بسم الله الرحمن الرحیم
تنبيه الأمة و تنزيه الملة؛ ص: 11
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 11
مقدّمۀ تحقيق
زندگينامۀ علامۀ نائينى
آية اللّه ميرزا محمد حسين غروى نائينى از علماى به نام شيعه در سال 1276 ه. ق «1» در خانوادهاى روحانى
در شهر نائين، از توابع اصفهان ديده به جهان گشود. پدرش شيخ عبد الرحيم و قبل از
وى جدّش شيخ محمد سعيد، هر دو شيخ الاسلام اصفهان بودند كه از سوى سلطان وقت به
اين منصب نائل شدند.
نائينى تحصيل علم و دانش را از سنين كودكى در زادگاهش آغاز كرد و پس از طى
مقدمات در سن 17 سالگى عازم اصفهان شد و در محضر علماى اين شهر، همچون: شيخ محمد
باقر اصفهانى، ميرزا ابو المعالى كلباسى، ميرزا محمد حسن هزارجريبى و جهانگير خان
قشقايى تحصيلاتش را در
______________________________
(1) سيد محسن امين در (اعيان الشيعة، ج 6، ص 54) و شيخ عبد
الحسين حلّى از شاگردان نائينى (مجلۀ حوزه ش 76- 77، ص 31) ولادت او را به
تاريخ 1273 ه. ق ثبت كردهاند. شيخ آقا بزرگ طهرانى در سال 1277 دانسته (نقباء
البشر ج 2، ص 593)؛ ولى به استناد دستخط پدر او در پشت قرآن خود تاريخ ولادت او 27
ذى القعده 1276 بوده است. (ر. ك: مجلۀ حوزه ش 77- 76، ص 406) گرچه عبد
الهادى حائرى با استناد به يك نسخه عكسى از گواهينامۀ زاد روز نائينى كه به
خط پدر وى نوشته شده، تاريخ ولادت او را در سال 1277 ثبت كرده است.
(تشيع و مشروطيت، ص 153).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 12
رشتههاى مختلف فقه، اصول، كلام و
حكمت دنبال كرد. «1» علاوه بر دروس
متداول حوزه، براى آشنايى با ادبيات فارسى و عربى و دانش رياضى نيز تلاش وافرى
نمود. «2»
هجرت به عتبات
نائينى در سال 1303 ه. ق راهى عراق شد تا از محضر اساتيد برجستۀ آن
دوران، كسب فيض نمايد. در سامرّاء رحل اقامت گزيد و از شاگردان برجستۀ
ميرزاى شيرازى و در اواخر عمر شريف او، كاتب و محرّر او شد. «3» او را از جمله مشاوران ميرزاى شيرازى در
ماجراى نهضت تنباكو شمردهاند، به طورى كه به درخواست ميرزا، او و بقيۀ
شاگردان صورت تلگرافى را براى ارسال نزد ناصر الدين شاه تهيه و به محضر استاد
بردند. «4»
پس از وفات ميرزاى شيرازى در سال 1312 ه. ق، مدتى در محضر سيد محمد فشاركى به
تحصيل پرداخت، ولى به علل گوناگون و از آن جمله تلاش دولت عثمانى مبنى بر جلوگيرى
از تمركز قدرت در سامرا، شاگردان برجستۀ ميرزا همچون: ميرزا محمد تقى
شيرازى، سيد اسماعيل صدر عاملى، سيد محمد فشاركى و ميرزاى نائينى پراكنده شدند.
نائينى در سال 1314 راهى نجف اشرف گرديد و در درس آخوند ملا محمد كاظم خراسانى
حاضر و از خواص آن بزرگوار و اصحاب مجلس استفتاى او شد. «5» سالها در كنار خراسانى به فعاليت علمى و سياسى
مشغول بود.
______________________________
(1). اعيان الشيعة، ج 6، ص 54.
(2). مجلۀ حوزه، ش 76- 77، ص 31 به نقل از شيخ عبد
الحسين حلّى.
(3). اعيان الشيعة، ج 6، ص 54.
(4). حماسۀ فتوا «ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى»،
سال 1370، مصاحبه با آية اللّه سيد رضى شيرازى.
(5). شيخ آقا بزرگ طهرانى، نقباء البشر، ج 2، ص 593.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 13
شخصيت علمى
نائينى با آنكه استادش در قيد حيات بود، تدريس رسمى آغاز كرد و شيفتگان علم و
دانش را برگرد وجود خويش جمع نمود، او در طى اين مدت طولانى، با تلاش و كوشش
فراوان توانست به مدارج عالى علمى و معنوى در رشتههاى مختلف فقه، اصول، كلام،
حكمت، رياضى، اخلاق و عرفان دست يابد. در عين حال تبحّر او در «اصول فقه» سبب شد
كه به «مجدّد علم اصول» شهرت يابد. حوزۀ درس اصول او به لحاظ «موشكافيهاى
دقيق» و «غموض تحقيقاتش» امتياز خاصى پيدا كرد، به طورى كه افراد مبتدى و متوسط در
آن شركت نداشته و تنها صاحبنظران در آن حضور مىيافتند. «1»
توانايى و مهارت او در تدريس و شاگردپرورى سبب شد كه بتواند شاگردان
برجستۀ متعددى را تربيت نمايد.
محضر درس او را از بزرگترين مجالس درس و بحث در نجف اشرف شمردهاند. «2» سيد حسن بجنوردى، شيخ
محمد على كاظمى خراسانى، شيخ موسى خوانسارى نجفى، شيخ محمد تقى آملى، سيد ابو
القاسم خوئى، شيخ احمد كاشف الغطاء، شيخ محمد حسين كاشف الغطاء، سيد جمال
گلپايگانى، سيد محمود شاهرودى، سيد محسن حكيم، علامه طباطبائى، شيخ عبد الحسين
حلّى و سيد محمد هادى ميلانى از جمله شاگردان برجستۀ او بودند. «3»
او به گفتۀ خودش از دو تن از فقهاى مشهور، حاج ميرزا حسين طهرانى نجفى
فرزند مرحوم ميرزا خليل و شيخ محمد طه نجف اجازۀ نقل روايت داشت. «4»
______________________________
(1). همان، ص 594.
(2). اعيان الشيعة، ج 6، ص 55.
(3). ر. ك: اعيان الشيعة، ج 6، ص 55؛ نقباء البشر، ج 2، ص
593.
(4). ر. ك: ملا على خيابانى تبريزى، علماء معاصرين، ص 401-
402.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 14
نائينى به درجهاى از مقام و منزلت
علمى دست يافت كه شخصيتهاى بزرگى از او تجليل نمودهاند. سيد محسن امين از او به
«عالم جليل، فقيه، اصولى، حكيم، عارف، اديب، عابد و مدرّس» ياد كرده «1»؛ مدرس تبريزى نيز از
او به «فحول علما و فقهاى اماميۀ عصر حاضر كه به كثرت تحقيق و زيادت تدقيق
شهرت دارد»، نام برده است. «2»
مقام فقاهت او در حوزۀ نجف مورد توجه خواص قرار داشت و همين امر سبب شد
كه پس از وفات ميرزا محمد تقى شيرازى و شيخ الشريعۀ اصفهانى، مرجعيت شيعه بر
عهدۀ او و عالم مشهور معاصرش سيد ابو الحسن اصفهانى نهاده شود.
شخصيت معنوى
ميرزاى نائينى علاوه بر موقعيت علمى، از مقام و منزلت معنوى نيز برخوردار بود.
شيخ آقا بزرگ طهرانى او را «ورع، پرهيزكار، صالح و بىاعتنا به زخارف دنيا و بىتوجه
به رياست و مقام» معرفى كرده، به طورى كه هرگاه به نماز مىايستاد، بدنش از خوف
پروردگار مىلرزيد و اشك ديدگانش بر محاسنش جارى مىشد. «3» تقريبا همه شاگردانش كه دربارۀ او سخن
گفتهاند، او را به تقوا و وارستگى، صفاى باطن، عارى از هوا و خودبينى، خوشرويى و
مهربانى، تواضع و فروتنى ستودهاند. «4» انس با معنويات، تهجّد و دعا و تضرّع در پيشگاه پروردگار در زندگى نائينى از
دوران نوجوانى و جوانى آغاز شد، خوشه چين خرمن اساتيدى چون: شيخ محمد باقر اصفهانى
بود كه در قنوت
______________________________
(1). اعيان الشيعة، ج 6، ص 54
(2). محمد على مدرس تبريزى، ريحانة الادب، ج 4، ص 162.
(3). نقباء البشر، ج 2، ص 593.
(4). ر. ك: مجلۀ حوزه، ش 76- 77، ص 26- 87؛ شيخ جعفر
الشيخ باقر آل محبوبه، ماضى النجف و حاضرها، ج 3، ص 364.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 15
نماز شبشان دعاى ابو حمزۀ
ثمالى را زمزمه مىكردند. «1» ارتباط و پيوند او در نجف و سامرا با عارف نامور ملا حسينقلى همدانى
نشانۀ مقام و منزلت معنوى اوست.
نائينى هرگاه از سامرا به نجف سفر مىكرد، بر آخوند همدانى وارد مىشد و در
منزل او به ديد و بازديد مىپرداخت. «2» شخصيت معنوى نائينى موجب شد كه سيد احمد كربلائى از شاگردان ملا حسينقلى
همدانى كه خود عارفى سالك بشمار مىرفت، هنگام وفات، او را وصى و مسئول كارهاى خود
قرار دهد. «3»
شخصيت اجتماعى- سياسى
نائينى كه در مكتب ميرزاى شيرازى تربيت شده و با منش اجتماعى- سياسى او انس
گرفته بود و در نهضت تنباكو از مشاوران وى بشمار مىرفت، در عرصههاى سياسى-
اجتماعى حضور جدى و فعّالى داشت. از سوى ديگر انس و دوستى او با سيد جمال الدين
اسدآبادى از دوران جوانى در اصفهان «4» و استمرار اين پيوند تا زمانى كه در سامرا بود، به طورى كه سيد جمال در سفرى
به سامرا براى ملاقات با ميرزاى شيرازى چند روزى در حجرۀ نائينى ساكن شد؛ «5» نشان از تفكر اجتماعى-
سياسى نائينى و منش او در اين عرصه دارد. زندگى او در مقاطع مختلف و حضورش در جريانات
مهم سياسى آن عصر همچون انقلاب مشروطيت در ايران، جهاد بر ضد استعمار انگليس،
تجاوز روسيه و نهضت اسلامى در عراق كه به تبعيدش منتهى شد، گواه بر شخصيت اجتماعى-
سياسى اوست.
______________________________
(1) مجلۀ حوزه، ش 30، ص 40، مصاحبه با آية اللّه نجفى
همدانى.
(2). همان، ص 35، از قول پدرشان كه شاگرد نائينى بود.
(3). مجلۀ حوزه، ش 30، ص 35.
(4) همان، همو از قول پدرش كه شاگرد نائينى بود.
(5) حماسۀ فتوا، آية اللّه سيد رضى شيرازى.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 16
نقل كردهاند كه شيخ حسن كربلائى
دوست و هم بحث قديمى نائينى- تاريخ دخانيه- را به توصيۀ ميرزاى نائينى در
تشريح نهضت اسلامى تنباكو نگاشت. «1»
اين مطلب گذشته از اينكه نشانگر حضور نائينى در عرصههاى سياسى- اجتماعى است،
از هوشيارى او حكايت دارد كه تاريخ صادقانۀ اين نهضت عظيم به رهبرى مرجعيت
شيعه به قلم يكى از علماى وارسته و شاگردان رهبرى نهضت نگاشته شود و از تحريف قدرت
طلبان و قلمبهمزدان مصون بماند.
در نهضت تنباكو در كنار ميرزاى شيرازى، در نهضت مشروطه در كنار آخوند خراسانى،
در جهاد بر ضد بيگانگان در كنار عبد اللّه مازندرانى و در نهضت اسلامى ملّت عراق،
همگام با سيد ابو الحسن اصفهانى بود.
پس از اعلان مشروطيت در ايران، او را بزرگترين حاميان مشروطه شمردهاند كه با
تأليف كتاب مشهور و ارزندۀ «تنبيه الأمّة و تنزيه الملّة»، كه مورد تأييد
رهبران مشروطه آخوند ملا محمد كاظم خراسانى و ملّا عبد اللّه مازندرانى قرار گرفت،
سهم وافرى در اين نهضت ايفا كرد. تأليف اين اثر در شرائط دشوار آن روز از يك سو در
ميان مسلمانان پشتوانهاى نظرى براى مشروطه بشمار مىآمد، به گونهاى كه شخصيتى
چون شهيد مرتضى مطهرى فارغ از ماجراى مشروطه دربارۀ جايگاه اين اثر مىنويسد:
«انصاف اين است كه تفسير دقيق از توحيد عملى اجتماعى و سياسى اسلام را هيچكس
به خوبى علّامه بزرگ و مجتهد سترگ ميرزا محمد حسين نائينى «قدس سرّه» توأم با
استدلالها و استشهادهاى متقن از قرآن و نهج البلاغه در كتاب ذى قيمت تنبيه الأمّة
و تنزيه الملّة بيان نكرده است». «2»
______________________________
(1) شيخ حسن اصفهانى كربلايى، تاريخ دخانيه، به كوشش رسول
جعفريان، در مقدمه از قول آية اللّه سيد محمد حسينى همدانى داماد ميرزاى نائينى
نقل كرده است.
(2). شهيد مرتضى مطهرى، نهضتهاى اسلامى در صد سالۀ
اخير، ص 42.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 17
سرنوشت ناگوار مشروطه در ايران كه
به حاكميت استبداد سياه خاندان پهلوى منتهى شد، و حوزه و روحانيت و رهبران مشروطه
را مأيوس ساخت، از ارزش و اهميت اين اثر نمىكاهد، هر چند نائينى از اينكه كتابش
پشتوانۀ چنان مشروطهاى باشد و مورد سوء استفادۀ قدرت طلبان و فرصت
طلبان مدّعى مشروطه خواهى قرار گيرد، ابا داشت و ناراحتى خود را از انتشار كتابش
در آن شرائط مخفى نمىكرد، با اين حال سرنوشت مشروطه موجب كنارهگيرى كلّى نائينى
از عرصههاى سياسى- اجتماعى نشد، شخصيتى چون او نمىتوانست نسبت به سرنوشت اسلام و
مسلمين بىتفاوت باشد.
در ماجراى هجوم روسيه به شمال ايران در سال 1330 ه. ق، در كنار علماى نجف به
رهبرى مازندرانى براى حركت به سمت ايران آماده شد «1»؛ چه اينكه در ماجراى جنگ جهانى اول و اعلان
جهاد بر ضد انگليس در عراق در سال 1333 ه. ق نيز در شمار علمايى قرار گرفت كه در
جبهه و جهاد حضور جدّى داشتند «2».
پس از به قدرت رسيدن ملك فيصل، توسط انگليسيها و تشكيل كابينه و اعلان
انتخابات عمومى براى ايجاد مجلس مؤسسان، نائينى همگام با علماى ديگر با آن مخالفت
كرده و شركت در انتخابات را تحريم نمود. فيصل و حاميان خارجى او كه برگزارى
انتخابات را در چنين وضعيتى ناممكن مىدانستند، به زور متوسل شده و شيخ محمد خالصى
زاده و سيد محمد صدر را به ايران و پس از مدتى در سال 1341 ه. ق، شيخ مهدى خالصى
را كه رهبرى اين حركت را بر عهده داشت، به حجاز تبعيد كردند.
سيد ابو الحسن اصفهانى و محمد حسين نائينى به همراه تعدادى از علما
______________________________
(1) سيد حسن شبّر، تاريخ العراق السياسى المعاصر، ج 2، ص
125.
(2) عبد الهادى حائرى، تشيع و مشروطيت، ص 156 به نقل از آية
اللّه سيد شهاب الدين مرعشى نجفى كه خود در اين جهاد حضور داشت.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 18
به عنوان اعتراض به تبعيد خالصى به
سوى ايران حركت كرده و در حقيقت به ايران تبعيد شدند و مورد استقبال علماء و مردم
ايران قرار گرفتند. «1»
آية اللّه شيخ عبد الكريم حائرى يزدى، از علماى نجف استقبال گرمى به عمل آورد،
درس خود را تعطيل كرده و از شاگردان خود خواست كه در درس نائينى شركت كنند. اقامت
علماء در ايران نزديك به يك سال طول كشيد، سپس هيئتى از عراق به قم آمده و از
نائينى و اصفهانى خواستار بازگشت علماء به عراق شد. «2» با بازگشت علماء به عراق استقبال پرشورى از
مراجع عظام تقليد نجف به عمل آمد.
پس از بازگشت به عراق در سال 1342 ه. ق، نائينى بيشترين وقت خود را صرف تدريس
و رسيدگى به مراجعات مردم در منصب مرجعيت نمود. هر چند با حضور علماى ديگرى چون
سيد ابو الحسن اصفهانى مرجعيت عام پيدا نكرد، اما به لحاظ موقعيت علمى و زهد و
تقواى عملى، مورد توجه عام و خاص بود. بالأخره پس از هشتاد سال عمر با بركت در 26
جمادى الاولى سال 1355 ه. ق، دار فانى را وداع گفت و در صحن مولى الموحدين امير
المؤمنين على عليه السّلام به خاك سپرده شد.
آثار و تأليفات
نائينى آثار و تأليفات فراوانى بجا نهاد، برخى به قلم او و برخى ديگر محصول
سالها تدريس اوست كه به قلم شاگردانش به رشته تحرير در آمده، اين آثار به روايت
سيد محسن امين عبارتند از «3» 1. رسالهاى براى عمل مقلدين «وسيلة النجات» 2. حواشى على العروة الوثقى
______________________________
(1). همان، ص 175- 178؛ سيد عبد الحجت بلاغى، تاريخ نائين،
ص 188.
(2). حسين مكّى، تاريخ بيست سالۀ ايران، ج 2، ص 347؛
تاريخ نائين، ص 188.
(3). سيد محسن امين، اعيان الشيعة، ج 6، ص 55.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 19
3. رسالة الصلاة فى اللباس المشكوك
4. رسالة في أحكام الخلل فى الصلاة 5. رسالة في نفي الضرر 6. رسالة في التعبدي و
التوصلي 7. تنبيه الأمّة و تنزيه الملّة 8. اجوبة مسائل المستفتين (احتمالا به نام
ذخيرة العباد ليوم المعاد «رسالۀ سؤال و جواب» چاپ شده است.)
مؤلف «معجم المؤلفين العراقيين» آثار ديگرى براى نائينى بر شمرده كه عبارتند از «1» 9. رسالة في مسائل
الحج و مناسكه 10. فهرست الحواشي على العروة الوثقى 11. مناسك حج به زبان فارسى
علاوه بر آن، آثار ذيل را نيز مىتوان در زمرۀ تأليفات وى بشمار آورد:
12. حواشى بر كتاب «الإرث» نوشته ملا هاشم خراسانى 13. حواشى بر رسالۀ
سؤال و جواب نوشته ميرزا محمد تقى شيرازى شاگردان علّامه نائينى بعضى از مباحث درس
خارج فقه و اصول او را نيز به رشتۀ تحرير در آوردهاند كه از آن جمله
عبارتند از:
1. منية الطالب في شرح المكاسب از: موسى خوانسارى نجفى
2. كتاب الصلاة از: شيخ محمد على كاظمى خراسانى
3. المكاسب و البيع از: شيخ محمد تقى آملى
4. اجود التقريرات از: سيد ابو القاسم موسوى خويى
5. فوائد الاصول از: شيخ محمد على كاظمى خراسانى
در ميان آثار ياد شده، مهمترين اثر ميرزاى نائينى كه شهرت
______________________________
(1). كوركيس عواد، معجم المؤلفين العراقيين، ج 3، ص 152.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 20
اجتماعى- سياسى او مرهون آن است،
«رساله تنبيه الأمة و تنزيه الملّة» است كه برخى نام آن را «تنبيه الأمّة و تنزيه
الملّة فى لزوم مشروطية الدولة المنتخبة لتقليل الظلم على أفراد الأمّة و ترقية
المجتمع» ثبت كردهاند. «1» گرچه محتواى كتاب به همين منظور نوشته شده، اما مؤلف محقق كتاب نام آن را
«تنبيه الأمّة و تنزيه الملّة» نهاده است. اين اثر به زبان فارسى ولى با قلمى
فقيهانه و عالمانه نگاشته شده است. «2»
با توجه به اشتهار اين اثر و شواهد فراوانى كه بر تأليف آن توسط علامه نائينى
وجود دارد، اظهار ترديد برخى «3» در اين زمينه بىاساس بوده و مسأله روشنتر از آن است كه نيازمند ذكر شواهد
باشد. بسيارى از شاگردان نائينى كه دربارۀ استاد سخن گفتهاند، از تأليف اين
اثر در عصر مشروطه ذكرى به ميان آوردهاند.
سرنوشت «تنبيه الأمّة و تنزيه الملّة»
يكى از نكات قابل توجه دربارۀ اين كتاب، نظر مؤلف آن بر جمعآورى نسخ آن
در بازار است. «4» اينكه بعضى از
مستشرقين «نفى نگارش تنبيه الامه و طرد آن» را به عنوان يكى از عوارض شهادت شيخ
فضل اللّه نورى به مؤلف نسبت دادهاند، «5» و اينكه «نائينى تحت شرائط و عوارض بعدى مسوّدههاى
______________________________
(1). مدرس تبريزى، ريحانة الادب، ج 4، ص 162.
(2). متأسفانه افراد بىاطلاع اصل كتاب را به زبان عربى
دانستهاند كه مرحوم طالقانى به ترجمۀ آن مبادرت كرده است! (ر. ك: صادق زيبا
كلام، سنت و مدرنيته، ص 489).
(3). كاظم روحانى، نامۀ انجمن كتابداران ايران، دوره
دهم، ش 10، ص 236 (به نقل از موسى نجفى، مجلۀ مسجد، ش 18، ص 39).
(4). سيد محسن امين، اعيان الشيعة، ج 6، ص 55؛ محمد حرز
الدين، معارف الرجال، ج 1، ص 287.
(5) حامد الگار، دين و دولت در ايران، نقش علما در
دورۀ قاجار، ترجمۀ ابو القاسم سرّى، ص 379.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 21
تنبيه الامة را در رود فرات ريخت يا
در آتش سوزاند» «1» و يا اينكه
«چون مؤلف اين كتاب را با مقام و موقعيت خود در عرصۀ مرجعيت منافى ديد،
اقدام به جمعآورى آن نمود» «2» و يا اينكه «چون نائينى احساس كرد با وجود اين كتاب دشمنان او كه مخالفان
مشروطه بودند، او را زعيم سياسى مىشمارند نه زعيم دينى» «3» همگى يا اخبارى بدون شاهد و مدركاند و يا
صرفا تحليلهايى غير واقعى به نظر مىرسند. چنانكه نسبت دادن جمعآورى اين كتاب به
دشمنان مشروطه نيز گمانى بيش نبوده و چندان بر واقعيات منطبق نيست.
در اين باره فقط به يادآورى چند نكته بسنده مىكنيم:
1. «اقدام به جمعآورى كتاب از سوى مؤلف» على رغم آنكه توسط يكى از فرزندان
ايشان در سالهاى اخير به شدّت تكذيب شده و اظهار نمودهاند كه اين داستان را در
ايران شنيدهاند، «4» با شواهد
متعددى كه دارد دور از واقعيت نيست. گذشته از اينكه سيد محسن امين و محمد حرز
الدين اين مطلب را مطرح كردهاند، عبد الهادى حائرى به نقل از فرزند ارشد مؤلف كه
شاگرد وى نيز بوده، اين مطلب را نقل كرده است. «5» البته نسبت به جزئياتى كه در اين زمينه گفته
شده، نمىتوان اطمينان پيدا كرد، اما اصل اين اقدام از مؤلف فقيه آن دور از انتظار
نيست.
2. پارهاى از انگيزههايى كه براى اين اقدام بر شمردهاند، هم با مقام و
منزلت معنوى مؤلف و هم با واقعيات عصر او ناسازگار مىنمايد. اينكه او براى اشتهار
به «رجل دينى بودن» و رسيدن به مرجعيت چنين اقدامى كرده باشد، علاوه بر آن كه با
مقام معنوى و زهد و وارستگى او از دنيا منافات دارد،
______________________________
(1). حسن شايگان، مجلۀ فرهنگ و توسعه، ش 29- 30،
مقاله «مليّت، حريت، عدالت، مدنيّت».
(2). عبد الهادى حائرى، تشيع و مشروطيت، ص 220.
(3). على خاقانى، شعراء الغرىّ، ج 4، ص 301.
(4). مجلۀ حوزه، ش 77- 76، ص 20 و 21.
(5). تشيع و مشروطيت، ص 220.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 22
حكايت از «تنافى مرجعيت با رجل
سياسى بودن» دارد كه با شرائط مرجعيت در يكصد سال گذشته و پس از نهضت تنباكو بويژه
در عراق منطبق نيست.
بسيارى از مراجع اين دوره حضور در عرصههاى سياسى- اجتماعى را وظيفۀ
خويش دانسته و در دفاع از مبانى دين و حريم امت اسلامى ترديدى به خود راه نمىدادند.
3. از اين رو، احتمال اينكه سرنوشت مشروطه در ايران و حوادث غير مترقبهاى چون
شهادت شيخ فضل اللّه نورى كه بر اثر نفوذ بيگانگان و خوش رقصى بيگانهپرستان رخ
داد و روحانيت به كلّى از صحنه خارج شد و مشروطهاى بر خلاف نظر رهبران مشروطه
تحقق يافت، علت اصلى جمعآورى كتابى باشد كه در حقيقت با هدف تحكيم پايههاى نظام
مشروطه نگاشته شده بود. اما با سرنوشت مشروطه، جمعآورى كتاب مىتوانست اين اثر را
داشته باشد كه قدرت طلبان و آزاديخواهان غربزده با استناد به آثارى از اين قبيل
مستظهر به حمايت علما نباشند و اين نكتۀ بسيار مهمى است كه حاكى از هوشيارى
مؤلف است. فقيه وارستهاى چون نائينى كه با احساس مسئوليت اين اثر را تأليف كرد،
ولى در همان ايام با حادثه ناگوار اعدام نورى و انحراف مشروطه روبرو شد، «1» چنانكه كتابش را جمعآورى
كند تا استبدادپيشگان جديد از آن سوء استفاده نكنند، دور از انتظار نيست، هر چند
كتاب او حاوى مباحثى فراتر از مشروطه است.
