بسم الله الرحمن الرحیم

فهرست علوم
فلسفه
فلسفه تحلیلی
در باب دلالت-راسل

نظريه توصيفات راسل و مشكل جانشينى در متون گرايشهاى قضيه‏اى(1)

محمدعلى عباسيان چالشترى(2)

چكيده:

هر نظريه معنايى جامعى كه متكفل تحليل و تبيين توصيفات معرفه، مانند «نويسنده بوستان» و «رئيس جمهور ايران»، در جمله‏هاى زبان طبيعى است، علاوه بر اين كه بايد بتواند تحليل معنايى درستى از جمله هايى مانند «نويسنده بوستان شاعر است» و «رئيس جمهور ايران عاقل است» ارائه دهد، بايد بتواند به شايستگى نيز از عهده مشكل مربوط به اين گونه جمله‏ها، يعنى مشكل جمله‏هاى مشتمل بر توصيفات معدوم، نظير «پادشاه فرانسه طاس است» و «مربع مستدير مستدير است»، بر آيد.

همچنين علاوه بر اين كه آن نظريه بايد از كفايت لازم براى تبيين و تحليل توصيفات معرفه، در جمله‏هاى گرايش‏هاى قضيه‏اى، نظير «حسن اعتقاد دارد كه نويسنده بوستان شاعر است» و «درباره رييس جمهور ايران، حسن اعتقاد دارد كه او عاقل است»، برخوردار باشد، بايد بتواند به نحو رضايت بخشى نيز مشكل مربوط به آنها، يعنى «مشكل جانشينى» عبارات هم ارزش را در آن جمله‏ها نظير سلسله جمله‏هاى:

الف - «حسن اعتقاد دارد نويسنده بوستان شاعر است»،

ب - «نويسنده بوستان نويسنده گلستان است»،

ج - «حسن اعتقاد دارد نويسنده گلستان شاعر است»، حل نمايد.

راسل مدعى است، نظريه تسويرى او از توصيفات معرفه كفايت و توانايى لازم را براى تحليل و تبيين درست همه آن جمله‏ها، و همچنين حل دو مشكل پيرامون آنها، دارا مى‏باشد. در اين مقاله خواهيم ديد كه ادعاى راسل در مورد جمله‏هاى گرايشى و مشكل مربوط به آنها، يعنى «مشكل جانشينى»، ادعايى نادرست است.

واژگان كليدى: توصيفات معرفه، گرايش‏هاى قضيه‏اى de dicto/de re، مشكل جانشينى، قضيه - شى‏ء وابسته / مستقل، نظريه تسويرى توصيفات.

1- نظريه توصيفات راسل

1-1- اشاره‏اى مقدماتى

در سال 1905 برتراند راسل، در مقاله‏اى با عنوان «پيرامون وصف عنوانى»(3) (OnDenoting) براى نخستين بار نظريه معروف خود را پيرامون توصيفات ارائه داد. اين نظريه، كه پس از آن نيز، در ضمن آثار ديگر راسل به جنبه‏هاى گوناگون آن پرداخته شد، به «نظريه توصيفات» (Theory of Descriptions) مشهور گرديد. اين نظريه از همان آغاز به تدريج محور بحث و مشاجره زبان شناسان، منطقدانان و فيلسوفان ديگر واقع شد. نظريه توصيفات، آن گونه كه خود راسل در «پيرامون وصف عنوانى» توضيح داده است، براى حل معماها و مشكلاتى - كه باعث تشويش و نگرانى برخى فيلسوفان، نظير ماينونگ و فرگه گرديده است -؛ مشكلاتى چون «مشكل جانشينى» و «مشكل معدومات.»

نظريه راسل داراى ابعاد و مبادى مختلف فلسفى، منطقى، روانشناختى و معنايى است. قبل از اين كه به بيان و ارزيابى راه حل راسل، براى «مشكل جانشينى» بپردازيم ضرورى است، به پاره‏اى از اين ابعاد و مبادى اشاره‏اى، داشته باشيم.

1-2- راسل و معناى عبارات

1-2-1- راسل و معناى «عبارات اشاره‏اى» (Referring expressions)

به اعتقاد راسل بسيارى زبان طبيعى حاكى و دال بر ماهياتى غير زبانى هستند. اين ماهيات معناى آن عبارات هستند و عبارات تعبيركننده آنها.

«اسم خاص محض» (strictly proper names) و «جمله» (sentence) در زمره عباراتى هستند كه به تنهايى و مستقلاً داراى معنا هستند. معناى هر اسم خاص محض، نظير «آن مرد» و «من»، شى‏ء يا شخص معينى است كه آن اسم به ازاى آن وضع گرديده است و مستقيما عنوان و حاكى از آن مى‏باشد. راسل اين عبارات را «عبارات اشاره‏اى» ناميده است. بنابراين «اسكات»، را اگر بتوان اسم خاص محض ناميد،(4) تنها نماد و قالبى خواهد بود كه براى حكايت و اشاره بر يك شخص معين كه معناى آن اسم مى‏باشد، يعنى شخص اسكات، وضع شده است و به كار برده مى‏شود (راسل؛ 1910-1911: 21، 26-28؛ 1919: 51).

بر اين اساس هر گاه، عبارتى فاقد شخص يا شى‏ء معينى، به عنوان معناى مشاراليه باشد، نمى‏توان آن عبارت را «اسم خاص محض»، يا «عبارت اشاره‏اى»، ناميد، بلكه بايد آن را «عبارت وصفى عنوانى»، يا «عبارت مسوّر». قلمداد نمود. (راسل؛ 1919: 54؛ نيل؛ 1990: 19).

1-2-2- راسل و معناى جمله‏ها

هنگامى كه عبارتى اشاره‏اى، مانند «b» ـ كه عنوان براى شخص يا شيئى معين مى‏باشد ـ، با عبارتى محمولى، مانند «...G است»، به گونه‏اى خاص تركيب شود، جمله‏اى تأليف مى‏شود، مانند «G b است»، كه در هنگام اداى آن به وسيله متكلم، «قضيه»اى به عنوان معناى آن جمله تعبير مى‏شود (راسل: 1905، 43-45؛ 1910-1911: 26-30).

قضيه در ديدگاه راسل، داراى ويژگيهايى است:

1- قضيه ماهيتى است كه در هنگام اداى جمله، از آن گفتگو مى‏شود. هنگامى كه شخصى فارسى زبان جمله «برف سفيد است» را به زبان جارى كند و شخص انگليسى زبان نيز، جمله «Snow is white» را ادا نمايد، هر چند كه آن دو شخص الفاظ و عبارت متفاوتى را به كار برده‏اند، اما به مفهومى هر دو يك چيز را اظهار كرده‏اند. آن چيز واحد قضيه مى‏باشد؛ يعنى اين قضيه كه برف سفيد است.(5)

2- قضيه محتواى معنايى جمله‏هاى اخبارى است. به بيانى ديگر قضيه معناى تعبير شده در اداى جمله‏هاى اخبارى است. قضيه داراى اجزايى است و اجزاى آن معناى اجزاء جمله ادا شده مى‏باشند.(6)

3- قضيه آن چيزى است كه در واقع به صدق و كذب متصف مى‏شود و جمله‏هاى معبر نيز به واسطه آن صادق يا كاذب خواهند شد.(7)

4- قضيه محتوى (content)، يا «شئ موضوع گرايشهاى قضيه‏اى» the object of) (propositional attitudes است. به بيانى ديگر، قضيه، امرى است كه ما نسبت به آن گرايشهاى مختلف، نظير آرزو، شك، فكر و اعتقاد، پيدا مى‏كنيم. بنابراين، هنگامى كه گفته مى‏شود «من آرزو دارم كه P»، يا «حسين اعتقاد دارد كه P» P قضيه‏اى است كه متعلق گرايشى از من يا حسين قرار گرفته است.(8) (راسل، 1910-1911: 23-24، 31؛ 1912: 73-74؛ سينز بورى، 1985: 30، 60).

