بسم الله الرحمن الرحیم
محمدرضا پهلوي-شاه(1337 - 1400 هـ = 1919 - 1980 م)
محمدرضا پهلوي-شاه(1337 - 1400 هـ = 1919 - 1980 م)
رضاخان سوادكوهي-میرپنچ-رضاشاه پهلوي(1294 - 1363 هـ = 1877 - 1944 م)
شاه رفت!(1399 هـ = 1357 = 1979 م)
محمدرضا پهلوی
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
(تغییرمسیر از محمدرضاشاه)
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
Shir & Khorshid1.svg محمدرضا پهلوی Shir & Khorshid1.svg
شاهنشاه ایران
Mohammad-reza-shah.jpg
دوران از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷
تاجگذاری ۴ آبان ۱۳۴۶
کاخ گلستان، تهران
لقب(ها) شاهنشاه آریامهر
بزرگ ارتشتاران[۱]
زادروز ۴ آبان ۱۲۹۸
زادگاه دروازه قزوین، تهران، ایران
درگذشت ۵ مرداد ۱۳۵۹ (۶۰ سال)
محل درگذشت قاهره، مصر
آرامگاه مسجد رفاعی، قاهره
پیش از پایان پادشاهی در ایران
پس از رضاشاه پهلوی
همسران فوزیه بنت فؤاد (۱۳۱۸ تا ۱۳۲۶)
ثریا اسفندیاری (۱۳۲۹ تا ۱۳۳۶)
فرح دیبا (۱۳۳۸ تا ۱۳۵۹)
کاخ گلستان، مرمر، نیاوران، سعدآباد
دودمان پهلوی
پدر رضا پهلوی
مادر تاجالملوک آیرُملو
فرزندان شهناز، رضا، فرحناز، علیرضا، لیلا
دین اسلام شیعه
امضا امضای محمدرضا پهلوی
محمدرضا پهلوی (۴ آبان ۱۲۹۸ در تهران – ۵ مرداد ۱۳۵۹ در قاهره) که به محمدرضا شاه پهلوی نیز شهرت دارد، دومین شاهنشاه دودمان پهلوی و آخرین شاهنشاه ایران بود که از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بر ایران حکومت کرد. محمدرضاشاه اولین بار در پی اشغال ایران در جنگ جهانی دوم و دومین بار با کودتای ۲۸ مرداد به قدرت رسید و با انقلاب ۱۳۵۷ از حکومت برکنار شد.
او حاصل ازدواج رضاشاه و تاجالملوک آیرملو بود. در حالی که ۶ سال داشت، پدرش پادشاه شد و او به ولیعهدی ایران رسید. تحصیلات مقدماتی را در تهران و تحصیلات متوسطه را در سوئیس به اتمام رساند و در بازگشت به ایران با درجه ستوان دوم از دانشکده افسری فارغالتحصیل شد. در جنگ جهانی دوم و همزمان با اشغال ایران در ۲۲ سالگی به پادشاهی رسید و از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ تا انقلاب ایران در سال ۵۷ بر ایران پادشاهی کرد. در آغاز قدرت کمی داشت، ولی با پایان اشغال ایران و خروج نیروهای خارجی از کشور، با پشتیبانی امریکا و با سیاست نخست وزیر وقت، قوام السلطنه به حکومت خودمختار در آذربایجان و کردستان خاتمه داد. همچنین وی زمینهایی که پدرش از مالکان آنها گرفته بود را به صاحبان پیشینشان بازگرداند.
مدتی پس از نجات از یک ترور نافرجام، با تشکیل مجلس سنا بر قدرت و اقتدار خود افزود. در دوران پادشاهی او، صنعت نفت ایران به رهبری محمد مصدق ملی شد. در سال ۱۳۳۲ سازمان اطلاعات و امنیت خارجی بریتانیا و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، کودتایی برای برکناری مصدق به راه انداختند. با شکست خوردن کودتای ۲۵ مرداد، محمدرضا شاه ایران را ترک کرد و به ایتالیا رفت، ولی با موفقیت کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مصدق برکنار شد و شاه باری دیگر به قدرت رسید.
