بسم الله الرحمن الرحیم

فیزیکالیسم




فهرست علوم
فلسفه
افلاطونگرائي
فلسفه تحلیلی


سایت ویکی پدیا

فیزیکالیسم (به فرانسوی: Physicalisme)، جسمانی‌انگاری یا فیزیکی‌انگاری یک نظریه فلسفی است که بر این باور است هر چیزی که وجود دارد قابل تقلیل به خواص فیزیکی است؛ یعنی هیچ چیزی به جز چیزهای فیزیکی وجود ندارد.این واژه توسط اتو نویرات در یک سری از مقالات دربارهٔ اشیا فیزیکی در اوایل قرن بیستم به این صورت استفاده شد:

«بر اساس فیزیکالیسم، زبان فیزیک زبان جهانی علم است و درنتیجه، هر گونه دانستنی را می‌توان به شکل اظهاراتی دربارهٔ اشیاء فیزیکی بیان کرد.»[۳]

فیزیکالیسم در فلسفه معاصر اغلب با مسئله ذهن- بدن در فلسفه ذهن مطرح شده‌است، که فیزیکالیسم بر آن است که همه چیزهایی که به «ذهن» نسبت شده، در واقع باید به «مغز» یا فعالیت مغزی نسبت داده شود. فیزیکالیسم گاهی «ماتریالیسم» هم نامیده می‌شود، ولی اصطلاح «فیزیکالیسم» بهتر است، زیرا با علوم فیزیکی تکامل یافته و مفاهیم بسیار پیچیده‌تری از فیزیکی بودن را نسبت به ماده دربرمی‌گیرد؛ مثل رابطه موج/ذره یا نیروهای غیرماده‌ای که توسط ذرات تولید می‌شوند.[۴]

موقعیت مشابه فلسفی به نام طبیعت‌گرایی متافیزیکی می‌گوید که فلسفه و علم باید حداقل تحت مفروضات علوم طبیعی (و در نتیجه فیزیکالیسم) کار کنند. فیزیکالیسم یک قویتر از طبیعت‌گرایی متافیزیکی است.[۵]

هستی‌شناسی فیزیکالیسم در نهایت به هر چه که فیزیک نامیده می‌شود تقلیل می‌یابد - نه فقط ماده بلکه انرژی، فضا، زمان، نیروهای فیزیکی، ساختار، تغییر فیزیکی، اطلاعات فیزیکی، حالت و غیره. چون فیزیکالیسم مدعی است تنها چیزهای فیزیکی وجود دارند، نوعی هستی‌شناسی یگانه‌انگار است.

 

 

 

مقاله فیزیکالیسم اتو نویرات

منبع : فصلنامه فلسفی ارغنون، شماره 7-8 , اتو نویرات / ترجمه علی مرتضویان

اتو نویرات، (1945-1882 / Otto Neurath) فیلسوف و جامعه شناس اتریشی و یکی از اعضای اصلی و فعال «حلقه وین »، در مقاله حاضر شرحی موجز و روشن از موضع فیزیکالیستی خود به دست داده است. او که یکی از پرچمداران طرح «وحدت علوم » در نیمه نخست سده بیستم است، سرسختانه از این فکر جانبداری می کند که همه قوانین علوم، از جمله علوم اجتماعی، را می توان در نظامی واحد - علم یکپارچه و وحدت یافته - گرد آورد و سازمان بخشید. زبان علم یگانه و یکپارچه، زبان فیزیک است که تمامی گزاره های تجربی را به صورت قضایایی درباره زمان و مکان تنظیم می کند. نویرات بر آن است که پوزیتیویسم و فیزیکالیسم را از هرگونه گرایش «مابعدالطبیعی » و «غیرعلمی » بپالاید و انتقادات او از بعضی از اصحاب حلقه وین، از جمله کارناپ و ویتگنشتاین، از همین موضع رادیکال او سرچشمه می گیرد. مقاله حاضر که دربرگیرنده آراء جناح تندرو حلقه وین است، می تواند یاری بخش پژوهندگان به فهم و نقد ژرفتر فلسفه تحلیلی باشد. (ع. م.)
1. فیزیکالیسم : موضعی غیر مابعدالطبیعی

در ادامه کارهای ماخ، پوانکاره، فرگه، ویتگنشتاین و دیگران، «حلقه وین برای اشاعه جهان فهمی علمی، (Weltauffassung) »می خواهد جریانی فارغ از مابعدالطبیعه به وجود آورد تا در بستر آن، رشته های گوناگون پژوهش علمی به یاری تحلیل منطقی پرورده شوند. از آنجا که واژه «جهان » در زبان علم جایی ندارد، و از آن رو که جهان فهمی، (world-outlook weltauffassung) اغلب با جهان بینی، (world-view weltanschauung) مشتبه می شود، عنوان «حلقه وین برای فیزیکالیسم » کمتر گمراه کننده است. تمامی نمایندگان حلقه وین همباورند که فلسفه به مثابه رشته ای همپای علم، با قضایا و مقدمات خاص خود، وجود ندارد: تمامی احکام و گزاره های معنی دار در حوزه قضایای علمی جای می گیرند.