على رغم بىميلى مؤلف نسبت به نشر اين اثر پس از به وجود آمدن شرائط جديد، چاپ
دوم آن در تهران در چنين شرائطى به سال 1328 ه، خود شاهدى بر فراهم بودن زمينههاى
سوء استفاده است. در شرائطى كه رهبران مشروطه و علما و روحانيان از مشروطه روگردان
شده و منزوى گشتهاند،
______________________________
(1) اين اثر در ربيع الاول سال 1327 ه. ق به پايان رسيد و
در همين سال در بغداد به چاپ رسيد.
شيخ فضل اللّه نورى نيز در 13 رجب همين سال در تهران به
شهادت رسيد. (ر. ك: ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، ج 2، ص 535).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 23
و نائينى نيز از آن دل سرد گشته،
چاپ مجدّد اثر او توسط چه كسانى مىتوانست صورت بگيرد؟ به هر صورت احتمال اينكه
چنين انگيزهاى در جمعآورى نسخ كتاب مطرح بوده، بعيد نيست.
4. نكتۀ حائز اهميت ديگر آنكه، اين كتاب با انگيزۀ پاسخگويى به
شبهات مخالفان مشروطه نگاشته شد، در حالى كه پس از خروج مخالفان مشروطه از صحنه و
يكّهتازى مشروطه خواهان غربزده اين كتاب جوابگو نبود، و به عبارتى لااقل بخش مهمى
از آن «بلا موضوع» گشته بود، اينك اثرى مورد نياز بود تا از مشروطۀ مورد نظر
رهبران مذهبى مشروطه در برابر مشروطه خواهان غربزده دفاع كند و پاسخگوى تفكرات
آنان باشد. در آن شرائط علماى مشروطه خواه در مصاف با مشروعه خواهان نبودند تا اين
كتاب راهگشا باشد، بلكه در مصاف با روشنفكران غربزده بودند و تأليفى نو لازم بود
تا مبانى فكرى علماى مشروطه خواه را مدلّل سازد.
با اين همه اقدام به جلوگيرى از نشر و گسترش اين اثر در آن مقطع تاريخى نمىتواند
اين اثر نفيس را، كه پارهاى از ديدگاههاى اسلام در زمينۀ نظام سياسى را
مدلّل ساخته، بىاعتبار نمايد، به شرط آنكه با اين اثر علمى «برخورد سياسى» و
«معاملۀ منفعت طلبانۀ گروهى» نشود، بلكه به عنوان اثرى نفيس و تلاشى
علمى در تاريخ روحانيت شيعه در عرصه «فقه سياسى» مورد توجه قرار گيرد.
«تنبيه الأمّة» و انگيزۀ تحقيق و تصحيح آن
«تنبيه الأمة» تاكنون سه مرتبه به چاپ رسيده،- بار اول به سال 1327 ه. ق، در
بغداد، قطع رقعى در 95 صفحه، چاپ سربى، مطبعه حيدرى.
- بار دوم به سال 1328 ه. ق، در تهران، قطع رقعى در 95 صفحه، چاپ سنگى،
كارخانۀ مشهدى خداداد باسمه چى.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 24
- بار سوم به سال 1374 ه. ق،
(برابر با سال 1334 ه. ش) در تهران با مقدمه و توضيحات آية اللّه سيد محمود
طالقانى، قطع وزيرى در 142 صفحه. پس از آن بارها همين چاپ افست شده و منتشر گرديده
است.
اين اثر همچنين چند مرتبه به زبان عربى ترجمه شده كه عبارتند از:
- بار اول در سال 1956 م به صورت ناتمام در مجله عرفان، شمارۀ 43 توسط
صالح جعفرى.
- بار دوم به سال 1410 ه. ق، به صورت كامل در مجلۀ الموسم شمارۀ
5 توسط محمد سعيد الطريحى در لبنان.
- بار سوم در سال 1419 ه. ق، به صورتى مستقل و با مقدمهاى سودمند به همت عبد
الكريم آل نجف در مؤسسه احسن الحديث قم.
همچنين در سال 1418 نيز در پايان كتاب «ضد الاستبداد» تأليف توفيق السيف،
همراه با توضيحاتى در پاورقى به چاپ رسيده است.
در چاپ سوم كتاب كه امروز در بازار موجود است، اغلاط فراوانى به چشم مىخورد،
علاوه بر آن پارهاى از عبارات حذف شده و در پارهاى موارد براى سهولت در فهم
تغييراتى به عمل آمده كه گاه معنا را دگرگون ساخته است. از اين رو انتشار متنى
تصحيح شده، همراه با ذكر مآخذ و منابع كه نياز امروز جامعۀ علمى است، ضرورى
مىنمود.
اهميت اين اثر در تاريخ فلسفه سياسى شيعه بالاخص تاريخ نهضتهاى صد سالۀ
اخير روحانيت از يك سو، و كثرت مراجعه محققان و پژوهشگران به اين كتاب، ضرورت
انتشار متن منقّح و منطبق بر چاپ اول كه به رؤيت مؤلف محقق رسيده و در عين حال
همراه با توضيحاتى مختصر و مآخذ و منابع و فهارس مربوطه را دو چندان مىنمود. چاپ
مجدّد اين اثر به معناى ناديده گرفتن تلاش در خور تقدير آية اللّه طالقانى رحمه
اللّه در وارد كردن اين كتاب به متن ادبيات سياسى جامعه در فضاى استبدادزدۀ
رژيم گذشته نيست، اما پس از گذشت قريب به نيم قرن، نگاهى دوباره به اين كتاب لازم
بنظر مىرسد
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 25
تا متناسب با شرائط امروز به جامعه
عرضه شود.
متأسفانه على رغم تلاش فراوانى كه صورت گرفت به نسخهاى خطى از اين اثر دست
نيافتم، ظاهرا دو نسخه خطى از اين كتاب در كتابخانهها موجود است:
اول: نسخۀ خطى كتابخانه دكتر عبد اللّه فياض كه عكسى از آن در كتابخانۀ
مجمع علمى عراق رقم 7 در فهارس نسخ خطى ثبت شده است. «1»
دوم، نسخۀ خطى كتابخانۀ مرحوم وزيرى در يزد. ولى با مراجعه به
ميكروفيلم اين نسخه در كتابخانۀ آستان قدس رضوى معلوم شد كه اين نسخه به
سفارش مرحوم وزيرى در سال 1332 ه. ش از روى چاپ اول كتاب- احتمالا به دليل كمبود
نسخ آن در بازار- استنساخ شده و در اثر كم دقتى نويسنده مواردى جا افتاده است، لذا
ارزش علمى ندارد. تنها براى نگارنده اين فائده را داشت كه قبل از دسترسى به چاپ
اول معلوم شد كه چاپ دوم جز در موارد نادرى منطبق بر چاپ اول است و البته با
دسترسى به چاپ اول كتاب در كتابخانه ملك اين امر مسجّل گرديد.
در اين تصحيح چاپ اول كتاب مبنا قرار گرفته، اغلاط چاپ سوم تصحيح شده و موارد
محذوف تذكر داده شده است و فقط پارهاى از اختلاف نسخهها براى آنكه تا حدودى
خطاهاى چاپ سوم معلوم گردد، در پاورقى آورده شده و از ذكر اختلافهاى جزئى صرفنظر
گشته است. (چاپ اول با حرف رمز «أ»، چاپ دوم با حرف «د» و چاپ سوم با حرف «س» مشخص
شده است.)
مآخذ، منابع و فهارس و پارهاى توضيحات در پاورقى و نيز مقدمهاى حاوى
زندگينامه علامۀ نائينى، همچنين نشانههاى سجاوندى براى فهم آسانتر عبارت
عميق و مسلسل وار كتاب، از جمله امتيازات اين چاپ بشمار مىرود. مناسب بود كه
تحليلى از ديدگاههاى نائينى در اين مقدمه ارائه گردد،
______________________________
(1). عوّاد، ميخائيل، مخطوطات مجمع العلمى العراقى، ج 3، ص
232.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 26
اما چون پژوهشى مستقل در اين زمينه
در آيندۀ نزديك به محضر اهل فكر و انديشه عرضه خواهد شد، از پرداختن به آن
در اينجا صرفنظر نمودم.
در پايان لازم مىدانم از محقق ارجمند حجة الاسلام و المسلمين رضا مختارى در
ارائۀ ديدگاههاى خود در جهت تصحيح و تحقيق اين اثر، همچنين از مسئولان
كتابخانههاى آستان قدس رضوى، ملك و ملّى و دستاندركاران محترم مركز انتشارات
دفتر تبليغات اسلامى تشكر كنم و آمادگى خود را براى دريافت نظرات و پيشنهادات
محققان و انديشمندان دربارۀ انتشار اين اثر اعلام نمايم.
به ارواح تابناك عالمان وارسته و متعهد جهان تشيع كه عمر خود را براى اعتلاى
اسلام و مسلمين صرف كردند، درود مىفرستم و اين تلاش ناچيز را به روح مطهر علّامه
شيخ محمد حسين غروى نائينى رحمه اللّه آفرينندۀ اين اثر نفيس و روح ملكوتى
حضرت امام خمينى رحمه اللّه مؤسس و بنيانگذار نظام علوى جمهورى اسلامى و تحققبخش
آرزوى عالمانى چون نائينى تقديم مىكنم.
و السلام- سيد جواد ورعى تابستان 1380
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 27
يادآورى
در مراحل پايانى انتشار اين اثر، متوجه شدم كه چندى پيش به همت آقاى سيد حميد
رضا محمود زاده حسينى اين كتاب توسط انتشارات امير كبير به چاپ رسيده است. على رغم
تلاش در خور تقدير محقق محترم در جهت استخراج مآخذ و منابع آيات، روايات و نكات
تاريخى، اين چاپ نيز با نواقص و كمبودهايى روبروست:
1. فاقد فهرست تفصيلى به منظور دسترسى آسان به مطالب كتاب است.
2. تقريبا نيمى از كتاب- ظاهرا- بر اساس چاپ دوم كتاب تصحيح شده اما نيمه دوم
آن مطابق با چاپ سوم است كه طبعا اغلاط فراوان و جا افتادگيهايى دارد. به عنوان
نمونه:
ص 97 ضرب المثل دوم در عبارت نائينى حذف شده است.
ص 125 دو ضرب المثل در عبارت نائينى حذف شده است.
ص 37 جمله «لا اعطيكم بيدى ..» در تنبيه الأمّة آمده ولى محقق محترم در متن
حذف كرده و در پاورقى آورده است.
ص 37 شعر سيد حيدر حلّى در متن تنبيه الأمّة به طور كامل آمده است ولى در اين
چاپ ناقص آورده شده و در پاورقى تكميل شده است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 28
ص 135- 136 پنج، شش كلمه جا افتاده
است.
نيز كلمات افك ص 97، مكشوف ص 103، انحاء فسوق ص 117، تعديل ص 118، ضابط ص 122،
مقتضاى نيابت ص 123، ارجحيّت ص 125، رياست روحانيه، محمد بن مسلمة و مسلمة بن
مخلّد ص 133، رشته ص 134، استنقاذ ص 139، علميّات، تنبّه، وطنيّه ص 148، مسالكت
تنبّه ص 149، اسناد ص 153، شش مورد ص 156- 157، اعلامشان ص 159 به تبع چاپ سوم
كتاب غلط چاپ شده است.
از اين رو، چاپ كنونى به خاطر مقابله دقيق چند نسخه چاپى و محور قرار گرفتن
چاپ اوّل به سال 1327 ق، در بغداد و تصحيح اغلاط فراوان چاپهاى بعدى، هم چنين
برخوردارى از فهرست تفصيلى از چاپهاى قبلى امتياز پيدا مىكند.
سيد جواد ورعى تابستان 1381
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 33
تقريظ آية اللّه آخوند ملّا محمد كاظم خراسانى
بسم اللّه الرحمن الرحيم رساله شريفۀ «تنبيه الأمّة و تنزيه الملّة» كه
از افاضات جناب مستطاب شريعت مدار، صفوة الفقهاء و المجتهدين ثقة الاسلام و
المسلمين، العالم العامل آقا ميرزا محمد حسين النائينى الغروى- دامت افاضاته- است،
اجلّ از تمجيد و سزاوار است كه ان شاء اللّه تعالى به تعليم و تعلّم و تفهيم و
تفهّم آن، مأخوذ بودن اصول مشروطيت را از شريعت محقّه استفاده و حقيقت كلمۀ
مباركۀ «بموالاتكم علّمنا اللّه معالم ديننا و أصلح ما كان فسد من دنيانا» را
به عين اليقين ادراك نمايند. ان شاء اللّه تعالى.
فى شهر ربيع الأوّل سنة 1327 حرّره الأحقر الجاني محمد كاظم الخراساني محل مهر
مبارك
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 34
تقريظ آية اللّه ملّا عبد اللّه مازندرانى
بسم اللّه تعالى شأنه
بحمد اللّه تعالى و حسن تأييده رسالۀ شريفۀ «تنبيه الأمّة و تنزيه
الملّة» چنان كه مرقوم فرمودهاند، اجلّ از تمجيد و براى تكميل عقايد و تصديق
وجدانى مسلمين به مأخوذ بودن تمام اصول و مبانى سياسيّه از دين قويم اسلام كافى و
فوق مأمول است. فللّه درّ مصنّفه المحقق و جزاه عن الاسلام و اهله خيرا و كثّر فى
الفقهاء و المجتهدين امثاله بمحمد و آله الطاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين.
في شهر ربيع الأوّل سنة 1327 حرّره الأحقر عبد اللّه المازندراني محل مهر
مبارك
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 35
[مقدّمۀ مؤلّف]
بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه ربّ العالمين و الصلاة و السّلام على اشرف
الأوّلين و الآخرين، و خاتم الأنبياء و المرسلين محمّد و آله الطّاهرين، و لعنة
اللّه على اعدائهم اجمعين الى يوم الدّين.
[ترقى اروپائيان و اسارت مسلمانان] و بعد، مطّلعين بر تواريخ عالم دانستهاند
كه ملل مسيحيّه و اروپائيان، قبل از جنگ صليب، چنانچه از تمام شعب حكمت علميّه بىنصيب
بودند، همين قسم از علوم تمدنيّه و حكمت علميّه و احكام سياسيّه هم، يا
بواسطۀ عدم تشريع آنها در شرايع سابقه و يا از روى تحريف كتب سماويّه و در
دست نبودن آنها بىبهره بودند و بعد از آن واقعۀ عظيمه «1» عدم فوزشان را به مقصد، به عدم تمدن و بىعلمى
خود مستند دانستند، علاج اين امّ الامراض را اهمّ مقاصد خود قرار داده و عاشقانه
در مقام طلب بر آمدند.
اصول تمدّن و سياسات اسلاميّه را از كتاب و سنّت و فرامين صادره از
______________________________
(1). نهضت علمى و صنعتى در اروپا (رنسانس) در قرن 16 ميلادى.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 36
حضرت شاه ولايت- عليه افضل الصّلاة
و السّلام- و غيرها اخذ و در تواريخ سابقۀ خود منصفانه بدان اعتراف و قصور
عقل نوع بشر را از وصول به آن اصول و استناد تمام ترقّيات فوق العادۀ حاصله
در كمتر از نصف قرن اول را به متابعت و پيروى آن اقرار كردند، لكن حسن ممارست و
مزاولت و جودت استنباط و استخراج آنان و بالعكس سير قهقرائى و گرفتارى اسلاميان به
ذلّ رقيت و اسارت طواغيت امّت و معرضين از كتاب و سنّت، مآل امر طرفين را به اين
نتيجۀ مشهوده و حالت حاليّه منتهى ساخت، و حتّى مبادى تاريخيّۀ سابقه
هم تدريجا فراموش و تمكين نفوس ابيّۀ مسلمين را از چنين اسارت و رقّيّت
وحشيانه از لوازم اسلاميّت پنداشتند، و از اين رو احكامش را با تمدّن و عدالت، كه
سرچشمۀ ترقّيات است، منافى و با ضرورت عقل مستقلّ، مخالف و مسلمانى را اساس
خرابىها شمردند، تا در اين جزء زمان كه- بحمد اللّه تعالى و حسن تأييده-
دورۀ سير قهقرائيّۀ مسلمين به آخرين نقطه منتهى، و اسارت در تحت
ارادات شهوانيّۀ جائرين را نوبت منقضى، و رقّيّت منحوسۀ ملعونه را عمر
به پايان رسيد، عموم اسلاميان به حسن دلالت و هدايت پيشوايان روحانى، از مقتضيات
دين و آئين خود با خبر و آزادى خدادادى خود را از ذلّ رقّيّت فراعنۀ امّت
برخورده، به حقوق مشروعۀ ملّيّه و مشاركت و مساواتشان در جميع امور با
جائرين پى بردند و در خلع طوق بندگى جبابره و استفادۀ حقوق مغصوبۀ
خود، سمندروار «1» از درياهاى آتش
نينديشده، ريختن خونهاى طيّبۀ خود را در طريق اين مقصد، از اعظم موجبات
سعادت و حيات ملّيّه دانستند و [برترى] ايثار در خون خود غلتيدن
______________________________
(1). جانورى است شبيه سوسمار كه در آتش متكوّن مىشود و اگر
از آن بيرون آيد، مىميرد.
(لغت نامۀ دهخدا).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 37
را بر حيات در اسارت ظالمين، از
فرمايش سرور مظلومان عليه السّلام كه فرمود:
«نفوس أبيّة من أن تؤثر طاعة اللّئام على مصارع الكرام» «1» اقتباس كردند.
صدور احكام حجج اسلام نجف اشرف كه رؤساى شيعۀ جعفرى مذهبند بر وجوب
تحصيل اين مشروع مقدّس و تعقّب آن به فتواى مشيخۀ اسلاميّۀ اسلامبول
كه مرجع اهل سنّتاند، براى برائت ساحت مقدسۀ دين اسلام از چنين احكام
جوريّۀ مخالفۀ با ضرورت عقل مستقلّ، حجّتى شد ظاهر و لسان عيبجويان
را مقطوع ساخت، لكن دستۀ گرگان آدمى خوار ايران، چون براى ابقاء شجرۀ
خبيثۀ ظلم و استبداد و اغتصاب رقاب و اموال مسلمين وسيله و دست آويزى بهتر
از اسم حفظ دين نيافتند، لهذا به سنّت ملعونۀ فرعونيّه كه أَخٰافُ
أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ [1] گفت، از اين اسم
بىمسمّى و لفظ خالى از معنى رفع يد نكرده، با فراعنۀ ايران همدست و كردند
آنچه كردند!! شنائع عهد ضحّاك و چنگيز را تجديد و دينداريش خواندند، و سلب
فعّاليت ما يشاء و حاكميت ما يريد و عدم مسئوليت عمّا يفعل و نحو ذلك از صفات
خاصّۀ الهيّه- عزّ اسمه- را از جابرين، با اسلاميّت منافى شمردند، و از
آلوده ساختن شرع قويم به چنين لكۀ ننگ و عار عظيم هيچ پروا نكرده، در مجمع
مسيحيان عيب جو، بدان اعلان و چنين ظلمى را به ساحت مقدّسۀ نبوّت ختميّه-
صلوات اللّه عليها- و بلكه به ذات اقدس احديّت- تعالى شأنه-، مستبدّانه روا
داشتند؛ درجۀ ظلم و استبداد را به اين مقام منتهى، و ظلم به خالق را
وسيلۀ ظلم به مخلوق قرار دادند، صدق اللّه العظيم و كذلك يقول
______________________________
[1] غافر، آيۀ 26 وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسىٰ وَ لْيَدْعُ
رَبَّهُ إِنِّي أَخٰافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي
الْأَرْضِ الْفَسٰادَ ترجمه: فرعون گفت:
بگذاريد موسى را بكشم و او هم پروردگارش را بخواند (و از او كمك جويد) زيرا من مىترسم
كه دين شما را تغيير دهد و يا در زمين فساد پديد آورد.
______________________________
(1). موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السّلام، ص 423.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 38
ثُمَّ كٰانَ عٰاقِبَةَ الَّذِينَ
أَسٰاؤُا السُّواىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآيٰاتِ اللّٰهِ وَ
كٰانُوا بِهٰا يَسْتَهْزِؤُنَ «1».
[انگيزه تأليف كتاب]
و چون به مقتضاى حديث صحيح: «إذا ظهرت البدع فعلى العالم أن يظهر علمه و إلّا
فعليه لعنة اللّه «2»، سكوت از چنين
زندقه و الحاد و لعب به دين مبين و عدم انتصار شريعت مقدّسه در دفع اين ضيم «3» و ظلم بيّن خلاف
تكليف، و بلكه مساعدت و اعانتى در اين ظلم است، لهذا اين اقلّ خدّام شرع انور در
مقام اداى اين تكليف و قيام به اين خدمت بر آمده، لازم دانست مخالفت اين زندقه و
الحاد را با ضرورت دين اسلام آشكار سازد. اميد كه- بعون اللّه تعالى و حسن تأييده-
به درجۀ قبول فائز و موجب سقوط از سايرين گردد و ما توفيقى إلّا باللّه،
عليه توكّلت، و إليه أنيب، و هو المسدّد للصّواب.
[نامگذارى كتاب]
و چون وضع رساله براى تنبيه امّت به ضروريات شريعت و تنزيه ملّت از اين زندقه
و الحاد و بدعت است، لهذا نامش را «تنبيه الأمّة و تنزيه الملّة» [نهاده] و مقاصدش
را در طى يك مقدّمه و رسم پنج فصل و خاتمه ايراد مىنمائيم.
______________________________
(1). روم، آيه 10، سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب
شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند.
(2). كلينى، كافى، ج 1، ص 94 «قال رسول اللّه صلى اللّه
عليه و آله و سلم: إذا ظهرت البدع فى أمّتي فليظهر العالم علمه، فمن لم يفعل فعليه
لعنة اللّه» رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: هرگاه بدعتها در امت من
آشكار شد، عالم بايد علمش را آشكار سازد (و با آنها مبارزه كند)، عالمى كه چنين
نكند لعنت خدا بر او باد!
(3). ظلم و ستم.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 39
[تعريف و تشريح مفاهيم]
امّا مقدّمه: در تشريح حقيقت استبداد و مشروطيت دولت، و تحقيق قانون اساسى و
مجلس شوراى ملى و توضيح معنى حرّيّت و مساوات است.
[الف) ضرورت قيام حكومت به نوع مردم]
بدان كه اين معنى، نزد جميع امم مسلّم و تمام عقلاء عالم بر آن متّفقند كه
چنانچه استقامت نظام عالم و تعيّش نوع بشر، متوقّف به سلطنت و سياستى است، خواه
قائم به شخص واحد باشد يا به هيئت جمعيّه، و چه آنكه تصدّى آن به حق باشد يا
اغتصاب، به قهر باشد يا به وراثت يا به انتخاب.
همين طور بالضروره معلوم است كه حفظ شرف و استقلال و قوميّت هر قومى «1» هم چه آنكه راجع به
امتيازات دينيه باشد يا وطنيّه، منوط به قيام امارتشان است به نوع خودشان، و الّا
جهات امتيازيه و ناموس اعظم دين و مذهب و شرف استقلال وطن و قوميّتشان به كلّى
نيست و نابود خواهد بود، هر چند به اعلى مدارج ثروت و مكنت و آبادانى و ترقّى
مملكت نائل شوند.
از اين جهت است كه در شريعت مطهّره، حفظ بيضۀ اسلام را از اهمّ جميع
تكاليف و سلطنت اسلاميّه را از وظائف و شئون امامت مقرّر فرمودهاند- و تفصيل مطلب
موكول به مباحث امامت و خارج از اين مبحث است- و واضح است كه تمام جهات راجعه به
توقّف نظام عالم به اصل سلطنت و توقّف حفظ شرف و قوميّت هر قومى به امارت نوع
خودشان، منتهى به دو اصل است:
اوّل: حفظ نظامات داخليّۀ مملكت و تربيت نوع اهالى و رسانيدن هر
______________________________
(1). هويت هر قومى.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 40
ذى حقّى به حق خود و منع از تعدّى و
تطاول آحاد ملّت بعضهم على بعض إلى غير ذلك از وظايف نوعيّۀ راجعه به مصالح
داخليّه مملكت و ملّت.
دوم: تحفّظ از مداخلۀ اجانب و تحذّر از حيل معموله در اين باب و
تهيّۀ قوّۀ دفاعيّه و استعدادات حربيّه و غير ذلك و اين معنى را در
لسان متشرّعين، «حفظ بيضۀ اسلام» و ساير ملل «حفظ وطنش» خوانند.
و احكامى كه در شريعت مطهّره براى اقامۀ اين دو وظيفه مقرّر است، «احكام
سياسيّه و تمدنيّه» و جزء دوم از حكمت عمليهاش «1» دانند. شدّت اهتمام عظماى از سلاطين متقدّمين
فرس و روم در انتخاب حكماى كاملين در علم و عمل براى وزارت و تصدّى و قبول آنان هم
با كمال تورّع از ترفّع قاهرانه از اين جهت بوده، و بلكه ابتداى جعل سلطنت و وضع
خراج و ترتيب ساير قواى نوعيّه، چه از انبياء عليهم السّلام بوده و از حكما، همه
براى اقامۀ اين وظائف و تمشيت اين امور بوده و در شريعت مطهّره هم، با تكميل
نواقص و بيان شرائط و قيود آن، بر همين وجه مفرد، فرمودهاند.
[ب) اقسام سلطنت]
و كيفيت استيلاء و تصرّف سلطان در مملكت به اعتبار انحصار آن در تمليكيّه يا
ولايتيّه بودن و شقّ ثالث نداشتن، بر يكى از دو وجه متصوّر تواند بود.
______________________________
(1). ر. ك: خواجه نصير الدين طوسى، اخلاق ناصرى، ص 40، «و
امّا حكمت عملى و آن دانستن مصالح حركات ارادى و افعال صناعى نوع انسانى بود بر
وجهى كه مؤدّى باشد به نظام احوال معاش و معاد ايشان و مقتضى رسيدن به كمالى كه
متوجّهاند سوى آن، و آن هم منقسم شود به دو قسم: يكى آنچه راجع بود با هر نفسى به
انفراد و ديگر آنچه راجع بود با جماعتى به مشاركت ..
