القای جمیع کبریات از سوی شارع

فهرست علوم
فهرست فقه
علم الحقوق







درس خارج فقه، تاریخ ١٣٩۵/٧/٢٧

ما دفعه هایی که بحث کردیم بنایمان بر این بود که مثال های متعدد هم زده بشود. این موارد و مثال‌های  مختلف یک لوازمی پیدا میکند که نمی‌توان  آن‌ لوازم را لحاظ نکرد، مثلا همین جبیره حضرت فرمودند: هذا و اشباهه یعرف من کتاب الله. خب حالا میگوییم، روایت در مسح پای چپ بود و اگر پای راست بود دیگر وضو نمیگیرد و تیمم میکند و میگوییم کجا… ما فوقش به حکم شرع نرسیدیم. شما جلوتر بروید میبینید اگر بخواهید در الغاء خصوصیت دقیق شوید و وسواس بکنید روایت در مورد پای چپ بود اگر دستش زخم شد موضوع عوض می شود زیرا روایت در مورد پا بود یا بگوییم  مورد روایت موضع مسح بود حضرت فرمودند امسح علیه ولی موضع غسل را که باید بشورد ،خیلی فرق میکند. شما میتوانید از امسح علیه موضع مسح با اینکه موضوع عوض شده است در موضع غسل بگویید که بازهم جبیره بکن. میتوانید یا نمیتوانید بگویید؟

وقتی وسواس به خرج بدهد بعد میبیند خیلی جاها به خلاف شرع منجر می شود. خودش میفهمد ولو اینکه بعضی جاهایش معلوم نباشد و مبهم باشد. الان در وضو حالا میخواهد برود به غسل فکر بکنید ببینید روایت مال وضوی جبیره ای است در غسل می آید یا نه؟

مساله ای که پیش آمد که محل اختلاف فتوا می شد چون میدیدم فتوا آن طور شده است بخصوص برای اطمینان میرفتیم پیش حاج آقا سوال کنیم ، و لو بعضی از چیز هایش خیلی واضح به ذهن می آمد ولی میشنیدیم که فتوا فرق میکند. الان جبیره ای که در وضو بود را به غسل هم سرایت دادید حال آیا تیمم جبیره ای دارید یا نه؟ در تیمم هم جبیره جایز است یا نیست؟ موضوع عوض شد؛ متیمم است چه ربطی دارد.

اگر جبیره را به تیمم هم سرایت دادیم اما آیا غسل میت جبیره ای داریم یا نداریم؟ او که زنده بود جبیره در وضوء و برای پا بود .

اتفاقا زیاد محل ابتلا است ؛ متوفی هست و جایی از او زخم شده است و خون بند نمی آید و مستعجل هم هستند باید لااقل یک چسب کوچک روی زخم بزنند که خون نیاید تا او را غسل بدهند؛ این می شود جبیره زیرا تمام بدن شسته نشده است. الان باید چکار کنیم؟ یک جایی شنیدم سوال کرده اند که خون بند نمی آید گفته اند میت را تیمم بدهید. متوفایی که به اندازه یک سر سوزن خون از او بند نمی آید وظیفه اش تیمم است؟ غسل از او ساقط است؟ چرا؟ چون قیاس است. دلیل جبیره مربوط به حیّ است و ربطی به غسل میت ندارد.

حیات و موت به جبیره ربطی ندارد چون موضوع جبیره این است که شما میخواهید یک عملیات غسلی را مسحی را انجام بدهید الان یک عذری است شما یک حائلی را برای این عملیات از باب میسور و هرچه بیان کنید قرار میدهید.  ما رفتیم پرسیدیم بدون درنگ گفتند جبیره. یعنی همین کلی گیری که در ذهن داشتیم حاج آقا جواب دادند غسل میت هم جبیره ای می شود. یعنی فرقی نمیکند که شما میخواهید بدن او را غسل بدهید ، موضعی از آن مانع دارد و همانطور که حی جبیره میکند میت هم جبیره میکند. اینطور که یادم هست نفرمودند احتیاطا نیز تیمم بدهند کما اینکه در وضوی جبیره ای احتیاطا تیمم ندارد. در برخی از موارد شک داریم جای جبیره هست یا نیست میگویند بین تیمم و وضو جمع کنید و الا در این مواردی که قطعا جبیره در آن ها واضح است لازم نیست. ولی دلیل دارد؟ دلیلی در آن نیست. آیا موضوع جبیره برای شخص زنده است؟

مثال دیگر؛ مریض قطع نخاع به جبیره مبتلا شده است ، شما باید او را وضو بدهید ؛دلیل اینجا را هم میگیرد یا نه؟ دلیل برای آدمی بود که خودش مباشرا وضو میگرفت. می بینید که به مکلف کار ندارد ، ما با یک عملیات غسلی و آن هم در فرضی که یک عذری هست کار داریم ؛ موضوع این است نه اینکه آن فرد زنده است، پولدار است، بی پول است، سفید پوست است، سیاه پوست است. موضوع فقهی و تقنین این نیست که اگر سیاه پوست بود وضوی او جبیره ای می شود چه ربطی دارد. می بینید که اینها دخالتی ندارد و لو مورد سوال بوده اند. پس اول کاری که باید انجام دهیم باید این نکات را در نظر بگیریم.

 

 

وقتی به اندازه سعی خودمان کوتاهی نکردیم ؛ به تمام کبریات شرعی علم پیدا کردیم ؛ وقت عملیات استنباط همه کبریات را احضار می کنیم که لا یشذ منه شیء ؛ در تطبیق کبریات هم دقت می کنیم، با همه اینها اگر دیدیم کبریات محفوظ است و این صغریات مندرج تحت کبرای دیگری نیست  ولی موضوعات منطقی در حال عوض شدن است یعنی صغریات علی البدل دارد عوض می شود اما می بینم کبریاتی که ما احضار کردیم هنوز این صغری تحت حوزه کبری دیگری نرفته است؛ این اصلا اسمش قیاس نیست.

برای مثال اگر یک انگشت را ببرد دیه ی آن ده میباشد ، اگر دو انگشت ببرد دوبار یا یک بار؟ به ضربه واحد یا بضربتین؟ اینها قیاس میشود و موضوع عوض می شود؛ دو موضوع است. ممکن است بگویند اگر به دو ضربت انگشتش را برید به یک مقدار اما اگر به یک ضربت دو انگشت را قطع کرد تفاوت دارد. مانعی که نیست این محتملات هست. اما چون ما همه کبریات را داریم و می دانیم درکبریات بین ضربه واحد و ضربه متعدد تفاوت پیدا نشده اینجا قیاس نیست.

شاگرد: آیا همه کبریات به دست ما رسیده است؟ یا به دست ما نرسیده است ولی معذور هستیم.
استاد: به خیال بنده می‌رسد که کبریات همه رسیده است و کبریات در شرع مخفی نمانده است، معضل ما این است که خودمان صغریات را کبریات کردیم ، یکی از مهمترین ادله رد قیاس  را امام چه فرمودند؟ گفتم تعریف امام را باید بهترین تعریف برای قیاس بدانیم. یکی از تعریفاتی که امام فرمودند این بود.

جعلوا الاشیاء یعنی اشیاء حقوقی، شیئا واحدا و لم یعلموا السنه. اینها باید آن چیزی را که سنت است،[سنت] بدانند و اشیاء را شیء واحد نکنند و بعد حضرت مثال میزنند.

شاگرد: این حرف خیلی عجیبی است  یعنی الآن ما  همه کبریاتی که داریم الان احصا میشود همه کبریات شرعی که داریم؟

استاد: بله مانعی ندارد  هرچند بعضی از کتابها و روایات از دست رفته باشد،کتاب الرسائل مرحوم کلینی مثال خوبی است. کلینی، صاحب کافی، الرسائل دارد نامه های معصومین! اثری از آثارش نیست ولی دست سید بن طاووس بوده زمان علامه قرن هفتم هشتم بودند همان روایاتی که دیروز در مورد وصف امیرالمومنین علیه السلام برای هلاکو گفتم علامه در کتابش گفتند در قرن هشتم. شما بروید در بحار پیدا کنید، بحار میخواهد معجزات را بیاورد. نمیدانم در بحار هست یا خیر.

شاگرد: من در نهج البلاغه پیدا کردم.

استاد: خیر در نهج البلاغه وصف هلاکو نیست.

نهج البلاغه قبل از علامه بوده است. علامه در کتابش آوردند چرا با فاصله چندین قرن در مجامع روایی نیامده است  به عنوان اینکه واقعا هم  مهم است. این کتاب برای علامه است و خودشان هم شاهدش بودند و نقل می کنند. این روایت به این مهمی در مجامعی که میخواستند اینها را بیاوردند بازتاب ندارد ؛ تعجب میکردم که در بحار در جلد 40 و 41 در کرامات و معجزات و علوم امیرالمومنین علیه السلام چه باب های مفصلی است اما این روایت نیست. یعنی میخواهم بگویم مانعی ندارد که در عین حالی که کسی میخواهد همه را بیاورد می بینید یکی را نیاورده است و حال اینکه از نظر مفاد خیلی مهم است. شوخی نیست خود علامه مباشر باشند و درکتابشان هم بیاورند اما بازتاب پیدا نکند. الرسائل کلینی کتاب به این مهمی متاسفانه نیست. ببینید چه هنگامه ای است؟ حالا اگر سید نیاورده بودند که همین دو تا را هم نداشتیم.

مراد از کبریات این است که مصرح به باشند و یا کبریاتی که  از چند بیان شارع بطور وضوح عقلائی قابل استفاده باشد. فرض بگیرید کسی عمری فقاهت کرده و با ادله شرعیه مانوس بوده، این طور نیست که بگوییم کبریاتی را بی اطلاع است.

اصل کبریات را به او رسانده اند.[3]

در اینکه برخی از کتب از بین رفته شکی نیست. حاج آقا تعبیری می آوردند که کاشف از ناراحتی شدید ایشان بود. میگفتند آمدید به شیخ الطائفه حمله کردید ، از بغداد بیرونش کردید ولی چرا کتابها را آتش زدید؟ آتش زدن کتاب خیلی مهم است کتابخانه شیخ کم کتابخانه ای نبود آن هم در بغداد. حالا شما بگویید خیلی جاهای دیگری هم بود. بسیارخب، اما کتابخانه مثل شیخی آن هم در شهر بزرگی مثل بغداد که چقدر چیزها در دسترسش بود؛ شاگرد دو عالم بزرگ بود، آتش گرفت رفت. اما باز شارع بلد بوده است چه کاری کند. شرعی که میخواهد تا روز قیامت بماند اگر صاحب شرع، الهی است اینجور نیست که فقه او در کتب و کبریات منقوشه در عبارات باشد تا بگوییم آتش زدن کتاب ها باعث از بین رفتن آنها شد. اینطور نیست، یک عبارتی بود چون خیلی مهم بود مکرر حاج آقا میگفتند.