1-2-3- راسل و معنا در «عبارات وصفى عنوانى»

راسل عبارتهاى مسوّر، نظير «برخى مردان» و «هر مردى»، و همچنين توصيفات نكره، نظير «يك مرد» و نيز توصيفات معرفه، مانند «ملكه انگليس» و «پادشاه فرانسه»، را «عبارات وصفى عنوانى» مى‏نامد كه به تنهايى و مستقلاً داراى معنا نمى‏باشند، هر چند كه مى‏توانند داراى «موصوف» (denotation) باشند.(راسل، 1905: 41-43).

از نظر راسل توصيفات نكره در زبان انگليسى عبارتهايى به شكل «a so-and-so» و توصيفات معرفه هم عبارتهايى به شكل «the so-and-so» مى‏باشند. توصيفات نكره عبارتهايى هستند كه يك شخص، براى شخص يا شيئى نامعين را وصف مى‏كنند، مانند «يك مرد». اما توصيفات معرفه به لحاظ موصوف بر دو قسمند:

1- توصيفات معرفه‏اى كه تنها يك شخص يا شى‏ء معين را وصف مى‏كند، مانند «ملكه انگليس»،

2- توصيفات معرفه‏اى كه فاقد موصوفند، مانند «پادشاه فرانسه» (همان، 41).

به اعتقاد راسل، توصيفات معرفه، مانند ساير عبارات وصفى عنوانى (عبارات مسوّر) به تنهايى و مستقلاً داراى معنا نمى‏باشند، هر چند داراى اجزايى هستند كه آن اجزاء داراى معنا هستند و معناى آن اجزاء نيز، جزء قضيه‏اى مى‏باشد كه با اداى جمله مشتمل بر آن توصيفات تعبير مى‏گردد. بنابراين هر چند توصيف معرفه «ملكه انگليس» خود به تنهايى داراى معنا نيست، اما اجزاء آن، كه در تحليل منطقى به آنها تبديل مى‏شود، داراى معنا هستند.

به بيان ديگر، اگر چه توصيفات معرفه گاهى داراى موصوف هستند، ولى موصوف جزء قضيه تعبير شده با اداى جمله مشتمل بر آن توصيفات نمى‏باشد، بلكه تنها معانى اجزاء آن توصيفات است كه جزء قضيه مى‏باشد (راسل، 1905:43، 45؛ 1910-1911: 29؛ 1919: 46، 48).

بنابراين هنگامى كه توصيفى معرفه، مانند «the F» با عبارتى محمولى، مانند «G... است»، به نحوى خاص تركيب شود، جمله‏اى تأليف مى‏شود، مانند «G ,the F است»،(9) كه در هنگام اداى آن بوسيله متكلم قضيه‏اى به عنوان معناى آن جمله تعبير مى‏شود. اين قضيه دارى ويژگيهاى چهارگانه گفته شده در قسمت 1-2-2 مى‏باشد. به دليل اين كه توصيفات معرفه به تنهايى داراى معنا نيستند كه آن معنا، جزء قضيه تعبير شده در اداى جمله مشتمل بر آن توصيف باشد، نمى‏توان قضيه تعبير شده را در اين گونه موارد درباره و وابسته به آن معنا دانست.

بطور كلى، مى‏توان گفت، قضيه‏اى كه در هنگام اداى جمله‏هاى مشتمل بر عبارات وصفى عنوانى، تعبير مى‏شود مشتمل، درباره و وابسته به موصوف آن عبارات نمى‏باشد. در حالى كه قضيه تعبير شده با اداى جمله‏هاى مشتمل بر عبارات اشاره‏اى، مانند «b»، مشتمل، درباره و وابسته به معناى آن عبارت، يعنى b، مى‏باشد.(راسل، 1905: 49-51؛ 1910-1911: 21-24؛ 1919: 48-49؛ 51-52).(10)

1-3- قضيه شى‏ء - وابسته / مستقل (object - dependent / independent proposition)

راسل، مانند بسيارى ديگر از فيلسوفان، بر اين باور است كه در هنگام اداى جمله‏هاى اخبارى از سوى گويندگان، از ماهياتى معنايى به نام «قضيه» تعبير مى‏شود. هر چند قضاياى تعبير شده، داراى ويژگيهايى مشترك با يكديگر مى‏باشند، اما در عين حال از جهاتى نيز با يكديگر اختلاف دارند. به اعتقاد راسل هر چند قضيه‏اى كه با اداى هر يك از جمله‏هاى زير تعبير مى‏شود، واجد چهار ويژگى مذكور در قسمت 1-2-2 مى‏باشد، اما قضيه‏اى است كه مشتمل، درباره و وابسته به معناى عبارتى است كه در محل موضوع آن جمله‏ها واقع شده است.

1) «سعدى شاعر است»

2) «اصفهان خوش آب و هواست»

3) «من معلم هستم»

4) «آن مرد چاق است»

شكل كلى جمله‏هاى فوق، اگر بتوان آنها را «شخصيّه» ناميد، به صورت «G b است»(11) مى‏باشد. «b» عباراتى اشاره‏اى است كه به شخص يا شيئى خاص، كه معناى «b» است، اشاره مى‏كند، و «G... است» نيز عبارت محمولى يك موضعى است كه وصفى را بر «b» حمل كرده است. بنابراين مى‏توان گفت از نظر راسل قضيه‏اى كه توسط جمله «G b است» تعبير مى‏شود، قضيه‏اى است كه مشتمل و درباره (about) شى‏ء يا شخص معينى است كه مدلول و مشاراليه عبارت اشاره‏اى است كه در محل موضوع جمله شخصيه معبّر واقع گرديده است؛ قضيه‏اى كه اگر مشاراليه «b» وجود نمى‏داشت، نمى‏توانست، تعبير شود و يا اين كه مورد اذعان و اعتقاد قرار گيرد. به بيان ديگر، مى‏توان گفت تعيّن و تشخّص قضيه‏اى كه با اداى «G b است» تعبير مى‏شود، كاملاً به تعيّن و تشخّص شخص يا شيئى وابسته است كه توسط «b» به آن اشاره مى‏شود. ما اين قضيه را، به تبعيت از حكماى اسلامى و كاپلان (1978: 319)، قضيه شخصيّه و يا مانند نيل (1990: 3-5، 1905) قضيه شى‏ء - وابسته مى‏ناميم.

با توجه به اصطلاح اخير، مى‏توان گفت، از ديدگاه راسل، قضايايى كه با اداى جمله‏هاى مشتمل بر عبارات اشاره‏اى، نظير جمله‏هاى 1 تا 4، تعبير مى‏شوند، قضايايى شى‏ء - وابسته است.

بر خلاف جمله‏هاى فوق، به اعتقاد راسل، قضيه‏اى كه با اداى جمله‏هاى زير، از آن تعبير مى‏شود مشتمل، درباره و وابسته به موصوف عبارتى كه در محل موضوع آن جمله‏ها واقع شده، نمى‏باشد.