پس حكمت عملى نيز سه قسم بود: اول را تهذيب اخلاق خوانند و
دوم را تدبير منزل و سيم را سياست مدن».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 41
[1- سلطنت تمليكيّه]
اوّل: آنكه، مانند آحاد مالكين نسبت به اموال شخصيّه خود با مملكت و اهلش
معامله فرمايد، مملكت را بما فيها مال خود انگارد و اهلش را مانند عبيد و اماء،
بلكه اغنام و احشام، براى مرادات و درك شهواتش مسخّر و مخلوق پندارد، هر كه را به
اين غرض وافى و در مقام تحصيلش فانى ديد، مقرّبش كند و هر كه را منافى يافت، از
مملكت كه ملك شخصى خودش پنداشته، تبعيدش نمايد و يا اعدام و قطعهقطعه به خورد
سگانش دهد و يا گرگان خونخواره را به ريختن خونش تهريش «1» و به نهب و غارت اموالش، وادارشان نمايد و هر
مالى را كه خواهد، از صاحبش انتزاع و يا به چپاولچيان اطرافيش بخشد و هر حقّى را
كه خواهد، احقاق و اگر خواهد، پايمالش كند و در تمام مملكت به هر تصرّفى مختار و
خراج را هم از قبيل مال الاجاره و حقّ الارض ملك شخصى خود استيفاء و در مصالح و
اغراض شخصيّۀ خود مصروف دارد، و اهتمامش در نظم و حفظ مملكت مثل ساير مالكين
نسبت به مزارع و مستغلّاتشان، منوط به اراده و ميل خودش باشد، اگر خواهد نگهدارى و
اگر خواهد به اندك چاپلوسى به حريف بخشد و يا براى تهيۀ مصارف اسفار لهويّه
و خوشگذرانى بفروشد و يا رهن گذارد و حتى دست درازى به ناموس را هم اگر خواهد،
ترخيص و بىناموس خود را برملاء سازد و بازهم با قدسيّت و نحوها از صفات احديّت-
عزّ اسمه- خود را تقديس نمايد و اعوانش مساعدتش كنند، تمام قواى مملكت را قواى قهر
و
______________________________
(1). برانگيزد، هرّش بين الكلاب يعنى سگان را به يكديگر
برانگيخت. (فرهنگ جامع).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 42
استيلاء و شهوت و غضبش داند و بر
طبق آن برانگيزاند لٰا يُسْئَلُ عَمّٰا يَفْعَلُ وَ هُمْ
يُسْئَلُونَ «1».
و اين قسم از سلطنت را چون دلبخواهانه و از باب تصرّف آحاد مالكين در املاك
شخصيّۀ خود و بر طبق اراده و ميل شخصى سلطان است، لهذا تملكيّه و استبداديّه
گويند و هم استعباديّه و اعتسافيّه «2» و تسلطيّه و تحكميّه هم خوانند و جهت تسميه و مناسبت اسماء مذكوره هم با
مسمّى ظاهر است و صاحب اين چنين سلطنت را حاكم مطلق و حاكم به امر «3» و مالك رقاب و ظالم
قهّار و امثال ذلك نامند، ملّتى را كه گرفتار چنين اسارت و مقهور به اين ذلت باشند
أسراء و اذلّاء و ارقّاء گويند، و هم به ملاحظۀ آنكه حالشان حال ايتام و
صغارى است، بىخبر از دارايىهاى مغصوبۀ خود، لهذا مستصغرين- كه به معنى
صغار و ايتام شمردهشدگان است- هم خوانند و بلكه به مناسبت آنكه حظّ اين ملّت
مسخّره و فانيه در ارادات سلطانشان، از حيات و هستى خود از قبيل بهره و حظّ نباتات
است كه فقط براى قضاى حاجت ديگران مخلوق و حظّ استقلالى از وجود خود ندارند، لهذا
اين چنين ملّت مظلومۀ جاهلۀ به حقوق و ظالمۀ به نفس خود را
مستنبتين- كه به معنى گياههاى صحرائى شناختهشدگان است- هم خوانند.
درجات تحكميّۀ اين قسم از سلطنت به اعتبار اختلاف ملكات نفسانيّه، و
______________________________
(1). انبياء، آيۀ 23.
(2). عسف و اعتساف در اصل به معناى حركت بدون راهنما و از
بيراهه رفتن است. در ظلم و ستم نيز استعمال شده، چنانكه در حديث وارد شده «لا تبلغ
شفاعتي إماما عسوفا» يعنى شفاعت من به پيشواى ظالم و ستمكار نمىرسد. به معناى
«رفتار بىتأمل و تدبير» هم به كار رفته است.
(لسان العرب، ج 9، ص 206).
(3). أ: حاكم بامره.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 43
عقول و ادراكات سلاطين و اعوانشان،
و اختلاف ادراكات و علم و جهل اهل مملكت به وظائف سلطنت و حقوق خود، و درجات موحّد
يا مشرك بودنشان- در فاعليّت ما يشاء و حاكميّت ما يريد و عدم مسئوليّت عمّا يفعل
و مالكيّت رقاب الى غير ذلك از اسماء و صفات خاصّۀ الهيّه، و بلكه ذات
احديّت تعالى شانه- مختلف و آخرين درجۀ آن ادّعاى الوهيّت است و تا هر درجه
كه قوّۀ علميّۀ اهل مملكت از تمكين آن استنكاف كند، به همان حدّ واقف
و الّا به آخرين درجه هم- چنانچه از فراعنۀ سابقين به ظهور پيوست- منتهى
خواهد بود و به مقتضاى «النّاس على دين ملوكهم» «1» معاملۀ نوع اهل مملكت هم با زير دستان
خود بطبقاتهم، همان معاملۀ اعتسافيّۀ سلطان است با همه. و اصل اين
شجرۀ خبيثه فقط همان بىعلمى ملّت است به وظائف سلطنت و حقوق مشتركۀ نوعيّه
و قوام آن به عدم مسئوليت در ارتكابات و محاسبه و مراقبه در ميانه نبودن است.
[2. سلطنت ولايتيّه]
دوم آنكه، مقام مالكيّت و قاهريّت و فاعليّت ما يشاء و حاكميّت ما يريد اصلا
در بين نباشد. اساس سلطنت فقط بر اقامۀ همان وظائف و مصالح نوعيّۀ
متوقّفه بر وجود سلطنت مبتنى و استيلاى سلطان به همان اندازه محدود و تصرّفش به
عدم تجاوز از آن حدّ، مقيّد و مشروط باشد.
______________________________
(1). ظاهرا جملهاى حكيمانه است كه در برخى كتب مورد استناد
قرار گرفته است.
(ر. ك: محمد باقر مجلسى، بحار الأنوار، ج 102، ص 8 از
علّامه حسين نورى در الفيض القدسى في ترجمة العلامة المجلسي).
البته مضمون آن از امام على عليه السّلام نقل شده كه
فرمودند: «الناس بأمرائهم أشبه منه بآبائهم» (ر. ك:
همان، ج 46، ص 75).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 44
[امتياز دو نوع سلطنت]
و اين دو قسم از سلطنت هم به حسب حاقّ حقيق، متباين و هم در لوازم و آثار،
متمايزند؛ چه مبناى قسم اول به جميع مراتب و درجاتش، بر قهر و تسخير مملكت و اهلش
در تحت ارادات دلبخواهانۀ سلطان و صرف قواى نوع از ماليّه و غيرها در نيل
مرادات خود و مسئول نبودن در ارتكابات، مبتنى و متقوّم است، هر چه نكرد بايد ممنون
بود! اگر كشت و مثله نكرد يا قطعهقطعه به خورد سگان نداد و يا به نهب اموال قناعت
و متعرّض ناموس نشد، بايد تشكّر نمود! نسبت تمام اهالى به سلطان، نسبت عبيد و
اماء، و بلكه اذلّ «1» از آن و به
منزلۀ احشام و اغنام و حتى از آن هم پستتر و به منزلۀ نباتات است كه
فقط فائدۀ وجوديّۀ آنها رفع «2» حاجت غير و خود، بهره و حظّى از وجود خود ندارند. و بالجمله حقيقت اين قسم از
سلطنت به اختلاف درجاتش عبارت از خداوندى مملكت و اهلش، كه درجات اين خداوندى هم
مختلف است، خواهد بود، به خلاف قسم دوم؛ چه حقيقت واقعيّه و لبّ آن عبارت است از
ولايت بر اقامۀ وظائف راجعۀ به نظم و حفظ مملكت نه مالكيّت، و امانتى
است نوعيّه در صرف قواى مملكت كه قواى نوع است در اين مصارف، نه در شهوات خود و از
اين جهت اندازۀ استيلاى سلطان، به مقدار ولايت بر امور مذكوره، محدود و
تصرّفش، چه به حق باشد يا به اغتصاب، به عدم تجاوز از آن حد مشروط خواهد بود، آحاد
ملّت با شخص سلطان در ماليّه و غيرها از قواى نوعيّه شريك و نسبت همه به آنها
متساوى و يكسان و
______________________________
(1). س: اقل.
(2). س: دفع.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 45
متصدّيان امور، همگى امين نوعند نه
مالك و مخدوم، و مانند سائر امناء و أجراء «1» در قيام به وظيفۀ امانتدارى خود، مسئول ملت و به اندك تجاوز مأخوذ
خواهند بود؛ و تمام افراد اهل مملكت به اقتضاى مشاركت و مساواتشان در قوى و حقوق،
بر مؤاخذه و سؤال و اعتراض قادر و ايمن، و در اظهار اعتراض خود آزاد و طوق
مسخّريّت و مقهوريّت در تحت ارادات شخصيّۀ سلطان و ساير متصدّيان را در گردن
نخواهند داشت؛ و اين قسم از سلطنت را مقيّده و محدوده و عادله و مشروطه و مسئوله و
دستوريّه نامند و وجه تسميه به هر يك هم ظاهر است و قائم به چنين سلطنت را حافظ و
حارس و قائم به قسط و مسئول و عادل، و ملّتى را كه متنعّم به اين نعمت و داراى
چنين سلطنت باشند محتسبين و اباة و احرار و احياء خوانند و مناسبت هر يك از اسماء
مذكوره هم معلوم است.
[عصمت، حافظ سلطنت ولايتيّه]
و چون حقيقت اين قسم از سلطنت، چنانچه دانستنى، از باب ولايت و امانت و مانند
ساير اقسام ولايات و امانات، به عدم تعدّى و تفريط متقوّم و محدود است، پس لا
محاله حافظ اين حقيقت و مانع از تبدّلش به مالكيت مطلقه و رادع از تعدّى و تفريط
در آن، مانند ساير اقسام ولايات و امانات به همان محاسبه و مراقبه و مسئوليت كامله
منحصر، و بالاترين وسيله [اى] كه از براى حفظ اين حقيقت و منع از تبدّل و اداى اين
امانت و جلوگيرى از اندك ارتكابات شهوانى و اعمال شائبۀ استبداد و استيثار
متصوّر تواند بود، همان عصمتى است كه اصول مذهب ما- طائفۀ اماميه- بر اعتبارش
در ولىّ نوعى
______________________________
(1). س: اعضاء و اجزاء.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 46
مبتنى است، چه بالضروره معلوم است
كه با آن مقام والاى عصمت و علوم لدنّيّه و انخلاع از شهوات بهيميّه و اجتماع ساير
صفات لازمۀ آن مقام اعلى كه- احاطۀ تفصيليه به آنها خارج از
اندازۀ عقول و ادراكات نوع است- مرحلۀ اصابۀ واقع و عدم وقوع در
منافيات و صلاح، حتى از روى خطا و اشتباه و هم چنين درجۀ محدوديّت و محاسبه
و مراقبۀ الهيّه- عزّ اسمه- و مسئوليت و ايثار والى تمام امّت را بر خود
(إلى غير ذلك من الوظائف)، به جائى منتهى است، كه لا يصل إلى إدراك حقيقته أحد و
لا ينال كنه عقل البشر.
[نظارت بيرونى، جايگزين قوّۀ عاصمۀ عصمت]
و با دسترسى نبودن به آن دامان مبارك اگر چه به ندرت تواند شد كه شخص سلطان هم
خودش مانند انوشيروان «1» مستجمع كمالات و هم از امثال بوذرجمهر قوّۀ علميّه و هيئت مسدّده و
رادعه نظّارى انتخاب نموده، بر خود گمارد و اساس مراقبه و محاسبه و مسئوليت را بر
پاى دارد، لكن گذشته از آنكه بازهم به مشاركت و مساوات ملّت با سلطان و سدّ ابواب
استيثارات در ماليّه و غيرها و همچنين به آزادى ملّت در اعتراضات و غيرها غير وافى
و
______________________________
(1). انوشيروان فرزند قباد ساسانى، از شاهان سلسلۀ
ساسانى است، مدّت پادشاهى او را 48 سال نوشتهاند. از اقدامات او در كشوردارى:
تقسيم كشور به چهار بخش و سپردن هر بخش به متعهّدان خود، اصلاح آيين ماليات،
آبادانى و شهرسازى، بناى معروف طاق يا ايوان كسرى است. او را دوستدار ادب و حكمت و
دانش شمردهاند و از اقدامات او در اين زمينه انتقال كليله و دمنه از هندوستان به
ايران و ترجمه آن به زبان پهلوى ساسانى، انتقال آثار فكرى يونانى و رونق بخشيدن به
مركز علمى جندىشاپور است. نبردهاى پيروزمندانۀ او با روميان از موارد مورد
اتّفاق مورّخان است. او مشهور به عدالتپيشگى با مردم است. هر چند داستانهايى از
ظلم و بيداد او نيز در تاريخ مضبوط است. در جمع مشاوران او مردى كاردان و حكيم
بنام بوذرجمهر كه معرّب بزرگمهر است، شهرت دارد. (ر. ك: مرزبان راد، على، خسرو و
انوشيروان در ادب فارسى، انتشارات دانشگاه ملّى ايران، 1356).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 47
از مقوله تفضّل است نه از باب
استحقاق، علاوه بر همۀ اينها مصداقش منحصر و نايابتر از عنقاء و از كبريت
احمراند، و رسميّت و اطّرادش هم از ممتنعات است.
[تحقق نظارت بيرونى]
و غايت آنچه به حسب قوّۀ بشريّه جامع اين جهات و اقامهاش با اطّراد و
رسميّت به جاى آن قوّۀ عاصمۀ عصمت و حتّى با مغصوبيّت مقام هم ممكن و
مجازى از آن حقيقت و سايه و صورتى از آن معنى و قامت تواند بود، موقوف بر دو امر
است:
[1. تدوين قانون اساسى]
اول: مرتب داشتن دستور «1» ى كه به تحديد مذكور و تميّز مصالح نوعيّۀ لازمة الاقامة از آنچه در آن
حقّ مداخله و تعرّض نيست، كاملا وافى و كيفيّت اقامۀ آن وظايف و درجۀ
استيلاى سلطان و آزادى ملّت و تشخيص كلّيّۀ حقوق طبقات اهل مملكت را موافق
مقتضيات مذهب به طور رسميّت متضمّن، و خروج از وظيفۀ نگهبانى و امانتدارى
به هر يك از طرفين افراط و تفريط چون خيانت به نوع است مانند خيانت در ساير امانات
رسما موجب انعزال ابدى و ساير عقوبات مترتّبۀ بر خيانت باشد و چون دستور
مذكور در ابواب سياسيّه و نظامات نوعيّه به منزله رسائل عمليۀ تقليديّه در
ابواب عبادات و معاملات و نحوهما و اساس حفظ محدوديّت مبتنى بر عدم تخطّى از آن
است، لهذا نظامنامه و قانون اساسىاش خوانند و در
______________________________
(1). قانون.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 48
صحّت و مشروعيّت آن، بعد از اشتمال
بر تمام جهات راجعه به تحديد مذكور و استقصاء جميع مصالح لازمۀ نوعيّه، جز
عدم مخالفت فصولش با قوانين شرعيّه، شرط ديگرى معتبر نخواهد بود و مزيد توضيح اين
امر و جهاتى كه رعايتش در تماميّت اين اساس لازم است بعد از اين خواهد آمد ان شاء
اللّه تعالى.
[2. تشكيل مجلس شوراى ملّى]
دوم: استوار داشتن اساس مراقبه و محاسبه و مسئوليّت كامله به گماشتن هيئت
مسدّده و رادعۀ نظّارى از عقلا و دانايان مملكت و خير خواهان ملّت كه به
حقوق مشتركۀ بين الملل هم خبير و به وظايف و مقتضيات سياسيّۀ عصر هم
آگاه باشند، براى محاسبه و مراقبه و نظارت در اقامۀ وظائف لازمۀ
نوعيّه و جلوگيرى از هر گونه تعدّى و تفريط، و مبعوثان ملّت و قوّۀ
علميّۀ مملكت عبارت از آنان و مجلس شوراى ملّى، مجمع رسمى ايشان است.
و محاسبه و مسئوليّت كامله در صورتى متحقّق و حافظ محدوديّت و مانع از تبدّل
ولايت به مالكيّت تواند بود كه قاطبۀ متصدّيان كه قوّۀ اجرائيّهاند
در تحت نظارت و مسئول هيئت مبعوثان، و آنان هم در تحت مراقبه و مسئول آحاد ملّت
باشند، و فتور در هر يك از اين دو مسئوليّت، موجب بطلان محدوديّت و تبدّل حقيقت
ولايت و امانت به همان تحكّم و استبداد متصدّيان خواهد بود در صورت انتفاء مسئوليت
اوّلى، و يا به تحكّم و استبداد هيئت مبعوثان در صورت انتفاء مسئوليّت ثانيه.
[مشروعيت نظارت مجلس]
و مشروعيت نظارت هيئت منتخبۀ مبعوثان بنابر اصول اهل سنّت و
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 49
جماعت كه اختيارات اهل حلّ و عقد
امّت را در اين امور متّبع دانستهاند، به نفس انتخاب ملّت متحقّق و متوقّف بر امر
ديگرى نخواهد بود، و امّا بنابر اصول ما- طايفۀ اماميه- كه اينگونه امور
نوعيّه و سياست امور امّت را از وظايف نوّاب عامّ عصر غيبت- على مغيبه السّلام- مىدانيم،
اشتمال هيئت منتخبه بر عدّهاى از مجتهدين عدول و يا مأذونين از قبل مجتهدى و
تصحيح و تنفيذ و موافقتشان در آراء صادره براى مشروعيّتش كافى است و مزيد توضيح
اين مطلب هم بعد از اين خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى.
[اسارت و تبعيض، اساس سلطنت تمليكيّه]
و از آنچه بيان نموديم ظاهر شد كه پايه و اساس قسم اول از سلطنت، كه دانستى
عبارت از مالكيت مطلقه و فاعليّت ما يشاء و حاكميّت ما يريد است، بر مسخّريّت و
مقهوريّت رقاب ملّت در تحت ارادات سلطنت و عدم مشاركت، فضلا از مساواتشان با سلطان
در قوى و ساير نوعيّات مملكت و اختصاص تمام آنها به شخص سلطان و موكول بودن تمام
اجرائات به ارادۀ او مبتنى، و عدم مسئوليّت در ارتكابات هم از فروع اين دو
اصل و تمام ويرانىهاى ايران و شنايع مملكت ويرانهساز و خانمان ملّت برانداز آن
سامان، كه روزگار دين و دولت و ملّت را چنين تباه نموده و بر هيچ حدّ هم واقف
نيست، همه از اين باب است و لا بيان بعد العيان و لا اثر بعد عين.
[آزادى و مساوات، اساس سلطنت ولايتيه]
و اساس قسم دوم، كه دانستى عبارت از ولايت بر اقامۀ مصالح نوعيّه و به
همان اندازه محدود است به عكس آن، بر آزادى رقاب ملّت از اين اسارت و
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 50
رقّيّت منحوسۀ ملعونه و
مشاركت و مساواتشان با همديگر و با شخص سلطان در جميع نوعيّات مملكت، از ماليّه و
غيرها، مبتنى و حقّ محاسبه و مراقبه داشتن ملّت و مسئوليّت متصدّيان هم از فروع
اين دو اصل است.
و در صدر اسلام استحكام اين دو اصل و مسئوليّت مترتبۀ بر آنها به جائى
منتهى بوده كه حتى خليفۀ ثانى با آن ابّهت و هيبت به واسطۀ يك پيراهن
كه از حلّۀ يمانيّه بر تن پوشيده بود، چون قسمت آحاد مسلمين از آن حلّهها
بدان اندازه نبود، در فراز منبر از آن مسئول و در جواب امر به جهاد، «لا سمعا و لا
طاعة» شنود، و به اثبات آنكه پسرش عبد اللّه قسمت خود را به پدر بخشيد و آن پيراهن
از اين دو حصّه ترتيب يافته است، اعتراض ملّت را مندفع ساخت. «1»
و هم در موقع ديگر، در جواب كلمۀ امتحانيّه [اى] كه از او صادر شده بود،
«لنقوّمنّك بالسّيف» استماع، «2» و به چه اندازه از اين درجۀ استقامت امّت اظهار بشاشت نمود! و مادامىكه
اين دو اصل و فروع مترتّبه- كما جعله الشّارع- محفوظ و سلطنت اسلاميّه از
نحوۀ ثانيه به نحوۀ اولى تحويل نيافته بود، سرعت سير ترقّى و نفوذ
اسلام محيّر عقول عالم، و پس از استيلاى معاويه و بنى العاص و انقلاب و تبدّل
تمامى اصول و فروع مذكوره و كيفيت سلطنت اسلاميّه به اضداد آنها، مادامىكه حال
ساير ملل هم بدين منوال و گرفتار چنين اسارت
______________________________
(1). ابن الجوزى، سيرة ابن الخطّاب، ص 127.
سلمان فارسى، عمر بن خطاب را ديد كه لباسى بر تن كرده كه
تهيۀ آن تنها با سهم دو نفر از بيت المال امكانپذير است، ماجرا را از عمر
پرسيد و او پسرش عبد اللّه را شاهد گرفت كه او سهمش را به پدرش بخشيده تا بتواند
چنين لباسى را تهيه كند.
(2). هندى، كنز العمال، ج 3، ص 148؛ «در پاسخ او گفتند: لو
فعلت ذلك لقوّمناك تقويم القدح».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 51
بودند بازهم حالت وقوفى براى اسلام
محفوظ بود، و بعد از پى بردن آنان به مبادى طبيعيّۀ آنچنان ترقّى و فرا
گرفتن و پيروى نمودنشان از آن دستور و قهقرى برگردانيدن طواغيت امّت مسلمانان بىصاحب
را به حالت جاهليّت قبل از اسلام و ورطۀ رقّيّت بهيميّه و نشئۀ
خسيسۀ نباتيّه بعد از فوز به عالم انسانيّت، نتيجه را چنين منعكس ساخت إِنَّ
اللّٰهَ لٰا يُغَيِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰى يُغَيِّرُوا
مٰا بِأَنْفُسِهِمْ «1».
[ج) آزادى از اسارت و بندگى]
و بالجمله چنانچه اساس قسم اول بر استعباد و استرقاق رقاب ملّت در تحت ارادات
خود سرانه و عدم مشاركت، فضلا از مساواتشان با سلطان مبتنى، و عدم مسئوليّت هم
متفرّع بر آن است، اساس قسم دوم هم بر آزادى از اين عبوديّت، و مشاركت و مساوات آحاد
ملّت حتى با شخص ولىّ نوعى در جميع نوعيات مبتنى، و مسئوليّت هم از فروع آن است و
در كلام مجيد الهى- عزّ اسمه- و فرمايشات صادره از معصومين- صلوات اللّه عليهم- در
مواقع عديده همين مقهوريّت در تحت حكومت خود سرانۀ جائرين را به «عبوديّت»
كه نقطۀ مقابل اين حرّيّت است، تعبير و پيروان دين اسلام را به تخليص
رقابشان از اين ذلّت هدايت فرمودهاند.
[قرآن و اسارت مردم]
چنانچه در كيفيت استيلاى فرعون بر بنى اسرائيل با اينكه هرگز او را مانند
______________________________
(1). رعد، آيۀ 11 «خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملّتى)
را تغيير نمىدهد مگر آنكه آنان آنچه را كه در خودشان است، تغيير دهند».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 52
قبطيان به الوهيّت پرستش ننموده، از
اين جهت در مصر معذّب و محبوس و از رفتن به ارض مقدّسه ممنوع بودند، مع هذا در
سورۀ مباركۀ شعراء از لسان حضرت كليم- على نبيّنا و آله و عليه
السّلام- به فرعون مىفرمايد وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ
تَمُنُّهٰا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ «1» و در آيۀ
مباركۀ ديگر از لسان قوم فرعون مىفرمايد وَ
قَوْمُهُمٰا لَنٰا عٰابِدُونَ «2»، از آيۀ مباركۀ ديگر هم كه از
لسان آنان مىفرمايد وَ إِنّٰا فَوْقَهُمْ قٰاهِرُونَ، «3»، ظاهر است
عبوديّت اسرائيليان عبارت از همين مقهوريّتى است كه بدان گرفتار بودند.
[اسارت مردم در تاريخ اسلام]
و هم اشرف كائنات صلى اللّه عليه و آله در روايت متواترۀ بين الامّة در
مقام اخبار به استيلاى شجرۀ ملعونۀ امويّه و دولت خبيثۀ
مروانيّه مىفرمايد: «إذا بلغ بنو العاص ثلاثين اتّخذوا دين اللّه دولا و عباد
اللّه خولا «4» و كلمۀ
مباركۀ «خول» را
______________________________
(1). شعراء، آيۀ 22 « (موسى به فرعون گفت:) آيا اين
منّتى است كه بر من مىگذارى كه بنى اسرائيل را بنده و بردۀ خود ساختهاى؟!
(2). مؤمنون، آيه 47 فَقٰالُوا
أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنٰا وَ قَوْمُهُمٰا لَنٰا
عٰابِدُونَ (فرعون و اطرافيانش در پاسخ موسى و هارون)
گفتند: آيا ما به دو انسان همانند خودمان ايمان بياوريم. در حالى كه قوم آنان
بردگان ما هستند؟!
(3). اعراف، آيۀ 127 (فرعون درباره موسى و قومش گفت):
«به زودى پسرانشان را مىكشيم و دخترانشان را زنده نگه مىداريم و ما بر آنها
كاملا مسلطيم».