 

 

شاگرد: با حکم ظاهری مشکل را حل میکنند…

استاد: خیر؛ نوارهای حاج آقا هست مکرر این را میفرمودند که شیخ جعفر کاشف الغطا میگفت اگر کل فقه از روی زمین شسته و رفته بشود من دوباره از نو فقه را می نویسم. مینویسم یعنی با استصحاب و برائت؟! این که خیلی آسان است. نخیر ما بینی و بین اللوح المحفوظ الا هذه (قبضی بلحیتی) ، معروف است. یعنی اصل عملی، اصلا اینطور نیست. این را زیاد تکرار میکردند میگفتند شیخ جعفر میگفتند که این استنباطات ظنیه را بگذارید برای وقت ضرورت. یعنی حنفیه فتوای امامشان ابوحنیفه را میدانند و ما فتوای امام صادق علیه السلام را نمیدانیم؟ یعنی امام صادق (ع) خیلی اجل از این بودند که فقه ایشان فقط در چند کلمه باشد که کتابها آتش گرفت و رفت. اصلا اینطور نیست. مرحوم آسید علی نجف آبادی که خدا رحمتشان کند ، در حوزه اصفهان بودند؛ وقتی به نجف آمدند پیچیده بوده یعنی بازتابی داشته که ایشان به نجف آمدند و من اولین بار از مرحوم آقای کازرونی وصفشان را شنیده بودم چون مرحوم کازرونی در اصفهان تحصیل کرده بودند و آسیدعلی را دیده بودند ؛جمله قشنگی میگفتند که نمیتوانم بگویم میگفتند آسیدعلی اینطور بود. خیلی بالا. ایشان استاد اسفار بانو امین اصفهانی بودند؛ آسیدعلی نجف آبادی گفتند  یک چیزی که باورم نمیشد را از این بانو دیدم. گفتند بانو پسر سه ساله ای داشت مثل دسته گل و این خانم پیش من می آمد و اسفار میخواند. بچه مریض شد و بعد از چند روز حالش بدتر شد ، یک روز آمدند و گفتند بچه این خانم وفات کرده و من هم برای آن روز مطالعه نکردم چون گفتم این که امروز نمی آید ؛ دیدم برخلاف گمان من سر وقت آمد و آسیدعلی گفت من تعجب کردم مادر بچه سه ساله باید حال داشته باشد، سر وقت آمد. منظور که آسیدعلی خودشان یک چیزی بوده است. این الان یادم آمد قشنگ است. میگفتند استاد ما مرحوم آقای کمپانی میگفت که شنیدیم آسیدعلی آمدند نجف و در مجلسی بر من وارد شدند و من خودم را جمع کردم چون شنیده بودم که آسیدعلی اعتقادی به علمیت علمای نجف ندارد و من خودم را جمع کردم و ایشان که نشستند و گفتند آقا من بحث شما را در ترتب دیدم از خود سید محمد بهتر بود. میگفتند که استاد ما گفت من یک خرده راحت شدم که ایشان تعریف کردن .

از نکات جالبی هم که میگفتند چون فایده علمی دارد میگویم. میگفتند آسید علی نجف آبادی میگفتند در نجف میگفتند دست نوشته های اصلی مدرسین نجف را بیاورید من ببینم ؛ آنهایی که بعدا پاکنویس دارد را نمیخواهم؛ به اصطلاح چرکنویس ها را بیاورید آن جاهایی را که خط زده اند و برگشته اند من از آنها استفاده میکنم. این خیلی نکته است که چطور است یک متفکر در جایی میرود جلو و برمیگردد و خط میزند. میگفتند من از این خط زده ها استفاده میکنم. منظور این آقای آسید علی با این بزرگی حاج آقا میفرمودند یک جایی شاید خودشان (حافظه من ضعیف شده است) زیاد گفتند که مرحوم آقا شمس آبادی نشسته بودند با شخص دیگری صحبت میکردند و توصیف آسیدعلی نجف آبادی میکردند. میگفتند دیگری هم میشنید. آقای شمس آبادی میگفتند آسید علی را دیده بودی عجیب بود هرکجا میرسید احتمال ارشاد میداد. یعنی فقاهت در ایشان آنچنان قوی بود بخاطر اینکه کبریات را میدانست صغری ها را کبری نمیدید. اشاره به این دارد که یعنی ظاهرش یک موضوع است ولی در دلش همان است که شما آن را بدانید به راحتی… فقط صحبت بر سر این است که باید آسید علی باشید. تقریبا نود درصد و شاید بیشتر اطمینان طلبگی دارم نه در فضای کلام، در فضای خود فقه بروید پیش آسید علی و بگویید آسید علی همه کبریات شرع به دست ما رسیده است یا نه بالای نود درصد احتمال میدهم در جواب میگویند همه اش رسیده است.

من که پیش شما نشسته ام مجتهد نیستم ولی مجتهدینی را که کار میکردند میتوانیم نظاره کنیم که مجتهدین چکار میکنند. خب در آن کاری که انجام میدهند و در آن ایرادی که غیر مجتهدین به مجتهدین میگیرند. خود مرحوم ظاهرا میرزا محمد تقی بوده است میخواستند اجازه اجتهاد بدهند به کسی حاضر نبودند گفته بودند آقا درسش چقدر شلوغ میشود و مدرس عظیمی است و ایشان هم خیلی آرام گفتند أعم است. یعنی مدرسی که درسش شلوغ است اعم است از اینکه مجتهد هست یا نیست.

الان اینطوری باشد میبینید آنجا یک عملیاتی علامه حلی انجام داده است و من به علامه حلی ایراد میگیرم و شما دارید نظاره میکنید شما میبینید او مجتهد است و من نیستم. خب من که دارم حرف علامه را رد میکنم!! خب بکن. نان گندم را خودش نخورده ولی دست دیگران دیده است. به قول مرحوم آقا ضیاء میفرمودند اینجا گود است و برود داخل آن و کشتی بگیرد. نمی شود اما از بیرون میشود فن شناسی کند رفتار آنها را تحلیل کند بخلاف کسی که اصلا از کشتی سر در نمیارد و فقط صورت حرکات را میبیند نمیتواند تحلیل کند که الان چه عملیاتی دارد صورت میگیرد.

 

 

بله ببینید اینکه الان شما میفرمایید بحث نیمه کاره است خیلی حرف خوبی است. یعنی ما میبینیم یک مدعی داریم که نیمه کاره مانده است و معنای مدعای نیمه کاره این است که انسان وقتی مطالعه میکند ذهنش ناخودآگاه دارد شواهدی له یا علیه آن پیدا میکند.

من گمانم این است که کبریات همه هستند و چیزی نیست که بگوییم نرسیده است با وجود قرآن کریم و روایات با این توسعه ای که سنت دارد و آن خبرویتی که (مخصوصا روی این تاکید میکنم) شارع در میخ شرع کوبیدن داشته است. حاج آقا میفرمودند آنجایی که شارع میخواهد تکلیف کند برایش طبل میزند. اینجور نیست که یک جایی را بگذاریم یک وقتی به کسی برسیم و بگوییم و او هم … نه صاحب شرع خیلی استاد است میخ میکوبد طبل میزند یعنی کاری میکند که الان نماز صبح در سنت آمده، در قرآن که نیامده است دو رکعت است. چه کسی در آن اختلاف دارد؟؟!! ما چیزهایی را که در آن اختلاف نداریم خیلی به سادگی از کنار آن رد میشویم. یک چیزهایی که شارع میخواسته، برای آن میخ میکوبیده است آن هم چه میخی. طبل برایش میزده که بازتاب صدای این طبل تا روز قیامت باقی است لذا حلال محمد صلوات الله علیه حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه.

این ها شواهد است برای این طرفش خب حالا شما بگردید یا روایت یا شواهدی برای آن طرفش که یک ابهاماتی هست که مانعی ندارد ما همه این ها را بررسی کنیم.

 


 

[1] شاگرد: در اینجا ولو میگویند از جزئی به جزئی رسیده است ولی به یک کلی ادعایی میرسد و تسرّی میدهد. یعنی در ذهن خودش بصورت خیلی سریع یک کلی میسازد حداقل. مثلا این منظورش این است که میگوییم یک سفید خب آن موی سیاه هم همین قاعده روی آن جاری می شود و آن هم همان مو است. این رسیدنش فقط این را میتوانیم تخطئه کنیم اما اینکه بگوییم نه اینها میگویند از جزئی به جزئی رسیده است آیا واقعا اینطور است سیر…

استاد: جزئی به جزئی که مشابه هستند. لذا عرض کردم در منطق شما میگویید قیاس، استقراء، تمثیل. قیاسی را که در فقه از قدیم میگفتند اول من قاس ابلیس در منطق به آن تمثیل گفته می شود. در منطق به تمثیل چه میگویید؟ میگویید به کلی میرسیم؟

شاگرد: من عرضم این است که آنجایی هم که میگویند جزئی به جزئی است بازهم طرفی که دارد این کار را انجام میدهد به یک کلی ادعایی و توهمی رسیده است. ما میتوانیم تخطئه اش بکنیم که شما بدون ضابطه رسیده ای بدون فحص رسیده ای ولی بگوییم نه شما از یک جزئی به جزئی دیگر بدون اینکه کلی و جامعی بین آنها باشد رسیدید، این درست نیست.

شاگرد2: در تکمیل همین حرف این است که کلی چطور درست می شود. شما افراد مختلف را میبینید که مشابهت دارند در خصوصیاتی و از آن خصوصیات یک کلی درست میکنیم و بعد بعضی از افراد می شوند افراد این کلی بخاطر اینکه یک خصوصیاتی دارند و داشتن آن خصوصیات باعث می شود آن افراد مشابه هم بشوند و تا اینکه مشابه هم نباشند و در این خصوصیات مشترک نباشند اصلا آن فرد کلی نمی شود.

نکته ایشان همین است که شما میگویید این صغری یک کبرایی از دل آن در می آید فرد دیگری مصداق این کبری می شود. پس شما یک جزئی را میبینید حتما متعلق به کلی می شوند.

نکته دوم این است در فرمایش دیروز شما بود چطور می شود در رجل احساس خصوصیت نمیکنید. خب احساس خصوصیت نمیکنم ولی بخاطر این است که اینجا یک قرینه ای هست. این فرد، خود رجل ملاک نیست.

استاد: قرینه چیست؟

شاگرد: انسان ملاک است

استاد: ما دنبال همین قرینه هستیم. قبلا هم اینجا مباحثه کردیم خیلی دنبال این قرینه گشتیم آن قرینه چیست؟

شاگرد: آن قرینه من همینجا برایم سوال بود ولی میخواهم این را عرض کنم شاید بشود این را گفت که شما وقتی میخواهید از آن چیزی که ذکر شده است در نص این است که یک جزئی ذکر شده است و وقتی که میخواهید دست از این جزئی بردارید به یک موضوع را، یک کلی به کلی را بگویید اراده شده است. بگویید اراده شده است یعنی میرویم در عالم دلالت. میخواهید بگویید اراده شده است از این جزئی مراد جدی اش آن کلی است یعنی دلالت تصوری دارد به ما میرساند. مراد جدی حضرت آن کلی بود. وقتی بخواهید بگویید مراد جدی حضرت آن کلی بود دلیل و قرینه میخواهید در کنارش و در اینجور مباحث آن قرینه چیست؟ یا من نمیدانم از ارتکازات آمده قرینه شده و این را میفهمیم که مراد جدی آن کلی است نه این جزئی. آن ارتکاز را اتفاقا در تعریف قیاس را که اهل سنت کرده اند میگویند قیاس فقط برای مجتهد است. یعنی مجتهدی که با احکام شرع آشنا است و دین را میشناسد میتواند بیاید. بنظرم ما داریم شاید کلامش را عوض میکنیم میگوییم ما ارتکاز داریم فقط مجتهد یک ارتکازی برایش می آید که رسیدن به آن ارتکاز قرینه می شود که مراد جدی از این جزئی آن کلی است کلمه را شاید عوض کرده اند. یعنی آنها هم قیاس را فقط من قبل المجتهد قبول میکنند.