وقتی علوم گوناگون به علمی وحدت یافته یا علمی واحد و یگانه، (unified) تحویل شوند، شیوه مطالعه آنها در حالت اتحاد دقیقا همان است که در حالت انفراد. تاکنون آن طور که باید و شاید بر ویژگی منطقی مشترک و همشکل دانشها تاکید نشده است. دانش یکپارچه محصول کار و تلاش مشترک و گسترده است، چنان که دانشهایی چون شیمی، زمین شناسی، زیست شناسی و حتی ریاضیات هم به همین گونه تکوین یافته اند. علم یگانه به همان شیوه ای مطالعه خواهد شد که دانشهای گوناگون، تابه حال، مستقل از یکدیگر مطالعه شده اند. بدین سان، «متفکر بدون مکتب » اعتبار و اهمیتی بیش از آنچه در زمان جدایی علوم داشت، کسب نخواهد کرد. افراد در این حالت نیز به همان اندازه مفاهیم مجزا و منفرد را درمی یابند که در گذشته درمی یافتند. هر فکر و طرح نوی را باید طوری تنظیم و پیشنهاد کرد که بتواند از پذیرش و مقبولیت عام برخوردار شود. فقط با کوشش مشترک شماری کثیر از متفکران، همه درونمایه آن آشکار خواهد شد. اگر فکر یا طرح جدید نادرست یا بی معنی و بیهوده، یعنی مابعدالطبیعی، باشد بدیهی است که از قلمرو علم یگانه بیرون می افتد. علم یگانه که با هیچ جریان «فلسفی » یا «مابعدالطبیعی » همراه نیست، نه دستاورد این یا آن فرد بلکه دستاورد یک نسل است.

بعضی از نمایندگان «حلقه وین »، بسان همکارانشان در این حلقه، آشکارا وجود «حقایق فلسفی » مشخص را انکار می کنند; با وجود این هنوز گه گاه واژه «فلسفه » را به کار می برند و البته منظورشان از این واژه «فلسفیدن » است، یعنی «فعالیتی که در طی آن مفاهیم توضیح داده می شوند»، اما گردن نهادن به این کاربرد زبانی سنتی [ فلسفه ] ، گو اینکه دلایل آن قابل درک است، به سهولت مایه کژفهمی و استنباطهای نادرست می شود. در این مقاله، این اصطلاح را به کار نخواهیم برد. قصد نداریم «جهان بینی » نوی را در برابر جهان بینی کهنه پیش نهیم یا با توضیح و تشریح مفاهیم یک جهان بینی کهنه، آن را اصلاح و بازسازی کنیم. در اینجا مسئله عبارت است از تعارض بین تمامی جهان بینی ها و علم به مثابه مقوله ای «فارغ از هرگونه جهان بینی ». به اعتقاد «حلقه وین »، پیکره مابعدالطبیعه و ساختهای مشابه آن کلا از یک سلسله جمله های بی معنی تشکیل شده است، مگر مواردی که گزاره های علمی «تصادفا» در آن گنجانده شده باشد. اما ایراد به اصطلاح «فلسفیدن » صرفا ایرادی واژگانی نیست; «توضیح معنای مفاهیم » از «روش علمی »ای که توضیح معنا در متن آن صورت می گیرد جدا نیست و این دو سخت به هم وابسته اند.

بین کوششهایی که در ایجاد علم یگانه سهم داشته اند ارتباطی نزدیک وجود دارد، خواه تاملاتی که در بررسی گزارشهای مبتنی بر مشاهدات اخترشناس صورت می گیرد، یا پژوهش در آن دسته از قوانین شیمی که در بعضی از فرایندهای گوارشی کاربرد دارند، یا وارسی مفاهیم رشته های گوناگون دانش برای تعیین اینکه علوم تا چه اندازه از قابلیت اتحاد - آن گونه که علم یگانه طلب می کند - برخوردارند. به بیان دیگر، هر قانونی در علم یگانه اصولا باید از قابلیت پیوند با هر قانون دیگری، در شرایط معین، برخوردار باشد تا به صورتبندیهای جدید دست یابد.

واضح است که می توان انواع گوناگون قانون را از یکدیگر بازشناخت، مثلا قوانین شیمی، زیست شناسی یا جامعه شناسی. اما این بدان معنا نیست که پیش بینی هر رویداد مشخص منفرد صرفا متکی بر یک دسته از انواع قوانینی است که در بالا به آنها اشاره کردیم. برای مثال، گسترش آتش سوزی در یک جنگل در نقطه معینی بر روی زمین به همان اندازه به عوامل جوی بستگی دارد که به عوامل انسانی، یعنی اینکه آیا انسانها دست به اقداماتی بزنند یا نه. البته این اقدامات را به شرطی می شود پیش بینی کرد که قوانین رفتار آدمیان معلوم و مشخص باشد. به بیان دیگر، انواع قوانین باید از قابلیت ارتباط با یکدیگر، در شرایط معین، برخوردار باشد. بنابراین تمامی قوانین، اعم از قوانین شیمی، هواشناسی، یا جامعه شناسی را باید به منزله اجزای مقوم یک نظام - علم یگانه - دانست.

