه مقابل شیخ که حالا ضرب علی العبارة کجا دیدم؟ در عبارت مرحوم مشکینی ظاهرا دیدم یا همین جا ؟ گفتند خود مرحوم شیخ هم نگفتند که یعنی حتما باید موخرباشد این خود ش چند جور است فرمودند کلمات شیخ مختلف است بعد نقل کردند از کی؟ از یک کسی من دیدم اینجا شاید مرحوم مشکینی بودند. ضرب علی العبارة کجاست؟ قد صرّح بعض المحشین که دیدم مرحوم آمیرزا موسی صاحب اوثق الوسائل که ضرب علی العبارة الموجودة منه فی باب التعارض خود مرحوم شیخ آن عبارتی که در باب تعراض داشتند خط زدند. که چی بوده؟ عبارتی که میرساند حتما باید حاکم موخر باشد. این هم یک مویدی پس

شاگرد : بعضی از حاشیه ها به خود ایشان هم استناد کردند ولی من پیدا نکردم. آقای مروج میگوید دو سه جا خود آخوند حکومتی که وارد شده در همین کفایه قید تأخر آورده یکی اش را گفته بود اواخر باب استصحاب است من هر چی گشتم پیدا نکردم آقای مروج گفته بود در همین ...

استاد : عرض من همین بود اولی که شروع کردم عبارت را رسیدیم به اینجا این بود که ما برای تقدیم و تاخیر مثال زدیم توجیه هم بیان هم کردم که حاکم مقدم اما عبارت ایشان علی ای حال خود عبارت باید بگوییم لیس المناقشة فی العبارة بعد فهم المراد من دعوی المحصلین و الا خود عبارت خیال میکنید زیاد جور نمیشود با کلمه ارید آخه ارید فعل ماضی این چه شد؟ شما میگویید حاکم سیق حاکم ناظرا الی بیان کمیة ما ارید؛ ارید که با فعل مجهول میگویید تازه یُراد اگر میگفتید برای محکومی که پس فردا می آید یُراد اما ما ارید من الاخر مقدما کان أو موخرا اینکه نشد که ناظر باشد سیق هم باشد سوق داده شده اصلا برای این حاکم سیق لبیان ما ارید من الاخر اما جلوتر این یک خرده خیال میکنید جور نیست این با همان تاخر جور است

شاگرد : گاهی وقت ها ماضی می آورند نظر به زمان گذشته ندارند اصل مطلب را میخواهند بیان کنند

استاد : سیق یعنی اعم از یساق

شاگرد : بله یعنی خصوصیت زمان را کار ندارد حالا این اصل نظارت را ...

استاد : بله من این را حرفی ندارم که از نظر ادبی درست کنیم دو تا کلمه باز رهزن ذهن من است برای فرمایش شما باز ... یکی کلمه ناظر یکی کلمه بیان مهمترش همین بیان است ولو ناظر ممکن است جلوه بکند بنظرم بیان مهم تر است ببینید قید سیق ناظرا ؛ ناظر دیگر چه معنا کنیم؟ ناظر به آن است تبصره است

شاگرد : تبصره ای که عرف الان میشود مقدم باشد؟

استاد : تبصره میشود؟

شاگرد : در قوانینی که میخخواهند بگذارند در مجلس گاهی وقت ها اول می آیند چهارچوب را مشخص میکنند بعد قانون را میگذارند یعنی اشکالی ندارد که ما اول بیایم موضوع را مشخص کنیم بگوییم قانون که هنوز نریختیم بناست بریزیم در این چهارچوب موضوع باید قانونگذاری بشود بعدا قانونش را میگذارند

شاگرد 2 : که اگر گفتیم فلان چیز منظورمان این دایره است

شاگرد : یعنی الان فرض کنید مثلا برای فلان سازمان بخواهیم چیز بکنیم فلان سازمان با این تعریفی که الان میکنیم این تعریف میکنیم یعنی تفسیر موضوع دارند میکنند بعدا حکمش را میگذارند این عرفی است تقریبا همان حرفی که بالا شما فرمودید همین میشود یعنی آن تعبیری که بکار بردید در مجلس معذور دارد نمی تواندبگوید گاهی وقت ها نمیخواهند وقتشان معطل بشود راجع به تعریف موضوع اول موضوع را مشخص میکنند بعد حکمش را میگذارند؛ عرفی است.

20:12

استاد : بله منظور پس این است که حاکم و محکوم فقط تقدم و تاخرش زمانی است؟

شاگرد : ببینید شأنا باید ناظر موخر باشد ولو زمانش مقید ... اینکه ما میگوییم ناظر است یعنی ناظر به موضوعی است که ذو حکم است ولو الان حکمش نباشد این شأنیت دارد نظارت ولی بالفعل لزومی ندارد آن منظور له چی میگن آن را مقدم کنیم بعد ناظر موخر باشد. نه. مفَسَّر لزومی ندارد که فعلا مقدم باشد می تواند موخر باشد

استاد : آن وقت کلمه بیان چی؟ این حالا کلمه ناظرش من عرض کردم هر دو تایش؛ بیان چی؟ کلمه بیان مهمتر از همه این هاست. من عرض کردم سیق را درست میکنیم ارید را هم درست میکنیم ناظرا هم به معنای تبصره میگوییم درست است بیان چی؟ بیان ما؛ این دیگر چطور میگویید قانونش همین را ریختیم؟ بعد می ریزی میگویی فعلا چهارچوب معین کردیم این که عرض کردم بیان از همه اینها مهمتر است نمی خواهم که ..

شاگرد : بیان یعنی چی؟

شاگرد 2: تفسیردیگر

استاد : تبیین ما ارید؛

شاگرد : با کلمه ارید که حاج اقا فرمودند آن هم باز میشود ولو کلمه فی نفسه مثلا دال بر زمان گذشته باشد آن را می شود درستش کرد ولی کلمه بیان که شما میفرمایید یعنی چی کلمه بیان؟ یک معنای دیگر مرادفش چی میشود؟7

استاد : بیان یعنی روشن کردن. روشن کردن مراد.

شاگرد : اشکال دارد چیزی که من آینده میخواهم بگویم الان بیایم روشنش کنم حکمش را نگفتم موضوع را بگویم فردا میخواهم همین موضوع را حکمش را بگویم الان موضوعم را روشن کنم.

استاد : یعنی مبیّن فقط محدوده موضوع باشد اینجوری

شاگرد : حالا مثال ما روی موضوع داریم هر چی .... همان بحث هایی که دیروز فرمودید همه اش می آید حالا متعلق باشد موضوع به معنای عام دیگر حالا روشن کنم بعدها حکمش را برایش سوار کنم

استاد : ما ارید که روی فرمایش شما بیان را ، بیان صرفا در محدوده موضوع بگیریم ما هم یعنی فقط موضوع و ارید هم فقط اراده موضوعی

شاگرد : من این فقط را نمی فهمم یعنی چی؟

استاد : یعنی اگر تقدم و تاخر زمانی صوری است آن که باز حرفی نیست یعنی هر دوتایش را از قبل نوشتیم قانون نوشته شده تبصره اش هم هست همه این ها فقط این را میخواهم یک سال زودتر بگویم این را امروز بگویم ان را فردا این که نه ، آن که صرفا یک تقدم و تاخر صرفا صوری است آن ... تقدم و تاخری واقعی که ایشان هم قبول دارد آن تقدم و تاخر واقعی مانعی ندارد در حاکم و محکوم به این معنا اگر باشد تعریف ایشان قد سیق ناظرا الی بیان کمیة یعنی فقط موضوع ! یعنی ما الان حکم الان نداریم اصلا انشا هم نکردیم ولی میخواهیم یک موضوعی را بگوییم فعلا این موضوع معلوم بشود تا حکمش بعدا بگوییم اینجور؟ همین که مثالش را من ... ما میخواهیم بگوییم عالمی که من قرار است برایش حرف بزنم فعلا میگویم الان میگویم این عالم یعنی این

شاگرد : در هرصورت ما اول قانونی می نویسیم ؟؟؟؟

استاد : موقعی که این صادر میشود ما یک مطلب کلی فهمیدیم ولی وقتی مقایسه میکنیم با آن حکمی که بعدا می آید میگوییم معلوم شده که این را زودتر فرموده تا توضیح برای آن جا باشد ولو حین صدور کلام اول ما حیثیت تفسری اش را نفهمیدیم ولی این دو تا را وقتی با هم مقایسه میکنیم می بینیم مفسِّر و مفسَّرهستند این دو تا

شاگرد : ان وقت چون مثال موجود هست حالا کار نداریم حرف شیخ تهافت دارد یا ندارد اما وقتی مثال موجود است ما اول نمی آییم قانون حاکم را بریزیم مثال ها عرفی میشود

استاد : بله من عرض کردم لیست المناقشة فی العبارة بعد فهم المراد من دأب المحصلین خوب هم هست

شاگرد : میخواهم بگویم تعابیر را هم می شود درست کرد همین مثلا کلمه بیان کلمه ناظر آن فعل ها را که حاج آقا فرمودند

استاد : فعل ارید که خیلی سخت است با این هم که قبول است حالا سیق ... ارید سخت است ما ارید من الاخر از دیگری اراده شده ما یراد بگویند مثلا ما مصدریه بیاوریم به معنا ... این یک چیزی ...

شاگرد : ما یراد بگوییم آن وقت به موخر است

استاد : آن یراد زمانی اعم مثلا اینجوری حالا علی ای حال چون مقدم و موخر آوردند علی ای حال باید یا تاویل کنیم یا به فرمایش شما بالاتر از تاویل حمل بر مستعمل متعارف بکنیم که مثلا اینها در ورای زمان بکار میرود

شاگرد : مثال بالفعلی هم داریم که این حاکم قبل از محکوم آمده باشد یا داریم به شکل فرضی میگوییم که اگر یک وقتی مواجه شدیم ...

شاگرد 2 : بعضی ها که این مثال عسر و حرج را که حاکم پگرفتند گفتند لا ضرر و لا ضرار را پیامبر گفته خیلی جاها محکوم هایش بعدا در تعابیر ائمه. البته شاید مثال چیز بشود ولی چون ناظر به همه می گیرند این را مثال زده بودند برای حاکم مقدر

25:25

استاد : حالا در اینکه خود لا ضرر حکومت هست یا نیست آن حرف است باید رویش صحبت بشود ولی علی فرض اینکه لا ضرر حاکم باشد بگوییم حاکم مقدم و همچنین ...

شاگرد : زمانی که صادر شده محکوم داشته بعدا هم به مشابهت دیگر ؟؟؟؟

شاگرد 2 : دیگر تکرار نمیشده آخه این ناظر ...

شاگرد : مثالی بزنیم که حاکم د؟؟؟
شاگرد 2 : خود من هم گفتم یعنی مثال داشته چون هما نجا می آید ؟؟؟؟ اشکال دارد حاج آقا آن ؟

شاگرد : ؟؟؟ یاد دادند که اینجوری حکومت ؟؟؟ مثلا بعدا هم که دیگر نظیرش پیش می آید انجام میدهیم

استاد : یعنی تقدم کلی بر مصادیق است ایشان میخواهند اشکال کنند به آن ...

شاگرد : خودم هم توجه داشتم یعنی همین که می آیند میگویند ، میگویند ولو یک مثال داشته اما مثلا امام صادق در بحث حج می آید استدلال میکند همان موقع دیگر لا ضرر را تکرار نمیکند لا ضرر حکومت خودش را دارد. ببینید در تعبیر دیگر تکرار نمیشود بیاید موخر واقع بشود همان لا ضرری که آن زمان بود حاکم است بر آن چه که به عنوان حکم از این به بعد بناست صادر بشود ولو یک مثالش هم قبلش بوده

استاد : ظاهرا آن جا حکومت دلیل بر دلیل نیست او میشود مصداق یعنی یک حکومت عامی بوده این هم یک مصداق آن هست نه یک حکومت جدیده که یک دلیل خاصی الان میشود محکوم؟ یا نه یک مصداق پیدا میشود برای آن حاکم و محکوم. این که برای عبارت ایشان مقدم و موخر یک تقسیم بندی هم من عرض کردم در حکمی 4 تا عنصر دارد خود اینها هم حیثیاتی دارند و در هر کدام از این 4 تا یک حیثیاتی مطرح است که مثلا یا مطلق است یا عام است متعلق المتعلق میتواند مطلق باشد می تواند عام باشد ؛ عام و مطلق دوباره میتواند استغراقی باشد مجموعی باشد بدلی باشد این ها تقسیم بندی های خیلی جالبی است یعنی هر موردی با همدیگر تعارض می شود بعضی وقت ها می بینید این با بدلیت آن منافات دارد این منافات ندارد با استغراقیتش دارد و امثال اینها پس هر کدام از آن عناصر 4گانه حیثیات این چنینی دارند عام استغراقی بدلی یا مطلق است یا عام است یا مثلا اطلاق و اینها یا ازمانی است یا احوالی است یا اوصافی است این ها هم فرق میکند که این با اطلاق ازمانی او برخورد دارد یا ندارد اینها هم شووناتی که در آن انواع متصوره میتواند پیش بیاید اما آن مثال صله رحمی که عرض کردم در خیلی مثال ها را می توانند در آ ن پیاده کنند نمی دانم هیچ کدام فکری کردید و که همه اینها در آن پیاده بشود یا نه؟

شاگرد : قبل از آن مثل اینکه مثالی خودتان میخواستید بفرمایید. مثال حرج که زده شد ایشان فرمودند حاکم مقدم باشد ...

استاد : مثالی در ذهنم نبود

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : لا ضرر ما پارسال مباحث اش کردیم در اینکه خیلی صاف نشد به معنای لا حکم ضرریٍّ یا حتی آن چیزی که صاحب کفایه میگفتند آن جوری ها نشد یک جور دیگری بود که حاصلش این میشد که لا ضرر به معنای این است که در اسلام تشریع طوری است که جلوگیری میکند از ضرر و ضرار و تحققش در جامعه و در بین مسلمین لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام نه یعنی در شرع اسلام حکم ضرری در آن نیست اینکه اصلا نیست موردی که حضرت فرمودند تطابق داشته باشد فرمودند این خرما را بروید بکنید بیندازید آن جا همراه این دستور فرمودند لا ضرر و لا ضرار یعنی چی؟ یعنی دین اسلام ضرر و ضرار در آن نیست یعنی چی؟ یعنی طوری است شریعت که از این که مسلمان ها بخواهند کاری بکنند که در بین خودشان ضرر محقق بشود یا ضرار محقق بشود جلوگیری میکند پس مانعیت احکام شریعت از تحقق ضرر و ضرار چیزی است و اینکه بگوییم در اسلام حکم ضرری نیست ، چیز دیگری است این یک احتمالی بود که ...

شاگرد : فرقش چیه؟

استاد : این دیگر میرود در بحث پارسال می رویم در بحث لا ضرر دیگر آن خودش چندین ؟؟؟؟ خودش طولانی است حاصل آن چیزی که من یادم می آِد پارسال یک احتمالی در ذهن ما بود این بود که لا ضرر نمیخواهد بگوید در احکام دین ما حکم ضرری نیست خب این یک چیز نقصی است معلوم است که کسی بکوید دین من حکم ضرری است اینجوری منظور نبوده در مقامی که میگویند این طرف می خواهد ضرار کند لا ضرر و لاضرار فی الالسلام یعنی دین من طوری است که میگیرد جلوی اینها را ؛ مانعیت جلوگیری کردن از اینکه ضرر و ضرار بیاید این خصصوصیت شریعت اسلامی است نه اینکه خود شریعت مشتمل بر ضرر و ضرار نباشد. رادعیت ، مدیریت ضرر و ضرار این چیز دیگری است

30:44

لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام یعنی اسلام مدیریت میکند به نحوی شریعتش که ضرر و ضرار نیاید شاید این هم یکی از محتمالات که پارسال صحبتش شد فکرش بکنیم با آن لا ضرار یک خرده تفاوت میکند

شاگرد : حاج آقا بحث این جمله تمام شد الان؟ ناظرا الی کمیة فلان ... این کلمه کمیت آیا همیشه حکومت کمیتی است ؟ کیفیتی ما نداریم مثلا فرض کنید در اکرام شاید بیشترش کیفیتی مثلا میگویم نوعش را مشخص میکند این عنوان کمیت خیلی ...

استاد : من این را عرض کردم اشاره ای به اینکه ایشان کمیت گفتند واقعش اینجور نیست چون غالب اانس اذهان باحثین روی متعلق المتعلق است چون متمرکز بوده اذهان باحثین روی متعلق المتعلق ؛ متعلق المتعلق هم کمیت دارد لذا کلمه کمیت آمده و جالب تر این که بحث اطلاق و تقیید من خیالم اصلا ثمرات علمی خیلی مهم دارد اطلاق و تقیید را قاطبة در این کتاب هایی که ما الان میخوانیم چه کار میکردند؟ اطلاق و تقیید را می آوردند در خود متعلق حکم ؛ میگفتند متعلق حکم مطلق است عام است بعد میدیدند که این متعلق حکم من مکلف انجام بدهم که یعنی چی مطلق است یعنی چی عام است میگفتند خب این متعلق افراد متصوره طولی دارد و عرضی در اصول الفقه یادتان باشد میگفتند اول ظهر تا اخر غروب که نماز ظهر بخوانید نماز ظهر مکلف افراد متصوره دارد زیاد افراد عرضی حالات انواع مختلف و افراد طولی از زمان ظهر تا غروب این افراد طولی و عرضی را بیان میکردند. خب این افراد طولی و عرضی با این خصوصیت چجوری است؟ که بگوییم که افراد دارد. عرض من این است از باب تشبیه متعلق که هنوز کاری است که انجام نشده فردی هم ندارد از باب تشبیه کلاسی یا یک نحو عبور و مسامحه ذهنی متعلق را تشبیه اش کردند به متعلق المتعلق و موضوع گفتند این هم مطلق است و عام و حال آن که اصلا اطلاقی که در متعلق است اصلا سنخ و جوهره اش با اطلاقی که در متعلق المتعلق و موضوع است فرق دارد الان هم ما میگوییم مطلق است عام است یک جور حسابش میکنیم و حال آن که ... لذا در آن مباحث برائت آن جا فایده دارد. بابا ! اطلاقی که در متعلق است ثمرات آن اطلاقی که شما در بحث عام و خاص ... در آن جا جاری نیست اگر در بین این دو تا جوهره اطلاق تفاوت گذاشته بشود میبینیم بعضی از مشکلاتی که بعدا پیش می آید برای ما به راحتی حل میشود شاید جلوتر هم یک وقتی عرض کردم من در ذهنم بود اسم این اطلاق را همین طوری ... اصطلاحا شاید لفظ بهتری ... من گفتم اطلاقی سعی ، اطلاق شمولی فلان بدلی ، اطلاق سعی یعنی وقتی میگوید یک کاری بکن مطلق قیود ندارد یعنی چی؟ یعنی افرادش همه را میگیرد؟ نه یعنی همه افراد را میگیرد یعنی شما در انجامش سعه دارید مندوحه دارید. اطلاق سعی که آن وقت وقتی میخواهید برائت جاری کنید اقل و اکثر ارتباطی و خیلی چیزهای دیگر برایتان آسان است چقدر در اقل و اکثر ارتباطی مشکل داشتید که میخواستید برائت جاری کنید. الان هم میگویید علم اجمالی و اشتغال یقینی اما وقتی میخواهید برائت جاری کنید به این نحو اطلاق مشکل ندارید و بازگشتش به شک در تکلیف آسان تر بود به یک نحوهایی ؛ منظور ! حالا این دیگر صحبت کمیت نیست ظاهرا اینجور . این یکی از موارد است شما وقتی نظرتان را متمرکز کنید روی متعلق حکم یعنی آن کاری که مکلف باید انجام بدهد کمیت به این معنا دیگر موضوعیت جدید ندارد مگر به همان مشابهت ؛ شابهت بکنید به متعلق. خودش را اگر در نظر بگیرید حاکم و محکوم ما داریم. حاکم و محکوم میگوییم صلوا ارحاکم ولو بالسلام ؛ ولو با سلام هم هست اگر حاکم باشد ، حاکم موسع است چه کار دارد انجام میدهد؟ میگوید صلوا ارحامکم ولو بالسلام ما روی حساب کمیت میگوییم صله افرادی دارد حاکم می آید یکی اش هم میکند سلام خب این یکجور. مانعی نداردولی آیا صله افرادی دارد؟ یا نحوهایی از امتثال و اتیان دارد؟ که اینها در وجود خارجی اش محقق نیست ما میتوانیم انجام بدهیم آن ها را که آن یک نحو انجامی را توسعه دادن در نحو انجام است

35:50

پس کمیت هم به اعتبار همان متعارف از متعلق المتعلق فرمودند. ما ورود که دیروز شما گفتید در این مثال صله رحم ورود چیست؟ حالا ولو بعدا میرسد اما من اشارةً خود ورود را مثال رایجش مثل اصول عقلیه میگویند با امارات که می آید موضوع را می برد ولی مثل در حلقات و کلمات اقای صدر مثال اگر یادتان باشد وضو و تیمم بود. اینجوری یادم است از خیلی وقت یادم است که ایشان گفتند آیا میفرماید اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم یکی دیگر دستور مید هد ان لم تجدوا ماءً فتیمموا صعیدا طیبا خب ! وقتی که موضوع دلیل اول محقق است یعنی آب دارید و وضو میگیرید اصلا دیگر جایی برای تیمم نیست دلیل وضو وارد است بر دلیل تیمم با آن نحوی که شما وضو میگیرید این جور مثالی من یادم است از سابق ؛ خب حالا کلی اش این است که خود ورود انواع واقسامش خصوصیاتش چه بسا فرق بکند حالا در ما نحن فیه اگر مثلا مثالش بخواهیم بزنیم شما اگر بگویند که مولا فرموده یجب علیک صلة ارحامک صله رحم بر تو واجب است. خیلی خب ! صله رحم مکلف شرایطی دارد دیگر باید عاقل بالغ سرحال همه چیزهایی که میدانیم باشد تا بتوواند قدرت ... حالا یک دلیل می آید میگوید لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا ؛ وارد و مورود نظارت شرطش نیست فقط باید تعبدی باشد که رفع موضوع دلیل دوم بکند. اینجا الان قدیم ها را در نظر بگیرید سفر حج بیش از یک سال طول میکشید بروند چگونه سفر دریا و خشکی و برسند و با چه زحمتی دوباره برگردند الان مکلف شرایطی میخواهد تا وجوب صله رحم برای او بیاید یک دلیل شرعی هم هست میگوییم خب آن جا تعارض است یک دلیل دارد میگیود صلوا ارحامکم باید بروی سر پدر مادر عمو اینها واجب است یک دلیل هم میگوید باید بروی یک سال یک سال و نیم دو سال بروی حج پس تعارض است بینش. تعارض هست یا نیست؟ این وارد و مورود این است تعارض نیست اینکه در مثال خودتان فرمودید دیروز گفتید الان وقتی دلیل میگوید برو حج یعنی دیگر برو دستور تعبدی است که الان باید از اینجا بروی این دستور تعبدی من متعبد هستم تعبد به اخراج نیست تعبد به یک عملی است من گوش به حرف شارع میدهم وقتی که رفتم برای سفرحج ؛ موضوع برای وجوب صله رحم خودش مرتفع میشود چرا؟ میگویند مکلف باشی متمکن باشی وقتی گوش به حرف مولا دادی رفتی حج موضوع وجوب صله رحم رفت. این را میگوییم وارد مورود؛ و لذا در اصول عقلیه میگوید اگر بیان از ناحیه مولا نیامده عقاب قبیح است بعد مولا میفرماید گوش به حرف عدل بده صدق العادل تمام شد دیگر یا احتط همانی که بود اخبار این هم داشتند مولا فرموده احتیاط کن تمام شد این میشود وارد یعنی میگوید تا بیانی از ناحیه مولا نیامده قبیح است خب مولا یک دستور به من داد به حمل شایع به مصداقه الخارجی است بیان است و کاری هم ندارد که ناظر باشد به اینکه آن جا قبح عقاب بلا بیان موضوع مبهم هست نیست همه اینها و در این مثالی که عرض کردم همه جورمثالی شما میتوانید پیدا کنید حالا ورودش را شما دیروز گفتید حاکم محکوم ؛ وارد مورود؛ خودش وارد باشد خودش مورود باشد. یعنی الان صله راحم میتواند وارد باشد در مواردی میتواند مورود باشد. من مثال مورودش را زدم

شاگرد : این؟؟؟؟ نمیشود جور دیگری گفت این الان عدم قدرت شرعی است برامتثال این امر چون واجب است برود حج دیگر نمی تواند صله رحم کند

40:04

استاد : ببنید شما در امارات اصول عقلیه چی میگویید؟ .میگویید موضوع اصول عقلیه عدم البیان است. این هم خودش میشود بیان در آن جایی که باز شک بود به نحو حق که صاحب کفایه از شیخ انصاری فاصله گرفتند فرمودند باز ورود است خود اماره وارد بر اصل شرعی هم بود. به چه بیان؟ موضوع اصل شرعی بود ایها الشاک تو که شک داری چنین رفتار بکن خب خود مولا فرموده که صدّق العادل وقتی فرموده صدّق العادل دیگر شک نداری

شاگرد : مشهور که حکومت میگیرد درست است؟

استاد : شیخ حکومت گرفته ؛ صاحب کفایه ورود گرفته؛ ما هم مباحثه ما همین جور ؛ ورود است ظاهرا حالا دیگر آن بیانات شیخ چند جور شده بود. ورود است به این بیانی که ... چون نظارت نیست الان هم صفحه بعد ایشان به شیخ اشکال میکنند میگویند لعدم کونه ناظرا ؛ خب ! بنابراین وقتی اصل ورود این است که من گوش به حرف مولا میدهم یک دستور تعبدی را حل میکنم مصداقا یکی از شرایط تحقق موضوع یک موضوع حکم شرعی دیگر از بین میرود

شاگرد : ولو قدرت

استاد : احسنت منظورمن همین بود. پس این جا هم یکی از همانهاست چطور من آنجا گوش به حرف اماره میدهم عملا دیگر شاک نیستم اینجا هم گوش به حرف اذهب الی الحج میدهم عملا دیگر قادر بر اینکه بروم خانه پدر و مادرم و برادرم نیستم پس روحا ورود است و ورود هم همین است تفاوتی هم ندارد

شاگرد : پپس در این مثال ؟؟؟ از کجا بفهمیم کدامش است؟ در آن مثال اصل عملی و اماره واضح است اما در این مثال صلوا ارحاکم و حج دقیقا ؟؟؟؟ چرا این طرف ر اشما نگرفتید حج بیاد این را بردارد یا صلوا ارحاکم موضوع یک همچین ؟؟؟
استاد : این مطلب خیلی خوبی است حالا بعدا وقتی رسیدیم حرف صاحب کفایه ؛ صاحب کفایه اصلا میگویند اینجا وارد است چون تخصیص نمیشود جلوتر هم چند بار. ... این خیلی حرف عجیب است ایشان میگویند چون تخصیص نمیشود پس وارد است و حال آن که من چند بار عرض کردم اصلا جوهره حکومت ، ورود ، تخصیص فرق دارد با همدیگر عرف نمی رود اول بگوید ای وای اینجا تخصیص که نمیشود پس حاکم است پس وارد است نه ، این فرمایش ایشان که این همه در حاشیه ... اصلا این نیست جوهره ورود فرق دارد با آن خب حالا روی این فرمایش شما چی میشود اینجا ؟ چون یکی وارد بر دیگری است مجال این نیست که صبر کنیم بگوییم خب من که باید بروم سر پدر و مادر خود عرف هم ببینید میگوید من باید بروم حج وقتی رفتم دیگر چطور بروم سر پدر و مادر ... چرا این برای عرف واضح است؟ این که شما میگویید در کلاس مطرح است ما این را میگذاریم کنار آن را میگیریم ولی نزد عرف مطرح نیست یعنی عرف درنگ نمیکند

شاگرد : به خاطر اهمیت حج

استاد : یعنی ورود به خاطر اهمیت است؟
شاگرد : دلیل ورود را تقدمش را اهمیت بگیریم

استاد : آن توفیق عرفی را صاحب کفایه چند جور توفیق فرمودند یکی از انواعش همین هاست که مثلا یکی اهم است یکی اقل موردا میشود فردش از بین میرود این ممکن است

شاگرد : ؟؟؟؟ مورد برایش نمی ماند

استاد : مثلا یک موردی که اهمیت یک چیز است مسئله ای که برای حَجة الاسلام که واضح است این است که تحقق او در موارد نادره این یک بار مستطیع شده میگویند برو حج اگر بخواهد هر کسی پدر مادر دارد اگر میخواست با هم تعارض داشته باشد میگفتند که فقط آن بی کس هایی که هیچ کس هیچ کس ندارند این ها بروند حج

شاگرد : عرف یک خصوصیت خاصی در دلیل حج می فهمد که این را در مورد صلو ارحامکم متوجه نمیشود

استاد : بله؛ میخواهم بگویم ورود همین است؟ این توفیق عرفی اینجوری است یا بیش از اینهاست؟ شاید بیشتر باشد حالا این باید فکر بیشتری بکنیم شاید بیش از صرف اینها باشد حالا مثلا مثال دیگر یک کار مستحب میگوییم حج مستحبی داریم زیارت مستحبی هم داریم الان کسی میخواهد برود حج مستحبی شما میگویید مستحب با واجب تعارض کرده؟ چرا؟ چون میگویند واحجب است صله رحم بکنی وقتی بروی حج ؛ حج های قدیم بخصوص یک سال نیستی من گمان نمیکنم باز عرف اینجا بایستد بگوید تو آن حج را نرو به خاطر صله رحم؛

شاگرد : به خاطر اینکه عرف صله رحم را با یک سال مسافرت نمیگوید تو صله رحم را ترک کردی. واقعا اینجور نیست عرف نمیگوید تو صله رحم ترک کردی مسافرت بودم نرفتم عرف به کسی که عملا کاری بکند که اختیارا نرود آن را میگوید صله رحم ؟؟؟؟ یک سال رفته مسافرت بر میگردد تازه اول کسی هم که می بیند سراغ آنها می رود

45:10

استاد : یعنی بیان ایشان این است که وقتی مولا میفرماید صله رحم بکن مکلفِ اینکه باید واجب است صله رحم انجام بدهد قدرت مطلقه قدرت بالا بالا آن ها شرطش نیست . شرائط مکلف را با آن زمینه های عرفی خارجی منظور نظر است میگوییم اینجور آقا به نحوی که عرف می بیند تو را قاطع رحم ببیند اگر نکنی چرا نمیری؟ نه اینکه مطلقا صله رحم واجب است ولو عرف تو را وقتی نگاه میکند قاطع رحم نبیند آدم بدی نبیند تو را جدا شونده از رحم نبیند پس یک نحو عذر هست برای او ؛ عذری که رفع موضوع میکند. همین رفع موضوع برای حج مستحبی کافی است یعنی بگوید وقتی تو ر فتی عمل مستحب انجام بدهی دیگر از آن کسانی نیستی که تو را ببیبند چی است؟ آن مکلفی که برای صله رحم است آن مکلف باز باشی نه دیگر نیستی آن شرایطی که در موضوع صله رحم مولا در نظر گرفته و عرف آن ارتکازات را ادراک میکند الان دیگر تو ان نیستی ؛ لذا عرف درنگ نمی کند میگوید که حج مستحبی را برو اصلا ولو مستحبی است اصلا ربطی به صله رحم ندارد چرا؟ چون وقتی رفتی سفر مستحب اصلا تو مصداق آن موصوع صله رحم نیستی. مگر چی در آن موضوع بود که من دیگر نیستم؟ ارتفاع یعنی همین دیگر. آن یک چیزهایی است متفاهم عرف بسیار چیزهایی میفهمد از تناسب حکم و موضوع که چه بسا باید زحمت مدتی کشیده بشود تا در کتب علمی تدوین بشود ولی ما فعلا العرف ببابکم که میگویند یعنی راحتیم در نتیجه میدانیم عرف این را مشکل نمی بیند. عرف متشرع ...

شاگرد : الان با این بیا ن...

استاد : بله شرایط خاص پیش آمد آن فرق میکند الان مادر است پدر است مریض شده حالت خاصی دارد اینجا میگویند تو میروی حج مستحبی را رها میکنی؟ آن حالت خاص است. و الا فی حد نفسه به نحو کلی دو تا موضوع را در نظر میگیرند ای بابا بین امر مستحب با واجب به طور نوع بشر شده معارضه این میگوید برو حج مستحب او میگوید برو سر پدر و مادرت. این واجب است آن مستحب ؛ اصلا عرف معارضه نمی بیند. میگوید تو برو سر پدر و مادر آن وقت دیگر شرایطش هست و عرف تو را به عنوان کسی که واصل رحم است در نظر میگیرد وقتی رفتی اونجا دیگر از تحت موضوع رفتی بیرون؛ نه اینکه وقتی رفتی سفر حج تحت موضوع هستی معارض است. او میگوید برو پس وقتی ... تو خودت را از تحت موضوع می بری بیرون تحت موضوع بیرون بردن مانعی ندارد تکلیف مرتفع میشود. این هم مثلا برای ورود.

شاگرد : طبق این بیان اصلا ورود هست؟ یعنی عرف .... در ورود باید یک طرف فرض کنیم دو تا واجب داشته باشیم مثلا میگویم مثل اینجا با هم درگیر بشوند اگر ما از اول بگوییم عرف در صله رحم اینقدر واجب نمی داند یعنی اینجور نیست که من دو سال هم ترک کنم ترک واجب کرده باشم اگراینجوری باشد اصلا هیچ نوع درگیری ولو درگیری بدوی هم نمی بیند

استاد : در ورود

شاگرد : نه اصلا میخواهم بگویم در ورود یا حکومت باید یک درگیری ولو اجمالی ایجاد بشود بعد ما بیایم بگوییم این مقدم بر ان هست اصلا در مثالی که طبق حرفی که ایشان زد اصلا هیچ نوع درگیری نیست عرف میگوید ربطی ندارد در بیان خودتان هم بود که اصلا مرتبط نیست در ورود باید یک ارتباطی یک تصادمی بشود

استاد : تاریخ حکومت وورود در کلمات قبل از شیخ هم بود ولو معروف همین است که مثلا از مبتکرات و ابداعات شیخ است در جواهر مواردی هست قشنگ حکومت میگویند معلوم است که منظورشان هم همان ارتکاز از حکومت است که می فمهیدند به تناسب مورد ولی در اصول اسم برده نشده بوده به عنوان یک بحث اصولی کما اینکه خیلی مباحث بین فقها مطرح است شاید صد سال دیگر به عنوان یک بحث اصولی جدی مطرح بشود در کتاب ها بیاورند حکومت اینجور بوده زمان صاحب جواهر هم بوده اما به عنوان بحث اصولی نبوده ورود هنوز عقب تر است جالب است که در کلمات صاحب کفایه معلوم میشود چون شاگرد شیخ بودند و نزدیک به زمان ایشان بودند ورود خیلی خودش را نشان نمیدهد شیخ هم که دیگر بیشتر . میآورند کلمه ورود را اما به جای همدیگر که هر کی اینها را بحث کرده باشد می بیند چجوری است! خب ! هی بعد که آمده خواستند جدا بکنند این ها را جدا کردنش به همین اصل عقلی و اصل شرعی و اینهایی که خود شیخ فرمودند رسیده تا کتاب مثل مرحوم آقای صدر که عرض کردم من اول بار یادم مانده برای این است اول بار که رسیدم ایشان مثال زدند برای ورود اگر حافظه ام درست باشد به دلیل وضو و دلیل تیمم که وقتی میخواهی وضو بگیری اصلا جای تیمم نیست هیچ کش احتمال نمیدهد شما بخواهید مکلف به تیمم باشید این همینی است که شما میگویید پس آن دیگر احدی تعارض نمی بیند تا ما بگوییم تعارض غیر مستقر و حال آن که خودشان آمدند گفتند تعارض دو جور است تعارض مستقر و غیر مستقر غ ورود را جزء تعارض غیر مستقر ... این چه تعارضی است؟ این رمزش ظاهرا این باشد که خود ورود هنوز مفهومش ... چند تا مفهوم با همدیگر هنوز مشتبه با همین دیگر هستند و ما میگوییم یکی رفع موضوع دیگری کند. رفع موضوع دیگری یعنی رفع موضوع یک تعبیر مبهمی است یکی که می آید موضوع دیگری را رفع میکند چجوری رفع کند؟ به چه نحوی؟ رفع موضوع یک تعبیری است که حیثیات رفع چون مختلف است همه میگفتند یکی باعث رفع موضوع دیگری میشود به صرف این تعبیر مبهم ورود تعریف شده و حال آن که اینجور نیست

50:49

رفع موضوع با همیین هایی که جلوتر چه بسا بعدا بیاید حالا یک خرده برویم جلو. عرض کردم دفع داریم. رفع داریم. بعضی موارد دفع است نه رفع موضوع یعنی نمی گذارد یک موضوع بیاید و مواردی است که بله واقعا رفع است موضوع آمده برش می دارد مثل ادله نفی عسر و حرج مواردی حکم آمده حکم را بر میدارد برای حرج نه اینکه نگذارد حکم بیاید حکم بالفعل میشود اما چون حرج است رفع میشود ولی مواردی است که اصلا نیست دفع است حالا این فعلا به عنوان طرح بحث باشد روی این ها هم فکر بکنیم مواردش هم دو سه صفحه دیگر ایشان هنوز حرف دارند لذا عبارت بعدی ایشان را پس دیگر نخوانیم حالا پس می ماند سر این بحث که أو کانا علی نحو اذا عرضا علی العرف از حکومت فاصله میگیرند می روند سر چی؟ تخصیص و اینها هم بعدا میگویند دو صفحه بعد فعلا می روند سر توفیق عرفی که در این توفیق عرفی ایشان خیلی حرف است ورود را هم ایشان در این توفیق عرفی می اندازند به یک معنای خاصی و اخر استصحاب هم بود در المقصد الاول آن جا هم در کتاب ما هم صفحه 350 است کتاب های شما نمیدانم المقام الثانی فی انه لا شبهة فی عدم جریان الاستصحاب و انما الکلام فی انه فی الورود أو الحکومة أو التوفیق اول اینجوری کردند بعدا هم ...

و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

شاگرد : در مورد کمیت که فرمودید از این جهت رفع میشود که شارع وقتی میخواهد ناظر به مکلفین صحبت بکند مورد به مورد می بیند اگر برای یک مورد میگوید آقا صله رحم میکنی با این کیفیت؛ کیفیت بالاترش هم باز میشود مورد برای مکلف یعنی چون اضافه به فعل مکلف میشود ، میشود کمیتی یعنی فعل من یک وقت هست من 100 تومن صدقه میدهم یک وقت هست دوباره من 1000 تومن صدقه میدهم جفتش مورد حساب میشود کیفیت حساب نمیشود در حکم نسبت به فعل من میگویم من صد تومان دادم یک دفعه هزار تومان دادم ولی مولا کمیتی است چون فعل مکلف را نگاه میکند کمیتی است اضافه میشود آن اشکال از این جهت به بیان آخوند وارد نیست شما کیفیت را نگفتید

استاد : کیفیت ، کمیتی اول سوال این بود که آیا فعل مکلف موجود هست یا نیست؟ کمیت میشود که بگوییم کمیت همه گردوهایی که امسال اصلا وجود ندارند؟ می شود بگویند؟ کمیت به یک چیزی که موجود نیست که ... ؛ کمیت برای چیزهای موجود است اصل کمیت یعنی تعداد و حالا صله رحم میگویید کار مکلف کمیتی دارد کمیت چیاست؟

شاگرد : نگاه کنید توسعه ای که میخواهد بدهد شارع میخواهد به یک آقایی حسن آقا شما مورد اول که صله رحم داری میکنی یا صدقه داری میدهی صدقه 100 تومانی من می خواهم توسعه اش بدهم مثلا میگویم اگر صدقه 50 تومانی هم عرف مثلا صدقه نمیداند این هم صدقةٌ ؛ این را نمی آید بگوید این جا اشکال مشود که این کیفیتی شد نه کمیتی ! چون آن موقع صد تومانی بود حالا کیفیت ؟؟؟ این هم همان مورد است یعنی کمیتی است چون اضافه به فعل مکلف شده میگوید آقای حسن آقا در زمان اول که صد تومان دادی این صدقةٌ این 50 تومانی هم دادی صدقةً میشود مورد علی آقا یا حسن آقا در صدقه 100 تومانی و مورد ایشان در صدقه 50 تومانی لذا باز میشود کمیت

استاد : یعنی دو تا فرد دارد متعلق

شاگرد : چون شارع دارد اینطوری لحاظ میکند فرد به فرد و زمان به زمان و همه اش اضافه به مکلف میشود همه اش میشود کمیتی و کیفیتی نمیشود از این جهت.

54:59

شاگرد : بحث ورود تمام شد؟
استاد : آن میگفتند که مرحوم آقای ستوده میگفتند یادم نیست میگفتند همیشه ثالثة لیس لها النهایة رسائل و مکاسب و کفایه حالا وقتی نهایه ندارد چطورمیخواهید تمام بشود؟

شاگرد : ؟؟؟

شاگرد 2 : اسمش هم ورود است

استاد : بله یادم رفت ببینم آقای صدر هم همان مثال وضو را درست بود یا من خیلی قبل دیدم من دوباره نظر رفت که نگاه کنم.

شاگرد : کدام کتابشان؟
استاد : حلقات ظاهرا در حلقات حالا کدام دوره اش را نمیدام همان حلقه ثانیه گفته بودند یا حلقه ثالثه ...

شاگرد : شما فرمودید حلقات برای درسی مناسب نیست ؟

استاد : من اصول الفقه دو سه دور مباحثه اش کرده بودیم بعد آن توضیحاتی که خود مرحوم آقای صدر درمقدمه حلقه اولی میدهند خیلی مقدمه خوبی است مقدمه حلقه اولی مقدمه خوبی است بعد فرمودند که باید مرجحاتی اگر نخوانید مفصل است بخوانید که چرا این کتاب را نوشتند با مجموع شرایط اینجوری من ذهنم بود که این کتاب جا بگیرد و خیلی خوب است برای طلبه بعد مباحثه اش کردیم حلقه ثالثه عملا دیدم سریع نوشتند چطور شده طوری است که من خیالم میرسد اینجور گمان من آن وقت این جور شد مباحثه میکردیم سال 71 بود سال 72 بود که جا نمیگیرد همین طور هم شد الان سالها گذشته نمی دانم جایی درسی شده الان؟

شاگرد : درس میدهند ولی کنار

استاد : چجور بود که دیدم نه ، این مثل اینکه نشده اینجوری که ما

شاگرد : اصول فقه هم جدید است دیگه زمان شما هم ...

استاد : بله اما من هر دو را که مباحثه میکردم اصول فقه یک جور دیگری در آمده علی ای حال من نمیدانم یک چیزهایی یدرک و لا یوصف است اینجوری بله آن آقا از علمای یزد بود میخواست اصول الفقه را هو کند میگفت اینها مثل روزنامه میماند یعنی میخواست بگوید اصول الفقه آسان است و ایشان طرفدار قوانین بود خودش هم مدرس قوانین بود میگفت این اصول الفقه طلبه می روند میخوانند روزنامه است اما انصافش اصول الفقه روزنامه نیست یعنی ممکن است عبارت به صورت قوانین پیچ و تاب نداشته باشد ساده تر باشد از حیث عبارت و سلاست اما مطالب خیلی مطالب خوبی است مرحوم مظفر کتاب خوبی نوشتند اینچیزی که عرض میکنم ذهن قاصر ما بود

شاگرد : اینکه دیروز فرمودید موضوع باید یک نحوی شناخته شده باشد یا در آن احکامی آمده باشد مثلا قابلیت این را دارد شأنیت این را دارد که ما یک تفسیر موضوعی صرف داشته باشیم بگوییم چه لزومی دارد در این حد موضوع باشد صرف اینکه من در مورد موضوعی که هیچ شناخته شده نیست الان یک تفسیری دارند رویش میکنند حتی اگر الان در این جمله هم ناظر به بعد نباشد یک جمله ای را میگویند همه هم میشنوند فردا می فهمند حکمت این چی بوده؛ این ضرری به حکومت می زند؟ حالا ایرادی دارد یا ندارد یک چیزی که بیان اینجور قشنگ نیمشود

استاد : یعنی خود شما متوجه هستید و میگویید یا نه؟

شاگرد : بله خودم متوجه هستم میگویم والا ناظر به ... هیچ جوره غیر از اینکه نظارتش فقط از این جهت است که مردم میگویند این حکیم یک علتی داشته این را گفته یک موضوعی که هیچ حکمی تا حالا در موردش نبوده هر کس تفسیری کردند تفسیر خلاف واقعی

استاد : علی ای حال اصل اینکه آقا هم فرمودند مفسر قبلش بیاید خب ممکن است بگوییم مانعی ندارد اما این کلمه ناظرا که صاحب کفایه می آورند شما الان این ناظرا را حاضر نیستید قشنگ بکار ببرید ناظرا هم میگویید یعنی صرفا این که حکیم یک کار

شاگرد : نه میگویم بعد از جمله محکوم نظارت مشخص بشود یعنی خود جمله چیزی در آن نباشد که نشان دهنده نظارت باشد چطور ما وقتی که یک جمله ای موضوع را ؟؟؟؟ لا شک لکثیر الشک مثلا بعدش میگوییم هیچی در جمله نخوابیده غیر از اینکه این به یک جایی میخورد آن هم همین طور است بعدا که جمله محکوم آمد میگوییم به یک جایی میخورد دیگر آن به اینجا میخورد نظارتش فقط از همین قرائنی که حکیم بود یک چیزی گفت این دو تا هم با هم مربوط شده بعدا

شاگرد 2 : همان مثالی که خودتان هم دیروز فرمویدد همین جوری بود دیگر

5:41

استاد : بله من از اول برای توضیح حرف ایشان همین را بازش کردم اندازه ای که و همین هم فرمایش ایشان است مقابل حرف شیخ حرف ایشان هم ... فقط چیزی که هست این است که آیا به خود شیخ هم این هست یا نیست؟ روی حاشیه مرحوم مشکینی عرض کردم ایشان فرموده بودند که ضرب علی العبارة که در اوثق الوسائل فرمودند که صرّح بعض المحضین که بانه قدس سره ضرب علی العبارة خود شیخ هم این را نگفتند یعنی لزوم تاخر زمانی را آن جایی هم که بوده خط زده بودند در باب تعادل و تراجیح این باشد دیگر شیخ هم صاحب کفایه هم شما با هم موافق هستید

شاگرد : حالا آن موضوعی که فرمودید فی الجمله احکام زیاد دارد یعنی لازم است احکام زیاد داشته باشد تا قابلیت تفسیر پیدا بکند؟ صرف اینکه من یک موضوع کاملا ناشناخته درموردش یک تفسیر خلاف واقع میکنند چه ضرری میزند من یک حکمی برایش بیاورم بعد معلوم بشود این محکوم بود این حاکم بوده؟
استاد : یعنی موضوعی ناشناخته منظورتان است که ...

شاگرد : یعنی یک احکامی رویش نیامده الان یک دستگاهی من خودم اختراع کردم

استاد : پس موضوع شناخته شده است احکام شناخته نشده

شاگرد : یعنی احکام فی الجمله ای که دیروز فرمودید بسیار احکام زیاد نه این ؛ هیمن یک موضوعی من در موردش یک صحبتی خلاف واقع میکنم همه هم می بینند شاید تعجب هم میکنند بعد فردا این جلمه من

استاد : ولی من که .... شما میگویید من یعنی کسی که دیگر خودش صادر کننده حاکم نیست ؛ تاویلات غیر خود گوینده دلی حاکم منظورشماست دیگر؟ اینجور دیگر. شما تفسیر میکنید یعنی شما ربطی به گوینده دلیل حاکم ندارید از پیش خودتان این تفسیر را میکنید.

شاگرد : من که میخواهم فردا یک جمله ... من مولا هستم الان یک حرفی زدم فردا آن جمله را آورم.

استاد : خودت آن وقت این تفسیر را میکنید که ربطی به آن فردا ندارد؟
شاگرد : بله خودم؛ نه نه ربطی به فردا دارد ! یعنی همان حکومت دیگر که واقع شیء نیست چیز خلاف واقعی دارم میگویم همان تعبد و اینها خلاف واقع است دیگر همین !

شاگرد 2 : تفسیر میکنم خلاف واقع حالا یک خرده ...

شاگرد : همان قدر که مردم میدانن نیست تعجب میکنند می بینند دارد اشتباهی چیزی میگوید اینها صبر میکنند تا فردا یعنی توقف به این ندارد که موضوع یک شأنیتی داشته باشد همین خودش ...

استاد : که یعنی ممکن است که همان طور که دیروز من همین را عرض کردم که خود موضوع چون یک نحو استقلال پیدا کرده و اذهان به او توجه میکند قبل از اینکه ایشان میگفتند میگویم آخه چرا میگویی عرض کردم در دفاع همین فرمایش شما می شود دیگر که خود موضوع وقتی یک نحو استقلال بالادراک پیدا کرده مولا می تواند بیاید تصرف کند در خود موضوعی که هنوز حکم دارد یا ندارد ایشان فرمودند عرض کردم حکم اجمالی که میتواند داشته باشد ولو فی نفس الامر این کافی است شما همین را میخواهید بگویید همین طور است یعنی یک حکم فی الجمله ای بدانیم ولی اصلا معین نیست ولی الان موضوع چون خودش استقلال پیدا کرده یک قابلیتی پیدا کرده که مولا در آن ادعا پیدا بکند تصرف بکند ما را متعبد کند به یک خصوصیاتی

شاگرد : اینکه میفرمایید استقلال پیدا کرده من این را متوجه نمیشوم منظورتان چیست؟

استاد : استقلال به این معنا که یعنی چون میدانیم فی الجمله احکامی برای این هست ولو ما هیچ کدام را مدنظر نگیریم یا ندانیم خود همین فی الجمله احکام ، استقلالی می دهد به موضوعیت موضوع با عنوان یک محمولی که به قول ما میگوییم x .

شاگرد : حالا یک موضوعی باشد که هیچ حکمی هم نداشته تا حالا این چه ایرادی پیدا میکند؟ حتی میخواهم بگویم اشخاص هم تعجب میکنند باز یعنی اصلا نفهمند آن فی الجمله در ذهن من است در ذهن آن ها هم نیست شما یعنی قوام حکومت را می برید روی مستمعین من میگویم نه ، خود گوینده کفایت میکند هر چی میخواهد مدنظر بگیرد بگذار این ها نفهمند فردا که میفهمند چه خبر است! ؟؟؟ یک شأنیتی یک استقلالی برای موضوع قائل هستید

10:03

استاد : اگر موضوع را اصلا نمی شناسند تعبدش هم نمی شناسند سعه و ضیقش را هم نمی شناسند ؛

شاگرد : نه؛ موضوع را می شناسند احکامش را نمیدانند یعنی احکامی را در مورد این ...

استاد : موضوع را شما میگویید می شناسند. چطور شناختند موضوع را؟ موضوع بدون حکم؟ نمیشود که ما عالم را هیچ تصوری از عالم نداریم عالم یعنی چی اصلا نمیدانند بعد من میگویم که فاسق عالم نیست. من که نمیدانم عالم چیه شما به من میگویید فاسق عالم نیست؟! آنی که من دیروز عرض میکردم

شاگرد : حالا تصوری داشته باشیم تصدیق نداشته باشیم

استاد : بله تصور به عنوان موضوع یعنی از قبل یک ادراکاتی

شاگرد : ایراد نداره اصلا بگوییم موضوع هم نبوده حالا به این اسم هم کاری نداریم. یک تصوری دارند حالا ما موضوعش قرار میدهیم در یک تفسیری چه ایرادی دارد؟ تصوری نسبت به عالم دارند حالا یک خلاف واقعی را داریم به این عالم نسبت میدهیم همه میدانند تا فردا معلوم میشود چه خبراست!

استاد : تصوری نسبت به عالم دارند یعنی مثلا یک چیزی را شمافرض بگیرید که مثلا هیچ حکمی برایش نباشد. میشود این جور چیزی؟

شاگرد : میخواهم بگویم قوام این بیان شما به این نیست به این که یک شأنیتی داشته باشیم این قوامش به این نیست حالا ... خارجا چی میشود یک فرمایش دیگر حالا .... این قوام این که مثلا حکومت اینکه اینجوری بخواهیم متاخرا مقدما را اینجوری معنا کنیم قوامش به این نیست ؛ یک چیزی را شما تصورا مفهومش را بفرمایید میتوانید در مورد این از الان یک چیزی بگویید که حتی نفهمند چه خبر است ببینند خلاف واقع است بعدا شما یک محکوم علیه بیاورید تازه آن موقع می فهمند این محکوم است.

استاد : یعنی عقلا ناظر بودن نزد خود گوینده نسبت به این محکومی که بعدا در نفس الامر قرار است بیاید منوط به این نیست که حتی این آقا شنونده نیاز داشته باشدکه بگوید این فی الجمله یک حکمی دارد که ایشان دارد میگوید این آن نیست. عقلی اش محال نیست ولی خلاف حکمت نیست؟ یعنی یک چیزی که اصلا آن حکمی برایش متصور نیست خلاف حکمت گوینده که شما میفرمایید نیست. خلاف حکمت مفاهمه که آخه این شنونده باید دل بدهد رد نشود برود یک چیزی میگوید ؟؟؟ هیچی ! یعنی چیزی را که اصلا برایش توقع حکم ندارد این مثل بچه کنار حرف بزرگترها رد میشود میرود با اینکه خلاف حکمت است مفاهمه نیست که حاکم و اینها میخواهد بگوید چشمشان را باز کنند بشوند در دل بگیرند که پس فردا محکوم بیاید. شما میگویید نه ! همین اندازه مثل اینکه یک چیز اضافه ای نیاز است که یعنی اینها در ارتکازشان بداننند که این مولا این را میگوید منظوری دارد و این احکامی دارد و حالا فعلا دارد پیش زمینه میکند خود پیش زمینه بودنش هم نیاز نیست یعنی ارتکازا؟

شاگرد : میگویم حکومت تمام شده حالا اگر حکیم است دارد میگوید یک چیزهای خارجی نیاز دارد ...

استاد : اصل اینکه به آن تصور عقلی منوط به آن نیست همان طور است یعنی ما میتوانیم کلام گوینده را حاکم را ناظر به آن بعدی بگیریم بدون اینکه عقلا محتاج به این باشیم که شنونده یک تصور حکم مّا یی برای او کرده باشد این عقلا محال نیست شاید من دیروز هم میخواستم بگویم از حیث استحاله شاید منظورم نبود ولی حالا یادم نیست ولی اصل این که این طبیعی کار است طبیعی محاورات است شاید منظور من بوده طبیعی ناظر به غالب است نه اینکه ناظر به محال است خلاف او باشد

شاگرد : مثلا در مثال ادله نفی حرج که ظاهرا مثالی برای حکومت ولی شاید مثالی به اصل حکم ؟؟؟؟ متعلق المتعلق ؟؟؟ ادله نفی حرج نیاز دارد در حقیقت میگوید که فعلیت آن احکام برداشته شده ؟؟؟؟ اگر این بخواهد حکومت باشد در حکومت ما دلیل حاکم یک بیانی دارد نسبت به بیان محکوم خود مرحوم آخوند هم تعبیر بیان را داشتند حالا نظارتش را کار نداشته باشیم این بیان که دارد یک نوع تفسیر منتها ما این نوع تفسیر را در چیز نمی بینیم. در ادله نفی حرج که مقایسه میکنیم با ادله احکام میبینیم که بله ما یک جمعی می کنیم یک توفیق عرفی بینشان برقرار میکنیم منتها آیا به این نحوشبیه مثلا اینکه بگوییم المتقی عالم است در توسعه یا تضییق یک جوری که بخواهد بیان بکند این بیان ظاهرا سر نمیرسد حالا میخواستیم ببینیم شما هم ظاهرا نمیدانم حالا اینجا یقینی شد که از باب حکومت است یا فرمودید اصلا ممکن است اینجا چیزی غیر از حکومت باشد

15:20

استاد : حکومت که لاضرر را آخوند هم نمیگویند که

شاگرد : مثال برای حکومت در حکم چیست غیر از ادله نفی حرج چیه؟

استاد : آهان ! یعنی حکومت در نفس خود حکم؛ که بگوییم که این حکم؛ اگر فقط بخواهیم تقریر کنیم که بگوییم که خود همان تعبیری که شیخ داشتند لا ضرر را دقیقا به خود حکم میگرفتند یعنی لا حکم ضرری فی الاسلام پس یک حکمی باشد که ضرری باشد در اسلام نیست این دارد میگوید بعدا هر انشایی هم باشد که موجب ضرر برای مکلف و برای مجتمع باشد این در اسلام نیست. این دارد چه کار میکند؟ دارد یک چیزهایی هم که به ظاهرش حکم ظاهری صوری انشایی هست میگوید این در موردی که ضرر بیاید این حکم دیگر نیست روی مبنای مرحوم شیخ که حکومت گرفتند لا ضرر را ؛ و هی هم میگویند لا حکم لا ضرری بانشا هم میزنند قانون آخوند حکومت نمی گیرند خب این چه مانعی دارد؟ چه اشکالی؟ من در فرمایشاتان متوجه نشدم به این

شاگرد : یعنی بیان نسبت به آن میشود؟

استاد : بیان به معنای اینکه ضیق کند میگوید من انشائاتی دارم در عالم انشا مثل اینکه میگوید که الفاسق لیس بعالم این هم میگوید در محدوده انشائات من آن انشای مضر آن انشای موجب ضرر و ضرار نه ، اصلا حکم من نیست ادعاءً انشای او را بر میدراند خب این حرف سر برسد حرف دیگری است فعلا در تصورش که اینها چه اشکالی داشته واقعیتش این نیتس حالا بحثش میکنیم

شاگرد : آن تفاوت مراتب حکم که فرمودید مرتبه فعلیت و انشای حکم

استاد : بله آن اشکال به این حرف است

شاگرد : آهان بحث حکومت دیگر نیست

استاد : بله آن مثال لا ضرر برای حکومت و به این معنا نیست واقعیتش اینجور نیست

شاگرد : معیار چیه عرف است؟ اینکه ما مثلا مقتضی بگیریم یا فعلیت بگیریم خود عرف باید ببیند؟ م؟؟؟ اینجا نفی مقتضی میکند می شود حکومت اگر نفی فعلیت میکند ... منها عرف که اصلا این چیزها را یعنی الان لا ضرر را میدهیم دستش عین مثال های دیگر می بیند. ما حالا مثال های دیگر دیدم مثلا الربا حرامٌ لا ربا بین الوالد و الولد مثلا این خب چی میفهمد؟ همین را میآید در لا ضرر هم مثلا فرض کنید الحج واجبٌ بعد لا ضرر فی الاسلام می آید مورد حج ضرری را مثلا بیرون می برد میگوید حکم ندارد اینجوری که شما میفرمایید که حالا شیخ زده به مقتضی آخوند زده به فعلیت اینها عرف چی میگوید؟ کاری به شیخ و آخوند نداریم ما

استاد : حالا راجع به اینکه حکم انشا دارد فعلیت دارد اینها یک چیز دیگر شاید پارسال در مباحثه مطرح شد یک چیز دیگری هم که همه قبول داریم حکم دارد ولی خیلی سان داده نمیشود آیا این هم ممکن است یک چیزی داشته باشد یا نه؟ یعنی علاوه بر فعلیت حکم و تنجز حکم و اینها ، حکم برای مکلف امتثال دارد اخه امتثال را که همه قبول داریم مرحله ای است برای حکم اگراین جوری است این چیزی که میخواهم عرض کنم آخر عرف نمی فهمد که وقتی میگویند ضرر کار دارم با وقتی من میخواهم امر مولا را انجام بدهم ؟ اخه فرق میگذارد خود عرف ولو اسمش را نتواند ببرد به اینکه خدای متعال شارع در تمام کلماتش دو جور حرف می زند گاهی میگوید من نظرم این است من برای تو اینچنین انشایی کردم چنین دستوری به تو دادم گاهی می آید غیر از اینکه منشأ شرع بوده خودش نحوه امتثال را به بنده اش یاد میدهد. آن وقت آن چیزی که عرض من است این است در کلاس اصول اینها همه انشای شرعی حساب میشود اصول عملیه همه اینها شده انشائات حال ان که اینها انشا نیست اصول عملیه اصلا حکم شرعی نیست اینها اگر یادتان باشد چی است؟ یاد دادن امتثال حکم شرعی است برای مکلف ؛ اگر اینجوری باشد خیلی احکامی که در آن می مانیم اصلا این نیست تعارف درست میکنیم نیست حکومت و ورود اینطوری که ما میخواهیم بگوییم یک نحو تصادم ؟؟؟ اصلا نیست چرا نیست؟ به خاطر این که وقتی مولا دارد به بنده اش میگوید به تو یاد بدهم که اینجوری بندگی من بکن امتثال اوامر قبلی من را بکند این یاددادن که امر نیست این دارد یاد میدهد چطور امر من را امتثال کن نحوه امتثال کردن را دارد یاد میدهد خب این کجا میآید؟ در تمام مواردی که می بینید راجع به مکلف شارع دارد صحبت میکند این ها حکم شرعی نیست دارد به مکلف یاد میدهد در ....

20:30

مثلا در مثال های امروزی شما می بینید که در مجلس یک قانونی گذاشته میشود این قانون تمام شده تصویب شده الان وقتی میخواهد اجرا بشود این قانون در خارج می آیند برای نحوه اجرایش یک چیزهایی میگویند نحوه اجرایش یک تخفیفاتی میدهند در اجرایش مثلا به همان ضابطه ها اعلام میکنند که قانون این است اما در این خصوص سختگیری نکنید؛ این را شما چی میگویید؟ میگویید این انشا است؟ مجلس باید برود؟ اصلا این نیست وقتی میخواهد اجرا بشود در نحوه اجرایش یاد میدهند به آن ضابطه ها یا به خود حتی آن هایی که صاحب قانون هم میشود یاد بدهند خب این یک مثال ساده من خیالم میرسد بسیاری از احکام اینجور بوده چند بار هم من عرض کردم و این لوازم هم دارد سر جایش. بسیاری از احکام اینجوری بوده در کلاس اصول برعکس شده گفتند این انشا است حکم شرعی بین این دو تا حکم حالا کذا و کذا است و حال آن که اصلا سنخ همان حجیت خبر واحد بود عرض میکردم آن اصلا حجیت خبر واحد حکم نبود تا بگوییم اجتماع احکام شد ؛ امتثال یک حکم بود آن وقت یک حکم شرعی کار مکلف بود ما میگفتیم کار شارع است اینها را یک تفاوتی که ثمره کار بود نمیدانم نظرات هست عرض میکردم یا نه

حکم ظاهری من عرض میکردم عمل مکلف است امتثال مکلف است ما میگوییم این حکمی است که خدا انشا ... انیجوری نیست وقتی میگوییم نسبتش به خدا میدهیم آن وقت در مباحث فنی اش گیر می افتیم. خب حالا چیه؟ انی که حکم خدا بود صدّق العادل ؛ عادل برای تو خبر آورد گوش بده این حکم انشای شرعی با مبادی اش که فعلا کار نداریم خب من میخواهم این را امتثال کنم وقتی از ناحیه زراره یک موثقه امثال او خبر به گوش من میرسد الان یک موضوع امر خدا برای من محقق است خدا به من فرموده آیا مکلف عادل برایت خبر آورد گوش به حرفش بده خب زراره چی میگوید؟ میگوید مثلا نماز جمعه واجب است این را برای من آورده مفاد حرف زراره این است که نماز جمعه واجب است خب وقتی که مفاد این است که نماز جمعه واجب است شما چطور عمل میکنید به صدّق العادل؟ صدق العادل این است که بگویید بله بله شما راست میگویید ؟ نه دیگه ؛ تصدیق زراره این است که قبول کنید که شارع میگوید نماز جمعه واجب است الان طبق قول زراره شما میگویید نماز جمعه واجب است این هم میگویید وجوب ظاهری طبق اماره ؛ ظاهری به معنای دلیل فقاهتی نه ؛ به معنای همان یعنی حکم مقابل واقع خب میگویید وجوب ظاهری دارد طبق اماره این وجوب ظاهری شارع وجوب را برای نماز جمعه قرار داده؟ نه ؛ من امتثال کردم. امتثال صدّق العادل این است که میگوید نماز جمعه واجب است. پس وجوب ظهر جمعه الان وجوب شرعی نیست وجوب امتثال یک حکم شرعی است و این خیلی فرق میکند با این همه اشکالاتی بود که نماز جمعه حکم واقعی چطور ب؟؟؟؟ جمع بشود؟ تضاد است ؟ تناقض است؟ حرف ها ... جوابش روی این عرض من این است که اصلا وجوب نماز جمعه حکم شرعی نیست که تا بیایم جمع کنیم حکم واقعی که هر چه هست هست. این هم منِ مکلف امتثال کردم یک حکم شرعی دیگر را. امتثال است بله یک حکمی هست که امتثال من است و این حکم است اما حکمی است که سنخش ، سنخ امتثال است حالا در این موارد هم هر کجا مولا دارد راجع به ... میگوید وقتی شک داری این طور نمی گوید من چی انشا کردم میگوید تو وقتی راجع به ان انشای من شک داری خب حالا دارند اامتثال به من یاد میدهند وقتی شک داری اعتنا نکن. اعتنا نکن به آن چیزی که من مولا گفتم وقتی شک داری پس این الان خودش انشای شرعی به عنوان یک حکم نیست یاد دادن مکلف است که ببین وقتی میخواهی یک چیزی را امتثال کنی این لوازم را دارد این ها بر آن متفرع است . علی ای حال

شاگرد : ؟؟؟؟ حکومت در این مثال لا ضرر می شود پیاده کنید؟

استاد : حکومت را؟

شاگرد : همین مطلبی که فرمودید اگر بخواهیم ... شما فرمودید بعضی مصادیقی که میگوییم حکومت است اینجوری است دیگر

25:13

استاد : اینی که من عرض میکنم اصلا حکومت نیست

شاگرد : نه میدانم نیست شما فرمودید بعضی از مواردی که دیگری ایجاد میشود حالا از راه حکومت میخواهند درستش کنند اصلا دو تا حکم نیست که بگوییم حاکم است بر دیگری یکی اش مثال امتثال است یکی اش هم یکی از مثال ها همین بحث لا ضرر است که شیخ حکومت گرفته

استاد : بله درست است همین فرمایشی که شیخ فرمودند روی این عرض من اگر باشد اینجور است شارع نمی خوهد ببرد بگوید من در عالم انشا ، انشای ضرری نکردم این نیست یک انشایی در عالم ثبوت صورت گرفته صاف هم هست حکم روی موضوع خودش امده خب وقتی میخواهد بیاید در خارج دار خارج ، دار تزاحمات است گاهی یک انشای شرعی همراه میشود در شرایط خارجی با ضرر یک کسی حالا بعضی موارد ضرر نوعی است بعضی وقت ها هم شخصی ولی همراهی برای خارج است یعنی وقتی میخوهد در خارج امتثال بشود ملابسه با ضرر میشود آن جا میگویند به شما بگویم قانون این است ولی وقتی در خارج ملابس با این میشود در مقام امتثال ، سخت گیری نمیکنیم وقتی همراه ضررشد حکم من هست حکم من تغییر نکرده سخت گیری ات نمیکنم همان تعبیری که دیروز از آیه شریفه بود فمن اضطر غیر باغ و لا عاد فلا اثم علیه نه فلا حکم علیه آن است که سخت گیر یاش نمیکنیم گناهم پایش نمی نویسیم چون مضطر شده این بیان چه بیانی است؟ کار دارد با حال ِ ممتثل نه با اینکه در واقع خمر نجس است حرام است یا نیست میته باید بخورند یا نه ، میته نباید بخورند کی هست خورنده میته. من کار ندارم در عالم انشا ؛ اصلا اگر توجه کنیم به روح انشا می آید روی موضوع گوشت میته نباید خورده شود کی نباید بخورد؟ فعلا در مقام ؟؟؟ کاری به کی نداریم ، ما در مقام ... چکار به موضوع داریم گوشت مرده خوردنی نیست تمام شد بعدا می آییم امتثال را یاد میدهیم آی مکلف این قول من را که در عالم انشا هست و طبق ؟؟؟؟ شده شما حالت فرق میکند یک وقت است داری میمیری حال اضطرار داری ان جا برای تو سخت گیری نیست انشا تکه نشده انشا تخصیص نخورده انشا همان است اما تو گناه نداری یعنی چون مانعی از امتثال داری در خارج سخت گیری ات نمی کنیم بودن اینکه در انشا دستکاری کنیم خب این یک حرفی است. فعلیت دارد حکم یا نه؟ فعلیت هم دارد آخه معروف است اساتید ، علما میگویند دیدید در کلماتشان بود همین تفاوت عرض من هم این است آن ها میگویند بالفعل نیست میگویند معقول نیست که الان مولا بالفعل بگوید که نخور اینجا بود که ... چرا بالفعل نیست؟ بالفعل به این معناست که یک موضوع انشایی موضوعش محقق شده انطباق هم قهری خب ما بیش از فعلیت نمی خواهیم که یعنی الان یک مکلفی است یک گوشت مرده هم هست و شرعا هم جایز نیست بخورد تمام بگوییم نه الان جایز است بخورد الان جایز است یعنی سخت گیری اش نمیکنند نه یعنی در عالم ثبوت انشا شده جواز برای او انشای جواز نشده فلا اثم علیه او اگر بخورد گناه نکرده نه فلا حرمة علیه

شاگرد : به لسان نفی موضوع نیست فلا اثم علیه لانه لا حکم علیه؟

استاد : یعنی گناه ندارد فان ربک ...

شاگرد : آن که حکم ندارد ، گناه ندارد

استاد : فان ربک غفور رحیمش چطور؟ حالا این فلا اثم علیه .... ومن اضطر فی مخمصة فان ربک غفور رحیم عفور رحیم یعنی انشا؟ غفور یعنی چی؟

شاگرد : غفور به خاطر اثمش است چون اثم را برداشته غفور است

استاد : یعنی با این که اثم نیست غفور است؟ غفور است گناهی را که نیست ؟ یک خرده ... نمیدانم حالا این علی ای حال اینی که من عرض میکنم خلاف نظر اساتید است میخواهم فکرش کنیم این را اصلا خیلی پرت است یا نه احمال این هست که مثلا این غفور رحیم دلالت داشته باشد که یک نحو فعلیت قهریه هست اما چون مکلف درمقام امتثال مانع دارد غفران می آید یعنی سخت گیری نمیکند غقفران اینجا ستر برنقایص است یعنی اینجا سخت گیری نمیشود یا انیکه نه بگوییم غفورص هم یعنی از باب همین که اینجا جایش است که بگویند که آمرزیده بشود شأنیت است برای اینکه اگر نبودی اثم بود این جوری ! لسان ، لسان مغفرت است این هم مثلا حکمی داشته برای اینکه اهمیت آن در ذهنشان پایین نیاید. سبک نشود میگوید باز هم خدا می بخشد ، خدا می بخشد نه یعنی الان حکمی بود این ها برای تایید آن طرف و توجیه ان هست ولی اگر اینی که من عرض میکنم باشد که فان ربک غفور رحیم یعنی من با آن از حیث نتیجه فرقی ندارد از حیث تحلیل تفاوت دارد. غفور رحیم یعنی من حکم من انشای من مقید نبود به مضطر یا نه، در انشا یعنی گوشت مرده نباید بخورم تمام شد کی نباید بخورد؟ گوشت مرده را دارم صحبت میکنم چکار دارم به کی! خورنده ها نباید بخورند. آخه خورنده شرایط مختلف دارد ان یادت میدهم

30:48

بعدا وقتی میخواهی امتثال کنی یک ضوابطی در امتثال به شما یاد میدهم شک داری گوشت مرده است بخور ، آخه مولا فرموده نخور خب خود من مولا به تو یاد میدهم وقتی شک داری چیزی منجز نمی شود شک داری یعنی روی ضوابطی ... غالب مسائل امتثال ... ببینید اصولیین سالها روی اینه ابحث میکنند متاخرین مجبور می شوند آن هایی که ضوابط امتثال را دارد شارع یاد میدهد آخرش بر میگردانند به سیره عقلا و به پشتوانه بنا همه انیها درستش میکنند. چرا؟ به خاطر اینکه آن هایی که امتثال را مولا دارد یاد میدهد با پشتوانه ارشاد دارد یاد میدهد در امتثالات شما بگردید هیچ کجا یک تعبد محض پیدا نمیکنید که سیره عقلائیه پشتوانه اش نباشد بگویید اصلا این خلاف سیره است مولا دستور داده ، نه ، وقتی یاد امتثال میدهند ناظر به همان هایی که میگویند ببین شارع رئیس العقلا است ، رئیس العقلا ضوابط عقلائیه را در امتثال امر مولا هم به ما یاد میدهد میگوید ضوابط امتثال این است شک داری نمی توانند سخت گیری ات کنند منجز نشده بر تو این ها یک ضوابط این چنینی . حالا حق الطاعه ای که میگفتند آن هم صحبتش شد که آیا حق الطاعه میشود نمیشود؟ آن حرفش مفصل تر پارسال

شاگرد : این الان غیر از نیتجه فنی که حالا ما بیایم بگوییم اینجا مقام امتثال است یا مقام فعلیت است نتیجه عملی هم دارد یعنی جایی هست اینکه این را ب فعلیت بزنیم یا امتثال اثر داشته باشد؟

استاد : الان که من چیزی در ذهنم نیست حالا بعدا برخورد بشود این را که من خودم دیدم این کار را دارد که خیلی از بحث های اصول از سرچشمه راهش عوض میشود یعنی وقتی از آن طریق میرویم بعدا در بحث علمی اصول باید اشکالات را جواب بدهیم به چیزهایی دچار میشویم اگر از اول بگوییم ما دو سنخ کار داریم چیزهایی که شارع فرموده دارد امتثال به ما یاد میدهد اصلا ربطی به فعلیت هم ندارد امتثال به ما یاد میدهد با چیزهایی که انشای حکم کرده برای اشیای واقعیه انشائات نفس الامری اگر از اول انیجوری بگوییم مبتلا به خیلی از اشکالات نمیشدیم این را من یادم است حالا ولو الان موردش هم یادم نیست از سابق است که مباحثه میکردیم الان یادم است حالا ثمره عملی هم دارد یا نه ؟ اگر هم قبلا من الان چیزی یادم نیست

شاگرد : آن جایی که مولا مثلا میفرماید میته نباید خرده بشود خب خطاب به انسان ها دارد فرموده میشود دیگر یعنی ما یک سری قیود را قطعا می پذیریم که درست است این گفتار ... مثلا میته یک حیوانی را بخورد مشکلی ندارد یا مثلا فرض بفرمایید یک کسی که یک مجنونی یا یک بچه خیلی کوچکی که اصلا قابلیت خطاب ندارد خب این آقایان اینجوری معمولا میگویند که این قیود در خود مرحله انشا لحاظ شده حالا مثلا بگوییم که

استاد : بله من ؟؟؟ میدانم بله

شاگرد : خب بگوییم که به خاطر روشن بودنش حتی عقلا هم مثلا وقتی یک قانونی میگذارند بعدا در مقام اجرا میگویند این قانون برای این شخص این مشکلات را به دنبال دارد پس در مورد این شخص لازم نیست اجرا بشود در همان ارتکاز خود آن قانون گذار وقتی داشتیم قانون میگذاشتیم اگر از او سوال میکردیم میگفتیم شما الان دارید به ظاهر یک حالت مطلقی دارید میگویید در این فرض هم امرت هست؟ میگوید در این فرض که امر من نیست یعنی درمقام انشا هم از او سوال کنید یک قیود به اصطلاح لبیه ای این انشایش دارد چه اشکالی دارد که این قیود را در همان مقام انشا در نظر بگیریم یعنی به هر حال همان حرف مشهور که ملزمی هست که آن جا اصلا این قیود را لحاظ نکرده بعدا در مقام امتثال می آید یک سری تعلیماتی به ما یاد میدهد

استاد : یعنی میخوهید بگویید من اشکال ثبوتی میخواهم بکنم در معقولیتش؟ آن را عرض نمیکنم این که چطور اشکال ثبوتی با این عقل ناقص من میخواهم اشکال ثبوتی بکنم در چیزی که همه عقلای اساتید و اینها این را بگویند. منظور من آن نیست منظورمن این است که با یانکه او معقول است طبیعت امر کدام است؟ یعنی وقتی بهش میگویند که لیس یبنغی لک آن تنقض الیقین بالشک دارم میگویم من شارع انشا کردم که این کار برای تو اینجور نیست یا نه تو وقتی میخواهی حکم من را امتثال کنی اینجوری رفتار کن در مقام امتثال نسبت به انشای من نه اینکه انشا میکنم این کار را بکن تو وقتی میخواهی امتثال کنی اینجور یادت میدهم امتثال کن

35:40

شاگرد : الزام چطروری این الزام میکند الان این گوشت میته را شخص واجب است بخورد این الزام اگر میخواهد یاد بدهد باید ترخیص باشد یعنی یک نوع اگر گناه نیست حالا نکردی هم نکردی این الزام از کجا می آید؟ اگر حکم ست که بالاخره این عمل از یک طرف میشود واجب چون الزام به امتثال دارد میکند از یک طرف هم میشود حرام چون حکم میته را هنوز پابرجا میدانیم میشود ...

استاد : مسئله الزام در بحث ما نیست

شاگرد : نه ، از آن ور دارم میگویم شما میفرمایید حکم وجوب ؟؟؟ حکم حرمت اکل میته سرجایش هست ؟؟؟ تصور این مسئله درست میشود یا نه؟

استاد : من میخواهم بگویم بالفعل هم هست چرا؟ چون فعلیت انطباق موضوع بر مصداق قهری است و بالفعل هم یک حکم دیگری هست چون چطور شما میگویید احکامی هست قهرا اجتماع امر و نهی چه میگویید؟

شاگرد : خب پس این جا هم یک مثال ؟؟؟ اجتماع امر و نهی میشود دوبار دیگه

استاد : بله دیگر یعنی الان دوباره بگوید حفظ جانم واجب است

شاگرد : باز همان معیار عرف بگیریم عرف اینجا اجتماع امر و نهی میبیند یعنی کسی که الان باید گوشت میته بخورد وجدانا میگوید من یک طرف امر دارم یک طرف نهی دارم یا میگوید یکی اش ساقط است آن نهی ساقط است

استاد : البته در آیه که امر نیست چون همان هایش هم ما سوال در ذهن ما ؟؟؟؟ ایه نمیگوید بخورید

شاگرد : عقل میگوید بخور

استاد : خب عقل میگوید پس شما به آیه نسبت ندهیدبرسیم

شاگرد : آن امر است بالاخره آن ؟؟؟ آنجا برگردیم حالا این عقل حکم شرعی هست یا نیست

استاد : خب عقل هم میگوید اما چجوری و ضوابطش کار دارد که ...

شاگرد : همه ریشه ای میشود استاد

استاد : میگفتند میرازی قمی نشسته بودند یکی از تجاز بزرگ خیلی متشخص بود آمد خدمتشان نشست و برای میرزا میخواست از شاهکار خودش بگوید گفت رفتم جایی مبتلا شدم به شرب خمر مجلس شرب خمر بود و زور ول نمی کردند باید این را بخور من مالم خوب بود اینها هم گفتند باغ فلان جا را میدهیم به شما دست از سر من بردارید که این را نخورم گفتند نه نمیشود باید بخوری حاصل هی اصرار و من هم از اموالی که داشتم هی دادم به آنها گفته بود تا نصف اموالم را خیلی مثل این که مال زیاد داشت این ها مثل اینکه دیدند اووو خیلی شد یک لیوان بخورم نخورم حاضر شدند این ها را دادم و نه ... میرزا فرموده بود که یک شرب خمر حلال خدا نصیبت کرده بود خودت نخواستی ! خب این خودش نخواسته اینجا شما الان میگویید کار حرام هم کرده یا نه؟

شاگرد : اگر ضرر باشد واقعا برای ؟؟؟؟ حالا شاید آن ضرر ما نمیدانیم حالا شخصی بگیریم ؟؟؟ حرام انجام داده من نمیدانم حالا جایی که حرام است بالاخره صورتی پیدا میشود که یقینا این نفسش در خطر نیست مالش در خطر نیست نخورد می میرد از یک طرف وجوب داریم از یک طرف هم شما میفرمایید حرام سر جایش هست حالا غیر از وجه اجتماع امر و نهی واقعا این را اینجور میبیند؟ عرف مثل این نیست که یک جایی مثل اجتماع امر و نهی که الان مانده در مسجد نماز بخواند یا مثلا بشکند

شاگرد 2 : میگوید خوردنش حرام است ولی چون حفظ جان مهمتر است شما بخور ؛ ذاتا خوردنش حرام اما آن اهمّ است

شاگرد : ذاتا اهم است باز همین جا باید کالبدشکافی بشود نظر عرف که اینجا ساقط میکند؟ بله من قبول دارم عرف همان اول یک درگیری ذهنی برایش ایجاد میشود اما حاج آقا میگویند تا آخر این حکم باقی است یعنی همان لحظه هم به این نتیجه رسیده که باید بخورد شما میفرمایید حکم باقی است اجتماع امر و نهی هم این را نمیگوید نهایت میگویند ملاک باقی است که بحث ترتب را مطرح میکنند. اگر اینجوری که شما میفرمایید در اجتماع امر و نهی اصلا نیاز به بحث ترتب نیست چون آن جا ما می آییم میگوییم خب حکمین باقی هستند در مقام امتثال گیر کرده حالا خلافش هم انجام داد حکمش هم باقی است چرا بیایم بگوییم مصلحت باقی است که بحث ترتب ... حالا شاید یک اثر عملی اش هم همین باشد که عمل ؟؟؟؟ را قطعا درست بدانیم

استاد : خیلی تفاوت میکند این که من عرض میکنم این در جایش می بینید خیلی جاها اصلا بحث ها عوض میشود یعنی فقط به شرطی که مبادی اش صاف بشود الان شما مثالی که برای اکل میته زدید من در وقت آن مباحثه برای نماز الان ذهن ما در بحث افتاده این ها را میگوییم و الا شما در ارتکازتان برگردید عالم انشاء من یک چیزهای ساده ، نماز ظهر چند رکعت است؟ اگر مسافر باشد چطور؟ چرا سریعا گفتید 4 رکعت؟

شاگرد : آن کم خاص است

استاد : نماز چجوری باید بخوانند؟ یاد کسی بدهید واجبات نماز چیست؟ تکبیر و رکوع و سجده و ... . حالا یکی نمیتواند سجده کند. و و و اصلا شما ارتکاز این است وقتی منشأ میخواهد نماز را تعریف تشریعی بکند بعد واجبش بکند کار ندارد که این میتواند سجده کند یا نه از مقام این نیست ؛ شما میفرمایید در اتکازش ؛ در ارتکاز برای این هست که او نمی خواهد اجبار کند شما ببینید من چیزهای خیلی جالب که سوره مبارکه بقره است مسئله صوم است ریخت را ببینید کتب علیکم الصیام ، تعبیر بالاتر از این میشود؟ یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم. تمام شد . کتب علیکم به این لحن محکم دنبالش چی؟ حالا می آید موارد ... یرید الله بکم الیسر بعد این که فمن کان منکم مریضا أو علی سفرٍ یرید الله بکم الیسر خب اگر خدا یسر ما را می خواهد پس چرا کتب علیکم؟ این یسر با این کتب علیکم چطور جمعش میکنید شما در ارتکاز عرفی؟ قضا نخوردن سخت است که ! این یسر چطور میشود با آن کتب؟ اینی که من عرض میکنم این است که همان جایی که مریض است اینها هست اصل صوم در ابتدا انشائش چی نشده ! یعنی چی؟ یعنی ما میگوییم روزه باید بگیرند . روزه یعنی چی؟ روزه یعنی ماه مبارک که شد صبح تا شام چیزی نخورند. کی نخورد؟ ما الان کاری به کی نداریم. ببینید مقام ، مقام این نیست کی نخورد ما داریم انشا میکنیم یک امری را برای ماه مبارک. فمن شهد منکم الشهر فلیمصه یعنی یک چیزاقتضایی نفسی به انشای بدوی عنوان اولی برای خود شیء پس روزه در اسلام یعنی چی؟ یعنی ماه مبارک رمضان باید چیزی نخورند صبح تا شب ! کی نخورد؟ ما کاری به کی نداریم ؛ ما داریم یک چیز انشایی برای ماه مبارک به یک نحو کلی فعلا این را داریم میگوییم.

شاگرد : وقتی اطلاق نیست وقتی در مقام بیان کی نیست شما بعد چطور اطلاق میگیرید میگویید نسبت به همه افراد یک نوع جعل حکم شد. این که یک نحو پارادوکس شد بالاخره هست یا نیست؟ اگر نیست اطلاق نسبت به جمیع افراد نداریم که بعد بیایم بگوییم حکم در این شخص مریض هم هست اگر هم هست از اول ؟؟؟ تعبیر خیلی رسا نمیشود بالاخره اطلاق دارد یا ندارد؟

استاد : اطلاق ندارد؛ اطلاق به این معنایی که شما ... من دارم میگویم ملاحظه نکرده شما میگویید اطلاق

شاگرد : پس چطوری برای جمیع افراد اثبات میکنیم میگویید حکم فعلیت دارد لجمیع المکلفین؟ جمیع مکلفین از کجا بدست می آید؟

استاد : من عرضم این است ....

شاگرد : در علیکم نمی توانیم بفهمیم اطلاق است؟

استاد : اصلا من میخواهم بگویم اطلاق به این معنای اطلاقی که مصطلح ماست من نمیخواهم بگویم من از خود من دارم عرض میکنم در مقام انشا لحاظ نشده کی با چه خصوصیاتی وقتی لحاظ نشده اطلاق بدون لحاظ؟ اطلاق ذاتی

شاگرد : قسمت بعدی مریض صوم بر او واجب است اما انجام نده گناه نکرده نهایتا این واجب بودن صوم برای مریض را شما از کجا بدست اورید؟

استاد : اصلا من دارم میگویم آن وجوب رربطی ندارد برای مریض یا سالم آن دارد میگوید طبیعت روزه برای ماه مبارک است بدانید ماه مبارک باید روزه بگیرند

شاگرد : بایستی میگفت کتب الله الصیام دیگر چرا کتب علیکم؛ علیکم لحاظ شده افراد مخاطبین

استاد : درست است مانعی ندارد کتب علیکم اما علیکم کدام کم؟

شاگرد : مطلق است

استاد : مطلق یعنی چی؟ مطلق لحاظی؟ یعنی ولو اول میگوید مریض باشید بعدا استثنا میکنم یا نه؟ علیکم یعنی شما به عنوان مطلق مکلف که اگر میخواهید تعبیر کنید اطلاق ذاتی نه لحاظ همه شوونات بشود . علیکم روزه جعل شده مثل اینکه شما بیاید بگویند صوم در اسلام چیست؟ اینها یی که من عرض میکنم به ارتکازات بدویه سوال در کوچه هم بکنند معلوم است در کوچه یکی از شما تازه مسلمان است میگوید در اسلام روزه یعنی چی؟ چی جوابش میدهید؟ می آیید میگویید مریض باشد نه ... اصلا اینها را نمیگویید که ؛ او میخواهد ببیند این حکم تشریعی روزه چیست؟ شما همان نظر بدوی منشأ را میگویید میگویید در 12 ماه یک ماه می اید واجب است که از صبح تا شب چیزی نخورند بس هم شد تمام شد او هم قانع میشود میرود ! خصوصیات فردی حالا کسی مریض است حالا فلان است این میشود مراحل بعد یعنی آن انشایی را که به اقتضا باید چیزی نخورند حالا من در امتثالش مانع دارم یادت میدهیم تو در امتثالش مانع داری این جور اینجور اینجور نه اینکه وقتی میخواهم انشا کنم همین را در نظر میگیرم آی کسانی که مانع دارید مانع اینجور آن جور؛ نه نیاز نیست اصلا وقتی من میخواهم تشریع وجوب نماز بکنم چی میگویم؟ میگویم نماز این است خودتان بپرسند نماز چیست؟ امکان ندارد وقتی میخواهید به یک نفر بگویید نماز چیست بروید سر اینکه اگر کسی نمی تواند سجده کند کسی نمیتواند سجده کند را اینجا کار ندرایم که ما میخواهیم بگوییم نماز این است

45:52

آن کس عذر دارد او عذر دارد او در امثتال این عذر دارد حرفش را هم می زنیم سر جایش در امتثال او نه اینکه او .... لذا در صحیح و اعم تصویر جامع میخواستند بکنند من همان جا در مباحثه صحیح و اعم ... این بیان به طور واضح واضح قول مشهور را سر می رساند که اسمای عبادت وضع للصحیح اصلا معلوم است نماز یعنی این. خب پس چطور یک نماز با یک تکبیر و با سجده شکر ... چه ربطی دارد به اینها آن یک بابی دیگری باید بریاش باز .... وضع للصحیح و انشا هم برای صحیح آمده یعنی هیچ کس نمی تواند بگوید نمازی که واجب شده معلوم نیست سجده در آن هست یا نیست. معلوم نیست هیچی باید بگوییم کی می خواهد بخواند. یک کسی میخواند سجده ... نه این طبیعت امر نیست. طبیعت امر این است که نمازی که واجب شده در آن سجده هست یک کسی نمیتواند این نحوه امتثال این امراست و لذاست که میگوییم عذر. عذر یعنی چی؟ یعنی یک حکمی یک اقتضایی برای من هست من عذر داریم نه اینکه ان حکم اصلا شامل من نیست ! اصلا ربطی به من ندارد

شاگرد : در عرف آن مبادی عرفیه خوب میشود این ها را تصور کرد اما در مورد خداوند وقتی میخواهد یک چیزی را جعل کند و تشریع کند بالاخره تشریعش مثلا حالا اگر نظر عدلیه را بپذیریم بر اثر آن مصلحت ملزمه است مصلحت ملزمه که معلق نیست وقتی که این مصلحت ملزمه بخواهد لحاظ بشود برای هر گروهی مصلحت ملزمه یک چیز است یعنی شارع ممکن است اول بیانش مطلق باشد اما آن وقتی که بالاخره دارد انشا میکند برای هر گروهی آن مصلحت ملزمه خودش را انشا میکند یعننی همه خصوصیات در ذهن شارع یک کاسه هست هر چند ممکن است بیانش طاقت آن را نداشته باشد.

استاد : خب چه مانعی دارد که شارع با همان علمی که دارد در ازل و ابد میداند هر کسی چه نماز میخواند اما وقتی میخواهد ایجاب نماز بکند میگوید طبیعت این ارکان با این خصوصیت که سر بگذارند روی خاک همه خصوصیات نماز صحیح تام الاجزای برای آدم مختار ! صلات مختار این برای نوع بشر مصلحت ملزمه دارد بشر باید این نماز را سراغش باشد این کجایش ایراد دارد؟ یعنی وقتی انشا میکنند میگویند این ترکیب نیست برای نوع بشر مصلحت ملزمه دارد خب بعد بگوییم بعضی ها نمیتوانند اینی را که اقتضای مصلحت ملزمه برای نوع دارد یکی نمی تواند انجام بدهد میگوییم تا ان اندازه ای که میتوانی انجام بده ولی همان برای تو هم دارد. تو نمیتوانی نه اینکه اصلا برای تو نیست کسی که مثلا قطع نخاع شده اصلا دیگر برای او سجده اگر میتوانست ... الان او هم اگر میتوانست مصلحت ملزمه اش جایی نرفته تفاوتی نکرده او عذر در امتثال این امر دارد پس دستکاری در انشا نکنیم دستکاری بکنیم در یک انشای نوعی که بوده که در اول لحاظ نشده که حال مکلف چطوری است. یکی از ثمرات همین که بود نحوه امتثالاتی است که بعد در فقه چقدر اشکال دنبالش می آید. به این ها هم مربوط میشود. مثلا شما میفرمایید که آن ... نماز مسافر مثلا اول وقت مسافر بوده نماز را نخوانده اول ظهر چه نمازی برایش واجب شده ؟ دور رکعتی ! بعد چطور میشود که ساعت 2 که رسید وطن ینقلب الوجوب؟ نمازی که اول واجب شده بود بر میگردد؟ یا نه باید همان نماز 2 رکعتی را بخواند؟ چون اول ظهر دو رکعتی واجب شده اول ظهری در وطن بود نماز 4 رکعتی واجب شد نخواند رفت مسافرت همان 4 رکعتی را باید بخواند یا نه! ببینید اینی که من عرض میکنم در انشا نخوابیده که تو اول ظهر 4 رکعت بخوان یا ... نماز ظهر باید خوانده بشود فعلیتش هم مراتب دارد امتثالش هم انحاء دارد اینها را مرحله به مرحله بعدش ... در انشا نیست که در اول ظهر باید 4 رکعت نماز بخوانید. پس چطور ساعت 3 که رفت اصلا نیست در انشا این که اول ظهر باید 4رکعت ... اینها را ما میگوییم خصوصیاتش یک انشای کلی میشود برای ایجاب طبیعت کار ؛ خصوصیات امتثال و فعلیت همه اینها تابع شرایط خارجی است که دستکاری درنفس انشا نیست مراحل بعدی است همه اش هم احکامی است سر جای خودش است ما چیزی نمیخواهیم بهم بزنیم میخواهیم بگوییم آیا اوفق به نفس الامر و طبیعی کار کدام است که آن جایی که مولا دارد راجع به حال مکلف حرف میزند آن هم انشاءً شرعیً در مثل آن وقتی که دارد میفرماید مثلا حرمت علیکم المیتة کتب علیکم الصیام یا نه؟ یعنی سنخ حقوقی اش تقینی اش دو سنخ است آن سنخ نفسی انشای حکم است به عنوان اولی اصلا هم نیاز نیست ملاحظه خصوصیا ت مکلف و طبیعت ملاحظه هم اینجا نمی آید همانی که من عرض کردم در کوچه از شما بپرسند. تا بگوید یک بچه نماز چیست؟ هرگز ذهن شما و او نمی رود سراغ اینکه بگویید کی میخواهد نماز بخواند. قطع نخاعی میخواهد بخواند؟ مریض ؟ نه! میگویید نماز این است برای کی؟ برای کی ما الان کار ندارم با برای کی! اطلاق لحاظی نیست اینجا! اطلاق ذاتی ممکن است باشد یعنی بله وقتی میگویم برای کی کار ندارم ذاتا همه را میگیرد فعلیتی هم اگر باشد به عنوان آن اطلاق ذاتی میتواند اما در لحاظ خصوصیات اگر بشود آن خلاف عرض من میشود آن اطلاق لحاظی.

البته این حرف پوچ من اگر هیچی هم باشد هیچی نباشد عرض کنم که اینها هست که آن حرف علما را در ذهن شما دوباره زنده میکند قدرش را بیشتر میدانید

شاگرد : در بجث اجزای حمک ظاهری بر حکم واقعی اینها فرق میگذارند بین آن که حکم ظاهری از طریق اماره بوده یا از طریق اصول عملیه آن جا یک تفاوتی اگر این جور باشد هیچ تفاوتی ندارد چون ؟؟؟ حکم واقعی زنده است بعد از برطرف شدن آن باید تکرار بشود

استاد : و لذا من در مباحثه ... این که اشکالی را بود در عمل بر امارات میگفتند چطور؟ میگفتند با تمکن از قطع؟ این قبیح بود. آنی که عرض من است راحت میرود جلو میگوییم بابا من که دارم حکم ظاهری میگویم امتثال امر واقعی میکنم امتثال امر واقعی دیگر چه مشکلی دارد؟ در یک کلمه اصلا دیگر همه آن حرف ها صبغه اش عوض میشود

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و اله الطیبین الطهارین

شاگرد : تعاقب استصحابین مثلا یک جایی نجس میشود مثل دستشویی ها که هی نجس میشود هی پاک میشود آدم ؟؟؟ آقای بهجت فتوایشان چی بود؟

استاد : تعاقب استصحابین که هر دو پاک بودند علم اجمالی داریم که یکی اش چی شده؟
شاگرد : نه ، الان دستشویی یا حمام الان آب ریخته میشود نجس میشود هی آب ریخته میشود نجس میشود این الان دو تا استصحاب طهارت استصحاب نجاست اینها هر دو تاش با هم دیگر ... اصلا اینها میکند یا نمیکند؟ الان صدق میکند این؟

استاد : اینکه بگوییم مثلا نجس شده ؟

شاگرد : نه بگوییم تعارض میکنند دو تا استصحاب برویم سراغ اصاله الطهارة

استاد : منظورتان استصحاب طهارت قبلیه است؟

شاگرد : یک استصحاب طهارت داریم یک استحصاب نجاست درایم این دو تا با هم تعارض میکنند افتادند .... میرویم سراغ اصاله الطهارة

استاد : شما کجا نجس شده که استصحاب با هم تعارض کرده؟ من پس مثال شما را متوجه نشدم

شاگرد : پس همان دستشویی دیگر؛ دستشویی کاسه دستشویی یک جایی که هی نجس میشود هی پاک میشود

استاد : اینجا جای تعارض استصحاب نیست. شما میگویید هی پاک میشود هی ... من که نمیدانم فعلا کدامش است!

شاگرد : خب الان حکمش چی میشود آن کاسه دستشویی؟ که نمیدانم آخرش نجس بوده یا پاک بوده

استاد : اینجا استصحاب نیست قاعده طهارت جاری باشد یک حرف دیگری است یعنی الان یقین سابقی که مثالی که شما می زنید من تصورش نکردم یقین سابق که موجب تعارض بشود هی متبدل هستن این ها تعارض نیست که آن وقتی که نجس است میدانند که پاک نیست آن وقتی هم که پاک شده دیگر نجس نیست این کجایش تعارض میکنند!

55:11

شاگرد : الان کسی که تیمم میگیرد وظیفه اش اول وقت است . تیمم میگیرد بعد از تیمم عذرش برطرف میشود الان طبق اینکه ما فقط بگیریم مقام امتثال فقط نماز را باید با وضو بخواند یا نه؟ مصلحت واقعی باقی است حکم هم الان باقی است .

استاد : میگویند باید غسل کند تا نماز نخواند

شاگرد : خب نه نماز خوانده. من الان اول وقت است با تیمم میدانم تا آخر وقت عذرم برطرف نمیشود یا مسئله ای که فرمودید

استاد : اعاده ندارد دیگر

شاگرد : چرا ندارد؟ حکم که باقی است مصلحتش هم همه چیزش باقی است

استاد : نه اتفاقا حکم به همان نحوی که ... از چیزهایی که اسان تر میکند حکم به همان نحو حال مکلف لحظه به لحظه فعلی شد و امتثال شد بعد الامتثال دیگر حکم باقی نمی ماند فعلیت پیدا کرد به تناسب حال مکلف

شاگرد : آن حکم که عمل نشد

استاد : آن حکم یعنی چی؟ آن حکم اصلا چیزی غیر از این نیست

شاگرد : نه ! وجوب وضو آن موقعی که من تیمم میگرفتم باقی بود

استاد : ولی فعلیتش به نحو ...

شاگرد : فعلیت هم دارد دیگر

استاد : فعلیت دارد یعنی چی! آن وقتی که میخواست تیمم بشود وارد شد

شاگرد : استاد شما که طبق همین حرف فرمودید که وقتی که ... یعنی احکام به صورت کلی ؟؟؟ فعلیت هم برای همه دارد الا کسی که عذر دارد. الان وضو من وقتی میخواهم تیمم بگیرم مخاطب فتیمموا قرار میگیرم مخاطب وضو اغسلوا وجوهکم هستم یا نیستم؟
استاد : نیستم دیگر

شاگرد : چطور نیستم شما که فرمودید احکام هست و فعلیت دارد مثل میته است دیگر . حرمت میته مگر باقی بود وقتی میخورد؟!

استاد : وقتی که من در واقع خمر است و من الان شاک هستم مخاطب او هستم یا نیستم؟ نیستم ولی امتثال را دارند به من یاد میدهند اصلا موارد ... دارند میگویند تو وقتی میخواهی امثتال کنی این کار را بکن من هم کردم تمام شد

شاگرد : استاد آن تیمم حکم ظاهری شد دیگر !

استاد : حکم ظاهری نیست

شاگرد : حکم امتثالی شد دیگر ؛ یعنی حکم فعلی من همان نماز با وضو بوده ؛ من از حرف شما این نتیجه را میخواهم بگیرم که ....

استاد : شما بردید در تیمم فرق میکند این مثال ؛ مثال هایی که مکلف دارد آخه من بعدا عرض میکنم بعضی چیزهاست که نوعیت دارد و به شارع به نحو نوعی برایش حکم ثانوی گذاشته

شاگرد : یعنی دوباره حکم ثانوی هم نوعی است؟

استاد : بله؛ با حکمی که برای مکلف برای موارد جزئیه هست بعضی چیزهاست ... تیمم را به عنوان یک چه .. شما الان میگویید فاقد الطهورین چه کار کند مثلا با اینکه نه ، خود شارع برای کسی که آب ندارد یک حکمی را گذاشته آن ... و لذاست در ارتکاز شما وضو ...

شاگرد : آن اجا هم به صورت کلی بگوییم خود شارع برای موارد ضرری یک حکم نوعی گذاشته

استاد : یکی از موارد مهم این امتثالات این است که وقتی یک حکمی دارد مراتب فعلیتش پیش می آید من اگر در هر مرحله آن کاررا امتثال کردم این امتثال مجزی است به این معنا که من در آن مرحله فعلیت بندگی کردم دیگر دوباره نمی آید بندگی جدید برای من بیاورند. مولا آن امر را آورده برای بندگی و آن امر هم که بالفعل میشده به ترتیب فعلیت بندگی کردم تیمم را انجام دادم پس امر وضویی که برای من بود به این امتثال تیممی انجام شده نمی توانید بگویید او هست هنوز ؛

شاگرد : پس این تفاوتش باید روشن شود که مثلا ما بعضی جاها دوباره حکم دوممان ...

استاد : بله آنی که من میگویم نمی گویم این حکم هست و .... منظورم این است در مقامی که من میگویم وضو ؛ کار ندارند که تو چی هستی میگویند نماز طهارت میخواهد طهارت یا این کار را کن یا این کار. در مقام امتثال هم آن اصل طهارتش انشایی است در مقام امتثال این را انجام بده یا این را. ولی مواردش تفاوت هم چه بسا

شاگرد : این دستشویی یقین دارم نجس شده الان شک دارم استصحاب میکنم نجاستش را یقین دارم یک زمانی پاک شده الان شک میکنم استصحاب میکنم طهارتش را. این تعارض استصحاب است

استاد : از باب مجهول التاریخ میخواهید بگویید؟
شاگرد : آره دیگه همین است دیگر غیر ازاین نیست. مجهول التاریخ دیگر یعننی تعارض دو تا استصحاب شد

استاد : یقین داشتنی که از بین راه خودم میدانم یا نه قبلا میدانم که ...

شاگرد : خب دستشویی است دیگر میدانم خلاصه ان طهارتش را بگیریم استصحاب میشود آن نجاستش را بگیریم استصحاب میشود الان این دو تا بهم می زنند و می افتند؟

استاد : اگر مجهول التاریخ باشند هر دو میگفتند تعارض تساقط میشود

شاگرد : این که همه میگویند این دیگر اختلافی نیست

استاد : ترجیح بر دیگری ندارد

شاگرد : آن وقت سنگ دستشویی را خلاصه طبق فتوای آقا شما سوالی کردید نکردید؟ خودتان ...

استاد : من چیزی به خصوص یادم نیست ولی علی القاعده همین است که کسی وارد دستشویی میشود که اینی که شما میگویید که میداند اینجا پاک میشود نجس میشود به این معنا حالا هر جوری برش گردانیم به این اندازه میدانیم که بوده این جور چیزی اما حالا نجس هست یا نیست؟ یک خرده مثل دستشویی ها بعضی هایش استصحاب پاک شدنش فرق میکند شرایطش

شاگرد : یعنی چی؟

60:33

استاد : یعنی مثلا نجس میداند شده چجور دوباره آن پاک شرعی شده ؟

شاگرد : آب کر است دیگر خیلی اوقات پیش می آید ... خودم وقتی میروم دستشویی دو بار میشورم برای اینکه یقین کنم امثال من هم هستند و اینکه استصحاب جاری کنم همیشه دور تا دور را میشورم

استاد : حرفی نیست اما همه دستشویی میشود این کار را کنند؟ مسافرت نرفتید در راه؟

شاگرد : آفتابه و ایننها؟ آن جا که ما اصلا داخل نمیریم مبتلا به نیست

استاد : پس شما کلی نپرسیدید دستشویی چیست حکمش همین منظور من است اخه دستشویی ها ...

شاگرد : همین دستشویی ها خانه های خودمان که از اتاق پذیرایی تمیز تر است

استاد : خب اگر اینجوری است مانعی ندارد همان اصالت الطهارت گیری ندارد اینها منظور شماست

شاگرد : روایت داریم کاسه لیسی ؛ چون می بینید بعضی ها در جمع شروع میکنند لیسیدن بابا زشته میگوید بابا روایت دارد شروع میکنیم شعر یزدی خواندن اگر دانی ثواب کاسه لیسی بالاخره ...

استاد : عرض کنم من یک چیزی در ذهنم هست برای انگشتانش که میگویند من سنن المرسلین این ها خیلی ...

شاگرد : یعنی دست بلیسد ؟ یا اینکه خود کاسه را بیاورد بالا بلیسد زبان به کاسه بخورد یا به دست بخورد؟

استاد : لیسیدن با انگشت هم صادق است دیگر! کاسه را انگشت میکند میخورد اینی که لیسیدن زبان در بیاورد ...

شاگرد : ؟؟؟؟ دست میکشد

شاگرد 2 : خلاف مروت میشود

استاد : آن منظور نیست شما ببینید عرف وقتی با انگشت میگویند کاسه را لیسید یعنی انگشت کرد و ... آن لصع الاصابعرا داد . لیسیدن انگشت ان خیلی از سنن انبیا و همچنین قضا را با دست خوردن.

شاگرد : خیلی هم مزه میدهد

استاد : بعضی ها هم میگویند نمیدانم سر انگشتان و یک چیزی برایش درست میکنند. ولی خب اصل خود آن چیزی که شما میگویید مزه می دهد بالاتر از همه اینهاست

شاگرد : فرمودید حاج آقا میگفتند ...

استاد : حاج آقا میگفتند نجف بودیم در سفره ای گذاشتند اهل علم هم زیاد بودند یکی از متشخصین نجف هم بود قاشق ... تا قاشق برداشتند ایشان ناراحت شد و بعد گفت از مجمع البحرین نقل کرد که الأکل بالعمالق من زیّ اعدائنا حاج آقا میگفتند بعد از اینکه از ایشان شنیدیم هر چه مجمع البیان را در آن جاهایی که مظانش باشد جستجو کردیم پیدا نکردیم الان هم که این نرم افزارها در آمده من گشتم نیست حالا ایشان چطور چه نسخه ای داشته مجمع البحرین که ...

شاگرد : اصلا در روایات همچین چیزی هست ؟ نیست؟

استاد : نظیرش هست مثل استحباب با دست خوردن خود با دست گرفتن اینها یک چیزی است مامون دارد قاشق داشت حضرت وارد شدند سر سفره دیدند قاشق ... فرمودند یک آیه خواندم فوری میفهمیم و لقد کرمنا بنی آدم با قاشق خوردن یک نحو با پوز گرفتن است این میگویند حیوانات هستند که با پوز میگیرند اینجوری ... انسان اینها را به او داده تکریمش کرده اینجوری ... این یک نحو تأدّب انسانیت است با اینکه اینجوری با پوز ... شاید اینها تحلیل از من است میدانم هیچی در روایات بیش از این نیست دارد که حضرت فرمودند و لقد کرمنا بنی آدم فوری مامون قاشق را گذاشت زمین !

شاگرد : شاید هم میگوید خودت هم دست خودت را قبول نداری؟ کرمنا شاید این است به خودت بیشتر احترام بگذار این دست ها بیشتر از آن قاشق قبول داری شاید این باشد ! اینجوری پوز بیشتر ؟؟؟؟ میخواهد بخورد قاشق را خوابیده هم میشود ...

استاد : ببینید یک نحو غذایی است که یک جایی با دهن میرود سراغش. این تشبیه به آن هست معلوم است که نمیخواهند بگویند آن هست علی ای حال تشبیه به ان هست که از یک جایی میرود بر میدارد تشبیها حالا این در ذهن من آمده ... ولی خود اینکه غذا را بر میدارد میگذارد در دهان این خدای متعال این دست و این انگشتان را که به او داده چیز نیست و آن که شما گفتید فقط یدرک و لا یوصف است که خودش با ان پشتوانه ایمانی به خاطر همین دستورات با دست بخورد این دیگر خودش میفمهد البته من در این تجربیاتی که دارم افراد دیدم جورواجور هستند بعضی ها هستند با اینکه خجالت هم بکشد اما میگوید من اگر با دست نخورم مزه غذا را نمی فهمم. تعجب است !

65:25

شاگرد : آن وقت جلوی عرفی که یک مقداری خلاف عادات میداند

استاد : آن عناوین ثانویه است دیگر بعضی ها هستند که می بیند با دست میخورد میگویند این دیگر اصلا آدم دیگر نیست

شاگرد : استاد حوت در تعبیر روایت اشاره به چیز خاصی است؟

استاد : موضوع معارفی است اصلا

شاگرد : در بحث همان کرسی وعرش واینجور چیزها دیدم

استاد : آن جا هست جاهای دیگر هم هست . چند تا هم اسم دارد. سمک است حوت ، نون یکی دیگر هم هست

شاگرد : اشاره به چیز خاصی هست که الان بشود بگویید؟

استاد : ظاهرا یکی از مراحل خلقت است یعنی در یک مرحله ای از خلقت هست که این یکی از مراحل آن هست حالا چجوری است آن را ما دیگر نمیدانیم میدانیم یک اشاره ای بهش شده ایا تعبیر سمبلیک و مجازی است که خیلی ها صریحا حمل میکنند یا نه یک تعبیر واقعی است ورای آن چیزهایی که ما خبر نداریم دیگر من آن هایش را نمیدانم. ولی هست راجع به ... چهار تا لفظ بود؟ سمک ، حوت ، نون این سه تا که بود. فلتقهه الحوت ، و ذالنون آن یکی دیگر چی عرض کردم؟ سمک در قرآن نیست؟

شاگرد : شاید در آن چیز نیست آن جا که با صاحبش میرود؟ موسی با حضرت خضر

استاد : آن جا چیه؟ آتنا غدائنا ... خب چیه بعدش؟

شاگرد : دارد که راهش را گرفت رفت.

استاد : فاتخذ سبیله فی البحر سربا لقد لقینا من سفرنا هذا نصبا قال ... و ما انسانیه الشیطان أن اذکره یک کلمه اش یادم می آید بقیه اش ... لقینا من سفرنا هذا نصبا فلما بلغا مجمع بینهما نسیا حوتهما فاتخذ سبیله فی البحر سربا. ظاهرا حوت .

شاگرد : التحقیق اخرین چاپش همین است؟
استاد : من خبر ندارم چاپ های اخیرشان را. این 6 جلدش را با خط خودشان نوشتند برای اینکه مصون بماند از اشکالات تایپی. بعدش هم ارشاد برای ایشان چاپ کردند که تا 14 جلد شد ما همان ارشاد را دارم بعدا هم ارشاد جلد یک را چاپ کرده مثل امروزی که آن را زمانی که من گرفتم با خط خودشان بود. 6 جلدش خط خودشان است.



ظاهرا منظور آن ها از مجعول همان فعلیت است آن یکی می آید دیگری ...

شاگرد : ؟؟؟؟ در حلقه ثالثه تحت عنوان ورود مثال هایش در حلقه دوم بود آن جایی که مثال میزند اگر آب یافتی وضو واجب است و اگر آب نیافتی تیمم واجب است

استاد : برای این که مجعول این دو تا نمی توانند بالفعل بشوند اما جعلین تنافی ندارند.

شاگرد : جعلین تنافی ندارند مجعولین تنافی دارند

استاد : مجعولین هم تنافی اش به این معنا که یکی که آمده آن دیگری نیست حالا نمیدانم ورود هم جایی دیگر به این گفته بودند یا نه؟

شاگرد : تعبیر ورود کردند تقسیم کردند تعارض ورود تزاحم ؟؟؟
استاد : من از حافظه ام مانده بود یک چیزی حالا مثالش هم که پیدا شد. یک کمی با آن ورودی که در اصطلاح آخوند و اصول الفقه اینهاست ارتکاز تفاوت می بیند بین اینها. همین ها که من عرض میکنم نفس الامر واقعیات حیثیات زیاد است اینها تا کشف بشود قشنگ پیاده بشود تدوین بشود تفاوت این ها من در ارتکاز تفاوت می بینم بین تیمم و وضو با چی؟ با مثلا استصحاب و اماره این یک جور نیست خیال میکنی حالا چی هست تفاوتش آن باید بیشتر پیاده بشود تا ...

شاگرد : با وجود این نوبت به آن نمیرسد آن اشکال پیش می آید.

استاد : بله کلی اش همین طور یعنی دو تایی با هم بالفعل نمی شود و یکی که می آید دیگری می رود اینش معلوم است اما حالا دقیقا یک جور هستند؟ خیال میکنید یک جور کامل بنظر نمی آید حالا فرقش در چیست باز باید بیشتر تامل بکنیم.

شاگرد : ؟؟؟ صفحه 483

استاد : این چاپی که شما دارید چاپ متاخر حلقات است یا اولیه است؟ ما آن چاپ اول اولیه ... چاپ بعدی شده بود که ما مباحثه میکردیم با حاشیه های آقای شاهرودی همراه بود و ایشان چاپ کرده بودند خودشان هم تعلیقه زده بودند. همان است؟ یا نسخه های بعدی شاید ؟

شاگرد : التعارض بین الادلة المحرزة

استاد : نه منظورم چاپش است. یعنی حاشیه و تعلیقه دارد تعلیقه آقای هاشمی یا نه؟

شاگرد : نه ندارد

استاد : اصلا؟ خصوصیات کتاب را بزنید معلوم میشود. این یک چاپ متاخری کرده بودند تعلیقه زده بودند

شاگرد : سال انتشارش 1405 است

استاد : نه این که 405؟ شاید هم ...

شاگرد : ؟؟؟؟ جلد دوم صفحه 281 ؟؟؟؟

استاد : از عجائب این است که حلقات را از حلقه ثانیه را تاریخش را نگاه کردم 16 روز نوشتند یک کتاب به این چیزی میگفتند از خصوصیات ایشان این بوده که با دو تا دست می توانستند بنویسند این چنین چیزی شنیدم خدا رحمتشان کند

شاگرد : دو تا مطلب را می توانستند بنویسند؟
استاد : دیگر آقای صدر بودند دیگر آسید محمد باقر استادشان میگفتند معالم برایشان میگفتم هنوز هیچی بچه کوچک ریش نداشتند میگوید تا مطلب معالم را آمدم بگویم ایشان اشکال کردند. من که خوانده بودم دیدم همین اشکال را شیخ در رسائل به صاحب معالم دارد. تعجب کردم بچه به این سن حرف شیخ انصاری را تا من آمدم بگویم گفت خب اینها خانواده صدر ایشان هم خب ! استادی که برای ما اصول الفقه و لمعه و اینها میفرمود بزرگووار هستند آسید محمد ایشان میگفت در مدرسه خان اینجا قم در حجره ای نشسته بودیم یکی از علمای معروف زمان حالا اسمش را نبرم میگفتند ایشان در حجره ما بودند یزدی و .. .میگفت که گفتند که مرحوم آقای مطهری که البته آن وقت برای آن ها میگفتند حیات داشتند چند سال؟ یک چند سالی در حوزه بودند 15 سال ؟ نه. هر چی بودند من الان یادم نیست ایشان چی گفتند ایشان گفته بود هر سالی که ایشان در حوزه بودند به اندازه ده سال ما استفاده میکردند ؛ 15 سال را ما اینقدر استفاده نکردیم یعنی اینقدر یک سال آقای مطهری جلوتر از ما ایشان خودشان گفت با اینکه خودشان خیلی مهم هستند اینجوری گفته بودند

شاگرد : کی این را گفتند حاج آقا؟

استاد : یکی از آقایان اینجوری استاد ما میگفت که در حجره ما این آقا تشریف داشتند میگفتند آقای مطهری هر سالی که در حوزه بودند به اندازه 10 سال 15 سال ما بود اینش هم حالا منظورم است بعد میگوید همین آقا اضافه کرد گفتند همین نسبت آقای مطهری با مارا آقای صدر با آقای مطهری داشتند این دیگر خیلی عجیب بود آقای آسید محمد باقر معلوم هم میوشد فلسفتنا این را کی نوشتند؟ بعد اسوس المنطقیین. اقتصادنا صدام ملعون هم که ایشان را میگفتند که ... از تبختر خودش بوده شما هستید که اقتصادنا نوشتید؟ ببنیید اقتصادنا یک کتاب این جور جا افتاده ای که صدام کانه یک افتخاری برای خود عراق می دانسته آن زمان خیلی ... اینجور جا افتاده بوده اقتصادنا خیلی مهم شد کتاب آن هم آن زمان آن هم در محیط ... فلسفتنا هم قبلش

5:56

شما بودید که اقتصادنا نوشتید؟ یعنی اقتصادنا او را قبول داشته که چنین کسی بوده حالا چون با او دارد میگوید که بالای چشم صدام ابروست حالا دیگر آن قبلی نیست که اقتصادنا نوشته منظور آقای صدر این جور حالا حلقات را اینجوری تاریخش را دارند آخرش شروعش را دارند ختمش را هم دارند 16 روز . یا 22 روز.یکی 16 روز یکی 22روز یکی هم دو ماه. اینجوری ها بود.

بسم الله الرحمن الرحیم

شاگرد : بحث ورود می آید بحثش را میکنند اینجا؟

استاد : این بحث اینی که عرض من بود هر چه هم قبلش مطرح بشود مانعی ندارد بعدش هم بیاید مانعی ندارد علی ای حال این سه تا بحث حکومت و ورود و اینها باید خوب بررسی بشود حرف علما خوب فهمیده بشود و اینهایی که من دیروز عرض کردم شما راجع به وضو و اینها مطرح کردید علی ای حال من در قبلش هم مباحثه میکردیم منظور من این است که همه اینها را برگردانند به امتثال که این مقصود من نیست حالا آنی را که علما فهمیدند برای ما گفتند نمیخواهم دوباره تجاهل کنیم برگردیم برویم به جهل سابق خودمان فهم آن ... نه اول قدم این است که فرمایشات علما را بفهمیم بعد اینکه ایا احتمال دارد آیا ممکن است یک عنصری باشد نفس الامری نقش ایفا بکند ولی هنوز اسمش برده نمیشود این ؛ بحث ما هم سر همین است آیا ممکن هست یک عنصری باشد نفس الامری نه اینکه ورود نیست حکومت نیست آن را حتما اذهان قویه کشف کردند هست ولی نکته ای که معمولا در بحث های علمی پیش می آید این است یک کسی یک بحثی را مطرح میکند برد نفس الامری اش مثلا بیست است اما چون آن مطالب دیگر نیست بُرد اسمی و خارجی مطلبش را میکند 200 این خیلی زیاد شده مطلب صحیحی است اما بردش 20 است اما چون میدان برایش خالی است در تحقیق میکندش 200. همه بحث ها هم برای همین است که ما اگر یک چیز صحیحی کشف کردیم آن محدوده نفس الامری اش هم را منضبط کنیم این نظیر حدی که بعدا در آمد اول بنا بود که او کاره باشد یعنی الان در کلاسها دیدید تا حد نخوانید نمی توانید متفرعاتش را بخوانید اما خود حد بعدش در آمد یعنی اول آن اصل محدود که آن مباحث حساب جامع و فاضله بود کشف شد بعد که سرشان به سنگ آمد گفتند نمیشود باید منضبطش کرد. در انضباط بندی علمای بعدی شاید 200 سال هم بعدش شد که اینقدر بلا بر سر این ها آمد تا مجبور شدند حد در آمد. عجب حالا حد؟ بله دیگر. اول یک چیزی در آمده بود غیر منضبط ولی کشفش کرده بودند بعد که دیدند دارد بی سر و در میشود آمدند منضبطش کردند حالا هم این مطالب عالی که علما فرمودند چه بسا عناصری باشد هنوز نقش ایفا میکند ولی ما هنوز نقش بهش ندادیم آن نقش را و این نقش او را میدهیم به آن عناصری که خودمان کشف کردیم. این احتمالش هست مباحثه هم برای همین است که آیا کنار حکومت و ورود و اینها که میدانیم الان ایشان میفرمایند توفیق عرفی صاحب کفایه متبحر اصول هستند هی میل دارند اسم این ها را می گویند توفیق عرفی یعنی یک چیزی بگویند که بازتر باشد اگر بعدا دیدید که نه حکومت است نه ورود بگویند که من گفتم توفیق عرفی خب این توفیق عرفی چیست که شما میل دارید یک عنوانی بیاورید که منعطف باشد باز باشد دیگران هم بگیرد متفرع بر این من یک چیزهایی در ذهنم هست همین طور در عالم طلبگی چه بسا جاهای دیگر هم فرمودند که چه بهتر شواهد پیدا کنیم این ها را من عرض میکنم برای این ببینیم آیا ممکن است یک عنصر دیگری باشد یا نه؟ برای ... یکی مطلب این است که الان خیلی چیزهاست که خیالمان میرسد اینجوری فعلا که این ها احکام امتثال است ما به جای اینکه بیایم در مرحله امتثال و از احکام امتثال حسابش کنیم بردیم در احکام انشا و فعلیت و اینها که اگر این عنصر امتثال برای خودش حکمی دارد امتثال چیست ؟ وجود آن مأمور به که عبد انجام میدهد.

10:35

یک بحثی بود میگفتیم امر به طبیعت میخورد یا به فرد خیلی بحث دلنشین و زیبایی است خیلی زیبا امر مولا به طبیعت میخورد یا به فرد؟ چند تا بحث است که به این مقصود های من مربوط است که حالا عرض میکنم این امتثال فرد است در خارج بنده موجود میکند امر مولا هم به همین فرد بوده یا به طبیعت ؟ بحث بود. خب حالا عرض من این است که این فرد که امتثال مکلف است یک احکامی دارد واقعا برای خودش است ما اگربیایم احکام این را ببریم در انشا و فعلیت و در قبل از امتثال در بحث های سر رساندن مباحث علمی گیر می افتیم بعضی جاها به اشکالات هی باید بطول بکشد اگر از اول بگوییم این از حکم فرد است چرا می برید مربوطش میکنید به طبیعت کار آسان تر میشود. ببینید این راه میشود یا نمیشود و حالا شما دیروز گفتید که ثمره عملی دارد یا ندارد آن وقت من چیزی یادم نبود حالا دیگر ذهن من ایام جوانی بعدش دیدم چرا مسائلی قبلا در ذهن من خیلی ردیف بوده که فوائدی هم بر آن مترتب است بر این ... مثلا چند تا فرعش بر این مثال های ساده ببینید مسئله خیلی ؟؟؟ فقهی هم هست که باید حکمش باید رویش فکر شود یکی این هست که شما میفرمایید کسی فردا نماز خوانده می تواند جماعت اعاده کند فردا را تند تند میگویم که طول هم ... خب ! حالا کسی فردا نماز ظهر خوانده تمام شده جماعت به پا شده میخوهد نماز جماعت را اعاده کند شما میگویید اگر میخواهد نیت وجه بکند بگوید این نماز ظهر بر من واجب یا مستحب است؟ سید در عروه می فرماید که اقوی این است که نیت ندب بکند خب نماز ظهر مستحب ؛ یک کسی بگوید نماز ظهر مستحب ؟؟؟؟ نیت ندب کند این یکی از آن موارد است که من خیالم میرسد این عرض هایی که من میکنم درست باشد و امتثال فرد یک حکم جدایی خودش داشته باشد که ربطی به آن طبیعت ندارد و اینها هر کدام باید جدا بشود اینجا ما اصلا مشکل نداریم در این مسائل که باید بگوییم اقوی این است که باید نیت ندب کنیم.

شاگرد : ؟؟؟
استاد : حالا ما حرفی که دیگران گفتند اول تصور کنیم که یعنی ... ببینید شما الان نماز واجب را میگویند نمیشود بهم بزنید. شما میگویید اگر کسی بخواهند نیت نماز جماعت را اعاده کند نیت ندب کند خب سوال این است الان که من میگویم نماز برای من مستحب دارم میخوانم نماز مستحبی می توانم بهم بزنم این نماز جماعتی که اعاده کردم نماز ظهر است می توانم بهم بزنم یا نه؟ اگر مستحب است باید بتوانم بهم بزنم مثلا! این ها احکامش فرق میکند. اگر مثلا من نذر کردم نافله را بخوانم نذر کردم نافله ظهر را بخوانم نافله را میخواهم ببندم نافله ظهر است بگویم بر من واجب یا بر من مستحب؟ چی بگویم؟ بعدی هم که بستم اگر واجب است حرام است بهم بزنم. اگر مستحب است می توانم اختیارا بهم بزنم. کدامش را بگویم. یک مثال دیگر؛ باز مثال دیگر نماز قضا یا روزه قضا یک کسی پسر بزرگ نیست که بر او نماز قضای بابا واجب باشد دختر است یا پسر کوچکتر ولی خب میل دارد روزه بابا را نماز بابا را قضایش را بخواند. شما به او اجازه نمیدهید؟ کی هست که اجازه ندهد. فقط اسمش را میگذارید چی؟ میگویید نماز قضای تبرعی. بخوان درست هم هست. حالا میخواهد نیت کند میگوید نماز بر من واجب؟ بر بابای و ننه من واجب. من چه کار دارم میکنم. اجیر که نشدم میخواهم چه کار کنم چه نمازی بخوانم؟ همین هم هست که در فتاوی میگویند اگر امام دارد نماز تبرعی میخواند شبهه دارد دیدید نماز باید امام که میخواهد امامت کند اگر نماز قضا میخواند اولا هم قضایش یقینی باشد هم بر او هم واجب باشد و الا اگر نماز تبرعی بخواند برای یک کسی قطعا نمازش قضا شده اما من دارم تبرعی میخوانم چطور دیگری که نماز ظهر خودش را میخواهد بخواند به نماز تبرعی من اقتدا کند؟ این را خدشه میکنند. این جوری من خیالم میرسد مبانی آن احتیاطات آن ابهامات مربوط به همین جا میشود یکی از این بحث هاست الان اینجا فرمود ند در کلمات اما به عنوان اینکه یک بحث فقهی است فرع فقهی است به مناسبت فقه یک کسی بزرگی به ذهنش آمده آن جا یک نکته ای حاشیه ای اضافه کرده اما اینی که عرض من است این ااست که اینها مباحث اصولی است یعنی باید در اصول انشا مراتبش معلوم بشود کما انیکه شده فرمودند مفصل راجع به آن چیزی که کمتر راجع به آن صحبت شده فعلیت است. معمولا در اصول راجع به فعلیت دفعی برخورد میشود بگو ببینم حکم فعلی هست یا نیست؟

15:39

اینی که من میخواهم عرض کنم فعلیت حکم اصلا دفعی نیست به تعداد شوونات و ااجزای موضوع حکم فعلیت ما داریم هر شان موضوع حکم بالفعل شد حکم به لحاظ همان شأن بالفعل است یعنی فعلیت دفعی نیست فعلیت مرتبه ای است و لذا آن اشکال مهم مقدمات مفوته که هی علما بحث میکردند چجور بحثش کنند من خیالم میرسد از این راه باید حل بشود که همان ساعت 8 صبح هم امر صلوا بالفعل است اما شأنیتش ! ظهر نیست که الان بخوان اما شأنی از آن بالفعل است قبل از بلوغ حالا تفصیلاتش باشد جای خودش! منظور این یک بحث اصولی است که خیال میکنید نباید یک جایی در فقه بگوییم و رد بشویم و برویم باید در اصول مطرح بشود که فعلیت حکم ذو مراتب است ذو شوون است و این ذو شوون ثمرات اصولی دارد . این هم یک بحث ؛ یک بحثی که دیروز بود حالا این به چی ها منجر شد یکی بحث دیگر این است که این هم باید در اصول مطرح شود نه یک جا؛ یک احکامی است برای فرد است برای امتثال است این ربطی ندارد به طبیعت تهافتی هم با همدیگر ندارند خب ! حالا من نماز جماعت را چه کار کردم؟ اعاده کردم به جماعت فردایم را میگویم واجب یا مستحب ؟ هر دو تایش! هر دو تایش ! نماز ظهر واجب را دارم به اعاده ای که آن فرد خارجی الان عمل خارجی من امتثال من متصف به ندب است ولی اعاده نماز واجب است منافاتی هم با هم دیگر ندارد چرا؟ چون ندب وصف نماز نیست وصف طبیعت نیست وصف امتثال من است و امتثال میتواند افراد داشته باشد امتثال عقیب امتثال که اصولیین اشکال میکنند بعدش متاخرین فرمودند اشکال ندارد امتثال عقیب امتثال محال نیست ممکن است بحثش کردیم اما عده ای گفتند اینجور محال نبوده. این امتثال خودش احکامی دارد انشای حکم و ممتثل هم حکم دیگری دارد من وقتی نماز ظهر برایم واجب است میتوانم چند تا امتثال محقق کنم یختاره الله احبهما الیه همانی که حضرت فرمودند خب مولا فرموده یک لیوان آب برای من بیاور چند تا می آورم هر کدامش بیشتر پسندش است بردارد یکی خیلی سرد است یکی کمتر است مثلا ؛ خب این چطور ... امتثال عقیب الامتثال محال است کی گفته محال است؟ به من طبیعت را خواستند من چند تا فرد را می اورم. این حرف من نیست این را دیگران فرمودند. امتثال عقیب امتثال بعضی ها گفتند این محال نیست چند تا فرد را بنده می آورد این فرد ها همه فرد آن طبیعت است امتثال شأنی هم هست یختاره الله احبهما هم هست خب اینها هر کدام یک وصفی دارد در حین اتیانش الان که من دارم نماز را جماعت اعاده میکنم نمازظهر واجب را دارم اعاده میکنم اما این فرد امتثالی من این ندب است چه منافاتی بینش است؟ من باید نیت ندب کنم . نیت ندب نیست . کار من الان مندوب است اما من نیت نماز واجب میکنم چرا؟ چون نماز ظهر مستحب که ما نداریم ؛ حتی اگر احتیاطی میخوانم. میگویم من نمیدانم نمازم قضا شده یا نه! قصد وجوب بکنم یا نه، قصد احتیاط بکنم ... ما هم حرفی نداریم مرتب داریم مثلا ... اما چرا قصد وجوب نکند؟ احتیاط وصف فعل اوست الان. وصف امتثالش است. حکم امتثالش است درست هم هست امتثال احتیاطی اما امتثال امروجوبی است میگوید نماز ظهر واجب را میخوانم اما احتیاطا ؛ احتیاط وصف خواندن الان من است در کیفیت امتثالی من اما نماز واجب که واجب است

شاگرد : ما علم به وجوبش که نداریم

استاد : علم به وجوبش بر من ندارم ولی نماز ظهر

شاگرد : نماز واجبی هست یا نیست؟

استاد : یعنی اگر بر من واجب است نماز ظهر است اگر هم ظهر است واجب است نمیدانم بر من واجب است یا نیست اینی که الان منظور من بود دو سه تا وجوب به کار می رود

شاگرد : اصلا نمیدانم واجب ظهر هست یا نیست شاید یک نماز 4 رکعتی باشد که نماز ظهر هم نباشد

استاد : خب یعنی چی هست پس؟
شاگرد : یک نماز 4 رکعتی همین طور تبرعی میشود

استاد : تبرعی ! اگر بر من واجب است این کلمه بر من ، همین کلمه وجوب گاهی ب معنی فعلیت به کار می رود گاهی ب معنای خود وصف انشایی که برای طبیعت آمده شما میگویید من نماز ظهر را احتیاطا اعاده میکنم نماز ظهر غیر واجب هم داریم یا نداریم؟ نداریم پس من نمیدانم بر من واجب است یا نیست یعنی آن وجوب انجام دادم یا ندادم مانعی ندارد چه منافاتی دارد؟ من نیت میکنم نماز ظهر واجب را که اگر بر من هست باشد.

شاگرد : من از کجا میدانم نماز ظهر هست که دارم میخوانم؟

استاد : با اگرش هست دیگر

20:58

ببینید مثل این که در مسئله شرط با تعلیق فرقش چطور میگذاشتید میگفتید عقد اگر معلق باشد باطل است اگر مشروط باشد صحیح است مثلا عقد نکاح شرط در ضمن نکاح بگذارید میگویید صحیح است تعلیق باشد باطل است بیع را هم میگفتید میگفتند که فرق تعلیق این است که اصل وجودش پا در هواست اما شرط اصل وجود عقد منجز است ولی مشروط است تفاوت شرط بود میگویید که اگر این که برای فلانی است من مثلا این کتاب را به شما میفروشم اصل فروش من را حالا فروختی یا نه ؛ من نمیدانم فروختم یا نه! اگر هست فروختم یعنی خود اصل فروش معلق به این است که خود همین خیلی تعلیقات را به شرط میشود بر گردانند تصحیح کنند ولی مشهور این است فتوا هم دادند میگویند عقدی که معلق باشد باطل است اما همان جا مشروط میگویند صحیح است مشروط میگوید من این کتاب ر ابه شما میفروشم مشروط بر اینکه این کار را انجام بدهید میگویم خب این هم پا در هواست دارد میگوید اگر نکرد که برای او نیست نفروختی میگویند چرا! فروش من حتمی است من نمیگویم نفروختم که ... حتما فروختم ولو مشروط به اوست. مشروط غیر از معلق است این بحث خیلی خوبی است همه دارند . حالا این جا نماز ظهر واجب است نماز مستحب هم نداریم اما من میگویم اگر بر من هست این اگر من دارد میخورد به نفس الامر پس علی ای حال اگر نماز ظهراست پس قطعا واجب است اگر هم نیست که نیست ! خب پس چه مانعی دارد میگویند نماز ظهر بر من واجب ولی اتیان من احتیاطی است یعنی من احتمال اینکه اگر نماز ظهر واجب نباشد که نمیدهم من هم به خاطر همان دارم میخوانم چرا قصد وجوب نکنم؟ چون نماز ظهر دارم میخوانم اما اگر منظور شما این است یعنی وجوب بر من که گفتم وجوب دو جا به کار می رود درست است. نمیدانم بر من واجب است یا نیست. یعنی فعل نمازی که در خارج است که میگوییم فرد طبیعت فردی که الان در خارج است انطباق کلی طبیعت بر او نمیدانم ولذا این فرد که امتثال من است در خارج الان نمیدانم متصف به وصف وجوب هست یا نیست و لذا با این جهل من بالفعل متصف به وصف نماز احتیاطی است ! این کار من است اما واقعیتش نه ، طبیعت نماز ظهر لیس الا فقط واجب دو فرض ندارد که . و اگر آن هست قطعا واجب است خب پس من به لحاظ طبیعت چه مانعی دارد که دو مرتبه یعنی در دو مرتبه غیر متهافت با هم جمع بشوند نیت میکنم نماز ظهری که بر من واجب است یعنی طبیعتش میخوانم به این اتیان خارجی احتیاطا منافاتی ندارد وقتی ما این دو تا را متهافت می بینیم هی گیر می افتم حالا بر من واجب است یا مستحب!

شاگرد : اینجا در اصل ما دو تا طبیعت درست کردیم منتها حواسمان نیست در طول درست نکردیم ما الان دو تا طبیعت درست کردیم چون دو تا فعل در خارج داریم فعلا را ما تعددش را به خود فعل و نیت بر میگردانیم منتها فعل تنها که نیست یعنی من یک وقت یک فعلی را انجام میدهم متصفش میکنم به یک چیزی یک نیت به آن میکنم یک وقت همین فعل را به یک نیت دیگر انجام میدهم این در عالم واقع و در نفس الامر دو تا فعل حساب میشود شما این را با دو تا نیت یک فعل حساب کردید لذا بردیدش تحت طبیعت واحد اینجا من با دو تا نیتی که دارم یعنی یک فعلی دارم انجام میدهم با آن وجوب صفت وجوب همان فعل را دارم با نیت دیگر انجام میدهم این در ظاهر ممکن است یک فعل باشد اما در عالم واقع و نفس الامر دو تا فعل است لذا ما بردیمش تحت دو تا طبیعت منتها ما الان خلط بین چیز کردیم گفتیم بردیمش در مقام امتثال در صورتی که ما این مقام امتثالمان تحت یک طبیعت دیگری است من یک طبیعت دارم که آن نماز واجب ظهرم است یک طبیعت دارم اگر حکم امتثالی را درست بکنیم یک طبیعت دارم که آمده حکم امتثال را درست کرده

استاد :آن طبیعت چیست من درست متوجه نشدم شاید فهمیدم اما آن طبیعت دومی که میگویید تصورش نکردم

شاگرد : میخواهم بگویم آن چیزی که شما یمفرماید یک طبیعت دیگری است

استاد : چی هست آن؟

شاگرد : طبیعت نسبت به افراد مثلا یک طبیعت واحد داریم ...

25:37

استاد : نه ما یک طبیعت نماز ظهر داریم که همان نماز ظهری که احتیاطی دارم میخوانم خب ! این نماز احتیاطی من چی هست طبیعتش الان؟

شاگرد : دو تا فعل هم دو تا نماز نیست من نماز ظهر میخواهم بخوانم این نماز ظهری که واجب است فرضا حالا نماز ظهرم را خواندم میخواهم با جماعت بخوانم میگویم نمیدانم چون این نماز ظهری که میخواهم دوباره اعاده بکنم تحت آن طیعت هست یا نه یا نیت احتیاط میکنمیا نیت ندب میکنم . میخواهم بگویم این نیت دومی که آمده گفته احتیاطا یا ندبا این یک فعل جدید درست کرده و آن فعل جدید باید فرد یک طبیعتی باشد درست است تا اینجا حاج آقا؟

استاد : شما میفرمایید طبیعت منطق یک فرد نمیتواند معنون باشد برای دو تا عنوان؟ یعنی نماز ظهر من در واقع هم نماز ظهر است اگر مثلا قضا شده و هم احتیاطی است امتثال من؟ آخه چه تهافتی بین این دو تا عنوان است؟

شاگرد : می برد به طبیعت دیگر

استاد : نمی برد . یکی هستند هم نماز ظهر است اگر نماز ظهر دارم و هم احتیاطی است.

شاگرد : خب آن وقت به آن جا بر میگردد که آیا ما نیت را با عمل وقتی متصفش میکنیم این دو تا فعل درست میکند یا نمیکند؟

استاد : نه ؛ حالا من چند ت امثال دیگر عرض میکنم از واضحات این ها خیلی خوب است اتفاقا این ها از مویدات چیزی است که من میخواهم عرض کنم شارع مقدس ما را راهنمایی کرده در بعضی مواردی که شما در اصول می فرمایید اصل بر تعدد اسباب است الا ما خرج بالدلیل که همین خود قاعده اش هم چه بسا به اطلاقه نباشد به این ها مربوط میشود یک موردش که من عرض میکنم ارشاد است شما در اصول و ؟؟؟ میفرمایند نه ، این دلیل خاص است. خیلی خب ، الان میخواهد غسل روز جمعه بکنید یک غسل واجب هم از مس میتی جنابتی حیضی چیزی انجام بشود. یک مصداق خارجی محقق میشود یعنی در مقام امتثال یک غسل صورت میگیرد شما هم نیت غسل جمعه میکنید که قطعا ندب است هم نیت غسل جنابت میکنید که قطعا واجب است چطور بین ... یک وجود است ! چطور با این دو تا نیت درستش میکنید؟ خلاصه دارید میکنید مستحب یا واجب؟ این هایی که من عرض میکنم همه اش درست میشود ولی اگر این هارا مدنظر نگیریم باید هی یک توجیهاتی من خودم هم در ذهنم ... مبانی اش باید کانه یک جور دیگری حرف زد شما اینجا چی میگویید الان؟ بر من واجب است یا مستحب؟

شاگرد : اینجا من بر میگردم به مصالح.

استاد : فقها می فرمایند هر دو تایش را نیت کن مگر نمیگویید؟ هم نیت غسل جمعه کن هم نیت غسل جنابت بکن خب ! حالا اگر بخواهد قصد وجه کند بگوید بر من واجب است یا بر من مستحب؟ یک مصداق هم بیشتر نیست چه کار کند؟ عرض من این است فرد خارجی یک احکامی دارد برای خودش. این فرد که الان دارد آب میریزد روی خودش این فرد ... احکامی دارد برای خودش؟ غسل جمعه هم یک طبیعتی است حکمی شرعی استحبابی برای خودش برای طبیعت جنابت هم هست برای خودش اینها را ما فعلا باید جدا کنیم یعنی بعدا در طی مسیر می بینیم یک احکامی برای طبیعت است این اصلا جدا نمیشود که آخه غسل جمعه واجب هم داریم ما؟ غسل جنابت مستحب هم نداریم. اما یک فردی هم در خارج داریم که این به لحاظ های مختلف میتواند معنون حیثیت های مختلفه باشد وبه لحاظ هر حیثیتی این وجود خارجی متصف به یک وصفی بشود این چه مانعی دارد که یک وجود فرد خارجی اوصاف .... الان نماز جماعت من دارم اعاده میکنم مستحب است از آن حیث فردی که فرد دوم امتثال است؟ از این حیث یک وجودی است اما وجود امتثالی بعد الامتثال است این حیثیت است برای این فرد این حیثیت او را متصف کرده به ندب اما در عین حال فردی است برای طبیعت نماز ظهر که من دارم جماعت اعاده میکنم خب از آن حیث واجب ؛ نماز ظهر بر من واجب. جالبش هم این است سید همان جا در عروه دارند میگویند وقتی که نماز ظهر را خوانده ببینید چقدر جالب است این ها ! وقتی نماز ظهر را خوانده میگوید نماز ظهر را اعاده میکنم جماعةً ندبا ً مستحب است بر من ؛ خب حالا نماز جماعت مستحبی اعاده کردم نماز تمام شد فهمید نماز ظهر قبلی باطل بوده . چه کار کنیم حالا؟ این نماز دوم که مستحب خواندم. مستحب بود نیت مستحب هم کردم قبلی هم که واجب خوانده بود باطل بود میفرماید یکفی. شک هم نداریم یجزی. همین دومی که خوانده بس است. میگویند ندبٌ یُجزی عن الواجب عن افرض باید اینها را میگوییم دیگر اما این بیانی که عرض میکنم نیاز به اینها ندارد این ندب بود حیثیت یک چیزش مندوب بود اما طبیعت همان طبیعت نماز ظهر بود که مصداق آن هست وقتی اولی باطل بود باشد. این امتثال دوم فرد او بود و وجوب هم قصد کرد یعنی وجوب طبیعت را قصد کرد مقصودش ندبیت این فرد هم بود و تهافتی ؟؟؟؟ نداشت

30:43

دائر مدار نبود که بگو ببینم نه قصد وجوب میکنی نه هر دوش هر دو را قصد میکنم از دو حیث ؛ وقتی هم اینجوری قصد کردم نماز اول باطل بود نماز دوم چه اشکالی داشته باشد از حیث ضوابط؟ دیگر محتاج هم نیستیم بگوییم ندبٌ یجزی عن الفرض. آخه چطور یک مستحب کار واجب من را اجزا میکند؟ دیگر میکند دیگر. خب این دیگر ... این بیانی که من عرض میکنم بیانش دیگر صاف میشود نه ندب یجزی عن الفرض نیست. فرض یجزی عن افرض.

شاگرد : اگر کسی این چنین قصد نکرد همین مثلا گفت نماز ظهر میخوانم قربة الی الله اصلا نه آن که ندب بود را قصد کرد باز هم یجزی

استاد : یعنی آن که اصلا شما میفرمایید نیت وجه لازم نیست لذا سید هم در عروه فرمودند که اذا اراد نیت الوجه ولی خب بعضی فقها بودند زمان شهید اول نیت وجه را لازم میدانستند آن ها میگویند اگر اینجوری قصد کند درست نیست چرا بیخودی گفت نماز ظهر باید وجه را قصد کند. خب باید قصد کند دیگر

شاگرد : آن هایی که میگویند در این مسئله بالخصوص نگفتند وجه وقتی است وجهش ؟؟؟ حتی آن هایی که واجب میدانند که معلوم باشد قصد وجه در این مسئله دلیل خاص دارد که امام علیه السلام فرموده ...

استاد : دلیل دارد که اعاده کن دلیل ندارد که اگر قصد وجه شرط است تو شرط را بگذار زیر پا. دلیل میگوید اعااده کن خب یک فقیهی هم میگوید شرط نماز امتثالش قصد وجه است خب اعاده کن با شرطش که قصد وجه است چجور من قصد کنم؟ ندب یا واجب است ...

شاگرد : میخواهم بگویم همان فقها که قصد وجه را همان مرحوم شهید هم در لمعه گفته متاخرین هم میگویند دلیل خاصی ندارد تفسیر این روایت که گفت انما الاعمال بالنیات نیت لازم است قطعا نماز نیت میخواهد آن ها گفتند حالا نیت واجب کن مثلا مصداق معین کنند که چجوری نیت کند و الا دلیل خاصی برای قصد وجه نگفتند که مثلا عمومیت داشته باشد که این جا یالا قصد وجه بکنیم که این صحبت ها ... این مسئله حالا مسئله غسل که مثلا شرط تعدد اسباب و اینها آن جا هم دقیقا غسل و وضو مقرر است که وقتی یک کسی مثلا وضو میگیرد مثلا چند سبب مبطلات وضو برایش انجام شده خوابیده فلان کار فلان کار را کرده بعد وقتی وضو میگیرد نیاز نیست که وضو به خاطر کدام حدث است قصد حدثی که به وسیله او وضو میگیرد لازم نیست در غسل هم همین است یعنی قصد همین سببی که موجب آن غسل است حالا مثلا حیض است جنابت است مس میت است اصل آن حدث نیاز نیست همین که غسل میکند کفایت میکند دقیق در شرایع هم همینطور مرحوم صاحب شرایع هم فرممودند که قصد آن ... انگار اصل تعدد اسباب و مسببات آن جور نیست که دوباره ما بگوییم که قصد وجوب کند یا ندب یا هر دو؟ ان هم همین ... آن بر میگردد به این که آیا واجب است مثلا وضو میگیریم قصد کنیم به خاطر آن نومی که کردم من وضو میگیرم ؟ نه . غسل هم همین جور که آیا به خاطر آن جنابت است غسل؟ یا به خاطر حیض؟ نه شارع گفته غسل کن او هم غسل کرده آن سببی که غسل واجب شده اصلا نیازی نیست ولی بحث در این مثال ها مورد ندارد

استاد : خب حالا برای اینکه ببینید موارد خفیه دارد یک کسی نذر کرده که من روز مثلا عید غدیر غسل بکنم فی حد نفسه همین جور بود. بعدا همان روز میخواهد غسل جنابت هم بکند ما میگویید باید دو تا غسل بکند یکی غسل برای ان نذری است خب جنایت واجب است باید برود غسل بکند ولی نذر کرده بود که روز غدیر ولو جمعه نیست ولو اینها اصلا نذرش نبود نذرش غسل بود یکی بکند دو تا خب روی حساب تداخل اسباب و مسببات اینجا الان اگر نذر او یک سبب جدید باشد این خود متشرعه بستشان هست که یکی غسل میکند یا میگویند نه ، من نذر کرده بودم این که واجب شده باید انجام بدهم اما این من نذر کرده بودم غسل روز غدیر انجام بدهم

شاگرد : اشکال ندارد هیچ چیزی ندارد نذر کرده بود غسل غدیر انجام بدهد اتفاقا عمدا بگوید حالا که ما نذر کردیم ؟؟؟ فلان کار هم بکنیم که غسل هم دو تا بشود کارمان راحت بشود یعنی هیچ چیزی ندارد یعنی چه مشکلی دارد یک غسل میکند همین کفایت میکند به نذرش عمل کرده حدث جنابت هم زائل شده چه ایرادی دارد؟

35:35

استاد : بله ؛ ایرادش برای مثال هایی است که من الان مثال را عوض کردم از حدث بردم بیرون ؛ شما حدث ها را مثال زدید گفتید استحاضه است حیض است فلان است ولو جمعه خودش حدث نبود جمعه فرق میکند و چون دلیل داریم و این را شما پذیرفتید مسئله اش را از قبل می دانید اینجور میگویید و الا در خود تداخل اسباب کار فقها ست الان مثال هایش را ردیف بکنید در جاهای دیگر خود شما ببینید اصلا فتوا نمیدهند به چیزش. مثلا در مواردی که نذر های مختلف پیش می آید

شاگرد : روزه مثلا یک روز خاصی روزه بگیرد بعدا مثلا قصد کند مثلا اخر ماه شعبان را روزه بگیرد بعد هفت تا قضا هم داشته باشد حالا قضایی که میگیرد حالا قضای روزه اش است

شاگرد 2 : روزه که متعدد نمیشود باید یک چیزی متعدد بشود از باب تعددش

استاد : باید طوری بشود که ... مثال های متعددی حالا من تعدد اسباب هم در عبادات است هم در معاملات فراوان آن جا دیگر واضح است نزد فقها تعدد ... در عبادات هم همین طور است مثلا یکی ازمواردش که حالا شاید من بگویم شما هم در ذهنتان بیاید یکی اش راجع تعدد ایجاب کفاره در روزه. مثلا روزه اش به جماع باطل کرده باید کفاره بدهد. اگر دوباره جماع کرد باید کفاره دوم را بدهد یا ندهد؟ بله همین محل کلام است خودش. خب روایت اگر روایت نداشتید چی میگفتید؟ میگفتید یکی بس است

شاگرد : حالا دوبار این کار را کرده دیگر داریم

استاد : تعدد اسباب خیلی داریم حالا من الان دوباره مباحثه برود ردیف میشود ده ها مورد تعدد اسباب است شما هم اگر یک کسی در ذهنش بیاید ...مواردی که وقتی دو تا سبب محقق شده میگویند که ...

شاگرد : مثل بحث نماز برای خورشید و ماه گرفتگی

استاد : بله بله احسنت

شاگرد : خورشید گرفته ماه هم گرفته دو بار باید بخوانی

استاد : آن که نمیشودخورشید گرفته زلزله هم شده

شاگرد : توجیهش این است که ده روز پیش خورشید گرفته امروز هم ماه گرفته

استاد : بله نظیر خیلی دارد عرض میکنم یکی دو تا نیست حالا من ... که مثال هایی که برای تعدد اسباب که هم زلزله شد هم خورشید گرفته در حینی که خورشید ... دو تا نماز آیات بخوانیم یا یکی؟ چکار کنیم؟ یکی دو تا مثال نیست ؛ همه طبق قاعده تداخل اسباب میگویند دو تا باید بخوانیم زلزله یک سبب ایجاب آن هم یک سبب ایجاب مثل حدث حساب نمیکنند آن حدث هم میگویند چون دلیل خاص داریم حالا من خیالم میرسد این باید ضابطه مند آن هم صرف تبعد نیست همانی که شما برایتان واضح است به خاطر همان تعبد میگویید و الا کسی خبر نداشته باشد کما اینکه عامه مردم بروید همان هایی که خبر ندارند حتی آن ها برای تعدادش حساب میگذارند آن آقا آمده بوده معروف است همه شنیدید رفته بوده حمام 30 – 40 تا غسل انجام داده بود. گفتند چرا اینکار را میکنی؟ گفته من نمی رسم بیایم غسل کنم غسل انجام بدهم چوب خط میکشم . چوب خط را شما چه میگویید؟ هر دفعه جنابت را برایش غسل میکرده. عرف اینجور روی ارتکازات میگویند هر کدامش یک غسل دارد آن وقت شما میگویید نه ده جور دیگر غسل هم هست انجام ندهد؟ یا وضو روشن است در غسل خیلی روشن نیست بخصوص غیر از حدث. روز جمعه است میخواهد غسل کند.

شاگرد : سبب غسل حالا اسمش را بگذارید حدث !

استاد : نذر! خب نذر کرده آن روز غسل کند به فرمایش شما برود سببش را هم ایجاد کند یک غسل انجام بدهد؟ این صاف است بین مردم؟ العرف ببابکم .

شاگرد : کاری به عرف نداریم روایتی که دلالت میکند بر اینکه کسی که اغسال متعدده بر او واجب است یک غسل میکند کفایت میکند آن ها را دقیقا حالا عموم هست مطلق هست ولی صاف روشن است مثلا هیچ چیزی ندارد

40:13

استاد : بله حالا من در مثال هم که ...

شاگرد : حتی در فتوا هم همین است یعنی ....

استاد : بله در این فرمایش شما که حرفی نداریم که قصد وجه لازم نیست می توانتد هم غسل را باهمان وظیفه فعلیه با قصد قربت انجام بدهد منظور من این است که میبریم روی مبنای آن هایی که لازم داسنتند برای اینکه یک مطلب علمی را حل کنیم الان که نمیخواهیم فرع فقهی صحبت کنیم عرض من این است روی آن کسی که میگویم قصد وجه لازم است خودش را در نظر بگیرید مثل شهید اول الان ایشان میخواهند روز جمعه هم غسل جمعه انجام بدهند هم ... میگویند بر من واجب است یا مستحب؟ ذهن او را تحلیل کنی یک مطل علمی کشف کنی شم امیگویید لازم نیست خب حالا لازم باشد یا نباشد ما میخواهیم از مثل خیلی جاها نذر را چرا مثال میزنیم؟ برای اینکه از مثال نذر میتوانیم یک فایده علمی استفاده کنیم الان هم من نگفتم قصد وجه بکند یا نکند که شما میگویید قصد غسل بکند. شما دارید مسئله جواب میدهید من میگویم روی فرض اینکه می خواهد قصد وجه بکند کدام را بکند؟ میخواهم شما را به تحیر بیندازم برای تحیر چه مقصودی دارم؟ مقصود من این است که بگویم حکمی که برای طبعت است با حکمی که برای فرد است از حیثیات دیگر تهافت ندارد حالا شما بگویید در مثال من میگوییم لازم نیست منظورم من این است.

شاگرد : مثال دیگر اگر شد آن هم تعبدا ما دلیلی نداشت هباشیم اگر کسی نذر کرده باشد یک عمره به جا بیاورد یا نه میخواهد عمره مستحبی به جا بیاورد بعدا حالا مسیرش میخورد طرف مکه محرم میشود چون باید محرم بشود محرم هم که بشود باید عمره با به جا بیاورد آن جا هم باز دو تا عمره مثلا گردنش هست یکی عمره به خاطر ورود به مکه یکی هم عمره به خاطر چیز ... روایت داریم که بشود جمع کرد؟

استاد : اصلا کلی قاعده عدم تداخل اسباب من خیالم میرسد به اطلاقه نیست یعنی اینجور نیست که بگوییم که اصل عدم تداخل اسباب است الا ما خرج بالدلیل بلکه خودش شاید بشود یک تفصیلاتی داده بشود یعنی موضوعش باطلاقه نیست لذا این ها هم همین مواردی که شارع فرموده ممکن است ناظر به همان تخصیص تعبدی نباشد ناظر به آن مواردی باشد که ممکن است چی باشد؟ یک فرد امتثالی دو تا را انجام بدهد ضابطه اش چیست؟ ممکن است ضابطه اش بماند یک وقت دیگری بحث کنیم.

شاگرد : مغفور به باشد چی؟ مثلا نذر کرده که ؟؟؟؟ یادش رفته نذرش ؟؟؟ حالا باید ببینیم این غسل جمعه اش ؟؟؟

استاد : بله آن فرضی که بسیار زیاد است که همین در سوالات و استفتائات می آید آن جایی که مثلا رفته غسل جمعه انجام دااده غسل جنابت هم بوده گردنش جنب شده بوده ولی نمیدانسته یا یادش رفت هغسل جمعه انجام داده خب فتوا میدهند لا یکفی احتیاط میکنند میگویند وجوبش هم حتی ؛ چی بوده؟ اگرجنابت را انجام داده برای همه صاف است مثلا غسل حیض میخواهد انجام بدهد نیت جنابت کرد حیض یادش نبود آن را مشکل ندارند برعکسش را مشکل دارند نیت حیض کرده ولی حنب هم بوده یادش هم نبوده آن مشکل این طرفش دیگر مشکل تر که نیت ندب کرده غسل جمعه انجام داده ولی جنابت و حیض گردنش بود این را میگویند نه برود دوباره غسل کند. خب ! این را چه کارش کنیم؟ الان با این بیان شما میگویید الان لازم هست غسل کند یا نه؟ آن ارتکازی دارید. غسل جمعه کرده ولی غسل جنابتش را اصلا نمیدانسته

شاگرد : در ذهنم هست این هم خواست دارد الان چون شک دارم

استاد : خلاصه اینکه نمیگویند درموارد ندبش را همگی نمیگویند خلاصه آن چیزی که عرض من است این است که ما حیثیت امتثال یک حسابی برایش باز کنیم که بگوییم این حکم برای اوست حالا مربوط به بحث ما ایشان میفرمایند عناوین اولیه و ثانویه صاحب کفایه مطردٌ فی مثل الادله. آیا عنوان اولی و ثانوی قوامش به چیست؟ به چی بر میگردد؟ وقتی میگویید ضرر عسر حرج اینها در مقابل عناوین اولیه این د و تا حکم است؟ یکی حکم آمده حکم دیگر را از بین برده؟ عرف این را بر او ترجیح داده یعنی حکمی را برداشته؟ یا نه احتمالا همین هایی که من عرض میکنم اصلا یک جوری است اصلا عنوان اولی و ثانوی ، ثانوی برای فرد است بیرون از انشا است برای طبیعت نیست برای نشای بدوی ثابت در نفس الامر نیست اینها یک نحو دادن امتثال آن انشائات اولیه است که دیروز عرض میکردم این موارد فرق میکند مال تیمم و وضو هر کدامش دونه دونه اش مطرح میوشد ملعوم میشود بالفعل هست یا نیست برای فعلیت دیروز صحبت بود. بعضی موارد فعلیت را خود فقها هم قبول میکنند مثلا اشتراک احکام بین عالم و جاهل ادعای اجماع شده اادعای اجماع هست اشتراک احکام بین عالم و جاهل خب برای جاهل میگویید حکم بالفعل است. اگر ... چطور مشترک هست و بالفعل نیست؟ میگویید بالفعل نیست. پس چرا میگویید باید قضا کند؟ جاهل بود اما باید قضا کند. چطور میشود یک حکمی بالفعل باشد دلیل خاص داریم. دلیل خاص که این فرار از مبانی است هی بگوییم تعبد ... و الا شما هی مگویید حکم جاهل است حکم بالفعل است یا بالفعل نیست اگر بالفعل نیست خب قضا ندارد اگر بالفعل هست پس چرا میگویید همین جاهلی که نمیدانست واجب است باید نماز قضا کند برای خاوب میگویید باید قضا کند برای مغمی علیه میگویید نباید قضا کند اینها مواردی است که هیمن طور ممکن است تحت یک ضابطه اصولی در بیاید بگوییم برای خواب هم بالفعل است برای آن جاهل هم بالفعل است برای مغمی علیه هم بالفعل است یا جور دیگری؛ هر کدام آن ظرافت کاری که با مغمی علیه تفاوت میکند تفاوت خود مصداقی دارد نه تفاوت از حیث اینکه انشای فعلیت تفاوت بکند. البته فعلیت عرض کردم مراتب دارد شوونات هم دارد این دفعی نبودن فعلیت خیلی خودش آن هم ثمرات دارد یک چیزهای بحث های خوب اصولی به واسطه این حل میشود

شاگرد : الان نتیجه حرف این میشود که ما بین اینها چون حالا مربوط به همین جاست فعلیت دارد فرق بگذاریم بالاخره یا نگذاریم؟ الان حکم هم برای کسی که قدرت ندارد کسی که مغمی علیه هست برای اینها بالفعل است دیگر

استاد : بله اما بالفعلی که دیروز شما یک چیزی میگفتید آخر آن بالفعلی که باید به مقصود همدیگر نزدیک بشویم منظور من است من فعلیت دفعی اصلا در ذهن من نیست من آن طوری که عرض کردم فعلیت ذو شوون است بله بالفعل است نه آن بالفعلی که شما میگویید الان باعثیت فعلیت م؟؟؟؟ این فعلیت نیست

شاگرد : طبق همان بالفعلی که خودتان معنا میکنید بین نائم و چیز ...

استاد : آن بالفعلی که عرض میکنم یلا راه بیفت اصلا آن به این معنا نیست الان نماز اذان میگویند مولا میگوید راه بیفت نماز بخوان. خب ! نماز 4 رکعتی بخوان یا 2 رکعتی؟ نماز ظهر بالفعل شده وجوبش اما 4 یا 2 نشده این نیمشود بگویند 4 رکعتی بالفعل است حتی وقتی شروع میکند خواندن شما آقا مسافر است اما در محل تخییر است بهش اجازه میدهید که 4 رکعت بخواند دورکعت بخواند از اول هم باید قص دکند؟ میگویید نه ! میگویید شما شروع کن بین راه دیدی دو رکعت بس است سلام بده دیدی خواستی اضافه کنی اضافه کن خب اگر در محل تخییر رکعت دوم خواند بخواهد پاشود برای رکعت سوم چه نیتی میکند؟ نیت هنم نکرده بود الان امرش بالفعل هست یا نیست؟ ببینید من عرض م این است

شاگرد : همان موقع الفعل میشود برایش

استاد : احنست بله الان که گفت اللهم صل علی محمد و آل محمد میخواهد پا شو د چون امر اختیاری بوده الان فعلیت پیدا میکند امر مولا برای رکعت سوم نماز ظهر او که در محل اختیار انتخاب این کرده و منافاتی هم ندارد و شواهد خوبی دارد که فعلیت این جور باشد.

و صلی الله علی محمد و آله اطبین الطاهرن

شاگرد : بعضی روایات هست که ؟؟؟؟ یا 17 رکعت نماز واجب است؟؟؟؟

استاد : اینی که من عرض میکنم همان درست است بببینید 17 رکعت نماز واجب شده یعنی در عالم انشای طبایع اما در آن عالم تقیید و اطلاقی که دیروز صحبت بود

شاگرد : اگر طبایع را گرفتیم 17 رکعت واجب میشود؟

استاد : بله دیگر طبایع واجب میشود چه مشکلی دارد؟

شاگرد : ؟؟؟ اولی
استاد :یعنی به عنوان اولی آنی که هست و ...

شاگرد : حاج آقا الان کسی که نائم هست فتوای مشهور این است که یک نحو هم میگویند باید قضا کند ولی مغمی علیه نباید بکند برای فردا هم بالفعل است فرقش از چه ناحیه است؟ تعبد بر فرض میخواهیم تعبد هم نگیریم فرقش از چه ناحیه ای میشود؟ طبق این بیان شما که ...

استاد : علی ای حال در اینکه حکم برای نائم بیاید بالفعل است شکی نیست

شاگرد : طبق یبان شما برای مغمی علیه هم میشود بالفعل

استاد : صبر کنید شما برای قدم اولش که مشکل ماست را حل کنید. چطور برای نائم بالفعلش میکنید؟

50:22

شاگرد : هیچی میگوییم این بنده خدا برایش بالفعل است

استاد : بالفعل یعین چی ؟

شاگرد : بالفعل یعنی واقعا حکم ؟؟؟؟

استاد : یعنی کار لغو؟ خطاب ب آدم خواب شما چطور میگویید؟

شاگرد : به طبیعت خورده دیگر ؟

استاد : چطور میگویید که ساهی را خطابش کنند؟

شاگرد : نه به طبیعت خورده ؛ بالاخره حرف مشهور را میخواهیم بزنیم یا نه؟ طبق حرف حضرتعالی

استاد : میخواهیم ما اول ...

شاگرد : یعنی طبق حرف مشهور؟

استاد : میخخواهم طبق مبنای خودشان پیش بریم یک چیزی را خراب کنیم بعد حالا فرق بعدیش ببینیم چیست؟ درست شد؟

شاگرد : نمیدانم چطور درستش میکنند؟ طرف خواب است چطوری خطاب میکنند؟ درباره ناسی هم همین حرف می آِید دیگر در ناسی توجیه کرده بودند که خطاب به ناسی یادم نمی آید چطور از یک راهی

استاد : مباحثه میکردیم در قبلی همین بود که خطاب به ناسی و ساهی نمیشود اینها انطباق قهری است چرا ممکن ... فعلیت و اینها را اینطوری درست میکردیم که فعلیت ممکن است اینکه میگویند خطاب به ناسی نمیشود این یک نحو نه این ها خطابات قهری است خطاب هم بالفعل میشود در این حد؛ پس اول ما این طرف را درست کنیم روی مبنای آن ها اگر آن مبنای آن جوری که هست و این آمد مطلب جا افتاد فقط میماند که چرا مغمی علیه را میگویید که قضا نکند آن جا به دلیلش مراجعه میکنید؟ اگر یک دلیل دارید میگویید قضا بکند یا نکند یعنی چی؟ بعضی موارد هست که از باب تخفیف است زمینه اش بوده قضا هم میکند خوب هم هست امتثال عقیب امتثال هم حتی همین بود همان مثالی که برای تیمم و اینها دیروز بود نماز با تیمم خوانده بعد رفع عذر شد خب نماز دوباره بخواند واجب هست یا نیست آن قدم بعدی است ولی میتواند به نیت امر مولا دوباره وضو بگیرد نمازش را بخواند کما اینکه خیلی متشرعه میگویند پسندم نبود نماز با تیمم. دوباره بخواند روی این حرف درست میشود. خب پس در مغمی علیه چه میگوییم. میگوییم او یک عذر اعظمی داشت عفوش میکنیم از قضا نه اینکه طبق ضوابط اصلا بالفعل نبود ما برای خواب باید دست و پایی بکنیم

شاگرد : البته ما اگر خطاب را نتوانیم درست کنیم باید از آن ور استثنا قائل بشویم یعنی بیایم بگوییم نائم استثنا دارد طبق آن بیان برعکس میشود

استاد : یعنی مغمی علیه مریض و اینها یک نحو تخفیفی است اگر یک روایت هم میگوید مغمی علیه هم اعاده بکند می بینیم طبق ضابطه است اصلا آن روایتش میشود طبق ضابطه روایتی که میگوید نکند میگوییم از باب تخفیف است مثلا دید فرق میکند

شاگرد : یک نکته ای حالا در این در س های چیز بود استاد اگر ما یک جمله ای میگوییم مثلا اکر الاصدقاء الا الفساق این اکرم الاصدقا هیچ ظهوری ندارد؟ استعمال جدی و اینها . می آیند میگویند اینها این جمله بحث را خواست متص و منفصل هست ؛ منفصل می آیند میگویند که ظهور استعمالی دارد بعدا که خاص می آید ظهور ... مراد جدی را مشخص میکند حال اسوال من این است در متصل اکرم الاصدقاء در المنطق و اینها گفتند هیچی ظهور ندارد فقط ظهور تصوری دارد ک آن اصلا ارزشی ندارد هیچ ظهوری ندارد و ظهورش بعد از یعنی با مجموع با ظهور پیدا میکند که آن جا ظهور استعمالی و ظهور جدی یکی است من واقعا برایم سوا ل است که اکرم الاصدقا هیچ ظهوری ندارد؟

استاد : عرض کنم که این مسئله ظهور تصدیق و اینها این هم از آن جاهایی است که شش هفت جور است شده سه جور یا بلکه دو جور ببینید این جا الان این را مرحوم آقای صدر یکی دو تایش را جدا کرده بودند الان ظهور استعمالی و دلالت استمالی که حتما دارد

شاگرد : ایشان میگویند ندارد در چیز که میگوید ندارد

استاد : در حلقات؟

شاگرد : حلقات را میفرمایید دارد؟ مرحوم مظفر ک میگویند هیچی ندارد لا ظهور له

شاگرد 2 : در استعمالی که دارد

شاگرد : نه ! استعمالی اش هم میگوید تازه بعد از خاص می آید بعد استمالی و جدی یکی امیشود.

استاد : یعنی ایشان مقصود اصلی شان چون مراد جدی بوده میگویند لا ینقعد للعامه ظهورً الا بعد تمام الکلام این ظهوریعنی ظهور تصدیقی و الا ظهور تصوری به معنای یعنی همان تداعی معانی ؛ تداعی معانی که ایشان میگفتند و بعد اراده استعمالی که طرف هازل نیست آخ اراده استعمالی که مرحوم مظفر میگویند با آن اراده ای که آقای صدر میگفتند دقیقا دو تا میشود دقیق تر هست ان چیزی که در حلقات است چرا؟ چون یک وقت است طرف دارد شوخی میکند یک وقت است نه کسی که میگوید اکرم الاصدقا شوخی میخواهد بکند در گفتن اصدقا؟ دشمن را دارد را میگوید؟

شاگرد : یعنی استعمال را اراده کرده

استاد : بله اراده استعمالی دارد البته شوخی هم در بحث خود حلقات همین را تفصیل دارد هازل هم اراده استعمالی دارد یک نحو اراده جدی ندارد به آن معنا اراده استعمالی فقط مثل سنگ اراده استعمالی ندارد

55:21

شاگرد : پس به یک بیان میشود گفت آن جمله حتی اراده جدی هم دارد

استاد : لذا من چند روز پیش عرض کردم مدلول تصدیقی هفت هشت جور است. در ؟؟؟ گفتم یا اینجا عرض کردم؟ در یکی از این مباحثه ها گفتم اینجا بود؟ گفتم خود مدلول تصدیقی ثالثی و رابعی و اینهایش در می آید اینها خودش خیلی جالب است از این که یک بحث علمی که باز میشود آدم میبیند که وقتی ذهن را علما میبرند جلو دیگران می بینند اینها خیلی شوونات دارد ولذا منافاتی ندارد حتما اراده استعمالی این جا هست

شاگرد : حتی جدی هم میشود اسمش را گذاشت جدی از این جهت که جادّ است

استاد : جادّ است هازل نیست. همین است. مستعمل است یعنی پشتوانه ذهنی دارد سنگ نیست جادّ است یعنی قصد دارد که هزل نمیخواهد بکند اما جادّ به این معنا که کل افراد را میگیرد آن مرتبه بعدی است شوونات و حیثیات بعدی استعمال است. و لذا میشود تصدیقی جدی میشود تصدیقی اول ؛ مراد جدی میشود تصدیقی ثانی آن بالاترش که باز هنوز مراحلی دارد در مراحل مجازو کنایه و چیزهایی که من جلوتر هم بعضی مصداقی برخورد میکند آدم میبیند تصدیق شاید خامسی هم برسد منافات هم ندارد

شاگرد : حتی منفصل که میگویند اکرم الاصدقاء ده روز بعد میخواهد بگوید آن جا جدی هم واقعا جادّ است علاوه بر آن مقابل هازل الان اراده استعمالی جدی کرده منتها بعدا دوباره یک اراده جدیدی میآید که این را دوباره چهارچوب مشخصی برایش میگذارد این ها را ما خودمان بخواهیم چیز بکنیم تعابیررا بکار ببریم چون الان تعابیر یعنی جعل اصطلاح کرده هر کسی برای خودش به یک بیانی

استاد : ببینید باید اعطا الحکم بالمثال میگویند راه بوده شما ... الانی ها هم همین طور است هر کسی علم را پیشرفتش داد و میگویند اثباتش کرد تجربةً دیدم یک مصداق خدا در ذهنش جلوه داده خوب این را تحلیل کرده از تحلیل این مصداق یک مطلبی را گفته همه هم می پسندند اعطا الحکم بالمثال این را خوب نگاه کنید ببینید این جور ... ولی این در این مثال ازیک حیثی قفط بخشی از مطلب را دارد میگوید چیزهای دیگرش نمی توانید تبعیض بکنید. شما میروید یک مثال دیگر پیدا میکنید آن مثال را میگذارید در منظر اذان به مثال دوم میگوید این را نگاه کنید یعنی الان وقتی مراد جدی میگویند یا شما یادتان هست شوخی نباشد اراده استعمالی و جدی این ها را قاطی میکنید. چون یادتان هست شوخی نیست. من همین منظورم است اما وقتی شما یک شوخی را بیاورید بگذارید اینجا میگویید بابا ما یک شوخی هم داریم اراده استعمالیه اگر استعمالی اراده نداشت شوخی اش اصلا محقق نمیشد خلف فرض میشد باید اراده کند اراده استعمالی اما شوخی یعنی با این اسعتمال میخواهد بخنداند این خیلی ظرافت دارد مطلب که تا اراده استعمالی نکند حتی خود هزل محقق نمیشود

شاگرد : ما وقتی در مقام امتثال هستیم این اراده جدی به درد ما نمیخورد ما ملتزم هستیم تا اراده جدی کامل بدست بیاید.

شاگرد 2 : خودش میگوید اراده جدی کامل پس آن هم جدی است جدی ثانوی میشود.

استاد : چرا ! در مقام بدرد ما میخورد اما برای احتجاج یعنی بعدا مولا میگوید چرا میگوییم به دست من نرسیده بود ببخشید من ؟؟؟
شاگرد : در شمولش میگویند درموارد مشکوک مثلا ان شامل میشود یا نمیشود اثر عملی دارد

استاد : قبلش مراد جدی هست برای منمن اطلاق پیدا نکردم مشکوک هم نبودم بعد فهمیدم بله میخواهند بگویند هیچ فایده برای ما ندارد چرا فایده ندارد؟ عملا این همه فایده دارد این یکی اش است تازه. همه کار محاورات با هم اینها دارد میگذرد و الا اگر کلامی میگویند صد تا قید بهش بچسبانند همه قیودی لبی

شاگرد : من میگویم هست ولی این تنهایی دنبالش باشیم ثابت کنیم این بدرد نمیخورد یقینا بعدش الا می آوریم یعنییقینا باید یک ظهوری منعقد شده باشد

شاگرد 2 : حالا الا آن به شما نرسید این حجت هست یا نیست؟

شاگرد : بحث ما در مخصص متصل است

شاگرد 2 : نه ، ببر منفصل ؟؟؟

شاگرد : منفصل ک میگویند هست

شاگرد 2 : نه در منفصل همان آقای مظفر میگویند فقط اراده استعمالیه است. اراده جدیه کی معلوم میشود؟ وقتی شما منفصل ببینید این عرفی نیست که ...

استاد : برای این است مرحوم مظفر جدی را فقط یکی می دانن همان نهایی و حال آن که تا آنجا برسیم چقدر دیگر مراتبی از دلالت تصوری و تصدیقی محقق است خود دلالت تصوری واژه مفرد دلالت تصدیقی ترکیبی آن هم تصوری است یعنی شما یک جمله ای را که در نظر میگیرید جمله هم مشتمل بر زید هم قائم هم نسبت ؛ نسبت خودش دلالت تصوری دارد. اینها هر چی فکر میکنید می بینید هی گسترده میشود.

اشکال این بود که حکم ظاهری چطور با حکم واقعی جمع میشود.؟ و چرا با وجود مصلحت واقعیه ما را ارجاع داده شارع به حکم ظاهری که معلوم نیست راست باشد یا دروغ باشد اینجوری آن برای آن اشکالات اون جوری بود

شاگرد : به نحو کلی هم میخواهید بفرمایید یعنی کلا حکم ظاهری که ما اصطلاحا میگویند حکم ظاهری مربوط به مقام امتثال است یعنی حکم فقط واقعی است

استاد : بله یعنی مثلا مودای اماره خود مودی این حکم شرعی نیست امتثال یک حکم شرعی است این تفاوت خیلی میکند دیگر خیلی از اشکالاتی که در کلاس پیش می آید میرود کنار این امتثال است نه حکم اشکالات برای این است که این حکم شرعی باشد

شاگرد : یعنی احکام منحصر میشود در احکام واقعی

استاد : بله احکام منحصر است در احکام واقعی ما حکم ظاهری شرعی هم داریم به این اصطلاح انکارش نمیکنیم تحلیلش فرق دارد شما میگویید حکم شرعی ظاهری ما عرض میکنیم امتثال یک حکم واقعی میخواهید اسمش را بگذارید حکم ظاهری بگذارید ولی امتثال است وقتی امثتال شد آن دست و پا گیری های کلاس اصول پیش نمی آید

شاگرد : اینکه بگویم واجب است نماز جمعه این امتثال آن صدّق العادل است اما خود وجوب نماز جمعه ای که مودای این حدیث است این چیست؟ حکایت از حکم واقعی است دیگر؟

استاد : بله دیگر؛ این چیزی است که من دارم به او فتوا میدهم قائل به او هستم طبق او عمل میکنم همه اینها خودش یک نحو ... آخه امتثال ها در طول هم هستند دیگر اول مرتبه امتثال صدّق این است که وجوب را ملتزم بشویم این التزام خودش عمل کردن به صدّق است بعد از التزام این است که انجام میدهی ! و فعل دنبال او میآید. آن وقت آن احرف ها ... منظور من این بوده که در آن محدوده آن چیزهای اشکالاتی که بوده از یک جور دیگر منبع سرچشمه جدا شده از آن بالای جور دیگر جواب داده میشود

شاگرد : حاج آقا این مثال غسلی که شما چند بار فرمودید مثلا واجب و مستحب راحت میشود در ذهن ؟؟؟؟ امثتالش کرد نیازی به قصد ؟؟؟ نیست یعنی همان وجوب و استحباب را میخواهیم در ذهن ؟؟؟
استاد : مشهور هم همین را میگویند دیگر که همه ر ا نیت میکنی.

شاگرد : ربطش با همین بحث امتثال میشود توضیح بیشتری بدهید؟

استاد : امتثال فرد است طبیعت کلی است عرض کردم امر میگویند به طبیعت خورده یا به فرد امتثال فردی است که مکلف آن را در خارج موجود میکند و واقعا خود وجود در خارج یک احکامی دارد که از آثار و حیثیات وجود ناشی میشود. پس بعضی وقت ها مخلوط میشود با همدیگر میگوییم بگو ببینم این است واجب است یا مستحب ! آخه هر دوتایش این برای این است آن هم برای این است مانعی ندارد که با خصوصیات خارجیه یک فردی که دارد موجود میشود از حیث موجودیت فردی به شرایط مکلف یک وصفی دارد و از حیث طبیعت وصف دیگری دارد.

شاگرد : از حیث فردی به دو حیثیت هم واجب است هم مستحب

استاد : بله این فرد چوون وجود است و وجود میتواند معنون و منطبق علیه حیثیتات متعدده باشد از یک حیثیت طبیعت الصلاة بر او صادق است از حیثیت دیگر مثلا کذا حرج است ... وجود می تواند اینجور باشد اما طبایع که طبیعت ، طبیعت است نمیشود بگویند که طبیعت اگر حیثیتاتی هم دارد مربوط به خودش است . الان مثلا اگر به ما میگویند نماز جمعه چجور نمازی است؟ بدوا یک کسی از شما سوال کند.

شاگرد : از چه نظر؟

استاد : از نماز های واجب و مستحب و ...

شاگرد : واجب

استاد : یعنی راحت میگویید. اما همین نماز واجب خودتان می آیید میگویید اگر زن بیاید بخواند مجزی است اما واجب نیست پس چطور میگویید نماز جمعه از واجبات است؟ خودتان میگویید بر زن واجب نیست اما اگر بیاید بخواند هم درست است ظهر نباید بخواند. پیرمرد مثلا یا مسافر میگویید بیا نماز جمعه بخوان مجزی است اما بر او واجب نیست چطور بین این دو تا جمع میکنید؟ میگویید من که گفتم نماز جمعه واجب است یک چیز ابهام داشت مطلب نگفتم برای هر مکلفی گفتم نماز جمعه واجب است بعدا سر جایش میگویم برای مکلف مسافر جایز است بر شیخ و شیخه واجب نیست بر زن واجب نیست

شاگرد : شرائط الوجوب که میگویند ؟؟؟ شرائط الوجوب البلوغ ...

استاد : بله بحث ما سر همین است که خیلی چیزهاست که طبق مشهور به عنوان شرائط الوجوب می آیند و حال آن که روی طبیعت انشا این به عنوان جز موضوع و شرط وجوب نیست

شاگرد : شرایط فعلیت است

استاد : بله احسنت؛ شرط موضوع شرط انشا است جزء موضوع است در مقام انشا بعضی چیزهاست من میخواهم عرض کنم برای فعلیت است آن انشا ناظر به این ها نبوده اصلا

شاگرد : بلوغ هم شرط وجوب نیست یعنی یک بچه غیر بالغ هم می آید نماز جمعه را میخواند و مجزی هم هست مثلا اگر شرعیت داشته باشد

5:29

استاد : حالا حتی در ذهن من هم هست که وجوب واستحباب هم ربطی به اصل طبیعت ندارد چون وقتی میگویند نماز چجوری است میگوید خب نماز بگویم واجب است یا مستحب؟ میگوید تا کدامش باشد؟ ببینید نگاه ها را نگاه کنید. ابتدا میگویند نماز چیست در دین اسلام ؟ میگویند این است دیگر . میگوید حالا این مستحب است یا واجب؟ میگویید که تا ببینیم. تا ببینیم یعنی نگفتیم در دل نماز خوابیده یعنی وجوب امر وجوبی دارد یا امر ندبی این طبیعت این است این کار اسمش نماز است خب یک جا در یک شرایطی با خصوصیاتی واجب است یک جا مستحب است حالا مجموع اینها منظور این است که این شوونات این حیثیات در ذهن ما باز بشود به طوری که ما بتوانیم حکم هر کدام را برای هر کدام بیاوریم و سرگردان نشویم در این که مثلا یک جوری چند تا حیثیت را با هم دیگر جمع کنیم بعد حکم یک حیثیت به حیثیت دیگر سرایت کند چندین روز باید مباحثه بشود که این چطور شد

شاگرد : الانی ؟؟؟ در غسل مجزی است نیت اعمل چطور تحلیلش میکنند؟

استاد : آن ها می آیند میگویند دلیل داریم دلیل داریم دلیل خاص که حضرت فرمودند همین یک عمل را انجام بدهید نیت همه را بکن راحت

شاگرد : چجوری نیت میکنند ؟ یعنی چجوری هم نیت بکن وجوب را هم استحباب برای یک کار

استاد : قصد وجه میگویند لازم نیست قصد وجه که لازم نیست فقط داهی در آن وجوب غسل جمعه هست غسل حیض هست و جنابت هست مس میت هست

شاگرد : یعنی به داعی شما میفرمایید که فقط دارد تحصیل ؟

استاد : میگویند چطور جمع بین وجوب و ندب میکنند عرض میکنم لازم نمیدانند.

شاگرد : آن وقت مثل مثلا صدقه دادن یا عیادت مریض که میشود دو تا عنوان و عرفا جمع کرد مثل اینکه من میخوام یک عیادت مریضی انجام بدهم حالا میگویم حسن آقا که پسر عموم هست می روم عیادت او که هم صله کرده باشم هم عیادت است آن جا یک فعلی را انجام دادم عنوانی هم چیز نکردم قصد خاص بکنم قصد وجه بکنم منتها با نیت خودم یک فعل را انجام دادم و دو تا از آن اراده کردم

استاد : بله شما تشریف نداشتید داشتم همین را عرض میکردم که میگفتند چکار داری اسم امتثال می بری؟ عرض کردم چون امتثال تفاوتش این است که وجود است فرد است عناوین طبایع هستند تفاوت عناوین این است که مجمعیت و ملحوظیت آن ها برای حیثیات محدود است اما وجود خارجی مجمع حیثیات متعدده میتواند باشد همینی که شما فرمودید . عیادت مریض ما ذهنمان نمی رود سراغ صله رحم دو بحث است دو مطلب است ربطی ... وقتی بگوییم من دارم میگویم صله رحمی که عیادت هم باشد این ها را داریم درست میکنیم کسی که رفته سراغ عیادت مریض دارد میخواهد یک حکمی برایش بگوید توجه ندارد عیادت مریض صله رحم هم هست یا نیست. منظور من از توجه یا فرد عادی است که توجه ندارد یا خالقی است که توجه به همه اینها دارد الان مقام حکمت اقتضا نمیکند لحاظ آن را. این منظور من معلوم است به خلاف وجود. وقتی رفتیم سراغ امتثال و فرد خارجی ، فرد خارجی میتواند مجمع عناوین متعدده باشد به حیثیات مختلف

شاگرد : یک سوال میماند در این بیانی که شما داشتید در حالا اقتضائات امتثال که فرمودید این خود مقتضیات امتثال این خودش تحت طبایع در می اید طبایع جداگانه یا نه؟ یعنی اینکه من قصد کردم مثل همان مثالی که بحث ما بود من استحبابا نماز جماعت میخوانم واجبا ست که انجام بدهم این خودش تحت طبایع جداگانه در می آید یانه ؟ میفرمایید احکام امتثال اصلا ربطی به طبایع ندارد

استاد : ندارد همین منظوم است یعنی فی الجمله نه همه جا امتثال می تواند ؛ میتواند نه یعنی الزاما همه جا امتثال چون فرد است میتواند حکمی داشته باشد که فقط مربوط به وجود است این خودش خیلی کارساز است یعنی مواردی هست که پیدا کردیم حکمی را که برای وجود خاص است میتواند نه اینکه آن آقا هم تشریف نیاورند تا من بگویم امتثال همین جوری میگویند تو گفتی امتثال این است من گفتم هر چی احکام هر کجا آمد مربوط به امتثال دیگر یا میشود وجود ... این منظور من نیست منظور من اثبات فی الجمله است که مایک عنصری پیدا کنیم که میتواند برای خودش اختصاصا یک حکمی داشته باشد که این ربطی به طبیعت نداشته باشد و این مطلب را حل کند

10:14

شاگرد : تحت طبیعت دیگری هم نباشد مثل چی؟ این مثالی ک فرمودید از همان سنخ است؟

استاد : من یک مثال عرض کنم. مثلا میگوییم که زید اینجا نشسته دیدید مثلا آفتاب افتاده باشد از پنجره تو یک نحو انعکاسی دارد فی الجمله یک کسی برود زیر این شعاع آفتاب که افتاده بنشیند گرم بشود از آن انعکاس بدن او دیدید ساختمان نورانی تر میشود موامرد دیدید یانه؟ خود نشستن او سبب میشود که تغییر میکند به خصوص اگر لباس سفید باشد مثلا فرشی که افتاده توی اتاق تیره هست لباس او سفید است می رود می نشیند آن جایی که آفتاب افتاده در اتاق روی فرش تیره تا او نشست میگوییم اتاق روشن تر شد این که واضح است حالا الان میگویم این زیدی که اینجا نشسته زیر نور چون یک فرد انسان است در انسان نخوابیده این که انسان یعنی آن کسی که نور از او منعکس میشود اگر ببریمش جلوی .... خب چیز دیگر هم ببریم ببینیم میشود. اما عملا الان این فردی است از انسان به حساب طبیعتش و الان هم بخصوصیت فردی وجودی اش نه به خصوصیت انسانیتش یک اثری دارد که اینجا سبب شده برای انعکاس اتاق روشن تر شده این حکم برای فرد است کما اینکه حالا این هم به یک طبیعت برگردانیم ولی هیچ طبیعتی ربطی به انسان ندارد به جسمش یا چیزهای دیگرش

شاگرد : طبیعت اینکه هر آن چیز تحت نور واقع میشود منعکس کننده هست؟

استاد : احسنت بله. این طبیعتی که ربطی به مقصود شما ندارد که الان ... بله آن یک چیز دیگری است لذا منظور من هم این حیث کار است که این فرد الان طوری است که با خصوصیات متصف میشود به یک وصفی به یک حکمی اینجوری میوشد

شاگرد : یعنی برای ما اثبات این قاعده نیاز به موارد شرعی داریم که ما موردی پیدا بکنیم که تحت هیچ طبیعتی نباشد ما بگویمی این قاعده که یک فرمولی داریم یک اقتضایی داریم در امتثال که این را شارع در طبایع لحاظ نکرده این باید مثال هایش را پیدا بکنیم بعد بگوییم این قاعده ...

استاد : این درست است. یعنی این تا من میگویم اینجوری است نگویید همه جا منظور من این است که اینجوری ... من میخواهم اثبات فی الجمله است یعنی داریم جایی که حکمی هست ربطی هم به عنوان و طبیعت ندارد برای خود فرد است این موجب اشکال نیست و مواردی این چنین است. آن وقت حالا بگردیم مثال برایش پیدا بکنیم وقتی فتح باب شده دیگر خوب است یعنی وقتی ما یک مدخل جدیدی جلوی ناظر در علم اصول باز کردیم وقتی این مثال را می بیند به جای این که فقط 4 گزینه داشته باشد برای اینکه تطبیق کند 5 تا دارد فرق نمی کند؟ چرا . اگر این درست باشد یعنی ما مصادیق نفس الامری جلوی منظر او 5تا مدخل . میگوید این ، این است به خلاف اینکه اینها را نگفته باشیم تدوین نشدده باشد اسمش را نبرده باشیم آن 4 تایی که بلده خلاصه یکی اش را یک جور بر این منطبق میکند این عرض من بود.

شاگرد : به عنوان یک شاهد برای تطبیق میتوانیم از همینبحث اصولی که کردند به عنوان زمان واجب و زمان وجوب استفاده کنیم چون خیلی وقت ها گاهی دردسر ساز است در احتیاطش که مثلا میگویند صبح اگر وضو گرفتی برای نماز ظهر درست نیست بگوییم که آن بحث ها همین طوری تطیبقش کنیم که اصل نماز واجب است این زمانش برای شرایط امتثالش است حالا شما صبح هم وضو گرفتید برای نماز ظهر اشکالی ندارد

استاد : بله این کلی عرض اگر درست شد آن وقت دیدیم که راهی است که کلی اش درست است همین جور که میفرمایید هر مورد هم که فکرش میکند می بیند بعضی چیزها راحت تر حل میشود حکم شاید عملا هم تفاوتی نکند بعضی جاها که فرمودند ثمره عملی هم عرض کردم داشت دیگر لازم نشد که سیدبگویند الاقوی انه ینوی الندب ! نیاز نبود به همین نحو الان چیست؟ کسی میخواهد نماز جمعه بخواند الان همین مثالی که عرض کردم شما من همین طور فی البداهة ابتداءً خدمت آقا پرسیدم نماز جمعه از نمازهای واجب مستحب کدامش است؟ گفتند نماز واجب همه هم همین را جواب میدهیم. خب کنارش میگویید اگر پیرمرد است واجب نیست برود بخواند مجزی است اما واجب نیست اگر زن است برود بخواند مجزی است اما واجب نیست خب تو گفتی نماز جمعه واجب است منافاتی ندارد در شرایط موضوع اینها را دخالت دادیم اینجور نیست که وقتی میخواهیم بگوییم نماز جمعه از نماز های واجب است یعنی مکلف ی که در انشای واقعی یعنی مکلفی که شیخ نباشد مسافر نباشد زن نباشد و الا اگر او باشد این جوری نباشد. نه اینها نیست نماز جمعه به حسب طبیعت واجب است. تمام شد . بستمان است اما اینکه این چجوری حکم بر او متفرع بشود به لحاظ موضوعات این ها احکامش فرق میکند الان روی این بیانی که من عرض میکنم الان این پیرمرد نماز جمعه بر او واجب نیست اما رفته شرکت کرده شما میگویید میخواهد نماز جمعه ببندد چه بگوید؟ نماز جمعه بر من مستحب؟ ننماز ظهر هم روی فرض روی مبنای آن کسانی که میگوید مجزی است

15:39

شاگرد : بر من دیگر شما میگویید نگوید بر من اصلا. بگوید نماز جمعه واجب میخوانم

استاد : بله دیگر من منظور این است که اصلا این بحث هایی که من عرض میکنم دیگر این سوالات را بی رنگ میکند الان اگر بخواهد بگوید اگر نماز جمعه بخوانم مستحب یا واجب؟ دیگر این بحث ها بی رنگ شده

شاگرد : میخواهد بگوید بر من ، چی بگوید؟

استاد : بر من واجب ، بر من مستحب هر دوتایش درست است من میخواهم بگویم تهافت برای این است که یک موضوع دقیقا باشد بگوید خب من واجب یا مستحب. بر من واجب یعنی نمازی داریم به طبیعت واجب من باید به جا بیاورم الان هم این فردی که من دارم به عنوان فعلیت انجام میدهم در مرتبه آن فرد خارجی برای من حکم امتثال فرد ندب است این عرض های من برای این بود که ببینیم میشود این بیان ها را اینجا بیاوریم به اینکه این اصلا این گیرهایی که هست و هی باید صبر کنیم حالا چی بگوید؟

شاگرد : یک تعبیری ظاهرا بعضی از آقایان دارند که میگویند حالا به شکل کلی ؛ نماز جمعه واجب تخییری و مستحب تعیینی یک همچین چیزی کانه خواستند این دو تا لحاظ را باهم دیگر جمع کنند.

استاد : بسیار فایده دارد. همین الان مستحب بودنش برای کی می گویید؟

شاگرد : برای مطلق

استاد : برای خود طبیعت؟
شاگرد : بله میگویند واجب تخییری و مستحب تعیینی همچین تعبیری گویا باشد خب این همان دو حیث را لحاظ کردند دیگر. آن وقت یعنی میفرمایید آ نهایی که این را گفتند با مبنایشان جور نمی آید این حرفشان؟

استاد : آن مانعی ندارد من منکر نیستم که خود انشا موضوع دارد. موضوعش اجزا و شرایط دارد این ها را که ما منکر نیستیم بلکه حتی انشا در عالم ثبوت مراتب دارد یعنی ما انشاهایی داریم مترتب بر همدیگر ناظر به همدیگر اصلا ربطی هم به فعلیت ندارد. اینها را ما نبایست نفس الامر را قیچی کنیم آن هایی که واقعیت. ما میخواهیم ببینیم اینهایی را که فهمیدیم همه چیزها مربوط میشود به آنجا ؟ یعنی هرچی ما در لسان شرع به آن برخورد میکنیم مربوط میشود به عالم ثبوت و انشا و مراتب انشا؟ یا نه ما غیر از آن ها که داریم آن باید سر جایش هم حکمش را بفهمیم و جاری کنیم یک چیزهای دیگری هم داریم که این حکم این لسان شرع اصلا ناظر به آن انشا نیست تا ما در کلاس اصول گیر بکنیم این بگوییم یا این بگوییم حکم ظاهری بابا چطور جمع ؟؟؟ ما یک چیز دیگری هم درایم که فرد است و چون این فرد وجود است وجود ازیک حیث معنون آن طبیعت است اما ده ها حیثیت دیگر از آن حیثی که فرد است و وجود است میتواند داشت هباشد مثل همین مثالی که این شخصی عرض کردم زیر آفتاب نشسته از آن حیثی که انسان است روشن تر نکرد از آن حیثی که میتوانست این سبب انعکاس بشود انیچنین کاری کرد. پس فرد میتواند حیثیات داشته بعضی ادله شرعیه ناظر به افراد امتثال است وقتی میگویند تو مولا یک امری بهت کرده دو تا فرد میتوانی بیاوری دو تا لیوان بیاوری خدا هر کدامش را دوست دارد ؟؟؟ بردار خب برای این وقتی دو تا فرد شد این دوتا ، دوتا وجود است دو تا وجود هر کدام یک حیثیاتی دارد از آن حیثی که وجود دارد نه از آن حیثی که معنون و منطبق علیه عنوان صلات الان این جا جماعت ثانیه یک حیثش این است که نماز ظهر است من دارم به جماعت میخوانم. تمام ! اما از این حیثی که امتثال دوم است وجود دوم برای آن طبیعت است این وجود دوم از آن حیث وجود بودنش یک احکامی برای خودش است شارع هم نسبت به این حیث وجود بودن یک چیزهایی فرموده ما میخواهیم این احکام حیث وجود بودن آن را ببریم در انشا آن جا هی جور کنیم. خب گیر بیفتیم و عرض من این است ؛ نه ! اینکه بگوییم این حکم برای این است الان هم که نماز جماعت ثانیه دارد میخواند واجب است و مستحب ؛ الان شما ببینید به این شخص پیرمرد ی که دارد نماز جمعه میخواند بگوییم خب بگو ببینم نماز جمعه برای من واجب است یا مستحب؟ میگوییم مستحب دیگر. همه دارند میگویند نماز جمعه واجب نیست بر او مختار است فرمایش شما مستحب تعیینی هم باشد میگویند مستحب نماز بر من. خب نماز مستحب میتواند بهم بزند یک پیرمرد در حین نماز جمعه از باب نماز جمعه اجازه میدهید بهم بزند یا نه؟ ارتکاز چی را میگوید؟ میگوید نه دیگر. پس چطور میگویید مستحب است . اما اینی که من عرض میکنم بابا بهم نزدن نماز برای یک چیز است باقی است جایی نرفته که این مستحب هم برای چیز دیگر آن هم احکام خودش را دارد ربطی به ... مستحب سرایت نمیکند به طبیعت نماز که بگوییم سراپا هیکل عمل او موصوف است به ندبیت. نه این عمل او یک وجود است حیثیات دارد معنون بسیاری از عناوین است هر عنوانی برای خودش حیثی دارد همان حیث هم باقی است و حکم خودش را دارد.

20:48

شاگرد : چطور میشود مثلا هم نمی تواند ؟؟؟ نماز چون که ذاتش واجب است اما میتواند هم نخواند هر دویش هم که برای وجود است میتواند این نماز را نخواند با اینکه ذاتش واجب است ولی اگر هم شروع کرد نمی توواند بهم بزند به قول شما

استاد : البته فروعاتی دارد که علما هم در آن اختلاف فتوا دارند من نمی خواهم به عنوان مطلب ... مثلا یعنی میخوامه بگویم قابل فکر است مطلب کسی نذر کرده نافله ظهر بخواند نذر کرده این هفته اول تا آخر نافله شب یا نافله ظهر را بخواند بسیار خب ! وقتی نذر کرده نافله ؟؟؟ بخواند میتواند بینش بهم بزند یا نه؟

شاگرد : اینی که نخواند دوباره هم نخواند؟
استاد : نماز را بست ولی نذر کرده بود میگوید نافله ظهر هست و نذر کردم و بستم حالا میتوانم بهم بزنم یا نه؟

شاگرد : وقت دارد دوباره انجام بدهد؟

استاد : کاری به وقت دارد یا ندارد نداریم نذر است

شاگرد : فرد دیگری داشته باشد می فرمایند میشود این کار را کرد میتواند بشکند. گر فرد دیگری دارد این می تواند بشکند یک نافله دیگر بخواند

استاد : از کجا میتواند بکشند؟

شاگرد : نذر را که منحصر نیست در این.

استاد : شما میگویید نماز واجب شکستنش حرام است. این هم الان واجب است فقها اینجور میدانند نافله منذوره را واجب بالفعل میدانند

شاگرد : اینجا تفکیک باید کرد مثل آن جا مثل نماز جمعه اختیار کردن من آن جا دو حیثی که فرمودید اختیار کردن من مستحبی است؟ متعلق اختیار من که نماز است سنخش واجب است. لذا در این اختیار هم من استحباب را میتوانم مراعات بکنم یعنی من میتوانم انجام ندهم اختیار نکنم یعنی مستحب را انجام ندهم ولی اگر اختیار کردم یعنی فعل اول انجام دادم ان چیزی که متعلق اختیار من است نماز واجب است آن را دیگر نمیشود شکست. در مثال دوم اختیار کردن من گذشته زمانش. من اختیار کردم یک نذری را وجوب آمد ولی متعلق اختیار من یک چیز مستحب است نسبت به این وجوب باید مراعات بکنم؟ متعلقش چی؟ متعلقش سنخ مستحب است اگر یک فرد دارد نمیتوانم بشکنم اگر فرد دیگری دارد چون مستحب است میتوانم بشکنم یعنی حیث ها را تفکیک کنیم این طور میشود

استاد : بله فرد دیگری داشته باشد حرف دیگری است ان درست است نذر موسع شما میتوانید یک فرد را روزه هم گرفتید همین طور است. ان منظور من نیست. منظور من این است که فرض گرفتیم ولو در دلیلش هم علما بحث دارند اما فرض گرفتیم ک نماز واجب را لا تبطلوا اعمالکم. نماز واجب را نمی توانید بهم بزنید الان هم با نذر من نافله ظهر را بر خودم واجب کردم وقتی بستم من دارم نماز واجب میخوانم یا مستحب؟

شاگرد : متعلق است صیغه نذر میگوید آن چیزی که بر من است. بر من است که این کار را بکنم . از آن حیث که بر من است یک چیزی آمده گردن من یک وجوبی آمده گردن من؛ منتها آن وجوبی که آمده گردن من سنخش ، سنخ مستحبات است اگر هم من نمیتوانم بشکنم مثلا در همین فرد منحصر است نه از جهت استحباب متعلق شیء از جهت اینکه من دیگر تعیین دیگری ندارم متعین شده بر من این نماز مستحبی ! و الا اگر فرد دیگری داشت چون متعلق اختیار من یک چیز مستحبی بود می توانستم بشکنم.

استاد : من با این تقریر شما که ذهنا موافقم. بیانات من هم برای این بوده که یک توجیه علمی بشود برای همین که الان حکمی که برای طبیعت نماز است ندب است چرا چون فی حد ذاته نافله مندوبه است نذر آمده یک شرایط ثانیه برای فردی که من ایجاد میکنم پدید آورده نذر انشای بدوی شارع برای نماز نبوده ولذا همین این حکم منافاتی با این ندارد. با اینکه من الان فعل متصف به وجوب است آن ها باقی باشد اما اگر همه فتوا میدهند که نافله منذوره این احکام ندبی برایش بار است این هم منظور ....

شاگرد : پس حاج اقا این هم مسلم نیست که نماز ندبی را میشود حتما بشکنی یعنی این هم محل کلام است هر چند که مشهور این است که میشود ولی اتفاقا در بحث اذان و اقامه در بحث نماز جماعت که داریم نماز مستحبی میخوانیم حالا جماعت برقرار شد چندین روایت تاکید میکن تمام کند نماز مستحبی ات را .... نماز واجب را مستحبی کن و تمامش کن بعدش چیز کن ... نه اینکه مستحبی بکن و باطلش کن و برو ... ؟؟؟ چندین فتوا دیدم که میگویند نماز مستحبی هم حرام است ...

استاد : البته آن ها در خصوص همان مورد گفتند

شاگرد : نه نه ، مطلقا که اصلا یعنی میخوام بگویم اینی که مشهور است نماز مستحب مطلقا میتوانی رها کنی کاملا محل کلام است.

استاد : مثلا یک دلیلش کجاست؟ غیر از ... این چیزی که شما گفتید درست است در خصوص عادل از فریضه به نافله برای ادراک جماعت فرمایش شماست اختلاف فتوا هم هست که بعد آن نافله ای که معدول الیه قطعش جایز است یا نه؟ بعضی طبق همین دلیلی که شما میگویید میگویند قطعش جایز نیست باید عدول کند سریع انجام بدهد همانجا عده ای میگویند جایز است. خب این مورد خاص شد نافله ای که معدول الیه است به خاطر ادراک جماعت. اما همین جور نوافل کجا دلیل داریم؟

شاگرد : همین لا تبطلوا اعمالکم بالعموم شامل این چیز هم میشود

استاد : خود لا تبطلوا بر فریضه هم دلالت ندارد. اعمال را باطل نکنید ...

شاگرد : آن هایی که استدلال میکنند بر فریضه به این آیه همین استدلال در ...

استاد : لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الأذی. این لا تبطلوا یعنی ... بالمن و الأذی ابطال یک چیزی دیگری است . لا تبطلوا اعمالکم یعنی این؟ یعنی نماز واجب بهم نزنید تا دلیل بیاید بگوید؟ حالا اصل استدلالش منظور دلیل خاصی که بیاید راجع به نافله هم دلالت خاصی داشته باشد ...

شاگرد : خارج بحث حساب میشود فرض است ما جایز بدانیم

استاد : بله اینها دیگر میشود مطالبی بیرون از این مباحث ولی اصل طرح خود این مسئله طرح خوبی است که ما آیا ... ببینید سوال این است که اگر کلی اش درست شد ، فروعات ... آیا ممکن هست مواردی احکامی برای فرد یعنی امتثال باشد و در لسان شارع هم آمده باشد؟ اما همین وقتی که موضع بندی میکنیم بیانات شارع این بیان شارع بدون اینکه بیاید برود معارضه کند هی تیر و تنه بزند به عالم ثبوت و انشا و فعلیت و اینها فقط همین لسان شارع ناظر باشد به فرد به امتثال نه حتی به فعلیت این حرف ، حرف ممکنی است یا نیست؟ اگر ممکن است مصادیقش پیدا ... نه اینکه همه جا دیگر اینجور بشود. همه جا دیگر ... من این را نمیخواهم فی الجمله . این ؟؟؟
شاگرد : بحث امکانش را شاید یکی دو جلسه بحث شده که ظاهرا حالا در امکانش حداقل در بعضی مصادیق خیلی جای خدشه نیست میشود فرض را اینجور گرفت که ما حکم امتثال را با حکم آن طبیعت جدا بگیریم اما بحث اینکه آیا نظر شرع هم همین هست یا نیست؟ فرض کنیم ما می آییم مثال میزنم ما حکومت را میگوییم حکومت یک جمع عرفی است اما آیا شارع هم مثلا شارع هم از این نوع حکومت استفاده کرده یانه؟ فرض ... خب آن باید دو تا وجه جدا بشود الان در این دو سه روز بحث امکانش بحث شد اما اینکه حالا واقعا تحقق دارد یا ندارد؟ چون ما به آن آیه استدلال کردیم که فلا ذنب علیک که خب خدشه شد یعنی بعضی ها آمدند این را نفی حکم به بیان ؟؟؟ اثر کرد چون فلا ذنب علیک نه اینکه حکم هست شما فرموید حکم هست و گناه نیست بعضی ها میگویند نه، گناه نیست از باب این که حکم نیست از این ور ما چیز بکنیم. حالا نمی دانم جایش هست یا نیست که اصلا همین خودش تحلیل بشود یعنی ما در روایات در ایات ببینیم چنین تفکیکی بین امتثال و چیز واقع شده یا نه؟

استاد : بسیار خوب اگر اصلش فی الجمله امکانش یا وقوعش باشد دونه دونه نگاه کردنش خیلی خوب است برای همین هم هست حالا من چند چیز راجع به اینهایی که صحبت شده عرض میکنم برای پیشرفتش بعدا هر موردی که شما خواستید بفرمایید ما طلبگی در اطرافش مطالعه اش کنیم بیایم مباحثه اش کنیم. ببینید این هایی که اینجا صاحب کفایه مطرح فرمودند دو سه بحث است حکومت و ورود و تخصیص یکی هم توفیق عرفی که فرمودند مطردٌ در احکام عناوین اولیه و ثانویه این ها یک بحث خیلی خوب پر فایده ای است عنوان اولیه و ثانوی زیاد به کار می رود در اصول در فقه ببینیم چی هست! عناوین ثانویه چرا ثانویه هستند؟ چطور ثانوی شدند مثلا الان همین جا که ما داریم میگویم مرحوم جناب مشکینی که شاگرد مبرز صاحب کفایه بودند میفرمایند که ما با استادمان مخالف هستیم منع کون الضرر و الحرج من الععناوین الثانویه ملاحظه میکنید؟ این یک چیزی که کانه واضح گرفتند صاحب کفایه و اینها ایشان میگویند کی گفته که حرج و ضرر جز عناوین ثانویه هستند؟ عناوین اولیه هستند . من یادداشت کردم در باب ااواخر برائت ایشان اینجوری گفتند. فرمودند هل الضرر من العناوین الثانویه کما هو صریح الماتن که استاد ما میگویند عنوان ثانوی است أو من العناوین العرضیة العارضة لذوات الافعال فی عرض العناوین المتقدمه در کنار همان عناوین اولیه متقدمه بعد میفرمایند التحقیق هو الثانی یعنی عنوان ثانوی نیست آن جا فرمودند .

شاگرد : نزاع معنوی است یا لفظی؟

30:38

استاد : من خیالم میرسد دو حیث است من که فرمایششان را خواندم یک نزاع نیست با استادشان ایشان میگویند عنوان ثانویه یک منظوری دارند از ثانوی ایشان هم میگویند اینجوری حالا من بیان خود ایشان را تقریر کنم.

شاگرد : معنایی که میکنند حتما ...

استاد : بله این یک مقدار تفاوت میکند معنای ... همینی که من همیشه میگویم الفاظ کم داریم هر کسی آن حیثی را که در نظر میگیرد یک لفظی را برایش بکار می برد او هم حیثی دیگر همان لفظ را آن وقت بعد شروع میشود که حالا الان ایشان اینجور فرمودند من اگر اندازه ای که ذهن قاصر من فرمایششان را میفهمم خدمتان بگویم

شاگرد : دقیقا کدام بحث برائت بود؟

استاد : بحث قاعده لا ضرر در آخرین بحث برائت که گفتند فاضل تونی رضوان الله علیه برای اجرای برائت شروطی را ذکر کرده بودند یکی اش این بود که اجرای برائت موجب ضرر بر غیر نشود آن جا وارد بحث لا ضرر شدند مرحوم مشکینی مطرح فرمودند. توضیحش هم اول مختار است حالا ببینید چطور توضیح میدهندکه ضرر و حرج میشود عنوان اولی. ایشان میفرمایند که التحقیق هو الثانی حیث إنّ المضرّ نفس حرکة الماء فی البدن من دون دخل للوضوئیت فی ذلک عناوین اولیه را که فمرودند ، فرمودند که تحقیق یحتاج الی رسم امور الاول أنّ العنوان الواقعی الذی رتب علیه الحکم اما اولیٌ کالوضوء و الغسل الی غیر ذلک مما یعرض لضوابط الحرکات این کار من اسمش میشود وضو معنون میشود به عنوان وضو عنوان اولی است و اما ثانویٌ کالمنظورة و المشروطیة و غیر ذلک حیث إنّ الغالب فی المنظورة و المشروط تعلق الشرط و النذر علی الافعال المعنونة بتلک العناوین. خب ! عنوان ثانوی میفرمایند چیست؟ میگویند این من دستم را می شورم عنوان اولی اش این است که وضو است خب این عنوان آمد یک عنوان باید بیاید روی این عنوان یعنی آن عنوان دومی که می آید روی وضو بیاید وضو معنون به یک چیزی بشود تا بشود ثانوی یک چیزی رو ... و لذا میگویم این کار من که عنوان اولیه وضو است نذر هم میکنم که انجام بدهم چی میشود؟ میشود واجب. پس چی نذر کردم؟ نذر کردم دست کشیدن آب ریختن را؟ نذر کردم وضو را. پس اول عنوان وضو آمد نذر آمد روی وضو ؛ وضو شد منذور به تبعش هم باید آب بریزیم. ایشان عنوان ثانوی را پس اینجور معنا میکنند یعنی حتما یک عنوان بیاید عنوان دوم سوار روی همان عنووان است که عنوان اولیه وضو است که ما معنون به عنوان دومی است و لذا میشود دوم.

شاگرد : خوردن میته این را ایشان نمیتواند بگوید ثانوی؟

استاد : نه دیگر ایشان عنوان اولی میگیرند الان توضیح میدهند. بعد میگویند ضرر و حرج و اینها عنوان اولی است با این بیانش. میگویند الان شما میگویید وضو شده حرجی یا ضرری؟ آب میریزم روی بدن ضرر دارد میگوید الان آب ریختن ضرر دارد یا از آن حیثی که وضوست ضرر دارد؟ آب ریختن ضرر دارد. ضرر نیامده روی عنوان وضو الان وضو ضرر دارد نه خود این کار خارجی ضرر دارد پس عنوان اولی است. عنوان اولی چی شد؟ آن عنوانی که مستقیما می آید روی حرکات خارجیه افعال خارجیه بدون نیازش به تعنون عنوان قبلی به خلاف عنوان ثانویه چون ثانوی است عنوان می آید روی یک کار بعد تعنونه بعنوان خاص این کار از آن حیثی که وضو است واجب است والا بگویم من نذر کردم آب بریزم روی دستم میگویند این نذر محقق نیست که نذر کردی همین طور آب بریزی روی دستت؟ نه نذر کردم وضو بگیرم پس این آب ریختن از آن حیث که وضو است ببینید خوب شد عنوان ثانویه نذر می آید رویش محقق میشود اما همین طور نذر کنم آب بریزم فایده ندارد این فرمایش ایشان در آن جا

شاگرد : دو تا عنوان اولیه داریم یکی خود وضو میشود یکی ضرر.

استاد : بله ایشان قائل هستند دیگر. اینجا هم دوباره میگویند ایشان همین جا هم که آن در باب لا ضرر فرموده بودند اینجا هم ببینید دوباره تذکر میدهند میفرمایند که لکن یرد علیه اولا منع کون الضرر والحرج من العناوین الثانویه همین جا که آخوند فرمودند مطردٌ فی العناوین میگویند ما گفتیم آن جا اینها عناوین اولیه هستند خب حالا مثل شیخ انصاری آخوند چی میخواهند بگویند از عناوین ثانویه؟ اینجوری که ایشان فرمودند ثانویت به این معنا که عنوان بیاید سوار بشود روی عنوان قبلی بما انه عنوان قبلی اینجور؟

شاگرد : میخواهند بگویند رتبه شان بعد از آن است

35:30

استاد : بله اصلا این عنوان ... ما هم که این همه شنیدیم حرف علما و اینها را تصوری داشتیم از فرمایش علما همین حرف صاحب کفایه بوده مشکلی هم ندارد این فرمایش مرحوم مشکینی که قید می زنند که حتما عنوان ثانوی باید ثانویت در آن محفوظ باشد به عنوان أنه عنوان این منظورنیست ثانویا در آن ملحوظ است به عنوان امری خارج از طبیعت فی حد نفسه عالم اقتضایش این است این میشود عنوان اولی بیرون از آن مثلا مثال هایی که زیاد ... میگویند که شما نگاه میکند به اجنبیه وجه و کفین اجنبیه مثال خیلی دارد ؟؟؟ وجه و کفین اجنبیه جایز هست یا نیست؟ خب اختلاف است آن کسی که میگوید جایز است این دیگر اختلاف ندارند فقها میگوید من به عنوان اولی میگویم یعنی فقط نگاه کند به عنوان اولی به کار میبرد یعنی تحت عنوان نگاه کردن جایز است؟ نمیگوید جایز است. عناوین دیگر که میگوید ثانویه ؛ عناوین دیگر محض نگاه کردن یک چیز دیگر هم به آن بچسبانید نه بیاید میگوید مثلا افساد باشد ریبه باشد آن وقت میشود حرام این را میگویند عنوان ثانوی مانعی هم ندارد نه اینکه حتما باید عنوان به عنوان انه نگاه یک چیزی بیاید رویش یعنی نمیشود یک چیزی در عرض نگاه افساد باشد ریبه باشد؟ چرا! پس این ثانویت اینجا یعنی قطع نظر یعنی بیرون از ذات طبیعت با لحاظ چیزهای دیگر می شود عنوان ثانوی منظور این است نه اینکه ایشان فرمودندیعنی با آن عنوان ؟؟؟ و لذا این یک نکته که پس عناوین اولیه و ثانویه خودش بحث خیلی دلنشین و پر فایده در سراسر فقه است ثانیا به این نحوی که ایشان تذکر دادند در ذهنمان باشد که ثانوی که ایشان گفتند مثلا ادله شرط ایشان میفرمایند عنوان ثانوی است چرا؟ چون مثلا یک بیعی به عنوان اولی بیع است به عنوان ثانوی میشود بیع مشروط دلیل شرط می آید آن را به عنوان اینکه شرط در ضمن فلان است واجبش میکند. این را همین طور فی حد نفسه میشود عنوان ثانویه پیاده شده روی او حالا آن هم رویش سوال و جواب باشد حرف دیگری است نذر و شرط و عهد و ... شاید چیزهای دیگر هم هست از همین قبیلی که ایشان قبول دارند. منظور این یک مطلب که عنوان اولی وثانوی باز هم بر میگردیم راجع به ان ؛ من چند تا دیگر هم هست فهرست وار حرف ؟؟؟ بوده در ذهن یا علما فرمودند عرض بکنم. حکومت و ورود و اینها که زیاد صحبت میشود عبارات کوتاهی شاید جلوتر هم گفتم هست در السنه خوب اینها برای اینکه در یادمان بماند که مثلا حکومت چیست؟ ورود چیست؟ در یک کلمه کوتاه می توانیم خلاصه کنیم یانه؟ خلاصه کردن هم خوب است. مثلا میگوییم که حکومت اخراجِ آن فرد تعبد است ؛ تعبد خودش مخرج است یک وقتی است میگوییم نه خروج تعبدی است یعنی چون ما متعبد میشویم خودش خارج میشود اخراج نیست تعبد یک وقت است خودش کار انجام میدهد من متعبد به اخراج تعبدی هستم یعنی خود تعبد اخراج میکند میشود طبیعت ورود ، نه! خارج میشود اما تبعد زمنیه ساز است چون متعبد هم هستم خودش خارج شد مثل اینکه میگویم به اماره عمل بکن خب من گوش به حرف میدهم وقتی به اماره عمل کردم دیگر نه تحیر دارم نه شک ؛ موضوع اصل عملی خودش رفت به خلاف اینکه میآید خود تعبد میگوید توی کثیر الشک شاک نیستی احکام شک نداری خود تعبد می آید اخراج میکند مثلا یک جمله کوتاه ؛ تعبد مُخرِج خروج تعبدی ؛ خروجی من التعبد !

شاگردد : فرمودید عالم ؟؟؟ فاسق خودش باعث نمیشود که فاسق از این خارج بشود؟
استاد : خب این طبیعت دارد خارج میکند. تعبد چی؟ به اینکه الفاسق لیس بعالم ! خود این تعبد فاسق را در میبرد

شاگرد : ورود ؟؟؟
استاد : ورود این است که میگویند شما فاسق را دورش نرو دستور به ما میدهند دورش نرو خب الان دورش نمی روم لازمه این است که عالمی که من دستور دارم دورش نروم یا این ... چی میشود؟ خودش موضوع برای آن محقق نمیشود اصلا یعنی من یک دستور تعبدی دارم این دستور تعبدی ربطی به اخراج فرد ندارد دستکاری موضوع حکم نمیکند اصلا لذا در ورود اصلا ناظر بودن هم شرط نیست یک دستوری است مولا ؟؟؟ انجام میدهم سبب میشود که او خودش برود حالا بین رفتن هم باز دو جور است که اینجا الان جای بحث ما نیست.

40:29

شما هم فرمودید راجع به ورود چیزی میخواهید بگویید بفرمایید ... خودش پس یک وقتی است ورود قوامش به دفع است ولو ما میگوییم موضوع رفع میشود مرسوم اینجور شده اما اگر دقت کنیم ورود رفع نیست یعنی یک حکمی بالفعل نشده وارد بیاید ببردش وارد وقتی می آید نمی گذارد دیگر موضوع ورود محقق بشود یعنی به یک معنای دقیق دفع است به خلاف رفع؛، ضرر ، حرج ، عسر واقعا رفع است یعنی موضوع آمده الان هم هست بند و بیل های موضوع جور است عسر و اینها اگر بگوییم دلیل عسر و حرج وارد است داریم فاصله میگریم از معنای ورود داریم همه اینها را یک کاسه میخواهیم بکنیم مسامحةً . در ورود ، دفع است اما در مثل عسر و حرج رفع است وقتی که این حکم محقق است حالا دیگر میگوییم نیست مثلا مشهور میگویند که متنجس با هزار واسط هم منجس است این دیگر تمام شد دیگر متنجس نجاستش رفت هر چی بخواهید این را نمی توانیم کاریش کنیم وارد و مورود و اینها هم نداریم اما حالا میگویند همان ها میگویند اگر یک جایی همین حکمی که متنجس موجب منجس است به عسر انجامید حالا بر مکلف سخت شد وقتی میگوییم بر او سخت شد الان چی میشود؟ میگوییم نجاستی که هست و حکم وجوب اجتناب هم دارد طبق اصل اولی رفع شد اینجا واقعا رفع شد اینجا ورود نیست اینجا رفتن است عسر می اید این وجوب اجتناب را بر میدارد به خلاف ورود. ورود از اول میگوید تو گوش به حرف زارره بده دیگر متحیر نیستی. نه اینکه من یک تحیری دارم بیاید بر دارد اولی یک امری میکند آن خودش می رود نمی آید بر من نه اینکه یک چیزی بیاید این هم یک وجهی برای تفاوت هایی در مواردی که رفع بودند. یکی دیگر هم ...

شاگرد : بعضی ها هر دو را اخراج معنا کردند

استاد : مانعی ندارد اگر هم بتوانیم که ثمره ....

شاگرد : اینجور میگویند که اگر بتوانیم در حکومت اخراج تعبدی به عنایت تعبد که ورود اخراج حقیقی به عنایت تعبد یعنی آن اخراج حقیقی یعنی دیگر نیاز به بیرون کردن نیست منتها چون پای تعبد میشود دیگر کلمه اخراج هم بکار می برند یعنی ظاهرا نتیجه اش این میشود درست است؟

استاد : یعنی از حیث مطلقل تفاوتی ندارد عرض من با آن فرمایش فقط می ماند که ما بتوانیم عبارت را کوتاه تر کنیم که کسی که میخواهد با این عبارت کوتاه تر یاد خودش نگه دارد کدامش آسان تر است میگوییم حکومت اخراج است به افعال و ... آن اخراج است آن خروج است این جوری ؛ حکومت لبّش ...

شاگرد : تخصص دیگر ؟ مثل تخصیص و تخصص

استاد : بله بله ؛

شاگرد : آن حقیقی است این ...

استاد : بله این جور بیانات را ... یا مثلا سبق دلالی سبق مدلولی این تعبیر را من دیدم ... حکومت سبق دلالی است تخصیص جمع دلالی است ورود سبق مدلولی است این هم مثلا جملات کوتاهی است اندازه ای که ... حکومت سبق دلالی است تخصیص جمع دلالی است ورود سبق مدلولی است خود مدلول مقدم است اصلا نیاز به دلالت ندارد دلیل حاکم بیاید دستکار کند دلیل مدلول را این هم مثلا جملات کوتاهی است خوب است عرض کنم جمع دلالی ؟؟؟ جمع مدلولی یا چیزهای دیگر که حالا من ...

شاگرد : سبقت احد الدلیلین فرممودید ؛ تقدیم احد الدلیلین

استاد : اینها را گفتم یک روز دیگر؟

شاگرد : اینها را پار سال

استاد : آهان بله ؛ این یادداشت ها که قبلا گاهی جملات کوتاهی خلاصه کرده می بینید نافع است که آدم همان مطلب خلاصه کرده را برای اینکه بعدا یادش بیاید کار را آسان میکند. خب ! حالا الان چیزی که کلام ماست این عناوین اولیه و ثانویه را مطرح کنیم این دو سه دقیقه ای که مانده تا فردا روش ... خب بخوانیم عبارت ایشان بعدا روی خصوصیات همه اش که چطور باید حرف زد. فرمودند أو كانا على‏ نحو إذا عرضا على‏ العرف‏ وُفِّقَ بينهما بالتصرّف في خصوص أحدهما چند بخش کردند صاحب کفایه اولی که عناوین اولیه ثانویه است فرمودند وقتی دو تا دلیلی که به اصطلاح ما فعلا تعارض صوری ابتدایی بدوی دارند و تعارض واقعی ندارند چجوری است؟ وقتی عرضه بر عرف می شود. عرف متحیر نمی ماند بین اینها توفیق برقرار میکند به اینکه فقط در یکی تصرف میکند اصلا کار با دیگری ندارد.

شاگرد : استاد این ؟؟؟ به کجا میخورد به اصل مطلب میخورد یا به ؟؟؟

استاد : أو کانا؟

شاگرد : اره ! بعضی ها آمدند این را مقابل حکومت ؟؟؟ بعضی ها حکومت ؟؟؟ تفسیر کردند حکومت نازلی ، حکومت غیری نازلی که این را گرفتند.

استاد : نه ظاهر مقصود صاحب کفایه ان چیزی که من خواندم برای من شکی ندارد. أو کانا البته بر کان قبلی است اذا کان بینهما حکومة أو کانا همان عطف بر کان ...

شاگرد : پس حکومت حتما در آن ناظریت هست

استاد : بله

شاگرد : یعنی تفسیر ندارد.

استاد : بله؛ بعدا هم حتی جواب شیخ میدهند باز هم همان را میگویند ولیس وجه تقدیمها مقابل شیخ حکومتها علی ادلتها لعدم کونها ناظرة ظاهرا این فرمایش شما هم هست در آن.

45:49

خب ! کما هو مطردٌ فی بحث الادلة یکی از موارد بحث توفیق عرفی را ک مگیوند مطردٌ همه جا می اید کجاست؟ ادله متکلفة بیان احکام موضوعات بعناوینها الاولیه با مثل ادله عناوین ثانویه نفی عسر و حرج و ضرر و اکراه و اضطرار ممّا يتكفّل لأحكامها بعناوينها الثانوية حيث يقدّم في مثلهما الأدلة النافية که برای عناوین ثانویه است و لا تُلاحظ النسبة بينهما أصلًا. بگویند عام است خاص است حتی خاص هست می گویند خاص و عام ندارد عناوین ثانویه مطلقا مقدم است حالا یتفق علی غیرهما برای بعدا خود همینی که ایشان فرمودند عنوان اولی عنوان ثانوی مطلقا مقدم است تعارض بینش پیش می آید یا نه؟ همان اولی را عسر و حرج فرمودند عسر و حرج چند جور میتواند دلیل داشته باشد مثال هایی که من عرض کردم راجع به فرد و اینها همه جورش راجع به عسر و حرج می آید مثلا یک وقتی است میگوییم که چون مثلا حکم تکلفی برای خون قروح و جروح به تطهیرش عسر و حرج داشته شارع فرموده خون قروح و جروح در نماز معفوّ است. این یک جور میگویند دلیل عسر و حرج سببش شد یکی هم اینکه مطلقا شارع میفرماید ما عسر بر شما قرار ندادیم ما جعل علیکم فی الدین من حرج انما یرید الله بکم الیُسر و لا یرید بکم العسر این هم دو تا یکی هم این مثالی که الان عرض کردم که میگویند متنجس منجس است تا هر چی بخواهی مگر به عسر منجر بشود من خیالم میرسد درست این سه تا عسر فرق دارد هر کدام هم باید ببینیم چه بردی دارد کلی این که میفرمایید عسر را بر شما قرار ندادیم. این انشا است؟ مربوط به واقع انشائیات یک جور انشا است خود شارع ؟؟؟؟ یا نه مربوط به فعلیت احکام منشئه است مربوط به امثتال است مربوط به چیست؟ ما جعل علیکم فی الدین من حرج. انما یرید الله بکم الیسر این یک لسان؛ لسان دیگر این بود که به طور نوعی شارع فهمید خون قروح و جروح عسر دارد وقتی عسر دارد خودش مباشرةً تشریع فرموده گفت وجوب اجتناب نداری ! من برداشتم این هم یکی که اسم یک عسر نوعی را شارع برده بعدا هم نمیگوید آقای مکلف شما بگو ببینم برایت عسر دارد یا ندارد ولو ممکن است بعضی فتاوا باشد فعلا در لسان دلیل فرض بگیریم نیست که شما من خودم فکرش کردم دیدم اجتناب از خون حروج عسر دارد خودم آمدم برای نوع خون جروح وجوب اجتناب را برداشتم نماز خواندن با آن هم اشکالی ندارد. این هم یک. البته وجوب اجتناب یعنی به معنای در نماز خواندن و الا خیلی ها در عرف تا میگویند خون جروح و قروح میگویند پاک است تازگی کسی سنی هم داشت محکم میگفت خون کمتر از این پاک است.

شاگرد : ابن جنید دارد

استاد : گفته پاک است اصلا؟

شاگرد : بله قدما دارند

استاد : به این معنا که یعنی وجوب اجتناب دارد .

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : من حرفی ندارم آخه یک نکته هست احکام وضعی و تکلیفی در سیر تاریخ علم به زمان ما رسیده بینش شده یک دیوار و الا در بین قدما که بکار میبردند گاهی به جای همدیگر به کار میبرند. یعنی طاهر یعنی عدم وجوب اجتناب نه طاهر یعنی به معنای یک حکم وضعی اصطلاحی در عالم فقه و اصول امروز ما این باید استظهار بشود در کلام ابن جنید. چون ایشان جز قدیمین است دیگر از شیخ مفید هم جلوتر آن جلو جلو هاست و همچنین بعدی هایش . ببینیم این که میگوید پاک یعنی به همان حکم شرعی یا نه پاک یعنی چون شارع فرموده که از ان می توانی اجتناب نکنی برای نماز خواندن؛ پاک اینجوری به معنای معادل حکم تکلیفی. نه حکم وضعی که ما میگوییم. آیا آن هست ؟ باید به عبارتشان مراجعه کنیم. شما مراجعه کردید یادتان هست؟

شاگرد : حالا می اورم

50:28

استاد : علی ای حال این ، ممکن است عسر و حرج این جور باشد حالا الان این عسر و حرجی که برای خون ها نوع هستند اما یک جاست که عسر و حرج را مگیذاریم گردن خود مکلف ؛ میگوییم متنجس منجس است تا هزار واسطه هم الا اذا انجرّ الی العسر اینجا دیگر معین نکردیم نوع خاصی را میگوییم هر کسی خودش نگاه کند یک کسی است 5هزار واسطه هم خورد عسری هم ندارد منجس است یک کسی هم سه واسطه شد برای او عسر است تمام شد این اخیره با این هایی که من عرض کردم این چند روز تفاوتش روشن میشود الان این اخیر که برای خودش عسر پیدا شده این مربوط به چیست؟ یعنی ببریمش واقعا در انشا. من این را عرض میکنم اخه معلوم است این موارد در انشا نمی آید ما چه جوری بگوییم؟ این بود که عرض من این است که اینجا اصلا شارع ولو می فرماید بگوییم لسان شرع هم آمده گه بگوییم الا اذا انجر الی العسر اما این عسر یاد دادن امتثال است اصلا کاری با انشا ندارد این میخواهد خودش انشا بفرماید الا اذا انجر این آیین نامه اجرایی است نه تقنین اخه لایحه قانونی یک چیز است آیین نامه اجرایی یک قانون یک چیز دیگری است لسان شارع دارد بعضی وقت ها آیین نامه اجرایی ... اینجوری آی مکلف اینجوری عمل کن امتثال را خودشان به ما یاد دادند همان طوری که امر شده امر طبایع معلوم است بعضی زمان ها دست ما را می گیرند در امتثال راه امتثال عقلایی خوب آسان یادمان میدهند بگوییم نه امتثال هم که دارند یادمان میدهند دارند تشریع میکنند اخه امتثال یاد دادند که سنخش با تشریع تفاوت دارد.

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطییبین الطاهرین

شاگرد : ؟؟؟؟ نجاست کثیره یا ؟؟؟ آن هم باز بگیریم ؟؟؟؟ مقام امثتال؟ حالا دو مورد را شارع دست گذاشته تمثیلا تا یاد بدهد دو مورد را دست گذاشته. اگر این جور بشود باید هر سه تا دلیل یک جور باشد این دو تا هم به انشا برنگردد

استاد : آن برای این است که باید ببینیم یک تحلیلی بکنیم که هوهویت عسر و حرج مبربوط به کجاست! ان هایی که من قبلا عرض کردم

شاگرد : متوجه شدم در یکی شما زدید به امتثال

استاد : آن را زدم به امتثال آن ها را زدم به نوع خود شارع دخالت کرده

شاگرد : به نوع زده خود شارع دخالت کرده نه اینکه بخواهد انشا محدوده کند بگویند من اصلا آن جا حکم را بر میدارم او هم دارد میگوید بابا نه از باب نمونه وقتی به عسر میرسد من شارع دارم یادتان میدهم مربوط به امتثال است اجتناب ندارد این را حالا شاید بشود ؟؟؟؟ استاد ببخشید این بحث ریای بعد العمل مبطل است؟

استاد : میگویند مبطل نیست

شاگرد : میگویند الان طرف نماز رفته خوانده

استاد : ثوابش از بین برود را در عروه دارند

شاگرد : آقای بهجت باطل نمیدانند؟

استاد : آن نماز که صحیحا واقع شده کار بعدیش حرام است ثواب نماز هم پایین می آید اما اینکه بگوییم واجب است دوباره اعاده کنیم اخه مبطل ثواب اینها یک چیز است اما مبطل شرعی که بگوییم یجب علیک قضائه اینجوری ، نه. قضا ندارد.

شاگرد : این پوست و اینهایی که میگویند کنده بشود نجس است بعد میگویند یک عنوانی می آورند اگر وقت کنده شدنش رسیده باشد این چجوری فهمیده میشود بعضی ها درد را معیار قرار دادند ولی ایشان حاج آقا ...

استاد : لذا حاج آقا یک احتیاطی دارند در غیر موارد عسر و حرج از کل اینها این برای همان استصحاب است این میزان است که حیات داشته باشد عضو مبان من الحیّ که مبان هم حیّ است نه ناخنی که ... مبان من الحیّ که حی است این میزان است بقیه اش می شود علائمش. چطور بفهمیم حیّ است وقتی کندید سوخت مثلا

شاگرد : طبق نظر آقا چی شد چطور ما بفهمیم به آن مرحله رسیده

استاد : ایشان میفرمایند در غالب این چیزهایی که کنده میشود در آن جایی که سیره متشرعه قطعا نیست و عسر هم ندارد با این دو قید میگویند احوط این است که اجتناب کند. در جامع المسائل هم دارد این به پشتوانه همان استصحاب است که حیات که داشته و حالا آمده حکم چی را داشته الان آن رفته یا نه میگویند اگر سیره داریم ...

شاگرد : می رود حمام پایش خیس خرده این کف پا این همین جوری الان ...

استاد : اینها دیگر سیره است سیره مسلم است

شاگرد : پس سیره میگوید پاک است ما هم بگوییم پاک است دیگر آن جا که خلاف سیره باشد احتیاط است؟

استاد : میگویند در ان جایی که سیره قطعیه هست که اجتناب نمی کنند متشرعه و آن جایی که عسر دارد آن هم غیر ... در غیر این موارد احوط تازه احوط دارند.

شاگرد : آقای وحید من شنیدم که ایشان در این ها کلا پاک می دانند یعنی میگویند آقایان چون احتیاط دارند ایشان فتوا دادند که ...

استاد : حتی اگر حیات دارد؟ یعنی بسوزد؟

شاگرد : آقای تبریزی در ذهن من بود اگر کندن بشود پاک است همان موقع حتی بسوزد هم درلسان شستن گاهی وقت ها پیش می آید مثلا بنده خدا ناخنش میگیرد یک تکه ... حاج آقا این جا استصحاب نجاست ... استصحاب بقای حیات میشود دیگر؟ در نتیجه استصحاب نجاست میشود. این میشود مثبت اینجا هم که آقا اصل مثبت را قبول ندارد.

55:47

استاد : نه بعضی موارد هست که مثلا نزد ... واسطه خفیه است اینطوری است که اقای شریعت حاج آقا میگفتند ایشان ردیف می کردند آقای شریعت چیزهایی را که سوال و جوابش معادل هم هستند تا طرف این را میگوید این هم فوری کنارش این را میگوید یکی اش میگفتند میگوید که این اصل مثبت است آن هم فوری میگفت واسطه خفیه است

شاگرد : الان اگر واسطه خفیه است یک مورد حالا من پرسیدم ؟؟؟ گفتم مثلا صورتمان خون دارد میاید همان موقع هم میگیریم زیر شیر بعد که می آییم این ور می بینیم دوباره خون دارد می آید خب این جا استصحاب چی میشود؟ استصحاب استمرار خون میشود. و این را یک بار پرسیدم اقای غلامی بود که میگفت این یک نحوی مثبت میشود پس فقط آن جایی که یقین داری الان چیز شده پاک است نمیخواهم اصالت الطهارت آن را جاری کنم نگاه استصحاب این هم عرف بگیریم ...

استاد : استصحاب جریان برای مثلا آب چشمه و اینها خوب است میگویند چشمه می آمد عرف و حیوانات هم ...

شاگرد : خون هم جریان دارد دیگر تا وقتی علم به قطع شدنش ؟؟؟
استاد : نه ؛ خون اتفاقا ریختش به ریخت بند آمدن است یعنی خدای متعال طوری قرار داده فوری شبکه ها درست میکنند راه را می بندند چیزی که میدانیم ریختش به این است که بند بیاید کجا استصحاب میکنیم

شاگرد : استصحاب استمرار نمی شود؟ عرف واقعا این جا چه میگوید؟ عرف میگوید استمرار

شاگرد2 : یقین به قطع که نداریم استصحاب فقط در جاهایی کهظن است تکرار میشود استصحاب 25 درصد هم اجرا میشود

شاگرد : عرف میگوید خون دارد می آید تا وقتی قطع پیدا کنی قطع شد

استاد : چشمه آب باید یک چیزی این ... اما

شاگرد : عرف که فرق بین آب ... الان چشمه آب و ...

شاگرد 2 : استحصحاب ظن نوعی میخواهد؟ یعنی از باب امارات آقا میدانند؟

استاد : اماره میدانستند

شاگرد : یعنی اگر ما 25 درصد ... 25 درصد این جریان دارد 75 درصد ندارد این دیگر استصحاب جاری نیمشود ؟

استاد : از باب ظن میداسنتند اما حالا خصوصیات را چطور پیاده کردن قسمت استصحاب اصول نشده نمی دانم چاپ شده یا نه. 4 جلد است ... در این بعضی نرم افزارها آوردند متن اصولشان هم هست اما خب این کتاب بشود چیز دیگر

شاگرد : داخل بینی خون است بعد دو ساعت گذشته معمولا یک چیزهایی می آید رویش می گیرد بعد خب این چجور میشود اگر آب بکنیم داخل بینی بیاید بیرون این آب نجس است؟ این واسطه خفیه است؟ این اصل مثبتش واسطه خفیه میشود؟

استاد : که حاج آقا احتیاط دارند؟

شاگرد |: احتیاط به خود خون دارن ایشان میخواهد بگوید یک چیزهایی روی خون گرفته

شاگرد 2 : خون را بگیرد داخل است دیگر نجس نیست که روی خون گرفته شده با آن کثافات بعد آب بکنیم داخل این بیاید بیرون پاک است منتها ما نمیدانیم رویش را گرفته یا نه؛ آب را میکنیم داخل می اید بیرون بعدا می بینیم این خون داشته مثلا

استاد : مماسه آب را با خون شک داریم اصل عدم ش است

شاگرد : استصحاب این است که کثافاتی روی این را نگرفته این هم مثل همان خفیه ای که می فرمایید همان است اصل مثبت واسطه خفیه

شاگرد 2 : همان خون داخل بدن پاک نیست؟

شاگرد 3 : اقای بهجت احتیاط میگیرند که پاک ؟؟؟
استاد : ما الان اتصال میخواهیم. میخواهیم که این آب برسد به خون نمیدانیم رسیده یا نه

شاگرد : خب شما چرا استصحاب الان نمیکنید که این خون چیزی رویش نبوده استصحاب هم بکنید که الان هم نبوده

شاگرد 2 : حاج آقا دارند اصالت الطهارة جاری میکنند. استصحاب جاری نمیکنند که

شاگرد : خب استصحاب را چه کارش میکنند؟

شاگرد 2 : مثل سنگ دستشویی که شما نمی دانید هیچ ؟؟؟استصحاب جاری نمیشود درست است؟

شاگرد : ان استصحاب را چه کار میکنید.؟ این خون آمده بعدش آمده رویش آشغال گرفته ما استصحاب میکنیم که این خون هنوز چیزی رویش نگرفته آب هم که رفت خورد به این

استاد : ان چیزی که عرض میکنم این است غیر آن میگویم این خون این جا می گویید خونی هست آب رفت بالا رسید یا نرسید؟ من که ندیدم

شاگرد : خب عیب نداره استصحاب را میتوانیم رهایش بکنیم از آن طریق نمیرسیم بهش ولی به هر حال استصحاب ...

استاد : نمیگویم به خاطر وجود مانع شما میگویید چون آشغال آمده رویش ؛ من اصلا کاری به آشغال ندارم میگویم اب رفتم در دماغ من خوردم تمام شد

شاگرد : ما حالا از آن جهت یقین داریم که به آن ...

استاد : ما که نداریم ...

شاگرد : من که دارم حالا یقین این را میشود کاری اش کرد از این ناحیه؟

شاگرد2 : شما بهتر است یقین نداشته باشی

شاگرد : این آب را کرد بالا میشود یقین کرد که استصحابی که آقا اصل خفیه میداند

استاد : اینجوری اگر بخواهید درستش کنید که مثلا واضحترش خون قطعا میدانم اینجا هست دست ما خیس است میگذارم روی اینجایی که میدانم قطعا خون است الان هم هست احتمال میدهم یک حائلی آمده رویش خب این احتمال فایده ندارد خون اینجا هست هم استصحاب هست هم بقای آمدن یک حائلی ؛

شاگرد : بعد آقا در این فتوا میدهند که این اجتناب این ها لازم است یا احتیاط است؟

استاد : اینجور من نمیدانم دیگران چه میگویند این اندازه ای که من احتمال میدهم بله از حاج آقا سوال ... اینجوری ها با این خصوصیات این فروضی که شما میگیرید با همه این فروض بله. این جور چیزی احتمال میدهم ؛ این احتمال گفتم فایده ندارد

60:30

شاگرد : در تعارض استصحاب با اصالت الطهارة چه میشود؟

استاد : استصحاب مقدم بر اصل است اگر باشد. آن ها گیری ندارد

شاگرد : در این واسطه ها روایت داریم که مثلا 3 تا 4 تا یا نه فقط همان بحث عسرو حرج است یعنی ؟؟؟

استاد : این را من مطرح کردم برای اینکه ببینید لسان سه جور است اینها را دوباره من یک چیزی عرض میکنم شبیه ؟؟؟ من نگفتم سه تاست. من گفتم سه تا لسان است تحلیل باید بکنیم حالا این بعدا ماندند که این عسر چه جور چیزی است؟ مربوط به انشا میشود؟ الان لسان که این سه تا شد.

شاگرد : نه خود روایت سه تا بیان شده؟

استاد : همین را عرض کردم دیگر؛ یکی میگویند و لا یرید بکم العسر – یکی هم خون قروح و جروح را اجتناب نکن – یکی هم میگوید نه متنجس منجس است الا اذا انجر الی العسر. آن عسر شخصی است که اصلا مربوط به خود مکلف است هر کسی در آن مختلف است این خون قروح و جروح دیگر رفت . کلی عسر هم که فرموده برای هر جایی احکام جای دیگری که عسر باشد شما می توانید حرفش را بزنید این عسر برای کجاست؟ برای عالم انشا است؟ قید موضوع دارد درست میکند؟ برای فعلیت دارد حرف می زند؟ برای امتثال است؟ این سوال ما بود.

شاگرد : حالا جدای از بحث علمی اش بحث فقهی اش که مثلا مسئله شرعی ... این سه تا روایتی چیزی دارد در مورد متنجس که نجس میکند؟ یا نه همین فقها ... چون من دیدم فتوا یادم نیست کی ...

استاد : در مورد خصوص تنجس میخواهید بگویید؟ آن مشهور گفتند. دلیل خاص ندارد

شاگرد : واسطه سوم دیگر منجس نیست دیگر

استاد : سوم و دوم ندارد این مصباح الفقیه حاج آقا رضا نسبتا مفصل وارد میشوند. ایشان بنظرم خودشان زمان ایشان قائل نداشته خیلی با ترس ، ولی مطرح میکنند میگویند مشهور مخالفة المشهور مشکل لکن مخالفة الدلیل أشکل. ایشان در این شرع میکنند خدشه کردن که ...

شاگرد : که میگویند اگر 100 تا هم بشود از این ور ....

استاد : مشهور میگویند اگر منجس بشود 100 تا هم هست ایشان از آن هایی است که میگویند از دلیل خلاف این استفاده میشود حاج آقا حرف صاحب ضوابط را می آوردند ؛ صاحب ضوابط جلوتر از حاج آقارضا بودند ایشان همان طبق مشهور ادله ای می آورند برای اینکه منجس هست خود حاج آقا هم فتوایشان بود این ولی خب از حاج اقا رضا و بعدش حاج آقا رضا در حاشیه دارند که من زمان ما مثلا نفر دیگری هم گفته اینجوری است تازه شروع شده بوده مرحوم نائینی حاج اقا میگفتند که آقای نائینی فرموده بودند من فتوایم این است که با دو واسطه شاید 4 واسطه نمیدانم این جور چیزی

شاگرد : در سومی . میگویند چهارمی دیگر نجس نیست.

استاد : نمیدانم حالا الان احالا فرمودند یادش کردم که مرحوم نائینی میگفتند فتوای من این است که با این واسطه منجس نیست بعد میگفتند که دو بار هم به این فتوا عمل کردم. جایی گرفته افتاده بودند که ... دوبار هم به این فتوا عمل کردم. مرحوم نائینی خودشان میگفتند که خلاف مشهور کردم. زمان آن ها ... الان هم معروف نیست ؟؟؟ خیلی نمیدانم الان فتوای الانی ها رساله ها را ندارم نمیدانم شکسته شده در اینهایی که رساله میخوانند این حرف که واسطه را دیگر منجس ندانند یا نه همان نظر حاج اقا است نظر مشهور که متنجس منجس است

شاگرد : اقای بهجت که سر درس من یک جلسات نبودم بچه ها بودند آن جا حسابی سان دادند که نه ؟؟؟

استاد : که منجس هست یا نیست؟

شاگرد : نیست! گفت بله خود متشرعه هم کانه اینجور است ارتکازشان

شاگرد 2 :: متشرعه که میگفتند 5-6 تا بشود دیگر یقینا ... توجهی ندارند

شاگرد : کلا اصلا میگفتند منجس کلا حتی اولی را ظاهرا گفته بودند

استاد : من ولی باز ...

شاگرد : سه دسته کرده احکام را یکی ...

استاد : عبادات و معاملات ...

شاگرد : آمده پایین گفته بود در این پایین مثلا دیگر ...

استاد : عرض کنم که ولی من با اینکه دو سه بار همین جور چیزی را شنیدم ولی نسبت نمی دادم به ایشان چون حرف های بحثی غیر از آن است که ... آخرش ما حتی نتوانستیم به فتوا ... به احتیاط هم مسلم نشد برای ما. بعضی ها را میگفتند بعدا میگفتند من نوشتم حتی برای الاعلی فالاعلی را اشاره کردند وسیله هم مثلا تذک بدهید. آن دیگر مطمئن شدیم برای این نشد حتی من اینجا گفتم که حاج آقارضا میگویند که مخالفت مشهور مشکل ... فرمودند کجایش مشکل است! یعنی حتی این مشکلش هم گفتند نیست ت این اندازه ! مخالفت مشهور مشکل میگفتند کجای مشکل است! وقتی که واضح است مطلب.

65:18

شاگرد : ولی باز دوباره فتوا ندادند

استاد : ولی من برایم صاف نشد که مثلا حجت باشد یا نوشتند یا به عنوان من نمیدانم

شاگرد : میگویند اگر عسر و حرج شد در این واسطه ها وضعا رفع میشود

استاد : حتی یک نکته خیلی جالبی این اواخر باز ... فرمودند این جوری اگر سخت گیری بشود موجب تجری میشود این هم خیلی نکته قشنگی است یعنی عملا متشرعه ای که بیندازیمشان به یک چیز اینجوری که همه دنیا برایش نجس باشد این دیگر میگوید بابا نجس طوریش نیست وقتی ... خیلی نکته قشنگی است خودشان فرمودند که این جور صحبت کردن موجب ...

این را حاج آقا فرمودند خیلی قشنگ بود موجب تجری میشود

شاگرد :این احکام اولیه و ثانویه میگفتید شاید فردا عمر نداشتیم بگوییم مثل اول فرمودید که وضویی که منذور باشد این می آید روی عنوان وضو یعنی عنوان ثانوی روی خود عنوان ... ولی مسئله ای که در باره نگاه فرمودید خود نگاه به عنوان اولی فی حد نفسه اشکالی ندارد

استاد : این داشتم توضیح مقابلش را میدادم

شاگرد : ولی انگاهی که همراه آن لذت باشد آن میشود حرام خب این هم روی عنوان اولی قرار گرفته یعنی این عنوان ...

استاد : نه دیگر ریبه؛ ریبه

شاگرد : التذاذ یک چیز دیگر است

شاگرد 2 : نه اگر نگاه نباشد ...

استاد : یعنی نه به عنوان نگاه یک وقت است میگوییم این ریبه اشکال دارد ولو در محدوده دید فقط صدا بشنود ببینید باز ...

شاگرد : یعنی صدایی که در آن لذت باشد باز دوباره میشود حرام؟
استاد : بله صدا هم باز میشود ریبه. استماع صوت اجنبیه اشکال ندارد مگر ریبه باشد پس میگوییم ریبه عنوان ثانوی ؛ عنوان ثانوی یعنی چی؟ یعنی عنوانی بیرون از دیدن شنیدن یک چیز دیگری برای خودش ثانوی یعنی این بخلاف اینکه بگوییم ثانوی یعنی حتما باید روی آن قبلی بیاید علما که میگویند ثانوی منظورشان این است یعنی عنوانی است بیرون از آن عنوانی که ما داریم بحثش میکنیم. بیرون منظورشان است نه سوار !

شاگرد : گرچه در این مورد نگاه سوار میشود

استاد : نه !برای صوت هم میشود, این خودش اشکال دارد خودش فی حد نفسه این ریبه است که اشکال دارد. حالا روی نگاه بیاید می آید بله. آن روی سمع بیاید می آید روی حرف بیاید می آید .



شاگرد : تا خلوت است من نرسیدم از شما در مورد آقای صافی بپرسم ؟؟؟؟

استاد : حاج علی آقا؟

شاگرد : چه مقدار شما اطلاعات دارید راجع به ایشان؟

استاد : من که خودم خدمتشان نرسیدم میگفتند نزدیکان حاج آقا که ایشان در مثلا رجوع احتیاطات نظر به ایشان دارند همان وقت چندین سال. و آنی که خودم با چشم خودم دیدم خب محسوس بود عنایت حاج آقا به ایشان از حاج آقا هم بزرگتر هستند دو سال. بعد اینکه این منزل آمدند آقای حاج علی آقای افتخاری گلپایگانی ایشان می آمدند آن جلسه که بود کانه محال بود که حاج آقا برسند می نشستند از ایشان می پرسیدند آقای صافی چطور هستند؟ چون گلپایگانی بودند آن جلسه اول گاهی میگفتند خوب ان گگاهی میگفتند من خبر ندارم من یادم است یک 5- 6 جلسه گذشت دیدند این حاج آقا این خبرهها نیست همین می نشینند ااحوال آقای صافی را ... آن وقت دیگر معلوم بود روز 4 شنبه اش می رفتند تلفنی چیزی دامادشان که یک حرفی داشته باشند به حاج اقا بزنند. چون میدانستند حاج اقا همین هم بود تا آخرین سال ها نمیشد . می نشستند میگفتند آقای صافی ... ایشان هم خبر داشتند میگفتند دامادشان یا ... امثال این ها جواب می دانند که حرفی برای حاج آقا داشته باشند

شاگرد : علت اینکه ایشان عنایت داشتند اینجوری یا ... چیزی فرمودند شخصیت ایشان ؟؟؟؟

استاد : نه ؛ میگفتند یک وقتی گفتند که مستشکلی که بفهمد درس آقای بروجردی را ایشان بودند اینجور تعبیری مثلا نقل شده

شاگرد : خود حاج آقا هم زیاد درس آقای بروجردی نرفتند

استاد : خود حاج آقا نه ولی خب رفتند. همان فی الجمله که آقای علی آقای صافی اشکال میکردند دیگر متوجه میشدند. یکی دیگر از آقایان در جایی بود و همین من گفتم از من پرسیدند گفتند ایشان چه کردند؟ گفتند که من بودم درس اقای بروجردی هر دو برادر اشکال میکردند مثلا بزرگتر اگر شروع میکرد دومی هم ادامه میداد گفت معلوم میشود آن عنایت حاج آقا یک چیزی بیش از صرف اشکال است

شاگرد : حاج اقا ایشان قبلا سنش زیادتر بوده زمانی که ایشان مجتهد میشده قاعدتا بقیه مجتهد نبودند بقیه از مراجع ولی خب اعلمیت ان موقعش ثمره شرعی نداشته برای ما اعلمیت نسبت به همه نبوده نسبت به اینها بوده این اعلمیت هم سبب شرعی ندشته استصحاب این اعلمیت امکان دارد برای ما یا نه؟

استاد : من نمیدانم حالا مبانی چیست آن جور که ما کفایه مباحثه میکردیم استصحاب خیال میکنیم مانعی ندارد آن ترتب ثمره و این ها من سر جایش عرض کردم اینها یک چیزهایی بود که یک مبانی اتخاذ کرده بودند خیلی دست و پا گیر شده بود برای فرار از مضیقه ها این ها را در آورد ه بودند که نمیدانم اثر شرعی و از این ... نه اینجوری ها. اینجوری به ذهن می آمد که مانعی ندارد استصحابش .

شاگرد : ولی طبق نظر مشهور مانع دارد

استاد : نمیدانم هر کسی خب مشهور اینجوری الان نداریم شما مشهوری که میگوید منظورتان از مشهور کیست؟

شاگرد : یعنی قاطبه میگویند مثلا

استاد : قاطبه کی؟ چه زمانی؟ مثلا عصر شیخ انصاری؟ عصر شیخ طوسی؟ منظور این کلمه مشهور یک طور منعطف است معلوم نیست که چی از آن قصد بشود

شاگرد : منظور اینقدر که اطمینان پیدا کنیم که بخواهمیم به آن اخذ کنیم اینجوری هم تحقیقٍ هم عن تقلید است ؟؟؟
استاد : آن جور مشهوری که مثلا من عرض کنم که حتمی است آن را من نمیدانم

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : اندازه ای که آدم یادش بماند ولو شتمل بر مسامحه است

شاگرد : سوالی که در مورد ورود داشتم بحث عرض کنم ورود حالا دیروز هم فی الجمله بحث شد منتها باز بشود بد نیست گفتند ورود حالا تعبیر به رفع کردند بعد شما فرمودید که دفع است . گفتند رفع حقیقی است منتها عرض کنم که با تعبد

استاد : حکومت رفع ادعایی است. مقابلش.

شاگرد : رفع ادعایی است آن هم با تعبد. ؟؟؟ بعد این که رفع حقیقی باشد از آن ور تعبد باشد اگر این را یک توضیحی بدهید از یک طرف هم تعبد است هم رفع حقیقی است ظاهرا فرق واضح بین حکومت و ورود این است که در ورود اصلا نظارت وجود ندارد. این را به عنوان فرق اساسی بگیریم؟ یا نه فرق اساسی اش همان رفع حقیقی یا ادعایی است؟

5:39

استاد : آن طوری که فرمودند برای ورود نظارت که نیست ما آن نکته اصلی در ورود که رفع حقیقی چطور حقیقی با تبعدی جور میشود رفع حقیقی یعنی بالذات خود رفع تعبد رافعش نبوده تعبد مخرج نبوده آن تعبیری که دیروز عرض کردم اما تبعد سببش بوده علتش بوده. به من گفتند یک کاری بکن من وقتی این کار را انجام میدهم دیگر ان موضوع نیست برای صله رحم چطور عرض میکردم ؟ مولا به من میگوید برو حج وقتی گوش به حرف بدهم بروم حج دیگر نیستم در شهر خودم تا واجب بشود بر من صله رحم. رفع است حقیقتا من دیگر الان موضوع صله رحم که پیششان باشم صله کنم نیست موجود رفتم فرض هم میگیریم پست و نامه و اینها هم رابطه ندارم مثل زمان قدیم که بتوانم با آن با فاصله دور هم صله رحم کنم خب حالا که رفتم این موضوع دیگر نیست وقتی این موضوع نیست حقیقتا نیست؟ یا تعبدا نیست؟ حقیقتا نیست. اما من که رفتم آن جا به تعبد به کار شرعی به حکم شرعی رفتم؟ یا نه یک ادعا و به تعبد رفتم؟ یعنی تعبد به من دستور ی داده کاری انجام دادم که آن تعبد به امر شارع سبب این شده که من از تحت موضوع دررفتم پس حالا رفتم حج حالا دیگر صله رحم تحت موضوعش نیستم واقعا نیستم نه تعبدا نیستم به خلاف أنت چون کثیر الشک هستی لستَ بشاک من شک دارم می بینم وجدانا شک دارم اما به حکومت ! میگویم احکام شک را ندارم یعنی ادعا میکنم شاک نیستم پس احکام هم خودش می رود به این بیان.

شاگرد : در تخصص گفتم رفع حقیقی منتها لا بواسطه ...

استااد : خروج حقیقی است رفع است در تخصص؟ مثلا میگویم اکرم العالم زید جاهل مسلم را شامل نیست زید جاهل تخصصا از تحت عالم خارج است. این رفع حکم نیست این خروج است

شاگرد : در همین کتاب ؟؟؟ تعبیر به رفع داشتند

استاد : برای تخصص؟ شاید میخاستند وحدت سیاق و واژه باشد رفع و رفع و رفع عن متعلق ... بله ممکن است ادم برای اینکه مثلا یک کلمه رفع بکار ببرد با اختلاف متعلق ذهن متشدد ... ممکن است ولی حقیقتا تخصص خروج است حتی ببخشید خروج هم درست نیست

شاگرد : دفع که از رفع نزدیک تر است

استاد : دفع و رفع و حتی خروج هم نیست!

شاگرد : اصلا شاملش نمی شود که بخواهد خارج بشود. عدم شمول است

استاد : عدم شمول غیر از خروج است ؛ خروج یکی چیزی کانه قبلش در آن خوابیده که داخل است خارج میشود زید جاهل

شاگرد : میگویند خارج است تخصصا

استاد : خارج است تخصصا مسامح است باید تعبیری که مطابق خودش باشد باید بگوییم تخصص زید جاهل از اکرم العالم خارج هست نه خارج شده است. حالا تعبیر فارسی است چیست؟ خارج است

شاگرد : در آن سیاقی که سبق دلالی و جمع دلالی و سبق مدلولی تخصص چی میشود؟ در آن سیاق اگر بخواهیم سه تایش فرمودید دیروز ، حکومت سبق دلالی است تخصیص جمع دلالی است ورود هم سبق مدلولی است حالا تخصص میشود ؟

استاد : تخصص میشود تباین مدلول یا به عبارت دیگر تخالف مدلولی. تخالف به همان اصطلاحی که در منطق بود در منطق بود تماثل ، تخالف ، تقابل. تخالف مدلولی یعنی او یک چیز میگوید او هم یک چیز دیگر. او میگوید عالم را اکرام کن زید هم عالم نیست اصلا تخالف غیراز سبق است یا فلان است اصلا این ...

شاگرد : بحث تخصص که مطرح شد فکر کنم به خاطر اینکه تخصیص و اینها مطرح شده این هم مطرح کردند و الا اصلا تعارض نه ...

استاد : تخصص هیچ کدام اینها نیست اصلا ربطی به بحث تعارض ندارد.

10:21

خب ! حالا دنبال فرمایش ایشان من یکی دو تا سوال طلبگی مطرح کنیم و برویم ... ایشان فرمودند که

بسم الله الرحمن الرحیم

کما هو مطرد فی مثل الادلة المتكفلة لبيان أحكام الموضوعات بعناوينها الأولية مع مثل الأدلة النافية للعسر و الحرج و الضرر و الإكراه و الاضطرار مما يتكفل لأحكامها بعناوينها الثانوية خب ! سوال این است که شما میگویید عنوان اولی و ثانوی خب! این مقدم است او موخرچون عرف بین اینها جمع میکند. عرف چرا جمع میکند؟ رمز جمع عرف بین اینها چیست؟ این یک سوال. عناوین اولیه ثانویه یکی دو جای دیگر ایشان اسم بردند در صفحه 269 کتاب ما همین جا وقتی بحث قاعده لاضرر میکردند عبارتشان این است

و من‏ هنا لا يلاحظ النسبة بين أدلة نفيه و أدلة الأحكام و تقدم أدلته على أدلتها مع أنها عموم من وجه حيث إنه يوفق بينهما عرفا بأن الثابت للعناوين الأولية اقتضائي خود صاحب کفایه اینجوری میگویند یعنی دارند رمز جمع عرف را میگویند عنوان اولی دارد میگوید این مثلا سگ اقتضای مثلا حکم نجاست دارد شیء نجس اقتضای وجوب اجتناب دارد و امثال این ها اقتضائیٌ يمنع عنه فعلا ما عرض عليها من عنوان الضرر بأدلته كما هو الحال في التوفيق بين سائر الأدلة المثبتة أو النافية لحكم الأفعال بعناوينها الثانوية میگویند عنانوین ثانویه هم حکم مثبت داریم هم حکم نافی در این بحث اینجا الان ما هر چی گفتند نافیه است مثل الادلة النافیة للعسر و الحرج و الضرر و الاکراه و الاضطرار همه نفی است در آن صفحه آن جا در آن جا میفرمودند که سائر الادلة المثبتة أو النافیه یعنی عنوان ثانوی مثبت چیست؟ داریم یا نداریم عنوان ثانوی اما مثبت؟ عنوان ثانوی رافع ...

شاگرد : مثلا چیزی مستحب است میگوییم که به عنوان ثانوی واجب میشود

استاد : به عنوان ثانوی واجب میشود چجور؟

شاگرد : ؟؟؟
استاد : خود صاحب کفایه در باب عام و خاص این را میفرمایند که و التحقیق یقال أنه لا مجال لتوهم الاستدلال بالعمومات المتکفلة لاحکام الثانویة فی ما شک من غیر جهة تخصیصها اذا اخذ فی موضوعاتها بعناوینه الاولیه کما هو الحال مثال می زنند فی وجوب اطاعة الوالد یک کاری است فی حد نفسه مباح است اما از باب اینکه میخواهی اطاعت والد کند میشود واجب این را میگویند عنوان ثانوی مثال زدند و الوفاء بالنذر فی حد نفسه کار مستحب بوده از باب وفای به نذر میخواهم منظورم این است که اینجا که گفتند مثبت است در جلد اول مثال زدند برایش خودشان

شاگرد : استاد ! نافی منظور این است که رفع حکم کند و تبدیلش کند به مباح؟ اگر این جوری معنا مکنیم نافی را مثبت الان دررفع حرج هم میتواند مثبت باشد. حرج یک وقت به مرحله ای میرسد که حکم را بر میدارد مثل فرض کنید خوردن شراب یک جوری مضطر میشود که جایز میشود یک وقت اصلا واجب میشود این میشود مثبت یا نه؟

استاد : بله واجب شدندش حالا از باب حرج هست یا نیست ابتداءً اونی که منظورشان است رافع حکم قبلی است حالا بعد اینکه آن را برداشت دنبالش هم چیزی می آورد یا نه ساکت هستیم

شاگرد : مثلا اضطرار شرب مثلا از تشنگی دارد هلاک میشود.

استاد : بله حفظ جانش اکل میته

شاگرد : این هم ثانویه اس ت دیگر

استاد : یعنی ثابتین مثبت است یعننی حکم جدیدی را برای او می آورد به نحوی که دارد الزام هم میکند

شاگرد : یک چیز نمی تواند هم نافی بشود هم مثبت ؟ حتما باید دو حیثی بشود؟ دو تا بشود؟

استاد : ملازمه ندارد امکانش هست اما این ...

شاگرد : الان حرجی که شدید میشود ...

استاد : بله به یک معنا که بگوییم احکام خمسه تکلیفیه حصرشان حصر عقلی است اگر اینجورباشد لازمه عقلی رفع حکمی حتما اثبات یکی دیگراست. بله آن به ان معنا مانعی ندارد خلاصه خود صاحب کفایه مثال می زنند به چی؟ به این چند تا مثال. اطاعت والد وفای به نذر و شبهه امور مباحه از حاشیه مرحوم مشکینی هم دیروز عرض کردم از امور مثبته ادله شرط این هم ایشان گفته بودند در کلام خود استادشان آن جا مثلا نیست خب حالا سائر ادله مثبته و نافیه این ها این را ثابت میکند. ایشان فمرودند جمع بین عنوان اولی و ثانوی را عرف می کند اینجا صرفا گفتند توفیق عرفی در آن جا رمزش را هم گفتند اشاره ای کردند فرمودند الاولیة اقتضائیٌ یمنع عنه فعلا ما عرض علیه من عنوان الضرر خب ! آیا زیر کلمه فعلا بهتر است خط بکشیم یا یمنع؟ اگر فعل خط بکشیم معنایش این میشود کما اینکه در کتاب های بعضی شروح کفایه به چشمم سابق آمده که می گویند عنوان اولی و ثانوی چرا بینشان تعارض نیست و مطردٌ؟ اینجا فرمودیند میگویند چون عنوان اولی اقتضایی است فی حد نفسه دارد میگوید من اقتضای وجوب دارم اما عناوین ثانویه فعلیت را می رساند میگوید من بالفعل هستم خب عنوان اقتضایی یک انشای اقتضایی واقعی است او میگوید من بالفعل هستم آیا این جوری است مطلب؟ چون عنوان ثانوی بالفعل است و عنوان اولی فقط انشا و اقتضاست عرف بینش جمع میکند میگوید بالفعل که نمی تواند یک بالفعل با اقتضا منافات پیدا کند. این یمنعه فعلا ما عرض ... این برای فعلیت است چون بعضی شروح هم حالا اگر شما همین را گفتند که جمع این به چیست؟ به اقتضا و فعلیت خیال میکنی که این اقتضا و فعلیت شاید مقصود ایشان هم نباشد حالا ببینید اقتضا و فعلیت که خودش اول الکلام است شما میگویید عرف چرا بین عنوان اولی وثانوی جمع میکند؟ او اقتضاست و فعلیت خب چرا او فعلی نباشد او اقتضا نباشد آخه باید یک وجهی داشته باشیم بگوییم این عنوان ثانوی بالفعل است هر حکمی یک انشا دارد یک فعلیت دارد روی مبنایی که معروف هم هست

شاگرد : ؟؟؟ روی عنوان میگیرد روی طبیعت گرفته طبیعت اقتضا ایجاب میکند ؟؟؟ این کاری که الان حرج بهش پیدا کرد شرایط بیرونی اش فراهم شده

استاد : خب عنوان اولی اش هم شرایط بیرونی اش فراهم است ضررهم عنوان بیرونی اش فراهم است پس میشود تعارض چرا جمع؟

شاگرد : نه دیگر وقتی میبرید روی عنوان کلی این فرد را که لحاظ نکرده این فرد هم در آن هست

استاد : اتفاقا در حقائق مرحوم آقای حکیم دو سه تا جمع برای عناوین اولیه و ثانویه می فرمایند یکی اش این است میگویند عناوین ثانوی با اولی تعارض میکند تعبیرشان این است در حقایق میگویند این جا تعارض میکند عرف چرا جمع میکند؟ عرف می بیند که اگر من دلیل ضرر را عمل نکنم هیچ جا برایش نمی ماند تعارضش را قبول میکند نه اینکه اصلا او اقتضاست اوبالفعل است قبول دارند که هر دو موضوعش محقق است هر دو شأنیت فعلیت را دارد عرف میگوید خب اگر من ضرر را بگویم این که اقتضا دارد این هم که ضرر من بیایم دست از ضرر بردارم بخواهم او را بگیریم هیچی تهش برای ضرر نمی ماند پس نفی ضرر چی شد؟ پس معلوم میشود خود عنوان اولی هم فعلیتش محل کلام هست خب چرا این بالفعل هست او نیست ؟ هر دو بالفعل هستند معلوم میشود من اینجور خیالم میرسد آن نکته ای که استاد شارحین نمیدانم کدامشان بودند یا استاد استادشان که فرموده در آن قبل زیر کلمه یمنع بایدخط بکشیم اصلا مطلب زمین تا آسمان تفاوت میکند. ببینید صاحب کفایه میگوید یوفق عرفا بأنّ الثابت للعناوین الاولیه اقتضائیٌ یمنع ، فعلا میگویند درست است اما خط زیر کلمه فعلا در ذهنشان کشیده نشده محور تاکید صاحب کفایه یمنع می باشد یعنی میگویند یک کاری که اقتضایی است می گوید من اقتضای حرمت دارم وجوب دارم اما این مقتضی ممکن است برایش چی بیاید؟ مانع بیاید ریخت مانع جلوگیری است عرف وقتی می بیند ضرر مانع از اوست خب میگوید مانع جلوتر از اوست مانع ، مانع است دیگر ؛ نمی شود بگوییم که چرا مانع جلو بیفتد مقتضی برود کنار خب معنای مانع این است دارد میگوید من نمیگذارم بیاید. یمنع یعنی تاکید صاحب کفایه روی چیست؟ که دو تا حکم است ریخت یکی میگوید این من مقتضی وجوب هستم آن یکی میگوید من مانع وجوب هستم مانع که نمیشود بگویند که مقتضی زورش بیشتر است اصلا معنای مانع این است که زورش بیشتر از مقتضی است معنای مانعیت این است وگرنه مانع ، مانع نخواهد بود. خب وقتی عرف به دو تا دلیل نگاه کند یک دلیل شارع میگوید این موضوع حکمش این است آن دلیل شارع میگوید من جلوی این را میگیرم خب عرف نمی آید بگوید که دو تا دلیل تعارض میکنند او میگفت من مقتضی این هستم او میگوید من جلوی این مقتضی را میگیرم به عنوان مانع خب عرف وقتی میخواهد جمع کند مانع را جلو می اندازد میگوید این مانع کار است

20:39

شاگرد : چرا برعکس نگوییم؟ بگوییم ضرر ؟؟؟ وارد نشود اما وقتی که مثلا دیگر آن طرف مانع باشد از این ؟؟؟

استاد : یک وقتی کلی میگوییم میگوییم ضرر باید باشد حکم شرعی آمده کما اینکه در خود ...

شاگرد : خیلی احکام شرعی هم موجب ضرر است

استاد : بله جهاد موجب ضرر است خمس موجب ضرر است اینها این مثال ها را زده بودند که حالا محل کلام بود هر کدام ولی گفته بودند بسیار لاضرر و لا ضرار فی الاسلام بسیاری از احکام شرعیه در آن ضرر است خب آن جوری میخواست از آن مرحله پیش بیاید فرمایش شما درست است اما عرض ما چیز دیگری است خود شارع دارد میگوید من برای حکمی که قرار دادم ضرر را موجب رافع او قرار دادم این ... خود عرف دارد می بیند شارع فرموده من احکامی دارم بعدش هم اگر ضرر شد نه یعنی این ضرر را مانع می بیند عرف میگوید تمام شد دیگر مانع یعنی مانع اصلا مانع که نباید مقدم بشود بر مقتضی ؛ کیان مانع خودش جلوگیری از اقتضای مانع است تمام شد. این چیزی که از عبارت صاحب کفایه بر می آید حالا ولو سوال ادامه دارد این یمنع پس این که بعضی در عبارات هست فعلا را رویش تاکید کردند کلام صاحب کفایه به این برگرداندند که عنوان اولی مقتضی عنوان ثانوی فعلیت دارد این شاید اصل کار نباشد؛ عنوان اولی مقتضی عنوان ثانوی مانع کار است

شاگرد : استاد اگر سوال این اشکال پیش بیاید که از کجا بفهمیم یک چیزی مانع هست یا مقتضی است ملاکش همین است که مانع یک چیزی است که فعلیتش به مرحله آخر رسیده یعنی تاکید شارحین و صاحب کفایه شاید روی همان فعلیت باشد از کجا بفهمیم یک چیز مانع هست؟ همان حکمی که به فعلیت رسیده به خلاف آن حکمی که هنوز در آن مرحله اقتضاست. درست است که مانع دیگر سوال نیمکنند اما از کجا بفهمیم این مانع هست آن اشتباه پیش نیاید. چرا قاعده لاضرر اگر بگوییم مقتضی بقیه احکام

استاد : خب دو مرحله این فرمایش شما یکی آن هایی که من این چند روز گفتم حالا واردش نمی شویم برای اینکه فعلا روی چیزهایی که معروف است صحبت کنیم الان روی همان چیزی که می دانیم الان شما میگویید این بالفعل است فعلیت دارد مانع. فعلیت یعنی چی ؟ باید معنا کنی دیگر. علی ای حال در عالمی که شارع در نظر میگیرد احکام را مجموعه اموری را که در نظر میگیرد حکم را روی او می آورد شما اسمش را میگذارید موضوع مکلف مستطیع کذا با همه خصوصیات موضوع اصطلاحی این بود دیگر به معنای متعلق المتعلق نه، موضوعی که مکلفی بود که همه شرایط را در نظر گرفتیم حکم را روی او آوردیم خب این میشود موضوع الان بالفعل است یعنی چی؟ بالفعل چیزی نیست انطباق آن انشا بر خارج. یعنی الان یک مکلف پیدا شده مستطیع است همه شرایط را دارد وجوب حج میشود بالفعل ! خب ! اگر در این موضوع در نظر گرفته جاعل که مکلف مستطیع و همه این ها که ضرر هم در کارش نباشد لحاظ شده خب میگوییم او بالفعل نیست اصلا بالفعل نشده حکم درست است جزء موضوعش نیست مثل این که مستطیع نیست چطور وجوب حج نیست حالا هم باید ضرر نباشد این هم نیست این جور؟ یا نه میخواهیم جمع کنیم اول که حکم را می آوردیم لحاظ نکردیم عدم الضرر را الان به یک دلیل دیگری میگوییم که وقتی متضرر شدی حکم های من نیست و بعدا هم میخواهیم جمع کنیم به این معنا شما میگویید الان ضرر بالفعل است آن حکم بالفعل نیست. چرا او نیست؟ خب او هم موضوعش هست. ضرر دارد میگوید ضرر می بینی بالفعل است آن هم که در موضوعش عدم ضرر لحاظ نشده بود که یعنی وضو باید بگیری چه این آب برایت مضر باشد چه نباشد وضو باید بگیری فاغسلوا وجوهکم ؟؟؟؟ درست شد؟ فرض گرفتیم این دارد میگوید تو داری ضرر می بینی وضو نگیر خب او میگوید وضو بگیر میگوید وضو نگیر چرا این بالفعل است او نیست؟

شاگرد : فعلیت برای ضرر است یا لا ضرر است؟ لا ضرر فعلیت دارد که یعنی میگوید همیشه لسانش آبی از تخصیص است و تخصیص ....

استاد : منظور شما از فعلیت یعنی اطلاق؟

شاگرد : نه یعنی از مرحله انشا گذشته دیگر آمده ...

25:05

استاد :فعلیت برای موضوع در خارج محقق است یعنی الان من بیرون اگر اینجا آب بریزم ضرر می بینم

شاگرد : یعنی فرض شده که موضوعش محقق است و باید هم امتثال بشود

استاد : بله خوب موضوع آن یکی هم محقق است که چی؟ میگوید فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم اگر فرض میگیرید در فاغسلوا خوابیده یعنی ضرر نباشد اینکه قید موضوع بالفعل نیست او. مانعیت به این معنا اگر فرض گرفتیم ناظر نیست میخواهیم جمع کنیم آخه جمع غیر از ... جمع می خواهیم بکنیم به چی؟ به فعلیت و اقتضا فقط. اگر آن قید عدم ضرر در خود موضوع بوده اقتضاش هم درست ... چرا؟ چون اصل موضوع حکم این بوده که وضو بگیر به قید عدم ضرر تمام شد. نه جمعی نیاز هست نه هیچی.

شاگرد : : عرف از کجا تشخیص میدهد که این حکم اقتضایی است این حمک فعلی است ؟

استاد : ایشان گفتند که چون مانع می بیند. آن چون میگوید مانع این را مقدم می دارد وقتی مقدم شد ، مقدم میشودبالفعل آن یکی میشود لا بالفعل عبارت ایشان ! دیگران که معنا کرده بودند این همین سوالی بود که ... همین سوال شما را من خدمت آن آقایانی که نمیدانم کدام شرح های کفایه بود که جمع عنوان اولی و ثانوی را به چی؟ به این کرده بودند که این اقتضا آن فعلیت است سوال بود که این چرا بالفعل است او نیست؟ اگر بفرمایید که این کاشف از این است که او مقید بوده موضوعش این تا این مرحله خوب است همین که جمع عرفی کاشف از تقیید موضوع تمام احکام میشود به این یک قید ضرر کلی لبی همه دارند خب آن ها هم بالفعل نیست معروف هم همین طور است الان دیگر چون ضرر آمده آن اصلا بالفعل نیست چون این قید را دارد جمع هم به این معنا که یعنی دلیل ضرر کاشف از یک قیدی است در یک موضوع تمام احکام که وقتی ضرر آمد ، نیست. این جمع بین عنوان ثانوی و ظاهری ولی خب این خود عنوان ضرر و جمعش چند جور متصور است یکی میگوییم که لا ضرر. حالا دونه دونه اینها را میشود بحث ...

شاگرد : ببخشید قبل از این ایشان گفتند که چرا ما بر عکس نگوییم شما فرمودید خود شارع گفته ؛ خود شارع که تعبیر مانع به کار نبرد. یعنی چی ؟؟؟ او می آید میگوید که ما یعنی یک سری ادله اولیه آورد بعد هم در ذیل یکی دو تا روایت این تعبیر لاحرج و غیره را آورده اینکه حالا ما بیایم فرض برعکس هم میشود کرد نمیدانم حالا چطور ..

استاد : این که گفتید شارع مانع نگفته این همان چیزی است که من میخواهم بعدا عرض کنم که اصلا این ها اگر مربوط به یک مرحله و در عرض هم بودند این حرف هابود من میخواهم عرض کنم که اصلا ادله عناوین ثانویه با ادله عناوین ... دو جور هستند برای دو مرحله هستند

شاگرد : که شما می زنید به امتثال

استاد : به امتثال یا یک چیزهای دیگر. و لذا عرف چون این حالیش هست به ارتکاز خودش که بابا این برای دو چیز است برای دو میدان است . وقتی برای دو میدان است اصلا عرف درنگی نمی کند. نه اینکه درنگ میکند بعد می آید انیها را جمع میکند ...

شاگرد : حالا اگر بخواهیم از حرف ایشان دفاع کنیم یعنی مرحوم آخوند هم کلمه یمنع بکار برده یعنی مانع هست چرا ما برعکس نگیریم بگوییم علت چیست؟ ما اینکه صرف اینکه تقریبا برای ما بدیهی شده که یک سری احکام اولیه یک سری احکام ثانویه نه واقعا این تعابیر را بگذاریم کنار کتاب روایت را باز میکنیم همه این هار ا کنار هم می بینیم یعنی یکسری ادله می آیند احکام را اثبات میکنند یک سری ادله هم می آیند میگویند نه ! نفی حرج و عسر و اضطرار و این ها می کنند. این چجوری میخواهیم این را مقدم بر آن بکنیم؟

استاد : آن آقای حکیم بود در حقائق ایشان میگویند قد یجمع اخری یعنی برای همین که میدیدیند این خیلی به اطلاقه مسلم نیست گفتند گاهی دیگر میگویند این معارضه میشود بین دلیل قاعده ثانوی و قاعده اولی فقط چون برای قاعده ثانوی مورد نمی ماند آن را مقدم می دانند قبول کردن تعارض است واضح است برای تایید همین می آورم که این چون خیلی صاف نبوده این جمع را آقای حکیم در حقایق اضافه میکنند به او یعنی این سوال جدی مطرح است که علی ای حال واقعا چطور آیا نبایست ما ذهن عرف را که میگوییم عرف اصلا درنگ ندارد چی عرف میفهمد که درنگ ندارد. جمع میکند یا اصلا نیازی به جمع ندارد؟ می بیند این مربوط به ... مثل تخصص چطور می گفتیم اصلا نیاز به جمع ندارد این هم اینجا نیاز به جمع ندارد می بیند دو وادی است حالا این دو وادی چیست باید فکرش کنیم. مثلا یکی از چیزهایی که من عرض میکردم که زیاد هم تکرار کردم این است که عرف می بیند بعضی از ادله شرعی نمی خواهد تشریع کند نمی خواهد انشا کند اصلا در صدد انشا نیست درصدد اجرای انشائات قبلی است چطور انشا کنیم. گفتم آیین نامه اجرایی می نویسند یکی لایحه قانونی می نویسند آخه این تقنین و ما یک مصالح کلی طبایعی را برایش در نظر میگیریم میگیویم این کار خوب است باید نباید یک چیزهایی است ... آن هایی که قانون بندی کردیم حالا چطور پیاده اش کنیم قوه مجریه ...

شاگرد : خود آن هم قانون است دوباره

استاد : بله من حرفی ندارم اما دو سنخ است این دو سنخ بودنش خیلی به کار ما میرسد. یعنی ما هی می آوریم در عرض هم میگیویم حالا تعارض است حالا بگو ببینم الان این همه مسئله رویت هلال ببینید تا الانش هم هست ولو نزد مثل حاج آقا واضح و اشکار بود همین جور هم هست من ... ولی خب الان می بنیید هنوز این جوری نیست کاملا این ها را مشهور گذاشتند جلوی هم گفتند امام می فرمایند افطر للرویة صم للرویة روایات صحیحه میگوید نمی دانم تطوع اذا روی قبل الزوال کذا روایات صحیحه است گفتند این ها تعراض دارند این ها مورد عمل شد آن ها همه رفت کنار و حال آن این دو تا روایت معارض نیستند در عرض هم نیستند این دارد استصحاب را میگوید لاتصومنّ بالتظنی و الشک با شک و این ها جلو نرو افطر للرویه ثم للرویه خب وقتی فهمیدیم لسان یکی چیزی ناظر به استصحاب ... یکی از ادله استصحاب است اتفاقا خب این دیگر دغذغه نداریم که آن دارد علامت واقعیت نفس الامری را بیان می فرماید به لسان معصوم کار گشا این روایات صحیحه حسابی در باب رویت هلال مظلوم است فهم مشهور از روز اول به ما گفتند این ها معارض هستند عمل کردند مشهور این طرف را پشتوانه اش آن ها رفت کنار که حتی خیلی عجیب است سید بحر العلوم از خودم ندیدم از عبارت صاحب جواهر بر می آید سید بحر العلوم به روایات قبل از زوال و بعد از زوال تفصیلی که امام فرمودند عمل کردند صاحب جواهر به مثل سیدی می گویند که تعجب است که سید مع استقامة طریقته آخ ایشان صاحب جواهر به خیلی ها میگویند این استقامت طریقه ندارد آن که هیچی سید را قبول دارند که استقامت طریقت دارد اینجا میگویند تعجب است سید مع استقامه طریقته به این روایت عمل کرده. این جور شده روایت که مثل ایشان میگویند که عمل ندارد که و حال ان که کجا بین آن ها تعارض است این لا تصومن بالشک یک چیز است یک وادی است آن هم یک وادی دیگر ربطی هم به هم ندارد جمع هم میشود خیلی خوب و نظیرش خیلی است یکی دو تا نیست لذا ما اگر شما میفرمایی آن هم قانون است ما حرفی نداریم آن هم قانون است اما همین وقتی دو مجال بودن دو میدان بودن باز بشود از نظر علمی بسیاری از تعارضات می رود کنار اصلا از خود لحن خود دلیل تشریع می فهمیم این قانون ، قانون آیین نامه اجرایی است آن قانون، قانون لایحه ای است. آن قانون ، قانون ثبت للاشیاء بانفسها به همان اقتضا که میفرمایند سگ نجس است میته حرام است بخورند این ها معلوم اما یک قانونی است که خود شارع امده وقتی میخواهد پیاده بشود مکلفین با ملاحظه عناوین دیگر غیر از طبیعت امر عسر است حرج است اختلال نظام است ده ها حکمی که وقتی میخواهد دین خودش را حفظ کند با تسهیل بر مکلفین اجرا بکند همه ملاحظات یک دستوراتی میدهد این ها دستور و سنخش فرق دارد با آن ها نه تعارض دارد نه هیچی خب چرا عرف این ها را مقدم می بیند؟ مقدم به خاطر اینکه آن ها را عرف دستش نمی زد که اصلا مقدم نیست این ها آ نها سرجایش است روی کرسی خودش نشسته عرف که هرگز نمی گوید ک من که حالا مضطر شدم حرمت اکل میته دارد شکست ... نه اصلا آن سر جای خودش نشسته روی کرسی خودش احکام ثابته اولیه مقدم ، مقدمی نیست که ! من آن ها را میخواهم اجرا کنم در اجرا اینجوری میگویم خب حالا این جوری اجرا کن. خب وقتی که اجرای آن هست آن سر جایش محفوظ آن که صدمه نخورده که من بگویم خود کسی که آن هار افرموده بدون اینکه آن ها صدمه بخورد در اجرا تخفیف داده قانون مدرسه هست مدیر به معلم میگیود که برای بچه ها میخواهی این جوری تخفیف بده قانون مدرسه تکان نخورده سر جایش است همه این ها برای آن هست که او محفوظ بماند اما وقتی میخواهد او محفوظ بماند در ادامه یک سخت گیری ها نمی کند که همان محفوظ بماند برای حفاظ همان عناوین اولیه در اجرا آسان میگیرند می بینید اصل ها ماند اصل نماز ماند به هر نحوی به نحوسهولت هم بود انجام شد اصل وجوب ماند همه اجرائات سهولت آمیز موجب حفاظ و محفوظیت اصل شد عرف این ها را خیلی قشن می فهمد.

شاگرد : الان عرف 4 تا چیز می فهمد از این ها یکی تعارض است فرمودید اقای حکیم گفتند یکی مقتضی

استاد : من عرض میکنم عرف تعارض نمی بیند آن تعارض کلاسی است در کلاس اصول گفتیم تعارض است

35:26

شاگرد : الان ما برویم پیش عرف هر 4 تا را می تواند محتمل هست الان ما که درکلاس نمی بینیم

استاد : صم للرویه الان حدود هزار و ووو بعد از انعقاد شهرت تا حالا هزار سال متجاوز است نوابغ ... الان هم باز میگویند تعارض مطرح است داریم می بینیم. ولو اختلاف هم است مثل حاج آقا که فرمایش میفرمودند برایشان واضح و مسلم بود که این دلیل استصحاب است و جز ...

شاگرد : واضح است یعنی تعارض نمیشود ولی دیگران دارند می بینند پس این را میخواهم بگویم به عنوان یک احتمال من نمیخواهم دفاع بکنم یا بگویم مثلا این غلط است آن صحیح است 4 تا احتمال اینجا مطرح هست که حالا این احتمالات اگر ما برویم این عناوین فعلی ساخته های اصولی ها را بگذاریم کنار اصلا همین کلمه اولی و ثانوی خودش خیلی بار دارد خودش دارد مشکل را حل میکند اسمش را گذاشته اولیه و ثانویه دیگه. اصلا ما این تعابیر را برداریم میشود 4 تا احتمال. بحث تعارض ، مقتضی و مانع ، مقتضی و فعلیت ، فعلیت و در واقع امتثال؛ حالا ما این چهار تا احتمال را هر کدامش را باید مدلل کنیم دلیل بیاوریم برایش یعنی حتی اگر آن آخری که هم که شما می فرمایید بله عرفی هست اما تا ما این را ... اگر بخواهیم دست عرف بدهیم شاید در یک مثال بگوید من مقتضی اینجا تعارض نمی بینم چیز دیگر می بینم اما مشکل ما را خیلی جاها حل نمی کند یعنی خییل جاها می بینی این آقا یک چیزی از عرف فهمیده آن یکی یک چیز دیگر فهمیده همین دعواهایی که در فقه است سر همین چیزهاست دیگر و الا روایت صحیح که معلوم است صحیح است این برداشت ها غلط میشود من سوالم این است آیا ما نسبت به این 4 تا می توانیم عرف خود شرع را نگاه کنیم؟ بالاخره ائمه هم که حرف میزدند خودشان عرف بودند دیگر خارج از عرف نبودند. ایا تعابیری که در این باب های روایات متعدده آمده که همه با این مشکل روبرو بوده تعبیرات یک چیزی به کار نبردند که خودشان مشخص کن آیا اینجا لسان ، لسان تعارض است لسان ، لسان امتثال است ؟ نیست؟ یعنی بعید میدانم با عرف الان بشود ما یک قاعده کلی بریزیم خیلی جاها باز گیر می کنیم شاید در یک مثال حل بشود مثلا حالا همین بحث رویت هلال و اینها یا خیلی جاها باز می ماند برگردیم به عرف روایات

استاد : اینکه از چیزهای خوب که مشکلات عرف را پدید می آورد غالبا می گویند ان جایی که ارجاع به عرف است هنگامه است خود عرف نمی فهمند این ها علی ای حال آن ذهن متفق علیه عرف یک مبادی مسلمی دارد وقتی میخواهد در کلاس اصول یا هر کلاس علمی این مبادی مدون بشود گاهی صحیحا خوب شکارش میکند ذهن ناظر به آن چیزهای عرفی پیاده اش می کند خوب است تا آخر گاهی وقتی میخواهد ذهن آن یافته ها و مبادی فهم عرف را تحلیل کند مدون کند بنویسد که عرف این جوری میگویند این اشتباه میکند خود عرف هم همچنین است خودش وقتی در کلاس دقیق علمی اشتباه کند خود عرف اشتباه نمیکند؟ اما آن چیزی که اصل کاری است این است که ما آن چیزهایی که ناخوداگاه عرف است ما اگر بتوانیم با دقت آن مبادی ناخوداگاهی را که ذهن طبق آن ها مشی میکند کشف بکنیم بعدا در طیّ تاریخ به هر عرفی به اذهان خودشان به دیگران عرضه کنیم میگویند این درست است ببینید شما در باب ظهورات مکرر دیگر عرض کردم بعضی چیزها هنوز در اصول جایش خالی است یکی اش مبادی ظهورات است نیست الا نمی دانم در کتاب های اصولی اینجوری نوشته شده یا نه با همدیگر نزاع ها او می گوید ظهور دارد در این او میگوویدظهور دارد در این او میگوید العرف ببابک بله العرف ببابک. خب چکار کنیم حالا؟ دیدید دیگه زیاد میشود. العرف ببابک چقدر میگویند؟ العرف ببابکم در ظهور واقعا اختلاف میشود. خب آیا هیچ ضابطه ای ممکن هست که اگر ما مبادی ناخودگاه ظهور و استظهار عرفی را تدوین کردیم اسمش بردیم روشن کردیم این ها را اگر روشن کردیم اسمش را بردیم بعد اینکه روشن شد این دفعه دیگر هر کسی نمی تواند بگوید ظهور تا ما محک زدیم این مبادی استظهاررا باز کردیم خود ان کسی که میگوید این ظهور در آن عرف دارد ظهور عرفی در این دارد میفهمد اشتباه کرده ؛ پس صرف اینکه شما بگویید الان تعارض می بینند این برای ما کافی نیست

شاگرد : حالا شما یک تعبیری به کار بردید گفتید گاهی وقت ها عرف اشتباه میکند من ... میشود اینجوری گفت اگر اشتباه عرف ، عرفی باشد یعنی عام البلوی باشد خودش عرف است یعنی اگر عرف ولو به اشتباه همه عرف می گوید این جا تعارض است تمام شد. شارع دارد با همین عرف حرف می زند استاد ! ببینید شارع نمی آید یک راه جدیدی را ارائه بدهد آمده با همین عرفی که حرف می بزند در این جور موارد تقابل را تقابل تعارضی می بینند

40:23

استاد : این اشتباه عرفی که من گفتم غیر از فضای ذهنی بود اینی که شما فرمودید به دهان عرف گذاشتن است این مانعی ندارد ان چیزی که من عرض کردم مبادی ناخودگاه ادراکی عرف بود شما میگویید عرف بهش ؛ بله الان ایینی که من گفتم کلاس به دهان ما کلمه تعارض آمده یک جایی که واقعا تعارض بین بوده گفتیم ببین دو تا روایت متعارض هستند این را یاد گرفتیم هر کجا یک نحو این جوری است که چیزی پیش بیاید این لفظ را برای او بکار می بریم شما هم این تعارض را بگذار در دهان عرف بعد هی میگوید تعارض من حرفی ندارم دهانش گذاشتید صحبت سر این است که لفظ دهانش نگذارید خود بچه بزرگ میشود در کلاس به فطرتی که خدا بهش داده روی مبادی ای که بعضی وقت ها سر از لا یتناهی در می اورد یعنی مبادی که ذهنی که خدا به بشر داده ان مبادی را در نظر میگیرد قضاوت میکند

شاگرد : چجور تشخیص بدهیم اینجوری هست یا نیست؟ مشکل همین است ما عرف پاک و طاهر را از کجا گیر بیاوریم

استاد : اصلا همه مباحثات برای این است که الان ما یک احتمال عرضه کردم که این دو وادی است نیم گویم حتما این است من عرض میکنم عرف درنگ ندارد من هم الان به این ذهنیت طرف دارم میگویم شاید رمزش این است این رمز را میگذاریم کسانی که خودشان ذهن عرف بودند ببینید این با آن ارتکاز مبادی فکر آن ها موافق است یا نه؟ چه بسا همینی که من میگویم کلا غلط است یا اگر هم هست جزئی از مطلب است که قطعا هم همین است معمولا جزئی از مطلب است یعنی وقتی هم میخواهی پیاده کنی همه حیثیاتی که عرف می فهمهد خیلی وسیع تر از این است من یادم می اید راجع به ال مطلق الانسان 11 جور شاید 12 جور من به ذهنم آمده بود مباحثه منطق و اصول میکردیم 12 جور ال خورده در مثال ها جالب برای من این بود که میدیدم همه این ها را عرف می فهمد یعنی 12 جور ال را خود ذهن برای اینها فرق می گذارد اما اگر بگوییم 12 جور ال میگویند بابا این ها عرفی نیست خود عرف در مثال هایش پیدا کردم نوشتم مثال های جدا جدا اگر به دست عرف بدهید می گوید این ال مقصود آن است الرجل غیر ... قشنگ عرف می فهمد مقصود شما را ذره ای عرف درنگ نیمکند هیمن عرف عام اما بگوییم حالا یعنی مثلا یزید ملعون از معصومی که صدیقه طاهرا بالاتر است؟ این که نمی خواست اینجوری بگوید این جور جمله. چی فمید عرف؟ الرجل خیر من المرأة ؛ عرف عام فهمید مشکل هم نداشت میفهمد مقصود از این جمله ال استغراق نبود. پس چی بود؟ استغراق میفهمد عرف جنس میفهمد؟ عرف جنس فانی در قالب میفهمد که این الرجل یکی از آن انواع است می فهمد عرف بله. عرف این حیثیاتی است ولی ناخودگاه خدای متعال این ذهن را به بشر داده قشنگ حیثیات را جدا میکند

شاگرد : یعنی با فکر کردن به دست می آید؟ ما الان باید ؟؟؟؟ بپرسیم آقا خانم این دو تا روایت را بدهیم دستت چی میفهمی یا من خودمان بنشینیم تحلیل ذهنی کنیم

استاد : نه شما عملا او را در همچین موقعیتی قرارش بدهید یعنی همان کاری که ما داریم یعنی دو تا دستور بهش بدهیم یک دستوری که خودتان ...

شاگرد : به یکی اش عمل نمی کنیم ....

استاد : مشکل ندارد الان شما بروید الان چیزهایی که این همه جاهای مختلف وارد میشوید پارک میرود اداره وارد میشود اگر دقیق بشوید می بینید در همه آن جا ها رفتاری دارد عرف فرق میگذارد بین این ها یعنی همانی که الان اگر به یک کسی اگر این ها را جدا نکرده نشنیده بگوییم ایین نامه اجرایی آیین نامه نمیدانم مثلا لایحه قانونی میگوید یعنی چه این ها؟ درست است؟ درس اجتماعی میخواند چقدر ؟؟؟ تا این ها را بهفمد اما بعد این که فهمید می بیند یک چیز جدیدی نیست همان هایی که در خانه هم می تواند باشد در خانه بین زن و شوهر و بچه یک ضوابطی باشد اقتضایی یک ضوابطی باشد اجرایی فقط اسمش بلد نیست وقتی .. این اسم بلد بودن مهم نیست اتفاقا من الان که دارم اسم روی این ها می گذارم یک نحو حرف به دهان عرف دادن است یک نحو به تعبیری کانالیزه کردن ذهن عرف است اینجوری فکر کند این باز غلط است باز مقصود من این نیست من اگر بخواهم ذهن خودمان را رنگ بهش بدهیم باز داریم فاصله میدهیم مقصود ما این است که برویم متن عرف ببینیم عرف در آن حالت ارتکازی خودش بین لا ضرر با این چه می فهد آیا دو وادی میفهمد؟ دو تا دلیل میفهمد جمع میکند؟ چی می فمهد که به قول ایشان هیچ مشکلی هم ندارد؟ مشکل ندارد. آنهم که عرض کردم خود عرف اشتبها میکند برای این است که عرف بعضی وقت ها همین هم گفتید می آید مبتلا میشود به یک چیزهایی که لا محاله حالت ابهام دارد وقتی مبتلا شد آن هم حیثیات برای خودش وقتی میخواهد آگاهانه بشود گیر می افتد یعنی ان چیزهایی را که دارد زندگی اش به صورت ناگاهانه ناخودگاه مبادی دارد رو می برد همه زندگی خودش را یک جاهایی میشود مجبور کند آگاهانه کند اسمش ببرد این جا ها گیر می افتد این مانعی ندارد این منافاتی با عرض من ندارد

45:41

عرض من حالا همین است که ما در این ها فکر بکنیم بهترین چیزها که نزدیک به ان فهم عرف است را دست بیاوریم خب حالا این چطور میشود؟ الان چند تا وجه بیان میشود تعارض یکی اش است فلان یکی اش است یکی اش این است که بگوییم یک حکمی جعل شده آن حکم بعدی اصلا دارد نحوه اجرا را نشان میدهد نه اینکه میخواهد حکم انشا کند نحوه اجرای یک حکم را دارد تبیین میکند. وقتی کلام سر نحوه تبیین اجرای آن انشا است ان دیگر خودش انشا نیست خب عرف هرگز نمی آید که این را با آن دعوا بیندازد میفهمد بابا یک تصمیمی گرفتی می خواهیم اجرا کنیم حالا بیا اینجا اجرا کنیم. بیا اینجا اجرا کنیم ربطی به او ندارد این یک بیان است. حالا ببینیم این هست یا نیست؟ یا مثلا چیزی زائد بر این است یا مثلا واقعیت خلاف این است

شاگرد : با این بیان اصطلاح عناوین اولیه و ثانویه دیگر کارش نداریم دیگر؟ باید این اصطلاح را بگذاریم کنار دیگر یعنی ادله مثلا تشریعیه مثلا با مثلا ضوابط اجرائیه ...

استاد : بله البته تا ثانویه منظورمان چی باشد. اگر ثانویه ای باشد که مرحوم مشکینی گفتند یعنی حتما یک عنوان سوار بشود نه عنوان کنار او بیاید عنوانی کنار عنوان دیگر بیاید با عنوانی سوار روی عنوانی بشود دو تاست مرحوم مشیکینی فرمودند عنوان ثانوی آن عنوان سوار شده است ببینید نماز مستحب نذر آمد رویش به عنوان نماز هم منظور است و الا اگر به عنوان یک حرکت باشد منظور نیست ایشان اینجور فرمودند اما دیگران عرض کردم ثانوی یعنی چی؟ یعنی عنوانی جدای از این عنوان ثانوی یعنی این.

شاگرد : بد نیست اولین بار این تعبیر را کی به کار برده؟ شاید ...

استاد : عنوان ثانوی؟

شاگرد : بله اولی و ثانویه را ؛ او شاید همین عنوان را منطبق بر فهم عرفی بوده بعد معانی متعددی برایش مطرح شده اولی و ثانویه خودش شاید یک ...