سوال این است که همه اینها یکی شد پس حضرت از چه چیزی منع کرده اند؟

 

[2] . مراد استاد یکی از شاگردان است.

[3] . شاگرد: موضوع شما کلامی است یعنی نمی شود شریعت…

استاد: من استدلال کلامی نمیکنم. استدلال کلامی برای اقناع خوب است در اینجور فضایی.

شاگرد: الان استدلال شما چیست در چنین فضایی یعنی ما قبلا یادمان است بحثی مطرح شد همان حرف شیخ که میگفت عمده آن از دست رفته است و… و شما آن را رد کردید. شیخ در مکاسب میگوید عمده مطالب از دست ما رفته است و شواهد از دست رفته است و… و شما فرمودیدو ایشان را نقد کردید همان موقع هم  واقعاً برای بنده سوال بود که دلیل شما چیست؟. یک بار هست شما میگویید خود من شخصا رفته ام جست و جو کرده ام میدانم همه کبریات هست. یک بار هست میگویید دلیل کلامی داریم…

استاد:  دلیل کلامی را کنار بگذارید.



درس خارج فقه ؛تاریخ ١٣٩۵/٧/٢٨

ظهور و بروز تمام کبریات شرعی در آیات و روایات

شاگرد: با برائتی که در شبهه حکمیه جاری میکنیم، حکم شرعی را نفی میکنیم؛ نفی کبرای شرعی میکنیم. شاید این مبنای کاشف الغطاء هم که گفته اند لحیتی منظورش همین حکم اصول عملیه که حکم ظاهریه است باشد که این یک ربطی بالاخره به آن لوح محفوظ دارد ولی همینکه برائت در حکم داریم یعنی کبرایش را نداریم دیگر .

استاد: ادله برائتی که شیخ  و غیر شیخ آورده بودند مطمئن هستید برای شبهات موضوعیه نبود؟ همان جا چقدر بحث بود برایتان صاف است ؟ یادتان هست ادله را میآوردند…

حالا تازه منافاتی ندارد با اینکه یک روایت بود من چند تا را که دیروز خدمت آقا گفتم بعدش هم چند تا چیز به ذهنم آمد همینطور شماره گذاشتم چیز هایی که ممکن است شاهد است برای این بحث باشد تا ده تا یا یازده تا اینکه مناسب است هرچه آمد نه اینکه حالا دلالتش خیلی قوی باشد ولی برخی مضامین هست که کمک میکند در اینکه ببینیم علی ای حال فضا فضایی هست که بگوییم ما بخشی را نمیدانیم؟ بخشی از کبریات و اصلیات را نمیدانیم و الان برای آنها دستمان بسته است ؛ آیا چنین هست یا نه؟! روایتی ظاهرا از مفضل بود ؛ خیلی مضمونش بالاتر از اینی است که ما دیروز بحث کردیم -اینکه  تمام کبریات فقه هست – مفضل میگوید امام علیه السلام فرمودند فقه و اخلاق و معارف که هیچ حتی خدا هیچ سرّی را جا نگذاشته است مگر اینکه به شما داده است ؛ در دسترس شما قرار داده است.

مَا لِلَّهِ سِرٌّ إِلَّا وَ قَدْ وَقَعَ‏ إِلَى‏ هَذَا الْخَلْقِ‏ الْمَنْكُوسِ‏ الضَّالِّ عَنِ اللَّهِ الرَّاغِبِ عَنْ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ مَا لِلَّهِ خِزَانَةٌ هِيَ أَحْصَنُ سِرّاً عِنْدَهُمْ أَكْبَرَ مِنْ جَهْلِهِمْ بِهِ وَ إِنَّمَا أُلْقِي قَوْلَهُ إِلَيْهِمْ لِتَكُونَ لِلَّهِ الْحُجَّةُ عَلَيْهِمْ.

یعنی اینطور نیست که بگوییم ما الان در فضایی هستیم که خبری نیست. ابهامی که ممکن است باشد این است که شما میگویید کبریات هستند و الان اگر کبریات بودند ما پایان راه بودیم و هیچ کس هم مبتلا به قیاس نمیشد ولی ما در بین راه هستیم در مسیر کشف کبریات فقهی هستیم نه در پایان راه. حالا که هنوز کشف نکردیم چطور مبتلا به قیاس نشویم. سوال دوم اینکه کشف کبریات راه پیچیده ای است و چطور ممکن است؟

مصدر این روایت الهدایه الکبری خصیبی است که خودش قابل بحث است.

منکوس یعنی وارونه. یعنی اگر وارونه نباشند اینها در دسترسشان هست. حالا منظور حضرت چیست در جای خودش ولی این احتمال علی ای حال هست که روند ، تنظیم و ترتیب معارف از قرآن کریم گرفته تا روایات دیگر طوری است که تمام شده و همه اسرار در آن موجود است.[1]

اسرار مربوط به تکوینیات هم میشود یک بخشی را که یکی از آقایان پیدا کرده اند بلاواسطه بود ولی به قلم مرحوم مجلسی اول است در روضه المتقین یا لوامع صاحبقرانیه بود در یکی از این دو کتاب بود. به قلم خودش مینویسد که شیخ بهایی به من گفت که من آنقدر جفر بلد هستم که کتاب قواعد علامه را از اول تا آخر با جفر دربیاورم . از بسم الله الرحمن الرحیم تا آخرش. خیلی جالب است که از قلم خود مجلسی اول باشد و همچنین بگوید شیخ بهاء پیش خود من گفتند. وقتی این طور چیزها هست_ از افرادی که دروغگو نیستند؛ ما اطمینان داریم به صدق آنها؛ ادعای گزاف بیخودی ندارند؛ اینطور چیزها را در تکوینیات بگوید که أتمکّن من الجفر که کتاب قواعد علامه را استخراج کنم _ حالا بگوید کبریات را نمی توانم استخراج کنم؟!!

آن دیگر نه، البته از طریق غیرعادی است اما منظور من عدم تمکن مطلق است که این روایت درست باشد یا این حرف باشد حالا این جای خودش ولی حرف ما این است که در قیاس بر آن کسی که دنبال تنقیح مناط است اصل بر حرمت است. وقتی در ظاهر امر در عرف عقلا و متشرعه، دو موضوع باشد و هنوز یک موضوع دقیق تنقیح نشده باشد اصل بر حرمت است و ما باید بایستیم؛ مجاز نیست هر کسی هر جوری که خواست یک تشبیهی و یک قیاسی درست کند. ولی قبل از اینها ما باید بفهمیم ثبوتا قیاس چیست . اگر فقط دور محور یک انشاء فکر میکنیم ما فعلا قیاسی نیستیم و لو دو عبارت و دو روایت است اما آن فقیه خودش متوجه میشود که در محور یک انشا شارع درحال فکر کردن است و در مسیر قیاس نیست.

خیلی مطلب مهمی است. میگویید اشتباه می کند خب در اشتباه که حرفی نیست اما مسیر، مسیر قیاس نیست. بر خلاف اینکه خود فقیه مسیرش طوری است که می خواهد از یکی، یکی دیگر را بدست بیاورد؛ این مسیر قیاس است. خودش میفهمد که میخواهد از یکی، یکی دیگر را بدست بیاورد این میشود مسیر قیاس. اگر میخواهی از چند حکم یک حکم را بدست بیاورید به فرمایش ایشان بروید در اتاق دیگری اصلا منظورم این نیست؛ اینجور حرام است. تعبیرات متعددی در محاسن و جاهای دیگر هست که میگویند رفتم و گفتم یابن رسول الله جایی میشود که واقعا گیر می افتیم هیچی نداریم، سعی داشت از امام تایید بگیرد که در آنجا به رای عمل کنیم اما حضرت محکم گفتند به هیچ وجه ممکن نیست. هرجا مجاز نیستید که به رای عمل کنید.در تعبیر دیگری حضرت گفتند بدترین جایی که همه گمراه میشوند همین جا است.

مقصود ما این نیست که مستنبط اقتحام در هلکه بکند اما از آن طرف هم قطعیاتی در تنقیح مناط داریم که شواهد فقهی و روایی نیز دارد و هم عملا می بینیم که غیر از این نمی شود.

شاهد روایی برای نحوه فقاهت فقیه و استفاده از معاریض کلام و تنقیح مناط

 

 

اینهایی که شماره گذاشتم مثلا یکی از آنها روایت من الاشیاء موسّع، که اینجوری گذاشتم که بعنوان اینکه یادم بوده روایتی بوده که چندبار دیگه هم گفتم البته این روایات من نگاه کلاسیک سندی هم به آنها دارم شما ده روایت آوردی که همه آنها ضعیف بود بذار طاقچه بالا، من حرفی نداریم ولی خب همین روایتی که در کافی ابن ابی یعفور به امام عرض میکند که احادیثی از شما نزد ما هست که مختلف است ؛ یحدّثنا من نثق به و من لا نثق به، چه کار کنیم؟ آنهایی که میگویند که نحن ابناء السند جوابشان واضح است ، آن نثق به و آن هم لا نثق به حضرت چه جواب دادند؟

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ وَ حَدَّثَنِي حُسَيْنُ بْنُ أَبِي الْعَلَاءِ أَنَّهُ حَضَرَ ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ فِي هَذَا الْمَجْلِسِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام- عَنِ اخْتِلَافِ الْحَدِيثِ يَرْوِيهِ مَنْ نَثِقُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَا نَثِقُ بِهِ قَالَ إِذَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ‏ حَدِيثٌ‏ فَوَجَدْتُمْ لَهُ شَاهِداً مِنْ كِتَابِ اللَّهِ أَوْ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و اله وَ إِلَّا فَالَّذِي جَاءَكُمْ بِهِ أَوْلَى بِهِ.

با اینکه نسبت به یکی نثق و نسبت به دیگری لا نثق حضرت نفرمودند به آن که وثوق دارید عمل کنید. خب روایت ضعیف باشد آیا حرام است به روایت ضعیف توجه کنیم و به محتوای آن فکر کنیم؟ این روایت میگوید وقتی  روایتی را می بینید اول محتوای آن را نگاه کنید؛ این خیلی مطلب است، برای آن شاهد بیابید.

تشابک شواهد را که عرض میکردم ؛ اول هر چیزی را شنیدید بروید در فضای شواهد، تشابک کنید. ببینید در نظام مناسب آن در قرآن و سنت و … هست یا نیست؛ در آن نظام جای دارد یا ندارد؛ شاهد دارد یا ندارد یا میخواهد آنجا را خراب کند و خلاف آن حرف بزند؟!

روایات دیگر که واقعا مضمونش عجیب است ؛ کبریات هست یا نیست؟!