(Einheitsprache) (1) و دستگاه نحوی واحد است. علت موضعگیریهای خاص بعضی از مکتبها و بعضی از ادوار تاریخی را می توان در نارساییهای نحوی در دوران پیش از ظهور علم یگانه جستجو کرد. ویتگنشتاین و دیگر طرفداران جهان فهمی علمی که به لحاظ انکار مابعدالطبیعه - حذف گزاره های بی معنا - شایسته احترام بسیارند، بر این باورند که برای رسیدن به دانش علمی هر کس موقتا نیازمند یک سلسله کلمات بی معنا برای «توضیح » است (ویتگنشتاین، تراکتاتوس، 6 ، 54): «قضایای من به این معنا توضیحی اند که هر کس که حرف مرا بفهمد، نهایتا درمی یابد که این قضایا بی معنایند، یعنی هرآن کسی که از این قضایا، بر این قضایا، و از خلال این قضایا صعود کرده باشد. (به بیان دیگر، چنین کسی پس از صعود از نردبان قضایا، باید نردبان را فروافکند.)» از این گفته چنین برمی آید که ما باید عبارات و قضایای مهمل، یعنی مابعدالطبیعی، را پیوسته بپالاییم، قضایایی که بارها از آنها استفاده می کنیم و سپس این نردبان را دور می افکنیم. فقط به یاری شروح و توضیحاتی که بعدا چیزی فراتر از یک سلسله کلمات مهمل نخواهند بود، می توان به زبان عام دانش دست یافت. اما توضیحاتی که به راستی می شود آنها را مابعدالطبیعی شمرد، در نوشته های ویتگنشتاین به تنهایی ظاهر نمی شوند: هستند اصطلاحات دیگری که به آثار او راه یافته اند و بیشتر به اجزای یک آموزه مابعدالطبیعی فرعی و مکمل شباهت دارند تا به پله های نردبان. جمله پایانی تراکتاتوس که می گوید «آنچه درباره اش نمی توان سخن گفت، باید درباره اش خاموش ماند» دست کم از نظر دستور زبان گمراه کننده است، زیرا از آن چنین برمی آید که گویا «چیزی » هست که درباره اش نباید سخن گفت. در واقع باید گفت: اگر می خواهیم از هرگونه موضعگیری مابعدالطبیعی پرهیز کنیم باید «خاموش بمانیم »، نه اینکه «درباره چیزی » خاموش بمانیم.

ما نیازمند هیچ نردبان مابعدالطبیعی توضیحی نیستیم. در این مورد با ویتگنشتاین موافق نیستیم، هرچند که این مسئله به معنای دست کم گرفتن مقام ارجمند او در منطق نیست. تمایز بین «همان گویی ها» و «گزاره های راجع به رویدادهای تجربی » را وامدار او هستیم. منطق و ریاضیات نشان می دهند که کدام تبدیلهای زبانی بدون هرگونه بسط معنایی و مستقل از شیوه ای که برای تدوین و تنظیم امور واقع به کار می گیریم، امکان پذیر است.

منطق و ریاضیات برای تکمیل و تتمیم ساختهای خود از هرگونه گزاره مشاهده ای بی نیازند. خطاهای منطقی و ریاضی را می توان بدون رجوع به منابع بیرونی تصحیح و رفع کرد. این گفته با این واقعیت تناقضی ندارد که از گزاره های تجربی می توان برای تصحیح خطاها بهره گرفت. فرض کنید ناخدایی کشتی را به سوی صخره ای در دریا می راند، هرچند که همه محاسبات درست انجام شده اند و صخره هم بر روی نقشه مشخص شده است. با این شیوه می توان به اشتباهی که در جدول لگاریتم صورت گرفته و منجر به این بداقبالی شده است پی برد، اما کشف این خطا بدون این تجربه (عملی) نیز میسر است.

ویتگنشتاین در «توضیحات » خود که می شود آن را «ملاحظات مقدماتی اسطوره ای » پنداشت، ظاهرا بر آن است که حالت یا وضعیتی ماقبل زبانی را از دیدگاه مرحله ماقبل زبانی در سیر مراحل تکامل بررسی و مطالعه کند. این گونه کارها را نه فقط به این اعتبار که بی معنا هستند باید کنار گذاشت بلکه اساسا به آنها به منزله مرحله مقدماتی علم یگانه نیازی نیست. قطعا بخشی از زبان را می توان برای بحث درباره بخشهای دیگر به کار گرفت اما نمی توان از موضعی «ماقبل زبانی » در باب زبان به نحو عام سخن گفت - موضعی که ویتگنشتاین و بعضی از نمایندگان «حلقه وین » اختیار کرده اند. برخی از این مقولات را، البته بعد از پاره ای اصلاحات، می توان در کارهای علمی به نحوی مناسب به کار گرفت، اما بقیه را باید دور انداخت.

گذشته از این، زبان را نمی توان به نحو کلی در برابر «تجربه به نحو عام » یا «جهان »، یا «داده های خاص » قرار داد. بدین سان، گزاره هایی نظیر «امکان تحقق علم، وابسته و متکی به واقعیت نظم در کائنات است »، بی معنا هستند. چنین گزاره هایی را نمی توان تلقی به «توضیحات » کرد و با رواداشتن معیارهایی سهلتر، آنها را [ از ورطه بی معنایی ] نجات داد. بین این گزاره ها و عبارات و گزاره های مابعدالطبیعی به معنای متعارف، چندان فرقی نیست. وجود علم، خود گواه امکان تحقق آن است. با افزودن قضایایی بر مجموعه قضایای علمی و با مقایسه و تطبیق قضایای نو با آنچه از دانشمندان پیشین به ما رسیده است، می توانیم دامنه علم را گسترش دهیم و نظامی همساز از علم یگانه پدید آوریم که به شایستگی از عهده پیش بینی برآید. نمی توانیم در مقام شاهد از شهادتنامه خود برکنار بمانیم و همزمان در جایگاه شاکی و متهم و قاضی بایستیم.