(4). مجلسى در بحار الانوار روايات متعددى نقل مىكند كه
سند آنها به ابى ذر غفارى مىرسد كه از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله نقل كرده
كه حضرت فرمودند: «اذا بلغ بنو ابى العاص ثلاثين رجلا اتّخذوا دين اللّه دخلا و
عباد اللّه خولا و مال اللّه دولا» (ج 22، ص 398) همچنين از ابو سعيد خدرى نقل
كرده، با اين تفاوت كه «اتّخذوا دين اللّه دغلا» نقل شده است (ج 18، ص 126) يعنى هنگامى
كه شمارۀ پسران عاص به سى نفر برسد، در دين خدا دخالت مىكنند (يا دين خدا
را بازيچه قرار مىدهند) و بندگان خدا را مملوك خود قرار مىدهند و مال خدا را دست
به دست بين خود مىگردانند.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 53
صاحب «مجمع البحرين» به عبيد تفسير
نموده «1» و در «قاموس»
به مواشى و نعم هم تعميم داده. «2»
و آيۀ مباركۀ وَ تَرَكْتُمْ مٰا
خَوَّلْنٰاكُمْ وَرٰاءَ ظُهُورِكُمْ «3»، هم دليل تعميم [است] و حاصل مفاد حديث مقدّس
نبوى كه متضمّن اخبار به غيب است آنكه، بعد از بلوغ عدد شجرۀ ملعونه به سى
نفر، دين را به دولت تبديل «4» و بندگان خدا را عبيد و اماء و مواشى خود قرار خواهند داد. مبدأ تحويل سلطنت
اسلاميه از نحوۀ ولايتيّه به تملّكيّه و اغتصاب رقاب مسلمين را در اين حديث
مبارك، كه از دلائل نبوّت است، تعيين و به اكمال عدد ميشوم منوط فرمودهاند- صلّى
اللّه عليه و آله الطاهرين.
[فرعون و اسارت بنى اسرائيل]
و حضرت سيّد اوصياء- عليه و آله افضل الصلاة و السلام- هم در خطبۀ
مباركۀ قاصعه در نهج البلاغه در شرح محنت و ابتلاى بنى اسرائيل به اسارت و
عذاب فرعونيان مىفرمايد «اتّخذتهم الفراعنة عبيدا».
و [در] تفسير اين عبوديّت چنين فرموده: «فساموهم سوء العذاب و جرّعوهم المرار
فلم تبرح الحال بهم في ذلّ الهلكة و قهر الغلبة، لا يجدون حيلة فى امتناع و لا سبيلا
الى دفاع» [1].
______________________________
[1] نهج البلاغه، خ 192 «فرعونها آنان را به بندگى و بردگى
گرفتند و سختى عذاب را به ايشان
______________________________
(1). فخر الدين طريحى، مجمع البحرين، مادۀ خول.
(2). مجد الدين فيروزآبادى، القاموس المحيط، ج 3، ص 372.
(3). انعام، آيۀ 94 « (روز قيامت به آنها گفته مىشود:).
و آنچه را كه به شما بخشيده بوديم، پشت سر گذاشتيد».
(4). با توجه به اينكه در مصادر «دين اللّه دغلا يا دغلا»
نقل شده، مقصود آن است كه دين خدا را بازيچه يا مورد دخل و تصرف قرار خواهند داد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 54
و هم در همان خطبۀ مباركه در
بيان استيلاى اكاسره و قياصره بر بنى اسماعيل و بنى اسرائيل، با اينكه نه از
ادّعاى خدائى اسمى و نه از داستان پرستش رسمى و جز طرد و تبعيدشان از مساكن دلگشاى
شامات و اطراف دجله و فرات به صحراهاى درمنهزار بىآب و علف- چنانچه سيرۀ
جائرين اعصار است- قهر به امر ديگر نداشتند، مع ذلك آن حضرت- صلوات اللّه عليه-
همين محنت را عبوديّت مقهورين و ربوبيّت قاهرين دانسته و مىفرمايد: «كانت
الأكاسرة و القياصرة أربابا لهم، يحتازونهم عن ريف الآفاق، و بحر العراق، و خضرة
الدّنيا إلى منابت الشّيح الخ» «1».
[بنى اميه و اسارت مردم]
و هم در خطبۀ مباركۀ ديگر- پس از اظهار شمهاى از ملالتهاى قلب
مباركش از نفاق و عصيان اهل عراق و اخبارشان به آنكه به مكافات اين عمل از چنان
نعمت عظمى محروم و در تحت حكم بنى اميّه اسير [و] مقهور خواهيد شد و يَسُومُونَكُمْ
سُوءَ الْعَذٰابِ*، «2» بعد از آن فرمايشات چنين مىفرمايد: «و ايم
اللّه لتجدنّ بنى اميّة لكم ارباب سوء بعدي» «3».
عدول در تعبير از «ولات» به «ارباب» براى افادۀ همين معنى و با نبوى
______________________________
چشانيدند و تلخى را جرعه جرعه به آنان نوشاندند، پس همواره
در خوارى و تحت استيلاء بودند، به طورى كه چارهاى براى سرباز زدن و راهى براى
دفاع نمىيافتند».
______________________________
(1). نهج البلاغه، خ 192 «كسرىها و قيصرها بر آنان مسلط
بودند، آنها را از كشتزارها و درياى عراق (دجله و فرات) و سبزهزار جهان به جاهايى
كه درمنه (گياهى داروئى است [لغت نامۀ دهخدا]) مىرويد، راندند.»
(2). بقره، آيۀ 49.
(3). نهج البلاغه، خ 93 «و به خدا سوگند بعد از من، بنى
اميه را كارگزاران بدى براى خود خواهيد يافت».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 55
سابق متواتر بين الامّة متّحد
المفاد است.
[امام حسين عليه السّلام، قهرمان حرّيت و آزادگى]
سرور مظلومان- عليه افضل الصلاة و السلام- تمكين از حكم دعىّ بنى اميّه را
ذلّت عبوديّتش مىشمارد، و در جواب ارجاس و ارذال اهل كوفه كه «انزل على حكم بنى
عمّك» به حضرتش عرضه داشتند، چنين مىفرمايد:
«لا أعطينّكم بيدي إعطاء الذّليل، و لا أقرّ لكم اقرار العبيد ..» «1» و هم مىفرمايد:
«هيهات منّا الذّلّة أبى اللّه ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و جدود طابت و حجور
طهرت و أنوف حميّة و نفوس أبيّة من أن تؤثر طاعة اللّئام على مصارع الكرام» «2» طاعت فجره و تن در
دادن به حكم لئيمان را عبوديتشان دانست.
و چنانچه سيد حلّى رحمه اللّه فرموده:
«كيف يلوى الى
الدّنيّة جيدا
|
|
لسوى
اللّه ما لواها خضوع». [1]
|
______________________________
[1] ديوان سيد حيدر حلّى، تحقيق على خاقانى، ج 1، ص 87، در
ضمن قصيدهاى مىگويد:
كيف
يلوى على الدّنيّة جيدا
|
|
لسوى
اللّه ما لواها الخضوع
|
يعنى چگونه بر پستى سر خم كند درحالىكه جز براى خداوند
خضوع نكرده است. مؤلف محقق اين بيت را به «سيد حلّى» نسبت داده كه در چاپ سوم كتاب
اشتباها «سيد على» ضبط شده و شاعرى غير معروف جلوه كرده و مترجمين عربى كتاب را به
خطا افكنده است. (ر. ك:
______________________________
(1). مجلسى، بحار الأنوار، ج 45، ص 7. حضرت در پاسخ قيس بن
اشعث كه از ايشان خواست با پسر عموهايش صلح كند و حكومت آنان را بپذيرد، فرمود: نه
به خدا سوگند، دستم را مانند شخص ذليل و خوار به شما نمىدهم و مانند بردگان به
نفع شما اقرار نمىكنم.
(2). موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السّلام، ص 425 سخنان
امام در منابع مختلف با تفاوتهايى نقل شده است. امام خطاب به مردم كوفه فرمود:
«هرگز ما زير بار ذلت نمىرويم. خداوند و رسول او و مؤمنان و نياكان وارسته و
دامنهاى پاك و بزرگان غيرتمند و انسانهاى بزرگوار آن را براى ما نمىپسندند، آرى
نمىپسندند كه پيروى فرومايگان بر قتلگاه بزرگواران ترجيح داده شود.»
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 56
نفس قدسيّۀ حضرتش از آن ابا
فرمود، از براى حفظ حرّيّت خود و توحيد پروردگارش تمام هستى و دارايى را فدا، و
اين سنّت كريمانه [را] براى احرار امّت استوار و از شوائب عصبيّت مذمومه تنزيهش
فرمود، و از اين جهت است كه در تواريخ اسلاميّه صاحبان نفوس ابيّه را كه به اين
سنّت مباركه رفتار و چنين فداكارىها نمودند، «اباة الضيم» [1] و احرارشان ناميده،
همه را خوشه چين آن خرمن و از قطرات درياى آن إباء و حرّيّت شمردند، و خود حضرتش-
صلوات اللّه عليه و على المستشهدين بين يديه- هم، حرّ بن يزيد رياحى را بعد از خلع
طوق رقّيّت و خروج از ربقۀ عبوديّت آل ابى سفيان و ادراك شرف حرّيّت و فوز
به فنا و شهادت در آن ركاب مبارك، به منقبت علياى حرّيّتش ستود و به خلعت والاى
«أنت الحرّ كما سمّتك أمّك، أنت الحرّ في الدّنيا و أنت الحرّ في الآخرة» [2]
سرافرازش فرمود.
[امام عصر (عج) و آزادگى از اسارت طاغوتها]
و هم بمقتضاى احاديث وارده در تفسير آيۀ مباركۀ وَعَدَ
اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ
لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ- إلى قوله تعالى- يَعْبُدُونَنِي لٰا يُشْرِكُونَ بِي
شَيْئاً [3] و انطباق فقرات آخر
______________________________
تنبيه الأمّة و تنزيه الملّة، تعريب: عبد الحسن آل نجف و
التحقيق: عبد الكريم آل نجف، ص 112، همچنين توفيق السيف، ضد الاستبداد، ص 266).
[1] كسانى كه از ظلم و ستم ابا داشته و گريزانند.
[2] طبرى، تاريخ طبرى، ج 3، ص 30، امام به حرّ فرمود: تو
آزادهاى چنانكه مادرت تو را حرّ ناميد، به خواست خدا در دنيا و آخرت آزادهاى.
[3] نور، آيۀ 55 «خداوند به كسانى كه از شما ايمان
آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند، وعده مىدهد كه قطعا آنان در زمين خليفه
خواهند شد، چنانكه به گذشتگان آنها خلافت
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 57
دعاى افتتاح [1] بر مندرجاتش، موعود
به اين كرامت حضرت امام ثانى عشر و مهدى منتظر- ارواحنا فداه-، و مراد از اين شركت
به ذات احديّت- تقدّست اسماؤه- كه در اين آيۀ مباركه وليّش- صلواته عليه- را
از آن تنزيه فرموده، همين مقهوريّت به بيعت و طاعت طواغيت امّت است، كه شخص حضرتش،
چنانچه خودش فرموده، «ليس في عنقي بيعة طاغية زماني»، [2] به عدم مقهوريّت بدان
ممتاز است.
و بلكه از اخبار وارده در تفسير آيۀ مباركۀ اتَّخَذُوا
أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ
اللّٰهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ [3] كه خداى خود قرار دادن نصارى احبار و رهبانشان را، به همين تمكين و طاعت
از پايان و پا دريان تفسير فرمودهاند، ظاهر است كه چنانچه گردن نهادن به ارادات
دل دلبخواهانۀ سلاطين جور در سياسات ملكيّه، عبوديّت آنان است، همين طور
گردن نهادن به تحكّمات خود سرانۀ رؤساى مذاهب و ملل هم، كه به عنوان ديانت
ارائه مىدهند، عبوديّت آنان است، روايت شريفۀ مرويّه در احتجاج كه متضمّن
ذمّ تقليد از علماى سوء و هواپرستان رياست و دنيا طلبان است، هم مفيد همين معنى
______________________________
روى زمين را بخشيد.، تنها مرا مىپرستند و چيزى را شريك من
نمىسازند». براى ملاحظۀ روايات در تفسير آيه، به تفسير على بن ابراهيم ج 2،
ص 108 مراجعه كنيد.
[1] سيد بن طاووس، اقبال الاعمال، ج 1، ص 141- 142 «اللّهمّ
اجعله الدّاعي إلى كتابك و القائم بدينك و استخلفه في الأرض كما استخلفت الّذين من
قبله و مكّن له دينه الّذى ارتضيته له، أبدله من بعد خوفه أمنا يعبدك لا يشرك بك
شيئا».
[2] كلينى از اسحاق بن يعقوب نقل كرده كه توسط محمد بن
عثمان از ناحيۀ مقدّسه وارد شده كه «. إنّه لم يكن أحد من آبائى إلّا و قد
وقعت في عنقه بيعة للطّاغية زمانه، و إنّي أخرج حين أخرج و لا بيعة لأحد من
الطّواغيت في عنقي» (طبرسى، احتجاج، ج 2، ص 545).
[3] سورۀ توبه، آيۀ 31، « (آنها) دانشمندان و
رهبان خويش را معبودهايى در برابر خداوند قرار دادند و (همچنين) مسيح فرزند مريم
را؛ ..» ابى الجارود از امام باقر عليه السّلام در تفسير آيه روايتى نقل مىكند.
(ر. ك: على بن ابراهيم، تفسير قمى، ج 1، ص 316).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 58
است؛ لكن استعباد قسم اول به قهر و
تغلّب مستند، و در ثانى به خدعه و تدليس مبتنى، و اختلاف تعبير آيات و اخبار كه در
قسم اول «عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ» و «اتّخذتهم الفراعنة عبيدا»، و در قسم دويم «اتَّخَذُوا
أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً» فرمودهاند، ناظر به اين معنى و فى الحقيقة منشأ استعباد [قسم اول تملّك
ابدان و منشأ] قسم دوم تملّك قلوب است.
[پيوستگى استبداد سياسى و استبداد دينى]
و از اينجا ظاهر شد جودت استنباط و صحت مقالۀ بعض از علماى فن «1» كه استبداد را به سياسى
و دينى منقسم و هر دو را مرتبط به هم و حافظ يكديگر و با هم توأم دانستهاند. و هم
معلوم شد كه قلع اين شجرۀ خبيثه و تخلّص از اين رقّيّت خسيسه- كه
وسيلۀ آن فقط به التفات و تنبّه ملّت منحصر است- در قسم اول، اسهل و در قسم
دوم در غايت صعوبت و بالتّبع موجب صعوبت علاج قسم اول هم خواهد بود.
روزگار سياه ما ايرانيان هم به هم آميختگى و حافظ و مقوّم همديگر بودن اين دو
شعبۀ استبداد و استعباد را عيانا مشهود ساخت، و كشف حقيقت اين به هم آميختگى
و متقوّم به يكديگر بودن اين دو شعبه و جهت صعوبت علاج شعبۀ ثانيه و سرايتش
به شعبۀ اولى، بعد از اين در خاتمه، در طىّ شرح قواى استبداد و طريق تخلّص
از آن خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى.
و بالجمله، تمكين از تحكّمات خود سرانۀ طواغيت امّت و راهزنان ملّت، نه
تنها ظلم به نفس و محروم داشتن خود است از اعظم مواهب الهيّه- عز اسمه- بلكه به
نصّ كلام مجيد الهى- تعالى شأنه- و فرمايشات مقدّسۀ
______________________________
(1). ظاهرا مقصود مؤلف، عبد الرحمن كواكبى در طبايع
الاستبداد است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 59
معصومين- صلوات اللّه عليهم-
عبوديّت آنان و از مراتب شرك به ذات احديّت- تقدّست اسماؤه- است در مالكيت و
حاكميّت ما يريد و فاعليّت ما يشاء، و عدم مسئوليّت عمّا يفعل، إلى غير ذلك از
اسماء و صفات خاصّۀ الهيّه- جلّ جلاله-، و غاصب اين مقام هم نه تنها ظالم به
عباد و غاصب مقام ولايت است از صاحبش، بلكه به موجب نصوص مقدّسۀ مذكوره، غاصب
رداء كبريائى و ظالم به ساحت احديّت- عزّت كبرياؤه- هم خواهد بود، و بالعكس آزادى
از اين رقّيّت خبيثۀ خسيسه از اين هم علاوه بر آنكه موجب خروج از نشئۀ
نباتيّت و ورطۀ بهيميّت است به عالم شرف و مجد انسانيّت، از مراتب و شئون
توحيد و در لوازم ايمان به وحدانيّت در مقام اسماء و صفات خاصّه هم مندرج است، و
از اين جهت است كه استنقاذ حرّيّت مغصوبۀ امم و تخليص رقابشان از اين رقّيّت
منحوسه و متمتّع فرمود نشان به آزادى خدادادى، از اهمّ مقاصد انبياء عليهم السّلام
بوده [است].
حضرت كليم و هارون- على نبيّنا و آله و عليهما السّلام- به نصّ آيۀ
مباركۀ فَأَرْسِلْ مَعَنٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ وَ
لٰا تُعَذِّبْهُمْ «1» فقط تخليص رقاب بنى اسرائيل از اسارت و عذاب فرعونيان و آزادانه با خود
بردنشان به ارض مقدّسه را خواستار بودند، و بقاى ملك و دوام عزّتش را- چنانچه در
همان خطبۀ مباركۀ قاصعه تصريح فرموده «2»- التزام نمودند و عدم اجابت، و تعاقب فرعونيان
براى ارجاعشان اسيرانه به مصر به غرق آنان و آزادى اسرائيليان مؤدّى گرديد.
و هم در همان خطبۀ مباركۀ قاصعه- بعد از آن فرمايشى كه سابقا
______________________________
(1). طه، آيۀ 47، «بنى اسرائيل را با ما بفرست و آنان
را شكنجه و آزار مكن».
(2). نهج البلاغه، خ 192 «و لقد دخل موسى بن عمران و معه
أخوه هارون عليهم السّلام على فرعون .. فشرطا له- إن أسلم- بقاء ملكه و دوام عزّه
(سلطانه)».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 60
نقل كرديم- تخلّص بنى اسماعيل و بنى
اسرائيل از ذلّ رقّيّت اكاسره و قياصره را، از فوائد بعثت حضرت خاتم النبيين- صلّى
اللّه عليه و آله الطّاهرين- احصاء فرمودهاند «1»، إلى غير ذلك از آنچه در تواريخ ثبت و از
اخبار مستفاد است.
[د) مساوات آحاد ملت با سلطان]
و اما مساوات تمام افراد ملّت با شخص والى در جميع حقوق و احكام، [و] شدّت
اهتمام حضرت ختمى مرتبت- صلواته عليه و آله- را در استحكام اين اساس سعادت امّت،
از سيرۀ مقدّسۀ حضرتش توان فهميد. خوب است از هر بابى نمونهاى ذكر
شود:
[مساوات در حقوق]
اول: مساوات در حقوق را از داستان فرستادن دخترش حلى و زيور موروثه از مادرش
خديجه- سلام اللّه عليهما- را به مدينۀ منوّره براى فكاك شوهرش ابى العاص از
امير مسلمين، و گريستن آن حضرت به مشاهدۀ آن و بخشيدن و ارجاع تمام مسلمين
حقوقشان را به آن معظّمه «2» بايد استفاده نموده، كه به چه دقّت مقرّر فرمودهاند!
[مساوات در احكام]
دوم: مساوات در احكام را از امر به تسويۀ فيما بين عمّش عباس و پسر عمّش
عقيل- با اينكه بالمجبوريّه ايشان را به جنگ آورده بودند- با ساير
______________________________
(1). ر. ك: ص 116 همين كتاب.
(2). طبرى، تاريخ طبرى، ج 2، ص 164.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 61
اسراى قريش، حتى در بستن دستها و
بازوهايشان بايد سرمشق گرفت، كه اصلا جهت فارقه و مائزه در كار نيست. «1»
[مساوات در مجازات]
سيم: درجۀ مساوات در مقاصّه و مجازات را از برهنه فرمودن دو كتف مبارك
بر فراز منبر در همان قرب ارتحال، با اشتداد، مرض و حاضر فرمودن تازيانه يا عصاى
ممشوق «2» براى مقاصّه
نمودن سواده «3»- به محض ادّعاى
آنكه در بعض اسفار هنگامى كه برهنه بوده، تازيانه يا عصاى مزبور، از ناقه تجاوز و
به كتفش رسيده- و بالاخره قناعت او به بوسيدن خاتم نبوّت كه در كتف مبارك بود. «4»
و هم از فرمايش حضرتش كه در مجمع عام براى استحكام اين اساس مبارك مجالى را
فرض، و فرمود: «اگر از صدّيقۀ طاهره، سيدة النساء، فاطمۀ زهرا- صلوات
اللّه عليها- سرقت سر زند، دست مباركش را قطع خواهم نمود»، «5» بايد استنباط نمود كه به كجا منتهى و تا چه اندازه
براى امّتش
______________________________
(1). ابن اثير، الكامل، ج 1، ص 534- 537.
(2). باريك.
(3). سوادة بن قيس.
(4). محمد باقر مجلسى، بحار الأنوار، ج 22، ص 508.
(5). مسلم بن الحجاج النيشابورى، صحيح مسلم، با شرح نووى، ج
6، ص 155.
اسامة بن زيد دربارۀ زنى كه دزدى كرده بود، نزد رسول
خدا صلى اللّه عليه و آله شفاعت كرد و حضرت فرمود:
آيا براى تعطيلى حدّى از حدود الهى شفاعت مىكنى؟ سپس
برخاست و طى سخنانى فرمود:
اى مردم! كسانى قبل از شما هلاك شدند به خاطر اينكه هرگاه
صاحب منصبى دزدى مىكرد، او را رها مىكردند و هرگاه شخص ضعيفى دزدى مىكرد، بر او
حدّ جارى مىكردند. سپس فرمود:
«و ايم اللّه لو انّ فاطمة بنت محمّد سرقت لقطع محمّد
يدها». اين روايت در منابع شيعى مشاهده نشد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 62
آزادى در مطالبۀ حقوق را
مقرّر فرمودهاند؟! و از براى احياى همين سنّت و سيرۀ مباركه و محو بدعت
تفضيل در عطا، و استرداد قطايع و تيولات، و برپا داشتن اساس مساوات بود كه در عصر
خلافت شاه ولايت- عليه أفضل الصّلاة و السّلام- آن همه فتن و حوادث برپا [شد]! و
حتى بزرگان اصحابش مانند عبد اللّه [بن] عباس و مالك اشتر و غيرهما براى اطفاء
نوائر فتن فى الجمله رفتار به سيرۀ محدثۀ سابقين را در عطا و قسمت و
تفضيل سابقين بدرييّن و مهاجرين اوّلين و امّهات مؤمنين را بر لا حقين تابعين و
ايرانيان تازه مسلمان از حضرتش استدعا نموده و آنچنان جوابهاى سخن شنودند. «1»
داستان حديدۀ محماة «2»، در جواب يك صاع گندم خواستن برادرش عقيل؛ «3» و عتابهاى مكملۀ مقام عصمت به فرزندش
سيد الشهداء عليه السّلام براى استقراض يك مدّ عسل از بيت المال «4» كه معاويه با آن عداوت
از شنيدن آنها «5» گريست و گفت
آنچه گفت؛ و عاريۀ مضمونه خواستن يكى از بنات طاهرات، گردنبندى از بيت
المال و آن فرمايشات صخرۀ صمّاء شكاف «6» الى غير ذلك از آنچه در كتب سير مسطور و موجب سربهزيرى تمام مدّعيان بسط
عدالت
______________________________
(1). ر. ك: نهج البلاغه، خ 126، خ 15.
(2). آهن گداخته.
(3). نهج البلاغه، ج 224.
(4). اين ماجرا را درباره امام حسين عليه السّلام نقل كردهاند.
ر. ك: محمد بن سليمان الكوفى، مناقب الامام امير المؤمنين، ج 2، ص 74- 75؛ ابن
الجوزى، تذكرة الخواص، ص 109.
(5). س: آن، بر اساس چاپ سوم كه اسم اشاره مفرد آمده مترجم
تنبيه الامه بر مؤلف محترم خرده گرفته كه گريۀ معاويه مربوط به ماجراى
استقراض عسل نبوده است. (ر. ك: توفيق السيف، ضد الاستبداد، ص 273).
(6) طبرى، تاريخ طبرى، ج 3، ص 163.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 63
و مساوات است؛ همه براى حفظ اين ركن
اعظم و خروج از عهدۀ مسئوليّت مترتّبه بر آن است.
[فقها در مصاف با استبداد]
و از براى پيروى و متابعت همين سنّت «1» و سيرۀ مأخوذه از انبيا و اوليا- عليهم أفضل الصّلاة و السّلام- است كه
در اين عصر فرخنده، كه عصر سعادت و يقظه «2» و انقضاء دورۀ اسارت و انتهاء سير قهقرائى اسلاميانش- بعونه تعالى-
بايد شمرد، ربانيّين فقهاء، روحانيين، رؤساى مذهب جعفرى- على مشيّده افضل الصّلاة
و السّلام- هم در استنقاذ حرّيّت و حقوق مغصوبۀ مسلمين و تخليص رقابشان از
ذلّ رقّيّت و اسارت جائرين، همان همّت مجدّانه را مطابق همان سيرۀ مقدّسۀ
مباركه مبذول، و بر طبق دستور مقرّر در شريعت مطهره كه «ما لا يدرك كلّه لا يترك
كلّه» «3» در تحويل سلطنت
جائرۀ غاصبه از نحوۀ اولى- كه علاوه بر تمام خرابىها عيانيّه، اصل
دولت اسلاميّه را هم به انقراض عاجل مشرف نموده است- به نحوۀ ثانيه، كه حاسم «4» اكثر موادّ فساد و مانع
استيلاى كفره بر بلاد است، بذل مهجه و مجاهدت لازمه در حفظ بيضۀ اسلام را
مصروف فرموده و مىفرمايند، و چون بديهى است تنبّه «5» غيرتمندان
______________________________
(1). أ: است.
(2). بيدارى.