عن عبد الأعلى قال‏ سألت أبا عبد الله علیه السلام عن قول الله: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ- حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ‏» قال: حتى يعرفهم ما يرضيه و ما يسخطه- ثم قال أما أنا أنكرنا لمؤمن- بما لا يعذر الله الناس بجهالة، و الوقوف عند الشبهة خير من الاقتحام في الهلكة- و ترك رواية حديث لم تحفظ خير لك- من رواية حديث لم تحصى، إن على كل حق حقيقة و على‏ كل‏ ثواب‏ نورا: فما وافق كتاب الله فخذوه- و ما خالف كتاب الله فدعوه، و لن يدعه كثير من أهل هذا العالم.

 این یعنی دستمان کوتاه است؟ خیلی خوب است! چه مضمونی دارد!روایت دیگر ؛

والله انا لا نعد رجلا من شیعتنا فقیها حتی یلحن له فیعرف اللحن.

 زیر یعرف خط بکشید. والله مردی از شیعیان خودمان را فقیه نمیدانیم تا یلحن له. یعنی اگر مطلب غلط به او بگویید سریع می فهمد که غلط است. لحن به معنای غلط است. در بحث لغوی لحن یکی از لغات بسیار زیباست؛ لحن به معنای چیز لطیف، تعریض، مطلبی را به زبان دیگر گفتن، با اشاره و کنایه گفتن، و لتعرفنّهم فی لحن القول، همین که حرف میزنند میفهمد کار و تشکیلاتش چیست؛  از کجا؟ نگفته است که، چرا کلام یک دلالت مطابقی روشنی دارد که صغیر و کبیر میفهمند اما هر جمله ای یک لحن القولی دارد که این لحن القول لا نعد الرجل من شیعتنا فقیه حتی یلحن له و یعرف له، یلحن چه میشود؟ یعنی به تعبیر حاج آقا و صاحب جواهر گاهی یک روایت به گونه ای تاکید میکند که گویی بالاترین درجه وجوب را بیان میکند اما فقیه از لحن امام میفهمد که واجب نیست.

نمونه استفاده از معاریض کلام درکلام صاحب جواهر و کاشف الغطاء

 

 

برای مثال صاحب حدائق مفصل بحث کرده اند همان گونه که در تشهد ،صلوات بر نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) واجب است همان طور هرگاه اسم مبارک حضرت در هر کدام از احوال غیر نماز هم برده شود صلوات فرستادن واجب است. صاحب حدائق بحث را تمام کرده است و گفته واجب است ؛ادله زیادی آورده اما صاحب جواهر میفرمایند:

فلا حاجه کذا و من الغریب ان المحدث البحرانی … و البعض النصوص المدعی دلالتها علی الوجوب هی نفسها مشعره بالندب؛

. میگویند واجب است  شما می گویید خود همان نص را لااقل تاویل کنید و با آن در بیفتید بگویید معارض دارد خود همینی که وجوب است… نکته خیلی مهم است زمانی میگویید ظاهرش وجوب است اما معارض دارد آن فضای دیگری است اما ایشان میفرمایند خود همین نصی که شما میگویید وجوب است خودش دارد میگوید ندب. آن چیست؟ فضلاً عن القرینه الخارجیه که روایت دیگریست. کما لا یخفی علی من رزقه الله معرفه لسان شرع و رموزه التی اشار الیها بقوله علیه السلام انا لا نعد الرجل من شیعتنا فقیه حتی یلحن له فیعرف له. صاحب جواهر در اینجا لحن را به معنای غلط نگرفتند. حتی یلحن له فیعرف له یعنی لسان را خیلی بردند بالا که بعضی از آن را هم میگویند

و لعل منه قوله صل الله علیه و آله وسلم ههنا فی الخبر المروی عن معانی الاخبار البخیل حقاً من ذکرتُ عنده فلم یصلّ علیّ بخیل حق بخیل و قوله فی المروی عن الارشاد البخیل کل البخیل من الذی اذا ذکرتُ عنده لم یصل علی. اجفی الناس رجلٌ ذکرت بین یدیه فلم یصل علیّ.

بنابراین با عباراتی که ایشان هم از کتاب الحق المبین فی تصویب رای المجتهدین کاشف الغطا نقل کردند کاشف الغطا بگویند جالب است.

المطلب السابع فیما ادخلوه فی القیاس و لیس منه و قد نسبوا المجتهدین الی العمل بالقیاس مع انهم رضوان الله علیهم اجمعوا علی عدم جواز العمل به و عرف ما بینهم انه لیس من دین الامامیه حتی انهم هجروا اقوال من صدرت منه بعض العبارات توذن بعمله. ابن جنید که بحث هایش قبلا مفصل شد. و السبب فی ذلک انهم قاصرون عن الوصول الی ما وصل الیه المجتهدون حیث انهم لا یفهمون سوی المناطیق و لم یعلموا انّ المدار فی فهم الخطابات فی جمیع اللغات علی ما یفهم من العبارات و منها تصریحات و تعریضات و تلویحات و رموز و اشارات و تنبیهات و ما یفهم من جمیع الکلمات فی شرعیات فی مخاطبات، مکاتبات، وصایا، سجلات. لانهم لم یدققوا النظر و لم یعرفوا سوی ظاهر الخبر و لم ینظروا فی جمله الاخبار و یستفیدوا من مجموعها حکما لم یکن مستفاداً من آحادها. فحال المجتهدین کحال خادم.[2]

مثالی هم میزنند که حال مجتهدین حال خادم پادشاهی است که در اندرون پیش او دارد مرتب کار میکند و حال الاخباریین، آن زمان هم قضیه اخبار داغ بوده است…

و العلم کحال خادم توجّه الی خدمه السلطان مع القرب منه و الاطلاع علی باطن احواله و العلم بکیفیه خطاباته و ضروب مقاصده و ارادته فاذا تکثّرت من الخطابات ولد من مجموعها معانی خفیّات. قبلا در مورد ارتکاز و نظام فکریی که یک فقیه از تمام دین میگیرد بحث کردم ؛ اینها کانه خیلی شاهد خوبیست برای آن حرفها.

و ان لم یعلم من آحادها حتی انه ربما فهم شیئا من المجموع لا یسعه بیانه.

لا یسعه بیانه. البته تاکید من در لا یسعه بیشتر روی ضمیر هو است. هو مال این است که فضای بحث و زبان خارجی ندارد خود زبان گرفتن در فضا خیلی مهم است. وقتی مقدمات بحثی زبان میگیرد و حرفهایش زده می شود بعدا مطالب به راحتی بین دو اهل محاوره منتقل می شود.

شاگرد: اصطلاح سازی ها و کادربندی ها؟

استاد: بله، حتی اهل زبان شناسی نظر عجیبی دارند که اگر زبان نبود حتی مفاهیم هم نداشتیم البته این حرف درستی نیست و مفصل در مباحثه بحث کردیم ولی آنها میگویند که اگر زبان نبود مفاهیم هم ممتاز نبود؛ تا این اندازه که زبان گرفتن مهم است لذا لا یسعه یعنی در فضایی که فعلا مخاطبین آن همین ها هستند والا یسعه اگر زبان بگیرد.

و لاجل ذلک قد یتولّد فی ذهن المجتهد حکم لا یسعه بیانه. حاج آقا با آشیخ زین العابدین شوخی میکردند ؛ میفرمودند صبح از خانه تا از بازار به مدرسه بیایند آقا جیبشان را پر میکنند ؛ بینی و بین الله مشکلی ندارد جیبشان را پر میکنند. ایشان این شوخی را داشت هرچه از ایشان میپرسیدند میگفتند بینی و بین الله مانعی ندارد. این هم یک کاری است که میگویند از کجا میگویید؟ میگویید بینی و بین الله. بیش از بینی و بین الله عبارتی نداشتند.

وحال الاخباریین کحال خادم لا یدخل النار و انما یسمع کلام السلطان من وراء الجدار و هو (یعنی اخباری) من الدثار و لم یحط خُبراً بقرائن الاحوال فهذا لا یجوز له العمل الا بعد الرجوع الی من هو بمنزله الشعار. شعار مجتهد است.

شاگرد: بحث قبلی صاحب جواهر از همین البخیل کل البخیل گفتند دلالت بر استحباب دارد؟

استاد: میخواستند بگویند لحن روایت. لحن روایت مشعر به این است… گاهی امام آنقدر در عقوبت تاکید میکنند که مجتهد میفهمد این مکروه است؛ از نحوه تاکید، کراهت را کشف میکند. چطور؟ مثل ما نمیتوانیم اما اصل اینکه این بزرگان این را میگویند نمیتوانیم انکار کنیم .

روایت دیگر که در کشی هم آمده حضرت میفرمایند: اعرفوا منازل شیعتنا علی قدر روایتهم و درایتهم، سپس در دنباله روایت میفرمایند و انّا لا نعدّ الفقیه فقیهاً حتی یکون محدَّثاً. مخاطب تعجب کرد و گفت یابن رسول الله، الفقیه محدَّث؟! فرمودند: المحدث المفهَّم. فهّمناه سلیمان..

شاگرد: روایت دوم آن این است؛ قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام) اعْرِفُوا مَنَازِلَ‏ شِيعَتِنَا بِقَدْرِ مَا يُحْسِنُونَ مِنْ رِوَايَاتِهِمْ عَنَّا، فَإِنَّا لَا نَعُدُّ الْفَقِيهَ مِنْهُمْ فَقِيهاً حَتَّى يَكُونَ مُحَدَّثاً. فَقِيلَ لَهُ أَ وَ يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُحَدَّثاً قَالَ يَكُونُ مُفَهَّماً وَ الْمُفَهَّمُ مُحْدَّثٌ.

استاد: یحسنون، احسان الروایه نه فقط نقل الروایه.

تحدیث انواعی دارد و یکی از آنها تفهیم است همانجا در آیه شریفه اوحینا الیه ندارد بلکه فهّمناها سلیمان دارد. هر کدام دو وادی است و باهم فرق میکنند.

تعبیر دیگر که برای فقهاء آمده این است؛ انا لا نعدّ الرجل فقیها حتی یعرف معاریض کلامنا.

علت عدم تصریح به کبریات شرعی در روایات

 

 

خیلی از روایات هست که فقیه از معاریضش کبری میفهمد ولی چرا به کبری تصریح نکردند؟! بحث گسترده ای دارد. روال بیان شارع خیلی مهم است لذا در زمان ما بعد از حرف هایی که پیش آمد مثل انقلاب فرانسه؛ مجلس درست کردند ؛ از دوران استبدادی و دیکتاتوری رد شدند ؛ تجربتا نوع بشر آستین بالا زدند تقنین کردند. چیزهایی را در تجربه میبیند بخشی از آن مدون میشود؛ اگر تطبیقی کار کنید آن لطافت کاری ها و عظمت بیانات شرع و نحوه تقنینش برایتان بیشتر واضح می شود. مثلا جلوتر هم عرض کردم غالب نظام های حقوقی الان باید و نباید است. نظام اخلاق نیز باید و نباید است و  نظام تقنین بشر نیز باید و نباید است؛ ولی شرع این را دیگر نمیتوانید کاری کنید از روز اول شارع میخ این را کوبیده است ولو بخشی از آن هنوز به عنوان امر مطوی مانده است. که شرع مبانی ای را که ملاحظه فرموده است در ملاکات احکام روشی که در تقنین داشته است دو ارزشی(بایدی و نبایدی) نبوده است.