5) «برخى دانشجويان كوشا هستند»

6) «همه انسانها فانى هستند»

7) «يك مرد را ديدم»

به اعتقاد راسل، در هر يك از جمله‏هاى 5-7، وصفى عنوانى (عبارتى مسوّر)، يعنى «برخى دانشجويان»، «همه انسانها» و «يك مرد»، موضوع دستورى واقع شده است. با توجه به اين كه عبارات وصفى عنوانى به تنهايى داراى معنا نمى‏باشند، كه آن معنا نيز جزء قضيه‏اى باشد كه با اداى جمله مشتمل بر آن عبارت از آن تعبير شود، نمى‏توان قضيه تعبير شده در اداى جمله‏هاى فوق را درباره و وابسته به آن معنا دانست. به بيان ديگر، هر چند عبارات وصفى عنوانى، مانند عبارات فوق، گاهى داراى موصوف هستند اما به لحاظ اين كه موصوف جزء قضيه تعبير شده در اداى جمله مشتمل بر آن عبارات نمى‏باشد، نمى‏توان قضيه تعبير شده را وابسته و درباره شى‏ء يا شخصى (موصوف) دانست كه متصف به وصف موضوع (و يا محمول) مى‏شود. در اين گونه موارد چون تعيّن قضيه‏اى كه در هنگام اداى جمله‏هاى مشتمل بر عبارات وصفى عنوانى تعبير مى‏شود، وابسته به تعيّن وجود شيئى كه وصف عنوانى موضوع را ارضا مى‏كند نيست، مى‏توان قضيه تعبير شده را قضيه كليه يا شى‏ء - مستقل ناميد. بنابراين، بنابر اعتقاد راسل، قضايايى كه با اداى جمله‏هاى مشتمل بر عبارات وصفى عنوانى (مسوّر) تعبير مى‏شوند قضايايى شى‏ء - مستقل مى‏باشند.

اما وضعيت جمله‏هاى مشتمل بر توصيفات معرفه، نظير جمله‏هاى زير، به چه صورتى است؟

8) «پادشاه انگليس عاقل است»

9) «نويسنده ويورلى چيره دست است»

در ديدگاه راسل توصيفات معرفه، نظير «پادشاه انگليس» و «نويسنده ويورلى»، نيز از جمله عبارات وصفى عنوانى «مسوّر» هستند كه هر چند مى‏توانند در محل موضوع دستورى جمله‏ها قرار گيرند، اما چون فاقد معنا هستند، قضيه‏اى كه در هنگام اداى جمله‏هاى مشتمل بر آنها تعبير مى‏شود، وابسته و درباره شخص يا شيئى نمى‏باشد كه احيانا متصف به وصف موضوع و محمول مى‏شود. به موجب تحليل راسلى از توصيفات معرفه اگر «the F» توصيفى معرفه باشد و «G... است» عبارت محمولى يك موضعى، قضيه تعبير شده با ادايى از جمله «G, the F است» معادل و هم ارز با قضيه‏اى است كه توسط جمله وجوديه مركب زير تعبير شود:

«تنها و تنها يك F وجود دارد، و هر چيزى كه F است G است.»

بنابراين، هر چند ممكن است، توصيفات معرفه، در شكل دستورى جمله‏ها، در محل موضوع قرار گرفته باشند، اما در هنگام تحليل منطقى آنها، معلوم مى‏شود كه «صورت منطقى» (Logical form) آن جمله‏ها در محل موضوع خود، داراى اين توصيفات نيست، بلكه در اين هنگام توصيفات تنها سور خواهند بود. بر طبق اين بيان صورت منطقى جمله «the F, G, است» چنين است:

بنابراين، از نظر راسل، قضيه‏اى كه با اداى جمله‏هاى مشتمل بر توصيفات معرفه نيز تعبير مى‏شود قضيه‏اى شى‏ء - مستقل مى‏باشد.

2- مشكل جانشينى

به اعتقاد راسل، توانايى و كفايت هر نظريه منطقى، وابسته به قابليت و استعداد آن در شناسايى و حل معماها و مشكلات مى‏باشد. بنابراين، به هر ميزان كه نظريه‏اى بتواند به كشف و غلبه بر مشكلات و معماهاى موجود، نايل شود، به همان ميزان نيز، از كفايت و قابليت برخوردار خواهد بود. در زمينه توصيفات نيز دو معما و مشكل اساسى وجود دارد كه هر نظريه‏اى پيرامون توصيفات، بايد بتواند به نحو رضايت بخشى، آنها را حل كند. راسل مدعى است كه نظريه توصيفات او مى‏تواند، بطور كامل بر اين دو مشكل آزار دهنده فايق آيد (راسل، 1905: 47).

يكى از اين مشكلات، كه ما آن را «مشكل معدومات» ناميده‏ايم، مربوط به جمله هايى است كه در محل موضوع دستورى خود واجد عباراتى هستند، كه فاقد مدلول يا شى‏ء موصوف مى‏باشند. مانند جمله‏هاى زير:

10) «پادشاه فرانسه عاقل است»

11) «كوه طلايى سنگين‏تر از تپه‏اى طلايى است»

12) «رستم افراسياب را كشت»

چون اين مشكل، موضوع بحث نوشتار حاضر نيست، از تقرير و توضيح آن خوددارى مى‏كنيم.

اما مشكل اساسى ديگر، كه مورد بحث اين مقاله نيز قرار گرفته است، مربوط به اعمال «اصل جانشينى» (principleof substitutivity) در جمله هايى است كه علاوه بر توصيفات معرفه، بر عباراتى نظير «او اعتقاد دارد»، «من فكر مى‏كنم» و «جرج پنجم مى‏خواست بداند»، نيز مشتمل هستند، مانند:

13) الف. «جرج پنجم مى‏خواست بداند آيا اسكات، نويسنده ويورلى است»

ب. «اسكات نويسنده ويورلى است»

ج. «جرج پنجم مى‏خواست بداند آيا اسكات اسكات است»

اجمالاً مى‏توان، مفاد اصل جانشينى را بدين گونه بيان كرد: اگر الف) «a=b» جمله اين همانى صادقى باشد، ب) a هم جمله‏اى صادق و مشتمل بر a باشد، و ج) B هم جمله‏اى باشد كه از جايگزينى B به جاى a در جمله a حاصل شود، بنابراين د) B نيز جمله‏اى صادق خواهد بود. بر طبق اين اصل بايد بتوان عبارتهاى هم ارزش، يا هم معنا، را در جمله‏هاى مشتمل بر آنها، جايگزين يكديگر نمود، بدون اين كه در ارزش صدق كل جمله، يا معنى آن، تغييرى به وجود آيد. حال، بر مبناى اينكه جمله (اين همانى) (13 ب) جمله‏اى صادق است، اصل جانشينى به ما اجازه مى‏دهد، با جايگزين كردن «اسكات» به جاى عبارت هم معنا (هم ارزش) آن، يعنى «نويسنده ويورلى»، در جمله صادق (13 الف)، جمله صادق ديگرى را نتيجه بگيريم.

توضيح اين كه، اگر جمله (13 الف) و (13 ب) را در مثال اخير جمله‏هايى صادق فرض كنيم تا بتوانيم، با اعمال اصل جانشينى در آنها جمله (13 ج) را نتيجه بگيريم. در حالى كه مى‏بينيم جمله حاصل شده، يعنى جمله (13 ج)، بر خلاف دو جمله (13 الف) و (13 ب)، جمله‏اى كاذب مى‏باشد. زيرا جرج پنجم، مانند هر فرد عادى ديگرى، پيشاپيش مى‏دانسته است، كه اسكات، اسكات است، نه اين كه بعدا بخواهد بداند، آيا اسكات، اسكات است. به بيان ديگر، به فرض اين كه اسكات همان نويسنده ويورلى باشد، يعنى اين كه «اسكات» با «نويسنده ويورلى» هم ارزش (هم مدلول يا هم معنا) باشد، بايد بتوان با اعمال اصل جانشينى، در جمله (13 الف) «اسكات» را جايگزين «نويسنده ويورلى» نمود بدون اين كه در ارزش صدق جمله تغييرى بوجود آيد. در حالى كه برخلاف انتظار، مى‏بينيم پس از اين جايگزينى، در ارزش جمله تغيير حاصل مى‏شود، و جمله‏اى كه قبلاً صادق بود كاذب مى‏گردد. (راسل، 1905: 47-48).