(3). ابن ابى جمهور، عوالى اللآلى، ج 4، ص 57، ح 207؛ اگر
انجام تكليفى به طور كامل ممكن نبود، نبايد همه را ترك كرد، بلكه بايد به مقدار
توان بجا آورد، از اين روايت براى اثبات قاعدۀ فقهى «ميسور» استفاده شده
است. (ر. ك: مولى احمد نراقى، عوائد الايّام، ص 261).
(4). ريشهكنكننده و از بين برنده.
(5). س: تنبيه.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 64
اسلام به آزادى رقابشان از رقّيّت
جائرين و مشاركت و مساواتشان در تمام نوعيّات مملكت با غاصبين و پى بردن به خطرات
مترتّبۀ بر استبداد و فعّال ما يشاء بودن ظالمين براى جدّشان در طلب و
شوقشان به مطلب، اعظم وسيله و اقوى سبب است؛
[شعبۀ استبداد دينى و آميختن حق و باطل]
همان شعبۀ استبداد دينى به اقتضاى همان وظيفۀ مقامّيۀ خود
كه حفظ شجرۀ خبيثۀ استبداد را به اسم حفظ دين قديما و حديثا متكفّل
بوده و هست، خطاب مستطاب وَ لٰا تَلْبِسُوا الْحَقَّ
بِالْبٰاطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ «1» را مانند مخاطبين
اولين آن پس پشت انداخت و اين دو اصل سعادت و سرمايۀ حيات امّت را- كه
دانستى حفظ حقوق ملّيّه و مسئوليت ولات و غيرها همه مترتّب بر آنها است- محض تنفّر
و صرف قلوب و پى نبردن ملّت به مطلوب، به صورتهاى زشت قبيح ديگر جلوهگر ساخت!
امّا حرّيّت مظلومۀ مغصوبۀ ملّت از ذلّ رقّيّت جائرين را، كه دانستى
از اعظم مواهب الهيّه- عزّ اسمه- بر اين نوع و اغتصابش در اسلام از بدع شجرۀ
ملعونۀ بنى العاص، و استنقاذش از غاصبين از اهمّ مقاصد انبيا و اوليا عليهم
السّلام بوده، به موهومش خواندن قناعت نكرده، و به صورت بىمانعى فسقه و ملحدين در
اجهار به منكرات و اشاعۀ كفريّات و تجرّى مبدعين در اظهار بدع و زندقه و
الحادش جلوه دادند، و حتى بىحجاب بيرون آمدن زنان و نحو ذلك از آنچه به داستان
استبداد و مشروطيّت دولت از بحر اخضر بىربط تر است- و مسيحيان به واسطۀ منع
مذهبى نداشتن از آن، چه دولتشان مثل روس مستبدّه
______________________________
(1). بقره، آيۀ 42 «و حق را به باطل نياميزيد و حقيقت
را با اينكه مىدانيد، كتمان نكنيد».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 65
باشد يا مثل فرانسه و انگليس،
شورويّه، على اىّ حال در ارتكابش بلا مانعند- از لوازم و مقتضيات اين حرّيّت
مظلومۀ مغصوبه شمردند! و امّا مساوات در قوى و حقوق و ساير نوعيات را- كه
شنيدى اشرف كاينات صلى اللّه عليه و آله محض استحكام اين اساس «1» سعادت امّت، كتفهاى
مبارك را در چنان حال شدّت مرض براى استيفاى قصاص ادّعائى گشود و حضرت شاه ولايت-
عليه افضل الصلاة و السلام- هم براى رفع يد نفرمودن از آن و تسويۀ فيما بين
سابقين بدريّين با ايرانيان تازه مسلمان، آن همه محنتها كشيد تا عاقبت در محراب
عبادت شربت شهادت نوشيد- به صورت مساوات مسلمين با اهل ذمّه در ابواب توارث و
تناكح و قصاص و دياتش در آوردند، و بلكه مساوات اصناف مكلّفين، مانند بالغ و
نابالغ، و عاقل و مجنون، و صحيح و مريض، و مختار و مضطرّ، و مؤسر و معسر، و قادر و
عاجز الى غير ذلك از آنچه اختلاف آنها منشأ اختلاف تكاليف و احكام و به داستان
مشروطيّت و استبداد از فلك اطلس ابعد است، را هم از مقتضياتش شمردند! و بالجمله
چون سرمايۀ سعادت و حيات ملّى و محدوديت سلطنت و مسئوليت مقوّمۀ آن و
حفظ حقوق ملّيّه، همه منتهى به اين دو اصل است، لهذا اين دو موهبت عظماى الهيّه-
عز اسمه- را به چنين صور قبيحه در آوردند، غافل از آنكه آفتاب را به گل اندودن
محال و دهنۀ درياى نيل را به بيل مسدود ساختن، از ابلهى است.
ملّت ايران هر چند چشم و گوش بسته و از مقتضيات دين و ضروريات مذهب به
واسطۀ گمان ماها بىخبر، و به حقوق ملّيّه و آزادى از اين رقّيّت ملعونه و
مساوات با غاصبين حرّيّت، و حقوقشان پى نبرده و جز مسخّريت
______________________________
(1). س: حذف شده است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 66
براى خوشگذرانى و چپاول مفتخوران
معمّم و كلاهى، رتبه و مقامى براى خود تصوّر نكرده، و حتى بىربط بودن اين امور را
به اساس مشروطيّت و تجديد استيلاى جائرين هم بر نخورده باشند، مع هذا كلّه اين
مقدار را خوب مىفهمند كه اين همه جانبازىهاى عقلا و دانايان و غيرتمندان مملكت،
بطبقاتهم من العلماء و الأخيار و التّجّار و غيرهم، در استنقاذ حرّيّت و
مساواتشان، براى فرستادن نواميس خود بىحجاب به بازار، و مواصلت با يهود و نصارى،
و تسويۀ فيما بين امثال بالغ و نابالغ و نحو ذلك در تكاليف، و بىمانعى فسقه
و مبدعين در اجهار به منكرات، و اشاعۀ كفريات و اشباه ذلك نخواهد بود، و
رؤسا و پيشوايان مذهب هم جز بر آنچه حفظ بيضۀ اسلام و حراست ممالك اسلاميّه
بر آن متوقّف باشد، چنين احكام اكيده و تصريح به آنكه مخالفت به منزلۀ
محاربۀ امام زمان- ارواحنا فداه- است، نخواهند فرمود؛ «1» و هم اين دستۀ جبابره و طواغيت امّت و
ماحيان احكام شريعت و رواجدهندگان انحاء فسوق و فجور در مملكت را هم خوب شناخته و
مىدانند كه در اين ارتكابات شنيعۀ چنگيزيه، جز حفظ مقام مالكيّت رقاب و
فاعليّت ما يشاء و حاكميّت ما يريد و عدم مسئوليّت عمّا يفعل، مقصد و همّ ديگرى اصلا
به خاطرشان نرسيده و در نظر ندارند؛ و هم چنين اتّصاف ما دستۀ ظالمپرستان
عصر و حاملان شعبۀ استبداد دينى را هم به تمام اوصافى كه در روايت احتجاج
براى علماى سوء و راهزنان دين مبين و گمراه كنندگان ضعفاى
______________________________
(1). اشاره به جملهاى است در اطلاعيۀ مراجع عظام نجف
در دفاع از مشروطيت. ميرزا حسين طهرانى، آخوند خراسانى و ملا عبد اللّه مازندرانى
براى مقابله با دربار استبدادى محمد على شاه حكمى صادر كرده، «بذل جهد در استحكام
و استقرار مشروطيت» را «به منزلۀ جهاد در ركاب امام زمان ارواحنا فداه» و
مخالفت و مسامحۀ نسبت به آن را «به منزلۀ خذلان و محاربه با آن حضرت»
دانستند. (ر. ك: كسروى، احمد، تاريخ مشروطۀ ايران، ص 730).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 67
مسلمين تعداد فرموده و در آخر همه
مىفرمايد: «أولئك أضرّ على ضعفاء شيعتنا من جيش يزيد (لعنه اللّه) على الحسين
عليه السّلام» «1»، كما ينبغى
فهميده و مىدانند كه از اين درجۀ همدستى با ظالمين دردمان چه و مقصدمان
چيست؟! خود را در عنوان آيۀ مباركۀ وَ إِذْ
أَخَذَ اللّٰهُ مِيثٰاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ
لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّٰاسِ وَ لٰا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ
وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَبِئْسَ
مٰا يَشْتَرُونَ «2» مندرج ساختيم و بالاخره جز افتضاح ابدى و خزى دارين و عذاب اليم الهى سودى
نخواهيم برد سُنَّةَ اللّٰهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ
وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّٰهِ تَبْدِيلًا «3».
و خوب است عنان قلم را از شرح اين فضيحت كه تبعاتش هر چه باشد بازهم عايد به
نوع است گرفته، كشف حقيقت اين مغالطات را به موقع خود احاله و به فهرست مندرجات
فصول پنجگانه، مقدّمه را ختم كنيم، و اجمال آن بدين ترتيب است:
[فصول پنجگانۀ كتاب]
اول: آنكه حقيقت سلطنت مجعوله در دين اسلام و ساير شرايع و اديان، و بلكه نزد
حكما و عقلاى غير متديّنين عالم، قديما و حديثا، همه بر وجه ثانى
______________________________
(1). طبرسى، احتجاج، ج 2، ص 512 «آنان ضررشان بر ضعفاى
شيعيان ما از لشكر يزيد بر امام حسين عليه السّلام بيشتر است».
(2). آل عمران، آيۀ 187 «و هنگامى كه خدا از كسانى كه
به آنها كتاب داده شد، پيمان گرفت كه حتما آن را براى مردم آشكار سازيد و كتمان
نكنيد، ولى آن را پشت سر انداخته و به بهاى اندكى فروختند، و چه بد متاعى مىخرند!».
(3). احزاب، آيۀ 62 «اين سنّت خداوند در اقوام گذشته
است و براى سنّت الهى هيچگونه تغييرى نخواهى يافت» همچنين با اندك تفاوتى در
(سوره فتح، آيۀ 23).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 68
مجعول، و تحويلش به وجه اول، مطلقا
از بدع ظالمانۀ طواغيت امم و اعصار است.
دوم: آنكه در اين عصر غيبت كه دست امّت از دامان عصمت كوتاه و مقام ولايت و
نيابت نوّاب عام در اقامۀ وظائف مذكوره هم مغصوب و انتزاعش غير مقدور است،
آيا ارجاعش از نحوۀ اولى كه ظلم زائد و غصب اندر غصب است به نحوۀ
ثانيه و تحديد استيلاى جورى به قدر ممكن واجب است؟ و يا آنكه مغصوبيت مقام، موجب
سقوط اين تكليف است؟
سيم: آنكه، بر تقدير لزوم تحديد مذكور، آيا همين مشروطيّت رسميّه، كه دانستى
ركن مقوّمش دو امر و وسيلۀ تحديد منحصر در آن است، متعيّن و خالى از محذور
است يا نه؟
چهارم: در ذكر بعضى از وساوس و مغالطات القائيّه و دفع آنها.
پنجم: در بيان شرايط صحّت و مشروعيّت مداخلۀ مبعوثان ملّت در اين باب و
وظيفۀ عمليّۀ آنان بر وجه اجمال.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 69
[فصل اوّل:] [حقيقت سلطنت نزد اديان و عقلا]
فصل اول: در توضيح امر اول و كلام در آن در دو مقام است:
اول: در بيان اصل محدوديّت استيلاء و سلطنت مجعوله در جميع شرايع و اديان به
اقامۀ همان وظائف و مصالح لازمۀ نوعيّه.
دوم: در كشف درجۀ اين محدوديت و حقيقت آن.
[مقام اول: امانتدارى، حقيقت سلطنت]
امّا امر اوّل: از آنچه در مقدّمه گذشت، ظاهر و هويداست، چه، بعد از آنكه
دانستى اصل تأسيس سلطنت و ترتيب قوى و وضع خراج «1» و غير ذلك، همه براى حفظ و نظم مملكت و شبانى
گلّه و ترتيب نوع و رعايت رعيّت است، نه از براى قضاى شهوات و درك مرادات گرگان
آدمى خوار و تسخير و استبعاد رقاب ملّت در تحت ارادات خود سرانۀ؛ پس لا
محاله سلطنت مجعوله در هر شريعت و بلكه نزد هر عاقل، چه به حق تصدّى شود يا به
اغتصاب، عبارت از «امانتدارى نوع و ولايت
______________________________
(1). د، س: وضع و خراج.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 70
بر نظم و حفظ و اقامۀ ساير
وظائف راجعه به نگهبانى» خواهد بود، نه از باب قاهريّت و مالكيّت و دلبخواهانه
حكمرانى در بلاد و فيما بين عباد؛ و فى الحقيقه از قبيل توليت بعض موقوف عليهم در
نظم و حفظ موقوفۀ مشتركه و تسويۀ فيما بين ارباب حقوق و ايصال هر ذى
حقّى به حقّ خود است، نه از باب تملّك دلبخواهانه و تصرّف شخص متصدّى؛ و از اين
جهت است كه در لسان ائمّه و علماى اسلام سلطان را به ولى و والى و راعى، و ملّت را
به رعيّت تعبير فرمودهاند؛ و هم از روى همين مبنا و اساس آنكه حقيقت سلطنت عبارت
از «ولايت بر حفظ و نظم و به منزلۀ شبانى گله است» لهذا به نصب الهى- عز
اسمه- كه مالك حقيقى و ولىّ بالذات و معطى ولايات است موقوف، و تفصيل مطلب به
مباحث امامت موكول است.
و چون كه دانستى قهر و تسخير رقاب ملت در تحت تحكّمات خود سرانه، علاوه بر
آنكه از اشنع انحاء ظلم و طغيان و علوّ در ارض است، اغتصاب رداء كبريائى و با اهمّ
مقاصد انبيا عليهم السّلام هم منافى است، پس اهمال و سكوت از قلع چنين شجرۀ
خبيثه در هيچيك از اديان سابقه هم اصلا محتمل نخواهد بود.
و بلكه از آيۀ مباركه قٰالَتْ يٰا أَيُّهَا
الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مٰا كُنْتُ قٰاطِعَةً أَمْراً حَتّٰى
تَشْهَدُونِ «1» كه از لسان
ملكۀ سبأ حكايت فرمودهاند، ظاهر است كه با اينكه قومش آفتابپرست بودهاند،
مع هذا ارادۀ حكومتشان شورويّۀ عموميّه بوده نه استبداديه.
______________________________
(1). نحل، آيۀ 32 (ملكه سبا) گفت: «اى اشراف! نظر خود
را در اين امر مهم براى من بازگو كنيد كه من هيچ كار مهمى را بدون حضور (و مشورت)
شما انجام ندادهام».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 71
و حتى از آيۀ مباركه فَتَنٰازَعُوا
أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوىٰ «1» كه داستان مشورت فرعونيان در امر حضرت كليم و
هارون- على نبينا و آله و عليهما السلام- و منتهى شدن مذاكرۀ علنيّۀ
ايشان را در اين باب به مذاكرۀ سرّيّه حكايت فرمودهاند، استفاده توان كرد
كه چنانچه رفتار دولت انگليس فعلا مبعّض و نسبت به ملّت انگليسيّه، چون كاملا
بيدارند، «مسئوله و شورويّه»، و نسبت به اسرا و أذلّاء هندوستان و غيرها از ممالك
اسلاميّه كه به واسطۀ بىحسى و خواب گران، گرفتار چنين اسارت و بازهم در
خوابند، «استعباديّه و استبداديّه» است؛ همين طور رفتار دولت فرعونيّه هم با وجود
ادّعاى الوهيّت مع هذا مبعّض و نسبت به قبطيان كه قومش بودند شورويّه و نسبت به
اسباط بنى اسرائيل استعباديّه بوده و آيۀ مباركۀ يَسْتَضْعِفُ
طٰائِفَةً مِنْهُمْ «2» هم مفيد همين معنى است.
و على كلّ حال، رجوع حقيقت سلطنت اسلاميّه، بلكه در جميع شرايع و اديان، به
باب امانت و ولايت احد مشتركين در حقوق مشتركۀ نوعيّه، بدون هيچ مزيّت براى
شخص متصدّى، و محدوديّت آن [از تبدّل] به مستبدّانه تحكم و دلبخواهانه قهر و
ارتكاب نداشتن، از اظهر ضروريّات دين اسلام، و بلكه تمام شرايع و اديان است، و هم
استناد تمام تجاوزات و دلبخواهانه حكمرانىها، قديما و حديثا، به تغلّب و
______________________________
(1). طه، آيۀ 62 «آنها در ميان خود در مورد
ادامۀ راهشان به نزاع برخاستند و مخفيانه و در گوشى با هم سخن گفتند».
(2). سورۀ قصص، آيۀ 4 إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلٰا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهٰا
شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طٰائِفَةً مِنْهُمْ .. فرعون در زمين برترىجويى كرد و اهل آن را به گروههاى مختلفى تقسيم نمود،
گروهى را به ضعف و ناتوانى كشاند ..
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 72
طغيان فراعنه و طواغيت امم از
واضحات است.
و به موجب حديث نبوى متواتر بين الامّة، و اتّفاق تواريخ اسلاميّه، بر وقوع همان
اخبار غيبى نبوّت، مبيّن شد كه مبدأ تحويل سلطنت اسلاميّه از نحوۀ ثانيه به
اولى «1»، استيلاى
معاويه و بلوغ اغصان «الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ» «2» به عدد ميشوم سى نفر
بوده و سلطنت ميشومۀ استبداديّه از آنان موروث است.
[مقام دوم: درجۀ محدوديت سلطنت]
و اما مرحلۀ ثانيه هم از آنچه سابقا گذشت اجمالا مبيّن شد، و دانستى كه
به مقتضاى آنچه اساس مذهب ما- طائفۀ اماميّه- بر آن مبتنى، و كلمۀ «3» الهيّۀ عصمت را
در ولايت بر سياست امور امّت معتبر دانستيم، درجۀ اين محدوديّت فقط نه بر
همان خود سرانه تحكّم و مستبدّانه ارتكاب نداشتن واقف و به همين اندازنده مقصور
است، بلكه اجمالا دانستى كه تا به كجا منتهى است.
و امّا بنا بر اصول اهل سنّت: كه نه عصمت و نه نصب الهى- عزّ اسمه-، هيچيك را
لازم ندانسته، بيعت اهل حلّ و عقد اين امّت را موجب انعقادش دانستند، هر چند
درجۀ محدوديّت به جائى كه مذهب ما مقتضى است منتهى نباشد، لكن عدم تخطّى از
كتاب و سنّت و سيرۀ مقدّسۀ نبويّه صلى اللّه عليه و آله را در نفس عقد
بيعت، شرط لازم الذّكر و اندك تخلّف
______________________________
(1). س: ولايتيه باول.
(2). اسراء، آيۀ 60 واژۀ «شجره ملعونه» در اين
آيه در بعضى از روايات به بنى اميّه تفسير شده است.
(ر. ك: على بن ابراهيم، تفسير القمى، ج 2، ص 21).
(3). أ: كليه.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 73
و دلبخواهانه ارتكاب و حكمرانى را،
منافى مقام و منصب دانسته، در لزوم جلوگيرى متّفق شدند، و على هذا محدوديّت سلطنت
اسلاميّه، به همان درجۀ اولى كه عبارت از خودسرانه ارتكاب و استيثار نداشتن
است، با اغماض از مرحلۀ اهليّت متصدّى و هم اغماض از آنچه لازمۀ مقام
عصمت و خاصّۀ مذهب ما است، قدر مسلّم بين الفريقين، و متيقّن على المذهبين،
و متّفق عليه امّت، و از ضروريات دين اسلام است، و چون كه حفظ اين درجۀ
مسلّمۀ بين الامّه، به حسب قوّۀ بشريّه عادتا ممكن و مانند ساير درجات
آن، كه به مذهب ما مخصوص و جز قوّۀ عاصمۀ عصمت حافظش نتواند بود،
متعذّر نيست؛ لهذا لزوم حفظش را به هر وسيله كه ممكن شود، خصوصا با تصدّى غاصب،
هيچ مسلمان مظهر شهادتين نتواند انكار نمايد، الّا ان يخرج من ملّتنا و يستدين
بغير ديننا. «1»
______________________________
(1). مگر اينكه از ملّت ما خارج شده و به دينى غير از دين
ما در آمده باشد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 75
[فصل دوم:] [تحديد سلطنت در عصر غيبت]
فصل دويم: در تنقيح امر دويم است و بايد سه مطلب من باب المقدّمه بيان شود:
[چند مقدمه:]
[1. وجوب نهى از منكر]
اول: آنكه در باب نهى از منكر بالضّرورة من الدّين معلوم است كه، چنانچه شخص
واحد فرضا در آن واحد منكرات عديدة را مرتكب شود، ردعش از هر يك از آنها تكليفى
است مستقلّ و غير مرتبط به تمكّن از ردع و منع از ساير آنچه كه مرتكب است.
[2. نيابت فقهاء در عصر غيبت]
دويم: آنكه از جمله قطعيّات مذهب ما- طائفۀ اماميّه- اين است كه در اين
عصر غيبت- على مغيبه السّلام- آنچه از ولايات نوعيّه را كه عدم رضاى شارع مقدّس به
اهمال آن، حتى در اين زمينه هم، معلوم باشد،
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 76
«وظائف حسبيّه» ناميده، نيابت فقهاى
عصر غيبت را در آن قدر متيقّن و ثابت دانستيم حتى با عدم ثبوت نيابت عامّه در جميع
مناصب؛ و چون عدم رضاى شارع مقدّس به اختلال نظام و ذهاب بيضۀ اسلام و بلكه
اهمّيّت وظائف راجعه به حفظ و نظم ممالك اسلاميّه از تمام امور حسبيّه از اوضح
قطعيّات است، لهذا ثبوت نيابت فقها و نوّاب عامّ عصر غيبت در اقامۀ وظائف
مذكوره از قطعيّات مذهب خواهد بود.
[3. لزوم تحديد غاصب]
سيم: آنكه در ابواب ولايات بر امثال اوقاف عامّه و خاصّه و غيرها از آنچه راجع
به باب ولايات است، اين معنى نزد تمام علماى اسلام مسلّم و از قطعيّات است كه
چنانچه غاصبى عدوانا وضع يد نمايد و رفع يدش رأسا ممكن نباشد، و لكن ترتيبات
عمليّه و گماشتن هيئت نظّارى توان تصرّفش را تحديد و موقوفۀ مغصوبه را-
مثلا- از حيف و ميل و صرف در شهواتش، كلّا ام بعضا «1»، صيانت نمود، البتّه وجوب آن بديهى و خلاف در
آن نه تنها از علماى متشرّعين، بلكه از عقلاى دهريّين هم هيچ متصوّر و متحمل
نخواهد بود.
[نتيجه: لزوم تحديد سلطنت جائره و تحويل آن به مشروطه]
و چون اين سه مطلب مبيّن شد، مجال شبهه و تشكيك در وجوب تحويل سلطنت
جائرۀ غاصبه از نحوۀ اولى به نحوۀ ثانيه، با عدم مقدوريّت از يد
از آن باقى نخواهد بود، چه، بعد از آنكه دانستى كه
______________________________
(1). به طور كامل يا در بعضى از موارد و شئون.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 77
نحوۀ اولى هم اغتصاب رداء
كبريائى- عزّ اسمه- و ظلم به ساحت اقدس احديّت است و هم اغتصاب مقام ولايت و ظلم
به ناحيۀ مقدّسۀ امامت- صلوات اللّه عليها- و هم اغتصاب رقاب و بلاد و
ظلم دربارۀ عباد است، به خلاف نحوۀ ثانيه كه ظلم و اغتصابش فقط به
مقام مقدّس امامت راجع و از آن دو ظلم و غصب ديگر خالى است.
پس حقيقت تحويل و تبديل سلطنت جائره، عبارت از قصر و تحديد استيلاى جورى و ردع
از آن دو ظلم و غصب زائد خواهد بود، نه از باب رفع يك فرد از ظلم و وضع فرد مباين
ديگر اخفّ از اول؛ و به عبارت اوضح آنكه، تصرّفات نحوۀ ثانيه فقط به همان
مقدار نظم و حفظ مملكت مقصور، و تصرّفات نحوۀ اولى زياده و اضعاف آن است و
بر هيچ حد هم واقف و مقصور نيست، و تبديل نحوۀ سلطنت عبارت است از منع و ردع
از اين زيادتها.
و بتقريب و بيان ديگر آنكه، تصرّفات نحوۀ ثانيه، همان تصرّفات ولايتيّه
است كه ولايت در آنها، چنانچه بيان نموديم، براى اهلش شرعا ثابت و با عدم اهليّت
متصدّى هم از قبيل مداخلۀ غير متولّى شرعى است در امر موقوفه، كه به
وسيلۀ نظارت نظّار از حيف و ميل صيانت شود و با صدور اذن عمّن له ولاية الاذن «1»، لباس مشروعيت هم
تواند پوشيد و از اغتصاب و ظلم به مقام امامت و ولايت هم به وسيلۀ اذن مذكور
خارج تواند شد و مانند متنجّس بالعرض است كه به وسيلۀ همين اذن قابل تطهير
تواند بود، و تصرّفات نحوۀ اولى به عكس مذكور و ظلمى است قبيح بالذّات و غير
لايق براى لباس مشروعيّت و صدور
______________________________
(1). از جانب كسى كه ولايت بر اذن دارد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 78
اذن در آن اصلا [جائز نيست] و از
قبيل تملّك غاصب نفس عين موقوفه را و ابطال رسم وقفيّت آن و مانند نفس اعيان
نجاسات است كه تا در محل باقى است اصلا قابل طهارت نتواند بود، الّا بعد از ازاله؛
و تبديل و تحويل نحوۀ سلطنت بعينه همان داستان گماشتن نظّار است براى صيانت
موقوفۀ مغصوبه و تحديد تصرّفات غاصب بر موجبات صلاح آن و رفع نحوۀ يد
تملكيّۀ او كه غصبى است زائد و الزامش به مقتضاى وقف و منعش از حيف و ميل و
صرف در شهوات خود و از قبيل ازالۀ عين نجاست است از محل متنجّس.