شما میتوانید ملاکات را کسر و انکسار کنید خروجی اش یا بکن است یا نکن . یعنی روش تقنین شما در کسر و انکسار مصالح و مفاسد_ به اندازه ی علم خودتان_ میتواند دو ارزشی باشد. الان قوانین خیلی منظم معمولا اینطور هست در قوانین راهنمایی و رانندگی شما دیگر مستحب ندارید ولو اینکه بعدا که کامل شد می آید من شک ندارم ولی فعلا به همین نحو بکن و نکن است .

اما شرع از روز اول مبنایش را بر اساس پنج ارزش گذاشته است؛ البته از پنج مورد بیشتر است؛ حسابی هم بیشتر است ؛ شواهد عدیده دارد اما آن بیشتر را چه کسی میفهمد؟! هنوز فعلا در فضای فقه… .

اینکه بنا را بر این گذاشتند که روش تقنین حداقل پنج گزینه ای باشد ، چه هنگامه ای است!! یعنی بسیاری از آن چیزهای اصلی را با حمای مستحب و مکروه تامین میکند ؛ وقتی گزینه ها پنجگانه میشود خیلی دست شارع باز میشود؛ حتی پنج گزینه در احکام وضعی هنگامه ای است . حکم وضعی، تقنینش و آن ظرافت کاری هایی که در جعل حکم وضعی وجود دارد ، خود یک دستگاهی است؛ یک جوری میشود حکم وضعی را جعل کنند که ذو وجوه باشد و ده ها حکم تکلیفی متعدد، متفرع بر آن بشود. و لذا وقتی فقیهی روش و نظام تقنین را با آن انسی که به آن گرفته فهمید نمیتوانیم بگوییم هنوز کبریات را نمی داند علاوه بر این که قواعد زیادی نوشته شده؛ در این نرم افزار کتاب های قواعد فقهی هست! صد تا!! صد وبیست!! یک کتاب جیبی به من دادند از میرزا حبیب الله کاشانی که پانصد قاعده فقهی در این کتاب جیبی بسیار کوچک وجود دارد. یعنی یک فقیه یک کتاب جیبی مختصر به شما میدهد میگوید پانصد قاعده، پانصد قاعده کم است؟

همین ها را در نظر بگیرید. تازه اگر بخواهید بسط دهید خیلی راه دارد؛ اگر هم بخواهید خود این قواعد را تحلیل کنید باز جای خودش. بنابراین نمیتوانیم سریع سراغ اصول عملیه برویم و بگوییم دستمان خالی است چون کبریات را نمی دانیم. این جور خیلی دور است.

نسبت تشریع اصول عملیه و کبریات اماره ای در شرع

 

 

شاگرد: تشریع اصول عملیه برای چیست؟

استاد: از باب شوخی بگویم اصول عملیه را برای زمانی واجب کردن که از حی تقلید شود بعدا احیاء نیز مجتهد قویی شدند ، خب برای آنها اصول عملیه خوب است یعنی حرج نیست شرع سهل است ولو در استنباط احکام. البته فرض گرفتیم که اصول عملیه در شبهات حکمیه جاری شود و مختص شبهات موضوعیه نیست. مثلا اصل اینکه استصحاب در شبهه حکمیه می آید یا نه دارای شبهه قویی بود ؛ یکی از شبهات مهمی که در استصحاب شبهات حکمیه بود قیاس شدن آن بود. موضوع عوض




درس خارج فقه؛ تاریخ ١٣٩۵/٨/١

منشاء قیاس باطل؛ عدم اطلاع از کبریات شرعی ؛ اجتهاد در قبال نص

شاگرد :در بحث قیاس با توجه به تصویب که اهل سنت دارند و می گویند فقیه همه کاره است، این احتمال  می تواند باشد که مجموعه ای از انشاءات را فقیه دیده است و در موردی که انشاء نیامده، می گوید  اینجا هم باید یک انشایی باشد

استاد:یعنی احتمال این که بگوید من خودم انشاء می کنم.نظیر آنچه که در ولایت تشریعی می گوییم پس قال علی علیه‌السلام و اقول انا  به معنای اجتهاد نباشد بلکه به معنای انشاء حکم باشد.

خب حالا ایشان[1]می فرمایند که خود آنها (حنفیه) اینها  نسبت این کلمات به ابوحنیفه قبول ندارند.

شاگرد 2: علمای حنفیه کلمات خودش را می آورند که می گوید   من اول سراغ نص می‌روم اگر نص نبود سراغ استحسانات می روم …

استاد : کتاب الله و سنت نبیه بعد اگر نبود …

ولی در این که موید آن روایتی که قال علی علیه السلام و أقول أنا کان ابوحنیفه یقول کذا

شاگرد : مبسوط سرخسی  در مورد ابوحنیفه میگوید که ( کان لا یود  طریق التابعین  و کان یقول هم رجال و نحن رجال)

استاد :طریق تابعین،  تازه؛ صحابه هم نگفته. چون از فقهای سبعه معروف از تابعین هستند. هیچ کدام از صحابه نیستند.

أمّا الأئمه فهم رجال ، ائمه یعنی همان فقهای تابعین مثلا فقهای سبعه و از این طائفه، نه آن هم از صحابه

شاگرد :  ولکن ظهر عنده أنّ ابراهیم فیما کان یفتی به  یعتمد قول علی علیه السلام .

استاد : میگوید که آن ها به این ها اعتماد می کردند و ما اعتماد نداریم

که در این فضا خیلی این عبارت با آن روایتی که در شیعه می گویند که امام فرمودند که کان ابوحنیفه یقول قال علی و أقول أنا.

از نظر مصداقی و تحقق خارجی اش خیلی مناسب هم هستند اینجا هم خودش دارد می گوید : أما الأئمة فهم رجال و نحن رجال. این برای حالا یا حتی صحابه که به خودش بالاتر از تابعین هم می گفته است اما اینکه خودش میگفته  من کتاب الله و سنت اگر باشد اجتهاد نمی کنم قیاس نمی کنم.نکته مهم راجع  به ابو حنیفه این است که اطلاع بر نصش بسیار ضعیف بوده است این را خود اهل سنت می گویند؛ وقتی کسی اطلاع بر نصش ضعیف باشد و از طرفی هم بگوید أقول أنا ، به نص هم اگر برسد عمل می کند اما وقتی اطلاعش به نص ضعیف باشد در اثر عدم اطلاع گرفتار قیاس های عجیب و غریب میشود.

شاگرد: نکته هم بوده که اهل سنت می گویند ما روایت داریم ولی ابو حنیفه خلافش فتوا داده است

استاد: بله یعنی اطلاع نداشته یا اطلا ع داشته ولی ضعیف می دانسته که ضعیف دانستن وی ازباب دیگری می شود.

ابو حنیفه عراقی بود و کأنه بین فقهای مدینه خیلی واضح بود که اهل عراق اطلاعاتشان کم بود یا اهل قیاس بودند ؛ شاهد این مدعا این است که در باب دیه در کتاب قدیمی الموطا مالک ؛ دیه المراه إذا بلغ الی الثلث رجع الی النصف .

 

 

وما روى البيهقى عن ربيعة أنه سأل ابن المسيب: كم فى إصبع المرأة؟ قال: عشر قال: كم فى اثنين؟ قال: عشرون، قال كم فى ثلث؟ قال: ثلثون، قال كم فى أربع؟ قال: عشرون. قال ربيعة: حين عظم جرحها واشتدت مصيبتها نقص عقلها؟ قال: أعراقى أنت؟ قال ربيعة: عالم متثبت أو جاهل متعلم، قال: يا ابن أخى! إنها السنة اها. فقال الشافعى: كنا نقول به، ثم وقفت عنه وأنا أسأل الخيرة، لأنا نجد من يقول: السنة، ثم لا تجد نفاذا بها عن النبى يَة، والقياس أولى بنا فيها اه، كذا فى “الزيلعى” نقلا عن البيهقى، وفى “التلخيص الحبير”: قال الشافعى: وكان مالك يذكر أنه السنة، وكنت أتابعه عليه وفى نفسى منه شىء، ثم علمت أنه يريد سنة أهل المدينة، فرجعت عنه اهـ .(٣٤٠(

شخصی از یکی از فقهای مدینه بنام سعید بن مسیب سوال میکند؛ دیه یک انگشت چند تا؟ گفت ده تا. دو تا بیست تا. سه تا سی تا. آن وقت گفتم چهار انگشت گفت بیست تا. گفتم چطور جنایتش اعظم شد، مصیبتش بیشتر شد کیفرش کمتر شد؟

میگوید سعید بن مسیب گفت: أعراقی أنت؟ یعنی همان محل ابوحنیفه؛ محلی که معروف بودند یا اطلاعشان کم بود یا اهل قیاس بودند.

بعد می گوید: عالم متثبت أو جاهل متعلّم؛ می گوید گفتم عراقی نیستم می خواهم یاد بگیرم؛ مسیب میگوید که یا ابن أخی هی السنة. یعنی همانی که بعد امام در جواب ابان نیز فرمودند إنّ السنة إذا قیست محق الدین. اصلا در مدینه امر رایجی بود تا می گفتند دیه ی مراه چقدر است؟ میگفتند سه انگشت سی تا. چهار انگشت شد بیست تا میشود. از کتاب های اهل سنت هفت الی ده مورد یادداشت کرده ام .

از أعراقی أنت؟ معلوم می شود آنها خبر داشتند که این ها اهل قیاس هستند و اگر هم میخواهند، در قبال نص صریح اجتهاد نکنند نمیتوانستند چون اطلاع نداشتند. فقهایی که اهل مدینه بودند میدانستد که سنت این است. با این نقل زیاد، نزد همه آنها یک امر جا افتاده ای بوده است . بنابراین جهل آن ها نسبت به کبریاتی که انجام شده ونسبت به آن اموری که بین فقهای اهل مدینه معروف بوده، سبب شد که مبتلا به قیاس شوند.

ابوحنیفه هم عراقی و کوفی بوده است و به اینجور اجتهاد ها و قیاس مبتلا می‌شده است. اما این که ابوحنیفه در قبال نص اجتهاد می کرد یا اطلاعش ضعیف بود یا روایت را می شنید و ضعیف می دانست ، چیز دیگری است ؛ به نظرم در کتاب الصراط المستقیم آن نقل این جور است؛ ابوحنیفه در مورد روایتی میگوید که قاعده من أدرک را در نماز عصر قبول دارم اما در نماز صبح قبول ندارم. روایت نبوی می گوید یرده الخبر که در خبر هم نماز صبح و هم  نماز عصر آمده است. ابو حنیفه می گوید که خبر در این دو مورد است ولی تنها در عصر فتوا میدهم و در صبح فتوا نمی دهم.

قال النبی من ادرک رکعة من العصر و قد ادرکها و من الصبح  و قد ادرکها و قال ابوحنیفه یکون للعصر مدرکا و للصبح لیس مدرکا و أخذ بنصف الخبر و الغی بنصفه.

شاگرد :  بعضی از روایاتی که ناظر به فضای قیاس است را که نگاه میکنیم صرفا به همان کاری که ابوحنیفه میکرده معطوف نیستند، یک جاهایی بحث از دین الله لا یصاب بالعقول مطرح می شود ؛ بحث دخالت عقل در حوزه استدلال؛ در واقع باید وجه تمایز دخالت عقل در واقع مشخص بشود دخالت عقلی که از نظر اهل بیت مردود است و دخالت عقلی که درست و صحیح است، مشخص شود نه اینکه صرفا ببینم کار ابوحنیفه چه چیزی بوده است. اما اینکه لزوما همه چیزی که حضرات مد نظرشان بوده است همانی بوده است که ابوحنیفه داشته انجام میداده است این الان خیلی واضح نیست.