استاد : بله مثلا در در کلمات آن حاشیه مکاسب سید هم بود بعضی ها می روند در سبقه منطق میگویند عنوان اولی و ثانوی مثلا میگویند خوردن این عنوان اولی است عنوان ثانوی را یک چیزی میگویند که ما به ازای مستقیم خارجی ندارد میگویند غصب . این عنوان ثانوی است چرا ثانوی است؟ چون غصب چه کاری است؟ خب معلوم نیست چه کاری است خوردن می تواندغصب باشد راه رفتن میتواند غعصب باشد عنوان ثانوی است یعنی ما به ازای مستقیم خارجی ندارد عنوان اولی و ثانوی یک رساله میشود اگر آدم راجع به آن بخواهد کلمات را جمع آوری کند این یک جور است ؛ خب این جا این منظور است ؟ نه. منظورمان این نیست خود نماز عنوان اولی است یا ثانوی؟ این عنوان ثانوی است چرا؟ چون در اصول میگفتید ترکیبی دارد اعتباری به انشای شارع و الا آنی که اولی است همین حالات بدن کلامی دارد میگوید خم میشود سجده وضعی خارجی این ها عناوین اولیه است که کار شخص است اما به عنوان نماز بودن این عنوانی است با ز به عنایت جدیده با یک چیزی که شارع در نظر گرفته روی این آمده این به یک عنوان ، عنوان ثانوی است پس تا ثانوی را چی معنا بکنیم اصلا میگویند معقول اولی معقول ثانوی ؛ معقول اولی یعنی چی؟ یعنی ما به ازای خارجی دارد ماهیت است مقوله است معقول ثانی یعنی خودش از مفاهیم ذهنی انتزاع شده میشود معقول منطقی یا نه از معقولات خارجی است ولی فقط منشا انتزاع دارد ماهیت خارجی ندارد میشود معقول ثانی مثلا کلامی فلسفی حکمی به این اصطلاحاتی که دارند منظور ثانوی تا چی منظور باشد اگر بخواهیم که از چیزهایی که باز مکرر عرض میکنم اگر ما بتوانیم جاهایی که لفظ ها مشترک هستند جدا کنیم هر کدام را یک لفظ خاص برایش بگذاریم خیلی خوب است گسترده میشود اما مآلا خیلی خوب است شبیه اش مثل تفاوت مثلا زبان هایی که حرکت دارند حرف صدادار دارند برای هر کدامش مواد مستقل حرکت هم میگذارند کنار به خلاف زبان هایی مثل ژاپن و چین آن ها حرفشان هجا است یعنی مثلا برای آ می گذارد الف برای او میگذارد ب یک نماز دیگر می گذارد نه اینکه همان ب را بکند با و بو می بینید هفتاد تا حروف الفبا دارند آن ها دیگر اصلا مشکل ندارند او همیشه وقتی یک حرفی را می بیند میداند این بو است تمام شد یک حرف دیگری را می بیند میداند این بِ است نوشتنش جداست 70 تا هم حرف دارد خب این یک مشکلاتی دارد اول که آدم میخوواهد یاد بگیرد 70 تا چیزی را اول به بچه حروف الفبا 28 گانه چه مشکلی دارد ! چه برسد که 70 تا را بخواهد در ذهن بسپارد خب سخت است اما مآلا دیگر این اشتباهات بر طرف میشود دیگرحرکت و غلط بخواند و درست بخواند در زبان آن ها نیست همه چیزش معلوم است تو یو تا این ها هر کدام یک حرف دارد

51:01

شاگرد : اگر ؟؟؟

استاد : الان ما میخواهیم تُ بنویسیم باید ت بنویسیم و __ُ_. آن ها یک حرف است تو همین است دیگر این نمیشود طور دیگر بخوانن خودشان یک حرف. خب حالا اگر ما در مطالب علمی هم همین کار را بکنیم مثلا ثانویه را گشتیم دیدیم 5 جور ثانویه پیدا شد برای هر کدامش یک اسم ثابت روشن بگذاریم که بعدا با همدیگر اشتبها نشو داین کار بسیار خوبی است ولی خلاصه بگوییم اصل ثانویه غلط است ؟ نه ! به عنایت گفته میشود.

حالا این هم از ایشان که فرمودند جمع بین این دو تا ادامه اش ان شاء الله زنده بودیم

صلی الله علی محمد و آله الطیین الطاهرین

شاگرد : ابن جنید محقق نقل کرده بود از ایشان؟

استاد : محقق اول ؛ در معتبر؟

شاگرد :؟؟؟

استاد : کلمه طاهر

شاگرد : بله

استاد : عبارت خود ابن جنید موجود نیست زمان محقق احکام وضعیه دیگر مستقر شده بود یعنی محقق بین وجوب و اجتناب با تعارض این ها فرق میگذارد

شاگرد : بله میگوید همه علما نجس میدانند و معفو ایشان اصلا پاک میدانند.

استاد :پاکی آن گفته؟

شاگرد : بله ، دوباره صاحب مدارک عبارت شیخ صدوق در فقیه را می آورد میگوید ظاهر عبارت ایشان هم پاک مدیاند این هم ؟؟؟؟؟ معنایش چی میفرمایید شما من دان الله ؟؟؟ الزمه الله ؟؟؟؟ یعنی چی؟

استاد : خب قدر مسلمش امام معصوم علیه السلام امام باقر ؟؟؟ هرکس بخواهد عبادت خدا بکند بدون اینکه از یک عالم بگیرد خدا او را مبتلایش میکند به سرگردانی تا روز قیامت. پشتوانه ندارد این عالم قدر مسلم ائمه معصومین هستند معلوم است اما خب حالا توسعه دارد ندارد آن بحث هایش اختلاف نظر ها علما حرف هایی می زنند. خلاصه این روایت ناظر است به قدر مسلم به اینکه علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل قدر مسلمش معصومین هستند عالم آل محمد که میگفتند این مسلمش است توسعه اش خب بحث است دیگر نظر ها مختلف است ولی التیه آن خیلی مهم است یتیهون فی الارض اربعین سنة خیلی روایت عجیبی است من دان الله بغیر سماع من عالم ؟؟؟؟ در بحار این را ندارد من عالم الزمه الله التیه الی یوم الفناء یا الی یوم القیامه دارد.



و الأدلة المتكفلة لحكمها بعناوينها الأولية.





حيث يقدم في مثلهما الأدلة النافية و لا تلاحظ النسبة بينهما أصلا و يتفق في غيرهما كما لا يخفى.

أو بالتصرف فيهما فيكون مجموعهما قرينة على التصرف فيهما أو في أحدهما المعين و لو كان الآخر أظهر و لذلك تقدم الأمارات المعتبرة على الأصول الشرعية فإنه لا يكاد يتحير أهل العرف في تقديمها عليها بعد ملاحظتهما حيث لا يلزم منه محذور تخصيص أصلا بخلاف العكس فإنه يلزم منه محذور التخصيص بلا وجه أو بوجه دائر كما أشرنا إليه‏[2] في أواخر الاستصحاب.



شاگرد : ؟؟؟یک سان دیدند و برگشتند

استاد : نه هیچ معلوم نبود خبر داده بودند که روم آمده لشکر روم آمده آماده شدند با عظمتی که بروند با این ها درگیر بشوند و حتی احتمال هم هست این ها آمده بودند وقتی فهمیدند لشکر مفصل مسلمان ها برگشتند رفتند در این شرایط حالا شما خودتان فرض بگیرید الان مثل قضیه موته میشد آن ریاست جنگی بهم میخورد رییس جنگ شهید میشد خب حالا چه؟ فرض بگیرید حالا شد حالا چه کار میکنند مسلمان ها ؟

شاگرد : همه دور عمر جمع می شوند چون قبولش دارند با یک عظمتی می آید در شهر و حضرت علی را میگذارد کنار. همان کاری که کرد موقع فوت پیمغبر تازه آن موقع با یال و کوپال یعنی ارتشی که جمع شدند همه از حضرت علی بدشان می آمده علت تامه بوده ...

استاد : صحبت سر این که چه کار بکنند خلاف طبیعت یک چیز است آن هم چرا اینجوری کردند واضح است اما اینکه طبیعت مطلب چی بود یعنی کسی که نه این طرف است نه آن طرف است نه به قول شما طرفدار عمر است آن ها هم طرفدار عمر نبودند تاریخش را ببینید کجا طرفدار عمر بودند اصلا ممکن نبود عمر اول بیاید سر کار میخواست بیاید خودش میدانست تابش را نمی آورند

شاگرد : همان ابوبکر منظور است دیگر

استاد : خیلی خوب پس چی دیگر آن هم که آمد اول ابوبکر را آورد سر کار بعدش فردایش که خود ابوبکر با آن برنامه مفصلی که داشت چه اعتراضاتی خود سنی ها دارند اصلا ولّیت علینا فضا غلیظا خودشان وقتی .... در کامل ابن اثیر یکی از منابع تاریخی خیلی جهانی و معتبر است در کامل بن اثیر است طلحه هم که همه می شناسندش طلحه دیگر عشره مبشره است در همین کامل بن اثیر است وقتی که عمر را تعیین کرد طلحه آمد پیش ابوبکر گفت که حالا عبارت عربی که من عین عبارت ... گفت تا آن روز تا حالا که تو کنارش بودی دیدی چه کار سر مردم آورد حالا دیگر وای به اینکه تو هم نباشی این عبارت طلحه است به ابوبکروقتی که او را تعیین کرد ... جبر را ببییند خود سنی ها این را میگویند بعد ابوبکر گفت من را بنشانید من جوابتان را میدهم. چی هست جوابش؟ گفت فردای قیامت که آمدم میگویم خدایا بهترین امت را برایشان والی کردم آن که ما میدانیم بهترین چی بود قبلش و بعدش تمام شد. تو چه کاره بودی وقتی پیامبر میخواند والی تعیین کنند حسبنا کتاب الله نیاورید نمی خواهید دفتر و قلم بیاورید قرآن داریم که ؛ حالا هم قرآن دارند مسلمان ها نه هر کس هم را به ... حاج آقا میگفتند هرکس به ابوبکراعتراض کرد یک فحشی جوابش داد بابا این فقط نامه اش را آورند در مسجد بخوانند نشسته بود گفت که عمر ؛ عمر آمد نشست دو زانو؛ نامه ابوبکر را میخواستند بخوانند مسجد پرشد از جمیعت میخواستند ببینند ابوبکر چی نوشته حالا یک جوانی گفت عمر ! ابوبکر چی نوشته در این نامه میخواهند حالا بخوانند همه آماده نشستیم گفت من چه میدانم نامه ای که درش باز نشده من که علم غیب ندارم گفت من میدانم. گفت از کجا میدانی تو؟ گفت ولّیتَه بالامس بل لا کالیوم چیز مبهمی نیست دیروز تو به زور در سقیفه رئیسش کردی او هم امروز رئیست کرده

حالا تازه این خبرنداشت صحیفه را شیعه که همه این را می دانند معاهده مسلم نوشته شده در کعبه بند شده تشکیلاتی بود خیلی این ها عجیب است خود سنی ها در ان گیر هستند میگویند گفتند روایت متواتر مسلم شیعه و سنی پیامبر فرموده الائمة من قریش. ائمه از قریش هستند عمر وقتی ضربت خورده بود گفت حیف که این دو تا نیستند ابی عبیده جراح و سالم مولا ازیفه اگر این دو تا بودند که من درنگ نمی کردم تعیین میکردم حالا که این دو تا مردند خب شش نفر همه علمای سنی بحث کردند او که از قریش نبود چطور خلیفه گفته که من او را انتخاب میکردم شیعه میگوید بله شما خبر آن صحیفه را نداری قول و قرار و عهد خودشان میگویند مرد و قولش. قول و قرار داده بودند هفت نفر که هر کدام رفت آن یکی را بیاورد سر کار به ترتیب آن دو تا رفتند زودتر از من دیگر قمستشان نبود حالا که اینجور شده آن شش تا را ملاحظه میکنید؟ این ها یک چیزهای مبهمی نبود طبیعت کار وقتی حضرت معین کردند یک کسی را و رفتند برای او دیگر این ها را دارد. این قبلا من یک کلمه ای گفتم ایشان علی ای حال من همه کلمات علما را بررسی نکردم خیالم میرسد این مسئله این که قضیه غزوه تبوک پشتوانه غدیر است خیلی سان روش داده نشده اصلا غدیر تعیین همان است میخواستند برای جنگی که معرضیت شهادت بود علی را گذاشتند رئیس مدینه گفتم هم أنت منی و ... جنگجو باید در جنگ باشد نه تو یک کار دیگری ات دارم تو باید اینجا باشی محوری مرکز دوباره حالا وقتی شده که میگویند جبرئیل آمده دو بار قرآن بر من عرضه کرده حالا یالا دوباره جمع شوید من کنت مولا فعلیٌ مولاه این وقتی را بگذاریم کنار او هر شرایطی که احساس رفتن حضرت میشود تعیین میکردند این میشود کنار همدیگر سان دادن این جور نشده اصلا غدیر با پشتوانه انت منی بمنزله هارون من موسی معنای واقعی خودش را پیدا میکند که دیگر نگویند که مولا یعنی دوست

5:53

شاگرد : پیامبر ؟؟؟ جای خودش قرار میداد در مکه و مدینه یعنی تنها حضرت علی نبود که ...

استاد : بله وقتی که سفر های عادی بود که مانعی ندارد نکته این است که غزوه تبوک جنگ با ارتش روم امپراتوری بود که در احتمال عقلائیه شهادت رئیس اسلام در آن محتمل بود به احتمال عقلایی در این شرایط علی را میگذارند در این شرایطی که نیاز دارند به بطلی مثل علی که برود آنجا جنگ بکند خود ایشان گریه کردند تترکنی مع النساء و الصبیان منافقین هم میگفتند آن حرف هایی را البته برای اینکه بماند حرف هایشان زمینه شد همان حرف های منافقین برای اینکه امیرالمومنین بیایند و بگویند ما اینجا بمانیم حضرت فرمودند أنت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی چیزی که صحیح بخاری و مسلم تلاش کردند غدیر را محو کنند که ممکن هم نیست خود شاگردانشان بحمدلله زدند در دهانشان این حدیث منزله را نتوانستند چون تواتری که دارد از نظر فنی به مراتب اولویت و بالاتر است از نظر درجه ارزشی تاریخش از غدیر لذا صحیح بخاری می بینید دارد انت منی بمنزله هارون من موسی خب این کم چیزی نیست پشتوانه باشد برای آن ؛ حالا منظور این ؛ اینجوری که خیال من است این است خب

بسم الله الرحمن الرحیم

ایشان فرمودند که عرف گاهی به تصرف فی خصوص احدهما جمع میکند مثل آن جایی که مطرد است در عناوین اولیه و ثانویه یعنی مطلقا عناوین ثانویه و اولیه عرف ان ها را مقدم میدارد خب! و یتفق فی غیرهما یعنی در غیر عناوین اولیه و ثانویه آن گاهی میشود. در عناوین اولی و ثانوی مطلقا عناوین ثانوی را عرف مقدم ... خب ! مطلقا مقدم میدارد عرف. این کار عناوین ثانویه اما در غیر عناوین ثانویه و اولیه گاهی بله عرف وقتی نگاه میکند تنها یکی را واضح است برایش مقدم بدارد مثال هایی هم ذکر کردند حالا اینکه منظور خود صاحب کفایه چی بوده در درس چی گفته من الان چیزی نمیدانم مثلا انفعال قلیل تعارضش با ما له مادة این را مثلا مثال زدند شما یک دلیل میگوید آب قلیل نجس میشود به ملاقات یک آب میگوید چه قلیل چه غیر قلیل میگوید آبی که ماده دارد نجس نمیشود این جا ایشان مثالی که مثلا زدند در یکی از این شروح که واضح است که در این جا عرف مقدم میدارد فقط یکی را. میگوید آن جا که گفتند قلیل منفعل میشود این دارد میگوید آبی که ماده دارد زیر زمین سفره زمین وصل به زیر زمین سفره ای است ولی در همین حال به اندازه یک کاسه هم حتی بیشتر نیست این آب نجس نمیشود چرا؟ چون له مادة حالا چرا؟ ایشان وارد این ها نشدند دیگر گفتند عرف این کار را میکند این سوالی که من عرض کرده بودم به جای خودش باقی است که فکر بکنیم که آخر چرا عرف چنین میکند بلاریب فهم عرف یک مبادی دارد مبادی ناخودگاه الهی که این ها هر چی رویش فکر بشود ظرافتش و لطفاتش بیشتر برای خود بشر روشن میشود که خدای متعال در ذهن او چه کارها کرده چه حیثیاتی ! بله از ... به مناسبت یادم می آید این از چیزهایی است که خودم هم برخورد کردم چند بار دیگر هم عرض کردم این من و شما بحث نکنیم شروع میکنیم صحبت کردن خب من یک چیزی میگویم شما میگویید این اشکال دارد این حرفت به این دلیل من میگویم نه حرف من درست است شما حرف من را نفهمیدید شما میگویید من فهمیدم شما دارید اشتباه میگویید دیدید طول تاریخ بشر این مباحثه ها کردند نوابغشان ! این برای این است که یک حیثیاتی در ذهن ما ملحوظ است لفظ هایی هم برایش بکار میبریم اگر آن حیثی که او در نظر دارد ما دقیق خودمان را جای او بگذاریم خیلی نزاع ها برطرف میشود. ما یک چیز دیگری قصد میکنیم به یک نحو دیگری مقصود او را میفهمیم البته اشتباه من حرفی ندارم ولی غالب مباحث به این بر میگردد تا آمد و چی شد؟ این دستگاه های امروزی و برنامه نویسی در آمد چیزی که من خودم یک کتابی در این رشته گرفتم یک دفعه سابقه ذهنی من برایم باز شد برایم خیلی جالب بود.

10:54

ما المنطق مباحثه میکردیم خب مباحث منطقی این ها را می طلبد همچنین در علومی که اینجوری است گاهی بینی و بین الله عرض میکنم مطالعه میکردم یک دفعه دیگر مثل حالت یأس همچون احتمالات وجوه حیثیات در یک مساله جلوه میکرد این را چه کارش کنیم این هم هست نمیتوانیم بعد دیگر مایوس میشدم از اینکه بشود این ها را خود آدم پیاده اش کند بعدا هم برود در مباحثه بخواهد همه این حیثیات را برای مخاطب خودش جدا کند این دیگر ولش. دیگر بشود یا نشود این حالی بود پیش می آمد من یادم است که دیگر اصلا ... تا آمد و 20 سال پیش متجاوز گذشته بود کتاب رسید به دست من خب این کتاب را باز کردم یک دفعه آن یادم آمد آن حال خودم دیدم چطور شده این برنامه نویس های امروز سر کارشان افتاده نه با یک آدم دیگر با یک سیم های مسی با چیزهای الکتریکی برنامه نویسی میکند میگوید جواب بدهید به من اشتباه جواب داد من اگر شما اشکالم بگیرید میگویم شما حرف من را نفهمیدید فوری حمل میکنم شما را بر نفهمی من دارم قاطی میکنم من در حرفم دو تایی سه تایی مخلوط کردم ولی خودمم را مشتی گرفتم شما حرف من را نفهمیدید این دستگاه به زبان بی زبانی به این برنامه نویس میگفت اشتباه کردم چرا اشتباه کردید؟ من اشتباه نکردم تو خودت را اصلاح کن ببینید این خیلی مهم است میگفت من که سیم مسی و جمع و تفریق مداراتی که می دانید با چند تا این دارم انجام میدهم من که کارم معلوم است تو خودت را اصلاح کن مجبور شدند کسانی که با این سر و کار داشتند حیثیات ظریفه منطقی ذهن را سوا کنند یعنی این دستگاه مجبورشان کرد سوا کنند خیلی از نزدیک باید ببینید میگوید بابا من که این گفتم می بیند جواب 4 یا 5 آمد مثلا خب دو و دو میشود 5 اینکه اشتباه نمیکند تو خودت یک کاری کردی دو و دو یک چیزی دیگر اینجا خراب شده قول خودشان میگفتند که دو تا خط کد می نویسیم 20 روز یک ماه شش ماه باید دی باگش کنیم باگ گیری اش کنیم. برای چی؟ برای اینکه این کد منرا وقتی می اندازم به جریان میبینم چیزها اشتباه نتیجه داد این اشتباه که سیم است سیم که اشتباه نمیکند من قاطی کردم این خیلی خوب شد واقعا من آن کتاب را باز کردم واضح شد برای من مباحثه میکردم دیدم بعضی حیثیات در این کتاب سوا شده اگر 50 سال نوابغ بحث میکردند این حیثیت ها را جدا کنند او میگفت حرف من است او یک چیز دیگر میگفت اما این دستگاه زد پس کله اش با زور تا خودش قبول کند که من دارم اشتباه میکنم حیثیات سوا شد منظور این که این خود ذهن انسان خدای متعال یک عجائبی در آن قرار داده این حیثیات جدا شدن هایش تفاوت هایش یکی دو تا نیست خب ما یک خرده اش را پیاده میکنیم حرفش می زنیم میشود این علوم عرف اینجوری است عرف پشتوانه ذهنی اش ... ایشان می فرمایند توفیق عرفی همین هم هست درست هم هست اصل همین است اما ماباید فکر کنیم مبادی فهم عرف را تا ممکنمان هست کشف کنیم دست بیاوریم پیاده بکنیم و الان که شبیه سازی نمیکنند؟ این شبیه سازی ها همین کار ها را عملا انجام میدهد شبیه سازی کل سیستم کل شبکه عصبی انسان اصلا چی چی میفهمد هوش مصنوعی خب این یک چیزی میگویند بعد که راه افتاد می بیند چه دستگاهی است مغز انسان هوش مصنوعی تا کجایش رفته خدا میداند کسی که میرود در محافل تحقیقی شان میداند خودشان هم می دانند چیزی بلد نیستند یکی از آقایانی که آن جا بودند همین را میگفت خب ! این اصل کار است که لمس می کند در این شرایط که دستگاه ذهن عرف چه خبراست عرف خودش خبر ندارد دستگاهی که خدا آفریده این دستگاهی که خدا آفریده عجایب انجام میدهد ما هم میگوییم توفیق عرفی قبول هم داریم اما وفیق عرفی رمز دارد بلکه رموز دارد مبادی دارد هر چه بیشتر فکرش بکنیم بهتر پس یتفق فی غیرهما این اتفاق باز یک مبادی دارد حالا برای آن انفعال و برای آن یا مثال مثلا اکرم العلماء یا لا تکرم الفساق که آن خودش قابل بحث و مسامحه است اینها باز یک مبادی دارد که چه بسا الان در همین مثال اگر عرف ذو المادة را مقدم میدارد چرا مقدم می دارد؟ میگوید انفعال قلیل؟ ذو الماده مثلا منفعل نشود چرا این را مقدم میدارد؟ اصل تقدمش حالا اگر در خودش بحث نکنند رمز تقدم را با فراغ اینکه آن را فارغ باشیم از آن شاید این است که این یک نحو تناسب حکم و موضوع و مشعر به علیت استفاده علیت میکنند تا خود عرف از تناسب حکم و موضوع این را کشف میکند العلة تعمم و تخصص این یک چیز فطری عرفی است تا این را کشف کرد ما ممکن است این جور چیزها باشد که علی ای حال دو تا دلیل را یکی ناظر به تعلیل می بیند یکی ناظر به یک امر عنوان ساذج می بیند فوری علت را مقدم میدارد میگوید این آب ولو یک کاسه در بیابان اما چون زیرش دارد میجوشد الان هم دست میکنی جز خاک چیزی نیست اما از دل خاک وصل به ماده زیر زمینی است این نجس نمی شود چرا؟ چون ... البته این بحث های فقهی اش یک رنگ های دیگری هم دارد یک احتمال ساده اش ای است که ذو الماده اگر منقطع کامل از ماده است که ذو الماده نیست اگر هم وصل است که این دلیل ارشاد است به اینکه اتصال با همان ضمن اجزای خاک هم کافی است برای اینکه کر باشد یعنی همان آب کثیر است ذو الماده جز کثیر چیزی نیست تخصصا از موضوع قلیل خارج است حالا اینها دیگر میشود مناقشات در مثال و در موضوع ؛ ذو الماده این احتمال در آن هست مطلقا ماء ذو الماده اصلا ماء کثیر است دقیقا ارشاد است به اینکه آن اتصال از طریق خلل و فرج خاک که به ماده وصل است خود همین اتصال کافی است و خودش ماء واحد حساب میشود لازم نکرده در یکی حتما ظرف جمع باشد

شاگرد : یک مثالی را عنایت الاصول زدند که ایشان گفتند فی غیر هما یعنی غیر از ادله تعارض ادله اولیه و ثانویه

استاد : همین عناوین اولیه وثانویه من هم همین را عرض کردم

شاگرد : غیر از آن بعد مثال زدند یا هر دو اولیه هستند یا هر دو ثانویه هستند مثالی که برای ثانویه زدند گفتند یک کسی است میخواهد مثلا در زمین خودش خانه خودش یک بالوعه ای نصب کند نیاز به این دارد اگر نصب نکند به حرج می افتد بعد اگر هم بخواهد نصب بکند مثلا همسایه ضرر می بیند

استاد : این هم ثانویه است هر دوتایش ضرر شد

شاگرد : یکی اش ضرر است یکی حرج

استاد : ولی هر دو ثانویه است

شاگرد :بله ایشان میگویند غیرهما هست دیگر یعنی اولی و ثانوی نیست

استاد : من به خیالم هر دوبرای عنوان اولی میخواهید مثال بزنید. خب این برای دو تا ثانویه کدامش مقدم است ؟

شاگرد : این آیا تزاحم نیست؟ تعارض است ؟ چون مثال دو تا اولی ها هم که ایشان میزنند مثالی می زنند که بنظر این تا حالا این مثال را برای تزاحم چیز میکردند مثلا برای اولیه هم اینجوری مثال زدند گفتند امر بانقاذ زیدٍ العامی و امر ایضا بانقاذ عمرو العالم بعد میگوید دو تایی با هم غرق شدند این مثال برای تزاحم بود اینجا هم بنظر می آید تزاحم باشد نه تعارض.

شاگرد : جمع عرفی در کتاب های دیگر هم مثال هایشان بعضی همین مثال های تزاحمی هستند مثل انقاذ غریق و ...

استاد : حالا آن چیزی که من عرض کردم که غالبش برمیگردد به تزاحم اصلا چون گفتم از این مرحله بیاید به امتثال دیگر خیلی موافقت میشود ارتکازا علمایی مثال ها را زدند این ارتکازات آن ها موافق چیست؟ همین تحلیلی است که بگوییم اساسا این ادله این جوری ناظر به آن نیست ناظر به سر رساندن مقاصد قبلی ولی خب حالا راجع به خانه خارجی که نزاع بشود همین طور است مثلا بگوییم الان در اینجا هر دو ضرر بالفعل است تزاحم کردند این طور نه اینکه دو تا دلیل دارند با همدیگر تزاحم میکنند آن وقت چطور ایشان واضح بوده برایشان عرف که یکی را مقدم میدارد در آن مثال ؟ کدام را مقدم می دارد؟ بالوعه را؟ میگوید ملک خودش است؟ خیلی مسلم است؟

شاگرد : نمیگوید کدامش مقدم است فقط میگویند با هم درگیرمیشوند.

استاد : نه ! صاحب کفایه میگویند وفق بینهما بالتصرف فی خصوص احدهما که مطرد است این تصرف احدهما در عناوین اولیه و ثانویه و اتفاقی در غیر عناوین اولیه و ثانویه هم میشود خب این که تصرف احدهما نشد مثالش خب مانعی ندارد

شاگرد : بالاخره یا می سازد یا نمی سازد دیگر؛

شاگرد2 : یکی اش را باید مقدم کند حالا نگفته کدامش ولی ...

شاگرد : تساقط که اینجا نمی تواند بکند می تواند؟

شاگرد2 : در آن مثال انقاذ که معلوم است آن امر عالم مقدم میشود بعد میگویند که این جا وجه تقدمش همان اقوائیت مناط و اهمیت مقتضی است

20:54

استاد : یعنی عرف کشف می کند که او مناط اقوی دارد. خب رمز عالم بودن عنوان عالم بودن مشعر به اکملیت اوست و مثلا ...

خب ! دیگر پس توضیح بیشتری نفرمودند؟

شاگرد : نه

شاگرد 2 : استاد تساقط میکند این دو؟ اگر تعارض بگیریم . اصلا فرض تعارض را نمیشود گرفت. اگر بسازد حرج را مقدم کردیم اگر نسازد ضرر را مقدم کردیم بالاخره اینجا باید لحاظ مهم است یا نه؟

شاگرد : باید دید ضررش چه اندازه هست

استاد : مشهور که گیر ندارند میگویند که در ملک خودش هر کاری بکند تا آن جایی که در محدوده ملک خودش است مختار است

شاگرد : ولو اضرار به دیگران؟

استاد : بله

شاگرد : مورد روایت اضرار به غیر است

شاگرد 2 : آن هم در ملک خودش بوده ان درنده

شاگرد : درخت که برای خودش بود

شاگرد 2 : درخت در خانه اش بود حضرت گفت بکن بنداز تو صورتش لا ضرر و لا ضرار

شاگرد : زمین برای او نبود ولی ملکش بود

استاد : زمین ملک او نبود. فقط درخت ملکش بود به خاطر اینکه درخت ملکش بود سرزده میرفت داخل؛ الان مثلا برای ؟؟؟ بنا مشهور میگویند مانعی ندارد ملک خودش است می خواهد بسازد برود بالا آن همسایه خانه اش سر زن پیدا می کند خب بکند. مشهور این جوری است تضرر حالی را فقط تضرر مالی را میزان قرار میدهند برای تحرز تضرر حالی نه مثلا در کلمات جامع المسائل حاج آقا دارند آن هم گفتند اگر اجماع نباشد اینها یک طوری با صورت تعلیق و این ها برگزارش کنند مشهور اینجوری است حالا شاید ایشان هم که مثال زدند از باب همان مسلم گرفتن مشهور بوده که مثلا حفر بالوعه مقدم است ؟؟؟ از آن باب چه بسا بوده ولی خب خیلی مسلم نیست این مطلب که در این جور موارد باید چه کار کرد حرج و ضرر یکی با دیگری چطور کسر و انکسار میشود ولی علی ای حال روحش تزاحم باشد خیلی فرق میکند با تعارض از حیث احکام و مرجحات و این ها خب ! أو بالتصرف فیهما این هر کدام هم شما چیزی در ذهنتان هست راجع اینها بفرمایید من مکرر هم عرض کردم من دیگر رد می شوم الان دیگر ....

شاگرد : ایشان هم خودشان می برند ؟؟؟ در باب تزاحم

استاد : خودشان فرمودند؟

شاگرد : بله می فرمایند در جای دیگر و ملخص الکلام فی دوران امرین الضررین سواء کان بین ضرر شخص واحد أو بین ضرری الشخصین و اراد الثالث قضاء بینهما تا آن جایی که من أنّ المسالة من باب التزاحم و یجب اختیار اقل الضررین و مراعات اهمّهما ؟؟؟

شاگرد 2 : یک وقت ضررین است یک وقت حرج است. فرق نمی کند با هم؟

استاد : موضوعا ضرر و حرج فرق دارند. عرض کنم ...

شاگرد : بالوعه را در ضرر زدند

استاد : بالوعه در حرج بود بالوعه نداشته باشد متحرج است اما آن یکی متضرر است برای همسایه میشود ضرر برای خودش میشود حرج. عرض کنم که حالا یک چیز دیگر هم بود که در همان من بعضی مثال هایش زده بودم حالا شما فرمودید همانجا ببینید مطلقا این جور نیست که هر کجا دو تا ضرر مطرح باشد حتما تزاحم باشد به طور کلی همه این عناوین نیست ضرر ، حرج اینها دو سه مرحله می تواند طی بکند یکی نفی حرج و ضرر به معنای نفی ریخت تقنین من تقنینی که ضرری باشد ندارم این لا ضرر یعنی این. پس لا حکم ضرری نه یعنی اگر حکمی دارم موجب ضرر شد بردارید اصلا تقنین من در تقنین من ضرر نیست تحریج نیست شما را به حرج نمی اندازم این یک.

شاگرد : این اخبار است

استاد : بله این اخبار است اخبار از نوع تقنین این یک جور فرق و خوب هم هست بعضی جاها بکار می اید در مسائل

25:13

یک جور دیگر رفع حرج ، رفع حرج است به این معنا که یعنی در یک موردی چون حرج دارد نوعا این حرج را داشته من شارع خودم برداشتم این هم یک جور حرج است مثل این که گفتم میگویند خون قروح و جروح معفو است این الان چون نوعا در آن حرج بوده خود شارع آمده با پشتوانه حرج نفی حرج است اما نفی تشریعی یعنی نفی که سبب تشریع شده تشریع خاص که حالا این جا یک کسی است که اصلا برایش حرجی ندارد باز مانعی ندارد حکم برای او هم فرقی نمیکند حکمت تشریع حرج بوده ضرر بوده همچنین مثل اینی که فقها راجع ضرر در خیارات میگویند شما میگویید خیار غبن میگویید دلیل نداریم برای خیار غبن میگوییم چرا نفی ضرر. خود این لا ضرر را دلیل میگیرند برای چی؟ نه برای این شخصی که در خارج مغبون شده برای اصل حکم کلی در شبهه حکمیه ثبوت خیار غبن برای مغبون به پشتوانه نفی ضرر این نفی ضرر چطور نفی ضرری است؟ نفی ضرری است فرق دارد یک شق سومی است یعنی چون به طور کلی شارع فرموده من هر کجا ضرر در کار آمد حکم ندارم آن غیر از فرض اول است فرض اول این بود که تشریع من ضرری نیست این فرض این است که من به طور کلی دارم به شما میگویم کاری هم به خون قروح و جروح که خودم اقدام کردم ندارم یک آیین نامه کلی به شما میگویم، میگویم هر کجا دیدید ضرر در کار آمد من حکمی ندارم این تعبیری که من می آورم این است. اینجور بیان فقط برای مستنبط خوب است یعنی برای کسی که استنباط حکم میکند در شبهات حکمیه دارند به او راه یاد میدهند میگویند آی کسی که میخواهی شبهات حکمیه خودت را حل کنی بدان در کلیات هر کجا دیدی یک کلی شد که نوعش و سنخش به ضرر منجر میشود به عنوان شبهه حکمیه به من شارع نسبت بده که من اینجا ضرر را قبول ندارم این هم یک جور عنوان است این پس سه جور تا حالا چهارمی اش که همه اینها را فقها سر جایش بکار می برند چهارمی اش هم مورد خاص است یعنی موضوع اصلا کاری به شبهه حکمیه ندارد شما اگر در خارج الان داری متضرر میشوی صبحت غبن و هیچ کدام از این ها نیست الان یک موضوع خارجی شده بالاتفاق نادرا ولی الان ضرر در کار آمده یک فقیهی که شما از او سوال میکنید قضاوت موضوعی میکند میگوید اینجا الان چون ضرر است و در اسلام ضرر منفی است پس اینطور. که مثل مواردی که واگذار کردند ضرر را به خود شخص غالبا اینجوری است مثلا کلی میگویند که ... نمیگویند خیار غبن ثابت است خیار غبن پشتوانه اش ضررر است ولی غبن دیگر ثابت است ولو ضرری هم بالفعل نباشد اما یک جایی است که واگذار به موضوع میکنند میگویند وضو بگیر اما اگر ضرری است تیمم کن روزه بگیر اگر ضرری است افطار کن این ضرر یعنی چی؟ این ضرر به کلی نخورد ولی سیاقش کلی است اما ناظر به کلی است که فقط ناظر به موضوع است یعنی خود مکلف باید فکرش کند. خود مکلف نگاه کند ببیند اگر ضرر هست وضو نگیرند اگر نیست ، نیست. اما در غبن مکلف نباید نگاه کند من اینجا از آن مغبون هایی هستم که متضرر هستم یا نه؛ نه. پشتوانه غبن دلیل نفی ضرر شد حالا دیگر غبن ثابت شد دیگر وقتی غبن ثابت شد لازم نیست شما نگاهش کنید متضرر هستم یا نه اگر متضرر نیستم غبن ثابت نیست نه ثابت است خیار غبن ثابت است پس این چهار نحو بیان است برای این که خود نفی ضرر فقها هم همه اش را بکار می برند جاهای مختلف

شاگرد : فرق دوم و سوم را یک بار دیگر میگویید؟

استاد : شما هم بفرمایید

شاگرد : اولی که ثمره فقهی ندارد یعنی یک جایی ؟؟؟؟ برای کلامی مثلا شاید ...

استاد : چرا آن اولی بعضی استفاده های خوب دارد ببینید بعضی چیزهاست که اگر یادتان باشد پارسال همین مباحثه شاید عرض کردم مکرر مثلا آن هایی که میرفتند درس حاج آقا ایشان این عبارت را زیاد تکرار می فرمودند که ارتکاز متشرعه جز ادله شرعیه است این را زیاد از ایشان شنیدم حالا توجیهش چی بود که ممکن است محتملاتی باشد آن چیزی که در ذهن من بود و خدمتتان عرض کردم جلوتر من خیالم میرسد مبنایش این بود که ارتکاز متشرعه از کجا آمده؟ شارع موارد عدیده ای را حکم خودش را تقنین خودش را القا میکند به ذهن متشرعه ؛ متشرعه در ضمیر ناخوداگاهشان برای شارع یک نظام فکری می بینند نظام فکری یعنی چی؟ یعنی طوری است که اگر یک جایی یک فرع جدیدی هم پیش بیاید که شخصا از خود شارع نشنیدند ولی می فهمند که طرز فکر شارع چجوری است اجازه میدهدند این کارها را بکنند یا نه؟ این یک مرحله ای است از کار. خود متشرعه میگویند که ارتکاز متشرعه ؛ ارتکاز یعنی چی؟ یعنی آن چیزهایی که خود متشرعه اوحی الیهم الشارع اما نه ایحاء لفظ لسان ندارد ایحاء معنوی یک نظام فکری به متشرعه به مریدهای خودش میدهد بعد اگر مثلا هیچی نشنیده که مثلا رقاصی فلان جور چطوری است اما وقتی می بیند که با آن چیزهایی که از شرع میداند جور نیست می بیند این جور نیست هزار بگویند ما دلیل نداریم ؟؟؟ وسائل را مثلا ورق بزنیم ببینیم هیچ جا دارد که فلان جور برقصند باید دلیل از شارع بیاوری میگوید من طوری شارع مطالبش را به من القا کرده که ... به تعبیر دیگری جهت گیری ! جهت گیری فکری خودش چیزی است.

شاگرد : این با استحسان چه فرقی میکند؟

استاد : خیلی تفاوت دارد. استحسان این است که ما خودمان همین جوری بگوییم یک چیزی خوب است به شارع نسبت میدهیم

شاگرد : استحسان تعریفش کردند میگویند فقیه ادله را دیده مذاق شرع را میفهمد میگوید ما از مذاق شرع اینجوری نمی فهمیم درست؛

استاد : تفاوت استحسان با آن مذاق شرع این است که استحسان را کمونیست ها هم قبول میکنند این حرف خوبی است اما آنی که فقیه از مذاق شرع فهمیده چه بسا کمونیسم شروع می کند بهش فحش دادن.

شاگرد : استحسان مطلق که نمیگویند سنی ها استحسانی میگویند که فقیه از ادله این چنین یستحسن نه اینکه همین جوری حرف خوبی بود

استاد : اگر آن را میگویند به این معنا که از خود شارع کشف کرده خب این چرا حجت نباشد؟ همینی که من آدرسش را گفتم خود صاحب جواهری که سر علامه حلی ، محقق چه کار میآورند بعضی وقت ها که می توپند به این بزرگان فقها که قیاس کردید من خودم از جواهر آدرسش را عرض کردم خودشان یک جایی میگویند که نه این قیاس است عده ای دیگر گفتند ایشان میگویند از مجموع ادله ظنّ فقیه مخرج است از قیاس اما هیچ دلیلی هم ندارند دیگران گفتند قیاس است فقهای بزرگی خود صاحب جواهر اگر این جور منظور است خب این هم چه مانعی دارد که یعنی میگوید من مذاق شارع را همینی که آسید ابوالحسن فرمودند که مذاق شارع دستش است میداند که الان از صد تا روایت که من دیدم قاطع هستم وقتی محضر امام صادق سوال بشود این جوری جواب میدهند بین خودش و خدا تخصصی که دارد میگوید قاطعم وقتی از او سوال شد چیست؟ میگوید روی حساب ظن حجت یعنی ظنی که مستفاد از انس من است به روایات اهل بیت از اینکه نظم فکری و سلیقه معصوم ، شارع دست من است و الا ارجاع به خبر فقط برو همان جایی که آن روایت یادش است اگر آن روایت یادش نیست هیچی خب مانعی ندارد مواردی نداند خبره ؛ ما که نمیگوییم خبره همه چیز را میداند اما یک مواردی خبره مطمئن است مطمئن است به چه معنا؟ میگوید که من میدانم به اندازه یقین و اینها منظور نیست ظن است حجت آنی که در مسائل شرعی به من گفتند که حجت داشته باشی بین خودت و خدا؛ میگوید من هزاران مورد ورایات چیزهایی دیدم برای من واضح است در ذهنیتی که از آن مبنای فکری دارم اینجا هم از حضرت سوال کنند اینجوری جواب میدهند این را حق نداری باید آن لفظ باشد

شاگرد : حاج آقا پشتوانه چنین ارتکازی چیست اصلا؟

استاد : فرمایش ایشان هنوز مانده رفتم در این حرف ها برای این بود که بعضی وقت ها بعضی مسائل است که در آن کلی جهت گیری های تشریع ما یک جاهایی که مردد می شویم بین اینکه اصل جهت گیری را کدام طرف انتخاب بکنیم این نافع است این برای کلی اش مثلا یک کسی سوال میکند اسلام طرفدار برده داری هست یا نیست؟ یک کسی هم شروع کند بله ببینید گفته است بفروشید حق ندارد بنده فرار کند هی این ها را بگوید این معلوم است که اصلا نفهمیده نظام فکری صاحب شریعت را؛ کی فهمیده این نظام فکری را که تا به میگویند اسلام طرفدار برده داری است ؟ میگوید نه. اسلام جهت گیری کرده کاری میکند که برده داری از بین برود خب این چقدر فرق میکند. این کجا کدام یک روایت بیاور که گفته باشد من شارع کاری کردم که برده داری از بین برود؟ مگر نگفتم به شما عبد آبق مثل کسی است که ... این همه این ها ... این ها هم درست است معلوم است که اینها نظام حقوقی است اما جهت گیری یک چیز دیگری است این جهت گیری خیلی اهمیت دارد مثلا جهت گیری شرع در این است که این حرفی که برابری زن و مرد که غربی ها می زنند اینجوری است؟ شارع کاری کرده که همه بریزند به همدیگر زن ها بیایند در خیابان هر کاری ؛ این جوری؟ این ... کو دلیلش را بیاور. و حال ان که مواردی است مجموعش را که در نظر میگیرند می بینند جهت گیری این حکم ، جهت گیری به سوی یک چیز خاصی است.

35:30

منظور این نظام فکری یک چیزی است که یک خرده غیر ملموس است اما آن متانت و ضابطیتی که در آن هست خیلی بالاتر است یعنی مکرر عرض میکردم شیعه اینجوری بودند این کم است این نظام؟ شیعه اینجوری بودند که نشسته ده نفر هستند امام صادق علیه السلام تشریف دارند این شیعه با گوش خودش می شنود امام اینجوری فرمودند اینقدر نظام دستش است که میگوید ... بابا خود امام گفتند ... تو مگر کر بودی؟ کر نبودم اما میدانم چی بود مطلب؟ این یعنی کسی که نظام دستش است. وقتی ریخت فکری را میداند گرفتار لفظ نیست نگاه نمیکند الان چه لفظی از دهان امام بیرون آمد. این منظور. و لذا نظام فکری واقعا کارایی اش بالاتر به مراتب حتی از صرف الفاظ یا اطلاقات است لذا فقها مخصص لبی چیست؟ تقیه . خود فقیه اینجا میفهمد اینجا این اطلاق موجود نیست

شاگرد : فرق دو و سه چی شد؟

استاد : من همین طوری بنا بود رد شویم. آن آقا گفتند که تزاحم است میخواستم عرض کنم که همه جا اینجور نیست که وقتی دو تا ضرر موجود شد تزاحم باشد ؛ بعضی وقت ها تعارض دو تا ضرر واقعا حالا تعارض پیدا میکند کجاست؟ ان جایی است که دو تا ضرر نوعی است و شارع برای آن دو تا ضررها فکر تشریعی کرده وقتی دو تا تشریع و انشا صورت گرفت آن مانعی هم ندارد که تعارض بشود خب اول و دوم چی بود؟ اولی همین بود که ...

شاگرد : دومی فرمودید که یک حکم کلی برداشته میشود به حکمت عدم ضرر.

استاد : آن یعنی خود شارع در یک مورد کلی آستین بالا می زند تشریع خصوصی میکند میفرماید خون قروح و جروح من برداشتم حکمتش هم ضرر است فرق میکند با اینکه بفرماید که کلی شریعت ...

شاگرد : نه سوم؛ سوم مثال زدید به خیار غبن

استاد : آهان ! سوم این است که شارع به مستنبطین به کسانی که به دین او آشنا هستند اینجوری می فرماید میگوید بدان اگر دیدی یک جایی یک حکمی موجب ضرر است دارد ضرر پیش می آید من چنین حکمی ندارم ؛ نه موضوعی. به مکلف نمی گوید به مستنبط میگوید به آن کسی که با احکام دین او سر و کار دارد میگوید مخاطبش این است میگوید آی کسی که میخواهی برای مردم مسئله بگویی بدان اگر یک جایی میشود چیزهایی موجب ضرر من چنین حکمی ندارم. خب می آید دست شیخ انصاری یا فقها می خواهند غبن را بگویند هیچ دلیل خاصی ندارند روایی که بگویند وقتی مغبون شدی خیار برایت ثابت است میگویند نفی ضرر داریم که . از خود نفی ضرر استفاده میکنند ثبوت خیار غبن را ولو متضرر شما نباشید حالا دیگر به خلاف چهارمی. چهارمی به مکلف میگویند اگر متضرر هستی حکم این است آن جا دائر مدار فعلیت ضرر است در... اگر خود مکلف میگویند وقتی وضو ضرری است نگیر این را باید نگاه کنیم باید نگاه کنی اگر ضرر الان هست نگیری اگر نیست بگیری به خلاف غبن . حالا ممکن است موارد دیگری هم باشد این چند مورد همین طور در انواعی که خود حرج ضرر این ها می تواند پیش بیاید

شاگرد : حالا عملکردشان را کاری نداریم. ادعای قائلین به استحسان همین تعریف شما را میکنند؟ یا در عمل این نیستند؟ کاری نداریم

استاد :ببینید آن بحث قیاس ما این همه مباحثه چندین ماه شاید بعضی هایش طول کشید از کسانی که من این ها را دیدم خوب است معروف شده بین شیعه به اینکه شیعه ای بوده و قیاسی بوده ابن جنید است و حال آن که ما آمدیم در همین مباحثه مفصل رفتیم دنبالش من اصلا این جور نیست بهترین تعبیر را من در تعبیر آقای آسید حسن صدر در تاسیس الشیعه الکرام لعلوم الاسلام کتاب خیلی خوبی است در آن جا من دیدم ایشان فرمودند اسم کتاب ابن جنید را که آوردند گفتند کتابٌ فی ابطال القیاس این خیلی خوب است یعنی رساله خود ابن جنید فی ابطال القیاس است که آن وقت نجاشی و انیها که آوردند کشف التنبیه و الالباس علی اقمار الشیعه فی امر القیاس یعنی ابن جنید میگوید که قیاس امرش مبهم است برای عوام شیعه یعنی یک مطلب فنی گفته اما همین که یک رنگ اینجوری داشت که ائمه گفتند قیاس دورش نروید خب مانعی هم ندارد معلوم است این از مکتب اهل بیت اما این سبب شد که این چیست؟ کلام ابن جنید شاگرد ایشان یکی از شاگردان مهم ابن جنید شیخ مفید است. شیخ مفید از این رساله استادشان فهمیدند ایشان میل به قیاس دارد ردیه برایش نوشتند . ردیه شیخ مفید صدا کرد اوه ابن جنید قیاسی است؟! این ردیه سبب شد شیخ طوسی فرمودید ببینید ... شیخ طوسی فرمودند که ترکتِ الطائفه استنساخ کتبها وقتی صدای این پیچید که ابن جنید قیاسی است کل طائفه شیعه دیگر یکی حاضر نشد کتب فقهی ابن جنید استنساخ کند کتبش محو شد ! الان نیست زمان علامه حلی

40:54

شاگرد : برداشت شیخ مفید بالاخره درست بود یا غلط بود؟ شاید ایشان ابطال و قیاس نوشته ولی یعنی منظور ابن جنید ولی قیاسی که او مدنظردارد یک چیزی هست که ...

استاد : علی ای حال الان که نیست ما قضاوت کنیم

شاگرد : در اصول گاهی وقت ها علما یک حرفی می زنند که در فقه جاری اش نمیکنند مثلا بحث اجماع

استاد : این یک چیزهایی دارد خیلی مفصل است این مطلب ابن جنید خب این جالا چی شد؟ تا زمان علامه حلی کتاب ها نبود فقط یکی کتاب مختصر الاحمدیه ایشان را علامه حلی دیدند در کتاب ایضاح الاشتباه این را من یادداشت دارم چون خیلی جالب است علامه حلی میگوید ما کتاب های دیگر اینکه طائفه ترکش کردند نسخه ها از بین رفت نسخه خطی هم یکی بود باید عده ای اشتیاق داشته باشند این کتاب به این قطوری را بنویسند چون ایشان یک کتاب مفصلی دارد در فقه خیلی مفصل . اینها را ننوشتند از بین رفت.

شاگرد : المتمسک؟

استاد : نه؛ یک چیز دیگر هست که الاحمدی فی الفقه المحمدی این هم مختصر الاحمدی خود ایشان مختصر کرده بود. و چند تا دیگر. خیلی کتاب در رجال نجاشی ببینید میگوید سیفی که از ناحیه مقدسه بود پیش او بود. یعنی اینجور بالا بود خود شیخ مفید قبول دارد ایشان را حالا دیگر این ها میشود از چیزهایی که باز حالا حرفم یادم نرود معروف است که ما شرح لمعه میخواندیم میگفتند اساتید این هم عجیب تر است دیگر در السنه به متعلمین شان میگویند ابن جنید سنی بود این انس با قیاس داشته بعد که شیعه شده یادش نرفت؛ اخه این حرف کجا؟

شاگرد : ؟؟؟

استاد : اصلا دیگر هیچ کجا ما هم که شنیده بودیم مفصل دنبال این حرف گشتیم اثر در آثارش نیست این همه راجع به او صحبت کردند از قدیم جدید یک نفر نگفته که این سنی بود. کجا سنی بوده؟

شاگرد : خبر سینه به سینه را حجت نمیدانستید؟ ؟؟؟

استاد : آخه وقتی مفصل راجع به او صحبت میکنند چقدر اوصاف خصوصیات یک کلمه ، یک کلمه فقط من دیدم که آن احتمال میدهم احتمال بعید در فهرست ابن ندیم وقتی اسمش را می برد میگوید که نمیدونم احمد بن محمد است یا محمد بن احمد اسمش را که می برد میگوید ابن الجنید الاسکافی قریب العهد من اکابر علماء الشیعه اینجوری عبارتی ابن ندیم دارد میگوید که از اکابر علمای شیعه است قریب العهد است. قریب العهد است یعنی نزدیک زمان ماست. من فقط احتمال دادم یک کسی که اندازه من بوده سوادش خوانده قریب العهد من اکابر علماء الشیعه عهدش نزدیک است به علمای .. یعنی تازه شیعه شده همین فقط یکی عبارتی که موهم بود پیدا کردیم این معلوم است منظورش این نیست. من اکابر علما الشیعه قریب العهد یعنی زمانش به زمان ما نزدیک است تمام شد. خلاصه حالا این ... این را میخواستم عرض کنم علامه حلی در ایضاح الاشتباه چی فرموده؟ چه تعبیری! حالا بحر العلوم که تعبیرشان بالاست. اما آن زمان ایشان خودش کتاب را دیده میگوید من فقط یک کتاب این مرد را دیدم که در مختلف هم آوردند میگویند ان الرجل قد بلغ فی الفقه غایته این یکی اش است که من یادم مانده سه تا چهار تا تعبیر دارند میگویند عقل او برای ما اعجاب آورده عقل این مرد. مثل علامه حلی که بلغ فی الفقه غایته این جور کسی تا زمان ایشان یک کتاب ایشان حالا اثر در آثار همان کتاب عامی تمام شد رفت چرا؟ چون گفتند قیاسی بوده و حال آن که اگر اهل بیت را قبول داشته خب نمیشود قیاس را قبول داشته باشد بابا یک چیزی دارد میگوید لذا خود بحث قیاس تبیین قیاس حوزه ای که قیاس مرادی که معصومین از قیاس داشتند خودش یک بحث دلنشینی دلپذیر مفصل باید راجع به آن صحبت شده خب استحسان اگر این جوری است یک کلمه استحسان چون یک سنی گفته ما دیگر بترسیم مبادا دورش برویم هرچی بوی استحسان داد ، بوی استحسان تا 500 فرسخ راه میرود بویش که آمد ... اینجور نیست که! مگر هر کس حرفی زد به خاطر اینکه او این حرف را زده ما دیگر به او ؟؟؟ درست؟ اما اینکه مخلوط هم بکنیم دیگر استحسانی بشویم به همین معنایی که یعنی هر چی خوش آمد هر کس هر چیزی میگوید من از شرع این می فهمم مذاق شرعی من این است ضابطه باید داشته باشد ... صرف این نیست

45:39

ضابطه اش به این است که عقلای آگاه به این نظام فکری و آن کسانی که وجودشان با این نظام فکری آغشته شده و در هم آمیخته این ها چی است؟ اینها عمومشان تایید کنند. و الا هر کسی همین طور در بیاید بگوید من از نظام فکری شرع این می فهمم والا همه کسانی که با این انس دارند میگویند برو گمشو خب این که نشد این منظور ما نبود. منظور ما این است که آن واقعیتی که یک نظام فکری دارد و در نوع آگاه های به این نظام ولو کافر هستند اما آگاه به این نظام فکری است در اینجا اگر یک نظامی یک چیزی را ارتکاز بیندازد یعنی یک کس آگاه میگوید باید طبق این نظام فکری باید این حرف را بزنیم اینجا حجیت دارد به چه معنا؟ به این معنا که طرف میگوید من میتوانم به شارع نسبت بدهم ولو یک لفظ خاص هم ندارم

شاگرد : استاد آقای مدرسی یزدی دارد اسکافی احمد بن محمد بن جنید اسکافی استاذ النجاشی و کان من علما العامة ثم استبصر

استاد : باید بگوید از کجا گفتند؟

شاگرد : سید محمدرضا مدرسی یزدی

استاد : در چه کتابی؟

شاگرد : التشیع من جهة التسنن.

استاد : خب ایشان که الان هستند. حاضر هستند میشود پرسید از ایشان بله خیلی خوب است اگر کسی می بیند آسید محمدرضا را بپرسد از ایشان ! شما می بینید؟ خب شما بپرسید. ما که هر چی گشتیم پیدا نکردیم. که در این هایی که ممکن بود برای ما در افواه که بگویند سید بحرالعلوم را ببینید راجع به ابن جنید صحبت میکنند در پاورقی فهرست شیخ آوردند من دیدم اصلا یک تعبیراتی که سید عادی که حرف نمی زند یک کلمه نیست

شاگرد : تعبیرش ...

استاد : تعبیر سید؟ الفهرست شما ندارید فهرست شیخ طوسی آن چاپ ؟؟؟

شاگرد : چاپ قدیمی جلد سفید دارد

استاد : بله بله من هم همان را دارم ذیل خود احمد بن جنید ببینید وقتی به اسم ایشان میرسند در پاورقی اش عبارات علامه را آوردند خیلی بالا بلند!

شاگرد : ???

استاد : آقای استرآبادی میگوید که مجتهد است ؟؟؟

شاگرد : آره این پس من درست فهمیدم

استاد : معروف است این دو تا قدیمین ابن عقیل و ابن جنید اساس اجتهاد آن زمان را ریختند ولو استقرارش به دست شیخ مفیده شده.



[1] ( 1) خلافا لما يظهر في عبارة الشيخ من اعتبار تقدم المحكوم، راجع فرائد الاصول 432، التعادل و الترجيح، عند قوله و ضابط الحكومة .. الخ.





استخوان بندی پیدا کرد ابن جنید هم جلوتر ها بودند حالا دیگر هر کس خیالش میرسد به خیالشان که هر کس خلاف این سه نفر یک چیز دیگر گفته این منحرف است و حال آن که این قبل از آن ها بوده استاد این ها بوده در جوّ این نبوده به تعبیر حاج آقا میگفتند مفید و سید و شیخ شالوده مذهب را ریختند همین طور هم بوده خیلی این سه تا شخصیاتشان مهم بود بعدا هم شیخ رفتند نجف و حوزه نجف به پا کردند لذا ابن جنید جلوتر بودند نمیشود که ما توقع داشته باشیم از آن ها که با آن جوی که بعد از آن ها به پا شد خود شیخ الطائفه میگویند کسی تا سال ها جرات نمیکرد حرف هایش را رد کند. کم نیست این حرف ها. یعنی اینجوری چی داشتند همه.

شاگرد : حاج آقا اعتمد الیک با اعتمد علیک که در بعضی از دعاها آمده فرقشان چیست؟

استاد : من اعتمد الیک که اصلا نمی دانم درست است یا نیست باید ببینیم.

شاگرد : دیدم در بعضی از ...

استاد : خب باید ببینم نسخه ، نسخه صحیح هست یا نیست دو تا نسخه دارد یا ندارد. عمد ستون است اعتمد رفتن به سمت ستون است اعتمد علیه گُرده دادن است به ستون تکیه کردن است به عَمَد ، عُمُد ، به عَمَد تکیه کردن است اعتمد علیه می رود آدم روی ستون می افتد. ممکن است به یک عنایتی الی هم تعبیر بشود یعنی خودش را به سوی ستون کشاندن می گوید خودم را به سمت یک پناهگاه کشاندم. با اشراب و تضمین معنی التجأ ؛ التجأ نمیگویند التجأ علیه ؛ التجأ الیه. ستون و عمد هم چون بهش پناه می بریم که به آن تکیه بدهیم ممکن است بگویند اعتمد الیه یعنی با اشراب و تضمین معنای إلتجأ در دل اعتمد و الا خود اعتمد مستقیما با علی می آید. بدون اشراب و تضمین اینجوری در ذهن قاصر من است

شاگرد : چند روز پیش از حاج آقا علاقه مند سوال کردم گفت که نمیدانم علیک از استعلا می آید یعنی برای استعلا میگوییم اعتمد علیک ولی در اعتمد الیک برای انتها

استاد : آن که معنای علی و الی را فرمودند الی لانتهاء الغایة علی للاستعلاء آن همان است اما خب اینجا

شاگرد : فرقش چیست؟ باز هم چرا بعضی جاها الیک به کار رفته بعضی جاها علیک ؟؟؟؟

استاد : عرض کردم آن جایی که علی است طبق قانون است چرا؟ چون بر ستون تکیه میدهند.

شاگرد : ایشان هم گفتند اصل بر همان علیک است

استاد : این ها همان است اما الی را یا نسخه اشتباه است باید نسخه بدل را نگاه کند ادم اگر نه در نسخه های قدیمی الی آمده و الیک ثبت است نسخه کامل خوب دارد اشراب و تضمین شده در اعتمد معنای التجأ که این هم نظیرش خیلی است

شاگرد : پس باید بگردیم ببینیم چند مورد آمده موردی شاذ بوده

استاد : در کدام دعای خاص ؛ دعای کمیل یا ...

شاگرد : من نمیدانم از من سوال کردند گفتند کجا در مفاتیح دیدند ولی من یادم رفت. یزد از من پرسیدند از حاج آقا هم پرسیدم یک جوابی هم آن موقع خودم گفتم ولی خب قانع کننده نبود جواب حاج آقا هم خیلی چیزم نکرد چون معنای لغوی ...

استاد : این اگر مواردی اهل ادب اشراب و تضمین را گفتند جستجو بکنید خیلی زیاد است آن وقت حرفش هم تغییر میکند.

بسم الله الرحمن الرحیم

آن قسم یک حکومت را ایشان فرمودند یکی هم قسم دوم که عرف جمع میکند بالتصرف فی خصوص احدهما که فقط یکی را که حالا گاهی میشود موارذی که عرف جمع در یکی میکند فرمودند ولی در موارد عناوین اولیه و ثانویه همه جایی است این هم یک. آخر کار أو بالتصرف فیهما دو تا دلیل را که عرف می بیند در هر دو تصرف میکند هر دو تصرف چجوری میکند؟ یعنی مجموعش میشود قرینه. نه فقط یکی قرینه بر دیگری فیهما را اینجور معنا میکنند. یک خرده عبارت خیلی چیز است نمیدانم شما نگاه کردید یا نه. علی ای حال ولی خب مقصود معلوم است .

شاگرد : سجعش درست نمیشود.

استاد : بله آخه تصرفی ... و یکون مجموعهما قرینةً علی التصرف فیهما أو احدهما آخه چطور؟ بالتصرف فیهما بعد میگویید و یکون مجموعها قرینة علی التصرف فیهما أو احدهما مثل عطف مباین به مباین

شاگرد : این أو فی احدهما چیز نیست

استاد : دنبال همین است

شاگرد : عطف به تصرف فیهما اول نیست؟

استاد : نه اینجور نیست. أو بالتصرف فیهما.

شاگرد : أو فی احدهما المعین و لو کان الآخر اظهر.

5:40

استاد : ولی مجموع ؟؟؟ قرینه است

شاگرد : نه نه ؛ کاری به این نداریم این تمام شد. ظاهرا من که خواندم این برداشت را کردم

استاد : خب هم هست ظاهرا همین است ولی آیا مقصود ایشان هم این بوده؟

شاگرد : این بود فی خصوص احدهما؛ اینجا فی احدهما المعین دیگر

استاد : بله؛ آن یکی بود که

شاگرد : فرمودند أو کان علی نحو بعد فرمودند أو بالتصرف فی خصوص احدهما

استاد : فی خصوص احدهما این یک. آن که شما میگویید میشود تکرار اذا عرضا علی العرف وفق بینهما بالتصرف فی خصوص احدهما أو بالتصرف فیهما أو احدهما المعین و لو کان الاخر اظهر؛ معین با خصوص چه فرقی میکند؟

شاگرد : این خیلی فرق کرد دیگر. آن اولی می آید بر اساس قرائن و ظهور و این ها می آید تصرف میکند در یکی مثل اینکه ایشان مخصص باشد

استاد : نه دیگر ایشان گفتند اصلا ربطی به ظهور ندارد. خودشان گفتند در عناوین اولیه و ثانویه است کما هو مطردٌ در عناوین ثانویه فقد یتفق فی غیرهما آن هایی که شما میخواهید بگویید بعدا مطرح میکنند ظاهرا شرّاح هم همه این أو فی احدهما را به همین لنگه فیهما زدند فقط عبارت

شاگرد : خیلی چیز میشود

استاد : بله همین که شما ... خود عبارت اینجوری میشود ولی خب ظاهرا منظور ایشان هم همین است که تصرف فیهما یعنی قرینیت هر دو؛ کلمه تصرف اول یعنی هر دو قرینه هستند که با هر دویشان معامله اطلاق نکنید هر دو را حالت قرینیت بهشان بدهید منظور از تصرف اول ولذا خودشان هم گفتند فیکون مجموعهما قرینةً علی التصرف فیهما أو فی احدهما المعین و لو کان الآخر اظهر که ولو کان الآخر اظهر این هم دوباره عبارت نیست مرحوم مشکینی هم ... و لو کان الاظهر یعنی تصرف میکنیم در یکی معین ولو او اظهر باشد نه آن یکی اظهر است اگر آن یکی اظهر است که تصرف ؟؟؟؟

شاگرد : در اظهر تصرف میکنیم که ؟؟؟؟؟؟؟
استاد : بله در اظهر تصرف میکنیم نه اینکه ولو کان الاخر اظهر حالا من هم شما اگر آن نسخه ها را دارید در یکی از شروح کفایه هم منتهی الدرایة مرحوم آقای مروج بود چند تا نسخه را گفته بودند یا آقای حکیم بود ...

شاگرد : خود در حواشی مرحوم مشکینی هم گفتند که و لو کان ...

استاد : بله ایشان فقط تصحیح کردند ؛ مرحوم مشکینی زمان ایشان نسخه همین بوده ایراد گرفتند مرحوم آقای مروج که زمان ایشان چند جور نسخه بوده سه جور نسخه نقل کرده بودند

شاگرد : أو کان الآخر الظهریکی لو کان الآخر اظهر و فی بعضها عن علامة الرشتی و لو کان من الآخر اظهر

استاد : و لو کان من الآخر اظهر که خود ایشان هم بنظرم برای آمیرزا حبیب الله را چی کرده بودند

شاگرد : و هذا هو الصواب

استاد : و لو کان من الآخر اظهر باشد که یکی من اضافه بود خوب است برعکس میشود علی ای حال آن وقت و لذلک تقدم آن هم دنبال باز همان است که به خاطر همین است که تقدم الامارات المعتبرة علی الاصول الشرعیه چه کار میکند؟ عرف در هر دو تصرف میکند اما نه تصرف به معنای کنار گذاشتن تغییر دادن ؛ تغییر دادن منظور نیست بلکه منظور از تصرف یعنی قرینیت هر دو ؛ هر دو امارات را و اصول قرینه میگیرد برای اینکه در هر دو تصرف کند یا در یکی تصرف کند آن وقت امارات اصول در یکی اش تصرف میکند اینجوری. خب !

شاگرد : و لوکان من الاخر اظهر

استاد : این دیگر صاف است

شاگرد: لو وصلیه است یعنی دو قسم دارد درست است؟

استاد : یعنی فقط در یکی تصرف میکند اگر آن یکی که اظهر است که فبها ولو کان این متصرف اظهر یعنی ما می رویم اظهر را با اینکه اظهر است دست کاری اش میکنیم

شاگرد : یعنی آن شقی که آن دیگری اظهر باشد را شامل نمیشود؟

استاد : چرا ! شامل میشود ولی مطابق قاعده است دستکاری میکنیم احدهما المعین را اگر آن یکی دستکاری نکردیم اظهر است که این خب طبق قاعده است اظهر بوده این را دستکاری کردیم اما اگر نه ، مجموع قرینه شدند دستکاری میکنیم یکی را ولی اظهر است ولی دستکاری اش میکنیم با اینکه اظهر است او را تیکه پاره میکنیم و تاویل میکنیم حرف در آن می زنیم منظورایشان مانعی ندارد میگوید چون مجموع قرینه است

10:40

شاگرد : مجموع اجازه میدهند که یکی اش اظهر باشد نسبت به دیگری؟ ما اظهر را بخواهیم تصرف کنیم

استاد : بله مثل اینکه مثلا در مواردی که برای ان یکی که اظهر است اصلا مورد باقی نمی ماند شاید همین جا بود مثال می زدند که یکی دلیل میگوید که دلیل خیلی روشنی است میگوید لا تکرم کل فاسق لاتکرم الفساق این دلالتش روشن است آن یکی میگوید اکرم الامیر ؛ امیر را اکرام کن ایشان فرمودند که عرف وقتی جمع میکند می بیند که اگر بخواهد فاسق را اکرام نکند و حال آن که امیری که عادل باشد ببین کجا در طول تاریخ پیدا بشود پس معلوم میشود که آن دیگر کانه اکرم الامیر دیگر هیچی پرونده اش را میگذاریم در طاقچه بالا از این که ولو لا تکرم الفساق این عمومش می گیرد اما اکرم الامیر نص نیست که ولو فاسق باشد اما به خاطر قلت مورد می آیند تصرف میکنند در لا تکرم الفساق میگویند لا تکرم الفساق الا اذا کان الفاسق امیرا؛ این را مثال زدند در این مورد که تصرف در یکی اش میکنند فقط . خب حالا قلت مورد را . علی ای حال این عبارت صاحب کفایه که ظاهرش همین باز نمیدانم شما همان حرف را هستید یا باز یک کمی به تردید افتادید من که اینجوری با آن خصوص احدهما گیر نداشته ذهنم دیگران هم دیدم همین جوری معنا کردند همین فرمایش شما که این أو فی احدهما میخورد به همان تصرف فیهما به معنای قرینت پس کلمه تصرف اول یعنی قرینیت أو بالتصرف فیهما یعنی به لحاظ هر دو و جمع کردن و قرینه گرفتن هر دو برای چی؟ برای یک امری که آن امر این است که یا هر دو را تصرف کنیم یا احدهما المعین را ولی دستکاری احدهما المعین به خاطر یکی اش نیست به خاطر اظهریت او نیست که آن یکی را دستکاری کنیم. نه، به خاطر هر دوست هر دو سبب شدند در یکی تصرف کنیم دستکاری کینم ولو اینی که دستکاری اش میکنیم اظهر باشد؛ خب باشد ولی هر دو سبب شدند این منظور ایشان ظاهرا

شاگرد : پس اینجوری بگوییم هر دو قرینه میشوند یا در یکی تصرف کنیم یا هر دو.

استاد : بله دیگر همین مقصودشان است لذا عرض کردم عبارت خود ...

شاگرد : اشکال چی بود که فی احدهما رااخذ میکردیم به فیهما قبلش؟ أو بالتصرف فیهما

استاد : اشکال این بود که سه سطر قبلش گفتند اذا عرضا علی العرف وفق بینهما فی التصرف فی خصوص احدهما خب میشود تکرار که! تصرف فی خصوص احدهما دوباره میگویند أو فی خصوص احدهما المعین با خصوص احدهما چه فرقی میکند؟ هیچی.

شاگرد : فیکون مجموعهما که ؟؟؟ این فاء که آمده انگار ما قبلش تمام شد یعنی نتیجه گرفته شد أو فی احدهما که حالا ایشان میفرمایند این تصور را انسان ندارد که به همین قبلش عطف بشود باید برگردد به همان خصوص چون فیکون مجموعهما قرینه ؟؟؟؟ تمام شد

استاد : شما موید نظر ایشان هستید؟

شاگرد : اینجوری نباشد این فاء دارد تفسیر میکند بالتصرف فیهما

استاد : بله آن گیری ندارد الان هم ذهنم گیری ندارد فیکون تفسیر این است که بالتصرف فیهما یعنی لحاظ هر دو ؛ قرینیت هر دو؛ هر دو قرینه هستند برای یک عملی آن عمل چیست؟ یا اینکه در هر دو تصرف کنیم دستکاری کنیم هر دورا یا یکی اش را ولی آن جا هم که در یکی دستکاری میکنیم هر دو قرینیت سبب شده این عبارتی که گمانم نمیکنم در شرح ها هم هیچ کس موافق شما باشد نگاه کنید این همه من که البته چند روز پیش یک مروری هم ...

شاگرد : تعبیر به تصرف هم خوب است اینجا

استاد : اول هم عرض کردم که این کلمه تصرف اول یک نحو تهافت میشود در خود عبارت ولی مقصود این است یعنی لا مشاحة فی العبارة بعد فهم المراد. اگر فهم مراد درست باشد شما میگویید که مراد او را بد فهمیدید شما جایی کسی دارید؟

شاگرد : مرحوم آقای حکیم در حقایق

استاد : آقای حکیم خودشان از شاگردان مبرز صاحب کفایه بودند

شاگرد : أو فی احدهما المعین کالعالم و الخاص و المطلق و المقید و غیرهما مما کان أحدهما اظهر فیتعین التصرف فی احدهما

15:31

استاد : خب ! آن که حرفی نیست اما این مجموعهما قرینةً را به کدام زدند قبلش را؟ توضیح ندادند؟

شاگرد : خب فی احدهما المعین را

استاد : قبلش. أو بالتصرف فیهما را ببینید توضیح دادند یا نه! آن را میخواهیم ببنییم مشکل آن کلمه بالتصرف اولی است . این است که با آن بعدی ها برخورد پیدا میکند.

شاگرد : ببخشید مشکل را یک بار دیگر میفرمایید دیر آمدیم توی باغ نمی آییم هرچی فکر میکنیم

استاد : عبارتی که الان هستیم بعد از کما لا یخفی است که فرمودند که أو کانا علی نحو اذا عرضا علی العرف آن سه چهار سطر وفق بینهما بالتصرف فی خصوص احدهما در عناوین اولیه ثانویه غیرش هم میشود یا نه وفق بینهما بالتصرف فیهما در هر دو بعد میگویند فیکون مجموعهما قرینة علی التصرف فیهما أو فی احدهما ؛ این أو فی احدهما عطف به کجاست؟ من عرض میکنم که این أو فی احدهما عطف به همان فیهما دوم است فیکون مجموعهما قرینة علی التصرف در هردو یا در یکی اش ولی مجموعش قرینه است و لذا آن کلمه تصرف اول یعنی ملاحظه ؛ منظور از تصرف اول ، تصرف نیست تغییر دادن نیست بالتصرف فیهما یعنی به لحاظهما مسامحه در تعبیر شده آقایان میفرمایند که تصرف اولی یعنی تصرف فیهما فیکون هم توضیحش است

شاگرد : مثالی هم که بعضی جاها زدند ظاهرا تصرف ؟؟؟ آقای فیروزآبادی مثالی که زده بود یادم است ایشان یا آقای مروج چون دو تا بود نگاه کردم ثمن العذرة سحتٌ بعد یک جا دیگر میگوید ثمن العذرة لیس بسحتٍ این دوتاست؟ دوتایش را تصرف ...

شاگرد 2 : مشکلی ندارد

شاگرد : تصرف فیهما یعنی چی پس؟

استاد : ببینید آن چیزی که شما میگویید الان میشود مثال برای کلمه تصرف دومی

شاگرد : فیهما

استاد : احسنت! أو بالتصرف فیهما فیکون مجموعمهما قرینة علی التصرف این تصرف دوم فیهما این مثال ثمن العذره که شما می زنید برای فیهما أو فی احدهما هم باز مثال می زنند ولی هر دو چه این مثال ثمن العذره چه آن مثال بعدیش هر دو مصداق هستند برای تصرف اولی یعنی مجموعهما قرینه ولذا مثال دومی که در همان آقای مروج می زنند مثال اکرم الامیر میگویند و کی؟ لاتکرم الفساق آن هم مجموعهما قرینه است نه یکی ؛ مجموعشان قرینه است یعنی شما هم امیر اکرامش را در نظر میگیری فسق و اکرامش را در نظر میگیری بعد می بینید مجموع این دو تا این میشود که اگر بخواهم امیر را با عنایت به لا تکرم اکرامش نکنم قلت مورد لازم می آید در کل اعصار و قرون یکی دو تا امیر را می شود اکرامش کرد چون اینجور است پس تصرف میکنم در لا تکرم الفساق.

شاگرد : نمیشود این جوری درستش کرد؟ بگوییم آن قسمت اول که فرمود أو بالتصرف فی خصوص احدهما جایی است که یکی اش قرینه بر دیگری میشود اما در این قسمت دوم أو بتصرفهما ؟؟؟ گاهی وقت ها مجموع قرینه میشود در هر دو تا تصرف کنیم گاهی وقت ها مجموع قرینه میشود بر یکی اش تصرف کنیم

استاد : من همین را دارم عرض میکنم و لذا أو میشود عطف بر همان دومی ؛ آقایان میفرمایند نه، میگویند أو بالتصرف فیهما فیکون مجموعهما قرینة علی التصرف فیهما تمام شد عبارت تمام. عبارت این است میگویند عبارت تمام شد تصرف میکنیم در هر دو پس مجموع قرینه است در تصرف در هر دو تمام شد عبارت. بعد می رویم فرض دیگر أو فی احدهما المعین نه یعنی مجموعهما یعنی عرف تصرف میکند فی خصوص احدهما أو فیهما أو فی احدهما المعین اینجوری ...

شاگرد : لو کان الآخر اظهر

استاد : لو کان الآخر اظهر این جوری میفرمایند و لذا تفاوت این آقایان که میفرمایند اینجوری آخه من اولی که وجه عرض خود را گفتم ، گفتم خلاصه تصرف اولی را تاویلش کنیم که من همینی که شما میگویید تصرف اولی منظورش یعنی لحاظ هر دو قرینیت هر دو؛ این باید بگیریم نه تصرف یعنی دستکاری

شاگرد : یعنی چیزی کم و اضافه نمیکنیم

استاد : کم و اضافه نمیکنیم منظور از تصرف اول یعنی لحاظ هر دو ؛ این را من لذا تاویل کردم . اقایان میگویند چرا تاویل میکنید ما همین تصرف اول را به معنای تصرف فیهما میگیریم بعدا هم تصرف دوم را هم فیهما را نقطه میگذاریم تمام شد أو فی احدهما میخورد به اصل عبارت وفق بینهما سه شق میشود بالتصرف فی خصوص احدهما ، بالتصرف فیهما ، بالتصرف فی احدها المعین ولو همین بالتصرف باید لااقل تکرار کرده باشند اینجا نکردند

20:36

شاگرد : چون نزدیک بوده؟

استاد : نزدیک نبوده خیلی ؛ فاصله شد فیکون جمله معترضه آمد

شاگرد : أو بالتصرف فیمها؛ فیکون خیلی چیزی نیست

استاد : فیکون فاصله شد دیگر. أو بالتصرف فیهما فیکون ... أو فی احدهما این نیاز داشت تکرار کما اینکه آن جا هم تکرار کرد. کما لا یخفی أو بالتصرف. ببینید وفق بینهما

شاگرد : خیلی فاصله افتاده بود

استاد : اگر به فاصله جمله است این جا هم یک جمله فاصله شده الان یعنی تفریع فیکون فاصله شده حالا ببینیم در شراح هم چیزی هست. آقای حکیم چیزی فرمودند؟

شاگرد : آقای حکیم فقط مثال زدند التصرف فیهما مثلا ؟؟؟ داریم هم این را حمل بر کراهت میکنیم هم .... آن وقت در عنایه حاج آقا تعبیرشان این است که فی احدهما المعین گفتند عطف کنیم ؟؟؟؟ أو بالتصرف فیهما

استاد : خب تصریح کردند.

شاگرد : بله فالمعطوف علیه اشارة الی قسم الاول من الجمع بین الدلیلین المتنافینین المعطوف اشارة الی قسم الثالث من الجمع بین ...

استاد : فرمودند که عطف بالتصرف یا التصرف؟

شاگرد : أو بالتصرف

استاد : چون هر دو تایش هم تصرف داریم من عرض میکنم عطف بر التصرف فیهما است ایشان فرمودند عطف علی بالتصرف یعنی عطف بر ؟؟؟؟ که موافق نظر ... خب بعد چطور معنا کردند؟
شاگرد : بعد میفرمایند یک معطوف علیه دارد یک معطوف. معطوف علیه اشاره ای به قسم اول از جمع بین دو تا دلیل متعارض ...

استاد : خب قسم دوم را با قسم اول اولی چه فرقی گذاشتند بینش؟

شاگرد : قسم دوم میفرمایند که معطوف اشاره به قسم ثالث است بعد قسم ثانی چیست؟ و هو المتوقف علی التصرف فی احدهما غیر المعین میگفتند قسم ثانی تصرف در احدهما غیر معین است که این جا اشاره کرده در آخر فصل ثانی اشاره میکند بقوله لا الجمع بینها بالتصرف فی احد المتعارضین یعنی به احدهما الغیر المعین

شاگرد 2 : اولی یا سومی؟ کدامش؟
شاگرد : دومی

استاد : عبارتی که بعد گفتند الان یک کمی میخوانید یا نه؟

شاگرد : لا الجمع بینهما بالتصرف فی احد المتعارضین

استاد : جمع بین احد المتعارضین به اینکه یکی اش را فقط حاکم میکند؟

شاگرد : یکی اش را ....

استاد : لا معین؟

شاگرد : بله

استاد : از عبارت صاحب کفایه ایشان آوردند کلمه اش چی بود؟

شاگرد : ما داریم الجمع بینها تصرف فی احد المتعارضین

استاد : آن هایی که نبودند الان ذهن آن ها خوب است مشوب به این حرف های ما نیست خودشان ابتداءً فکر میکنند

شاگرد : حاج آقا اولی و سومی طبق بیان آقایان نه بیان شما ، هیچ فرقی نمیکند. اولی می آید میگوید فی خصوص احدهما

استاد : بله من این را گفتم

شاگرد : بعد اینکه ایشان میگویند فی غیر معین خب اینجا تصریح کرده باحدهما المعین باید بگوییم غیر معین؟

شاگرد 2 : نه

شاگرد 3 : شق ثالثش است

شاگرد : بابا جان سه شق ایشان دارد. ظاهر کتاب ...

شاگرد 4 : ثانی اش نیست ثانی را پیدا کنید

شاگرد : بالتصرف فی خصوص احدهما ، بالتصرف فیهما ، بالتصرف فی احدهما المعین. من میگویم بین این سه تا دومی که معلوم است فیهما دارد میگوید هیچی. آن جمله وسط هم میگیریم تفسیر فقط برای این دومی. فرق اولی که میگوید خصوص احدهما با سومی که میگوید فی احدهما المعین فرقش چیست؟ این را مشخص کنید شما!

استاد : بله من این را عرض کردم خدمت ایشان

شاگرد : خصوص احدهما که ابتدا میفرمایند فی احد خاصی نیست بخلاف اینجا که یک احد معینی است

استاد : ایشان میفرمایند خصوص احدهما یعنی خصوص خاصی نیست

شاگرد : نه ، خصوص در مقابل این است که بخواهیم در هر دو تصرف بکنیم خصوص در مقابل هر دو است اما اینجا احدهما المعین ؛ بله نامعین میشود اما اینجایی که ...

استاد : نا معین؟ عناوین ثانویه نامعین است؟ حتما معین است. آخه مثال زده صاحب کفایه گفتند مطردٌ فی العناوین الاولیه و الثانویه کما هو مطردٌ در این ها و قد یتفق فی غیرهما یعنی غیر عناوین ثانویه هم میشود که در خصوص احدهما تصرف میکند

شاگرد : یعنی در یکی نه در هر دو این خصوص منظور یک چیز خاص یک چیز معین از قبل چیز شده ای نیست به خلاف اینکه دو تا چیز داشته باشیم یکی شان ظاهر تر باشد یکی شان اظهر است و لذا ما در دیگری می آییم تصرف میکنیم.

25:50

استاد : یعنی ما اگر کلمه خصوص را برداریم با آن مقصود شما هیچ فرقی میکند؟ فی احدهما

شاگرد : نه

استاد : لذا عرض میکنم پس چرا کلمه خصوص را آوردند؟ بعدش هم مثال به عناوین ثانویه زدند که خصوص در آن معنا دارد.

شاگرد : یعنی احدهما الخاص دیگر

استاد : یعنی احدهما الخاص بله این ؛ ایشان میگفتند آن اظهر فعلا ،نه. چرا؟ چون ما ایشان میخواهند بگویند ولو آن یکی دیگر هم ولو اظهر است ما در اظهر تصرف میکنیم که البته تشریف داشتید قرار شده که ولو کان الاخر اظهر عبارت صحیحی نباشد با سیاق عبارت مرحوم مشکینی تذکر دادند ولی چون زمان خود صاحب کفایه همه نسخه های کفایه دست ایشان نبوده گفتند عبارت باید تصحیح بشود ولی مرحوم مروج که زمان های بعد هستند سه تا نسخه نقل کردند که یکی ولو کان من الآخر اظهر نسخه مرحوم رشتی آمیرزا حبیب الله یکی دیگر هم لو کان الآخر اظهر یکی هم همین ولو کان آلاخر که این را درست ندانستند لو کان الآخر خوب است این ولو آن ، نه.

شاگرد : این را اگر درستش کنیم آن احتمالی که ایشان ... درست میشود. خصوص را به معنای مورد خاص نگیریم یعنی فقط یکی اش آن وقت معیار آن جا نمیدهد میگوید در یکی اش تصرف کنید که طبیعتا آن یکی کدام است دست عرف بدهیم؟ می آید ظاهر را به خاطر اظهر میگذارد کنار در سومی می آید میگوید گاهی وقت ها نه ما در خصوص معینی که اظهر هست میشود خلاف عرف به خاطر یک جریان ثانوی که مثلا از مورد نماندن و اینها اینجوری بشود آن وقت تفاوت اول با سوم هم کاملا روشن میشود

استاد : نه ...

شاگرد : چرا؟

استاد : ببینید سومی را شما گفتید در یکی اش تصرف میکند ولو مسئله اظهر و ظاهر نباشد یعنی اظهر هم متصرفٌ فیه اظهر هم باشد باز هم تصرف میکنیم در اظهر و حال ان که پس آن اولی میشود چی؟

شاگرد : اولی ما همیشه در ظاهر یعنی ظاهر را به خاطر اظهر میگذاریم کنار نه اظهر

استاد : خب ! و حال آن که در قاعده اولیه وثانویه مسئله ظاهر و اظهر نبود ظاهر و اظهر برای تخصیص و اینهاست مطردٌ فی العناوین الاولیه و الثانویه مسئله اظهر و ظاهر است؟

شاگرد : شاید مبنای ایشان اظهریت است یعنی آن جا می آیند میگویند وقتی ما ادله اولیه با عناوین ثانویه داریم ثانویه اظهر است

استاد : اظهر و ظاهر برای جمع است نه برای عناوین اولیه و ثانویه

شاگرد : میخواهید یک خرده تامل کنیم رویش حالا

استاد : بله مانعی ندارد تامل کنیم. مثالی که خود صاحب کفایه زدند با آنی که شما میگویید کلمه خصوص اولا با مثالش یک خرده برای ما صاف نیست حالا باز به فرمایش ایشان بهتر است تامل بشود خود تصریح صاحب عنایه ؛ صاحب عنایه که آقایشان شاید شاگرد صاحب کفایه بودند اما خودشان نه. من یادم است خدا رحمتشان کند می آمدند در صحن ایوان طلا نماز میخواندند.

شاگرد : نجف بوده؟

استاد : جلوترها بودند. نه همینجا بودند. همین جا هم مرحوم شدند خدا رحمتشان کند

شاگرد : قبل از انقلاب آمده بودند ایران

استاد : بله ما که 56 مشرف شدیم رفتیم ؟؟؟ نماز برویم برای حرم هر شب در مسیر از نماز داشتند بر میگشتند سجاده شان را هم روبروی ضریح می انداختند در آن صحن کوچکی که بین فیضیه هست و ... آن جا نماز میخواندند رحمت الله علیه. عرض کنم که حالا ... این عبارت که اینجوری است حالا برویم سر این بحث بعدیش که آن هم ما جلوتر صحبتش کردیم بعضی ها شاید تشریف نداشتید من اشاره ای به آن ها میکنم این هم دوباره خودش یک نحو چیز ... و لذلک تقدم. و لذلک کدام؟ یعنی مجموعه قرینه باشند؟ اگر دو تا را لنگه یکی بگیریم. و یا لذلک یعنی فقط فی احدهما کاری به مجموع هم نداریم همان فقط فرمایش شما که فی احدهما المعین و لذلک تقدم الامارات المعتبره علی الاصول الشرعیه فانه لا یکاد یتحیر اهل العرف فی تقدیمها علیها تقدیم امارات بر اصول بعد ملاحظتهما. مجموعهما قرینة؛ بعد ملاحظتهما حیث لا یلزم منه محذور تخصیص اصلا ببینید هر دو تا را می سنجند اگر این کار را بکنم محذور دارم آن کار را بکنم محذور ... پس این کار را میکنم پس ملاحظه مجموع را کرده مجموع ایشان را میخواهد قرینه بگیرد.

30:30

بعد چطور میشود اول فی احدهما را بگوید بعد دوباره بیاید قرینیت مجموع را بگوید؟ این هم یک قرینه روشن که باز عرض من است که فیهما ایشان میخواهد أو عطف بر التصرفیهما است نه بالتصرف فیهما. ببینید قشنگ توضیح میدهد بعد ملاحظتهما حیث لا یلزم منه محذور تخصیص اصلا کدام؟ اینی که بیایم امارات را بر اصول مقدم کنیم به خلاف العکس که بیایم اصل را بر اماره مقدم کنیم فانه یلزم منه یا فیه محذور التخصیص ؛ تخصیصی که علی ای حال خراب است. یا وجهی ندارد یا اگر باشد به وجهٍ دائر وجهی بخواهید برایش فرض بگیرید دور میشود کما اشرنا الیه فی اواخر الاستصحاب لیس وجه ... حرف درگیری با شیخ هست باشد همین جا ببینیم حرف چی بود؟ ایشان فرمودند که در کتاب ما صفحه 350 المقام الثانی لا شبهه فی عدم جریان الاستصحاب مع الاماره المعتبره فی مورده آن جا مطلبی بود با اینجا فقط آن جا خیلی وقت چند روز ما معطل شدیم اینجا ببینیم که چی شد؟ آن جا فرمودند که انما الکلام شبهه ای نیست در تقدم. انما الکلام فی انه للورود أو الحکومة أو التوفیق بین الدلیل اعتبارها و خطابه ؛ دلیل اینها را جمع کنیم. و التحقیق انه للورود خب همین جا الان چی شد؟ می بیینید اینجا میگویند توفیق عرفی یک اجتمال من عرض کنم اگر مثلا در نواده های صاحب کفایه که هستند خیلی عنایت دارند به مکتوبات جدشان و الا من خدمتشان نرسیدم ولی شنیدم مثلا برود آن نسخه های بدویه ای که صاحب کفایه به دست خودشان نوشتن من احتمال میدهم این عبارت تعادل و تراجیح که ما الان داریم میخوانیم جلوتر از اینجا نوشته میشود گاهی مصنفین این خط ها را که ببینند اول این جا را نوشته بودند بعدا هم میگویند اشرنا الیه اما آن ریخت اصلی عبارت اشاره به استصحاب آن ریخت بندی بعد شده به چه بیان؟ به بیانی که همانجا عرض کردم مرحوم شیخ وقتی که در همه اینها بر میگردد به حاشیه صاحب کفایه بر رسائل چون اگر بخواهید اینجا بحث ... فردا که تعطیل است شنبه ادامه پیدا کند حتما حاشیه خود صاحب کفایه را بر رسائل در آن قسمت ورود در همان جا ذیل مقام ثانی در آخر استصحاب نه در تعادل و تراجیح حاشیه صاحب کفایه در آخر استصحاب رسائل نگاه بکنید اسمی ازورود ایشان نمی برند. وارد بحث میشوند ومطالبی می فرمایند لذا من در این مباحثه این جوری نتیجه گیری مان شد که وقتی که حاشیه رسائل را می نوشتند هنوز این مفهوم برای ایشان به طور واضح منتقل الیه نشده بوده که چی هست؟ ورود. اسم ورود رویش نگذاشته بودند. مطالبی در ذیل حاشیه رسائل مطرح میکنند یک کلمه اسم ورود نمی برند تا آخر مفصل ولی روح آن استدلالات اینجا حاکم شده یعنی بعدا که آمدند کفایه را نوشتند ابتدا میگویند و التحقیق انه للورود ؛ ورودی که این همه بحث در ذیل حاشیه رسائل کردند اسمش نبردند اما حرف های آن جا را ادامه میدهند فان الرفع یک خلاصه جمع و جور شده ای است از مطالب حاشیه رسائل اما در این همه تفصیل ؟؟؟ اسم ورود نیست من لذا این احتمال را عرض کردم اگر نظرتان باشد که ایشان بعدا این عبارت ورود را که در کفایه می نوشتند مناسب دیدند به آن اضافه کردند آن جا ذهنشان منتقل به ورود نشده بوده به عنوان احتمال دارم میگویم که رویش صحبت کنیم ولذاست که من عرضم بود این بود که اصلا اساسا ورود با آن توضیحی که ایشان بعدش برای ورود میدهند در تهافت است با همدیگر تحقیق ایشان در حاشیه رسائل اصلا با مبنای ورود جور در نمی آید بعد خودشان میگویند التحقیق انه للورود بعدا هم میگویند فانّ بعدش هم میگویند توفیق عرفی در تعادل و تراجیح همین جا امارات اصول را فقط اسمش بردند چی؟ توفیق عرفی . ورود کو در اینجا ؟ در بحث تعادل و تراجیح کلمه ورود کو؟ اسمی از آن نیست اسمش را می گذارند توفیق عرفی . آن جا هم میگویند که سه تا کردند للورود أو الحکومة أو التوفیق ؛ شارع ماندند که چی میخواهند بگویند توفیق عرفی دیگر چیست؟ بعدا که می رسند و اما التوفیق میگویند فان کان بالورود یعنی دوباره ورود را می اندازند در توفیق یعنی عبارت یک حالت اینجوری پیدا کرده که آن جا صحبتش شد باید حتما مطالعه کنید اگر تشریف نداشتید آن هایی که بودید طول کشید در ذهن شریفتان هست و الا باید نگاه کنید.

35:52

پس این الان هم دوباره اینجا واردش شدند اینجا اگر وارد نشده بودند ما که وارد آن بحث ها نمیشدیم الان چون دوباره واردش شدند من دارم عرض میکنم که بابا وقتی شما میفرمایید که فانه لا یکاد یتحیر اهل العرف فی تقدیمها علیها اگر این عدم تحیر به خاطر ورود است این توضیح بعدی شما اصلا جا ندارد چرا؟ فرمودند حیث لا یلزم. این حیث شما اصلا با ورود جور نیست اگر ورود است این حیث ها را نمیخواهیم اصلا کاریش نداریم اگر حیثُ جا دارد ورود نیست خود حیثُ هم میشود محل کلام. حیثُ لا یلزم منه محذور التخصیص اصلا بخلاف العکس آخه در ورود شما میروید ملاحظه میکنید وارد و مورود میگویید ای وای من اگر بخواهم این آقای مورود را وارد جمعش کنم تخصیص بلامحذور میشود مورود برای وارد تخصیص بدون محذور است پس وارد ، وارد است اینهاست؟ اصلا ورود اینها نیست ورود یک مفهوم بسیار روشنی که خود عرف میداند این جلوتر است تمام شد نباید جمع کند ببیند او اشکال دارد و حالا که اشکال دارد پس آقای وارد باید چاره ای نیست جلو باشند مورود بیچاره بشود مورود لذا آن جا الان هم جایش است عرض من این است اساسا عناصری مثل حکومت ، ورود ، اینها یک صورت های شکلی دارد که به عالم لفظ برگردد آن مهم نیست یکی به معانی بر میگردد یعنی چون بین معانی ترتب است بین نفس الامر انشائات وفعلیات ترتب است یکی وارد ، وارد است حاکم ، حاکم است این میشود تعریف لبّی نه صرفا شکلی. میگوییم انیجوری گفتم میگویم تو اگر میگویم که مثلا الفاسق لیس بعالم این شد حکومت ؛ اگر گفتم که لا تکرم الفاسق و لو کان متصفا بأی صفة مثلا این میشود مثلا وارد اینجوری نیست خود معنا با همدیگر ترتب دارند عرف هم به ارتکاز خودش این ترتب را می بیند میگوید خب ترتب جلوتر است نوبت به او نمی رسد نه اینکه بخواهد جمع بکند این ایشان فرمودند لازم است دوباره مراجعه بشود و بحث بشود راجع به اینکه پس ورود چیست؟ اینی که ایشان گفتند اسم ورود نبردند خب هنوز وقت داریم. من چیزی که ورود عرض میکنم این است که با این بیان ایشان اصلا جور نیست. ورود یک کار است تکوینی نه بین دو تا انشاء ؛ بین این که یک چیزی قبلش کار ... اصلا صحبت سر انشا نیست وارد و مورود نیست دو تا انشا نیستند که بگوییم انشا وارد است بر انشای دیگر بلکه وارد و مورود این جوری هستند که وقتی ااحکام و انشائیات میخواهند به فعلیت برسند یک انشا زودتر بالفعل میشود عرف می بیند این که این اول بالفعل شد وقتی این بالفعل شد آن یکی دیگر بالفعل نمیشود یعنی مرحله بالفعل شدن یک انشا از دو انشا ربطی بهم ندارند که دو تا انشا وارد و مورود هستند انشاها دو تا انشا هستند وقتی میخواهد در جریان بیفتد یکی از انشاها او بالفعل میشود وقتی او بالفعل میشود دیگر نوبت به بعدی نمیرسد

انشای اول تعبد است ما داریم تعبد میکنیم اما تعبدی که داریم کار انجام میدهیم گوش به یک تعبد میدهیم خود تبعد نیامده بگوید او نیاید تعبد این حرف را نمی زند تعبد میگوید این کار را بکن وقتی من به وسیله تعبد و با امر مولا کاری را انجام دادم یا سائر مواردی که حکومت و ورود در محاورات عقلائیه هم هست یک کاری را انجام دادم دومی دیگر بالفعل نیمشود میگویند که مثلا چیست؟ موی سرت را مثلا وقتی میخواهی منشار کنی فلان کار بکن یک دلیلی میگوید که احلق رأسک برو سرت را بتراش خب تعارض است او میگوید وقتی میخواهی شانه کنی فلان طور شانه بکن این هم میگوید بتراش چکارش کنم؟ تعارض نیست اینکه میگوید بتراش دارد تو را از تحت موضوع شانه کردن می برد بیرون آن برای کسی است که مو دارد باید گوش به حرف سر تراشیدن میدهی بعد مو نداری تا فلان طور امر به تو بیاید که آن جوری شانه کن.

شاگرد : چجور زودتر به فعلیت رسید؟ یعنی با کار ما به فعلیت رسید؟

40:42

استاد : آن رمزش مطلب خوبی است که الان میخواستم بگویم این را من هر روز میگویم دیگر ممکن است بعضی به من بگویند چرا این را هر روز میگویی؟ ولی خب چون این ها رویش چیز منجز روشنی نداریم من این را تکرار میکنم همین فرمایش شما این سوال باز باقی است سوال چیست؟ چطور عرف می فهمد؟ رمز کلی داریم؟ مبادی فهم عرف که این جلوتر بالفعل میشود . یک چیزهایی است زمانی خب میفهمیم خودمان اول میگویند این کار را بکن خب اول گوش به حرف مولا بدهم ساعت 10 یک کاری کردم ساعت 12 هم یک امر دیگری است که من از تحت موضوعش با کار ساعت 10 رفتم بیرون این واضح است نزد عرف مثل این که عرض کردم مثلا میگویند روز مثلا غدیر روزه مستحبی ؛ حالا مثالی بزنیم که اختلاف هم در آن نباشد خلاصه سفر حج میگویند برو وقتی رفتم مسافرت دیگر خیلی کارها نمی توانم انجام بدهم در وطن خب این خودم از تحت موضوع به وسیله آن زمانی . در غیر زمانیات چطور؟ الان شما میگویید دلیل اماره وارد است بر دلیل اصل است این ورود چطور عرف میفهمد؟ مبنایی داریم یا نه که بگوییم روی این حساب است که عرف میگوید اول این بالفعل است بعد او مثلا من یکی اش احتمالا میگویم به عنوان احتمال برای این که رویش فکر بشود هر گاه لسان یک دلیلی با حال مکلف کار ندارد همینی که همه هم شنیدید میخواهم ... میگویند این کار را بکن ببینید یعنی اصلا در آن نخوابیده که تو چه حالی داری من کار ندارم تو چه حالی داری من میگویم یک عادل حرف می زند باید گوش به حرفش بدهم مشی بر قول او بکنم خب من چه حالی دارم؟ من حالم این است که شک دارم؟ ظن دارم؟ اصلا کاری به این ها ندارم ببینید صبفه وقتی میگویند یک عادلی حرفی می زند گوش به حرفش بده در آن نخوابیده شما چه حالی داری؟ ناظر به این نیست اما یک وقتی میگوید وقتی تو شک داری این طوری کن حال من را در نظر گرفتی من میخواهم عرض کن دلیلی که اصلا در ان حال مکلف را در نظر نمیگیرد این زودتر بالفعل میشود چرا؟ چون حکم را برده روی نفس طبیعت خود موضوع خودش ولذا وقتی یک کاری به من دستور میدهند برای نفس خود موضوع فی حدنفسه بدون در نظر گرفتن حال من است وقتی به او عمل کنم حالات خود من به تبع او تغییر میکند خب پس معلوم است که آن حکمی که من حال من در آن لحاظ نشده قدرت ورود دارد یعنی قدرت این دارد که من وقتی وارد شدم به او عمل کردم حالات من را تغییر دهد خب وقتی حالات من را تغییر داد از تحت یک موضوع در می روم داخل میشود تحت یک موضوع دیگر چرا؟ چون موضوعات بعدی با حال من کار دارد و عمل به او حال من را تغییر داد پس کسی که کاری با حال من ندارد حاکم است وارد است منظور من از حاکم یعنی حاکم صحنه نه حاکم اصطلاحی او جلو است کارش او میشود بالفعل عمل میکنم حال من تغییر میکند این مثلا یک احتمال. حالا این احتمال درست است ؟ نیست ؟ چند تا دیگر عرف کنارش می بیند در آن ارتکاز ؟؟؟ نمیدانیم

شاگرد : ؟؟؟ هنوز روشن نیست مثالی که برای مو شانه کردن با تراشیدن زدید چرا آن مقدم ؟ و اگر مقدم کند چرا مقدم میکند؟ و اصلش را بر فرض ثابت بگیریم وجه تقدیمش چیزی ندارد

استاد : مثلا دو تا روایت فرض بگیرید میگوید که وقتی تقصیر میکنی حالا آن که برای دو مورد است مواردی بگوییم که برگرداندند به یک مورد.برای همان حلق آن کیفیت شانه کردن است همان مثال برگردیم در تقصیر مثالش ظاهرا با همه وارد صادق نباشد همان مثالی که فرمودید و برگردیم ...

شاگرد : استحباب روغن مالیدن به مو

استاد : به مو یا نحوه شانه کردن ؛ خب این بگوییم که این الان تعارض است بین این دو تا یکی دارد میگوید سرت را بترش الحلق مثلة لاعدائنا و سنة لنا چه تعبیراتی! آنها میگفتند الحلق مثلة یک نحو مثلة کردن همه تا ته سر را اینجور موها را فرمودند که بگویند الحلق مثلة لاعدائنا یا لهم سنة لنا این یک جور تعبیر است یک جور هم این است که من فرّق الله بالنار چیست آن معروف است ؟ معروف است روایت

45:48

شاگرد : معنایش این است که اگر باز نکند خدا با آتش ...

استاد : فرقه الله ...

شاگرد : ؟؟؟

استاد : بله مثلا اینجور تعبیری که کیفیت شانه کردن است حالا یک روایت ترغیب در حلق است یک روایت ترغیب در این است که وقتی شانه میکنی فرق باز کن من لم یفرق شعره

شاگرد : من ابقی شعره و لم یفرق فرقه الله بالنار

استاد : اینجور تعبیراتی که نحوه شانه کردن را دارد تشویق و ترغیب است به اینکه تفریق من فرق بکند به منشار آن یکی ترغیب میکند به حلق تعارض دارد.

شاگرد : عرف تعارضی نمی بیند

استاد : چرا نمی بیند؟
شاگرد : عرف میگوید اگر خواستی مویت را نگه داری این استحباب می آید اگر نمیخواهی نگه داری استحباب دارد مویت را بزنی عرف اصلا تعارض نیم بیند.

استاد : عجب! اگر نخواهی نگه داری استحباب دارد بزنی. این حرف را بنویسید یک دفعه دیگر. اگر نخواهی نگه داری استحباب دارد بزنی این چه استحبابی شد؟ استحباب دارد بزن

شاگرد : اگر میخواهی نگه داری ترک یک مستحب کردی اما ضمنش یک مستحب دیگر هست

استاد : خب کدامش مقدم است؟ همین صحبت است یعنی اگر رفتی مستحب آن را عمل کردی ترک مستحب کردی؟ عرف این را می بیند؟ میگویند که خب مانعی دارد سرت را حلق کنی اما بدان این مستحب را عمل کردی یک مستحب دیگر را ترک کردی عرف میگوید اگر ترک نکرده نداشت که ترک کند

شاگرد : از آن ور هم همین است میگوید ان مستحب را مویش را نزده الان میخواهد مویش را شانه کند اینجوری آن هم پس بگوییم ترک یک مستحب دیگر کرده؟

استاد : بله بله دقیقا همین طور است یعنی جلوتر است

شاگرد : اگر توجه به آن داشته باشد میگوید من میروم مویم را میزنم خب اینجا بهش میگوییم تو مویت را بزنی نمیتوانی به آن مستحب عمل کنی آن هم همین است فرقی نمیکند.

استاد : وقتی مویش را زد موضوع ندارد

شاگرد : هنوز نزده ؛ الان عرف اینجا تعارض نمی بیند میگوید چون اختیار داری میخواهی این راه را انتخاب کن یک مستحب در آن هست تراشیدن است میخواهی آن ور را انتخاب کن ان هم یک مستحب در آن هست هر کدام هم اخذ کنی دیگری را ترک کردی هر کدام را اخذ کنی دیگری لاجرم ترک میشود

استاد : ترک این است که موضوعش محقق بشود من به جا نیاورم. ترک مستحب تفریق به منشار این است که مو هست و نکند این میگویند ترک مستحب کرده نه اینکه اصلا تحت موضوعش بیرون است باز مثال های دیگرش که شما از تحت یک موضوع بیرون بروید ...

شاگرد : اینجا خودم موضوع را بر می دارم باعث میشوم که موضوع برداشته شود

استاد : بله مانعی ندارد اسمش هم ورود است

شاگرد : این هم یک نوع ترک نمیشود؟
استاد : نه دیگر اسم ورود اصلا همین است من به خاطر امر تعبدی و اینهاست تکوینی نیست اما همین امر تکوینی را که انجام میدهم یک حکم شرعی انجام دادم از تحت موضوع دیگر بیرون رفتم حکم دیگر برای من شأنیت ندارد

شاگرد : فرض حج اگر شما این ترک بالاختیار یعنی اضطرار بالاختیار را نپذیریم در بحث حج می آیند میگویند کسی که عمره را انجام داده حق حلق ندارد چون فردا میخواهد در منا حلق کند واجب است اینجا دارد موضوع را از بین می برد چرا اینجا میگوییم کارش حرام است؟ او که هنوز موضوع وجوب برایش نیامده که ؛ الان بیاید در عمره سرش را بتراشد خب بعدا میرود مکه میگوید من که مو ندارم برایم وجوب بیاورد چرا ما اینجا حرمت قائل می شویم؟ چون داریم میگوییم تو با اختیار خودت داری موضوع حکم آینده را از بین میبری که وجوب استا اینجا هم میگوییم شما با اختیار خودت داری موضوع استحباب آن موقعی که مو داشته باشی را از بین میبری هیچ فرقی نمیکند ...

استاد : خب اگر دلیل خاص نداشتیم رو مبنای مشهور که وجوب مشروط تا وقتش نرسیده چرا میگویند مو نباید بتراشد؟ میگویند دلیل خاص است؟

شاگرد : نمیدانم من ندیدم

شاگرد : چون دلیل خاص دارد

استاد : بله مثل جامع المسائل که میگوید حرام نیست میگویند حرمت احرامی که ندارد توفیر شرع هم که خودش اصلش مستحب موکد است

شاگرد : بالاخره یک مقدار در می آید که تا هشت روز دیگر

استاد : دلیل خاص است و الا با آن چیزی که من در مراتب فعلیت عرض کردم خیلی صاف است این ها را میگوییم چقدر صاف میشود الان وارد حج شدی به وجوب بالفعل نباید بتراشی چون باید صبر کنی برای او اما از باب مقدمات مفوته ای که مشهور میگویند چرا؟ باید یک جوری با مقدمات مفوته درستش کنند. به خلاف اینکه بگوییم بالفعل هست علی ای حال این در بردن موضوع مانعی ندارد در یک جایی با دلیل خاص بگویند تو خودت را برای یک امر اهم باید از تحت این موضوع اخراج نکنی آن دلیل خاص ؛ فی حدنفسه چطور؟ به خصوص اگر مستحب باشد یعنی اگر مثلا بگویند که حالا الان برای خود حاجی که مثالش را وقتی شارع امر وجوبی دارد در حلق بکن این مکلف دیگر ترک مستحب کرده ؟ بعدش نمی تواند با منشار فرقش را باز کند. این را عرف می پذیرد از شما؟

شاگرد : اگر آن روزی که بایدحلق کند دیگر

استاد : بله دیگر ؛ گفتند در منا حلق کند ای وای خدا واجب کرد بر من حلق بکنم یک مستحب از دست ما در رفت که چی؟ دیگر نمیتوانم با شانه فرقم را باز کنم عرف میگوید این را نمیگوید؟

شاگرد : اگر نذر کرده باشد برای مستحب باید عمل کند باید کفاره هم بدهد.

51:22

استاد : اگر نذر کرده باشد ؛ اصلا تحت موضوع مستحب نیست تا کفاره بدهد باز این مثال ایشان خوب است یک کسی نذر کرده که این مستحب باز کردن مو با شانه را فرق را حتما انجام بدهد بر این ، حلق حرام است؟ شما میگویید؟ عرف این را میگوید؟

شاگرد : نه

استاد : چرا نمیگوید؟ خب شما دارید میگویید ترک مستحب دارد میکند. نذر کرده مستحب را ترک نکنم چرا میگویید حلق بر او حرام نیست؟

شاگرد : ؟؟؟ مستحب و واجب که حریم هم نمی شوند

استاد : واجب را عرض نمیکنم یک مثال دیگر شد نذر کرده که من موهایم را باز کنم با شانه تفریق به منشار کنم بر این شخصی که چنین نذری کرده شما میگویید سر تراشیدن حرام است؟ کجا حرام شده؟ سر بتراشد دیگر خودش را از تحت موضوع بیرون برده نذر روی این است که اگر مو دارم اینجوری شانه کنم.

شاگرد : پس عرف بین این دو تا میگوید اگر مو داری ، این حکم!

استاد : احسنت من همین را میخواهم بگویم که یعنی ... و لذا این اولی دارد میگوید شأنیت آن موضوع باید باشد آن موضوع متفرع بر این است اگر او آمد خود این موضوع می رود نه اینکه موضوعش هست و استحبابش هم هست و تارک است این. تارک نیست.

شاگرد : تارک هم نباشد عرف ؛ خلاصه عرف بین دو راهی میماند. میگوید آن چیزی که من فرق را باز بکنم ثوابش بیشتر از چون برایم ثواب دارد از دست میرود ولو تاریک نیست یک فضیلیتی را دارد از دست میدهد

استاد : فرض گرفته آن دلیل دارد میگوید حلق مستحب است.

شاگرد : خب همین نمی داند کدام مهمتر است ثواب کدام بیشتر است

استاد : عرف میفهمد کدام است واضح است که وقتی که دارند میگویند که خوب است سرت را بتراشی یعنی من نمیدانم ثوابش ... یعنی بتراشم؟ یا شانه کنم؟ وقتی دارند میگویند بتراشی خودشان میدنستند که اگر بتراشی آن مستحب خبری نیست/

شاگرد : یک لسان جدایی میخواهد که این فضیلت را برساند که این افضل از این است

استاد : عرف ببابکم ببینید دو تا ثواب متحیر می بیند خودش را؟ نه دیگر

شاگرد : ؟؟؟؟ من نمیدانم این جا عرفی که تحلیلگر باشد یا نباشد کدام را ؟ ولی بیایم به عرف بگوییم که این دو تا مستحب حالا کدامش میکنند؟ نمی آید بگوید که این جا لسان دلیل این است که اگر تو مو داری الان این بنده خدا این جا مانده سر دو راهی گیر میکند.

استاد : یعنی عرف عام نمی فهمد که کیفیت شانه کردن مو است؟ کیفیت شانه کردن نمی فهمد متفرع بر وجود مو است؟ یک وقت است که میگوید مستحب است مو بگذاری بعد اینکه گذاشتی اینجور شانه کنی. خب این درست ! اما یک وقت است میگوید مستحب است اینجوری شانه کنی پس مستحب است مو داشته باشم کی این را گفته؟!

شاگرد : یک وقت این دو تا را به یک آدم بی مو میگوییم اینجا سریع میگوید که پس من مو ندارم بر من واجب نیست اما یک نفری هست یک شانه هست ؟؟؟ بگوییم شما هر کدام انجام دادید مستحب انجام دادید سریع میگوید کدام را انجام بدهم؟ فعل گیر میکند

شاگرد 2 : شما میگویید هر کدام را انجام بدهید مستحب انجام بدهید این یک بیان دیگری است فرمایش ایشان

شاگرد 3 : استاد تقدم فرع بر اصل پیش می آید درعرف در همه جا چون شما اگر روی فرعش یک حکمی دارید که با موضوع این برداشته میشود اگر این را اهمیت بالایی بدهی یعنی ثواب بیشتری برایش قائل بشوی نسبت به اصلش شما ارزش بیشتری قائل شدید ولی بیان مشکل دارد الان زودتر به فعلیت رسیدن اینجا نیست اینجا این است که با فعلیت رسیدن مانع فعلیت دیگری بشود.

استاد : این یک موردش است من یک ضابطه

شاگرد : یعنی زودتری نیست فعلیت تابع وجود موضوع است هر موقع موضوع بود فعلیت هم هست حالا این جا ما دو تا را همزمان داریم هم مو درایم که میتوانیم شانه بزنیم هم تیغ که میتوانیم سرمان را بتراشیم یعنی زودتر ... جفتش موضوعش هست هم تراشیدن هست هم ... اگر من فعلیت آن را زودتر محقق کردم دیگر موردی نمی ماند برای آن یکی زودتر نیست میگویم فعلیت یکی آن موضوع را بر میدارد

55:08

استاد : من گفتم وقتی تراشید لحظه بعد تراشیدن شانه کردن میشود مورود نگفتم همان اول که مورد است!

شاگرد : بعد از فعل اول

استاد : بله دیگر ورود هم همین است اگر اماره ای که باشد مشکوک مثل قیاس باشد قیاسی که مشکوک است بعد اینکه محقق شد وارد فعلیتش آن را می برد

شاگرد : آن موقع که میشود سالبه به انتفای موضوع ...

استاد : مورود هیمن است دیگر . من داشتم ورود را توضیح میدادم مورود یعنی سالبه به انتفای موضوع. یعنی چون موضوع ندارد مورود است.

شاگرد : ؟؟؟ اگر بعضی مثال ها گنگ است به این وضوح نیست که بشود این قدر در آن اختلاف شد مسئله به این واضحی بعضی مثال ها گنگ است به قول شما میگویید عرف میفهمد بعضی مثال ها دیگر عرف هیچ نمی فهمد

استاد : بعضی وقت ها که بلکه همه وقت ها در کلاس یک بحثی می شود شما میروید بحث کلاس را خط میدهید به بحث عرف آن ، نه. هیچی نگویید دو تا فقط مطلب را بگویید ببینید عرف متحیر میشود یانه؟ الان ایشان میگویند نحوی حرف می زنند که خط می دهند به ذهن عرف میگویند دو تا مستحب داریم یعنی این خط میدهند به ذهن ... هیچی نگویید دو تا مستحب داریم ، نه . بگویید خوب است که سرت را بتراشی خوب است مو که شانه میکنی این کار را بکنی ببنیید متحیر میماند؟

شاگرد : بگوییم اگر خواستی شانه بکنی

استاد : بله دیگر اصلا ای؟؟؟؟ در کلاس خط میدهد

شاگرد : فرقش با تخصص در تعبد است ؟

استاد : بله

شاگرد : تعبد را برداریم یکی میشود

استاد : تخصص اصلا محدوده اش متعلق المتعلق حکم است ورود غالبا مربوط به متعلق است اینها هم یک تفاوت های دیگری است یعنی ...

آن حاج آقا رئوف این قضیه را ابراز کردند. خلاصه تا گفتند من گفتم دیگر همین جور فرستادند ؟؟؟؟ هم نداشت ما که نمی توانستیم پا شویم حاج آقا هم که طولش میدادند آن ها هم کلاس دارند ، داشته باشند .

بسم الله الرحمن الرحیم

عرض کنم که ایشان ولذلک تقدم الامارات المتقدمه علی الاصول ... یکی این لذلک اشاره به کجاست؟

شاگرد : حاج آقا مشکل قبلی حل شد فیهما قرار بود تامل بشود؟

استاد : بله حالا نمیدانم آن آقایان شما که نظری داشتید سر رساندید یا نه؟

شاگرد : مشکلش کما کان باقی است که آن اولی و ثالث یک مقداری شبیه به هم ...عنایه الاصول هم همین را مطرح کرده بود اتفاقا منتها فرموده بودند اللهم الا أن یقال إنّ کلا من التوفیق العادی و حمل الظاهر علی الاظهر و ان کان تصرفا فی خصوص احد الدلیلین ایشان خصوص اولی را پذیرفتند ما گفتیم خصوص را یک جوری بگوییم خصوص با تعیین معینی که ایشان میگوید تفاوت بکند ایشان میگویند فرقی ندارد فی احدهما الدلیلین لا فی کلیهما و لکن فی التوفیق العرفی یکون الاقوی ملاکا هو القرینة علی التصرف الآخر و أنّه بنحو الاقتضا و فی حمل الظاهر علی الاظهر یکون الاظهر هو القرینة علی التصرف فی الآخر و انّ المراد منه ما لا یناسب الاظهر گفتند مگر همچین حرفی بزنیم یک جوری است خلاصه

استاد : علی ای حال آن دومی که میگویند ولو کان اظهر یعنی میخواهند اظهریت را ملاک قرار ندهیم در آن دومی در اولی خصوص احدهما را اظهریت ملاک میگیرند

شاگرد : نه ؛ میگویند که در اولی ملاک اقوی باعث شد که ما تصرف بکنیم اقواییت ملاک باعث چیز شده مناط اقوای باعث شد

استاد : آن خصوص؟
شاگرد : بله در آن اولی. منتها در دومی خود این اظهریت یکی دیگر باعث شد که در ظاهر تصرف کنیم

استاد : صریحا میگفتند ولو کان الآخر اظهر

شاگرد : ولو نگفته بودند گفته بودند لو کان الاخر

شاگرد 2 : بعضی ها واو را نیاوردند

استاد : لو کان الاخر اظهر

شاگرد : حاج اقا آن وقع دیگر خصوصیتی ندارد چون ما میخواهیم فرد خفیّ را هم بگوییم اگر ولو اظهر هم باشد در اظهر ما تصرف میکنیم اگر بگوییم ولو کان .... بخواهیم بگوییم در ظاهر تصرف میکنیم ؟؟؟ هیچ چیزی خاصی در ان نیست

استاد : أو کان فی احدهما المعین ، واو را نیاوریم لو کاان الآخر اظهر

شاگرد : یعنی خواستند بگویند مثل تخصیص و اینها را این سومی را خواسته بگوید اولی خواسته یک چیزی مثل اقتضا و اینها که یک مقدار تفاوت دارد

استاد : آن وقت آن چیزی که بعدا میگویند که یک صفحه بعدش بروید نگاه کنید فافهم و تامل جیدا فانقدح بذلک فلا تغفل هذا و لا تعارض ایضا اذا کان احدهما قرینة علی التصرف فی الآخر کما فی الظاهر مع النص أو الأظهر مع الآن دوباره دارند میگویند

شاگرد : اینجا باید تکرار بشود قرینه بر اینکه آن جا منظور این نبوده تصرف میکنیم در اظهر نه در ظاهر؛ حاج آقا مرحوم مروج هم اول می آید اینها را سه قسم می کند یعنی در عرض هم قرار میدهد اولی و دومی و سومی بعد می آید دومی را از اقسام اولی قرار میدهد سومی را از اقسام دومی ولی در نتیجه گیری اش اینها را در عرض هم قرار میدهد حالا نفهمیدم چرا اینطوری شد آخرش. یادداشت کردم اول میگوید که ذکر لهذا التوفیق العرفی فرضین دو فرضش میکند یکی توفیق العرف بین الدلیلین التعار؟؟؟ التصرف فی احدهما مثل همان وجوب وضو و نفی حرج و عسر و حرج و اینها قسم دوم بالتصرف فی کلیهما در دو تا تصرف میکنیم بعد این را دو قسم میکنیم دوباره یکی کون مجموع الدلیلین ؟؟؟؟

6:10

استاد : این همانی است که من هم عرض کردم

شاگرد : مثل ثمن العذرة سحتٌ و لا بأس ثمن العذرة

استاد : که بحث پیش آمد.

شاگرد : البته این چیزی که ایشان اینجا میگوید فانقدح بذلک مشکلی ندارد یعنی در واقع دارد میگوید از این چیزهایی که قبلا گفتیم حالا اینها نتیجه میشود حواسمان باشد که این ها ...

استاد : نه نه فلا تغفل هذا این ها را من خواندم. هذا تمام شد. و لا تعارض ایضا آن جایش منظور من است

شاگرد : خب این ایضا عاد ایضا به چی؟ به همان چیزهایی که قبلا گفتیم

استاد : سه تا؛ ببینید از کجا شروع کردند. فرمودند و علیه فلا تعارض بینهما ابتدای بحث بمجرد تنافی مدلولهما اذا کان بینهما حکومة أو کانا علی نحو اذا عرضا علی العرف وفّق بینهما بالتصرف أو بالتصرف کذا و لا تعارض ایضا اذا کان احدهما قرینة علی التصرف

شاگرد : شما در واقع میگویید این عطف به آن هست؟

استاد : ایشان ؟؟؟ ظاهرش همین است دیگر

شاگرد : ولی اینجوری که اینجا چیدند پشت سر هم این ظاهرا فانقدح بذلک ادامه آن هست

استاد : ببینید در استصحاب هم که ابتدای کلام را ایشان فرمودند اواخر استصحاب چی بود؟ بحث حکومت امارات عبارت صاحب کفایه این بود کتاب ما صفحه 350 میشود لا شبهة فی عدم جریان الاستصحاب که فرمودند که و انما الکلام راجع به عدم جریانش گیری نیست انما الکلام فی أنّه للورود أو الحکومة أو التوفیق بین دلیل اعتبارها و خطابه حکومت است یا ورود است یا توفیق عرفی است بعد توفیق عرفی را میگویند که فان کان بما ذکرنا یعنی ورود و ان کان بتخصیص دلیله که خود توفیق عرفی را میگویند تخصیص دلیل اینجا اسم توفیق عرفی بردند ورود در دل این رفته روی حساب ظاهر اما تخصیص و این ها را بعدش گفتند اینجوری.

شاگرد : بنظرم آن حیث إنّ بناء العرف آن چیزهایی که بعدا میگوید بنظر میرسد اینها را به عنوان مثال هایی و مواردی از آن قاعده کلی که قبلا ترسیم کلی که قبلا کردند میگفتند توفیق عرفی بر چند قسم است سه قسم کردند

استاد : حکومت را توفیق عرفی ندانستند ظاهر عبارت اینجور شد.

شاگرد : بله درست است اذا عرضا علی العرف وفق بینهما اینها توفیق عرفی را سه قسم دانستند یکی اش که آن بحث ورود بود

استاد : و حال آن که ظاهر عبارت این نیست فلا تعارض بینهما بمجرد تنافی مدلولهما اذا کان بینهما حکومة أو کان علی نحو که می شود توفیق عرفی تا توفیق عرفی را مفصل حرف می زنند و اقسامش را میگویند بعد میگویند ولا تعارض ایضا اذا کان احدهما قرینةً یعنی و لا مثلا ... و کذا توفیقٌ عرفی

شاگرد : ایشان فرمودند حیث إن بناء العرف علی کون النص أو الاظهر قرینةً علی التصرف این هم نوعی توفیق عرفی است

استاد : ولی بناء منسجم نامگذاری شده که اسمش تخصیص است به خلاف قبلی ها که نامگذاری شده نبود همین میگفتیم جمع عرفی وجه خاصی نداشت

10:12

شاگرد : توفیق عرفی و حکومت در عرض هم هستند دیگر.

استاد : در عرض هم گرفتند کما اینکه تخصیص هم در عرض آن هاست

شاگرد : آقای مروج هم همین کار را کردند کیف کان و قد اخرج المصنف و ؟؟؟؟

استاد : و الا اگر عرف باشد که حکومت هم عرف است

شاگرد : درست است منتها آخه ایشان در همان فرمایشی که داشتید و التحقیق انه للورود آن جا هم جزء توفیق ، یکی ورود را گرفتند یکی تخصیص را یعنی تخصیص را ایشان کانه جزء توفیق عرفی گرفتند. یعنی این را اگر اینجور معنا بکنیم بنظرم با آن هم بیشتر می خواند با آن فرمایش ایشان آن جا

استاد : حیث إن بناء العرف قرینة و بالجملة الادلة فی هذه الصور بملاحظة المجموع أو خصوص بعضها یتصرف فی الجمیع أو فی البعض حالا علی ای حال خود عبارت و دسته بندی ایشان که در آن جا هم حرف داشت اینجا هم دارد مرحوم مشکینی هم که شاگرد ایشان بودن در حاشیه می فرمایند که این لذلک تقدم الامارات اشاره به چیه؟ و ثانیا إنه منافیا لمذهبه که میگویند که اگر لذلک اشاره باشد به همین که این توفیق عرفی است حیث انه صرّح بکون تقدیم الامارة علی الاستصحاب من باب الورود فی الکتاب یعنی در کفایه و علی سائر الاصول فی اثناء درسه یعنی که در کتاب گفتند که تقدیم اماره بر استصحاب از باب ورود است تقدیم اماره بر سائر اصول هم از باب ورود است در درس فرمودند که همین جور هم هست خیال میکنید دیگر ورود یعنی مشکلی ندارد با مجموع چیزهایی .... مرحوم شیخ هم فرمودند حکومت گفتند مدلولش خیال میکنید سر بر هم رفته همان ورود میشود اصطلاح هنوز خیلی جا گرفته نبوده این ها این شاگرد ایشان هستند میگویند صاحب کفایه در درس هم مثل کفایه تصریحا گفتند اماره بر استصحاب وارد است هم تصریحا گفتند که اماره بر اصول دیگر غیر استصحاب هم وارد است خب این مبنای ایشان چطور آمدند به توفیق عرفی زدند این میشود ورود یعنی این مشکلات را شاگرد ایشان هم دارند آخرش هم سر نمی رسانند یک حاشیه ای که این بالا و لذلک دارند ذلک به کجا میخورد حاشیه ایشان میبینید اول تا آخر اشکال است ملاحظه میکنید که میخواهند بگویند که این عبارت سر نمیرسد.

شاگرد : ایشان لذلک را به احدهما المعین نزدند در واقع به کل بحث زدند به توفیق عرفی

استاد : بله میگویند که ان کان الاشارة بذلک الی التوفیق العرفی کل توفیق عرفی و یشهد له کذا این یکی دومی اش می گویند که آن قسم دوم و ان کان الاشاره بی الی قوله تنافی الدلیلین فی التعریف اگر آن جا منظور است و لذلک یعنی بخواهد جوری که تنافی دلیلین منظور است نه مدلولین بعد میگویند و هو بعیدٌ چون خیلی فاصله گرفته ثانیا انه لا یناسبه التعلیل بقوله فانه لا یتعرف اهل العرف دو تا احتمال میدهند هر دو تایش را هم اشکال میکنند.

شاگرد : ولی آن اشکال قبلی بیشتر خراب میکند حرف آخوند را چون یک بار تعریف به ورود کرده بود قبلا بحث استصحاب بعد می آید اینجا این کار را میکند خیلی خراب میشود ولی این اشکال دومی که الان به این هم اشکال میکنند ما بزنیم به همان اصل خیلی بهتر میشود یعنی اصلا توفیق عرفی نگیریم

استاد : ببینید بینش بگویند که کما هو مطردٌ اینها را همه بگویند بعد اینکه اینها راگفتند یک و لذلک بخورد به آن جا؟ این اگر بینش این ها را نگفته بودند عناوین اولیه ثانویه بله یک خرده همین جوری که خود مرحوم مشکینی هم فرمودند دور از ذهن است حالا فقط چیزی که مهم است این است که در عبارات خود مرحوم شیخ حکومت و ورود یک خرده نزدیک هم به کار می رود صاحب کفایه هم که دیدید در آن جا و در این جا ورود را با حکومت می بینید که یک خرده خیلی منقح شسته رفته در آن جا این جا هم که اصلا اسم ورود نبردند اصلا اسم نبردند ان جا هم که برده بودند منقح نبود آخر کار فرمودند که اگر توفیق عرفی منظور آن هست ما خب گفتیم اینجوری ! لذاست که این بحث را از نظر اینکه پی جویی ذهنی یک استادی مثل صاحب کفایه که چقدر مهم بوده شاگرد خود شیخ بودند بعد چه تدریس های مفصلی داشتند از قوی الذهن های اصول بودند شاید بد نباشد لذا من آن مباحثه عرض کرده بودم اینجا هم خلاصه عرض میکنم برای آن هایی که تشریف نداشتید اگر مراجعه هم کردید که الان حاضر االذهن هستید اگر نه عرض میکنم یک نگاهی بکنید تا حدی آدم می بیند که زمینه های فکری چیزهای دیگری بوده آن هایی که فعال بوده حرف زده میشده ورود هم به صورت مبهمی بین اینها بوده همان چیزی که ایشان یک ارتکازاتی داشتند یک الفاظی داشتند یک فهمی داشتند وجدانی از مسائل یک عناصر تعریف شده مدون در علم اصول داشتند میخواستند آن ارتکازات را با زبان آن عناصر مدون بیان کنند و حال آن که هنوز ورود یک عنصر موجودی بوده ناشناخته ؛ کم کم داشته به السنه می آمد این حرف ها پیش آمده

16:24

خب حالا برای اینکه این سیر فرمایش ایشان معلوم بشود حاشیه رسائلشان خیلی کارساز است مرحوم شیخ در آخر استصحاب آن جا که خواستند تقدم اماره بر استصحاب را بگویند فرمودند که استصحاب می آید انما الکلام فی ما اقامه الشارع مقام العلم که آیا حالا که من این اماره را دارم با استصحاب چه کار انجام بدهم؟ فان الشک الواقعی فی البقاء و الارتفاع لا یزول معه چون دلیل علم نیست برای من علم نمی آورد و لا ریب فی العمل به دون حالة السابقة خیلی خب به این عمل میکند لکنّ الشأن این عبارت شیخ را ببینید و حالا حاشیه صاحب کفایه لکنّ الشأن فی أنّ العمل به به این دلیل علمی مقابل استصحاب من باب تخصیص ادلة الاستصحاب میخواهیم تخصیص بزنیم أو من باب التخصص این همین دو تا را میگویند خیلی جالب است این جا میگویند تقدیم دلیل اماره بر دلیل استصحاب از باب تخصیص است یا از باب تخصص است؟ میفرمایند و التحقیق این است که نه تخصیص است نه تخصص یعنی اصطلاح جدید می خواهند بیاورند ابتدا دو تایی را که مطرح بوده در عالم اصول میگویند بعد میگویند که تحقیق این است که هیچ کدام این ها نیست الظاهر أنّه من باب حکومة تلک الامور علی ادلة الاستصحاب و لیس تخصیصا و لا تخصصا ! خب ! پس حالا بیان شیخ را ببینید اول تخصیص است یا تخصص؟ ایشان میگویند که از باب حکومت است صاحب کفایه با این حکومت بودنش ذهنشان موافق نبوده میگویند آخه حکومت باید ناظر باشد کجا دلیل اماره ناظر است به دلیل استصحاب؟ هر که امارات ؟؟؟ یاد استصحاب می افتد؟ کجا نظارت است؟ این را قبول نداشتند. خب حالا ببینید ذهنیت صاحب کفایه را پس شیخ میگویند دلیل اماره حاکم است بر استصحاب ؛ تخصیص است یا تخصص؟ بعد میگویند حاکم است صاحب کفایه این حکومت را قبول ندارند .صاف است برای ایشان. حالا چه کار کنند؟ اسم ورود شیخ هم نبردند. من میخواهم این عرضی که من میکنم تحلیل ذهنی مبنای فکری صاحب کفایه درست هست یا نیست؟ پس شیخ موثر بودند در این فرمایشات صاحب کفایه در آن وقتی بر حاشیه رسائل فکر میکردند خب! اماره تخصیص است یا تخصص؟ شیخ میگویند هیچ کدام. حکومت است همین چیزی را که شیخ میگویند صاحب کفایه قبول ندارند. باید چه کار کنند؟ طبیعی امر این است که برگردند یا تخصیص را درست کنند یا تخصص را. این از این جا حاشیه رسائلشان درست شده؛ شیخ اول فرمودند تخصیص نیست از باب تخصیص است یا تخصص؟ میگویند حکومت است چرا؟ و لیس تخصیصا بمعنی رفع الید عن عموم ادلة الاستصحاب فی بعض الموارد کما رفع الید عنها فی مسئله الشک بین الثلاث و الاربع و نحوهما بما دلت علی بناء وجوب الاکثر ؛ نگفتند اینجا ادله اماره میگوید که تو شاک هستی میدانم هم شاک هستی اما فعلا در این چند مورد به اماره عمل کن این نیست تخصیص نزده چرا؟ رفع ید از عموم دلیل استصحاب در بعضی موارد دلیل اماره نکرده و لا تخصص ، تخصص هم نیست بمعنی خروج المورد بمجرد وجود الدلیل همین که اماره آمد تخصصا خارج میشود عن مورد الاستصحاب چرا؟ لانّ هذا مختص بالدلیل العلمی المزیل بوجود للشک المأخوذ فی مجری الاستصحاب و حال آن که مزیل شک نیست شک من باقی است با اینکه اماره آمده شک من باقی است ولی دلیل من علمی است دلیل دارم بر اعتبارش ! پس تخصص هم نیست بعد شروع میکنند حکومت را معنا کردن. و معنی الحکومة علی ما یجیء فی باب التعادل و التراجیح أن یحکم الشارع فی ضمن دلیل بوجوب رفع الید عما یقتضیه الدلیل الآخَر لولا هذا الدلیل الحاکم أو بوجوب العمل فی موردٍ بحکم لا یتقضیه دلیل لولا این دلیل حکم بعدا هم تخصیص را باز به ؟؟؟؟خیلی قشنگی احتمالش را رد میکنند. خب ! حالا این بزنگاه حرف این است. صاحب کفایه حکومت را قبول ندارند پس چه کار کنند؟ می آیند اینجا حاشیه زدند روی کلمه و لا تخصصا قوله قدس سره و لا تخصصا بمعنی خروج المورد این خیلی نکته است یعنی کجای فرمایش شیخ را خواستند سوراخ کنند؟ حکومت را که بعدا جواب میدهند و فی انه لا یرتفع التحیر یا جای دیگر در همین کتاب هم میگویند ، میگویند یکی اش این است که ناظر به او باشد دلیل اماره ناظر به دلیل استصحاب نیست خب حکومت که شیخ را قبول ندارند تخصیص را هم که خودشان بعدا میخواهند بگویند میگویند دور میشود نمیشود. پس حالا چه کار کنیم؟ خلاصه اماره نسبت به استصحاب چیست؟ میخواهند یک جور تخصصی درست کنند که تخصص را از تعلق تخصص به متعلق المتعلق می لغزانندش می برندش به تخصص به متعلق درست میکنند.

شاگرد : ورود میشود

استاد : اسمی از ورود نیست در حاشیه رسائل

شاگرد : ولی همان ورود است همان خروج حکمی

استاد : اسم ورود هم نیست ؛ حالا من یک توضیحی اولش جالبش هم همین است اصلا نحوه ای که اول شروع میشود ورود هم نیست این خیلی مهم است شروع کلام صاحب کفایه که از چی شروع شده؟ بعدا هم یک دوری گفتند مبتنی بر این بعدا هم هی به آن ارجاع میدهند که آن ارجاعات بعدی سر نمی رسد خب حالا تخصص که شیخ فرمودند خروج مورد ، من شاک هستم از تحت استصحاب خارج نیستم ولو دلیل اماره میگوید به اماره عمل کن صاحب کفایه میگویند چرا! من از تحت دلیل استصحاب خارجم یک جور تخصص است اسمش را هم نمی برند چجور تخصص است من عبارتش را میخوانم ولا تخصصا بمعنی خروج المورد لا یخفی أنّ مجرد الدلیل علی الخلاف ؛ دلیل آمده بر خلاف استصحاب و ان لم یوجب خروج المورد عن مورد الاستصحاب ؛ استصحاب میگوید مثلا این واجب است دلیل میگوید واجب نیست مجرد دلیل که باعث نمیشود که من شاک نباشم و از تحت استصحاب خارج بشوم الا انه یخرجه حقیقةً خروج حقیقی را تعبیر میکنند این جا ؛ تخصص هم خروج حقیقی است ورود هم خروج حقیقی است این حقیقت را میگویند حالا کدامش است؟ توضیح میدهند الا انه یخرجه حقیقتا عما تعلق به النهی تخصص قوامش برای متعلق المتعلق است مولا می فرماید اکرم العالم ما میگوییم جاهل تخصصا از عالم خارج است خب تخصص برای متعلق المتعلق است این هم معلوم است که بگوییم الشاک موضوع استصحاب است ایّها الشاک استصحب ؛ استصحاب بکن خب شاک کسی که اماره برایش آمده باز هم شاک است معلوم است ولذا وقتی که اماره آمد آن تخصص متعلق المتعلقی نیست یعنی من قامت عنده الاماره تخصص برایش صورت نگرفته که بگوییم از موضوع استصحاب بیرون است مثل جاهلی که از عالم بیرون است چرا؟ چون هنوز شاک اسات این را صاحب کفایه هم قبول دارند مجرد قیام دلیل لا یخرج خروج شاک از موضوعیت برای استصحاب که شاک است چون شاک باقی است الا انه یخرجه اما تعلق به النهی میگویند از متعلق خارج میشود چرا؟ چون نهی در استصحاب نیست فی اخبار الباب من النقض بالشک میگویند دلیل استصحاب چه میگوید؟ میگوید لا، نهی میکند نهی برای متعلق حکم است نه متعلق المتعلق ! میگوید ایها الشاک لا تنقض الیقین بالشک ! نمیگوید که من کار با یقین دارم تو شاک هستی یا نیستی. میگوید من یک نهی به تو میکنم نهی این است که با شک نقض یقین نکن خب !وقتی اماره آمد من که با شک نقض یقین نکردم با یقین نقض یقین کردم

25:53

پس ما سه صورت داریم نقض یقین بکن با یقین ، نقض یقین بکن با شک نقض یقین بکن با یک چیز غیر از یقین و شک ! دلیل استصحاب یکی را فقط نهی میکند میگوید نقض یقین باشک نکن . تمام شد خب من هم که در دلیل اماره نقض یقین با شک نکردم نقض یقین کردم با غیر شک که آن دلیل هست لذا میگویند تخصص به این معنا ست یک نحو تخصصی که مربوط به متعلق حکم است. متعلق حکم نقض بالشک است اماره چیست؟ اماره نقض بالدلیل است. نقض بالدلیل که نقض بالشک نیست. این شروع فرمایش ایشان برای این که یک نحو سوراخ کنند تخصص فرمایش شیخ را تخصص متلعق المتعلقی را لغزاندند آمدند هل دادند به سوی یک نحو تخصص متعلق حکم ؛ متعلق المتعلق تخصص نخورده قبول است جناب شیخ اما متعلق که میتواند تخصص باشد متعلق این است که میگوید نقض به شک نکن من هر کاری کردم که نقض به شک بود از متعلق نهی بیرون است خب تخصص است دیگر. این هم یک جور تخصص است اسمش نمی برند.

شاگرد : یک چیزی شد بین ورود و تخصص ؛ نه ورود است نه تخصص است

استاد : بله همین منظور من که ببینید توضیح میدهند اینجوری است اول کار ولی معلوم مقصود ایشان البته ما روی حساب ذهن طلبگی داریم بحث میکنیم و الا این اجلا بزرگتر از ما هستند که بخواهیم ایراد بگیریم ما فعلا میخواهیم فهم خودمان را این ذهن قاصر را از این عبارت ایشان عرض میکنیم شما ببینید درست است یا نه؟ پس در ابتدای کلام تا آخر کلام اتفاقا در حاشیه رسائل اصلا صحبت ورود نیست یک کلمه ایشان اسم نبدرند فقط میخواهند که از فرمایش شیخ یک مفری پیدا کنند شیخ فرموده است نه تخصیص است نه تخصص حکومت است ؛ حکومتش را قبول ندارند. باید یک کاری بکنیم دیگر. همین که عرض کردم یک چیزی داریم عناصری که اسمش ببریم دو تا بیشتر نبوده تخصص بوده و تخصیص. حکومت هم که سومی شیخ در آورده بودند ایشان حکومت را که قبول نداشتند گفتند یک جوری بیانی برای تخصص باید بیاوریم لذا حاشیه را هم زدند روی کلمه و لا تخصصا شیخ فرمودند و لا تخصصا بمعنی خروج المورد میگویند لا یخفی من که اماره برایم آمد خروج از شاک نشده اما خروج از نقض به شک شده چون نقض به شک نست نقض به اماره است نقض به دلیل است

شاگرد : خروج از شاک خروج از موضوع نیست؟ شما فرمودید متعلق المتعلق موضوع ما شاک است مکلف شاک است

استاد : درست میفرمایید یعنی منظور من از متعلق المتعلق یک خصیصه ای در آن بود که در اینجا دارم عرض میکنم چطور اکرم العالم ، عالم هایی هستند که ربطی به کار ما ندارد مکلف هم در خارج هست به نحوی که ربطی به کار ندارد همین هم منظور من بود که در این خصوصیت در متعلق المتعلق شریک است که یک چیزهایی هستند عالم داریم جاهل هم داریم جاهل از محدوده عالم بیرون است این را میگوییم تخصص مکلف مستطیع داریم غیر مستطیع هم داریم غیر مستطیع تکوینا از مستطیع خارج است این منظور من بود که خروج وجودی تکوینی خارجی به متعلق مربوط نباشد عرض کنم که ولی خب تخصص در هر دوتایش می آید در متعلق المتعلق و موضوع اصطلاحی ما که هر کدام به مناسبت خودش معنا پیدا میکند خب عرض کنم که شیخ تخصص را ولا تخصصا بمعنی خروج المورد عن مورد الاستصحاب که این هم موضوع منظورشان است یعنی شاک از مورد استصحاب یعنی از موضوع استصحاب خارج بشود. مورد آن جا به معنای موضوع بوده خب ! حالا ببینیم ادامه میدهند.

30:08

فانه لا یکون معه یعنی با وجود دلیل و اماره نقضا بالشک بل بالدلیل فلایعمه النهی فیها نهیی که در ادله استصحاب اینجا را نمیگیرد نقض به شک من نکردم کما لا یخفی حالا باز می روند سر افراد که گفتم لغزندگی را ببینید و لیس افراد العام هنا هو افراد الشک و الیقین یک کس دیگر بابا ما در لا تنقض الیقین بالشک عموم دارد این عموم هم یک افرادی دارد عموم این عام افرادی ما چیست؟ افراد یقین و شک. یقینات داریم شک ها داریم خب این دیگر شاک داریم نسبت به این ها آقایی که قامت عنده الاماره که شک هست مصداقا یقین نیست که درست شد؟ تمام شد. ایشان میگویند نه افراد عام اینجا همین که گفتم از موضوع و متعلق المتعلق بردنمان میگویند و لیس افراد العالم هاهنا افراد خارجی شک و یقین که یقال إنّ الدلیل العلمی انما یکون مزیلا للشک لوجوده که بگوییم مزیل للشک است لوجوده که شک را از بین ببرد بعد بگوییم که مزیل هست یا مزیل نیست که دلیل علمی هم همان عبارات شیخ بود که قبلش فرموده بودند دیدم ملا رحمة الله در حاشیه میگوید مما یضحکه الثکلی خیلی با آخوند ایشان خوب نبوده دیگر الخراسانی می نویسد و همین جا همین عبارت صاحب کفایه را آورده بعد میگوید مما یضحکه الثکلی همین عبارت آخوند است مما یضحکه الثکلی قوله الدلیل المعتبر لو لم یکن علمیا خط بعدی است ...

خب ! و افراده ، افراد النقض الیقین بالشک پس ببینید چقدر تفاوت کرد ! یک وقت است میگوییم افراد عام چی هستند؟ میگوییم یقین خارجی شک خارجی آنی که خارج است یک وقت است میگوییم افراد عام چیست افراده نقض الیقین بالشک نقض چی شد؟ از موضوع ، از متعلق المتعلق غلطید رفت روی متعلق ؛ نقض کار مکلف است ایشان عام افرادی را که برای وجودات خارجی است بردند در عام افرادی نقض ها همانی که من چند بار دیگر هم عرض کرده بودم که اساسا در متعلق ، متعلق تکلیف ما عام و اطلاق تشبیهی داریم علما تشبیه کردند میگویند در مثلا افراد متصوره نماز طولا و عرضا چند جور نماز میتوانم بخوانم با مستحبات با واجبات در زمان اول؟ نماز افراد ندارد که متعلق حکم افراد ندارد. متعلق حکم یک طبیعتی دارد که مولا خواسته یکی اش را من ایجاد کنم نه اینکه افرادی دارد آن افراد متصوره از باب تشبیه بوده به علما همین تشبیه هم مشکلاتی در علم پیش آورده ؛ نه ، متعلق الحکم اصلا سنخ اطلاق عمومش ... لذا این جور از باب همان تشبیه میگویند افراد عام ، افراد نقض الیقین بالشک هستند ؛ نقض الیقین بالشک یعنی افراد متصوره اش که میتوانید نقض کنید میتوانید نکنید ولی این افراد اینجوری نیست که تمام افراد نقض الیقین بالشک مورد حکم است خب نقض الیقین بغیر الشک به هر چی میخواهد باشد خارج است تخصصا این همه تخصص درست کردند پس افراد این که شد دیگر اشکال شیخ وارد نیست که بفرماید و لا تخصصا. چرا تخصص نیست؟ ما افراد میخواهیم دو جور افراد داریم افرادی که افراد النقض بالشک افراد النقش بغیر الشک خب خارج است از مورد این افراد بل افراده ، افراد نقض الیقین بالشک و الدلیل المعتبر و لو لم یکن علمیا یکون موجبا لأن لا یکون نقض بالشک و لو مع بالشک بل بالدلیل که ولو شک هم دارد خاطئ نشده اما باز نقض شک به شک نیست نقض شک به اماره است به دلیل است این ابتدای کلامشان.

شاگرد : میخواهند بحث را بیاورند روی موضوع عنوان یعنی از بحث روی مصداق خارج بشوند که این درست بشود؟ یعنی بحث را می آورند روی دو تا عنوان یکی نقض یقین به شک یکی نقض یقین به غیر شک. نه اینکه بروند روی افراد و مصادیق خارجی که بعد مشکل پیش بیاید

استاد : میگویند افراد را دارد ولی افراد را نقض ها میگیرند که من عرض میکنم ما نقض ها نداریم در خارج که یک حکمی بشود متعلق المتعلق نقض ها خود کار مکلفین است که از باب تشبیه به موجودات خارجیه میگوییم افراد؛ افراد النقض این جوری که نهی به آن بخورد. این برای ابتدای کلام ایشان ؛ دیگر طولش هم ندهم. بعد چه کار کردند ایشان؟ حاصل سیر بحثشان این است باید ببینیم حاشیه رسائللشان را. تا آخر هم صحبت ورود نیست ان قلت اینجا مسئله وارد میشوند در پایه ریزی حرفی که هی در کفایه هم مطرح میکنند پایه ریزی اش اینجا است

35:27

از این حرفی که الان اینجا عرض کردم این پیدا شده و لذا بعدا هی ارجاع میدهند به ... من گفتم که تخصیص دور بلا وجه است یا وجه دائر است اینی که شما برای ما اینجا دائر درست میکنید آنجا فرق دارد هی ارجاع میدهند اینجا با این بیان یک تخصیصی درست میکنند بلاوجه یا به وجه دائر هر کجا دیگر هم برسند میگویند من که گفتم برو نگاه کن ببین وقتی می رویم نگاه میکنیم می بینیم ربطی به آن بحثی که ایشان دارند بهش ارجاع دادند از ان جا ندارد. حالا ان قلت هیمن است این ان قلت اول پایه ریزیاین بیان ایشان است در کفایه و چند بار در اینجا هم تکرار میکنند اینکه تخصیص یا بلا وجه است یا دور است.

ان قلت نعم لو قلنا باعتباره مطلقا و لو فی مورد الاستصحاب لکنه بعد محل الاشکال اگر دلیل ، دلیل معتبر باشد نقض شک به غیر شک است اما اگر دلیل غیر معتبر باشد که باز نقض شک به شک است . این اشکال ! پس ایشان میخواستند تخصص درست کنند اگر نقض به دلیل است میگوییم خب اول الکلام استصحاب دارد میگوید من دلیل! اماره ه دلیل! مقابل من استصحاب اماره هم دلیل است؟ از کجا؟ من استصحاب دلیل هستم پس با وجود منی که استصحاب هستم اماره در مقابل من دلیل نیست پس اگر به دلیلی که مقابل من دلیل نیست نقض کردی یقین را نقض یقین به شک کردی میخواهی ؟؟؟؟ ایشان میخواهند بگویند نه اماره همین که دلیل شد ممکن نیست اماره مقابل او بگوید من دلیلم چرا؟ چون اگر بخواهد استصحاب دلیل اماره را تخصیص بزند بگوید اقای اماره تو هستی صدّق العادل اما نه جایی که حالت سابق هست جایی که حالت سابق هست نوبت من است نبایست نقض یقین به شک بکنی اگربخواهد تخصیص بزند میشود محال ! میشود دور. بیانشان اینجا. بیان هم میکنند میشود دور . پس چون استصحاب قدرت این را ندارد که تخصیص بزند لنگه میدان میشود کی؟ یکه تاز میدان میوشد کی؟ میشود اماره این فرمایش ؛ ان قلت که اینجوری قلت لا مجال للاشکال فی اعتبار الدلیل و اینکه بگوییم اماره حاکم بشود چرا؟ لعموم ادله اعتباره بلا مخصص الا علی وجه دائر. از انیجا هم تا آخر از چیزهایی که جالب است آخر حاشیه شان میگویند میفرمایند که بعد اینکه همه حرف ها را زدند و لعمری لا اری لاحد بدًّا مما حققناه الا القبول و الاتباع و ان کان یقرع الا؟؟؟؟ یثقل علی الاتباع فما هی علیها و علیک بالتأمل التامّ فی ذکرناه فی المقام خیلی آخر کار میگویند که ذهن ها از این حرف من چی دارد ولی چاره ای ندارم همه قبول کنند خب ! این سیری که در آن جا فرمودند اسمی از ورود نبردند چجور بوده که آخر کار این را میگویند؟ میگویند محل تامل است. کفایه که میخواستند بنویسند اسم همین حاشیه بلندبالای خودشان را که ... اسمش را گذاشتند ورود. اینجا که رسیدند فرمودند و التحقیق انه للورود همه همان حرف ها را تکرار کردند که آن تکرارش حرف دارد حالا. خب این دور چیست؟ دورش اینجا که میفرمایند خیلی مشکل ندارد الان ایشان چی میخواهند بگویند؟ میخواهند بگویند دلیل اماره عام است ؛ عام میگوید همه جا به اماره عمل کن استصحاب دلیلش آن هم عام است میگوید یقین را به شک نقض نکن. میگویند اماره دلیلش عام است استصحاب هم عام است یک مورد هم پیدا میکنند اما اماره میتواند دلیل استصحاب را تخصیص بزند؟ استصحاب نمی تواند آن را تخصیص بزند. عرض کنم که لا مجال للاشکال لعموم ادله اعتباره بلا مخصص یعن استصحاب الا علی وجه دائر فانه لا وجه لتخصیصها بذلک الا شمول عموم للخطاب للمورد معه یعنی میگوید که با اینکه دلیل داری اما استصحاب میگوید لا تنقض الیقین بالشک حالت سابقه را بگیر بر اماره بر خلاف اخذ مکن. و لا یکاد یشمل الا اذا کان العمل علی خلاف الیقین فی المورد نقضا له بالشک باید نقض به شک باشد تا عموم استصحاب او را بگیرد و هو یتوقف علی أن لا یکون ذلک الدلیل معتبرا باید آن دلیل معتبر نباشد و الا کان نقضا بالدلیل کما عرفت و هو یتوقف یعنی یواش یواش لا ؟؟؟ علی تخصیص دلیل الاعتبار اما آن متوقف بر تخصیص دلیل اعتبار نیست و المفروض انه لا وجه له اصلا الا شمول العموم للمورد فدار که آن جلوتر هم آن مباحثه مفصل صحبتش شد شما یک نگاه بکنید

40:52

اصل این دور اینجایش مشکلی ندارد چون میگویند بالدلیل خوب هم تقریر اولی که برای دور کردند خوب است و هو لا یتوقف کما لا یخفی و بالجمله این دور ابتدایی میگویند که او دارد میگوید نقض یقین به شک نکن

شاگرد : دور را یک جمله ساده میفرمایید ؟؟؟

استاد : من همان عبارت ایشان را که خواندم اگر جا گذاری شما بگنید الان فانه لا وجه لتخصیصها بذلک تخصیص چی؟ ادله اعتبار اماره. بذلک یعنی به این چیزی که اصل بیاید آن را جلویش را بگیرد الا شمول عموم الخطاب بالمورد معه یعنی با دلیل استصحاب و لا یکاد یشمل الا اذا کان العمل علی خلاف الیقین فی المورد نقضا له بالشک کی میتواند دلیل استصحاب اماره را بگیرد؟ بگوییم که این جا تعارض کردند. با بیان خودشان . اگر استصحاب بگوید که نقض یقین نکن به چی؟ به هر چیزی که غیر از یقین است اگر اینجور گفته بود میگرفت میشد تخصیص اما دلیل که این طور نگفته غ گفته نقض یقین به شک نکن. دلیل اعتبار را هم میگوید اماره دلیل است خب ! پس در موردی که استصحاب است من اصلا نقض یقین به شک نکردم بیرون است نقض یقین به شک نکردم کجا استصحاب میتواند او را بگیرد؟ آن جایی که نقض یقین به شک را بگیرد و حال آن که نمیگیرد او میگوید نقض یقین به شک نکن. دلیل اعتبار چی میگوید؟ میگوید این معتبر است . وقتی دلیل اعتبار معتبر است کی میتواند با استصحاب معارض بشود؟ وقتی که استصحاب این مورد را بگیرد. و حال آن که استحصاب آن را با وجود دلیل نگرفته این حاصل دوری که ایشان گفتند و آن جا سر می رسد و لا یکاد یشمل الا اذا کان العمل علی خلاف الیقین فی المورد نقضا له بالشک یعنی به غیر یقین مطلقا و هویتوقف علی أن لا یکون ذاک الدلیل معتبرا اگر آن دلیل معتبر نیست نقض به شک است و الا کان نقضا بالدلیل نقض به دلیل است نقض به شک نیست که کما عرفت و هو یتوقف علی تخصیص دلیل الاعتبار کی میتواند که استصحاب شامل اماره بشود؟ بگوید که استصحاب که شامل اماره هست اماره دارد نقض یقین به شک میکند وقتی که دلیل معتبر نباشد پس اعتبار با همان بیانی که در کفایه هم بود الان هم ... آن ابتدایش به آن نحو یک جور بود اینجا یک جور دیگر. حالا من آنی که مقصود خودم هستم را عرض بکنم تا حالا شما حاشیه رسائل را که نگاه میکنید ببینید چطور این ارجاعاتی که منظور اصلی من است اینجا بیان سر میرسد ما در کفایه که نگاه میکردیم سخت بود برایمان برویم برگردیم این چطور میشود دورش؟ برای وضوحش . آمدیم حاشیه رسائل ایشان دیدم آهان این اولی که ایشان دور را توضیح میدهند با آن مقدمه ای که من باز کردم با این مقدمه این دور خوب است چرا؟ چون ایشان دور را می برند سر اعتبار دلیل ؛ دلیل معتبر ؛ دلیل معتبر عام است اگر بخواهد تخصیص زدن استصحاب اماره را متوقف بر این است که دلیل معتبر نباشد اگر تخصیص بزند باید معتبر نباشد خب ! کی معتبر نیست؟ اگر بخواهد استصحاب دلیل را تخصیص بزند باید دلیل معتبر نباشد چرا؟ چون استصحاب میگوید نقض به شک نکن این هم وقتی معتبر نیست شک است پس اگر میخواهد بگوید دلیل اعتبار را تخصیص بزند باید معتبر باشد خب دلیل اماره کی معتبرنیست؟ اگر استصحاب را تخصیص زده باشد ولی اگر تخصیص نزده باشد که عموم داریم. این یک بیان ساده ، خوب هم هست سر میرسد و گیری هم ندارد .

45:36

مشکل از کجا اآغاز میشود؟ از یک ان قلت دوم؛ که آن بزنگاه بحث میشود. خب این قلت این است که لا یقال فقضیه قوله فی بعض اخبار الباب البته من یک هفت هشت سطری انداختم چون من این ها منظورم ... ولکن تنقضه بیقین آخَر این همه چیز را خراب کرده دوباره مطلب؛ همه چیز را واقعا خراب کرده اما صاحب کفایه دور را به همان بیان سر جای خودش نگه داشتند این لا یقال این است که اگر بابا دلیل استصحاب فقط میگفت که شما نقض یقین به شک نکن این حرف های شما درست بود. اما خب این دلیل استصحاب یک دنباله دارد توضیح میدهد این را میگوید ولکن تنقضه بقین آخَر. لا تنقض الیقین بالشک یعنی لا تنقض الیقین بغیر الیقین خب دلیل هم غیر الیقین است چون شما شاک هستی همه چی خراب شد این لا یقال خیلی مهم است اصلا بحث را وارد فاز جدید کرده به قول ... ولی خب آن دوری که ایشان گفته بودند همین طور به آن ارجاع میدهند. حالا ببینید بحث جدید چه میشود؟ میگوییم خب پس علی ای حال حرف شیخ دوباره برگشت ما که اماره نزدمان آمده باز داریم نقض یقین سابق میکنیم به غیر یقین این غیر یقین به قول شما میخواهد شک باشد غیر یقین ؛ میخواهد دلیل باشد ولی وقتی دلیل علمی نبود موجب علم نشد باز بغیر الیقین است اینجاست که صاحب کفایه میگویند که درصدد جواب لأنا نقول لا محالة یکون الدلیل موجبا للیقین تو نگو گفته تنقضه بیقین اخر خب اماره ولو محتوایش ظنی است ظنیة الطریق لا ینافی قطعیت الحکم ؛ قطعا وظیفه من این است پس من طبق اماره که عمل میکنم قطعا وظیفه ام این است خب وقتی قطعا وظیفه ام این است من دارم به یقین ، نقض یقین میکنم این ابتدای فرمایش ایشان خب فرقی دارد یا ندارد؟ تنقضه بیقین آخر یعنی مطلق یقین آخر؟ یا یقینی که متعلق به همان یقین قبلی باشد این کدامش؟ ایشان این را میفرمایند غایة الامر چی؟ لا باالعناوین الاولیه للأشیاء بل بالعناوین التالیه الثانویه مثل کونه قام علی وجوبه أو حرمته خبر العدل أو قامت البینة علی ملکیته الی غیر ذلک من العناوین المنتزعه من سائر الامارات و بادله اعتبار الامارات أو لم احکام هذه العناوین ؛ احکام این عناوین دیگر معلوم شده وقتی معلوم شد پس نقض یقین به یقین است بلا کلام فلا یکون نقض الیقین الا بالیقین ؛ یقین به خلاف یعنی به خلاف آن یقین سابق! خب میگوییم شک هم هنوز داریم ولو یقین به وظیفه داریم و لا منافات بین الشک فیه من وجه و القطع من وجه آخر این ها دیگر مانوس ؟؟؟ و بذلک انقدح وجه تقدیم الامارات علی سائر الاصول از اینجا معلوم شد که چرا امارات بر سائر اصول هم مقدم است.

چرا؟ و لذلک لانها احکام لما شک فی حکمه و لم یعلم بوجوبه أو حرمته بوجه ضرورة انّ ما علم حکمه ولو من وجه یعنی از باب وظیفه فعلیه من وجه لیس محکوما بفعلیه بکل شیء لک حلال و قد علم بوجه که وجهی معلوم شده ولو به وسیله اماره باشد خب ! این ها را فرمودند همین جا این واقعا بحث جدیدی شد شما میگویید ما همین که علم داریم که وظیفه مان این است بس است خب این جور میخواهید بگویید در استصحاب هم ما علم به وظیفه داریم استصحاب میگوید نقض یقین سابق به شک نکن بسیار خوب! وظیفه من که عمل به نقض نکردن است مشکوک است؟ مظنون است؟ یا قطعی است؟ خود استصحاب قطعی است . دلیل استصحاب که وظیفه شکی برای ما بیان نمیکند آن هم وظیفه قطعی است همین طروری که اماره به من میگوید تو قطعا به این باید عمل بکنی ولو وظیفه ات است ولو محتوای خبر زراره قطعی نیست استصحاب هم میگوید قطعا وظیفه تو عمل به استصحاب است ولو ندانی که یقین باقی است یا نه. خب چه فرقی کرد؟

50:30

شاگرد : موضوعش باقی نیست دیگر موضوع استصحاب شاک است دیگر شاک نیست ؟؟؟

استاد : شاک که هست. اماره میگوید که تو این کار را بکن. آن هم میگوید حتما یقین قبلی را وظیفه ات این است به یقین نقض بکن. اینجا میشود دور. یعنی دوری که طرفینی میشود صاحب کفایه تا حالا میگفتند دور فقط در تخصیص دلیل استصحاب است برای دلیل اماره دور میشود. اینجا دور میشود طرفینی دورش هم من یادداشت دارم حالا میخواهم یک خرده طول نکشد اگر مراجعه کردید و خواستید طول بدهیم طولش میدهیم میخواهم شما اگر مراجعه کردید عرض من چه بوده در یک کلمه؟ اینجا آن دوباره دور طرفینی میشود یعنی به عبارت کوتاه خلاصه اش کردم نوشتم همین احکام این اعناوین لم یعلم احکامه فی مورد الاستصحاب شما میگویید وقتی اماره آمد من علم دارم حکم این عنوان این است. درمورد استصحاب هم علم دارم؟ کی در مورد استصحاب علم دارم؟ در مورد استصحاب علم دارم وقتی که بتواند این دلیل اماره من دلیل استصحاب را تخصیص بزند و الا او میگوید تنقضه بیقین آخر میگویید که من یقین به وظیفه دارم کجا من در مورد استصحاب یقین به وظیفه دارم؟ یقین هم که قرار شد یقین به متعلق نگیریم یقین به وظیفه بگیریم در مورد استصحاب شما میگویید من یقین دارم باید به اماره ... از کجا یقین داریم؟ غیر از این است که باید استصحاب را بزنیم کنار؟ استصحاب میگوید فقط باید نقض یقین به یقین بکنی. کی یقین دارید به وظیفه؟ آن وقتی که استصحاب کنار رفته باشد. کی استصحاب کنار میرود وقتی که او تخصیص زده باشد کنار رفته باشد . شد دور. دور طرفینی است مشکلی ندارد در وضوحش ولی ایشان از اینجا رد میشوند

شاگرد : دور بعد از اینکه جواب لا یقال را میدهد درست میشود این دور دومی !

استاد : دور دومی را من عرض کردم

شاگرد : ؟؟؟جواب لا یقال را میدهد درست میشود اگر این جواب را در نظر نگیریم دور ؟؟؟

استاد : یعنی دور قبلی خوب بود من همین را میخواهم بگویم دور قبلی خوب بود بعد اینکه این جواب لا یقال را دادند دور های قبلی خراب شد دور های قبلی مبتلا شد به معارض

شاگرد : حالا این جوابی که به لا یقال دادند در بحث استصحاب درست است؟ یعنی لازم نیست یقینا حتما مرتبط با آن یقین سابق باشد؟ یقینی که ؟؟؟

استاد : واقعش این است که جواب این لا یقال من خیالم میرسد اصلا ادله باب این نیست تنقضه بیقین آخَر مفادش یعنی ولو وظیفه عملی اگر هم باشد این دوری که ایشان فرمودند نیست حالا باز هم این رساله مفصل حاشیه اش را نگاه کنید اگر حال داشتید که بیشتر ادامه بدهیم پایه همه بیانات ایشان در کفایه و در این ها ، این حاشیه رسائل است زمینه سازی شده برای این حرف ها که اگر آن ها را آدم کانه تحلیل بکند با یک بصیرت بیشتری اینجا میتواند عبارت ایشان را نگاه کند

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

بسم الله الرحمن الرحیم

برای آن عبارت چیزی برایتان صاف شد؟ نشد؟ فی احدهما یا نه؟

شاگرد : برش داریم صاف میشود

استاد : یعنی کل کتاب را منظورتان است؟ یا فقط این عبارت را؟

شاگرد : البته معلوم نیست چاله میشود یا صاف میشود

استاد : عرض کنم که علی ای حال جا افتادن کفایه غیر از اینکه خود کتاب که خوب است مختصر هم هست این ها جهات حسن در آن هست اما ظاهرا یک علت اصلی برای جا گرفتنش شخصیت تدریس صاحب کفایه بود از چیزهای قابل انکار نیست کسی که بگویند هزارتا مجتهد فقط پای درسش هستند اینجوری میگفتند حاج آقای علاقه مند اینجوری تعبیر میکردند برای آخوند ملاکاظم و دیگرهیچی ؛ سید محمد کاظم ، آخوند ملا کاظم ؛ هر دو تا هم کاظم در نجف عدل همدیگر منظور آن وقت درس سید توسعه ای نداشته اما درس آخوند حاج آقا می فرمودند که یک آقایی خودش میگفت من شمردم 750 نفر در نجف آن هم آن زمانی که صد سال متجاوز است خود وفات آخوند 1327 است بنظرم الان صد سال اصل وفاتشان رد شده در آن موقعیت 750 نفر ولی هزار نفر هم که حتی مجتهد اینجوری یعنی الان هم خیلی اجلایی که ما همه اسمشان را شنیدم با چه ارادتی آقای بروجردی آقای حکیم آقای آسید احمد کربلایی آقای اسید ابوالحسن اصفهانی آقای قاضی ؛ آقای که خویی که نه ، شاگرد صاحب کفایه نبودند !

شاگرد : آقای خویی شاگرد آقای حکیم بودند.

استاد : بله ؛ آقای آسید محمود شاهرودی خیلی شاگرد داشته ایشان شوخی نیست همه علما و فضای بعد بودند می رفتند درس او و عاشقانه میرفتند ولی حالا خیلی هایش نقل نشده باشد من هم نخواندم کتاب آن آقا را اما

شاگرد : سال 1329

استاد : پس 29! عرض کنم که آن وقت یکی اینکه کتابی که از مرحوم آقا نجفی قوچانی مانده به نام سیاحت شرق من نخواندم نقلیاتی اش را شنیدم گاهی هم شاید چند سطری را ... ایشان هم خودش از توضیحاتی که داده و نقل میکنند معلوم میشود شاگردان آخودند چطور بودند عاشقانه این درس میرفتند خودش چیزی بوده دیگر لذا ذهنیت قوی هم دارد من برای ذهنیت آخوند بعضی وقت ها دیدید یک چیزهایی برای آدم لمسی میشود من در این شرایطی بود آن ذهن قوی آخوند یک حاشیه ایشان را میدیدم برایم ملموس شد خیلی ذهن قوی بوده فقط حاج آقا میفرمودند که خود آخوند گفته بوده که تدریس نگذاشته من فکر کنم بیانش خوب بوده تدریسات زیاد داشته هی باید حرف بزنم در مباحثه هم دیدید فکر قفل میشود آن هایی که تجربه مباحثه زیاد دارند در مباحثه قفل میشود بعد میروید خانه می بینید اینجوری نبوده شاید در حالات خود آخوند گفتند در مباحثه هیچی را قبول نمیکرد هر کس هر چی میگفت جوابش میداد نه اینکه بخواهد عناد کند اینجوری بود ذهنشان بعد میرفت منزل فردا می آمد میگفت من خیلی قشنگ و محکم من دیروز اشتباه کردم حق با این آقاست. آن روز قبول نمیکرد حالا چه برسد برود مثل مرحوم اقای کازرونی به چیزها هم برسد از عجائب بود کرامت بود برای ایشان پیرمرد 80 سال علم ، فضیلت کم نبود شخصیت ایشان شرح شمسیه میگفتند برای مثل من بچه من که کاره ای نبودم دو سه تایی بزرگتر کمی سنشان از من بیشتر بود یک جلسه ای بود دعواشد این رفیق ما اشکال میکرد مصر هم بود حاج آقا هم ناراحت شدند لفظهای تندی بهش گفتند دیگر اگر کتک هم بهش زده بودند جا داشت خیلی داد وفریاد شد در مدرسه همه میریختند دم حجره که چه خبر است حاج آقا دارند یک کسی را می زنند خیلی جاتون خالی بود ما که فقط کارمان خنده بود نه از مطلب چیزی سرمان میشد فقط همین صورت نزاع را ببینیم و بخندیم

5:55

عرض کنم که متاسفانه تا حالا فرقی نکرده این جوری.

آن وقت اینش جالب بود واقعا حاج آقا فردا صبحش بود مصلای یزد آن هایی که یزد تشریف بردید میدانید مصلا چجوری است مدرسه بزرگی است من آن ته مصلا نشسته بودم کنج حاج آقا پیرمرد هیچ وقت صبح ساعت 8 بیرون نمی آمد منزل ظهر می آمدند بیرون برای نماز آن هم با یک زحمتی ؛ دیدم ساعت 8 صبح دم مصلا پیدا شدند من هم تنها نشستم هیچ کس نبود وارد شدند دیدم که دو تا هم عینک داشتند یک عینک میزدند برای خواندن یک عینک می زدند برای دور باز هم ... دیدم که مشغول هستند دارند نگاه میکنم که یک کسی را پیدا کنند ساعت 8 صبح هم مدرسه خلوت بود مدرسه هم بسیار بزرگ است اصلا دیدنی است آن هایی که یزد میروند حتما بروید مدرسه مصلی را ببینید دیدنی است از بس بزرگ و زیبا است آن دور دم در وارد شدند من هم این طرف دیدم دنبال یک کسی میگردند حالا من هم با عجله پا شدم و رفتم کس دیگری نیست رفتم خدمتشان که حاج آقا کاری دارید اسم این طلبه دیشب را بردند که فحش و فحش کاری و فحشی که میگویم فحش علمی بود شاید یک تعبیراتی که الان من نمیگویم چی گفتند خیلی ناراحت شدند دعوا کردند باهاش خب حالا صبح ساعت هشت آمدند که فلانی کجاست من نمیدانم حالا بگردم کجاست چکارش دارید؟ دیشب یک مباحثه کردیم من رفتم خانه دیدم حق با او است آمدم حالا شب بحث بود پیرمرد صبح آمدند بیرون در مدرسه پیدایش کنند زودتر بگویند که حق با تو بوده بعد این همه داد و کار و اینها بیایند بگویند که حق با تو بوده خیلی واقعا من برایم عجیب بوده من سنم حدود 16 سالم بود یا 15 سال ؛ اینجور چیزی ببیند این خیلی برای من همین طور یاد مانده که این پیرمرد صبح از خانه بیایند بیرون دنبالش بگردند که بحث کردیم حق با تو بود بهش بگویند شب هم می آمدند درسش می دادند دوباره صبر نکرده بودند تا شب. منظور حالا صاحب کفایه این نبود که ... اما ...

در بحث قبول نمیکردند آن چیزی که در ذهنشان حاضر بود این را خوب به کرسی می نشاندند بعد که می رفتند از مباحثه فراغت پیدا میکردند و یک نفسی می کشیدند مطالب تکوینی نفس الامری به قلبی که هوا ندارد ؛ قلبی که هوا دارد نعوذ بالله آن که هیچی سرش را ببرند میگوید همین که من گفتم اما قلبی که هوا ندارد تا آرام میگیرد اینها همه جلوه میکند شروع می کند آمدن لذا اخوند گفته بودند مباحثه نگذاشت من فکر کردم این گیری ندارد منظور من این بود که کفایه کتاب ظاهرش این است که یکی از علل جا افتادنش حواشی و شروح بعدا ؟؟؟ همین است که مختصر بودنش و یکی هم شخصیت تدریسی خود صاحب کفایه شاگردانش عاشقانه می رفتند درسش. عاشقانه یک جور نگفتنی که مرحوم کمپانی قطار بگیرند پدرشان از کجا بیایند تعریف کردم تازگی ها گفتم که یک درس جلسه آخوند ترک نشود. حتی میگفتند که مرحوم آخوند درس آمیرزا حسن نرفته بودند ایشان شرکت نکرده بودند چرا ؟ چون درس شیخ انصاری رفته بودند و آمده بودند نجف ماندند صاحب کفایه شیخ نجف بودند که ... میرزا بعد مرجعیتشان رفتند سامراء عده ای از آن هایی که اعتقاد به میرزا داشتند همراه میرزا استادشان رفتند سامرا آخوند نرفت همان جا ماندند. خب ! خیلی متاخر از میرزا بودند از رده شاگردان میرزا بودند اما خب درس میرزا نرفتند به عنوان شاگردی آقای آمیرزا محمد تقی شیرازی رفته بودند میفرمودند حاج آقا که یک وقتی می شد که ایام زیارتی بود آخوند می آمد سامراء وارد میشد میگفتند میرزای بزرگ به این ها میگفت که شیر آمده

10:31

خب آخودند برای خودش در بحث شیری بود دیگر؛ میگفت که شیر آمد بعد میگفته هیچ کس از شما هست حریفش بشود؟ بعد میگفته که میرزا محمد تقی ما حریف میشود. میرزا محمد تقی همانی که چند بار عرض کردم هنگامه بوده ان وقت یکی از جلساتشان که زیاد حاج آقا میفرمودند در نجف به پا شده بود در سامرا آخوند و میرزا جمع شده بودند میرزای دوم آمیرزا محمد تقی سر استحاله دور بحث میکردند آخوند میگفت که این مثلا بدیهی است هی دلیل می آورده به این دلیل به این دلیل توقف الشیء علی نفسه پس محال است میرزا هم گوش میداده بعد میگفته یمکن أن یقال شروع میکرده دونه دونه در حرف های او خدشه کردن؛ کار میرزا عجیب بوده میگفتند مدتی مباحثه طول کشیده بوده سر استحاله دور که به فرمایش حاج آقا که این از واضحات است که کانه میرزا حاضر نبوده که به این زودی استحاله را بپذیرد ذهن قریبی داشته حالا دیگر چطور بوده ! استحاله تناقض هم خب عرض کردم حاج آقا زیاد میگفتند آن هم که دیگر حاج آقا زیاد میفرمودند حاج آقا حسین قمی خیلی به میرزا عقیده داشتند خیلی اینجا نشسته بودند آن آقای کی بودند ایشان هم خیلی خوش ذهن بودند آمده بودند ایران مرحوم آقای در حکمت کتاب های خوبی نوشتتند ؛ آقای آ سید کاظم عصّار در تهران بودند در حکمت خیلی استاد خوبی بودند خوش فهم مرحوم آقای عصار به میرزا داشتند یک مناظره ای میکردند در بحث بوده گفتند اینی که شما میگویید منجر به تناقض میشود لازمه اش تناقض است میرزا هم گفته بودند خیلی عادی و خونسرد کی گفته تناقض محال است؟! حاج آقا حسین که ایشان را خیلی قبول داشتند گفته بودند آقا این را دیگر دنبالش را نگیرید که دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود. دیگر حاج آقا حسین اینجا در جایش نیست ! منظور آمیرزا محمد تقی چجور بوده دیگر واقعا هر کسی یک چیزی است دیگر؛ ممکن است برای خیلی ها نزدیک نتوانند بشوند به اینکه در این ها شروع کنیم بحث کردن ولی خب دیگر حالا ذهن میرزا بوده بعضی ها هم ریخته ذهنشان اینجوری است که این جور پی جویی ها را دنبالش هستند البته کلی هم معلوم نیست باطل هم باشد بعضی چیزهاست که ریشه یابی های خوبی بشود به جاهای خوبی هم منجر میشود این را چون اهمیت دارد چند بار عرض کردم دوباره هم میگویم آن هایی که شنیدید تکرار است برایتان مثل آقای آسید محمد باقر صدر خب ذهن خوبی داشتند خیلی هم کار درسی میکردند آن اوائل کتاب فلسفتنا نوشتند وقتی میرسند به مسائل بدیهیات میگویند بدیهیات خدشةٌ فی مقابل البدیهة همانی که در منطق میگویند جواب ندارد دیگر بدیهی دیگر خودش یقینی بودنش صد درصد است میخواهند در این خدشه کنند این مبنایشان است در فلسفتنا 12 سال گذشته از یک انسانی که سراپا شبانه روز کار درسی بوده 12 سال گذشته یک کتاب نوشتند چی؟ الاسس المنطقیه للاستغراق آن جا چه کار کردند؟ آن جا شروع کردند دوباره مبادی و مبانی را برای بدیهیاتی بررسی کردند چرا؟ چون دیگر دیدند مثل اینکه گویا نمی شود همین طور بعضی هایش همین طور رد شد واقعا نیاز به کار دارد این ها همین جوری هست الان همین منطق سه ارزشی که دیروز عرض نمیکردم؟ خب این ها را یک تشکیلاتی برای خودشان به پا کردند اما خب این حرفی که میرزا میزده معلوم نیست چی میخواسته بگوید یعنی آن ذهنی قوی ایشان چی میفهمیده شروع میکرده از کجا میخواسته خدشه کند ما نبودیم ولی علی ای حال می بینید ایشان این حرفش را شما شنیدید اما حالا در آن زمینه یک گروه مفصلی برای خودشان به پا کردند دانشگاه دارند محصل میگیرند امتحان میگیرند از آن ها برای حرف های خودشان درست یا غلط را کار ندارم

15:15

خب علی ای حال فرمایش آقا رسید اینجا که اینجوری است

شاگرد : میرزا محمد حسن چی بوده که شاگردانش اینها بودند

استاد : بله ؛ رضوان الله علیه. از عجائب کار میرزا محمد حسن این هست که همه علما در این ماندند ایشان وصیت کردند من هر چه نوشتم بریزید در فرات در شط

شاگرد : آمیرزا کاظم تبریزی هم همین وصیت کردند

استاد : بله بله مثل اینکه ایشان فرمودند چاپ نکنید یا گفتند محو کنید؟

شاگرد : گفتند بریزند در شط

استاد : خب کار میرزا که سابقه دارد و همه علما هم بحث میکنند که چرا؟ وجوه مختلفی هر کدام از علما میگفتند حاج آقا میفرمودند بعضی ها میگفتند برای احترام به شیخ که مثلا کلمات شیخ مستقر بشود بعد این ... الحق أحق أن یتبع اینجور نیست که بخاطر شیخ مطالب ح؟؟؟ معلوم میشود که شاید یک چیز دیگری بوده

شاگرد : ریختند یا نریختند آخرش؟

استاد : نمیدانم ؛ بعضی نوشته های ایشان هست علی ای حال ایشان اینجا که دور را مطرح کردند فرمودند کما اشرنا الیه فی اواخر الاستصحاب کتاب ما صفحه 350 بود که دیروز عرض کردم. در صفحه 350 که دور را بیان میکنند یک عبارتی آوردند که تقریبا جمع بین حاشیه رسائلشان است اول لا یقال آخر حاشیه را آوردند بعدش هم به اولش اشاره کردند بعدش هم به دور و من که سهم خودم هم رسیدم عبارت اینکه حالا داشتم محشین و شارحین و شاگردان خودشان هم متحیر هستند در این ؛ این تحیر این ها هم همین باعث شده که من این را دیروز عرض کردم که برگردیم ببینیم ایشان از کجا شروع کردند به اینجا منجر شده آن عبارت مقام ثانی همین مروری اش خواندنی است ایشان فرمودند و التحقیق انه للورود فانّ رفع الید عن الیقین السابق بسبب امارةٍ معتبرة علی خلافه لیس من نقض الیقین بالشک بل بالیقین الآخر این برای کجاست؟ این برای دنبال حاشیه شان است برای قسمت دوم است اینجا آوردند. خب ببینید قسمت آخر را آوردند اول معلوم میشود که اینجا میخواستند جمع کنند بین همه افکارشان و حال آن که آن افکار مراحلی در آن طی شده قابل جمع شدن نیست بعدش هم در ادامه اش اشاره میکنند به قسمت اول حرفشان میفرمایند و عدم رفع الید عنه مع الامارة علی وفقه لیس لأجل أن لا یلزم نقضه به بل من جهة لزوم العمل بالحجة آن جا یقین اینجا هم بالحجة این بالحجة برای قسمت اول حاشیه رسائلشان است که شروع خوبی است اما بالیقینش درست نمیشود لا یقالش دیگر عجیب تر ! لا یقال نعم هذا لو اخذ بدلیل الامارة فی مورده و لکنه لما لایوخذ بدلیله و یلزم الاخذ بدلیلها فانه یقال ذلک انما هو لاجل انه لا محذور فی الاخذ بدلیل الاماره بخلاف الاخذ بدلیل الاستصحاب فانه یلزم تخصیص دلیلها بلا مخصص الا علی وجه دائر که آن جا هم دور را توضیح داده بودند این عبارت آن جای صاحب کفایه اینجا منشاش همه حاصل چی بود؟ آن حرف های ایشان در حاشیه رسائل بود. در حاشیه رسائل فرموده بودند که همان اول کلام بحث را بردند سر اینکه عدم نقض یقین شیخ فرمودند و لا تخصصا ایشان خواستند یک جوری این تخصص را درست کنند از کلامی که شیخ داشتند که یا در موضوع بود یا در متعلق المتعلق ایشان کشاندند بردند سر متعلق و عبارت خود ایشان فرمودند و لیس افراد العام هاهنا هو افراد الشک و الیقین که کاری کردند که متعلق المتعلق هم درست کردند. چون شاک ، موقن موضوع است حالت شک او هم جز موضوع است اما وقتی میگویند افراد شک خارجی را و افراد یقین خارجی را نگاه کن این افراد یقین را نقض نکن به این بیان یقین میشود متعلق المتعلق یعنی این بیان ایشان .... ؟؟؟ اولی که عبارتشان را دیده بودم تعبیر متعلق المتعلق کردم دیدم ایشان اینجوری بیان ایشان مناسب با او بوده والا آنی که شما میفرمایید درست است که این یقین وشک برای خود مکلف است اما به بیان ایشان که افراد یقین را برایش یک حکم درست کردند یقین ها داریم لا تنقض این یقین ها را مثل اکرم العالم که این یقین ها میشود متعلق المتعلق به این مثال علی ای حال خب بنابراین قسمت اول فرمایششات خوب است که بحث را بردند سر اعتبار ؛ نکته ای هم که اساس حرف ایشان است که خوب است این است که ما در دلیل اعتبار اماره که شک نداریم دلیل اعتبار اماره قطعا آمده ؛ یک. در اینکه این دلیل هم عموم دارد آن هم شک نداریم . دو. بحث سر این است که دلیل استصحاب بخواهد در موردی که یقین سابق داریم اعتبار را از دلیل اماره بگیرد بگوید آن عام یک صورت مطلب بود مراد جدی من از دلیل اماره آن جایی که یقین سابق داریم نبود اگر بخواهد تخصیص بزند باید این کار را بکند پس این نکته در نظرتان باشد این که قسمت اول حرف ایشان خوب جلو میرود پس اماره اصل دلیل اعتبارش مسلم ؛ عموم دلیل اعتبار هم مسلم فقط می ماند موردی که یقین سابق داریم استصحاب میگوید یقین را نقض نکن اماره بر خلاف یقین میگوید نقض بکن من چه کار کنم؟ خب صاحب کفایه خوب میگویند اصل اماره خب معتبر است عمومش هم این جا را میگیرد مورد استصحاب در اینجا ما یک راه بیشتر نداریم در مورد استصحاب معتبرهست یا نیست ؟ اعتبارش را استصحاب میتواند بردارد یا نه؟ وقتی استصحاب بیاید بگوید با اینکه اماره هست و تو نقض یقین نکن صاحب کفایه فرمودند استصحاب هرگز این را نمیگوید ؛ استصحاب میگوید نهی میکند یقین را نقض به شک نکن خب ! من که به اماره نقض میکنم شک نیست پس نقض به غیر شک است عبارت اولشان چقدر قشنگ و خوب و صاف است ذهنشان خوب دارد می آید جلو اینجا که حرفی هم نداریم خب ! بنابر این این که از این طرف هیچ مشکلی ندارد اماره میگوید که اینجا را شامل است استصحاب است میگوید نقض به شک نکن سوال این بود که اگر دلیلی معتبر نباشد شک است استصحاب هم میگوید نقض یقین به شک نکن دلیلی هم که معتبر نیست شک است پس اماره میگیرد اینجا بود که صاحب کفایه رفتند سراغ دور ؛ میگویند نه ، اصل اعتبار مسلم ، عمومش هم مسلم اگر بخواهد دلیل استصحاب تخصیص بزند آن عموم را و در این مورد بگوید اماره معتبرنیست میشود دور؛ این اساس دور چرا؟ چون اگر دلیل معتبر باشد به آن کلی عموم نقض یقین به دلیل است نه به شک؛ آن هیچی. اگر بخواهد معتبر نباشد باید استصحاب او را تخصیص زده باشد ؛ استصحاب بگوید او معتبر نیست پس معتبر نبودن این دلیل در اینجا این است که استصحاب او را تخصیص بزند خب استصحاب که میگوید نقض یقین به شک نکن چی میگوید؟ میگوید نقض یقین به شک نکن برای اینکه استصحاب بتواند این کنارش بزند باید شک باشد شک بودن در آن صورتی است که معتبر نباشد پس متوقف بر اعتبار است این حرف خیلی خوب دور واضح مشکلی هم ندارد تا اینجا ذهن خوب آمده پیش حرف شیخ بردند جلو خب این تا اینجا خوب است مطلب بعدی اصلا زمین تا آسمان مطلب فرق میکند با لا یقال بعدی شما قوام بحثتان اعتبار اماره بود عموم دلیل بود و اینکه نهی ، نهی از نقض یقین است به شک ؛ غیر شک دلیل میگیردش ؛ در لا یقال بعد گفت نه بابا دلیل استصحاب بیش از این است فقط نهی نمیکند که نقض یقین به شک نکن؛ نهی میکند که نقض یقین به غیر یقین نکن اماره که باز غیر یقین است که ... ولو دلیل معتبراست. دلیل معتبر هم باشد اما علی ای حال غیر یقین است و لکن تنقضه بیقین آخر. حالا ما در مباحثه استصحاب این ینقض را جور دیگر معنا میکردیم که مانعی ندارد که اصلا منظور از یقین به معنای آن ملازمه آن یقین بوده حالا آن بحث هایش سرجای خودش یک جور دیگر ... فعلا روی این مبنایی که معروف است الان میگوییم و لکن تنقضه بیقین آخَر یعنی باید یک یقین دومی حتما بیاید خب اماره یقین نیست که ... خب ! ایشان چه جواب دادند؟ جواب دادند که چرا اماره خودش یقین نیست اما یقینی العمل بها هست حتما باید بهش عمل بکنیم وظیفه قطعی من عمل به اوست پس تمام شد پس چون یقینی شد پس من باز دارم نقض یقین به یقین میکنم همین را در کفایه صفحه 155 اواخر استصحاب فرمودند. فرمودند که لیس من نقض الیقین بالشک بل بالیقین یعنی اماره هم خودش باز یقین است ؛ یقین چجور اماره یقین است؟ یعنی یقینی العمل است حتما وظیفه من را به طور یقینی معین میکند. اینجا بود که عرض کردم ایشان ادامه دادند اینجا دیگر آن حرف های قبلی نمی آید یعنی در اینجا آن دوری که ایشان فرمودند و سرش رساندند ربطی به دلیل اعتبار و عموم ندارد اینجا الان میگوییم اماره دلیلش دارد میگوید وقتی اماره آمد ولو ظنی است وظیفه قطعی شما عمل به این اماره است خیلی خب ! حالا می آییم در مورد استصحاب ؛ در مورد استصحاب چی دارد میگوید؟ در مورد استصحاب اماره دارد به لسان عموم خودش میگوید ولو ظنی است قبلا هم یقین داشتی اما وظیفه قطعی تو این است که ایننجا خلاف آن یقین بر طبق اماره عمل کنی ! این ظاهر دلیل است درست. استصحاب چه میگوید؟ استصحاب مگوید چون یقین داشتی حق نداری آن یقین را بهم بزنی تا یقین جدید بیاید ان هم دارد میگوید باید یقینا باید نقض کنی یقینا آن متعلق یقین که ظن است در اماره میگوید یقینا باید نقض کنی از کجا؟ خب استصحاب میگوید نقض یقین به یقین نکن اماره هم که جا برای خودش دارد میگوید به اماره عمل کن حالا در مورد استصحاب لازمه اش این شده وقتی میگوید به اماره عمل کن یعنی یقین را نقض کن ؛ اماره که نگفته یقین را نقض کن بعمومه شامل مورد استصحاب است بعمومه میگوید اینجا ولو یقین سابق هم داریم لازمه اش همان نقض بهش است اینجا میشود تعارض. استصحاب میگوید چون یقین داشتی به یقین لاحق فقط نقض بکن اماره میگوید ولو یقین داشتی به این اماره عمل بکن یقینا هم وظیفه تو این است از کجا یقین در مورد استصحاب این است؟ وظیفه من در بعمومه این بود اما الان این اماره با این استصحاب درست دارند با همدیگر تعارض میکنند این جا یعنی استصحاب میگویند نه نه به غیر یقین نقض نکن اماره میگوید من یقینی ام! از کجا؟ از کجا ثابت شد در مورد استصحاب وظیفه عمل به اماره یقینی است؟ در صورتی که عموم ثابت باشد یعنی بدانیم دلیل اماره اینجا را میگرید کی میگیرد؟ کی مسلما در مورد استصحاب دلیل اماره میگیردش؟ آن وقتی که تخصیص خورد هباشد به بیان ایشان ؛ وقتی که ما شک نداشته باشیم و دلیل استصحاب تخصیص بخورد بگوید من که میگویم یقین را نقض نکن وظیفه یقینی این است

شاگرد : شک نداشتن از کجا می آید؟ شک ؟؟؟ اینجا حتما تخصیص می خواهد

استاد : همین دیگر! این آن بیانی است که میخواهم عرض کنم. از کجا؟ که خود شیخ بیان خوبی داشتند آن عبارت رسائل عبارت خوب بود آن دفعه هم من عرض کردم دنبالش ؛ این اصلا خیلی عجیب است شاگردان آخوند هم فرمودند متحیر شدند ورود اینی که مهم است این است ورود یک عنصری است جدای از تخصیص ؛ ورود معنوی است رابطه ای است بین تکوینیات بین معنای بین اعتباریات نفس الامریه این رابطه بین آن هاست صاحب کفایه میخواهند بگویند چون اگر تخصیص بگیریم دور میشود پس ورود است اصلا این راه جور نیست با همدیگر یعنی اگر حرف تخصیص زدید دیگر ورود نیست وقتی ورود بود اصلا جای تخصیص نیست ایشان میخواهند ورود را اثابت کنند از راه تخصیص در این قسمت اخر استصحاب کفایه ؛ در حاشیه رسائل اسم ورود نبردند این سیر فکرشان بود معلوم هم هست خلاصه حاشیه شان را اینجا در ضمن چند سطر گفتند اخر کار هم وقتی کفایه می نوشتند دیدند این با ورود مناسب است فکرهایشان را آوردند دلیلشان را هم آوردند اسم ورود را هم گذاشتند رویش. و حال ان که واقعا هم ورود است اما آن ورود با سیر فکری ایشان اصلا مناسبت ندارد . اینجوری!

شاگرد : ؟؟؟ انقضه بیقین آخر نقض یقین به یقین محل نیست که اصلا تعارض پیش می آید؟ محل بحث ماست چطوری پس درستش کردند ؟؟؟

30:29

استاد : ایشان گفتند که میگویند به یقین دیگر نقض کن خب عمل به اماره هم یقینی است دیگر ولو مودایش ظنی است

شاگرد : ؟؟؟ چرا باید یقین را به یقین دیگر نقض کنیم؟

استاد : میگویند دلیل اعتبار عموم دارد دلیل اعتبار میگوید اماره را همه جا بهش عمل کن و حتما هم وظیفه ... ولو مودای اماره ظنی است اما حتما یقینا به این باید عمل کنی وظیفه یقینی االان تو این است ایشان همین میگویند انقضه بیقین بل بالیقین در کفایه هم گفتند پس یقین شد

شاگرد : ولی دو تا یقین به یک چیز نباید بخورد؟

استاد : اهان این اساس حرف بود که ایشان لا یقال دوم بود ظاهر دلیل استصحاب این است که و لکن انقضه بیقین آخر یعنی یقین به همان متعلق ؛ یقین داشتی پاک است حالا هم یقین داری نجس است نه اینکه یقین داشتی پاک است حالا یقین داری که وظیفه فعلیه تو این است که بگویی نه ظاهر این فاصله گرفتن است

شاگرد : رسدید تا آن جا که ااگر بخواهد شامل اینجا بشود یعنی اینکه ما یقین داریم که به اماره باید عمل بکنیم حتی در مورد استصحاب این برای این است که ادله اماره شمول داشته باشد نسبت به اینجا خود این متوقف بر این است که ادله استصحاب تخصیص نزده باشد آن وقت بعدش نتیجه ...

استاد : اینجا الان دوری شد معارض ! یعنی همین دور ، که ایشان برای استصحاب آن طرف تقریر نکردند؟ همین دور برای اماره هست به عبارت دیگر ، اماره میگویید یقینی العمل به است اماره در مورد استصحاب یقینی بودن اینکه وظیفه من عمل به اماره است حتی در مورد ؟؟؟ متوقف بر چیست؟ متوقف بر این است که استصحاب جاری نکنیم . اگر در مورد استصحاب ، استصحاب جاری نکنند یقینا وظیفه من عمل به اماره است و الا اگر باز یقین سابق وظیفه من عمل به استصحاب باشد. از کجا میگویید یقینا باید به اماره عمل کنم؟ اول الکلام . خب پس یقینی بودن خود عمل به اماره متوقف بر این است که استصحاب اینجا کاره ای نباشد رفته باشد کنار خب کی استصحاب میرود کنار؟ به فرمایش ایشان انقضه بیقین آخر آن وقتی که اماره وظیفه یقینی من باشد این دور! آن طرفش هم دور است درست است طرف مقابلش هم دور می فرمایند درست است که اگر بخواهد اماره بیاید تخصیص بزند. اماره میگوید که استصحاب برود کنار این برای استصحاب او متوقف میشود بر اینکه معتبر باشد تا بگوید برو کنار یقینی باشد؛ یقینی بودنش هم متوقف بر این است که استصحاب کنار رفته باشد

شاگرد : آن وقت در آن بالا چرا دور پیش نمی آید؟

استاد : همین که الان تفصیل دادم برای همین

شاگرد : نقض یقین به شک نیست؟

استاد : احسنت ! چون کلمه یقینی نبود در کار ایشان میگفتند نقض یقین به شک بعد این کلمه الحجة که اینجا هم بکار بردند این میگفتند بالدلیل کاری به یقین نداریم ما میگویند این دلیل بودنش که مسلم من هم تاکید کردم دو تا گام اصلی گفتم دلیل بودن اماره مسلم عموم این دلیل هم مسلم این ها را گیری نداریم فقط تنها کاری که داریم این است که میخواهد اینجا بگوید نقض یقین به شک نکن خب شک نیست که این دلیل است اگر بخواهد بیاید بگوید که بابا در مورد من دلیل نیست میشود دور ! این دور قبول بود. پس دلیلیت مسلم ؛ عمومش هم مسلم , فرمودند اگر استصحاب بخواهد بگوید در مورد من اماره دلیل نیست این میشود دور؛ راست گفتند. اما ادامه اش چی شد؟ میگویند که یقینا من باید به اماره عمل کنم. پس در مورد استصحاب هم چون من باید یقینا عمل کنم نقض یقین به یقین است خب حالا ما میگوییم استصحاب میگوید از کجا شما باید به یقین ما عمل بکنید شما مودایت که ظنی است من استصحاب هم میگویم انقضه بیقین آخر ؛ میگوید من هم یقینم از کجا؟ اگر یقین هستی من استصحاب نیستم. کی شما یقین هستی؟ وقتی من استصحاب نباشم. اگر تو یقین هستی من میروم کنار. کی یقین هستی؟ یعنی یقینی العمل به اماره وقتی من نباشم خب شد دور! این دور اینجا معارض آن طرف هست قابل انکار نیست ظاهرا ؛ نمیدانم در کلمات دیگران هم فرمودند یا نه؟ دنبالش هم خود صاحب کفایه میگویند که در اصول دیگر هم می آید علی ای حال این حاصل فکر ایشان بوده که ببینید ؟؟؟؟ آن نحوی که خواستند حرف شیخ را درش یک شکافی ایجاد کنند و حرف خودشان را جا بیندازند از محل تخصص وارد شدند بعموم به متعلق کشاندند با دور جلوی اینکه استصحاب تخصیص بزند دلیل اماره را گرتفند اینها خوب شده بعدا وقتی رفتند در وادی یقین هی ارجاع دادند گفتند نقض یقین به یقین است مسلم بعدش هم گفتند که ما گفتیم دور میشود امارات دیگر.

35:38

در امارات دیگر اصلا این دور نمی آید. مثلا ببینید در ادامه اش فرمودند که ان قلت الامارات فی قبال الاصول حالا دیگر استصحاب رفته کنار انما یکون موجبةً للقطع لو کانت معتبرة فی هذا الحال ؛ همین حرف ها را خودشان مطرح کردند جواب هایش خوب است که به آن دور ارجاع میدهند ! انما یکون موجبةً للقطع به اینکه وظیفه من عمل به اماره هست لو کانت امارات معتبرة در مورد اصل فی هذا الحال یعنی وقتی اصل هم داریم و هو بعد محل الاشکال . این را خودشان فرمودند قلت انّ عموم دلیل اعتبار الامارة یقتضی الاعتبار فی قبالها کما فی سائر الاحوال چرا؟ تخصیص بزند. و لا وجه فی تخصیصه فی هذه الحال الا علی وجه محال دیگر نمیگویند چرا محال؛ یعنی ما گفتیم ! و حال آن که آن وجه آنجا اینجا میآید؟ می آید یا نمی آید؟ آخه اینجا صحبت قطع است. یعنی خب شما دارید میفرمایید الامارات انما یکون موجبة للقطع یعنی الان میخواهیم اماره موجب قطع باشد این جا دور سر نمی رسد. دوری که وجه محالی که شما گفتید آن جایی بود که میگفتید اماره حجت است. معتبر است. اگر این باشد معتبر بودن ، دور را می آورد ما هم قبول داریم. اما شما نمیخواهید بگویید اماره معتبر است بعمومه. میخواهید بگویید در اینجا که مورد اصل داریم وظیفه فعلیه قطعیه من عمل به اماره است و رها کردن اصل. درست شد؟ این از کجا؟ این که در نیامد اینکه دور نمیشود لازمه اش. لذا اینی که دیروز هم عرض کردم از باب این است که ذهن شرونده بشود در فرمایشات ایشان که بیشتر بفهمیم

شاگرد : یک سوالی در مباحثه مطرح شد همین بود که مرحوم آخوند در حاشیه اینجا تخصیص و تخصص را قاطی همدیگر کردند الان بحث تخصص را مطرح کردند بعد یک اشکالی شد بر اینکه الان بخواهد تخصص بشود باید عمومیت داشته باشد بعد گفته که اشکال ندارد عمومیت دارد چرا؟ چون او نمیتواند تخصیص بزند. خب اگر بحث رابطه بین اینها تخصیص شد دیگر تخصص چه معنایی دارد؟ این یک سوالی بود که ...

استاد : شبیه همین در کفایه هم مطرح بود که اگر ورود است مرحوم مشکینی گفتند همانجا هم اشکال کردند به استادشان نمیدانم اینجوری که من عرض کردم هیچ کدام فرمودند اینها متحیر هستند ؟؟؟ شما میگویید ورود بعد میگویید تخصیص محال است؟ اخه اگر ورود باشد دیگر جای تخصیص نیست که بگویید چون تخصیص محال است پس ورود است. اصلا این ...

شاگرد : گاهی اوقات پله پله میکنیم بحث را میگوییم ...

استاد : نه ایشان دلیل می آورند برای ورود

شاگرد : بله همین ! یک وقت اول میگوید تخصص بعد یک بیان دیگری میگوییم تخصیص چون اینها را با هم کنارهم ...

استاد : بله همه را گذاشتند کنار هم از تخصص شیخ وارد شدند به استحاله تخصیص منجر شدند آخر کار در کفایه همه را جمع کردند فرمودند ورود شاگردانشان فرمودند جور نیست. ببینید همین عبارتی که در این ما نحن فیه شاگرداشان مرحوم مشیکنی فرمودند عبارت این بود اینجا من چشمم افتاد. فرمودند که یرد علیه اولا أنه لا وجه حینئذ للتعلیل بقوله حیث لا یلزم منه محذور تخصیص اگر ورود است و از هو یدل علی کون تقدیم الامارة مستلزما للخروج الموضوعی و التوفیق العرفی مستلزم للتخصیص غایة الامر أنّ تقدیم الآخر دوریٌ بوجه آخر کما تقدم که اصلا این با آن جور نیست. تقدیم خروج موضوعی با تقدیم یکی بر دیگری با هم جمع است؟ میگوییم فرموده اکرم العالم بعدا هم یک جا فرموده مثلا لاتکرم الجاهل بگوییم اینجا باید تخصیص بزنیم. تخصیص نیست اگر جاهل از عالم بیرون است تمام بیرون است دیگر. این را مرحوم مشکینی میگویند. میگویند شما میگویید خروج موضوعی که ورود است بعد دوباره میآیید میگویید تخصیصش ممکن نیست. اصلا مثل این است که دلیل بیاورید به عبارت دیگر دلیل مباین با مدلول است میگویند دلیل اخص از مدعا از مدلول میگویند اینجا ایشان دلیل آوردند دلیل مباین با مدلول یک چیزی ر اگفتند که اصلا ربطی به مدعای ایشان ندارد. چرا ورود است؟ چون تخصص محال است و حال آن که جایی تحصص محال باشد یا نباشد تخصص ربطی به ورود ندارد اگر خروج موضوعی است قوام تخصیص به دخول موضوعی است این ها را گفتند

40:26

آن چیزی که من عرضم است این است که وجه اینها چیست که اینها سرگردان شد؟ من اینجوری خیالم میرسد با همان مقدماتی که گفتم در تدریس های مفصلی که ایشان داشتند حاشیه رسائل یک سیر فکری است خواستند تخصص را خراب کنند در ادامه خراب کردن تخصص رسیدند به تخصیص محال؛ در ادامه تخصیص محال رسیدند به یقین و در اجرا کردن انقض الیقین که از ان بحث اولشان فاصله گرفتند بعدا هم اصول را ضمیمه کردند تمام شد اسمی هم از ورود نبردند بعد که در ذهنشان جمع بندی میشده همه عناصر را دخالت دادند استحاله تخصیص دیدند دور قشنگی است مسئله اینکه نقض به حجت است و نقض به یقین این هم دیدند قشنگ است اینها را به هم ضمیمه کردند بعدا هم دیدند اینها مناسب با ورود است وقتی اینجای آخر استصحاب را می نوشتند ؛ می نوشتند و التحقیق انه للورود بعد مجموعه افکار سابقشان را آوردند به عنوان پر و بال های این ورود. نقض به حجت است. نقض به یقین است برای دو جای حاشیه رسائلشان که دو بحث هم بود. بعد فرمودند چی؟ تخصیص محذور دارد دور میشود این هم برای ادامه حرفشان در قسمت اول و ارجاعشان در قسمت دوم ؛ مجموعه پر و بال ها را آوردند خب دیدند اینهم با ورود است دیگر؛ آخر کار و التحقیق انه للورود در کفایه فرمودند این جمع بندی است سیر .... و لذا تحیر شاگردان ایشان شرّاح کفایه اگر بودند متوجه بشوند که ایشان اینجور کاری کردند در آن انقماری که در جمع بندی افکارشان داشتند لوازمش میبینید از ذهن مخفی می ماند این لوازم را که مخفی مانده بوده ان عناصر زیبا و اصلی سیر فکر خودشان را آوردند یک کاسه جمع کردند ولی خب این ظاهرا چند بخش بوده هر کدام مربوط به یک گوشه ای است که نمیشود ظاهرا هر چی هم زحمت بکشیم تا اندازه ای که من دارم ذهن مختصر خود را عرض میکنم دیروز هم گفتم به عنوان ایراد نیست به عنوان بیشتر فهمیدن است شوراندن ذهن است که بیشتر فکر بکنیم در اطراف حرفشان علی ای حال آن اندازه ای که ذهن قاصرما است نتوانستیم جمع کنیم بین حرف هایی که ایشان فرمودند سیر فکری طوری جلو رفته نمیدانم مثلا خود ایشان این حاشیه را بعد بازنویسی نکردند؟ دوباره نگاهش نکردند؟ بازنویسی که درکفایه آن جور باز هم عناصر را دخالت دادند یعنی الان شما اگر بروید منزل این حاشیه رسائل ایشان را بازنویسی کنید طبق لا یقال دوم می بینید گیر میکنید امتحانش مجانی است یعنی به جای اینکه اول بگویید دلیل استصحاب میگوید که لا تنقض الیقین بالشک بل بالدلیل این ها را نیاورید از اول بگویید استصحاب می گوید لا تنقض الیقین الا بالیقین بعد میخواهید بروید تو دوباره گیر می افتید یعنی ان دلیل دوری که ایشان گفتند و واضح هم هستش دورش برای این است که از اینجا شروع کردند اگر بازنویسی بکنند آن آخر کلام را اول دوباره از نو بنویسند طبق او خیال میکنید عبارت پیش نمی رود

شاگرد : دور پیش می آید. دور طرفینی پیش می آید.

استاد : دور طرفینی است یعنی دیگر نمی توانند مسلم بگویند که اینطرفش نیست آن طرفش هم هست بله همین طور است معارض پیدا میکند این حاصل چیزی که ذهن من بود راجع به فرمایش ... پس اینجا که باز اشاره میکنند که فانه یلزم منه محذور التخصیص بلا وجه أو بوجه دائر کما اشرنا الیه فی اواخر الاستصحاب ظاهرا نه جای تخصیص است این جا نه جای دور؛ نه دورش سر می رسد و نه تخصیص.

شاگرد : قضیه آخر روشن نشد که دو تا یقین به دو چیز میخوردند به لبه دو چیز چطوری حلش کردند.

استاد : ایشان که یقین گرفتند یقین به وظیفه این اشکالی است به لا یقال ایشان حالا اینهایی که من عرض میکردم این بود که اگر یقین گرفتید دور را دوباره میشود معارض سلمنا بود. اما اینی که شما میخواهید بگویید خودش اول ... آیا بل تنقضه بقین آخَر یعنی یقین به متعلق یا مطلق یقین؟ محل کلام بود باید استظهار بشود از دلیل چی ... مثلا البته من عرض کرده بودم نه یقین دوم آن یقین اول را اگر به معنای ملازم یقین منطقی و این ها بگیریم به معنای بنا گذاری آن ها بیانش مفصل بود و الان هم خلاصه اش این است که هر یقینی برای کسی حاصل میشود در کنارش یک بناگذاری بر طبق آن یقین دارد . این رسم کار است ادله استصحاب ناظر به آن جهت یقین منطقی اش نیست ناظر به آن جهت بناگذاری اش است

شاگرد : فکر کنم بحث فهم عرفی میشود

استاد : بله فهم عرفی هم این است

شاگرد : ؟؟؟؟ عرف هم نمیرود در بحث های منطقی و نمیدانم این چیزهای ...

استاد : بله من هم در آن عرضم در مباحثه پارسال بود همین طور به یک چیز عرفی بر میگرداندم که به خیالم اصلا منظور از این یقین یعنی آن حیث بناگذاری اش! روی این حساب اگر جلو برویم معنایش این میشود لا تنقض الیقین یعنی وقتی مطلب برایت صاف بود یک بناگذاری روشنی داشتید دغدغه نداشتید دلت جمع بود نه یقین صد درصد و آن جوری اصلا منظور به این معنا که مشی عملی بناگذاری تو تذبذب نداشت تحیر در آن نبود لا تنقض الیقین وقتی تحیر نداشتید داشتی روی یک مبنای عملی مشی میکردی لا تنقض این مبنا را با شک با تحیر بل تنقضه بیقین آخر این یقین دوم نه باز یعنی صد درصد یعنی بر یک مبنای صحیح قابل اطمینان که دیگر باز تحیر ندارید این معنا آدم میگوید ظاهرش چه فرقی کرد یا مثلا ولی خیلی لوازم داشت در آن مباحثه خیلی لوازم متعدد برایش بار بود.

شاگرد : طبق این بیان درست میشود ولی ....

استاد : چی درست میشود؟

شاگرد : این حرف آخوند اینجا درست میشود

استاد : ولی میشود ورود نه باز تخصیص میشود ورود. ایشان که فرمودند و التحقیق انه للورود آن خیلی حرف خوبی بود یعنی تحقیق این است که واقعا تقدم اماره بر استصحاب ورود است ولی بیانی که ایشان برای ورود آوردند ناشی از تفکرات ایشان در حاشیه رسائل بوده آنش محل کلام بود و شارحین دچار حیرت کرده ؛ ملاحظه میکنید؟ ولی اصلش حرف خوبی است. ورود است. ورود هم به چه معنا؟ به این بیان الان. لذا با این بیانی که الان عرض کردم همان جا هم ما توضیح میدهیم که ورود است خیلی واضح ورود است چرا؟ چون اگر یک چیزی دلیل اعتبار آمد با عموم شما را به یک مبنای عملی بناگذاری جدید آرام مطمئن رسانده دیگر جای استصحاب نیست چرا؟ چون استصحاب می گوید تنقضه بیقین آخر به تحیر دست نزند آن ها را ؛ تحیر نیست یک چیز آرام دل جمع دارم طبق این عمل میکنم خیلی روشن ورود است ورود نه تخصیص نیاز دارد نه تخصص نه هیچ کدام خیلی روشن است و لذا با این بیان هم هر کسی یک کمی تامل بکند گمان نمیکنم شک بکند در اینکه استصحاب اصول اینها همه اماره به نحوی است که وارد است بر اینها حاکم و اینها که در کلمات شیخ بود برای این بود که خوب هنوز منقح نبوده اینها به آن نحوی یا تحلیلی که از دلیل اماره میکردند یک کمی مطالب کلاس اصول شاید مثلا ضمیمه دلیل میکردند میل به حکومت میکرد و الا اگر آن مطالب کلاس ضمیمه نشود و صرفا ذهن عرفی متلقاة از دلیل اماره مراجعه بشود این لازمه اش این است که دلیل اماره وارد بر استصحاب و سائر اصول باشد و لذا این حرفشان خوب بود اصل مطلب خیلی خوب بود صحبت سر استدلال بر این بود . خب! حتی من برای تایید عرض خودم آن مثال را چند بار عرض کردم شما به ارتکاز عرف مراجعه کنید بگویید دلیل استصحاب شارع به شما فرموده حق نداری یقینت را با غیر یقین بهم بزنی بعد مثلا بروید مواردی که بینه قائم میشود چرا بهم زدی؟ اصلا میبیند که منافاتی ندارد بهم نزدم یعنی علما در کلاس اصول میگفتند که ما چکارش کنیم که اماره ظنی است؟ همین خود صاحب کفایه آن جا که بالیقین نبود؟ من شاهد آورده بودم از اول کتاب خودشان که میگفتند چجوری اماره با این که ظنی است چه کار می خواهد بکند؟ چند جور دلیل این هم آن جا صحبتش کرده بودیم الان هم یادم رفته بود خدمتتان عرض بکنم تذکرش خوب است که مسئله چندم اوائل استصحاب بود. اگر آن مباحثه ما بعضی ها یادداشت دارید چه بسا من عرض کرده بودم که خودشان همین مسئله را که عمل به اماره چجوری میشود در عمل به استصحاب در مقدمات استصحاب بود ؟ نه در تنبیهات استصحاب بود. تنبیه سوم بود یا دوم؟ الرابع الثالث ؛ نه!

50:50

کتاب ما صفحه 309 میشود در تنبیه دوم استصحاب انه هل یکفی بعد دو سه سطر که گفتند بعد میگویند و هذا هو الاظهر که اظهر این است که تقدیر هم کافی است و به یمکن ببینید این یمکن را ... اصلا این آخر استصحاب که ما درایم بحثش میکنیم بود ایشان اینجوری میگفتند؟ و به یمکن أن یذب اما استصحاب الاحکام التی قامت الامارة المعتبرة علی مجرد ثبوتها و قد شک فی بقائها علی تقدیر ثبوتها من الاشکال بانه لا یقین للحکم الواقعی ما که باید نقض یقین به یقین بکنیم که ... ما در اماره یقین به امر واقعی نداریم و لا یکون هناک حکم آخَر فعلی بناءً علی ما هو التحقیق که آن جا میگفت و وجه الذبّ آخر کار میگفت وجه الذبّ چیست؟ انّ الحکم الواقعی الذی هو مودی الطریق حینئذ محکومٌ بالبقاء و تکون الحجة لا ثبوته حجة علی بقائه تبعدا به عنوان تقدیر پس ذبّ از این به چ میکنند؟ به حجت قرار دادن استصحاب تقدیری. خب ! شما اگر آخر استصحاب این را میفرمودید دیگر نیازی به آنها نبود بگویید اماره باید یقینا بهش عمل کنیم نقض الیقین است بالیقین شک دارم در حکم واقعی اما شک که ندارم در وظیفه قطعی خودم و استصحاب میگوید نقض یقین به یقین بکنید این هم یقین این معلوم میشود که ان جا که می نوشتند این بالیقین اینجا در ذهن شریفشان حاضر نبوده البته به اندازه ای که عرض هم کردم ما همین طوری به ذهنمان حالا ... خلاصه ان جا شاهدی است بر اینکه اینجا بالیقین سر نمی رسد در این که بخواهد پشتوانه ورود باشد

و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

حاج آقا میفرمودند در یک روز عید غدیر آن زمان سیصد سال پیش در اصفهان روز عید غدیر 18 هزار تومان پول آن زمان عیدی داده بود سید ؛ اینجور دم و دستگاهی با اینکه در طلبگی اش چقدر سخت هایی کشیده بود. تعجب است که میگفتند سید آن جور سختی کشیده بعد ریاستش هم آن جور دم و دستگاهی آن وقت یک طلبه ای آمد برود پیش آخوند کلباسی که معاصر بودند بر علیه سید که آن هم دو تا مرجع همزمان بودند هر دو رئیس بودند بر علیه او چیزی میخواست بگوید در مدرسه داشت میرفت یک دفعه دید که اآخوند کلباسی دارند می آیند آمد خدمتشان و سلام علیکم بعد گفت که آقا راجع به آقای شفتی سید راجع به سید یک عرضی دارم میخواهم خدمت شما بگویم ایشان هم همان نزدیک مدرسه صدر رد شده بود صدر دربازار ایشان گفت صبر کن صبر کن من الان میآیم برگشت در مدرسه صدر و بعد 5 دقیقه 10 دقیقه آمد آن مرجع برگشت و صبر کرد آقا چه کار دارند؟ گفت ببخشید معطلتان کردم شما اسم برای من بردید دیدم وضو ندارم رفتم در مسجد وضو بگیرم حالا بگو؛ بعد دیگر هیچی شروع کرد. ببینید چه افرادی معاصر بودند به خیالش که حالا ... بعضی وقت ها میشد معاصرینی که همین حتی دیگران هم نمی خواستند بگویند به حرفشان می آورد که هر چی بر علیه او بلد است بگوید خوششان می آمد چون دو تایی رییس هستند مردم را به حرف بیاورند که هر چی در دلشان هست بر علیه آن رییس بگویند که او مثلا ... این قدر تفاوت میکند آخوند کلباسی ...

شاگرد : اگر همین آخوند باشد قبرش همان نزدیکی مدرسه صدر است

استاد : در اصفهان خیلی معروف بود بله در

شاگرد : زیارتگاهی هست می آیند زیارت میکنند

استاد : می آمده در قم مرید های مفصل داشته خود آخوند کلباسی حاج آقا میفرمودند وقتی قم می آمده از منطقه قدیم آذر آن جا می آمده برای حرم مشرف میشده آز آن پایین های چهار مردان کفش هایش را در می آورده بابا مرجع است دیگر همراهش هستند آقا هنوز زود است حرم خیلی مانده این خاک ها ... میگفته شما خبر ندارید من میدانم چه بزرگانی از محدثین اینجا دفن هستند برای احترام به ان ها من پای برهنه میروم یعنی حاج آقا راجع به اخوند کلباسی میگفتند خیلی قضایای جالبی دارد حاج آقا زیاد میگفتند

شاگرد : اسمشان فرمودید چیه حاج آقا؟
استاد : ملا محمد ابراهیم اینجوری که من یادم است یک ملا جعفر است که قبل از ایشان بوده در جواهر از ایشان نقل میکنند حکم های خوبی دارند اما ایشان ملا محمد ابراهیم است قضیه استخاره و اینها برای اوست.

شاگرد : قضیه استخاره شان چی بوده؟
استاد : ایشان زیاد استخاره میگرفته

شاگرد : برای دستشویی رفتن هم؟

استاد : بله بله استخاره گرفته

شاگرد : ؟؟؟ دیدم تردید کرده بود گفت نمیدانم کلباسی منظور کدام کلباسی است پاورقی زده بود زیرش

استاد : کلباسی زیاد هستند ظاهرا ایشان است کی بود یکی دیگر این هم شاید خود حاج آقا فرمودند سید محمد باقر حجه الاسلام شفتی

شاگرد : این هم کلباسی بود

استاد : اون شیخ بود آن شفتی بود سید محمدباقر حجة الاسلام معروف است مثل این که میگفتند 16 تا پسر داشته یک وقتی میگفتند اشاره کرده بودند صحتب استخاره بوده کفتند این 16 تا آقازاده های ما هستند گفته این ها همه اولاد استخاره هستند

شاگرد : چطوری؟
استاد : نمیدانم حالا این لفظ را شنیدم توضیحش دیگر ... شاید برای ازدواج شاید منظورشان بوده اصل ازدواج را استخاره گرفتند بعدش ...

شاگرد : بعید است

استاد : حالا دیگر هر چی

شاگرد : ظهورش چیز دیگری است حاج آقا

استاد : علی ای حال جریاناتی دارد و خیلی بزرگوار بوده کتاب های خوب علمی هم دارد .

شاگرد : حاج آقا ببخشید یک نکته ای بود بعضی از دوستان با هم صحبت میکردیم گفتیم خدمتتان عرض کنیم حالا باز .... برداشتی که ما از شروع بحث داشتیم این بود که بحث تعادل و تراجیح با محوریت کلام آخوند به این صورت شاید خواهد بود که نظر مرحوم آخوند در کنار بعضی از نظرهای دیگر مثل نظر آقای نائینی مرحوم آقا ضیا چه بسا مرحوم آقای خویی حوزه یک مقدار روی اینه ابیشتر تمرکز دارد در بحث های اصول بیشتر در آن چهار چوب باشد و متن هم فقط از این جهت باشد که بحث را گم نکنیم یعنی بدانیم بالاخره بحث کجاست فردا چی است چطوری است منتها تا حالا روندی که فعلی بوده یک مقداری بدسلیقگی من و بعضی دوستان که با ایشان صحبت میکردم باشد که یک مقدار غور ها و دقت های متنی این قدر زیاد شده که مثلا میخواهیم ببینیم آخوندد این جا چه میخواهد بگوید گاهی وقت ها مراد را فهمیدیم هی پس و پیش بکنیم که اصلا حالا در ذهن ما هست از آن چیزی که ما دنبالش بودیم گاهی وقت ها شاید وا بمانیم به قول بعضی دوستان الان کفایه را خیلی خوب میفهمیم همه جا کفایه را اینجوری بخواهیم بخوانیم انصافا در کفایه مجتهد میشویم منتها نمیدانم بحث اینجوری بوده یا ما از اول یک جور دیگر آن برداشت ما اشتباه بوده نمیدانم حالا

6:25

استاد : علی ای حال ما از سابق این جور بود ما مباحثه میکردیم تا عبارت صاف میشد می رفتیم بعضی جاهایش که آقایانی که تشریف داشتند حوصله کرده بودند یا شنیده بودند نظرات دیگران را مطرح میکردند اگر من میدانستم از سابق که رویش بحث میکردیم اگر هم نمیدانستم میرفتم نگاه میکردم می آمدیم رویش مباحثه میکردیم حالا هم الان بخواهیم این بحث را که میکنیم که عبارت کفایه را داریم میرویم پیش ، بخواهم نظرات دیگران این دو تا مشکل برای من دارد تصورش و تصدیقش این هر دو تا. تصور حرف دیگران متفرع بر ان است که درس خوب خوانده باشد آن ها را خوب خوانده باشد ما درس خوب نخواندیم حرف آن ها را نمی دانیم ندانستن اصل تصورش موجود نشده این قدم اولش که ... قدم دومش تصدیقش وقتی حرف علما تازه وقتی خواندند باید مجتهد باشند که صدیق کنند ما مجتهدی نیستیم که تصدیق کنیم بگوییم کدام حرف درست است کدام غلط است مباحثه طلبگی است که حاضریم این حرف ها را برویم دنبالش برای نقض جبران اولی اش که اگر تنبلی کردیم شما تذکر بدهید برویم دنبال این حرف ها بعد این که تصور کردیم تصدیقش هم به عهده شما ما حاضر هستیم این حرف ها را به شور بیندازیم مطرح کنیم بگوییم وجوه و احتمالاتش را. تصدیقش دیگر به عهده خود شما. این دو تا مشکل ..

شاگرد : این دو تا مشکل شما را که ما قبول نداریم یعنی شما دارید شکسته نفسی به قول معروف ؛ منتها حاج آقا بیشتر منظور من این است که بحث آزاد باشد گیر متن ... یعنی صریح بخواهم بگویم کفایه خواندن یک جور است اینکه ما ببینیم بحث های دیگر هم مطرح بشود که خود ... اون جوری در ذهن ما مانده

استاد : هر کدام را خودم برسم و نگاه کنم که دیدید دست خودم نیست حرفی بدانم میزنم مثل ... درس هم که می رفتم اینجور بود اساتید چند جور بودند بعضی هایشان خیلی منظم گو ؛ تخطی نمیکردند این که وارد میشدند همینی که اینجا باید مطرح بشود همین را میگفتند یک ساعت کلاس خب من روحیه ام اینجوری نبود من همان درس هایی را دوست میداشتم که منبر باشد استاد وقتی بسم الله میگفت همه چیز در آن بود الان اگر نوارهای حاج آقا حسن زاده من درس های دیگر را تعطیل میکردم میرفتم درس ایشان نوارهایشان را ببینید کتاب اسفار است در آن روایت ، هیئت ، ریاضیات نجوم ، جفر همه چیز در آن هست ، تفسیر یک دفعه بود بعضی وقت ها 40 دقیقه صحبت میکردند آخر کار میگفتند که امروز هم همه اش منبر شد خودشان میگفتند منظور هر کسی یک جور سلیقه ؛ من این جوری ... حالا ما هر چی بلد باشیم که داریم عرض میکنیم . آن هایی که مباحثه ما چند بار که آمدند که عرض که هیچی عرض ضرب در ضریب هزار هی تکرار هم میکنم این هم جای خودش منظور این سهم من اما آن دو تا مشکل که شما میگویید قبول نداریم اینجورنیست خب وقتی ما خوب درس نخواندیم نمیشود بگوید که خوب خواندیم بعضی نظرات را من نمیدانم وقتی نمدانم در تصورش اصل تحقق تصورش برای من نشده دومش هم که خبره علمی را بتواند آدم تصدیق کند حرف را آن هم که وقتی نبود آن هم مشکل دارد ولی آنی که مجاز هستیم به طور قطع در این مباحثه این است که علما بزرگان به ما اجازه دادند که حرف ها را مطرح کنیم اول تلاش کنیم در تصورش بعدا هم تلاش کنیم در تصدیقش اگر هم اهل تصدیق نیستیم داد و فریاد تصدیق راه نیندازیم ولی تلاش در تصدیق را همه گفتند باید بکنیم

10:39

به این معنا که ولو حرف برای اعلم علمای تمام اعصار است اما همین طور فکرش کنیم که درست است یا نیست. بعد اینکه تصور کردیم حرف ایشان را فهمیدیم بعد از فهم ببینیم درست است یا نیست. یک وقت است نفهمیدیم هیچی اول باید خوب تلاش کنیم که مقصود چیست؟ ... این دیگر بلاریب مجاز است که ما این تلاش را بکنیم این اندازه اش هم من حاضر هستم طلبگی که ما بهانه ای هستیم اینجا می نشینم نگاه میکنم شما هر چی که الان مراجعه کردید الان اول بسم الله هر چی مراجعه کردید بفرمایید من خدمتتان اگر دیدم که چه بهتر اگر نه هم که مراجعه اش میکنم ادامه اش میدهیم. حالا من در خدمتتان خلاصه هستم

شاگرد : فکر کنم همین را بفهمیم ؟؟؟؟ این را بفهمیم به بقیه هم رجوع کنیم برایمان واضح میشود اینکه میگویند گیر عبارت نباشیم خیلی چیزها گاهی وقت کل مقصود را عوض میکند عبارات را فهمیده برویم فکر نکنم خیلی جالب باشد گاهی وقت های همین گیری که میگویند مقصود را عوض میکند یک ضمیر خیلی وقت ها کل چیز را عوض میکند حالا ولش کنیم

استاد : همینی که خدمت ایشان گفتم

شاگرد : فرض این است که آقایان کفایه را خواندند قبلا

استاد : من جوابی که خدمت ایشان دادم عین ملاک آن عرض من برای ایشان همان ملاک برای شما هم هست یعنی عرض میکنم اگر ایشان مطرح کردند اندازه ای که میفهمیم می رویم دنبالش شما هم اگر یک ضمیری اینجا مطرح کنید حاضریم 5 روز سر این بحث کنیم چرا؟ چون علی ای حال چیزی است برای شما مطرح است و میدانید که باید .... ما مباحثه طلبگی مان همین است برای اینکه منظور این است که ...

شاگرد : حاج آقا در کلامتان کفایه را میگویند برای کسانی که کفایه را خواندند کفایه را ما هم خواندیم ولی کفایه را صد بار دیگر هم بخوانید هر دفعه هم بخوانید چیزهای جدیدی از ان در می آید این طور نیست که یک بار کفایه را خواندیم تا آخر عمرمان کافی باشد

شاگرد 2 : ثلاثة لیس لها النهایة ...

استاد : حالا ما در خدمتتان هستیم هر جوری که ممکن باشد حالا ...

شاگرد : بین کفایه و رسائل ؟؟؟ شما کفایه را ترجیح میدهید؟

استاد : کفایه خوبی اش در مختصر بودنش است خود مختصر بودن چیزی است اگر بخواهد یک چیزی محور بحث باشد خود بحث هم طول بکشد محور هم خودش طولانی باشد این دیگر... لذا مختصر بودن خودش یک چیزی است برای اینها. خب حالا من این هایی را که دیدم عرض بکنم امروز اینجا میرفتم بالا روشن تر است این کتاب را بر میدارم میروم آن جا خوب شد که این حاشیه رسائل مرحوم آخوند را بردم آن جا دیدم و گفتم هم عذرخواهی کنم خدمت صاحب کفایه هم خدمت شما چند بار من هی تکرار کردم که صاحب کفایه در حاشیه رسائلشان اسمی از ورود نبردند درست هم بود آن حاشیه ای که من بتمامه خواندم اسمی ... در حاشیه بعدیش تصریح میکنند ورود ! این خب شد بردم بالا ااگر دم دستم نبود نگاه نکرده بودم حاشیه بعدی را که نگاه کردم دیدم تصریح به ورود میکنند لذا این را عرض کرده باشم که در کفایه اول جایی است که اسم ورود میگذارند روی این! نه همان جا هم در حاشیه بعدیشان اسم ورود را می برند صریحا این را از باب عذرخواهی ...

شاگرد : خود مرحوم شیخ هم در همان بحث تعادل و تراجیح اسم ورود را مطرح میکنند که

استاد : بله شیخ که اصل وورود و این ها را که بله شیخ اصلا جالبش این است که به نحو تمایز هم مطرح میکنند میگویند که اماره بر اصل عقلی وارد است بر اصل شرعی حاکم است لذا یک متفکری مثل شیخ وقتی در مقام تمییز بالمقابله بفرماید اینجا وارد است این جا حاکم این دیگر معلوم است که این ها را عنایت داشتند بهش اما صحبت سر این است که خیال میکنید که خود مطلب عمق دارد لذا مثل ایشان که فکر میکرده در تفاوت بین اینها یک خرده وجوه و حیثیات متعدد است همان هایی که من چند روز پیش عرض کردم خود مطلب چون عمیق است این حرف ها را دارد نه اینکه مثلا شما دیدید اگر بروید بعد اینکه 20 سال درس خواندید بروید یک کلاس برای بچه های دبستانی یک چیزی بگویید شما که درسها را خواندید میدانید این بچه دبستانی یکی سوال می پرسد شما میدانید این سوال بچگانه است یک جوابی هم بهش میدهید و رد میشوید اما گاهی همین بچه با همین ذهن ابتدایی خودش ، خودش نمی فهمد اما یک سوالی می پرسد می بینید این سوال مربوط به جبر و اختیار است قضا و قدر است

15:40

شما بگویید برای بچه دبستانی یک چیزی میگویم اما شما آگاهید این سوال او که ولو خودش متوجه نیست اما دست اندازی کرده ذهن این بچه در وادی جبر و اختیار حالا بیا ببین چه خبر است این هم اینجوری است خیال میکنی. وادی تفاوت بین ورود و حکومت و تخصیص و این ها خود وادی عمیق است خود وادی حیثیات دارد که بعضی چیزهایش را خرده خرده داریم پیش می بریم لذا مانعی ندارد که بزرگواری مثل شیخ انصاری بالمقابله هم ورود را اسمش را بردند هم حکومت را اما قائل میشوند اماره حاکم بر استصحاب و اصول دیگر است شرعیات ولی وارد بر اصل عقلی است بعدا مثلا مرحوم آخوند میگویند نه اماره وارد حتی بر اصل شرعی است حاکم نیست بعد این مرحوم نائینی مرحوم آقای خویی باز آن ها هم میگویند حاکم است آن ها دوباره بر میگردانند حرف شیخ درست است خیلی ها بعدی ها از اصولیین متاخر باز میگویند حرف شیخ درست است که ان حاکم است علی ای حال خود وادی دقیق است با اینکه این همه اذهان روی آن فکر کرده باز می بینید قابل هنوز دقت است حالا لذا این عرض کردم در حاشیه بعدی ایشان صریحا میگویند ولی آن سوالاتی که من راجع به در ذیل فرمایش ایشان گفتم هنوز باقی است یعنی آن دوری که گفتند بعدش هم در حاشیه بعدی میگویند در حاشیه بعدی البته چون من میخواستم حرف شیخ را بگویم که این جا در کفایه گفته بودند خواستم حاشیه ایشان بر آن قسمت بعدی را دنبالش گشتم دیدم در حاشیه بعدی کلمه ورود را به کار بردند که خواستم حتما تذکرش را عرض کرده باشم خب ! این سوالات و اینها هست ایشان هم لا وجه و اینها هم میگویند مرحوم شیخ آن دوری را که من گفتم معارضه میشود در خودت عبارت رسائل هست که ان جا هم میفرمایند که این تخصیص نیست یعنی همانی که صاحب کفایه میگویند تخصیص هست ولی دور است شیخ فرمودند ربما یجعل عمل بالادله فی مقابل الاستصحاب من باب التخصیص بناءً ؛ بناءً آن جالب است که بناءً تخصیص نیست ؛ بناءً علی أنّ المراد من الشک عدم الدلیل و الطریق و التحیر که دلیلش را صاحب کفایه گرفتند بسط دادند و التحیر فی العمل و مع قیام الدلیل الاجتهادی لا حیرة که این اصلش است و ان شئت قلت ان المفروض دلیلا قطعی الاعتبار فنقض الحالة السابقة نقضٌ بالیمین یعنی عین همین حرفی که خود صاحب کفایه گفتند که به خاطر همین حرف شیخ من رفتم ببینم ایشان چه میگویند دیدم حاشیه بعدی را من نگاه نکرده بودم کلمه ورود را می آورند. خب و فیه؛ این فیه شیخ ؛ همان دوری است که من عرض کرده بودم که درست نیمشود دور معارض دارد و فیه انّه لا یرتفع التحیر و لا یصیر الدلیل الاجتهادی قطعی الاعتبار آخه دلیل اجتهادی مفاد ش که ظن است میخواهید بگوییدکه این اماره قطعی الاعتبار است ؛ قطعی الاعتبارش را صاحب کفایه بحث کردند ما هم دیروز رویش عرض کردیم اما آن چیزی که مهم بود این است که بخواهیم بگوییم یقین است یعنی نقض الیقین بالیقین است این را شیخ اینجوری جوابش میدهند الا بعد اثبات کون موداه حاکما علی مودی الاستصحاب نکته خیلی خوبی است میگویند همینی که شاگردان صاحب کفایه هم به ایشان ایراد گرفتند میگویند اگر حاکم است مطلب دیگر تمام است تخصیص رفت کنار و الا اگر بخواهید غض نظر بکنید از حکومت یا ورود این دو عنصر را بگذارید کنار چطور میخواهید در بروید از این الا بعد کونه حاکما و الا اگر این را بگذاریم کنار امکن أن یقال ان مودی الاستصحاب وجوب العمل علی حالة السابقة مع عدم الیقین بارتفاعه سواء کان هناک امارة الفلانیة ام لا ؛ این یک طرف و مودی دلیل تلک الامارة وجوب العمل بموداه خالف الحالة السابقة أو لا. خب به کدامش؟ هر کدام دارند میگویند تو یقینی نیستی من بگویم باید به یقین قبلی عمل کنی پس حالت بالفعل ما نمی دانم یقین کدامش است یعنی بالفعل کدام را یقین دارم که این فرمایش شیخ تاییدی میشود برای همان دور معارضی که من عرض کردم این برای این قسمت فرمایش ایشان بر فرمایش صاحب کفایه

20:20

حالا باز هم چیزهایی که من دیدم و اندازه ای گفتم عرض بکنم خدمتتان برای زمینه فکر که ببینید خود مطلب چقدر حساب دارد حکومتی که الان صحبتش است صاحب کفایه روی حساب بحث ما میفرمایند و لیس وجه تقدیمها حکومتها این نظارت دارد به حرف شیخ. شیخ حکومت را مطرح کردند ورود را هم مطرح کردند حرف آمده دست بعدی های صاحب کفایه و شیخ خب وقتی روی اینها فکر کردند امثله که متکثره شده این حکومت و ورود را خواستند روی فقه و آن هایی که اطلاعات فقهی دارند پیاده کنند این مثال ها خیلی کار را جلو برده بحث های خیلی خوبی پیش آمده که من در ذهن خودم دسته بندی میکنم فرمایشات علما را تا اندازه ای که دیدم اینجوری در یک کلمه الانی که فرمایشات علما را میبینیم میگوییم حکومت هم وجوه دارد هم اقسام. وجوه و اقسام تفاوت میکند. یعنی چند قسم حکومت داریم چند توجیه که اصلا حکومت را چه جور معنایش کنیم. وجه منظور ما از وجه یعنی وجه برای معنا کردن برای اینکه حکومت چیست؟ پس حکومت چند وجه دارد برای اینکه تبیینش کنیم اصلا حکومت چیست و چند قسم دارد. اقسامی را مرحوم نائینی به قلم آقای خویی در اجود التقریرات دو سه جا این را مطرح کردند یکی در اول برائت است که نسبتا مفصل این چاپ نمیدانم چاپ دیگر هم اجود التقریرات شده یا نه؛ این چاپی که ما داریم دو جلدی صفحه 162 و 453 و 505 در اینجا در سه بحث ... اول برائت ، همین خاتمه استصحاب در این که تقدم اماره بر استصحاب چیست؟ و اول بحث تعادل و تراجیح در این سه مناسبت ایشان این را مفصل مطرح کردند

شاگرد : خود مرحوم شیخ هم ظاهرا رسائل در هر سه جا اشاره ای به بحث ....

استاد : حالا گفتید یادم آمد این هم عرض بکنم خود کلمه اصطلاح حکومت چند جا به کار میرود. سه تا اصطلاح خیلی رایج دارد در لسان آنها به همین کلمه حکومت میگویند نمیدانم حکم حاکم ، امر حکومتی ، آن ها نه آن ها منظور من نیست در همان کتب قدیمی جا افتاده فقه و اصول با این صد سال دویست سال و بیشتر یکی اصطلاح محضا فقهی است دو تا اصطلاح محضا اصولی است یکی حکومت در فقه میگویند که مربوط به کتاب دیات است مرادف با ارش است هر کجا دیه منصوص نداریم میگویند در دیه غیر منصوص ضابط الحکومة یک جایی که دیه معین است میگویند یوخذ الدیة آن جایی که ... آن جایی که دیه ثابت نیست میگویند یوخذ الحکومة یعنی به جای دیه حکومت میگیرد. حکومت میگیرد یعنی ارش میگیرد. یک اصطلاح حسابی آن جا بروید جلد مثلا 43 جواهر نگاه کنید الحکومة خب این اصطلاحی است در لسان فقه

شاگرد : وجه تسمیه اش چی بوده؟
استاد : شاید به این معنا که یعنی چون تعیین شرعی ندارد باید یک نحو حاکم دخالت کند تقدیم کنند ببرند خلاصه حاکم یک حکومتی بکند در اینکه یا خبره بازار تقویم کند از این باب شاید ؛ الان چیزی من یادم نیست حالا اگر شما مراجعه کردید بعد به من ... منظور این یکی حکومت در اصول دو تا اصطلاح حکومت داریم به کار می رود این دو تا هم ربطی بهم ندارد یکی حکومت در باب چیست؟ در باب انسداد است که میگویند دلیل انسداد وقتی تمام شد حجیتش از باب حکومت است یا از باب کشف است؟ آن هم یک اصطلاح دیگر اینها خوب است آدم بداند که با همدیگر ... حکومت و کشف الاشیاء تعرف بمقابلتها ؛ حکومت و دیه ؛تعرف حکومة به مقابلش که دیه است. حکومت و کشف که تعرف به مقابلش که کشف است آیا دلیل انسداد از این است که شارع به ما اجازه داده و خودش انشا فرموده عمل به ظن را؟ اعملوا بالظن یا نه؟ دلیل انسداد میگوید که عقل میگوید دیگر راهی غیر از این نداری. حکومت عقل است آن جا هم این اصطلاح را داریم زیاد هم در همین کفایه به کار میرود من باب الحکومة این هم یک اصطلاح که ربطی به بحث ما ندارد یکی هم بحث اصطلاح خودمان که حکومت و ورود و تخصیص که این ها .. تعرف بمقابلاتها مقابل حکومت ، ورود است تخصیص است

25:29

پس بنابراین حکومت که شیخ فرمودند متاخرین برایش هم وجوه گفتند هم اقسام مثلا از اقسامش که همه قبول دارند خودشان میگویند حکومت ظاهری داریم حکومت واقعی داریم اینها را در همین اجود التقریرات بیان فرمودند حکومت واقعی یعنی وقتی دلیل حاکم می آید یک چیزی را توسعه میدهد یا تضییق میکند یعنی دیگر تمام شد کشف خطا این جا معنا ندارد وقتی فرمودند کثیر الشک شکّه لیس بشک یا به بیانی که لا اعتبار بشکه که با وجوهی که بعدا عرض میکنم وقتی اینجوری بیان آمد دیگر نمی شود بگویند که بعدا کثیر الشک باید نمازهایش را اعاده کند اگر فهمید کذا ... اگر فهمید ندارد وقتی میگویند که مثلا اکرم العالم بعد دلیل حاکم می آید میگوید که مثلا فلان طائفه نحات فلاسفه فلان لیس بعالم دلیل حاکم مضیق یا موسع میگوید الواعظ عالم حاکم موسع وقتی دلیل حاکم آمد حکومت واقعی است یعنی چی؟ نمیشود بگویند که بعدا کشف کردیم که این عالم نبود کشف کردیم یعنی چی؟ دلیل دارد میگوید که این نحوی عالم نیست یعنی نبایست ... اصلا کشف بعدی معنا ندارد. اما در حکومت ظاهری کشف بعدی ، کشف خطا معنا دارد دلیل حاکم میگوید استصحاب میگوید نقض حالت قبلی به غیر یقین نکن دلیل حجیت اماره می آید میگوید أنت موقن من به تو میگویم تو یقین داری نقض نکن خب حالا آمدم بعدا فهمیدم اصلا این اماره بیخودی بود این اماره دروغ بود حجیت دارد یا ندارد؟ کشف خطأ برای او معنا دارد یعنی میتواند خطا کشف بشود آیا حجت است؟ بعدا فهمیدیم قطع پیدا کردیم این دروغ بود من طبق دلیل حجیت اماره به اماره عمل کردم به بینه عمل کردم مثل در موضوعات در فقه نگاه کنید در باب شهادات یک بحث های مفصلی دارند سر دو ت اعنوان کذب شاهد خطأ شاهد هم یک عدول شاهد خودش بعدا می آید بر میگردد میگوید من اشتباه کردم علی ای حال دارم میگویم وقتی تو بینه داری دلیل بینه حاکم است محکوم رفت کنار استصحاب رفت کنار به بینه حالا بعدیش خود بینه می آید میگوید اشتباه کردم دلیل حاکم میگوید اگر او گفت اشتباه کردم نه نه بزن ... بیخود اشتباه کردی خودش دارد میگوید من اشتباه کردم این را اسمش را علما گذاشتند حکومت ظاهریه ؛ حکومت ظاهریه یعنی کشف خطا در آن ممکن است واقع را درست نمی کند فعلا در مقطعی ظاهر را درست میکند خب اینها حکومت این تفصیل ها را دارند حالا وجوهش زیاد چطور؟

شاگرد : در قبلی هم میشود مثال ها فرقی نمیکند آن جا هم که اماره م؟؟؟ که نمیشود اماره بالاخره شخص را موقن فرض میکند این اماره غلط از آب در آمد مثل اینکه آن بالا بگوییم مثلا روایتی که ... مثلا دو تا روایت فرض کنیم یکی بگوید اکرم العلما دومی بگوید که ان النحات علما این را بعد بفهمی دومی غلط بوده از جهت چیز فرقی نمیکند فرقی میکند؟ یعنی احتمال اشتباه و خطا و ؟؟؟

استاد : ببینید کلی با مصداق چی شد؟

شاگرد : پایینی ها هم یک مصداق است اماره شخص را موقن را قرار میدهد حالا این اماره غلط از آب در آمد

استاد : صحبت را میبرید سر حاکم و محکوم یا مصداقی که بعدا میخواهد خارج بشود داخل بشود؟ دلیل حجیت اماره حاکم است مثلا دلیل استصحاب محکوم دلیل حاکم میگوید النحوی لیس بعالم محکوم این است که اکرم العالم اینها که هیچ کدامش فرض ما نیست خطا در بیاید که ... ما نمیخواهیم بگوییم می فهمیم دلیل حاکم اشتباه بوده که شما آن را بفرمایید

شاگرد : مصداقش را ؟

استاد : احسنت بله این تفاوت است بین این دو تا. ما در اینکه حاکم ، حاکم است خطا هم نمیخواهیم فرض بگیریم ما در مصداق میخواهیم بگوییم این در مصداق چرا یک اماره واقعا اماره بود بینه بود اما حالا فهمیدیم اماره خطا در آمد اینجا کاری با واقع نداشت میگوید برو حالا دوباره بحث کن اما در آن جایی که حکومت واقعیه است واقعا دیگر نحوی حکمی ندارد این اینجوری نیست که بگویند من اشتباه میکنم نه واقعا دیگر حکم ندارد حکم واقعی رفته به عبارت دیگر در حکومت ظاهریه جمع بین حکم واقعی و ظاهری شده اما در حکومت واقعیه در واقع یک حکم بیشتر نیست همان حکم محتوای حاکم است و محکوم در آن جا اصلا حکم ندارد به خلاف حکومت ظاهریه که محکوم حکمش میتواند باقی باشد

30:47

خب حالا وجوهش هم عرض بکنم که این وجوه را چند جور در کلمات علما هست

شاگرد : اقسام فقط این دو قسم منظور است یا باز هم ...

استاد : نه باز هم گفتند. مثلا حکومتی که تصرف اینها را مرحوم نائینی مفصل دارند تصرف در عقد الوضع میکند حکومتی که تصرف در عقد الحمل میکند. مثلا اگر مثال خودشان بود. مثلا یک مثال خود ایشان زده بودند برای کثیر الشک قشنگ بود فرمودند کحکومة ادلة عدم اعتبار کثیر الشک ادلة الشکوک فانه توجب اختصاص الاحکام الثابتة للشکوک لغیر کثیر الشک واقعا یعنی واقعا کثیر الشک احکام شکوک را ندارد نه اینکه فعلا در مرحله ظاهر ندارد. شارع برای اینکه این کثیر الشک را مداوایش کند واقعا این احکام را از او برداشته لکن لا بلسانه ؛ لسان حکومت لا بلسانه أن کثیر الشک لا اعتبار بشکه حتی یرجع الی التخصیص بل بلسان انّ شکّه لیس بشک این خیلی قشنگ توضیح دادند یک وقت است میگوییم کثیر الشک لا اعتبار بشکه چکار کردیم؟ تخصیص زدیم حکم را ... لا اعتبار بشکه یعنی لا حکم بشکه ؛ شد تخصیص

شاگرد : که بعدا اگر از شک در آمد یقین به یک چیز دیگر پیدا کرد آن وقت میتواند مقتضای یقین ؟؟؟
استاد : ما خود احکام شک را برداشتیم اما یک وقتی است میگویم شک و کثیر الشک لیس بشک این میشود حکومت

شاگرد : محتوایش همان قبلی است منتها با یک ...

استاد : بله خود اینها هم مفصل بحث میکنند محتوا میگویند یکی است تفاوت در خود این لسان دلالت دارد بر محکوم آن جا نه ، نه عقل دلالت دارد این بزرگواران اینجوری همه تفاوت بین حاکم و محکوم را به این می گذارند

شاگرد : بگوییم لا اعتبار بشکه حاکم نیست بر ادله شک؟

استاد : نه ایشان میگویند تخصیص است اگر بگوییم که ان کثیر الشک لا اعتبار بشکه میگویند این تخصیص شد اما اگر بگوییم کثیر الشک لیس بشاک اصلا شاک نیست شکه لا شک که آن ادعا باشد این میشود حکومت این را صریحا فرمودند این را میگویند تصرف در عقد الوضع یک قسم دیگر میگویند تصرف در عقل الحمل که در خود حکم مثلا یک وقتی است میگوییم که مثال هم می زنند و کحکومة ادلة نفی الحرج والضرر علی الاحکام الواقعیة حکومتش تصرف درعقد الحمل است فانها ببینید نفی ضرر و حرج حکومتش ، حکومت واقعی است چرا واقعی است؟ چون متحرج واقعا حکم ندارد تمام شد نه اینکه بگویند من بعدا فهمیدم حکم داشتم بعدا فهمیدم یعنی چی؟ وقتی که آب نداشتی واقعا آب نداشتی حکم تو ، حکم اضطراری بود تمام شد حکومت ، حکومت واقعی است لکن تصرف در عقد الحمل است چطور؟ فانها توجب تصرفا فی عقد الحمل و اختصاص الاحکام بغیر الموارد الحرجیه لکن لا بلسانه این ها را مقابل همدیگر می اندازند لکن لا بلسان أنّ المتضرر مثلا لیس بمکلف که تصرف در موضوع باشد أو أنّ الوضوء الضرری لیس بوضوء اینکه وضو نشد که تو ضرر ببینی اینجوری نگفتند این اگر بگویند وضو ضرری که وضو نیست این تصرف در عقد الوضع است لکن بلسان آن جوری ؛ به لسان أنّه لا یجب الوضوء و لا بلسانه که تخصیص باشد و لا بلسان انه لا یجب الوضوء علی المتضرر این چی است؟ این تخصیص است داریم حکم را بر میداریم لا یجب الوضوء علی المتضرر حتی یرجع الی التخصیص بل میخواهند دقیقا حکومت را روشن کنند بل بلسان أنّ الاحکام الثابتة فی الشریعة لیست بضرری یک حکم هایی در شریعت هست حکم های من ضرری نیست ببینید دارند ادعاءً ممکن است یک حکم لازمه اش ضرری بودن باشد اما ما داریم میگوییم خود حکم را ؛ وضو ضرری نمی گویند وضوی ضرری وضو نیست میگویند وضوی ضرری ، حکم ضرری برایش نیست این میگویند تصرف در عقد الحمل ولی عقد الحمل ولی حکومت است حکومت هم حکومت واقعی است

35:36

خب ببنیید اینها مثلا در کلمات شیخ انصاری نبوده یا همچنین صاحب کفایه اما اینجا باب شده ؛ اقسام. حکومت واقعی ، ظاهری یا اگر هم بوده من خبر ندارم. حکومت واقعی ، ظاهری دیگر چی؟ عقد الحمل و عقد الوضع و اینها و باز توجیهات بهتری که برای رمز حکومت و ورود مثال هایی که هی توسعه این مثال ها خیلی خوب است همین دیدم دسته بندی که 4 تا نحو بیان و مبنا برای خود حکومت در منتقی الاصول آورده بودند که مثلا در همین کلمات مرحوم نائینی شاید اشاره به ان پیدا میشود اما دسته بندی اینجوری آن جا باز دسته بندی اش اینجور بود دیگر جای دیگر من ندیدم خب دسته بندی چهار وجه مثلا برای هر کدامش هم مثال زدند حکومت را ما اصلا چطور معنا بکنیم ولو ایشان مثال ها را اینجوری نزدند همین حرف ایشان را مرور کردم مثال های امروزی خیلی دارد که خیلی قشنگ میشود بگویند آیا دلیل حاکم چه کار دارد انجام میدهد؟ حاکم میگوید که مثلا این ادعاءً میگوید این فرد هم جزء موضوع است آیا اینجور است یا نه؟ 4 تا وجه خیلی خوب حسابی برای پشتوانه حکومت که همه اینها اتفاقا مثال دارد اینها را که من دیدم ؛ دیدم چند روز پیش من در مباحثه عرض میکردم ما دنبال این هستیم تکثیر امثله کنیم بعد در کثیر امثله چه بسا می بینیم عناصر نفس الامری هستند که هنوز لفظ در آن ها نگذاشتیم اینها خیلی خوب است حالا ببینید ما چهار وجه که ایشان گفتند برای شما عرض کنم. منتقی الاصول همین بحث آخر استصحاب نه اول تعادل و تراجیح راجع به اینکه اماره وارد یا حاکم بر استصحاب است ان جا این را مطرح کردند 4 وجه حالا من برای هر کدام مثالش بزنم مثال هایی که خودشان فرمودند بعضی مثال هایش را من عرض میکنم ظاهرا ایشان مثال هایش را نزده بودند همین مرور کردم بعضی مثال های خوبی که بود در ذهنم آمد ببینید یک وقتی است ما میگوییم که الفقاع خمرٌ دلیل شرعی می آید الفقاع خمرٌ آیا ... الخمر چی؟ حرام نجس . آیا الفقاع خمرٌ ، دلیل حاکم است چه کار دارد میکند؟ حکومت است شما میگویید حکومت موسع است دیگر خمر یک چیز است فقاع هم یک چیز دو تا عنوان عرفی معلوم این حاکم موسع دلیل حاکم موسع حضرت فرمودند الفقاع خمرٌ این هم خمر است تمام شد. و حال آن که وقتی دل مطلب را باز کنیم برویم قبل و بعد روایات را ببینیم می بینیم یک چیزهایی حضرت فرمودند می بینیم این حکومتی که ما با آن مانوس بودیم نیست اصلا یک چیز دیگری است خب دنبالش هم بخوانیم الفقاع خمرٌ استصغره الناس این همان است مردم سبکش شمردند. این من میخواهم ادعا کنم؟ اگر ادعا باشد که میشود تعبد ؛ تعبد که ادیگر استصغار الناس نیست پس می بینیم که به جای ادعا ، کشف است حضرت میخواهند بفرمایند این موضوع الخمر یک افراد خفیه دارد یک افراد جلیه دارد عرف افراد جلیه اش را میداند من شارع یعنی من دلیل حاکم می آیم کشف میکنم پرده از روی فرد خفی بر میدارم ببینید این معنای جدیدی از حکومت شد دلیل حاکم یعنی چی؟ یعنی دلیل کاشف ؛ کاشف از چی؟ کاشف از فرد مخفی نه فرد ادعایی این خیلی خوب شد. همین مثالی که در فرمایش امام آمده یک فرض جدیدی برای ما ایجاد کرد حکومتی که ادعا در آن نیست دلیل حاکم کاشف از فرد خفی است کاشف از نفس الامر است هیچ تعبد اضافه ای هم در آن نیست

شاگرد : آن ها میگویند این حکومت نیست شما اسمش را گذاشتید حکومت بعد گفتید این حکومت ؟؟؟

40:02

استاد : عرض نکردم حکومت است دارم عرض میکنم چرا عده ای میگویند هر کجا دیدند یک دلیلی یک نحو تقدمی بر دیگری دارد گفتند حاکم ؛ و لذا در وجه حکومت اینها در دسته بندی کردند در منتقی شما بعدا میگویید بابا آن تعریف دقیقی که از حکومت ارائه دادیم بر این منطبق نیست خب پس چیست ؟ بگویید تخصیص است؟ حکومت است ؟ ورود است؟ و حال آن که آن فقاع است آن خمر است ؛ همین جوری میگویید نجس هست یا نیست؟ چه کار باید بکنیم؟ میگویید الفقاع خمر معارض است با آن الخمر چی میگویید؟ یک چیزی باید اسمش را بگذارید

شاگرد : مفسر است

استاد : مفسر کدامیک از اقسامی است که شما در اصول گفتید؟ شما گفتید یا تخصیص است یا تخصص است یا ورود است یا حکومت ؛ ما مفسری نداشتیم ؛ نه در معالم خواندیم نه در اصول الفقه خواندیم همین منظور من است یعنی عنصری پیدا میکنیم که می بینیم هست اما اسم هم نداشت این چند روز هم همین عرض من بود

شاگرد : مگر واجب است که همه چیز را اسم بگذاریم رویش؟

استاد : اگر بخواهد بحث علمی باشد تا ما جدا نکنیم عناصر نفس الامریه را بعدا با همدیگر مخلوط میکنیم. اول مرحوم آسید ابوالحسن میگفتند اول تکامل علوم به تفصیل است بعدا به اجمال خیلی حرف خوبی بود یعنی علم کامل نیمشود تا حیثیات متمایز نشوند تا به تفصیل نیایند بله بعدی اینکه شاگردان همه فکر اساتید مفصل کرد حیثیات را شاگردان می آیند خلاصه گیری میکنند میگویند خب خلاصه بحث این شد حاج آقا میفرمودند رفتیم درس فلان آقا در کاظمین اولین جلسه نشستیم ایشان گفت فضلکت البحث ایشان گفت فضلکت البحث دیگر چیست؟ حالا که در لغت هم می آورند فدلکت البحث خب این فضلکت العلم هم یک چیزی هست خودش بعد اینکه اساتید حرف ها را زدند بعضی ها می آیند خلاصه میکنند آن اجمال خوب است اجمال بعد التفصیل است نه اجمال قبل التفصیل لذا این عناصر باید جدا بشود بعد اینکه جدا شد تفصیلی است دقیق و خوب ؛ حالا منظور این اولی اش.

شاگرد : تخصیص برای جایی است که یک دلیل بر دلیل دیگر تقدم داشته باشد اینجا تعبیر تقدم هم مسامحه است ولی در واقع میخواهد بگوید این مصداق آن جاست شما آن فرد جدید را می شناسید این هم فردش است نمیشود گفت یک دلیل بر دلیل دیگر مقدم است اصلا بحث تقدم نمی آید وقتی تقدم بیاید تازه یکی از آن شقوق سه گانه

استاد : خب الان شما با این استظهار عرفی قطع نظر از شهرت و اینها ؛ شهرت و عمل فقها را کاری نداریم همین به دست یک کسی بدهید این صاف است استظهار در اینکه الان فقاع نجس است و حرام است؟ صاف است؟ چون صاف است برای ما که خمر نجس است ببینید

شاگرد : این عبارت را بخواهیم تحلیل بکنیم این عبارت تحلیلش این است دیگر

استاد : ببینید صاف است برای ما خمر نجس است و حرام در آن که شکی نداریم خب حالا این می آید میخواهم بگویم یک نحو علی ای حال یک برخوردی می بینیم برای ما صاف است خمر حرام است خب حالا این هم همان است؟ همان صاف است ؟

شاگرد : قرار شد اینجوری معنا بکنیم ؛ اول معنای عبارت معلوم بوشد وقتی اینجوری معنا میکنیم میگوییم این از عناوین سه گانه خارج است

استاد : همین بحث شما را گفتند بحثش هم میکنند اتفاقا رد میکنند حکومت را همین میگویند ؛ میگویند اینکه کاری نکرد که ؛ این اصلا حکومتی که ما میگفتیم نیست ؟؟؟؟ همان است ولی علی ای حال مثالی است مثالی است که خوب است که ذهن ما بعدا دوباره و مثال ها متعدد حالا چهار تا را ایشان فرمودند من بگویم تا چی نشده ؛ این یک ؛ ولی خب وجوه بعدیش هم آن ها هم چیزهای خوبی دارد وجه دوم این است که دلیل حاکم یک فرد ادعایی درست میکند وجه سوم این است که دلیل حاکم یک فرد اعتباری درست میکند یعنی بالاعتبار فرد درست میکند اگر هم میگویم اعتبار یعنی بالاعتبار ؛ حالا فرقش هم عرض میکنم ؛ چهار هم تنزیل میکند این ها فرق های ظریفی دارد همه اش هم در مثال ها ؛ مثال هایش هم فرق میکند . فرد ادعایی چیست؟ فرد ادعایی این است که واقعا منشأ و شارع را چه کار میکند؟ یک چیز تکوینی را ادعایی میگوید نیست ، ادعا! مانعی ندارد که الان چون یک نفر شاک است عملا شاک است اما چون مبتلا به مریضی شده میگوید تو شاک نیستی تمام شد! انت لیس بشاک من دارم میگویم ... میگویم بابا من شک دارم میگوید نه تو شاک نیسیتی این معلوم است یک فرد ادعایی است یک تخریج ادعایی است با اینکه شاک است ادعا میکند که تو شاک نیستی خب این را میگوییم فرد ادعایی یعنی با پشتوانه ادعا درست شد اما یک توسعه ای هست توسعه اعتباری نه ادعایی یعنی صرف یک ادعا نیست پشتوانه اعتبار دارد مثلا من میگویم فقط مالک است که میتواند چیزی را بفروشد این یک نحو مالکیت اعتبار عقلاست مالک است که میتواند چیزی را بفروشد بعد دلیل حاکم می آید میگوید که حاکم شرع هم مالک است یعنی اگر فروخت با مجوزی که حاکم شرع است فروشش صحیح است این را چطور معنا میکنیم؟

45:40

دلیل حاکم دارد میگوید من ادعا میکنم که حاکم مالک است این ادعا مثل شاک نیست

شاگرد : ؟؟
استاد : بله حالا فرق تنزیل و ...

این الان همان موضوع را میخواهم اعتبار بکنم همان موضوعیت را آن حکم وضعی را برای او ؛ چطور مالکیت یک حکم اعتباری نبود؟ ملکیت اعتباری نبود. این اعتبار را دارم برای حاکم هم میکنم. میگویم این ملک حاکم است همین طوری که اعتبار کرده اند عقلا با توافق نوعی و با امضای شارع که آن ملک زید است الان هم اعتبار میکنم ملک حاکم است بفروشد ملکش است به اعتبار این سوم که اعتبار است. چهارم تنزیل ؛ تنزیل چیست؟ تنزیل گفتند که اصلا حاکم و محکوم ناظر به یک موضوع نیست تنزیل این است که محکوم یک حکمی دارد حاکم می آید در یک مورد دیگری یک انشایی را نظیر او انشا میکند پس توسعه واقعی نیست انشای نظیر است خیلی تفاوت میکند مثلا اگر میگویند طواف هم نماز است یعنی شارع نمی آید بگوید طواف هم حکم نماز برای اوست ؛ نه ؛ میگوید من انشا میکنم حکمی را نظیر حکمی که در نماز است ؛ انشای نظیر خیلی فرق کرد وقتی که شما میگویید واعظ هم عالم است نه یعنی من دو تا انشا کردم یعنی واعظ را هم کردم عالم همان انشای من برای عالم شامل واعظ هم شد . اما این جا میگویم من نه اینکه یک انشای کردم همان انشای من برای نماز همان انشای من برای نماز برای طواف هم بود انشایی کردم برای نماز با تنزیل میگویم که یک انشایی میکنم که این نازل منزله اوست پس یک حکم انشای جدید هم میکنم برای حاکم حاکم خودش یک انشای جدید می آورد این 4 تا ر اایشان دسته کرد

شاگرد : حاکم چرا ادعایی نباشد تکوینا ؟؟
استاد : ادعا برای این است که محکوم موضوع خودش را دارد و حکم خودش ؛ حاکم هم حکم خودش را دارد و موضوع خودش ؛ درست شد؟ تمام . این یک چیزی نیست که بگوییم که دو ت اکار ؛ د و تا حکم است که با همدیگر ربطی به هم ... این 4 تا وجه ایشان عرض کردم مطرح شده بود. رویش فکر بکنید خب می بینید الان مبانی چقدر فرق کرد حالا مثال هایی که من بگویم که شما هم نظیرش را الان این مالکیت معنوی که حالا می آیند رویش بحث میکنند یک کتابی است کسی نوشته طبع کرده این مالکیت دارد برای این یا نه؟ میگوییم که بابا کسی که نرم افزار نوشته یا یک کتاب را چاپ کرده یا نوشته حق التالیف مالک این است مالک مطالب منظم در این کتاب و مولف در این کتاب است. اینجا میگوییم این دلیل حاکم است بر آن ملکیت عین. یک عینی داشتیم مالک بود این هم حاکم بر او این حکومت چطوری است؟ مناسب اعتبار است

شاگرد : حاکم بر او نیست که ولی ....

استاد : نه اگر بگوییم این هم ملکٌ محتوای کتاب ها ! یک وقت است میگویم خود این کتاب ملک شماست یک وقت است حق التالیف میگویم مطالب این کتاب ملکٌ ؛ ملک این آقاست مطالب کتاب چجوری ملک اوست؟ داریم توسعه میدهیم دیگر یعنی آن ملکی که بود متعلقش عین بود عینی که قابل انتفاع و رفع حوائج خارجیه باشد لذا میگویند مالکیت معنوی مطالب ... این ها مواردی است از حکومت که حالا باز هم وقت گذشت ان شا الله بیشتر نگاه بکنید تا اندازه ای که مطلب پیش ببریم من هم خدمتان هستیم

وصلی الله علی محمد و اله الطاهرین

آن مطلب را من دیدم ؛ ایشان نمی خواستند بگویند مغیر به معنای یعنی مطلب عوض میشود منظورشان مضیق بود از مغیر دنبالش را ببینید. ایشان میگویند ما که می گوییم الله اکبر یعنی اکبر از هر جهت لذا اگر یک قید بهش بزنیم میشود مضیق آن روایت هم که حضرت معنا کردند میگویند اگر بگویی من کل شیء تضییق کردید لذا بگو من أن یوصف خب ایشان میگویند اگر اینجا بگوییم من أن یوصف به ما گفتند بگو اکبر و لذا من یادم است یادداشت میکردم روایت ...

شاگرد : خب بالاخره تعارض کرد با آن

50:20

استاد : ببینید برای اینکه دیدم اتفاقا من قبلا ین حرف ایشان را به یک نحو دیگری به عنوان لطیفه طلبگی نوشته بودم در مباحثه هم زیاد الله اکبر من أن یوصف و لو بأن یوصف بانه لا یوصف ! این خیلی ظریف است اکر من أن یوصف ولو توصیف به عدم التوصیف

شاگرد : چرا ؟ این را خود امام توصیف کردند

استاد : تمام شد ! آن وقت آقای خویی همان جا شاهد می آورند ایشان از اطلاعشان بر روایات بوده بروید دوباره نگاه کنید ایشان میگویند که عدم توصیفیت اختصاص به خدا ندارد ولو همین حا هم اشکال طلبگی من به ذهنم آمد حرف ایشان را بگویم ایشان الله اکبر ؛ ما میخواهیم بگوییم خدا تنها او هست که بزرگتر است خب اگر میگویید خدا اکبر است از اینکه وصف بشود ایشان میگویند پیامبر هم چه بسا اکبر از این هست که وصف بشود روایت دارد در کشف الغمه به امام هادی علیه السلام فرمودند به فتح بن یزید جرجانی فرمودند رسول الله مومن ؟؟؟ پس آقای خویی این ها را متوجه بودند لذا میگویند چون در اول نماز میخواهند بگوییم خدا تنها او اکبر من أن یوصف نگاه کنید دنبالش را میگویند منظور از مقید یعن مضیق یعنی میگویند وقتی در اول نماز گفتید من أن یوصف یک تضییقی که خود شارع نکرده دارید تضییق میکنید بگویید همانی که خود شارع گفته ؛ تضییق وقتی اینجا میگویید ... البته جوابش که من به ذهنم آمد این است ما نمیگوییم الله اکبر اگر آنی است که شما میخواهید بگویید باید بگوییم الله الاکبر اگر ال و لام بود حرف شما درست است ولی ما که نمیگوییم الله الاکبر ال حصر و لذا نیازی نیست به این فرمایش ایشان این همان حرف سید مانعی ندارد و دیگران هم همین را قبول کردند که اگربگویند الله اکبر من أن یوصف یعنی یک اضافه ای کرده ایشان اشکالشان این است که نه ...م

شاگرد : مغیر معنا عمده این است

استاد : منظورش از مغیر یعنی مضیق دنبالش را ببینید آخه باید

شاگرد : همین مضیق اگر کسی بگوید من أن یوصف معنا الله اکبر ...

استاد : معنا تضییق شده چرا؟ چون شارع ...

شاگرد : همین جوری امام تعیین کرده

استاد : نه امام توصیف نکردند میگویند اکبر من أن یوصف ولو بأن لا یوصف

شاگرد : و لو بأن لا یوصف ندارد

استاد : در آن هست اصلا فهم مراد امام این است

شاگرد : نه الله اکبرمن أن یوصف وصف است بعد در بعضی روایات دارد من قیامٍ قعود از این وصف ها و الا این وصف خود امام وصف کردند. یعنی خدا را نمیشود وصف کنید این خودش توصیفی است این قطعا کارد دسته خودش نمی برد

استاد : خب حالا از نظر عقلی جوابش بدهید شما میگویید خدا را نمیشود توصیف کرد پس چطور دارید توصیفش میکنید؟

شاگرد : توصیف نمیشود بکنیم مگر آنی که خود خدا در قرآن یا ائمه توصیف کرده باشند

استاد : یعنی آن وقت دیگر میشود ممکن؟ مثل اینکه بگوییم شرک حرام است مگر شرکی که خود خدا امر کرده باشد خدا امر به شرک میکند؟

شاگرد : نه توصیف نمیشود بکنید این تکلیفا یعنی ما

استاد : تکلیفا نمیتوانیم توصیف کنیم؟

شاگرد : بله

استاد : اینکه باز .... نه !

شاگرد : و الا خود خدا هم گفته خدا رحیم است این توصیف نیست؟

استاد : اگر تعبدا است پس چرا حضرت گفتند فقد حدّدته بگویند تعبدا بگو الله اکبر من کل شیء اتفاقا سوال هم خهود حضرت کردند حضرت فرمودند اکبراز چی؟ گفت اکبر من کل شیء . فقد حددته یعنی استدلال عقلانی دارند میکنند و الا بگویند تعبدا من مولا به تو بگویم اکبر من کل شیء صحبت سر تعبد نیست و لذا آن خیلی ظریف است یعنی من أن یوصف خودش توصیف نیست

شاگرد : این فقد حددته آقای خویی این را اثابت کردند

استاد : این خیلی مهم است که ببینید آنی که اشکال است این است وقتی حضرت میفرمایند اکبر من أن یوصف به حمل شایع حضرت دارند توصیف میکنند یا نه؟ ظاهرش این است همینی که شما قبول کردید حضرت میخواهند بگویند خلاف حرف خودم نمی خواهم بگویم دقت کن من که میگویم اکبر من أن یوصف حتی خود همین توصف من را هم شامل است یعنی ...

شاگرد : پس این من أن یوصف چیست؟

استاد : چیه بحث معارفیی است دو ساعت باید بنشینیم بحثش کنیم حرفی نیست ولی ما اشکال را بفهمیم یعنی آقای خویی هم اینجوری است شما میگفتید اصلا این روایت را ندیدند

شاگرد : چون رد کرده این معنا را

استاد : نه ، میگویند مغیر یعنی مضیق آخه بعدش توضیح دادند لذا میگویند پیامبر هم لا یوصف چرا ؟ متخذا از همان روایت فتح بن یزید است این ها را دیدند ایشان میگویند لذا شارع که به ما گفته اول نماز بگو الله اکبر ما حق نداریم من أن یوصف را بهش اضافه کنیم یک روایت هم گفته تا بفهمیم آن نگفته حضرت در نماز ما اضافه کنیم. گفتند معنا دارم برایت میکنم آن معنا هم دارم ...

شاگرد : اشکال من این بود که ایشان این معنا را با الله اکبر ...

استاد : کلمه مغیر را من با شما موافقم که مسامحه در تعبیر است یعنی گفتند مغیر ولی واقعا تغییر نیست بعد اینکه خودشان توضیح میدهند تضییق است

شاگرد : بالاخره همین یعنی ایشان یک معنایی از الله اکبر در ذهنش است که این من أن یوصف تغییر آن هست

استاد : نه نه معنایش را میگویند خودشان اخر کار نگاه کنید میگویند الله اکبر مرسل ؛ اکبر از چی؟ از همه چی از همه حیثی

شاگرد : همان من کل شیء

استاد : نه ؛ نه من کل شیء آن را قبلش رد میکنند میگویند من کل شیء خراب است من ان یوصف خراب است پس من کل چی؟ من جمیع جهات متصوره یکی اش من کل شیء است یکی اش من أن یوصف است بقیه چیه؟ بقیه اش چیزی است که خود معصومین میدانند ما چه کار داریم بهش اضافه کنیم حرف ایشان این است بروید دوباره نگاه کنید من نگاه کردم دیدم اینجوری که شما فرمودید ظاهرا نیست ولو در شرح عروه ولی این اشکال به حرفشان بنظر من بود که بابا این مبنای اشکالی که شما گفتید آن وقتی است که شارع به فرموده باشد بگو الله الاکبر که ال و لام انحصار است ولی حالا که نگفتند پس مانعی ندارد.



آن دیگر مشکلی نداریم در آن قسمت صفحه 506 فرمودند که ثم انما ذکرنا ... الرابع یعتبر فی التعارض ان لا یکون احد الدلیلین حاکما علی الدلیل الآخَر پایین صفحه 505 هر کدام اجود التقریرات دارید آن جا فانّ المحکوم یثبت حکما علی تقدیر غیر متعرض لثبوت ذلک التقدیر و نفیه و اما الدلیل الحاکم فهو ناظرٌ اثبات ذلک التقدیر أو نفیه فلا یعقل المعارضة بینهما و هذا ظاهرٌ لا سَطرة فیه یا علیه عرض کنم که و انما الکلام فی ضابط الحکومة الجامعة بین اقسامها من الواقعية و الظاهرية (فنقول) ربما (يتوهم) ان الحكومة عبارة عن كون أحد الدليلين شارحا و مفسراً للآخر بمثل كلمة أعني که مرحوم استاد ایشان که تقریر بحثشان کردند دو جای دیگر هم همین را گفتند میگویند عده ای هستند کی هستند نمیدانم شیخ انصاری حرف شیخ را معنا کردند به معنای اعنی گفتند شیخ میخواهند بگویند یعنی مفسر کلمه اعنی یا اردت و أردت و أشباه ذلك و هذا التوهم إنما نشأ من عبارة العلامة الأنصاري (قده) في المقام حيث عبر بعبارة التفسير فتوهم انه (قده) أراد منه ما هو ظاهره من لزوم كون الدليل الحاكم بلسان التفسير مع انه (قده) صرح بعد ذلك بجريان الحكومة في الأصول العقلائية أيضا مع انه ليس فيها لفظ حتى يتوهم كونها بلسان التفسير أو غيره هذا مع ان الحكومة بهذا المعنى (مضافا) إلى ان الالتزام بها شعر بلا ضرورة آن جلوترهم یک دفعه دیگر هم گفتند شعرٌ بلا ضرورة

شاگرد : یک جای دیگر هم دارند که میگویند غلطٌ محض

استاد : بله ایشان خب فرمودند که مضافا ای ان الالتزام بها شهر بلا ضرورة يكاد يلحق بأنياب الأغوال آن استاد ما یزد می فرمودند نیش غولی نمیدانم حالا هم مرسوم هست در کلمات بگویند. نیش غولی احتمال نیش غولی عربی اش می شود انیاب اغوال. ایشان میگفتند که یعنی دیگر غول دیگر خودش خیالی است غول دیگر چیه که دندان تیزش باشد انیاب آن دندان های تیز غول است دیگر این هم نیش به معنای هما دندان احتمال نیش غولی یعنی انیاب اغوالی ایشان هم اینجا اشاره دارند حالا این در مورد سوم است مورد اول که ایشان خیلی مفصل وارد شدند تقریبا بعدش هم ارجاع میدهند به آن جا بد نیست یک مروری روی عباراتشان بشود من دیدم آن ؛ این را که به تفصیل ندیده بودم مروری همین طور نگاه میکردم آن ها هم که در منتقی بود ریشه اش همه در عبارات همین جا بود یعنی هر کدام به یک عنایتی روی اینها دقت کردند آن ها دسته بندی ها در آمده رد و نقض و ایراد و اینها ؛ و مبدأ همه اینها اگر فقه باشد خیلی بهتر است یعنی یک اصولی باشد که آدم اول مراجعه کند به فقه مواردی را که علما احتمال دادند یا خودش از اطلاعاتی که خودش دارد از فقه می تواند ادعا کند این مواردی که حکومت است ورود است تخصیص است آن وقت تکثیر امثله کردن خیلی ذهن را باز میکند این که آدم بفهمد مطلب چجوری است. علی ای حال ایشان میفرمایند که باید یک مقدمه ای بگوییم که اول معلوم باشد تخصص و ورود و حکومت و تخصیص فرقش چیست؟

شاگرد : این صفحه چند است؟

استاد : صفحه 162 است. اما التخصص فهو عبارة عن خروج اما التخصص فهو عبارة عن خروج شي‏ء عن موضوع دليل بخروج وجداني تكويني كخروج العلم الوجداني بالحكم عن أدلة الأصول و الأمارات علم وجدانی وقتی حکم پیدا کردیم تخصصا از ادله اصول و امارات خارج است چند بار دیگر هم تکرار میکنند میگویند عده ای هم اشتباه کردند مسامحه وواضحه کردند گفتند که ادله قطعیه وارد بر اصول عملیه است این خیلی اشتباه است ادله قطعیه وارد نیست تخصص است همین صفحه 162 سطر آخر ببینید فرمودند که و من هنا يعلم ان في إطلاق الوارد على الأدلة العلمية بالقياس إلى‏ أدلة الأمارات و الأصول مسامحة واضحة

در آن صفحه چند است؟ 454 هم آن جا هم دارند باز همین را میگویند که آیا باز مسامحه واضحه هست یا نیست؟ با آن چیزهایی که ما قبلا صحبتش شده یک کمی خیال میکنید که حالا ایشان نسبت میدهند آن شخص کی بوده نمی دانیم باید برویم دنبالش اما علی ای حال ان هم یک یکسی بوده که اهل قلم بوده اهل درس و کار بوده که مثل مرحوم نائینی کلامش را نقد کنند او چی گفته؟ گفته این ها وارد است چی می فهمیده از ورود که ایشان میگویند این معلوم است تخصص است آن جا فرمودند در صفحه 454 سطر دوم : (فظهر) من جميع ما ذكرناه أن تقدم الأدلة القطعية على الأصول مطلقا بالتخصص تصریح میکنند آن جا که این تخصص است خب حالا خیلی این صاف است که اگر ما یک دلیلی داریم استصحاب ، اماره است حالا یک دلیلی داریم قطعی است نص است و متواتر ؛ متواتر نص. این متواتری که نص است تخصصا از ادله امارات و اصول خارج است یعنی امارات و اصول یک چیزی میگویند آن تخصص است وقتی میگویند صدق العادل یعنی او دیگر تخصصا خارج است ؟ یا نه خیال میکنید نظیر همانی که من از حلقات نقل کردم که گفته بودند وضو وارد بر دلیل تیمم است یعنی وقتی آب داری دیگر تیمم وارد است این هم یک جور ورود بود در حلقات اشاره ای بهش بود یکی از آقایان فرمودند پیدا نکرده بودند یکی دیگر فرمودند پیدا کردم

شاگرد : جلد دوم بود

استاد : بله بود. منظور اگر این جور تلقی ای خب آقای صاحب حلقات هم که بعد از مرحوم نائینی بودند ایشان هنوز دارند اینجوری ورود را معنا میکنند خب اگر اینجوری باشد ان وقت بگوییم که ادله قطعیه نسبت به ادله امارات و اصول قطعا تخصص است تخصص نیست تخصص یعنی دو چیزی در عرض هم هستند یکی از او بیرون است اما امارات و اصول میگویند که این کار را بکن به این مظنون معتبر عمل کن شک داری اینجور عمل کن دلیل قطعی که میآید میگوید تو شک نداری وقتی تو شک نداری یعنی تخصص؟ خیال میکنی تخصص تفاوت دارد سنخش با آن ورودی که ارتکاز ما از آن هست ولی ایشان محکم میگویند اشتباه کردند مسامحه ظاهره که یعنی تخصص است

شاگرد : موضوعات ظاهرا تخصص است نیست؟ یک جایی مثلا من شاید

استاد : سوال من همین جا بود. پی جویی حرف ها کلمه موضوعات گفتید یعنی چی؟ این را خط بکش من هم الان میخواستم خط بکشم ایشان هم فرمودند التخصص هو عبارة عن خروج شیء عن موضوع دلیل ؛ موضوع یعنی چی؟ اینجا موضوع منطقی گرفتند. که شامل حتی متعلق هم میشود میگویند تخصص. تخصص موضوع دلیل. موضوع دلیل یعنی چی؟ یعنی الصلاة واجبة الان صلاة مگر موضوع نیست؟ واجبة محمولش. مثلا بگوییم زید یجب علیه کذا میگوییم زید مبتداست خبر دادیم از او به وسیله یجب پس میشود موضوع این هم یک جور موضوع است یا اکرم العلما علما موضوع است العلما یجب اکرامهم اینجوری اگر میخواهیم بگوییم خب معلوم نیست این کلمه موضوع را بگوییم و همه این ها را هم شامل باشد و بعدا بخواهیم بگوییم تخصص این است اگرشما یک جایی است علم به یک مطلب پیدا کردید تخصصا از ادله استصحاب بیرون است ؟ یا نه تخصص ریخت تصوری ما از آن برای چیست؟ برای متعلق المتعلق است برای تکوینیات است برای موضوع خارجی است تازه آن هم نه شرایط و قیود موضوع خود موضوع این خوب است تخصص به این معنا خوب است اما بیایم موضوع را یک معنای عام بگیریم بعد بگوییم آن ها مسامحه ظاهره کردند الان اگر ما موضوع را نگیریم زیدی که مکلف است موضوع را همان جوری که در حلقات هم بود که حاصل خیلی فکر ها بود میگفتند موضوع نه یعنی خود مکلف یعنی مجموعه شرائطی که حکم را به فعلیت می آورد و لذا اول زوال زیدی که میخواهد نماز ظهر بخواند جزء موضوع است حیات و قدرت و عقل و تکلیف او هم جزء موضوع است

10:55

همان جا فرمودیید یکی دیگر از چیزهایی که جزء موضوع است چیست؟ زوال است. روی این تعریفی که بود شما اضافه فرمویدد که زوال هم جزء موضوع است خیلی خب اگر زوال جزء موضوع است دیگر نمیشود بگویند مکلف ، این موضوع یک معنای دیگری دارد این موضوع یعنی مجموعه اموری که حکم را به فعلیت می آورد تعریفش را هم ارائه دادند اگر این جور موضوع را معنا کنیم بعد چه میگوییم ؟ میگوییم حالا ما یک دلیل قطعی داریم استصحاب و اماره هم یک موضوع دارند موضوع امارات و اصول یک شرایطی دارد اجزایی دارد قیودی دارد وقتی دلیل قطعی آمد تکوینا بعضی از آن جزا و شروط برای اماره و اینها محقق نیمشود نمیگذارد آن ها به فعلیت برسد خب به این معنا میشود ورود چه مانعی دارد که بگوییم تخصص یعنی این فرد او از او خارج است . فردی ندارد که دارد مرحله مرحله طی میشود نگاه کردن یک دلیل به اینکه من طوری هستم که شرایط تحقق موضوع بعدی را از بین میبرم تخصص نیست اسمش که من وضو می آیم موضوع تیمم را از بین می برم بگوییم تخصصا وضو از موضوع تیمم خارج است تخصص است این جا؟ این ریختش ، ریخت تخصص نیست. حالا باید ببینیم کی گفته؟ ایشان سه باز هم...

شاگرد : این که گفته موضوعا منظور همان موضوعات خارجیه بود

استاد : آن چیزی که شما فرمودید؟

شاگرد :در موضوعات خارجیه فرض کنید من یک جایی شک دارم و حالت سابقه داشته

استاد : الان موضوع خارجی که شما میگویید باز همان موضوع خارجی چند قسم است موضوع خارجی یعنی زید مکلف؟ موضوع خارجی است یا نه عالمی که میخواهد متعلق اکرام زید مکلف باشد؟ آن هم موضوع خارجی است.

شاگرد : خب همان عالم؛ عالمی که فرض کنید من یقین داشتم

استاد : پس یعنی متعلق المتعلق فعلا چون این اصطلاحات جدا شده زبان گرفتیم برای حرف زدن

شاگرد : در این جور موارد طبیعتا اگر علمی پیش بیاید ما علم پیدا کنیم که فلانی عالم هست یعنی یک شک داشتیم منتها حالا علم برای ما حاصل میشود خب این معلوم اس که این علم مقدم بر آن هست از باب اینکه تخصص است

استاد : همین جا مثال زده بود خوب مثالی بود الان مولا فرموده اکرم العلماء یک زیدی داریم واقعا عالم یک زیدی داریم واقعا جاهل یک عمرو داریم واقعش یکی هست عالم است یا جاهل فعلا من نمیدانم من میروم دنبالش علم پیدا میکنم عالم است می رویم دنبالش علم پیدا میکنم جاهل است گاهی هم مشکوک است برای من الان در این موارد تخصص کدام این هاست؟ زید عالم است اکرم العلما شاملش است بکر جاهل است اینجا تخصص خیلی قشنگ است بکر جاهل واقعی تخصصا از موضوع اکرم العلما خارج است خب علم هم بهش پیدا کردم تخصصا محقق شد حالا آمدیم آن جایی که من شک دارم این من نمیدانم عالم است یا جاهل چون من شک دارم بگویم که اکرامش بکنم یا نه؟ چه کار کنم؟ مشکوک انه عالم أو جاهل تخصصا خارج است از عالم ؟ تخصیصا خارج است؟ هیچ کدامش نیست؟ کدامش است؟ مثال خوبی زدید برای اینکه عرض من را تبیین کنید وقتی نگاه میکنید مشکوک انه عالم مربوط به حال من می شود ریخت تخصص برای واقعیت علم وجهل اوست جاهل واقعی تخصصا از اکرم العلما خارج است اما اینکه من جهل دارم یا شک دارم که نمیشود تخصصا خارج است هیچ کدام تخصص نیست این جا اینجا من وظیفه خودم را باید ببینم باید ببینم من که نسبت به یک متعلق المتعلق شک دارم میگویم اصل برائت است من نمیدانم عالم است یا نیست. بعد برای من برائت است اینجا میشود بگویند که یکی بر دیگری مثلا مخصص است؟ تخصیص؟ اینجا یک نحو همان مرحله فعلیت پیدا کردن آن چیز واقعی است.

15:25

یک حکمی بود که جاهل اکرامش واجب نیست مباح است یک حکمی بود که عالم واجب است این دو تا حکم بود من که تخصص و تخصیص در واقع این افراد هستند اما من که جهل دارم که او عالم هست یا نیست حالا آمدم علم پیدا کردم که آقای زید جاهل علم پیدا کردم عالم است . به به یک کتابی برداشته از دیگری و اسم خودش را پشتش نوشته و چاپ هم کرده ما هم خبر نداریم که این اصلا خودش بلد نیست این ها را مثل آن گفته بود حالا مقام این حرف ها نیست گفتند میخواستند عده ای بروند جایی برای دیدند یک شخص موجهی بین خودشان ندارند که احترامشان کنند عده ای طلبه ها بودند یا کسی بود حلاجی میکرد گفتند این هیکل خوبی داشت برای اینکه عمامه بزرگی بگذارند سرش به عنوان یک عالم ببرندش که همه مجلس تعارف این طلبه ها بکنند به خاطر هیکل او عمامه او این خب بردندش همین کار را کردند برای اینکه ... وقتی نشستند سر سفره یک نفر مساله پرسید خب الان عالم و مجتهد بین این طلبه ها اوست که با هیکل عالی با عمامه این هم که هیچی بلد نبود گفتم کتاب را به اسم خودش چاپ کرده سفره پهن است یک نفر سوال پرسید که جناب آیت الله این مسئله حکمش چی میشود؟ انی هم که هیچی بلد نبود. فوری دستش را برد سراغ آن بشقابی که داشت یک لقمه بزرگی گرفت گفت فعلا مقام این حرف ها نیست ! حالا این خودش را در برد حالا اگر ما آمدیم و کسی اینجور گرفتارش شدیم کتابی چیزی به اسم خودش چاپ کرده ما علم پیدا کردیم از کتاب او که عالم است علم پیدا شد که این عالم است بعد فهمیدیم که اشتباه کرده بودیم خب ! الان این علم من را شما میگویید چه کاره است اینجا؟ علم خارجی من را. علم خارجی من به اینکه این زید عالم است . یک نحو تحقق موضوع میدهد برای اکرم العلماء بالفعل میشود روی حساب ظاهر؛ حالا آمدم نقطه مقابل این ! زید عالم بود حسابی من در یک شرایطی قطع پیدا کردم جاهل است و اکرامش هم نکردم قطع من به جهل او این اسمش چیه الان؟ قطع دارم که جاهل است این قطع من تخصص درست میکند؟

شاگرد : برای خود شخص درست نمی کند؟
استاد : آن ارتکازی که ما از تخصص داریم این اسمش تخصص ... شما بگویید زید عالم است واقعا مولا هم گفته عالم را اکرام کن من فعلا جهل مرکب قطع پیدا کردم این جاهل است بگویم این تخصصا خارج است برای من فعلا ؛ این واقعیت تخصص اینجا نیست من معذورم. پس خیال میکنید همین که شما فرمودید تخصص یک عنصری است علمی در علوم انسانی مطرح است برای مباحثی که ما در علوم انسانی داریم بنحوی که واقعیتش ناظر به چیست؟ ناظر اولا به موضوعات خارجی است ثانیا به واقعیتشان و آن عنصر تخصص کار ندارد که من چجوری فهمیدم

شاگرد : حاج آقا خود شک و علم چی؟ چون اینجا بحث ما این است که یک طرف خود شک است یک طرف خود علم است این نیست که شک به یک چیز و علمی ؛ میگوید تو شک داری حالا علم پیدا کردی خود این شک و علم در عالم واقع از هم جدا هستند بنابراین همین خود این ظاهرا در ذهن ایشان بوده که مثلا خب وقتی شرط بود یک طرف علم شد طبیعی است که ؟؟؟؟

استاد : ایشان که میگویند مسامحه ظاهرة همین را میگویند دو سه بار تکرار کردند تخصص است میگویند او دارد میگوید شک ؛ خب علم که تخصصا از شک خارج است همین طور است مقصود ایشان که با این محکمی میگویند همین است . حالا عرض من چی بود؟ عرض من این است که شک و اینها درست است اگر یک چیزی داشتیم مثلا که لاتکرم الشاک یکی هم میگفت اکرم العالم ؛ عالم به معنای قاطع در این موردی که میگوید قاطع الان خب این قاطع است و شاک هم تخصصا از او خارج است. این حرفی نیست اما آیا وقتی میگویند تو یک جایی دلیل علمی برایت آمده این دلیل علمی میخواهد دیگر بگوید شما شاک نیستی پس حکم شک را نداری پس شمای عالم تخصصا از خود تو که شاک بودی این حکم را داشتی خارج هستی؟ این نیست. این برای یک نفر است دلیل علمی می آید میگوید تو حالا وظیفه ات این است دیگر برای تو وظیفه شاک نیست بگوییم پس تخصصا من تخصصا خارج هستم چرا؟ چون عالم هستم. تخصص نیست اینجا ؛ اینجا برای یک نفر مراحل فعلیت دارد طی میشود مثل همان وضو و تیمم که عرض کردم خیال میکنی با آن نحو ارتکازی که از تخصص است این فرمایش ایشان جور در ... باز هم بیشتر فکرش میکنیم. چون چند تا چیز دیگر هم میخواهم عرض بکنم در فرمایش به همین اندازه شما نگاه بکنید ممکن است که همین بی ارزد حرف ایشان مطرح شده باشد همان عرض من برای مطرح کردنش ممکن هم هست که نه، واقعا تخصص این مسامحه ای که به آن شخص نسبت می دهند آن شخص مسامحه نکرده باشد آن نحو ارتکازی که از تخصص داشته کما اینکه ذهن من الان اینجوری است ؛ من وقتی مراجعه میکنم میبینم که این را به نحو تخصص با ذهن من جور نیست همانی که ایشان فرمودند موضوعات و خروج تکوینی یک موضوع از یک موضوع دیگر میشود تخصص اما اینکه برای یک فرد حالات او یک موضوعی را برای او بالفعل میکند و سبب میشود فعلیت این موضوع که موضوع دیگر رفع بشود ، رفع یک موضوع دیگر این تخصص نیست بگوییم خروج اوست از او ، یک نحو خروجی است که از باب تشبیه داریم میگوییم کانه دو چیز است حالا باز هم دنبال فرمایششان چیزهای دیگر ... فرمودند که این خب تخصص و اما التخصیص فهو عبارة عن اخراج بعض افراد الموضوع عن الحکم من دون تصرفٍ لا فی عقد الوضع و لا فی عقد الحمل من دون تصرف این تصرف را قوام حکومت ایشان میدانند عجیب بود که من یک جایی برخورد کردم دیدم برای ورود هم فرمودند تصرف میخواهد . یعنی یک اشتراکی که برای ورود و حکومت گفته بودند این بود که هر دو تصرفی کردند. دیدید عبارتشان را؟ نمیدانم کجا بود. یکی از اینها بود که هر دو مشترک هستند در این که هر دو تصرف هستند. خب این باز خیلی تصورش سخت است که ما بگوییم دلیل وارد دارد یک نحو تصرف میکند چجور تصرف؟ تصرف میکند در دلیل مورود. خیال میکنید رفع موضوع در دلیل وارد نحوش ، نحو تصرف نیست به حکومت جور است ولی ایشان فرموده بودند. حالا من دون صرف لا فی عقد الوضع و لا فی عقد الحمل خب هیچ جور تصرفی ندارد که خودشان حکومت را دو جور میدانند حکومت متصرف در عقد الوضع و عقد الحمل کما اذا ورد اکرم العلماء یک. این که این دلیل مخصص ،عام و قام الدلیل علی عدم وجوب اکرام زیدٍ العالم ؛ زید با اینکه میدانیم عالم است دلیل میگوید اکرامش نکن این میشود تخصیص. فانه یوجب خروج زید عن کم وجوب اکرام من دون تصرف خب حالا یک حرف هایی بود که آیا تخصیص و تقیید و اینها فرقی دارد ؟ ندارد؟ این زید بوصفه خارج شده یا بشخصه این حرف ها برای جای دیگر بود اینجا ربطی فعلا به بحث ما خیلی ندارد خب یوجب خروج الزید عن حکم وجوب الاکرام من دون تصرف لا فی موضوع اکرم العلماء چجور تصرف کنیم؟ بنفی العالمیة عن زید العالم با اینکه میدانیم زید عالم است میگویید زیدٌ لیس بعالم او عالم نیست لیاقت عالمیت را ندارند و لا فی عقد الحمل باعطاء خصوصیة للوجوب غیر متحقق فی اکرام زید ؛ آن وجوب اکرمی که من مولا منظورم است یک وجوبِ متلون و متصوغ به صبغه خاصی است به لون خاصی است به چی هست آن؟ صفحه بعد مثالش می زنند برسم ان جا طول میکشد عبارت صفحه بعد را الان میخوانم آن جا فرمودند که کلمه تلون هم بکار می برند عبارتشان این است : و لا بلسان انه يجب الوضوء على المتضرر مثلا حتى يرجع إلى التخصيص بل بلسان ان الأحكام الثابتة في الشريعة ليست بضررية و لا حرجية و لازم ذلك هو تلون الأحكام الثابتة بلون مخصوص و يترتب عليه ارتفاعها عن موارد الحرج و الضرر قهرا ایشان میفرمایند وجوب الوانی دارد وجوب خشک محکم بمیری هم واجب است ؛ نه ، وجوبی که متلون است به لونی که حرجی نیست من واجب کردم اما نحو ایجابی که حرجی نباشد ضرری نباشد این را فرمودند بعد میگویند این تصرف در عقد الحمل است یعنی دقیقا دارد وجوب را رنگ کاری میکند معلوم میشود منظورشان از عقد الحمل یعنی صرفا خود حکم چند بار هم تصریح میکنند عقد الحمل ؛ پس عقد الوضع میشود شامل متعلق حکم و متعلق المتعلق و موضوع خود مکلف هم همین میشود

25:45

خب پس این چنین تصرفی را انجام نداده درلون وجوب اکرام این برای تخصیص و اما الورود که حالا اینجا اول فرمایش شما یک چیزی بود گفتم صبر کنیم اینجا الان می رسد و اما الورود فهو عبارة عن الخروج الوجدانی ایضا لکن بالتعبد. ورود این است که وارد موضوعش وجدانا از دلیل مورود جداست لکن بالتعبد با تعبد خارج میشود مثل تخصص نیست بمعنی أن یکون نفس التعبد مع قطع النّظر عن ثبوت ما يتعبد به بحكم الشارع یعنی تعبد یک محتوا دارد مثل اینکه زراره می آید میگوید نماز جمعه واجب است بخوان یکی هم گوش به حرف او دادن وقبول حرف او و تعبد به اینکه من باید به حرف او گوش بدهم و نماز جمعه را واجب بدانم میگویند اصل خود تعبد است که ورود درست میکند محتوای خود متعبدٌ به ، نه. آن برای حکومت مع قطع النظر عن ثبوت ما یتعبد به بحکم الشارع خب اگر نفس تعبد که آمد تمام شد کار موضوع مورود رفت میشود وارد اما اگر نه نفس تعبد که آمد هنوز کاری نشده باید محتوای تعبد هم بیاید وقتی محتوای تعبد برای ما قائم شد محتوای تعبد موضوع آن یکی را می برد اینجا میشود حکومت این فرمایش ایشان ؛

شاگرد : حکومت به ضمیمه ورود باهم باید بشود؟

استاد : نه ؛ یک وقتی است که تعبد که آمد کافی نیست نمی برد موضوع را ؛ محتوای تعبد موضوع را می برد این میشود حکومت . یک وقت است نه همان اولی که تعبد امد موضوع رفت بدون اینکه کاری به محتوا مع قطع النظر عن ثبوت ما ... این میشود ورود حالا چند تا مثال هم می زنند حالا من در این ها سوال دارم ایشان هم مطرح کردند حالا میرسیم خب ! مع قطع النظر عن ثبوت ما یتعبد به بحکم الشارع موجبا لخروج مورده عن الموضوع و هذا كورود الأدلة التعبدية على الأصول العقلية امارات و استصحاب و اینها بر اصول عقلیه وارد هستند مرحوم نائینی درست همان مرام شیخ را زنده کردند با اینکه صاحب کفایه حرف های شیخ را غلطاندن و اشکال کردند و چیزهای دیگر انتخاب کردند ایشان دوباره برگشتند و همان ها را دوباره زنده کردند همان طور شاگردان هم صاحب خود تقریرات ایشان ، ایشان هم همین جور در ... نمیدانم در کدامشان بود؟ در مصباح الاصول بود که ایشان هم همین جور ورود کردند خب ! هذا کورود الادلة التعبدیة علی الاصول العقلیة التي أخذ في موضوعها اصول عقلیه چی؟ قبح عقاب بلا بیان؛ ما تا متعبد شدیم به اینکه باید احتیاط کنیم تمام شد! همین که متعبد شدیم که باید احتیاط کنیم تمام است. بیان آمد. بگوییم احتیاط من نمیدانم چیه؟ میگوید بس است همین که فهمیدی باید احتیاط کنی دیگر نمیتوانی بلا بیان. بیان برایت آمد. همین که فهمیدی باید به روایات وسائل به امارات عمل کنی بیان آمد تمام شد. دیگر رفت دنبال کارش این منظور ایشان است التی اخذ فی موضوعها عدم البيان أو عدم المؤمن أو تحير المكلف من حيث العمل كأصالة البراءة أو الاحتياط أو التخيير فإن نفس وجود التعبد الشرعي كاف في البيان و المؤمنية و رفع التحير عن المكلف فهو ( ورود ) و ان شارك التخصص في ارتفاع الموضوع في موردهما یعنی هم وارد مورود ارتفاع موضوع دارد نسبت به وارد هم متخصص ارتفاع موضوع دارد نسبت به آن مورد تخصص وجدانا إلا انه يفارقه في ان ارتفاع في مورد الأول ( التخصص ) تكويني خارجي و في الثاني تشريعي تعبدي

و من هنا يعلم که این را بحثش کردیم ان في إطلاق الوارد على الأدلة العلمية بالقياس إلى‏ أدلة الأمارات و الأصول مسامحة واضحة

30:12

حالا منظور یک کلمه سوال مطرح کنیم ایشان فرمودند ورود چیست؟ و هذا كورود الأدلة التعبدية على الأصول العقلية ؛ ادلة التعبدیة یعنی ادله حجیت این ها ؟ یا خود اینها؟ ما یک تعبد داریم به روایت که روایت را اخذ به آن میکنیم یکی هم دلیل داریم که میگوید به این دلیل اخذ کنیم یکی هم محتوای خود این روایت است حالا منظورشان کدام بود؟ ادله تعبدیه یعنی صدّق العادل؟ یا نه روایت زراره همین خود بیان است ؟ کدام منظور ایشان است؟

شاگرد : صدّق العادل که بیان نیست . اگر عادلی آمد گفت چیزی گفت تصدیق کن تا نیاید بگوید ما هنوز عدم البیان داریم.

استاد : خب پس صدّق العادل بیان نیست؟

شاگرد : ما را از تحیر بیرون نمیکند

استاد : خب پس زاره باید یک حرفی بزند برای ما ؛ زراره که حرف زد الان چیش ورود هست اینجا؟ بر اصل عقلی بر قبح عقاب بلا بیان ؛

شاگرد :صدق العادل اگربیان ندانستیم ...

استاد : یعنی بدون اینکه به حرفش گوش بدهیم مطلبی را بشنویم راجع مثلا نماز جمعه

شاگرد : نه ، همین صرف گفتنش نه محتوایش؛ صرف گفتنش موضوع هم دلیل عقل که بیان نبود دیگر بیان آمد حالا بیان اگر آن جا قبح عقاب بلا بیان محتوای بیان منظور است اینجا هم محتواست. اگر آن صرف بیان منظور است اینجا هم بیان می برد آن را . هر جا آن جا اخذ کردیم اینجا هم همان جور.

استاد : خب شما میگویید الان وقتی آمد حرف زد ولو هنوز گوش هم نداده خلاصه میگویید بیان آمد ؛ عقل که نمی گوید بیان آمد چی به من گفت بیان آمد؟ صدق العادل می گوید. عقل ک میگفت این ظنی است مشکوک است قطع نیست که و الا دلیل اعتبار این را بیانش کرده ؛ پس صدق العادل قبلا به من گفته بود که صدق العادل الان که ززراره که برای من صحبت میکند فرمایش او میشود مصداق آن صدق العادل پس صدق العادل دارد میگوید انت ذو بیان؛ درست است یا اشکال دارید در این ؟ خب صدق العادل بیان نبود وقتی زراره کلام را آورد حالا صدق میگوید انت ذو بیان

شاگرد : بالاخره کلام زراره بیان شد به اتکای ان صدق العادل

استاد : خب حالا ما میخواهیم وارد را پیدا کنیم. صدق العادل وارد است بر اصل عقلی است یا خود بیان زراره؟ ما جایش را پیدا کنیم کام است خلاصه؟

شاگرد : بیان زراره

استاد : بیان زراره وارد است؟ خب بیان زراره بیان چجوری است؟ بیان ظنی است که خودش که واقعیتش بیان نیست ؛ بیان بودنش به صدق العادل است . پس دلیل گفته انت ذو بیان من به تو میگویم که الان بیان داری یا نه عقل میگوید الان بیان داری؟ اگر صدق العادل نبود حجیت نبود عقل میگفت؟ نمیگفت که. پس صدق العادل دارد به من میگوید انت ذو بیان . خب با حکومت چه فرقی میکند؟ من که بیان ندارم. بیان یعنی واقع برای من روشن بشود. دلیل تعبدی دارد میگوید فرض بگیر ذو بیان هستی چطور أنت قاطع؟ میگوید انت ذو بیان. پس نفس دلیل حجیت اماره دارد حکومت درست میکند. دارد میگوید تو بیان نداری چون زراره امده گفته لولا من ، تو ذو بیان نبودی اما من می آیم میگویم ادعاءً با اینکه خودت نمیدانی نشنیدی أنت ذو بیان ؛ این حکومت است یا ورود؟ جفتش است؟ اگر پس اول باشد ، اول حکومت است. یعنی حکومت است اگر ورودی هم باشد ، ورودی است متفرع بر حکومت ؛ اول این دلیل میگوید أنت ذو بیان خب بعدا که من ذو بیان هستم دیگر اصل رفت ؛ خب حالا انت ذو بیان ، بیان را درست کردند بیان تکوینی روایت زراره را من درست کردم؛ حرفی نیست اما وقتی میگوییم وارد و مورود ما وارد و مورود را بین ادله می بنیم؟ یا بین خود مصداق اینها؟ روایت زراره مصداق صدق العادل است ؛ میخواهد در آن اجرا بشود. نمیشود بگویند روایت زراره وارد است بر اصل برائت است. انی که دارد اصل عقلی را کنار می زند صدق العادل است روایت زراره فی حد نفسه کاری نمی کرد که ؛

شاگرد : اگر اینجور بود که اصلا باید اصل برائت عقلی را می گذاشتیم کنار در صدق العادل هست در حالی که آن جا هم بعضی موارد مصداق دارد اصل برای ؟؟؟ مصادیقش را باید در نظر بگیریم. اگر ما میگوییم که این صدق العادل وارد بر اصل برائت عقلیه است صدق العادل که هست وجدانا پس باید ا؟؟؟؟ آن هم بعضی جاها مورد دارد کجا مورد دارد؟ جایی که بیان نرسیده دست ما

35:34

استاد : پس هر دو کلی هستند.