و چقدر مناسب است رؤياى صادقهاى كه خود اين اقلّ خدّام شرع انور در همين خلال
ديده و متضمّن همين تشبيه است ضمنا درج شود:
چند شب قبل از اين، در عالم رؤيا خدمت مرحوم آية اللّه آقاى حاجى ميرزا حسين
تهرانى- قدّس سره- نجل مرحوم حاجى ميرزا خليل- طاب رمسه- مشرّف و پس از التفات به
رحلت ايشان و گرفتن طرفين رداء مباركشان براى استفاده، و امتناع ايشان از جواب
مسائل «1» راجعه به عالم
موت و نشئۀ برزخ و آخرت، و تمكين از جواب مسائل ديگر، سؤالاتى عرض شد و از
لسان مبارك ولى عصر- ارواحنا فداه- نقل جواب فرمودند. بعد از ختم آنها عرض كردم:
اهتمامات شما را در خصوص مشروطيّت چه فرمودند؟ حاصل عبارت جواب اين بود؛ حضرت
فرمودند: مشروطه اسمش تازه است مطلب كه قديمى است، مثالى كه متضمّن به تشبيه باب،
كه شرحش در نظرم نماند، ذكر فرموده، بعد به اين عبارت گفتند: حضرت فرمودند: مشروطه
مثل آن است كه
______________________________
(1). س: حذف شده است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 79
كنيز سياهى را كه دستش هم آلوده
باشد به شستن دست وادارش نمايند انتهى.
چه قدر اين مثال مبارك تمام و منطبق است بر مطلب و سهل ممتنعى است! كه به هيچ
خاطر نرسيده و بر صحّت رؤيا، علاوه بر قرائن قطعيّۀ ديگر، امارۀ واضح
است. سياهى كنيز اشاره است به غصبيت اصل تصدّى، و آلودگى دست اشاره به همان غصب
زائد، و مشروطيّت چون مزيل آن است، لهذا به شستن يد غاصبانۀ متصدّى تشبيهش
فرمودهاند.
و بالجملة حفظ همان درجۀ مسلّمه از محدوديت سلطنت اسلاميّه كه دانستى
متّفق عليه امّت و از ضروريات اسلام است، علاوه بر آنكه فى نفسه از اهمّ تكاليف
نوع مسلمين و از اعظم نواميس دين مبين است، در صورت مغصوبيّت مقام و تصدّى و تعدّى
غاصب، چنانچه نسبت به حالت حاليّۀ ايران، ضرورى مذهب ماست، از جهات
عديدۀ ديگر، كه اجمالا اشاره شد، در عنوان امر به معروف و نهى از منكر و حفظ
نفوس و اعراض و اموال مسلمين و دفع تطاول ظالمين هم، مندرج است.
[شورويه بودن سلطنت و حفظ مملكت اسلامى]
و با اغماض از تمام مذكورات، تمام سياسيّين و مطّلعين بر اوضاع عالم من
الاسلاميّين و غيرهم، بر اين معنى متفقند «1» كه، هم چنانكه مبدأ طبيعى آن چنان ترقّى و نفوذ اسلام در صدر اول، كه در كمتر
از نصف قرن به چه سرعت و سير به كجا منتهى شد، همين عادله و
______________________________
(1). س: معتقدند.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 80
شورويّه بودن سلطنت اسلاميّه و
آزادى و مساوات آحاد مسلمين با اشخاص خلفا و بطانۀ «1» ايشان در حقوق و احكام بوده، همينطور مبدأ
طبيعى اين چنين تنزّل مسلمين و تفوّق ملل مسيحيّه بر آنان هم كه معظم ممالكشان را
بردند و هيچ نمانده كه اين اقلّ قليل باقيمانده را هم ببرند، همين اسارت و رقّيّت
مسلمين در تحت حكومت استبداديۀ «2» موروثه از معاويه، و فوز آنان است به حكومت مسئولۀ مأخوذه از شرع
مسلمين؛ و چنانچه بازهم مسلمانان از اين سكرت و غفلت به خود نيايند و كما فى
السابق در ذلّت عبوديّت فراعنۀ امّت و چپاولچيان مملكت باقى بمانند، چيزى
نخواهد گذشت كه- العياذ باللّه تعالى- مانند مسلمين معظم افريقا و اغلب ممالك آسيا
و غير ذلك، نعمت و شرف استقلال قوميّت و سلطنت اسلاميّه را از دست داده، و در تحت
حكومت نصارى اسير، و دو دوره نخواهد گشت كه مانند اهالى اندلس و غيرها،
اسلاميّتشان به تنصّر و مساجدشان كنيسه و اذانشان به ناقوس و شعائر اسلاميّه به
زنّار، و بلكه اصل لسانشان هم مانند آنان مبدّل، و روضۀ منورۀ امام
هشتمشان- صلوات اللّه عليه- هم پايمال نصارى خواهد گشت، وقى اللّه المسلمين عنه و
لا أرانا اللّه ذلك. «3»
و گذشته از كمال بداهت و وضوح اين امر و حصول تمام مبادى و مقدّمات قريبه به
مطلب، حتى پرداختن همسايگان جنوبى و شمالى به نقشۀ قسمت مملكت فيما بين
خودشان، و كثرت مشاهدۀ نظائر و اشباه
______________________________
(1). دربار.
(2). س: استعباديه.
(3). خداوند مسلمانان را از چنين عاقبتى حفظ كند و چنين
روزى را به ما نشان ندهد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 81
آن؛ فلا اقلّ من لزوم التحذر؛ و على
هذا بديهى است كه تحويل سلطنت جائرۀ غاصبه از نحوۀ ظالمۀ اولى
به نحوۀ عادلۀ ثانيه، علاوه بر تمام مذكورات، موجب حفظ بيضۀ
اسلام و صيانت حوزۀ مسلمين است از استيلاى كفّار؛ از اين جهت از اهمّ فرائض
خواهد بود؛ جمع اللّه على الهدى كلمتنا و على التّقى شملنا و لا جعلنا من الّذين يَجْعَلُونَ
أَصٰابِعَهُمْ فِي آذٰانِهِمْ مِنَ الصَّوٰاعِقِ حَذَرَ
الْمَوْتِ «1»، بمحمّد و آله
الطّاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين. «2»
______________________________
(1). بقره، آيه 19.
(2). خداوند گفتار ما را بر هدايت، و پريشانى ما را بر تقوا
جمع كند و ما را از كسانى قرار ندهد كه «از ترس مرگ انگشتان خود را در گوشهايشان
مىگذارند تا صداى صاعقه را نشنوند»، به حق محمد و خاندان پاك او كه صلوات خدا بر
همه آنان باد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 83
[فصل سوم:] [مشروطه و تحديد سلطنت]
[الف) تحقق سلطنت اسلاميه با مشورت عقلا]
فصل سيم: در تحقيق امر سيم، و توضيح آن موقوف به بيان سه امر است، اول: آنكه،
چنانكه دانستى حقيقت سلطنت اسلاميّه عبارت از ولايت بر سياست امور امّت و به چه
اندازه هم محدود است، همين طور ابتناء اساسش هم، نظر به مشاركت تمام ملّت در
نوعيّات مملكت، بر مشورت با عقلاى امّت كه عبارت از همين شوراى عمومى ملّى است، نه
تنها با خصوص بطانه و خواص شخص والى كه شوراى درباريش خوانند، به نصّ كلام مجيد
الهى- عزّ اسمه- و سيرۀ مقدّسه نبويّه صلى اللّه عليه و آله كه تا زمان استيلاى
معاويه محفوظ بود، از مسلمات اسلاميّه [است].
[مشورت در قرآن]
و دلالت آيۀ مباركۀ وَ شٰاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ «1»، كه عقل كلّ و نفس
______________________________
(1). آل عمران، آيۀ 159 وَ شٰاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ
عَلَى اللّٰهِ .. «در پيشامدها با آنان مشورت كن و
هنگامى كه تصميم گرفتى بر خدا توكّل كن».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 84
عصمت را بدان مخاطب و به مشورت با
عقلاى امّت مكلّف فرمودهاند، بر اين مطلب در كمال بداهت و ظهور است، چه بالضروره
معلوم است مرجع ضمير، نوع امّت و قاطبۀ مهاجرين و انصار است، نه اشخاص
خاصّه، و تخصيص آن به خصوص عقلا و ارباب حلّ و عقد از روى مناسبت حكميّه و قرينۀ
مقاميّه خواهد بود، نه از باب صراحت لفظيّه، و دلالت كلمۀ مباركۀ
«فِي الْأَمْرِ» كه مفرد محلّى و مفيد عموم اطلاقى است، بر
اينكه متعلّق مشورت مقرّرۀ در شريعت مطهّره، كلّيّۀ امور سياسيّه است،
هم در غايت وضوح؛ و خروج احكام الهيه- عزّ اسمه- از اين عموم از باب تخصّص است نه
تخصيص.
و آيۀ مباركۀ وَ أَمْرُهُمْ شُورىٰ
بَيْنَهُمْ «1» هم اگر چه فى
نفسه بر زياده از رجحان مشورت دليل نباشد، لكن دلالتش بر آنكه وضع امور نوعيّه بر
آن است كه به مشورت نوع، برگزار شود، در كمال ظهور است.
[سيره پيامبر صلى اللّه عليه و آله در مشورت با اصحاب]
سيرۀ مقدّسۀ نبويّه صلى اللّه عليه و آله در مشورت با اصحاب «و
أشيروا عليّ اصحابى» فرمودن در حوادث را، كتب سير مشروحا متضمّن و موافقتش با آراء
اكثرهم به جائى منتهى بود كه حتى در غزوۀ احد، با اينكه رأى مبارك شخص حضرتش
با جماعتى از اصحاب، عدم خروج از مدينۀ مشرّفه را ترجيح فرمود، و بعد هم همه
دانستند كه صلاح و صواب همان بود؛ مع هذا چون اكثر آراء بر خروج مستقر بود، از اين
رو با آنان موافقت و آن همه مصائب جليله را تحمل فرمود. «2»
______________________________
(1). شورى، آيۀ 38 «و كارهايشان به صورت مشورت در
ميان آنهاست».
(2). طبرى، تاريخ طبرى، ج 3، ص 189.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 85
عدم تخطّى خلفاى اوّلين از اين
سيرۀ مقدّسه و ترقّيات فوق العادۀ مترتّبۀ بر آن هم، از وقايع
صدر اول تفصيلا معلوم [است].
[امام على و مشورت خواهى]
و حضرت شاه ولايت- عليه افضل الصلاة و السلام- هم در طى خطبۀ مباركه كه
در بيان حقوق والى بر رعيّت و حقوق رعيت بر والى در صفين انشاء فرموده، به
قاطبۀ حاضرين- كه عددشان را از پنجاه هزار نفر كمتر نگفتهاند- مىفرمايد:
«فلا تكلّموني بما تكلّم به الجبابرة و لا تتحفّظوا منّي بما يتحفّظ به عند
أهل البادرة و لا تخالطوني بالمصانعة، و لا تظنّوا بي استثقالا فى حقّ قيل لي، و
لا التماس إعظام لنفسى؛ فإنّه من استثقل الحقّ أن يقال له أو العدل ان يعرض عليه
كان العمل بهما اثقل عليه فلا تكفّوا عن مقالة بحقّ أو مشورة بعدل» «1».
چقدر سزاوار است ما مدّعيان مقام والاى تشيّع، اندكى در سراپاى اين كلام مبارك
تأمّل كنيم و از روى واقع و حقيقت رسى و الغاى اغراض نفسيّه، اين مطلب را بفهميم
كه اين درجۀ اهتمام حضرتش در رفع ابّهت و هيبت مقام خلافت از قلوب امّت و
تكميل اعلى درجات آزادى آنان و ترغيب و تحريصشان بر عرض هر گونه اعتراض و
______________________________
(1). نهج البلاغه، خ 216؛ با من آنگونه كه با گردنكشان سخن
گفته مىشود، سخن نگوييد و آنچه كه از مردم خشمگين پنهان داشته مىشود، از من
پنهان مكنيد و با من به تظاهر و چاپلوسى رفتار نكنيد، و دربارۀ من گمان
مبريد كه اگر حقّى گفته شود، بر من گران آيد و يا مرا به بزرگى تعظيم نمائيد، زيرا
كسى كه گفتن حق بر او يا پيشنهاد عدل دشوار آيد، عمل به آن دو براى وى دشوارتر
است. پس از حقگويى يا مشورت به عدل، خوددارى نكنيد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 86
مشورت، و در عداد حقوق والى بر
رعيّت و يا حقوق رعيّت بر والى شمردن آن، و همچنين «أشيروا عليّ أصحابي» فرمودنهاى
اشرف كاينات صلى اللّه عليه و آله بر طبق امر الهى- عزّ اسمه- براى چه مطلب بوده؟
اگر با وجود مقام والاى عصمت و استغناى از تمام عالم در اصابۀ واقع، مع هذا
به رعايت تحفّظ از خطا و اشتباه چنين اهتمام فرمودهاند و حاشاهم عن ذلك! پس لازم
است كه لا اقلّ براى منع از تجاوزات عمديّه، اين اساس سعادت را استوار داريم، و
اگر از براى تنزيه سلطنت حقّۀ ولايتيّه از مجرّد تشبّه صورى به سلطنتهاى
استبداديّۀ فراعنه و طواغيت امم و حفظ اساس مسئوليّت و شورويّت آن و تحفّظ
بر آن دو اصل طيّب و طاهر «حرّيّت» و «مساوات» آحاد امّت با مقام والاى خلافت
بوده- كما هو الظّاهر بل المتيقّن «1»- پس البتّه لازم است نحوۀ سلطنت اسلاميّه را، اگر چه متصدّى مغتصب
باشد، به قدر قوّه تحفّظ كنيم، و اگر محض تعليم امّت و از براى سرمشق ولات و قضات
و عمّال، و به غرض التزام آنان به رفتار بر اين نهج و عدم تخلّف از اين دستور
العمل بوده، پس لازم است تعلّم كنيم- صلوات اللّه عليه و على الأطائب من ولده
القائمين من بعده- و على كلّ حال زهى اسف و حسرت كه ما ظالمپرستان عصر و حاملان
شعبۀ استبداد دينى، چه قدر از مداليل كتاب و سنّت و احكام شريعت و
سيرۀ پيغمبر و امام خود بىخبريم؟! و به جاى آنكه شوراى عمومى ملّى را هٰذِهِ
بِضٰاعَتُنٰا رُدَّتْ إِلَيْنٰا «2» بگوئيم، با اسلاميّت
______________________________
(1). س: المتعيّن.
(2). يوسف، آيۀ 65 «اين سرمايۀ ماست كه به ما
بازپس گردانده شده است».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 87
مخالفش مىشماريم و حتى آيۀ
واضح الدلالۀ سابقه را هم گويا در كتاب مجيد الهى- عزّ اسمه- هرگز نخوانده و
يا به مفادش بر نخورده [ايم] يا آنكه به واسطۀ منافاتش با شهوات و
شعبۀ استبداد و استعباد خودمان داستان نَبَذَ
فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ كِتٰابَ اللّٰهِ
وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لٰا يَعْلَمُونَ «1» را تجديد نموديم.
[ب) نظارت بيرونى، جايگزين عصمت و عدالت]
دويم: آنكه، در اين زمينه كه دستمان نه تنها از دامان عصمت، بلكه از
ملكۀ تقوى و عدالت و علم متصدّيان هم كوتاه و به ضدّ حقيقى و نقطۀ
مقابل آنها گرفتاريم، همچنانكه بالضروره معلوم است حفظ همان درجۀ
مسلّمۀ از محدوديت سلطنت اسلاميّه، كه دانستى متّفق عليه امّت و از ضروريات
دين اسلام است، و هم چنين صيانت «2» اين اساس شورويّتى كه به نصّ كتاب و سنّت و سيرۀ مقدّسه دانستى كه ثابت
و از قطعيّات است، جز به گماشتن مسدّد و رادع خارجى كه به قدر قوّۀ بشريّه
به جاى آن قوّۀ عاصمۀ الهى- عزّ اسمه- و لا اقلّ جانشين قوّۀ
علميّه «3» و ملكۀ
عدالت و تقوى تواند بود، غير ممكن و به صرافت طبع اين نوع متصدّيان عادتا از
محالات و مانند حراست گوسفند را به
______________________________
(1). بقره، آيۀ 101 وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ
مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ نَبَذَ .. و هنگامى كه
فرستادهاى از جانب خدا به سراغشان آمد و با نشانههايى كه نزد آنها بود. انطباق
داشت، گروهى از آنان كه به ايشان كتاب آسمانى داده شده بود، كتاب خدا را پشت سر
افكندند، گويى هيچ از آن خبر ندارند.
(2). د: سياست.
(3). س: قوه عقليه.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 88
گرگ واگذاشتن و چشم تبريد به آتش
داشتن [است] و از اين رو وجوب گماشتن هيئت مذكوره،- چنانچه سابقا گذشت- بديهى و
غير قابل انكار است.
[نظارت نمايندگان ملت بر مجريان]
همين طور بالضروره معلوم است كه قوّۀ مسدّده و رادعۀ خارجيّه،
وقتى مؤثر و مفيد و جانشين قواى نفسيّه تواند بود كه بر همان وجهى كه ارادات
نفسيّه در تحت ملكات و ادراكات و منبعث از آنها است، همان طور طبقات متصدّيان هم
فقط عبارت از قوّۀ اجرائيّۀ مملكت، و در تحت ترجيحات قوّۀ
مسدّده و علميّه و منبعث از آن باشند، و هم در صورتى اطّرادپذير و غير قابل از
براى تخلّف تواند بود كه اصل اساس دولت و وضع سلطنت به طور رسميّت و قانونيّت بر
همين وجه مبتنى، و به وسيلۀ بيدارى و هشيارى و حكمت عمليّه «1» عقلاى ملّت جميع قواى
استبداديّه- كه شرحش در خاتمه خواهد آمد- مسلوب و ابواب تخلّص و چاره مسدود باشد و
الّا قواى ملعونۀ استبداديّه حتما متحرّك و نائرۀ طاغوتيّه حكما زبانه
خواهد كشيد و مآل امر لا محاله به حال ما ايرانيان خانمان ويران مؤدّى خواهد بود.
[ج) ضرورت تدوين قانون اساسى]
سيم: آنكه، بعد از آنكه به موجب همين تشريح مبيّن شد و دانستى كه گاشتن قوّه و
هيئت مسدّده، بنابر اصول مذهب ما- طائفۀ اماميه-
______________________________
(1). س: علميّه.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 89
قدر مقدور از جانشين «1» قوّۀ
عاصمۀ عصمت است، و بنابر مبانى اهل سنّت به جاى قوّۀ علميّه و ملكه
تقوى و عدالت، حفظ نحوۀ سلطنت اسلاميّه از تبدّل و مراقبت در عدم تجاوز از
حدود، متوقّف بر آن و منحصر در آن است؛ پس البته ركن اعظم اين تحفّظ و اصل اهمّ
اين مراقبت، مرتّب داشتن دستور محدّد «2» است كه- به همان ترتيبى كه اجمالا در مقدّمه گذشت- به تميز وظائف
نوعيّۀ لازمه از آنچه در آن حقّ مداخله نيست كاملا وافى، و تفصيل حدود
مذكوره را بر وفق مقتضيات مذهب به طور قانونيّت و بر وجه رسميّت متضمّن باشد، و
الّا بدون دستور مذكور البتّه مراقبت و محافظت متصدّيان مانند محمول بلا موضوع و
از قبيل سر بىصاحب تراشيدن خواهد بود.
و بالجمله چنانكه ضبط اعمال مقلّدين در ابواب عبادات و معاملات، بدون آنكه
رسائل عمليّه در دست و اعمال شبانه روزى خود را بر آن منطبق كنند از ممتنعات است،
همين طور در امور سياسيّه و نوعيّات مملكت هم ضبط رفتار متصدّيان و در تحت مراقبت
و مسئوليت بود نشان بدون ترتيب دستور مذكور از ممتنعات، و فى الحقيقة پايه و اساس
حفظ محدوديّت و مسئوليّت مبتنى بر آن، و اصل اصيل در اين باب، و مقدّمۀ
منحصرۀ مطلب، و از اين جهت واجب است.
و چون اين سه مطلب كما هو حقّه مبيّن شد و دانستى كه حفظ نحوۀ سلطنت
اسلاميّه، از تبدّل و تحفّظ بر محدوديّت و مسئوليّت و
______________________________
(1). س: جانشينى.
(2). س: حذف شده است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 90
شورويّت و سائر مقوّمات ولايتيّه
بودن آن جز به ترتيب دستور محدّد، و گماشتن هيئت مسدّده، عادتا از ممتنعات است و
هم دانستى كه گماشتن هيئت مسدّده در اين باب نه تنها براى وادارى به اقامۀ
وظائف لازمه و منع از تجاوزات و فقط از باب گماشتن هيئت نظّار است براى حفظ امثال
موقوفۀ مغصوبه از تطاول و چپاول غاصب، بلكه خيلى ادقّ و الطف و بالاتر از آن
و بنابر اصول مذهب ما قدر مقدور از جانشين قوّۀ عاصمۀ عصمت، و بنابر
مبانى اهل سنّت به جاى قوّۀ علميّه و ملكۀ تقوى و عدالت است؛ و هم
دانستى كه اين جانشينى وقتى متحقّق و كاملا صورتپذير گردد كه بر همان وجهى كه
ارادات نفسيّه منبعث از ملكات و ادراكات است، هيئت مسدده هم در مملكت داراى اين
مرتبه و منشأ همين اثر باشد.
بعد از تنبّه و التفات به اين معانى و مبانى، تماميّت اين ترتيب و متقوّم بودن
حفظ نحوۀ سلطنت اسلاميّه، به اين دو ركن مقوّم و مسئوليّت مترتّبه بر آن دو
اصل مبارك (حرّيت و مساوات) و متوقّف بودن اين جانشينى به همين تجزيۀ قواى
مملكت، و مأخوذ بودن تمام اين مبانى، پس از ردّ هر يك از فروع به اصل خودش از شرع
قويم اسلام، و خاصّه از مقتضيات مذهب ما- طائفۀ اماميه- چه قدر بديهى، و عدم
انطباق تحديد استيلاى جورى- كه وجوبش در فصل سابق از جهات عديده مبيّن شد- جز بر
اين ترتيب، چه قدر ضرورى است.
و الحق جودت استنباط و حسن استخراج اول حكيمى كه به اين معانى بر خورد و
مسئوله و شورويّه و مقيّده و مشروطه و محدوده بودن نحوۀ سلطنت عادلۀ
ولايتيّه و ابتناء اساسش را بر ان دو اصل
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 91
مبارك (حرّيّت و مساوات) و مسئوليّت
مترتّبه بر آنها، و متوقّف بودن حفظ مقوّماتش را به اين دو ركن مقوّم، از آنچه
بيان نموديم استفاده و استنباط نمود، و به طور قانونيّت و بر وجه اطّراد و رسميّت
هم به چنين تماميّت مرتّبش ساخت و هم امكان اقامۀ قوۀ مسدّده و
رادعۀ خارجيّه را به جاى قوّۀ عاصمۀ عصمت و لا اقلّ ملكۀ
تقوى و علم و عدالت از كيفيت انبعاث ارادات نفسيّه از ملكات و ادراكات استخراج
نمود، و به وسيلۀ تجزيۀ قواى مملكت و قصر شغل متصدّيان فقط به
قوّۀ اجرائيه و در تحت آراء قوّۀ مسدّده و مسئول آن، و آنان هم مسئول
آحاد ملّت بودن، وجود خارجىاش داد، زهى مايۀ شرف و افتخارش و بسى موجب سربهزيرى
و غبطۀ ما مردم است!
[مسلمانان و مباحث فلسفۀ سياسى]
با اينكه- بحمد اللّه تعالى و حسن تأييده- از مثل يك كلمۀ مباركۀ
«لا تنقض اليقين بالشّك» «1» آن همه قواعد لطيفه استخراج نموديم، از مقتضيات مبانى و اصول مذهب و
مايۀ امتيازمان از ساير فرق چنين غافل و ابتلاى به اسارت و رقّيّت طواغيت
امّت را الى زمان الفرج- عجّل اللّه تعالى ايّامه- به كلّى بىعلاج پنداشته، اصلا
در اين وادى داخل نشديم و ديگران در پى بردن به مقتضيات آن مبانى و تخليص
______________________________
(1). حرّ عاملى، وسائل الشيعة، ج 1، ص 245؛ زراره
دربارۀ مردى كه در حال وضو خواب او را ربوده بود از امام عليه السّلام سؤال
مىكند كه آيا چنين خوابى مبطل وضوست يا نه؟ امام به تفصيل پاسخ داده، سپس ضابطهاى
تعيين مىكند كه يقين هرگز با شك نقض نمىشود. فقهاء از اين جمله در روايات متعدّد
اصل استصحاب را كشف كرده و در مباحث متعدد از آن سود جستهاند.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 92
رقابشان از اين اسارت منحوسه، گوى
سبقت ربودند، مبدأ طبيعى آن چنان ترقّى و نفوذ را از سياسات اسلاميّه اخذ و به وسيلۀ
جودت استنباط و حسن تفريع، اين چنين فروع صحيحه بر آن مرتّب، و به همان نتايج
فائقه نائل شدند و ما مسلمانان به قهقرا برگشتيم، حال هم كه بعد اللّتيّا و الّتي،
اندك تنبّهى حاصل و مقتضيات احكام دين و اصول مذهبمان را با كمال سربهزيرى از
ديگران اخذ و مصداق هٰذِهِ بِضٰاعَتُنٰا
رُدَّتْ إِلَيْنٰا شد، بازهم جهله و ظالمپرستان عصر
و حاملان شعبۀ استبداد دينى درجۀ همدستى با ظالمين را به آخرين نقطه
منتهى و سلب فعاليت ما يشاء و حاكميت ما يريد، و مالكيت رقاب، و عدم مسئوليت عمّا
يفعل از جائرين را با اسلاميّت و قرآن منافى شمردند؛ همانا بر طبق ارادۀ
استبداديّۀ خود و محض همدستى با جائرين، دين و «1» مذهبى تازه اختراع نموده، اسمش را اسلام، و
اساسش را بر تشريك طواغيت امّت با ذات احديّت- تقدّست اسماؤه- در صفات مذكوره
مبتنى ساختند! و كتاب جور و استبدادى هم كه به مقتضاى إِنَّ الشَّيٰاطِينَ
لَيُوحُونَ إِلىٰ أَوْلِيٰائِهِمْ، «2» از كفرستان
روسيه بر ايشان نازل، كه متضمن اين دستور العملهاى جوريّه و مبنى بر همين مبانى
است، «3» قرآن آسمانىاش
______________________________
(1). س: حذف شده است.