بحثی پیرامون استظلال درحال احرام ؛قیاس یا تنقیح مناط

استاد : موارد قطعی واضحی دارد که إنّ دین الله لایصاب بالعقول در یک موردی است. چند سال پیش مواردی که در روایات تصریح به قیاس بودن آنها شده را  شماره گذاشتم؛ شش شماره است.

مورد اول که محاجّه ابویوسف شاگرد ابوحنیفه با امام کاظم سلام الله علیه در مورد ظلّ در محمل و خباء میباشد. که مهدی عباسی هم حاضر بوده است .

 

 

سَأَلَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى ع بِمَحْضَرٍ مِنَ الرَّشِيدِ وَ هُمْ بِمَكَّةَ فَقَالَ لَهُ أَ يَجُوزُ لِلْمُحْرِمِ أَنْ يُظَلِّلَ عَلَيْهِ مَحْمِلَهُ؟ فَقَالَ لَهُ مُوسَى ع لَا يَجُوزُ لَهُ ذَلِكَ مَعَ الِاخْتِيَارِ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ أَ فَيَجُوزُ أَنْ‏ يَمْشِيَ‏ تَحْتَ‏ الظِّلَالِ‏ مُخْتَاراً؟ فَقَالَ لَهُ نَعَمْ فَتَضَاحَكَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع أَ تَعْجَبُ مِنْ سُنَّةِ النَّبِيِّ وَ تَسْتَهْزِئُ بِهَا؟ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَشَفَ ظِلَالَهُ فِي إِحْرَامِهِ وَ مَشَى تَحْتَ الظِّلَالِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ إِنَّ أَحْكَامَ اللَّهِ تَعَالَى يَا مُحَمَّدُ لَا تُقَاسُ فَمَنْ قَاسَ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فَقَدْ ضَلَّ عَنِ السَّبِيلِ فَسَكَتَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ لَا يُرْجِعُ جَوَاباً.

وَ قَدْ جَرَى لِأَبِي يُوسُفَ مَعَ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ص بِمَحْضَرِ الْمَهْدِيِّ مَا يَقْرُبُ مِنْ ذَلِكَ وَ هُوَ أَنَّ مُوسَى ع سَأَلَ أَبَا يُوسُفَ عَنْ مَسْأَلَةٍ لَيْسَ فِيهَا عِنْدَهُ شَيْ‏ءٌ فَقَالَ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ شَيْ‏ءٍ قَالَ هَاتِ فَقَالَ مَا تَقُولُ فِي التَّظْلِيلِ لِلْمُحْرِمِ؟ قَالَ لَا يَصْلُحُ قَالَ فَيَضْرِبُ الْخِبَاءَ فِي الْأَرْضِ فَيَدْخُلُ فِيهِ؟ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَمَا فَرْقٌ بَيْنَ هَذَا وَ ذَلِكَ؟ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع مَا تَقُولُ فِي الطَّامِثِ تَقْضِي الصَّلَاةَ؟ قَالَ لَا قَالَ تَقْضِي الصَّوْمَ؟ قَالَ نَعَمْ قَالَ وَ لِمَ؟ قَالَ إِنَّ هَذَا كَذَا جَاءَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع وَ كَذَلِكَ هَذَا قَالَ الْمَهْدِيُّ لِأَبِي يُوسُفَ مَا أَرَاكَ صَنَعْتَ شَيْئاً قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ رَمَانِي بِحُجَّةٍ.(الاحتجاج ٣٩۴.٢)

 

ابویوسف در مجلسی که هارون نیز حضور داشت به امام عرض میکند آیا می شود در حال احرام در محمل استظلال کنیم؟ حضرت فرمودند نمی شود. گفت آیا زیر سایه میشود راه برویم . درخت های متعدد طولانی هست دیوار است برویم تحت سایه راه برویم. حضرت فرمودند جایز است. می گوید فضحک. خندید و گفت چه فرقی می کند؟ عقل می گوید فرقی ندارد محرم یا زیر سایه می تواند برود یا نمی تواند. اگر نمی تواند برود، تحت ظلال هم نمی تواند مشی کند لایمشی تحت الظلال اگر می تواند زیر سایه برود پس محمل هم همین طور.

حضرت فرمودند که کشف رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن الاظلة فی المحمل و هو محرم و مشی تحت الظلال و هو محرم .

در روایت دیگر که مهدی عباسی هم حضور داشت فرمودند دخل فی الخباء و هو محرم. می تواند زیر خیمه برود؟ حضرت فرمودند می تواند در محمل برود؟ فرمودند نمی تواند.  چه فرقی میکند؟ این سنت است.  یعنی اینجا  جایی نیست که عقل را حاکم کنید و بگویید فرقی نمی کند! نه سنت است. دو کبری داریم.

این خودش تنقیح مناط است؛ در شرایع می گویند استظلال حال السیر وقتی نشستی منزل کردی برو در خیمه ولی در عین حال در حال سیر تحت الظلال هم می تواند برود. استظلال حال السیر خودش یک نحو اصطیاد موضوع شرعی است .

علی أی حال این هست که حضرت فرمودند این دو تفاوت دارند و این تفاوت را از کار حضرت  بدست آورند. این ببینید یک موردی است که دارند توضیح میدهند که نمی تواند قیاس کند.

شاگرد : اگر نرسیده بود که پیغمبر زیر سایه راه میرفتند ، خب سایه با سایه چه فرقی می کند؟

استاد : فلذا خندید. اینجا صحبت سر این است که تا دویست سال معصومین سنت را توضیح داده اند. مواردی است که اختلاف پیش می آمد اهل البیت علیهم السلام کبریات سنت را برای مردم توضیح می دادند.

شاگرد : پس الان می توانیم قیاس را صرف مخالفت با نص تعریف کنیم زیرا در حال حاضر که 1400 سال گذشته است ما اصلا قیاس نداریم الا مخالفت با نص. هر جا با نص مخالفت کردیم می گوید اسمش قیاس است در غیر این صورت قیاس نیست.

استاد : در جلد سوم رسائل( 34 ، 45 ، 116 الی ١٢٠ و ٢٩۴) جوهره استصحاب در شبهه حکمیه را قیاس دانسته اند. حکم کلی است تا موضوع عوض نشود شکی صورت نمیگیرد.

و الاصل عندهم أنّ الشبهه فی الحکم الکلی لا مرجع فیها إلاّ الاحتیاط دون البرائة بالاستصحاب فإنّهما مختصان بالشبهة فی الموضوع و در صفحه 45 نکته ای که از کلام استرآبادی نقل می کند که

من المعلوم أنّه إذا تبدّل قيد موضوع المسألة بنقيض ذلك القيد اختلف موضوع المسألتين، فالذي سمّوه استصحابا راجع في الحقيقة إلى إسراء حكم لموضوع إلى موضوع آخر متّحد معه بالذات مختلف بالقيد و الصفات‏[2]، انتهى.

 

از نظر انشایی دو موضوع است لذا استصحاب در شبهات حکمیه ممنوع است. مرحوم شیخ در صفحه 119 میخواهند حل کنند که چرا استصحاب در شبهه حکمیه و کلی می آید؛

و ثانيا: بالحلّ، بأنّ اتّحاد القضيّة المتيقّنة و المشكوكة- الذي يتوقّف صدق البناء على اليقين و[3] نقضه بالشكّ عليه- أمر راجع إلى العرف؛ لأنّه المحكّم في باب الألفاظ.

 

شما همان جا هم باید به عرف مراجعه کنید .

برای اتحاد قضیه باید عرف مراجعه کنید ؛ اگر عرف یک موضوع دید اما عقل دو موضوع دید، آیا عرف کافی است؟ ایشان می فرمایند بله عرف کافی است. بعد در صفحه 120 می گویند:

نعم، قد يتحقّق في بعض الموارد الشكّ في إحراز الموضوع للشكّ في مدخليّة الحالة المتبدّلة فيه. فلا بدّ من التأمّل التامّ، فإنّه من أعظم المزال في هذا المقام.

 

موضوع عوض می شود ؛ دو موضوع شده است و چه بسا مقوم کار است. اگر استصحاب می کنید و ذره ای دقت نکنید مبتلا به قیاس میشوید.

در صفحه 294.  می گویند که چند تا راه داریم یکی از راه عقل برویم.می فرمایند:

 

 

 فلو فرض من شکٌّ فی الحکم کان من جهة أخری غیر موضوع الحکم ….. فلا بدّ من ميزان يميّز به القيود المأخوذة في الموضوع عن غيرها، و هو أحد امور: الأوّل: العقل‏ ، فيقال: إنّ مقتضاه كون جميع القيود قيودا للموضوع مأخوذة فيه، فيكون الحكم ثابتا لأمر واحد يجمعها؛ و ذلك لأنّ كلّ قضيّة و إن كثرت قيودها المأخوذة فيها راجعة في الحقيقة إلى موضوع واحد و محمول واحد، فإذا شكّ في ثبوت الحكم السابق بعد زوال بعض تلك القيود، سواء علم كونه قيدا للموضوع أو للمحمول أو لم يعلم أحدهما، فلا يجوز الاستصحاب؛ لأنّه إثبات عين الحكم السابق لعين الموضوع السابق، و لا يصدق هذا مع الشكّ في أحدهما. نعم، لو شكّ بسبب تغيّر الزمان المجعول ظرفا للحكم- كالخيار- لم يقدح في جريان الاستصحاب؛ لأنّ الاستصحاب مبنيّ على إلغاء خصوصيّة الزمان الأوّل.فالاستصحاب في الحكم الشرعيّ لا يجري إلّا في الشكّ من جهة الرافع ذاتا أو وصفا، و فيما[4] كان من جهة مدخليّة الزمان. نعم، يجري في الموضوعات الخارجيّة بأسرها.

اگر قیدی است که در موضوع مأخوذ است، چند موضوع میشود اما اگر نه، پس میزان چیست؟ می فرمایند الاول العقل می گویند عقل هر چیزی که شرعا جزء موضوع است مقوم نیز هست. یعنی عقل راه استصحاب در شبهه حکمیه را می بندد. راه حل دوم را نیز می گویند که فقط به لسان دلیل نگاه کن. لفظ را نگاه کنید.

الثاني: [لسان الدليل‏]

أن يرجع في معرفة الموضوع للأحكام إلى الأدلّة

 جالب است! می گویند مثلا اگر دلیل این جور آمده که الماء المتغیر نجس با الماء ینجس إذا تغیر. الماء المتغیر موضوع است. تغیرش اگر رفت موضوع هم رفته است اما اگر این گونه باشد که الماء ینجس إذا تغیر؛ موضوع الماء است و إذا تغیر قیدش است. وقتی تغیر من قِبَل نفسه رفته است الماء عوض نشده است.

سوم هم می فرمایند أن یرجع ذالک العرف. این سوال باقی می ماند که اولا سر عرف اختلاف پیش می آید؛ او می گوید العرف ببابک، او هم می گوید العرف ببابک ! میزان عرف باشد در حالی که با قیاس روبرو هستیم؟!