شاه به توسعه اقتصادی و افزایش قدرت نظامی کشور علاقه داشت و بخش زیادی از درآمد نفتی کشور را صرف ارتش ایران مینمود. او تحت عنوان انقلاب سفید و با هدف رسمی قرار گرفتن ایران در بین مدرنترین کشورهای جهان تا پایان سدهٔ بیستم مجموعهای از اصلاحات اقتصادی-اجتماعی مانند اصلاحات ارضی را آغاز نمود. در دهه چهل و اوایل دهه پنجاه هجری شمسی، ایران رشد اقتصادی سریعی را شاهد بود. محمدرضا شاه نظام تکحزبی را در کشور حاکم کرد و عملاً در شانزده سال پایان پادشاهی تقریباً هیچیک از تصمیمات کلیدی کشوری بدون نظر مساعد او گرفته نمیشد. سرانجام او در تاریخ ۲۶ دی ۱۳۵۷ و در پی اعتراضهای گسترشیافته مخالفان به رهبری روحالله خمینی، ایران را برای همیشه ترک کرد. وی در طول زندگی خود سه بار ازدواج کرد و صاحب پنج فرزند شد.
وی در طول زندگی، چهار کتاب دربارهٔ زندگی خود و ایران نوشت که آخرین آنها اندکی پیش از مرگ وی به پایان رسید. او سرانجام در تاریخ ۵ مرداد ۱۳۵۹ در سن ۶۰ سالگی و در اثر سرطان غدد لنفاوی، در مصر درگذشت و در یکی از مهمترین مساجد قاهره به نام مسجد رفاعی به خاک سپرده شد.
اعتقاد به تئوری توطئه
نوشتارهای اصلی: نظریههای توطئه در ایران و نظریه توطئه حکومت پهلوی
محمدرضا پهلوی در کویرناکاوا همراه با هانری بونیه کتاب پاسخ به تاریخ را مینویسد
آخرین خاطرات شاه، پاسخ به تاریخ، مانند اثری کابوسگونه و طولانی مملو از چهرههای در سایه است که برای خنجر زدن به بیرون آمدهاند.[۲۰۷]
محمدرضا شاه نیز مانند پدرش، هم به سیاست انگلیس سخت ظنین بود و هم از آن وحشت داشت.[۲۰۸] او متقاعد شدهبود که بریتانیا از طریق حزب توده، روحانیون عالی رتبه از جمله خمینی و رژیم بعث عراق، علیه او فعالیت مینماید. به همین نسبت وی اعتقاد داشت که روسها در جریان ناآرامیهای دانشجویی ایران دست دارند و شرکت نفتی، سازمانهای چریکی مسلمان و مارکسیست را در برابر رژیم وی تحریک میکند. او همچنین مظنون بود که یک نیروی پنهان، ایالات متحده آمریکا را تحت کنترل دارد، کندی و هر کس دیگری که در برابر آن قرار گرفت را به قتل میرساند.[۲۰۹]
بر اساس دیدگاه وی، بریتانیا به دلیل علاقهمندی به «سرک کشیدن در هر کاری» در ایجاد حزب توده دست داشت. تلاش برای ترور او در سال ۱۳۲۸ توطئهای بود که مشترکاً توسط حزب توده، روحانیون «محافظهکار افراطی» و انگلیسیها که دختر باغبان سفارتشان دوستدختر تروریست بود، و «دوست دارند نخود هر آشی بشوند»، به اجرا درآمد. مصدق نیز با وجود «ژست مردمی» خود، یک عامل انگلیسی بود و به این دلیل با پست نخستوزیری در زمان جنگ جهانی دوم موافقت کردهبود که تأیید ارباب خود را گرفته بود.[۲۱۰]
از نظر شاه، هدف اصلی انگلیسیها از حمله به ایران در سال ۱۳۲۰، رهایی از شر پدرش میداند، چون بهواسطه لغو امتیاز نفتی، خشم آنان برانگیخته شده بود.[۲۱۱] به باور شاه، انگلیسیها همراه با شرکتهای نفتی و «روحانیون مرتجع»، عملاً انقلاب اسلامی را به تلافی دفاع او از اوپک و آرمان فلسطینیها طراحی کرده بودند. هم فلسطینیها و هم اسرائیلیها از شنیدن چنین سخنانی شگفت زده میشدند. شاه به هنگام مرگ مدعی شد که سیا به همراه امآیسیکس انقلاب ۱۳۵۷ را طراحی کردند. او لفاظانه میپرسد: «چه کسی پول تظاهراتی را داده که شرکت کنندگانش زلف سیاه و بلوند داشتهاند؟ این هیبت به ندرت در ایران دیده میشود.»[۲۱۲] وی مدعی میشود که سرنگونی او توسط «ترکیب عجیبی» از نه تنها روحانیون، حزب توده و شرکای نفتی، بلکه توسط رسانههای غربی و نیز کابینههای کارتر و تاچر صورت گرفت.[۲۱۳]