ما در اين مقاله، اين مشكل را «مشكل جانشينى» ناميده‏ايم.

2-1- راه حل راسل براى مشكل جانشينى

همانطور كه بيان شد، مطابق نظريه توصيفات راسل، توصيف معرفه «نويسنده ويورلى»، برخلاف اسم خاص «اسكات» (اگر بتوان واقعا آن را اسم خاص محض ناميد)، سور وجودى مركب مى‏باشد، كه در زمره عبارات وصفى عنوانى است. اين عبارت، مانند ديگر عبارات وصفى عنوانى، چون به تنهايى داراى معنايى نيست كه جزء قضيه تعبير شده باشد، نمى‏توان آن را با «اسكات»، كه مطابق فرض، اسم خاص محض مى‏باشد، جانشين كرد.

به بيان ديگر از نظر راسل جمله‏ها، به اعتبارى، بر دو قسمند: الف) جمله‏هاى مشتمل بر عبارات اشاره‏اى، ب) جمله‏هاى مشتمل بر عبارات وصفى عنوانى.

در هنگام اداى جمله هايى كه در محل موضوع دستورى خود، واجد اسم خاص محض (عبارات اشاره‏اى) هستند، توسط متكلم، قضيه‏اى شى‏ء - وابسته تعبير مى‏شود كه آن قضيه مشتمل، درباره و وابسته به معناى (مدلول و مشاراليه) آن اسم خاص مى‏باشد. به اعتبار اين كه اين گونه قضايا مشتمل، درباره و وابسته به شى‏ء مشاراليه (معناى) اسم خاص مى‏باشند، مى‏توان در آنها اصل جانشينى را اعمال نمود، بدون اين كه در ارزش صدق قضيه يا جمله تغييرى حاصل شود.

برخلاف هنگامى كه قضيه‏اى، توسط جمله‏هاى مشتمل بر عبارات وصفى عنوانى، نظير جمله‏هاى مشتمل بر توصيفات معرفه، مانند جمله بالا، تعبير شود. در اين هنگام چون قضيه‏اى كه تعبير مى‏شود مشتمل، درباره و وابسته به مدلول يا موصوف (احتمالى) عبارت وصفى عنوانى نمى‏باشد (قضيه شى‏ء - مستقل مى‏باشد) اصل جانشينى مورد پيدا نمى‏كند و نمى‏توان آن را اعمال نمود.

به بيان ديگر، چون توصيفات معرفه مستقلاً فاقد معنا هستند، قضيه تعبير شده با اداى جمله‏هاى مشتمل بر آنها نيز فاقد جزيى معنايى، به عنوان معناى آن توصيفات، مى‏باشد. در اين صورت ديگر در قضيه، چيزى باقى نيست كه معادل اسكات باشد و ما بتوانيم به جاى آن اسكات قرار دهيم.

توضيح اين كه، از نظر راسل جمله «اسكات نويسنده ويورلى است» در تحليل، به جمله مركب و مسوّر «تنها و تنها يك فرد ويورلى را نوشته است و اسكات آن فرد است» تبديل مى‏شود. عبارت مسوّر «تنها و تنها يك فرد، ويورلى را نوشته است»، نيز در ضمن جمله‏ها، و از جمله در ضمن جمله مركب بالا، مى‏تواند داراى دو گونه دامنه باشد: 1- دامنه تنگ (narrow scope)، 2- دامنه فراخ (wide scope). مطابق قرائت تنگ از عبارت، جمله (13 ج) به اين صورت در مى‏آيد: «جرج پنجم مى‏خواست بداند آيا تنها و تنها يك فرد، ويورلى را نوشته است و اسكات آن فرد است.»

در حالى كه به موجب قرائت فراخ، جمله مذكور به اين صورت در مى‏آيد: «تنها و تنها يك فرد، ويورلى را نوشته است، و جرج پنجم مى‏خواست، بداند، آيا اسكات آن فرد است.»

به بيان ديگر بر اساس قرائت تنگ، جمله (13 الف) با جمله «جرج پنجم مى‏خواست بداند، آيا تنها و تنها يك فرد، ويورلى را نوشته است و اسكات آن فرد است» هم ارز و معادل است، در حالى كه بر طبق قرائت فراخ، با جمله «تنها و تنها يك فرد ويورلى را نوشته است، و جرج پنجم مى‏خواست بداند، آيا اسكات آن فرد است» معادل و هم ارز مى‏باشد.

بنابراين، به اعتقاد راسل، قضيه تعبير شده با اداى جمله مشتمل بر توصيفات معرفه، هم در دامنه تنگ و هم در دامنه فراخ، مانند دو جمله بالا، قضيه‏اى شى‏ء - مستقل است كه مشتمل و درباره جزيى معناى، به عنوان معناى آن توصيفات، نمى‏باشد.

به موجب اين تحليل راسل، توصيف معرفه «نويسنده ويورلى»، در قرائتهاى دو گانه، از جمله حذف گرديده و به عبارتى مسوّر تبديل شده است. در اين حالت ديگر نه خود عبارت جزء جمله تعبيركننده مى‏باشد و نه اين كه معناى آن جزء قضيه تعبير شده. بنابراين، با توجه به اين كه در جمله ادا شده (13 الف) و همچنين در قضيه تعبير شده، از «نويسنده ويورلى» و معناى آن ديگر اثرى باقى نيست، «اصل جانشينى» در آنها موضوعا منتفى خواهد بود (راسل، 1905: 51-52؛ 1910-1911: 20-30؛ 1919: 52-54). و بدين طريق راسل مدعى است، بر مشكل جانشينى فايق آمده و توانسته است با موفقيت آن را برطرف نمايد.

اما به نظر نگارنده، على رغم ادعاى راسل، او نتوانسته، مشكل جانشينى را، در متونى مانند متن بالا، كه از اين پس متون «گرايش‏هاى قضيه‏اى» خوانده مى‏شود، حل نمايد؛ نه در قرائت تنگ از توصيف معرفه و نه در دامنه فراخ از آن. به تعبير ديگر، به نظر ما، نظريه توصيفات راسل، براى توجيه و تحليل متون گرايشهاى قضيه‏اى de dicto/de re فاقد كفايت و توانايى است.

قبل از اين كه به دلايل اين بى كفايتى و ناتوانى بپردازيم لازم است، ابتدا توضيحى، هر چند مختصر، از متون گرايشهاى قضيه‏اى ارائه دهيم.

3- گرايشهاى قضيه‏اى

قبلاً، در ضمن ويژگى چهارم قضيه، گفتيم كه: قضيه محتوى، يا شى‏ء موضوع، گرايشهاى قضيه‏اى است. به بيان ديگر، قضيه، امرى است كه شخص نسبت به آن گرايشهايى متعدد، مانند، شك، فكر و اعتقاد پيدا مى‏كند. بنابراين هنگامى كه گفته مى‏شود «حسن اعتقاد دارد كه احمد جاسوس است»، اين قضيه كه احمد جاسوس است قضيه‏اى است كه متعلّق گرايشى خاص از حسن واقع شده است. عبارتهاى مشتمل بر «اعتقاد»، «علم»، «شك»، «فكر» و مانند آنها، تعبير كننده امورى مى‏باشند كه به «گرايشهاى» قضيه‏اى مشهور شده‏اند؛ به دليل اين كه آنها تعابير گرايشهايى هستند كه ممكن است، يك شخص نسبت به يك قضيه داشته باشد. بنابراين، اين قضيه كه ستاره صبح همان زهره است، مى‏تواند متعلق علم، شك، فكر يا اعتقاد كسى قرار بگيرد (مارتينيچ، 1990: 349-350؛ نيوتن اسميت، 1991: 208).