شاگرد : پس صدق العادل وارد نیست بر برائت عقلیه

استاد : صدق العادل در موردی که آمده نه آن موردی که ،نه. ورود یعین چی؟ وارد یعنی اصلا کلا مورود را از صحنه روزگار محو میکند؟ هیچ این را نمیگویدو وارد میگوید در این موردی که من دارم حرفش را میزنم مورود دیگر رفت کنار . خب صدق العادل هم میگوید فی مورد اخبار العادل انت ذو بیان این دیگر نمیتوانی بگویی بلابیان. نه انت ذو بیان ؛ این حکومت است یا ورود؟ این ورود نیست که . دارد میگوید انت ذو بیان. خب وقتی این حکومت محقق شد بعدا وقتی مصداق این آمد زراره فرمایش فرمود دیگر من بیان دارم اصل عقلی نیست این که ثمره آن حکومت است همه موارد آن حکومت همین است شما در حکومتی هم که خود مرحوم شیخ و ایشان بعدابرای امارات میگویند در آن امارات چه میگویند؟ حکومت را برای امارات چطور بیان کردند؟ فرمودند که آخر کار که توضیح همین ها را میدهند فقد ظهر من جمیع ما ذکرناه أنّ تقدم الامارات علی الاصول لیس من جهة ورودها علیها و لا من جهة تخصیص ادلة الاصول بها بل منجهة الحکومة الموجبة لارتفاع موضوعها بثبوت ما اخذ الشک فیه؛ میگویند دلیل اماره می آید نسبت به اصل شرعی حاکم است. آن حکومت آن جا را چطور توضیح میدهند؟ میگویند دلیل اماره چه میگوید؟ میگوید صدق العادل؛ حالا رفتیم سراغ صدق العادل. صدق العادل چه کار میکند؟ میگوید عادل را تصدیق بکن. اصل شرعی چی میگفت؟ میفرمود و وقتی شاک هستی فلان کار را انجام بده ؛ برائت یا استصحاب. خب اصل شرعی میگوید شاک. وقتی روایت زراره آمد یا صدق العادل آمد شک را که از من نبرد. من باز شک دارم . تعبدا میگوید گوش به حرف زراره بده انت لیس بشاک انت ذو الطریق الی الواقع همین بیاناتی که خودشان داشتند خب چی میگوید ذو الطریق الی الواقع ؟ محض خود مصداق؟ مصداق صدق العادل یعنی خود روایت زارره به من میگوید اانت لیس بشاک؟ بله؟ خود روایت حاکم است بر اصل شرعی؟ نه ؛ دلیلش است که میگفتید حاکم است. خودروایت زراره که نمیگفتید حاکم است بر چی؟ خود روایت حاکم است بر دلیل . حجیت روایت زراره حکومت دارد بر دلیل اصل میگوید که حالا که گوش به حرف دادی انت لست بشاک خب اگر صحبت دلیل است هر جا صحبت دلیل بکنید اگر صحبت مصداق است هر جا صحبت مصداق بکنید نمیشود وقتی می آییم در اصل عقلی برویم سراغ خود اصل التعبد بع معنای مصداق وقتی میرویم در حکومت آن اصول شرعیه برویم سراغ دلیل

شاگرد : اصلا کلا آن صدق العادل دارد میگوید انت ذو بیان یعنی چنین چیزی میگوید ؟ یا نه او دارد یک راهی میدهد که ما نتیجه گیری میکینم

استاد : آن بله آن حرف دیگری است که گذاشتم برای بعدش؛ عقد الحمل؛ آن حرفی نیست که چه بسا محتوای آن ها نمی خواهد بگوید ذو بیان یا این ها آن یکی چیزی میگوید. ... و لذا من عرض کردم ورود میشود حتی نسبت به اصول شرعیه هم ورود است این ها را من جلوتر عرض کردم آن بیان شما هم ورود میشود ولی هم آخوند هم مرحوم نائینی هم شیخ همه در این اصول عقلیه به اینکه ورود است قبول دارند . سوال من سر این است که به آن نحوی که خودتان تمییز می گذارید اینجا را همه میگویید ورود آن جا را میگویید حکومت خب آن بیانی که خودتان آن جا برای حکومت دارید اینجا هم اگر موشکافی کنید و خود دلیل را در نظر بگیرید چی میشود؟ میشود باز حکومت. نمیخواهم بگویم ورود نیست . منظور من این است که چطور شد اینجا خود مصداق را میگویید؛ میگویید نفس التعبد منظورتان از نفس التعبد مصداق است نه تبعد به حجیت اماره. منظورتان خود روایت است خب اگر خود روایت است همین را میزان قرار بدهید در اصول شرعیه؛ در اصول شرعیه خود روایت که نمیگوید أنت لست بشاک که بگویید حاکم است دلیلش دراد میگوید.

شاگرد : اینجا یک فرقی که دارد این است که این بیان یعنی آن خود آن مصداق هم که در نظر بگیریم بیان تکوینی هست که با پشتوانه آن صدق العادل آن بیان تکوینی هست بیان که هست

40:27

استاد : خیلی حرف خوبی است عینا ما هم همین را عرض میکنیم برای اینکه تقریر ورود میکردم ان جا هم روایت زراره با پشتوانه صدق رافع شک است تکوینا ؛ دیگر شک ندارم ؛ نه هنوز شک داری!

شاگرد : ؟؟؟ نیست حاج آقا شک باقی می ماند ؟؟؟؟؟ واقعا طرف شک دارد اگر شک ندارد یقین پیدا میکند؟ نه.

شاگرد 2 : ؟؟؟ وظیفه ، بله؟؟؟

شاگرد : ؟؟؟ پیدا نمیکند حاج آقا

استاد : اگر شک ، شک منطقی است ، بروید پیدایش کنید اگر منظور از شک تحیر است که اصل عملی کار با او دارد داریم یا نداریم ؟ اسم تحیر را هم میبرند. خب اگر ... میگیوند اصلا . معلو است اینجا هم شک ...

شاگرد : تحیر به عمل یا تحیر نسبت به واقع؟ باز اینجا اگر تحیر نسبت به واقع بگیریم که تا آخر تحیر هست.

استاد : عمل کننده تحیرش هم در واقع فرعی است مبادی تحیر در عمل است ولی آنی که کار دارد باهاش تحیر عملی است آن میخواهد کارش سر برود

شاگرد : موجبا للوقف ؛ وقفه ایشان گفته؟
استاد : بله وجوب للوقفة . واقعا وجوب للوقفة وقتی روایت زراره را با پشتوانه صدق میگذاریم این موجب با خود تعبد وقفه هنوز هست؟ یا نه اگر وقفه بکنی می زنم این ها نیست ! دارم متبعدت میکنم تعبد نکن چرا ایستادی؟ این حرف ها نیست. دارم میبینم با پشتوانه صدق خود روایت زراره با پشتوانه صدق تحیر رفت وقفه رفت تکوینا رفت ؛ هیچ تفاوتی ندارد و لذا اگر این ها صاف بشود آن طرف هم دلیل وارد بر اصل شرعی هم هست به وضوح.

شاگرد : پس نتیجه این میشود که بنابر این اشکال اگر این جا را بیان تکوینی بگیریم اینجا هم میشود ؟؟؟

استاد : احسنت رفع تحیر تکوینی هر دو یش میشود ورود همانی که من اول تا حالا دارم عرض میکنم این چند روز هم عرض کردم من خیالم میرسد واضح است که ورود است همان اولی هم که حرف صاحب کفایه را عرض کردم گفتم مدعای ایشان خیلی خوب است فقط چیزی که هست استدلال های ایشان بود که تخصص است و دور است و محال است و اینهایی که اصلا نیاز نبود واقعیت ورود نیاز ندارد ما برای ورودی که اینقدر خودش تکوینش واضح است استدلال بیاوریم به استحاله دور و تخصص و رفع ؛ رفع تخصیص و از این حرف ها ؛ بله واقعتیش ورود است عرض من این چند روز هم بوده ولی خب این حرف خلاف فرمایش شیخ است خلاف سبک استدلال صاحب کفایه هم هست چون استدلال ایشان .... و خلاف فرمایش ایشان است شاگرد ایشان است و همه اینها و خیلی ها حکومت میگیرند الانی ها هم خیلی حکومت میگیرند که این خلاف حرف آن هاست حالا اگر میخواهید تصدیقی که من عرض کردم دیروز از باب طلبگی است خواستید تصدیقی اش حرف همان ها را ببنید ببنیدی از لابلای فرمایشات آن ها چیزی بر رد این چیزی که من آوردم پیدا میکنید؟ که جواب باشد و بگویید نه واقعا فرق دارد اینکه اتفاق کردندن این بزرگوارها در این مرحله اش که این ورود است اما اینجایش که خلاف کردند این درست است

شاگرد : ؟؟؟ شک به آن ها خودشان یک معنای خاصی بکنند که نمیشود بهشان ایراد گرفت؛ یعنی شک را بیایند بگویند تحیر فی الحکم حالا من کاری نداریم با تعبیرهایی که می آورند می سازد یا نه اگر یکی بلند شود بگوید شک یعنی تحیر فی الحکم اینجا تحیر فی الحکم باقی است

استاد : نمیخواهیم برویم در پستو و در را ببنیدیم و اسمش را بگذاریم کلاس و اصلا خودمان را برانی کنیم از واقعیت خارج؛ ما میخواهیم بگوییم اگر دلیل شرعی است ناظراست به متفاهم عرفی ؛ اگر شک در دلیل استصحاب و برائت آمده این شک یعنی آن احتمال حساب احتمالاتی که در واقع پیدا میشود برای او؟ یا شک یعنی همینی که همه علما فهمیدند خودشان؟ یعنی گیر است کارمان. کار گیر است. همان وقفه تحیر شک هم به این معنا کار گیر است. خب حالا صدق العادل به اضافه مصداقش که روایت زراره هست کار گیر است؟ نه ، محتوای این که خود روایت هست میگوید تو باید بروی جلو من به تو اجازه نمیدهم یا نه کار گیر نیست اصلا تکوینا ؟

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین





و الفرق بين ذلك و بين القسم الأول بعد اشتراكهما في انهما يوجبان ارتفاع دليل المحكوم واقعا ان الدليل الحاكم ي القسم الأول كان بالتصرف في الموضوع و موجبا لرفعه بخلافه في هذا القسم فإنه يوجب التصرف في المحمول و رفعه من دون التصرف في عقد الوضع و أخرى تكون الحكومة ظاهرية و هذا انما يتحقق في موارد الأحكام الظاهرية كحكومة الأمارات على الأصول الشرعية



شاگرد : خلاصه الان تعبیر مثل مرحوم شیخ در رسائل سه جور عبارت دارد در اول برائت گاهی وقت ها میگوید دلیل اماره مقدم است بر دلیل اصل گاهی وقت ها میگوید اماره مقدم است بر اصل یک تعبیر دیگر دارد که دلیل اماره مقدم است بر اصل دیگر آن جا دلیل نمی گوید سه جور عبارت است حالا آن جا میشد بگوییم یکی عبارت اصلی اش همان دلیل ها هست مجازا به خود ان مصداق میگویند مثلا ...

استاد : یکی دو جا دیدم مرحوم شیخ خودشان وقتی مثال را میخواهند بازش بکنن به مصداق مثال می زنند میگویند روایت مثلا اماره یا روایت کذا دال بر نجاست است دلیل را اسم نمی برند ان جا نمیدانم ...

شاگرد : ضمن اینکه اگر روی مصداق رفتیم به مصداق بما هو مصداق نگاه بکنیم حکومت و ورود اینجا دیگر جا ندارد اگر رفتیم سراغ دلیل آنجا باید بگوییم وارد است اگر به دلیل نگاه بکنیم همه جا وارد است چه دلیل اماره وارد است بر اصل عملی میخواهد اصل ، اصل شرعی باشد یا عقلی باشد اگر به مصداق نگاه بکنیم صاف نشد که این جا ....

استاد : به مصداقی که به پشتوانه دلیل حجت شده اگر اینجوری به مصداق نگاه کنیم چه میشود؟

شاگرد : خب به پشتوانه دلیل حجت شده باز باید ببینیم لسان چیست؟ اگر اینجوری گفت میگه این را بردار بهش عمل بکن ما هر دو را نگاه میکنیم دلیل اماره میگوید این خبر را بهش ... این بیانی برای حکومت نیست ورود است

استاد : این خوب است من موافق با این هستم اول تا حالا هم عرض کردم واقعیت مطلب این است در این دلیل هایی که اینها می فرمایند شارع دارد میفرماید این کار را بکن من هم گوش به حرف شارع میدهم آن موضوع خودش نیست دیگر کاری نداریم به آن یکی ؛ این میشود ورود واقعی که عرض هم کردم به همه موارد هم هست

شاگرد : میگویند مثالی پیدا کردم که طبق کدام قاعده پیاده میشود در آن ؛ در بحث رکعت سوم و چهارم که آیا تسبیح خوب است بخوانی یا حمد همه فقها میگویند مخیری بین تسبیح و حمد ولی اختلاف این است که حمد مقدم است افضل است یا تسبیح که مشهور متاخرین میگویند تسبیح. بعد حالا آن روایتی که احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی در احتجاج نقل کرده از عبد الله بن جعفر حمیری که میگوید روایات زیاد هستند در این مسئله تسبیح و حمد و اصحاب هم مختلف هستند بعضی ها میگویند او افضل است بعضی ها هم او افضل است شما چه میفرمایید که نستعمله امام علیه السلام جواب میدهند که قد نسخت أمّ الکتاب فی الرکعتین الاخیرین التسبیحة حالا این روایت ناظر به آن روایات دیگر است که دقیقا میگویند روایات هم زیاد است بعد این امام متاخر هم که حضرت بقیه الله اعظم هستند خب طبق قواعد تعارض میخواهیم بگوییم خب این خذ بأحدث خب حکومت ورود این را چه کارش میکنند؟ در حالی یعنی ظاهر این حدیث این است که اصلا این حکم جدیدی است که دیگر تعیین است اصلا ؛ این مثلا از باب حکومت نمیشود بگوییم؟ نگفتند حکومت ورود چه کارش میکنیم از نظر فنی اصولی چه قاعده ای اینجا پیاده میشود؟

استاد : قد نسخت امّ الکتاب التسبیحة همین ؟

شاگرد : بله ؛ ادامه اش هست و الذی نسخه قول العالم علیه السلام کل صلاة لا قرائة فیها فهی خداجٌ الا للمریض و العلیل و الذی یکثر علیه السهو فی الصلاة فیبطل علیه این عین حدیث تا آخر تمام شد. حالا این چجوری است؟ اولش ذیل حدیث که امام میگوید والذی نسخه قول العالم خب لا صلاة کل صلاة لیس فیه قرائة خب رکعت اول و دوم قرائت خواندند یعنی این استدلال امام به قول العالم خب حالا مراد از عالم فرض کنید امام کاظم علیه السلام باشد چه کار میکنیم از نظر فنی ؟

استاد : چون سنی ها تسبیحه را در رکعت سوم و چهارم قبول ندارند آن ها حمدی هستند با این خصوصیات مظنه تقیه و عدم تعریض شیعه برای شناخته شدن در آن هست لئلا یعرف فیوخذ برقابهم الان هم در مدینه در مکه یک شیعه سبحان الله و الحمدلله بخواند میگویند چی دارد میخواند آن ها حمد میخوانند دیگر

5:15

شاگرد : بعضی هایشان هم میگویند که هیچی نخوان این یک قولی هست که حنبلی ها میگویند هیچی نخوان.

استاد : در ذکر الله مطلق هم باشد یک وجهی که نه تسبیح است ...

شاگر د : فرض کنیم تقیه باشد مثلا بنا را میگذاریم ظاهرش هم تقیه چون روایتی هست دلالت میکند بر تعیین مثلا تسبیح در رکعتین اخیرتین آن وقت تقیه هم باشد امام اینجوری فرموده نسخ کرده ولو تقیه است

استاد : وقتی خود روایت بیان تقیه است ما میدانیم حکم واقعی تخییر است این روایت به خاطر شرایطی که شیعه در تقیه ...

شاگرد : تقیه بوده چون این روایت ناظر است که آن راوی میگوید که اصل تقیه مسلم است حکم واقعی میدانیم که تا قبل از این روایت تخییر بوده حالا این روایت نسخ شده یعنی ام الکتاب نسخ کرده

استاد : البته اولی که خواندید من در ذهنم آمد که آیا نسخ یعنی همان نسخ اصطلاحی؟
شاگرد : ظاهرش این است ؟؟؟؟ مگر ما قرینه ای داشته باشیم از خلاف ظاهر ؟؟؟ نسخ مجازی ؟؟
استاد : میدانید از کجا ذهن من رفت سراغ اینکه این قرینه ای داریم که این ظاهرش این نیست ؛ اگر گفتید از کجا؟

شاگرد : خود ام الکتاب ناسخ نمیشود

استاد : احسنت احسنت این قرینه خوبی است دال بر اینکه رادع ذهن است که از نسخ آن را بفهمیم ام الکتاب یعنی افضلیتش ؛ ام الکتاب آن قدر افضل است که نسخت یعنی قلبت ؟؟؟ قلبت التسبیح

شاگرد : نسخت در لغت یعنی ازالت

استاد : بله یعنی ازالت الفضیلة للتسبیحة خودش

شاگرد : یعنی تا نسخ نوبت به او نمیرسد

استاد : بله

شاگرد : بحث سر این است یعنی این حدیث میگوید که این بعدا نسخت یعنی قبلا اینجور نبوده و الذین نسخه قول الاعادة آن قرینه تعارض میکند با قرینه ای که در ذیل حدیث است

استاد : خب قول العالم لا صلاة الا بفاتحة الکتاب که حدیث نبوی هم هست اینجوری که یادم می آید کل صلاة ...

خب تازه قول العالم کل صلاة رکعت اول و دوم که خوانده اینجا حضرت حمل کردند قول العالم را بر هر رکعتی جدا جدا چرا؟ چون هر رکعتی فضیلت بالا برای خودش دارد در هر رکعتی حمد باید باشد آن فضیلت را ندارد حالا در عین حال باید خود حرف های دیگران نمیدانیم مشهوری که این را میگویند چطوری حمل کردند صحبتی نیست؟

شاگرد : همینی که گفتدن افضلیتش را متاخرین کارشان راحت ؟؟؟

استاد : سند را قبول ندارند؟

شاگرد : حالا دیگر تساهل ؟؟؟
استاد : آهان خود حمیری قرب الاسناد دارند؟

شاگرد : نه در احتجاج

استاد : فقط در احتجاج است ؛ احتجاج هم که مطلقا ...

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : که مثلا با اینکه مرسل است حجت است احتجاج مرسل است دیگر سند نمی آورد ایشان فقط در ... پارسال اینجا بحث بود در تفسیر الامام چرا! اول احتجاج گفتند من تفسیر الامام سند دارم هر کجا از تفسیر الامام نقل کردم احتجاج میشود مسند اما جاهای دیگر مرسل است حالا طبق ضوابط مرسل دیگر حرف دیگری است اما کدام میشود یا نه ؟ این فعلا نسخت و اینها اول باید استظهار بشود که آیا تصرف در حکم هست یا یک بیانی است برای تبیین افضلیت ! اگر آن جور باشد که اصلا از بحث ما خارج است نه حکومت است نه ورود است تبیین افضلیت است اگر نه نسخت از مجموع قرائن همان را فهمیدیم که یک نحو در حکم دستکاری میشود و از آن می رود آن هم باز از بحث ما خارج میشود که اگر نسخت چرا که نسخ نه تخصیص است نه تقیید است نه حکومت است نه ورود است نسخ یک واژه جدیدی است اصولیین هم برایش دو سه جا باب باز کردند صحبت میکنند.

10:05

راجع به نسخ یکی دیگر در عام و خاص صحبت میکنند یکی در بحث کتاب صحبت میکنند یکی هم در تنبیهات استصحاب تا آن جایی که من یادم است حالا چه بسا شما در ذهنتان بیشتر هم باشد در این سه جا اگر مراجعه کنید در استصحاب و در عام و خاص و در بحث کتاب ؛

شاگرد : ظواهر کتاب

استاد : ظواهر کتاب ؟ نه خود نسخ به عنوان ؛ آهان شاید حجیت ظواهر که مثلا چون نسخ داریم

شاگرد : ؟؟؟

استاد : بله ؛ شاید در قوانین

شاگرد : قطع و ظن چیز هم داشت

استاد : قطع و ظن راجع به نسخ صحبت کردند؟

شاگرد : فکر میکنم یک جایی داشت که حالا ؟؟؟
استاد : قطع رسائل ؟

شاگرد : فکر کنم اواخرش بحث حجت ؟؟؟

استاد : چیزی نبود دو سه تا تنبیه بود در قطع تا مبحث خنثی ختم میشد

شاگرد : نه نه ظن را عرض میکنم

استاد :آهان در ظن بله ؛ قطع و ظن ؛ ظنش منظورشان بود

شاگرد : ظهور کتابی ؟؟؟
استاد : ظهور کتاب سه جا هست تنبیهات استصحاب هم هست

بسم الله الرحمن الرحیم

حالا این ...

شاگرد : مرحوم نائینی فرمودند که حالا فرقی که ایشان گذاشتند بین ورود و حکومت فرمودند اگر نفس تعبد باعث بشود رفع موضوع بشود این میشود ورود اگر نه ، ثبوت متعبد به وسیله تبعدی او باشد میشود حکومت بعد هم یک جا اشکال کردند که بعضی ها که میگویند که حکومت آن جایی است که با لسان اعنی و این ها باشد این ها حرف شیخ را درست نفهمیدند منتها من نفهمیدم که این جاهای دیگری که ما حکومت داریم عرض کنم که اصلا بحث رفع موضوع و اینها نیست مثلا اکرم العالم ؟؟؟؟ مثال ها همان بیانی که شیخ داشتند به لسان تفسیر که درست است که اعنی و اینها لازم نیست ولی این در مثل مثلا تقدم اماره بر اصول شرعیه که ایشان میگویند حاکم هستش این تقدم عرض کنم که اصلا در آن لسان تفسیر نیست ایشان مثل اینجا صرف اینکه متعبد به باعث بشود که رفع موضوع بشود این را بهش بگوییم حکومت؟ اصلا جهت تفسیرش اصلا لحاظ نکردند مثلا ایشان میگویند اماره حاکم است بر اصل شرعیه فقط میگویند متعبد و متعبد به مثلا اینکه حالا نماز اجمعه روایت آمد گفت واجب است آن باعث میشود که موضوع آن منتفی بشود مثلا شرط منتفی بشود . ولی خب اینکه مثلا لسان تفسیر داشته باشد لسان نظارت داشته باشد این ها هیچ کدام ...

استاد : عرض کنم من هم که همین که شما میفرمایید ب سهم خودم در سه جا کلمات ایشان را که تقریبا مرحوم نائینی تفصیل بیشتری دادند راجع به توضیح من اینها را نگاه کردم من هم بعضی سوالات در ذهنم هست دنبال همین حالا هر کدام که نگاه کردید چه بهتر هر کدام هم نکردید بعدا یک مروری بکنید من اینها را سوالات را من عرض میکنم رویش تامل بکنید توضیح فرمایش چطور سر میرسد یکی در همه جا تکرار کردند میگویند ما دوجور حکومت داریم حکومت ظاهریه حکومت واقعیه بعد اینکه حکومت ظاهریه و واقعیه چیه چند جور عبارت آوردند یکی اینکه در اول بحث برائت است توضیح ذلک أنّ الحکومة تارة تکون واقعیة فیوجب دلیل الحاکم ارتفاع دلیل المحکوم بحسب الواقع و اخری تکون الحکومة ظاهریة و هذا انما یتحقق فی موارد الاحکام الظاهریة ؛ ظاهری بودن اینها ؛ این یک جا. بعد در آن صفحه 455 هم همین کتاب ما آن جا عبارت را اینجور آوردند فرمودند (ثم ان) الحكومة على قسمين واقعية و ظاهرية و الفرق بينهما بعد اشتراكهما في رفع الموضوع بالتقريب المتقدم في غير موارد التصرف في عقد الحمل كما في موارد نفي الضرر و غيره على تفصيل قد تقدم في بحث البراءة ان الحكومة الواقعية لا تكون رافعة للموضوع إلا في عالم التشريع و الجعل بالتصرف في عقد الوضع و إلا فهو تخصيص حقيقة و موجب لاختصاص الحكم‏ المجعول ببعض افراد الموضوع كما عرفت في مثل لا شك لكثير الشك و هذا بخلاف الحكومة الظاهرية كحكومة الأمارات على الأصول فانها موجبة لارتفاع الموضع وجدانا بعد ثبوت المتعبد به بالتعبد این هم عبارتشان اینجا که حکومت ظاهریه را اینجور معنا میکنند

15:37

شاگرد : ظاهری وجدانا؟

استاد : اینجوری میگویند بله ؛ که حالا یکی از چیزهایی که محل تناقض در عبارت است که باید حل کنیم با همدیگر همین است دو سه بار تکرار میکنند که در حکومت فرقش با ورود این است که در حکومت وجدانی نیست چند جا من یادداشت دارم میگویند که مثلا ببنیید اما الحکومة فهی تارة باعتبار فلان و تارة ... و الجامع بین القسمین أن لا یکون رفع وجدانیا کما فی الورود و التخصص اما اینجا دیدید عبارت صریحشان تفاوت بین حکومت واقعیه و ظاهریه به این می زنند در حکومت ظاهری رفع وجدانی است در آن نیست مطالب دیگری هم دارند آن چیزی که حالا ... آن چیزی که خیلی مهم است از نظر سوالات فرعی یک چیز است آنی که من در نظر خودم خیلی مهم است که رویش فکر کنیم این است آقا ؛ ایشان یک جامع گیری میکنند از حرف های خودشان بعد از اینهایی که شما گفتید.

و تصریح میکنند هذا هو الجامع بین تمام اقسام الحکومة التی مرّ بیانها این جامع خیلی خوب است این جامعی که من دیدم جای دیگر هم تکرار میکنند شیخ هم فرمودند اصلا با حکومت ظاهریه بنظر من جور نیست من که نمی توانم جفت و جورش کنم میگویند جامع بین همه اقسام است اصلا با حکومت ظاهری جور نیست هیچ جور؛ این جامع چیست و الحاصل بعد اینکه میگویند و قد ظهر من جمیع ذلک ان ما توهمه جماعة من ان الحکومة لابد و ان تکون باعتبار شارحیة الدلیل الحاکم للدلیل المحکوم مثل کلمة اعنی و اردت و اشباهها اقترارا بظاهر کلام شیخنا العلامة الانصاری قدس سره اینها را که فرمودن که میگویند هذا المعنی فی الحکومة شعرٌ بلا ضرورة بعد میگویند و الحاصل؛ این و الحاصل خیلی مهم است که میگویند این تعریف ما جامع همه اقسام حکومت است والحاصل

شاگرد : صفحه ؟

استاد : پایین صفحه 164 آن جا را دارم میخوانم البته نظیرش جای دیگر هم دارند و الحاصل أنّ الدلیل خب این تقریب خوبی برای حکومت است شیخ هم فرمودند خیالم میرسد این حالت قرینیت اصلا مختار آن منتهی مرور میکردم حرف هایشان ایشان هم همین را وجه قرار دادند با همه این ها ؛ حال اینجا ببیندی انّ الدلیل اذا ورد علیه قرینة موجبة لإرادة المعنى المجازي من اللفظ قرینه می آید میگوید من حقیقت معنی اراده نکردم یا نه قرینه می آید میگوید و إرادة المخصوص أو المقيد میگوید من از این عام ، عام اراده نکردم از این مطلق ، مطلق اراده نکردم بناءً بر اینکه اینها مجاز نیستند استعمال عام در عام مخصص مجاز نیست. كما في موارد التخصص و التقييد على ما هو الحق عندنا من عدم استلزامهما للمجازية فلا محالة يحكم العقل بعد ذلك بإرادة خلاف الظاهر لفظا أو واقعا از واقعی یا فعلا در مرحله جمع لفظی ظاهری خلاصه ظاهر اراده نشده با این قرینه ای که آوردیم جمعا بين الدليلين یک دلیل بود محکوم ورد علیه القرینة خب! فإذا كان بزنگاه حکومت؛ فاذا کان هذا المعنى المتحصل‏ من حكم العقل بعد الجمع المذكور اینکه دو تا قرینه و ذو القرینه را دید و میگوید حتما ظاهر اراده نشده اذا کان هذا المعنی المتحصل مفادا لفظيا و معلولا لنفس اللفظ خود دلیلی که قرینه بود خود این لفظ دلیلیت و قرینیت دارد بما انه لفظٌ و دالٌ لفظی اگر اینجوری است من دون احتياج إلى حكم العقل نه اینکه دلالت لفظی نباشد عقل چون گیر می افتد حالا برو اظهر و ظاهر را ببین نه خود دلیل دارد توضیح میدهد و قرینیت دارد خود دلیل لفظی لسان دارد برای قرینیت من دون احتیاج فيكون الدليل المتكفل لذلك حاكما على الدليل الآخر و هذا هو الجامع بين تمام أقسام الحكومة التي مر بيانها که سه چهار جور حکومت بود که یکی اش ظاهری و واقعی بود. خب این را اینجا فرمودند پس این شد حکومت. حالا ببینید در صفحه 455 آن جا هم یک تعبیری برای خلاصه حکومت دارند که فرمودند که همین مطلب را که یکی اش قرینه برای دیگری است آن، جای دیگر هم داشتند.

21:45

صفحه 506 کتاب ما آن جا میگویند که بعضی ها اینجوری معنا کردند حکومت را میگویند لازم نیست بعد فرمودند بل التحقیق ان الحکومة (بل التحقيق) ان الحكومة عبارة عن كون أحد الدليلين که حاکم است بمدلوله المطابقي که من عرض میکنم اللفظی اصلا دلالت لفظیه دارد احد الدلیلین بمدلوله المطابقی موجبا للتصرف چرا میگویند مطالقی؟ چون لفظی است. مخصص هم به مدلول هست اما مدلول التزامی اش عقل میگوید لازمه این است یا مدلول مثلا اشاری عرض کنم که في عقد وضع الآخر بإثبات أو نفي أو التصرف في عقد حمله این هم این جا فرمودند پس تحقیق این است که به مدلول مطابقی اش موجب تصرف در عقد الوضع یا عقد الحمل است خب اگر حکومت این است خودتان صریحا میفرمایید این با هیچ کدام از موارد حکومت ظاهریه جور نیست ؛ چرا؟ یک دلیل میگوید وقتی شک داری برائت جاری کن. وقتی شک داری استصحاب کن دلیل دیگر میگوید صدق العادل اماره ... خب شما میفرمایید اینها چیست؟ حکومت ظاهریه است. حکومت ظاهری یعنی صدق العادل قرینه است برای تصرف در مراد از ... وقتی شک داری این کار را بکن. اصلا به این ... ما نتوانستیم جفت و جورش کنیم چند بار حکومت ظاهری را معنا کردند من مواردش را دیدم ؛ دیدم بعدا به عبارت دیگر آنی که حاصل فکر من شد در استفاده از آن ها که دارم خدمت شما میگویم برای اینکه فکرهایمان را بریزیم روی هم حل کنیم سوال ذهن من این است که شما حکومت را دو قسمش کردید بعد تعریف دقیقی که ارائه میدهید فقط مطابق یک قسمش است فقط حکومت واقعیه را توضیح دادید که مطابق فرمایش شیخ هست. البته خود شیخ هم ایشان باز شده کلمات شیخ هست آن جا هم می آید ولی در عبارت مرحوم شیخ حکومت ظاهری و واقعی اینها نبود ولی اصل مطلب بود مرحوم شیخ میفرمایند امارات بر اصول شرعیه حاکم هستند حکومت را چی معنا میکنند؟ میگویند یکی ناظر باشد به دیگری تصرف بکند در او؛ این را اینجور تعبیری داشتند که کون احد الدلیلین فرمودند و الحکومة و ضابط الحکومة أن یکون احد الدلیلین بمدلوله اللفظی متعرضا لحال الدلیل الآخر و رافعا للحاکم الثابت للدلیل الآخر عن بعض افراد موضوعه فیکون مبینا لمقدار مدلوله مسوقا لبیان حاله متعرضا علیه نظیر الدلیل علی انه لا حکم للشک فی النافله فانه حاکمٌ علی الادلة ؛ خب اینها تعریف ایشان بود این با حاکمیت اینها چطور جور در می آید؟

شاگرد : خودم همین اشکال را داشتم

استاد : بله که اصلا ناظر نیست حالا من آن حیثیت اشکال آخوند منظورم نیست ؛ عرض من این است که اصلا در دلیل اینها من کاری به نظارت ندارم میخواهم بگویم دلیل اماره و اصل ، دلیل اماره نمیگوید که من قرینه ام که منظور از اصل چی بوده اصلا حالت قرینیت ندارد تصرف ندارد این مطلب میگوید به اماره عمل بکن ؛ بسیار خوب ! نه من دلیل اماره میگویم که قرینه هست من که آن جا گفتم اذا شککت منظور من فلان بوده. اینجا منظوری در کار نیست اینجا دارند میگویند که فوقش این هست که شما یک دستوری را به تو دادم مراد جدی من در اصول این بوده ؛ همین که گفتم مراد جدی این بوده در عام قصد نکردم. خیال میکنم من با مجموع توضیحاتی که از ایشان که حالا مصداقی اش هم عرض بکنم نوشتم این جا ؛ ببینید ...

26:02

شاگرد : خود این تعبیر مرحوم شیخ با توجه به اینکه در آن دو موضع دیگر یعنی اول برائت و آخر استصحاب حاکم را دلیل اماره میدانند نه خود اماره اینجا ناظر به همان حرف ها نیست؟ تعبیر اینجا جوری است که گویا خود این اماره حاکم است؟ درست است؟ تعبیری که در تعادل و تراجیح دارند. حالا بخواهیم جمع بکنیم.

استاد : بله دو سه جا من شیخ نگاه کردم ؛ شیخ می آیند مصداقی اش میکنند که حاکم را خوب نشان بدهند مثال می زنند به روایت ؛ اصلا میگویند امارة دلّت علی النجاسة ؛ علی الحرمة

شاگرد : در این بحث تعادل و تراجیح؟

استاد : اخر استصحاب هم همین کار را کردند. آن جا هم ببینید عبارت شان ومعنی الحکومة علی ما یجیء فی باب التعادل و التراجیح أن یحکم الشارع فی ضمن دلیل بوجوب رفع اليد عما يقتضيه الدليل الآخر لو لا هذا الدليل الحاكم أو بوجوب العمل في مورد بحكم لا يقتضيه دليله لو لا الدليل الحاكم و سيجي‏ء توضيحه إن شاء الله تعالى.

توضیحش را بعدا میدهیم حالا در اینجا ک میخواهیم ببینیم اماره بر استصحاب چجوری است حاکم است یا وارد؟ توضیح بعدی را پیاده میکنند ففی ما نحن فیه اذا قال الشارع اعمل بالبينة في نجاسة ثوبك نمیرود روی کلی صدق العادل و المفروض أن الشك موجود مع قيام البينة على نجاسة الثوب یعنی می روند یک جوری مصداقی اش میکنند نه صرف اصل دلیل ولو من دیروز عرض کردم جمع بین دلیل و مدلوله با پشتوانه همدیگر هستند ولی مصداق را پیش میکشند اینکه اینجا ؛ یک جای دیگر هم بود شاید.

شاگرد : استاد ! اعمل بالبینة همان صدق العادل است دیگر

استاد : فی نجاسة ثوبک پیاده اش میکنند

شاگرد : خب حالا این مدلولش است ولی تمرکز اصلی روی تاکید بر همان اعمل بالبینة است

شاگرد 2 : در شروح هست همین بحث؟

استاد : در استصحاب است

شاگرد : بله بله همین جا ؛ اولش میگویند که ما ببینیم ارتباط دلیل اماره با دلیل استصحاب چیست؟

استاد : اینکه خوب است بله؛

شاگرد : خب این دلیل اماره نمیشود همان خود صدق العادل؟

استاد : چرا!

شاگرد : خب حالا ذیل این عبارت که ادامه همان آمده ...

استاد : حالا الان بینه خارجیه را وارد میدانند یا حاکم میدانند بر قطع استصحاب نجاست؟ یا آن کلی اعمل بالبینة را؟ کدام؟ شما میگویید ما حاکم داریم اینجا ، چرا استصحاب نمیکنید؟ حاکم دارم. حاکم چیه؟ بینه این آقا که دارد شهادت میدهد؟ این حاکم است؟ یا اعمل بالبینة مطلق؟ لسان عبارت مرحوم شیخ این نیست ک مطلق حجیت بینه

شاگرد : اعمل بالبینة ای که مصداقش الان این میشود

استاد : چرا مصداق را در کار میآورند؟ چون الان میخواهیم استصحاب را قطع کنیم. اگر کلی باشد استصحاب از دست من گرفته نمیشود کلی فرمودند به بینه عمل بکن خب بسیار خب! حالا استصحاب قطع شد؟ نه فی نجاسة ثوب این را ذا فرمودند برای اینکه جلوی استصحاب را بگیرند توضیح بدهند که ببینید چطور این بینه الان شهادت میدهد حاکم بر نفس استصحاب خارجی من است برای توضیح اینجور فرمودند در آن جا هم باز همین باز مثال میزنند ؛ عرض کنم که مفرمایند که ببینم فلنرجع الی ما نحن بصدده من ترجیح حکومة الادلة الظنیه علی الاصول فنقول قد جعل الشارع للشیء المحتمل للحل و الحرمة حکما شرعیا اعنی ؟؟؟ ثم حکم بانّ الامارة الفلانیة کخبر العادل الدال علی حرمة العصیر حجة ببینید رفتند سراغ مصداق ؛ کلی برائت یک چیزی رفتند سرااغ روایت خاصه حجة بمعنی انه ؟؟؟؟ پس الان میخواهند حاکم را چی قرار بدهند؟ روایت دال بر حرمت عصیر که آن استصحاب طهارت قبلی را از دست شما بگیرد. خب می بیند باز اینجا کلام را بردند سر ... چاره ای هم نیست ببریم

شاگرد : قابل توجیه هست که میخواهند دلیل را بگویند مثال میزنند یعنی خیلی قطعی نیست که

30:34

استاد : نمیخواهم بگویم نص است که اینها میخواهم بگویم وقتی خودشان هم مثال میزنند میروند سر مصداق دیروز هم ما صحبت کردیم خداییش این است که هیچ کدامش مستغنی از همدیگر نیستند نه مصداق نه کلی بلکه پشتوانه همدیگر هستند به عبارت دیگر مصداق از آن حیثی که پشتوانه اش صدق است باید بحث حکومت و ورود را برایش مطرح کنیم ولذا من عرض کردم اگر اینجوری نگاه کنیمواضح است وارد است یعنی این مصداق با پشتوانه دلیلش وجدانا آن موضوع را می برد من اصلا آن موضوع برایم مطرح نیست اینجوری،

شاگرد : منظورشان ضمیمه ؟؟؟
استاد : انضمام ؛ اگر این دو تا پس چطور میگویند حکومت است؟ مجموعش اگر اینطوری باشد پس چطور میگویند حاکم است؟ حاکم باید یک کاری بکند آن ثبوت متعبد به کار انجام بدهد ؛ حالا تا یادم نرفته یک نکته دیگر هم مرحوم نائینی دارند در تفاوت بین حکومت و ورود آن هم نکته دوباره هم تکرار کردم و بنظرم یک جور عجیب ؛ حالا ببینید ؛ ایشان میفرمایند که فرق بین حکومت و ورود دو جا باشد

شاگرد : نفس تعبد و متعبد به؟
استاد : بله وقتی نفس تعبد و متعبد به را میگویند میگویند که حکومت ثبوتش فقط با متعبد به است؛ اما ورود با نفس تعبد است دو جا تعلیل می آورند برای این؛ میگویند که چرا در حکومت ثبوتش به متعبد به است؟ میگویند چون اگر به نفس تعبد باشد با همدیگر شکریک هستند حاکم و محکوم هر دو تعبد هستند

شاگرد : میگویند استصحاب هم ؟؟
استاد : بله این خیلی عجیب است یعنی از حیثی که کل اگر منظور شیخ را آن جوری تفسیر کردند و شیخ هم منظورشان این است رنگ بحث تغییر میکند حکومت شما باید بگردید اگر این طور باشد اصلا در محدوده شریعیات ما ورود نخواهیم داشت چون اگر تعلیل کنیم که در حکومت حتما باید متعبد به را ما لحاظ کنیم تا بگوییم حاکم ، حاکم است بر محکوم؛ نفس تعبد فایده ندارد. چرا فایده ندارد؟ خب چون محکوم هم تعبد است نفس تعبد اگر تعبد باشد در آن هم تعبد هست پس ما تا محتوای متعبد به را در نظر نگیریم حکومت درست نمیشود چون هر دو تعبد است دو جا اهم فرمودند حالا من عبارت را آدرسش را بدهم تا شما نگاه بکنید ببینید من درست فهمیدم یا نه؟ یکی درصفحه سطر اول 454 پشت صفحه میفرمایند که فيشترك كل منهما یعنی حکومت و ورود في رفع الموضوع إلا انه في الأول باعتبار ثبوت نفس التعبد و في الثاني‏ باعتبار ثبوت المتعبد به و إلا یعنی اگر اینجوری نگوییم فلا وجه لتقديم الأمارات على الأصول و لا لتقدم بعض الأصول على بعض لاشتراك الجميع في ثبوت التعبد في مواردها امارات تعبدی هستند اصول هم تعبدی هستند اگر بگوییم به نفس تبعد این ، او را می برد؛ نه. اگر به نفس تعبد هستند هر دو تعبد هستند تعبد که نمیتواند تعبد را ببرد. اینجور بخواهید معنا کنید این جور که پس دیگر تمام شد ورود فقط همانی که شیخ فرمودند ادله امارات وارد است بر اصول عقلیه ، عقلاست چون عقل ، عقل است تعبد ، تعبد است. تعبد بوجوده التعبدی نفس تعبد قطع نظر از محتوا تعبد می آید عقل را برایش موضوع درست میکند اینجور که اصلا محتوای ورود را فاصله دادن ااز آن چیزی است که روح ورود است یک جا دیگر هم فرموده بودن همین را شاید آن بحث خودمان تعادل وتراجیخ بود فرموده بودند که حالا الان پیدا نکردم

35:32

این اینجور باشد این ورود ، ورودی که ما میگفتیم نیست. الان ببینید یعنی حتی آن ورودی هم که خودشان میگویند یک نحوی حکومت را از باب ناچاری میگویند که چون دو تایی تعبد است ورود هم باید نفس تعبد او را ببرد نفس تعبد که نمیتواند تعبد را ببرد. آخه نفس تعبد چطور نمی تواند تعبد را ببرد؟ ما که منظورمان این نیست که چون هر دو تا تعبد هستند ربطی بهمدیگر ندارند یک تعبدی است که رتبه تحققش سابق بر یک تعبد دیگر است اینجا که متعبد میشود دیگر نوبت به آن تعبد نمیرسد متعبد میشوم بروم حج وقتی من اول ذی قعده وسط ذی قعده رفتم برای حج احکامی که مربوط به حضر من بود برای من متحقق نیست. هر چی در شهر خود حکم داشتم دیگر به خاطر گوش به حرف شارع در آن تعبد این دیگر نوبت به این نمیرسد. آن که مشکلی ندارد بگوییم چون هر دو تعبد است این خلاصه برای ذهن من یک کمی دور بود که ایشان تعلیل کنند نبودِ ورود را در اینها به اینکه هر دو تعبد هستند دوجا هم بود حالا آن یکی اش را هم اگر شما پیدا کردید برای ما بگویید

شاگرد : ؟؟؟ ثبوت التعبد فی کلیهما

استاد : کجاست؟

شاگرد : همان 164 حول و حوش اوائلش اولین موردی که میگویند همانجاست

استاد : فرق بین ورود؟

شاگرد : نه اینکه میگویند که تعریف میکنند اول تخصص چیست تخصیص چیه

شاگرد 2 : 163

استاد : بله بله درست است اما حكومة الأمارات على الأصول فانها توجب ثبوت ما أخذ الشك فيه موضوعا في أدلة الأصول فيرتفع موضوعها بذلك همین جا بود : و ليس نفس التعبد بما هو مع قطع النّظر عن ثبوت ما تعبد به موجبا لرفع الموضوع كما في الورود لاشتراك دليل المحكوم مع الحاكم في ذلك در اینکه هر دو تعبدی هستند إذ المفروض ثبوت التعبد في كليهما پس نمی تواند حاکم و محکوم با نفس تعبد چون هر دو تعبدی هستند این تفاوت میشود بین ... ورود یعنی باید در شرعیات ما مطلقا ورود نداریم. نمیدانم تصریح به این لازم اینجا کردند یا نه؟ من پیدا نکردم لازمه اش این میشود که اصلا در شرعیات ما ورود نداشته باشیم

شاگرد : پس ایشان فرق ما هوی بین این حکومت و ورود را همین گرفتند یکی تعبد است یکی متعبد به است.

استاد : این استدلالی که گفتند خیلی عجیب است عجیب بود میگوید فرق ماهوی این است اگر یک طوری شد که تعبد یک چیزی را میبرد غیر تعبد را این میشود ورود اگر دو تایی تعبد بودند میشود حکومت شاهدش هم این است ده ها مثال میزند همه اش را میگوید حکومت ادله نفی حرج ، ضرر هر چه شما پیدا کنید در کلمات این اجود التقریرات فرمودند حکومة کحکومة کحکومة اینهایی که تا آنجایی که من فکر بودم روی حساب این عنایت به فرمایش ایشان نگاه میکردم حالا یکی همین عبارتی که خواندم شما آن سوال دومی من را رویش تامل بکنید عبارت این را شما چطور معنا مکنید؟ میفرمایند عن كون أحد الدليلين بمدلوله المطابقي موجبا للتصرف في عقد وضع الآخر بإثبات أو نفي تصرف میکند در دیگری عقد الوضعش را اثبات میکند یا نفی میکند أو التصرف في عقد حمله بإعطاء لون له موجب لتضييقه عقد الحمل ملونش میکند موجب ضیق میشود برایش (مثال الأول) حالا این کلی را گفتند مثال هایی که ردیف میکنند وقتی به بحث خودمان میرسد می بینید اصلا جور نیست با کلی اش آیا ذهن من خراب است جور نمی بیند؟ شما می بینید جور است؟ یا واقعا اینجوری است که حکومت ظاهری ، حکومت نیست به همان ضابطی که خودشان میفرمایند حالا مثال را ببینید مثال الاول قوله عليه السلام كل مسكر خمر این حکومت تصرف کننده در عقد الوضع به چی؟ به توسعه کل مسکر ، خمر؛ فانه بمدلوله المطابقي يثبت موضوعا قد ثبت له أحكام في الشريعة فالدليل الدال على ثبوت أي حكم لعنوان الخمر يكون محكوما له این حکومت موسع است (و مثال الثاني) که نفی بکند تضییق عقد الوضع بکند

40:34

قوله عليه السلام (لا شك لكثير الشك) فإنه بمدلوله المطابقي ينفي الشك عن كثير الشك یعنی قرینه است دارد این کار را انجام میدهد فيكون حاكما على الأدلة المثبتة للأحكام على الشكوك این هم مثال حکومت مضیق و من هذا القبيل همین قبیل حکومت مضیق حكومة الأمارات على الأصول این هم حکومت است چطوری؟ حالا توضیحش میدهند. این فانّ شما توضیحی باشد مطابق آن کلی باشد فانّ دليل الأمارة يوجب ارتفاع موضوع الأصل الّذي هو الشك ببینید شما میگویند من هذا القبیل حکومت امارات بر اصول چرا؟ دلیل اماره یوجب ارتفاع موضوع این ارتفاع با ان کلی اصلا جور نیست. من یک دفعه دیگر کلی را بخوانم ؛ بل التحقیق انّ الحکومة عبارة عن کون احد الدلیلین بمدلوله المطابقی موجبا للتصرف فی عقد الوضع الآخر باثبات أو نفیٍ این را گفتند بعد میگویند و من هذا الباب حکومت این چطور؟ فان الدلیل الامارة یوجب الارتفاع الموضوع ؛ اخه اگر موجب ارتفاع است که با مدلول مطابقی اش تصرف در عقد الوضع نمیکند ؛ ببینید آن از ارتکازشان درست هم پیاده شده عبارت ؛ این هم از ارتکاز به حکومت خرده از اینجا معلوم میشود که سنخ امارات و اصول سنخ حکومتی که این همه تعریف میکنن دنیست. حکومت ظاهریه اصلا روحش با حکومتی که بیان میکنند جور نیست آن قبلی اش هم عرض کردم صریحا فرمودند در تمام اقسام حکومت این جاری است آن وقت چی بود آن جاری؟ این بود أنّ الدلیل اذا ورد علیه قرینة موجبه خب وقتی که دلیل اماره می آید رفع دلیل اصل میکند این قرینه است برای او؟ مراد جدی اصل را دارد میگوید؟ میگوید مراد جدی من این بوده من میگویم وقتی شک داری و متحیر هستی ولی مراد جدی من این بوده که وقتی میگویم به اینجا عمل کن شک نداری آخه وقتی شک تو میرود رفتن شک شما این مراد جدی من گوینده است؟ اینجوری اول ضابط حکومت میگویند؟ این ضابط با آن تصور و مفهومی که از حکومت ظاهریه ارائه میدهد همخوانی ندارد مخصوصا بر یکی از اقسام منطبق نیست خب!

شاگرد : چون میگویند وجدانا شک میرود؟

استاد : جالبش این است که همانجا کلمه وجدانا برای حکومت ظاهریه دارند این ها از شواهد روشنش است بعدا هم بروید نگاه کنید یادداشت کنید ایشان برای حکومت ظاهریه ، حکومت واقعی معلوم است وجدان نیست برای حکومت ظاهری گفتند در حکومت ورود وجدان است در حکومت وجدان نیست اما اینجا در صفحه 455 صریحا میگویند حکومت دو جور است؟ حکومت واقعیه که کذا و هذا بخلاف حکومة الظاهریه که حکومة الامارات علی الاصول فانها موجبة للارتفاع الموضوع وجدانا بعد الثبوت المتعبد به باتعبد؛ بعد از ثبوت المتعبد به را توضیح دادند میگویند چرا ثبوت را میگویید؟ چون اگر نفس تعبد را بگوییم هر دو تعبد است ؛ ترجیح بلا مرجح است. درست؟ چون ترجیح بلا مرجح هر دو تعبد هستند پس باید متعبد به را هم لحاظ کنیم چاره ای نداریم و الا لزم اینکه هیچ کدام بر دیگری مقدم نباشد. ولی وجدانا را آوردند پس معلوم میشود رفع وجدانی در کار این ها هست. شما مشکل داشتید گفتید چطور تعبد ، تعبد را ببرد این وجدانا این جا با تکرار ان ها ما که نتوانستیم جمعش کنیم. خب اینها پس شاهد این میشود که اگر مرحوم شیخ هم که حکومت قرار دادند همین جوری بوده یعنی میگفتند که در حکومت باید یک تعبدی بیاید ثبوت متعبد به بیاید تعبد را ببرد بر خلاف اصول عقلیه این یک جور دیگر باید رویش فکر بشود اگر این جوری بوده اگر هم نه ، یک چیز دیگری مبنای فرمایش شیخ است آن هم باید جدا رویش فکر کنیم.

شاگرد : فرمودید اشکالی که ثبوت قرینیت هم ندارد دلیل اماره نسبت به اصل خود ؟؟؟ فرقش ...

استاد : قرینیت در مراد؛

شاگرد : بله ؛ فرقی دارد با همان ؟؟؟ فرمودید ظاهرا فرقی دارد با چیزی که مرحوم آخوند می فرمایند با آن نظارت ؛ که این ؟؟؟ ناظر نیست ... ظاهرا فرمودید که این دو جور است اشکال ظاهرا حالا ما ظاهرش را یکی میبینیم یعنی این که قرینه بر مراد نیست با اینکه میگوییم ناظر نیست طبعا یک چیز حساب میکنیم

45:36

استاد : آن چیزی که عرض من است این است قرینیت که ناظر باشد یا نباشد من راجع آن دلیل دارم حرف میزنم یک چیز است خب میگوییم این ناظر هست حالا آخوند فمرودند ناظر نیست اینی که من عرض میکنم مسئله قرینیت مربوط میشود به مراد از انشا و حال آن که شما حکومت ظاهریه را که میگویید ارتفاع موضوع صحبت سر رفع است رفع که ربطی به اراده از انشا ندارد شما میگویید این قرینه است یعنی در عالم انشا مراد جدی منشی این بوده اینجا میگویید این که می آید این را می برد. آخه در عالم انشا یکی می آید میگوید بردن صحبت نیست در عالم انشا

شاگرد : کشف از رفعش میکند

استاد : این رفع یعنی چی؟ یعنی میگویید اینکه می آید آو میرود ؛ میرود یعنی موضوعش محقق نیست نه انیکه انشای او این جوری بوده است در عالم انشاء . این دو سنخ است آیا دلیل اماره میگوید انشا اصول در عالم انشا اینجوری بوده است این را میگوید؟ یا نه نمیگوید انشا او اینجوری بوده است یا آن جوری بوده است ؟ مراد جدی از اصول این بوده است نه آن بوده است؟ نه . اماره میگوید این کار را بکن دیگر خود اصولی که مراد من را معلوم بود خودش پیش نمی اید همینی که تعبیرات ارتکازی خودشان اگر این جورباشد مسئله نظرات اصلا مطرح نیست صحبت سر این است که ناظر باشد یا نباشد نمیتواند ناظرباشد اشکال میشود ثبوتی آخوند میگویند لسان را نگاه کنید ببین ناظر نیست من عرض میکنم بخواهد هم ناظر باشد هم نمی تواند باشد چرا؟ چون شما میگویید این می آید او را رفع میکند رفع که ربطی به عالم انشا و اینکه منظورم از موضوع این بوده ندارد و لذا جلوتر هم عرض کردم که اصلا لبّ ورود با مسئله انشا جور نیست برای آن جا نیست یک چیزی است خارج از عالم انشائیات بگوییم در انشا این وارد بر آن است ورود برای انشا نیست. انشائاتی است وقتی یکی می آید آن یکی می رود یعنی در فعلیت بر همدیگر مترتب هستند ولذا حتی اگر هم بخواهد دلیل اماره ناظر باشد نمی تواند به این معنایی که .. این تفاوت عرض من...

شاگرد : اینجا دفع است رفعش نمیکند

استاد : بله یعنی یک نحو دفع و ترتبی بین خود انشائات موضوعات انشائات در خارج نه اینکه قرینه ای برای همدیگر باشند به طوری کلی اصلا دلیل وارد قرینه ای برای مورود نیست دو تا دلیل هستند با همدیگر هم تهافتی ندارند فقط وقتی میخواهد بیاید میگوید وقتی من آمدم او نیست وقتی من آمدم او نیست نه اینکه من قرینه هستم بر مراد از مورود ؛ مورود اراده از آن ، این شده بوده

شاگرد : حکومت ظاهری اگر ما دلیلی داشتیم که اکرم العالم بعد فرمودند النحوی لیس بعالم در اینجا به این دلیل النحوی لیس بعالم یک اماره ای بود نه اینکه یک دلیل قطعی باشد اینجا حکومت ، حکومت ظاهری نمیشود؟

استاد : نه

شاگرد : به حکم اینکه ممکن است این خلاف بوده باشد

استاد : حکومت ظاهری آن جایی است که محکوم حتما حکم ظاهری باشد اکرم العالم حکم ظاهری نبود که ؛ حال مکلف در نظرش نبود ؛

شاگرد : محکوم حکم ظاهری بود یا حاکم؟
استاد : محکوم ؛ خود ایشان گفتند یعنی ان استصحابی که محکوم واقع میشود ببینید و اخری تکون الحکومة ظاهریة و هذا انما یتحقق فی موارد الاحکام الظاهریة کحکومة الامارات علی الاصول الشرعیه ؛ چجور حکم ظاهری اینجا منظورشان یعنی اماره حکم ظاهری است؟ نه یعنی اصل حکم ظاهری است با حال مکلف کار دارد . میگوید تو شاکی ، متحیری حکم ظاهری ات این ست که آقای متحیر این کار را بکن؛ اماره می آید میگوید تو متحیر نیستی !

شاگرد : پس فقط در موارد اصول میشود حکومت ظاهری؟

استاد : بله چند جا هم مثال زدند همه جا فقط همین گفتند حالا من صبر کنید یک توضیح بیشتری راجع به ظاهری دارد شما فرمودید از عبارتش در نمی آید دیروز ظاهری که خطا در آن بیاید چرا یک جا من عبارت پیدا کردم علامت گذاری اگر من زده باشم که زود پیدا بشود.

50:20

اگر سه جا عبارت ایشان را نگاه بکنید موجب فایده است در جمع بندی کلماتشان

والحمدلله رب العالمین

شاگرد : با فوائد هم مقارنه ای فرمودید ؟

استاد : آن را من ندارم در آن ها هم بوده من نشده مراجعه کنم. اینکه دم دستم بوده ... ما باید مانعی برایمان پیش بیاید از ولگردی بعد مطالعه کنیم حالا دیشب همین جوری شده بود یک مانعی بود که نرویم دنبال ولگردی مطالعه کردم.

شاگرد : استاد در چیز نوشته بودند بعد از فوت میرزای بزرگ آمدند سراغ آسید علی یزدی؛ آسید علی یزدی کی بوده؟

استاد : آسید علی یزدی ، آ میر سیدعلی بودند امامزاده جعفر یزد رفتید؟

شاگرد : آنی که در قسمت زنها در اتاقک ؟؟

استاد : در اتاق اختصاصی در اتاق کوچکی است که در خود حرم امامزاده جعفر است خانم ها هم زیاد می روند ایشان آسید علی حائری هستند که همان خودشان می گویند خودشان را اعلم می دانستند کسی پرسیده بود بعد از مثلا میرزا مرجع کیست؟ گفته بودند هر خری هست معلوم می شود. خدا رحمتشان کند خیلی ..

شاگرد : گفته بودند از این معلوم می شود منظور خودشان بودند خودشان را اعلم می دانستند

استاد : خیلی بزرگوار بودند یزدی ها کرامت از ایشان دیدند بعدش هم در مشهد مسجد گوهرشاد اقامه جماعت می کردند خیلی شلوغ در خود مشهد اقامه حد می کردند ولی بعد مثل این که یک چیزی شده از مشهد آمدند یزد و آخر عمر آن جا ماندند و بعد از وفاتشان هم در آن حرم جدشان چون امامزاده ای هستند امامزاده جعفر که آمده بودند یزد و اول به صورت ناشناس بودند بعد معلوم میشود و خیلی دم و دستگاه ایشان بالا می رود از کراماتی که از ایشان می بینند بعد همان جا حرم مهمی دارند الان تقریبا درمرکز شهر است حرم امامزاده جعفر؛ دیگر آن جا هم خود آمیر سید علی هم امامزاده ای هستند یعنی از اولاد امامزاده جعفر ؛ امامزاده جعفر با شاه احمد قاسم در قم پسر عمو می شوند خیلی نزدیک هستند به هم همه از اولاد علی بن جعفر اریزی هستند

شاگرد : حاج آقا مرجعیت را هم آخر قبول نکردند؟

استاد : مرجعیت را نه اینکه قبول نکنند نشنیدم چیزی در قبول نکرنشان

شاگرد : به ایشان نرسید

استاد : نه؛ آمدند و حسابی هم بود یک چیزهایی نقل می کنند که خودشان بعد کناره گیری کردند این جوری رفتند یزد و الا خیلی مهم شاگرد مرحوم اردکانی بودند شاگرد شیخ نبودند، شاگرد فاضل اردکانی بودند آمیرسیدعلی حائری؛ یک آمیر سید علی مدرسی داریم از ایشان عقب تر بودند و شاگرد صاحب کفایه بودند می گفتند آقا ضیاء گفته بودند که آقا ضیاء با شاگردانشان بدرقه کرده بودند مرحوم آقای یثربی کاشانی را تا پشت دروازه نجف ؛ همه شاگردان آقا ضیاء آمده بودند همراه شاگردشان آقای یثربی بدرقه بعد آقا ضیاء فرموده بو دند که زمان استاد ما صاحب کفایه همه ما شاگردان صاحب کفایه آمدیم تا همین جا بدرقه آسیدعلی مدرسی یزدی که شاگرد صاحب کفایه بودند که آسید علی را بدرقه کنیم برای یزد؛ آسید میرعلی در همان امامزاده هستند در رواق که وارد می شوید آن جا قبرشان است روی سنگ قبرشان هم نوشته که خدا رحمتشان کند. اقتدی بمولاه الحسین علیه السلام تولد آمیر سید علی مدرسی تولدشان سوم شعبان ، رحلتشان هم روز عاشوراست.

شاگرد : در همان امامزاده جعفر است؟
استاد : بله در آن اتاق ...

شاگرد : حاج آقا حالا اسم فاضل اردکانی را آوردید یک چیزهای ؟؟؟
استاد : ما که مباحثه مان هم که قصه است بیشتر بلد نیستیم خدایی اش گفتم ...

شاگرد : آقای بهجت گفته بود اگر فحاشی های فاضل اردکانی گردآوری می شد یک کتاب کرامت اخلاق می شد.

استاد : بله این را من چند بار شنیدم می گفتند فاضل اردکانی ظاهرش فحش می داد اما این فحش در مستمع انقلاب ایجاد می کرد. ظاهرش فحش بود اما تکوینش یکی از رفقای ما بود خیلی دچار وسوسه های اخلاقی اعتقادی می شد خیلی عجیب می گفت یک دفعه رفتم در زدم رفتم منزل حاج آقا رفتم داخل گفتن این جوری این جوری حاج آقا فهمیده بودند این همه اش وسوسه است می گفت گفتند حیف من که فاضل اردکانی نیستم و الا دوای تو فقط فحش است. خودش به من گفت حاج آقا گفت دوای تو فقط فحش است حیفی که من فاضل نیستم اگر فاضل بودم یک چند تا از آن فحش های فاضل بهت می دادم دیگر صاف و سالم میشدی.

5:24

شاگرد : حاج آقا این یعنی چی؟ تایید این جور صحبت کردن ولو از بزرگان سیره ائمه ما این طور نبود

استاد : آشیخ محمد کاشی هم همین جور بودند ؛ آن هم شنیدم چه کراماتی می دیدند از ایشان آشیخ محمد کاشی معروف است دیگر؛ اما او هم همین طور بودند ظاهرا یک چیزهایی را خیلی ما اصلا رویمان نمی شود بگوییم او قصد انشا میکرد می گفتند.

شاگرد : آقای مرعشی نجفی هم صحت داشته این جور بودند؟

استاد : نه ، من ایشان را شنیدم شوخ بودند اما این که این جور برخورد می کردند من نشنیدم

شاگرد : ملا قاسم فیض هم می گویند فحش می داده خار مادر از شاگردانشان من شنیدم

استاد : علی ای حال دیگر ؛ روحیه ... مرحوم آقا ضیاء شاگردان را کتک می زدند را شنیدم متعدد نقل شده؛ شاگردان هم می دانستند که استاد می زند لذا وقتی می دیدند که استاد از جای خودش تکان خورده فرار می کردند. حتی نقل شده که تا مدتی هم آقا ضیاء در کوچه هم دنبالشان می رفته آن ها هم می رفتند. این جوری نقل شده.

شاگرد : ؟؟؟ نه ما استاد نمی زند می گویند کلا حواست را جمع کن.

استاد : خود آقا ضیاء آن هایی که می رفتند اتفاقا خیلی هم استاد را اعتقاد می داشتند هم دوست می داشتند آقا هاشم آملی از همان ها بودند که خیلی اعتقاد بالا بالا به آقا ضیاء داشتند.

شاگرد : سوالی نسبت به بیان مرحوم نائینی بحث حکومت ظاهری و واقعی ؛ بحث برائت این جا می فرمایند که حکومت واقعی یعنی که تصرف در موضوع کند در عالم تشریع

استاد : اجود التقریرات است؟



رافعة للموضوع إلا في عالم التشريع و الجعل‏ این را در مورد حکومت واقعیه می فرمایند بعد صفحه 496 همین را در مورد حکومت .... در بحث تقدم اصل سببی و مسببی می فرمایند که این جا حکومت است ...

استاد : و أین هذا من الحکومة الظاهریة التی لا یعتبر فیها الا کون الحاکم رافعا لموضوع الآخر فی عالم التشریع

شاگرد : درست برخلاف است این جا حکومت ظاهریه را گفتند در عالم تشریع آن جا حکومت واقعیه را گفتند در عالم تشریع

استاد : و جالب است که در این جا حکومت ظاهریه را در 455 صریحا معنای رفع موضوع وجدانا معنا می کنند. حالا آیا مثلا عبارات استاد این جور نبوده مقرر بعضی این ها بوده چون بعضی حرف هایی زده می شود راجع به .... مرحوم آقای خویی به ایشان گفته بودند که تازه من خیلی خوب کردم یعنی خیلی شسته رفته در آوردم

شاگرد : خود این حکومت ظاهری و واقعی فوائد الاصول که مرحوم آقا ضیاء حاشیه زدند آن جا مرحوم آقا ضیاء یک انتقادی می کنند نسبت به حکومت ظاهریه بعد آن جا قسم می دهند می گویند تو را به خدا تامل کن در این حرف ها که حکومت ظاهریه اصلا معنا ندارد و این جور چیزها؛

استاد : بله من عرض کردم در ذهنم اصلا من تعبیر این بود که مقسم بر قسم منطق نیست من این جوری تعبیر کردم یعنی آن چه را که ایشان می گویند از حکومت آقا ضیا هم همین را می گویند؟

شاگرد : آقا ضیا کلا می گویند اصلا این ...

استاد : حکومت ظاهریه نمی تواند حکومت باشد چرا؟ چون عرض من این بود که حکومت تصرف در دلیل دیگر است کشف از مراد اوست و حال آن که در حکومت ظاهریه قرینه نیست کشف از مراد نیست دارد می گوید من که می آیم او نیست ، این معنا که نمی گوید من از او این را اراده کردم اگر این جوری منظور عبارت ایشان است.

10:37

فوائد الاصول با حاشیه آقا ضیاء چاپ شده؟

شاگرد : ؟؟؟

استاد : یعنی اصل برای مرحوم کاظمینی بوده و چاپ شده بوده زمان آقاضیاء یا قبل از چاپش که نسخه بوده؛ ایشان می گویند که حکومت ظاهریه معنا ندارد. مقالات الاصول ایشان را داشتم دیدم خیلی مفصل نیست نگاهی کردم و دیگر چیزی که خدمتتان عرض بکنم نشد ببینم دیگر چیزی هم برخورد کردید؟
شاگرد : یک تهافتی هست در کلام ایشان

استاد : بله من که عرض کردم من جفت و جور همه این حرف ها نشد آنی هم که ... مخصوصا آن جایی که ایشان پشتوانه حرفشان را به این قرار دادند که اگر قرار است که اماره نسبت به اصل شرعی وارد باشد ترجیح بلا مرجح است چون هر دو تعبد هستند این که خیلی عجیب بود که ما مبنای ورود را این قرار بدهیم این که نمی شود هر دو تا تعبد باشد پس می شود ورود دیگر بقیه اش را همه را بگوییم حکومت ولی خیلی کلمات مرحوم نائینی ریخش ، ریخت توضیح فرمایشات شیخ به نظر می آید این را من درست فهمیدم یا نه شما اگر نگاه کردید یعنی اول تا آخر فرمایش نائینی جایی اش اختلاف فاحشی بین حرف ایشان با حرف شیخ احساس نمی شود تقریر و تثبیت و آن ...

شاگرد : ؟؟؟
استاد : آن هم برای همین ها گفتند چون شیخ هر دویش را دارند مثال شیخ به کثیر الشک زدند بعد آمدند گفتند حاکم است خب می دیدند یک کمی فرق دارد این ها با همدیگر گفتند خب آن واقعی است این ظاهری است تفاوتش را به ازن تقسیم بندی جبران کردند و حال آن که این تقسیم بندی معلوم نیست سر برسد

شاگرد : حاج آقا یک سوال دیگر در مورد تخصیص بود بحث تخصیص را نکردیم نمی دانم حالا روشن بوده بحث تخصیص را نکردیم حالا در مباحثه یک سوالی مطرح شد قرار شد من از طرف آقای خدامی بپرسم یک بحثی در بحث حکومت مطرح شد نظارت و این ها که می فرمایند یک لسانی دارد دلیل حاکم مثلا ناظر به محکوم یا این که بگوییم ملاکی که فرمودند تصرف در عقد الوضع یا عقد الحمل یا تصرف در یکی از آن ارکان 4 گانه حکم موضوع متعلق ، متعلق المتعلق حالا باز هر یک از این تعبیرها بگوییم در حاکم و محکوم یکی جوری هست نسبتشان که خیلی روشن است که حاکم مقدم میشود اصل تعارض اولیه شان هست یعنی مثل ورود نیست که اصلا نوبت نرسد منتها بعد که آدم نگاه می کند دو تا دلیل را با همدیگر حتی خود مثلا دارند که دیگر نگاه نمی کنیم نوع دلالتش چطور باشد حاکم ممکن است به اطلاق باشد آن به وضع باشد اقوی و اضعف را لحاظ نمی کنیم اما در تخصیص ظاهرا این جوری نیست ولی آن جوهره حکومت که یک نوع نشان دهنده یک دلیل محکوم هست نشان دهنده نگاه به محکوم هست ما در تخصیص ممکن است وجود داشته باشد جای دیگر هم هست مثلا یک جا می گوید اکرم العلما بعد یک دلیل دیگر از شارع می آید می گوید آن جایی که من گفتم اکرم العلما این ها را لازم نیست اکرام کنی نمی گوید لا تکرم الفساق من العلما که خودش خود به خود بیگانه است از جمله اول یک جوری جمله دوم را می گوید که نشان می دهد که جمله اول در آن لحاظ شده ولی بدون این که در هیچ یک از ارکان چهارگانه تصرف بکند نه می آید مفاد عالم را بهم می زند نه مفاد محکم نه متعلق هیهچ کدام را به هم نمی زند بله مثل حکومت نیست این جا بنظر می رسد جوهره حکومت است یعنی روشن است که این باز مقدم است بر آن یک جا شارع بگوید اکرم العلما یک جا بگوید آن اکرم العلمائی که گفته شد آدرس بدهد به کلام خودشان این چی میش ود در تقسیم بندی؟

استاد : بله عرض کنم که این مبنایی را مرحوم شیخ دارند در همین فرمایشات مرحوم نائینی هم هست که تفاوت بین تخصیص و حکومت را به این می گذارند که تخصیص حتما باید عقل جمع کند از ناحیه خود لفظ کاری نمی توانیم انجام بدهیم لفظ ها در شاخ همدیگر هستند فقط عقل می آید از باب اظهر و ظاهر و این حرف ها با همدیگر جمع می کند روی مبنای مرحوم شیخ به خلاف حکومت که خود لفظ جمع از ناحیه خود لفظ است

شاگرد : این را مرحوم نائینی دارند مرحوم شیخ هم ...

استاد : مرحوم شیخ هم دارند اصلش فرمایش ایشان است که تخحصیص این است اما یک تفسیر دیگری برای تخصیص بود که آن اوائل مباحثه عرض شد و آن این بود که یک کمی ظاهرش اگر هم نزدیک باشد با همدیگر فرق می کند آن چیزی که شما فرمودید یادم آمد می گوییم تخصیص نفی حکم است به لسان نفی حکم اما حکومت نفی حکم است به لسان نفی موضوع خب اگر این جوری بگوییم با حرف شما جور است هیچ منافاتی ندارد که بگوییم خب تخصیص ما گفتیم نفی حکم است به لسان نفی حکم می خواهد ناظر باشد تفسیر باشد آن هم نفی حکم است به لسان نفی موضوع ناظر باشد نباشد این هایی که صاحب کفایه گفتند

15:58

اگر این جوری سر برسد فرمایش شما مشکلی ایجاد نمی کند

شاگرد : تداخلی نمی گوییم وجود دارد همان ... حتی آن تفسیر دیگر هم که مطرح شد شاید تداخلی بوجود نمی آید بحث در این است که ما آمدیم حکومت را جدا کردیم از تخصیص در حکومت راحت دلیل حاکم را مقدم می کنیم بر محکوم تخصیص آن دعواها را دارد به هر حال ... می خواهیم بگوییم که در تخصیص هم همه را نباید به یک چوب راند

استاد : روی مبنایی که مرحوم شیخ می گویند عقل جمع می کند

شاگرد : حتی روی همین مبنا هم الان حکومت خود نفی حکم است به لسان موضوع تخصیص نفی حکم است به لسان حکم منتها گاهی اوقات این دو تا در نگاه عرف از جهت دیگر بعبارت دیگر حاکم مقدم بر محکوم است خیلی روشن است خاص مقدم بر عام است به آن روشنی نیست این را تصریح کردند گاهی اوقات تقدم خاص بر عام هم به همان روشنی تقدم حاکم بر محکوم است آن جایی که خود خاص نظارت بر عام داشته باشد در لفظ

استاد : اگر داشته باشد که شیخ می فرمایند حکومت است صحبت سر همین تفاوت مبناست شیخ تصرف در موضوع نمی گویندشیخ می گویند همین که خود دلیل لفظی می آید آستین می زند بالا می گوید من از ناحیه خود لفظ می گویم این است

شاگرد : طبق ؟؟؟ با این حساب نیم شود جمع کرد بین این تفسیر از تخصیص و این که بیایم بگوییم تصرف در عقد الوضع و حمل الوضع

استاد : این ها با همدیگر روی حساب این مبنا تفاوت می کند شیخ فرمودند که فاثمرة بین تالتخصیص و الحکومة یظهر فی ... قبلش فرمودند و الفرق بینه و بین المخصص انّ کون التخصیص بیانا للعام بحکم العقل الحاکم بعدم جواز ارادة العموم مع العمل بالخاص و هذا یعنی حکومت بیانٌ بلفظه للمراد و مفسرٌ للمراد من العام فهو تخصیص فی المعنا بعبارة التفسیر روحش همان تخصیص است فقط حالت دلالت لفظی دارد مفسریت لفظی دارد

شاگرد : صفحه چند است حاج آقا؟

استاد : کتاب ما همین صفحه 432 همین اول تعادل و تراجیح خودشان می فرمایند روی این معنی آنی که شما می فرمایید شیخ می گویند حکومت یعنی اگر خود لفظ دارد می گوید که من آن جا این را می گفتم همین هم شده که در کلمات شیخ این همه بحث ها پیش آمده تصرف در عقد الوضع هم به این معنا نیاز نیست در این حرف شاید بعدش هم چیزهایی فرمودند اما اگر بگوییم تخصیص نفی حکم است به لسان نفی حکم می خواهد نظارت باشد می خواهد نباشد

شاگرد : منتها نباید فرق بگذاریم خود تخصیص ها را دو قسمت بکنیم آن هایی که نظارت است تقدم؟؟؟؟ یعنی همه را یک جا حکمی کنیم برای تخصیص و رابطه عام و خاص یا نه؟
استاد : یعنی مرحوم شیخ فرمودند یک جایی هست که مخصص قطعی است قطعی السند و الدلالة . آن جا چه کار می کنیم؟ فرمودند که ثمّ إنّ ماذکرنا من الورود این هم بحث خوبی است شیخ دارند من الورود و الحکومة جارٍ فی الاصول اللفظیة که البته دیدم حاشیه آخوند صریحا می گویند نه این اصول لفظیه این جا فرق دارد ولی ایشان می فرمایند و ان الاصالة الحقیقة أو العموم معتبرة اذا لم یعلم هناک قرینة علی المجاز فان کان المخصص مثلا دلیلا علمیا کان وارد علی الاصل المذکور ؟؟؟ فان کان المخصص میفرمایند تخصیص دارد می زند اما چون تخصیصش قطعی است عقل هم نباید جمع بکند این حرف ها نیست می شود ورود اصلا هیچ مشکلی نداریم فالعمل بالنص القطعی فی مقابل الظاهر کالعمل بالدلیل العلمی فی مقابل الاصل العملی که آن جا هم شک دیگر علم است این هم این جوری یکی از موارد ورودی که شیخ گفتند جالب است همین مورد است دلیل علمی وارد است بر اصول عملیه حتی اصول شرعیه چرا؟ چون موضوع آن ها شک است این علم است تعبیر ورود دارند.

20:38

شاگرد : اگر عام است نص قطعی باشد ولی مخصص ظاهر باشد آن وقت ...

استاد : اگر مخصص ظاهر باشد عموم نص در عموم باشد؟ این منظور شما است؟
شاگرد : قابل تخصیص نباشد

استاد : نباشد دیگر ان که دیگر هیچی علی ای حال هنوز هم باز جا دارد که این ها را در اطرافش فکر بشود

آن چیزی که من به ذهنم می رسد باید بحث از صرف ظاهر دلیل فراتر برود یعنی مقاصد القای کلام و مقاصدی که گوینده از ابراز چنین کلامی دارد آن در نظر گرفته بشود آن نه در شکل عبارت لا ربا بین الوالد و ولده بگوییم حاکم است اما اگر بگوییم که لا یحرم اخذ الربا من الوالد من الولد بگوییم این تخصیص است فقط لفظ تغییر کرده نزد عرف عام ین ها تفاوتی با هم ندارند شاید این اندازه نباشد این ها یک خرده بعضی ها وقت به ظاهر عبارت بر می گردد شاید بیش از این ها باشد ولذا آن هایی که من عرض میکردم سیری بود به سوی این که چه بسا همین طوری که انشا مراتب دارد مراتب نمی دانم اقتضا و انشا همین طوری که فعلیتش مراتب دارد همین طوری که امتثالش انحا و اقسام و چیزها دارد ادله شرعی می تواند ناظر به این شوونات نفس الامریه باشد و روایات و ادله شرعیه هم که می آید مبانی اش همان مطالب نفس الامریه ای باشد که بین خود آن ها تفاوت است و خوبش این است که ما صرفا به ظاهرعبارت نگاه نکنیم با ضمیمه کردن استظهار عرف عام از یک عبارت با پشتوانه مطالب نفس الامری که سبب القای کلمات می شود و اغراض متکلم تفاوت پیدا می کند با آن ها دسته بندی کنیم حکومت و ورود را و لذا عرض هم کردم صاحب کفایه که فرمودند ورود اصل مدعایشان خیال می کنید خوب است اما مرحوم نائینی و دیگران قبول نکردند مصباح الاصول هم گفتند حکومت است بنظرم مرحوم آشیخ محمد حسین نگاه میکردم ایشان در اصل این که باشد خدشه کرده بو دند اینکه حکومت ناظر در اصل نظارتش اگر نظارت را سر برسانند مثل اینکه ابایی ندارند آن وقت من عرض کردم اصلا ربطی به نظارت ندارد چرا؟ چون ریخت اماره و اصل ، ریخت ورود است نه ریخت حکومت چرا؟ چون نمی خواهد یک چیزی اثباتی ثبوتی در عالم انشا را تضییق و توسعه بیاید یک دو تا انشا است در طول هم وقتی در عالم تکوین می آید می گوید این را گوش به حرف من بدهی برایت پیش نمی آید تمام شد اینی که عرض ما به این معنا یک ورودی است نفس الامری ثبوتی ربطی هم به لفظ ندارد هر جور لفظ می خواهد ادا بشود این ورود است مولا می فرماید این کار رابکن وقتی کردم آن موضوع حکم بعدی برایمان پیش نمی آید مثالش زیاد است میگوید برو حج خب وقتی رفتم حج یک احکامی که اگر در شهر خودم بودم برایم موضوعش برای من محقق میشد دیگر پیش نمی آِد اینرا می گویند ورود حالا ماره و اصول هم همین جور است وقتی متحیری شک داری همین کار را بکن معطلی چه کار بکنی این کار را بکن خب جای دیگر فرموده گوش به حرف زراره بده ما اصلا نظارت و اینها کار نداریم من گوش به حرفت دادم متحیر نیستم دیگر تمام شد متحیر نیستم خودم این ورود واضح خیال می کنی این جوری هست یعنی ورای مسئله این هاست چرا؟ چون ثبوت های انشایی شان با همدیگر تضادی ندارند اخه دو تا انشا است مترتب بر هم مترتب فعلیتی در عالم انشا هم دو تا انشای مستقل هستند یکی دستکاری در دیگری نمی کند تصرف در دیگری نمی کند بگوید مراد من در آن جا این است مراد اصول معلوم است می گوید وقتی گیر هستی این کار را بکن مراد اماره هم معلوم است می گوید خبر برای تو عادل آورد بروید این مراد ها بهم نیست که یکی کشف مراد از دیگری بکند در ااجود التقریرات فرمودند خلاصه این حاصل چیزهایی بود که تا این جا بود. می خواهید عبارت ایشان را دنباله اش را بخوانید اگر باز فرمایشی داشتید که دنبالش رفتیم خدمتتان هستیم.

25:15

خب این جا شروع می کنند ایراد به شیخ؛ و لیس وجه تقدیمها یعنی تقدیم امارات حکومتها علی ادلتها حکومت امارات بر ادله اصول لعدم کونها یعنی امارات ناظرة الی ادلتها بوجهٍ امارات که ناظر به ادله اصول نیستند اصلا کاری به آن ها ندارد در نهایة الدرایة دو سه تا مثال گفتند بعضی هایش را گفتند خواستند بگویند ناظرا. عرض کنم که مثلا ؟؟؟؟ اصلا ناظر نیستند خب میگ وییم که در مورد که با همدیگر جمع می شوند اجتماع عام و خاص دارند که یا من وجه یا فلان و تعرضها بیان حکم موردها لا یوجب کونها ناظرة الی ادلتها تعرض امارات لبیان حکم مورد اصول یک موردی ، مورد اصل است این دارد می گوید این کار در مورد اصل خلاف استصحاب مثلا عمل کن این موجب نیست که کون المراد ناظرة الی ادلتها و شارحة لها به همان تعبیری که شیخ دارند در رسائل به نظارت لفظی و الا کانت ادلتها ایضا این و الا مطلبی است که ایشان مقابل شیخ می گویند به وجهی هم جلوتر از همین مطلب استفاده شده بود در دوری که خودشان می گفتند حالا ببینید این ها شواهد خوبی است برای عرض های قبلی من و الا اگر بخواهید بگویید که به صرف تعرض می شود شارح ما برای شما دور درست می کنیم و الا کانت ادلتها ایضا یعنی ادله اصول نیز دالة ولو بالالتزام ولو مطابقی نیست اما بالالتزام دالة علی أنّ حکم مورد اجتماع امارات و اصل فعلا هو مقتضی الاصل الان باید به اصل عمل کنی چون اصل می گوید اگر شک داری این را عمل کن لا الامارة ؛ اصل میگوید بابا مگر شک نداری حلال است یا حرام بگو که حلال است بگو حلال است ولو اماره خلاف من باشد همه را ول کن تو که شک داری ؛ شک وجدانی داری اماره هم برای تو علم نیاورده فرمایش ایشان للاصل لا الامارة و هو مستلزمٌ عقلا نفی ما هو قضیة الامارة این عقلا مستلزم این است که هر چی مقتضای اماره است بگذار کنار کل شیء لک حلال حتی تعلم اماره هم که علم نیست این ... خب وقتی ؟؟؟ پس شد تعارض چرا گفتید ورود؟ شیخ فرمودند حکومت این متعرض حال آن هست این هم متعرض حال اوست پس اصل با اماره می شود معارض نه حاکم و محکوم بل لیس مقتضی حجیتها الا نفی ما قضیته عقلا من دون دلالة علیه لفظا بلکه نیست مقتضی حجیت اماره مگر نفی آن چیزی که مقتضای اصل است عقلا مقتضای حجیت اماره چیه؟ این است که به این عمل کن پس آن چیزی که مقتضای اصل بود که عدم حکم مودای اماره بود حلیت بود مثلا عقل می گوید دو تایی اش با همدیگر جمع نمی شود حالا که این آمد آن یکی رفته من دون دلالة علیه لفظا بدون این که دلالت بکند اماره و دلیل اماره بر این مطلب یعنی برنفی لفظا ؛ لفظا نمی گیود ان مود ای اصل لازمه عقلی اش را می گوید این جور عمل آن دیگر نیست ضرورة أنّ النفس الامارة لا دلالة لها الا علی الحکم الواقعی نفس اماره نمی گوید که مفاد اصل نباشد کاری به نفی او ندارد ااماره می گوید حکم این است لا دلالة الا علی الحکم الواقعی و قضیة حجیتها حالا هم که حجت است او دارد میگوید حکم واقعی این است مقتضای حجیتش هم لیست الا لزوم العمل علیها وفق الاماره شرعا خب وقتی بخواهند عمل کنند المنافی للزوم العمل علی خلافه که لزوم عمل بر خلاف مقتضای اصل است و هو قضیة الاصل. مقتضای اصل این است پس نظارت لفظی به هیچ وجه سر نمی رسد هذا مع احتمال ... هذا می خورد به این که مقتضای حجیت لزوم عمل بر وفقش هست شرعا می گویند نه احتمال دارد که أن یقال أنّه لیس قضیة الحجیة شرعا الا لزوم العمل علی وفق الحجیة عقلا حجیت یک حکم وضعی است لازمه اش این است که عقلا مثل اطیعوا الله لازمه عقلی اش این است که بر طبقش عمل بکنیم و تنجز الواقع مع المصادفه روی مبنای خودشان که فقط منجز و معذر است نه جعل حکم ؟؟؟ حکم ظاهری جدا نمی شود و تنجز الواقع مع المصادفة و عدم تنجزه فی صورة المخالفة و کیف کان لیس مفاد دلیل اعتبار هو وجوب القاء احتمال الخلاف تعبدا

30:30

من به ذهنم آمد عبارت را خواندم این کیف کان تتمه ایراد بر شیخ است بعضی از آن ها را مرورکردم دیدم که این کیف کان را به عنوان دفاعی بر مبنای شیخ گرفتند گفتند بعضی ها به فرمایش شیخ علی المبنا اشکال کردند این جواب از آن اشکال آن هاست نمی دانم حالا شما هم نگاه کنید من خیال میکنم کیف کان ادامه اشکال بر شیخ است یعنی مفاد کیف کان هم باز به شیخ و فرمایش ایشان وارد باشد و کیف کان حتی مثلا احتمال این که ولو ضعیف است این است که کیف کان دنباله مع احتمال أن یقال باشد ولو مع احتمال أن یقال بگوییم که این جا تمام شد

شاگرد : منتهی این جوری گفته : سواء قلنا بکون الحجیة مقتضی لجعل المودی فی الاماره کما هو ؟؟؟ قلنا بکون الحجیة همان تنجز؟؟
استاد : نه کیف کان اینجوری می خورد به هر دو تا یعنی کیف کان دنباله مع احتماله دیگر نیست به هم مع احتماله هم قبلش ناظر به هر دو است ایشان این جوری گفتند دیگر این احتمال ضعغیف که الان عرض کردم این است که دنبال مع احتماله باشد حالا این احتمال باشد ظاهرا همان خود عبارت آقای مروج است بنظرم همان جا بود دیدم ایشان دنبال کیف کان می گویند دارند دفاع می کنند از شیخ صاحب کفایه دارند دفاع می کنند از شیخ حالا ببنیم دفاع از شیخ است یا نه این دنباله ایراد بر شیخ است؟ ظاهرا ایشان بودند میفرمودند حالا ببینیم و کیف کان لیس مفاد دلیل الاعتبار هو وجوب احتمال الخلاف تعبدا که یختلف الحال مفاد دلیل اعتبار که می گویند صدق العادل مثلا در امارات مفادش وجوب احتمال خلاف تعبدا نیست تا حال مختلف بشود در اماره و اصل که یختلف الحال و یکون مفاده فی الاماره نفی حکم الاصل حیث انه حکم الاحتمال

کتاب شما احتمال است یا اختلاف است؟ احتمال؟ چون کتاب ما اختلاف بوده حیث انه حکم الاحتمال بخلاف مفاده فیه لاجل أنّ الحکم الواقعی لیس حکم احتمال خلافه کیف و هو حکم شک فی و احتماله خب این جا لیس مفا د دلیل الاعتبار هو وجوب القاء احتمال الخلاف تعبدا دلیل اعتبار صدق العادل نمی خواهد بگوید واجب است احتمال خلاف واقع را تعبدا القا کنیم این الان لیس دنبال همان مع احتمال یقال است؟ یا نه کیف کان یک مطلبی است جدید دنباله هر دویش چه بگوییم حجیت به معنای منجزیت ومعذریت است چه بگوییم حجیت به معنای جعل حکم ظاهری است کیف کان هر کدامش را بگوییم لیس مفاد دلیل الاعتبار هو وجوب احتمال الخلاف تعبدا که یختلف الحال و یکونه تا حال مختلف بشود و یکون مفاد دلیل الاعبتار فی الاماره نفی حکم الاصل یعنی اماره می گوید احتمال خلاف باید القا کنی اصل می گوید احتمال خلاف که می دهی بگو حلیت است خب پس اماره دارد احتمالی را که موضوع حکم است دارد می گوید نه این احتمال را الغا کن پس با خودش دارد حکم اصل را نفی می کند اصل قوامش به همین احتمال خلاف بود او می گوید این احتمال را الغا کند ایشان می گوید اماره که این را اصلا نمی گوید اماره می گوید این جوری عمل کن نمی گوید احتمال خلاف را الغا کن تا تصادمی با اصل داشته باشد خب حالا این مفاد دفاع از شیخ می شود؟ با آن بیانی که ایشان دارند یا همان رد باز ادامه رد فرمایش شیخ است این عبارت یک خرده دقت دارد باید چند بار برویم و برگردیم تا این و...

شاگرد : ظاهرا عام است هم حرف مشهور را رد می کند مرحوم مروج هم همین گرتفند یعنی دو طرفش را گرفتند چه به آن بزنیم چه به همین منجزیت و معذریت بزنیم آن حرف وارد است

استاد : میدانم چه جعل حکم ظاهری بگوییم چه منجزیت بگوییم این حرف هست خب این حرف هست یعنی ایراد به شیخ هست؟ یا این حرف است یعنی جواب آن هایی که ایراد به شیخ گرفتند؟ دفاع از شیخ است یا رد شیخ است؟ این سوال من است. ایشان ظاهر فرمایش ایشان این است که ارجاع دادند به حاشیه خود آخوند بر رسائل که حالا آن مروری کردم قبلش دیده بودم وقتی ایشان گفتند نگاه نکردم حالا من دارم مطرح می کنم که شما هم ملاحظه کنید

35:40

این ادامه است یا نه؟ خب حالا ظاهر عبارت را ببینیم مرجع ضمیر صاف بشود مفاد عبارت اندازه مدلول تصوری خود عبارت صاحب کفایه در ذهنمان وارد بشود مفاد ایشان بعد ببینیم که حالا تصدیقا به کجا باید بخورد؟ الان یکون مفاد دلیل اعتبار اماره دلیل اعتبار فی الامارة نفی حکم الاصل این جوری نیست چرا؟ چون دلیل اماره نمی گوید احتمال خلاف را نفی کن تا اصل می گوید که این احتمال خلاف ، احتمال خلاف واقع همانی هست که تو به وسیله آن داری اصل را اجرا می کنی و وظیفه تو این میشود. حیث انه حکم الاحتمال که چی احتمال می خورد به چی؟ حکم الاصل. حیث انه یعنی حیث ان حکم الاصل حکم الاحتمال اصلا خود اصل دارد حکم احتمال را بیان می کند می گوید اگر احتمال خلاف می دهی بگو حلال است حیث ان الاصل حکم الاحتمال بخلاف مفاد دلیل اعتبار فی الاصل دلیل اعتبار در اصل مفادش فرق دارد لاجل أنّ الحکم الواقعی حکم واقعی لیس حکم احتمال خلافه حکم واقعی ، حکم خود شیء است نه حکم احتمال خلاف واقع وقتی می گویند مثلا خمر نجس است این حکم نجاست خمر است نه این که می گوید این حکم این است که احتمال خلاف نجاست خمر ندهید خمر نجس است یعنی احتمال خلاف نجاست خمر مبادا بدهید حتما حرام است احتمال خلافش را نفی کن احتمال خلاف حرمت را می گوید نه حکم واقعی لیس حکم احتمال خلاف واقع خب کیف ! کیف می خورد به حیث انه حکم الاحتمال بخلاف مفاده فیه کیف و هو حکم شک فی الواقع و احتماله خود مفاد اصل حکم شک در واقع و احتمال خلاف واقع است حالا که این طور نتیجةً

شاگرد : ؟؟؟؟ لأجل الحکم الواقعی

استاد : ؟؟؟ لأجل ان الحکم الواقعی لیس حکم احتمال خلافه کیف و هو حکم الشک فی الواقع و احتمال خلاف الواقع شک در واقع و احتمال خلافه و احتمال خود واقع که چون قبلش کلمه خلاف بود می توانیم مرجع دو تا ضمیر را دو تا بگیریم شک در واقع و احتمال خلاف واقع

شاگرد : طبق این میشود ادامه اشکال بر شیخ ؟؟؟؟ ناظر بودن را بزند ؟؟؟

استاد : بله دنبالش هم می گوید فافهم و تامل جیدا فانقدح بذلک انه لا یکاد ترتفع حالة؟؟؟ المطاردة و المعارضة بین ... الا بما اشرنا آنفا و سابقا فلا تقبل این ها را خیال می کنی که رد همان نظارت و حرف های شیخ است ایشان فرمودند و کیف کان یک مطلب جدیدی است ایشان وارد می شوند می خواهند جواب بدهند از آن اشکالاتی که دیگران به شیخ گرفتند. خب حالا روی فرض چی باشد؟ اددامه اشکال بر شیخ باشد حاصل مطلب چی میشود؟ کیف کان شیخ فرمودند که نظارت است ایشان فرمودند که نظارت نیست و داگر بخواهیم تعرض را صرف تعرض را کافی بدانیم برای حکومت این که آن هم تعرض آن هست این جور فرمودند نظارت که نیست عملا تعرض هم که مبتلا به معارض است بعد فرمودند که خب ! بل لیس مقتضی حجیتها الا نفی ما قضیته عقلا مقتضای عقلی حجیت ماره این است که او نباشد عمل به حکم او نکند من دون دلالة علیه لفظا قضیة لزوم العمل عقلا این ها را دو تا فرمودن وکیف کان لیس مفاد دلیل الاعتبار هو وجوب الغا الاحتمال الخلاف تعبدا این دارند میگویند نظارت نیست کی نظارت هست به او؟ او دارد می گوید اختلاف خلاف که دادی واقع را ندانستی چنین رفتار کن خب دلیل اماره هم دارد می گوید آن احتمال خلاف هم نیست آن را الغغا کن این میشود نظارت این میشود تعرض ایشان می گویند این جوری نیست یعنی اگر اماره یک کاری داشت با مسئله حال مکلف با شک او با احتما ل خلاف دادن او می شد نظارت دلیل اماره می گوید احتمال خلاف می دهی شک داری احتما لخلاف را الغا کن من دارم به تو می گویم اگر این جوری است میشود نظارت حرف شیخ می شود می گویند نه لیس مفادها وجوب احتمال الخلاف مفادش این است که باید احتمال خلاف را الغا کنی تا بگوییم ببینید چطور ناظر است؟ اصل این را نمی گوید کاری به حتمال خلاف ندارد می گوید واقع این است حکم واقعی را می گوید اصل هم در قبالش دارد می گوید که اگر شک داری چنین عمل بکن درست شد؟ پس دو تا دلیل هیچ نظارتی به همدیگر ندارند هیچ گوشه ای نمی زند دلیل اعتبار اماره به او که بگوید احتمال خلاف را الغا کن احتمال خلافی که در اصل هست

شاگرد : صدق العادل را ؟؟؟؟
استاد : صدق العادل می گوید عادل را تصدیق کن یعنی چی ؟ یعنی گوش به حرفش بده گوش به حرفش بده یعنی می خواهد بگوید آن جایی که شک داری الغای خلاف را احتمال کن مرحوم ـآشیخ محمد حسین در صدق العادل که هیچ دلیل این جوری نداریم آن هایی که وارد بحث خارج شدند می گویند هیچ صدق العادل ما نداریم یکی فاسئلوا اهل الذکر را می پذیرند می گویند فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون اگر نمی دانید وقتی سوال کردی جواب او به منزله علم است تنزیل را در او می پذیرند امااگر دو تا دیگر بود که می فرمایند که لا عذر لاحد من موالینا التشکیک فیما یرویه عنا ثقاتنا کلمه تشکیک لا عذر لاحد لاحد من موالینا التشکیک فیما یرویه عنا ثقاتنا تشکیک حق ندارند بکنند یعنی باید احتمال خلافی که حالت شک است القا کنند بعد می گویند نه این منظور از تشکیک نه تشکیک یندفع بان المراد من التشکیک لیس هو التشکیک لسانا که هی بگویند شک داریم شک داریم تشکیک نکنید هی نگویید شک داریم این منظور نیست که لفظا بگوییم و لا التشکیک جنانا هی در دلتان شک بکنید این منظور نیست بلکه منظور تشکیک عملی است یعنی بگذاریدش کنار تشکیک عملی این است که بگویید این فایده ندارد که این روایت است بگذارید کنارش ... بل هو التشکیک عملا فمفاده عدم العذر فی اظهار الشک عملا بترک ما روی الثقة وقتی ثقه یک چیزی را روایت کرده حق ندارید بگذارید کنار تشکیک عملی این منظور است وقتی این جور شد فرمودند که و این ذلک من نفی الشک من نفی حکمه که حکومت باشد بگوییم اینجا اصلا شک وجود ندارد این حکمی تکلییفی است می گویند این کار را حق ندارید بکنید عملا شک حق ندارید بکننید لازمه اش این است که طبق این ها عمل بشود تحیر هم نماند ایشان این جوری از باب حکومت درش می برند خب! یکی دیگر هم باز دنباله اش فرموده بود و همچنین ؟؟؟؟ ثقة آخذ من معالم دینی که حضرت فرمودند نعم به معنا اخذ ؟؟؟؟ آخذ عنه معالم دینی آن را هم دال بر او گرفتند که احتمال اختلاف قول او را الغا کن آن م باز بنظرم یک بحثی در آن داشت علی ای حال حالا فعلا روی حساب صدق العادل که حتی شما هام بگویید صدق العادل یعنی چکار بکن؟ یعنی کاری من به تو می گویم انجام بده تصدیق عادل نه این که بگو بله بله اصلا منظور از تصدیق هم یعنی همانی را که گفت درنگ نکن خب این جا می گویند درنگ نکن درنگ عملی نکن

شاگرد : یعنی احتمال خلاف را الغا کن به آن وقعی ...

45:14

استاد : وقعی ! خوب شد خیلی تفاوت کرد الغا کن یعنی احتمال نیست ادعاءً من می گویم که نیست همان حرف هایی که بود اما یک وقتی است می گویم وقعی نگذار یعنی این جور برو همینی که من هی چندین روز است در تقریر حکومت دارم می گویم این کلمه وقعی نگذار ؛ وقتی نگذاشتن همین معنای ورود است متحیر نمانی ؛ متحیر هم نیستند وقتی میگویند این کار را بکن یالا برو بر طبق قول عادل مشی کن گوش به حرف عادل بده خب تخیر دیگر ندارند عملا نه این که من می گویم که به منزله این هستی که متحیر نیستی من به تو می گویم أنت عالم أنت غیر متحیر این ها که بشود حکومت اصلا این حرف ها نیست من ادعا می کنم تو را غیر متحیر که ناظر باشد به او. این حرف ها اصلا نیست

شاگرد : آن روزی ؟؟؟ از احتمال خلاف در ذهن بو داین بود که عملا بهش توجه نکن گفتند عقلا الغای احتمال خلاف می کنند در ظاهر منظور این بود که عملا توجهی به آن نمی کنند نه این که به همین لسانی که شما فرمودید

استاد : به لسانی که بگویند تو الان بیا چه کار کن؟ احتمال هست الغائش کن . خود ت آن مشی بر طبق همین گوش به حرف بده بقیه اش همه اش خودش بر آن متفرع میشود الان هم من نگفتم أنت غیر متحیر أنت شاک من می گویم اینی که من میگویم گوش به حرف بده وقتی گوش به حرف می دهید آن لوازم را دارد

شاگرد : ما اینجا احتیاج به دلالت لفظی داریم یا عقلی ؟

استاد : در کدام مورد؟

شاگرد : که می خواهیم حکومت را ثابت کنیم؟
استاد : نه صاحب کفایه می خواهند رد حکومت کنند اگر این جوری حرف بزنند ...

شاگرد : اگر بخواهد ثابت بشود با دلالت لفظی باید ثابت بشود

استاد : بله شیخ همین جور فرمودند

شاگرد : پس چرا این جا دارند زیر آب دلالت عقلی را می زنند؟ مفاد دلیل که دارد می گوید القای احتمال مخالف

استاد : ؟؟؟؟ لیس مفاد ؟؟؟ هو وجوبه نمی گویند عقلا محال است دلیل اعتبار بیاید به نم بیاید بگوید که واجب است یجب علیک الغاء الاحتمال الخلاف این را نمی گویند ثبوتا محال است می گویند اثباتا این چنین نیست می گویند اگر به دلیل اعتبار اماره نگاه کنیم دیگر گوش به حرف او بده حجت است نمی گوید احتمال خلاف را الغا کن عالم اثباتش را ایشان دارند می گویند ولو آن چیزی که من عرض کردم یعنی ثبوتا هم بخواهد گفته بشود نمی شود یعنی دو سنخ انشا است دو چیز مترتب بر همدیگر است خب حالا این همین چند سطر عبارت ایشان بماند رویش تاملی بکنید ببینید رد این اشکال بر شیخ است و دفاع از شیخ است یا تتمه آن است

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : مستدرک بحار نوشته شده ؛ من که خودم نشده ببینم ولی می گویند از بحار بیشتر است

شاگرد : ؟؟؟

استاد : نمی دانم کجا ؟؟؟

شاگرد : ؟؟؟
استاد : ؟؟؟؟ نماز ؟؟؟؟؟ خود بحار ؟؟؟؟ خیلی مفصل . ولی منابع بحار نیامده در خود بحار معلوم است همان اوائل من یادم می آید نگها می کردم حدود دوسوم ؛ دو سوم خیلی است مرحوم مجلسی یک نفر بودند می خواستند بیاورند نشده علی ای حال دو سوم نیست. حال از همین 370 تا کتابی که جز مصادر بحار است تازه دو سومش نیست حالا آن هایی که مرحوم مجلسی باید ؟؟؟؟ جدا از آن ؟؟؟؟

شاگرد : ایشان اگر ؟؟؟؟ مقدمه شان نگفتند استقصا کردم ادعایی نکردم؟
استاد : نه من که عملا

شاگرد : اقلا منابعش را استقصا کردم ؟؟؟؟؟ یعنی نیاز هست در کار دیگری

50:08

استاد : نیاز که بخصوص با این امکانات حالا خیلی خوب است که این ها جمع آوری بشود دسته بندی بشود شاید مثلا انسب از بحار ایشان جمع نکردند ممکن است دسته بندی بار را بپذیریم خود مرحوم مجلسی در مقدمه می گویند من دوازده سال است یازده است دیدم تمام علوم عصر را فرا گرفتم است میگ ویند به خاطر همینی که من همه علوم را بلد بودم کتاب من در فن حدیث یک امتیازاتی دارد که سابقه ندارد به خاطر دسته بندی اش همین هم هست مثلا هر هچی کتاب روایی قبلی ببینید کتاب التوحید معاد ایمان و کفر این ها همه هست در قبلی ها اما در همه این ها هیچ کدام کتاب السماء و ؟؟؟؟ نیست جوری که ؟؟؟ چرا؟ چون مرحوم مجلسی مطلع به تمام علوم عصر شان حکمت آن ها السماء و العالم داشتند خب ما فصلی باز می کنیم در روایات این همه هست چرا نیاوریم؟ منظور این ها را فرمودند اما این که بگویند همه منابع را می آورم من یادم است بلکه من خودم دیدم لمس کردم حدود دو سومش موجود نیست لذا کار کار بیسار خوبی است که انجام بشود اما اینکه دوباره کاری نشود حتما شما ...

منظور ببینید مستدرک البحار را شما کدامتان دیدید؟ شنیدم خیلی مفصل است حالا این یک تحقیقی بکنید که ایشان چه کار کردند دنبال آن بله کار های بیسار خوبی میشود هم در تبوبیش هم در خصوصیات جمع و جور کردنش.

شاگرد : برای من عجیب است چطوری مثلا این خب یعنی برایشان قابل حل بوده؟ یک توجیهی برایش داشتند یا یک عادت بوده ؟ چی بوده؟

استاد : عرض کنم که نمی شود ... هم مباحثه های ما بود میرفت پیش آن آقای کشمیری معروف آسید عبدالکریم می گفت که آسید عبدالکریم خودشان می گفتند که من شنیده بودم که آخوند کاشی معروف در اصفهان همین جور بوده عباراتی شنیده بودم که خب ایشان اهل حال بود مکاشفه بود این ها ایشان چیزهایی از آقای کشمیری تعریف می کنند ایشان هم بحث من می گفت از خود ایشان گفتند ما را بردند اصفهان و رفتیم تخت فولاد می گشتیم بین قبور علما و صلحا این همراه ما آن جا گفت این جا قبر آخوند کاشی است ایشان گفتند من شنیده بودم میل نکردم بروم آسید عبدالکریم گفته بودند من شنیده بودم که مثلا فلان حرف را میل نکردم بروم سر قبر آخوند کاشی ؟؟؟؟ هیچی مثل این که منصرف می شود خب آخه قبر اخوند کاشی آن جاست؟ خب باشه رفیقم گفت یک دفعه خودم دیدم که از همان جا از قبر آخوند کاشی یک ستون نوری به آسمان رفته دویدم گفتم همه آن حرف هایی که قبلا شنیدم را گذاشتم زیر پایم دویدم سر قبر ایشان و فاتحه ای. منظور این که حالا شما چطور می گویید قابل توجیه است من که عرض می کنم شما نگویید توجیه وظیفه ای نداریم کار آن ها را توجیه کنیم معصوم نبودند که ولی خب تخته هم به این معنا که بگوییم شخص آن ها چه بوده ما نمی دانیم در یک کلمه الان این قضیه آسید عبدالکریم سال ها بود من شنیده بودم خیلی جالب بود که این جوری ایشان با ما چیزهایی که شنیدیم با ما می گفته همان عکس آخوند کاشی را من دیدم معلوم است که هم تشخص بالا دارد هم معنویت دارد محسوس است ولی خب آن جوری هم بوده نمی دانم کدام از این ها بودند یک کسی اعتراضی به ایشان کرده بود که یا با خود آخوند کاشی یا آن قبل از ایشان کسی در اصفهان بوده گفته بود شما زشتتان هست این را بگویید این ها مثلا ایشان گفته بود من که دروغ نمی گویم که ! این جور جواب هم می دانند البته نقطه مقابلش هم هست که مثلا بعضی هایشان تندی ای داشتند خود ظاهرا نوشته های مرحوم آقای مطهری دیدم که استادشان آمیرزا علی آقای شیرازی می گفتند که من در خواب دیدم که سگی به من حمله کرده و متوسل به حضرت سید الشهدا شدم و حضرت تشریف آوردند از من دفعش کردند بعد آقای مطهری می گویند خودشان می گفتند تعبیر خواب من این است که این سگ اخلاق بد من بود من یک خرده تند هستم من یک خرده اخلاقم تند است زود در می روم عصبی می شوم این سگ این بود تمثل اخلاق من بود بعد چون نوکر سید الشهدا هستم منبر میروم مثلا از لطف حضرت آمدند من را از دست این نجات دادند ؟؟؟؟

شاگرد : گفته بود که اخلاقت ؟؟؟ کتاب هم جمع بوده آن جا بچه ها می آمدند خانم می گفتم چرا جمع نمی کنی؟

استاد : این اخلاق تندشان بوده

شاگرد : به خاطر این بوده

استاد : نه آن آخوند کاشی یا اخوند اردکانی یک جورهایی بیش از این حرف ها بوده خود آسید میرعلی که خود شما دیروز گفتید حاج آقا زیاد می گفتند این از آقای آسید احمد دعایی پسر آسید محمد بودند با یک واسطه برای حاج آقا تعریف کرده بود حاج آقا زیاد می گفتند از همین آمیر سید علی ایشان هم یک خرده این حالت استادشان آخوند اردکانی را داشتند گفتم هم البته اج آقا که زیاد نقل می کردند منظورشان کلمه ای بود که بعد آمیر سید علی گفتند کلمه بزرگی گفته بودند حاج آقا می گفتند برای همانش بقیه اش دیگر مقدمه بود که آقای آسید احمد برای حاج آقا تعریف کرده بودند که پسر آسید محمد بوده آسید محمد دعایی قبرش الان در امامزاده جعفر یزد است. در همان امامزاده با هم هستند آن ها یک جای دیگری هستند.

5:20

عرض کنم که آسید محمد گفته بودند که این را آسید احمد پسرشان را حاج آقا تعریف می کردند گفته بودند که من رفته بودم نجف آن جا یکی از فضلای نجف وقتی می خواستند بیایند گفتند سلام من را به آمیر سید علی برسانید در یزد و از طرف من دست ایشان را ببوسید حاج آقا برای این دست بوسیدنش بود که این را می گفتند هیچی آقای آسید محمد که پسرشان برای حاج آقا تعریف کرده بودند می آیند یزد و خدمت آسید میرعلی می رسند می گویند من عتبات مشرف بودم و فلانی هم سلام رساندند می گویند حالش خوب بود؟ بعد می گوید که به من گفتند از طرف ایشان دست شما را ببوسم ایشان فوری می گویند غلط کرده و غلط کردی تو !

شاگرد : کی بوده آن وقت او؟

استاد : آسید محمد دعایی در امامزاده هستند درس آسید میرعلی مدرسی حائری

شاگرد : کسی که ؟؟؟؟

استاد : آن را نگفتند آسید احمد شاید بدانند حاج آقا نقل نمی کردند آسید احمد پسر آسید محمد برای حاج آقا تعریف کرده بودند حاج آقا هم زیاد می گفتند برای این تکه اش که غلط کرده و غلط کردی تو! آدم اینش منظور است که آدم دست کسی را می بوسد که معصیت خدا نکرده باشد حاج اقا همه اش را برای این میگفتند دست کسی را ببوسد که معصیت خدا نکرده باشد

شاگرد : روایت دارد که دست کسی را نبوسید مگر به نیت پیغمبر سید ها کسانی که منتسب به پیامبر می شوند از این باب احتراما للپیامبر حالا اطلاق دارد معصیت کار باشد یا نباشد عمده سر سید بودن تاکید ... یک جوری به احترام پیامبر حالا می خواهیم بگوییم یک کسی معصیت نکرده متقی است خب تابع پیامبر است مخاطب پیامبر است

استاد : تقبیل ید را شهید اول در دروس دارند من خیالم می رسد آن جا دیدم یا جای دیگر راجع به خصوص استححباب تقبیل ید علی ای حال ایشان این جوری بودند گفتند غلط کرده آدم دست کسی را می بوسد که معصیت خدا را نکرده البته بعد از چند لحظه ای گفتند که خدایا دل سید اولاد پیامبر را شکاندم خیلی خوب بیا ببوس ! رحمت الله علیه. این ها آقای آمیر سید علی از ان استادشان خیلی از این چیزها داشتند. قضیه یک کلمه جواب دادن هم برای ایشان است که یزدی ها عده ای آمده بودند شاید از اردکان آمده بودند خدمت فاضل اردکانی ، یزدی های متعدد بعد آقای آمیر سید علی همراه می کنند این ها را از کربلا که مشرف بودند یک 15 نفر 20 نفر از این یزدی ها را می گویند خب مرجع یزد ان وقت به عنوان شاخص علمی فاضل اردکانی بوده آمیر سید علی هم از شاگردان خوب فاضل بوده این ها همه عده زیادی همراه آمیر سید علی می شوند می روند منزل فاضل اردکانی می نشینند گرداگرد مجلس حالا نمی دانم هر چی بوده آمیر سید علی اشکالی چیزی مطالعه ای داشتند خلاصه این جمیعت که بودند جلوی جمیعت شروع می کنند اشکال ایشان را مطرح کردند و طول می دهند یک خرده مثلا ده دقیقه یک ربع اشکال ایشان را باز می کنند که این جور آن جور اگر این آن خدمت فاضل اردکانی که حالا فاضل جواب بدهند این 20 تا 30 تا زواری که آمده بودند همه داشتند نگاه می کردند که باریکلا آسید علی هم پیشرفت کرده محضر آخوند چه حرف هایی می زند نمی فهمیم چه می گوید مطالب چی می گوید یک ده دقیقه یک ربعی که ایشان می گویند آخوند هم گوش می دادند بعد می گویند آسید علی پاشو بیا این جا ایشان هم می روند جلو بیا نزدیک در گوشش یک چیزی یواش می گویند اسید علی رنگش تغییر می کند و می رود آن جا می نشیند در گوشش گفته بودند که نمی دانم جواب حرف های تو را نمی دانم بعد آسید علی دیده بود فهمیده بود که آخوند چه کار کرد بعد که نشست دید یزدی ها دارند می گویند که آقا دیگر چه آقایی هستند که این همه اشکالات را با یک کلمه جواب دادند. این هم از قضایای آمیر سید علی ؛ آخوند از این کارها داشته خدا رحمتشان کند چیز های عجیبی تعریف می کنند. با این همه کارها شبهه اعلمیت با شیخ انصاری کم نیست حسابی زمان خود شیخ انصاری عده ای ترجیح می دادند او را شبهه اعلمیت با خود شیخ ...

10:36

شاگرد : تالیفی چیزی از ایشان نمانده؟
استاد : چرا ! در این نرم افزار تقریری در اصول هست ظاهرا یا در فقه دیدم کتاب خیلی خوبی است مباحثه ای داشتیم می خواستیم اولین مرتبه اصطلاحی بکار رفته پیدا کنیم در کلمات ایشان پیدا کردیم چه مباحثه ای بود؟

شاگرد : اجتهاد و تقلید بود

استاد : که اولین کتاب ایشان اولین اصطلاح را به کار برده بودند

بسم الله الرحمن الرحیم

شاگرد : اسمش را می گویند چی؟

استاد : فاضل اردکانی؟

شاگرد : نه اسم کتاب

شاگرد 2 : هم اسم خودش هم کتابش هر دو

استاد : متاسفانه الان یادم نیست آشیخ محمد جواد هستند؟

شاگرد : همین یک تالیف مانده یا این را فقط شما دیدید؟

استاد : این را در نرم افزار ها آمده بود پیدا کردم خیلی باعث خوشحالی بود ولی خیلی بزرگوار بوده همان قضیه ان را من زیاد هم گفتم یادآوری علما آب خوبی خوردیم و مردن خوبی هم کردیم این هم برای ایشان است حاج آقا مرتضی حائری در آن کتاب سرّ دلبران خودشان با قلم خودشان نوشتند نقل کردند حاج آقا هم نقل می کردند معروف بوده که حبس البول داشتند آقای فاضل اردکانی عیالش دخترانش آب نمی گذاشتن بخورد بعد اذیت میشده کم کم و کم کم بخورد کم کم دفع بکند یک روزی آن جا نشسته بودند عیالش دخترش می گوید آن کوزه آب را بیاور کوزه پر از آب بوده نمی خورده ایشان یک نصف استکان اندازه ... کوزه را می گرفته دم دهان و می خورد تا تهش آقای فاضل اردکانی این ها همه چشمشان گرد می شود آقا الان اذیت می شوید بعدش ایشان می گذارد زمین می گوید آب خوبی خوردیم مردن خوبی هم می کنیم و می خوابد و به رحمت خدا می رود. به همین سادگی ! این معروف بوده بین آن جا علما حاج آقا مرتضی به قلم خودشان دارند حاج آقا هم زیاد تعریف می کردند معروف بوده آب خوبی خوردیم مردن خوبی هم می کنیم. آن وقت ،وقتی می خواستند مرجعش کنند می گفتند بروید دنبال یک عادل من اهال فسق و فجورم من چه کار به مرجعیت ! همین که شما هم گفتید که این اصرار می دانسته عالم است این آقایی که گفتید تند جوابش داده اصرار می کرده که فتاوای شما را می خواهم ایشان چون مصر بوده گفته بوده دو انگشت شستن این حرف ها ندارد که این حرف این جوری. این جوری می گفته ولی می گفته من اهل فسق و فجورم یعنی خودش را نمی دیده در میدان مرجعیت اهل فسق و فجورم من چه کار دارم به فتوا دادن حاج آقا می فرمودند منظورشان از فسق و فجور این بوده که در بازار کربلا با همه می نشست شوخی می کرد این جوری بود. اینش فسق و فجورش همین بود بنشیند در هر مغازه ای باهاشون رفیق بود می رفت می نشست شوخی می کردند با ایشان با شوخی جواب می دادند رحمت الله علیه

شاگرد : کیف کان که از مرحوم مروج نقل شده که ایشان در دفاع از شیخ گرفتند ظاهرا بیان درستی نبوده ؟؟؟ ایشان هم می گویند ؟؟؟؟ شیخ این جوری فرمودند که ما الغای احتمال خلاف را در حقیقت دارند رد می کنند

استاد : پس نگفتند که ...

شاگرد : بله دفاع از شیخ را. این بیان شد که ایشان به عنوان دفاع از شیخ آخوند ؟؟؟؟ گفتند

استاد : یک جایی اش بود که تسلیم کلام شیخ شدند و علی المبنا دارند جواب می دهند از اشکالی که به تسلیم مبنای شیخ وارد می شود

شاگرد : تعبیرشان این بود که می فرمایند بیان ایشان این است که غرضه تسلیم الحکومة علی تقدیر دلالة دلیل الاعتبار علی الغاء احتمال الخلاف و تنزیل الامارة منزلة القطع کما افاده الشیخ

استاد : تسلیم حالا شدند یا نشدند صاحب کفایه؟

شاگرد : لکن الاشکال فی اثبات هذا المبنا یعنی می خواهند بگویند که اصلا ما ان را بپذیریم آن احتمال الغای خلاف را حکومت سر می رسد ولی اشکالی که اخوند دارند این است که اشکال در همین مبنا داریم

15:25

استاد : دنبالش هم بخوانید حاشیه بعدی ؛

شاگرد : و کیف کان فلم اعترف المصنف بالحکومة علی هذا المبنا تصدی لدفع اشکال الذی اورده علی الحکومة علی ذلک المبنا

استاد : تصدی دفع اشکال می خواهند بکنند ایشان؟ این منظور من همین قسمتش بود تصدی لدفع الاشکال

شاگرد : حاج آقا ظاهرا از اولی که آمدند جواب شیخ را بدهند یک سیری را آمدند اول آمدند گفتند که صرف تعرض اصلا ناظریت و شارعیت ندارد بعد آمدند گفتند که حالا به دلالت عقلی نفی می کند نه دلالت لفظی ما دلالت لفظی را می خواهیم سوم آمدند گفتند ک اصلا دلالت التزامی عقلی هم ندارد بلکه صرف منجزیت و معذیرت دارد بعد آمدند آخر سر کیف کان دارد می گوید چه معذریت و منجیزیت بگیریم چه بخواهیم بگوییم به دلالت عقلی این کار را می کند باز این دلیل اماره هیچ اقتضای التزامی ندارد دلیل اماره اقتضای لفظی ندارد کیف کان دارد می گوید طبق دو تا مبنا چه بگوییم معذیرت و منجیزیت چه بگوییم التزام عقلی هیچ کدامش این ها به درد ما نمی خورد چون دلالت لفظی ما نیاز داریم که باز هم می شود رد حرف شیخ.

استاد : دنبالش میشود که ولو حالا مرحوم مشکینی هم مثل شما 4 – 5 وجه درست کردند مجموعش یک وجه بیشتر نباشد یعنی اول ایشان می گویند که نظارت که نیست یعنی دقیقا دلیل حاکم دلیل حجیت اماره ناظر باشد ب دلیل اصل ان را اول می گویند نیست در دنبالش می فرمایند که متعرض مورد او هست ؛ می گویند متعرض مورد که معنایش حکومت نیست که. عرض کنم که آن وقت در ادامه این که و تعرضها لبیان حکم موردها لا یوجب کونها ناظرة و شارحة و الا یعنی اگر صرف تعرض مورد را ما حکومت بگیریم شرح بگیریم ناظر بگیریم مقابله به مثل می شود پس اصل ناظر به مورد اماره است چون آن اهم که موجب علم نشده که مقابله را ایشان انجام دادند بعد فرمودند بل لیس یعنی رفتند در حالت حلی مطلب که حجیت اماره چیزی نیست جز یک وجوب طبق این عمل کن وقتی عمل کردی فرمودند که لازمه عقلی اش این است که دنبال اصل نروی این جوری که تا این جا بیان کردند بعد مع احتمال هم اضافه و کیف کان لیس مفاد دلیل الاعتبار هو وجوب الغای احتمال الخلاف تبعدا که بگوییم متعرض بیان او هست به یک نحو بیانی که این جا الان ببینید وجوب الغاء احتمال الخلاف دلیل حجیت اماره دارد می گوید احتمال خلاف را الغا کن پس متعرض مورد است پس لازمه عقلی اش نفی اوست چرا؟ چون اصل می گوید که این احتمال حکمش این است این چیزی که عین عبارت رسائل هم بود که مرحوم شیخ این جور فرمودند ؛ فرمودند و تفسیر الحکومة بل نرجع الی ما نحن بصدده من ترجیح حکومة الادلة این جا هم جالب است که مرحوم شیخ چند جا فرمودند حکومت ورود در اصول عقلیه است این جا می فرمایند فلنرجع الی ما نحن بصدد من ترجیح حکومة الادلة الظنیة علی الاصول یعنی مسلم نبوده برایشان؟ یعنی رجحان داشته؟ ارجح بوده؟ لذا ظاهرا حاشیه ملا رحمة الله ایشان از این جوری زیاد می نویسد. نوشته لفظ الترجیح کانه لا رجحان فیه خود این ترجیح از آن جایی است که ترجیح نداشته که بیاورند به خاطر ای ن که حکومت را قبول داشتند که . یعنی چی فی ترجیحه کانه لا رجحان

20:14

شاگرد : ناظر به آن حرفی نیست که در ابتدای مقصد شک گفتند که این تخصیص است بعد گفتند که ولی تحقیق این که بگوییم این حکومت است یعنی در مقابله با آن قولی که می گفته که امارات تخصیص می زنند اصول را

استاد : فرمودند که اصل طرح بحثشان این بود که

شاگرد : الان این استصحاب است حاج آقا؟ یا آن ابتدای برائت ؟

استاد : ابتدای تعادل و تراجیح است

شاگرد : نمی خواهد آن جا را چیز بکنند یعنی آن قول دیگر را که تخصیص بوده

استاد : این جا اسمی از تخصیص نبردند ایشان محکم فرمودند و ان کان موداه من المجعولات الشرعیه کالاستصحاب و نحوه کان ذلک الدلیل حاکما علی الاصل اینجا که من نگاه کردم تردید نداشت آن جا در استصحاب اول فرمودند نه تخصیص ؛ کلام در این است که نه تخصیص است نه تخصص فرمودند که تحقیق این است که هیچ کدام نیست بلکه حکومت است کلمه تحقیق داشتند حالا این جا من ترجیح الحکومة حالا علی ای حال ببینید فنقول قد جعل الشارع لشیء المحتمل للحل و الحرمة حکما شرعیا ؛ حکما جعل را صاحب کفایه رویش عنایت کنند جعل حکما شرعیا پس حکم برای محتمل الحل و الحرمة است حکم برای احتمال است. ثم حکم بان الامارة الفلانیه کخبر العادل الدال علی حرمة العصیر حجة بمعنی انه لا یعبأ باحتمال مخالفة موداه للواقع دفع احتمال خلاف اینی که ایشان می گویند این عبارت شیخ است که همین جا هم حاشیه دارند بمعنی انه لا یعبأ باحتمال مخالفة موداه للواقع این احتمال مخالفت اماره را بهش اعتنا نکن دفع احتمال خلاف کن احتمال خلاف را ترتیب اثر نده حالا ایشان می گویند دلیل صدق العادل برای اماره و برای کل شیء لک حلال تفاوتی می کند یا نه؟ می گوید نه. لیس مفاد دلیل الاعتبار و وجوب الغاء احتمال الخلاف تعبدا این اصل کاری اش آن چیزی بود که دیروز عرض من بود که این لیس هو می خورد به تمیم و تکمیل اشکال بر شیخ نه برای دفاع از ایراد وارد بر شیخ ایشان می گویند اصلا مفاد دلیل وجوب عمل بر طبق اماره است یعنی فرق دارد با وجوب الغای احتمال خلاف

شاگرد : این چه فرقی با اصل می کند؟ هر دو در یک رتبه هستند که . هیچ ناظریتی به واقع ... این حرف ها از کجایش در می آید؟ اگر ما بیایم بگوییم امارات لسانشان این است که شما ... همان حرفی که دیروز فرمودید تحیر را بردارد دیگر یعنی عملا شما کاری به آن احتمالات نداشته باشید. برداشتن یعنی رفع تحیر به این معنا که شما وظیفه ات است زراره دارد می گوید وظیفه ات است اصل هم می آید می گوید این وظیفه ات است این چه فرقی کرد؟ دو تایشان در یک رتبه می شوند؟ در حالیکه ما از اول حالا ؟؟؟ در ذهنمان بود که امارات لسان بیان واقع دارد حالا ولو بیان واقع نکند این لسان بیان واقع با این جور در می آید؟

استاد : بله همین است که مقدم است. اصل می گوید

شاگرد : نه نه فی نفسه حالا وجه تقدمش فعلا ؛ می خواهم بگویم این دو تا فقط از این جهت بهشان نگاه کنیم که این ها می آیند می گویند رفع شک واقعی و همان جناحی نمی کند شما فقط در مقام عمل این کار را انجام بده با اصل هم می گوید در مقام عمل این کار را انجام بده چه فرقی با هم کردند اماره و اصل؟

استاد : آن را نمی گوید در مقام عمل این را انجام بده اصل می گوید که وقتی مرددی برای این که کارت در برود یعنی کاری با واقع ندارد

شاگرد : یعنی تحیر عملی نداشته باشد

استاد : اصل غیر محرز. محرز هم باشد عنایت به احرازش است ولی فعلا بناگذاری برای رفع است برای این که کارت در برود این کار ر ابکن اماره می گوید نه حکم این است لسانش ، لسان ارائه واقع است

شاگرد : سه قسمت کردند گفتند احتمال نمی دانم رد احتمال قلبی رد احتمال نمیدانم اعتقادی یکی هم عمل بود دیگر اگر ما می امدیم می گفتیم که نه رفع شک می کند ان بحث حکومت و این چیزها مطرح میشد ؟؟؟ شک همچنان باقی است شک همچنان باقی است یعنی شما در عمل آن شک و این ها را لحاظ نکن باز من نمی فهمم حالا که می گویید محرز واقع هست اگر محرز واقع هست که حداقل باید آن شکی که تا حالا 50 – 50 بود مثلا تبدیل بشود به وهم آن ورش تقویت بشود دیگر اگر این هم بشود باز کمکمان می کند. کمک می کند در حالی که ظاهرا نتیجه حرف های دیروز این بود که هیچ فرقی نمی کند شک همچنان سر جایش باقی است.

25:36

استاد : شک به این معنا که ما یقین به واقع پیدا نکردیم که معلوم است ما یقنی به واقع نداریم اما این حکومت و ورود چی میشود؟ اصل دارد می گوید وقتی مرددی متحیری این جوری بنا بگذار.

شاگرد : یعنی شک داری. شکی که عرفا

استاد : شک به معنای آن که نمی توانی کارت گیر است وقتی کار داری متحیری مرددی این کار را بکن برای این که کارت در برود. اماره می گوید مثلا عصیر عنبی نجس است

شاگرد : می گوید به من شکم باقی است یا نیست؟
استاد : نه دیگر متحیر نیستم او می گوید وقتی مرددی این کار را بکن او می گوید این جوری است شارع هم فرموده عمل بکن طبقش ؛ شارع نفرموده که رفع تحیرت بکن رفع تحیر از لوازم کار است او فرموده این را عمل بکن

شاگرد : پس رفع تحیر می شود.

استاد : دلیل اماره ؟؟؟؟ و لذا عرض می کردم ورود است یعنی دلیل نیامده به تعبد شما را بگوید متحیر نیستی من می خواهم رفع تحیر تو بکنم اصلا این ها نیست دلیل یک دستوری می دهد لازمه تکوینی ولازمه می گفتند خروج وجدانی است علما در ورود این هایش درست است لازمه وجدانی و تکوینی یک تعبد این است که من بعدا دیگر تحیر ندارم این خیال می کنید صاف است در مجموع بحث هایی که به جای حکومت آقایان فرمودند این خیال می کنید صاف تر است

شاگرد : بعضی ها آمدند به لازم نگاه کردند گفتند حکومت است بعضی ها می آیند به لسان خود دلیل نگاه می کنند ولو لازمه را در پی دارد که رفع تحیر باشد

استاد : خب همان لازمه وقتی می خواهند نگاه کنند چی می گویند؟

شاگرد : می گویند این آن را از بین می برد مثلا

استاد : می گویند اصلا خود دلیل دارد می گوید الغای احتمال خلاف بکن که صاحب کفایه هم همین را می گویند که دلیل نمی گوید الغای احتمال خلاف بکن واجب است الغای احتمال خلاف بکنی دلیل می گوید به این عمل کن این اگر آن بود بله میشد یک نحو ناظر بودن موردی به این معنا که آن دارد می گوید احتمال خلاف که دادی بگو حلال است این می گوید احتمال خلاف که دادی بگو با این که احتمال خلاف می دهی باز بگو حرام است طبق اماره خب این جوری باشد بله ولی نه آن طوری که ایشان می گویند این می گوید احتمال خلاف که دادی حلال است اصل می گوید. او می گوید که بگو حرام است تمام شد نه این که آن احتمال را دفع کن احتمال خلاف حرمت را دفع کن این جوری که شد می شود ورود خیلی واضح میشود به خلاف این که بگوییم مفاد حجیت اماره این است که احتمال خلاف را دفع کن الغا کن این بازگشتش می شود به حکومتی که شیخ فرمودند به نحوی که دلیل لفظی حاکم متعرض بیان حال محکوم است ولی اگر این چنین باشد

شاگرد : حاج آقا ببخشید این دلیل امارات خب مختلف هستند ادله شان هم مختلف است همه شان هم که با یک چوب نمی شود برانی مثلا ما بگوییم فلان اماره بر فلان اصل این ورود است فلان اماره دلیلش این است آن حکومت است یعنی حاج اقا ما می گوییم دلیل اماره مفادش آن است اصل هم این است پس حکومت است یعنی ما باید اول یکی یکی اماره دلیل هایشان را ببینیم چی هست که ببنییم حالا لسان دلیل حاکم است یا ؟؟؟؟

استاد : فعلا که ایشان حتی دلیل اصل و اماره را می خواهند یکی بگیرند می خوامهند بگویند یک صدق العادل داریم می گوید خبر عادل حجت است در عصیر عنبی خبر عادل دارد می گوید نجس است در حالت شاک خبر عادل دارد می گوید کل شیء لک حلال حتی تعلم انه حرام ؛ ایشان می گویند هر دوتایش صدق العادل این عادل دارد می گوید کل شیء لک حلال یعنی عصیر عنبی که پاک بود حالا هم نمی دانیم حالا هم پاک است چون نمی دانیم اصالة الطهارة آن خبر می گوید نه عصیر عنبی نجس است ولی اماره است ایشان می خواهند بگویند فعلا دلیل اعتبار این جوری است کارش خب!

شاگرد : چی هست ممیز شد؟
استاد : ممیزی به حکومت است . حکومتی که شیخ در رسائل فرمودند خود صاحب کفایه هم در تعلیقه شان بر رسائل این را درست کردند یعینی به تایید شیخ مطلب را سر رساندند که می گویند خواستند دفاع کنند همین جور است حاشیه رسائل آخوند هم هست اما این جا معلوم نیست در صدد دفاع باشند بله چی هست بیانش؟ بیانش این است که خود ایشان هم می گویند وقتی او می گوید این نجس است دارد می گوید روی فرض ها احتمال خلاف حرمت من که می گویم حرام است احتمال می دهید که حلال باشد احتمال خلاف حرمت را احتمال حلیت را بهش اعتنا نکن اصلا به ... الغا کن بگو احتمال حلیت برود دنبال کارش اما آن طرف کل شیء لک حلال چه می گوید؟ می گوید اگر احتمال حلیت در کار است علم به حرمت نداری برایت حلال است

30:55

شاگرد : آن وقت یکی از احتمالات اهم امارات خبر واحد است وقتی قرار شد مثلا دلیل حجیت خبر واحد سیره باشد آن وقت سیره اصلا بحث حکومت معنا دارد دیگر مثلا حکومت و ورود در سیره ای که دلیل لبی است دیگر مثلا بگوییم دلیل لبی حاکم بر آن است وارد میشود.

استاد : یعنی مثلا سیره دارد می گوید گوش به حرف عادل باید بدهی

شاگرد : فرضمان این است چون در خبر واحد به چند دلیل استدلال کردند ولی متاخرین معمولا به سیره استدلال کردند آن دلیل ها دیگر استدلال به آیه استدلال به روایات را این ها ر ااشکال گرفتند حالا ما بر این مبنا که دلیل حجیت خبر واحد سیره عقلا بنای عقلا است آن وقت این بنای عقلا یک دلیل لبّی است که نه اطلاقی دارد نه لسانی دارد نه لفظی دارد این وقت این را بیایم حاکم بدانیم وارد بدانیم بر آن چیزی که لسان دارد بر آن مثلا اصالة الاطهارة مثلا فرض این است که او خبرواحد نیست آن وقت این اصالة الطهارتی که لسان دارد مثلا اطلاق دارد ظهور دارد ما بیایم یک سیره دلیل لبی که نه اطلاق دارد نه چیزی دارد آن وقت بر آن حاکم کنیم این معنا میشود

استاد : اگر ورودی که من عرض کردم بگوییم که درست است چیزی که دلیل لسان نداشته باشد ولی حکمی را ثابت می کند حکمش این است که شما باید به این گوش بدهید وقتی گوش می دهم دیگر تحیر ندارم برای ورود که خوب است این حرف شما هیچ خدشه ای در آن ندارد اما روی مبنایی که حکومت را مرحوم شیخ معنا می کنند می گویند دلیل حاکم باید ناظر باشد لفظا به او این بله برای سیره عقلائیه ایشان سیره را حاکم حساب نمی کنند چون نظارت لفظی حاکم ندارد ولو ان هم یک جور توجیهاتی ممکن است فعلا

شاگرد : همین ظواهر کتاب و بقیه امارات ... یکی

استاد : خود مرحوم شیخ در رسائل ادله اربعه ای را که برای حجیت خبر واحد اقامه فرمودند به ترتیب از کتاب و سنت و اجماع و بعد عقل بناء عقل رفت چهارم مثلا در درس اصول که اساتید می فرمودند مثلا می گفتند بهتر است که بنا را بگذاریم اول چون آخرش در استظهار از آیات و روایات محتاج می شویم که استظهار را سر برسانیم به سیره عقلائیه تمسک بکنیم پس اول ما سیره را جا بیندازیم به عنوان این که این خدشه ناپذیر باشد بعدا تتمیم استظهاری که می خواهیم بکنیم به این بشود مرحوم شیخ که این کار را نکردند خودشان هم در بعضی هایش خدشه داشتند بنظرم مرحوم شیخ در إن جاءکم فاسق خدشه کردند همین جور بود این جوری یادم می آِد.

شاگرد : بله مفهوم وصف گفته بود

استاد : بله این جور چیزی بود . می فرمودند که آشیخ جعفر کاشف الغطاء رسیده بود بحثشان به حجیت خبر واحد گفته بودند خب بسم الله الرحمن الرحیم بحث سر آیه نبا است بعد گفته بودند که علما در دلالت آیه نبأ بر حجیت خبر واحد 25 تا اشکال کردند من می گویم که قبل از این که حالا به اشکالات برسیم آیه که دلالت دارد هر کس هر چی می خواهد اشکال کند یعنی حرف خوبی است حاج آقا هم تکرار میکردند برای همین بود آخه بعضی وقت ها داریم در کلاس مباحثه یک چیزی را خدشه در آن می کنیم عرف عام معلوم ، دلالت واضح مثل افتاب هی در مباحثه بیایم بگوییم فلان است فلان است آخر کارر هم می بینیم افتاده از دلالت و حال آن که باید برگردیم خودمان از کتاب سر بلند کنیم در خلوت باشیم ببینیم بابا دلالتش خیلی خوب است این آشیخ جعفر می خواستند بگویند قبل از این که 25 تا اشکال را بگوییم آیه که دلالت دارد.

شاگرد : همان اگر ما سیره را بگیریم در واقع به عنوان دلیل لبی که هست اگر تنها دلیلمان این باشد الان وقتی به مرحوم شیخ انصاری میگوییم این مقدم است یا نه در تقدم سیره بر اصل شکی ندارد ایشان یعنی اگر ما دلیل اماره را سیره بگیریم مسلما اماره مقدم است این که ؟؟؟؟ بعد ایشان این جا چه جوابی دارد دست از آن تعریف حکومت بر می دارد؟ یا این جا یک چیز دیگر؟

35:30

استاد : من این احتمالی که می توانم در مقابل ؛ اصلش همین گفتم برای توجیه مطلب همین هست که کی گفته سیره ها لسان ندارد ؟ لسان همیشه یعنی لفظ؟ یا لسان یعنی قدر متیقین؟ سیره لسان ندارد حرف بزند درست اما قدر متقین که دارد. قدر متقین بعضی سیره ها خودش دارد حرف می زند. می گویند سیره دارد حرف می زند یعنی دارد یک چیزی را به همه می گوید هر کس این سیره را ببیند حالا اگر بنای عقلا بر این است که بر افراد مطمئنی که حرف می زنند درنگ نمی کنند در مقابل حرف آن ها یعنی چی؟ یعنی دارند آن حساب احتمالات آن احتمالی که نیش قولی است که چه بسا اشتباه دروغ دغل است اعتنا نمی کنند الغای آن احتمال خلاف این سیره این لسانش پس لسان یعنی چی؟ یعنی یک چیز بینی که هر عرف عقلا به این نگاه می کنند می گویند رمزش این است وقتی رمز را فهمیدند خودش لسان است دیگر. لا نقصد باللسان الا این که همه عقلای اهل محاوره یک چیزی بفهمند آن رمز را می شود لسان به این بیان شیخ انصاری می توانند بگویند که سیره دال بر الغای احتمال خلاف است الغای احتمال خلاف یعنی می گوید که احتمال خلاف موضوع اصل است وقتی احتمال می دهی بگو طهارت این سیره دارد می گوید احتمال نمی دهی ببینید می گوید احتمال نمی دهی وقتی احتمال نمی دهی دیگر جای اصل نیست همین بیانی که الان ایشان در توضیح حرف شیخ فرمودند

شاگرد : استدلالی که خود مستمسک ما در بحث امارات حالا سیره عقلا باشد حالا عند التعارض بیایم سیره عقلا را با اصالت الطهاره مقایسه کنیم در واقع بین این ها فرض کنیم درست است؟ یا نه اصلا سیره عقلا یک حجت قطعی شد برای ما اماره ار اثبات کرد؟ حجیت اماره را برای ما اثبات کرد دیگر حالا دعوا بین اماره و خود چیز باشد نه این که سیره را عقلا را بیایم بکشیم وسط دعوا این درست است این استدلال که بیایم بگوییم سیره عقلا با این اصالت الطهارة ؟؟؟؟ تعارض کرده

استاد : خود دلیل تا پشتوانه نداشته باشد تعارض نمیشود یعنی این اماره به پشتوانه سیره دارد می گوید تو احتمال خلاف نمی دهی و الا اگر آن پشتوانه را ازش بگیری همین جوری او می گوید مفاد اماره چیست می گوید این نجس است من که نمی دانم باید بهش عمل بکنم یا نه. من هنوز مردد هستم یعنی به احتمال خلاف ترتیب اثر میدهم هنوز احتمال خلاف چیست؟ این است که این بگوید نجس است من احتمال میدهم حلیت را طهارات را اصالة الطهارة و اصالة الحلیة می گوید بگو حلال است

شاگرد : مطلق حجیتش اثبات شد سیره ؟؟؟ اثابت کرد ناظر به این نبود که اگر در مقابلش چی آمد دیگر حجت ندارد اگر فلان چیز آمد حجیت دارد دیگر رفت کنار دیگر

شاگرد 2 : آن ور هم گاهی وقت ها سیره داریم

شاگرد : یعنی چی تعارضی میشود بین سیره عقلا و اصالة الطهارة ؟

استاد : تعارض که نمی شود حالت ورود دارد با این بیان

شاگرد : بعد بخواهیم با ورود حلش کنیم یعنی می خواه بگویم سیره عقلا اصلا کاره ای نیست اینجا دیگر

استاد : یعنی اگر فرض بگیریم که پشتوانه یک روایت سیره نباشد شما از تحیر در می آیید؟ اصل موضوع می رود؟ موضوع اصل این است که مرددی ؛ سیره هم فرض بگیریم نیست با صرف این که یک روایت آمده که این نجس است شما دیگر تردد ندارید در نجاست؟ اگر می گویید به پشتوانه سیره تردد ندارم آن همان حرف است پس به پشتوانه سیره موضوع اصل رفته و الا فی حد نفسه خود روایت این جور نیست که سیره آمد حجتش کرد و رفت خودش کنار ایستاد ؛ نه حجتش کرده به نحوی که الان با همین فرد روایت با پشتوانه دلیل حجیت است که ورود پیدا می کند. الان همین به پشتوانه وارد است نه این که آمد حجت کرد دنبال کارش ما اصلا کار با او نداریم به عبارت ساده تر عرفی همان سیره عقلاست که متحیر من را می برد نه شخص این روایت لولا آن سیره یعنی سیره بر این است که وقتی از حرف انسان مطمئن حرف را می شنوم دیگر تردد ندارم. نه این که سیره یک چیزی ثابت کرده حالا دیگر به شخص این ولو اصلا یادم نیست سیره هم نباشد تردد من می رود نه چون سیره یادم است یاد بودن ولو ناخودگاه یعنی بالفعل در ذهن من حاضر است عمل به این سیره و نقش این سیره در ترتیب اثر بر این احتمال خودش می رود می شود ورود.

40:30

شاگرد : پس طبیعتا ما باید فقط سه تا مبنا این جا مطرح شد یکی مبنای همین الغای احتمال خلاف می گویند مبنای تتمیم کشف یکی مبنای جعل حکم ظاهری یکی هم مبنایی خود مرحوم آخوند دارند ما باید ببینیم که در حقیقت از سیره که پشتوانه اماره هستش و غالبا این آقایان هم دلیل عمده اش هم سیره هست از این کدام یک از این سه تا در می آید؟

استاد : لذا من خدمتشان گفتند سیره ندارد قبول کردم گفتم نزد شیخ دیگر این حاکم نیست برای این مبانی مختلفه بوده و الا اگر تحلیل کنیم سیره را و بگوییم سیره یک قدر متیقن دارد که همه این را از آن می فهمند اگر آن جور بشود همان اندازه ای که همه می فهمند لسان خودش ، لسان دیگر یعنی یک چیزی را به طور واضح برساند که در آن دغدغه نباشد آن سه تا مبنا ، مبنای مهمی است تتمیم کشف یعنی آن احتمال خلاف را بگذار کنار پس دیگر تو قاطعی آن مسئله جعل حکم ظاهری و جعل حکم مواصل که مرحوم آشیخ محمد حسین خیلی سان می دهند رویش آن هم خب حکم ظاهری است که به طبق مودای اماره دلیل حجیت او را می آورد آن که به منزله تنزیل است. تنزیل مودای اماره منزلة الواقع نه کشف و سومی هم که صرف تنجیز بود که این هیچ کار نه حکمی است نه هیچی عند الاصابة منجز است ... یک چیز دیگر هم بود که با همین سومی عرض من جور بود که دنباله برای این سیّمی بود که خیال می کنی سیّمی که حرف آخوند باشد بیشتر با واقعیت جور است

شاگرد : قابل جمع نیست این سه تا؟ مثلا الغای احتمال بکند تعذیر و تنجیز هم باشد

استاد : بله ؛ یعنی قابل جمع به این معنا که خود لسان دلیل یکی از این ها را می گوید بعد آن ها هم از لوازمش است مانع ندارد همین طور که استفاده هم کردند اما یک احتمال دیگرهم من عرض کردم که چهارمی میشد نزدیک به چهارم شاید و آن این بود که ما حکم ظاهری داریم اما حکم ظاهری ، حکم شرعی نیست امتثال حکم شرعی است این یک حرف دیگری بود که نه حکم مماثل است نه تتمیم کشف است ، نه ... بلکه امتثال یک امر شرعی است امتثال ما می شود به صورت یک حکم ظاهری جلوه می کند و لذا دیگر آن اشکالات همه ان ها هم دفع می کند بحث های اصولی هم می رود دنبال کارش که اشکالاتی که بود در نحوه

شاگرد : شبیه منجزیت و معذریت نیست؟

استاد : چرا تقریبا عرض کردم دنباله رو هستند اصل مبنا همان است ما جز فقط آخوند باید آن اشکالات را جواب بدهند آن اشکالات جمع بین حکم ظاهری و واقعی و این هایی را که حکم ظاهری چه میشود و آن حکم ظاهری پس نباشد ایشان انکار می کردند به آن نحو به این بیان حکم ظاهری به این معنا داریم اما حکم ظاهری امتثال یک حکم شرعی است نه یک حکم شرعی ما حکم شرعی داریم وقتی گوش به حرف شارع می دهیم گوش به حرف دادن ما انواع و اقسامی دارد یکی از گوش به حرف دادن های ما امثتال کردن های ما اسمش می شود حکم ظاهری این هم یک جوری احتمالی

شاگرد : وقتی دلیل حاکم را دلیل اماره را سیره بگیریم فرقی نمی کند دلیل محکوم آن جا سیره باشد عقل باشد یا روایت ؟ اصلا بعضی جاها دو طرف سیره باشد فرض کنیم. اگر ما ابقاء ما کان را بتوانیم دلیل سیره بتوانیم برایش اقامه کنیم

استاد : مانع هیچی ندارد که دو تایی اش سیره باشد مخصوصا با آن چیزی که حالا می خواستم عرض هم بکنم تفصیل را اگر رفته بودیم عبارت را که اگر ما ، چند باری هم مقدماتش را عرض کردم هیچ بار نشده که ، اگر ما حکومت و ورود و تخصیص و این ها را یک عناصر منطقی نفس الامری شناختی بدانیم نه صرفا شکلی و بیانی که من عبارت را این جور بگویم یا آن جور بگویم اگر این ها را ما یک عناصر واقعی این جوری دانستیم این ها دسته بندی جدا می شود از همدیگر و لذا آن رابطه تاثیر وتاثری که بین دو امر نفس الامری است آن اسمش در یک مواردی می شود حکومت در یک مواردی می شود ورود؛ آن رابطه چه به صورت لفظ و لفظ باشد به صورت سیره ولفظ باشد لفظ و سیره باشد فرقی نمی کند آن رابطه یک رابطه ای است ورای خارجیت عمل یا لفظ چرا؟ چون پشتوانه آن معانی است نفس الامریات معانی و ارتباطات انشائیات و تقنین های حقوقی است اگر آن جوری باشد این دیگر مانعی ندارد که طرفین حتی در مباحثه بحث تقلید بود یک جایی رسیده بودیم که تقلید اعلم که دو تاسیره کانه سوار شده بر همدیگر بود. یک سیره پایه بود یک سیره ای هم روی آن سیره بود هر دو تایش در طول هم بود مانعی هم نداشت این خیلی ... طرفین هم استدلال به سیره می کنند از چیزهای جالب همین بود دیگر او می گفت عرف العقلاء ببابه او هم می گفت عرف العقلاء ببابه جمعی که ... در تقلید اعلم بود فکر کنم

شاگرد : در مسئله وجوب ستر وجه و کفین برای زنها طرفین استدلال به سیره کردند در جواهر می گوید سیره متشرعه بر این است که واجب است بپوشند ؟؟؟ سیره متشرعه نمی پوشند

استاد : وجه و کفین دارند؟

شاگرد : بله؛ در وجه و کفین من یادم است دو طرف به سیره استدلال کردند وجوب ... یعنی زن استثنا نشده یعنی واجب است که پوشیه بپوشد دستکش بپوشد

استاد : ولو پشت پا استثنا شده آن را دیگر اشکال ندارند اجماع است

شاگرد : نه در کشف اللسان دارد که نه هیچ جا اصلا کل.... مستمسک هم مرحوم آقای حکیم استدلال کرده به المرأة کلّها عورة هیچ جایش خلاصه ...

استاد : نه برای استثنا خصوص پشت پا در نماز ...

شاگرد : ان در نماز است نه منظورم جلوی نامحرم است؛ جلوی نامحرم ک واجب است وجه و کفین را بپوشیم دو تا استدلال به سیره کردند

استاد : بله من خیال کردم درباره نماز می گویید. نماز وجه و کفین هم مسلم است؛ بله رفتید در نظر.

شاگرد : بله نظر ؛ زن واجب است که وجه و کفین را بپوشد در این مسئله دو طرف استدلال به سیره کردند

شاگرد 2 : البته آن سیره ای که شما می فرمودید در بحث چیز آن سیره یکی ضمن یک سیره دیگر بود این دو تا سیره مقابل هم هستند آن جا یک سیره این بود که اصل تقلید یکی هم سیره تقلید از اعلم که ضمن سیره اول بود

استاد : سیره هایی که ... سیره ای که ایشان می گویند هم بحث قشنگی دارد یعنی آن سیره ها دو تا سیره ای بودند که ناظر به همدیگر بودند یک سیره روی یک سیره دیگر سوال می شد با این که طرفین سیره را گفته بودند حلش این جوری به ذهن می آمد این سیره ای که ایشان می گویند سیره افضل و مفضول است و مانعی هم ندارد یعنی متشرعه می بینیم این کار را می کنند از باب ان هایی که دنبال افضل هستند می بینیم سیره آن کار را می کنند از آن هایی که اقتصار بر ضروریات می کنند این هم سیره ؟؟؟ منافات ... یعنی سیره ای است که سیره که لسان ندارد نمی گوید من واجب هستم ناشی از تقید اوست به ان که بالاتر را می خواهد معمولا آن هایی که عرق دینی دارند می گرده حالت احتیاط بالاتری را ... خب می گوید من آنی که خاطر جمع هستم می خواهم انجام بدهم خاطر جمع این است افضل این است احوط این است و لذا این سیره ها منافاتی ندارد که بگوییم

شاگرد : الان در ان مثلا ظاهرا حالا من یادم نیست عبارت صاحب جواهر همین بوده شیخ انصاری در این موارد می گوید سیره مقابلین ناشی از قلت تدین مردم است که نمی پوشیدند

استاد : آن که بله برای سیره در معاطات هم شیخ همین را می گویند لقلة الموالات فی الدین ؛ خب صحبت سر این است که شما قبول دارید که دینی در کار هست یا نیست؟ اگر قبول داریم که دینی در کار هست این سیره هم در متدینین است یا در کفار است اگر در متدینین است این سیره نمی شود بگوییم دین در کار است سیره ای دارند از قلت موالات

شاگرد : این هست منتها این ها مقید نیستند. می شود.

استاد : دین اگر برای یک عده ای آمده ان هاییی که میخواستند مقید باشند برایشان طبل زده از روز اول گفته تارک الصلاة کافر تا این جور تعبیرات لذا می دانند اگر متدین است نماز می خوانند نمی شود بگویند این آدم خوبی است متدین است اما نماز نمی خوانند سیره متشرعه این است که نماز نمی خوانند. ببینید ابا دارد ذهن. چرا؟ چون شارع برایش طبل زده خب حالا یک چیزی را دین به عنوان دین قبول داشته در عین حال آن هایی که این دین را پذیرفتند نه عمل نمی کنند نه این جور چیزی نیست معلوم می شود ان کسانی که عمل می کنند خود دین به آن ها گفته بهتر این است نه این که اگر نکنید تمام دیگر کارتان. اصلا از دین من بری هستید اگر این را می خواست بفرماید طبل برایش می زد کاری میکرد که بر احدی مخفی نماند و لذا در این جور موارد جمع به این است که وقتی دو تا سیره این جوری می گویند آن سیره ، سیره دالّ بر افضلیت است و سیره بعدی ، سیره دال بر اقتصار ضرورت حکم است این هم مثلا جمع هایی که حالا دیگر بین سیره ها ممکن است پیش بیاید. آن عبارت اصلی ماند حالا دیگر

شاگرد : استاد آن فافهم و تامل جیدا اخرش نمی خواهد حکومت و ورود شیخ را ؟؟؟
استاد : نه خیلی احتمال بعید است که ایشان ...

شاگرد : بر مبنای همان تمیم کشف و این ها

استاد : نه ایشان اصلا از مبانی شان به زودی دست بر نمی دارد هم مبانی اش در حجیت هم مبانی اش در ورود این جا ذهن آخوند خوب جلو آمده که این ها ورود گرفتند ولو در نحوه تبیین ورود تخصیص و استحاله و این ها را گفتند اما اصلش را که ورود گرفتند خیال می کنید خوب تر باشد از آن نحوی که مرحوم شیخ گرفتند

و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

50:57

شاگرد : ؟؟؟؟سیره هم مطرح کردند

استاد : چه کسانی؟

شاگرد : ؟؟؟ خودشان اصلا تصریح کردند حکومت در سیره هم هست اصلا این دلیل بر همین هست که حکومت با معنای نظارت و تفسیر لفظی نیست شاید حتی گفتند شیخ هم همین را می گوید شک دارم به شیخ هم نسبت دادند

استاد : بله شیخ در اصول لفظیه جاری کردند

شاگرد : نسبت دادند مرحوم نائینی این که در خود شیخ نشان مید هد می گویند از شیخ تعبیرشان بد برداشت کردند یعنی شاهد می آورند

استاد : دیروز هم خواندم عبارت شیخ را که گفتند در اصول لفظیه حکومت می آید حاکم و محکوم

شاگرد : شیخ در اول برائت هم غیر حکومت را مطرح کردند یعنی آن جا ظاهرا ترجیح نظر ایشان این است کلمه ترجیح را به کار بردند چون نظر مخالف هم داریم

استاد : به اعتبار این که چند قول مطرح است رجحان با این است که نسبت به خود ایشان دیگر رجحان نیست.

شاگرد : ؟؟؟؟ در همین مبحث یک چیزی راجع به همین فرمایش شما شبیه به همین که فرمودید راجع به حکومت یا ورود

استاد : نگاه می کنم حالا جلوتر ها نگاه می کردم این سری نشد ؛ دارم کتاب ایشان را نگاه می کنم ان شاء الله

یسلتزم تخصیص دلیلها بلا مخصص الا علی وجه دائر تخصیص بلا مخصص یعنی بدون این که صلاحیت تخصیص باشد تخصیص بزنیم بدون وجه

شاگرد : اگر تخصیص باشد یعنی اظهریت و این جور چیزها یا نه اصلا سنخش ، سنخ ؟؟؟

استاد : ایشان می گویند همان جایی که اصل بلا وجه را فرمودند آن دلیل دارد می گوید که یقین را نقض به شک نکن. درست شد؟ ما بیایم با یک چیزی که نقض یقین به غیر دلیل است تخصیص بزنیم نقض یقین به شک نکن یعنی تخصیص ؟؟؟ تخصیص او نمی زند او دارد می گوید نقض یقین به شک نکن این که نقض یقین به اماره است شک نیست که پس ما می خواهیم با یک چیزی که ربطی به او ندارد تخصیص بزنیم او را مثل این که می گویند مثلا لا تکرم مثلا عرض کنم که یک چیزی که از جاهلین است و ربطی هم به عالم ندارد بگوییم لا تکرم آن جاهل را دارد تخصیص می زند چرا اکرم العماء تخصیص نمی زند چون ربطی به هم ندارد مرحوم آخوند هم همین ابتدا تخصیص بلا وجه تخصیصی که مخصص ربطی به مخصص ندارد تخصیص بدون مخصص است واقعا مخصص ناظر به مفاد او و اشتراک در موضوع با او ندارد.

شاگرد : شیخ بحث حکومت اماره بر اصول مطرح کرده آخوند هم اشکال گرفتند که ناظر نیست شما حرف های مرحوم نائینی را که مطرح کردید چون تفسیر از حکومت اوردند تصرف بکنیم یک دلیلی با مدلول مطابقی اش در طریق دیگر و ایشان باید همین حکومت اماره در اصول را مطرح کردند آن وقت شما اشکال گرفتید که این جا چون حکومت ظاهری است آن تعریف نیست یک جا بنظرم سوال کردند این با نظارتی که شیخ اشکال می گرفت چه فرقی داشت شما فرمودید نه حیثیت که من عرض می کنم تفاوت دارد با اشکالی که آخوند دارند می گیرند اگر من درست متوجه شدم من فرقی بین نظارتی که آخوند مطرح کرد ؟؟؟ با ان چیزی که شما در اشکال مرحوم نائینی فرمودید نیست متوجه نشدم

استاد : من عرض این بود که ناظر بودن یعنی یک وقتی است می تواند یک چیزی تصرف بکند در دیگری فعلا نکرده لسان اماره صدّق العادل ناظر به کل شیء لک حلال نیست نظارت لفظی ندارد ولی ممکن است باشد عرض من این بود که نه چون آن ناظر به این است که به این عمل بکن او ناظر به تردد است بخواهد هم ناظر باشد یعنی بخواهد هم تصرف بکند نمی تواند تصرفی بکند دو تا انشا هستند او یک چیزی است وقتی انجام دادی موضوع او خواهد رفت این عرض من بود نه این که صرفا برویم به لفظ نگاه کنیم بگوییم ببین ناظر نیست حالا دیروز مقصودم را رساندم یا نه؟

شاگرد : حاج آقا جایی که ناظر باشد چی؟ پس فرقی ندارد. این جوری که شیخ ناظر می گویند هست این جا ناظر است مرحوم نائینی می گویند این جا تصرف می کند که یک چیز می گویند.

استاد : مرحوم نائینی و شیخ بله بله مرحوم نائینی این جور بر می آید که فرمایشاتشان باز شده و پایه ریزی شده کلمات شیخ است یک اندک تفاوتی با همدیگر بعضی جاها دارند

شاگرد : پس شما در اصل این که نظارت را فرقی نداشت اشکالی که می گویید اشکال آخوند است فقط می فرمایید ما می گوییم بخواهد نظارت داشته باشد هم این قسمتش ...

استاد : یعنی سنخش سنخ ورود است ورود این طور نیست که ببین ناظر نیست ناظر باشد اصلا ورود نمی تواند ناظر باشد سنخش طوری است که تقدم طبعی دارد تقدم ثبوتی نفس الامری دارد این جوری است عرض من این بود. خب! حالا ببینیم این عبارت ایشان این چند سطری که مانده بود صاف می شود یا نه که فرمودند که

و کیف کان لیس مفاد دلیل الاعتبار هو وجوب الغاء الاحتمال الخلاف تعبدا که شیخ فرمودند برای توجیه حکومت دلیل اماره بر اصل که یختلف الحال که حرف شیخ باشد تا این جوری فرق بگذاریم و پس اماره به این بیان حاکم است آن اختلاف حال چیست؟ دلیل اعتبار اماره با اصل تفاوت بکند مفادش یکون مفاد دلیل اعبتار فی الامارة نفی حکم الاصل می گوید که حکم اصل نیست چرا نیست؟ حیث انه حکم الاحتمال ؛ حکم اصل ، حکم احتمال است می گوید اگر احتمال حلیت می دهی یعنی احتمال خلاف مودای اماره اگر احتمال خلاف می دهی بگو حلال است. اصلا خودش حکم است وقت احتمال دادن است خب آن دلیل هم می گوید احتمال نمی دهی احتمال نده وقتی احتمال نمی دهی رفت کنار حیث إنّ الاصل حکم الاحتمال پس با مفاد او چی میشود؟ یکون مفاد فلان نفی حکم الاصل این نافی آن هست به خلاف مفاده فیه به خلاف مفاد آن دلیل اعتباردر خود اصل. چرا؟ لان الحکم الواقعی لیس حکم احتمال خلافه حکم واقعی نیست حکم احتمال خلاف واقع یا خلاف آن مفاد دلیل اعتبار هر دو تایشان.

حکم واقعی که مفاد چیست؟ که بخواهد که اصل نفی او بکند حکم واقعی می شود مفاد اماره ؛ اگر بخواهد اصل او را نفی کند باید چه کار کند؟ باید بگوید احتمال حکم واقعی که می دهید آن احتمال را بگو ... حکم واقعی حکم احتمال خلاف آن مفاد دلیل اعتبار در اصل نیست وقتی که این چنین نیست حکم واقعی کار با مفاد اصل ندارد یعنی دلیل اصل می گوید که وقتی احتمال حلیت می دهی در مرحله ظاهر برای رفع تحیر بگو حلال است خب اگر دلیل اماره می گفت که شما وقتی احتمال می دهید که وظیفه ظاهریه تو الان حلیت نباشد مثل اخباریین اگر الان احتمال می دهید ک وظیفه ات حلیت نباشد حلیت ظاهریه تو بگو حرام است مثلا احتیاط کن اگر این بود مفادش میشد نفی مفاد اصل چون اصل دارد میگ وید وقتی احتمال حلیت می دهی وظیفه تو حلیت است نافی این کی است؟ وقتی احتمال حلیت در کار می دهید کلیت نیست نفی موضوع به این معنا بکند پس اگر احتمال بدهی که وظیفه ظاهریه تو حلیت نباشد یعنی آن حکم متفرع بر موضوع ؛ موضوع این بود که احتمال بدهی حلیت واقعیه را در مرحله ظاهر می شود وظیفه تو حکم به حلیت ظاهری نافی این حکم کی است؟ این است که بگوید تو اگر احتمال حلیت واقعیه دادی این که وظیفه ظاهریه تو حلیت باشد اگر احتمال حرمت می دهی؛ احتمال حرمت در وظیفه ظاهریة اگر این را می دهی آن وقت بگو حرام است یا بگو حلال است اگر بگویی حرام است این جا این میشود نافی حکم اصل و حال آن که دلیل واقعی این را نمی گوید اگر احتمال واقعی یا ظاهری بدهی کار با او نداریم حکم واقعی شرب خمر این است عصیر عنبی حرام است خوردنش . بنابراین هیچ تنافی ای بین این دو تا نیست این بیان است همان فرمایش شیخ که ایشان حکومت را این جور درست کردند که چرا حاکم است؟ چون دلیل اماره نافی موضوع اصل است اصل دارد می گوید اگر احتمال حلیت می دهی بگو حلال است اماره می گوید الغای احتمال حلیت بکن یعنی حکومت اما آن طرف اصل نمی گوید اگر احتمال می دهی که حکم واقعی چیز دیگری است آن به اماره عمل نکن کاری ... اصلا حکم احتمال واقعی است می گوید تنها وقتی او می تواند این را نفی کند که بگوید اگر احتمال می دهی وظیفه ظاهریه ات حلیت نباشد به این حلیت عمل نکن

شاگرد : حاج آقا جواب این اشکال قبل را هم می دهد. گفت وظیفه فعلی آن جا مقتضای اصل ... مقتضی الاصل الامارة چند خط بالاتر و الا کانت ادلة ایضا دالة ولو بالالتزام ادله اصل هم ولو بالالتزام دلالت می کند که مقدم بر اماره باشد این جا آن هم می شود این جا ؛ این جا اماره می تواند مقدم بشود ولی اصل به همین دلیل نمی تواند مقدم بشود چون نفی نمی کند به دلالت التزامی نفی حکم واقعی را نیم تواند بکند

استاد : آخوند هم می گویند که لیس این جوری که یختلف ؛ داریم منفی ای که ایشان ؛ اگر مفادش الغای احتمال بود این ها درست بود و جواب آن پشت صفحه هم میشد اما چون مفاد دلیل اعتبار این نیست این نمی تواند این توجیه این اختلافی که شیخ بیان کردند و ما هم داریم بیان می کنیم جواب او باشد چون مفاد این نیست مفاد این است که بر طبق این عمل بکن آن هم دارد می گوید وظیفه ات این است عبارت این بود همینی که شما میفرمایید فعلا هو مقتضی الاصل الامارة و الا کانت ادلتها ایضا دالة ولو بالالتزام علی ان حکم مورد الاجتماع فعلا یعنی وظیفه ظاهریه هو مقتضی الاصل للامارة بگو حلال است

10:34

شاگرد : یعنی بر مرحوم شیخ اشکال کردند

استاد : بله به عنوان اشکال که چون ناظر نیست و صرفا متعرض مورد اوست صرفا متعرض مورد است اما اگر مفادش الغای احتمال بود صرف تعرض نبود ناظر لفظی بود اگر ناظر لفظی بود آن جوری توجیه میشد پس این به عنوان تمیمی است برای ایراد که اگر ان جوری بود این جور بود اما حالا چون ان جوری نیست و مفادش صرف تعرض مورد است نمی توانیم بگوییم که حاکم است تعرض لسانی که ندارد تعرض موردی هم مبتلا به دور می شود اگر وجوب الغای احتمال بود آن وقت تعرض لسانی داشت تعرض لفظی داشت نه صرف تعرض مورد به عنوان ملازمه عقلیه با این که همه مجتمع شدند در یک مورد و کیف کان لیس مفاد دلیل الاعتبار هو وجوب الغاء ببنیدی اگر این بود که یختلف الحال که در آن شرح هم فرمودند که دفاع می کند از مبنای شیخ اصلا دفاع نیست می گویند آن نیست تا این جوری باشد یعنی اگر آن جوری بود این حرف ها درست بود اما چون آن جوری نیست پس اصلا نمی توانیم از آن دفاع بکنیم به عنوان حکومت فرمایش شیخ سر نمیرسد

شاگرد : تعبدا را شیخ برای چی آوردند؟

استاد : تعبدا برای این که حکومت باشد دیگر؛ الغای واقعی شیخ فرمودند که از باب ورود است لذا فرمودند دلیل قطعی وارد بر این هاست چند جا فرموددند چون واقعا دیگر تعبدا نیست موضوع را می برد اما این تبعدا احتمال الغای خلاف می کند دلیل علمی تکوینا احتمال خلاف را می برد نص قطعی دارد می گوید عصیر عنبی حرام است این دیگر نمی شود بگویند حکومت است این ورود است این دارد می برد خود شیخ هم فرمودند اما این جا تعبدا است وقتی تبعدا شد می شود حکومت ولی دارد می گوید الغای احتمال بکن یعنی حکم اصل می رود به خلاف مفادش در این که صدق العادل در این که فرموده کل شیء لک حلال این چرا؟ لأجل أنّ الحکم الواقعی که مفاد اماره هست لیس حکم احتمال خلاف او که حکم احتمال خلاف مفاد اصل با احتمال وظیفه ظاهریه باشد خلاف وظیفه ظاهریه که حلیت است کیف و هو یعنی آن اصل حکم الشک فی الواقع و احتمال آن حلیت ؛ احتمال آن که آن حلیت باشد

شاگرد : احتمال همان واقع است

استاد : واقع به عنوان آنی که مفاد خود وظیفه ظاهری است . فافهم و تامل جیدا

شاگرد : هو مفاد اصل حکم چی را دارد بیان می کند؟ حکم شک در واقع را دارد بیان می کند

استاد : و احتمال این که آن حکم خود ظاهری باشد یا خود آن اصل حکم الشک فیه ؛ اصل حکم شک او هست یادلیلش حکم شک است؟
شاگرد : مفاد اصل

استاد : نه مفاد دلیل اعتبار

شاگرد : مفاد ...

استاد : آخه مفاد ما یک مفاده داشتیم که مفاددلیل بود

شاگرد : خود دلیل اصل دیگر

استاد : خود اصل حکم شک است یا مفاد دلیل اصل حکم شک است؟
شاگرد : مفاد دلیل اصل دارد حکم شک در واقع را بیان می کند

استاد : یعنی مفاد صدق العادل حکم شک است یا مفاد کل شیء لک حلال ؟ مصداقش ؛ ما یک دلیل اعتبار داریم صدق العادل

شاگرد : مثلا فرض کنید مفاد لا تنقض مفاد لاتنقض

استاد : لا تنقض که خودش به عنوان یک اصل است .

شاگرد : دلیل اعبتار استصحاب همان لا تنقض است

استاد : برای استصحاب بله چون این جور مطلق اصول را ...

شاگرد : یا مثلا در آن جا مثلا فرض کنید رفع ما لا یعلمون آن مفاد خود دلیل اعتبار مثلا اصل برائت ؟؟؟ این دارد چی را بیان می کند؟ حکم شک در واقع را ؟؟؟ در واقع شک کردی حکمش این است رفع

استاد : مثل کل شیء لک حلال که به ازای آن است خب دلیل اعتبار این جا با خود اصل دو تا می شود علی ای حال کلام ایشان باید یک مصداقی برای آن پیدا کنیم و کیف کان لیس مفاد دلیل الاعتبار هو وجوب الغا که یختلف الحال که یختلف الحال و یکون مفاده بعد بخلاف مفاده این باید برای این دو تا کلمه مفاد خلاصه یک مصداقی پیدا کنیم آن جوری که شما می فرمایید در آن اصل مفادش می شود خود همان چیزی که ما اسمش را می گذاریم اصل.

15:35

یعنی به عنوان یک چیز قاعده جدا نمی شود این جوری که از فرمایش شما من فهمیدم

شاگرد : مفاد اصل را چی می گیرد؟

استاد : مفاد دلیل نه مفاد اصل.

شاگرد : خود اصل چی؟

استاد : مفاد دلیل اعتبار اصل غیر مفاد خود اصل است مفاد اصل حلیت است مفاد حکم واقعی این است که حکم بکن به حلیت برای تو حلال است

شاگرد : این جا مرحوم مروج هم همین کار را کردند گفته بودند فهو یعنی مفاد اصل حکم شک در حکم واقعی است و احتمال آن حکم واقعی است باز هر دو تا را به حکم واقعی

استاد : مفاد اصل؟

شاگرد : مفاد اصل یعنی همان حلیت حکمش شک در حکم واقعی است یعنی آن جایی که ما شک در حکم واقعی داشته باشیم ...

استاد : پس اگر این جور ... فیه پس چی می شود؟

شاگرد : کدام فیه؟

استاد : بخلاف مفاده فیه ؛ فیه هم دارد ظاهرش این است که فیه ، ه آن به اصل می خورد

شاگرد : به خلاف آن مفاد فیه ، به اصل می خورد.

استاد : ه مفاده به چی می خورد؟

شاگرد : بخلاف مفاد دلیل اعتبار در اصل

استاد : پس ما یک اصل داریم یک دلیل اعتباری داریم که مفاد دارد چیه این؟ مفاد اصل حلیت ظاهریه است مفاد دلیل اعتبارش چیست؟ کل شیء حلال رفع عن امتی این هایی که آقا فرمودند علی ای حال حالا عبارت روی مجموعش چی میشود؟ می گویند که اگر ناظر بود حرف شیخ بود و حکومت بود اگر نه ، نه. آن بیانی که من عرض کردم این است که بخواهد ناظر هم باشد وجوب الغای احتمال هم بگویند این باز ربطی به مسئله این ها پیدا نمی کند وجوب الغای احتمال یعنی دیگر تحیر نداشته باش ! تحیر نداشته باش! بر فرض یعنی تعبدا تحیر نداشته باشند؟ من ادعا می کنم تو را غیر متحیر . این جوری باشد بله حکومت است این دیگر ورود نیست اما اگر نه ، اصلا طوری است که آبی از نظارت است وقتی می گویند به این عمل کن نه یعنی ما ادعی أنّک غیر متحیر این را نمی خواهم بگویم دارم می گویم شما به این عمل کن به تو دارم می گویم که گوش به حرف این بده وقتی گوش به حرف این می دهی انک غیر متحیر تکوینا پس ریخت این که گوش به حرف او بده ریخت ادعا نیست ادعای لغو است من به تو بگویم گوش به حرف او بده چرا می گویم؟ ادعی أنک غیر متحیر آخه این ها نیاز نیست که ! این ها یک بازی کردن با الفاظ می شود ور رفتن با دلیل اماره به یک نحوی که لزومی ندارد دلیل اماره همینی که آخوند هم گفتند می گویند گوش به حرف این بده پس اصلا نمی تواند نظارت درست بشود همینی که آقا می فرمایند من عرض کردم تفاوت . خودش تکوینا باعث ورود می شود. آن ...

شاگرد : تکوینا حاج آقا چه جور می شود؟ ما نفهمیدیم اخر هنوز شک داریم که چطوری تکوینا خارج می شود؟
استاد : شک منطقی در واقع باشد بلکه عرف حتی شک آن جوری هم ندارند وقتی می گویند به این عمل کن عمل می کند می رود چرا؟ این ها ما در مباحثه قبلی جایی صحبت شد چون کلمه شک وقتی این جور جاها به کار می رود منظور حال وقفه تحیر واماندگی است نه این که ان واقع چیست؟ عرف می خواهد کاری که مولا گفته کارش در برود رسم اطاعت و بندگی و مسائلش پیش برود پس منظور از شک آن شک در عالم منطق و اعتقادیات و این ها نیست حالش ، حال این است که می خواهد انجام وظیفه کند

شاگرد : اگر وظیفه ظاهریه الان ؟؟؟ آن را کار ندارم به هر حال او وظیفه واقعی نسبت به همان حکم دارد هنوز که تعبدا خارج ... واقعا که خارج نشده نسبت به آن ؛ نسبت به آن به هر حال حیرت دارد تکوینا از آن حیرت در آمد هنوز نمی داند. چجوری ورود است که می گویید تکوینا ؟؟؟؟

استاد : آیا آن جایی که وقتی می گویند حیرت داری این کار رابکن حیرت یعنی حیرت عملی؟ یا حیرت یعنی آن احتمالی که هنوز واقع صد در صد برای تو معلوم نیست ولو 99 درصد و چندم هزارم درصد هم نزدیک شده باشی به واقع اطمینان هم اطمینان داری اما وقتی می بینی قطعی نیست دیگر هیچی آن همانی که ...

شاگرد : اطمینان نمی آورد صدق العادل ؛ عادل کجا اطمینان می آورد؟ 60 – 70 درصد هم نمی آورد

20:28

استاد : من ولو عرض کردم

شاگرد : متوجه نمی شوم

استاد : من گفتم این دستور می دهم حرف عادل گوش به حرف بده آیا این می خواهند بگویند که این یعنی آن حال تحیرت ولو نزدیک هم بشوی از این قول عادل به واقع یا نشوی ظن فقط باشد این جا این را می خواهند بگویند وقتی شک داری یعنی آن جوری؟ یعنی یک عادلی هم برای تو آمده نزدیک نزدیک هم شدی اطمینان هم داری باز هم متحیری ؟ اذا شککت ؛ این یعنی شک؟ یا نه اصلا آن شکی که در موضوع دلیل است منظور تحیر عملی است پس آن شکی که شما می گویید در عالم منطقی اصلا خارج از تحت این هست تکوینا تخصصا خارج است آن شک را ما کاریش نداریم

شاگرد : پس بفرمایید تخصص است ورود نیست که

استاد : تخصص آن شکی است که شما می گویید. بحث ... آن جوری که شما شک را معنا می کنید آن شک تخصصا از موضوع شک اصلی خارج است این شکی که موضوع اصلی است وقفه هست تحیر عرف است در عمل خب این گوش به حرف عادل بدهد می برد این را به راحتی یعنی وقتی به من گفتند به حرف عادل گوش بدهید من دیگر تحیر ندارم بابا من در واقع تحیر دارم آن موضوع اصل نبود که آن تخصصا از موضوع اصل خارج بود آن شک ملاک کار ما نبود به آن واقعیات نظر نیست که بگوییم با ان ها می خواهیم کار را تمام کنیم

شاگرد : یعنی شیخ نظر به مقام عمل است ؟
شاگرد 2 : یعنی ما واقعا 25 درصد هم احتمال بدهیم این خلاف است این مد نظر شارع نبوده وقتی که می گوید شک کردی در اصل وقتی می گوید شک کردی من 25 درصد احتمال می دهم که نباشد شارع وقتی که می گوید شک کردی طبق اصل عمل بکن از این شک منظورش آن شک نبوده؟ من نمی دانم ان الله لا یغنی من الظن از هیچی کفایت نمی کند این ظن ها همه این ها را شامل می شود وجدان آدم همین است توقف می کند واقعا. 25 درصد احتمال ، 10 درصدش هم به توقف می کشد وقتی مهم است

استاد : در مسائل عمل به امارات سفارش شارع در بعضی هایش یک تدبیرهای نوعی بوده برای محکم کاری اما بعد این که تقنین شد عمل به امارات دیگر 25 درصد 60 درصد این ها رفته کنار انما امرت أن أقضی بینکم بالبینات و الایمان من پیامبرم واقع مطلب را هم می دانم اما دو تا شاهد گفتند تمام !

شاگرد : شما گفتید وجدانا خارج می شود از این حالت شک من این وجدانا را کار دارم

استاد : بله دیگر تحیر ندارد دیگر!

شاگرد : تحیر در عمل نسبت به چی؟ نسبت به آن واقع یعنی مطمئن است که واقع را دارد یا وظیفه اش را الان؟

ااستاد : تحیر در وظیفه همین صحبت است ولذاست که شما می گویید اصل دارد تعیین وظیفه ظاهریه می کند یعنی من الان در وظیفه ظاهریه ام گیر هستم چون گیر هستم می گوید این کار را بکن بنا گذاری بکن

شاگرد : خب اماره هم این کار را می کند دیگر

استاد : اماره می گوید وظیفه ظاهریه تو این است اما ظاهریه منجز

شاگرد : پس نسبت به آن واقع چیز ندارد

استاد : لسانش ، لسان احراز واقع است لسانش ، لسان ...

شاگرد : شما نسبت به آن واقع می گویید ورود دارد وجدانا آن را از بین می برد

استاد : واقع موضوع اصل این را عرض می کنم واقع موضوع اصل را وجدانا از بین می برد. چرا؟ می گویند حتی تفحص است شما گفتید 25 درصد بالاترش شارع می گوید دنبال این ها نرو یادم است یک سالی شده بوده که مثلا ثابت شده بود دو تا چند تا شهادت داده بودن که رویت هلال شده یک آقایی که در کار هیئت و اینها بود روحانی هم بودند آمده بودند گفته بودند نمی شود ممکن نیست ببینند چطور می شود چیزی که نمی شود ببینند دیدند بعد خودشان هم عدول می کردند می گفتند شدند و دیدند آن حرف هیچی آنی که ایشان رویش تاکید می کرد می گفت به ما هم می آیند می گویند دیدیم ما می گوییم که تو توضیح بده که مثلا چه طوری دیدی؟ ماه دو سرش مثل کاسه این جوری بالا بود؟ یا دو تا سرش به طرف مشرق بود؟ یا این جوری دو لبه هلال به طرف مغرب بود؟ می گفت یکی شان می گفت بالا بود این یکی می گوید مغرب وقتی گفتند تمام شد دیگر. همین را از ... این مطلب پیش آمده بود همان پیش حاج آقا گفتم با هم دیگر مختلف سوال می کنی مختلف ... فرمودند کجا شارع به فرموده که بروی سوال کنی گفتند دو تا عادل آمدند گفتند من هلال دیدم آن هم می گوید من هلال دیدم یک جا به من بگویند نه صبر کن واقعا ثابت نکردند هنوز دو تا 25 درصد بیشترش هم مانده بیا ببینم سر هلال چه جوری بود؟ بالا بود؟ پایین بود؟ وقتی خود مولا به ما چنین توظیفی نکرده ما موظف نیستیم ازش سوال کنیم که چجور بود هلالی که دیدی بین این دو تا اختلاف بیندازی

شاگرد : نه آخه موضوع محقق نیمشود شهد شاهدان هنوز موضوع محقق نمی شود که یعنی ما ...

استاد : شهد شاهد می گویند بالحس دیگر می گویند خودت با چشم خودت هلال دیدی؟ می گویند بله. آن هم می گویند با چشم خودت هلال دیدی می گوید بله عادل هم هستند می گوییم خب چطور بود هلالی که دیدی؟ تا آن هم به ما بگوید چطور! کجا به ما گفتند؟ که توضیح بخواهد که آن جور یا آن جور بود بعدی که مختلف گفتند نرو دنبالش وقتی به ما نگفتند این بینه این چنینی شما چند درصد اطمینان پیدا می کنید که واقعا این طور بوده؟ ابری نوری چیزی به چشم هر کدام نیامده و ادعا کردند خیلی ضعیف است اما باز از نظر عملی صاف است شما حاکم شارع باشید بخواهید حکم کنید مبنایتان هم همین باشد که شارع به شما نگفته تفحص کنید خیلی خب وقتی به من نگفته دو تا عادلی که قبولش دارید دارند می گویند با چشم خودشان دیدند رفیقم به من نگفت ماه دیدم خودم با چشم خودم دیدم دیگر وظیفه شما صاف است این یعنی ورود

شاگرد : وظیفه درست است منتها بحث سر این است که یک موضوع واقعی را می خواهیم بررسی کنیم یعنی وجدانا آن موضوعی که همان جا موضوع بوده در حکم اصلی همان موضوع وجدانا رفع شده ...

استاد : در حکم اصلی نبوده

شاگرد : ما می گوییم وظیفه ایجاد شده ایراد نداره ما حرفی نداریم یک وظیفه ظاهری برای ما ایجاد شده به بیشتر از این هم موظف نیستیم ولی شما می خواهید بگویید وجدانا رفع شده اسمش را ورود بگذارید ما ؟؟؟

استاد : می گویید در آن حکم واقعی وجدانا آن بوده آیا در آن حکم اصل ...

شاگرد : شک رفع نشده این را می خواهم بگویم آن شک وجدانا رفع نشده حالا به وظیفه ظاهری هر چی ثابت بشود که حرفی نیست آن شکی که می گوییم موضوع آمده آن شک رفع نشده ما این را می گوییم

شاگرد 2 : حاج آقا خلط بین شک واقعی و شک همان تحیر در مقام عمل شده تحیر در مقام عمل واقعا رفع می شود دیگر واقعا اطمنیان می آید که الان حکم این است این جا ولو آن شک هنوز سر جایش خودش باقی باشد در عالم واقع شک هست ولی من تحیری ندارم که الان حکم واقعی ام این است که به این باید عمل کنم ولو هنوز شک باقی است این شک تحیر در مقام عمل رفته چیزی نمانده من متحیر نیستم که چه کار باید بکنم

استاد : لذا عرض کردم که آن شکی که ایشان حکم می گوید آن تخصص موضوع شک است خارج است یعنی ما موضوع اصل این نبود که اگر شک داری یعنی شک داری در حکم نفس الامری آن باید حسابش برسد شک داری شک عرفی است یعنی وقتی کارت لنگ است نمی دانی چه کار کنی متحیری این جور بناگذاری کن خب وقتی می گویند بینه آمد خب شک نداری همین عرف می گوید شک ندارم که ... آن واقعیتش را می خواهید مطرح کنید آن واقعیتش کجا عرف می رود سراغش اصلا چند بار دیگر هم عرض کردم آن آقا خودشان تعریف می کردند با چه حالی می گفتند که به من گفتند که ماه دیدی به من گفتند که قسم بخور بودید که عرض کردم آن چی بود معنایش؟ معنایش این بود که دارد می گوید چند بار ازش پرسیدم یقین داری می گوید بله یقین دارم اما حاضر نیست قسم بخورد چطور می شود؟ این جور عرفی که به او می گوید یقین دارم ، اگر به این عرف بگویند وقتی شک داری از این شک چی می فهمد؟ این جا محل اختلاف عرض من با شماست شما یک شک کلاسی می فهمید که منطق خواندید قضیه و احتمال ...

شاگرد : این خیلی خوب است من این را چیز نکردم اما اگر این را می فرمایید درست است اگر شک را همان شک بگیرید این جوری بکنید من متوجه نمی شوم

استاد : اگر آن شک را

شاگرد : نمی گیریم آن شک را

استاد : چون ناظر به عرف است عرف وقتی می گویند شک داری شک همان عرفی است همان عرفی که وقتی هلال را دیده بود می گوید دیگر یقین دارم ولو وقتی که تحلیل بکنیم می بینیم آن یقین ریاضی را ندارد

شاگرد : آن بنده خدا این قدر پیشش گفتند تا آخرش شک ندارد

استاد : بله خلاصه حاج آقا قافی می فرمودند تزرجون بودیم ما جلویش کوه های بلند بود ممکن نبود رویت هلال بعد شب عید شد گفتیم چه کار کنیم خبر آوردند که در تنزج آن ها که وارد شدند در دهی است در دشت است نزدیک مهریز گفتند آن جا می گویند یک نفر دیده گفتیم برویم ببینیم کی هست؟ دیده است ؟ ندیده است؟ تحقیق کنیم. گفتند ساعت ده و نیم شب ترک یک موتور نشستیم و در ان کوه ها و جاده های تزرجون برویم تنزج که ببینیم آن آقا کی بوده رفتیم آخر شب و شب عید بود حالا احتمال عید یوم الشک بود در زدیم و رفتیم دیدیم آقا خوب هستند گفتیم شما خودت ماه را دیدی گفت بله گفتیم یقین داری؟ چند بار تاکید کردیم که یقین داری ماه بود هلال بود؟ گفتند بله حاج آقا من یقین دارم من دروغ نمی خواهم بگویم که روزه مردم را خراب کنم از این ها بله خود هلال بود بله دیدم می گفتند نشستیم بعد به پسرش گفتم قرآن روی طاقچه قرآن را بردار بیاور تا گفتم قرآن را بیاور این چشم هایش ؟؟؟ حاج آقا قرآن می خواهید چه بکنید؟ گفتم می خوواهم قسم بخوری به قرآن که دیدی هلال را هلال بوده. گفت من قسم نمی خورم محکم گفتم مگر تو نگفتی دیدی گفت چرا گفتم مگر نمی گویی یقین داری هلال بوده؟ گفت چرا گفتم پس چرا قسم نمی خوری؟ گفت که اگر یقین دارم شک هم دارم. ( خنده حضار )

30:53

خیل یاین قضیه جالب است ایشان می خندیدند میگفتند ما را ببین این همه راه امدیم شب با موتور این ها ایشان می گویند یقین دارم شک هم دارم ولی خب همین حرف عرف عادی برای بحث ما خیالم میر سد خیلی خوب است آن یقینی که اول می گوید یعنی همان یعنی آن یقینی که به عرف می گوید همین منظورش است یعنی حالت تردید برای من نیست دیدم قرآن که می آید در کار کلاس منطق و آن واقعی که شما می گویید احتمالات پیش می آید چرا؟ چون اهمیت قرآن و قسم به قران مطلب را هم می کند تا مهم می شود احتمالی را که الغا می کرد تکوینا این دوباره آن احتمالات گنده میشود زنده می شود هی آید من چه میدانم! آن آقا گفته بود که به شوهرش گفته بود دیشب چراغ به دستت بود از سر آب یاری برگشتی به خانه رفتی در این پستو یک چیزی برداشتی رفتی چه کار داشتی؟ گفت والله بالله من دیشب رفتم بیابان آب بیاورم الان دارم می آیم گفت من بیدار بودم خودت بودی گفت نه قسم خورد من نبودم راست هم میگفت خب این می گفت من دیدم از این به بعد دیگر می گوید اگر هم دیدم یقین دارم شک هم دارم می گوید من چی چی دیدم این جور اگر بخواهید تشکیک کنید در دیدن ها هم این جور تشکیک می شود چیزی را دیده می گوید یک جنی بوده نمی دانم همزاد من بوده مثلا همزاد من بوده رفته در پستو برگشته این جوری و لذا اینی که عرض من است این است دلیلی که می گوید شک داری یعنی شک عرفی شک عرفی یعنی تحیر یعنی توقف ؛ توقف در مقام عمل دلیل اماره این را می برد این واقعا نداریم وجدانا نداریم ولو شکی که در کلاس یا آن وقتی که مطلب مهم می شود داریم شاهدش هم این است که وقتی ما یک جایی گرفتار بشویم محتمل خیلی مهم است الان به قول این عمل کنیم یک پیغمبری کشته می شود دیگر حاضر نیستیم چرا؟ چون وقتی محتمل مهم شد آن احتمالات نفس الامریه دوباره خودش را جلوه می دهد در نزد عرف تحیر پیش می آید حاضر نیست حتی به همین امارات عمل کند چون موضوع مهم است ولی در مسائل عادیه الغای احتمال شک ندارد

شاگرد : مرحوم شیخ هم به اصطلاح شک را به آن معنای منطقی دیده بودند که گفتند اماره حاکم است وارد نیست

استاد : بله همین طور است مرحوم نائینی هم چند بار تکرار می کردند وجدانا می گویند شک باقی است وجدانا شک باقی است

شاگرد : خود مرحوم نائینی گفتند که این حکومت ظاهری فرمودند که این منظور از شک حالت وقف و کلا وجدانی ؟؟؟

استاد : آن ها گفتند مرحوم نائینی عباراتشان همین جوری بود که فرمودند وجدانا می رود تعبیر داشتند آن جا بود ولی نمی دانم باز مثلا خود ؟؟؟ مثلا آقای خویی جایی دارند این ها را که تذکر بدهند کلمات استادشان این جوری هست خودشان که حکومت گرفتند طوری هستند که خودشان گرفته بودند مختصر بود فقط همان مسئله نفس التعبد مطرح کردند علی ای حال ان در کلمات مرحوم نائینی بود حالا این آقا اشاره کردند به فرمایشات آقای طباطبایی در این جا یک گوشه اش را من نگاه کردم جلوتر ها هم شاید دیده بودم ما یک تکه اش با آن هایی که من عرض کردم موافق بود ببینید علی أنّ الشرح اللفظی المقارن لأحد الدلیلین المتنافیین لا یفید ازید من التمییز بین مصادیق الموضوعین که خود جالب هم بود دیدم مثال ورود را برای وضو و تیمم عرض نکردم؟ من در حلقات گفتم دیده بودم این جا در کلمات ایشان هم هست ایشان هم برای ورود مثال به همان ... و حال ان که آن ها اخذ به همدیگر نکرده بودند ؟؟؟ متاخر هم بودند شاید این در کلمات آقای صدر بود در کلمات اساتید ایشان این جوری بوده یا ایشان هم اتفاقا هر دو مثال زدند نمی دانم خلاصه مثال به وضو و تیمم برای ورود می زنند مرتب ایشان هم همین جوری مثال زدند

35:17

علی ای حال می گویند فهو غیر رفع ؟؟؟؟ اینش بود که من چند بار عرض کردم ؟؟؟ غیر الرفع الموضوع لل؟؟؟؟ ایان مطلب خیلی خوبی است یک موضوعی بیاید یک موضوع دیگر را بردارد غیر از این است که یک موضوعی با موضوع دیگر متفاوت باشد این موضوع با آن فرق داشته باشد که مرحوم نائینی مرحوم شیخ هی می گویند ورود ایشان می گویند این ورود نیست که و لذا این تعرفی که برای ورود دارند خیلی خوب است که بخواهد هم ناظر باشد نمی تواند فقط می گوید من؟؟؟ من او نیستم غیر از برداشتن و رفع موضوع است تا آخر هم فرمایشاتی دارند بعضی جاهایش می دیدم که کمی چی میشود اختلافاتی که من عرض کردم با فرمایش ایشان آخر کار می گویند اقسام التنافی خمسة تعارض و ظاهر و اظهر و ؟؟؟ حکومت که تقسیم بندی کردند علی ای حال فانقدح بذلک انه لا یکاد ترتفع قائدة المطاردة و المعارضة بین الاصل و الامارة الا بما اشرنا سابقا در استصحاب و آنفا در همین جا فلا تغفل هذا ؛ ها یعنی غسل ؟؟؟؟ نساء خب! فلا تعارض ایضا اذا کان احدهما قرینة علی التصرف فی الآخر یکی اش قرینه باشد برای این که بر دیگری تصرف کند کما فی الظاهر مع النص خب نص قرینه است بر ای این که در ظاهر تصرف کنیم تاویلش کنیم أو الاظهر مثل العام و الخاص و المطلق و المقید که أو الظاهر مع النص أو الاظهر عام و خاص مطلق و مقید أو مثلهما مما کان احدهما نصا أو اظهر مثل قرینت بر مجاز مثلا قرینه ها جایی است که قرینه ها اظهر است از معنای حقیقی می گوییم همین قرینه دال بر مجاز ان را می گیریم معنای حقیقی را دست از آن بر می داریم حیث

شاگرد : ؟؟؟ حاکم و محکوم هم ؟؟؟ یعنی ؟؟؟ مثل حاکم و محکوم

استاد : در عبارات ایشان خیال می کنید نیست ایشان سواء کردند حکومت را

شاگرد : دو سه تا از این حواشی این کار را کردند

استاد : أو مثلهما .. .حالا من چیزهایی را که عرض کرده بودم این دسته بندی ها فقط زمینه ای برای فکر اگر درست باشد هست ان چیزهایی که بود اول عرض کردم که ما آن مجرا آن محلی که می خواهیم حکومت را در آن پیاده کنیم باید تقسیم بندی خوب بکنیم بستر پیاده شدن این عناوین که چی بود؟ 4 تا چیز اصلی بود. حکم متعلق متعلق المتعلق و موضوع این یکی و دوباره راجع به موضوع هم بند وبیل هایی که داشت حکم خودش فعلیت داشت مراتب داشت احزا و شرایط داشت موانع داشت این ها بستر کار بعد می آید سر چی؟ سر این که این بیانات لفظی ؛ بیانات لفظی گاهی نزد عرف عام هیچ تفاوتی ندارد یعنی عرف فرق بین این ها نیم گذرد آن که من عرض کردم ظاهرا در اصول که صحبت سر استظهارات عرفی است بعید است بگویند یک بابی باز کنیم عنوانی جدا بکنیم برای چیزی که خود کل عرف هیچ تفاوتی در خود او نمی بیند این هم یک صحبتی ؛ می ماند سر آن واقعیت حکومت و ورود و همه این ها که سر این واقعیت چه کارش بکنیم؟ این واقعیت ممکن است که این محتملات در آن باشد ببینید این درست در می آید علاوه بر آن ها یک وقتی است که شما دو تا دلیل است دو تا دلیل یک برخوردی با همدیگر دارند به تعبیر ایشان اول یک نسبت و ارتباطی دارند بعد یک برخوردی دارند این یک حرف کلی است همه جا اصلا ممکن نیست دو چیز با همدیگر یک نحو تقابلی داشته باشند تضادی داشته باشند مگر این که یک رابطه ای دارند تا رابطه که هست این ها می شود عرض کنم که ...

شاگرد : ؟؟؟

استاد : بله حالا این توضیحش اگر زنده ماندیم فردا ان شاء الله

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

شاگرد : تقسیم بندی را ؟؟؟

استاد : 5 تا را ؟

شاگرد : چنیش این ها را ؟؟؟

استاد : بله ما این ها را نگاه که می کردم حالا به تفصیل که وارد ... مثل این که یک کمی تفاوت می کرد با آن که در ذهن بود حالا این که

شاگرد : یک فرق هم آن آخر باید می کردند؟؟؟؟

استاد : و من هذا یظهر؟

شاگرد : و من آثاره ؟؟؟؟ یک کمی برایم ثقیل است هضمش کنم

40:26

استاد : بله می گویند که باید یک مرفوعی داشته باشیم تا بیایم برش داریم می شود چیزی را که مرفوعی نداریم برش داریم؟ بر داشتن معنا ندارد لذا می گویند باید محکومی باشد تا حاکم بیاید او را بردارد. وجود حاکم یعنی وجود رافع بدون وجود مرفوع لغو است فلا معنی لرفع الحکم الضرری من أین یکون حکم الضرری موجودا باید یک حکم ضرری باشد یک جا حکم ضرری باشد بیایند برش دارند

شاگرد : ؟؟؟
استاد : أنّ الحاکم لیس شأنه الا رفع حکم المحکوم لا اثباتها

شاگرد : این جا الان خیلی از احکام که حاکم هستند تفسیر دارند می کنند ؟؟

استاد : ایشان می گویند اثباتش می شود دو تا دلیل می گویند از آن حیثی که حاکم است فقط رافع است می گوید الفاسق لیس بعالم یعنی آن حکمی که من برای عالم گفتم نیست خب چی هست حالا؟

شاگرد : ؟؟؟ طواف ؛ طواف بالبیت الصلاة

استاد : ان که حکومت موسع است

شاگرد : من سوالم این است که مفسر ها را چی ؟ مفسر هایی که توسعه می دهند توسعه را

استاد : ایشان این جا نگفتند این جا کلامشان حاکمی که می گویند فقط ؟؟؟ رفع الحکم است

شاگرد : سوال من همین است

استاد : آهان در حکومت موسع را چه کار کردند؟ این را من قبل و بعد فرمایشتان توجه نداشتم که برای حکومت موسع چیزی فرمودند یا نه

شاگرد : این کلامشان حکومت موسع را نفی میکنند؟

استاد : ایشان صحبتشان سر موسع نبردند اصلا حکومت اصلا یعنی همین. این ظاهرش همین است حالا باز هم دوباره من نگاه می کنم ظاهرا اصلا حکومت موسع را حکومت ندانند با مجموع چیزهایی که گفتند چون هی می گویند رفع تعبدی

شاگرد : یک بار دیگر هم امروز از اول تا آخر خواندیم

استاد : باز هم نداشت؟

شاگرد : نه چیزی در آن ندیدم

استاد : خب پس این واضح میشود از سوالاتی که محضرشان می ماند که شما که گفتید حکومت رفع تعبدی است اگر تعبد است اثبات کجا میرود پس؟ شاید بگویم آن اصلا من گفتم تنافی اصلا تنافی نیست ! الصلاة ... ؟؟؟ گفتند اقسام التنافی بحث من سر تنافی است تنافی است آن تنافی نیست ملحق میشود به حکومت اما فعلا از بحث ما خارج است

شاگرد : یعنی جز ملحقات حساب می شود

استاد : به خاطر این که بحث ما سر تنافی است حکومت موسع تنافی با او ندارد یک چیز اضافی ای دارد بیان می کند طواف بالبیت صلاة معارضه با احکام نماز ندارد که ممکن است منظورشان این جور باشد چون مقسم را تنافی قرار دادند

شاگرد : آن وقت آن که بعضی وقت ها دلیل محکوم م آید تخصیص می زند چی؟ این هم یکم ثقیل ؟؟؟ برای م جدید است

استاد : یعنی حاکم فقط رفع می کند جایی هست که خود محکوم اظهر است وقتی اظهر است می گوید ...

شاگرد : دیگر حاکم بودن آن خیلی روشن نیست لسانی دارد لسان عمومی ای دارد محکوم ؟؟؟؟ نه این که کلا تخصیص بزند حاکم برود کنار می گویند دلیل حاکم خود حاکم دوباره یک عمومی دارد مثلا می گوید این در مورد این مثلا فاسق عالم نیست بعد می آید می گوید که این حاکم گفت الفاسق لیس بعالم دلیل محکوم می گوید مثلا اکرم العالم خصوصا اباک خب ای نجا ایشان می گویند محکوم دارد می گوید خصوصا اباک یعنی پس بابا فرق می کند بابا اگر فاسق است چون باباست اظهر می شود این جا چون بابا ست آن حاکم عمومیت ندارد حتی بابا را هم بگیرد بابا اگر فاسق است فرق می کند این مثال فعلا دم دستی بزنم ایشان می خخواهند تخصیص محکوم بگویند حاکم را نه بطور کلی بزندش کنار

شاگرد : سوال من همین است که اگر دلیل حاکم می آید نوبت را از محکوم می گیرد یک نوع پس محکوم حجیتی برایش نمی ماند که بیاید دو مرتبه حاکم را تخصیص بزند

استاد : یعنی حاکم در اصل حکومت و حکمش رفع می کند او را و محکوم دیگر رفت کنار اما در محدوده حاکمیت در سعه وضیقش حاکم ...

شاگرد : وقتی آن را گذاشتیم کنار هنوز می توانیم از آن استفاده کنیم

استاد : حاکم عموم و خصوص دارد مثل چیزهای دیگر اصل حکومتش که معلوم شد که علی ای حال محکوم شکسته شد سعه و ضیقش چقدر؟ 20 جا این حاکم است و او را شکست یا 30 جا؟ در سعه و ضیقش هم ک بحث است

آنی که شما می گویید صاف هم هست حاکم حاکم است تمام شد نمی توانیم بگوییم در آن 20 جای اصلی یا تخصیص بزنیم آیا محکوم، محکوم بشود یا نشود این بحث ها را ندارد حاکم ، حاکم است مطلقا در سعه و ضیقش چطور؟ یعنی خود حاکم مردد است بین این که در 30 مورد حکومت دارد و ناظر است به 30 مورد یا ده تا ؟ ایشان م فرمایند در آن ده تا اگر دیدیدم محکوم اظهریت دارد می توانیم حاکم را محدوده اش را ضیق تر کنیم نسبت به قوت محکوم گاهی هم نه می گوییم بابا حاکم همان است که این عمومش غلبه دارد بر او در همان سی مورد حکومت دارد.

و وجوهی از این قبیل که حالا ما که تعبیر خواب بلد نیستیم اما ...

شاگرد : این که در خواب آدم به نامحرم راحت نگاه می کند گاهی اوقات که مثلا آن اوائل طلبگی در خواب نگاه نمی کردیم بعدش در خواب نگاه کنیم این نشان دهنده این در بیداری هم حالت آدم است؟ این نشان دهنده خبث سریره است؟

استاد : علی ای حال ملکه شدت و ضعف دارد؛ ملکه قویه در خواب هم باقی است. در حالات مختلف باقی است. یک کسی ملکه ضعیفه ، نه. در غضب تمام می شود در سرمای شدید از بین می رود در گرمای شدید یادش می رود شاید خواب هم کاشف از این است که مثلا دارد ملکه ات ضعیف می شود مثلا ؛ ملکه پرهیز این ها شاید. حاج آقا می فرمودند یک آقایی می گفت من اگر خواب هم می خواهم ببینم تا عقد نخوانم حاضر نیستم یک آقایی خودش می گفت حاج آقا می گفتند که نقل می کردند می گفتند آن آقا می گفت که حتی خواب هم ببینم باید حلال باشد این خیلی است که ...

شاگرد : یکی از رفقا اوائل طلبگی الان هم آدم مستقیمی است خیلی کتوم است اوائل طلبگی می گفت دیشب خواب آقای بهجت را دیدم چجوری ؟؟؟؟ در خواب آقای بهجت یک دعا کرد دعا کرد من جنب شدم یکم این جوری این قدر آدم مواظبی بود در خواب نیست مقدمات حرام دارد آقای بهجت یک دعایی کرد در خواب من جنب شدم.

استاد : مفهوم خواب که ... اما اصل این که یعنی مثلا یک کار احتلام برای شخص نه یک چیز طبیعی مناسب مثلا کارکرد خون در مزاجش آن وقت بعد آن که می تواند که همین چیزی که طبیعی است با مقدمات حرام بشود با مقدمات حلال بشود می تواند لا مقدمه بشود خواب کانه این را می خواهد بگوید لا مقدمة. حاج آقا می فرمودند یک آقایی میگفت ما رفتیم شاید همان نجف طلبه بوده از رفقای حاج آقا رفتیم مهمانی شب ، عروسی بود نمی دانم چی بود غذای خوب و خوشمزه آورده بودند تعارف هم می کردند مجبور شدیم زیادی خوردیم خب غذای سنگین آمدیم حجره خواب سنگین هم می طلبد دیگر بعدش هم بخواهد تهجدی بکند این دیگر ممکنش نیست گفتم آن وقت تهجد شد بیدار شدم که خیلی سنگین ام چطور با این حالی که پا شوم ندارم صدایی به گوشم خورد که آهان مثلا سنگینی ما کاری می کنیم که سبک بشوی یک دفعه همین صدا به گوشم خورد بعد دیدم مثل این که شام نخوردم چطور آدم شام نخورده؟ اصلا مثل این که معدوم می شود این غذا و لوازم غذا در معده این جوری شد پا شدم و حالا آن خواب چه بسا این بود که می شود مقدمات حرام ؛ مقدمات حلال ؛ لا مقدمة !

شاگرد : امیدواری بهش دادند که خیلی گیر مقدمه نباشد تو کار خودت را بکن ؟؟؟

استاد : نه گیر مقدمه نباش. مقدمه حرام را دنبالش نباش؛ کاری که با مقدمه حلال اگر تصویر می شود در خواب که اختیاری ندارد آن یک چیز حلال می خواهد هم که لا مقدمه باشد آن هم یک .... علی ای حال ما خواب سرمان در نمی آید مثل همه چیزهای دیگر وقتی یک چیزهایش ... حاج آقا حسن زاده میفرمودند یک روز رفتیم محفل درسی که آقای آشیخ محمدتقی آملی علمای خیلی جلیل القدر تهران بودند صاحب دررالفوائد شرح منظومه و این ها رفتیم نشستیم ایشان فرمودند که آقا ببینید تفاوت ما با انسان کامل با امام معصوم جان می کَنیم یک کلمه واضح میشود یک بحثی را سر رسانده بودند می گفتند باید جان بکَنیم بعد جان کندن یک کلمه واضح بشود تازه آن واضحش هم بعدی ها می آیند رویش فکر می کنند ! منظور در خواب یکی از چیزهای سنگین سنگینش است در همین واضحاتش باید جان بکَنیم یک کلمه ای واضح بشود یا نشود!

5:11

شاگرد : روایتی هست العمل نقطة ؟؟؟؟ آن روایت را حالا ...

استاد : معروف است دنباله ای هم دارد

شاگرد : دنباله اش چی بود؟ دو تا برداشت می شود کرد از این روایت یک برداشت منفی یک برداشت مثبت به نظر شما ظهور در کدام معنا دارد؟ واقعا تکثیر علم یک کاری که منشا از روی جهل دارد یا نه جهل شده یک سبب خیر n تکلیف دارد

استاد : من یک وقتی نگاه کردم بیشتر در ذهنم غالب شد که در کلمات علما باشد حالا نمی دانم باز هم شاید در غرر ؟؟؟؟ معالی اللئالی ؟؟؟

شاگرد : من فقط مشهور هم شنیدم

استاد : بله مشهور هست ظاهرش که تلقی عام است از این کلمه ذم تکثیر علم است می خواهند بگویند اصل علم نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء یک نقطه بیشتر نیست کسی به آن نقطه رسید بقیه چیزها را دارد این تفصیلات و این ها جز ظلمت چیزی ندارد ظاهر این عبارت این است حالا کثره الجاهلون یعنی معنای ؟؟؟ داشته باشد که به معنای این که علم یک نقطه است اما نقطه ای است که در دلش این همه زیده است که جهل است که می تواند آن نقطه را تمییز بدهد

شاگرد : عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد

استاد : همان که حضرت فرمودند الجهل صورة رُکبّت فی بنی آدم اقبالها ظلمة و ادبارها نور، خیلی جمله ... اول بحار هست در کتاب عقل و جهل صورة رکبت فی بنی آدم اقبالها ظلمة با تاریکی می آید اما ادبارها نور اگر جهل نبود علم نبود برای بنی آدم فرمایش امام صادق در اول بحار از مصباح الشریعة نقل کردند مرحوم مجلسی آن وقت کثره الجاهل به این معنا می شود این جا این معنای لطیفی کلاسی می شود دیگر ربطی به مطالب اخلاقی و آن جور چیزها ندارد این یعنی جاهلون هستند که بطون این نقطه را به ظهور می روند. نظیرش دارد شبستری هم بعضی این ها را تمام بشود برای وجود هم همین را می گویند می گوید که خود وجود اگر بخواهد تکثر پیدا بکند ممکن نیست عدم آینه خوبی است برای این که آن کمالات لایتناهی وجود را نشان بدهد عدم آینه خیلی صاف قشنگی بود کمالات وجود را .... عدم است که نشان مید هد که چه خبر است ان دستگاه وجود! الان ما این جا همه نفی های ما این جا خودم هم توجه ندارم من پشت این دیوار ها نمی توانم ببینم ببینید این نه؛ با یک کسی که می تواند ببیند همین کمال اوست بر این نحو. من که نمی توانم ببینم دارد نشان می دهد که آن کسی که می تواند ببیند الان اگر همه می دیدیم خب می گفتند همه باید ببینیم دیگر اما یک کسی هست این جا کور مادرزاد است می گوید من نمی توانم ببینم ان چیزی را که شما می بینید این نتوانستن او که امر عدمی است دارد نشان مید هد توانایی ما را و که چقدر الان خیلی از نتوانستن ها هستش که چون مقابلش این نتوانستن برای ما جلوه نکرده وجودش هم جلوه ندارد.

شاگرد : جهل که فرمودید چطوری در آینه می شود به اصطلاح باعث علم میشوذ؟ یعنی فرمودید در متن جهال ؟؟؟

استاد : باطن بحث را به این جا بر می گردانند که طالب مجهول مطلق محال است ابتدا انسان یک علمّ مایی از یک چیزی پیدا می کند چون طالب مجهول مطلق محال است علمّ ما پیدا می کند بعد از این که علمّ ما پیدا کرد تازه عنوان جهل بر او می کند یعنی می بیند بلد نیستم وقتی می بیند بلد نیستم درصدد بر می آِید که ان معلوم من وجهٍ را معلوم من جمیع الجهات کند برود سراغش جلاءش بدهد لذا چون طالب مجهول مطلق محال است جهل هم بدون علمّ ما معنا ندارد جاهلی این است سنگ را می گوییم جاهل چون علمٌ ما ندارد اما انسان جاهل است علمّ ما دارد زمینه هم دارد شأنیتش هم دارد و این می تواند برود معلومات را برای او جلا بدهد

10:22

شاگرد : این ملا فتعحلی ؟؟؟چی بوده؟

استاد : سلطان آبادی؟

شاگرد : بله

استاد : ایشان معاضر میرزا که بودند می آید که شاگرد مثلا صاحب جواهر ، شیخ انصاری این ها باشند اما در فقه پیش کی شاگردی کردند نمی دانم آخوند ملاحسینقلی با ایشان هر دو از چهره های معنوی عصر خودشانبودند آخوند ملا حسینقلی حتی رفتند مدتی پیش آخوند فتحعلی شاگردی هم کردند تا این اندازه ولی در آن مطالب معارفی شان با هم دیگر شدیدا مخالف بودند یک جور خیلی شدید این هم جز عجائب است آن وقت آخوند ملا حسینقلی ظاهرا هم یک کمی متاخر بودند سنا آخوند شاگرد شیخ انصاری بودند لذا روی حساب تناسب می آید که اخوند ملا فتحعلی هم شاگرد صاحب جواهر باشند اما نمی دانم باز در احوالات باید نگاه کنم

شاگرد : شاگرد چیزی هم داشت غیر از این؟
استاد : شاگرد خودشان داشته باشند؟ آن هم من خیلی یادم نیست که کسی را به عنوان شاگرد ایشان گفته باشند

شاگرد : کی بوده که میرازی بزرگ این جوری جلوش بزرگ تواضع می کرده؟

استاد : بله میرزا می دانسته که ایشان خیلی بالاست صاحب مستدرک محدث نوری آن هم یک اعتقادی به آخوند ملا فتعحلی داشته عجیب یک کلمه نیست حالا چی از او دیده که این قدر اعتقاد به او داشته که دیگر ...

شاگرد : کتاب آخوند اردکانی هم غایة المسعود

استاد : غایة المسعود ؛ بسیار خب جزاکم الله خیرا برای آخوند اردکانی در اصول هم هست فی علم الاصول ؛ بله؟

شاگرد : ؟؟؟؟ عنوانی که این جا دادند غایة المسعود

استاد : همان یک چیزی دارد اسم کاملش را می توانید ببینید همان جا اگر خود کتاب آمده باشد بالایش یک کتابی هست ...

شاگرد : همان غایة المسود است

استاد : خیلی خوب دیگر چیزی ندارد.

بسم الله الرحمن الرحیم

عبارت صاحب کفایه را داشتیم می خواندیم و چند تا مطلب را به طور کلی عرض کردم قرار شد دسته بندی کنیم.

همین طور متفرقاتی عرض کردم راجع به حکومت و ورود این ها صحبت کردیم یکی این که آن بستری که می خواهد این ها در آن پیاده بشود بگوییم حاکم است محکوم است این دلیلی که این جا می خواهد بیاید در کجا پیاده می شود مجرایش کجاست در تقسیم بندی که گفتیم حکم داریم و متعلق و متعلق المتعلق و موضوع و این ها این یک تقسیم بندی بود تقسیم بندی خوبی هم بود یک تقسیم بندی دیگر تقسیم بندی ای است نسبت به همانی که باز نقل کردم در کلمات علما همه هست جمع بندی اش را در منتقی فرموده بودند چهار تا ردیف گفته بودند. این 4 تا هم ولو در منتقی هم خواستند رد کنند فقط یکی اش را بپذیرند اما همان وقتی که نگاه می کردم جمع بندی ایشان را دیدم همه این ها سر جایش هر کدام کارآیی عقلایی دارد نمی شود بگوییم یکی اش ؛ 4 چیز است هر کدام جا دارد بعضی جاها حکمت تقنین اقتضا می کند این نحو را گاهی آن نحو را اینی که یعنی گاهی خب اخبار از فرد خفی به نحو ادخال یا اخراج فردهایی هستند که اخبار می کنند به اخراجش فردهایی هستند اخبار می کنند به اخراجش فرد خفیّ است این یک نحو که فرمودید دوم چی بود؟ ادعا بود. ادعا می کنند به اخراج فردی یا ادعا می کنند به ادخال فردی که فردی که نیست داخل بشود همین ادعا ! سوم اعتبار ! فردی که جز این موضوع هست اعتبارا به اعتبار تشریعی مثل حکم وضعی بگوییم نیست نه ادعا ؛ یا اعتبار هم بگوییم هست اعتبار فرد به ادخال یا اخراج و چهارمی هم چی بود؟ تنزیل بود. تنزیل صرفا اادخال بود یعنی یک چیزی را نازل منزله چیز دیگری قرار بدهیم اخراجش همان قدر تصور کنیم که مثلا بعضی افراد داخل موضوع را نازل منزله چیز دیگری قرار بدهیم نازل منزله عدم قرار بدهیم آن حالا بیشتر تنزیل به توسعه جور است. این هم یک زمینه بحث ببینید این هم دو تا این ها را در نظر بگیرید یک زمینه دیگر این است که ببینیم که دلیلی که دارد صحبت می کند ناظر به کجاست؟ ناظر به طبیعت انشای نفس الامری است ابتدایی است؟ یا نه ، ناظر به حالات مکلف است؟ ناظر به حالات ممتثل است؟ این هم خودش مهم است یک نحو نگاه کردن به این خصوصیات ضروری است که نگاه کنیم که این دلیل چجور است؟ مثلا من دو سه جور حال مکلف نظرم بود شما هم همین دیروز یادداشت کردم شما هم هر چی به ذهنتان می آید کمک ذهنی بکنیم با همدیگر این چیز دسته بندی شده خیلی واضحی الان ندارم خدمتتان بگویم ولی زمینه فکر شاید این ها فراهم بکنند حالات مکلف چیست؟ حالات علم و جهل و شک ؛ حالات اضطرار و اکراه و اختیارو این ها ؛ حالات سن و سال و این ها ! حالات سهو و خطا این ها فرق دارد با همدیگر نوع خاصی از حال است وقتی حال مکلف را از حیث سهو و خطا در نظر می گیریم خیلی فرق دارد با آن وقتی که حال او را از حیث شک و جهل و این ها در نظر می گیریم وقتی حال مکلف را از حیث سن و سال و عقل و این ها در نظر می گیریم فرق دارد با حال شک و جهل و این ها دو جور حال است یا همان ؟؟؟

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : بله آن هم یک حالی است که ربطی به شک و جهلش بر نمی گردد به خطا و سهوش بر نمی گردد به آن طبیعت مرد و زن بودنشان بر می گردد. سنین مختلف یک حال است زن و مرد هم ... منظور این دسته بندی ها خودش چه بسا تاثیر بگذارد فعلا می خواهیم زمینه ها را تفاوتش را عرض بکنم. خب! حالا چند چیز دیگر هم که هست آن که مربوط می شود به کلی بحث این بود که مقصود الان من این است که فعلا این جوری که در کلمات علما هست و مطلب صحیحی هم هست اما خیال می کنید تمام حرف نیست آن چیست؟ آن هست که حکومت و ورود و تخصیص و این ها را به همان ریخت لفظ منحصر ... ریخت لفظ نگاه می کنند صریحا در اجود التقریرات بود در کلمات علمای دیگر هم هست خواندم برایتان گفتند اگر مثلا بگوییم که دلیلی که وارد شده می گوید لا شک لکثیر الشک ؛ لا شک ل... فرمودند این چیست؟ این حکومت است. اما اگر بگوید لا اعتبار لشک کثیر الشک ، کثیر الشک لا یجب علیه العمل باحکام الشک اگر آن جور باشد چی می گویید شما؟ تخصیص . خب می بینیم و حال ان که در عرف عام ، ظاهرا فرقی نمی گذارد عرف چه بگویید کثیر الشک لا یجب علیه العمل باحکام الشک چه بگویید کثیر الشک لیس بشاک چه بگویید لا شک لکثیر الشک چه بگویید لا اعتبار بشک کثیر الشک این ها در مقصود خیال می کنید فرقی ندارد که ما بگوییم این جا که گفتیم لا شک حاکم است اما آن جایی که می گوییم لا یجب آن جا تخصیص است آن جا عقل می آید میدان می گوید خب حالا من چه کار کنم؟ این جا می گوید یجب علیک این که حکم شاک این است این جا می گوید لا یجب ؛ پس تخصیص می زند عام را به این خاص خیال می کنید این ها نیست من حالا اگر شما ؟؟؟ من خیالم می رسد این ها نه در عرف عام همه این تعبیرات را یک مقصود از آن می فهمد و حال آن که به طور قطع می بیند همین لا شک لکثیر الشک به هر بیانی بگوییم حاکم است پس معلوم میشود عنوان حاکم یک عنوان اصولی است که جامع عنوانی است برای یک مقاصد ابراز دلیل ؛ مقاصدی که در تشریع و در دخالت شارع در جاهای مختلف هست آن چیست؟ آن ما می دانیم حاکم مقدم است طبعا خودش لفظش مقدم است ؟ بله بهترین راه برای تقدم طبیعی ترین راه برای تقدم این است که خود لفظ نشان بدهد که من مقدم هستم اما جوهره تقدم ، تقدم لفظی صرف نیست جوهره تقدم ورای این ها ست. خب این چیه این ها؟ عرض می کنم حکومت یعنی مقدم این طبیعت مقدم است که شما می بینید در خیابان یک کسی دستش را بگذارد روی بوق ، بوق بوق بوق راننده پشت ماشین پیاده می شود دعوا و چه خبرت است؟ چرا بوق می زنی؟ به معارضه کشیده می شود. اما همین شخصی که دستش روی بوق بود و حالا آمدند کتکش بزنند ده دقیقه بعد برود بنشیند پشت آمبولانس می خواهد مریض ببرد همان کار را می کند دستش را می گذارد روی بوق هیچ کس بهش حرف نمی زند شما جلو هستید این طبیعت حاکم است الان این آمبولانس حاکم است بر ... چرا حاکم است؟ چون با مجموع این ها حالا می خواهد بوق بزند می خواهد آژیر بزند می خواهد چراغ بدهد ببینید دیگر رفت کنار الان که شد آمبولانس ؛ آمبولانس رفتنش حاکم بر رفتن دیگران است علامتش دیگر مهم نیست بوق باشد ، چراغ باشد ، داد بزند هیچی مهم نیست عرض من الان این جاست که دلیل حاکم ، حاکم است علی ای تقدیر لفظ در آن باشد که فبها که علما هم فرمودند ما را راهنمایی کردند به این مقصود بسیار خوب است اما روح حکومت این نیست.

20:45

خب حالا می توانیم مثال بزنیم چرا لا شک می بینیم جلو است؟ خب اینی کهمن عرض میکنم این است که در تناسب حکم و موضوع هرکس به این نگاه می کند دارند می گویند شک آقای شاک این کار را بکن از شک در بروی الان یک مرحله ی دیگری پیش آمد که مسئله این است که کسی شده مریض این کثرت شک حالت مرض روحی برای او شده الان مقام معالجه مریض است وقتی یک حکمی طبیعی ابتدایی را هر عاقلی در نظر میگیرد با حکمی که الان می خواهد مریض را معالجه کند چی می گوید؟ این را ... این جوهره حکومت است می گوید معالجه مقدم است پس بر هر بیانی بیاوریم بگوییم کثیر الشک لا یجب علیه العمل باحکام الشک این باز هم حکومت است چرا؟ چون می بینیم کثیر الشک مریض شده خود عنوان دارد می گوید این که مریض شده اگر هی بگوییم عمل کن این که باید برود بمیرد دیگر تمام شد زندگی برای او. برای این که این چیست؟ در مقام معالجه است مقنن، این خود مقام علاج دارد می گوید چیست؟ دارد می گوید این مقدم است. حالا این مثال بود عرض کردم این یک مورد بود. آنی که الان در ذهن من است این است که حکومت یک جامع عنوانی است یعنی من عنوان اصولی اش این است دلیل حاکم است یعنی می دانیم او جلو هست عقلا که نگاه می کنند به ریخت آن دلیل با آن محکومش که نگاه می کنند می گویند جلو با اوست می بینند این مثل آمبولانس که ... این برای اوست چرا برای اوست؟ موارد فرق می کند ما یک ضابطه اصولی می توانیم یک کلیاتی بگوییم اما در هر موردی شما باید با دلیل لسان حاکم نگاه کنید رمز حکومت همان جا معلوم میشود چه بسا هم بعضی ها وقت ها رمزش مبهم باشد ولی کلی عرف می فهمد عرف قطع دارد که این مقدم است اما چرا مقدم است را علما باید بحث کنند؟ خود عرف هم از ارتکاز خودش سر در نمی آورد علی ای حال حکومت یک عنصر اصولی است ما بیان کردیم حکومت یعنی تقدم طبعی یک دلیل بر دیگری رمزش چیست؟ برای رمزش هم یک کلیاتی می توانیم بگوییم که حالا من عرض می کنم چند موردش را. رمزهای کلی ؛ یعنی دسته بندی های کلی می توانیم بگوییم اما در هر مورد خاص ان دسته بندی ها خاص به ما کمک می کند که حدس بزنیم که این جا چرا مقدم است حالا قبل از این که زمینه هایش را بگویم شما بفرمایید که ...

شاگرد : پس با این حساب ما باید بگوییم تخصص دو جور داریم یک تخصیص داریم که حکومت است یک تخصیص داریم حکومت نیست این جوری می شود؟

استاد : نه اصلا تخصیص ما این جوری لبی کار بکنیم دیگر تخصیص یک چیزی است در عرض حکومت

شاگرد : آنی که علما تخصیص می شمردند مثلا همین مسئله در کثیر الشک فرمودید حتی به لسان تخصیص هم بیاید حضرت عالی فرمودید ...

استاد : حکومت است ؛ چرا ؟ چون حکومت قوامش به آن لبّ تقدم طبعی اش است و این علی ای تقدیر به هر لسانی بیاید مقدم است عرف عام در آن درنگ نمی کند

شاگرد : حتی اگر با الا هم بیاید ممکن است تخصیص نباشد

استاد : بله بله الا کثیر الشک من خودم که دارم تخصیص می زنم این عرضی که من می کنم بر می گردم تصخیص هم باز می گویم منظور م همین بود. حالا زمنیه اهیش را بگوییم ببینید

شاگرد : همه اش در ؟؟؟ همین جور روشن است برایمان؟

استاد : بله؟

شاگرد : در توسعه ؛ حکومت توسعه ای آن جا هم مثلا ؟؟؟ الطواف صلاة حکومت است دیگر

استاد : روشن بودن موارد متیقنی که عرف برایش روشن است ما منطلق خودمان قرار بدهیم یعنی برای محل شروع بحثمان برای این که بگوییم ما یک حکومتی داریم که این جوهره اش حکومت است کاری به لفظ هم نداریم برای شروع بحثمان این موارد واضح را می گوییم اما ضمانت ندادیم که بعدا در هر کجا رفتیم مطلب واضح باشد آن بله من دارم به عنوان اصل پایه ریزی بحث من عرض می کنم و الا مواردی می آید مثالهایش هم می بینید هم موردی هم کلی اش خودش خیلی ابهام دارد یعنی این ها رویش کاملا باید فکر بشود که دسته بندی هایی که و بهترین راهش هم خودش همان اشاراتی است که در روایات معصومین است که در همین مباحثه بود که دو تا کتاب راجع به اصول آل الرسول یکی اش بود یکی دیگر هم بود

25:10

شاگرد : فی اصول الائمه نبود؟

استاد : آن برای صاحب وسائل نبود؟ آهان بله . الفصول المهمة فی اصول الائمه این دومی اش که یادم نبود این بود

شاگرد : کانّه تکمله ای برای وسائل است

استاد : خب ولی بنا ایشان بر همین بوده که فی اصول الائمه ؟؟؟ آن که خوانساری نوشته بودند اصول آل الرسول بود ظاهرا آن که 1400 تا بود آن را و لذا می بینید چه بسا یک وقتی هم من قبل از این که این ها را هم بدانم یادداشت دارم دسته بندی خود روایاتی که می تواند از او قواعد اصولی به خوبی در بیاید . ما از کنار روایات رد می شویم وقتی یک تعلیلی یک لانّ ای یک استدلالی می بینید در روایت است خیلی کارساز است چیزهای خیلی پرفایده ای می شود از این ها استفاده بشود. علی ای حال حالا من این زمینه ها را عرض می کنم ببینیم تخصیص و تقیید و این ها کدام این ها جور است ما از بالاترین نقطه شروع تقنین به اندازه فهم خودمان شروع می کنیم که می گوییمش عالم اقتضا ؛ عالم اقتضا یعنی چی؟ یعنی افعالی که مکلفین می توانند انجام بدهند و ارتباطی که مکلفین با اشیای خارجی دارند اینها یک روابط نفس الامریه ای قطع نظر از فهم و این ها دارد که خدا می داند این کار بکنی آن لازمه را دارد این کار برای تو این لازمه است این چیز در ارتباط با تو این لازمه را دارد این روابط نفس الامریه این را می گوییم عالم اقتضا ، عالم مصالح و مفاسد خود همین خیلی جورواجور می شود در آن فکر کرد حرف زد موافق مخالف حسن و قبح عقلی خیلی حرف ها در آن هست در نظر گرفتن آن بحث هایی که از قبل می دانیم منظور من است خب این عالم اقتضا ! الان در عالم اقتضا می توانیم چیزهایی را در نظر بگیریم که دو تا دلیل برایش بیاید یا نه؟ بله. در عالم اقتضا خب هر چیزی ابتداءً وقتی می خواهد حکمی برایش بیاید وجوبی حرمتی چیزی بیاید روی حساب طبیعت ابتدایی خودش نگاه می شود اگر می گویند خمر حرام است نه یعنی قطع داری خمر است یا نه؟ ببینید آدم وقتی می خواهد بگوید خمر حرام است حلال است کاری ندارد تو قطع داری خمر حرام است یا نه؟ کار ندارد به این ها ؛ این ابتداءً در عالم اقتضا و تقنین های طبیعی کار داریم با طبایع چی؟ یا کار یا طبایع المتعلق المتعلق ؛ طبایع متعلق یا متعلق المتعلق نسبت به چی؟ به مکلف نوعی با مجموعه شرایط آن ها خودش هم چند جور است عرض می کنم این یکی که در عالم اقتضاء حالا یک وقتی است در عالم اقتضا که یک چیزی مقتضی یک چیزی هست در خود اقتضائش شرط دارد یعنی شرط، شرط اقتضا است یک موضوعی را می گوییم یک دلیلی را می گوییم کاشف از عالم اقتضا است اما یک دلیل دیگر می آید می گوید ما گفتیم این حکم را دارد اما نفس خود اقتضا برای ایجاب یا حرمت یک شرطی دارد خیلی مهم است که شرط ، شرطی برای نفس اقتضا باشد یعنی این طبیعت فی حد نفسه مقتضی نیست. با یک وصفی با یک قیدی مقتضی است مثلا اگر بگوییم که اکرم العالم ظاهر عبارت ممکن است چی باشد؟ این می رساند که یعنی عالم طبیعتش طوری است که مقتضی اکرام است وقتی عالم شد باید اکرامش کنی اما چون این دلیل الان این جا در مقام همه قیود نبوده بعدا یک دلیل می آید می گوید نه اصلا نفس علم مقتضی اکرام نبود خود علمی که متقضی بود همان نفس اقتضای شرط باشد یعنی مثلا علم صحیح ، نه علمی که مثلا سراپایش اضرار و فساد و اضلال و این هاست این وقتی این جوری معنا بکنیم می شود شرط خود اقتضا این یکی . خب حالا ببینید این دو تا دلیل را ناظر به همدیگر می گیریم می آییم پایین تر یک مراحلی هست نه ، دو تا دلیل می آید یکی اش ناظر نیست که بابا آن مقتضی در نفس اقتضایش شرط داشت می گوید مقتضی ، مقتضی بود اما اگر بخواهد بعضی آثار برایش مترتب باشد شرط تاثیرش است این ها فرق هایش بود شرط وجوب ، واجب این ها را که در عالم تقنین در نظر گرفته بشود مثلا می گویم که هوا سرد است پس اقتضای این دارد که آتش روشن کنیم. آتش حاضر کنیم اما پس آتش حاضر کردن فعلا دیگر مقتضی دارد و نفس اقتضایش هم شرطی ندارد اما برای این که آتش حاضر کردن رفع حاجتی منی بکند که یخ کردم این است که آتش بیاید نزدیک من یک کسی آتش را آماده کند برود بگذارد یک کیلومتر آن ور تر ده متر آن ور تر آن بدرد من نمی خورد.

30:28

پس تقریب به من نزدیک آتش به من این شرط اصلی اقتضا نیست اصل اقتضا سرمای من است یخ کردن من است که متقضی اش موجود است شرطی ندارد که . اما برای این که من به مقصود خودم برسم از این که این آتش می آید و اقتضا را دارد شرط تاثیر اثر است پس شرط ترتب اثر ترتب آثار این ها فرق می کند با شرط اصل اقتضا ؛ که اگر این شرط نباشد اصلا اقتضایش نیست اگر آتش نزدیک من نیست اصلا آتش نیاز نیست نه ، آتش نیاز هست علی ای تقدیر شرط اقتضا نیست تقریب به من شرط ترتیب اثر است این می بیند باز یک جور! می آییم جلوتر گاهی هست که در اقتضا تام است شروط اقتضا هم تام هست اما می بینیم که برای تاثیر این اقتضا مانع وجود دارد مانع برای تاثیر اقتضا خب این هم یک جور ! می گوییم این مانع برای این است مثلا در عالم اقتضا کلی اش می گویید اگر عالم بود اما فسق داشت این مانع است علم اقتضا دارد فی حد نفسه برای چی؟ برای اکرام اما می تواند مقتضی یک چیزی جلویش را بگیرد بگوید ولو این آقا این فسقش را بردار من اکرامش می کنم نه این که این علمش مقتضی نیست علمش اقتضا دارد اما چی است؟ یک مانع سر راهش است که فسق است به خلاف این که بگوییم نه خود نفس اقتضا شرطی دارد که ان عدالت است چقدر فرق می کند این که می گویند تفاوت بین مانع و شرط شما آثارش هم خیلی فرق می کند می گویید اصلا علم اقتضای اکرام ندارد علمِ مشروط به عدالت اقتضای اکرام دارد این یک بیان است یک وقتی میگوییم واقعش این است علم اقتضای اکرام دارد فسق مانعش است خب اگر این جور شد خیلی فرق می کند من آن جایی که می دانم عالم است شک درام فاسق است یا نیست اکرامش می کنم اما اگر شرط اصل اقتضایش عدالت است تا من احراز عدالت نکنم اکرام برای من نیست چقدر فرق می کند؟! همه این ها مطالب نفس الامری است که دارم عرض می کنم یعنی یک واقعیات نفس الامریه ای است که تارةً چیزی شرط نفس اقتضا است تارة چیزی شرط ترتب اثر است تارة مانع اقتضا ست مانع مقتضی است مانع فرق دارد ریختش با ریخت اقتضا خب این برای عالم اقتضا حالا چه بسا شما ده ها چیز دیگر هم مطرح کنید من فهرست وار آن که در ذهنم بوده عرض می کنم می آیید از محدوده انشا می آییم بیرون حالا انشا صورت گرفته حکم لزومی وجوب ، تحریم برای موضوعی آمده با در نظرگرفتن همه موانع و شروط الان وقتی می خواهد بیاید به فعلیت برسد الان است که مراحل جدید پیش می اید خود فعلیت می تواند شرط داشته باشد چیزی اصلا در عالم انشا شرط نبود نه شرط اقتضا بود نه شرط تاثیر بود نه مانع ؛ هیچی ولی الان برای بالفعل شدن شرط فعلیت است کما این که الان در کلام و در این ها معروف این است می گویند علم از شرایط عامه تکلیف معروف ؟؟؟ شرایط عامه تکلیف چی بود؟ قدرت و علم و حیات و این هایی که می گفتند. عقل و ... خب ! من خیالم می رسد در کلام می گوییم که علم از شرایط عامه تکلیف است منظور از تکلیف آن جا کتک زدن است در کلام کاری به تکلیف فقهی نداریم باید بحث جدا بشود در کلام می گویید که از شرایط عامه تکیلف علم است درست است ندانیم کتکش نمی زنیم از آثار تکلیف عقاب کردن است نداند عقاب ندارد اما وقتی آمدید در فقه در فقه چی می فرمایید؟ می گویید اجمعت العلما بر چی ؟ اجمعت الطائفة علی أنّ الاحکام مشترکة بین العالم و الجاهل یعنی در عالم انشا علم نه شرط اقتضا این بوده که این کار مصلحت داشته باشد نه شرط ترتب هیچی نبوده برای جاهل هم تمام مصلحت خودش را داشته خب پس این علم چه کاره است در بحث فقه ما ، اصول ما؟ شرط فعلیت . حالا چون تنجز و فعلیت هم اصطلاحات مختلف دارد آقا هم نقل کردند از صاحب عنایه یک ایرادی گرفته بودند من به ذهنم آمد که آخه خود صاحب کفایه شما بروید تفحص کنید یک جا در یک مقام می گویند حکم 4 مرتبه دارد اقتضا ، انشاء ، فعلیت ، تنجز ؛ این فعلیتی که این جا می گویند یک اصطلاح خاص موردی است آن فعلیت یعنی از ناحیه عالم انشا ابلاغ بشود توسط ملک وحی به مبلغ احکام شرع آن فعلیت را این جور معنا می کردند حکم بالفعل شده یعنی از انشا آمده توسط ملک وحی ابلاغ شده لذا تنجز را معنا می کردند تنجز یعنی چی؟ یعنی آن بالفعل شده یعنی آنی که ابلاغ شده به گوش من مکلف هم برسد می گفتند حالا دیگر منجز شد آن یک بحثی بود برای مراتب این که به گوش من برسد و این شد منجز فعلیت هم ابلاغ بود این فعلیت را یک مورد صاحب کفایه به کار بردند اما ده ها مورد صاحب کفایه کلمه بالفعل بکار می برند منظورشان از فعلیت ابلاغ رسول نیست منظورشان تنجز ؟؟؟ منظورشان از فعلیت همین فعلیت خودمان می گوییم است می گوییم اول ظهر حکم می شود بالفعل یعنی باعثیت زاجریت زمانیه بالفعل که کانه امر مولا دارد می زند پس کله مکلف راه بیفت ! این را میگوییم بالفعل یعنی الان دارد تحریک می کند تحریک بالفعل کی را؟ مکلف را. خب صاحب کفایه متعدد چه بسا یک وقتی جمع آوری هم کردم این شما در فکر باشید جمع آوری بکنید ببینید موارد متعدد صحاب کفایه می فرمایند این معنا نه بالفعل یعنی آنی که آن جا چهار تا مرتبه برایش درست کردند من هم که الان عرض می کنم بالفعل یعنی همین. بالفعل نه یعنی ابلاغ بشود به رسول بعد تنجز به گوش ما برسد منظور ما از فعلیت یعنی موضوع دارد شووناتش در خارج محقق میشود اگر حالا این عرض کردم دوباره باری این که آن اصطلاحات با همدیگر قاطی نشود. حالا ! الان علم چیست؟ علم شرط انشا نبود شرط فعلیت است خب اگر یک دلیلی دارد راجع به علم و جهل مکلف صحبت می کند غلط است که این دلیل را ببریم به ارتباطات انشائیه مربوطش کنیم مال مرتبه فعلیت حکم است وقتی برای مرتبه فعلیت است ما اگر رفتیم و گفتیم این انشا شارع است نفس الامر اشتباه کرد این جا شارع دارد مدیریت فعلیت می کند دارد می گوید در مقامی که احکام من می خواهد به فعلیت برسد این ها هم حرف یم زنند از سنخ کلمات شارع در آن جایی که دارد تبیین مراحل فعلیت احکام انشایی خودش می فرماید سنخش فرق دارد ما باید دفتر جدا برایش باز کنیم نه این که یک دفتر انشائیات است همه بگوییم انشا هست این ها ریختش فرق دارد و لذا ممکن است در بعضی جاها بگوییم حکومت ، ورود همه این ها ورود یکی از جاهایش این طور می تواند باشد باید این را نگاه کنیم این خلاصه زمینه ای است که ریخت کلماتی که تبیین مراحل فعلیت است فعلیت شد می آییم مرحله بعد حالا الان یک کلماتی شارع دارد در آموزش امتثال این دوباره خودش مطلب جدیدی است دفتر جدا می خواهد به ما یاد می دهند بالفعل شده حکم من ، بسیار خوب ! تو میدانی که بنده منی من هم مولا هر دو واقفیم بر این که حکم شده بالفعل حالا حکم شده بالفعل حالا می خواهی انجام بدهی من یادت می دهم چطور انجام بدهی عاقلانه ترین کار را در این که می خواهی امتثال کنی آخه امتثال وجود دادن به آن طبیعت مامور به است وجود دادن همراه با صدها ملابس خارجیه است به ما یاد می دهند بهترین نحو امتثال را . خب اگر ما بیایم لسان های کلمات شارع را در آن جاهایی که دارد نحوه امتثال را به ما یاد می دهد مخلوط کنیم با آن جایی که دارد مراحل فعلیت را توضیح می دهند یا آن جایی که دارند اصل انشای نفس الامری این ها یک سردرگمی ایجاد می کند. پس این ها زمینه هایی شد که ببینیم فعلیت خود فعلیت ببینید گاهی فعلیت مانع دارد این یعنی انشا بتمامه آمده مانع برای فعلیت آمده این ها باز تفاوت می کند اگر مانعی برای فعلیت آمده این نظیر همان مثال آمبولانس ها می شود خود عرف تا نگاه می کند به عرف می فهمد این مقدم است عناوین ثانویه چرا مقدم است؟ به خاطر این که عرف نگاه می کند می بیند صحبت انشان نیست اصلا دلیل عنوان ثانوی درگیری با عنوان اولی ندارد که بگوییم حاکم است یا فلان است. حاکم است به معنای اصطلاح خودمان که یعنی تصرف بکند در آن دلیل اصلا تصرف نیست حاکم عنوان ثانوی بگوییم حاکم مانع است لذا عرض کردم جامع عنوانی است به عنوان ثانوی می فرمایند حاکم ، حاکم یعنی چی؟ یعنی دلیل مقدم . دلیل مقدم کار نداریم اما مقدم یعنی متصرف؟ متصرف در انشا ؟ ما ضمانت ندادیم. عنوان ثانوی اصلا در انشای عنوان اولی تصرف نمی کند ولی مقدم است چرا مقدم است؟ چون دارد می گوید این جا آن می خواهد بالفعل بشود مانع دارد یا امتثالش موجب فلان چیز است می بینیم وقتی صحبت سر مراحل امتثال است مقدم این است چون ما آن را دست بهش نزدیم مقدم و موخر ندارد که انشا انشا است این جا خودش محفوظ است روی کرسی خودش نشسته سلطان است.

40:20

ما می خواهیم او را پیاده کنیم ما همه نظرمان هم به اوست وما دست به او نزدیم ولی وقتی میخواهیم او را اجرا کنیم آیین نامه اجرایی عرض می کردم با تقنین می خواهیم اجرا کنیم همه قربون صدقه او داریم می رویم برای اجرای او داریم کار می کنیم اما خب علی ای حال در اجرا نمی توانیم همه چیز را در نظر نگیریم که ؛ در اجرا چیزهای دیگری را در نظر می گیریم اما اجرای هموست خب وقتی در اجرا چیزی را در نظر میگیریم خب خودمان می دانیم در اجرا مقدم بر اصل حکم است چون اجرای اوست او که سر جایش است او که تکان نخورده ولی اگر یک چیزی را در اجرا امر کردیم این مقدم است چون این مترتب بر اوست دنبال سر او دارد می آید برای رسیدن به او و پیاده کردن اوست و امثال این ها حالا ؟؟؟ دلیل ناظر به مراحل فعلیت حکم دلیل ناظر به نحوه اجرا و خصوصیات مدیریت امتثال دلیل کاشف از تنقیح مناط این هم یک حرفی ؛ ببینید گاهی دو تا دلیل می آید ما می گوییم که این ها با هم معارض هستند این نظیر آن وجه اولی بود که گفتیم اخبار از فرد خفی ؛ یک دلیل می آید ما اسمش را می گذاریم حکومت موسع مثلا می گوییم که الواعظ عالم قبلا فرمودند اکرم العالم ؛ الواعظ عالم. واعظ هم عالم است من که گفتم عالم را اکرام ؟؟؟؟ عالم است این را شما می فرمایید حکومت موسع مانعی ندارد ما حکومت موسع کلی اش را حرفی نداریم اما همین جا گاهی است که اصلا دلیل دیگر نمی خواهد بیاید بگوید من آن موضوع را می خواهم یک فردی به آن ضمیمه کنم می خواهد بیاید بگوید در آن لسان دلیل که عالم آمده موضوع واقعی که عالم دارد آن را نشان می دهد به تعبیر خودمان تنقیح مناط ؛ آن مناط واقعی وجوب اکرام که عالم را داشت او را نشان می داد صرف این صرف آن چیزی که شما از عالم می فهمید؟؟؟ موضوع واقعی اوسع بود این جا حکومت موسع دقیقا نیست این جا کشف از موضوع واقعی است پس خیلی موارد می شود ما اسمش را می گذاریم حکومت موسع وقتی نگاه می کنیم اصلا حکومت نیست تقدم نیست این دارد دلیل دیگر دارد کشف می کند که آن مناط واقعی موضوع واقعی حکم این بود ولو به لحاظ مورد به تناسب بیان حکمت فصاحت و بلاغت و محاورات عرفیه که کلام مبهم نباشد چون برای عرف هر چی کلام موردی تر دارد اوقع و اوضح است بخواهند کلیات برای عرف بگویند همین موارد ساده اش را هم سر در نمی آورند بعضی ها معلوم است خب کلی بخواهند بگویند عجیب تر و لذا احکام شارع یک موضوع کلی دارد حکومت موسع ما اسمش را می گذاریم اصلا حکومت نیست اصلا تقدم نیست این خودش کاشف از ان مناط واقعی تنقیح مناط دارد می کند این هم یک جور پس لسان صرفا مهم نیست که دلیل کاشف از تنقیح مناط و کشف موضوع واقعی است

شاگرد : مثال برای همین مورد که مناط ؟؟؟

استاد : الان مثلا الواعظ که مثالی ؟؟؟ مثال باید موردی نگاه کنیم حالا این ها را دیگر هر مورد توجیه خاص خودش اگر بگوییم الواعظ عالم دارد تنقیح مناط می کند یعنی می گوییم بابا وقتی گفتند عالم را اکرام کن یعنی انی که یک نحو مرجعیت تبادلی با ناس دارد مردم به او مراجعه می کنند حرف شنوی از او دارند این را باید اکرامش کنند اگر بخواهند آن کسی که حرف شنوی ازش دارند مورد اهانت بشود دیگر حرف شنوی از بین می رود خب اگر موضوع این است کسی که مردم باهاش در محاوره در تبادل اخذ و چی هستند این جور کسی را بگوییم اکرامش بکنیم واجب است اکرامش خب واعظ هم همین طور ؛ واعظی که در صندلی ای منبری مسندی نشسته که می خواهد دیگران از حرف او تاثیر بپذیرند اگر مورد اهانت آن ها باشد تاثیر نخواهند پذیرفت خب موضوع واقعی این بوده می بینیم اجلی فردش بوده فرد واضح طبیعی متعارفش بوده الواعظ عالم ... نمی خواهم بگویم مطلب این جوری است دارم روی فرض صحبت می کنم که این جا می شود حکومت موسع واقعا نیست این ظاهرش لسانش ما در کلاس اصول می گوییم حکومت اما به آن لبی که من عرض کردم حکومت نیست چرا؟ چون تقدم نیست تقدم آن جاست که خود مقنن می آید یک چیزهایی را جلو می اندازد جلو انداختن انشایی برای حکومتی است برای عالم انشا جلو انداختن فعلیتی حکومتی است برای مراحل فعلیت ؛ جلو انداختن امتثالی حکومتی است برای تدبیر و توزیع امتثال مکلف این هم یک چیز دیگر؛ عرض کنم که این هم ... دلیل کاشف از مصلحت مزاحم

شاگرد : اگر حکومت نیست پس چی چی است؟

استاد : بله خوب شد گفتید می خواستم عرض کنم ببینید ما یک عناصری را اول بلدیم تخصیص تقیید یک چیزهایی هنوز اسم ندارد وقتی می گویند ، می گویند توفیق عرفی اظهر و ظاهر ، دیدید دیگر ؟ قرینه و ذو القرینة این ها مواردی است که من عرض می کنم بسته به این هاست که ببینیم این ها هست حالا پس چی هست؟ باید ببینیم چه اسمی مناسب است با جوهره این مورد این موردی که ربطی هم به لفظ ندارد حالا مثلا ببینیم شما می گویید عام و خاص؛ خاص طبیعی کدام است واقعا؟ تخصیص طبیعی کدام است؟ تخصیص طبیعی همانی است که دیدید بعضی وقت ها بالفطرة با ارتکاز علما فوری می گویند اکرم کل عالم الا زیداً تخصیص نفس الامری این است تخصیص اگر عام صحبت سر افراد است من هم فرد را بگیرم بیاورمش بیرون من اگر بگویم اکرم کل عالم الا الفساق این که تخصیص نیست این تقیید است یعنی می گویم عالم باید عادل باشد فسق مانع است خب من با فرد کار ندارم این تقیید است شما اسمش را گذاشتید تخصیص

شاگرد : تخصیص همیشه روی فرد است؟

46:50

استاد : نه نمی خواهم اصطلاح اصول را بگویم آن که می دانم می خواهم گفتم که پس چیست می خواهم برای هر کدام جای مناسب پیدا کنم شما بگویید این مناسب نیست حرفی نداریم می رویم جای مناسب پیدا می کنیم به این بیان جا گذاری می کنیم می گوییم آن گاه که یک دلیل می آید قضاوت موضوعی می کند موضوع خارجی دلیل ناظر است به یک وجود خارجی دارد وجود خارجی را برای ما حکمش را بیان می کند این مناسبت با چی دارد؟ بگوییم تخصیص است یعنی رفته خصوص یک فردی را دارد راجع به آن حرف می زند می خواهید اسم دیگر هم بگذارید ، بگذارید ما حرفی نداریم فعلا ؛ این یک مورد است اما اگر صحبت سر وصف است صحبت سر وصف فسق است کاری ندارد کی ! ولذا در این که احکام شرعیه آیا قضاخارجیه یا حقیقیه یک بحث هایی بود خودش هم خیلی دقت دارد و دقت داشت و حالا باز هم صحبتش می کنیم ولی خب اگر قضای خارجیه باشد تخصیص خیلی روشن است اکرم من فی البلد الا زیدا خود تشریعش قضیه خارجیه تخصیصش هم قضیه خارجیه

شاگرد : داریم در شرع به هر حال احکام تابع ملاک ها و مناطهایی هست دیگر یعنی در یک جایی هم گفته شود مثلا همه این ها را اکرام کن مگر آن یکی را ما می گوییم لابد همه این ها یک چیز بودند آن یکی هم بر خلاف آن ملا ک بوده

استاد : بله این ها من یادداشت هم کردم نکات قشنگی است می گویم بابا تو چرا میگویی فرد اخراج شده ؟ اکرم کل عالم الا زیدا این معلوم می شود زیر کلاه زید یک چیزی هست دیگر یا فاسق است یا وصفی دارد و این زید خودش به خاطر آن وصف بوده که از تحت اکرام عالم بیرون آمده. نه این جور نیست. طبیعت مثال هایی که در کلاس می زنیم همین است اما گاهی است که اصلا ما مولا دارد نظر خارجی می کند یعنی مثلا می گوید زید الان ملاحظه می کند برای شما سخت است می داند که وقتی به شما بگوید اکرم کلا می روید دیگر از ان طرف زید خانه اش دور است به شما هم گفته باید ملاحظه شخص شما را می کند و راه دور بودن او و این که در امتثال احکام عسر را خوشش نمی آید عالم باید اکرامش کند اما این جا خصوصیات خارجی عسر است می گوید الا زیدا ببینید هیچ ربطی به تقیید ندارد

شاگرد :میشود تقییدش کرد بگوییم یعنی اکرم العلماء مثلا ؟؟؟

استاد : الا اکرام عسری

شاگرد : عنوانش را عوض کنیم بگوییم آن هایی که غریب هستند عنوان بیاوریم عنوان بیاوریم که خب لازمه اش این است که یعنی عسری نیست این جوری بگوییم الان تخصیص است یا تقیید است؟

استاد : بله برای آن هایی که مسئله بگویند و کلی جواب می دهند آن هایی هم که وسواس دارند ؟؟؟؟ وقتی بگذاری گردن خودش این هر جوری باشد می گوید نه عسر است نه هیچی می رود اکرام هم می کند اگر این طرفی اش باشد اگر آن طرفی اش هم باشد به اندک چیزی برائت جاری می کند به خلاف آن جایی که خود مقنن می بیند چیست؟ می فرمودند حاج آقا گفته بود که خودش مجوز بود برای آب نجف می گفت روح ایمان را از ما بردند خب این البته چون به خاطر همان مبانی تجویز می کردند می گویند احتیاط هم جای خودش را دارد علی ای حال ببینید تارة خود مقنن صلاح می بیند که خودش بیاید آستین بالا بزند قضاوت موضوعی بکند چرا؟ چون اگر قضاوت موضوعی نکند مکلف در تطبیق آن کلی که او می گوید دچار مشکل می شود و لذا خودش می آید حکمت تقنین که می خواهد در یسر این ها همه گوش به حرف او بدهند می آید خودش مستقیما سرپرستی امتثال می کنند تعیین موضوع می کنند خب چه مانعی دارد این جور مواردی که شارع بیان کرده بفرمایید تخصیص است می خواهید چیز دیگری هم بگویید ، بگویید.

50:56

چند جور من دیدم یک جای دیگر جلوترها عنوان های جورواجور آوردم که گفتم شبهه را چجورش کنید همین تازگی دیدم شبهه علمیه شبهه شرعیه شبهه جزئیه حالا ببینید این هم یک تقسیم بندی است اگر روی شبهه حکمیه و موضوعیه کار کرده باشید می بینید این یک جور دیگری هست اصلا بعضی اشکالات آن ها را جواب میدهد خب نامگذاری است شبهه شرعیه، شبهه جزئیه ، شبهه علمیه این می بینید آن جا بعضی اشکالاتی که باید هی در کلاس اصول جواب بدهید که این شبهه موضوعیه است یا حکمیه است این تقسیم بندی تازه من یادم رفته بود این ها را می گشتم دیدم نوشتم این جا ؛ خب دیدم برای آن سوالاتی است که در انواع شبهات موضوعیه و حکمیه پیش می آید مثلا غنا شبهه حکمیه است یا موضوعیه؟ نمی دانیم غنا چیست؟ شبهه مفهومیه است خب حالا کدام از این هاست؟ حکمیه است یا موضوعیه؟ مفهومیه کدامش است ؟

شاگرد : حکمیه است

شاگرد 2 : موضوعیه است

استاد : نگاه کنید هر کدام دارید یک چیز می گویید این یک موردش است موارد متعددی هست که خود مثل شیخ با این جلالت قدرشان یک چیزی می فرمایند که به موضوع ...

شاگرد : این جا موضوعیه شرعیه است

استاد : بله این حرف ها را دارد و لذا برای این که آن چیزها در ذهنم بوده دیدم این جور مثلا نامگذاری حالا شما هم همین موردی که موضوع را شارع فرموده یک اسمی برایش بگذارید تقیید داریم تخصیص داریم و بیشتر همینی که فرمودند توفیق عرفی این ها زمینه آن چه که عرف در نظر میگیرد و توفیق می کند این ما زمینه هایش را می خواهیم باز کنیم این هایی که من عرض کردم زمینه های این بود یکی دو تایش هم اگر مانده ببخشید طول کشید

والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطهارین

شاگرد : ؟؟؟؟ افراد حکومت اصطلاحی خیلی نادر می شوند

استاد نه اتفاقا خیلی زیاد می شوند یعنی مواردی هست که خود عرف

شاگرد : اکثرا توفیق عرفی دیگر ...

استاد : نه توفیق عرفی خیلی موارد است که در کلاس اصطلاح ما نمی گوییمش حکومت با آن ضابطه ای که من عرض کردم می شود حکومت یعنی نه نظارت لسانی است اما تقدم ...

شاگرد : ضابطه ای که شما فرمودید الان ؟؟؟؟

استاد : تقدم طبعی؛ رمز تقدم چیست؟ رمزهایش زمینه هایش را داشتم می گفتم

شاگرد : این رمزها که هیچ کدام به حکومت اصطلاحی نرسید

استاد : چرا دیگر عنوان ثانوی برای مراحل فعلیت بود یا امتثال گفتند حکومت آخوند هم گفتند ایشان سریعا تعبیر کردند حکومت

شاگرد : ؟؟؟

استاد : نه در کفایه حکومت ؟؟؟؟ در اجود التقریرات بود آن جا دیدم چند بار در اجودالتقریرات حکومت مثل لا ضرر همه این ها ؟؟؟ خود شیخ هم فرمودند ببینید. کفایه این ها را توفیق عرفی گرفتند ولی شیخ و این ها حکومت می گیرند حالا کار اصطلاحی اش را نداریم دیگران در اجود التقریرات اگر نگاه کنید هر چی که قید عقلی است همه شرعیات را تعبیر حکومت دارند چند مورد ؟ چهار مورد بحث صفحه ده هم هست ؟؟؟ سه جایی که عرض کرده بودم نگاه کنید همه این ها را ؟؟؟ حالت حکومت برایش باز میکنند هی می فرمایند حکومت حکومت بعد ظاهریه واقعیه ...









شاگرد : ؟؟؟؟ طبق این که ؟؟؟ ظهور می کنند ؟؟؟؟ یکی از یارانش قدرت چهل مرد ؟؟؟ ورزش کردن یا قدرت پیدا کردن برای ظهور این ها چه معنایی پیدا می کند؟ مثلا آن قدرت ، قدرت غیر طبیعی است؟؟؟

استاد : شاید هم قدرت روحانی ، معنوی است ما قلعتها بقوة جسدانیة بل بقوة ربانیة یا بروح بنور ربها مشرقة تعبیرات متعددی دارد برای ... سنی ها دارند زیاد که حضرت درب را که کندند یکی گفت یاامیرالمومنین شما همه اش قذایتان ، غذای ساده نان جو این زور از کجا آمد؟ فرمودند ما قلعتها بقوة جسدانیة آن آقا می گفتند از اهل ریاضت ؟؟؟ بعد همراه عده ای از مریدانشان آمدند قم شاید وارد شده بودند بر یکی دیگر که آن هم شاید قبول داشته نداشته هر چی می خواستند مثلا یک چیزهایی داشته صاحب منزل یا میهمان هر کدام بوده مهم نیست من این را شنیدم آن خادم وارد می شود یک سینی پر از چای دستش بوده پیرمردی بوده می گوید که سینی را ول کن برو کنار کار نداشته باش آن هم ؟؟؟ همان سینی که بالا پر از چای بوده می آید دور مجلس می گردد خودش جلوی همه بدون این که هیچ کس دست بهش بزند

شاگرد : کی و کجا گفته حاج آقا؟

استاد : من یادم نیست الان شاید هفتاد درصد از حاج آقا شنیدم احتمال می دهم از جای دیگر شنیدم ولی این بوده که با اراده سینی را دور مجلس می گرداند اهل کرامت بوده عده ای از مریدان ریاضت بوده کرامت به معنای ریاضتی که این لوازم را دارد معروف شد یک وقتی در دنیا صدا کرد همه ما کوچک بودیم مدتی قبلش شده بود یک مرتاض هندی جلوی قطار را گرفت معروف شده بوده خیلی همه مجلات نوشتند بیرونش کردند بلیط نداشته مثل این که وسط راه هم بوده رفته بود پایین زل زده بود به قطار بعد دیدند قطار راه نمی افتد یکی گفت هر چی هست زیر سر ای پیرمرد است این از آن مرتاض هاست و گرفته قطار منظور این که ریاضیت این جور چیزها را می آورد برای روح؛ علی ای حال یک قوه ای هست که آن هم برای ... چه برسد به تعبیر حضرت به نور ربها مشرقة یک قوه ای باشد آن روایتش دارد که حضرت لوط می گفتند که لو أنّ لی بکم قوة أو آوی إلی رکنٍ شدید حضرت فرمودند که این درخواست حضرت لوط پیامبر بودند دیگر ؛ درخواست آن نیروی فرزند ما مهدی و اصحابشان را کرد که آن زمان روی حساب اسبابی که فراهم بود نبود برای ایشان لو أنّ لی بکم قوة أو آوی الی رکن شدید و لذا زمان ظهور ، زمانی است که این همه حرف های تقیه می رود کنار یک جورهای دیگر رفتار می شود

شاگرد : حاج آقا ببخشید اگر ؟؟؟

استاد : وسط فرمایش ایشان؟ آقا سید موسی زرآبادی حاج آقا می گفتند رضاخان ایشان را گرفتند بردند شهربانی قزوین معمم بود می خواست عمامه اش را بردارد رضا خان می گفتند همه را بردارد ایشان هم در همان شهربانی باقی بود و به رئیس شهربانی گفت خوب نگاه کن یک کلاغ بالای آن چیز نشسته بود چنار شهربانی آقا موسی گفت خوب نگاه کنید همان روی میز شهربانی یک عکس کلاغ کشید بعد با این قلمی که دستش بود گردن کلاغ را خط محکم کشید گردن این کلاغ این جوری کرد همه این هایی که آن جا بودند دیدند آن کلاغی که بالا بود کله اش کند شد افتاد پایین ! همه دیدند رئیس شهربانی گفت باید زنگ بزنیم به خود رضاخان بگوییم گیر این جور سیدی افتادیم این را حاج آقا زیاد نقل می کردند یک مدتی ؛ هیچی رفت زنگ زد که مثلا به اعلی حضرت که یکی پیدا شده این جا می گوییم عمامه ات را بردار می گوید به رضا خان که من این جور کارها از من بر می آید این جوری کله بر میدارند گفت که باهاش کار نداشته باشید. این از آن هایی نیست که ... دو تا هم شاگرد داشته آقا موسی یکی آسید محمد تقی معصومی همین ... دو چوب و یک سنگ برای همین شاگرد آقا موسی است او هم این ها داشت . یکی هم آقای الهیان که ؟؟؟؟

6:01

شاگرد : ؟؟؟؟ این را جمعش را چیزهایی شنیدیم که مثلا در بزرگان این قدر در موضوعات اختلاف هست درتقوایشان خدشه بشود یا یک جوری معنا بشود که ...

استاد : فرقان مراتب دارد دیگر درجاتی است از تقوا که می بینی شخص پیش خودش و خدا در اصل این که عالم مبدا دارد این سفره ، صاحب سفره دارد شک ندارد این فرقانش است دیگر ؛ چقدر هستند کسانی که در خدا شک دارند پس درجه تقوا را مرحله به مرحله می آورد دیگر و واقعا هم کم چیزی نیست یک کسی صد سال در این دنیا زندگی کرده باشد وقتی دارد می رود این دیگر هیچ دغدغه ای ندارد در این که خدا دارد این اساس خلقت برای همین است و الا گفتن این که خدا ... این کار آسانی است اما آن نفس مطمئنه ای که اصلا کاری به ... و لذا فرقان ، فرقان مراتبی است دیگر. می بینیم همین بزرگانی که شما می گویید همه خدا را قبول دارند می آید هی مراتب فرقان یعنی برود آن بالا بالا بالاها خب آن بله تقوا ... حاج آقا این را چند بار .... پسر خواهر سید بحرالعلوم قزوینی سید حسین است ظاهرا؛ خیلی خودش مهم بوده تشرفاتی داشته منبرهای عجیبی رفته چقدر سنی به یک منبرش شیعه شده آن طرف منطقه لبنان حاج آقا از ایشان نقل می کردند چند بار هم گفتند ایشان گفته سید بحرالعلوم مقاماتش معلوم است دیگر پیش شیعه جا افتاده است سید دایی ایشان بوده ایشان گفته بوده من در نمیدانم خواب مکاشفه هر چیزی یک لوحی را به من نشان دادند در آن اسماء شیعیان امیرالمومنین بود وجدتُ فی ذاک اللوح من هو اصح اعتقادا من الخالی المفضال یعنی آن بالا بالا می رود ضررش است که این جوری ها می شود که این قدر تفاوت میشود خیلی من الخال المفضال اصح اعتقادا یعنی سید ، سید است اما باز در شیعیان امیرالمومنین کسانی هستند که خود ائمه می دانند از سید بالاتر هستند اینها را آسید حسین می گوید

شاگرد : پس فرقان رابطه مستقیم با تقوا دارد.

استاد : بله هر چه تقوا ظریف تر و بالاتر ، فرقان بالاتر و ظریف تر ؛

شاگرد : می شود این طور نتیجه گرفت اگر کسی برای ما ثابت شد که از جهت تقوایی بالاتر است این برای تبیعت ؟؟؟

استاد : یعنی ثابت شد برای ما که فی علم الله اتقی است. این جور؟ اگر فی علم الله فهمیدیم ثابت شد ...

شاگرد : ؟؟؟ نه حالا واقعا اگر فهمیدیم ؟؟؟ یعنی همین ذهنیتش برای آدم چیزهایی را ثابت می کند اگر فهمیدم بالاترین است ؟؟؟؟ موضوعات خارجی در همه این ها پس این جوری م یشود

استاد : این معنا که اختلافاتی که پیش می آید حق با اوست الحق مع علی و علی مع الحق یدور حیث ما دار وقتی فرقان می شود همین است موضوع و حکم و کلی و جزئی نمی شناسد می شود میزان ؛ میزان همه چیز همین مرتبه سنجی اش محفوظ است البته یک چیزهای خاصی باشد موضوعاتی که مصالح دیگر در کارشان باشد آن حرف دیگری است بعضی وقت ها این اتقی است اما صلاح است در این موضوع شخصی فعلا در خارج اشتباه کند چرا؟ چون اگر اشتباه نکند جانش در خطر می افتد این ها می شود این ها خیلی موارد عدیده دارد که ...

شاگرد : ولی در مورد معصوم نیست این ؟؟؟

استاد : بله آن اسهاء الله صدوق گفته این ها خودش چقدر حرف دارد ولی همان هم یعنی چی ؟ یک وجه توجیهی دارد حرف صدوق که اسهاء ؛ نه به معنای سهو اصلا؛ اسهاء همینی که شما می گویید علی ای حال شیخ بهایی فرموده که یک جمله قشنگی دارد که الشیخ الصدیق اولی بالسهو من النبی این حرف های شیخ است دیگر گفتند شیخ صدوق سهو النبی قائل شده گفته شیخ صدوق اولی بالسهو من النبی

شاگرد : ؟؟؟؟ کسی که تقوایش بیشتر است طرف آن موقع ؟؟؟؟ آن از من بالاتر است این هم می گوید من از او بالاترم. برای من به هر طریقی ثابت شد ولو معصوم آمد به من گفت من او را بیشتر قبول دارم از جهت دیانت تقوا فرمود از این تقلید کنم

10:57

استاد : با این که اعلم دیگری است؟

شاگرد : ؟؟؟؟ اگر فرقان در همه جاهاست اختصاصی به چیزی ندارد صرف این که اتقائیتش ثابت شد اعلمیتش هم ثابت می شود شما فرمودید در همه جا ؟؟؟

استاد : مواردی که می خواهد انتخاب کند راه را برای سعادت و شقاوت خودش همین طور است که عرض کردم راه درست را خدا بهش نشان می دهد اما حالا چون فرقان دارد باید از همه طبیب ها هم طبیب تر باشد؟ چون تقوایش بیشتر است؟

شاگرد : سعادت و شقاوت خودش که منوط است فقط به ...

استاد : یکی از سعادت هایش این است که موجب اضلال دیگران نباشد یعنی کاری نمی کند خدا موجب اضلال دیگران بشود

شاگرد : عمدا موجب اضلال دیگران نباشد کی گفته ؟ سعادتش منوط به این نیست که موجب اضلال نباشد عمدا موجب اضلال نباشد این سعادتش است.

استاد : فرقان ملازمه ای ندارد با این که حتما در نظر همه خبره ها در فنون مختلف در همان فنون خبره تر است. مفادش این نیست. ظاهرا به این ...

بسم الله الرحمن الرحیم

این عبارت نیمه کاره ماند که ...

شاگرد : ان بحث های خودتان تمام شد؟
استاد : آن ها تمام بود از اول ولی حالا دیگر از باب این که ...

شاگرد : ببخشید ما کار را مشکل کردیم عرض کنم که ما می گفتیم حالا لااقل یک راهی هست برای این که تشخیص بدهیم حکومت است همین لسان و این ها شما لسان هم زیر سوال بردید گفتید لسان هم خیلی ... فقط می ماند ما باید برویم یعنی آن عرض کنم مقاصد احکام و این ها را در بیاوریم که آقا بتوانیم تشخیص حکومت بدهیم خلاصه کارمان را مشکل شد حالا مثلا در لا شک لکثیر الشک ما باید ادله را برویم این جوری بگوییم بله در این مقام بوده یا در مقام معالجه بوده چی بوده این جوری مثلا ...

استاد : اونی که عرض من بود حکومت یک عنصری است ورای لفظ ، لبش به صرف قالب ریخت لفظ بر نمی گردد. خب این اصل حکومت که از لفظ درش بردیم حالا چی هست؟ عرض کردم اصل حکومت حاکم یک نحو تقدم و تسلطی دارد بر آن محکوم می گوید من جلوهستم حکومت به همین معناست ارتکاز ما خب چجوری است که می گوید من جلو هستم؟ این مواردی است که عرف در آن شک ندارد. مثل همین لا شک لکثیر الشک چرا کار مشکل بشود؟ ما گیر نداریم.

شاگرد : این فرمایش اگر به لسان تخصیص هم باشد بگوییم

استاد : باز حکومت است یعنی عرف در آن درنگ ندارد که این را جلو می اندازد نه این که بیاید بگوید چون متحیر هستیم آن اخص خاص اظهر است اصلا کاری به اظهر ندارد این جا ! یعنی از تناسب حکم و موضوع مسئله اظهرو ظاهر برایش نیست؛ مسئله تناسب حکم و موضوع است که بالاتر از اظهر و ظاهر است سنجش با او ندارد. پس یک مواردی است که چرا کار مشکل بشود؟ تقدمش مسلم است حکومت هم مسلم است ولذا کار آسان تر می شود از این هایی که ما گرفتار لفظش نیستیم. اما این که حالا اسم موارد دیگر را چه بگذاریم آن می ماند تخصیص کجا بگذاریم تقیید کجا بگذاریم ورود کجا بگذاریم خب این ها اصطلاحاتش و چه بسا عرض کنم موارد بیش از این ها هم باشد که ...

شاگرد : عرض کنم که آن حکومت با این بیانی که می فرمایید درمثل مثلا النحوی لیس بعالم این دیگر طبیعتا با آن معنای شما حکومت نمی شود دیگر. باید بگوییم مفسر موضوع است اسمش را بگذاریم این. مبین موضوع یک دلیل اصلا تعارض هم مثلا شاید عرف که تعارض خیلی احساس نمی کند می گوییم آن را گفت دارد توضیح می دهد که منظورش این بوده.

استاد : یعنی مفسر به معنای همانی که شیخ فرمودند؟
شاگرد : نگوییم حکومت چون حکومت شما می فرمایید اصلا عرف می گوید اصلا این مقدم است بین دو دلیل این مقدم است با این بیان مثال این چنینی یا در حکومت توسعه ای که ما می گوییم این ها را اسمش را حکومت نمی گذاریم اسمش را می گذاریم مثلا مفسر موضوع

15:42

استاد : اگر ما حکومت را معنا کنیم که تقدم بلا منازع یک دلیل بر دیگری سیطره مدلول یک دلیل بر مدلول دیگری اگراین معنا کنیم چرا این جا نیاید به همین بیانی که مرحوم آشیخ محمدحسین و این ها دارند؟ در مصباح الاصول هم مرحوم آقای خویی دارند به این که وقتی که یک کسی دارد حکمی را می آورد حکم می آید برای موضوع وقتی او تصرف می کند در عقد الوضع من عرض کردم میزان اصلی لفظ بود نه این که لفظ کاره این نیست اصلا ؛ سالبه کلی بشود که همین جا وقتی می آید می گوید که این عالم نیست می گوید خب این لسان دارد می گوید پس حکم هم ندارد چرا؟ چون حکم برای موضوع است وقتی موضوع نیست حکمش را هم ندارد خب این بیان الان چه مانعی دارد که دیگر مفسر نگوییم بگوییم حکومت؟ چون دارد موضوع را تبیین می کند بنفسه نزد عرف سبقت دارد تقدم دارد حق را به او می دهند تا آن کسی که می گوید عالم را اکرام کنید. خب این نمی گوید که عالم را اکرام بکن یا نکن می گوید این عالم نیست همین بیانی که دارند مرحوم آشیخ محمدحسین برای تقدم این را دارند دیگر رمز تقدم حاکم بر محکوم این را دارند این را اگر در یک بیان لفظی بیاید آنی که من عرض کردم کجا این را می زند کنار؟ که نباید حاکم باشد ما که عرض نکردیم حاکم گفتم میزان لفظ نیست صرفا میزان یک باطن کار است که گاهی در لفظ خودش را نشان می دهد به وضوح گاهی هم نه طوری نشان می دهد خودش را که بند لفظ نیست هر چی لفظ بیاوریم می فهمند این جا حکومت است

شاگرد : در مثال الواعظ عالم دیروز فرمودید شما فرمودید با آن بیانی که ما دشتیم دیگر حکومت نیست چون مقنن این را جلو نینداخته برای کشفش فرمودید چیز نیست؟ یا نه اصلا این جور سنخ ادله حکومت نیست.

استاد : آن اسمش ؟؟؟ عرض نکردم آن ها حکومت هست یا نیست؟ این هایی که من یادداشت دارم این جا من این زمینه هایی که سه چهار تا گفتند فقط برای این بود که این موارد با هم دیگر فی الجمله تفاوت دارند و عرف وقتی بفهمد خصوصیات این ها را در این که کدام را جلو بیندازد کدام را عقب بیندازد ارتکازا نزد او فرق می کند کدام حاکم است من عرضی نکردم عرض کدرم حاکم یک عنوان اصولی است و جامع عنوانی است ؛ جامع عنوانی یعنی چی؟ یعنی آن لب و پشتوانه حاکم بودنِ حاکم یک امر مقولی روشن نیست که بگوییم این جوهره چون با آن جوهره فرق دارد پس این حاکم از او نیست ولذا عرض کردم که می تواند چند تا جوهره متفاوت تحت یک جامع عنوانی واحد در بیاید این ها را یادتان هست که عرض کردم کلمه جامع عنوانی را بخصوص گفتم همین منظورم بود یعنی شما نفرمایید که چون جوهره این با جوهره او فرق دارد پس یکی اش حاکم استو نه ، می تواند حاکم یک عنوان اصولی باشد اما جامع عنوانی باشد یعنی چند تا جوهره حقوقی اصولی را زیر چتر خودش بگیرد با یک عنوان چرا؟ چون ما تعریف حاکم این می گوییم. می گوییم خلاصه این یک سیطره ای بر او دارد. چرا سیطره دارد؟ وجوه مختلف دارد رمز سیطره می تواند یعنی ان مبنایی که باعث تقدم او می شود اصلا ممکن است تفاوت جوهری داشته باشد ولی ما علی ای حال جامع گیری می کنیم تقدم؛ تقدم که بله ما ؟؟؟/ اما چرا مقدم است می تواند ... و لذا من آن عرض هایی که کردم سر چی بود؟ سر این که آن مبادی و زمینه هایی را که جوهره متفاوت دارند را عرض کنم اسمش چی می گذاریم؟ حاکم را می توانیم برای عده ای از این ها ...

شاگرد : ؟؟؟ حکومت نیست منتها جایی که کاشف از تنقیح مناط بکنیم یعنی در واقع دارد این جا ؟؟؟ تنقیح مناط را مشخص می کنیم یک مقدار هم توضیح فرمودید در خصوص ...

استاد : در تنقیح مناط ؟؟؟

شاگرد : حکومت موسع نیست

استاد : در آن جایی که تنقیح مناط است خب؟

شاگرد : در ادامه اش هم همان جوری که ؟؟؟؟ فرمودید که با آن معنایی که ما از حکومت کردیم این حکومت نیست چرا؟ چون مقدم این را جلو نینداخته مثال آمبولانس ؟؟؟
استاد : خب حالا فرمایشتان چی بود؟ الان دنبالش ...

شاگرد : پس در این جور موارد اگر حکومت نیست پس بگوییم مفسر است حکومت ک نیست

استاد : در تنقیح مناط؟
شاگرد : کاشف از تنقیح مناط

شاگرد 2 : نه ، عرض کردم در مثل الواعظ عالم ؟؟؟؟ مثل همان الفقاع خمرٌ است دیگر؛ ؟؟؟

20:40

استاد : الواعظ عالم من تصریح کردم که مقصود من این نیست که وقتی می گوید اکرم العالم همه جا وقتی بگوید الواعظ عالم حکومت موسع نیست این ها بخصوص تاکید کردم گفتم بین یک تفسیر و یک توجیه می تواند که حکومت نباشد کجا ؟ آن جایی که بگوییم منظور ما از عالم فقط یک مرجعی بود که مردم بهاش چی دارند. و اگر بی احترامی بهش بکنند آن مرجعیتش خلاف حکمت تاثیر کار او می شود در این جا حکومت نیست.

شاگرد : چی هست این جا مثلا؟

استاد : اسمش حالا

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : ؟؟؟ به خلاف آن الواعظ عالمی که با ما ارتکاز از العالم داریم آن غیر آن نحوی که من در مثال عرض کردم و الا در ارتکازی که ما همین جوری عرفا از اکرم العالم داریم اگر شما بگویید که الواعظ عالم با همان بدون آن از باب مثال توجیه کردن خب می شود حکومت موسع چرا؟ چون داریم موضوع العالم را توسعه می دهیم تنقیح مناط هم نیست این جا فرمودند چطور روی العالم پیاده می کنید یکی از آقایان گفتم این جوری توجیهی کردم که با تنقیح مناط جور در بیاید ؟؟؟ آن جور حکومت و الا همین طور فی حد نفسه خودمان باشیم ارتکازا وقتی می گوییم اکرم العالم نه یعنی آنی که مرجعیت دارد ولو غار کوه هم هست همین که عالم است آن اصل خود حرف بود از باب توجیه و مثال عرض کردم علی ای حال یک موردی ماند و دیروز داشتم می گفتم وقت تمام شده بود آن هم خیلی مهم است مواردی است که در مورد تقنین می بینیم که عالم اقتضایش مشکل ندارد شرط مشکل ندارد مانع مفقود است فعلیت مشکل ندارد امتثال مشکل ندارد فقط تمام این مراتب اقتضا و شرط همه این ها با یک مصلحتی دیگر در کنارش می شوند مزاحم این مطلب خیلی مهم است و بسیار مهم ابتلا می شود در مقام تقنین خود این فی حد نفسه مشکل ندارد همه چیزهایش بند و بیل هایش جور است دلیل دیگر می آید آن دلیل چه دارد می کند؟ آن دلیل کاری سر این نمی آورد آن دلیل نمی خواهد بگوید این شرط ندارد مانع دارد قضیه مانع ، مانع اقتضا است نه مقتضی اش هم مانعی ندارد فقط یک مصلحت دیگری در کار است آن اصلا نمی شود بگویند مانع این است مانع دقیقا درست نیست بگوییم فعلیت به آن معنایی که رایج است چرا! می تواند باشد ولی مانع انشا هم هست حالا من می خواهم حتی در بالاترش الان عرض الان من بردند در انشا یعنی گاهی است در مقام انشا هم مصلحت مزاحم است لذا دو تا دلیل می آید در مقام انشا سبک سنگین شده این مصلحت ها لذا مانعی ندارد که مورد یک دلیل ناظر است به دیگری به خاطر همین مصلحت مزاحم در فعلیت هم باشد همین طور که درمقام فعلیت هم خیلی وقت ها می شود که فعلیت این مزاحمت پیش می آید

شاگرد : ؟؟؟ قبل از این که بحث تفاوت تزاحم و تعارض که مطرح می کنند می گویند یک وقت مرحله انشا و یک وقت مرحله فعلیت این همان است؟ یعنی همانی هست که اگر فعلیت بشود می شود تزاحم یعنی مصالح و مفاسد ان جا با هم درگیر می شوند. یک وقت می رود در مرحله انشا

استاد : که یعنی اگر طوری باشد که این مزاحمت مصالح در خود انشا تعارض کرده باشد به نحوی که خود مقنن به طور نوعی ملاحظه آن ها را کرده باشد آن می شود تعارض تازه اگر ملاحظه شده باشد که تعارض هم اگر دوتایی اش مطلق باشد می شود تعارض اما تزاحم همین است که در مقام انشا نبوده وقتی که می آید در فعلیت موردی با هم دیگر می شوند متزاحم البته در این جا دیگر مطرح نکردند ولی فرق بین همین تعارض ما با تزاحم با اجتماع امر و نهی با همه این ها مباحث خوبی است جاهای دیگر هم مطرح شده بود مثلا امر و نهیی را با تزاحم خیلی ها می گویند تفاوتش به این است که مندوحه باشد یا نباشد من خیالم می رسد این جور نیست به صرف این که مندوحه هست اجتماع امر و نهی نیست به صرف این که مندوحه نیست حالا شد تزاحم شاید این جور نباشد بلکه حالا دوباره باید ملاحظه از نزدیک ... تزاحم کجاست؟ تزاحم آن هست که دو تا متعلق داریم. متعلق ها فرق دارد اجتماع امر و نهی این است که برعکس متعلق هایی است که هستند که به یک فرد می خواهند موجود بشوند به خلاف تزاحم ؛ تزاحم دو فرد است دو متعلق موجود در ضمن دو فرد است من نمی توانم جمع کنم من نمی توانم امتثال کنم این می شود تزاحم و این لوازمی هم دارد لوازمش این است که پس مباحث اجتماع امر و نهی دیگر هی در فتووا قید نزنند.

25:47

نمی دانم دیدید در فتوا قید می زنند می گویند که نماز در خانه غصبی باطل است یا نه؟ آن هایی که قائل به جواز اجتماع امر و نهی هستند می گویند که نماز در خانه غصبی چی هست؟ قصد قربت اگر متمشی بشود باطل نیست مگر این که مندوحه نداشته باشد غیر مندوحه را می زنند برایش خب آن قید مندوحه آن جا که در بعضی تعلقیات می آید آن جا دیگر آیا نیازش هست یا نیست؟ علی ای حال این هم سوال خوبی است تفاوت جوهری بین اجتماع امر و نهی با تزاحم چیست؟ این هم یک وجهی است که تزاحم آن جاست که دو تا متعلق داریم و لامحالة باید در ضمن دو فرد موجود بشوند و من قدرت ندارم دو فرد را اجرا کنم اما اجتماع امر و نهی این است که نه دو تا متعلق در ضمن یک فرد من قدرت دارم این را ایجاد کنم قدرت هم دارم ترکش کنم یک فرد است نه این که من نتوانم هر دو را

شاگرد : مندوحه نباشد لامحالة نمی تواند در دو فرد ؟؟؟ می شود همان مصداق ؟؟؟

استاد : مندوحه نباشد یعنی ...

شاگرد : ؟؟؟ در یک فرد نمی تواند در دو فرد برای ؟؟؟

استاد : مندوحه نباشد قدرت آن جوری همین طور است اما غیر از این است که بگوییم این جا تزاحم است الان تزاحم شده یا اجتماع امرو نیهی شده؟ چه مانعی دارد؟ می گویم وقتی مندوحه ندارد معنا ندارد که اامر و نهی بالفعل بشود پس یکی اش هست مشکلشان این جوری است آن معنایی که ما از فعلیت بکنیم چند بار هم صحبتش شده چه مانعی دارد؟ که همان جا در موردی که مندوحه نیست هر دو به مرتبه ای از فعلیت هر دو بالفعل هستند اما مرتبه از فعلیت به معنای زاجریت و باعثیت فعلیه که عرض کردم بزند پس کله مکلف یا بزند در پیشانی ؛ در پیشانی یعنی نکن بزند پس کله ... امر وقتی به مرتبه فعلیت می رسد این جور می گویند می گویند امر می گوید یالا این زدن پس کله اش یالا این می شود یک جور فعلیت ؛ آخرین مرتبه فعلیت هستیم که یالا انجام بده ؟؟؟؟ یاالا انجام نده خب این یک چیزی فعلیت است اما کجا ما ضمانت دادیم که فعلیت به این معنا باشد فعلیت خودش یک چیزی است مراحل را طی می کند طبق هر شأن موضوع حکم هر شأنی محقق است به نسبت همان شأن حکم بالفعل است اثار دارد نمی توانیم از تحقق همان شأن بگذریم اگر فعلیت را این جور معنا بکنیم نه ؟؟؟ می آییم تا آن جایی که الان اجتماع امر و نهی شده مندوحه هم ندارد هر دو بالفعل است ولذا می گوییم که اگر هردو ... دفتر جدا هم داریم آن آمد نماز را خواند نماز درست است مشکلی نداشته . نه نمی شود امر ندارد این جا باید به ملاک درستش کنیم ؟؟؟؟ هم بالفعل دارد ... اگر هم آمد ؟؟؟ نماز را نخوانده آن از ناحیه دیگر می گویند چرا نماز نخواندی ! چرا نماز نخواندی هم باز باید مراتب فعلیتش را ببینیم در کجاها می گویند چرا نخوندی؟ جاهایی هم هست که نخوانده نمی گویند چرا نخواندی؟ شما هر کدامش حساب دارد برای خودش منظوراین ... حالا این هم یک احتمالی که اجتماع امر و نهی را بتوانیم حتی قیدمندوحه را از آن برداریم

شاگرد : دیروز ؟؟؟ مطرح شد مثلا مقام امتثال مقام فعلیت نمی دانم شرط تاثیر مانع تاثیر این ها یک حسنی دارد که به هر حال این ها را از همدیگر تفکیک جوهره این ترتب ها مشخص بشود منتها یک مشکل هم هست که اصلا تشخیص این موارد کار خیلی شاقی است بالاخص مثلا فرض کنید ما سر و کارمان با یکسری جملاتی است و ظهورات حالا می بینیم که خب یک ظهوری اول برداشت می کنیم بعد دنبال کشف وجه ظهور می گردیم و همین طور پیش می رویم اما یک چیزی که بالاخره در اختیارماست اما وقتی یک چیزی که از شارع آمده اصلا معلوم نیست شارع متکفل این بوده که بیاناتی صادر می کند از داخل بیاناتش مخاطب متوجه هم بشود که حالا مثلا اگر یک ادعایی آمد بعد از یک جمله اش این ناظر به این بود که مشکلی پیدا شد در مقام اقتضا یا این که ارتباط داشت با مقام فعلیت برای شرط تاثیر بود از طرفی ما اصلا مسلم نیست شارع هدفش این بوده که مخاطب این را بفهمد و نتیجه اش این می شود که خیلی وقت ها ما برای مان روشن نیست کدامیک از این مقامات هست چیزی هم نیست که بگوییم حتما می شود ؟؟؟ اگر این یک وصفی بود یک استظهار عرفی از کلام بود که همه اش برای عرف بود می شد یک چیزی آدم پیش برود این باعث می شود مواردی که مبهم می شود بیشتر بشود یعنی احتمالا مثلا می توانیم فرض بکنیم بگوییم ما 5 تا مثال داریم برای آن جایی که مشکل در مقام اقتضاء هست مطلقا یک جا نمی دانم 5 تا مثال برای شرط تاثیر است 40 تا مثال هم جایی است که نمیدانم آن هست یا این هست مثلا این مشکل را بیشتر شاید بکند تا این که کمتر بکند

30:53

استاد : در ابتدا شاید وقتی بخواهد مبنا عوض بشود این آشفتگی ها را دارد اما مآلا هم این جوری است؟ یعنی بعد این که ما به کلمات شارع و تناسبات حکم و موضوع شروع کردیم با در نظر گرفتن این زمینه ها شروع کردیم فکر کردم خیلی متحیر می مانیم مواردی ؟ کاری ندارد الان شروع می کنیم فروعاتی را می گذاریم جلوی خودمان. ببینیم مثلا یک ...

شاگرد : حاج آقا نماز مسافر ؛ مثلا یک کسی نماز ظهر چهار رکعتی است مگر مسافر بگوییم اقتضای اتمام ندارد یا مانع دارد

استاد : در آن تخصیص مثلا که گاهی گفتم خود مولا اقدام به فرد می کند بگوییم چطور می شود مولا چه کار دارد به فرد؟ بعضی موارد این نماز مسافر که مثال زدید حالا تخصیص می فرماید مسافر نمازش قصر است الا در چهار موضع مخیر است این چهار موضع قضیه حقیقیه است؟ تخصیصش بر می گردد به تقیید؟ به عنوان یک مطلب کلی ... ؟ نه ، دقیقا مسافر احکام مسافر را دارد الا این 4 موضع خاص. این را اسمش را چی می گذارید؟ تقیید است؟ حکومت است؟ ورود است؟ من این جا به آن معنای ... تخصیص است یعنی دقیقا تخصیص است احکام کلی مسافر دارد ...

شاگرد : ؟؟؟ هیچ فرقی نمی کند همه آن چیزهایی که در نظام و این ها بود این را شامل نمی شود؟

استاد : تخصیص منافاتی نداشت با اقتضا

شاگرد : ؟؟؟؟ کجا را نشانه گرفته حالا چه مثالی که خود ایشان زد که الصلاة الرباعی الا للمسافر یا در این مثال کجا؟ تشخصیص آن مشکل است

استاد : ما یک مقدماتی داریم که نزد عرف عقلا مبهم نیست مسافر باید نماز را کمتر بخواند بعدش هم موید همین در این ها هست که این صدقة الله است شما از این ها چه میفهمیم؟ خیلی مطلب برایمان مبهم است؟ مانعی ندارد که هر کدام از مثال های فقهی اش را ما رویش اصلا استظهار فقهی کنیم دونه دونه این هایی که ما در اصول بحثش می کنیم این هایی است که مبادی را در نظر بگیریم کلی؛ وقتی میآییم در فقه این ها را در نظر میگیریم حالا الان شما که می گویید که نماز مسافر حالا همان مثالی که شما زدید کار با چی دارد؟ من عرض می کنم که اصلا کار با عالم اقتضا ندارد. خود خصوصیت نماز مسافر را قصر خواندن مربوط به مراحل بعدی حکم است. چرا؟ چون میدانیم که نماز خواندن فی حدنفسه ذکر الله بوده اقتضا هم داشته امر بهش شده. شما رفتید حال مکلف را در نظر گرفتید میگویید مسافر است خسته عجله دارد حواسش جمع نیست شرایط حضر را ندارد این مبهم است این ؟ که وقتی شما میگویید مصلی ؛ مصلی اصلا در ذهن شما حاضر و مسافر صغیر و کبیر نمی آید نماز این است نماز ظهر مکلف می خواند تا گفتید صلاة کی؟ مسافر یعنی چه کار کردید؟ یعنی ملاحظه کردید حال مکلف را. این یکی از زمینه هایی بود که دیروز عرض کردم. این ابهام داریم؟ داریم یا نداریم؟ قدم به قدم برویم جلو. ابهام دارد؟ ابهام ندارد به نظر من. معلوم است همینی که داریم می گوییم هر عرف عقلایی می فهمند در صلاة مسافر فرق کرد نمی خواهم بگویم نماز واجب است دارم حال مکلف را در نظر گرفتم وقتی حال مکلف در نظر گرفته شد مراحل بعدی می آید پیش یعنی الان مولا یک عنایت خاصه ای کرده به خاطر حال مکلف خاصی ؛ خب این الان می بینید تقدم می دهد به این چرا؟ چون یک عنایت ویژه ای به خاطر شرایط ویژه شده برای حال مکلف خاص ؛ عین عناوین ثانویه شما برای مضطر حرف می زنید برای کی هم حرف می زنید چه مانعی دارد که همین طوری که عسر وحرج می گویید خود سفر هم یک نحو عسر نوعی است که خود شارع ملاحظه اش کرده آمده برای این عسر حرف زده یادتان است عرض می کردم برای خون قروح و جروح چون آن حالت نوعی را دارد خود شارع متکفل تبیین حکم این مورد عسری شده کلی هم نفرموده یرید الله بکم الیسر این جا هم همین است لذا ممکن است حتی اصل اقتضای نماز مسافر هم تخییر باشد این احتمال دور نیست در روایات هم هست سنی ها هم که خیلی هایش می گویند همین ها را یعنی اصلش تخییر است نمازی بر شما واجب بود وقتی میخواهی امتثال کنی تخفیف بهت می دهم. خب! بعد بیاید بگوید حالا که تخییر است می خواهم جمع بخوانم می خواهم تمام بخوانم این جاست که آن روایت قشنگ خودش را نشان مید هد بابا خدایی که ایجاب کرده به تو تخفیف داده تو رد می کنی؟ صدقة المال لا ترد اصلا رد بکنی نمازت باطل است این چه ؟؟؟ عبادتی است که ...

شاگرد : چه تخییری شد پس؟ اگر اقتضای تخییر داشت چرا باطل است؟

استاد : بهخاطر این که وقتی که اصرار بر تمام می کند معنون می شود به یک عنوان ثانوی که رد صدقه است

شاگرد : خدایی که تخییر کرد مخیر کرد می دانست که شاید

استاد : خدا برای این که تخفیف بدهد گفت بنده من سختت است وقتی میروی مسافرت شکسته لا جناح علیکم أن تقصروا من الصلاة آیه همین است دیگر. لا جناح علیکم ان تقصروا من الصلاة خب این جور شد که من می گویم نه این جا می خواهم که خلاف او ... معنون می شود به عنوان رد صدقه این عنوان یک عنوانی است برای خودش و لذا اگر این مبنا درست باشد در صلاة مسافر ... حالا مباحثه صلاة مسافر نداریم این ها یک چیز طلبگی است در ذهن من . خیلی کار آسان می شود اگر ... چرا؟ چون بسیاری از مواردی که علما می گویند که احوط این است که جمع بخوند این اول خودش می شود خلاف ... چرا ؟ چون مبنا برتخفیف بوده و صدقة الله بوده این که ما این نیست که بیایم او ر ابیندازیم به چی؟ به یک جمع بالاتری وقتی مبنا این جوری است اصلا آدم به اطمینان خاصی می رود جلو اصل را می گذارد در این که اصل بر تمامیت است همان که نماز ... آن صدقه باید احراز بشود رد صدقه که یک عنوانی است. عنوانی که پیش امد قبول است نماز باطل است اما تا مادامی که معنون به عنوان قبیح رد صدقه نشود شما می توانید به راحتی بگویید اصل بر ... لذا شرایط هم ببینید الان کسی خودتان مسئله جواب می دهید دیگر. چقدر موارد کثیر فرسنگ ها از بلادش دور است در شدت حال سفر است شما می گویید باید تمام بخواند چون شرایط می گویید جور نبوده سفر شرعی کسی این جا غش کرده رفته در حالت اغماء بردندش تهران؛ حالا آن جا حال می آید. حالا نمازش تمام است یا قصر است؟ قاصد سفر نبوده سوال کنید ببینید کی می گوید نماز این شکسته است؟ خب از تهران است که. وطنش نیست که . خب باشد. قصد سفر نکرده بردنش. بردن که قصد سفر نیست. خب ببینید اصل بر تمامیت نماز است موردی است که با یک شرایطی شما می فرمایید تخفیف خدا برایش داده ؛ منظور گمان نمی کنم بعدا همین هایی که گفته می شود در استظهارات فقهی از صد مورد شما بگویید هشتاد موردش مبهم است گمان نمی کنم. این ... من الان در علم اجمالی مباحثه می کردیم ... می رسند می گویند هی این جا آن جا هی استثناء تمام استثنائات را روی این مبنا توضیح میدادم آن هایی که بودند خیلی به مشکل بر نمی خوردیم ببنید تمام این استثنائاتی که مرحوم شیخ و قبل و بعد می زنند این ها همه به بیرون بحث ما بر میگردد یعنی به همین مسائلی که من دارم عرض می کنم که اصلا نیازی به این ها نیست البته چون برایشان واضح بود مبنا را هم گذاشته بودند روی علیت تامه یا یک جور دیگر برای تنجیز علم اجمالی مجبور بودند این ها را بگویند و حال آن که این ها نبود. خب مثلا می گویند حتما باید آن مورد محل ابتلای مکلف باشد تا بالفعل بشود. چیزی نجس است که امر به اجتناب و نهی از چی دارد که محل ابتلای مکلف باشد. این از کجا آمده بود؟ این یکی از چیزهایش بود. چند مورد بود در ... این ها موارد متعددش بود که همین بود بروید نگاه کنید فقط از همان چیزهایی که برایشان واضح بوده به ضمیمه این که استظهارات ... مگر می شود؟! که وقتی طرف لغو است یک ظرفی است نجس شده به علم اجمالی در چین خب آن امرش برای من بالفعل نیست خب اگر قضیه حقیقیه است اگر انطباق برنجس قهری است خب چه در چین باشد چه در خانه من باشد خب نجس است نجس هم باید اجتناب کند می خواهد در خانه من باشد می خواهد نباشد اما شما می فرمایید نه چون محل ابتلای من بیرون است اصلا بالفعل نیست این هایی که بود ... از کجا بالفعل نباشد؟

40:45

خب اگر بالفعل باشد آن وقت یک چیزهایی بهم می ریخت. چرا؟ چون با میرزای قمی مخالفت شده بود میرزا یک جور حرف می زدند کسانی دیگر روی مبنای جور دیگر خب با آن ها مبجور ... آن مبنا چاره ای نبود این گوشه و کنارهای حرف های چه کار کنیم؟ با این و با آن بزنیم تا جفت و جورش بشود و الا آن مبنا لوازم عجیبه داشت. همان وقتی که بحث ها من این جور یادم می آید مرحوم آسید محمد فشارکی فاصله ای با شیخ نداشتند بایک واسطه به شیخ می رسند. در همان بحث که رسیدند گفتند شبهه غیر محصوره کی گفته می توانید مرتکب بشوید؟ بابا اجماع است چه همه این ها ... ایشان همه اش را بردند زیر سوال. شبهه غیر محصوره. چرا؟ چون طبق ضوابط نمی توانید چه فرقی کرد؟ چی شد؟ آن هم حالا بیاید ضابطه ارائه بدهید. شبهه غیر محصوره ؛ غیر محصوره بودنش به چی هست؟ این ها همه این ها برای این بود که مبنا یک جور بود در جریان جا انداختن این مبنا مجبور می شدیم این کار را بکنیم به خلاف این که اگر مبنا همان بود که میرزا می فرمود این ها دیگر هیچی لازم نبود هی تلاش کنیم برای این ها همه اش صاف بود علی القاعده می رفت جلو چیزی در چین هم باشد انطباقش قهری است امر به اجتنابش هم فعلیت به این معنا مانعی ندارد این ها یک تفاوتی ... لذا این در بحث فقهی اش اگر این مبانی در نظر بگیریم گمان نمی کنم خرده خرده برویم جلو خیلی به فرمایش شما هشتادتایش مثلا مبهم بشود. ممکن است حالا ...

شاگرد : مورد دومی که خودتان مثال زدید اتمام ... تخییر در اماکن اربعه حالا باز آن هم ...

استاد : آن من خیالم می رسد تخصیص است تخصیصی که خود مولا

شاگرد : روایتی آن جا دارد می گوید هذا من اسرار خزائن الله. یک چیزی این جوری داریم نسبت به آن 4 جا خب این کانه دارد مقتضی را می گوید یعنی انگار آن جا اقتضا فرق کرد نه این که بیایم بگوییم یک نوع تخفیف باشد یا برگشت به اصل باشد

استاد : چون از اسرار حضرت فرمودند یعنی مقتضی است

شاگرد : من نمی دانم گفتم شاید چنین چیزی بشود استفاده کرد میگویم اگر جزء اسرار الهی است کانه یک خصوصیتی خود مورد دارد که می آید اقتضای یک حکم جدیدی می کند یعنی می آید در مرحله اقتضا و الا یعنی چی سر الهی است این چهار جا؟ همه چیز اسرار است ولی این که می آید دست می گذارد حتما می خواهد بگوید ایجاد خصوصیت کردی نفسانی یک چیزی دارد

استاد : می دانم. ایجاد خصوصیت است در موضوع یا ایجاد خصوصیت است در تقیید انشا؟ عرض من همین است اگر اسراری باشد از موضوع مثل این دیروز می گفتم زید را مولا به خصوص می آید راجع بهش حرف می زند این جا هم به خاطر سری درخصوصیت محل به خصوص مولا می آید ؟؟؟؟

شاگرد : الان مسافر هم خصوصیت دارد دیگر. چرا آن را نمی گوید سرّ الله است؟ پس بگوییم این هم به خاطر خصوصیت مکلف یا در مضطر خصوصیت مکلف هذا سر الله. آن جا نمی گوید. ؟؟؟ خصوصیت مورد یا خصوصیت مکانی

استاد : همین خودتان فرمودید. خصوصیت مکلف یک امر کلی است یا موضوع خارجی؟

شاگرد : کلی

استاد : تمام شد

شاگرد : چون موردی می شود ، میشود چیز؟

استاد : همین را عرض میکردم. ببینیم اماکن اربعه وجود خارجی دارد به شخصه اما المسافر یک تقیید است به اوصاف مکلف بر می گردد با زید کار ندارد که و لذا در مسافر مانعی ندارد که مطلب کلی صورت می گیرد اما راجع به شخص یک مکان که می گویم از احکام مسافر این 4 تا استثناء است به سری؛ سری که د رنفس موضوع خارجی بر می گردد حالا چی هم هست ده ها مطلب ممکن است به ذهن های ما بیاید که اگر آن هایی که به ذهن ما هم می آید درست بود سرّ نمی شد. من الان سر ؟؟؟ هر چی ما گفتیم. حالا علی ای حال آیا مثلا این 4 موضع اشاره است به این که مومن که می رود این جا در وطن خودش است؟ اصلا نمی شود این 4 جا مسافر باشد . برگشته به وطن. این یکی از چهارتا اتاق های خانه اش است. و حالا شما دیگر فکرش کنید ببینید در حرم سید الشهدا می رود در اتاق خانه خودش است حب الوطن من الایمان این هم آن جا وطنش است آیا این است؟ آیا یک چیزهایی به فضیلت مکان است؟ بعضی ها گفتند به خاطر فضیلت مکان است که مثلا ذکر الله بیشتر در آن باشد این ها هم گفتند. انواع و اقسام چیز ها وجوه و حیثیات چیز هم دارد حتی آن چیزی هم که من عرض کردم ضمیمه اش کنیم که اصل بر تمامیت است ان جا صدقة الله شده. این جا یک خصوصیتی دارد که آن صدقة آن تناسب را ندارد. این یک نحو محروم کردن است از بس مسجد النبی ، مسجد الحرام ، مسجد ال؟؟؟؟ ده هزار عشرة آلاف الف آن هزار عشرة آلاف خب این جور جایی صدقه بدهیم گیرت نیاید این ثواب ها را منظور هر رکعتی کل رکعة الف صلاة خب این ها ممکن است یک چیزهایی است که ما خبر نداریم علی ای حال می بینیم آن ها نبوده اصل بر تمامیت بوده این جا هم عنوان صدقه تناسب نداشته گفتند مخیری در عین حالی که مسافری می توانند بگویند که گذاشتیم به عهده خودش می خواهی تمام بخوان این ثواب ها گیرت بیاید نمی خواهد خسته هستی حال نداری شکسته بخوان.