اینکه حوزه علم حوزه قضایا است و آغاز و پایان مباحث علمی را قضایا تشکیل می دهد، قولی است که جملگی، حتی اصحاب مابعدالطبیعه، به آن معترف اند; البته با این توضیح که می گویند علاوه بر حوزه علم حوزه دیگری هم هست که دربرگیرنده گزاره هایی کم وبیش مجازی است. در برابر احتجاجات بسیاری که درباره پیوند علم و مابعدالطبیعه صورت گرفته، جدایی این دو حوزه (البته بدون حذف و نفی مابعدالطبیعه) به دست راینینگر، (Reininger) (2) تحقق یافته است که او هم در مباحث علمی، موضعی نسبت به رفتارگرایی اختیار می کند که بسیار نزدیک به موضع حلقه وین است.

علم یگانه گزاره هایی را تنظیم می کند، به اصلاح آنها می پردازد و پیش بینیهایی را ارائه می کند، اما نمی تواند درباره وضع خودش در آینده پیشگویی کند. هیچ نظام «اصیل و صادقی » از گزاره ها سوای نظام پذیرفته شده کنونی وجود ندارد. سخن گفتن از نظامی متفاوت، حتی به معنایی محدود، بی معناست. فقط می توانیم به تحقیق بگوییم که امروزه با دستگاهی از زمان و مکان سروکار داریم که با دستگاه زمان و مکان فیزیک مطابقت دارد و بدین سان به پیش بینیهایی توفیق آمیز دست می یابد. این نظام، همان نظام گزاره های علم یگانه است، و این دیدگاه را می توان دیدگاه فیزیکالیسم، (physicalism) (3) نامید. اگر این اصطلاح ثبیت شود آنگاه به درستی می توانیم صفت «فیزیکالیستی » را در مواردی به کار بریم که مرادمان ارائه توصیف و تبیینهایی زمانی - مکانی مطابق با روح فیزیک معاصر باشد، نظیر تبیینهای رفتارگرایانه. در این صورت واژه «فیزیکی »، (physical) را به «گزاره های فیزیکی در معنای محدود» اختصاص می دهیم، مثلا برای مکانیک، الکترودینامیک و جز اینها. با کنار گذاشتن گزاره های بی معنا و مهمل، علم یگانه که با دوران تاریخی معینی تناسب دارد، قضیه به قضیه راه خود را می گشاید و آنها را در نظامی همساز ادغام و یکپارچه می کند، نظامی برای پیش بینیهای درست و در نتیجه در خدمت حیات.
2. زبان عام فیزیکالیسم:

علم یگانه دربرگیرنده تمامی قوانین علمی است و این قوانین، بدون استثنا از قابلیت همپیوندی برخوردارند. قوانین [ علمی ] گزاره نیستند بلکه فقط عبارت اند از دستورالعملهایی برای رسیدن از گزاره های مشاهده ای به پیش بینیها، . (Schlick) علم یگانه هر موضوعی را به زبان یگانه خود بیان می کند، زبانی که برای بینا و نابینا، شنوا و ناشنوا، مشترک است: زبانی «میان حسی »، (intersensual) و «میان ذهنی »، . (intersubjective) دانش یکپارچه تک گوییهای امروز آدمی را با تصدیقهای دیروز او، و گفته های او را در حالت تنهایی و ناشنوایی با احکام او در حالتی که گوشی شنوا یافته است، پیوند می زند. تنها نکته اساسی در زبان، ترتیب، (ordering) است، چیزی که حتی در پیام رسانی با علایم مورس نیز وجود دارد. زبان «میان ذهنی » یا «میان حسی » بیش از هر چیز وابسته به ترتیب است («کنار»، «بین » و جز اینها)، یعنی وابسته و متکی است به آنچه به صورت توالی نشانه ها در منطق و ریاضیات بیان می شود.

زبان یگانه علم یگانه که روی هم رفته از شکل منقح زبان روزمره برگرفته می شود، زبان فیزیک است. در این خصوص، فرقی به حال وحدت زبان فیزیکالیستی نمی کند که فیزیک در یک دوره خاص چه زبانی را به کار می برد. فرق نمی کند که فیزیک آشکارا از پیوستار چهاربعدی با صورتبندیهای کاملا پیراسته استفاده می کند، یا نوعی نظم زمانی - مکانی را شناسایی می کند که در آن جای وقوع هر رویدادی به دقت تعیین شده است، یا [ برعکس ] جفت شدن تمرکز و رسوب مواد با پراکندگی سرعت را، که اصولا دقت محدودی دارد، عناصر اصلی و مبنایی می گیرد. نکته اساسی صرفا این است که مفاهیم علم یگانه، هم در مواردی که این مفاهیم مورد بررسیهای موشکافانه قرار گرفته است و هم در مواردی که توصیف آنها از دقت کافی برخوردار نیست، در سرنوشت کنونی مفاهیم بنیادین فیزیک شریک و سهیم باشند. دقیقا همین نکته است که دیدگاه فیزیکالیسم را بیان می کند. اما تمامی پیش بینیهایی را که قبول یا ردشان مبتنی بر موازین علمی است می شود به گزاره های مشاهده ای تقلیل داد، گزاره هایی که تنظیم آنها مستلزم وجود موجودات و افراد هوشمند و نیز اشیاء و موجوداتی است که موجد و منبع محرکهای رفتاری، (stimuli) اند.

بعضی را تصور بر این است که با دست کشیدن از آرمان دقت تام، همانند وضع فیزیک جدید، با روابطی کم وبیش پیچیده روبه رو می شویم و در نتیجه تصویری از واقعیت پدید می آید که در قیاس با حالتی که بنا را بر مسیرهای فرضی الکترونها بگذاریم، از وضوح و صرافت کمتری برخوردار است. اما احتمالا این تصور ناشی از طرز فکر خاصی است که به مرور ایام به صورت عادت درآمده است.