بگوییم استصحاب در شبهه حکمیه جائز است درحالی که میزان در بقاء موضوع، عرف است و عرف هم حالت مسلم و قاطعی ندارد. جلوی ما در این فضای ابهام دار قیاس است. چه کار باید بکنیم؟ باید جلو برویم؟ منظور این که خود استصحاب هم این جور مشکلات را دارد.

در بحث استظلال تنقیح مناط های حسابی شده است . حضرت فرمودند که کشف رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن الأظلة. حضرت در محمل که سوار شدند دست کردند و سایبان های محمل را پس زدند. اما وقتی پیاده شدند در خیمه ها رفتند و وقتی هم راه می رفتند مشی فی الظلال. الان ما می گوییم استظلال در حال سیر جایز نیست. استظلال در حال سیر یعنی چی؟ یعنی باید سایه به گونه ای باشد که همراه محرم حرکت کند. اما اگر سایه ای ثابت باشد و شما از زیر آن رد شوید ، استظلال در حال سیر نیست.

سوال: سایه ای ثابت باشد که همراه محرم می رود اما سایه قابل کشف نیست یعنی شما پارچه ای به عنوان سایبان نیانداخته اید ، خودش هست مثل هواپیما . در هواپیما کسی استظلال نمی کند یعنی مثل بعضی ماشین هایی که واقعا روی سقفش یک سایبان می زنند نیست . آیا این یک نحو اسراء شده است یا نشده؟

شما می گویید استظلال در حال سیر حرام است. سایبان به گونه ای است که کشف عن الأظلة بر آن صادق است. ظلالی که کشف در آن موضوعیت دارد یا نه ظلالی که حتی کشف هم در آن موضوعیت نداردآن هم ممنوع است؟ شما مناط حکم را چه گرفتید؟ استظلال فی حال السیر خواه آن ظلّ قابل کشف باشد خواه نباشد، حال آن که آن چیزی که نص است فقط ظلّی است که قابل کشف است نه ظلی که ثابت باشد و اصلا نتوانید آن را بردارید ولی شما تعدیه  دادید. از کجا؟ دو موضوع هست یا نیست؟ چون شما استظلال در حال سیر را مطلق استظلال دیدید، نه الظل الذی یمکن کشفه؛ چون آن حیث را فقط استظلال فی حال السیر دیدید، می گویید در هواپیما و ماشین نیز حرام است.خواه از آن سقف هایی باشد که بشود آن را بردارند مثل اظله ای که حضرت کشف کردند خواه نه.

الان اینجا می بینید یک نحو ظریفی توسعه داده می شود. توسعه ای که مقبول همه هست یا نیست.

بنابراین اگر روایتی نبود که سنت کبرای خاص خودش را داشته باشد مانند استظلال در حال سیر که با مشی تحت الظلال فرق دارد؛  اگر فقها تنها از یک دلیل استنباطی میکردند و در جای دیگر چیزی نبود قیاس اتفاق نیافتاده بود چون آن کسی که این جور جایی دارد حکم شارع را بدست می آورد می گوید استظلال بر محرم حرام است. یعنی دنبال یک انشاء رفته است که شارع آن را انجام داده است اما اگر دلیل دیگری وجود داشت و اطلاع او بیشتر بشود می بینید سنت در این مورد فرق گذاشته است.

الان شما یک نفر را پیدا کنید که بگوید در حال آفتاب می شود در ماشین بروند. میخواهم بگویم یک توسعه هایی است که همه می پذیرند، ملا نقطه ای شوید این توسعه حرف دارد. شما به چه دلیلی از این به آن میروید؟

کشف عن الأظلة؛ پس ظلش، ظلی بود که قابل کشف بود. اگر جایی دارید که در محملی که سقفش ثابت بود نرفت؛ لم یدخل فی هذا المحمل ؛فرمودند من پیاده می روم و در این محملی که سقف ثابت دارد داخل نمی شوم. اگر این را دارید درست است اما اگر محمل هایی بود که چهارتا چوب داشت برای سایبان پارچه می انداختند و وقتی هم گرم می شد بر می داشتند . حضرت سایبان اینطور محملی را کنار زدند. پس هر ماشینی که سقفش را می توانید کنار بزنید باید بکنید چون کشف .. . اما آن چیزی که قابل کشف نیست از کجا استظلال را در آن حرام کردید؟ ولی هیچ کس مشکلی ندارد یعنی این جور تعمیمی داده شده است و حالا بگوییم این قیاس است یا نیست؟

حضرت تنها به سنت محض استشهاد کردند. و لذا مهدی عباسی به ابویوسف گفت کاری نکردی؟ یعنی جلوی حضرت باقی آوردی؟ جمله قشنگی گفت. گفت : یا امیرالمومنین رمانی بحجة. گفتند سنت این است؛ وقتی به اینکه کبرای سنت این است اخبار می کنند دیگر حضرت استدلال از حکمت نیاوردند . و لذا آن نکته ظریفی که در روایت ابان هم دارد این است که إنّ السنة إذا قیست محق الدین؛ یعنی چیزهایی در دین هست که اساسا رنگش ، رنگ کتاب الله و سنت است. ثابت شده که این در کنار کتاب الله ، سنت پیامبر است و باید محفوظ باشد. اگر بخواهید قیاس کنید یا فقط به قرآن مراجعه بکنید نسبت به بخشی از دین که سنت پیامبر ص محق دین است.

جالبش این است که ما این طور سرگردان نیستیم به خصوص در فضای اختلاف یعنی ببینید تا زمانی که معصومین بودند فقها حرف میزدند و ریز به ریز موارد در منظر اذهان می آمد. حتی نقلی بود در کتاب سیر اعلام نبلاء ابن جوزی میباشد که در المنتظم ذهبی برای آن روایت سند آورده است ؛

عن الحسن بن زیاد الفقیه، سمعت اباحنیفة وسئل: من أفقه من رأیت؟ فقال: ما رأیت أحدا أفقه من جعفر، لما أقدمه المنصور الحیرة بعث إلى فقال: یا أباحنیفة إن الناس قد فتنوا بجعفر بن محمد، فهیى‏ء لنا من مسائلک الصعاب، فهیأت له أربعین مسألة، ثم بعث إلى المنصور فأتیته، فدخلت، و جعفر جالس عن یمینه، فلما بصرت بهما دخلنى لجعفر من الهیبة ما لم یدخلنى للمنصور، ثم التفت إلى جعفر فقال: یا أبا عبداللّه، أتعرف هذا؟ قال: نعم هذا أبو حنیفة، ثم أتبعها: قد أتانا، ثم قال: یا أباحنیفة هات من مسائلک فاسأل أباعبداللّه، فابتدأت أسأله، فکان یقول فى المسألة: أنتم تقولون فیها کذا و کذا، و أهل المدینة یقولون کذا و کذا، و نحن – یرید أهل البیت – نقول کذا و کذا، فربما تابعنا، و ربما تابع أهل المدینة، و ربما خالفنا معا، حتى أتیت على أربعین مسألة، ما أخرم فیها مسألة، ثم یقول أبوحنیفة: ألیس قد روینا أن أعلم الناس أعلم الناس بالاختلاف.( سير اعلام النبلاء : 9 / 543)

  امام صادق سلام الله علیه به حیرة در عراق آمده بودند ، منصور دوانیقی ابوحنیفه را خواست ،گفت مساله های مشکلت را بیاور که حضرت گیر بیافتند و مردمی که مفتون به حضرت شدند بفهمند که ایشان هم گیر می افتند.

می گوید وقتی وارد شدم ابوجعفر سمت راست منصور نشسته بود ؛ ابوحنیفه می گوید! در کتاب های شیعه نیست سنی نقل می کند.

می گوید وقتی داخل شدم دخلنی من الهیبة ما لجعفر أکثر من الهیبة لأبی جعفر منصور. میگوید او خلیفه بود اما هیبت امام صادق مرا گرفت بعد می گوید منصور مرا به امام معرفی کرد؛ گفت نعمان است؟ ابوحنیفه …

می گوید حضرت فرمودند کان یأتینا یعنی شاگرد ما بوده است بعد می گوید که من شروع کردم مثلا نوشته بودم آماده کرده بودم می گوید هر سوالی می پرسیدم  حضرت می گفتند فقهای مدینه این را می گویند فقهای بصره این را می گویند فقهای کوفه این را می گویند ؛ نظرات تمام فقهای بلاد را می گفتند، بعد نظر خودشان را که گاهی موافق بعضی از اینها بود و گاهی یخالف الکل بیان می کردند تا مسائل من تمام شد. در آخر میگوید: ألیس قد روینا أن أعلم الناس أعلم الناس بالاختلاف ؛ تعلیل می کند که حضرت چرا افقه الناس؟ می گوید قول همه فقها را بلد هستند خودشان هم صاحب نظر هستند دیگر افقه از او نیست .

علی أیّ حال این جور مطالب باز بود، همه را می دانستند؛ ائمه هم توضیح میدادند تا جایی که در یک مجلس ابوحنیفه می گوید حضرت تمام سوالات او را از اقوال همه پاسخ میگفتند؛ این طور نبود یک چیزی که مخفی بود بعدا هم همین طور سرگردان و مخفی بماند. مثلا این گونه نیست که سنت مخفی پیامبر خدا بوده است و هیچ کس تا الان از آن خبردار نداشته باشد.

از بحث های قواعد کلیه این بحث است که روی حساب ارزش های فازی یکی از چیزهایی که بسیار تواتر چیزی را میبرد و به آیندگان اطمینان می دهد که این ها محفوظ مانده است، بقای یک امر در بستر اختلاف است؛ یعنی جناح هایی باشند که مواظب یکدیگر هستند تا دیگری چیزی را عوض نکند. این نکته بسیار مهمی است.

من عرض نمی کنم تمام کبریات شرعی تحت عمومات لفظی آمده است ؛ کسی که با مجموع ادله انس می گیرد هیچ کبرایی نیست که این الان بگوید نمی داند. اگر علم مکان شناسی تجریدی فقه و نقشه منطقی موضوعات فقه تدوین شود، موضوعاتی هستند که از نظر مکان و فضای حقوق بهم نزدیک هستند. چون هنوز برای این موضوعات اسمی نیست من به آنها موضوعات متجاوره میگویم . در این فضاهای نزدیک اگر اختلافی بوده و اگر سنتی در آن حاکم بوده چون محل اختلاف بوده آن سنت قطعا نقل میشده است. مثل این شش موردی که عرض میکنم .

موارد روشن ابتلاء به قیاس در روایت ؛ مصادیق روایی ان دین الله لایقاس بالعقول

 

 

  1. ظلّ در محمل و خباء
  2. قضاء صوم حائض لا الصلوة ؛ حضرت از چیزهای واضح سوال کردند . فرمودند نماز مهمتر است یا روزه؟ گفت نماز. عمود الدین است؛ فرمودند چطور حائض باید روزه را قضا کند اما نماز را نه؟
  3. قضاء صوم مسافر لا تمام الصلوة ؛ مسافر روزه را افطار می کند بعدا باید قضا کند دو رکعت نماز را کم می کند بعد همین دو رکعت را نباید قضا کند با اینکه نماز مهمتر است.
  4. غسل از منی لا البول؛ حضرت فرمودند بول انجس است یا منی؟ خب بول انجس است؛ دلالات روایی آن مانند فشار قبر و… . فرمودند با اینکه بول انجس است اما در بول غسل نباید بکند اما در منی باید غسل کند.
  5. دیه انگشت ؛ طبق قیاس چهار دیه انگشت باید چهل تا باشد اما به نصف بر می گردد و بیست تا می شود.
  6. قتل و زنا ؛ قتل مهمتر است یا زنا؟ قتل . اما قتل به دو شاهد عادل ثابت می شود اما زنا تنها به چهار شاهد ثابت میشود.