46:20

شاگرد : روزاین حکم را ندارد درسته؟

استاد : روزه ندارد فقط برای نماز؛ روزه باید بخورد چرا؟ چون در مسجد النبی نگفتند که روزه این قدرثواب دارد . نمازش است که ثواب دارد. روزه که ثواب ندارد هر مسافری باید بخورد

شاگرد : البته این ها گیر دارد الان مسجد الاقصی ، مسجد جامع هم ثواب دارد اگر برود مسجد جامع در آن جا مخیر هست نمی شود که یعنی این ها را به قول شما سر نیست

استاد : این ها حِکَم مسائل است برای انس گرفتن به این که سر در بیاورند از احکام ولی اصل این که آخر کار حکم منجز چی هست و مکلف باید طبق چی عمل بکند آن واضح است در مواردی که دلیل درآن خیلی روشن است آن دیگر ما دغدغه نداریم این حرف ها برای این است که بعضی جاها مطلب حالت ابهام پیدا می کند. یعنی خود ادله هم می شود متعارض. راجع به همان فعلیت حکم عرض می کردم که از موارد خیلی جالبش همین جاست کسی اول وقت مسافر بود اخر وقت حاضر شد اول وقت حاضر بود اخر وقت مسافر شد و نمازش هم قضا شد چجور قضا کند؟ فتوای الان این جوری است خود ادله مختلف اقوال هم مختلف اول وقت نماز کامل واجب شده آخر وقت مسافر شده بشود اصلا هم نخوانده باید تمام بخواند نه آخر وقت که قضا شد میزان است یا مخیر است؟ ببینید در این مواردی که دلیل ها هم فقها می گویند متعارض هستند. این ها که من عرض می کردم بعضی وقت ها آدم می بیند دو تا دلیل متعارض هستند این روایت می گوید تمام قضا کن آن می گوید شکسته قضا کن درست شد؟ پس متعارض هستند. کدامش بخواند؟ خب بعضی مبانی صاف می شود می بیند تعارض هم همچین نیست آن با مجموع مباحثی که آدم می داند الصلاة المسافر تعارضی نیست ما تعارض انداختیم بگو ببینم یا این است یا آن این جوری نه می تواند در آن مراحلی از حکم باشد که به آن صورت بینش تعارض پیش نیاید

شاگرد :حاج آقا این جوری خلاف مشهور ها زیاد می شود

استاد : خلاف مشهور به معنای فهم مشهور خب آن تا آدم مطمئن نشده که خلاف مشهور نمیشود اما گاهی است که تا آدم به اطمنیان واضح می رسد وقتی هم برای دیگران بگویند همه همراهش می شوند که مشهور اشتباه کردند این خیلی زیاد میشود خلاف مشهور طبق ضوابط کلاس آن خیلی من سلیقه ام با شما خوب نیست یعنی ما یک مبنای کلاسی درست کنیم بگوییم هی پشت سر هم مشهورها را خلافش آن نه ، لذا بعد آن ؟؟؟ فلان عالم گفتم فتوایش عوض شده یک مطلب اصولی نظرش عوض میش ود ده ها فتوای خلاف مشهور داده بود عوض می شود یا دوباره خلاف مشهور می کند. این جوری ها نه ، همانی که شما می فرمایید. اما اینی که من عرض میکنم به این معنا که مشهور را آدم برود پی جویی کند درنگ کند ببیند اشتباه کردم این مثل یک موردش چند مورد شده با این که من عقل ندارم که اصلا بگویم چیزی می فهمم نه این که از باب شکسته نفسی باشد دارم از باب اقرار مسلم ذی حق هستم در آن با این که این جوری بوده مواردی پیش امده در سرد و گرم روزگار واضح می شود برای آدم مشهور اشتباه کرده یکی اش خیالم می رسد همین مسئله رویت هلال ؛ مشهور می گویند متعارض هستند من این جوری برایم واضح می گویم عده ای روایت صحیحه مظ؟؟؟؟ فهم مشهور شده می گویم متعارض . آخه کجا متعارض هستند؟ بگذاریدش کنار. یالا حالا این صم للرویة افطر للرویة تلسکوب هم فایده نیست چرا؟ چون موضوع شرعی رویت متعارف کجا می رسد کار؟ تلسکوب هم جایز نیست. رویت متعارفه ادله شرعیه ناظر به متعارف است رویتش هم می شود رویت متعارف ؛ عجب ! آن وقت بعد روایات صحه باید برود کنار این ها فرمایش امام معصوم روایت صحیحه دارم می گویم بابا هلال را ما کار داریم استصحاب هم می خواهی بکنی شریعت سهله است سخت بر تو نم گیریم صم للرویة افطر للرویة این مطلب به این قشنگی مشهور می گویند نه این ها متعارض هستند این دلیل دارد می گوید رویت یک جایی دلیل داریم بینه جایش می نشیند نتقتصر علی مورده

50:44

این روایات چی؟ این روایات معارض با آن هاست آن ها تعدادش زیادتر است عمل کردیم تمام شد این مشهور ماسید مشهور عمل کردند به روایات رویت آن ها را هم طرحش کردند. کل ما ازداد الخبر صحة ازداد باعراض المشهور عنه ضعفا خیال می کنی این جا این جوری نیست ملاحظه می کنید این. این که نشد که خلاف مشهور زیاد می شود نه زیاد نمی شود به این معنا که آدم روی حرف مشهور تامل کند رفت و برگشت کند تا به اطمینان برسد اول خودش بعدا هم وقتی بیان می کند تمام بعد این عرف عقلا که این حرف را می بینند تختطئه اش نکنند بگویند تو هیچی سرت نمی شود. آن هایی که منصف باشند نگاهکنند می بینند نه این همین است این تعارضی بوده که واقعا تعارض نبوده و تعارض دیدند مواردش خیلی است مواردی حسابی که یک موردش داشتم که من ... مشهور استظهار کردند از بعض روایات که در قصاص این خیلی لوازم دارد استظهار مشهور نزدش امامیه این است از ادله استفاده میشود در قتل عمدی تنها چیزی که ثابت است به عنوان اولی قصاص است اگر قاتل عمدی حاضر برای قصاص است اصلا ثابت نیست این من به سهم خودم تا آن جایی که مراجعه کردم به اطمیمنان می رسد آدم الان هم چقدر فتاوایی که عجائب دارد این از ان جاهایی است که مشهور اشتباه کردند یعنی استظهار غلط مشهور از دلیل فقهی که یعنی می گویند که به قتل عمدی به عنوان اولی قصاص ثابت میشود.اینجور نیست اصلا به قتل عمدی حق الجنایة ثابت می شود اول مرحله استیفائش قصاص است با شرایطش قصاص استیفای حق است نه حق. بین استیفای حق با حق مخلوط شده چه لوازمی دارد؟ لوازمش گفتند من که استفتا شده دو نفر را در زندان می برند در دادگاه یکی ماشین زده به دیگری یکی دیگر را کشته بین راه هر دو می میرند یا ماشین بهشان می زند آن یکی که قاتل عمدی بوده به این می گویند خوش آمدی لوازمش را بار کردم ببینید آخه اول آدم برخورد می کند این ما به دین نسبت بدهیم بعد برویم ببینیم اشتباه مشهور . معلوم است اشتباه وقتی باز می کنید من یادداشت کردم یادداشت های مهم است برای بعدی ها از ده مورد کجا 20 مورد رد می شود شواهد روشنی که به هر کسی بدهیم می گویید بابا به عمد حق الجنایة ثابت میش ود این حق الجنایة نمی توانیم دست از آن برداریم به یک استظهار غلط می گویند نه. به عمد حق القصاص ثابت میشود بقیه اش حالا بیا دلیل جدا برایش پیدا کن ببینید چقدر تفاوت می کند لذا مخالف مشهور به این معنا که آدم بحث کند به اطمینان برسد عرضه به دیگران هم می کند قبول کند این مانعی ندارد همین تازگی با این که خود شما سال ها فتوایتان بود سر این متنجس به واسطه منجس است یا نیست؟ مرحوم حاج آقا رضا در مصباح الفقیه ظاهرا زمان ایشان هنوز معروف نبوده ایشان مطرح کردند که مشهور این را می گویند واسطه هر چی باشد دلیل این را نمی گوید بعد حاج آقا رضا می گویند که و مخالفة المشهور مشکل اما مخالفت الدلیل اشکل این جور چیزی دارند بحث سر این بود من ... حاج آقا گفتم حاج آقا رضا هم می گویند مخالفة المشهور مشکل با این که خودشان فرمودند کجا مشکل است؟ یعنی می گفتند وقتی دلیل داریم و محکم است دیگر مخالفت مشهور کجایش مشکل است؟ بله منظور این جوری مخالفت مشهور که نزد شخص واضح بشود که این مشکل نیست اما طبق یک ضوابط کلاس و این ها آن مثلا ... آن یک کمی حرف های دیگری دارد صرفا برخورد کلاسیک و فهم مشهور را بگذاریم کنار دینشان این جوری است خیلی آدم باید بیشتر کار بکند تا مطمئن بشود که این اشتباه فهمی برای مشهور است و الا به یک ضابطه ای در کلاس آن نه ، من این جوری ...

شاگرد : بعضی فتاوا را الن می دیدم راهپیمایی ؟؟؟ یعنی واقعا جنبه های علمی اش دیده نمی شود. حالا نماز را واقعا به این نتیجه برسد که نماز مسافر مخیر است فرض کنید

استاد : من عرض نکردم مخیر است گفتم اصل بر تمامیت است

شاگرد : بعضی فرض ها بحث علمی اش چیز نمی شود حتی شنیدم یکی از مراجع فتوایی نسبت به نماز مسافر داده بود یکی از اطرافیان خود آن آقا گفت که در نماز مسافر طی مسیر امروز معیار است یعنی بروی مشهد شکسته است و الا پاشوی بروی تهران ... بعد خودش گفته بود که من این فتوا را ؟؟؟ یعنی با این که به این نتیجه رسیده گفته بود من این فتوا را بدهم مشکل میشود

55:33

استاد : آن واضح است که چرا آن جوری می گویند آن سر نمی رسد آن بعضی ادله را نگاه کردند آن سر نمی رسد آن هم بهم ریختگی دارد آن فرق می کند که ما بیایم بگوییم که ... یک جور بهم ریختگی های

شاگرد : مسیر یومٍ

استاد : مسیر یومٍ و این ها بعد همان هم ریختگی ها را که آن ها که فتوا را می دهند توجه ندارند به لوازمش حالا اگر فتوایشان بیاید لوازمش را خودشان می بینند یعنی مقلدین بپذیرند و عمل کنند آن وقت می بینند چه لوازمی دارد آن هم و لذاست که در روایت در وسائل هست که جبرائیل می آید می گوید ما که گفتیم مسیرة یوم حالا قد؟؟؟ اندازه اش را هم نشان می دهیم من ا؟؟؟ الی ا؟؟؟؟ ببنید یعنی آن کلی یک تعیین ضابطه مندی خود جبرائیل می آید تعیین می کند چرا؟ آن ظاهرا سر نیم رسد آن فرق می کند با این حرف های ما مخالفت مشهور به این زودی ها نمی شود بگویند که ولی یک مواردی که از مجموعش همین را ...

شاگرد : امام اگر ؟؟؟؟ ما بعد از نماز بفهمیم ؟؟؟ اگر آن موقع بفهمیم باید فرادی کنیم؟

استاد : نه

شاگرد : خب چه کنیم؟

استاد : شما خودتان بگویید

شاگرد : فقط همان آیه را؟

استاد : بله از حتی حاج آقا سوال کردم من عرض کردم ترتیبش بهم می خورد او دارد می گوید و لاالضالین شما می گویید ایاک نعبد فرمودند ترتیب شرط در حال اختیار است ؟؟؟؟ سهوا اشتباه بگوید یا سهوا ...

شاگرد جهر و اخفاتش هم باید رعایت بشود؟ مثلا چیز بلند باید بگوییم یا نه؟

استاد : بلندِ همان اندازه ای که وظیفه فعلیه اش است.

بسم الله الرحمن الرحیم

عرض کنم که عبارات خواندیم و هی رفتیم در حرف های دیگر ظاهرا چیزی نداریم دنباله اش ؟؟؟ فرمودند که ولا تعارض ایضا اذا کان احدهما قرینة علی التصرف فی الآخر کما فی الظاهر مع النص أو الاظهر مثل العام و الخاص و المطلق و المقید أو مثلهما مما کان احدهما نصا أو أظهر حیث انّ بناء العرف علی کون النص أو الاظهر قرینة این کلمه قرینه را خیلی ها رویش سان دادند و بسیاری از جمع های حکومت و تخصیص و این ها مبنایش را به همین کلمه بر گرداندند. گفتند اساس قرینیت است دیگر بقیه اش دیگر حالا خلاصه خود اصل قرینه به معنای یک چیزی که به چیز دیگر چسبیده وصل شده مقرون شده به یک چیزی که مقصود گوینده را از کلام روشن می کند خیلی روی این قرینیت حرف های جورواجوری زده شده خب حالا اصالة الظهور ، اصالة عدم قرینة آن ها هم یک تفاوت هایی بود مرحوم شیخ هم تمایزی گذاشتند ولی ایشان دیگر وارد آن حرف هانشدند و بالجملة الادلة فی هذه الصور یعنی صور تخصیص و تقیید و قبلش حکومت و عرض کنم که آن توفیقات عرفی و ورود هم همچنین سبکی که ایشان گفتند و تمام این ها و ان کانت متنافیة بحسب مدلولاتها ؛ آن مدلولی که خودشان گفتند باید بگوییم عوضش کنیم به حسب دلالت صفحه اول که گفتند که ...

شاگرد : مدلول تصوری منظورشان است؟

استاد : بله فلا تعارض بینهما بمجرد تنافی مدلولهما که منظورشان از مدلول آن جا چی بود؟ یعنی همان که صرفا خود این لفظ را در نظر بگیریم منظورشان از دلالت هم چی بود؟ مجموع ادله را با همدیگر در نظر بگیریم و جمع کنیم با همدیگر اسمش را گذاشتند مقام اثبات ؛ یک فاصله هم گرفته بودند از مقام اثبات رایجی که در کتاب ها می خوانیم و می دانیم مقام اثبات معمولا مقام دلالت است نه دلالت تصدیقی آن هم تصدیقی مرحله چهارم پنجم که بعد از جمع همه ادله حاصل بشود ولی ایشان اثبات را فعلا به آن معنا به کار بردند.

شاگرد : هذا و لا تعارض جوری عبارت می آورد که قبلا نگفته و حال آن که قبلش این مطلب بود. هذا و لا تعارض ایضا اذا کان احدهما قرینة علی التصرف

استاد : نبودش قبلش روی حساب این طوری که ایشان تنظیم کردند نبود

شاگرد : قبلی ها که یکی را قرینه می گرفتند دیگری آن ها چی بود پس؟

استاد : قرینه نمی گرفتند یکی را بر دیگری ؛ همین تفاوت همین بود که ما سر عبارت قبلی را بحث داشتیم سر این که این قطع خاص به عام است یا نه؟ قبلش ایشان گفتند که توفیق عرفی! نگفتند اظهر و ظاهر و این ها حتی گفتند ولو دیگری اظهر باشد این هم در جمع بین کلمات این یک ...

شاگرد : ؟؟؟ احدهما مع قطع النظر از آن موردش کلی بحث اذا کان احدهما قرینة علی التصرف فی الآخر

استاد : خب این را کجا گفتند؟

شاگرد : اصل کلی مطلب را لااقل دو جا گفتند در عبارت قبلی یعنی آن اول بحث و علیه فلا تعارض بینهما بمجرد تنافی مدلولهما اذا کان بینهما حکومة بأن یکون احدهما حکومة و أن یکون احدهما قد سیق ناظرا آن جا نظارت را مطرح کردند

استاد : که فرق دارد با قرینیت

شاگرد : أو کان علی نحو اذا عرضا علی العرف وفق بینهما بالتصرف فی خصوص احدهما

استاد : این هم باز قرینیت منظور ایشان نبود أو بالتصرف چ با آن بحث هایی که شد؟ فیهما و یکون مجموعهما قرینة علی التصرف فیهما أو فی احدهما المعین

شاگرد : ؟؟؟ آن جا باز فی احدهما بود

استاد : أمّا فی احدهما با این می خواستیم بگوییم فرق دارد در یکی از مباحثه هایی که بود وجوهی که مطرح بود به خلاف وجوه دیگر شاهد همان بعض وجوهی هم که صحبت شد همین است که الان دوباره امروز می گویند یعنی همه آن حرف های قبلی را این جا دوباره تکرار می کنند.

شاگرد : عرض ما این بود که این بحث ؟؟؟؟ مثال می زنند

5:10

استاد : ؟؟؟ که یعنی عطف خاص به عام کانه مثلا شبیه عطف خاص به عام حالا این عبارتی که امروز دارند یک جورجمع و جور کردن همانهاست و بالجملة الأدلة في هذه الصور و إن‏ كانت‏ متنافية بحسب‏ مدلولاتها إلا أنها غير متعارضة تعارض نیست چرا ؟ چون تنافی مدلولی منجر به تنافی فی مقام الدلالة نمی شود لعدم تنافيها في الدلالة و في مقام الإثبات بحيث تبقى أبناء المحاورة متحيرة پس تعارض نیست چون متحیر نمی مانند بعد جمع و جور کردند حالا جمع و جورش را ببینید بل بملاحظة المجموع أو خصوص بعضها يتصرف عرف في الجميع أو في البعض عرفا پس هر دو تایش فی البعض و فی الکل دارند بملاحظة الجمیع أو خصوص بعضها یتصرف فی الجمیع أو فی البعض این چند صورت می شود؟ سه صورت می شود یا چهار صورت؟ ظاهرش چهار صورت. این هم موید همان بحث های قبلی است که ایشان آن جا هم کانه می خواستند 4 صورت درست کنند نه ای نکه این مباحث را دنبال آن بگیریم خلاصه این جا هم باید ... من رسیدم این جا دیدم این هم یک قرینه ای است برای آن بحث هایی که قبلا داشتیم که ظاهر عبارت 4 صورت کردن است حالا باز هم روی عبارت این تامل بشود خیالم میرسد 4 صورت است و موید این که یک صورت ملاحظه مجموع است با تصرف در جمیع یک صورت ملاحظه مجموع است با تصرف در بعض یک صورت ملاحظه بعض است با تصرف در جمیع ؛ ملاحظه بعض است با تصرف در بعض

شاگرد : بعض در جمیع کجاست عبارتشان؟ شاید نباشد این جا

استاد : شاید 4 صورت نباشد.

شاگرد : یعنی دو صورت یعنی بگوییم به نحو چیز آمده ؟؟؟ مجموع تصرف در جمیع خصوص بعضها تصرف فی ؟؟؟

شاگرد2 : میش ود تصرف در جمیع بکنیم ولی ملاحظه مجموع نشود؟

استاد : بله آن مشکل هست تصورش که بدون ملاحظه مجموع تصرف بکنیم در جمیع

شاگرد: آن وقت به فرض تصورش بکنیم ایشان از کلامشان قبلا چیزی در نمی آید

استاد :: فرضی برای این نداشتند

شاگرد : لازمه تصرف ، ملاحظه و تصور است

استاد : علی ای حال این جا الان می گویم بملاحظة المجموع أو خصوص بعضها یتصرف فی الجمیع أو فی البعض

شاگرد : لف و نشر مرتب

استاد : یعنی مجموع که شد در مجموع بحث که شد در بحث یعنی هر وقت تصرف در بعض می کنیم بعض هم ملاحظه کردیم؟ آن هم خودش اشکال ثبوتی دارد

شاگرد : چرا؟

استاد : چون تا ملاحظه جمیع نکنیم نمی توانیم در بعض هم تصرف کنیم. چطور می گوییم من یکی را ببینم اما تصرف کنم در همان؟

شاگرد : نه یکی را ببینم تصرف در دیگری بکنم

استاد : پس باز هم مجموع را دیدم مثل این که جمع بندی مطالب قبلی شان هست به نحوی که مثلا حالا تطابق کامل با مراد ایشان دارد یا ندارد؟

شاگرد : در عنایه گفتند که ایشان سه قسم کردند یک قسمت این است که ما یتوقف علی التصرف فی کلیهما جمیعا که عبارتشان همین بود که أو بالتصرف فیهما فیکون مجموعهما قرینة علی التصرف

استاد : صاحب عنایه آن جا هم همین جور معنا کردند موافق ...

شاگرد : بعد تصرف ما یتوقف علی التصرف فی احدهما الغیر المعین که ایشان می فرمایند در این فصل غیر معین را مثال نزدند اشاره ای بهش نکردند فصل بعدی می آید. بعد این شاهدش هم آوردند عبارتی که در فصل بعدی می آید

استاد : چی هست در عبارت؟

شاگرد : می گویند که آخر الفصل الثانی بقوله لا الجمع بینها بالتصرف فی احد المتعارضین یعنی به ؟؟؟ غیر المعین

استاد : قد عرفت أنّ قضیة التعارض انما هو ؟؟؟ لا بقائهما علی الحجیة بما یتصرف فیهما أو فی احدهما ؛ فی احدهما یعنی ...

شاگرد : ایشان گفته یعنی احدهما غیر معین.

استاد : غیر معین؟ یا آن جا مع أنّ فی الجمع کذلک طرحا فی الامارة أو الامارتین ضرورة سقوط اصالة الظهور فی احدهما أو کلیهما معا آن عبارتی که خواندید از ایشان چی بود؟

شاگرد : لا الجمع بینهما بالتصرف فی احد المتعارضین

استاد : لا الجمع ؟؟؟ این نبود

10:43

فافهم هذا هو قضیة القاعدة فی تعارض الامارات لا الجمع بینها بالتصرف فی احد المتعارضین أو فی کلیهما کما هو قضیة ما یترائی مما قیل من أنّ الجمع مهما امکن اولی من الطرح آن جا یعنی احدهما لا معین؟ مما کان المجموع أو احدهما قرینة عرفیةً علی التصرف فی احدهما بعینه أو فیهما بله کلمه بعینه هم دارند یک سطر بعدش. هذا هو قضیة القاعدة فی تعارض الامارات لا الجمع بینها بالتصرف فی احدالمتعارضین أو فی کلیهما کما هو قضیة ما یترائی مما قیل من أن الجمع مهما امکن أولی من الطرح اذ لا دلیل علیه فیما لا یساعد علیه العرف مما کان المجموع أو احدهما قرینة عرفیة علی التصرف فی احدهما بعنیه أو فیهما آن جا هم باز بعینه دارد

شاگرد : ؟؟؟

استاد : مشکل است احدهما یعنی لا معین.

شاگرد : سومی اش هم گفتند که در احدهما معین که قبلا گفتند این جا هم لمزید الاهتمام

استاد : دوباره دارند می گویند خب ایشان معلوم است که این ها را یکی می گرفتند لمزید الاهتمام دارند دوباره می گویند ولی آن جوری که صاحب منتهی معنا کرده بودند ان ها اقسام جدا گرفته بودند دیگر مثال های جدا هم برایش زده بودند. نمی دانم برای جایی که فی احدهما قلة مورد بود مثلا از باب اظهر و ظاهر نبود می گفتند همان شاید از این جا من نقل کردم چی بود مثالی که لا تکرم الفاسق اکرم الامیر همین نبود؟ صاحب منتهی بنظرم همین را مثال زده بودند

شاگرد : ؟؟؟

استاد :برای موردی که به ملاحظه مجموع تصرف می شد در احدهما المعین بنظرم همین بود. حالا گذشت

شاگرد : نه از باب ظاهر و اظهر

استاد : بله از آن باب ها نبود ازیک چیزی غیر از مسئله ظهور از باب مثلا قلت مورد این طور احدهما را معنا کرده بودند و لذا فرق پیدا می کرد. لذا صاحب عنایه هم که آن جور معنا کردند

شاگرد : ملاحظه که می گوید ملاحظه خاصی منظورش نیست؟ بالاخره ما اگر یکی هم بخواهیم تصرف بکنیم کلاهما را باید ملاحظه بکنیم. یعنی تقسیم بندی باید یک جور دیگر بشود. همیشه ما در تنافی و تعارض کی ؟؟؟

استاد : قلت مورد کلاهما را ملاحظه می کنیم؟ قلت مورد برای خودش است یک چیزی بگویند که ...

شاگرد : نه ، ملاحظه که می کنیم هر دو را کنار هم می سنجیم می بینیم مثلا اگر بخواهیم این دو را به ظاهرشان عمل بکنیم این یکی چیزی برایش نمی ماند بعد در این یکی تصرف می کنیم پس ملاحظه شد این ملاحظه یکی اش بدون دیگری چطوری مفروض است؟ بالاخره ما باید مقایسه ای انجام بدهیم بین این دو تا با هم تا ببینیم اصلا درگیری دارند ندارند؟ تنافی دارند یا ندارند؟ چون اصلا فرض تنافی مدلولیهما هست دیگر ؛ چطوری با ملاحظه یکی این فرض برای ما محقق می شود که بعد حالا بخواهیم تصرف بکنیم در یکی اش یا دوتایش؟

استاد : بله من احتمال می دهم همین جوری که صحبت شد منظور از ملاحظه این جا آن لحاظ ذهنی و توجه منطقی نیست و الا محال است که ما تا این دو تا را در نظر نگیریم کاری انجام بدهیم منظور از ملاحظه یعنی کارآیی و لذا به لحاظ کارآیی یکی یا به لحاظ کارآیی هر دو تا یعنی یک وقتی هست هر دو تا دخیل هستند در تصرف ما یک وقتی یکی آن جایی که یکی مثل حکومت این ها همه مثال های او بودند زدند به ملاحظه مدلول حاکم بس است برای ما. حاکم خودش جلو هست . بملاحظة بعضها یعنی به ملاحظه حاکم یتصرف فی البعض ! این به معنای ملاحظه یعنی کارآیی نه یعنی صرفا یعنی عدم الغفلة اگر منظور از ملاحظه عدم الغفلة باشد که این همه جا باید همین طوری که شما می فرمایید ملاحظه جمیع بشود نشود اصلا ممکن نیست این طور چیزی

شاگرد : کارآیی یعنی چی؟

15:01

استاد : یعنی هر دو تا نگاه ما کار به دست هر دو بدهد یعنی دو تا شروع کننده دخالتی داشته باشند در تصرف ما بملاحظة المجموع کلمه ملاحظة یعنی چی؟ یعنی حتی آن عبارت قبلی که آن قدر رویش بحث کردیم این جای کلمه ملاحظه گفتند تصرف ! تا این اندازه ایشان گفتند که بالتصرف فی خصوص احدهما أو بالتصرف فیهما فیکون مجموعهما قرینة فی التصرف فیهما أو فی احدهما روی آن معنایی که اول من عرض می کردم صاحب منتهی هم این جور بود شاید عده دیگری هم باشد الان هم من ردی برای آن در ذهنم نیست خیال میکنم همین منظورشان است مجموعه کلمتشان

شاگرد : اذا عرضا علی العرف همین معنای ملاحظه را می رساند.

استاد : بله آن ملازمه منطقی

شاگرد : ان ملازمه اولی که شما فرمودید من طبیعی است باید لحاظ بشود

استاد : آن همان عرضا است عرضا یعنی هر دویش را نگاه کنند بعد ملاحظه یکی می کنند در تصرف مثل حاکم فقط ... ملاحظه یعنی چی؟ یعنی کارآیی به او دادن به این معنا که عبارتشان سر برسد خب! این ...

شاگرد : فرقش با تصرف چی میشود ؟ این ملاحظه می گویید کارآیی بهش دادن

شاگرد 2 : کارآیی به این می دهیم در آن تصرف میشود

استاد : بله دیگر تصرف در محکوم می کند. می گوییم محکوم شامل این مورد نیست خب! حالا چون اصل مقصودم این جا مشکلی نداریم در این که فعلا بحث ما سر این بود که تعارض در یک مواردی نیست کجاست؟ آن جایی است که عرف تعارض نمی بیند. خب این بحث خیلی خوبی است پر فایده است اول اما جا انداختنش و این ها همان طوری که عرض کردم غیر از این که در هر مورد فقهی باید ملاحظه بکنیم کلیاتش هم خیلی کار می برد که ما جا بیندازیم که این جا تعارض نیست . توفیق عرفی است مثلا من خیالم می رسد نمی دانم در این حرف ها بود یا نبود یک قیدی که این جا باید بزنیم این است می گوییم که توفیق عرفی یعنی چی؟ یعنی اذا عرضا علی العرف وفق بینهما این قبول نیست به این نحو تا این اندازه ! چرا؟ چون توفیق عرفی این نیست که عرف تا دید جمع کند. خیلی از موارد توفیق عرفی این چنین نیست یعنی خود عرف یعنی گوینده ها مطالب سنخ حرف هایی که القا می شود متفاوت است آنی که میزان جمع عرفی است این است که وقتی به عرف بگویند این را عرف عام عقلا قبولش می کنند می گویند راست می گویی. یکی نمی گوید راست می گویی ده تا بگویند دروغ می گویی. عرف عام. پس منظور از توفیق این است که یعنی وقتی همان تفاوتی که برای ظهور و استظهار یک وقتی عرض می کردم خیلی چیزها ظهور است این ظهورات بدرد نمی خورد آنی که متقن و است پشتوانه علمی دارد استظهار است یعنی یک کلامی است واقعا دارد به قشنگی مقصود را می رساند اما وقتی همین جوری برای هر کسی می گویید یک چیزی را غلط می فهمد استظهار این است که شما می آیید آن نکاتی را که متکلم ملاحظه کرده قرائن حالیه مقامیه همه این ها را جلوی نزد عرف ذهن عرف سان می دهد می گوید ببینید در این شرایط این کلام ... آن وقت دیگر همه می پذیرند از شما این را می گوییم استظهار. استظهار به ظهور ؛ استظهار طلب ظهور کردن است با توضیح مبادی قصد متکلم حالا عین همین در توفیق عرفی هم هست ما که می گوییم الجمع مهما امکن به آن جمع های آن جوری که بله قبول است الجمع مهمی امکن جایی ندارد اما الجمع مهما امکن به این معنا که بیایم خود عرف جمع نمی کند اما بیایم توضیح بدهیم ؛ توضیح بدهیم موردی را که چجوری باشد؟ بابا با این خصوصیات این جوری باید جمع کنیم. عرف می گوید بابا راست می گویی. ها راست می گوییِ عرف برای ما بس است این خیلی تفاوت دارد با این که بگوییم خود عرف جمع می کند. این هم یک نکته در ذهن شریفتان باشد همین مویدش همین چیزهای خوبی است که عرف انجام میدهد ورود و حکومت و تخصیص و همه این ها مواردش هست که چه بسا چی هست؟ اگر در کلاس نباشد و این دقت های علما نباشد سریعا خود عرف می ماند. اما وقتی در کلاس بحثش شد و با خصوصیات برای عرف توضیح می دهیم تصدیق می کند تا آخر کار دیگر عرف ما را تخطئه نمی کند احدی از عرف نمی گوید بیخود گفتی.

شاگرد : ؟؟؟ این فرق حکومت و ورود این ها در جایی که تقدم ظاهر است یعنی مردم می فهمند این جریان مقدم است این که حکومت است یا ورود فرقشان چیست؟ چه ثمره ای دارد که بفهمیم ورود است یا حکومت است؟ تخصیص است تخصص است؟

استاد : چه ثمره ای دارد؟

شاگرد : چه ثمره ای دارد؟ ؟؟؟ تقدم را فرمودید ...

استاد : بله ما وقتی که منضبط شد موارد تقدم و موارد تعارض وقتی وارد فقه می شویم خیلی زود حاضر نیستیم بگوییم دو چیز متعارض هستند این خیلی مهم است یعنی ... و لذا من عرض کردم الان بسیاری موارد مشهور آن وقتی که این ها دسته بندی نشده بود فوری خیلی زود می گویند این دو دسته موارد متعارض هستند تمام شد تعارض را برویم سرااغ اخبار علاجیه یکی را بگذاریم کنار این ها که روشن م یشود می گوییم به این زودی نیست که بگوییم تعارض حتی اگر عرف علما آمدند تعارض انداختند ما قبول نداریم همینی که الان نکته ای که امروز عرض کردم می گوییم ما می آییم باز می کنیم مطلب را ؛ بعد ببینید عرف علما که هیچی عرف عام هم می گویند این تعارض نیست.

20:50

بله عرف علما این را به صورت متعارض بالای هم بگویند همه می گویند متعارض است حالا چه کنیم. شما ببینید همین مثالی که من چند بار عرض کردم مسائل رویت هلال مسئله محل ابتلای مهمی است الان هم خب هر سال هم به خصوص برای ماه مبارک چه تشکیلاتی به پا می شود خب حالا شما بروید ادله را نگاه کنید این همه روایات که در وسائل 30 تا متجاوز است صم للرویة افطر للرویة کنار تک تکش می آید لا تصومنّ بالشک و لا بالتظنی و البر ؟؟؟ خب کنار این ، این را دارند می گویند ما همین طور بگوییم اخبار رویت صم للرویة افطر للرویة آخه کنار این دارد می گوید لا تصومن بالشک من با شک و ظن کار ندارم به رویت ! خب این اخبار استصحاب این موضع واضح برای استصحاب است بعد حالا یک روایت دارد می آید موضوع اصلی که هلال است دارد می گوید اگر هلال ان جوری است دو شب است اگر آن جوری است یک شبه است بگوییم نه ، رویت آن روایتی که می گوید طرحش باید بکنیم چون معارض است این روایت می گوید رویت آن روایت می گوید هلال دوشبه این جوری است معارض هستند چرا معارض هستند؟ او دارد می گوید دوشبه است ما که ندیدیم دوشبه می خواهد باشد ، باشد. خب ملاحظه کنید ببینید این می شود تعارض؟ این جا تعارض گرفتن ... این بحث ها برای این است که ما میگوییم تعارض نیست میگوییم رواایتی که ناظر است به موضوع هلال تقدم طبعی دارد بر آنی که دارد حالت ظن و شک من را می گوید البته در کلام خود هست بالشک بالتظنی یعنی حال تو را در نظر گرفتم کاری به ثبوت موضوع حکم شرعی هلال ندارم شهر شرعی تو اگر شک داری تو اگر ظن داری نه نه صبر کن به رویت

شاگرد : یعنی اگر تقدم بر م؟؟؟ خیل دخلی ندارد که ؟؟؟ حکومت یا ورود

شاگرد 2 : شما الان بحثتان در خود تقدم است

استاد : نه چرا آن هم لوازم دارد ورود خیلی آسان تر است کارش ورود آسان ... حکومت بحث های فنی تری سر جایش در فقه نیاز می شود چرا؟ چون حکومت همان طوری که عرض کردم مواردش مختلف است ما می گوییم یکی مقدم است این عنوان ، جامع عنوانی شد اما این که الان این دلیل حاکم دارد می گوید چه کار می کند؟ مربوط به کجاست؟ دارد اقتضا را مشروطش می کند؟ دارد مانعی برای اقتضا سبب شده دارد می آید:؟ فعلیت را دارد یک چیز اضافه ای بهش اضافه می کند با مصلحت مزاحم ... این ها برای فقیهی که می خواهد سر در بیاورد و سر جایش مبانی فتوای خودش روشن باشد و بتواند در فروعات از آن اصولی که بلد است خیلی کارآیی دارد. نه ، این جوری نیست. این ها بحث های خیلی خوب و پرفایده ای است بخصوص اگر با همه مبادی اش واضح بشود نزد کسی که نگاه در ادله می کند همین مثال ها را شما ببینید من اول هم عرض کردم حالا من تنبل هستم ذاتا همین که ... و الا اگر اصول الان بحث حکومت و ورود است بعد هم با این برنامه های امروزی سریع ببیند در سراسر فقه چند جا صحبت تعارض است؟ از قدیم فقها کجا بین روایات معصومین تعارض دیدند؟ 500 تا ؟ 300 تا؟ یادآوری می شود بعد سرجایش آدم نگاه می کند چه بسا یک دفعه می بیند با این دقت در این مباحث بعدا دقت در لحنی که خود ادله دارند اصلا واضح میشود برایش که این تعارض نیست که. می بیند چقدر این مباحث فایده داشت. الان همین بحث رویت هلال معلوم است یکی مقدم بر دیگری است آن روایتی که دارد نفس موضوع هلال واقعی را دارد صحبت می کند با آن جایی که دارد با حال ظنو شک من کار دارد کجا بینش تعارض است ولی فرمودند ! تعارض است آن ها همه هر چی دال بر واقعیت هلال بوده گذاشتند کنار و همچنین موارد دیگر که خیلی پیش می آید.

شاگرد : یکی از وجوه جمعی که در کتب فقه می آورند در لمعه و این ها هم زیاد می آورند حمل عرض کنم که دو تا دلیل داشتیم مثلا یکی دال بر وجوب بود آن یکی دال بر حرمت بود حمل بر کراهت و استحباب و این ها آن جا مثلا خیلی از محشین می گفتند این ها دم تبرعی است این هم اگر یک جا صحبتش بشود که این ها مثلا اظهر و ظاهری هست؟ چیه این مسئله؟ حالا چون این جا بحثش هست اگر صلاح می دانید ...

25:27

استاد : بله هر کدام این ها که من عرض هم کردم که ببینید برایتان مطرح است مباحثه طلبگی است من خدایی اش واقع نفس الامرش من باعث خجالت است خدمت شما حرف می زنم واقعش این است که من پایین تر از همه شما از نظر عقلی و ... بهانه ای است که این ها برای شما مطرح بشود مراجعه کنید مطالعه کنید فقط بهانه هستم این حرفی هم که می زنم برای همین است خب اگر برایتان مطرح است رفتید دنبالش من خوشحال هم می شوم می فرمایید من هم می روم دنبالش ... فعلا که چیزی که در ذهن من است که نه این جمع تبرعی نیست یک جمعِ عرفی خیلی حسابی است دالّ بر این که می آورند عباراتی را که وقتی می خواهند یک چیزی را مثلا بگویند مکروه است می گویند این کار را نکن این جورنیست که صرف آن ظهور به عبارت دیگر همیشه حالت تجویز حالت قرینیت دارد و تقدم دارد بر نهی ؛ اگر می گویند حتما این کار را بکن یک جا می گویند نکردید طوریش نیست این تنصیص در جواز است آن چه هست؟ آن ظهوردر الزام دارد با تنصیص در جواز ، ظهور از الزام دست ازش برداشتیم

شاگرد : یعنی مثلا لا تفعل و افعل چرا ما افعل را حمل بر استحباب نکنیم؟ ؟؟؟؟

استاد : بله آن باید ببینیم کدام افعل و لا تفعل اگر به معنای ظهورین یک چیز است با آنی که شما فرمودید علی ای حال ظاهرش این است که موارد بسیاری من دیدم فقها استفاده می کنند ولو به قول شما متداول نبوده ولی می گویند این جمع خوبی است اما متدوال نیست خیلی جاها این جوری حمل می کنند ... تااندازه ای که من ذهن قاصرم می آید واقعا جمع عرفی است از آن جمع های عرفی بسیار خوب هم هست یعنی خیلی کثیر الدوران است در محاورات عقلائیه

شاگرد : خصوصا این که این تعابیر ظاهرا آن موقع به این معانی که ما استفاده میکنیم نبوده

استاد : یعنی ما اسم کلاسیک رویش گذاشتیم و دسته بندی ... خودش فی حد نفسه شیخ صدوق ؟؟؟ خوابشان دیده بودند که چطور بود علمای سابق همین طور مردم چطور از ایشان می دیدند حالا خبری نیست می گویند فرموده بود در خواب که زمان ما واجب و مستحب فرقی بینشان نبود همه اش افعل بود همه افعل است وقتی آن جوری باشند خبرها هم می شود عرض کنم که خب! بما ترتفع به المنافاة التي تكون في البين و لا فرق فيها این هم اشاره ای که فرمایش شیخ است اما بعضی ها گفتند رد شیخ است معلوم نیست رد شیخ باشد چون این حرف صاحب کفایه علی ای حال تصادمی با حرف شیخ ندارد شیخ فرمودند که اگر قطعی باشد ورود است اگر ظنی باشد حکومت است بعد احتمال ؟؟؟ خب منافاتی ندارد صاحب کفایه علی ای حال می گویند که و لا فرق فیها بله رد آن نیست ناظر به آن هست ؟؟؟ فرقی نیست بین این موارد جمع عرفی که ما گفتیم بين أن يكون السند فيها قطعيا أو ظنيا أو مختلفا فيقدم النص أو الأظهر و إن كان این اظهر یا نص بحسب السند ظنيا على الظاهر یقدم علی الظاهر ولو ظنی باشد چرا؟ چون وقتی ظنی بود حجت است دیگر وقتی حجت بود نوبت به دلالت می رسد ابنای عرف ؟؟؟ معتبر متحیر نمی مانند در این که نص را بر ظاهر مقدم می دارند و لو كان بحسبه قطعيا ولو به حسب سند آن یکی ظاهر قطعی باشد ظاهر کتاب است و مثلا ظهور خبر واحد و إنما يكون التعارض في غير هذه الصور مما كان التنافي فيه بين الأدلة بحسب الدلالة و مرحلة الإثبات این دلالت و مرحله اثبات اصطلاحی خود ایشان است من جای دیگر برخورد نکردم خیلی هم جا نگرفته الان هم این مرحله اثبات جای دیگر می گویند این اختصاصی همین جاست جای دیگر هم که اثبات می گویند به این معنا نیست این اثبات یعنی دلالت تصدیقی نهایی نهایی و حال ان که جاهای دیگر مرحله اثبات یعنی صرفا عالم لفظ مقابل عالم ثبوت و واقعیات و إنما يكون التعارض بحسب السند این جا گفتند کاری به سند نداریم می گویند یک جاهایی هست که کار می رسد به سند یعنی دیگر به هیچ وجه نیم تواند از نظر دلالی کار را تمام کنید ابناء محاوره متحیر می مانند و انما یکون التعارض بحسب السند فيها إذا كان كل واحد منها قطعيا دلالة و جهة أو ظنيا فيما إذا لم يكن یمکن باید باشد من خیالم می رسد

شاگرد : ؟؟؟ تصحیح آقای سبزواری ؟؟؟

شاگرد 2 : منتهی الدلالة گفته این یکن تامه است ؟؟؟؟

30:36

استاد : من که رسیدم دیدم یمکن باید باشد این یکن ؛ بعد کتاب ما زیرش حاشیه مرحوم مشکینی را دارد ببینید فیما اذا لم یکن التوفیق ایشان زیرش نوشته اند که لانه اذا امکن یکون من قبیله خب یعنی پس نسخه مرحوم مشکینی امکن بوده می گویند اذا لم یمکن لانه اذا امکن من از این امکن مرحوم مشکینی مطمئن شدم که در نسخه ایشان همان یمکن بوده حالا بعد چطور این یکون آمده دیگر نمی دانم. این علی ای حال نسخه های کفایه جورواجور بوده ظاهرا یمکن باشد

شاگرد : چه اشکالی دارد یکن مشکلی ندارد! اگر توفیق بین این ها به نحو تصرف در بعض و کل نباشد

استاد : نباشد یا ممکن نباشد؟

شاگرد : توفیق نباشد یعنی ممکن نبوده که نشده!

شاگرد 2 : نشده که عرف نکرده از این ور نگاه کنید

شاگرد : توفیقی نشده خلاصه

استاد : چون اگر یکون بگیریم یکن بخوانیم این بالتصرف ظهور خیلی روشن پیدا می کند در خبر بودن کان اذا لم یکن التوفیق بینها بالتصرف این میش ود خبر دیگر ! خیلی ظهور خوبی دارد کان تامه دیگر نیم یشود با این حساب گرفت وقتی هم بالتصرف بگیریم باز دوباره مطلب سر نمی رسد لذا یمکن اصلا خیال می کنید قلم صاحب کفایه یمکن بوده آن امکن شاگرداشان هم که خیلی شاهد خوبی است حالا این در هر کدام از کلمات هم اشکال و حرف هایی زدند من اشارةً عرض می کنم. تعارض به حسب سند کجاست؟ اذا کان کل واحد من الصور این متعارضاتی که می آید قطعیا اگر قطعی شد دیگر باید برویم سراغ سند؛ قطعی می شود از چه جهت؟ دلالةً و جهةً دلالت یعنی چی؟ یعنی فهم مراد متکلم از ظاهر کلام دلالت تصدیقی در مرحله اول، جهةً یعنی تقیه در کار هست یا نیست بعضی وقت هاست قطعیٌ جهةً یعنی قطع داریم که تقیه نیست دو تا روایت است قطع داریم در دلالتش و قطع داریم تقیه نبوده خب این جا جای سند است دیگر باید برویم یکی از سندهایش کارش خراب است مرحوم مشکینی اشکال کردند جهةً را چرا گفتید؟ مجموع فرمایش ایشان را دیدم مانعی ندارد جهة خوب است منظور ایشان به همین بیانی که عرض کردم دلالة یعنی فهم مراد متکلم از اینی که قصد کردم جهةً بعضی وقت ها قطع پیدا می کنیم این جا منظور امام علیه السلام این بوده اما قطع داریم تقیة کردند این نیست که بگوییم دلالت ندارد قطع داریم ...

شاگرد : منظور چیز دیگر بوده دلالت میشود یک نوع دلالت بدوی یعنی شما بعد از این که جهت را بدست می آورید تازه مراد امام را می فهمید

استاد : مراد امام را می فهمیم که تقیه بوده؟
شاگرد : مراد یک حکم تقیه ای است یعنی روایت دلالت می کند بر یک حکم تقیه ای جز دلالت است

شاگرد 2 : دلالت می کند بر این حکم حالا تقیة یا حقیقةً

استاد : قطع پیدا می کنیم چون دلالت قطعی است یعنی قطع پیدا می کنیم که امام این جا منظورشان این بوده از کلام اما منظوری تقیه ای بوده

شاگرد : پس مراد جدی اش نبوده این جا مراد جدی هست یا نیست؟

استاد : این چرا دلالت را این جور معنا کنیم؟ که بگوییم این جا

شاگرد : می گوییم منظور مراد؛ منظور مراد یعنی چی؟ یعنی همان مراد جدی

شاگرد 2 : خروج از اصطلاح می شود دیگر در منطق وقتی می گویند دلالت ...

شاگرد : نه حاج آقا دارند می گویند من از حرف شما استفاده کردم که می فرمایید دلالت یعنی منظورگوینده خب منظور گوینده چیزی جز مراد جدی است؟ الان این جا شما می توانید بگویید مراد تان مثلا مثال ها امام فرموده تکتف کن این الان مراد جدی امام تکتف هست یا نیست؟ یا این که ما می آییم می گوییم چون تقیه ای اصلا مراد جدی امام نبوده فقط استعمالی کرده

استاد : زیر کلمه جدی خط بکشید این مراد جدی یعنی شوخی می خواستند بکنند؟

شاگرد : نه نه جدی ای که الان ... آن روز فرمودید جدی دو معنا دارد یعنی میخواهد بگوید منظور و مقصود واقعی بنده این است جدی آن آخری ، کاشف از مراد متکلم

استاد : خب آن مراد جدی تقیه می آید کل مراد را عوض می کند اما آن جدی که شما می گویید در باب دلالت که شما می گویید تصدیقی عام و خاص و قیود موضوع این ها را می گویید

شاگرد : همه را باید لحاظ کنیم حالا می خواهم بگویم تقیه را هم باید لحاظ کنیم یا نه؟

استاد : نه ؛ تقیه چون ریخت کل کلام را عوض می کند می گوید این مراد جدی ای که بوده فقط مراد استعمالی بوده برای فلان غرض اصلا اول تا آخر کلام اراده جدیه ، اصل اراده جدی به او تعلق نگرفته این چه ربطی دارد به آن اراده جدی که وقتی شما می گویید اکرم العالم گفته مراد جدی عالم عادل بوده آن یک جور مراد جدی است این یک نحو دیگری است جهت صدور کلام فرق دارد با دلالت کلام! کلام الان دلالت دارد که این جا باید تکتف کنیم تمام شد دلالتش هم قطعی است یعنی نمی شود تأویل کنند فرض گرفتیم نمی شود بگویند این دلالت ندارد

35:59

دلالت که کلام دارد بر تکتف لزوم قطعی هستدلالتش قابل تاویل هم نیست اما جهت صدور این کلام قطعی الدلالة تقیه بوده

شاگرد : مثل این که ما می توانیم بگوییم این هم مثل شرایطی است که من اخباری می کنم اما به قصد اظهار علم به آن خبر که فقط می خواهم بگویم من می دانم ولی خب واقعا مرادم هست که آن خبر را برسانم بالاخره مدلولش نیست

شاگرد 2 : محتوا این جا مراد جدی نیست منتها جهتش به اصطلاح

شاگرد 3 : شاید یک مثالی که فرمایش حضرتعالی را روشن تر بشود آن جایی که امام وقتی حکم تقیه ای می دهد می خواهد ک آن شیعیان همان را انجام بدهند مثلا فرض کنید میگوید تکتف بکنید یعنی نه این که من می گویم و شما انجام ندهید اصلا تکتف بکنید واقعا

استاد : بله موارد تقیه فرق می کند فقط می خواهند که دیوار گوش دارد می خواهند این حرف را نشنود برود بشنود برود جای دیگر بگوید این گاهی است نه منظورشان آن نیست اما گاهی است مثل علی بن یقطین وقتی می گویند این جوری وضو بگیر یعن واقعا باید این کار را بکنی انی القیت الخلاف بینکم لئلا یعرف فیوخذ برقابهم

شاگرد : واقعا دارد وظیفه را میگوید این جا تقیه ...

استاد : وظیفه واقعیه که نیست وظیفه ...

شاگرد: وظیفه آن شخص را دارد می گوید وظیفه مخاطبش را دارد می گوید

استاد : این کلمه واقعیه هم قشنگ است از آن هایی است که جای خوبی دارد با آن هایی که من عرض می کردم خیلی جور بود این ها را می بینم روی ارتکاز که می گویم وظیفه واقعیه همین طور است اما این کدام واقعیه هست؟ این مراحلی که این همه حکم داشت یعنی آن واقعیه ای که آن احکام پس چطور می گویید تقیه است؟ پس معلوم میشود چند جور می تواند باشد یاد مکلف دادن در امتثال تکلیف و خصوصیات فرق می کند با آن اولی ها! علی ای حال شاگردانشان اولش می فرمایند که جهة من عرض این است که چون خود صاحب کفایه اگر جهةً را نگفته بودند خب شما بیاید تاویل کنید بگویید حرف شما بگویید دلالةً یعنی تا آن آخرش اما وقتی خود ...

شاگرد : ؟؟/

استاد : بله من آن را حرفی ندارم اما این که بگوییم جهةً ایشان شروع کلامشان این است لا معنی لذکر الجهة هنا این را من عرض می کنم چرا لا معنی؟ وقتی خودشان دارند دو ت اکلمه را کنار هم دیگر به کار می برند می فرمایند دلالة و جهة اذا اجتمعا افترقا وقتی جهت کنار دلالت آمد باید دلالت را طوری معنا بکنیم که با جهت جور بشود ایشان فرمودند لا معنی حالا باز هم حاشیه ایشان را نگاه بکنید این یک نکته بعد فرمودند که اذا لم یمکن التوفیق بینها بالتصرف دو تایی ظنی باشند و ممکن نیست توفیق بین آ نها بالتصرف في البعض أو الكل خب این اذا لم یمکن را گفتند که فقط قید است برای ظنیا این ظاهرا خوب باشد چرا؟ چون اذا کان کل واحد منها قطعیا دلالة و جهةً آن جا دیگر لم یکن التوفیق فرض بیخودی می شود هر دو ظنی هستند اما لم یمکن التوفیق بینها بالتصرف با این که ظنی هستند برای ما توفیق عرفی ممکن نیست این خوب است فإنه حينئذ لا معنى للتعبد بالسند حالا که نتوانستیم جمع کنیم یا هر دو قطعی هستند و قطعی الدلالة یا جهتی یا هر دو ظنی هستند ولی ظنی که نمی شود جمع کرد حالا باید چه کار کنیم؟ ایشان می گویند نوبت به تعارض سندی می رسد یعنی خلاصه باید یکی اش را بگذاریم کنار چرا بگذاریم کنار؟ فانه حیئنذ لا معنی للتعبد بالسند فی الکل همه سندها را قبول کنیم چون فرض گرفتیم هر دو قطعی الدلالة هستند کاریش نمی توانیم بکنیم یا ظنی هستند که قابل جمع نیستند إما للعلم بكذب أحدهما علم پیدا می کنیم که یکی از این دو تا غلط است پس سند را هر دو تیاش را ؟؟؟ تعارض سندی پیش می آید. تعارض ناشی از علم ماست به کذب احدهما یعنی سندا أو لأجل أنه لا معنى للتعبد بصدورها مع إجمالها معنا ندارد ما متعبد بشویم به صدور همه این ها سندا و تعارض سندی پیش نیاوریم مع اجمالها با این که مقصود مجمل است جمع که نتوانستیم بکنیم یا هر دو قطعی ... وقتی نتوانستیم جمع بکنیم با اجمالش فرقی نمی کند توضیحش هم که شاگرداشان دادند حالا برای ذهن ما که خیلی صاف نیست فرمودند لغو لازمه اش می آید تعبیری که ایشان دارند ببینید

40:48

فرمودند أمّا الثانی أنّجعل الحجیتة الفعلیة للسندین مع اجمال الحکمی فی مقام الدلالة لغوٌ من الحکیم دو تا روایت است ما هم جمع نتوانستیم بکنیم با این که جمع نمی توانیم بکنیم در عین حال بگویند تعارض سندی نیست تعارض سندی نیست یعنی چی؟ یعنی خلاصه یکی اش راست است خب خلاصه رسیدیم چی شد؟ خلاصه یکی اش راست است هیچ فایده ای برای ما ندارد لغو است که بگویند که این جا سندها احدهما حجت است

شاگرد : حالا اگر مثل همان بایهما اخذت من باب التسکین وسعک می توانیم بگوییم دو تایشان هم حجت است خود صاحب کفایه هم نظرش همین است

استاد : پس شما از باب تعارض ؟؟؟ رفتید دیگر ایشان می خواهند بگویند تعارض سندی هست و این راه را می رویم آن برای مرحله بعدش است صاحب کفایه می گویند شما نیاید بگویید تعارض سندی نیست این را نگویید تعارض سندی حتما هست چرا؟ چون وقتی نتوانستیم جمع کنیم مجبوریم یکی را بگیریم پس تعارض سندی است در سندش ما یکی را نیم توانیم بگوییم سند ها را قبول داریم تعارض سندی نیست خب چطور پس جمعش می کنیم؟ اذا لم یکن ... فانه لا معنی للتعبد بالسند فی الکل ببینید من هر دو سند را ...

شاگرد: می گویم هر دو را قبول دارم هر دو تا هم حجت است متعبد هم به آن دو می شویم ولی در مقام عمل خب نمی توانیم به هر دو عمل کنیم یکی اش را عمل می کنیم

شاگرد 2 : وقتی نمی توانیم عمل کنیم یعنی چی متعبد می شویم؟ تعبد این جا چیست؟

شاگرد : قبول کردنش ردش را نمی گوییم کذب است

شاگرد 2 : می دانی یکی اش کذب است؟
شاگرد : نمی دانم

استاد : البته یکی فرض گرفتند که للعلم بکذب احدهما آن مشکلی نداریم مشکلش همین است که أو لأجل أنّه لا معنی للتعبد بصدور کل مع اجمالها که این لغوٌ من الحکیم فيقع التعارض بين أدلة السند حينئذ كما لا يخفى. ادله سند می شود متعارض این قسمت دومش من همین طور نگاه می کردم برای ذهن ما هم صاف نیست که بگویمی لا معنی للتعبد بصدورها چرا من ...

شاگرد : تبعد به چه معنایی می گیریم این را باید روشن کنیم؟ اگر تعبد به معنای عمل باشد مثلا ...

استاد : اصل استدلال را که شاگرداشان فرمودند ؛ فرمودند که و اما الاخیر لما ذکره المتن من الوجهین و حاصل الثانی أنّ جعل الحجیة الفعلیة للسندین مع الاجمال الحکمی فی مقام الدلالة جعل الحجیة الفعلیه آخه تعبد یعنی حجیت فعلی دیگر جعل الحجیة الفعلیة للسندین مع الاجمال الحکمی فی مقام الدلالة لغوٌ من الحکیم و لا فرق بینه و بین الحجیة الفعلیه لما هو مجمل الدلالة ذاتا اگر یک چیزی خودش ذاتا مجمل الدلالة هست من بگویم بالفعل برای شما حجت است خب لغو است چیزی که مجمل است اصلا سر در نمی آورم از آن من بگویم بالفعل حجت است لغو نیست؟ این هم بگویم همین است

شاگرد : ولو با این وصف یعنی آن چیزهای نمی دانی برایت حجت است خب آن قسمتش را که می فهمیم حجت است بالاخره هر مجملی یک چیزی اش مبین هست مجمل ...

استاد : نه ، فرض گرفتیم که یک چیزی سراپا اجمال است

شاگرد : هیچی اش نمی فهمیم

استاد :بله یک مبین هایی که می فهمیم جاهای دیگر هم معلوم است نمازی واجب است از یک چیزی ... آن ها که شک نداریم در آن که بخواهیم از این استفاده کنیم آنی که الان این اماره برای من حجیت فعلیه دارد که اختصاصی اوست یا قطعیات دارد؟ اختصاصی او مجمل است خب الان برای تو بگویند بالفعل حجت قرار دادم خب چه فایده دارد؟ لغو است

شاگرد : چه بسا مجمل ؟؟؟

استاد : اجمال حکمی؟ فرض گرفتیم که دو تا بودند ظنی الدلالة جهتی بودن ولی نتوانستیم جمعشان کنیم وقتی نتوانستیم جمع کنیم خب می شود اجمال حکمی که ما نتوانستیم جمع کنیم نمی دانم این هست یا نیست جمع هم نتوانستم بکنم این اجمال حکمی ولی حالا آن حالا وقت هم گذشت من هم آن چه در ذهنم هست ببینید اول که ایشان می گویند لغوٌ من الحکیم آخر مگر جعل حجیت فعلی و این ها لحظه لحظه ای هر کدام موردی این ها ست صحبت این است این ها احکام کلیه به نحو قضایای حقیقیه است همان معنایی که باید سر جایش صحبت بشود هر چی بند و بیل دارد و انطباقش قهری است یعنی وقتی می گویند که مثلا یک عادلی خبر آورد حجت است این منطبق می شود بر خبر این عادل حالا این یک جا معارض شده بگوییم نه این جا را لغو است این جا لغو است یعنی چی؟ یک چیزی کلی گفتیم که حرف عادل قبول است این هم منطبق بر این جاست حالا این جا معارض شده فکر دیگری کنیم نه این که از ریشه بگوییم لغوٌ من الحکیم مگر حکیم آمده در خصوص این مورد دارد حرف می زند که بگوییم لغوٌ من الحکیم قضیه کلیه فرموده این جا منطبق شده قهری این اول حرف که اصلا این مسئله لغویت را بگذاریم کنار بعدش این هم این که حالا لغوٌ تازه؟ کجایش لغو است؟ علی ای حال وقتی ما یک چیزی را می گوییم خبر عادل حجت است می گوید تو برایت مجمل است می گوید من از حیث سند ببینید حیث ! می گویم از حیث سند گیر نداری. خب مجمل دلالی است خب لغو می شود لغو نمی شود چرا؟ چون بعضی وقت ها این مجمل ها سر جایش برای عده ای می شود مبین برای خود تو یک جا مجمل است در یک شرایطی می شود مبین امروز پس لغو بود فردا لغو نیست کجایش لغو است؟ من حجیت را قرار می دهم اجمال مراتب دارد مراتب نه به معنای فرمایش ایشان یعنی مراحلی که یک جایی همان می بینی قرینه پیدا می کند می گویم دیروز مجمل بود لغو بود حالا فردا که قرینه اش را در وسائل پیدا کردم شد غیر لغو این ها نیست حجیة من حیث السند تمام است من مولا به تو می گویم که چی هست؟ از ناحیه سند از حیث سند دلت جمع باشد مجمل است که! مجمل ربطی فعلا ندارد ما حیثی داریم حرف می زنیم از حیث سند مشکل ندارد در آن جایی هم که هر دو این حالا دارند که اجمال حکمی است روشن تر می گویم دو تا متعارض هستند اجمال ذاتی نه ، اجمال حکمی ، هر دو متعارض هستند هر دو سندش برای تو گیری ندارد یکی از ... شما هم در کلامتان تصریح نکردید یکی از لوازم بسیار خوب این امکان تصویر تخییر استمراری است می گویم هر دو سند خوب است هر دو سند خوب است یعنی چی؟ یعنی ایهما اخذت؛ تعارض کرده؟ هر طور را می خواهی بگیر. بگیر هم چجوری اول یکی را فقط انتخاب کنم یا نه بعدا هم اگر باز مختار هستم چون دو تا روایت است بعد تخییر استمراری است وقتی هر دو سند راگفتیم دلیل تعارض نبوده هر دو سند دلیل حجیت گرفتدش تخییر می شود استمراری این مانعی ندارد علی ای حال این لا معنای ایشان برای ذهن ما فعلا سر نرسید کما لا یخفی آن آقا هم بحث داشتیم می گفتند کمالا یخفی. کما لا یخفی صاحب کفایه خیلی دارند ایشان می گفتند این عبارت را می آورند بعد می گویند کما لا یخفی می گفتند کمالا یخفی

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

حالا باز هم بحث های دیگر هم دیدید مربوط به همین جا بود بفرمایید در خدمتتان هستیم نبود هم که می رویم بحث بعدی

شاگرد : فرق مجحود با مغصوب چیست؟ در بحث زکات گفتند مالی که پیشت نیست زکات نده بعد گفتند کالمغصوب و ا؟؟؟؟ مالی که دست دیگری است مع علمه بأن لا یکون له که این همان مغصوب میشود

استاد : نه ، غصب وا؟؟؟؟ خود ش مستولی می شود بر مال بتصرف عدوانی ؛ مجحوف در دستش است انکار می کند می گوید برای او نیست

شاگرد : مغصوب یعنی انکار نیست؟

استاد : نه دیگر ...

شاگرد : عرف که اعم است عرفا مغصوب اعم است

استاد : نه خود عرف هم فرق می کند یعنی غاصب یک نحو اقرار هم دارد بعد تفاوت می کند با مجحوف علی ای حال کلمه مجحوف یعنی انکار شده یعنی اصلا برای او نیست ولی غاصب می گوید از او گرفتم مثلا قصاص کردم یک بهانه ای می آورد یک چیزی می گوید آن قدیمی ها می گفتند مالک و عشیرتک ملکی می گفتند ...

نمی خواهیم کتاب بخوانیم که . همین هم بستمان است دیدم راست میگوید من هم دیگر ؟؟؟؟ هر چی باید روی حساب عقلانیتش باشد الان این عقلایی است اما آن نه ؟؟؟ تعارفات و این ها هم نیست که ... یک جایی 5 ریال کسی خرج می کند حرام است یک کسی یک میلیون خرج می کند واجب است یا مستحب است این برای خرجش برای امور استفاده ها هم همین طور حضرت معروف است ان روایتش که روغن کار و کذا مالیدند به بدنشان آقا یابن رسول الله این اسراف است فرمودند این کجایش اسراف است؟ یک چیزی مثلا گران خریدند حسابی بود به بدن بمالند که برای مثلا جهت عقلایی این اسراف است کجایش اسراف است؟ احکام مثلا این جوری تبیین کردند منظور این هم برای ؟؟؟ برای منع این باید ؟؟؟؟ شما که جوان هستید باید محافظت بکنید که ان شاء الله 150 سال چشم خوب سالم داشته باشید

شاگرد : کفن گران قیمت که مستحب است این هیچ فایده ای هم ندارد عقلایی نیست دیرتر می پوسد شاید!

استاد : کفن یک جهت صوری دارد یک جهت اعتقاداتی که ما داریم برای نظام حشر و نشر و این ها آن روایت هست تنفقوا فی الاکفان فانکم تحشرون معها

شاگرد : یا روز قیامت افتخار می کند

شاگرد 2 : یا می گویید معتذرا کفنی شاهرا سیفی

استاد : بله حالا معتذرا

شاگرد : آن کفن که پوسیده همین کفن قرار می دهند روز قیامت؟

استاد : می گویم این جهت فعلا تعبدی برای ما دارد که قبول داریم این جوری هست شما می گویید این کفن پوسیده چجور می شود؟ ان الذی احیاها لمحیی الموتی خب آنی که بدن آن کار کذا را بر می گرداند بر گرداندن کفن آن هایش هم با همین جوری که فرمودند لطافت کاری ها هم در آن هست آن ها هم دیگر من اهلش نیستم خدایی اش اولا که به ذهن من نمی آید اگر هم نشنیده بودم که به ذهنم نمی آمد اما چون شنیدم مثل ضبط صوت می توانم برای شما پس بگویم که علما چی گفتند از ان فهم ایمانی که از فرمایش اولیای خدا داشتند یک حاج آقا هستند در یزد مردم خیلی منبرشان را علاقه دارند آقای حیدری هستند من که نرفتم این ... عمویی داریم علاقه دارد به کلمات ایشان می گفت زیاد ایشان تکرار می کنند می گویند که آن کفنی که لای آن می پیچند و خاکت می کنند اعمالت است محفوف هستید به اعمالتان پس تنفقوا بالاکفان خوب زیبا داشتید فانهم تحشرون معها چیزی که نشان می دهید روز قیامت مباهات بهش می کنید میگویید ببینید بیا کفن من را ببین خب ببینید این حرف یک کسی است که ؟؟؟؟ بعد یک عمری کارش این ها بوده می گوید آن کفنی که می پیچدنت لایش و خاکت می کنند اعمال توست آن هست که کفن توست خب این اشاره ای را ایشان روایت را این جوری اشاره می گیرند خب !

شاگرد : منافاتی هم ندارد که ...

استاد : منافاتی ندارد احسنت که روایات اهل بیت ذو مراتب است این هیچ منافاتی هم ندارد لذا آن چیزی که من می فهمم همانی است که اول عرض کردم خب روایت این هست و ما نمی فهمیم لا نفهم من الکفن ...

شاگرد : این کفن مثلا هزارتومانی است این کفن مثلا یک میلیون تومان چیز خوب

استاد : مانعی ندارد چون سنت خودش ، سنت هایی که هست و ظاهر شریعت است تمام هادی به بواطن است و محافظ بواطن است و لذا هیچ منافاتی ندارد که یا اسراف است یا چی هست نه اگر مستحب است در همان محدوده ای که مستحب است ارتکاز متشرعه می پذیرد آن را و می بین؟؟؟؟ حالا یک وقتی است یک کاری می کند که خود متشرعه می گوید آن نه آن معلوم است خارج شده اما در یک حدی که می تواند یک پارچه ای بخرد مثلا 500 تومان یکی می خرد مثلا 10 هزار تومان ولی 10 هزار تومان متعارف این همان 10 هزار تومانی خوب است .

من یادم است در منابع اسلامی تفاوتش با منابع مثلا نبوت قبل از شریعت ختمیه یک ظرافتی که تفاوت دارد این است که در شرایع قبل حِکَم احکام بیشتر تصریح می شده اما در این شریعت ، نه ؛ واگذار شده به آن هایی که خودشان عمل می کنند و می فهمند یعنی کانه کلاس بندی است خیلی کار ... مطلب را گذاشتند برای همه کلاس ها؛ اما آن باز شده اش را گذاشتند برای چی؟ برای آن کسی که خودش می رود کلاس تصریح نمی کنند به آن چیزی که برای کلاس بالاتر است برای پایین تر. چه روایاتی دارد برای ناخن گرفتن. چه روزی و با چه خصوصیاتی و بعضی هایش تعبد است یک جا در بحار است این هم تازه خود امام صادق سلام الله علیه نمی گویند من می گویم می گویم حضرت عیسی علی نبینا و آله علیه السلام به مردم می گفتند قلموا اظفارکم عن کسب الحرام ناخنی که بلند می شود اخاذی اش آسان تر است خوب بند می شود ناخن هایتان را بگیرید که بند نشود به حرام ببینید این یک چیزی شد مواظبت کنید پنگال و چنگال و این چیزها نداشته باشید پنگال و چنگال کار ازآن می آید. خب این می بینید یک چنین چیزی حالا همین ده ها چیز دیگر هم هست همین یکی اش که حضرت در بحار از قول حضرت عیسی می گویند انسان ذهنش می رود جلو حالا بیاید بعد بروید یکشنبه و دوشنبه و چهارشنبه و اینها را هر کدام یک ... هیچی اسم نمی برند چهارشنبه فلان خصوصیات را دارد فلان ... بعد می روید در زوایای کلمات ائمه تصریح هم نمی کنند زوایایش را که می بینید آن کسانی که جمع بین این ها می کنند متوجه می شوند که ربط این و آن و مجموعش در یک روایتی من حالا یادم نیست که قبل ها دیده بودم الان عبارت عربی اش یادم نیست که بگردم پیدا کنم اگر شما پیدا کردید به من بفرمایید مضمونش این بود که امام صادق سلام الله علیه فرمودند که نمی دانم ما لهذا الخبر این جور تعبیری که مردم چی شان هست؟ هیچ سری نیست الا بُیِّن لهم خیلی عبارت بزرگی است هیچ سری نیست مگر این که در دسترسشان است ولی خب از کنار سر ها رد می شوند به راحتی ؛ به راحتی رد می شوند بعد می گویند راست می گویند این جور بود آن جور بود آدم فکر خیلی چیزها را نکرده کنارش رد شده و کم من آیة فی السماوات أو فی الارض یمرون علیها و هم عنها معرضون آیه ای به این مهمی راحت ... باید این جور باشد خودش علی ای حال شما فرمایشتان تمام شد؟

شاگرد : کفن ...

استاد : ظاهرا اصل استحبابش تا آن جایی که به حد خلاف چی نرسد گیری ندارد.

بسم الله الرحمن الرحیم

فصلٌ التعارض و ان کان لا یوجب الا

شاگرد : محبت بفرمایید حکومت و ورود و تخصیص در چند جمله مختصر بر اساس دیدگاه خودتان آن چیزی که مدنظر خودتان هست بفرمایید با مثلا مثالش جمع بندی آخر بحث بشود.

استاد : عرض کنم که آن چه که از مسئله تعارض و این ها هست رسم شده می گویند تعارض غیر مستقر ولی خب این واقعیت مطلب نمی توانیم بگوییم تعارض غیر مستقر باید بگوییم روابط ادله با همدیگر این تعبیر عام تر است روابط ادله را در یک نظامی ... فرمودند که ولو من چون تجربه بدی از خودم دارم با واهمه شروع کردم ولی خب چون فرمودند که خلاصه ای از حکومت و ورود و این ها را ... بیایم خلاصه بگویم یک دفعه می بینم

شاگرد : یک هفته طول می کشد

استاد : بله

شاگرد : اتفاقا به یکی از دوستان گفتم نظر حاج آقا نهایتا چی شد؟ گفت حاج اقا فلان نظر را فرمودند ولی فلان نظرشان حاکم بر نظر قبلی شان بود تعبیر حاکم بردند حالا این هم خودش ...

استاد : بله حالا باید برای خود من هم شما هر چی که بگویم یادم می رود بی عقلی همین جوری یک چیزی می پرانم وسط شما خودتان برای من بفرمایید که فرق این ها چی بوده این که گفته دو تا مطلب آن هم خوب است دو تا مطلب چی بوده؟ ....

شاگرد : دو تا مطلب اول از همه یک تابعی که در مورد حکومت و ورود و این ها داشتیم در آخر کار فرمودید که این ها ممکن است که الفاظ یک جور باشد ولی واقعش حکومت باشد این تعبیرشان حاکم بر همه تعاریفی که کردند است

10:15

استاد : توضیحشان به آن معنا یعنی ...

شاگرد : یک مرزبندی اوائل شد بعد دوباره آن آخر که درس رفت کنار و گفتید درس خصوصیت ندارد

استاد : من آن حرف ها را اوائل هم عرض می کردم که زمینه سازی باشد اخه این ها رایج است دیگر گفته می شود وقتی هم یک مطالبی جا گرفته واقعش این است چکش خورده اذهان خوب نمی شود یک ذهن بچه بازی طلبگی سریع ... لذا باید اصل را همان مطالبی که فرمودند جا گرفت آن ها را ما هی سعی کنیم که آن ها را مبادی جایی اش را نفهمیده باشیم که اگر همان گوشه ها و زوایای آن را نمی فهمیم دچار مشکل می شویم و یک حرف های دیگری می زنیم حاج آقا حسن زاده می فرمودند یک آقایی آمد پیش من یک رساله آورد پیش من گفت این مراجع به اخبار و انشا نوشتند شما بروید .... در اصول ظاهرا بحث اخبار و انشا ... داد من رفتم تعبیر ایشان این بود گفتم آقاجان من رفتم نگاه کردم دیدم که اگر ایشان اخبار و انشا مطول را خوب خوانده بود اصلا نمی نوشت این کتاب را صاح؟؟؟؟ توضیح بیشتر ندادند حالا بعضی وقت ها یک مطالب پایه را آدم خوب بخواند می بیند نیازی نیست به بعضی دیگر بحث ها آن ها را خوب نخوانده هی آن طول می دهد در جاهای دیگر وقتی برگردد می بیند ... چرا؟ چون آن مطالب اصلی پایه ای در ابتدای کار پایه ریزی اش می شود البته نمی خواهم بگویم که قضاوت ایشان مطلق است ممکن است آن طرف بیاید از خودش دفاع کند ولی علی ای حال کلی حرف درست است به چه معنا؟ به این معنا که آدم اگر بعضی چیزها را پایه ای تر بخواند در بعضی مباحث رو بنایی راحت تر است این هست حالا هم این عرض من این چند روز ... من عرضم این نبود که حکومت را منحصر در لفظ بکنیم ولی خب این معروف است حرف هایی که زده می شود شنیدیم این ها را هی باز کنیم بعد لابلایش همان روز اول هم من عرض کردم 4 تا پایه دارد خرده خرده رفتیم جلو به این که زمینه ای که این ها می خوهند در آن فراهم بشود صحبتش بکنیم چه بسا عنصر حکومت و ورود و اینها برگشت بکند به این که قبل از این که یک عناصر استظهاری باشد یک عناصر منطقی باشد این همه تلاش من این بود که برگردد یک عنصری که منطقی بوده روحش جوهرش و خودش را در عالم استظهار نشان داده نزد اذهان این محققین از اصولیین ممکن است خودش را این طوری که در عالم استظهار نشان داده جوهرش منطقی بوده در الفاظ چون الفاظ با معانی در ارتباط هستند این خودش را در مرتبطات خودش نشان داده اما جوهره اش برای عالم استظهار نیست برای عالم کجاست؟ برای خود مطالب است برای معانی است خود انشاء خود آن ها این چنین رابطه هایی داشتند که چنین لوازمی داشته حالا این ها به عنوان احتمال مباحثه طلبگی که همین فرمودند بحث را همین می شود. حالا ...

شاگرد : حاج آقا خلاصه ام شد دیگر

استاد : بله خلاصه همه حرف ها شد دیگر فرمودند که بگو و یک مثال هم بزن برای هر کدامش این را داشتم عرض می کردم مثال ها را همه را تحت عنوان تعارض الادلة می آورند بعد می گویند تعارض مستقر ، تعارض غیر مستقر ، تعارض بدوی من عرضم این بود که چه بسا عوض کنیم حالا که می خواهیم خلاصه گیری کنیم بگوییم تحت عنوان تعارض چرا می آوریم؟ بگوییم روابط ادله. کلمه تعارض خودش خیلی ... ورود اصلا به نظر من بویی از تعارض در آن نیست تا آن جایی که من فهمیدم از طلبگی. اصلا تعارض نیست واقعا ورود یعنی ذهن عرف یک برخوردی نمی بیند تا بگوییم تعارض است اما تعارض غیر مستقر آن وقت ما بیایم در ذیل تعارض غیر مستقر بگوییم ورود ... لذا شاید بد نباشد که عنوان را روابط الادلة قرار بدهیم ادله با همدیگر رابطه هایید دارند این رابطه ها را می خواهیم تحت یک نظامی بیان کنیم یکی اش رابطه دو دلیل ورود است وارد است و مورود. رابطه ورود ! که وارد داریم ، مورود. رابطه ها را می گفتیم ... متشابه الاطراف است گاهی مختلف الاطراف پدر و پسر نسبت و رابطه دارند اما مختلف الاطراف حتما یکی باباست آن یکی پسر . اما دو تا برادر هم رابطه دارند با هم اما متشابه الاطراف است یعنی یکی برادر است آن یکی هم برادر است فرقی ندارند با هم رابطه ، رابطه متشابه الاطراف است حالا همین روابط بین دو تا حکم ؛ وارد است و مورود ، مختلف الاطراف. حاکم است و محکوم این جور گاهی هم نه ، دو تا دلیل با همدیگر جمع می شوند نه او حاکم است نه او محکوم نه او مخصص نه او مخصوص با همدیگر تلائم پیدا می کنند شما به جمع عرفی با همدیگر جمعش می کنید به طوری که می گویید مجتمعین هستند رابطه دارند با همدیگر به نحوی که اسمش چی چی ببریم؟

شاگرد : ؟؟؟؟ تخصیص و تخصص

شاگرد 2 : ؟؟؟ تخصص روشن تر هم هست که هیچ درگیری نیست

استاد : بله که هیچ کدام غلبه بر دیگری ندارد متشابه الاطراف می شود

شاگرد : جمع

15:37

استاد : در جمع مثل آن جمعی که بود در کتاب ها فرمودند آن جایی که هر دو قدر متیقن دارند هیچ جمع عرفی رایج تخصیص و این ها نداریم و هر دو تا هم قدر متیقن دارن مثل ثمن العذرة سحت لا بأس ببیع العذرة. این دو تا را چه کار می کنیم؟ با همدیگر جمع می کنیم به قدرمتیقن هایش حمل می کنیم که بعضی ها بگویند این جمع تبرعی است مثل اصول الفقه جز جمع های مقبول آورده بودند همین را که قدر متیقن باشد فرمودند جمع مقبول است ایشان پذیرفتند. صفحه چند بود؟ عرض کنم که حالا ... علی ای حال آن به عنوان جمع مقبول آوردند خب این یکی از موارد است دو تا دلیل هستند هر دو قدر متیقن دارند نقتصر علی قدر متیقن هر دو !حالا این نمی دانم اسمش چی بگذاریم ولی علی ای حال رابطه ای که این دو تا دارند با همدیگر رابطه اخذ قدر متیقن این رابطه متشابه الاطراف است

شاگرد : صفحه 235 است

استاد : فرمودند که

شاگرد : 234

استاد : فرمودند که و منها یعنی ازجمع های عرفی که قبلش فرموده بودند و یتضح من ذلک انه فی موارد الجمع لا تعارض و في موارد التعارض لا جمع و للجمع العرفي موارد لا بأس بالإشارة إلى بعضها للتدريب‏ یکی اش همین فرمودند ما إذا كان لأحد المتعارضين قدر متيقن في الإرادة أو لكل منهما قدر متيقن بعد فرمودند که یتلائمان عرفا تا آخر کار به این ختم شد

شاگرد : یعنی حاج آقا هر جا عموم و خصوص من وجه باشد می شود این جوری دیگر؟ که هر دو یک ...

استاد : قدر متیقن اگر دارند جمع ...

شاگرد : در جاهایی بود که رابطه عموم و خصوص من وجه بود ولی بحث حکومت و این ها مطرح میشد می گفتند لا ننظر الی نسبتهما یعنی چجوری می شود آن وقت؟ پس هر جا دو طرف قدر متیقن دارند نمی شود بگوییم ...

استاد : بله قدر متیقن برای مرحله آخر است که دیگر گیر می افتیم یعنی حکومت ، ورود این ها نباشد به آن ها نوبت می رسد . قدر متیقن گیری و الا تا مادامی که از نظر منطقی روشن تر مراد متکلم را ما می توانیم بهش برسیم که ... از ناحیه قدرمتیقن گیری کاری نداریم علی ای حال حالا پس خلاصه می گویمی روابط الادلة بحث رابطه دلیل ها تقسیم بندی می شود به جای تعارض الادلة ؛ یکی اش ورود است ورود مثالش خلاصه اش این شد ورود این است که رابطه بین دو تا دلیل طوری است که وقتی یکی بالفعل میشود نوبت به بالفعل شدن دومی نمی رسد این تعریف ساده این می شود ورود. مثال های مختلف هم داشت یک مثال رایجش که متفق علیه بود همان برای امارات بر اصول عقلیه که وقتی به ما می گویند این روایت حجت است دیگر خودش بیان است ! این جوری! با این خصوصیت علی ای حال ! و باز مثال های متعدد. ورود خیلی مثال دارد. و اما ...

شاگرد : آن مثال وضو و تیمم هم فرمودید

استاد : بله تیمم و وضو در کلمات صاحب المیزان بود در کلمات صاحب حلقات بود که این ها فرموده بودند اما حکومت؛ حکومت آن جوری که من عرض کردم یک نحو تقدم است تقدم برای چی؟ تقدم این که یکی بر دیگری جلو می افتد جلو افتادن چه بسا جامع عنوانی باشد فعلا تا آن اندازه ای که در عالم اصول حرفش را زدیم چون فحولی در علم اصول مثل مرحوم نائینی با این همه دستگاهشان شاگردانشان این ها در تقریراتشان نگاه کنید موارد بسیار زیادی همه را می گویند حکومت غیر آن جایی که فقط گفتند ورود امارات بر اصول عقلیه دیگر همه را تعبیر حکومت می آورند . همه را . خب می بینید خیلی وسیع است در ارتکاز حکومت می گفتند خب به این جور وسعت ما این جوری فعلا تا بعدا ببینیم که به مناسبت های مورد چه نامگذاری متناسب تراست.

20:15

فعلا حکومت به این جور کاربرد جامع عنوانی است آن جوری که من عرض کردم

شاگرد : جامع آن تعریفی می شود ...

استاد : چرا! یعنی تقدم یک دلیل بر دیگری ، تقدمی طبعی ! اما نه ورود به معنای این که فعلیتی که نوبت به فعلیت دیگری نمی رسد این جا برای فعلیت نیست ؛ تقدم ! به معنای این که یعنی حتی در حاکم می تواند یکی تقدم دارد بر دیگری فعلیت دیگری جلوش را بگیرد ببینید خیلی تفاوت است ورود این است که وقتی یکی بالفعل می شود نوبت به فعلیت دیگری نمی رسد اما حاکم، حاکمی که مربوط به فعلیت باشد چون عرض کردم حاکم جورواجور است عنوان تقدم طبعی ؛ یکی تقدمش در فعلیت است یعنی می آید اصلا نمی گذارد آن یکی ... حکومت یعنی سیطره نمی گذارد دیگری بالفعل باشد مثل احکام ثانویه که می گفتید اضطرار ، اکراه می آید در این موارد می گوییم دلیل اضطرار حاکم است یعنی اصلا نمی گذارد که دیگری بالفعل بشود نه به این معنا که موضوع برود او دارد یک نحو تصرف انجام می دهد حکومت یک نحو تصرف است تصرفی در انشا ، تصرفی در فعلیت یا یک تصرفی در امتثال که جورواجور است این که من از حکومت عرض کردم جامعش این می شود و عرض هم کردم که جوهره این ها با همدیگر تفاوت دارد اقتضای بحث دقیق علمی این است که این ها را اسم های جدا برایش بگذاریم ولی فعلا در عالم اصول نیست تا حالا خرده خرده هر کدام ... فعلا همه این ها را می گوییم حکومت؛ پس جامع حکومت این است تقدم طبعی یک دلیل بر دیگری خواه مربوط به تقدم و تصرف در انشاء باشد تصرف در فعلیت باشد تصرف در مراحل فعلیت باشد یا تصرف در امتثال باشد به یک نحوی ! خلاصه یک نحو تقدم است. این که من ...

شاگرد : طبع دلیل یا طبع فعل است ؟ یا بالتبع منظورتان است ؟ تقدم طبعی این بر آن منظورتان ...

استاد : اگر مربوط به انشا نیست نه ذات و دلیل ربطی به هم ندارند انشا هر کدام جداجداست جای خودش هم دارد مضطر حکم فلان است از آن یا به اقل اکتفا می شود نماز هم فلان جور واجب است ربطی به هم ندارند اما وقتی در فعلیت می رسد تقدم برای اوست

شاگرد : طبعی منظورتان چیه اینجا؟

استاد : منظور از طبعی این است که ما یک چیزی را لازم نیست از جیب خودمان زائد بر دلیلین اعمال کنیم.

شاگرد : طبع دلیل این جوری است؟

استاد : بله خودش فی حد نفسه عرف عقلا که می بینند خودشان با همدیگر جلو و عقب هستند ما نباید یک چیزی اعمال کنیم ما چیزی نباید قرینه ای را هی بیایم ضمیمه کنیم و از ناحیه خودمان این کار را بکنیم

شاگرد : آن وقت ؟؟؟ از ناحیه خودمان این کار را می کنیم ؟؟؟؟

استاد : مواردی که

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : شما الان این جمع عرفی لا بأس ببیع العذرة واقعا این جوری نیست که خودمان داریم می گذاریم خود دو تا دلیل با هم جفت و جور نیست آن می گوید لا بأس ، آن می گوید سحتٌ این باید خودمان از یک چاره ای بیندیشیم حکومت نیاز به چاره اندیشی ندارد منظورمان از طبعی این است

شاگرد : باید نسبت به آن هم عرض های خودش بسنجیم استاد یعنی نسبت به ورود تخصیص آن جا چیزی از جیب می گذاریم؟ ما نمی توانیم با مرحله بعد ؛ بله آن جا در آن دو تا نوع هم پس باید بگوییم آن ها هم طبعی است اگر گیر کنیم نوبت برسد که از جیب بگذاریم می شود مرحله آن تعارض مستقر حالا مرحله بعد؛ تعارض مستقر می گفتند دیگر

استاد : حکومت خودش به یک نحو همان شیخ هم که می فرمودند حاکم است یعنی کانه در عرف عام باز یک تعارض همان غیر مطلع

شاگرد : در این حیث که می خواهم بگویم ورود و تخصیص هم همین جوری است یعنی عرف گیری نمی بیند چیزی هم از جیب نمی گذارد در ورود هم همین طور طبعی است پس.

استاد : مبنای آن هایی که تخصیص را ... دو جور مبنا بود یک مبنایشان این بود که دقیقا عقل باید بیاید قضاوت کند عقل باید بیاید جمع کند و الا لولا حکم عقل به این که این اظهر است و آن ظاهر ملاحظه هر دو و تصرف در یکی و ظهور دست برداشتن از ظهور یکی در حاکم و محکوم دست از هیچی بر نمی داریم

شاگرد : یعنی در حاکم و محکوم عقل قضاوت نمی کند به این معنا که تصرف کند؟

استاد : به معنا فهم چرا! عقل می فهمد اما از محکوم چیزی بر نمی داریم چیزی از دست بر نمی داریم یعنی یک نحو جفت و جور هستند با هم طبیعتا ولو به معنای این نیست که وقتی این بالفعل شد آن خودش نوبت به او نرسد این نیست

شاگرد : توسعه و تضییقش خودش یا توسعه پیدا می کند یا تضییق

استاد : یعنی یک نحوی است که علی ای حال این تصرفی است که مجموعش مثل پیج و مهره دارد یک مقصود را بیان می کند حالا مقصود باز مربوط می شود به عالم انشا تا هر جوری حرف می زنیم این که می گویم جامع عنوانی است برای این است به مناسبت مورد تا یک تعبیری می آوریم این اگر توجه کرده باشید اگر در ذهنتان جدا شده باشد مرحوم نائینی هم همین بود که من چند روز معطل شدیم برای همین بود یک تعریف ارائه می دادند بعد می رفتند سر ظاهری و واقعی مقسم شما با قسمتان برای این است که واقعیت این ها چند جور است؟ تا یکی یک حیثی را در نظر بگیریم حرف بزنیم الان این حیثی که من گفتم برای انشا بود. تا بگوییم تصرف کلمه تصرف فقط با انشا مناسب است و حال آن که ما حکومت هایی داریم که برای فعلیت است

25:47

در فعلیت که احد الدلیلین تصرف در دیگری نمی کند که ! کلمه تصرف درست نیست تصرف برای آن موسع و مضیقی است که باهاش مانوس هستیم برای انشا هم هست خوب هم هست این هم یکی از انواع درحکومت است اما بعضی انواع حکومت آدم می بیند تصرف نیست کلمه تصرف هم بکار می بردند دیدیم تطبیقش برای ذهن من که سخت بود حالا جلوتر هم عرض کردم ما بگوییم که مثلا الا ما اضطررتم الیه دارد تصرف می کند در انشای آن این جوری نبود یک نحو کار دارد با فعلیت حکم برای بعدش نه این که واقعا دارد در انشا تصرف می کند چون حال مکلف را در نظر گرفتیم آن حکم وقتی می خواهد به اجرا بیاید این ها احکام اجرایی کار! علی ای حال اینی که فرمایشات علما بود راجع به حکومت که جلوتر هم عرض کردم که مثلا در عبارات کوتاه حکومت چیست؟ نفی حکم است به لسان نفی موضوع. این عبارت خیلی رایجش است. مثالش هم که الفاسق لیس بعالم این ها مثال های رایجش بود این ها آن جوری که من عرض کردم این ها قبول است ولی خب یک شعبه بحث است یعنی خود جوهره حکومت اصل تقدم طبعی است نیازی به علاج ندارد چاره اندیشی ندارد حاکم ، حاکم است و محکوم ، محکوم. مکحوم طوری نیست که چاره اندیشی کنیم او را محکوم کنیم نیاز به قاضی وقضاوت این ها به این نحوی که نیاز باشد ندارد به خلاف آن جایی که نیاز به علااج دارد باید یک چاره اندیشی کرد. آن جایی که چاره اندیشی است دیگر از محدوده حکومت می رود در چیزهای دیگر

شاگرد : استاد 4 مرحله مثال جدا جدا می زنید که بماند ؛ اقتضا و فعلیت و انشا و امتثال برای هر کدام مثال حاکم و محکوم جداگان

استاد : بله حتی برای شعب دیگرش که آن ها هم مثال ها 4 تا وجه گفتند رد کرده بودند من خیالم می رسد اصلا عقلا؟؟؟ به کارمی آید

مثلا وقتی که صرفا یک جا می خواهند اعتبار باشد توسعه اعتباری تضییق اعتباری در همین راجع به مالک بود مثالش عرض می کردم شما میگویید که مالک باید چه کار کند؟ چیزی را بفروشد. طبیعی کار این است بعد یک شرایطی است که همه جا مالک است که نمی تواند عذر پیش می آید این همه مسائلی که مطرح است یک جایی می گویید حاکم شرع را بیعش را تصحیح می کنم. چجور؟ به این که نسبت به بیعی که حاکم شرع دارد انجام می دهد من او را اعتبار می کنم مالک؛ مالک یعنی صاحب رقاب بیع ؛ کسی که قدرت بر بیع دارد. خب این یک نحو اعتبار است. ادعا نیست. این واقعا .... اعتبار چیست؟ اعتبار یک پشتوانه عقلایی دارد برای انشاء . انشایی است با پشتوانه عقلایی. کتابی را تالیف کرده ، حق التالیف از همین هاست. اعتبار مالکیت می کنید برای چیزی که عین خارجی ملموس نیست ولی شما اعتبار مالکیت می کنید. این حق تالیف برای اوست ولو دیگران بتوانند بدون این که کسی بفهمد استفاده بکنند تزاحم در استفاده ندارد اما حق را محفوظ می بینیم آخه مبنای عیون عادیه تزاحم در استفاده پیدایش هم به همین بوده اما وقتی مالکیت پیدا شد ، همان مالکیتی که درعرف عقلا مبدأش تزاحم دراستفاده از عین بوده و الا عین هایی که در آن تزاحم نیست مالکیت هم ندارد. این را تا حالا هیچ کس فکرش نکرده که مثلا بگویند عین ... در فقه ، نه در منطق و فسلفه و کلام . در فقه بگویند عین هوا ؛ عین هوا نی گویند چرا؟ چون تزاحم نیست در استفاده اش! همه دارند نفس می کشند این ها هم با همدیگر دعوایی ندارند لذا اسم ... اما می گویید عین کتاب ! یک نفر می تواند برود بردارد برود دیگری نمی تواند ببرد خانه اش استفاده کند هر چیزی که در استفاده از او تزاحم است در حقوق ، در عالم حقوق کلمه عین می آید برایش. هر چی که در عالم استفاده ها تزاحم در آن نیست می بینیم عین هم ندارد. نور خورشید ؛ عین نور خورشید ، عین ندارد اما عین کتاب داریم. عین آب داریم. هر چی که تزاحم درآن می آید. یک نحو اختصاص در آن مطرح است فوری پیش می آید. تزاحم در استفاده. خب حالا در این ملک و کتاب و این ها چطور؟

30:21

این ها هم یک جور این جور چیزها پیش می آید اما عینی ندارد می شود به نحوی هم فرض بگیریم که تزاحم در استفاده نداشته باشد به قول حالا متن باز باشد آسمان زمین نمی آید ولی خب یک کسی بخواهد روی حساب منافع تجاری می خواهد استفاده ببرد خب این الان بیایم اعتباربکنیم یا نه؟ این جا واقعا اعتبار است یعنی توسعه دادن آن ملکیتی است که اصلش آن جا پیدا شده بود به نحو اعتبار یعنی ادعا نمی کنم که این هم ملک است. یک اعتبار و انشای عقلایی با پشتوانه خودش به خلاف ادعا

شاگرد : یعنی رابطه همین مثال با آن مراحل چی میشود؟ جبران ؟؟؟؟ علی حده است ما گفتیم یک وقت ؟؟؟؟

استاد : این حکومت موسع است در بعضی مثال هایی که بود

شاگرد : می دانم موسع هست شما آمدید گفتید یا در مرحله اقتضا با همدیگر در واقع یک نوع تنافی پیدا می کنند حالا آن تنافی که نمی شود گفت منتها ... یا در انشا یا در فعلیت یا در امتثال! این چهار تا مرحله ای که اصلی بود. می خواهم بگویم الان این رابطه این مورد اصلا یا هر جایی که موضوعی را تضییق یا توسعه می دهند الان این جا مالک را دارد توسعه مید هد دیگر درست است؟ رابطه اش با آن 4 مرحله چیست؟ کجا را دارد توسعه یا تضییق می دهد؟ توسعه موضوع در مرحله امتثال است؟ کجاست؟ رابطه شان چیه این ها؟
استاد : رابطه کدام با کدام؟
شاگرد : همین اعتباری و نمی دانم این مواردی که فرمودید این ها را ما بخواهیم با آن 4 مرحل بسنجیم چطور میشود این ها؟

استاد : آن 4 مرحله را به آن نحوی که من عرض کردم آن 4 مرحله را ما در بحث ها نیاوردیم من طردا للباب اشاره کردم که می گویمی اقتضا ، انشاء فعلیت ،تنجز

شاگرد : ولی این مطرح شد که گاهی وقت ها حکومت ناظر به مرحله انشا است گاهی وقت ها ناظر به امتثال است گاهی وقت ها ... خب ! حالا این جا می خواهیم ...

استاد : پس آن 4 تا این کلمه 4 را چون این اصطلاحات به کارمان می آید از نظر کاربرد آن 4 تا جایی دارد برای خود به کار می رود اصلا در این بحث های ما فقط باید بدانیم که آن جا اصطلاحی دارد اقتضا یعنی چی؟ یعنی عالم مصالح و مفاسد ! همان اصل روابط نفس الامریه فعل با آثار خودش! انشا طبق آن مصالح و مفاسد چیست؟ جعل وجوب و حرمت و این هاست. فعلیت به آن اصطلاح ابلاغ به رسول است. یعنی از ناحیه شارع مقدس ابلاغ می شود به پیامبر که به بنده های ما بگو این را. این شد فعلیت. تنجز چی بود؟ این بود که پس از ابلاغ ، به گوش من مکلف هم برسد می گفتیم خب شد منجز. آن 4 تا اصلا ما این جا ریخت تقسیم بندی این جا ما کاریش نداریم. چیزی که ما این جا می گوییم این است ...

شاگرد : آن 4 تا یعنی می پذیریم و کاریش نداریم؟ یا این که دخیل نیست در بحث ما؟

استاد : حالا بپذیریم یا نپذیریم یعنی الان در بحث ما به پیامبر گفته شده باشد یا نه ما کار نداریم به گوش من رسیده باشد یا نه به گوش من یکی از مراحلش است این فعلا ما خود تنجز با به عنوان یکی از مراحل فعلیت حسابش می کنیم که حالا الان عرض می کنم آن چیزی که بحث ماست این است عالم اقتضا که به تعبیر دیگر می گوییم عالم ثبوت ؛ عالم ثبوت یعنی چی؟ یعنی فی علم الله هر کاری آثاری دارد لوازمی دارد. لوازم متفرع تکوینی بر خودش. لوازم مرتبطاتش با عسر و حرج و هر چی ... آنی که فی علم الله هر کاری لوازماتی دارد این میشود عالم مصالح و مفاسد واقعیه ؛ عالم ثبوت و اقتضا ... بعد آن طبق آن مصالح و مفاسد یک مرحله بسیار مهم عقلایی داریم که چند بار دیگر هم صحبتش شده بعدا هم به مناسبت ... آن مرحله انشا است یعنی صرف علم شارع به آن مصالح و مفاسد کافی نیست حتما نیاز است در عالم تقنین و آثار متفرع بر آن به انشاء لذا نسخ را هم پارسال مباحثه بود همین طور عرض کردم که اساس نسخ اگر این را بفهمیم همه مشکلات نسخ که برای نسخ بود حل میشوود که انشا یک جوهره صوری نیست آن جوری که از ظاهر عبارت حلقات بر می آمد ، یک نحو صوری باشد ، نه. واقعا یک جوهره اصلی است در مراتب انشا یعنی برش ! برش دادن به یک حکم به یک نحوی که با شروطی یا بدون شروطی و لذا عرض می کردم اساس نسخ هم همین است که عالم اقتضائش ولو أمد دارد برشش لا أمد است چرا؟ به خاطر همان چیزهایی که صحبتش ... نه بعضی جاها باید انشاء اگر انشاء ممدود به یک امدی باشد این دیگر به غایت خودش به آن مقصودی که منشا دارد نمی رسد.

35:27

وقتی انشا به هدف می رسد و خلاف نقض غرض تشریع نمی شود که بدون حد باشد ولی پیش می آید خیلی روشن این به این صورت انشا می شود ولی فی علم الله أمد دارد و لذا انشایی که غیر امد دار بود نسخ می شود پس نسخ مطلبی است حقیقی ؛ نسخ صوری نیست تخصیص ازمانی هم نیست به آن بیانی که جلوتر عرض کرده بودم حالا این اجمالش. پس این هم انشاء.

شاگرد : این عالم اقتضا که قبل از انشا در نظر گرفتیم آیا پیش فرضش این است که همه احکام تابع مصالح و مفاسد هستند؟

استاد : تبیعت مطلقه را ما فرض نگرفتیم یعنی با یک چیزی را فرض گرفتیم که همه بر آن متفق باشند حتی آن هایی که حسن و قبح عقلی را قبول ندارند حتی آن هایی که تبیعت احکام به مصالح و مفاسد را قبول ندارند یک چیزی بدیهی را ما پشتوانه اش قرار مید هیم و آن این است که خلاصه بین کارها با آثارشان با مبادی شان با ملابساتشان و با معالیلشان و با مبادی شان یک رابطه ای است این را هیچ کس نمی تواند انکار کند ما همین اندازه بستمان است رابطه ای که خدا می داند بعضی هایش را هم ما می دانیم همین اندازه . ما منظورمان از عالم اقتضا این است و ظاهرا این اندازه هم کسی مشکل ندارد

شاگرد : به آن اشعری چی می گوییم چطور توضیح می دهیم عالم اقتضا را؟

استاد : حالا اشعری بحث هایش قشنگ و دنباله دار است به این متاخرینشان که خیلی راحت می توانیم بگوییم به آن قبلی هایشان که واقعا خود اشعر لا شعور بود دیگر آن هیچی چجور توضیح می دهیم را بعد عرض می کنم. خود ابوالحسن اشعری یک چیزی گفته حسن و قبح ذاتی نداریم الحسن ما حسنه الشارع متاخرین شان یک آدم های بفهمی بودند اشعرینی که جز ... چون حالت عوامی دارد دیگر در اهل تسنن یک کسی معتزله باشد یک ننگی روی پیشانی اش است اگر کسی با عالم تسنن انس داشته باشد این جوری اصلا یک جوری است تا بگویند این معتزلی است دیگر دورش نمی رود این حالت بود اشعری یک حالت مقبول نزد عامه دارد اشعری به به مثلا حاضریم سراغش برویم معتزله ؟؟؟ داشند مثلا من تا بگویم معتزلی می گویند معتزلی است که!

شاگرد : مثل اخباری میش ود گفت در شیعه برای ما؟ یک کمی ... از جهت نگاه عوامی

استاد : نه بر عکس است. ولی خب اخباری را ولش کن از آن جهتی که دارد مقدس مآبی در می آورد زیاد آن برعکس است می گویند ااین روشن فکر است از دین فاصله گرفته است درست نقطه برعکسش است اعتزال در سنی ها این جوری آن وقت آن ها اشعری هستند همه یعنی چاره ای ندارند حالا شما بروید تفتازانی فخر رازی همه اشعری هستند اشعری این جوری ! فخر رازی که خودش چه ذهنی و چه دم و دستگاهی او بخواهد تابع ابوالحسن اشعری باشد در آن قبل خودش در این حرف های ... خب این ها چه کار کردند؟ که من البته از باب ذهن قاصر خودم و ذهنیت خودم خبر می دهم طبیعت هر مباحثه همین است نمی گویم واقعا این است آن چیزهایی که من در ذهن قاصر خودم مکرر تاسف خوردم این است که ما هم همراه این ها شدیم ما یک پایه خرابی که این ها داشته در حوزه های ما می گوییم حسن و قبح ذاتی سه تا معنا دارد در اصول الفقه بود در فصول ... سه تا معنا دارد آنی که محل نزاع است یکی اش است. بابا سه تا معنا ندارد این متاخرین اشعری برای این که سر و سامانی بدهند آب و رنگ علمی به آن حرف مزخرف ابوالحسن اشعری بدهن این سه تا را درست کردند ما هم الان همراهشان شدیم بله سه تا معنا دارد محل نزاع این یکی اش است. کجا سه تا معنا دارد؟! نه سه تا معنا دارد هیچ کدام این ها نیست. عرض کردم ذهن خودم را دارم عرض می کنم شاهدش هم همین است که بروید کتاب های قدیمی را ببینید آن زمانی که یک علمایی کتاب نوشتند رد اشعری ها نوشتند می گویند حسن و قبح عقلی می گویند خلاف البداهة خلاف الوجدان علامه حلی ببنید آن زمانی که آن ها بودند این بعدی ها آمد دست تفتازانی و میر سید شریف و ... گفتند بابا این هایی که شما میگویید خلاف بداهت ما هم قبول داریم این سه جور است ما یکی می گویید کمال و نقص ما هم کمال و نقص را قبول داریم یکی میگویید مصلحت و مفسده ؛ ما هم مصلحت و مفسده را قبول داریم این که گفتید جوابش را چی میدهید. یکی حسن و قبح داریم به معنای ما یمدح فاعله ما یذم مافاعله این است که محل نزاع ماست ببینید در اصول یادتان هست دیگر! اصلا مطلب این نبوده. این ها آمدن برای این که مقابل ابوالحسن اشاعره می گفتند بدیهی است مساله مصلحت ، مفسده ، کمال ... نه ! تو چی می گویی که حسن و قبح ذاتی عقلی نداریم به یک چیزی که تخیلی کردی. مقابل او آمدند این متاخرینشان سه جور کردند. ما هم همراه آن ها شدیم که بله بله این سه جور معنا دارد دو جورش اصلا محل نزاع نیست. اتفاقا اصل کاری هایش است که محل نزاع است یمدح فاعله و یذم فاعله تابع آن یکی هاست! و لذا خودشان هم بعد این که جواب می دهند می گویند این تبعیت دارد که. بنابراین ما حالا چی بگوییم؟ شما فرمایشتان را دوباره بگویید همین هایی که گفتم

40:49

شاگرد : سوال این بود عالم اقتضا را فرمودید برای همه می توانیم یک چیزی در نظر بگیریم

استاد : آهان همین بود جواب چی میدهیم؟ می گوییم ما با متاخرین کار داریم فعلا با خود ابوالحسن کاری نداریم. کار داریم با متاخرینشان می گوییم آقایان شما که خودتان می گویید حسن و قبح سه تا معنا دارد محل نزاع در یکی اش است دو تایش را که مشترک هستیم آن دو تایی که مشترک هستیم چی هست؟ حسن و قبح بمعنای کمال و نقض. حسن و قبح بمعنای مصلحت و مفسده و ملائمت و منافرت این ها را خودتان هم قبول دارید. تمام شد. ما هم می گوییم عالم اقتضا به همین معنا. ما یمدح آن بماند فعلا. ابوالحسن همان جوابی که قبلی ها بهش می دادند او می گویند که تو خلاف بدیهی داری حرف می زنی. و از آن کسانی هستی که به قول آن حاج آقا در یزد استاد ما همان روزهای اول می فرمود بعضی کارها جواب دادنش به عملیات است دیگر. ایشان می گفتند عوامل می خواندم ایشان درسشان شیرین بود همه جا. می گفتند یک کسی سوفسطایی بود هر کس باهاش بحث می کرد همه عالم خیال است می گفت خیال است همه اش. هر چی جورواجور استدلال می گفت نه سوفیسط بود دیگر. خلاصه این یکی دید که این را حریف نمی شود این آقا را از سوفسطی گرایی در بیاورد یک روز رسید وارد حمام شد دید این آقا در حمام است و متوجه هم نیست یک دفعه رفت از پشت محکم بغلش گرفت این گفت اِ دید این آمده محکم یک کارهایی هم می خواهد بکند گفت که نکن این کار را گفت هیچی نگو خیال است. این جا دیگر می خواهم بگویم عملی گفت می دانم خیال است ولی بد خیالی است ! این ها خب حالا بعضی جواب ها دیگر باید بگویند که این حسن و قبح عقلی نداریم ولی یک جاهایی می رسد که عملا خودت می بینی داریم ممکن نیست چنین چیزی یا ما بگوییم اصلا ما حسن و قبح نداریم می تواند این زندگی کند؟ این می تواند روی فهم کار خودش را پیش ببرد؟ اصلا ممکن نیست چنین چیزی! و لذا عرض کردم متاخرینش که بفهم بودند دیدند چاره ای نداریم متاسفانه ما همراهشان شدیم بحث حسن و قبح یادتان باشد تحقیقش کنید من به عنوان طرح مساله یادتان باشد بحث حسن و قبح را مبادا ببریم سر این که حسن و قبح سه تا معنا دارد آخه کجا خوب و بد سه تا معنا دارد؟ شما معنا ، معنا ... لا اقل بگویید سه مورد کاربرد دارد این یک چیزی از اول می گویند سه تا معنا دارد. کجا معنا دارد حسن و قبح یعنی خوبی و بدی. این درست مفری بود برای علمای متاخری اشعری که سر و سامانی بدهند به این حرف های خودشان پس باید بحث را به جای این که مثل اصول الفقه جلو ببریم درست عوض کنیم بگوییم سه تا معنا ندارد کی گفته؟ شما این سه تا معنا را به همان نحو از نظر تاریخی هم بخصوص تحقیق بشود که خود اشعری که ابتدا گفته اند چی گفته اند و چه حرف هایی سبب این حرف های بعدیشان شده.

خب! این مرحله انشا که خیلی مهم است متشکل از چیست؟ متشکل است از آن چیزی که ما فعلا باهاش در اذهان عادیه متشکل از موضوع هست و حکم ؛ موضوع و حکم؛ در عالم انشا همه کاره همین است. به اصطلاحی که داشتیم مجموعه چیزهایی که این حکم بر او بار شده بود مُنشأ در نظر گرفته بود و این حکم را با لحاظ آن ها انشا فرموده بود آن را می گوییم موضوع حکم. و لذا به این تعبیر عام متعلق المتعلق هم می تواند جز موضوع باشد یعنی مُنشأ عالمی را در نظر می گیرد مُکرَمی را؛ مکلف مکرِمی را در نظر میگیرد طبیعت نحوه اکرامی را در نظر میگیرد همه این ها را ملاحظه بکنید موضوع به معنای عامش خصوصیات و شرایط همه را در نظر میگیرد بعد می گوید این واجب است حکم وجوب را برای این می اورد.این یک معنا که به معنای انشا. این عالم انشا صورت می گیرد موضوع به این معنای وسیع هم همه بند و بیل ها می آید .... مجموع چیزهایی که مُنشأ در نظر گرفته این را به این معنا اسمش را می گذاریم موضوع. خب الان این جا می خواهیم بیایم مرحله بعدی ؛ مرحله بعدی چیست؟

45:30

این است که آن تمام شوونات ، حیثیات ، بندو بیل هایی که منشأ در نظر گرفته بود وجود خارجی پیدا کند. نه همه اش ؛ مرحله به مرحله ! هر کدام برای خودش مستقل است تمام حیثیات منظوره جدا جدا برای خودش وجود پیدا کند این را ما اسمش را می گذاریم مرحله بعد. مرحله بعدی یعنی آن در نظر گرفته ها می آید می شود موجود حالا وجود خارجی حالاست که آن انشای او شروع می کند در بستر فعلیت قرار گرفتن لذا مرحله سوم می شود فعلیت. فعلیت به این معنایی که وسیع عرض کردم. جداجدا هر کدام از حیثیات در نظر گرفته شده در ظرف خودش می شود موجود این هم مرحله فعلیت که سومی اش است. بعدی که آمد حیثیات همه موجود می شود به سهم خودش و در ظرف خودش می آید به یک جایی که آن وجوب ها حالا می خواهد کارآیی داشته باشد یعنی مکلف را وادار کند که انجام بده یا ترک کن که عرض می کردم که بیاید دست منشأ بخورد پس کله اش انجام بدهد یا بزند در پیشانی اش برو پس انجام نده

شاگرد : ؟؟؟؟ محقق بشود دیگر با تنجز فاصله ای ندارد عرض کردیم ...

استاد : تنجز؟ تنجز اصطلاح آن جا یعنی فقط به گوش من برسد اول ظهر هنوز نشده نماز ظهر واجب است بر من یا نه؟ نه اما منجز است به آن اصطلاح. لذا عرض میکردم قاطی نکنید برای این است. آن جا منجز یعنی فقط من مکلف علم به ؟؟؟؟ پیدا کنم من شنیدم که لله علی الناس حج البیت این برای من منجز است من مستطیع نیستم که . باشد منجز است به آن اصطلاح منجز یعنی به گوش مکلف حکم برسد لذا عرض کردم که جدا کنیم اما این جا مرحله بعد ما فعلیت است خب برای این که این شرایط حکم بالفعل بشود به پیامبر ابلاغ شده باشد به گوش من برسد آن ها بندوبیل هایی است که همه اش دخیل است در این فعلیت به این معنای وسیع این هم پس مرحله فعلیت که بیاید به این برسد که تحریک کند بگوید که حالا من از تو می خواهم بعد می آید مرحله بعدی که آن هم خیلی اهمیت دارد و آثاری هم بر آن بار است ؛ حالا من مکلف می خواهم امتثال کنم. یعنی چی؟ یعنی آن موضوعی که در نظر گرفته شده بود آن شووناتی که حکم را می آورد شده بالفعل حالا که حکم شده بالفعل یک چیزهایی ار من باید بیاورم به دنبال در نظر گرفته ها که متعلق حکم است آن هایی که من باید بیاورم دوباره خودش یک دم و دستگاه گسترده ای دارد امتثال ! امتثال عقیب امتثال؛ انواعش ؛ مراحل خاصی که در یکی نماز چند جور فعلیت در شخص نمازی که شروع شده چند جور فعلیت ! الان ایستاده حالا می نشیند الان می تواند بایستد وظیفه اش قیام است لحظه بعد نمی تواند عاجز می شود می نشیند منظور؟! آن فعلیت که امتثالش را به انواع و اقسام چیزهایی که بر آن متفرع می شود می توانیم بار بکنیم این چهارتایی که الان عرض من است این است که اقتضا به معنای عالم ثابت ؛ عالم انشا که آن هم عالم ثبوت است در اصطلاح علما اما ثبوت انشا ؛ هر دو تا می گویند ثبوت در اصطلاح این دو تا. بعد بیایم عالم ابلاغ که در اصطلاح قبلی فعلیت می گفتند آن ها علما می گفتند عالم اثبات. عالم اثبات یعنی عالم فعلیت به اصطلاح قبلی اما به این اصطلاحی که من عرض کردم این جا عالم اثبات به این معنا نداریم عالم ثبوت داشتیم می اید عالم فعلیت؛ عالم ثبوت؛ عالم فعلیت. اثبات لفظی به این اصطلاح این جا نداریم عالم فعلیت؛ عالم فعلیت بعدش هم امتثال. این شد 4 تا این 4 تا در این بحث هایی که ما داریم خیلی مهم است حکومت در همه این ها رفت و آمد دارد خیلی جالب است حتی در اقتضا. از موارد جالب حکومت ، حکومت در اقتضا است اگر یادتان باشد چند جورش را عرض کردم یکی آن جایی که در خود عالم اقتضا مانع دارد در خود عالم اقتضا مصلحت مزاحم دارد یادتان هست عرض می کردم یکی در خود عالم اقتضا شرط دارد ؛ شرط نفس اقتضاست گاهی شرط مراحل بعدی است که برای ترتب اثر بود. منظور حکومت آن جا می اید در انشا می آید در فعلیت می آید در امتثال هم می آید در همه این ها حکومت ؟؟؟ تقدم طبعی یک دلیل بر دیگری به نحوی که روشن است ما نیاز به علاج نداریم واضح است که این اول ...

شاگرد : تشخیصش فرمودید خیلی موارد است ما می توانیم بفهیمم این برای مرحله فعلیت است امتثال است آن برای ... در خود اقتضا ؟؟؟ این برای مانعش است این برای شرطش است این را می توانیم یک جوری تحلیل کنیم مثلا می گوید اکرم العلماء ، اکرم العالم بعد می گوید مثلا فرض کنید لاتکرم العالم الفاسق حالا آیا فسق مانعی بوده؟ یا نه عنوان مثلا ...

استاد : آن موردی واقعش این است که بعضی مواردی که آدم می بیند از حالا گذشت به عنوان ولو مطرح شدنش دیروز من عرض کردم راجع به رویت هلال بعدش گفتم شما هر کدام می گفتید حرف به جایی بود که تو چطور می گویی این جمع هست بین این ها ولو قبلش اشاره کردم به جواب چطور می گویید جمع هست بین این ها و حال آن که علمایی که رییس عرف هستند این هم در طول این همه مطالبی که مشهور در فقه مستقر شد این ها همه معارض هستند خب اگر این وارد و مورود ، حاکم و محکوم است چطور این همه این را نفهمند ؟ عجب عرفی شد پس! این اشکالی بود که چطور تو می گویی این با آن این جوری جمع هستند هیچ مشکلی هم ندارند این همه مخالف داری چطور مدعی هستی که این عرفی است اگر یادتان باشد دیروز فی الجمله عرض کردم که ما ظهور غیر از استظهار است الان هم این یعنی ما بعضی وقت ها اولش مطلب برایمان مبهم است واقعا هم همین طور است اما اگر این ها را در نظر بگیریم بعد برویم سراغ فرمایشات معصومین حالا می بینیم این فقه الحدیث که می گویند حالا می آید حرف می زند ما این ها را در نظر نگرفتیم خیلی چیزها را که رد شدیم. یعنی از ابتدا در اثر خودمان ذهنمان را چه کار کردیم؟ فقط منعطف کردیم به فقط حکم کار نداشتیم به آن چیزهایی که در فرمایش خود امام دارد دلالت می کند که من ... و لذا موارد بسیار زیادی در خارج در فقه با زمینه استظهار نه ظهور بدوی که دیگر ... با ضمیمه استظهار می توانیم همه این ها را بفهمیم یعنی خود اقتضا را از لسان شارع کشف بکنیم خیلی موارد. بله بسیاری از موارد هم تعبدی است که وقتی ما راه نداریم آن جایی که کشف نکردیم ضوابط به کار می زنیم اصول عملیه ای که نوبت بعدش می رسد به آن جایی که خبر نداریم

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبن الطاهرین

شاگرد : خلاصه گیری خوبی بود

استاد : من که ...

شاگرد : حاج آقا که گفتند.

شاگرد : ؟؟؟؟ حکومت است یا ورود ؟؟؟؟؟ بالاخره یک تقدمی ؟؟؟ ورود بوده یا به نحو حکومت بوده یا ؟؟؟ یا یکی از مراحل ؟؟؟ چه تاثیری دارد در مثلا ؟؟؟؟

استاد : بله مثالش هم می گفتم همین را عرض کردم مواردی هست که در کلاس فقه به عنوان متعارض جا افتاده ؛ وقتی ما در کلاس اصول عناصری را منطقین جدا کردیم بعدا هم مبادی این ها را تدوین کردیم وقتی می آییم در فقه مشهور گفته اند تعارض است اما برای هر ناظر جدیدی می گوییم یادتان است می گفتیم حکومت داریم واضح شده؟ این جا هم نگاه کنید این جا فرمایش امام را این جا ببنید تا نشان می دهی یک دفعه می گوید بابا حکومت است یعنی ...

شاگرد : متوجه شدم من می گویم بعدش وقتی فهمیدیم حکومت است حالا بعد چی میشود؟

استاد : خب دیگر واضح است که ما اخذ به حاکم می کنیم محکوم هم در محدوده خودش محکوم است ولی قبلا تعارض می گرفتیم

شاگرد : وارد و حاکم را عرض می کنم وارد هم که شما تعارض بینشان نمی دانید.

استاد : وارد و مورود تعارض نیست حاکم و محکوم هم تعارض نیست

شاگرد : اگر ما فهمیدیم یکی وارد است یکی حاکم چه نتیجه ای بعد این بحث دارد که حالا این نه وارد نیست حاکم است این وارد است ، حاکم نیست؟ چه نتیجه ای از حیث فقهی دارد؟ این را عرض می کنم ؟؟؟؟ اسم عنوانش عوض بشود ، بشود حاکم یا بشود وارد.

استاد : چه ثمره عملی دارد؟

شاگرد : بله

استاد : این مواردی است که مثلا یک کسی نظیرش دچار توهم تعارض شده شما که اصطلاح دارید می گویید این جا این مقدم است می گویند حکومت ندارد که ببینید برای رفع شبهه است

شاگرد : بنا شد که تعارض نباشد

استاد : توهم تعارض که می شود. توهم تعارض می شود در بحث ما یک تعریف از حکومت طرف می داند می گوییم ببین آن تعریف بر این جا منطبق نیست

شاگرد : چیزی شبیه مناشی ظهور است دیگر

55:32

استاد : ما باید در تدوین مبادی منطقی اسم همه را برده باشیم تعریف همه را ارائه داده باشیم تا کسی دچار شبهه می شود بگوییم این آن است ببین تعریف بر این صادق است و الا ما بگوییم ک چون ثمره عملی این جوری .. ندارد ما اصلا اسمش را نبریم نه مثلا در باب ...

شاگرد : پس بالاخره ثمره عملی یک چیزی در فقه ندارد.

استاد : چرا دیگر همه مواردی که در فقه هزار جا برای ما تعارض درست می کنید ما می گوییم این جایش ورود بوده خیالتان می رسد تعارض بوده آن جایش حکومت بوده .. ثمره عملی بیش از این ؟

شاگرد : نه . من عرض این است که حالا فرض بگیرید در فقه این وارد باشد یا حاکم باشد بالاخره مقدم است

استاد : خب تخصیص هم مقدم است

شاگرد : تخصیص تعارض بدوی هست دیگر

استاد : نه ، ثمره اش چیست؟ شما الان شیخ جایی می فرمایند حکومت است این جا هم مخصص است ثمره فقهی اش چیست؟ خلاصه آن مقدم ااست. اگر این می خواهید بگویید در نتیجه این که آن ها هم هیچ فرقی با هم ندارند

شاگرد : آخه خیلی از کلمات شیخ در بحث هایی هست که این جا ما این دلیل وارد است بر این دلیل جای دیگر همان ورود را خودشان می گویند حاکم است خب چه فرقی دارد اساتید آن وقتی که می خواندیم می گفتند این جا حقیقةً حاکم است وارد نیست یا وارد است حاکم نیست شیخ فرمودند حاکم ! یا این جا حقیقة برعکسش. می گویم این ثمره

استاد : یعنی در نتیجه تفاوتی ندارد یعنی همان جا هم

شاگرد : یعنی تقدم پیدا شد

استاد : همان جا اگر بگویید مخصص است هذا مخصص بذاک

شاگرد : مخصص که بگویید بالاخره این ! آن هم آمده یک عامی را تخصیص زده ...

استاد : حالا همین را درجواهر قبل از جواهر به کار می بردند همان جا شیخ می گویند وارد و حاکم است چون اصطلاح جا افتاده همان ها را چون لفظ نداشتند ان ها که همه می گویند مطالب چند تاست لفظ ها کمتر است هر لفظی را که کسی بلد است برای آن مقاصد خودش بکار می برد آن جا هم می گفتند ... نتیجه می خواهید بگیرید همین این است یعنی خلاصه تقدم خب فرقی ندارد چه بگویید ... صاحب جواهر هم می گویند تخصیص شیخ همان جا می آیند می گویند نگو تخصیص حاکم است می گویند چه فرقی می کند فقهی که شما میگویید خب خلاصه باید او را بگیریم به این معنا درست است

شاگرد : پس در فقه ثمره ای ندارد در اصول ثمره دارد

استاد : نه در فقه برای تبیین عدم تعارض

شاگرد : ؟؟؟

استاد : خیلی جاها مبتلا به تعارض هستید می روید سراغ ترجیحات شما با تبیین دقیق علمی می گویید این جا تخصیص است این جا حکومت است این جا ورود است مبادی اش را هم صاف کردید کسی هم که آن ها را می داند می گوید راست می گویید واضح می شود برایش که تعارض نیست

شاگرد : من آن های دیگر را جدا نکردم من عرضم فقط بین این دوتاست. بین حکومت و ورود که بالاخره این جا ما سراغ مرجحات اصلا نمی رویم

استاد : بله درتخصیص هم نمی رویم واضح است دیگر این اگر منظور است هیچ ثمره ای ندارد علی ای حال در جمع عرفی ما سراغ مرجحات نمی رویم جمع عرفی هم برای ما مشکلی ندارد پس اصلا چرا میگویید تخصیص ؟ چرا می گویید تقیید؟ بگویید که جمع عرفی.

شاگرد : به معنای عالم

استاد : ولی نه جمع عرفی به معنای عام الان ما کمبود داریم تخصیص را گفتیم تقیید را گفتیم الان هنوز کمبود داریم حکومت و ورود را گفتیم هنوز هم می خواهیم پیدایش کنیم چرا؟ به خاطراین که دچار شبهه می شویم در موارد. می بینیم نه تخصیص است. تخصیص که نیست. تقیید هم که نیست پس این جا تعارض است ! می گوییم بابا برادرهای تخصیص و تقیید 15 تا دیگر هم بودند ما فلان کتاب اسمش را بردیم برو ببین پیدایشان می کنی! این برای این فایده چرا ثمره فقهی ندارد؟ وقتی که ما اسم بردیم که برادرهای تخصیص 15 تا برادر دارد شما وقتی دچار تعارض می شوید می روید آن را نگاه م کنید می گویید اِ من می گفتم تعارض داشتم سراغ می رفتم سراغ ترجیحات دیدم این فلان قسم است تخصیص و تقییدی که من بلد بودم نیست ولی فلان قسم هست

شاگرد : ولی خصوص این دو مورد حاکم و وارد که ...

استاد : فرق دارند اب همدیگر و لذا مواردی است که ما اگر حکومت را فهمیده باشیم ، ورود است حکومت نیست. کسی که مشتبه شده می گوید متعارض است ببین حکومتی که تو گفتی نیست درست شد؟ ما این ها ر اجدا می کنیم می گوییم ورود که هست گفتیم ک ورود تعارض نیست سر جایش مبین کردیم

شاگرد :: حکومت هم گفتیم تعارض نیست

استاد : بله دیگر ؛ غرض و ثمره اش ...

شاگرد : خب حالا مایی که فهمیدیم بین این دو تا تعارض نیست چه ثمره ای هست که بگوییم این وارد است یا حاکم؟ بین ما که الان فرض بگیرید خدمت شما رسیدیم

استاد : مصداقی را فهمیدیم؟

شاگرد : نه کلی مفهوم

استاد : کلی مفهوم؟ خب ان جایی که دچار شبهه شدیم شما خودتان یک که تعارض دیدید همبحث شما می گوید بابا این وارد است آهان راست می گویید اما اگر ورود بلد نباشید می گویید ورود چیست! تخصیص نیست که این جا!

شاگرد : نه اصلا تخصیص و این ه ارا می گذاریم کنار من عرضم این است که بین حکوممت یا ورود ؟؟؟؟

شاگرد 2 : ایشان قائل به حکومت هستید شما قائل به ورود هستید ایشان می گوید چه ثمره ای دارد این جور حاکم ؛ می داند شما وارد می دانید همین جا در این مورد چه ثمره ای هست شما وارد می دانید یک دلیل را ایشان حاکم می داند . حالا دعوا بکنیم ...

شاگرد : مثلا همین امارات و اصول این همه حالا یکی می آید می گوید وارد است بعدی می گوید حاکم است بعدی هم می گید وارد است

60:47

استاد : خب شما هم مخصص و تخصیص می دانید چه فرقی دارد بین ما؟

شاگرد : آن را فرض نگیرید نروید سراغ بحث تخصیص

استاد : مگر می شود؟

شاگرد : می گویم بین این دو تا نظریه ؛ وقتتان هم نمی خواهم بگیرم

استاد : شما چون آن جایش را قبول دارید که ثمره هست به ارتکاز خودتان من می برم آن جایی که باید جواب من را آن جا هم بدهید. ایشان می گویند تخصیص است شما می گویید حکومت است من می گویم ورود است. چه ثمره ای دارد بحث ما؟

شاگرد : فرض بگیرید حاج اقا یک کسی ، شخص ثالثی هم نیست من و شما ؛ من می گویم امارات بر اصول حاکم هستند شما می فرمایید وارد هستند من می گویم این نزاع من و شما در فقه چه کمکی به ما می کند؟

استاد : بله گفتند حالا من چون مبانی اش را ... و الا در همین کتاب ها نگاه کنید مثلا همین فرق ... بگوییم وارد است یا حاکم چه تفاوتی می کند؟ می گویند اگر بگوییم وارد است علی ای تقدیر وارد بر مورود مقدم است. دیگر دلتان جمع باشد. اما حاکم مواردش فرق می کند. من گفتم. مواردی هست که محکوم می تواند تخصیص بزند حاکم را همین خودتان نگفتید عبارت آقای طباطبایی. خیلی آن ... بله عناصر که جدا شد نمی توانیم بگوییم که با همدیگر متفق هستیم. عنصر دوتاست هر کدام احکام خاص خودش را دارد حالا وقتی ما منطقیا جدا کردیم لازم است بر ما جدا کنیم اثارش را چه بسا ما الان آثار کاربردی برایش ندیدیم چیزهای ریاضی درست می کنند الان اثر ندارد بعدهایش یک کسی پیدا شد 50 سال دیگر می بیند اوه چقدر به کار ما آمد! الان ما موظف هستیم جدا کنیم موظف هم هستیم دقت کنیم اما آثارش همین است بعدا یک کسی می گوید که ما در سر جایش گفتیم که حاکم و محکوم فلان رابطه را دارند یا فلان رابطه را ندارند اما وارد و مورود یعنی آثار فرق میکند شما فعلا صرفا نظر می کنید به بحث الان ما می گویید فعلا هر دو تا قبول داریم که حاکم و وارد هر دو ؟؟؟ خب ثمره عملی در تخصیص این اندازه هم که هست همان تخصیص اگر بگوییم مبنای تخصیص بر اظهر و ظاهر است ببینید فرق می کند که گفتم ایشان می گویند قائل به تخصیص هستند؟ تخصیص عقل می اید کار باید ببینیم استظهار کنیم اثر پیدا کنیم

شاگرد : متوجه شدم آن را که صرفا این شبهه برای خودم بود که ما این همه زمان گذشته شیخ یک چیزی گفتند آخوند هم حرف شیخ را رد کردند بعدی ها آمدند حرف آخوند را رد کردند دوباره موافق شیخ شدند دوباره حضرتعالی می آیید حرف اخوند را قبول می کنید این می خواستم این نزاع ها چه ثمره ای عملیا در اصول خب برای فقه است یعنی متفرع ... یعنی کارگشای فقه است می خواستم ببینم چه ثمره عملی در فتوا دادن و افتا دارد؟
استاد : مهمترین ثمره اش این است که عناصر اصولی را روشن کنیم مفهوما تا بعدا که می خواهیم شبهه های تعارض در فقه مبین کنیم که این تعارض واقعی نبوده علما رفتند سراغ ترجیحات و هنوز نوبت بهش نرسیده بوده با این عناصری که قبلا تبیین کردیم اسمش را ببریم اگر خوب اسمش نبریم دقت نکنیم عناصر منطقی روشن نمی شود وقتی روشن نشد سر جایش دوباره گیر است. واضح نمی شود برای متعلمین بعدی. اما کسی که از روز اول. الان ببینید طلبه ها حالا خیلی حکومت و ورود به گوششان خورده فی الجمله هم می دانند اما زمان خود شیخ ، زمان صاحب جواهر می گفتند شش ماه باید درس بخوانی و لذا آن ها بیشتر تعارضاتی برایشان جلوه می کرد تا این چرا؟ چون شیخ هی میخواست بگوید تخصیص است میگفت آقا تخصیص نیست که ! ببینید. من نمی فهمم این تخصیص باشد لسان تخصیص ، فلان لسان است اما وقتی ما عناصر را جدا کردیم فوری می گوییم فلان است چون بلد هم هست می گوید راست می گویی. آیندگان همه تصدیق می کنند که این جا تعارض در فقه گفتند تعارض نبوده و حالا قطع نظر از آن که خود عنصر منطقی وقتی دو تا عنصر شد واقعا آثارش فرق می کند. الان ما خیلی هایش را شاید نفهمیدیم اما وقتی جوهره منطقی اش را فهمیدیم می گوییم بابا این جوهره این جا مثلا محکوم این اندازه برد ندارد. اما وارد این بر دارد آن آثار را هم بعدا دارد که حالا یکی اش هم در حاشیه ولو ذهنا خیال می کنید من توضیح دادم ممکن است ذهن با آن موافق نباشد بگوییم مثلا فرمایش ...

شاگرد : ؟؟؟ مثال

استاد : بله در حد این که بله این ببینید که آثار فقهی هم می تواند داشته باشد.



تایپیست : مهدی ابوطالبی

شاگرد : حاج آقا در مرحله اقتضا ممکن است یک مصلحت ملزمه ای وجود داشته باشد اما انشا نشود ؟

استاد : در عالم اقتضا؟ برای فرد یا نوع؟

شاگرد : حالا هر دو مثلا ولی انشا نشود این جوری که شما می فرمایید انشا یک مرحله مستقل است لازمه اش این می شود دیگر یا نیم شود؟

استاد : مصلحت ملزمه در نفس طبیعت باشد؟ این جوری؟

شاگرد : می خواهید بگویید منشأ سبک و سنگین می کند مثل آن حرف هایی که قبلا می زدیم و بعدا انشا می کند

استاد : بله این فرد است یا نوع؟ چند چیز

شاگرد : یعنی اگر نوع باشد دیگر اصلا نمی شود انشا نشود

استاد : نمی شود که نشود ولی گاهی همان مصلحت ملزمه مزاحم می شود با یک مصلحت اقوی خب دو تا ملزمه منافاتی ندارد این کلمه الزام بله اگر فرض بگیریم که یک اصلا مصلحت مزاحمی نباشد و مصلحت ملزمه ای هم در نوع باشد و بر نفس طبیعت هم بار باشد اآن چرا دیگر بندو بیل ها و شرایط جور است ولی کلیةً بخواهیم این را بگوییم ... الان دیروز آقا گفتند که مثال ؟؟؟ من دیروز فکرش هم نبودم ایشان گفتند رفتند در فکر این که مثلا یک نموداری بنویسم بیاورم بدهم خدمتتان دیدم آن خلاف آن چیزی می شود که خود من عرض کردم سلیقه خود من می شود به خاطر این که آن چیزی که من عرض کردم که ما باید بیشتر از دل خود فقه و مباحثات فقهی و تفکرات موردی کشف بکنیم عناصری را که چه بسا اسمش برده نشده بعد من گشتم ده تا 15 تا مثال خب علما گفتند این ها را جاسازی بکنیم خود ذهن رنگ می گیرد یعنی دیگر می گوید این ها را مثال زدیم برای حکومت و حال آن که چه بسا اشتباه کردیم آمدم موارد را بنویسم یک مثالی که هی دید چند بار عرض کردم در کلمات می بینید الطواف بالبیت صلاة دیدید برای حکومت مثال می زدند. خود من دیدم الان این را وقتی آدم می آید با یک دقت بیشتری به عنوان حکومت موسع مثال می زند می بیند ده ها احتمال ، وجوه می آورد که واقعا این ها حکومت هستند حکومت موسع است چه لوازمی دارد کجایش حکومت است

شاگرد : این نظیر سازی است

استاد : نظیر سازی به عنوان آنی که می خواهد حکومت باشد نظیر سازی نیست ولذاست که خودشان می گویند منزلت بعد می گویند منزلت همه جا بهش عمل نمی شود. خب اگر حکومت است نمی شود بهش عمل نشود که اگر حکومت است تمام شد الطواف بالبیت صلاة شد حاکم پس معلوم می شود آن حاکم نیست واقعا یعنی همان تنزیل ، تنزیلی که اسمش حکومت نیست این جا !

شاگرد : یعنی چون همه احکام نماز بر آن بار نیست می فرمایید که حکومت نیست؟

استاد : اصلا به عنوان این که آن جا هم که شک می کنیم باز برای ما کار در نمی برد یعنی شک می کنیم که الان طواف این شرط را دارد یا نه؟ بگوییم ؟؟؟ صلاة که شرط است این جا هم که معلوم است شرط است ؛ نه ! نمی شود چنین چرا؟ به خاطر این که از حیث استظهار موردی باید در خود فقه استظهار بشود ازش که این ناظر به چی کلام است؟ و لذا منظور این که ایشان گفتند موارد را مثال بزنند گفتم همه مثال اگر بخواهد باید دقیقا مباحثه فقهی او بشود یعنی راجع شخص خود آن مثال دلیل نگاه بشود قرائن هم نگاه بشود بله مآلا ببینیم به چی ختم می شود مثالی خودش بحث جدایی نیاز دارد

شاگرد : مثال شسته رفته که چکش خورده باشد ؟؟؟

استاد : خب این مثال ها که زیاد می زنند این که این مثال هایی که گفته شده الفاسق لیس بعالم این هایی را که معروف است این ها حرفی نیست صحبت سر این است که با آن چیزی کلی که یک مثالی باشد ان جوهره منطقی بحث را روشن کند آن بیشتر مقصود ماست

شاگرد : در مورد عالم اقتضا تحریم خمر که تدریجی در فرض تدریجی ؟؟؟ آن زمانی که هنوز تحریم نشده بود شیخ این را دلیل آورد برای این که اقتضا از ؟؟؟ یعنی آن زمان مفسده داشته خمر فی علم الله آثار هم داشته ولی هنوز به مرحله انشاء حرمت نرسیده بود این را مثلا مرحوم شهید صدر که ؟؟؟؟ انشاء را صوری می دانند چی می فرمایند در این مورد؟ وقتی هنوز خمر حرام نشده بوده

5:40

استاد : اقتضایش موجود بوده شاید اقتضا را ایشان اعم بگیرند از صرف مصالح واقعیه با مصالح واقعیه خارجیه ؛ مصالح واقعیه همه اش مصالح ثبوتیه قطع نظر از خارج فعلی نیست که ممکن است این جور معنا کنیم. علی ای حال این حرف را ممکن است ولی اصل این که این عنصر انشاء واقعا مورد نیاز است و کارساز است ظاهرا این همان وقتی هم که حلقات مباحثه کردیم همان وقت بود من در ذهنم بود که عرض می کردم این عنصر به آن صورتی که ایشان گفته بودند که نمی دانم یادم نیست چه تعبیری داشتند تعبیری که خلاصه حاصلش این بود که یک حالت صوری دارد این معلوم نیست این جور باشد بلکه واقعا به عنوان یک اصل مهم کار می کند ولو صاحب کفایه نمی دانم در بحث ختم بود جمع بین حکم واقعی و ظاهری بود ؟ یادم نیست کجا بود که در این که چطوری انشا صورت می گیرد حرف داشتند که مثلا انشاء با علم الهی و ذات الهی جور نبود. زجر و بعث و از این جور چیزها در نفس نبوی یا ولوی ترسیمش می کردند به نحوی که ان جور آن را می آورند این جا ترسیم می کردند آن بود حالا ولی خب علی ای حال آن بحث خاص خودش را دارد فعلا آن سر جایش از حیث مبادی اش بحث بشود ربطی ندارد که فعلا ما در این بحث های خودمان از آن فارغ هستیم که عالم انشا به این نحو داریم و مشکلی ندارد

شاگرد : فرمودید ورود این است که وقتی که این می آید ، آن نمی آید اما در حکومت جلوی فعلیت آن را می گیرد یعنی می خواهید بگویید که لسان حکومت اصلا مانع است این منظورتان است؟ یعنی مانعیتش را اظهار می کند؟
استاد : حکومت یعنی ...

شاگرد : ان هم مانع است دیگر وقتی که این میاد نه پس عقل می گوید این مانع آن هست هر دو تایشان ...

استاد : حاکم و محکوم با هم جور هستند پیچ و مهره هستند جفت هستند نیاز به علاج ندارند اما حاکم دارد یک نحو تصرف یعنی یک نحو سیطره ای دارد بر محکوم بر خلاف وارد ؛ وارد و مورود سیطره نیست آن که می آِید آن نیست خودش نمی گوید من بر تو سیطره دارم سیطره ای ندارد که بخواهد اعمال حقی بکند او وقتی می آید نوبت به او نمی رسد

شاگرد : همان نظارت منظورتان است ؟

استاد : ورود؟
شاگرد : در حکومت نظارت است

استاد : تعبیر نظارتی که شیخ فرمودند هست اما ....

شاگرد : لفظی نه یعنی همان دلیلش که در ذهن بیاید یعنی ناظر به آن هست این جور منظورتان است؟

استاد : ناظری که لازمه اش این است که یک نحو مقهوریتی را در محکوم اعمال می کند تصرف می کند. و لذا کلمه تصرف را که به کار می بریم با حکومت ثبوتی جور است علی ای حال آن چیزی که من عرض کردم حکومت می شود یک عنوان جامع برای حکومت اقتضایی ؛ حکومت انشایی ؛ حکومت فعلیتی ؛ حکومت امتثالی این ها متصور است به عنوان تصور بدوی حالا بگردد آدم مثالهایش را پیدا کند تطبیق کند ببیند این مثال ها از آن ها هستند یا نیستند آن بحث فقهی می طلبد به هر کدام مثال هایش دونه دونه آقا نیامدند دیروز می گفتند ... من رفتم در صدد این که مثال هایی را تنظیم کنم دیدم این خلاف آن چیزی بود که من اصلا مقصود من بوده خدمت شما بگویم. چرا؟ چون هر کدامش می دیدم که محتملات است یعنی واقعا این باید به بحث بیفتد این جوری نیست که یک چیز مسلمی که الفاسق لیس بعالم آن مثال دم دستی باشد بخواهد یک مثالی باشد که کارساز باشد در عالم فقه و این ها باید در خود مثال ... اما عناصری است منطقی بعضی هایش قطعا کشف شده بعضی هایش محتملا کشف شده بعضی اش من که این جور روی حسابی که تاریخ علم را آدم می بیند یک نحو اطمینان دارم که عناصری است که اصلا حتی محتملا کشف نشده یعنی باید در یک جریانی یک دفعه خودش را نشان بدهد هست الان برای ما موجود است اما نمی بینیمش به عنوان یک عنصر اصولی که دارد در فقه کار انجام میدهد یعنی هنوز باز سر یک جریانی در یک بحثی یک دفعه خودش را نشان میدهد این هم از این سه تا بخش ؛ خب این ها باز در مثال ها رویش بحث بشود خودش را نشان بدهد که ... یعنی واقعا مرحوم شیخ نمی خواستند یک چیز بیخودی حرف علمی زده باشند با آن کاری که در فقه کرده بودند با آن ذهنی که شیخ داشتند می دیدند یک چیزی هست این نه تخصیص است نه تقیید است می دیدند این را

10:59

حالا مواردی است که وقتی ما اسم حاکم و وارد را بردیم وقتی مثال ها توسعه پیدا کرد در مثال ها آدم می بیند این ها هیچ کدام آن ها نیست پیدا می کند آدم می بیند این هست چیزی هم هست که وقتی مثالش را بزنی در اذهان جلوه بدهیم همه می فهمند اما تعریف هیچ کدام از قبلی ها بر این صادق نیست این منظورم است پس کار ما در اصول این است که این عناصر را کشف کنیم تدوین کنیم بعد وقتی در بحث فقهی آمدیم حالا آن مواردی را که در نفس الامر هست اسم برایش دادیم روشن تر است در بحث فقهی می گویند این جا متعارضین هستند ما می گوییم حالا بیاید قرائن را نگاه می کنیم مثلا این روایت را با آن روایت با قرائنی که در آن موجود است با قرائنی که در آن موجود است مجموعش کسانی که عناصر منطقی را ... می گویند بابا این جا معلوم است که تعارض نیست حاکم است وارد است یکی از ان هاست ولی دیگر حالت ابهام ندارد مطلب پس مقصود من این بوده که این عناصر را دنبالش باشیم بیایم از ابتدا یک مثالی را ده تا مثال ردیف کنیم بگوییم ده تا حکومت ! این معلوم نیست که آن روز بود آقا تشریف نیاوردند مثال نماز مسافر می زدند اقتضای نماز مسافر چجوری است؟ این ذهن ما می رود سراغ انشائیات مانوس است اذهان ما هم این جوری است می رود سراغ انشائیات خب این باید بحث موردی بشود رویش ببینیم که قرائن خصوصیات مورد دال بر این است که این مربوط به اقتضاست؟ یا نه مربوط به جای دیگر است. این ذهن من ممکن است مثال بخواهم پیدا کنم ؟؟؟ یک مثال سریع می آوردم برای اقتضا خب همین مثال نگاه دیگری بشود بحث دقیق رویش بشود صاف نیست ممکن است به چیزهای دیگر مربوط بشود این که چند تا کار دقیق روی موردی بشود بعد مطمئن بشویم که این برای فقط امتثال است برای فعلیت است برای انشا است این کار می برد اما بعد این که صاف شد خیلی خوب می شود یعنی به عنوان یک چیزی که مثال واضح میشود از این که ببینید این جا برای امتثال است الان این فتح باب امتثال را من در کلمات علما یادم نمی آید جلوترها که در کلمات مصنفین علما می دیدم این فتح باب باز شدن برای امتثال است که بابا وقتی یک کلامی مربوط به امتثال است ما اگر این حرف ها را ببریم در انشا و این ها داریم اشتباه کاری می کنیم بعدا خودمان گیر می افتیم در یک چیزهایی که در کلاس می گوییم چطور شد دفع و اشکال و حال آن که ما از اول یک احکامی که اصلا برای امتثال بوده بردیم آن جا این ها کلی عرض من بود و الا ؟؟؟؟

شاگرد : این تقدم طبعی که فرمودید در این تقدم چی خوابیده که در ورود هم مقدم است بر آن ؟ منظور از این تقدم در این وجه تقدم چیزی خوابیده که ؟؟؟؟

استاد : بله آن یعنی در تقدیم داشتن او عقل کاره ای نیست خودش متقدم است اما در ورود تقدیم نیست یک نحو مثل این که بگویند که دیروز بر امروز متقدم نیست اما تقدم طبعی اسمش نیست تقدم زمانی است دیروز ، امروز. می گویند که این خط وقتی از این جا شروع کنی این طرفش متقدم است بر آن طرف تقدم سیری همین جوری است اما به خلاف عدد وقتی دارید می روید جلو یک دو سه ، سه تقدم طبعی بر چهار دارد این را می گوییم طبعی به این معنا یعنی حالت ... اما ورود یکی می آید ... در عالم انشا این ها تقدم انشایی ندارند در عرض هم هستند اما وقتی او می آید ، او دیگر نیست وقتی هم او نیست ، او می آید. این یک نحو من عرض کردم نوبت به او نمی رسد نوبت نرسیدن است اما تقدم به معنای این که او بر او جلو می افتد جلو افتادن فعلیت اگر منظور است که چرا اصلا ورود یکی از تعریف هایی که برای ورود می توانید بگویید یعنی مطلقا ورود حیطه اش ، حیطه فعلیت است حالا سوالی که می تواند یک امتثال ، ورود را بیاورد آن هنوز سوالی است می خواهد رویش فکر بشود آن چیزی که مسلم است ورود برای حیطه امتثال است یعنی شما نمی تونید ورود را در انشا ببرید ورود را در اقتضا ببرید. ورود برای آن جا نیست ورود برای فعلیت است

15:54

یعنی وقتی یک بالفعل می شود دیگری بالفعل نمی شود

شاگرد : در انشا باشد که اصلا مورود معنا ندارد که

استاد : بله دیگر اگر در انشا بود بایدخود منشیء آن دومی را بردارد بله این تقدم بله ؛ لذاست که من یک سوال در ذهنم هست این ها را دیگر ؟؟؟ می شوم اساسا این همه مثال هایی که دیروز گفتم علما هم این مثال را زدند من می گویم حاکم جامع عنوانی است دیروز هم عرض کردم دیگر من برای تبیعت از مثال هایی که فرمودند می گویم جامع عنوانی است و الا اگر بخواهد یک بازنویسی بشود من خیالم می رسد اگر حکومت را به همان سیطره بگیریم این حکومت در فعلیت و در امتثال یک خرده مشکل است تصویرش باید یک اسم دیگر برایش بگذاریم حکومت فقط برای اقتضا است و لذا این که حکومت را بیاورید در مواردی مثل استصحاب و اماره و این ها اصلا حکومت جایش نیست این جا ؟؟؟ همه دارند می فرمایند لذا روی این تعبیراتی که بکار می برند می گوییم جامع عنوانی است فعلا و لذا احتمال دارد که روح منطقی حکومت منحصرا مربوط بشود به همان عالم انشا که مبادی اش هم عالم اقتضا است در خود اقتضا حکومت باید تصورش بشود انشا خیلی روشن است یعنی دو تا انشا ، یکی حاکم بر دیگری ممکن است یا یکی در عالم الفاظ هم که ... علی ای حال خدمت آقایان این کلمه را عرض کردم که مثال هایی که آمدم مثلا گفتم آقا جمع آوری کنم دیدم خلاف آن مقصود من است که ما می خواهیم که دقت کنیم در خود مثال ها و کشف بکنیم چه بسا یک رابطه هایی را که هنوز به نحو منجز اسمی گفتم من این مثال هایی که زدم ما هم بیایم از ذهن یک نفر بیایم بگوییم این حکومت بود این فلان مقصود است بلکه حتی یک مثال است چند روز در ذهن من بود که ببینیم احتمالات ... برای حکومت موسع همین طور مرتب در کلمات اساتید فن می بینید که الطواف بالبیت صلاة همین می بینید خودش چی هست حالا یعنی بخواهیم مثال بزنیم به عنوان حکومت خودش کار می برد لذا بهتر همین است که ما فعلا پرونده بحث را باز بگذاریم اندازه ذهن قاصر ما که نمی توانیم یک جای منجزی مطلبی را برسانیم می گذاریم موردی بحثش بکنیم البته اگر هم بخواهد مباحثه اصول تبدیل بشود به بحث فقهی راجع به آن مثال هایی که رنگ فقهی دارد کدامش است آن خیلی خوب است ولی خب طول می کشد باید برویم و آن وقت وسائل و جایش در جواهر و دونه دونه این مثال ها را کار موردی بکنیم آن وقت چه بسا در مثلا 20 مورد بحث فقهی که این ها مطرح است وقتی صحبتش کردیم می بینیم یک چیزهای حسابی جدیدی پیدا می شود که آن نحوی که حرفش را زده بودیم نبود. همین امروز باز رسائل را نگاه می کردم فرمایش مرحوم شیخ را در این بحث الجمع مهما امکن اولی من الطرح دیدم همان جا یک موردی را می آید حکومت درست است شیخ می گوید این حاکم نیست به اصطلاح خود شیخ من خیالم می رسد حکومتش سر می رسد حکومت خوبی است شیخ می فرمایند نه این فساد است این چنین حکومتی یعنی در یک موردی که مطرح می شود شیخ می فمرایند حاکم نیست جون حکومت نیست پس الجمع مهما امکن اولی من الطرح محکوم است مردود است نه این خودش محل کلام و بحث می شود. لذا دونه دونه این مثال ها می تواند که وقتی موردی بحث شد فواید خیلی خوبی هم داشته باشد یک نحو می شود نمی دانم اسمش را چی بگذارند که ما در بحث اصولی برای تشخیص حکومت و ورود و این ها موارد عدیده ای را وارد فقه بشود آدم بحث فقهی و دلیلی راجع به آن انجام بدهیم خوب هم هست من ولو به عنوان پرانتز در بحث اصول همان رویت هلال و ده ها مورد نظیر او که بحث های خوبی است که برای تمرین عملی ااست برای ورود و حکومت و تخصیص و این ها را آدم از نزدیک ببیند و بعضی وقت ها می بیند که در مورد نگاه می کند اصلا درست عوض میشود مطلب.

20:47

شما اگر بگوییم الطواف بالبیت صلاة این حکومت موسع است ؛ حکومت شد حالا بیاید پس دیگر همه جا بببرید بعضی ها می بنید که واضح واضح است که حکومت ان جا نیست حال آن که حاکم نمی توانیم که ما بگوییم که حاکم نیست اگر حاکم حکومت موسع است صلاة ؛ صلاة هر احکامی دارد او دارد دیگر. این هر کجا بروید بعضی جاها می شود واضح میشود چنین چیزی نیست از این وضوح می فهمیم که حکومت این جا نباست آن حکومتی باشد که اسمش را می بردیم که این واقعیت یک فردی را داخل می کند در موضوعی می گوید که طواف هم صلات است پس تمام احکامی که در شرع برای صلات ثابت است برای طواف هم هست

شاگرد : تمام احکام در حکومت خوابیده یعنی؟

استاد : اگر شما می گویید این فردی از اوست

شاگرد : الخطیب عالمٌ بعدا خودش می گوید از این جهت که اکرامش کن نه از این جهت که هر چی گفت حرفش را قبول کن می توانیم تبعیض قائل بشویم الخطیب عالم از این جهت من منظورم است

شاگرد 2 : این جهت را از کجا بدست می آورید شما؟

شاگرد : نمی تواند این کار را بکند؟

استاد : جهتش را می خواهید بگویید در خودش آمده؟ یعنی الخطیب عالم بالنسبة الی قوله اکرم العالم این اگر بگویید ...

شاگرد : ؟؟؟ که نمی شود

استاد : چرا نمی شود؟

شاگرد : همه خصوصیات عالم را منظورم نیست منظورم این خصوصیات عالم است نمی تواند بگوید؟

استاد : کدام خصوصیات عالم؟

شاگرد : نام ببرد

استاد : عالم که خصوصیاتی ندارد اکرام حکمش است من باید اکرام کنم عالم را اگر نظارت این جوری است خیلی ها حرف مرحوم شیخ را این جوری معنا کرده بودند می گفتند شیخ که می فرمایند ناظر است یعنی دقیقا الخطیب عالم یعنی من درست تبصره ای هستم برای اکرم العالم خلاص

شاگرد : در مقام بیان چه حکمی از احکام عالم گفته الخطیب عالم؟ طواف معلوم است که روبه قبله بودن شرط نیست دیگر واضح است نم توانیم بگوییم روبه قبله بودن در آن شرط نیست پس این حاکم نیست

استاد : خب آن جایی که شک می کنیم چطور؟

شاگرد : خب چه اشکالی دارد شک کنیم بگوییم ..

شاگرد 2 : البته این مورد ظاهرا ذیل طهارت مطرح شده درست است؟ یعنی این مورد بحث ندارد زیرا ذیل طهارت آمده الطواف صلاةٌ فی حکم الطهارة نم دانم حالا می شود از آن بحث هایی که مورد برایش می ماند یا نمی ماند که ما شک بکنیم این ناظر به آن خطاب خاص هست

استاد : در همان مورد می گویند که دلیلی که می گوید که مثلا فلان نجاست در نماز معفوّاست می گویند این معلوم نیست می گویند احتیاط دارند این هایی که ؟؟؟؟ نه در طواف همان نجاست معفوّ خونت کمتر از درهم عفو نشده همان جا هم حاضر نیستند که تا این جا این حکومت را ... چه حکومتی است؟

شاگرد : پس چیش را قبول دارند؟

استاد : این همین منظور من بود که اصلا این حکومت نیست در این همه کتاب های اصولی من از این جا شروع کردم که در این کتاب های اصولی می بینید به عنوان حکومت موسع هی در السنه به عنوان حکومت موسع مثال زده میشود ما هم مثال بزنیم روی فرمایش شما شروع کردم امروز رفتم که مثال ها را جمع اوری کنم که بیاورم امروز هم صحبتش بکنیم دیدم این خلاف ان مقصود من بوده در همه این بحث ها یعنی مثالی که من عرض کنم این حکومت است این فلان است دارد ذهن را نقش بهش میدهد می گویند این شد و حال آن که مقصود من این بود که اتفاقا دقت موردی کنیم یک مثال را یک روز دو روز رویش بحث بشود جوانبش ادله اش نگاه بشود بعد چه بسا در همین بحثی که ما از اول گفتیم حکومت است ما یک عنصری کشف می کنیم می بینیم که هیچ در آن ها نبود ، نه حکومت نه ورود این چی هست خدایا؟ می بینیم در آمد خیلی قشنگ به همه اذهان عرضه می کنیم یک رابطه این بین دو تا دلیل واضح اما ان چیزهایی که ما در اصول تدوین کردیم بر این صادق نیست لذا یا کاری میبرد که این مثال هایی که علما فرمودند شاید حدود ده تا مثال در کتاب های اصولی پیدا بشود نزدیک همین بحث های خود ما که فرمودند جاهای دیگر و تعارضاتی که در فقه است خیلی زیاد است این ها صحبتش بشود به صورت چی؟ به عنوان یک بحث فقهی یعنی دلیلش نگاه بشود تمام خصوصیات هم ملاحظه بشود بعد ببینیم حالا الطواف بالبیت صلاة یعنی چی! واقعا مققصود امام که فرمودند الطواف این است چه کار می خواهند؟ یعنی می خواهند بگویند که من یک فردی داخل صلاة کردم؟ خب حکومت این شد دیگر. شما اگر واقعا نیاید فردی را داخل تحت الصلاة بکنید حکومت تعریف ما بر آن منطبق نیست پس چی هست این حکومت؟ اگر ما مثلا این جور بگوییم حضرت می خاهند بفرمایند این همان فضیلت او را دارد مثلا قطع نظر از قرائن ... این فضیلت آن را دارد شما وارد مسجد می شوید باید نماز تحیت بخوانید از آداب و احترامات یک مسجد نماز تحیت خواندن است الطواف بالبیت صلاة این جا فرق دارد این جا از آن جاهایی است که بروی طواف هم بکنی به منزله نماز تحیت است خب ببینید این یعنی همه احکام صلات این حکومت نیست اسمش ؛ این معادل کردن در فضیلت است یعنی همان کاری که نماز تحیت برایش می آید از طواف هم می آید همین را فقها هم بحث می کنند که آیا مسجد الحرام نماز تحیت در آن خواندن مشروع است یا نه؟ مانعی ندارد ولی این سوال را دارند محل بحثشان است شما وارد مسجد الحرام می شوید می گویید دو رکعت نماز تحیت مسجد الحرام به جا می آورم مشروع است یا نه؟

شاگرد : همین اندازه حکومت نمی شود؟ بگوییم گفتند مثلا وارد مسجد می شوید نماز تحیت بخوانید حالا این دارد طواف را هم در حکم نماز جز ....

26:46

استاد : خب یعنی عدلش را نیاور؟ یعنی اگر وارد شدی فقط برو طواف کن درست شد؟ طواف است که تحیت مسجد الحرام است اگر به جای طواف نماز خواندی من اجازه ندادم سوالش هست

شاگرد : ؟؟؟/

استاد : خب یعنی نماز نیست؟ یعنی از آن عامی که گفتیم لکل مسجد تحیة یعنی آن را تخصیص زدیم؟

شاگرد : ظاهرش این است

استاد : ظاهر این است؟ آخه تخصیص زدن ...

شاگرد : چون ادله ای که مسجد جلوس در مسجد نکنیم مگر این که نماز بخوانیم ؟؟؟ آن وقت امام ناظر به همان ادله می فرمایند در مسجد الحرام ...

استاد : توسعه می دهیم یعنی آن جا این را دارد یک بدل هم دارد یک برادر هم دارد

شاگرد : به صورت بدل نمی گوید. امام می گوید تحیتش این است.

استاد : یعنی غیر او نیست؟ اثبات شیء یعنی نفی ما اداء می کند؟ تحیت مسجد ... یعنی میخواهند بگویند این افتراق از آن هاست یعنی یک چیز اضافه دارد نه یک چیز تباین دارد یک چیز فضیلتی اضافه است

شاگرد : شبیه به همین در بحث اقامه هم هست که اقامة المرأة که دو تا شهادتین و این ها بحث هم کردند گفتند اقامه معمولی شرعیت ممکن است نباشد اقامه ای که رجل می گوید برای مرأة آن روایت صحیحه دارد اقامة المرأة فلان ...

استاد : که اقامه ای که مرد می گوید او باید خودش بگوید برای خودش زن

شاگرد : نه دیگر زن نمی خواهد بگوید نمی خواهد بگوید بلکه اگر هم گفت شرعیتش محل اشکال است

استاد : آهان آن فرض را فرض دیگری ... فرضی که گفتید کدام فرض بود؟

شاگرد : شهادتین را فقط می گویند

شاگرد 2 : ذکرش فرق می کند

استاد : می دانم فرق می کند حالا می گویید چطورگفتند که اگر مرد گفت زن نمی خواهد بگوید؟

شاگرد : نه زن دیگر تا آخر نگوید خود زن آن حیعلات را نگوید دیگر ؟؟؟

استاد : آهان برای خودش تنهایی ... من رفتم ذهنم ... خودش می خواهد تنهایی بخواند زن

شاگرد : بله بله می خواهد اقامه بخواند برای نماز. مرد خب اقامه اش معلوم است چطوری است زن اقامه اش آن است

استاد : متوجه شدم همین اتفاقا مثال خوبی زدید که واضح است که همان مورد هم آن جوری نیست شما وقتی می گویند اقامه ...

شاگرد : واضح نیست بعضی ها گفتند شرعیت ندارد

استاد : نه واضح از نظر سیره متشرعه از زمان معصومین تا حالا اگر زن بدعت بود که اقامه بگوید مثل توپ صدا می کرد.

شاگرد : اتفاقا آن ورش را نمی دانند الان ...

استاد : بله اصلا کسی باورش نمی شود زن ها بهشان بگویند خب اگر این جوری بود یعنی ظهوری که شما می گویید بود واقع ؟؟؟ مثل توپ صدا می کرد که ممنوع است زن ها هم از روز اول بچه نه سالش می خواهد مثلا جانماز سرش کند می گویند مبادی این جوری بگویی ببنید نگفتند پس کاشف از این است که اثبات شیء نفی ما ادا نمی کند اگر می فرمایند تحیة مسجد الحرام طواف است یعنی به عنوان یک فضیلت زائد نه به عنوان این که بایست عقب مبادی نماز بخوانی ! البته این مطرح شده اتفاقا سوالش بود که آیا می شود نماز تحیت خواند یا نه؟ با این بحث ممکن است یک عده بگویند نمی شود در جواب ها هم هست با این بحثی که الان ما میگوییم چه مانعی دارد؟ چه مانعی دارد که به همان عمومات تحیت لکل مسجد عمل می شود این هم اثباتش یک نحو اضافه فضیلتی است برای مسجد نه نفی آن عام و حکومت به این معنا که یعنی بخواهد بگوید آن دیگر نیست.

شاگرد : نفی محکوم می کند مثلا وقتی که می گوید خطیب عالم است یعنی این هم عالم است

30:29

استاد : نه حالا این بحث دوتاشد از حکومت یک دفعه به طور ناخودگاه فاصله می گیریم اینی که من مطرح کردم که می خواهم بگویم فضیلتش آن است برای نفی حکومت داشتم می گفتم این دیگر حکومت نیست دیگر دوباره برگشتیم من برای این که الطواف صلاةٌ برای این که حاکم نباشد این را عرض کردم نه این که دوباره برگردیم به حکومت

شاگرد : آن مسجد المرأة بیتها هم می شود از این باب مثلا در حقیقت دارند یک توسعه ای مدهند که لازم نیست زن پا شود برود مسجد در این خانه اش مسجد باشد ثواب مسجد را ببرد

استاد : دقیقا یکی از مثال های خوب است که مسجد المرأة بیتها یعنی مسجد نزدیک خانه اش است جماعت هم برقرار است حالا خلاصه مستحب نیست؟ چه کار باید بکند؟

شاگرد : ؟؟؟؟ این حدیث نیست ؟؟؟ حدیث باشد این عبارت شهید اول در لمعه هست ولی حدیث نیست بعد ولی این حدیثش این است خیر مساجد نسائکم البیوت

استاد : بله خب مانعی ندارد نقل به معنا شده یا نظیر آن هم بوده ولی خب خیرُ این ... الان این استظهاری نیاز دارد اینجا یعنی الان مثلا نمازهای جماعتی که به پا می شود مفضول است برای مرأة ؟ ثواب جماعت را ندارد یا نه؟ این نیاز دارد به یک بحث خوبی نیاز دارد فوری نمی شود قضاوت کرد.

شاگرد : در رساله ها خب این جور نوشتند در بعد از مساله مکان مصلی که چقدر تعریف مسجد می کند مسجد فلان این ثواب را دارد ... بعد می گویند البته این ها برای مردهاست ، زن ها در خانه ثوابش بیشتر است در رساله ها این طوری نوشته ؛

استاد : خب کاری که ثوابش بیشتر است که نمی شود خلافش را بیاورند آن هم بدون ضرورت یک وقتی است می گوییم ثواب این بیشتر است خب وقتی ضرورت می شود زن ها بیایند اما بدون ضرورت آن که ثواب بیشتر دارد انجام بدهید

شاگرد : شاید به جمماعت صرف این که بیاید در مسجد که جماعت برگراز نمی شود یعنی به صرف این که فرادی بخواهد بخواند در خانه بخواند افضل است از این که تا مسجد

استاد : الان اگر این جوری است شما نماز جمعه را فرضا واجب نکردید ولی خب بگویید نیاید؟ با این که جمعه است شلوغ است

شاگرد : شیخ طوسی فرموده ؟؟؟ شاق است حرام است بیایید شیخ طوسی ظاهرا در نهایه هست که می گوید ...

استاد : دلیلشان چیست؟

شاگرد : من فتوایشان را می دانم دلیلشان را ...

استاد : خب علی ای حال آنی که ما می دانیم هم در نماز جمعه اش هم خود جماعت سه وقتش این ؟؟؟ کانه قیاستها معها ست وقتی دارند می گویند شاب است یعنی ایشان ملاحظه کردند یا دلیل داشتند یا ملاحظه خودشان با مجموع ادله جاهای دیگر دارد ...

شاگرد : ؟؟؟ که تخصیص نیست یعنی در بحث صلاة العیدین دارد که زن ها نیایند الا وقتی که عجوز باشند ؟؟؟؟

استاد : نیایند با ان خیر می خواهید بگویید یا نه به این معنا که یعنی نیایند ؛ نماز جمعه مجاز هستند بیایند اصلا از چیزهایی که می ماند آثار از آن مثلا زمان خود پیامبر خدا در جماعت پیامبر زن ها می آمدند این را می خواهم بگویم که یک کاری می شود که اثرش هم می ماند اصلا یک باب می ماند که الان هم باب النساء برای چی؟ برای این که معلوم باشد همان وقت هم می ماند. صف ها هم عقب بود جلو بود و لباس ها هم پیدا بود آن که ؟؟؟؟ با این خصوصیات می آمدند حالا ما بیایم این جماعت با آن مطلقات فضیلت جماعت را با این خیر بیایم بگوییم آن ها همه اش شد مرجوح؛ این مشکل است به صرف این جمع که بگوییم الان دیگر یک خانمی هست فرض بگیریم مسجد دم منزلش است جماعت برقرار می شود کاملا از جهات عفت محفوظ است یعنی کسی نمی بیندش از در خانه می آید بیرون می رود در مسجد پرده ام کشیده هیچ کس نمی بیند پشت پرده ... بگوییم الان نه تو بهتر است در خانه ات باشی

شاگرد : ظاهر روایت هم خیر نسائکم ؟؟؟؟

استاد : خب ظاهر

شاگرد : ؟؟؟؟

شاگرد 2 : بهتر بودن را که شما نمی خواهید بفرمایید می خواهد بگوید که آن طرف یعنی چی باشد؟

استاد : من می خواهم بگویم عمومات جماعت که فضیلت جماعت را می گوید برای مرأة که می گوید خیرنسائها متحیث به حیث است ب حیث محفوظیت و مصونیت است یا نه مطلق است؟ مطلقا این جوری است تمام شد. یک جایی که محفوظ است شک نیست در این که مصون از این که تعفف او صدمه ببیند باز هم نه این عنوان اولی است شما در خانه بخوان خب اگر این جوری بود که خود شارع نمی فرمود که بیا در مسجد ما نماز بخوانید نماز شرکت کنید بروید حج باید هم صورتت باز بگذاری باید آن ...

شاگرد : در حج نگفتند که باید صورتت باز بگذاری تو حج مسئله اصدال است

استاد : اصدال جایز است نگفتند که واجب است

شاگرد : اصدال فتوا واجب هم اول داریم که گفتند من خیلی ها دیدم که اصلا اصدال واجب است

استاد : اصدال واجب است؟

شاگرد : بله من دیدم اگر خواستید آدرس می دهم

استاد : نه گفتن غیر آن هست که الان استقرار کار مسلمین با عنوان کسی که اگر کافر است می گوید مسلمان ها این جوری هستند آخه این یک چیزی است که می بینیم کار مسلمین به عنوان یک چیزی که ... نه فقط یک عده ای که محتاط هستند می خواهیم بگوییم یک چیزی هست منسوب به شارع نیست نماز می خوانند مسلمان ها اما شارع نگفته است مسلمان ها نمازی دارند

شاگرد : حاج آقا در طواف الان اختلاط هست قاطی پاتی است الان معلوم است که در غیر طواف شارع مرجوح میداند چنین کاری را نمی توانیم قیاس کنیم بگوییم چون در طواف زن و مرد با هم طواف می کنند ....

استاد : من قیاس نمی خواهم بکنم

شاگرد : پس چطور ؟؟؟؟

شاگرد 2 : الان ظاهرا روایتی آمد در ذهنم که در روز عید دخترها بیایند بیرون بعد ذیلش می آید می گوید که حالا خاستگاری چیزی هم برایشان پیدا بشود این ها در خانه نمانند این ها را بگیریم استثناء ،مثلا عید ، حج این موارد را بگیریم استثناء علاوه بر این که در همان روایتی که آقا خواند کلمه خیر ظاهرا با حکومت نمی سازد چون اگر خیر می گوید آن هم مسجد است نفی نمی کند طبق بیان شما فرمودید جایی که آن را نفی کند یعنی بگوید این نیست آن هست این می گوید نه آن که سر جایش این یکی بهتر است مثل دو تا مسجدی که یکی مسجد جامع باشد یکی مسجد محل ک آن استحبابش بیشتر باشد

استاد : من همین را می خواهم بگویم که کلمه خیر عنوان اولی است خیر مطلق درست می کند؟ یا نه کلمه خیر ناظر به غالب و آن مفاسدی که دنبالش است معلوم است که شارع نمی خواهد زن ها بیایند بیرون همین جوری بدون این که یک مصلحت ... معلوم است که نمی خواهد اختلاط درست بشود. این را شک داریم یک روز دیگر هم عرض کردم واضحات سیاق کاری است که شارع انجام داده برای زن ها نماز جمعه را واجب نکرده با این که وجوب عینی است نیاز بوده همه باید بیایند اما آن ها واجب نیست برایشان اما حرام هم نکردند چرا؟ به خاطر این که زن ها شرایطشان فرق می کند نمی توانیم هم بگوییم به طور مطلق اصلا افضل برای این زن این است که نماز جمعه نیاید این را ما از کجا به شارع نسبت می دهیم؟ که به طور مطلق ها ! یعنی افضل می گوید یعنی متعارف یا به قول شما قید شابة این معلوم است داریم شابة را می کشانیمش در جایی که در معرض این هاست داریم معرضیت درست می کنیم اما جایی که معرضیت های نوعیه نیست بگوییم نه ، عنوان اولی است تو می خواه ثواب بیشتر ببری این جا این است عرض من ؛ بعضی عمومات آن طرف است که قوت عموم ان طرف حیثی می کند این خیر را یعنی این خیر یعنی چی؟ یعنی شما اگر واقعا یک همسایه مسجدی از شما پرسید که من هیچ در معرض فتنه ای و فساد تعففی نیستم مسجد در خانه ام است می روم پشت پرده برای من ، این جا من از نظر ذهن طلبگی چون آن عنوان اولی به ذهن من نمی آید می گویم شک ندارم به این جواب می دهم افضل برای تو این است که بروی جماعت بخوانی یعنی ثواب جماعت به ادله ثواب جماعت دقیقا برای تو محقق است.

شاگرد : فعل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها که خانه شان درش در مسجد بوده در مسجد بودند اصلا من شنیدم خودم تحقیق نکردم که گفتند هیچ دلیلی نداریم برای این که حضرت فاطمه می آمدند مسجد نماز می خوانند شما یک دلیلی یک روایتی تاریخی داریم که نمازهایشان را با این که پیش نمازش پیغمبر بوده همان باب نساء ...؟؟؟ خصوص حضرت زهرا ...

استاد : وقتی باب النساء داریم دلیل می خواهیم دقت کنید وقتی باب النساء داریم بحث صف عقب و جلو داریم دلیل می خواهیم برای آمدن یا دلیل می خواهیم برای نیامدن؟

شاگرد : علی ا لخصوص حضرت زهرا هیچ دلیلی داریم که می آمدند در نماز جمعه ها شرکت می کردند؟

استاد : متوجه نشدید چی عرض می کنم

شاگرد : فهمیدم ؛ شما فرمودید که باب النساء داریم باید اثبات کنیم که ...

استاد : بله دیگر یعنی باید یک جایی بگویند ببینید حضرت یک دفعه هم نیامدند این طرفش دلیل می خواهد

شاگرد : اگر بود که در بوق می کردند حضرت زهرا نماز جماعت نمی آمدند.

40:12

استاد : اصلا این طرفش دلیل ... نه این که جایی که می دانیم جماعت بوده بگوییم یک جا بیاید که حضرت آمدند نماز جماعت خب این یک جا بیاید خب این بوده باید ما دلیل

شاگرد : هر دو طرفش دلیل می خواهد

شاگرد2 : داعی بر نقل نیامدن خیلی قوی بوده

استاد : بله ! باید بگویند که حضرت طوری بود که اصلا شرکت نکردند در نماز جماعت پدرشان ما نداریم. من نمی گویم که اثبات بکنم اما اگر بخواهیم دلیلی بیاوریم این طرفش دلیل می خواهد. این کاری که بوده نیامدنش دلیل می خواهد علی ای حال جمع بین ادله این ها چیست؟ هر کدام وقتی رفت روی فضیلت و استحباب و این ها خیلی کار ظریف می شود یعنی کار عنوان اولی مطلق نیست کار حیثی است و لذا وقتی میخواهند جواب بدهند آن حیثیتی را که طرفی را که می خواهد مسئله جواب بدهد باید خیلی واقف باشد بعضی وقت ها یک کسی جواب میدهد حرام شرعی است این جوابش بعد خودش می فهمد خلاف شرع جواب داده چرا؟ به خاطر این که آن حیثیتی را که لحاظ شده در حکم شرعی او متوجه نبوده عنوان اولی گرفته جایی که حرام بوده که او این را بگوید او همین را گفته خیلی حالا برای مطالب اخلاق خانوادگی اش که من زیاد هم می گویم بعضی مردها یک روایت می شنود که فلان جا گفتند که زن فلان طور می آید در هر جا نشسته اند زنها می آید می گوید حضرت گفتند این جوری! حرام مسلم است این ها را تحریک می کند ناراحت می کند بعضی ها هم زبانشان باز است حرف می زنند اظهر من الشمس است که این چنین روایت خواندن حرام است یعنی خود ... آخر یک جایی در ...

شاگرد : هنّ نواقض العقول

استاد : بله بیایم کجاست ؟ هست دیگر. آخه هست که بروید ببینید

شاگرد : بروید در جامعه الزهرا بگویید شوخی می کنم

استاد : حالا آن ها که زبان پیدا کردند جواب می دهند او مهم است مهم آن جاست که جایی بگوییم که جواب نتوانند بدهند فقط ما همین روحیه آن ها را با صاحب شریعت خراب بکنیم آن هم نا به حق ؛ اگر به حق باشد که می گوییم خب بعد می گوییم چرا نا به حق؟ می گوید من نابه حق نگفتم بروید ببینید در فلان کتاب هست. عجب! شما این همه حرف ها را یک کلمه می آورید برای این جایی که باید گوینده کلام همه کلماتش را جمع کند کنار هم مجموع را به مناسبت این که شما این اندازه نمی فهمید که اگر خود پیامبر خدا امام بودند آخه ده ها روایت دیگر را آدم می بیند که مورد مناسب چه جواب هایی ! یک جایی که مناسبت دیگری همان در این ها بودند آن هایی که ضد دین هستند می آورند حضرت گفتند که زنی که بچه نمی آورد مثل ؟؟؟؟ یک وقتی بود مطرح شده بود خب این روایت ؟؟؟

شاگرد : چندین حدیث دداریم به چند ؟؟؟

استاد : بله همین است عرض می کنم اما همین را شما بروید ببینید که در چه مقامی و در کجا حضرت فرمودند؟

شاگرد : عایشه اشاره به ملعونه عایشه ؟؟؟؟

استاد : آنی که من دیدم برای آن کسی بود که گفتند که بعد از زایمان فلان غذا را بدهید بخورند که رحمشان طوری باشد که برای حمل بعدی صدمه نبیند. ببنید دستور معالجه ای می دهند برای این که زنی که زایمان کرده مثلا خرمای فلان نخل را به او بدهید تا اگر این حالت سردی مزاج بر او غالب بشود این رحمش دیگر آن طوری که باید جنین را بیاید ضبط بکند نمی تواند در این مقام می گویند که زن خوب است که بچه بیاورد در این مقام ؟؟؟ آن ها همه اش را حذف کنیم چه کار کنیم؟ یک کلمه فقط تقطیع روایات. بگوییم حضرت گفتند از آن ... آخه وقتی برای معالجه دارند می گویند برای زنی است که نه کسی که خدای متعال طوریش قرار دادند مثلا اولاد ندارد این از مال او نگذاشتند حضرت این ناظر به او نیست ما بیایم ناظر قرار بدهیم فردا میبنیم روز قیامت که شد می بینیم از آن هایی بودیم که ملعون رسول خدا شدیم این همان جایی که این روایت از دهان ما در آمده همان جا در باطن ملکوت حضرت ما را لعنت کردند. چرا؟ می گویند من این گفتم که تو این را داری به من نسبت می دهی؟ این جوراین ها را با من بد می کنی؟ این ها خیلی مهم است ... حرف زدن. این را از کجا عرض میکنم؟ از تجربه شخصی خودم یک وقتی بود می گفتیم در ... می نشینیم دور همدیگر عوض این که حرف ها چرت و پرت بزنیم روایت بخوانیم دیگر بنای جدی ... تا می نشستیم کسی حق نداشت روایت بخوان به جای این که حرف بزنی روایت بخوان آقا مدتی گذشت بر من واضح شد که خواندن بعضی روایاتی که هست خودم هم دیدم حرام بود در فلان مجلس قبلش می گفتیم بابا روایت است به درک هر کس می خواهد بدش بیاید مثلا این برای نادانی و ناپختگی است خداوند بر من واضح کرد اصلا من دیدم همین که می گویم عجب گوینده این کلام لعنت کردند ما را در این مجلس در این شرایط یک جایی بود مثلا روایت بخوانی که فلان انار فلان خصوصیت را دارد بگویند تعبیر هم که مطلق است آن مریض فلانی هم که این برایش سم است برود بخورد حالا بگویند نیت کسی فلان است اثر ندارد غیر از این است که ما مجاز هستیم آن خودش به یک چیزی برسد یا نرسد یک چیز است با این که ما می خواهیم ترویج بکنیم فلذا تقطیع روایت کار خیلی حساسی است اقدام کردند علما ولی کار ، کار هر حساسی است که بیایم یک روایت را تقطیع کنیم یک جمله بینش برداریم ببینید در چه شرایطی دست چه کسانی می افتد شروع می کنند حرف هایی عن تقصیر یا عن قصور؛ منظور این تجربه شخصی خود من بود حالا موارد ش پیش آمد که دیگر ول کردم دیگر واضح شد برای من. یک چیزی وقتی واضح می شود که نه این جور نیست که بگوییم نه همین طور که نشستیم هر کس در ذهنش هر روایتی شروع کند گفتن شرایط مجلس ، مریض است مریضی که ... مریض به معنای وسیع کلمه مریض روحی است مریض جسمی است انواع و اقسام کسی که ویروس حامل است با کسی که یک شبهه ای حامل است او هم ویروس دارد دیگر الان یک شبهه ای شنیده در فلان نمی دانم سایت کذا الان آن شبهه در ذهن او ویروس برای اوست ما هم بیایم یک چیزی بگوییم گفتن همان و مردن او همانا. این ها خیلی مهم است در این که آدم ملاحظه همه جوانب را بکند.

46:50

حالا بله این پس زمینه سازی بحث بعدی را عرض کنم اگر خواستید که این تمرین این موارد بشود این هایی که عرض کردم برای تمرین بود یعنی واقعا منظور من ان بود جدا اسم هر مثالی را ببریم دو روز سه روز روی یک مثال بحث کنیم که این حکومت است یا ورود؟ آن ما حرفی نیست آن خیلی هم پر فایده و چیزهای جدیدی هم ... اگر هم بخواهید همین اندازه ای که هست فعلا کلی من عرض کردم این شد که خلاصه این ها ؛ آن حکومتی که علما می گویند فعلا به عنوان تصور بدوی 4 جور حکومت است ؛ حکومت اقتضایی، حکومت انشایی ، حکومت فعلی ، حکومت امتثالی بعضی هایش چه بسا اصلا نباشد در فعلیت و امتثال معنا پیدا نکند ورود مثلا فقط عرض کردم برای فعلیت بود این ها کلیاتش این است عناصر دیگر هم باشد که جامع عنوانی که من عرض کردم بهترین تعبیری بود که توانستم بیاورم یعنی جامع عنوانی هر چی پیدا کردیم که اندک تناسبی با یک تقدمّ مایی در کار بود می گوییم حکومت. جامع عنوانی یعنی این دیگر خب این ولی کارساز نیست این از نظر فنی کار را پیش نبرده ما باید تقسیم بندی حسابی تر عمیق تری انجام بدهیم به نحوی که این ها اسم جدا پیدا کنند حالا من گفتم بگوییم حکومت نوع اول نوع دوم بعد ؟؟؟ حکومت اقتضایی باز هم این ها باز حکومت است . نیست. باید یک اسمی انسب برای این ها پیدا بشود نامگذاری بشود در این که کار مصداقی بشود خب آن حرف جدا

شاگرد : حاج آقا ببخشید ؟؟؟ ولی در این حدی که جلسات چییز شد احساس می کنم اگر همین طوری بحث رو رها کنیم برویم بحث بعدی این بعد از یک مدتی همه مطالب شهید می شود باید یکی دو مورد حداقل تطبیق بکنیم ...

استاد : فرمایش شما سالبه به انتفاع موضوع که نمی شود یعنی سالبه به انتفا موضوع ان طرفش شما می فرمایید مطالب شهید می شود مطالبی نبوده که شهید بشود.

شاگرد : اگر یکی دو مورد بحث شود اگر دوستان موافق هستند

استاد : بله خب حالا باید تعیین کنیم باید تعیین کنیم یک مثال برویم رویش فکر کنیم ببینیم این مثال خوب باشد ادله اش را هم ببنیم همه هم کمک یعنی کار فردی این نیست خدایی اش این از آن کارهایی هست که کار فردی نیست یعنی اگر بخواهد کار بشود باید همه کار ... یا مثال هارا تعیین کنیم هر کدام ده تا مثال ده نفر مثلا تعیین کنیم هر کدام روی یک مثال کار بکنند ادله اش را داشته باشند رویش بحث بشود که علی ای حال حکومت و ورود یک کار تمرینی خارجی باشد که مثال هایی که در فقه مخصوصا محل ابتلا هم باشد بیاوریم روایاتش را صبح ...

شاگرد : این مثال من پیشنهاد می دهم که حرم امام حسین که مخیرا ست بعضی گفته اند فقط حائر بعضی ها گفته اند حرم جدید روایاتی هست که دقیقا می گوید حرم الحسین چند کیلومتر است مثلا که اگر اینها را حکومت بگیریم دیگر موضوع تخییر دیگر کل کربلا باشد ای بسا ...

استاد : بعید هم نیست قول هم دارد که شهر باشد

شاگرد : مثال خانم ها که باشد خود اقا ...

استاد : حالا تو در تو هم نباشد حالا یکی مثال سر برسد ولی بدانیم که چه مثال هایی است من در خدمتان هستم مباحثه فقه و اصول و ...

شاگرد : رویت هلال را انگار یک مقداری ...

50:26

استاد : رویت هلال را هم چند بار گفتم رویت هلال مبتنی بر بحث های حیوی است طولانی می شود آن این جوری است و الا رویت هلال را بخواهد ظرف یک روز یا دو روز فقط روایاتش را مرور بکنیم آن حرفی نیست.

شاگرد :: ؟؟؟

استاد : ؟؟؟؟

شاگرد : موضوع مختصر تر خودتان فی المجلس ...

شاگرد 2 : حالا حاج آقا این روایات طواف را نگاه کنند آقایان برای فردا این حالا مورد نقدش تا بعدش ببینیم چه می شود

استاد : بله خوب است . الطواف بالبیت صلاةٌ

شاگرد : فقط روایتش را نگاه کنیم؟

استاد : روایت را خصوصیاتش را و آثارش را در کل مسائل طواف یعنی کجاست که ملتزم نشدند یا نمی شود ملتزم شد کجا شدند و آیا این دلیل بر او می شود یا نمی شود؟ یعنی اگر می خواهید دنبالش بگردید استدلال به منزله در احکام طواف این را می گویند دلیل منزلت یعنی چون طواف نازل منزله نماز شده است خیلی از جاها که می خواهند حکمی را برای طواف ثابت کنند می گویند به دلیل منزلت ؛ دلیل منزلت برای طواف.

و الحمدلله رب العالمین



شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : ؟؟؟؟

شاگرد : حاج آقا روش را ما قبل از این که بحث کنیم ؟؟؟؟ ما الان می خواهیم بر خودمان ؟؟؟ جمع روایی ؟؟؟ الفاظ قابل جمع هستند یعنی حقیقت الفاظ رابطه اش با همدیگر می شود از آن یک برداشتی کرد مفهوم و مدلولی که در ذهن مخاطب می آید در عرف می آید این هم یک نوع جواب است ما الان چجور می خواهیم ؟؟؟ برخورد بکنیم علما هم هر دو جورش را بحث کردند یکی گفته ما تا این روایت را می شنویم این جمع را می کنیم یکی گفته این ناظر به مثلا آن حقیقت مقام انشاست لذا آن طوری عرفی نیم شود جمع کرد

استاد : خب همین به صرف گفتن منظور ما که گفتم مفصل بحث کنیم به صرف این که گفتند ناظر بینشان هست کافی است؟

شاگرد : نه همین می خواهم بگویم روش ما الان چطور است؟ ناظر به جفتشان؟

استاد : ما الان فعلا مبهم بود حالا شما ... شما فردا مطرح بکنید ؟؟؟ که خود روش و تعیین را در هر موردی هم به کار بزنیم.

شاگرد : یک چیزی هم در مورد این حالت ؟؟؟؟ روایت هست که ؟؟؟؟؟ هنگام مرگ و احتضار انسان یکی اش برای فرزند و اعمال انسان است بعد به مال می گوید خذ من کفنک خب ؟؟؟؟ حق نیست یعنی یک چیزی فراتر از این است ولو آن ور می خواهند ؟؟؟ یعنی یک سری تجسم اعمالی است که با این مال صورت گرفته ؟ فراتر از این که فقط یک کفن مادی باشد

استاد : از عبارت خذ منی کفنک؟

شاگرد : چرا؟ چون برای عالم دیگر می گوید بعد برای اعمال می گوید که من تا قیام قیامت همنشین تو هستم عمل که به قرینه عدلش که دارد می گوید که من هم هستم همراهت این بنظر می رسد که برای یک عالم دیگری است نه فقط یکی ...

استاد : برای اولاد چیست؟

شاگرد : اولاد را گفت ؟؟؟؟

استاد : خب اگر عالم دیگر است چطور خاک می ریزند؟؟؟

شاگرد : دیگر من هیچی ندارم بردی ندارم به این معنا برد من بیشتر از این است

استاد : می دانم میخواهم اذا اجتمعا افترقا نباشد؟ آخه این جا در این روایتی که شما می گویید سه تا واژه مال ، فرزند ، عمل در کنار عملی که کنار آن دو تا آمده ذیل مال ، واژه کفن می آید یعنی کفن می افتد عِدل عمل این جا وقتی مقابله شد بینش باز هم کفن یعنی آن حالت معنوی مثلا اعمال که گفتم شما بودید گفتم آن آقا گفتند کفنت عملت است خب آیا این جا هم که در قبال همدیگر به کار رفته یعنی همان کفن؟

شاگرد : ؟؟؟ روایت های دیگر مثلا آن چیزی که لا یزال قدما عبد یوم القیامة حتی یوصل الاربع عن ماله من أین کسبه و فیما انفقه بعد دوباره از عمرت عن شبابه فی ما افنی عن عمره فی ما افنی

استاد : اولش همان است که عن عمره فی ما افناه عن شبابه فی ما ابلاه بعد و عن ماله

شاگرد : این مال ؟؟؟؟ یا چیز العبادة ده قسمت باشد نه قسمتش طلب روزی مال حلال است. به قرینه آن حساب این جا که فراتر از این باشد

استاد : که خود مال فراتر از مال این جایی باشد و مالی هم که برای ما متمثل می شود یک معنای وسیع تری باشد این علی ای حال با آن چیزی که مکرر هم عرض کردم با مبنایی که من در ذهنم هست که خیلی جور است یعنی ما محدود هستیم اما آن علم مطلق و اذهانی که تعبیر ذهن هم می آوریم وصل به آن علم هستند وقتی یک کلامی را می آورند مثل کلام ما نیست آن به هر چی که در عالم مربوط باشد هست چرا؟ چون همه ... مثلا وقتی خدای متعال یک کلمه بگوید المر این اگردر وحی راء آمد من که بگویم ر خیلی فرق دارد آن علم وقتی ر می گوید می تواند تمام ر هایی که از اول تا ختم عالم به کار می رود یک جا حکمش را در این راء بیاورد. من که می گویم راء نه یعنی فقط ر ؛ آن طبیعت ر را شما هم می دانید اما در دل این ر من تمام ر هایی که در علم من هست من البدو الی الختم آن ها من این جا الان قصد کردم چه مانعی دارد؟ این راء یعنی آن رائی که دو میلیون سال بعد در فلان واقعه در فلان لحظه کسی می بیند ما می گوییم ؟؟؟ مانعی هم ندارد ما رد می شویم از این ها اما علی ای حال به خدا که نمی توانیم رساله بنویسیم می گوییم خدایا تو هم باید همان جوری که ما میگوییم باید قصد کنی او علمش ، وقتی علم خدایی است مناسب با علم خودش هست و لذا مانعی نداررد این فرمایش شما؛ وقتی مال می گویند ما یک چیزی بفهمیم اما آن کسی که آن کلمه مال را گفته با آن توسعه علمی همانی که خودش میداند با ارتباط این لفظ با همه آن معانی و همه عوالم مجموع را ؛ مجموع هم به معنای همان استعمال لفظ در اکثر از معنا یا به تاویلاتی که علمای اصول آن هایی که قائل هستند برایش می آورند که قصد بکنند که مانعی هم ندارد.

5:10

آن عبارت حدائق را هم من یک کلمه ای است فرمودید ؟؟؟ من نگاه کردم ایشان دو تا لا ریب را می گویند می خواهند جواب آن ان قلت را بگویند ان قلت حالا قلتُ دو تا لاریب می آورند به عنوان مقدمه بعد این که دو تا لاریب ها تمام شد می گویند و لکن یبقی الکلام و هو احد فردی این مرجع ضمیر هو خیلی مهم است چون اگر بخواهیم مرام ایشان را تبیین بکنیم این هو را اول باید معین بکنیم و هو احد فردیه و یبقی الکلام فیما یتوقف علی التوقیف این جملات معنا می شود حالا این ها را شما نگاه کنید رمز فهم کلامشان این ... با یک توضیحی برای این بیان بفرمایید که عبارت جفت و جور بشود فیما یبقی الکلام ... بله من همین یک کلمه می خواستم که زمینه کار ... ایشان فرموده بودند نگاهی بفرمایند که

شاگرد : بحث خیارات مکاسب مرحوم شیخ در باب مسقطات خیار که صحبت می کنند یک صحبتی آن جا راجع به حکومت ؟؟؟ المومنون عند شروطهم در البیعان بالخیار می کنند یک اعتراضی می کنند به صاحب جواهر که صاحب جواهر این ها را بینشان تعارض قرار داده بودند بعد گفته بودند که المومنون مقدم می شود به خاطر مرجحاتی که هست بعد مرحوم شیخ می فرمایند نه المومنون اول می گویند مقدم است نم گویند چه تعبیری می گویند بل التامل در دلیل شرط می رسند به این که اصلا مومنون حاکم است یک سری ابهامات همان قسمت داشت که ؟؟؟ شاید مناسبت با بحثی که مطرح ...

استاد : بله از مثال هایی که می نویسیم قرار شد مثال ها را بنویسیم ولو مختصر هم هست هر کدامش مثال هایی که برای حکومت همان حکومت المومنون بر بیعان

شاگرد : در اول بحث مسقطات خیار این را مطرح کردند البته خودشان قبل از بل اعتراضی که به جواهر می کنند قبل از این بل که می خواهند حکومت را مطرح کنند می فرمایند این مقدم است به خاطر این که مسقط اگر ما به واسطه خیار به اصل شرع ثابت است و المومنون عند شروطهم می آید می گوید که اگر شرط گذاشتند که برای ما خیار ثابت بشود این شرط از جانب خودشان است و به مقتضای المومنون عند شروطهم این مقدم است اما این تقدم را بیان نمی کنند و بعد می روند سر حکومت

استاد : این ها موارد خوب است در این که حالا من هم عبارتشان را نگاه می کنم ان شاء الله اگر زنده بودیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الان یادم آمد شما یک چیزی دیروز فرمودید بفرمایید حالا مقصودتان را تا ...

شاگرد : بر اساس آن مثال عرض شد خدمتتان که این روش بحث را یعنی روش این که ما میخواهیم از روایات از فهم عرفی می خواهیم این حکومت را ورود را بکشیم بیرون این ملاک و روشمان چطور است؟ چون می توانیم هم از مقتضای رابطه بین الفاظ این کار را بکنیم می توانیم از مدلولش و فهم عرفی این کار را بکنیم می گوییم عرف این را می فهمد یا نه؟ یا بگوییم نه واقع رابطه بین الفاظ این را نشان می دهد یا نه؟ مثلا می گویم این روش را قبل از چیز باید تعیین بکنیم بعد برویم سراغ مصداق ها و مثال ها

استاد : یعنی تعیین این روش إمّا و إمّا است منفصله است؟ یا این راه را باید برویم یا این راه؟

شاگرد : نه ممکن است در طول هم باشد

استاد : یا هر دوتایش مکمل همدیگر باشد اگر آنی که من عرض کردم واقعیت حکومت و ورود یک چیز منطقی است مربوط به واقعیت احکام و فعلیاتشان و انشائشان و این هاست خب چه عالم الفاظ چه عالم مداللیلش مکمل همدیگر هستند یعنی گاهی است لفظ باید از مدلول قرض بگیرد گاهی است مدلول مبین نیست الا بلفظ خود لفظ ... دارد چه کار می کند؟ دارد افاده می کند چیزی را که تبیین مدلول می کند. و لذا این دو تا روش ، روشی است که مکمل همدیگر هستند

10:18

شاگرد : البته حاج آقا بنظرم ما بین مدلول و فهم عرفی باید یک مقدار تفاوت قائل بشویم خیلی وقت ها هست فهم عرفی از روایت یک جور است یک سطح از فهم است که ان سطح فهم را خواص و مجتهدین بالاتر؟؟؟؟ لذا از مدلول لفظ می روند به عالم واقع و تقسیم بندی می کنند که عرف اصلا آن را نمی فهمد عرف یک جمله ساده دستش بدهند می گوید من این را می فهمم ازش حالا ما کداممان حجیت دارد آن فهم خواص حجیت دارد یا این فهم عرف حجیت دارد؟ این دیگر شاید در طول هم به آن شکل نباشد یعنی حجیتی که فهم عرفی دارد آن فهم دقیق فلسفی یا کلامی شاید نداشته باشد ؟؟؟ حالا این را باید حجیتش را قبلش مشخص بکنیم ما روایت را باهاش برخورد می کنیم این روایت برای کی ؟ خب این خیلی استناد می شود خیلی جاها می گوییم این روایت آمده که آن همان عرب آن زمان این را بفهمد بهش عمل بکند ولی آن روایت را الان دست من و شما دادند دست این قرن دادند میگویند این دارد یک چیز دیگر می گوید حالا کدامش حجیت است ما همان فهم را باید ریشه یابی کنیم بعد بگوییم این در ارتکاز بوده من از این ارتکاز می خوهم این قانون را در بیاورم بعد خودم می گویم این یک چیز دیگر دارد می گوید . اصلا عالم واقع دارد در عالم انشا صحبت می کند ربطی به این عالم ندارد این باید حجیتش معلوم بشود در ضمن کدامش داریم بحث می کنیم

استاد : یعنی حجیت برای این است که دو تا مطلب است برای دو مرتبه عرف یک چیز می فهمد عالم یک چیزی بالاتر می فهمد نه یک چیز خلاف می فهمد آن جوری می خواهید بگویید هر دویش حجت است به اندازه ای که آن فهم عالم را هم آن فهم عرف کمکش بکند یعنی لو اطلعت العرف علی ما یفهمه لفهمه این دو تا مطلب هست در طول هم منافاتی هم ندارد

شاگرد : لوازمش فرق می کند

استاد : چطور؟ یعنی اگر یک عالمی یک چیزی بفهمد از یک روایتی که عرف هم مبادی اش دستش نیست و الا لو اطلع علی ما یفهمه به آن مبادی که آن عالم دارد در فهم خودش عرف هم داشته باشد با او شریک است اگر این است می توانیم بگوییم آن حجت نیست؟

شاگرد : نه مثلا ما این مقام ها را تقسیم کردیم مقام اقتضا و انشا و فعلیت و این ها شما می فرمودید عرف اگر توضیح بدهیم همین ها را متوجه میشود

استاد : بله دیگر حتی خودش انجام می دهد حتی اتفاقا مثال هایی که علما زدند برای همین مراحل مثال های عرفی می آورند در حتی برای خود مراحل انشا نیست؟ می گفتند که علم و شوق و محبت و شوق و شوق و موکد در همین کتاب های اصول بود جاهای دیگر هم بود برای ترسیم این که کدام مرحله به امر می رسد شوق موکد و بعد اقدام تا آن جا که آن وقت می گفتند شبیه همان کار را در تشریع انجام می دهد به جای این که خودش برود آب را بردارد بخورد در آن کاری که خودش انجام می دهد تشریع این است که برو بیاور این امر پیاده شده همان مراحلی است که در خودش تکوینا می تواند باشد به جای این که خود برود بیاورد به دیگری می گوید این ها بیاناتی داشتند علما در این ؛ این مانعی ندارد که بگوییم این ها فهم لطیف تر ظریف تر مرتبه راقی و بالاتری از همان نفس الامر است اما اگر می فرمایید خلاف آن چه را خوب است عرف یک چیزی می فهمد اهل فن خلاف او را می فهمند این باید آن اهل خلاف یعنی لو اطلع العرف هم بر همان باز این یعنی شخصی است این یعنی چیزهایی می فهمند که خودشان در آوردند در کلاس این معلوم نیست به این صورت حجت باشد اما غالب این جوری کم می شود حالا اگر کسی نگوید که کلاس ؟؟؟ زیاد محقق شده طبیعتش نباید زیاد این ها باشد حالا باز هم در ضمنی هم که رفتیم جلو باید هر کجا دیدید منظور شما مناسب عرض من است که راجع به این شوونات همین مثال می گویم که تفکیکش را حس کردید که این با این فرق دارد دوباره تذکر بدهید که مثلا آن چیزی که من گفتم الان این جا ، این جور بگوییم یا آن جور بگوییم ببینید تفاوت دارد.

شاگرد : قرار شد آن بحث طواف انجام بشود

شاگرد 2 : قبل از طواف من یک سوال بکنم این حکومت را فرمودید یک رابطه واقعی است منطقی است ربطی به لفظ ندارد قوامش به لفظ نیست

استاد : احسنت قوامش به لفظ نیست نه این که ربطی بهلفظ ندارد آخه ربط نداشتن یک چیز است قوامش به لفظ نبودن یک چیزی دیگر است قوامش به لفظ نیست

شاگرد : یعنی لفظی هم نباشد این ها اول در آن عالم بهم حکومت ...

15:04

استاد : بله بله احسنت یعنی ما ...

شاگرد : حالا اگر ما حکومت واقعی باطنی را با لفظ تخصیص بیان کنیم این جا چی میشود؟

استاد : مانعی ندارد همان حکومت است

شاگرد : یعنی تخصیص نیست؟ یعنی با لفظ تخصیص ...

استاد : یعنی اگر ما عناصر منطقی واقعی را جدا کردیم ببینید نمی شود که یک بخشی را جدا بکنیم ما بیایم حکومت را جدا کنیم تخصیص را به همان اصطلاح اصولی اش باقی بگذاریم خب این چرا تخصیص است؟ اما اگر بیایم همان عناصر منطقی را دسته بندی نفس الامری بکنیم و اسم یک عنصری را که در کنار عنصر دیگری است و با او فرق دارد و اسم این را بگذاریم به مناسبت تخصیص اسم آن یکی را بگذاریم حکومت. این دیگر ممکن نیست که تخصیص بشود حکومت. منظور من ... بله حالا با این اصطلاحی که الان هست بله به این معنا می شود تخصیص و یعنی آن حکومت واقعی به صورت تخصیص بیان شده مانعی هم ندارد با آن نحو اما اگر آن ها را جدا کردیم نه دیگر ممکن نیست که تخصیص حکومت بشود از حیث آن واقعیت ؟؟؟؟ ایشان هم فرمودید یک مثال روشنی برای حکومتی که صحبت شده حالا می رسیم حکومتی که تا حالا صحبتش شده مثال خیلی واضحی در آن داریم یا نداریم؟ بله همان مثال کثیر الشکی که همه می زنند آن از مثال های خوبی است که تا حالا هر چی هم رفتیم جلو مثال های دیگرش قابل حرف است اما کثیر الشک لیس بشاک این خیلی خوب است مثال برای حکومت ؛ حکومتی که صحبت ما بود حالا بعضی خصوصیاتش هم الان ...

شاگرد : آن مثالی که خیلی خوب است ما این جا این جوری میگوییم ارتکاز عرفی هم این را تایید میکند که ما وقتی حاکم و محکوم داریم در واقع حاکم می اید زبان محکوم را یک مقداری ضربه می زند حالا یا به توسعه یا به ضیق نباید رابطه حاکم و محکوم این جوری باشد که حاکم یک مطلب دومی را بیان می کند ما اصلا همین جا لا شک لکثیر الشک در واقع اگر نبود این ما می گفتیم این هم شاک است کثیر الشک هم شک است احکامی که برای شاک گفتیم برای این هم مطرح میشد این دلیل که می آید می زند به آن واقعا ضربه می زند به آن جا اما در بحث طواف این جوری نیست یعنی ما می گفتیم مسجد تحیتش به این است که به نماز است حالا یک مسجد خاصی تحیتیش یک مصداق دیگر داشته باشد یعنی ارتکازا جاهایی که تنظیر در کار هست عرف ابا دارد که این جا بگوید حاکم و محکوم یعنی به یک عنایتی ما لفظ قرض میکنیم این جا می گوییم حاکم یعنی حتما باید در حاکم جوری باشد که یک جوری ضربه به آن بزند ولی در بحث ما مثال مورد نظر هیچ ضربه زدنی ...

استاد : بله من مثال کثیر الشک را حکومتی که تا حالا صحبتش شده بود در آن خدشه ای دارید یا نه؟
شاگرد : نه

استاد : خیلی خوب . منظور همین بود که بعضی مثال های ؟؟؟ دونه دونه بر میگردیم اما این فرمایش شما که دیروز قرار شده صحبتش کنیم در کلمات اصولیین خیلی آمده که از موارد حکومت موسع شما بگردید ببینید ماشاءالله حسابی حسابی ها محققین اصولیین متاخر این ها می گویند الطواف بالبیت صلاة حکومت موسع است این را مثال می زنند خیال می کنی هر چی بیشتر فکرش می کنی این حتی با آن حکومت به آن معنا هم گفتند جور در نمی آید حالا من به همان نحوی که تا حالا صحبت کردیم برویم پیش الان ما با یک روایت برخورد می کنیم علما فرمودند این حاکم است حاکم ، حکومت موسع است چی است؟ الطواف بالبیت صلاةٌ حالا اصل این روایت چند لحظه ای روایت اصلش که برای سنی هاست یعنی به صورت مسند با سندی که آورده باشند و نقل کرده باشند در شیعه نیامده این برای آن هاست در شیعه فقط مرحوم شیخ طوسی در کتاب خلاف آن هم با حالت مرسل فرمودند روی ابنُ عباس عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم این که انه قال الطواف بالبیت صلاة الا انه سبحانه احل فیه النطق همین عبارت را. پس ما ... البته سنی ها هم این هست من یک مروری در کتاب های آن ها که ممکن شد آن ها هیچ قرینه اضافه ای ندارند با این همه نقلیاتی که متعدد آن ها دارند که ابن عباس نقل کرده که حضرت فرمودند الطواف بالبیت صلاةٌ تنها قرنیه ای که در همه نقل های آن ها هست همین است که الا انه احل فیه النطق احل فیه المنطق احل فیه الکلام البته یکی اش ابن عباس گفته فاقلوا من الکلام این ها را هم بر آن متفرع کرده

شاگرد : لا یتکلم الا بالخیر

استاد : بله و من تکلم دنبالش احسنت و من تکلم فلا یتکلم الا بخیر آن خود روایت است اقلوا من الکلام برای خود ابن عباس است اما این جمله ای که شما گفتید دنباله منسوب به خود حضرت است.

شاگرد : مستدرک هم البته عوالی اللئالی آورده همین آن هم هم مرسل آورده تنها مجمع روایی که آورده مستدرک است ؟؟؟ ثانویه یا ثالثه حساب می شود منتها ایشان الز عوالی اللئالی

20:27

استاد : مستدرک از عوالی ؛ عوالی هم مرسل است این ها همه اش عوالی هم خودش قرن نهم است

شاگرد : می دانم اصلا در آن چیزها هم نبود یک مشابهش ما در کتب اربعه داشتیم ولی حالا یک احتمالی پیش خودم دادم آن چیزی که در کتب شیعه آمده علت طواف بالبیت و ان فیه صلاة ما داریم احتمال می رود این اشتباه شده باشد

استاد : نه

شاگرد : مشکل این است که حالا من آوردم از آن متون فقهی حدود ده تا حکم فقهی مسلم از این استفاده شده بعضی جاها ادعای اجماع شده و اجماع را بر گرداندند به این حدیث یعنی این حدیث ظاهرا قاطع مورد قبول بوده البته بعدی ها هم مثلا آقایی خویی و این ها ظاهرا در آن اشکال کردند که سندا و متنا مشکل دارد مثلا ببینید بعضی تعابیر می گوید که مثلا در بحث حیض در طواف که می آیند می گویند فان حاضت قبل الطواف لم یکن لها أن تطوف بالبیت اجماعا لانّ الطواف صلاةٌ این جا می آید اجماع مطرح می کند بعد مدرک اجماع را این حدیث قرار میدهد خب یک چیزی که اجماع مدرک اجماع قرار می دهیم ظاهرا تلقی به قبول شده دیگر یعنی یک چیزی می گوییم ...

استاد : قانون این نیست قانون این است که اجماع خودش دلیل است استناد مجمعین به یک روایت عامی معلوم نیست این هم همین جور جواب میدهند در این جور موارد وقتی اجماع داریم استناد مجمعین به این روایت معلوم نیست اگر اجماع مدرکی باشد ...

استاد : این که پشت سر هم می آورد دال بر نزدیک بودن نیست. همین هست یا نیست؟ خیلی جاها می گویند اجماع داریم اما استناد باید معلوم باشد استناد مجمعین به این دلیل و الا می بینید دلیل دیگری داشتند برای خودشان ضوابط خاص خودش داشته اجماع کردند

شاگرد : یعنی رواج استدلال خودش مقبولیت حدیث سنی ها را نمی رساند؟

استاد : نه مثلا این جا اجماع است موارد دیگری هست همین روایت شاملش است اجماع هم ندارند حالا عرض می کنم

شاگرد : چجوری است روایت سنی که ضعیف است حالا بالاخره سنی هستند دیگر چجوری مورد قبول بوده که حدود ده تا فرع فقهی را آقایان ؟؟؟

استاد : صد تایش را نکردند همان هایش را برسیم

شاگرد : کردند دلیل می خواهد یا نمی خواهد؟

استاد : خب این هایی که شما الان دیدید بفرمایید دونه دونه اش را ما یادداشت هم می کنیم مقابل هایش را هم می بینیم نمی شود آن هایی که شبیه هست ببینیم

شاگرد : می خواهم بگویم این ها حجتشان چی بوده ؟ یکی دو تایش اجماع است در بحث قطع طواف در نماز ؛ قطع طواف وقتی که نماز برگزار بشود استدلال کردند خیلی هم قشنگ گفته اند که. ...

استاد : حالا تا من یادم نرفته همان اول شما گفتید که شما این جوری که من یادم می آید حالا این ها هست زودی می شود پیدا کنیم در مختلف یادم است علامه حرف ابن جنید را که نقل می کنند راجع به شرطیت ستر عورت در مختلف علامه می فرمایند که للمانع أن یمنع بر روایت عامی بخوان عبارت را

شاگرد : للمانع أن یمنع ذلک فهذه الروایة غیر مستندة من طرقنا فلا حجة فیه

استاد : ببنید علامه دارند می گویند ان زمان

شاگرد : البته همان جا هم حالا ثم انه ؟؟؟؟ صلاة یقتضی اعتبار ستر فیه یکی از جاهایی که خیلی ها بهش استدلال کردند همین در بحث اعتبار ستر است من نمی خواهم بگویم درست است یا غلط است می خواهم بگویم چجور؟ یعنی از جهت خودم سوال است که چجور چیزی که یک روایت هم ندارد باز اگر مثلا در اصول کافی بود و ضعیف بود ما یک جوری حالا درستش میکردیم یک روایت هم ندارد بعد می آییم عین همین تعبیر را ... جز تعبد نمی شود کاریش کرد که عین همین تعبیر را می آورند که الططواف صلاةٌ بعد هم طبقش فتوا میدهند بالاخره شده

استاد : خب آن حرف دیگری است آن می رویم سرجایش مانعی ندارد اگر ما به اطمینان رسیدیم از توضیح شما که اجماع در این مورد مدرکی است و مدرکش هم ما بایدینا است اکر به اطمینان رسیدیم اجماع مدرکی هیچ حجیتی ندارد اگر شما استظهار نکردید از این دلیلی که می دانیم که جز این نبوده مدرک اجماع دیگر می رود این اجماع از مدرک اجماع بودن کنار و لذا به راحتی می توانید مخالف این اجماع شما بگویید این ثابت نیست حجیت برای ما ندارد حکم شرعی را اثبات نکرده اگر آن جوری باشد خب حرفی نیست. حالا فعلا اصل خود ...

شاگرد : الان که سر اثباتش می خواهیم مثالی ...

شاگرد 2 : عرض من این است که اگر بیایم بگوییم روایت نداریم مثلا این ؟؟؟ چون قرار شد موردی بحث کنیم دیگر وقتی چنین لفظی شارع نگفته بحث چ چیزی می شود؟ برویم مثال های بعدی چون ما روایت که نداریم

استاد : چرا

شاگرد : نه دیگر روایت معتبر نداریم ما نسبت به این

25:20

استاد : نه ما کاری به اعتبارش فعلا نداریم که ما می خواهیم ببینیم این که کتاب های اصولی پر شده مثال می زنند برای حکومت از آن مثال های معروفی است که اصلا ربطی به این جا ندارد یا نه لا اقل اگر باشد ببینید ما کاری به سندش نداریم اگر روایت ...

شاگرد : ؟؟؟ لسان دلیل نگها کنیم دیروز شما فرمودید احتمال دارد این جا می خواهد فضیلت را بگوید

استاد : پس کاری به اعتبار نداریم

شاگرد : باید به بیان شارع نگاه کنیم شارع بیانی نیست اصلا این جا

استاد : بیان که هست شما میگویید معتبر نیست آخه بین این دو تا خیلی تفاوت است ما می گوییم بیان هست میگوییم اعتبار کلاس فقه و اصول را ندارد می خواهد داشته بااشد می خواهد نداشته باشد فرض بگیریم معتبر باشد ولی بیانش هست که ! مقصود من روشن شد؟

شاگرد : بله

استاد : یعنی الان روی فرض این که اگر معتبر بود چی بود؟ ما الان بحثمان این است چون می خواهیم تمرین حکومت و ورود انجام بدهیم شما می گویید معتبر نیست می گوییم بسیار خوب آن در جای خودش در فقه اما اگر بیان معتبری بود حالا اصل بیان ضعیفش که هست که اگر معتبر رابطه چی بود؟ یعنی ما داریم تمرین اصول می کنیم فعلا کاری به اعتبار او نداریم از نظر فقهی از حیث اعتبار سندی فارغیم می خواهیم بگوییم چون حالا فعلا این بیان را داریم از حیث بحث های اصولی خودمان اگر معتبر بود رابطه چی بود حالا سوال همین است روایت پس این شد که طواف البیت صلاة بیش از این هم نیست حالا این علما در اصول زیاد گفتند این را به عنوان یک حاکم ؛ حاکم موسع به کار رفته طی بحث هایی که ما داشتیم اگر بخواهیم تمرین ان ها باشد باید هر بحثی پیش آمد آن هایی را که گفتیم یادمان نرود اولش این بود که چشممان را باز کنیم ببینیم علی ای حال این دلیل مربوط به کدام بخش از کار است حکم است؟ متعلق است؟ متعلق المتعلق است یا موضوع؟ این اول قدم. همین را رد نشویم برویم سریع. الان این روایت مربوط به کجاست؟

شاگرد : ؟؟؟

استاد : بله ظاهرش همین است روایت مربوط به متعلق حکم است چون کار را برده سر طواف و صلات پس این یک نکته ای فعلا فهمیدیم این روایت دارد راجع به متعلق ... اگر تصرفی حکومتی چیزی هست در محدوده متعلق است پس اگر در متعلق یک احکامی جاری نیس ت که در متعلق المتعلق هست ما بیایم حکومت متعلق المتعلقی را بکشانیم بیاوریم این جا داریم اشتباه می کنیم این یک میز است الان میزان است برای این که چشممان را باز کنیم ؟؟؟ کثیر الشک برای مکلف است برای موضوع است این برای متعلق است اگر تفاوتی دارد که قطعا هم دارد ما دقت کنیم می بینیم دارد اگر تفاوتی دارد این را باید طرح کنیم این اول قدم. خب! مرحله بعدی؛ دلیلی که وقتی می گوییم حاکم یعنی دو تا دلیل هستند رابطه دارند با همدیگر رابطه شان هم حکومت است حاکم و محکوم خب اول قدم این است که پس دو تا دلیل داشته باشیم ما ؛ در اینی که این همه علما مثال می زنند حاکم است دو تا دلیلش کو؟ پیدایش کنید. یک کلمه اش را بگویید این را مثلا این دلیل اسم ببرید.

شاگرد : این همه دلیل دیگر.

استاد : خب از این همه یکی اش! لا صلاة الا بطهور خب حالا خود بیان ان هم باشد این یک دلیل مثلا آیا این لا صلاة الا بطهور حاکم برا ین است؟

شاگرد : این حاکم بر این است

استاد : طواف بالیبت حاکم است بر لا صلاة طواف بر این است فقط؟

شاگرد : یک چیز است

استاد : خب چی هست ان چیزی که می خواه؟؟؟ پس ما الان محکوم چند تا داریم؟ یک حاکم داریم و ده ها محکوم؟ آخه تا حالا مرسوم این نبود یعنی داریم یک چیز جدید می بینیم یک حاکمی پیدا کردیم محکومش ده ها محکوم است

شاگرد : شمما همان مثال شک که فرمودید که قطعا ما پذیرفتیم حکم شکی در هر موردی جدا آمده این جا شک در رکعات دلیل جداست شک در بعد فراغ دلیلش جداست شک در سجده جداست آن هم پس محکوم ها متعدد هستند دیگر ولی موضوعشان شک است این جا موضوع صلات است

استاد : احکام متعدد است ولی خلاصه برای کیست؟ برای شاک

شاگرد : خب این جا هم برای صلات است احکام برای صلات است

استاد : خب من همین را می خواهم بگویم پس شما دارید می روید سراغ صلات یعنی می گویید دلیل محکوم ما همان دلیل مبین طبیعت نماز است وشروعش به این معنا که یعنی ما الان محکوم چیست؟ محکوم ما خود طبیعت صلات است. حاکم داریم، طواف. محکوم چیست؟ طبیعت صلات.

شاگرد : ادله ای که ...

شاگرد 2 : ادله است استاد چرا شما می برید طبیعت

استاد : ادله کدام است؟

شاگرد : ادله اجزا و شرایط صلات را بیان می کند ؛ روایات ! ادله ای که دارد اجزا و شرایط را مشخص می کند

استاد : من که حرفی ندارم الان دارید چی را توسعه میدهید؟ و احکام برای کی می آید؟ شما وقتی می گویید کثیر الشک دارید تضییق می کنید دارید چی را تضییق کردید؟ شاک را. الان که می گویید الطواف صلاة چی را دارید توسعه میدهید؟ احکام را؟ صلات را!

شاگرد : ؟؟؟؟ همان که می گوییم به متعلق دارد بر می گردد ؟؟؟

31:03

استاد : خب همین فایده دارد الان برای ما که این ببینید من سوال را خلاصه کنم منظوری که الان دارم محکوم ما این جا صلات است یا مجموعه ای از احکام است؟ مجموعه ای از احکام لغو است بگوییم محکوم است آنی که واقعا دارد تصرف در آن صورت می گیرد آن محوری است که همه احکام روی آن می آید. پس من توسعه در چی می دهم؟ توسعه به وسیله حاکم ؛ توسعه در 20 تا حکم می دهم؟ یا توسعه در موضوع صلاتی می دهم که ان 20 تا حکم رویش می آید؟

شاگرد : استاد به صورت معمول می گویند دلیل بر دلیل حاکم است نمی گویند این عنوان بر آن عنوان حاکم است دیگر. تا حالا ما می گفتیم حکومت دلیل فلان ...

استاد : احسنت من هم همین را دارم مطرح می کنم برای همین دیگر! برای این که ببنییم بحث دارد می رود جلو پیش می آید. تا حالا آن جور می گفتند حالا این جا چه کار کنیم؟ حالا شما بگویید دلیل بر کدام دلیل؟

شاگرد : نمی فهمم چه گیری دارد بگویید دلیل همین دلیلی که می آید ؟؟؟؟ از طواف البیت صلاة حاکم بر مجموعه ادله ای است که احکام صلات را می گوید یعنی ما محکوم را می گیریم مجموعه ادله اما محور حکومت چیست؟ متعلق است دیگر اشکال پیش نمی آید که .

استاد : یعنی حاکم چه کار کرده؟ آن حکم ها را حاکم است بر آن ادله

شاگرد : تفسیر متعلقش کرده ولی اصطلاحی که می خواهیم بگوییم درست است دارد متعلق را زیر و رو می کند کم و زیاد می کند اما اصطلاحی که اقایان در اصول بکار می برند می گویند این دلیل همان جور که می گویند دلیل اماره حاکم بر اصل عقلی ؛ اصل عملی حالا آن را که ظاهرا در آن خدشه ... یا دلیل کثیر الشک در واقع دال بر ادله شاک معمولی است دلیل را ما حاکم می گیریم ولو محور و موردش متعلق باشد

استاد : بسیار خوب این دلیل که حاکم است بر 20 تا دلیل احکام شکوک حکومتش بر این دلیل بر آن دلیل از آثار تصرفش در موضوع شاک است؟ یا نه خودش دارد موردیا جدا جدا حکومت می کند؟ طبیعت کدام است؟ یعنی یک کار کرده رفته کنار ؟ یا نه بیست تا کار جدا جدا دارد انجام میدهد

شاگرد : یک کار کرده یعنی آمده یک بار موضوع را تفسیر کرده؟

استاد : بله و لذا این حکومت یعنی این یک کار بیشتر انجام نداده گفته این شاک نیست دیگر همه رفت کنار خودش از آثارش است نه این که حاکم یعنی من 20 تا کار جدا جدا انجام می دهم این جا می گویم شک بین 3 و 4 این طور آن جا شک بین 2 و 3 ؛ تو کثیر الشکی هر جا شک در نماز دو رکعتی تو کثیر الشکی هی دونه دونه میگوید تو کثیر الشکی ؛ نه می گوید کثیر الشکی تمام شد آن ها دیگر از آثارش است حکومت دلیل بر دلیل به معنای این که این دلیل بیاید این دلیل جدا جدا بر این ادله کار بکند نیست و لذا حکومت خوبی اش همان تقدم بود که تبینی هم که مرحوم نائینی شاید بود مرحوم آقای خویی در کلماتشان بود مرحوم اصفهانی بود که فرمودند رمز تقدم حاکم این است که همان موضوع را درست می کند حکم دیگر دنبالش است این را رمز این قرار دادند مطلبی هم هست فی حد نفسه خوب است در جای خودش

شاگرد : فرق اثرش چیست؟

استاد : خب اگر این جوری است می آییم در مانحن فیه آیا الطواف بالبیت صلاة می خواهند ما نماز را گسترش بدهیم؟ یعنی بگوییم دو جور نماز ما داریم نماز دو فرد دارد یک نمازی که می دانید یکی از افراد نماز هم طواف است شما به ارتکاز خودتان استظهار خودتان به این نگاه کنید الطواف بالبیت صلاةٌ خب یعنی من می خواهم گبویم دو جور نماز داریم من شارع من گوینده این کلام می خواهم بگویم دو جور نماز داریم یکی اش همان نمازی است که می دانیم یکی اش هم طواف ! ارتکاز شما این است؟

شاگرد: ادعاءً

35:05

استاد : می دانم ما حرفی نداریم می خواهم بگویم ارتکاز بدوی شما که تا حالا این را شنیده بودید از این می فهمیدید که الان می خواهم بگویم ما دو جور نماز داریم؟

شاگرد : آن ورش چیه؟ ببینیم ...

استاد : صبر کنید حالا هم آن طرفش همین که می خواهم بگویم واضح میش ود می بینیم اقا حکومت این است ک موضوع را می خواهم توسعه بدهم یک افرادی بگویم تحت خیمه او هستند حالا ببینید این بود یا نبود ارتکاز ما ؛ حالا می رویم آن طرفش. بفرمایید

شاگرد : آن طرفش شاید یکی از چیزهایی که به ذهن می آید این است که شارع یک سری احکامی در صلات دارد یک سری در طواف دارد؟؟؟؟؟ این احکام حالا مثلا بگوییم روی بر یک سری ملاکات با هم دیگر اشتراک نظر دارند

استاد : یا حتی صورت کار صورت خود حکم

شاگرد : آن وقت شارع خواسته کار را برای مکلفین شناخت احکام آسان تر کند گفته هر چی حکم در صلات دارم همان ها در طواف هم جاری است لذا به جای این که این جوری بیان کنم می گویم الطواف صلاةٌ.

استاد : خب این فرمایش شما من حالا موسع تر عرض می کنم همین طور است شما یک خرده ضیقش کردید حالا ببینید من چجور می خواهم عرض کنم. تمام احکام را می خوداهم تشبیه در ... من عرضم این است که اگر میگوییم حکومت موضوع را میخواهم وسیع کنم باید ارتکاز ما قبل از این بحث های کلاس از این روایت شریفه این باشد که گوینده این کلام الطواف بالبیت صلاة بخواهند بفرمایند دو جور نماز داریم. این هم نماز است ؛ نماز است یعنی ما دو جور نماز داریم توسعه بدهم نماز را و حال آن که این به ذهن ها نمی آید بلکه عدلش که می فرمایید چیست؟ عدلش این ست که یکی از همین مواردی که به کار می رود چیزی را میگ وییم ادعاءً هم آقا می فرمودند از موارد استعاره است . استعاره تشبیه است

شاگرد : یک نوع ادعاست

استاد : اما توسعه موضوع نیست ...

شاگرد : فرد ادعایی است

استاد : چند جور استعاره؛ تفاوت دارد با بحث ما ؛ ما همین را می خواهیم بررسی کنیم صرف این که کلمه ادعا بگوییم مطلب آخر نمی رسد که؛ ما ببینیم الان وقتی ک ما می گوییم که زید اسد است چه کار کردیم؟ من دارم ادعا می کنم که دو جور شیر داریم؟

شاگرد : سکاکی این ادعا را کرده بود خیلی هم رویش بحث می کنند تا آخر؛ فرد ادعایی که میگفتند همین بود که دو جور شیر داریم یک شیر در بیابان یک شیر در حمام ، خیابان اصلا این استعاره را این جور معنا کرده بود ولو متفقا علیه تمام معانی بیانی ها نبود حداقل نظر او بود که.

استاد :این ها را من حرفی ندارم حرف سکاکی می رویم جلو الان ببینیم کدام است لطیف ترین حرف را متاخرین بعد از سکاکی گفتند که چند بار دیگر هم ... حالا آن حرف را ببینیم کدامیک از این ها درست است ؟ اول حرفی که غیر سکاکی گفته بودند مجاز لفظی بود. مجاز لفظی یعنی استعمل فی غیر معناه الموضوع له وقتی می گویید اسد جاء این اصلا این لفظ استعمال شده در غیر موضوع له ؛ سکاکی گفت مجاز لفظی نیست مجاز عقلی است یعنی ما ... مجاز اسناد حالا یعنی فعلا آن اسنادی اصطلاحی منظورشان نبود. یعنی عقل می آید یک کارهایی انجام می دهد منظورشان این بود ظاهرا چون ما سه جور مجاز هم ... مجاز در کلمه ، مجازدر حدف ، مجاز در اسناد. آن اسناد منظورتان است؟

شاگرد : مجاز اسناد را می گویند مجاز عقلی

استاد : آن مجاز با این جا یک تفاوتی می کند

شاگرد : در اصطلاح معانی بیان مجاز عقلی را می گویند مجاز در اسناد مثلا جری المیزاب می گویند این مجازا است. جری الماء است نه جری المیزاب بهش می گویند مجاز است در اسناد یا مجاز عقلی

استاد : انبت الربیع بقل این مثالی که می زدند خب این ...

شاگرد : در اصطلاحشان آقایان این طوری میگویند

استاد : می دانم این مجاز در اسناد ، استعاره است این؟

شاگرد : نه این غیر استعاره است

استاد : من هم همین را دارم عرض می کنم آنی که شما می گویید ربطی به این .... و الا آن مجاز در اسناد یک تقسیم بندی جداست ربطی به مسئله مجاز مرسل و استعاره ندارد ما یک مجاز مرسل و استعاره داریم یک آن چیزی که شما می گویید دو بحث است انبت الربیع نه استعاره است نه هیچی ؛ مجاز در اسناد است اگر یک جور دیگری مجاز در اسناد را معنی کنید که به حرف سکاکی برگردد بسیار خوب که الان عرض می کنم خب سکاکی چه می گوید؟ می گوید مجاز عقلی است یعنی چه کار کردیم ما؟ او میگفت که ما ادعا می کنیم که شیر دو فرد دارد. تصرف در معنای اسد کردیم این معنی سکاکی بود در معنا تصرف کردیم همین است که می خواهم بگویم حرف سکاکی در بحث ما نمی آید الان. آیا تصرف در معنای صلاة کردند حضرت؟ ارتکاز این است؟ نه. ادعا همه جا می توانیم بگوییم اما می بینیم آن ادعایی که سکاکی می گوید با ادعای الطواف بالبیت صلاةٌ دو جور است حالا باز هم برویم جلوتر که شما فرمودید نکات خوبی است آیا بعدی ها گفتند که خیلی ظریف است از اوج یکی از مطالب ادبی همین دنباله حرف سکاکی است عده ای گفتند سکاکی اشتباه کرد نه مجاز لفظ است نه مجاز عقلی به این معناست خیلی ظریف بیان کردند مجاز عقلی این است که من بگویم تصرف می کنم در معنای اسد می گویم اسد دو جور داریم اسدی که پشمالو است اسدی که نه؛ مستقیم القامة است و شمشیر به دستش است این سکاکی اما عده ای گفتند ابدا این نیست ذره ای ما در معنای اسد تصرف نکردیم اتفاقا اگر در معنای اسد تصرف کنیم آن لطافت ادبی خراب می شود می رود سکاکی نتوانسته ذهن انسان ها را آن لطافتی که اهل ادب دارند پیاده کند. بله ما در معنا تصرف نمی کنیم معنای اسد به همان معنایی که می دانستیم باقی است ادعا می خورد به وجود فرد من ادعا می کنم این اقا همان معنای شیر است

شاگرد : خب ملعون سکاکی دقیقا همین جور گفته من یادم است من عبارتشان را خواندم گفته که به حساب فرق بین باقی ادبا با سکاکی این است که می گوید سکاکی حرفش این است که آن لفظ دقیقا در آن معنای موضوع له آن استفاده شده ... فرقش این است آن ها میگویند در غیر ما وضع له می گوید نه در ما وضع له استفاده شده ولی ادعا می کند که ما وضع له ان دو فرد دارد

شاگرد2 : خب همین تصرف در معنا شد دیگر

استاد : من همین را دارم عرض می کنم می گفتم ظرافت ... بله او می گوید استعمال شده اسد در خود موضوع له ولی این موضوع له این فرد دو فرد دارد این حرف اخیر این است می گوید اصلا اسد دو فرد هم ندارد اصلا اسد دو فرد ندارد همین جا با سکاکی فاصله می گیرند. معنای شیر همان معنای شیر است دو فرد هم اصلا ندارد اسد یک فرد دارد پس چطور شد به این ... من می گویم ادعای من خرده به خود شخص می گویم این آقا می بینید این همان شیر است ببینید اسد دو فرد نداشت این خیلی ظرافت دارد اصلا تفاوت دارد با حرف سکاکی ؛ سکاکی می گوید اسد دو فرد دارد این قول می گوید اسد یک فرد بیشتر ندارد پس چطور شد این شیر نیست گفتم این اادعا کرد همان است

شاگرد : مبالغه در تشبیه استعاره می شود

استاد : بله مبالغه در تشبیه به این معنا که ادعای من به فرد خورده نه به معنا بگویم دو فرد دارم معنا هم یک فرد بیشتر ندارد خب پس چی؟ این فرد می بینید همان فرد است همان یک فرد اسد است همان خودش است این خیلی ظریف است این در کلمات متاخرین بیان کردند منسوب است به صاحب وقایة الاذهان که دیدم در کلمات خودم عبارتشان را ندیدم نوه صاحب هدایة المسترشدین نوه با دو واسطه ؛ نوه نه، نبیره. آشیخ محمد تقی صاحب هدایة هستند آشیخ محمدباقر هم پسرشان ؛ آشیخ محمد حسین هم نوه شان این آشیخ محمدرضای اصفهانی نبیره ایشان هستند نتیجه می شوند نتیجه شان نبیره بعدش می شود.

شاگرد : چه نوع استعاره ای؟

استاد : ایشان می گویند که استعاره اصلا روحش این است یعنی ما کاری که انجام می دهیم در استعاره تشبیهی که انجام می دهیم پشتوانه اش تشبیه است اما تشبیه یک معنای عامی است تشبیه در مجاز مرسل هم می آید تشبیه می گوییم شبیه این است اما استعاره یک چیز اضافه ای بر تشبیه دارد تشبیه را برده به مرحله ای که میگوید همان لفظ را همان معنا که یک سنخ فرد هم بیشتر ندارد من می گویم همان فرد هاست این همان بخواهید شیر بیشه جنگل بگویید یعنی همین هیچ دو فرد ندارد فردٌ فی البیشة فردٌ فی البیت؛ نه! یک فرد دارد آن هم فردٌ فی البیشة این هم همان است این ادعا می گویند این خیلی قشنگ است یعنی لطافت این که ما چه کار کرده ذهن ما؟ این همان فرد را کرده نرفته در معنا که این دو فرد دارد. کجا دو فرد دارد؟ خب! این هم حالا اضافه بر آن چیزی که شما ...

شاگرد : ان فردی که معنای حقیقی اش است را چه کار کردیم؟

استاد : فرد که معنا نیست اسد یعنی شیر

شاگرد : آن مثال حقیقی اش را بفرمایی د آن را چه کارش کردید؟

شاگرد2 : خب آن ادعا نیست در آن دیگر

استاد : متوجه نمی شوم کدام را چه کارش کردیم؟

شاگرد : شیر واقعی چی است؟

45:22

استاد : شیر واقعی ؟! از لفظ اسد داریم و معنای اسد آن هم فردش است فرد غیر ادعایی ؛ زید هم فرد همین معناست اما فرد ادعایی اما چجور ادعایی؟ ادعا کردم این زید پشمالو است ؟؟؟ یعنی دقیقا همه چیز را به زید تحمیل کردم نه به معنای اسد.

شاگرد : نیست که

استاد : ادعا یعنی همین اگر بود که ادعا نبود

شاگرد : لحظه ای که شاعر آن را بکار می برد کانه خودش را در آن مقام می بیند

استاد : یعنی الان فرض میگیرد که می گویم من یک شیر دیدم به بچه بگویید می بیند الان یک نیاز دارد یک یال و کوپال و دمی و همه این ها که .... و لذا حاضر است که این را بار کند جالبش هم این است که بعدی که تشبیه اش به شیر کرد می گوید اذ المنیة انشبت آن کارها را هم می کند یعنی ظرافتش این است که نه این که این را آن کرده دیگر بعد به خودش اجازه میدهد می گوید حالا که این آقای اسد شجاع شیر است حالا بیا برایت بگویم که چه چنگالی دارد چنگالش طولش چند متر است دندانش و نابش چند متر است اجازه می دهد به خودش چرا اجازه می دهد؟ اگر گفته بود اسد دو فرد دارد که مجاز نبود میگفت آن یک فردش است ناب دارد آن هم یک فردش است زید است زید که ناب ندارد اما روی این بیان اخیر می گوید من که نگفتم اسد دو فرد دارد اسد یک فرد بیشتر ندارد این زید هم همان فرد است خب حالا که همان فرد است بیایم بگویم نابش چطوری است بیایم بگویم یالش چطوری است. ببینید چقدر ظریف میشود استعاره تخیلی هم دنبال همین استعاره حقیقیه است این خیلی حرف ظریفی است آدم تصورش بکند بعضی مطالب را آدم بعد این که در کلاس می بیند آن اوج لطافت فهم ذهن بشر است یکی از چند مورد که قله فهم لطافت کارهای ذهن است همین جاست این تحلیلی است که مثلا آشیخ محمدرضا ارائه دادند در مقابل حرف سکاکی که تفاوت دارد با او. حالا پس روی این فکر بفرمایید آیا ارتکاز ما از فرمایش حضرت که الطواف بالبیت صلاةٌ این است که می خواهیم بگوییم صلاة دو جور است؟ ادعا می کنم که طواف نماز است؟ یا نه من خیالم میرسد صرف تشبیه است همینی که آقا فرمودند حالا توضیحش هم فردا عرض میکنم اماا نه به معنای آن تضییقی که ایشان فرمودند که این احکامی دارد که در همه احکام با هم ... نه التشبیه در تشبیه یک جهت کافی است و لذا شاهدش هم همین که می خواهم عرض کنم قرینه خود روایت است در طواف حرف می زدند کارها می کردند می گویم بابا چطور نماز عبادت است حضور خداست توجه به خداست این هم همان است این هم در حال عبادت است داری راه می روی نگو دارم راه می روم الان در حال عبادتی توجهی ذُکری این است ریخت طواف پس فقط حرام نیست حرف زدن احل فیه النطق ولی حرف نزنید اقلوا فیه من الکلام اگر هم هست حرف است ... حالا روی این فکر بفرمایید تا زنده بودیم فردا.

صلی الله علی محمد و آله الطیبن الطاهرین

شاگرد : ؟؟؟ طهارت لازم است ستر لازم است ؟؟؟؟

استاد : ؟؟؟؟ مالی که انسان قرض میگیرد شما دو میلیون قرض بگیرید همین دو میلیون سود نه ؛ خود این دو میلیون ده سال برای شما بماند نظر شما این است .

شاگرد : یعنی اصلا خمس ندارد پس من به این نیت می گیرم

استاد : تعبیرش هم حاج آقا می فرمودند مانعی ندارد بگیرید خمس هم ندارد می گفتند صدق فایده نمی کند کسی که قرض گرفته فایده برده چه فایده بردنی؟ باید پس بدهم که. این بیان حاج آقا!

شاگرد : ؟؟؟ استعاره تخییریه ااست

استاد : ایشان اصلا می گویند استعاره جز این نیست

شاگرد : کی میگوید؟

استاد : آشیخ محمدرضا. می گویند شما استعاره را بد معنا کردید اول گفتید استعمال لفظ در غیر .... مجاز لفظی بعد گفتید مجاز عقلی هیچ کدام این ها نیست استعاره این است لذا هم استعاره تخییری یکی از لوازمش است نه این که بیاید در معانی بیان چند جور کنید مجاز لفظی مجاز عقلی

شاگرد : اشکال به سکاکی به گرفتند

استاد : پیشبرد حرف اوست اشکال نگرفتند به او سکاکی مطلبش لطیف تر از مجاز لفظی است ایشان باز به لطافتی که ذهن انسان ها به خرج می دهد سکاکی باز نرسیده

شاگرد : در همان معانی بیان هم بین مجاز لفظی ؛ مجاز مرسل و استعاره فرقش را در همین گذاشته بودند که مجاز مرسل مبالغه اش کمتر است

استاد : نه نه این نبود مجاز مرسل وجه رابطه مجاز تشبیه نیست در استعاره تشبیه است. مجاز مرسل 25 تا علاقه بود ما یوول ما کان این ها بود تشیبه نبود که

شاگرد : علاقه اش تشبیه است در استعاره .... پس ایشان حقیقت استعاره را شکافتند نه این که یک معنای جدایی برای استعاره

استاد : احسنت من همین را دارم عرض می کنم

شاگرد : خب این استعاره خودش اقسامی دارد این یک نمونه اش است که استعاره تخییری است استعاره تصریحیه هم داریم استعاره چه می دانم حالا این را خود استعاره دو جور داریم

استاد : استعاره وقتی تصریح به تشبیه کند خب استعاره نیست اگر شما بگویید زید کالاسد این استعاره است؟

شاگرد : ریشه استعاره مگر تشبیه نیست؟

استاد : ریشه اش تشبیه است اما نبایست کاف را بیاوری اگر آوردی

شاگرد : نمی آوردیم دیگر

استاد : خب پس مصرحه چیه؟

شاگرد : نه ! استعاره تصریحیه می گویم استعاره تصریحیه با تخیریه فرقش دراین است که همین جوری که شما فرمودید مثالش همین انقذ المنیة انبت اظفارها حالا می زنند می گویند شما لوازم مشبه به را برای مشبه تان ثابت می کنید همینی که شما الان فرمودید

استاد : تصریحیه اش چیست؟

شاگرد : تصریحیه این نیست که این، این جور باشد.

استاد : چجور است؟ یک مثالش

شاگرد : الان حالا مثالش در ذهنم نیست

شاگرد : مطلبی که دیروز عرض کردم که استعاره طواف در ذهن من صاف می آید با همین ارتکاز عرفی ولی نکته ای که عرض کردم آن مطلب اوسع از فرمایش شما بود عرض کردیم ارتکاز حکم می کند وقتی ما می گوییم حاکم محکوم می گوییم این حاکم بر اوست یعنی اگر این نبود ... ایمان نسبت به مورد حاکم ، اگر حاکم نبود ، محکوم نسبت به او بیان داشت زبان داشت ما مثلا لا شک لکثیر الشک اگر نبود احکام شکوک را درباره کثیر الشک پیاده می کردیم ولی الان که این امده می گوییم این حاکم است و لهذا به ذهن من می آید شما آن 4 بخشی که کردید آن قسم آخر که حکومت تنزیلی هست کلا باید اصلا این مورد را از بحثتان خارج بکنید نه حالا یک مثال مثلا در حد یک قانون است چون ارتکاز می گوید این حاکم بر اوست

استاد : من چرا این را گفتم؟ به خاطر این که عده ای از اصولیین اصلا حکومت را این جور معننا کردند به تنزیل معنا کردند. چون به تنزیل معنا کردند من این را می گویم چون فرمودند از باب این که کلمات علما را اسمش را ببریم که بدانیم این هاست اما ما بعدا بخواهیم بگوییم که وقتی مثلا در منتقی نگاه می کردم اصلا نپذیرفتن این ها را فرمودند نه آن است نه آن است نمی دانم کدامش یکی اش را قبول کرده بودند حالا تنزیل را قبول کردند یا یکی دیگر را یادم نیست ظاهرا اعتبار و ادعا و کشف این سه تا را رد کرده بودند تنزیل را شاید ...

شاگرد : فقط تنزیل را پذیرفتند که حکومت است؟

استاد : فقط ! یا تنزیل را هم نپذیرفتند، قرینیت! من مروری چند روز پیش نگاه کردم. بله اینش که الان قشنگ یادم است آن سه تا را رد کرده بودند کشف موضوع ، ادعا و اعتبار این سه تا را گفته بودند نیست تنزیل را یادم نیست چه کار کرده بودند گفته بودند آن هم نیست و یک چیز دیگر گفته بودند یادم نیست چندین روز است گذشته و نگاه جدید هم نکردم. منظور این که همان وقتی که نگاه می کردم فرمایش ایشان را دیدم که ما لزومی نکرده بگوییم حکومت یکی از این سه تاست و آن هم آن جور واقعا این ها مصداق دارد هر کدام. آدم می بیند یک جاهایی نیاز به این است یک جاهایی نیاز به آن هست آن علمایی هم که هر کدام یک جور معنا کردند یک جایی منطلق فکرشان بوده از آن جا آغاز کردند فکرشان را؛ از آن جا مثالی بود دیدند که این جوری است ازز همان جا شروع کردند بعد گفتند کل حکومت این است و حال آن که کل بحث نیست. این ... ایشان هم که رد کردند این ها را. من عرض می کنم نه باید هر کدام جای خودش باشد بعد فرمایش شما را در ادامه می پذیریم که بابا این قسم هست یک چیزی هست که سر جایش عقلانیت دارد اما اسمش حکومت نیست ؟؟؟؟ آقا از مکاسب هم فرمودند که ببینیم آوردم نشد است ببینید دنباله بحث طواف سر برسد ان شا الله. امروز چهارشنبه است؟ مرحوم حاجی اشرفی بودند در مازندران حاج آقا صاحب کرامات بودند خیلی بزرگوار ولی حاج آقا همین طور از یکی از شاگردانشان ظاهرا نقل می کردند که ایشان آن اواخرپیرمرد شده بودند شاید ؟؟؟ شده بودند بعد شرح لمعه مباحثه می کردند یک کتابی هم دارند مشارقی ، شوارقی چیزی در فقه دارند حاجی اشرفی مازندارنی آن وقت همانی که آن قضیه معروف را دارند که به حاجی که دکتر بود و میرفت مشهد گفتند من یک حاجتی دارم دعا کنم از ایشان مرحوم حاج آقا حسین فاطمی که صحبتشان داشتند از شاگردان آقا میرزا جواد آقای ملکی بودند تازگی ها بود می گفتیم آرزو بر جوانان عیب نیست از شاگردان خوب آقا میرزا جواد بودند ایشان در کتابشان دارند یک کتاب خوبی است یک آقایی داده بود چاپ هم شده بود من ندارم متاسفانه آن جا ظاهرا من دیدم که همین آقای آقااشرفی پیغام دادند به یک طبیبی بود طبق قدیم می رفت برای مشهد گفت من یک حاجتی دارم رفت و گفت که من یادم رفت اصلا که آقای آقا اشرفی به من گفتند که من یک حاجتی دارم و دعا کن و پیغام برسان اصلا من کلا یادم رفت رفتم زیارت وداع آن لحظه آخر آمدم که از حرم بیایم و بیایم برای مازندران یک دفعه یادم آمد که من مدتی است مشهدم آقای آقا اشرفی هم این جوری سفارش کردند و من یادم رفته بود همان جا ایشان آمدند در ذهنم و دعا برای حاجت ایشان اصلا یک حالی برایم پیدا شد درست مثل این که یا حرم تاریک است چی هست صدایی دارد از ضریح می آید از خود ضریح مطهر شعر برای من خواندند شاید توضیحات بیشتری هم دادند آقای حاج آقا حسین که آن دکتر گفته بود که حالم چطور شد این شعر را شنیدم که همان دنبالش گفته بود این شعر را شنیدم و هیچی ما حاجت ایشان را گفتیم این شعر را شنیدم هیچی دیگر نشد آمدم مازنداران آقای ... من رفتم خانه آقا اشرفی

شاگرد : شعرش چی بود؟

استاد : همین منظورم بود که صحبت آقا اشرفی یادم آمد گفت رفتم دیدن آقا اشرفی که برایشان پیغام را برسانم می گفت همین که در زدم قبول باشه حاجی این ها ایشان بنا کردند همان شعر را خواندن آقای آقا اشرفی آن جا من رفتم حاجت او گفتم آن جا آن شعر را برای من گفتند گفته بود تا من پیغام را برسانم ایشان شعر را خواند. شعرم این بود که؛ آیینه شو جمال پری طلعتان طلب * جاروب زن خانه و آنگه میهمان طلب. گفته بود آن جا از ضریح برای من خواندند حالا چی بود ایشان دیگر همین که وارد شدم هنوز نگفته بودم در مورد حاج آقا اشرفی که برای من این شعر را خواندن و اشکی هم ریختند خدا رحمتشان کند حالا گفتم چهارشنبه یادم آمد از آقای حاجی اشرفی این را حاج آقا نمی گفتند این در کتاب حاج آقا حسین فاطمی من دیدم یعنی وقتی میهمان دعوت می کنی نمی شود خانه کثیف باید اول جاروب بزنند بعدش ... خب خیلی شعری است واقعا این را من ظاهرا آن جا کتاب درر این جوری یادم می آید کتاب درر حاج آقا حسین فاطمی چاپ هم شده من هم دیدم کتابش را دو جلد است این را آن جا من نگاه می کردم حدیث عنوان بصری را حاج آقا حسین آورده بودند توضیح داده بودند این قضیه را هم من آن جا دیدم علی ما ببالی حالا منظور این حاج آقای آقا اشرفی دیگر یکی مباحثه شرح لمعه آن هم پیرمرد شده بودند این را حاج آقا زیاد نقل می کردند این تکه آخرش را. می فرمودند حاج آقا اشرفی شاگرداشان می گفت که می گفتند که من هیچ کار در خانه ندارم همین جور دراز کشیدم می نشینم پیرمرد ...؟؟؟ شاید شده بودند. همین یک مباحثه شرح لمعه دارم برای دو سه تا طلبه ای که آنجا مازندارن بودند گفتند در عین حال وقتی می فهمم 4شنبه می شود خوشحال می شوم. حالا این هم من پرسیدم چهارشنبه است.....

شاگرد : حاج آقا این آقای فیروزآبادی که حاشیه چیز دارد یزدی است؟

استاد : عنایة؟

شاگرد : بله

استاد : فیروزآباد از همین نزدیک هایی یزد است بین میبد و یزد.

شاگرد : چطوری بوده؟ جدیدا فهمیدیم همشهری مان است جا خوردیم

استاد : خودشان از علما ، آقاشان از مراجع بودند. آسید محمد آقای ایشان بودند یا جد ایشان بودند؟ آسید محمد فیروزآبادی جریاناتی دارند مفصل

شاگرد : یعنی از آیات و این ها بودند از بزرگان؟
استاد : بله مرجعیت داشتند همینی که آن آقا ...

شاگرد : کجا بودند در یزد بودند؟

استاد : در نجف بودند ظاهرا ایشان بودند حاج آقا محفوظی از ایشان می گفتند که آسید محمد قائل به مضایقه بودند در بحث قضا مواسعه و مضایقه خیلی مفصل است بحثش در جواهر هم ...

شاگرد : همان آقایی که نماز نصف شبش ...

استاد : همین آسید محمد بودند که می گفتند دیدند رد می شدند دیدند یک کسی در قنوت نمازش دارد لعنت می کند آسید محمد را ایستادند و در زدند ... ایشان نقل می کنند ... آسید محمد چی بودند ....

شاگرد : پس جدا در جد نجف بودند چون خیلی در یزد شناخته شده نیستند

استاد : بله کسی نمی داند جز علمای یزد ...

10:16

من اول بار بود شاید محضرشان درصحن نماز می خواندند صاحب عنایة

شاگرد : کجا مدفون هستند ایشان؟ چون ظاهرا در قم فوت کردند

استاد : بله خیلی هم رشید بودند ما با این که قدمان نسبتا متوسط بود اما کنار ایشان می ایستادیم تا این جای ایشان بودیم. یادم است صبیه آقای صدوقی مرحوم شده بودند آقایشان برای ایشان فضلای یزدی و علمائشان برای دختر آقای صدوقی این جا مجلس گرفته بودند مجلس اعظم آقای صدوقی هم آمدند حاج آقا بودند آقای بهاءالدینی بودند مجلسی بود ! همان زیر گنبد مجلس گرفته بودند آقای فیروزابادی هم بود ند با این که آقای صدوقی مثلا هیکلمند بودند اگر عکس هایشان ببینید این ها همه پیش آقای فیروزآبادی افتاده بودند من تازه طلبه آمده بودم سال اول بودم دیدم همه کوچک هیکلشان نشان می داد این جوری ماشاءالله

شاگرد : استثنائی بود حاج آقا آخه می گویند ؟؟؟؟ استثناء بوده ایشان استثنا یعنی عاقل بودند

استاد : ؟؟؟؟ آن برای من نیست ولی آن آقا گفته که مجاز هستید آن که آورده گفته مجاز هستید نمی دانم چه کتابی هست کتاب درسی است ؟

شاگرد : رساله است حاج آقا ؟؟؟ قبلا هم دیده بودم

شاگرد 2 : حاج آقا قبر آقای فیروزآبادی کجاست؟

استاد : پولی را که انسان قرض می دهد ...

شاگرد : پس رساله ما حکم عوض شده در رساله ما این جور هست که ....

استاد : شما چاپ های قدیم دارید؟

شاگرد : بله بله پس نظر ایشان عوض شده؟

استاد : بله ؛ اول ... لذا فایده و دلیلش را گفتم اول طبق زکات همان هایی که دیگران می گویند حاج آقا هم طبق زکات فتوایشان بود یک دو سال بعد مرجعیتشان بود نظرشان عوض شد و این ... اگر نگاه می کنید چاپ های متاخر را نگاه کنید. حتی این چاپ متاخر ان فوریتش را هم یک کمی تغییر کرده. کسی چیزی فرمود؟

شاگرد : گفتم آقای فیروزآبادی قبرشان کجاست؟

استاد : همین جا قم هستند حالا نمی دانم در شیخان هستند یا در حرم علی ای حال مقابل ضریح سجاده شان می انداختند مقابل ضریح حضرت معصومه در جلوی ایوان طلا رو به ضریح در این صحن کوچک نماز می خواندند

شاگرد : کتاب روایی هم دارند ظاهرا ؟؟؟

شاگرد : آره یک دو سه تا کتاب

استاد : نمی دانم. علی ای حال عنایه ایشان خیلی کتاب خوبی است کتاب خیلی جانانه و حساب شده. آقایشان هم که آسید محمد اقایشان هستند یا نه نمی دانم.

شاگرد : فضائل ؟؟؟ فی صحاح الستة

استاد : بله بله الان یادم آمد آن را هم دارند برای خود آقای کی هست ایشان آسید محمد نیستند صاحب عنایه اسمشان آسید مرتضی ابن محمد بله؟ بنظر می رسد اقاشان همان آسید محمد باشند

شاگرد : حاج آقا این موضوع که فرمودید الطواف بالبیت صلاة این را زدم خیلی نبود

استاد : در کجا؟

شاگرد : در همین برنامه ای که اصول فقه زدم ؛ زدم البته لفظ طواف را زدم

استاد : نه ، الطواف بالبیت

شاگرد : می دانم آن را بزنید می آورد دیگر اول آن عنوان کامل را زدم خیلی چیز نشد بعد طواف البیت زدم باز هم حدود 13 تا به خیالم آورد بعد عنوان طواف که زدم که خیلی هایش دیگر مرتبط نبود مثلا بحث چیزهای دیگر را مطرح کرده بودند چندان این مثال اصول نبود می گویم من حالا خودم تعجب کردم در ذهن شما هم فرموده بودید ...

استاد : الطواف بالبیت صلاة ؛ من اول که شما گفتید یادم آمد. اولا من دو سه بار چند جورش ...

شاگرد : خود همین تعبیر را هم عوض کردن یعنی جای دیگر طواف البیت ...

استاد : روایت این است الطواف بالبیت در اجود التقریرات ، در بحوث آقای صدر در ... من حدود 30 تا ؛ 36 تا؟

شاگرد : در اصولنا و ...

استاد : بالای 30 تا می شود

شاگرد : حقائق الاصول

استاد : حقائق هم بود بالای 30 تا بنظرم بود

شاگرد : نبود حالا ...

استاد : بالای 30 تا نبود؟
شاگرد : نه من لفظ صلاة زدم شاید حدود 30 تا شده باشد ولی این روایت را بخصوصه ... الان لبتاب کسی ندارد این جا؟ حالا باز می زنم ببینم

استاد : الطواف بالبیت صلاة بالای 30 تا بود.

شاگرد : ولی آن بحث کثیر الشک ماشاءالله آن دیگر همه چیز کردند

استاد : بله حالا تا ببینیم که ... مواردش را من برخورد کردم در همان

شاگرد : بود نمی گویم ... بحث کثرتش که همه استدلال کردند بحث حکومت اورده باشند ...

15:40

استاد : متاخرینشان را عرض کردم مثل بحوث و ااینها هم ظاهرا با این که متاخر هستند همان به عنوان یک حکومت مثال زده بودند

شاگرد : البته آن جا یک توضیحات بیشتری داده بودند

استاد : ولی به عنوان حکومت پذیرفته بودند حالا تا بببینیم

شاگرد : بحوث سه جا گفتند همان جلد 4 ص74 و 95 جلد6 دوباره صفحه 343

استاد : در فقه هم ک آن

شاگرد : حقائق الاصول ، هدایة المسترشدین و اجود التقریرات

شاگرد 2 : سه چهار موردش شد بحوث می خواهم بگویم از جهت افرادی که این را آورده باشند و مثلا خیلی جدی رویش بحث کرده باشند چندان نیست مثلا خود شهید صدر 4 – 5 جا آوردند

استاد : اگر بحث بکنند که دوباره همین حرف ها می شود ما الان آمدیم رویش بحث کنیم برای همین آن ها به عنوان یک مثال گذرا ولی مثال برای حکومت موسع همین بیش از این منظور من نیست نه این که ... اگر بحث های فقهی اش که باید در آن جامع فقه آن جا بگردند دنبالش

شاگرد : نه من هم از همین بابی که این ها این جا به عنوان مثال حکومت گرفته باشند چون من دنبال این بودم که ببینم آن نظری که شما مطرح کردید کسی گفته یا نه که این از باب ذکر فضیلت است اگر آن جوری معنا کنید اصلا حکومت نیست چیزی هم پیدا نکردیم

استاد : پس در اصول که نیست

شاگرد : در فقه هم نبود حاج آقا آن چیزی که شما فرمودید که شاید مثلا عدل صلاة حتی برای تحیت که شما فرمودید جای تحیت ؟؟؟ هیچ کس

استاد : جای تحیت قبل از آن قرینه الا آن بود.

شاگرد : حتی به آن استدلال نکرده بودند در فقه هم نبود

شاگرد 2 : ولی بحثش را کرده اند

استاد : که چی؟

شاگرد : که کسی که در مکه هست یک سال بماند دو سال بماند سه سال به بعد اگر کسی سال اولش است مستحب است که طواف کند سال دوم مخیر است

استاد : وقتی که وارد مسجد می شود؟

شاگرد : بله بله سال سوم بهتر است که نماز بخواند

شاگرد 2 : عین روایت است دیگر

شاگرد 3 : می خواهیم بگوییم روایت ندارد حاج آقا این حکم کاری به طواف البیت ندارد

استاد : عین تعبیر روایت بهتر بودن است؟

شاگرد : در لمعه هم ظاهرا بود حاج آقا

شاگرد 2 : در وسائل هست همان باب ...

استاد : که سال اول بهتر است طواف بکند؟

شاگرد : اصلا عنوان باب همین است افضلیت حالا

استاد : برای مجاور افضلیت در سال اول؟ این را فرمودند این جا

شاگرد : در لمعه یادم است در حاشیه اش بود یا ... که سال اول افضل است سال دوم مخیر هستند سال سوم مثل مساجد دیگر یک چیزی در ذهنم هست

استاد : نماز تحیت در مسجد الحرام؟ سال اول افضل طواف است سال دوم تخییر است سال سوم مثل سائر مساجد

شاگرد : در وسائل هم حدیثش

استاد : اگر زحمت نیست. البته یک وقتی هم مطرح شد و من دنبالش رفتم این جا چیزی یادم نیست که بهش چی شده باشد رسیده باشیم اگر افضل باشد که خود دلالت کلمه افضل خوب است ان هم که شما فرمودید که تحیة المسجد طواف با این اگر افضل باشد با همدیگر خیلی جور است که آن تحیت یعنی افضلیت حمل بر همدیگر می شود خیلی خوب

شاگرد : آن وقت با این ؟؟؟ این روایت ما هم می خورد این بحث؟ یعنی ناظر به طواف بالبیت صلاة نیست؟

استاد : نه ؛ این از باب ... از چه بابی فرمودید؟

شاگرد : فرمودند بحثش را کردند که استناد به این روایت نشده

استاد : کدام بحث؟

شاگرد : همین ؛ همین که سال اول بهتر است طواف کنید

استاد : بله اصل این را

شاگرد : آن معنایی را که شما فرمودید ما دنبال آن بودیم

شاگرد 2 : خیلی گشتم من پیدا نکردم

شاگرد : می گویم من در اصول گشتم

شاگرد 2 : در فقه همه جاهایی که این روایت آمده بود را دونه دونه ...

استاد : من هم تمام که نه ... بالای 200 – 300 تا بود

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : بسیار خوب. من خیلی از مواردش را نگاه کردم من هم ندیدم همین طور است ولی ضمن این که آدم حرف دیگران را می بیند خودش هم فکری می کند می آید یک احتمالی حالا این احتمال درست باشد یا نه در مباحثه ؟؟؟ مطرح بشود

شاگرد : اصل روایت پیدا نشد سندی که از طریق ما باشد

20:26

استاد : در سنی ها مفصل اما در شیعه فقط خلاف شیخ طوسی است

شاگرد : آن هم با سنی ها نقل می کنند

استاد : نه نقل نکرده روایت مرسل است و روی ابن عباس

شاگرد : منظورم این است روایاتی که در خلاف هست خیلی هایشان از سنی ها نقل می کند

استاد : ولی خب علم پیدا نمی شود ممکن است اگر بود بعدش هم ... ایشان صرفا دارند روی ابن عباس که همین عبارتی که ...

شاگرد : حاج آقا بابش این هست

استاد : باب استحباب .... أنّ من اقام بمکة آن ظاهرا ربطی به مسئله این که وارد مسجد می شود ...

شاگرد : یکی از روایات همین باب حاج آقا یک تعبیری داشت که

شاگرد 2 : یعنی مسافر منظور شماست حاج آقا؟
استاد : نه به عنوان تحیت. مسافر یک چیز است ...

شاگرد : خب وقتی می گوید کسی آن جا طواف بکند بعد می گوید سال بعد نماز بخواند ، سال بعد نماز چی بخواند؟ مسجد که جز نماز تحیت نماز دیگری ندارد

استاد : نه ، یعنی در مکه هستی می خواهی عبادت کنی در مکه افضل عبادت بالفعل چیست؟ طواف کن. این منظور است نه این که وارد مسجد می شوی چه کار بکن. این باب این روایت ...

شاگرد : یکی از روایات این باب این بود که مثلا سوال کرده بودند گویا ...

استاد : برای ورود؟

شاگرد : بله

استاد : الطائفین للمصلین للناظرین الطواف ؟؟؟؟ افضل من الصلاة و الصلاة لاهل مکة افضل من الطواف ؟؟؟ عن الطواف لمن جاور بها الطواف للمجاورین افضل من الصلاة خب معلوم است این ها آمده فعلا این نعمت حاضره ای است که باید استفاده طواف بکند جای دیگر که می رود می تواند نماز بخواند این وجهش هم خیلی مبهم نیست اما این که سألت عن المقیم بمکة الطواف افضل له أو الصلاة؟ الصلاة آن هم همین است باز. ان لله مائة و عشرین رحمة عند بیته الحرام منها ستون للطائفین اربعون للمصلین عشرون للناظرین

شاگرد : یک بابی نیست همین جا که طواف باب تحیت مسجد طواف است

استاد : آن روایت دارد همان بود صحبت سر همان بود که استفاده می شود که اصلا مشروع نیست نماز تحیت برای مسجد الحرام ...

شاگرد : باقی روایات در همان باب

استاد : نمی دانم حالا نگاه نکردم حالا شما اگر دنبالش کردید ...

شاگرد : حاج آقا از یک جهت این جا می شود استفاده کرد وقتی می گوید طواف افضل هست یعنی برای آن کسی که طواف افضل است نماز تحیت ندارد دیگر. نداریم به این معنا که مرجوح است افضل می شود طواف این را که می شود فهمید

استاد : افضلیت را گیر نداریم صحبت سر این است که کسی می تواند اصلا وارد مسجد الحرام ... الان دیدید وقت هایی هست که طواف سختش است در مطاف نمی خواهد برود شلوغ است حالا می رسد در عین حال می خواهد تحیت مسجد هم به جا بیاورد این ممنوع است که از پله ها آمد پایین وارد مسجد الحرام شد دو رکعت نماز تحیت مثلا بخواند یا نه؟ سوالی که کرده بودند این بود

شاگرد : بحث مشروعیتش است دیگر. خب این جا مگر تعبیر افضل ندارد؟ ...

استاد : نه این اصلا ناظر به تحیت است لسان به این است که در مکه هستی عبادت چی افضل است؟ طواف. برای بعد دو سال؟ صلاة. حالا برای همان کسی که صلاة برایش افضل است وارد مسجد الحرام شد نیت تحیت بخواند نماز یا نه؟

شاگرد : حاج0 آقا در متاخرین فتوا هست که اگر وارد شدیم اگر وقت هم ندارید که طواف کامل انجام بدهید حداقل یک دور بگردید یک شوط بگردید ...

استاد : ولی نماز نخوانید این جور؟

شاگرد : نه نمی گوید که نماز نخوانید نهی نشده

استاد : بعضی ها استفاده کردند از آن همان تحیت که در مسجد الحرام ما نداریم غیر از طواف همین منظور من است ولو البته محضر حاج اقا هم که صحبت ... ایشان هم باز منع نکردند گفتند مانعی ندارد به عمومات تحیت عمل کردند ولی خب هست یعنی محل کلام است در این که استفاده بکنند

شاگرد : بعد از هر طواف مگر نماز ندارد؟

استاد : طواف مستحبی

شاگرد : اگر بنا باشد ایشان می فرمایند نماز نخوانیم ؟؟؟؟

استاد : طواف مستحبی معلوم نیست مرحوم شیخ انصاری می فرمایند که طواف مستحبی معلوم نیست نماز داشته باشد همان جا حاج آقا زدند تامل آن هم تامل کردند باز هم محکم نگفتند

شاگرد : اگر نماز بخواهد بخواند که گیری ندارد الصلاة قربانٌ کلّ تقی منتها به نیت تحیت گیر دارند

25:08

استاد : بله دیگر همین صحبت است

شاگرد : این جا این حرف شما خدشه نمی آورد به نیت تحیت بخواهد بخواند

استاد : به جای طوافی که تحیت است نماز تحیت بخواند طبق عمومات لکل مسجد تحیة این هم من أحد المساجد ولو افضلیت است این صحبت است که از آن استفاده می شود یا نه حالا ولی الان این ادله شاید ناظر به آن نباشد حالا گر این الطواف بالبیت سر برسد موارد متعددی فایده دارد یعنی فایده عملی دارد که ...

شاگرد : ببخشید آن بحثی که دیروز فرمودید در مورد این که استعاره باشد این در اصطلاحی که حالا بعضی از این کتاب های بلاغتی دیدیم این موردی که مشبه و مشبه به هر دو ذکر شده باشد این را یک نوع تشبیه می گیرند دیگر منتها تشبیه است که اداة تشبیه در آن برداشته شده حالا آن بیانی که فرمودید ...

استاد : آن مثالش این است من یک وقتی است می گوییم رأیتُ أسدا حالا یرمی این می شود استعاره ؛ مشبه دیگر خودش نیامده فقط مشبه به این استعاره اصیل است اما اگر بگویم که زیدٌ اسدٌ الرجل الشجاع اسد اگر این را بگویم آن استعاره آن جوری که مقصود ماست ، نیست

شاگرد : ولی می گویند این تمثیل علی سبیل الاستعاره است

استاد : بله یعنی کاف را برداشتیم هو هو. زیدٌ عدلٌ این جا هم مبالغه است این جا از باب تشبیه است که زید اسدٌ هر دو تا را آوردیم

شاگرد : چرا می گویند علی سبیل الاستعاره؟ مبالغه تشبیهش ؟؟؟

استاد : چون کاف را برداشتیم یعنی الان وقتی گفتیم زید اسدٌ رجل شجاع اسدٌ راه برای ما باز شده که بگویم رأیتُ أُسد راه برای این باز شده به خلاف این که کاف می آورم کاف هنوز نه ، تشبیه محض است نه استعاره. استعیر نشده که این از لفظ اسد برای این عاریه گرفته باشند خب! حالا این جا در مانحن فیه کاف نداریم معلوم است نه الطواف بالبیت کاصلاة اما هر دوتایش ذکر شده هم مشبه و هم مشبه به. هم لفظ طواف آمده هم صلاة استعاره کجاست؟ مثلا این جور یک کسی بگوید که کنت فی الصلاة فلما بلغت الی الحجر کذا. این را می گوییم استعاره یعنی دارد می گوید کنتُ فی الصلاة اما قرینه می آورد قرینه صارفه می گوید وقتی رسیدم مقابل حجر خب در نماز کسی مقابل حجر نمی رسد که ! از این قرینه می فهمیم که این صلاة یعنی طواف! خب این می شود استعاره اصیل خوب. خب حالا الان کسی که به ریخت این روایت نگاه می کند استعاره به این معنا در ذهنش می آید؟ یعنی واقعا ما گوینده حضرت می خواهند بفرمایند ما دو جور صلاة داریم بنا بر همان حرف سکاکی؟ دو جور صلاة داریم؟ یعنی اصلا ما نمی خواهیم بگوییم دو جور صلاة داریم می خواهند بگویند طواف هم مثل آن است آن هم مثلیت یعنی فرمایش شما ؟ یعنی همه احکامشان مثل هم هستند یا آنی که شهید فرموده از مسالک نقل کردید یا نه فعلا آن جهتی که منظور ماست در هنگام القای این کلام مثل هم هستند

شاگرد : در خصوص وجه شبه

استاد : بله احسنت در آنی که الان کلام ناظر به آن هست . قدر متیقن این آخری است یعنی آن که بگوییم طواف و صلاة یعنی مثل هم هستند در جمیع احکام الا ما خرج بالدلیل خیال می کنیم موونه بیشتری نیاز دارد

شاگرد : آن ها نه این را گفتند نه این را ظاهرا. یعنی ...؟؟؟؟ نه آمدن به وجه تشابه اکتفا بکنند نه آمدن به ؟؟؟

استاد : من یادداشت دارم ابوالصلاح الحبی استدلال کردند فرمودند طواف مستحبی مشروط به وضو است دیگران نمی گویند الان هیچ کس نمی گوید طواف مستحبی وضو نمی خواهد

شاگرد : خب همین آقای ابوالصلاح حلبی می آید در همه احکام این را بگوید؟ نمی گوید.

استاد : یعنی چی ؟ منظورتان از همه احکام چیه؟ احکام صلات برای طواف بیاورد؟

شاگرد : آره نمی کند یعنی می آید چطور است این انتخاب موارد باز گشته بودم ده تا حکم را از صلا به طواف آمدند سرایت دادند بحث ستر است بحث طهارت است بحث نجاست معفوّ است بعضی چیزهایی که ؟؟؟؟ حدود ده تاست خب چطور این ها منحصر در این مورد کردند اگر واقعا بیایم بگوییم که فقط همانی که سید فرمودند وجه تشابه بیایم اکتفا کنیم که فقط بحث حواس جمعی است یعنی حرف نزدن و حواست به عبادتت باشد مورد روایت هم که همین است اگر هم بخواهیم عام بگیریم علت این که آمدند به این ... حداقل به این ده تا مثلا اکتفا کردند چیست؟ چون اگر دلیل است باید با دلیل دیگر تعارض کند نمی توانیم بیایم بگوییم هر جا روایات خاص داشتیم به این تمسک نکند خب این هم دلیل شد دیگر امام دارد می گوید

شاگرد 2 : دیگر غیر از این ده مورد کجا می توانستند تمسک کنند نکردند؟ اصلا ذکرش که مخصوص است فرق می کند این هایی که نمیشده تمسک نکردند و الا هر رجا میشده کردند قبله اش نمی شده

شاگرد : ؟؟؟؟

شاگرد 2 : آره دیگر جایی نمانده

شاگرد : حالا من این را تامل نکردم ولی شاید بشود بررسی کرد واقعا در همین ده تا احکام نماز را برویم نگاه کنیم بببنیم چندتایش دیگر طواف مطرح میشود

شاگرد 3 : مثل زن جماعتش

30:57

شاگرد 4 : ولی حاج آقا اکثر فقها تشبیه گرفتند

استاد : من در فقه دیدم که کلمه تشبیه به کار می برند اما در اصول متاخرین می گویند حکومت. تشبیه حکومت نیست حالا عرض می کنم احکامش فرق دارد با هم دیگر تشبیه دو انشا است همینی که شما تعبیر کردید دیروز گفتیم صبر کنید تا من در تفاوت تشبیه دارند می گویند این مثل این است یعنی من شارع دو تا انشا کردم اما انشاها شبیه هم است اما حکومت یعنی چی؟ در حاکم و محکوم نه یعنی دو تا انشا کردم حکومت موسع می فرماید من یک انشا کردم این هم جز همان انشا من است این جوهره تفاوت بین حکومت است با تشبیه

شاگرد : ابوالصلاح به همین روایت استدلال کردند

استاد : بله بله ابوالصلاح فرموده هیچ کس الان نمی گوید ایشان فرموده طواف مستحبی هم مشروط است وضعا نه مشروط تکلیفی چون تکلیف نداریم مستحب است ولی مشروط وضعی است به چی؟ به وضوح. چرا؟ لقوله صلی الله علیه و آله و سلم الطواف بالبیت صلاةٌ و صلاة مستحبی چطور بدون وضو هیچی هست نماز نیست اصلا پس طواف مستحب هم همین طور است ایشان استدلال کردند. برای ستر هم همین بود که علامه در مختلف فرمودند عده ای گفته بودند ستر عورت در طواف شرط صحت است چون الطواف بالبیت صلاةٌ فرمودند فیه تامل بگویند حالا بیاید با کشف عورت برود؟ سهوا که نماز هم اشکال ندارد سهوا عورتش مکشوف بوده بعد فهمیده نماز صحیح است عمدا خب برای عمدا طواف بکند با کشف عورت خب چه مانعی دارد؟ شرایط شب است هیچ کس نیست وقت هایی بوده مسجدالحرام خلوت است او هم یک عذری دارد شما می گویید باطل است؟

شاگرد : ؟؟؟
استاد : بله الان نماز لخت ؟؟؟؟ نماز خواندن میگ ویید حق نداری شرط است ستر عورت اما ستر عورت کرده همین طوری میخواهد لخت بایستد خلاف ادب ممکن است باشد اما افراد شرایطشان فرق می کند خب ممنوع نکردید شما طواف هم همین است چرا باطل باشد؟ منظور این ستر عورت هم علامه اشکال کرده بودند که روایت ضعیف است اشتراط وضعی طواف به ستر عورت معلوم نیست که بگوییم باطل است اگر طواف عمدا ... یا مواردی می شود پیرمرد است بی حال است می فهمد الان در حال طواف لنگش پس رفته خب حالا الان وقتی فهمیده شرط وضعی باشد نرود سریع بپوشاند طوافش می شود باطل اما اگر بگوییم شرط وضعی نیست کار بدی کرده که نپوشانده خودش را ؟؟؟ اما طوافش را نمی گوییم دوباره اعاده بکن این خیلی ثمره دارد الان دلیل دیگری هم ما نداریم خب اگر گفتیم الطواف بالبیت سر رسید حکومتش مشکل است کار باید بگوییم طواف را اعاده کند اما واضح شد که نه اصلا استظهار از این روایت حکومت نمی شود انشا واحد نیست شارع نفرموده من یک انشا کردم این انشا هم برای طواف است هم برای صلاة بلکه تشبیه دو تا انشا نیاز دارد اگر دو تا انشا نیاز دارد بحث ها تفاوت میکند

شاگرد : در مختلف بحث وجوب قیام طواف ؟؟ ؟؟؟ مطرح می کنند علامه آن جا اشاره به این یمنع مانع ؟؟؟؟

استاد : بله آن را قبول کردند آن را من دیدم

شاگرد : أو صلاة أو مشابهٌ لها فی العقد

استاد : بله آن جا خودشان قبول می کنند وقتی به ستر عورت می رسند و حال آن که همان قیام خود حضرت فرمودند الطواف بالبیت صلاةٌ بعد خودشان می فرمایند صلّوا کما رأیتمونی أصلّی حضرت در غیر حال مرض نشسته نمی خواندند که !

شاگرد : ولی در طواف سواره هم ...

استاد : خود حضرت با شتر طواف کردند. این ؟؟؟ حالا بعدا همه این ها را گذاشتم که شواهد بیاورم که این جوری نیست یعنی با اینکه الطواف صلاة پس چطور روی شتر؟ همین اختیارا بودن هیچ عذری می شود روی شتر نماز بخوانم؟ نبوده که. میشود؟ نمیشود. ولی حضرت اختیارا آمدند با شتر طواف کردند همه دیدند نقل مسلم است یکی دیگر باز شواهدش ... در روایت اهل بیت آمده چند جور روایت این جوری آمده که حضرت فرمودند که همانی که دیروز شما یا یکی دیگر از آقایان اشاره فرمودید حضرت فرمودند لا بأس أن تقضی المناسک کلها علی غیر وضوء مناسک حج را اشکالی ندارد تمامش را بدون وضو انجام بدهید مشروط نیست به وضو الا الطواف بالبیت فانّ فیه صلاة.

35:44

این روایت چند جور است دو جور سه جور از اهل بیت روایت شده این روایت خیلی قرینه است برای همانی که ما می خواهیم عرض کنیم که حکومت نیست چرا؟ آنیکه در لسان اهل بیت است فرمودند که همه مناسک وضو شرطش نیست سعی می خواهی بدون وضو انجام بدهی بیاور طواف نمی شود طواف در آن نماز است یعنی چی؟ یعنی ما می دانیم مبادرت طائف به نماز بعدش لزومی است طواف تمام شد برو پشت مقام نماز خواندن مجاز نیستی فاصله بیندازی خب اگر بخواهی از اول وضو نداشته باشی حالا باید بروی وضو بگیری و بیایی یک حکمی که ما شارع می خواهیم فوری بگوییم نماز بخوان فوت شد پس فانّ فیه صلاة چون فوری باید نماز بخوانی از اول وضویت را بگیر تا وضو داشته باشی

شاگرد : خب می شود آن روایت را هم این جوری معنا کنیم؟ بیایم بگوییم استعمال لفظ شده در جزئش الان طواف مجموعه کارهایی است مثلا حالا فرض کنید دو کار گشتن و شوط با نماز این جا که می گوید الطواف بالبیت صلاةٌ این جا اصلا نمی خواهد اتشبیه هم بکند دارد می آید یک کلی را در جزء ...

استاد : نه آن قرینه متصله بر خلافش است الا ان الله احل فیه النطق این که سنی ها همه در اصل روایت ... شیخ هم آوردند

شاگرد : ابوالصلاح هم همین جور استدلال می کنند بر این که در طواف نافله هم وضو شرط است

استاد : آن قرینه متصله دارد که فرمایش شما نیست

شاگرد : در بحث طواف مستحبی که ؟؟؟؟ روایت صریح داریم که شرط است صریح هم داریم که شرط نیست تعارض است

استاد : تعارض نیست همینی که من همیشه عرض می کردم شما مباحثه قبلی ما نبودید البته من چون ؟؟؟؟ مکرر گفتم ؟؟؟ حرفی که عرض بکنم ندارم ولی گاهی اوقات به عنوان شوخی مانعی ندارد که طلبه ایم دیگر من پارسال می گفتم تعریف بود در این که اعلم کیست گفتم من از باب شوخی طلبگی در ذهنم بوده سال ها اعلم کیست؟ اعلم آن کسی که است که روایات متعارضه در نظرش کم هی می شود می بیند نزد آن مجتهد در فقه 300 مورد تعارض است آن یکی 200 مورد است آن یکی ... آن یکی که از همه کمتر متعارضات در ذهنش است اعلم اوست حالا برای شوخی گفتم نمی خواهم مطلب ... حالا شما می فرمایید متعارضات است چه بسا همین خودتان بروید تامل بکنید لحن این را با لحن آن را با مجموع قرائن دیگر می بینید که نمی شود بگوییم متعارض است یعنی امام معصوم دوجور گفتند؟ حالا یا تقیه بود یا چه بسا قابل جمع هست با هم خیلی خوب که مبادرت نکنیم به این که فوری بگوییم متعارض هستندهمانی که ...

شاگرد : منظورم این است که در بحث طواف مستحبی که آیا وضو نیاز دارد یا نه روایت بالخصوص هست دیگر نیاز نداریم استدلال کنیم به این الصلاة ...

شاگرد 2 : این را اگر ما استدلال بکنیم درگیر نمیشود؟ فرض می کنیم فرض می کنیم بفهمیم دیگر ما یک روایت آن ور داریم می گوید طهارت شرط نیست خیلی هم محکم این ور هم می آید می گوید الطواف بالبیت صلاةٌ فرض می کنیم صحیح السند است خب این از باب حکومت می گوید طهارت شرط است آن روایت خاص می گوید طهارت شرط نیست بین ااین دو تا درگیری ایجاد میشود یا نیمشود؟ یا این که عرف این جا می گوید بابا حالا این حکومت کلی است مثلا ...

استاد : بحث ما سر این است که اگر حکومت باشد بله ...

شاگرد : اگر حکومت باشد میشود مثل روایت خاص

استاد : یعنی دلیل خاصی بشود که در خصوص مستحبی آن حکومت را دست از آن برداریم مثل این که ان الله احق فیه النطق مثل خود اهل فیه النطق این صریحا دارد می فرماید نیست آن این هست که طهارت شرط هست اصل الطواف بالبیت صلاة حرف هم نبایست بزنید اما قرینه متصله الا احله فیه النطق اگر حکومت بگیریم و الا اگر حکومت نباشد همه این بحث ها رنگ دیگری پیدا می کند

شاگرد : دو تا سوال داشتم یکی این که روایتی که از طرق شیعه نقل شده فان فیه صلاةً این چطور قرینه می شود بر این که این حکومت نیست؟

استاد : اصل اگر طهارت در آن شرط بود. طهارت از حدث این جا در این مقام بگویند تمام مناسک وضو شرطش نیست مگر طواف خب در خودش طواف شرط است دیگر! تعلیل می کنند که طواف چون باید در آن نماز بخوانی وضو باید بگیری پس معلوم میشود در خود نفس طواف هم باز اشتراط اصلی نیست به خاطر این که مبادرت به نماز خواندن در نماز از تو فوت نشود پس اشاره دارد به این که الطواف بالبیت صلاةٌ نه یعنی صلاةٌ که خودش طهارت می خواهد چون و الا حضرت می فرمودند که فان الطواف صلاة نمی فرمودند فان فیه صلاةً پس با این که در او نماز است که این جا هم دیگر صلاةً استعمال کل در جز معنا ندارد چون اذا اجتمعا این جا طواف است و فیه صلاةً پس این روایت مقابل آن است می خوواهد بگوید خودش به عنوان نماز نیست و الا اگر خودش نماز بود حکومةً که نمی امدیم طهارت او را مشروط کنیم به مقارن او که نماز است.

شاگرد : تشبیهی که فرمودید دو انشا است یعنی یک انشائاتی برای طواف یک انشائاتی برای صلاة؟؟؟؟

41:21

استاد : احسنت دو تا طبیعت هست دو تا متعلق است یکی طواف است یکی صلاة مشابهاتی دارند با همدیگر عده ای متوجه نبودند طواف را یک امر عبادی که حضور قلب می خواهد این را همین جوری ول بود حضرت فرمودند که این هم همان عبادت است خدا .... نکته ای که امروز می خواهم عرض کنم حالا این است که احل فیه النطق یعنی لم یمنع ؛ لم یمنع ظریف . ببینید یعنی یک وقتی است که شما خیالتان رسیده که این سنخ طواف با سنخ صلاة دو جور است صلاة عبادت است حضور قلب است ادب می خواهد طواف هیچی هم بگویند حضرت می فرمایند سنخ ها یک جور است هر دو عبادت است فقط لم یمنع من الکلام لم یمنع خیلی تفاوت دارد حالا از آن هایی است که ابتدا سریع هم بگوییم ذهن ها ممکن است ابا کند اما خلاصه عرض من این میشود که خود اهل فیه النطق دالّ براین است که حکومت نیست نه این که فقط حکومت هست فقط می خواهیم یک استثنا کنیم دالّ دقیقا بر همین است دیدم یادداشت دارم این که خود همین احل قرینه است برای عدم حکومت حالا این یک خرده خودم هم دور دوم نگاهش کردم دیدم که بحث می برد ولی خب باید آن مقصود معلوم بشود

شاگرد : حاج آقا وجه شبه چی شد دقیقا در این ؟

استاد : احسنت وجه شبه اگر در احل فیه النطق به معنای لم یمنع بگیریم میشود عبادیت حضور قلب ادب مواظبت نه این که ول باشی ولو خدا باطل نکرده طواف را به چی ؟ ببینید خدای متعال طواف را به هر حرف زدن باطل نکرده ممنوع نکرده مثل نماز این یک سهولتی بوده در طواف می خواهی بروی بیایی حرف بزنی نیاز به حرف زدن بوده خدا ممنوع نکرده اما این همان نازل منزله همان است یعنی ... ولذا اگر حرف می زنی فقط حرف خوب بزن یاابن عباس خودش گفت فاقلوا من الکلام یعنی بابا ممنوع نکردم چون چاره ای نبوده چون نیاز نبوده و الا تا می توانید حرف نزنید چشمتان زیر باشد پیش خودتان باشد حضور قلب داشته باشید ذکر بگویید خب این باشد اصلا ربطی ندارد به آن چیزی که شهید در مسالک فرمودند که یعنی تمام احکام نماز برای طواف ثابت است الا ما خرج بالدلیل فهمیدیم حضرت سوال شتر بودند طوف کردند این خرج بالدلیل و الا اگر خودمان بودیم همینی که در مختلف استدلال آوردند اسمش را هم نیاوردند قبول کردند با فاصله چند سطر که چی؟ که طائف باید قائم باشد یا نه؟ یک کسی عمدا می نشیند در صندلی چرخدار با دست خودش را می برد حالا دیگر هم ببردش دوباره محل اختلاف یادتان بحث سر همین بود چقدر این آقای .... چه بحث هایی می کرد بابا این اطافه است کجا اطافه است ؟ یک کسی می نشیند روی صندلی سالم هم هست دیگری می بردش نمی تواند طواف کند؟ کجا این را .... شتر اگر ببردش اشکال ندارد! دیگری ببردش اشکال دارد ! روش شانه یک آدم بنشیند اشکال دارد بحث شده محل اختلاف هم هست

شاگرد : شتر را عرفا می گویند خودش دارد می رود این جا دارند هلش می دهند شتر را یکی افسارش را بگیرد که ...

استاد : همین استدلالات را می کنند ما قوام ... حالا وارد آن بحث ها نشویم

شاگرد : حالا شتر نه ؛ تخت روان چی؟

استاد : تحت روان که دیگری می برد همان هم اشکال می کنند دیگر

شاگرد : ؟؟؟؟ جایز است برای کسی که عاجز است نه جنابعالی سالمی حالا حوصله نداری ...

شاگرد 2 : سیدابوالحسن معروف است که ایشان رفته بودند آن جا توانسته بودند راه بروند تخت گرفته بودند ...

شاگرد 3 : حاج آقا می گویند محل اختلاف است

45:27

استاد : بله حاج آقا که اواخر خیلی این مشکل این که لیزیدم و جمعیت بردم همین قبلش هم معلوم بود مبنایشان می گفتند از اول نیت طواف کند ولو روی جمعیت سوار شود همه ببرندش . واقعا می خواهد این ها را به نیت طواف می روند خب سوار بر جمعیت است می برندش آن قدر فشرده است که ببرند ... من که نیت طواف دارم که. و چقدر شواهد دارد اصلا ما بیایم همین عرض کردم مفصل بحثش بود می گفتند این اطافه است اطافه یعنی طواف نیست پس آن جا وقتی کسی شانه اش گرفت بردش این اطافه است نمی گویند طاف اما وقتی روی شتر رفت می گویند طاف بحث های این جوری بود آن جا. این صدق این دو تا کلمه یعنی طواف نیست؟ حالا بگذریم از آن بحث حالا چیز دیگرش ... چی بود صحبت؟

شاگرد : وجه شبه

استاد : آهان وجه شبه؛ الان این را می گفتم که علامه فرمودند در مختلف اشکال هم نکردند فرمودند که ما خودمان بودیم اگر دلیل خاص نبود طائف می تواند نشسته برود؟ نه نمی تواند برود طائفی که می تواند ایستاده باشد متمکن از قیام است باید حتما سر پا برود بنشیند روی صندلی و به فرمایش آقا صندلی ای باشد که برقی باشد کلیدش را بزند ممنوع است حتما باید راه برود این خودمان بودیم این هست الطواف می رساند یا نه ؟ اگر بگوییم حکومت است می رساند باید با تمکن مثل نماز. نماز با تمکن نمی تواند نشسته بخواند طواف هم پس الطواف بالبیت صلاة بدون تمکن نمی تواند بنشیند اما اگر گفتیم تشبیه است آن کلیت فرمایش شهید هم نبود در همه این ها برائت می آید اما اگر حکومت باشد این دلیل حاکم ، حاکم میشود بر همه برائت های درموارد طواف حاکم است دیگر الطواف صلاةٌ وقتی صلاة است هر کجا می آید برائت جاری کنید میگ وید من که گفتم حکومت است شما شک ندارید که برائت ها می رود کنار و حال ان که اگر تشبیه باشد روی این مبنا جمیع موارد مشکوک اصالت البرائة جای خودش را باز می کند

شاگرد : کدام هست؟

استاد : آن که بیشتر به ذهن می آید تشبیه است آن هم تشبیه نه آنی که شهید می فرمایند تشبیه آنی که ناظر بود فرمایش بهش روح کلام حضرت دو انشا است دو انشای مشابه نه یک انشایی که من می خواهم طوافم را داخل تحت او بکنم این جوهره عرض من این است هرکس به این کلام نگاه کند این را می فهمد یعنی دو انشاء من شارع است اما دو انشای مشابه نه یک انشاء است که می خواهم طواف را داخل کنم تحت او. گمان کنم هر کس مکرر نظر کند کم کم به اطمینان برسد همین عرض من که دو انشا است تشبیه است و لذا راحت در همه موارد دیگر هر کجا شک بیاید برائت جاری میشود راحت است.

شاگرد : در کتاب های دیگر هم حاج آقا مثل ملاذ الاخیار یک جا داشت المعنی أنّ فیه معنی الصلاة و خواصها

استاد : این هم یعنی یک چیز معنوی همان عبادت چیست؟ قرب خداست. اقم الصلاة لذکری این هم طُف لِذکری برو طواف بکن برای یاد من برای نورانیت قلبت برای قرب الی الله این ها موافق است البته این ها از ارتکازات یک فقیه از یک جایی پیاده شده اینی که من عرض می کنم دسته بندی کردنش است یعنی از این ارتکازات مبنا درست کردن است وقتی مبنا درست کردیم در تمام مواردی که شک می کنیم در این که این در طواف است یا نیست برائت می آید بلا دلیل حاکم

شاگرد : پس به هیچ درد برای اثبات حکم نمی خورد

استاد : مگر ما حتما کاسه گرمتر از آش هستیم؟ اگر ما استظهار کردیم که حضرت می خواستند این را بفرمایند بگوییم نه تمام چیزها را در طواف باید بیاوریم ما استظهار می خواهیم بکنیم اگر عرف از این می فهمند که حضرت می خواهند بگویند همان که فرمودید خاصیت این را دارد قدرش را بدان بعد بگوییم که حالا پس پیرمرد هم لباسش پس رفته بود و سهل انگاری کرد و این ها بعد آمد روحانی کاروان بهش بگوید طوافت باطل حالا اگر تقصیر هم کردی باطل از احرام ... این ها همه لوازمش است دیگر می گوییم نه آن جا برائت جاری میکنیم می گوییم طواف او باطل نیست شرط نبوده ستر عورت در او برائت جاری کردیم حضرت هم فرمودند که اقلوا من الکلام الصلاة .... سر جایش محفوظ آن دلیل در آن چه که مراد حضرت بود جای خودش را دارد اجرای برائت هم در این همه احکام کثیره که در طواف است جای خودش را دارد منافاتی هم با هم ندارد

شاگرد : ملاذ الاخیار در چه بحثی آورده؟

استاد : ملاذ الاخیار برای کی بود؟

شاگرد : پدر مرحوم مجلسی

استاد : برای محمد تقی رضوان الله علیه

شاگرد : یک مشکل دیگری که در خصوص این بحث است این است که واقعا از باب این اشتراک در احکام بگیریم یک نوع استهجانی پیش می آید تخصیص اکثری پیش می آید. بسیاری از مواردی که در نماز هست که اصلا در طواف چیز ندارد موضوع ندارد یک چیزهای دیگر هم تخصیص بخورد دیگر چی چی می ماند؟ بعد هم بگوییم طواف نماز است این م؟؟؟؟

50:59

استاد : من این را فکرش کرده بودم بعد این که مبادی اش صاف بشود این حرف بیشتر خودش را نشان می دهد قبل از این حرف ها صرف تخصیص اکثر را یک جوری جواب می شود داد که مثلا همینی که شهید فرمودند که گفتند آن هایی که تخصیص خورده که به دلیل تخصیص خورده تخصیص اکثر هم نیست خیلی احکام دیگر می ماند ولی اگر این مبادی این جوری صاف بشود آن راحت تر خودش را به عنوان یک موید اشکال یک چیز است موید یک چیز. بعد این که این مبادی صاف بشود این فرمایش شما به عنوان موید این فهم خیلی قشنگ جلوه می کند

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی ...

شاگرد : این بحث لباس حریر و طلا این ها در بحث طواف بحث شده؟ یعنی آن ها مثل صلاة میگیرند یا نمی گیرند؟ مرد می تواند لباسش حریر باشد یا نه؟

استاد : بعضی احتیاطات دارند آمده

شاگرد : می خواهم بگویم این ها هم بعضی جاها ...

استاد : اصلا شما در فقه ببینید در مورد طواف می گویند منزله؛ به دلیل منزله ؛ دلیل منزله خیلی جاها بدرد میخ ورد اگر این منزله باشد یا نباشد منزله یعنی طواف صلاة که تنزیل اگر منزله ثابت باشد خیلی جاها حکم تغییر میکند

شاگرد : منزله باشد یعنی حکومت باشد؟

استاد : بله بله البته حالا قبل این که بعضی ها تشریف بیاورید صحبت سر همین بود که منزله روحش حکومت است یا نه؟ همین صحبت کردند در کلمات علما منظور حکومت می گویند توضیحاتی که من عرض کرده بودم واقعا روح تنزیل روح حکومت نیست با همین بیانی هم که امروز عرض کردم قبل این که تشریف بیاورید صحبت بود این ها که با همین روح حکومت انشا واحد است روح منزله در بسیاری از موارد با استظهار از خود تنزیل تعدد انشا است که آدم می بیند تعدد انشا باشد ...

شاگرد : حاج آقا بحث بعد ....

استاد : بحث بعد نمی دانم.

شاگرد : یک مثال الان شد ...

استاد : این که حکومت نشد بله ببینید مثال مجلس هم ... المومنون آن را می خواهید نگاه کنیم بعدش؟

شاگرد : این بحث اصلا معقول نیست ثبوتا یک جای دیگری مثلا در بعضی جاها این روایت را در کنار الفقاع خمرٌ مثال زدند یعنی می خواهد بفرماید که یعنی ...

استاد : الفقاع خمرٌ خودش یک مثال دیگری است همان باید رویش بحث کنیم

شاگرد : این هم همین جور گرفتند من خیلی جاهایی که دیدم به هم چسباندند می گویند مثل ؟؟؟؟ تشبیه در مصابیح الظلام این هم مثل تشبیهات شارع مثل طواف بالبیت صلاةٌ

استاد : آن یک کمی فرق می کند که استصغره الناس بعد حضرت فرمودند اگر لو صار الامر الینا اگر ما رئیس باشیم همین طوری که برای خمر حد می زنیم برای فقاع هم حد می زنیم این خیلی استیناس قوی میشود از آن بر وحدت انشا فکرش کنید ببینید این ها میزان های خوبی است وحدت انشا پس وقتی ...

شاگرد : همین را نگاه کنیم ببینیم ...

شاگرد 2 : یک مثال حکومت موسع پیدا کنیم

استاد : آن هم می شود موارد قشنگی دارد یعنی این ها

شاگرد : ؟؟؟

استاد : خب مانعی ندارد من که عرض می کردم مثال ها را که نگاه کنیم عناصری خودش دارد خودش را نشان میدهد که اینجور هست آن جور هم هست

شاگرد : حاج آقا در نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا اگر مثلا ظهر باطل بشود یا مغرب باطل بشود بعدها بفهمد باید دو تا را اعاده کند؟
استاد : نه آن بعدیش درست بوده چون جهلا خوانده در وقت مشترک هم خوانده همان را فقط ...

شاگرد : در داخل وقت هم بفهمد همینطور است؟
استاد : در داخل وقت هم بفهمد همین است بله.بطلانش را چی دارند سهوا بخواند ولی بطلان دارند در جامع المسائل اگر بفهمد باطل بوده در وقت مشترک کافی است همان قبلی را نماز ظهر را مثلا اعاده کند

شاگرد : حاج آقا این مسائل از ما می پرسند ما طبق فتوای مرجع خودمان بگوییم مشکلی دارد یا باید حتما احراز کنیم مرجعشان؟
استاد : حاج آقا احتیاط داشتند آن را اغرائش نکنید بعدا می بیند اشتباه کرده اگر می دانید این هست سوالی بکنید مثلا این اگر اختلاف فتوا هست

شاگرد : در عموم چی؟ مثلا دارد مسائل عمومی دارد می گوید آن جا هم حتما باید ذکر کنیم؟

55:17

استاد : اگر اختلاف است این درست نیست این اغراء است این مقلد فلانی است شما فتوای یکی دیگر را محکم بگویید شرع این است این می رود اعمالی را انجام میدهد بعد میفهمد باید نمازش را اعاده کند این را احتیاط داشتند که در این جور موارد سوال کند

شاگرد : این بحث پایان نامه ام بحث نگاه به زن های بدحجاب است در آن ماندم یعنی دیگر ...

استاد : در نگاه کردنش یا نکردنش؟

شاگرد : می خواهیم یک جوری جایزش کنیم. چون یک روایت بیشتر ندارد با دو تا سند یک خرده مشکل دارد یعنی میخواستم اگر یک موقعی بشود جمعه ای بیایم یک نیم ساعت قول هم می دهم نیم ساعت بیشتر نشود که شما چون ذهنتان ماشاء الله چیز است یک خرده بحث را برای من باز کنید من بروم دنبالش گیر کردم نمی دانم چه کارش کنم

استاد : حرفی نیست من مباحثه های دیگر یک جلسه ای است که به اندازه ... کجا همان بحث جواهر؟ در نظر به اهل بادیه؟

شاگرد : من مجموعه را نگاه کردم می آورم مراجعه هم کردم

استاد : اهل بادیه همان منظور شماست؟

شاگرد : بله همان را منتها می خواهم گسترش بدهم به زن های شهری که ببینند. کی برسم خدمتان حاج آقا هر وقت می گویید که ساعت چیز نباشد لب تاب را بیاورم آن کاری که کردم شما یک نگاهی بکنید بعد فقط بحث را برایم باز کنید

استاد : پنجشنبه جمعه ها یک خرده ...

شاگرد : پر است؟

استاد : به غیر از پر بودن تکوینا می بینم نزدیک مریض شدن ...

شاگرد : ؟؟؟

استاد : همین بین ایام هفته لااقل چون مشغول هستم



شاگرد : کافی هم ...

استاد : قصد مطلق ذکر بله ذکر است دیگر

شاگرد : نه حواس پرتی سبحان ربی العظیم بگوید سبحان ربی الاعلی گفته این الان ...

استاد : سهوا؟

شاگرد : بله اشتباها گفته منتها نیت ذکرش که ذکر گفته یعنی ...

استاد : اگر قصدش قابل انحلال است یعنی به اصل الذکر و خصوصیت ذکر اگر منحل است که گیری ندارد اصلا ادا کرده اگر قصدش نه خصوص همان که اذکار را می گوید همان بوده به عبارت دیگر سهو اللسان شده با قصد خود همان لفظ ؛ لفظ را گفته به قصد همان لفظ هم گفته اما خب سهو لسان کرده جاها را توجه نکرده اگر آن جور بوده اگر هنوز سجده وقتش باقی است یک ذکر به قصد همان چیز می گوید السهو و اگر نه وقتش گذشته اشکال ندارد فقط سجده سهو می کند برای ذکر واقع اگر انحلال صورت نگیرد اگر انحلال صورت بگیرد که بس است

شاگرد : خود این الان هیچی سجده سهو ندارد ؟

استاد : سبحان ربی خودش همین ذکر است آن هایی که می گویند باید یکی تسبیحه باشد و الا حاج آقا می فرمودند که در سجده ، رکوع و سجده آن ها مطلق الذکر کافی است یک بخشی خود این هم ذکر الله است سبحان ربی.

شاگرد : مطلق ذکر شامل مثلا این هو هم میشود بگوییم در نماز بگوییم هو به نیت الله هو.

استاد : ایشان این جوری حتی در تسبیحات اربعه هم من بحثشان بودم که ان جا هم از استظهار از روایات می کردند یک طور توسعه می دادند در رکوع و سجده خب در رساله هم آمده در جامع المسائل آمده دیگر فتوایی شده حالا تسبیحات اربعه اش همین طوربحث کلاس فقه است در رکوع و سجده فتوا هم آمده که مطلق الذکر کافی است هر چی که ذکر الله باشد. بله موارد حسابی می شود که مثلا از بعضی کلمات روایت حاج آقا خیلی استفاده متعددی می کردند گاهی هم میشد مثلا بحثی که 4 تا 5 تا روایت داشت شاید اگر می شمردند ده روز متوالی هر سه تای این ها را هی می خواندند فردا دوباره می آمدند آن را سرمی گرفتند از خود روایات هر روز هم چیزی به ما فهم می دادند

شاگرد : درس هایشان هست الان؟

استاد : بوده بله ضبط شده خیلی اش ضبط شده بله. فقه نمی دانم این دفتر گفتند می دهند از کی آمده کتاب الصلاة که ما می رفتیم خیلی وقتش هیچ خبری نبود ضبطی چیزی نبود اصول زودتر شروع کردند ضبط کردن بعدها هم فقه حالا از کجا نوار فقهشان شروع شده هست می گویند آقای کی هم گرفتند من یادم رفت بنظرم یک دفعه هم نگاه کردم نمی دانم از صلاة جماعت قبلش بعدش یک جایی بود از آن جا هست دیگر بعد آن هم زکات و جهاد و حج و این ها که گفتند نوارهایش هست در صلاة آن بخشش نبود ولی منظور این یکی روایت را چندین روز هی استفاده های مختلف میرفتند به زودی رد نمی شدند از استظهار روایی خیلی عنایت ...