3-1- گرايشهاى قضيه‏اى de re/de dicto

جمله مسوَّرى كه مشتمل بر عبارت گرايش قضيه‏اى است، de dicto خوانده مى‏شود، اگر عامل (Operator) گرايش قضيه‏اى بيرون از دامنه سور آن جمله باشد، و de reخوانده مى‏شود، اگر عامل گرايشى درون دامنه سور آن جمله قرار گيرد (انگل، 1911: 373؛ پرى، 1979: 90-92؛ ريچارد، 1983: 194، ش 10؛ كواين، 1956: 354؛ 1992: 70؛ چى يرچيا و مك كانل، 1990: 243-244). به تعبير راسل، جمله‏هاى (مسوّر) مشتمل بر افعال گرايش قضيه‏اى، de dictoهستند، اگر دامنه سور آن تنگ باشد و de re مى‏باشند، اگر دامنه سور آن فراخ باشد.

جمله (14) «حسن اعتقاد دارد كه نويسنده شاهنامه شاعر، است»، به حسب اين كه داراى ابهام دامنه‏اى است، داراى دو گونه قرائت مى‏باشد:

الف- «درباره نويسنده شاهنامه، حسن اعتقاد دارد كه او شاعر است.»

ب- «حسن اعتقاد دارد كه نويسنده شاهنامه شاعر است.»

بر خلاف راسل، كه جمله‏هاى ادا شده مشتمل بر توصيفات معرفه را، در هر دو دامنه فراخ / تنگ، يا de dicto / de re، تعبيركننده قضايايى شى‏ء - مستقل مى‏داند، بسيارى از فيلسوفان (چى يرچياولك كانل، 1990:243؛ كمپ، 1990: 59؛ ريچارد، 1983: 187، 195؛ پرى، 1990: 186-187؛ سمن، 1986: 247؛ 1990: 217، 243؛ سوآمز، 1987: 223، 225؛ سينز بورى، 1985: 29-31، 63-64) معتقدند كه به موجب قرائت (الف)، كه قرائت de re از جمله (14) مى‏باشد و در آن عامل گرايشى، يعنى «اعتقاد دارد»، در دامنه تنگ خود قرار دارد، شخصى معين وجود دارد، مثلاً فردوسى، كه حسن درباره او اعتقاد دارد كه او شاعر است. در حالى كه بر طبق (ب)، كه قرائت de dicto از آن جمله مى‏باشد و عامل گرايشى آن در دامنه فراخ خود واقع شده است، ضرورتى براى وجود شخصى خاص كه مورد اعتقاد حسن قرار گرفته باشد، وجود ندارد، بلكه به فرض وجود نيز هر كسى كه شاهنامه را نوشته باشد، و اگر چه كسى غير از فردوسى، مى‏تواند مورد اعتقاد حسن قرار گرفته باشد.

در حالت اخير، اعتقاد درباره شخصى خاص، مثلاً فردوسى، نيست، زيرا چه بسا حسن دچار توهم شده باشد و به اشتباه داراى اعتقاد شده باشد.

با بهره گيرى از تمايز قضيه شى‏ء - وابسته / مستقل مى‏توان گفت: به اعتراف و اذعان اين فيلسوفان، جمله (14 الف)، كه مثالى از قرائت de re از متون گرايشى است، تعبيرى از اعتقاد به قضيه‏اى شى‏ء - وابسته است كه وابسته و درباره شخصى معين، يعنى فردوسى، مى‏باشد كه مدلول و مشاراليه عبارتى (اشاره‏اى) است كه بيرون از دامنه عامل گرايشى قرار گرفته است. بنابراين، اعتقاد de re وابسته و درباره همان شى‏ء يا شخصى است كه قضيه نيز وابسته و درباره آن مى‏باشد.(12) در مقابل جمله (14ب)، كه مثالى از قرائت de dicto جمله‏هاى گرايشى است، تعبيرى از اعتقاد به قضيه‏اى شى‏ء - مستقل مى‏باشد. از همين روست كه در اين اعتقاد، ضرورتى براى وجود كسى كه متعلق اعتقاد حسن واقع شده است، نخواهد بود.

اكنون، پس از بيان اين مقدمات، هنگام آن رسيده است تا به بيان دلايل ناتوانى و بى كفايتى تحليل راسلى از وقوع توصيفات معرفه در متون گرايش‏هاى قضيه‏اى بپردازيم.

4- دلايل بى‏كفايتى نظريه توصيفات راسلى (و ناتوانى آن براى حل مشكل جانشينى) در متون گرايشى

به نظر نگارنده تحليل تسويرى راسلى از توصيفات معرفه از تبيين وقوع توصيفات معرفه در متون گرايشهاى قضيه‏اى عاجز و ناتوان مى‏باشد. به بيان ديگر، به نظر ما راسل نمى‏تواند، مشكل جانشينى را در متون گرايشى حل كند؛ نه در دامنه تنگ، يا de dicto، از توصيفات معرفه، و نه در دامنه فراخ، يا de re، از آنها.

4-1- دليل بى كفايتى نظريه توصيفات راسل (و ناتوانى آن براى حل مشكل جانشينى) در متون گرايشى de dicto

براى اثبات بى كفايتى و نا توانى نظريه توصيفات راسل، و راه حل آن براى مشكل جانشينى، مناسب است كه از خود مثال راسل بهره گيريم.

15- الف- «جرج پنجم مى‏خواست بداند آيا اسكات نويسنده ويورلى است»

ب- «اسكات نويسنده ويورلى است = تنها و تنها يك فرد، ويورلى را نوشته است و اسكات آن فرد است.»

ج- «جرج پنجم مى‏خواست بداند آيا تنها و تنها يك فرد ويورلى را نوشته است و اسكات آن فرد است.»

در اين مثال جمله (15 الف) جمله‏اى گرايشى است. اين جمله، مى‏تواند داراى دو گونه قرائت de re يا de dicto باشد. جمله (15 ب) هم جمله‏اى اين همانى است، كه در يك طرف آن «اسكات نويسنده ويورلى است» قرار دارد و در طرف ديگر آن معادل تسويرى راسلى آن. جمله (15 ج) نيز قرائت تسويرى de dicto از جمله(15 الف)، پس از اعمال اصل جانشينى در آن، مى‏باشد.

جمله (15 الف) در اين جا همان جمله (13 الف) راسلى است، كه مطابق فرض بايد صادق باشد. جمله اين همانى (15 ب) نيز بر طبق نظريه تسويرى راسل، بايد جمله‏اى صادق باشد. همانطور كه ديديم مطابق نظريه راسل جمله «اسكات نويسنده ويورلى است» در تحليل به جمله مركب و مسوَّر «تنها و تنها يك فرد ويورلى را نوشته است و اسكات آن فرد است.» تبديل مى‏شود. به موجب اين تحليل دو جمله «اسكات نويسنده ويورلى است.» و جمله «تنها و تنها يك فرد ويورلى را نوشته است و اسكات آن فرد است.»، با يكديگر هم ارز و معادل بوده و داراى ارزش صدق يكسان مى‏باشند. بنابراين جمله اين همانى مشتمل بر آنها، يعنى جمله (15 ب)، هم جمله‏اى صادق خواهد بود. بر اين اساس بايد بتوان در جمله (15 الف) به جاى عبارت «اسكات نويسنده ويورلى است» عبارت هم ارز و معادل راسلى از آن، يعنى «تنها و تنها يك فرد ويورلى را نوشته است و اسكات آن فرد است»، را قرار داد و جمله (15 ج) را نتيجه گرفت.

اگر اين تحليل تسويرى راسل از توصيفات معرفه درست باشد، يعنى جمله «اسكات نويسنده ويورلى است» معادل و هم ارز جمله «تنها و تنها يك فرد ويورلى را نوشته است و اسكات آن فرد است» باشد، جمله (15 ج)، همانند (15 الف)، بايد جمله‏اى صادق باشد. اما خواهيم ديد كه جمله (15 ج) جمله‏اى كاذب مى‏باشد. كاذب بودن جمله (نتيجه) (15 ج) على رغم صدق (فرضى) جمله‏هاى (مقدم) (15 الف) و (15 ب)، دليلى خواهد بود بر بى كفايتى نظريه و تحليلى تسويرى توصيفات راسل در متون گرايشى de dicto.