هر جا که بر مبنای قوانین دست به پیش بینی علمی بزنیم با زبان یگانه فیزیکالیسم روبه رو می شویم. اگر به فرض کسی بگوید که با دیدن فلان رنگ فلان صدا را می شنود، یا به عکس، اگر از «لکه قرمز» چسبیده به «لکه آبی » سخن بگوید که در شرایط معینی ظاهر می شود، در واقع او در حوزه فیزیکالیسم سخن می گوید. چنین کسی در مقام موجودی هوشمند، خود نوعی ساختار فیزیکی است: او باید درک و دریافت خود را مکان یابی، (localize) کند، مثلا در شبکه مرکزی اعصاب یا در جایی دیگر. فقط از این راه است که می تواند پیش بینی کند و با دیگران و با خودش در زمانهای متفاوت به توافق برسد. هرگونه زمانبندی یا نشان گذاری زمانی از پیش نوعی صورتبندی فیزیکی است.

علم در پی تغییر و تبدیل گزارشها و گزاره های زندگی روزمره است که به صورت «انبوهه ها»یی از مواد فیزیکالیستی و پیش - فیزیکالیستی موجودند. ما وحدت یا «یگانه سازی » زبان فیزیکالیستی را جایگزین این انبوهه ها می کنیم. برای مثال اگر کسی بگوید «اره خرط و خرط کنان مکعب چوبی آبی رنگ رامی برد»، پیداست که «مکعب » مفهومی است «میان حسی » و «میان ذهنی » و قابل درک، هم برای نابینایان و هم ناشنوایان. اگر کسی تک گویی کند و دست به پیش بینیهایی بزند که خود می تواند آنها را کنترل کند، قادر است آنچه را که به هنگام مشاهده مکعب بر زبان آورده است با آنچه که موقع لمس مکعب در تاریکی بیان می کند، مقایسه و تطبیق کند.

از سوی دیگر درباره واژه «آبی » نخست این پرسش پیش می آید که آن را چگونه می توان در دستگاه زبان یگانه جای داد. می شود معنای آن را برحسب بسامد امواج الکترومغناطیسی در نظر گرفت. در عین حال می توان آن را به معنای یک «گزاره میدانی »، ( field statement) به کار برد: زمانی که فردی بینا (که به نحوی معین تعریف می شود) به حوزه این مکعب به منزله موضوع آزمایش پا می نهد، رفتاری بروز می دهد که از دیدگاه فیزیکالیستی قابل تبیین است; مثلا می گوید «آن را "آبی" می بینم.» درحالی که درباره معنایی که مردم، در گویش عامیانه، از واژه «آبی » مراد می کنند جای بحث وجود دارد، واژه «خرط و خرط » اساسا فحوای «گزاره میدانی » دارد، یعنی شنونده همواره در متن این تجربه حاضر است. اما با دقت و تامل بیشتر درمی یابیم که واژه های «مکعب »، «آبی » و «خرط و خرط » هر سه از یک گونه اند.

حال در ادامه بحث، همان جمله بالا را به شیوه ای دقیقتر، در چارچوب فیزیکالیسم، مطرح می کنیم به گونه ای که صورتبندی جدید برای پیش بینی مناسبتر باشد.

«این است یک مکعب آبی.» (این صورت و صورتهای بعد را می شود به قالب فرمول فیزیکی درآورد و مختصه های مکانی را مشخص کرد.)

«این است اره ای که خرطوخرطکنان می برد.» («خرطوخرط » در وهله اول فقط به عنوان ارتعاشات اره و هوا در این صورتبندی به کار می رود و می شود آن را به صورت فرمولهای فیزیکی بیان کرد.)

«این است انسانی هوشمند.» (ممکن است بر این گزاره یک «گزاره میدانی » بیفزاییم و نشان دهیم که در شرایطی خاص، بین فرد هوشمند با «آبی فیزیکی » و «خرطوخرط فیزیکی » روابطی برقرار می شود.)

این فرایند ادراک را شاید بتوان به دو بخش تقسیم کرد:

«در اینجا تغییراتی عصبی [ یا حسی ] در حال وقوع است.»

«در اینجا تغییراتی فکری در حوزه ادراکی، و علاوه بر آن شاید در حوزه زبانی، روی می دهد.» (تا آنجا که به این بحث مربوط می شود اهمیتی ندارد که این حوزه ها را بر حسب مکان تعریف کنیم یا بر حسب ساختار. همچنین ضرورت ندارد استدلال کنیم آیا تغییرات در حوزه گفتار - نظریه رفتارگرایانه «گفتار - اندیشه » - با حنجره و تحریکات اعصاب حنجره ارتباط دارند یا نه.)

شاید برای آنکه حق مطلب را درباره معنای فیزیکالیستی این جمله ادا کنیم، لازم باشد جزئیات دیگری را، به ویژه درباره زمان و مختصه های موضعی و مکانی بیفزاییم; اما نکته اصلی این است که این افزوده ها، به هر صورت و معنا، باید گزاره هایی باشند شامل مفاهیم فیزیکی.