به گفته میلانی، شاه در شرایط بحرانی، ریشه مشکلات را نه در عوامل داخلی، بلکه در توطئههای خارجی سراغ میکرد. به همین خاطر راه حلش برای بحران هم بیشتر معطوف به این توطئهها بود و کمتر به ریشه یابی یا برطرف کردن علتهای داخلی بحران توجه داشت.[۲۱۴] شاه همه نیروهای مخالف خود را بازیچه دست نیروهای خارجی میدانست. میپنداشت که این گروهها، اهرم فشار بر او در مذاکرات مهم نفتی هستند. هنگامی که موج تظاهرات گسترش پیدا کرد، شاه به برخی از رهبران تیم مذاکرهکننده ایران دستور داد با نمایندگان شرکتهای نفتی وارد مذاکره شوند و خواسته هایشان را برآورده کنند. جدای از این، شاه در ماههای قبل از انقلاب بارها بر آن شد تا از خواستههای آمریکا و انگلیس آگاه شود. شاه احمد قریشی و همایون صنعتیزاده (که به تصورش از معتمدان آمریکا و انگلیس بودند) را به دربار فراخواند و از هر دو پرسشی واحد داشت: «این آمریکاییها از ما چه میخواهند؟»[۲۱۵] شاه گاهی مخالفانش را، مشتی «مارکسیست، تروریست، دیوانه و جانی» میخواند؛ ولی وقتی بالاخره در اکتبر ۱۹۷۸ (مهر ۱۳۵۷) با هلیکوپتری فراز تهران گشتی زد و ابعاد تظاهرات را به چشم خود دید، یکباره نه تنها دلزده که سخت نگران شد. تردیدی نداشت که تنها به تمهید خارجیها چنین تظاهرات گسترده و انسجامیافته، سازمان یافته بود. همان شب با سفیران آمریکا و انگلیس دیدار کرد. میگفت کشورهای متبوع دو سفیر مسئول وضعیت ایران هستند. به زبانی تلخ و پر طعنه از دو سفیر پرسید: «مگر من با شما چه کردهام؟». میگفت خیانت غربیها به او و ایران همانند خیانتی که در کنفرانس یالتا (که منجر به واگذاری اروپای شرقی به شوروی شد) است.[۲۱۶] در سال ۱۹۷۸ (۱۳۵۷) شاه و بسیاری از مقامات عالیرتبه رژیم پهلوی، ارزیابی غلوآمیزی از قدرت آمریکا و انگلیس داشتند. گمان داشتند که این دو کشور میتوانند همه اتفاقات در ایران و اکثر جهان را نه تنها کنترل، که تنظیم کنند. اگر در یکی از رسانههای غرب، به ویژه بیبیسی، گزارشی در نقد شاه پخش میشد، همین یک گزارش کافی بود که شاه و مخالفانش متقاعد شوند که غرب برای ایران نقشهای نو کشیده و شاه دیگر ضربه پذیر شدهاست. کار نگرانی از نقش بیبیسی در تقویت و ترویج مخالفت با رژیم به جایی رسید که برخی از سران نیروی هوایی به شاه توصیه کردند که شبی با استفاده از جنگندههای نیروی هوایی، دکل مخابراتی بیبیسی را ویران کنند.[۲۱۷]
🔴شاه چگونه در مسیر سقوط قرار گرفت؟
✍️خداداد فرمانفرمائیان
من شاه را از همان ابتدای حکومتش و تا یک هفته قبل از رفتنش در سال 1357 میشناختم. این مرد در طول 20 سال به شدت تغییر کرد. در آغاز، بسیار دموکراتیک بود. به سادگی در دسترس بود. مسائل را خوب میفهمید و درک میکرد. از انتقاد گریزی نداشت. او واقعاً اجازه میداد تا بحثهای مرتبط با مسائل مردم به صورت شفاف با او در میان گذاشته شود. ما از آزادی زیادی در مخالفت با او و طرحهایش برخوردار بودیم. اما در سالهای آخر و قبل از سقوط حکومتش، دیگر امکان هیچ مخالفتی با او وجود نداشت. در آن ماههای پایانی، این مرد، حتی حوصله گوشدادن و شنیدن جزئیات را نداشت. در خلوت به صحبتهای نخستوزیر گوش میکرد اما تاثیری بر او نداشت. شاه مرد بسیار پیچیدهای بود. آدم خیلی سادهای نبود که بخواهد با چاپلوسی، فریب بخورد. او بین تعصبات مذهبی و دینی و به معنای واقعی کلمه در ایمان به مذهب سرگردان بود. خیلی کلی به دین و خدا اعتقاد داشت. ملحد نبود ولی به مراسم مذهبی هم اهمیت چندانی نمیداد، یعنی مردی نبود که هر روز نماز بخواند یا روزه بگیرد. او مشروب میخورد و نوشیدنی مورد علاقهاش ویسکی بود. به سرنوشت اعتقاد داشت و میگفت، «هرکس تقدیری دارد، هرکسی سرنوشتی دارد». به نظر من او فردی آموزشدیده و روشنفکر هم نبود. قدرت تحلیلی خیلی بالایی نداشت.