واضح است كه، بر خلاف تحليل راسل، صادق بودن جمله‏هاى (15 الف) و (15 ب) به هيچ وجه مستلزم صادق بودن (15 ج) نيست. به بيان ديگر فرض صدق جمله‏هاى (15 الف) و (15 ب) صدق جمله (15 ج) را ايجاب نمى‏كند. براى توضيح بيشتر، مانند راسل، فرض مى‏كنيم كه جمله (15 الف) جمله‏اى صادق است و جرج پنجم مى‏خواست بداند آيا اسكات نويسنده ويورلى است. همچنين فرض مى‏كنيم كه جمله (15 ب) نيز در واقع جمله‏اى صادق باشد و اسكات نويسنده ويورلى است = تنها و تنها يك فرد ويوريلى را نوشته است و اسكات آن فرد است؛ البته بر فرض اين كه نظريه تسويرى راسل از توصيفات معرفه را نظريه‏اى درست بدانيم.

اگر تحليل تسويرى راسل از توصيف معرفه «نويسنده ويورلى» درست باشد و جمله (15 ب) به موجب آن جمله‏اى صادق قلمداد شود، مى‏توان بر اساس اصل جانشينى عبارت «تنها و تنها يك فرد ويورلى را نوشته است و اسكات آن فرد است.» را در جمله (15 الف) به جاى عبارت معادل آن، يعنى «اسكات نويسنده ويورلى است.»، قرار داد بدون اين كه در قضيه معبَّر و ارزش صدق آن (قضيه يا جمله) تغييرى رخ دهد. در حالى كه على رغم صادق بودن دو جمله (15 الف) و (15 ب)، جمله (15 ج) مى‏تواند صادق نباشد. زيرا چه بسا جرج پنجم مخالف تحليل تسويرى راسل از توصيفات معرفه باشد و، مانند استراسون (1950؛ 1952؛ 1954)، توصيفات معرفه، مانند «نويسنده ويورلى»، را عبارت اشاره‏اى، يا اسم خاص محض بداند، كه اشاره كننده به اشياء يا اشخاص معينى به عنوان مشاراليه هستند. بنابراين هر چند جرج پنجم مى‏خواست بداند آيا اسكات نويسنده ويورلى است، اما چنين نيست، مى‏خواست بداند آيا تنها و تنها يك فرد ويورلى را نوشته است و اسكات آن فرد است. به بيان ديگر هر چند صادق است كه جرج پنجم مى‏خواست بداند آيا اسكات نويسنده ويورلى است، اما صادق نيست كه جرج پنجم مى‏خواست بداند آيا تنها و تنها يك فرد ويورلى را نوشته است و اسكات آن فرد است.

بنابراين نمى‏توان، بر اساس جمله مشتمل بر اين همانىِ (15 ب)، اصل جانشينى را در جمله (15 الف) اعمال كرد و جمله (15 ج) را به دست آورد. زيرا در اين صورت جمله (15 ج)، برخلاف جمله (15 الف) و (15 ب)، جمله‏اى كاذب مى‏باشد.

نتيجه اين كه على رغم تلاش راسل براى حل، يا پرهيز از، مشكل جانشينى، هنوز اين مشكل در متون گرايشهاى قضيه‏اى de dicto، يا دامنه تنگ، به قوت خود باقى است. به سخن ديگر، نظريه تسويرى راسل، على رغم ادعاى وى، فاقد كفايت و توانايى براى تحليل و تبيين وقوع توصيفات معرفه در متون گرايشى de dicto، يا دامنه تنگ، مى‏باشد.

4-2- دلايل بى كفايتى نظريه توصيفات راسل (و ناتوانى آن براى حل مشكل جانشينى) در متون گرايشى de re

ما در اين جا براى اثبات ناتوانى و بى كفايتى نظريه راسل براى حل مشكل جانشينى، و توجيه متون گرايشى de re، دو دليل اقامه كرده‏ايم. دليل اول مستند به مطالبى است كه در قسمتهاى 1 و 3 به ذكر آنها مبادرت كرديم. دليل دوم هم مبتنى بر استدلال كواين (1956: 354؛ 1992: 69-71) بر تسوير ناپذيرى متون گرايشهاى قضيه‏اى است. ما اين دليل را «تسوير ناپذيرى متون گرايشى» خواهيم خواند.

4-2-1- دليل اول

ما در اين جا نيز، همانند قبل، استدلال خود را در ضمن مثالى، بيان خواهيم نمود.

16- الف- «جرج پنجم مى‏خواست بداند، آيا اسكات نويسنده ويورلى است»

ب- «اسكات نويسنده ويورلى است = تنها و تنها يك فرد ويورلى را نوشته است و اسكات آن فرد است»

ج- «تنها و تنها يك فرد ويورلى را نوشته است و جرج پنجم مى‏خواست بداند آيا آن فرد اسكات است »

در اين مثال جمله (16 الف) جمله گرايشى مشتمل بر توصيفى معرفه است، كه مى‏تواند داراى دو گونه دامنه، de re يا de dicto، باشد. جمله (16 ب) جمله‏اى مشتمل بر اين همانى است. جمله (16 ج) هم قرائت تسويرى فراخ، يا de re، از جمله (16 الف)، پس از اعمال اصل جانشينى در آن، مى‏باشد.

در اين جا نيز نظريه تسويرى راسل نمى‏تواند وقوع de re، يا دامنه فراخ، از توصيف معرفه «نويسنده ويورلى» را كه پس از اعمال اصل جانشينى در جمله (16 الف)، توسط (16 ج) از آن تعبير شده است، توضيح دهد. زيرا از نظر راسل قضيه تعبير شده توسط اداى جمله (16 ج)، كه تحليل تسويرى فراخ، يا de re، از جمله (16 الف) است، قضيه‏اى شى‏ء - مستقل است، در حالى كه قبلاً روشن ساختيم در هنگام اداى جمله‏هاى گرايشى de re مشتمل بر توصيفات معرفه يا اسامى خاص قضيه‏اى شى‏ء - وابسته تعبير مى‏شود.

توضيح اين كه، همانطور كه در قسمت 3-1 گفتيم، هنگامى كه در جمله‏ها و متون گرايشى de re اسم خاص، مانند «اسكات»، يا توصيف معرفه‏اى، مانند «نويسنده ويورلى»، بيرون از دامنه عامل گرايشى قرار گيرد، مانند «درباره اسكات، جرج پنجم مى‏خواست بداند آيا او نويسنده ويورلى است»، يا «درباره نويسنده ويورلى، جرج پنجم مى‏خواست بداند آيا او اسكات است»، در موقع اداى آن جمله‏ها و متون، درباره شخص يا شى‏ء معينى گفتگو مى‏شود، كه مشاراليه و مدلول آن اسم يا توصيف، يعنى اسكات يا نويسنده ويورلى، مى‏باشد. به بيان ديگر، توسط تحليل معنايى متون و جمله‏هاى گرايشى de re مشتمل بر توصيفات معرفه و اسامى خاص، مانند تحليل de re از جمله (16 الف)، آشكار مى‏شود كه اين گونه جملات تعبيرى از قضايايى شى‏ء - وابسته هستند كه درباره شى‏ء يا شخصى معين مى‏باشند كه مدلول و مشاراليه آن توصيفات يا اسامى است. در حالى كه بر طبق تحليل تسويرى راسل، هنگامى كه جمله (16 ج) ادا مى‏شود درباره شخص يا شيئى معين گفتگو نمى‏شود.