خطاست اگر تصور کنیم چون محاسبه بعضی از روابط و نسبتها مستلزم فرمولهای فیزیکی بسیار پیچیده ای است که هنوز به آنها دست نیافته ایم، بنابراین تبیینهای فیزیکالیستی زندگی روزمره هم قاعدتا باید پیچیده باشند. زبان روزمره فیزیکالیستی از زبان و گفتار عادی موجود سرچشمه می گیرد و فقط بخشهایی از این زبان باید کنار گذاشته شود; سایر بخشها را می توان با افزودن پاره ای نکات برای رفع کاستیها، به صورتی یکپارچه درآورد. [ بر این اساس ] عمل ادراک، از همان نقطه آغاز، در ارتباطی هر چه نزدیکتر با گزاره های مشاهده ای و شناسایی اعیان بررسی خواهد شد. همچنین تحلیل برخی از گروههای گزاره ها، مثلا گزاره های مشاهده ای، به شیوه ای متفاوت از قبل صورت خواهد گرفت.

کودکان از استعداد یادگیری زبان روزمره فیزیکالیستی برخوردارند و می توانند زبان نمادین دقیق و دشوار علم و نیز چگونگی ارائه انواع پیش بینیهای توفیق آمیز را بدون توسل به «توضیحات » بیاموزند، توضیحاتی که به منزله مقدمه ای مهمل و بی معنا تلقی می شود. مسئله این است که چگونه می توان به صورتی از گفتار روشن و بری از اصطلاحات و تعبیراتی نظیر «خطای حواس »، که اینهمه آشفتگی و سردرگمی به بار می آورند، دست یافت. گرچه زبان فیزیکالیستی قابلیت آن را دارد که روزی به زبانی همگانی برای مناسبات اجتماعی تبدیل شود، اما در حال حاضر باید به کوششهایمان برای جدا کردن و زدودن زواید مابعدالطبیعی از «انبوهه ها»ی زبان و تبیین فیزیکالیستی هر آنچه می ماند ادامه دهیم. وقتی از قید زواید مابعدالطبیعی آسوده شویم، بسیاری از مانده ها ممکن است به شکل توده هایی پراکنده و بی نظم ظاهر شوند. کوشش برای استفاده از این مانده ها سودی در بر نخواهد داشت و ضرورتا باید به بازسازی آنها همت کرد.

البته در بسیاری از موارد می توان از «انبوهه ها»ی موجود، تفسیری دوباره به دست داد و از آنها استفاده کرد. اما همین جا یک هشدار ضرورت دارد: هشدار به کسانی که گرچه آماده اند دیدگاههایشان را تغییر دهند، اما در همان حال، از سر راحت طلبی، بارها با این فکر خود را تسلی می دهند که بسیاری [ از مواد انبوهه های گفتاری موجود ] را می توان به گونه ای «نظام مند» دوباره تفسیر کرد. اما بسی جای تردید است که بتوانیم با خاطری آسوده همچنان واژه هایی نظیر «غریزه »، «انگیزه »، «خاطره » یا «جهان » را به کار بریم در حالی که معناهایی چنان غیرمعمول و غریب بر واژه ها افزوده ایم که موقع به کاربردن آنها چه بسا به خاطر صلح و سازش، افزوده ها را از یاد می بریم. بی شک در بسیاری از موارد، بازسازی زبان کاری بیجا و بلکه خطرناک است. همین اندازه که بتوانیم «تقریبا» منظورمان را برسانیم کفایت می کند و نباید خود را تسلیم وسوسه ریزبینیهای افراط آمیز کنیم.

از آنجا که بیشتر دیدگاههای من در این بحث تقریبا شبیه به عقاید کارناپ است، باید متذکر شوم که من زبان «پدیداری » خاصی را که کارناپ می کوشد زبان فیزیکی را از آن استخراج کند، کنار گذاشته ام. حذف زبان «پدیداری »، که به نظر نمی رسد حتی به «پیش بینی » - در مقام جوهر علم - به شکلی که تاکنون داشته است کمک کند، احتمالا مستلزم جرح و تعدیلهای بسیار در دستگاه مفهوم سازی کارناپ است. به همین نحو باید نگرش «تنها خودانگاری روش شناختی »، (methodological solipcism) (کارناپ، دریش) را هم کنار بگذاریم، نگرشی که به نظر می رسد ماده ای رقیق شده از پس مانده های مابعدالطبیعه ایدئالیستی است و کارناپ خود پیوسته می کوشد از آن فاصله بگیرد. نظریه «تنها خودانگاری روش شناختی » را نمی شود به صورتی علمی تنظیم و فرمولبندی کرد و این واقعیتی است که احتمالا خود کارناپ هم می پذیرد. به علاوه، آن را نمی توان برای نشان دادن موضعی خاص که بدیل موضعی دیگر باشد به کار برد، زیرا فقط یک فیزیکالیسم وجود دارد که تمامی مقولات قابل فرمولبندی علمی را دربر می گیرد.

نمی توان «خود»، (ego) یا «شخصیت اندیشنده » یا هر چیز دیگر را در برابر «تجربه »، «آنچه تجربه شده است » یا «اندیشه » قرار داد. گزاره های فیزیکالیسم مبتنی است بر گزاره های دیداری، شنیداری، احساسی و سایر «ادراکات حسی »، و نیز بر «ادراکات اندامی » که اغلب به آنها به گونه ای گذرا اشاره شده است. واضح است که می توانیم چشمهایمان را ببندیم، اما نمی توانیم فرایند گوارش، گردش خون یا تحریکات عضلانی را متوقف کنیم. آن چیزهایی که عده ای به زحمت می کوشند به عنوان «خود» مشخص و متمایز کنند، به زبان فیزیکالیسم، در زمره همین مواردند - مواردی که با حواس «بیرونی » و عادی خود از آنها باخبر نمی شویم. همه «ضرایب شخصیت » که هر فرد را از افراد دیگر متمایز می کند از نوع فیزیکالیستی است.