 

بنابراین از این ها معلوم می شود که قیاس در آن نمی آید. این مثال ها ، مثال هایی است که همه قبول دارند در موضوعات آنها باید قیاس کنند اما قیاس در آن باطل است یعنی در اینجا سنت داریم؛ شیعه و سنی همه میدانند.

اصطیاد کبریات ازصغریات متجاوره

 

 

جاهایی که شرایطی شده و خلیفه ای سنت را دست کاری کرده مقابل او عده ای بودند که به آن ها روافض میگفتند. این ها چشمشان به اهل بیت بود. اهل بیت هم به اینها منتقل می کردند و لو در فضای تقیه بود برای آیندگان میگذاشتند. یعنی در فضای این که مواظب یکدیگر بودند و تقیه بود، مطلب را می گفتند ؛ اتفاقا در این فضای تقیه مطلب بیشتر ماندگار میشد؛ با یک حرصی این ها را برای یکدیگر حفظ می کنند. لذا روی این حساب در این چنین فضایی کبریات و سنت آمده است اما اینکه بگوییم همه کبریات لفظی است صحیح نیست. در صغریات متجاوره  یعنی صغریاتی که از نظر انشاء نزدیک هم هستند کبریات را می‌توان اصطیاد کرد. در این موارد شش گانه، صغریات می‌توانند متجاور باشند ولی چون محل ابتلاء بوده اند ، از فریقین یا از مسلمات فقه اهل البیت تبیین قطعی شده که در اینجا چند کبرا وجود دارد ؛ با اینکه صغریاتی متجاور هستند اما تفاوت دارند.

اما از طرف دیگر در جایی که صغریات متجاور هستند و محل ابتلاء بوده اند اما در روایات اسمی از تعدد کبریات نبرده اند، بگوییم موضوعات مختلف هستند؟!

صاحب جواهر فقیه بزرگ در جلد چهاردهم صفحه ٣١ با این که عموم لفظی ندارند و ادله تنها موردی است، فرموده‌اند:

 

 

 

و مع ذلك كله فلا ريب في أن سبر الأدلة قاض بتوسعة الأمر في الجماعة، و لذا جاز فيها نقل الائتمام من شخص إلى آخر في الاستخلاف.

 سبر الأدله یعنی عموم لفظی ای در کار نیست اما ادله مساله اقتداء را ببینید ؛ می گویند وقتی امام مُرد باید یکی را جلو بفرستید اما اگر غش کرد و به اغماء رفت دلیلی نداریم که یکی از مامومین را استخلاف کنید! یا اگر مریض شد یا  فهمید وضو ندارد باید صبر کنیم تا روایت بیاید؟!

خیلی جالب است ، موارد متعددی از این صغریات متجاوره داریم لذا یکی از قواعدی که یادداشت کرده اند این است که مستنبط در صغریات متجاوره وقتی یک دلیل دارد باید بایستد نمیتواند قیاس کند اما در صغریات متجاوره ای که چندین دلیل داریم که همه متعاضد هستند میتواند تنقیح مناط کند؛ اینجاست که حرف صاحب جواهر پیش می آید و فهمیده میشود که مردن یک مورد است نه قوام انشاء حکم، لذا بعدا می فرمایند :

إلا أنه يقوى في النظر الجواز، للاستصحاب و ظهور الأدلة في الموردية و المثالية

 از صغریات متجاوره و متعدده موردیت و مثالیت را فهمیده است. آدم می فهمد که این مثال است و اینجور نیست که شارع یکبار گفته باشد أنشأتُ جواز الاستخلاف فی الموت و بار دیگر پرونده جدید باز کند و بگوید أنشأت جواز الاستخلاف فی المغمی علیه؛ بلکه مورد و مثال است و دو انشاء نیست.

در صفحه ٣٢ که از موارد اعجاز جواهر است فرموده اند؛

خلافا لجماعة منهم الفاضل و المحقق الثاني فمنعوا من ذلك، لتوقيفية العبادة مع حرمة القياس، و لأنه لو جاز تجديد الائتمام لم يؤمر المصلي بقطع صلاته أو نقلها إلى النفل ثم إدراك الجماعة، و لما قيل من أن ذلك كله كان في بدء الإسلام فكان يصلي المسبوق ما فاته و يأتم بالباقي ثم نسخ، و فيه أن ظن الفقيه من الأدلة السابقة كاف في إثبات التوقيفي و مخرج عن القياس

 

علامه و محقق ثانی فرموده اند که قیاس است. ایشان در جواب میگویند و فیه أنّ ظن الفقیه من الأدلة السابقة که سبر کرد  و مثالیت فهمید اینها کافٍ فی اثبات التوقیفی و مخرج عن القیاس. پس مواردی هست که خود فقیه می‌فهمد که با چند دلیل مواجه هستم ولی آن چند دلیل همه یک انشاء هستند. بله اگر یک دلیل وجود داشته باشد و بخواهد از آن تنقیح مناط کند، از موارد سخت کار است .

اصلا مباحثه ما برای همین است که این حوزه ها جدا بشوند.

معیار تنقیح مناط در فقه

 

 

اولا در صغریاتی که حقوقا متجاور نیستند باید بایستد؛ نمی‌شود هر کسی با همین اندک جامع گیری جلو برود ؛ صغریات از نظر ریخت تقنینی و روشی که شارع به کار می گیرد باید متجاور باشند.

ثانیا صغریات متجاوره یک دلیل تنها برای مستنبط اطمینان نمی آورد. اشباه و نظائر کار فقها بوده است ؛ چند بار دیدم  حاج آقا در وصف آقا سید ابوالحسن اصفهانی می گفتند که هر چیزی آقا سید ابوالحسن داشتند از حافظه شان بود. کتاب استدلالی  نداشتند . می گفتند بله یک کتاب وقف داشتند نوشته بودند بسم الله الرحمن الرحیم کتاب الوقف. هر چه پشتوانه فقهی و افتای ایشان بود در حافظه ایشان بود؛ یک وقتی هم حس کردند حافظه شان دارد ضعیف می شود، کارهایشان را تعطیل کردند تا تفریح و استراحتی بکنند که حافظه شان از دست نرود.حاج آقا تعبیری برای سید ابوالحسن می آوردند که از شرق فقه به غرب فقه میرفت. این رفتن اگر به پشتوانه اطلاع و حساب باشد واقعا اتفاق می افتد. این جور نیست که بگوییم شما مجاز نیستید از شرق فقه به غرب بروید. این ها به هم مربوط است و فقه یک نظام است. با این شرایط است که ما می دانیم تنقیح مناط ، صغریات متجاوره ، مثالیت قطعا در فقه هست و از آن طرف نیز حرمت قیاس نیز هست.

انسان محل نسیان است و بسیار از کبریات غفلت میکند؛ اگر نرم افزاری بنویسند و کبریات را به آن دهند ، وقتی مستنبط میخواهد مراحل استنباط را طی کند نرم افزار بگوید تا جواب من را ندهی نمی گذارم خارج بشوی. یعنی مثلا 50 کبری به نرم افزار دادید، نرم افزار به من بگوید تا همه این ها را متذکر نشوید و جواب ندهید، خروجی حکم شرعی را به تو نمی دهم. پس کبریات را گاهی اوقات داریم اما غفلت می شود و توجه نمی کند؛ شما باید این را دقیق مدون کنید. البته وقتی تقصیر نکرده است در این که دچار قیاس شده است معذور است ولی علی أیّ حال غیر از این است که بگویید کبری نداریم. ما کبریات را داریم ؛ یکی به نحو عمومات لفظی و دیگری به نحو عمومات ارتکازی که فقیه از مجموع اطلاعاتش از فقه بدست آورده است.

و لذا افقه و فقیه در این فضا معنا پیدا میکند. افقه یعنی اولا نسبت به کبریات اعلم باشد و ثانیا قدرت بر استحضار و به کار بردن آن کبریات داشته باشد.

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 


 

[1] . یکی دیگر از شاگردان.

 

 

[4] ( 1) في( ص) زيادة:« إذا».











فایل قبلی که این فایل در ارتباط با آن توسط حسن خ ایجاد شده است



****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Sunday - 29/5/2022 - 18:51

عبارت کاشف الغطاء در رساله الحق المبین

کتابخانه فقه شیعه

ص 59-60

المطلب السّابع فيما ادخلوه فى القياس‌

و ليس منه و قد نسبوا المجتهدين الى العمل بالقياس مع انّهم (رضوان اللّه عليهم) اجمعوا على عدم جواز العمل به و عرف ما بينهم انه ليس من دين الاماميّة حتّى انهم هجروا اقوال من صدرت منه بعض عبادات تؤذن بعمله به و السّبب فى ذلك انّهم قاصرون عن الوصول الى ما وصل اليه المجتهدون حيث انّهم لا يفهمون سوى المناطيق؟؟؟ و لم يعلموا انّ المدار؟؟؟

الخطابات فى جميع اللّغات على ما يفهم من العبادات‌ و منها تصريحات و تعريضات و تلويحات و رموز و اشارات و تنبيهات و ما يفهم من جميع الكلمات فى شرعيّات فى مخاطبات او مكاتبات او وصايا او؟؟؟ مستحلّات لانّهم ام يدققوا النظر و لم يعرفوا سوى ظ الخبر و لم ينظروا فى جملة الاخبار فيستفيد؟؟؟ وامق‌

مجموعها حكما لم يكن مستفادا من آحادها فحال المجتهدين كحال خادم توجه خدمة السّلطان مع القرب منه و الاطلاع على باطن احواله و العلم بكيفيّة خطاباته فضروب مقاصده و اراداته فاذا تكثرت منه الخطابات؟؟؟

معانى خفيات و ان لم يعلم من آحادها حتى انه ربما فهم شي‌ء من المجموع لا يسعه بيانه و لاجل ذلك قيل قد يتولد فى ذهن المجتهد حكم لا يسعه بيانه و حال الاخباريّين كحال خادم لا يدخل الدّار و انما يسمع كلام السّلطان من وراء الجدار فهو من الدّمار و لم يحط خبرا بقرائن الاحوال فهذا لا يجوز له العمل الّا بعد الرّجوع الى من هو بمنزلة الشّعار و هؤلاء لما قصروا عن الوصول الى ما وصل اليه العلماء الفحول زعموا انه لا طريق الى الوصول الى مراد الائمة الهدى سوى بالعبادات و؟؟؟ بنوا ما عدا ذلك الى القياس من جهة ذلك توصّلوا مع شاذ من اصحابنا الى انكار ما لا يمكن انكاره و ادخلوه فى القياس كمنصوص العلة مع ان جمع اهل اللغات العربية و غيرهم و اهل العرف باقسامهم يفهمون التعميم فى حكم العلة كتنقيح المناط مع انا نريد به ما يحصل به القطع فى تسرية الحكم فمن انكره فقد انكر حكم الشرع و ردّ على المش