4-2-2- دليل دوم: تسوير ناپذيرى متون گرايشى

مكرر گفته شد كه مطابق نظريه تسويرى راسل، توصيفات معرفه، نظير «نويسنده ويورلى» كه در زمره عبارت مسوّر هستند، در جمله‏هاى گرايشى داراى دو گونه دامنه هستند: 1- دامنه تنگ يا de dicto 2- دامنه فراخ، يا de re. در قرائت فراخ، يا de re، توصيف معرفه، مثلاً «نويسنده ويورلى»، از جمله حذف گرديده و به سور وجودى انحصارى، يعنى «تنها و تنها يك فرد ويورلى را نوشته است»، تبديل مى‏شود. در اين قرائت عامل گرايشى، مثلاً «مى‏خواست بداند»، در دامنه سور وجودى انحصارى قرار مى‏گيرد، مانند جمله (16 ج)، يعنى «تنها و تنها يك فرد ويورلى را نوشته است و جرج پنجم مى‏خواست بداند آيا اسكات آن فرد است.»

كواين (1956: 354؛ 1991: 69-71) و بسيارى از طرفداران وى هر چند قرائت de dicto، يا دامنه تنگ، سورها را در متون گرايشى امرى روا و بدون مشكل مى‏دانند، اما قرائت de re سورها را در متون گرايشى، امرى غير مجاز مى‏شمرند. استدلال كواين بر تسوير ناپذيرى متون گرايشى، داراى مقدماتى است كه در زير به اختصار بيان مى‏شود.

الف- دو قضيه (17)(?x) (حسن اعتقاد دارد كه x جاسوس است(13) و (18) حسن اعتقاد دارد كه (x(?x)جاسوس است)(14)، با يكديگر متفاوتند، به دليل اين كه مى‏توانند در صدق و كذب داراى ارزشى متفاوت با يكديگر باشند. به همين دليل مى‏توان از آنها به ترتيب با دو جمله متفاوتِ (17 الف) «كسى وجود دارد كه حسن اعتقاد دارد او جاسوس است» و (18 الف) «حسن اعتقاد دارد كه كسى جاسوس است»، تعبير كرد.

ب- جمله هايى را مى‏توان مسوّر نمود، كه فرانما و دال بر اشياء و اشخاص عينى معينى باشند. براى توضيح اين مطلب به بيان دو مثال مى‏پردازيم.

1- فرد خاصى را تصور كنيد كه كلاهى قهوه‏اى بر سر دارد و در برخى مواقع هم از او رفتارهايى مشكوك صادر مى‏شود. همچنين فرض كنيد، درست در همين مواقع كه از او رفتارهاى مشكوكى سر مى‏زند، حسن هم اتفاقا بطور گذرا و با نظرى اجمالى وى را ببيند. حال فرض كنيد همين رخ داد كافى باشد، تا درباره حسن بگوئيم «حسن اعتقاد دارد او جاسوس است».

2- همچنين فرض كنيد فردى با موهاى خاكسترى نيز وجود دارد كه حسن تنها يك بار او را ديده است و تنها اطلاعى كه حسن از اين فرد دارد آن است كه او حامى مالى گروهى خاص است. اكنون فرض كنيد آن دو نفر در واقع يكى هستند، اما حسن از آن بى خبر است. آيا ما مى‏توانيم درباره اين شخص (كه نام او نيز «احمد» مى‏باشد) بگوئيم: «حسن اعتقاد دارد كه او جاسوس است؟» در صورتى كه پاسخ به پرسش مثبت باشد، لازمه‏اش نسبت دادن دو اعتقاد متقابل و متناقض به يك فرد، يعنى حسن، مى‏باشد. به دليل اين كه از طرف ديگر نيز حسن، با توجه به ميزان اطلاع خود از آن فرد، مى‏تواند بگويد كه «احمد جاسوس نيست.»

براى جلوگيرى از وضعيت به وجود آمده (تقابل و تناقض) فوق مى‏توان گفت: (19) «حسن اعتقاد دارد كه مرد كلاه قهوه‏اى جاسوس است»، و در عين حال نيز گفت كه: (20) «حسن اعتقاد ندارد كه مرد مو خاكسترى جاسوس است.» اما روشن است كه در اين هنگام بطور كامل به سلب ارتباط ميان حسن و هر شخص معين ديگرى حكم كرده‏ايم. هر چند دو عبارتى كه بعد از «كه»، ذكر شده‏اند، در واقع درباره يك شخص، يعنى احمد، بوده‏اند، اما اكنون در دو جمله (19) و (20)، هر دو صادق و با يكديگر قابل جمع شده‏اند.

كواين، اين گونه عبارات را، كه فاقد دلالت و اشاره به شخص يا شيئى خاص مى‏باشند، عبارت «كدر» (opaque) خوانده است.

ج- بنابراين، بر خلاف نظر راسل، نمى‏توان جمله‏هاى گرايشى كدر، مانند جمله‏هاى (19) و (20)، را كه فاقد خاصيت اشاره‏اى و فرا نمايى نسبت به اشخاص و اشياء عالم هستند، مسوّر نمود و با پابند كردن متغيرى از آنها توسط سورى از بيرون، آنها را در دامنه سور قرار داد. به بيان ديگر، بر خلاف نظر راسل، چون عبارات گرايشى، مانند «اعتقاد دارد كه...» و «مى‏خواهد بداند كه...»، از نظر دلالت «كدر» مى‏باشند و درباره شى‏ء يا شخصى معين نمى‏باشند، نمى‏توان آنها را مسوّر نموده و در دامنه سور قرار داد.

نتيجه اين كه، چون قرائت تسويرى de re (راسلى) از توصيفات معرفه در متون گرايشهاى قضيه‏اى با مشكل اشاره شده در بالا مواجه مى‏باشد و در نهايت به تقابل و تناقض مذكور مى‏انجامد، نمى‏توان آن را پذيرفت و به موجب آن متون گرايشى را مسوّر نمود. به بيان ديگر بر اساس اين دليل كواين، تحليل تسويرى de re راسل، از توصيفات معرفه در متون گرايشى تحليلى بى كفايت و نادرست از آنهاست. به همين دليل هم نمى‏تواند، راه حلى براى مشكل جانشينى در اين متون قلمداد شود.

منابع

1 - Anderson, C.A and Owens, J. 1990, Propositional Attitudes The Role of Content inLogic, Language,and Mind, Center for the Study of Language and Information.

2 - Chierchia, G.and Mc Conell-Ginet, S. 1990, Meaning and Grammar An Introduction to Semantics, The MIT Press.

3 - Church, A. 1954, Intensional Isomorphism and Identity of Belief, [inN.Salmon and S.Soames (eds.), 1988].

4 - Donnellan, K. 1966, Reference and Definite Descriptions, Philosophical Reivew, [in A.P.Martinich (ed.) 1990].

5 - Donnellan, K. 1974, Speaking of Nothing, Philosophical Reivew, 83.

6 - Engel, P. 1991, The Norm of Turth, Harvester Wheatsheaf.

7 - Frege, G. 1892, On Sense and Reference, [in A.W.Moore (ed.)].

8 - Frege, G. Thoughts, [in N.Salmon and S.Soames (eds.), 1988].

9 - Grayling, A.C. 1990, AN Introduction to Philoslphical Logic, Duckworth.

10 - Kamp, H. Prolegomena to a a Structural Account of Belief and Other Attitudes, [in C.A.Anderson and J.Owens (eds.)1990].

11 - Klemke, E.D. 1971, Essays on Bertrand Russell, Univetsity of Illinois Press.

12 - Kripke, Saul. A. 1979, A Puzzle about Belief, [in N.Slamon and S.Soames (eds.),1988].

13 - Knowledge by Description, [in N.Slamon and S.Soames (eds.), 1988].