گرچه «خود» را نمی توان در مقابل «جهان » یا «اندیشیدن » قرار داد، اما آدمی می تواند، بدون دست کشیدن از فیزیکالیسم، بین گزاره های مربوط به «شخصی که از دیدگاه فیزیکالیستی توصیف شده » و گزاره های راجع به «مکعبی که از دیدگاه فیزیکالیستی توصیف شده است » تمیز قائل شود، و تحت شرایطی، «گزاره هایی مشاهده ای » تنظیم کرده آنها را جانشین «زبان پدیداری » کند. اما با بررسی دقیق درمی یابیم که انبوه گزاره های مشاهده ای در شمول انبوه گزاره های فیزیکی قرار دارد.

بدیهی است که باید بین گزاره های بنیادی، (protocol statements) یک اخترشناس یا وقایع نگار (که به صورت فرمولهای فیزیکی بیان شده باشند) و گزاره هایی که در متن یک دستگاه فیزیکی جایگاهی دقیق و مشخص دارند تمیز قائل شد، هرچند که بین این دو مراحل انتقالی سیالی وجود دارد. اما زبان خاصی به نام زبان «پدیداری » در برابر زبان فیزیکالیستی وجود ندارد. هر گزاره ای می تواند از همان آغاز، فیزیکالیستی باشد و وجه تمایز نگرش ما از تمامی آرا و بیانیه های «حلقه وین » در همین نکته نهفته است وگرنه اصحاب این حلقه هم پیوسته بر اهمیت پیش بینیها و تصدیق آنها تاکید می کنند. زبان یگانه، زبان پیش بینیهاست که در کانون فیزیکالیسم جای دارند.

به یک معنا، منشا آموزه پیشنهادی ما، وضع و شرایط خاصی از زبان روزمره است که در آغاز اساسا فیزیکالیستی است و در جریان رویدادهای عادی زمانه رفته رفته صبغه مابعدالطبیعی یافته است. این نگرش به «مفهوم طبیعی جهان »، (natفrlicher Weltbegriff) نزد آوناریوس، (Avenarius) شباهت دارد. بنابراین شاید بتوان گفت که زبان فیزیکالیسم به هیچ روی جدید نیست، بلکه زبانی است آشنا برای بعضی کودکان و مردمان «ساده ».

آنچه همواره محل بحث و مناقشه واقع می شود، علم به منزله نظامی از گزاره هاست. گزاره ها با گزاره ها مقایسه می شوند نه با «تجربه ها» یا «جهان » یا هر چیز دیگر. همه این رونویسیهای بی معنا به مابعدالطبیعه کم وبیش ناب تعلق دارند و به همین سبب باید کنار گذاشته شوند. هر گزاره جدید با کل گزاره های موجود که قبلا همسنگ و هماهنگ شده اند مطابقت داده می شود. بدین سان، وقتی می گوییم گزاره ای صحیح است به این معناست که می شود آن را در این کلیت جای داد. [ در مقابل، ] هر گزاره ای که با این کلیت هماهنگی ندارد به عنوان گزاره نادرست طرد می شود. غیر از حالت طرد گزاره، حالت دیگری نیز ممکن است پیش آید و آن به طور کلی عبارت است از پذیرش یک گزاره با اکراه بسیار: یعنی باید کل نظام گزاره های پیشین را طوری تعدیل و اصلاح کرد تا بتواند پذیرای گزاره جدید شود. در قلمرو علم یگانه، ایجاد تغییر و تحول کاری عظیم است. تعریف «درست » و «نادرست » نزد ما، با تعریف مقبول «حلقه وین » که به «معنا» و «تصدیق » استناد می جوید، تفاوت می کند. بیان ما محدود به قلمرو اندیشه زبانی است. نظامهای گزاره ها در معرض تغییر و تبدیل اند. البته گزاره های تعمیم دهنده، (generalizing statements) و نیز گزاره های منتج از روابط معین و ثابت را [ از لحاظ شباهت ] می توان با کل گزاره های بنیادی مقایسه کرد.

بدین سان، علم یگانه دربرگیرنده انواع گوناگون گزاره هاست. بنابراین، مثلا تعیین اینکه آیا با «گزاره های مربوط به واقعیت » یا «گزاره های خیالی و توهمی » یا «اکاذیب » سروکار داریم یا نه، بستگی دارد به اینکه تا چه اندازه بتوانیم آنها را برای استنتاجهایی درباره رویدادهای فیزیکی، به جز حرکات زبانی، به کار گیریم. زمانی می گوییم با «امر کاذب » روبه رو شده ایم که بتوانیم از تحریک معینی در مرکز گفتاری مغز چیزی را استنتاج کنیم بدون آنکه در مراکز ادراکی خود رویدادهایی مطابق با آن استنتاجها را دریابیم; از سوی دیگر، این رویدادهای درون مغز لازمه توهم است. اگر علاوه بر تحریکات مراکز ادراکی، بتوانیم به نحوی که باید مشخص شود، به استنتاج از رویدادهای خارج از اندامهایمان بپردازیم، آنگاه با «گزاره هایی درباره واقعیت » سروکار پیدا می کنیم. در این حالت، می توانیم گزاره خود را به عنوان گزاره ای فیزیکالیستی به کار ببریم، مانند گزاره «گربه ای در این اطاق نشسته است ». هر گزاره ای همواره با گزاره ای دیگر یا با نظامی از گزاره ها مقایسه می شود و نه با «واقعیت ». مقایسه گزاره با واقعیت روشی مابعدالطبیعی است - کاری مهمل و بی معنا. با این حال «واقعیت » جایش را نه به «نظام فیزیکالیستی » بلکه به گروهی از این گونه نظامها می سپارد که یکی از آنها در عمل به کار گرفته می شود.