شاگرد : در این بحث ترتیب در قضا بعضی از مقلدین صحبت میشد این کاریش نمی شود کرد؟ حالا غیر از این که وجوب کند؟ یعنی اگر ترتیب می دانید چون من یک بار از دفتر پرسیدم آقای محفوظی خیالم بود گفتم این ترتیبی که شما می گویید فرض کنید 5 سال پیش من یک سال نمازم قضا شد یا غلط بود جوری که قضا بشود خب مسافرت رفتم این ور آن ور رفتیم گاهی وقت ها ؟؟؟؟؟ این اگر بخواهیم علم حاصل بکنیم حرج می شود ایشان یک جوری گفتند که باید دست بیاورید و نهایت من که خودم ؟؟؟ خب فعلا ولش کنید بعدا اگر مجتهد شدیم یا اگر ؟؟؟؟ ولی این جوری که حرج است

5:20

استاد : پشتوانه مطلب که همان حرج است دیگر یعنی چون مشهور ترتیب را در قضا لازم دانستند دیگر این لوازم را پیش آورده و الا خود مشهور شاید یکی از مواردی که آدم مجموع این چیزها را نگاه می کند به یک اطمینانکی می رسد به این که مثلا مشهور درست نرفتند خودش همین مسئله ترتیب در قضاست که شواهدی دارد دال بر اینکه این ترتیب شرط نباشد حالا لااقل تکلیف باشد یک چیزی و الا بگوییم ترتیب این جا در قضا شرط آن هم شرط وضعی به نحوی که اگر خلاف این شده باشد باطل است با آن ادله ای که ازش استفاده کردند و آن لوازمی که بر این بار است حاج آقا هم در درس این جا من این جور یادم است بودم که غایت چیزی که از همان دلیل باب استفاده کردند ترتیب درقضا موافق با ترتیب در اداء خلاص دیگر بیش از این هم استفاده نکردند چندین روز هم یعنی برای یک روز می خواهد قضا کند اول عصر را نخواند بعد ظهر را اما اول مغرب و عشا بخواند بعدش ظهر و عصر مانعی ندارد چرا؟ چون مغرب و عشا و ظهرو عصر در ادائشان مرتب نیستند در اداء آن ظهر و عصر است برای وقت خودش مغرب و عشا هم برای وقت خودش ترتیب ان ها هم محفوظ است

شاگرد : در رساله که ظاهرا ترتیب روزی هم روزانه هم دارد

استاد : اگر علم دارد در رساله این جور آمده که اگر علم دارد به ترتیب فوات در قضا هم همان ترتیب را مراعات کند اگر نه ، دیگر لازم نیست در رساله این جوری آمده اما در درس همین اندازه بیشتر سر نمی رساندند ؟؟؟ ک آن چه که در ادا ترتیب دارد در قضا هم ترتیب دارد و این که بگوییم ترتیب در فوات لازم است مراعاتش ترتیب در قضا نه سر نرسیده است.

بسم الله الرحمن الرحیم

حالا آن فصل بعدی کفایه هم مباحث خوبی دارد ولی حالا فرمودند یکی دو تا مثال را تا اندازه ای که تمرین این بحث باشد تا حالا هر وقت دیگر دیدید دارد طولانی میشود بفرمایید برویم فصل بعد کفایه. مثال الفقاع خمرٌ که من رفتم دنبالش جاهای مختلف هست حالا یک بابی که نسبتا جمع آوری شده در کتاب اطمعه و اشربه وسائل باب ابواب الاشربة المحرمة ؛ اشربة محلله که اطمعه محلله دارند می رسند اشربه محرمه در باب اشربه محرمه باب 27 بابُ تحریم الفقاع اذا غلی ؛ فقاع حرام است وقتی جوش بیاید و وجوب اجتنابه و استحباب ذکر الحسین علیه السلام عند رؤیته و صلاة علیه و لعن قاتلیه این هم دیگر از چیزهای عجیب است که وقتی فقاع می بینید یاد حضرت سیدالشهدا بکنید به هر حال این البته به خاطر یک روایتی است که از عیون الاخبار نقل شده آن جا و بعدش می آید از مرحوم صدوق در فقیه هم بنظرم هست حالا از عیون الاخبار دیدم بحار از عیون الاخبار آورده بودند اما این جا ظاهرا از فقیه می آورند

شاگرد : فقاع همان آّبجو است که الان می گویند؟
استاد : نه ماء الشعیر بله اما این ها هیچ کدام را نمی دانم چجور درست می کنند

شاگرد : همه چیز ؟؟؟/ ماء الشعیر حلال

استاد : ماء الشعیر

شاگرد : سیره متشرعه که می خورند و چیزی شان هم نمی شود ما هم خوردیم ....

استاد : یستصغره

شاگرد : خودش ناظر به این است که یک چیز حرامی هم داریم درست است یعنی عرف خودش هم می گوید یک چیزی را آبجو است که آن را چیزها می خورند آن ها می خورند

استاد : حالا خود وجه تسمیه فقاعش نمی دانم در لسان العرب بود در مجمع البحرین بود داشت سمّی الفقاع ، فقاعا لانه یعلوه الزبد کف می کند چون فقع ...

شاگرد : این ها کف می کند

شاگرد 2 : ؟؟؟ نه اون جوری ها

استاد : یعلوه الزبد من این ها را ندیدم آن ها را هم ...

شاگرد : می خواهید فردا بیاوریم حاج آقا شیشه اش را؟ حاج آقا راست می گویند این شاید گاز هم می زنند

استاد : نه کف کردن از غلیان خودش ؛ از غلیان آن حال واکنش شیمیایی در آن می شود تخمیر میشود خود تخمیر کل مخمّر احرم یا حرّم رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم کل مخمر غ تخمیر یک حالت گذرایی است که آن هایی که مواد قندی دارند می آیند تبدیل به سیری برایشان می شود تبدیل به الکل و بعد می آید می شود اسید این سیر طی میشود. اول هر چی مواد قندی دارد این جوری است حالت تخمیری در آن دارد نان هم همین جور است گندم هم همین طور است آبجو هم همین جور است به خاطر مواد قندی اش است حالا جو چه خصوصیتی دارد که آن آبجو را چطور درست می کنند از جوانه جو درست می کنند این هایی که ؟؟؟ ان ها چجور بوده نمید انم علی ای حال در وجه تسمیه اش فقاع ...

شاگرد : نیامده چون شراب ظاهرا کیفیتش هم آمده آب انگور بگیرند بجوشد در این جو نیامده چجور درست می شود؟

استاد : نه شراب لازم نیست آب انگور بگیرند همین جور خمره ای باشد انگور را بریزند داخلش

شاگرد : خب می خواهم بگویم جوشیدنش آن جا معیار است درست است؟ خود انگور آب انگور بجوشد شراب مگر چجوری است؟ شراب ...

استاد : شراب حتما باید آب انگور باشد؟

شاگرد : نه می گویم حالا خود انگور هم که ؟؟؟ آبش بجوشد خود انگور کرده در خمره گذاشته در آفتاب

استاد : بجوشد یعنی بگذارند در آفتاب بجوشد یا بجوشد روی گاز بگذارند و چراغ ؟؟؟ بگذارند بجوشد ؟ یا غلیان بنفسه؟ ، نه آفتاب گذاشتند نه آتش دادند خودش جوش می آید. هر سه تایش در عروه دارند اذا غلی بنفسه اذا غلی بالشمس اذا غلی بالنار مغلی بالنار مغلی بالشمس مغلی بنفس غلیان خودش جوش می آید

شاگرد : بنفس یعنی به آن دما می رسد خودش جوش می آید؟

استاد : نه به داغ شدن نیست حالت چون عرض کردم واکنش شیمیایی در آن پیدا می شود خود اجزایش شروع می کند جوشیدن

شاگرد : ؟؟؟؟ این سه تا

استاد : بعضی فرق گذاشتند آن ها می گفتند وقتی جوش آمد فرقی نمی کند آن حالش همان حال است مثلا آتش یا شمس مستعدش می کند برای واکنش تخمیر

شاگرد : انگور روی درخت باشد آویزان باشد بجوشد یقین کنیم آبش جوشیده نجس است؟

استاد : بله دیگر همان. خود دانه انگور طوری بشود آبش را بگیرید بجوشد یا حتی در اندرونش کاری بکنید که بجوش بیاید بیندازیدش در آب جوش ولی مطمئن بشوید که اندرون این انگور جوش آمد آبش این می گفتند که ...

شاگرد : ملاک مگر آن اسکار نیست؟

استاد : ما اسکر کثیره فقلیله حرام چرا اسکار است اما اسکار کثیر

شاگرد : خب حالا سوال این است که یعنی این که محل بحث قرار گرفته یعنی بحث موضوعی شده که آیا مثلا وقتی غلیان بالنار پیدا کند این قابلیت اسکار را دارد یا نه؟ یکی گفته بله دارد یکی گفته نه ندارد این جوری است؟ یعنی بحث موضوعی است که آن وقت چرا ....

استاد : نه ظاهرا در عصیر عنبی با آن پشتوانه هایی که دارد منوط به اسکار نکردند فقاع را چرا! اما غیر از عصیر عنبی است تا آن جایی که من یادم است ولو خود آب انگور بعضی ها هم حتی کی بود می گفت رانندگی می کرد آب انگوری خوردم یک جایی مهمان بودم حالا این چطور شد می گفت آمدم ماشین را می خواستم بزنم به این طرف و آن طرف می آمدم بیرون

شاگرد : آب انگور معمولی؟

استاد : بله او این جوری میگفت یک آقایی

شاگرد : ؟؟؟

استاد : حالا مثلا گذاشتند بیرونش مانده بوده نمی دانم چه جور؟ منظور تا این را می گفت که حال ما تغییر داده بود اما از نظر فقهی عصیر عنبی حکمش دلیل خاص دارد و صاف هست و منوط به اسکار نیست فقاع فرق می کند

15:27

شاگرد : منوط به اسم هم نیست؟ الان این خوشه انگوری که آن جا گذاشته شده جوشیده عرفا بهش نمی گویند این شراب است یا نمی دانم مسکر است این چیزها نمی گوید عرف اسم برآن صادق نیست مسمی این جا لازم نیستش

استاد : چرا دیگر آن هایی که کشمش را که در روغن بجوشانند که آن هایی که احتیاط میکنند فتوا می دهند به حرمت یا احتیاط می کنند همین است می گویند کشمش است اما وقتی در روغن جوش آمد به جایی رسیده که آن داخلش جوشیده و به جوش آمده ولذا این را می گویند احتیاط دارد که این ... یا آنی که لای دم پخت بگذارند دم بکنند به نحوی که آتش هم بخورد نه مثلا بعد این که دیگ را گذاشتند زمین بعدا بریزند رویش آن دیگر حرارت آتش نیست داغی خود غذا است که جوش نمی آورد مشکوک باشد جوش آمدنش باز ... علی ای حال فقاع را این جور گفتند که چی هست آن آیه شریفه؟ یقول انه بقرة صفراء فاقع لونها تسر الناظرین رنگ این فاقع است فاقع یعنی ؟؟؟ خالص از صفرة زرد خالص بقرة صفراء فاقع لونها ، فقع به این معنا به کار رفته به معنای زرد حالا آیا آن کف هایی که می آِید روی چیز جمع می شود به خاطر زردی کف بهش گفتند فقاع؟ ذو الفقعة مثلا ذو الصفرة کف های زردی می آید رویش نمیدانم علی ای حال این را لغویین گفتند به فقاع گفتند فقاع چون یعلوه الزبد کف روش می آید حالا به خاطر آن زردی کف گفتند فقاع یا ... این را دیگر تصریح نکردند لغویین علی ای حال این از جو درست می شود چجوری هم درست می شود نمی دانم جوش هم ظاهرا می آید و مست کننده هم هست حالت اسکار دارد همین طوری که در روایات مختلف آمده ولی مردم همین طوری بهش اعتنا نداشتند معمولی باهاش برخورد می کردند دارد که یونس بن زبیان بود یا دیگری که دربازار یک کسی آمد مغازه در فقاعش را باز کند تکان خورد و ریخت روی لباسش بعد راوی می گوید ظهر شد گفتیم بیا نماز بخوان گفت همین طور من دیدم خودم بعد میگوید گفت من این جا منتظر نشستم آبی گیر بیاورم این فقاعی که آن مغازه دار درش باز کرد ریخت لباسم را بشویم بعد نمازم را بخوان می گوید گفتم که هذا شیءٌ أنت ترئیه أو ترویه؟ یا رأیک یا ترویه؟ این رأی خودت است که می خواهی بشویی یا روایت به تو رسیده که این ؟ گفت من هشام بن حکم برای من نقل کرده از امام صادق که فرمودند که وقتی فقاع به لباست رسید باهاش نماز نخوان تا بشویی منظور این روایت این جا هست این فقاع این جوری است کارش حالا هم از نظر حالایی ها چی می گویند و تفاوتش با این ماء الشعیر چیست و به قول حالا فرمول شیمیایی اش چه تفاوتی دارد آن دیگر من نمی دانم

شاگرد : مگر نبوده چنین چیزی؟

استاد : فقاع

شاگرد : نه الان به این می گویند در فارسی می گویند ماء الشعیر و آبجو این اصطلاح آبجو که می گویند حرام به ذهن مردم به ذهن آبجو حرام است می خواهم بگویم قدیم زمان ائمه دو جور آبجو نبوده که یک جور حلال باشد

استاد : این جا که اسمی از دو جور نیست. در کافی مثلا یک باب مفصلی راجع به فقاع هست الان اسأله عن الفقاع کتبت الی الرضا علیه السلام فقال فکتب حرام و هو خمرٌ این بحث هایی که ما داریم و هو خمرٌ اسأله عن الفقاع فقال هو الخمر و فیه حدّ الشارع بالخمر. حسن بن علی الوشاء عن ابی الحسن الرضا علیه السلام قال کل مسکر حرام و کل مخمر حرام و فقاع حرام این سه تا عبارت که هر مسکری حرام است که آن انشاء نبوی که در روایت دیگر هست کل مخمر حرام هر چیزی که تخمیر شده هم حرام است چرا؟ چون به حدی رسیده که تخمیر دیگر الکل در آن زیاد شده مخمر یعنی آن حالتی که حالت خمری پیدا کرده

شاگرد : استاد پس بعضی از مخمر ها مسکر نیستند

استاد : بله ظاهرا به همان درجه الکلی که در آن پیدا می شود مربوط است

شاگرد : یعنی چون ضرر داشته نهی کرده نه به خاطر سکران

شاگرد 2 : مخمر چی گفت حرام است؟ هر مخمری حرام است ولو حالت ... ؟

شاگرد : مثلا ؟؟؟ تخمیر صورت می گیرد

استاد : بله اصل خود تخمیر چجوری میشود؟ چه تغییری در آن داده میشود؟ ظاهرش این است تا آن جایی که من ... یک وقتی رفتم شروع کردم دو سه تا چیز را نشد که سر برسانم یک گستردگی ای می خواهد که آدم جمع آوری کند همه این ها را اصلش ظاهرا این است که وقتی شروع می کند ترکیبات آن چیزهای قند تبدیل بشود به غیر قند ترکیباتش بهم بخورد این میش ود تخمیر اولین مرحله تخمیر این است و لذا تخمیر در همه چیزهایی است که مواد قندی دارد همین گندم ، جو ، سیب ، آنگور ، خرما، هر چیزی که مواد قندی دارد این ها ... سرکه خوبی هم از آن پدید می آید از راه همین تخمیر یعنی هر سرکه ای اول باید مواد قندی مخمر بشود بعد تخمیر برگردد اسد بشود سرکه بشود لذا این هایی هم که یک کمی شیرین است سرکه خوبی از آن عمل می اید در یادم است اول همین طور که من دیدم سنم خیلی وقت است گذشته سرکه سیب بود که یک دفعه حال تعجب که آخه سیب هم سرکه دارد؟! کارخانه اش هم بود کارخانه مفصلی هم بود در تبریز ظاهرا که ؟؟؟ سرکه سیب خب بله از این نمی دانم مثلا هویج را آبش می گیرند این تفاله های هویج نمی دانم چی کارش می کنند؟ من گمانم همین است یکی از بهترین سرکه ها از همین ها عمل بیاید از همان هویج و اقسام هویج گونه سرکه هر چی به هر حال سکه قندی دارد روی حساب ریخت و طبیعت کارش می تواند تخمیر بشود و از تخمیر برود اسید بشود سرکه بشود آن وقت مخمر این حالتی است که در آن الکل پدید آمده خلاصه آن وقت کی میشود مسکر؟ آن وقتی که آن درصد الکلش بیاید بالا نمی دانم هم من یادداشت گرفتم نگرفتم یک مقاله ای آمده بود در سوالات تعیین کرده بود همه این درصدها را چند تا کتاب های هم خوب نوشته شده در همین زمینه مسائل شرعی الکل و هم فنی اش ظاهرا از 25 درصد 30 درصد رسید حال اسکار در آن پیدا میشود مثلا یک چیزی اگر 2 درصد الکل داشته باشد این را مست کننده نیست همین هم چون مطلب درصدی است در روایات خیلی جالب است که این هم دارد این اندازه ای که بخواهد بلا سر شخص بیاورد می آورد اما محسوس نیست که مردم بگویند خمر است و چون خمر است ...

شاگرد : شکلات ها بعضی هایش خارجی ها رویش نوشته دو درصد الکل دارد اشکال ندارد خوردنش؟

استاد : مسئله خوردن غیر از مسئله اسکار است اگر الکل نجس باشد چرا فرقی نمی کند الکل نجس ریختند در شکلات درست کردند نجس است اما اگر گفتیم الکل نجس نیست نه این که مانعی ندارد تنها وقتی که الکل آب بریزند در آن و مسکر بالفعل باشد روی فرض این باشد بالفعل اگر کسی بخورد مست می کند یعنی الکلی که می گویند حدود 96 درصد است الکل خالص چرا صد در صد هم نیست من نمی دانم الکل خالص خالص 96 درصد است حالا این هر کس زمینه تحقیقش دارد من خود من وقتی این ها را دیده بودم شاید رد شد حدود 20 نفر که گمان این داشتم که با متخصصین در ارتباط باشند این ها را از ان ها سوال کردم هر کدام دیگر رفتند جوابی پس نیاوردند یا این که آن ها هم چیز واضحی برای ما نگفتند که ببینیم که ... این هایش مسلم است که ؟؟؟ تکرار می کنند علی ای حال این الکل از طریق پالایشگاه و نفت و این ها بدست می آید یکی هم از راه تخمیر و این ها مثلا یکی از بزرگترین منبع های تولید الکل الان آب پنیر است آب های پنیری که ... شیرهایی که پنیر میشود در کل دنیا خیلی است این گاوداری ها آب پنیر از منبع های بسیار مهم الکل است آب پنیر را تخمیرش می کنند الکل از آن می گیرند این جوری یادم می آید همچنین سایر تخمیرها. الکلی که از راه تخمیر بدست می آید این چجوری است؟ این همان راهی است که محمدبن زکریای رازی بدست آورد کاشف الکل را او می گویند اصلش الکلی هم که الان می گویند ال ش هم الف و لام عربی است الکحل جوهر ، جوهر شراب ؛ سرمه هم اصل کشیده یک چیز است عصیره .. الان هم عرب ها می گویند الکحل ؛ الکحل یعنی عرب ها به الکل می گویند الکحل آن هم که اصلش برای لغتش را محمدبن زکریای رازی بعد این که پیدا کرده جوهر شراب ؛ شیره کشیده شراب. چه کار کرده؟ آمده شرابی که مست کننده است را هی تقطیرش کرده هی به قول حالا گلابش را گرفته ؛ گلاب حالا چطور می گیرند؟ چطور عرق کاسنی و فلان می گیرند هی عرق شراب گرفتند ظاهرا خود شراب حالا نوشتند من دیگر مهم هم نیست برای بحث ما خود شراب خود خمر نمی دانم 36 درصد الکل دارد 30 درصد است وقتی که یک دفعه عرقش را گرفتند می آید بالا میشود مثلا اولین عرق شراب 45 درصد ده درصد می آید بالا دوباره همان 45 درصد را دوباره عرقش را می گیرند هی میگیرند می گیرند و میگیرند تا آخر کار می شود الکل یعنی میشود 96 درصد که دیگر الکل خالص خب این الکل روی این حساب علما می گویند نجس است. چرا؟ چون اساس اسکار که به خودش است ولی نه به 96. 96 درصد اصلا حدودا عرض کنم که از 60 درصد که رفت بالا شخص دیگر می رود بیهوش می شود یعنی اگر کسی مایعی بخورد که بالای 60 درصد الکل داشته باشد مست نمی کند بیهوش می شود از حال می رود و همچنین اگر بالاتر برود درحال اغما می رود اصلا 80 درصد هم همچنین از 80 به بالا دیگر کشنده است یعنی دیگر وارد بدن شد آن درصد الکل را خون را برد بالا بالا می کشد شخص را خود خون دو دهم درصد نه 2 درصد ؛ دو دهم درصد برای اصل خون نیاز است اگر آن هم نداشته باشیم باز هم دوباره حال بد می شود آن نیاز است اما این بیشتر که شد بیاید آن الکل هشتاد درصد نود درصد مسموم کننده فوری می کشد حالا سوال این است ما یک چیزی داشتیم مسکر مایع بالاصاله بود در درجه خاصی که خدا برایش قرار داده بود حالا آمدیم عرقش گرفتیم این عرق هم نجس است یا نه؟ اگر این عرق هم مسکر است خب گیری ندارد نجس است آن هم مسکر است و اصالةً که مایع است حالا آمدیم عرقی گرفتیم تا جایی که حالا دیگر مسکر نیست سم است تریاق است

شاگرد : هر الکلی مسکر است یعنی هر موقع الکل چی باشد؟

استاد : ما دو جور الکل بیشتر نیست ...

شاگرد : از چی بگیریم؟ فرقی نمی کند؟

استاد : نه فرقی نمی کند غیر از الکل چوب و جوهر شراب و جوهر چی ... میتیلیک و ایتیلیک یا اتالون و متالون این دو تا تفاوت دارد فرمولش با همدیگر فرق دارد آن میتیلیک هم مست کننده اصلا نیست از چوب می گیرند از ماده قندی نیست اما اتالون چرا! از قند است قند تبدیل می شود به او و فرقی هم ندارد از هر چی باشد فرمولش یکی است. حالا این فقاع این را دارد اینی هم که عرض میکردم حالا شما اگر یک کسی برخورد کردید که توانستید بدست بیاورید خوب است که برای مساله شرعی اش خیلی کارساز است اگر چیزی باشد نجس باشد و عرقش بگیریم این بحث پیش می اید که با تبخیر و تقطیر چیزی پاک شد نجس شد نشد آن حرف ها هم استصحابا نجاستش باقی است خلاصه این استصحاب را باید یک جوری مسلم بشود منقطع بشود نجاست سابقه مسکر مایع تا بگوییم این دیگر نجس نیست خب این استصحاب خلاصه کار دارد یک راه دیگری هست که آن خوب است که می تواند خیلی از این اجناسی که در بازار است دواهایی هم که هست از نظر ظاهر شرع برای مکلف پاک بشود این است که نه از راه تخمیر بلکه از راه دو تا ... اگر اسم هایش یادم بیاید دو تا گاز استیلن و اتیلن ظاهرا

شاگرد : اسیتیلن

استاد : اسیتیلن است درستش؟ بله. اسیتیلن و اتیلن این دو تا گاز در پالایشگاه در نفت خام در پالایشگاه این دو تا گاز وقتی پدید آمد از این دو تا گاز که البته با آب مخلوط میشود ما هم می خواستیم ببینیم آب دخالت دارد یا ندارد بعد چقدر پرس و جو این ها فهمیدیم نه آب خلاصه در کار می آید این دوباره کار را مشکل کرد اگر یک طوری بود که صرفا از تجریه و ترکیب شیمیایی در پالایشگاه در بدو حدوث فرمول الکل ما آبی در کار نداشتیم ما الکل 90 درصد پیدا میشود اگر این جوری باشد این شبهه ای ندارد به هر مرجعی به هر کسی که هر جور بخواهد خدشه کند شما اگر نشان بدهید این الکل پاک است چرا؟ چون ما دو چیز پاک را در یک تجزیه و ترکیب شیمیایی از ترکیب اسیتیلن و اتیلن دفعتا الکلی پدید می آوریم که سم است هر کس بخورد می میرد بلاریب خب چرا نجس باشد؟ هیچ دلیلی بر نجاستش ..

شاگرد : مگر مست کننده نیست؟

استاد : نیست. سم است در بدو حدوثش ، حدوثش همان و سم بودن همان. مسکر نیست!

شاگرد : مراحل ندارد

استاد : اگر این جور باشد. بعد که ما پرسیدیم گفتند نه ظاهرا در خود پالایشگاه هم در حصول آن الکل نفتی الکل حاصل از نفت هم باز آب در کار می آید خب اگر این جوری است باید بببنییم آن هم سوال میشود آن ها که وارد هستند که در بدو حدوثش زیر مثلا 50 درصد است الکلش؟ یعنی حالت اسکار دارد؟ دوباره همین حرف ها تکرار می شود آن ادوباره صاف نیست از نظر بحثی اش. یعنی قابل این است که انظار مختلف در آن ابراز بشود اما اگر نه در همان بدو حدوث ولو آب هم در کارش می آید اما در عین حال در بدو حدوث بالای هفتاد درصد است یعنی حالش حالی است که کشنده اغما برنده مستی به دنبالش نمی آید عملکرد خاص خودش را دارد اگر این الکل پالایشگاهی این جوری است این خیلی خوب است چرا؟ چون الان بسیاری از دوا ها مکلفین می آیند سوال می کنند از این وسائل شامپو ، وسائل پاک کننده همه روش نوشته این هم نمی دانم اتانول دارد یا از این عطرها بعضی هایش می زنند بهش این خیلی محل ابتلا میشود اگر الکلی باشد که در بدو حدوثش ... نه هیچ مست کنندگی در آن نباشد بازار میشود مشکوک یعنی ما در بازار می دانیم که این را می خواهم طوری بگویم که مورد اتفاق نظر همه باشد بازار میشود مشکوک یعنی میدانیم در بازار دو جور الکل داریم الکلی که در بدو حدوث مسکرنبوده الکلی که نه مسکر بوده و بعدا تقطیرش کردند الان این شربت سینه مثلا غالبش دارد خدا رحمت کند آن آقا در یزد از دکترهای متدین بود میگفت من هیچ وقت شربت سینه نمی دهم چون می دانست الکل در ان هست هیچ وقت می گفت من ... یک نوعش فقط بلد بود و میگفت این هم کم هست و این هم میگفت الکل منظور حالا این شربت های سینه که میگویند غالبش الکل دارد حالا این از آن نوع الکل نجس است یا آن شبهه میشود برای ما موضوعیه برای ما دیگر مشکل ندارد یعنی ما مردد هستیم که این مثل این که شما در رساله ها دیدید می گویند این جای دستتان می بینید خون است این جای لباستان می بینید خون است رنگ قرمز است یا خون است؟ آن که مشکل ندارد پاک است اما نه یک فرض دیگری که فقها دارند که من قطع دارم خون است اما نمی دانم خون سائله ای است که نجس است یا خون غیر نفسائیه است که پاک است باز می گویید پاک است یعنی خودم قطع دارم قطع است اما داشته باش خون دو نوع است خونی که پاک است خونی که نجس است ولو من قطع دارم این خون است اما این خون چون دو نوع است پاک است حالا الکل هم اگر این دو نوع باشد یعنی آنی که از پالایشگاه پدید می آید سابقه اسکار نداشته باشد درصدی که پدید می آید بالا باشد در همان ...

33:41

شاگرد : این قدر درصد بالاست که اسکار دارد ولی می کشد یعنی به این معنا که. ...

استاد : برای آن پالایشگاهی می گوید کلا ...

شاگرد : همان پالایشگاه به مرحله سم که رسید ؟؟؟؟ همان پالایشگاهی می شود مسکر که ... پس مسکریتش ؟؟؟؟ این غلیط است درصدش بالاست که می کشد می خواهم بگویم مسکریتش مشکوک است؟ وقتی همان ابتدا ما می آییم میگوییم الکل به دست می آوریم یک قطره هم آب در آن نیست . مسکر نیست؟

استاد : نه من می خواستم یک چیزی بگویم که همه با همه نظرها جور در بیاید و الا خود الکلی که از تقطیر بدست می آید می توانیم بگوییم نجس است قطعا؟ خب بحث های کافرماجرایی طلبگی اش خب شما یک چیزی مسکر بوده الان با یک تغییراتی می شود سم حالا هم که سم است چون قبلا مسکر بوده الان نجس است؟

شاگرد : من می گویم این جا واقعا اگر ؟؟؟

استاد : آنی که من عرض می کردم میخواستم روی نظر همه درست باشد یعنی مشیی بکنیم که هیچ کس خدشه نکند یعنی با ضوابط فقه صاف برود جلو

شاگرد : تبدل موضوع را برفرضی که ....

استاد : خب اگر مسکر شد سم در نزد عرف این تبدل موضوع نیست؟

شاگرد : می گویم مسکر است آخه یک وقت واقعا عوض شده یعنی این دیگر شده یک سم جوری که بردارید با یک چیزی قاطی کنید سمّیتش نیست مسکر هم نیست اما این اینقدر مسکریتش بالاست که می کشد یعنی می خواهم بگویم عنوان عوض نشده نه این که شده یک چیز جدیدی آن قدر درصد اسکار بالاست که مغز طرف هنگ می کند می میرد این نیست که بگوییم اصلا هیچ اثری ... نه همان اثر را دارد می گذارد منتها اثرش فوق العاده است مثل برق که یک وقت یک ولتاژ میگیرد هیچی ات نمی شود می لرزاند یک وقت نمی کشد اما یک وقت برق سیم های فلان است می کشد فرقش چیست؟ هر دو دارد روی قلب اثر می گذارد یکی شدید است یکی ؟؟؟

35:39

استاد : اگر حکم شرعی که حرمت شرب و نجاست و این ها هست ناظر است به همان درصد که عملکرد خاص را برای ....

شاگرد : بالا برود که من می خواهم بگویم که بالایی پایینی را شامل است بله از پایین بیایم بالا می شود پذیرفت یعنی مثلا 20 درصد نجس نباشد 30 درصد نجس باشد می شود این را فرض کرد ولی بگوییم نه اگر رسید به 80 درصد دوباره پاک میشود چه اتفاقی می افتد؟

استاد : پایینی چطور می شود که آن نجس باشد؟ اگر می گویید طبیعتش همان است

شاگرد : آن که می گوییم خون اگر در آب حل شد پاک می شود

استاد : پاک میشود در آب قلیل

شاگرد : نه حالا همان آب قلیل نه ولی ؟؟؟ اگر رنگ خون بگیرد که می گوییم نجس است آب کر در آب کر خونی که می رود در آب حالا این خرج عن البحث است .... کم که هست این حل شده چون حل شده می گوید پاک است و الا اگر آن جا هم به دید دقی بخواهیم نگاه کنیم مولکول های خون الان در آب دارند این ور و آن ور می روند اما وقتی مقداری می آید بالاتر رنگ آب عوض می شود می گوییم شد نجس چه اتفاقی می افتد؟ این همان بود دیگر. تغییری که یعنی از جهت عقلی فرقی نکرد این جا ده درصد بود خون به 20 درصد 30 درصد می رسد رنگ آب تغییر می کند می گوییم حالا نجس است قبلش نجس نبوده

استاد : حکم را شما خلاصه دائر مدار درصد می کنید یا نه؟ اگر الکل نجس است چه 20 درصد چه 30 درصد الکل نجس است دیگر

شاگرد : الان مثل خون ؛ خونی که در آب می ریزیم خون البته ما آنا جا می دانیم خون نجس است می خواهم بگویم در آب که می ریزیم ...

استاد : می گوییم مستهلک می گوییم دیگر خون نیست

شاگرد : شاید الکل عند الشرع وقتی در آب قاطی است مثلا ده بیست درصد است این مستهلک حساب شده و لذا گفتند پاک است

استاد : یعنی خود آن الکل را جمعش کنیم باز می شود نجس این جور؟ یعنی پس عنوان ...

شاگرد : و لذا همان را اگر تقطیر کنی بگیری شما یک مایعی را فرض کنید تقطیر ... آن مولکول های الکل را جدا کن همه می گویند نجس است چون شد الکل مثل این خون جدا کنیم خون در آب پاک بود آب را بیایم جدا کنیم نجس است که.

استاد : اگر الکل نجس باشد شما علم دارید که در یک جامدی مستهلک هم نباشد اندازه ای که 20 درصد استهلاک نیست همین یک کمی حالات تغییر می دهد آن جا چه بگوییم؟ بگوییم مسکر نیست اما مستهلک هم نیست. فروضاتش خیلی است اگر الکل نجس است حکم می رود دائر مدار استهلاک نه دائر مدار اسکار. خیلی فرق می کند موارد حسابی هست چون کاری ندارد الکلی را فرض بگیرید الکل رنگی باشد کاری سرش بیاورید الکل رنگی باشد همین الکل را می ریزید در یک آبی تا یک حدی می بینید اثر می گذارد رنگش روی آب اما اسکار پدید نمی آید. چرا؟ چون درصدش پایین تر از درصدی است که موجب اسکار باشد و به عکس منظور این سوال علی ای حال آن طرفش خیلی از نظر بحثی صاف نیست که الکل ولو از تبخیر بدست بیاید وقتی سم شد به طور مسلم همان باشد مواردی نظیر این دارد که این همان بودن او به این نحو که حالا دیگر قابل شرب هم نیست الان وقتی الکل شده بالاترین الکلی ها هم الکل خالص نمی تواند بخورد باید برود آب بریزدش توش تا الکل بخورد خب اینی که الان برای بالاترین الکلی ها هم قابلیت شرب ندارد این همان است؟ فرمول همان فرمول است خب ولی عنوان که روی فرمول اول الکلام است حرمت آمده روی این فرمول یا حرمت آمده روی آن درصدی که عنوان اسکار دارد اگر روی فرمول آمد نجس این باشد آن وقت نمی شود بگویند ... فقط به فرمایش شما فقط بر میگردد به استهلاک ؛ اگر مستهلک بود هیچی اگر مستهلک نیست این حکم دارد برای خودش بالاترش از این طرف استهلاکش در آب قلیل دوباره می گویند وقتی استهلاک شد خیلی مشکل پیدا می کند یک آب قلیلی است شما علم پیدا کردید که ذرات الکل در ان هست چه می گویید؟ می گویید پاک است؟ استهلاک برای آب هایی است که چی باشد چیه تعبیرش؟ چه می گوییم طلبگی آبی که نجس نمیشود؟ معتصم یعنی منحفظ است محفوظ است از این که تغییر کند خب این ماء معتصم بله و الا اگر معصوم نباشد عصمت در آن نباشد مثل آب قلیل دوباره همه حرف ها می آید منظور این یک کلمه نیست بیشتر باید راجع به آن صحبت بشود.

40:38

حالا علی ای حال در فقاع این ادله را دارد بحث ما این بود که الفقاع خمرٌ حکومت است یا ورود است؟ فرمودند لاتقربه فانه من الخمر عنوان باب هم که بعضی ها تشریف نداشتید عرض کردم روایات را همه اش در اطمعه و اشربه وسائل ابواب اشربه محرمه ؛ اشربه محلله ، اطعمه ؛ اشربه محرمه باب 27 بابش هم این است که باب تحریم الفقاع اذا غلی و وجوب اجتنابه و استحباب ذکر الحسین علیه السلام عند رویته که این هم عجیب است که وقتی فقاع دیدید یاد حضرت سیدالشهدا بکنید خب چطور آب ببنند مناسب است این عنوان را صاحب وسائل اصلا عنوان باب کردند

شاگرد : از ان هایی است که روی منبر می گوییم حرام است می گفتید بعضی روایت ها گفتنش حرام است این هم بدون ؟؟؟

استاد : بله وقتی آبجو می بینید

شاگرد : شطرنج و آبجو ؟؟؟ امام رضا علیه السلام که ...

استاد : بله ظاهرا این روایت را مرحوم صدوق دارند در وسائل ظاهرا از فقیه نقل کرده باشند در کافی بنظرم نیست. این مرحوم صدوق در فقیه نقل کردند و عیون الاخبار مرحوم مجلسی که من نگاه میکردم بحار را چون می دانیم مرحوم مجلسی بحار را به عنوان یک مستدرکی برای کتب اربعه نوشته اند نکته ای که خیلی ها توجه ندارند وافی نوشته شده بود جامع کتب اربعه بود مرحوم مجلسی دیدند که کتب اربعه را که وافی جمع کرده بحار را نوشتند برای کتبی که قرار است از بین برود و جامعش مثل وافی نیست و لذا روایات کتبه اربعه در بحار پیدا نمی کنید همین جا هم این روایت را ایشان از عیون الاخبار آوردند از فقیه که از کتب اربعه است نیاوردند چرا؟ چون بنای بحار بر این نبوده ولی دروسائل از همان فقیه آوردند و عیون هر دوش. روایتش هم این است سمعتُ الرضا علیه السلام یقول لما حمل رأس الحسین بن علی علیهم السلام الی الشام امر یزید فلعنه الله نصب علیه مائدة فاقبل و هو و اصحابه یأکلون و یشربون الفقاع در آن حال بود که ... فلما فرغوا امر بالرأس فوضع فی تشت تحت سریرته و بسط علیه رقعة الشطرنج شطرنج بازی می کرد این را ملعون گذاشت روی آن و جلس یزید لعنه الله یلعب بشطرنج الی أن قال علیه السلام و یشرب الفقاع که آن کار را انجام میداد فمن کان من شیعتنا فلیبورع من شرب الفقاع و الشطرنج و من نظر الی الفقاع و الی الشطرنج فلیذکر الحسین علیه السلام و لیلعن یزید و آل یزید لعنهم الله جمیعا یمحوا الله عزوجل بذلک ذنوبه و لو کانت کذا پس منظور یاد حضرت سیدالشهدا کردن برای آن کار آن ملعون است که این ها کارشان بود فقاع می خوردند سر و کارشان با مسکرات بود خب حالا آن روایتی که ما داشتیم عجیب است که یکی روایت به این مضمون نیست همینی که در لسان علما الفقاع خمرٌ استصغره الناس حتی یکی روایت هم به این تعبیر نداریم این جور تعبیری اصطیاد از روایات شده همان تعبیراتی که داریم این است که حضرت فرمودند که سئل اباعبدالله علیه السلام عن الفقاع فقال لا تشربه فانه خمر مجهول فاذا اصاب ثوبک اغسله

شاگرد : خمرةٌ استصغرها الناس

استاد : خمرة استصغرها همین می خواستم ...

شاگرد : خُمَیرَة

استاد : خمیرةٌ هم دارد هم خمرٌ هم خمیرة استصغره الناس که عن الفقاع خمرٌ مجهول

شاگرد : مجهول است یعنی چی؟ یعنی آن موقع هم شاید دو نوع آبجو بوده؟ احتیاط فرمودند چون مجهول است شما نخورید؟

استاد : نه ظاهرا یعنی مجهولٌ موضوعا یعنی نمی دانند که این مسکر است نه یعنی این که دونوع است مجهول تردیدی نه.

شاگرد : کی نمیداند؟ آخه از امام پرسیدند

45:24

استاد : عرف نمی دانند لذا استصغرها کمش شمردند کوچک شمردند ولی کارآیی را همان خمر را دارد

شاگرد : نمی دانستند مست می کند؟

استاد : فرمودند که و قال علیه السلام و هی خمر استصغرها الناس ملاحظه می کنید؟ از کافی نقل کردند و لذا خمرٌ مجهول یعنی خمرٌ مجهول خمریته عند الناس نه خمر یعنی مردد یعنی مردد بین المحلل این نوع و ان نوع این طور. این مجهول به این ...

شاگرد : چی را نمی دانستند مردم؟ جهل مردم نسبت به موضوع از چه حیث بوده؟ از حیث این که ...

استاد : از حیث این که به عنوان یک مسکر باهاش برخورد نمی کردند

شاگرد : خب می خوردند مسکر ... سکران بهشان دست می داده نمی فهمیندند؟

استاد : نه آن درجه سکر که بدمستی بکند نبوده الان هم آن هایی که ظاهرا الکی هستند این جور شنیدم که مثلا یک درجه ای که آن ها بخورند که طوری شان هم نمی شود دیگری بخورد بد مستی می کند اما او نه تا یک حدی ... نمی دانم این درست است یا نیست که آن هایی که الکلی هستند این جوری هستند که مثلا باید یک حدی بخورد همان حدی که او می خورد مثلا دیگر نمی دانم من

شاگرد : قاعدا این جورا ست معمولا این جور است چون مواد مخدر هم همین جور است

استاد : مثل تریاک و این ها هم همین جور است البته حالا تریاک الکل ندارد آن یک چیز دیگری دارد اما تریاک هم ظاهرا همین طور است می گویند این مقداری که تریاکی بخورد طوریش نیست اما دیگری بخورد می میرد به واسطه همان اندازه

شاگرد : استاد در فقه مسیحی فعلی هم همین طور است کم خوردنش که مست نشود حلال است اما مست بشوند حرام است

استاد : یهودی ها که حرام می دانند آن خود اصل نصرانی ها در مراحل بعدی این کارها را کردند از عجائب انجیل برنابی همین است که ختان را که اصلا مسیحی ها سراغش نمی روند در انجیل برنابا امر به ختان ... توضیح مید هد آن مراحل قبلی اش و این ها را منظور خیلی از چیزهای مسیحیت را تغییر دادند این راهب های بعدی آن کسانی که انجیل را نوشتند او کی بود که خیلی تاثیر عجیبی بداشت ؟ پولس. در مراحل بعدی تاثیرات عجیب و غریب را او گذاشت خلاصه این هو خمر مجهول خب ما تقول فی شرب الفقاع فقال علیه السلام هو خمر مجهول خب ! حالا با ...

شاگرد : این احتمال ندارد که در محیط عامه ، اهل سنت مثلا خمر را صرفا خمر عنب می دانستند ؟؟؟ این جور موارد متعارف عنب بوده این ها به خاطر این برایشان مجهول بوده ؟؟؟

استاد : ولی عنوان خمر رویش نمی گذاشتند ولی مست کننده بوده مسکر بودنش ... یک روایت بود که می گوید که از حضرت سوال کردم آن هم روایت جالبی است که خود می گوید من می دانستم که خودش را دارد میگوید خدمت امام صادق نشسته بود گفت یکی هست شم ارا دوست میدارد ولی مبتلاست به این خوردن فقاع آن راوی می گوید می دانستم خودش را دارد می گوید ولی رویش نمی شد بعد می گوید حضرت چند جور سوال ازش کردند گفتند که نمی دانم مست می کند یا نه؟ گفت ظاهرا مست می کند همین گفتند نماز را می فهمد یا نه؟ گفت مثلا جاریه اش فردا می گوید که دیشب که خورده بودی گاهی می گوید نمازت را خواندی در آن حال گاهی می گوید نخواندی دیگر حضرت بهش فرمودند که بهش بگو دیگر دورش نرود و لئن ذلت به قدمٌ و قد ثبت به قدم اعظم آن راهم دنبالش گفتند خب عرض کنم که حالا ما بحث خودمان می خواستم بحث بعدی هم برویم راجع به آن ادله شروط ...

شاگرد : ؟؟؟

استاد : بحثش مسکر ... حالا آن نگاه بکنید بحث بعدی را برای فردا ان شاء الله همانی که آقا فرمودند دو روز قبل که مرحوم شیخ تعبیر حکومت آوردند نیاوردند این جوری که ... حکومت ادله شرط المسلمون یا المومنون عند شروطهم بر دلیل البیعان بالخیار. دلیل خیار این مکاسب های ما صفحه چند؟ عرض کنم که صفحه 220 ذیل مسقطات خیار مجلس در خیار مجلس آن جا یک نگاهی بکنید.

50:30

خب حالا این بحث امروز را جمعش کنیم شما نمی دانم اگر چیزی در ذهنتان آمد ما حاضریم آمده اش بدهیم ولو حالا وقت گذشت ادامه اش فردا ! اونی که من به ذهنم هست از این هایی که ما الان خواندیم حاصلش این است که آن حکومتی که ما باهاش مانوس هستیم در الفقاع خمر محقق نیست چرا؟ چون حکومتی که ما می دانیم یعنی خود منشأ اعتبارا ادعاءً یک توسعه و تضییقی در موضوع می دهد هیچ کدام از این بیانات نمی خواهد بفرماید که من می خواهم خمرٌ استصغره الناس یعنی مردم ادعای بی جا کردند نه من منشأ ببینید چقدر. لسان استصغرها مردم کوچکش شمردند اگر من مُنشی می خواهم حکومت درست کنم یعنی می خواهم موضوع را توسعه بدهم که نمی گویم او را یک کاری کردم من باید توسعه بدهم حکومت این است

شاگرد : ؟؟؟ دال بر این نیست که این ...

استاد : فرد مجهول

شاگرد : نه این حقیقتا هست اصلا جز افراد آن ...

استاد : آن مرحله بعدی است فعلا می خواهم اصل حکومت مأنوس را آن شما دارید حل می کنید این قدم اول آن حکومت مأنوس نیست درست؟ چون ادعاء از ناحیه منشأ نیست حکومت این است که ادعایی از ناحیه منشا صورت بگیرد توسعه و تضییقی از ناحیه منشا صورت بگیرد آن نیست خب پس امرش دائر مدار دو چیز میشود خلاصه اش. یا از باب تنزیل است که شد تشبیه مثل خود الطواف بالبیت صلاةٌ که این هم دو تا موضوع است ولی حکمش مثل آن هست یا این است یا این که همانی که کشف از فرد خفیّ است می گویند موضوع یک موضوع؛ این هم فرد است که مردم نمی دانند من شارع نه از باب تشریع بلکه از باب خبرویت دارم یک شبهه موضوعیه را برای شما حل می کنم شما نمی دانید من شارع از باب خبرویت در موضوع نه از باب مشرعیت درست؟ تشریع نمی خواهم بکنم تشریع که صورت گرفته من دارم کشف می کنم یک شبهه موضوعیه برای شما که این خمر است خباین هم باز حکومت نیست. این که شارع یک موضوعی را برای ما تبیین کند این حکومت نیست لذا این حاصل این است که در ذهن من است که این هم ظاهرا حکومت نیست یا کشف موضوع است و رفع شبهه موضوعیه است از باب خبرویت شارع نه مشرعیت شارع و یا تنزیل از باب این که مثل اوست ولی با دو انشا یک انشا برای خمر که فرض الله است یک انشای برای کل مسکر که فرض النبی است فرض السنة است که در روایتش دارد که از این باب ممکن است باشد

شاگرد : ؟؟؟

استاد : باز هم نمی شود همین را دارم عرض میکنم قدم اول گفتم برای همین بود در قدم اول با استیناس فهمیدیم که حکومت تشریعی که ما منظورمان است نیست حالا کدام است؟ دائر مدار یکی از این دوتاست یعنی این است یا آن ؟ که اگر کشف باشد آن وقت یک لوازمی دارد این دو تا فعلا دائر مدار این دو تاش قضاوتش هنوز زود است

شاگرد : حاج آقا ببخشید فقاع زمان ائمه پس شبهه مفهومی است قابل سرایت به الان نیست نمی شود خب؟ معلوم نیست چیه خب پس دیگر به این کار نداریم که معلوم نیست حرمت روی این نیامده

استاد : اینی که بین مردم هست بله اگر بفهمند که این همان است بله اما صدق فقاع بکند مشکلی ندارد صحبت سر این است که ...

شاگرد : ما فقاع نمی دانیم چی بوده که شبهه مفهومی است ...

استاد : ولی الانی ها زود می شود بفهمند علی ای حال آن ها اعجاز نمی کردند که خلاصه از جو با یک مراحلی که عرض کردم که یعلوه الزبد

شاگرد : آن ما باید تحقیقی بکنیم

استاد : تحقیق موضوعی نیاز نیست ولی خب از نظر بحث اگر بخواهید تشخیص بدهید که این کدام است تحقیق موضوع خارجی آخه دو جور شبهه موضوعیه جلوتر عرض کردیم داریم شبهه علمیه شبهه جزئیه در شبهات جزئیه نه نیاز نداریم اما شبهه علمیه آیا آن اجماع شاملش هست؟ شبهه علمیه ! ما در اصطلاح می گوییم شبهه موضوعیه اجماع هست بر این که فسخ نمی خواهد آخه شبهه علمیه موضوعیه فرق دارد با شبهه جزئیه موضوعیه معلوم نیست که ان اجماع شامل این جا هم باشد .

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

شاگرد : در این ماءالشعیر ...

استاد : ماء الشعیر در رساله ها دارند ک اشکالی ندارد

شاگرد : کسی کراهتی چیزی قائل نشده؟

استاد : برای این ماءالشعیر؟

شاگرد : همینی که الان هست

استاد : این اصلا معلوم نیست در لسان ادله باشد به این نحو

شاگرد : گیری ندارد؟
استاد : نمی دانم چیست. این ها را باید تحقیق ...

شاگرد : عصاره مالت و رازک نوشتند رویش.

شاگرد 2 : عصاره مالت که همین چیز جو است ظاهرا چون در ترجمه اش که می آورد چوب است؟ جو است.

استاد : اما جو در یک مراحل خاصی ظاهرا اول می گذارند جوانه می زند ...

شاگرد : حالا من نگاه می کنم ببینم جوانه ... تا حالا تعبیر جوانه جو من ندیدم الان زدم عصاره مالت پایینش زده چیز ماءالشیعر

شاگرد2 : بعضی هایش هم رازک نوشته ؛ رازک چیه؟ عصاره رازک

شاگرد : این هایی که الان هست طعم های مختلفی هم که رویش می زنند

55:28

استاد : بخواهیم که اگر این ها سر برسد باید یکی دو سه روزی کسی روی این ها وقت بگذارد با پیدا کردن اطلاعات حالا آسان است اما وقت می خواهد

شاگرد : استفاده اش گیری ندارد چون این ها می گویند برای کلیه خیلی خوب است برای آن ها که سنگ کلیه دارند یا برای خانم هایی که شیر ندارند می گویند خیلی خوب است دکترها تجویز می کنند می گویند بخورید برای خانم ها شیرشان زیاد میشود

استاد : در رساله ها هم تصریح می کنند که اشکال ندارد حاج آقا که هست

شاگرد : خیلی احتیاط و این ها جا ندارد؟

شاگرد 2 : خیلی ها احتیاط می کنند حاج آقا ؟

استاد : ماءالشعیر را؟

شاگرد : متدینین ...

استاد : احتیاط عملی منظورتان است یا احتیاط فتوایی؟
شاگرد : عملی یعنی مردم اگر من طلبه بروم ماء الشعیر بگیرم مثلا یزد بروم میبد بگیرم شاید چپ چپ نگاه کنند این جا ماشاء الله طلبه ها زیاد می گیرند گیری ندارد یعنی یک حالت چیزی دارد انگار

استاد : من هم تا حالا ندیدم از نزدیک

شاگرد : بگیریم حاج آقا اگر ...

استاد : ان آقا گفته بود تا حالا که ندیدیم چند نفس دیگر هم ندیدیم

شاگرد : حاج آقا بد نیست مزه اش خوب است

استاد : پیغام بوده مرحوم حاج آقا ؟؟؟ از علمای بزرگ یزد بودند سه تا صبیه داشتند همه وفات کردند آن صبیه بزرگشان بعد انقلاب شده بود و دیگر صدای رهبر انقلاب همه جا بود این هم پیرزنی بود 90 سال پیغام داده بود برای یکی از علمای یزد که آقا من تا چشمم باز کردم خدا بهم عمر داده نه به نامحرم بلکه به عکس نامحرم هم نگاه نکردم فقط می گفتند بچه هایش گفته بودند یک روز برگشته خانه گریه می کرده گفته رفتم گوشت بگیرم دست قصاب را دیدم چشمم افتاده به دست قصاب گریه می کرد. نود سال آن هم تازه خیلی خوش ذهن و با ذوق و این ها ...

شاگرد : قصاب مگر زن بوده؟

استاد : البته آن آقایش از علمای حسابی ... نه مرد بوده این خانم رفته گوشت بگیرد این از دختر علمای بزرگ یزد بودند آقایش خیلی ... خاله همان کی می شوند حالا هر چی هست یادم آمد از حرف او پیغام داده به یکی از علمای یزد که من تا حالا عکس نامحرم ندیدم ولی از بس سیت آقا همه جا را گرفته می خواهم ببینمشان چجوری هستند. شما اجازه می دهید که من عکس ایشان را نگاه کنم یا نه؟ ایشان گفته بودند توی 80 – 90 ساله ندیدی حالا هم نبین. گفته بود تو که این جوری بودی پس حالا هم نبین. حالا منظور شما می گویید بیاور ببینیم یادم حرف آن آقا آمد ما که ندیدیم ...

معلوم میشود که چشم ها دهان دارد دهانش که بالا می کند خدای متعال ....

بسم الله الرحمن الرحیم

از دیروز نمی دانم چیز اضافه ای رسیدید نگاه کنید؟ چیزی ماند؟ یا نه؟

شاگرد : حاج آقا این ستاره جَدی ، جُدی است تلفظش را نمی دانم این الان هم در ایران ؟؟؟؟ برای قبله؟ ؟؟؟

استاد : برج جَدی و کوکب جُدَی هم جَدی داریم هم جُدی؛ عرض کنم که جَدی اسم برج است ؟؟؟ بز بکار می رود. جُدَی اسم ستاره است جایشان هم فرق دارد جَدی یک صورت فلکی است در منطقة البروج ما که مثلا در ایران در نیمکره شمالی هستیم باید این طرف بالاسرمان به طرف جنوب نگاه کنیم در دور گشتی که صورت فلکی جَدی دارد ببینیمش ستاره جُدی همان ستاره قطبی است این طرف را باید نگاه کنیم آن طرف شمال و حالش هم حال نزدیک ان نقطه شمال است دقیقا خودش روی نقطه شمال نیست در شرح لمعه مرحوم شهید ثانی فرمودند که یک دایره کوچکی می زند جُدی ولی چون کم است الان علامیتش خوب است ما فرض می گیریم که شمال الان خود جُدی است چون مقابل محور قرار گرفته حدودش برای شمال خوب است کجا هست؟ همین طرف شمال هر کجا پیدا کنید به طرف شمال کجای آسمان است؟ خب تا کجا باشیم؟ الان که ما مثلا در ایران هستیم حدود بین سرتان تا افق بینابین است اگر برویم به طرف جنوب بندرعباس بروید یا مدینه مشرف بشوید آن طرفها می آید پایین تر هی نزدیک افق باید دنبالش بگردید از این طرف بروید بالاتر از تهران بروید شمال و بروید نمی دانم شهرهای شمال این می آید بالاتر این بالا باید نگاهش کنید تا درجه سمت الرأُس شما تا قطب چقدر باشد هرچی عرض بلد شما بیشتر باشد ستاره بیشتر می آید به طرف سمت الرأس شما هر چی عرض بلدتان کمتر باشد به استوا نزدیک تر باشید ستاره بیشتر می رود به سمت پایین و افق خب! آن وقت چون نقطه شمال مسلما در تشخیص قبله تاثیر دارد پس مسلما ستاره جدی یکی از مهمترین علائم برای تعیین قبله می تواند باشد این گیر ندارد فقط مهم این است که باید بدانیم ما کجا هستیم در عراق و همچنین سوریه لبنان چون طول جغرافیایی شان حدودا با مکه یکی است خیلی راحت هستند خصوصا لبنا ن و آن جا ستاره جدی را می اندازند پس سرشان چرا؟ چون درست شما پشت سرشان است مکه هم رو به نقطه جنوبشان است در یک نصف النهارهستند این مشکلی ندارد

5:22

ما که در ایران هستیم ، نه. فرق می کند یعنی ما مکه نقطه جنوب ما نیست نقطه جنوب ما اگر این جا باشد ما باید بگردیم به طرف مکه از نقطه جنوب به طرف مغرب بگردیم تا به طرف مکه بشویم و حال آن که جُدی وقتی به طرف جنوب بایستیم جُدی پشت سر ماست لذا می گویند برای عراق هم همچنین ما باز باید بیشتر بگردیم عراقی هم می گذارند پشت کتف راست ما می گذاریم سر شانه راست یعنی بیشتر از عراقی ها می گردیم تا به طرف قبله و لذا علامیت محفوظ است مهم این است که طول و عرض بلدمان را بدانیم تا بدانیم که جُدی را کجا باید قرار بدهیم پس سرمان بگذاریم سر شانه بگذاریم پشت کتف بگذاریم ...

شاگرد : خصوصیات خاصی دارد مثلا در آسمان ببینیم چجوری است؟

استاد : دو تا صورت فلکی است صورت فلکی هایی هست که 48 تا ظاهرا ... صورت فلکی مجموعه ستاره هایی است که نامگذاری کردند این را می گویند صورت فلکی دوازده تا از این صورت های فلکی در منطقه البروج است که یک سال خورشید در آن دور می زند این ها را می گویند که مِنطقة البروج کمربند برج ها که دایره شمسی است خورشید در این ها دور می زند و سائر قمر و این ها حدود همین این 12 تاست غیر از این 12 تا، تا 48 تا صورهای فلکی هستند که در اسمان پخش هستند دو تایشان همین طرف شمال هستند دبّ اکبر ، دبّ اصغر که ترسیمشان کردند به صورت دو تا خرس کوچک و خرس بزرگ نزدیک هم هستند دارند دور می گردند این سر دم دبّ اکبر این جوری اگر هم نگاه کنید خیلی روشن است طرف شمال به صورت کمچه مانند است حالا ترسیمش می کنند به صورت آن خرس اسمش می گویند دبّ اما به صورت همین راحت ترش به صورت یک چیزی که کمچه ای که دمی دارد سر دم این کوچکی ... دبّ اکبر پایین تر است و دور زدنش هم وسیع تر است مثلا دبّ اکبر برای ما در ایران می رود سرش یک کمی زیر افق در می اید اما دبّ اصغر نه ، فقط در آسمان دور می زند خب همیشه می توانیم ببینمش شبانه روز. خب این ستاره جُدَی. جَدی هم آن صورت فلکی است که در منطقة البروج است.

خب! عرض کنم که حالا قرار شد که چند تا مثال برای تمرین ببینیم یکی مثالش این جا بود که این هم مثالش ، مثال خوبی است اتفاقا مرحوم شیخ اول فرمودند که بل الوجه کذا بعد فرمودند بل التأمل کذا در ادامه اش فرمودند یشهد لماذکرناه من حکومة یعنی حرف خودشان را اول نگفتند حکومت بعدش فرمودند من حکومة خب حالا چیست؟ ببینیم که این چطور باید سر برسد. فرمودند که عده ای گفتند قد یتخیل معارضته بعموم ادلة الخیار اصل بحث را در حکمش اشکالی ندارند لا خلاف ظاهرا فی سقوط هذا الخیار باشتراط سقوطه فی ضمن العقد و عن الغنیة الاجماع علیه و یدلّ علیه قبل ذلک عموم المستفیض که المومنون عند شروطهم حالا ترسیم دو تا دلیل چیه؟ با تخیل معارضه روشن تر می شود قد یتخیل معارضته بعموم ادلة الخیار تعارض شد بین المومنون عند شروطهم با دلیل خیار که البیعان بالخیار ما لم یتفرقا فرمایش شیخ در خیار مجلس خب! دلیل خیار می گوید تا در مجلسی افتراق نشده می توانی عقد را بهم بزنی مختاری المومنون می گوید اگر در وقتی که عقد خواندید در ضمن عقد گفتید من این عقد را می خوانم الان به شرط این که خیار مجلس نداشته باشید همین عقد تمام شد ، تمام شد! دیگر نمی توانید بگویید تا مجلسمان بهم نخورده من بتوانم فسخ کنم شرط سقوط خیار مجلس بکنید در ضمن خود عقد بیع که ولو افتراق حاصل نشده خیار نداشته باشیم این جایز هست یا نیست؟ عرض کردم اصل حکم را لا خلاف فرمودند؛ فرمودند مشکلی ندارد اما حالا این معارضه اش را چه کار کنیم؟

10:20

شیخ فرمودند این معارضه هست مقابل اجماع خود شیخ می فرمایند این معارضه نیست بعدا هم تعبیر به حکومت می کنند بعد حالا خودمان حالا با دنباله فرمایش شیخ این واقعا معارضه هست یا نیست؟ مومنون اگر شرطی کردند پایش ایستادند خب پس ما در ضمن عقد هم شرط کردیم که شما خیار نداشته باشید ولو در مجلس هستیم نتوانیم اعمال خیار کنیم المومنون عند شروطهم می گوید خیار ساقط شد دلیل خیار می گوید البیعان بالخیار ما لم یفترقا این ها هنوز جدا نشدند که خیار دارد پس این دو تا می شوند معارض.

برویم سراغ مرجحات ببینیم ترجیح با کدام است؟ هر کدام المومنون ترجیح پیدا کرد می گوییم خیار ساقط شد اگر البیعان ترجیح پیدا کرد می گوییم خیار ثابت است. تعارض این جوری. قد یتخیل معارضته یعنی معارضه این المومنون عند شروطهم بعموم ادلة الخیار و یرجح علی تلک الادلة گفتند المومنون ترجیح با اوست بالمرجحات یک مرجحاتی را گفتند حالا هر کس تخیل کرده ... و هو ضعیف که شیخ می گویند ترجیح ما نداریم این جا ترجیح برای ادله المومنون نیست نه دلالةً نه سنداً که یک دو سطر صحبت می کنند حالا بحث ما نیست چون ما می خواهیم خودمان برسیم ببینیم که ریخت دو تا دلیل را که نگاه می کنیم روی حساب تمرین بحث اصولی این تخصیص است؟ تعارض است؟ حکومت است؟ ورود است؟ کدامش است؟ خود شیخ فرمودند تعارض که نیست بل الوجهُ مع انحصار المستند فی عموم دلیلیة الشروط عدم نفوذ ادلة الخیار للمعارضة لانّها مسوقة لیبانٍ از این جا شروع شد ! می گویند مسوقة لبیان ثبوت الخیار باصل الشرع ادله خیار می خواهند بگویند ابتداء به عنوان اولی به اصل شرع خیار برای متبایعین ثابت است این مسوق است برای این فلا ینافی سقوطه بالمسقط الخارجی نمی گویند یک مسقط خارجی نیاید از خارج می تواند برای خیاری که به اصل شرع ثابت است مسقط بیاید. مسقطش چیست؟ المومنون عند شروطهم می گوید مسقط آمد. از خارج الصل الشرع بالمسقط الخارجی و هو الشرع لوجوب العمل به شرعا واجب است به شرع عمل بکنیم و به خاطر این وجوب عمل پس او می افتد جلو این برای این که مسقط خارجی باشد بل التأمل فی دلیل الشرط این مطلب را می برند بالاتر بل ترقی است بل التامل فی دلیل الشرط یقضی بانّ المقصود منه رفع الید عن الاحکام الاصلیه این جا می شود حکومت ! قبلا گفتیم آن ساکت است آن هم می گوید من مسقط خارجی هستم از خارج می آیم شرط می گویم واجب است عمل بکنید آن هم به اصل شرع جمع شدند با همدیگر که ان جمع اول را اسمش را چی باید بگذاریم؟ به این نحوی که شیخ فرمودند؟

شاگرد : ؟؟؟

استاد : من زودتر از شما سوال کردم پس من از شما جلوترم جوابش را شما بدهید . عرض کنم که خب الان این قسمت اول ایشان می فرمایند که اصل الشرع می گویند خیار ثابت است اصل الشرع می تواند مسقط خارجی برایش بیاید دلیل شرط می گوید چون واجب است به شرط عمل کنید پس آن اصل الشرع به مسقط خارجی ثابت شد

شاگرد : ؟؟؟؟ جمع هم نیستند هر کدام مربوط به جایگاه خودشان

استاد : مربوط به جایگاه خودشان؛ این که آمد او دیگر رفته ؛ مسقط خارجی او را اسقاط کرده اسقاط خارجیا است

شاگرد : یعنی مثل مقتضی و مانع هستند؟

استا : مثل مثلا بگوییم یکی از ... مثل ورود است ورود چجوری است؟ اسقاط به چه معنا یعنی یک کاری قبلا می شود یک چیزی می شود یک چیزی که می رود دنبال کارش. اصل الشرع خیاری هست بله اما لولا یک چیزی قبل از این ثبوت خیار بیاید که او را ببرد رفع موضوع او بکند واقعی خارجی یعنی همین. یعنی خارج از محدوده انشا اصل الشرع است اما کاری می کند که از خارج می آید و موضوع دیگر برای آن اصل الشرع باقی نمی ماند به اصل الشرع بیعان بالخیار هستند اما می گوید واجب است به شرطت عمل کنی وقتی من به شرطم عمل می کنم دیگر خیار رفته خودش کنار پس بیان اول مثلا چی باشد؟ به نحو ورود باشد ولو یک کمی خود عبارت شیخ ذهن را مستقیم نمی برد سمت ورود.آقا می فرمایند توفیق عرفی خب توفیق عرفی خوب است یک معنای عامی است که علی ای حال جمع شده بین این دو تا ولی خب اگر قرارباشد این توفیق های عرفی را دسته بندی منطقی بکنیم این جایش می ماند که باید چکارش کنیم حالا فعلا برویم جلوتر تا حرف های ... این یک سوال ....

16:07

شاگرد : قبلا فرمودید توفیق عرفی متفرع بر اصل وجود تعارض بدوی حداقل هست که در ورود حداقل آن تعارض بدوی فرمودید نیست

استاد : بله ولی خب اصولیین این جور می فرمایند یعنی توفیق عرفی را اول تعارض غیر مستقر را فرض می گیرند.

شاگرد : اصلا معنی ندارد تعارض غیر مستقر ؟؟؟

استاد : یعنی از قول اصولیین نقل کردند؟
شاگرد : نه نه نظر خودتان بود که فرمودید. فرمودید این عبارت را بهتر است که عوض کنیم اول بحث تعارض بود

استاد : بله به جای تعارض بگوییم ارتباط یا رابطه ؛ رابطةٌ ... ادله با همدیگر رابطه هایی دارند یک رابطه چیست؟ ورود است. ورود تعارض غیر مستقر نیست. اصلا تعارض نیست هرکس از عرف عام به وارد و مورود نگاه می کنند تعارض بدوی هم در ذهنشان نمی آید تا بگوید تعارض است من می خواهم جمعش کنم مثل همان مثالی که دو تا از بزرگواران برای وضو و تیمم کدام عرف عامی است که بین دو دلیل وضو و تیمم تعارض ببیند؟! تعارض نیست که. یکی می آید فعلیت یکی ، موضوع دیگری را می برد در فعلیت تقدم طبعی دارد بر فعلیت دیگری خب! این جا هم همین جور شیخ می خواهند بفرمایند ؟ که وقتی که واجب استکه من به شرط عمل کنم دیگر فرمودند تو مختار هستی این وجوب می گوید دیگر موضوعی برای اختیار نیست این فرمایش اولش حالا دومی هم عرض کنم تا برویم ببینیم که دومی اش چیست؟ بل التأمل فی دلیل الشرط یقضی این جا می خواهند حکومت را درست کنند بعدش لذا میفرمایند که و یشهد لماذکرنا من حکومة ادلة الشرط! چه کار کردند؟ در فرض اول نظر خودشان را انداختند به چی ابتدا؟ کاری به دلیل شرط ندارند. ما حالا قبل از این که اسم های اصولی رویش بگذاریم اول یک دفعه قد و بالای دلیل خیار را می بینیم راه اول این بود یعنی فرمودند شما خوب به دلیل خیار نگاه کنید به اصل شرع دارد ثابت می کند کاری ندارد با مسقط خارجی خب دلیل شرط هم مسقط خارجی است ببینید یعنی آن محطّ نظر را دلیل خیار قرار دادیم در ادامه بحث نه محط نظر می گویند روی دلیل شرط خیره بشوید ببینید شرط دارد چه کار می کند؟ در راه اول از دلیل شرط عبور کردند دلیل شرط می گوید واجب است به شرط عمل کنی اما روی دلیل خیار خیره بشوید دلیل خیار اطلاق ندارد عموم ندارد دارد اصل الشرع را می گوید مسقط خارجی را اجازه داده این بیان اول. دنباله می گویند روی خود ریخت دلیل شرط خیره بشوید ببینید حاکم است بل التامل فی دلیل الشرط آمد مقابل او تفاوت را ملاحظه کنید اولی فرمودند که بل الوجه عدم نفوذ ادلة الخیار یعنی خیره شدیم روی او در بل التامل فی دلیل الشرط یقضی بانّ المقصود منه رفع الید عن الاحکام الاصلیة الثابتة لل؟؟؟ زیر کلمه رفع خط می کشیم این حکومت زیر کلمه ... دلیل شرط دارد چه کار می کند؟ دارد تصرف می کند. این رفع تصرف حاکم است دلیل رفع دلیل شرط دارد رفع الاحکام می کند رفع تصرف است دارد می گوید من دلیل شرط را می آیم آن احکام ثابت را بر می دارم برداشتن تصرف است لذا هم از کلمه رفع شیخ می خواهند استفاده حکومت بکنند بل ... بانّ المقصود از دلیل شرط رفع الید عن الاحکام الاصلیه الثابتة للمشروطات قبل وقوعها لحیز الاشتراط فلا تعارضه ادلة تلک الاحکام ؛ ادله احکام مشروطات به این معارضه نمی کند با ادله شرط. فحاله حال ادلة وجوب الوفاء بالنظر و الاحد فی عدم مزاحمتها بأدلة احکام الافعال المنذورة لولا النذر می گویند نافله ظهر مستحب است دلیل داریم یک دلیل می گوید اگرمستحب را نذر کردی واجب است معارضه است بینش. این دلیل دارد می گوید نافله ظهر مستحب است آن دلیل می گوید نذر کردی واجب است خب واجب کجا مستحب است شیخ؟ دلیل نذر دارد رفع می کمند آن حکم اصلی را. می گوید اگر نذر کردی آن حکم اصلی ندب رفت پی کارش حالا دیگر نافله ظهر واجب است

20:45

پس دلیل نذر حاکم است رافع است دلیل ؟؟؟ للنافلة را لولا النذر به عنوان اصل شرع این هم بیان دوم شیخ و یشهد لما ذکرناه من حکومة ادلة الشرط و عدم مهارضتها للاحکام الاصلیه استشهاد الامام فی کثیر من الاخبار بهذا العموم علی مخالفة کثیر من الاحکام الاصلیه که روایت را می آورند خب! حالا شما فرمودید که در دو موضع شیخ فرموده؟ دنبالش هم ...

شاگرد : بعدش هم می گویند.

استاد : کجای عبارت که ... همین چند سطر است یا خیلی فاصله دارد؟

شاگرد : نه نه چند سطر بعد می فرمایند که و کیف کان آن جا چند سطر بعد از روایت و کیف کان مربوط به روایت است ؟؟؟
استاد : بله و کیف فالاستدلال فیها بقاعدة الشروط علی نحو الخیار الثابت بالعمومات دلیلٌ علی حکومتها علیها بله باز هم کلمه ... حکومتها علیه لا معارضتها المهوجة الی التماس المرجح

شاگرد : باز دوباره چند ؟؟؟ تا دو صفحه بعدش هم این حرف را می زند

استاد : درکجا؟ بعد از بقی الکلام است؟

شاگرد : نه آن بالایش است یکم بالاترش

استاد : بالاتر از بقی الکلام؟

شاگرد : بل المتواتر من اطلاق ؟؟؟ خلو عن شروط الثبوت قبل از عبارة اخری این حرف را می زنند بعد می فرمایند که ؟؟؟؟ ان مقتضی الجمع بینه و بین دلیل ؟؟؟؟ کون العقد مقتضیا لا تمام العلة

استاد : اما نفس ؟؟ لزوم ذلک العقد المشروط به این جا؟ و لزومه الثابت عین اللزوم العقد؟ بله؟ همین؟ فلایلزم تفکیک بین التابع و المتبوع

شاگرد : بله یک کم پایین ترش

استاد : در الثانی؟

شاگرد : بله بعد از و اما الثانی که آن یک بحث دیگر است منتها باز متفرع بر همین است که ...

استاد : بله دارند جواب اشکال را ... آن برای مرحله بعد است خب حالا ما قبل از این که ما آن جا برویم در بحثی که خودمان مقصودمان است که تمرین در بحث است ما این ها را جلوتر مبادی بحث قرار دادیم پیاده کنیم این جا الان دو تا دلیل داریم یکی می گویند البیعان بالخیار ! خیار داری توی متعاقدین خیار داری آن یکی می گوید که اگر شرط کردی المومنون عند شروطهم خیار نداری خیار داری ، خیار نداری. این پیش رفته بحث حالا رابطه این دو تا چیست؟ می فرمایند بعضی که اهل علم بودند تعارض گفتند گفتند المومنون دارد می گوید خیار نداری چون شرط کردی البیعان می گوید خیار داری من شارع می گویم داری بیخود شرط کردی و حال آن که هر دو تایش را هم شارع می فرمایند ! المومنون شارع می فرمایند خب وقتی شرط کردی باید عمل کنی این هم شارع می فرماید انّ شرط الله قبل شرطکم خدا وقتی گفته خیار دارید جلوتر است باید المومنون را بگذاریم کنار مرجح با شرط الله میشود. این را باید چه کار کنیم؟ معارضه را. خب سوالات اولی این بود که الان لبه ارتباط این دو تا دلیل یا تعارضشان ، تعارض غیر مستقر مربوط به چی میشود؟ موضوع؟ حکم؟ مکلف؟ متعلق؟ متعلق المتعلق؟ این هایی که صحبتش بود. این را حل کنیم اول مرحله به مرحله این مربوط به چی ها می شود؟ البیعان بالخیار ما لم یفترقا حکم چی هست این جا؟

شاگرد : خیار ؟؟؟؟ ورود

استاد : خب تکلیفی است یا وضعی؟

شاگرد : وضعی

استاد : وضعی! خب آن اختلافات یادمان نرود که عده ای می گفتند ما اساسا حکم وضعی نداریم اصل حکم هر چه هست تکلیف است وضع از آن منتزع است پس این جا اگر حکم هم داریم حکم تکلیفی است به معنای چی؟ یعنی وجوب عمل بر طبق مثلا کذا یا جواز بهم زدن یا عدم وجوب مقتضیات عقل باید به تکلیف برگردانیم ولی در مباحثه ، مباحثه شده بود ولو شیخ خیلی مطلب را با پشتوانه نقلی عظیمی گفتند دیگران معیت با ایشان نکردند ظاهرا هم این جوری سر می رسد که حکم وضعی این جوری خیلی خوب داریم حکم وضعی عقلائی حکیمانه است انشای ابتدایی هم دارد لذا حالا خب فعلا فرمایش شما همان موافق چیزی است که شاید بحث در آن سر برسد

25:42

حکم وضعی داریم. خیلی خب! حالا که داریم جلو می اندازیم می گوییم این جا ثبوت الخیار ، حکم وضعی است اولویت دارد تا این که ما حکم تکلیفی بگیریم و به تبعش حکم وضعی قرار بدهیم خب البیعان بالخیار حکم ،حکم وضعی است موضوع در این جا کیست؟

شاگرد : بیعان

استاد : بیعان! خیار ثابت است برای بیعان! حکم خیار ثابت است برای او. خب اگر حکم وضعی شد این ها جلوتر صحبت شده بود اگر حکم وضعی شد دیگر متعلق و متعلق المتعلق می رود کنار خود حکم است و متعلق حکم که متعلق این جا همان موضوع است در این جا متحد هستند با همدیگر خب این از ناحیه این دلیل البیعان آن طرف المومنون عند شروطهم مومنون وقتی شرطی کردند باید پایش بایستند واجب است عمل کنند این دلیل ناظر است به حکم؟ متعلق؟ متعلق المتعلق؟ چیه؟ حکم وضعی است؟ تکلفی است؟ کدامش است؟ تا این ها را باز نکنیم خیلی از قضاوت های بعدی مان شفاف نیست این تمرین ها برای همین بود دیگر! در مباحثه ها قبلا عرض میکردم برای این که سریع بگوییم حکومت است یا ورود است این قضاوت ها را یک مقدار صبر کنیم این مبادی اش صاف بشود تا بفهمیم داریم ... الان المومنون عند شروطهم لبه برخوردش با البیعان بالخیار کجاست؟ خود المومنون حکم در آن چیست؟ یعنی حکم تکلیفی است. وجوب وفاء یعنی یجب علیهم الوفاء. خب! وقتی حکم وجوب شد ، وجوب متعلق می خواهد متعلقش چیست؟ متعلق وجوب؟

شاگرد : وفا

استاد : وفا ، بله. چون حکم وضعی نشد دیگر پس یجب الوفاء ؛ وفاء می شود متعلق حکم موضوع ، موضوع اصطلاحی یعنی می گفت مکلفی که این وجوب می آید بر اوبار می شود و واجب است آن متعلق را ایجاد کند کی هست این جا؟ خودشان دارند المومنون همین المومنون مووعی هستند که ذکر شده این جا المومنون موضوعا یجب حکم است علیهم الوفاء متعلق است

شاگرد: طبیعتا مومنونی که شرط کرده باشند دیگر مومنون به خودی خود که چیز نیستند

استاد : بله یعنی ما وقتی موضوع را معنا کردیم یعنی مجموعه اموری که وقتی محقق میشود حکم را به فعلیت می آورد خب در این جا هم مومنونی که شرط در کارشان آمده وجوب وفا به شرط را می آورد مثل این که استطاعت می گوییم مکلفین باید بروند حج اما منظورمان یعنی مکلفی که مجموعه شرایط موضوع وجوب حج برایشان محقق است این جا همین طوری که می فرمایید یعنی مومنونی که شرط کردند شروطهم. اضافه شروط به هم چه کار می کند؟ این قید را در موضوع المومنون ... پس لذا شما از این اضافه قید خودتان را بدست بیاورید قیدتان که فرمودید المومنون یعنی مومنونی که شرط کردند این اضافه دارد فرمایش شما را می فرماید عندشروطهم یعنی یک شرطی در کارشان بوده خب! این هم برای موضوع. حکم و متعلق ؛ متعلق المتعلق این جا داریم یا نه؟ از آن هایی است که می گویند بایست ! ببینیم ما در حکم شرعی می توانیم متلعلق المتعلق داشته باشیم اما می توانیم هم نداشته باشیم وقتی می گویند صلّ حکم وجوب است متعلق صلات است موضوع هم مصلی است متعلق المتعلق چیست؟ هیچی . نداریم دیگر این کار خودش است کاری نیست که متعدی باشد بر یک چیزی واقع بشود مثل اکرم العلما باشد که اکرام تعلق بگیرد به علما خودش باید بخواند می خواند حال ااین جا ! المومنون عند شروطهم این سوال جای خوبی است. متعلق المتعلق داریم یا نداریم؟

شاگرد : ؟؟؟؟ خود شرط

استاد : بله این نکته مهم است

شاگرد : ؟؟؟ یا شرط

شاگرد : ؟؟؟؟

30:12

استاد : عند شروطهم واجب است وفاء کنید به شرطتان یعنی آن مشروط له ؛ متعلق المتعلق مثل اکرم العلماء او هست؟ یعنی یک کاری از من تعلق می گیرد به مشروط له؟ یا نه کاری به من تعلق می گیرد به خود آن شرط. خب این الان کدامش است؟ ما می خواهیم ببینیم در این جا المومنون عند شروطهم متعلق المتعلق چیست؟ داریم یا نداریم؟ گفتیم داریم.

شاگرد : مگر این المومنون عند شروطهم به سیاق همان یجب علیکم صلة ارحامکم بود اگر این جور بخواهیم بگوییم؛ بگوییم مثلا یجب علی المومنین الوفاءُ بشروطهم آن وقت واضح تر نمیشود؟

استاد : این جا چون یک چیز اضافه دارد به این زودی واضح نمی شود ببینید در صله ارحام وجوبِ صله رحم درست مثل اکرام عالم بود وجوب اکرام عالم ؛ وجوب حکم بود صله متعلق حکم بود رحم متعلق المتعلق بود. تمام. راحت بودیم این جا یک کمی تفاوت می کند

شاگرد : کسانی که شرط به نفع آن ها هست آن ها می شوند متعلق المتعلق

استاد : ؟؟؟؟ مشروط لهم ؛ مشروط لهم می شود همان متعلق ! خب آن ما کاری نمی کنیم برایشان که ما اکرام عالم نمی کنیم ما صله رحم می کنیم اکرام هم عالم هم می کنیم با مشروط له چه کار می کنیم؟ المومنون عند شروطهم نمی گوید با مشروط یک کاری انجام بده. چطور بشود متعلق المتعلق!

شاگرد : شرط خلاصه در ارتباط با آ نهاست نه ...

استاد : ؟؟؟؟ ارتباطی با آن هاست چه بسا شرطی بوده که برو کنس مسجد بکن به تعبیر آسید محمد کاظم راجع شروط ربا ؟؟؟ شرط کرده به شرطی که مسجد را جارو کنی چه ربطی دارد به او می شود متعلق المتعلق؟ خب! حالا من باز هم دوباره بر گردیم المومنون عند شروطهم حکم چیست؟ وجوب. متعلق وجوب چیست؟ یعنی واجب است چی؟

شاگرد : قیام عند ؟؟؟؟ وفای شرط ؟؟؟؟

استاد : همین جاست که حالا منظور من گفتم یک چیزی اضافه داریم این جاست ! واجب است چی؟ واجب است وفاء وفای به چی؟ وفای به شرط. نه وفای به نذر. وفای به شرط این شرط این جا چه کاره شد؟ متعلق درباره چیه؟ مجموع وفای به شرط متعلق است یا وفا متعلق است؟ شرط متعلق المتعلق است؟

شاگرد : فرقش چی میشود در عمل؟

شاگرد 2 : حاج آقا اکرام عالم هم همین جور است دیگر اکرام فعلی از ماست نسبت به عالم وفاء هم می شود فعلی از ما نسبت به شرط

شاگرد 3 : تفاوتی کرد این که عالم یک چیز خارجی است که می شود بهش اشاره کرد ولی شرط ...

استاد : بله شرط فقط در ذهن ما و قرارداد بین ما صورت گرفته خلاصه این سوال هست که وفای به شرط مجموعش متعلق حکم است یا فقط وفاء؟ و متعلق المتعلق ما این جا کدام است؟ چه چیز است؟ آن مشروط لهم است؟ یا آن اموری است که من می خواهم توسط آن این شرط را بهش وفا کنم؟ متعلق المتعلق چیزهایی باشند من می خواهم این شرط را روی آن ها پیاده کنم این کدامش است؟ خب حالا برویم جلو تا ببینیم این سوال باشد ...

شاگرد : شرط و وفا خودش یکی نیست؟

استاد : شرط و وفایی که هست یا نیست این خوب است. ببینید الان همین پیشرفت بحث است فرمایش شما سوال خوبی ... می گوییم شرط چی بود؟ ما شرط کردیم که خیار اعمال نکنیم خیار نداشته باشیم در ضمن عقد خیار مجلس نداشته باشیم. این چیه؟ این وفای به شرط است یا شرط است؟ پیاده کنیم داریم عقد را می خوانیم می گوییم این را فروختم به شرطی که خیار مجلس نداشته باشیم اینی که من در ضمن عقد گفتم این وفای به شرط است یا شرط است؟

شاگرد : شرط است

استاد : این شرط است. درست شد؟ پس وفا یک چیز غیر میشود

شاگرد : وفا می شود التزام به این وضع

استاد : التزام

شاگرد : چیزی شبه حکم وضعی میشود که در واقع التزام به آن می شود به اصطلاح وفای ...

استاد : خب حالا خلاصه این جا باید سر برسانیم من یک چیزی در ذهنم آمده مقدمه چینی کردم برای این که آن را بگویم که شما هم رویش فکر کنید ببینید که چجوری میشود؟

35:10

این جا ما نیاز داریم که خود این شرط و وفای به شرط را خود این ها را یک تامل بیشتری رویش بکنیم چون شبیه نذر است شیخ هم فرمودند ذهن همه ما را شیخ بردند سر نذر خیلی هم خوب کردند شاهدش هم از آن عبارت خیلی معروف که خود امام فرمودند شاهد دارد که إنّ شرط الله قبل شرطکم من می خواهم عرض کنم که اساسا خود شرط و این هایی که این جا آمده ریخت خود شرط خود تقنین ، خود انشا است اما انشایی که برای شارع نیست برای خود مکلف است نذر هم همین است شارع تقنین می کند یک تقنین کلی برای مکلفین اما مکلف هم برای خودش تقنین می کند تقنین فردی همه ... یک نوع قضیه حقیقیه باشد برای همه ... نذر انشا است انشای نذر می کند تقنین می کند تقنین یعنی چی؟ یعنی دارد حکم تکلیفی انشا می کند شرط یعنی چی؟ اصلا خود شرط یعنی دارد انشا می کند حکم تکلیفی را ولی خب بین دو نفر است روحش با آن روح تشریع شرعی فرقی ندارد جوهره نذر با جوهره شرط با جوهره تشریعات شارع جوهرش یک جور است یک سنخ است انشا است تکلیف است جعل است اقتضا دارد برای خودش هم مراحل را دارد اقتضا دارد انشا دارد تنجز دارد فعلیت دارد همه چی دارد

شاگرد : ؟؟؟؟ تکلیف است

استاد : در انشاء؟ خب حالا فعلا می دانیم که سنخش ، سنخ انشا است اما همین طوری که در انشائیات وضع می شود ...

شاگرد : نذر تکلیف است در مثلا شرطی که ؟؟؟؟ حالت وضعی می شود

استاد : آیا وضع هست یا نیست؟ حالا باید ببینیم یا هر دو جورش است فعلا نمی توانیم محدود کنیم ضمانت بدهیم فعلا این قدم اول است که می خواهیم ببینیم این شرطی که تا حالا می گفتیم شروطهم ما دلمان را از این شرط به عنوان یک چیزی که مثلا مصداقی است امتثالی یا فعلیتی برای حکم شارع فعلا می خواهیم فاصله بگیریم می گوییم خود این شرط خودش فی حد نفسه خودش یک انشایی است در کنار انشای شارع؛ کنار انشای او؟ بله حالا ببینید چجوری. منظور ما از کنار این است که علی ای حال خودش تقنین است از حیث تقنینی ، تقنین است این تقنین او هم تقنین شاهدش هم عرض کردم حضرت فرمودند چی؟ انّ شرط الله قبل شرطکم تعبیر کردند از انشای حکم شرعی به شرط الله پس روح شرط کردن ما دو نفری شرط می کنیم تقنین دو نفری خدا هم برای بنده هایش تقنین فرموده شرط الله است پس شرط روحش همان تقنین است و انشا است و تکلیف و حالا یا وضع یا تکلیف علی ای حال انشا است تقنین است تقنینی وضعی یا تکلیفی اگر این جور شد این حرف ، حرف درستی باشد برگردیم المومنون عند شروطهم اگر مومنون یک تقنینی کردند یک انشایی کردند باید این انشا را سر برسانند پای انشا بایستند اگر خدا فرموده که این کار واجب است انجام بدهیم پای وجوب وجوبش می ایستد انجام بدهیم ثواب می دهد انجام هم نداد عقاب می کند این عند شرطه از آن گذشت نمی کند مومنون هم همین جور باید باشند تقنینی کردند آثار را بر آن بار کنند ملتزم باشند وفاء کنند به این انشاء وفا به انشا به همان صورتی که هست موضوعش و حکمش و متعلقش و همه ! اگر این جوری شد الان المومنون عند شروطهم می گوید تقنین کردی ؟؟؟؟ خدای متعال هم می گوید بیعان بالخیار ! من شارع هم شرط کردم می گویم شما خیار دارید خب حالا این جا بینش تعارض هست یا نیست ؟ با این بیان الان اگر پذیرفتیم رنگ بحث یک کمی دارد تغییر میکند. المومنون می گوید اگر شما تقنین کردید شما باید پایش بایستید خدا می فرماید من تقنین می کنم که شما خیار دارید خب إنّ شرط الله قبل شرطکم وقتی خدا تقنین کرد که شما خیار دارید شما می آیید تقنین می کنید که خیار نداشته باشید؟

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : این جا همین باید الان اصل بحث سر همین است فعلا این می خواهیم یک صورت تعارضی ...

شاگرد : ؟؟؟ فرمودید که تعارض ...

استاد : تعارض شد بله

شاگرد : نمی شود حکومت گرفت

شاگرد 2 : دلیل خیار را باید ...

استاد : نه حکومت دیگر نیست

شاگرد : برویم سر آن مرجحات

استاد : بلکه مرجحات هم نمی خواهد این جا یعنی اصلا المومنون برای این جا نیست؛ إنّ شرط الله قبل شرطکم. شما چطور می توانید به عبارت دیگر بازگشتش به این شد که شرط خیار در ضمن عقد شرط مخالف کتاب است شرط مخالف سنت است شرع دارد می فرماید خیار دارید ما شرط می کنیم خیار نداشته باشید خب این ممکن نیست

40:30

خب اگر این طوری باشد این تقنین مقابل آن تقنین است.

شاگرد : همان دلیل خیار بر ظهور؛

استاد : دلیل خیار می گوید البیعان بالخیار این زوم کردن فایده ندارد به خاطر این که او می گوید فایده ندارد هر چی هم زوم کنیم ؟؟؟بیشتر دل می هیم می گویند خیار داریم البته زوم خوب هست فعلا می خواهم جواب به من بدهید خیار دارید پس یعنی خدا فرموده خیار دارید آن یکی می گوید با خودمان قرار داد می کنیم که خیار نداشته باشیم بیخود قرارداد می کنید خدا فرموده خیار دارید این قرارداد شما چه کار می خواهد بکند؟

شاگرد : حاج آقا فرمایشات حضرتعالی این هست که خدا چجوری قرار داده خیار را؟ یعنی به عنوان مقتضی قرار دااده یعنی مقتضی لولا المانع است خب با این جا تعارض پیدا نمی کند اما اگر بگوییم که این به عنوان تمام العلة قرار داده آن وقت آ نجا تعارض می شود.

شاگرد 2 : از خود دلیل تمام العلة بر می آید دیگر یعنی قرینه از جای دیگر باید داشته باشیم که به این وادی بکشانیم حالا البیعان بالخیار خود قانونی است که تمام العلة از آن ...

استاد : خب حالا ببینیم تمام العلة هست یا نیست

شاگرد : ؟؟؟

شاگرد 2 : الا شرطا ؟؟؟

استاد : شرط الله است اما شرط الله ای که می گوید نباید به من در افتی تو این جا با من در افتادی چون من دارم می گویم البیعان بالخیار خب! حالا این که کلمه ... در فرمایشات شما چی فرمودید؟ ایشان حق گفتند شما ... شما هم چی فرمودید

شاگرد : مقتضی و مانع

استاد : ببینید فعلا برای این که فکر در این زمینه بشود آیا دلیلی که می فرماید البیعان بالخیار چی دارد می فرماید؟ می فرماید خیار ثابت است یعنی چی؟ یعنی واجب است من مولا گفتم واجب است فسخ کنیم؟ شما کلمه حق ... نگفتم واجب است فسخ کنید . حق فسخ دارید تا مادامی که مجلس متفرق نشدید یعنی یجوز لک الفسخ اگر مولا این جاست که الان از آن فرمایش شما برویم سراغ المومنون که فرمودند آن هم شرط الله ؛ المومنون را بازش کنیم اول. المومنون را خود خدا فرموده یا نه؟ خود خدا فرموده. پس آن هم شرط الله است به این معنا خب چطور اصل تناقض را از تقنین شرعی برداریم؟ یک جا خدا می فرماید تقنین من جلوتر از شماست یک جا می گوید به شما اجازه دادم بین خودتان تقنین کنید. تناقض است که.

شاگرد : تناقضش واضح است که ... در قانون خودش نمی گوید که اونی که دوم دارد ؟؟؟ التزام ...

استاد : مگر شما نمی گویید ما من شیء ...

شاگرد :؟؟؟ مقدم است

استاد : عرض می کنم مگر نمی فرمایید ما من فعلٍ الا و له حکمٌ شرعی احکام خمسه تکلیفی مگر نمی گویید؟ پس چی تهش ماند. من که ما من فعلٍ من مولا برای شما تقنین کردم اما اجازه هم می دهم خودتان هم تقنین کنید چیزی برای ما نگذاشتی خدا یا که. خودت می فرمایی ما من فعل الا و له حکم شرعی ...

شاگرد : حکم اباحه اش را در آن محدوده اش خودمان می توانیم تشخیص بدهیم

استاد : آهان احسنت! ما دنبال همین کلمه من دارم می گردم. بابا ما من فعل الا این که خدا برایش حکم قرار داده اما احکام خمسه 5 جور حکم است دو تایش هست که بنده ها نمی توانند بروند در محدوده آن دخالت بکنند در کار خدا وجوب است و حرمت ...

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : حالا ببینیم می توانند یا نمی توانند حالا الان صحبت من سر همین بود. وجوب و حرمت مرکب از دو حیث است وجوب یعنی چی؟ یعنی باید این کاررا بکنی و نمی توانی نکنی ! امر به فعل است و نهی از ترک هر دو طرفش را مولا تکلف کرده می گوید هم باید بکنی هم نباید نکنی امر به شیء و نهی از ترک. حرمت چیست؟ نهی از فعل و امر به ترک این جا دیگر تمام شد مکلف بگوید خودتان تقنین کنید تناقض است واقعا تناقض است مولا دارد می گوید این کار را بکن و نهی ات می کنم که نکنی تقنین برای ما جا نمانده پس در محدوده وجوب و حرمت شرعی آن هم قیدش را بعدا توضیحش را عرض می کنم وجوب و حرمت به عنوان اولی ! عناوین ثانویه چیزهای دیگری است آثار باشد، نه. آن بعدا فعلا مقصود من معلوم است یعنی وجوب و حرمت به عنوان اولی شرعی مولا فرموده این کار را بکن و نهی ات می کنم ترک کنی این کار را نکن و امرت می کنم ترک کنی امر به ترک و نهی از فعل این وجوب و حرمت نمی شود اما می آییم آن سه تا حکم؛ آن سه تا حکم چیست؟ مکروه است، مباح است ، مستحب است. مولا چی فرموده؟ می فرموده امرت می کنم بکن اما نهی ات نمی کنم از ترکش ؛ ترکش هم کردی ، کردی. ببینید مولا فسحه داد

شاگرد : قانون برای خودتان وضع نکنید ترک کردید ....؟؟؟

45:43

استاد : حالا صبر کنید عرض می کنم درست است. قانون عمومی! قانون برای خودت یعنی بگویی که شرع این است قانون عمومی مکلفین این است تشریع حرام است اما مولا می گوید من می گویم این کار را بکن به طور عمومی می گویم نهی ات نمی کنم از ترکش اما خودتان شخصیا جزئیا دو تایی با همدیگر قرارداد کنید که این کاری که من نهی نکردم را حتما این ترک را بکن مانعی ندارد می گویم من این را به شما فروختم به شرط این که نماز شب نخوانی. کدام شرعی می گوید این معامله باطل است؟ هیچ کس نمی گوید. باطل نیست یک مصلحت عقلایی . سفهی نباشد یک کسی در یک شرایطی بابایی مثلا مصلحت پسرش را این میدیده یا حالا بابا هم نبوده که بگوییم شرعیت نداشته باشد برادر بزرگتر بوده پدرشان هم وفات کرده می بیند الان صلاح برادرش نیست نماز شب بخواند شرایط ... می گوید من این را به تو فروختم به شرط این که ... شرط ... المومنون عند شروطهم نماز شب نخوانید عجب! ترک مستحب بشود شرع .... چه مانعی دارد؟ این را فروختم برای تو به شرط این که این مکروه را انجام بدهی المومنون عند شروطهم ؛ نذر فرق دارد نذر را قاطی نکنید آن یک فسحه ای دارد نذر حکمش فرق می کند ؟؟؟ المومنون عند شروطهم می گیرد پس حالا فعلا وقت گذشت این فرمایش آقا را باشد برای زنده بودیم ... احکام خمسه اش دو تایش مجال نمی دهد برای المومنون عند شروطهم چون خدا مولا خودش طرفین را متکفل شده هم امر کرده به فعل هم نهی کرده از ترک ! اما در آن هایی که مولا فقط یک طرفش را دارد نه امر به فعل کرده نه ترک یا امر به فعل کرده نهی از ترک نکرده یک فسحه ای برای مکلفین خود مولا گذاشته در حکم تکلیف کلی بعد می آید به دلیل دوم که المومنون هم شرط الله است خود خدا آمده فرموده که شرط در آن جاهایی که من فسحه گذاشته ام به شما اجازه می دهم خودتان انشا کنید خودتان بین خودتان تقنین کنید این فعلا جمع این تا این مرحله

شاگرد : مگر جمع شد؟

استاد : نه فعلا داریم می رویم تحلیل مبادی تصوریه و تصدیقیه دو تا دلیل تا ببینیم بعد خدا چی می خواهد

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

شاگرد : سوال اصلی ام این است هنوز بدون جهت ریبة و غیره

استاد : بدون ریبة؟

شاگرد : کاری به آن نداشته باشیم فی نفسه چون در أمة همه پذیرفتند آیه را تخصیص زدند

استاد : یعنی بگوییم چون آن ها الان ممکن نیست که پوشیده بشوند به منزله همان امة چطور آن هم حکم هست که نپوشانند این ها هم حالا که نمی پوشانند به عنوان ابتدایی بدون مسئله ریبه نظر مانعی ندارد

شاگرد : میشود مخصص گرفت این جور؟

استاد : بله تخصیص یغضّوا که حالا دیگر یغضوا که مولا فرموده برای این هایی که حریفشان نمی شوند نیست.

شاگرد : حالا من اینها را چیز می کنم اگر یک موقعی گیر کردم با هماهنگی با خودتان ...

استاد : بله در ذهنم این ها بود.

بسم الله الرحمن الرحیم

عرض کنم که نمی دانم فکری کردید روی مسئله جمع بین این ها چه بگوییم چه کار بکنیم. اوفوا بالعقود ، لزوم! البیعان بالخیار لزوم را می گیرد ! المومنون عند شروطهم بعد این که شرط کردند می خواهد لزوم را برگردانند که دوری هم مرحوم شیخ فرمودند خب حالا بحث ما سر این بود که رابطه المومنون با دلیل خیار چه رابطه ای است؟ تعارض است یا نیست؟ دیروز یک مقدماتی صحبتش شد که اول باز کردیم هر دو دلیل طرفین را متعلقش را حکمش را این ها را صحبتش شد آنی که اساس عرض من بود این شد که خود شرطی که مومنون انجام میدهند خودش یک نحو انشا است با همدیگر دارند تقنین می کنند اما تقنین جزئی و موردی بین خودشان قانون کلی نیست با همدیگر قرارداد می کنند خب بنابراین الان در المومنون عند شروطهم حکم در آن چیست؟ متعلق چیست؟ متعلق المتعلق صحبت سر تبیین بود که یک خرده حرف ها تو در تو زده شد حالا برگردیم المومنون عند شرروطهم حکمش چیست حالا ظاهرا آقایانی بودند فرمودند حکم وجوب است وجوب وفاء به شرط و قراردادی که با همدیگر انجام دادند خب وجوب وفاء ؛ سر این متعلق بود که می خواستیم ببینیم متعلق چیست؟ وجوب وفاء. متعلق وجوب وفاء به شرط است. خب پس شرط چیست؟ متعلق المتعلق این جا چی شده؟ این ها صحبت بود. و حالا هم که یک شرطی کردند این المومنون عند شروطهم چه کار می خواهد سر دلیل خیار بیاورد؟ می خواهد بگوید حالا دیگر خیار را که ساقط کردیم ، ساقط شد؟ یا نه؟ المومنون عند شروطهم را برد یا نه؟ آنی که مقدمه عرض من بود و دیروز صحبت شد این که الان مثل مساله نذر که مرحوم شیخ مثال زدند خیلی مثال خوبی است . ما وقتی که حرام و وجوب شرعی داریم به عنوان اولی مولا خودش متکفل هر دو جهت را شده امر کرده کار الف را انجام بده و خود مولا نهی کرده از این که ترک بکنی همین کار الف را یا در صورت حرمت نهی فرموده که این کار را انجام بدهی و امر کرده که ترک بکنی خب این جا راهی نمی ماند برای چی؟ برای این که بگوید خودتان بشخصه در یک مورد جزئی قرار داد کنید خلاف حرف من مولا را ؛ این میشود تناقض اما در سه تا حکم؛ اباحه ، استحباب ، کراهت. میشود که چطور باشد؟ یک فسحه ای در حکم هست یک جهت حکم را مولا متصدی شده ، یک جهت دیگر حکم فسحه و وسعت در آن است فرموده امرت می کنم این کار را بکن اما نهی ات نمی کنم که ترک کنی یعنی مستحب. نهی ات می کنم این کار را نکن اما امرت هم نمی کنم به ترک یعنی اگر ترک مامور به نیست نهی کردم می شود کار مکروه. نهی تنزیهی! و کار مباح که نه امرت می کنم بکن و نه امرت می کنم نکن مطلق فسحه. وقتی این طوری بود برای خود مولا برای این که به تناقض منجر نشود یک راه باقی مانده که خود او بفرماید که من به شما اجازه می دهم که بین خودتان در آن فسحه انشاء من در آن محل وسعت انشای من خود من مولا به شما اجازه می دهم در آن محل فسحه شما بین خودتان یک الزامی بیاورید برای خودتان اما الزام بیاورید عند شروطهم ؛ شرط یعنی تقنین کنید. تقنینی که با بندو بیل هایش الزام هم می توانید بکنید ! خب! در نذر هر کس مساله بلد است و با فقه آشناست می داند نذر این جوری نیست یک کمی با شرط فرق می کند مثلا باید مستحب باشد موباح نذرش فایده ندارد مکروه نذرش فایده ندارد چرا نذر ترک مکروه بکند فایده داردچرا؟ چون آن جا یک نحو نذر ... خدای متعال مثلا فرموده نافله نماز ظهر مستحب است یعنی امرت می کنم بخوان اما نهی ات نمی کنم از ترکش ؛ ترکش هم کردی اشکالی ندارد اما میگویم بخوان این میشود مستحب حالا نذر چیست ؟ میخواهم بگویم لله علیَّ می خواهم بروم با خدا معامله کنم می گویم برای خداست بر من یعنی خدایی که نهی از ترک نکرده بود من خودم خودم را نهی کنم از ترک حق نداری ترک کنی نافله ظهر را. خدا نهی از ترک نکرده بود اما خودم بیایم خودم را نهی کنم از ترک! اجازه هست یا نیست؟ این اسمش می شود نذر. می گوییم خدا که امر کرده بود دوست می داشت نهی از ترک نکرده بود تو موردیا شخص خودت می توانی آن نهی را محقق کنی می گویی من خودم را نهی می کنم و خود مولا هم اجازه داده خود مولا اجازه داده نذر را یعنی تکلیفی را که خدا نکرده آن تکلیف را بیاوری اما در مسیر خدا. خدا که امر کرده بود هر چی بود نهی از ترکش نکرده بود این امر را منجز می کنیم آن تکه اش را هم می گوییم دیگر منهی است برای من ترکش و همچنین مکروه را باید ترک کنم خدا می فرماید ترک کن اما امرت نمی کنم به ترک ! امر به ترک بود و اما نه نهی از فعل! این جوری بود خب وقتی این جوری بود طرفینش نذر می تواند باشد همین دو تا فقط. چرا؟ چون نذر را می خواهم برای خدا قرار بدهم باید خدا یک انتسابی به خدا بتواند پیدا کند.

کار مکروه را خدای من فقط به خاطر تو کاری را که دوست نمی داری بر خودم الزام می کنم انجام بدهم معنا ندارد کار مباحی که هیچ ربطی به تو ندارد هیچ اراده ای ناحیه مولا در او نیست من بر خودم الزام می کنم انجام بدهم یا الزام می کنم ترک کنم خب هیچ فایده ندارد نذر چون عنوانش لله قیدش است برای این کارها نمی آید اصلا محقق نمی شود ولی مرحوم شیخ مثال زدند مثال بسیار خوبی هم هست مثال برای چی؟ برای این که روح نذر این است که مکلف خودش یک تقنینی می کند در آن محدوده فسحه ای که مولا متکفل او نشده بود فراغ را جا گذاشته بود مولا نهی از ترک نکرده بود او می آید برای خودش تقنین می کند که من خودم را نهی می کنم از ترک این می شود نذر. المومنون عند شروطهم هم همین است. در آن ...

شاگرد : شنیدیم در قسم این ها نیم آید درست است؟

استاد : چرا آن ها هم باید مکروه قسم می خورد بر ترکش ...

شاگرد ؟؟؟ می شود قسم خورد؟

استاد : نه

شاگرد : آن جا که رجحان هم شرط است

استاد : قسم شرعی بله این جوری می فرمایند حالا یک کسی بگوید مباح هم هست ...

شاگرد : یعنی فرقی بین نذر و عهد و قسم نیست

استاد : من این جور در ذهنم است

شاگرد : چون فرمودید لله دارد آن جا که این ها را ندارد

استاد : و الله لأفعلنّ کذا

شاگرد : آن که ؟؟؟؟

استاد : ممکن است نمی دانم حالا فتواها ... آن جا ممکن است فرقی که بین قسم بگذارند این اس تکه ولو کار مباح است اما از باب احترام خدای متعال محترم را آورده در وسط برای این که مثلا برای یک غرض شخصی نه غرض الهی یک کار مباحی را انجام بدهد آن ممکن است از این باب بگوییم که وجوبش از باب احترام است علی ای حال یک وجوب ثانوی می آید برای نذر غیر از آن عنوان اولی ! این طور ! خب حالا در المومنون عند شروطهم چطور؟

10:27

آن هم سه تا حکمی را که فسحه ای که در نفس انشا است خود مولا اجازه می دهد این فسحه را خود مکلف پرش کند بروند بین خودشان تقنین کنند بگوید به شرط این که این کار معروف را انجام بدهی یا ترک کنی به شرط این که این کار مباح را انجام بدهی یا ترک کنی این ها خودشان بین خودشان تقنین می کنند. این ها تا این جا مشکلی نداریم از چیزهای جالب هم همین است که وقتی شرط این طوری شد همین بین این دو تا مکلف که تقنین پیش آمد همه بند و بیل های انشای خودمان را هم دارد یعنی عالم اقتضا دارد انشا دارد فعلیت دارد امتثال دارد این ها هم برایش می آید فرقی هم نمی کند انشا، انشا است به تناسب مورد آن حرف ها در ان می آید این چیز جالبی است که بعد می خواهیم از آن استفاده بکنیم یک مطلبی خب! حالا اگر این طوری شد که شرط مومنین این شد که مجاز هستند بین خودشان قرارداد کنند تقنین کنند الان که آمدیم این جا مولا می فرماید شما معامله کردید خیار دارید یعنی جایز است که بهم بزنید تا مجلس بهم نخورده جایز است میتوانی حق داری بعد فرموده المومنون عند شروطهم حالا که من مولا نگفتم حتما این کار را بکن یا نکن طرفین کار را امر و نهی را متکفل نشدم گفتم جایز است خودتان می توانید با هم تقنین کنید. خب تقنین چیست؟ در ضمن عقد تقنین می کنیم با همدیگر قرارداد می کنیم که کسی حق را نداشته باشد جایز نباشد بهم زدن معامله این رابطه اش با ان دلیل خیار چه میشود؟ رابطه اش می شود حکومت؟ خب حکومت این جا این است که دلیل حاکم دارد یک تصرفی می کند در دلیل محکوم این جا که تصرفی نشده که ! المومنون عند شروطهم دارد می فرماید من مولا بعضی جاها در انشایم یک طرف را متکفل شده ام طرف دیگرش فسحه است شما خودتان مجاز هستید این فسحه را تبدیل کنید به یک الزام بین خودتان قراردادی موردی من مولا به شما اجازه دادم . اگر مولا بیاید با دللیل حاکم در آن نفس انشای قبلی خودش یک تصرفی بکند بگوید من گفتم که این جایز است اما این جا را نگفتم اگر این را بگوید می شود حکومت ! یعنی حاکم دارد یک کاری می کند با انشای قبلی یک تصرفی در انشا دارد می کند اما المومنون اصلا این کار را نمی کند می گوید من بعضی جاها در انشائات قبلی ساکت بودم محل را باز گذاشتم فسحه است حرفی نزدم شما آن حرفی را که من نزدم یک قراردادی برای خودتان بکنید این دارد تصرف می کند در آن شرایط قبلی؟ تصرف نیست. می خواهم از حکومت فاصله اش بدهم . شیخ فرمودند حاکم است حکومت نیست ؛ حکومت یک نحو تصرف در انشای قبلی است ادعا بکند توسعه موضوع را تضییق موضوع را هیچ کاری با او نمی کند

شاگرد : ؟؟؟ موضوع ندارد این جا

استاد : موضوع اصلا نیست خود حکم است حالا به تعبیر مرحوم نائینی می گفتند عسر و حرج می آید تضییق حکمی میکند می گفتند حکومت در حکم این جا ، آن هم نیست چرا؟ چون انشا را که کاری باهاش نمی کنیم ما آن انشا طبیعتش طوری بود خودش حیثش باز بود وسیع بود مولا می فرماید من به شما اجازه می دهم از آن حیث باز انشای من خودتان استفاده کنید. خب چه حکومتی؟ چه تصرفی در آن انشا؟ تصرف آن انشا نیست!

شاگرد : آخه این بیاید این را تایید بکند انگار بگوید شرطکم شرطی مثلا یک چنین چیزی لازم نیست گفته بشود یعنی یک تصرفی این جوری انجام شود

شاگرد 2 : ؟؟؟ قشنگ دارد ب رمیگردد. این که من می توانستم خیار را اعمال بکنم قشنگ دارد این را بر می گرداند اصلا موقعی که طرف دارد شرط میکند می گوید یک خیاری هست و من بر میدارم یعنی اصلا ناظر به همان هم هست منتها مشکل سر این است که دلیل ناظر نیست این شرطی که این ها دارند می کنند ناظر است

ااستاد : آن حالا حرف بعدی است آن که من گفتم حالا کارش داریم آن درست است آن قسمت دوم حرفتان بگذارید باشد همان اولی را برسیم.

15:13

شاگرد : این یکی ؛ یکی دیگر هم این که فرمودید فسحه قرار داده هنوز ما فارغ نشدیم از این که بالاخره این انشایی که دارد می شود حالت تکلیفیه دارد یا حالت وضعیه دارد؟

استاد : کدام انشاء؟

شاگرد : این انشایی که دو نفر دارند می کنند. تقنینی که دارند می کنند از سنخ تکلیف است یا از سنخ وضع است؟

استاد : هر دو تایش. ما الزامی نداریم بگوییم وضع است شروطی که بین مومنین است بعضی جاها عقلایی وضع است گاهی عقلایی شرط فعل می کند گاهی شرط نتیجه می کند یا سنخ شرط نتیجه

شاگرد : همان شرط فعلش را یعنی می خواهید بفرمایید تکلیفیه است؟

استاد : می گوید باید این کار را بکنی شرط می کنم که این کار را بکنی و ما هم می گوییم به دلیل المومنون می گوییم واجب می شود اما وجوب اولی نیست وجوب المومنون است

شاگرد : به شرط این که این کار را بکنی من این را به تو می فروشم یا این که نکنی این معامله فسخ است چجوری است بالاخره؟ یعنی ما داریم یک عقدی را بند به یک فعلی می کنیم یا این که نه عقد انجام شد تمام شد و این فعل هم واجب شد.

استاد : هر دو جورش هست مثلا در نکاح می گویند شرط جایز است مرد شرط بکند زن شرط بکند اما هر شرطی بکنند؟ از این شرط های این جوری؟ خیار برای نکاح نمی آورد نمی شود که چون من شرط کردم که من را ... زن می گوید من را از شهر خودم بیرون نبری حالا که شرط من را عمل نکردی نکاح فسخ. خیار نمی آورد. این برای عیب است بله یک کمالاتی را در نکاح شرط کرده بودند این تدلیس کرده در تدلیس خیار فسخ برای نکاح می اید. والا شرط های معمولی

شاگرد : شوهره بهش قول داده بود نبردش بیرون آن این جا بر میگردد ...

استاد : می دانم در این شروط شما می گویید حق خیار در نکاح می آید یا نه؟ واضح ترینش خیار شرط است. خیار شرط فرمودید در تمام عقود می آید الا در نکاح یعنی نمی توانید بگویید من انکحت او هم بگوید قبلت بعد بگوییم جعل خیار می کنیم تا یک ماه. معنا ندارد که اگر تا یک ماه خواست اعمال خیار بکند. از جاهایی که خیار شرط نمی آید در همه جا می آید الا در نکاح

شاگرد : به هر حال همیشه این جور نیست که بگوییم ما در آن فسحه به ؟؟؟؟ نهی از ترکش نکردم مثلا یا نکردم این جا ما بیایم بگوییم که ما آمدیم در آن تصرف کردیم این نهی را برای خودمان گذاشتیم همیشه این جور نیست که پس در صورتی که داریم عقد را بند این می کنیم این چه وضعتی دارد اتفاق می افتد؟
استاد : یعنی این که می تواند حق خیار داشته باشد؟

شاگرد : بله

استاد : فرقی نمی کند مولا مثال را واضح بزنیم که بدانیم داریم چی می گوییم

شاگرد : مثلا من می گویم که من این را به شما فروختم به شرطی که شما خیار نداشته باشی ؟؟؟ خیارات را اسقاط کردیم خب حالا اگر که من بعد از این آمدم شرط را خواستم زیرش بزنم یا فسخ کنم

استاد : ثمره ندارد فسخش

شاگرد : آهان پس می گوییم فسخش ثمره ندارد نه این که می گوییم مولا یک چیزی را چیز نکرده این که فسخ بکند یا نکند هیچ طرفی را الزام نکرده بود من آمدم الزام کردم به این که فسخ نکنیم

استاد : مولا جواز وضعی گذاشته بود

شاگرد : پس می رویم در وضع نه در ...

استاد : من گفتم ضمانت نمی دهیم شما در خیار می گویید که مولا فرموده وقتی در مجلس هستید یجوز لک الخیار یجوز لک الفسخ این جواز یعنی تکلیفی فقط؟ جواز ، جواز وضعی است یجوز یعنی یمضی. ممضا است که اگر بکنی تمام شد بهم خورد ! خب این جا جواز، جواز وضعی است وقتی این جواز فسحه است شما این فسحه را می آیید جلوش را می گیرید می گویید لا یجوز این جا می شود تکلیف؟ همان لایجوزش که وضعی بود وقتی شما به قرارداد مولا اجازه می دهد این جواز وضعی را لا جوازش کنید این لا جواز وضعی باز ؛ یعنی حق نداری بکنی هم پوچ است .

شاگرد : خب بحث سر تنظیر قضیه است با آن قضیه

استاد : کدام قضیه؟

شاگرد : شما مثالی که فرمودید در احکام تکلیفیه بود فرمودید 5 تا حالت داریم دو تا حالتش را مولا گفته که نمی توانید اگر اجازه بدهد تناقض میشود سه تا حالتش نه. شما فسحه ای دارید که می توانید این کار را انجام بدهید حالا تنظیر آن به شرایط وضعی چه می شود؟ ببینید این جا ما داریم واقعا می گوییم این حق نباشد خیلی فرق می کند با این که بگوییم حق هست ولی اعمال نمی کنیم این دو تا با همدیگر کانه فرق می کند.

شاگرد 2 : در بحث حکومت اثری دارد آن وقت؟ یعنی شما در ... چجوری میشود ربطش به بحث که ...

شاگرد : در شرایط تکلیفیه که تصریح فرمودند که حکومت نیست

20:24

استاد : در وضعی اش هم نیست حالا ... الان ببنید شما وقتی می گویید که این جا حق داری فسخ کنی یعنی جایز است یعنی امر و نهی تکلیفی از لوازمش است یا بفرمایش شیخ اصلش امر و نهی تکلیفی است وضع از آن منتزع است که من عرض کردم لازم نیست همان وضع هم می گیریم. خب همان وضعی که می گیریم چطور معنا می کنیم؟ می گوییم کهحق خیار دارید یعنی اگر فسخ کنی ممضاة است ولی اگر است. مولا فرموده اگر بکنی این جا اگری بود که می توانستی انجام بدهی و حالت وضعی داشته ولی فسحه در همین جا همین است که می توانستی انجام ندهی

شاگرد : می توانستی انجام بدهی ولی می توانستی انجام هم ندهی. اما این اگر هم می توانیم جابجا بکنیم؟ یعنی اگر را برداری اصلا. بحث سر همین است یعنی ما درایم با آن انشایی که می کنیم این اگر را از بیخ بر میداریم ما ممکن است بگوییم که یک زمانی من می توانم بر خودم واجب بکنم نذر می کنم حالا فرض کنیم یک طرفش راجح می شودنذر می کنم این طرفش را ترک بکنم یعنی مثلا بهم نزنم این یک بحث است این اگر هست فقط من یک طرف را اختیار کردم این تاثیر دارد اما این که من می آیم این اگر را بر می دارم ....

استاد : حالا من مثال عرفی اش می زنم بینید دو جور اگر را می شود بردارند من می گویم که این کتاب را به شما می فروشم به شرط این که حق نداشته باشید فسخ کنید حق نداشته باشید یعنی حق شرعی برای شما در فسخ ثابت نباشد انشاءً اگر این است می گویم بیخود خدا فرموده حق داری؛ شما می گویید حق نداشته باشی؟! اگر منظور شما از اگر ؛ نه این را نمی شود برداری می شود شرط خلاف دین خلاف شرع اما یک وقت است که عرف می گوید حق نداشته باشی یعنی از حقی که شارع برای تو جوازا فسحتا قرار داده تو استفاده نکنی اسقاط حق شرط می کنیم اسقاط حق را اگر هم می گوییم حق نداری یعنی به این معنا که یعنی استفاده نکنیم

شاگرد : اگر کسی آن اولی را استفاده کند می تواند تبیین حکومتی برایش داشته باشد دیگر؟ یعنی آن ادله می آید می گوید که این اگر یا آن حق هست این جا که می آید اصل حق برداشته می شود ایشان این را می خواهد بگوید ظاهرا یعنی آن حاکم می آید می گوید در این جور موارد خلاف شرط شرعی نیست شرط اصلا برداشته میشود اگر برداشته میشود طوریش می شد ما بیایم این جوری بگوییم؟

استاد : اتفاقا همین را می خواهیم بگوییم چون در دو مرتبه است به ارتکاز هم بعدا مراجعه می کنیم بررسی نمی شود یعنی وقتی می گوید تو حق نداشته باشی یعنی می گویند خیار مجلس را شما برداشتید ؟؟؟

شاگرد : ؟؟؟ خیار مجلسی نداریم نه این که داری اگر اعمال کنی نافذ نیست

شاگرد 2 : یک مشکلی که داریم شما می فرمایید حقت را اعمال نکن اگر شرط بیاید روی فعل پس بنابراین می گوییم که اگر این بابا آمد خیار اعمال کرد مخالفت با شرط کرده من هم مثلا برایم خیار .... اما ما داریم می گوییم این بابا هر چی بگوید فسخت اصلا نافذ نیست خودش را بکشد صبح تا شب اصلا نافذ نیست این کانه یک چیزی از جنس همان اگر را برداشتن است یک ... . نمی دانم حالا چطور می شود توضیحش داد

شاگرد 3 : ناقل نبودنش به خاطر همان المومنون عند شروطهم بودنش است چون ما آن را اسقاط کرده بعد رفت ؟؟؟؟ به خاطر همین اگر خودش را بکشد ...

شاگرد 2 : المومنون آن وقت چه لسانی دارد؟ یک دفعه می بینید می گوید شما که آمدید این را ... آخه المومنون را هم جوری چیز کردید که تکلیفی شد گفتید یجب علیک الوفاء. خب پس واجب شد بر شما وفا. خب مخالفت با وجوب کردید کار حرام انجام دادید. این که چیز نشد

استاد : یعنی اسقاط حق یک چیز است شرط این که از حق استفاده نکن و او لج کند چیز دیگری است که می گوییم شرط فعل. نه ما نمی خواهیم بگوییم شرط فعل است ما می خواهیم بگوییم اگر فسخ هم بکند فایده ندارد اصلا

شاگرد : پس این یک حالت دیگری پیدا کرد یعنی دارد یک جوری آن اگر را بر میدارد حداقل در این مصداق در این معامله بخصوص این آقا کانه اصلا از زیر ؟؟؟؟ یعنی دارد می گوید شما یک خیاری دارید به اصل شرع ثابت شده می خواهیم این را اصلا برش داریم از بیخ و بن بکنیم

25:28

استاد : خب ما باید به تناسب ببنیم چی را برداشتیم آنی که ثابت بود در خیار مجلس چی بود جواز وضعی بود یا تکلیفی بود فقط؟ جایز است بگویی فسختُ ولو فسخ هم نمیشود یا نه جایز است یعنی فسخ می شود تمام شد جواز وضعی است می گفتند مرحوم آسید محمد حاج آقا می فرمودند در یک مجلسی آمده بودند یک کاغذ بلند بالا نوشته بودند موارد زیادی از ادله را یادداشت کرده بودند که حلیت و حرمت جوازو حرمت منظور از آن وضعی بوده واضح بوده که تا می گفتند معلوم است که این جا جواز وضعی است حالا هم این جا هم یجوز لک الفسخ این جواز وضعی است این جواز وضعی ، فسحه شما تصور کنید. شما می گویید اصلا این جا فسحه نیست؟ چون وضع است فسحه معنا ندارد این را می خواهید بگویید تبیین کنید برای ما. ما یک فسحه ای این جا ذهنمان می بیند هست یا نیست در این وضع. شما می گویید این اگر را باید بردارید فسحه ندارد دیگر. اگر را بردار. من عرض می کنم با این که این اگر شما درست است ما فعلا قبل از این که برویم جلو ذهن ما با این که وضع است ولو اگر است اما یک فسحه می بیند این جا

شاگرد : فسحه در این جهت نیست که مثلا من بگویم که شما اگر این را بگویید می تواند به اصطلاح بتواند اثر بکند طرف مقابلش این است که درست است که می تواند اثر بکند ولی می تواند هم اثر نکند جواز به این معناست؟

استاد : نه

شاگرد : خب پس فسحه در این جهت نیست. فسحه در این جهت است که شما الا و لا بد اگر گفتید فسختُ این اثر می کند خب حالا من می توانم این فعل را انجام بدهم یا ندهم اما علی ای حال اگر گفتم فسخت این اثر می کند. حالا ما داریم یک کاری می کنیم که من هر چی می گویم فسخت اثر نمی کند پس شما در جهت فسحه ای که می گردید اگر فسحه را به این نحو معنی بکنید که طرف مثلا می گوید می تواند بگوید فسخت یا نمی تواند بگوید فسخت هر دو طرف بله این را می تواند مورد نذر قرار بدهد مورد عهد قرار بدهد هر چی اما از این جهتش که ما می گوییم اگر شما یک فسحه دیگری فسحه ثانویه ای ناظر به این دارید تصور می کنید ان ور تصویر ... که من بتوانم این را جوری جابجا بکنم که ... یعنی این فسخت من در یک شرایطی بتواند بگوید که فسخت و عمل بکند و در یک شرایطی بگوید فسخت و اثر هم نداشت هباشد یا اثر را از روی فسخت بتوانم بر دارم یعنی فسحه اگر در این جهت است این باید تصویر بشود

استاد : نه فسحه در این است که شما می توانید فسخت بگویید تارة اثر بکند تارة اثر نکند این که فسحه نیست شما اگر گفتید حتما اثر می کند خب این فسحه نیست

شاگرد : خب پس اگر فسحه نداریم ...

استاد : نه این جا فسحه نداریم اما فسحه ای را هم ادراک می کنیم می بینیم که در حق همان که دیروز خودتان ... حق یک نحو در ان فسحه خوابیده این فسحه کجای حق است؟ حکم وضعی است تکلیفی نیست جواز وضعی است در عین حال یک نحو فسحه در آن هست این فسحه از کجایش است ؟ اگر آن جا را پیدا کنیم ببینیم آن جایی که ما خود مکلف من و شما می آییم آن فسحه را می گیریم با آن شارع در افتادیم؟ و این دلیل المومنون مولا از آن انشای اولیه خودش دست برداشته یا نه در همان انشای اولی مجالی بوده آن جا موردیا به من اجازه داده بدون انی که با انشای من درافتید برای خودتان یک تضییقی بیاورید تقنینی بکنید این کدامش است؟ ما فسحه ای می بینیم

شاگرد : یعنی تفاوتی می بیند. اصلا خود همین جا این لسانی که بنده داشتم تقریر می کردم یک حالتی است که بگوییم حکم یعنی جواز بهم زدن معامله حکم باشد شما نمی توانید برش دارید اصلا یعنی ما می خواهیم ببینیم بین این دو تا چه تفاوتی است؟ یعنی چجور فسحه ای است که در موردی که استنباط می کنیم حق است این فسحه علاو بر آن چون آن جایی هم که حکم باشد باز هم من می توانم که بکنم یا نکنم یعنی از این جهت فسحه هست اما چه فسحه ای حق هست که در آن یکی نیست

استاد : روی مبنایی که حق و تمام احکام وضعیه را منتزع از احکام تکلیفیه بدانیم که شیخ می فرمودید خب این جا می گویند که الان دیگر من مولا قبلم می گفتم یجوز لک الفسخ یعنی این گفتن جایز است منتزع از آن این بود که نافذ است حالا وقتی المومنون عند شروطهم حالا دیگر نهی خودتان تقنین می کنید می گویید اجازه نداری همین کلمه را بگویی اجازه نداری بگویی یعنی چی؟ یعنی مثل معامله ربوی حرام است که این معامله را انجام بدهی منتزع از آن این است که نافذ نیست حالا الان در شرع حرام است بگوییم فسختُ واقعا حرام هم هست تکلیف هم بگویی منتزع از آن این است که وضعا نافذ نیست مثل این که ربا حرام است انجام بدهی؛ بدهی هم مالک نشدی. اگر آن مبنا بگوییم که حرف صاف تر جلوتر می رود یعنی فرمایش شما هم دیگر می گوییم می خواهیم بگوید یا نگوید یعنی حرام است بگویی وقتی هم بگویی اثر ندارد منتزع است وضع از خود حرمت آن جا مشکل هم دارید؟

30:54

شاگرد : ما تفاوت بین حق و حکم این جا چی میشود؟ یعنی جایی که به لسان حق قرار داده شده جایی که به لسان حکم ، حکمی که بعدا هم شما نمی توانید عوض ش کنید

استاد : خب همین خود حق و حکم چقدر موارد چی دارد آن جایی که ما داریم می رویم با انشای شارع در می افتیم حکم است آن جایی که ما با انشا در نمی افتیم با یک چیزی که پیاده شده انشا است در آن محل فسحه اش برای خودمان ما ...

شاگرد : این ها چه تفاوتی با همدیگر دارند تفاوت حقیقیه بین این حق و حکم و این فسحه ای که در حق است در حکم نیست نحوه انشایی که در حق هست و در حکم هست که این جا مثلا در می افتیم با انشا آن جا در نمی افتیم این ها چه تفاوتی می کند؟

استاد : تفاوت کلی اش ، کلی اش همین است اما مثال هایی که زده شده متعدد حالا بعدا هم پیش هم بیاید خیلی خوب است من همین هی سوال طلبگی موارد متعدد هست حسابی معروف است که این حکم است این جا وقتی مباحثه میشود می بینیم این حکم نیست ان حالا جداست که می گویند این جا حق است حکم است خیلی موارد ...

شاگرد : این نشان می دهد که قشنگ قضیه ...

استاد : ؟؟؟ نیست بحث های ما هم برای همین است که این عناصری که این جا هست باید خودش را نشان بدهد که ما الان چه کار داریم می کنیم این جا؛ در حق ما یک فسحه می دانیم حق داری بله خب پس می تواند انجام بدهد می تواند انجام ندهد این جا این حق الان دلیل حق کار را تمام نکرده شرطیت اصل انشای حق را مولا تمام کرده اصل این که حق داری تمام شد لذا اگر بخواهیم با این در بیفتیم خود مولا هم از حکم خودش دست بر نمی دارد بگوید من گفتم حق داری اما به شما اجازه می دهم که دیگر حق نداری این تناقض است که مولا فرموده حق داری او بگوید حق نداری ممکن نیست خب این معلوم است که با آن اگر که شما میفرمایید نمی شود در افتاد اما در عین حال حق داری می توانی بکنی می توانی نکنی اگر کردی اثر مترتب است اگر نکردی اثر مترتب نیست این فسحه چیست که اگر کردی مترتب است اگر نکردی مترتب نیست من می آیم می گویم که مولا که نگفته حتما نکنی من می گویم نکن اما نکنی که یعنی نه فقط نکن بلکه نکنی که نکن حرام است نکن و بکنی هم فایده ندارد این معنای اسقاط حق است پس ...

شاگرد : آن بیان حضرتعالی برای حکومت داشتید که این حکومت نیست چون تصرف نمی کند الان آن حکومت را مبانی ای که مرحوم شیخ و مرحوم نائینی ؟؟؟ تصرف دنبال این باشد که حالا بیاید در موضوع تصرف کند یا در حکم تصرف کند ولی طبق بیانی که خود حضرتعالی داشتید که همان جامع عنوانی که حکومت یعنی این که ریختش ، ریخِتِ ...

استاد : بله من آن را تکرار کردم من که جامع عنوانی می گیرم برای این که فعلا بتوانیم از این واژه حکومت استفاده کنیم بحث پیش برود ولذا هم هی تاکید کردم چه بسا وقتی بحث باز شد می بنیم آن انسی که ما به حکومت داریم تعریفی که می کنیم خیلی مواردش نیست آن حکومت نیست یعنی آن حکومتی که به ما گفتند حکومتی که به ما گفتند یک نحو سیطره حاکم است بر آن محکوم یک تصرفی انجام بدهد دلیل شرط چه کار می کند با انشای قبلی. مولا فرموده شما حق داری ؛ حق مجلس خیار داری من می گویم که شما این حقت را اسقاط کن المومنون عند شروطهم یک وقتی است می گوییم حق نداری بگویی اسقاط کن این هیچی اصلا حق نداری اسقاط کنی تمام شد از اول این ها را دخالتش ندادیم این داریم این حق را ما یا نه؟ این اول قدم. یک وقتی است ما می گوییم ذهنمان ابا دارد خدا دارد می گوید حق داری من بگویم حق نداری؟ می گویم بابا من که با او در نیفتادم که من نمی گویم یعنی حق شرعی نداری که من می گویم تو حق نداری با قرارداد خودمان فقط تو حق قرارداد من و شما نداری یعنی یک عدم جواز وضعی موردی که منافاتی هم با آن جواز انشای کلی ندارد این می خواهم .... اگر می گویید از ابتدا منافات دارد خب آن جا باید بحث کنیم البته یک بحث جدایی می خواهد که وقتی خدا فرموده حق داری ما اصلا حق نداریم شرط بکنیم شبیه مواردی که شرط خلاف کتاب و سنت است.

35:35

اما اگر بگوییم نه این از آن ها نیست باید تصورش کنیم خلاصه این همه هم گفتند ادله هم هست این ادله را ثبوتا چطور تصورش کنیم ثبوتا اصلا این جوری بیان شما جلو می اید ثبوت این ها مشکل دارد و حال آن که می گویند اجماع است اصلش را شیخ می گویند اجماع است دلیل هم هیچ گیری نداریم فقط در بیانش می مانیم بگوییم تعارض است بگوییم حکومت است اصلش که مشکلی نداریم خب این بیان شما اصل را هم مشکل می کند خب یک تصور ثبوتی بکنیم معقول است یا نیست؟ خدا می فرماید حق داری خیار در مجلس من شرط می کنم حق نداشته باشم پس معقول نیست همانی که شیخ فرمودند که این جوری می شود کل شروط میشود کتاب و سنت یک عبارتی داشتند فرمودند که قشنگ بود فرمودند که نعم یبقی الکلام فی دفع توهم انه لو بنی علی الجمع بهذا الوجه بین دلیل الشرط و عمومات الکتاب و السنة لم یبق شرطٌ مخالفٌ للکتاب و السنة اگر این جوری که شما میگویید پس ما شرط مخالف کتاب و سنت نداریم کما این که بیان شما این میشود که کل شرط مخالف لکتاب و السنة

شاگرد : آخه یک بحث دیگری درایم مثلا فرض کنید من شرط می کنم که شما این را از این جا جابجا نکنید به شرطی به شما اجازه می دهم که ...

استاد : این شرط فعل است

شاگرد : بارک الله ! این شرط فعل است اما من مثلا می گویم که شرط می کنم که این را .... بحث ما سر این است که می خواهیم بگوییم اگر انشا ثابت است هنوز من شرط میکنم که شما اگر این را خواستید جابجا بکنید نشود این جابجا نشود می توانم همچنی کاری بکنم آن جا ؟ آن مثل این است ک من در تکوین دست می برم این جا هم من دارم در اصل تشریعی که خدا کرده دارم دست می زنم حالا فقط موردیا شده

استاد : احسنت عرض ما هم هیمن است اگر آن تشریعی که خدا کرده که ما هم داریم در آن همان دست ... اگر تشریعی است که اصلا فسحه در آن نیست با خدا در افتادن است با شرع در افتادن است خدا فرموده داری من می گویم نداری! اما خارجیا اجماع است همه چیز است پس معلوم می شود ارتکازات نبوده به در افتادن با خدا چطور نیست؟ من عرضم این است در همان انشایی که شما می گویید انشای ذو فسحه است ما داریم از فسحه اش استفاده می کنیم

شاگرد : فسحه مجزایی غیر از این فسحه ای که الان بحثش شد ما داریم یعنی فسحه در برداشتن همین چیزی که خدای تبارک و تعالی گفته برای موارد خاص

استاد : برداشتن؟

شاگرد : برداشتن

استاد : خب فسحه نشد پس ! برداشتن که فسحه نیست

شاگرد : یعنی همین اگر را دارم بر می دارم

استاد : اگر را بردارم که فسحه نشد که اگر دارد می گوید اگر کردی ...

شاگرد : اگر ، اگر موجود باشد که اثر تکوینی است بار می شود مثل این است که من بگویم مثلا این توان من برای جابجا کردن فلان جعبه باشد ولی جابجا کردم و نشد اگر آن اگر باشد جابجا هم می کنم می شود یعنی می گویم فسختُ و فسخ هم می شود

استاد : اگر مقدم بیاید فسختُ تو بیاید تالی می آید خب من مولا نظرم راجع به این که اگر این اگر مقمد بیاید چیست؟ بیاید یا نیاید؟

شاگرد : می تواند بیاید می تواند نیاید

استاد : خب این فسحه شد ! خودتان مجاز هستید که همین اگر را بگویید حتما باید نیاید ! و مولا هم گفت وقتی نیامد ، نیست.

شاگرد : ولی اگر آمد چی؟

استاد : اگر آمدی نیست گفتیم منتزع است از این بحث یعنی خودتان قرارداد کنید نبایست بیاید. نبایست بیاید یعنی تحریمی که وضع هم لازمش است حرام است که ربا بکنید که اگر هم کردید نیامد ملکیت حاصل نشد

شاگرد : پس با این حساب من هم میگ ویم حرام است که این را جابجا بکنیم پس اگر من جابجا کردم نباشد جابجا میشد؛ می شود؟

استاد : من مولا گفتم جایز است که بگویی فسختُ یا نگویی. اما اگر گفتی آمد اگر نگفتی لازم است عقد ! خودتان موردیا تقنین کنید که نیاید. نیاید وضعی ! یعنی اگر هم بیاید فایده ندارد چطور اگر نمی آمد معامله لازم بود؟ این جا هم خودتان تقنین کنید که نباید بیاید. نباید تکلیفی که ؟؟؟؟ یعنی نبایدی که بیاید هم فایده ندارد همان طوری که من قرار داده بودم چطور اگر نیامد اگر فسخت آمد فسخ محقق است من مولا گفتم اگر فسخت نیامد چی هست؟ حالا مثالش را هم خود مولا ... مولا فرموده اگرفسختُ آمد معامله فسخ است یعنی اگر فسختُ نیامد یا آمد اکراهاً یعنی یک چیزی بود که به منزله نیامدن است همان جا در آن هست یا نیست؟ هست پس ببینید مولا صرف الوجود کار نداشته که بگوید آمد یا نیامد. اگر فسختُ آمد معامله فسخ است در عالم انشا اگر نیامد ؛ نیامدن حکمی یعنی آمد اما این نیامد به منزله نیامدن بود قبول دارید این را آن جا؟ فسختُ نیامد یا این که نه ، آمد اما با اکراه آمد با زور ؟؟؟؟ بگو فسختُ فایده ندارد

41:10

ببینید پس همان جا مولا راجع به قضیه نمی گوید من کاری به وجود ندارم صرفا کار دارم با ترتب وقتی می گویم اگر فسختُ نیامد یعنی نیامدی که من منظورم است یعنی به نحوی که نیامد اصلا یا آمد ، آمدنی که به منزله نیامدن است فسخ نیست خب! این فسحه پس همین جاست. در این فسحه مولا به شما اجازه میدهد تو بگو من تقنین می کنم که نیاید تقنین می کنیم که نیاید. نیاید یعنی نیاید خودش که نیاید یا نیاید که اگر هم بیاید به منزله نیامدن است مثل این که مکره بودی این فسحه شد فسحه در دل خود حکم وضعی این فسحه به شما اجازه مید هد ... لذا هم عرض کردم می خواهم ارتکازات را ... این فسحه به شما اجازه می دهد که شما بین خودتان شرط کنید ؛ شرطی وضعی که یعنی بیاید هم مثل این است که آن جا اکراهش کند خدا می فرمود فایده ندارد این جا هم در این فسحه به شما اجازه داده المومنون عند شروطهم که اگر بیاید هم فایده ندارد آمدنی وضعی! این تصور این فسحه در این جا! خب! حالا یک چیز دیگری هم گفتید گفتم باشد قدم بعدی آن چی بود؟ یادمان نرود. یک چیزی بود گفتم آن تکه فرمایشتان باشد آن اول کلامشان دو تا بخشش داشت.

شاگرد : ؟؟؟؟ شرط را وقتی میگویم در واقع دارم شرط من ناظر به دلیل است نه دلیل

استاد : بله این نکته زمینه سازی اش باشد تا عرض ... ببینید ما الان دلیل المومنون کاری با او نکرد با این بیانی که الان عر ض کردم تصرف نکرد المومنون می فرماید من مولا انشائاتی دارم در آن مجال است فسحه است در این محدوده فسحه به شما اجازه می دهم این فسحه را بین خودتان موردیا شخصیا بهم بزنید این حکومت نیست که ... دستکاری نکرده آن انشائات قبلی خودش را ! این بزنگاه عرض من بود. خب! حالا خود شخص مصداق شرطی که مکلف دارد انجام می دهد چه کار دارد می کند؟ این فرمایش شما ؛ قدم بعدی! پس دلیل المومنون حکومتی ما در آن نفهمیدیم چون کاری نکرد با انشا خدا کاری سر انشای خودش نیاورد از آن فسحه انشای خودش استفاده کرد برای مکلفین. حالا مکلف که می آید تقنین جدید می کند علی ای بین خودشان یک چیزی روی حرف خدا حرف زدند خدا فرموده این جا که گفتم چه بسا بعضی ها هم این اشکال را بکنید نیامد در کلامتان؛ برای نذر مثال بزنیم خدا فرموده نافله ظهر مستحب است بعد می آیم نذر می کنم واجب می کنم چه کاره ای واجب بکنی؟! جالبش این است بعدش هم خدا میگوید واجب است من امدم روی حرف خدا حرف زدم فرموده که حرام نیست ترکش . من گفتم حرام است نافله ظهر بر من ترکش خدا می گوید حالا حرام است. این چطور میشود؟ این بود که دیروز قید کردم وجوب و حرمت به عنوان اولی و الا الان هم المومنون عند شروطهم حرمت می آورد حالا که دیگر حرام است حرام است فسخ بکند ؛ بکند هم فایده ندارد برود هم ملک خودش حساب کند دارد کار حرام انجام می دهد واجب است بر طبق شرع عمل بکنی این عنوان بعدی است خب حالا الان که من شرط کردیم داریم چه کار می کنیم یعنی ما از آن حق نذر از آن حق المومنون استفاده کردیم یک تضییق برای خودمان آوردیم این تضییق ما چه کار دارد انجام می دهد؟ این را می خواهم جایش را پیدا کنیم. این نکته مهمی در بر دارد . ما که شرط کردیم این شرط خارجی ما چه نقشی دارد؟

45:10

المومنون بنا شد حاکم نباشد. من و شما که شرط کردیم این شخص تقنین ما با البیعان بالخیار دارد چه کار می کند؟ پس رابطه دو چیز است الان. رابطه دلیل و دلیل رفت کنار. رابطه تقنین من شد یعنی شخص آن کار شرط ما با رابطه دلیل شرعی البیعان بالخیار رابطه دلیل خیار با رابطه شخص شرط من در خارج این چه رابطه ای دارند؟ این سوال رویش فکری بفرمایید زنده ماندیم فردا

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین

شاگرد : بالاخره این جا ؟؟؟؟ وارد شد؟

استاد : بله ورود یک احتمالش است ببینیم ورود هست یا نیست من خیالم می رسد ورود هم نیست من این جا ماندم در یکی از مواردی که هست این است که ورود هم حالا فعلا حکومت نیست ورود هست یا نیست حالا فکرش کنید

شاگرد : شیخ می گویند اصلا

استاد : بله جور در نمی آید عرض من همین بود که با مبانی خودشان حکومت جور در نمی آید. حالا چی هست ...

شاگرد : در همین مورد ظاهرا ؟؟؟؟ حکم تکلیفی است خیلی مشکل است اصلا ارتکاز عرف نیست ؟؟؟؟؟ حالا من اگر بخواهم خیارم را اعمال کنم آیا کار حرام انجام می دهیم؟ کانه مثلا

استاد : من مثال ساده اش برایتان بزنم ... می گوید فلان شرکت شرط می کند وام به شما می دهم به شرط این که بروی خانه بسازی می گوید خب دادی من می روم راه دیگر خرج می کنم بعدا فهیمدی بیا فسخ کن پولت را پس بگیر. یا نه ؛ عرف تکلیف می فهمد؟ می گوید بابا به این شرط به تو دادند مومنون عند شروطهم واجب است این کار را بکنی این ارتکاز است

شاگرد : نه فرق دارد ؟؟؟

استاد : چه فرقی دارد؟ این هم یک عقد است و این هم یک شرط فتوا هم همین است فتاوی همه می گویند شرطی که شده هم تکلیفا واجب است وضعا هم که مواردی که متناسب با وضع است وضع ...

شاگرد : شرط فعل؟

استاد : شرط فعل حتی می گویند حاکم اجبارش می کند مواردی که دست بهش نرسد می گوید بابا ما شرط کردیم الان هم نکاح است مثلا همین الان نکاح زن شرط کرده من را از شهر بیرون نبر. شوهرش شده فسخ نکاح که نمی تواند بکند برش می دارد می بردش چی؟ می گویند اولا شوهر کار حرام کرده ثانیا زوجه می تواند برود پیش حاکم شرع بگوید اجبارش کن من را در همین شهر ساکن کند. به این صورت می گ؟؟؟؟ شرطی کردیم و حالا تمام شد! حق فسخ داری . خیلی جاها حق فسخ رفته زیر سوال دیگر همه چیز تمام شده.

شاگرد : حاج آقا مورد تا مورد فرق می کند مثلا معامله خرید و فروش ...

استاد : خرید و فروش چون طوری است که به ازاءش حق می آید تکلیف ضعیف می شود یعنی خود شرط ، این نکته قشنگی است می گویند من این را به شما می فروشم به شرط این که این کار را بکنی خود عرف می دانند که این جا یعنی من اگر نکردم شما حق فسخ دارید می گویم این حق شما به ازای آن تکلیف است این ضعیف می شود به خلاف این که من حق برایم نیاید مثل نکاح گیر هستم عرف نمی گوید که مختاری پس این جا احباط و تکفیر ... یعنی می گوید اگر از یک طرف گفتم باید این کار را بکنی خب نکردم تا ؟؟؟؟؟ یعنی المومنون عند شروطهم یعنی این شرط طرفینی است دارم می گویم شرط میکنم این کار را بکنی اگر نکرد هم تو حق فسخ ... پس چه تکلیفی ! چه الزامی؟ خب طرفینی است یا من بکنم یا شما حق داشته باشی؛ خب چه الزامی؟! اما یک جایی که طرفینی نیست فقط .... الزام می آورد تکلیف می آورد

شاگرد : در بحث اسقاط فرض کنید من و شما یک معامله کردیم بعد اسقاط خیار هم کردیم بعد حالا من پشیمانم می گویم حاج آقا مثلا بیایم فسخش کنیم؟ اجباری هم نباشد

استاد : آن اقاله است فسخ نیست دیگر آن . حق را اسقاط کرد لذا می گویند دیگر نمی تواند احکام خیار دیگر تمام شد.اقاله بله می تواند بکند می گوید بیا اقاله کنیم احکام اقاله هم دارد.

شاگرد : به ذهن می آید درمورد ؟؟؟؟ مرحوم شیخ مواردی تعبیر می کنند گاهی وقت ها این عبارت را به ؟؟؟؟ پشتش یک تفکری کرد یعنی وقتی بحث حکومت و ورود را مطرح می کنند چنین است ولی در جای دیگر آدم این را احساس می کند که مرحوم شیخ یک توسعه ای در بحث حکومت و ورود داده یعنی هر جا دو دلیلی داشته باشد که ما در آن مورد از فلان دلیل بخواهیم استفاده بکنیم و تخصیص نباشد این کلمه حکومت و ورود را به کار می برد یعنی یک توسعه دادند در استعمال یک عبارت رندی بخواهیم بکار ببریم که طرف خیالش راحت باشد بگوییم آقا این حاکم است یعنی از بین این دلیل شما باید به این عمل بکنید غرضم این بود که شاید ما در این مثال ها اشکال می کنیم خیلی مثال ها ما بگوییم این جا ایشان گفته حکومت است نه حکومت است نه ورود شاید تعبیر من این هست که شاید یک مقداری کم لطفی در حق شیخ شده باشد که این ظاهرا این جور نبوده که آن اصطلاح اولی در کل استعمالاتش ایشان به آن دقت دیگر نگاه بکنند چون خیلی مثال ها این جوری پیش می آید که ایشان می گویند حکومت و ورود است یا حکومت می گویند ورود است یا عکس است یا هیچ کدام اصلا نیست شاید این ...

استاد : فرمایش شما فرمایش خوبی است آن وقتی که نظر به موشکافی کلام شیخ و ایراد گرفتن باشد کم لطفی میشود. اما چیزی باشد که ما الآن هفت هشت ده روز است داریم ... و آن این است که ما دنبال این هستیم که ببینیم در نفس الامر در افکار ما در رابطه دلیل ها یک چیزهایی هست که اسمش برده نشده یا نه؟ این جا دیگر کم لطفی نیست این جا می خواهیم که هی دقت کنیم که تطبیق عنوان کنیم

شاگرد : کلام شما معلوم است ولی اگرما راه بفیتیم این جا شیخ حکومت گفته این اشتباه کرده آن جا ورود گفته ... ؟؟؟شیخ ظاهرا مواردی که به کار می برد یعنی کانه دیگر یک اصطلاحی شده شاید بکویم این جوری که ایشان می خواهد بگوید که این جا تخصیص نیست یعنی در واقع کانه یک نگاهی دارند ...

استاد : بلکه تعارض نیست این جا این رامی خواهند بگویند که ... این جا فرمایش شما را به این بیان من چند جلسه قبل عرض کردم که حکومت الان آنی که می تواند باشد جامع عنوانی است. جامع عنوانی یعنی یک تعریف دقیق منطقی از ما نخواسته باشید بعدش بگویید این هست یا نیست حکومت یعنی یک نحو تقدم این ها خودش بر آن مقدم است دیگر نیازی هم به ترجیحات و علاج ندارد هر کجا یکی بر دیگری مقدم است بلا علاج منّا می شود حکومت این جور عرض کردم دیگر خب فرمایش شما همین است دیگر که شیخ ولو در اصول یک معنای دقیقی هم بگوییم و بحثش کنیم بعد که در فقه می آییم یک جامع عنوانی توسعه یافته ای به کار می بریم منظورمان از حاکم یعنی مقدم بلا علاجٍ منّا این ها خوب هم هست برای فعلا اما برای نهایت امر خیال می کنیم بیشتر چیزی کارش داریم یعنی باید دقت کنیم یک چیزهایی چه بسا باشد چه بسا هم نباشد ولی خب علی ای حال باید سهم خودمان زحمت را بکشیم الان در همان بحث شرط ما داریم بحثش می کنیم نگاه می کردم مرحوم شیخ خلاصه به غایة الاشکال می رسانند می گویند فرق بین این ها را ادله ای که ما داریم فی غایة الاشکال تمام شد. خب این معلوم میشود که هنوز مطلب کار می برد دیگر!

شاگرد : این که به هر حال یک عملی مستحب است استحبابش هم مطلق است چه شرط باشد چه شرط نباشد الان من مکلفم که مستحبا فلان کار ر ابکنم بعد مولا می گوید المومنون عند شروطهم و ما شرطی کردیم استحباب رفت خلاصه این آمد این را برد این را چه می گویید یعنی اسمش چی میشود؟ که خلاصه آن شرط این استحباب مطلق مستحب بود قبلا یعنی در مقام فعلیت ؟؟؟؟ الان دیگر آن فعلیت نیست به خاطر المومنون عند شروطهم این چی میشود؟

استاد : آن فعلیت نیست یعنی الان من اگر این معامله اقاله بشود این عقد فسخ بشود همه این ها شرط هم رفت پی کارش. دوباره استحباب هست الان هم آن استحباب برای من هست من به خاطر دو انشایی که در طول هم هستند به خاطر انشایی بین خودمان من انجام نمی دهم پس من با مولا در نیفتادم مولا اجازه داده در آن جایی که من اجازه ترک دادم شما خودتان می توانید با همدیگر تقنین کنید

5:17

شاگرد : این فرض را من می گیرم الان برای من مقام عمل قبل از این که شرطی بشود در مقام عمل منجزا من برایم مستحب میشود یعنی تمام مراحل طی شده فقط برای من مستحب است الان که شرط آمد این استحباب رفت حالا شما می گویید بعدا شرط برود دوباره این استحباب می آید خلاصه الان دیگر استحباب دیگر نیست

استاد : آن قسمت اول فرمایشتان هم معلوم نیست که الان منجزا فعلیت تامه هست همینی که من مکرر عرض می کنم .. چرا؟ چون فعلیت آنی نیست

شاگرد : ؟؟؟؟ نیامده بود چی؟ اگر المومنون نیامده بود ...

استاد : یک عنوان دیگر می آمد استحباب را می برد. مثلا ...

شاگرد : به هر حال در مقایسه با این دارم می گویم در مقایسه با این عنوان، این عنوان آمده پس کاری کرده در این یعنی اگراین نبود این فعلیت تام داشت از جهت این فعلیت تام ...

استاد : از جهت این یعنی این می تواند آن حالت را بالفعل شدن آن را جلویش را بگیرد خب این فوقش حالا آقا هم می گفتند به این معنا می شود ورود. مگر ورود چه مانعی دارد؟ یک دلیل شرعی است که می گوید من که بالفعل شدم او بالفعل نیست خیلی خوب! نظیر هم خیلی دارد هر دویش هم برای مولاست منتسب به مولاست خود مولا فرموده المومنون عند شروطهم خودش هم فرموده این کار را بکنی اما آن یکی می گوید وقتی شرط کردید حالا دیگر .... که احتمال ورود هم هست که باید برسیم . از حکومتی که شیخ فرمودند خیال می کنید ورود اسبق است ؟؟؟؟ با این توضیحات

شاگرد : می خواهیم یکی را این دو تا را انتخاب بکنیم ورود نزدیک تر است خیلی فاصله در ان هست و ادعایی در آن نیست

استاد : بله ورود اولی است ادعا اصلا نیست دستکاری نیست بله همین طور است این جوری بر می آید

شاگرد : حاج آقا در این احکام خمسه می فرمایید که فسحه ای در آن سه تا هست در همان وجوب و حرمتش هم نمی توانیم بگوییم اگر فرض اقتضایی بودن داشته باشد مگر از تعبیری اقتضایی بودن در بیاید این شرط آن را همان تخصیص بزند یعنی ناظر به آن باشد ؟؟؟؟ المومنون عند شروطهم آن وجوبی هست که اگر شرطی نبود واجب بود

استاد : خب مثال می توانید بزنید یکی؟

شاگرد : خارجیتش را کاری ندارم فرضش را می گویم

استاد : علی ای حال مولا شما قبول دارید نهی کرده از ترک یا نه؟ می گوید حق نداری ترک کنی

شاگرد : دلیلش اقتضایی بوده یعنی کلا در احکام خمسه مولا یک اوامری داشته یک نظراتی داشته قبل از مرحله شرط ؟؟؟ مثل عسر و حرج که گفته در این جا دیگر کاری ندارم

استاد : عسر و حرج در عالم اقتضا تام بوده حرج برای مکلف است مانع از فعلیت است نمی گذارد آن ... شما می خواهید ببرید در همان اقتضا می خواهید بگویید در خود حرمت واقعیه محض الاقتضا بوده ؛ محض الاقتضا بوده یعنی چی؟ یعنی همان جا در عالم اقتضا می تواند مانعی برایش موجود بشود؟ این جوری؟ یا نه در فعلیت؟ هر حرمت و وجوبی در نظر بگیرید عسر و حرج می آید. ؟؟؟؟ که عسر و حرج می تواند بیاید جلویش را بگیرد انّما شرّعت التقیة لیحقن به الدم فاذا بلغت الدم یا بلغت التقیة الدم فلا تقیة خب آن جا هست که جاهایی می رسد که دیگر هیچی علیت تامه دارد حکم؛ هیچی هم در خارج نمی تواند جلویش را بگیرد به خاطر تقیه نمی تواند کسی را بکشد گفتند تقیه بکنید برای این که کشته نشوی حالا تقیه کنی و دیگری را بکشی اجازه نداری این ها می شود موارد اما برای اکل میتة نه، ما اضطررتم الیه آن اولی است یک وجوب حفظ نفس است که اولویت پیدا می کند بر حرمت اکل میتة این ها می شود برای اقتضائاتی که برای حال مکلف در خارج مانع از فعلیت حرمت آن اکل میته ...

شاگرد : من مدنظرم این جور می آید که این 5 تا حکم از این جهت خدا می گوید این 5 تا حکم را دادم به اصل شرع شیخ می گوید به اصل شرع است بگوییم اصل شرع لولا شرطی یعنی این فرضش هست که در این 5 تا خدا این جوری اصلا حکم بکند بگوییم به اولیه این است حالا عنوان دیگری بیاید این می تواند عوض بشود.

10:12

استاد : مثالش که حالا در کلمات علما هست مولا فرموده که شرب خمر نکنید حرام است یحرم علیکم شرب الخمر حالا می آید می گوید به شما من این را به شما می فروشم به شرط این که شرب خمر بکنید. این تعارض شده. مولا می گوید شرب خمر نکن از یک طرف می فرماید المسلمون عند شروطهم. خب ما شرط کردیم دیگر! این را باید چطور حلش کنیم؟ اگر تعارض است به مرجحات مراجعه کنیم هیمن طوری که مرحوم شیخ عبارتی از عوائد نقل می کنند که ایشان گفتند اجماع ؛ اجماع داریم که این جا شرب خمر ، حرمتش مقدم است

شاگرد : یا با اطلاق ادله حرمت و این جور چیزها می گوییم به اصل شرع نبوده به تامه و تمامه این حکم بود

استاد : اطلاق این را می گوید؟ یا باید احراز کنیم این را؟

شاگرد : خب باید احرازش بشود دیگر

استاد : خب باید احراز بشود ، اطلاق احرازاین جوری نمی کند آن جوری که مقصود شماست. خلاصه چه بگوییم این جا؟ اگر آن خود البته مرحوم نراقی هم این حرف را داشتند در آن جا که مرحوم شیخ می گویند و لقد تفطن له قدس سرّه بعدش هم همین را گفتند لم یکن بعیدا. صفحه چند کتاب ماست؟ که شیخ فرمودند تفطن له ... صفحه 279 : و قد تفطن قدس سره لما ذکرناه فی حکم القسم الثانی و إنّ الشرط فیه مخالفٌ للکتاب ببعض التفطن بحیث کاد أن یرجع عمّا ذکره اولا من التعارض و بین ادله وجوب الوفاء بالشرط و ادلة حرمة شرب الخمر فقال و لو جعل هذا الشرط من اقسام الشرط المخالف للکتاب و السنة کما یطلق علیه عرفا لم یکن بعیدا آن حرف مرحوم نراقی به طول و تفصیل مرحوم شیخ می آورند و قبول ندارند و عده ای از محشین مکاسب حسابی همراه حرف عوائد هستند مولا احمد هستند ولی خب حالا خود شیخ که همراه ایشان نیستند آخر کار هم به همان غایة الاشکال ختم می فرمایند حالا علی ای حال آنی که بحث ما رسید تا کجا بود؟ تا این که فعلا بحث سر همان البیعان بالخیار بود فقط حق خیار بود که این شد حاصلش که دلیل خیار می گوید حق فسخ داری المومنون عند شروطهم یا المسلمون عند شروطهم در تعبیرات روایی بیشتر المسلمون آمده . المومنون هم آمده مثلا شاید نسبت دوبه یک باشد اگر کل روایت سه بخش باشد دو سومش شاید المسلمون است المومنون کمتر است المسلمون زیاد آمده خب! معلوم هم هست که این جا مسلم و مومن یکی هستند بلکه یک نحو چیزی است که همه باید باشند چیز عقلایی است می خواهند از باب شرط بگویند نه این که بگویند که مسلم نزد شرطش اگر کافر شد دیگر شرطش را نخواهی؟؟؟؟ میگویم که کافر یک شرطی باهاش کردیم لازم است انجام بدهد یا نه؟ المسلمون عند شروطهم ! مسلمون از شروطش این است او لازم نیست انجام بدهد نمی توانیم از نظر دین اسلام او را الزام کنیم بگوییم بیا از طرف دین خودش هم شاید شرط را قبول نداشته باشد این جور نیست ظاهرا المومنون باشد بسیار خوب! المسلمون هم باشد باز دون آن هست ولی هر دو مقصود این است که یعنی بابا کسی که خودش را مومن می داند از شرافت انسانی برخوردار است کسی که خودش را مسلمان می داند منتسب به دین اسلام می داند از یک شرافت انسانی .... انسان شریف عند شروطهم یک چیزی را که گفت پایش ایستاده نه این که کافر این را برای کافر نمی گویم می خواهیم بگوییم مسلمان که خودش را شریف می داند باید بایستد پس یعنی کافر هم هست؟ کافر اگر خودش را انسان می داند ... این یک مطلب حقوقی عقلایی است . منظور این که این معلوم باشد نمی دانم حالا ؟؟؟؟ المسلمون این است منظور نه این که غیر مسلمان این جور نیست

شاگرد : کسی هم آن جور برداشت کرده؟

استاد : اینی که من عرض می کنم؟

شاگرد : ؟؟؟ مثلا بیایند بگویند حالا غیر مومنی یا غیر مسلمی شرط کرد بعد کافر شد دیگر التزام نباشد مفهوم گیری کرده باشد

استاد : بله برای خمر و مثل این ها که هست می گویند مسلمان خمر را ملک نمی داند پس نمی تواند بفروشد و کافر هم می تواند بگوید تو اصلا مالک نیستی که از او بدزد برود این هست حالا اگر در خانه یک مسلمانی خمر بود یک نصرانی آمد این را دزدید مقدارش هم خیلی زیاد بود باید حد جاری کنند این چون مالک نیست مسلمان خمر را آیا باید حد بزنند یا نه؟ ملکی را نبرده که برای او ملک است ارزش دارد او می تواند بفروشد اما مسلمان که جایز نیست بفروشد ملکش هم نیست حدش باید بزنند یا نه؟ از کجا حدش بزنند؟ خب! منظور این جور ها هم میشود.

16:04

حالا یک کافری داریم که می گوید ما مقید به شرط نیستیم کما این که در شروط ابتدایی فتوای فقها این جوری است می گویند در شرط ابتدایی التزام به شرط واجب نیست خب وقتی شرط ابتدایی ... بگویند چرا مسلمان ها به حرفتان پابند نیستید شما چی میگویید؟ شما می گویید ما شرط ابتدایی را یک وعده ای می دانیم خلف وعده کار ضد اخلاق اما ضد حقوق نیست حق نمی آورد یک چیز اخلاقی می آورد خب البته دیدم ایشان با این که می فرمایند اجماع هست همین جوری دیدم مرحوم سید نمی دانم در بخش شروط بود آن جاست یا این جا که می گویند انصاف این است که ....

شاگرد : خود مرحوم شیخ هم می گویند در بخش شروط رد می کنند ؟؟؟؟؟ مثلا به حرف قاموس اشکال می گیرند

استاد : برای این که به چه معنا می گیرد؟

شاگرد : ؟؟؟؟ الزام فی الالزام؟؟؟
استاد : منظور من این است که آن اجماعی که گفتند در این که شرط ابتدایی الزام آور نیست شیخ هم دارند این را که ایراد به این اجماع بگیرند؟ یعنی از ناحیه استظهار از روایت آنی که من در کلام سید دیدم و منظورم است الان صرفا ... انصاف این است که این روایتی که همین جا شیخ آوردند دلالت دارد که شرط ابتدایی نافذ است ؟؟؟ آن اجماع معلوم نیست که چطور ثابت بشود همین جا بود که روایت صحیحه مالک بن عطیه آن مرحوم سید همین جا می گویند یا در آن بخش مباحث شروط می گویند آن وقت شیخ فرمودید که این را اشکال می کنند یا نه؟

شاگرد : مشخصا به اصل مطلب اشکال می کنند می گویند که و أمّا ... یک عده ای ان جا گفتند که به شرط ابتدایی اگر هم شرط گفتند مجازا می گویند اول بحث شروط ؟؟؟ می فرمایند که فیدفعها مضافا الی اولویت الاشتراک المعنوی ؟؟؟ إنّ المتبادر من قوله شرطا علی نفسه کذا لیس الا مجرد الالزام استدلال الامام ؟؟؟؟ المومنون عند شروطهم

استاد : در روایت خاص؟ بله؟

شاگرد : متقدم من الخبر الذی اطلق فیه الشرط علی النذر أو العهد در آن بحث است

استاد : که پس شرط ابتدایی را هم می گیرد.

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : اما حالا این که ایشان معنای لغوی را در بیاورند یا حکم شرعی هم استفاده کنند باید بیشتر ...

شاگرد : البته رد می کنند مع ذلک فلا حجة فیما فی قاموس مع تفرده به لعله لم یلتفت الی الاستعمالات التی ذکرناها و الا لذکرها و لو بعنوان یشعر مجازیتها ؟؟؟ اصل شرط ابتدایی

استاد : دعوا کنی مجازا که این مجاز را شیخ نمی پذیرند. خب در قاموس این بود که و القاموس انه الزام الشیء و التزامه فی البیع و غیره و ظاهره ... خب!

شاگرد : منافاتی ندارد که در لغت به یک نتیجه ببرسیم منتها جماع بیاید خلاف آن را ثابت کند دیگر مشکلی پیش می آید؟

استاد : نه لغت ، اجماع بیاید دو حرف است اینی که الان شیخ می گویند نمی دانم قبل و بعد عباراتشان را هم باید دقت کنیم سید می فرمایند خود روایتی که امام علیه السلام حکم را بیان کردند خود این روایت با اجماع مخالف است انصاف این است که ...

شاگرد : اجماع خلاف نص است.

استاد : بله این جوری خلاف آن روایت است این جور در کلام سید ... کلام شیخ هم مآلش به همین می شود یا نه من با دقت نگاه نکردم تا به ایشان نسبت بدهم شما اگر حاضر الذهن هستید بفرمایید.

20:22

عرض کنم که بنابراین المسلمون یا المومنون عند شروطهم با دلیل خیار؛ دلیل خیار ، قرار شد ...

شاگرد : روایتی که در این بحث هست که امام آن جایی که پسر که حرّ است و بابایش عبد است و مادرش مکاتب مادرش می گویدکه من مال المکاتبة را می دهم کمکت می کنم به شرطی که بعدا تو حق خیار نداشته باشی اگر آزاد شدی نسبت به پدرم که زنش ...

استاد : همین مالک بن عطیه است که عرض کردم

شاگرد : بله. بعد حضرت آن جا استدلال می کنند به این مرحوم شیخ هم این جا ناظر به آن مطلب هستند که امام که استدلال به نبوی کردند خلاف همان ادعای مجازیتی است که این جا بیان شد

استاد : بله یعنی شرط ابتدایی را شامل است ولی اسمی از اجماع هم می برند؟ سید در مقابل ...

شاگرد : نه اسمی از اجماع نمی برند

استاد : آهان بسیار خوب پس همان ابتدا اصل این که دال بر شرط ابتدایی است را می پذیرند همان والانصاف سید را ؛ این جور دیگر می شود

شاگرد : در اصل مطلب شان ...

استاد : اما این که با آن اجماع چطور جمع میشود این روایت آن را دیگر متعرض نشدند ...

شاگرد : بحث اجماع؟

استاد : این جا یک اجماعی داشتند که اجماع است بر ...

شاگرد : محمولة بقرینة الاجماع؟
استاد :بله الاجماع علی این که شرط ابتدایی الزام آور نیست. بل روائیّ محمولة بقرینة الاجماع علی عدم لزوم شروط الابتدایی علی صورة حمل را این جا کردند

شاگرد : بله ولی آن جا صاف خلاف این فرمایش بود

استاد : یعنی آن جا قبول می کنند که این تاویل را نباید ...

شاگرد : استدلال امام دلیل بر این است که

استاد : در شرط ابتدایی استعمال می شود بله این پس والراویة محمولة این جا آن جا محمولة ان را نپذیرفتند این جا اجماع را می گویند به خاطر اجماع محمول است آن جا همین صحبت اجماع نبوده می خواهند رد حرف قاموس بکنند که آن حرف را زده

شاگرد : در دلیل المومنون و از آن طرف البیعان بالخیار فرمودید این دو تا دلیل نسبت بهم حکومت ندارند یعنی ؟؟؟ به خاطر اینکه تصرفی دارد در آن انشا نمی کند حالا شاید و بعد فرمودید که تنها کاری که می کند داارد از آن فسحه ای که در دلیل البیعان بالخیار است استفاده می کند حالا شاید بشود یک بیان کرد برای تصرف در انشا به این بیان که بگوییم البیعان بالخیار می گوید تو فسحه داری که این خیار را اعمال بکنی یا این خیار را اعمال نکنی المومنون عند شروطهم خود شارع دارد می گوید که اگر شرط کردید دیگر آن فسحه نیست اگر شرط کردید بین خودتان دیگر آن فسحه ای که ...

استاد : فسحه من هست فسحه بین خودتان نیست من هم می گویم چون بین خودتان نیست همان بین خودتان را ملتزم باشید و لذا اگر بین خودتان اقاله کردید دوباره رفت

شاگرد : خلاصه آن وقتی شرط می شود نتیجةً فسحه از متعاقدین گرفته میشود

استاد : فسحه فعلیه جزئیه در مورد خاص بله خب؟ ولی فسحه انشایی کلی را آن را من مولا نگرفتم هنوز هم هست لذا می خخواهم عرض کنم در طول هم هست ورود هم خوب است این جا اما فی الجمله این یک نحو خلجانی در ورود هم هست دنبال فرمایش شماست که ورود یک کمی اظهر می اید از حکومت مما خودمان باز ورود باید موضوع آن حکم دوم برود این وقتی دو تا حکم در طول هم هستند موضوع او ربطی به موضوع این ندارد چطور موضوع او برود خب حالا این واقعا ورود است؟ همان است؟ یا ممکن است یک چیز دیگری باشد؟ ورود که خوب است به ذهن می آید در مقابل حکومت.

شاگرد : حالا همین سوال برای من شد که آن فسحه را اگر دخالتی در آن فسحه بکند به نحوی میتواند حکومت باشد به این خودشان بگویند آقا ما از آن فسحه ای که شارع دارد استفاده نکنیم خود شارع در حقیقت فسحه شارع ؟؟؟؟ این شرط به نحو مانع باشد که اگر آن مانع نبود این فسحه من هست

استاد : خب الان من مولا گفتم که خیار هست موضوعش را می خواهم ضیق کنم؟ توسعه بدهم؟ تصرف کنم؟

شاگرد : به این بیان که اگر اول این که می گوییم البیعان بالخیار یک فسحه ای هست بعد می آید می گوید اگر شرط کردی البته دیگر این فسحه را شما ندارید چون خودتان شرط کردید خودتان را ملتزم کردید که این کار را انجام ندهید

25:10

استاد : یعنی من شارع از دست فسحه دادن دست برداشتم؟

شاگرد : چون من گفتم عند شروطهم دیگر!

استاد : میدانم چون گفته بودم که جایز است برایتان گفته بودم به آن خاطر گفتم و الا من از این حکمی که داشتم که فسحه بود من از فسحه ام دست برنداشتم فسحه موردی را خود شما گفتید به دلیل بعدی می گویم شما می توانید این فسحه را از آن استفاده ضیق بکنید بر خودتان امر را سخت بگیرید واجب کنید حرام کنید خب! اگر این جوری شد الان این میشود تصرف در آن انشا؟ بله به ...

شاگرد : یک وقتی می گوییم آن رابطه البیعان بالخیار با آن کاری که خصوص شخص بنده دارم با این معامله خاص خودم انجام می دهم یک وقت است نه در همان مقام تشریع وقتی که البیعان باخیار دارد لحاظ می شود این هم هست که خیلی از متعاملین می آیند این شرط را قرار می دهند یعنی در همان تشریع آیا مانعی دارد ک شارع چیز بشود بگوید من که جعل خیار کردم این تا وقتی است که آن مانع شرط نیاید یعنی چه اشکالی دارد بگوییم این ها در یک رتبه هستند؟ این خود معامله اقتضا است خیار دارد آن چیز هم شرطشان هم مانع از نفوذ این خیار می شود

استاد : یعنی می گوید یک جایی که واقعا جای فسحه هست من می گویم نیست؟

شاگرد : ادعاءً که ...

استاد : اینطور؟ حکومت باید یک کاری بکند انشای قبلی را یک توسعه و ضیقی در آن بدهد موضوعا حکما کجایش را ؟ اگر سکوت است ، سکوت توسعه و ضیق نیست

شاگرد : نه آن حکومتی که خودتان بیان کردید از این باب آن دارد مقتضی را می گوید آن دارد مانع را می گوید خب معلوم است که مانع مقدم است

شاگرد 2 : در روابط احکام یک وقتی می فرمودید وقتی دو حکم ...

استاد : مقتضی را به عنوان اگر بیاید دارد می گوید اما اگر نیاید هم نیست فسحه بود دیگر حالا این جا خودشان قرار داد می کنند که نیاید. خارجیا نیاید . خب این میشود تصرفی در آن انشای خیار که خیار هست که حالا برای پیشبرد فرمایش شما چیزهایی که امروز می خواهم عرض کنم این است ما گفتیم که مرحوم شیخ هم دیدم در باب شیخ همین ها را به یک نحوی تقسیم بندی کردند آ نها را هم به تفصیل عرض می کنم فعلا ما خودمان گفتیم یک حکمی است که فسحه ندارد هر دو طرفش هر دو حیثش را مولا متکفل انشا در ان شده اما یک حکمی است ساکت از آن طرفش است ساکت است . سکوت یعنی فسحه داده با خودت اگر این جوری است خب این حرف ها پیش آمد دنبال فرمایش شما و آن اقتضاء گفتید تصریح به این عرض من نکردید بعضی جاهاست که مولا وقتی فسحه داده فسحه اثباتی منظورش بوده یعنی اقتضای فسحه در این جا بوده نه این که لا اقتضا بوده دو جور فسحه ما داریم فسحه لا اقتضایی که مولا راجع به آن حرفی ندارد یکی فسحه اقتضایی که مولا می گوید من این جا صلاح می دانم شما آزاد باشید که فرقش گذاشتید بین دو تا اباحه ؛ اباحه اقتضایی اباحه لا اقتضایی؛ یک کاری است نسبت به مصلحت و مفسده و انجام و این ها لا اقتضا است مباح است اما یک وقتی است می گوییم اقتضای اباحه دارد یعنی اصلا سنخ کار سنخی است که باید آزاد باشید این جا از آن جاهایی است که نمی خواهم هیچ طرفش گیر باشید این جا مشکل میشود آن حرف های قبلی همان روز اول می خواستم وارد بشویم دیدم که بهم می ریزد مقصود ما فعلا شما گفتید دارم پیشرفت حرف شما .. خب این جا الان چه کار کنیم؟ اگر مولا می فرماید که خیار دارید یعنی من می دانم بنده های من نوعا در مجلس افکارشان دارند سر و سامان می دهند دارند تند تند یک چیزی می نویسند دارند حرف می زنند تا مجلس برقرار است اقتضا این است که حق داشته باشی که معامله را بهم بزنی به صرف این که در حین گفتن عقد گفتی که من خیار مجلس را اسقاط کردم دیگر تمام شد رفت ! خب این باشد ما درایم با حکم خدا در می افتیم مولا می فرماید من می گویم می خواهم آزاد باشی من دوتایی بنده ها بین خودمان می گویم نه می خواهم آزاد نباشی همین مجلس هنوز بهم نخورده حق فسخ نداری این جا می شود شرط الله قبل شرطکم حتی تعارض هم نیست چه برسد به این که شرط الله قبلش !

شاگرد : از کجا بفهمیم که اقتضا است یا لا اقتضا؟

30:25

استاد : این از کجا بفهمیمش همانی است که مرحوم شیخ وقتی می رسند یک کلمه ای دارند قشنگ بود می فرمایند ثم اینی که ما گفتیم لا اشکال ثم انه لا اشکال فیما ذکرنا من انقسام الحکم الشرعی الی القسمین المذکورین که حالا نزدیک اینی که من عرض کردم الان نیست ولی نزدیک همین بوده که حالا می گویم و انّ المخالف للکتاب هو شرط الغالب این لا اشکال انما الاشکال فی تمییز مصداق احدهما من الاخر ما این را که گفتیم اشکال این است که چطور بفهمیم که این آن است و آن یکی آن. آن دو تایی که شیخ فرمودند چیست؟ ایشان این جوری فرمودند که انّ المراد بحکم الکتاب دوجور است الذی یعتبر عدم مخالفة المشروط له هو ما ثبت این همان بحث شرط 4 الرابع ان لا یکون مخالفا للکتاب و السنة کتاب ما حدود بیش از نصف صفحه

شاگرد : شروط صحت و شرط

استاد : در شرط مخالف کتاب آن جا می فرمایند. می فرمایند علی وجه لا یقبل تغیره بالشرط لاجل تغیر موضوعه بسبب الاشتراط اساس فرمایش شیخ این است می فرمایند که ما احکام شرعی که نداریم گاهی طوری است که تاب این دارد که به عنوان ثانوی تغییر کند. این اصل فرمایش ... پس حکم شرعی که صرفا به یک عنوان اقتضایی آمده اما تاب این دارد که عنوان ثانوی هم برایش بیاید تارة نه حکم شرعی است که اصلا عنوان ثانوی نمی پذیرد مگر یک عنوانی مثل عسر و حراج ، اکراه آن ها را نه آن ها را استثنا می کنند فی حدنفسه شرب خمر اکل میته ببینید این ها طوری است که عنوان ثانوی نمی پذیرد متشرعه می گویند که میته نباید خورد اضطرار و حرج یک کلیاتی است که می دانیم که طرف اضطرار و حرج فرق می کند و الا فی حد نفسه عنوان ثانوی نمی تواند آن را بردارد بگویند حالا اگر خجالت کشیدی مثلا داری نمی دانم فلان ... این ها می توانی شرب خمر بکنی یا نه؛ این دیگر یعنی چی؟ این عناوین نمی تواند حکم را عوض کند. شیخ این را می فرمایند اگر حرمت و حلال و حکم شرعی به طور کلی چه حتی استحباب و اباحه اش هم طوری است که مولا به عناوین ؟؟؟؟ تغییرش نمی دهد موضوعش هم تغییر پیدا نمی کند این هیچی اصلا هر شرطی هم ما خودمان بکنیم مخالف کتاب و سنت است اما اگر نه حکمی است که به عناوین دیگر می تواند تغییر بکند من گفتم می توانی حق فسخ داشته باشی من مولا اما می بنیم که وقتی خودت شرط کردی این عنوانش تغییر می کند یعنی الان دیگر معنون نمی شود به عنوان حق خیار معنون میشود به عنوان این که چون با همدیگر قرارداد کردید چیزی نیست عنوان تغییر پیدا کرد پس وقتی قابل تغییر است مانعی ندارد این را اول توضی می دهند مبنای حرفشان قرار مید هند پس امکان تغیر حکم به تغیر عنوان به عدم امکان تغیرش به تغیر عنوان مگر در عناوین عامه ای مثل عسر و حرج بعد می فرمایند انما الاشکال فی تمییز ذلک که ادامه میدهند و بعد هم با مرحوم نراقی بحث می کنند مطالب خیلی خوبی دارند. نظرتان خورد یک نگاهی بیندازید بحث شروط را برای ادامه اش خوب است

شاگرد : اطلاق ؟؟؟؟ در تمام حالات ولو شرط بکنی نکنی یعنی آن ورش دلیل می خواهد ولی این ورش که با اطلاق معلوم است وقتی می گوید حرام است حتی شرط شرط کردی هر کاری که کردی باز هم حرام است

استاد : حالا خود مرحوم شیخ مثال می زنند می فرمایند برای فرمایش شما ؛ توضیح ذلک انّ حکم الموضوع قد یثبت له من حیث نفسه و مجردا من ملاحظه عنوان آخر ؟؟؟ حکم این ، این است عنوان دیگری رویش بیاید این را من کار ندارم من مولا و لذا اطلاق ناظر به او نیست آخه اطلاق باید ناظر باشد در مقام بیان باشد در مقدمات حکمت داشته باشد وقتی می بنییم که در انشای این حکم اصلا مولا ناظر به عنوان دیگری نبوده من می گویم نماز بخوانید یعنی نماز بخوانید خب حالا اگر غصب شده نماز چطور؟ حالا فعلا من کاری به ان ندارم که نماز غصب شده باشد یا نه؟ من فعلا کاری با او ندارم می گوییم اطلاق آن جا را می گیرد آن هایی که می گویند اطلاق شامل نیست به این بیان می گویند اصلا شامل نیست ان جا را ؛ خب! این یکی. و لازم ذلک عدم التنافی بین ثبوت هذا الحکم و بین ثبوت حکم آخر اذا فرض عروض عنوان آخر لذالک ...مثال ذلک اغلب المباحاة و المتسحباب و المکروهات من می گویم که زیارت خوب است بروی عمره خوب است انجام بدهی بسیار خوب کسی مشکلی پیدا نمی کند اطلاق دارد ولو زنی باشی که شوهرت اذنت نداده باشد این کجا اطلاق دارد؟ اصلا نظر ندارد به این که زن عنوان دیگر آمد چی! عمره فی حد نفسه بدون ملاحظه عناوین دیگر مستحب است. اما یک جا دیگر می گویم که اگر زن هستی باید شوهرت اذنت بدهد و الا این عمره درست نیست منافاتی ندارد . چرا؟

35:52

چون از تعارض نیست این اجا چون اولی ناظر نبود به ترتب عنوان دیگر می گفت خود این عنوان قطع نظر از عنوان دیگر بیاید یا نیاید نه به شرط این که حتی اگر عنوان دیگر هم بیاید این کاغلب المباحات و المستحبات و المکروهات بل جمیعها شیخ بل جمیعها هم دارند. بل جمیعها حیث ان تجویز الفعل و الترک انما هو من حیث ذات الفعل فلاینافی طروّ عنوان یوجب منع عن الفعل أو الترک کاکل اللحم فانّ الشرع قد دلّ علی اباحته فی نفسه بحیث لا ینافی عروض التحریم له اذا حلف علی ترکه أو الوالد بترکه أو عروض الوجوب له اذا صار مقدمة ... و قد یثبت له لا مع تجرده عن ملاحظة عنوانات و لازم ذلک حصول التنافی و التعارض می گویند نه من حتما نظر دارم وقتی می گویم این کار خوب است یعنی خوب است نه این که قطع نظر کردم از عناوین دیگر با ملاحظه همه عناوین دیگر می گویم خوب است پس شما اگر بخواهید با آن درافتید و عنوان دیگری بیاورید در کار با من دارید در می افتید ولذاست که مثل نذر را در مکروه می گوییم منعقد نیست چرا؟ چون می گویم خدا یا به خاطر تو این کار را می خواهم بر خودم واجب کنم. من گفتن نکنید همان طرفش که گفتم انجام ندهید نمی توانید نذر کنید این کار را. علی ای حال فرمایش شیخ این است بعدا هم کتاب ما که مفصل است خیلی طول می دهند تا

شاگرد : اکثر اطلاق و تقیید ها را شیخ قبول ندارد؟

استاد : اطلاقات این جوری را در مباح آن معنایی که شما می گویید نه می گویند عنوان دیگری می تواند بیاید

شاگرد : ؟؟؟؟ مطلق است خیلی جاها پس دگیر ایشان قید را ...

استاد : باید ببینیم کجا مثال بزنید؟ مثلا کجا استفاده اطلاق کردند که شما میگویید الان به این بیان شیخ قبول نکردند مثال بزنید نمیشود خود شیخ سراپای فقه استدلال به اطلاقات ... کجا باید منظورتان معلوم باشد.

خلاصه حالا علی ای حال این یک نکته ای که در آن عرایض دیروز من باید توجه کنیم که گاهی چیست؟ ما که گفتیم فسحه داریم بعضی وقت ها فسحه اقتضایی است یعنی مولا می خواهد این فسحه باشد خب این چجوری باید تشخیص بدهیم ما؟ خب سوالی که ..

شاگرد : المومنون عند شروطهم اگر بخواهد فسحه اقتضایی باشد آن وقت ؟؟؟؟ لغو نمی شود ؟؟؟؟

استاد : نه من نگفتم فسحه اقتضایی گفتم ...

شاگرد : نه ؟؟؟ خود این قرینه باشد بر این که آن فسحه لا اقتضایی است همین اقتضایی باشد بگوییم هر جا فسحه هست این فسحه های اقتضایی است المومنون عند شروطهم پس چکار می خواهید بکنید ؟؟؟ مورد داشته باشد

استاد : همین که ما معقول است که فسحه اقتضایی داشته باشیم که مولا خود فسحه را بخواهد و به ما اجازه ندهد با شرط خودمان برداریم او را می خواهید آزادی ای که من به بنده ام دادم را بردارید این معقول است اما از آن طرف هم المومنون داریم مسلم. جمع این ها چی میشود؟ عرض من این است که باید ببینیم اصل کدام است. اصل این که یک دلیلی برساند به ما که این جا فسحه اقتضایی است یا نه این مشکلی نداریم دلیل خاص

شاگرد : حاج آقا این فرمایشی که فرمودید در احکام تکلیفیه که مباحات تکلیفیه که نمی شود این حرف را زد یعنی به این معنا که مثلا ...

استاد : مباح اقتضایی؟

شاگرد : اصل مباح اقتضایی در آن جا قبول در همان چیزها بگوییم مباحات اقتضایئیه داریم اما آن جا نمی توانیم بگوییم که یک سری جاها هستش که شارع می خواهد حتی با نذر و قسم و این ها الزامی بر شما نشود باید این بشود که غیر الزامی باقی بماند تا مثلا به نحو شرط در ضمن عقد الزام نشود می ماند یعنی جاهایی که یعنی این وضع را شارع می خواهد دست بهش نخورد درست متوجه شدم؟ یعنی این که می فرمایید این که شرط خیار شاید تقریرش این جوری باشد که این یک مباح اقتضایی است یک حکم وضعی است ...

40:26

استاد : آخه در ادله خود اوفوا بالشروط به شرط مخالف کتاب و سنت نمی داننم تشریف داشتید عرض کردم شیخ می فرمایند فی غایة الاشکال یا بودید؟ وقتی غایة الاشکال شیخ می گویند یعنی همین فرمایش شما طرفینش در ادله موجود است آیا تسری کردن حلال است؟ مباح است؟ مستحب است؟ چجوری است؟ مباح است. آن خانم شرط کرده باید تسری نکنی حضرت فرمودند خدا بر او حلال کرده این شرط می کند حلال نباشد؟ نه. حالا این ها چجوری نه باید برسیم فعلا می خواهم به عنوان بعضی وقت ها آدم باید با مشکل مواجه بشود بعد برود ... خب درست شد؟ الان وقتی حضرت می فرمایند خدا او را حلال کرده یعنی خدا یک مصالحی می دیده که این باید باز باشد جلوی راه او نمی شود که او شرط بکند این خانم که تسری نکند سریّه انتخاب نکن برای من سریّةکنیزهایی هستند که به عنوان خدمت انتخاب نمی شوند خادمه داریم و سریة خادمة آن کنیزی است که برای خدمت پا دو است امور خانه را انجام می دهد این ها شخص آن زمان مرسوم بوده آن مرد خانه او را به عنوان این که عیال خانه باشد تعبیری دارند به اخدرها سریّة مخدرة است مخدرة یعنی نمی گذارند جلوی چشم همه باشد اخدرها می برندش در اندرونی آن برای این که مولا این را اخدرها این میشود سریة کنیزی که اخدرها مولا شده سریة خب سریة حالش دیگر حال عیال میشده اما باز عیال نبوده . داشتم می گشتم در کتاب ... مثلا ؟؟؟؟ ام حضرت ابراهیم ایشان می گویند امهات اللمومنون نیست چرا؟ چون اتخذها رسول الله سریةً به عنوان کنیز بود اما اتخذها سریة چون سریه بود پس آن ازواجی که امهات المومنین باشند او نبود این جوری ... خب علی ای حال سریه ازاین جهت شریک بود که حالش ، حال نساء آن شخص بود

شاگرد : مطلب درست ؟؟؟
استاد : حالا نوشته بود همین داشتم مروری چشمم خورد از یک کتاب سنی بود معلوم بود حالا درست باشد یا نباشد بله ممکن است از آن کاملا استفاده بشود آیا ازواج هست یا نیست؟ ظاهر آیه می گوید و ازواجه امهات المومنین اما در آن جا می گوید و ما ملکت یمینک؛ خب سریة علی ای حال ملک یمین است نه ازواج خب پس ظاهر آیه می گوید و ازواجه امهاتهم ملک یمین نیست اما خب به سیاق قبل وبعد آیه ممکن است استظهار دیگری بشود مثلا ما کان لکم أن تؤذوا رسول الله و لا أن تنکحوا ازواجه من بعده ابدا ...

شاگرد : شامل این ...

استاد : باز کلمه ازواج است ازواج امهاتهم و لا أن تنکحوا ازواجه من بعده ابدا آن ها هم به همین دلیل گفتند استظهار چیز دیگر از آن مممکن است یا نه خب علی ای حال ... شرط تسری سریة انتخاب ... این خانم می گوید که کنیز می خواهی بگیری خادمه مانعی ندارد برو صد تا کنیز بگیر خادمه خانه باشد اما من چون عیال تو هستم سریه نباید انتخاب کنی یعنی کنیزی که مخدره ای کنی بیاوری در خانه به عنوان زن باشد

شاگرد : ؟؟؟

استاد : عملا آن جور باشد شرط کرده که چنین کاری نکنی حضرت می فرمایند خریدن کنیز که مباح است بر او خدا مباح کرده بعدا هم چییست؟ دنبالش هم می تواند او را اخدار کند و او هم مشکلی ندارد چرا او شرط کرده کاری که خدا بر تو حلال کرده جلویش را بگیرید؟ این یک چیزی است که استظهار سرش بین فقها صحبت است خب الان شما این جا از این بر می آید که کانه امام می خواهند بفرمایند خدای متعال خود فسحه را خواسته و این زنی که بر شوهرش چنین شرطی را کرده با خدا در افتاده یعنی با انشای الهی در افتاده خدا می فرماید جایز است او می گوید نه جایز نباشد چطور این را حلش کنیم؟

45:20

شاگرد :پس خود شیخ می فرمودند بل جمیع مباحات ؟؟؟؟ عمومش یک خرده مشکل می شود با این حساب

استاد :بله عمومش باید بیشتر رویش ... حالا اگر بخواهیم بحث دقیق عبارتشان را صحبت کنیم باید بیشتر فکرش کنیم حالا فعلا برای آن جایی است که مطلب ایشان به درد بحث ما می خورد و الا بررسی فرمایش ایشان نمی توانیم چیزی هنوز زود عرض بکنیم که ...

شاگرد : فرمودید که اصل ...

استاد : آهان بحث ما این است. من عرضم این است که وقتی که یک حکمی می آید حرمت است وجوب بر خلاف فرمایش آقا اصل حرمت اولی وجوب اولی بر این است که وقتی نهی از ترک می کنم به هر عنوانی است یک عناوینی مثل ضرر و حرج آن کلیاتی است که مستثنی است و الا من کاری را حرام کردم یا واجب عنوان اولی این است که تمام شد به خلاف استحباب و اباحه و کراهت آن وقتی که مولا ازآن طرفش ساکت است اصل بر فسحه چیست؟ فسحه لا اقتضایی است یعنی من که گفتم این کار را انجام بدهد ولی نهی ات از ترک نکردن این فسحه ،فسحه لا اقتضااست یعنی اقتضایی در کار نبوده نه این که اقتضا داشته که من تو را آزاد بگذارم وقتی این جوری شد می توانی نذر کنی و الا اگر همین حرف در مستحبات بود ما یک مستحبی داریم که من مولا که نهی ات نکردم از ترک حتما می خواتسم آزاد باشی من خودم إنّ الله یحب أن یأخذ برخصی کما یحب أن یأخذ بعزائمه این محبوبیت مطلقه جای خودش دراین مورد احببتُ أن یأخذ بترخصیه در این مورد خاص من بیایم نذر کنم؛ نذر درست نیست چرا؟ چون این استحباب تنصیصی است یعنی من مولا دارم می گویم که نمی خواهم ترکش منهی عنه باشد وقتی نمی خواهم تو بیایی نذر کنی؟ این جا این مستحب قابل نذر نیست. حالا ببنیم چنین چیزی هم داریم خارجیا یانه؟

شاگرد : مقام بیان را چ؟؟؟ معلوم میشود؟

استاد : داشتم اصل را می گفتم. اصل بر چیست؟ عرض من این است اصل در استحباب و کراهت و اباحه ، لااقتضا است برای آن طرفش الا ما ثبت بالدلیل بنابراین آنی هم که شما فرمودید این عرض من شاهد فرمایش شما که المومنون عند شروطهم نیاز به احراز ندارد یعنی المومنون نمی گوید آی مکلف صبر کن ببین این اقتضا بوده یا لا اقتضا؟ نه المومنون مطلق است اصل هم بر لا اقتضائیت است تمام شد الا اذا احرز این که نه اقتضایی بوده آن جا بسیار خوب آن جا اگر دلیل خاص آمد گفت که این جا اباحه استحبابی است که اقتضائی است فسحه در آن ما دیگر المومنون را می گذاریم کنار المومنون برای آن جا اصلا نیست. به تعبیری که من عرض می کنم آن جا دیگر دلیل آن حکم ، حاکم بر المومنون است المومنون را میشود محکوم چرا؟ چون شرط الله قبل شرطکم یعنی حالا حکومت هم به اصطلاحی باشد به فرمایش آقا حکومت را ما به معنای ؟؟؟ تقدم می گیریم می فرمایید شیخ را بی انصافی نکنید کم لطفی و این ها ما نمی خواهیم که حالت ایراد باشد به این معناباید بگوییم دلیل المومنون عند شروطهم حکومت دارد بر این دلیل احراز شده احراز فسحه. فسحه ی اقتضایی نه لا اقتضا ؛ فسحه اقتضایی حاکم می شود بر المومنون

شاگرد :اصل این است که لا اقتضایی باشد این چه اصلی باید بگوییم؟ چی هست؟ پشتوانه اش حالا چی شد؟

استاد : پشتوانه اش این است که اقتضا موونه بیان می برد یا لا اقتضا؟ وقتی یک کاری می فرماید این خوب است ولی نهی ات نمی کنم از ترک مفاد کلام این است یعنی اگر اقتضا دارد که حتما نهی ات نمی کنم چون فسحه برای تومی خواهم این باید بیان برایش بیاورم؟ موونه بیان اضافی می خواهد؟ یا نه وقتی میگویم فسحه داری اصل این است که می خواهم فسحه داشته باشی بیان این را میخواهد اگر یک جایی فسحه لا اقتضایی است بیان می خواهد من عرض می کنم اصل این اجا یعنی این که فسحه اقتضایی است که موونه اضافی می خواهد خود گوینده باید تبیین کند تذکر بدهد که این اج من می خواهم این کار را بکنی اما نه این که الزام کردم حتما می خواهم در آن طرفش آزاد باشی درست شد؟ اصل به این معنا یعنی بیان برای این طرف است موونه زائده اقتضا موونه زائده می خواهد هم موونه زائده ثبوتی هم موونه زائده اثباتی دلیلی خب وقتی این شد پس اصل میشود لا اقتضا نه موونه ثبوتی می خواهد اصل هم میگویید در هر دو جایش هم دو تا اصل است اصل در ثبوت ، اصل عدم اقتضا احه باید یک مصلحتی باشد تا اقتضای فسحه کند اصل عدم آن مصلحتی است که اقتضای فسحه بکند و در اثبات هم اصل عدم موونه زائده است وقتی موونه نبود می گوییم اصل این بوده که جایش نبوده که این در کلام نیامده

50:50

شاگرد : این که در این دلیل خیار بالاخره این جا نسبت به بحث خود ما چی شد که؟ این اقتضا هست یا نیست؟

استاد : این جا مرحوم شیخ ، یک نکته ای را برای همین بحث خودمان بود خوب شد فرمودید اگر نگاه کردید نگاه کنید که آقایانی هم که رفتند در این جا خصوص این بحث مرحوم شیخ متمسک به چی می شوند؟ به اجماع میشوند.نعم یبقی الکلام همین بحث خودمان من می خواستم روی این عبارت مدتی هم معطل شویم حالا اصلا یادم رفت حالا شما فرمودید یادم آمد نگاهش کنید برای فردا در همین بحث خودمان شیخ فرمودند نعم یبقی الکلام فی دفع توهم انه لو بنی علی الجنب هذا الوجه ب... لم یبق شرطٌ مخالفٌ للکتاب بعد می خواهند جواب بدهند می گویند جایش باب شروط است بعدا می گوییم الا انّ مجمل القول فی دفع ذلک فیما نحن فیه همینی که شما می گویید که إنّا حیث علمنا بالنص و الاجماع یعنی مطلب را می برند احرازی اش می کنند بر خلاف همین عرض اخیر من ایشان می گویند وقتی مطلب شاید باید بروی احراز کنید که مطلب این جوری است مگر در ما نحن فیه احراز کردیم با چی؟ با نص در البیعان بالخیار. مقابلش ادله این که می تواند با شرط خیار را ساقط کند در جای دیگر و الاجماع اجماع بر این که می تواند اسقاط کند می گویند علمنا بالنص و الاجماع انّ الخیار حقٌ قابلٌ للاسقاط

شاگرد : علمنا که اقتضایی نیست

استاد : احسنت یعنی علمنا که لا اقتضا است من عرضم همین ... توضیحات هم داادم برای همین حرف بود که ...

شاگرد : ؟؟؟؟ شما فرمودید این را نمی خواهد

استاد : ایشان می گویند این جا کار سخت میشود این جوری که مرحوم شیخ پیش رفتند ایشان می فرمایند حتما باید نعلم به این که لا اقتضاست چجوری علمنا؟ بالنص و الاجماع. و حال آن که حالا ؟؟؟؟ عرض من برای همین بود

والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و اله الطیبین الطاهرین









کانه می خواهد بفرماید که تقوا مراتبی که دارد بعضی مراتبش خیلی ظریف و دقیق می شود به نحوی که مثلا تا بعضی این مراتبش هم آدم خیلی دیر به ذهنش می آید دنبالش که آن مثلا تصنعی یک کاری بکند چون لباس خودش و لباس التقوی ذلک خیر می گویند لباس در خواب تقواست همین می بینی یک کار تصنعی این خودش تقوا در آن آورده پایین می بیند لباس هم آب می رود. این ها خیلی مهم است لذا تقوا مراتب دارد یک تقوی همان اندازهای که لباس کوچکی برایش یک تقوایی هم از سر تا پا را می پوشاند محفوظ است خودش. من دیگر چیز دیگری ... من اساسا تعبیر خواب بلد نیستم همین طور یک چیزهایی شنیدم این طرف و آن طرف یک کسی چیزی می گوید روی شنیدنی هایم دیدم احتمالا به آن شنیدنی ها یک ربطی داشته باشد و الا ما تعبیر خواب ...

شاگرد : من از چند نفر می پرسم این جوری خودم یک تطبیقاتی می دهم این جوری

استاد : هر کدام یک چیزی میگویند تا ... تخصص پیدا می کنید بعدا در تعبیر خواب

شاگرد : وجوب عینی تحصیل علم کجاست؟ بعضی آقایان مثلا جواز اخذ ؟؟ زکات ؟؟؟ آن را منوط به این می کنند که این جا الان ؟؟؟؟ که اگر وجود عینی داشته باشد ؟؟؟ تحصیل علم ؟؟؟ اگر نبود ؟؟؟ خدشه می کنند

استاد : اگر وجوب عینی نبود با این که مثلا وجوب کفایی باشد

شاگرد : ؟؟؟ آقای خویی که می فرمایند اگر تحصیل علم واجب عینی بود مشکلی ندارد

استاد : برای شخص او

شاگرد : بله و الا اگر قادر بر اکتساب باشد آن هم اکتساب لایق به شأن جایز نیست باز اگر هیچ کدام قادر بر اکتساب نباشد یا اکتسابی است که لایق با شأن نیست باز جایز است وقتی آن صورت دیگرش ؟؟؟ می خواهم ببینم کجاها بفهمیم وجوب عینی دارد یا ندارد

استاد : بله وجوب عینی در جایی است که شخص احراز کند من به الکفایة برای نیاز به آن علمی که او می خواهد تحصیل کند ندارد الان یا در آینده یک وقتی الان هست مرجعی هست خبره ای هست اما می داند که وقتی به سن او مثلا آن ها سنشان قد ندهد وفات بکنند در زمانی که او بخواهد جواب مسئله مردم بدهد کار لنگ است این میشود وجوب عینی علاوه بر این که مرتبه ای از علم است که وجوب عینی دارد یعنی تاسیس واجبات اصلیه شرع بر همه واجب است طلبه و غیر طلبه نمی شناسد حالا آن اندازه اش را که می تواند من دارم تحصیل علم واجب می کنم نسبت به خود من بعدا هم برای دیگران هم ... ولی خب موضوعا در زمان ما خیلی ها معتقد هستند از زمان مرحوم نایئنی حاج اقا می گفتند در زمان حالا با توسعه جمیعت و توسعه جورواجور نیازهایی که به تحصیل علم حاصل شده وجوب عینی هست

شاگرد : من به الکفایه وجود ندارد

استاد : بله وجود ندارد. حاج آقا می گفتند مرحوم آ سید ابوالحسن گفت بودند که من برای طلبه غیر فقه و اصول جایز نمی دانم بخواند حتی مثل مسائلی آقای امینی مطرح می کردند الغدیر ایشان می گفتند آن ها هم نه فقط فقه و اصول بعد گفته بودند که وقتی من از اصفهان بیرون می آمدم برای حوزه نجف شصت تا مجتهد نافذ الحکم آن جا بود که برای اصفهان حوزه اش ، حومه اش بیرونش حالا یکی فلانی بود ان هم وفات کرد یعنی می خواستم بگویم در اصفهان به این بزرگی الان دیگر یکی نمانده آن کسی که فقه دستش باشد حرف می زند غلط نگوید روی حساب و کار باشد این خیلی کار می برد تا این جور بشود که استحضار به همه مسائل داشته باشد منظور لذا میگفتند که وجوب عینی دارد لذا در اصل وجوب عینی اش در این زمان نباید خیلی دغدغه بکند کسی که در خودش احساس می کند که می بیند که می تواند در س بخواند

شاگرد :در آن قسمت دومش آخر فقط فرمودید که خودش ببیند درس بخواند یعنی تا چه حد؟ این که فرمودید من به الکفایة نباشد این یک بحث است

استاد : میزان خودش دیدن چیه

شاگرد : یک قسمتی میخواهیم که من به الکفایة نیست در خودم ؟؟؟؟

استاد :بله افراد خودشان که می خواهند محک بزنند این است که مثلا می بیند پارسال یک مسئله می پرسیدم بین خودش و خدا متحیر میشد چی جواب بدهم اما وقتی یک سال درس خواندم یک چیزهایی را خواندم الان می بینم که تا سوال می کنند ذهنم جلو میرود می توانم در حدی که می فهمم اشتباه نمی کنم دارم جواب می دهم. این شخص ، شخصی است که در خودش نیاز به علم را و هم پیشرفت را احساس کرده این جور شخصی برایش واجب عینی است چرا؟ چون هر چی بیشتر درس بخواند در فهم قوی تر میشود و بعدا با سوالاتی که برای خودش برای متدینین پیش می اید می تواند به نحوی که مرضیّ خداست به آن نحوی که خودش می فهمد جواب بدهد با این خصوصیات لذا می شود گفت که برایش واجب عینی است

شاگرد : این جور که می فرمایید خیلی کم می ماند کسی پس نباشد

استاد : بله همین طور است خیلی ها هم که انجام وظیفه نمی کنند این برای اینکه ما آب خودمان نرود خیلی دیگر بازش نکنیم مسئله را؛ و الا انجام وظیفه نکرده با یک آقایی مباحثه می کردیم ایشان ذهنش خیلی خودش حالا می گفت ذهن من خیلی کند است پیش سریع نمی رود بحث اصول الفقه و این ها داشتیم بعد من مثلا عبارت را زودتر می خواندم این حس می کرد که من عبارت را فهمیدم او می گفت من هنوز گاهی در حجره بودیم این ها طلبگی مخصوصا ما که خیلی ذهن شلوغ و هم بنشینند شوخی کنند حرف بزنند آخه دیگر حجره طلبگی بود بیایند بنشینند این که گاهی می آمد دید وقتی بحثمان میشد بین مباحثه می گفت تو باید خیلی جواب امام زمان را بدهی وقتی من نمی فهمم این جا خیلی دنبالش هستم تو خیلی می فهمی و هیچی داری شوخی و ... یعنی وقتت را تلف می کنی خب این باعث آبرو ریزی است اگر بیشتر بازش کنیم بله می گفت باید خیلی جواب بدهی حالا او خب از ناحیه لطف خودش میگفت ما معلوم نیست حضرت هیچی ایراد ؟؟؟؟؟ می دانند که ما اهل فهم ... اما

هر کسی خودش میداند دیگر ولی علی ای حال کلی اش درست است که آنی که احساس کند دارد ذهنش پیش میرود وظیفه دارد وجوب عینی است که این تحصیل را ادامه بدهد و چی بکند.

بسم الله الرحمن الرحیم

حاج آقا برای من صرف میر می فرمودند با این که خیلی جلیل القدر بودند من خبر نداشتم بچه کوچکی بودم آن وقت مثلا ساعت 9 می نشستم که حاج آقا تشریف بیاورند 5 دقیقه به 10 می آمدند . 9 تا 10 بود می فرمودند که از دور پیدا می شدند می دیدم 10 است دارند می آیند من هم که کاری نمی کردم همان جا نشسته بودم نزدیک که می رسیدند لبخند می زدند می گفتند هنوز در ظرف وقت است 9 تا 10 است دیگر من هم که ان جا می نشستم بعدا هم شروع می کردند تا 10:30 این ها تا بروند مغازه ای هم سر کشی میکردند چون همین سهم امام را مصرف نمی کردند آقاشان مغازه ای داشتند خودشان مدیریت آن مغازه می کردند برای اموراتشان آن وقت بعد می رفتند تا ده و نیم مثلا . بعد هم که می نشستند صحبت کردن حالا 5 دقیقه به 10 شروع میشد ؟؟؟؟ صرف میر می گفتند انواع و اقسام مطالب از هر دری من خیلی نوشته هایش را دارم خدا حفظشان کند بعد ان کار که می خواست تمام بشود می گفتند حالا چند کلمه از مادر عروس. مادر عروس یعنی صرف میر. منظور حالا چی وجهش است من دیگر نمی دانم به ما نمی گفتند ... الان هم نمی دانم وجه آن چیست چرا این طوری می گفتند مثلا مثالی است؟ بعد می دیدم دیگران هم می گویند دیدم یک مثال سائری اما این مثال چطور شده خبر ندارم.

بسم الله الرحمن الرحیم

می خواستیم این قدر طول نکشد ولی دیگر 3 -4 روزی شد امروز دیگر تمامش کنیم به اندازه ای که مربوط به بحث ما بود چند روز است سه روز است هی یادم می آید دوباره یادم می رود که عرض کنم که آقایانی هم که بعد می آیند و پیشنهادش هم دادند علاقه دارند که این تمرین موارد ادامه پیدا کند لااقل یکی مثالی دو سه روز زودتر صحبتش بشود که آدم بداند مثال ها را ردیف کند تا ببینیم به ترتیب ... اگر هم نه که برویم بحث بعدی

شاگرد : امروز روز چهارم است

استاد : چهارم است؟

شاگرد : یک مثال صاف برای حکومت پیدا کنیم

شاگرد 2 : یک مثال ما البته در مباحثه مطرح شد من روایتش را ندیدم ظاهرا آقای کارگر گفته بودند الآباء ثلاثة یادتان می آید آقای کارگر؟ آن هم بحث ممکن است بشود که بگوییم مثلا از باب تشبیه و استعاره باشد منتها آن احکام عقل برای ما نباشد کما این که نیست منتها لازم نیست ما وقتی که می خواهیم حکومت توسعه ای را قائل بشویم حتما در تمام احکام قائل بشویم فرض کنید یک حکمی آمده می گوید أب همانی که ولدتک حکم این که باید به او احترام بگذارید و بالوالدین احسانا فرض کنید. از این جهت احسانش ما بیایم یک توسعه ای بدهیم در أب بگوییم آن هم چون زحمت می کشد مثلا أب زوجک این هم در دایره احسان تو واقع بشود یعنی حکم بیاید رویش لازم نیست که بگوییم از احکام دیگر چی آن ها تخصیص می خورد نه اصلا ناظر به این حکمش است در این صورت دیگر ...

استاد : یعنی حکومت حیثی باشد

شاگرد : بله یعنی دیگر لازم نیست حتما تشبیه هم بگیریم یا استعاره هم بگیریم در همان فرض کنید بحث طواف بالبیت صلاة حالا ما به خاطر خصوصیت خود روایت از آن برداشت کردیم که اصلا نمی خواهد اشتراک در حکم را بگوید قفط دارد یک چیزی را تشبیه می کند به یک چیزی و یک وجه شبهی هم دارد ولی اگر همان جا فرض کنیم که یک حکم ما شریکش کردیم کما این که مثلا احتمال دادید در مورد تحیت مسجد باشد بگوییم چطور نماز تحیت مسجد است طواف هم از این حیث ... حالا یک حیثش بکنیم در آن می تواند شاید آن مثال

استاد : که از آن حیث حکمی که از قرینه یا از مقام یا از هر چی استفاده میشود از آن حیث آن انشای خاص می آید دلیل حاکم توسعه میدهد موضوع را نسبت به آن دلیل؛ اگر مثلا احسان و احترام به والد انشا شده اب زوجک و ولدک و علمک این دو تا انشا نیست توسعه همان نفس انشا است نه این که مولا می خواهد سه تا انشا بفرماید سه تا انشا می کنم برای معلم و این ها احترام بگذار نه این دلیل حاکم دارد نسبت به حیثی است حیث همین حکم احترام توسعه می دهد موضوع را که این ها هم پدر هستند

شاگرد : سه موردی که فرمودید یعنی واقعا من همان احترامی که به پدر خودم می گذارم قران می فرماید و لا تقل لهما اف مثلا نسبت به پدرخانم هم باید داشته باشد انسان یا نه؟ این شدت را ندارد

شاگرد2 : پدر خانم نیستا

شاگرد : اب زوجک

شاگرد 2 : اب زوجک پدر خانم منظور است؟

استاد : حالا این خودش هست که منظور از این حدیث چیست حالا دیگر چه بسا همین که سریع بخوانند ابوالزوجه در ذهن بیاید که زوجک ممکن است اب زوجک یعنی آن کسی که سر آوری کرده امر تزویج تو را.

شاگرد : ما این را فهمیدیم به ذهنم رسید

استاد : حالا خیلی مسلم است

شاگرد : پدری برایت کرده شاید

استاد :پدری برایت کرده این جور اگر پدری منظورتان است برای خیلی جاها این می آید اگر صرف سرپرستی امور شخص باشد این خیلی جاها می آید. نه یعنی ابُ زوجک یک معنایش که مسلم است این است که علی ای حال یک پدری هست که فرزندی را تربیت کرده الان آن فرزند دارد خدمت تو می کند در منزلت است جعل بینکم مودة یک خانواده تشکیل داده همین طوری که خودت اب ولدک آن أب هم ولّد یک کسی را که کانه به منزله خودت است. نساء ... لباس لکم و انتم لباس لهن خب آن لباس ... این جور کانه منظور این که ایشان می گویند ولی خب باز هم به طور ظهور خیلی مسلم آن جوری را ندارد.

15:47

شاگرد : تعابیر دیگری را هم من در بعضی روایات هست که مثلا می گویند المهاجر من هجر السیئات . المجاهد مثلا من جاهد نفسه آیا این هم از باب حکومت است؟ از باب کشف است؟ اصلا در این وادی است؟ تماما مثلا هجرت معنای اصلی اش این است که آدم از یک جایی برود یک جای دیگر بگوییم المهاجر من هجر ...

استاد : آن چیزی که من فعلا راجع به ان ها به ذهنم می آید این است که اصلا آن ها ناظر به حکم نیست یعنی بعضی عناوین خودش فی حدنفسه عنوان مدحی است یا عنوان ذمی است در خود عننوان بار منفی یا بار مثبت است این عنوان را می گویند اگر حقیقتی است که بار مثبت دارد یا بار منفی دارد این حقیقت به مرتبه شدیدترش برای او صادق است یعنی می خواهم آن مدح را نه این که ناظر به حکم باشد. آن ممدوحیت که برای عنوان هست برای او هم به تنقیح مناط به بالاترش ثابت بکند.

شاگرد : مثالی که ایشان برای بحث طواف مطرح کردند اصل بحث حیثی شدن حکومت در حکومت های مضیق هم می آید همین بحث؛ الان شما در بحث همین لا شک لکثیر الشک خب اگر به آزادی و انصاف به معنای خودش باشد در تمام موارد شاک ؟؟؟؟ ب شکش اعتباری داشته باشد توجهی به شکش ؟؟؟ در حالیکه همین هم مورد بحث است که آیا شاک در خصوص آن موردی که شک زیاد کرده اعتنا نباید بکند یا اصلا شاکی که مثلا در آن مورد کثیر الشک است در هیچ کدام شک هایش نباید اعتنا به شک هایش بکند این بحث هم آن جا می آید یعنی آن جا هم برایمان صاف نیست که حکومتش آن جا چطوری است آن جا شاید حیثی باشد

استاد : البته آن ها در موضوع داخل کردند کانه فرمایشی شما ظاهرا مساله دارند می گویند کثیر الشک آن است که در یک فعل دو بار پی در پی یا سه بار پی در پی شک کند.

شاگرد : خب در همان موضوعی که

استاد : در همان می شود کثیر الشک

شاگرد : شکش شاک به حساب نمی آید در شک کردنش

استاد : فقط در همان مورد مسئله این را می گویند اما به نحو بیان ...

شاگرد : باز دوباره حیثی شد دیگر همین من سوالم است

استاد : یعنی خود کثیر الشک هم را کثیر الشک می دانند نسبت به همان مشکوکی در آن کثرت محقق شده نه نسبت به موارد دیگر

شاگرد : این هم باز حیثی می شود

استاد : اما خب آن ها برش می گردانند به موضوعات نه به ... یعنی حیثی میگویند اصلا کسی که در یک چیزی دیگر شک ندارد کثیر الشک نیست نسبت به او اما نسبت به موضوع نه این که بگویند خودش کثیر الشک حیث حکمی اش بکنند ولی احتمال دارد همین کثرت شک نسبت به حکم باشد حکم خاص و خود اصل مطلبش هم که باید حتما کثیر الشک در شخص یک کاری و نسبت به او باشد آن هم معلوم نیست خیلی که چه بسا کثیر الشک عرفی باشد همین طوری که فرمودند تعیین عرفیتش هم به این است که یعنی حال مریضی برایش پیش آمده

شاگرد : اگر این جور باشد که در همه جا شک هایش بی اعتبار است همه موارد مثلا حداقل نماز شکش بی اعتبار است آنی که در نمازش به این معنایی که حضرتعالی می فرمایید شک کند

استاد : که بگوییم حالت مریضی پیدا کرده در هر محدوده ای که این شکش غیر متعارف است شک یک حالت مریضی دارد. حال مریضی دارد بله می توانیم همین حرف را بزنیم که لا شک که یعنی این شک را اعتنا نکند ولو شکی که الان دفعه بعد کرده موافق نیست با آن شک قبلی در رکوع دو بار شک کرده حالا بعد دو بار در سجده شک می کند چند تا نماز هم می خواند در رکوعش شک نکرده چند تا نماز دیگر در سجده اش نمازهای بعد در تشهد است جاهای شک عوض میشود اما علی ای حال می فهمد خودش که من حالم دیگر حال مریضی است از شک متعارف نیست این جا احتمالش هست این جوری که مساله جواب می دهند نه دلیل شامل این جا هم بشود ولی فعلا نه همان طوری که مساله هست و در عروه و غیره باشد همین طوری است که فرمایش شما حیثی حساب می کنند نسبت به همین فقط می شود کثیر الشک پس حکومت ، حکومتی است که ...

شاگرد : آن مثال آباء می تواند به نحوی حکومت باشد

استاد : بنظر که خوب می آید نسبت به چی؟ اگر همان حکم احترام و احسان را در نظر بگیریم موارد زیاد دیگری هم میشود حالا همان ... این مثال ها هنوز جور نشد خلاصه این ها با این که طول کشید در آن وقت ...

20:55

شاگرد : کثیر الشک مطلبی که ؟؟؟ اگر روایت ؟؟؟ باشد خوب است که استفاده فرمودید حال مریضی را بعضی آقایان می فرمایند اصلا روایت به این مضمون نیست لا شک لکثیر الشک

استاد :بله همین درست است ولی خب در ادله اش هست که مثلا اول حضرت می فرمایند که خب عمل کند طبق شکش بعد می فرمایند وقتی عمل می کند ول نمی کند حضرت می فرمایند که یدع الخبیث

شاگرد : الخبیث اذا عصی لم یعد

استاد : بله کلما غلب علی وهمک به این نحو که دیگر اعتنا نکن همان مشی بر احتمال و غلبه وهم جلو برو معلوم میشود که وقتی شیطان آمد این حال وسوسه این حال مریضی است که ادله می خواهند بگویند این مریضی دیگر باید مقابله کنند با او تا رفع بشود نه اینکه تا بیاید این هی خط کش بگذارد بگوید من دو بار در رکوع شک کردم دو بار در سجده که شک نکردم آن اصلا فرضی که می گویند اصلا نادر میشود مثلا بله از صد تا کثیر الشک شاید ده تا معلوم نیست بشود که آن جوری محقق بشود با آن خصوصیات ولی خب الان که فتوا بر این است ما هم که ...

شاگرد : سه تا ار از کثرت استفاده کردند؟ خب گفتند خدایا لفظ کثرت از سه تا بالا را در بر می گیرد؟

استاد : بله ولی حالا سه مرتبه اش مانعی ندارد بگوییم سه مرتبه در یک کار شک کند؛در یک کار یعنی در یک نمازی که دارد می خواند اما آمدن یک کار را معنا کردند که یعنی سه متربه مثلا در نماز ظهر مثلا آن هم در رکوعش ، رکعت اول ، رکعت دوم ، رکعت سوم این جور ؛ این جوری که یعنی در یک کار بگوییم یعنی در یک رکوع این ها من یادم نمی آید در ادله این جوری قیود بود ولی خب این جوری تفسیر شده ولی آن هم بحثش جای خودش علی ای حال در مانحن فیه هم که مسئله ای مطرح کرده بودند که تعارض وجوب وفای به شرط را با مسئله خیار مرحوم شیخ تعبیر حکومت داشتند این جا فرمودند ما ذکرناه من حکومة در صفحه 279 کتاب ما هم عرض کردم آن جا هم باز تعبیر حکومت داشتند یا عرض نکردم؟ گفتم بله. آن جا هم گفتند که حاکمة علی القسم الاول این ها را فرمودند اما من باز در کلمات خود شیخ یک نگاهی کردم شواهدی بود دال بر همان جایی که بحث ما بهش منجر شد که ما برایمان خیلی حکومت صاف نشد مگر یک جایی که مثلا به یک تاویلات دیگری دنبال بحث های دیروز آمد که واردش نشوم عبارت شیخ را بگویم. بعضی عبارات شیخ دارند که می شود بگویند که از آن بر می آید که همان استفاده هایی که ما کردیم بد نبوده مثلا می فرمایند که یک جایش و کیف کان فالظاهر بل المتعین کذا که ببینیم که قابل تغییر هست عنوانش یا نه که قد ذکرنا أنّ المعیار فی ذلک وقوع التعارض بین دلیل حلیة ذلک الشیء حرمته و بین وجوب الوفاء بشرطه و عدم وقوعه و فی الاول یکون الشرطُ علی تقدیر صحته اگر شرط بگوییم صحیح است یکون مغیرا للحکم الشرعی میشود مخالف کتاب ؛ مخالف شرع؛ و فی الثانی یکون مغیرا لموضوعه تغییر می دهد موضوع حکم شرعی را منظورشان از این مغیر یعنی چی؟ یعنی تغییر حکومتی؟ خود شارع تغییر داده؟ یا نه یعنی سنخ دلیل وجوب وفای شرط طوری است که موضوع حکم تغییر می کند پس تصرفی صورت نگرفته این جا یکون مغیرا لموضوعه با آن نحوی که خود شیخ توضیح فرمودند با این که بگوییم تصرف موضوعی منظور است یعنی تصرف حکومتی خیال می کنید جور نیست یعنی با همان صحبتی که ما شد مناسب باشد مثلا فحاصل المراد بهذا الاستثنا ببینید حاصل المراد چیست؟ می فرمایند انهما لا یغیران حکما شرعیا و اما تغییرهما لموضوع الاحکام الشرعیه دلیل نذر و شرط و این ها موضوع احکام را تغییر می دهند تغییرهما لموضوع الاحکام ففی غایة الکثرة این خیلی زیاد است که یک چیزی موضوع حکم را تغییر بدهد بل هما لموضوعان لذلک اصلا وضع شدند برای همین که این کار را بکنند خب نذر حکومت انجام می دهد؟ حاکم است بر دلیل یک کاری؟ یا نه یک نحو همان بیانی که صحبت شد خودش تصرف نمی کند در انشا استحباب برای نافله نماز ظهر نافله ظهر مستحب است دلیل نذر هم تصرف در او نکرده نه موضوعش را توسعه داده نه ضیق کرده با این بیانی که عرض شد.

26:23

خب پس فقط چه کار کرده؟ می گوید آن فسحه ای که تو برای خودت مقید شدی انجام بدهی دیگر آن موضوع جواز نیست به خاطر شخص آن کاری که خودت با خودت قرارداد نذری کردی خب این که پس موضوع تغییر کرد اما نه موضوع تغییر کردنی که خود شارع ادعاءً نفس موضوع حکم خودش را توسعه بدهد یا تضییق کند از یک موضوعی که بود از فسحه اش استفاده شد برای این که یک حکم جدایی مکلف برای خودش انشا بکند این خیال می کنی که تغییر موضوعی که شیخ می فرمایند همان تغییر ورودی است

شاگرد : می شود این جوری بگوییم که این جا محل اجتماع دو تا عنوان شده یک عنوان مثلا اولی و ثانوی یعنی همین الان هنوز اینا کار به عنوان اولی استحباب دارد ولی به خاطر ان عنوان ثانوی که کار عنوان ثانوی هم این است که می آید جلوی عنوان اولی قرار میگیرد یعنی چیز میشود عملا به آن عنوان ثانوی باید چیز کنیم

استاد : ولی ظاهرا منافاتی با ورود نداشته باشد آن ممعنایی که فعلا از ورود می دانیم به این اندازه می فرمایید درست است اما خب در هر مورد ورود همین طور است که یعنی آن حکم اولی لولا این وارد ثابت باشد ولی فعلا فعلیت ندارد چون وارد و مورود این جور شد دیگر؛ مورود الان فعلیت ندارد ولو مورود لولا هذا الوارد فعلیت پیدا می کرد الان هم انشایش ثابت است ما به انشایش دست نزدیم اما با فعلیت پیدا کردن وارد مورد بالفعل نیست بسیار خوب این جا هم همین طور است یعنی فرمایش شما

شاگرد : استفاده کردیم از فرمایش شما آن ؟؟؟ در نذر و امثالهم متصرف شارع نیست در حقیقت متصرف خود فاعل است کسیکه این کار را انجام می دهد در یک همچین مواردی اصلا باید دنبال هیچ تعارضی دنبال هیچ درگیری نباید باشیم اصلا درگیری نیست حالا اسم این نبود درگیری حکومت گذاشتن باز مسامحه است

شاگرد 2 : حاج آقا این جا درست است که متصرف فاعل است ولی خود شارع امضا کرده این را

استاد :امضای کلی کرده بسیار خوب یعنی فرموده من نافله ....

شاگرد : یعنی من تصرف تو را قبول دارم

استاد : خب نافله ظهر مستحب است درست؟ مستحب است یعنی من تو را نهی نکردم از ترکش اما خود تو اگر آمدی بر خودت گذاشتی یک تقنین فردی موضوعی که ؟؟؟ که من منهیّ هستم نهی می کنم خودم را از این که ترک کنم نافله ظهر را و نذر کردی من هم مولا قبول دارم این را؛ خب حالا الان حاکم کدام است؟ این دلیل وجوب وفای به نذر می شود حاکم؛ مرحوم شیخ هم همین را می خواهند بگویند خب چطور میشود حاکم؟ یعنی الان دارد تصرف می کند در موضوع استحباب نافله نماز ظهر؟ می گوید نافله نماز ظهر مستحب است الا آن جایی که نذر نکردی؟

شاگرد : با همان ادله شرط دیروز یک سوال مطرح شد اگر شارعی نیاید بگوید البیعان بالخیار ما لم یتفرقا بعد یک دلیل جداگانه ای بگوید المومنون عند شروطهم همان بگوید خیار مجلس برای متبایعین هست مگر این که شرط کنند ما این جا می گوییم در انشا تخییری نزده؟ اگر به نحوی متصل باشد آن جا چی ؟ یعنی می خوام بگویم متصور هست که شارع انشای خودش را این جور قید بزند؟ شرطی که البته برای متبایعین است

30:20

استاد : که فی حد نفسه خیار حقش ثابت است مگر شرط کنند عدمش را

شاگرد : این جا ما چه می گوییم؟

استاد : این جا انشا برای خیار است خود مولا دارد قید می زند که اگر شرط بکنند مانعی ندارد روی این بیانی که ما تا حالا صحبت کردیم یعنی مولا دارد توضیح می دهد ارشاد می کند که من که گفتم حق دارند در این انشای من یک فسحه بود من به صورت دلیل متصل دارم از این فسحه استفاده می کنم و اجازه می دهم که آن ها از این فسحه برای خودشان اجبار کنند الزام کنند آن بیانی که ما صحبتش کردیم

شاگرد : اسمش را چی می گذارد؟

استاد :اسم این را؟ یعنی دلیلی که دارد از آن سکوت دلیل دیگر که ما اسمش را گذاشتیم فسحه سکوت دیگر از آن قسمت ساکت است وقتی از او دارد استفاده می کند برای یک امرشخصی ورای نظر خودش اگر نظر خودش باشد تناقض میشود چرا؟ حالا این که دیروز هم صحبتش شد بعضی وقت ها خود تجویز و توسعه می شود اقتضایی همین از حیث سکوتش هم هست یعنی خود مولا می فرمایند جایز است من نهی نمی کنم از ترک اما دوباره میفرماید در یکی موردی من به عنوان ؟؟؟ نهی می کنم این میشود تناقض! اما من نهی نمی کنم واگذار به خودتان می کنم این که یک دلیل می آید می گوید که من واگذار کردم آن محل سکوت خودم را به شما این اسمش چیه؟ حکومت است؟ تصرف دارد در آن دلیل می کند؟ نه حکومت نیست نمی فرماید من دارم دستکاری می کنم. دستکاری نیست آن انشای من معلوم بود یک فرجه بود من آن را واگذار به شما می کنم

شاگرد : یعنی اگر بیاید بگوید شما خیار مجلس دارید مادامی که شرط نکنید به نحو متصل بگوید می توانیم این جوری بگوییم یعنی ... این فسحه من هست ؟؟؟ نذر بکنید این فسحه من دیگر نیست بله خودتان شرط کردید بین شما شرط بکنید من شارع این فسحه را دیگر از شما می گیرم پشتوانه اش شارع نگوید خودمان شرط بکنیم فایده ندارد که ...

استاد : یعنی از شما می گیرم به عنوان این که طرفی از قرارداد جزئی این شرط هستید؟ یا این که از شما میگیرم به عنوان این که متعاقد کلی هستید؟

شاگرد : نه در همان مورد جزئی فعلی

استاد : تمام شد. پس باز دوباره ببنیید او نمی گوید من از شما می گیرم یعنی من خودم را حکمم را تابع شما قرار می دهم من می گویم شما که قرارداد کردید من هم قبول دارم من قبول دارم یعنی قرارداد شما را قبول دارم می گویم شما طبق این قراردادتان عمل بکنید نه این که من به عنوان شارع قبل از این که شما قراردادی بکنید چیزی را قبول دارم من هیچی حرفی ندارم به عنوان شارع از ناحیه خودم من حرفی ندارم شما وقتی بین خودتان قرارداد کردید آن متاخر از قرارداد شما من هم قبول دارم به معنای فعلیت خب این معنا اگر باشد خیلی فرقی نمی کند. احتمال این که آن فرمایش شما دارد متصل بیاوریم که حرف ما را تغییر بدهد به عنوان احتمال این است که بگوییم وقتی متصل شد ظهور دارد که من مولا به آن فسحه صرف سکوت نبوده نظر داشتم

شاگرد : ولی اقتضا بوده؟

استاد :یعنی اقتضایی که در حدی نبوده که اگر شما نتوانید خلافش را شرط کنید ولی اقتضای نوعی داشته که من با این اقتضای نوعی موافق بودم در متصل می گوید حالا یک مورد خودتان یک جایی شرایط بود نگاه کنید این احتمال یک کمی آن بیان قبلی را تغییرش میدهد یعنی نظیر آن حرف دیروز میشود که فسحه اقتضایی باشد اگر آن حرف دیروز که فسحه اقتضایی باشد پیش بیاید این که شما می فرمایید متصل بیان کند یک کمی ظهور در آن اقتضائیت را قوی می کند. این هست به خلاف این که نه فی حد نفسه خیار انشا می شود یک جای دیگر می گویند المومنون عند شروطهم

شاگرد : یعنی شرط متاخر ؟؟؟؟ جعل شده؛یعنی جعل شده استحباب به شرط این که نیاید نذری

استاد : به شرط این که ملحوق به نذری نباشد این جور می رود در انشا الان فرمایش شما می رود در انشاء.

شاگرد : آخه این طوری فرض هم ندارد از یک طرفی بگویم من نذری می کنم خدا هم پشتوانه اش می گوید این حرام است چون خودت نذری کردی. من هم پشتوانه اش هستم حرام است این حرام یا باید بگوییم مثل بقیه حرام ها و واجبات است یا بگوییم چیز جدیدی است ؛ چیز جدید که نداریم علی الظاهر یعنی ما واجب نذری با واجب های دیگر فرقی نمی گذاریم علی الظاهر اگر این واجب مثل همان واجبات است پشتوانه اش هم همان خداست در عالم مصلحت هم پیش یک چیزی داشته حالا این من یک دفعه به ذهنم رسید که در عالم واقع همین طور که این عالم مراتب دارد احکام نسبت ب چیز مصالح هم رتبه دارد رتبه بالا می شود واجب رتبه پایینش می آید می شود استحباب همچین چیزی یعنی در عالم مصلحت آن عالم صددردصدی که عالم وجوب هست یک فسحه ای داده شارع مقدس که شما از استحباب می توانید یک رتبه بروید بالاتر آن رتبه بالاتر استحباب نیست آن مقام نذر است وقتی نذر کردی از حالت استحباب یک رتبه رفتی بالا خواسته آن مصلحت را درک بکنی مصلحت صد در صدی که نذر است ولی آن سنخش دیگر شما از سنخ استحباب استفاده می کنید؛ فعلت ، فعل مستحب است منتهی چون رفتی مصلحت صد در صدی را درک بکنی دیگر آن جا تعارضی هم پیش نمی آید فقط شما از یک پله مصلحت رفتی یک پله بالاتر دیگر به شرط متاخر و این که شرط متصل هم بیان شده دیگر نیازی نیست به این بیان چون واجبات همه از یک سنخ هستند همه هم تابع مصالح و مفاسد هستند این هم که خدا خودش گفته من حرام می کنم پس تابع مصلحتی است در عالم واقع فقط شما از استحباب یک پله رفتی بالاتر از مصلحت صد درصدی که نذر و امثالهم است که مصلحت واجبات است

36:47

استاد : یعنی نذر مصلحت واقعیه غیر از نماز نافله ایجاد می کند؟

شاگرد : با این بیان ظاهرا ... یعنی اگر قائل به وجوب باشیم وجوب هم لسانش، لسان مصلحت بالاتر از استحباب است اگر این را بگوییم این شکلی نیست؟ یعنی لسان واجب مصلحتی که در آن خوابیده با مصلحت نماز مستحب این طور نیست که بالاترباشد؟ باید یک بیان جدید بیاوریم ولی اگر این طور است همین میشود

استاد : علی ای حال در نذر تابع نیت ناذر است دیگر خب وقتی نذر کرده یک چیزی را این نافله را نذر کرده نافله مصالحی که داشت طبق آن مصالح حکمش استحباب بود شخص این مکلف می آید بر خودش نذر می کند یعنی چی نذر می کنم؟ یعنی آن مصالحی که داشت به حدی نرسیده بود که خدا نهی بکند ما را از ترکش من می خواهم حتما آن مصالح را بدست بیاورم. اگر منظور شما از صد درصدی هم این است این خوب است صد درصدی یعنی می توانستم بخوانم نخوانم مثلا 50 تا دانه مصلحت جدا کنیم 70 درصد ممکن بود من دنبالش بروم به خاطر 30 درصد نروم با نذر کاری کردم 100 درصد تحصیل کنم این منظور شماست از صد درصد؟

شاگرد : نه یعنی خود نذر یک عنوانی است که اضافه میکند آن مقدار را یعنی خودش یک مصلحتی در نذر خوابیده در نذر کردن ...

استاد : پس چرا مکروه است؟

شاگرد : نذر کردن مکروه است؟

استاد : بله دیگر می گویند اتفاقا می گویند کاری که خدا بر شما واجب نکرده چرا بیخود بر خودت واجب می کنی؟ ولی اگر کردی خدا واجب می کند؟

شاگرد : دیگر باید ؟؟؟

استاد : بله اصل خود این می گویند دارد کاری که خدا بر تو واجب نکرده خودت را بیخود می اندازی به سختی؟ چه لوازمی هم برای خیلی ها دارد که نذر های این جور یانجام می دهند علی ای حال این در این محدوده چیزهایی که مرحوم شیخ فرمودند من دو سه چیز یادداشت کرده بودم که فقط تذکر بدهیم و نسبت به این مباحثه تمام بشود ولو حالا در مثال های بعدی ...

شاگرد : وسط مباحث ها بود دیگر بحث ها ؟؟؟؟ فرمودید که خود دلیل شرط با البیان بالخیار کاری ندارد ولی آن شرط خارجی مصداق شرط آن چی؟ این را نپرداختید

استاد : بله آن چیزی که منظور من بود این بود که اوفوا بالشروط مثلا یا المومنون عند شروطهم این یک دلیل کلی است این نمی گوید که شما الان وقتی البیعان آمد می گوییم این دلیل حاکم بر آن هست خب آن کاری نمی کند که. کلی می گوید اگر شرطی کردی البیعان هم می گوید خیار داری پس صرف این که بگوییم این حاکم است کلی او بر کلی او حاکم نیست فعلیت اوست که .... همین هم بود که لذا عرض کردم ؟؟؟ نزدیک به ورود است این بیان روشنش می کند وقتی که شما المومنون عند شروطهم ما آمدیم در یک عقد خارجی شرط کردیم من و شما متعاقدین شرط کردیم همین که تصمیم گرفتیم شرط بکنیم موضوع برای المومنون عند شروطهم را محقق کردیم حکمش هم که وجوب است وفای به شرط می آید الان خود این قرارداد ما که عرض هم کردم تقنین است این تقنین ما خودش انشا دارد فعلیت دارد همه خصوصیات خودش را دارد حکم شرعی وجوب هم به دنبالش است الان شده المومنون وفای به شرط الان شده بالفعل باید تحقق به موضوع بشود این فعلیت اوست که جلوی فعلیت البیعان را می گیرد.

40:44

و حال آن که حاکم فعلیتش حکومت بر محکوم ندارد ؛ حاکم خود انشا دارد یک تصرف مایی در انشا و در موضوع و در هر رقم چیزی که مرحوم نائینی تفصیلاتش را فرمودند انجام می دهد بنابراین خود فرد می شود فعلیت خود این فرد انشا برای خودش هم فعلیت جدا دارد حالا آن بماند فعلا ما می خواهیم بگوییم که ما که شرط کردیم به حمل شایع این شرط من و شما به فعلیت می آورد وجوب را. پس تا به فعلیت نیاورد هیچ رابطه ای المومنون با او ندارد او فقط یک استفاده ای کرده در عالم انشا از فسحه او. در عالم انشا مولا ازفسحه انشای دیگر خودش استفاده کرده برای انشای دیگری این دو تا انشا که حاکم و محکوم نمی شوند این تصرفی در او نکرده. پس آنی که رابطه بالفعل برقرار میشود کجاست؟ که یک نحو دفع و تدافع و امثال این ها مطرح میشود آن جایی است که فعلیت این به مرحله ظهور برسد حالا شرطی محقق و المومنون عند شروطهم بشودبالفعل وقتی المومنون بالفعل شد آن وقت موضوع ان یکی می رود حالا به نحو

شاگرد : در همه ورود ها این جوری نیست؟ در همه ورود ها وقتی که ما مشغول به این می شویم دیگر تکوینا دیگر ...

استاد : که باید هم بشویم

شاگرد : که باید هم بشویم آن وقت خود دلیل را با آن دلیل مقایسه کنیم شاید ...

شاگرد 2 : نزدیک ورود نیست خود ورود می شود

استاد : متوجه فرمایشتان نشدم

شاگرد : معنایی که می فرمایید نزدیک به ورود است خود ورود می شود.

استاد : به همین معنا مانعی ندارد ورود بگیریم آخر خود ورود آیا یک نوع است ؟ یعنی وقتی که یک حکمی فعلیتش یک چیز دیگری را می برد یک نوع است؟ این معلوم نیست. موارد الان ببینید مثالی که دو تا از بزگوار ها فرموده بودند برای تیمم و وضو ما شنیدیم محضرشان مثالی هم که مثل شیخ فرمودند در دلیل اماره نسبت به اصل عقلی آن هم شنیدیم ولی خیال می کنی ارتکازا وقتی آدم دو تا مثال را می شنود خیالش می رسد که دو جور است این خیال از کجاست؟ محض خیال است؟ خب ذهن ما طلبگی پر از خیالات است حرفی نیست اما اگر این بدوا یک نحو تفاوتی می بینیم یک چیز ناخوداگاهی ارتکازی است باید بیشتر رویش تامل کنیم یعنی ورود می تواند انواعی داشته باشد

شاگرد : شهید صدر یک بحثی دارند می گویند دو نوع ورود است یک ورود بمعنی الاعم داریم بمعنی الاخص داریم. یعنی در همان بحثشان دارند حلقات نمی دانم ظاهرا نیست

استاد : معلوما این تقسیم بندی های در علوم در برخورد کردن محسوس و ملموس یک محقق است می رسد یک جایی می بیند با آن چیزهایی که می دانستیم دو تا شد وقتی که لمس می کند تفکیک می کند

شاگرد : ورود بمعنی الاعم و یک ورود بمعنی الاخص

استاد : حالا ببینیم مثال هایش چی زده بودند درحلقات که نبود؟ در بحوث حتما دیدید

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : حالا خوب است که مراجعه کردید بفرمایید. علی ای حال این جا الان ببنیید می گویم نزدیک به ورود این جا ورود این است که واقعا موضوع دیگری را می برد. وقتی که وظیفه من الان شده وضو موضوع تیمم نیست این خیلی واضح است ورود وقتی که به من گفتند به اماره عمل بکن به فرمایش آن ها بیان برای من هست دیگر؛ اما این جا وقتی به من می گویند وفای به شرط بکن معلوم است من الان واجب است وفای به شرط بکنم اما این جوری نیست که بگوییم دیگر آن حکم خیار دیگر رفت خیال می کنی یک نحو طولیت الان محفوظ است همین است خلجانی در ذهن هست که فرق می کند با همدیگر الان همان باز نه یعنی چی رفت الان هم بیعان هم روی حساب شأن عنوان اول یباز هست نه این که موضوعش رفته باشد بله یک نحو فعلیتش الان نیست همین که گفتیم فعلیتش معلوم است که نیست

شاگرد : حکم نیست نه این که موضوع نباشد

استاد : بله حکم نیست ولی موضوع هست این تفاوت را آدم احساس می کند که این ، این جوری هست اما فعلا برای این که ما اندازه ای که شیخ فرمودند حکومت است بگوییم حکومت نیست در وادی ورود است خب فعلا خوب است اما بعدا بخواهیم بیشتر دقت کنیم و ورود را تقسیم بندی کنیم آن هم بله مجال دارد که البته علما فرمودند درست هم فرمودند. فرمودند تقسیم بندی باید عاقلانه باشد حکیمانه باشد و الا ما بیایم بگوییم افرادی که در شهر قم هستند بیکار هستیم که شروع کنیم تقسیم کردن. آن مثلا افرادی ...

45:40

این تقسیم بندی عقلایی عالمانه نیست حالا ما بیایم ده تا مثال ورود پیدا کنیم به اندک چیزی که ثمره علمی ندارد تقسیم بندی کنیم این هم کار ما نیست

شاگرد : ؟؟؟ باید فارق باشد

استاد : بله یک فرقی باشد که ثمره علمی داشته باشد اگر ... ولی اصل این که این امتیازات جدا بشود از هم فعلا خوب است چه بسا الان هم بنظرما هیچ نتیجه ای ندارد ولی بعدها در بحث های دیگر می بینیم که پر فایده باشد خیال می کنی که یک کمی تفاوت کار ورود این جا هم هست ولی فعلا به عنوان به این معنا که خود شیخ فرمودند تغییر موضوع می دهد منظورشان از تغییر تصرف نبود منظورشان این بود که وقتی می آید قبلا موضوع به عنوان اولی بود لو خلی و طبعه که خود شیخ تفسیر می کنند چند بار تفسیر فرمودند یعنی لا اقتضاء چیه؟ این می آید موضوع را تغییر می دهد لا اقتضایی اش می کند به خلاف این که شیخ مقابل مرحوم نراقی و میرزای قمی و این ها این مسئله خیلی بحث شروطش من ؟؟؟ هم نگاه کردم مرحوم نراقی خودشان می آیند می گویند که بزرگان علما این جا شهید یک جور گفتند صاحب مفتاح الکرامه فلان جور صاحب ریاض ... بعد می گویند این ها همه خودشان مطلب را مشکلش کردند می گویند این همه برای این ها مطلب مبهم شده و حال آن که فی نظری القاصر واضح واضح است مطلب همانی که شیخ هم معاصر بودند شیخ هم همین جا در مکاسب می گویند و فیه من الضعف ما لا یخفی همانی که ایشان می گویند واضح واضح است شاگرد خودشان این جوری تعبیر می کنند علی ای حال ایشان می گویند واضح است. در چی؟ در این که الا شرطا حلّل حراما أو حرّم حلالا. چجوری معنا می کنند ؟ می گویند حتی شرب خمر را. می گویند اگر شرط بکند که من این را به تو می فروشم به شرط این که شرب خمر بکنی این مخالف کتاب و سنت نیست شرط محلل حرام نیست چرا؟ بیان ایشان که می گویند واضح است. به خاطر این که می فرماید شرطا حلل ؛ خود شرط من باید تحلیل کند من که نگفتم شرب خمر بر تو حلال باشد من گفتم می فروشم به تو به شرط این که شرب خمر بکنی ولی خب حرام هم هست اگر بگویم که به شرطی می فروشم که شرب خمر بر تو حلال باشد حلالا بخورید این میشود شرط مخالف کتاب؛ مرحوم نراقی این جور معنا کردند که حالا شیخ با ایشان حرف داشتند ایشان خودشان می گویند این واضح ترین معناست مرحوم میرزای قمی هم یک معنای دیگری فرمودندکه همان جا در عوائد؟؟؟ ملا احمد به ایشان ایراد می گیرند حرف میرزای قمی هم خیلی خوب است یعنی در جهات حسنی که یک حرفی دارد باید سعی کنیم این ها را جمع آوری کنیم یعنی معمولا در آن مباحثه قبلش هم 5 تا 6 تا علما حرف زدند خب هر کدام حیک حیثی را گرفتند بر آن بار کردند مطالبی را آن هایی که زیادی بر آن بار کردند ما آن به عهده خودشان اما آن جهت حسنی که هر کدام داشتند این باید گلچین مطالب همه چه بسا با همین دیگر جمع شد چیزهای خوبی دارد علی ای حال مرحوم شیخ م؟؟؟؟ بر این قرار دادند که ما حلال و حرام دو جور داریم حرام و حلالی که لو خلی و طبعه حرام است ولی قابل هست عنوانش تغییر کند ؛ حلال و حرامی که اصلا قابل تغییر نیست ایشان این جوری فرمودند اینی که من عرض کردم به طور مطلق عرض کردم ؛ عرض کردم مطلقا واجب و حرام خود مولا متکفل آن طرفش شده وقتی شده نمی شود کاریش بکنند. این همان حرّم حلالا را میگیرد ن آن فرمایش مرحوم نراقی اما پس دلیل وفای شرط برای کجاست؟ برای آن جایی است که در خود دلیل فسحه باشد دیروزهم عرض کردم مرحوم شیخ آمدند اثباتش کردند در دلیل شرط خوب است همان حرف دیروز ما را الان دیدم فرمودند که اصل این است که عدم المخالفة است همین که دیروز صحبت شد آخر کار ... خودشان هم یادداشتشان خوب است فرمودند که لم یحصل له فرمودند اگر موارد را فهمیدیم که این کدام است بسیار خوب اما اگر نفهمیدیم بنا علی اصالة عدم المخالفة این اصل خوب است آن جا میفرمودند با اجماع باید ثابت بشود اصل عدم مخالفت با کتاب و سنت است حالا این اصلی که ایشان فرمودند سید و دیگران در آن خدشه کردند خیال می کنی قابل حرف هست اصل عدم مخالفت است یعنی چی؟ ولی اینی که من دیروز عرض کردم یک جور دیگری تقریر اصل کردم. عرض کردم که آن که مولا فسحه را اقتضایی باشد بخواهد بگوید حتما می خواهم آزاد باشید این موونه اضافی می خواهد این نیاز به بیان دارد وقتی بیان برایش نبود اصل بر چیست؟ هم اصل ثبوتی هم اصل اثباتی بر این که نیاز نیست ولی شیخ فرمودند اصل عدم مخالفت با کتاب و سنت است این اصل این جوری فرمودند لذا سید دیدم در حاشیه شان این جا نگاه می کردم دیدم ایراد گرفتند دیدم از آن باب است.

شاگرد : پرونده این بحث را ببنیدیم دیگر

50:50

استاد : بله دیگر من چیزی شاید در مطالعه خیلی چیزهای دیگر هم در ذهنم بود الان دوباره می آیم خدمتتان این جا دوباره بعضی هایش یادم میرود اگر مثال دیگری می خواهید ادامه بدهیم معین کنیم که مطالعه کنیم اگر نه که برویم بحث بعدی

شاگرد : برویم خود کفایه

استاد :ان شاء الله آن فصل بعدی کفایه آن هم مباحث خیلی خوبی دارد یعنی باز مجبوریم به همین ها برگردیم آن هم مباحث الجمع مهما امکن چیزهایی که .... آن ها هم مباحث خوبی دارد زنده بودیم ان شاء الله

والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

شاگرد : اشکال فرمودیددر مورد کراهت نذر درست مثل بیانی که لولا أشق علی أمتی اشق علی امتی امرتهم بالسواک یعنی مسواک زدن مصلحت ملزمه خودش را دارد ولی به خاطر مشقت مانع می آید نذر هم همین شکل است یعنی نذر خارجی مشقت دارد قطعا آن که دیگر خارجا

استاد : یعنی همه مستحباتی که صحیح است نذر به آن تعلق بگیرد همه شان مصلحت ملزمه دارند؟ به خاطر مشقت خدا واجب نکرده؟

شاگرد : نه نه شما فرمودید به خاطرمشقت کراهت دارد خود آن فعل خارجی

استاد : چرا؟ به خاطر این که این خودش بر خودش کرده

شاگرد : همین می خواهم بگویم عنوان نذر مصلحتی دارد شما فرمودید آن عنوان نذر اگر مصلحت داشت که کراهت برایش بار نمی شد می خوام بگویم حیث کراهتش با حیث الزامش فرق می کند

استاد : حیث الزامی چیست؟

شاگرد : نمی دانیم چیست اگر الزام نداشت که وجوبش معنا نداشت یاباید قائل بشویم که ما یک جور واجب هایی داریم که اصلا به مصلحت و مفسده کاری ندارد

استاد : یکی حیثش همانی است که صد در صد شما را من معنا کردم آن مقصودتان نبود

شاگرد : آن نیست

استاد : پس دیگر چیست؟

شاگرد : یک چیزی است ما نمی دانیم مگر ما همه الزام ها را می دانیم

استاد : که نذر کرده واجب است انجام بدهد به یک مصلحت لزومیه که ما نمی دانیم

شاگرد : همین که می خواهد به خاطر این فعل می خواهد تقرب پیدا کند در امور عبادی هست دیگر

استاد : خب بوجه ندب هم می تواند تقرب پیدا کند همین کار را انجام مید هد

شاگرد : خب این شکلش بالاتر است دیگر

استاد : برخودش واجب کرده و حال آن که خدا واجب نکرده؟

شاگرد : همین دیگر روی این مصلحت دارد یک عنوانی

استاد : خیلی وقت ها برای تأدیب خودش برای تمرین خودش

شاگرد : همین خودش مصلحت دارد یا ندارد؟

استاد : مصلحت شخصی دارد می گویم برای

شاگرد : شخصی داشته باشد مگر روی شخصی خدا مصلحت بار نمی کند؟

استاد : چرا ولی غیر از این است که شما میفرمایید عنوان نذر مصلحت ملزمه دارد ولو مکروه هم هست ازدو حیث عنوان نذر این جا یک خصوصیاتی را در نظر گرفته ما عنوان نذر هنوز چیز واضحی در ذهن من نیامده برایش که بگوییم نفس عنوان نذر مصلحت ملزمه دارد بدون آن صد درصد احراز مصالح مندوبات یا امثال این ها

شاگرد : خب عنوان نذر خودش اضافه دارد یعنی نذر همیشه یک فعلی است آن فعل باطنی است که من آن نیت را می کنم اضافه اش آن فعل خارجی است یعنی آن یک مصلحت ... گفتم خدمتتان ممکن است 30 درصده باشد منتها به اضافه ...

استاد : آن حالا کار خوبی است یا نیست؟ خود عنوان نذر به این معنا که می آید بر خودش الزام می کند این کار ...

شاگرد : این عنوان یک مصلحتی در آن هست که به اضافه .... مصلحت اصلا صد درصدی نیست وقتی اضافه به فعل می شود 100 درصدی می شود

استاد : یعنی چون بر خودش الزام می کند

شاگرد : الزام می کند چون اصلا مثل عناوین ذات و اضافه است یعنی هم نیت باطنیه به اضافه یک فعل خارجی این روی هم دیگر الزام یک مصلحت ملزمه دارد ولی کراهتش به خاطر چیست؟ کراهتش به خاطر همین مسواک به خاطرمشقت نوعی که در خارج دارد فعل خوب است ولی من چون می دانم خارجا شماها اهلش نیستید

استاد : خوب است به خاطر آن مستحب خوب است؟ یا نه خودش همین طور ما نمی دانیم یک چیز مبهم

شاگرد : نه نه آن چیز مبهم به اضافه فعل. گفتم چون ذات اضافی است نمی شود به تنهایی در نظر گرفت بگوییم نذر خارجی مصلحت دارد این که معنا ندارد نذر خالی نذر به اضافه فعل است دیگر سر جمع این ها

استاد : مثلا بگوییم نذر چون یک نحو علی ای حال در بنده خدائیت را می رساند

شاگرد : خدائیتی که در یک فعل تجلی پیدا کرده

استاد : شاید هم در عرف هم همین جور هست که مثلا یک کسی که می بینند نذر زیاد میکند می فهمند یک نحو روحیه این دارد ممکن است علی ای حال هنوز واضح تصور و تامل ؟؟؟

شاگرد : ولی از این طرفش تصورش و تصدیقش برای من مشکل است که شما بگویید یک جا واجب هست اما در آن مصلحت ملزمه تصور نکنیم؛ واجب الهی است دیگر واجب تکلیفی ولی من مصلحت ملزمه در آن تصور نشود

استاد : من عرض کردم این را؟

شاگرد : نه نه همین که داریم می گوییم فرد خودش برای خودش یک فعل مستحب را واجب می کند خب از استحبابش خارج شد، شد واجب یعنی مصلحتش تغییر کرد. چجوری تغییر کرد؟ فعل که مستحب بود ذاتا اقتضا داشت

55:42

استاد : همان بیان بس بود ببینید علی ای حال مستحب یک مصلحتی دارد آن اندازه ای نبود که خدا واجب کند ولی خب هست که این می گوید این کم را هر جوری هست می خواهم برای خودم به دست بیاورم خدا هم قبول کرده شاگرد : خب وقتی عنوان وجوب امد رویش مصلحتش تغییری کرد؟

استاد : نه

شاگرد : ولی وجوب شد وجوب پس این جا داریم ولی الزام ندارد همان یک حیث دیگر میشود

استاد : وجوب یعنی 100 درصد تحصیل همان 70 تا مصلحت؛ مصلحت باید 100 تا بشود تا واجب بشود این مستحب 70 تا دارد وجوبش یعنی 100 درصد این هفتاد تا را باید تحصیل کند نه این که هفتاد تا شد هشتاد تا

شاگرد : آن عنوان چیست؟ تحصیل است

استاد :آهان احسنت. برای تحصیل خب خود این هم چیزی است خود مستحب 70 تاست 70 تا تا 100 تا نشود واجب نیست

شاگرد : همان تحصیل میشود عنوان نذر دیگر

استاد : بله و لذا گفتم صد در صد شما را ... این برگشت به همان تفسیری که من اول از 100 درصدِ فرمایش شما عرض کردم که فرمودید 100 درصد به خیالم همین را می خواهید بگویید که یعنی 100 درصد هفتاد تا را تحصیل کند بعد ظاهرا مقصود شما در آن وقت که بیان می کردید از 100 درصد ...

شاگرد : که 70 تا بشود 100 تا ؛ الان هم همان است

استاد :الان هم همان است که با اضافه آن عنوان مبهم

شاگرد : چون ذات اضافه است این طوری میشود

استاد : حالا تامل می کنیم فردا ان شاء الله.

در اجود التقریرات مثال ها خیلی متعدد بود جاهای دیگر هم جمع آوری اش و بحث هر کدام که بیشتر قابل باشد و حالت ابهام در آن زیاد باشد مناسب است خلاصه یکی دیگر از مواردش همین جا در رسائل در بحث خودمان است که راجع حکومت صحبت می کنند که خیال می کنید ورود است که حالا می رسیم باید صحبتش بکنیم. راجع تخصیص هم که شما فرمودید ؟؟؟؟ چهارشنبه فرمودید چیزی به ذهنم نیامد بعد دیدم که این جا جای تخصیص نیست چون عام و خاص من وجه است موضوع ها هم ربطی به هم دیگر ندارند المومنون عند شروطهم خب ادله ای هم که می آید راجع خیار و هر چیز دیگر؛ المومنون نمی شود بگویند تخصیص بزند چون موضوعش عام است خودش فوقش این است که در یک مورد با یک دلیل خاصی جمع میشود المومنونی که خیار مجلس نیست شرطشان خیار مجلس نیست یا خیار مجلسی که اصلا شرطی در آن نیست شرط اسقاط نشده یکی هم محل اجتماع است خیار مجلسی که شرط هم شده این میشود عام و خاص من وجه ؛ عام و خاص من وجه ظاهرا وجهی برای تخصیص ندارد

شاگرد : گفتم یک جوری می شود تصویرش کنیم که اصلا عام و خاص من وجه نشود

استاد : مثلا چطور؟

شاگرد : شبیه به همین ؟؟؟؟ این جور مثلا فرض کنیم که المومنون عند شروطهم الا ؟؟؟

استاد : که اگر به صورت متصل آمد و دیگر ناظر بود موضوعش دقیقا به شرط اسقاط خیار مثلا مجلس این درست است آن وقت تخصیص خوب است این ... آن روز هم که ...

شاگرد : خود شیخ که رد کرد بودند

استاد : اسمی از تخصیص نبرده بودند

شاگرد : تعارض را که رد کرده بودند اصلا درگیری دارند بالاخره که این ها را عام و خاص من وجه می دانستند ولی بینشان تعارضی ...

استاد : عام و خاص من وجه می دیدند ولی بدون تعارض. بله درست است. چرا که چون یکی را مقدم می دانند آن ها هم که معارضه دیده بودند تخصیص ندیده بودند چرا؟ به خاطر این که عام و خاص من وجه بودند ؛ من وجه همان اندازه ای که این ظهور در عموم دارد آن هم دارد به خلاف تخصیص که چون خاص اظهر در خصوص است مقدم می شود بر عام ؛ عام و خاص های من وجه مگر تخصیص مستهجن و این ها پیش بیاید فی حدنفسه عام و خاص من وجه ظهور هر دو عِدل همدیگر این هم منظور از این . خب حالا این فصل دوم هم که مطالب بسیار خوبی دارد خیلی پر فایده و خیلی جاها این نحو کار به درد می خورد این است که اصل در متعارضین چیست؟ قاعده در متعارضین سقوط است یا تخییر؟ متاخرین اصولیین کانه خواستند قاطبة بگویند که اصل در متعارضین سقوط است و این تساقط مرحوم شیخ که فرمودند صاحب کفایه الان می فرمایند مرحوم مظفر هم در اصول الفقه خیلی بستش دادند یک ابهاماتی که در حرف دیگران هم بود حرفش را زدند و اتفاقا همین بست ایشان لوازم خیلی خوبی داشته یعنی اصول الفقه یک چیزهایی را از این مبنا واضح تر کرده که حتما لازم است به اصول الفقه هم سر بزنیم و فرمایشاتشان را بحثش کنیم حالا علی ای حال من اول عبارت صاحب کفایه را می خوانم که متن مباحثه خودمان است تا بعدا فرمایشات دیگران

فصل [أصالة التساقط]

التعارض و إن كان لا يوجب إلا سقوط أحد المتعارضين عن الحجية رأسا وقتی تعارض صورت گرفت تعارض موجب نیست مگر این که یکی از این دو تا از حجیت بیفتد چون هر دو تا با هم که نتوانستند باشند چرا هر دو تا بیفتند؟ حيث لا يوجب إلا العلم بكذب أحدهما حیثی که تعارض موجب نمیشود مگر علم ما به کذب یکی از متعارضین فلا يكون هناك مانع عن حجية الآخر وقتی کذب یکی برای ما معلوم شده چرا هر دو تا تساقط بکنند؟ فلا یکون هناک مانع عن حجیة الآخر إلا أنه حيث كان بلا تعيين و لا عنوان واقعا فإنه لم يعلم كذبه إلا كذلك به عنوان این که احدهماست و احتمال كون كل منهما كاذبا هر کدام هم ممکن است دروغ باشند لازم نکرده که یکی حتما راست باشد. خب! علم داریم یکی اش کاذب است نمی دانیم یکی اش صادق است یا نه. و آنی هم که علم داریم کاذب است لا معین است پس به این عنوان هیچی دست ما نمی ماند ولو یکی کاذب دو تا را از دست ما نمی تواند خودش مستقیما بگیرد اما چون غیر معین است و علم هم به صدق احدهما نداریم این جا دست ما از دامن هر دو کوتاه میشود هر دو می روند کنار فلا یکون هناک مانع عن حجیة الاخر اگر این که بگوییم کذب یکی است یکی کذب باشد چرا آن یکی را بگذاریم کنار الا انّه أنّ آن چه؟ علم کذب به احدهما حیث کان بلا تعیین نمی دانیم کدامش کاذب است و لا عنوان واقعا واقعا هم هیچ کدامش معلوم نیست که کاذب کدام است ما می دانیم چون تعارض شده خلاصه یکی اش درست نیست فانه لم یعلم کذب احدهما الا کذلک یعنی الا بلا تعیین یعنی به صورت مبهم اگر می دانستیم که تعارض نبود آن را می گذاشتیمش کنار و احتمال کون کل منهما کاذبا صدقی هم در کار نیست علم بهش احتمال دارد هر دو کاذب باشند علمی در کار نیست بگوییم بابا چطور می خواهی از علمت دست برداری علم داری احدهما صادق است نه علم هم نداریم احدهما صادق است با این خصوصیات خب الا انه حیث کان این جوری؛ خبرش : لم يكن واحد منهما بحجة في خصوص مؤداه در خصوص مودای خودش حجت نیست لعدم التعيين‏ في الحجة أصلا در حجیت تعیین نیاز است و این جا اصلا تعیین نیست احدهما کاذب نمی دانیم کدام است هر دو در حجیت در خصوص مورد تعارض ساقط می شوند كما لا يخفى.

نعم يكون نفي الثالث بأحدهما لبقائه ؛ احدهما می دانیم ساقط نشده علم داریم احدهما کاذبة احدهما رفت احدهما هست ولی حجیتش فایده ندارد بخصوصه چون نامعین است ولی خب همین احدهما می گوید من که هستم احدهمای لا معین پس ثالث را نفی می کنم نعم یکون الثالث باحدهما لبقاء آن احدهما على الحجية و صلاحيته على ما هو عليه من عدم التعيين لذلك ولو معین نیست ولی برای نفی ثالث بدرد می خورد نهم یکون نفی الثالث بأخدهما لبقائه ؛ لبقائیه را خبر یکون می گیریم

شاگرد : فی احدهما که نمیشود چون مدلول ؟؟؟؟؟

استاد : لا بهما به احدهما پس لا بهما عطف به آن جا خبر بشود باحدهما نعم یکون نفی الثالث بأحدهما لبقائه علی الحجیة همان احدهما و صلاحتیه علی ما هو علیه من عدم التعیین لذلک برای نفی ثالث لا بهما به دو تایی یکی اش مید انیم کاذب است نمی گوییم نفی ثالث بکنیم که هذا بناء على حجية الأمارات من باب‏ الطريقية خب بعد وارد می شوند در باب موضوعیت که آن هم یک صفحه بیشتر طولش میدهند در اصول الفقه که کار خوب را اصول الفقه کردند فرمودند موضوعیت و سببیت و این ها را ما قبول نداریم چرا اصلا بحثش کنیم همان بر طریقیت فقط بحث کردند با مطالبی که حالا عرض می کنم این جا علی ای حال ما الان با این مواجه هستیم دو تا دلیل شدند متعارض اصل در متعارضین این است که هر دو ساقط بشوند؟ یا نه اصل در آن تخییر است؟ بعدا گیر ندارند همه خود اصولیین هم همه محققین اصولیین که فرمودند که اصل تعارض است در دلیل متعارض فرمودند دلیل مسلم داریم در قاعده ثانویه تخییر شارع فرموده تخییر گیر نداریم خب پس قاعده اولیه این مواضع متعددی میش ود که ما خودمان می آییم می گوییم قاعده اولیه این است اما شارع قاعده ثانویه برای ما گذاشته این جا خیلی باید مواظب باشیم بابا ما قاعده های اولیه را باید از شارع یاد بگیریم شارع رئیس العقلاء است اگر یک چیزی فرموده اصل بر قاعدیت آن است نه این که اصل بر همه جا این باشد که یک چیزی خلاف قاعده اولیه عقلائیه مولا می خواهد بگوید این خیلی عجیب ابتدای کار است لذا مرحوم مظفر این حتما رسائل و اصول الفقه را حتما نگاه بفرمایید من که ابتدایش را چند کلمه می گویم

شاگرد : ببخشید فرمودید همه قبول کردند که قاعده ثانویه تخییر است؟

10:30

استاد : صبر کنید عبارت ایشان را ببینم تعبیر اجماع هم بود یا نبود؟ برای قاعده ثانویه؛ عرض کنم که ...

القاعدة الثانویة قد تقدم أنّ القاعدة الاولیة فی المتعادلین هی التساقط ولکن استفاضت الاخبار بل تواترت في عدم التساقط غير أن آراء الأصحاب اختلفت في استفادة نوع الحكم منها اصلش در این که آیا ترجیح لازم هست نیست التخيير في الأخذ بأحدهما و هو مختار المشهور التوقف بما يرجع إلى الاحتياط وجوب الأخذ بما طابق منهما الاحتياط پس اصل قاعده ثانویه چیست؟ این که غیر تساقط است این دیگر همه قبول دارند منظور من هم الان از تخییر یعنی همان فاصله گرفتن از قاعده اولیه. دو جور بحث است قاعده ثانویه علی ای حال قاعده اولیه نیست به این همه ادله و اقوال. حالا تخییر است یا توقف است یا هر چه هست آن مسئله بعدی است علی ای حال تساقط نیست به این معنا که ما الان می خواهیم بگوییم. خب چیزی که جالب است در فرمایشات ایشان اول آمدند ثبوتی بحث کردند حالا من به مناسبت هم خرده حرده این ها را عرض می کنم سر جایش ایشان فرمودند که اول قاعده در متعارضین تساقط است بعد فرمودند که چرا چون اگر بخواهد تخییر باشد ثبوتا اشکال دارد نه تخییر در حجیت معنا دارد نه تخییر در واقع بعد وقتی که قاعده ثانویه را فرمودند که اخبار متواتر است و مسلم است فرمودند قبل از این که ما بیایم این قاعده ثانویه را بررسی کنیم و لا بد من النظر فی الاخبار لاستظهار الاصح من الاقوال و قبل النظر فیها ینبغی الکلام عن امکان صحة هذا الاقوال جا هم داشته شما گفتید اصلا ثبوتا در متعارضین تخییر ممکن نیست شما که می گویید نمیشود تخییر حالا چطور می خواهید بگویید قاعده ثانویه تخییر است چیزی که اشکال ثبوتی دارد که نمی تواند قاعده ثانویه را درست بشود بعد ما سبق‏ من‏ تحقيق‏ أن‏ القاعدة الأولية بحكم العقل هي التساقط فكيف يصح الحكم بعدم تساقطهما حينئذ و أكثرها إشكالا هو القول بالتخيير بينهما للمنافاة الظاهرة بين الحكم بتساقطهما و بين الحكم بالتخيير. مخصوصا که ایشان تخییر را اشکال ثبوتی کردند نقول في الجواب عن هذا السؤال إنه إذا فرضت قيام الإجماع‏ و نهوض الأخبار على عدم تساقط المتعارضين فإن ذلك يكشف عن جعل جديد خب حالا خوب شد. متعارضین اشکال ثبوتی دارند که تخییر در آن ها بیاید از آن طرف قاعده ثانویه می گوید تخییر درست شد؟ پس معلوم میشود در خصوص متعارضین؛ متعارضین ثبوتا رفتند کنار به ادله عامه حجیت نمی توانند حجت باشند احدهما هم رفته کنار خب پس چیه این قاعده ثانویه؟ جعل جدید است. شارع به جعل جدید احدهما را کرده حجت این ها از آثار آن است یعنی این آثاری که این جا برایش بار کردند که سه تا من علامت هم گذاشتم این ها بعدا هم می گویم مفهوم حجیت چیست؟ حجیت هم تغییر کرد. سه تا مطلب تکون الامارة مجعولة علی نحو السببیة این جوری که شما می گویید هر سه تا را یک جوری جواب می دهند این خیلی لوازمی که بر تساقط در اصول الفقه بار شده و بر آن بر قاعده ثانویه جواب دادند خیلی مورد تامل است یعنی آدم را به فکر وا می دارد که یک کمی برگردد به قبلش ببیند که این قاعده اولیه را محکم پیش رفته درست راجع به آن حرف زده یا نه؛ حالا آنی که من می خواهم ابتدا عرض کنم این است که چه مانعی دارد که وقتی دو تا خبر متعارض شدند احدهما لا معین مخیرا حجت باشد و اصلا قاعده اولیه عقلائیه همین باشد این چه مانعی دارد؟ حالا فرمایشات اصول الفقه و رسائل را هر کدام می رسیم حالا من عبارتی که حالا خواندیم از کفایه بخوانم. چند تا سوال مطرح کنم. فرمودند التعارض و إن كان لا يوجب إلا سقوط أحد المتعارضين عن الحجية رأسا تعارض موجب سقوط احد المتعارضین است عن الحجیة حيث لا يوجب إلا العلم بكذب أحدهما چیزی که من خیلی الان برایم مهم است در ذهن طلبگی خودم آخه شوخی نیست که ادعای علم آدم بکند منطقیا اول بحث لا یوجب التعارض الا العلم بکذب این علم از کجا آمد؟ کجا ما در تعارض علم داریم که دو تا روایت که متعارض شدند علم داریم یکی شان دروغ است از کجا علم داریم؟ جالبش این است که یک دو صفحه کفایه ما ورق می زنیم وقتی که از این بحث سببیت فارغ می شوند می گویند فافهم دارند نمی دانم آن را می بینید یا نه؛ بعد میفرمایند هذا هو قضية القاعدة في تعارض الأمارات در تعارض امارات قاعده تساقط است چون علم داریم لا الجمع بينها بالتصرف في أحد المتعارضين أو في كليهما كما هو قضية ما يتراءى مما قيل من أن الجمع مهما أمكن أولى من الطرح یعنی همه این بحث ها را مقدمه قرار دادند برای این که حالا که اصل تساقط است دیگر اگر جمعی عرفی است بسیار خوب اما اگر جمع تبرعی است قاعده تساقط است جمع تبرعی الجمع مهما امکن اولی من الطرح را قبول نداریم شما می خواهید از این حرفتان نتیجه بگیرید رد جمع تبرعی را. خب اگر می خواهید جمع تبرعی را رد کنید کدام کسی گفته جمع تبرعی را با علم به کذب احدهما می خواهیم جمع کنیم؟ آن هایی که قائل به جمع تبرعی هستند چه می گویند؟ می گویند من میدانم یکی از این ها دروغ است اما می خواهم جمع کنم یعنی هیچ عاقلی این حرف را می زند که من علم دارم یکی از این دو تا دروغ است اما در عین حال الجمع مهما امکن اولی من الطرح با این که می دانی یکی اش دروغ است اما جمع کن. پس به هیچ وجه قاعده جمع مهما امکن به هیچ وجه تعارض موجب علم به کذب نیست کجا ما علم به کذب احدهما داریم؟ حالا در فرمایشات شیخ ...

شاگرد : بعد تعارض را چی معنا کنیم؟ واقعا اگر عدم امکان ...

استاد : عدم امکان جمع بین ظهورین. بیش از این معنا می کنید بکنید. این هم گوی و میدان! تعارض چیست؟ عدم امکان جمع بین ظاهرین غیر از این است تعارض؟

شاگرد : نسبت به موردش که علم پیدا می کنیم.

شاگرد 2 : یک وقتی است یک مواردی هست ما هر چی به دو تا روایت متعارض فکر می کنیم می بینیم که دیگر هیچ وجه جمعی به نظر نمی رسد قاعدتا یکی از این دو تا باید اشتباه باشد یک وقت این جوری است. یک وقتی یک چیز صریحی است مثلا فرض بفرمایید این کار حرام است یا نیست؟ یکی می فرمایند این حرام است یکی می فرمایند این حرام نیست این مباح است مثلا این جا می شود چیز کرد یعنی بگوییم که باز هم علم به کذب نداریم حالا کذب هم یک معنای واسعی می گیریم یعنی این ... خود مفادش مورد نظر نباشد حالا ولو این تقیة یکی اش صادر شده باشد

استاد : الان جهت صدور برای تریجات بعد است ما هنوز نوبت به ترجیحات نرسیدیم ما می خواهیم ببنیم تعارض شده حالا فعلا جمع کنیم باحد وجوه جمع یا برویم نوبت به ترجیحات برسد تقیه که جهت صدور است می گوید این یکی را بگذار کنار چون تقیه است آن یکی را بگیر ترجیحات ما هنوز نمی خواهیم برسیم ما هنوز قبل از ترجیحات هستیم ما می خواهیم ببینیم دو تا روایت که متعارض شدند هنوز نوبت به ترجیح نرسیده که یکی را بگذاریم کنار یا تخییر قبلش بخواهیم جمع کنیم چرا الجمع مهما امکن اولی من الطرح مردود است؟ نمی خواهم اثبات کنم می خواهم روی حساب اصطلاح برویم ... جمع تبرعی ! جمع تبرعی فرض میگیریم مقبول باشد جمع عرفی هم نیست از جیب خودمان دست کردیم یک جمعی را درست کردیم اگر علم داریم یکی اش دروغ است می خواهیم جمع کنیم؟ این معقول است؟ پس اساسا تعارض موجب علم به کذب احدهما نیست قوام تعارض به این است که دو تا ظاهر با هم جمع نمی شوند این قطع داریم این درست است خوب است ظاهر این با ظاهر او می شوند نقیضین. ولی ظاهر این دو تاست چقدر کلمات است که خلاف ... اصلا اساس جمع بر این است که می خواهیم این دو تا ظاهری که با هم قابل جمع نیستند می خواهیم بگوییم ما چه می دانیم بر حمل معنای ظاهر این کجا علم داریم به کذب احدهما

شاگرد : پس جایی داریم که کذب احدهما را داشته باشیم منتها هر تعارضی علم به کذبش نداریم درست است؟ این تعارض اعم از این است که ما علم به کذب احدهما داشته باشیم یا نداشته باشیم

استاد : اصلا تعارض موجب علم به کذب نمی شود من می خواهم عرض کنم

20:45

شاگرد : این مثالی که ایشان فرمودند یک روایت می گوید هذا حرامٌ یکی دیگر می گوید هذا لیس بحرامٍ

استاد : خیلی خوب حرامٌ را حمل می کنیم بر کراهت شدیده ؛ دهها مورد دارد کجا علم پیدا کردیم به کذب احدهما؛

شاگرد : از خارج می فهمیم اگر جایی هم بفهمیم

استاد : بله از بیرون یک جایی علم پیدا کنیم و الا در تعارض دو تا ... بله ظهور هر دو نمیشود با هم راست باشند می دانیم این ظهور ها با هم نمی شود تعارض میشود حرفی نیست کذب می خواهید این را بگویید یعنی کذب دلالی که دو تا ظهور با هم جمع نمی شوند خب این که ربطی ندارد که بعد بگویید که چون ... پس تساقط است تساقط است و الجمع مهما امکن هم رفت کنار آخه شما کذب را حسن به معنای تساقط هر دو قرار دادید از حجیت؛ نه ما می گوییم دو تا ظاهرش با هم جمع نمی شوند. بسیار خوب! کجا حجیت احدهما برود کنار ما می گوییم هر دو حجیتش باقی است هر دو باقی است جمع کنید. جمع حسابی ما فوری دو تا روایتی که حجیت شانیه داشته مطلقات حجیت را بگذاریمش کنار؟ به صرف این که دو تا ظاهرش با هم جمع نمی شود. نه می آییم ... وقتی ما نگذاشتیم کنار تازه میدان باز می شود برای فکر برای تامل هر کسی می آید وجه جمعی بگوید حسابی شواهدی به خلاف این که از اول بگذاریمش طاقچه بالا بعدا هم بگوییم قاعده ثانویه به ما گفتند تخییر. کجا قاعده ثانویه کجا عقلا می گویند بحث های عقلائی اش هم می آید. حالا ما که در همین در کتاب های خودمان خوانده بودیم دیگر کانه این متاخرین جا انداخته بودند تساقط بعد که درس اساتید رفتیم این ها جا می افتد این جوری نیست مکرر حاج آقا مثال می زدند در درس برای همین جا این بحث می رسیدند خیلی طول دادند بحث تخییرشان اصل حرفشان این بود که قاعده اولیه تخییر است حالا با طول و تفصیلش آن هایی که من عرض می کنم به این گوشه و کناره های بحث را بعدا من دیدم عرض می کنم اصل حرفشان مثال زیاد می زدند می گفتند مریض دارد می میرد دو تا دکتر الان او می گوید این کار را بکن او می گوید آن کار. چون دو تا دکتر حرف هایشان فرق دارد بگذارید بمیرد. گفتند عقلا این را نمی گویند مثال می زدند عقلا این را نمی گویند. می گویند حالا که دو تا حرف هر دو حجیت شانیه دارد و این هم الان تعارض شده اصل عقلایی اولی بر تساقط هر دو است هیچ کدامش فایده ندارد. عقلا این را نمی گویند منظور این قاعده ثانویه را ایشان اصل اولی می گرفتند هر چی هم فکرش کنیم حالا باید مفصل بحث کنیم چون خیلی متاخرین راجع به این ها مفصل صحبت کردند

شاگرد : حاج آقا اگر آن دو تا دکتر یکی شان بگوید اگر این دارو را بخورد می میرد آن یکی بگوید اگر نخورد میمیرد یعنی دائر بین این بشود که دو طرف ... خب این جا می گوید دو تا را بگذار کنار دیگر! چه کار می کنیم؟

شاگرد2 : اولش به ذهنش می رسد یکی از این دو تا اشتباه کذب است ؟؟؟؟

شاگرد : نه این جا امر دائر بین این است که یا یکی می گوید بخورد می میرد یکی می گوید نه اگر نخورد می میرد بالاخره بخورد ؟؟؟ دو تا را بگذار کناریا می رویم دنبال یک دلیل سومی یا چیز دیگری ...

استاد : خب شما دوران مثال زدید خلاصه حرف یکی از دکترها راست می شود دیگر

شاگرد : اگر علم به کذب یکی داریم ...

استاد : اگر نخورد و مرد می گویید دیدید گفتم نخورد می میرد اگر هم خورد آن یکی می گوید ...

شاگرد : می خواهم بگویم علم به کذب احدهما داریم نداریم این جا؟؟؟؟

استاد : در دوران مثال زدید؛ دوران بین محذورین خب از خارج می دانید دوران که مثال می زنید می گویید یا این است یا این؛ ملا گفته بود من و زنم با هم پیشگو هستیم او می گوید باران می آید فردا من می گویم نمی آید. روی هم رفته درست گفتید خلاصه یا آمده یا نیامده حالا یک دورانی مثال بزنیم که روی هم رفته علم پیدا کنیم به کذب احدهما آن برای خارج است آن نحو مثال را ... و الا فی حد نفسه آن دکتر می گوید باید این دوا را بخورد او می گوید این دوا ضروری است بخورد ولی این دواها مثلا فرق دارند حالا این مثالی بود که ایشان می زدند من به عنوان مقدمه دارم می گویم ما نمی خواهیم فعلا وارد این مثال ها بشویم ما باید فعلا تحلیل دقیق منطقی بکنیم فرمایشاتی را که گفتند اول سوال من امروز این است شما می فرمایید لا یوجب العلم بکذب احدهما این علم را از کجا آوردید. زیر کلمه علم خط بکشید این علم از کجا امد؟ تعارض موجب علم به کذب است آخر علم به کذب کجا آمد علم به کذب!

شاگرد : این علم را مثلا همان شک در قضیه لیس بشاک نمی شود بگیریم این منظورش واقعا این نیست که ....

استاد : بعدش همه علم را بیاوریم و مقصودمان علم نیست ولی همه کارها را کردیم با همین علمی که مقصودمان نیست الجمع مهما امکن رفت کنار

شاگرد : ان جا هم باشد که همان کارها را هم می کردیم ولی شک واقعی نبود

25:30

استاد : حالا ببنید در فرمایش مرحوم شیخ یک چیزی مرحوم شیخ همین جا می رسند یک چیز جالبی می فرمایند بعد من خودم از کلمات خودشان آدرس دادم این ها را حتما مراجعه کنید ایشان می فرمایند که بل الظاهر هو الترک آن خیلی جالب در اواخر است در یکی می گویند بقی فی هذا المقام امورٌ اواخر تعادل و تراجیح رسائل است. الثاني‏: إنّ‏ بعض‏ المحدّثين‏، كصاحب‏ الحدائق‏، و إن لم يشترط في التقيّة موافقة الخبر لمذهب العامّة، بعد شروع می کنند یک چیزی را گفتن تخيّلها کذا بعد هذا الکلام ضعیفٌ فالذی یقتضیه النظر ؛ فالذی یقتضیه النظر برای خود شیخ است این فالذی یقتضیه النظر را حتما عبارتش را ببنیید عبارتی هم که در مانحن فیه دارند ببینید این جا وقتی می خخواهند بگویند که این الجمع مهما امکن مطلب درستی نیست می فرمایند که احد الظاهرین ما چطور می توانیم این ها را بهش عمل کنیم با این که ظاهرشان با همدیگر مخالف است عدل هم هستند باید گذاشته بشود کنار که حالا من عبارت این جایش را نمی دانم علامت زدم و الان ...

توضیح الفرق فساد القیاس إنّ وجوب التعبد بالظواهر لا يزاحم القطع بالصدور بل القطع بالصدور قرينة على إرادة خلاف الظاهر و فيما نحن فيه يكون وجوب التعبد بالظاهر مزاحما لوجوب التعبد بالسند و بعبارة أخرى العمل بمقتضى أدلة اعتبار السند و الظاهر بمعنى الحكم بصدورهما و إرادة ظاهرهما غير ممكن و الممكن من هذه الأمور چهارتا بعد می گویند آن جایی که شد باید یکی را سند و این ها با همدیگر معارض هستند بحثشان را مفصل داریم حکومت هم همین جا می گویند در همین جا صفحه 435 است می گویند وقتی دو تا ظهور با همدیگر معارض هستند دیگر چاره ای نداریم برویم سراغ یکی با آن بیاناتی که خودشان دارند حالا من این فالذی یقتضیه النظر را عرض کنم نگاه بکنید آن جا جالبش این است می گویند فالذی یقتضیه النظر در جواب صاحب حدائق علی تقدیر قطع بصدور جمیع الاخبار التی بأیدینا أو الظن بصدور جمیعها الا قلیل فی غایة القلة کما یقتضیه الانصاف هو أن یقال إنّ عمدة الاختلاف انما کثرة اارادة خلاف الظواهر فی الاخبار اما بقرائن متصلة اختفیت علینا من جهة تقطیع الاخبار أو نقلها بمعنی أو منفصلا مخفی من جهة کونها حالیة معلومة للمخاطبین أو مقالیة تا آن جا که من أنّ تقیتنا غیر سالم مصالح أخَر و الی ما ذکرنا ینظر ما فعله الشیخ فی الاستبصار من اظهار امکان الجمع بین متعارضات الاخبار باخراج احد المتعارضین أو کلیهما عن ظاهره معنی بعید؛ کاری هست که شیخ کرده این کتاب ما صفحه 467 است. خیلی این جا جالب است دنبالش جالب تر است شیخ می فرمایند که کثرة ارادة خلاف الظواهر فی الاخبار می گویند در اخبار اراده خلاف ظاهر بسیار شده می گویند چون این جوری بسیار شده به شیخ حق می دهیم که در استبصار بیاید این جور جمع بکند وقتی همه حرف ها را زدند آخر چی .... بعد می فرمایند که و ربما یظهر من الاخبار محامل و تاویلات ابعد بمراتب مما ذکره الشیخ می گویند بیاید بعدا هم خودشان هم می گویند چند تا مثال های جانانه می زندند می گویند خود امام علیه السلام کلامشان را تاویل می کنند آن چیزی که ظاهر شخص فهمیده خودشان تذکر می دهند که این خودش خلاف ظاهر مراد بود.

30:34

این محمل بعیدی که خود امام فرمودند خیلی تازه جمع های شیخ بهتر از این هاست شیخ می فرمایند وقتی خودتان می گویید در روایات این همه خلاف ظاهر اراده شده وقتی خودتان می فرمایید این کار شیخ کار خوبی است این جا می گوییم که اصلا هیچی علم داریم به کذب احدهما؛ اخه این از کجا آمد؟ چرا ما وقتی دو تا روایت داریم بگوییم هر دو تایش را بگذار کنار الان یک دلیل دارد می گوید باید به ظاهر متعبد باشیم یک دلیل شرعی دیگر می گوید باید سند را صدّق العادل شده اند مزاحم متعارضین. چرا مزاحم هستند؟ دلیل ظاهر دارد می گوید هر دو ظاهرش تو را هم متعبد می کنم ظاهر را بگیری دلیل سند هم می گوید هر دو سند را هم ... من هم نمی توانم. ظاهر ها با همدیگر در شاخ هستند دارند دعوا می کنند نمی توانند بگیرند سند ها هم که اگر باشند ظاهرها می شوند دعوا پس لا محاله می گویم که سند احدهما لا معین بگیرم که سند احدهما لا معین هم که فایده ندارد می رود کنار الجمع مهما امکن را که شیخ جواب میدهند تساقط هم به نحو دیگری جواب دادند خلاصه این دارم این را عرض می کنم زمینه سازی ذهنتان باشد این را حتما مراجعه بکنید هم رسائل دو تا بحثش مرحوم شیخ الجمع مهما امکن را اول آوردند بعدش تساقط را گفتند صاحب کفایه اول تساقط را گفتند بعدش اشاره کردند به الجمع مهما امکن و در اصول الفقه که خیلی خوب همه این حرف ها را مبادی اش را محکم آمدند به عنوان این که قاعده باید تساقط باشد مطرح کردند. خب! پس حالا من به ترتیب آن چیزی را که صاحب کفایه گفتند سوال خودم را عرض کنم راجعش به آن فکر کنیم علی ای حال این حرف علماست اگر ما با داد و فریاد ؟؟؟ برای این که مباحثه پیش برود و الا نه این که مطلب هم مطلب ... برای این است که شما فکرش کنید و این ها ؛ کلمه العلم از کجا آمد؟ لا یوجب الا العلم بکذب احدهما و همین علم سبب شده همه حرف های بعدی را زدند ما هیچ علمی نداریم شما بروید بگردید این همه متعارضات از اخبار کجا یک مورد آن هم به فرمایش مثالی که آقا زدند ... یک جایی در خارج ما علم پیدا کنیم که نمی شود این دو تا راست باشند . آن بله حرف از بحث ما خارج است به خلاف متعارضاتی که این همه با او سر و کار داریم حالا جالب تر این که نفی ثالث دو تا متعارض خودشان تساقط بگذاریدشان کنار. رفتند کنار؛ خب حالا این دو تا می توانند نفی ثالث کنند یا نه؟ این یا باید نماز جمعه بخوانید یا نماز ظهر؛ خب حالا اصل برائت است هیچ کدامش بر تو واجب نیست هر دو شدند متعارض. نه نه این دو تا ولو متعارض هستند ولی ثالث را می توانند نفی کنند خب بعد این تساقط کردند چطور؟ در مدلول مطابقی تساقط کردند. در مدلول التزامی که هنوز حجیتشان باقی است که؛ همین فرمایشاتی که فرمودند این ها لوازم این هست لوازم این هست که تساقط گرفتند می بینند نفی ثالث یک چیز وجدانی است نمی توانیم بگوییم حالا که این دو تا متعارض شدند هر دو تا را بگذار کنار برو ثالثی را بگیر هیچ دو تا روایت را گذاشتی کنار ثالث را بگیرید خودشان می دانستن این نمیشود می گویند خب مدلول مطابقی را گذاشتیم کنار التزامی مانده ؛ التزامی هم تبعیتش لازم نیست در حجیت باشد در آخر کجا مدلول مطابقی اگر رفت کنار مدلول التزامی اش می ماند این ها شواهدی است دال بر این که از خود ارتکازشان فرمودند نفی ثالث قاعده هست و به متعارضین نفی ثالث می شود دال بر این که آن جوری هم نیست که متعارضین در اصل مدلول مطابقی شان تساقط بکنند مدلول التزامی تابع این هاست احدهما مخیر قاعده اولیه است حجیتش باقی است بلکه هنوز جمع تا ممکن باشد جمع می کنیم هر دو را؛ نه احدهما مخیر؛ ما قبل از این که باحدهما معین برسیم بخواهیم الجمع مهما امکن را مهما امکن نه آن تبرعی که عرض کردم در جیبش دست بکند بیاورد هیچ احدی نپذیرد نه مهما امکنی که مثل شیخ طوسی جلو می رفتند یا امثال این ها این بگوییم یک کاری است غلط عقلا می گویند این کار را دنبالش نرو نه این طور نیست کاری که خود شیخ می کردند همه مواردش را که تصحیح نمی کنیم ولی روند کلی اش کار صحیحی است ادعای اجماع شده در مقام که الجمع مهما امکن اولی من الطرح. الجمع مهما امکن یعنی جمع عرفی؟ همین هایی که می گویند شاید منظور جمع عرفی بوده. مهما امکن یعنی جمع عرفی؟ یعنی مهما امکن للعرف؟ خود عرف مواردی هست که همان جمع هایی که ما انجام می دهیم خودش نمی تواند سر برساند خیلی خوب این برای این قسمت اول.

35:49

حالا من فرمایش ایشان را در حجیت امارات از باب سببیت را چند سطرش را بخوانیم تا کلی بحث را شما هم نگاه بکنید هم ببنیم فرمایش شیخ دقیقتر و ظریف تر کلمه کلمه برویم پیش تا ببنیم فرمایشات چیست؟ فعلا این العلم را باید رویش فکر کنیم شما بروید وجهی شروحی چیزی ببینید این العلم از کجا آمد چیزی که من عرض کردم به هیچ وجه تعارض موجب علم نیست همین علم هم هست که پایه همه این حرف ها شده اگر این علم را ما انکار کنیم از نظر منطقی بقیه اش پیش نمی آید.

هذا بناء على‏ حجية الأمارات‏ من‏ باب‏ الطريقية که حجیتش از باب طریق الی الواقع وقتی که علم به کذب احدهما آمد ما هم علم داریم که این جا یکی اش طریق نیست پس حجیت می رود کنار کما هو کذلک که طریقیت درست است حيث لا يكاد يكون حجة طريقا إلّا ما احتمل إصابته، ببنید چه نتیجه مهمی فلا محالة كان العلم بكذب أحدهما مانعا عن حجيته، علم داریم یکی اش دروغ است وقتی علم داریم دیگر حجیت از باب طریقیت رفت کنار چون احتمال طریقیت باید بدهیم تا حجیت باشد نه علم داشته باشیم دروغ است کجا ما علم داریم دروغ است؟ دو تا که متعارض شدند صرف این که ظاهرشان با همدیگر در برخورد با همدیگر هستند علم داریم یکی اش دروغ اش طریق هم نیست اصلا این ها نمی شود مبنای بحث قرار داد. و أما بناء على حجيتها من باب السببية فكذلك یعنی باز قاعده تساقط است. چرا؟ لو كان الحجة دو فرض می کنند لو کان و لو. لو کان الحجة هو خصوص ما لم يعلم كذبه، بابا ما گفتیم که امارات حجت هستند از باب سببیت ؛ سببیت یعنی چی؟ یعنی وقتی اماره ای قائم شد خودش موجب مصلحت میشود جعل حکم مماثل می شود مصلحت بخصوص شارع برای این اماره دروغ قرار میدهد سببیتی که همه می دانیم ما این ها را گفتیم اما نه آن جایی که علم داشته باشیم دروغ است اماره سبیبت دارد ولو علم داریم دروغ است نه دیگر این جا وقتی علم داریم به کذب احدهما علم که در کار آمد دیگر حتی سببیت هم رفت کنار؛ فکذلک یعنی تساقط هر دوست لو کان الحجة از باب سببیت هو خصوص ما لم یعلم کذب اماره ای سببیت دارد که علم به کذبش نداشته باشیم و حال آن که این جا علم به کذبش داریم بأن لا يكون المقتضي للسببية فيها إلّا فيه، یعنی در خصوص آنی که لم یعلم کذبه كما هو المتيقن من دليل اعتبار غير السند منها، اعتبار غیر سند از امارات و هو بناء العقلاء که هر دوش را می گویند بناء عقلا بر چیست؟ بر این است که می گویند در غیر سند به ظاهر عمل بکنید علی أصالتي الظهور و الصدور، اصل بر چیست؟ صدور لا للتقیه اصل بر ظهور است اراده ظاهر و اصل بر این است که از حیث جهت صدور هم تقیه نشده باشد و نحوها پس اصل که بنای عقلاست بنای عقلا در آن جایی که دروغ باشد و علم به کذب داشته باشند جاری نیست این یک طرف و كذا السند باز دلیلش در سند هم لو كان دليل اعتباره هو بناؤهم أيضا، و ظهوره فيه یعنی ظهور دلیل در خصوص انی که کذب نداشته باشد علم به کذب نداشته باشیم لو كان هو الآيات و الأخبار، ظهور دلیل فیه یعنی در خصوص این غیر موردی که معلوم الکذب باشد اگر دلیل سند آیات و اخبار باشد چرا؟ ضرورة ظهورها فيه، در آن جایی که علم به کذب نداریم لو لم نقل بظهورها في خصوص ما إذا حصل الظن منه أو الاطمئنان. آیات و روایات ممکن است حتی آن جایی را می گوید که ظن و اطمینان هم باید بیاید. حالا ظن و اطمینان پیش کشمان آیات و اخبار نمی گوید حجت است سببیت حتی آن جایی که علم درایم به کذبش. خب! این برای این که بگوییم که معلوم الکذب را شامل نیست

و أما لو كان المقتضي للحجية في كل واحد من المتعارضين اگر بگوییم بنا بر سببیت مقتضی حجیت در هر دو هست علم به کذب هم مشکلی ایجاد نمی کند این جا خب می گوییم دو تا اماره هستند اقتضای حجیت سببیت دارند خلاصه یکی شان می تواند مصلحت را بیاورند حالا هم هر دو به ما امر می کنند عمل کن از باب سببیت بین مصلحتین این جا می شود تزاحم لكان التعارض بينهما یعنی دو تا اماره از باب سببیت من تزاحم الواجبين، من متزاحم است دو تا واجب برایم این اماره می گوید مصلحت من را تحصیل کن از باب سبیت آن اماره می گوید مصلحت من را یکی تحصیل کن از باب سببیت خب بین دو تا مصلحت گیر هستم و فرض هم گرفتیم که معلوم الکذب را باز شامل است آن برای معلوم الکذب نیست وقتی این جوری شد می شود تزاحم این هم فرض دومش که من باب تزاحم واجبین فيما إذا كانا مؤديين إلى وجوب الضدين أو لزوم‏ المتناقضين، که میشود تزاحم لا فيما إذا كان مؤدى أحدهما حكما غير إلزامي، که حالا دیگر توضیح این سه چهار سطر دارد که الزامی و غیر الزامی چه فرقی دارد.علی ای حال فرمایشات مرحوم شیخ راجع به حکومت هم عرض کردم آن را هم حتما نگاه بکنید که حکومت است یا ورود است چون همین بحث خودمان است این جا مقدمه این بحث ها ، بحث خیلی پر فایده ای است و نیاز است که همه حرف ها بالدقة چند سطر عباراتش خوانده شود. حالا اگر می خواهید یکی را معین کنیم که فردا معلوم باشد قبل از این که عبارت ایشان را بخوانیم همین بحث خودمان را پیش بگیریم حالا طبق رسائل را یک جایی اش را الجمع مهما امکن را شیخ جلو انداختند یا تساقط را کدامش را جلوتر بحث کنیم؟

شاگرد : هر کدام صلاح می دانید

شاگرد 2 : وارد تساقط شدیم دیگر عبارت آخوند

استاد : به هم مربوط است دیگر بله. بحث تساقط شیخ را بخوانیم؟

شاگرد : نمی دانم هر جور صلاح می دانید.

استاد : شیخ الجمع مهما امکن را جلو انداختند مانعی ندارد به ترتیب خود شیخ می خوانیم از اول این جا فرمودند که ببینید اذا عرفت ما ذکرنا فاعلم انّ الکلام فی احکام التعارض یقع فی مقامین و قبل الشروع فی بیان حکمهما لا بد من الکلام فی قضیة المشهورة هی أنّ الجمع مهما امکن أولی من الطرح این جا را ان شاء الله نگاهی بکنید

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

قرار شد یک چند سطری عبارات مرحوم شیخ را ...

شاگرد : قرار شدهمین جوری عده ای مثلا چیز بشود ولی گفته نشود

استاد : ؟؟؟ بیشتر عبارات پیش برود مجاز هستیم که با اجازه تون

بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم شیخ بر قاعده الجمع مهما امکن اولی من الطرح مقدم داشتند بر اصل در متعارضین تساقط است تخییر است یا غیرش حالا ما چند سطری موافق این که ایشان فرمودند می آییم جلو ببینیم که سبکی که ایشان دارند چجوری میشود می فرمایند که اصل حرف را و المراد بالطرح على الظاهر المصرح به في كلام بعضهم و في معقد إجماع بعض آخر أعم من طرح أحدهما لمرجح في الآخر فيكون الجمع مع التعادل أولى من التخيير و مع‏ وجود المرجح‏ أولى‏ من‏ الترجيح‏. جمع این است که دو تا متعارض خلاصه هر دو را اخذ بهش بکنیم اگر رفتیم در وادی مقابل جمع می شود طرح. طرح حالا یکی اش را به ترجیح بگیریم یا به تخییر یکی را بگیریم خلاصه طرح است یا طرح مرجوح یا طرح احد المتکافئین خب!

شاگرد : ؟؟؟؟ ترجیح هم باشد جمع را انجام بدهیم اگر قائل بشویم ؟؟؟؟

استاد : بله همین طور است و آن جایی هم که قائل به جمع نیستیم ترجیح ک آمد طرح شده دیگری ولو یکی متکافئ باشد یا مرجوح باشد این برای اصل طرح بحث

(قال الشيخ ابن أبي جمهور الأحسائي في عوالي اللئالي على ما حكي عنه إن كل حديثين ظاهرهما التعارض يجب عليك أولا البحث عن معناهما و كيفية دلالة ألفاظهما فإن أمكنك التوفيق بينهما بالحمل على جهات التأويل و الدلالات فاحرص عليه و اجتهد في تحصيله سعی بکن که این ها را جمع بکنی دلالتش را فإن العمل بالدليلين مهما أمكن خير من ترك أحدهما و تعطيله بإجماع العلماء ادعای اجماع بر این مسئله الجمع مهما امکن اولی ... خب! فإذا لم تتمكن من ذلك أو لم يظهر لك وجهه فارجع إلى العمل بهذا الحديث که در عوالی اللئالی آمده آن مقبوله عمر بن حنظلة و أشار بهذا إلى مقبولة عمر بن حنظلة انتهى).

و استدل عليه برای قاعده الجمع مهما امکن ... تارة بأن الأصل في الدليلين الإعمال فيجب الجمع بينهما مهما أمكن‏ لاستحالة الترجيح من غير مرجح این دلیل بر این که اصل دو تا دلیل هر کدام این است که اول اعمال بهشان بدهیم پس باید جمع کنیم تا عمل شده باشد و أخرى بأن دلالة اللفظ على تمام معناه أصلية و على جزئه تبعية

شاگرد : استحاله ترجیح من غیر مرجح این جا چطور میشود؟

استاد : در پاورقی کتاب ما دارد و هذا الاستدلال من الشهید الثانی فی تمهید القواعد. ترجیح من غیر مرجح اصل در دلیلین اعمال است یعنی وقتی دلیل شأنیت حجیت را داشت عادل برای ما گفته مشکلی نداریم اصل این است که عمل بر آن بکنیم آن معارض بوده مانع شده پس اصل هست فیجب الجمع بینهما بما امکن چرا؟ چون اصل برای اعمال است اعمال این ترجیح بلا مرجح است و حال آن که اصل هم اعمال بوده

5:48

شاگرد : اگر یکی را انتخاب کردیم از باب این که مرجحی در کار نبوده این دیگر تکافئ دلیلین ...

استاد : نه اگریکی را اعمال بهش دادیم نه انتخاب کردیم احد المتساویین ؛ انتخاب غیر از اعمال است این که بگوییم یکی را طرح کنیم

شاگرد : فیجب الجمع بینهما جمع بکنیم چون اگر یکی را طرح بکنیم استحالة الترجیح بغیر المرجح

استاد: بله. چرا؟ چون شأنیت در هر دو هست. شأنیت در هردو مساوی است اگر یکی را طرح بکنیم ترجیح بلا مرجح کردیم. چرا؟ چون هر دو در اصل اعمال شأنیت حجیت را داشتند

شاگرد : ؟؟؟؟ نمی توانیم به هر دو عمل بکنیم به یکی عمل می کنیم

استاد : نمی توانیمش اول الکلام است نمی توانیم بعد ایشان می گویند تا جمع ممکن است می توانیم مهما امکن یعنی این دیگر فیجب الجمع جمع یعنی با همدیگر سازشان بدهیم چرا؟ چون اگر بیایم با اینکه سازش ممکن است امکن الجمع اما سازش ندهیم داریم چه کار می کنیم؟ یک چیزی را که در اصل هر دو با هم شریک هستند دلیل حجیت به فرمایش شما هر دو را می گیرد هر دو شأنیت حجیت دارند جمع نمی کنیم میرویم سراغ یکی این جا پس داریم ترجیح می دهیم یکی را بر دیگری و حال آن که مشترک هستند هر دو در اصل این اعمال ؛ اصل حجیت ؛ حجیت شأنیه؛ شمول مشمولیت ادله حجیت خبر واحد. خب!

باشد و أخرى بأن دلالة اللفظ على تمام معناه أصلية و على جزئه تبعية و على تقدير الجمع يلزم إهمال دلالة تبعية و هو أولى مما يلزم على تقدير عدمه و هو إهمال دلالة أصلية.

خب دلالت لفظ بر تمام معنایش اصلی بل جزئی تبعی اگر جمع بکنیم یلزم اهمال دلالة تبعیة که ظهور معنایش است ظهور معنا جز معناست اما اصل خود روایت و دلالت اصلیه اش یعنی مقصود اصلی باقی مانده و هو اولی مما یلزم علی تقدیر عدمه و هو اعمال دلالة اصلیة کلش را بگذاریم کنار که به تعبیر اصولی طرحش کنیم.

خب ! این ها برای کلمات دیگران از این جا مرحوم شیخ وارد سخن می شوند



و لا يخفى أن العمل بهذه القضية یعنی الجمع مهما امکن اولی من الطرح؛ على ظاهرها؛ ظاهرها یعنی مهما امکن هر جوری شد ولی غیر ظاهرها این است که تعبیر بکنیم بگوییم مهما امکن جمع العرفی آن خب مانعی ندارد ما هم قبول داریم بعدا هم می گویند و التحقیق الذی علیه اهله شیخ آن جا به یک نحوی قبول می کنند که این هم کتاب ما شما دارید ... ان کتاب ماصفحه 25 میشود می فرمایند که يوجب سد باب الترجيح اصلا ترجیحات در باب فقه مسدود میشود. و الهرج في الفقه ؛ هرج و مرج ، اختلاط و آشوب در فقه پیش می آید. كما لا يخفى همه جا هر کسی دلش هر جوری خواست جمع می کند

شاگرد : ترجیح چرا مسدود میشود؟

استاد : به خاطر این که ترجیح برای عدم الجمع است وقتی جمع ...