(2). انعام، آيۀ 121 وَ إِنَّ الشَّيٰاطِينَ لَيُوحُونَ إِلىٰ أَوْلِيٰائِهِمْ
لِيُجٰادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ و شياطين به دوستان خود مطالبى را مخفيانه القا مىكنند تا
با شما به مجادله برخيزيد؛ و اگر از آنها اطاعت كنيد شما هم مشرك خواهيد بود.
(3). ظاهرا اشاره به قانونى از روسيه است كه محمد على شاه
بعد از تعطيل مجلس به جاى قانون اساسى مشروطه پيشنهاد كرد و به نجف ارسال كرد، ولى
اثرى از اين قانون در آثار تاريخى يافت نشد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 93
خواندند و به همدستى با طواغيت امّت
مستظهر و در بلد اسلام به چنين خلاف ضرورى واضح، اجهار و چنين نغمهها سرودند، و
داستان أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وٰاحِداً إِنَّ
هٰذٰا لَشَيْءٌ عُجٰابٌ ... مٰا
سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ
هٰذٰا إِلَّا اخْتِلٰاقٌ «1» را تجديد نمودند، عصمنا اللّه تعالى من غلبة الهوى و إيثار العاجلة و معاونة
الظّلمة و سوء الخاتمة بمحمّد و آله الطّاهرين- صلوات اللّه عليهم اجمعين- «2».
______________________________
(1). ص، آيات 5 و 7 « (كافران درباره پيامبر گفتند:) آيا او
به جاى اين همه خدايان خداى واحدى قرار داده؟ اين به راستى چيز عجيبى است! .. ما
هرگز چنين چيزى در آيين واپسين نشنيدهايم، اين تنها يك آيين ساختگى است.
(2). خداوند ما را از غلبۀ هوى و هوس و برگزيدن دنيا
و معاونت و همكارى با ستمكاران و عاقبت سوء حفظ فرمايد به حق محمد و خاندان پاك
او، كه درود و صلوات خدا بر همه آنان باد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 95
[فصل چهارم:] [پاسخ به شبهات و مغالطات]
فصل چهارم: در ذكر جملهاى از وساوس و شبهات القائيّه و دفع «1» آنها هر چند با وضوح
آنكه اساس اين وساوس به همدستى با جبابره و طواغيت مبتنى و ناشى از همان
شعبۀ استبداد دينى و به غرض حفظ شجرۀ خبيثۀ استبداد و محض
استرقاق و استعباد رقاب عباد است لهذا مستغنى از تعرّض و جواب، و اعتناى به آن
خروج از وظيفه و بعيد از صواب است، و لكن به ملاحظۀ آنكه مبادا ملل اجنبيّة
و غير مطّلعين به احكام شرعيّه اين اباطيل مستبدّانۀ مغرضانه را در عداد
اقوال علماى اسلام شمارند و چنين واضحات ضروريّه را هم در شريعت مطهّره قابل
اختلاف و در نزد متشرّعين محلّ خلاف پنداشته، لسان طعن به دين مبين گشايند، لهذا
عجالتا در اين مختصر به دفع وساوس راجعۀ به اصول و مقدّمات اين اساس سعادت
اكتفا، و استقصا و دفع بقيۀ اباطيل را با اينكه اوقات اشرف از آن است، به
مقالهاى على حده موكول مىداريم.
______________________________
(1). س: رفع.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 96
و چون دانستى كه اساس ولايتيّه و
عادله بودن نحوۀ سلطنت، چه آنكه به حقّ تصدّى شود يا به اغتصاب، به آن دو
اصل طيّب و طاهر (حرّيّت و مساوات) مبتنى و حفظ شورويّت و محدوديّت و سائر
مقوّماتش هم به ترتيب دستور اساسى و عقد مجلس شوراى ملّى متوقّف است، لهذا مغالطات
راجعه به هر يك از آن دو اصل مبارك و اين دو ركن مقوّم را على حده مذكور و به دفعش
مىپردازيم.
[الف) مغالطه دربارۀ آزادى]
اول: مغلطۀ راجعه به اصل مبارك «حرّيّت» است، كه الحق از شاه مغلطهكارىهاى
عالم و كشف حقيقتش هم از همه اهمّ و الزم است؛ چه، بعد از آنكه در مقدّمه مبيّن شد
و دانستى كه حقيقت سلطنت تملّكيّه عبارت از اغتصاب رقاب ملت است در تحت تحكّمات
خود سرانه، و [پس از طلوع اسلام] مبدأ اين اغتصاب را هم به مقتضاى حديث نبوى
متواتر بين الشيعة و اهل السنّة دانستى كه بلوغ بنى العاص- لعنهم اللّه تعالى- به
عدد ميشوم «1» سى نفر بوده، و
هم دانستى كه اساس ولايتيّه بودن آن، اگر چه متصدّى مغتصب باشد هم، بر آزادى از
اين اسارت و رقّيّت مبتنى است؛ پس البته حقيقت تبديل نحوۀ سلطنت غاصبۀ
جائره، عبارت از تحصيل آزادى از اين اسارت و رقّيّت، و تمام منازعات و مشاجرات
واقعۀ فيما بين هر ملّت با حكومت تملّكيّه خودش بر سر همين مطلب خواهد بود،
نه از براى رفع يد از احكام دين و مقتضيات مذهب!
______________________________
(1). س: حذف شده است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 97
مقصد هر ملّت چه متديّن به دين و
ملتزم به شريعتى باشند و يا آنكه اصلا به صانع عالم هم قائل نباشند، تخلّص از اين
رقّيّت و استنقاذ رقابشان است از اين اسارت، نه خروج از ربقۀ عبوديّت
الهيّه- جلّت آلاؤه- و رفع التزام به احكام شريعت و كتابى كه بدان تديّن دارند، و
طرف اين تشاجر و تنازع هم فقط حكومت مغتصبۀ رقابشان است نه صانع و مالك و
پروردگارشان؛ و چون تمام اين منازعات و مشاجرات واقعۀ فيما بين انبيا و
اوليا عليهم السّلام با فراعنۀ سلف، و هم فيما بين پيروان ايشان با طواغيت
خلف، و اين درجۀ اهتمام در تبديل نحوۀ سلطنت، همه بر سر استنقاذ اين
اعظم مواهب الهيّه- عزّ اسمه- از مغتصبين آن بوده و هست، و حقيقت تبديل نحوۀ
سلطنت غاصبه عبارت از فوز ملّت به اين موهبت است، از اين جهت تمام همت ظالمپرستان
به صرف قلوب ملّت از ادراك حقيقت آن مصروف و مقتضيات دين و مذهب ملل مسيحيّه را از
لوازم اين سر آمد نعم الهيّه- عزّ اسمه- شمرده، و به حساب آن به خرجش آوردند؛ و
لكن هيهات هيهات، گذشت آن زمانى كه ملّت ايران اين قدر چشم و گوش بسته بودند كه
لعن مرحوم قدوة المتألّهين، آخوند ملّا محراب حكيم «1»- عليه الرّحمة- را چون قائل به وحدت واجب
الوجود بود، لازم، و تبرّى از حضرت كليم- على نبيّنا و آله و عليه السلام- را هم
چون پيغمبر يهوديان است واجب مىشمردند، و حتى به واسطۀ اشتراك در اسم گاهى
نسبت به ساحت
______________________________
(1). حكيم و عارف معروف كه در قرن 12 هجرى مىزيست و در درس
اسماعيل خواجوئى مازندرانى و آقا محمد بيدآبادى در اصفهان شركت مىكرد. به دليل
اعتقاد به وحدت وجود در اين شهر تكفير شد و به ناچار به كربلا عزيمت كرد و عزلت
گزيد و در سال 1197 در گذشت.
(ر. ك: محمد باقر خوانسارى، روضات الجنات، ج 1، ص 128،
ريحانة الادب، ج 5، ص 385).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 98
مقدّسۀ امام هفتم عليه
السّلام هم- العياذ باللّه تعالى- جسارت مىشد و از هر امر حق به محض يك
كلمۀ واهيۀ ناحقّى دورى مىنمودند، حالا- بحمد اللّه تعالى- چشم و
گوشها باز و گذشته از تمام آنچه كشف حقيقت اين حرّيّت مظلومۀ مغصوبه و
اهتمام انبيا و اوليا عليهم السلام در استنقاذش از غاصبين آن گذشت و دانستى كه
حقيقت استبداد دولت غاصبه عبارت است از اغتصاب آن، و مشروطگى آن هم عبارت از
انتزاعش از غاصبين است؛ و اين اتّساع مشربها بىربط به اين داستان، و بود و نبودش
ناشى از اختلاف مذاهب و نسبت به استبداد و مشروطيت دولت يكسان است.
علاوه بر همه اينها اين معنى را هر ذى شعورى مىفهمد كه از ابتداى پى بردن
ساير ملل به اين اساس سعادت و سبقت در استفادۀ آن از كتاب و سنت «1»؛ اغلب مسيحيان با كمال
اتّساع مشرب كه به اقتضاى مذهبشان بدان قائل، و حتى طوائفى هم كه اصلا به شريعت و
دينى التزام ندارند و در اتّساع مشرب اعلى درجه را دارند مع هذا كلّه؛ براى
استنقاذ حرّيّتشان به جنگيدن با غاصبين آن دچار، و به اشدّ از مصائب ما گرفتار
بودند، و به اضعاف ما بذل نفوس و اموال نمودند تا به اين سرمايۀ حيات ملّى
نائل شدند؛ و هم هر كورى مىبيند كه ملّت روسيه با اين شدّت ابتلاى به اسارت و رقّيّت
دولت ظالمۀ خود و اين همه جانبازىها براى تخلّص از اين شدّت، و عدم فوزشان
از روى قوّت قواى استبداديه به مقصد، مع هذا اتّساع مشربشان با ساير مسيحيان كه به
اعلى درجۀ حرّيّت نائلند، به واسطۀ اتّحاد مذهب، يكسان و
______________________________
(1). س: از واژۀ «سبقت» تا واژه «سنّت» جا افتاده است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 99
مباحاتشان بر يك نسق و التزامشان به
لوازم تنصّر و بذل اموال در ترويج شعائر نصرانيّت به يك منوال است.
و بعد از وضوح اين معانى و مشاهدۀ اشتراك هر دو دستۀ مسيحيان
قديما و حديثا در اين اتّساع مشرب، بىربط بودن آن به داستان آزادى از رقّيّت
طواغيت امّت، با اغماض آن از تمام آنچه گذشت، عيانا هم مشهود، و اين مغلطه كارى با
اين همه بذل جهد- بعونه تعالى- بىنتيجه خواهد بود؛ حالا- بحمد اللّه تعالى- ملّت
بيدار و از مقتضيات دين و مذهب خود كاملا خبر دارند؛ مقتضيات مذهب مسيحيان را هم
كه بين الكلّ مشترك است، با آزادى از رقّيّت فراعنه و طواغيت، خوب از همديگر تميز
مىدهند «1»، و به اين
مغالطات و مفتريات، دوباره به اسارت و رقّيّت جبابره تن در نمىدهند، و به نظير
كلمۀ كفريّه «لا حكم الّا للّه» گفتن بقاياى خوارج نهروان، از اطاعت احكام
پيشوايان روحانى سر نمىپيچند و به روى امام زمان- ارواحنا فداه- شمشير نمىكشند؛
و ما ظالمپرستان هم چنان روزگارى كه آزادى از اين اسارت و رقّيّت را لا مذهبى و
يا از دعوات زنادقه و ملاحدۀ بابيّه- لعنهم اللّه تعالى- جلوه مىداديم و مشروطيّت
دولت جائره را دين و مذهبى در مقابل شريعت حقّه به خرج مىآورديم، مسلمان را به
تمكين از اين رقّيّت ملعونه وادار، و به ازاء اين حسن خدمت تيول و مرسوم «2» و جائزه و انعامها مىگرفتيم،
بعد از اين مگر در خواب ببينيم!
______________________________
(1). د: نمىدهند.
(2). به معناى مقررى، مواجب، ماهانه و سالانه (ر. ك: لغتنامه
دهخدا) در چاپ سوم به كلمۀ «رسوم» تغيير يافته كه به همين معنا به كار برده
مىشود.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 100
[ب) مغالطه دربارۀ مساوات]
دويم: مغالطۀ راجعه به اصل طاهر مساوات است، و ظاهر است كه هم چنانكه
اساس ولايتيّه بودن سلطنت و خروجش از نحوۀ جائرۀ تملّكيّه به اصل
مبارك اول كه عبارت از آزادى رقاب ملّت از رقّيّت جائرين است مبتنى، و از اين جهت
دچار آن همه مغالطات بود؛ همين طور عادله بودن آن و مسئوليت حافظه از تبدّل و
انقلابش هم به اين اصل مبارك دوم، كه عبارت از مساوات آحاد ملت با همديگر و با شخص
والى در جميع نوعيات است منتهى، و كلمۀ مباركه «و أنت القاسم بالسّويّة و
العادل فى الرّعيّة» «1» كه در زيارت غرّاى غديريّه به حضرت سيد اوصيا- عليه و آله افضل الصلاة و
السلام- عرضه مىداريم، ناظر به همين معنى است، و به واسطۀ ركنيّت اين دومين
سرمايۀ سعادت و حيات ملّى در مسئوليّت متصدّيان و ممنوع بودنشان از
استيثارات دلبخواهانه و تجاوزات مستبدّانه، از اين جهت به چنان صورت قبيحۀ
سابقه در مقدّمه، كه نه تنها مسلمانان روى زمين بلكه قاطبۀ ملّيّين از آن
بيزارند، جلوهاش دادند؛ چه بالضروره معلوم است اختلاف اصناف مكلّفين نسبت به
انحاء تكاليف نه مطلبى «2» است مخصوص به دين اسلام، بلكه در جميع شرايع و اديان مطّرد و جارى است، و حتى
منكرين تمام شرايع و اديان هم البته احكام عقلائيّه كه
______________________________
(1). مجلسى، بحار الانوار، ج 97، ص 364؛ زيارت امام على
عليه السّلام در نجف و در روز عيد غدير كه امام حسن عسكرى عليه السّلام از پدر
بزرگوارشان امام هادى عليه السلام شنيده و نقل فرمودهاند.
(2). أ، د: مطلب.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 101
لازمۀ نشئۀ بشريت و
مايۀ تميز از حيوانيت و به اختلاف قدرت و عجز و اختيار و اضطرار، و دارائى و
ندارى، و مميز «1» و عاقل بودن و
نبودن و امثال ذلك از مستقلّات عقليّه، مختلف است، لا محاله دارند؛ و هم بالضروره
مراتب و طبقات رجال هر ملّت و دولت «2» مختلف و از براى هر صنفى نزد جميع ملل عالم وظيفۀ خاصّه و حكم مخصوصى
مقرّر است.
و بعد از بداهت اين معنى حتى طفل مميّز هم تواند فهميد كه تسويۀ فيما
بين اصناف مختلفة الاحكام و رفع امتيازشان از همديگر، با ضرورت تمام شرايع و اديان
و حكم عقل مستقل مخالف و موجب ابطال قوانين سياسيّۀ جميع امم و هدم اساس
نظام عالم است و نزد هيچيك از ملل متمدّنه و غير متمدّنه اصلا صورت خارجيّه ندارد
تا بدين وسيله توان لفظ مساوات را بر اين معنى حمل و چنين مغلطهكاريها كرد.
[مساوات در اسلام]
قانون مساوات از اشرف قوانين مباركۀ مأخوذه از سياسات اسلاميّه، و مبنا
و اساس عدالت و روح تمام آن قوانين است. شدّت اهتمام شارع مقدّس در استحكام اين
دومين اساس سعادت امّت در مقدّمه اجمالا مبيّن و حقيقت آن در شريعت مطهّره، عبارت
از آن است كه، هر حكمى كه بر هر موضوع و عنوانى به طور قانونيّت و بر وجه كلّيّت
مرتّب شده
______________________________
(1). س: تميز.
(2). س: از «رجال» تا «دولت» حذف شده است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 102
باشد، در مرحلۀ اجراء نسبت به
مصاديق و افرادش بالسّويه و بدون تفاوت مجرى شود؛ جهات شخصيّه و اضافات خاصّة رأسا
غير ملحوظ، و اختيار وضع و رفع و اغماض و عفو مسلوب، و ابواب تخلّف و رشوهگيرى و
دلبخواهانه حكمرانى به كلّى مسدود باشد.
نسبت به عناوين اوليۀ مشتركه بين عموم اهالى مانند امنيّت بر نفس و عرض
و مال و مسكن و عدم تعرّض بدون سبب و تجسّس نكردن از خفايا و حبس و نفى نكردن بىموجب
و ممانعت نداشتن از اجتماعات مشروعه و نحو ذلك از آنچه بين العموم مشترك و مخصوص
فرقۀ خاصّهاى نيست «1»، بطور عموم مجرى شود، و در عناوين خاصّه هم بين مصاديق و افراد آن عنوان نسبت
به عموم اهل مملكت بعد از دخول در آن عنوان، اصلا امتياز و تفاوتى در بين نباشد، مثلا
مدّعى عليه وضيع باشد يا شريف، جاهل باشد يا عالم، كافر باشد يا مسلم ايّا من كان «2» به محاكمه احضار، و
قاتل و سارق و زانى و شارب الخمر و راشى و مرتشى و جائر در حكم، و مغتصب مقام و
غاصب اوقاف عامه و خاصه و اموال ايتام و غير ايتام و مفسد و مرتدّ و اشباه ذلك هر
كه باشد، حكم شرعى صادر از حاكم شرع نافذ الحكومة بر او مجرى گردد و تعطيلبردار
نباشد، و احكام مخصوصه به خصوص مسلمين يا اهل ذمّه بدون تفاوت بين اشخاص هر يك از
فريقين اجرا يابد الى غير ذلك من العناوين المختلفة؛ اين است حقيقت مساوات و معنى
تسويه.
اساس عدالت و روح تمام قوانين سياسيّه، عبارت از اين مساوات، و
______________________________
(1). أ، د: اختصاص ندارد.
(2). س: ايا ما كان.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 103
قيام ضرورت دين اسلام بر عدم جواز
تخطّى از آن از بديهيّات است و انطباق فصل دستور اساسى ملّتين إسلاميّتين هم كه
متّحد المفاد و هر يك به منزلۀ ترجمۀ ديگرى و متكفّل بيان اين روح
سياست و اساس عدالت است، بر همين معناى ضرورى، نه بر آن مغالطۀ
ملحدانۀ مخالفه با ضرورت تمام شرايع و اديان، حتى نزد غير اهل لسان هم از
واضحات است؛ چه، بعد از آنكه صريح عبارت هر دو دستور، متساوى الحقوق بودن تمام
ملّت است نسبت به قوانين دستوريّه كه هر يك متضمّن بيان حكم خاصّ براى عنوان عامّ
و يا موضوع مخصوصى است، پس بالضروره مساوات جز آنكه، احكام مرتّبه بر هر يك از آن
عناوين عامه يا خاصه نسبت به اشخاص موضوعات آنها بالسّويّه مجرا گردد و ارادات
شهوانيّه بر آنها حاكميّت نداشته باشد، نخواهد بود؛ بلكه نزد ساير ملل هم از قانون
مساوات جز اين معنى مراد نباشد، و الّا مناقض [و] هادم تمام قوانينشان خواهد بود،
و منشأ اختلافات مشهوده فيما بين سياسات آنان با شرع اسلام، عدم انطباق قوانين
تفصيليۀ ايشان است بر احكام شريعت، نه التزامشان به عدالت و مساوات در اجراى
آن قوانين، و با انطباق آن دستورات تفصيليّه بر احكام شرعيّه، چنانچه دستورات
اسلاميّه مبتنى بر آن است. بالضروره بر التزام به اين قانون مبارك مساوات جز عدم
امتياز وضيع از شريف و قوى از ضعيف و احياى سنّت و سيرۀ مقدّسۀ نبوّت
ختميّه- صلوات اللّه عليها- و سلب حاكميت ارادات و اختيارات جائرانۀ
طاغوتيّه در اجرا و يا الغاى دستورات مذكوره و استحكام اساس مسئوليّت از تجاوزات،
اثر و نتيجه ديگرى مترتّب نتواند بود، لكن چون تمام مطلب و جان مقصد تخليص خود از
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 104
مساوات با آحاد ملّت و رهانيدن
ظالمين از اين مسئوليّت و تحفّظ بر اين حاكميّت بود، از اين رو اين اصل و اساس
عدالت به چنان صورت قبيحه و به لباس رفع امتياز فيما بين اصناف مختلفة الأحكام كه
دانستى تمام امم از آن بيزارند، جلوهگر شد داستان يُحَرِّفُونَهُ
مِنْ بَعْدِ مٰا عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ «1» تجديد و مصداق لَهُمْ
قُلُوبٌ لٰا يَفْقَهُونَ «2» هم مشهود گرديد. عجبتر آنكه، با وضوح آنكه اصل عقد دستور اساسى فقط براى ضبط
رفتار متصدّيان و تحديد استيلا و تعيين وظائف آنان و تشخيص وظائف نوعيّۀ
لازمة الاقامه از ما عداى آن است؛ و دستورات تفصيليّه هم يا سياساتى است عرفيّه
محضه «3» كه حفظا للنظام
مقرّر [شده] و يا شرعياتى است بين العموم مشترك و غير مختلف الصّنف و اصلا نه به
تكاليف تعبّديه يا توصليّه و احكام معاملات و مناكحات و ساير ابواب عقود و ايقاعات
و مواريث و قصاص و ديات و نحو ذلك- از آنچه مرجع در آن رسائل عمليّه و فتاواى
مجتهدين و متابعتش هم موكول به ديانت مسلمانان و خارج از وظائف متصدّيان و هيئت
مبعوثان است،- مداخله و ربطى دارد «4»، و نه به وظائف حكومت شرعيّه و تفصيل موارد حكم به استيفاى قصاص و ديه و
اجراى حدود الهيّه- عزّ اسمه- بر مسلم و كافر اصلى و مرتدّ فطرى و ملّى و غير
ذلك،- از
______________________________
(1). بقره، آيۀ 75 أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كٰانَ فَرِيقٌ
مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلٰامَ اللّٰهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ
بَعْدِ مٰا عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ آيا انتظار داريد به (آيين) شما ايمان بياورند، با اينكه عدهاى از آنان
سخنان خدا را مىشنيدند و پس از فهميدن آن را تحريف مىكردند، در حالى كه علم و
اطلاع داشتند.
(2). اعراف، آيۀ 179 «آنها دلها و قلبهايى دارند كه
با آن انديشه نمىكنند و نمىفهمند».
(3). س: حذف شده است.
(4). س: ندارد، به دليل تصرفى كه در عبارت مؤلف شده با
جملات بعدى ناهمگون گشته است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 105
آنچه به نظر مجتهد نافذ الحكومه
موكول و از براى قوّۀ اجرائيّه جز انفاذ احكام صادره ابواب مداخله در آن-
بحمد اللّه تعالى- مسدود است- كارى دارد، و نه از ضمّ قانون مساوات به قانون
محاكمات جز آنكه در اين ابواب بايد به مجتهد نافذ الحكومه رجوع و احكام صادره هر
چه باشد بر محكوم عليه هر كه باشد بىتأمّل اجراء شود، به نتيجه و مفاد ديگرى توان
ادّعا نمود. مع هذا كلّه براى تتميم مغالطۀ مغرضانۀ مذكوره، اختلاف
موضوعات و احكام شرعيّه را در ابواب مذكوره تعداد، و با قانون مساوات كه نتيجه و
مفادش را دانستى، منافى به خرج داده و ضمنا هم خودنمائى شد، و از اين هم عجبتر
آنكه با صراحت قانون مساوات در تساوى اهل مملكت فقط نسبت به قوانين موضوعه براى
ضبط اعمال متصدّيان [است]، نه رفع امتياز كلّى فيما بين آنان، و بداهت مختلف الصنف
نبودن آن قوانين و اجنبى بودن تمام مغالطات مذكوره به اين داستان؛ مع ذلك براى
توجيه اين مغالطات و صرف اذهان از اين به بىربطى و بينونت بديهيّه پاى
مغالطۀ عجيبۀ ديگرى به ميان آمد! حاصلش آنكه اگر قوانين مذكوره مطابق
اسلام است با اختلافات مشهوده در ابواب مذكوره، چگونه تساوى ممكن و اگر مخالف با
اسلام است، چگونه ممكن است قانونيّت به هم رساند؟! يا للعجب، گذشته از آنكه
دستورات قانونيه همه به مرآى و مسمع است و اين مغالطۀ ترديديه محلّ ندارد،
بنا بود قوانين و دستورات موضوعه براى تحديد استيلا و ضبط اعمال متصدّيان، مخالف
اسلام نباشد نه آنچه احكام اسلام است از ابتداى كتاب طهارت تا آخر ديات در طى
سياسيّات نوعيّه، جزء دستور العمل متصدّيان و مسئول عنه آنان شود، گويا مثال معروف:
«هر گردكانى گرد است نه هر گردى گردكان»
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 106
هم كه در طفوليّت براى تمرين كودكان
تعليمشان مىكنند، به واسطۀ شدّت غرضانيّت و غلبۀ هوى، و طبع بر قلوب
فراموش شد! و الحق اوقات اشرف از تعرّض اين اقاويل و دفع اين اباطيل است.
[ج) مغالطه دربارۀ قانون اساسى]
سيم: مغالطات راجعه به ترتيب اصل دستور محدّد است كه ظالمپرستان اطراف براى
برداشته شدن اين لجام از دهان فلك پهناى ظالمين، به الحان مختلفه نغمهسرائىها
نمودند؛ مآل همه آنكه، دين ما مسلمانان اسلام، و قانونمان قرآن آسمانى و سنّت پيغمبر
آخر الزمان صلى اللّه عليه و آله است، تدوين قانون ديگرى در بلد اسلام بدعت و در
مقابل صاحب شريعت دكّان باز كردن است، و التزام به آن هم چون بدون ملزم شرعى است،
بدعتى ديگر، و مسئول داشتن از تخلّف هم بدعت سيّم است.