اهل کتاب خواندن نبود اما دقت بالایی در خواندن گزارشهای مکتوبِ وزرایش داشت. من گزارشهایی را در سازمان طرح داشتم که او با دستورات دقیق و جزئیات کامل علامت زده بود، حتی اگر در مورد شرکت نفت یا ارتش بودند. او همه گزارشها را میخواند، مستقیم دستورش را میداد و اگر نکتهای را رد میکرد زیر آن خط کشیده و برایش دلیل میآورد. حتی بارها گزارشهای شرکت نفت را جلوی من میگذاشتند و میگفتند، «ببین! این و این و این را رد کرده است». این رویهها ادامه داشت و خوب پیش میرفت تا اینکه «مگالومانیا» به سراغش آمد. توهم خودبزرگبینی و اختلالات شخصیتی خیلی چیزها را خراب کرد و همه ما مقصر بودیم. همه کسانی که در اطراف او بودند به پیشرفت این بیماری هولناک کمک کردند؛ از نخستوزیر و وزرا گرفته تا همسرش. همه میخواستند او را خوشحال کنند، بنابراین چیزهایی میگفتند که او دوست داشت بدون توجه به صحتشان بشنود. حتی سازمان اطلاعات هم در برابر او دیگر یک سرویس اطلاعاتی بزرگ نبود که خودش هم در اواخر سلطنتش این را به من گفت.
در طول سالهای آخر حکومتش، شروع به تحقیر ژنرالها و وزرای خود کرده بود. آنقدر از مردم ناامید شده بود که باورکردنی نبود. برای همین او را در سالهای قبل از انقلاب میشد به عنوان یک مرد پارانویا، یک فرد مبتلا به اسکیزوفرنی دید؛ هرچند از نظر جسمی هم وضعیت خوبی نداشت. من سه ماه قبل از رفتنش، وقتی خواستند او را ببینم، فهمیدم که سرطان دارد. با من تماس گرفتند و گفتند او خیلی تنهاست، بیا با او صحبت کن. آن زمان من هنوز رئیس بانک بودم. به دیدنش رفتم. او را که دیدم، انگار نشناختمش. مردی را دیدم که بیمار و کاملاً ناامید، سرگردان و بلاتکلیف بود. از او پرسیدم، «چه بر سر قدرتِ دولت آمده، چه بر سر دستگاههای اطلاعاتی آمده، چرا دیگر خبری از آن رجزخوانیها نیست؟». ناگهان برگشت و با صدایی تیز که قبلاً هرگز آن را نشنیده بودم، فریاد زد، «آنها هرگز چیزی نمیدانستند». در مورد اطلاعات ارتش از پرسیدم. با همان صدا گفت، «آن هم هرگز وجود نداشته است». با سرعتی غیرعادی در اتاق قدم میزد و هرازگاهی با پایش محکم به دیوار میکوبید. مثل یک شیرِ درقفسمانده انگار میدانست که آخرش است و دیگر نمیتوان کاری کرد. او بهطور کلی کنترل خود را از دست داده بود. وضعیت غمانگیزی بود. از مردی که همیشه از تبدیل شدنِ ایران به پنجمین قدرت نظامی و صنعتی جهان حرف میزد، چیزی نمانده بود. از مردی که درباره چگونگی دستیابی به تمدنی بزرگ و چندهزارساله در ایران حرف میزد، فقط یک بیمار رنجور مانده بود.
گزیدهای از خاطرات خداداد فرمانفرمائیان- رئیسکل بانک مرکزی و رئیس سازمان برنامه و بودجه در عصر پهلوی- منتشر شده در شماره 493 هفتهنامه تجارت فردا
https://t.me/virayeshe_zehn