شاگرد : قبول دارم که یک جایی نمی توانیم جمع بکنیم

استاد : آن ها می گویند هر جایی می شود هر کسی می آید می گوید بیخود شما ترجیح دادید یکی را طرح کردید به ترجیح دیگری نوبت به ترجیح نمی رسیده من به این جوری برای شما جمع می کنم

شاگرد : حتی تبرعی ؟

استاد : فعلا همین است دیگر الجمع مهما امکن تا ممکن است یک جایی دیگر تا نتوانستیم حرف دیگری است حالا این ها خیلی مطالب در ظهورش است خرده خرده باید برسیم فعلا که این جوری شروع کلام شیخ این است و لا دليل عليه بل الدليل على خلافه من الإجماع و النص. هم اجماع ، هم نص دال بر این است که اجمع مهما امکن قانون درستی نیست اما اصل همان است که جمع عرفی فقط حاکم است جمع تبرعی باید برود کنار نوبت به ترجیحات برسد. خب! حالا چرا دلیل ندارد؟ اول دلیل بر این قاعده را رد کنیم. أما عدم الدليل عليه فلأن ما ذكر من أن الأصل في الدليل الإعمال مسلم اصل دلیل شأنیت حجیت است و باید اعمال بکنیم درست است لكن المفروض عدم إمكانه في المقام این اصل ممکن نیست اعمالش بکنیم فإن العمل (بقوله عليه السلام: ثمن العذرة سحت) و (قوله: لا بأس ببيع العذرة) على ظاهرهما غير ممكن ظاهر هر دو را بخواهیم بگیریم ممکن نیست یکی ظهورش حرمت است یکی ظهورش جواز است جمع بین این دو تا ممکن نیست و إلا لم يكونا متعارضين. اگر ممکن میشد متعارض نبودند جمع نیاز نداشت که

و إخراجهما عن ظاهرهما بحمل الأول على عذرة غير مأكول اللحم که شیخ انجام دادند در استبصار و الثاني على عذرة مأكول اللحم که این بگوییم برای نجس است آن هم برای پاک است ليس عملا بهما این عمل به هر دو تا نشده هر دو تا را کانه گذاشتند کنار

شاگرد : از این جهت ؟؟؟؟

11:50

استاد : بله دیگر عمل شده همانی که گفتند دلالت اصلی است حالا شیخ ؟؟؟ لیس عمل ؛ عمل به این دو تا نشده یعنی عمل به ظاهرشان نشده؛ حالا شیخ توضیح هم می دهند چرا عمل نشده! إذ كما يجب مراعاة السند في الرواية و التعبد بصدورها ( الروایة ) إذا اجتمعت شرائط الحجية اگر آن واجب است صدق العادل وظیفه ما را معین فرموده كذلك يجب التعبد بإرادة المتكلم ظاهر الكلام المفروض وجوب التعبد بصدوره کلامی که واجب است تعبد به صدورش داشته باشیم از طرف دیگر واجب است بگوییم همینی که ظاهر بوده مراد بوده بگیریم اخذ به ظاهر بکنیم خب! بزنگاه حرفش همین جاست که الان دو تا وجوب درست می کنند بعدا هم می بینید می گویند پس ما همین طوری که به ما می گویند صدق العادل همین طور هم می گویند خذ بالظاهر پس من دو تا وجوب دارم صدق العادل ؛ خذ بالظاهر اگر توانستم هر دو را عمل کنم فبها اگر نشد می شود تزاحم و در قاعده جمع ما مواردی می رسیم این جوری است ما کارمان گیر است خذ بالظاهر انجام بدهم صدق العادل هم انجام بدهم چرا؟ چون ممکن نیست جمع بین این دو تا به دلیل علم من از بیرون خب! و لا ریب أنّ التعبد یجب التبعد بارادة المتکلم ظاهرا الکلام المفروض وجوب تعبد بصدوره إذا لم يكن هنا قرينة صارفة و لا ريب أن التعبد بصدور أحدهما المعين إذا كان هناك مرجح و المخير إذا لم يكن یعنی متکافئین تعبد به صدور یکی شان چه معینه ترجیح دار چه غیر معینه متکافئ تعبد به صدور ثابتٌ على تقدير الجمع و عدمه چه جمع بکنیم چه نکنیم باید تعبد به صدور هست فالتعبد بظاهره واجب خلاصه یکی را من حتما باید اخذ کنم ولا ریب ان التعبد بصدور احدهما هر جور باشد ثابتٌ علی تقدیر الجمع بعدمه جمع کنیم یکی اش علی ای حال در کار سندش تصدیق کردیم طرح هم بکنیم باز یکی اش را باید تصدیقش بکنیم پس یکی قدر متیقن است یکی راه فرار ندارد تعبد به صدور احدهما ثابتٌ کلا فالتبعد بظاهر احدهما خواه احدهما معین ترجیح دار خواه احدهما مخیر متکافئین ؛ تعبد به ظاهر همان یکی لا معین یا معین واجب است كما أن التعبد بصدور الآخر أيضا واجب. پس ما یک قدر متیقن داریم این است که وقتی یک تعارض صورت گرفت علی ای حال یکی شان هست یکی کاره است خب این یکی که کاره است سندش گیری ندارد آن یکی فعلا بحث ماست که جمع کنیم یعنی سند آن یکی هم در کار بیاوریم و لذا بعد ظهور این را با همدیگر کسر و انکسار کنیم یا نه؟ آن احدهمایی که به طور قطع سندش را نمی توانم از آن دست بردارم چه کارش کنم؟ بگویم دنبال سر این سند مسلم وجوب اخذ به ظهور می آید. خذ بظاهره این خذ بظاهره که دنبال این می آید می شود یک چیز مسلم.

15:55

پس خذ بظاهره دنبال متیقن و تعبد به صدور است دنبالش است از آن طرف اگر من ان محتمل التیقین بصدور را محتمل اخذ به صدور تعبد به تقین منظورم است محتمل التعبد به صدور را اگر آن طرف را بگیریم بله آن وقت دیگر اخذ به ظاهر این یکی نمی توانم بکنم این فرمایش شیخ پس وقتی این جوری شد لا ریب ان التعبد بصدور احدهما اثابت فالتعبد بظاهره واجب؛ یکی یقینی است باید این را انجام بدهیم این بزنگاه حرف شیخ شد. لذا می گویند ما حق نداریم ازظاهر متیقن التعبد دست برداریم یکی اش حتما باید تعبد کنم یقینا نمی توانم دست بردارم خب پس امر به اخذ به ظاهر هم آمد آن یکی اش احتمال دارد متعبد به سندش بشوم اما یقینی نیست چون تعارض کردند چون تعارض کردند یقینی نیست با این تعارض وقتی یقینی نشد پس آنی که هست این است که امر من دائر بین دو چیز است که حالا شیخ مفصل می آید

شاگرد : یکی اش را از کجا بدست می آوریم. یکی اش می گوییم یکی اش آن یکی اش معین است که آن یکی اول است؟

استاد : اگر ترجیح دارد یکی و قائل شدیم به وجوب ترجیح احدهما المعین اگر یا ترجیح ندارد متکافئین هستند یا قائل به اخذ ترجیح نشدیم می شود احدهما لا معین ولی علی ای حال احدهما متیقن التعبد است متیقن الاخذ به صدور است خب! این یکی که یقینی باید بگیرد چرا باید دست از ظهورش بردارم . شما می گویید اینی که این یکی نامعین ؛ نامعین هم می گویم چون فرد اخفاش است مانعی ندارد همان یکی نامعین یکی از این دو تا روایت ولی حتما باید بگیرم اخذش کنم خب وقتی باید اخذ بکنم سندا حتما یکی از این ها را این اخذ من یکی از این دو تا را چگونه باشد؟ این را بگیرم آن محتمل التعبد را هم بگیرم دست از ظهور هر دو بردارم؟ یا نه همانی که یقینا باید اخذش کنیم کامل و خوب بگیرمش همین یکی ررا می گیرم با ظهورش که یقینی باید بگیرم آنی که مشکوک است را نمی گیرمش که قاعده جمع می گوید آن را هم بگیر این ظهور این ها را تاویل کنیم این اصل فرمایش شیخ می گویند نه ...

شاگرد : خب وقتی نامعین است نتیجه اش تساقط میشود دیگر! بگوییم آنی که متیقن است را بگیرم چون نامعین است کدامش را بگیرم؟

استاد : نه این جا نا معین نیست چون لازمه این جا نامعین تخییر است؛ من ابتدا در ذهنم آمد بعد دیدم در اوثق شاگرد خود ایشان مطرح کردند جواب دادند که حالا در جوابش بعدا می رسیم شما هم زودتر مطرح کردید ببنید اصل سوال این است که می خواهید دو سه سطر عبارت را می خوانیم چون همین فرمایش شما باشد کارش داریم خب



فيدور الأمر بين عدم التعبد بصدور ما عدا الواحد المتفق على التعبد به امر دائر بین دو چیز است عدم تعبد به صدور ما عدا آن واحد متیقن یکی اش واحد متیقن است هیچی. ماعدایش عدم التعبد بصدور می گوییم طرح همین مهما امکن را می گذاریم کنار می گوییم آن یکی کنار باشد چون تیقن ندارم که تعبد به صدورش می گذارمش کنار این یک و اخذ به ظاهر همان متیقن می کنیم و بين عدم التعبد بظاهر الواحد المتفق على التعبد به آن یکی را که قطعا باید تعبد به آن بکنم ظاهرش را بگیرم و لا أولوية للثاني. کی گفته که دومی اولی است؟! که من بیایم متیقن الاخذ ظاهرش را ول کنم بروم یک محتمل التبعد را بگیرم لا اولویة للثانی

بل قد يتخيل العكس که نمی دانم بخوانیم همه این ها را یا برویم پیش همین طور؟ بعضی هایش من در ذهنم بود رد بشویم چون این ها مثلا الان یتخیل العکس خیلی مهم نیست اشاره بکنم و رد بشویم می گویند تخیل می شود عکسش یعنی میگوییم اولویت چیست؟ برای اول است که سند را بگذاریم کنار چرا؟ من حيث إن في الجمع ترك التعبد بظاهرين وقتی جمع کنیم دو تا خذ بالظاهر دو تا امر به ظاهر را نقض کنیم اما و في طرح أحدهما ترك التعبد بسند واحد. دو تا امر شارع را مخالفت کنیم بالاتر است یا یکی؟ وقتی طرح کنیم فرموده که خذ بالسند من ترکش کردم اما وقتی که می گویند جمع بکنم می گویند خذ بهذا الظاهر من هر دو تایش را ؟؟؟ کردم پس اولویت از این ناحیه

21:05

لكنه فاسد من حيث إن ترك التعبد بظاهر ما لم يثبت التعبد بصدوره و لم يحرز كونه صادرا عن المتكلم و هو ما عدا الواحد المتيقن العمل به ليس مخالفا للأصل چون اصلش ثابت نیست که ان ظاهر ثابت باشد دیگر نمی شودبگویند دو تا بل التعبد غير معقول إذ لا ظاهر حتى يتعبد به تا سند نداشته باشیم که ظاهری نداریم که پس اولویتی نیست حالا ایشان تعبیر تخیل کردند. ترک التعبد بظاهرین در چی؟ در جمع. اما در طرح احدهما ترک التعبد بسندٍ واحد به این تخیلی که من کردم جواب شیخ نمی دانیم جواب شد از آن یا نه؟ ولی خب حالا مربوط به بحث ما دیگر نمی خواهیم رسائل را به تفصیل واردش بشویم منظورمان آن بزنگاه حرف شیخ است این اولویتی که او گفت خیال می کنیم فرمایش شیخ جواب آن تخیل نیست. حالا عرض کنم و مما ذکرنا یظهر فساد توهمه از این جا فرمایش شیخ به یک دست اندازهایی می افتد و لذا مرحوم شیخ را مجبور می کند که شروع کنند از این ها دفاع کردن و این دست اندازها را صاف کردن که شاگردان خود مرحوم شیخ این ها را بعضی دست اندازها را سر رساندند مثلا همین ظاهرا شاید اولی باشد که مرحوم میرزای شیرازی در تقریراتشان همین را سر رساندند و با شیخ موافقت نکردند و حالا چی هست؟ توهم اول



و مما ذكرنا يظهر فساد توهم آن فرمایش شما چون در کلمات می آید برسیم ببینیم هر کدام چی فرمودند وعبارة أخری می رسد من گذاشتم ان جا عبارت جلو برویم یظهر فساد توهم أنه إذا عملنا بدليل حجية الأمارة فيهما و قلنا بأن الخبرين معتبران سندا فيصيران كمقطوعي الصدور ؛ توهم این است که وقتی ما به دلیل حجیت اماره عمل کردیم گفتیم دو تا روایت حجت هستند خب چه فرقی میکند با مقطوع الصدور؟ مقطوع الصدور می دانیم این هم متعبد هستیم مقطوع الصدور قطع داریم به تعبدش این قطع داریم به صدور این جا متعبد هستیم به صدور فرقی ندارد که مثل او می شوند و لا إشكال و لا خلاف في أنه إذا وقع التعارض بين ظاهري مقطوعي الصدور كآيتين أو متواترين وجب تأويلهما و العمل بخلاف ظاهرهما یعنی جمع فيكون‏ القطع بصدورهما عن المعصوم عليه السلام قرينة صارفة لتأويل كل من الظاهرين. این جا هم همین را می گوید صدق العادل هر دو را می گیرد شمول صدق العادل به این که هر دو به او صادر شده قرینه میشود بر این که دست از ظهور ها برداریم

و توضيح الفرق و فساد القياس که درست نیست این جا بزنگاه های فرمایش شیخ است حالا این حا بعبارة اخری أن وجوب التعبد بالظواهر لا يزاحم القطع بالصدور در آن مقیس علیه تعبد به ظواهرنمی تواند بیاید با قطع به صدور مزاحمت کند واجب است اخذ به ظهور بکنیم بله اما وقتی فهمیدم که این ظهور مراد نیست چون قطع به صدور دارم ظاهرش هم با هم تعارض دارند تمام شد رفت کنار نمی تواند با قطع مبارزه کند؛ بل القطع بالصدور قرينة على إرادة خلاف الظاهر می دانیم حتما مولا فرموده و ظاهر این هم متعارض هستند می دانیم اراده خلاف ظاهر شده اما و فيما نحن فيه دو تا وجوب داریم هر دو تا وجوب شرعی تعبدی است قطع نیست در کار يكون وجوب التعبد بالظاهر مزاحما لوجوب التعبد بالسند دو تا وجوب بشوند مزاحم همدیگر یکی می گوید خذ بالظاهر یکی می گوید خذ بالسند چون هم تعارض دارند هر دو یش را نمی توانم عمل کنم اگر تعارض نبود هر دو را عمل میکردم هم ظاهر را هم سند را اما حالا که تعارض است یا باید خذ بالسند را عمل کنم یا خذ بالظاهر می شوم مزاحم و بعبارة أخرى حالا این حرف شما این جا در این کلمه ادله مطرح میشود العمل بمقتضى أدلة اعتبار السند این ادله اعتبار السند یک ظهوری دارد من هم اول یک چیزی فهمیدم ایراد هم به ذهنم آمد خب ادامه اش هم دادم شاید یکی چیزهایی هم یادداشت کردم بعد دیدم در اوثق همین را جواب میدهند آن ایرادی که به ذهن من آمده بود را جواب دادند به نحوی که حالا ببینیم جوابشان میرزای شیرازی هم تذکر دادند معلوم میشود در درس شیخ این ها مطرح شده بوده شاگردان شیخ که این را می گویند در درس مطرح شده بوده خب! شیخ می فرمایند عمل به مقتضای ادله اعتبار سند و ادله اعتبار ظاهر بمعنى الحكم بصدورهما و إرادة ظاهرهما دلیل فی حد نفسه می گوید هم بگو صادر شده صدق العادل و هم خذ بالظاهر بگو متکلم مولا همین ظاهر را اراده کرده عمل به مقتضای ادله اعتبار این دو غير ممكن چرا؟ چون تعارض است با همدیگر تکاذب دارند دو تا ظاهر با همدیگر جمع نمی شوند و الممكن من هذه الأمور الأربعة اثنان لا غير چهار حالت دارد إما الأخذ بالسندين و ظاهرین ممکن نیست چون تعارض است طرح سندین و ظاهرین آن هم ممکن نیست چرا؟ چون گفتیم اجماع است بر عدم تساقط دیروز هم عبارت را ... اخبار مستفیضه ، متواتره و اجماع بر چی؟ عدم التساقط ولو عدم التساقط را چند جور معنا کنیم. تخییر معنا کنیم یا توقف معنا کنیم یا ... خب! اثنان پس دو تایی که می ماند چیست؟ طرح هر دو ممکن نیست عمل به هر دو هم ممکن نیست دو تا می ماند إمّا الأخذ بسندین ؛ سند هر دو را بگیریم ظاهر هر دو را ول کنیم تاویل کنیم که قاعده الجمع مهما امکن می گوید و إما الأخذ بظاهر و سند من أحدهما ظاهر و سند هر دو یکی را بگیریم آن یکی هم سند و ظاهر هر دو را راها کنیم که ظاهر هم به تبع سند است

شاگرد : در نامعین تخییر میشود؟

استاد : بله نامعین می شود تخییر. بواحد نا معین که تخییر است فالسند الواحد منهما متيقن الأخذ به. این جا تاکید فرمایش شیخ یکی از این دو تا سندش متیقن الأخذ است خب این متیقن الأخذ میخش کوفته شده هیچ کاریش نمی توانیم بکنیم حالا که این جور شد امر ما دائر میشود بین دو چیز؛ این متیقن السند ظاهر این را بگیریم یا سند آن یکی را بگیریم و ظاهر این را ترک کنیم می گویند تزاحم. لا اولویة. حکومت هم هیچ کدام ندارند چون معلول ثالث هستند علم ما به تکاذب خودشان سبب و مسبب نیستند که یکی شک ما ناشی از شک قبلی باشد این ها را باز توضیح میدهند.

حالا من این جا یک سوال مطرح کنم که شما هم فرمودید؛ سوال این است که شما دو سه صفحه می شود خودتان می آیید می فرمایید که اصل در متعارضین تساقط است این ها عبارت شیخ است در همین کتاب صفحه 38 یادداشت کنید بینید در مقام اول که راجع به تساقط می فرمایند شیخ می آیند اول حرف های دیگران را میگویند بعد می گویند ؟؟؟ دو تا دلیل می شود از باب سببیت ابتدا وارد میشوند به خلاف صاحب کفایه که بعدش سبیت را گفتند شیخ اول از باب سببیت درست می کنند عدم تساقط را بعد می گویند که اما این بنا بر سببیت است أما لو جعلناه‏ من‏ باب‏ الطريقية كما هو ظاهر أدلة حجية الأخبار بل غيرها من الأمارات بمعنى أن الشارع لاحظ الواقع و أمر بالتوصل إليه من هذا الطريق لغلبة إيصاله إلى الواقع فالمتعارضان لا يصيران من قبيل الواجبين المتزاحمين للعلم بعدم إرادة الشارع سلوك الطريقين معا لأن أحدهما مخالف للواقع قطعا همان قطعا که دیروز صحبتش شد. مخالفٌ للواقع یعنی کذب؟ یا قطعا یعنی ظاهرش قطعا ... خب ظاهر منظور حکم ولی منظور کذب را بگیرد تفاوت ... علی ای حال کار به آن بحث بعدا می رسیم ایشان میفرمایند که بنابراین فلا يكونان طريقين إلى الواقع وقتی این جور شد سه چهار سطر بعدش همه این ها را نمی خواهم بخوانم

و من هنا يتجه الحكم حينئذ بالتوقف توقف هم نه یعنی بایستیم لا بمعنى أن أحدهما المعين واقعا طريق و لا نعلمه ... بل بمعنى أن شيئا منهما ليس طريقا في مؤداه بالخصوص ادله حجیت هیچ کدام را نمی گیرد تساقط لذا بعد هم می فرمایند تساقط؛ خب! اگر شما خودتان این را می فرمایید که ادله حجیت می گوید تساقط و بنابر طریقیت نمی گیرد هیچ کدام را و حق همین است چطور این جا می فرمایید که احدهما متیقن الاخذ به؟ این سوالی که من اول در ذهنم آمد.

30:45

این جا می گویید فاحدهما متیقن الاخذ به ؛ نه! هیچ کدام را نمی گیریم یعنی این که می گویید والممکن من هذه الامور الاربعة اثنان نه و الممکن ثلاثة سند و ظاهرش یکی سند هر دو طرح ظاهر هر دو طرح سند هر دو ظاهر هردو تساقط ! چرا آن خودتان می فرمایید نمی گیردش اصلا دلیل این جاست که دیدم در اوثق همین را مطرح فرمودند مرحوم میرزا محمد حسن هم در تقریراتشان هست فرمودند بابا این جا منظور از ادله و متیقن الاخذ از باب دلیل ترجیحات و باب تعادل و تراجیح است نه ادله عامه حجیت. آیه نبأ و این ها منظور نیست ؛ منظور، إذًا فتخیر است و لذاست که از همان چیزی که اجماع و اخبار متواتره است برای این که تعارض شد قاعده شرعیه تساقط نیست این جور معنا کردند شاگردان خود مرحوم شیخ؛ این جو رمعنا کردند رفتند جلو؛ حالا اولا بر خود این معنا درست است یا نیست؟ یک تاملی بکنید حالا. ابتدا ظاهر عبارت رسائل کدامش است؟ ببینید و بعبارة اخری العمل بمقتضی ادلة اعتبار السند و الظاهر غیر ممکن؛ ادلة اعتبار این ادله باب تعادل و تراجیح؟ که می گوید و إذاً فیتخیر خیال می کنی منظور شیخ شاید این نبوده بعد که مطلب گیر کرده با آن جا جور در نیامده گفتیم یعنی ادله باب تعادل و تراجیح که باید حتما همه اش را بگیریم پس این که فرمودند و الممکن من هذه الامور الاربعة اثنان و لا غیر این اثنان در باب تعادل و تراجیح اثنان؛ به خاطر دلیل مسلم برای این که نمی توانی ترک کنی تساقط نیست شارع به ما اجازه نداده تساقط را خب! این ظاهر فرمایش حالا برویم روی همان مبنایی که فرمودند فرض می گیریم باب تعادل و تراجیح منظور باشد این جا الان اگر بگوییم از باب تعادل و تراجیح فالسند الواحد منهما متیقن الاخذبه اگر برگردیم این جا شما می فرمایید در باب تعادل و تراجیح می دانیم که باید یکی را بگیریم خب! ببنیید این من خیالم می رسید میگویم شیخ اصلا منظورشان این نبوده اگر ادله باب تعادل و تراجیح را میگیرد بابا ادله باب تعادل و تراجیح چی را می گوید؟ یا تخییر یا وجوب ترجیح؛ چه تخییر بگوید چه وجوب ترجیحی بگوید لا محالة ادله باب تعادل و تراجیح دارد می گوید یکی را بگیر نمی گوید که یکی اش متیقن الاخذ است شما اگر دلیل باب تعادل وتراجیح می گویید باب تعادل و تراجیح فقط یکی را می گیرد لا اثنان اصلا دلیل باب تعادل و تراجیح برای دو تا نیست برای آن جایی است که تعارض شده می گوید خب یکی را بگیر؛ یا آن ترجیح دار را واجب است بگیری پس قوام سر رسیدن استدلال شیخ به این است که ادله اعتبار را ادله عامه بگیریم ولی چون برای این که تناقض نشود با فرمایش خودشان آمدند فرمودند منظور ادله باب تعادل و تراجیح است تعادل و تراجیح دو تا را نمی گوید که اصلا قوام باب تعادل و تراجیح این است که می گوید یکی را بگیر خب پس متیقن الاخذی ما نداریم اصل ادله اعتبار می گوید یکی!

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : بله خب همین سوالی است که الان من بعدش ... اول که اشکال به ذهنم ... بعد که دیدم آن جوری فرمودند میرزای شیرازی هم تذکر دادند که این جا منظور ادله باب تعادل است و الا در تساقط می گوییم که ادله هیچ کدام را نمی گیرد پس چطور می گوییم متیقن الاخذ به؟ می گوییم از باب تعادل و تراجیح متیقن است خب از باب تعادل و تراجیح ... در تعادل که فقط می گوییم یکی؟ متیقن و ؟؟؟؟ همش خود ش است ما دو تا نداریم چرا؟ چون باب تعادل و تراجیح دارند می گویند تخیل؛ تخیل یعنی چی؟ یعنی یکی رفت کنار؛ قوام ادله تخییر در باب تعادل و تراجیح به یکی بودن است به این است که فقط یکی را بگیری ولی اگر احتمال این باشد که در باب تعادل و تراجیح هردو را بگیری می گویند تخیل؟ اگر احتمال باشد می گویند که خذ بما اشتهر بین اصحابک؟ نه دیگر.

35:58

شاگرد : استاد این با إمّا الأحد السندین مخالف است؟ یا با آن که سندین ؟؟؟؟

استاد : اگر منظور شیخ اخبار باب تعادل و تراجیح باشد تنها راهی که می ماند اخذ به ظاهر و سند یکی است چرا؟ چون ادله فقط دارد می گوید یکی؛

شاگرد : یکی غیر معین؛

استاد : می دانم شیخ هم یکی غیر معین دارند می گویند. سندین هر دو سند را بگوییم در کدام اخبار باب تعادل و تراجیح است؟ یکی اش بگویید شما؛ اگر اخبار عامه است سندین را می گیرد آن وقت با تساقطتان تناقض میشود. اگر منظورتان از ادله ، ادله باب تعادل و تراجیح است ادله باب تعادل وتراجیح یکی اش را بیاورید که سندین را باهم بتواند بگیرد. لذا این دیدم هم در ذهن من صاف نشد اول هم قانع ... همین سریع نگاه کردم گفتم خب پس این ها دیگر شاگردان شیخ بودند معلوم بوده که منظور شیخ این است بعد دوباره یک کمی مطلب به قول حاج آقا حسن زاده می گفتند سر از کتاب بلند کنیم آخر آدم تا کتاب که می خواند یک جوری است سر که بلند می کند فکر آزاد سر از کتاب بلند کردن دیدم نشد که اگر ادله عامه است سندین میگیرد با اصل تساقط تناقض است که شما فرار کردید از این که تناقض نشود خب اگر ادله باب تعادل و تراجیح اخذ به سندین معنا ندارد یکی دلیل نمی گوید دو تا سند را بگیر؛ اصلا قوام باب تعادل و تراجیح به این است که یکی اش را تخیر؛ خذ بذات الترجیح خب بنابراین آخرش مشکل حل ...

شاگرد : چه بسا این را می خواستند بگویند که بعضی ها که به ادله نگاه می کنند می گویند اجماع و روایات متواتر هست که می گویند یکی را باید بگیریم آ نهایی هم که مهما امکن اولی من الطرح را مطرح می کنند آن ها هم که هر دو را می گیرند باز خلاصه در هر دو مبنا چون ما بحثمان با آن هاست آن ها هر دورا می گیرند ما هم که می گوییم باید یکی را گرفت حالا یا مخیرا یا معینا پس خلاصه یکی متیقن است چه به اخبار علاجیه مراجعه بکنیم و چه آن هایی که قائل به الجمع مهما امکن اولی من الطرح است چون بحث ما با آن هاست در مقام بحث می گوییم که یکی متیقن است شما هم که قبول دارید حالا آیا حرف شما سر می رسد که دوتایش متعبد بشویم یا حرف ما که همان یکی را بگیریم

استاد : خب روی مبنای شیخ کدامش است؟ خب هر کسی روی مبنای خودش هم باید بگوید که؛ شما می گویید ادله سند شما الان تزاحم ب؟؟؟؟ شیخ هست یا نیست؟ شما می خواهید بگویید مماشات با همه کردند یا نه واقعا خود شیخ روی مبنای خودشان دارند تحقیق می کنند روی مبنای خود شیخ اصلا تزاحم نیست؟ چرا؟ چون می گویند ما که می گوییم تساقط ادله عامه این هم که دارد می گوید احدهما باید بگیریم احدهما تمام شد دیگر قاعده تساقط که دو تایی را برد کنار سندین هم رفتند از اول به خاطر تعارض سندین رفتند ادله عامه رفت نزد مای شیخ ادله باب تعادل و تراجیح هم که نمی گوید سندین او می گوید یکی ! تخیر! اصلا ناظر نیست به سندین ؛ پس صاف است. این قبول است؟ یعنی شیخ این جوری دارند جلو میروند؟ اگر بپذیریم یک بخشی حرف ما هست که پس خود شما یک راه بیشتر ندارید. دوم این که خلاصه منظور از این ادله کدام است؟ ایشان که می فرمایند بمقتضی ادلة اعتبار السند؛ ادله اعتبار السند یعنی ادله تعادل و تراجیح؟ و الظاهر این ادله یعنی تعادل و تراجیح یا هر دوش؟این ادله کدامش است؟ این ادله که می خواهد به من بگوید غیر ممکنٍ ادله اعتبار اگر باب تعادل و تراجیح است چرا غیر ممکن است؟ بمقتضی ادلة اعتبار السند و الظاهر بمعنی الحکم بصدورهما و ارادة ظاهرهما غیر ممکن این ادله کدام دلیل است؟ باید معین کنیم دیگر! این خیال می کنی که باز این چیزها دارد؛ به فرمایش شما فقط میشود به یک معنایی می خواهند جمع کنیم به نحو قدر متیقن گیری نه به ... و حال ان که شیخ می خواهند بین دو تا دلیل تزاحم بیندازند بعدا می گویند این دلیل می گوید سند را بگیر آن دلیل می گوید ظاهر را بگیر؛ و حال آن که ما دلیلی پیدا نکردیم بگوید این سند محتمل را بگیر! دلیل عامه می گویید؟ او که نمی گفت سند را بگیر. چون تساقط شد دلیل خاص باب تعادل و تراجیح می گویید؟ او هم نمی گفت این سند ها را بگیر او میگفت یکی لا معین را بگیر. یکی لا معین یکی است دو تا نیست که

40:38

شاگرد : این جا همان ارتکاز شیخ همین بود که ادله حجیت می گیرد این جا را

استاد : یعنی همانی که اصل تساقط نیست! خب این پس همان تناقضی است که شما اول به ارتکازتان گفتید خوب است از این ارتکاز شاهد بیاوریم برای آن ولی خب شاگردان شیخ که این جور حمل کردند گفتند اصلا منظور ادله عامه نیست چون خودشیخ دارند می گویند تساقط است منظورشان فقط دلیل باب تعادل و تراجیح است ولی بعد خب این اشکال سوالش مانده که اگر منظور از ادله آن است متیقن ما دیگر نداریم اعتبار باب تعادل و تراجیح چه می گوید؟ می گوید یکی را باید بگیری آن واحد غیر معین یقینا باید این را بگیری مشکوکا او را؛ نه دیگر اگر باب تراجیح باب تخییر است یکی را باید فقط بگیری آن یکی هم قطعا نباید بگیری. متیقن الاخذ هستی احدهما متیقن الترک است دیگری به مقتضای دلیل باب حجیت حالا باز هم ببنیم در فرمایشات این عرض من را کسی گفته جواب بدهند یا نه؟ چون این ها معمولا بحث میشده می آمده به اذهان در اوثق و در تقریرات میرزا فقط همین اندازه بود که منظور از ادله این جا ادله باب تعادل و تراجیح است تا با آن تناقض نشود اما این که حالا این دنبالش چه کار کنیم پس که وقتی باب تعادل شد این به ذهنم آمد دیگر دنبالش نشده خب ماشاء الله کتاب گسترده فرمایشات زیاد است من نشده همه را نگاه نکنم شما هر کدام نگاهی بفرمایید اگر دیدید به من بفرمایید. خب! فالسند الواحد منهما متیقن الاخذ به و طرح احذ الظاهرین و هو ظاهر الآخر الغیر المتیقن الاخذ بسنده آن یکی که معلوم نیست سندش را بگیریم یا نه طرح یکی لیس مخالفا للأصل که بگوییم همین جوری که طرح سند از این که مخالف اصل نیست همینی که الان گفتند وقتی سندش را انداختیم ظاهرش دنبالش می رود خلاف اصل نیست لانّ المخالف للأصل ارتکابُ التأویل فی الکلام بعد الفراغ عن التعبدِ بصدوره فیدور الامر بين مخالفة أحد أصلين إما مخالفة دليل التعبد بالصدور في غير المتيقن التعبد آن غیر که دو تا سند را بگیرد و إما مخالفت کنیم با هر دو سند ر اگرفتن که قاعده جمع برود کنار و إما مخالفة الظاهر في متيقن التعبد که سند آن یکی را هم بگیریم و چه کار کنیم؟ جمع کنیم و أحدهما ليس حاكما على الآخر این جا که حکومتی نیست لأن الشك فيهما مسبب عن ثالث فيتعارضان آن ثالث چیست؟ علم ما به این که دو تایی با هم جمع نمی شوند چون تعارض دارند احدهما حتما کاذب است جمع نمی شود چون این علم را داریم پس نیم دانیم سند این را بگیریم یا از ظاهر او دست برداریم یا ظاهر او را بگیریم از سند این دست برداریم خب! از این جا من ... مسبب عن ثالث و امثال این ها ببینیم واقعا تسبیب هست یا نیست چون خود شیخ هم باز ادامه می دهند من یک کلمه عرض کنم مقدمه دنباله فرمایش ایشان؛ آیا ما در احکام ، انشائات ، فعلیت و این ها یک ترتیب طبیعی که واضح و آشکار است بگذاریم کنار بعد بگوییم مزاحم است با وجوب او؟ اینی که چند بار تکرار فرمودند. کلماتی را امروز خواندیم یکی دو تایش بود ببینید فرمودند فیکون وجوب التبعد بالظاهر مزاحما لوجوب التعبد بالسند یا آن پشت صفحه فرمودند که همان طوری که تعبد به سند واجب است کذلک یجب التعبد بإرادة المتکلم ظاهر الکلام خب! تعبد به سند یک چیز است تعبد به ظاهر هم دنبال سر اوست. اول به من می گویند وقتی عادل حرف زد تصدیقش کن از حرفش اعراض نکن بعد شبه من می گویند حالا که اعراض نکردی حالا برو ببین محتوای کلام چیه؟ این ترتب را خود شیخ هم چند بار فرمودند این رتبه بندی تکوینی برای ما قابل انکار نیست که اول گوش به حرف او بده خب! حالا از چیزهایی که مهم است و بزنگاه فرمایش شیخ است این است آمدند فعلیت وجوبِ این ها را به صورت انشا گرفتند فعلیت تعبد به سند با فعلیت تعبد به ظاهر را بردند انشائش کردند می گویند مولا به من دوتایی اش دارد این جا کدام را میگوید؟ مزاحم می شود با همدیگر؛ هر دو را که گفته مزاحم میشود و حال ان که در این جا در انشا که قضیه حقیقیه بوده عادل را تصدیق کن ظاهر را هم بگیر خب این جا در مانحن فیه اتفاقا ظاهرش با همدیگر تعارض پیدا کردند ما اگر بیایم بگوییم قاعده اولیه رفت کنار آن ادله عامه ما دستمان بسته است منتظر هستیم مولا بیاید راجع به متعارضین بیاید برای ما حرفی بزند اگر این جور بگوییم که دیدم در بعضی کلمات بود که بگوییم قاعده اولیه تساقط است ثمره ای ندارد حالا ثمره عملی بگوییم دارد یا ندارد خیلی ثمره دارد بالاترین ثمره اش نحوه برخورد و دید شخص است نسبت به روایات چرا ثمره ندارد؟ خیلی مطلب مهمی است ما بگوییم اصل تساقط است یا تخییر؛ الان ما بنا بر تساقط می گوییم ادله عامه می گفتند عادل را تصدیقش کن متاسفانه وقتی تعارض شد آن ها دیگر همه رفتند کنار اصلا دست ما کوتاه حالا باید ببینیم دلیل جدید نگاه کنیم دلیل جدید می گویند که ؟؟؟؟؟ این یک جور دید است یک جور دید است که نه بابا ادله إذًا فیتخیر ادله باب تعادل و تراجیح دنباله همان ادله عامه است و خبرین متعارضین الان که یکی اش حجت است به حجیت جدیده حجت نیست به همان حجیت اصلیه حجت است

شاگرد : ثمره عملی اش چی می شود؟ ؟؟؟ عملا ما در فقه ؟؟؟؟

استاد : بله منظور از عملی این است ولی در اصل این که ما الان این را حجت بدوی می بینیمش یکی از ثمراتش همین جاست که اگر ما این را حجت بدوی دیدیم این تزاحمی که شیخ درست کردند پیش نمی آید. چرا؟ به خاطر این که فعلیت در دو مرتبه است یک کلی با انطباق برمصداق می گویند ولی عادل آمد حرفش را اعراض نکن تمام شد! خب وقتی من قرار شد اعراض نکنم عمل کنم به اعراض نکردن خب من اعراض که نکردم چیست؟ من ماندم ودو تا ظاهر متعارض اول مولا به من فرموده اعراض نکن از حرف عادل؛ خب اعراض نکردم پس من شدم دو تا ظاهر متعارض الان دیگر پشت سرش مولا برای من بالفعل نمیشود که بفرماید که به ظاهر اخذ کن نه رفع موضوع وجوب اخذ به ظاهر است می فرماید تو اعراض نکن خب من اعراض نمی کنم وقتی اعراض نکردم حالا پشت سرش مولا به من می گوید ظاهرش را بگیر ظاهرش را هم می گیرم اما یک جایی است که نمی توانم چون دو تایی ظاهر ها با همدیگر تعارض کردند خب آن که می گوید عادل را بگیر حالا دیگر چون تعارض شده پشت سرش مانع است که بفرماید اخذبه ظاهر بکن . آن که آمد این را می برد یعنی وجوب به اخذ را می برد اخذ به ظاهر را همانی که حکومتی که شیخ می فرمایند نیست.

شاگرد : وقتی که ما ... اول ما می رویم سراغ یک دلیل این دلیل می گوییم که صدق العادل می گوید که ...

استاد : کی به ما اجازه داده اول برویم سراغ یک دلیل؟ صدق العادل گفته اول برو سراغ او؟ صدق العادل یک کلی است ب نحو قضیه حقیقیه انشا شده انطباقش هم بر روایات زراره به روایت محمد بن مسلم قهری است این مصداق هر دو هستند. صدق العادل ، صدق العادل هیچ جلو تر حق ؟؟؟؟ نداریم ما هر دو مصداق خبر عادل هستند و هر دو با هم بالفعل هستند حجیت شأنیة دارند این فکر می کنم نبردیم در انشا این الان شده بالفعل مولا به من می گوید این ها را اعراض از حرفشان نکن خب من هم گوش به حرف مولا می دهم اعراض نمی کنم هیچ کدامش را نمی گویم دروغگو هستند خب لازمه اش چیست؟ لازمه اش این است که بعد مولا به من بگوید حالا هر دوظاهررا بگیر. هر دو ظاهر را می گیرم لولا التعارض اما حالا این جا تعارض است که ؛ وقتی تعارض است حرف هر دورا می گیرم وجوب اخذ به ظاهر دیگر موضوع ندارد پس وجوب اخذ به ظاهر خودش رفته نه این که هست و مولا من را مزاحم شده می گوید این غریق را نجات بده آن غریق را نجات بده ای خدا چه کار کنم؟ مولا می گوید هم ظاهر را بگیر هم سند را ؛ نه مولا میگوید اعراض از حرف عادل نکن وقتی اعراض نکردی استنتاج بعدی مرحله بعد است بعد برو ظاهر را اخذبکن اگر شد ؛ اگر هم نشد اعراض نکردی تو به یک نحو دیگری اصل حرفت می گویی درست است بخصوص که دیروز آدرسش را عرض کردم که خود شیخ فرمودند که والذی یقتضیه النظر که اتفاقا جالب است خود من در آن چاپ هم دیده بودم نگاه می کردم دیدم ؛ دیدم در اوثق الوسائل خود مرحوم آمیرزا موسی همین حرف شیخ را گفتند ؛ گفتند شیخ بعدا این را می گویند بعد مجبور شدند بگویند بابا این حرف ها نمیشود زد این ها احتمالات بعیده است که روایاتی باشد که خلاف ... شیخ می گویند اکثر موارد عجیب است اوثق نگاه کنید

50:50

حرف شیخ را که من گفتم شاهد خیلی خوبی است نمی شود با این فرمایشاتشان ... شیخ فرمودند که ببینید عبارت شیخ را فرمودند و الذی یقتضیه النظر هو أن یقال عند عمدة الاختلاف انما هی کثرة ارادة خلاف الظواهر فی الاخبار این حرف شیخ است ایشان صاحب اوثق وقتی این را می گویند ، می گویند تناقض میشود در اوثق می گویند این برای موارد نادرة است چطور کثرت ؟؟؟ کثرت یعنی موارد نادرة درست کانه مجبور شدند حرف شیخ را تاویل بدهند اوثق هم در همین جا دارند در همین بحث خودمان می گویند شیخ بعدا این جوری می گویند اما نه بابا نمی شود به این حرف ها اعتنا کرد به صرف این که یک جایی خلاف ظاهر اراده کردند پس ما دیگر اوضاع را بهم بزنیم حالا حرف ایشان ر اهم بعد من جوابش را عرض میکنم ما که نگفتیم که وقتی این ها قرار است بشود همه چیزها را بهم بزنیم هرج و مرج در فقه بیاید کجا هرج و مرج می آید؟ شما می خواهیید یک راهی را در کلاس اصول ببنددید جلویش را دنبال جمع نباید بروید مبادا اجازه ندارید این راه را ما باز کنیم بگوییم این حرف ها دلیل نمی شود بعدا می گویید هرج و مرج میشود این ها خیلی قشنگ جوابش داده میشود که هرج و مرج نمیشود. کجا هرج و مرج میشود؟ الزام به جمع چیزی است مراتبی که برای این ها دارد ... اصل قاعده بر تخییر است مراتب جمع ؛ الجمع مهما امکن یعنی یجوز الجمع مهما امکن نه یجب علی کل احد حق نداری بروی سراغ این ها را بعدا عرض می کنم ادله جمعش بسیار روشن در متعارضات که خود معصومین فرمودند امر را بسیار سهل قرار دادند بر مستنبطین احکام ما بیایم در کلاس اصولی یک میخی را بکوبیم بعد در لوازمش خودمان بمانیم نه ما این ضیق ها را از اول نمی گذاریم میخش کوفته بشود بعدا هرج و مرج همه آن ها را می بینیم لازم نمی آید.

والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

شاگرد : فردا این عبارت ادامه پیدا میکند؟

استاد : بله جای خوب رسائل است ...

شاگرد : ؟؟؟؟ شما این جا شک سببی و مسببی هست

استاد : بله مرحوم میرزا محمد حسن هم خوب دارن این جا سبب و مسببی را سر رساندند ولو میرزا موسی در اوثق الوسائل جواب مید هند از میرزا محمدحسن یک جوری جوابش را نخواندم چون اول نفهمیدم؟؟؟ بعد حرف میرزا را دیدم فرمودند قد یجاب این ها بعد دیدم که ناظر بوده به حرف میرزا؛ میرزا متقدم بودند بر آمیرزا موسی از شاگردان جلوی شیخ بودند.

شاگرد : این حرفی که شیخ ؟؟؟ بسیاری از روایات ؟؟؟ این حرف درستی است؟ واقعا این جوری هست؟

استاد : آن ها بسیار نفسی اش همین طور است اضافی اش نه کثرت اضافی داریم و کثرت نفسی. این ها را یادتان باشد باز تذکر بدهید من عرض بکنم. کثرت نفسی اش قبول است ؟؟؟؟ شیخ هم دارند همین است

شاگرد : اگر این جور باشد خود ظاهر هم در ؟؟؟ می افتد

استاد : نه! منظور کثرت نفسی است نه کثرت اضافی

شاگرد : حاج آقا اشکالی که فرمودید ؛ فرمودید اگر یک طرف حل بشود خب بگوییم این با آن ابتدای کلامشان مشکل در می آید ... حاج آقا آن عرضی که کردم شیخ چون دارند با قول الجمع مهما امکن در می افتند آن قول بنایش بر این است که قاعده اولیه تساقط نباشد

استاد : نه ربطی به هم ندارد دوبحث است الجمع مهما امکن می گوید که نگذارید تعارض بشود. حالا آمدیم و مهما امکن نشد تعارض شد حالا چی هست قاعده؟ قاعده می گوید تساقط. ربطی به هم ندارد دو مر حله هستند

شاگرد : حاج آقا تعارضی که مد نظر شیخ است که آن را میپذیرند طبق این حدی که شیخ تعارض اسم می گذارند آن را نمی پذیریم این تعارض شما هست بیایم ببریم مرحله بالاتر یک جمع تبرعی شیخ همین که جمع عرفی نداشته باشد می گویند تعارض شد اسم تعارض می گذارند

استاد : خب این جا نمی گویند تساقط است آنی که می گویند تساقط متفق علیه است یعنی تعارضی که جمع در آن ممکن نیست و الا اگر جمع ممکن باشد که یعنی چی تساقط؛ جمع می گوید هر دو را بگیر! اگر آمدیم تعارض مستقر شد یعنی نتوانستم هر دو را بگریم حالا قاعده چیست؟ قاعده می گوید هر دو را رها کن؛ تساقط یعنی این!

55:17

شاگرد : حاج آقا حالا اگر آن ها مبنایشان این باشد که قاعده تساقط نیست چی؟ آن ها چنین قاعده ای را نپذیرند

استاد : الجمع مهما امکنی ها؟

شاگرد : در آن هایی که آن مبنا را دارند این را می پذیرند شیخ دارد با این ها در می افتد می خواهد حرفشان را بکوباند مبنایش این باشد که ...

استاد : سنخ حرف شیخ تحقیق است یعنی یک جوری نیست که صرفا بخواهد اسکاتی باشد ریخت کلام این است حالا بازهم رویش تامل کنیم

شاگرد : اگر این شکلی مطرح کنید دیگر باید یک جوری حرف بزنند که طبق مبنای خودشان ...

استاد : که طرف را روی مبنای طرف حرف را سر برسانند بله همین طور است که می فرمایید.



ضدیت با دین, یکی دیگر انگیزه های طبیعی برای این که فارسی سر در می آورد عربی سر در نمی آورد چقدر دیدم بحث ها می کنند چرا ما نماز را فارسی نخوانیم بایستیم چیزی بگوییم که نمی فهمیم چی داریم می گوییم لااقل فارسی بگوییم که بفهمیم چی داریم می گوییم این همه روادع برای آن طرف است و مقتضیات برای این طرف با همه این ها می بینید ، نه. می ماند در همین هایی که به قول خودشان می گویند .... آقا رفته بوده مکه برگشته بوده گفتند چه خبر بود؟ گفت بود همه اش که عربی صحبت می کردند فقط نماز و اذانشان فارسی بود. خب این جوری نماز و اذان جا گرفته که فارسی حساب میکنند. منظور حالا این المیزان هم ذیلش قشنگ دارند راجع به همین ؟؟؟ وهمچنین اعجاب و بحث های دیگرش حالا مرحوم سید مرتضی که صرف را گفته آن دیگر یک حرف خیلی ظاهرش عجیب باطنش ؟؟؟؟

بسم الله الرحمن الرحیم

بحثمان سر فرمایش شیخ بود که داشتند این الجمع مهما امکن را رد می کردند فرمودند که فیدور الامر بین مخالفة احد الاصلین اما مخالفة الدلیل التعبد بالصدور في غير المتيقن التعبد و إما مخالفة الظاهر في متيقن التعبد و أحدهما ليس حاكما على الآخر لأن الشك فيهما مسبب عن ثالث ما علم درایم که این دو تا ظاهررا نمی توانیم عمل کنیم چون چنین علمی داریم پس امر ما دائر مدار یکی از این است که دو تا سند ها را بگیریم دست از ظهورها برداریم یا سند یکی را و ظاهر متیقن را بگیریم آن یکی سند و ظاهر هر دو می رود کنار؛ پس چون مسبب از علم ما به این هستند که نمی توانیم اخذ به همین ها بکنیم این ثالث آن غیر ممکن در عبارت شیخ هست اگر می خواهید ثالث را پیدا کنید در عبارت خودشان فرمودند و بعبارة أخرى‏ العمل‏ بمقتضى‏ أدلة اعتبار السند و الظاهر بمعنى الحكم بصدورهما و إرادة ظاهرهما غير ممكن؛ این غیر ممکن این ثالث است چون می دانیم جمع بین این دو تا ممکن نیست پس چیست؟ پس یدور بین الاصلین و شک ما در این اصلین از چی ناشی است؟ از آن علم ما ناشی است خب! عرض کنم که این برای این جا فرمایش شیخ خب حالا حاصل بیان شیخ این است حالا بعدا که می روند مقابلش اصلا می گویند این ... بل الظاهر الطرح حالا آن بل الظاهر را بعدا می رسیم فعلا شیخ می فرمایند عدم الدلیل؛ دلیلی بر جمع نداریم بعدا می گویند بل الدلیل علی خلافه که بل الظاهر الطرح بعدا می آید خب حالا پس چرا دلیل نداریم؟ چون ما امر را دائر مدار دو اصل است هیچ کدام ترجیح بر دیگری ندارند و هیچ کدام حاکم بر دیگری نیست به این معنا که دو تا روایت آمده دو تا هم ظهور دارد سند این ها شارع به من فرموده عادل ها را تصدیق کن ظاهر این ها را شارع به ما فرموده خذ بظاهرهما ظاهر را بگیر خب من هم که نمی توانم الان ممکن نیست اخذ به هر دو ظاهر بکنم پس یکی از دو کار را می توانم بکنم یعنی با همدیگر مزاحم هستد این یکی که می گوید ظاهر این متیقن الاخذ را بگیر. متیقن الاخذ هم که عرض شد یکی از این ها را باید حتما بگیریم و آن هم همان اشکالی است که من دیروز عرض کردم حل شد ؟ نشد؟ علی ای حال با این که اوثق گفتند جواب دادند سوال ما مانده هنوز برای ذهن من هم حل نیست نمی دانم شما فکرش کردید چیزی حل شد؟

شاگرد : اشکالی که این جا به شیخ شد

استاد : اشکال این بود که ظاهر ادله یعنی ادله اولیه مرحوم میرزا و هر دومیرزا؛میرزا آمحمدحسن؛ میرزا موسی هر دوبیان کرده بودند که منظور استاد ما این است کهاز باب تعادل و تراجیح ادله باب تعادل و تراجیح خب ابتدا هم خوب می شود ولی بر که می گردیم ادله تعادل وتراجیح که سندین را که نمی گوید اصلا قوام ادله تعادل و تراجیح به یک سند است. می گویند حتما او را بگذار کنار مرجح را بگیر آن یکی را بگذار کنار یا مخیری یکی را بگیر بگذار کنار چطور شیخ می فرمایند که سندین را می خواهیم بگیریم؟ خلاصه جور نشد عبارت. حالا این سوال باشد در ذهنمان سلمنا فعلا مطلب بعدی

5:37

شیخ می فرمایند الان در این جا ما دلیل به ما چه می گوید؟ می گوید سند این تصدیقش کن یکی که متیقن االاخذ است سندش را نیم توانیم دست برداریم. متیقن الاخذ روی حساب فرمایشات شاگردان شیخ متیقن الاخذ یعنی ادله تعادل و تراجیح می گوید تساقط نیست حتما باید یکی را بگیری خیلی خب یکی سند مسلم سلمنا اشکالتان صرف نظر می کنیم یکی سند را باید بگیریم خب خذ بأحد السندین این متیقن بعد دائر هستند بین دو چیز؛ یکی دلیل به من می گوید آن یکی عادل را هم تصدیقش کن دو تایی خبر آوردند آن یکی عادل را هم تصدیقش کن خب! این یکی دلیل می گوید نه بابا همینی که متیقن است سندش را بگیری ظاهرش را اخذ کن دو تایی میشوند مزاحم؛ او می گوید همینی که باید بگیریش که متیقن است ولو احدهما لا معین ولی همینی که گرفتی ظاهرش را بگیر او می گوید نه آن عادل را تصدیقش کن. او که می گوید او عادل را تصدیق کن دارد تیر و تنه می زند به این یکی می گوید ظاهر این یکی را ول کن؛ این یکی که می گوید ظاهر همین را بگیر دارد تیر و تنه می زند به آن یکی می گوید آن عادل را تصدیق نکن یعنی سند را ترک کن؛ این فرمایش شیخ است می گویند بین این دو تا مزاحم است حکومت هم نیست چرا؟ چون این دو تا چرا به هم دیگر تیر و تنه می زنند؟ نزاع این دو تا یکی می گوید بابا این عادل را تصدیق کن دارد می زند به او که پس ظهور او را نگیر چرا می گوید پس؟ او می گوید ظاهر من را بگیر که متیقن الاخذ هستند پس سند او را ترک کن چرا می گوید پس؟ می فرماید ثالثة اوست که ما علم داریم که این دو تا ما نمی توانیم اخذ به دو تا ظاهر بکنیم. پس حاکم و محکومی نیست دو تا دلیل شرعی هستند من از خازج علم دارم بین این دو تا نمی توانم جمع کنم چون می دانم این می گوید او برود کنار او می گوید او برود کنار هیچ کدام هم ترجیح بر دیگری ندارند می شوند مزاحم؛ حاکم و محکوم نداریم به خلاف سبب و مسبب این فرمایش جناب شیخ بیانشان حالا چون باز دوباره همین ها را تکرار می کنم از روی عبارت هم بخوانیم هم عبارت جلو برویم هم ببینیم بعضی سوالات در ذهنمان مطرح می کنیم.

شاگرد : فرمایشات دیروزتان نهایتا به این منجر شد که کانه ما این جور برداشت کردیم که ایشان می فرمایند حکومت نیست ولی شما فرمایشتان یک جوری بود که کانه ورود است

استاد : ورود هم عرض نکردم

شاگرد : ؟؟؟؟ آن می رود

استاد : نه رفتن است حالا اگر می خواهیم ببینیم کدامش است باید برسیم من نمی خواستم بگویم حکومتی که شیخ دو سه بار فرمودند حاکمٌ سه جا فرمودند کلمه حکومت را ؛ این جا می گویند لیس حاکم یکی می گویند حاکمان یکی دیگر هم صفحه 89 آن جا یادداشت کردم, آن جا هم باز دوباره کلمه حاکم دارند ببینید کتاب ما صفحه 89 وسط صفحه دو سطر می رویم پایین لکنّه حاکمٌ علی دلیل اعتبار الظاهر آن جا هم همین را دارند و قد تخلص مما ذکرنا فلان ... یعارضه دلیل السند لکنه حاکمٌ این حاکمٌ را آن جا هم دارند سه بار تکرار می کنند حاکمٌ

شاگرد : کلا سببی و مسببی را ...

استاد : شیخ می گویند حاکم ؛ آیا حاکم هست یا نیست آن بحثش شد در بحث استصحاب که ... علی ای حال ایشان پس سه بار که حاکم می گویند بحث سر این است که حاکم هست یا نیستش اما حالا اگر حاکم نیست چه چیزی است باید ببینیم باید بیشتر توضیح راجع به آن داده بشود بیشتر فکر کنیم

شاگرد : اصل تقدمش را حضرتعالی پذیرفتید دیگر؟ تقدمش که یکی بر دیگری مقدم است

استاد : بله اصل تقدم را ولی شیخ در این جا نمی پذیرند من دارم همین جا می خواهم عرض کنم حالا بر می گردیم در همین جایی که ایشان می گویند مسبب از ثالث است می توانیم بیان کنیم مسبب از ثالث نباشد خب! منه یظهر؛ چند سطر عبارت ایشان را بخوانیم

و منه يظهر از این که من گفتم این جا حاکم بر دیگری نیست و مزاحمت است بین دو تا دلیل این گوشه می زند به او؛ او گوشه می زند به او؛ این یکی می گوید آن عادل را تصدیقش نکن چون می خواهی به ظاهر من اخذ بکنی آن یکی می گوید بابا آن عادل را تصدیقش کن عمل به ظاهر او نکن مزاحمت است هیچ کدام هم بر دیگری مقدم نیست کسی آمده بر علیه شیخ صحبت کرده چطور یک جاهای دیگری دارید که ما سند را مقدم می کنیم ظاهر را تاویل می کنیم شما هم این جا همین کار را کنید این جا هم بگویید اونی که می گوید عادل را تصدیق کن مقدم می شود می گوید پس ظاهر است پس اون یکی را تاویل کنید می گویند نه این فرق می کند با هم منه یظهر فساد قياس ذلك بالنص الظني السند مع الظاهر یک ظنی السند دارریم اما دلالتش نص است مقابلش یک ظاهر داریم نص را نمی شود تاویلش کنیم ولی سندش ظنی است از آن طرف ظاهر است ولو سندش قطعی چه کار می کنیم می گویند هیچ کس اصحاب قبول دارند خود شیخ هم قبول دارند که ما نص را می گیریم ولو سندش ظنی است ظنی الطریق لا ینافی قطعیة الحکم نص را می گیریم با سند ظنی و حاکمش می کنیم بر آن ظاهر آن جا کسی گفته همین جا خب این جا هم همین طرف را بگیر چه فرقی می کند؟ خب این جا هم سند را که گرفتیم ظاهر دیگری را تاویل می کنیم آن جا با نص ظاهر را تاویل می کنیم این جا با اخذ سند هر دو ظهور تاویل می شوند

توضيحه برای این که توضیح فساد؛ ـه بر می گردد به فساد. توضیح فساد این قیاس إنّ السند الظاهر یعنی آن ظاهره دومی که دلالتش ظهوری است نصی نیست سند ظاهر لا یزاحم دلالته چرا؟ چون سند خود عادل را تصدیقش می کنم دارد می گوید حرف من هم این است این که بدیهةً یعنی واضح است مزاحمتی ندارد خود صدق العادل ظاهرش را هم بگیر و لا سند النص و لا دلالته نه با دلالت نص مزاحمت دارد چرا؟ چون نص، نص است. ؟؟؟؟ سندش چون سندش ظنی است می گوید صدق العادل این سند ظاهر با ان سند برخوردی ندارد پس سند ظاهر هیچ مزاحمتی ندارد اما سند النص و دلالته ؛ سند نص و دلالتش که تنصیص است فانما یزاحمان ظاهر آن ظاهر را لا سنده پس وقتی با سند او برخوردی ندارد می گوید عادل را تصدیقش کن بگو راست می گویی اما چون من نص هستم من را بگیر او را تاویل کن؛ چه مزاحمتی است؟ این جا می شود حکومت لذا می فرمایند که و هما یعنی چی؟ یعنی سند نص و دلالتش حاکمان بر چی؟ بر ظهور ظاهر چون مزاحمتی با سند ندارد . نمی گوید عادل را تصدیقش نکن می گوید تصدیقش کن ولی من چون دلالتم روشن است واضح است ظهور او را دست بردار چه منافاتی دارد؟ عادل را بگو راست می گوید راست گفتنش را ؟؟؟؟ نکن حرف او را تصدیقش کن ظاهر کلامش را می شود حکومت دیگر مزاحمتی در کار نیست حاکمان علی ... چرا؟ لإنّ من آثار التعبد به رفع الید عن ذلک الظهور جالب است که تعبیر حکومت را تعبیر رفع می آورند خودشان حکومت را می گویند رفع خب حالا دیگر لأنّ من آثار التبعد به نه این که خود تعبد یدعی مرفوعیته می گویند از آثار تعبد رفع است خب این تعریف ورود است شمامی فرمایید حاکمان بعد تعریف ورود برایش می آورید لأنّ من آثار التعبد به رفع اليد عن ذلك الظهور به این که متعبدی چون سند را گرفتی خب می گویم راست می گوید وقتی که راست می گوید ظاهرش را هم با نص نمی تواند برخورد کند تاویلش می کنند. چرا از آثار او رفع ید است لأن الشك فيه یعنی شک در ظهور شک دارم که این ظاهر مراد است یا نه؛ خب شک در ظهور مسبب عن الشك في التعبد بالنص اگر آن نص نبود شک داشتم ظهور را اخذ می کردم؛ اما چون آن نص مقابل است آن نص مرا به شک انداخته ؛ چرا شک دارم این ظهور است؟ چون آن نص مقابل است پس متفرع بر او است پس آن جا می آیم حاکم می کنم نصوصیت او را بر ظهور این خب دیدم این جا حاشیه برای ملا رحمت الله بود که من به نظرم حرف خوبی ایشان مقابل شیخ ... گفتند آنطرفش هم می توانید بگویید این جوری می خواهید درست کنید نص است درست است نص است اما ظنی السند است ظنی السند من باید عادل را تصدیق کن شک دارم در این که عادل را تصدیق کن یا نه؟ بله چرا؟ چون ظهور آن یکی چون قطعی السند است؛ قطعی السند است ظهورش می گوید بابا ظاهر من را بگیر این عادل را تصدیق نکن این حرف ، حرف خوبی است مقابل فرمایش شیخ چرا؟ چون عین مزاحمتی که قبلا شما برای ما گفتید چرا این جا نباشد؟ چرا آن جا حکومت است این جا نیست؟ این جا سند قطعی اما دلالت ظنی مقابلش سند ظنی ، دلالت قطعی شما می گویید خب ولو سند ظنی است اما نص که نشد شک ما مسبب از این نص آمده ما را به شک انداخته که ظهور واقعا مراد هست یا نیست؟

16:02

خب همین ظهور هم ما را به شک می اندازد که واقعا آن سند ظنی هم ملزم هستم از طرف مولا به تصدیق این عادل یا نه؟ دیگر این جوری معادله است نمی شود بگوییم این جا حاکم است آن جا نیست اما واقعیت امر چیست؟ این جوری که به ذهن می آید هر د و تایش حکومت است هم این جا حکومت به معنای تقدم منظورم حکومتی ک شیخ می خواهند بگویند هر دو تایش تقدم است چرا؟ چون طبیعت امر اول ما ببینیم یک کسی را تصدیقش بکنیم یا نه این مرحله طبیعی است حرفش را دل بدهم یا رویم را برگردانم دست بگذارم در گوشم مولا می فرماید نه دل بده به حرفش صدّقه تمام شد وقتی مولا فرموده این را گوش به حرفش بده نمی تواند ظهور کلام او بگوید او دروغ می گوید ظهور کلام او می گوید او دروغ می گوید؛ نص است نص می گوید او دروغ می گوید تمام شد قطعی السند قطعی الدلالة می گوید او دروغ می گوید با سند او درگیری دارد اما وقتی چیزی ظهور است ظهور او می گوید به حسب ظاهر او درست نمی گوید اما آن قبلش مولا گفته نه از حرف او دست برندار پس من وقتی بنا گذاشتم به حرف او اعتنا کنم مثل این که بنا گذاشتم به همان حرف مولا این یکی را تصدیقش بکنم چون هر دو تا عادل هستند خب هر دو تا عادل در کنار هم مولا فرموده هر دو را تصدیق کن؛ من هم می کنم خب بعد گیر می افتم ؛ گیر افتادن به چیست؟ بعضی جاها که ظهور ها تنافی ندارند که می روم جلو. این جا گیر افتادم مولا فرموده حرف عادل را تصدیق کن من تصدیق کردم بعد چی میشود؟ بعد می بینم نمی توانم به ظاهر اخذ کنم حالا چی میشود؟ می گوید خب باید به ظاهر اخذ کنی خب مولایی که فرموده گوش به حرف آن ها بده بعدش وقتی گرفتم دیگر باید نمی گوید یعنی آن باید به ظهور اخذ کنی فعلیت پیدا نمی کند حالا بگوییم ورود یا نه آن بحثش ... علی ای حال فعلیت پیدا نمی کند آن چیزی که به ذهن می آید این است یعنی همان حکومتی که شیخ آن جا نفرمودند و خوب هم تصویرش کردند و خود ملا رحمت الله نمی خواهد اشکال کند می خواهد بگوید که شاهد بیاورد برای شیخ که ببینید که آن حرف شما این جا هم می آید نمی توانید این جا بگویید حکومت است قبول کنید آن جا را قبول نکنید طبیعی امر این است که اول مولا می گوید گوش به حرفش بده خب گوش به حرفش دادم بعد گیر می افتم خب گیر می افتی حکمش را بعد به شما می گویم فعلا نمی شود بگویم چون بعد گیر می افتم یکی از آن ها دروغ می گویند عادل است هر دو تا هم عادل هستند حرفشان مخالف است ترجیح بلا مرجح ست هر دو تا را گوش به حرفش بدهم خب گوش به حرفشان می دهم بعد نمی توانم اخذ به ظاهر ... ظاهر ها را تاویل کن این میشود مرحله بعدی یعنی من مولا که به تو گفتم ظاهر را بگیر این جا را که نگفتم این جا قدرت نداری جمع ظاهر بکنی یک کار دیگر بکن نه این که من چون به تو گفتم ظاهر را بگیر می گویم بگو دروغ می گوید این عادل من هم که به تو گفتم عادل راست می گوید تازه به کجاها هم کشیده شده من که به تو گفتم عادل را تصدیق کن وقتی دو تا عادل مخالف هم گفتند هر دو تا شان رفتند کتم عدم تساقطا هیچی اینجا صبر کن من دوباره من مولا می آیم به انشای جدید می گویم احد المتعارضین برای تو حجیت جدیده دارد به انشای حجیت جدیده این را لازم فرمایش ایشان؛ آیا این جور است واقعا؟ وقتی امام می فرمایند اذا فیتخیر یعنی من یک جعل حجیت جدیده کردم؟ اصلا در ذهن عرف این نمی آید ما در مباحث اصول چون اصل را تساقط گرفتیم مجبور شدیم این حرف را بزنیم ادامه همان حجیت اصلیه است و لذا شاهدش هم این است وقتی که این حرف ها را بزنیم در تخییر استمراری می افتیم شما هم می گویید دلیل حجیت باب مرجحات می گوید یکی را بگیر. خب یکی را که من مخیر هستم ابتداءً فقط یا نه در هر قضیه ای پیش آمد تخییر استمراری است؟ اگر بگوییم دلیل حجیت می گوید یکی را بگیر إذًا فتخیر یعنی فتخیر اخذهما خب گرفتی تمام شد دیگر ؛ تخییر را عمل کردی رفت دیگر نمی توانی فردا آن یکی را بگیری متعارضین را اما اگر عرض ما باشد قاعده تساقط نیست قاعده اولیه تخییر است یعنی حالا که دو تا سند با همدیگر تعارض دارند شما به عنوان قاعده اولیه می توانید یکی را بگیرید از چه باب؟ از باب همان حجیت عامه اولیه؛ همان حجیت است این جا به این نحو بیش از این نمی توانستیم حالا بیانش هم عرض می کنیم چطور؛ خب وقتی این جوری شد تخییر استمراری مشکلی ندارد هر دو تا روایت حجیت شأنیه دارند برای من ؛ من مکلف هم می گویم هر دو تا حرف امام است امام هم فرمودند فیتخیر ؛ یتخیر یعنی چی؟ یعنی در شرایطی گاهی این را اخذ می کنم گاهی آن را ؛ نفرمودند که اول یکی را بگیر بعد آن یکی را ول کن. از لوازم این که تساقط نباشد واضح تر است نمی گویم بر آن مبنا هم نیست این را عرض نکردم بر مبنای این که قاعده اولیه عدم تساقط باشد واضح تر است این که بخواهیم تبیین کنیم تخییر استمراری را نه بدوی را. علی ای حال حالا باز هم عباراتشان ر ابخوانیم



و أضعف مما ذكر توهم قياس ذلك بما إذا كان خبر بلا معارض لكن ظاهره مخالف للإجماع این هم شیخ باز قبول ... نمی توانند این ها را انکار کنند فقط در قاعده الجمع آن را فرمودند؛ یک خبر داریم تصدیقش کردیم اما ظاهرش با اجماع مخالف است؛ اجماع هم که نمی توانیم دست از سرش برداریم چه کار کنیم؟ اجماع می گوید این عادل را تصدیقش نکن نه شیخ می فرمایند این مانعی ندارد صدق العادل مولا می گوید این عادل را تصدیقش کن اما ظاهرش را مشکل دارید بگیر ظاهرش را نگیر چرا؟ چون ظاهرش کلامش با اجماع مخالف است تصدیقش بکن تاویلش کن این حرف خوبی است شیخ هم می فرمایند این باز با بحث ما فرق می کند چون مزاحمت نیست اضعف مما ذکر توهم قیاس ذلک بما اذا کان خبر بلا معارض یعنی خبری معارض او نیست لکن ظاهره مخالف للاجماع فإنه يحكم بمقتضى اعتبار سنده بإرادة خلاف الظاهر من مدلوله این را شیخ هم قبول دارند که درست است خب در مانحن فیه چرا ؟ می فرمایند لكن لا دوران هناك این جا مزاحمتی نیست که لا دوران هناک بين طرح السند و العمل بالظاهر که یکی سند داشته باشیم اجماع است و بين العكس إذ لو طرحنا سند ذلك الخبر لم يبق مورد للعمل بظاهره ظاهرش هم می رود کنار خب اجماع دارد می گوید این عادل را تصدیقش نکن چرا؟ چون می گوید ظاهرش را باید اخذ کنی بین اخذ خود ظاهر با اخذ به سند خودش میشود تعارض؛ مشکلی دارد؟ بله. چرا مشکل دارد؟ چون اگر سند را من بگذارم کنار خو دظاهر هم می رود کنار به آن هم نمی توانم عمل کنم. چه تعارضی است؟ لم یبق مورد للعمل به بخلاف ما نحن فيه که واقعا دوران است فإنا إذا طرحنا سند أحد الخبرين آن غیر متیقن الاخذ أمكننا العمل بظاهر الآخر خب پس هم به سند اخذ کردم که متیقن و هم به ظاهر یکی؛ خب من به یکی صدق العادل را گذاشتم کنار عمل نکردم که و لا مرجح لعكس ذلك؛ و لا مرجح ببینید فعلا می گویند ترجیح نیست دلیل پس پیدا نکردیم از این جا شروع می کنند درست نقطه مقابلش؛ نه تنها لا دلیل علی قاعدة الجمع مهما امکن اولی من الطرح بل الظاهر هو الطرح یعنی بل نکون لنا الدلیل علی عدم جواز این جمع این جوری باید طرح کنی بل الظاهر هو الطرح حالا دلیل چیست؟ لأن المرجح و المحكم في الإمكان الذي قيد به وجوب العمل بالخبرين هو العرف وقتی می گویند واجب است به هر دو خبر عمل کنی به ظاهرش این باید عرف را محکم قرار بدهی که آیا ممکن است عمل به این دو تا یا ممکن نیست؟ یک جوری جمع کنید اگر عرف این ر اممکن نمی بیند شما با زور می خواهید جمع کنید این که امکان نشد پس وقتی لا یمکن شد تعارض می آید و ما باید به همان اخبار ترجیحات عمل کنیم که قیدش عدم امکان است؛ عدم امکان هم عرفی است در این مورد جمع تبرعی عدم امکان عرفی صادق است. و لا شك في حكم العرف و أهل اللسان بعدم إمكان العمل بقوله أكرم العلماء و لا تكرم العلماء خیلی عجیب می گویند در اهل لسان عدم امکان عمل بقوله اکرم العلماء و لا تکرم العلماء چرا امکان عمل ندارد؟ همینی که عرض مثالی خودشان برای ما می زنند. اکرم العلماء لا تکرم العلماء عرف می مانند می گویند من به کدامش عمل کنم؟

25:22

خب اهل عرف می مانند و به کدامش عمل کنند الان دو تا سند است هر دو تا فرض گرفتیم حجیت شأنیه دارند مرحوم شیخ خودشان این ها ر ابرای ما فرمودند این ها وظیفه ماست این هایی که خودشان می فرمایند از ذهنمان نرود هردو خبر حجیت شرعیه دارند خبر عادل هم تعارض نشده بین یک خبر عادل با یک خبر فاسق که! خب هر دو عادل هر دو سند صحیح می گویند صدق العادل مولا فرموده بعد در مرحله بعد یکی می گوید اکرم العلماء یکی می گوید لا تکرم العلماء عرف عام چه کار می کنند؟ مولا گفته از حرف عادل رد نشو. بعد می گویند نعم لو فرض علمهم بصدور كليهما بله عرف اگر بداند هر دو را امام گفتند این جا یک کاری می کنند.چه فرقی میکند؟ عرف بدانند که حتما امام گفتند یک کاریش می کنند با این که عرف بدانند خود امام گفتند عادل ها را رد نشو از حرفشان خب چه فرقی می کند؟ عرف می آیند می گویند نه عدم امکان العمل چطور وقتی که علم دارند امکان عمل شد وقتی که عادل گفته عدم امکان العمل است خیلی عجیب است می گویند امکان ؛ عرف امکانش حالا چطور؟ می گویند مولا به من فرموده به هر دو این عادل ها تصدیقشان کن خیلی خب! چه کار می کنم؟ این خیلی مهم است ببینید. وقتی بنا گذاشتیم بر این که از حرف این دو تا عادل رد نشویم این بار است که مدلول ها شروع می کنند سبک و سنگین شدن؛ هر مدلولی از یک جهتی نصوصیت دارد از یک جهتی ظهور دارد الان هر عرفی به این نگاه کند بگوید مولا گفته عادل ها را از حرفشان رد نشو این عادل به من می گوید مولای تو گفته عالم را اکرامش کن آن یکی گفته عامل را اکرامش نکن خب عرف چه می گوید؟ می گوید هر دو تاش ظهور است. اکرم ظهور دارد در وجوب لا تکرم ظهور دارد در حرمت ولی حرف عادل حرف ظهور است ظهور دارد در حرمت و وجوب اما این یکی که گفته اکرم نص در جواز است این که دیگر ظهور نیست که چرا؟ این عادل است عادل دارد به من می گوید مولای تو به طور تنصیص فرموده اکرام عالم جایز است چون وقتی واجب است جایز است می شود چیز حرام واجب باشد؟ چیز حرام واجب نمیشود که. پس آنی که ظهور در وجوب دارد تنصیص در جواز دارد خب مولا به من می گوید عادل را ازحرفش رد نشو این عادل دارد می گوید مولای تو به من گفت اولا جایز است عالم را اکرامش کنی ثانیا به ظهور واجب است آن یکی عادل می گوید مولای تو به من گفت به ظهور حرام است عالم را اکرامش کنی اما تنصیصی ندارد در این که به این که تنصیص که حرام باشد. خب عرف چه کار میکند؟ مولا که گفته عادل را رد نشو پس اصل الجواز این دو تا مسلم را تاویل می کنم می گویم این جا که فرموده لا تکرم یک قرینه ای چیزی بوده تاویل را دیگر کار نداریم باهاش منظور من این کلمه عدم است که شیخ فرمودند می خواهم زیرش خط بکشم می فرمایند عرف عام می گوید عدم امکان العمل ... چرا عدم امکان؟ کجا در عرف عام در این موارد می گویند عدم امکان؟ با فرض این که پذیرفته که مولای خودش بهش گفته که از حرف عادل رد نشو! خب رد نمیشود مثل این که علم داشته باشد امکان عمل برای این ها می ماند.

شاگرد : عرف واقعا این کار ها را می کند یا عرف می ماند این جا متحیر می ماند؟

شاگرد 2 : عرف واقعا این جا حاج آقا همچین تحلیل هایی که شما می کنید بعید است بکند

استاد : خب این جا یک گام جدیدی است با این ها که حالا عبارات بعدی هم می آید واقعا آنی که ما الان حرفمان است واقعا از ادله باب این ها چه استفاده ای می شود؟ ببینید ان چیزی که من خلاصه عرض می کنم رویش فکر کنید کلی عرض من است اساسا حالا عبارت شیخ را بعدش هم بخوانم حالا محکم تر بشود عرض من دو سه کلمه ای؛

ببینید بعد فرمودند نعم لو فرض و لأجل ما ذکرنا دوتا شاهد می آورند و لأجل ما ذكرنا وقع من جماعة من أجلاء الرواة السؤال عن حكم الخبرين المتعارضين اگر واقعا الجمع مهما امکن بود اگر اکرم با لاتکرم را همه می توانستند جمع کنند پس چطور اجلای رواتی که خودشان از فقها بودند می آیند سوال می کنند که ورد عنکم خبران متعارضان خب آن ها یک کاری می کردند نمی آمدند این ها را شیخ شاهد می آورند خب شاهد خوبی هم هست من اجلاأ الرواة السوال عن حکم الخبرین المتعارضین مع ما هو مركوز في ذهن كل أحد من أن كل دليل شرعي يجب العمل به مهما أمكن فلو لم يفهموا عدم الإمكان في المتعارضين که ممکن نیست همانی هم که عرف می فهمد لم يبق وجه للتحير الموجب للسؤال ولذا چون متحیر بودند آمدند سوال کردند مع أنه لم يقع الجواب في شي‏ء من تلك الأخبار العلاجية بوجوب الجمع حضرت بگویند برو جمع کن چرا از من سوال می کنی شواهد خیلی قوی برای حرف خودشان می آورند بتأويلهما معا و حمل مورد السؤال على صورة تعذر تأويلهما و لو بعيدا تقييد بفرد غير واقع في الأخبار المتعارضة. بیایم بگوییم این جایی بود که اصلا ممکن نبوده می گویند این فرد واقع نمیشود. این ها حرف های خوبی است این ها را ما نباید واضحات را که ... این ها فرمایشات بسیار خوبی است اما شاهد فرمایش ایشان هست یا نیست حالا باید عرض کنیم.

31:03

من می خواهم عرض کنم شاهد فرمایششان نیست با این که مطلب بسیار خوب و ؟؟؟ می گویم شاهد نیست

و هذا دليل آخر على عدم كلية هذه القاعدة هذا كله مضافا؛ ببینید مضافا شاهد دوم إلى مخالفتها للإجماع این مخالفتها للاجماع ببنید یک کلمه شیخ فرمودند صفحه 20 کتاب ما؛ فرمودند که و لایخفی از آن جایی که خود شیخ شروع کردند در صحبت فرمودند و لایخفی أنّ العمل بهذه القضیه علی ظاهرها یوجب سدّ باب الترجیح و الهرج فی الفقیه کما لا یخفی بعد چی؟ و لا دلیل علیه که دیروز و امروز معطلش بودیم بعد فرمودند بل الدلیل علی خلافه من الاجماع و النص حالا نصش این اجماعش من الاجماع این اجماعش را دارند می گویند هذا کله مضافا الی مخالفتها للاجماع فإن علماء الإسلام من زمن الصحابة إلى يومنا هذا لم يزالوا يستعملون المرجحات في الأخبار المتعارضة بظواهرها ثم اختيار أحدهما و طرح الآخر من دون تأويلهما معا لأجل الجمع. می گوییم خب عوالی اللئالی هم که اجماع گفتند می گویند

و أما ما تقدم من عوالي اللئالي فليس نصا نص نبوده که اجماع است مهما امکن بل و لا ظاهرا في دعوى تقديم الجمع بهذا النحو على التخيير و الترجيح فإن الظاهر من الإمكان في قوله فإن أمكنك التوفيق بينهما هو الإمكان العرفي همینی که ما گفتیم في مقابل الامتناع العرفي که جمع تبرعی امتناع عرفی است بحكم أهل اللسان فإن حمل اللفظ على خلاف ظاهره بلا قرينة غير ممكن عند أهل اللسان ممکن نیست بخلاف حمل العام و المطلق على الخاص و المقيد.

و يؤيده قوله أخيرا فإذا لم تتمكن من ذلك یعنی تتمکن عرفی و لم يظهر لك وجهه فارجع إلى العمل بهذا الحديث فإن مورد عدم التمكن نادر جدا

بعد التحقیق که ادامه اش می دهند حالا اینی که شما فرمودید من عرض بکنم برای دنباله ...

عرض ما این است چند تا سوال ساده

قاعده الجمع مهما امکن اولی من الطرح چی میخواهد بگوید؟ می گوید وجوب جمع یا جواز جمع؟ این ها را برسیم. این یک سوال الجمع مهما امکن اولی ؛ اولی یعنی یجب؟ این جا و لذا هم صاحب کفایه فرمودند این از آن جاهایی است که اذا جاز وجب قاعده را این جور معنا کردند یا شیخ این جور معنا کردند؟ در عبارت یکی شان؛

شاگرد : اولی تعیینی است

استاد : بله اولی تعیینی است الجمع مهما امکن اولی ؛ اولی یعنی حتما و حال ان که کلمه اولی ظهورش در این نیست شما که قبول نکردید بعدا هم می گویید هر کجا عام و خاص است مجبوریم حمل کنیم اولی را به معنای اولی تعیینی گرفتیم در رسائل هست یا کفایه؟

شاگرد : حاج آقا ببخشید قاعده اش چه قاعده ای است؟ عقلی است یا شرعی؟

استاد : حالا می رسیم

شاگرد : اگر عقلی باشد در موارد عقلی اولویت تعین و وجوب می آورد یعنی آن دیگر صرف ارتکازات عرفی اولویت به معنای این که رجحان دارد نیست قواعد عقلی ر ابا اولی تاویل می کنند اولی تعین میآورد

استاد : نه اولویت در عقل عملی وجوب نمی آورد عقل نظری وقتی فهم واقعیات است در واقع اولویت به آن معناست تازه حالا در عصر ما می گویند عقل نظری اولویت تشکیکی می آورد دائر بین صفر و یک نیست. منطق فازی امروز معروف شده حتی این هم حالا بگذریم ولی در عقل حکمت عملی چرا اولویت یعنی وجوب؟ عقل می گوید من مجموع چیزهایی را که دیدم سبک و سنگین کردم بهتر این است اما خلافش را هم رد نمی کنم در عقل عملی می گوید چند تا راه را دیدم همه راه ها خوب است این بهتر است بگویید نه عقل عملی چون می گوید این راه بهتر است پس واجب است. کجا ما این را گفتیم؟ هیچ قاعده ای ما نداریم در عقل نظری ممکن است در عقل نظری اش هم حالا مورد خدشه است که الان چقدر روی این ها بحث شده که نه مقابل شدت و ضعف است حتی احکام عقل عملی حالا جای خودش آن را کاریش نداریم فعلا بحث ما سر عقل عملی است.

35:20

شاگرد : می خواهم بگویم تسامح در تعبیر است چون این جا تعبدی قرار نیست به این عبارت داشته باشیم ...

استاد : من که تعبد عرض نکردم؛ عقل عملی ؛ عقلا بنایشان بر این است که می گویند جمع بهتر است ؛ بهتر است یعنی واجب است؟ نه. عقلا مجموع چیزها را دیدند می گویند تا بتوانی جمع کنی اولی است یعنی مستحب است اولویت به معنای استحباب شرعی را نمی خواهم بگویم همان بهتری که خودمان می فهمیم این کجایش ایراد دارد؟ عقل یا می گوید بکن یا نکن؛ نه . عقل عملی چون دارد حکم و مصالح را می بیند سبک سنگین می کند گاهی می گوید چند راه جلوی توست این بهتر است

شاگرد : آن جایی که دو تاش حجیتش ثابت شده بعد صدق العادل به دو تاش خورده الان این جا من واقعا به عنوان یک امر رجحان دار می گویم اگر شد جمع می کنم اگر نشد جمع نمی کنم؟ خواستم جمع می کنم خواستم جمع نمی کنم؟ می تواند عقل چنین حرفی بزند؟ چون دو تا را صدق العادل پشت سرش آمده عقل این جا مجبور است که جمع کند اگر یکی را انتخاب کند یک صدق العادل را گذاشته کنار

استاد : نه شما از واقع ... نه این که وقتی جمعی صورت گرفت بگویید دلبخواهی است عقل این را نمی گوید شما می گویید من فهمیدم این دوتا کلام خیلی قشنگ با هم جمع شد بگویید دلبخواهی است نه بگذار پشت سر؛ نه! منظور چیز دیگری است. صبر کنید ایشان شما این جوری معنا می کنید با این که جمع امد حالا دلبخواهی است عام و خاص هست می خواهید جمع کنید می خواهید نکنید این منظور ما نیست منظور ما مهما امکن یعنی تلاش برای جمع؛ نه این که وقتی جمع صورت گرفت حالا ولش کن وقتی جمع صورت گرفت جمعی که حالا عرض می کنم عرضه به عرف عام هم بکند می پذیرد. این ر ابگوییم حالا که ما زحمت کشیدیم جمعی را که مقبول نزد عرف است پیدا کردیم صد سال علما پیدا نکرده بودند یک ذهنی پیدا کرده حالا بگوییم نه باز هم مختارید. نه ما این را عرض نمی کنیم اولویت یک قاعده کلی می دهد می گوید وقتی با خبر دو تا عادل مواجه شدی خب اصل بزنگاه عرض من این است با دو تا خبر عادل مواجه شدی که من مولا گفتم این ها را تصدیقش کن یک دفعه اذهان مختلف است به قول شما عرف متحیر زود می ماند. زود گیر می افتد بزرگانی از فقها دو دسته روایات را تعارض بینشان دیدند که بعدی ها می آیند دقت می کنند می گویند تعارض نیست! وقتی عرف این جوری است شارع یک تکلیف شاقی بکند شریعت سمحه سهله بگوید تو باید خودت را بکشی هر جوری این دو تا را با همدیگر جمع کنی؛ این جوری؟ نه؛ اتفاقا قاعده مرجحات تخییریه که حالا می خواهم عرض کنم اساسش بر سهولت بوده یعنی ... ولذا آن کسانی هم که می گویند ترجیحات جایز است نه واجب همان کلینی هم فرمودند بعدا می رسیم می گویند اساس حرف شارع در یادگیری مسائل در نشر احکام شریعت با این شرایط تقیه و امثال این ها که بوده خیلی آسان گرفته خود مولا فرموده من بین شما اختلاف می اندازم مصلحت هم دارد که خود شیخ هم مکرر این را استشهاد می کنند که أنا ألیقت الخلاف بینهم و بینکم؛ با این شرایطی که در نظر میگیریم می گوییم اساس حکم به تخییر برای سهولت در امر دستیابی به امر مسائل شرعی است لذا مولا فرموده عادل می آید به تو خبر می دهد رد نشو از حرفش بعد گیر می افتی گیر افتادنی که من امام صادق گیر می افتم بابا کی چنین قدرتی دارد حضرت می فرمایند من یک کلمه برای شما می گویم لی منها سبعین مخرج یک کلام می گویم هفتاد محمل برایش می گویم این این این ... خب عرف کجا این ها را می فهمد؟! بعد من وقتی با دو تا روایت برخورد میکنم روایتی که هر کدامش می تواند سبعین محمل داشته باشد عرف عام متحیر میشود خیلی زود خب! حالا شارع چی تکلیفش فرموده؟ می گوید وقتی دو تا عادل برای تو گفتند که ذهنت را نساخت چه کار کن؟ شارع فرموده امر آسان است من سخت بر تو نمی گیرم یکی اش را بگیر

شاگرد : این جا نباید مثلا بگوییم یکی از روات ...

استاد : اگر امر الزامی باشد به عسر می افتند می گویند بایست باید صبر کنی جمع کنی؛ نه کاملا امر را سهل گرفتند بر این که وقتی شما دیدید دو تایی با هم جور نیستند تو شخصا حالا شواهد هم از خود اجماع است که می آید جمع کن دیگری می آید خیلی زود این اصلا تحیر برایش پیش نمی آید وظیفه او طرح نیست تخییر نیست امام صادق می فرمایند تو ک فهمیدی این می خواهد چی بگوید آ نچیزی می خواهد اذا فیتخیر شامل تو هم بود . هرگز نبود! فتخیر من برای آنی بود که متحیر بود تکلیف نکردم ان متحیر را که بایست هی فکر کن آن هم با توسعه ای که علوم فقه دارد حقوق دارد علوم انسانی با آن گستردگی که آن هم تازه موالی میدانند آدم های عادی اش می دانند علوم انسانی چه خبر است؟ چه برسد به آن چیزی که نداند

40:25

شاگرد : از بیان شما در می آید که فقط صرفا صدق العادل تصدیق مخبری است نه تصدیق خبری یعنی حالا مخبر را تصدیق بکن خبرش را ببین حالا می خواهی امثتال کنی چطور میشود؟ تزاحمش ...

استاد : اتفاقا من ورود و حکومتی که تعبیر کردم همین طور بود چه تزاحمی میشود؟ از حرف عادل رد نشو خود شیخ بعدا می فرمایند. می فرمایند معصومین گفتند که اتفاقا بعد این که از این جا رد شدند می فرمایند اخر کار این حرف ها را می زنند ببینید شیخ چی می گویند. می فرمایند که صفحه 130 بود

شاگرد : قسمت صاحب حدائق؟

استاد : بله همان جایی که من عرض کردم صفحه 132 و یوید ما ذکرنا ببینید چه تاییدی می آورند برای فرمایش خودشان و يؤيد ما ذكرنا من‏ أن‏ عمدة تنافي‏ الأخبار ليس لأجل التقية ما ورد مستفيضا من عدم جواز رد الخبر و إن كان مما ينكر ظاهره، ببینید خود شیخ می گویند روایت می گویند ولو ظاهرش قبول نیست نمی توانی بپذیری ردش نکن یعنی تصدیق مخبری یعنی بگو این آقا دروغ که نمی گوید حرف امام را به من رسانده من فعلا صبر میکنم. صبر می کنم ظاهرش را هم نمی فهمم صبر می کنم چه مانعی ندارد لذا همین فرمایش شماست که من عرض کردم دقیقا حکومت شیخ تزاحم پیش نمی آید مولا به من می گوید از حرف عادل رد نشو خب رد نمی شوم تمام شد. بعدا گیر افتادم آن گیر افتادنش را مولا به من توضیح میدهد چه کار بکن

شاگرد : برای عامل خوب است نه برای مفتی ک می خواهد فتوا بدهد

استاد : مفتی نمی تواند اخذ به احد الخبرین بکند وقتی برایش تعارض شد؟

شاگرد : نه این که بخواهد این جوری ولو جمع داشته باشد

استاد : خب قاعده مهما امکن همین است این به قول حاج آقا می فرمودند چشمش را باز کند مهما امکن یعنی به اندازه مطالعه واضحی اگر صورت داده بود یک اندازه تامل کرده بود جمعش برایش واضح بود او تعارض دیده حکم کرد شما این مجتهد چیزیش می دانید؟ نه. چرا؟ چون تحیری که شارع فرموده سهل است شریعت بر شما وقتی متحیر شدی یعنی تحیر مستقر حتی برای نمازی هم که می گویید می خواهد نماز مغرب شک کردید باطل میشود می گویند که شکی که بعد از تروی مستقر بشود نه این که صرف این که چون مجتهد است همین گفتن و همین به اندک تنافی در ذهنش خلجان کرد بگوید تخیر این نیست منظور اما تحیر مستقر برای مجتهد شد بیش از این نمیفهمد. شیخ انصاری باشد فوری این ها را جمع می کند اما این نمی فهمد اما تایید کردند اساتیدش که تو مجتهدی قوه استنباط داری این مطالعه کرد گیر افتاد می گوید تعارض است شما به این اجازه می دهید تخییر ؟ بله چرا؟ چون برای او تحیر است برای شیخ نیست برای ایشان واجب است جمع کند همان اندازه ای که می فهمند پس تلاش برای این که ما به وجه جمعی برسیم جائز است برای کسی که این تلاشش مثل چشم باز کردن است یعنی اصلا فحص برایش صادق است این واجب است این اندازه اش؛ چرا؟ برای صدق این که تحیر مستقر بشود. خب! حالا عرض من این است که اساسا مقصود ما کلی اش را بگویم رویش فکر می کنیم خلل و فرج هر چی هست بعدا برای من می فرمایید. اصل تخییر در متعارضات به خاطر تسهیل شارع است امر را بر مکلفین که اگر بنظرت تنافی آمد غصه نخور! هی خودت را به احتیاط و عسر و توقف نینداز اصل بر این است البته ترجیحات هست خوب است مندوب است ترجیحات را اعمال کن راجح را بگیر ولو باز سراغ راجج رفتن برای تو ایجاب نمی کنم شواهدش را در روایات بعدا می رسیم خود راوی هی دوباره تسویه درست می کند و الا امام در هر جایی هم ترجیحات خاصی را ذکر میکنند. نه دنبال ترجیح برویم باز من شارع واجب نکردم؛ آقا بابا متعارض شده بروم ببینم ترجیح دارد. نه تکلیف سخت است وقتی وقتش شد آدم می بیند. الان دو تا روایت آمده من شارع تکلیف کردم باید دنبال ترجیح بروی. می بینیم سر جایش خیلی عسر پیدا کرد. الانش که وسائل و مستدرک و همه چیزش دم دست است چه هنگامه ای میشود! چه وقتی که باید مسافرت کند یا صبر کند احتیاط کند نه من شارع امر سهل است می گویم فیتخیر دنبال ترجیح رفتن هم خوب است الزامی نیست دنبال جمع رفتن و فهم این ها هم خوب است اما الزامت نمی کنم صبر کنی تا یک جمعی برایش پیدا کنی. تمام شد! پس اذهان مختلفه چه مستنبط چه غیر مستنبط چه ؟؟؟؟ این ها در شرایط های تکلیف به جمع ندارد تکیلف به ترجیح ندارند دو تا روایتی که اکرم ، لاتکرم گفتند یکی اش را بگیر یا اکرام بکن یا نکن این اصل اخبار ترجیح بعد می آییم کلاس های بالاتر این مطلب شریعت سهله ای که فرموده مخیر هستی برای عموم تحیرت مستقر شد صرف خلجان تحیر نه یک تحیر مستقری داری تمام نه الزامت کردند به ترجیح نه جمع؛ می آییم کلاس های بالاتر. کلاس های بالاتر همین عوالی اللئالی دارد می گوید خود شیخ می فرمودند دنبالش که باید صبر کنی رد نکنی

45:57

مرحله اول من مولا به تو می گویم عادل خبر از مولای تو آورد رد نشو ببینید تمام شد مرحله تمام شد مزاحمتی انی جا نیست رد نشو خب! وقتی رد نشدی اگر نمی توانی هیچ کاری بکنی متحیری مستقر به معنای ... یکی را بگیر سخت بر تو نمی گیرم آن عادل را می توانی بگذاری کنار از باب این که نمی توانی این از باب تسهیل تو نمی توانی اما واقع مطلب چه کلاس های بالاترش حالا شروع می کنیم اول این است که جمع کنیم یعنی هر دو عادل را بگیری جمع بین حرف ها کنی که بیشتر روایات هم همین است بعدش نشد این بار برو دنبال ترجیحاات آن هم باز واجب نیست خوب است که بروی ببینی این ها کدام حرفشان .. عادل ها را بگذاری در میزان این اعدل است این افقه است این مخالف عامه است این مشهور است کسب شهرت کار آسانی است بمااشتهر بین اصحابک یک کلمه می گوییم همه جا مگر خذ بما اشتهر مگر کار راحتی است که ایشان عرض بکند که کلاهما مشهوران؛ تازه نمی گوید هم نمی دانم می گویم کلاهما مشهوران؛ خب کسی که نمی داند چه کار کند؟ الزامی ندارد. شارع واجب نکرده موجب عسر نوعی میشود برای مکلفین و م... پس کلی اش بر می گردد به این که عادل را تصدیق کن بعد کلاس کلاس است تا ممکن است دنبال جمع برو فهمت را بالا ببر. انما علی قدر فهم ...

شاگرد : امرنا بأنّک لمن ...

استاد : نه یک روایتی است که ما قدر شیعیانمان را به اندازه فهمشان به روایاتمان ...

شاگرد : ؟؟؟؟ منازل شیعتنا قدر روایتهم عنا

استاد : و درایتهم عنا و لا نعرف الرجل فقیها حتی یلحن له فیعرف اللحن؛ انا لا نعد الرجل فقیها حتی یعرف معاریض کلامنا این ها یعنی فوری شد بگذار کنار نه بابا عادل دارد می گوید تصدیقش کن بعد این که کلاس شروع می شود. کلاس فقاهت شروع میشود. اگر این باشد که اصلا فقاهت می رود کنار جمع می رود کنار؛ همه این ها عام و خاص خب اگر عام و خاص به این معناست خیلی جاهایش خود عرف بخواهند بگویند ... آن ها هم متحیر می شوند اما شما در کلاس اصول حکومت و ورود و عام و خاص و همه این ها را حل می کنید می روید جلو وقتی هم حل شد مجاز نیستید مراد مولا را که فهمیدید بگویید مولا بر من آسان گرفته چون مولا بر من آسان گرفته ولو مرادش را فهمیدم حالا دوباره جمع را بگذارم کنار این دیگر ممکن نیست؛ بله جمع هایی هست که باز مجال را باقی میگذارد آن سر جایش فعلا ... یعنی جمع هایی است که ما را به حد اطمینان نرسانده آن باز یک حرف دیگری است حالا این کلی عرض من است حالا رویش فکر کنید با فرمایش شیخ هم ت...

شاگرد : کافر ماجرایی این؟

استاد :این بحث؟ کجایش کافر ماجرایی است؟ تسهیل امر برای ...

شاگرد : اصول متعارف را ...

استاد : بله اصولیین تکفیر می کنند آن که ما از اول داخل اصولیین نمی دانند ما را اصولیین آخه تکفیر آدم ها را تکفیر می کنند شما دیدید که یک گوسفندی را تکفیرش کنند.

شاگرد : یک چیزی بگویید ؟؟؟ بقیه ؟؟؟ از بقیه بالاترید وقتی می گویید ...

استاد : شما که جز اصولیین هستید می خواهید مکفر باشید مکفر که ...

این که بنی امیه چه کار کردند شما می گویید تمام شد و رفت ابوسفیان هر چی عمر داشته با این دین مبارزه کرده حالا یک دفعه در لحاف خوابیده صبح چشم باز می کند می گویند دور مکه را ارتش اسلام گرفته خب لا اله الا الله انتم الطلقاء شد عابد مسلمانان این جوری بود؟ یک عاقلی این را نمی فهمد؟ این مسلمان ... خب حالا همین ابوسفیان آمده الان برنامه جور می کند همانی که خرفتَ حاج آقا زیاد می فرمودند عثمان با این که این همه قوم دوست بود عثمان خیلی بنی امیه را خرفت یا گفت کور شده بود گفت ببینید کسی این جا نباشد گفت تلقفوها تلقف الکرة عثمان سر کار آمده بود دیگر بنی امیه گفت بنی امیه! این ها را مثل توپ مبادا خلافت را از دست بدهید تلقفوا تلقف الکرة مثل کسی که توپ به هم دیگر پاس می دهند در بغل همدیگر به هم دیگر خودتان پاس بدهید و الله ما من جنة و لا نار این ها همه ... این جور کسی تا زمان عثمان بنی امیه می گذارد این فراموش بشود چیزی که بر علیه قرآن نوشته شده؟ اخه آدم باید یک ذره ...

می آییم جلوتر نوه کار و کذایشان نوه پیامبر را شهید می کند وقتی سر مطهر می آورند می خواهد رجز بخواند و خودنمایی کند چه می گوید؟ لعب الهاشم بالمُلک الان کار دستش است دارد هم بالاترین حرف را که ابن کثیری که چجوری است برای آن سنی گری و برای دفاع از بنی امیه این جا که می رسد می گوید این ها را خیلی ناراحت بعد می گوید که آن حرفش که لعب می گوید این ها شاید رافضی ها ممکن است به شعر اضافه کردند بعد میگوید که اگر این راست باشد علیه لعنت الله امیر المومنین مگر میشود یزید امیرالمومنین سنی هاست بگویئ لعبت هاشم فلا خبرٌ جاء و لا وحی نزل این ها دارند خود سنی ها در آن ماندند که این ها را چه ... اصل شعرهایش را می آورد این جاهایش می رسد دیگر ... ولی قبلش چی گفت؟ لیت اشیاقی ببدر شهدوا آن پدران بزرگ من که در بدر با ذلت به خاک افتادند کاش بودند می دیدند ما چه کار کردیم چطور انتقام آن ها را گرفتیم می گفتند ثم قالوا یا یزید لا تشل دستت درد نکند یزید چه کار کردی! در آن زمان قدرت آمده این کار ها را کرده حضرت سیدالشهدا نوه پیامبر را شهید کرده حالا هم بر مسند قدرت نشسته این دواعی هم دارد این شعرها را هم می خواند اما هیچ کاری ندارند حتی اگر صد تا از این ادبائشان جمع شدند یک چیزی را علیه قرآن آوردند این را استنساخ نکند بگذارد فراموش بشود

شاگرد : در اسلام این ذی نفع است اسلام برایش خوب است

استاد : چون چاره ای نبود برایش ذی نفع بود از خدایش بود که این سر جایش که می گفت لعبت هاشم می خواست ثابت کند که این جور نیست چاره ای نداشت همین را دارم می گویم

شاگرد : اگر چاره ای نداشت به هر حال این دنبال نفعش بود دنبال ریاستش بود دارد ریاست هم می کند چه لزومی دارد بیاید زمین بزند اسلام را؟ اصلش را بیاید زمین بزند؟

استاد : برایشان بسیار لزوم داشت چرا همین کار را می کردند؟ برای این که بگوید این اسلام فلا خبرٌ جاء و لا وحیٌ نزل همه این ها بر علیه یزید چرا ؟؟؟ می کردند چون می گفتند این نوه پیامبر است اما اگر می گفتند که این نوه کسی است که نعوذ بالله یک عمر به ما دروغ گفته دیگر کسی علیه او خروج نمی کرد که ! خود ابن عمر چه کار کرد بر علیه آن؟ وقتی حضرت سیدالشهدا راشهید کرد از مدینه داد میزد ای فلان فلان شده ای یزید نوه پیامبر را شهید می کنی؟ خواستش گفت ابن عمر را بگویید بیاید در بحار هست نگاه کنید خیلی مهم است گفت بگویید بیاید از مدینه که راه افتاد تا شام فحش میداد میرفت هر شهری می رسید بر علیه یزید منبر می رفت حرف می زد تا رسید آن جا وقتی رسید مرحوم مجلسی دارند این ها را بردش در محفل خصوصی خط عمر را نشانش داد و لای نمی دانم پنبه بود و چه بود حریر بود گفت این خط است گذاشت روی چشمش گفت خط بابام است حالا بخوان پس؛ بعد که خواند روایتش در بحار هست وقتی بر می گشت هر کس می گفت چی شد؟ گفت عذر وجیهی آورد برای کارش که حسین را شهید کرده عذر وجیهی آورد دیگر ساکت در برگشت دیگر حرفی نمیزد چه شد؟ گفت عذر وجیهی آورد. اگر این ها می توانستند یک ... این کار خب خیلی راحت تر بود بعد این که قدرت دستشان بود می گفتند همه چی دروغ بود این ها را هم ببینید اگر حتی به قول شما ذی نفع بودند، ذی نفع فعلا از اسلام می خواستد استفاده کنند ولی برای پشتوانه فرهنگی آینده بنی امیه این ها هی می گفتند استنساخ کنید که لا اقل بماند این هم به عنوان یک چیزی که کنار اسلام باشد حاکم وحده نشود قرآن تازه کارهایی که در خود سنی ها دارند خیلی مهم است مغیرة بن شعبة کار و کذا می گوید جئتُ من اخبث الناس سنی ها این را دارند ذهبی ... مسعودی که نقل می کند از آن هاست

5:52

جئتُ من اخبث الناس چرا؟ چون قصد حتمی داشت در طی زمان اذان را بردارد نمی شد این کسی که می خواهد اذان را بردارد مبارزه جدی دارد علیه دین می کند اگر یک چیزی عِدل قرآن باشد می گذارد تمام بشود؟ به هفتاد تا واسطه مخفی که کسی هم نفهمد پول می دهد استنساخ کنند بماند اصلا این ها یک چیزهای روشنی است گفتم این آقا سنی ها گفتند من تمرکزم را روی این گذاشتم در یک کلمه هر سنی امروز بفهمد که فرهنگ تسنن شالوده اش برای بنی امیه استاگر این را درک کرد کارش تمام است این بنی امیه ای که این چنین از همان ابتدای اسلام حاکم شدند دشمن واضح اسلام بودند بابایشان ابوسفیان که گفتم همه عمرش علیه اسلام کار کرده حالا این ها لشکر اسلام می گوید لا اله الا الله تمام شد ؛ شد عابد مسلمانان درجه اول؛ این یک چیزهایی این طرفش یک نکته ای دومش هم که فقط اشاره می کنم میگویید سر در می آورند قرآن بالاتر از این هاست که ما سر جایش بگوییم حالا یک کلمه سر در نمی آورند متخصصین بیایند جمع بشوند این جوری ها نیست سر وقتش خودش را نشان می دهد برای ان هایی که بچه بازی است که بله؛ تا مادامی که بچه بازی است ، بچه بازی است اما وقتی وقتش شد که الق عصاک آن الق عصاک آقای قاضی می فرمودند من یک آیه به شما یادم می دهم بخوان از این شهر میروی آن شهر حالا اعط بمثله وقتی وقتش شد می گویم تا بچه بازی است که بچه بازی است وقتی وقتش شد به ما میگویند قرآن چیه؟ آن چیزی که شما درست کردید چیه؟ می گویند این آیه آن هم این ادبیاتش بود در المیزان مراجعه کردید قیل یا ارض ابلعی را؟ دیدنی است چطور این ها جمع شدند می خواستند درست کنند یک آیه خواند همه نگاه در صورت همدیگر پخش شدند رفتند لذا قرآن این نیست که بگویید فقط متخصص همه فن حریف است قرآن سر جایش وقتی وقتش شد الق عصاک خب همین جوری خدا می گوید بینداز ببین آن ها باید جمع شوند سحره؟ بیایند سحروا أعین الناس و استرهبوهم آن جور که شد معلوم میشود موسی با آن ها چه فرقی دارد. فالقی السحرة سجدا این ها ... ولذا قرآن تا وقتی که می گفتند بچه بازی است خب بگویند به قول شما فرقان الحق پخش کرده بودند مفصل در یک دو سه سال پیش آبروریزی است که تمام شد یک وقتی خیلی امده بودند در آمریکا پول داده بود فرقان الحق مثل قرآن درست کردند بر مبنای خود مسیحیت پخش هم کردند مفصل اصلا یک چیزهای خنده داری که بچه بخواند می خندد های باید بخندد عده ای جمع شدند ان جا مثل قرآن آوردند شما می گویید قران این هم قرآن؛ این فرقان الحق اسمش است یک چیزهای مزخرفی

شاگرد : الخرطوم و ما الخرطوم

استاد : حالا آن تازه برای اول اسلام بوده که کی بود؟ مسیلمه بود که می خواست مثل قران بیاورد ایشان می گویند ... همین چرت و پرت هایش مانده در تاریخ که این ها را آورده آن وقت یک چیزی بیاید آن هم دشمن های نمره اول اسلام بگذارند این محو بشود و به قول شما ...

شاگرد : قاعده اولیه را تخییر بگیریم این مطلبی را که شیخ به عنوان دلیل یا مدرک مطرح کردند ما نخواهیم بپذیریم انگیزه سائل که آمده سوال کرده از درباره اصل متعارضین این را چطوری توضیحش بدهیم؟

استاد : منظورتان کدام سائل است ؟ زراره یا عمر بن حنظلة؟

شاگرد : موارد سوالات متعددی هست که این سوال را مطرح کرده که خب دو روایت با هم تعارض کردند ما چه کنیم؟ یعنی از اصل مطلب سوال کردن یعنی توضیح اضافی میخواستند عقلشان می فهمید که تخییر است؟ این ها را ما چطوری از دست شیخ بگیریم مطلب را؟

10:28

استاد : یعنی آن ها می گفتند در متعارضین ما

شاگرد : دو تا خبر که با هم تعارض کردند چه کار کنیم؟ اصل نفس مطلب را سوال کردند

استاد : خب این که خیلی ... اگر اصل فرمایش شماچه کار بکنیم دال بر این است که عقل آن ها نمی گفت تساقط همین که آمدند سوال کردند چه کار بکنیم شما می فرمایید خیلی خب تساقط نمی گفت تخییر هم نمی گفت چرا؟ چون چرا آمدند سوال کردند این خیلی واضح است اگر بر فرض عبد به عنوان یک چیز ابتدایی تخییر بگوید در این که کلاس های بالاتر ترجیح هایی ما داریم که بلاریب عقلایی است این ها سوال می کردند از این که امام معصوم ترجیحات را برایشان بگوید

شاگرد : میشود قرینه بیاوریم برای این مطلب؟ سوال کردند از اصل تعارض به مناسبت از مرجحات هم بحث کردند انگیزه شان از اول مرجحات بوده این چه دلیلی دارد؟

استاد : از اول می خواهد مرجحات را از زبان امام بشنود اگر از اول خود امام ایجاب کرده بودند در واقع ترجیحات خودشان باید ابتدا کنند به سخن نه این که من هیچی نمی گویم تا او بیاید بپرسد همین سوال قرینه است که او سوال از ترجیحات دارد می کند ما هم جواب می دهیم توجیه آن فقط همین است که سوال از امر افضل ازآنی که .... بلکه صحبت هم می رسیم خرده خرده یک نحوافضلیتی که مواردش خیلی متفاوت است حالا من مجموع این چیزها را هم حالا کوتاه عرض می کنم.

شاگرد : ترجیحات هم شما مثل این که جمع می فرمایید که نیاز نیست بروید دنبال مرجحات اما اگر تشخیص دادید مرجح حتما اول کن

استاد : فعلا ! حالا ببنییم خودش دو؟؟؟؟ فعلا من می گویم آن چیزی که فعلا منظور من است این است که ایا از ناحیه شارع الزامی برای دنبال ترجیحات رفتن هست یا نیست؟ این اصل مقصود من که حالا ...

شاگرد : بعد از ترجیحات هم ؟؟؟ عمل کردند بهش

استاد : آن حرف بعدی است که بله اگر به ترجیحی رسیدیم الزاما باید عمل کنیم یا نه؟ یا فرق می کند بین موارد که حالا عرض میکنم

شاگرد : این ؟؟؟ جمع بیان شما فی حد نفسه مشکلی ندارد ولی ممکن است بگوییم این یک احتمال است که ما جمع را توسعه بدهیم و بعد بگوییم آقاجان الزام نیست نسبت به جمع ولی اگر جمع به ذهنت آمد آن جا حتما باید عمل بکنی خب یک احتمال دیگر هم این است که ما در جمع یک نحو ضیق بگیریم بگوییم مراد جمع عرفی است که اگر جمع عرفی آمد حتما لازم است اگر جمع عرفی نبود اذا فتخیر؛ این احتمالش ما چجوری کلا بگذریم کنار؛ فرمایش شما فی حدنفسه مشکلی ندارد ولی این احتمال هم هست که شارع نظرش این باشد که جمع هایی که عرف زود جمع می کند آن جا که باید حتما جمع کرد در غیر این موارد دیگر اذا فیتخیر این احتمال را ما چه جوری کلا کنار بگذاریمش؛

استاد : این احتمال یک فصلی صاحب کفایه باز کردند برای همین؛ عرض کنم که مرحوم صاحب کفایه همین را یک فصلی دارند دو تا فصل بعدش صاحب کفایه دارند کتاب ما 401 میشود این دو تا فصل بعدش است؛ قد عرفت‏ سابقا أنه‏ لا تعارض‏ في موارد الجمع و التوفيق العرفي و لا يعمها ما يقتضيه الأصل في المتعارضين من سقوط أحدهما رأسا و سقوط كل منهما في خصوص مضمونه كما إذا لم يكونا في البين جمع عرفی این که می گوییم متعارضین اصل در آن تساقط است ما بعد الفراغ عن الجمع العرفی هستیم بعد این که جمع عرفی نشد ممکن نشد این دفعه می گوییم حالا متعارضین هستند حالا تساقط؛ این را قبول اما آیا من صاحب کفایه که ایشان در فصل قبلش مفصل می آیند در میدان می گویند اصل اولی تخییر است بدون این که ما لزوم داشته باشد ترجیحات را اعمال کنیم مقابل همانی که شیخ می گویند حالا دیروز می گفتید شما اصولیین در؟؟؟ می کنند صاحب کفایه با مرام شیخ خیلی تفاوت دادند ولو بعضی چیزهایی که من عرض کردم با حرف ایشان هم جور نیست اما کلی اش خیلی ریخت حرفهای مثل ایشان از مدرسین بزرگ اصول بودند با این حرفی که مبنای ایشان را بگیریم خیلی ریخت بهم نخورده الان یک فصل مفصل دارند بر این که شارع اصل ابتدایی در متعارضین تخییر قرار داده ترجیحات هم لزومی ندارد اعمالش؛ خوب است چرا؟ می گویند خب خود روایات اطلاق قوی تخییر دارد صاحب کفایه بحث می کنند اطلاق تخییر را که مُحَکَّم می کنند بعد می گویند از ناحیه های دیگر حرف زدند عده ای گفتند اجماع است بر این که ترجیحات باید اعمال بشود چی جوابش می دهند؟ می گویند ادعای اجماع مجازفه است جزاف است چطور جزاف است؟ صدر غیبت صغری و در همان زمان مثل جناب کلینی که کافی نوشته اصل اولی را تخییر قرار داده صاحب کفایه هم می گویند که چه اجماعی است؟! که ایشان از همان روز اول ابتداءً بدون ترجیحات می رود سر تخییر , عبارت مرحوم کلینی هم خیلی مهم است این قابل تامل است هم در مقدمه هم در بعدش که می آید در مقدمه ایشان کلمه احوط دارد.

16:35

ببنید این کلمه احوط کلینی خیلی حساب دارد ایشان می فرمایند که و ذکرتَ انّ امورا قد اشکلت علیک لا تعرف حقائقها لاختلاف روایت فیها ین را می گویند برای آن طرف و انک تعلم ان اختلاف الروایة لاختلاف عللها و اسبابها می گویند روایت اگر اختلاف پیدا میشود باید دست بیاوریم زمینه اش را بعد توضیح می دهند فاعلم‏ يا أخي‏ أرشدك‏ اللّه‏ أنّه لا يسع أحدا تمييز شي‏ء، ممّا اختلف الرّواية فيه عن العلماء عليهم السّلام برأيه، خودش بیاید به جیب خودش همین طور حرف بزند راجع به اختلاف روایات آن چه از ائمه رسیده سلام الله علیهم إلّا على ما أطلقه العالم بقوله عليه السّلام: «اعرضوها على كتاب اللّه فما وافى كتاب اللّه عزّ و جلّ فخذوه، و ما خالف كتاب اللّه فردّوه» و قوله عليه السّلام: «دعوا ما وافق القوم فإنّ الرشد في خلافهم» و قوله عليه السّلام «خذوا بالمجمع‏ عليه، فإنّ المجمع عليه لا ريب فيه» خب! این ها را کسی نمی تواند خودش یک روایت را بیخودی طرح کند ببینید کلام کلینی را همین جوری کسی نمی تواند روایت را بگذارد کنار به رأی خودش بگوید این موافق سلیقه من است او نیست فقط باید همینی که ائمه گفتند موافق کتاب مخالف عامه مجمع علیه بعد می گویند که : و نحن لا نعرف من جميع ذلك إلّا أقلّه ما روایات از ائمه به ما رسیده باشد مطمئن باشیم خلاف قرآن است مطمئن باشیم خلاف مجمع علیه است این خیلی کم است چه تعبیری! بعدش همه اش می ماند برای ما روایاتی است منسوب به معصومین سریع نمی توانیم بگوییم خلاف قرآن است بگذار کنار می گویند نحو لا نعرف من جمیع ذلک الا اقلّه و لا نجد شيئا أحوط این احوط را باید معنا کنیم یعنی چی احوط؟ و لا نجد شیئا احوط و لا أوسع من ردّ علم ذلك كلّه إلى العالم عليه السّلام و قبول ما وسّع من الأمر فيه بقوله عليه السّلام: «بأيّما أخذتم من باب التسليم وسعكم».

شاگرد : عالم منظور امام زمان است؟

استاد : نه ایشان عالم را به معنای مطلق امام معصوم به کار می برند. العالم علیه السلام یعنی ما می گوییم امام معصوم ایشان می گویند العالم در این اگر نگاه کنید همه جا میگویند. قول العالم یعنی قول المعصوم همینی که ما الان می گوییم ایشان العالم آن زمان هم مرسوم این اطلاق. خب ! بایهما ... این احوط یعنی چی این جا؟ می گویند روایات مختلف می آید چند تا را معصوم فرمودند خلاف کتاب را رها کنید موافق عامه را رها کنید مگر همه جا می شود موافقت عامه را رها کرد؟ امام گفتند موافق را هم رها کنید. مجمع علیه را بگیرید می گویند لا نعرف الا اقله ما در این همه روایت یک چند تا کم فقط پیدا می کنیم که مطمئن بشویم که خلاف مجمع علیه است از آن موافق های عامه ای است که مردود است یا از آن هایی است که مخالف کتاب است اقلّه و لا نجد شیئا احوط خب اگر این ترجیحات وجوبی است احوط می شود این؟ شما واجب است ترجیحات را اعمال کنید در مختلفات ایشان می گویند احوط این است که مراجعه کنیم به قول عالم که وسّع من الامر ؟؟؟ فی قوله بأیهما اخذتم من باب التسلیم وسعکم؛ معلوم می شوداین وسعت را مرحوم کلینی احوط گرفتند؟ چرا احوط گرفتند؟ می گویند احتیاط این است که وقتی روایتی به امام معصوم نسبت داده میشود فوری نیندازیم دور صبر کنیم خودشان توسعه دادند فرمودند بایهما اخذتم وسعکم این وسعت احتیاط این است که پس ما هر چی منسوب به آن هاست همانی که دیروز من از رسائل آدرس دادم که شیخ فرمودند خود ائمه فرمودند هر چی به ما منسوب است رد نکنید ولو منکر الظاهر ؛ لیل بگویند نهار است تا این اندازه؛

21:10

خب این مرحوم کلینی! صاحب کفایه می گویند چطور اول کار که هنوز اجماعات می خواهد محقق بشود کلینی این را می گویند؛ می گویند احوط این است حالا احوط را من تاکید کردم صاحب کفایه تاکید نکردند ایشان می گویند احوط این است که ترجیحات را اعمال نکن چرا اعمال نکنیم احوط این است؟ من به ذهن قاصر خودم این روایت رسیده می گویم این خلاف قرآن است حالا بگذار امام معصوم بیایند حالیت می کنم خلاف قرآن هست یا نیست؛ ایشان می گویند پس احوط این است که من دست نزنم؛ فوری بگویم این خلاف قرآن است؟ لا نعرف الا اقله در همه این ها منِ کلینی چند تایی شده که مطمئن شدم خلاف قرآن است پس من چطور خلاف قرآن را اعمال کنم؟ احوط این است که حرف نمی زنی به ما گفتند موسع است ما هم این ها را می آوریم یک خلجانی می آید با قرآن مخالف است این خلجان را دیگری جواب میدهد این مخالف احتیاط است که من فوری بیایم بگذارمش کنار بگویم مخالف قرآن واضح شده بله اما آن هایی که واضح است در روایات منسوب به اهل بیت اقله کم است این خیلی مهم است صاحب کفایه استشهاد می کنند به این برای دفع اجماع

شاگرد : پس این همه روایاتی که مخالف قرآن است بزنید به دیوار این همه روایاتش ... روایاتش هم خیلی زیاد است همه اش میشود مثل افراد نادر

استاد : در همین کتاب علم قران درکافی صفحه 62 باب اختلاف الحدیث ببینید چند تا روایت ایشان می آورند؟ 10 تا روایت فقط در کافی در همین ابتدا که باب اختلاف الحدیث که ائمه چی جواب دادند؛ نه این که نباشد ما می خواهیم این ها را تحلیل کنیم این غیر این است که ما از اول کار یک پایه ریزی بکنیم که مثلا رسائل را که شما نگاه کنید واقعا این دو ریخت کار است مرحوم شیخ برای ریختی که برای مباحث تعادل و تراجیح ریختند یک ریخت بسیار فنی ، دقیق یک کسی که این ها را می بیند می بیند که اصلا در رفتن از این خیلی مطلب بالا بالایی می خواهد یک تخصص رتبه بالایی از اجتهاد می خواهد تا در برود چرا؟ مرحوم شیخ می گویند ترجیحات اعمال کردنش واجب ؛ ترجیحات غیر منصوصه هم اعمال کردنش واجب خیلی است یعنی باید مطمئن بشود مجتهد واجب است بر اوچه کار کند؟ بعد می گوید فحصش هم لازم است این خیلی است شما دیگر ببینید کی هست که فوری می گوید این ها متعارض هستند تا می گویند تعارض ؛ شیخ می فرمایند نشد تعارض هست اما اول باید بروی جمع عرفی نگاه کنی حکومت و ورود و .... که میرزا حبیب الله شش ماه حکومت را از ایشان یاد بگیری این برای جمع عرفی؛ جمع عرفی رد شدی حالا ترجیحات ؛ ترجیحات سندی ؛ جهت صدوی این هایی که منصوص است ودش چقدر حرف دارد از این ها واجب است اعمال کنی این هم واجب! آمدیم و ترجیحات منصوصه پیدا نکرد مجتهد می گوید هنوز واجب است هنوز شارع تو را الزام کرده باید صبر کنی ترجیحات قید پیدا کنید بعدش بعدش هیچی پیدا نشد اذا فیتخیر مشهور گفتند تخییر آن هم طبق مشهور که عمل کنید مشهور ان جا دیگر تخییر گفتند توقف قول مقابل مشهور است خیلی خب ! این کاری که مرحوم شیخ ترسیم کردند خیلی سخت می یشود همه اش الزام؛ قدم به قدم الزام؛ الزام است بر شما ترجیح ! مرتبه مرتبه می روی تا آخر؛ اما اینی که صاحب کفایه ترسیم کردند خب این هم نظمی دارد برای خودش ولی خیلی آسانتر است ایشان می گویندقاعده اولیه اصولی که تساقط می گویند قاعده اولیه ثانویه شرعیه منظور ما از اولیه یعنی اولیه در روایات در باب تعادل و تراجیح نسبت به ادله تعادل و تراجیح شرعی خب این تخییر است چیزی که مهم است الان رفتم در این حرف ها فرمایش شما بود این بابی که الان داشتم می خواندم صاحب کفایه این را می گویند ؛ می گویند ادله ای که می گوید اصل بر تخییر است می گوید که باید از جمع عرفی فارغ بشوی بعدش بیای سراغ تخییر؟ یا نه ترجیحات و تخییر و همه بحث های تعادل و تراجیح شامل خود مرحله قبل از جمع عرفی هم میشود؟ این دیگر خیلی عجیب ! سوال پس مهم است خیلی.

26:03

ببینید تساقط برای بعد از جمع عرفی است یعنی می گویند احدی از اصولیین که می گویند اصل در تعارض تساقط است احدی قصد نکرده که یعنی هنوز جمع عرفی نکردی ولی ممکن است شما تساقط ؛ احدی این را نگته. ولی می گویند تخییر چطور؟ ما که می گوییم در تعادل و تراجیح اصل بین دو تا دلیل اصل بر تخییر است یا اعمال ترجیحات است این هم یعنی اول باید جمع عرفی کنی وقتی از جمع عرفی فارغ شدی بیای سراغ ترجیحات وتخییر؟ یا نه ادله ترجیحات و تخییر یعمها حتی در صورتی هم که جمع عرفی دارد شاملش هست حالا شما کدامش می گویید؟ روی حساب ان چیزی که از ذهنیت اصولی دارید ذهیت ...

شاگرد : اول جمع عرفی بعد ...

استاد : بله شما می گویید اول جمع عرفی ؛ اگر جمع عرفی باشد که اصلا تعارض نیست با همه این چیزی که می گوییم جمع عرفی اصلا تعارض نیست تا برویم سراغ ترجیحات حالا ببینیم صاحب کفایه چه می گوید؟ من عبارت ایشان را بخوانم صفحه 401 بود

قد عرفت‏ سابقا أنه‏ لا تعارض‏ في موارد الجمع و التوفيق العرفي و لا يعمها ما يقتضيه الأصل في المتعارضين من سقوط أحدهما رأسا آن برای آن جایی بود که جمع عرفی نباشد وقتی جمع عرفی نیست تساقط اما وقتی بود هیچی ... البين فهل التخيير أو الترجيح يختص أيضا بغير موارد جمع و توفیق عرفی؟ أو يعمها؟ قولان أولهما المشهور همینی که شما دارید می گویید مشهور این است که جمع عرفی فارغ که شدیم باید برویم سراغ ترجیحات بعد و قُصارى ما يقال في وجهه شروع می کنند توجیه این کردن آخر کار بعد این که مطلب را می گویند ؛ می گویند که فظهر

و بذلك ينقدح وجه القول الثاني که چی شد؟ که حتی اعمال تخییر و ترجیحات را به جمع عرفی هم سرایت دادند خب این خیلی می بینید با این حرف صاحب کفایه با آن چیزهایی که من دیروز عرض کردم این ریختی که ایشان ترسیم می کنند دیگر کفر اصولی هم لازم نمی آید چرا؟ چون صاحب کفایه تا این جا را رفتند جلو که مقابل مشهور می گویند حتی جمع عرفی داریم روایات ترجیح و تخییر می گیردش یعنی به من اجازه می دهد این جمع عرفی را نکنم خیلی ابتدایش به آن چه که ما خلاف این مشهور عجیب به ذهن می آید ولی ایشان این را دارند می فرمایند حالا! می خواستیم عبارت شیخ بخوانیم من دیدم پس عرض بکنم به مناسبت

شاگرد : یک سوالی داشتم که بحث سر این بود که اگر دو تا دلیل می گویند که ظاهر هایشان با هم نمی سازند ما جمع بکنیم یا نکنیم؛ آیا ما می توانیم تشبیه کنیم به یک دلیلی که در خود مدلول این کلام تناقض است؟ بگوییم این جا چه می گویید؟ این جا واقعا شاید تفاوتی نباشد بین آن جایی که دو تا باشد یعنی هر دو صدق العادل دارد هر دو ؟؟؟ به ظاهر دارد این جا هم می گویید صدق العادل خودت بگذار ما می توانیم هر چی این جا می گوییم برویم آن جا هم بگوییم؟

استاد : بله من یک نکته ای میخواستم عرض بکنم الان این فرمایش شما فرمودید خوب است قبل از این که این را ... عرض می کنم توضیحش بیشتر برای بعدش شما الان می گویید یک کلام واحد باشد چون خودش تناقض است خب جواب ما از نظر کلاس اصول چی میدهند؟ می گویند بابا این جا که نمی شود بگویند این جا که تناقض است بین دو تا تعارض شده چرا؟ چون لا ینعقد للکلام ظهورٌ الا بعد تمامه وقتی کلام تمام شد اگر مشتمل بر تناقض است نمی شود بگویند تناقض است چرا؟ چون این ظهور ها با همدیگر تعارض هستند ظهور بدوی است ما کلا کلام را در نظر می گیریم کل کلام را آخر کار یک ظهوری از آن می گیریم ظهور مستقر که چه بسا آن ظهور مستقر 180 درجه با آن دو تا ظهور بدوی که با همدیگر متناقض بودند مختلف است

شاگرد : اگر نشد چی؟

30:32

استاد : او می گوییم مبهم است مجمل است

شاگرد : حمل نمی کنند این ظاهر ها را بنابر این مدلول این است بنابر این مدلول این است؟

استاد : آهان بله آن که بیایند تناقض را تاویل کنند از ظهورش دست بردارند

شاگرد : بله اگر این کار را می کنند ما بگوییم دو تا دلیل هم همین است چه فرقی می کند؟

استاد : این الان چیزی که من می خواستم عرض کنم در ادامه اش همین بود که ما در متعارضین این که می گفتیم هر دو را تاویل کنیم ما که هر تاویلی را نمی گوییم که من که عرض کردم جمع و این ها بیشترهم صحبت می کنیم ما که می گوییم الجمع مها امکن و آن مراحلی که هر کسی پیشرفت می کند جمع بالاتری را می تواند انجام بدهد منظور ما یک جمعی است که بعد این که یک کسی بهش دست پیدا کرد و به عرف عقلا عرضه کرد تاییدش بکنند و الا بگوییم الجمع مهما امکن یک چیزی طرف جمع می کند که هر عاقلی می شنود می خندد یک متلکی به او می گوید این را که ما نگفتیم

شاگرد : این غیر جمع عرفی میشود ؟

استاد : بله حالا دو چیز است که می خواهم بگویم جمع عرفی آنی است که ضوابطش را علما گفتند جمع هایی است که الان هم من می خوام شاهدش را ... این جمع عرفی است به معنای توفیق عرفی است که خود عرف قادر بر این توفیق نبوده 700 سال از علم فقه و مباحثه فقها گذشته همه بین این ها تعارض می دیدند بعد از 700 سال یک فقیهی می آید جمع می کند حالا بعضی ها می گویند شیوه علما طریقه علما همین را می خواستم ... آخه بابا کجاست همین خود مرحوم شیخ انصاری که همین قاعده را رد کردند با این ادله شما بروید در کتاب فقهشان ببینید هر کجا در اخبار متعارضه پیش می آید اگر یک فقیهی بعد از 1000 سال آمده یک جمع کرده شیخ متعرضش میشود می گویند و قد یجمع؛ خب بابا جمع شما می گویید الجمع مهما امکن فقط برای جمع عرفی است این روایاتی که 1000 سال فقها عرف این ها را دیدند متعارض دیدند پس لا یمکن الجمع العرفی هر کس بیاورد تلاش کند جمع بکند به نظر شما دارد کار حرام می کند چرا؟ چون جمع عرفی واجب و جمع غیر عرفی حرام خب اگر او کار حرام کرده شماچرا در کتاب فقهی تان می آورید؟ شما گفتید جمع عرفی که امکن یعنی جمع عرفی ؛ خب عرف که جمع نکرده هزار سال فقها تعارض می دیدند بعد هزار سال مثلا فلان فقیه آمده یک جمعی کرده شما حرام است جمع او را بگویید چون آن چیزی که جمع کنید جمع عرفی است و آن چیزی که حرام است جمع کنیم جمع غیر عرفی این هم عرف ... و حال ان که خود شیخ عملا این را می آورند بعد حالا یا قبول می کنند یا رد می کنند معلوم میشود کار او را حرام نمی دانند نمی گویند این فقیهی که زحمت کشیده روایات را جمع کند دارد کار حرام می کند بلکه بالاتر سیره علما در سراسر تاریخ فقه این بوده که وقتی متعارضات را می دیدند بعدی ها تلاش می کنند جمع کنند این تلاش برای جمع نشد ما ببینید عبارت رسائل خیلی مهم بود دیروز خواندیم ناظر است به عرف و این امکان یعنی امکان عرفی پس این تلاش های فقه برای چیست؟ خب بعدا ما تلاش ... هی زحمت بکشیم یک چیزی در بیاوریم بگوییم جمع عرفی است. خب پس کدام جمع عرفی است؟ عرف بفهمد یا اگر ما جمع کردیم و به عرف گفتیم ما را تایید کند اگر این است خب همه عرض های من دیروز دوباره بر می گردد که الجمع مهما امکن این سخت بوده کارش شارع ما را تکلیف نکرده ولی چه کار کرده؟ فرموده افضل این است کلمات ما به دست شما می رسد از ان تعارض می بیند نمی تواند جمع کند مطلب جورواجور است یا قرائن خفیه دارد یا قرائن علیّة دارد قرینه بالاست هر کسی نمی تواند سریع خب! شارع به عنوان اولی سخن نگرفته نفرموده تا به تعارض خوردی الزامت می کنم ، نه. وُسِّع علیک فموسعٌ این هایی که صاحب کفایه در باب تخییر گفتند روایت را می آورند خود امام می گویند بدون این که ترجیحات را بگویند می گویند مختار هستید اذا لم یعلم فموسع علیک وقتی معلوم نشد فموسع علیک خب وقتی خود امام در این صاحب کفایه می گویند اطلاق قوی دارد تخییر خب وقتی این شد می آید مراحل بعدیش؛ اصل پس الزام نشد اما شما در طول تاریخ فقه ، فقها دنبال افضل هستند؛ افضل چیه؟ هی شاگرد دنبال استاد ؛ استاد نتوانست جمع کند شاگرد تلاش می کند جمع کند این یعنی چی؟ یعنی جمع غیر عرفی؟ نه! یعنی می خواهد پیدا کند جمعی بکند ولو عرف قادر نبود علمایش هم قادر نبودند اما او یک جمعی می کند بعد این که کشفش کرد به عرف عرضه می کند می گویند احسنت! دیگر همه عرف بعدی عقلا میگویند این نعم الجمع؛ خب این کجایش ایراد دارد؟ از اول این واجب نبود چون عسر داشت؟ اما کار خوبی بود نه این که ممنوع بود شیخ جوری معنا می فرمایند که می شود ممنوع می گویند عرف فهمید فبها نفهمید دیگر حق ندارید دنبالش بروید چطور خود شما این ها را از خود فقها و در تلاش خود شما برای این جمع هاست حالا من یک چیز ... پس ببینید شما گفتید در یک کلام دو چیزمتضاد بیاید عرض من این است که روایات هم که متعارض است ما به منزله یک کلام بگیریم همینی که شما ... آن وقت چی می خواستم عرض کنم؟ می خواستم عرض کنم همان طوریکه در آن جا تلاش می کنیم این تناقض را برطرف کنیم در روایات متعارضه هم ما تلاشمان بر این است که برطرف کنیم خب اگر به منزله کلام واحد گرفتیم و تلاش کردیم برطرف بشود دو تا ظهور رفت کنار چون آخه لبه تیز فرمایش شیخ می فرمایند دو تا را تاویل کنیم خب وقتی یک کلام است ما دو تایی ظهورهای بدوی را تاویل کردیم اما از مجموعش یک ظهور عرفی ثالث استنتاج کردیم یعنی از مجموع یک ظهور بدست آوردیم نه این که دو تاویلی که همه اش در جهل مشی علی الاعمیاء بکنیم مثل دو تا بیابان تاریک! نه به عرف عقلا هم عرضه می کنیم می گوییم این دو تا کلام برای یک گوینده به منزله کلام واحد در نظر بگیری ما همدیگر بسنجید ظهور ثالثی پدید می آید که آن باز عقلایی است ولو من هر دو را تاویل کردم این شما گفتید که یک نکته ای است و لذا باز ما نمی گوییم خلاف ظاهر باز شیخ بفرمایند دست از ظهور برداریم اخه ما کجا می خواهیم لج مولا کنیم دست از ظهور برداریم ما می خواهیم دو تا کلام را باهم جمعش کنیم چه بسا به ظهور ثالثی دست پیدا کردیم که عقلا هم آن ظهور ثالث را از ما می پذیرند شما از اول می گویید بگذار یکی را کنار طرح کن خب ما میگوییم چرا طرح کنیم؟ ما دو تا را نگه میداریم با همدیگر جمع می کنیم میگوید نمی توانی ظهور را بگیری خب من ظهور یکی را نمی توانم بگیرم ظهور آن یکی را هم نمی توانم بگیرم اما وقتی جمع کردم استظهار ثالث شد ظهور ثالث را عرف از من می پذیرد این ظهور ثالث را شما می خواستید از ابتدا از دست ما بگیرید ما می گوییم نه مولا می گوید ظهور را بگیر ما هم ظهور را گرفتیم ظهور ثالثی که از جمع دو تا کلام پیدا شد این هم منظور نکته ای که حالا شما فرمودید در ذهنم بود که عرض بکنم

شاگرد : چرا تلاش برای جمع ؟؟؟؟ لازم نیست

استاد : به خاطر این که عسر دارد یک کار ... وقتی تکلیف کردید طرف می ایستد این است که عسر دارد شما ببینید الان برای آن هایی که در عبادیات دچار وسواس می شوند یک چیز طبیعی است به محض این که این جا یک چیزی را بگویید الزامی ! شما می گویید وقتی می خواهید وضو بگیرید واجب است احراز کنی مانع نیست بر دستت آنی که بخواهد دقت کند دیگر هیچی دیگر هزار بار می رود این ها را نگاه می کند می گوید گفتند دیگر وقتی می گویید واجب است ترجیح پیدا کنید واجب است جمع کنید مثلا خب این اصلا کار از دستت گرفته است نمی تواند دیگر حرف بزند بخلاف این که بگوییم خود شارع این را از دستیابی احکام شرع سهولت قرار دادند موسع علیک من باب التسلیم تو تسلیم مولا هستی الان دو تا بنظرت خلاف آمده هر کدامش را می خواهی بگیر؛ سخت نیست اما بعد که پیشرفت کردی یا کسی که بالاتر تو هست می گوید بابا این تعارض نبود تو ضد هم می دیدی. این منظور این است آن منظور آن است به خلاف این که از اول بگوییم دست تو بسته است البته دست تو بستم از کارهای خوب است حالا من بعدا در روایات توقف عرض می کنم جمع باید بکنیم این ها را چقدر روایات معصومین به آن طرفی که صلاحش بود می گفتند بایست حرف نزن انتخاب نکن انتخابی که معلوم است یکی از رده های بالای احتیاط است فضل است همان حکم اولی نیست الزام نیست توقف الزام نیست ایستادن بگوییم توقف کن ببنید چه عسری دارد ؟؟؟ بخواهد توقف کند توقف عسر می آورد واضح و آشکار است این موارد ولذا قاعده اولیه اش اذا فیتخیر این را به این امر سهل را مولا قرار داده برای این که عسر پیش نیاید اما برای جهت دفع عسر ما را از فضیلت محروم نفرموده چه کار کرده؟ آمده به بیانات مختلف رده بالاتر این فیتخیر را فرموده ترجیحات را من؟؟؟؟ غیر ؟؟؟ انواع و اقسام مطالب را برای پیشرفت ذهنی ما برای تکامل ما برای آن بالا رفتن فهم ما از روایات بیان کردند ولی این ها الزام نبوده چون لازمه اش عسر بوده

40:46

شاگرد : به عنوان یک مثال بخواهیم این جمع را پیاده کنیم مثال معروف آن مرحوم شیخ مکاسب محرمه هم داشتند ثمن العذرة سحتٌ مرحوم شیخ طوسی حمل کرده بودند بر این ما لا یؤکل لحمه ما یؤکل لحمه خود مرحوم شیخ گفتند که این که منفعت مقصوده داشته باشد یا نداشته باشد حالا این مرحوم شیخ طوسی که ...

استاد : در همین رسائل خود مرحوم شیخ مثال زدند برای این برای آن یکی جمع عرفی ندارد گفتند همین الجمع مهما امکن حرام است ممکن نیست عرف نمی بیند چهار صباح بعد از مرحوم شیخ ، مرحوم مظفردر اصول الفقه مثال می زنند برای همان جایی که جمع عرفی است جالب است اصول فقه اگر کسی خوانده مثال هایی که مرحوم مظفر برای جمع عرفی زدند همین است می گویند چرا؟ می گویند هر کدام قدر متیقن دارد عرف جمع می کند خواندم یک دفعه دیگر هم در همان بحث جمع عرفی بود ظاهرا حالا چون من حافظه ام ، حافظه ام جوانی ...

شاگرد : یک جمعی هست که به عرف بدهیم بپذیرد؟

شاگرد 2: آن در عنوان جمع عرفی اوردند

استاد : بله در همان عنوان جوع عرفی؛ الامر الاول الجمع العرفی ؛ بعد شروع می کنند مثال زدن ؛ منها ، منها ... اذا کان قدر المتیقن ثمن العذرة سحتٌ ایشان می گویند جمع عرفی محال است مرحوم شیخ ایشان می گویند جمع عرفی هست اصلا؛ اما آن چیزی که مرحوم شیخ کردند جمع عرفی هست یا نیست آن بحث های موردی اش ما این را می گوییم همین طور به عرف بگویند ثمن العذرة عذر عرف عام نمی تواند جمع کند اما عرف متشرعه که خبر از مذاق شارع دارد که شارع از نجاست پرهیز می دهد جاهای دیگر هم گفته این ها را اما یک چیزهایی است که نجس نیست و عذرة دوجور است خود عرفی که مطلع بر مساله نجاست شرعی است و نجس را از غیر نجس تمییز میدهد در عرف متشرعه این دور نیست که وقتی می گویند نفروش یعنی انی که نجس است کما انی که جاهای دیگر میدانیم آن جایی که می گویند مانعی ندارد بفروش یعنی آنی که پاک است همینی که مرحوم مظفر هم ... این کجایش جمع عرفی نیست؟ عرف یعنی عرف جمع عرف مطلع بر خصوصیات کلام و قرائنش اگراین است عرف عام جمع نمی تواند بکند چون نجاست و این ها سرش نمی شود اما عرف متشرعه ای که نجاست شرعی را می داند جمعش مانعی ندارد علی ای حال ! وقتی جمع جایز شد هر فقیهی هم جمع کرد نمی گوییم کار حرام کرده ما ممکن است شیخ را تایید نکنیم اما اگر ایشان واقعا چنین جمعی هم کردند و فتوا برای مقلدینشان دادند ما نمی گوییم کار حرام کردند چرا؟ چون عرف با ایشان مساعدت نمی کرده پس کار حرام کردند نه اساسا تخییر بوده و جمع هم یکی از مراحل کار بوده و در آن مرحله کار به هر دو یش شیخ عمل کردند در یک بخشی تخییر استدامی است یا ... مرحوم شیخ روی مبنایی که خودشان ریختند که گفتم خیلی سخت است می گویند تخییر ابتدایی است تمام شد صاحب کفایه دوباره همین را بر میدارند صحاب کفایه میگویند کجا تخییر ابتدایی است؟ تحیر دارد تا آخر هست صاحب کفایه در تعادل و تراجیح ریختی که انتخاب کردند خیلی موافق با آن منظورهایی که من دارم عرض می کنم خب این مبانی ایشان را بس است بگوییم صاحب کفایه می گویند ببینید یک نظمی پیدا می کند نظمی که شیخ دادند یک نظم است خب فرمایش ایشان است ولی خیلی عسر دارد برای کسی که بخواهد اهل استنباط باشد دونه به دونه این ها هفتخوان رستم است به مبنای شیخ تا رد بشوند اما به مبنای صاحب کفایه نه مطلب اسهل از این است.

حالا این دو دقیقه ای که مانده این هم عرض کنم که مراجعه بکنید یک چیز خیلی جالبی مرحوم سید در مفاتیح دارند ایشان یک مفتاح باز کردند ابتدایش خیلی یک جور قشنگی با این حرفهایی هم که من الان از صاحب کفایه نقل کردم ایشان باب را روی متکافئین می آورند اما دو سه صفحه که دیدنی است در بیش از ... الان این کتاب ما دو و چهار و شش صفحه ؛ شش صفحه ترجیحات دلالی را می گویند ترجیح سندی و صدوری این ها هر چه ... ترجیح دلالی نه جمع دلالی! حالا این را دقت کنید ترجیح دلالی اولش می فرمایند که اذا ورد خبران متعارضان کتاب ما صفحه 699 ظاهرا چاپ دیگری هم ندارد مفاتیح نمی دانم چاپ جدید شده یا نه

45:464

إذا ورد خبران‏ متعارضان‏ كأن يكون أحدهما دالا على حرمة فعل و الآخر دالا على وجوبه‏ أو استحبابه أو كراهته أو إباحته و كأن يكون أحدهما دالا على صحة معاملته و الآخر دالا على فسادها و كانا حجتين بأنفسهما و متكافئين ببنید بحث را می برند کجا؛ یعنی می گویند از ترجیحات ما فارغیم ترجیحات را نتوانستیم اعمال کنیم و حال آن که لازم نیست حالا من ... ولی این را می گویند ابتدای کلامشان می گویند چرا؟ چون می خواهند طرف خیلی یک دفعه سکته نخورد؛ مطلب مهمی می خواهند بگویند ؛ می گویند نه ؛ متکافئین سندا بحيث لا يزيد سند أحدهما على سند الآخر لازم نیست این ها حالا من عرض می کنم! ولی این را می گویم محکم چرا؟ می خواهند حرف مهمی بزنند حرفی بزنند خلاف نصوص و روایات بعدا هم ادعای قطع در ان بکنند که قطعی هم در آن هست شما الان هم قبول دارید ولی کسی که ابتدا می خواهد بشنود می گوید چه می شود؟ لذا اول می آیند سراغ متکافئین که زودتر اذهان بپذیرد می گویند دو تا روایت هم اصلا نمی توانیم در آن ترجیحی اعمال کنیم هیچ ترجیحاتی نداریم سند همه خوب بوصف يقتضي ترجيحه و لم يترجّح أحدهما على الآخر بمرجّح خارجي كالشهرة و نحوها فينبغي حينئذ الرّجوع في ترجيح أحدهما على الآخر إلى المرجحات باعتبار المتن و الدّلالة؛ حالا که دو تا متمکافئ هستند فعلا طرح را هنوز نکنید برویم این دو تا متکافی جمع دلالی کنیم اما جمع نمی گویند می گویند ترجیح اقوی الدلالتین بر دیگری؛ ترجیح دلالی خب! چیست؟ فإن وجد بعض منها كان اللازم الأخذ به و الظاهر أن الترجيح بهذا الاعتبار مما لا ريب فيه بين الأصحاب بل علماء الإسلام بل جميع العقلاء و لو لا ذلك لم يقم للدّين عمود بعد حالا ببنید جالب است می گویند پس اگر این جوری است ... و لا يعارض ما ذكر خلو الأخبار الواردة می گویند اگر می خواهید جمع ترجیح دلالی ... یک روایت ائمه نفرمودند برو این جور جمعی بکن می گویند و لا یعارض ما ذکر خلو الاخبار الواردة چرا؟ ... لأن ما ذكر دارند توضیح می دهند من سریع رد می شوم می گویند اخبار اسمی از آن نبردند ترجیحات را گفتند بعدش هم گفتند تخییر می گویند لأنّ ما ذکر قطعي آخه این دیگر نیاز به ذکر ندارد می خواهد در روایات بیاید می خواهد نیاید لانّ ما ذکر قطعی و الأخبار المذكورة غايتها الظهور و الظاهر لا يصلح لمعارضة القاطع این حرف خوبی است گیری هم ندارد بعد شروع می کنند ترجیحات متنی را گفتند افصح باشد سومی اش این است منها كون أحد الخبرين خاصّا خیلی خوب شد ما ترجیحات را اعمال کردیم سند همه متکافئ حالا رفتیم سراغ عام و خاص این جوری است کار؟ یعنی شما عام و خاص را اول اگر یکی اش مثلا اعدلهما بود؛ اعدلهما را می گیرید آن را می گذارید کنار؟ یا نه عام و خاص قبل از ترجیحات است؟ ایشان برای این که ادعای قطع کنند بعد از تکافئ این را مطرح کردند تازه یکی دو تا هم نیست شاید متجاوز از 50 تا مورد خیلی جالب است تمرین طلبگی بسیار ... متجاوز از 50 مورد تقویت دلالی یکی اش عام و خاص است در تنبیهاتش هم فرمودند که لا فرق ... تنبیه ثالث دنبال همین بحث ؛ الثالث لا فرق فی لزوم اخذ بالاقوی دلالة بین کون التعارض بین المتارضین من قبیل تعارض العموم و الخصوص المطلقین أو من قبیل تعارض عام و خاص من وجه؛ صریحا می گویند من اینی که گفتم لا فرقَ خب پس چی شد؟ یکی از ترجیحات دلالی عام و خاص مطلق است ؛ عام و خاص مطلق است که الان برای شما دراصول صاف است که قبل از ترجیحات اعمال کنید نه این که اول بروید ترجیحات را اعمال کنید اگر هیچ کار نتوانستید بکنید این دفعه تخصیص بزنید ایشان آمدند این ها را جز این قرار دادند خب بنابراین اصل حرف ایشان را ما می گیریم اصل حرفشان برای ما خیلی مهم است میگوییم چون یک چیز قطعی داریم ؛ چیز قطعی چیست؟ این کارها می گویید ترجیح دلالی خب منظور از ترجیح این جا جمع است چرا؟ چون عام و خاص جمع است پس شما این اصولی خبیر ادعای قطع کردید در جمع بعدا هم بعد از تکافئ قرار دادید که این را با شما موافقت نمی کنیم. این جمع ها برای چیست؟ برای قبل از طرح؛ این میشود عین عرض من با این ترسیم که شما می گویید قطعی است این ها خب! فقط همانی هم که اصولیین مسلم هست برایشان می بریم قبل از مساله تکافئ می گوییم تعارض شده هر دو حجت شأنی هستند قبل از این که دنبال ترجیحات سندی برویم این جمع های شما را اعمال می کنیم

51:27

یعنی میرویم اول عقلا می گویند برو سراغ ترجیح و جمع دلالی سپس این ها را انجام بده پس این فصل ممتع بسیار خوب مفاتیح از شواهد بسیار خوب است برای عرض من برای چی؟ با پشتوانه قطع و همه این ها با تصحیحی که همه اصولیین الان با ما موافق هستند که بابا عام و خاص نباید دو تا روایت اول برویم اعدلهما را بگیریم ولو خاص دارد خاص را بگذاریم کنار این دیگر برای بعد از ترجیحات است

اگر زنده ماندیم این هایی که عرض کردم را نگاه کنید چیزهای خیلی خوب عاید می شود ان شاء الله

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

شاگرد : نذر قبل از میقات مشروع هست؟

استاد : برای احرام بعضی مصادیقش...

شاگرد : می خواهند بروند جده محرم بشوند محازات هم اعلام نمی کند هواپیمایی که م؟؟؟

استاد : این باید مقلدینشان مراجعه کنند بعضی ها به خاطر این که می خواهند بروند در هواپیما می گویند نیت احرام متمشی می شود دنمی شود از این حرف ها دارند می خواهد برود زیر سایه دیگر ...

شاگرد : نمی دانید مثل نظر امام و این ها خاطرتان نیست؟

استاد : الان یادم نیست این جور اختلافات ولی اصل این که نذر قبل المیقات می شود این را مشهور می گویند الان دوباره بعضی صاحبین فتوا شنیدم من ندیدم باز همین صاحبین فتوای حالا می گویند همین هم درست نیست روایت می گوید نذرش نمی شود و حال ان که نذرش می شود و یک لوازم بسیار خوبی هم دارد روی حساب ... در هواپیما رفتنش هم ظاهرا اشکال ندارد حالا این نظرها فرق می کند من فکرش می کردم ؟؟؟ مانعی ندارد همین جا نذر می کند محرم میشود در هواپیما هم می رود به چند وجه احرامش اشکال ندارد این ها از نظر بحث طلبگی اش ولی نظر ها یک گونه نیست خیلی در این جا ها باید هر کسی مراجعه کند ان شاء الله محفوظ و موید باشید

شاگرد : حاج آقا کسی می خواهد ازدواج بکند مثلا فرض کنید دختراست دختر مومن و خوب مثلا برادرانش مشکلی دارند عموش دایی اش حالا این جا وقتی احراز کردیم خودش مومن و خوب است مثلا می شود بگوییم روایات گفتند نه بچه نگاه به دایی بکنید چجوری است نسلش ببین چجوری است

استاد : منبت السوء در روایات دارد

شاگرد : یا مثلا خلاصه در اجدادشان کسی ... وقتی خودش را احراز کردیم این را بگیریم یا روایات ...

استاد : عرض کنم که اصل بر این است که نه ، آن خصوصیات نزدیکانش را اعمال بکند الا یک مورد نادری که بفهمد این استثنا است اصلا این شخص خودش یک استثنائاتی دارد که وا نگرفته از آنها

شاگرد : اصلا منبتش آن ها نبوده

استاد : بله منبتش آن ها نبوده؛ لذا من این جوری خیالم می رسد اصل بر این اتس که این ها را در نظر بگیرد

شاگرد : تا چه حد؟

استاد : چون حالت جوانی یک دفعه می بینید یک چیزها یک حرف هایی می زند که اصل روحیه آن شده بعدا هم تغییر می کند

شاگرد : اگر جورواجور باشند یکی شان خوب است یکی شان بد است با هم .... این جور نیست که همه شان هم بعضی هایشان برادرشان ...

استاد : بله عرف آن ها ر ابه طور اطلاق یک منبت سوء نمی بیند خب آن نه دیگر وقتی عرف منبت سوء ندید آن مانعی ندارد مثلا حالا تردید دارد بین خودش می خواهد استخاره بگیرد؛

شاگرد : نمیشود بگوییم که خلاصه گفتند ؟؟؟؟ احتمال این را می دهم که از آن دایی که بد است بگیرد

55:11

استاد : همین را دارم می گویم لذا چون این احتمال است احتیاط بخواهد بکند یا استخاره بگیرد به علم الله آن مانعی ندارد اما نمی توانیم بگوییم روایت ناظر به این است که تو الان مثلا سراغ او نرو چرا؟ چون عرف الان او را منبت السوء نمی بیند

شاگرد : روایتش منتب السوء که آمده در چه زمینه هایی؟ مثلا می گویند داداش الان منحرف شده الان این کاری به این ندارد که

استاد : آن انحرافاتی که مثلا یک دفعه پیش می آید آن برای یک موج اجتماعی خیلی ها این جوری چیز می شوند به اندک چیزی ضعفا العقول حاج آقا خیلی این ها مطرح میشد اصلا خدشه داشتند که اصلا حکم به کفر این ها کنند می گفتند این ها عقلشان مشکوک است برایشان! می گفتند تکفیر کنیم عاقل را و توضیح می دادند حاضر نبودند حاج آقا خیلی متعدد میشد می گفتند این جوری که شما توضیح می دهید این عقلش مشکوک است منظور آن جوری ها باشد این بدی حساب نمی شود یک کسی در یک جوی عده ای دغل هستند از آن دغل های نمره اول عده ای هم دیگر از آن ... دوره اش کردند حماقت جبلّی دارند خیلی ها که این هیچی ... این نشان نمی دهد. ..

شاگرد : خلاصه پس فسادی که مقصود است فساد عقیده ای؟ اخلاقی؟ از چه جهت؟

استاد :فساد زمینه ای غالب؛ یعنی طوری است که عرف می بیند این ها را اصلا حاکم بر زندگی شان و طائفه شان طرف شرب خمر و بزن و بکوب و عدم تقید به شرع و نماز نخوانی مثلا ...

شاگرد : این ها که می گویید در احکام شرعی است اگر در عقاید هم این طور باشد آن هم می فرمایید هستش.

استاد : اگر نوعا بله؛ از طائفه این هست. هر کس می بیند می گوید از سنخ عقیده شان عقیده هایی است که ...

شاگرد : اخلاق هم فرقی نمی کند ؟؟؟ اخلاق هایشان خوب نیست

استاد : اخلاقشان خوب نیست اخلاق هایی که مثلا از نظر شرعی الزام می آورد یا یک ترجیحی اما اگر نه اخلاق هایی که مثلا خودش آداب و رسوم عرفی است این ها می گویند کلاس نمی دانم کذا آن ها نه آن دنبال این حرف ها نیست آن میزان نیست خیلی عقلشان بالاتر از این کلاس دار هاست می گویند این کلاس هایی که شما دارید از بی عقلی است

شاگرد : کلاس ها بی کلاسیم؟؟؟؟

استاد : خیلی هایشان بودند متعدد دیده شده یک طوری می گردد آدم ببیند یک پولی می گذارد کف دستشان چون شده بوده در یزد یکی اش بوده نوعا یک چیزی می دیدنش یک چیزی بهش می دادند آن وقت نصف بیشتر یزد و اطراف این ها همه برای او بوده می گرفتد عجیب این است که یزدی ها می گفتند که یک چیزی می داده می گرفت از بس که این چی بود ...

شاگرد : ردّ احسان نمی کرد.

استاد : نمی کرد . خیلی عجیب است آن وقت می گفتند منظور او به این ها می خندید می گفت لباس کهنه من را ببین پول به من بده اما یک دستگاهی داشت برای خودش در تمولش بله این ها نه آداب و رسوم عرفی یک چیز است اما اخلاقیاتی باشد که شرعی باشد ...

شاگرد : حاج آقا آن بحث مقوم را من دیدم ؟؟؟؟ عرض کنم که مقوم را گفتند از باب این که شاهد است

استاد : برای شهادت؟

شاگرد : بله بله ؛ بعد در قاضی و داور هم به آن معنا که اصلا به قول شما معتبر نیست

استاد : نیست ندیده بودم جلوتر ؛ مقوم می آمد. مقوم از باب شهادتش؛

شاگرد : آن هم گفتند که ...

استاد :شبیه همین خبره ای که می خواهد اعلم را تعیین کند دو تا می گویند خبره عادل آن هم عادل بودنش به خاطر این است که ...

شاگرد : ظاهرا شروعش شهید اول در دروس فرمودند که شرط عدم تهمت کردند در مقوم بعد جامع المقاصد می گویند که ایشان شرط کردند این هم به خاطر این که بر میگردد به شهادت

استاد : یعنی تطبیق صغروی کردند.

قائل بر خلافش است که مثلا حاتم را حضرت فرمودند که آن درجه ای که دیگران می روند آن جهنم حاتم با این که کافر بوده جهنم نمی رود به خاطر این که جود داشته؛ معروف است یک تعبیری هم هست یک لغت خاصی هم هست برایش حاتم

شاگرد : تخفیف در عذاب

استاد : لغت خاصی غیر از تخفیف هم هست سنی ها برای زحزاح نقل می کنند برای حاتم هم چنین لغتی باشد علی ای حال این که هیچ اصلا این امکان ندارد در دستگاه ، دستگاه عدل محض است

شاگرد : ؟؟؟ اثر دنیوی داشته باشد اثر اخروی ...

استاد : اثر اخروی هم بلاریب دارد اما اثر اعم از آن قبولیت و مقام قرب است مقرّب شدن به معرفت خداست ؛ معرفت خدا از همه مبادی اش از همه لوازمش هر دوتایش نماز است پس وقتی معرفت خدا نبود مبدأش و لازمش هم نیست پس مقرب نیست بله کار خوب انجام داده در دستگاه عدل الهی ذره ای جایی نمی رود هیچ ذره اش جایی نمی رود بلکه جزا خود عمل است آن که بعضی مبانی که دارند که فی الجمله این جوری است اما وقتی خود عمل است نمی شود که این عملی که حسن فعلی دارد بگوییم که هوا برود یک کافری که کار خوب کرده با یک کافری که کار بد کرده ممکن نیست هوا برود اما قبول و قرب و ان مقامات بالا این یک حساب دیگری دارد مثل این می ماند که بخواهیم مثال های عرفی اش بعضی روابط اجتماعی مثال بزنم بدآموزی دارد بعضی روابطش مثلا غیر روابط هم ممکن است مثال زده بشود مدرسه و کلاس و اینها معمولا مثال های بهتر از پدر و مادر و فرزند این هاست در این جور موارد ما؛ مثالش می گویند مثلا کسی که بخواهد قبول بشود برای قبول در این دانشگاه باید مثلا فلان درجه نمره داشته باشد فلان نمره انضباطی اش هم فلان باشد اگر انضباطش زیر مثلا 17 بوده قبول نمیشود بابا می گویند این انضباطش زیر 17 بوده اما فلان مقدار فرمول ریاضی را کشف کرده ؛ خب باشد ما هم قبول داریم فرمول ریاضی کشف کرده خیلی هم نابغه است این مثال ها خیلی واضح می کند ما حرفی نداریم که او ... اما ما ادب هم می خواهیم در دانشگاهمان کسی که انضباطش پایین بوده آدم شری است نابغه هم هست می آید این جا اوضاع ما ر ابهم می زند ما آن چیزش را قبول داریم اما در عین حال این جا قبولش نمی کنیم مثال ها برای ... جوارواجور می شود مثال ها ر اپیدا کنند که یک حیثیتی که موجود است و حیثیت مثبت است منافاتی ندارد که در یک جایی همان حیثیت مثبت لحاظ نشود؛ چرا؟ چون یک میزان دیگری آن معیار کار است مثال های بهتر هم دارد حالا من شما فرمودید دارم ... در این قبولی دانشگاه چیزهای مختلف را در نظر می گیرند حوزه ، دانشگاه ... این چیزهای مختلف را چه بسا آدم سان بدهد بعضی هایش نه خیلی مناسب این جاست مناسب متن قراردادن نماز است و معرفت است و ایمان است و همه این ها با این که هیچ منافاتی هم با کارهای خوبی که یک کافر انجام بدهد ندارد خودش است این قبولی منافاتی ندارد با این که آن جا فی حد نفسه خودش چیزی مقبول در نزده کل رده بندی کمالات است اما این جا قبولی در عین حال نیست با این که آن مقبول است این جا آن مقبولی نیست.

بسم الله الرحمن الرحیم

شاگرد : حتی در زمان ظهور هم عقل حکم می کند که قاعده اولیه تخییر است حتی در زمان حضور؟

استاد : اگر بگوییم که قاعده اولیه تخییر است ، قاعده اولیه شرعیه می خواهیم بگوییم یا قاعده اولیه تعارض در حجج عقلائیه؟ کدام؟ اگر بگوییم قاعده اولیه که می خواهیم صحبتش کنیم بگوییم قاعده شرعیه هم همان قاعده اولیه عقلائیه است اگر چنین فرضی بگیریم زمان حضور و غیر حضور فرقی نمی کند یعنی اصل را ...

شاگرد : نسبت به زمان حضور باید یک توضیح اضافه بیاوریم این جا مثلا می گوییم این هم حجیت شأنی است آن هم حجیت شأنی است هر دو را بگذاریم کنار عقل می گوید یکی اش ر ابگیر هر دو را کنار نگذار؛ اما در زمان حضور که من می توانم خدمت حضرات معصومین برسم این جا روشن است که تا دو تا دلیل تعارض کردند یکی اش را بردار بگیر دیگر و حال آن که آن جا ابتداءً به ذهن می آید بروم بپرسم که چون من این طرف را گرفتم حجت تمام است اما معنایش این نیست که به واقع می رسم

5:57

استاد : در این که خوب است که صبر کنم احتیاط کنم ارجا حتی تلقی امامک این ها که گیری نداریم این ها ما ... صحبت سر الزام است الان نه تنها بگوییم که امام معصوم علیه السلام در مدینه باشند

شاگرد : نصف شب یک دفعه یک مساله ای پیش بیاید

استاد : بله زمان هیچی حضرت در مدینه هستند آن هم با امکانات حالا که هواپیما هست چه برسد به آن وقتی که باید شش ماه بروند کسی در خراسان است در بصره است در کوفه بگویند نه این جا چون زمان حضور است ...

شاگرد : مشکل اگر آمد آن تحت یک عنوان دیگر داخل میشود کسی که در مدینه هست!

استاد : احسنت من همین را می خواستم بگویم اتفاقا ... داشتم آب و تابش می دادم که از آن ؟؟؟؟ زمان حضور شما فرمودید حضور نشد شما می گویید حضور قید پس زدید حالا مدینه؛ این یک قید .... حضور یعنی فی البلد

شاگرد : حضور اگر با عسر و حرج باشد نه بله ما الان فرض می گیریم در شهر مدینه هستیم ....

استاد : عسر و حرج باشه؛اما عسر و حرج نوعی باشد یا شخصی؟

شاگرد : نوعی

استاد : قاعده اولیه می گوید شخصی؟ شخصی بگوییم که نوعی! نوعی همان می رویم در مدینه؛ حالا باز کنیم واقعا؛ الان شما می بینید ما مثالی که خودمان ملموس است برایمان برای این که تشبیه کنیم ...

شاگرد : مرجع تقلید را ؟؟؟؟

استاد : بله همین را می خواستیم مرجع تقلید ؟؟؟ شهرهای دیگر . همین قم می بینید از قول یک مرجعی دو تا قول به شما می رسد الان خود شما واقعا بخواهید بروید صاف بکنید چقدر کار دارد؟ یک نفر هم هستید حالا بیاید که مثل همین شما هم 500 نفر 1000 نفر 10000 نفر بگویند بشنوند در همین قم او هم یک نفر است همه هم می خواهند بروند مراجعه کنند که همین طور است این دو تا خبر از شما آمده اولا حال او را در نظر بگیرید که چه شلوغی ای میشود که همه می خواهند بیایند الزام کردید الزام است او یک نفر می خواهد جواب همه این ها یی که دو تا خبر شنیدند را بدهد از آن طرف همه این ها می خواند زن و مرد و صغیر و کبیر بروند گمان نمی کنم درنگی بکنیم در این که عسر دارد که بگوییم تکلیف الزامی است که باید بروی بپرسی

شاگرد : بپرسی که ولو به نحو اماره درست میشود ن ه این که بروی از خود معصوم بپرسی غیر از این است که به تخییر عمل بکنیم اگر ما گفتیم در زمان حضور هم حتی مساله تخییر است ؛ تخییر غیر از این است که ولو از کانال خبر واحد بهت برسد بعدا مثلا یک کانال دیگر برسد که معصوم فرموده وقتی این دو تا خبر تعارض کردند مثلا این کار بکند یعنی لازم نیست حتما به نحو سماع از خود معصوم باشد

استاد : پس به چی باشد؟

شاگرد : یعنی وقتی دو تا خبر تعارض کردند حکمش چیست را باید حتما برود بپرسد این حالا از هر کانالی بهش جواب بدهند مثلا منظورم این است که ...؟؟؟

استاد : وقتی می رود می پرسد دو جور میشود او رفته پرسیده که دو جور شده

شاگرد : در زمان حضور معصوم ابتداءً میرود طرف تخییر؟ یا ابتداءً طرفی که از راهی باید حکم متعارضین را حل کند؟

استاد : الان حکمش را حل کنید شما فرضتان این است که متعارضین؛ متعارضین یعنی چی؟ یعنی رفته پرسیده دو جور گفتند این نیست؟ یا حتما به گوشش خورده؟

شاگرد : گوشش هر دو خبر آمده اما این که حالا تعارض کردند خصوص این مورد را با توجه به این زمان حضور است ممکن است بگوییم که بگوییم حکم متعاضین را بپرسد یعنی وقتی مواجه شدم با دو تا خبری که تعارض کردند چه کار باید بکنم این را باید سوال بکنم اما اگر گفتیم قاعده اولیه تخییر است حتی در زمان حضور معنایش این است که از همین قاعده استفاده می کنند یعنی این مطلب غیر از آن فرمایش شماست که عسر و عرج برای خود طرف سائل یا برای حضرات پیدا میشد نه حکم متعارضین را ولو با دلیل ظنی ...

10:05

استاد : یعنی حکم متعارضین قاعده اولیه اش حالا چیست که سوال کند؟ توقف است؟

شاگرد : به ذهن می آید این جا صاف نیست قاعده اولیه یعنی در زمان غیبت قاعده اولیه واقعا تخییر است یک هم بیان روشنی دارد هم صاف است اما اگر در زمان حضور بخواهیم این مطلب را بیان بکنیم دیگر نمی توانیم بگوییم آقا مثل آن قضیه دکتر را مطرح بکنیم که مثلا شما به هیچ کدام عمل نمی کنید این ها این جا حکم متعارضین چیست ممکن است این جا بگوییم که روایات را هم ناظر به همین بگیریم که بعضی روایات

استاد : شما الان دوباره باز می گویید کلمه حضور ؛ ما می گوییم کلمه حضور یعنی مدینه؟ آخه باید روشن باشد دیگر؛

شاگرد : اصول بین عسر و حرج ؛ زمان ...

استاد : عسر و حرج نوعی یا شخصی؟

شاگرد : من می توانم حکم متعارضین را بدون عسر و حرج بپرسم

استاد : عسر و حرج نوعی یا شخصی؟

شاگرد : نوعی

استاد : خب!کسی هم که الان در خانه ما نشسته نوع مردم مدینه عسر دارند بیایند از امام بپرسند و الان در خانه نشسته شما اگر می گویید عسر و حرج نوعی پس او هم باز واجب نمی پرسد

شاگرد : حالا شما باز یک مصداقی را نگیرید که ممکن است برای برش قاعده این مورد را هم حذف بکنیم نه حکم متعارضین را بخواهیم بپرسیم برای نوع عباد مشکل ندارد الان برای آن نوعی که مشکل ندارد حالا دست نگذاریم روی ... روی این نوعی که مشکل ندارد که بروند حکم متعارضین ...

استاد : حالا ؟؟؟؟ دارد یا ندارد زمان حضور امام هست ... برای

شاگرد : حکم متعارضین را بخواهند بروند بدانند مشکل ندارد

استاد : مشکل ندارد ؟

شاگرد : نه حکم متعارضین چیست؟

استاد : نوع مردم مشکل ندارد؟

شاگرد : ظاهرا مشکل ندارد

استاد : یعنی اگر در زمان حضور امام مثلا یک میلیون شیعه هستند مدینه و غیرش ، نوع عسر ندارد؟ منقح بشود این ! چون زمان حضور است نوع بخواهند متعارضین را از امام بپرسند عسر ندارد یا دارد؟

شاگرد : کلی این که حکم متعارضین چیست ظاهرا شاید بگوییم مشکل ندارد حالا خصوص مدینه را ما الان ...

استاد : کلی اش که هیچی نه ...

شاگرد : حاج آقا فرمایش ایشان این است که در خود اصل مساله یعنی حکم کلی مساله ...

شاگرد 2 : بله من که اصلا بحث را بردم روی اصل کلی مساله را بخواهند حکمش را بدانند که در متعارضین چه کار باید بکنند این ظاهرا عسر نباشد یعنی حتی غیر مدینه هم معلوم نیست عسر باشد حالا من انگشت ظاهرا عسر پیدا نمیشود نسبت به کلی سوال از این مساله عسر و حرج پیدا نمی شود بله موردی بخواهند بیایند از خود معصوم بپرسند بله.

شاگرد 3 : الان هم که استفتاء می کنند گاهی وقت ها طول می کشد این باعث نیمشود که ما حکم را عوض کنیم حداقل در ان مدت ...

شاگرد 2 : یعنی ذهن ابتداءً توقف می کند یعنی در زمان حضور دو تا خبر متعارض شدند بابا ولو شما تخییر بگویید این طرف عمل بکنیم ممکن است با واقع تطبیق نکند این ابتداءً این جور نیست در زمان غیبت راحت است این تخییر را توضیح دادن اما نسبت به زمان حضورهمچین صاف نیست یعنی اگر شما فرمایشتان این است باید یک موونه اضافه می برد این را اثبات کردن

شاگرد 4 : شما نفرمودید که بدون مراجعه به معصوم بیایم بگوییم تخییر؛ حکم اولی که عقل گفت تخییر در شرع ما چون از معصومین رسیده تخییر می گوییم تخییر از خودمان نمی گوییم تخییر

استاد : بله ولی اگر گفتیم قاعده اولیه هم تخییر است حکم شرعی اش هم می شود ارشادی

شاگرد : ارشاد را از معصوم گرفتیم

شاگرد 2 : بحثی ندارد عقل اگر قاعده اولیه است یعنی مع قطع نظر از روایات عقل هم حکم می کند به تخییر

شاگرد 3 : عقل کی می گوید تخییر ؟

شاگرد 2 : می گوید حالا می خواهیم ببینیم این عقل می گوید مطلقا می گوید یا در زمان غیبت می گوید؟ در زمان حضور هم این را می گوید؟ عقل در زمان حضور هم می گوید تخییر؟

استاد : زمان حضور یعنی چی؟ یعنی زمان ما که امام هستند عسر و حرج ندارد برای نوع که بخواهند بپرسند یا دارد؟

شاگرد : حاج آقا چی را بپرسند؟ حکم کلی اش را بپرسند که اصلا می دانیم ...

استاد : حکم کلی اش را که عقل دارد می گوید من نمی دانم منظورشان اول می گویند متعارضین می روند سر مصداق چون ایشان می خواهند ... بعد که می گوییم عسر و حرج می گویند کلی را بپرسند

شاگرد : عرض می کنم عقل با توجه به شرایط زمان حضور ...

استاد : عقل حکم کلی متعارض؛ عقل می گوید برو کلی را بپرس؟ یا عقل می گوید برو متعارضین را بپرس؟ کدامش؟ اگر عقل می گوید من می گویم بین دو تا حجت تخییر است دوباره می گوید نه اگر حضور است برو بپرس؟ یعنی من اشتباه گفتم؟

شاگرد : عرض من این است که این جا این جوری صاف نمی آید بگوید که خب مثل این که زمان غیبت می گوید اذًا فیتخیر مع قطع النظر از روایات تخییر را مطرح می کند اما در زمان حضور برای یک شخصی این مساله پیش بیاید عقلش حکم می کند ؟؟؟؟

استاد : کدام مساله؟ مساله کلی حکم تعارض چیست؟ یا دو تا متعارض بیایند؟ هی از یک جا می رویم به آن یکی اش

15:09

شاگرد : حالاهر دو اگر گفتیم چی؟

استاد : هر دو که تناقض میشود؛ عقل می گوید من می گویم که بین دو حجت تخییر است اما اگر امام حاضر هستند برو بپرس که من درست می گویم یا نه؛ این جور؟

شاگرد : از اول آن حکمی که کردیم شاید تقیه داشته باشد که در عصر زمان غیبت بگوید حالا که شما نمی توانی بروی بپرسی که دقیقا مشخص بکنی خب یکی از این ها که دو تا خبر که حجت شأنی است شما که نمی توانید به هر دو عمل کنی دلا اقل به یکی عمل بکنید این بیان در زمان ممکن از اول ما بگوییم ...

استاد : آن هم می گوید که نمی توان... شما گفتید در زمان غیبت

شاگرد : عقل که این حرف را می زند با این شرایط و اوضاع و احوال است . من عرضم این است که آیا ... حالا روی مسئله موردی مطرح می کنیم اصلا روی مساله خاصی ؛ من عرض می کنم یک مسئله ای باهاش مواجه شده یک مسئله خاصی دو جور روایت برایش نقل کردند از حضرات معصومین حالا ما این جا هستیم خب ما اگر همین حادثه در زمان غیبت مطرح می شود می گوییم عقل می گوید تخییر آیا همین جریان را عقل در زمان حضور هم می گوید به همین ... لا اقل به همین صافی که در زمان غیبت می گوییم همین مسئله ؛ مسئله ای آمده بعضی ها گفتند این جوری است یک روایت یک جور حکم کرده یک روایت یک جور دیگر حکم کرده من الان مواجه هستم اصلا فرض بکنید هیچی اذا فیتخیر را ندیدم در این شرایط خاص عقل می آید حکم بکند سریع بگوید اذا فیتخیر؟ یا عقل این جا این جوری نمی شود همین مساله خاصی که من این جا مواجه شدم اذا فیتخیر هم از روایات نشنیده می خواهیم ببینیم در این شرایط خاص عقل می آید می گوید اذا فیتخیر یا این جا صاف نمی گوید؟

استاد : اولا حرف هایی که چند بار گفتیم ملکه بشود خوب است ما که عرض کردیم قاعده اولیه تخییر است به عنوان حکم عقل گفتیم یا به عنوان بنای عقلا؛ اگر به عنوان حکم عقل گفتیم فرمایش شما مانعی ندارد این جا که عسر است با خصوصیات عقل می گوید تخییر آن جا که خودش پیش امام نشسته یا در کوچه دو تا خبر شنید ولی دارد می رود در بیت امام بالاتر از این نیست که ؛ می گوییم عقل حکم می کند که تو مخیری ولو الان دو تا شنیدی در کوچه خودت هم داری می روی محضرامام؛ عقل می گوید مخیری نپرس این جور که شما بیایید این فرد را بگویید؟ واضح تر از این که نمی شود فرمای شما؛ این ها در کوچه گفتند عقل می گوید مخیری داری می روی در خانه نپرس نیازی نیست اگر حکم عقل بگوییم نه عقل این جا نمی گوید شما می گویید اما اگر حکم عقل بناگذاری عقلاست بر این که قاعده اولیه با مجموع چیزهایی که در اجتماع د رنظر می گیریم عسر و حرج و همه این ها بناگذاری جاده اولیه ما بر تخییر است اشکالات شما وارد نمی شود یعنی یک مواردی است شخصی خود طرف می بیند این جا که عقلش می گوید که تو باید بپرسی اما بنای عقلا در متعارضین و تناقی و تکاذب دو تا حجیت تخییر است اگر آن جوری شد منافاتی با همدیگر ندارند کلمه حضور هم ... حضور امام یا غیبت دخالتی ندارد دخالت بناگذاری اولیه عقلاست الا آن جایی که بفرمایش شما مورد خاصی با شرایطی پیش می آید به شخص آن عقلش می گوید که تو دیگر نه؛ این جا ، جای بناگذاری نیست چرا؟

شاگرد : شبیه خبر واحد میشود. خبر واحد در صورت انتفاح علم همین را می گویند ؛ می گویند ولو امام نشسته بنا عقلا بر این است ....

استاد : و لذا لازمه حرف ما این است که حتی در کوچه بود از دو تا خبر متعارض شنید رفت داخل الزام نیست که حتما دوباره از امام سوال کند اگر الزام باشد می رود داخل می بیند یکی دیگر از امام دارد می پرسد طولش داد وقت نماز شد پا شدند رفتند دوباره باید برود خانه فردا بیاید اصلا وقتی الزام شد می بینید چه لوازمی دارد به خلاف این که بگوییم نوع موارد از یکی امام همه بخواهند بپرسند حالا ببینید چه خبر می شود این ها یک چیزهای مبهمی نیست

شاگرد : اصولیین الان می گویند تخییر به حکم عقل می خواهند بگویند یا به حکم عقلا؟ شاید همین نکته باعث شده که بگوییم این اختلافات ...

استاد : به حکم عقل اگر می خواهند بگویند ...

شاگرد : به حکم اگر می خواهند بگویند در زمان غیبت حتی می توانیم بگوییم دلیل عقلی حکم است

استاد : البته آن هایی که گفتند تساقط ؛ و تخییر را برداشتند همه از ناحیه این که دلیل شامل این جا نیست پیش آمدند خدشه ای در شمول کردند و لذا ادله عامه را برداشتند تساقطا یعنی آن حجیت شأنیه رفت کنار حالا که تعارض شد بالفعل نمی تواند ... از آن ناحیه اشکال کردند اما آن هایی که به فرمایش شما می خواهند بگویند تخییر است این حکم عقل را برای کلی این که حالا دو تا حجت است چرا بیفتد؟ احدهما است چرا آن یکی؟ این حکم عقل است برای جریان عملی اش هم همان بناگذاری که بگویند روی حساب عسر نوعی آن وقت فرمایش شما وقتی در زمان حضور است کلمه حضور را الان مشکل است ما بیاوریم؛ کلمه حضور را غیبت و حضور را چون مشکلات سر راه ما ... بگوییم تمکن؛ تمکن به سهولت ازتصحیل علم و رفع تعارض اگر این جوری است این آیا لازم است یا نیست؟ این جا عقل می گوید یا نمی گوید؟ این ... خب آن جا کانه طوری است که می گویند تعارض نیست مثل این که؛ اصلا برای تعارض او نیست چون متمکن ازتحصیل علم است.

21:05

ولی اگر قاعده اولیه این شد که تخییر است این قاعده اولیه است الزامی از ناحیه مولا نیامده پس الان هم در مجلس نشسته دو تا حرف امام را شنیده دو جور برداشتند کردند برای او گفتند بعدا او خودش ذهنش ضعیف بود آمدند بیرون خود من هم نشسته بودم زراره بود محمد بن مسلم هم بود امام یک چیزی فرمودند من هم فهمیدم اما حالا که بیرون آمدیم برداشت این دو تا از فرمایش امام دو جور بوده بعدا هم برای من نقل به معنا کردند دو جور؛ حالا چی؟ خودم هم بودم برای من می شود مجمل؟ چون هر دو ر ادیدم از یک کلام دو تا استفاده کردند؛ این کانه باب حجیت مراجعه به خبره تخییر در متعارضین در خبرویت با آن حرف هایی که پارسال در حرف های تقلید و این ها زده میشد مانعی ندارد همین شخص الان بین قول زراره و محمد بن مسلم به عنوان دو تا خبره من باب التسلم وسعک این مشکلی ندارد حجت دارد

شاگرد : بیان شما که بنای عقلا را با دلیل عقل تعریف خاصی می فرمایید این بیان خوبی است ولی نوعا بنای عقلا با دلیل عقل را تفاوت قائل نیستند می گویند اجمال و تفصیل با هم فرق دارند اگر این باشد دوباره مشکل پیدا می کنند شما می فرمایید بنای عقلا گاهی وقت ها 50 تا100 تا 200تا حکم عقلی که کنار هم قرار می گیرند این حل می کند اما اگر فقط گفتیم اجمال و تفصیل با هم فرق می کند دوباره مشکل پیدا می کند

استاد : اگر نظر شریفتان باشد در بحث برائت و ادله برائت بود که من همین را عرض کردم. به خاطر چی بود؟ به خاطر این بود که طرفین ادعای حکومت عقلی کرده بودند او می گفت حکم عقل این است او می گفت حکم عقل این است هر دو! می دیدند هم هر دو درست می گویند یعنی روی حساب حکم عقلی خدشه نمی توانستند بکنند یا خدشه کنند در قضیه عقلیه و لذا آن جا بود که من عرض کردم خود تعبیر صاحب کفایه دِیدَن ایشان داشتند دو جا گفتند این کلمه دِیدَن خیلی مهم است دِیدَن یک بناگذاری یک سیره است سیره چیست؟ یک حکم عقل نیست؛ عقل و عقلاء در تجربیات خودشان ده ها حکم عقلی با همدیگر سبک و سنگین میشود همه اش هم در جای خودش درست است مجموع سبک سنگین شدن آن ها در طول تجربیات زندگی عقلایی میشود دِیدَن یعنی می بینند بناگذاری باید بر این باشد جاده را این جا صاف می کنیم اسفالت می کنیم اما چیزهای دیگری داریم آن ها را موردی نگاهش می کنیم بناء را می گذاریم بر برائت اما یک جایی محتمل گنده بود قتل نبی و کسی بود آن جا نمی آییم برائت جاری کنیم ببینید منافات ندارد که بگوییم اصل با حذر است خب اگر بگوییم اصل با حذر است دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود نظامی باقی نمی ماند می گوییم بنابر این است و لذا چه بسا همان هایی که فرمودند در نظرشان همین ها بوده مثلا دیدن با آن تفاوت داشته ولی خب مثلا تعبیر کلاسش با همدیگر جدا نشده که بگویند بنا و حکم عقل ولی بنظرم در کلمات دو تا هم می آوردند یکی حکم العقل بکذا یکی بنا عقلا خیالم این جوری یاد است

شاگرد : تفاوتش در اجمال و تفصیل است

شاگرد 2 : تفاوتش را ما نفهمیدیم خیلی جاها خلط میشود در کتب جایی هست که منقح کرده باشند تفاوت عمده این دو تا را؟

استاد : اصل این که جدا می کنند را من یادم است در رسائل؛

شاگرد : می گویند بنای عقلا دلیل عقل ولی ... ؟؟؟ توضیح می دهند این ها تفاوتشان اجمال و تفصیل است وقتی دلیل عقلی می گوییم دقیقا وجهش معلوم است

استاد : بنای عقلا وجهش معلوم نیست خب همین مآل توضیح همین حرف به عرض من می شود یعنی بنایی دارم وجهش معلوم نیست وجهش چیه؟ وجهش ده ها حکم عقل است که با همدیگر سبک سنگین شده و برآمد و آخر کار حاصل همه آن سبک و سنگینی حکم ها شده

شاگرد : تصریح شده تفاوتش در اجماع و تفصیل است ظاهرا تعبیرات آن ها من جایی ندیدم این جور تعبیر را جای مختلف نگاه کردم در واقع اجمال و تفصیل می گویند تفاوتش را

استاد : که یعنی تفصیل یعنی حیثیت را بتفصیله می دانیم در بنای عقلا ...

شاگرد : یک حکم عقل است نمی خواهم بگویم ...

استاد : یک حکم اجمالی است که وجهش را نمی دانیم خب آن ممکن است بعضی جاها با مشکل برخورد می کنیم این جوری تفسیر کنیم همان جاهایی که طرفین اقامه دلیل عقلی کردند و بعدا هم می بیند که راست می گویند و حال آن که بنای عقلا منافاتی ندارد با همان دو تا حکم عقل؛ دفع ضرر محتمل کی بود که این حکم عقل را اشکال کند؟ فطرت همه است دفع ضرر محتمل برای آن طرف مقابل برائت چی بود؟ دفع ضرر محتمل آن ها همی گفتند قبح عقاب بلابیان ! حرف ها سر این بود که این را چه کارش کنیم ان را چه کار؟ علی ای حال این خوب بودن را ما مشکلی نداریم حالا بعدا اهم دوباره عرض می کنم اصل این که ما عقلا بنای اولیه را بر الزام نگذارند شارع هم همان ارشاد به حکم عقلا بنای خودش را بر الزام مولوی نگذاشته که حتما الزام بفرماید اما مرتب یاد داده راه های افضل را راه های ادق را راه هایی که تا ممکن است مصالح از مکلفین فوت نشود درجات عالیه را بروند مانعی ندارد که حالا من این عبارت ...

شاگرد : میشود گفت در مرزهایی که نزدیک هم هست عقلا بنایشان ، بنای عقلا قابل کشف نیست؟

استاد : چرا قابل کشف هست به چند جور؛ بنای عقلا یک چیزهای منجز الزامی است آن ها را از آن نمی گذرند یک چیزهایی که می گویید قابل کشف نیست بله یعنی بناهایی روی بناست که خود بناگذاری برای احتیاط عقلاست یا برای مشی افضل است نزد عقلا آن ها مانعی ندارد یعنی عقلا این جور نیست که هیچ وقت افضل را تشخیص ندهند مشی بر طبقش هم نکنند کی این جور حرفی می زند؟

شاگرد : مثلا امام حاضراست دو تا خبر متعارض ما شنیدیم عقلا ؛ بنای عقلا بر این است که می گویند لازم نیست؟ که ؟؟؟ خیلی عجیب است که برای شما این جوری بنای عقلا الزامی نیست ؛ هست و نیستش معلوم نیست این که هست یا نیست هیچ کدامش بنای عقلا بر این است که الان سوال نکنند سوال بکنند ...

استاد : بنای عقلا این قید ها را ندارد که ... بنا آن جایی که امام حاضر است و ... بنا که این ها را ندارد

شاگرد : جایی که خیلی راحت می توانی از تعارض در بیای از حیرت در بیای این جا باز عقلا می گویند که به هر کدام خواستی عمل کن

استاد : شما می گویید آن جایی که خیلی راخت باشد؛ آن جا کجاست؟ شخصی یا نوعی؟ دارید یک چیزی برای شخص مطرح می کنید آن جا خود عقلش می گوید ... اما بناگذاری این است که می گوید من اگر بگویم آن جایی همه می گویند ان جایی مخصوصا اگر مولا بگوید آن جایی که می افتد در عسر شما الان می روید می گویند واجب است که بروی دنبالش ... تا بیای احراز کنی که من حالا دیگر عسر برایم آمد ... نوع این ها مجبور می شوند بروند دنبالش چون گفتیم الزام است تحقیق کنی الا اذا انجرّ الی العسر حالا بیا باید احراز کند عسر است! برود تا حد عسسر برود که می بینید آن وقت صدق این هر کسی یک چیزی می گوید بابا این عسر کجا بود؟ کی حالش بیشتر است انبساط دارد می گوید عسر کجا بود؟ آن یکی خسته شده بود می گوید عسر است همه بهم می ریزید به خلاف این که ...

شاگرد : امام دارد می گوید در گوشمان را بگیریم نشنویم بنا عقلا شامل این میشود می گوییم دو تا را گرفتیم هر کدام دلم بخواهد می گیرم بعد در گوشم را می گیرم که نشنوم امام چه می گوید؟

استاد : این ها فروضی است که شما می گویید ربطی به بنا ندارد بنا این است می گوییم مشی عقلا در معامله با دو تا حجت، دو چیزی که هردوش فی حد نفسه مقبول است نزد عقلا ببینید این میشود بنا نه این که بیایند بگویند امام و بنا؛ بنا این ها نیست بنا ربطی به متدین و غیر متدین ندارد که گفتیم عقلایی است بنا می گوییم این است وقتی خصوصی اش می کنیم یعنی از برادرت فاصله می گیری بنا این است می گوییم دو چیزی که مقبولیت دارد نزد عقلا فی حد نفسه اگر با همدیگر تعارض کردند عقلا چی می گویند؟ ببینید این دیگر قیدی ندارد این بنا را بگوییم می شود قاعده اولی دو چیزی که هر دو نزد عقلا مقبول است یعنی وقتی می گوید من به خاطر این رفتم می گویند خب فی حدنفسه آن جا هم اگر تنها بود می گفت من به خاطر این رفتم عقلا می گفتند خب! حالا که دو تایی با هم تعارض کردند عقلا چی می گویند؟ این جا اگر بنا بگوییم هی بیاید کاریش بکنید که در آن جایی که امام هستند این ها خصوصیات موردی است که از بحث بنا فاصله گرفتن است

30:38

شاگرد : فرمایشی داشتید به استحجاج اگر به استحجاج بخواهیم نگاه کنیم و حجت آوردن ، بله عقلا این را دارند می گویند دوتاشان حجت است ولی اگر بنایمان بر این باشد که تاجایی که میشود واقع را احراز کرد و به واقع دست پیدا کرد دیگر معلوم نیست این بنا آن جا مستقر باشد مثل این که بخواهند یک چاهی بکنند به آب برسند بگویند این نقطه و آن نقطه دو تا این می گوید در این جا آب است او می گوید در آن جا آب است چون قرار است به آب برسند صرف چاه کندن برایشان مصلحتی ندارد آن موقع دیگر این جور بنا نمی گذارند عقلا

استاد : یعنی اگر ما بگوییم که جایی است که می دانیم احراز واقع میزان کارش است خب! اما اگر در کلی باز ... خود این هم نوع عقلاست عقلا وقتی مشی های اجتماعی مفصل دارند در امور حقوقی غیر حقوقی تکوینی اعتباری در مجموع این ها بنایشان بر احراز واقع است علی ای تقدیر؟ یا نه خیلی جاها می خواهند برود کار در برود و کار غیر حکیمانه غیر عقلایی نکرده باشند یعنی بنای اولی بر احراز واقع است کما این که خیلی از مباحث پارسال هم می گفتیم که اصلا بنا گذاشتند بر احراز واقع بعد حرف ها را زدن و حال ان که معلوم نیست خودش اصلا در مشی عقلا این چنین باشد یعنی همه جا می خواهند چاه بکنند عقلا؟ یا نه خیلی جاها می خواهند کار سفیهانه مذموم قبیحانه مورد مذمت نوع بشر انجام ندهند؟ بس است برای آن ها؛ شما کسی که می نشیند ماشین می خواهد ببرد در جاده دارد می رود همه جا می خواهد در جاده علی ای تقدیر تصادف نکند؟ آن خیلی باید مراعات ها بکند.

یا نه بعد این که مدتی از آن مراعات های وسواسی کرد می بیند نمی توواند رانندگی کند اگر بخواهد این کارها را بکند آن موقع باید یک مسیر 5 ساعته را 6 روز برود بعد چه کار می کند؟ آن هایی که خرده خرده یاد خودشان باشد در امثال رانندگی می فهمند می بینند نه یک جاهایی است که من باید یک کاری کنم که اگر هم تصادف شد بگویم من تقصیر نداشتم یعنی خودش می بیند من این جا من بد نکردم نه این که ... علی ای حال کاری کنم که تصادف پیش نیاید این برای کسی است که گاهی سوار می شود کل مسائل هم برایش مطرح نیست احراز ... همانی که خودمان می گوییم احتیاط ؛ احتیاط حسن است آن را گیر نداریم اما مشی عقلا بنای اولیه اشان همه شان بر احراز واقع است بر آن رسیدن به آب است یا نه می گوید ما یک کاری انجام می دهیم به طبق این که به ما نگویند چرا این کار را نکردید الان بعدا ما را می کشند به مجلس و به قوه قضاییه می گویند بودجه شرکت نفت را چه کارش کردید؟ خب من اگر دو تا خبره هر دو یکی گفته این جا به آب می رسند یکی آن جا اگر یکی اش را اقدام کردم راهی هم نشد نشستم آخرش صلح و صفا نکردند من یکی را چاه زدم این بعدا به من بردم ان جا من را زندان می کنند؟ می گویند آن خبره گفت آن خبره هم گفت تو چرا جار زدی؟ هر دو خبره بودند هر دو هم ثروت داشتند من دیدم که کار نباید بماند گفتیم که خب یکی اش! نمی روم من را زندان کنند خسارت شرکت نفت را از من نمی گیرند چرا؟ چون من مشی عقلایی کردم اما اگر نه من بخواهم علی ای حال این پولم هوا نرود این من باید حتما به آب برسم چاه نفت بزنم به نفت برسم خب آن معلوم است آن یک خصوصیت موردی است مشی ابتدایی عقلا در مشی عمومی زندگیشان حتما احراز واقع است؟ یا نه مشی عقلایی است؟ مشی عقلایی به نحوی که نگویند ای بی عقل! همین که نگویند ای بی عقل بستشان است. من عرض می کنم در مشی عقلایی به خصوص مسائلی که مربوط به بحث ماست یعنی در تشریعیات در حقوق نه در یک چیزهایی که انگیزه ها باعث میشود ما در همه حقوق هم بعدش می گوییم؛ می گوییم ولو قاعده اولیه بر استحجاج و بر تخییر است اما اگر تعارض در محل مهمی بود لازمه این تخییر این بود که قتل یک نفس محترمه ای بشود همان جا اجازه نمی دهند. خود عقلا هم اجازه نمی دهند. گیری هم نداریم. حالا هم شما فرض بگیرید که خصوصیت مورد فقط احراز واقع است حالا تعارض شده اقدام نمی کنند. مثل همان مثالی هایی برای طبیب و این ها هم دارد فرض های طبیب هم گفتم من آن روز نمی خواهم مثالی که اساتید می زدند را واردش بشوم خود مثال طبیب انواع و اقسام مثال ها میشوند بزنند عمدی هم می توانند حکم کنند حتی. او یک مثال برگردد پیدا کند همه عرف می خندند بگویند این راست می گوید آن هم می گوید یک دکتری دیگر یک مورد دیگر مثال می گوید او راست می گویدولی صحبت سر مشی کلی است که در شرایط عادی جریان اجتماعی نه شرایط خاص که آدم باید سان بدهد جلوی چشم عرف؛ کلی می گوید دو تا دکتر مثلا دوایی را دو جور معین کردند این چیست؟ این پس بگوییم هیچ کدامشان سواد ندارند. هیچ کدامشان فایده ندارد.

35:51

نه این اگر می بیند که حالا دو تا این جور می گویند یکی را لا اقل می تواند انتخاب کند در ضمن این ها و همین جور مثال های عمومی علی ای حال حالا یک نکته ای که در این دو سه دقیقه می خواستم عرض کنم؛ روز اول هم عبارت را خواندیم رفتیم جلو ...

شاگرد : بحث ؟؟؟ یک نکته ای را حاج آقا مطرح کردند ولی اگر سیره عقلا بگیریم نه حکم عقل شارع می تواند آن سیره را ردع کند درسته؟

استاد : بله

شاگرد : حالا اگر امام زمان حضور هست و یک حکمی متعارض به ما رسیده درست است که سیره عقلا می آید می گوید تخییر اما همین که من بیایم احتمال بدهم که امام این را ردع بکند نباید بروم یا از خود امام یا از یک واسطه ای بپرسم بگویم عند التعارض من چه کار کنم؟ یعنی باز اصل اولی این جا یک خرده ...

استاد : آن هم چرا بحثش کردند اگر سیره عقلا محرز باشد که سیره بر این است سوال می شود که آیا باید امضا بکند شارع؟ یا عدم الردع کافی است؟ گفتیم عدم ردع کافی است وقتی سیره محرز شده شاید باید ردع خودش را برای ما اعلام کند نه این که ما باید برویم بپرسیم

شاگرد : فحص لازم نیست

استاد : نه دیگر چون موونه می افتد گردن شارع؛ او باید این سیره ای را که به مرأی و مسمع اوست به ما بگوید نروید نه این که ما بگوییم آیا برویم یا نه؛

شاگرد : باشه آمده به زراره و محمد بن مسلم و این ها گفته آن زمانی که ؟؟؟

استاد : اگر بخواهد چیزی خلاف سیره عقلا باشد به یک زراره و در بیت ...

شاگرد : نه به روات گفته من فرض خودم راوی نیستم یعنی من خودم با امام ارتباط ندارم من یک آدمی هستم معمولی مثلا دارم حتی در آن مدینه هم زندگی می کنم ان موقع اگر امام بخواهد بیاید یک امری ر امشتهر بین ناس بکند می آمد به 10 نفر 15 نفر می گفت! نهایت می آمد در مسجد می گفت این جوری که نبوده شاید برای امام صادق پیش آمده بیاید در مسجد ... حالا مثلا حرفی بزند اما خب فضا که اینجوری نبوده می آمده به روات می گفت بالاخره من باید بپرسم یعنی نمی توانم بگویم خب تلوزیون که هیچی نگفت روزنامه هم که نزدند در در و دیوار هم که اطلاعیه نزدند این ها که نبوده یعنی فقط راه سماع بوده من هم که زراره ؟؟؟ هر کس درخیابان ببیند امام صادق این جوری گفت ؛ باید بروم بپرسیم یعنی یک فحصی این جا لازم میشود ولو در همان امری که امام وظیفه اش به دیگران برساند این آن وقت لازمه این میشود که من بروم بپرسم حالا ولو از واسطه ؛ باز این سیره متزلزل مانده من بروم بپرسم؟ ولو از یک نفر از کسی که با امام ارتباط دارد اگر گفت امام چیزی نگفت آن وقت آن سیره می شود قابل عمل ؛

استاد : می خواهید سیره را در خصوص متعارضین بگویید؟ یا سیره در کل سیره عقلا؟

شاگرد : فقط در این مورد داریم یم گوییم حالا کل سیره هم یک حرف دیگری؛ که یک مصداقش هم این است دیگر عند التعارض نه در این خبر کلا عند التعارض عقلا می گویند تخییر ؛ آیا شارع قبول دارد یا ندارد؟ من باید بپرسم.

استاد : خب عند اخبار العادل بخبر بلا معارض عقلا می گویند قبول

شاگرد : حجیت خبر واحد یعنی؟

استاد : بله دیگر؛ باید بروم بپرسم دوباره؟

شاگرد : من نمی دانم آخر ردعش؛ عدم ردعش هم بگوییم بالاخره یک سوالکی می خواهد نمی توانم سرم را بیندازم ... می دانید مثل چی می ماند؟ مثل این که من احتمال بدهم مثلا احتمال بدهم که یک قانونی که خیلی مهم است وضع شده الان در موقعیت الان بعد تلوزیون را روشن نکردم روزنامه هم نخوانم در خیابان هم که می بینم کله ام را بیندازم پایین یک وقت چیزی نبینم از هیچ کسی هم نپرسم این را هم عقلا می گویند بارک الله؟ برو به همانی که عقلت می گفت عمل ... نه! باید سرم را بگیرم بالا بپرسم یا ببینم آن وقت در آن فضا تنها راه خبرگیری سوال بوده

شاگرد 2 : یک موارد شاذ و نادری دارند فرض این است که مثلا کسی هم که در جامعه است در کوچه می رود در خیابان می رود ..

شاگرد : خب در کوچه می رود زراره جلویش را نمی گیرد که بگوید امام این جوری گفت

شاگرد 2 : اگر مثل باب قیاس باشد که ...

شاگرد : قیاس الان ..

استاد : مثلا یک کسی در کوچه به شما می رسد می گوید که مثلا می گویید شهریه دارند می دهند می گوید بله در فیضیه شهریه دارند می دهند آدم مطئمن شماست رد که می شوید می گویید خب حالا او گفت من باید بروم مجلس کردن که ...

شاگرد : ربطی به آن ندارد حاج آقا

40:15

استاد : اگر سیره عقلائیه است شما صبر می کنید تا یک جایی امضایش را ببینید؟

شاگرد : بحث شرع است؛ ما می آییم می گوییم که خبر واحد حجت است ؟؟؟ عقلا

استاد : ما بحثمان این است که شرع اگر سیره محقق است شارع باید موونه اعمال کند نه این که من بایستم

شاگرد : خب بفرمایید چجوری اعمال کند؟

استاد : کاری می کند این طبل را از روز اول می زند ربا را بر می دارد.

شاگرد : چه کار کنده؟

استاد : می گوید ربا راه و رسم بازارتان است من جلویش می ایستم

شاگرد : ما لذا پیامبر را از امام جدا کنیم امام ها دستشان باز نبوده ما چرا این را جدا نکنم پیغمبر می آمده آیه نازل میشده آیه را می خواندند

استاد : یعنی یک سیره عقلایی هم بود زمان وحی هم بود پیامبرهم بود هیچی پیامبر نگفتند امام معصوم می آیند این سیره را برمی دارند

شاگرد : مثلا قیاس آن موقع مطرح نبوده قیاس آن زمان پغمبر مطرح هم اگر بوده خیلی ضعیف بوده اوجش زمان امام صادق است امام صادق می آید رد می کند آن موقع صدای طبلش در می آید آن وقت من این را ممی خواهم بگویم

استاد : اصلا بنای عقلا بر قیاس است؟ یعنی آن قیاس هایی که خودشان انجام می دهند ... اتفاقا چیزهایی را که خودش شواهد روشن حالا بحث قیاس روشن بشود. قیاسی که منهیّ است اصلا عقلایی نیست

شاگرد : ظاهرش عقلایی است

استاد : نه ؛ بالاترین دلیلش خود همان روایتی است که ابان می گوید که انگشت را حضرت فرمودند دو تا و سه تا پس باید نصف بشود یک قانون را بگذارند کنار به صرف ؟؟؟

شاگرد : ایشان ظاهرا بحث را می برند یک جایی که فضایی که مثلا آن کسی می خواهد ردع بکند یا نکند قدرت را ندارد آن فضا ، فضایی نیست این دوباره با بحث بنای عقلا فرق می کند

شاگرد 2 : عملا این جوری بوده ما فرضی داریم بحث می کنیم یا واقعی ؟

استاد : همانجا اگر قدرت نداشته باشد باز ما مکلف به سوال نیستیم ما بنایی بوده ...

شاگرد : همین جا چرا الان؟ احتمال می دهیم نمی تواند بگوید من بروم بپرسم ...

استاد : به خاطر این زمان وحی صد ها سیره عقلائیه بوده بعد هر زمان امامی تک تک افراد باید بروند از آن امام بپرسند که شما این سیره را فسخ می کنید یا نه؟ ردع می کنید یا نه؟ این یک امر مقبولی است؟ که چون می گویند فرداست خب بحث فردا حالا شما چطور امروز خدمت امام صادق بودید

شاگرد : نه دیگر این جور لوثش نمی کنیم حالا ما یک سری چیزها بوده مطرح نبوده

استاد : اگر قرار شد بپرسند واقعا ببینید ...

شاگرد : با توجه به حکم متعدد عقلی خیلی کار مشکلی است

استاد : الان ببینید روایت در همین باب خودمان هست حضرت فرمودند در کافی هم هست فرمودند فلانی اگر امسال از من چیزی پرسیدی به تو گفتم سال بعد آمدی چیز دیگری به تو گفتم بأیهما تأخذ؟ گفت آخُذُ بالأخیر. بالأحدث؛ حضرت فرمودند رحمک الله! واقعا این روایت ، روایت درستی هست و حضرت فرمودند رحمک الله یا نه؟ خب اگر شما امسال یک سیره عقلایی را حضرت فرمودید امضا کردند سال دیگر رفتید مدینه می پرسید یا نه؟ اگر شما می گویید باید بپرسیم چه مجوزی دارید که پارسال بله ، امسال نه؟ باید بپرسید ظاهرا بعدش هم؟؟؟؟

شاگرد : برای چی بپرسم؟

استاد : دلیل شما که لا یخصص؛

شاگرد : نه دیگر؛ یک بار ثابت شده بالاخره آن موقع ...

استاد : چطور زمان پیامبر ثابت نشد؟

شاگرد : فحص عقلایی دو بار است من یک بار فحص کردم سوال کردم گفتم دیگر ولش کن مثل این که یک حکم می گوید من احتمال می دهم غلام تو در خانه نشسته حکمش عوض میشود دیگر ما یک بار رساله اش را بگوییم بگوییم این رساله حجت است؟ دیگر تمام شد رفت. بله اگر حالا فرض کنید یک جایی من رفتم در دفتر آقای فلانی من بودم گفتند در این رساله چند تا حکم عوض شده؛ آن جا باید بگویم کدام هایش؟ اما تا وقتی من این را نشنیدم عقلا می گویند تو تکلیفی نداری ولی این بحث ابتدایی که می خواهد من یک قاعده بچینم قاعده می گوید عند التعارض تخییر دست است یا نیست؛

استاد : بله نکته مهمی که این جا هست در آن بزنگاه فرمایش شما این است که اصلا بنای عقلا وقتی عقلا بر آن مشی می کنند توجه آگاهانه بر کار خودشان ندارند یعنی شما در کلاس می گویید برو بپرس او نپرسیده انجام می دهد. شارع باید بیاید اقدام کند به او بگوید که نکن؛ یعنی اگر توجه آگاهانه باشد می شود عالم طلبگی و کلاس ؛ آن مسائل را جدا می کنیم اما بنای عقلا خودش دارد بر این سیره می رود شارع باید بیاید بگوید نرو این راه را نه این که او خودش راهی را که می رفته مانوسش هم بوده اصلا احتمال هم نمی دهد بنا یعنی این دیگر؛ احتمال نمی دهد که شارع بگوید این راه را نرو شارع باید بیاید بگوید راهی را که مشی طبیعی اوست این بزنگاه حرف است که الان وقتی که می گوییم موونه گردن شارع است که باید در موارد ردع بگوید شما اگر توجه آگاهانه خود عرف عام می کنند به بنای خودشان شما می گویید عرف می گوید خود عرف متوجه است که من دارم این کار را می کنم بعدا می گوید مولاست بابا بایست ! خود عرف می گوید برو بپرس ! اما عملا این جور نیست؛ عملا خود عرف دارد مشی می کند بر همان بنای عقلا ولو مولا را قبول دارد ولی توجه ندارد که من چنین مشیی دارم مستقر شده برایش شما چطور به او می گویید که صبر کن برو بپرس توجه اصلا ندارد مولا می آید دست می گذارد می گوید این راهی را که تو می روی این را نرو دیگر! ملاحظه می کنید؟

شاگرد : بحث تخییر را مطرح می کنند با توجه به همین دو تا روایت مطرح میکنند. مطلب فرمای شما خوب است ولی آیا واقعا آن هایی که گفتند قاعده اولیه تخییر است آیا در ذهن مبارکشان این مسائل بوده یا همان عقل را می خواهند مطرح کنند که بنای عقلا که مثلا 50 تا حکم عقل خیلی کار سختی است که بخواهد راحت احراز بکند خیلی موونه می برد اگر ما گفتیم این ها ؟؟؟ ناظر است به این دو روایت که آقا این دو تا که ... می خواهی هر دو را که حجت شأنیه هستند هر دو را می خواهی کنار بگذاری؟ یکی اش را بردار عمل بکن اصلا این با زمان حضور خیلی جواب نمی دهد مگر با همین بنای عقلا و 50 – 60 تا حکم عقلی را بخواهیم ردیف کنیم علی ای حال آن هایی که تخییر عقلی را مطرح کردند کلامشان ناظر به این جهت نیست

46:32

استاد : منظورتان از تخییر عقلی در کجا؟در قاعده اول اول یا در قاعده شرعیه؟

شاگرد : قاعده اولیه که عقل آیا در زمان حضور هم حکم می کند به تخییر عقلی؟ عرض می کنم شما با بنای عقلا این را صافش کردید ولی آقایانی که بحث تخییر عقلی را مطرح میکنند ظاهرا آدم را در این فضا نمی برند که ما داریم مثلا 50 تا حکم عقل درایم ظاهر می خواهند بگویند این خبر که صحیح السند ، این خبر صحیح السند است با همین می خواهند کار را تمام کنند شما هم روز اول که تخییر را مطرح کردید فرمودید دو تا حجت است هر دو را بگذاریم کنار؟ اصلا این فضا را در ذهن مبارکتان لا اقل من استفاده نکردم آن روزی که تخییر عقلی مطرح شد که ما بله تخییر عقلی می گوییم یعنی 50 تا حکم عقل ظاهرا می خواهند بگویند با همین دو دلیل خودمان باشیم و این دو دلیل عقل ما می گوید تخییر این هم سواءٌ زمان حضور باشد یا زمان غیبت

استاد : یعنی ما دو تا حجت را هر دویش را الزامی نداریم بگذاریم کنار خب! این الزامی نداریم ...

شاگرد : یعنی می گوییم تخییر آیا واقعا این را فضای زمان حضور را در نظر بگیریم صاف عقل این را می گوید؟ بله ان فرمایشتان که بنای عقلا باشد و اگر این را نگوییم مشکلاتی پیش می آید و عرض کردم 50 تا حکم عقل را ردیف بکنیم آن حرف دیگر اما اگر مع قطع النظر از آن باشد ما باشیم و دو تا روایت باشد و با هم تعارض کردند زمان هم زمان حضور باشد همین جا زود است با توجه به همین روایت می گوییم اذا فیتخیر؟ توقف می آید

استاد : از خود یکی ازروایات حضرت فرمودند اذا لم یعلم فیتخیر خود روایتی که خود امام دارند همین را می گویند یعنی یک چیز محض تعبدی؟ حضرت می فرمایند برای زمان خودشان هم هست؛ نه برای زمان غیبت؛ کجا بود که روایتی که صاحب کفایه گفتند؟ ببینید آن روایتی را که ذکر می کنند این اولین روایت ؛ منها ما دلّ علی التخییر علی الاطلاق کخبر الحسن بن جهم عن الرضا علیه السلام قلت یجئنا الرجلان و کلاهما ثقة بحدیثین مختلفین و لا یعلم أیّهما الحق قال فاذا لم یعلم فموسع علیک بایهما اخذت

شاگرد : روایت داریم دیگر ما هم بناست که بگوییم مع قطع النظر از فقط صرفا روایت ؟؟؟؟ امام که تکلیف شرعی است

استاد : توجه نفرمودید می خواهند بگویند تعبد کردند امام ما را یا نه می بینیم وقتی هم می گویند اذا لم یعلم فموسع ...

شاگرد : شاید تعبد باشد من عرض می کنم آن طرفش هم واقعا صاف نیست عرض کردم بنای عقلایی که مطرح فرمودید به ذهن می آید این حرف صاف یعنی واقعا صاف می شود ولی آقایان این حرف هارا نزدند که !

شاگرد 2 : ؟؟؟ صاف میشود ؟؟؟ سوال کرد ؟؟؟؟

شاگرد : صاف می شود آن هم وقتی 50 تا حکم عقل باشد می شود که همه این ها را توجه نکرده باشد یعنی آن جواب دادنش راحت است واقعا اگر بنای عقلا باشد سوال حتی برای زراره هم باشد برایمان سخت نیست هضمش بکنیم بنای عقلا باشد ولی آقایان در این فضا قرار نگرفتند این ها نباید تخییر را به نحو مطلق بگویند با این فضایی که برای ما درست کردند فضایی که در کتاب های اصولی درست کردند این ها باید واقعا اگر می گویند تخییر به حکم عقل است باید بین زمان حضور و زمان غیبت تفصیل قائل می شد. چون این ها بحث بنای عقلا و این جور مباحث را مطرح نکردند یعنی من چند جا مراجعه کردم لا اقل ما را در این فضا قرار ندادند

استاد : چرا حضرت در همین روایت اذا لم یعلم را تکرار کردند؟ آن خودش گفت که و کلاهما ثقة و لا یعلم ایهما الحق خب حضرت می فرمودند وموسع علیک چرا تکرار کردند؟ قال علیه السلام فاذا لم یعلم فموسع علیک و ایهما اخذت مانعی ندارد چرا دوباره تکرار کردند؟

50:30

مشعر است به این که وقتی علم نیست شأنیت که هست علم که نیست موسع علیک این قاعده اولیه! صاف! جاش هم هست نه ترجیحاتی ذکر کردند نه هیچ چیز دیگری؛ نه سنخش ، سنخ تعبد است. چرا؟ چون اذا لم یعلم مشعر به این است که نمی دانی نه من مولا اصلا ؟؟؟؟ چون این جوری است من به عنوان مولویت می گویم کانه می خواهند بگویند این دو تا ثقه هست لم یعلم ایهما تازه با ضمیمه آن چیزهایی که جلوتر یک مختصری عرض کردم بعدا هم عرض می کنم که تازه اصل اذا لم یعلم به اختلافش هم می خورد حالا به فقه الحدیثش ما نرسیدیم لم یعلم حضرت می فرمایند خیلی وقت هایی است که تو می گویی مختلفان دست فقیه هم بدهند مختلفان نیست اما باز من تو را برایت سخت نمی گیرم تو که نفهمیدی موسع علیک یکی هم می گیری جمع این ها هم نزد فقیه معلوم است ولی تو برایت کافی است الزام نیست از ناحیه مولا که تو حتما بروی جمع کنی

شاگرد : هیچ در نمی آید که ما هم نمی گفتیم عقلت هم همین را می فهمید

استاد : حالا باز هم تامل می کنیم و این حکم عقلی زمان حضور چطور می شود؟

شاگرد : ؟؟؟؟؟

استاد : یعنی آشکارا تعظیم خدا بکند لتسمعهم یعنی ؟؟؟؟ فانهم یهابوک تو تعظیم خدا بکنی آشکارا از تو می ترسند تو هیبت ؟؟؟ یهابوک یعنی تو موجب هیبت برای آن ها می شوی. یهابوک! هاب یهوب هیبةً و تکفی شر؟؟؟

شاگرد : چون که ؟؟؟؟ ظاهرا هاب یهیب

استاد : هاب یهیب شاید باشد بله

شاگرد : ؟؟؟

استاد : هاب یهاب یهیب شاید هم هر دو تایش باشد این جا که یهاب است.

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : تجمل یعنی کار نیکو انجام دادن

شاگرد : ؟؟؟

استاد : تعفف هم خودش ؟؟؟؟



تایپیست : مهدی ابوطالبی

بسم الله الرحمن الرحیم

دنبال فرمایش ایشان فرمودند که این که دیروز می خواستم عرض کنم و مما ذکرنا یظهر فساد توهم انه اذا عملنا بدلیل حجیة الامارة فیهما

شاگرد : فرمودید که فکر بشود که آیا می شود جواب داد یا نه که دو تا عبارت مرحوم شیخ با هم تناقض دارند در صفحه 21 می فرمایند که احدهما متیقن الاخذ است در صفحه 32 می فرمایند اصل در متعارضین تساقط است به ذهن من این احتمال آمد که مرحوم شیخ در این جا آن را بعدا مطرح می کنند که عقل اقتضا می کند تساقط را در این جا در فضای همان ادله شرعیه هست می خواهند فضا را درست بکنند که از طرفی ما روایات داریم اذا فیتخیر و از طرفی دیگر هم الجمع مهما امکن اولی من الطرح اصلا در فضای ...

استاد : این که من عرض کردم هم اوثق گفتند هم میرزا محمد حسن گفتند این ها را من عرض کردم که

شاگرد : آن برای جای دیگر بود ظاهرا

استاد : همین جا بود ؛ همین جا من عرض کردم آقایان فرمودند و تمام هم میشود بحث بعد عرض کردم دنبالش یک سوال اضافه به ذهن من آمد که اگر در فضای ادله شرعیه هست خب ادله شرعیه پس دیگر امر دائر بین دو چیز نمی شود اخذ به سندین یا اخذ به آن متیقن الاخذ و ظاهرش ادله شرعیه فقط می گوید یکی سندین رفت کنار چون اصلا قوام باب تعادل و تراجیح به این است که یک سند را بگذاریم کنار خب پس اگر در باب ادله شرعیه هستیم اخذ به سندین یعنی چی؟ اخذ به سندین معنا ندارد باب تعادل و تراجیح!

شاگرد : چطور معنا ندارد؟

استاد : آخه باب تعادل وتراجیح سر چیست؟ یعنی متعارض شدند ترجیح بده یکی را ؛ یا یکی ر ابگیر سند. ترجیح بدهی یعنی باز ...

شاگرد : اعم از این که ترجیح باشد یا ترجیح نباشد دیگر

استاد : خیلی خوب ترجیح باشد یکی ترجیح هم نباشد باز یکی خب پس سندین کجا رفت؟ که می گویند دائر بین این دو تاست

شاگرد : عرض کردم می خواهد ارتباط این جا را با قاعده جمع الجمع مهما امکن یک مجموعه را دارد نگاه می کند فضای ...

استاد : اگر فضای ترجیح است تعادل و تراجیح است حکم شرعی است

شاگرد : فضا ، فضای تعادل و تراجیح نیست عرض کردم فضایی نیست که ایشان الان بخواهد بحث عقلی را مطرح بکند ولی الان منحصرا در رابطه تعادل و تراجیح بحث ندارد یعنی به تعبیر دیگر الان در این فضایی ...

استاد : زیر کلمه ادله خط بکشید این ادله در کدام فضا دلیل است؟ دلیل در فضای ادله مطلق حجیت امارات؟

شاگرد : یعنی الان نظر به بحث خصوص تکافئ و ترجیح نداریم اما الان هم در بحث این که مقتضای عقل چیست کاری نداریم

استاد : ما کاری به مقتضای .... نداریم ما می گوییم دلیل منظور چیست

شاگرد : به تعبیر دیگر از ادله استفاده می شود که تساقط نه ، الان ...

استاد : از کدام ادله؟ ادله ان جاءکم فاسقٌ؟ یا ادله اذا فتخیر؟ من همین سوال من بود به مقتضا ادله ... زیر این ادله خط کشیدیم

شاگرد : ادله اصلا اذا فتخیر

استاد : خیلی خب آن دیگر سندین ندارد قوامش به یک سند است

شاگرد : یعنی به این معنا که ما الان نمی خواهیم خصوص ترجیح را مطرح بکنیم ولی در این فضا هستیم که نمی شود شما هر دو ر ابگذارید کنار یعنی به تعبیر دیگر الان ما دقیقا در بحث تعادل و تراجیح نیستیم اما نمی خواهیم مقتضی .... یعنی این مقدار از شرع را استفاده کردیم با توجه به همین ادله ای که اذا فیتخیری که مطرح شده نمی توانیم هر دو را کنار بگذاریم یعنی با این محوریت که ما هر دو را نمی توانیم کنار بگذاریم ولی الان خصوص بحث ترجیحات یا تکافئ دلیلین را مار کار نداریم اما اساس این مطلب را با توجه ادله شرعیه بدست آوردیم که وقتی دو تا روایت با هم تعارض کردند این جوری نیست که تو دلت بخواهد هر دو را بگذاری کنار هم می خواهیم به محوریت این مطلب کلی می خواهیم صحبت کنیم هم از طرفی هم چه کار کنیم که الجمع مهما امکن اولی من الطرح این کل این مجموعه را می خواهیم نگاه کنیم و حرف بزنیم

استاد : این فرمایش شما را گفتند شاگردان هم اوثق گفتند هم میرزا ... همین است دیگر ! آن ها هم ...

شاگرد : آن مطلب را آن جا مطرح کردید من آن جا اصلا در این فضا قرار نگرفتم

استاد : فوقش این است فرمایش شما جواب می شود از عرض من در ادامه ولی اصل حرف شما را همان زمان خود شیخ گفتند ؛ گفتند کلام استاد ما ناظر است به کجا؟ نه به آن مسئله اصلی که بعدا می گویند که اصل تساقط است ناظر است به فضای تعارض و ادله شرعیه که می دانیم که تساقط نیست این را فرمودند

شاگرد : استفاده نکردند برای این جاست

5:35

استاد : بله هم میرزا محمد حسن فرمودند هم اوثق فرمودند این را من عرض کردم فقط آن اگر فرمایش ...

شاگرد : شاید ظاهرا دیگر پیش نمی آید یعنی ما می خواهیم این را در نظر گرفتیم با ارتباط این را با قاعده جمع هم می خواهیم لحاظ کنیم

استاد : خب پس ادله این جا یعنی چی؟ آخه ما علی ای حال سوال من این بود که شیخ می گویند بمقتضی ادلة اعتبار السند ؛ ادله یعنی ان جاء کم فاسقٌ؟ شیخ خلاصه کدام را در نظر گرفتند؟ ادله یعنی عمومات حجیت؟ یا نه خصوص اذا فتخیر در باب تعادل و تراجیح که به ما می گویند که یکی اش را باید بگیری؛ گاهی اوقات یکی اش را باید بگیری در این فضا دیگر سندین نداریم ما ؛ این ادله سندین را برای ما معتبر نمی کنند این سندین می گویند یکی اش را یا ترجیح بده مرجح را بگیر یا ترجیح نده یکی را بگیر این سندین کجاست؟

شاگرد : این در صورتی است که ما برای قاعده جمع حساب باز نکنیم. الان ما قاعده جمع را می خواهیم لحاظ کنیم

استاد : قاعده جمع برای این ادله کار ندارد همین عرض من است قاعده جمع دارد می گوید قبل از تعارض. إن جاءکم فاسقٌ هر دو ر ابگیر جمع هم بکن هم عام را بگیر هم خاص تخصیص بزن راحت شدیم رفت این ربطی به باب تعادل و تراجیح ندارد که! شما وقتی عام و خاص را اخذ می کنید تخصیص می زنید ربطی دارید به ادله تعادل و تراجیح ؟ نه. خب پس این ادله کدام ادله است؟ کدام ادله منظور است؟ این سوال من بود. اگر فرمایش شما جوابش می شود توضیح بیشتری بدهید. هنوز خوب نگرفتم فرمایشتان را که آن سوال من ببینیم حرفی نداریم

شاگرد : من آن جواب را چون ذهنم این جا نبود اصلا خود این عبارت ها را یک دور مراجعه کردم این جواب به ذهنم آمد که ایشان در این فضا هست و الا اگر آن را می دانستم که ...

در ذهن من این بود که برای یک عبارت دیگر هست حالا شما می فرمایید ... یعنی با توجه به عبارت من را این جور کشاند که ما می گوییم ایشان در فضایی نیست یعنی کانه از اصل شریعت استفاده کرده تساقط، نه. با این محوریت و به اضافه قاعده جمع دارد این بحث ها را مطرح می کند.

استاد : خب علی ای حال این بود که اولی که من رسیدم این جا فرمودند ادله اعتبار سند خیالم می رسد بحث کردیم در این جا هم صحبت شد که ذهن عده ای هم حالا یادم نیست کدام آقایان معیت می کرد با این که ظاهر کلمه ادله ای که شیخ گفتند همان ادله عمومات حجیت است

شاگرد : اصلا با آن چه سازگاری دارد وقتی ادله اعتبار سند و ظاهر آن ادله اعتبار است اصلا ربطی ندارد ...

استاد : همین شاید شما بودید یا دیگری که با این ذهن من معیت ... ظاهر این است

شاگرد : اصلا تقریبا نص است چون ربطی ندارد ما به ادله تخیر بگوییم اعتبار سند و ظاهر ! این که ...

استاد : نص نیست که دو تا شاگردان شیخ دارند می گویند که منظور استاد ما این نیست

شاگرد : در مقام انتخاب دو تا چیز در واقع اعتبار سند و ظاهر نیست که ! یعنی ؟؟؟

استاد : با ظهورش که من موافقم

شاگرد : می شود جمع کرد یعنی با هم منافات ندارند یعنی ما هم ادله حجیت خبر واحد را داشته باشیم هم این که از مجموعه ...

استاد : نه شیخ میفرمایند مقتضای ادله اعتبار عمومی این است که حتما باید یکی اش را بگیرید آن جا می گویند نه مقتضای ادله عموم اعتبار این است که فقط شامل غیر متعارضین هستند اذا تعارضا ادله عمومات رفتند کنار آخه تساقط یعنی این! یعنی می گویند اصلا جالب این است لذا هم می گویند ما بعدا برای مورد تعارض انشای جدید می خواهیم عمومات اعتبار حجیت رفت کنار چون اصل تساقط است هیچ کدام مورد ؟؟؟ دیدید که بعدا می گویند خب چطور بگوییم این جا ادله اعتبار سند می گویند که احدهما متیقن الاخذ است؟ خود شما می گویید ادله عمومات وقتی تعارض رفت کنار هیچ کدام نمی گیرد رفتند هردو کنار انشای جدید می خواهد دوبار می گویید طبق مقتضای ادله اعتبار سند احدهما متیقن الاخذ است این سوال بود که پیدا شده بود با حالا ادامه اش؛ باز حالا فرمایش شما؛ حالا علی ای حال من آن چیزی که عرض من است آمیرزا حسن شیرازی در کلامشان هست این جا عرض بکنم نکته خوبی است حالا دیدم که اوثق هم اشاره به این کردند و بحث کردند نشد من ادامه فرمایش اوثق را ببینم حالا فرمایش ایشان را من بگویم شما ببینید کلام استادشان کجایش حرف دارند نکته خوبی را فرمودند شیخ فرمودند که مما ذکرنا یظهر فساد توهم انه اذا عملنا بدلیل حجیة الامارة فیهما و قلنا بأنّ الخبرین معتبران سندا فیصیران کمقطوعی الصدور دو تا خبر اگر مقطوع الصدور هستند چطور ما قطعا تاویل بکنیم؟ می گوییم بابا هر دو را که امام گفتند پس ظاهرش مراد نیست تاویل می کنیم با این فرضی که هر دو گفتند و ما تاویل می کنیم خب وقتی هم هر دو، دلیل حجیت دارد می گوید هر دو حجت هستند خب پس هر دو شدند حجت مثل مقطوع الصدور ؛ هر دو سندشان را شارع به من فرمودند عادل را تصدیق کن من هم تصدیق کردم پس دو تا ظاهر ها را تاویل می کنم شیخ فرمودند این قیاس فاسدی است چرا؟ توضیح الفرق و فساد القیاس أن وجوب التعبد بالظواهر شارع که فرمود خذ بالظاهر لا يزاحم القطع بالصدور با قطع به صدور نمی تواند مزاحمت کند قطع است می دانم امام فرمودند بل القطع بالصدور قرينة على إرادة خلاف الظاهر چون من قطع به صدور دارم قرینه می شود بر این که حتما مولا خلاف ظاهر اراده کرده و فيما نحن فيه يكون وجوب التعبد بالظاهر مزاحما لوجوب التعبد بالسند وقتی از یک طرف به من فرمودند ظاهر را بگیر از یک طرف هم می گویند سند ظنی را بگیر خب این دو تا تعبدش هم مزاحم است اما آن جا من قطع دارم که سند مشکلی ندارد خب وقتی قطع دارم خود قطع من به او قرینه می شود بر این که این دو تا ظاهر مراد نبوده باید تاویل کنیم این فرمایش شیخ که قیاس فاسد است مرحوم آمیرزا حسن در تقریراتشان هست که این کلمه قرینة و القطع دو تا را زیرش خط کشیدند از استادشان سوال دارند؛ سوال خوبی هم دارند می گویند شما می گویید بل القطع بالصدور قرینةٌ چون من قطع دارم صادر شده این قطع من به صدور چیست؟ قرینه است بر تأویل. می گویم آیا این صفت نفسانی من که قطع به صدور است قرینه است؟ یا مقطوع من که صدور از امام است قرینه است؟ خیلی سوال خوبی است صفت نفسانی من که قطع من است ؛ قطع من قرینه نیست واقعیت مقطوع من که صدور از امام است قرینه است

شاگرد : حرف شیخ هم همین است

استاد : نه

شاگرد : چون می گوید هر دوش که صادر شده پس تاویل می کنیم

استاد : منظور ایشان استدلال ایشان بر این می گردد اما اگر بر همانی که استدلالشان بر او می گردد منتقل بشویم نتیجه ایشان را نمی توانیم نتیجه بگیریم فساد قیاس دیگر لازمه اش نیست. چطور؟ خود میرزا در عبارتشان هست می گوید اگر لو ... به عنوان اگر بگوییم ببینید باز حرف شیخ درست است می گوییم دو تا روایت اگر از امام صادر شده باشد خود این قرینه است بر این که ظاهر ها مراد نیستند می گویم پس اصل صدور ؛ صدور واقعی نفس الامری قرینه بر تاویل است نه قطع من؛ قطع من می خواهد باشد می خواهد نباشد قطع من کاشف از آن صدور است از آن قرینه واقعیه است پس این نکته خیلی خوب است قطع قرینه نیست نفرمایید بل القطع بالصدور قرینةٌ بل القطع بصدور آن مقطوع ما که صدور است قرینةٌ آن خوب است صدور قرینه است بر این که دو تایی ظاهرش مراد نبوده تناقضی که نمی گویدن که ؛ پس مقطوع که نفس صدور ، نفس الامری است قرینیت دارد قطع من هم کشف او دارد می کند خب اگر پس قرینیت محور آن چه سبب و مجوز تاویل است به عدم اراده ظاهر صدور هر دو است از شارع خب چه قطع من پیدا کنم چه خود دلیل شارع بگوید هر دو را متعبد باش یعنی تو صدور نفس الامری را دو جور احراز می کنیم یکی با قطع خودت یکی با دلیل تعبدی به صدور؛ شارع می فرمایند هر دو صادق است خب خود همین صدور می شود مجوز این که ؟؟؟؟ و لذا حکومت را میرزا دوباره می گویند؛ می گویند پس دلیل حجیت سند مثل مقطوع الصدور صدور واقعی را به دست من می دهد تبعدا خب می شود حاکم بر او مثل مقطوع الصدور است می شود قرینه این نکته ، نکته خیلی خوبی بوده که کلام شیخ را از قطع بردند به مقطوع؛ شیخ فرمودند بل القطع قرینةٌ ایشان فرمودند بل المقطوع قرینةٌ وقتی مقطوع شد ، مقطوع صدور واقعی است. صدور واقعی از امام قرینه است بر اراده خلاف ظاهر می رویم جلو.

شاگرد : چرا بعدش ترتیب ؟؟؟؟ قطع قرینة ... بعدش گفتند که فیما نحن فیه یکون وجوب التعبد بظاهر مزاحما لوجوب التعبد بالسند چرا برعکس نکنیم همین را طبق ترتیب لف و نشر؟ بگوییم که یکون وجوب التعبد بالسند ؟؟؟؟ قرینةٌ علی تأویل الظاهر ؟؟؟

16:08

استاد : من که آن را بار اول که خواندیم بار اول صحبتش کردیم من که واقعا گفتم ترتیب طبیعی برعکس است اگر یادتان باشد فقط ماند که حکومت هست یا نیست آن هنوز صحبتش نکردیم که بیشتر شبیه ورود را عرض کردم که ورود هم نیست که باید بعدش برسیم واقعیتش ظاهرا این است که اصل این که می گویند سند را بپذیر مولا به ما می گوید عادل حرفش را رد نکن؛ تمام شد

ما هم عادل برایمان خبر آورده حرفش را رد نمی کنیم حالا که حرفش را رد نکردیم شد تعارض بین ظاهرین خب مولا آن جا هم برای من راه حل می دهد آیا تعارض که شد وجوب اخذ به ظاهر رفع شد؟ نه. وجوب اخذ به ظاهر هم خودش بود تزاحم شد در آن یعنی همین طوری که انقذ الغریق دو تا دارند غرق می شوند من الان قدرت ندارم به این ها عمل کنم آن جا هم خذ بالظاهر الان دو تا ظاهر دارم که من نمی توانم اخذ به ظاهر کنم به خاطر خصوصیت مورد خب دیگر نمی شود ورود اخذ هر دو شده مزاحم؛ سائر موارد تزاحم با اخذ ظاهر تزاحم میشود چه کار کنیم؟ باید یکی از این ها را بگیریم یا هر دو را طرح کنیم؟ این جا از آن جاهایی است که می آییم شروع می کنیم هر دو را تاویل کردیم رفتیم سراغ ظاهر ثالث که موضوع جدید درست شده یا این که یکی را اخذ می کنیم آن از باب تزاحم است. علی ای حال خیال می کنی خیلی تطبیق کامل با ورود هم ندارد از باب یک امتثال امر شرعی موضوع تزاحم درست کرده برای موضوع بعدی که آن تزاحم را ما چطور حلش بکنیم به هر نحوی که ممکن است. خب حالا پس فرمایش آسید محمد حسن شاگرد شیخ این شد که قطع قرینه نیست مقطوع القرینة است این حرف خوبی ... حالا یک سوالی در ادامه فرمایش خود میرزا مرحوم شیرازی؛ سوال این است که من اولی که همین نظرم به فرمایششان افتاد ذهنم رفت سراغ چیز دیگری غیر از فرمایش ایشان که حالا عرض کنم؛ آن چیست؟ این است که شیخ فرمودند که بل القطع بالصدور قرینة علی ارادة خلاف الظاهر؛ این از کجا؟ اصلا خود اصل این ؛ قطع داریم به صدور گیر هم نداریم چون قطع داریم به صدور دو تا ظاهر ما حمل می کنیم که اراده شده خلاف ظاهر یعنی با همدیگر باید جمعش کنیم با فرض تعارض خب این از کجا؟ مشهور شده می گویند که مطلب نافعی است بعدا نمی دانم بعضی دیگر هم تذکر دادند خب حالا من ابتدا مشهور شده می گویند ترجیحات سندیه موجب طرح سند یکی دیگر است می گوییم اگر ترجیح دادیم یکی سند را باید بگذاریم کنار همینی که الان بحث ما هم بود در فرمایش ایشان برای دفاع از شیخ گفتم اخبار ترجیحات این جوری است ولی آیا ترجیحات مطلقا که می گوییم موجب طرح یکی است یعنی طرح یکی است مطلقا؟ سندا؟ نه در آن جایی که ترجیح جهت صدور باشد یعنی یک روایت را حمل می کنیم بر تقیه؛ وقتی حمل بر تقیه کردیم یک روایت را سندش را کنار نگذاشتیم این سند ما را رسانده به محضر امام صحیح هم رسانده الان می گوییم این روایت ما را رسانده کأنه تعبدا محضر خود امام هستیم و امام دارند این را می گویند خب ولی تقیه است معنای تقیه چیست؟ معنای تقیه این است که دو تا ظاهر داریم سند هر دو درست ظاهر هر دو هم درست ظاهر هر دو هم منافی ولی ما اخذ به یکی می کنیم جمع نمی کنیم این جا اراده خلاف ظاهر نیست اتفاقا قوام تقیه به اراده ظاهر است یعنی ظاهرهمین کلام را امام اراده کردند اما تقیةً ظاهر را اراده کردند ما نمی خواهیم این ظاهر را حمل کنیم مراد جدی نیست ولی خلاف ظاهر هم مراد نبوده

شاگرد : خلاف این ظاهر مراد جدی شان بوده منظور این را می خواهیم جمع کنیم.

استاد : تقیه ... آخه شیخ می گویند که قرینة علی التاویل ارادة خلاف الظاهر ؛ اراده جدی یعنی این؟

شاگرد : منظور امام این نبوده این ظاهر نبوده ؟؟؟

20:50

استاد : منظور امام از این کلام همین ظاهرش که میفهمیم بوده آخه کلام شیخ می رود سر این که وقتی دو تایی مقطوع الصدور است شیخ به ما اجازه می دهند چی را؟ جمع را. آخه بحث شیخ سراین است دیگر! وقتی دو تایی مقطوع الصدور است آن جا دیگر قاعده الجمع می آید چرا؟ چون می دانیم هر دو مقطوع الصدور است من می خواهم عرض کنم همان جایش هم نمی آید. چرا؟ قطع داریم هر دو صادر شدند ولی یکی تقیه است. جمع نمی کنیم که ... این جا اخذ به یکی می کنیم. چه جمعی؟ اصلا جمع نمی کنیم آن جا. یکی را طرح می کنیم می گوییم چون موافق تقیه است تمام شد پس صرف این که ایشان بفرمایند که بل القطع بالصدور قرینة علی ارادة خلاف الظاهر پس الجمع مهما امکن در مقطوع الصدور بیاید همان جایش هم قبول نیست من از فرمایش آمیرزا حسن همین اولی که خواندم گفتم این جایش هم فرمایش ایشان می آید که فرمودند مقطوع است ؟؟؟ رفتند به مقطوع؛ نه ما می توانیم قطع به صدور داشته باشیم اراده خلاف ظاهر هم نداشته باشیم بله اراده جدی داریم به معنی چی؟ یعنی باز ما منتقل نشویم با این که قطع به صدور داریم منتقل نشویم به باب جمع؛ به باب الجمع مهما امکن بلکه مستقیما با این که قطع به صدور داریم منتقل بشویم به تقیه؛ طرح یکی؛ جمع اصلا نکنیم خلاف ظاهر هم اراده شده از باب این که یکی ظاهر را می گذاریمش کنار

شاگرد : تشخیص این که الان جمع باید بکنیم یا؟ ؟؟؟؟

استاد : خب آن به خصوصیات مورد در اصول که بحث کلی است کار نداریم ممکن است آن جور باشد ممکن است آن جور! اما علی ای حال کلی این که در اصول ما بگوییم که اگر هر دو مقطوع الصدور بودند آن وقت میشود باب الجمع مهما امکن می تواند هر دو مقطوع الصدور باشند در عین حال داخل تحت اراده خلاف ظاهر به این معنایی که شیخ می خواهند بگویند یعنی باب جمع بین دلیلین باشد و تاویل ظاهره ما باشد ، نه. فقط یکی ظاهر را می گیریم بدون ذره ای تاویل و آن یکی را هم طرح می کنیم تماما بدون این که تاویلش کنیم چرا؟ چون تقیه است. می دانیم این ظاهر اراده ظاهر بوده اراده ظاهر تقیه ای بوده نه مراد جدی!

شاگرد : فرقش ؟؟؟ غیر از این فرض نیست؟ این که واضح است که تقیه ولی غیر از این فرض جایی که مجبور ؟؟؟؟ اکرم و لا تکرم مثلا

استاد : فرض شیخ من همین می گویم منظورشان این است اصلا ... چون دارند در باب جمع صحبت می کنند اما استدلال ایشان قوامش این است ببینید فرمودند که اذا عملنا بدلیل حجیة الامارة و قلنا بأنّ الخبرین متعبران سندا فیصیران کمقطوعی الصدور و لا اشکال و لا خلاف فی انه اذا وقع التعارض بین ظاهری مقطوعی الصدور کآیتین أو متواترین وجب تأویلهما این در اصل مقیس کجا وجب تأویلهما؟ و العمل بخلاف ظاهرهما

شاگرد : اگر آیتین باشد دیگر ...

استاد : آیتین بله کلی آن که در آن مقیس ... نه لم یجب تأویلهما و العمل ب ... چرا؟ چون در باب قطعی الصدور می تواند جهت صدور دخالت بکند بدون این که مصادمه با او داشته باشد. بنابراین در آن ادامه ای که شیخ فرمودند که وجوب التعبد بالظواهر لا یزاحم القطع بصدور بل القطع بالصدور قرینة علی خلاف الظاهر نه خود آن استدلال کلیت ندارد قطع به صدور می تواند باشد قرینه اراده خلاف ظاهر هم نباشد پس قطع به صدور فی حد نفسه موجب تاویل نیست این عرض من است ؛ قطع به صدور تاویل نمی آورد قطع به صدور سند را درست می کند. پس این قطع ما این جا هیچ ملازمه ای پیدا نکرد نه تساوی شد نه عام و خاص مطلق شد من وجه

شاگرد : حاج آقا شما این جا رتبه حمل به تقیه و این ها ر ابا رتبه قبلش که یک متکلم حکیم داریم مثل جمعی که مرحوم نائینی قائل هستند که آقا دو تا متعارضین اگر در جمله واحد بگذاریم یک مدلول واحد یک معنای واحد بدهد این یعنی جمع عرفی کردیم مثلا معنای واحد از آن استنباط شده متکلم حکیم یک موضوع را با دو بیان گفته که ظاهرش با هم متعارض است این بنای عقلا این است که این موضوع واحد یک حکم واحد دارد حالا ین دو تا حکم واحد دارد دو تا بیان هم می گوییم قطعا صادر شده فرض ما جایی است که مقطوع الصدور است دو تا کلام را می دانیم این را متکلم حکیم گفته اراده واحد از آن داشته در موضوع واحد اراده واحد هم داشته خب رتبه این که ما دو تا کلام را به یک حکمی که او اراده کرده ما جمع بکنیم با این که نه یکی از کلام ها را بگذاریم کنار ، یک کلام را بگیریم آن رتبه اش مقدم نیست؟

استاد : بله! چرا!

شاگرد : آن وقت این مقدمات محفوفه را شیخ نیاورده لذا می گوید وقتی قطع به صدور پیدا کردیم دو تا ظاهر هم هست که با هم تنافی دارد مولای حکیم هم این را گفته لذا باید جمع بکنیم اول نه این که شما بفرمایید ... این مقام مثل مقام حمل به تقیه است چرا حمل به تقیه را نیاوریم بعد از قطع به صدور؟

26:25

استاد : خب اگر این است می گوییم قطع دخالتی ندارد تعبد به همین هم مثل قطع است چرا؟ چون شما می گویید اصل جمع وقتی یک نفر کلامی را گفته اصل بر جمع است نه اصل بر تقیه یعنی به عبارت دیگر اصل عدم التقیه است فرمایش شما خلاصه اش این بود؛ درست؟ خب این در تعبد به سند هم دارد وقتی شما متعبد هستید به دو تا سند اصل بر این است که جمع بکنی نه این که اصل این است که اول همان تعارض را بگیری بیای سند را بگذاری کنار ببینید شیخ می گوید نه وقتی قطع داری باید این کار را بکنی قطع چه خصوصیتی دارد اگرقطع داریم قطع ملازمه ندارد حتما با جمع؛ می توانم قطع داشته باشم حمل بر تقیه کنم ملازمه ندارد قطع با جمع می توانم قاطع باشم جمع هم نکنم یکی را بگویم تقیه است یکی ظاهر را بگذارم فقط یک ظاهر را بگیرم اگر صرفا این است که اصل بر این است که اول دو تا کلام متکلم را جمع بکن نه یکی را طرح بکن خب اصل اگر بر این است خب دو تا سند هم متعبد باش و هر دو را جمع کن دو تا سند متعبد باش هر دورا جمع کن یکی را هم طرح نکن اصل هم با عدم تقیه است پس فرقی نکرد پس ببینید ایشان می فرمایند بل القطع قرینة ٌ قطع خصوصیتی پیدا نکرد طرفینش اشکال دارد بگوییم قطع قرینیت حتمیه دارد برای تاویل؟ نه. می تواند قطع باشد تاویل نباشد ظاهر یکی را می گیریم آن یکی را به خاطر تقیه می گذاریم کنار بگوییم قطع قرینیت دارد برای چی؟ برای حتما اراده جمع؛ نه آن جا می تواند تعبد به سندین هم همراه با جمع باشد

شاگرد : الان بحث سر این است که این موضوع عین همان موضوع است یعنی تعبد سند با مقطوع الصدور یکی است ؟

استاد : به منزله همه است و این قطع ما تفاوتی در هویت معامله با این که رتبه جمع مقدم بر طرح است تفاوتی نمی کند فرمایش شما الان ببینید گفتید عقلا می گویند کلام گوینده واحد را اول تا می توانی جمع کن تا این که یکی را بگذاری کنار خب این دو تا کلام گوینده واحد دو تا کلامی که قطع داری برای اوست؟ یا دو تا کلامی که نسبت به او می دهی؟ ببنید نسبت به او میدهید اما عقلائیا یعنی نسبت صحیح عقلایی حجت دار نسبت به او میدهی خب اصل بر این است که جمع کنی یا نه حالا که داری به او نسبت می دهی حالا دیگر گیر هستی حالا دیگر نمی توانی جمع بکنی؛ حالا اگر جمع خیلی واضحی است حالا خب هیچی آن که اصلا تعراض نبود اما اگر تعارض است نه چون داری نسبت به او می دهی کلام او را باید یکی اش را طرح کنی شیخ می گویند وقتی قطع داری چاره ای نداری قطع قرینه است که ... اما این جا که داری نسبت می دهی دست از یکی بردار من عرضم این است این قطع هیچ نقشی ندارد فرمایش آشیخ محمد حسین که خیلی خوب بود که بابا این مقطوع ماست که دخالت دارد و لذا ببینید با فرض هم درست می شود مثال زدن ها گفتند خیلی قشنگ مثال خوب فرمودند ما میگوییم اگر این دو کلام را شارع گفته ظاهرش را اراده نفرموده ببینید چقدر این اگر خوب است اگر دارد می گوید پس ملازمه بین صدور است با اراده خلاف ظاهر نه ملازمه است بین قطع به صدور با اراده خلاف ظاهر اگر صادر شده خلاف ظاهر مراد است . بسیار خوب! این فرمایش ایشان در کنار فرمایش ایشان که قطع دخالت ندارد مقطوع دخالت دارد عرض کردم اگر قطع دخالت داشته بود باید حتما اراده خلاف ظاهر باشد و حال آن که آن طرفش هم نیست می تواند قطع به صدور باشد اگری هم نباشد و تعبدی نباشد قطع باشد در عین حال تاویل و اراده خلاف ظاهر هم نباشد قطع داریم هر دو صادر است و قطع داریم هر دو ظاهر مراد است اما یکی ظاهرش مراد تقیه ای است و یکی ظاهر مراد جدی واقعی است تاویل هم نکردیم. اراده خلاف ظاهرکه باب جمع است نشده در این ها. این عرض من.

30:37

خلاصه این فساد قیاسی که شیخ فرمودند با این که کلمه القطع قرینة این سر نمی رسد روی فرمایش شاگرد خودشان بل المقطوع ب؟؟؟ قطع صدور یعنی بل المقطوع که نفس صدور است یعنی بل نفس الصدور ولو کان مفروضا قرینة علی ارادة خلاف الظاهر خب! اگر صدور قرینه هست صدور چه فرقی میکند؟ صدور مقطوع یا صدور عقلایی متعبدٌ به. صدوری که من قطع داریم یا صدوری که عقلائیا به آن تعبد دارم و پذیرفتم که این صدورشارع من را به او تعبد کرد این هیچ تفاوتی .... ولی دنبالش ایشان تعبیر حکومت کردند ؛ حکومتش باز آن حرف ها در آن بود

شاگرد : ببخشید یک سوالی که این جا مطرح می شود این است که چون بحث ما بحث جمع است همان قاعده الجمع مهما امکن عرض کنم که ما یک جمع عرفی داریم همان معنایی که فرمودید به این معنا که خود عرف مثلا جمع ممی کند مثلا عام و خاص و حکومت و این جور چیزها یک جمعی داریم اصولیین حد واسطی قرار ندادند بین جمع عرفی و تبرعی گفتند جمع یا عرفی است یا تبرعی ولی یک جمعی هم داریم که می شود اسمش را گذاشت کما این که بعضی جاها گفته میشود جمع مع شاهد یعنی این جمع یک شاهدی دارد حالا جمع عرفی به همان معنای عام و خاص و این ها نیست مثلا فرض کنیم همان مثال ثمن العذرة ما بیایم از یک روایت دیگری استفاده کنیم بله این جمعی که ما کردیم که حمل کردیم یکی را بر مفعول له؟؟؟؟ از ان روایت به عنوان شاهد استفاده کردیم که اگر آن را بدهیم دست عرف می گوید بله درست است

استاد : همانی که من عرض می کردم ظهور و جمع عرفی با استظهار و کشاندن عرف به سوی همانی که ما بعدا فهمیدیم

شاگرد : یک مرحله دیگر جمع داریم که جمع به شاهدٍ نیست همین جوری جمع کردیم اگر به ما بگویند چرا جمع کردید؟ می گوییم خب دلیلی نداشتیم ولی خب شاید این منظور باشد بعضی جمع ها این جوری است

استاد : منظور شما از شاهد یعنی شاهد خارجی شرعی؟ یا شاهد یعنی مطلق شاهد ولو شاهد لبّی باشد قرائن عقلیه و این طور چیزها باشد اگر آن شاهد است دلیلی ندارد که حتما ...

شاگرد : شاهدی که بشود بیان کرد که این ما این جوری ....

استاد : اگر شاهد به این معنا که یعنی قرینه ای که عرف عام می پذیرد و وقتی ما این قرینه را در منظر خود عرف عام قرار دادیم برای او هم این جمع می آید به عنوان یک جمع به عنوان ظن مورد مشی عقلا چون عقلا یک ظنون اطمینانیه دارند خب مثل قطع است برایشان اما یک ظنونی دارند که اطمینانیه نیست اما بر طبقش مشی می کنند دنیایشان بر اساس همین ظنون می گردد وقتی این طوری است اگر عقلا به این برسند این جمع باز جمع است.

شاگرد : بعد یک مرحله بعد که این هم نباشد این نباشد همان جمع تبرعی است که دیگر خود ....

استاد : جمع از جیب در آورده که ؟؟؟ من در آوردی می گوید من می گویم این یعنی او؛ می گوید آن هم یعنی او.

شاگرد : اگر این جوری باشد حاج آقا آیا امثال شیخ این جمع مع شاهد را قبول ندارند؟ یعنی فقط می گویند جمع عرفی به نحو آن چهار تا ؟

استاد : شیخ دیدید که صریحا مثال زدند به ثمن العذرة سحتٌ ردش کردند

شاگرد : ؟؟؟ ثمن العذرة سحت می خواهند بگویند که شاهد نداریم. ممکن است بگویند شاهد نداریم ولی فرض کنیم ما یک جایی دو تا روایت داریم مثلا حالا در بحث غروب این جوری گفتند جمع کردند بین روایات ؟؟؟ ذهاب بعضی ها دیدم این جوری گفتند که ما روایت استتار را می گوییم همان اصل زمان را دارد می گوید زمان مغرب روایات ذهاب حمره از باب علامیّت است آن وقت شاهدشان را روایتی از جایی آوردند گفتند ببینید این روایت قشنگ دارد می گوید این است ولی علامتش این است خب ما این را بدهیم دست شیخ نمی پذیرد؟ می گوید این جمع تبرعی است؟

استاد : مشهور که همین کار را کردند مشهور همین جمع را نکردند مشهوری که قائل هستند به ...

شاگرد : شاید آن روایت را مشکل می دانستند یا نحو دیگری بوده یا وجوه جمع قوی تری مثلا داشتند در خصوص این مسئله چون مطابق اهل سنت و این ها هم بوده

35:24

استاد : شیخ جمع مع شاهد را اگر به اقواییت منجر شود قبول کردند که حالا امروز نخواندیم ببینید فرمودند صفحه 25 حالا ولو فرمایش شما یک نکته خوبی دارد که یادم نرود عرض کنم

و التحقيق‏ الذي‏ عليه‏ أهله‏: أنّ الجمع بين الخبرين المتنافيين بظاهرهما على أقسام ثلاثة:

أحدها: ما يكون متوقّفا على تأويلهما معا. می گویند تقدم این که مثل همان مثال هایی که زدند چیست؟ تاویل هر دو که بخواهیم بکنیم این فایده ندارد می رود کنار الجمع مهما امکن بر آن جاری است ثانی هم که جمع عرفی است که هیچی

و أمّا الثالث، ثالث چیه؟ و الثالث: ما يتوقّف على تأويل أحدهما لا بعينه. خلاصه یکی اش را باید لا بعینه یک کاری سرش بیاوریم اگر احدهما بعینه است به عرف معاونت می کند ان جمع عرفی عام و خاص و این ها احدهما لا بعینه را چه کارش کنیم؟

و أمّا الثالث، ثالث چیه؟ فمن أمثلته‏[1]: العامّ و الخاصّ من وجه، یک بلایی سر یکی شان بیاوریم این جا شیخ می فرمایند دو جور است و حينئذ، فإن كان لأحد الظاهرين مزيّة و قوّة على الآخر اگر مزیتی دارد بسیار خوب آن یکی که مزیتی دارد می رویم سراغش اگر شاهد این جوری منظور ، این منظورم بود مزیت یعنی شاهدی این جوری؟ قبول می کنند بحيث لو اجتمعا في كلام واحد، نحو رأيت أسدا يرمي‏، أو اتّصلا في كلامين لمتكلّم واحد، تعيّن العمل بالأظهر و صرف الظاهر بعدا هم می گویند بلکه ممکن است این هم به آن برگردد یک فرقی هم بینش می گذارند که خودتان باید بخوانید ...

و أمّا لو لم يكن لأحد الظاهرين مزيّة على الآخر، فالظاهر این که نه الجمع مهما امکن می رود کنار اگر هیچ مزیتی ندارد اسمی از شاهد نمی برند و هو ترجيح التعبّد بالصدور همین تا آخر کار که تمامش می کنند اسمی از شاهد و جمع به شاهد و این ها نیست مگر این قسمی که ایشان مزیت ... این شاهد شما را جز مزیت قرار بدهیم که نعم یمکن هم یک قدر دور می کند مطلب را حالا علی ای حال شیخ چه کار می کنند؟ آنی را که مهمتر است برای نکته عرض من این است ببینید شما می گویید آیا شیخ قبول ندارند جمع با شاهد را؟ حالا شیخ قبول داشته باشند یا نداشته باشند آنی که برای ما مهم است این است که روند یک بحث اصولی را بر چی قرار بدهیم؟ اصل را بر چی قرار بدهیم؟ بعدا به مشکلاتی در ادامه این بناگذاری برخورد می کنیم الان شیخ چه قبول داشته باشند چه نداشته باشند دارند سبک بحث اصولی را چطور پیاده سازی می کنند؟ می فرمایند که وقتی تعارض شد جمع عرفی که هیچی تعارض که نیست تعارض بدوی است آن کنار اگر تعارض شد نه باید امکن عرفی باشد امکن عرفی موجود باشد در جمع و الا قاعده الجمع رفت کنار نه جمع تبرعی ممنوع حرام امکن هم شد امکن عرفی پس اصل را گذاشتیم بر رد قاعده الجمع مهما امکن ؛ مهما امکن را عرفی معنا کردیم که اصلا تعارض نبود پس با فرض تحقق تعارض نزد یک کسی حرام است جمع بکند چرا؟ چون اگر جمع می کرد اصلا عرفی بود و تعارض نبود اگر تعارض شد یعنی جمع عرفی نبود دیگر قاعده حرمت جمع است قبول دارید که ... مبنای شیخ می شود این ها در اصول حالا اساس عرض من که گفتم نکته است این است ما اگربیایم همین را عوض کنیم با تلاشی که دارد می شود بگوییم نه جمع عرفی که شد شد بسیار خوب تعارض بدوی؛ تعارض هم شد ما هنوز قاعده داریم هنوز شارع به ما اجازه داده که با این که تعراض شده اصل بر این است که جمع مجاز است نه واجب است جمع ؛ جمع مجاز است با آن ترتیبی که من عرض کردم با این که تعارض شده باز هم جمع مجاز است؟ بله مجاز است خب! لازمه این حرف چیست؟ خیلی تفاوت کار است تفاوت در این است وقتی بر مبنای شیخ تعارض شد ما تمام شد دیگر دو تا روایت متعارض باید برویم یکی حالا صبر کنیم ببینید کجا در یک زمانی یک کسی یک چیزی به ذهنش بیاید و بگوید و مثل شیخ هم ببیند جمع خوبی است برگشت به عرف آن هیچی و الا اصل راه بسته است مجاز نیستیم ما جمع کنیم اصلا حرام است ما جمع کنیم این یک. اصل بر این میشود با این که ما میگ وییم نه با این که تعارض شد الان هنوز مجال فکر است راه که بسته نیست جایز است جع ولو به خاطر عسرش ایجاب نکردم اما جایز است این جا معنایش چیست؟

40:38

معنایش این است که الان من یک مجال شرعی موجود دارد برای فکر راه دارم برای فکر نه این که چون جمع عرفی نبود حالا حرام است بروی دنبال جمع. جمع تبرعی حرام است و لذا عرض کردم خود فرمایش شیخ در کتاب هایشان می گویند ربما یجمع ! عجب شما کار حرام دیگری می آورید یادتان هست شاهد می آوردم برای اینکه ارتکاز خود شیخ بر این بود که الجمع مهما امکن مجاز است خب این چقدر تفاوت کرد؟ پس ما کلاس اصول قاعده را طوری بریزیم که رادعیت تربیتی داشته باشد می گوید جمع نشد فکر نکن دیگر حرام است حالا یک کسی گفت بعد دیدی حرف جدایی است تو جمع تبرعی ممنوع با این که بگوییم جمع مجاز است اما جمع بکنید امضای این جمع بها ین است که ببینیم عرف عام این جمع را می پذیرد یا نه! تفاوت ندارد این دو تا طریق با همدیگر؟ خیلی تفاوت دارد. خب تفاوت اصلی اش در چیست؟ راه شیخ این است که باید احراز بکنیم که یک جمعی هست تا بپذیریم اما این راه چیه؟ احتمال جمع هم کافی است برایش احراز آن طرفش است یعنی باید احراز کنیم که یک جمعی نیست این احراز خیلی مهم است یعنی ما بنا ... کجاست که باید دو تا روایت را بگذاریم کنار؟ قطعا بگذاریم کنار ؟ ان جایی که احراز کردیم که این ها جمعی ندارند ببینید چقدر فرق کرد مطلب! شما زمین تا آسمان دیدید آن وقت وقتی فکر فقهی و معارفی می کنید فرق می کند دو تا روایت متعارض می بینید می گویید من تا احراز نبود جمع نکنم نمی گذارم کنار با این که بگویید تا من احراز بود جمع نکنم نمی روم سراغ هر دوش چقدر تفاوت کرد؟ نکته ای که عرض کردم که شما بین فرمایشتان یادم بود می خوواستم عرض کنم این نکته همین بود که پس مسلکی که ما احرازها را تفاوت درست این طرف جوی می گذارد آن طرف جوی می گوید تا تعارض شد اگر احراز کردید جمعی دارد خب! با این که بگوید نه اگر تعارض شد اگر احراز نبود جمع کردید بله تعارض است و الا تا مادامی که احرازش نکردید مجال باز است خیلی ثمره عملی اش ثمره فکرش اش تفاوت می کند و عرض من این است ارتکاز جناب خود شیخ هم عمل خود شیخ هم همین بود شما بروید کتاب های فقهی شیخ را ببینید مکاسب را این ها را هر کجا می گویند ادعا شده روایات متعارضه داریم اگر یک کسی حرف جمعی زد اصلا ؟؟؟ حرام است من این ها را نشرش بدهم می گوید خودت جمع تبرعی میکنی؟؟؟؟ نه! ببینند که این ارتکاز فطرت ایمانی عقلایی همه چی موافق این است که بابا آن طرفش قسم بخوریم که جمع نیست تا مادامی که احتمال جمع است فکر می کنیم تلاش می کنیم بگوییم بابا عرف که این ها اصلا در ذهنش نمی آید می گوییم نیاید ما فعلا بگذار فکرمان را بکنیم جمع ها را سر و سامان بدهیم شواهد را سر و سامان بدهیم آخر کار وقتی جمع ها و شواهد را به عرف عرضه کردیم تمام عرف عقلا ما را تایید می کنند این عینا یعنی الجمع مهما امکن اما به نحو جواز به آن طوری که من عرض کردم الزام به جمع نیست تحریمش هم نیست که بگوییم جمع تبرعی ممنوع اصل قاعده اولیه به خاطر سهولت شما مختارید گیر کردید سخت بر شما نمیگیریم من باب التسلیم وسعک اما به شما بگوییم راه کمال این نیست راه کمال این است که وجوه را اعدل را ببینی سند ببینی رجال بشناسی تقیه بشناسی و چیزهایی را که توضیحاتش در همه موارد کمال جمع ها ؟؟؟

شاگرد : چطور ؟؟؟ روایتی که ؟؟؟؟ فقیه می خواهد در فضای شبهه حکمیه یعنی ؟؟؟؟ باید مظان آن حکم دیده شود یک جاهایی دیگر ببینند روایتی هست نیست آن وقت ما در مورد جمع یا در مورد ترجیح که شما میفرمایید این ها به نحو الزامی نیست حتی این را نمی گوییم که که در مظانش در فرض کنید ... ممکن است شما یک باب دیگر را نگاه بکنید در آن باب یک شاهدی پیدا کنیم برای این جمع این کار را نکنیم؟ یا در ترجیح یک مقدار بچرخیم راحت می توانیم ؟؟؟ این آقایی که دارد نقل می کند این مثلا اعدل است ؟؟؟

45:25

استاد : ببینید این فرمایش شما را ما قبول داریم که بعضی وقت ها میگویند لولا اشق علی امتی لامرتهم بالسواک این قدر قوی است ولی شما بیاید کلی اش کنید یک کلمه الزام بگذارید رویش خود شارع که می خواهد ... می گوید که شبهات حکمیه .... اصل روایات برای شبهات حکمیه بوده روایتی که دیروز از امام رضا پرسید حدیثان مختلفان بود حدیثان که برای یک چیز موضوع خارجی نیست که این کاسه پاک است یا نجس است!

شاگرد : برای مجتهد نیست؟

استاد : برای مجتهد! الان شما به یک مجتهد می گویید که الان وسائل و چی و این ها هست شما به او می گویید که باید صبر کنید مظان را مراجعه کنید که این الان محل ابتلا او شده الان گیر دارد الان ظهر می خواهند این غذا را بپزند باشد یا نباشد؟ من حالا صبر کنم حالا نپذیرید همه جا بگوییم نکن هی توقف کن می بیند آدم در عمل لوازمی دارد که می گوییم چی هست؟ چون شبهه حکمیه است باید صبر کنی باید صبر را به این معنا؛ این به خاطر این بوده که عرض می کنم قاعده اولیه را بر چی گذاشتند؟ اگر کلمه الزام به دهان مولا بیاید الزام طبل زده شده نمی شود تعارض کرد باید بایستی طبل زده الزام این جوری باشد می ایستند همین طور!

شاگرد : اصل حکم دادنش مثلا فرض کنید هیچ تعارضی نیست یک روایت یعنی روایت متعارض ندارد اتفاقا می گوییم اگر یک روایتی دیدید ...

استاد : خب همان جا فرمودند تنبیهٌ یا تذنیبٌ لا یجوز اجزاء البرائة در شبهه حکمیه الا بعد الفحص دلیلش چی بود ؟بروید نگاه کنید. دلیل چی بود؟ شما وقتی امام می گویند کل شیء لک حلال ؛ اگر گفتیم شامل شبهه حکمیه هم هست کل شیء مطلق حتی یرد فیه النهی می گویید که تا فحص نکردید؟ دلیلش چیست؟ دلیل شرعی؟ می گویید اجماع؟ نگاه کنید جالب است که همان جا هم نگاه کنید. در شبهات موضوعیه جالب است می گویید برائت اصل را اصالت الطهارة جاری می کنند بدون فحص آن هم اجماع که همان جا هم فحصش را در شبهات موضوعیه اگر مثل چشم باز کردن باشد کی گفته فحص لازم نیست همان جایش هم خب! ولی اصل این که در شبهات حکمیه فحص می خواهد دلیلش چی بود؟ از کدام از ادله برائت شما این قید را استفاده کرده بودید؟ که من باید اول بروم فحص کنم بعدش در مورد شبهه حکمیه برائت جاری کنم چی بود دلیلش؟ یادتان هست ؟ حالا نگاه کنید اگر زنده بودیم فردا ان شاء الله

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

شاگرد : دنبال همین اشکالی که ایشان مطرح کردند شما می فرمایید بنا را بر جواز جمع می گذاریم نه امضا جمع مقصودتان نیست جمعی است که ؟؟؟؟؟

استاد : بپذیرند بله

شاگرد : خب حالا این چنین جمعی اصل تحقیقش است که شیخ منع نمی کند اصل احتمال دادن اصل دنبال رفتن ...

استاد : چرا! می گویند حرام است می گویند جمع تبرعی حرام است بعدا هم می گویند جمع عرفی این است که عرف می فهمد جمع می کند. تعارض مستقر را عملا یک کار دیگر می کنند حرف دیگری است مهم لازمه حرفشان شما می گویید تبرعی کلم امکن یعنی امکان عرفی خیلی خب! عرف که جمع کرد تعارض هست یا نیست؟ می گویید نه جمع عرفی که شد تعارض بدوی است پس تعارضی که غیر بدوی است جمع کردن در آن حرام است یا جایز است؟ شما مبنای شیخ را بگویید.

شاگرد : حاج آقا با این قسمتی که یک جمعی باشد که آخر سر شما میفهمید ...

استاد : آخر سر ؟؟؟؟ شما اجازه میدهید یا نمی دهید؟ اول ما بفهمیم تا آخر سرش اول سرش را شما بگویید. اول سر الان تعارض شده جمع مجاز است یا نیست؟

شاگرد : جمعی که باشد عرف عرضه کنیم بپذیرد مجاز است شیخ هم اجازه می دهد. به عرف عرضه بشود بگوییم این جمعی است که بین دو روایت می پذیرد ...

استاد : کجا شیخ گفتند؟ شیخ می گویند اگر عرف خودش جمع کرد صریحا می گفتند امکن یعنی امکن عرفی آن را ما داریم می گوییم با این که شیخ هستند خلاف این و الا خود شیخ این را نفرمودند شیخ فرمودند امکن یعنی اگر عرف جمع کرد آن که اصلا تعارض نیست صریحا هم می گویند.

شاگرد : اخه جمع کردنش دو جور است یک دفعه جمعی است که ...

استاد : نمی گویند دو جور است اتفاقا جالبش این است که می گویند عرف جمع می کند بدون هیچ مشکلی حالا ما ایراد به ایشان موارد دیگرش هست خود ایشان این را نمی گویند مخصوصا اگر روی عبارتشان دو سه بار مرور کنید ببینید ایشان ...

شاگرد : امکان عرفی از آن چی می فهمید؟ عرف برایش ممکن باشد اینرا نمی گیرد جایی که ولو ابتداءً دو تا بگذاریم کنار هم وجه جمعی ارائه نمی کند اما وقتی یک وقتی شواهدی چیزی نشانش بدهیم این جا بگوییم امکان عرفی نبوده؟ یک جایی که دو تا در مرحله اول نگاه می کند جمعی ارائه نمی کند

50:32

استاد : ببینید وقتی شیخ می گویند عام و خاص یعنی می گویند یک ثالثی هم در کار بیاورید؟ شما کلاس اصول درس خواندید دیگر! شما میگویید عام و خاص ، عام را به وسیله خاص تخصیصش می زنیم چی می گویند؟ می گویند صرفا داریم نگاه می کنیم به اظهریت خاص نمی گویند نه حالا می ایستیم برویم ببینیم یک قرینه دیگر داریم یا نه ؛ چیزهای دیگر هم به عرف نشان بدهیم ؛ کلاس اصول به ما این جور یاد نمی دادند ما می خواهیم این ها را این جور در کار بیاوریم لذا پیشبرد بحث است شیخ این را فرمودند؛ فرمودند که عبارتشان را خواندم بنظرم که مهما امکن کجا بود؟ برای عبارت که ... و کیف کان ...

شاگرد : شما در واقع یک شق سوم وارد می کنید یعنی میفرمایید امکان جمع عرفی داریم یک جمع تبرعی داریم یک شق سوم داریم ....

استاد : بله استظهار ؛ اسمش را جدا می گذاشتیم ظهور عرفی ، استظهار عرفی

شاگرد : میشود به شیخ هم نسبت بدهیم که ایشان هم شق سوم قائل هستند؟ چه بسا شق سومی که شما می فرمایید ایشان داخل همان جمع عرفی بداند.

استاد : می دانند یعنی عملا که من قبول دارم. بدانند ارتکازا من هم قبول دارم. بدانند در بحث سیستمی که برای بحث کلاس اصول می ریزند این را قبول ندارم. چرا؟ چون ایشان می گویند که اگر عرف جمع کرد این امکن جمع العرفی تمام شد اگر جمع نکرد تعارض مستقر است جمع ممنوع است خب شما حالا در این جا یک فرجه ای باز کنید

شاگرد : حاج آقا عرض من این است که به دید عرف آن واقعیت تعارض را این جا منطبق دید

استاد : خب 500 سال عرف جمع نکرده فقها هم نتواستند جمع کنند شما این جا می گویید جمع جایز است یا نیست؟ شیخ چی می گویند؟ می گویند از جمع های جایز است یا غیر جایز؟ عبارت شیخ است

شاگرد : همین که می فرمایید شیخ نگاه می کند جمع را وقتی دید می پذیرد یا نمی پذیرد پس به عرفی بودنش نگاه می کند حالا این که ...

استاد : نه آن عمل شیخ است نشد ... عمل شیخ که همین است من همین ...

شاگرد : پس در عبارت کجا صراحتا گفتند مقصود من غیر از آن جاست؟

استاد : این ها این جا که اولا سه تا می گویند هر دو تایش را ببینید

شاگرد : از آن آخری که فرمودید التحقیق که سه قسم است

استاد :نه آن جایی که می گویند منظور از امکان چیست! توضیح می دهند حرف صاحب عوالی اللئالی را . فلیس نصا چرا ؟ چون گفت الجمع مهما امکن می گویند فانّ الظاهر من الامکان فی قوله فإن امکن کالتوفیق هو الامکان العرفی فی مقابل الامتناع العرفی بحکم اهل اللسان فان حمل اللفظ علی خلاف ظاهره بلا قرینة غیر مممکن عند اهل اللسان

شاگرد : این اعم نیست از همه قرائنی که ولو در جاهای دیگر پیدا بشود؟
استاد : خب عرف که باید اطلاع پیدا بکند ، می کند ... ما هم همین ها را. شیخ الان چی می گویند؟ به خلاف حمل العام و المطلق علی الخاص و المقید بدون قرینه خودش قرینیت در نفس کلام موجود است.

شاگرد : حاج آقا مثالش در نفس کلام قرینیت وجود داشت اما یک جایی که قرینیت از جای دیگر باشد را شیخ نفی کردند؟ گفتند این جا دیگر جمع عرفی نیست امکان عرفی ... نکردند

استاد : این را الان ببینید اما الثالث می گویند ما یتوقف علی تاویل احدهما لا بعینه آن جایی که می گویند احدهما المعین می گویند جمع عرفی است اما الاول که مخالف است که تاویلهما باشد اسمی هم از عرف نمی برند مخالف نص و اجماع است می گویند این جا شاهد های گنده گنده هم آوردند که من همه این ها را جوابش را عرض کردم فرمودند که لأجل ما ذکرنا وقع من جماعة السوال من حکم الخبرین المتعارضین مع هو مرکوز فی ذهن کل احد من ان کل یجب ؟؟؟؟ مهما امکن فلو لم یفهم عدم الامکان فی المتعارضین لم یبق وجهٌ للتحیر خب آن که آمده سوال کرده یعنی پس اگر دیگری جمع کرد و عرف پذیرفت فایده ندارد؟ و حال آن که ایشان می گویند؟ ؟؟؟؟ پس معلوم میشود متعارضین نباید دنبال جمعش برویم ببینید آمده سوال کرده هذا کله مضافا الی مخالفتها الاجماع فانّ علماء الاسلام لم یزالوا یستعملون المرجحات فی الاخبار ثم اختیار احدهما و ترک الاخر من دون تأویلهما معا لأجل الجمع علما می کردند اگر در تاریخ بعدش عده ای آمدند جمع کردند و عرف پذیرفت چون علما این کار را می کردند پس قاعده این بوده که جمع حرام بوده؟ ببینید ...

شاگرد : حاج آقا درمقابل نفی تبرع هی آوردند

استاد : میدانم برای حرمت تبرع؛ همین را می خواهم بگویم این را شیخ می گویند اول می فرمایند لا دلیل علی جمع بل الدلیل علی خلافه یعنی بالنص و الاجماع جمع می شود حرام این صحبت است ما می گوییم حرام است ما می خواهیم عرض کنیم شما خودتان عملا حرمت جمع ؟؟؟؟

شاگرد : تبرع شما هم حرام می دانید تبرع را

55:43

استاد : جمع تبرعی یعنی چی؟ ما معنا کنیم جمع را یعنی در جیبمان ... نه! جمع می گوییم عرف تا حالا جمع نکرده علما هم جمع نکردند

شاگرد : حاج آقا این ها واقعا متعارض نبودند ما فکر می کردیم متعارض هستند حکم متعارضین را بار کردیم یعنی حکم روایت متعارضین برای متعارضین واقعی است ما به نظر خودمان متعارض آمده حکم هم بار کرده ولی یکی کشف خلاف می کند می فهمد که این ها متعارضین نبوده

استاد : کشف خلاف او اول که نبود که متعارض بودند کشف خلاف او حرام است. کشف خلاف چرا کرد؟ کار حرام کرد و کشف خلاف شد وقتی که عرف جمع کرد 500 سال عرف نتوانسته جمع کند نزد شیخ این چیست؟

شاگرد : این به نظر شیخ تا الان قطع داشته که امکان جمع نبوده حالا که نمونه ارائه کردیم می گوید پس امکان جمع بوده پس حالا ؟؟؟ قطعا یک چیزی اشتباه است قطعش اشتباه بوده قطع پیدا کرده متعارضین است حالا فهمیده قطع باطل بوده امکان عرفی داشته

استاد : تازه غالب این ها ظن عرف است این هم گفتم یعنی عرف می بیند می گوید حرف خوبی است اما به اطمینان هم نمی رسد آن هایش چطور؟ موارد حسابی حالا بعدا هم می آید که خود شیخ همین ها را روی مبنای کلاس خودش ؟؟؟ سرجایش هم اما عملا خودشان همین کار را می کنند یعنی همین این هایی که موجب ظن است را می آورند یعنی کار حرام را ایشان ترویج می کنند؟ می خواهم بگویم همان جمع های تبرعی که به اطمینان عرفی هم نرسده باز حرام نیست شارع منع نکرده قاعده بر این نیست که امکن این ها مهم است ! خیلی مهم است پایه گذاری می گوییم دنبال جمع نرو یا نه می گوییم تا می توانی برو جمع بکن شواهد را جمع آوری کن بعضی هایش به اطمینان می رسد که فرمایش شما شیخ هم همراهتان می شوند گاهی شیخ همراه شما نمی شوند اما شیخ به عنوان یک وجه محتمل در کتابشان می آورند ...

شاگرد : حاج آقا به این جمع نمی گویند جمع به آن مرحله آخری می گویند که به حضرت استناد بدهیم جمع به این است که ...

استاد : شیخ نمی گویند ولی ما می گوییم؛ ما می گوییم همین کار ، کاری است جمع است مجاز هم هست شرعا هیچ مانعی هم ندارد حجیت این جمع به حد ظهور عرفی رسید که حجیتش مسلم است

شاگرد : حاج اقا به این بحث مربوط نمی شود که الجمع مهما امکن اولی من الطرح مقصود مرحله آخر کار است که ان را شیخ می گویند حرم است جمع یعنی واقعا نسبت به شارع بدهی اما شما می فرمایید فکر بکند احتمال بدهد این است که چه بسا آن جمعی که ان جا گفتند نه در مرحله تصور ...

استاد : نه برای خود فقیه آن وقت عمل دارد دیگر گاهی است یک جمع هایی است که فقیه با یک عمری که در فقه بوده به اطمینان شخصی می رسد طبقش هم مجاز است فتوا بدهد طبق نظر شیخ مجاز نیست چرا؟ چون ماگفتیم الجمع مهما امکن اولی و وقتی جمع مجاز است شرعا فقیه می رود دنبال جمع و بین خودش و خدا به اطمینان میرسد یعنی میفهمد مراد امام این بوده

شاگرد : یعنی پیش خودش قطع دارد که این همان جمع عرفی هست

استاد : دوباره عرفی یعنی چی؟

شاگرد : یعنی به عرف عرضه کنیم همه را برایش توضیح بدهیم ...

استاد : همه را توضیح بدهیم بله ولی شیخ می گویند توضیحات را که نمی توانی بدهی شما قرائنی است که شما با 80 سال زحمت بدست آوردید الان هم باز می کنید شاگردان از شما نمی پذیرند یعنی خبرویت شما سبب میشود که این ها را مطمئن می شوید بین خودت از ناحیه خبرویت خودت ولی نمی توانی باز کنی مبنایی که من عرض می کنم این قشنگ مجتهد از ناحیه شارع مطمئن میشود که به این اطمینان خودش می تواند عمل کند اما مبنای حرمت جمع ، نه! چه دلیلی داریم که این اطمینان شخصی این مجتهد به او اجازه بدهد؟ حالا آن چیزی هم که شیخ بعدش هم آن سه تا را که نمی کنند می گویند که اگر مزیت باشد که این جا توضیح می دهند با یک تفاوتی ک می گذارند اما لو لم یکن لأحد الظاهرین مزیة علی الآخر؛ ظاهر یعنی چی؟ ظاهر یعنی همینی که خودمان داریم فالظاهر أنّ الدلیل المتقدم فی الجمع و هو ترجیح تعبد بالصدور علی اصالة ... غیر جارٍ هنا همین حرف این جا اذ لو جمع بینهما و حکم باعتبار سندهما و بانّ احدهما لا ب؟؟؟؟ لم یترتب علی ذلک ازید من الاخذ بظاهر احدهما که راه را می بندند بعد میگ ویند عروض اجمال است بر آن ؛ عروض اجمال چون فایده ای ندارد می گذاریمش کنار ببینید تا کجا؟ می گویند وقتی فایده ندارد من متعبد می شوم به دو تا سند که نتیجه اش میشود اجمال؟ خب چه کاری است؟! اول یک سندی می گیرم همان ظاهرش را میگیرم و کارم در می رود تا آن جا حتی به خلاف این مبنا که می گوییم ما وقتی سند را گرفتیم اجمال هم اگر شد خب بعدش فکرش می کنیم نه این که این اجمال سبب بشود که ما راه برایمان بسته است

شاگرد : کلام شیخ را تفکیک کنیم بگوییم در حرف اول شیخ مقصودش را یک جور معنا می کنیم جمع عرفی را ولو این چیزی را که شما فرمودید می گویید این هم اشکال ندارد بعدها جمعی ارائه بشود بپذیرد عرف آن جا اول معنا می کنیم می گوییم نظر شیخ آن بوده بعدها به شیخ اشکال می کنیم که آقای شیخ شما این جا که سه قسم می کنید و این جا این حرف را می زنید؛ این جا ازت نمی پذیرند شیخ تصوری دارد که در این جا نیمشود جمع کرد دیگر تصور ؟؟ این همان جایی است که نمی شود عرفا جمع کرد این جا اشکال بهش می کنیم می گوییم چرا مثلا ... این جمعی است که عرف می پذیرد چرا شما بهش می گویید این امکان ندارد چنین جمعی شیخ می خواهد این حرف را بزند که در این سه صورتی که بعد مطرح می کنند در بعضی صور مثل تأویلهما معا می گویند این معقول نیست ما بگوییم نه این مقبول است پس حرف اول شیخ با ادامه اش را ...

61:10

استاد : ببینید من از چیزهایی را که مثال ها وقتی مثال شیخ می زند مهم است شیخ فرمودند که بل الظاهر الطرح آن جا که شروع کردند دلیل بیاورند لأنّ المرجع و المحکم فی الامکان الذی قیّد به وجوب العمل بالخبر هو العرف ولا شک همین ها بود که من عرض کردم و لا شک فی حکم العرف و اهل اللسان بعدم امکان العمل بقوله اکرم العلما و لا تکرم العلماء چقدر ؟؟؟؟ شما قبول دارید این را؟

شاگرد : حاج آقا مصداق پس اشکال دارد

استاد : آخه دارند مثال می زنند که منظور کلاسیکشان روشن می کند شما پس دیگر ... ما می گوییم بابا عرف چرا می گویند عدم امکان؟ عرف الان اگر خودش می ماند بعد دو تا قرینه به دستش می دهیم ... نمی گوید عدم امکان

شاگرد : شما این را قرینه می گیرید که مرادشان از امکان چی است دیگر!

استاد : بله دیگر من همین را می خواهم ... مثال می زنند

شاگرد : ؟؟؟ از آن ور مصداقش را اشتباه کردند

استاد : یعنی چی مصداق؟ وقتی مثال می زنند منظورشان را روشن نمی کند از امکان؟

شاگرد : نه در این مثال ایشان امکان نمی دیده ما می گوییم این جا هم امکان هست چرا نباشد؟ ایشان این جا مثالی می دیده که امکان نباشد...

استاد : پس ایشان برای اکرم و لا تکرم اجازه جمع می دهند یا نه؟ خود شیخ بعدا جمع می کنند یا نه؟

شاگرد : از باب صغروی منع می کنند نه از باب کبرایش که این جا اگر کسی بینشان بتواند جمع کند منعش می کنم؟ نه منع نمی کنم از باب اینکه صغرایی است که نمی شود جمع کرد

استاد : در این صغری اجازه جمع پس نمی دهند خب حالا برویم دنبالش یا نه اجازه می دهند یا نه؟

شاگرد : اگر می تودانید این جوری جمع کنی اشکال ندارد؟

استاد : ااا اگر ممنوع است جمع ممکن نیست عرفی

شاگرد : حاج آقا نظر موضوعی دادند که این جا ممکن نیست

استاد : می دانم نظر موضوعی دیگر الان شیخ حاکم شرع می گویند این جا عدم امکان خب بروم حالا جمع کنم یا نه؟

شاگرد : به نظر خودشان می گویند نه دیگر

استاد : تمام شد من همین را دارم عرض می کنم پس روی مبنای خودشان می گویند نه؛ ببینید جلوی ما را گرفتند شما نمی توانید بگویید شیخ یم گویند اگر یک کسی رفت جمع کرد ... می گویند نرو خب! چطور شما در کلاس خودتان می گویید نرو ولی اگر کسی رفت و جمع کرد بعد همین جمعش را می آورید ولو قطعی هم نباشد می گویید ربما یجمع پس معلوم میشود آن حکم محل خدشه است آن مبنایی که طبق آن مبنا گفتید نرو این زود قضاوت ... شارع نگفته نرو شما هم با ارتکاز خودتان اگر کسی رفت حرفش را نقل می کنید ولو موجب اطمینان عرفی هم نیست به عنوان احتمال می آورید تا رویش فکر کنند دیگران پس معلوم میشود آن نرو قبلش شما مشکل داشت. عرض من همین است که از کارهای خود شیخ ارتکازات خود شیخ این نروی ایشان همین صغروی که شما گفتید خوب جایی را ... همین نروی صغروی ایشان که کلاس اصولشان را تطبیق کردند حکم کردند نرو این درست نبود بنایش از آن کلاس بود این یکی مثال آن مثال قبلی اش هم که آن هم مثال ها خیلی مهم است که چی مثال زدند تعبیر شیخ را ببینید برای آن جایی که ... و اما عدم الدلیل علیه؛ دلیل ندارد قاعده جمع؛ چرا؟ فلأنّ ما ذکر من أنّ الاصل فی الدلیلین الاعمال مسلم لکنّ المفروض عدم امکانه یعنی عمل فی المقام فانّ العمل بقوله علیه السلام ثمن العذرة سحت و قوله لا بأس علی ظاهرهما غیر ممکن تعبیر را ببینید و الا یکونا متعارضین ایشان هم با همین دارند صحبت می کنند همین معنای غیر ممکنی که خودشان می گویند ؛ می گویند لذا شما مجاز نیستید چرا؟ چون غیر ممکن. وقتی غیر ممکن شد چیست؟ رفتید کنار . دیگر مجاز نیستید. آن وقت تحقیق ثالثشان می گویند ظاهر این است که این هم می شود اجمال؛ چطور اگر اجمال شد ، شد حرام؟ این جا غیر ممکن آن جا ممکن فقط میشود اجمال ؟ ببنید یعنی خود کلمات هم با التحقیق جمع کنیم می بینیم جفت و جور نمی شود به خلاف این که از اول ببینیم جواز، شارع منع نکرده ! این موارد هم نگویید غیر ممکن پس ممنوع است ریخت بحث و استنتاج و این ها تفاوت میکند نظیر این ها هم در آن علمایی هم که حکم می دهند من برخورد کردم ملموس هستند که گفتم صغرویا شما گفتید شیخ می گویند بله خیلی موارد دو تا مجتهد در نحوه ای که می خواهند حکم کنند رفتارشان تغییر پیدا میکند آن طلبه ای که به مبانی آشناست می داند بابا آن مبنایش این است او مبنایش این است به راحتی طبق آن مبنا این را می گوید آن را نمی گوید.

65:52

این قدر هم تفاوت و دیدگاه مبنایی تفاوت می کند.

شاگرد : ؟؟؟

استاد : مات؟

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : عمرشان طولانی شده تا هزارتا نوه و نتیجه هم دیدند عن ولدی یعنی این قدر طولانی شده بله این هم دارد حضرت آدم همین تازگی هم یک جایی ... حاج آقا در بین درس بنظرم گفته بودند حاج آقا این را زیاد هم روایتش را می گفتند ؛ می گفتند نوه های حضرت آدم خیلی زیاد شده بودند دور حضرت شلوغ بود آن وقت همه حرف می زدند صحبتی داشتند با همدیگر حضرت آدم ساکت گفتند که پدربزرگ همه بودند این همه حرف می زنند شما هیچی نمی گویید! گفت آن وقتی که از بهشت می آمدم خیلی ناراحت بودم جبرئیل به من گفت خیلی ناراحتی می خواهی برگردی این جا؟ گفتم بله من همه آرزویم این است که برگردم دوباره همین جایی که بودم گفت اگر می خواهی برگردی اغلق کلامک یا قلل من کلامک که زیاد این را حاج آقا میگفتند که منظور این نوه ها دورشان بودند حرف می زدند ایشان ساکت اغلق من کلامک که برگردی به آن جا این جوری هست مات من کذا یعنی با این همه واسطه هزارتا نوه نتیجه ها همه این ها دنیا آمده بودند عمرشان طولانی بود.



تایپیست : مهدی ابوطالبی

شاگرد : ؟؟؟ انگار نه انگار ؟؟؟

استاد : نه انگار نه انگار در دار وجود ، وجودش از بین نمی رود از مطالبی که در مسائل حکمت و این ها بود می گفتند قضیه ضروریه ذاتیه ، قضیه ضروریة ازلیة این ها در منطق نمی گفتند بعد در حکمت که می خواهند تقسیم بندی کنند می گفتند که وقتی می گوییم الانسان مثلا ناطق ٌ بالضرورة الذاتیة اما وقتی می گوییم واجب الوجود موجود می گفتیم بالضرورة الازلیة است تفاوتش می گذاشتند در منطق منظومه هم شاید بود با این که آن منطق بود ولی آن جا ظاهرا بود ضروریه ازلیه تفاوتش هم حالا سر جای خودش که چه تفاوتی می کند. یکی از چیزهایی که ضروری ازلیه داشت و از باب وجود واجب الوجود هم نبود تحقق یک وجود امکانی در ظرف خودش ... ساعت 10 صبح روز جمعه فلان ، فلان واقعه ، فلان فعل از کسی سر زد وقتی فلان فعل از کسی سر زد این وجوب بالغیر پیدا می کرد وجوب بالغیر به چه معنا؟ به این معنا که دیگر در آن نقطه خودش نمی شود برش داشت هر چی توبه بکند کار خوب بکند گریه و زاری در آن لحظه دیگر نمیشود آن کار را برداشت در اصل دار وجود اما میشود نمایش آن ظرف را آن ها را ؟؟؟؟ خدای متعال یمحو الله ما یشاء محو آثارش محو تمام نمایش های و ظهور ها و نمود های آن کار در آن لحظه در تمام عوالم وجود اما اصل خود وجودش نه ، دیگر چون وجوب پیدا کرده به آن معنا این یک چیز لطیفی است به نظرم در اصول فلسفه هم همین نکته را هم تذکر دادند آقای طباطبایی روش رئالسیم آن جا ...منظور پس این به این معنا نه هیچ چی تغییر احباط معنا ندارد به این معنا اما منظور از احباط می ماند که آثارش را یک وجود دیگری ایجاد کنیم که مانعش را بیاید برای آثارش برای نمودش این ها چرا ! این ها را خود عمل پس آن جوری از بین نمی رود

شاگرد : پاداش آن اعمال چی می شود؟ پاداش خب وقتی سبک و سنگین شد وقتی یک کاری کرده که به جای پاداش ، کیفر دارد کیفر و پاداش با هم چی میشود؟ با هم دیگر سبک و سنگین میشود. می شود این ، آن را از بین برده ؛ حالا بعضی چیزهایی که کیفر نیست صرف حق ؟؟؟ عملی است که کیفر ندارد اما می تواند حق انجام بدهد مثلا یک کسی که وقت هایش را بیخودی می گذارند سرگرمی ، لهو ، تلهی ؛ تلهی بعضی از لهو ها که حرام شرعی است که هیچی ؛ بعضی از تلهی ها ... تلهی است ولی حرام نیست اما احباط از آن می آید می گویند تو اگر آن جا کار خوب کردی این قدر هم وقت ها گذراندی این تلهی ها ثواب آن اعمال را از بین برده یا درجه اش را آورده ط

شاگرد : این جا منظورتان از لهو ، لغو است؟

استاد : بله چون لغو و لهو و لعب و عبث چهار تا واژه است اذا افترقا اجتمعا؛ اذا اجتمعا که افترقا من می گویم اذا افترقا اجتمعا یعنی وقتی که تنها به کار بردیم یکی معنا مسامحه میشود به یک معنا به کار می رود لذا الان که تلهی عرض می کنم با لهو و لعب و عبث و همه این ها را می گیرد منظورمان همه این سنخ چیزهاست

شاگرد : یک کسی که الکی وقتش را تلف میکند مثلا کار مهم مثلا فرض مثال کار واجبی ندارد وقتش را تلف میکند این باعث میشود که ...

5:21

استاد : بله دیگر یک وقت است برای استراحت آن خودش ثواب دارد این چاره ای ندارد یا این که بخوابم یا استراحت کنم آن ثواب دارد اما همین جوری نه حدیث را در درس مکاسب محرمه بود بنظرم آن استاد مدرسه خان بود فرمودند شاید بعدهایش هم یادم میرسد دیدم اول بار آن جا یادم است شنیدم که پیامبر خدا معنا ندارد در وجود مبارکشان لهو اما در عین حال نشسته بودند جایی ایشان استاد گفتند عهده بر ایشان که این انگشتر دستشان را حضرت داشتند این جوری می کردند فوری حضرت دیدند که جبرائیل نازل شد که ما ارسلناک للهو شاید این جور چیزی ایشان می خواستند بگویند این قدر لهو برای ... ما تو را نفرستادیم دنیا خلق وهمه این ها این کاری که این جوری هیچی نیست حالا دیگر این را برای ما گفتند ولی این که یک کاری است که اصلا عادی است ولی همین اندازه حضرت خودشان فرمودند الان جبرائیل آمد گفت چرا بیخود این جوری کردی تا این اندازه شما دیدید این روایت را؟ من از استاد شنیدم

شاگرد : با این وصفی که می فرمایید وقتی که برای خواب و استراحت است آن جای خودش ولی مثلا اگر خواسته باشید مثل همین فیلم هایی که تلوزیون می گذارد یا سینمایی که می رویم یا سی دی برای عموم که کاری نداریم ولی برای ما مشکل پیش می آید درست است؟

استاد : مشکل به این معنا که یعنی ...

شاگرد : یعنی لهو حساب می شود؟

استاد : در آن روایات غنا خیلی تعبیرات معصومین عجیب است راجع به غنا که از حضرت پرسید حضرت چی جواب دادند؟ یکی از وسائل فرمودند انّ المومن لفی شغل عن شغل عن امثال ذلک مومن آمده این جا کار دارد مشغول است از امثال این ها یعنی مشغول است به چیزهایی که از این ها ؟؟؟ یادم می آید یک کسی از حاج آقا پرسید که درست است می گویند که پیش از ظهر جمعه از طلوع آفتاب تا زوال استخاره نکنند؟ معروف است این جوری می گویند وقت استخاره نیست آنی که من شنیدم می گویند آن وقت وقت استخاره نیست اما اگر کرد وحی منزل است. یعنی چی؟ فرمودند که حاج آقا می خواهند بگویند که هر حاجت مهمی هم دارید این وقت کار واجب تر است یعنی فضیلت وقت برای اعمال عبادی است نه حاجات ... این را حاج اقا این جور جواب دادند مناسب هم هست یعنی اگر کردی یعنی یک کاری شد ضروری چاره ای نیست وحی منزل یعنی این قدر وقت ، وقت شریفی است وقت شریفی است که به این ها نباید مشغول باشید علی ای حال بله لغو هم خیلی دستگاهی دارد برای خودش اما حرام شرعی نه؛ آن دلیل اضافی ...

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : من احباط را داشتم عرض میکردم که ترازوی خدا یک ترازوی بسیار دقیقی است احباطش هم همین جور است لئن أشرکت ؛ شرک یک جور حبط است آن کار های لغو هم یک جور هر کدام به تناسب خودشان خلاصه ارزش آن کارهای دیگر را می آورد پایین آن روایتی که نمازهایی که ما می خوانیم به نظر من یک وقتی من در اسرار الصلاة آمیرزا جواد آقا دیده بودم بعد هر چی گشتم دوباره پیدا نکردم آمیرزا جوادآقا اسرار الصلاة دارند که نمازی که می رود تارةً نماز می رود خیلی نورانی از وجود مومن ملائکه ... به به می کنند تا آسمان اول میرود ملائکه ای هستند ملائکه ای که برای آسمان اول هستند که باید گمرک و ویزا بدهند برود بالاتر آن ها چشمشان یک چیزهایی می بیند که این پایین تری ها به به می کردند آن ها می گویند برش گردانید بزنید به سر صاحبش نمی دانم مثلا امروز غیبت کرده ببنید خیلی است نماز خوب با حال خوانده می گویند نه ده صبح غیبت کرده ظهر نماز باحال می خواند؟ برگردانید بزنید به سرش ؛ خیلی عجیب است بعد بعضی نمازها هست نورانی آسمان اول ملائکه آسمان اول می گویند به به این روایت خیلی مفصل و جالب است آن ها هم می گویند به به اآسمان دوم می رسد می گوید برگردانید نمازی است از دوم می گویند به به سومی ها می گویند برگردانید همین طور روایت می گوید تا آسمان هفتم نمازی آسمان هفتم برمی گردانند همه آسمان ها رفته نورانی خیلی عجیب است این مضامین ببینید چقدر ظریف است مطلب آن وقت آن آخرش را دیگر نمی شود بگویی آن آخرروایت می گوید من چی بگویم برای شما خودتان بهتر از من می دانید یعنی دیگر اگر بگوییم هیچی دیگر !

شاگرد : ؟؟؟

استاد : آخر روایت دیگر این است. نه آن خیلی مهم است می گویم مرحوم آشیخ غلامرضای یزدی بعضی چیزها را می گفتند کمر شکن است شاگردانشان می گفتند این آیه کمر شکن است انما یتقبل الله من المتقین آشیخ می گفتند خب حالا این هم آخر این روایت کمرشکن است که می گوید نمازی است نورانی از هفت آسمان رد میشود میرود تعبیر این است حالا دیگر چجور موطنی است تقوم بین یدی الله می رود میشود نماز و پیشگاه خدا آن دیگر آن جا بعضی نمازها آن جا هم رد شده خطاب می آید برش گردانید آن خطابی که برای آسمان ها نبود؟ چرا؟ انه لم یردنی بهذه الصلاة این کلمه آخر روایت من یادم مانده این نماز را برای من نخوانده برش گرداندند.

11:08

این چی در دل این جمله هست .... امیرالمومنین گفتند که بعضی ها نماز می خوانند برای بهشت بعضی ها برای خوف جهنم خیلی حرف بالایی میشود حالا ببینید کی هست که نترسانندش باز هم نماز بخواند بهشتش هم ندهند باز هم نماز بخواند خلاصه من دیگر می گفتم اصلا نمی شود خواند انه لم یردنی لهذه الصلاة

شاگرد : خود ما هستیم که می دانیم بهشت نمی رویم ولی باز هم داریم ؟؟/

استاد : خب اگر این جور باشد که خیلی خوب است ؛ یعنی واقعا طوری باشد که آدم قطع داشته باشد که جهنم می رود اما از سر لذت نماز بخواند این خیلی است قضیه هم دارد در حدیثی نقل می کنند که کسی به حضرت موسی میرفتند برای مناجات عرض کرد که بروید صاف و پاک به خدا بگویید که من را خدا می آمرزد یا نه؟ خلاصه آن آقای جهنمی قطعی هم یا بهشتی هم رفتند مثل این که این جوری در روایت هست که رویشان نشد که حضرت بگویند بعد این که می خواستند برگردند مناجات تمام شد خطاب آمد که چرا پیام بنده ما را نمی رسانی؟ خدایا خودت مید انی این جور چیزی گفته خلاصه می آمرزید؟ بگو اگر هر کار بکنی تو را نمی آمرزم خیلی ؟؟؟ این جواب دیگر عجیب تر دلت جمع باشد نمی آمرزم برگشتند و نمی خواستند بگویند دوباره حالا من پیغمبر خدا هستم می گوید حالا چی جواب گرفتید؟ بگویم خدا گفته نمی آمرزدم؟ بعضی ؟؟؟؟ این هم من شنیدم این هم از آن هایی است که من ندیدم بعد گفت خب جواب من چی شده؟ حضرت می گفتند و نمی گفتند خلاصه گفتند واقعش این است حالا تو گفتی و جواب این چنین امده که ... گفت هان یک نفس خیلی راحتی کشید حالا این چجور حالی داشت ان ها این خیلی مهم است بعضی روایات ناقلا است یک نفس جانانه ای کشید حضرت موسی ... خود حضرت موسی تعجب کردند گفتند چطور شد؟ من دیدم حالا به تو میگویم ج؟؟؟ ناراحت میشوی گریه می کنی مثلا یک چیزهایی حالت یأس در تو می آید من یک نفس خیلی آرامبخش این جوری در تو دیدم رمزش چیست؟ گفت واقعش این است که من این حالا الان دیگر دلم جمع شد اگر یک عبادتی می کنم برای خود خدا است دیگر برای جهنم نیست دلم جمع شد که میبردم جهنم من هی دغدغه داشتم معلوم میشود که این جواب مهم بود یک دغدغه ای داشتم که این ها کارشان خراب است هی به چیزهای دیگرقاطی اش هست این که دیگر حالا مطمئن شدم جهنمی هستم دیگر مید انم که خیال می کنی ... می دانی این حدیث آن شعر می گوید یک شعری دارد نزدیک به همین است ... خلاصه من این را شنیدم ولی ندیدم ولی مضمون عجیبی دارد که یعنی این جور میشود شما گفتید یادم این حدیث آمد که ...

شاگرد : ؟؟؟ حالا اگر دقت کنیم شاید مصلحت همان بنده این جور جواب بوده منتها با اصدق الصادقین خدا چجور در می آید؟ یعنی شاید خداوندبه خاطر مصلحتی بنده ای که ؟؟؟؟ عبادتش را با خیال راحت برود ؟؟؟

استاد : بله نکته خیلی خوبی گفتید که من هم همین طور در اجمال عرض کردم فرمایش شما هم اادامه اش به همین یک کلمه است که اصدق الصادقین بودن کلمه صدق درمواردی است که برای انگیزه اخبار است بعضی وقت ها در کلام مولا خبرهایی می آید که اصلا انگیزه اش اخبارنیست انگیزه اش فعل است اصلا به صورت اخبار است مقصود از آن تربیت است مدیریت است مثل این که می گویند فلیتغسل یادتان است می گفتم فلیتغسل امر است اما یک وقتی است می گویند یغتسل می گفتند اخباری است که به صورت انشا است نظیر آن این جا هم اخباراتی است که در کلام خدا دارد کار انجام میدهد یعنی با این کلمه اخباری آسمان و وجود این بنده عوض میشود یک چیز دیگری میشود این جا مسئله اخبار نبوده مسئله این بود که با یک کلمه خلق عالم شده این هم نکته بسیار مهمی است.

16:03

شاگرد : شاید خود اخبار هم می تواند به نحو مختلف باشد یعنی می تواند محمل این را داشته باشد که هر کی می کنی به خاطر کار نمی آمرزد از جای دیگر است آمرزش فکر نکن که یعنی می خواهد آن چیز را بردارد می خواهد بگوید که این کاری که می کنی خود این نیست که علت برای ...

استاد : یعنی هر کاری بکنی دیگر نمیشود که من تو را بیامرزم اگر بخوام بیامرزم مثلا از فضل خودم یا از همین حال که برایت پیش آمد که من گفتم مدیریت دارد همین که تو شدی منی فقط سراپا شدی برای خود من همه چیز از انگیزه ها از وجودت در رفت مأیوس شدی از جلب نفع های بهشتی و دفع ضرر جهنم این جا همه زمینه های آمرزش ها این است علی ای حال بعضی کلمات است که اگر هم اخبار در آن است آن مقصود اصلی اش حالتی است که انجام میدهد فعل بر آن مترتب است خدای متعال به جای اخبار دارد کار انجام می دهد انشا است نه اخبار ؛ عملا به حمل شایع انشا است ولو به صورت ظاهر اخبار این ها حالا دیگر محتملات است خیلی خب!

عرض کنم که نمی دانم شما هر کدام حوصله کردید و بحث را ادامه دادید چیزی در ذهنتان هست برای ما بفرمایید اگر نه عبارات صاحب کفایه را ادامه بدهیم.

شاگرد : ؟؟؟؟ پس از شبهه حکمیه هم خیلی مراجعه میشود

استاد : بله من طرداً للباب خودم هم یادم رفت نگاه کنم می خواستم ببینم که آیا این قیدی را که فرمودند از ادله خود برائت در آوردند یا از یک دلیل خارجی به هر نحوی ؛ مراجعه کردید چی بود؟

شاگرد : عمده همان اجماع است ادله تحصیل علم و اما علمت

استاد : هلا تعلمتُ

شاگرد : این که شما فرمودید نگاه که می کنیم می بینی دلیل نیست آخرش هم شیخ می فرمایند عمده همان اجماع است

استاد : ببینید پس ما از اجماع خارجی این را ... ولو خود ادله فی حد نفسه می گویند قید نیاوردند برایش ...