14 - Matrinich, A.P. 1990, The Philosophy of Language, (ed.), Oxford.

15 - Neale, S. 1990, Descriptions, MIT Press, Cambridge, Ma.

16 - Newton - Smith, W.H. 1991, Logic: An Introductory Course, Routledge, London.

17 - Perry, J. 1979, The Problem of the Essential Indexical, [in N.Salmom and S.Soames (eds.),1988].

18 - Perry, J. Individuals in Informational and Intentional Content, [in E.Villanueva (ed.), 1990].

19 - Putnam, H. 1954, Synonymy and the Analysis of Belief Sentences, [in N.Salmon and S.Soames (eds.), 1988].

20 - Quine, W.V. 1956, Quantifiers and Propositional Attitudes, [in A.P.Martinich (ed.), 1990].

21 - Quine, W.V. 1992, Pursuit of Truth, Harvard University Press.

22 - Richard, M. 1983, Direct Reference and Ascriptions of Belief, [in N.Salmon and S.Soames (eds.), 1988].

23 - Russel. Bertrand. 1905, On Denoting, Mind, 14, [in R.C.Marsh].

24 - Russel, Bertrand, 1910-1911, Knowledge by Acquaintance and Kaplan, D. 1978, Dthat, [in A.P.Martinich (ed.). 1990].

25 - Russel, Bertrand, 1919, Descriptions, [in A.W.Moore (ed.)].

26 - Slamon, N. 1986, Reflecivity, [in N. Salmon and S.Soames (eds.), 1988].

27 - Slamon, N. A Millian Heir Rejects the Wages of Sinn, [in C.A.Anderon and J. Owens (eds.). 1990].

28 - Slamon, N and S.Soames (eds.), 1988, Propositions and Attitudes, Oxford Univetsity Press.

29 - Siansbury, R.M. 1985, Russell, Routledge & Kegan Paul.

30 - Soames, S. 1987, Direct Reference, Propositional Attitudes, and Semantic Conten, [in N.salmon and S.Soames (eds.), 1988].

31 - Strawson, P.F. 1950, On Referring, Mind, 59. [in E.D.Klemke (ed.). 1971].

32 - Strawson, P.F. 1952, Introduction to Logical Theory, London, Methuen.

33 - Strawson, P.F. 1954, A.Reply to Mr. Sellars, Phiosophical Review, 63, [in E.D.Klemke (ed.)1971].

34 - Villanueva, E. 1990, Information, Semantics & Epistemology, Basil Blackwell.

1 ـ اين مقاله برگرفته از طرحى است كه با استفاده از تسهيلات دانشگاه پيام نور توسط نگارنده تدوين يافته است.

2 ـ استاديار دانشگاه پيام نور

3 ـ بطورى كه نيل (1990: 12-13) گفته است، فيلسوفان، زبان شناسان و منطقدانان كلمه «denote» را براى بيان نوعى از روابط ميان اشياء زبانى و اشياء غير زبانى به كار برده‏اند. اما از نظر راسل denote به عنوان «وصف مى‏كند»، «ارضا مى‏شود توسط» و «صدق مى‏كند بر»، استعمال شده است. از نظر راسل موصوف داراى نقش معنايى در قضيه نيست، بلكه تنها شرط وصفى است كه اين نقش را در قضيه ايفا مى‏كند. به اعتقاد او «denoting phrases» عناوين وضعى و قراردادى براى اشياء نيستند، بلكه آنها عناوينى هستند كه اشياء را وصف مى‏نمايند. با توجه به اين كه در ادبيات منطقدانان و فيلسوفان مسلمان «عبارت وصفى عنوانى» نزديك‏ترين معنا و مفهوم را با denoting phrase راسلى دارد، ما «denoting phrase» را به «عبارت وصفى عنوانى» ترجمه كرده‏ايم.

4 ـ از نظر راسل (1910-1911: 21؛ 1919: 54) اسامى خاص معمولى، نظير «اسكات»، در حقيقت اسم خاص محض نمى‏باشند. بنابراين در اين جا و در بعضى موارد ديگر كه اين گونه اسامى به عنوان اسم خاص محض لحاظ شده‏اند، تنها بر اساس فرض و مسامحه بوده است.

5 ـ ويژگى اخير قضيه مورد تأييد فيلسوفان ديگرى، چون فرگه (1892)، سمن و سوآمز (1988)، سوآمز (1987)، نيز قرار گرفته است.

6 ـ اين ويژگى نيز مورد تأييد برخى ديگر از فيلسوفان، چون سمن و سوآمز (1988)، ريچارد (1983)، سوآمز (1987)، سمن (1986) و نيل (1990)، واقع شده است.

7 ـ بسيارى ديگر، نظير فرگه (1892؛ 1988)، سمن و سوآمز (1988)، ريچارد (1983) و سوآمز (1987)، نيز بر اين ويژگى از قضيه صحه گذارده‏اند.

8 ـ اين ويژگى قضيه نيز مورد تصديق بسيارى از فيلسوفان، نظير فرگه (1982؛ 1988)، چرچ (1954)، سمن و سوآمز (1988)، سمن (1986)، سوآمز (1987)، پرى (1979، 1990)، ريچارد (1983)، پوتنام (1954)، كمپ (1990) و كريپكى (1979)، واقع شده است.

9 ـ بر طبق رسم الخط فارسى از راست خوانده شود؛ ابتدا «the F» و سپس «G است».

10 ـ بسيارى ديگر، نظير فرگه (1892؛ 1988)، استراسون (1950؛ 1952؛ 1954)، دنلن (1966؛ 1974)، كريپكى (1977)، نيل (1990)، سمن و سوآمز (1988)، سوآمز (1987)، سمن (1986)، ريچارد (1983)، چرچ (1954)، پرى (1979، 1990) و پوتنام (1954)، نيز قضاياى تعبير شده با اداى جمله‏هاى مشتمل بر عبارات اشاره‏اى را درباره و وابسته به معناى آن عبارت مى‏دانند.

11 ـ مطابق رسم الخط فارسى از راست خوانده شود.

12 ـ بر اساس مبنا و مفاد نظريه تسويرى توصيفات راسل، در دامنه فراخ، يا وقوع de re، از توصيفات معرفه از شخص يا شى‏ءواحد معين گفتگو نمى‏شود و در اين حالت هم، مانند وقوع de dicto توصيفات، قضيه تعبير شده با جمله‏هاى مشتمل بر توصيفات قضيه‏اى شى‏ء - مستقل مى‏باشد. اما راسل بر خلاف مبناى خود در جايى (1905: 52) به صراحت گفته است كه در وقوع دامنه فراخ «نويسنده ويورلى» در ضمن جمله «جرج پنجم مى‏خواست بداند آيا اسكات نويسنده ويورلى است»، درباره شخص واحد معينى گفتگو مى‏شود. به نظر راسل در اين حالت جمله فوق مى‏تواند اين گونه تعبير شود كه: «درباره مردى كه در واقع ويورلى را نوشته است، جرج پنجم مى‏خواست بداند كه آيا او اسكات است». درست مثل هنگامى كه جرج پنجم اسكات را از فاصله دور ببيند و بپرسد «آيا آن اسكات است؟» به نظر اينجانب اين بيان راسل از وقع de re توصيف معرفه در متون گرايش‏هاى قضيه‏اى با نظريه تسويرى او، كه به موجب آن توصيفات معرفه عبارت وصفى عنوانى هستند، ناسازگار و متعارض است.

13 ـ مطابق رسم الخط فارسى از راست خوانده شود: «x اى وجود دارد كه حسن اعتقاد دارد x جاسوس است».

14 ـ مطابق همان رسم الخط خوانده شود: «حسن اعتقاد دارد كه x اى وجود دارد كه آن x جاسوس است.»