از آنچه گفته شد چنین برمی آید که در درون [ نظام ] فیزیکالیسم منسجم و یکپارچه جایی برای «نظریه معرفت »، دست کم به شکل سنتی آن، وجود ندارد. این نوع نظریه ها ممکن است فقط حاوی عناصری برای دفاع در برابر مابعدالطبیعه باشند، بدین معنا که نقاب از چهره عبارات بی معنا برمی گیرند. شاید بتوان بسیاری از مسائل نظریه معرفت را به مسائل و پرسشهایی تجربی تبدیل کرد به گونه ای که با نظام علم یگانه سازگار شوند.

ادامه این بحث در گرو پاسخ به این پرسش است که چگونه می توان همه «گزاره ها» را به شکل ساختهای فیزیکالیستی در [ دستگاه ] فیزیکالیسم جای داد. «معادل بودن دو گزاره » را احتمالا می توان به این شکل بیان کرد: فرض کنیم کسی تابع نظامی از فرامین است که گزاره های گوناگونی را شامل می شود، مثلا «اگر الف چنین و چنان کرد، تو هم این و آن کن.» حال می توان شرایط خاصی را ثابت نگه داشت و مشاهده کرد که آیا با افزودن گزاره ای خاص، تغییراتی که در واکنشهای شخص الف پدید می آید، با تغییرات ناشی از افزودن گزاره ای دیگر یکسان است یا نه. حال می شود گفت که گزاره اول معادل گزاره دوم است. وقتی گزاره هایی از سنخ همان گوییها افزوده شوند، محرکی که از نظام فرامین صادر می شود ثابت می ماند.

همه اینها را می شود به کمک «دستگاه هوشمند»، مانند دستگاهی که یونز، (Jevons) پیشنهاد کرده است، به تجربه درآورد. با استفاده از این دستگاه می توان قواعد نحو را تنظیم و خطاهای منطقی را به طور خودکار برطرف کرد. چنین دستگاهی حتی نمی تواند جمله «دو بار قرمز دشوار است » را [ که جمله ای مهمل است ] بنویسد.

دیدگاههای بالا به بهترین وجه با رویکرد رفتارگرایانه هماهنگی دارد. از این قرار، دیگر باید از «گفتار - اندیشه » و نه از «اندیشه » سخن گفت، یعنی از گزاره ها به منزله رویدادهای فیزیکی. در این خصوص، چندان فرق نمی کند که مرجع یک گزاره ادراکی درباره گذشته (مثلا «به تازگی آهنگی شنیدم »)، گفتار - اندیشه ای باشد که در گذشته روی داده است، یا اینکه محرکهای سابق فقط اکنون واکنشی را در گفتار - اندیشه برمی انگیزند. بارها این بحث را پیش کشیده اند که گویا ابطال بعضی از آرا و گزاره های فرعی رفتارگرایان این اصل اساسی را که فقط گزاره های فیزیکالیستی معنادار هستند و می توانند بخشی از دانش یگانه را تشکیل دهند، از اعتبار انداخته است.

ما کارمان را با گزاره ها آغاز می کنیم و با گزاره ها به پایان می بریم. «توضیحاتی » که [ قابل تحویل به ] گزاره های فیزیکالیستی نباشد وجود ندارد. اگر کسی مایل است «توضیحات » را به مثابه فریادهای ناشی از شگفتی تصور کند، در این صورت آنها، همانند سوت زدن و نوازش کردن، تابع هیچ گونه تحلیل منطقی نخواهند بود. زبان فیزیکالیستی، زبان یگانه، آلفا و امگای سراسر پهنه علم است. چیزی به نام «زبان پدیداری » در کنار «زبان فیزیکی » وجود ندارد; نمی توان به «تنها خودانگاری روش شناختی » در کنار دیگر مواضع ممکن قائل شد; هیچ «فلسفه »، «نظریه معرفت » یا «جهان بینی » جدیدی وجود ندارد. فقط علم یگانه واقعیت دارد، با قوانینش و پیش بینیهایش.

(× این مقاله، ترجمه مقاله Sociology andPhysicalism نوشته Otto Neurath است.

توضیح اینکه نویرات آراء خود را درباره فیزیکالیسم در بخش نخست مقاله بالا به گونه ای موجز و منظم بیان کرده است و بخش دوم عمدتا تکرار مواضع اصحاب رفتارگرایی است. از این رو به ترجمه بخش نخست مقاله که مستقیما به موضوع فلسفه تحلیلی مربوط می شود بسنده کرده ایم و عنوان مقاله را نیز از «فیزیکالیسم و جامعه شناسی » به «فیزیکالیسم » تغییر داده ایم.)

پی نوشتها:

1. کورت لوین، (Kurt Lewin) خاطرنشان کرده است که فرانتز اوپنهایمر این اصطلاح را پیشتر، البته به معنای دیگر، به کار برده بوده است.

2. Metaphysic der Wirklichkeit, 1931.

3. Cf. Otto Neurath, Empirische Soziologie, p.2.

 

 

 

************************

مقاله فیزیکالیسم، بنیادگرایی و فلسفه جدید










فایل قبلی که این فایل در ارتباط با آن توسط حسن خ ایجاد شده است