شاگرد : عقاب بر معاصی مجهوله با این که می دانیم در شرع بالاخره احکامی هست واجباتی محرماتی بالاخره از آن ؟؟؟

استاد : آن هم منظور من اشاره به همان ها بود که زمینه اش را ببینیم شما هم چیزی دیدید؟ شما هم خودتان فرمویدد مسئله؟

شاگرد : یک عبارتی مرحوم شیخ در ادامه آن جایی که قبل از این که اقسام جمع را تقسیم می کنند ؟؟؟

استاد : در مانحن فیه؟

شاگرد : بله ؛ بالای صفحه 25 یک عبارتی دارند که که قبلش حالا صفحه 24 آن پایین می فرمایند که

و أمّا ما تقدّم من عوالي اللآلي‏[2]، فليس نصّا، بل و لا ظاهرا في دعوى تقديم الجمع بهذا النحو على الترجيح و التخيير؛ فإنّ الظاهر من الإمكان في قوله: «فإن أمكنك التوفيق بينهما»، هو الإمكان العرفيّ، في‏ مقابل الامتناع العرفيّ بحكم أهل اللسان، بعد میفرمایند فإنّ حمل اللفظ على خلاف ظاهره بلا قرينة غير ممكن عند أهل اللسان، این لا قرینة با حرف هایی که دیروز زده شد می توانیم بگوییم منظورشان همان بلاشاهدٍ است؟ یا به قرینه بعدش که میفرمایند بخلاف حمل العامّ و المطلق بگوییم منظورشان باز همان سه چهار جور جمعی که ؟؟؟ مشهور است

20:10

استاد : مطلق و مقیدی که دارند مثال می زنند می خواهند بگویند قرینه دارد می گوید خلاف است دارند توضیح می دهند قرینه منظور خودشان را این جا در عام و خاص قرینه چست؟ غیر از خصوص بودن خاص قرینه دیگری فرض گرفتند مرحوم شیخ؟

شاگرد : ؟؟؟

استاد : خب پس این قرینة که ایشان می گویند به قرینه کلام بخلافه منظورشان همان قرینه فی حد نفسه در خود کلام است نه ما برویم از بیرون یک قرینه ای بیاوریم

شاگرد : این جا ها را شیخ نیم پذیرند واقعا؟؟؟

استاد : من که خیالم می رسد صحبت دیروز هم بود آقا هم می فرمود خیالم می رسد عملا میپذیرند گیری ندارد همین هم بود دیروز زآقا فرمودند صغرویا شیخ حکم می کنند جای خوبی صحبت میشد که من عرضم این بود که کدام مثالی بود که خدمت آقا عرض کردم؟ نمیدنم همان ثمن العذرة بود؟ آهان صفحه 23 بود که پایین صفحه 23 فرمودند و لا شكّ في حكم العرف و أهل اللسان بعدم إمكان العمل عرف به اهل لسان همینی که الان بعدم امکانی شما خواندید ، همین. هم اهل عرف هم اهل لسان می فرمایند بعدم امکان العمل بقوله خب پس اگر دو تا روایت آمده اکرم العلما و لا تکرم العلما عرض کردم خود جناب شیخ الان این دو تا آمده شما که قاعده الجمع مهما امکن را به معنایی که بحث قبول ندارید و می گویید امکان عرفی است در این دو تا مثال اکرم و لا تکرم می گویید امکان هست یا نیست؟ قاعده الجمع مهما امکن به آن معنایی که شما قبول دارید این جا می اید یا نمی آید؟ نمی آید. به همان معنایی هم که قبول ندارید هیچی! خب! وقتی نیامد شما الان اگر من به عنوان مجتهد که اصولی هستید و صاحب حکم از شما بپرسم خب الان اکرم العلماء با لاتکرم العلماء حرام است بروم این دو تا را با هم دیگر جمع کنم یا جایز است؟ چی جواب مید هند؟ حکم موردی به تعبیر ایشان صغروی ان کبرای کلی که مبنای کلاس شیخ است جایز است من بروم جمع کنم یا حرام است؟ چون بنا شد اولویت تعیینیه باشد اگر باید جمع کنم اولی یعنی حتما واجب است وقتی تعیینیه شد اگر هم جمع جایز نباشد می شود حرام باید بروم دنبال ترجیحات جایز نیست دیگر ! خب حالا من جایز است بروم دنبال جمعی یا نه؟

شاگرد : طبق مبنا جایز نباید باشد دیگر

استاد : مبنا همین طور صغرویا درست. خب! وقتی جایز نیست اگر کسی رفت و این جمع را انجام داد یعنی یک کاری کرد توضیحی داد که بعد جمع شد شیخ چی میفرمایند؟ یعنی بعدا هم به خود شیخ به عرف عرضه کردیم می گویند این بد نیست شیخ چی میفرمایند؟ می فرمایند تو کار حرام کردی! یعنی اول که اجازه ندادند بعد رفت و می پذیرند بعدش اگر جمع کرد یا نه خلاصه؟ اول گفتند که امکان عرفی ندارد که !

شاگرد : معلوم نیست بپذیرند حاج آقا! ما نمیتوانیم بگوییم حتما شیخ می پذیرند. مثلا همان بیانی که حضرتعالی داشتید در همین مثال که یکی اش ؟؟؟ نص در ترخیص است ظهور در واجب دارد لا تدخن ظهوردر حرمت دارد بعد ما نصمان را بگیریم بگوییم اصل این کار جایز است مثلا این را شیخ می پذیرند حتما؟

استاد : ممکن است خصوص این را نپذیرند ما داریم فرض می گیریم که دنبال این رفتن حرام است نزد شیخ؛ یا جایز است؟ فرض داریم می گیریم. فرض بحث اصولی ؛ موردی را کاری نداریم یک مثالی دیگر مثل این؛ ایشان می فرمایند جایز نیست. درست شد؟

شاگرد : ؟؟؟ امکان ندارد ؟؟؟؟ امکان دارد خب میگ وید یعنی مورداً...

استاد : نه ایشان می گویند وقتی عرفا ممکن نبود این جمع دیگر ممنوع است همین صحبت ماست

شاگرد : فرض کنیم یک جمع دیگری میک ند که عرض می پذیرند

استاد : بعدش پذیرفت اول که راه ندادیم ما همین را می خواهیم بگوییم تفاوت این است که من عرض می کنم با فرمایش ایشان ؛ ایشان اول راه را می بندند می گویند وقتی عرف نتوانست جمع کند ممنوع.

شاگرد : ما ثابت می کنیم که عرف می تواند

استاد : عرف که نکرده

شاگرد : عرف نمی تواند ما جمع کردیم عرف که گفتیم قبول می کند

استاد : همین صحبت است یک عرف 500 سال علما و عرف نتوانستند ممکن نبوده برایشان جمع کنند بعد یک فقیهی می آید یک قرائنی یک ظرافت کاری هایی را بیان می کند علمای بعد ، عرف بعد می گویند راست گفته بحث ما این بود. مرحوم شیخ روی مبنای خودشان چی می فرمایند؟

شاگرد : کاشف است دیگر؛ کاشف از این که آن موقع امکان بوده منتها جهتش معلوم نبوده

25:31

استاد :: بله کشفی که آقا می فرمایند. خب الان این جا شما می گویید آن فقیهی که دنبال این جمع عرفی رفته آن لحظه ای که می رفت دنبالش کار جایز کرده یا غیر جایز؟ روی مبنای شیخ؟ 500 سال فقها همه می گفتند این متعارض است باید برویم طرح کنیم یکی را یک فقیه آمده جمع کرده این کار حلال بوده یا حرام؟ اول بفهمیم این را! تا لوازمش را بار کنیم. من عرض کردم که از این که خود شیخ همین جا همین جمع فقها را می اورند می بینیم در تاریخ فقه، هزار سال یک مطلبی بوده یک فقیه آمده جمع کرده خود شیخ می فرمایند ربما یجمع بعد گاهی رد می کنند گاهی ایراد می گیرند گاهی همین طور پا در هوا می گذارند اگر کار حرام است شما چرا ترویج حرام می کنید؟ چرا می گویید ربما یجمع؟ عرف که نتوانست جمع کند. الان این هم دارد یک نحو جمع می کند خب بحث علمی است شما نباید کار حرام را نشرش بدهید! من می خوام عرض کنم از عمل خود شیخ ارتکاز خودشان مبنای اصولی شان در نمی آید.

شاگرد : این حرام بودن از کجا می آید؟ این که ؟؟؟؟ دنبال جمع ؟؟؟ نه این که فکر نکن بله الان این جا فکری کرد و بخواهی به آن عمل بکنی بدون این که ببینی عرفی هست یا نه این بله این را نباید این کار بکنی منتها اصلا فکر نکنی این از کجای ؟؟؟ شیخ در می آید؟

استاد : خب آن چیزی که دیروز عرض کردم عملا گفتیم امکان عرفی نداشت جمع عرفی نداشت گفتیم ممنوع یعنی فکر هم نکن دیگر، لااقل از نظر سوق دادن صاحب مبنا نمی رود سراغ فکرش. می گوید عرف بین این ها تعارض می بیند دیگر چه کار می خواهی بکنی؟ دنبال چی هستی؟ بخلاف این که بگویی نه الان مشکل نیست وقتی ما نتوانستیم جمع بکنیم اما جایز است که تلاش بکنیم برای این که وجوه و حیثیات و شواهد جمع آوری بکنیم بین این دو تا فرق نیست؟

شاگرد : حاج آقا مقدمه حرام که حرام نیست. ما فعل جمع حرام است نه فکر کردن نه مقدمات جمع کردن حالا ما یک وقت جمع می کنیم و آن جمعی که می کنیم نتیجه اش حرام است یعنی جمعی نکردیم که عرف بپذیرد ...

استاد : آن فقیه که کرده آن فقیه که فتوا داده او که همین جمعی که شما می گویید او کرده او گفته که فقها این جوری تعارض دیدند ؛ نه! این است فتوا داد وتمام کرد. خب این کار حلال کرد یا حرام به نظر شیخ؟ مخصوصا اگر عرفی نباشد. مخصوصا اگر به عرف عرضه می کنیم نظر فقیه را عرف عام نپسندند. این میشود حرام یا حلال؟ اگر حرام است چرا درفقه ترویجش می کنید؟ آن چیزی که من عرض می کنم می گویم نه ولو عرفی هم نیست جمع تبرعی محض هم هست این کار حرام نیست شارع اجازه داده جمع را اصل را به خاطر سهولت برتخییر گذاشته بقیه اش را جمع را حتی جمع اسناد به شارع به عنوان خبره که نخواهد دغل کند به عنوان همین که من دیروز ... یک کسی است 80 سال در فقه کار کرده الان روی آن خبریت خودش دو تا را به یک نحوی جمع می کند به هر کس هم عرضه می کنند می گویند ایشان از کجا این جمع ها را کرده؟

شاگرد : این هم اگر همه خصوصیات 80 سال خودش را بتواند انتقال بدهد عرف قبول می کند در عرف از مقدماتش بی خبر است جمع ؟؟؟؟ از روی خبره ای که جمع می کند ...

استاد : می دانم ؛ خلاصه شیخ این را قبول دارد یا نه؟ جمعی که بگوید من از همه ؟؟؟ خبرویت هشتاد سال نمی تواند انتقال بدهد هر چی هم بگوید عرف نمی تواند بگیرد خدا رحمت کند اقای کازرونی می آمدند مسجد مدرسه شان یک چیزهایی می گفتند حرف خیلی خوبی هم می زدند بعد این محاسنشان را می گرفتند رحمت الله علیه می گفتند آقا این هایی که به شما گفتم حاصل 80 سال عمر است من یادم است من حدود 14 – 15 ... خوب دل می دادم حاج آقا میفرمودند 80 سال عمر شاید شش ماه نمیشد واضح میشد برای من مثل خورشید که بابا این همان هشتاد سال برای حاج آقاست ما یک لفظی شنیدیم یعنی آن چیزی که حاج آقا از حرف خودشان درک نداشتند؟ ما یک لفظی می شنیدیم واقعش ! حالا این که می گویید اگر آن حال خودش ر ابه عرف منتقل کند نمی شود یک چیزهایی ممکن نیست انتقالش 80 سال خبرویت در یک فن تازه یک فقیه دیگر هم حرف او را نمی پذیرد خب حالا این برای او جایز است یا حرام است برای خود او فتوا بدهد؟ شیخ می فرمایند حرام است چرا؟ چون عرفی که نیست عرف هم هر کاریش بکنید نمی فهمند تو می گویی .... شیخ می گویند حق نداری من می خواهم عرض کنم خود شیخ عملا همین کار را می کنند بر خلاف مبنای اصولی خودشان.

30:24

چرا؟ چون وقتی بعد از سالها فقاهت و خبرویت یک چیزی را فهمیدم واضح شد برایشان در جمع بین دو روایت جمع می کنند فتوا هم طبقش می دانند . دیگری هم فقیهی هم که کرده جمع او را نقل می کنند ولو رد کنند. ولی فتوای او را کار حرامی نیم دانند این شاهد این است که جمع تلاش برای جمع بعد این که تلاش کردید و به یک جایی مطمئن شدید ولو شخص خودتان فتوا هم بر طبقش دادید جمع به معنای عمل کردید حرام نیست این ها کاشف از این است خود شارع روز اول حرام نکرده؛

شاگرد : ولو همان تبرعی محض باشد در نزد دیگران؟

استاد : تبرعی محض به معنای این که یعنی یک نحو سخریه امر مولا؟ این جوری نه. اما جمع تبرعی مثل شیخ طوسی در استبصار خب این چه مانعی دارد؟ شیخ کردند دیگران دارند می گویند نقلش هم دارند می کنند کار حرام؟ ترویج کار حرام شیخ طوسی کردند و استبصار نوشتند برای پایه گذاری یک کار حرام کاری که شارع جایز نیست چون عرف نمی فهمد این را؟

شاگرد : اگر این جوری شد ؟؟؟ سه تا مرحله اش را ؟؟؟ یک جمع عرفی به همان معنایی که بگوید عام و خاص ...

استاد : عام و خاصش هم نبوده من از مفاتیح برایتان شاهد آوردم این عام و خاص زمان کلاس ما الان در گوشمان خواندند می گوییم جمع عرفی خیلی زمان ها جمع عرفی ... تعارض بوده بینش این ها بیا؟؟؟ عبارت قبل یک دوره ای از خود اصول این خودش تعارض بوده خب اگر ...

شاگرد : امام اول بار که به ما القا می کردند واقعا ؟؟؟

استاد : بله تعراض می شود این هم حالا گفتند الان هی گفتند در کلاس اصول جا افتاده برای متاخرین جا افتاده همین فرمایشات آن بزرگواران و الا این مشکلات را اولش هم داشتند آن مستنبطین اول این طوری که من عرض می کنم بدون این که حرف حالای اصول هم جا بیفتد برای مستنبطین صدر اول هم صاف بوده که وقتی شما گیر افتادید متحیر شدیدبین دو تا کلام مولا سخت نیست بر تو ولی راه هم نشانتان می دهند که نگاه کن اولا فقیه بشو سبعین محمل ما فقیه را فقیه نمی دانیم تا معاریض ... ببینید این تعبیرها برای چیست؟ برای این که برو جلو درفهم سخت نگرفتیم اما بر این بوده که برایت مطلب سخت نشود اما برای این که کامل بشوی راه مفصل میرود جلو هم ترجیحات سندی جهتی ، جمع مطلبی فقاهتی همه این ها ...

شاگرد : عرض می کنم که پس می توانیم این جوری بگوییم یک جمع مع شاهدٍ داریم شاهد روشنی دارد حالا با لفظ یا غیر لفظ یک جمعی است که شاهد نیست ...

استاد : آهان بله متوجه شدم فرمایشتان را

شاگرد : این جا را چه کار کنیم؟

استاد : این را من در مقاصدی از اول دارم وقتی هم می گفتید یادم می رود شما میفرمایید ... ما وقتی گفتیم جمع جایز است عمل جمع جایز می آید به آن مرحله ای که حالا آیا هر جمعی صورت گرفت جمع حجت هم هست یا نیست؟ آن جمع مع شاهد جمع حجت است اما جمع بغیر شاهد حرام نیست ببینید کاری که جمع تبرعی محض باشد به نحوی که سخریه به کلام مولا نیست ولی شاهدی هم به قول شما ندارد صرف یک جمعی است به عنوان احتمال این جمع احتمالی حرام نیست اما حجیت ندارد. حجیت به چه معنا؟ یعنی ما بیایم این را اسناد بدهیم به شارع؟ بگوییم شارع این را فرموده مقصود شارع از این کلام این است این جمع ، جمع حجت نیست؟

شاگرد : چه فایده ای دارد آن وقت؟

استاد : فایده اش این است که وقتی که یک فقیهی با خبرویت شخصی خودش به اطمینان به این جمع های بلا شاهد رسید برای او جایزا ست فتوا بدهد؛ ببینید خیلی فایده دارد این ها ؟؟؟؟ بسیار مهمی است مبنا وقتی این گونه ... برای آن فقیه برای خودش می گوید روی مبنای اصولی فقیه می گوید من شاهد قابل ابراز ندارم به عرف بگویم اما خودم با خبرویت خودم شواهد لبّیه ای دارم که اگر شش ماه بیایند درس من باز آخرش خوب نتوانستم برای آن ها بگویم اما خود من مطمئن هستم این جمع را عرض می کنیم این مبنای اصولی به این فقیه اجازه میدهد که همین جمعی که بنظر عرفی تبرعی است به نظر عرف هیچ شاهدی ندارد اما شاهدی نزد خبرویت خود او موجود است بر طبقش فتوا بدهد

35:10

شاگرد : همین بیان می شود از شیخ هم دفاع کرد چون شیخ هم مواردی جمع را می آورد قبول می کند مواردی هم رد می کند مواردی هم توضیح نمی دهد از آن رد می شود ممکن است بگوییم این جا آورده بخاطر این که ممکن است در واقع مثلا افراد فکر می کردند جمع عرفی نیست جمع عرفی است یا نه؟ مرحوم شیخ حجیت قطع را ذاتی می دانند می گوید من این را آوردم این را ذکر کردم از باب این که ممکن است کسی با همین جمع قطع پیدا بکند ، قطع پیدا کرد ، قطع حجت است

استاد : قطع فرق دارد ...

شاگرد : نه ذکرش قرینه نیمشود یعنی ما اگر می بینیم مرحوم شیخ جمع را ذکر میکنند نمی توانیم شاهد بگیریم برای این که پس معلوم میشود که مرحوم شیخ جمع عرفی را هم قبول دارد تحقیق و تلاش کنیم به جمع عرفی برسیم این را هم قبول می کنند اما مواردی که جمع را ذکر کرده میشود کاملا با همین مبنای شیخ از آن دفاع کرد که مواردی که من می گویم جمع عرفی نیست مواردی که می گویم جمع عرفی است مواردی را اهم گذاشتم خودتان فکر بکنید ممکن است برسید به این که این جمع عرفی است حتی؛ یا یک جا نه شما با این مجموعه مطالب قطع پیدا بکنید که اگر قطع پیدا کردید باید باز حجت است می توانید بردارید عمل کنید.

استاد : ایشان فرمودند اگر عرف جمع نمی کند این جمع فایده ندارد

شاگرد : اگر عرف جمع نمی کند ولی ممکن است در تشخیص این را اشتباه بکنیم یعنی به خاطر این که یک نکات ظریفی این جا هست که اگر ما یعنی یک نفر ممکن است واقعا آن نکات ظریف را توضیح داد با 50 تا مقدمه به این رسیده عرف همه بگویند حق با تو هست. مرحوم شیخ راه را که نمی بندد می گوید جمع عرفی فقط ... مقابلش هم جمع تبرعی است من جمع تبرعی را قبول ندرام جمع عرفی را قبول دارم اما ین که ممکن است در مصادیق با هم اختلاف پیدا بکنیم یکی بگوید این جا جمع عرفی است این جا جمع عرفی نیست مرحوم شیخ کارش این است که وقتی که افراد فکر کردند یک جمعی را مطرح کردند می آید در کتاب تحقیقی ذکر میکنند اما به گردن نمی گیرد یک جا ممکن است قبول کند یک جا قبول نکند یک جا هم واگذار بکند به ذهن می زند که این آوردن جمع ایشان را بخواهیم بر علیه ایشان حمل کنیم صرف این جواب نمی دهد یعنی به راحتی میشود ازآن دفاع کرد که بگوییم ایشان آورده که دیگران فکرش را بکنند خیلی بعید است که به شیخ نسبت بدهیم که بگوییم آقا فکر این را می خواهد جلویش را بگیرد چون مرحوم شیخ جمع عرفی را قبول دارد ممکن است ما در تشخیص این که این جا جمع عرفی است یا نه اشتباه کنیم.

استاد : من نمی گویم می خواهند جلویش را بگیرند من که این ها را عرض نکردم من گفتم ایشان درکلاس اصول در باب تعادل و تراجیح یک ریخت مبنایی اتخاذ کردند که لازمه اش این است اگر من می گفتم شیخ می خواهند جلوی این را بگیرند من که این ...

شاگرد : ؟؟؟ جمع تبرعی نباشد جمع عرفی باشد

استاد : من میگویم شما روی مبنای ایشان جواب من را بدهید وقتی شیخ می گویند ممکن نیست نزد عرف بین اکرم و لا تکرم جمع بشود کسی که برود دجمع بکند و فتوا هم بدهد ایشان کارش را حرام می داند یا حلال؟

شاگرد : فهم بالفعل ما این جوری است ولی اگر یکی آمد یک بیانی آورد یعنی طبق فهم ما که نگاه می کنیم با اطلاعات خودمان ...

استاد : صبر کنید من جزئی تر بکنم شیخ می فرمایند ممکن نیست بین اکرم و لا تکرم عرف لسان جمع کنند

شاگرد : یعنی با اطلاعاتی که ما داریم یعنی هر کسی می خواهد قضاوت بکند با مجموعه اطلاعات خودش است اما این جور نیست که واقع هم همین طور باشد لهذا ممکن است همین شیخی که این جا می گوید جمع نیست یکی بیاید با یک مقدماتی بگوید بله حق با شما بود ما فکر می کردیم تا حالا نمیشد این ها را جمع کرد ولی شما این بیانی که آوردید عرف دست هر عرفی بدهید این را می پذیرد.

استاد : خب من حالا می خواهم جزئی اش کنم. یکی می آید که شیخ به اجتهاد قبولش دارند فتوا را می گوید مقدمات را نمی گوید شیخ چی می گوید؟ می گوید این جا یعنی مثلا افضلیت این جا یعنی تنزیه

شاگرد : شیخ اگر جمع عرفی نباشد نمی پذیرد از ایشان

استاد : نه نمی پذیرد کار او را چه می دانند؟ نپذیرفتن که آسان است کارش را چه کاری می دانند؟

شاگرد : کار او را برای خودشان می فرمایند من نمی توانم از این استفاده بکنم

استاد : نه! نفس کار او را چی میدانند؟ می گویند امکان عرفی نیست اما این جمع کرده چه جمعی می دانند این را؟

شاگرد : قبول نمی کنند

استاد : نه قبول نمی کنند من کاری ندارم قبول ... کار جمع کردن او را فتوا دادن او را فتوای حرام می دانند؟

شاگرد : قبول نمی کنند

استاد : نه قبول نمی کنم یعنی همراه او نمیشوم

شاگرد : حرام یعنی ولو برای خودش اطمینان پیدا بشود آخه این را می شود به ایشان نسبت داد؟

استاد : بله دیگر چرا؟

شاگرد : اگر مطمئن شده

استاد : ایشان می گویند عرف! عرف باید همراهی کند چی مطمئن شده؟ مطمئن شدی بشو. می گویم وقتی دو تا کلام شارع عرف ؛ عرف امکان عرفی

شاگرد : م عرض می کنم اگر قطع هم پیدا بکند باز هم می گوید؟؟؟

استاد : این که شد حرف عوالی اللئالی با آن معنای عامش؛ پس چه فرقی کرد؟

شاگرد : اخه صرف ذکر که این یک چیز کلی است شیخ می تواند بگوید خب یک احتمال است دیگر خلاصه ما چطور نیاوریم؟

استاد : قطع در فتوا ، فتوا ظنون است

شاگرد : بله اگر این جوری باشد که آخه با توجه به اطلاعات صبحت میشود یعنی واقعا آن باید تحلیل ذهن او را هم داشته باشیم مرحوم شیخ این راه را غلط می دانند چون در این جا در این مورد جمع عرفی نمی دانند اما این که الان سفت بگوید که کار او حرام است یعنی ما مکاسب می خوانیم این واقعا به ذهنمان می آید که آقا ایشان این جوری جمع کرده حتی مرحوم شیخ می گویند این جمع تبرعی است؟ اصلا در ذهنمان در آن عبارت مکاسب این نیامده پس آن هم حرام انجام داده است نمی آید به ذهن.

40:39

استاد : بله اصل عرض من همین است عرض من این است ما اتخاذ مبنا ...

شاگرد : آن نگاه باید بکنیم شرایط آن فقیه را با چه شرایطی به این جا رسیده

استاد : مرحوم شیخ در مکاسب محرمه در باب غییت گفتند اگر یک چیزی دو تا تعبیر را کنار هم گذاشتند در مکاسب محرمه ... گفتند اهل علم حرف همدیگر را رد می کنند گفتند اگر بگوید هذا بدیهی البطلان گفتند غیبت است؟ چی هست؟ شتم است؟ یک تعبیری داشتند بگوید این شخصی که مثلا شیخ انصاری را فرمودند این بدیهی البطلان است می فرمایند این حرام است اما همین را عوض کند بگوید هذا مما یستلزم امرا بدیهی البطلان گفتند این اشکالی ندارد می گوید این حرف او یک لازمه دارد لازمه او بدیهی البطلان است

شاگرد : منتقل نشده

استاد : چرااو منتقل نشده مطلبی را گفته ... ما همین کار می خواهیم بکنیم لازمی را می خواهیم بگوییم که آن لازم ببینیم ملازمه است یا نیست؟ ما مبنایی در اصول اتخاذ می کنیم ملازمه را انکار می کنید فبها می گویید شیخ نمی خواهند این لازم را بگویند خب ما هم همین را بگوییم ؛ می گوییم لازم را نمی خوواهند بگویند قبول هم ندارند پس معلوم میشود در ملزوم باید تجدید نظر کنیم عرض من همین است

شاگرد : ولی باز هم آن مبنا را می تواند ایشان حفظ کند که من از جمع عرفی یک قدم پایین نمی آیم همه این ها با آن مبنایی اگر سفت بگیرد ما اشکالی در مبنا داشته باشیم یک حرف است اما نمی تونیم با پذیرفتن این مبنا من فکر می کنم این اشکال نمی شود بهشان بگیریم

استاد : حجیت ذاتی قطع را پیش نیاورید چون این مسئله استثنایی است که می گویید حجیت ذاتی قطع که آن حرف دیگری است ما اصلا کاری نداریم نه روی حساب ...

شاگرد : خود شما الان داشتید بین می فرمودید اطمینان پیدا بکند

استاد : اطمینان های شخصی از خبرویت کم نیست

شاگرد : این را مرحوم شیخ در درس که فنی هست یک احتمالات مطرح می کند چون ممکن است واقعا ایشان اگر اطمینان پیدا نکرده یک فقیهی اطمینان پید بکند صرف ذکر این قدر زبان ندارد که بگوید که مثلا یک نکته ای دیگر در آن هست ما هم می آوریم جمع را کردند ممکن است شما قطع پیدا کنید ممکن است اطمینان پیدا کنید یا حتی در این جا بفهمید واقعا در نفس الامر این مثلا جمع عرفی است یا دیگران متوجه نشدند

استاد : شیخ دیگری می آید روی قطع در کار نیاورید روی اطمینان حجت ظن مجتهد می گوییم حجت است برایش خبره هست چون کما این که این ظن برای دیگران هم حجیت دارد برای مقلدینش حجیت دارد؛ خبره به ظنی رسیده که حجیت خبرویتش را دارد شارع امضا کرده برایش الان دو تا روایت است شیخ می فرماید امکان جمع عرفی ندارد اصلا عرف امکان جمع برایش نمی بیند یک فقیهی با خبرویت خودش جمع کرده جایی که عرف امکانش نیست بعدا هم شاهد نمی تواند ارائه بدهد می گوید بابا من با خبرویت زحمت کشیدم به ظن خودم رسیدم شخصا رسیدم این شما اجازه میدهید شیخ روی مبنای اصولی شان جایز است ترویج کار او یا نه؟ ببینید سوال باز و ریز باشد.

شاگرد : یک طرفش را صاف عرض می کنم اندازه ای که من می فهمم این است که مرحوم شیخ خودش این راه را مردود می دانند چون جمع عرفی نمی دانند

استاد : همراه ایشان نمی شوند غیر این است کار او ، کار حرامی بوده و ترویجش جایز است یا نه؟ من دارم یک چیز دیگری می گویم.

شاگرد : من عرض می کنم نه مرحوم شیخ این را نسبت به او نمی دهد

استاد : مبنای اصولی ایشان این را می گوید. می گوید چون عرف که امکانش نیست خود شما هم قائلید خود مفتی ایها المفتی خودت داری می گویی من از خبرویت خودم دارم می گویم ولو عرف با من معیت نمی کند ببینید ...

شاگرد : پس خبرویت هم گفتم یعنی چی؟ یعنی اطمینان پیدا کردم. اگر اطمینان پیدا کرده آن ...

شاگرد2 : عرفی نیست دیگر !

استاد : یعنی جمع عرفی نیست؟ عرف امکانش برایش ...

شاگرد : شما الان آن بیانی که می فرمودید یعنی اطمینان یک فقیه از مجموعه خصوصیات این دیگر تحت جمع داخل نمیشود که یعنی مصداق جمع عرفی نیست این جا

استاد : چرا دیگر دقیقا می گوید به خبرویت من مراد امام از این روایت این است مراد امام را ...

شاگرد : واقعا غیر از جمع عرفی است یعنی این جا دیگر از محدوده جمع عرفی خارج میشود

استاد : همین را دارم می گویم جمع تبرعی است ولی شیخ حلال می دانند یا حرام؟ ترویج و نقل این را در کتب حلال می دانند یا حرام؟

شاگرد : من عرض می کنم آن جا که ایشان دارد می گوید ؛ می گوید ما ملاکمان وقتی که می خواهیم دو تا روایت را .. می خواهد یک چیز مسلمی را بیان بکند ما وقتی دو تا روایت موردی یک فقیهی اطمینان پیدا بکند یا قطع پیدا بکند آن را باید بگذاریم کنار ما الان آنی که می خواهیم به عنوان یک قانون مطرح بکنیم قانونمان این است از قانونی می خواهیم استفاده بکنیم که دو روایت با محوریت جمع عرفی ما قبول می کنیم آن ها دیگر موردی است که اطمینان پیدا بشود یا قطع پیدا بشود دیگر از این محدوده خارج است شما می خواهید از این که ایشان آن جمع را آورده مبنای اصولی اش را یک تکانی بدهی من عرض می کنم می شود آن مبنای اصولی را اشکال به مبنا درایم ولی کسی می تواند این مبنا را حفظ بکند و از طرفی هم اگر بگوید چرا این را آوردی با این که خود شما این را جمع تبرعی می دانید چرا آوردید؟ این چرا موردی جواب های مختلفی دارد ولی وقتی می خواهد به صورت ضابطه بیان بکند می گوید ضابطه ما جمع عرفی است. یک چیز بین المللی بخواهیم مطرح بکنیم می گوییم بابا عرف وقتی گفتند این یعنی این ، این یعنی آن دیگر کار تمام است غیر این باشد اگر بخوداهید از خودتان بگویید قبول نیست.

46:10

استاد : روی ضابطه شما جمع تبرعی جایز است یا غیر جایز؟

شاگرد : جمع تبرعی یعنی به عنوان یک قانون باید بگوییم اشکال دارد در حد یک قانون نمی تونیم بدهیم در جمع عرفی در حد یک قاعده می دهیم این جا نیم توانیم قاعدتا باید بگوییم جمع تبرعی برود کنار اما ممکن است موردی یک شرایطی برای یک فقیه پیدا بشود که همین را انتخاب بکند ...

شاگرد 2 : نظر شیخ همان میشود دیگر ...

شاگرد : بله من حرفی ندارم به عنوان قانون

شاگرد 2 : پس این مورد کار حرامی نشد

شاگرد : ببنید به عنوان جمع برعی

شاگرد 2 : قانون را قبول کردیم ما

شاگرد : حالا همان موردی که من عرض کردم مورد رندش اگر کسی قطع پیدا بکند چی؟

شاگرد 2 : قطع را حاج آقا فرمودند

شاگرد : ؟؟؟؟ ما می گوییم موردی هر جهتی می تواند توجیه داشته باشد ؟؟؟

استاد : خود همان قطعش هم من حرف در آن داریم همان جا قطعش را می گوییم شارع وقتی گفت حرام است داردمی گوید او قطع پیدا کرده بر شما حرام است ترویج این قطع قاطع های بیخودی بکنید باز چون قطع پیدا کرده شیخ تجویز دارند که ترویج کار او بکنند؟ او قطع پیدا کرده ولش کنید حرام است شما ترویج کار او بکنید چرا؟ چون عرف امکان جمع نداشت او جایی که عرف امکان جمع نداشت جمع کرد کار حرام کرد ولو به قطع شما حرام است حرف او را نقل کنید آن وقت شیخ حرام می دانند؟؟ عمل خودشان ارتکاز خودشان این علی ای حال باید ریزتر بشود کار ...

شاگرد : نقل کار حرام ، حرام است ؟ ترویج حساب می شود؟ در بحث علمی مطرح بکنند مثلا یک کسی قائل به تخییر است می شود قائل به در صورت وجود مرجح باید به ترجیح یعنی قائل به تخییر حالا حرفهایش را هم در فقه مطرح کنیم می گوییم چرا حرفشان متمایل به ترجیح است تخییر را حرام می دانیم روایتی را بگیریم که ترجیح ندارد چرا الان در فقه حرف او نقل کردید که اصلا وارد تخییر شدید؟

استاد : نقل کار حرام اگر سبب ترویج حرام میشود حرام نیست؟ از زنا از شرب خمر شما هر جا بنشینید بگویید من دارم فقط نقل می کنم؟ بابا اگر یک صحنه قماربازی را شراب خواری را نقل می کنید جوان ها می روند دنبالش این حلال است؟

شاگرد : چه بسا خود آن فقیه جایز می دانسته در مبنای خودش

استاد : نه شیخ جایز نمیدانند مبنا چیه؟ شیخ می گویند که این جمع حرام است. چرا؟ چون امکان عرفی است امکان عرفی شد ، عرف امکان ندارد تمام شد لا ریب فی عدم امکان عرف خب وقتی لا ریب فی عدم امکان ما چرا می آییم حرف آن ها را می گوییم؟ باید محوش کنیم از صفحه روزگار ! چون عرف که امکان چی ندارد روی مبنای خودشان و لذا می خواهم از این ها شاهد بگیرم که این مبنا با خود لوازمش سازگار نیست

شاگرد : حاج آقا حرمت فعل ملازمه ندارد با وجوب ابطال که اصلا ؟؟؟؟ بله حرام است قمار ، آلت قمار این جا باید محوش کرد اما یک کاری که حرام است به نظر او چه بسا حرام نباشد به نظر من حرام است اما من نقلش می کنم که نقدش کنم بگویم که این عرفی نیست و من میگ ویم باید عرفی باشد و کار شما صحیح نیست صرف این ...

استاد : جالبش این است که خیلی جاها نیم گویند عرفی نیست به عنوان یک جمعی که باید رویش فکر بشود داریم می بینیم دیگر ربما یجمع اشکال می کنند اما عرفی نیست یعنی آن اول آن حرف ها را داشته این چه کارش کنیم؟

شاگرد : قطع به آن چیزش ندارد شما با این فرمایش حضرتعالی ...

استاد : قطع که لازم نیست دیروز من عرض کردم احراز دوطرف فرق می کند شیخ وقتی گفتند عدم امکان عرفی باید احراز کنند عرفیت را تا جایز باشد نه این که همان صرف احتمال کافی باشد

شاگرد : یعنی مثلا کسی که مطلق ظنون را حجت میداند پس شیخ نبایستی فرمایشات آن آقایان را بیاورد مثلا این هم پس مشکل دار میشود؟ حجت دادن به یک چیزی که حجت نیست حرام است پس من هم نقل بکنم نقل کار حرام شد و حرام شد؟

50:12

استاد : نه نقل بکنم به عنوان ... ما قیاس را می گوییم که حرام است

شاگرد : نه نقل می کنم که بررسی بکنم بگویم از این جهت اگر بگویند بله مثلا ممکن است جای حرف داشته باشد ولی از این جهت باطل است دارم بحث می کنم دارم بررسی اش میکنم.

استاد : بررسی می کنم که بگویم حرام است دنبالش نروید؟ یا بررسی می کنم که ببینم حق است یا نیست؟

شاگرد : برررسی می کنم که ببینم حق هست یا نیست؟

استاد : بررسی می کنم که حق هست یا نیست و حال آن که از اول مجاز نبودم چرا؟ چون عرف امکان جمعش نداشت اگربررسی می کنم که به دیگران بگویم کار بد کرده آن مانعی ندارد مثل این که رساله می نویسند در رساله می نویسد زنا کار حرام است این هم می گویید چنین جمعی اشکال دارد؟ آقا جمع کردند ، جمعشان اصلا اشکال دارد اما یک وقتی است می گویم جمع کردم فکرش کنیم ببینیم چه کار کردند. بابا از اول که امکانش که عرف نمی فهمید ما یک زحمتی بکشیم یک قرائنی پیدا بکنیم بعد به عرف عرضه کنیم بعد ما را تصدیق کند؟ چه کاری است که اول ... عرف که امکان جمع ابتدایی ندارد. این معضلاتی که در ذهن من است با فرمایشاتتان صافش بکنید من خیلی خوشحال هم می شوم

شاگرد : چه بسا در این مثال هایی هم که شما فرمودید که اکرم و لاتکرم که شیخ می فرمایند امکان ندارد پس ثمن العذرة هم بعد هم تاویلهما معا را فرمودند این مخالف نص و اجماع است

استاد : ثمن العذرة باز هم آن جا تعبیر عدم امکان داشتند؛ آن جا چی بود؟ فرمودند علی ظاهرهما غیر ممکن.

شاگرد : چه بسا این سه مورد را شیخ به حساب ظاهر این که قرینه ای فعلا نمی بینیم این حرف را جلو آمدند یعنی ما اکرم و لا تکرم العلماء به حسب ظاهر که قرینه ای هم وجودندارد چیز دیگری که فعلا در کار نیست می فرمایید که این جا جمع عرفی نداریم کسی بیاید یک چیزی اضافه بکند فرض شیخ نمی تواند بگوییم که ان جا هم بگیرد یک جایی که قرینه دیگری از جای دیگری می آوریم واضح هم بشود جمع جفت و جور شده با هم توفیق هم حاصل شد بگوییم شیخ می گوید اگر آن قرینه هم بیاید دیگر بدرد نمی خورد این دیگر جمع عرفی نیست یعنی چه بسا نشود هیچ از کلام شیخ

استاد : حالا اگر عوض یک قرینه ، 20 تا قرینه است درذهن عرف مطلع اگر جمع بکند تصدیق می کند اما عرف عام نمی توان همه این ها را ضبط کند قدرت ضبطش را هم ندارد شما منبر هم می روید یادم است یک منبری بود هر 5 دقیقه اش یک مطلبی بود این ها چی چی شد هیچی! زمینه ... عرف منبری را می پسندند شما اگر تجربه منبررا دارید اگر در این منبر 6 تا مطلب بگویید هیچ فایده ای ندارد می گویند چی گفت؟ اگر 4 تا بگویید یک کمی می گویند نه حالا یک چیزی اگر اول تا آخر مطلبتان یکی مطلب باشد همین را بسم الله بگویید یک مطلب یک جمله این را خوب بازش کنید هی بازش کنید تکرار کنید توضیح بدهید می گویند آهان عجب منبری دارد. ذهن عرفی این جور است. یک مطلب را حالا شما بخواهید یک روایت را 20 تا قرینه با هم ضمیمه کنید به ذهن عرف عام عرضه کنید آقای عرف عام این ها را همه را در نظر بگیر ببین حرف من را تایید می کنی این یعنی خبرویت عرف عام این خبرویت را ندارد شیخ چی می فرمایند؟ عرف عام این جا نمی تواند چون نمی تواند ضبط کند همه قرائن را اما اگر ضبط کند تایید می کند.

شاگرد : نیمش ود به شیخ نسبت داد که منظور عرف عامی است که مطلع هم نیست به کجای شیخ؟ اگر از مثالهایش شاهد بیاوریم بگوییم این جا ببین شیخ گفته ممکن نیست شیخ روی حساب ظاهر این که در ظاهرفقط این دو تا باشد می گوید قرینه ای وجود ندارد و ممکن نیست ما اگر قرینه ای بیاوریم فرض کلام را عوض کردیم گفتیم یک قرینه ای بیاوریم نشان هم بدهیم شیخ آن جا با وجود قرینه

استاد : ما اگر درگیری اصلی اگر سوالی هست و دارم عرض می کنم برای چیست؟ برای اصل راه را بستن ! شیخ می گویند عرف بعد می آیند راه را می بندند چی باید احراز بشود؟ می گویند عرف تمام شد غیر آن ممنوع خب پس شما احراز باید بکنید این هست یا نیست! به خلاف راهی که ... چرا شما راه را بستید؟ شما بگویید جمع جایز حجیتش به این است که عرفی باشد ...

شاگرد : ولی نبسته شیخ عرف مطلع منظورش بود نه عرف عامی که ذهنش خالی است ؟؟؟؟ اگر ممتنع باشد آن هم حرف شیخ آن جاست یعنی مواردی که ایشان ؟؟؟ با شاهد است حتی مواردی که شما می فرمایید ممکن است شاهد نتواند عرضه کند ولی خلاصه پیش شخص اگر از او بپرسید این غیر عرفی است غیر عرفی نمی داند کارش را.

استاد : اگر این جوری است یک مورد شما بگویید که شیخ بگویند این جمع ممنوع است؟

شاگرد : این که همان حرف عوالی اللئالی است

استاد : حرف دیگر تمام شد شما میگ ویید هر کجا شیخ؛ موردی که شیخ منظورشان نیست هر موردی بگوییم احتمال دارد قرائنی باشد پس چی شد این همه تبرعی ؟

شاگرد : احتمال دارد اگر من پیدا نکردم بیایم جمع کنم می شود جمع تبرعی

استاد : وقتی پیدا نکردم ممنوع است؟ ممنوع است که شیخ این را ... یا نه جمع مهما امکن جایز است فعلا تا پیدا نکردی مجاز نیستی حجیت ندارد

شاگرد : جمع ؟؟؟ عرفی نشده حجت نیست ولی شما می توانید مطرح بکنید مباح است اصلا شروع کنید هر وقت تثبیت شد ...

55:27

استاد : تفاوتش هم این است که وقتی یک خبره خودش رسید برای او می شود حجت اما شیخ می فرمایند عرف باز میزان است اگر قرائن عرفیه پیدا نکرد اما قرائن خبرویت پیدا کرد و جمع کرد

شاگرد : حاج آقا عرف و خبرویت با هم مناقض نیستند یعنی عرف به شیخ عرضه می کنیم نمی گوید این جا خبرویت چیزی فهمیده خلاف عرف است این ها همان عرفی میشود خبره این جا عرفی هم هست یعنی می خواهم بگویم عرف ذهنش خالی باشد در نظر نگرفتند عرف مطلعی که پیش آن خبره از او سوال کنید خود عرف این را می گوید ...

استاد : علی ای حال ما که خدایی اش ما درصدد هستیم که فرمایش شیخ را بفهمیم یعنی من یادم می آید حاج آقا یک بحثی بود که میرزا دیگران به ایشان خیلی بحث شده بود مدتی هم بعد تمام کردند باز دوباره آن رسائل قدیمی که داشتند آوردند دوباره از نو همه بحث ها را سر گرفتند شروع کلامشان هم این بود که انصافش این است که شیخ مرد محققی بود و باید در کلماتش خیلی دقت بشود این ها را ... خود ایشان می گفتند آقایی آمده بود درس شیخ خود رسائل را شیخ نوشته بودند خودشان هم می آمدند درسش می دادند بعد آن آقا خب گفتند که با شیخ بحثشان شد شیخ یک چیز از رسائل خودشان را درس می دادند با شیخ بحثشان شد می گفتند که آن آقا یپش شیخ تند شد گفت شیخنا من بیش از این ها در کته ریختم حاج آقا می فرمودند که تا این را گفت آن دیگر شیخ گفتند کتاب را بست دیگر حرفی نزد ... منظور شیخ است این جور بزرگ و من همیشه این حرف های اصلا ما اگر یک چیزی می گوییم این سنخ چیزها منظور ما نیست منظور باز شدن بحث و رسیدن بیشتر به مراد شیخ و همین هاست ولی خب خودشان یادمان دادند که مباحثه را بشود یعنی حرف را بزنیم نه این که از باب این که در کته ریختیم این حرف ها نیست خدایی اش از باب فهم بیشتر کلمات ... و لذا شما هر چی هم بفرمایید باعث خوشحالی من است که ذهن من بیشتر نزدیک بشود به آن چیزی که مراد شیخ است.

والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین



تایپیست : مهدی ابوطالبی

شاگرد : حالا جمع هایی که فرمودید مرحوم شیخ ؟؟؟؟ کتاب الطهارة شان هم ؟؟؟ جمع هایی که ؟؟؟ تا این جا جمع مع شاهدٍ بود ؟؟؟؟ در شاهد مناقشه کرده بود که می تواند شاهد باشد یا نه بعد خودشان هم در برخی موارد برخی جمع ها را با شاهد قبول کرده بودند تقویت کرده بودند منتها در بحث همان عذرة یک بیانی شیخ دارند که ظاهرا با بیان این جایشان کاملا مخالف است ؟؟؟ اصولشان ؛ ایشان وقتی که روایات عذره را می آورند می گویند که یک روایت این جوری گفته یک روایت هم آمده گفته لا بأس ببیع العذرة بعد در ادامه می فرمایند حمل شیخ اگر آن حرمت راحمل کردند علی عذرة الانسان آن لا بأس هم حمل کردند بر عذرة بهائم بعد بعدش هم گفتند چون اولی ؟؟؟ در عذره انسان است ظاهر در غیرش است به خلاف دومی از باب حمل نص ... طرح کردند ظاهر را با نص! بعد میفرمایند و یقرب هذا الجمع روایة سماعة که این دو تا تاویل را در یک روایت آوردند که من پرسیدم از کسی که آمد و سوال کرد گفت انی رجل ابیع عذره فما تقول؟ قال حرام ؟؟؟ وقال لا بأس ببیع العذرة در همان روایت بعد ایشان در ادامه میفرمایند فان الجمع بین الحکمین فی کلام واحد لمخاطب واحد یدل علی أنّ تعارض الاولین لیس الا من حیث الدلالة فلا یرجع فیه المرجحات السندیة أو المرجحات الخارجیه و به یدفع ما یقال من إنّ العلاج فی الخبرین المتنافیین علی وجه تباین الکلی هو الرجوع الی المرجحات الخارجیه ثم التخییر أو التوقف لا الغاء ظهور کل منهما. این بیانشان ظاهرا خلاف ...

استاد : دیگه بعدا این ها را رد هم نمی کنند

شاگرد : نه بعد این را رد نمی کنند عرض کنم حالا ؟؟؟ یکی دو تا وجه جمع دیگر هم می آورند از مرحوم سبزواری و مرحوم علامه مجلسی بعد آخرش می فرمایند و الاظهر ما ذکره الشیخ رحمه الله لو ارید التبرع بالحمل لکونه اولی من الطرح و الا فروایة الجواز لا یجوز الاخذ بها حالا یکی دو ت اسوال پیش می آید یکی همان متنی که صراحت در این بود که وقتی دو تا روایت با هم تعارض می کنند به نحو تباین کلی ما نباید برویم سراغ مرجحات باید برویم سراغ الغای ظهور ها بعد این جا هم می فرمایند لو ارید التبرع آخرش نفهمیدیم چه کار کردند این جا؟ پذیرفتند؟ نپذیرفتند؟

استاد : می گفتند من شنیده بودم که یکی به مرحوم شیخ گفت که ما به مکاسب شما عمل کنیم مجاز هستیم؟ به فتوایی که دادید قبول است ؟ فرمودند اگر فتوایی پیدا کردید عمل کنید. این جوری می گفتند. و الاظهر لو ارید

شاگرد : بله لو ارید تبرع بالحمل لکونه اولی

استاد : جمع تبرعی؛ ولی لکونه آن تعلیل مطلق است این را چه کارش کنیم؟ لو آن ، لو است اما لکونه آن مطلق است و حال ان که در رسائل هم لکونه را قبول ندارند چرا؟ می گویند چون جمعی که اولی گفتند فقط منظور جمع عرفی بوده این جا فرمودند دیگر خب با آن لکونه جور در نمی آید. لکونه غیر از لو است

شاگرد : ؟؟؟ مبنایی بگویند ایشان اگر مبنایشان این است که جمع مهما امکن حتی جمع تبرعی اولی من الطرح است از آن باب ایشان این را گفته خب باهاش سر جنگ نداریم

استاد : لو ارید التبرع بالجمع لکونه ؛ این لکونه هم برای ارید است یعنی لکونه اولی ؛ اولویت هم به معنای اولویت تعیینی است؟ یا نه ؟ اولی که خواندم اولویت به همان معنای اولی به ذهنم آمد نه اولویت به معنای وجوب این بود که گفتم لانه دیگر ... اگر اولویت به معنای تعیینیه بگیرند آن جا هم آن دیگر خوب است می شود فرمایش شما تبع او یعنی اظهر این است لو ارید و حتما هم این باید باشد لکونه اولی نه یعنی بهتر است یعنی حتما باید این کار بشود اگر این جور باشد فرمایش شما

شاگرد : بیان بالایشان خیلی حرف دارد چون بیان بالایشان در این جا که گفتند آقا اگر دو تا ظاهر ها با هم چیز باشند ...

5:22

استاد : این جا گفتند لا یمکن غیر ممکن این جوری فرموده بودند البته مکاسب را بعد نوشتند رسائل را خیلی جلو هنوز سنی نداشتند عجیب است این همه برکت و چیزها برای مرحوم شیخ 60 سال 61 سال سن برای این جور مصدر خیرات خیلی تعجب ... عمده فیضی که علما بعد از تحصیلاتشان می رسانند بین 60 است تا 80 این 20 سال آن اصل کار علمی علما است برای افاداتشان یعنی درس ها را خواندند جا افتاده شدند این 20 سال تدریس های خوب ... شیخ وفاتشان 60 ساله بوده خیلی آن وقت ببینید 15 سال 45 سالگی مرجع شدند شنیدم مکاسب را در زمان مرجعیت نوشتند قبل از زمان مرجعیت که 45 سالگی بوده حالا 35 سال بودند 30 ساله بودند نمی دانم رسائل را نوشته بودند رسائل خیلی وقت جلوتر ... زمان صاحب جواهر رسائل در دست ها بوده که زیاد حاج آقا می فرمودند صاحب جواهر بالای منبر یک روز گفت که شنو هذا التنبیه الرابع عشر فی الاصول حرام هذا یعنی ایشان مخالف بودند با این گسترده شدن اصول این ها فوری حرف صاحب جواهر را مرجع وقت بود آوردند پیش شیخ که خلاصه امروز صاحب جواهر تعریض کردند ایشان گفتند نه اصول من را نمی گوید منظورشان ... حاج آقا هر وقت این را می فرمودند ، می گفتند پس اصول کی را میگفت ایشان؟

شاگرد : زمان الان به این گستردگی بود چی میگفت صاحب جواهر؟

استاد : بله خود صاحب جواهر مثل این که یک کتاب اصول داشتند بعد مثل این که مأکول یک بهیمه ای شده آن جا بود زود می خورند آن ها هم که ؟؟؟ بودند خیلی حیف شد یک کتاب یک نفر بنویسد گاوی مثل این که خورده بله گاو و گوسفند ...

شاگرد : ؟؟؟

استاد : این جوری شنیدم نمی دانم دیدید یا نه که گوسفند ها چطور به راحتی کاغذ می خورند. خب این ها هم دیگر رو بودند این جور چیزها خیلی حیف است مثل صاحب مقابس چقدر کتاب های عالی داشتند سیل آمده در کاظمین کلش رفته زیر سقف پایین آمده سقف و خیسیده و از یبن رفته دو تا کتابش فقط مانده همین دو تایش هنگامه است چی است؟ کشف الغنی یکی هم مقابس الانوار مراجعه خوبی از فرمایش شما که برای ...

شاگرد : همان حرفی که حضرت عالی زدید دیگر یعنی ...

استاد : من عرض کردم من این که حالا آقایان می فرمایند مراد شیخ من به حمل شایع مراد شیخ همینی است که من می گفتم لازمه فرمایششان نیست شما هم شاهدش دارید می آورید که خود ایشان به حمل شایع عملا همین کار را دارند می کنند ولی در اصول این بهانه را می دهند به دست باحث که تا می آید حرف بزند بگوید جمع ممنوع است جمع تبرعی آخه ما چرا در کلاس اصول بهانه بدهیم بهانه ای که بگوییم صاحب عوالی اللئالی دارد می گوید اجماع است که الجمع مهما امکن اولی ؛ اولی هم ظهور عرفی اش در اولویت است نه در تعیین این مطالبی که هست ما بیایم در کلاس اصول راه را ببندیم بگوییم نه آن باید احراز کنی عرف می پذیرد اگر نپذیرفت ممنوع یک چیزی میشود قاعده ای میشود که فقط رهزن مباحث فقهی می شود و برای بعضی لوازمی که دارد حالا باز هم اگر در کتاب الطهارة ...

شاگرد : در بحث مستحاضه و این ها ...

استاد : که جمع کرده بودند؟

شاگرد : بله ؛ بحثش مفصل است منتها حالا این جا سه تا جمع شده در مورد همین روایت

استاد : در آن مکاسب محرمه؟

شاگرد : یکی جمعی که مرحوم شیخ کردند یکی جمعی که مرحوم سبزواری کردند که خبر ؟؟؟؟ بر کراهت حمل کردند یکی هم جمعی که مرحوم مجلسی کردند گفتند که اینجا گفتند جایز است برای بلادی است که انتفاع می برند آن جا یی که جایز نیست بلادی که ...

استاد : یک کسی هم همین را به شیخ نسبت دادند همین جا گفتند خود شیخ گفتند

شاگرد : من فکر کنم این جوری به ذهنم آمد یک آقایی هم شنیدم الان این جا ...

استاد : منفعت مقصوده داشته باشد

شاگرد : اگر این جا بعدا ...

استاد : شاید هم نجس العین جای دیگر شیخ گفتند؟

شاگرد : یک مقدار مبنایشان به این متمایل بود منتها نه از روایات

استاد : منفعت محلله حاج آقا هم زیاد جامع المسائل می آورند فقط قید هم می کنند مقصوده؛ منفعت محلله مقصوده برای جوازش

10:23

شاگرد : حالا عرضم این است که این سه تا جمعی که شده مرحوم شیخ میفرمایند که ما اگر جمع تبرعی را بپذیریم حمل شیخ اظهر است حالا در این سه تا جمع شما فرمویدد که ما می توانیم هر جمع تبرعی ؟؟؟؟ زحمت کششیده ؟؟؟؟ حالا ما ...

استاد : آن چیزی که من عرض کردم تطبیقش کنیم در این ها ؛ من عرض کردم علی ای حال دو تا عبارتی است که زمینه این را دارد که برای عرف فی الجمله موجب تحیر باشد وقتی که کلامی است که می تواند موجب تحیر باشد شارع در این مقام بر مخاطبین خودش سخت نگرفته تکلیف الزامی ندارد که الا و لا بد باید طرح کنی جمع کنی نه اذا فیتخیر فموسع علیک بایهما که روی حساب به ضمیمه آن فرمایش کسانی که در اصول می گویند قاعده اولیه عقلائیه تخییر است روایات هم ارشاد می شود به همان قاعده اولیه خب! اگر این طوری است روی این حساب که ما تکلیف الزامی نداریم فتخیر می آید اما مرحله بعد این است که جایز است تخییر اما مراحل قبلش هست که می تواند موضوع تکلیف بشود برای دیگری مثلا کسی که به راحتی به اطمینان رسید که این روایت متعارضه نزد بعضی ، نزد او متعارض نشد مقصود معلوم شد کما این که من چند بار عرض کردم حالا خب ممکن است آدم جهل مرکب که زمینه کار ... ولی این چند سال من هر سال هم عید سعید فطر که میشود این ها دوباره زنده میشود بحث های رویت هلال چند بار گفتند خب این واقعا چیزی است دیگر یک بحث به این محل ابتلایی به این مهمی یکی از موارد تعارض است موارد تعارض حسابی مجموه اذهان مختلف است من مثلا نگاه می کردم می گفتم تعارض نیست یعنی فرمایشات معصومین در یک ریختی با هم منظور معلوم است جمع میشود اما خب این میخ تعارض را کوفتند مشهور هم گفتند این ها متعارض هستند طرح کردند چند روایت صحیحه حسابی را؛ صحیحه هم هستند می گذارند کنار بعدا هم هیچی دیگر رفته کنار حتی همین جا شاید عرض کردم صاحب جواهر می گویند که تعجب از سید بحرالعلوم است که مع استقامة طریقته ... می دانید مع استقامة طریقته صاحب جواهر یعنی چی دیگر؟ آن هایی که انس به جواهر دارند می دانند این کلمه یعنی چی! صاحب جواهر با یک کسانی که نمی شود اسمش را ببرند گاهی در می افتند می گویند و ذلک من اختلال طریقه بزرگانی اسم نمی برم خودتان ببینید صاحب جواهر با آن ها در می افتند بعدا هم می گویند این ها من اختلال طریقه است. اختلال طریقه خیلی حرف است این ها برای مثلا فلان کس این جا که رسیدند به سید بحرالعلوم که رسیدند می گویند خیلی تعجب است سید به این روایت رویت قبل از زوال و بعد از زوال عمل کردند مع استقامة طریقته با این که استقام طریق دارند چرا به این عمل کردند خب بابا روایت صحیحه مظلوم فهم مشهور شدند می گویند معارض است کجاش معارض است؟ خب حالا اگر یک کسی آمد مطمئن شد که این ها معارض نیستند من مراد گوینده را جمع می کنم برای دیگران این ها نیستند خب من که عرض می کنم جمع جایز است یعنی منظور من این است که وقتی هم مطمئن شدیم منظور امام این است حالا باز هم می توانیم تخییر؟ این که من عرض نمی کنم من نمی گویم اذا فیتخیر حتی اگر جمع صورت گرفت تو مراد مولا را به دست آوردی باز هم فتخیر من از باب تسهیل مولا که امر را مشکل نکرده که هی بایست بایست فرموده می بینی متحیر میشوی نمی فهمی یکی اش را بگیر اما یک کسی که متحیر نشد فهمید مقصود را هر دو را باید بگیرد طبق مقتضای فهم هر دو باید به مقصود امام از هر کدام عمل بکند خب وقتی این طوری است حالا آمدیم و فهمید چی شما فرمودید که من این را عرض کردم؟ که دنبال این اگر ...

شاگرد : عرض کردم این جا الان سه تا جمع شد

استاد : ما اگر این جمع ها به عنوان محتملات است به عنوان بحث علمی می آوریم مطرح می کنیم کسی هم که جمع کرده کار حرام نکرده به اطمینان خودش رسیده با حدسیاتی ولو جمع تبرعی باشد که صریحا هم شیخ فرمودند لو ارید التبرع بالجمع خودشان هم آوردند شما بعضی ها تشریف نداشتید عبارت مفصل از مکاسب محرمه فرمایشات خود شیخ را خواندند که جالب بود شما چون نبودید مراجعه کنید اگر نکردید هم که ... که خود نحو برخورد شیخ به حمل شایع خیلی نزدیک بود به همین چیزهایی که صحبت شده بود

15:52

سه تا جمع را آوردند حالا اگر ما به یکی از این ها به چی رسیدیم؟ عرف نمی تواند جمع کند فرض گرفتیم حالا این که اتفاقا شما که می خواندید این به ذهنم آمد سوال به محضر مرحوم شیخ که فرمودند لو ارید التبرع و الاظهر و حال آن که خودشان از روایت سماعه چی شاهد آوردند؟ خود مرحوم شیخ الان خواندید. گفتند خود امام علیه السلام در یک روایت بین هر دو تا جمع کردند فرمود ند حرامٌ بیعها و ثمنها و لا بأس ببیع العذرة خود مرحوم شیخ فرمودند خب چطور چیزی که می گویید مممکن نیست تناقض هم پس ممکن نیست پس همین که در یک کلام شما خودتان میفرمایید حرف خود شیخ در یک کلام آمده که موید برای حرف شیخ طوسی آوردید این می تواند بگوید که اصلا تبرع نیست چرا می فرمایید لو ارید التبرع؟

شاگرد : چون برای شیخ صاف نشده که این ها یک روایت هستند ذهنشان آمده یک احتمال ... احتمال داده که دو تا روایت هستند جمع شده ...

استاد : نبود در عبارت نخواندید شما همین عبارت را نخواندید نبود این جور چیزی گفتند یوید پس چطور یویده فی کلام واحد

شاگرد : برای همین هم کلمه یوید به کار می برند.

استاد : فی کلام واحد پس چرا آوردند؟

شاگرد : یقرب هذا الجمع

استاد : یقرب هذا الجمع که چی؟ که کلام واحد بود.

شاگرد : و روایة سماعة بعد می فرمایند که ...

استاد : الجمع بین الحکمین ...

شاگرد : فی کلام واحد لمخاطب واحد یدل علی ...

استاد : بله بببینید فی کلام واحد لمخاطب واحد هر دو تاش لا بأس شیخ می فرمایند این موید است

شاگرد : این طرف هم تبرع می فرمایند معنی اش این است که آن قسمت را در ذهن مبارکشان چه بسا عرض می کنم به عنوان احتمال شاید برایشان صاف نشده یعنی دغدغه این را داشتند که دو جمله بوده که کنار هم قرار گرفته حالا من نمیدانم در ارباب حواشی چیزی گفتند چیزی در ذهن من هست که گفتند این مطلب را

استاد : که شیخ این جوری منظورشان بوده شاید ! علی ای حال ایشان می خواندند من در ذهنم این سوال آمد که شما آن جا اگر می گویید یوید دیگر لو ارید التبرع بله یک چیزی که همراهش به ذهن آمد این است که ایشان می گویند فی کلام واحد را من گفتم یوید اما یوید تعیینا حرف شیخ را ...

شاگرد : فی کلام واحد می گوید جمع بشود

استاد : اما این که منظور نجاستش هست برای عذره انسان این نبود که .... جمع شد ولی خب باز این سوال می ماند که پس چرا این را موید قول شیخ فقط دانستید؟ جمع شدنش در کلام واحد سه تا جمع شما الان گفتید. چرا تایید فقط شیخ گرفتید؟ این سوال هست این سوال می ماند این سوال آخری است که شما تایید حرف شیخ می گویید و حال آن که این تایید شیخ نمی شود تایید این میشود که بله از طریق اصل جمع است حالا علی ای حال آن چیز خوبی بود از مکاسب که ؟؟؟ برای بحث ما ... آن چیزی که من عرض می کنم این شد که اصل این است که بعد اگر کسی توانست جمع بکند حالا دیگر وقتی به مراد رسید .... اما آمدیم و فرمایش شیخ بود این جا به یک جمعی که طرف مطمئن شود که مقصود امام است ، نه. با آن مبنایی که من عرض کردم با این سه تا جمع هیچ کدام جمع عرفی نیست اما شخصی خودش به اطمینان شخصی رسید با خبرویت خودش به هر نحوی مجتهد بود به یکی از این جمع ها! مبنای اصولی که می گوییم الجمع مهما امکن بلا قرینة فقط جمع عرفی است اطمینان شخصی هم به درد خودش می خورد که به درد خودش هم روی این مبنا نمی خورد منظور به درد خودش می خورد یعنی هو کردن. این اگر به درد خودت میخورد یعنی فایده ندارد یعنی ما می گوییم باید استظهار و جمع و اسناد به شارع به چیز حدس خودت نباشد مستند باشد به ظهور کلام مولا عرفیا روی این مبنا آن سه تا جمع می رود کنار خود فرد هم مطمئن میشود فایده ندارد جمع عرفی نیست عرف خودش متحیر است او چه کاره است که خودش مطمئن بشود اما روی این مبنایی که من عرض می کنم که تفاوت کند از اول بهانه ندهیم دست باحث هی جلوی ما را بگیرد که ثابت کن جمع عرفی است باید احراز بشود و الا اصل بر این است که جمع ممنوع است یعنی ما باید احراز کنیم عرفیت جمع را این که چند بار تکرار می کنم این قدر مبانی تفاوت می کند ثمره فقهی دارد هی طرف می گوید تا شما جمع می کنید این عرفی نیست حالا ببینید جمعش موونه اش به کی بر می گردد؟ شما در اصول الان مرحوم شیخ شاگرد نفهم مرحوم شیخ یکی من را فرض بگیرید الان حرف ایشان را در اصول خواندم هر کجا در فقه ، مکاسب ، طهارت این ها شیخ یک جمعی می کنند اگر من شاگرد شیخ بگویم جناب شیخ این جمع که عرفی نیست موونه اثبات این که عرفی هست یا نیست به کی هست؟ به شیخ است. چرا؟ چون خودشان می گویند جمع ممنوع است. اما به خلاف آن مبنایی که من می گویم در اصول اتخاذ کنیم اگر سر به رسد موونه اش میشود به عهده کی؟ تو می خواهی جلویش را بگیری یک چیز قلمبه ای جمع عجیب و غریب من در آوردی باید اثبات کنی من دارم می گویم این عرف است اصل هم بر چی بوده؟ بر جواز جمع بوده این موونه ... من نباید موونه اثبات کنم الجمع مهما امکن اولی این هم جمع است العرف هم ببابک برو عرضه کن به عرف می فهمد من نبایست موونه به کار بدهم اثبات عرفیت بکنم این خیلی راحت تر میشود به خلاف آن مبنا که از اول قاعده راه را ببندد بگویند راه بسته است باید احراز کنم عرفیت را آن وقت شارع از من قبول دارد خب خود مرحوم شیخ این جا روی آن مبنا هیچ کدام این ها فایده ای ندارد لذا آن لو ارید هم هیچی دیگر دسته ما بسته است رد شویم برویم آن چیزی که من عرض کردم وقتی این جا رسیدیم اگر کسی خودش بینه و بین الله به اطمینان جمعی رسید واقعا از روی مبنای اصولی برای او چیست؟ حجت است چرا؟ چون ما گفتیم جمع جایز است نگفتیم قوام جمع به عرفیت است می گوییم وقتی که جمع عرفی شد برای همه حجت است قابل عرضه است حجیت دارد برای همه اما نه این که حجت منحصر در این است اگر خبیری فقیهی خودش به اطمینان رسید به یک جمعی چون جایز است الجمع ولو جمع تبرعی باشد نزد عرف عام اما نزد او همین جمع تبرعی به خبرویتش به اطمینان رسیده کاری است این جمع برای او جایز است فتوا می تواند بر طبقش بدهد به مقلدینش بگوید خودش هم عمل کند اما روی مبنایی که بگوییم الجمع حتما باید عرفی باشد این کار او ممنوع است خودت به اطمینان رسیدی بیخود رسیدی باید طبق ضوابط عرف برسی از کلام مولا ظهور عرفی باشد تا استنتاج کنی این تفاوت ها را دارد که ... اینی که ... حالا باز هم در مقصود من کجا برسیم چیزهایش هنوز من فکرش نکردم یا بعضی هایش نکاتی بوده عرض نکردم خدمتتان بعدا ممکن است برسیم خرده خرده که وقتی پیشرفت می کند تفاوت کار خیلی است من این اندازه اش را حس کردم که اگر این جور حرف بزنیم با آن جور ما بیایم تلاش کنیم همان جوری که دیروز هم بود بنا بر این نیست که بخواهیم ایراد به شیخ بگیریم نه صحبت سر این است که می خواهیم ببینیم که ما اصول را چجور جلو ببریم که فوائد بهتری بعدا برای ما داشته باشد و الا مقصود شیخ ... ما بگوییم مقصود شیخ آن بوده حرف شیخ بالای سر ما مقصود ایشان هم بالای سرماست هیچ گیری هم ندارد اما اگر آن مقصود همین جور است که بسیار خوب اگر هم این جور عبارت قرار است تلقی بشود که عرض کردم مثل من شاگرد نفهم شیخ هی در فقه به ایشان بگویم از کجا این جمع شما عرفی نیست؟ هی شیخ را اگر این تلقی ماست این تقلی را جلویش را بگیریم شما بگویید من بد تلقی کردی شیخ منظورشان این نبوده خب بسیار خوب ما فعلا یک تصور غلطی را جلویش را بگیریم اگر منظور شیخ این نبوده اگر تصور ما از فرمایش شیخ این تصور غلط است این تصور باید روشن بشود که نه این جورنیست که اصل بر ممنوعیت باشد آن جا که گفتند الجمع مهما امکن یعنی آن جایی که خود عرف جمع می کند خب بابا آن جا هم که خودتان گفتید تحیر نیست بله یعنی تعارض نیست. این جوری نکنید. این جوری نه، تعارض هست تحیر زود برای عرف می آید ذهن ها فرق می کند ذهن ها ضعیف و قوی دارد مطالب قرائن مخفی میشود این ها معلوم است دیگر پس تحیرها که پیش می آید مولا الزام نکرده اصل بر تخییر است بروید جلو جمع هم مجاز است هر کجا به اطمینان رسیدید مجاز هر کجا قرائنی پیدا کردید که عرف نتوانست جمع بکند اما شما که بعدا به عرف عرضه کردید عرف پذیرفت این که بر می گردد میشود حجت عمومی یعنی حتی بر آن کسی هم که قبلا نتوانسته بود جمع کند بعد که شما برگردید برای او هم میشود حجت نمی تواند بگوید نه نه نه تو بیخود رفتی دنبالش چون عرف در ابتدا متحیر است این میشود تبرعی نیم شود این تبرعی ابتدا عرف نمی توانست بعد این که ما قرائن را گفتیم جمع کرد این میشود حجت عمومی ؛ حالا یک جایی هم آمدیم حجت عمومی هم نمی توانیم پیدا کنیم یعنی خود فقیه هر چه تلاش می کند نمی تواند کاری کند که این را برگرداند به یک جمع عرفی ولی خودش مطمئن است از مجموع انسی که به مرام و مسلک اهل بیت دارد آن برای خودش ... جمعی حجت ولو جمع تبرعی عنوانی است برای او مانعی ندارد این حاصل عرض من است در مقدمه.

26:10

حالا صاحب کفایه هم در ادامه چیزهایی دارند که تکرار همین ها می شود و مویدات خوبی برای همین می تواند حساب بشود حالا اگر فرمایش شما دارید اضافه در این جا بفرمایید ما استفاده کنیم و گرنه عبارت صاحب کفایه را بخوانیم حالا چون فردا هم دوباره شهادت است می رود برای شنبه. این بخش عبارت صاحب کفایه را سر برسانیم.

خب! کلام ایشان رسیدیم چون اینجایش چیزی نبود بین راه رها شد صاحب کفایه فرمودند که حاصل حرفشان این بود که بر مبنای طریقیت اصل تساقط است چرا؟ چون علم داریم که یکی از این ها کذب است وقتی علم به کذب احدهما داریم دیگر با طریقیت جور در نمی آید احدهما فقط میشود طریق که می تواند متعبد به آن باشیم که با علم جور نیست رفتند اما بناءًعلی سببیتها مرحوم شیخ اگر رسائل را نگاهی کرده باشید برعکس است ایشان ابتدا میروند جلا مید هند که اصل چی باشد؟ سببیت ... اسمش هم نمی برند. توضیح می دهند که اصل تساقط نباشد آخر کار می گویند نعم این تحلیل و تقریری که من کردم برای این که متعارضین یکی اش حجت باشد بنابر موضوعیت و سببیت جور در می آید این را آخر کار می گویند بعد می گویند بنابر طریقیت ، نه تساقط است صاحب کفایه برعکس کردند ما سببیت را در کلام ایشان خواندیم اول فرمودند که سببیت هم تعریض به شیخ است شیخ فرمودند مطلقا بنابر سببیت چیست ؟ اصل بر بنا سببیت تخییر است صاحب کفایه فرمودند نه کی گفته حتی بنابر سببیت هم مطلقا تخییر نیست چون سببیت دلیلش را نگاه کنید لو کان الحجة هو خصوص ما لم یعلم کذبه ما میگوییم این حجیت اماره بنابر سببیت است اما نه آن جایی که علم داریم یکی اش کاذب است وقتی علم داریم یکی اش کاذب است دلیل حجیت اماره بنابر سببیت دیگر ر؟؟؟ است می رود کنار می گوید من دو تا اماره را یا یکی اماره را یا دو تا را وقتی سبب هستم وقتی می گویم ؟؟؟ در ذیلش می آید موضوعیت دارد که معارض نیست که علم به کذب احدهما نداشته باشیم وقتی علم دارم دیگر ... اگر این جوری شد که فرمودند باز هم تساقط است اما لو کان .. این هم خواندیم یا نه؟ آن هم مقدمه اش را سریع می خوانم. و اما لو کان المقتضی للحجیة فی کل واحد من المتعارضین در هر کدام از متعارضین مقتضی باشد بس است برای حجیت نه آن عبارت قبلی که لو کان الحجة هو خصوص ما لم یعلم کذبه اگر این جوری شد بله این جا مانعی ندارد لو کان التعارض بین المتعارضین من تزاحم الواجبین دو تا امر وجوبی دارم هر دو تا هم مقتضی مصلحت است من بین دو تا مصلحت شده بالفعل گیر افتادم شده تزاحم خب اگر در تزاحم اگر دو تا غریق را نمی توانیم نجات بدهیم لا اقل یکی را حتما نجات بدهیم فیما اذا کان مودیین الی وجوب الضدین ؛ وجب ضدین می گوید این کار حرام آن کار وجوب أو لزوم المتناقضین این کار واجب است / واجب نیست. حرام است / حرام نیست این جوری. این جا که برسد دیگر میشود تزاحم بین واجبین یکی اش را باید انجام بدهیم لا فیما اذا کان مودی احدهما حکما غیر الزامی اما آمدیم تعارض بنا بر سببیت بین یکی می گوید مستحب است مباح است یکی می گوید حرام است یکی می گوید مستحب است یکی می گوید حرام است این جوری اگر شد ... آن جا اگر شد چه کار کنیم؟ فانه حینئذ لا یزاحم الآخر اگر یکی اش حکم غیر الزامی است بنابرسببیت با دیگری مزاحم نیست پس لا محاله باید چه کار کنیم؟ آن یکی را بگیریم یعنی دو تا متعارض بنابر سببیت یکی می گوید حرام یکی می گوید مستحب باید حرام را بگیریم یکی می گوید واجب یکی می گوید مباح باید واجب را بگیرم. چرا؟ چون واجب می گوید در من مصلحت ملزمه است در آن مباح می گوید هیچی من حرفی ندارم چیزی در کار نیست لا اقتضا است می گویند و لذا باید آن یکی را بگیریم ... این هم باز ایراد به شیخ است این هم اشاره به حرف شیخ است چون شیخ این تفصیلات را نفرمودند مطلق گفتند

30:58

لا فیما اذا کان مودا احدهما حکما غیر الزامی فانه حینئذ لا یزاحم الآخر ضرورةَ عدم صلاحیة ما لا اقتضاء فیه که چی باشد؟ اباحه باشد مثلا استحباب و کراهت باشد یعنی اقتضای الزام ما لا اقتضا فیه أن یزاحم به ما فیه الاقتضا که حکم الزامی است این دیگر مزاحمت ندارد او می گوید مصلحت ملزمه در آن است او می گوید هیچی نیست در کار اینی که می گوید هست باید او را بگیرد الا أن یقال؛ الا أن یقال برگشت است و تایید این که می تواند حکم غیر الزامی هم بنابر سببیت مزاحمت در آن درست بشود مزاحمتی هم که درست نتیجه برعکس میدهد چطور؟ الا ان یقال بان قضیه اعتباردليل الغير الإلزامي أن يكون عن اقتضاء نظیر این دیروز صحبت شد می گوید دلیل حجیت اماره که می گوید این سبب دارد لا اقتضا برای ما درست نمی کند دائما اقتضا درست می کند یعنی اگر می گویند صدق العادل و این صدق العادل هم سببیت است یعنی طبق مودای اماره مصلحت موجود میشود خب اگر اماره گفت این کار واجب است اقتضای وجوب کار به نحو مصلحت ملزمه آمد اما اگر مودای اماره گفت این کار مباح است این جا لا اقتضا نیست این جا هم طبق سببیت مودای اماره اقتضای سعه دارد اقتضای این که شما آزاد باشید نه لا اقتضا است مقتضی اختیار است خدا می خواهد آزاد باشی این را اماره می گوید این اماره بنابر سببیت می گوید مصلحت است در آزاد بودن تو مصلحت است در مباح بودن این فعل حتما باید مباح باشد آزاد باشد این جور اگر می گویند بله اگر این جوری شد قبول است باز دوباره می شود تزاحم اما تزاحم از یک راه دیگر درستش میکنند عرضکنم که الا ان یقال بان مقتضای اعتبار دلیل غیر الزامی أن یکون عن اقتضاء نه لا اقتضا باشد فيزاحم به حينئذ ما يقتضي الإلزامي یا آنی که الزامی اقتضا میک ند این دفعه میشود مزاحمت چرا؟ چون هر دو شدند اقتضا آن مقتضی اختیار و وسعت است او مقتضی یک مصلحت ضیق ملزمه است یا مفسده لازم التاخیر آن وقت اگر چنین تزاحمی شد چه کار می کنیم؟ بین فعل و ترک شدیم مختار ، بین لا اقتضا و اقتضا شد اقتضا حالا بین دو تا اقتضایی که یکی اش وسعت است یکی اش الزام است ایشان می فرمایند که حالا طرف چه کسی را می گیریم؟ طرف وسعت را می گیریم دیگر تخییر ... و يحكم فعلا ، فعلا یعنی بعد از این که بخواهیم تعارض را حل کنیم بعد التزاحم بعد این که تزاحم کردند یحکم فعلا بغير الإلزامي می گوییم حکم الزامی نیست و لا يزاحم بمقتضاه ما يقتضي الغير الإلزامي بگوییم خب آنی هم که مقتضی الزام است هر دو تا متقضی است که ... می گویند این با مقتضای خودش مزاحمت نمیتواند بکند با چی؟ با آن چیزی که غیر الزامی مقتضی اش است چرا؟ لكفاية عدم تمامية علة الإلزامي في الحكم بغيره.الزام باید تمامیت پیدا کند تا الزام بیاید اما وسعت تمامیت در آن نیاز نیست همین اندازه که الزام تام نشد لازمه اش وسعت است پس ما یک وسعت اقتضایی داریم که مزاحمت در آن پیدا شد حالا چی میشود؟ چون مزاحمت شده الزام تام نشده؛ دو تا اقتضا است دیگر؛ اقتضای وسعت ، اقتضای الزام؛ وقتی مزاحمت شد الزام تمامیت پیدا نکرده للمزاحمة وقتی مزاحمت پیدا نکرده وسعت هست وسعت بعد المزاحمة وسعتی که از کفایت عدم تمامیت الزام لازمش است نه وسعتی که خود مقتضای آن مقتضی باشد

شاگرد : عدم تمامیت به خاطر تزاحم است؟

استاد : بله بله ایشان همین را ... لککفایة عدم تمامیة علة الالزامی در این جا به خاطر تزاحم فی الحکم بغیره می گوییم خلاصه الزام نیست الزام که نیست اقتضای آن غیر الزامی هم نیست دو تا اقتضا که مزاحم هستند ولی لازمه اش این است که پس الزام نیست

35:25

شاگرد : فی حدنفسه که آن تمام شده قبل از تزاحم تمام شده و تزاحم شد

استاد : این فی الجمله قابل صحبت هست آن حالا دیگر ... چون علی ای حال بنابر موضوعیت هست و این ها دیگر خیلی چی نیست که ... و الا همین شما در ذهن هست که این میشود در آن سوال و جوابی را انداخت حالا علی ای حال اگر وقت دارید من تا فصل بعد بتوانیم بخوانیم چون همه مطالب تکرار است برویم فصل بعد که مطالب خود تمرینی باشد برای حرف های قبلی زده شده

نعم يكون باب التعارض من باب التزاحم مطلقا تعارض از باب تزاحم میشود مطلقا بنابر چی؟ بنابر سببیت و الا طریقیت که ... لو كان قضية الاعتبار هو لزوم البناء و الالتزام بما يؤدي إليه من الأحكام یعنی این تفصیل اخیری که ما دادیم الزامی و غیر الزامی که مورد شیخ بود و اشاره به حرف شیخ بود حرف شیخ را به یک معنا درست می کنیم اگر می گوییم وقتی اماره آمد شما واجب است معتقد باشی آن وقت همه جا تزاحم بین واجبین است یا ضدین است یا بین متناقضین است لا مجرد العمل على وفقه بلا لزوم الالتزام به این یکون من باب التزاحم مطلقا و كونهما یعنی در این جایی که اعتقاد نیاز باشد التزام نیاز باشد من تزاحم الواجبين حينئذ و إن كان واضحا حالا دیگر تزاحم واجبین است من دو تا اعتقاد را باید پیدا کنم ممکن نیست اعتقاد پیدا کنم به حرمت اعتقاد پیدا کنم به اباحه ممکن نیست معلوم است ضرورة عدم إمكان الالتزام بحكمين في موضوع واحد من الأحكام ولو بااحه باشد و حرمت نمی توانم ملتزم باشد هم حرام است هم مباح! این واضح است إلا أنه لا دليل نقلا و لا عقلا على الموافقة الالتزامية للأحكام الواقعية چه دلیل داریم که من باید ملتزم باشم فضلا عن الظاهرية كما مر تحقيقه منظور از ظاهریه این جا ؛ ظاهریه یعنی ادله اجتهادیه نه آن ظاهریه دو تا اصطلاح داشت آن ادله ظاهریه فقاهتیه منظور نیست یعنی همان امارات مودای امارات

شاگرد : مقابل قطع

استاد : بله مقابل واقع ؛ واقع به آن معنا

و حكم التعارض بناء على السببية فيما كان من باب التزاحم هو التخيير قاعده اولیه در تعارض بنا بر سببیت تخییر است لو لم‏ يكن أحدهما معلوم الأهمية أو محتملها في الجملة چرا لو را می گویند؟ به خاطر این که زیر کلمه تزاحم خط کشیدیم خب اگر از باب تزاحم شد رمزش میشود تزاحم ؛ زاحم ضوابط خودش را دارد دیگر ... تزاحم وقتی تخییر است که اهمیتی در کار نباشد

حسب ما فصلناه‏ في مسألة الضد و إلا فالتعيين یعنی همانی که اهم است معینا باید اخذ به آن بشود عند التزاحم و فيما لم يكن من باب التزاحم هو لزوم الأخذ بما دل على الحكم الإلزامي لو لم يكن في الآخر مقتضيا لغير الإلزامي این هم اشاره باز همان حرف قبلی شان است و إلا فلا بأس بأخذه و العمل عليه لما أشرنا إليه من وجهه آنفا فافهم. که ولو غیر الزامی مقتضی اما ما طبق مقتضا به او اخذ نمی کنیم طبق این که چون بین مقتضی ها تزاحم شده عملا می شود وسعت فافهم. این فافهم همان که بعضی ها اشاره گرفتند به ایرادهایی که در آن قسمت ها ممکن است باشد حالا هر چی.

هذا هو قضية القاعدة في تعارض الأمارات لا الجمع بينها آن اول فصل که من رفتم این توضیحات را عرض کردم برای همین جا بود مرحوم شیخ اول راجع به قاعده جمع بحث کردند بعد اخذ ایشان ترتیب را عوض کردند اول گفتند قاعده تساقط است ببینید هذا هو قضیة چون ما گفتیم اصل تساقط است پس اصل میشود تساقط کی میگوید اصل جمع است؟ ببینید چجوری زدند کنار. هذا هو قضیة القاعدة فی تعارض الامارات وقتی تعارض آمد باید دو تایی را بگذاریم کنار نه این که دوتایی را بگیریم لا الجمع بینها بالتصرف في أحد المتعارضين أو في كليهما كما هو قضية ما يتراءى مما قيل که میخواهند بگویند واقعش منظور نبوده من أن الجمع مهما أمكن أولى من الطرح چرا؟ إذ لا دليل عليه شیخ هم فرمودند لا دلیل بل الدلیل علی العدم ایشان اول میگویند اذ لادلیل علیه فيما لا يساعد عليه العرف مما كان المجموع أو أحدهما قرينة عرفية على التصرف في أحدهما بعينه أو فيهما این عبارت اگر یادتان باشد قبلا که در آن عبارت ایشان گیر بودیم این جا آمدیم خب! أو فیهما كما عرفته في الصور السابقة این نه لا دلیل در آن جایی که عرف مساعد نیست اگر مساعد بود که مجموع یا احدهما قرینه بود بر تصرف در یکی بعینه یا فیهما آن هیچی جمع عرفی است و الا الجمع مهما امکن می رود کنار تساقط است قاعده مع أن في الجمع كذلك أيضا طرحا للأمارة أو الأمارتين اگر جمع غیر عرفی بکنیم یعنی عرفی؟

شاگرد : عرفی هم همین مشکل را دارد که می گویند ایشان

استاد : منظورشان از اطرح یعنی طرح به معنای مطلق بله آن مانع

شاگرد : ؟؟؟

41:20

استاد : میدانم. کذلک بزنیم به منفی یا به نفی؟ آن بود هذا هو قضیة القاعدة للجمع بینها به این جوری للجمع این می خورد کذلک به آن لا؟ یا به آن منفی؟ مع انّ فی الجمع کذلک یعنی در آن نحوی که جمع عرفی بود؟ یا مع انّ فی الجمع کذلک یعنی لا به این نحو؟ یعنی به نفی بزنیم؟

/شاگرد : غرضشان باید همین باشد لا بعینه

استاد : به نفی بخورد نه به منفی خب حالا ببینیم دنبال ... با طرح هم بیشتر جور است چون طرح تبادر از آن این است که بگذاریم کنار، طرح امارتین یعنی آن جمع تبرعی ... اما خب در جمع عرفی که طرح امارتین صدق میکند؟ یعنی عرف هر دو ر اطرح می کند؟

شاگرد : ظهورش ؟؟؟

استاد : میدانم! کلمه طرح مناسب است؟ حالا من

شاگرد : چون ایضا فرمودند یک مقداری ...؟؟؟؟

استاد : حالا باز ببینیم در دنبال عبارت قرینه ای بر این هست یا نیست؟ مع انّ فی الجمع کذلک حالا یا کذلک به نفی یا به چی؟

شاگرد : عبارت شیخ هم بود لیس عملا بهم یعنی ظاهر ؟؟؟؟

استاد : در جمع عرفی؟

شاگرد : غیر عرفی

استاد : در غیر عرفی! پس به نفی می خورد؟ من دارم می گویم روی حساب مطلب هم بیشتر به نفی مناسب است ولی از خود عبارت چیزی داریم که به منفی بخورد؟ خب حالا ببینید آخه ایشان می آِیند این جا می خواهند جمع عرفی را ... حالا که این جوری کانه صاحب کفایه می گویند به شما بگویم حالا که تساقط است جمع غیر عرفی تبرعی که هیچی تساقط است آن که رفت کنار مع انّ جمع عرفی هم طرح هر دو است این زیبنده نیست.

شاگرد : عبارت خودش قرینه دارد ؟؟؟ من ان الجمع مهما امکن اولی ... اذ لا دلیل علیه فیما لا یساعد علیه العرف مما کان ... عبارت بالایش دیگر؛ اصلا معلوم است ایشان ذهن عبارت رفته روی جمع غیر عرفی

استاد : آن که درست است این مع را می خواهند بگویند آن جایی را هم که عرف مساعدت می کند باز هم طرح است یا نه مع فقط برای ان جای لا یساعد است؟ من همین را عرض می کنم به نفی می خورد یا به منفی؟ اگر به منفی بخورد قرینه روشنی از حیث عبارت ندارد یعنی شاید هم پیدا کنیم بعدا ولی مطلب خراب است یعنی زیبنده صاحب کفایه نیست که بخواهند بگویند قاعده تساقط است حالا که تساقط شد جمع تبرعی رفت کنار مع انّ که جمع عرفی اش هم طرح هر دو است مع ان که جمع عرفی هم طرح ... آخه این چی شد؟ چی میخواهد بگوید؟ اما به خلاف مع تاییدی مع تاییدی این است که بگویند قاعده تساقط است پس جمع تبرعی که رفت کنار به خاطر این که قاعده تساقط است مع این که اصلا جمع تبرعی طرح هر دو است یعنی با تساقط ما فرقی ندارد نه این که جمع عرفی هم طرح هر دو است. چه کار دارید شما بروید تیر گرداندید به طرف جمع عرفی؟ جمع عرفی این جا مرمیّ شما وجهی ندارد بشود ...

شاگرد : ؟؟؟ جمع عرفی را ما کنار می گذاریم جمع ؟؟؟؟

شاگرد 2 : ایضا را ما اشتباه زدیم اول ایضا را باید به این بزنیم که آن جا در واقع جمع مهما امکن اولی من الطرح ایشان می گویند در جمع مهما امکن هم طرح داریم

45:10

استاد : بله احسنت ولی باز قرینه ای پیدا بشود که خود عبارت هم آن را بگوید دنبالش هستیم از نظر مطلب هم زیبنده ایشان نیست که این جوری بگویند یعنی صاحب کفایه می گویند باید ...

یک هم بحث داشتیم گاهی یک کلمه ای ایشان این طرف آ نطرف می گفت خب درست هم می گفت البته سنشان هم از من خیلی ... شوخی هم می کردند گفتم کلماتشان را ؟؟؟ میگفتند بافندگی خوبی است گاهی هم که چیزی میگفت میگفتم مثلا این جور ایشان یک دفعه میگفت شنونده عاقل باشد من هم فوری میگفتم که نیست! این از کلمات تکراری هم بحث ما بود سال ها بحث می کردیم با همدیگر من یک چیزی ملا نقطه ای که می گفتم ایشان می گفت شنونده عاقل باشد من میگفتم که نیست یعنی شما خلاصه باید بپذیرید حرف من را حالا که شنونده عاقل ندارید خلاصه باید تسلیم بشوید. عرض کنم که صاحب کفایه هم میگویند که شنونده عاقل باشد من می آیم جمع عرفی را تیر بهش می زنم حالا اگر قرینه ای هم در عبارت پیدا کنیم که چه بهتر! فعلا غیر از اصل خود مطلب قرینه واضحی در خود عبارت من نمی بینم که بگوید دقیقا که این کذلک به چی می خورد؟ به نفی. یعنی ایضا را میشود به نفی منفی بزنند ولی به منفی اگر بزنیم مطلب زیبنده ایشان نیست وجهی ندارد غیر حکیمانه سخن گفتن است حالا باز هم شما قرینه ای پیدا کنید در خود عبارت! مع ان فی الجمع کذلک ایضا طرحا للامارة أو الامارتین وقتی بیایم جمع تبرعی کنیم هر دو را گذاشتیم کنار ضرورة سقوط أصالة الظهور في أحدهما أو كليهما معه یعنی مع الجمع التبرعی روی این که به نفی بزنیم لذا می گویم در عبارت قرینه ای نیست چون باز ایشان گفتند معه ؛ معه یعنی جمع؛ حالا جمع عرفی یا ... یساعد یا لا یساعد ؟ این معه ... ولی از حیث مطلب به لا می خورد. و قد عرفت أن التعارض بين الظهورين فيما كان سنديهما قطعيين کجا عرفت؟ در همان آخر فصل قبلی ببینید کتاب ما صفحه 382 یک دو سه سطر قبل فصلی که شروع کردیم فرمودند و انما یکون التعارض بحسب السند فیما اذا کان یک سه سطر مانده بوده به فصل قبل آن جا فرمودند و قد عرفت ان التعارض فیما کان سنداهما قطعینین و في السندين إذا كانا ظنيين و این جا هم که هر دوظنی هستند می شود تعارض اصل میشود تساقط سند ها می روند کنار و جمع هم که راه ندارد و جمع عرفی هم که اصلا گفتیم تعارض نیست و قد عرفت أن قضية التعارض إنما هو سقوط المتعارضين في خصوص كل ما يؤديان إليه من الحكمين لا بقاؤهما على الحجية بما يتصرف فيهما أو في أحدهما أو بقاء سنديهما عليها كذلك بلا دليل يساعد عليه من عقل أو نقل تساقط است نه جمع دیگر عبارت واضح است فلا يبعد أن يكون المراد من إمكان الجمع که نقل اجماع بر آن شده هو إمكانه عرفا همانی که شیخ فرمودند و لا ينافيه الحكم بأنه أولى مع لزومه یعنی اولی می گویند منظور از این اولی یعنی لزوم این تأویل فاحش این از آن جمع های تبرعی خودش ... عرض کنم مع لزومه حينئذ و تعينه فإن أولويته من قبيل الأولوية في أولى الأرحام بابا چه قبیلی است؟ اولی الارحام بعضهم اولویت در رحم است نه حکم! آیه اولویت برای حکم نیاورده که ببخشید برای اولی بعدیش است اشتباه کردم برای اولایی هست که بعدش می آید من فکر کردم ... ببخشید یعنی صاحب کفایه باید ببخشند و فی اولی الاحرام و عليه لا إشكال فيه و لا كلام که چی؟ که اولی الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله. حالا من در آن هم حرف در ذهنم بود جلو انداختم به خاطر این که این اولی را زدم بهش خب آن درست است به حکم می خورد اما آیا اولی الارحام بعضهم اولی ببعض این یعنی اولویت صرفا به ارث بردن؟ مقابل دیگری؟ یا نه برای اصل حکم تشریع لست؟ حکم تشریع منافاتی با او ندارد حالا اگر زنده بودیم بعدا؛ ببینید آن ها ارث می بردند بین خودشان به چی؟ به ولاء. رسم بود آیه نازل شده بود که ولاء را بشکند یک چیزی که بین خودشان مرسوم بود آیه برای شکستن او می فرماید بابا اولی الارحام اولی هستند اولی هستند یعنی حکمت است برای این تغییر. اولویت در اصل ... نه این که اولویت به معنای این که در ارثر بردن اولی هستند البته ولو مراتب را درست می کند و اولویت را اگر به مراتب بزنیم باز درست است یعنی اولی الارحام ، اولی هستند ؛ اولی هستند یعنی چی؟ یعنی در مرتبه اولی ارث هستند. اول بابا و ننه و بچه. بعدش برادران و خواهران جد و جده . بعدش عمو و عمه و دایی و خاله بعدش؟ ولاء همانی که بود. همانی که بود مرحله بعدش هست. پس اولویت آن جا اولویت ترتیب مراتب ارث می تواند باشد. نه این که وقتی که بابا هست دیگر واجب نیست ارث ببرد در اولویت که منجز است پس ولو این حکم به حکم بخورد اولویتی که من اول عرض کردم درست نباشد اما این که اولویت به ترتیب بخورد باز اشکال وارد میشود که اولویت در ترتیب منافاتی ندارد که درهمان مرتبه خودش الزام باشد. بابا اولی است از بردار. اما معنایش این نیست که برادر ارث نمی برد او هم در مرتبه خودش ارث می برد این اولویت در ترتیب است نه به ارث بردن که آیه می فرماید که فعلا بهتر هم این است که بابا ارث ببرد آیه نمی فرماید فعلا بابا ارث ببرد اولویت می فرماید اولی است پدر. چون اولی است پس حتما باید ببرد پس اولی در غیر اولی استعمال نشده اولی دقیقا در همان معنای اولی به کار رفته ولو این اولی الارحام این اولی اش نباشد آن جا اولی به حکم ترتیب می خورد نه به حکم ارث بردن.

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطبین الطاهرین

52:11



تایپیست : مهدی ابوطالبی



استاد : ؟؟؟آن طرفش هم ؟؟؟ تولی این طرف هم به همین معناست که او را به ولایت اخذ کنیم و من یتولی الله و رسوله و الذین آمنوا فان حزب الله هم الغالبون ؛ یتولی الله!

شاگرد : ؟؟؟؟ در رابطه ؟؟؟ فمن یعمل مثقال ذرة این همه اعمال ذره ذره اش حساب میشود با این که حق هم هست این که ما اعمالی که انجام دادیم بعضی اوقات با گناهان شاید همه اش از بین برود پس نمیشود روی تک تک اعمال حساب باز کرد عمل ها هست که نابود شده گرچه که گفتند خود عمل در همان دقیقه و ثانیه هست ولی رویش پرده کشیده میشود. پس فمن یعمل یعنی اعمالی که مانده است و به واسطه گناهان از بین نرفته مثقال ذرة خیرا یره میشود.

استاد : منافاتی ندارد یعنی بخواهد خود عمل را ببیند می بیند خود عمل در یک مرتبه ای محفوط است اما سر برهم رفته بخواهیم نتیجه عمرش را ببیند این با حبط و این ها حساب میشود قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباءً منثورا ؛ هباء منثور بخواهد ببیند ذره به ذره اش را یم تواند ببیند اما ثمر ندارد هباء منثور پف است

شاگرد : یعنی حساب نمیشود اصلا جمع ؟؟؟؟

استاد : یعنی حسابی که به درد عالم آخرت بخورد برای او کار بشود ...

شاگرد : این ترازوی عدالت این جوری هست پس بگوییم چون آن چیزی که می ماند این جوری حساب میشود

استاد : بله یعنی بعد از کسر و انکسار آن چیزی که بماند آن هم برای به درد امور اخروی اش بخورد این جور هیچی و الا اصل این که یَرَهُ علاوه بر این که یک روایت کلیدی هست در آن سوال و جوابی که در توحید صدوق هست جوان که از امیر المومنین از قرآن تناقض گرفته آن جا کلیدی خیلی مطالب است حضرت فرمودند که ان للقیامة خمسین موقف عوالم بعد موقف موقف است یک جایی است می آید کسر و انکسار را می گویند هیچی همه اش رفت یک موطنی هم می آید که ریز به ریزش محفوظ است این خیلی مهم است مواقف ! موقف کسر و انکسار غیر از موقف یره است و وضع الکتاب فتری المجرمین مشفقین مما فیه که در روایت تفسیر برهان نگاه بکنید آن جا که آیه می فرماید که و وجدوا ما عملوا حاضرا هر چه کاری کردند حاضر می بینند حضرت فرمودند وجدها کانّه فعلها الساعة اصلا درست مثل این که الان دارد انجام میدهد به تعبیر حالاهایی فیلمش هم نیست خود عمل حاضر میشود و وجدوا ما عملوا ... نه تصویرش نه جزائش نه عکسش را نه ؛ ما عملوا خیلی تعبیر عجیب است کتابی که مربوط به انسان است این جور خصوصیات .... و وضع الکتاب فتری المجرمین مشفقین مما فیه یقولون یا ویلتنا مال هذا الکتاب لا یغادر صغیرة و لا کبیرة الا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا یظلم ربک احدا وقتی می خواهند بگویند عدالت است همه چی حاضر میشود ریز به ریز آن وقت بعد شروع میشود به چی؟ حبط و احباط و کسر و انکسار و همه چیز که می بیند هیچی تهش نماند!

شاگرد : ؟؟؟ روایت مثلا حبط حاکم باشد بر روایت مثقال ذرة خیر یره ؟؟؟

استاد : حکومت به این معنایی که یعنی عام و خاص و این طور چیزها حکومت در عالم فقه معنا دارد می گوییم کثیر الشک لیس بکثیر الشک اما حکومت به معنای این که مراد ما از یعمل مثقال ذرة نه آنی که حبط شده باشد

شاگرد : روایت هم داریم احکم آیةٍ فی القرآن همین آیه هست

استاد : یره؟

شاگرد : بله؛ که هیچ تخصیصی نخورده ؟؟؟ در موطن خودش می بیند همه را در جای خودش هم کسر و انکسار میشود

5:31

استاد : نمی دانم آن جوری که من عرض کردم تنافی با همدیگر ندارد همه را می بیند و می تواند ببیند چرا؟ چون در موطن خودش نظام عدل جایی ندارد این ها محو نمیشود. روی این حساب حبط و احباط لفظ بعدی این است رویش سوار میشود نه این که از بین ببرد. از بین بردن تکوینی آن جور که فی علم الله محو بشود نیست از بین رفتن آثار و لوازم و تبعاتی که در عالم آخرت داشته برایش.

بسم الله الرحمن الرحیم

عرض کنم که فصل بعدی رسیدیم بله؟

شاگرد : شما قبلا فرموده بودید که این جوری که در ذهنم بود مرحوم آخوند اصل اولی را بر تخییر گذاشتند این جوری نفرمودید؟

استاد : اصل اولی اولی؟ نه.

شاگرد: فرمودید تعبیر اولی گفتید روش مرحوم شیخ را عوض کردند ....

استاد : اولیِ شرعی منظور من از اولی این بود !

شاگرد : اولی شرعی یعنی بعد از اینکه بحث تساقط را پذیرفتید؟

استاد : بله نسبت به ادله عامه را که پذیرفتند نسبت به ادله ثانیه یعنی خصوص ادله باب تعادل و تراجیح اصل بر تخییر است

شاگرد : در مقابل توقف و این ها؟

استاد : بله این منظورم بود. و الا ایشان که اول تا حالا داشتند اصل اولی را تساقط میگفتند. خب!

فصل [القاعدة الثانوية في باب تعارض الأخبار]

لا يخفى أن ما ذكر من قضية التعارض بين الأمارات إنما هو بملاحظة القاعدة ؛ القاعده نه یعنی قاعده اولیه مقتضای تعارض بین امارات که ما گفتیم که تساقط است به ملاحظه آن قاعده اولیه در تعارضش است منظور از قاعده اولیه هم یعنی سنجیدن حکم متعارضین نسبت به ادله عامه حجیت در یک کلمه ادله عامه حجیت شامل هیچ کدام از متعارضین نیست تساقط به این معنا و الا یعنی اگر قاعده اولیه و ادله عامه را صرف نظر بکنیم نه از باب ادله خاصه ادله باب تعادل و تراجیح دلیل داریم که تساقط نمیکند و إلا ف ربما يدعى الإجماع على عدم سقوط كلا المتعارضين در تعبیر مرحوم شیخ ظاهرا اجماع بود یا تعبیر اجماع فی المتکافئین بله هاذا ما تقتضیه القاعدة فی مقتضی وجوب العمل الا انّ الاخبار المستفیضة بل المتواترة قد دلت علی عدم التساقط کلمه اجماع آن جا نبود ولی خب اخبار متواتره دیگر ... خب عرض کنم که ربما یدعی الاجماع علی عدم سقوط کلا المتعارضین في الأخبار یعنی متعارضین فی الاخبار متعلق به متعارضین است یا به ....

شاگرد : ظاهرا متعلق به متعارضین است یعنی در محدوده روایات دو تا خبر تعارض کردند

استاد : بله مثلا اگر در امارات دیگر دو تا خبر متعارض شدند این اجماع آن جا را ثابت نیست اجماع فقط در الاقرب یمنع الابعد فی الاخبار متعلق به متعارضین است خب مانعی ندارد!

شاگرد : آن وقت اگر گفتند التعارض بین الامارات ...

استاد : خب فلذا اخبار را می گویند چون این اجماع کل امارات را شامل نشده و لا یخفی این حالا مقدمه این . و لا یخفی باز حالا تاسیس اصلی است که اصل ثانویِ نسبت باز به همین قاعده ثانویه و لا يخفى أن اللازم فيما إذا لم‏تنهض حجة على التعيين أو التخيير بينهما هو الاقتصار على الراجح منهما للقطع بحجيته تخييرا أو تعيينا بخلاف الآخر لعدم القطع بحجيته و الأصل عدم حجية ما لم يقطع بحجيته‏ این جا هم باید یک در همین بحث تعادل و تراجیح یک قاعده اولیه یک قاعده اصلیه می خواهند به پا بکند لازم در اذا لم تنهض حجة علی التعیین حجتی بر تعیین یا تخییر ناهض نشود باید چه کار کنیم؟ ما تعارض شده الان هم حجتی نداریم که معینا این را بگیریم یا مخیر؛ فرض بگیریم که ما مردد بین تعیین و تخییر هستیم نه این که حجت داریم بر تخییر آن که حرفی نیست یا حجت داریم بر ترجیح آن هم که که حرفی نیست. فرض ما این است که نه هنوز صاف نیست برایمان باید یکی را اخذ کنیم از قاعده اولیه تساقط رد شدیم آمدیم خان دوم! در خان دوم یکی را باید بگیریم. یکی را بگیریم چجوری؟ آنی که راجح است بگیریم یا نه ولو یکی هم راجح است ما مخیریم دوران بین ترجیح و تخییر! این جا می گویند که لا یخفی این که لازم فی ما اذا لم تنهض حجة علی التعیین أو التخییر بینهما حجتی نگوید که حتما راجح را بگیر یا حجتی نگوید که ولو یکی هم راجح است تو مخیری بین هر دو فرض گرفتیم حجتی نیست یعنی قاعده فی حدنفسه می خواهیم ببینیم چیست! هو الاختصار علی الراجح منهما باید اقتصار بکنیم برهمانی که ترجیح دارد چرا؟ چون علی ای حال وقتی قطعا یکی را باید بگیریم طبق این اجماع و قاعده ثانویه این راجح قطع داریم به حجیتش للقطع بحجیته ؛ حجیت این راجح! تخییرا أو تعیینا تخییرا که دلیل بر تخییر باشد تعیینا هم دلیل بر تعیین باشد به خلاف الاخر که مرجوح است لعدم القطع بحجیتة این جا قطع ندرایم که حجیت نیست چون احتمال تخییر می دهیم اما قطع به حجیتش هم نداریم و الأصل عدم حجية ما لم يقطع بحجيته‏

وقتی چیزی قطع به حجیتش ندرایم اصل عدم حجیتش است.

این جا حالا فرمودند و لا یخفی که این جوری است اما خیال می کنی خیلی صاف نیست من اول هم آمدم رویش داشتم تامل میکردم اما بعد نمی دانم در حاشیه مرحوم مشکینی بود که اورد علیه بعض الاساطین که نمیدانم حالا این بعض الاساطین منظورشان کیست. مرحوم مشکینی که شاگرد خود صاحب کفایه بودند این بعض الاساطین را کی منظورشان است؟ ظاهرا در حاشیه مرحوم مشکینی دیدم. اصل شروع حایشه را دیدم آن بعض الاساطین را ... همین جا ببینید وسط صفحه سطر اولی همین 390 وسط صفحه و اورد علیه بعض الاساطین که تعبیر بعض الاساطین را باید ببینیم ... چند جایی نگاه کردم نقل نکرده بودند که این بعض الاساطین منظور مرحوم مشکینی کی هستند. علی ای حال ؟؟؟؟ ایراد ایشان هم هیمنی که در ذهن ما یک خرده نا صاف می آمد ایشان بازش کردند ولو در دنبالش یک مطلب دیگری را مطرح کردند که مرحوم مشکینی و شاید منتهی الدرایة هر کدام شروع کردند به ایشان به این بعض الاساطین ایراد گرفتند.

15:27

حالا حرف این بعض الاساطین چی بوده؟ فرمایششان این است که بابا این که شما می گویید که ... این جا را خدشه کردند گفتید که و الاصل عدم حجیة ما لم یقطع بحجیته چیزی که قطع به حجیتش نداریم اصل عدم حجیتش است ایشان این جا را شروع کردند خراب کردن ! گفتم بله اصل عادم حجیت ما لم یقطع بحجیته است اما آن جایی که اصل الحجیة منظور است اگر در اصل الحجیة علم نداریم درست است من اصلا نمی دانم این اساسا از ریشه حجت هست یا نیست. با این که نمی دانم حجت هست یا نیست اصل عدمش است باید قطع پیدا کنم به حجیتش اما ما نحن فیه این جور نبوده که دو تا خبر از حجیت اصلش فارغ است هر دو تا شأنا حجتا دلیل حجیت هم آن ها را گرفته بوده حالا مشکل پیدا کردیم حالا که مشکل پیدا کردیم پس نمیشود بگویند اصل عدم الحجیة است این حرف ایشان است

شاگرد : ؟؟؟؟ رفت کنار به محض حجیت تمام شد دیگر این ها الان صغریات آن چیز نیست

استاد : بله ولی علی ای حال صغریات او نیستند به خاطر مانع ولی الان هر دو خبرعادل هستند باز هم

شاگرد : بله ولی الان دیگر معامله او را باهاشان نمی کنیم یعنی تساقط کردند تمام شد حالا بعد از این هم اجماعی داریم ...

استاد : تساقط کردند یعنی هر دو شدند مثل قیاس؟ شدند ...

شاگرد : بله

استاد : نه از کجا؟

شاگرد : ابتداءً بله بعد حالا ما یک اجماعی داریم یم دانیم اجمالا یکی شان حجت است ولی کدام است نمی دانیم

استاد : یعنی ما الان از ناحیه ادله حجیت شانیه را بردیم از باب تساقط؛ حجیت شانیه را که نبردیم که قیاس نشدند که آنها می گویند ادله حجیت مانع اینها نیست لمانعٍ به خاطر تعارض نه به خاطر این که مثل قیاس شدند دو تا که متعارض شدند باز خبر عادل هستند وقتی خبر عادل هستند حجیت شأنیه شان باز محفوظ است و الا تعارض نمی کردند پس حجیت شانیه نه یعنی این که تعارض کردند حجیت شانیه که محفوظ بود آن اصل عدم الحجیة برای این جا نیست آن دارد می گوید اگر یک چیزی قیاس است شک داری بله مثل این که مثالش بزنیم شما دو نفر هستند شما می کنید این ها یکی شان دکتر هست یا نیست با هم دیگر هم نظرشان شده مختلف میگویید یا هر دو دکتر هستند یا هیچ کدام دکتر نیستند و یا این که اگر دکتری بین آن ها هست زید است این سه تا احتمال دقیق در نظر بگیرید سه تا احتمال است در کنار هم این دو تا نسخه دادند اما یکی شان دغل احتمال دارد باشد احتمال دارد هر دو دغل باشند احتمال هم دارد هر دو دکتر باشند با همدیگر تعارض کردند. خب! آن جایی که من نمی دانم که حتما هر دو دکتر هستند یا نه احتمال میدهم هر دو دغل باشند هیچی! احتمال میدهم که یکی دغل باشد ولی با این زمینه که اگر دکتری بین این ها هست زید است نه آن یکی یعنی زید احتمال منحصر دارد مثل اعلمیت که الان می گویند احتمال منحصر بگویند برای اعلمیت ؛ زید احتمال منحصر برای اوست

شاگرد : احتمال منحصر یعنی احتمال متیقن متیقن ؛ قدر متیقن را زید دانستند

شاگرد 2 : نه دیگر احتمال دارد دو تاشون هم دروغ باشند

استاد : بله دیگر و لذا نمی گوییم متیقن احتمال منحصر

شاگرد : منحصر یعنی چی؟

استاد : یعنی فقط برای زید این احتمال هست احتمال دکتر بودن

شاگرد : بنا شد ؟؟؟ هر دو باشند

استاد : می دانم احتمال دارد هر دو باشند اما اگر روی یک فرضی اگر یکی از این ها دکتر باشد این هست حتما ببینید روی این فرض ! احتمال دارد هیچ کدام نباشد احتمال دارد هر دو باشند و اگر یکی شان فقط دکتر باشد حتما این است مرجعیت همین جور احتمال منحصریت کردیم می گوییم 5 نفر هستند احتمال دارد همه مساوی باشند احتمال دارد هیچ کدام اعلم نباشند کس دیگری اصلا اعلم باشد ولی اگر اعلم در این 5 نفر باشد زید است . این را می گویند احتمال منحصر روی این اگر. اگر باشد اوست. خب! الان روی این فرض حالا ببینید برای این که این بعض الاساطین حرفشان معلوم باشد این روی این فرض که من احتمال میدهم که اگر دکتری در بین این دو تا باشد این زید است این جا ما چه کار می کنیم؟ اصل همین است که ما قول زید را قرار باشد بگیریم بنابر تخییر قول زید را میگیریم چرا؟ چون آن یکی احتمال منحصریت برای دکتریت ندارد یک احتمال همین چی دارد انیاب اقوالی و این که علم به خلافش نداریم. این برای این جا.

21:04

اما یک وقتی است نه ما قطعا می دانیم هر دو دکتر هستند این ها را شک نداریم هر دو می دانیم دکتر هستند هر دو میدانیم مدرک ایشان را گرفتند فارغ هستند صاحب تجربه هستند این ها را شک نداریم الان در قضیه ای که برای من پیش آمده نسخه شان دو جور شده

شاگرد : می دانیم یا ظن داریم؟ مثلا هر دو تابلو دکتر خوردند بالا ولی دقیقا متعارض شده

استاد : تابلو دکتر بالا بردن یعنی تابلوی رسمی؟ که دولت قبول کرده این تابلو را؟ یا نه قبول نکرده همین طور یک جایی جزاف است می خواهم بگویم حجتش این است که مولا قبول کرده این را به عنوان خبر عادل اگر تابلویی بالاست که هیچی همین بی سر و در است همان دوباره حرف های اول اما یک وقتی است تابلوی معتبر یعنی تابلویی که دولت گفته این سنخ تابلو برای شما مقبول است یعنی در عرفی هستیم که کسی حق ندارد تابلوی بیخودی بالا ببرد با این شرایط حالا هر دو اماره ای دارند بر دکتریت اماره معتبر یا قطع داریم این در بحث ما فرمایش شما میگیریم جایی که اماره داریم اما اماره معتبر است یعنی نزد عرف عقلا ، دولت پذیرفته است این ها را دکتر میدانند

شاگرد : ممکن است الان یکی حالشان خوب نیست یک چرت و پرتی نوشته

استاد : یا حالش خوب نیست یا واقعا درس نخوانده مدرک را تقلبی گرفته ...

شاگرد : پس بالاخره این احتمالات هست مرحوم آخوند هم گفتند که ما علم پیدا کردیم البته ما این را زیر بار نرفتیم ولی علم پیدا کردیم که یکی شان کاذب است وقتی علم به کذب احدهما پیدا کردیم بعد گفتند این باعث شد که هر دو از حجیت ساقط شدند حالا با یک زوری داریم می گوییم که احدهما لا معین نمی دانیم چی چی هست یکی شان میدانیم که حجت است یعنی شارع گفته زورتان کرده که از یکی نباید دست برداری از هر دو با هم نباید دست برداری خب حالا پس با این شرایط ما می توانیم بگوییم

استاد : خب حالا فرق می کند این دو یا نه؟ با همین زیر ساختی که شما قشنگ بیانش کردید من دو تا سوال را مطرح میکنم. الان ما می دانیم ظاهرا هر دو دکتر هستند یعنی اماره معتبر عرف بر دکتری هست اما نسخه ها مختلف است به قول شما حالا یکی مریض بوده یا اصلا مدرکش تقلبی بوده ...

شاگرد : جوری بوده که علم به کذب یکی شان پیدا کردیم

استاد : بسیار خوب مانعی ندارد دو تا نسخه ای است که علم به کذب پیدا کردیم ولی هر دو دکتر هستند یعنی این را عقلا می دانند اما یک وقتی است نه اصلا تابلویی است یا تابلوی بی در و سر همان اول عرض کردم این بعض الاساطین می گویند بین این دو مورد فرق دارد آن جایی که من الان میدانم اماره دارم برای این که هر دو دکتر هستند اصل قبول نیست عدم الحجیة باشد علم دارم یکی اش کاذب است علم دارم حرفی نیست اما اصل این است که چون این جوری است اصل عدم الحجیه است این جا اصل عدم الحجیة نیست ایشان می گویند چرا؟ چون ما میدانیم هر دو دکتر هستند این را دیگر اماره معتبر داریم بر دکتر بودن هر دو پس اصلا مفاد این که اصل عدم الحجیة است فیما لم یقطع بحجیته برای اصل حجیت است نه موارد خاصه ای که تعارض پیش بیاید این برای آن جاست

شاگرد : آخوند می تواند بگوید فرق فارق نیست عنوان دکتر بودن اینجا دیگر بدرد نمی خورد ما مشکلمان سر این است می خواهیم بالاخره الان عمل کنیم به نسخه این الان می دانیم یکی از این ها کاذب است بدرد نمی خورد

استاد : بسیار خوب تفاوتش سر چیست؟ تفاوت سر این است که بعدا اگر اصلا نمی دانستیم دکتر است یا نیست عقلا ما را مذمت می کنند اما وقتی هر دو می دانیم دکتر هستند می گوید بابا دکتر بود همه دولت عرف همه این ها دکتر می دانستند خیلی تفاوت می کند یعنی حجیت اصلیه خبر ثابت شده باشد دکتر بودن یک دکتر مقبول باشد حجت بعدا داریم ما

شاگرد : عقلا قطع نظر از کذب احدهما بکنند ...

25:27

استاد : کذب احدهما بود من گیر بودم چه کار کنم؟ ولی هر دو دکتر بودند

شاگرد : ولی میدانیم به شما می گوید خودتان می دانید که راجح کدام بود؟ فرض را بردند مرحوم آخوند سر این دیگر؛ یکی شان راجح است

استاد : راجح کدام بود آن قدم بعدی است ایشان ؟؟؟ کجا را دارد خراب می کند؟ راجح عقلا می گویند اگر یک بنای دیگری می خواهید بگویید خب بگویید نگویید اصل عدم الحجیة است ببینید ایشان این را دارند و الاصل عدم حجیته ما لم یقطع بحجیته آنی که شما دارید می گویید مطلب دیگری می شود شما می گویید عقلا می گویند راجح است ، راجح را بگیر این غیر این است. این می گوید اصل عدم حجیته ما لم یقطع بحجیته ، اصل عدم حجیت است عند الشک فی الحجیة ایشان می گوید این برای این جا نیست این اصل عدم حجیت است عند الشک برای ان جایی است که اصل دکتر بودن مشکوک است نه برای آن جایی که هر دو را می دانیم اماره معتبر داریم هر دو دکتر هستند بگویید اصل عدم حجیت است مادامی که شک داریم در حجیت

شاگرد : منتها باز تقریر فرمایش شما یک جوری ذهن را به سمت این می برد که آن اصل اولیه تساقط را زیر آبش را بزنیم تصویر ظاهرا این است وگرنه اگر اصل اولی تساقط را بپذیریم یعنی عقلا می گویند که قول این ها کلا قول است هیچی ولشان کن این دیگر بله اصل عدم حجیت است عقلا یعنی این جوری می گویند یعنی اگر دو تا تابلو دکتر بردند بالا ولی یک چیزی دارند می دهند که هر دو شان نافی همدیگر هستند

استاد : و علم داریم یکی شان کذب می گویند این ها دیگر دکتر نیستند

شاگرد : این ها دیگر اصلا هیچی ؟؟؟

استاد : با یک بقالی مثل هم می گویند عقلا این را؟

شاگرد : نمی گویند خب پس این یعنی اصل اولیه تساقط را ما داریم زیر آبش را می زنیم یعنی وقتی تساقط را پذیرفتیم

استاد : تساقط معنایش این بود اتفاقا خود تساقطی ها هیچ کدام اجازه نمی دادند به بقال مراجعه کنید می گفتند نفی ثالث یعنی اگر این دو تا دکتر یک حرفی را می زنند سومی که مثلا یک بقالی حرف دیگری می زند می گفتند حق نداری قول او را بگیری

شاگرد : درست است ولی قول این ها را هم نمی توانی بگیری

استاد : بله ولی پس دکتر هستند چرا نفی ثالث می کند؟ چرا نفی میکند؟ چون دکتری شان را باز میزان قرار دادند.

شاگرد : ولی برای همین قولشان مثل این که دکتر نیستند پس برای همین قولشان حجیت ندارند

استاد : حجیت که ندارند این را ما حرفی نداریم

شاگرد : نسخه این آقا با نسخه آن یکی آقا ...

استاد : حجیت ندارد این قبول است اما آن اصل عدم الحجیة است عند الشک فی الحجیة اصل عدم دکتر بودن است وقتی شک داری دکتر هست یا نیست این جا می آِید یا نمی آید؟ در این دو تا دکتری که میدانیم دکتر هستند با همدیگر نسخه متفاوت دادند که نفی ثالث هم داریم می کنیم آن اصل این جا می آید یا نه؟ صاحب کفایه آوردند

شاگرد : حجیتش می آید ولی دکتر نبودن فرق می کند دیگر یعنی میگوییم این ها عادل هستند ولی می گوییم این قولشان حجت نیست این نسخه شان بدرد نمی خورد.

استاد : این قولشان حجت نیست یعنی چی؟ یعنی اگر شک دارید در حجیت هر کدام اصل عدم حجیت است

شاگرد : آخوند می گوید اصل تساقط وقتی بپذیریم از آخوند این میشود دیگر

استاد : نه اصل تساقط می گفت این دو تا در این جهت تعارضشان حجیت ندارند اما آن اصلی که می گوید اصل عدم الحجیت است برای اساس حجیت است می گوید اگر اصلا نمی دانی حجت است یا نه شک داری ولش کن من این جا شک ندارم که میدانم که دکتر است می دانم خبر ثقه است فقط در آن لبه تیزشان با همدیگر حجیتشان ساقط شده در این لبه برخورد دو تا حجیت من می توانم بگویم اگر شک داری در حجیت اصل عدم حجیت است؟

شاگرد : در اصلش که شک نداریم درست است؟ ؟؟؟؟ الان هم که شک و یقین معنا ندارد چون با همدیگر نمی سازند یعنی شک در حجیت اصلا معنا ندارد کجا را بزنند؟

استاد : ایشان صاحب کفایه گفتند الان دو تا با همدیگر برخورد کردند فرض هم گرفتیم یکی اش راجح است حالا که برخورد کردند و دلیل می گوید یکی شان را باید بگیری امر ما دائر است بین تعیین و تخییر. فقط راجح را بگیریم یا مخیرم؟ فرمودند راجح قطعا حجت است اگر بگیریدش تعبیر ایشان للققطع بحجیته حالا تخییرا چون یکی از احد الطرفین است یا تعیین است این قطع داریم اما آن مرجوح اگر تخییر باشد حجت است اگر نه راجح را باید بگیریم حجت نیست پس شک دارم در حجیت مرجوح ایشان هم فرمودند چیزی که شک در حجیتش دارم اصل عدم حجیت است

شاگرد : شک دارم در حجیت شأنی اش یا فعلی اش؟

استاد : این را دیگر نگفتند

شاگرد : ؟؟؟ کدامش بوده؟

استاد : فعلی! بعض الاساطین همین را می گویند؛ می گویند آن قاعده که اصل در آن شک در اصل حجیت است اصلا برای اصل شأنی اش است

شاگرد : حالا اگر در فعلی بیاوریم چه میشود؟ در چیزی ما شک داریم که بالفعل حجت هست یا نیست؟ اصل عدم حجیت است.

30:40

استاد : ایشان ادامه داده حالا ادامه حرفشان ... حالا خوب شد اینی که شما می گویید دیگران هم همین را گفتند اادامه داده که حالا چی شد؟ ایشان گفته که ما یک شک جدیدی پیدا می کنیم یکی راجح است یکی مرجوح! شک داریم رجحان این مانع از حجیت آن هست یا نیست! اصل عدم مانعیت است ما می دانیم یکی راجح است یکی مرجوح شک داریم که این رجحان او این مزیتی که در راجح است جلوگیر حجیت او هست یا نیست؟ اصل عدم جلوگیری است. پس حجت است. این که شما می گویید حجیت او بالفعل شد تفاوتش سر این است دیگر ! شأنا که می دانم حجت است آیا الان به فعلیت رسید یا نه؟ اگر رجحان او مانع از فعلیت رسیدن این است بله به فعلیت نرسیده شک من چیه؟ منشا شک من این است.

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : اصل عدمش است حالا احراز بکنیم حرف دیگری می رویم سراغ دلیل صحبت سر این است که هنوز نرفتیم سراغ دلیل و لا یخفی یعنی قبل از این که برویم سراغ استظهار از دلیل فی حد نفسه می خواهیم ببینیم چی هست قاعده اقتضا میکند فعلا ایشان گفته اصل عدم مانعیت است این بعض الاساطین مرحوم مشکینی هم رفتند سراغ عدم المانعیت این اصل را می خواهند جلوی دستشان بگیرند شما رفتید اصل شروع حرف ایشان را با ایشان مباحثه کردید ایشان که بردند روی مطلب بعدی همان طوری است که ااصل عدم مانع است عدم مانعیت رجحان ذو المزیة این ها مطرح کردند این ها هم شروع کردند باهاشان مباحثه کردند که نه این اصل استحصاب قبول نیست این جا نه حکم شرعی است نه موضوع شرعی در این جا اشکال مرحوم مشکینی را منتهی این ها ظاهرا علی ای حال ...

شاگرد : مانعیت یا عدم مانعیتش ؟؟؟؟

استاد : گفتند که این که می گویید ااصل عدم مانعیت مزیت در راجح است برای فعلیتش حجیت فعلیه مرجوح این اصل عدم یک استصحابی است که حجیت ندارد چرا؟ چون نه حکم شرعی است نه موضوع شرعی به تفصیلی که بیان کردند خب این ها اتفاقا نکته همین بوده که آقا گفتند آن بعض الاساطین حرف را بردند سر اصل عدم مزیت آن ... شاید تقریرهای دیگر داشته باشد. فعلا حالااین دو قدم هست قدم های اول این است که یعنی کانه این آقایان پذیرفتند که این اصل عدم حجیت برای این جا نیست این را پذیرفتند رفتند در حرف ایشان از آن ناحیه بعدیش اشکال وارد کردند خب حالا ببینید این بعض الاساطین هر کدام یادتان ماند من هم ان شاء الله این بعض الاساطین منظورشان کیست مرحوم مشکینی فرمودند.

خب! حالا الان این حرف تا این جا این شد که مرحوم آخوند اسمی از حجیت شأنی و فعلی نمی برند می گویند چیزی که شک داریم در حجیتش اصل عدم حجیتش است بلکه همین را یک چیز طلبگی داشتیم عبارتی که تکرار می کردیم میگفتیم مشکوک الحجیة مقطوع عدم حجیته این که شک داریم قطع داریم به عدم حجیتش خب حالا خود همان قاعده بود که سرش حرف و صحبت و این ها هست حالا علی ای حال صاحب کفایه می فرمایند وقتی شک داریم در حجیت مرجوح اصل عدم حجیتش است حجیت ندارد پس راجح میشود متعین این بعض الاساطین هم کلامشان پس این شد که این برای این جا نیست این که اصل عدم حجیت است مشکوک الحجیة است برای حجیت فعلیه نیست برای چیست؟ برای حجیت شأنیه اصلیه است آن جا اصل عدمش است نه این که حجت هست و می دانیم دکتر است تابلو بالا کرده بعد این که تابلوی معتبر دارد باز چه کار کنیم؟ باز بگوییم که عقلا با ما خدشه دارند خب!

شاگرد : این اللازمی که ایشان فرمودند لازم شرعی که منظورشان نیست این جا یا باید بگوییم لازم عقلی است یا لازم عقلایی است حالا آیا لازم عقلایی عقلا به یک چیزی که راجح است ؛ راجحی که مرجوح است آن راجح را مقدم نمی دانند به نحو لزوم ؟

استاد : بله این لازم این جا یعنی لازم اخذی عملی ، عملکردی أنّ اللازم یعنی لازم در عملکرد لذا خبرش هم می گویند هو الاقتصار ؛ اقتصار عمل است دیگر ! هو الاقتصار علی الراجح وقتی که دو چیزی داریم یکی اش را باید بگیریم یکی راجح است یکی مرجوح عرف عقلا بر چیست؟ این سوالات این جا مطرح است اگر عرف عقلا بر این است که راجح را باید بگیریم عرف عقلا بر تفحص از رجحان است یا نه؟ سوالات را مطرح بکنیم شبیه همانی که پارسال در مباحثه بحث ؟؟؟؟ این خیلی سوالات مهم است.

35:40

من دو چیز دارم الان هم می دانم باید یکی اش ر ابگیریم؛ عرف عقلا بر این است که می ایستند تا تفحص کنند از مزیت و رجحان؟ یا نه وقتی می بیند باید یکی اش را بگیرد اخذ می کند به یکی. فحص از ترجیح ، رجحان این ها عرف عقلا هست یا نیست؟ خیالم می رسد پارسال هم یک خرده راجع به همین ها در مساله متبین الاعلمیت با فحص از اعلمیت آن جا صحبت این ها شد که ظاهرا عرف عقلا در این مواردی که هر دو شأنیه دارند حجیت شأنیه دارند فحص از رجحان نیست وقتی می بیند هر دو حجت هستند برود دنبالش بگردد کدامش بالاتر هستند به عنوان کرامت به عنوان فضیلت به عنوان احتیاط این ها مانعی ندارد اما به عنوان الزام بگوییم عقلا می ایستند. نه نه نه مبادی وقتی دو تا می ایستند. ایستادن بنای عقلا نیست این یک! اینی که به ذهن می آید. دومی اش آن سیره ای بود که کانه سوار میشد روی ؟؟؟ بعدی آن چی بود؟ آن جایی که متبین باشد رجحان یعنی اصلا بدون این که دنبالش برویم دو تا متعارض شدند می دانم هم یکی اش را باید بگیرم و معلوم است که این راجح است این دیگر نباید بروم فحص کنم متبین الرجحان در این جا چرا همان چیزی که شما فرمودید ایشان هم فرمودند بدون استناد به اصل! عرف عقلا بر چیست؟ وقتی که میدانند یکی را باید بگیرند متبین است رجحان یکی این اخذ می کنند به راجح. ؟؟؟ سوال یواش کوچک می ماند و آن این است که اخذ می کنند از باب این که الزام و از باب وجه منحصر یا نه؛ این خیلی سوال کوچکی است در اعلمیت هم مطرح بود این ها شبیه هم هستند

شاگرد : ؟؟؟؟ راجح است

استاد : راجح هست در سند در ارائه واقع اما چه بسا همینی که راجح است عسر نوعی دارد

شاگرد : کی گفته که ما باید از راجح تبعیت کنیم ؟؟؟ هر دو رجحان دارند ...

استاد : شأنا حجت هستند یکی بر دیگری رجحان دارد متبین الرجحان هم هست ما نباید دنبالش بگردیم همین عرف نگاه می کنیم می بینیم این بالاتر است وقتی عرف نگاه می کند می بیند این بالاتر است دنبال این میرود عرف ما گیری نداریم اما دنبال این میرود به عنوان راه منحصر؟ الزامش هم میشود سوال را پس می گیریم اما به عنوان منحصرش چون خودش پشتوانه اش همان الزام است به عنوان راه منحصر یا نه! علی ای حال این ...

شاگرد : این موارد ممکن است فرق کند

استاد : بله . یعنی بعضی موارد است که ... به عبارت دیگر شما یک کلمه ای گفتید تشکیکی می گویید که وقتی که دو تا با همدیگر می دانم یکی اش ر اباید بگویم آن یکی اش را رجحان دارد خود رجحان مفهومی است ذو تشکیک رجحان درجاتی می ؟؟؟ به الزام به ترجیح درجاتی رجحان است خود عرف رجحان را بهتر ... همین صرف این که بگوییم رجحان داشت تمام شد دیگر عرف ؟؟؟ رجحان انواع و اقسام دارد حیثیات دارد در بعضی حیثیاتش عرف رجحان را می پذیرد لزوما بعضی هایش هم می پذیرد رجحانا می گوید خوب است بهتر است اما این که حتما باید ... خود عرف تعبیت نمی کند. پس کلمه رجحان یک مفهوم تشکیکی است نباید ما یک مفهوم تشکیکی را بیاییم حکم بر آن بار کنیم حکم الزامی رجحان عرفی. رجحان دارد. رجحان به چه درجه ای رجحان دارد؟ خود عرف نمیشود به یک سیره مسلمی را بهش نسبت داد. نکته دیگری که این جا مهم است این است که وقتی دو تا متعارض شدند حجت شأنی آیا ازتحت ادله حجیت عامه در رفتند یا نرفتند؟ این هم بحث مهمی است اگر بگوییم در رفتند یک خرده کار بیشتر حرف می گیرد به این که نه رجحان ؟؟؟ اما اگر ما چه کار کنیم؟ با آن نحوی که قبلا عرض کرده بودیم اگر ما چنین تقریر بکنیم که این عند التعارض هم واقعا ادله شاملش است.

40:22

شما ببینید می گویند اخبار مستفیضه شیخ می فرمایند اخبار مستفیضه می گویند وقتی تعارض شد باید یکی اش را بگیری این اخبار مستفیضه دارند یک چیزی می گویند که ما می دانیم که ان جاءکم فاسق ربطی به این جا ندارد. می دانیم بنای عقلا ... آخه بنای عقلا ... این ها را می دانیم این ها دلیل های جدید هستند یا نه این دلیل ها دنباله همان است دارد تثبیت می کند همان حجیت نفسیه برای احدهما حالا رجحانا یا تخییرا. این اگر این جور گفتیم حالا ثمراتش را ببینید ما نحن فیه اگر گفتیم ادله عامه اعتبار سر جایشان هستند شامل متعارضین هم میشوند که مخصوصا یادم می آید در بحث مباحثه تقلید بود این روشن تر بود. چرا؟ به خاطر این که اهل خبره معمولا مختلف هستند کجا هستند که صاحبین فتوا و صاحبین خبره نظرشان با همدیگر متفق باشد با این کثرت بعد چی فرموده بودند علما؟ نظرتان هست؟ میگفتند اصلا ادله مجوز تقلید شامل اختلاف آراء نیست. خیلی عجیب بود. آخه بابا غالب موارد اختلاف آراء است آن ها می فرمودند وقتی اختلاف آراء شد اصلا ادله تقلید شاملش نیست. می دید که کانه یک نحو ابا دارد تقلید را تجویز کنند بعد بگویند هر جا دو تا خبره اختلاف دارند من دیگر حرف نمی زنم رجوع به خبر بکن آن جایی که اختلاف ندارند کجا هست که ندارند . نه آن جا ظاهرش این بودکه وقت اختلاف خبرویت هر دو کافی بود ادله تخییر می گفت به خبره مراجعه بکن خبره ها هم اختلاف میکنند بکنند این که خبره خوب! خب این جا هم همین است دلیل می گوید صدّق العادل خب عادل ها خبر بیاورند خبرها مختلف میشود انواع و اقسام علل هم دارد ولی تو تصدیق بکن نه این که تصدیق بکن یعنی اگر تعارض کردند دیگر من نمی گویم تصدیق بکنید تصدیق کردنش به این است که در صدد جمع بر می آیید تقیه ... هزارجور علی ای حال این نمیشود بگویند ادله عامه رفت کنار خب! اگر این درست باشد این مبنا که ادله عامه شامل متعارضین هست خیلی فایده خوبی دارد فایده اش چیست؟ فایده اش این است که این دو تا حجیت شأنی الان هم که متعارض شدند حجیت فعلیه شان باید بیاید علی القاعده فقط مانع دارند من در این که چون متعارض هستند برای من حجت بالفعل نمی توانند بشوند من نمی توانم عمل کنم اگر این جوری شد حجیتش که بود ما باید قطع پیدا کنیم که مرجوح چیست؟ از حجیت در رفت. حجیت فعلیه هم که جز انطباق قهری چیزی نیست من می خواهم الان به گوش من برسد یک عادل بیاید برای من بگوید عادل آمده گفته برای من حجیت معنای بیش از این دارد که. ولذا می شود برای من میشود تزاحم یعنی من دو تا عادل به من گفتند گوش به حرف کدام بدهم؟ نمی توانم گوش به حرف هر دو نمی توانم بدهم مثل این که دو غریق را نمی توانم نجات بدهم همان جوری که شیخ فرمودند در سببیت تزاحم میشود روی این حساب خیلی حرف راحت تر میشود در این که بگوییم که مرجوح هم باید حجیت را از او برداریم ایشان گفتند اصل عدم مزیت است آن بعض الاساطین به این بیان می شود چه؟ می گوییم حجیت مرجوح که سابق بود فعلیت هم به این اندازه ای که عادل مرجوح بیاید برای من بگوید که گفت فقط باید من این جا بتوانم این را بردارم. چی برای من برداشته؟ هیچی. رجحان او؛ رجحان او از کجا بردارد؟ باید قطعا بردارد. یک چیزی که ثابت شده باید قطع بیاید او را بردارد رجحان اول الکلام است. آیا رجحان راجح این حجیت را بر می دارد از او؟ اول الکلام مشکوک است اصل عدمش است پس وقتی که حجیت ثابت شد مشمول بود این طرف زور باید بزند این طرف موونه می خواهد این طرف باید بیاید با قطع این حجیت را ازاین مرجوح بردارد و حال آن که ما چنین قطعی نداریم. وقتی چنین قطعی نداریم وقتی دوران شد بین حجیتین تعیینا أو تخییرا چی می ماند؟ ترجیح میشود راجح و تخییر میشود اصل . مآلش برمیگردد به این چون هر دو دلیل حجیت او را گرفته؛ تخییر اصل است و ترجیح راجح است این جوری. نه ترجیح لازم است.

شاگرد : با این بیان ما تساقط را نپذیرفتیم.

45:11

استاد : بله ممکن است که با تساقط هم با این بیان تقریر بشود یعنی به این معنا که بگوییم هر دو دلیل حجیت شامل متعارضین هست اما چون با همدیگر تصادم دارند فعلا حجیت فعلیه هر دو می رود کنار.

شاگرد : پس دیگر نیازی به دلیل نداریم که برای این که مثلا این راجحیت بتواند حجیت بالفعل او را ببرد. ما نیازی به دلیلی داریم که یکی شان حجیت بالفعل پیدا کرد.

استاد : حجیت بالفعل که بالفعل قهری است. بالفعل یعنی چی؟ یعنی عادل بیاید بگوید. وقتی گفت میشود بالفعل. بیش از این بالفعل چی میخواهیم؟ صدق العادل مصداق پیدا کرد . عادل آمد گفت

شاگرد : تساقط چی شد؟

استاد : تساقط می گفت بعد این که هر دو آمدند گفت و بالفعل شد شما به هیچ کدام به خصوصه عمل نمی توانیم بکنید

شاگرد : ؟؟؟؟ به گوش ما برسد یک اصطلاحش بود

استاد : نه نه آن اصطلاح دوم که نه به گوش ما برسد آن اصطلاح برود کنار همین اصطلاح بالفعل بشود.

شاگرد : ؟؟؟ بتوانیم اخذ به آن بکنیم

استاد : نه منظور از بالفعل این است که گفتند صدق العادل وقتی شمای مکلف یک عالم را دیدید اکرم العالم چطور بالفعل میشد؟ عالم را ببینیم باید اکرامش کنیم. الان هم صدق العادل چطور بالفعل میشود؟ شمای مکلف یک عادل می آید برایتان یک خبر می آورد موضوع پیدا کرد شد بالفعل صدق العادل این دیگر چه موونه ای ما داریم؟ همان شد بالفعل. می گوید یکی دیگر عادل هم می گوید خب آن ها با هم تزاحم کردند آن ها هم صدق العادل با همدیگر تزاحم کردند من نمی توانم گوش به حرف هر دو بدهم نه این که این ها بالفعل نیستند.

شاگرد : این بیان تساقط نیست؟ این با تساقط نمی سازد

استاد : می سازد. وقتی که هر دو فعلیت دارند من که متزاحم شد برای من چه کار میکنم؟ هیچ کدامش را بخصوصه ترجیح بلا مرجح اخذ نمی کنم

شاگرد : پس برای من فعلی نشد

استاد : منظورتان از فعلی یعنی زاجریت و چیز بالفعل به این معنا بالفعل بله چون جلوترهم عرض کردم فعلیت مراتب دارد من که روی این مرتبه فعلیت تاکید می کنم برای این است که هی نگوییم که بالفعل نیست

شاگرد : منجز نباشد

استاد : منجز بله به آن پس خود فعلیت مراتب دارد مرتبه ازش قهری است شده است وقتی که ان فعلیت شده یک کسی باید بیاید این فعلیت را بردارد یعنی بگوید که الان مولا گفته بود صدق العادل واجب است تصدیق کنی جلوی شما را بگیرد نگذارد بروید تصدیقش کنید آن یکی می گوید که من هم می گویم تصدیق عادل بکن من نمی توانم هر دو را تصدیق کنم وقتی نمی توانم می ایستم قاعده میشود توقف تساقط به معنای توقف دیگر هیچ کدام را تصدیق نمی کنم در این جهتی که با همدیگر تعارض دارند حالا ...

شاگرد : پس تساقط به معنای عدم فعلیت یعنی عدم تنجز یا نه جلویش را گرفته که اصلا تصدیق نکنیم کدام بالاخره؟ چجور شد؟

استاد : شما بنابر تساقط حرف آخوند را که بعدا می گویند که تخییر استمراری است چطور درستش می کنید؟ من گفتم تساقط کرد بعد یکی را باید بگیرم یکی را خب می گیرم چطور شد که بعدا هم دوباره می توانم آن یکی را بگیرم؟ تخییر استمراری چطور متصور است؟ به خاطر این که الان من حجیت تنجیزی که ندارد ولی شأنیتش کامل است الان هر دو کاملا حجت هستند شأنا و مرتبه ای از فعلیت را هم دارند به آن معنایی که من عرض کردم شما می گویید تنجیز می گوییم تخییر استمراری چطور درستش می کنید؟ هر دو منجز هستند به گوش شما رسیده یک دفعه آخوند می گویند این را بگیرید در وقت عمل این روایت را دفعه دیگر وقت عمل آن یکی را می گیریم خب اگر تنجیز شده بود پس چطور آن یکی را می گیریم؟ یکی اش حجیت بالفعل بود.

شاگرد : ؟؟؟ پس تساقطی نداریم آخوند از اول اشتباه کردند گفتند تساقط. تساقطی که بی یال و دم و اشکم باشد که تساقط نیست

استاد : بله الان من همین وسط فرمایش شما داشتم این را ... نمی دانم در بحث تساقط سوالش مطرح نشد؟ این که قبول کردند که تساقط خودشان هم فرمودند نفی ثالث می کند متساقطین با این که می گویند ادله شاملش نیست ادله عامه یعنی چی؟ یعنی ادله عامه فقط در آن جهت نفی ثالث شاملش هست؟ این جوری؟ ادله می گوید من با دو تا دلیل متعارض کار ندارم متعارض از بحث من خارج است اما همین دو تا متعارض از آن حیثی که ثالث را نفی می کنند من ادله عامه باهاش کار دارم چطور میشود؟ نمی دانم جلوتر مطرح کردیم یانه؟ من عرض کرده بودم /؟؟
شاگرد : منظورشان از تساقط این نیست که کالعدم بشود.

استاد : آخه می گویند صریحا مکرر در کلمات بزرگان هست که این ادله شاملش نیست

شاگرد : ؟؟؟؟ قیاس میشود مثلا؟

50:30

استاد : جالب این است که مرحوم مظفر

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : در فرمایش مرحوم مظفر روز های اول گفتم میخواستم دوباره مفصل هم صحبتش کنیم یادمان رفت ولی خب این مسائل همین طور ادامه دارد تا مدتی این ها ... مرحوم مظفر گفتند اصل تساقط است چه کار کردند؟ گفتند اصلا ثبوتا تخییر نمیشود. بعد آمدند گفتند که شده که. چی جواب دادند؟ گفتند بابا ادله عامه که رفت پی کارش! اصلا رفت پی کارش. ما به دلیل جدید ؛ به انشای جدید ... بله صریحا فرمودند به انشای جدید چطور می گویید نفی ثالث می کنید؟

شاگرد : یک اشکال در تبعیض هم پیش می آید

استاد : خود نفی ثالث را مرحوم مظفر فرموده بودند؟ بود مطرح کرده بود. بود بنظرم! می پذیرفتند نفی ثالث را. آن وقت چطور با این بیانشان درست میشود؟ که بعدا سه چهار صفحه بعد می گویند که هیچی رفت کنار ما انشای جدید می خواهیم. انشای جدید می خواهد برای آن دو تا؛ اما برای نفی ثالث همان ادله عامه و همه چیز و این ها سر جای خودش است؟ یعنی شامل هست فقط برای نفی ثالث. این خیال می کنید خلاف ارتکازات عرفیه است که ادله عامه صدق العادل در آن جهت؟ خلاصه این ها شواهدی است برای این که آدم مطمئن بشود که اصل تساقط نیست.

شاگرد : ولی اگر زیر بار تساقط برویم بعضی از این حرف های آخوند می آید دیگر.

استاد : مثلا کدام حرفشان؟

شاگرد : همین به اصطلاح اصل چیز است؟؟؟

شاگرد 2 : مطلب ایشان مبتنی بر یک سری مقدماتی است که شما چون مقدماتش را قبول نکردید این مطلب را قبول نمی کنید و الا همین مطلبی که آقا تاکید کردند از طرفی بگوییم یکی اش دروغ است از یک طرفی هم این بنده خدا فکرش این است ما اگر مرجح باشد حتما باید مرجح را بگیریم بحث اولویت را هم به وجوب بر می گردانند یکی اش حتما دروغ است ما لازم هست از بین دوتا روایتی که با هم تعارض کردند مرجح را بگیریم و این جا هم که مرجح داریم خب از این دو روایت یکی اش دروغ هست اگر حجت باشد همانی است که مرجح داریم مرجح هم که لازم است دیگر کاری نمی توانیم بکنیم اگر این مقدمات را ردیف کنیم باید همین جور بگوییم. بگوییم حتما آنی که مرجح دارد را باید بگیریم یعنی اصلی که ایشان گفته با مبانی که ایشان گفته تطبیق می کند

شاگرد 3 : این که حتما بگیریمش مبتنی بر همانی جمله ای است که آقا اشکال کردند در آن

شاگرد 2 : نه اصلا کلا تفکرشان این است که اگر ما مرجحی در کار ... یعنی ما این جا شاید حتی در جایی که ... یعنی دلیل را داشتیم که در جایی هم که مرجح هست اذا فتخیر بله ولی این را نداریم که ما با این فرضی که دلیل خاص نداریم می خواهیم بحث کنیم کسی که تفکرش این است که ما یکی اش حتما دروغ است که شما همین را قبول نکردید این خودش خیلی مطلب هست اگر ما گفتیم احدهما دروغ است از بین این دو تا روایت این روایت ترجیح دارد

استاد : ترجیح دارد یعنی چی؟ یعنی اعدل است

شاگرد : خب آن ها هم می گویند اگر مرجحی در کار باشد لازم است ما بگیریم یعنی این ها اولویت ...

استاد : ؟؟؟؟ نه لازم مانده آخوند نمی گویند اتفاقا خودشان قبول ندارند آخوند خود آخوند می گویند لازم نیست ترجیح را بگیری این حرفشان حرف دیگری است می گویند الان دوران ما بین تعیین و تخییر در حججیت است یعنی من اگر راجح را بگیرم قطعا برایم حجت است چرا؟ چون یا مخیر هستم خب این ؟؟؟؟ یا متعین است رجحان که او را گرفتم اما اگر مرجوح را بگیرم مشکوک است برای من

شاگرد : عیب ندارد الان آن جایی که راجح هست نسبت به مرجوح من الان تردید دارم و احدهما هم که دروغ بوده

استاد : خب الان دروغ آن است؟

شاگرد : الان عقلا این جا چه می گویند واقعا؟

استاد : می گویند دروغ آن است؟ عقلا می گویند چه ترجیحی دارد رجحان پیزری دارد رجحان تشکیکی است

شاگرد : رجحان درست و حسابی دارد

استاد : رجحان درست و حسابی چیه تعریفش؟ که ملزم باشد ! رجحان من نگفتم رجحانش دروغ است رجحان هست ضعیف است

شاگرد : یعنی رجحان در حدی است که اگر این را اخذ کند احدی بهش حرفی ندارد یعنی هیچ اشکالی به ایشان نیست یعنی شارع نسبت به او هیچ حرفی ندارد یعنی مسلما عملش مرضیّ است

استاد : خب به آن هم اخذ بکند اما رجحان به حدی نیست که بگویند به او اخذ بکند بگویند چرا کردی؟

شاگرد : واقعا این جا عقلا با این که می دانند با این فرض شما این فرض اساسی ایشان را قبول نکردید که احدهما که دروغ است راحت می آیند این حرف را بزنند؟

55:07

استاد : بله می گویند این یک رجحانی دارد اما می گویند چه بسا دروغ همین یکی است

شاگرد : به شرطی که به تساقط نرسیده باشد یعنی گاهی اوقات ممکن است بگوییم که احدهما دروغ است باشد ولی ما حکم به تساقط نمی کنیم اما اگر پذیرفتیم احدهما دروغ است و همین احدهما دروغ است بعدش گفتیم خب این ها ترجیح بلا مرجحی است که به اصطلاح ...؟؟؟؟

استاد : ماروی مبنای تساقط الان حرف نمی زنیم

شاگرد : به فرمایش شما مرجح پزوری داریم اصلا بعد ما آمدیم به این نتیجه رسیدیم باید تساقط برسیم یعنی این که هر دوشدند کالقیاس. هیچ حجیت ندارند بعد ما نیاز به انشا جدیده داریم برای جعل حجیت حالا نمی دانیم این انشا جدید آمده احدهما المقید گرفته یا احدهما المعین ولو به همان مرجح پزوری وقتی بین این دوتا چیز هستیم ایشان می فرمایند که آن قسمتش که اصلا هیچ مرجحی نداریم ما نمی دانیم این انشای جدیدی که آمده می خواسته بگیرد نمی دانیم این را گرفته یا نگرفته . اصل این است که نگرفته یعنی ما نیاز به جعل حجیت جدید پیدا کرده بودیم.

استاد : اگر جعل حجیت جدید باشد همین بود که لذا هم عرض کردم تفاوت می کند خیلی اگر حجیت جدیده را ما این جور بگوییم اگر حجیت جدیده نیاز است پس چطور آن دو تا نفی ثالث میکردند؟

شاگرد : خب این ها اشکال است دیگر به فرمایش آخوند. یعنی اصلا ما تساقط را زیر بارش نمی رویم این را ما قبول داریم یعنی تساقط حرف بیخودی است اما اگر تساقط را از ایشان بپذیریم باید تا تای تمت آن برویم

استاد : تساقط را به معنای علم به کذب احدهما

شاگرد : نه ؛ علم کذب به احدهما با آن استدلالاتی که بعدش چیدند شد تساقط صرف علم ... منشا تساقط این شد

استاد : می دانم ولی کنارش

شاگرد : منحصر هم نبود

استاد : احدهما لا معین را هم گفتند نفی ثالث را گفتند احدهما لا معین که معلوم الکذب است احدهما الممعین که به حجیتش باقی است کافی است برای نفی ثالث روی همین مبنا تساقط آوردند خب روی این مبنا تساقط چه اندازه کار از آن می آید. اگر ما بیش از آن چه تساقط گفتند می رویم جلوتر خب خودشان به این مبنا گفتند؛ گفتند احدهما لا معین علم داریم کذب دارد احدهما لا معین هم به حجیتش باقی است. علم نداریم صادق است ولی به حجیتش باقی است و همین کافی است برای نفی ثالث این را گفتند یا نگفتند؟ همین جوری برویم جلو بر طبق همین. ببینید عبارت ایشان این بود. فرمودند که باحدهما لبقائه همان احدهما لا معین علی الحجیة خب پس شما هی تساقط را به ایشان نسبت می دهید که تساقط را گفتیم رفت کنار شد کالقیاس نشد نگفتند این را خودشان روی مبنایی که خودشان می گفتند لبقاء همان احدهما ؛ احدهما لا معین علی الحجیة علم داریم یکی اش کاذب است علم نداریم احدهما لا معین که کاذب است احدهما لا معین صادق است ولی علم داریم احدهما لا معین حجت است ببینید و چون علم داریم احدهما لا معین حجت است پس ثالث نفی میشود خب اگر این جوری ما تساقط بپذیریم چی میشود لازمه اش؟ احدهما لا معین حجت است .

شاگرد : این پس یک تساقطی داریم که بال و پرش را یکی یکی می چینیم اصلا نمی تواند بپرد

استاد : خب دوباره ؟؟؟ تساقط اشکال ؟؟؟ و الا مبنای ایشان شما می فرمایید از ایشان بپذیریم ما همینی که گفتند می پذیریم اینی که ایشان گفتند این تساقط را گفتند این تساقط را بیاید جلو شما می گویید علی المبنا ما این تساقط را از ایشان می پذیریم می آییم جلو شما گفتید احدهما باق علی الحجیة خب حالا میخواهید چه کار کنید؟ می خواهید بگویید حتما او راجح هست از کجا ؟

شاگرد : طبق مبنای شیخ می توانیم بگوییم که همین جور ایشان می تواند مطرح بکند که اصل این است که ؟؟؟

استاد : منظورتان از مبنا کدام است؟

شاگرد : لازم می داند آنی که مرجح دارد اخذ بکنیم واجب ؟؟؟؟

استاد : نه مرجح داریم به دلیل شیخ می گویند این اصلا ما نرسیدیم به آن جا شیخ مبنا نیست آن بنا است بعدا می گوییم دلیل می گوید که باید راجح را بگیرید روایات گفتند که راجح را باید بگیرید نه شیخ ایشان فرقی نمی کند فعلا قبل از آن هستید ببینید یکی گفتیم تساقط بعد گفتیم ادله متواتره می گوید باید احدهما را بگیری تساقط نیست حالا که می گوید تساقط بگیریم ما هنوز هیچ نگاه به دلیل نکردیم همان اول اول کلام امر ما اگر رجحانی در کار است عقل چه می گوید؟ تمام شد. کاری به مستفاد از دلیل نداریم این جاست آخوند دارد می گوید و لا یخفی لازم این است که قبل از این که برسیم به استظهار ادله فعلا می خواهیم بگوییم این بعض الاساطین هم حرفشان این بود که من عرض کردم.

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

البته آخوند نگفتند ادله عامه شاملش نیست اگر بعدا می گویند من نمی دانم این که بیان آخوند این جوری بود.

60:13

شاگرد : ؟؟؟ در رجال می گویند فتقدم ؟؟؟؟؟

استاد : یعنی عده ای بودند که معاصر معصومین بودند اما مباشرتا روایتی از امام معصوم نقل نکردند

شاگرد : مثلا ؟؟؟ چیز خاصی هست؟

استاد : نه لم یرض عنهم یعنی از آن هایی که بوده ولی روایت ندارد با واسطه روایت نقل کردند

شاگرد : شهر های آپارتمان نشین ؟؟؟ آب به طبقات بالا برسد اداره آب می گوید که این ها غیر قانونی است ولی خیلی از مردم گذاشتند آن هایی هم که نمی گذارند به خاطر استفاده دیگران از پمپ آب با مشکل مواجه هستند ناچار میشوند آن ها هم بگذارند این ها وضوشان چجوری میشود؟

استاد :: وضوشان اشکال ندارد چون آب را که پولش را می دهند او می گوید قانونا این کار را نکنید یک وقتی می گوید که من اصلا معامله با شما نمی کنم غیر قانونی است به این معنا که صلا هیچ من اجازه ندادم حاضر به معامله نشدم این نیست ظاهر متعارفش می آید پولش را می گیرد فقط می گوید قانونا نکنید

شاگرد : در این مقدار از آب که توسط پمپ استفاده میشود آن ها ....

استاد : غاصب نیستند

شاگرد : راضی به معامله نیستند دیگر احیانا در این مقدار که با پمپ استفاده میشود آن ها به طور متعارف آن مقداری راضی به معامله میشوند ...

استاد : باید اعلام کنند که این شرعی نیست

شاگرد : می گویند قانونی نیست

استاد : قانونی نیست یعنی نکن این کار را به صلاح نیست آب کم می آید. اما این که غصبی است من اجازه چنین معامله ای ندادم این موونه اضافی ظاهرا می خواهد اعلام کنند و الا به قول شما این قدر متعارف هم هست خود سازمان می آید پولش را می گیرد و می رود هیچی فقط می گوید نکنید که اوضاع ما بهم می خورد این که این معامله باطل است که مثلا من طور دیگر اقدام می کنم این ها ظاهرش خلاف آن چیست آن متفاهم از آن قانونی است

شاگرد : یک بار مراجعه کردیم گفتند شما منبع بخرید ...

استاد : به سازمان آب رجوع کردید؟

اشاگرد : بله گفتند شما منبع بخرید بالای پشت بام بگذارید شب ها پر شود ، روز استفاده کنیم چرا پمپ می گذارید ...

استاد : آن که برای قانون خودشان می گویند.

شاگرد : می گویند این غیر قانونی است و ما راضی به این نیستیم من مثلا گفتم پس چرا شما اقدام قضایی نمی کنید گفتند ما دیگر از دستمان بر نمی آید و تعداد زیاد است و از این حرف ها رجوع کردم گفتند راه دارد اگر راه نداشت یک چیزی راهش این است که مثلا شما منبع بگذارید بالا پشت بام شب پر شود روز استفاده کنیم روز که شما پمپ می زنید این به دستگاه های ما هم فشار می آورد چون پمپ دارد می کشد و با این بیان ها بعد دیگر برای ما شبهه شد ما الان شهرستان می رویم خیلی عسر و حرج داریم یعنی این جوری خانه پدر و مادر می رویم به آن ها می گوییم آن ها هم چند طبقه است بقیه راضی نمیشوند خیلی سخت میشود قضیه هم برای شربش هم برای وضو و اینها چی به نظرتان می رسد؟ یعنی همینی که فرمودید؟

استاد : من آن چیزی که به ذهنم می آید این است که بعد این که با پمپ کشیدند آب را قبلش کار درستی نکردند وقتی که کشیدند الان می خواهد در ظرف این ها غسل کند الان این سازمان آب حاضر است روی معامله اش می آید پولش را میگیرد نمی گوید که آب را به خود من پس بدهید من حاضر نیستم همین که می آید پولش را میگیرد معامله بعدی است یعنی مثل غصبی است که بعدا می دانیم بعد چی میشود؟ بعد این که از این پمپ رد شد و کار خودش را انجام داد حاضر به معامله است خانه را آمده با زور از طرف غصب کرده اما این که بعد از یک مدتی گذشت می گوید حاضرم بفروشم بهت پس وقت اتلاف آن وقتی که گذشته حالا می خواهید استفاده کند این معامله قهریه صورت می گیرد ولو بگوییم که وضعی اش هم غصب است اول این که قانون به این معنا که نکنیم اما نه این که غصب یعنی معامله اصلا من نمی خواهم با شما معامله کنم دوم این است که بگوییم من اصلا نمی خواهم معامله کنم ولی خب وقتی نمی خواهد خلاصه اینها که کردند وقتی رفت در خانه آن ها می آید پس میگیرد؟ می گوید آب خودم ر ابدهید؟ این جور نیست عملا می آید می گوید پولش را به من بدهید. وقتی می گوید بیا پولش را بده یعنی معامله شده

شاگرد : پس ابتدا آن غصب و باز کردن شیر و استفاده اش شبهه دارد

استاد : یا مثلا بگوییم شیر را باز کردن یا پمپ را زدن ؛ پمپ را که می زنند آن شیر را که باز می کنند این آب دیگر ...

شاگرد : پمپ را هم بزنیم تا شیر را باز نکنیم ...

استاد : حاج آقا دارند در جامع المسائل که اصلا آب می گویند وقتی رفت ؟؟؟ یک وجهی دارند که غسل با آب غصبی صحیح باشد در جامع المسائل نگاه کنید می گویند آن آبی که مالکیت دارد برای شخص است اول بد است که دارد بر میدارد اما وقتی بر داشت و ریخت روی بدن خودش دیگر تلف شد ؛ شد ضامن پولش. ضامن برای مالک باید برود پول آب را بدهد اما الان که ریخته حالا نیت غسل می کند چرا؟ چون الان آب تلف شده ای است که ضامن پول است برای مالک شبیه این جور چیزی. حالا من عین بیانشان را خیلی وقت پیش دیدم در .... این یک راهی است برای این که همین فکرش را آدم می کند همین است آبی که ریخته شد هنوز نیت غسل نکرده ریخت آب را به تنش که بعد دست بکشد به نیت غسل وقتی ریخت دیگر این آب برای مالک نیمشود که.

شاگرد : ولی اول به نیت غسل نمی تواند بردارد

استاد : بله

شاگرد : غصبش درست نمیشود به این شکل

65:40

استاد : بله غصبش را درست کردند که آن عملیات غسلی که صورت می گیرد آن دیگر پول برای مالک نمیشود این فقط ضمان می آورد باید برود پول او را بدهد اما این درست باشد.

شاگرد : پس آن با غصب هیچ وقت محقق نمیشود دیگر

استاد : همین جور گفتند یک تعبیر حاج آقا البته حاج آقا عبارات را طوری مینویسند که فقط باید بحث های طلبگی رویش بشود و الا ... این هم یک عبارتی این جوری یادم است که صریح نیست اما طلبه که می خواند می فهمد که حاج آقا می خواهند یک جوری با آن نحو تصریح کنند. مواردی پیش می آید که تصریح نیاز است جورواجور مثل همین ها که ... حالا این بالاتر از این است مثل آن حمامی است ؛ حمامی می رود در حمام راضی نیست اما او قصد دارد بعدا پولش را بدهد می گفتند مانعی ندارد اگر از اول قصد دارد ندهد باطل است اما قصد دارد الان هم پول ندارم این هم گفته مبادا بروی در حمام این میرود اما بعد قصد دارد بدهد البته علما این شقش را نگفتند که حمامی گفته نرو همین گفتند که می خواهد بعدا بدهد آن را اشکال نکردند این هم ممکن است همین باشد اول سازمان می گوید نه ولی او قصد دارد که ولو با تخلف این آب را کشید وقتی غسل کرد پول را میدهد نمی خواهد که او را بی پول بگذارد فقط یک لوازم دیگری دارد. خلاصه این احتیاط که تا ممکن است ولی مواردی که عسر و حرج افتاد بگوییم غسل نکند یا باطل است این معلوم نیست.



تایپیست : مهدی ابوطالبی



[1] ( 4) في( ظ) بدل« فمن أمثلته»:« فمثاله».

[2] ( 4) تقدّم في الصفحة 19.





برای کره 24 ساعت کل شبش واقعا ؟؟؟ ولی برای کره است. چرا؟ چون یک دور می خواهد بزند حالا ترسیمش در مباحثه هیئت ... حالا به مناسبت رویت هلال این جا هم صحبتش میشد اول هم ؟؟؟ آن هم مباحثه کنیم حالا یک وقتی جور بشود. منظور این 24 ساعت یک شب است برای کل کره. اشاراتی هم به آن در روایات هست مثلا مرحوم سید نقل کردند که امام صادق فرمودند که إنّ صبیحة لیلة القدر کلیلة القدر فاجتهد شب قدر شبح هم که می شود مثل شب قدر است در دعا و اعمال و ای نها. خب اشاره به چیست؟ به این است که خیلی این برای لیلة القدری که ما می گوییم مرزبندی نیست که غروب آفتاب و طلوع و ... نه! این 24 ساعت است گاهی قبل از غروب شما لیلة القدر شروع شد گاهی از غروب شما شروع میشود فردایش ادامه دارد گاهی نه لیل شما از اواخر لیلة القدر واقع شده است این چیزی که من در ذهنم بوده که فقط باید تصور کنیم که تفاوت شب کل کره با شب بقاع چه فرقی دارد؟ تفاوتش در این است که واقعا کره شبش 24 ساعته است حالا یک توپی را فرض بگیرید یک لامپی را به آن بتابانید دور بگردانید آن وقت ببینید در 24 ساعت که یک دور می زند چقدر ما ساعت شب می توانیم داشته باشیم؟ تفصیلش هم حالا سر جای خودش. اینی که من در ذهنم است و لذا درست هم میشود هذا الیوم هذه اللیلة همه این ها درست میشود ؟؟؟ لیلة دارند و تحقق این لیلة هم برای کل کره حساب خاص خودش را دارد ضوابطش روی حساب کل ماه است نه انما علیک مشرقک و مغربک جاش برای رویت هلال نیست این حالت چیزهایی که ما هم در سهم خودمان ذهن قاصر طلبگی فکرش نمی کردیم این جوری ها حل شود. ظاهرا در آن مکاتبه مرحوم آقای خویی که استدلالشان ؟؟؟ آمده می خواهند بگویند که مثلا همین یک روز ، روز است ایشان هم که آقای آسید محمد حسین در فن هیئت خیلی وارد هستند معلوم میشود رساله را اگر ببیینید ایشان هم درصدد هستند که علی ای حال لا محالة اختلاف در آن هست شما نمی توانید بگویید که این دلیل گفته است که ... می گویند که اختلاف لا محاله هست با همین 24 ساعت خودشان بنظرم درست میکنند آقا سید محمد یادم نیست.

شاگرد : یک کتابی هم هست 5 جلد هر کدام هم قطور هست به نام رویة الهلال کل رساله هایی که از صدر اسلام تا حالا ...

استاد : آهان برای آن آقایی که در چی هستند آقای موحد نژاد؟

شاگرد : از همه هم چمع کردند کل رساله ها ...

استاد : یک آقایی هستند که در شورای تقویم ایران هستند ایشان تشریف آورده بودند این جا دادند به من یک چند روز هم پیش من بود هنوز زیراکسی بود حالا چاپ شده پس؟

شاگرد : بله 5 جلد

استاد : آن وقت قطع بزرگ بود و این اندازه قطرش بود با این که بزرگ بود این اندازه قطرش بود شروع کارشان من دیدم خب اگر چاپ شده ؟؟؟؟

شاگرد : ایشان برای آقای مختاری را می گوید

استاد : نمی دانم

شاگرد : آقای مختاری چیز چاپ کرده ؟؟؟

استاد : آن هم همین است جمع کردند؟ آن آقای موحدنژاد ایشان گفتند من بنایم این بوده که همه چیز در این بیاید هیچی نباشد که نیاید خوب است این ها زمینه ای است برای این که تخقیق کامل بشود بعدی ها در یک تصمیم گیری مطمئن بشوند خود اطمینان یک چیزی است آدم دیگر سردر گم نیست یک چیزی را ؟؟؟ الفاظ و اینها ؟؟؟

بسم الله الرحمن الرحیم

رسیدیم به این جا که بل‏ ربما ادعي‏ الإجماع‏[1] أيضا على حجية خصوص الراجح و استدل عليه بوجوه أخر أحسنها الأخبار و هي على طوائف.

این فصل ظاهرا می خواهند قاعده شرعیه را در متعارضین تبیین کنند و قبل از این که به استظهار بپردازند فرمودند می خواهیم ببینیم که دلیل چی می گوید کار نداریم خودمان باشیم به عنوان ابتدای کار. یک فرض را در نظر می گیریم روی آن فرض می خواهیم بگوییم قاعده ابتدا چیست! آن فرض این است که متعارضین تساقط نمی کنند هر دو از دست نمی روند یکی را باید بگیریم روی این فرض باید آنی که راجح هست را بگیریم یا نه؟ روی این فرض قاعده اولیه ! مخیر هستیم. فرمودند نه! روی این فرضی که عند التعارض تساقط نیست و باید یکی را بگیریم قاعده می گوید دوران ما بین تعیین است و تخییر ذو الرجحان قطعا اگر اخذ بهش بکنیم اخذ به حجت کردیم. چرا؟ از باب این که یا احد المخیرین بوده یا معینا بوده اما آن یکی مشکوک است و الاصل در شک در حجیت اصل عدم حجیت است که دیروز یک خرده صحبتش شد سر این که این اصل و این ها را که ایشان به آن استشهاد کردند این اصل به کجا بر میگردد آن بعض الاساطین هم که نمی دانم هیچ کدام برایتان معلوم شد کی هستند یا نه که مرحوم مشکینی گفته بودند بعض الاساطین.

6:50

خب علی ای حال این حرف ها صحبتش شد حالا ادامه اش هم باز کار داریم با آن مطالبی که فرمودند هم عبارت پیش برود چون این ها تکرار آن ها میشود دیگر ! خود همین مسئله تخییر کم نیست بزرگانی که همه شان بالای سرما هم بالاتر هستند این ها خب خیلی هستند این ها همه قائل شدند به این که اصل تساقط است بعد می بینی که خیلی مشکل دارد این اصل ! هی به مشکل آدم برخورد میکند اگر طوری بشود که این رفت و برگشت ها آدم نه از باب تعصب نه از باب انانیت نه از باب نفهمی و جهل ؛ نه! از باب کاملا دل دادن به حرف بزرگان و رفت و برگشت ، رفت و برگشت ، رفت و برگشت به اطمینان برسد عرض کردم اطمینان پوچ نه! به اطمینانی برسد که این مبنا مشکل دارد وقتی به این طمینان برسد خودش چیزی هست دیگر این جور اطمینان ها برای خود شخص خیلی مهم است یعنی همه کره زمین هم یک چیز بگویند او می گوید که من تعصب ندارم نمی خواهم بگویم من یک چیزی می فهمم این ها دارند اشتباه میکنند همیشه مثال من عرض میکردم این مثال را بعضی وقت ها خیلی ساده اما برای این جور جاها خیلی بدرد می خورد من می گفتم مثلا در ایران این هایی که همه اهل علوم امروزی هستند بگویند یک ایرانی که امروزه جایزه نوبل برده باشد کی سراغ دارید شما در علوم نظری ریاضی فیزیک اینها؟ اسم شنیدند که دکتر که سابق بودند این به عنوان یک کسی که در بین ایرانی ها جلوه کرده قبولشان دارند این هایی که درس می خوانند دانشگاه می روند می گویند او آدمی است که دانشمند است مثلا فرض بگیرید خیلی خب! یک کسی نشسته این جا در دهی مثلا اهل آن ده است یا شما مثلا اهل این محل هستید اهل قم هستید خب می بینید که اتفاقا این آقا خود دکتر که نبوغش همه دنیا را گرفته شما می شناسید ایرانی هست و فارسی هم بلد است حرف بزند پیدا شد با ماشین دارد می آید بعد می ایستد این جا صحبتی می شود مثلا میگ وید که من دارم می روم منزل فلانی خب شما شک ندارید در این که این آدم عادی نیست این خبره است نابغه است این ها را دارم فرض ... مثال زدم برای این که این فرض ها را مسلم بگیریم خود شما دیگران شک ندارند که این کارش درست است خوش ذهن است خوش فهم است قلیل الخطأ است خطأ فاحش مثلا ندارد این ها درست اما می آید ماشینش این جا می ایستد به شما می گوید که من می خواهم بروم خانه زید خب شما هم می دانید که ده سال بیست سال سی سال در این محل زندگی کردید ده ها بار این کوچه ها را رفتید همه خانه ها را حسابی ... می دانید خانه زید در این کوچه سومی است پلاک فلان این دیگر به شما شک نداریم این آقا می آید این جا این کسی که این همه جایزه برده میایستد یک هندوانه ای می خرد میوه ای می خرد می گوید من دارم می روم منزل زید شما هم می گویید بسیار خوب بفرمایید. حرکت می کند می رود این کوچه ها همه بن بست است معلوم است به جای اینکه در کوچه سوم برود مثلا وارد نیست رد میشود کوچه پنجم آنجا ماشینش می پیچد شما می گویید ای وای ببین من سی سال در این محل هستم تا حالا اشتباه می کردم که خانه زید در کوچه سوم است این آقا که نابغه زمان است آمد رفت کوچه پنجم ما باید خودمان را تخطئه کنیم.

11:18

این جور کاری می کنید یا نه؟ نه دیگر. خب اگر نمی کنید از سر غرور و انانیت است؟ چقدر به خودت می آی! این دانشمند است چی هست چرا این جوری انانیت داری؟ می گویید بابا من انانیت ندارم این یک چیزی است به علم رسیدم تجربه دارم این یک چیزی نیست برای من که بگویم می خواهم روی حرفم بایستم من این جا رفتم این قدر کوچه پس کوچه رفتم خبرش دارم حالا ببینید او اشتباه کرده این یک مثال بسیار ساده اما کلید خیلی جاهاست در مباحثی است که آدم وقتی رفت و برگشت می کند تمام کوچه پس کوچه های بحث را رفته این خیلی مهم است و لذا یک کسی که این چنین یک مسائلی را تحقیق کرده در آن تا طرف مقابلش حرف می زند می فهمد دارد یک کوچه ای آدرس میدهد که هنوز نرفته فوری چون حساب همه را دارد یا نه همان کوچه های ؟؟؟ رفته می خواهد تکرار کند یا حوصله بحث هم ندارد می خواهی حرفت را هم بزن بعد می بینی من همه کوچه ها را رفتم این را حال تحقیق این است که کسی که کوچه پس کوچه ها را رفت بعد یک چیزی را به اطمینان رسید که این درست نیست این سر نمی رسد از باب انانیت نیست از باب این است که کوچه پس کوچه ها را رفته نمی خواهد بگوید حرفی که من می زنم درست است می بیند این سر نمی رسد همه این ها را ... حالا یک کسی هم بالاتر برود این می داند که این دارد ... حالا این مثال من زیاد عرض می کردم در مواضع مختلف برای مومن ؛ مومن می گویند همراه این ها حاج آقا زیاد می فرمودند من در توضیح فرمایشات ایشان مثال ها زیاد به ذهنم ... زیاد می فرمودند مومن کاری ندارد عدد شماری کند می گفتند الان اگر برویم سرشماری کنیم آن هایی که به کره زمین شش میلیارد هفت میلیارد آمار بگیرید ببینید آن هایی که واقعا خدا را قبول دارند مومن به خدا هستند با آن هایی که نیستند اکثریت با کدام است؟ مانعی ندارد خب بگوییم که ما باید صبر کنیم پس ! من الان پس به شما نمی توانم بگویم که خدا هست یا نیست. بگذارید این آمار نتیجه اش بیاید ببینیم اگر مثلا هفتاد درصد مردم گفتند خدا هست ما هم میگ وییم خب هست اگر نه این هفتاد درصد گفتند نیست حالا هفتاد درصد خب هیچی یا برود بشود یک زمانی که نود و نه آن هم باز نود و نه صدم درصد دیگر آن یک صدم درصد تهش باشد یا نباشد بگوید خدا هست بقیه بگویند نیست خب! ببینید با این مثالی که من عرض می کردم الان شما چه می گویید؟ می گویید آن یکی که همه جمعیت دارند می گویند خدا نیست آن یک نفر می گوید بابا من مطمئنم خدا هست می گویید این از انانیتش است یک آدم متعصب کوری که فقط می گویم من هر چی می فهمم این همه مردم دارند می گویند نیست او می گوید همینی که من فهمیدم درست است؟ آیا صرف این که یک نفر شده مقابل شش میلیارد نفر این استدلال شد این می گوید هر چی من می فهمم این جور نیست این یکی مثالش همین مثالی است که اگر خواستید یک جایی بزنید مثال همین مثال این شخص است که می گوید این ها همه دارند یک اتوبوس آمده همه شان جایزه نوبل گرفتند می خواهند بروند خانه زید کوچه پنجم می پیچند می گویم بابا تو خودت را تخطئه کن چیزی نمی فهمی این ها دارند ... می گوید من در این مسائل تجربه ای دارم که رفتم دیدم آن ها را خبردارم بیا ببین دستت ر امی گیرم بیا برویم آن جا می بینی درست بود. ملاخظه می کنید این هایی یک چیزهایی است که نیاز دارد به ... حالا از آن حرفی که می زدم به این جا آمد برای این که الان ما این بزرگانی که ما فرمایشاتشان فرمودند فعلا ان چیزی که نیاز ماست این است که در کوچه پس کوچه ها برویم همراه این بزرگان برویم هی فکر کنیم بعضی جاهاست که وقتی که همه حرف هایشان را رفتیم بعد این که همه کوچه پس کوچه ها را سر زدیم آدم به اطمینان می رسد که این حرف سر نمی رسد.

15:39

نه این که از سر این باشد که روی حرف خودش بایستد بگوید هر چی من می فهمم این ها نیست می رود ... حالا این راه این است اگر غیر این رفتیم داریم اشتباه می کنیم در این که بخواهیم ... حالا هم بحثی که مطرح است برایمان این است که عده ای از بزرگان می گویند اصل تساقط است خیال می کنی اصل تساقط است سر نمی رسد ! لوازمش رفتش برگشتش همه این ها ؛ این هایی هم که صحبت می کنیم سر همین است شواهدی است که پیدا می کنیم منظور من این است دیروز هم دیدید هر چی صحبت میشد برمیگشت به این آدم می بیند که لوازم را مجموعه چیزها طوری میشود که مطمئن میشود که از همان ابتدا کار سر نمی رسد ابتدا شاید قشنگ جلوه میکند بلکه برای اذهان بزرگانی خوب ؟؟؟؟ و التحقیق الذی علیه اهله این عبارت شیخ بود این جوری فرمودند برای آن البته جمع بود نه برای ما نحن فیه ولی خب اصل این باید رویش تامل بشود

حالا این بحث دیروز را که بعض الاساطین را هیچ کدام پیدا کردید؟ منظورشان کی بود؟

شاگرد : ؟؟؟
استاد : معلوم نشد. خیلی خب حالا باز هم باید یک بعض الاساطینی باشد که مرحوم مشکینی مثلا از فضلای معاصر ایشان یا یک کمی متقدم بر ایشان باشد

شاگرد : ایشان نسبتش با مرحوم میرزای شیرازی چجوری بوده؟

استاد : اسیدمیرزا محمد حسن؟

شاگرد : بله

استاد : ایشان همان مثل این که مثلا یک طلبه جوابی باشند ایشان هم مرجع وقت بودند مرحوم میرزا 312 است وفاتشان این جور که یادم است

شاگرد : مرحوم مشکینی شاگرد آخوند بودند؟

استاد : بله آخوند هم 27 هستند یعنی از 12 تا 27 ؛ 15 سال بعد از میرزا محمد حسن وفات آخوند بوده خب آن وقت مثلا در این مثال مرحوم مشکینی درس حسابی صاحب کفایه رفته بودند معلوم میشود زمان خود میرزا هم جز مثلا طلاب و فضلایی بودند که می آید که بعض الاساطین به میرزا بگویند مانعی ندارد یا به سایر شاگردان شیخ. شاگردان شیخ مرحوم آمیرزا محمد حسن شیخ یعنی عمامه سفید. هر دو میرزا محمد حسن هستند ایشان میرزا محمد حسن آشتیانی هستند عمامه سفید ظاهرا می گذاشتند اگر اشتباه نکنم آن آمیرزا محمد حسن شیرازی هستند عمامه سیاه می گذاشتند عکسشان هست تهران آمیرزا محمد حسن آشتیانی این جوری نمی دانم حالا کجا عکسشان جایی دیدم یک جایی را ... بله شما هم دیدید؟ میرزا محمد حسن هستند آشتیانی اما ظاهرا عمامه سفید می گذاشتند حالا چطورمثلا آن بعضی میرزاها بودند که همان میر بودند سید بودند از طرف پدر هم ولی میرزا میشدند به عنوان این که مثلا میر و میرزا ؛ میر زاده ، امیر زاده از آن شجره نامه مرحوم آمیر سید علی حائری در یک سنگ بزرگی در امامزاده جعفر یزد گذاشتند تا سه تا چهارتا می رود جلو از اجداد ایشان می گویند سید فلان خودشان هم میر میگفتند ولی بقیه دیگر زمان صفویه بعدش قبل و این ها همه یک طوری بوده میر با این که سید هستند مثلا اما می گویند میر. میرداماد هم که می گویند میرسیدشریف این لقب خیلی رایج آن زمان بوده برای خود سادات. حالا این میرزا محمد حسن شیرازی هم که سید بودند معلوم است اما میرزا شهره چی بودند اما میرزا محمد تقی ایشان هم میرزا بودند مسلم میرزا بودند اما عمامه سفید دارند شاگرد خود میرزا محمد حسن شیرازی هم ...هر دو هم شیرازی هستند که می گویند میرزای دوم. ایشان میرزا محمد تقی هستند ایشان میرزا محمد حسن . حالا این چطوری بوده اصطلاحش نمی دانم آن هایی که خبره هستند در این کار باید سوال بشود که چطور است که میرزا به معنای آن که مادرش سید است به کار می رود حالا معلوم است اما قبلا آیا مثلا هر دوش بوده یا یک عنایتی خاصی برای بعضی ها بوده این میرزا را می گفتند پدر و مادر مثلا سید بوده نمی دانم این حالا باید از کسانی که وارد این کار هستند سوال بشود

شاگرد : دهخدا متعرض نشده

20:13

استاد : شاید شده باشد ممکن است.

شاگرد : شما که سید هستید ؟؟؟

استاد : عرض کنم صحبت چی بود؟ آهان شاگردهای شیخ را عرض میکردم میرزا محمد حسن آشتیانی میرزا محمد حسن شیرازی میرزا حبیب الله رشتی میرزا موسی تبریزی این ها همه شاگردان حسابی شیخ بودند میرزا حسینقلی همدانی ایشان هم بودند شرح کلمات شیخ دارند یا نه نمی دانم. علی ای حال این طور در کلمات آن ها همه شان بعض الاساطین می توانند باشند. مثلا مشکینی به میرزا حبیب الله هم باشد می گوید بعض الاساطین مانعی ندارد خب علی ای حال حالا می خواهیم که هم معطل نوشیم مطلب پیش برود و هم این بحث ها را دوباره منظورم از ابتدایی میگفتم که و هم این که دوباره قبلی ها فکرش بشود به یک اطمینان برسد همین جور نباشد که مقابل حرف یک کسی بگوییم شما می گویید تساقط ما میگوییم تخییر این جوری ، نه. آدم بخواهد این جوری گفتید تساقط روی فرمایش شما فکر می کنیم تمام چیزهایش را دل به فرمایش شما میدهیم کامل و به جایی که خب اگر یک وقتی دیگر واضح شد وضوح اطمینانی به این که این مبنا سر نمی رسد آن دیگر نعم المطلوب اگر هم واضح نشد که در حدی که تقلید مجاز باشد تقریر می کنیم ازآن هایی که اهل خبره هستند آن جایی که تقلید مجاز نیست که بگوییم اظهار می کنیم که نمی دانیم. خب! عرض کنم که و استدل علیه بوجوه اخر این مرجع علیه باید ببینیم منظور چیست؟ و هی علی طوائف یکی و هی داریم احسنها الاخبار و هی علی طوائف یکی هم و استدل علیه بوجوه اخر. علیه را در کجا بود دیدم مرحوم مشکینی ظاهرا فرموده بودند استخدام است در مرجع ضمیر هی؛ در صفحه 391 کتاب ما و هی علی طوائف فرمودند که فی الضمیر استخدامٌ اذا المراد من الاخبار هی اخبار الترجیح ؛ اخباری که آن جا بود که و ربما ادعی الاجماع ایضا علی حجیت خصوص الراجح و استدل علیه بوجوه اخر احسنها الاخبار و هی آن اخباری که استدلال شده بر راجح حجیت راجح طوائف منها دل علی التخییر یعنی چی؟ اخباری که استدلال شده بر حجیت خصوص راجح یکی از آن ها آن چیزی هست که دال بر تخییر است لذا فرمودند در ضمیر استخدام یعنی استدلال شده بر حجیت خصوص راجح به وجوهی که احسنش اخبار است اما آن اخبار مطلقش نه آن اخبار دال بر حجیت ترجیح می شود استخدام علی طوائف یعنی مطلق اخبار باب تعادل و تراجیح نه اخبار دال بر حجت ... این یکی. خیلی ها این استخدام در کلماتشان هست شاید مرحوم آقای حکیم هم بود دیگران هم بود اما صحبت سر این است که و استدل علیه این استخدام مبنی بر این است که علیه را بر همین چی می زنند حجیت خصوص راجح و استدل ... که همین الاقرب هم یمنع الابعد ظاهرش هم همین است بعد ربما ادعی الاجماع ایضا علی حجیة خصوص الراجح و استدل علیه بر این که راجح حجت است اما این که بگوییم که نه و استدل علیه به اصل مطلب بخورد این ها بین راه بود و لا یخفی ببینید فصلٌ چی بود؟ لا یخفی أنّ ما ذکر انما هو بملاحظة قاعده فی تعارضها و الا ربما یدعی الاجماع ؛ این اجماع ربما. یدعی الاجماع علی عدم سقوط کلا المتعارضین فی الاخبار و استدل علیه بوجوه أخر یعنی بوجوه دیگری غیر از این اجماعی که ذکر شده

شاگرد : یعنی عدم سقوط کلا المتعارضین

استاد : عدم سقوط. نه ترجیح راجح. اگر این را بگوییم یعنی صاحب کفایه یک و لایخفی گفتند بعد رفتند سر اصل فحص ؛ فحص این بود که عدم سقوط اجماع هم اادعا شده بر عدم سقوط و استدل علیه یعنی بر علیه سقوط. تساقط نیست قاعده بوجوه اخر غیر آن اجماع بالایی نه این اجماعی که الان بود ادعی الاجماع ایضا علی ... بوجوه اخر که غیر آن اجماع است احسنها الاخبار و هی علی طوائف اگر این باشد دیگر هی استخدام نیست. صاف است. خیلی خب! حالا هر چی باشد علی ای حال ما باید این ها را برسیم از چیزهایی که جالب است در این جا دو تا نکته است نکته ها یادم نرود همین در فرمایشات علما نگاه کردم ذکر هم بکنم خدمت شما یا در ذهنتان یا در کاغذ یادداشت بکنید که دنبالش را رویش تامل بکنید.

25:37

یک نکته این است که در این که گفتیم قاعده اولیه تساقط است سر نرسید قاعده بعدی چیه؟ خب توقف است ؟ احتیاط است؟ نمیدانم چی. آیا ترجیح داریم یا نداریم؟ وقتی ترجیح در کار هست اختلاف است در عند التراجیح وقتی ما ترجیح داریم راجح و مرجوح داریم باید چه کار کنیم؟ خب آن یک حرف است در متکافئین چطور؟ یعنی فرض گرفتیم که ترجیحی در کار نیست این جا از جاهای خیلی جالب است که مرحوم شیخ انصاری در رسائل دارند همین جا که ولو اصل تساقط است اما در متکافئین استفاضت بل تواترت اخبار مستفیض است بلکه متواتر است که بین متکافئین تخییر است خوب دقت بکنید عبارت هم که اگر رسائل خواستید همین کتاب ما در بحث متکافئین که وارد میشوند بعد این که فرمودند متکافئین صفحه 39 میشود بعد این که فرمودند متکافئین باید ساقط بشوند بعد فرمودند هذا ما تقتضیه القاعده فی مقتضی وجوب العمل بالاخبار من حیث ... الا أنّ الاخبار المستفیضة بل المتواترة قد دلت علی عدم التساقط مع فقد المرجح؛ این یکی بود بعد وقتی که باز می آیند در متکافئین .. این برای مساله ... بعد که می آیند در باب قبل از اخبار علاج راجع به خصوص ترجیح آن هم من عبارتش را عرض کنم که باز اخبار متواتره همان دنبالش در همان صفحه بود بعد فرمودند که و حینئذ و هل یحکم بالتخییر أو العمل کذا أو کذا أو کذا وجوهٌ المشهور و هو الذی علیه جمهور المجتهدین علی الاول یعنی تخییر للاخبار المستفیضة بل المتواترة الدالة علیه چون ما الان کارش داریم این جا آخوند می فرمایند طوائف یکی اش تخییر است این خیلی است که شیخ می فرمایند اخبار مستفیضه بلکه متواتره دال بر تخییر است وقتی که تکافئ شده و تعارض ؛ تعارض عند التکافئ خب این یک قول. قول دیگر این ست که نقل کرده بودند در منتهی بود ازصاحب ضوابط ؛ صاحب ضوابط هم معاصر خود شیخ بودند شاگرد شیخ علی کاشف الغطاء بودند بلکه خیلی ها هم می گویند مطالب صاحب ضوابط خودشان هم ظاهرا فرمودند همان تقریرات درس شیخ علی است. شیخ علی پسر کوچک شیخ جعفر بودند و خیلی ید طولایی در فقه و در تدریس و همه این ها ... شیخ موسی را بعضی ها برتری می دهند برادر بزرگ بودند اما خب علی ای حال شیخ هم معلوم است جلالت قدرشان عرض کنم که خود شیخ هم شاگرد شیخ علی بودند. خب! صاحب ضوابط به ایشان چی نسبت دادند؟ ایشان گفتند که دالّ بر تخییر یک چند تا خبر است که همه ضعیف است یکی اش فقط کارش درست است این خیلی مطلب است که مقابل همدیگر این ها باید یک تحقیقی بکنید رویش خلاصه این دو تا معاصر صاحب ضوابط با شیخ انصاری ایشان می گویند روایات متواتره دال بر تخییر است قول مشهور ایشان میگویند که همه ضعیف یک چنتا روایت همه هم ضعیف بلکه یکی اش فقط درست است که بخواهند رد کنند تخییر را. این یک نکته

شاگرد : تخییر رد بشود یعنی همان تساقط حفظ بشود؟

30:44

استاد : نه! تساقط که بنا شد که یکی اش باشد وقتی که فرض گرفتیم ترجیحی نبود تکافئ بود چیست؟ باید توقف کنیم؟ احتیاط کنیم؟ یا نه عند التکافئ تخییر است؟ شیخ فرمودند جمهور مجتهدین و مشهور گفتند که عند التکافئ تخییر است اخبار مستفیضه بل المتواترة. جناب صاحب ضوابط ایشان چی فرموده؟ ایشان فرمودند که عند التکافئ روایاتی که دال بر تخییر است ضعیف است منهای یکی اش.

شاگرد : ضوابط جایی هست در نرم افزار؟

استاد: عرض کنم که من پیدا نگردم نمی دانم چاپ شده نشده

شاگرد : ؟؟؟ از جایی نقل شده

استاد : کتاب خیلی خوب است زیاد هم می دیدیم حاج آقا از آن نقل میکردند مطالب ...

شاگرد : از جایی نقل شده

استاد : ظاهرا نقل ها از ضوابط در همان بنظرم مرحوم مروج نقل کرده بودند

شاگرد : منافاتی دارد یک طرف شیخ ادعای تواتر یا استفاضه بکند حالا شخصی بیاید تک تک روایات را بحث سندی اش را مطرح کند بعد بین ... چون خصوصا مستفیضه است دیگر حالا بل التواتر بیاید تک تک روایات را بحث سندی بکند ببیند مجموعا ضعیف است و یکی ... یعنی این دو تا نفی همدیگر می کند یا نمیکند؟

استاد : نه ! صحبت سر نحوه برخورد با این است که کسی که می خواهد تخییر را سر برساند می گوید این ها روایات بود متواتر مستفیض اونی هم که می خواهد خدشه بکند دونه دونه اینها را نگاه می کند می گوید که نشد مطلب سر نرسید خب حالا کدام این ها اولویت دارد؟ ظاهرا در نگاه مجموع به کارها کردن ، کار شیخ اولویت دارد حالا تواترش هیچی مرحوم مروج هم مستفیضه بودنش را شاید قبول کردند حالا هر چی هست ولی اصلش نمی شود که ما این همه روایت را بیایم برویم دونه دونه اش بگوییم این که مرسل است این که ضعیف است پس هیچی ... دست ما شد کوتاه یک مقاله دیدم از یک سنی آمده بود ... شیعه ها نه ؛ شیعه ها جدا آمده بود از خود اهل تسنن نه کتاب یا یازده کتاب ؛ یازده کتاب خیلی بیشترمیشود هر کتابی این روایت هارا تکرار می کند یازده تا طریق از خود نقل سنی ها در کتاب هایشان آورده بود که انما ولیکم الله وقتی نازل شد که امیرالمومنین انگشتر دادند به فقیر. خب چه کار کرده بود؟ این شیعه ها دروغ می گویند. جوان های شیعه ببینید همه این ها دروغ میگویند. این ها می گویند که امیرالمومنین انگشتر دادند بعد آیه نازل شده دروغ است چرا؟ روایت های شیعه که ضعیف است روایت ها هم سنی گشته در سند هر کدام یک جایی مثلا یک رجالی برای یک کدامشان گفته که این مثلا مطعنون فیه است یا یک چیزی که فیه تشیعٌ از این رقم حرف هایی که می دانید خوب شددیگر یازده تا طریق در این همه کتاب دونه دونه اش را یک جایی پیدا می کند می گوید این ضعیف است و پس روایت ها که رفت کنار شیعه هم روایت هایشان برای خودشان می ماند که هیچی.

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : نه حالا شما این را می گویید این جالب بود دنبالش فثبت این که ای جوان های شیعه بیاید دست از تشیع بردارید و بیاید سنی بشوید آخر 11 تا حدیث را خود شما سنی ها برای ما گفتید ما که گفتیم هر کدام از این ها ضعیف است این جوری بگوید ضعیف است این کتاب های شما پر شده علمایتان بودند بگردید دونه دونه این هارا پیدا کنید که این جا برای فلانی گفتند که این ضعیف است این کذا است آن کذا پس دیگر بیاید سنی بشوید معلوم شد ؟؟؟ آن طرف است ... حالا منظور راه این جور نیست اطمینان عقلایی به یک چیزهایی ... چرا می گویند تواتر یمتنع تواطئهم علی الکذب؟ به خاطر این که آدم وقتی مجموع را نگاه می کند تواتر مبنایش بر احتمالات است همه این ها را می بیند همه این ها ضعیف همه دروغ؟ این هایی که ربطی بهم ندارند؟ ده تا سند متصل مختلف همه را بگردیم یکی در این ها دروغ هایی مثل هم گفتند چطور در این ها همه ضعیف هستند ولی ربطی به هم ندارند خوب است که این ها از هم دور بودند با همدیگر تبانی کردند که یکی دروغ را بگویند منظور از آن چیزهایی که ... منظور راه شیخ را خیال می کنید که اولویت بدوی دارد در ... حالا تا باز هم ما برسیم و این یک نکته؛ نکته دومی که جالب است و باید مدنظرمان باشد این نکته اول برای این بود که ببینید ما با این جور بحثی روبرو هستیم که این چنین دو ادعایی از بزرگانی هست در آن نکته دوم این است

35:47

علما مفصل بعد از شیخ فرمودند تذکر دادندگفتند که یکی از تمرین های باب تعادل و تراجیح روایات خود باب تعادل و تراجیج است یعنی ما می خواهیم متعارضین راحل کنیم یک فکری بکنیم برایش می آییم به ادله باب تعادل و تراجیح مراجعه می کنیم که از باب ادله تعادل و تراجیح تعارض را حل کنیم خود ادله باب تعادل و تراجیح ؟؟؟؟ تعارض یعنی در آن متعارضان هستند یعنی چه کار باید بکنیم؟ این را ... عده ای هم حل کردند بین تعارض ؟؟؟ حکومت عده ای به تخصیص عده ای به مطالب دیگر به این ها بحث کردند به طرح. خود ادله تراجیح ، تعادل همه اینها مبتلا به تعارض هستند خب پس چی شد؟ یکی مصداق خودشان باشند خب این اولا منافاتی ندارد چرا؟ ما یک ضوابطی داریم که همین طوری که علما هم فرمودند در باب تعادل و تراجیح بر آن حاکم بکنیم هیچ منافاتی ندارد علاوه بر اینکه همین ادله باب تعادل و تراجیح که خودش باز مبتلا به تعارض است چی میخواهند بگویند؟ می خواهند بگویند که اگر می خواهید با بی عقلی و بدون نگاه کردن همین طور یک چیزی صاف و صوف این ممکن نیست راه انسانیت و عقل و فهم این نیست همین جا در علاج تعارض باز تعارض است یعنی چی؟ یعنی چاره ای نداری. اساس کار این است که به درایت به آن فهمی که عقلایی است مراجعه بکنید همانی که ابن سکیت گفت بنظرم امام هادی سلام علیه بودند آن اول کافی روایت بیستم کی بود یک مباحثه دیگری بود؟ آوردیم نشد هم روایت را بخوانیم بله که ابن سکیت سوال کرد از امام آن وقت توضیح اصل حرف این است مثلا حضرت موسی زمانی آمدند که سحر و این ها بود حضرت هم معجزه شان برای اتمام حجت چی بود؟ راجع به سحر بود. حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام وقتی که مبعوث شدند از؟؟؟؟ به تعبیر امام یعنی آفات مریضی ها خیلی زیاد بود پزشکی و طب هم پیشرفت کرده بود آمده بودند اطبایی اما باز مردم مبتلا بودند قدرت این را نداشتند مثل حالا هم همین است با این همه پیشرفت الان هم می بینید دیگر می گویند تنها راه این است که دستتان را خوب بشویید. خب! آن زمان هم همین بود طب پیشرفت کرده بود اما باز می دیدند کار مانده. حضرت میفرمودند حضرت عیسی آمدند ابرء الاکمه باذنه یا تبرئ الاکمه باذنه چیزهایی که از این سنخ بود کاری کردند همانی که برای مردم مطرح بود بالاترینش را ببینند خب زمان پیامبر خدا چی شد؟ قبلش به الفاظ به کلام آن طوری که عنایت استقلالی بشود نمیشد فقط یک آلتی بود برای محاورات برهه ای گذشته بود راسخ شده بود مساله لسان ذهن بشر متوجه شده بود به اهمیت ادبیات ؛ ادبیات جلوه کردنش همه وقت نیست ممکن نیست این یک چیزی است که آن هایی که کار کردند می دانند مدتی باید بگذرد ملکه بشود مسائل سطح پایین زبان تا برسد به سطح ادبیات ؛ ادبیات مطلب بالایی است خب وقتی رسیده بود به آن سطح رسیده بودند یعنی کاملا فرهنگ ادب و شعرو نثر و همه چیز آن زمان می فهمیدند عنایت به خود کلام داشتند لذا قرآن کریم آمد معجزه پیامبر اسلام چی شد؟ درست در همان جهتی شد که مثلش را بیاورید یعنی طوری بود که مثلش را بیاورید در این که شما که این همه اهل کلام شدید عاجز شدند ؛ عاجزی که ما حالا در بحث های تحدی خود همین روایت هم اشاره دارد که اصلا خصوصیت قرآن این بود که همه معجزات انبیای دیگر رفتنی بود حضرت موسی رفتند دیگر عصا هم نیست حضرت عیسی رفتند دیگر احیا نیست اما معجزه پیامبر ماندنی شد این ماندنی بودنش هم پیامبران قبلی تذکر می دادند در تفسیر الامام هست که حضرت می فرمودند پیامبران قبلی میگفتند آن پیامبری که آخر کار می آید یأتی بکتاب بحروف المقطعه اصلا خصوصیت قرآن آن چیزی که انبیا تذکر می دادند این بود خیلی مهم است میگفتند یک کتابی می آورد این حرف ها را جدا میکند الف لام میم ؛ کهیعص؛ چی هست در آن؟

40:45

که انبیا وقتی میخواستند بگویند قرآن می آید پس کلام ... حالا این که امام هادی جواب ابن سکیت را دادند خیلی در آن حرف هست ظاهری دارد وقتی ظریف میشوید خیلی چیزهای دیگر در آن هست. علی ای حال حضرت فرمودند معجزه پیامبر اسلام کلام بود. حالا چطور کلام؟ توسعه دارد از حروف مقطعه بگیرید تا بقیه. خب! پس پیامبرشد کلام؛ کلامی هم که ماندگار است ابن سکیت گفت حالا پیامبرهم که آمدند و کلام هست اما الان باز اختلاف هست در همان دنباله اش حالا دیگر حجیت چیست؟ این جا بود که همان حضرت در روایت دیگر ان لله علی الناس حجتین حجة ظاهرة و حجة باطنة حجت باطنی عقول. امام هادی سلام الله علیه به ابن سکیت فرمودند که الیوم فما الحجة الیوم ابن سکیت گفت حالا دیگر حجت چیست؟ آن زمان آن زمان حالا زمان ما چیست؟ حضرت فرمودند العقل. زمان الان ما که اتمام حجت به وسیله اش می شود عقل است ابن سکیت خب از علمای بزرگ عصر خودش بود متوکل شهیدش کرد سرجای خودش بحثش مفصل. من اتفاقا آن روز در آن مباحثه صحبت شد رفتم دیدم غریب شاید متجاوز از ده تا شاید 15 مورد منابع مهم اهل سنت همه این را آوردند که او پرسید که پسرهای من پیش تو محبوب تر هستند یا حسنین او هم چه کار کرد؟ بدون هیچی گفت قنبر ... خود سنی ها آوردند که گفت بل القنبر ... والله إنّ قنبرین اعز ... قنبر که غلام امیرالمومنین است از دو تا پسر تو و خود تو پیش من محبوب تر است این را گفت و بعدا هم او شهیدش کرد که بردندش. این را سنی ها همه شان دارند منظور در مباحثه یک پاورقی از صبحی صالح بود گفته بود قتله متوکل بسبب مجهول خیلی عجیب بود ما ؟؟؟ عرض کنم ابن سکیت چی گفت؟ ببینید عالم وقتی گفت حجت چیست حضرت فرمودند عقل ! گفت ذاک والله هو الجواب آن به خال می خورد یک جوابی آن چیزی که برای او مطرح بود یک عالمی که دارد سوال میکند ؟؟؟ امروز عقل است لذا خود این اخبار متعارضه علاجش هم به ما دارند همین را می گویند به حمل شایع دارند به ما می گویند اگربخواهی عقل را بگذاری پشت خط بگویی نه من کار دارم با یک چیزی فعلا عقل حالا باشد بعدا حسابش می رسیم اگر بخواهی این ! یعنی حتی ما در خود علاج تعارض مبتلایت می کنیم به تعارض پس نمیشود بگوییم که ما بگذاریم پشت خط این از آن حرف هایی که بعضی وقت ها در کلمات دیده میشود ممکن نیست این هم نکته دوم پس که ما خود علما پس تذکر میدهند فرمودند که ما حتی در علاج تعارض در ادله اش مبتلا هستیم به تعارض پس باید یک حساب بیشتری یک پاشنه محکمتری را بکشیم برای چی؟ برای برخورد با مباحث تعارض به نحوی که کاملا سر در بیاوریم خود ادله و مبتلای به آن تعارض هایی نباشیم که دور باشد این هم نکته دوم حالا می رویم و این چند لحظه ای که هست رواایات را به ترتیبی که ایشان فرمودند می خوانیم چون اوائلش فقط می خواهم اصل روایت را شما ببینید شما مراجعه هم بکنید چند لحظه می خوانیم خب و هی علی طوائف

منها ما دل على التخيير على الإطلاق به طور مطلق فرمودند وقتی دو تا چیز شد برای شما متعارض شد مخیر هستید كخبر (الحسن بن الجهم عن الرضا عليه السلام: قلت يجيئنا الرجلان و كلاهما ثقة بحديثين مختلفين و لا يعلم أيهما الحق قال فإذا لم يعلم فموسع عليك بأيهما أخذت). خب این روایت! صدری هم دارد که حالا بعدا صحبتش می کنیم می خواهم با روایات آشنا بشویم مراجعه هم بکنیم ... این روایت برای احتجاج است در غیر احتجاج نیامده فقط و فقط احتجاج آن هم سند هم ندارد

و (خبر الحارث بن المغيرة عن أبي عبد الله عليه السلام: إذا سمعت من أصحابك الحديث و كلهم ثقة فموسع عليك حتى ترى القائم حضرت صاحب یا امام هر عصری که استظهار بعدا می کنیم فتَرُدَّ عليه یا فَتَرِدَ علیه هر دو تایش . تَرِدَ علیه یعنی بر ایشان وارد بشوی و سوال کنی فتسأل یا فتَرُدَّ آن سوالت را علیه رد کنی به ... ). این هم از این. این ورایت هم مثل قبلی از احتجاج است تنها و تنها مصدر ورایت دوم ایضا احتجاج است سند هم ندارداین هم که صاحب ضوابط گفتند که روایت تخییر است این جوری

45:50

خب عرض کنم روایت بعدی (مكاتبة عبد الله بن محمد إلى أبي الحسن عليه السلام: اختلف أصحابنا في رواياتهم عن أبي عبد الله عليه السلام في ركعتي الفجر دو رکعت نافله صبح که می خواهیم بخوانیم چجوری بخوانیم فروى بعضهم صل في المحمل شما کتابتان محمل ضبط کردند؟

شاگرد : بله

استاد : خب درست است ما فی الحمل دارد فی المحل دارد شما فی المحمل است؟

شاگرد : نسخه بدل نوشته محمل

استاد : محمل؟ خود نسخه را ؟ من چشمم یکی حمل است یکی محل. محمل اصلا در کتاب ما نیست یکی محل است که بالایش نسخه است یکی هم حمل! ظاهرا هیچ کدامش نیست فی المحمل است.

شاگرد : ؟؟؟ محل تشدید هم دارد

استاد : محل آن نسخه بالایی ماست آنی که برای ما اصلش هست حمل است که ظاهرا محمل باید باشد شما ظاهرا از مصدر تصحیح کردند

شاگرد : معمولا از مصدر تصحیح کنند اشاره میکنند. ننوشتند اینجا

استاد : خب این یکی قول و روى بعضهم لا تصلها إلا في الأرض حتما پیاده شو از محمل برو روی زمین نماز بخوان فوَقَّع عليه السلام حضرت نامه جوابش دادند مرقوم فرمودند که موسع عليك بأية عملت) یعنی بأیة روایة عملتَ بأیة تنوین بدل از اضافه بدل از آن محذوف, بدل عوض. بأیة عملتَ موسع علیک بأیة عملیت به هر کدام از این دو روایت عمل بکنی موسع است بر تو. این روایت را باز دارد در مکاتبه را در احتجاج آمده اما در تهذیب هم ظاهرا همین را بنظرم گفته بودند نقل کردند در تهذیب هم هست

شاگرد : در این روایت جالب است خود امام نفرمودند این یا آن ؛ امام بودند ؟؟؟ این درست است این درست نیست

استاد : این هم حالا یک بحث هایی دارد که بعدا می آید که خود معصومین چرا این جوری شده وجهش بعدا باید بحث بشود حالا با این روایت کار داریم باز. خب! این هم روایت مکاتبه عبدالله. اما مکاتبه حمیری

(مكاتبة الحميري‏ إلى الحجة عليه السلام که مفصل است إلى أن قال في الجواب عن ذلك حديثان إلى أن قال عليه السلام: و بأيهما أخذت من باب التسليم كان صوابا) این هم مکاتبه حمیری که در احتجاج سند ندارد اما مرحوم شیخ طوسی در کتاب الغیبة با سند آوردند همان جا هم از کتاب الغیبة آدرس دادند کتاب شما یا نه؟

شاگرد : از احتجاج

استاد : از احتجاج دادند؟ نه به نظرم با سند خوب در الغیبة شیخ آوردند این هم این روایت. إلى غير ذلك غیر ذلک دیگر چیست؟ شیخ انصاری که فرمودند که متواتره ؛ غیر ذلک ، دو تا دیگر در آن مطالب کسانی دیگری که فرمودند دو تا روایت دیگر هم نقل کردند یکی همان مرحوم کلینی که در اول کافی فرمودند و فی روایة أخری موسع علیک بایهما اخذت من باب التسلیم وسعک برای همان اول کافی که نظیر همانی است که در مقدمه گفتند اول غیر مقدمه است اینی که در مقدمه گفتند آن دارد بایهما اخذتم من باب التسلیم وسعکم مرحوم کلینی در مقدمه این جور تعبیر کردند اما در بعد که وارد میشود در باب روایات در خود کافی فرمودند که بایهما اخذت من باب التسلیم وسعک که ظاهرا همین جوری که حالا اگر حافظه ام ... ضبط وسعک این یکی است که مرحوم کلینی فرمودند که آن هم سند برایش نیاوردند قبلش هم دارد که صبر کن حالا ارجاع دارد روایت قبل از این وسعک یکی دیگر هم که ان روایت خیلی خوبی است قابل تامل و فکر است صاحب کفایه اشاره نکردند آن خیلی مهم است راجع زن نفساء زنی که زائو هست 10 روز باید نفاس بگیرد بعدش استحاضه نماز بخواند یا 18 روز یا 23 روز. این جاست که در آن روایت حضرت فرمودند که روایات مختلف است هر کدام را می خواهد اخذ می کند خواست 10 روز نفاس می گیرد یازدهم نماز میخواند خواست هم 18 روز می گیرد این خیلی روایت از نظر موردی مهم است وکارساز است بعدا برای فکر ما این روایت را لذا حالا این جا که نفرمودند شما ...

شاگرد : مستدرک از فقه الرضا نقل میکند

51:00

استاد : بله روایت فقه الرضا است که آن راجع به تخییر بین او نقل شده حالا خود فقه الرضا محل کلام است عده ای میگویند ... مثلا حاج آقا مکرر می فرمودند چرا حجیت دارد مثل سائر کتاب هاست یعنی باید نگاه کنیم این جور نیست که بزنیم کنار کتاب را کتاب هست مثل سائر کتب روایی هست بلکه خیلی جاها تعریفش می کردند به اینکه معلوم است که متنش شبیه همین روایت در اخبار تعادل و تراجیح دارد نمی دانم همان روایت ابن جهم بود یا آن بعدیش بود حضرت فرمودند وقتی روایت برای تو می آید نگاه کن عرضه کن به قرآن و نگاه کن به سائر روایات باب ببین که این روایت تشبهها یا نه! ببینید خیلی مهم است این تشبهها را امام معصوم دارند به ما راه یاد می دهند تعبیری که همیشه حاج آقا داشتند می فرمودند که کارخانه این تبعیر کارخانه را همیشه می فرمودند می گفتند از همان کارخانه است این کارخانه و الا شیعه نیست و الا آن عقلی که معصومین از او می خواهند ندارد وقتی یک روایت به تو می آید ببین مارک کارخانه دارد یا نه! یعنی تو که روز اول نیست که باید با مسلک ما آشنا هستی می دانی محکمات می دانی نظام فکری را می دنی قرآن میدانی روایات ما را می دانی این هایی که ثابت است برای تو این ها را با آن ها بسنج ببین تشبهها یا نه! برای یک کارخانه است؟ این خیلی مهم است در این روایت قبلش بود که این ها ... و لذا اخبار تعادل و تراجیح خودش هم بینش اگر تعادل و تراجیح باید اعمال بشود مانعی ندارد یک تمرینی است برای خودش بلکه همه این ها تمرینی هست برای آن حجیتی که معصومین انتظار دارند از آن هایی که واقعا شیعه آن ها باشند بعد فرمودند که و منها حالا آن هم هر کدام ان شاء الله زنده بودیم بعدا.

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

مرحوم شیخ هم آوردند بشود این روایت را مفصل تر همه داشته باشیم

شاگرد : جلسه بعد حاج آقا همین عبارت را بر میگردیم یا می خواهید...؟

استاد : عبارت جلو میرویم ولی این را چاره ای نداریم برگردیم اگر بخواهد مطلب صاف بشود باید این ها را مکرر رویش ولو من هم عرض نکردم شما هر کدام که فکر می کنید رویش هر چی به ذهنتان می آید برای ما بفرمایید من هم هر چی باشد عرض میکنم



تایپیست : مهدی ابوطالبی

... این یک روایت سماعه است.

شاگرد : یک روایت دیگر هم آوردند

استاد : برای توقف؟

شاگرد : بله. مکاتبه محمد بن عیسی

شاگرد 2 : این مثل همان حدیث شما نقل کردید است

استاد : از سرائر؟

شاگرد : همین روایت است ظاهرا

شاگرد 2 : یک مقدار عبارت فرق میکند

استاد : دوتاست؟

شاگرد : این جوری دارد که عبارت هایش یک مقدار فرق میکند. سألته عن العلم المنقول الینا من آباءک و اجدادک علیهم السلام و قد اختلف علینا فیه و کیف العمل به علی اختلافه و أو الرد الیه فیما اختلف فیه فکتب علیه السلام ما علمتم انه قولنا فالزومه و ما لم تعلموه فردوا الینا مشابه همان ...

شاگرد 2 : چون آن جا هم از محمد بن عیسی نوشته بودند

استاد : محمد بن عیسی!

شاگرد : محمد بن عیسی ! این جا محمد بن علی بن عیسی است.

استاد : احمد بن محمد بن عیسی پدر احمد است یا ....

شاگرد : ظاهرا ربطی به هم نداشته باشند محمد بن علی بن عیسی است این جا! شما فرمودید محمد بن عیسی است

استاد : آن چیزی که من خواندم سرائر بود محمد بن عیسی

شاگرد : محمد بن علی بن عیسی حالا شاید این جا نسبت به جد داده

استاد : بله زیاد میشود که این واسطه ها می افتند یکی مشخصه اش بیشتر بوده محمد بن علی زیاد هستند محمد بن عیسی کمتر هستند این را نسبت می دادند روات به آن جدی که اسمش ...

شاگرد : عبارت هایش با هم متفاوت است معلوم نیست یک حدیث باشد دو حدیث است ظاهرا

شاگرد2 : امامشان هم یکی است عباراتشان هم خیلی متفاوت نیست

شاگرد : سندهایشان ظاهرا با هم فرق میکند

استاد : البته در آن روایت سرائر جای دیگر نقل نشده به این نحو لذا گفته بودند ما با اعتماد به سرائر که به اعتماد به او ما این را می آوریم و الا غیر سرائر این را دیگر نقل نکردند این هم بود در کلمات

شاگرد : نقلش که تقریبا عین هم است العلم منقول الینا عن آباءک و اجدادک ؟؟؟ آن جا هم عین همین است؟؟؟؟
استاد : اول روایت این هست که قرأتُه رأیتُ جوابه ؟

شاگرد : این را ندارد ولی یساله ... مکاتبه محمد بن عیسی الی علی بن محمد یسأله عن العلم المنقول الینا متن روایت تقریبا عین هم است کلماتی که در آن به کار رفته

استاد : اینی که الان نقل می کنید از غیر سرائر کجاست؟

شاگرد : از حقائق نقل کردیم

استاد : حقائق نگفتند از کجا؟

شاگرد : از جامع احادیث شیعه نقل کردند

استاد : آهان منتهی الدرایة در بله جاهای دیگر که این کجا آمده حالا علی ای حال این علی التوقف اگر باشد همین دوتا پس. اگر هم مضمون و عبارت را بخواهیم نگاه کنیم همین دوتا میشود از حیث سیاق عبارت ولو دو تا سوال و دو تا سند هم باشد شبیه هم هست ادله توقف حساب میشود

شاگرد : با حدیث سماعه سه تا میشود ؟ یا آن را یکی حساب کنیم؟

استاد : حدیث سماعه را مرحوم شیخ همین جا آوردند این هم دیدم این جا آن به نقل از احتجاج است آوردند. لا تعمل بواحد منهما حتی تلقی صاحبک فتسأل خب! و منها البته راجع به توقف در حاشیه کفایه صاحب المیزان علامه طباطبایی یک بیاناتی دارند این جا برخوردی من دیدم مفصل صحبت کردند راجع به این روایات اصل توقف را فقط توقف در اعتقاد می گیرند یعنی در عمل توسعه است و در اعتقاد توقف! خب! ما دل على ما هو الحائط منها یعنی اخبار که می آید ببین حائط کدامش است ؟ حائط یعنی محیط. محیطی یعنی احصا کننده واقع. موافق احتیاط رفتار کن.

شاگرد : ؟؟؟

استاد : آن بعدیش است آن را هنوز ... روایات توقف را می خواهیم دسته بندی اش را عرض میکنم فعلا این هایی که ایشان گفتند که بعدی است توقف. و منها یعنی از آن هایی که غیر توقف و تخییر است ما دل علی الاحتیاط ما دل علی ما هو الحائط منها گفتند اخذ بکنید آن روایات آن متعارضینی که موافق با احتیاط است این هم برای هو الحائط منها

5:45

و منها ما[2] دل على الترجيح بمزايا مخصوصة و مرجحات منصوصة البته در هو الحائط منها در ذیل فرمایش صاحب کفایه علما فرمایش زیاد فرمودند می گویند ما هیچ روایتی را ندیدیم که یک طائفه ای باشد و خودش مستقل احتیاط را بگوید مرحوم سید مثلا که شاگرد صاحب کفایه بودند از ایشان نقل کردند که سید فرمودند منظور استاد ما یعنی آن اخباری که امر میکند دنبال شبهات نروید احتیاط کنید کلی آن ها که ربطی به تعارض ...

شاگرد : صاحب عروه را می فرمایید؟

استاد : نه صاحب ابوالحسن اصفهانی. صاحب عروه که شاگرد صاحب کفایه نبودند معاصر بودند. مرحوم مروج می گویند استاد ما سید ابوالحسن اصفهانی یک چیزی دیدم از سید نقل میکنند ایشان آن طور نقل کردند که طائفه ای که کلی آنها علی ای حال روایتی که مستقیما بگوید شما وقتیکه روایت را دیدید احتیاط کن این را نداریم فقط روایت زراره هست که آخر کارش فرمودند اگر کاملا تکافئ شد حلا دیگر احتیاط کن که آخرین عبارت چی بود در آن عبارت؟ انهما ربما کانا موافقَین أو مخالفَین و کیف اصنع؟ فقال علیه السلام اذا فخذ بما فیه الحائط لدینک و اترک للآخر این جا اخذ به احتیاط بکن آن وقت بعدا می گوید که انهما معا موافقان للاحتیاط أو مخالفان هر دو موافق هستند که حضرت فرمودند فیتخیر.

خب ! این هم برای احتیاط که روایتی مستقلا دال بر احتیاط فرمودند پیدا نشده آن کسانی که اهل این کار بودند ولی صاحب کفایه فرمودندمنها این که این جوری

دیروز آقا فرمودند در آن حاشیه کتابشان راجع به صاحب ضوابط عرض کردم گفتند ضوابط ایشان تقریرات درس شریف العلما است من نگاه کردم ضوابط الاصولی که ایشان نوشتند دو تا کتاب دارد اول ضوابط الاصول ابتدای عمرشان نوشتند و شاگرد مفصل شریف العلما بودند شریف العلما در کربلا متمحض در اصول بودند حتی حاج آقا میگفتند مدتی که شد صاحب ضوابط رفت درس شیخ علی ؛ شریف العلما استاد گفت آقا درس ما چی بود که رفتید آن جا؟ ایشان گفت آخه شما فقط اصول می گویید. فقط اصول ما دیگر چه کار کنیم دیگر شما فقط اصول بگویید که ما ... بعدا می گویند که شریف العلما فقه شروع کرد طولی هم نکشید وفات کرد سنی نداشته ایشان فقه شروع کرد و اتفاقا در همان مدتی هم که فقه میگفت خیلی خوب این کشف حکمی را که در بیع فضولی مرحوم شیخ سه جور بیان کردند نقل و کشف و کشف حکمی می گویند از شریف العلما است بعض مشایخنا شاید دارند شیخ علی ای حال از ایشان است. خب این گیری نیست صاحب ضوابط سید محمدابراهیم قزوینی حائری ایشان در کربلا بودند و شاگرد شریف العلما هم بودند و دور ابتدای عمرشان ضوابط الاصول را خودشان فرمودند آن جوری که در ذریعه نقل کرده بودند از کتاب فرمودند که من وقتی معالم می خواندم هر چی هم به ذهنم می آمد یادداشت می کردم بعدا که خودشان کرسی درس بسیار مهمی در کربلا به پا کردند خیلی درس ایشان مهم بوده در کربلا بعد از شریف العلما درس اصولی خیلی مفصلی داشتند خودشان که درس اصول به پا کردند این کتاب دومشان را که به نام نتایج الافکار آن را نوشته بودند آن را تدریس میکردند و طبق او درس می دادند پس بنابراین چون شاگرد شریف العلما بودند می آید که ضوابطشان بگویند مثلا آن جا که من دیدم نبود هیچ جایش که تقریر برای درس شریف العلما است حالا آن چیزی که شما فرمودید آن جا نقل کردند ممکن است یک جایی دیده باشند که دور نیست چون مرتب ملازم درس شریف العلما بودند اول هم نوشتند نتایج الافکارش برای بعد بوده ولی شاگرد شیخ علی هم بودند. هم شاگرد شیخ موسی بودند هم شاگرد شیخ علی خیلی مفصل. شیخ علی کاشف الغطاء درس ایشان رفته هم کربلا همین جوری که نقل حاج آقا بود نجف هم رفتند دنبالشان رفتند نجف. خود صاحب ضوابط نقل کرده بودند که خیلی هم خوش تدریس بودند شلوغ هم بوده درسشان برخلاف صاحب فصول که معاصر بودند و خوش تدریس نبودند توفیق در تدریس نداشتند.

10:56

حتی امروز این جا دیدم که درس ایشان چند نفری بیشتر نبوده صاحب ضوابط می روند مسافرت خب همه این ها میکشند می آیند درس صاحب فصول شلوغ میشود بعد که صاحب ضوابط برمیگردند همه دوباره بر میگردند

شاگرد : چند نفری هم که بودند میروند آن جا

استاد : آن چند نفری که بودند مانده بودند آنی که من دیدم این جوری بود گفتند که صاحب فصول به این ها رو کردند گفتند که نمی خواهید بروید آن جا؟ هر چی بوده خلاصه صاحب فصول این جور. حالا خود شیخ علی هم که استاد صاحب ضوابط بودند خیلی جلیل القدر ... یک عبارتی امروز از شیخ علی دیدم واقعا گفتم اگر این بزرگواران این را بگویند دیگر مثل امثال من چی بگوید؟ گفتند شیخ علی کاشف الغطا با این همه فضل تصنیف نداشتند گفتند آقا چرا کتاب ننوشتید؟ یا نمی نویسید؟ گفته بودند ابانی جیده و ابیته ردیّه ایشان این را بگویند دیگر عرض کنم امثال ما چی بگوییم؟ ابانی جیده و ابیته ردیّه آن خوب هایش که می خواستم بنویسم عرضه اش را نداشتم بدهایش هم که نمی خواستم خب این این جوری ...

علی ای حال حالا منظور صاحب ضوابط دیروز گفتم برای ضوابط مربوط به درس شیخ علی است نه این جور نیست علی القاعده ولو من ندیدم تصریحش به درس شریف العلما می آید ولو شاگرد شیخ علی هم هستند

شاگرد : استاد اسمشان را یک بار دیگر می فرمایید؟

استاد : سید ابراهیم! سید ابراهیم قزوینی حائری 1262 دیدم در اعیان الشیعه اشتباه چاپ شده 1162؛ نه 1262وفات کردند. قبل از شیخ انصاری این ها معاصر بودند. حدودا دور و ور هم بودند. عرض کنم که کربلا متمحض در اصول بود اصلا نجف همه فقه کربلا اهم سراپا اصول. دوره ای بوده خود صاحب ضوابط از شاگردان مفاتیح بودند یعنی صاحب مفاتیح استاد همین صاحب ضوابط هستند استاد حسابی شان. خب! حالا صحبت چی بود؟ یادم آمد دیروز عرض کرده بودم می خواستم تصحیح کنم.

شاگرد : طردا للباب

شاگرد 2 : روایت نداشتیم نداریم که دال بر این باشد که احتیاط ...

شاگرد 3 : ؟؟؟ ذیل مرفوعه زراره فرمودید که ؟؟؟

استاد : احتیاط می گویند بکنند و این هم بسیار خوب! خب! عرض کنم که پس ما هو الحائط منها یکی فقط ذیل زراره است

و منها ما[3] دل على الترجيح بمزايا مخصوصة و مرجحات منصوصة

من مخالفة القوم و موافقة الكتاب و السنة و الأعدلية و الأصدقية و الأفقهية و الأورعية و الأوثقية و الشهرة على اختلافها که روایات ترجیحات مختلف هستند في الاقتصار على بعضها و في الترتيب بينها. هم بعضی ، بعضی را دارد بعضی ها را ندارد و هم این که ترتیب این ها مختلف است

و لأجل اختلاف الأخبار اختلفت الأنظار.

فمنهم من أوجب الترجيح بها که این ها در اقوال به روایات باید برگردانیم أوجب الترجیح بها گفتند باید به این روایات ترجیح واجب است ترجیح را اعمال کنید مقيدين این افراد تقیید کردند به اخبار ترجیح إطلاقات التخييری که گذشت و هم بين این ها خودشان باز آن هایی که ترجیح را واجب دانستند بین من اقتصر على الترجيح بها گفتند فقط منصوصات و نه بین من تعدى منها از منصوصات إلى سائر المزايا الموجبة که این هم باز دو جور است سائر المزایا الموجبة لأقوائية ذي المزية و أقربيته اقوی بشود و اقرب بشود به چی؟ به حجیت. كما صار إليه شيخنا العلامة أعلى الله مقامه‏ صاحب رسائل شیخ انصاری أو المفيدة للظن یا این که افاده گمان بکند که چی میشود تفاوتش؟ كما ربما يظهر من غيره‏. دیدم یک جایی در کلمات به صاحب قوانین هر دو قول را به صاحب قوانین نسبت داده بودند خب مزایا دو جور است.

شاگرد : پاورقی مفاتیح

استاد : مفاتیح ؟ خیلی خوب

شاگرد :صفحه 688

استاد : بسیار خوب! 688 که در آن جا چی آمده؟ آمده که حتما مرجحاتی که ظن به واقع را جلو بیندازد.

16:20

شاگرد : فرق بین اقربیت با افاده ظن

استاد : بله بعضی این جور فرمودند که اقربیت یعنی دو تا روایت هست ما مرجحاتی داریم که می فهمیم که این اقرب به صدور است از او ولو اقرب به صدور بودن ملازمه ندارد با این که وقتی صادر هم شده واقع هم همان باشد اقریبت به حجیت و صدور برای وظیفه ما نسبت به افاده ظن به واقع در ظن به واقع ؛ واقع میزان است کار با واقع دارد.

عرض کنم که خب ! این که پس اقوائیت ذی المزیة و اقربیته اقرب بشود و اقوی صاحب مزیت أو المفیدة للظن که این جا یعنی للظن بالواقع ظن می گوید واقع بیشتر این است ولو از حیث بعض ترجیحاتی که دارد اقربیت به صدور را دیگری داشته باشد مثلا اگر در بعضی شرایط بوده موافق عامه را شما می توانید تشخیص بدهید که این چون موافق با عامه بوده مثلا اقرب به صدور است چرا؟ چون شرایط روایت ؛ روایت طوری بوده که خلاف عام این جا نمی توانستند بگویند آدم می فهمد که امام در این شرایط این را فرمودند اما در همین شرایط که می فهمیم که این صادر شده می فهمیم تقیه بوده ظن به واقع برای ما نمی آید این تفاوتی که در این عبارت ایشان گذاشته شده که پس اقوائیت یعنی اقوائیت نسبت به اصل صدور خواه این صدور ظن به واقع هم بیاورد یا نیاورد که این دو تا را حالا عین عبارت مفاتیح هم علامت بگذاریم بعدا ... سطرش که ...

شاگرد : آن وقت فرمودند اینی که اقوی است این را مقدم میکنند ترجیح بدهند مثالی که حضرتعالی زدید بر خلاف شد مثلا ؟؟؟ موافق تقیه است اقوای به این ؟؟؟ صادر شده ...

استاد : نه خواستم صرفا میز آن را بگویم که دو حیث کار است آن وقت میز آن را باید بگردیم با زور یک مثالی پیدا کنیم همین اندازه وقتی فرق است بین این دو تا در ذهن آمد دیگر بس است حالا خدشه ... بعضی وقت ها مثال خدشه دار است اما برای این که مقصود را مبین کند و فرق را بگذارد بس است بعد این که فرق دو تا مطلب را فهمیدیم بعد می گوییم این مثال خدشه دارد آن حرف دیگری است منظور ما این است که الان ظن به واقع یعنی ما دو تا روایت هستند یکی اش رجحانی دارد که این رجحان ما را می برد به سوی این که گمان پیدا کنیم به واقع که موافق این است واقع موافق این است گاهی نه دو تا روایت هستند یکی شان ترجیحی دارد که ما را می برد سراغ این که این صادر شده ؛ صدوررا فقط ... خب حالا ظن به واقع بیاورد یا نیاورد. این! حالا عبارت صاحب مفاتیح ...

شاگرد : احتمال ندارد حاج آقا ؟؟؟ تعبیر بوده؟

استاد : 88 است ولی یک صفحه مفاتیح مفصل است علامت می زنم بعدا ان شاء الله نگاه کنم. الثانی هل یلزم الاقتصار علی المرجحات همین است الذی ذکره القوم أو لا بل یجوز الترجیح بکل ظنٍّ این مثل این که این نیست ترجیحات مفیده به ظن . بل یحوز الترجیح بکل ظن یعنی ظنٍّ بواقع؟ یا ظنٍّ بترجیح؟

20:58

خیال می کنید عبارت خیلی ... صاحب کفایه می فرمایند مزیتی باشد که المفیدة للظن رجحان مفید ظن باشد نه این که ترجیح به نفس ظن داده بشود هل یلزم ؟؟؟ أو لا بل یجوز الترجیح بکل ظنٍّ

شاگرد : ظن به رجحان کافی نیست؟

استاد : ترجیح به ظن یا نه بگوییم این جا مضاف الیه مقدر بوده در کلام ایشان یعنی ترجیح بما یوجب الظن

شاگرد : اقوائیت و اقریبتی که فرمودید آن هم صرفا ظاهرا با توجه به خود سندها و این ها نیست که بگوییم این نزدیکتر به صدور است ظاهرا این را نسبت دادندبه شیخ ایشان می فرمایند که انصاف این است که مقتضای این تعلیل ؟؟؟؟ ترجیح به آن چیزی است که ابعد عن الباطل است از دیگری یک چیزهایی این جوری ظاهرا ...

استاد : کدام یکی ابعد از باطل است؟ بله! علی ای حال این احتمالی که در ذهن هست این است که اینی که فرمودند محشین و این ها أو تنویع نباشد برای ... أو تردید هم نباشد أو فقط تعبیر باشد در کلام صاحب کفایه حالا این هم ... أو تعبیر به این معناست که یعنی دارند قول دیگران را می گویند همان تعبیر همان ها را صاحب کفایه دارند می آورند نه این که می خواهند بگویند دو گروه هستند دو نوع قائل داریم و لذا أو آوردند یعنی به لحاظ تعبیر خود گویندگان هم بین من اقتصر علی الترجیح بها و من تعدی منها الی سائر المزایا الموجبة ؛ الموجبة لچی؟ لتعبیر خود آن ها. لأقوائیت کما این که خود شیخ گفت یا أو المفیدة کما ربما یظهر

شاگرد : کما صار الیه ؟؟؟
استاد : منافات دارد صار را برای قول می گویند انتخاب رای می گویند

شاگرد : مگر این که این جا بگوییم اقوائیت اولیه ، اقوائیت یک جوری بند به یک عمومات دیگری باشد مثلا ؟؟؟ متخذاز روایات باشد یک جور حجیتی بخواهیم برایش قائل بشویم دومی بگوییم نه ظن هر جور ؛ ظن به قوی تر بودن پیدا بکنیم. یعنی بگوییم مرجح ، مرجح منصوصه نیست این جورنیست که حضرت فرموده باشند اگر این جوری آن جوری بود این را ترجیح بدهد کلا یک چیزی فرمودند یک جایی که کانه مثلا با این جا هم تطبیق میخورد یعنی ناظر به تعارض نیست

استاد : خب این یک نحو باز منصوص به معنای عام بر می گردد ولو شیخ این را نمی گفتند شیخ می گویند حتما باز باید به یک عموماتی از روایاتی برگردد؟ نه نمی گفتند ظاهرا. علی ای حال این احتمالی گفته بودند اقوائیت در حجیت با مظنونیت مطابقت با واقع؛ این دو حیث را با همدیگر مثالی هم که عرض کردم تفاوت این دو تا یکی اقوی در حجیت است اقوی به معنای صدور شاید کلمه صدور هم بود در کلمات یکی هم به معنای اقوائیت در حجیت نیست بلکه صرفا به معنای گمان به این است که واقع این است 60 درصد 70 درصد رجحان احتمال با این یکی است حالا باز هم عبارات مرحوم مشکینی که شاگردان خود صاحب کفایه هم هست من نگاه نکردم. خب! عرض کنم باز بر میگردیم هر کدام این ها که چیزی بعد دوباره پیدا کردیم یا شما پیدا کردید به ما هم بفرمایید من هم پیدا کردم عرض میکنم.



فالتحقيق أن يقال حالا می روند سر آن بحثی که ما دنبالش بودیم این ها مقدمه کار بود حالا ببینیم چی باید گفت خلاصه ما هستیم و این که روایات با همدیگر مختلف میشوند تعلیماتی هم که در بیانات معصومین برای ما ذکر شده حالا باید چه کار کنیم؟ صاحب کفایه ابتدا می آیند آن روایات ترجیح را شروع می کنند خدشه کردن مقبوله و مرفوعه؛ مرفوعه زراره را که می گویند ضعیف است مقبوله را هم شروع می کنند در آن بحث کردن و آخر می گویند پس وقتی دلیل ترجیح صاف نشد ، باید بقیه اش هم عده ای از آن ترجیحات برای تمییز الحجة عن اللا حجة هست و نه ترجیح واقعی و بر میگردند می گویند بنابر این اخبار و مطلقات تخییر خوب است ایشان مختارشان این میشود روایاتش گفتند مخیرید خوب است. یک بیانی هم این جا دیدم نگاه می کردم امروز تا یادم نرفته صاحب المیزان فرمودند نظر خودشان است ایشان آخر کار به این کلمعه ختم می کنند می گویند که عرض کنم و یظهر فقد تبین أنّ اعتباره علیه السلام هذه الاوصاف الثالث عن الشهرة و الشذوذ و موافقة الکتاب و السنة و مخالفتهما دو و مخالفة العامة با موافقتهم سه من جهت تاثیرها فی حجیة الخبر بالتقدیم لا ایجادها مزیة فی احد الخبرین ایشان مفصل بحث کردند می گویند شهرت و موافقت کتاب و سنت و موافقت عامه و مخالفت این سه عنصر اینها دارد تمییز حجت از لا حجت میدهد و این هم ارشاد است به این که این ها را بگیر خب وقتی این چنین شد می گویند بر می گردند نتیجه می گیرند و یظهر بذلک أن لا تنافی بین هذا الخبر و بین سائر الاخبار العلاج حیث اشتغل بعضها علی الشهرة چرا؟ چون این روایات دارند می گویند تو حجت می خواهی خب این ها هم حجت را میدهد به دست تو عملا غیر این ها می رود کنار خب اگر ما همه این ها را حجت و لا حجت بگیریم حالا باید بعد ... بسیارخوب این سه عنصر نقش اساسی ایفا میکنند اسمشان هم ترجیح نیست اصلا ترجیح برای این است که ما این را بگوییم بالاتر از آن است اما این ها می گویند اصلا آن یکی رفت حجت نیست اگر این طور باشد بعد می گویند که و بعضها علی الاختلاف بل جمیع من هذه المزایا الثلاث مشترکة فی ؟؟؟؟ الحجیة عقلا یا من غیر تعبدا اصلا میگویند تعبدی هم پس اصلا در کار نیست فالروایة واردة مورد الامضاء ارشادا الی ما بنی علیه العقلاء فی المقام من اسقاط الرجوع علی الحجِیة رأسا و التوقف چیزی که ایشان رویش تاکید دارند و یک نکته ای را چند بار تکرار می کنند آن نکته شاید مطرح کردند برای این نکته اش! او این است روایات توقف را این جوری معنا کردند می گویند که ... که پشتوانه حرف خودشان هم شده می گویند وقتی امام فرمودند که وقتی دو چیز برای تو مختلف شد صبرکن تا امام را ببینی حتی تلقی صاحبک سوال ایشان این است میگویند هر وقتی امام را دیدی درست میشود؟ وقتی دو تا روایت دیدی صبر کن تا بروی خانه امام بنشینی به صورت امام نگاه کنی ایشان می گویند این واضح است که حتی تلقی صاحبک نه یعنی فقط امامت را ببینی یعنی بروی از امام تفسیرش را سوالش را بیان این دو تا را بپرسی ایشان تنقیح مناط کردند توسعه دادند گفتند بنابراین تلقی صاحبک مثل تلقی صاحبک است کجا ؟ آن جایی که دو تا متعارض را ما بیایم از بیانات دیگر معصومین بتوانیم این ها را حل کنیم رد متشابهات به محکمات. متعارضات جز متشابهات هستند اول کاری که ما می کنیم که به منزله لقا امام است این است که برویم این ها را به متشابهات عرضه کنیم بعد شروع می کنند متعدد روایات می آورند که فرمودند وقتی یک چیزی می شنوی به محکمات عرضه بکن ! روایات ما هم متشابهات دارد محکم دارد این ها را فرمودند پس این یک نکته که ایشان رویش تاکید می کنند که اخبار توقف مفادش بیش از این نیست که یعنی تو صبر کن تا یک مبین برایت برسد مبین از خود رویت مباشری امام که سوال کنی یا نه مبین از یک روایت دیگر از آیه دیگر این نکته را می گویند بعد ادامه میدهند در نکته دوم که مقصود این روایات توقف با تخییر چه میشود؟ ایشان جمع این جور میکنند : می گویند روایات توقف می گوید چیزی معتقد نشو هیچ کدام را انتخاب نکن بایست نمی دانی کدامش است ما گفتیم بایست . بایست یعنی هیچ کدام را تصدیق نکن. اعتقاد به معنای تصدق. اگر در اعتقادات است معتقد نشو اگر هم در عملیات است تصدیق نکن. تصدیق به چه معنا؟ به معنای این که بر طبقش نسبت به شرع بدهی یا امثال اینها. روایت تخییر چیست؟ ؟ روایت تخییر می گوید تو در عمل خودت مخیری سخت نیست عملا مخیری و در حال برای تصمیم گیری تصدیقی و اعتقادی متوقفی این هم یک جور است خب! حالا من یکی دو تا سوال کوچک باری مقدمه بحث های ایشان و بعدش ...

30:45

آیا این که معروف است و ایشان هم می گویند موافقت کتاب و سنت برای تمییز الحجة عن لاحجة این جوری است مطلقا؟ آیا خذ بمااشتهر بین اصحاب فان المجمع لا ریب فیه یا فان الرشد فی خلافهم این برای تمییز حجت از لا حجت است؟ به چه معنا؟ حالا باید اول مقصود را روشن بکنیم تا ... بگوییم که امام علیه السلام می خواهند بفرمایند وقتی که دو تا روایت برای تو آمد اصلا من اجازه نمیدهم به آن یکی عمل کنی مجاز نیستی از ابتدا به آن یکی عمل کنی باید این را بگیری یعنی اصلا حجیت ندارد عقلا از تو نمی پذیرند این را. شارع هم از تو نمی پذیرد که حجت قرار داده این را! این جوری بگوییم اصلا حجت نیست یا نه آنی که مفادش است اصلا نمی خواهند بگویند حجت به این معنا یعنی حتی بعضی ؟؟؟ کذبٌ این خیلی وقت ها هست که مربوط به آن کسی است که این برایش محقق شده شما الان امرت دائر شده بین یک آیه قران و یک حدیث این جا هیچ گیری ندارد باید قرآن را بگیری مخالف قرآن را بگذار کنار خب حالا اگر همین جا سوال مطرح کنیم که این خیالش رسیده مخالف کتاب است خب این بس است برای ما ؛ ما می گوییم شخصی که مواجه شده وقتی مخالف قرآن دید برای او دیگر عمل بهش ممنوع است . عمل بهش ممنوع است یعنی مطلقا هر روایتی که تصور شد مخالف کتاب است حجیت واقعیه از آن رفته است این جور نیست. وقتی سه تا روایت را آورد ما خیالمان میرسید مخالف است خب مخالفت و موافقت می تواند یک ترجیحی باشد چرا؟ چون ما نمی دانیم مخالفت قطعیه را. اگر منظور از مخالفت ، مخالفت نفس الامریه واقعیه باشد همین طور است که فرمودند علما برای تمییز حجت از لا حجت ! چرا؟ چون روایتی که مخالف واقعی با قرآن باشد این صحیح نیست خب معلوم است اما ما مخالفتی است که خود طرف مخالفت در نزد اوست از منظر اوست در محدوده علم اوست این مخالفت از کجا ما بگوییم که آن یکی را ترجیح نمی خواستند بگوید می خواستند بگویند از حجیت افتاد ؛ حجیت به معنای این که برای شخص او بهش اخذ نمی کند این مانعی ندارد حجیت به این معناست اما به این معنا که فهو زخرف ؛ زخرف یعنی چی؟ یعنی اونی که مخالف واقعی است زخرف است معلوم است شما هم اگر خیالت رسید چیزی خلاف قرآن است چی است؟ برای تو نقش همان زخرف را دارد نمی توانی معامله غیر زخرف با او بکنی نمی توانی جمعش کنی چون باید قرآن را بگذاری کنار و حال ان که نتوانستی جمع کنی نفهمیدی

شاگرد : عملا لا حجة میشود دیگر برای این شخص

استاد : برای او میشود لا حجة همین طور است اما آیا موافقت و مخالفت کتاب که امام دارند مطرح میکنند این میشود برای تمییز حجت و لا حجت واقعی؟

شاگرد : ذلک لم نقله اگر مخالف باشد ما نگفتیم این یعنی چی؟

استاد : لم نقله یعنی اگر مخالفت واقعی باشد اگر مخالفت واقعی باشد لم نقله همین طور است ما نگفتیم او را. اگر مخالفت در نزد طرف باشد چطور؟ آن هم تو بگو لم نقله این که معلوم است او هم می گوید امام نگفتند اما او خیالش میرسد مخالفت است لم نقله همان چیزی است که امام دارند به حسب واقع میفرمایند در واقع ما نگفتیم تو هم که الان داری این را می شنوی در مرحله ظاهر بگو ما نگفتیم آن واقعیتش است این جا هم در مرحله ظاهر حالا یک جایی هم هست که او مخالفت گمان کرده و امام هم فرمودند و خیالش رسیده مخالف است این جا چه کار میکند؟ او همان روایت لم نقله به حسب ظاهر موضوعش برای او بالفعل میشود او می گوید که امام نفرمودند این الان میشود تمییز حجت از لا حجت به این معنا که یعنی چون امام صرفا فرمودند مخالف کتاب طرحش بکن یعنی ترجیح نیست یعنی در مخالفت کتاب امر روشن تر است جلوتر هم خودم عرض کردم می شود حرفی زد آن یکی هایش دیگر مهمتر است مشهور یا آن یکی موافقت و مخالفت عامه این بگوییم تمییز حجت از لا حجت است مخالفت کتاب هم میشود در آن احتمال در آن باید یک خرده بیشتر رویش سان داد و الا یک خرده سخت تر است در مخالفت کتاب روشن است یعنی احتمال روشن این است که در مخالفت کتاب ترجیح نیست تمییز است اما در همان جا هم مخالفت کتاب عرض کردم چون راه باز است اگر مخالفت واقعیه منظور است ان بله اما دارند عرضه می دارند به عرفی که می خواهد این را تمییز بدهد خودش این معلوم نیست بگوییم صرفا برای تمییز است.

شاگرد : اخباری که در مخالفت کتاب به عنوان یک معیار مشخص شده در دو تا فضا صادر شده یکی در فضای تعارض صادر شده به من گفتند تعارض شده حالا چه کار کنیم حضرت این ملاکات را فرمودند یکی اصلا در فضای تعارض و این ها نیست اصلا ؟؟؟ آیه و روایت را می خواهید بگویید شما چه می خواهد متعارض باشد چه ؟؟؟ شما عرضه کنید بر قرآن روایات را عرضه کنید به قرآن یکی این که باید حالا بحث بشود که آیا این ها ربطی بهم دارند یا نه؟ یا دارند دو تا فضا را می گویند آن وقت یک عده ای آن جا الان گفتند که یک نوع باید نوع مخالفت مهم است آیا مخالفت به نحو تباین است به نحو عموم و خصوص من وجه است ب نحو تخصیص و این هاست؟ اگر تصخیص است ما تخصیص عام کتابی را با خبرواحد مثلا علما غالبا پذیرفتند این ها یک مقدار جهات را مبهم می کند به علاوه این که واقعا خبری که به نحو تباین بخواهد باشد با قرآن اصولا این چنین خبری اصلا جا باز نمی کند در متشرعه وا ین ها که طرف بیاید بپرسد مثلا آن ها می گویند نماز بخوان او می گوید نماز نخوان یعنی مخالفت این جوری تباینی که ما بخواهیم بگوییم حالا شاید اصلا نباشد همچین چیزی که ...

37:34

استاد : همان که کلینی فرمودند لا نعرفه من ذلک الا اقله مقدمه کافی بود

شاگرد : این بحث ها هم مطرح میشود شاید مثلا که الان ما دو دسته روایت داریم حضرتعالی فرمودید در منظر این شخص مخالفت باشد یا مخالفت واقعی شما دارید الان کدام روایت را بررسی میکنید؟ روایت باب تعارض را یا آن روایتی که لم نقله و زخرف و ... برای باب تعارض نیست

استاد : نیست مطلقا البته اگر ما تعارض را به معنای تعارض الادله بگیریم فرقی نمی کند وقتی روایتی با آیه قرآن هم مخالف شد تعارض الادلة است باب تعادل و تراجیح هم الان در اصول اختصاصی به خبرین پیدا کرده بحث ما برای خبرین است اما ملاکش در جاهای دیگر هم می آید الان بحث تعارض الادله است دو تا دلیل باید ببینیم با همدیگر چی هستند ولذا اگر یک روایت با آیه هم شد که آن روایت مطلق که شما ... آن هم مربوط به بحث ما هست یعنی باید یک حرفی بزنیم راجع به آن که این روایت چی می خواهد بگوید تمییز الحجة عن لا حجة است یا نه! آن جایی که مخالفت واقعیه باشد ما گیری نداریم آن چیزی که عرض من است این است که حضرت مطلب واقعی را دارند به نحوی در مرحله عمل می دهند دست عموم ک محک خوبی است محک واقعی این است که اگر واقعا مخالف قرآن است ما نگفتیم دادن آن محک به دست انظار نوع این هم مصلحت در آن هست به چه معنا؟ به این معنا که اگر روایاتی صدورتا هم آمد دائر شد بین او یا قرآن ولی طرف خیالش می رسد واقعا جمع است با قرآن او خیالش رسید باز چیست ؟ عظمت قرآن در این جا این است که مقدم است بر او ولو این که او اشتباه کند پس از یک امر واقعی که مخالفت واقعیه است حضرت بیانش کردند که اگر مخالف قرآن ما نگفتیم زخرف است معلوم است شما هم همین جوری رفتار کنید یعنی مبادی بیاید به خاطر یک حرفی که از یک کسی می شنوید بخواهید دست در قرآن ببرید به خیال خودت یعنی دست بردن اگر فهمیدی جمع شد هیچی! اما اگر نه می بینی که این حالت معارضه دارد باید دست از قرآن برداری نه لم نقله برای تو هم ! خب حالا سوال این است این بیان که الان فرمودند واقعا آن چیزی که مخالف حجت؛ حجت ک هیچی باطل محض است این جا که به ما القا می کنند که آن چیزی که شما می بینید مخالف کتاب است بهش اخذ نکنید یعنی ترجیح دارد بر آن روایت؟ آن روایت باید ردّه الینا باز برایش هست یا نیست؟ این دیگر تمام شد چون شما دیدید با قرآن مخالف است دیگر فاضربوه علی الجدار یعنی چی؟ یعنی ردوا ندارد ممکن است همین جایی که اوضح افرادش است حالا شهرت و این ها هم که بعدا ... همین جا این احتمال باز باقی هست که چون مخالفت ها به دید افراد مربوط است القای این که مخالف کتاب را رها کن یعنی چی؟ یعنی مخالف کتاب علمش را به رد کن زخرف است یعنی الان در این منظر تو این هیچ فایده ندارد برای تو هیچ ثمری ندارد اما این که ما اصل کار را از او برداشتیم دیگر از محدوده روایات در رفته این ها به حسب واقع است و به حسب سائر مسلمین کسانی غیر تو که ممکن است این تهافتی که تو می بینی در ذهنشان نیاید این احتمالش هست ولو اظهر ان طرف است

41:18

شاگرد : یا از حجت می اندازد اگر در نظر شخصی این تعارض و تخالف سر برسد اگر هم سر نرسد اصلا مرجح هم دیگر نیست چون در نظر این آقا می گوید من اصلا این را مخالف نمی بینم تا بخواهد موافقتش منعقد بشود یا نشود پس یا مخالفت می بیند این روایت در قرآن خب این که می گوید از نظر من اصلا حجت نیست یا نمی بیند که اصلا مرجح هم دیگر نمیشود پس بر میگردد به همین که فرمودند که ...

استاد : بله آن یک بحثی بود که آیا منظور از موافقت ، مخالفت است یا عدم االموافقة است؟ خب این خیلی می شود مواردی که روایت مخالف قرآن نیست اما موافق هم نیست یعنی نیازی به جمع دارد این جمع را انجام بدهیم یا نه؟ جمع عرفی ؟ ببینید خود عرف موارد مختلف است فهم عرفی در جمع بین دو تا پس اگر منظور از مخالف ، مخالف شاخ به شاخ است تباینی است صد درصدی است بسیار خوب اما که آن وقت می گیرد چی را؟ می گیرد غیر موافق را. غیر موافق این میشود ترجیح برایش یا نه؟ یعنی الان ما اگر با آن شده ما قرآن را بگیریم در این جا و آن روایتی که موافق با قرآن است بگیریم؟ یا نه اونی که موافق نیست ولی مخالف هم نیست دو تا روایت است یکی موافق با ظاهر قرآن است یکی مخالف نیست ولی موافق هم نیست. چه کار کنیم؟ این جا رجحان خیلی خوب است این جا می گوییم ما همانی که موافق با ظاهر قرآن است ما آن را می گیریم و آنی که مخالف نیست که حجت نباشد اما موافق هم نیست که در این مرحله می توانیم بگوییم رجحان با این است علی ای حال اینی که الان به عنوان یک مطلب مسلمی این تلقی میشود که بابا این ها همه برای تمییز الحجة عن لا حجة است این خیال می کنید بعضی خلجانات و احتمالات در ذهن هست حالا فکر بیشتری بکنید بعضی مواردش که می تواند رنگ ترجیح واقعا داشته باشد و بعضی احتمالات و بیاناتی که هست.

والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

شاگرد : فردا هم همین کفایه را بریم جلو؟

استاد : عبارت کفایه را بله. بعضی چیزها هم حالا امروز ماند عبارات مفاتیح و چیزهایی از امروز عبارت کفایه مانده بود عبارت کفایه جلو می رویم به خاطر این که مجبور هستیم در ادامه عبارت ایشان روایت را ببینیم دیگر به خاطر این می خواهیم عبارت جلو برود و هم این که در ضمنش ...



تایپیست : مهدی ابوطالبی





بسم الله الرحمن الرحیم

یک عبارت دیروز داشتیم که دو تا مرحوم صاحب کفایه به عنوان ظاهر عبارت قول فرمودند یکی که و من تعدى منها إلى سائر المزايا الموجبة لأقوائية ذي المزية و أقربيته كما صار إليه شيخنا العلامة أعلى الله مقامه‏ أو المفيدة للظن كما ربما يظهر من غيره‏. این یکی در کلمات صاحبین شرح کفایه بود که اقربیت ، اقوائیت در حجیت قرار داده بودند اقوائیت در حجیت و موجب ظن را هم ظن به واقع ...

شاگرد : یعنی مضمون

استاد : بله این جوری بود این یکی بود که من توضیح برایش گفتم مرحوم صاحب عنایه ایشان آدرس داده بودند به بعد در فرمایششان همین جا را و گفته بودند که منظور ایشان ظن شأنی و نوعی است که مرحوم شیخ در رسائل مطرح کردند که جایش را کتاب ما را دارید صفحه 116 4 جلدی ها آن جا فرمودند خود صاحب کفایه هم بعدا می گویند

شاگرد : ظن شخصی و نوعی

استاد : شأنی که آن حالا توضیح نیاز دارد ظن شأنی و نوعی که همان حرف را به یک نحو خود مرحوم آخوند در فصل بعدی رد میکنند کتاب ما صفحه 400 نمی دانم کتاب شما همین فصل بعدی را ببینید این فصلی که هستیم فصل بعدش می آید تا ثمّ فصل بعدی چند سطر می رود جلو

ثم إنه بناء على التعدي که آن جا فرمو دند فلا وجه للاقتصار فلا وجه للاقتصار على التعدي إلى خصوص ما يوجب الظن أو الأقربية بل إلى كل مزية و لو لم تكن بموجبة در کتاب ما موجبه دارد شما خوب است برای ما دارد لو لم تکن بموجبه معلوم است درست نیست برای شما تصحیح کردید کتاب ما که درس نخوان بودیم همین طور مانده این جا و لو لم تکن بموجبة لأحدهما كما لا يخفى.

و توهم این و توهم رد همان عبارت رسائل است که تفاوت بین ظن چیست؟ ظن شأنی و ظن فعلی در آن چیزی که شیخ فرمودند حالا توضیح بیشتر هم سرجایش عرض میکنم این هم برای این. در بعضی کلمات هم یک جور دیگر برعکس این هم بود یعنی میشود سه تا وجه صورتا از هم ممتاز ظاهرا یکی دیگر این که نه منظور از اقوائیت و قوت یعنی اقربیت الی الواقع. منظور از مفید ظن یعنی ظن به صدور درست بر عکس آن چیزی که دیروز از بعضی دیگر نقل کردم این هم یک احتمال سوم پس! یکی اقوائیت در حجیت و مفید ظن ؛ ظن به مفاد واقع یکی برعکسش اقریبت الی الواقع مفید ظن به صدور یکی هم که منظور ظن شأنی و فعلی است خب! حالا من جاهایش را هم عرض میکنم دیروز هم آقا تشریف نیاوردند شواهدی از کلام خود شیخ آوردند که کما صار الیه شیخنا با آن حرف نمیشود حالا نمی دانم مرور هم کرده بودم کدام ، کدام بود که اقربیت را شیخ صریحا در دو تا سه تا کلامشان میگویند اقربیت الی الواقع صریحا واقع را دارند آقا دیروز عبارتش را آوردند این جا خواندم صفحه اش هم 84 فرمودند؟ صفحه چند بود فرمودید؟ 73 بود؟ دیروز برای این که اقریبت الی الواقع را شیخ فرموده بودند صفحه 76 – 77 و همچنین 75 در هر سه صفحه کلمه الواقع را شیخ آوردند فرمودند احد امرین اما أن یستنبط من النصوص وجوب العمل بکل مزیة توجب اقربیت ؟؟؟ الی الواقع این کلمه الی الواقع در صفحه 76 هم باز اقرب الی الصدق کان الاول اقرب من الصدق و اولی بالوثوق آن را داشتند اقربیت الحاصلة من السبب الخاص یکی هم منها لیس الا لترجیح الاقرب الی مطابقة الواقع این هم یکی بود یکی هم در صفحه 77 که پایین صفحه بود وجوب الترجیح بکل ما یوجب کون احد الخبرین اقل احتمالا لمخالفة الواقع این ها را برای ترجیح مرحوم شیخ فرموده بودند خب! حالا علی ای حال الان که صاحب کفایه فرمودند این سه تا احتمال که در این جا در کلمات هست کدامش اولویت دارد؟ اگر فرمایش مرحوم فیروزآبادی باشد در بحث بعدی می آید که شاهدی می تواند از کلام خود صاحب کفایه داشته باشد که خود صاحب کفایه آمدند این جا حرف شیخ را رد کردند و عبارات شان هم نزدیک هست به این مساله اقربیت مفید ظن عباراتی که الان خواندم چی بود؟ خواندم که و لا اقربیته ببینید ثم انه بناءً علی التعدی حیث کان فی المزایا المنصوصه ما لا یوجب الظن بذی المزیة و لا اقربیته! توهم هم این بود و توهم أن ما يوجب الظن بصدق أحد الخبرين لا يكون بمرجح دقیقا این رد ظن است موجب ظن است خب اگر عبارت آن جایشان که دارند رد می کنند ناظر به این جا باشد خیلی خوب میشود حرف عنایه سر می رسد نه این که آن دو تا احتمال که دو تا احتمال اول اقوائیت در حجیت و ظن به واقع است احتمال دوم برعکس اقربیت الی الواقع و ظن به صدور به خلاف این که نه منظور از ظن این جا یعنی ظن فعلی منظور از اقربیت و اقوائیت یعنی ظن شأنی که خود شیخ معنا کردند صاحب کفایه هم در فصل بعدی رد کردند آن مرام شیخ را خوب این مناسب است این فرمایش صاحب عنایه با این جا . چرا؟ چون گوشه و کنایه ای از عبارت این جا با آن جا با هم توافق دارد آن جا هم کلمه اقربیت و موجب ظن را هر دو را به کار بردند لایوجب الظن و لا اقربیته

شاگرد : هر دو ناظر به واقع میشوند یا این که شخصی ؟؟؟؟
استاد : هر دو ناظر ربطی به صدور ندارد روی این حساب خب حالا آن بحث چیست؟ آن بحث جاهای جالبی است که وقتی مراجعه میکنیم من چند تا آخرای رسائل آدرس دادم یکی از آن جاهایی که جایش بود که وقتی قبلی ها را مباحثه می کردیم باز آدرس دادند همین جاست که در مساله تساقط شیخ چه فرمودند؟ تساقط بنابر طریقیت. فرمودند که علم داریم که یکی اش کاذب است بخطأ احدهما یک عبارتی بود که خواندم خدمتتان در آن جا که می گفتند اصل تساقط است اما اخبار التوقف ...

شاگرد : استاد صفحه 38

استاد : بله احسنت صفحه 38 فالمتعارضان لا یصیران للعلم بعدم الارادة الشارع سلوک الطریقین معا لانّ احدهما مخالف للواقع قطعا این را شیخ فرمودند صاحب کفایه هم به تبعشان گفتند آن جا چقدر ما سوال داشتیم خب حالا همانجا این صفحه ای که مرحوم صاحب کفایه رد می کنند صاحب عنایه هم آدرس دادند 116 که الان عرض کردم خود مرحوم شیخ وارد میشوند توضیح می دهند می گویند بابا وقتی دو تا متعارض شدند لازم نکرده که این ها دروغ باشند که برای جواب از دیگری .

10:48

عبارتشان را من بخوانم این قسمتش که منظور من است هذه نبضة من المرجحات السندیه التی توجب القوة من حیث الصدور و عرفت أنّ معنی القوة کون احدهما اقرب الواقع من حیث اشتماله علی مزیةٍ غیر موجودة فی الآخر؛ مرجحات! ترجیح می خواهیم بدهیم نمی خواهیم یکی را از حجیت بیندازیم می خواهیم یکی را طرح کنیم از باب مرجوحیت نه از باب عدم حجیت شأنی حتی . خب بعد بحیث لو فرضنا العلم بکذب احدهما ببینید می گویند ترجیح سندی یعنی لو ؛ بحیث لو فرضنا العلم بکذب احدهما و مخالفته للواقع کان احتمال مطابقة ذی المزیة للواقع ارجح و اقوی من مطابقة الآخر. فرض بگیریم من میدانم یکی از این دو تا دروغ است. خبر ترجیح معنایش این است چون می دانم یکی اش دروغ است ولی نمی دانم کدامش است احتمال بالاتر این که آن دروغ باشد مرجوح است آن یکی بالاتر است کان احتمال مطابقته للواقع ارجح و الا فقد لایوجب المرجح الظن بکذب الخبر المرجوح هرگز ما نگفتیم مرجح طوری است که می گوید وقتی دو تا متعارض شدند من از ترجیح گمان می کنم که این مرجوح دروغ است گمان بالفعل. می گویند اگر گمان بالفعل پیدا بشود که از حجیت می افتد من می خواهم هنوز به حجیت باقی باشد حجیت شأنی اش این همانی است که بعدا هم صاحب کفایه این حرف را رد می کنند و الا فقد لا یوجب المرجح الظن بکذب الخبر المرجوح من جهة احتمال صدق کلا الخبرین خب دو تا متعارض هم شده باشند ولی احتمال می دهیم هر دو راست باشند فان الخبرین المتعارضین لا یعلم غالبا کذب احدهما این باید یادداشت بشود

شاگرد : صفحه چند بود حاج آقا؟

استاد : 116 این هم از آن جاهایی بود که شیخ فرمودند می خواستند اصل درست کنند آخه مبنای درست کردن اصل کذب .... قطع به کذب احدهما این جا می گویند که و الا فانّ الخبرین المتعارضین لا یعلم غالبا کذب احدهما لو فرض که علم داریم و انّما التجأنا الی طرح احدهما بناءً الی تنافی ظاهریهما ما ناچار شدیم نمی دانستیم هر دو دروغ است ولی ظاهرش با هم جور نبود خب وقتی جور نبودشد تعارض و انما التجأنا الی طرح احدهما بناءً الی تنافی ظاهریهما و عدم امکان الجمع بینهما لعدم الشاهد چون شاهدی نداشت گفتیم تعارض هست .... فیصیران فی حکم ما لو وجب طرح احدهما لکونه کاذبا فیوخذ ... و الغرض من اطالة الکلام هنا أنّ بعضهم ؛ بعضهم که به مفاتیح آدرس دادند همین جایی که دیروز هم آن ظن را صاحب مفاتیح گرفتند تخیل بعضهم که انّ المرجحات المذکورة فی کلماتهم للخبر من حیث السند أو المدح بعضها یفید الظن القوی بعضها یفید الظن الضعیف و بعضها لا یفید اصلا شیخ می گویند این درست نیست بعدا می گویند اصلا ظن شأنی منظور است نه فعلی نمی خواهد بگوید که این مرجح بالعفل می گوید که این مرجوح است ظن درایم که دروغ است در چند تا سوال متعدد در فرمایش شیخ است ان شاء الله فصل بعدی کفایه رسیدیم همین را باید مفصل بحثش کنیم واردش نمی شوم به خاطر این است که مانده است جایش علی ای حال آن جا جواب ایشان می شود یا نه می رسیم فصل بعدی ولی فعلا این خیلی جالب است که من این را دیدم؛ دیدم این از یادداشت کردنی هاست که شما آن جا که می خواهید اصل درست کنید این اصلی که این همه ثمرات بر آن بار است اساسش را قرار می دهید بر علم کذب احدهما بعد شما می فرمایید غالبا این جوری است حالا آیا دو عبارت با همدیگر جفت و جور است ما سر در نمی آوریم که خب شیخ هستند همین طور است ما اول خودمان تخطئه می کنیم معلوم هم هست اما خب علی ای حال چیزی است که قابل فکر هست خلاصه که این جا این جور و آن جا آن جور فرمودند.

شاگرد : احدهما ، احد الظاهرین که راه در رو ندارد ؛ هما به ظاهر این بر بخورد در صفحه 38

15:31

استاد: فالمتعارضان لا یصیران من قبیل الواجبین المتزاحمیَن للعلم بعدم ارادة الشارع سلوک الطریقین معا لأنّ احدهما مخالف للواقع قطعا

شاگرد : احد المتعارضین

شاگرد 2 : بعدش هم یک محال دارد

استاد : فلا یکونان طریقین ولو فرض محالا ان کان العمل بها

شاگرد : لو وصلیه نیست؟

استاد : فلا یکونان ... بله ولو فرض محالا ! فلا یکونان طریقین الی الواقع و لو فرض محالا ان کان العمل بها کما یعمل ارادته لکل ... اراده متزاحمین برعکس است می دانیم هر دورا اراده کرده این جا را نه اراده ندارد. علی ای حال این حالا بحث بیشترش برای فصل بعدی پس فعلا با قرینه فصل بعدی کفایه این اولی همان فرمایش صاحب عنایه است که فرمودند منظور صاحب کفایه از این اقوائیت ؛ اقوائیتش که شیخ فرمودند ظن شأنی یعنی صرف این که ... شأنی یعنی این اگر فرض بگیریم که علم پیدا کنیم این ترجیح می گوید این ارجح است نه این که الان بالفعل مرجحات ما ظن پیدا کنیم که مرجوح دروغ است این جور منظور نیست اصلا اگر این جور باشد فرمودند از حجیت می افتد آن وقت دیگران و شیخ به صاحب کفایه ایراد گرفتند برای بحث آن جایشان خب فرمودند که کما ربما یظهر من غیره که صاحب مفاتیح بودند صاحب مفاتیح 285 من عبارتشان را خواندم ایشان همان تنبیه اول مفصل وارد می شوند انواع و اقسام را می گویند بعد می گویند باید تعدی بشود می گویند عده ای گفتند باید اقتصار بر ترجیحات منصوصه بشود بعد می گویند شیوه علما بر این نیست و مفصل راجع به انواع ظن این جا صحبت می کنند همان صفحه 288 تنبیه اول و دوم که به ترتیب فرمایششان هست حالا می خوانیم طبق عبارت ایشان تا بعد هر کدام این ها مناسبت شد برمی گردیم فرمودند که فالتحقيق أن يقال إن أجمع خبر للمزايا المنصوصة ببنیم نزد ادله شرعیه اصل با تخییر است یا با ترجیح است باید اول برویم سراغ ترجیح یا نه می توانیم برویم سراغ تخییر ترجیحات واجب نیست فالتحقیق ان یقال ان اجمع خبر للمزایا المنصوصة في الأخبار هو المقبولة و المرفوعة دو تا روایت هست که حالت جامعیت دارد خیلی از روایات به یکی دو تا از این مرجحات اشکال کردند همان دو تا روایتی که جامع ترجیحات است مقبوله عمر بن حنظله است که ظاهرا در کتب اربعه – کتب ثلاثة در استبصار نمی دانم هست یا نیست در هر سه تا کافی و این ها آمده سند هم که مقبوله است حالا مفصل تر هم بعدا صحبت می کنیم و المرفوعة که مرفوعة زراره است مع اختلافهما که خود این ها با همدیگر اختلاف دارند و ضعف سند المرفوعة جدا مرفوعه زراره سندش جدا ضعیف است چطور جدا ضعیف است ؟ اگر یادتان باشد مرحوم مظفر هم در اصول الفقه همین را داشتند وقتی به مرفوعه رسیدند فرمودند که کجای اصول الفقه بود که ایشان راجع به غوالی اللئالی ایشان گفتند رقم 5 مرفوعة زراره المرویة عن غوالی اللئالی اما الخامسة فهی ضعیف السند جدا وقد اشرنا فیما سبق الی ذلک و سیأتی بیانه که مساحله را تعبیر داشتند همان قبلش بود یا ... من تعبیر را در فرمایش ایشان دیده بودم که غوالی اللئالی کتابی است که هیچ اعتباری بهش نیست

شاگرد : این مرفوعه در غوالی نقل شده؟

استاد : بله تنها و تنها مرفوعه زراره سندش غوالی است که این جا علی ای حال باید تامل بیشتری بشود. ببینید دیگر حالا این ها کارهایی است که شده است دیگر چه کار می شود بکنند؟! إن الروایات التی ذکرت الترجیح بالصفات تنحصر فی مقبوله و مرفوعه و المرفوعه کما قلنا ضعیفة جدا لانها مرفوعه یعنی سند برداشته شده و مرسلة علامه حلی سند را ذکر نکردند خود غوالی للئالی هم نیاورده و لم یروها الا صاحب غوالی اللئالی و قد طعن صاحب الحدائق فی التالیف و المولف اذ قال فانا لم نقف علیها فی غیر کتاب غوالی اللئالی مع ما هی علیه من الرفع و الارسال و ما علیه الکتاب من نسبة صاحبه الی التساهل فی نقل الاخبار و الاهمال و خلط غثها بثمینها و صحیحها بسقیمها

شاگرد : عبارت رسائل است عین عبارت رسائل است

استاد : رسائل هم از حدائق است ایشان می گویند که صاحب حدائق گفتند رسائل هم از حدائق آوردند چون جلوتر از شیخ بودند

21:50

شاگرد : در رسائل فقط صفحه 40

استاد : صفحه 40 همین جلد4 ؟

شاگرد : بله بله؛ و قد طعن فی ذلک التالیف و فی مولفه المحدث البحرانی

استاد : و هی ضعیفة جدا و قد طعن فی التالیف و فی مولفه فی مقدمات الحدائق خب ایشان صاحب حدائق یک کلمه ای گفتند و دیگران همین طور می بینید در کتاب ها آمده در اصول الفقه هم بود همین ها اما خب حالا غوالی اللئالی اولا نکاتی هست در این روایت باید توجه بشود مرفوعه ضعیف است جدا . کتاب غوالی اللئالی یک وقتی است می گوییم خودش متساهل است اما ایشان دارد از علامه نقل میکند خیلی جاهای غوالی اللئالی می گوید روی روی ببینید کتاب چطوری است سند ندارد روی روی روی اما این جا که همان آخر غوالی اللئالی است الان 4 جلدی خیلی خوب چاپ شده خدارحمت کند حاج اقا مجتبی را از کارهای خیلی خوبش که این را به این نحو خوب چاپ کردند خب! تعبیر ایشان این است و روی العلامه قدست نفسه مرفوعا الی زرارة بن اعین قال سألتُ رواه فی المستدرک پس ایشان نمی گوید که من خودم سند را من خودم رها کنم یک وقتی است این کتاب را قبول ندارید نویسنده را به این معنا که می گویید دروغگو است کذب میگوید وضّاع است یک وقت است می گویید محدث شلی است متساهل است آن جایی که روایت می گوید روی روی قال علیه السلام بله خب ... اما این جا دارد می گوید که علامه روایت کرده از دیگری دارد می گوید گردن ایشان انداخته خب این فقط می ماند که در کدام کتاب علامه فرموده دو صفحه بعدش تنبیهٌ مطالبی را توضیح می دهد فی اقسام الحدیث هم می فرمایند بعد می گوید فی نقل الحدیثین که ختم کتاب غوالی اللئالی به دو تا حدیث خیلی جالب هم هست فرموده و احببت أن اختم الخاتمه بذکر حدیثین ذکرهما العلامة بسندهما فی کتابه المسمی بمنهاج الیقین فی فضائل امیر المومنین نمیدانم ...

شاگرد : این صفحه چند است؟

استاد : این جلد 4 صفحه 140 خب! الان هم غوالی اللئالی چاپ دیگر هم نداشته در نرم افزارها همین 4 جلدی است که موجود است

شاگرد : رسائل هم از همین آدرس داده

استاد : بله این 4 جلدی را خدا رحمت کند حاج آقا مجتبی دیگر این را احیا کردند خب این به دو تا حدیث ختم می کند که پس فی کتابه المذکور منهاج الیقین؛ منهاج الیقین علامه در دست ها هست؟ چاپ شده نشده؟ آیا ممکن است این جا دو صفحه بعدش ایشان اسم منهاج می برد آن هم روی العلامه در همین کتاب بوده این به مناسبت؟ خلاصه این ها صرفا نمی شود بگویند ضعیفة جدا و رد شویم این جا دارد آدرس میدهد دارد یک چیزی می دهد علاوه بر این که بگوییم روایت مرسله است و تمام شد دارد ایشان از علامه نفی می کند دو تا حدیثی هم که اتفاقا بعدش می گوید فرموده یشتملان علی فضل الذریة العلویة و ما یجب علیهم من الاکرام و مراعات حقهم دو تا روایت خیلی زیبا

شاگرد : ما در فضائل امیرالمومنین نیست مگر کتاب چون خودش می گوید فی فضائل امیرالمومنین ؟

25:35

استاد : بله

شاگرد : خب این حدیث می تواند در آن کتاب بوده باشد؟

استاد : به مناسبت می آید دیگر مثل خود همین مرفوعه زراره ربطی به احتجاجات ندارد مقبوله عمربن حنظله و ... ولی در احتجاج آمده خود صاحب احتجاج هم می گویند به مناسبت من این را آوردم

شاگرد : ؟؟؟ ذیل آن روایت مرفوعه این جا که نگفتند من این را از روی کتاب نقل کردم ایشان می گویند احتمالا ...

استاد : نه احتمال می دهند. می گویند به خاطر این که دو صفحه بیشتر نیست اسمی از چی می برند؟ منهاج الیقین میبرند ببینیم که آخه چون آن کتاب علامه اگر در دستها بود همه می گفتند علامه گفتند نمی گفتند عوالی اللئالی گفته است که. ایشان هم قربش زیاد بوده به زمان علامه نوشتند این جا هشتصد و خورده است رحلتشان ابن ابی جمهور من کجا بود دیدم هشتصد و خورده ای یک جایی نقل کرده بودند خب علامه هم هفتصد بودند 727 هستند یا 725؟

شاگرد : بین 6 یا 7 می گویند

استاد : بله یعنی 727 یا 726 ؛ ایشان هم هشتصد و خورده ای! خب با صد سال فاصله کتاب ها هنوز موجود بوده بعد دیگر میشود کتاب هایی استنساخ نمی شود علامه خیلی کتاب داشتند خب اگر از آن کتابهایی است که ایشان درد میگوید دیده بوده و الان در دست ما نیست ببینید این از همان کتاب هاست که نیست اگر نباشد میشود گمان؛ یک گمانی به این که این هم همان باشد با فاصله خیلی کم؛ دو تا حدیث هم خواندند بعدا فرصت کردید بخوانید خیلی چیزهای جالبی در آن هست

شاگرد : حاج آقا مناهج الیقین بود یا منهاج الیقین؟

استاد : عرض کنم منهاج الیقین فی فضائل امیرالمومنین خب! این دو تا روایت هم آخر این چیزهای عوالی اللئالی است تمام میشود. این یک نکته که خود ایشان صرفا روایت را نگفتند از علامه ... اما این که می گوییم نویسنده هم متساهل است خدارحمت کند مرحوم آقای مرعشی همین چاپ کتاب ما یک مقدمه خیلی خوبی با خط قشنگ که نوشتنی هم هست برای این کتاب نوشتند دونه دونه همه این ها را جواب دادند فقط همین تساهلش که الان هست ببینید من الان بخوانم. و اما اسناد التساهل الیه فی النقل فهو ازراءٌ فی حق هذا الرجل العظیم و یظهر ذلک لمن اجال البصر و دقق النظر فی مشیخة هذا الکتاب دونه دونه این اتهامات را ایشان اولش آمدند گفتند ایرادهایی که به او گرفتند ردیف کردند همه را منها منها خیلی است شاید ده تا میشود که به مولف اما النقود الواردة علی الکتاب یک و دو و سه و چهار و پنج و شش تا. اما النقود المتوجه الی صاحب الکتاب سه و چهار و پنج ... آن هم شش تا. اما الجواب عن الاول شروع می کنند دونه دونه اینها را جواب مید هند مقدمه بسیار خوب جانانه و بالجملة انی صبرتُ ما ترشح من قلم هذا العالم الجلیل فی الفنون العقلیه و النقلیه فلم اجد ما یشینه می گویند من هیچی پیدا نکردم که بگویند این آقا ... آخه چرا این جوری معروف بشود خیلی خوب است این مثل آقای مرعشی که متهم ... حتی یکی از اتهامات او این بوده که این از صوفیه و فلاسفه است ببینید جواب می دهند و اما نسبة الفلسفة الیه فغیر ضائر ایضا لأنّ اذ الفلسفة علم عقلیٌ برأ منه عدة من علماء الاسلام کشیخٍ المفید و شریف المرتضی ، محقق طوسی میگویند او هم فلسفه بلد بوده مگر چه عیبی است برای او که بلد باشد اما کونه من الصوفیة فنسبة هذه لصیقة الی الرجل البریء مما نسب الیه می گویند این را به او چسباندند بریء از این هاست. منظور دونه دونه همه این ها را می خواهند ... خواندنی است بروید مقدمه را نگاه کنید

شاگرد : راجع به این که محدث بحرانی این جمله را گفتند ایشان اخباری بودند نسبت به فلسفه ؟؟؟ شاید آن خلاصه دعوای اخباریگری و اصولی بی اثر نبوده

استاد : که مثلا این جور سبکی که او بوده ... البته او قبل از نهضت اخباریت بوده استرآبادی برای بعد از 1000 است ایشان 150 سال قبل از اصلا پیدایش مسلک اخباریت بوده خود او ولی خب سبکش همین طوری که او محدث استرآبادی با علامه چطور رفتار میکند؟ دیگر ببینید خب به طریق اولی دیگر ابن ابی جمهور که خیلی کمتر از علامه هست شخصیتش در عالم ... او که با علامه این طور رفتار می کند دیگر ابن ابی جمهور هم ... حالا نمی دانم استرآبادی چطور رفتار کرده علی ای حال صاحب حدائق که این را فرمودند دور نیست که آن ذهنیت ... علی ای حال این مقدمه آقای مرعشی خواندنی است خودتان مراجعه کنید حتما به تفصیل بخوانید.

30:55

شاگرد : مرحوم محدث نوری در خاتمه مستدرک دفاع نداشتند از عوالی؟ خودشان یک جلدی دارند که کتاب های مستدرک را توثیق می کنند

استاد : آخر خاتمه مستدرک همه این ها هست بله! الان باید مراجعه کنم خود من از چیزهایی بود که مرتب این جا مرتب ... الان یک دفعه آدم غافل میشود این را من دیدم ولی آن هم ان شاء الله شما مراجعه کنید هم آن جا هم ببنییم که ایشان هم چی گفتند. علی ای حال مرحوم آقای مرعشی در مقدمه این چاپ جدید ما که خیلی خوب و مفصل این ها را بررسی کردند و حرف زدند درباره اش.

شاگرد : بالاخره اطمینان حاصل که نمیشود. میشود؟ ؟؟؟ این تضعیف مخدوش میشود به این شدت ولی اطمینان به صدور این روایت میشود؟ در حدی که ما بیایم بررسی کنیم ببینیم چی می گوید این روایت مثلا نسبت به یک روایت دیگری بخواهیم کمک بگیریم از این روایت به این مرحله می رسد؟

استاد : از چیزهایی که خیلی خوب است برای این روایت زراره شما همین کتاب هایی که گفتند ضعیفة جدا ؛ ببنیید وقتی می آیند ترجیحات را می گویند؛ می گویند مقبوله عمربن حنظله که آمده چه کار کرده؟ شهرت را پس از آن گذاشته عمل همه علما طبق مرفوعه است ولی هیچ اطمینان نمی اورد. در ترتیب ترجیحات عمل همه بر طبق مرفوعه است نه مقبوله اما او مقبوله است او ضعیفة جدا این را نمیشود ... اطمینان با آن طرفش با خراب کردن از بین رفته یا اما این طرفش هم آدم خرده خرده فکرش کرد و مبادرت به انکار و تضعیف و این ها نکرد مانعی ندارد که اصلا سبک علمایی که بود بزرگان از علمایی که مقبول هستند این بود که سندها را می انداختند للاقتصار هر کدام سلیقه ای داشت تحف العقول هیچ کس در جلالت شأن نویسنده شک ندارد سند ها را هم انداختند گفتند این ها را اهمه میدانند من که دیگر چرا سند بیاورم احمدبن علی طبرسی صاحب احتجاج انداخته گفتند مشهور است بین علما که همین جا که می رسند می گویند الی غیر ذلک من الاخبار المشهورة . همین ترجیحات را که نمی گویند چقدر روایات در دست این ها و حال این جوری یک دهمش خیالش می کنی بوده ایشان این جور بیانشان است سندها را هم انداختند خب عوالی اللئالی هم یکی از همان ها بوده که ایشان می خواستند ؟؟؟ جمع کند دیگر دیده سند بیاورد مفصل میشود آن تشکیلاتی را که ... عنایت نداشته به این ها می گفته به همان محتوا باید نگاه بشود همان یشبهه که از همان روایت گفتند علی ای حال نمی شود بگویند که یا نویسنده کارش خراب یا کتاب وقتی کتاب ، کتاب روایی شد باید رویش عنایت بشود توجه بشود به خصوص که این پشتوانه ها هم داشته باشد ولی در عین حال منظور من این نیست که بشود روایت صحیحه دیگر معلوم است منظور من این است که از آن برخورد و جدا ؛ این جدا یک خرده با مرکب سفید بنویسیم. این جدا را با مرکب سیاه نوشتند لا اقل سفید هم نمی خواهند با مرکب خاکستری بنویسند

شاگرد : این که یک کتابی این جوری در موردش گفته میشود آدم اصلا دیگر دنبالش نمی رود

استاد : بله لذا چاپش نشده بوده این ها که گفته میشود استنساخ نمیشود این ها خود ایشان می گویند ظلم شده به این. کتاب ، کتاب بسیار عالی کتاب خیلی خوب روایات انحصاری دارد که عصری هم که ایشان بوده و آن گستردگی اطلاعاتی که داشته ؛ بله حالا باز هم هر کدام بیشتر فکری کردید راجع به این کتاب در له این حرف ها علیه این ها برای ما هم ذکر بکنید خدمتتان استفاده بکنیم.

شاگرد : حاج آقا ببخشید ! مرحوم محدث بحرانی با توجه به این که خب به هر حال یک وقتی مثلا یک کتاب اصولی را می خواهند رد بکنند یک وقتی می آیند یک کسی که خودش محدث است قاعدتا باید بیشتر کتاب های حدیثی را تحویل بگیرد آن وقت حالا یک کارشناسی حدیثی مثل ایشان وقتی میگوید این مثلا غث و ثمین را ایشان خلط کرده این ، این جور موارد هم آقای مرعشی متعرض شدند؟

استاد : بله همین مساله غث و ثمینش را می گویند.

شاگرد : حالا اگر چیز شده که مراجعه می کنیم ان شاء الله

35:24

استاد : بله می گویند که و اما کونه اخباریا اتفاقا نسبت دادند به او که اخباری است فهو خلاف ما یظهر من کلماته فی بعض کتبه و اما کونه غیر متثبت و غیر ضابط و لعمری انه اسناد شیء الی من هو بریءٌ مما نسب الیه فمن أین ثبت أنه غیر ثابت و ها هو کتبه و رشحات قلمه السیال الجوال فلیراجع حتی یظهر الحق بعد فرمودید چه تعبیری بود؟

شاگرد : همان خلط غث و ثمین

شاگرد 2 : او هم که نسبت داده الکی نسبت نداده

استاد : اسناد الغلو ... تفرده

شاگرد : مرحوم آقای مرعشی هم کار را مشکل کردند گفتند کتاب هایش را بروید همه اش را بخوانید

استاد : بله خودشان چون خواندند به این اطمینان رسیدند همین حالا صاحب حدائق ...

شاگرد : کتاب های دیگرشان ببینیم چی هست

شاگرد 2 : استاد خب از آن ور آن ها را هم داریم خراب می کنیم آنها چی پس؟ ما الان داریم این بنده خدا را درستش می کنیم آن هایی که نسبت به ایشان قضاوت کردند را داریم دوباره خراب میکنیم مثل این که به طرف می گوییم غیبت نکن می گوید تهمت داری می زنی الان به این ها می گوییم بابا داری این بنده خدا را خراب می کنی یعنی خودتان مثلا حرف یا دروغ نعوذ بالله دارید می گویید یا چه می دانم تهمت دارید می زنید به ابن ابی جمهور آن طرف هم باید لحاظ بکنیم مرحوم صاحب حدائق هم که آدم الکی نبوده

استاد : علی ای حال آن کسی که می خواهد دیگری را خراب کند ما نباید از طرف او ، او را بگوییم تو که داری خراب می کنی احسنت! اصل بر این است که ما دفاع بکنیم از آن کسی که دارد خراب میشود خراب کردن خلاف اصل است آن هم برای یک کسی که جا افتاده است اهل علم و کار بوده چون او دارد دیگری را خراب می کند احتراما لـاو بگوییم بیخودی که خراب نمی کند من یادم است درس های حتی غیر منقول ، معقول میرفتیم من دیگر ملکه ذهنم شده بود مثلا صاحب اسفار دارد مطلب می گوید همان هایی که خودش می گوید ببینید چقدر خوب می آید تا می آید شیخ الرئیس را رد کند می گوید کانه دیگر او آخوند نیست ؛ حاج ملا هادی هم ببینید غالب تعلیقات حاجی می آید دفاع می کند از شیخ می گوید شیخ این را نمی خواهد بگوید شما می روید حال ایراد گیری یک ذهن را متوجه یک حیثی می کند که می بینیم او در حیث های دیگر می آید شروع می کند اشکال گرفتن خود شیخ الرئیس هم همین است ؛ شیخ الرئیس بیاید شروع کند ایراد فارابی را بگیرد می بینی آن دیگر نشد بله یک مطالب چکش خرده مبنای خیلی خیلی کلی که با دیگری مخالف هستند درست است اما یک جا این ایراد را این جوری من خیلی زیاد دیده بودم که می بینیم وقتی یک بزرگ است اما وقتی می رود دیگری را خراب کند دیگر کانه او نیست. یعنی نمیشود در وقت خراب کردن بگوییم او بزرگ است دارد خراب می کند. نه! می خواهد خراب کند ؛ خراب کردن اصل بر این است که او چه می خواهد بگوید این اصل بر صیانت آن چیزی است که می خواهند خرابش کنند.

شاگرد : ؟؟؟ که درست است من می خوام بگویم آقای مرحوم مرعشی میگوید چون ؟؟؟ لعمری قسم می خورد این جوری نیست بابا آن هم می گوید لعمری این جوری پس برویم دنبال این که وجهش را پیدا کنیم لااقل صاحب حدائق هم که این را گفته در آن فضا که گفته بالاخره شاید یکی بوده بهش می گفته چرا این حرف را میزنی می خواهم بگویم شاید تعلیلش را شاید برویم آن ور و الا ایشان می گوید نیست او هم می گوید هست این که دلیل نشد

شاگرد 2 : حاج آقا این تساهل در نقل اخبار را که ایشان منظورشان فقط سند نیاوردن نبوده لابد در اخبار غث و ثمین و نقل اخبار تساهل ، اهمال ، خلط این ها چیزهایی بوده که ...

استاد : آقای مرعشی همه این ها را می گویند باءک تجر و بائی لا تجر می گویند روایاتی در آن هست که مخالف مذهب است می گویند انه لیس فی خبرٌ صریح ما یستشم منه فنظیره موجودٌ فی الکتب المشتهرة خب کافی دیگر معلوم است ببینید چطور روایاتش وقتی مورد بحث قرار می گیرد چه چیزها مرحوم کلینی آوردند که مورد بحث میشود و اختصاص نقده بهذا الکتاب مصداق المثل المعروف باءک تجر و بائی لا تجر خب صاحب حدائق بیایند همین ها را به کلینی هم بگویئد حالا نظیر همین ها را هم که گفتند برای شیخ صدوق از همین کسانی که در کار حدیث هستند عباراتی برای صدوق گفتند که گفتنی نیست مرحوم نوری در خاتمه مستدرک آوردند خب همین که گفتند درست شد؟ او که دارد می گوید این عبارت تند را برای صدوق دارد می گوید او خودش باید اول فکرش کنند با یک برنامه هایی دارد می گوید علی ای حال خراب کننده آن کارش خلاف اصل است ؛ اصل بر این است که آن ثابت وقتی کسی می خواهد نسبت بدهد همین یک کلمه ایشان گفته ما هم بگوییم محدث خبیر هست و بله خبره هست و بماند در کتاب ها هی هم تکرار بشود و این کتاب همین طور ...

40:40

حالا که الحمدلله خود همین مقدمه آقای مرعشی خیلی کار بوده! یک احیایی است دفاع از همه این حرف ها! این مقدمه را ایشان گفتند اگر می خواهی خودت اگر به حرف است آن حرف او به حرف من . من می گویم لعمری این دروغ و کذب و آن هم می گوید که این ... اگر هم به این است که می خواهی خودت ببینی برو نگاه کن برو روایت را ببین. روایات حسابی همین علماء امتی کأنبیاء بنی اسرائیل برای عوالی اللئالی است خیلی متفردات عوالی اللئالی دارد عالی و در آن زمانی هم که ایشان بوده زمان بعدش خیلی این ها زمان از بین رفتن کتب و علوم بود بعد از تیمور و چنگیز و بعد این ها بود هنوز این ها در دست بود بعد خیلی اش از بین رفت خود مرحوم مجلسی شروع کردند برای بحار می گویند یکی از علت هایش همین بود که ایشان حس کرد کتاب ها دارد می رود اصلا کلا همین بحار اگر نبود منابع بحار هم الان نبود مرحوم مجلسی طلبه ها را فرستادند جمع کدرند این منابع را جمع آوری کردند اسمش را بردند آن ها که از بین رفته ، رفته دیگر ! این هایی که هست لا اقل بحار ضبط کردند مرحوم مجلسی این ها را خیلی خوب شد! خب عوالی اللئالی بود همین کار ها شد این ها خرده خرده کتاب هایی که در دست ها بود از بین رفت مثلا آن زمان قرن معاصر عوالی اللئالی آن شاگرد شهید حسن بن سلیمان، حسن بن سلیمان صاحب منتخب الوسائل خب! این تا قرن دهم فاصله ای ندارد کتاب بسیار عالی بصائر الدرجات سعد دو تا بصائر الدرجات داریم ؛ بصائر الدرجات صفار بحمدلله مانده در دست ها هست سعد بن عبدالله آن محدث بزرگ او هم بصائر الدرجات دارد در دستها نیست اثری در آثارش نیست اما همین 4 قدم قبل از مثل محدث بحرانی چند صد سال شاید 200 سال نمیشود با این فاصله با خود صاحب برهان بیشتر میشود منظورم با آن اساتیدشان و ان کسانی که مثل این ها نگه داشتند کتاب ها را؛ می بینید چیست؟ در دست حسن بن سلیمان بوده منتخب البصائر نوشته یعنی کتاب بصائر الدرجات سعد را خلاصه اش کرده اصل کتاب نیست منتخبش که مختصر بوده استنساخ شده مانده است همین منتخب را آدم می بیند چه احادیثی ! چه احادیث حسابی در آن هست اصلش در دست ایشان بوده الان نیست! منظور زمان انی ها بوده این ها را نوشته ما به اندک چیزی این ها را بگذاریم کنار که مثلا فلانی این جوری گفته و جالبش هم این است که غالب این جرح و حمله ها محتوایی است. همان کاری که کار مفصلش را سنی ها کردند هر کجا دیدند یک روایتی که مضمونش به نفع شیعه میشود این دیگر معلوم است دروغ است کسی هم که این ها را نقل کردند می گردند یکی از کسانی که نمی توانند در سندی که مثلا 5 نفر هستند 4 تاشان را نمی توانند کاریش کنند آن پنجمی را یقه اش را می گیرند می گویند این شیعه بوده و الا این را نقل نمی کرد بروید ببینید کارشان است قضاوت محتوایی الان هم فرهنگ سازی کردند شما به هر طلبه سنی یک روایتی می روید می بینید آن ها می گوید این ها دقیق بودند دیگر این رویات که فلانی این جا گفته این ضعیف است تشیع دارد رافضی است تمام شد. بالاترش هم من دیدم از عجائب امر است خدا شاهد است خیلی مهم است این ها حدیث طیر ؟؟؟ حاکم بر مستدرک آورده گفت این ها خیلی بالابالاست رساله ها برایش میشود بعد خودش کاری سرش آوردند دوباره نمی دانم در یک نسخه اش برداشت یا برداشتند حدیث طیر خیلی جالب است خلاصه حالا چه؟ رساله ها نوشتند اهل تسنن طیر ؟؟؟ درست است یا نه؟ که خود کی میگوید. که حضرت می گویند اللهم ایتنی باحب خلقک الیک خب! حالا من این را یادداشت هایش را دارم ببینید مثل ذهبی گنده گنده ها می گویند بابا معلوم است که این حدیث درست نیست که ... حالا اگر درست باشد که احب میشود علی خب ابوبکر و عمر افضل امت هستند که . ببینید تمام شد! خیلی مهم است این ببینید گنده گنده هایشان دارند می گویند دارد می گویند این روایت نمی تواند درست نیست دیگر! احب اگر علی باشد که دیگر پس ... یکی از اشکالاتشان چیزهایی خنده دارد می گوید اگر احب خلق علی باشد پس پیاامبر هم باید از علی پایین تر باشد چرا؟ چون احب اوست. پیامبر گفته احب خلق شد احب خلق علی. پس پیامبر میشوند پایین تر از علی. از این اشکالات یکی اش همین است که باید از شیخ هم علی می شود پایین تر. یک چیزهایی که همین به خاطر این که ببینید محتوا را خودشان باهاش جور نیستند یک جوری باید خرابش کنند خب این که شد اگر صاحب حدائق هم یک دیدی دارند ایشان با آن دید خودشان یک کتاب میشود برایشان تساهل میشود غث و ثمین ایشان اگر از روی دید خودشان شد این میشود تخصص؟ تخصص وقتی است که روی سند روی کاغذ اعمال فن بدون جهت گیری و بینش فلسفی و دید علمی آن ها باشد نه این که همین طور روی دید خودشان یک کسی را این جوری بهش نسبت بدهند لذا این جور نسبت ها ، تضعیف های محتوایی هیچ راه به جایی نمی برد. هذا ما عندنا که دیدیم از فرمایشات این ها عندنا از باب مثل ضبط صوت ان شاء الله خودتان هم مراجعه کنید بیشتر هم می بینید ان شاء الله

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

شاگرد : ؟؟؟

استاد : من از حاج آقا خودم نشنیدم که بگویند ؟؟؟؟ اما این که ؟؟؟؟ گلپایگانی هستند دیگر! من اوائلی که می آمدم همین ؟؟؟؟ 5 – 6 جلسه ای گذشت من یادم است ؟؟؟ این ول کن حاج آقا نیستند همین می نشستند آقای صافی بعد می رفتم مجبور بودم می رفتم روزش معلوم بود که یک تلفنی چیزی می زدند دیگر تا می نشستند می گفتند ایشان هم می گفتند بله تلفن زدم ؟؟؟؟ این را من دیدم که این جور عنایت به احوال پرسی ... اما آن را شنیدم با واسطه مثل آقای محفوظی دیگران گفتند که مثلا ارجاع احتیاط دادند ولی من خودم نشنیدم

شاگرد : قولشان ؟؟؟ حالا جدای از مرجعیت مثلا قول مرجعی که مرحوم شده این حجیت دارد که مثلا ایشان را اعلم بدانند ؟؟؟

استاد : حجیت عنوان اولی که ندارد آن مربوط به خود شخص میشود که به اطمینان برسد از قول کسی از باب این که خبره است با هم بودند به اطمینان برسد. عنوان اولی ....

شاگرد : ؟؟؟ شهرت ندارد ؟؟؟ مراجع مشهور مثلا آقای صافی این هفت هشتایی که ؟؟؟؟ مثلا ؟؟؟؟ حداقل شهرتشان بعد از رحلت آقای ؟؟؟؟ در چند نفری که مشهور هستند آیا واقعا برای ما محرز نمیشود که یکی اعلم هست آیا واقعا اختیاری ؟؟؟ مثل همین جا بحث تعارض میشود هر کدام را خواستیم ؟؟؟

استاد : حالا این خود این اختلاف فتواست بعضی ها می گویند وقتی این طوری شد مردد شدیم باید احتیاط کنیم احوط الاقوال را بگیریم حاج آقا هم می فرمودند که ما هم مباحثه می کردیم همین جوری صاف که مخیریم وقتی که دسترسی پیدا نشد عسر پیدا کرد تشخیص این ها میشود بین اطراف شبهه مخیر باشد اما همین جا نه ، همه متفق نیستند نظرشان. حالا دیگر این جا یک کسی بخواهد احتیاط کند یک خرده ...

شاگرد : الان خود طلبه ها مشکل است خود مردم دیگر ...

استاد : احوط الاقوال حالا نمی دانم کی احوط الاقوال ؟؟؟ شنیدم که احوط الاقوال

شاگرد : آقای وحید

استاد : می گویند؟ آهان می گویند دیگر ... منظور عمل ولی حاج آقا تخییری بودند.



تایپیست : مهدی ابوطالبی

بسم الله الرحمن الرحیم

ایشان چند تا مرجع ضمیر این جا هست که شراح و این ها هم خیلی در امرش متردد هستند که ... حالا این جا که عبارت ظاهرا کتاب های شما مثل کتاب های ماست فرقی ندارد که فالتحقيق أن يقال إن أجمع خبر للمزايا المنصوصة في الأخبار هو المقبولة[4] و المرفوعة[5] مع اختلافهما و ضعف سند المرفوعة جدا خب این جا کلمه به کلمه اش کار دارد اول فرمودند که مع اختلافهما ؛ مرفوعه با مقبوله اختلاف دارد حالا آیا واقعا اختلاف دارند یا ندارند این یک سوال است ضعف السند المرفوعة سند مرفوعه خب ضعیف است حرفی نیست مرسله است سند ندارد اما جدا این جدا که آن روز صحبتش شد خیلی جدا اشکال میکنیم مرکبش سیاه نباشد با آن صحبت هایی که شد که محدث بحرانی حرف ها را زده بودند من بعضی چیزها را از عبارات مرحوم آقای مرعشی در مقدمه عوالی خواندم آقای ... فرمودند در خاتمه مستدرک ایشان هم مفصل بحث کردند صفحه ... این چاپ کتاب ما که 6 جلدی چاپ شده خود مستدرک که 18 جلد بنظرم چاپ جدید تمام شد بعد خود خاتمه اش در حدود 6 جلد چاپ خوب شد بعدا حالا 362 شاید الان یادم آمد کتاب ما ؛ بله عوالی اللئالی صفحه 361 این کتاب ما شروع میشود نسبتا مفصل کلمات ، اجازات این ها را می آورند بعد حرف لؤلؤ که همان صاحب حدائق هستند دو تا کتاب دارند ایشان را در ضمن کلمات آورده بودند که کان فاضلا مجتهدا متکلما له کتاب عوالی اللئالی جمع فیه جملة من الاحادیث الا انه خلط فیه غث بالثمین و اکثر فیه من احادیث العامة و لهذا انّ بعض مشایخنا لم یعتمد علیه در حدائق هم که همین عبارتی که شیخ انصاری و دیگران در اصول معروف شده در حدائق آوردند که ان الروایة المذکورة یعنی مرفوعة زرارة لم نقف علیها فی غیر کتاب العوالی مع ما هی علیها من الارسال و ما علیه الکتاب المذکور من نسبة صاحبه الی التساهل فی نقل الاخبار و الاهمال فخلط غثها بثمینها و صحیحها بسقیمها خب! خلاصه حرف صاحب مستدرک در خاتمه این ... خب تایید میکنند کتاب را ایشان از عوالی هم نقل میکنند اقوال را که می آورند همه از این صاحب عوالی به جلالت ذکر کردند و خودش را آدم خوبی میدانند احدی نگفته که وضاع و کذاب و این هاست نسبت وضع و کذب به او نداده احدی بله آن هایی هم که گفتند میگفتند یک کتابی است که متساهل است از هر جایی روایت دستش آمد نقل می کند تساهل غیر از کذب است غیر از وضع است خب! این جاست که اول کس همان صاحب حدائق بودند بعد می آیند صاحب ریاض ایشان هم تجلیلی کرده بودند که نمی دانم صاحب ریاض یعنی ریاض العلما نه ریاض المسائل عبارتشان را آورده بودند که همچنین صاحب مقابس عبارات را آوردند حالا طول میکشد که بخوانم عبارت صاحب ریاض العلما این است که هو الفقیه الحکیم المتکلم المتحدث الصوفی المعاصر للشیخ العلی الکرکی کان تلمیذ علی بن هلال الجزائری و صاحب کتاب عوالی اللئالی و کتاب نثر اللئالی و کتاب المجلی فی مرآة المنجیّ و غیرها من المولفات ذو الفضائل الجمّة لکنّ التصوف العالی المفرد قد ابطل حقه. این است که صاحب ریاض گفتند که آقای مرعشی هم آن روز خواندم که نسبت های 7-8-10 تا نسبت به کتاب و مولف کتاب آقای مرعشی آوردند این یکی اش بود که نسبت تصوف مفرد عالی که جوابش دادند ایشان گفتند ...

خب! بعد آن کسی که وارد شده و مفصل بعد این صاحب ریاض و بعد حدائق صاحب روضات الجنات هم مرحوم خوانساری فمن الغریب حالا که ایشان این را گفتند فمن الغریب بعد ذلک ما ذکره سید المعاصر فی الروضات فی ترجمته بعد ذکر طرقه السبعة حیث قال و اما نحن فقد قدمنا ذکر شیخه الأجل علی بن هلال الجزائری آن گیری ندارد المذکورین هنا ... و فی مقدمة کتاب العوالی که این ها ر امی گویند بعد می گویند بل الکلام فی توثیق نفس الرجل یعنی آن مشایخش یکی حرف است در توثیقش و التاویل علی روایاته و مولفاته و خصوصا بعد ما عرفت له من التالیف فی اثبات العمل بمطلق الاخبار الواردة فی کتب اصحابنا الاخیار و ما وقع فی اواخر وسائل الشیعه من کون کتابه حدیثی خارجین عن درجة الاعتماد بل اعتبار. این دیگر خیلی مهم شد. صاحب روضات صریحا می گویند وثاقت خودش خیلی رفتیم جلو و بعدش هم در وسائل می گویند در آخر وسائل آمده این کتاب از نظر درجه اعتبار ساقط است و أنت خبیر. بعد کلام صاحب مستدرک می گویند بابا ما که هر چی وسائل داشتیم هر چی هم زیر و رو کردیم هیچ در کلمات صاحب وسائل پیدا نکردیم بگویند که این دو تا کتاب معتبر نیست و أنت خبیر.

شاگرد : دو کتاب چی؟

استاد : دو تا کتاب عوالی اللئالی و نصر اللئالی که هر دو برای ابن ابی جمهور است و أنت خبیر بأنّ کثیر من العلماء المعروفین المذکورین فی الاجازات و الکل بالمعدة بترجمتهم ما قالوا فی حقهم ازید مما قالوا فی ترجمة صاحب العنوان ؛ همان تعریف هایی که برای آن ها می کنند برای این هم انجام می دهند بعد چی؟ و لم یعهد منهم تزکیتهم و توثیقهم بالفاظ الشائع فی الکتاب الرجالیة این ها بعدی ها را دیگر نمی آیند بگویند ثقةٌ. بعد می گویند فانهم اجلّ قدرا یعنی این اگر یک کس فاسد وضاعی بود مثل توپ در این اعصار متاخر می رفت کنار و حال آن که صاحب این کتاب مجلل است به این علما صاحب اجازه است در مسیر کار بوده تنها چیزی هم بعضی مشایخ صاحب حدائق قبل از صاحب روضات گفتند که ایشان متساهل در نقل اخبار است از سنی ها نقل میکند که حالا ایشان همه این ها را بررسی می کنند. من مروری دارم روی عبارات ایشان بعد می گویند علی ما اسسه تتطرق الشبهة فی جماعة کثیرة من العلماء الاخباریین می گویند این حرفی که صاحب روضات برای صاحب عوالی اللئالی زده اگر بخواهیم بازش کنیم دیگر همه جا هم سرایت می کند علی می ماند و حوضش این جوری نبوده که ایشان بخواهند بگویند که خود رجل این جوری

10:47

حالا بعد راجع به وسائل هم بعدش و العجب ... خودشان هم می گویند ؛ می گویند انه یعنی صاحب روضات ذکره فی اول الترجمة بهذا العنوان الشیخ الفاضل المحقق و الحبر الکامل و المدقق خلاصة المتاخرین می گویند خودشان این را گفتند بعدش هم گفتند بل الکلام فی توثیق کلام نفس الرجل که خیلی جالب می گویند من آن روز هم اشاره کردم ثم تأمل فی وثاقته و هی ادنی درجة الکمال پایین تر درجه کمال این است که این مورد وثوق هست یا نیست اعتماد بهش بکنیم یا نه؟ آن همه عبارات بعد می گویند اصل وثوقش محل کلام است اول شما می گویید الکلام خلاصة ... معلوم میشود شخصیتش این جور نبوده که مطرود باشد بعدا آمده یک چیزهایی که بله الفاظی که دیگر از آفات این کارهای ... پیش می آید علی ای حال از این ها! بعد می گویند که اصلا آن کتابی که ایشان گفته دلالت بر حجیت مطلق اخبار این جوری نیست همه این ها را بررسی می کنند صاحب مستدرک خواستید بیشتر نگاه کنید همه را به دقت من نگاه کردم مروری همه را تا آن آخر فرمایششان بعضی چیزهایی هم که آن روز صحبت شد این جا هم دیدم ایشان هم تذکر می دهند من عرض کردم بابا حالا اگر وضاع است خب یک جایی بیاورید که این اهل دروغ بوده صاحب حدائق که اصل حرف است می گوید ایشان متساهل است روایت از هرجایی می گیرد. خب از هر جایی می گیرد بحث ما را که نمی گیرد ما ایشان سریعا دارد می گوید اهل دروغ نیست این دارد می گوید این روایت را علامه را نقل کرده پس معلوم شد آن شما از کجا گرفتید؟ از علامه گرفتم تمام شد! خیلی فرق می کنم که این معلوم نیست از کی گرفته! نمی گوید این مرفوعه زراره از ؟؟؟؟ شیخی گرفتم آن شیخش حالا ببینید وسائطش چیست! دارد می گوید از علامه گرفتم در کتاب علامه دو سه صفحه بعدش بود که احتمال داشت همان کتاب باشد حالا نمی دانم هیچ کدام حوصله کردید ببینید؟ بله کتاب اسمش چی بود که در عوالی خواندم؟ مناهج الیقین بود یا ؟

شاگرد : منهاج الیقین

استاد : منهاج الیقین نمی دانم چاپ شده؟ هست ؟ نیست ؟ اگر در دست ها نباشد ممکن است در همین کتاب با همین فاصله باشد. علی ای حال اینی که او دارد می گوید علامه این را گفتند دیگر وضاع و اینها نیست تمام شد دیگر! این خیلی تفاوت می کند با این که ؟؟؟ روایت داریم دیگر نیم دانیم از کدام شیخ روایی گرفته خیلی تفاوت می کند دیدم که صاحب مستدرک هم همین را گفتند ببینید عبارتشان کجا بود؟ قلتُ ما ذکره صحیحٌ فی الجملة که آن را بعدا عرض میکنم علی ای حال این روایت را از ایشان نقل می کند اما بعد شروع می کنند که پس طریقش ، طریقش مجتهدین است اخباری نیست اصلا این کتاب به او نمی اید و الاخباری لا یعتنون قلت که بله این جوری است که اصلا سنخش سنخ اخباریت نبوده ولو روایات هم می آورد از هرجایی. نعم قد یطعن فیه و فی کتابه من جهتین از دو جهت دیگر می گویند اشکال دارد یکی میله الی التصوف و الغلو فیه که غالی در تصرف بودند این را ایشان می گویند کما اشار الیه فی الریاض و فیه أنّ میله الیه ایشان میگویند خب صوفی بوده راهش بسیار بد ؛ درست. اما دروغگو بوده یا نبوده؟ به صرف این که صوفی بوده حالا باید روایتی را که نقل میکند بگوییم این معتبر نیست ما برای نقل روایت راستگویی می خواهیم نه اعتقادات میگویند فوقش می شود مثل خذوا ما ربوا و ذروا ما رأوا صاحب مستدرک! می گویند که وفیه أنّ میله الیه حتی فی بعض مقالاتهم الکاسدة المتعلقة بالعقائد لا یضر بما هو المطلوب منه فی المقام من الوثاقة و التثبت و غیر ذلک مما یشتغل فی الناقل کغیره من العلماء علی ما علیه من الاختلاف حتی فی اصول الکلام در اصول مسائل کلامیه با همدیگر اختلاف دارند اما این آدم راستگویی است اگر می گوید علامه این روایت را آورده ما تردید نداشتیم که آدم دروغگویی است.

15:45

حالا آقای مرعشی که اصلا اصلش را انکار کردند چی بود عبارتشان که نسبت تصوف بهش ... و اما کونه من الصوفیة فنسبة هذه لصیقة الی الرجل .... صاحب ریاض العلماء گفت مما نسبه الیه و ظلمٌ فی حقه و الفرق بین العرفان و التصوف غیر خفی علی المحققین و حیئنذ تلک الکلمة و النسبة فریة بلا مریة این دفاع مرحوم آقای مرعشی است از این که چی شد همین یک کلمه صوفی بگویید و این کتاب جلیل القدر به این خوبی با این همه روایاتی که برای ما حفظ کرده این را بگذاریم با یک کلمه تمام شد رفت کتاب جدا

شاگرد : ؟؟؟ درباره مرحوم مجلسی هم همین اتهام را داشتند

استاد : بله این مخصوصا که نحوشان از زمان ها فرق می کند هر کلماتی در هر زمانی یک جور عنوانی با خودش دارد که می بینید زمان های دیگر عده ای می آیند خرابش میکنند یا آن ها مقصودی دارند حالا آن کلی بحث هایش کاری نداریم علی ای حال ایشان می گویند ما آنی که هست بر فرض که او صوفی بوده و اطلاقش غلط نبوده واقعا آن اولا عقائد فاسده داشته یا نداشته؟صوفی می تواند عقائد فاسده داشته باشد می تواند نداشته باشد ایشان فرمودند بر فرضی هم که بگوییم داشته آن وقت عقیده فاسد داشته آدم دروغگو بوده یا نبوده؟ ما بیش از این نمی خواهیم که علما هیچ کدام در این کلمات ندارد که این دروغگو بوده این همه مشایخ خودش و مشایخی که از او نقل اجازه کردند نگفتند آدم غیر موثقی بوده منظور این را هم جواب میدهند بعد وارد میشوند صاحب مستدرک در آن اجازه نامه برای سید حیدر آملی که از معاریف اهل عرفان است در قرن نهم سید حیدر آملی یک چیزی هم براشان گرفتند پارسال بود کی بود؟ چند سال پیش بود خب ایشان خیلی روحیه خاصی دارد آ سید حیدر ما کتاب ایشان را شاید تمامش را همین مروری مباحثه کردیم یک زمانی همین ... خیلی جالب مثلا ...

شاگرد : شیخ حیدر؟؟؟؟

استاد : نه اسرار الحکمة ؛ جامع الاسرار ؟؟؟؟ اسرار برای مرحوم حاجی است ؛ جامع الاسرارشان نه ؛ نقد النصوص ! نقد النصوص که برای جامی است. نص النصوص ! نصوص النصوص فی شرح الفصوص نمی دانم همین مروری خیلی جالب است کارهای ایشان وقتی همین طوری می خواهد صحبت بگذارد روی روحیات خودشان مثلا این مصنف کتابی که می خواهد شرحش کند می بردش آن بالا بالاها یک جایی می رسد بعد ؛ بعد از 200 صفحه 300 صفحه آن ور تر من این ها را یادداشت دارم یک جایی میشود آن حرف هایی زده بر خلاف عقیده شیعه که ایشان خودش شیعه بوده این با عقیده او مخالف است آقا همچون می زندش زمین می گوید که تعجب است که امثال این ادعای عرفان دارند خیلی ؟؟؟؟ شما آن جا آن جوری می گویید برایش این جا که یک چیزی ... البته بعدی ها می گویند که مقصود مثلا آن چیزی که آسید حیدر فهمیده نبوده حالا یا توجیه میکنند ولی آسید حیدر همان فهمیده که مثلا ایشان می خواهد بگوید خاتم الوصایا من هستم مثلا خاتم الولایة من هم هستم او این جور فهمیده دیگر می گوید خاتم حضرت بقیه الله که شیعه به ایشان اعتقاد دارند اعتقاد حق او می خواهد بگوید من هستم آن وقت شروع می کند بله ... منظور آسید حیدر هم این جوری است که ولو در آن رشته های دیگر وارد میشده اما در اعتقادات خودش خیلی محکم که وقتی این ها مطرح میشد دیگر ملاحظه کسی نمیکرد. صاحب مستدرک وارد میشوند در تقریبا بیست سطر 10 – 15 سطر راجع به همین اجازه سید حیدر عاملی نقل می کنند که با این که او صوفی بوده ببینید مشایخ فقه درست در نجف برای او چه تجلیل هایی می کنند این ها را نقل میکنند می گویند این ها را من خودم دیدم این ها اجازه نامه اش است این صرف این که حالا سید حیدر صوفی بوده نمی آمدند بگویند که موثق نیست دروغگو است اعتقاداتش را می گویند اعتقاداتش قبول نیست کما این که حاج آقا زیاد می فرمودند به صاحب کفایه آمدند گفتند فلان معاصر خودتان را تکفیرش کنید این قائل به وحدت وجود است تقریبا هم شده در نقل های مختلف گفتند چه کسانی خلاصه شیخ گفت ... آن ها هم همه شنیدید اسمشان خیلی مهم است مخصوصا حالا زمان ما که شخصیتش برگشته دیگر با آن الفاظی که ...

20:35

آن زمان آن جور نبود آمدند که این آقا را تکفیرش کنید خیلی حاج آقا تجلیل می کردند از صاحب کفایه در این کلمه کوتاه یک دفعه به ایشان می گویند فلانی را تکفیرش کنید قائل به وحدت وجود می گفتند آخوند یک تاملی کرد گفت این یک مساله ای است نظری است اعمال شرعی و عبادی شان مثل سائرین است یعنی نماز که می خواند روضه که می گیرد این ها این کافی است که ما بگوییم این مسلمان است یک مطالبی می گوید در اعتقادات مسائل نظری اشتباه می کند خطا کردن در نظریات موجب نمیشود که ما او را تکفیر کنیم مگر منجر به یک چیزهایی بشود که دلیل واضح بشود بر محکمات اعتقادات مثل تجسیم! تجسیم را می گوید خدا دست دارد. همان تجسیم خود ابن تیمیه ای که تجسیم را زنده کرد خودش یک جورهایی می گوید نمیشود تکفیرش کنند در تجسیم در مساله تجسیم یک جوری حرف می کند که هم می گوید و هم نمی گوید این جوری است ! حتما خدا چشم دارد دست هم دارد اما کیفیتش برای ما مجهول است ببینید خب این کسی که دارد این جوری حرف می زند می گوید نص وارد شده که خدا دست دارد اما کیفتیش برای ما ... به این بیان نمی شود تکفیرش کنند چون دارد می گوید من که نمی گویم که دست دارد به این معنایی که شما می فهمید من می گویم نص می گوید دست دارد من هم می گویم دارد نگویید دست ندارداما کیفتیش برای ما مجهول است خب این رفت در یک مساله نظری که دارد بازی در می آورد یعنی آن صریحا نمی آید بگوید که خدا دست دارد همین مثل دستی که ما ... ولو بهش نسبت دادند در کشف الارتیاب هست آن کسی هم که ظاهرا ابن بتوته بوده که از بالای منبر آمد پایین گفت تاویل و توجیه ممنوع در نصوص خدا روایت دارد شب جمعه از آسمان می آید آسمان اول بعد از روی پله های منبر آمد پایین گفت تاویل است همین جا ببینید چطور من از پله ها آمدم پایین خدا هم همین جور می آید پایین هر که بگوید یک جور دیگر خب این کیفیت یعنی چی؟ کیفیت ؟؟؟ البته چون بهش حمله کردند و همان زمان خیلی از خود اهل سنت در چی قرار دادند این دفعه این ها را بر می گرداند می گفت که من هیچی کیفیتش معلوم نیست و الا قبلش هم از این حرف ها حسابی داشت منظور! حالا در نظریات یک کسی اشتباه می کند دیگر یک چیزهایی می گوید مقصودش را نمی توانیم بفهمیم عبارت را بد آورده این ها موجب نمیشود که از وثاقت بیفتد یا موجب کفر مسلمش بشود باید کفری که مسلم است این است که به توحید و رسالت اعتقاد او به این دو تا سلب بشود منکر ضروری هم بعد از بحث های زیاد دارند فقها می گویند منکر ضروری باید برگردد انکارش ضروری اش به چی؟ به انکار رسالت به انکار توحید اگر منکر این دو تاست کافر است اگر نیست مشکل است که چیست؟ به صرف بعض مسائل حکم به کفرش بشود حالا این یک جور بیان است می آید تا آن جا که میرزا حبیب الله که آن آقا فقط به علما جسارت میکرده میگفته استکانش را آب بکشید با همان اصل جسارت تکفیرش ... چقدر فرق می کند خلاصه حالا این ها من هم از باب این که ذکر حرف ها و کارها را کرده باشم بعد ایشان می گویند این نسبت اول تصوف نسبت دوم چیه؟ آنی که صاحب حدائق گفتند که عوالی اللئالی متساهل در نقل اخبار است این هم خیلی توضیح خوبی می دهند صاحب مستدرک می گویند بابا این کتاب یک مقدمه دارد دو تا باب دارد که خاتمه دارد شما بروید ببنید جا ب جایش بوده یک جایی بوده متساهل آورده اما آن جایی که روی حساب می خواسته کار کند که متساهل نیاورد قلت ماذکره یعنی صاحب حدائق که متساهل در نقل است صحیحٌ فی الجملة فی بعض الکتاب و هو اقل القلیل منه ببینید وقتی دنبال کار برویم و اما فی الباقی فحظه منه نقل مجامیع الاصانیف الذی ... کلمه را ...

شاگرد : الذین مجامیع الاساتیذ

استاد : الذین چی ؟ نقاتهم؟

شاگرد : ساحتهم بریئة

استاد :پس کتاب ما ... آن دو تا به صورت نقطه در آمد من خواندم در مطالعه ام دیدم مشکلی ندارد. من أن قذارة هذه الطعون توضیح ذلک أنّ العوالی مشتمل علی مقدمة و بابین و خاتمه و ذکر فی المقدمة فصولا ذکر طرقه و جملة من الاخبار النبویة فی فنون الآداب و الاحکام و اختلف هنا الغث بالثمین در مقدمه این کار را کرده شروع کتاب بوده می خواسته همه حرف ها را بیاورد این ها را آورده این تا این جا!

25:55

و اما البابان فقال الباب الاول فی الاحادیث المتعلقة بابواب الفقه الغیر المترتبة بترتیب ابوابه و لی فیها مسالک کثیرة الا أنّی اقتصر فی هذا المختصر علی ذکر اربعة المسلک الثانی ... همه این ها را صاحب مستدرک می آورند به تفسیر و می گویند که چیزی که همین بخشی هایی از کتابش که می آید می گوید من از دیگران دارم می آورم یک جایش دارم از فخر المحققین می آورم یک جا نمی دانم از شهید اول می آورم این ها همه را اسناد داده به آن ها از مطالب آن ها آورده وقتی که ثقه در نقل باشد این هم این ها قبول ندرایم که وقتی از آن ها نقل کرده در نقل آن ها متساهل باشد همان عبارتی که ... و أنت خبیر بأنّ حظه منه النقل عن مجامیع هولاء المشایخ الذین هم اساطین الشریعة فقط دارد کتاب این ها را برای ما نقل می کند و اساتید علما الشریعة و لا مصرح للطعن علیهم و لا سبیل لاحد فی نسبة الخلط و المساهله الیه این ها این هایی است که معلوم است صاحب حدائق این را غض کردند از آن او دارد میگوید علامه این را آوردند ایشان در نقل اخبار متساهل است آخه نقل اخبار اگر دارد دروغ می گوید ولی عبارت کتاب علامه را دارد می آورد دیگر نقل یعنی چی؟ یعنی خودش است که دارد نقل کند اخذ از مشاییخ حدیث بکند بگویید متساهل است وقتی دارد می گوید علامه ... خب ! حالا این جا که جواب صاحب حدائق می دهند این اصل کاری را خواندم برای این جمله بود که همان روز عرض کردم فان اتهم صاحب العوالی فی النقل عن تلک المجامیع اگر از علامه و شهید و محقق ؟؟؟ این ها متهم است فهو معدود فی زمرة الکذابین الوضاعین فیرجع الامر الی الطعن و الاسائة الی سدنة الدین و حفظة السنة و نقاد الاخبار الذین مدحوه بکل جمیع خب چطور این وضاع کذابی که به این همه علما چیز دروغ نسبت میدهد شما این همه تعریفش می کنید در کتاب هایتان می آورید این را؟ ممکن است چنین چیزی؟ این خیلی خوب! و ادناه البرائة عن تعمد الکذب و وضع الاخبار پایین ترین درجه این که یک آدمی ، آدم خوبی باشد این است که وضاع و کذاب نباشد این آخرین عبارتی است که من می خواستم از فرمایش ایشان بگویم البته ادامه میدهند باز ایشان می گویند من که خودم این ها را گفتم بعدش به یک عبارتی از سید نعمت الله جزائری برخورد کردم همین حرف های من را ایشان هم گفتند گفته بابا این کتاب من دیدم کتاب بسیار عالی است هی مرور کردم رفتم برگشتم دیدم با این که من این همه شرح اخبار نوشتم حیف است شرح این ننویسم این ها را بعد می آورند تجلیل کرده ایشان تاییدش کرده اتهاماتی که بهش بوده جواب داده و آخر کار هم می گویند که عوالی است یا غوالی ایشان می گویند ظاهرا عوالی اللئالی درست است نه غوالی ولو غوالی با لؤلؤ مناسب است اما عوالی است آن هم آخر تمام میشود کتاب

شاگرد : یک عبارتی هم دارند این جا آن هم جالب است می فرمایند بعد از این که نقل کلام سید نعمت الله را نقل می کنند می فرمایند و مثله لا یتهم فی نقل الاخبار و مواردها و لو فتحنا هذا الباب علی اجلاء هذه الطائفة لافضی به الحال الی الوقوع علی عمومه لا نحب ذکره اگر بخواهند بگویند این ها را بگویید نسبت به خیلی کسانی دیگر هم ...

استاد : بله اصلا خراب کردند کار آسانی را ! اندک چیزی را یک جایی بگیرند شروع کنند . این از آفات کار .... تحصیل و کار و این ها همین خراب کردن های بیجا خراب کردن هایی که ؛ بنابر تصحیح باشد اصل بر آن است نه این که اصل بر خراب کردن باشد این هم با این شواهدی که آدم وقتی بنا بر خراب کاری گذاشت دیگر نگاه نمی کند این دارد می گوید علامه نقل کرد این هم می گویند که تساهل در نقل اخبار دارد این یعنی تساهل؟ آخه ... آن هم در ذیل مرفوعه ایشان فرمودند صاحب حدائق خیلی مهم است حالا یک وقتی است راجع به کتاب عوالی دارند می گویند ؛ می گویند صاحب عوالی متساهل در نقل اخبار است صاحب حدائق همین مرفوعه را می گویند بعد می گویند همین مرفوعه فایده ندارد چرا؟ چون متساهل در نقل اخبار هستند اگر دروغگو است خب متساهل یعنی چی؟ هیچی بگذاریدش کنار. اگر راستگو است دارد می گوید علامه گفتند نمی گویند که من از یک فلان شیخ حدیث سنی یا شیعه که معلوم نیست که شنیدم کتاب علامه است خود ایشان هم توضیح دادم اگر در باب های دیگر منظور کتاب ، کتاب بسیار خوبی است روایات خوبی دارد نباید این جور علی ای حال برخورد بشود حالا ما هم همین را مباحثه اش شد آن روز بعدا هم که در خاتمه مستدرک به این تفصل گفتند که دیگر آخر کار هم میگویند فظهر أنّ الحق الحقیق أن یعامل الفقیه المستنبط باخبار بابین معاملته بما فی کتب اصحاب المجامیع علی الاحادیث و ما فی طرفه الکتاب خصوصا اوله و ان کان مختلطا الا انه بالنظر الساقط یمکن تمیز غثه من ثمینه و صحیحه من سقیمه آن که دیگر در همه جاهم هست حتی در صحیح ترین روایات هم به کار زدن فکر و تدبر و این ها نمی شود از آن . علی ای حال این که فرمودند ضعیف جدا این معلوم نیست! زمان خود صاحب کفایه هم مستدرک نوشته شده بود اما چجوری نمی دانم. تعریف های خوبی نقل شده از صاحب کفایه برای خود مستدرک! کجا بود؟ همان مباحثه پارسال یک چیزی نقل کردم از بیت ایشان بود یا از شاگردانشان بود؟ از حاشیه مرحوم مشکینی بود یک جایی که فرموده بودند ... ظاهرا در آن جا بود که در اجرای برائت نیاز به فحص دارد برائت در شبهات حکمیه نمیشود اجرا کنند قبل الفحص بنظرم آن جا بود که از صاحب کفایه نقل شده بود که فرمودند در زمان ما مجتهدی که به مستدرک مراجعه نکند نمی تواند برائت جاری کند یعنی ایشان زمان خودشان می گفتند مستدرک باشد ....

خلاصه حالا این ربطی به خاتمه اش ندارد ولی خاتمه اش هم زحمت کشیدند خیلی ؛ خیلی ها را به این نحو برگرداندند مطلب را از این عبارات این جوری.

خب حالا برویم سر بحث خودمان بحث جدا معلوم نشد حالا نممی گوییم که سند صحیحه است معلوم است سند ندارد اما این که مرفوعه جدا و با آن بند و بیل هایی که دارد جدا آن معلوم نیست روایاتی است مثل سائر روایات مرسله که در تحف العقول است در احتجاج است این هم متاخر است هیچ فرقی با آ نها از حیث این که روایت مرسلی است ندارد.خب ! اما این که مع اختلافهما این دو تا روایت با همدیگر اختلاف دارند یعنی خود مرفوعه با مقبوله ظاهرش همین طور است که مثل صاحب کفایه می گویند مع اختلافهما اما حالا اختلاف دارند این ها؟ عرض کنم که مرحوم شیخ که هر دو را آوردند صاحب کفایه که نیاودرند اما مرحوم شیخ که هر دو را آوردند در رسائل پشت سر هم وقتی نگاه میکنی می بینی او اول می فرمایند اعدل را بگیر یعنی آن دسته بندی 5گانه ای که در حاشیه مرحوم آشیخ محمد حسن هست در اصول الفقه هم بود دسته بندی ترجیحات ترجیح 5 گانه ترجیح زمانی ؛ ترجیح به صفات ترجیح به شهرت ترجیح به موافقت کتاب و ترجیح به مخالفت عامه 5 تا میشود دیگر. این ترجیحاتی که دسته بندی کرده بودند این اول ظاهر مقبوله عمر بن حنظله این است که اول رفتند سراغ اعدلیت و انی ها بعد رفتند سراغ شهرت در مرفوعه اول سراغ شهرت رفته شده بعد سراغ چی؟ بعد من همین نگاه میکردم قبل از این که فرمایشات دیگران را نگاه می کردم من به ذهنم آمد این ها اصلا مخالفت بینش نیست ! نمی دانم حالا آنی که در ذهنم بود بین هم می کنم همین چند لحظه پیش هم عبارت نهایة الدرایة را مرور میکردم دیدم ایشان هم گفتند باعث خوشحالی برای من بود که ایشان هم همین را می فرمایند. نیست که ... تنافی ندارد اما استادشان می گویند مع اختلافهما ببینید مقبوله معلوم است که راجع به حکومت است دلالتش واضح است اما مقابلش مرفوعه؛ مرفعوعه واضح است که مربوط به حکومت نیست.

35:30

تعجب است حالا در عبارت؛ من کفایه را بخوانم این چند سطرش نیاز است عبارت کفایه مرفوعه را بردند سر حکومت؛ مثلا دیدم مرحوم صاحب المیزان فرمودند فی کون مرفوعه از موارد حکومت فیه چی؟ یک تعبیری داشتند که خیلی مثلا حالت ادب داشت نسبت به صاحب کفایه دیگر نمیدانم خفاء فیه خفاء مثلا همین جور دیگران هم خب گفتند معلوم نیست هست بعضی ها صاحب عنایة محکم گفتند که این ریبی ندارد که این برای آن است من هم قبل از این حرف صاحب عنایه را ببینم همین بود حالا هم عرض میکنم مرفوعه که اصلا ربطی به حکومت ندارد مرفوعه این است که علامه نقل کردند از زراره که قال سألت اباجعفر فقلت جعلت فداک صفحه چند جلد چهارم بود؟

شاگرد : 133

استاد : بله ببینید و روی العلامة قدست نفسه مرفوعا الی زرارة بن اعین قال سألت الباقر علیه السلام فقلت جعلت فداک یأتی عنکم الخبران أو الحدیثان المتعارضان و بایهما آخذ این سر سوزنی ربطی به حکومت دارد؟ معلوم است که ندارد یأتی عنکم الخبران المتعارضان ربطی به حکومت ندارد که ایشان میفرمایند که چند تا عبارت بهما دارند که حتی من می خواستم با یک زحمتی توجیه کنم این ضمیرها را که به مرفوعه نزنم بعد دیدم نه مثل این که صاحب کفایه اصرار دارند در دنباله عبارت بر این که این مرفوعه بر حکومت هست ولو این که نص نیست اما یک نحوی آدم مطمئن میشود که ظاهر کلامشان به این است که ایشان می خواستند بگویند که مرفوعه و مقبوله هر دو مربوط به حکومت است و حال آن که این جور نیست. خب! حالا وقتی ما همین را در نظر گرفتیم اختلاف بر طرف میشود روایت مقبوله عمر بن حنظله را که در سه تا از کتب اربعه آمده و مقبوله است و لو خود عمر بن حنظله حرف داشته ولی خب این از حیث عمل گیری ندارد. بعد ابتدای او این است که عبارت این است سألت اباعبدالله علیه السلام عن رجلین من اصاحبنا یکون بینهما منازعة فی دِین أو میراث فتحاکما الی السلطان أو القضات أ یحل ذلک؟ بروند سراغ سنی ها؟ قال علیه السلام من تحاکم الیهم فی حق أو باطل فانما تحاکم الی الطاغوت و ما یحکم له فانما یأخذه سحتا و ان کان حقه ثابتا لانه اخذ بحکم الطاغوت و انما امر الله أن یکفر به قال الله تعالی یریدون أن یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا أن یکفروا به قلت فکیف یصنعان؟ خب حالا چه کار کنند؟ نزاع پیدا شده که! خب اگر یک جایی است که ببینید عمربن حنظله می گوید که رجلین من اصحابنا یعنی هر دوشیعه هستند حرف امام را می پذیرند اما این معلوم است که اگر یک جایی من اصحابنا نبودند شیعه ای هست که حقش می خواهد احقاق کند و راهی ندارد برود سراغ این ها ؛ این که ادله جاهای دیگر هم هست مانعی ندارد مراجعه به این حکام آن ها برای چی؟ برای جایی که غیر آن راهی ندارد. وقتی راهی ندارد مانعی ندارد. اما صحبت سر این است که دو تایی هر دوشیعه هستند بین خودشان نزاع دارند خب حلش کنید شما دو تا شیعه می روید سراغ اینها؟ خب قلت کیف یصنعان حالا چه کار کنند یا بن رسول الله؟ نزاع هم دارند! قال علیه السلام ینظران الی من کان منکم ممن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکما فانی قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما بحکم الله استخف و علینا ردّه فلم یقبله منه فانما کذا و هو علی حدّ شرک بالله. قلتُ این جا شروع میشود فان کان کل رجل یختار رجلا من اصحابنا فرضیا أن یکون ناظرین فی حقهما ببینید دلالتش روشن است برای حکومت است فاختلافا فیما حکما و کلاهما اختلفوا فی حدیثکم هردو حاکم هستند و هر دو منشأ اختلافشان حدیث از ناحیه شماست قال علیه السلام الحکم ما حکم به اعدلهما و افقههما و اصدقهما فی الحدیث و أورعهما و لا یلتفت الی ما یحکم به الآخَر. زراره که سوال کرد که خبران مختلفان می آید حضرت فوری فرمودند یا زرارة خذ بما اشتهر بین اصحابک و دع الشاذ النادر اول رفتند سراغ شهرت.

40:50

آیا در مقام حکومت وقتی دو نفر حاکم هستند صرف این که دو تا روایت هر دو دارند نقل می کنند این جا ما باید برویم بگوییم خود کسی که سراغ قاضی رفتی ببین این روایت ها کدام موافق مشهور است کدام نیست؟ این جا الان قاضی است می خواهد کار را تممام کند اول مقصود تمام کردن کار است به نحوی که فصل خصومت بشود و بعدش هم وقتی دو نفر قاضی شدند وقتی یک افقه و اعدل و بالاتر از دیگری است در مقام قاضویت به او مراجعه می شود. چون الان ما چی نیاز داریم؟ فصل خصومت. فصل خصومت به چی نیاز دارد؟ به راستگویی؟ نه. به فهم کبریات و مسائل کلی شرعی؟ نه. به همه این ها نیاز دارد اما تنها این ها نیست. قضاوتی که شخص می خواهد قضاوت بکند و با شخص کار او و حکم او کار داریم این است که چیزهایی که بلد است در موضوعات هم بصیر باشد بتواند کبریات را بر صغریات تطبیق کند این نیاز داریم برای حکومت لذا خیلی واضح است که در اول مرحله حضرت نرفتند سراغ ترجیح به شهرت رفتند سراغ ترجیح به صفات چرا؟ چون سر و کار ما با قاضی است وقتی ما با حاکم کار داریم می گوید دو تا قاضی دو تا حاکم اختلاف کردند اول برویم ببنییم روایتش مشهور هست یا نیست؟ ببین کدامشان عالم تر است الان با شخص کار داریم ما این جا ؛ با شخص کی؟ نه با شخص راوی به عنوان یک آدم راستگو با شخص قاضی که می خواهد حکم کند ببرد. برنده هم نیاز دارد به علم به کبریات هم بصیرت در صغریات خب پس ما این طبیعی است که ما وقتی صحبت سر قضاوت و حکومت است اول می رویم سراغ ترجیح صفات یعنی اول با خود شخص کار داریم با خود قاضی کار داریم این چیز طبیعی است لذا حضرت فرمودند به صرف این که هر دوحدیث می گویند حدیث گفتن که مهم نیست مهم این است که ببینی کی است اگر افقه است روی حساب او عالم است باید اورا بگیری خب اگر این جوری شد چه اختلافی دارد با روایت زراره؟ روایت زراره اصلا صحبت سر حکومت نیست ابتداءً می آید به حضرت می گوید دو تا روایت از شما به ما رسیده ما با قاضی شخص کار نداریم با دو تا روایت برخورد کرده حضرت هم با شخص کاری ندارند می گویند برو سراغ شهرت! ببین آن چیزی که مشهور است جا گرفته است بین شیعه استخوان دار است همان را بگیر خذ بما اشتهر بین اصحابک بابا شیعه یک ارتکازیاتی دارند از اهل بیت گرفتند واضحاتی دارند آن چیزی که بین شیعه مشهور است برو بگیر نه این که بروی یک روایتی را بچسبی که آن روایت این جور آمده ! ببینید چقدر طبیعی است اصلا بینش تنافی نیست که به ما بگوید مع اختلافهما چی شده سبب اختلافهما؟ همین یک مسامحه ای که دنبال عبارت ببینید. فرمودند که و المرفوعة مع اختلافهما و ضعف السند المرفوعة جدا و الاحتجاج بهما على وجوب الترجيح في مقام الفتوى مقام فتوی مقابلش چیست؟ مقام القضاوة این جا مقابل فتوی مقام عمل نیست یعنی مقام قضاوت.

شاگرد : شاید بها بوده

استاد : حالا این همین مرجع های ضمیری که گفتم حرف است سرش حالا می خوانم برای همین شما هم رویش فکر کنید و الاحتجاج بهما ؛ بهما ظاهرش این است مرفوعه و مقبوله علی وجوب الترجیح فی مقام الفتوی لا يخلو عن إشكال احتجاج به این ها در مقام حکومت خب بکنید مانعی ندارد مقبول است اما مقام فتوا هم بگویید وجوب ترجیح است این از کجا؟ چرا در مقام فتوا اشکال داریم؟ ولو در مقام قضاوت اشکال نداشته باشیم؟ لقوة احتمال اختصاص الترجيح بها یعنی ترجیح به صفات ؛ بها را این جا زدند به چی؟ به آن فالتحقیق أن یقال انّ اجمع خبر للمزایا المنصوصة ؛ مزایا همان ترجیحات مزایای منصوصة لقوة احتمال اختصاص الترجیح بها یعنی به آن مزایای منصوص بمورد الحكومة به مورد قضاوت کردن لرفع المنازعة و فصل الخصومة كما هو موردهما این جا هم بگوییم ها بوده. مانعی هم ندارد

شاگرد : مصحح کتاب ما دوتا را گفته صحیح همین ها است. و هکذا ؟؟؟

استاد : بله ای کاش من ؟؟؟ داشتم درست می کردم حالا من یک جور دیگری درست می کردم گفتم که آن بهما مانعی ندارد و الاحتجاج بهما یعنی به هر دو نمی توانیم احتجاج کنیم چرا؟ یکی را که جوابش دادیم گفتیم ضعیفة جدا این که جوابش را دادیم دوباره تکرار نمی کنیم که پس در ادامه می گوییم که لقوة احتمال اختصاص ترجیح بها یعنی به مقبوله فقط چون هما ضعیف جدا گفتیم بها را می زنیم به مقبولة لقوة احتمال اختصاص الترجیح بمقبولة بمورد الحکومة؛ ترجیح را فقط در حکومت می توانیم بدهیم به وسیله مقبوله آن که ایشان هم که می گویند ترجیح. خب! صاحب عنایه آمدند میدان ایشان و محکم گفتند این ها نمیشود موردش نیست. صاحب منتهی مروج ایشان هم می فرمودند نسخه های ما همه هما است ولی خب جور در نمی آید. صاحب عنایه استشهاد کردند به کلام بعدی ایشان که این نگاه کنید دنبالش را. ایشان می گویند که ... چند سطر برویم پایین تر بخلاف مقام الفتوى و مجرد مناسبة الترجيح لمقامها أيضا لا يوجب ظهور الرواية في وجوبه مطلقا و لو في غير مورد الحكومة كما لا يخفى ؛ کما لا یخفی را دیدید؟ بعد کما لا یخفی ببینید

و إن أبيت إلا عن ظهورهما ! آن جا کتاب شما چیه؟

شاگرد : ؟؟؟

استاد : خب نشد که ! آن جا که تصحیح شد این جا هم دوباره ...

شاگرد : این را می شود مستقل از آن جا گرفت فی ظهورهما فی الترجیح فی کلا المقامین.

استاد : مقامین یعنی چی؟

شاگرد : یعنی هم افتا و هم قضاوت

استاد : ان ابیت یعنی آن وقت ها من ابا نداشتم درست شد؟ یعنی من ابا نداشتم ان ابیت الا این که این جوری است خب می بینی که ... من باز هم عرض کردم اول کلام عرض کردم تنصیص باز نیست اما من خودم یک جوری دیگر به این اطمینان رسیدم که ایشان همین است ایشان می خواهند هر دو را ناظر به حکومت بگیرند ببینید أن ظهورهما فی الترجیح فی کلا المقامین ترجیح هم در مقام قضاوت هم مقام فتوا این جوری خیال می کنیم که ...

شاگرد : این دست آدم این جا باز بگوید ها در همان موردی که گفتیم ها سومی اش هم می گوییم دیگر

استاد : که یعنی مقبوله

شاگرد : بله ظهورها فی ترجیح فی کلا المقامین چون مرحوم صاحب کفایه که آدم تا نگاه می کند می فهمد این مربوط به ...

استاد : بله بعید است

شاگرد : خیلی اصلا بعید است ...

استاد : بله! مرحوم مروج گفتند که یا یکی دیگر گفته بودند که ما همه نسخه های خطی غیر تصحیح شده همه را دیدیم ؛ دیدیم این جا ظاهرا ناسخ اشتباه نکرده سهو من المصنف. نمی دانم کدامشان بودند که آن را فرموده بودند

شاگرد : عنایة بود.

استاد : آهان عنایه گفتند؟ گفتند این سهو از مصنف است نه از ناحیه ... آن صاحب منتهی الدرایه ایشان گفته بودند که من هر چی نسخه بود دیدم ؛ دیدم همین است یعنی دیگر اظهار این که ... ولی بعد گفتند که این مناسب نیست خلاصه دیگر هر چی شده است این ... ولی اصل اختلاف در کلمات دیگران هم هست که می گویند این ها با همدیگر

شاگرد : ؟؟؟ تقیید اطلاقات تخییر یک خط پایین تر بهما بعد این جا حصول ؟؟؟ قصور المرفوعة دلالة و سندا

استاد : بله بله ببینید این دیگر اصلا ... من تا آخر عبارت خواندم دیگر اصلا دلم برگشت دیگر ول کردم در توجیه کردم مایوس شدم از این که توجیه کنم همین دنبال این که شما خواندید

شاگرد : مقبوله را می گوید دلالة ؟

استاد : شما اگر ها بکنید خراب میشود. ببینید می گویید دستمان باز است أن ظهورها فی الترجیح ... فلا مجال فی مثل زماننا بعد چی؟ لقصورٍ ؛ لقصور را تعلیل کنید.

شاگرد : لقصور المرفوعة

استاد : مرفوعة صحبتش نبود که! ببنیید صحبت مرفوعه نبود که! فی کلام المقامین فلا مجال این ولو باز می شود بگویند وار شدند در تخییر این هم ... ولی کانه می بینی ایشان هر دو را با هم دارند می آیند جلو هی هما که فرمودند ...

50:23

شاگرد : نسبت به مرفوعه نگفتند قصور دلالی می گویند نسبت مشکل سندی را می آورند برای مرفوعه این هم خودش ...

استاد : نه دلالت را فقط زمان تمکن می گویند مرفوعه آخر کار تخییر می گوید اما آن چون ارجاء را و توقف را می ... از نظر دلالی منظورشان آن است

شاگرد : پس عبارت آن سنگینی اش شکسته میشود یعنی حتی همین جا هم ان ابیت هم ظهور هما را به هر دو بزنیم ایشان می گوید اگر تو منع بکنی الا این که این جور بگویی همچین ادعایی بکنی آن طرف میشود از هم جدا کرد این جور نیست که اگر این طرف تثنیه شد آن طرف هم باید این جور باشدچون این ور قابل توجیه است ولی آن ور خیلی چیز وحشتناکی میشود که اصلا مرحوم صاحب کفایه بخواهند این نسبت را بدهند

استاد : بله که این جور چیزی را بگوییم ایشان گفتند. علی ای حال این خود دو تا روایات و همچنین روایات بعدیش که رد شدیم قرار بوده برگردیم حالا عبارات ایشان را دونه دونه باید تطبیق کنیم ان شاء الله شما هم ملاحظه بکنید مضمون روایت را ببینید در ادامه با همدیگر منافاتی دارند دو تا مرفوعه و مقبوله یا مضامینشان با همدیگر جور است قرائن دارد که این ها با همدیگر اختلافی ندارند.

و الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین



تایپیست : مهدی ابوطالبی



و لا وجه معه للتعدي منه إلى غيره كما لا يخفى.

و لا وجه لدعوى تنقيح المناط مع ملاحظة أن رفع الخصومة بالحكومة في صورة تعارض الحكمين و تعارض ما استندا إليه من الروايتين لا يكاد يكون إلا بالترجيح و لذا أمر عليه السلام بإرجاء الواقعة إلى لقائه عليه السلام في صورة

شاگرد : اگر کلامی است در بحث کلامی ...

استاد : اگر هر دو چاپ شده پس این کتابی که عوالی اللئالی از ان نقل کردند روایت مرفوعه زراره آن باید یک کتاب دیگری باشد که نبوده در دست ها مثلا ...

شاگرد : جدید چاپ شده در این نرم افزارها نبوده اسمش

شاگرد 2 : نه خیلی جدید هم نیست 10 – 15 سال است

استاد : علی ای حال آن دیگر بود صاف بود کاری دیگر به عوالی نداشتند ظاهرا این که عوالی نقل می کنند از حالا از چه کتاب علامه بوده که در دست ها نبوده زمان خود او بوده بعدش در زمان مرحوم مجلسی صاحب وسائل این ها نبوده خیلی خب!

بسم الله الرحمن الرحیم

عبارات را داشتیم می خواندیم برای فرمایش ایشان که دو مقام درست کردند مقام حکم و مقام فتوا. آن وقت فرمودند که و الاحتجاج بهما على وجوب الترجيح که بگویمی ترجیج واجب است بها که حالا با مرجع ضمیر بها دیروز صحبتش شد ظاهرا به همین مزایا می خورد نه به آن چیز به آن مزایا به بمورد الحكومة لرفع المنازعة و فصل الخصومة كما هو موردهما که این هما هم ظاهرا دیگر همان با مجموع عبارات صاحب کفایه هما است حالا شما باز دفاع جدیدی ...

شاگرد : دنباله اش دیگر ؟؟؟

استاد : بله من هم عرض می کنم داشتم دفاع می کردم که مرجع را یک جور درستش کنیم بعد منصرف شدم مجموع عبارت نیمشود بیخودی آدم نیمه اطمینانی پیدا میکند به اینکه منظور ایشان ... حالا دیگه چطور این طور شده دیگه ... ولی به فرمایش شما به مثل صاحب کفایه ای نمی آید حتی دیگران هم مراعات ایشان عرض کردم خیلی سریع رد نکردند عبارت صاحب المیزان این بود که فیه خفاء مثلا این جور تعبیری ببینید فرمودند که مقبوله عمر بن حنظله فالتحقیق ، بعد از فالتحقیق که بیانات خودشان را گفتند قوله کما هو موردهما کون مورد المرفوعة هو التخاصم و التزاع فی خفاء همین تعبیر فیه خفاء بیشتر هم نبود و حال ان که خفاء آن طرفش خیال می کنید بود. خلاصه عرض کنم که بنا براین و لا وجه معه للتعدي منه إلى غيره؛ مع کی؟ مع این احتمال حالا که احتمال دارد اختصاص داشته باشد به حکومت وجهی ندارد که ما تعدی کنیم از حکومت به غیرش كما لا يخفى. اتفاقا این جا از ان جاهایی است که وجه دارد حالا بعد می روند سر تنقیح مناط اصلا نوبت به تنقیح مناط نمیرسد ببینید تنقیح مناط رارد می کنند

و لا وجه لدعوى تنقيح المناط بگوییم وقتی ترجیحات واجب است در حکومت بشود در خبرین هم باید بشود تنقیح مناط چرا؟ مع ملاحظة أن رفع الخصومة بالحكومة وقتی می خواهند نزاع را با قضاوت کردن برداریم في صورة تعارض الحكمين و تعارض ما استندا إليه من الروايتين لا يكاد يكون إلا بالترجيح آخه وقتی می خواهد قضاوت کند باید ترجیح بدهد تا مطلب تمام شود نمی شود که همین طور بماند و لذا آن جایی که مطلب مبهم بود حضرت فرمودند هیچ قضاوتی نکنید چون مخیر بودن معنا ندارد و لذا أمر عليه السلام به عقب انداختن واقعه ای که در آن نزاع بود در دین و میراث إلى لقائه عليه السلام في صورة تساويهما امر به تخییر نکردند فيما ذكر من المزايا بخلاف مقام الفتوى که مقام فتوی مانعی ندارد برش نیاز ندارد به خلاف حکومت که برش می خواهد باید ترجیح بدهد چاره ای ندارد تخییر که دوباره کار مانده خب میخواهی تو این خانه را بردار می خواهی هم تو مخیر هستید چه رفع نزاعی شد؟ اصل نزاع این است که او می گوید این خانه برای من است او میگوید مخیر هستی می خواهی تو بردار می خواهی تو بردار در همان محکمه دعوا میشود می زنند بهم دیگر نزد قاضی لذا ایشان می گویند ...

5:30

لذا عرض من این است که آیا تنقیح مناط اصلا نیاز است؟ تنقیح مناط این است که بگوییم مقبوله عمربن حنظله ناظر به حکومت است ولی ملاک فرقی ندارد وقتی واجب است ترجیح بدهید بین دلیلیت شهرت این ها چه دو تا روایت متعارض باشد در مقام فتوا و غیر حکومت چه حکومت این تنقیح مناط است و حال آن که ما می خواهیم بگوییم حرف قبلی و لا وجه معه لتعدی منه الی غیره وقتی که موردش حکومت است وجهی ندارد که با این احتمال یعنی احتمال اختصاص ترجیح به حکومت للتعدی از این مورد به غیرش خب حالا من روایت را می خوانم ببینیم این جوری است ؟ ببینید عبارت روایت این است که مرحوم شیخ آورده بودند اول شروع می کند عمربن حنظله سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع- عَنْ‏ رَجُلَيْنِ‏ مِنْ‏ أَصْحَابِنَا بَيْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِي دَيْنٍ أَوْ مِيرَاثٍ فَتَحَاكَمَا إِلَى السُّلْطَانِ حضرت فرمودند نباید بروند آن جا ... قُلْتُ فَكَيْفَ يَصْنَعَانِ این ها دیروز هم خواندم عبارتشان را حالا چه کار کنم؟ حضرت فرمودند بروند سراغ یک کسی که با احکام شرع و روایات ما آشنا است به او مراجعه کنند جعلته حاکم این ها هم دیروز خواندم .... قُلْتُ فَإِنْ كَانَ كُلُّ رَجُلٍ اخْتَارَ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِنَا هر کدام یکی را انتخاب میکنند وَ كِلَاهُمَا اخْتَلَفَا فِي حَدِيثِكُمْ هر دو هم حدیث می آورند حضرت فرمودند وقتی رفتید قاضی انتخاب کردید ولو هر دو حدیث می خوانند ولی الان سر و کار شما با قاضی است که می خواهد حکم ببرد الان شخصیت او مقدم است بر روایت او اگر قاضی است میخواهد حکم ببرد نگاه کن جا افتاده است عالم است فقیه است اگر عالم و جا افتاده است این که او بلد است این هم بلد است پس الان می خواهد ببرد کار را در مقام قضاوت ترجیح به صفات می آید جلو همانی که دیروز صحبتش را عرض کردم خب! این هم حضرت فرمودند الْحُكْمُ مَا حَكَمَ بِهِ أَعْدَلُهُمَا وَ أَفْقَهُهُمَا وَ أَصْدَقُهُمَا فِي الْحَدِيثِ که اصدقیت حدیث را بعدا باید بحث کنیم وَ أَوْرَعُهُمَا که اورعیت و اینها چه فرقی دارد که اگر زنده بودیم بعدا وَ لَا يَلْتَفِتْ إِلَى مَا يَحْكُمُ بِهِ الْآخَرُ قَالَ قُلْتُ فَإِنَّهُمَا عَدْلَانِ مَرْضِيَّانِ عِنْدَ أَصْحَابِنَا لَا يُفَضَّلُ وَاحِدٌ مِنْهُمَا عَلَى الْآخَرِ تا این جا حرف های صاحب کفایه خوب آمده جلو موردش حکومت است نزاع است قاضی است اعدل است اما از این سوال به بعد خود امام علیه السلام دلالت کلامی خودشان را نه تنقیح مناط دلالت کلامی خودشان را می برند سر روایت آن وقت ما بگوییم مقبوله مربوط به حکومت است آخه این خیلی عجیب است مثل این که اصلا نخوانیم روایت را ببینید قلتُ فانهما عدلان مرضیان عند اصحابنا این دو تا قاضی که انتخاب کردند هر دو کارشان درست است خب وقتی که هر دوقاضی از حیث شخصیت حکومتی برابر هستند حالا چه کار کنیم؟ حضرت خودشان حرف را می برند سر ترجیح روایی. ببینید اصلا نیاز به تنقیح مناط نیست قَالَ فَقَالَ يُنْظَرُ إِلَى مَا كَانَ مِنْ رِوَايَتِهِمْ عَنَّا فِي ذَلِكَ الَّذِي حَكَمَا بِهِ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ مِنْ أَصْحَابِكَ حالا برو سراغ خود روایاتشان پس الان شد روایت دیگر حضرت خود او را بردند سراغ چی؟ سراغ روایت نه این که بگوییم چون مورد حکومت است پس تمام شد اصلا این جور نیست بدون نیاز به تنقیح مناط مربوط میشود دنباله روایت مربوط به خود روایت. بنابراین

شاگرد : بعدشان ؟؟؟ خبران عنکم مشهورین

استاد : بله و لذا این لا وجه که ایشان فرمودند خیال می کنید له وجه وجیه به این بیانی که عرض کردم ببینید لایخلو عن اشکال لقوة احتمال اختصاص الترجیح به این مزایا بمورد الحکومة لرفع المنازعة فقط می خواهند رفع منازعه کنند حضرت می فرمودند خب این احتمال هست اصل این که احتمالش هست ما حرفی نداریم از قدیم مردم می گفتند احتمال بی عار است همه جا می آید بی عار است هر کجا می گویند احتمال می آید می گویند در محالات حالا ببنییم در همان محالات هم حرف زدند. چیزهای محال را یک عده ای آمدند در ان استدلال کردند حرف زدند.

10:31

میفرمودند بین آخوند صاحب کفایه و میرزای شیرازی در نجف یا سامرا مباحثه شد سر استحاله دور ؛ دوری که ازتسلسل دیگر ؛ تسلسلش ... مرحوم آخوند همین طور پشت سر هم دلیل می آورد که دور محال است میرزا هم گوش میداد آخر کار که حرفش تمام میشد میگفت یمکن أن یقال شروع میکرد ادله آخوند را خدشه کردن راجع به دور ؛ منظور حالا وقتی سر این احتمال بی عار است در استحاله هایش هم می بینیم باز این احتمالات را می آورند تا آن اندازه اصل احتمال حرفی نیست این مانعی ندارد اما قوتش هم هست یا نیست؟ این یک. لقوة احتماله این احتمال قوی است در این جا دوم این که دنبال چون این احتمال قوی موجود است پس ظهور از روایت گرفته میشود ظهور در مورد پیدا میکند ؟؟؟ و لا وجه معه للتعدی منه الی غیره دیگر وجهی برای تعدی به غیر نمانده خب! پس بنابراین این لاوجه اگر قوت باشد قوت احتماال باشد بازاین وجهی هست وجه خودش باز یک نحو احتمال است وجه وجیه می توانند بگویند نیست اما اگر آن قوت زیر سوال برود این وجهش هم علاوه بر این که وجه است میشود وجیه چرا؟ چون صرف احتمال این که برای مورد حکومت باشد وجه می تواند مقابلش باشد کی این وجه وجیه است خیلی خوب میشود؟ که سر می رسد به این بیانی که من عرض کردم که اصلا نه نیازی به تنقیح مناط است نه نیازی به این است که شما بگویید مزایا برای فصل خصومت است می خواهند که کار در برود خود حضرت ولو این که انگیزه در این جا و سوال برای کار در رفتن بوده اما خود حضرت کلام را دقیقا بردند روی روایات مثل لسان مرفوعه زراره از این جا به بعد ؛ این جور حرف هم ممکن است مثل محضر صاحب کفایه که استاد فن بودند بی ادبی طلبگی باشد ما که خب قصدمان بی ادبی نیست اولا ؛ ثانیا خودشان عرض کردم چند بار اجازه دادند که مباحثه کنیم حرف ها را ثالثا این که دیروز هم این حرف شراح و این ها بیشتر مثل مای طلبه را جری کرده خب مرفوعه زراره به ذهن می آمد که هیچ ربطی به حکومت نداشت ایشان فرموده بودند موردهما شراح و این ها هم گفتند بابا ربطی ندارد خب با آن زمینه ذهنی مانعی ندارد که این عرض من را هم دنباله آن مطرح کنیم که شما که مثل مرفوعه زراره را فرمودید موردش حکومت است خب دیگر دور نیست که شما مقبوله عمر بن حنظله را بگویید سر تا پایش حکومت است و حال آن که فقط همان صدرش مربوط به حکومت است ذیلش نگوییم نص، ظاهر کلام امام علیه السلام این است که بحث را بردند سر خود دو تا روایت اصلا کانه از حکومت فاصله گرفتند قال ینظر الی ما کان من روایتهم عنا یعنی بحث را بردند سر خود روایت از قاضی فاصله گرفتند قاضی دیگر شدند مساوی اگر قاضی مطرح بود اوثق و اعدل و این ها را بگیر اما وقتی که قاضی ها برابر شدند حالا بحث می رویم سراغ روایت تمام شد حالا دیگر حکومت مدخلیت دارد؟ وقتی دو تا روایت را حضرت می فرمایند این را بگیر آن را بگیر این چه مدخلیتی حکومت برای او دارد؟ هیچ مدخلیتی ندارد ظاهر قشنگی ذیل روایت...

شاگرد : ؟؟؟

استاد : بله همین که دیروز ... بعدا هم با مرفوعه خیلی جمع میشود همه میگویند این ها با همدیگر منافات ... چه منافاتی دارد؟ قَالَ فَقَالَ يُنْظَرُ إِلَى مَا كَانَ مِنْ رِوَايَتِهِمْ عَنَّا فِي ذَلِكَ الَّذِي حَكَمَا بِهِ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ مِنْ أَصْحَابِكَ فَيُؤْخَذُ بِهِ مِنْ حُكْمِنَا وَ يُتْرَكُ بعد هم حضرت توضیح دادند ... قُلْتُ فَإِنْ كَانَ الْخَبَرَانِ عَنْكُمَا مَشْهُورَيْن ببینید باز بحث را برده سر قاضی ها دیگر تمام شدند دو تا خبر خب! این کلمه الثقات این جا را یک خط حسابی باید زیرش بکشید تنافی ها بر طرف میشود راوی می گوید قلت فان کان الخبران عنکما مشهورین قَدْ رَوَاهُمَا الثِّقَاتُ عَنْكُمْ یعنی خودش در سوال تذکر میدهد که راوی ها هم دو تا خبر مشهور هستند هم راوی ها ازثقات هستند یعنی از قبل دارد پیشفرض را مطرح می کند که ما در این ها فرقی نیست نه این که حضرت اسم برده بودند اعدل و این ها را این زمینه ذهنی داشت که حالا در روایت هم می تواند اوثق و اعدل باشد او فرض را می برد آن جایی که می خواهد فرض تکافئ بگیرد می گوید هم هر دو مشهور هستند هم قد رواهما الثقات این جا ثقات یعنی دیگر دوباره یابن رسول الله ما آن حرف قبلی شما را فرض گرفتیم که اوثق و اعدل نباشد خب وقتی خودش دارد چنین فرضی را میگیرد پس دیگر منافاتی نیست بین مرفوعه زراره با این جا ؛ آن جا این فرض نبود حضرت بعد از ترجیح به شهرت رفتند سر ترجیح به صفات اوثق و اعدل این جا خودش فرض را گرفت که همه مساوی هستند رواهم الثقات چرا؟ چون حضرت ترجیح به صفات را در قاضی ذکر کرده بودند او هم میخواست مطلب را سر در بیاورد ببینند آخر کار حضرت چه می گویند؟ خودش فرض گرفت قد رواهما الثقات دلمان جمع است همه موثق هستند حالا چه کنیم؟ لذا حضرت دیگر نیازی نبود دوباره بروند با فرض او بروند سر اوثقیت لذا رفتند سر مرحله بعدیش که چی شد؟ موافقت کتاب و مخالفت عامه و قشنگ می بینید که با روایت زراره جفت و جور هستند خیلی خوب. پس ترجیح به صفات مقبوله که اول امده چون برای قاضی است مربوط به اوست درقضاوت اول ما با خود قاضی کار داریم مستندش مرحله دوم است قاضی باید کار را ببرد اگر فقیه این هاست ما به او اعتماد میکنیم نشد می آید مرحله روایات مرحله روایات از این جا به بعد مقبوله با مرفوعه کاملا موافق هستند اول چی؟ حضرت فرمودند شهرت بعدش راوی فرض گرفت که همه در ثقه با هم برابر هستند که اگر نگفته بود حضرت طبق مرفوعه زراره میفرمودند به اوثق مراجعه کن ولی او می گوید هم مشهور هستند هم قد رواهما الثقات با این فرض حضرت میروند مرحله بعدی موافقت کتاب و مخالفت عامه و آخر کار هم امر به توقف یا طبق مرفوعه تخییر که آن آخر کارش با همدیگر اختلافش سر چیست عرض میکنم.

خب این برای این پس مانعی ندارد که از این قال علیه السلام تا آن جایی که اذا کان کذلک فارجئه این قسمت روایت مقبوله کاملا کانه در دل مقبوله و مرفوعه آمده این جا مرفوعه یک چیزی کم دارد از مقبوله ؛ مقبوله صدرش راجع به حکومت است ذیلش هم امر به ارجاء است این بینش صحبت سر روایات است ؛ بینش که صحبت سر روایات است با مرفوعه روندش یکی می شود با این بیان. پس حالا این قسمت اول فرمایش ایشان ظاهرا نه احتمال قوی است و نه این لا وجه که فرمودند ؛ له وجه. چرا؟ چون خود روایت در کلام امام علیه السلام منتقل مییشود کلام سر روایتین دقیقا ! آن وقت پس بعدا که گفتند فلا وجه لدعوی تنقیح المناط اصلا نوبت به تنقیح مناط نمی رسد وقتی خود روایت اصلا مربوط به روایتین است ما برویم بگوییم تنقیح مناط می کنیم بین حکومت و بین فتوا و روایت ؟ اصلا نیازی به آن نیست. تمام شد. خب! این برای این مطلب. بعد فرمودند که و مجرد مناسبة الترجيح لمقامها أيضا لا يوجب ظهور الرواية في وجوبه بله این علی المبنا حرف خوبی است و اگر حرف های قبلی ایشان را بپذیریم این دنبالش حرف خوبی است یعنی اگر پذیرفتیم که در مقبوله قوی است احتمال این که مربوط به حکومت باشد می گوییم بابا حرف های آن جا این ترجیحات اعدل ، اوثق ، مجموع روایات هم که جور است می فرمایند جور بدن فقط بحث نیست و مجرد مناسبة ترجیحاتی که گفتند لمقام فتوا هم ایضا لایوجب این که ظهور الروایة فی وجوب الترجیح ببینید کلمه وجوب تاکید کلام ایشان است؟ چرا آن بالا هم وجوب تاکید بود فرمودند که و الاحتجاج بهما علی وجوب الترجیح همه بحث ها سر این است دیگر مقابل شیخ این جاهم می گویند مجرد مناسبت اشعار به این دارد افضلیتی ممکن است استفاده بشود این ها گیری ندارد اما وجوب، نه. ما باید دلالت و ظهور در وجوب پیدا بکنیم فی وجوب الترجیح مطلقا و لو في غير مورد الحكومة که مقام فتوا باشد كما لا يخفى.

20:35

و إن أبيت إلا عن ظهورهما في الترجيح في كلا المقامين در مقام قضات و مقام فتوا فلا مجال لتقييد إطلاقات التخيير في مثل زماننا ایشان تا آخر کار می خواهند تخییر را جا بیندازند بگویند تخییر اصل است میگ ویند ولو بگویی هم که ظهور در ترجیح دارد اما برای زمان حضور امام است چرا؟ چون آخرش حضرت میفرمایند صبر کن تا امام را ببینی پس معلوم میشود که آن ادله تخییر که می گفتند مخیری این نمی تواند تقیید آن ها بکند چون مربوطبه زمان حضور است زمان غیبت را اطلاقات تخییر می گیرد زمان غیبت را اما تقیید ما به وسیله مقبوله نمی تواند شامل زمان غیبت باشد فلا مجال لتقیید اطلاقات التخییر فی مثل زماننا مما لا يتمكن من لقاء الإمام عليه السلام بهما یعنی به مرفوعه و مقبوله لقصور المرفوعة سندا

شاگرد : حاج آقا بهما به آن متعارضین نمی خورد؟

استاد : نه دیگر بهما می خورد به تقیید ، بهما متعلق به تقیید است فلا مجال لتقیید اطلاقات التخییر بهما چرا؟ لقصور المرفوعه سندا ؛ مرفوعه دلالتش خوب است برای تخییر چون اخر کار خودش تخییر را دارد که نقل مرفوعه زراره این است که آخر کار از هم اذا فتخیر پس دلالتش گیری ندارد سندش خراب است پس ترجیحاتی که قبلش آمده نمی تواند تقیید کند مطلقا به خاطر ضعف سند و قصور المقبولة دلالة مقبوله می خواهد بیاید تقیید بزند به چی؟ به این که تخییر نیست چون دلالتش قاصر است چون دلالتش برای زمان حضور است و حال آن که اطلاقات شامل زمان غیبت هم هست و قصور مقبول از حیث دلالت لاختصاصها ( المقبولة ) بزمان التمكن من لقائه عليه السلام و لذا ما أرجع یعنی لم یرجع ؛ ما ارجع اگر لم یرجع بود خیلی خوب بود و لذا لم یرجع إلى التخيير بعد فقد الترجيح یعنی لم یرجع علیه السلام الی التخییر بعد فقد الترجیح چون مربوط به زمان حضور است ارجاع نفرمودند حضرت شخص را به تخییر بعد این که ترجیحات نبود بلکه فرمودند وقتی ترجیحات نبود صبر کن ؛ صبر کن تا امام را ببینی مع أن تقييد الإطلاقات الواردة في مقام الجواب عن سؤال حكم المتعارضين بلا استفصال عن كونهما متعادلين أو متفاضلين مع ندرة كونهما متساويين جدا بعيد قطعا این خیلی حرف خوبی است. اینی که می گویند بعید قطعا این قطعا صاحب کفایه این جا به جاست و حرف بسیار خوبی است چیست آن مطلب؟ تقیید اطلاقات وارده در مقام جواب از حکم سوال متعارضین روایات متعدد هست می آید سوال میکند وقتی دو تا رایت متعارض شد چه کنیم؟ حضرت جواب می دهند به تخییر. خب بعدا می آییم چه کار میکنیم؟ روایات ترجیح را می آوریم می خواهیم این را تقیید کنیم ایشان می گویند که این تقیید اطلاقاتی که این چنین آمده جایش این بود آن جایی که حضرت می گووید روایت متعارض چه کار کنم اگر واجب است ترجیح چی اقتضا میکرد مقام؟ فوری حضرت استفصال بکنند استفسار بکنند از تفصیلات و ترجیحات. واجب است دیگر! بگویند بگو ببینم این ها کدامشان اعلم هستند؟ کدام مشهور است؟ کدامش موافق ... فوری حضرت می گویند مخیری بایهما ... چی بود عبارت کلینی؟

شاگرد : اخذت من باب التسلیم وسعک

استاد : بایهما اخذت من باب التسلیم وسعک خیلی مهم است این خب زمنیه ای که ؟؟؟؟ چیست؟ می گویند شما بیاید یک جایی پیدا کنید دو تا روایت بیاید در سلسله سندش همه برابر شهرتش همه برابر می گویند کجاست که ترجیحات نباشد؟ مخصوصا روی مبنای کسانی که می گویند ترجیح به غیر منصوص هم واجب است باید بدهید خب این که میشود در ده ها هزار متعارض اگر یکی دو تا پیدا بشود که آن تکافئ تکافئ تکافئ باشد هیچ جور ترجیحی در آن نباشد این را در نظر بگیرید هزار تا متعارض اگر فرض بگیرید یکی دو تا در آن ترجیح ندارد حضرت به خاطر همان یکی بگویند بایهما اخذت من باب التسلیم وسعک بعدا بگویند من به آن دو تا روایت ؟؟؟ می کنم این را. ایشان می گویند این نیمشود.

25:37

اطلاقی بیاید که خود اطلاق ناظر باشد به یک فرد نادر نادر نادر و غالب افرادش مشمول این اطلاق نباشند همه جا این است این حرف بسیار خوبی است این را می بیند که این ذهنش مطمئن میشود به این فرمایش ایشان مع أنّ تقیید الاطلاقات الواردة فی مقام الجواب عن سوال حکم المتعارضین بلا استفصال تفصیل از آن نپرسیدند عن کونهما متعادلین أو متفاضلین همین فرمودند بایهما مع ندرة کونهما متساویین جدا آنی که ... جدا یعنی چه منصوصه چه غیر منصوصه از همه جهات دیگر ! هر دو به طور جدی متساوی باشند خیلی خیلی نادر است این تقیید این چنین اطلاقات قویه بعیدٌ قطعا این اطلاقات را نمی شود با این دو تا روایت که یکی ضعیف است و یکی هم مقبوله به آن صورت باشد تقیید کنیم خب این حرف خیلی به جا و راه را باز میکند بحيث لو لم يكن ظهور المقبولة في ذاك الاختصاص به حیثی که بگوییم اولا مقبوله اختصاصی به زمان حضور داشت اگر فرض هم میگرفتیم که به زمان حضور اختصاص نداشت لوجب حملها عليه أو على ما لا ينافيها واجب بود حملش کنیم بر چی؟ بر آن اختصاص یک چیزی که خلاصه با اطلاقات درگیر نشود مجبور نشویم به مثل او اطلاقات را تقیید کنیم أو علی ما لا ینافیها من الحمل على الاستحباب كما فعله بعض الأصحاب‏ بله مثلا مرحوم مجلسی در بحار دارند استحباب را در قبل از عبارت مرحوم مجلسی یادم نیست دیدم یا نه در عبارات بزرگواران مرحوم طبرسی .... اول خب مرحوم کلینی بودند که عباراتشان را امروز آوردیم خواندیم که اشاره ای به این داشتند در جمع بین اخبار هم بعدا صاحب احتجاج طبرسی خودشان حرف می زنند صاحب عوالی اللئالی هم ایشان هم راجع به جمع صحبت میکنند بعد از عوالی اللئال به این ترتیبی که من دیدم پس روی کتب روایی بعد از عوالی اللئالی، وافی! مرحوم فیض هم جمع ها را ذکر میکنند بعد از وافی ، مرحوم مجلسی در بحار این ها آن وقت آن طوری که من یادم می آید من چشمم یحمل علی الاستحباب و یا یمکم أن یحمل در کلمات مرحوم مجلسی بود حالا قبلی ها هم ... ظاهرا در کتاب عوالی در کتاب احتجاج این ها هیچ کدام حمل بر استحباب را اجازه نداده بودند همه حمل بر ...

شاگرد : این جا آدرس به مرحوم صدر شارح وافیه دادند

استاد : شارح وافیه بعد از مرحوم مجلسی بودند ایشان زمان افغان ها بودند ؛ مرحو مجلسی وفاتشان قبل از آمدن ... لذا در کلمات بحارهست من یادداشت هم دارم

شاگرد : شیخ هم در صفحه 444 رسائل ؟؟؟ سید صدر ...

استاد : ایشان را می گویند؟ ولی مرحوم ملجسی هست مرحوم مجلسی جلوتر از سید صدر هستند

شاگرد : به چه مناسبت؟ در همین روایت که می آورند ...

استاد : بله در بحار جلد دوم بحار راجع به ... یک باب مفصلی دارند در اختلاف روایات بخوانم عبارتشان را. جلد دوم اگر مراجعه هم بکنید خیلی باب جالبی است صفحه 233 بود بنظرم آن روایتی که من می خواستم ... باب 29 صفحه 219 شروع میشود بله اگر شما عبارت ایشان را که ... و یمکن علی الاستحباب در این جلد دوم در حدود این صفحه های ما ایشان داشتند که می گویند حمل بر استحباب می کنند ... ایضاحٌ بله ... خیلی خب ! حالا نمی دانم آخر باب یا من در خود بحار الان عبارتشان یادم نیست.

30:44

حالا این روایتی هم که می خواستم مطرح کنم که حتما مراجعه کنید مرحوم شیخ ظاهرا سومین روایتی که آوردند اول مقبوله آوردند بعدش مرفوعه ، سوم ما رواه الصدوق باسناده الی ابی الحسن الرضا فی حدیث طویل این حدیث خیلی جالب است یعنی آدم بخواهد در مباحث تعادل و تراجیح فکر کند کار کند اما این روایت را با دقت تامّ نخواند هیچ فایده ندارد این روایت را این جا آوردند.

أَنَّهُ سَأَلَ الرِّضَا ع يَوْماً وَ قَدِ اجْتَمَعَ‏ عِنْدَهُ‏ قَوْمٌ‏ مِنْ‏ أَصْحَابِهِ‏ وَ قَدْ كَانُوا تَنَازَعُوا فِي الْحَدِيثَيْنِ الْمُخْتَلِفَيْنِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فِي الشَّيْ‏ءِ الْوَاحِدِ فَقَالَ ع ببینید یک صفحه بحار متجاوز است خود توضیحات حضرت که این ها دیدنی خواندنی است ذره به ذره اش باید رویش بحث کنیم خیلی خوب است آن چیزی که خیلی جالب است این است که آن مطالبی که ما در مباحث جمع نبود صحبت کردیم؟ خیلی این ها را حضرت بازش می کنند یعنی می گویند بابا وقتی روایت آمد یک وقتی است مخالف واضح کتاب است سنت است قرآن یک چیزی را روشن دارد میگوید این روایت هم روشن مقابلش را می گوید قرآن می فرماید لابویه لکل واحد منهما السدس روایت می آید می گوید لأبویه لکل واحد منها السُبُع این معلوم ! این یک چیزی است قرآن نازل شده یاسنت قطعی پیامبر است روایت بر خلافش نمی آید اما حضرت فرمودند بابا بعضی چیزها هست پیامبر نهی کردند اما نهی تنزیه بوده حرام نکردند حضرت پس اگر یک روایتی مقابل نهی پیامبر آمد گفت این جایز است نگویید تعارض است خیلی نهی هاست تنزیهی است یعنی حکم و مصالح و مفاسدی که بوده به مرحله الزام ؛ الزام بر تاکید نرسیده بوده این ها را حضرت خیلی مفصل و جالب حضرت در یک صفحه توضیح می دهند خیلی عالی است آدم این روایت را نخواند هیچ فایده ندارد بحث تعادل و تراجیح را رویش کار کند فکر کند

شاگرد : فرمودید از مرحوم صدوق در عیون ...

استاد : بله من دیدم که همین روایت را در یک جایی بود که کجا بود در فقیه من دیدم از ایشان نقل کردند ولی در اینا جا که از عیون است

شاگرد : آدرس بحارش فرمودید صفحه چند؟

استاد : ما رواه الصدوق این جا داریم که عیون اخبار الرضا وس؟؟؟؟ همین روایت در عیون اخبار الرضا آمده در وسائل هم در ابواب و صفات القاضی باب نهم حدیث 21آمده تمام میشود در بحار هم جلد دوم صفحه 233 حدیث 15 خب! آن چیزی که الان منظور من است این است

شاگرد : آن پیدا شد حاج آقا

استاد : پیدا شد استحباب؟ مرحوم مجلسی گفتند صفحه چند است؟

شاگرد : 224 است انتهای صفحه 224 ببینید عبارت مفصل مرحوم طبرسی را آوردند همینی که من عرض کردم برایتان که اول عبارات کلینی که معلوم بعدش هم توضیحات صاحب احتجاج است بعدش هم صاحب عوالی اللئالی هم توضیح داده این جا می گویند الی هنا کلام الطبرسی و اخباری هم که بین حرف ایشان آمده بوده من کلامه

ما ذكره في الجمع بين الخبرين من حمل الإرجاء على ما إذا تمكن من الوصول إلى إمامه و الرجوع إليه و التخيير على عدمه هو أظهر الوجوه این را می گویند و أوجهها و جمع بينهما بعض الأفاضل بحمل التخيير على ما ورد في العبادات و تخصيص الإرجاء بما إذا تعلق بالمعاملات و الأحكام و يمكن الجمع این ظاهرش معلوم است برای خود مرحوم مجلسی است بحمل الإرجاء على عدم الحكم بأحدهما بخصوصه فلا ينافي جواز العمل بأيهما شاء که این هم یک جمع دیگر بود جلوتر عرض کرده بودم که یعنی در اعتقاد بایست در عمل موسع است بر تو أو بحمل الإرجاء على الاستحباب‏ و التخيير على الجواز که با آن مبادی که من عرض کرده بودم اگر آن ها درست باشد این میشود اوجه الوجوه میشود این یکی که وقتی که کلمات معصومین را ما جمع می کنیم برای سهولت همه که نمی توانند بروند شهرت پیدا کنند اعدل را حساب کنند کتاب رجال ... سهولت امر بر آن قبل ، بعد ، همیشه زمان ها به این است که جاده اولیه تخییر. وقتی به تعارض برخورد کردید الان یک تکلیف اضافی از ناحیه شارع به تو تحمیل نشده که باید بروی حتما یکی را انتخاب کنی نه فعلا از باب تسهیل در امر چون روایت است فرض هم گرفتیم هر دو حجت شأنیه هستند فرض هم گرفتیم هر دو را عادل آورده صدق العادل هم همه را می گیرد بأیهما اخذت ما باب التسلیم وسعک به همین سادگی که مرحوم کلینی فرمودند این میشود اصل کار ؛ بقیه حرف ها چی میشود؟ همه میشود مراتب فضل ، کمال و این که بعضی مراتبش هم محقق شد وجوب بود آن را جلوتر صحبتش شد یعنی وقتی که فهمیدی که مقصود این است دیگر مجاز نیستی خلاف او بروی حالا دیگر مخیر نیستی مقصود معلوم شد این جا مقصود معلوم ، آن هم معلوم حالا دیگر تخییر رفته کنار معلوم است اما قبلش نه.

36:50

شاگرد : یک سوال کلی در این بحث تخییر آن وقت مطرح میشود این است که ما اگر طبق آن مبنایی که به هر حال این احکام تابع مصالح و مفاسد هستند البته یکی از مصلحت های مهم هم این است که فرد دچار عسر و حرج نشود وولی خب یک حالت بینابینی این وسط قابل فرض هست یعنی اصطلاحا نه بگوییم باید تا آخر پیش بروی یک مرجحی پیدا کنی یکی از دو طرف را بگویی ترجیح دارد نه از آن طرف هم بگوییم که از قدم اول الزامی نیست بر این که شما دنبال مرجحات بروی بگوییم برای این که جمع بشود بین این که هم شما در عسر و حرج نیفتی هم آن مصالح و مفاسد واقعیه تفویت نشود شما تلاش خودت را باید بکنی در حد معقول و متعارف آن وقت اگر به نتیجه نرسیدی تخییر این را آن وقت چطوری؟

استاد : من در فرمایش شما که جلو می رفت چند تا نکته همین طور سوال به ذهنم ... ببینید احکام تابع مصالح و مفاسد است بسیار خوب ؛ احکام خمسه تابع مصالح و مفاسد است یا فقط وجوب و حرمت؟

شاگرد : همه احکام

استاد : بسیار خوب بله همین طور است خب پس نباید وقتی گفتیم احکام تابع مصالح و مفاسد است ما همش فرض بگیریم وجوب. ندب و استحباب هم باشد آن هم مصالح است پس ما یک موونه اضافی می خواهیم که باید بفمیم که در این جا مصلحت ملزمه ای در کار است مفسده ملزمه ای در کار است آیا هر کجا مصلحت ملزمه بود، حتما آن متعلقی که این مصلحت را می آورد ما به تحصل المصلحة فی الخارج امر معین است یا نه وجوب تخییری معقول است؟ عده ای بودند در معقولیت وجوب تخییری حرف داشتند در معقولیت شما حرف دارید یا ندارید؟ اگر پذیرفتیم که وجوب تخییری معقول است؛ معقول یعنی چی؟ یعنی مصلحت غیر ملزم که هیچی حتی مصلحت ملزم هم می تواند دو تا امر او را بیاورید شما مخیر باشید پس باز ببینید با فرض حتی الزام مصالح و مفاسد ما باز نمی توانیم بگوییم که دست شما ... باید بروی دنبالش یکی را تعیین بکنی آخر کجا نوشته که حتما در واقع احراز شده که این مصالح یکی اش است فقط پس وقتی خود دلیل به ما با اطلاقش دارد می فرماید مخیری تسلیم باش و مخیری من اگر علم پیدا کنم که این تخییر ثمره ای ندارد در واقع یکی از این هاست اگر علم پیدا کنم این از آن چیزهایی است که شما میگویید فقیه می فهمد اگر علم پیدا کرد در واقع یکی از اینهاست جلو نمی رود اما خیلی جاهاست که همان فرمایش صاحب کفایه و شیخ و دیگران علم داریم به کذب احدهما که من عرض کردم خیلی جالب بود هم در مباحثه بود شیخ فرمودند صفحه چند بود؟ من که خودم یادم رفت یادداشت کنم یک صفحه ای بود ادرس دادم خود شیخ فرمودند علم داریم یکی اش دروغ است و خودشان فرمودند غالبا علم نداریم یکی اش دروغ است. صفحه چند بود؟ 116. خیلی خوب بود فرمودند فان الخبرین المتعارضین لا یعلم غالبا کذب احدهما این مطلب از ارتکاز و فطرتشان بوده سر آن جایش اما وقتی می خواهند تاسیس اصل بکنند متعارض شده می دانیم که یکی اش دروغ است. آخه ما کجا می دانیم یکی اش دروغ است؟ آخه مگر تخییر نیست ؟ فوری میگوییم میدانیم یکی اش دروغ است. لذا خودشان فرمودند خیلی خوب آن عبارت واقعا که فانّ الخبرین لا یعلم غالبا کذب احدهما غالبا نمی دانیم یکی اش دروغ است. یک جایی!

40:59

بله یک جایی اگر فهمیدیم فرمایش شما که یک مصلحت ملزمه واقعیه ای احراز شد ما همراه شما هستیم میگوییم به این زودی نه شرع نه عقلا به شما اجازه نمی دهند اما ما این جا نیستیم که ما همان داریم یک بحث کلی کلی میکنیم. خب شما میفرمایید تابع مصالح و مفاسد است می گوییم ما هم قبول داریم اما احکام تابع مصالح و مفاسد است مستحب هم تابع مصالح و مفاسد است

شاگرد : جایی که صحبت از طریقیت یک چیز است این جا اصلا میشود ما هم این جا بحث احکام خمسه را پیش بکشیم؟ یک چیز یا طریق به واقع هست یا نیست! طریق ب این هست که می شود روایت را احراز کرد یا نه! این که بگوییم مستحب است از این راه برویم یا نه اصلا در کتاب جهاد مثلا میگویند این ... صحبت از کشتن هست دیگر مستحب و مکروه اصلا جایش نیست میشود بکشیم یا نمیشود! این جا هم جای مستحب و مباح و انی جور چیزهاست؟ چون بحث طریق است

استاد : یعنی ما طریق را نمی توانیم اگر متحیر شدیم بین دو تا طریق الی الواقع متحیر شدیم بگوییم بهتر این است این راه را برویم ولی آن راه را هم بروی طوریش نیست این معقول نیست؟ از باب اصل عملی خب امارات چی بوده؟ اصل آن ها برای احراز واقع است اما خود مصداق اماره اما جعل حجیت اماره برای چی بوده؟ آن دیگر حکم واقعی است طریق نیست که! وقتی مولا میگوید صدق العادل یعنی طریق است؟ آن عادل حرفی که می زند طریق است صدق العادل کار شماست حالا مولا می فرماید اگر عادل و اعدلی جمع شدند بهتر این است گوش به حرف اعدل بدهی ولی عادل هم مانعی ندارد می گوییم این معقول نیست؟ خب این که طریق ... خود طریق که ما نگفتیم ... داریم بین انتخاب دو طریق حکم را می گوییم انتخاب دو طریق حکم انتخاب دو طریق ، طریق است؟ یا خودش الان یک حکم وظیفه عملی است ؟ تفاوتش معلوم است؟ انتخاب من یکی از دو طریق ، این که طریق نیست! ولذا مانعی ندارد من راهی می روم اولویت داشته باشد مخصوصا با آن جهتی که می دانیم مصالح استحباب و وجوب و این ها حتما لازم نکرده مصالح در خود متعلق باشد مثل تسهیل و اختلال نظام این ها همه بود دیگر ! مسالک گسترده بودند یعنی کسی که امر می فرماید بهتر این است گوش به حرف او بدهی اما این راه را هم می توانی بروی این می تواند ملاحظه کرده باشد نه مصلحت را در نفس این قول اعدل یا او؛ مصلحت های دیگری هم مجموعش را در نظر گرفته باشد با کسر و انکسار فرموده باشد بهتر این است نه حتما بهتر این است سراغ این راه بروی یا نه هر دوش مساوی هستند آن هم جایی که متعادل است. خب حالا چی عرض میکردم؟

شاگرد : مرحوم مجلسی هم فرمودند استحباب ارجاء ؟؟؟؟؟

استاد : أو بحمل الارجاء علی الاستحباب و التخییر علی الجواز یعنی آن جایی که امام فرمودند آخه جمع بین کلی روایات بود دیگر! بعضی روایات می گوید باید بایستی بعضی روایات می گویند مخیری چجور جمع کنید؟ این جمع این است که وقتی فرمودند مخیری یعنی امر را ما سخت نگرفتیم بر تو! حتما باید بایستی تا امام را ببینی کی؟ بشود؟ نشود؟

شاگرد : بعد از اعمال ترجیحات دیگر! آن روایاتی که آخر می گویند تخییر ؟؟؟ ارجاء میدهیم اما بحث ترجیحات که استحباب ...

استاد : نه ترجیحات مساله نیست ایشان حرف مرحوم طبرسی را آوردند بعد می گویند الی هنا کلام الطبرسی بعد می گویند اقول ما ذکره فی الجمع بین الخبرین ؛ خبرینی که خود مرحوم طبرسی آوردند

شاگرد : دو تا خبر داریم که یکی آخرش ارجاء است یکی تخییر است

45:03

استاد : این دو تا را چطور جمع می کنیم؟ می گوییم بهتر این است که صبر کنی ان الوقوف عند الشبهة خیرٌ من الاقتحام فی الهلکة اما الزام نیست بخواهی کار مطمئن تر و بهتر باشد این است اما اگر من شارع بیایم بگویم همه جا بایست چه لوازمی دارد برای متشرعه!

شاگرد : بعد از ترجیحات ارجاء بوده ؛ ؟؟؟

استاد : ترجیحات که در دوتاش بوده در خیلی هایش اصلا ...

شاگرد : این دوتایی که الان هست یعنی میشود نسبت داد که ...

استاد : آخه روایات قبلش را دارند که ایشان عبارات مرحوم طبرسی را می آورند در بینش روایتی است که فقط همان ابتدای کار می گوید ارجاء ببینید من بخوانم روایتش را. مقبوله را هم که می آورند آن روایت از فقیه بود همین حضرت فرمودند ابتداءً همین روایتین به شما رسید باید صبر کنید نمی دانم مرحوم طبرسی اورده بودند یا نه. دو تا روایت هست من یادداشت هم کردم نشد که آدرسش را ؟؟؟

شاگرد : روایت ؟؟؟ از احتجاج آورده این جا ؟؟؟ یأمرنا و الآخر ینهانا قال لا تعمل بواحد منهما حتی تلقی صاحبک ؟؟؟

استاد : نه یکی دیگر ... دو تا روایت هست که هیچ حرفی همین می گوید روایت مختلفین می گویند صبر کن تمام شد نه اسم ترجیح است ابتداءً

شاگرد : این هم همین است دیگر

استاد : کدام ؟

شاگرد : ؟؟؟ حدیثان واحد یامرنا بالاخذ و الاخر ینهانا قال لا تعمل بواحد منهما حتی تلقی صاحبک

استاد : بله از حضرت موسی بن جعفر؟ ابی الحسن؟

شاگرد : از امام صادق

استاد : از ابی الحسن هم یکی پس یادم است

شاگرد : صفحه 224 یکی دارد

استاد : 224 بحار؟

شاگرد : حارث بن مغیره عن ابی عبدالله

استاد : بله إِذَا سَمِعْتَ‏ مِنْ‏ أَصْحَابِكَ‏ الْحَدِيثَ‏ وَ كُلُّهُمْ ثِقَةٌ فَمُوَسَّعٌ عَلَيْكَ حَتَّى تَرَى الْقَائِمَ فَتَرُدَّهُ عَلَيْهِ نه در کافی هم نظیر همین است یکی دیگر بود که باید صبر کنید. روایت خیلی کوتاه هم هست فرده الینا ؛ اذا کان ذلک فرده الینا. از بصائر الان پیدا شد در غیر بصائر هم بود صفحه 241 همین باب. ببینید داود بن فرقد كِتَابَهُ‏ إِلَى‏ أَبِي‏ الْحَسَنِ‏ الثَّالِثِ‏ ع وَ جَوَابَهُ بِخَطِّهِ فَقَالَ: نَسْأَلُكَ عَنِ الْعِلْمِ الْمَنْقُولِ إِلَيْنَا عَنْ آبَائِكَ وَ أَجْدَادِكَ قَدِ اخْتَلَفُوا عَلَيْنَا فِيهِ كَيْفَ الْعَمَلُ بِهِ عَلَى اخْتِلَافِهِ إِذَا نَرُدُّ إِلَيْكَ فَقَدْ اخْتُلِفَ فِيهِ فَكَتَبَ وَ قَرَأْتُهُ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّهُ قَوْلُنَا فَالْزَمُوهُ وَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَرُدُّوهُ إِلَيْنَا این یکی از آن روایت هایی است که همان ابتداءً توقف! که من از بصائر از یک جای دیگر هم یادداشت دارم که حالا آن نیاوردم در دو جاست هم بصائر نقل شده هم غیر داود هم که روز اول هم در مباحثه ما احتمالش داده شد که یکی باشند یادتان نیست؟ همین روایت! سه روز پیش! احتمال داده شد هر دویکی باشند آن یکی نقل کی بود؟ که ابی الحسن الثالث بود آن یکی گفته بودند ابی الحسن الاول است پس دو تا روایت است

شاگرد : عبارتشان مثل هم بود؟

استاد : بله که شما میفرمودید این معلوم میشود از یک کتاب است ولی خب آن روی نقل ها دو تا بود. اهان یادم آمد! از سرائر ابن ادریس در مستطرفات بود الان این روایت یکی در نقل بصائر است یکی در مستطرفات ؛ مستطرفات خیلی از صفار متاخر هستند دور نیست که این هم به همان برگردد ولی خب بصائر خیلی خوب همین روایت هست و ابی الحسن الثالث که تصریح دارد در مستطرفات تصریح ندارد عن ابی الحسن می گویند این مسائل برای مسائلی است که از امام کاظم علیه السلام بوده برای مسائل مستطرفات؛ خلاصه ....

شاگرد : مستطرفات هم همان بعضی از اصول اربعمائة است دیگر!

50:09

استاد : یعنی ایشان جمع کردند؟

شاگرد : ظاهرا می گویند

استاد : حالا یا اصول اربعمائة یا غیر آن! با آن تفصیلی که سر جایش هست خلاصه ببینید بعضی روایت هست که صریحا امر به ارجاء ؛ مرحوم مجلسی دارند بین این ها جمع می کنند ؛ بین این هایی که الان فرمودند علی ای حال این روایتی که جمع میکند بالحمل علی الارجاء علی استحباب و التخییر علی الجواز خب این هم یک احتمالی است ایشان هم فرمودند ببینیم قبل از ایشان هم کسی گفتند یا نه! عوالی اللئالی ایشان جمع کردند نگفتند

شاگرد : یک روایتی صفحه دویست و چهل و خرده ای می گویند جمعی که ایشان می کنند صفحه 224 است

استاد : بله می دانم

شاگرد : قبلش مثلا روایتی که مستقیما ؟؟؟

استاد : چرا در خود مقبوله اصل بزنگاه خود بحث همان مقبوله بود همان جا

شاگرد : م؟؟؟
استاد : بله لذا مرحوم مجلسی این جور حمل کردند که آنی که می گوید تخییر با ارجاء ببینید عبارت خود طبرسی این بود ...

ان شاء الله همه این ها را نگاه بکنید این روایات حاضر الذهن باشید بیشتر ...

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

شاگرد : ؟؟؟

استاد : بله آن را هم من هم عرض کردم ضعف را نمیشود کاری کرد مرفوعه ؟؟؟ بعمل الاصحاب که در آن جا هست.



تایپیست : مهدی ابوطالبی







بسم الله الرحمن الرحیم

بحث سر این بود که آن آخرین مطلبی را که فرمودند؛ فرمودند گاهی اطلاقات تقییدش ممکن نیست چرا؟ چون خود تقیید اگر باشد خود مطلق موردش بسیار با آن کم میشود که استفصال نشده مع ندرة کونهما متساویا جدا بخواهند متساوی باشند که مورد تخییر بشود خیلی کم میشود این چطور اطلاقی است که فقط برای یک مورد در کلش بوده و این حرف خیلی خوبی بود دنبالش فرمودند که و یشهد به الاختلاف الکثیر بین ما دلّ الترجیح بین الاخبار که خود اخباری هم که ترجیح را ذکر کردند متفق نیستند در بیان این ترجیحات اختلاف دارند خود همین اختلاف زیاد بین اخباری که دال بر ترجیح است دال بر این است که آن ترجیحات وجوبی و لزومی نیست و الا همه اگر لزوم بود اختلاف نمیشد که ... همه با همدیگر متفق می شدند خب! و منه یعنی از همین که معلوم شد که این دو تا که مقبوله و مرفوعه باشند دال بر وجوب نشدند انقدح حال سائر اخبار الترجیح که مثل مقبوله و مرفوعه تفصیلات نبود بعضی هایش ذکر کردند که مرحوم شیخ داشتند در رسائل روایاتی را که در همان فرمایش ایشان غیر از مقبوله و مرفوعه دالّ بر روایت چهارم که فرمودند (ما عن‏ رسالة القطب‏ الراوندي‏ بسنده الصحيح عن الصادق عليه السلام:

إذا ورد عليكم حديثان مختلفان فاعرضوهما على كتاب الله فما وافق كتاب الله فخذوه و ما خالف كتاب الله فذروه فإن لم تجدوه في كتاب الله فاعرضوهما على أخبار العامة فما وافق أخبارهم فذروه و ما خالف أخبارهم فخذوه)

باز روایت حسین بن سری

إذا ورد عليكم حديثان مختلفان فخذوا بما خالف القوم) روایت حسن بن جهم خذ بما خالف القوم و ما وافق القوم فاجتنبه)

این ها چیزهایی بود که مرحوم شیخ نقل کردند روایت باز ترجیح است ترجیح به موافقت و مخالفت عامه ! عرض کنم که ایشان می گویند وقتی ما این حرف را زدیم از این حرفمان معلوم میشود که سائر اخباری هم که ترجیح را می گویند اما موافق با مقبوله و مرفوعه نیستند آن ها هم دیگر هیچ کدام نمی توانند صلاحیت ندارند تقیید کنند چی را؟ اطلاقات تخییر را. اطلاقات تخییر میشود محکّم آخر کار هم تصریح می کنند حالا باز بینش صحبت میکنند ببینید تا چند سطر فتلخص مما ذکرنا أنّ اطلاقات التخییر محکّمة که حالا آن جا می رسیم ان شاء الله خب! امروز هم باز این ها را نگاه میکردم هر وقتی هم یک عبارتی برخورد میکند دیگر باز دنباله فرمایش مرحوم شیخ دیدم که اگر این ها آن روزی که راجع به الجمع مهما امکن صحبت بود آن را دیده بودم دوباره عرض میکردم که شیخ فرمودند که دلیلی بر جمع نداریم هیچی دلیل داریم بر خلافش ؛ صحبت بود دیگر اما وقتی روایات باب را می آورند آن دو تا روایت آخر خودشان می فرمایند دو تا روایت آخر این است

شاگرد : ؟؟؟

استاد : نه ! نه این که روایت را جمع کنند مرحوم شیخ 14 تا روایت آوردند روایت سیزدهم ببنید رسائل صفحه 67 روایت سیزدهم این است (ما بسنده الحسن عن أبي حيون مولى الرضا عليه السلام:

إن في أخبارنا محكما كمحكم القرآن و متشابها كمتشابه القرآن فردوا متشابهها إلى محكمها و لا تتبعوا متشابهها دون محكمها فتضلوا)

این یک روایت چهاردهم (ما عن معاني الأخبار بسنده عن داود بن فرقد:

قال سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول أنتم أفقه الناس إذا عرفتم معاني كلامنا إن الكلمة لتنصرف على وجوه فلو شاء إنسان لصرف كلامه كيف شاء و لا يكذب)

خب این دو تا روایت مرحوم شیخ چی می فرمایند ؟ و في هاتين الروايتين الأخيرتين دلالة على وجوب الترجيح بحسب قوة الدلالة.

قوة دلالة چیه این جا؟ محکم بودن. خب حالا سوال ما این است؛ شما که خودتان دو تا روایت را ذکر کردید فرمودید که دال بر وجوب ترجیح است به حسب قوت دلالت منظورتان از این ترجیح چیه این جا! ترجیح یعنی یک کسی قوت دلالت دارد آن یکی بگذاریدش کنار؟ مثل ترجیح سندی طرحش کن؟ چون این دلالتش اقوی است او دیگر برود کنار؟ یا نه این جا قوت دلالت هر چی باشد یعنی آن طرف هم متشابه را رد نکن متشابه را به محکم برگردان چون اقوی است آیا رد محکم به متشابه چیزی جز مفهوم جمع میشود؟ همان است دیگر. یعنی دو تایی را رد نکردید دو تایی را بهم برگرداندید من این را که این جا دیدم گفتم از جاهای یادداشت کردنی است باز. شما آن جا فرمودید جمع را خود شما می فرماید فی هاتین الاخیرتین دلالة علی وجوب الترجیح بحسب قوة الدلالة یعنی کاری نداشته باش مرجوح طرحش کنی به حسب قوت دلالت ترجیح بده. ترجیح اگر به معنای رد است که روایت نمی گوید رد بکن روایت نه اول نه دوم هیچ کدام نمی گوید طرح بکن میگویند محکم و متشابه رد بکن کلمه را به چندین وجه منصرف میشود حملش بکن خب پس بنابراین ما همین دو تا روایت به فرمایش خود شما دلالت می تواند داشته باشد بر ترجیح دلالی که ترجیح دلالی یکی از موارد جمع است خب فقط می ماند اول هم روایت فقط ترجیح را نگفته شما به مناسبت بحث ترجیحی که می کردید عنوان ترجیح گذاشتید روایت اسمی از ترجیح نبرده رد محکم به متشابه و انتم افقه الناس اذا عرفتم معانی کلامنا صحبت ترجیح نبود اول ولی همین که خود ایشان اعتراف کردند که این دو تا روایت هست مربوط به قوت دلالت این خیلی خوب است من همینش منظورم است فقط اولا میگوییم ترجیح نیست ثانیا علی وجوب الترجیح خب وجوب اگر می خواهد محکم به متشابه باید رد بشود بله به این معنا درست است اما وجوب ترجیح یعنی واجب است که معانی کلام را مثلا بفهمیم اذا عرفتم معانی کلامنا این وجوب از کجا در بیاید؟ از دو تا روایت اخیر؟ ردوا متشابهها الی محکمها بسیار خوب وقتی فهمیدید این متشابه است این محکم است متشابه را به محکم بر می گردانیم این معلوم ! معنا هم ندارد غیر از این همان طوری هم که من عرض کردم اما این روایت می خواهد بگوید ترجیح بدهید محکم را به متشابه ؟ به معنای وجوب ترجیحی که از حیث دلالت است؟ یا نه این روایت می خواهد بگوید شما باید در صدد جمع دلالی فهم مراد بر بیایید . وقتی روشن شد باید اخذ بکنید به آن چه که واضح شد اما این که فرض می گیریم دو تا روایت هست این دو تا ما در آن متحیر شدیم آیا وقتی متحیر شدیم آن دو تا روایت به ما الزام میکنند برو ببین کدام محکم است کدام متشابه؟ به معنای یعنی توقف! حق نداری عمل کنی تا چه کار کنی؟ تا محکم و متشابه را بفهمی این هم هست این که خودش یک نحو توقف است چرا؟ چون می گوییم ما تا محکم را کشف نکنیم متشابه را کشف نکنیم به آن نمی رسیم به عبارتی که جلوتر هم عرض کردم خیلی تفاوت است بین متبین التشابه و متبین الإحکام اخذ کن واجب است اما این که بگوییم نه در واقع ما یک محکم و متشابهی داریم وقتی محکم و متشابه ها آمد دست شما مامور هستید وجوبا به توقف ؛ بروید محکم را احراز کنید متشابه را احراز کنید این خیلی برای ... عملا در خارج میشود عسر برای کسانی که خیلی چیزها را سر در نمی آورند عملا کنار گذاشتن اخبار تخییر است. نه همان چیزی که بعدا آخوند می گویند که من جلوتر هم عرض کردم آقا که فرمودند فردایش بود که فهرست وار کلام آخوند را عرض کردم یکی از چیزهایی که حرف آخوند گفتند و تقویت هم کردند مخالف مشهور هم شده ولی خیال می کنی خیلی خوب است این شد که ایشان فرمودند بابا وقتی که ما می گوییم اخبار ترجیح را حکومت بدهید باید حتی شامل موارد امکان جمع هم هست یا نیست؟ ببینید فصل ... این ها را عرض می کنم پیش زمینه ذهنی باشد.

11:16

فرمودند که قد عرفت سابقا أنه‏ لا تعارض‏ في‏ موارد الجمع‏ و التوفيق‏ العرفي‏ و لا يعمها ما يقتضيه الأصل في المتعارضين من سقوط أحدهما رأسا ساقط نمیشود و سقوط كل منهما في خصوص مضمونه كما إذا لم يكونا في البين فهل التخيير أو الترجيح يختص أيضا بغير مواردها أو يعمها این سوال خیلی سوال خوبی بود بعد فرمودند که قولان أولهما المشهور که یعنی چه؟ یعنی یختص بغیر مواردها یعنی مسائل ترجیح و آن تخییر برای غیر موارد جمع عرفی است مشهور گفتند الزاما همین باز ببینید با آن نحوی که من عرض کردم که شارع تسهیل بر مکلفین کرده این قول مشهور با این مخالف است چرا؟ چون علی ای حال می گویند وقتی به دو تا روایت برخورد کردید تمام شد بایست تو حق نداری چیزی بفهمی تو باید چه کار کنی؟ باید ببینی تحیر پیدا کردی باید ببینی عرف عام متخصصین کسانی که می آیند ببینید جمع عرفی این جا ممکن هست یا نیست؟ چون واجب است دیگر باید از این مرحله رد شوی اگر احراز کردی که جمع عرفی نیست آن دفعه بیا سراغ من اخبار ترجیح بگو تخییر و بگو ترجیحات شهرت و این ها و الا قبل از این که به من اخبار ترجیح مراجعه کنی الزاما باید احراز کنی فقدان جمع عرفی را مشهور این را گفتند

شاگرد : ؟؟؟؟ شما تحریض نمی کنید هی بیاید فتوا بدهد دوباره بعد از مدتی یک خاصی پیدا کند عامی پیدا کند ترجیحی دوباره هی مبنایش عوض بشود فحصش کم است دیگر درست است راحت است اما خب نوعی تبدل فتوا پیش می آید

استاد : ما که نمی گوییم که دنبال فحص نرود اگر متمکن است صحبت سر الزامی است از ناحیه شارع ؛ شارع فرموده وقتی دو تا روایت ... اصلا مشهور قید لبی زدند در روایت ترجیح دیدید که هیچ کدام نبود اسمی از روایات باب ترجیح نبود که ببین عرف جمع می کند یانه!

شاگرد : جمع عرفی که حداقلش است خاص و عام و مطلق و مقید و این ها که فقیه می تواند سر در بیاورد همان اول

استاد : من از مفاتیح برایتان خواندم یک روز اگر یادتان باشد که ایشان هم با چه اب و تابی گفتند دیگر بابا قطعی است مقابل هایشان چی گفته بودند؟ گفته بودند چرا اسمی از آن نیست در روایات می گویند از این اندازه ای که شما می فهمید امام معصوم نمی فهمیدند؟ که وقتی می گوید دو تا روایت ... می گویند خب ببین اگر جمع عرفی دارد اگر خاص ... عام و خاص را عام را حمل بر ... چرا نگفتند؟ چی جواب دادند ایشان؟ آن برای بحث ما خیلی خوب بود در مفاتیح ؛ این اصلش که فتوایش عوض میشود خب اگر تقصیر کرده گناهکار شما می بینید بله اما این فرق دارد با این که بگویید نه لازم است از ناحیه مولا شما صبر کنید حق نداری به اخبار تعادل و تراجیح اخذ کنی مادامی که احراز نکردی فقدان یک جمع عرفی را این خیلی فرق میکند وقتی گفتی اخبار تعادل و تراجیح رتبه اش متاخر از جمع عرفی است اصلا برای آن جا نیست شما از آن فارغ شده باشی جمع عرفی که نیست نوبت می رسد به اخبار تعادل و تراجیح وقتی این جور همین است باید احراز کند. حالا می گوید احراز کردن کار آسانی است مخصوصا اذهانی که دچار احتیاط باشد بخواهد که مطمئنا از آن چیزی که مولا برایش تکلیف کرده رد بشود این احتیاطات ... مفتین هم که بعضی ها احتیاط می کردند همین بود مرحوم صاحب مقابس ملا اسدالله داماد خود آشیخ جعفر کاشف الغطاء بودند شیخ موسی هم برادر خانمشان میشدند این را حاج آقا زیاد میفرمودند آن آقایی که ...

15:45

ایشان کاظمین بودند یک کسی رفته یک چند تا سوال نوشته بود آورده بود محضر ایشان جوابش بدهند رفت آقا جواب سوال من را دادید؟ گفتند حالا برو سه روز دیگر بیا بعد سه روز دیگر گفتند برو 4 روز دیگر بیا. 4 روز دیگر همین طور دو سه ماه این را معطلش کردند این هم مثل این که مأیوس میشود که آقای آشیخ اسدالله جوابش را بدهند برادر خانمشان آشیخ موسی از نجف ایام زیارتی بود آمدند کاظمین ظاهرا سوال آن مرکبشان بودند و خادمشان هم پشت سرشان می رفتند بروند برای زیارتی جایی این آقا گفت خوب شد یک نسخه ای از این سوال ها را آورد داد آقا بالای مرکب بودند داد دستشان گفتند چند تا سوال دارم ایشان هم نگاه کردند به خادمشان گفتند قلم را بیاور همان بالای مرکب بودند جواب را نوشتند دادند دستش ایشان هم خوشحال این را گرفت و دوان دوان آمد دم خانه آشیخ اسدالله در زد گفت آقا ببینید دو ماه است ما را این جا سرگردان کردید این هم آقای آشیخ موسی جوابش را دادند ایشان نگاه کرد و گفت صبر کن رفت در منزل همین بلافاصله برگه سوالش را آورد آمد گفت ببین من همان دو ماه پیش جواب تو را داده بودم ببین فرقی دارد یا نه؛ ببین همین حرف های ایشان را من هم نوشتم چه کنم احتیاط نمی گذارد؟! ببینید خیلی است چه کنم احتیاط نمی گذارد خب! این جوری بودند این چیزی بود آشیخ اسدالله هم کم کسی نبود آشیخ موسی هم آمد فرق میکند حالا این که ما بگوییم الزام منظور من همین است وقتی گفتیم الزام است بر فقیه این دیگر مطمئن نمیشود وقتی شد هی می گوید من بروم سراغ اخبار ترجیح یا نروم! الان هر دو مشهور است من می خواهم این یکی را طرح کنم به واسطه فلان جهت طرح کنم یا هنوز نباید احراز کنم جمع عرفی نیست؟ عسر است می بینیم لوازم عسر دارد صاحب کفایه گفتند مشهور گفتند نمیشود باید صبر کنید خودشان بعد تقویت میکنند آن ورش را که حالا بعدا می رسیم که وقتی اخبار ترجیح میگویند مختاری این اساسش بر تسهیل امر بوده که ما بر شما سخت نگرفتیم وسعک انت فی سعة وقتی حال تحیر برایت پیش آمد من مولا خودت متحیر شدی بس است من هم دیگر الزام علاوه ای نکردم که تو حالا بایست و ... ؛ نه ! وسعک این اصل کار جوازی است ولی در عین حال من مولا تو را از کمالات محروم نکردم که ! راه های بالاتر را یادت میدهم در عین حالی که تو را به سختی نینداختم اما یادت هم می دهم که خوب نگاه کن دنبال کتاب باش مشهور باش اعدلیت را دنبالش باش همه ملاحظات را در نظر بگیر راه این است اما در عین حال راه را به نحوی تعیین کردم که شما ... خب حالا جمع عرفی هست یا نیست؟ فبها باید دنبال جمع عرفی باشیم اما این که بگویم نه ! این الزام است شما باید جمع عرفی فارغ بشوی که نیست. این را من نمی گویم موضوع حکم من مولا برای تو تحیر بالفعل است دو تا روایت از ناحیه من مولا رسید بالفعل شدی توی مکلف متحیر برای من بس است که اذا فتخیر؛ بایهما اخذت من باب التسلیم وسعک این تحیر!

شاگرد: یعنی کسی عام و خاص هم نفهمید این عام است این خاص است مثلا کس دیگری می فهمد این عام است این خاص است او این قدر هم سر در نمی آورد

استاد : هستند خیلی موارد

شاگرد : یعنی واقعا دخیل بوده فتوا میدهد به دخیل؟

استاد : جالب است خود مفاتیح همین بود دیگر ! نه! فتوا بدهد اگر متحیر شد که ...

شاگرد : پس برای مجتهد است

استاد : بله مگر الان مگر زمان ایشان ، زمان قبل از آن ... وقتی که فتوا میدهد به تخییر معنای این که مجتهد است یعنی چی؟ یعنی خبره کار بوده از کلام ... اما مگر هر خبره ای تا علم معصومین را دارد؟ همه چیز را مگر بلد است؟

شاگرد : جمع عرفی هم بلد نیست یعنی؟ یک خبره ای است! ؟؟؟؟ فقه اما جمع عرفی را مثلا سر در نمی آورد همان 50 تا را میخواهید بگویید دوباره

استاد : بله شما میگویید جمع عرفی شما همان 50 تایی که ... 40 -50 تا بود در مفاتیح این 40 -50 موردی که ایشان گفتند مواردی است که جمع دلالی میشود شما بروید ببینید بعضی موارد ... اولا قبول ندارید بعضی مواردش در ذهنتان نیامده بوده وقتی برخورد می کنید متحیرمی مانید خیلی از موارد مثلا از صاحب رساله ای تناقض می گیرند می گویند آن جا این جور گفتی این جا این جور گفتی که اگر جمع های عرفی را بلد بودند تناقض نمی گرفتند.

20:30

این تناقض گیری ها و این همه موارد تعارض ؛ من عرضم این است که جمع عرفی اگر شد واضح شد باید دنبالش رفت چرا؟ چون مراد معلوم شده اما مولا به خاطر لوازمی که داشته تکلیف نکرده که ایها المتحیر بایست ؛ ایستادن چجوری؟ یعنی مراحل را باید طی کنی. الزاما باید ببینی که جمع عرفی هست یا نیست. چه اول باید بفهمیم به عنوان سهولت اطلاقات تخییر میگویند متحیر شدی سخت بر تو نیست انا لا ندخلکم الا فیما یسعکم حتی اگر بعد یک چیزهایی می گوییم می خواهیم امر را بر شما آسان کنیم امر بر این نیست که بر شما سخت بشود این اساس کار است پس اگر مجتهدی آمد واقعا بینه و بین الله متحیر شده آخه دیگر اذهان است دیگر یک جایی رسیده بین خودش و خدا دو تا روایت متحیر کرده هر چه هم فکرش میکند گاهی بعضی وقت ها ذهن بعضی ها قفل میشود خودش خبر ندارد ذهن ؟؟؟؟ خودش هم نمی فهمد الان آن وقت هایی است که ذهن ما کارش خراب است ولی الان متوجه نیست ولی متحیر میشود ازش هم سوال میکند در این شرایط که تحیر بالفعل دارد مجاز نیست از نظر شارع که او طبق تخییر به یکی اخذ بکند؟ یا نه مجاز است؟ یا باید احراز کند نبود جمع عرفی را؟ باید صبر کند احراز نبود جمع عرفی کار می برد برای مثل محتاطی مثل آشیخ اسدالله ما میگوییم نه اصل قاعده اولی جواز است و اگر هم چنین کاری کرد معذور است چون بر خلاف امر مولا مشی نکرده مولا فرموده متحیر که شدی مختار هستی

شاگرد : ببخشید فرضی که ایشان گفت عرف متحیر است؟ یعنی جایی که احتمال عام ... یعنی احتمال تخصیص یا تقیید یا یک جا جمع عرفی می گوید برو دنبالش دیگر. تحیری که شما دارید می فرمایید به این قرص و محکمی که بینی و بین الله ؟؟؟ فرض این است که رفته گشته راه حل پیدا نکرده و الا من یک روایت عامی ببینم نروم دنبالش خاصی چیزی ببینم نمیشود گفت که تحیر. بله یک تحیر شلکی هست ولی بینی و بین الله گیر کردم. نه ! برو بگرد پیدا کن دارند ایشان که این جوری می گویند می خواهم بگویم آن تحیری که شما می فرمایید در فرض ایشان نیست

شاگرد 2 : فرمایش شما در عدم تعارض هم می آید یک عامی ما می بینیم اکرم کل عالم لازم نیست برویم دنبال قید و خاصش بگردیم بنابر حرف شما می توانیم عمل کنیم .

استاد : بله همین است کی گفته است وقتی شما به یک اموری برخورد کردید نمی توانید عمل کنید تا صبر کنید تا همه مخصص های منفصلش را ببینید این طور نیست ما یک استحضاری که می کنیم ...

شاگرد : آن قاعده در ذهنمان هست که ما من عامٍّ الا و قد خص یعنی من احتمال خیلی عقلایی می دهم که این جا تخصیص وجود داشته باشد این اصلا ظاهرش حجت نیست برای من ؛ عمومیتش حجت نیست که من اخذ بکنم آن جا دست عقلا بدهیم خب حالا یک ؟؟؟ یا اطمینان دارند نیست هیچی ! ولی حالا من وسائل جلویم گذاشته دسترسی هم دارم یک عامی دیدم تا ورقه بعدی نزنم شاید خاصش در صفحه بعدش بیاید چون همه این ها را شامل میشود حالا من وسائل را باز کردم باب فلان روایت اول عام است روایت بعدی پشت صفحه است نگاه نکنم؟ اگر باید نگاه بکنم پس یک فحصی لازم است

شاگرد 2 : ؟؟؟؟ نگاه بکنیم بحث این است که ...

شاگرد : نه لازم هست من می گویم عقلا می گویند لازم است عقلا می گویند نگاه کن این که چیز ندارد

استاد : شما وسائل را که می گویید و ورق زدن که معلوم است فرضش است که باید ورق بزند صحبت سر این است که حالا وسائل نوشته نشده شما در این کتاب روایی دستتان آمده می خوانید عام را می گویید نه من باید بروم شنیدم در شهر بوشهر هم فلان کتابی هست نسخه دیگری از فلان مصنف و محدث باید الان نمی توانم برای شما حرف بزنم برای شهر قم شما صبر کنید من بروم بوشهر آن کتاب را هم پیدا کنم ... این هم بگویید . اگر الزام است تمام است دیگر باید بایستید !

شاگرد : نه من می خواهم بگویم الزام را در چارچوب فهم عقلا معنا کنید یعنی بگویید عقلا آن جایی که مثلا یک بحثی هست در نجس و پاکی می گویند اگر صدق فحص میکند لازم نیست

استاد : آن برای فحص در موضوعات است

شاگرد : خب! اما اگر یک چیزی هست فحص عرفا بهش نمیگویند مثالی که میزنند من جلوی اینه ایستادم احتمال میدهم صورتم خونی است اگر کله را بگیرم بالا می بینم خون است یا نه؛ این فحص نیست میگویم نگاه کن اگر خون است ، خون است دیگر نمیشود گفت من نگاه نمی کنم که ...

25:16

استاد : و لذا آن وسائلی که مثال زدید همین بود.یعنی مثالی را زدید که اصلا نمیشود اسمش را گذاشت درنگ خب این همه این ها را یک باب است باید نگاه کنیم با همدیگر به خلاف آن فحصی که می گوییم به عام عمل نکن حجیت ندارد برای تو چرا؟ همین عبارت شما چون احتمال می دهی که ما من عام الا و قد خص چون این ما من عام احتمال میدهی حجیت ندارد شما مگر نفرمودید این را؟

شاگرد : حالا من یک کتابخانه جلوم است چی؟

استاد : خب حالا احسنت این مثال خوب است یک کسی الان 2000 تا کتاب هست 110 جلد بحار هست پیشش الان یک عامی دیده باید صبر کند تا کل 110 جلد را نگاه کند؟ این جور میشود؟ شما می گویید؟ یعنی الان حق نداری شما ... این که عملا می آیند به یک خبره ای هم مراجعه میکنند خبره می گوید همه 110 جلد حاضرش است نرم افزار امروزی هم نیست که زودی دنبالش بگردد فرض است او باید الان فتوا ندهد چرا؟ چون می گوید من هنوز بحار را دوره نکردم. این جور بوده شیوه فقها؟ که یعنی کل را میدیدند بعد فتوا میدادند؟ یا نه فتوا را می دادند مجاز می دیدند خودشان را از ناحیه شارع بعدا که یک چیزی را پیدا میکردند عدول میکردند از فتوایشان می گفتند ...

شاگرد : ظاهرا یک دور دیدند بعد فتوا میدادند یعنی یک اجمالی دیدند نمی گویم کل ... حالا بحار هم شما مثال می زنید آدم محدوده تخییر دو سه جلد است همه اش ...

استاد : دیدن به معنای تخصص به معنای این که یعنی ؟؟؟ نباشند همان خبره. دیدن اگر به معنای خبره میگویید قبول است خبرویت ما جلوتر هم صحبتش کردیم خبرویت شرط کار است

شاگرد : تا آن موقع اطمینان دارد مخصص نیست استاد! یعنی واقعا این آقای خبره که این جا نشسته است یک وقت می گوید من ...

استاد : در چه زمانی؟

شاگرد : همان موقع که میخواهد فتوا بدهد الان آمدند از او سوال کنند عموما کسی که خبره است می گوید من کتاب ها را دیدم اگر چیزی بود می دیدم یک نوع اطمینان یا حتی گاهی وقت ها یقین دارد که هیچی نیست فتوا را می دهد می رود اما اگر خدا وکیلی این بنده خدا این جا نشسته احتمال خیلی عقلایی میدهد که یک مخصصی باشد نه این بحث احتیاط این جا نه ؛ می رود فتوا بدهد؟ یا نه توقف میکند؟ می خوام بگویم اینی که می گویند شما ؟؟؟ سیره عملیه آقایان مثلا از اول ؟؟؟ می خواهم بگویم یک دور دیدند ...

استاد : شما فرمودید که یک دور دیدن ، دور چیه؟

شاگرد : همین اجمالا یک نگاهی کردن ...

استاد : الان زمان علامه حلی نه وسائل بود نه مستدرک بود ...

شاگرد : کتاب هایی که بوده حجتی که داشتند

استاد : آن هایی که بوده یعنی وقتی مثلا یک روایتی را دیدند همه حاضر بود؟ با آن همه تفصیلی که کتب داشت پخش بودنی که داشت کافی وقتی یک فقیهی دارد آن باب را جاهای مناسبش را دیده شاهد روشن این است که بسیاری کسانی که بعدا می آمدند یک فقیهی که فتوا داده بود می گفتند فلان جا فلان روایت بوده شما یادتان نبوده یا ندیده بوده یا یادتان رفته بوده شاهد می آورد ند برای این ها؛ مگر نیست این ها؟

شاگرد : او اطمینان داشته دیگر ؟؟؟؟ یعنی کسی که اطمینان ندارد و احتمال وجود مخصص ...

استاد : همین منظور من است شما اطمینان را می گویید احتمال را اول گفتید همین هم بود که بحث من ... شما می گویید چون ما من عام الا و قد خص پس شما احتمال مخصص میدهید این عام برای ما حجیت ندارد

شاگرد : اطمینان عقلایی دیگر! وقتی اطمینان دارم بله چند درصد احتمال میدهم ولی عقلا میگویند این احتمال را بگذار کنار؛

استاد : عقلا می گویند پس این احتمال شما بیخود بود چرا؟ به خاطر این که احتمال می دادید. یعنی به صرف این که مثلا یک کتاب فقهی را بخوانید هر چه روایت هست شما می دانید؟ شما الان مبسوط ترین کتاب های فقهی قبل از این کتاب ... ببینید همه روایات کافی در آن می آید؟ اتفاقا سبک فقها این بود که در کتاب های خودشان این را نمی آوردند اشاره می کردند روایت نمی آوردند خودت برو بخوان شما شرح لمعه می خوانید اصلا روایات باب را نمی دانید آن هایی که حاشیه دارد هر که حاشیه خوان شرح لمعه باشد حاشیه هایش را می بیند من می خواهم عرض کنم الزام به این معنا که باید بایستی خبروییت نه! خبرویت نیاز است اطلاع بر محکمات و مسائل کلی فقه نیاز است آن ها گیری ندارد صحبت سر حجیت است که الان عام فی حد نفسه حجیت ندارد این ظهوری که دارد عام حجیت ندارد تا این که او احراز کند که مخصص منفصل نیست به احراز اطمینانی که شما آخر کار می گویید اطمینان پیدا کند که دیگر نیست این اطمینان برای افراد یک جور می آید؟

شاگرد : بالاخره ما کار به اطمینان داریم مثل یقین است یکی با پریدن کلاغ می آید این می کند یکی ...؟؟؟؟ می خواهم بگویم معیار را این قرار بدهیم یعنی فحص بعد از اطمینان لازم نیست اما اگر شخصی اطمینان ندارد ...

30:20

استاد : فحص که بعد از اطمینان لازم نیست مثل این است که می گویند شیره را بخورد بگوید شیرین است بعد این که اطمینان پیدا کرد نیست بعد دیگر فحص بکند؟ می گویند بعد این که اطمینان دارد که نیست دیگر فحص لازم نیست!

شاگرد : یقین که ندارد احتمال می دهد دیگر ! فرض کنید رفته وسائل را دیده جواهر را دیده حالا الان را می گوییم اگر چیزی بود گیر من هم می آمد نیامد دیگر فتوا را میدهد واقعا بینی و بین الله احتمال نمی دهد حالا یک روایت دیگر که ؟؟؟ صاحب جواهر ندیده فلانی ندیده نیامده در بحث ها در وسائل نیاورده نسخه اش نرسیده اطمینان دارم دیگر ! باز هم لازم است فحص کنم؟ می گویند نه.

استاد : می گویند نه یا اصلا لازم نیست بگویند؟ اطمینان به منزله علم است چون اطمینان به منزله علم است

شاگرد : عقلا می گویند نه لازم نیست ولی قبلش چی؟

استاد : منظور من این بود که آن جا دیگر عقلا می گویند نیاز نیست اطمینان به منزله علم است رفته رسیده اطمینان پیدا کرده نیست بگوییم این جا عقلا میگویند که بیشتر نرو این نیازی به طرح این نیست که ما بگوییم. شما رساندیدش به مرحله اطمینان.

شاگرد : وقتی ما به روش خود فقها در بحث فقه و این ها چیز می کنیم ظاهرا خودشان هم ملتزم به این فرمایش در بحث استنباط و افتای خود خودشان نیستند یعنی خیلی کار مشکل میشده مثلا خب وقتی آدم توجه می کند که خیلی وقت ها دو تا روایت در ظاهر متعارض بنظر می آیند ما هم می گوییم خب این ها ... ولی خب بعدها یکی می آید یا همان در عصر ما یکی می آید می گوید این دو تا قشنگ با هم قابل جمع هستند ! حالا من که مثلا در این دو تا به تعارض رسیدم اگر خودم مثلا یک ماه روی این دو تا روایت فکر کنم یا یک مباحثه علمی تشکیل بدهم با همدیگر چند نفر بشویم یک هفته بحث کنیم امکان دارد یک جمعی هم ...

استاد : حل بشود بله

شاگرد : ولی فقیه این کار را نمی کند معمولا یعنی غالبا آقایان در این جور موارد در همان چیز اولیه ای که چیز هست اکتفا میکنند

استاد : آن هایی که می خواهند احتیاط کنند احتیاط می کنند یعنی الان وقتی می بیند برایش جمع ممکن نشده احتیاط میکند ولی احتیاط همه جا کار نیست صحبت سر این است که این احتیاط خوب است یا نه این احتیاط واجب است؟ عرض ما این است واجب نیست همینی که شما ...

شاگرد : ببینید فرضی که ایشان می گوید من برداشتم این است که این فقیه درست است نمی رود دنبالش ولی به فرض در عرض 5 دقیقه 10 تا فتوا میدهد روایات را همین جور گر و گر می بینند و چیز می کنند من نظرم این است که او به خاطر ؟؟؟؟ ولی سریع فتوا میدهند میخوام بگویم او این قدر در خودش اطمینان دارد به یک مرحله ای از خبرویت رسیده که به مجرد این که این دو تا روایت را می بیند به یک اطمینانی می رسد اما اگر یک جا خود همین آقا فرض کنید یک موردی نرسد به اطمینان فتوا نمی دهد می ایستد می رود نگاه می کند مراجعه میکند فرض این مسائلی که الان مثلا آقای یحیی زاده گفتند که این آقا این قدر خبرویت دارد برای خودش که نیازی به حلقه علمی و یک ساعت ... یک هفته فکر کردن ندارد او یک دقیقه می بیند فتوا می دهد می رود او به اطمینان می رسد فرض این است اگر به اطمینان نرسد آیا باز هم حجت است؟ یعنی من این را دیدم این روایت را دیدم ...

استاد : فتوای بدون اطمینان ما نگفتیم می تواند بدهد این را ما ... آن چیزی که فتوا می دهد باید به اطمینان برسد حرفی نیست صحبت سر این است که باید به اطمینان برسد به نبود مخصص؛ بحث عوض نشود. اطمینان پیدا کند که دیگر نیست شما می فرمایید به اطمینان برسد برای فتوا دیدن این دو بحث است

شاگرد : این تقریبا ؟؟؟ روشن است که وقتی اطمینان به وجود عدم مخصص بود فتوا میدهد این که روشن است

استاد : آن که بله

شاگرد : خب حالا اگر اطمینان ندارد

استاد : اطمینان به این معنا همانی که شما ... احتمال هست که مخصص در کار باشد اما الان برای او عسر دارد متمکن نیست این صفحه این جای وسائل نیست شما می گویید الزاما نمی تواند فتوا بدهد و به آن عموم نمی تواند اخذ بکند طبق این عموم نمی توانید حرف بزنید باید صبرکند احتیاط کن چه کار داری فتوا بدهی این می گویید الزام دارد این؟ یا نه شارع این جور سخت نگرفته ؛

شاگرد : عسر و حرج این جا چیز ثانوی حساب نیمشود؟

استاد : عسر و عرج وقتی که او حرام است فتوا بدهد عسر و حرج میشود دیگر چی؟ فتوا نمیتوانی بدهی تمام شد. تو احتمال می دهی که مخصص هست اخذ به ظهور ممنوع بقیه اش خودت میدانی اصول دیگر اجرا کن هر کاری میخواهی بکن من عرض میکنم در این شرایط حالا مهمترش همان چیزی بود که نمی دانم بودید در مفاتیح خواندم یا نه که بسیاری از چیزهایی که می گویید جمع عرفی و باید صبر کند برای مخصص آن ها را به عنوان چی حساب کرده بودند؟ به عنوان تعارضی که اصل بحث در آن بود که حالا من گفتم حرف صاحب کفایه را. باید چجور سرش برسانیم؟ خب آن جا خیلی بود مواردی که عرف بین عام و خاص تعارض می بیند و متحیر هم میشود شما چه می گویید؟ یعنی الان در کلاس اصول این ها را خواندیم روشن بود که الان بعد از شیخ و بعد از اصول متاخر برای ما هی گفتند ما من عام الا و قد خص ؛ عام را بر خاص حمل می کنیم اما این وضوح نبوده قبلش حالا بعضی مثال هایش که من کاری ندارم با اصل این که مطلب تخصیص درست هست یا نیست ولی یک جایی که مثلا چیزی خلاف قرآن می آید ولی به عنوان خاص است تعبیر شده در خود روایات مثلا یکی اش در خطبه فدکیه حضرت به ابوبکر چی فرمودند؟ بعد این که استشهاد کردند به آیه ارث در انبیاء فرمودند که حاشی ابی

شاگرد : ؟؟؟
استاد : نه آن جایی که گفتند پدر من که مخالف قرآن حرف نمی زنند.

شاگرد : ؟؟؟ سوره؟؟؟

استاد : این را خواندند بعد گفتند که مضمونش این بود که پدر من که مخالف قرآن حرف نمی زند قرآن میگوید انبیا ارث می برند پدر من بیایند بگویند من ارث نمی برم؟ مخالف قرآن حرف نمی زند. که سنی ها می گویند آن عام است و این خاص است اولی الارحام بعضهم اولی ببعض عام است این جا به خصوص من پیامبر اررث نیم گذاریم می شود خاص

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : اخرج منها أبی ... نه می گویند که پدر من آخر گفت که پدر شما گفتند که انا معاشر الانبیاء لا نُوَرِّث یا لا نورَث گفتند که

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : نه آن هم .. اعلم بخصوصه بله. یکی هم این که حاشی ابی که خلاف کتاب خدا بگوید این جور تعبیری من حالا عین عبارت ازنظرم رفت منظور این که یعنی بعضی موارد است که سنخ قانون کلی و عام طوری است که خود عرف غیر از علم امامت و عصمت این ها خود عرف هم خاص را یک نحو مخالف می بیند مثل این است که بگویید که این جا مثلا پدر و مادر ثلث ارث می برند اما یکی بگوید در آن مورد خاص کمتر می برد یا بیشتر می برد این را یک نحو معارضه می بینند . تخصیص را بعدا شما در کتاب اصول می گویید که تخصیص شده ولی آن را از باب انطباق کبری بر صغری می بینند می گویند وقتی این عام است این خاص هم صغرایش است آن کبری بر آن صغری منطبق است پس شد با همدیگر معارض. بعدا شما می گویید معارضه نیست این ها با همدیگر در یک چارچوب جمع میشود درست هم می گویید اما اگر کسی هنوز به آن ذهنیت شما نرسیده متحیر بالفعل شد حجت شرعی برای این که اخذ به یکی بکند؟ یا نه به خاطر سهولت امر بر کسانی که روایات را می بینند این قدر عسر نداشته این حالا باید فکر کنیم.

شاگرد : لازمه حرف این است که حضرت زهرا چون آن فضا که جمع بودن خاص و عام مشخص نبوده یک نوع مغالطه ای مثلا فرمودند؟

استاد : نه

شاگرد : چون اگر الان بود این جمله را می گفتند ...

استاد : من این را عرض نکردم

شاگرد : می گویم لازمه چنین چیزی را به دنبال دارد چون عام و خاص آن موقع روشن نبوده ...

استاد : لازمه اش این است که شما که می گویید ما اهمه جا عام را بر خاص حمل می کنیم این حرف غلط است. چرا؟ چون بعضی موارد هستند که ولو عام ، عام است و خاص ، خاص است اما عام قابل تخصیص نیست عرف این را معارضه می بیند آبی از تخصیص است شما می گویید نه بابا این عام و خاص است که. من ان را می خواهم خراب کنم. می خواهم آن جمع عرفی که ما درست می کنیم بگویم کلیت ندارد آن همان جا .... و لذاشاهدش هم از مفاتیح بود که این مثال را زدند در مفاتیح بود که اخبار تعادل و تراجیح می گویند وقتی تعارض شد باید بروی سراغ شهرت و این ها بعد یک باب مفصلی باز کردند اگر شما آن روز نبودید نگاه کنید جالب است بعد باب کردند بابا حالا اگر ما می توانیم قوت دلالت در آن چه کار کنیم ؟ گفتند بابا این قطعی است گیری ندارد بعد مخالفین مقابلش . وجه مقابلش چی شد؟ می گفتند مگر ائمه نمی دانستند همین را. چرا گفتند که دو تا روایت مخالف است؟ گفتند بهش برو سراغ مخالف عامه ... چرا نگفتند ببین عام است یا خاص است؟ این را بگویند . اول ببین عام است خاص است جمع کن اگر نشد ... چرا نگفتند؟ صاحب کفایه هم همین را ترجیح دادند خلاف مشهور را. می گویند علی ای حال اذهان مختلف است متحیر بالفعل شد سعه است بر او به چی؟ به این که می تواند تخییر. نه باید احراز کنی جمع عرفی نیست. نه چنین تکلیفی نداری. صاحب کفایه بعدا می رسیم حالا من چیزهای دیگر هم می خواستم آن روایت را می خواستم بخوانم طول کشید.

40:51

شاگرد : عبارت حضرت قبلش این است که يا بن‏ أبي‏ قحافة أ في‏ كتاب‏ الله‏ أن ترث أباك و لا أرث أبي، لقد جئت شيئا فريا، أ فعلى عمد تركتم كتاب الله و نبذتموه وراء ظهوركم إذ يقول:

" وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ " بعد چند تا از آیات را حضرت قرائت می کنند بعد می فرمایند


و زعمتم أن لا حظوة لي و لا أرث من أبي و لا رحم بيننا، أ فخصكم الله بآية أخرج منها أبي أم هل تقولون أهل ملتين لا يتوارثان،

شاگرد 2 : آن جایی که می گوید پدرت گفت

شاگرد : ؟؟؟؟ ندارد حاج آقا.

شاگرد 2 : ؟؟؟ من از پدرت شنیدم

استاد : بعدش یک مناظره پیش می آید او می گوید که لکن ... شما عزیزتر هستی از عایشه پیش من نقلیاتی که این جا دارد دنبالش گفت بعد استشهاد ...

شاگرد : ؟؟؟ ما کان ابی رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم عن کتاب الله صادفا و لا لاحکامه مخالفا ....

استاد : بله ببینید ما کان أبی عن کتاب الله ثابتٌ این جوری نیست که پدر من ...بخوانید یک بار دیگر آن ما کان أبی را من ؟؟؟؟

شاگرد : سبحان الله ما کان ابی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم عن کتاب الله صادفا و لا لاحکامه مخالفا

استاد : ببینید مخالفا چیست؟ او که نگفت که همه انبیا ارث نمی برند ! یعنی چرا گفت !

شاگرد : ؟؟؟

استاد : عام را که سنی ها آن گرفتند

شاگرد : خب آن می گوید معاشر الانبیاء ؟؟؟

استاد : یعنی انبیاء تخصیص خوردند از ...

شاگرد : یوصیکم الله باولادکم

استاد : یوصیکم الله باولادکم که تخصیص او باشد خود معاشر الانبیاء هم گیر افتادند من خود مفسرین هم یادداشت دارم این سنی ها در معاشر الانبیاء هم حسابی گیر افتادند بعد خود علمایشان ؛ بعد گفتند که این منظور از معاشر یعنی فقط خود شخص پیامبر حالا من این را یادداشت دارم ؟؟؟

شاگرد : انا را گفتند عرب

استاد : یک چیز جالبی است حالا من هم ؟؟؟ مجبور شدند

شاگرد : انا معاشر آن وقت یعنی چی؟

شاگرد 2 : خودشان را نازل منزله ؟؟؟

استاد : نه آن ...

شاگرد : ؟؟؟؟

استاد : البته خصوص انا نیست باید یادداشتش را یادم بماند بیاورم عرض میکنم که یک خصوصیتش را گیر افتادند دیدند که این جور نیست با انبیای دیگر این می گویند فقط اختصاصی پیامبر است فقط مختص ... منظور حالا این عبارت بود که اصلا وقتی که یک حرفی را ابوبکر مطرح کرد حضرت می گویند اگر این حرف را به من پدر نسبت بدهی مخالفت با کتاب است این عبارتی است خودش یعنی دارند می گویند که همه جا این جور نیست که شما فوری بیایی بگویی ما تخصیص می زنیم یک روایت خاص من شنیدم صدق می دهند بر حرف ابوبکر مخالفت با قرآن و مخالفت با حکم خدا را. ما کان أبی آن حاشا من درذهنم مانده؛ بله حالا من از این فرمایش شیخ رفتیم به این جا من می خواستم آن روایت عیون را هم بیشتر بخوانم حالا گذشت ان شا ء الله زنده بودیم بعدا

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطبین الطاهرین

44:40

شاگرد : ؟؟؟؟ انبیاء ارث نمی برند واقعا نمیشود ؟؟؟ مخالف کتاب ؟؟؟ یعنی فرضا به فرض ضحیح این جا نمی توانیم ثابت نیست اما اگر ثابت باشد می گوییم یک چیزی که نمیشود تخصیص بزند عموم کتاب را ...

استاد : آن خودش عام و خاص باشد و ثابت باشد گیری ندارد که ما عام و خاصی داشته باشیم قابل تخصیص باشد اما این که در این جا خود عموم کتاب مربوط بشود به انبیاء این مشکلات عدیده دارد که حالا ... در این جا نمی توانیم بپذیریم چرا؟ به خاطر اینکه ؟؟؟ بین عرب که بود ارث های جورواجور آیه آمده که شما باید خودتان ارث ببرید فرض میگیریم که پیامبر نباید ببرند پیامبر نباید ببرد یعنی باید پیامبران قبلی هم ارث نداشتند؟ خب یکی باید یک آیه ای یا در نقل تاریخ مرحوم مجلسی دارند در بحار یک نقل ضعیف پیدا کنید یک جایی در تاریخ گفته باشند که فلان پیامبر ارث نگذاشت بچه هایش رفتند مالش را صدقه دادند آخه یک جا باید ... 124000 پیامبر بودند یک جا بیاورید توراتی انجیلی کتاب ضعیفی هیچ جا اثر در آثارش نیست این یک. نکته دوم وقتی که می خواهند تخصیص بزنند که این ارحام باید از پیامبر ارث نبرند پیامبر باید بیایند در گوشی پیش ابوبکر بگویند که با چه زحمتی در سقیفه مرافعه بود که کانت بیعة ابی بکر فلتة کسی که بیعتش فلتة بود و با زور سر کار آمد حضرت باید در گوشی پیش او بگویند؟ یا باید پیش نه تا زن بگویند پیش دخترشان بگویند و پیش عمویشان و دامادشان بگویند پیش این ها باید بگویند چطور این ها نگفته باشند میشود اینها این جور تخصیصی در گوش ابوبکر بگویند ؛ بگویند تو بدان ما ارث نمی گذاریم اما این هایی که اصل کاری هستند تا مدت ها بعدش همه زن ها آمدند عثمان را واسطه کردند برو ارث ما را بخواه. این هست . این ها همه نقل خود سنی هاست

شاگرد : عایشه می گ؟؟؟؟

شاگرد 2 : می گویند عایشه استناد به ارثش نکرد برای ؟؟؟؟ اگر باشد شامل او نمیشود؟؟؟؟؟

استاد : عایشه آمد دوباره برگشت اما آن وقتی که عثمان را واسطه کردند خود عایشه گفت مگر ندیدید گفتند که پیامبر گفتند ارث نمی بریم بین 9 تا این جا مدافع باباش شد عایشه با آن هشت تا دیگر در افتاد بعدا هم ...

شاگرد : کجا زندگی می کرد عایشه؟ همان جا در خیابان اثاثش را برده بود بعد از پیامبر؟

شاگرد 2 : اصلا در قضیه امام حسن خودش دوباره استناد به ارث خودش کرد یعنی دو سه جور هست

شاگرد : بعد از فوت پیامبر اثاثش را ریختند در کوچه؟

استاد : نه

شاگرد : پس این ارث بوده دیگر آن جا نشسته

استاد : بله همین از چیزهای جالب این است که دارند وقتی ابوبکر گفت که ما ارث نمی گذاریم بعد دیدند مشکلات دارند آن چیزی که شما می گویید بعد گفتند الا یک تعبیری دارد که قابلمه کاسه این ها که در خانه ... این ها که دیگر نیمشود بگویند برود صدقه بدهد پیامبر رحلت کردند باید برداریم همه این ها ببریم سر کوچه؟ خانواده شان همه بشوند بی قابلمه و بی قاشق؟

شاگرد : خانه شان چی؟

استاد : خانه هم همچنین باید بروند در کوچه مثلا آن وقت بچه هایشان ...

شاگرد : فقط فدک مشکل دارد

استاد : فقط فدک مشکل دارد

شاگرد : گیرش همین است

استاد : این ها را من یادداشت دارم همه اش را ؟؟؟

شاگرد : دفاع چیزی ندارند که مثلا بخواهند بگویند این ها ؟؟؟ برای عایشه بوده یا چجوری ...

استاد : ملک عایشه بوده نمی دانم

شاگرد : ؟؟؟ فی بیوتهن مثلا گفتند ...

استاد : بیوتهن اضافه است معلوم میشود ملکشان بوده ولی این جور نیست این را بعضی ها که توجیه کردند خود روایاتشان خیلی جالب است من تا آن جایی که دست پیدا کردم یادداشت دارم حالا اگر شد همه این ها را ردیف جمع کنم خیلی جالب است مخصوصا آن جایی که می گوید که رفح یعنی مثلا چیزهایی که کهنه شده در خانه کار فرمودند این ها دیگر نمیشود بگویند بروید صدقه بدهید من ارث نمی گذارم برای پیامبراست ولی خب ما ترکناه صدقة آن ها این هایش گیر بودند هی لوازم پیش می آمد دیگر اول چیزی گفتند برای قضیه فدک بعد در لوازمش خیلی جالب است این شیرین است که آدم بخواند ببیند این ها چه کار کردند در لوازمش.

جزا کم الله.

تایپیست : مهدی ابوطالبی



یک روایتی دارد در ذیل رب السجن احب الیّ مما یدعوننی الیه آن خیلی عجیب است مثلا این جور کلامی از امام معصوم که بالاتر از حضرت یوسف هم نبود آدم نمی توانست به زودی تصدیق کند در تفسیر برهان نگاه بکنید رب السجن احب الیه ...

بسم الله الرحمن الرحیم

عرض کنم که فرمودند که مع‏ أن‏ في‏ كون‏ أخبار موافقة الكتاب‏ أو مخالفة القوم من أخبار الباب نظرا خب این دیگر عبارت صاحب کفایه هم انّ داریم و کون داریم این ها با همدیگر ... نظرا اسم انّ آمده شده آخر کار یک کون خبر بوده که آمده جلو یک اسم و خبر هم دارد برای خودش بین انّ و اسمش یک اسم و خبر و خبر و یک خبر مجموع و یک جزئی همه شده فاصله مع أنّ نظرا فی کون اخبار موافقة الکتاب أو مخالفة القوم من أخبار الباب دوباره من هم خودش خبر کون؛ اخبار هم مضاف الیه کون و به منزله اسمشوجهه قوة احتمال أن يكون الخبر المخالف للكتاب في نفسه غير حجة اصل این حرف که حرف خوبی است جلوتر هم صحبت شد که ایشان می فرمایند که مخالفت و موافقت کتاب جز ترجیحات نباشد حز ممیزات باشد. ممیز با مرجح دو چیز است ممیز می خواهد بگوید آن یکی اصلا شأنیت حجیت ندارد اما مرجح می گوید او شأنیت حجیت فی حد نفسه دارد فعلا لولا المعارض؛ فعلا عند المعارض رجحان با این است ایشان این را می خواهند اشکال کنند که روایاتی که مربوط به موافقت و مخالفت کتاب است حالت ترجیح در آن نیست. خب وجهش چیست؟ قوة احتمال أن یکون الخبر المخالف للکتاب فی نفسه غیر حجة از کجا می گوییم؟

بشهادة ما ورد في أنه زخرف و باطل و ليس بشي‏ء أو أنه لم نقله أو أمر بطرحه على الجدار این معلوم میشود که اصلا درست نیست لم نقله نه این که فعلا شما ترجیح کنید و كذا الخبر الموافق للقوم یعنی عامه آن هم همچنین است برای ممیز حجیت است نه برای ترجیح یک خرده ضعیف تر است از مخالفت کتاب ولی توضیح می دهند این جا می گویند روایت وقتی می آید اصل دلالتش وقتی واضح باشد وقتی سندش هم خوب باشد اصالة عدم صدوره للتقیه حاکم است تقیه باید محرز بشود و شرایطی بوده که تقیه شده ولی الان اصل عدم تقیه است ایشان می فرمایند وقتی که تعارض شد و یک روایت موافق عامه است و یکی مخالف خود همین مخالفت در آن روایتی که موافق عامه است اصالت عدم صدور تقیه را از بین می برد چون اصل با اطمینان که نمی تواند مبارزه کند ما اطمینان داریم که این جا مخالفش است روایت آمده این هم موافق عامه است پس اینی که موافق بوده اصل عدم صدور ! نه این اصل دیگر نمی آید اصل اطمینان بر خلافش است ایشان این جوری می فرمایند و کذا الخبر موافق للقوم ضرورة أن أصالة عدم صدوره تقية بملاحظة الخبر المخالف لهم مع الوثوق بصدوره یعنی به صدور چه؟ خبر مخالف اصالت عدم صدور موافق تقیة بملاحظة الخبر المخالف للعامه مع الوثوق بصدور خبر المخالف اطمینان داریم خبر مخالف صادر شده خب با این صدور لو لا القطع به؛ اگر یک جایی داشته باشیم که قطع نداشته باشیم خبر مخالف صادر شده این اصالت عدم صدور للتقیة غير جارية دیگر این جا جاری نیست چرا؟ للوثوق حينئذ بصدوره كذلك چون دیگر از این طرف وثوق داریم به این که صادر شده تقیةً چرا؟ به خاطر این که وثوق داریم به صدور خبر مخالف. مع الوثوق این وثوق را درست کرد این وثوق ها با هم است دیگر هر انسانی دو تا ذهن که ندارد یک ذهن است اطمینان دارم خبر مخالف عامه را حضرت فرمودند از این اطمینان چی حاصل میشود ؟ اطمینان حاصل میشود که پس آن چیزی که موافق قوم بوده تقیه بوده معنا ندارد که مخالف قوم بگویند! وجهی ندارد. چرا بگویند مخالف قوم؟ چه وجهی دارد که با این که ان ها چیز دیگری می گویند حضرت مخالف آن ها بگویند با این که خطر در آن هست خلاف حکم الله هم باشد وجهی ندارد

شاگرد : خلاف حکم الله نه ولی مثلا بگوییم حکم خدا مخیر بین دو تا باشد واقعا ولی از جهت این که مصلحتی دارد که بین خودشان مومنین نه این که جلوی آن ها بین خودشان جوری رفتار بکنند که یک جوری احساس تمایز بکنند بین عامه.

استاد : این فرمایش مبنی بر آن اصالة التعیین است که آیا یک امری که می آید حکمی که می آید اصل در آن بر تخییر است یا بر تعیین است اگر می گویند این کار را بکن بعد آن چیزی که در اصول الفقه بود که اطلاق صیغه یقتضی التعیینة یا تخییریة چند تا بحث مرحوم مظفر داشتند مرحوم مظفر بحث های خوبی بود.

شاگرد : به فرض هم برسیم به این که بحث تعیینیت است ولی اصل است

استاد : شما روی تعیینیت صحبت کردید دیگر! یعنی حرف آقایان برای آن حرف ها ضدش را بگویید مقابل تعیین صحبت کردید اگر بگوییم تعیینیت است آن وقت چی میشود؟

شاگرد : اصل تعیین است

استاد : خب؟

شاگرد : خب الان که دو تا آمدند از کجا معلوم که این دیگر خلاف اصل نباشد ؟ دو تا بالفعل داریم و هنوز هم فرض این است

استاد : فرض هم هست که تعارض شده

شاگرد : قرینه ای نداریم که یکی شان حتما تقیه است یا حداقل ظن به تقیه بودنش

استاد : ولی موافقت با عامه را دارد مخالفش هم قطعا صادر شده خب! روی این فرض ...

شاگرد : گفتیم اصل تعیین است ولی می دانیم که موارد خلافش هم داریم. ممکمن است این از موارد خلاف باشد نمی توانیم به این راحتی ....

استاد : خب وقتی اصل آن است وثوق به کدام طرف می آید؟ این اصل را ضمیمه کنیم به وثوق به صدور خبر مخالف اطمینان دارم که خبر مخالف را حضرت گفتند و اصل هم این است که وقتی یک حکمی می گویند معینا خودش است نه مخیر بین این و یکی دیگر حالا بعضی موارد هم هست که تخییر هم معنا ندارد مثل نفی و اثبات ؛ دوران بین محذورین که تخییر معنا ندارد اگر بدانیم حکم الزامی است خب اگر این ... با ضمیمه این اصل چجوری میشود؟ ایشان می گویند وثوق می آید به آن طرفش. به این که پس للتقیه صادر شده. ملازمه گیری ایشان!

شاگرد : ما دو تا اصل داریم یک اصل داریم که تقیه ای نیست

شاگرد 2 : تخییر که تخییر ظاهری است تخییر واقعی که نیست

استاد : نه ایشان تخییر واقعی را می خواهند بگویند روی مبنا تخییر ایشان که من که خیالم میرسد چند بار هم جلوتر صحبت هم شد خیلی خوب همان آقا تشریف نیاوردند آن روز آمدند گفتند همه مثال زدند برای وجوب نماز جمعه و ظهر؛ یادتان هست گفتم همه مثال ... علم داریم یکی اش کاذب است اما آقا گفتند برای تایید حرف صاحب کفایه گفته بودند عند التعارض علم داریم یکی اش کاذب است علم به کذب احدهما گفتند همه مثال زدند به نماز جمعه و ظهر گفتند ما کتاب را نگاه کردیم من هم فوری عرض کردم خب همین الانش مگر علما چی فتوا می دهند؟ می گویند مخیری. خب اگر مخیرید پس چطور علم دارید به این که تخییر نمیشود این همه الان دارند فتوا مید هند به تخییر.

10:53

خب پس علم داری به کذب این فتوا. این جور نیست خب یکی می گوید نماز جمعه یکی می گوید نماز ظهر عندالله یکی اش بیشتر نیست آخه از کجا می گوییم ما این را از کجا در می آوریم که فوری ... چطور پس همین نماز جمعه ای که زن می تواند بیاید بخواند بر او واجب هم نیست یک نحو تخییر است برای خود زن برای پیرمرد برای مسافر خب آن جایی که تصور می کنید شما زمان غیبت که شرایط مثلا در حد الزامش نباشد که تایید؟؟؟ برای آن ها هم تخییریت بیاورد. منظور حالا اصل سعی آن نه. اقامه اش. اصل اقامه اش تخییری باشد سعی آن هم یک چیز دیگری که فرق بین فاسعوا با اصل اقامه اش تفاوت هست یا نیست عده ای فرمودند. خب! این هست حالا ایشان نه ، ایشان از باب همین اصالت التعیین ضمیمه میکنند می گویند از این اطمینان ، آن اطمینان می آید. ببینید فکذا الخبر الموافق للقوم ضرورة أنّ اصالة عدم الصدور موافق تقیة خبر موافق اصل این است که تقیتا نیست خب!

بملاحظة الخبر المخالف لهم (للعامة ) مع الوثوق بصدوره (مخالف ) یک وقت است مخالف را نمی دانم میگویم امام نگفتند یک وقت است نه وثوق دارم امام مخالف را فرمودند وقتی وثوق دارم مخالف را فرمودند لو لا القطع به این اصل عدم صدور موافق للتقیة اصالة عدم التقیة می رود کنار غير جارية چرا؟ چون با اطمینان به صدور مخالف اطمیان دارم که ان یکی تقیه است این ملازمه را ایشان درست کردند دو تا اطمینان للوثوق حينئذ بصدوره كذلك

شاگرد : این وثوق به صدور چجور است که اصل به اصطلاح عدم صدور ...

استاد : وثوق می خورد به کذلک آن نه به صدورش! للوثوق حینئذ بصدوره کذلک یعنی وثوق به کذلکیتش نه وثوق به صدورش چون ایشان کاری فعلا با صدور ندارند ایشان وثوق به کذالکیتش دارند یعنی للوثوق حینئذ بصدوره تقیةً کذلک یعنی تقیةً

شاگرد : این که به اصطلاح می گویند این آن را بر می دارد ما دو تا اصل داریم یکی اصل تعیینیت است یکی اصل عدم صدور عن تقیةٍ است آن وقت چجور است که آن یکی می آید آن یکی اصل را بر می دارد؟ آن یکی اصل اولیه را بر نمی دارد؟ دو تا خبر داریم با هم مخالف هستند و یکی هم موافق عامه در آمده و این که این دو تا خبر با هم معارضة مّایی پیدا کردند از کجا معلوم آن تعیین را نزده کنار؛ این به اصطلاح عدم صدور از تقیه را نزده کنار؟

استاد : این اصل بخواهد آن اصل را بزند کنار ممانعت دارد با او اگر تقیه نباشد باید تعیینا برود کنار پس میشود تخییر اما این جا اصالت التعیین که باشد اصالت عدم صدور تقیه را اصالت التعیین کنارش نزده آن خبر مخالف کنارش زده می بینیم خودمان فی حد نفسه چی بود که به ما ذهن ما را برگرداند از آن روایت به این که احتمال تقیه در آن موافق قوی میشود خودتان طبیعتا وقتی دارید روایت را می بینید ؛ می بینید این موافق است این مخالف! چی سبب میشود که شما نگاه چپ بکنید به آن روایت موافق عامه؟ روایت مخالف سبب می شود نه مسئله اصالت التعیین! اصالت التعیین یعنی فعلا حالت اختفایی دارد این جا پس این ... به خلاف چی؟ اصالت عدم صدور تقیه که اگر بخواهیم دقیقا بزنیمش کنار دقیقا باید اصالت التعیین را خود اصل بیاید اصل را بزند

شاگرد : پس یعنی می فرمایید این ها یک جور سلسله مراتبی دارند.

استاد : بله بین خود دو تا اصل ها سلسله مراتب است من خودم ذهنا موافقت ذهنی ام با این نیست من تقریر ؟؟؟ خیالم میرسید اصل واقعیت این ها خیلی زود ما ضیق می گیریم چیزها را. بگو ببینم این است یا این. این نمیشود همان روایتی که مباحثه بود خواندم در همین جلد بود ظاهرا که به حضرت عرض کردند اگر این جور بود چطور اگر آن جور چطور؟ بعد گفت قد احکمناه همین تعبیر نبود؟ حضرت فرمودند تو زشت است این جور بگویی.

شاگرد : این را در مباحثه قبلی فرمودید پارسال بود.

15:31

استاد : کجا بود روایتش؟ نمیدانم شماره اش را یادداشت کردم یا نه

شاگرد : بحث اجتهاد و تقلید بود

استاد : همان جا بود که روایت جالب است که دو جور سوال از حضرت پرسید دو جور جواب دادند گفت اگر این جور باشد چطور حضرت فرمودند این جور اگر آن جور یک جور دیگر جواب دادند به این رفیقش گفت که حضرت را گیر انداختیم یعنی منظورش بود که یک سوالی کردیم و یک چیزی گفتند وقتی پیچاندیم سوال را مجبور شدند حرفشان را تغییر بدهند. این را دیدید عرف می گویند دیگر. می گویند گیرش ... حضرت فرمودند تو زشتت است این جور بگویی معلوم بود کسی بود که ... بعد فرمودند که من الاشیاء ما هو موسع و من الاشیاء ما هو مضیق. تو اگر سر در نمی آوری بعضی ها ضیق است ضیق است یعنی دائر است بین نفی و اثبات گاهی این ها چیزهایی است موسع است یعنی می تواند مخیر باشد انسان می توند انواع و اقسام حیثیات و عناوین ثانویه و ثالثیه و جورواجور برایش طاری بشود آن روایت ، روایت جالبی است برای اصل مطلبش که نمی دانم کجا ... شما یادداشت دارید که ... در همین جلد بحار است می دانم اما حالا کجایش بود که احکمناه آقایان هم بودند که ؟؟؟ زودی پیدا میشد. خلاصه منظور واقعیت ... ببینید مثلا این مسئله تخییر را یک وقتی است همش ذهنمان را می بریم در حکم های الزامی می گوییم که واجب است این کار را بکنی اما مخیری بین این دو تا وااجب است ترک کنی اما نحوه ترکت می تواند این جور باشد و آن جور. یک جور این جوری. نه ! وقتی بیان شارع احکام خمسه تکلیفیه را به معنای وسیعش برای مردم میگفته که مردم را محروم نکند از مسائل استحبابیه و کراهتیه خیلی جاها برای کراهت تعبیر حرمت می آید نهی می آید برای استحباب امر می آید وقتی می دانیم سبک شارع این بوده چقدر روایات است مستحب و واجب را کنار هم می آورند وقتی می دانیم لسان شارع این بوده که محروم نمی کردند به این کلاس بندی فقه آن را می گذاشتند برای روز مبادی و وقت ضرورت که واجب و مستحب جدا بشود این جوری بوده بنابراین تخییر معنای بسیار وسیعی پیدا می کرده یعنی الان شما امر مستحب ، مستحب است اما یک نحو تخییر در آن است یعنی شما مخیر هستی که انجام بدهی و ندهی اما باید بدهی ! باید بدهی یعنی باطنش استحباب است اما خود استحباب یک بهره ای از تخییر دارد یعنی می توانی هم نکنی اما من شارع حاضر نیستم بگویم نکنی می گویم حتما بکن اما چون باطنش استحباب است گاهی می آید دلیل بر جواز معلوم میشود یک تخییری در دلیل استحباب بوده منظور من این است که تخییر را باید به معنای ضیق نگاهش نکنیم به این بیانی که عرض میکنم تخییر خیلی گسترده میشود و بسیاری از بیانات شارع را آن فقیهی که انس به کلمات معصومین دارد در می آورد فوری می فهمد که چیزهای عجیب و غریبی بعضی وقت ها ؟؟؟ علمایی بودند بزرگ بزرگ یک عمر کار کردند ایشان مثلا میگفته من بعضی لحن های تندی که در روایات به کار می آید می فهمم که این کار حرام نیست. ببینید این از کار پیدا میشود دیگر ! ؟؟؟ امام معصوم دارند این را می گویند که دیگر این حلال است نقطه مقابلش میگفته مثلا از لحنی که خیلی چیزی را می گویند کسی این کار را بکند فلان طوق آتش به گردنش مثلا ایشان میگفت نقل حالا کجا؟ من جایی سراغ ندارم ما تا؟؟؟؟ ایشان خودشان فرموده بوده که یادم نیست کی بوده همین نقلی میدانم که عالم بوده صاحب نظر حسابی بوده که در کلمات اهل علم هم می گفتند از ایشان که من از لحن بعضی روایات از آن شدتی که معصومین لحن را تندش می کنند می فهمم که این کار تحریم نیست. خب این هم یک چیزی است دیگر! ما که نمی توانیم همراه ایشان بشویم ما اجازه نداریم همراه ایشان بشویم اما ایشان میگفتند!

شاگرد : در آن روایت فرمودید روایت در باب مثلا علاج ؟؟؟ بعضی روایات آورده بودند مستقیما گفتند هر روایتی به دستتان می رسد این ها را با قرآن و سنت چیز کنید حتی مخالفت با عامه را هم در آن داشتند یعنی اصلا ورای بحث تعارضی بخواهد بشود یعنی کانه آدم احساس میکند یک حالت کشف واقع دارند این جور چیزها ! بعد با آن پیشفرضی که ما می دانیم بالاخره روایت جعلی هم هست در مجامع روایی مان روایت کذب هم هست در مجامع روایی مان آیا همین جور صاف می توانیم بگوییم قضیه تخییر را به آن ملتزم بشویم؟ بگوییم که مثلا این مصلحت تسهیل را بکشیم وسط .

20:40

استاد : یعنی فرمایش شما این است با این که ما میدانیم که ... نه از زمان معصومین آن که ما منّا اهل البیت احد الا و له کذّابٌ هیچ کدام از ما ائمه نیستیم مگر این که یک نفر از اصحابشان می شود که کذاب می افتد که بعدش به قول ما گر گر دروغ ... دروغ درست می کنند برای معصومین. حالا معصومین که جای خودش شیعه و سنی می گویند خود پیامبر خدا فرمودند همان زمان فقد کثر الکذّاب علیَّ ؟؟؟؟ خب با علم این چه کار کنیم؟ این خب سوال هست که ... ببینید یک اشاره ای در روایت تخییر هست بأیّهما اخذت من باب التسلیم وسعک! یک وقتی است از باب استناد است از باب برش است حتما این تخییر است یک وقت است نه می گویید ما به عبارت دیگر اصل عملی فرق دارد با تخییر واقعی احرازی به امارات وقتی دو تا روایت متعارض آمد ما نمی گوییم الان اماره مجموعش یک اماره درست میکنند دال بر تخییر ؛ اگر این باشد اشکال شما به جاست. یعنی می گوییم وقتی دو تا روایت متعارض نشدند؟ اصلا معنای دو تا متعارض این است که مجموعشان شدند یک اماره. اماره بر چی؟ اماره بر تخییر. این را ما عرض نمی کنیم. ما می گوییم که وقتی که دو تا روایت برای ما آمد فعلا اولین اصل اساسی عملی که شارع برای ما قرار داده چیست؟ گفته چه کار بکن؟ بایست؟ یا نه من باب التسلیم اصل عملی را می توانی بایهما اخذت بگذاری؟

شاگرد : تسلیم فرع بر علم است ! یعنی ما بدانیم یک چیزی محبوبیت دارد برای مولا ما از باب تسلیم بخواهیم سر فرود بیاوریم این نکته حالا این جا این است که وقتی ما علم به کذب همین بحث کذب و این ها داریم آیا می توانیم از باب تسلیم به همه اش اخذ کنیم؟

استاد : علم کذب ما علم اجمالی بی موونه است من حالا مثال هایش جلوترها هم عرض کردم علم اجمالی ها دو جور است علم اجمالی های کم موونه بی موونه بلکه علم اجمالی های موونه دار. علم اجالی بی موونه اصلا عرف برایش حساب باز نمی کند در علم اجمالی من این را عرض میکردم در شبهه غیر محصوره هم ، همین. شما ببینید علم دارید که در شهر دزد هست. علم دارید که عده ای هستند که بد رانندگی میکنند خب وقتی هم بیرون می روید مواظب جیبتان نیستید. آرام هستید. علم دارید با این که علم دارید آرام هستید. اما یک قضیه پیش می آید می گویند که امروز در این منطقه یک جیب بری پیدا شده دیروز جیب بعضی ها را زده و این جا ؟؟؟؟ این هم یک جور علم است حالا علم اجمالی پیدا کردیم در این ها ؟؟؟؟ مثلا ... حالا دیگر مواظب هستید این علم اجمالی با آن فرقش چیست؟ علم اجمالی های بی موونه یعنی علم های کلی که همه داریم انا نعلم انّ فی الشریعة احکامٌ الزامیه آن جوابی که برایش در مباحثه برائت عرض می کردم همین بود. میگفتند علم اجمالی داریم احکامی هست باید برائت تحصیل بشود بگذارید؟؟؟ برای مقابل برائت من واقعا این جوری حساب می کنم نمی دانم حالا شما تصدیق میکنید. من می گویم علم های اجمالی که موونه نمی برد یعنی این را همه میدانند ... می دانیم در شریعت احکامی هست می دانیم که خب حالا چی؟ برائت جاری شد؟ نه. نمی توانی بکنی. این علم ، علم کم موونه ای برای همه حاصل است عقلای برای این علم های وسیع بی موونه ترتیب اثر قائل نمیشوند اما علمی که یک منشا دارد یک مبدأ موونه برده یعنی یک چیزی رخ داده برای شما علم اجمالی آمده ؛ این جا چرا! علم اجمالی است که می گفتند تنجیز تکلیف می آورد چه می آورد ... علم اجمالی هایی است که اصلا تنجیز نمی آورد یکی از شاید وجه هایی که میشد برای شبهه غیر محصوره بگویند همین بود. اصلا علم اجمالی در شبهه عیر محصوره تنجیز نمی آورد به خلاف آن هایی که تنجیزش را قبول داشتند در آن مشکل داشتند اگر بحث شبهه محصوره مراجعه کنید خیلی در آن مشکل داشتند خب! علم اجمالی چه کارش کنیم؟ شبهه غیر محصوره خب حالا باشد ...

25:33

با این بیانی که من عرض میکنم اصلا ممکن است میزان شبهه محصوره و غیر محصوره به این باشد که به یک حدی می رسد شبهه که علم اجمالی کلی کمّ آن هست. حالا البته این ضابط نمیرسد باز حرف دیگر سر جایش است. حالا چی شما فرمودید که رفتیم ...

شاگرد : علم اجمالی داریم که کذب ؟؟؟

استاد : ما می دانیم که در روایت ها دروغ هست این علم نیست که به هر کس بگویید فوری قبول میکند همه هم یک ... اما یک وقتی است ده تا روایت در این باب آمده علم دارم یکی از این ده تا دروغ است. ببینید چقدر فرق میکند! این جا دیگر به همین راحتی نمی آیند بگذرند که. ان علمی که شما گفتید علم کم موونه عقلا نمی آیند برایش حساب باز کنند بگویند چون می دانم دروغ در کار هست پس اصل عملی تخییر باید برود زیر سوال. من دیگر از کجا می دانم تسلیم این جا معنا دارد رضایت مولاست. اگر ده تا روایت است می دانم یکی اش کذب است می گویم چه تسلیمی ؟! می دانی دروغ است! این می دانی کار را بهم می زند یعنی قصد قربت را آن صبغه تسلیم را این علم می آید خدشه دارش میکند اما آن علم کم موونه می داند دروغ است ؛ نه این را بهم نمی زند این هایی که دست من است علم اجمالی به این ها ندارم که! این چیزی است که در ذهن خود من این جوری درستش کردم. برای خود ذهن قاصر من قانع کننده است به این که این جور موارد هر چه در کلاس ها هم بگویند علم است علم اجمالی است این علم اجمالی کاری از آن نمی آید چرا؟ چون علم اجمالی است که منشائی برای حصولش منشأ خاص برای حصولش نیست که بدانم این جا در این محدوده چنین چیزی هست لذا شاهدش هم همین روایات است دو تا روایت برای من نقل شده من که نمی دانم یکی از این دو تا دروغ است یا نه! یعنی آن اشکالی که شما می گویید و مرحوم شیخ هم داشتند. این هم از نکاتی است که بین صحبت یک نکته ای به ذهنش می آید که برای دیگران بعدا اطمینان می رساند. شیخ و آخودن چی فرمودند؟ فرمایش اصلی شان این بود که متعارضین علم داریم که یکی اش دروغ است پس چیست؟ پس این احدهما می رود کنار نتیجه اش هم لامعین که فایده ندارد پس تساقط! یادتان است می فرمودند؟ معنایش این است بعدا می آیند روایات تعادل و تراجیح با انشای جدید چی درست میکنند؟ احدهما ساقط نیست این را فرمودند. این فرمایش شما ببینید. ادله تعادل و تراجیح چه کار می خواهند بکنند؟ ادله تعادل و تراجیح می خواهند بگویند ترجیح بدهد و بدهد آخر کار نشد اذا فتخیر این را قبول دارم مشهور گفتند خودش هم قبول دارند با انشای جدید می گوییم تخییر میآید. خب دلیلی که این تخییر را می آورد به فرمایش خود شما بنابر مشهور هم قبول کردند چیست؟ می گویند بایهما اخذت من باب التسلیم وسعک. درست شد؟ آیا تسلیم با کذب احدهما ... این هم یکی از نکاتی است که بین مباحثه چطور آخه دلیلش می خواهم عرض کنم یعنی همین خود من باب التسلیم شاهدش بر این که ما علم به کذب احدهما نداریم و آن فرمایشاتشان سر نمی رسد وانشای جدید نیست. خیلی تفاوت میکند. ما ادله تعادل و تراجیح را انشای جدید بگیریم تا این که دنبال همان عمومات بگیریم. خیلی ثمرات دارد بعد بسیار دستمان باز است برای اعمال. این هم از آن نکاتی است برای آن جا خوب است ولو خود مرحوم شیخ هم خیلی جالب بود صریحا فرموده بودند غالبا نمی دانیم احدهما کاذب است این هم از ... گشتم آن اوائل یادم است این حالت در اصول الفقه دور اول، دور اولی که مباحثه می کردیم همان سال هفتاد و ... نه شصت و دو آن وقت ها بود شصت و سه بود شصت و پنج بود. آن وقت یادم است که این خیلی نضج پیدا می کرد خیلی خودش را نشان میداد یک چیزی را مرحوم مظفر فرموده بودند جای دیگر یا در تقریرش کلماتی را از ارتکاز خودشان در توضیحشان به کار می بردند ما از همین کلمات ارتکازی خودشان که از آن صمیم ذهن الهی شان پیاده شده بود شاهد می آوردیم بر چی؟ بر علیه مختار خودشان. این نکته ای است که آدم ببیند همانی را که ایشان در کلاس اختیار میکنند اما در کلمات ارتکازی خدادادی که به قلم می آورند خلاف همان قرار گرفته حالا کار ما هم همه جا درست باشد معلوم است اما خب علی ای حال راهی است که آدم از ارتکازیات قلم بزرگان بیشتر استفاده کند تا مختار کلاسیک آنها.

30:40

عرض کنم که و كذا الصدور أو الظهور في الخبر المخالف البته من تا رد نشدم ... ببینید ایشان فرمودند که قوة احتمال أن یکون فی نفسه غیر حجة این نمیشود به این اطلاق گفت که شما رفتید سراغ زخرف ، باطل ، لم نقله خب بابا روایاتی که این چنین است چند تا؟؟؟ متعارضین است؟ همین را بعضی دیگر از آقایان هم دیروز بود کی بود تذکر دادند که متعارضین وقتی می گوییم موافق کتاب است مخالف ؛ تصور ترجیح میشود برای او کرد به خلاف همین جوری یعنی همین جوری بدوا می گویند کذابه هستند یا روایات زیاد به گوش شما می رسد روایتی که اصلا فرض تعارض برایش نگرفتیم ابتداء می آید برای شما می گوید. حضرت دارند میزان می دهند. می گویند اول با کتاب خدا بسنج. خب این جا در این مقام اگر بگویند اینی که مخالف است زخرف است مانعی ندارد. یعنی حجت نیست. ما در مقامش حرفی نداریم فرمایش شما درست باشد حالا آن جا هم باز یک تفصیل مّایی هست بعدا اگر برسیم فعلا حرفی نیست که قبول سلّمنا در این مقام ممیز است یعنی حجت نیست اما یک وقتی است دو تا روایت آمده خبر عادل فرضا گرفتیم حجیت شأنیه اش تمام شده برای ما با این فرض حالا می خواهیم ترجیح بدهیم امام می فرمایند خبر ما ... این جا دارند از حجیت می اندازند؟ خب حالا می آییم عبارت را می خوانیم. ببنییم حضرت دارند این جور تعبیر می آورند این تعبیر از حجیت می اندازد؟ ببینید در روایت اول مقبوله بود عبارت مقبوله چی بود؟ صفحه 58 رسائل جلد ما : إن‏ كان‏ الخبران‏ عنكم‏ مشهورين‏ قد رواهما الثقات عنكم؟

قال: «ينظر فما وافق حكمه حكم الكتاب و السنّة و خالف العامّة فيؤخذ به، و يترك ما خالف حكمه حكم الكتاب و السنّة و وافق العامّة ...».

این لسان چه لسانی است؟ این لسان عدم حجیت است؟ هست یا نیست؟

شاگرد : ؟؟؟

استاد : من یک شاهدی می آورم که قطع پیدا کنیم که نیست. چی هست آن شاهد؟ آخه بابا حضرت موافقت و مخالفت را بعد از مشهورین مطرح میکنند! یعنی فرض طرف این است کان الخبران عنکم مشهورین اول حضرت رفتند سراغ مشهور نفرمودند ببین موافق است یا مخالف است گفتند اول ببین کدام مشهور است تمام شد. بعد این که می گوید هر دو مشهور هستند می گویند حالا نگاهی بکن مخالف کتاب است یا موافق؟

شاگرد : ایشان که راحت می توانند جواب دهند شهرت روایی است خب باشد!

استاد : چرا حضرت اول نرفتند سراغ تمییز حجت ؛ اول باید فرض بگیریم دو تا حجت هستند ولو مخالف هم هستند ببین کدام مشهور است اول باید بگویند ببین کدام حجت است یا نیست

شاگرد : نسبت دایره اش نیست؟

استاد : نسبت حجیت ، شهرت مرجح است اما موافقت کتاب ممیز است ممیز را اول باید حضرت بگویند یا اول مرجح را بگویند؟ اول باید ممیز را بگویند اول باید سره از ناسره جدا بشود طبیعت کار این است تا می گوید دو تا روایت این هم می گوید اول ببین موافق و مخالف کدامش است. ؟؟؟/

شاگرد : این جایی که اول کار همین را می گوید

استاد : ؟؟؟؟ پیدا نکرده

شاگرد : ؟؟؟ خیلی هم هستند همین اول کار این را می فرمایند آن جا چطور؟ الان می توانیم این جا بگوییم بحث سعه و ضیق است

استاد : آن جا بین روایتین نیست ...

شاگرد : یک اصلی کلی یعنی سره از ناسره

35:03

استاد : روایتی که برای شما آمد یعنی مخالف قرآن است فاضربوه علی الجدار نمی گویند دو تا روایت که ! آن هم دو تا روایتی که فرض بگیرید حجیت شأنیه را برایش که اول هم حضرت بروند سر شهرت

شاگرد : یک روایت مخالف کتاب هست ولی چون ؟؟؟ نشده نمی زنیمش دیوار؟

استاد : آن حالا بحث بعدی است گفتم کارش داریم. آن چه کار می کنیم باید بحثش کنیم فعلا جواب ما را بدهید. اول باید حضرت ممیز را ... روی مبنای صاحب کفایه شما که می گویید مخالفت با ... ممیز حجت از لا حجت است ، اول حضرت باید بگویند ببین کدام مشهور است؟ می خواهد مخالف باشد می خواهد نباشد چه کار داریم؟ اول باید ممیز الحجة عن لا حجة مطرح بشود. پس اول باید مخالفت کتاب بیاید. طبیعت کار ! بعدش چی؟ مخالفت عامه بیاید چون آن هم شما می فرمایید که ممیز است بعد این که هر دو تا حجیت شأنیه پیدا کردند تمییز دادیم حجت را از لا حجت حالا فرض گرفتیم هر دو موافق. هر دو هم مخالف عامه با این فرض ها حالا بگو کدامش مشهور است. نه این که اول ببین کدام مشهور است. حالا باز هم ببینید

شاگرد : افراد بیشتری را شامل نیست؟

استاد : یعنی با این که حجت نیست شامل باشد؟

شاگرد : مشهور و غیر مشهور این که احتمال این که غیر مشهور خطا داشته باشد خیلی زیاد است ولی در خود همان مشهورات یک احتمال خیلی ضعیف وجود دارد که مخالف عامه وجود داشته باشد دیگر این را گفتند

استاد : مخالف کتاب ! فعلا عامه را کاری نداریم.

شاگرد : مخالف کتاب! به خاطر همین مخالفت کتاب را آخر سر آوردند

استاد :این ببینید طبیعی است می گویند خذ بما اشتهر بین اصحابک مخصوصا آن تعبیری که حضرت آوردند بخوانم عبارت را. ينظر إلى‏ ما كان‏ من‏ روايتهم‏ عنا في ذلك الذي حكما به المجمع عليه بين أصحابك فيؤخذ به و يترك الشاذ الذي ليس بمشهور عند أصحابك فإن المجمع عليه لا ريب فیه

با این فرمایش حضرت می گوید قلتُ کان الخبران عنکم مشهورین همین شهرتی که شما گفتید با این همه دارند بعدا حضرت می گویند ببین موافق است یا مخالف؟ من شک ندارم این موافق و مخالف یعنی ترجیح! این کجا به معنای تمییز الحجة عن لا حجة است؟ حالا شما باز هر چی بفرمایید من می شنوم. فعلا ذهن من این است. حالا ؟؟؟ روایت دیگر هم می خوانیم ما می خواهیم مرور کنیم روی روایت تا به یک اطمینانی برسیم که مطلب چه چیز است. مباحثه برای همین.

شاگرد : پس می رسیم آن مشهوری که مخالف کتاب است چه کنیم؟

استاد : آن باید چه کارش کنیم؟ ان بله من اصلا بیانم همین است یعنی باید شما به من بفرمایید که خب تو که مرجح می دانی بیانت چیه برای ترجیح؟ چطور میشود یکی مخالف است یکی موافق است تو می خواهی ترجیح بدهی؟ یعنی چطور حاضر میشوی روایت مخالف کتاب را مرجوح بگیری نه غیر حجت؟ خب آن باید بیانش بیاید فعلا برای اصل این که توجیهش چیه ...

خب روایت زراره؛ فقلت له جعلت فداك ياتى عنكم الخبران و الحديثان المتعارضان فبايّهما آخذ فقال‏ يا زرارة خذ بما اشتهر بين اصحابك ودع الشّاذّ النّادر فقلت يا سيدى انهما معا مشهوران ماثوران عنكم فقال خذ بما يقول اعدلهما روایت سراغ ترجیح به صفات ... فقلت انّهما معا عدلان مرضيّان موثّقان فقال انظر ما وافق منهما العامّة فاتركه و خذ بما خالفهم فان الحق فیما خالفهم مخالفت کتاب و این ها این جا نیامده امام وافقت و مخالفت عامه که صاحب کفایه باز ممیز گرفتند این جا آمده بعد ترجیح به صفات همه این ها تازه برو سراغ موافقت و مخالفت یعنی آخر برای تمییز حجت از لا حجت بده این باز ؟؟؟؟

شاگرد : فان الحق کار را خراب نمی کند؟

استاد : نه! حق یعنی موضع گیری عملی حالا بعدا توضیحش را عرض میکنم حق همه جا ناظر به نفس الامرنیست حق یعنی موضع گیری عملی آن چه الان به صلاح توست و لذا من هم که عرض کردم اصل بر تخییر است اما از کمالات او ما را بی نصیبب نمی گذارند کمالاتش است یعنی می گویند حق موضع گیری می خواهی بکنی اصل تسهیل مخیری اما می خواهی بروی بالاتر انتخاب اصلح داشته باشی ان الحق فی خلافهم یعنی حق و موضع گیری عملی برای این که ارشد را بهش برسی ، ؟؟؟ خب! پس ما طلبکار هستیم یک جایی روایتی بیاید راجع به روایتین متعارضین تعبیر شده باشد که زخرف؛ لم نقله. الان روایت الرابع ، روایت رساله قطب راوندی اذا ورد عليكم‏ حديثان‏ مختلفان‏ فاعرضوهما على كتاب اللّه این مستقیم رفته سراغ کتاب الله این دیگر بهترین روایتی است که می تواند شاهد صاحب کفایه باشد باز لسان را ببینید فاعرضوهما علی کتاب الله فما وافق كتاب اللّه فخذوه و ما خالف كتاب اللّه فردوه شما رهایش کنید تعبیر زخرف و لم نقله این جا نیامده فان لم تجدوهما في كتاب اللّه فاعرضوهما على أخبار العامة فما وافق أخبارهم فذروه و ما خالف اخبارهم فخذوه‏.

اذا ورد عليكم حديثان مختلفان فخذوا بما خالف‏ القوم‏.

خذ بما خالف‏ القوم‏

علی ای حال این یکی که شما آن روایات مخالف کتاب نمی دانم حالا یک مورد داریم که موضوعش راجع متعارضین باشد که در متعارضین فرموده باشند زخرف لم نقله؟ و لذا می خواهم عرض کنم که چجور توجیه باید بکنیم.

41:14

حالا میخواستم آن روایت ؟؟؟ این هم بخوانیم همین فرمایش شما مطرح کردید مطرح می کنم تا زمینه اش فراهم بشود رویش فکر بکنید برای فردا ادامه اش. خب الان تصور ما از این بحث چیست؟ چطور میشود یک روایتی مخالف کتاب باشد اما در عین حال حجیت شأنیه اش را حفظ کند؟ ببینید در این جا دو تا بحث مهم دو تا مرحله مهم مطرح است یکی این که موافقت با مخالفت دو معنا دارد. راجع به این یک روز دیگر هم صحبت شد که یک چیزی است موافق است یک چیزی موافق نیست اما مخالفت به این معنا که تکذیب قرآن بکند نیست. پس موافقت با عدم الموافقت می تواند هر دو در حجت شأنی جمع بشود. این یکی. پس تصور کردیم که واقعا چیزی موافق کتاب نباشند دو تا باشند یکی اش موافق است یکی اش غیر موافق اما نه آن یکی مخالف به این معنا مکذب که گفتم آیه می فرماید لابویه لکل واحد منهما السدس او می آید مخالف کتاب می گوید لابویه لکل واحد منها الثمن مثلا این میشود مخالف. این ماخلف تمام دیگر ممیز است این جا به طورقطع می رود کنار این مخالفت این فرمایش صاحب کفایه این جا خیلی خوب است یعنی مخالفتی که مخالفت تکذیبی است نه عدم الموافقة! مخالفت تکذیبی صد درصدی زخرف ، لم نقله بگذاریدش کنار. می آید آن جایی که مخالفت تکذیبیه نباشد. وقتی تکذیب نشد عدم الموافقة هست اما ما از خارج اجماع مسلمان هاست نه این که فقط شیعه بگویند اجماع مسلمان هاست که صرف عدم موافقت با کتاب روایت را از حجیت نمی اندازد اتفاقا به خاطرقضیه فدک هم اگر باشد از روز اول خود سنی ها هی میخش را کوفتند که تخصیص قرآن به خبر واحد میشود آخه این یک امر عجیبی است اگر هم شیعه می گفتند ببینید چه کار روی سر شیعه می آوردند این شیعه ها با قرآن ؛ قرآن که کلام خداست این ها می خواهند با خبر واحد تخصیص بزنند کتاب را حالا این دیگر خوب شده شیعه داریم در اصول ما این خودشان به خاطر روایت ابوبکر گفته اند تخصیص زدیم آیه قرآن به خبر واحدی که رواه ابوبکر. خب! این دیگر اجماع تقریبا شده البته خودشان هم بحث ها دارند سر این ولی اصلش دیگر به عنوان این که قائل زیاد دارد یک چیز معجبی نیست که بیایند تکفیر کنند. خب وقتی با یک روایت می شود تخصیص بزنند یعنی دیگر این روایت موافق نیست اگر موافق بود که تخصیص معنا نداشت که! غیر موافق است ، مخالف هم نیست که تکذیب کند قرآن را تخصیص می خواهد بزند وقتی این جوری شد حالا ما می اییم و این که پس روایات غیر موافق قرآن قطعا داریم که نقشش تقیید و تخصیص قطعا داریم این جور روایت ها ما چه کار کنیم؟ بهترین راه این بوده این جا که جایی که ما می خواهیم برای ترجیحات نگاه کنیم غیر از مراتب ترجیح صیانت میشود چی؟ صیانت میشود برای نوع؛ نوعی که با تحیر و موارد برخورد میکنند صیانت از چیست؟ از قرآن کریم. یعنی شما وقتی روایت پیش می آید اگر امر تو دائر شده ... اگر ناموافق است ولی معارض ندارد بهش عمل می کنیم یک خبر عدل صحیح می خواهد تخصیص بزند آیه را. مشکلی نداریم تخصیص بزن ناموافق است اما معارض ندارد که . مهم نیست! اما آمدیم یک عدل روایت عدل می خواهد تخصیص بزند اما معارض دارد ؛ معارض به چه معنا؟ یعنی یکی درست همان حرف قرآن را می زند به نحو دلالت روشن یکی هم حرف مخالف او را. این جا که معارض پیدا کرد به نحو عمومی اگر کسی سر در آورد از خصوصیات قید و این ها همان مراحل بعدی است الجمع مهما امکن حرف های دیگر همه می آید که من توضیحش را عرض کردم اما قاعده اولیه چیست؟

45:53

قاعده اولیه این است که آی کسی که متحیر شدی اصل را بده به قرآن ؛ قرآن است که مصون است از ناحیه این که بخواهی تخصیصی تقییدی کاری بکنی قرآن اگر معارض ندارد صاف است برو. برو تخصیص بزن تقیید بزن اما اگر معارض دارد صاف نیست وقتی صاف نیست جانب صیانت قرآن را بگیر. حالا آمد یک فقیهی جمع می کند می بیند که این تعارض ، تعارض نیست الجمع مهما امکن ، جمع کرد اصلا مساله موافقت و عدم موافقت کتاب هم می رود کنار همه را جمع کرد تمام شد اما اگر ای مکلف متحیر شدی دو تا روایت هم با همدیگر معارض نمی توانی کاری پیش ببری با این تحیر چه کار کن؟ جانب صیانت قرآن رابگیر. یعنی آنی که الان نبایست دستکاری بکنی نبایست تخصیصی تقییدی کاری در آیه انجام بدهی آن را بگیر. چرا؟ چون خودشان معارض هستند. مقصودم را رساندم؟ بله؟

شاگرد : ان روایت حضرت زهرا سلام الله علیها که فرمودند همان قضیه فدک که پدرم مخالف قرآن صحبت نمیکند ؟؟؟ میشود همه را تخصیص کرد به این ها؛ این را مخالف معرفی کرد در حالی که خیلی داریم کم له نظیر این را چه کار کنیم؟ فهم این معنی مخالف را مرحوم شیخ هم بحث کردند که مخالف یا عدم موافقت ؟؟؟؟

استاد : بله این در روایت من توجه داشتم خیلی جاها کلمه مخالفت به کار می رود به معنای همان عدم موافقت. می گویم مخالف اما به معنای عدم موافق است به کار می رود زیاد. خب آن جا الان وقتی که حضرت فرمودند پدر من مقابل این نمی گوید آیا هر روایتی در هر مقامی آمد می تواند آیه را تخصیص بزند یا نه؟ این نکته ای است که آن جا ... این ... نه! ان جا که می گوییم خبر واحد می تواند تخصیص بزند بعضی جاهاست که ابا از تخصیص دارد یعنی چی؟ یعنی سنخ عام ، سنخی است که تخصیص بهش نمی آید. آن مثلا احکام جورواجوری که می تواند مطرح باشد که این جا جای تخصیص نیست حالا قطع نظر از آن که ... حضرت صدیقه می دانستند که این ها الان درست کردند این روایت ها را. می گفتند این حرف مخالف کتاب یعنی این. این حرفی که الان تو می گویی مخالف نظر خدا و حکم خداست . مخالفت واقعیه اش هم معلوم. چرا؟ چون مراد جدی از عام کتاب ، عموم است شامل همینی هم که تو می گویی هست. تو آمدی داری تخصیص می زنی تو مخالف کتاب و این حرف تو را ... با فرض این که مراد خدای متعال عموم بوده علی عمومه پدر من اگر مخالفت کند ، مخالفت خدا کرده این غیر از نظر استظهارات عرفی است ما کان أبی عن کتاب الله صادفا با این که من می دانم پدر من هم می دانند مراد از این آیه عموم است با فرض این که عموم واقعی است ؟؟؟ مخصص و این ها ما کشف می کنیم مراد خدا عموم نبوده علی عمومه اما این که حضرت صدیقه می دانند که مراد آیه عموم است علی عمومه میگ ویند این جا از آن جاهایی است که پدر من هم مخالفت نمی کنند. چرا؟ چون خدا اراده کرده آن را علی عمومه علاوه بر این که من عرض کردم خیلی این دو تا شما به هر سنی بگوییدببینید یک کلام می تواند جواب بدهد؟ این واضح است این دو تا مطلب بسیار ساده. یکی این که او می گوید معاشر الانبیاء یک نقل پیزوری ضعیف در یک کتاب یک جایی بیاورید که 124000 پیامبر یکی شان یک جا ورثه شان ارث نبرده باشد بگویند ببین آن جا پیغمبر بود وارث هایش ارث نبردند صدقه تقسیم کردند. این یک! دیگر حرف خیلی ساده ای است. این همه دروغ و راست در تاریخ هست 124000 پیغمبر هم بودند تورات و انجیل و حرف های همه یک جا بیاورید ؟؟؟ پیامبر انی جا داردمی گوید مالش را صدقه ... ورثه اش ارث نبردند. این یک.



50:23

دوم این که آیا درست است که پیامبر به وارث نگویند به اشتباهش بیندازند این آبروریزی بشود در اسلام؟ دخترشان بیایند. زن هاش بیایند. این ها تا حالا هم بماند این کار زیبنده است که تخصیصی باشد به خود وارث که محل ابتلاش است نگویند چه کارکنند؟ به یک کسی بگویند که با چه زحمتی در سقیفه سر کار آمده. به این تعبیر روایت صحیح بخاری را به یکی از سنی های چیز صحبتی بود گفتم این را ترجمه کن خجالت می کشید واقعا خجالت دارد خود عمر صحیح بخاری است خود عمر توضیح می دهد که ما در سقیفه چه کردیم! این ها را ببینید عبارت صحیح بخاری! میگوید جمع شدیم و رفتیم اوه این ها جمع شدند الان است که کار را از دست ما در می برند خب اگرصبر کنیم این ها یک کسی را بیعت بکنند باهاش بیعت کنیم نمی خواهیم بیعت نکنیم فتنه میشود چطور با این ها در بیفتیم؟ اگر بیعت صورت می گرفت در افتادن سخت بود همین طوری که آن از رموزی که برای کار امیرالمومنین هم هست کسی باید وارد باشد چجوری بود. خب خودش دارد می گوید چه کار کنیم؟ می گوید دوان دوان رفتیم آن جا دیدیم سعد بن عبادة ... بحث ها مطرح شد و من هم محکم دست ابوبکر را گرفتم گفتم یالا تو از همه جلوتر بودی دستش را گرفتم که من آدرس از خود کتاب های سنی ها دارم گفتند که این می گویند با امام باید بیعت کنند بیعت شرعیت می آورد یکفی حتی بیعة شخص واحد شاهدتان؟ بیعت عمر با ابوبکر در سقیفه یک نفر دستش را کشید تمام شد. من دیدم آدرس دارم که خودشان گفتند خب بعد چی شد؟ عمر می گوید وقتی داشت اوضاع خراب میشد بهم ریختیم ؟؟؟ سعد بن عبادة این تعبیر ن؟؟؟ آن هم برای سقیفه ای که آبروی همه تسنن و اسلام است خیلی است این معنی چی میشود دیگر خجالت میکشم معنا کنم آخه نز؟؟؟ عرب یک لفظ قریبی دارد یک چیزی بپرند رویش آمد بعد آن زحمت ترجمه کرد از روی او جهیدیم گفتم نه ! بر روی او جهیدیم. نزأونا علیه ، نه... از روی او جهیدیم یعنی ور پر؟؟؟ ور پریدن یک چیز غلط است عبارت صحیح بخاری این نیست نزأونا علی یعنی پایمالش کردیم پایمال کردن خیلی تفاوت دارد که از او بپریم آن طرف می گوید پایمالش کردیم در خود عرب می گوید نزب الفحل حیوانی که می پرد روی نر نزب تعبیر میکنند می پرد رویش خیلی تعبیرات عجیبی است ببینید در کلمه نزب این رویش بپرد این می گوید پریدیم نزبوا علی این عبارت صحیح بخاری را معنا کنید خب ابوبکری که با این نزبونا می آید سر کار ببینید این ها را جلوه بدهید آن وقت حضرت می آیند پیش او می گویند که ما ارث نمی گذاریم اما به دخترشان به عموشان و به همه هیچی نمی گویند این ها می ریزند و می آیند و آبروریزی .... آخه ببینید این تخصیص؟! خب این معلوم است که در این مقام می گویند داری مخالف قرآن حرف می زنی این قرآنی که پیامبر منی که وارث بودم نگفتم آیه به من گفته خودشان به من نگفتند تو می گویی گفتند؟ با مجموعه شرایط این مخالف است

شاگرد : کلا با و ورث ... قضیه حضرت سلیمان و داود مخالفت است. مخالفت قطعی دارد عموم معاشر الانبیاء

استاد : بله از مورد مخصص نیست یکی از جواب هایش است بابا شما می گویید انا معاشر الانبیا تخصیص زده؟ آیه راجع به آن صریح خب آن آیه می آید با یک زحمتی وراثتی معنا می کند وراثت معنوی. ورث سلیمان داود یعنی نبوت را علم را نمی دانم از این .... از چیزهای جالب دنبال این نز؟؟؟ علی ؟؟؟ عمر می گوید که فقالوا این ها خیلی جالب است در صحیح بخاری فقالوا قتلتم سعدا گفتند این جور نکنید کشتید این ؟؟؟ دست و پا می گوید قلتُ قتله الله آن ها گفتند شما کشتیدش زیر دست و پا گفت خدا بکشدش که نمی گذارد این جا کار ما در برود آخرش هم قبول نکرد تا آخر با ابوبکر بیعت نکرد عمر آمد سر کار خواستش گفت باید ... گفت من هرگز با شما بیعت نمی کنم گفت با آن یکی که بهتر بود بیعت نکردم با تو بیعت میکنم؟ گفت باید بروی و رفت بعدا هم قتله الجن. جن ها کشتنش. پناه می بریم به خدا.

و الحمدلله رب العالمین

وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

55:30

شاگرد : ؟؟؟

استاد : نه ما آن زمانی که آمدیم ایشان نه هیئت می گفتند نه حساب می گفتند این درس ها نداشتند فقط یک اسفاری می گفتند می رفتند بعد چند سال آقایان تقاضا دادند که هیئت بفرمایند هیئت را جلوتر گفته بودند کتابش چاپ شده بود ؟؟؟؟ این هم ما نبودیم که این را فرموده بودند چاپ شده بود بعد یک دوره جدیدی هیئت شروع کردند خودشان می نوشتند و جزوه اش را می آمدند در درس می گفتند وقت های تعطیلی فقط. ان را من رفتم بعدا چاپ شد دروس معرفت ؟؟؟ اسمش هست ؟؟؟ سایر رشته های ریاضی. ان را گفتند من بودم بعد که من مریض شده بودم شاید سه چهار جلسه ای بود که بعد شد آن هم تعطیل ایشان هم کسالت پیدا کردند آن رامن رفتم ولی دیگر استرلاب علوم دیگر این ها نه هیچی آن جزوه آن کتاب را نگاه کنید آن کتاب هر چی فرمودند من بودم در جلسه شان.

شاگرد : یک موردی پیش آمده ؟؟؟؟ با یک بنده خدایی با آشناهاست پسر بچه ای مثلا دبیرستانی است منتها در ایران ساکن نیستند دسترسی هم به چیزی ...



تایپیست : مهدی ابوطالبی

شاگرد : مردم اکثرا سمع الله را در حال حرکت می گویند من هر چی ؟؟؟ خوب است دیگر. سعی بر تصحیح این باشد اگر بتوانیم خیلی خوب میشود چون همه مردم تقریبا .. آن هایی که سمع الله می گویند در حال حرکت میگویند هیچ کسی نمی ایستد سمع الله لمن حمده حتی الله اکبرش را بگوید برود رکوع حداقل الله اکبرش را در حال ... یعنی حتی امام جماعت ها یعنی کسی خودش هم بخواهد رعایت بکند می رود نماز جماعت می خواند امام جماعت در حال حرکت است الله اکبر گفت یا سمع الله گفت

استاد : حاج آقا میگفتند از مراجع نجف بود نشسته بود یکی از این عرب های اطراف نجف آمد گفت شیخنا ذکر رکوع و سجده چی باید بگوییم؟ یک طلبه هم کنارش نشسته بود بهش گفت که واجب است یجب علیک أن تقول ثلاثا سبحان ربی العظیم و بحمده ثم تسجد یجب علیک أن تقول ثلاثا سبحان ربی الاعلی و بحمده پا شد رفت این آقا گفت که آقا این چه حرفی است احدی نگفته که تسبیحة کبری سه بار واجب است گفت تو حالیت نیست من که می گویم سه بار ؛ من می دانم همان یکی اش می شود. یکی را در راه که دارد می رود می گوید یکی هم سر که بر می دارد می گوید این بین ها یکی اش ماند من برای این که ... حاج آقا چند بار می گفتند این از علمای نجف بوده گفته من حالیم است که چی دارم جواب میدهم هر چه بگویم همان کار را می کند تند تند حالا شما می فرمایید امام جماعت و همه این جوری. ظاهرا راه تصحیحش همین چند مرحله که بگوییم استظهار عرفی وحدت مطلوب صاف نیست تعدد مطلوب باشد مشکل ندارد مطلوب در مطلوب است فرض هم این است که وحدت مطلوب است خب چیزی را که علی وجهه به جا نیاورده مانعیتش للصلاة کجاست؟ آن هم دلیل اضافه میخواهد این مستحب را اتیان نکرده این مطلوب را اتیان نکرده این ثواب را ندارد نماز او اما این که این نماز باطل است دوباره باید بخواند از کجا؟ ظاهرا در این دو مرحله نمیشود توجیه کرد

شاگرد : ؟؟؟ احتیاط کردند در اعاده. همه گفتند احتیاط این است که دوباره بخواند از این مراجعی که 13 تا مراجع ؟؟؟ فقط آقای سیستانی گفتند که ذکرصحیح نیست ولی نمازش صحیح است ولی گفتند احتیاطا اعاده کند تکرار بکند

شاگرد 2 : احتیاط واجب است دیگر؟

استاد : فتوا هم هست به اعاده؟ قدیمی ها حالا ین ؟؟؟؟

شاگرد : ؟؟؟ احتیاط است

استاد : از قدیم هم احتیاط بوده یعنی عروه ...

شاگرد : عروه هم آره

استاد : ایشان هم احوط است؟

شاگرد : یادم نیست ولی فتوا پیدا نکردم

استاد : بسم الله الرحمن الرحیم

عرض کنم که آن روایاتی را که مخالف کتاب را تعبیر زخرف ، باطل داشت مروری که من کردم هیچ کدام مربوط به متعارضین نبود. فاضربوه علی الجدار که معروف است این جور تعبیر

شاگرد : علی الحائط

استاد : بله علی الحائط. علی الجدار پیدا نشده. معروف شده این جور اما با این معروفیتش ، نیست. به این مضمون حالا ... نظیر این ها خیلی است که الفاظی معروف میشود همه نقل به معنا با این همه اشتهارش. خب! رسیدیم به این جا که و کذا الصدور أو الظهور بالخبر المخالف للکتاب یکون موهونا خود صدور یا ظهور در خبر مخالف می شود موهون. یعنی یا صدورش رد میکند زیر سوال میبریم یا ظهورش که مخالف است میگوییم اصلا ین ظهور را باید بگذاریم کنار هیچی ؟؟ یکون موهونا بحیث لا یعمه ادلة اعتبار السند و لا الظهور کما لایخفی که در این خبر مخالف هیچی نداریم که بتواند مقابله بکند با آن مقابل خودش که حدیث موافق است.

5:31

پس این رمز میشود برای تمییز حجت از لا حجت چیزی که سندش حجیت ندارد ظهورش هم حجیت ندارد پس حجت نیست دیگر. نه این که حجت هست و ما باید ترجیح بدهیم یکی را بر دیگری.

خب! فيكون‏ هذه‏ الاخبار فی اخبار مخالف و موافق عامه این دو تا فى‏ مقام‏ تمييز الحجّة عن اللّاحجّة لا ترجيح الحجّة على الحجّة فافهم.

حالا برای فافهم بعضی وجوهی ذکر کردند بعضی جاها هست که مقصود تمریض نیست ولی خب تمریض گرفتند یکی اش را از کلام خودشان گرفتند که خوب است یکی هم از کلام دیگران مثلا چند تا بود. مثلا یکی گفتند که این فافهم می خواهند بگویند که ما گفتیم که برای تمییز حجت از لا حجت است اما خب علی ای حال باید این ولو تمییز حجت از لاحجت هم باشد علی ای حال اخبار تخییر ، تقیید خورد. چرا؟ چون اصل این باب و التحقیق که ایشان شروع کردند می خواهند بگویند مقابل اطلاق ادله تخییر ما چیزی نداریم خب حالا چی شد؟ شما گفتید داریم یعنی فافهم که ضد مقصود ما را نتیجه داد مقصود ما این بود که بگوییم وقتی تعارض شد تخییر! مطلقات تخییر حاکم است حالا گفتیم این روایت برای تمییز الحجة عن لا حجت است پس یعنی وقتی تعارض شد اگر یکی مخالف است یا موافق عامه است هیچی! خب پس از محدوده تخییر رفت بیرون باز قید خورد اطلاقات تخییر.

شاگرد : یعنی تعارض نیست این جا اگر کسی بگوید ؟؟؟ تعارض نیست ....

استاد : مختلفین هستند که !

شاگرد : دو تا حجت هستند ندانیم به کدامشان عمل کنیم

استاد : این دوتا حجت را شما دارید قید می زنید. اما برای چی؟ ایشان خودشان هم در آن حاشیه همین جور جور جواب دادند از این حرف همین حرف شما را ولی خب حالا علی ای حال یعنی قید می آید شما می گویید متعارضین یعنی آن هایی که حجیت شأنیه دارند درست شد ؟ ولی در دلیل نیست که حجیت شأنیه داشته باشند دلیل می گوید ورد حدیثان مختلفان نمیدانم خبران متعارضان خب اگر این جوری است موافقت و مخالفت خودش را جلوتر می اندازد از تخییر حتما چرا؟ چون موافقت کتاب و مخالفت کتاب ؛ موافقت عامه و مخالفت عامه برای تمییز الحجة عن لاحجة است پس وقتی این ها مطرح است هنوز نوبتی به تخییر نمی رسد. این فافهم را اشاره گرفتند به این. جوابش را هم که ایشان دادند همین نحو حرف شما که چجور؟ که بابا درتعارض باید هر دو حجت شأنی باشند اطلاقات تخییر برای حجتین است حجت از لا حجت تخصصا خارج است پس معنا ندارد که بگوییم به وسیله جاهل بیایم تقیید کنیم اطلاقات را. این یک جور مثلا فافهم را مطرح کردن یک وجه دیگری را از کلام خود صاحب کفایه استفاده کردند که آخر باب ایشان گفتند آن هایی که من جلوتر جلسه قبل عرض کردم راجع به تفاوتش خوب شده که دیدم ایشان آدرس دادند من مراجعه کردم آخر های باب دیدم بله در کلام خود ایشان هم آمده. ببینید وقتی می رسند به آن و الخاتمة فی الاجتهاد و التقلید یک نصف صفحه قبلش اشاره می کنند به همین بحثی که این جا برای ما فرمودند. آن جا چه می گویند؟ می گویند که الا أنّ الاخبار الدالة علی اخذ الموافق من المتعارضین غیر قاصرة عن العموم لهذه الصورة لو قیل بأنها في‏ مقام‏ ترجيح‏ أحدهما لا تعيين الحجة عن اللاحجة كما نزلناها عليه یعنی همین جا نزلناها در این جا خب! این نزلناهایی که این جا می فرمایند ناظر به همین بحثی است که الان داریم خب! بعدش که ادامه می دهند همین صحبت هایی که ما این جا داشتیم خود صاحب کفایه هم یک عدولی دارند اللهم الا ان یقال دارند بعد می گویند که و يؤيده أخبار العرض على الكتاب الدالة على عدم حجية المخالف من‏ أصله یعنی اصلا حجت نیست فإنهما تفرغان عن لسان واحد فلا وجه لحمل المخالفة في أحدهما على خلاف المخالفة في الأخرى یعنی لسان مخالفین کتاب با لسان ترجیحات كما لا يخفى.

اللهم إلا أن يقال ؛ اللهم إلا أن یقال آن خیلی جایش است این جا که این جا آدم آدرس بدهد که خود مصنف آن جا این را گفتند ایشان هم لذا گفتم فافهم را در نظر ما اشاره به همان حرف خود صاحب کفایه گرفتند این اللهم خیلی خوبی است جلسه قبل مفصل راجع به این صحبت شد ؟؟؟ من این را ندیده بودم خب اللهم الا أن یقال نعم إلا أن دعوى اختصاص هذه الطائفة بما إذا كانت المخالفة بالمباينة بقرينة و کذا غیر بعید دعوی غیر بعیدٍ ؛ دعوی چیه؟ اختصاص هذه الطائفة ، طائفة چی؟ بما اذا کانت المخالفة بلمباینة آن هایی که می گویند زخرف است ، باطل است ، لم نقله بالمخالفة بالمباینة باشد بقرینة القطع بصدور المخالف الغير المباين عنهم عليهم السلام كثيرا مخالف غیر مباین این است که زیاد صادر شده و إباء مثل (: ما خالف قول ربنا لم أقله) أو زخرف أو باطل عن التخصيص؛ زخرف و این ها که ابا دارد این همان مطلبی که صحبتش شد مفصل آن که ابا دارد از آن طرف هم علم داریم که صادر شده خب چطور حمل کنیم؟ باید حمل کنیم آن زخرف را بر مباینة کلیة به قطع با همدیگر مخالفت صد درصدی باشد نه این که فی الجمله مخالفت به معنای عدم الموافقة آن منظور نباشد خب می بینید که خود صاحب کفایه پس آن جا قبول کردند این حرف ها را که می تواند برای تمییز الحجة عن لا حجة هم نباشد پس این صحبت هایی که من عرض کردم با این ها حالا ولو بعدا باز در بحث روایی اش بیاید دوباره تکرارش را عرض می کنم.

و إن‏ أبيت‏ عن‏ ذلك‏ اگر بگویید نه روایات برای تمییز حجت از لا حجت نیست در دو مقام ، در مقام موافق و مخالف کتاب و مخالف و موافق عامه فلا محيص عن حملها فعلا می خواستند بگویند ظهور در این دارد اصلا برای این است خب اگر هم بگویید که ظهور هم ندارد باید تاویل کنید چاره ای نداریم که حملها... فلا محیص عن حملها یعنی حمل این اخبار موافق و مخالف کتاب و موافق و مخالف عامه بر چی ؟ الحملها توفيقا بينها یعنی باید حمل کنیم برای این که برای تمییز حجت از لا حجت است چرا؟ توفیقا بینها و بين الإطلاقات ؛ ما اطلاقاتی داریم می گویند مخیری خب مخالف کتاب دارد می گوید زخرف است من مخیرم بین زخرف و غیر زخرف بین باطل و حق ؛ معنا ندارد که. چون معنا ندارد پس لابد من حملها و لو بگویید قبول هم نکنید فلا محیص عن حملها توفیقا بینها و بین الاطلاقات إما على ذلك که حجت وئ لا حجت باشد أو على الاستحباب كما أشرنا إليه آنفا که از بعض اصحاب نقل کرده بودند. دیدم که مرحوم صاحب حدائق در الدرر النجفیة کتابی دارند آن هم کتاب خوبی است خیلی مباحث مختلفی در آن مطرح کردند بحث های خوبی در آن مطرح کردند آن جا در یکی از این مباحثش این را گفته بودند صاحب حدائق گفته بودند در کلام سید نعمت الله جزائری این قول به استحباب نسبت داده شده به مرحوم علامه مجلسی این را روایتش را خواندم بعد ایشان یک دقتی کردند که من همین جا باز عبارت را خواندم ایشان گفتند مرحوم مجلسی اختیار نکرده استحباب را ایشان اختیار کرده همان قول طبرسی را. ملا احمد طبرسی صاحب احتجاج را که یعنی آن برای زمان حضور و تمکن است آن برای زمان عدم تمکن است بعدا هم گفته و یحتمل این یکی از وجوه است احتمالات است نه انتخاب. اتفاقا خود مرحوم مجلسی فرمودند اظهر الوجوه این است تعبیر اظهر داشتند خواندم اگر یادتان باشد صفحه چند بود آقا؟ صفحه اش را فرمودند حالا نیستند که اظهر الوجوه ...

شاگرد : 130؟

شاگرد : 224

استاد : بله 224 فرمودند که ما ذکره فی الجمع بین الخبرین من حمل الارجاء علی ما اذا تمکن من الوصول الی امامه علیه السلام و الرجوع الیه و التاخیر علی عدمه هو اظهر الوجوه و اوضحها انتخاب ایشان این بوده و جمع بینهما بعض الافاضل و یمکن الجمع ؛ یمکن الجمع همان احتمال است همان امکان است فتوا نیست یمکن الجمع بحمل الارجاء الی الاستحباب و التخییر علی الجواز این به معنای یمکن این دقت را صاحب حدائق درالدرر النجفیه ایشان کردند ولی سید نعمت الله چی بوده؟ نسبت به ایشان فهمیده ؟؟؟ چرا البته خود من هم شده که مواردی در کلمات صاحبین فتوا نگاه می کردم وقتی می گویند یمکن الجمع آدم نظر از آن می فهمد ناخودگاه هم نه این که فقط یک احتمالی که رد بشود

شاگرد : کس دیگری نگفته؟

16:52

استاد : بله این ها یمکن الجمع می گویند برای فتح باب بحث است و الا مطلب را سر می رسانند. محتمل است این محتمل هایی بعضی اش هست که معلوم است طرف دارد راه را می برد جلو بحث را اما خب باز نمی شود بگویند انتخاب است و فتوا است مخصوصا که ایشان اظهر الوجوه را خودشان گفتند خیلی خب! این هم برای این قسمت کما فعله و یشهد به الاختلاف الکثیر کجا رفتیم؟ یک صفحه بعد.

هذا ثم إنه لو لا التوفيق بذلك ما که گفتیم اطلاقات تخییر هست این روایات موافقت و مخالفت برای تمییز الحجة عن لا حجة است اگر بیاید و قبول نکنید توفیق هم حاضر نشوید بگویید نه الا و لابد اطلاقات تخییر را می خواهیم به این روایات تقیید کنیم یعنی وجوب ترجیح را در کار بیاورید اگر بخواهید این کار را بکنید مشکل دیگری دارید از ناحیه دیگر به ایشان اشکال می کنند لولا التوفیق بذلک یعنی به این که حمل به استحباب یا تمییز حجت و این ها به نحوی که اطلاقات تخییر صدمه نخورد لولا التوفیق بذلک للزم التقييد أيضا في أخبار المرجحات چرا فقط می خواهید اخبار تخییر را تقیید کنید؟ این ها اگر مقید هستند تقیید خود اخبار مرجحات هم می کند یعنی خودشان مجبور هستند به همدیگر مقید باشند می گوییم که خذ بمااشتهر بین اصحابک تقیید بکند چرا؟ چون می گوید ما خالف قول ربنا لم نقله خب چیزی که ما نگفتیم چیزی که زخرف و باطل است خذ بمااشتهر ولو مخالف کتاب باشد؟ نه یعنی خذ بمااشتهر الذی لم یکن مخالفا للکتاب و الا فهو زخرف ولو اشتهر این تقیید را ایشان می گوید خب اگر ؟؟؟ آن جا که آن تقیید را نگفتید نمی پذیرید پس در اطلاقات تخییر هم این نمی آید لولا التوفیق بذلک للزم التقیید ایضا فی اخبار المرجحات و هي ( اخبار مرجحات ) آبية عنه كيف يمكن تقييد مثل (: ما خالف قول ربنا لم أقله) أو زخرف أو باطل كما لا يخفى.

که تخیصیصش بزنیم به مثلا کل مخالف للکتاب لم یکن حجة الا اذا اشتهر تقییدش کنیم بگوییم وقتی اشتهر بین اصحابک این دیگر مانعی ندارد. آبی است این لسان که بخواهید قیدش بزنید. چه برای شهرت چه برای این طرف. ایشان تقیید را به خود این طرفی ها زدند می گوید کل ما خالف قولنا زخرف قید میزنیم الا ما اشتهر بین اصحابک خذ به و لو کان مخالفا ... می گوید این قید معنا ندارد آبیة عن کیف یمکن تقییید مثل ما خالف قول ربنا لم اقله أو زخرف أو باطل. قول ربنا لم ... فلم اقله دارد در روایات باز تعبیرات این جوری ندارد لم اقله هیچ جا ندارد

20:10

خب فتلخص مما ذكرنا أن إطلاقات التخيير مُحَكَّمة یا مُحکَمَة ؛ محکَّم شاید بهتر باشد و ليس في الأخبار ما يصلح لتقييدها. از ناحیه خود اخبار چیزی که صالح است برای تقیید اطلاقات باشد ، نیست این نتیجه گیری برای همه بحث هاست که الان دوباره ما مجبوریم یک مروری بکنیم که حرف های زدند که خلاصه چی شد؟ ایشان اول فرمودند که روایات طوائف بعضی دلالت دارد بر تخییر مطلق بعضی دال بر توقف مطلق بعضی دال بر احتیاط بعضی هم دال بر ترجیح این ها را شروع کردند رویش صحبت کردن بعد فرمودند اقوال مختلف شده است من أوجب الترجیح بها مقیدین باخباره اطلاقات التخییر وجوب ترجیح با اطلاقات تخییر و هم بین من اقتصر علی الترجیح و من تعدی الی سائر المزایا الموجبة کما کذا فالتحقیق أن یقال؛ این فالتحقیق چی نتیجه اش شد خلاصه؟ این که اطلاقات تخییر جلو است به چه دلیلی آن ها جلو انداختند؟ فرمودند که اجمع خبر للمزایا المنصوصة هو المقبولة و المرفوعة بسیار خوب مرفوعه و مقبوله را شروع کردند بحث کردن هی گفتند برای حکومت است ظهور ندارد نتیجه گرفتند فلا مجال للتقید اطلاقات التخییر فی مثل زماننا این را نتیجه گرفتند. بعد مقبوله را هم جواب دادند بعد فرمودند که مع ان تقیید الاطلاقات ... بعیدٌ جدا که ان ها هم صحبت شد و اگر هم نباشد لوجب حملها اختلاف الکثیر ما دل علی الترجیح تا حالا موافقت و مخالفت را ... حالا هم نتیجه می گیرند که فتلخص أن اطلقات التخییر محکمة و لیس فی الاخبار ما یصلح التقیید خیلی عجیب است که یک قسمت مهم بحث را ایشان اصلا درز بگیرند بروند بگویند که فثبت اطلاقات تخییر محکم است حالا نشد من هم در این شروح کفایه این را ببینم که تذکر دادند ندادند چی جواب دادند حالا من فعلا این به ذهنم آمده عرض میکنم برای این که بحث پیش برود شما خودتان فرمودید اختلاف اقوال به خاطر چیست؟ به خاطر اختلاف روایات است اختلاف روایات خودتان سه دسته اش کردید تخییر ، توقف - احتیاط ، ترجیح . فوق فرمایشات شما این است که ترجیح را یک جوری سر رساندید گفتید اخبار ترجیح نمی تواند تقیید اطلاقات تقیید بکند خب آن دو تایش چطور؟ آن ها مانده که.

شاگرد : فی زماننا هم که توقف را خارج می کند

استاد : فی زماننا که راجع به اخبار توقف صحبتی نکردند راجع به ظهور مقبوله صحبت کردند. این بود عبارتشان فرمودند که و ان ابیت الا عن ظهورهما فی الترجیح فلا مجال لتقیید اطلاقات التخییر فی مثل زماننا مما لا یتمکن من لقاء الامام علیه السلام بهما چرا؟ لقصور المرفوعة و قصور المقبولة دلالة لاختصاص المقبولة ببینید ها می خورد به مقبولة لاختصاصها فی زمان التمکن من لقائه چرا؟ حضرت می گویند مرافعه بوده حضرت می گویند صبر کن تا امام را ببینی آن روایتش که ربطی به حکومت به مرافعه به قضاوت ندارد می گویند ردوا علمه الینا یعنی صبر کن تا ما را ببینی؟ یا بایستید دیگر ! توقف ! اخبار توقف مستقلا باید صحبت بشود راجع به آن نمی شود که صرفا با همین اشاره گذرا رد بشویم و بیایم این جا. حالا نمی دانم شما قبلا مراحعه کردید یا بعدا اگر برخورد کردید به من بگوییدکه این را جواب دادند شراح کفایه از این مطلب؟ توجیه کردند؟ فرمایشی دارند یا آن ها هم ... ؟ علی ای حال این نتیجه گیری ، نتیجه گیری است که اعم از دلیل میشود دلیلی که شما آوردید دلیل این بود که اخبار ترجیح تقیید نتوانسته بکند می گوییم خب اخبار توقف می کند اخبار توقف اصلا معارض با آن هست باید طرحش کنیم یا حاکم بر آن است ولو قول مرحوم آقا ضیاء و میرزای آشتیانی که گفتند برعکس است می گویند این کدام حاکم است ؟ بنظرم اخبار تخییر نقلی که از آ نها بود و الا من خودم عبارتشان پیدا نکردم نقل از آن ها این جور بود که می گفتند اخبار تخییر حاکم است بر اخبار توقف . حالا چجور بیان کردند نمی دانم. در عبارات مرحوم آشتیانی و آقا ضیاء باید پیدا کنیم این ها از چیزهایی است که یادداشت می کنید من که باید بعد یادداشت کنم یادم می رود وقتی وقتش که شد می خواهم نگاه کنم یادم نیست که

شاگرد : آشتیانی ؟؟؟؟

25:48

استاد : بله این جا دو تا قول بود گفتند مرحوم میرزای آشتیانی و مرحوم عراقی هم تبعا للایشان گفتند که حاکم است مرحوم رشتی فرمودند که نه اظهر و ظاهر و نص و این هاست از باب تخییر و ارجاء علی ای این سوال خدمت این استاد بزرگوار مشایخ هست که شما می گویید فتلخص. کجا تلخص؟ شما هنوز یک بخش مهمی از بحث مانده نمی توانیم نتیجه بگیریم که فتلخص که ان اطلاقات التخیییر محکمة و لیس فی الاخبار ما یصلح لتقییدها شما فوقش فرمودید در اخبار ترجیحی در مرجحات چیزی تقیید تخییر نه. خب ارجاع راچه کنیم؟ می گوید توقف بکن ترجیح نباید بدهی باید صبر کنی اصلا در روایاتی بود که حتی ترجیحات را نباید اعمال کنی ردوا علمه الینا ترجیحات شما چیزی سرتان در نمی آید آن روایتی بود که از امام هادی بود؟ بله از بصائر الدرجات و از مستطرفات سرائر این یک روایتی بود که توقف مطلق که اگر دانستید که اذا علمنا انه قولنا فالزموه و اذا لم تعلموا فردوه الینا تمام شد. نه ترجیحی نه هیچی اوسع؛ حالا نعم که ایشان وارد میشوند بحث جدیدی است ان شاء الله مطالب خوبی هم ایشان دنبالش می گویند ادامه هم می دهیم ولی خب باید یک دور دیگر ... چون ما روایات را سریع رد شدیم دیگر! برای این که وقتی ایشان می گویند که اطلاقات را می خواهند جا بیندازند ما دوباره یک مروری بکنیم حاصل حرف ایشان را ما دوباره با نگاه جدید به آن نگاه بیندازیم ایشان فرمودند که روایاتی هست دال بر تخییر مطلق است روایاتی که عرض کردم مثلا کی بودند که گفتند مستفیض بل متواتر؟ شیخ انصاری ! شیخ انصاری فرموده بودند مستفیض بل متواتر که دال بر تخییر است همان تقریبا معاصر خودشان صاحب ضوابط که یک کمی جلوتر از شیخ هستند. صاحب ضوابط شاگرد شریف العلما بودند خود شیخ هم شاگرد شریف العلما بودند ولی ظاهرا وفات صاحب ضوابط 54 یا 64؟ 1264 شاید که مرحوم شیخ حدودا 1280 بودند ایشان 81 یا 80 مثلا حدود 17 سال زودتر از مرحوم شیخ، صاحب ضوابط مرحوم شده بودند خلاصه این ها معاصر حساب میشده ولی خب سن شیخ خیلی کم بوده 20 سال بعدش هم وقت وفات ایشان شیخ 40 ساله بودند ولی صاحب ضوابط ایشان هم سنی نداشتند بزرگتر از شیخ بودند اما مریضی وفات کردند نمی دانم چی آمده بود مریضی وفات کردند علی ای حال صاحب ضوابط این جوری که منسوب به ایشان شده بود ایشان گفته بودند اصلا ما دلیل خبری معتبر دال بر تخییر نداریم چند تا روایت همه اش هم ضعیف است آنی هم که معتبر است یکی است که دلالت ندارد ایشان هم این جور برخورد کرده بودند مخالف حرف شیخ که اخبار مستفیضه یا متواتر حالا این روایت چی بود؟ روایتی که ایشان فرمودند

شاگرد : اخبار ؟؟؟؟ مشکل ؟؟؟
استاد : بله مساله این بود که صاحب کفایه که نقل کردند منها ما دل علی التخییر علی الاطلاق كخبر (الحسن بن الجهم عن الرضا عليه السلام: قلت يجيئنا الرجلان این ابتدائش افتاده نمی دانم مرحوم شیخ آوردند در رسائل ابتدایش را یا نه؟

شاگرد : صفحه 64 ایشان هم نیاوردند

30:11

استاد : 64؟ از احتجاج ! نه آن از رساله قطب راوندی است. روایت احتجاج را شیخ نیاوردند؟ ما عن الاحتجاج یکی اش را آوردند الثامن. عجب نه ایشان ظاهرا نیاوردند اصلا روایت تخییری که در احتجاج بوده مرحوم شیخ نیاوردند ولو فرمودند که هذا ما وقفنا علیه من الاخبار اما آن روایت احتجاج را اصلا نیاوردند خب! روایت احتجاج هم که مرحوم مجلسی هم از قول طبرسی آوردند طبرسی هم در بین کلامشان به مناسبت آورده بودند که عبارت این است عن الحسن بن جهم عن الرضا علیه السلام انه قال قلت للرضا علیه السلام تجیئان الاحادیث عنکم مختلفة قال ماجاءک عنا فقسه علی کتاب الله عزوجل و احادیثنا خیلی این روایات مرور در آن پر فایده است هی تامل در این که سیاق سوال و جواب چه می دهد؟ این بحث هایی که تا حالا شده ببینیم درست رفتیم غلط رفتیم موافق با این هاست؟ چه بسا بعضی وقت ها تامل می کنیم می بینیم اشتباه کردیم بعضی هایش دلگرم میشود آدم که اگر یک فکری به ذهنش بوده سیاق روایت کاملا دال بر این است تا از حضرت سوال می کند احادیث مختلف است حضرت اول می روند سر چی؟ می رودن سر کتاب که قسه علی کتاب الله یعنی سراغ فهم محتوا کار ندارند مستقیم با این که ثقه آورده یا نه یعنی مفروض است که خودت می دانی آدم دروغگو را که نمی روی از او اخذ بکنی اما وقتی آمد اول به محتوا نگاه می کنی بعضی وقت هاست که از دروغگو هم میتوانی بپذیری به عبارت دیگر آدم مطلقا کسی که دروغگو است حرفش را رد نمی کند حرف دروغگو را آدم می شنود بعد گاهی می بیند ولو این دروغگو است اما این جا دروغ نگفته همیشه برای این دروغگو ها مثال می زدم برای بعضی چیزهایی که حالت اصطلاح دارد گفتم مثلا یک کسی است اول دروغگوی شهر حساب میشود شما می شناسیدش به دروغگویی سوادش را و خصوصیاتش را هم بلدید می آید پیش شما در کوچه می رسد می گوید الان دیدم در این کوچه یک آقایی داشت می رفت نمی دانم هی دستش تکان می خورد با خودش حرف می زد می گفت که مثلا قطر مربع گنگ است. ببنید سه تا واژه ای که اصطلاح است قطر مربع گنگ است. خب شما که این دروغگو را می شناسید و سوادش را می گویید این دروغگو است هر چی هم می گوید دروغ می گوید اما قسم می خورم این را دروغ نگفته چون این عرضه ندارد سه تا کلمه قطر و مربع و گنگ را بهم ضمیمه کند این خیلی مهم است این چیز کمی نیست اول دروغگو است، باشد! اما فقیه به حرفش نگاه می کند می گوید آقای دروغگو می گویی اما این را دروغ نمی گویی من می فهمم ببینید حضرت چقدر ... چون دروغگو است ولش کن بگذارش کنار من مکرر عرض می کردم ...

شاگرد : ؟؟؟ همین که مثلا مثل وهب بن منبه می گفتند اکذب البریة باز در کتب اربعه از او نقل شده ...

استاد : بله اصلا عرض می کنم این شیخ بهایی رحمت الله علیه حبل المتینشان فتح باب مجامع نویسی بوده خیلی کتاب خوبی است خیلی ! من همیشه ذکر می کنم ولو تمام نشده ولی فتح باب بوده اما این را دارد که شیخ فقط گفتند صحاح ، حسان ، موثقات؛ ضعاف رفت کنار هر چه ضعیف است بشوییدش از قاموس ... نه این جور نیست شما وقتی یک فرع فقهی را در حبل المتین می آورید چرا ضعاف را می گذارید کنار؟ بگویید یدل علیه من الصحاح من الحسان من الموثقات من الضعاف. آخه ضعیف ها را بیاورید موید است گاهی مفسراست ... همان مضامین واقعا وجدانا آدم می بیند در روایات صحیحه مشکل دارد یک روایت ضعیف می بیند مشکلش حل شد اصلا کاری به ضعف سند ندارد یعنی نکته ای در آن روایت ضعیف هست ابهام برطرف شد ابهام که برطرف شد تعبدی است؟ نه روایت ضعیف چطور من ابهامش را برطرف کردم آخه من فهمیدم ابهام داشتم در روایت صحیح واضح شد برای من مقصود. حالا هم می بینم روایت صحیح صاف! نه این که قید بزنم از ضعیف به صحیح؛ نه! سر در نمی آوردم سرگردان بودم روایت ضعیف اصلا می بینم حالا دیگر صاف شد این ها نمی شود ضعاف را بگذاریم کنار خیلی فواید دارد این علی ای حال عرض من همیشه بوده خدمت شیخ بهایی که این ها باید باشد الان هم عرض می کنم که امام نفرمودند برو ببین گفت اول برو ببین یشبه احادیثنا؛ چه تعبیری! قل ما جاءک عنا فقسه علی کتاب الله عزوجل و احادیثنا فان کان یشبههما فهو منا و ان لم یشبههما فلیس منا این ابتدای حدیث حتی امروز هم روایت دیدم این جا نبود آن هم جالب بود.

35:50

می گوید که دو تا حدیث آمده یکی اش از من نثق منه یک حدیث دیگر ممن لا نثق به و متعارض هستند. حضرت نمی رود بگویند از غیر موثق نگیر ! این هم از روایات خیلی جالب است آقا نیامدند که جایش را پیدا کنیم خیلی سریع علی ای حال ممن نثق به یکی ممن لا نثق به مناسب است این روایت شما اگر در ذهنتان است بگویید اگر نیست یادداشتی بکنید بعد پیدا بکنید که حضرت چه کار کردند؟ با این که خود سائل می گوید دو تا روایت متعارض است یکی نثق به و یکی لا نثق به حضرت ابتدا نمی گویند خب بگیر قول آن کسی که ... نه اول برو محتوا را نگاه کن به تو رسیده موثق نیست فوری نگذارش کنار این ها خیلی مهم است این ها روایاتی است که به ما دارند راه را یاد میدهند نه این که ما در کلاس یک کادری بچینیم و یک مصدری درست بکنیم بعد اسمش را بگذاریم قانون؛ مصدر الکتاب. مصدر درست کنیم و از مصدر هم یک قانون در بیاید بعد آن قانون را دست بگیریم و هر کجایش را بزنیم به راحتی روایات را بگذاریم کنار اصلا حاضر نشویم رویش فکر کنیم این جور نباید . این خیلی مضمون مهم است این یکی روایت جهم؛ دنباله اش چی شد؟ قلت یجیئان الرجلان و كلاهما ثقة بحديثين مختلفين فلا يعلم أيهما الحق حضرت فرمودند اول فرمودند که تجیئان احادیث عنکم مختلفة مطلب عقلایی حسابی بسیار مهم را به دستش دادند بعد یک جوری سوال می کند که یک نحو اظهار عجز است می گوید من شوخی می کنم یابن رسول الله شما ما را ارجاع به فهممان می دهید این مثل این که معذرت می خواهیم این جور دیگر برای ما نگویید یشبههما و قسه ؛ قس فهم می خواهد یشبههما فهم می خواهد سوال عوض کرده میگوید یجیئان الرجلان خدایی این سوال که اجل از این است من دارم از ناحیه خودم قلتُ ببینید دنبال حرف حضرت است قلتُ یجیئان الجرلان کلاهما ثقة حضرت به محتوا اشاره کردند او دوباره می رود سراغ راوی کلاهما ثقة فلانعلم ایهما الحق نمی دانیم کدام حق است یعنی اظهار این که نمی توانیم سر در بیاوریم قسه و شبیه و این ها هم دستمان عاجز شده از این که خب! این جور که گفت که همانی که من مکرر عرض کردم یک کسی است واقعا متحیر میشود اطلاعاتی که از قرآن از محکمات دارد با این دو تا روایتی که می آید سر در نمی آورد حالا مخالف هست ، نیست کدامش درست است این تحیر برای عرف خیلی س؟؟؟ است وقتی این جوری سوال کرد فقال فإذا لم يعلم فموسع عليك بأيهما أخذت).

خیلی دلالت قشنگی دارد. صدر و ذیل روایت ولو در احتجاج هست و سند ندارد مرسله است اما استظهار خود روایت اذا لم تعلم فموسع علیک بایهما اخذت این خیلی اطلاق خوبی دارد که اول او را حضرت ارجاعش دادند به جمع؛ اگر گفتند لم یشبههما فلیس منا شبیه آن ها نباشد یشبههما ، قسه در دلش چیست؟ همه مطالب فقاهت و جمع این ها همه خوابیده به کل این ها باید مراجعه بکنید آن جا که نشد تخییر! وقتی که خودتان را متحیر دیدید بایهما اخذت این یکی روایت. صاحب کفایه ... مرحوم شیخ این را نیاورده بودند

شاگرد : صفحه چند بحار نقل کرده بودند ؟

استاد : این الان 224 که خودتان فرمودید آن روایت بعدی هم که صاحب کفایه فرمودند باز هم همین صفحه است 224 ببینید

و (خبر الحارث بن المغيرة عن أبي عبد الله عليه السلام: إذا سمعت من أصحابك الحديث و كلهم ثقة این را خود حضرت قید می زنند اگر سوال و جواب نقل به معنا نشده باشد فموسع عليك حتى ترى القائم فترد عليه). اذا سمعت من اصحابک الحدیث ... البته چون تعبیر قائم دارد در این بحث کردند علما این که این قائم منظور کدام قائم است؟ یعنی حضرت بقیة الله؟ یا نه یعنی القائم فی کل زمان؟ اینرا بحثش کردند ما هم ... حتی تری یعنی مرا ببینید چون امام صادق دارند می فرمایند. اذا سمعت من اصحابک الحدیث و کلهم ثقة فموسع علیک حتی تری الامام فترد علیه ؛ موسع علیک حتی تری.

40:55 این روایت صاحب کفایه هم داشتند اما حرفی نزدند راجع به آن. ببینید ایشان فرمودند که ما دل‏ على‏ التخيير على‏ الإطلاق‏ كخبر (الحسن بن الجهم‏

و (خبر الحارث بن المغيرة عن أبي عبد الله عليه السلام:

و (مكاتبة

رد شدند. هی هم بعدا می گویند اطلاقات تخییر. خب این جا حالا این روایتی که شما آوردید واقعا دال بر تخییر هست یا نیست؟ روایت همین بود که شما آوردید این جا هم خواندیم حضرت می فرماید اذا سمعت من اصحابک الحدیث و کلهم ثقة فموسع علیک حتری تری الامام و تردّ علیه که الیه این جا ضبط کردند یا ترد علیه آن هم احتمالش ... و ترد علیه اظهرش است خب! حالا این جا یعنی تخییر؟ پس این حتی یعنی چی؟ نمی خواهم بگویم دال بر تخییر نیست. می خواهم بگویم صاف نیست. باید رویش صحبت بشود. الان حضرت ... وقتی احادیث مختلف آمد یکی سوال این است که این روایت اصلا مربوط به باب تعادل و تراجیح هست یا نیست؟

شاگرد : الحدیث گفته ، حدیثان

استاد : اذ سمعت من اصحابک الحدیث و کلهم ثقة فموسع علیک حتی تری الامام

شاگرد : ؟؟؟
استاد : اشعاری هست این اشعار را نمی توانیم انکار کنیم حدیث آمد همه شان هم ثقه هستند موسع است بر تو دو تا قرینه کلهم و موسع اشعار خوبی دارد دال بر این که مربوط به تعادل و تراجیح است ولو اشکال را کردند عده ای گفتند نیست

شاگرد : ؟؟؟ حجیت خبر واحد باشد یعنی تو خبر واحدی که برایت آمده حجت است

استاد : چه خبر واحدی کلهم؟

شاگرد : نه متواتر که نیست چند نفر آمدند چند تا ثقه یک خبری به من گفتند حدیثی را گفتند منسوب به امام هم هست امام می گوید موسع علیک یعنی به آن عمل کن تا مرا ببینی وقتی مرا دیدی همان را سوال کن . یعنی اگر ؟؟؟؟

استاد : این روایت قید می زند با لسان خودش که خبر واحد اگر یک عادل آورده قبول نیست حتما باید لا اقل یک کلهمی صادق باشد.

شاگرد : ما می دانیم فرقی نمی کند چون خبر یا واحد است یا متواتر

استاد : یا مستفیض است کلهم مستفیض ر امی رساند کلهم ثقه ؛ تعبیر کلهم جمع اقلش ثلاثة است قوم. خب این را چه کارش باید بکنیم؟اشعارش انصاف ولو این اشکال را کردند اشعارش خیلی خوب است هم کلمه کل و هم کلمه موسع. موسع یعنی چی؟

شاگرد : یعنی انجام بده حجت است

شاگرد 2 : مجبور نیستی بایستی تا واقعیت ...

استاد : موسع می گفتند فاعمل موسع یعنی توسعه دارد کار؛ توسعه برای جایی است که گیر باشید بگویند موسع علیک مثل تعبیراتی که برای متعارضین بود کلمه موسع این جا نمی گویند موسع ؛ موسع یعنی فاعمل به. تعمل به. این جور تعبیری می آورند لذا خیال میکنی این کلمه کل و موسع اشعار خوبی دارد بر این که منظور از روایت مرحوم طبرسی که همین را فهمیده اصلا صاحب احتجاج خودشان که این روایت را برای ... فقط هم در احتجاج است جای دیگر نقل نشده ایشان که برای ما آوردند خودشان تعارض فهمیدند خب! حالا ....

شاگرد : ؟؟؟ میشود حتی را بگوییم پایان تخییرٍ ؛ ما می خواهیم بگوییم این حتی پایان تخییر ، پایان تخییر است یا دستکاری کننده مراد ازتخییر است دو بحث است تخییری که ما در باب تعادل و تراجیح می گوییم یعنی همان تخییری که بین دو تا روایت میشود مخیر اما اگر حتی را معنا بکنیم غایت موسع آن است می خواهد بگوید اصلا نه تخییری در کار نیست وظیفه شما ارجاء است وظیفه شما توقف است شما باید توقف کنید. فقط موسع علیک سخت در عمل سخت بر تو نمی گیریم وظیفه تو در مقابله با حدیثین، توقف و ارجاء ! ولی خب سخت نیست فعلا حالا بگویم حتما سریعا بیا مدینه سوال کن موسع علیک یعنی در سعه هستی برای سوال ولی حق نداری که حرفی بزنی بگویی أنا مخیر نه مخیر نیستی حکم به تخییر هم حق نداری بکنی فقط موسع است بر تو که صبر کنی عجله هم نکنی هر وقت امام را دیدی !

45:40

خب اگر این جوری باشد صاحب کفایه این را ... اگر یادتان باشد من این را رد شدم سریع گفتم برمیگردیم اگر این جوری باشد اصلا این روایت مربوط به تخییر نیست خود حتی روی استظهار دوم دالّ بر چی میشود؟ از باب ادله تخییر بر می گردد میرود می شود جز ادله توقف که باید صبر کنیم.

شاگرد : تعبیر دیگر فموسع علیک دیگر!

استاد : چی موسع علیک؟ یعنی أنت مخیر؟

شاگرد : دستش در چی باز است الان؟

استاد : یعنی برای حتی. یعنی موسع حتی. الان مضیق نیستی که بدوی فوری بروی دنبال امام، نه. حتی تلقی.

شاگرد : در این مدت چه کار می کند عملا؟

شاگرد 2 : عملش چه کار کند گیر باشد کار اضطراری ...

استاد : توقفی ها چه کار می کنند؟ اگر مضطر شد چاره ای ندارد اگر هم مضطر نیست احتیاط میکند همان حرفی را که برای ارجاء می زنید آن را باید آن جا حل کنید این اشکال را که نمی توانید برای خصوص این روایت مطرح کنید اشکال مشترک است بین ادله توقف . هر چی آن جا حل می کنید این جا حل کنید علی ای حال من عرضم خدمت صاحب کفایه این است شما جز ادله تخییر آوردید این معلوم نیست میشود جز ادله توقف آن جا هر اشکالی دارد هر چی می خواهیم صحبت کنیم این کلمه عرض من است خب! این هم یک روایت. البته احتمال مقابلش هم هست که حالا ... که این را جز ادله تخییر بگیریم به این بیان که این حتی ، حتی برای دستکاری کننده موسع نیست حتی برای رسیدن به بیان است شما به یک روایت می رسید مختلف هستند همه شان هم ثقه هستند ولی شدید متحیر! موسع علیک یعنی مخیری. واقعا مخیر. همانی که ادله تخییر می گویند. خب این تخییر موسع یعنی مخیری حتی تری یعنی تا آن وقتی که ، وقتی به علم رسیدی این تخییری که دیروز صحبت شد جلسه قبل عرض کردم تخییر ظاهری است نه تخییر واقعی ! تخییر اصل عملی است تخییر اصل عملی که شد حضرت می گویند اصل عملی برای تو تخییر است تا ان وقتی که منتهای این اصل عملی کی است؟ وقتی به بیان برسی فترده علیه وقتی خدمت امام رسیدی عرض می کنی بیان که شد دیگر جای اصل نیست! پس حتی دستکاری کننده نیست. این پس دو تا احتمال شد. حتی دستکاری کننده اصلا مطلب را از دست صاحب کفایه می گیرد می رود میشود جز ادله توقف اما حتی که غایت اصل عملی باشد موسع علیک نه وظیفه تو دیگر تخییر عملی است آزادی راحتی تا کی اصل عملی است؟ مثل این که بگویند که لا تنقض الیقین بالشک یعنی وظیفه عملی تو مضیّ بر طبق یقین سابق است مقابلش چی؟ حتی ترد علی قلبک یقین لاحق این حتی یعنی چی؟ حتی دستکاری نمی کند دارد می گوید وقتی که یقین لاحق آمد دیگر نوبت اصل کنار رفت دیگر نیازی به اصل نداریم این جا هم حتی تلقی امامک فترده علیه دیگر می رسی به علم آن جا دیگر اصل اصالت التخییر به عنوان یک اصل عملی می رود کنار یا حضرت به تقیید جوابت می دهند یا هر چی که .... این هم یک روایت دیگر

شاگرد : ظهور در دومی ندارد ؟؟؟

استاد : چرا! من خیالم می رسد از ادله تخییر هست همانی هم که استفاده کردند خود احتجاج صاحب کفایه این ها همین جوری هست ولی خیلی صاف نیست آخه صاحب کفایه هیچی مطرح نکردند به عنوان ارسال مرسل گفتند این ها اطلاقات نیست. چرا! آن حالا چرا ظهور در دومی دارد به خاطر این که ... ببینید اذا سمعت من اصحابک الحدیث اگر فرض بگیریم اشعار یا ظهور در متعارض پیدا کند و کلهم ثقة فموسع علیک این فاء تفریع بر حال تحیر او ظهور پیدا می کند در چی؟ در بیان وظیفه عملی اش و الا اگر توسعه صرفا توسعه به معنای یعنی مهلت داری سیاق کلام فصیح مطابق با واقع این بود که می فرمایند و کلهم ثقة فقف مثلا فارجأ و مادامی که ارجاء هستید بأسی بر تو نیست حرجی نیست مشکل نداریم یعنی اصل ابتدا باید حکم او را بگویند وظیفه اش را بگویند وظیفه اش بگویند صبر کن اذا سمعت من اصحابک و کلهم ثقة صبر کن فردوا الینا به ما رد کن و مادامی که در این مقام هستی که رد کنی و صبر کردی موسع علیک

50:39

یعنی آن به ؟؟؟ طفیلی است فرع کار است وظیفه بعدی است اول باید صبر کنی. وظیفه اصلی وقتی اصلی ، فرعی اش این است که ولی سخت بر تو نمی گیریم وقتی ... با کلمه فموسع که در ابتدای کار وظیفه را می گویند ظهور عرفی دارد در این که موسع علیک یعنی همان وقتی اختلاف حدیث آمد وظیفه بدوی ای که من امام برای تو می گویم توسعه بر توست نه این که راحتی ولی باید به امام رد کنی. این چطور شد؟ اول بگویند راحتی بعد بگویند باید اگر وظیفه باید است اول باید بگویند فردوا بعد بگویند ... لذا با ضمائم این حرف ها از روایت شریفه بر می آید که ظهور عرفی دارد در تخییر خب! ببخشید.

علی ایحال این روایات خیلی جا دارد که آدم رویش مکرر برود و برگردد استظهار از آن بکند.

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

شاگرد : نماز تبرعی میت ؟؟؟؟ یک کاری هم به دست من دادند باید سرکشی کنم به طلبه های دیگر ؟؟؟ نمی توانم قصد بکمن برای این که نماز مردم اذیت نشوند مسئول ما گفت که بابایم نماز قضای قطعی دارد آن ها را بخواند شرطی چیزی ندارد بعضی ها دیدم در تبرعی اشکال میکنند

استاد : تبرعی نخوانید شما با همان او عقد اجاره ببندید ولو بعدا ابرائش کنید

شاگرد : تبرعی نمیشود؟

استاد : حاج آقا احتیاط می کردند. در مباحثه تا آن جایی که من فکر می کردم تمام اشکال را می شود حل کرد یک جوری ولی خب وقتی می خواهید احتیاط کنید ایشان می فرمودند تا تبرعی است نه آن نماز مامومین وجوبی است او که تبرعی است اشکال می کردند احتیاط در جامع المسائل هم هست لذا یک عقد قرارداد.

شاگرد : همان موقع می توانم چیز کنم؟ یا باید بگذارم بعدش بریئش کنیم. بگویم آقاجان من به ازای ده هزار تومان مثلا نماز برای بابای شما می خوانم بعد بگویم من می خوانم ده تومان هم بریء کردم

استاد : بله ولی عقد اجاره شد بر شما واجب شد شما که اقاله نکردید ؛ واجب شد مزد بری شد ولی برای شما واجب میشود

شاگرد : مقدارش باید دقیق باشد؟

استاد : بله دقیق یک ماه مثلا آن نحوی که متعارف است

شاگرد : بعد ترتیبش چی؟ مثلا نماز صبح و نماز مغرب که می توانم نماز خودم بخوانم باید همه اش را بخوانم یا می توانم فقط بگویم نماز های چهار رکعتی؟

استاد : برای او اگر معلوم بوده که پشت سرهم نمی خوانده یا مریض بوده این اگر آن جور بوده باید ترتیب را مراعات کنید بنابر قول مشهور

شاگرد : حالا باید بپرسم ازش اگر معلوم نبوده مشکل ندارد و فقط نماز های ظهر و عصر و عشا را مثلا بگویم برایش بخوانم

بعد حالا من فاصله های آن جا را نمی دانم اگر آن فاصله ای که مثلا من می روم مرکز شهر حالا روستاهای اطراف که می خواهم بروم اگر فاصله اش از بیست و دو و نیم کیلومتر کمتر باشد که می توانم قصد بکنم

استاد : در مجموع این منطقه این را حاج آقا اجازه می دهند. دیگران می گویند شرط است در اقامه عشرة وحدت محل اقامت به معنای وحدت بلد دیگران انی جور معنا کردند.

شاگرد : وحدت عرفی

استاد : وحدت بلد ، قریه. حاج آقا می فرمودند نه؛ کی گفته وحدت قریه نیاز است وحدت محل اقامه یک کسی در محدوده ده تا قریة قصد اقامت می کند

شاگرد : ولو نروم آن جا؟ نروم مثلا من یک بار می خواهم بروم سرکشی کنم

55:13

استاد : ایشان می گفتند با وسائل امروزی به سهولت رفت و آمد میکند مثل این که شما در قم قصد اقامت می کنید ولی محل آذر هیچ وقت نمی روید ولی اگر رفتید باز فرقی نمی کند

شاگرد : ولو ده تا روستا جدا باشد یکی اش مثلا 20 کیلومتر 30 کیلومتر با هم فاصله داشته باشد.

استاد : اما عرفا می شود بگویند این منطقه این محل. مثلا در یک دشتی است یک جایی است عرفا یک ارتباطی با همدیگر دارند.

شاگرد : مثلا این جا مرکز شهر است فرض ...

استاد : منطقه ؟؟؟ مثلا می گویند. رستاق یعنی این ها به همدیگر بند هستند می گوید من در منطقه رستاق می خواهم قصد کنم این را حاج آقا اجازه می دهند حتی اگر زیاد تر از مسافت شرعی هم باشد مثلا بالای 24 و 22 باشد این هم رد نکردند اگر عرفا باشد به نحوی که فقط صدق عرفی اش مهم است که او در این جا ده روز ساکن است این جا! این جا یعنی منطقه ای که به سهولت رفت و آمد می کند در این نقاطش و با این رفت و آمد کردن ....

شاگرد : عرف که من می روم در این شهر می گویند ده روز آمدی در این شهر ولی من مثلا می گویم آقاجان فرض کنید ...

استاد : من ده روز در این منطقه ام

شاگرد : این جوری مثلا یک استان هم میشود رفت من می روم فلان استان

استاد : به نحوی که من به سهولت هر روزه از نقاط مختلفش سر می زنم کسی هلی کوپتر دارد

شاگرد : سر می زنم یا سر بتوانم بزنم؟ ببینید ...

استاد : اینی که حاج آقا می فرمایند این است که قصد داشته باشم که سر بزنم

شاگرد : ولو پیش نیاید دیگر مشکلی پیش نمی آید؟ پس فرض کنید ولو به قول آقا 50 کیلومتر 100 کیلومتر هم بینش فاصله باشد من استان فلان رفتم یا مثلا ؟؟؟

استاد : آن اندازه اش را من به حاج آقا نسبت نمیدهم چون خود 22 کیلومترش هم تاملی کردند و معلوم بود از صورتشان ...

شاگرد : پس تا 20 – 30 کیلومتر مشکلی ندارد؟
استاد : بله ابایی نداشتند اما باز من نسبت نمی دهم فرمایش ... استان و این ها از باب کثیر السفر باید درستش کنیم یعنی می افتد اگر در استان رفت و آمد بکند ...

شاگرد : پس همین که شهری باشد حالا روستا ... مثلا من می گویم یزد فرض کنید اشکذر این ها را با همدیگر مجموعا می توانم بگویم نیت کردم چون مثلا می دانم یک روز می خواهم بروم آن جا درست است؟

استاد : یزد و میبد مثلا؟

شاگرد : میبد الان 40 کیلومتر است مثلا

استاد : 45 کیلومتر

شاگرد : حالا اشکذر که این ور تر است وسط میبد یزد است

استاد : باز هم اشکذر و میبد هم بیش از 20 کیلومتر است

شاگرد : وسط است تقریبا جلوی مسجد ؟؟؟ است حدودا می گوییم 20 کیلومتر خب همین دیگر! حاج آقا 20 کیلومتر هم باشد الان می گویند مسافت شرعی 22کیلومتر من الان یزد باشم می توانم نیت بکنم که اشکذر هم بروم و بیایم؟

استاد : مانعی ندارد 20 کیلومتر باشد. زیر 20 کیلومتر حاج آقا که زیاد می گفتند یکی دو بار نبود بارها صحبت شد می فرمودند در این منطقه قصد اقامت می کند به سهولت رفت و آمد میکند.



تایپیست : مهدی ابوطالبی

الان همین که این هر آیه ای ، آیه را ما اضافه کنیم چند جور به ذهنم آمد که آسان ترین راه دیدم که همین یکی درست کردم دو تا جدول دیدید که به همدیگر می چسبانند همین شاملة خودش بانک های اکسس است دیگر از دو تا جدول اینپورت کردند بعد از این دو تا جدول که البته چون می خواستم زود انجام بشود باید کِی هم بهش دادم برای ... حالا با آن مقدماتش بعد یک کیویی درست کردم بین این دو تا جدول گفتم این فیلد این با این فیلد در یک ویو ترکیب کردم بعد اینپورتش کردم به عنوان یک جدول خود ویو را میشود اینپورت

شاگرد : در اکسس

استاد : بله در اکسس این به عنوان یک جدول فوری وارد شد این بار اکسپورتش کردم یک فایل متن در آمد در ورد ویرایشش کردم ب؟؟؟ فاصله گرفت آخه آن جوری اکسپورت نمی کند در وب هم انجام میدهد آن خیلی بار شدنش طول می کشد سه مگا و خورده ای است به صورت وب هم خودش ... چون این هایی که جدول می کند اکسس جدول ها ر ابه صورت فایل وب بیرون میدهد ایچ دی ام ال اما به صورت جدول است اگر مختصر باشد زود بار میشود اما این مثل سه مگا و این ها خیلی طول می کشد تا بار بشود صرف نمی کند

شاگرد : داک گذاشتینش دیگر

استاد : بله با ورد ویرایشش کردم ... بعد دیدم این بسم الله آخر کار دیگر خسته بودم ؟؟؟ دیدم این بسم الله را نگذاشته حالا یک فکری بکنیم با یک کدی چیزی کل 114 سوره را بسم الله بگذارند بله حالا اگر شما شد وگرنه من یک فکری بکنم که ببینم چجوری می توانم. در خود شامله هم باید بگذاریم

شاگرد : آره

استاد : من این را ندیده بودم اصلا

شاگرد : من متوجه نشدم اصلا

استاد : بله من هم همین دیشب آخر کار داشتم پا میشدم

شاگرد : چون آدم معمولا از اول سوره نگاه نمی کند مثلا سر یک آیه می رود و ...

استاد : من همین دیشب دیدم الم بسم الله ندارد بعدش دیدم همین کار را کردیم چه سنی بازی ... اصلا بسم الله را کلا بر می دارند بابا در مصحف خودتان هست که. البته می خواسته در بانک شماره بزند شماره مرتب شاید هم به این خاطر بوده

شاگرد : تو ویو نبود یا در بانک فقط؟ در ویوی الشامله هم بسم الله نداشت؟

استاد : ظاهرا ندارد علی القاعده این جوری است من توجه نکردم تا حالا

شاگرد : ممکن است یک بسم الله باشد اولش بعد بگوید همه ....

استاد : من تا حالا در فکرش نبودم ولی حالا این که نبود. حالا این برنامه خوبی است نقص های فراوانی دارد که حالا باید رویش کار بشود که هم خوبی هایش معلوم بشود هم فایلهایش را هم آن اکسس هایش را باز کنند خیلی چیزهایی را می توانند بهش اضافه کنند. این ها را من بعضی هایش را باز کردم دیدم حدودش میدانم چه کار کرده این ولی خب آن برنامه نویسی اش را من دیگر اگر کدش را بدهند خیلی ... کد آن فایل اجرایی را اگر بدهند خیلی خوب است دیگر میشود به راحتی جاییش را دستکاری کرد آن مطلوب ... من خودم گاهی می روم در فکر این که ... این خیلی وقت می برد خیلی کار می برد الان هم خیلی نقص دارد نقص هایی که حیف است نمی دانم حالا مشغول هستند نیستند ولی با همه نقص هایی که دارد خیلی فکری که شده کارایی اش خیلی خوب است اگر هم بشود که روی آن اکس؟؟؟ پیاده شود که از این دیامل؟؟؟ از بانک اکسس بهتر است

شاگرد : اکسامل باشد حالا بانکش مثلا بانک ...

استاد : اصلا بانک نیاز ندارد جالب همین است که من رفتم همین ها را دیدم

شاگرد : بانک؟ اگر بانک ایکایمل باشد آره ولی ایکسمل بانک هنوز مرسوم نیست یعنی هنوز آن جواب چیزش را خوب پس نداده به خاطر همین هنوز بانک های سنتی استفاده میکنند میشود به اصطلاح همه کتاب به صورت فرمت ایکسامل برای تبادلات تمام ایکس ام ال باشد اما برای خود دسترسی سریع برنامه اگر بخواهد به اصطلاح چیز کند بهتر است که فعلا از همان بانک های سنتی استفاده بشود برای واقعا ارتباطات و تبادلات این ها ایکس ام ال خیلی چیز عالی است

استاد : خود همان هم من دوباره باید یک فرصتی بشود که دوباره آن ... تا خودم ننویسم یک چیزی پسندم نیمشود که سر در آوردن .... آن ایکس پاس و آن ایکس لینک چی بود؟

شاگرد : ایکس ویوری و ایکس لینک

استاد : ایکس ویوری خوب است ایکس لینک و ؟؟؟ مقصودی که من دارم در بانک اصلا نمی شود آن ؛ این برای من خوب بود که سال هاست که ؟؟؟ می گشتم که این جور چیزهایی در بانک ها نیست تا آن جایی که من دیدم این جور چیزی نبود ؟؟؟ ولی در این دیدم دارد این خیلی کارهای خوبی است که به همدیگر ارجاع مستقیم بدهیم

شاگرد : در خود یک حتی به اصطلاح چیز هم میشود لینک های متعدد زد داخل یک فیلد ؟؟؟

استاد : اینها در بانک این جوری نمیشود

5:33

شاگرد : شما یک فیلد دیگر همان است یک فیلد به یک فیلد داخل یک فیلد بخواهید جایی ؟؟؟؟

استاد : بله این من ؟؟؟ مشغول بودم می دانم چه چیزهایی اش نمی شود این ها میشود ؟؟؟ این هایی که من نگاه کردم خیلی خوب شد علاوه قابلیت های علاوه ای که خود ش دارد ... ولی آن چیزی که شما می گویید الان جا نگرفته چرا آن را نمی دانم؟

شاگرد : در بانک هنوز ایکس ام ال هنوز چیز نشده ؛ هست! کار میکند

استاد : منظور از بانک ، دیتا بیسش است؟

شاگرد : آره دیتا بیسش. بر مبنای ایکس ام ال هست ولی هنوز آن ....

استاد : رابطه هایش را روشن ننوشتند ...

شاگرد : چرا! همه چیزش هست پیاده سازی هم شده

استاد : یعنی رواج پیدا نکرده رواج مهم نیست برای ما. ما اگر ببینیم قابلیت ...

شاگرد : همین که سرعتش چیزش به آن شکلی که ؟؟؟ هنوز نیست یک مقدار سرعت ها پایین است

استاد : سرعتش فقط در ایندکس مندش

شاگرد : آره

استاد : بله اگر این خوب انجام بشود دیگر سرعتش هم خوب میشود نمیدانم حالا دیگر؛ علی ای حال آن برای این کارهایی که مثل الشاملة را اگر در آن پیاده کنند دست و پا گیر است

بسم الله الرحمن الرحیم

قرار شد که این روایات را مروری بشود ببینیم این که ایشان فرمودند ؟؟؟ استظهار بشود دو تا روایت را دیروز عرض کردم. مجموع آن دو تا روایت هم خیال کردی که ... ولو خیلی استظهار از آن در دومی صاف نبود اما باز مجموعش خیال می کردی که دلالت بر تخییر دارد همین طوری که فرموده بودند اما هر دو روایت مرسله جناب طبرسی بود در احتجاج که ایشان نقل کردند اتفاقا هم بنا هم نداشتند بیاورند وارد بحث شدند بین بحث طردا للباب این ها را گفتند بعدش هم می گویند این قدر این اخبار زیاد است می گفتند آن هایی که اهل حدیث هستند ؟؟؟؟ چقدر حدیث زیاد بوده این همه گسترده بعدا هم این جور قابل فکر و بحث ...

علی ای حال و (مكاتبة[6] عبد الله بن محمد إلى أبي الحسن عليه السلام: اختلف أصحابنا نمی دانم مرحوم شیخ مکاتبه را آوردند یا نه؟ نه مکاتبه را هم نیاوردند 14 تا آوردند مکاتبه اصلا در آن نیست؛ مکاتبه در بحارو وسائل هست عرض کنم که صفحه چند بود دیروز بحار؟

شاگرد : 224

استاد : 224؟ بله 224 درست است. آن سماعه را دنبالش آوردند اما حالا بعد ... اما مکاتبه را؛ مکاتبه در کلام طبرسی که نیامده. حالا آن ... عرض کنم عن سماعة آن دنبال فرمایش طبرسی که دو تایش را خواندیم عن سماعة بن مهران قال سألت اباعبدالله علیه السلام قلت یرد علینا حدیثان واحد یأمرنا بالاخذ به و الاخر ینهانا عنه قال علیه السلام لاتعمل بواحد منهما حتی تلقی صاحبک و تسأله قال قلتُ لابد من أن نعمل باحدهما قال خذ بما فیه خلاف العامة خب می بینید این از آن روایات توقف می تواند باشد یعنی ابتدا می گوید یرد علینا حدیثان یکی امر می کند یکی نهی میکند چه کار کنیم؟ حضرت فرمودند لا تعمل بواحد منها به هیچ کدام عمل نکن حتی تلقی صاحبک خیال می کنید دلالت این روایت بر توقف خیلی خوب است قوی است فی حد نفسه لا تعمل بواحد منهما به هیچ کدام عمل نکن حتی این که به یک بیانی از ناحیه امام معصوم علیه السلام برسیم بعد میگوید خب چاره ای ندارم می گویند حضرت میفرمایند خذ بما فیه خلاف العامة

11:14

دیروز هم آمدم این چیزها را بگویم دیگر بین حرف می رویم در حرف های دیگر و یادم .... از صاحب حدائق داشت میگفتم که ؟؟؟؟ سر رساندم که گفتم درر النجفیة دارند دنبالش چی گفتم؟ گفتم این ها را یا نه هشت وجه ایشان را؟

شاگرد : یک وجهش بحث بود که نسبت دادند ...

استاد : بله فقط یک نکته اش را گفتم بقیه اش را پس نگفتم آن جا ایشان حمل بر استحباب را نقل کردند از مرحوم جزائری سید نعمت الله که ایشان به مرحوم مجلسی نسبت دادند صاحب حدائق نسبت داده بودند که همین طوری که گفته بودم اظهر مرحوم مجلسی گفته بودند همان قول صاحب احتجاج است یمکن أن یقال که بگوییم حمل بر استحباب میشود آن وقت در الدرر خودشان صاحب حدائق هشت تا وجه برای جمع همین روایات گفته بودند که آن جا من عرض کردم هشت تا. برای جمع چی؟ برای جمع روایات تخییر با روایات توقف؛ آن روایات می گویند بایست. آن روایات می گویند نه مخیری چطوری جمعش کنیم؟ 8 جور جمع که حالا این جا یک چیزی دیدم که این روایت هم روایت سماعه هست که مرحوم طبرسی آوردند که دلالتش بر توقف خیلی خوب است که ابتداءً حضرت فرمودند لا تعمل بواحد منهما حتی تلقی صاحبک خب ببینید این روایت با این دلالت خوبی که دارد اصلا حضرت اسمی از مرجحات نبردند اصلا نگفتند که شما چه کار کن؟ برو ببین اعدل است ببین مشهور کدام است ان المجمع علیه لا ریب فیه هیچ کدام این ها را نفرمودند مستقیما راجع به توقف صحبت کردند خب! اگر این جور باشد این اطلاق ارجاء ، اطلاق توقف فی حد نفسه خب معلوم است لا تعمل بواحد منهما اما اگر بخواهیم جمعش کنیم با روایات دیگر باید حمل کنیم؟ یعنی بگوییم این روایت لا تعمل یعنی لاتعمل بعد جمع عرفی که فکرش کنیم نه جمعی که واضح است و متبین ؛ لاتعمل بعد از آن و همچنین لا تعمل بعد فقد المرجحات پس به مشهور و به کذا و به همه این ها باید مراجعه بکنیم خودت باید بدانی این خلاف ظاهر میشود یعنی ابتداء بگویند لاتعمل بعد محل ابتلایش است وحال آن که حتما باید این آقایی که عمل نمی کند به هیچ کدام به مرجحات به اعدل به مشهور به این ها مراجعه بکند با آن چیزی که من عرض کردم خیلی خوب است. چرا؟ چون حضرت به مناسبت حال سائل آن چیزی را که از حکم الله اوفق به حال اوست به او گفتند ما گفتیم حکم الله چیست؟ در مواردی اصل بر وسعت و تخییر است اما یک کمالاتی در توقف است که فوری حالت بدار مبادرت در آن فوری پیدا نشود که بیا تا اختلاف دیدی ... در عین حال از حال طرف کسی نبود که زود بتواند فقاهت به خرج بدهد واحدٌ یأمرنا و الآخر ینهانا معلوم میشود که آن از نحوش به تحیر بخورد میکرد حضرت مناسب حال او این گزینه حکم الهی را انسب دیدند که صبر کن توقف کن. با آن جایی هم که ما عرض کردیم منافاتی ندارد که یکی از طرق این راه هاست به تناسب حال افراد این جا بهترین راه برای او چی بوده؟ همین بوده. به خلاف آنی که حمل بر همدیگر کنیم الزاما بگوییم این دیگر باید خودمان بفهمیم این راوی که حضرت بهش فرمودند لا تعمل یعنی لا تعمل بعد از همه مراحلی که خودت میدانی خب او کجا میداند ؟ چطور به او امر این چنین واسطه بشود که شما لاتعمل بعد از عدم امکان جمع عرفی و بعد از مراجعه به شهرت و بعد از مراجعه به اعدل و افقه و اورع و این ها.

15:50

خلاصه ! این هم برای روایت یک روایت سماعه که دلالت خوبی بر این معنا دارد آن چیزی که من عرض کردم روی مبنایی که اگر سر برسد توضیحش دادم مشکلی ندارد به مبنایی دیگر یک خرده مشکل است باید حمل کنیم ناچار حملی که خیال می کنی یک خرده لسان ابا دارد که او خودش سألت این هم حضرت مستقیما بگویند لا تعمل با این که ما می دانیم ترجیح واجب است علی المبنا اگر بگوییم ترجیح واجب است صبر کند تا این که به خدمت حضرت برسد. خب آن ها ممکن است جواب بدهند که چون زمان تمکن از لقاء بوده حضرت بر او سخت نگرفتند ترجیح واجب است وقتی که گیری دارد دیگر؛ وقتی گیری دارد حضرت فرمودند وقتی گیری نداری صبر کن تا برایت روشن بشود خب بعدش گفت وقتی گیر دارم حضرت فرمودند مخیری دنبالش گفت لابد من أن نعمل باحدهما ... ببخشید از اخبار ترجیح عامه است خذ بما فیه خلاف العامة. این جا تخییر نفرمودند عبارت تخییر نیست. آن چیزی که خلاف عامه است بگیر. می بینید اول او را امرش کردند به توقف وقتی گفت ناچارم عمل کن این دفعه رفتند سراغ ترجیح که حالا مخالف عامه را بگیر اولش نفرمودند این هم یک روایت. روایتی که ...

شاگرد : آن چیزی که در مورد سماعة گفته میشود در رجال و این ها چیزی هست ... می سازد با این وجه؟

استاد : چه وجهی ؟ چجور؟

شاگرد : این که مثلا خود سماعة مثلا بگوییم قدرت بر این که یک حمل مناسبی بکند نداشته؟ به یک تعارض روشنی برخورد میکرده یأمرنا ، ینهانا

استاد : بله دو مطلب است اولا مطالب جمع مرتبه به غایت بلند دوما شرایط خود ذهن یک فرد مختلف است یک شرایطی است همین می بینی فقیه نمره اول است می اید شب مطالعه می کند گیر می افتد واقعا که چطور درستش کنم. فردا می آید در مباحثه تقریر تعارض بکند یک کسی که تازه می آید درسش هنوز روز های اول است یک چیزی می گوید ، می گوید آِ حل شد واقعا این جوری است آدم یک تجربیاتی ... یعنی او سال ها در این علم کار کرده الان می بینی شب ذهنش قفل میشود اصلا متحیر میشود می بیند اصلا نمی توانم جمع کنم همین می آید در مباحثه دهان باز میکند مطلب را بگوید می بیند کسی است که تازه دارد این ها را می شنود یک چیزی می گوید می بیند حل شد سماعة مانعی ندارد جلیل القدر باشد اما ذهنش در شرایطی است یک دفعه این جور میشود متحیر میشود حالا می گویند نه تکلف به خرج ندهید تکلیفی ندارید بایست تا تکلیفی هم داری به حساب لاتعمل بایست تا سوال کنی می گوید گیر هستم می گویند خب خلاف عامه را بگیر این اندازه اش هست که مسلک عامه را می دانست سماعة و همچنین آنی که مهمتر است مراتب جمع است یعنی حالا من هی تکرار می کنم اگر درست باشد آن چیزی که من عرض می کردم مراتب افقهیت و اعلمیت فقها به چیست؟ به این است که این تعارضات در ذهنشان کمتر میشود یعنی این حرف درست باشد ... سماعة فقیه ، بزرگوار اما افقه او هست و افقه و افقه و بالاتر؛ افقه یعنی چی؟ یعنی مواردی هست واقعا اذهانی ضعف دارد از جمع عاجز می ماند نمی تواند متحیر میشود وا حال آن که آدم خودش هم مباحثه و درس مشغول است میبیند شما مثلا ده سال پیش واقعا در بین دو تا روایت یک جور متحیر می شدید که الان اصلا نمی بینید تعارض چون آدم کار کرده این ها دیگر ضدیتی با هم ندارد اما آن روز ممکن نبود ذهن در یک شرایطی است نمی تواند جمع کند بین بعضی چیزها؛ ذهن قاصری مثل ذهن من که لنگان لنگان به کان یکون مشغول بودند این ها که خیلی تجربیات زیاد دارند یک چیزهایی است در یک شرایطی که به وضوح دیگر مطمئن است این با هم قابل جمع است قبلش نه خیلی سخت بود و قابل دفاع و تدافع دغدغه و این ها .

20:28

علی ای حال منافاتی ندارد با حال سماعه که این ها را ... شواهدش هم من باز عرض کردم. نه تنها یک نفر سماعة در تاریخ فقه ، فقهای نوابغی تعارضاتی را پذیرفتند در فقه میخ کوب شده این تعارض در کتب آمده تعارض ادله است در این فرع فقهی چه کنیم؟ بعد مدت ها می بینید 13 قرن 15 قرن 20 قرن می گذرد دیگری می آید می گوید بابا این که تعارض ندارد دیگران هم می بینند راست می گوید عجیبش این است که می بینند راست می گوید چطور؟ ببینید تا این اندازه یک نفر سماعة دیگر خیلی اسهل است کل این ذهن ها قوی ها بحث ، کلاس تعارض را می پذیرند بعد با قرائن بعدی می آیند می گویند این جا تعارض نیست که حالا اگر یکی از مواردش درست باشد چون بحث های طلبگی است درست بودن مثل ذهن های قاصر ما یک در میلیونم است ولی خب اگر یکی از مواردش درست باشد البته شواهدی هم در کلمات اساتید و مشاییخ و این ها بوده من شنیدم همان مساله تعارض باب روایت هلال . ببینید چه آثاری دارد که این آثار باشد یا نباشد اگر تعارض باشد می رود می رود تا آن جا که ماه می شود ماه شرعی تعبدی محض میشود رویت هلال با چشم عادی میشود جزء الموضوع تا این جاست اگر تعارض باشد تا این جا سر می رسد به خلاف این که تعارض را با قرائنی بر دارند چقدر لوازم دارد که یک کسی که مطمئن شود که این جا تعارض نیست یک ورایت صحیح از امام معصوم با آن قابل جمع است مقصود او این است مقصو این ، این است و وقتی هم قرار است همه متوجه بشوند یک جا در روایات که راجع به رویت است نیامده است که باید ببینند قبلش و بعدش قرینه دارد لا تصومنّ بالشک صم للرویة و افطر للرویة یکی اش فقط هست آن جوری که من از حافظه الان آن روایت همین است که صحبت شک و این ها در آن نیست دارد لیس علی المسلمین الا الرویة لیس علی اهل القبلة الا الرویة این در بحار است لیس علی اهل القبلة الا الرویة لیس علی المسلمین الا الرویة خب آن هم وقتی با بحث هایی که

شاگرد : لسانش بیشتر به تسهیل می خورد ؟؟؟ بش از این به زحمت بیندازید

استاد : بله کلمه علی ؛ آخه مقابل قبلی ها چیزهای دیگر مرحوم مجلسی در بحار می گویند که یهود اصلا مسلک و شریعت و دیانتشان بر همان مقارنه است می گویند همین ماه که به مقارنه رسید رد که شد ماه است این خیلی سخت است این حتما باید بروند زیج بردارند محاسبه کنند لیس علی المسلمین یعنی الزامی نیست که آن ، نه! ساده روزه ات را بگیر تا ببینی روزه ات را بخور ماه شعبان تا هلال ماه مبارک را ببینی هر کجا می خواهی باشی دلت جمع باشد دغدغه نداری علیهم ؛ علی المسلمین ؛ لیس للمسلمین بگویند این نفی است برای آن ها می گویند نه این فقط قید است منظور یک روایت است که من یادم می آید که کنارش شک و این ها نیاوردند این ها با بقیه اش معلوم میشود که منظور این لیس علی یعنی همان تسهیل کار بر ... نه مثل آن هایی که حتما باید بروی ؟؟؟ شریعت سمحه است هر کجا باشی راحتی دلت جمع است ثم للرویة افطر للرویة اما اگر 30 روز گرفتی چطور؟ نه دیگر آن جا که 30 روز؛ آخه این آقایانی که خودشان می گویند بابا اگر صم للرویة أفطر للرویة یک جاهایی داریم که 31 روز هم نمی بینند الان که از نظر فنی هم این جور است نقاطی روی کره زمین هست تا 31 روز نمی توانند ببینند واقعا ماه میشود 31 روز. ماه عرض جنوبی در نیم کره جنوبی است شهر رفته در نمی دانم نروژ آن بالای شمال اروپا مثلا یا روسیه زندگی دارند می کنند اما در ظرف 30 روز نمی بینند شما گیر نداری از نظر ... بابا 30 روز دیگر صم للرویة برای 30 روز نیست فقط برای روز 29 ام است که ماه می خواهد ناقص باشد خب پس معلوم میشود هلال اصل کار است شما اگر 30 روز گرفتید دیگر تمام است می دانی هلال در آمده ولو شهر شما در جایی قرار گرفته که شواهد روشن دارد بر این که رویت طریقیت است امر به رویت هم برای سهولت است برای ارجاع به استصحاب است این ها ... منظور حالا اگر این جا گرفت اگر این را کسی بین خودش و خدا مطمئن شد که روایات معارض نیستند آن وقت چی می شود؟ می بیند در طول تاریخ فقه این بزرگان ذهن های عالی عالی تعارض دیدند می بینید کاری می برد تا ... و حالا باز چه روایاتی هست که ذهن عموم قدرت جمعش را ندارد اما محضر امام معصوم بگویید می بینید تمام این ها را با همدیگر جمع می کنند خلاصه خب حالا بین حرف هایم یک چیزهایی یادم است می خواستم قبلا بگویم یادم نیست حالا که بعضی هایش رفت حالا هر چی قسمت است می گوییم هر چی هم ماند بعدا عرض کنم که روایاتی بود که دیگر صحبتش کنیم؟

شاگرد : استاد الان در مجموعه روایات این باب یکی آن روایت عیون فرمودید که خیلی ...

استاد : آن روایت عیون را می خواهم بخوانم بعضی عباراتش را. صفحه چند بود؟

شاگرد : ؟؟؟ عبدالله بن محمد را اول فرمودید به مناسبت روایت ...

استاد : مکاتبه بود؟

شاگرد : بله

استاد : مکاتبة عبدالله بن محمد الی ابی الحسن که می خواستم آن را پیدا کنم.

ببینید اختلف اصحابنا في رواياتهم عن أبي عبد الله عليه السلام في ركعتي الفجر فروى بعضهم صل في المحمل و روى بعضهم لا تصلها إلا في الأرض فوَقَّعَ عليه السلام موسع عليك بأية عملت) خب این روایت را مرحوم صاحب کفایه به عنوان ادله تخییر آوردند استظهار از این روایت چیست؟ می خواستم کل قبل و بعدش مکاتبه را بیاورم دیدم و یادداشت هم کردم اما فعلا این جا که حاضر نشدم که آن را بگیرم یک چیزهایی اش را خب! عرض کنم که دو تا روایت است بعضی این جور. حضرت چی جواب دادند؟ موسع علیک بأیة عملت هر کدام را بخواهی عمل کنی خوب است آیا رکعتی الفجر یعنی نماز صبح؟ یعنی نافله صبح. از این تخییری که گفتند بخواهی روی محمل بخواهی روی زمین معلوم شده که نافله بوده رکعتی الفجر اطلاقش هم غالبا در همان است اما نماز صبح را نمی گویند رکعتی الفجر می گویند صلاة الصبح اصطلاح است صلاة الصبح است نافله را چی؟ یکی فرمودند در محمل یکی هم فرمودند که فقط پیاد شو بخوان حضرت فرمودند موسع علیک بأیة عملتَ این آیا ادله تخییر بین متعارضین است یا نه؟ این جا دلالتش خیلی واضح نیست چرا؟ چون امر مستحبی است ممکن است هر دو تایش جایز بوده بهتر این است که بیایی روی زمین قرار بگیری این ها معلوم است اما موسع علیک یعنی بهتری است که منافاتی ندارد الزامی نیست الزام تکلیفی که معلوم است نیست چون اصل نمازش مستحب است الزام وضعی هم نیست الزام وضعی یعنی چی؟ یعنی اگر در محمل بخوانی مثل این است که نافله نخواندی این را می گویند الزام وضعی در مستحبات این اختلاف هم هست حاج آقا بیشتر نظرشان مایل بود نه این که صریح ولی میل نظر شریفشان این بود آن هایی که معمولا در نماز واجب ، واجب است در مستحب است ، وضع است حالا مثلا سوال میشد بین نماز مستحبی می تواند یک کمی سرش را روی مهر بلند بکن دوباره بگذارد ؟؟؟ آخه در نماز واجب جلوس بین سجدتین واجب است در مستحبی همین سرش روی مهر است می گوید سبحان الله یک کمی سرش را بر می دارد دوباره می گذارد اندازه یک بند انگشت دو تا سجده حساب میشود یا نه؟ این صاف نبود برایشان می گفتند اگر می خواهد نماز خوانده باشد باید قشنگ بنشیند مثل نماز واجب دوباره برود سجده آقایانی که آن جا بودند مثلا اسم یک کسی می برد یکی شان که آن جا حاضر بودند میگفت من فلانی را دیدم خب آن هم صاحب فتوا بود فلانی را دیدم همان جا نماز می خواند همین سرش را بلند میکرد دوباره میگذاشت پیش حاج آقا میگفت ولی خب نظرشان ایشان به این بود ولی علی ای حال نظر قطعی نه یعنی میل ... معلوم بود جهت احتیاط است این را می گفتند نه. وضع واجب در واجب در فرض ، وضع در نقد است این را موافقت احتیاط می دیدند و معلوم است که موافق احتیاط است خب حالا این جا سوالش این است که حضرت فرمودند برو روی زمین می خواهند بگویند یعنی تکلیف که نداری ولی الزام وضعی داری؟ اگر می خواهی نافله خوانده باشی باید بروی روزی زمین بخوانی ؛ حضرت می فرمایند نه موسع علیک بأیة عملت یعنی همین دال بر این که مساله قرار روی زمین و در حال حرکت نبود و امثال این ها شرط وضعی در نافله نیست همان طوری که در فریضه است این جا نیست خب این است یکی موسع علیک صاحب کفایه را این نفهمیدند؛ صاحب که می فرمایند موسع علیک یعنی چون دو تا روایت متعارض هستند از حیث تعارض این دو تا موسع از باب اصل عملی تخییر. اصل عملی تخییر بین المتعارضین از این باب موسع علیک صاحب کفایه این جور فهمیدند و این روایت را این جا آوردند موسع علیک بأیة عملت.

31:08

شاگرد : آن روایت اول که صلّ فی المحمل این به نحو الزام که راوی قاعدتا نشنیده بوده که یعنی در همان روایت اول وقتی فرموده بوده صل فی المحمل یعنی که می توانی در محمل بخوانی آن وقت یعنی کانه امام می خواهند در این جا جواب ندهند به سوال راوی که حالا می خواهد بپرسد که یابن رسول الله ما به این روایت اخذ کنیم یا به آن روایت؟ حالا بگوییم یا امام در مقام تقیه بودند مثلا یا به هر جهت دیگری یا خواستند تعلیل بدهند که این جور موارد لازم نیست بیاید از من سوال کنید

شاگرد 2 : این جوار مواردش ندبی است یا این جور مواردی که تعارض است؟

استاد : ببینید این موسع یعنی موسع چون متعارض هستند؟ یا موسع واقعا؟ حکم واقعی خدا این است که موسع علیک؟

شاگرد : اگر که آن روایت اول صل فی المحمل بخواهد بفرماید که می توانی در محمل هم بخوانی آن وقت امام می فرمودند همان روایت اول درست است دیگر! چرا می فرمایند به هر کدام از این دو تا روایت ... چون روایت دوم دارد نفی می کند روایت اول را می گوید که لا تصلها خب پس اگر آن برداشت بنده از روایت اول درست باشد که بگوییم آقا روایت اول دارد تخییر را بیان می کند روایت دوم هم دارد نفی تخییر می کند خب این فرمایش امام چجوری معنا پیدا میکند؟

استاد : بله چند جهت دارد یکی این که اولا آن روایت صل فی المحمل یعنی می تانی اما همین می توانی گاهی متعارض میشود کاروان دارد می رود تو می بینی که صبح کاذب شد چون وقت فضیلت رکعتی الفجر بین صبح صادق است و صبح کاذب شما می بینی وقت فضیلتش الان هم در محمل کاروان نایستاده می توانم شتر در حالی که در حال حرکت است من در محمل هستم برای درک وقت فضیلت بخوانم یا نه؟ خب وقتی حضرت می گوید به هر کدام می خواهی عمل کن این جا هم فضیلت را درک کردم هم نافله را خواندم می توانی هم صبر کنی بعدا که پیاده شدی پس صل فی المحمل به این معنا که یعنی جایز است اما جایزی که در مواردی به خاطر شرایط خاص خارجی فضیلت می آید برای او صرفا این نیست که فضیلت برای آن طرف باشد . میشود. اما استقرار پس گاهی میشود دوران میشود امر ما بین تحصیل فضیلت استقرار دوران میشود و بین فضیلت وقت ؛ خب حضرت می فرمایند به هر کدام می خواهی عمل کن. یعنی تو اگر دیدی دوران شد می توانی فضیلت وقت را رها کنی فضیلت استقرار را تحصیل کنی بعد نیم ساعت بعد از اذان کاروان که رسید پیاده شدید بعد بخوانید ولو آن وقت افضلش گذشت می توانی هم همان جا در محمل بخوانی درک فضیلت بکنی بس است این برای یکی و یکی دیگر این که بأیة عملت درست است شما وقتی می فرمایید آن یعنی جائز است این می گویند لا تصل باید بگویند به همان روایت جایز است اخذ بکن درست؟ خب آن وقت آن یکی پس چرا اخذ نکند؟ شما الان کاری می کنید که به یکی مراجعه بشود چرا؟ چون می گوییم یعنی جواز. خب حالا کدام را اخذ کنیم شما می گویید؟ آن بیانی که داشتید.

شاگرد : در مقام عمل ؟

استاد : بله

شاگرد : در مقام عمل ؟؟؟ منافی اول به هر حال در نمی آید هر کاری بکنیم

استاد : میدانم . این که می گویند صل در محمل آن مقید کدام بشود در مقام عمل؟ می خواهد عمل کند به روایت مقید به کدام بشود؟ می خواهم عرض کنم که ولو انی که فرمایش شما درست بود اما باز تقید عملی جواب حضرت را درست می کند مقید به کدام بشود؟ هر کدام همین جواب شد موسع علیک بایة عملت. ملاحظه کردید پس لذا با این توضیح می خواهند حضرت بگویند که ولو این روایت دارد میگوید فقط روی زمین بخوان این هم روایتی که فرمودند علی الارض معلوم است برای درک افضلیت استقرار است نماز در حال حرکت نباشد اما آن یکی هم که میفرماید صل فی المحمل ولو جواز است اما جوازی است که من نمی گویم که آن جایز است منافاتی ندارد که. مثلا این افضل را تو ... نه می گویم تو تقید به کدام داشته باش؟ به هر کدام می خواهی. به هر کدام می خواهی یعنی یک وقتی است اسهل برایت این است در محمل بخوان. یک وقتی است می خواهی استقرار را درک کنی در ارض بخوان پس این جوابی که حضرت فرمودند با آن چیزی که شما فرمودید که حرف درستی هم هست منافاتی ندارد بر طبق همان می روید جلو. فقط سوال اصلی این است که این موسع برای کدامش است. موسع اصل عملی است للتعارض؟ یا موسع حکم واقعی است به تناسب مورد. این جا نافله موسع. این کدامش است.

شاگرد : ؟؟؟؟ وضع را بپذیریم؟؟؟ این جا از موارد جمع باشد حالا ؟؟؟ صل فی المحمل هم جواز باشد نهی ، نهی تحریمی یا اینجا بگوییم وضعی نیست حتما ؟؟؟؟ باشد می تواند در حالت ...

37:02

استاد : بله می تواند امر به فرمایش شما همین طوری که امر گاهی اوقات در مقام توهم حذر است گاهی هم امر در مقام توهم وضع است خیالش می رسد که ولو نافله مستحبی است تا مستقر نباشد انجام نشده شرطش این است که شرطی وضعی اش ولو واجب نیست این است که مستقر است حضرت میفرمایند صل فی المحمل ؛ در محمل بخوان یعنی این ، آن را ندارد . این برای این. خب آن وقت ماند خلاصه که لا تصل پس چی؟ آن را این جوری باید معنا کنیم شما این طرف را صلِّ را خوب معنا کردید امر در مقام توهم وضع است آن طرفش هم معنا کنیم خلاصه

شاگرد : لا تصل

استاد : الا علی الارض چطور معنا کنیم؟

شاگرد : این جا ...

استاد : همین را می گویم آن طرفش را هام باید معنا کنیم فرمایش شما برای بیان صل خوب است درست است اما برای لا تصل باید یک افضلیتی یک چیزی خلاصه ... دیگر نمی شود فرمایش شما را آن جا بیاوریم

شاگرد : ؟؟؟ چه اشکالی دارد ؟ لا تصل الا علی الارض یعنی نص در چیز است نص در استقرار است نص در عدم جواز نماز در حال حرکت است نص که نیست ظاهرا مثل امری که ظاهر در وجوب چیز است این نهی که ظاهر در تحریم عدم استقرار است ؟؟؟؟ یعنی قرینه می گیریم که این نهی ، نهی تحریمی نیست حالا همان نهی تحریمی وضعی

استاد : می دانم عرض من .. این درست شد شما با آن صلّ این ظهور را تاویل کردید عرض من این است که حکمت این ظهور چی چی بود با این که وضعی نیست چرا لا تصل؟ چرا نخوانم با این که وضعی نیست؟ چرا لا تصل بیاید تا آن صل بیاید این را از ظهورش منصرف کند

شاگرد : دو موردی بوده که اتفاق افتاده بوده روایت بوده حالا در چه مقامی بیان شده مثل سائر روایاتی که ظهوری دارند این هم یک ظهوری داشته

استاد : ظهورش این فرق می کند لا تصل الا در این ... این یک انگیزه ای می خواهد این همین جوری نمیشود بگوییم ؟؟؟ گفتند مثلا پایش درد می کرده مثلا در محمل تکان می خورده مثلا می گویند لا تصل برای آن جاست؟ دور از این است. لا تصل روایت بوده دارد مطلب کلی بیان میشود آن چیزی که من عرض کردم با فرمایش شما هم قابل جمع است این است که اصل لا تصل صدورش ، شأن صدورش مسئله درک فضیلت استقرار بوده آن یکی هم برای این بوده که اصل جواز را ... شما می خواهید بفرمایید این جا وضع نیست بسیار خوب! ولی خود لا تصل هم برای درک فضیلت استقرار هست ولذا ست که جا باز می شود برای این که حضرت بگویند بأیة عملت؛ یعنی هر دو جای عمل دارد. چرا جای عمل دارد؟ چون این یکی مراعات افضلیت استقرار در آن شده آن مراعات علاوه بر این که مراعات در بیان این که وضعیت ندارد مراعات اسهلیت و این که شما گاهی می توانید به وسیله او درک فضیلت وقت بکنید ؛ وقت الان وقت فضیلت است افضل است شما کاروان در راه است صبرکنید تا پیاده بشوند و بخواهد روی زمین باشد هوا روشن شده صبر بکنی یا نه؟ بأیة عملت می توانی این را انتخاب کنی غیر از مسئله وضع. ولی خلاصه این بیان شما این طرفش هم می خواهد یک چیزی که توضیح بدهید لا تصل پس خلاصه چرا؟

40:55

شاگرد : ظاهرا این حرف غیر از بیان توسعه طولی در مستحبات میشود اگر سر برسد هم تلاش شما هم ؟؟؟؟

استاد : کدام ؟؟؟
شاگرد : بیان توسعه کلی در مستحبات ...

استاد : یعنی توسعه این که وضع ها نیست

شاگرد : بله این که اصلا وضع نیست نظر من باشد با این نحو جمع کردن نظرات بیان کردن؟؟؟ ظاهرا خودش نتواند. ....

استاد : بله این موسعٌ را باید یک کاری بکنیم؛ ببینید موسعٌ علیک بأیة عملت یعنی چون مستحب است موسعٌ واقعا عند الله؟ بأیة هم به خاطر موردی که تو شنیدی؟ یا نه موسعٌ بأیة عملت توسعه می خورد به باء به عملت ؛ عمل به هر کدام بکنی موسع اس؟ نه این که من می خواهم حکم واقعی را بگویم. یعنی این جا من می خواهم حکم متعارضین را بگویم یعنی همینی که صاحب کفایه فهمیدیم این کدامش است؟ اگر بگوییم موسع دومی است فرمایش شما هم نمیشود نتیجه بگیریم. اصلا نمیشود بگویند یک قاعده کلی است در مستحبات که تکلیف ها وضع نیستند چرا؟ چون آن را نمی خواهند بگویند که . دور هم نیست که کلمه بأیة چی باشد؟ صاحب کفایه هم همین استفاده را کردند حالا استظهار کدامش بکنیم باید پیش برود علی ای حال ایشان فعلا گفتند بأیة یعنی موسع عملت َبأیة این توسعه می خورد به عمل شما به هر کدام؛ نه این که موسع واقعا؛ بأیة هم به تناسب مورد؛ اما اگر موسع واقعی باشد که حضرت می خواهند بگویند در حکم واقعی این جا چون مستحب است موسعٌ چون مستحب است موسع علیک بأیة عملتَ هم به خاطر این که بیان هر دو تا حاضر است داریم می گوییم و الا اگر دو تا روایت هم حاضر نبود باز موسع علیک خب! اگر این باشد آیا می توانیم ما قاعده کلی از آن استفاده بکنیم یا نه؟ مضعف این که بتوانیم قاعده کلی استفاده بکنیم ممکن است این را بگویند که کلمه أیةٍ است که امام تصریح کردند بأیة عملت روایت راجع به خصوص در محمل است و رکعتی الفجر این که بأیة عملتَ بخواهند از این خصوصیت مورد یک قانون کلی دست بیاوریم که تمام مستحب وضع در آن ها وضعیت دیگر ندارد ساقط است تکلیف که نشد آن هم ساقط است حالا یک حرفی در مباحثه من جلوتر ها نمی دانم بودید یا نه چند بار عرض کرده بودم که بعضی خیلی موارد است که خود وضع موونه بسیار زیادی می برد قابل اثبات نیست و لذا ممکن است وقتی دلیل تام نشد ما در آن جهت وضعیتش برائت جاری بکنیم نمی دانیم تشریف داشتید عرض می کردم یانه؛ خب اگر در این جهت بشود این جا که دیگر آسان تر هم میشود یعنی ما در خود نماز واجب آن جایی که دلیل داریم بر وضعیتش و الا دلیل داریم بر وجوب ؛ واجب است بین السجدتین بنشینی بسیار خوب دلیل کلی هم داریم سر جایش صاف شده که مثلا عمدا نباید ؟؟؟؟ بسیار خوب! اما وضعیه نماز واجب دارد یا ندارد؟ یعنی اگر شما جاهل بودید عمد نبود اما جاهل به مسئله بودید اما عامد در فعل بودید الجاهل عامد مسئله نمی دانستید بین سجدتین هم ننشستید باید نماز را اعاده بکنید یا نه؟ اگر بگوییم که امر وجوبی است و امر وجوبی در یک هیئت ترکیبی مثل نماز دال بر شرطیت است که الان می بینیم قاطبه مفتین همین جوری می گویند هر کجا نگاه کنید می گویند ... می گویند وقتی گفتند که باید انجام بدهی این یک وضع است اگر سهو بود دلیل سهو خارج کرده این را و الا اگر جاهل هم بودی الجاهل عامد نمازت اشکال داشت اگر این جور باشد خب آن حرف دیگری است ان جا شده واجب وضعی و مبطل این جا هم در مستحب میشود وضع ولو اصلش تکلیف است اما اگر همان جا بگوییم نه، بگوییم که ما در واجب هم دلیل بر تکلیف داریم اما دلیل بر وضع موونه اضافه بخواهد پس اگر کسی جاهل بود و به جا نیاورد نمی توانیم بگوییم نمازش باطل است.

45:35

تکلیفی را به جا نیاورده جهلا تکلیفی را به جا نیاورده عمدا دلیل داریم باطل است تکلیف سهوا دلیل داریم که باطل نیست حالا سر سهوش هم چقدر سرش بحث بود اگر آن وقتی که عرض کرده بودم از خروج سهوی از اعتکاف این ها چند تا شاهد می آوردم اگر یادتان باشد مشهور گفته بودند بابا خروجی سهوی از مسجد برای ؟؟؟ اشکال ندارد متاخرین روی دقت به جایی که روی مبنا انجام دادند علی المبنا گفتند چرا اشکال ندارد مرحوم آقای آملی، آقای مرحوم خویی همین را هم اشکال کردند مشهور گفتند اشکال ندارد صاحب جواهر همراه آن ها گفتند که سهو بوده که آن ها گفتند که سهو باشد وقتی لفظ شرط اعتکاف است می خواهد سهو باشد می خواهد نباشد ما باید دلیل داشته باشیم که وقتی هم سهو نیست باطل نیست دلیلی هم که نداریم فایده ندارد این جا؛ آن جا خیلی فایده می رسانند این یک مثالش بود چندین مثال و جاهای مختلف فقه بدرد می خورد یکی اش همین جا که اگر ما در واجب همین را گفتیم در مستحب این استفاده ای که شما می خواهید از روایت بکنید اسهل میشود که آن جا هم در مستحب هم دلیل خاص و وضع موونه می برد بلکه از روایاتی که می گویند در حال راه رفتن اختیارا می توانی نافله بخوانی همه این ها میشود استیناس هم همین که خیلی از چیزهایی که آن جا تکلیف است این جا نیست یا آن جا وضع است این جا وضعیت ندارد حالا علی ای حال این روایت این موسع باید یک کاری بشود استظهاری بشود یا آیا به حالت ابهام می ماند تا آخر می توانیم چیزی بدست بیاوریم یا از این موسع علیک می توانیم یک استفاده ای بکنیم که .... صاحب کفایه که من می خواهم حرفشان را تقریر کنم

شاگرد : این ؟؟؟ اخبار دیگر همین عبارات فموسع علیک در موارد دیگر هم در موضوعات مختلف دیگر در روایات دیگر آمده نمیشود استفاده عمومی کرد؟ درست است در خود این روایات در خصوص نماز در محمل است اما روایت های دیگر هست موضوعات خیلی مختلف ولی آن جا هم تعبیر فموسع علیک آورده

استاد : واژه موسع در معنای لغوی به کار رفته حقیقت شرعیه و اصطلاح که ندارد که شما بفرمایید که ببین گفت آن جا موسع این جا هم موسع چون در معنای لغوی بکار رفته موسع یعنی آزادی ما باشیم و این روایت و موسع لغوی این چیزی بیشتر به ما افاده نمی کند که فعلا این جا را ... به خاطر این که نماز ؟؟؟ ما باشیم و این روایت ؛ بله بخواهد همه را بگویید در این سنخ روایات موسع گفتند آن استیناسی است که جز اشعار وا ین ها نیست معلوم نیست ظهور عرفی درست بکند ولی من خیالم می رسد صاحب کفایه که از باب چی گرفتند صاف بوده برایشان که اصالت التخییر است همان کلمه بأیة آن است موسع این باء را آوردند و الا اگر آن جوری بود که حضرت نمی خواستند تغییر اصالت التخییر تعارض را بگویند می فرمایند موسع علیک بأیهما عملتَ یعنی کیف ما عملتَ أیة که مونث آوردند زدند به روایت؛ حضرت کلام را نمی برند سر واقع؛ واقع دور می زند روی موضوعات در اعمال پیاده شدن و نشدن موسع علیک پیاده بشوی یا نشوی؛ اما حضرت نفرمودند موسع علیک بأیهما یعنی أیّ پیاده شدن و در محمل بودن عملتَ به کار نزدن حضرت موسع را زدند بأیة به روایت زدند وقتی که این أیّ مونث شد میگوییم عرف از این کلمه أیّ مونث به مناسبت سوال استفاده میکند که موسع به چی می خورد؟ به وظیفه عملی ما و اصالت التخییر عند التعارض می خورد نه به توسعه واقعی نفس الامری این بیان برای فرمایش صاحب کفایه که پس از تانیث بأیة می فهمیم که برای اصالت التخییر است این هم یکی روایت

شاگرد : حاج اقا یک اشکالی بعضی ها کردند که این چون مورد مستحب بوده نمیشود ؟؟؟ در واجبات این هم بیان هم بگوییم ؟؟؟ واجبات نمیشود استفاده کرد اصل عملی تخییر در باب مستحبات که باشد چون مورد آن مورد است از آن بخواهیم تعدیه کنیم حتی در جاهایی که مثلا ؟؟؟ وجوبی مطرح است

50:08

استاد : بله ولو بأیة هم روایت بگیریم خب حضرت می گویند موسع علیک بأیة اما چه أیّ ای؟ شبیه همانی که محقق در معارج بود ظاهرا در همین مباحثه کی بود راجع به قیاس صحبت بود مفصل صحبت شد عبارت معارج از آن خیلی در قیاس افراد جورواجور خیلی نظر محقق عجیب است ایشان می گویند قیاس منصوص العلة حجت نیست ؟؟؟ بیانشان خب چرا منصوص العلة حجت نیست؟ شما می گویید الخمر حرامٌ لأنّه مسکر خب چرا پس دیگر کل مسکر حرام را استفاده نکنیم؟ هر چی مسکر شد حرام است ایشان چی جواب دادند در همان معارج؟ گفتند این ه را چرا نیم بینید؟ الخمر حرام لانه مسکر! چون خمر مسکر است پس معلوم میشود چه بسا شارع در ـه و اسکار ـه السکار الخمر یک خصوصیتی دیده که برای اوست یعنی اسکار الخمر است که حرام است مطلق اسکار حرام نیست این یک خصوصیتی دارد گفتند چرا ـه را نمی بینی؟ لأنّه مسکر! پس وقتی تعلیلش درست است لأنّ است اما وقتی اسکار را اضافه داده به ـه این محتمل است اختصاص ! وقتی محتمل بود اختصاص نمی توانیم مشی علی الاعمیاء کنیم. خودمان را نمی توانیم سرایت بدهیم از این به چرس و بنگ و هر چی مسکر است یا غیر خمر این را ایشان فرمودند این جا هم الان می گوییم حضرت فرمودند بأیة یعنی بأیّة که تو داری می گویی و آن أیةٍ یعنی به آن دو روایتی که تو داری میگویی روایتی است در مستحبات ؛ بله در مستحبات تعارض شد باز است برای شما ؛ از کجا داری می گویی اگر در غیر مستحبات هم دو تا روایت متعارض شد این أیة آن دو تا واجب متعارض را هم می گیرد این تا همین جا! همین جور بود؟ درست عرض کردم مقصود شما را؟ این اشکال اما خب شاید مثلا بشود بگویند ولو مورد متسحب است اما وقتی حضرت بأیة فرمودند بأیهما نگفتند این معلوم میشود که دارند در اخذ به روایتین کار یاد ما می دهند اگر کار به ما یاد می دهند در اصل عملی اصل عملی که تخصیص بردار نیست اتفاقا اصول عملیه وقتی می آمد در شبهات حکمیه چی میشد؟ میشد اصول آن اصل اربعه ای که بود میشد اصل عملی که شما چی بهش می گفتید؟ می گفتید جزء مسائل اصولیه است اصل عملی ای که می آمد در شبهات حکمیه آن مسئله اصولیه است یعنی چی؟ یعنی لا یختص ببابٍ دون باب استصحاب ، برائت ، تخییر و ... همه این ها در صلات می آید در طهارت می آید در دیات می آید همه جا می آید در دلش ... خب اگر استظهار شد بأیة یعنی بأیة روایتینی که تو می بینی دارم کار یادت می دهم نمی خواهم حکم الله ؛ دارم الان وظیفه حالای تو را یادت میدهم اگر دارم وظیفه تو را یادت می دهم وظیفه لا یتخصص ! مورد که لا یخصص معلوم همه می دانیم حالا ممکن است بگویند این جا خصوصیتی دارد که مورد یخصص می گوییم اگر استظهار شد که دارند کار عملی به من یاد می دهند کار عملی چیست؟ کار عملی رفع تحیر است ؛ رفع تحیر فرقی نمی کند. الا این که بگویند چرا رفع تحیر در مستحبات فرق دارد با رفع تحیر در واجبات علی ای حال این هم این روایت حالا آن مکاتبه بعدی ماند همچنین آن روایت عیون و اوثقیت ... چند تا هم مساله بود الان دوباره یک دفعه یادم می آید می خواستم که دوباره گذشت یکی فرق بین اورع و اعدل و یکی دیگر هم حالا این ولو بعدا هم فکرش بفرمایید و یکی دیگر هم همین روایت عیون که دو تا نکته قشنگی حضرت اشاره می فرمایند که فرمودند رسول الله بعضی چیزها را أو اعافة أو کراهة به خاطر اعافة یا به خاطر کراهة فرق اعافة و کراهة این دو تا هم از آن دو تا نکته ای است که در این روایت باشد حالا اگر بعد زنده بودیم پس نهی هایی پیامبر داشتند از باب اعافه یا از باب کراهت و در تشخیص صفات هم گاهی اعدل است گاهی اورع آیا فرقی بین این دو تا هست یا نیست؟ معمولا تلقی یکی می شود اعدل و اورع اما ظاهرا فرقی باشد که خوب است راجع به این ها فکر بشود.

55:26



والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

شاگرد : ؟؟؟ سهم سادات ؟؟؟ حالا در سهم سادات سوال ندارم سهم امام ؟؟؟؟ رساله آقای بروجردی این شکلی نوشتند مجتهد جامع الشرایط ؟؟؟ اگر گفتند مرجع تقلید خودشان نباشد کس دیگر بخواهند بدهند بعدا بدانیم که یک جور مصرف میکنند

استاد : آقای بروجردی این را داشتند؟

شاگرد : هست ولی در رساله آقای بهجت ؟؟؟ چاپ شده در رساله همین عین متنش تفاوت ندارد دنبال این که می گویند باید سهم امام علیه السلام به مجتهد جامع الشرایط بدهند ما اذن در این صورت می دهیم و اذن ... حالا تعبیرشان را نمی دانیم

استاد : یک تعبیری کرد در چاپ های بعدی ؛ چاپ های اول را دیدید یا حالا؟
شاگرد : برای من هفتاد و خرده ...

استاد : شماره اش از 10 به قبل است؟

شاگرد : ؟؟؟ ولی اگر بخواهد سهم امامی را به مجتهدی که از او تقلید نمی کند بدهد در صورتی به او اذن داده میشود که بداند ؟؟؟؟ بداند که مجتهدی که سهم امام را این طور مصرف میکند

استاد : این ؟؟؟

شاگرد : پس عوض شده؟

استاد : نه یک قیدی مثل این که بهش زدند ؟؟؟؟

شاگرد : ؟؟؟

استاد : مصرف خمس ببینید این زمان باید به مجتهد بدهد در صورت عدم مطالبه به اجازه او برساند ولی اگر ؟؟؟ بدهد در صورتی به اذن داده میشود که بداند ؟؟؟ کمیت و کیفیت به یک صورت مصرف میکند شما همین بوده؟ خیالم می رسد که آن چاپ های جدید کمیت وکیفیت نبوده بعد اضافه کردند چاپ دهم مثلا

شاگرد : شهریه ای ؟؟؟ بعد همین طور ذخیره می کردیم پس انداز می کردیم مثلا برای یک کاری ؟؟ مثلا سفری بخواهم بروم هزینه ای بخواهم بکنم بعد سه سال جمع شده بعد این خمس را ؟؟؟؟

استاد : اگر همین برای روز مبادی بوده زیاد می آمده و میگذاشته آن جا این جوری بوده حاج آقا احتیاط وجوبی داشتند که بله خمس دارد اما اگر یک کار هایی بوده که در ردیف بوده باید انجام بشود ولو تعیین نمی کرده ولی می دانسته ماشین هست خانه هست زیارت ضروری هست منظور من از ضروری ولو مستحب است اما خلاصه در برنامه اش است نه روز مبادا این جوری اگر در برنامه اش بوده ، نه. ذخیره برای آن ها خمس ندارد.

شاگرد : بعد طریق محاسبه اش چطور است؟ کسی که در این سه سال نداده خمس همین ... الان هر چی جمع شده را بدهد؟

استاد : بله همانی که جمع شده بس است اما اگر بداند که خرج اضافی بین این دو سال کرده در حالی که قبل از سر سال خمس بهش تعلق گرفته بوده ...

شاگرد : ظاهرا هیچ استفاده نکرده

استاد : اگر نکرده که صاف است اگر بداند که گرفته است نداده مصالحه کند با وکیل مثلا مرجعش که اگر چیزی به ذمه اش بوده برائت بشود.



تایپیست : مهدی ابوطالبی

[1] ( 1) ادعاه الشيخ في فرائد الأصول 441، المقام الثاني في التراجيح من مبحث التعادل و التراجيح.



[3] ( 1) وسائل الشيعة 18/ 75 الباب 9 من ابواب صفات القاضي.

[4] ( 4) التهذيب 6/ 301، الباب 92، الحديث 52. الكافي 1/ 67، باب اختلاف الحديث، الحديث 15 الفقيه 3/ 5، الباب 9، الحديث 2.

[5] ( 5) عوالي اللآلي 4/ 133 الحديث 229.

[6] ( 4) التهذيب 3، الباب 23، الصلاة في السفر، الحديث 92، مع اختلاف يسير.