و نتيجه و محصّل اين مغالطات بعد از تهذيب و تقريب آنها ادّعاى بدعت بودن اين
ترتيب است از جهات ثلاثۀ مذكوره؛ و محض آنكه هر كس تواند فهميد حقيقت و روح
اين مغالطات، بعينه داستان رفع مصاحف شاميان و «لا حكم إلّا للّه» گفتن خوارج
نهروان، و بلكه دست بالاى آنها است، لازم است دو مطلب بيان شود:
[تعريف بدعت]
اول آنكه: اين مطلب از اظهر بديهيّات اسلاميه و متفق عليه كلّ علماى امّت و از
ضروريات است كه مقابلى با دستگاه نبوّت و در مقابل شارع مقدّس، دكّان باز كردن، كه
در لسان اخبار بدعت و به اصطلاح
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 107
فقها تشريعش هم گويند، در صورتى متحقّق
و صورتپذير گردد كه غير مجعول شرعى، خواه حكم جزئى شخصى باشد و يا عنوان عام و يا
كتابچه و دستور كلّى، هر چه باشد به عنوان آنكه مجعول شرعى و حكم الهى- عزّ اسمه-
است، ارائه و اظهار و الزام و التزام شود؛ و الّا بدون اقتران به عنوان مذكور، هيچ
نوعى الزام و التزامى بدعت و تشريع نخواهد بود، خواه شخصى باشد مانند التزام و
الزام خود يا غير، به مثل خوابيدن و بيدار شدن و غذا خوردن در ساعت معيّنه و نحو
ذلك از تنظيمات شخصيه، و يا نوعى باشد قليلة الافراد مثل التزام و الزام اهل يك
خانه يا قريه و شهرى مثلا به تنظيم امورشان بر وجه خاص و طرزى مخصوص، و يا كثيرة
الافراد مانند الزام و التزام اهل قطر يا اقليمى به تنظيم امورشان بر وجه مذكور؛ و
خواه آنكه قرار داد تنظيمات مذكوره محض بناى عملى و صرف قرارداد خارجى باشد، يا به
ترتيب كتابچه دستوريّه و نظامنامه؛ چه بالضروره معلوم است ملاك تحقّق تشريع و بدعت
و عدم تحقق آن، اقتران و عدم اقتران به قصد و عنوان مذكور است، نه بود و نبود
كتابچه و قانوننامه در بين.
[لزوم مقدّمۀ واجب]
دوم آنكه: همچنانكه امور غير واجبۀ بالذّات به تعلق نذر و عهد و يمين و
امر آمر لازم الاطاعه و اشتراط در ضمن عقد لازم و نحو ذلك، واجب و لازم العمل مىشود
همين طور اگر اقامۀ واجبى هم بر آن متوقّف شود لا محاله عقلا لازم العمل و
بالعرض واجب خواهد بود، هر چند اتّصاف مقدّمۀ واجب را به وجوب شرعى استقلالى
هم قائل
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 108
نباشيم؛ چه، بالضروره توقّف واجب بر
آن عقلا موجب لزوم اتيان است و اين مقدار از لزوم مقدّمۀ فيما بين تمام
علماى اسلام اتّفاقى و از ضروريات است.
و چون اين دو مطلب مبيّن شد، وجوب اصل ترتيب دستور اساسى به طورى كه به همان
كيفيت سابقه، تحديد استيلاى جورى را بر وفق مقتضيات مذهب كاملا متكفّل و متضمّن
باشد، نظر به توقّف حفظ نظام و صيانت اساس محدوديت و مسئوليت سلطنت غاصبه بر آن،
از بديهيات، و عدم اندراجش من حيث نفسه، و بدون ارائه و ادعاى آنكه مندرجاتش من
عند اللّه است، در عنوان تشريع و بدعت و مقابلى با دستگاه نبوّت ظاهر و هويدا، و
مأخوذ بودن مغالطۀ مغرضانه و عاميانۀ مذكوره بعينها از جهلۀ
اخباريّه- كه به واسطۀ نفهميدن حقيقت تشريع و بدعت از براى نفس رسائل عمليّه
نوشتن فقهاى عصر غيبت بعينه همين هفوات را بافته، مقابلى با دستگاه نبوتش خواندند-
هم از واضحات است.
سبحان اللّه شدّت انهماك «1» در غرضانيّت و داستان أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ
اتَّبَعَ هَوٰاهُ «2» كار انسان را به اينجاها مىرساند كه به غرض ابطال تحديد استيلا و هدم اساس
مسئوليت جائرين از ارتكابات دلبخواهانه در نفوس و اعراض و اموال مسلمين، چنين
اراجيف بر هم ببافد؛ شبهات واهيۀ جهلۀ اخباريه را، بالاولويّه ثانيا
احيا و اساس ديانت مسلمين و نتيجۀ زحمات حفّاظ دين مبين خصوصا مجدّدين قرن
______________________________
(1). اصرار و لجاجت.
(2). اعراف، آيۀ 176 وَ لَوْ شِئْنٰا لَرَفَعْنٰاهُ بِهٰا وَ لٰكِنَّهُ
أَخْلَدَ .. اگر مىخواستيم (مقام) او را با اين آيات (و
علوم و دانشها) بالا مىبرديم، ولى او به پستى گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 109
سيزدهمين را، من حيث لا يشعر، به
باد فنا دهد فَاعْتَبِرُوا يٰا أُولِي الْأَبْصٰارِ «1» مگر حقيقت تشريع و
بدعت با اين كمال وضوح و بداهت مجهول بود؟ و يا از روى نقشۀ سابقين كه در
آخر خطبۀ مباركۀ شقشقيه در وصفشان فرمود: «بلى لقد سمعوها و وعوها و
لكنّهم حليت الدّنيا في اعينهم و راقهم زبرجها» «2»، رفتار شد؟
و گويا مساعدتهاى فوق العادۀ مشهوده در اجراى قانون نامۀ نظامى،
كه بعد از هدم اساس سعادت ملّت ايران به تعليم روسيان ترتيب يافت و آن همه احكام
مخالفۀ با ضرورت دين اسلام را متضمّن بود و اجراى آن هم به عهدۀ تحكيم
و تسلّط لياخف «3» روسى بر نفوس و
اعراض و اموال مسلمين موكول و زياده از تمام احكام اسلاميّه و آيات قرآنيّه در
اجراى آن و قطع نفس ملّت بذل اهتمام شد، موجب تعيين شقّ دوم باشد!
[د) مغالطه دربارۀ هيئت نظّار و مجلس شوراى ملّى]
چهارم: مغالطات راجعه به گماشتن هيئت نظّار و عقد مجلس شوراى ملّى است، و چون
اين مطلب فى الحقيقه جزء اخير علّت
______________________________
(1). حشر، آيۀ 2 «پس عبرت بگيريد اى صاحبان ديده و
بصيرت».
(2). امام على عليه السّلام در خطبۀ شقشقيه در وصف
مخالفان حكومت خود مىفرمايد: «گويا نشنيدند كه خداى سبحان مىفرمايد تِلْكَ الدّٰارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِينَ لٰا
يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لٰا فَسٰاداً وَ
الْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (قصص، آيۀ 83)
اين سراى آخرت را براى كسانى قرار مىدهيم كه ارادۀ برترىجوئى در زمين و
فساد را ندارند و عاقبت نيك از آن پرهيزكاران است. حضرت سپس مىفرمايد: آرى، به
خدا سوگند شنيدند و حفظ كردند، ولى دنيا در چشمان آنان آراسته و زينت آن ايشان را
فريفته است.
(3). أ، د، لياهف.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 110
تحديد استيلاى جورى و لجام دهان
ظالمين است، لهذا در ابطالش بيشتر كوشيده تا توانستند منتخبين دورۀ اول را
به هر افك «1» متّهم و نسبت
به اصل مطلب هم، چه مضحكات و منسوجات عنكبوتيّه بر هم بافتند!
[1. مداخلۀ امت در امر امامت]
اول: هفوات حمليّه از جهله و متنسّكين اهل تبريز است كه با چه آب و تابى
كتابچۀ آيات و اخبار دالّۀ بر عدم جواز مداخلۀ امّت در امر
امامت را- كناقل التّمر الى الهجر و داعي مسدّده الى النّضال- «2» به نجف اشرف ارسال و
به اين عبارت كه «رعيت را به مداخله در امامت و سلطنت حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه-
چه كار است؟ اعتراض «3» كردند، همانا از شدّت غرضانيت گمان كردند، طهران ناحيۀ مقدّسۀ
امام زمان- ارواحنا فداه- است و يا كوفۀ مشرّفه، و زمانمان، عصر خلافت شاه
ولايت عليه السّلام. و مغتصبين مقام هم، آن بزرگواران و منتخبين ملّت به يكى از آن
دو مركز براى مداخله در آن خلافت حقّه يا ولايت مطلقه مبعوثند!
______________________________
(1). س: آنك.
(2). مؤلف به دو ضرب المثلى استناد كرده كه امام على عليه
السّلام در پاسخ معاويه به آنها استناد فرموده بودند. چون معاويه در نامۀ
خود از نعمات الهى و نبوت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله سخن گفته بود، حضرت در
پاسخ او مىفرمايند: مثل تو مثل آن كسى است كه از بصره خرما بار كرده و به هجر
(شهرى در حوالى بحرين كه مركز خرماست) برد و مانند تيراندازى است كه به استاد خود
در اين فن، تيراندازى بياموزد. (ر. ك: نهج البلاغه، نامۀ 28؛ ميدانى، مجمع
الامثال، ج 2، ص 152؛ ابن ميثم بحرانى، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 436)؛ ضرب المثل
دوم در چاپ سوم حذف شده است.
(3). د، اعراض؛ س: عرضه داشتند.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 111
[پاسخ:]
خدا كند نفس مسيحاوشى به فرياد اسرا و اذلّاء ايران و مرز و بوم از ظلم ويرانش
برسد و دم روح القدس هم كمك كند و اين امر عيانى ادراك شود كه نه طهران
ناحيۀ مقدّسه است و نه كوفۀ مشرّفه و نه مغتصبين مقام، آن بزرگوارانند
و نه مبعوثان ملّت به غير از جلوگيرى غاصب و تحديد استيلاى جورى براى مقصد ديگر
مبعوثند.
شايد بعد از ادراك اين همه محسوسات عيانيّه، دفع اين شبهۀ ابن كمونيّه «1» ممكن و عويصۀ
اشكل از جذر اصم «2» منحل گردد! ان
شاء الله تعالى.
[2. دخالت مردم در امور حسبيه]
دوم: وساوس دستۀ ديگر است كه بعد از تسليم اصل وجوب تحديد استيلاى جورى
به قدر قوّه و امكان، و لزوم گماشتن هيئت نظّار و براى نظارت و جلوگيرى از تجاوزات
متصدّيان، مع هذا براى هدم اين اساس تحديد، وسوسۀ ديگرى القاء نمودند.
حاصلش آنكه هر چند هيچيك از اين دو مقدّمه جاى شبهه و مجال
______________________________
(1). ابن كمونۀ بغدادى (م 690 ه. ق) به دليل
شبهۀ معروف و دشوارى كه در مبحث «توحيد واجب» وارد كرده، شهرت يافته. گرچه
حكما از شبهۀ او پاسخ گفتهاند، اما هر شبهاى كه بسيار قوى و دشوار باشد به
نام او نسبت داده مىشود. و صدر المتألهين از او به افتخار الشياطين ياد كرده است.
(ر. ك: الاسفار الاربعه، ج 1، ص 132) مؤلف در اينجا از باب طنز شبهه را ابن
كمونيّه خوانده است.
(2). در رياضيات به عددى گويند كه جذر صحيح ندارد مانند عدد
ده كه مجذور (تقريبى) عدد سه و دو دهم (2/ 3) مىباشد، اين عدد اعشارى را به خاطر
آنكه به طور صحيح بر مجذور خود دلالت ندارد جذر اصمّ ناميدهاند، در برابر جذر
منطق و گويا مانند عدد سه كه جذر عدد نه مىباشد.
(ر. ك: لغت نامۀ دهخدا).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 112
انكار نباشد، لكن چون قيام به سياست
امور امّت از وظائف حسبيّه و از باب ولايت است، پس اقامۀ آن از وظائف نوّاب
عام و مجتهدين عدول است نه شغل عوام و مداخلۀ آنان در اين امر و انتخاب
مبعوثان بيجا، و از باب تصدّى «1» غير اهل و از انحاء اغتصاب مقام است.
[پاسخ:]
و هر چند اين شبهه فى الجمله به لسان علمى است و مانند ساير تلفيقات واهيه
چندان ىسروپا نيست و هم چون متضمّن تسليم اصل وجوب تحديد، و گماشتن هيئت نظّار و
رفع يد از انكار اصل مطلب و ادّعاى مداخله در امر امامت بودن آن است، لهذا موجب
كمال تشكّر و امتنان است، و لكن مع هذا از مصاديق واضحۀ مثال معروف «حفظت
شيئا و غابت عنك اشياء»، «2» است.
چه، بالضروره از وظائف حسبيه- نه از تكاليف عموميّه- بودن وظائف سياسيه اولا و
بالذات، مسلّم و مجال انكار نباشد، و لكن گذشته از آنكه نظر به شورويّه بودن اصل
سلطنت اسلاميّه- چنانچه سابقا مبيّن شد- عموم ملّت از اين جهت و هم از جهت مالياتى
كه از براى اقامۀ مصالح لازمه مىدهند، حقّ مراقبت و نظارت دارند، و هم از
باب منع از تجاوزات در باب نهى از منكر مندرج، و به هر وسيله [اى] كه ممكن شود
واجب و تمكن از آن در اين باب به انتخاب ملّت متوقّف است.
علاوه بر همۀ آنها از جهات سياسيّه «3» هم وظيفۀ فعليّه نظر به مغصوبيت مقام و
عدم تمكّن از تحديد صحيح جز بر اين وجه، موجب
______________________________
(1). أ، د: متصدى.
(2). چيزى را آموختى ولى چيزهاى ديگرى را فراموش كردى.
(3). أ: سياستيّه.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 113
تعيّن آن است، چه بالضروره در باب
وظائف حسبيّه دو امر ديگر هم مسلّم و از واضحات است:
[عدم لزوم تصدى شخص مجتهد]
اول: عدم لزوم تصدّى شخص مجتهد و كفايت اذن او در صحّت و مشروعيّت آن؛ و اين
مطلب از فرط وضوح و كمال بداهت مستغنى از بيان، و حتى عمل عوام شيعه هم مبتنى بر
آن است.
[مراتب تصدى امور حسبيّه]
دوم: آنكه عدم تمكّن نوّاب عام- بعضا و كلّا- از اقامۀ آن وظائف، موجب
سقوطش نباشد، بلكه نوبت ولايت در اقامه به عدول مؤمنين، و با عدم تمكّن ايشان به
عموم، بلكه به فسّاق مسلمين هم، به اتّفاق كلّ فقهاى اماميّه، منتهى خواهد بود و
چون وسيلۀ اقامۀ وظائف لازمه و تحديد مذكور به همين مشروطيت
رسميّۀ بين الملل و انتخاب نوع ملّت، نظر به اشتراك در آن جهات عموميّه،
منحصر، و جز به همين عنوان و به غير از اين وسيلۀ رسميّه با اين حالت حاليّه،
نه اصل گماشتن نظّارى براى فقهاى عصر غيبت ممكن، و نه بر فرض گماشتن جز اهانت و
تبعيد، ترتّب نتيجه و اثر ديگرى محتمل [است]، و نه آن اساس اطّراد و رسميّتى كه
دانستى وسيلۀ منحصرۀ تحديد است، مرتّب تواند بود؛ لهذا با اغماض از آن
جهات مشتركۀ عموميّه و خارجه از باب ولايات، از نفس همين جهت ولايتيّه هم بر
همين وجه متعيّن، و غايت آنچه مع التمكّن، محض رعايت اين جهت من باب الاحتياط
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 114
لازم الرعايه تواند بود، وقوع اصل
انتخاب و مداخلۀ منتخبين است به اذن مجتهد نافذ الحكومه، و با اشتمال هيئت
مبعوثان به طور اطّراد و رسميّت بر عدّهاى از مجتهدين عظام براى تصحيح و تنفيذ
آراء صادره، چنانچه فصل دوم دستور اساسى متضمّن است، تمام جهات و احتياطات مرعى و
مجال شبهۀ غير مغرضانه نبودن حتى بر عوام شيعه هم، فضلا عن اهل العلم، بديهى
است.
[3. عدم انطباق هيئت نظّار با وكالت شرعيه]
سيم: مضحكاتى است كه در اثبات عدم انطباق گماشتن هيئت نظّار به باب وكالت
شرعيّه تلفيق و بازهم- كناقل التّمر الى الهجر- كتابچهها به نجف اشرف فرستاده شد!
[پاسخ:] و لكن گذشته از آنكه از جهت مالياتى كه براى صرف در اقامۀ مصالح
نوعيّه داده مىشود و هم از ساير جهات مشتركۀ عموميّه كه جز ولىّ منصوب من
اللّه احدى در آنها ولايت ندارد، تطبيق به باب وكالت شرعيّه ممكن است؛ علاوه بر
همۀ آنها گويا ما معمّمين عوام نه معنى لغوى و عرفى وكالت را كه «مطلق
واگذاردن زمام امر»، و اطلاقش به عقد وكالت هم به اين مناسبت است، دانسته و نه به
مفاد آيۀ مباركۀ حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ
الْوَكِيلُ، «1» و آيۀ مباركۀ وَ مٰا أَنْتَ عَلَيْهِمْ
بِوَكِيلٍ*، «2» و آيۀ مباركۀ وَ اللّٰهُ عَلىٰ
كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ «3»، و نحوها كه با وضوح عدم
______________________________
(1). آل عمران، آيۀ 173.
(2). انعام، آيۀ 107.
(3). هود، آيۀ 12.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 115
انطباق بر وكالت شرعيه، مع هذا
اطلاق وكالت فرمودهاند، برخورده و نه لا اقلّ اين مقدار را تصور كرديم كه بعد از
صحّت اصل مطلب و لزوم گماشتن هيئت مذكوره، از انطباق و عدم انطباق آن به باب وكالت
شرعيّه جز مناقشۀ لفظيّه و از باب حقيقت يا مجاز بودن اطلاق وكالت در اين
باب، چه اثر و محذور ديگرى مترتّب تواند بود؟ همانا اگر تحديد استيلاى جورى شخصا
با مقاصد و اغراضمان منافى نبود، محض مساعدت با ظالمين درجۀ ختم بر قلوب و
بستگى چشم و گوش به اينجاها نمىرسيد و در چنين ترّهاتبافىها لا اقلّ به همان
تشويش اذهان عوام قناعت و ارسال خطّۀ قدسيّه و دايرۀ علميّه نجف اشرف-
على مشرّفها السّلام- نمىشد.
[4. بدعت بودن اعتبار رأى اكثريت]
چهارم: مغالطه و خطابياتى است كه براى عدم مشروعيت و تأويل به اكثريت آراء و
بدعت بودن آن ارائه و اظهار شد! [پاسخ:] اما فساد دعوى بدعت بودن آن از آنچه سابقا
در بيان حقيقت تشريع و بدعت گذشت، ظاهر و محتاج به اعاده نيست. و گذشته از آنكه
لازمۀ اساس شورويّتى كه دانستى به نصّ كتاب ثابت است، اخذ به ترجيحات است
عند التّعارض، و اكثريّت عند الدّوران، اقواى مرجّحات نوعيّه و اخذ طرف اكثر عقلا
ارجح از اخذ به شاذّ و عموم تعليل وارد در مقبولۀ عمر ابن حنظلة [1] هم مشعر
به آن است؛ و با اختلاف آراء و
______________________________
[1] حرّ عاملى، وسائل الشيعة، ج 27، ص 106؛ اين روايت را
كلينى، صدوق و شيخ طوسى به اسناد
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 116
تساوى در جهات مشروعيّت، حفظا
للنّظام متعيّن و ملزمش همان ادلّۀ دالّۀ بر لزوم حفظ نظام است.
[سيرۀ پيامبر در عمل به رأى اكثريت]
علاوه بر همۀ اينها موافقت حضرت ختمى مرتبت صلى اللّه عليه و آله با
آراء اكثر اصحاب در مواقع عديده، به نقل روايت فريقين مأثور و فعل حضرتش در
غزوۀ احد، كه سابقا اشاره كرديم، و هم چنين در غزوۀ احزاب كه در عدم
مصالحه با قريش به مقدارى از خرماى مدينه با اكثر اصحاب موافقت فرموده «1».
[امام على عليه السّلام و عمل به رأى اكثريت]
و هم چنين موافقت حضرت سيد اوصياء- عليه و آله أفضل الصّلاة
______________________________
خود از عمر بن حنظله از امام صادق عليه السّلام نقل كردهاند
كه وقتى سؤال مىكند: چنانكه راوى هر دو روايتى كه از شما نقل شده، عادل و صادق و
فقيه باشند و هيچكدام بر ديگرى ترجيح نداشته باشند، چه بايد كرد؟ حضرت مىفرمايد:
«ينظر الى ما كان من روايتهم عنّا في ذلك الّذي حكما به المجمع عليه بين أصحابك
فيؤخذ به من حكمهما و يترك الشّاذّ الّذي ليس بمشهور عند أصحابك فإنّ المجمع عليه
لا ريب فيه» يعنى در چنين صورتى روايتى كه مورد اجماع و اتفاق اصحاب است، اخذ كنند
و حديث نادرى كه غير مشهور است، رها نمايند، چون روايتى كه مورد اجماع باشد، بىشبهه
و ترديد است. مؤلف محترم به عموم تعليل «فإنّ المجمع عليه لا ريب فيه» استناد كرده
كه دلالت ضعيفى بر اعتبار رأى اكثريت در امور عرفى و اجتماعى دارد.
______________________________
(1). واقدى، مغازى، ج 2، ص 477- 478. پيامبر اكرم صلى اللّه
عليه و آله پس از چهار روز محاصرۀ مدينه و براى درهم شكستن اتّحاد جبهه دشمن
به دو تن از سران قبائل پيشنهاد كرد كه ثلث محصول خرماى مدينه را به آنان دهد تا
ايشان قريش را از ادامه محاصره مدينه منصرف سازند. ولى وقتى آمادگى سعد بن عباده و
سعد بن معاذ دو تن از بزرگان شهر مدينه را براى صبر و استقامت مشاهده كرد، تصميمگيرى
را به ايشان وانهاد و از عقد قرار داد با قبائل ياد شده صرفنظر فرمود.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 117
و السّلام- در قضيۀ
ميشومۀ تحكيم با آراء سوء اكثر، كه فريب رفع مصاحف شاميان را خورده، بر آن
متّفق شدند، و فرمايش حضرتش كه فرمود نصب حكمين ضلالت نبود بلكه سوء رأى بود، و
چون اكثر بر آن متّفق شدند موافقت كردم «1»، الى غير ذلك از آنچه استقصاء آن خارج از وضع رساله و مستغنى عنه است؛ براى
ابطال دعواى مذكوره كافى و سنگ دندانشكن مغرضين است.
و چون عمدۀ شبهات مغرضانه نسبت به اصول و اركان اين اساس سعادت، امور
مذكوره بود، لهذا محض آنكه ابتناء آن بر غرضانيت بر احدى مستور نماند، تعرّض و
دفعش لازم بود. حال بقيّه هفوات هم، از آنچه گذشت، ظاهر و هويدا و اوقات اشرف از
تعرّض و اعتناء به آنهاست.
[عاقبتانديشى آخوند خراسانى]
و خوب است كلامى را كه در همين اوقات بعض ايرانيان مقيمين اسلامبول در طى
ابلاغات شفاهيه كه از لسان حضرات مشيخۀ اسلاميّه، به نجف اشراف به حضرت آية
اللّه آقاى آخوند ملّا محمد كاظم خراسانى- دام ظله- نوشته بودند، به علاقۀ
ضدّيت نامه «2» با شنائع و
هفوات صادره
______________________________
(1). چنين جملهاى در سخنان امام على عليه السّلام در
ماجراى حكميت يافت نشد، تنها جملاتى وجود دارد كه شايد مراد مؤلف اشاره به آنها
باشد. امام در دو خطبه از خطبههاى نهج البلاغه خطاب به خوارج مىفرمايد: من نمىخواستم
به شما ضررى برسانم، بلكه شما را از حكميت در اين ماجرا نهى كردم ولى نپذيرفتيد و
مانند پيمانشكنان مخالفت كرديد تا آنكه به ميل و خواهش شما رفتار كردم. (ر. ك:
نهج البلاغه، خ 36 و خ 127).
(2) س: حذف شده است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 118
از ظالمپرستان ايران، در اين مقام
ذكر و اين فصل را ختم دهيم.
در طى بيانات مفصّلهاى كه در لزوم اهتمام در تشييد اين اساس سعادت از لسان آن
خير خواه بزرگ اسلام نوشته بود اين عبارت بود:
«اين سيل عظيم كه به نام «1» تمدّن بشرى از بلاد غرب به سمت ممالك اسلاميّه سرازير است، اگر ماها رؤساى
اسلام جلوگيرى نكنيم و تمدّن اسلامى را كاملا به موقع اجرا نگذاريم، اساس مسلمانى
تدريجا از آثار آن سيل عظيم محو و نابود خواهد بود انتهى»! ببين تفاوت ره از كجا
است تا به كجا! اين مرد بزرگ در مقام حفظ اسلام با اينكه- بحمد الله تعالى-
استقلال دولت عليّه عثمانى هنوز كاملا محفوظ است، مع هذا عواقب را ملتفت و در حفظ
اسلام چنين عاقبتانديشى مىفرمايد و اقامۀ اين اساس سعادت را از روى بداهت
مأخوذ بودنش از كتاب و سنّت، اجراى تمدّن اسلامى مىشمارد. و ما ظالمپرستان ايران
كه خود را متمسّك به مذهب جعفرى مىشماريم، با اينكه هر قدر از مقتضيات دين و
مداليل كتاب و سنّت و سيرۀ پيغمبر و امام خود بىخبر باشيم، لا اقلّ قيام ضرورت
مذهبمان را بر غاصب بودن اين دستۀ متصدّيان، و لزوم تحديد استيلا و قصر
تصرّفشان به قدر قوّه و امكان، مجال انكار نداريم و هم عيانا مىبينم كه يك
روزگارى اولين ملل عالم بوديم و حالا به واسطۀ فعّال ما يشاء بودن و مسئوليت
از ارتكابات نداشتن هواپرستان دچار چه محنت و در چه ورطه و مهلكۀ قريبة
التّهلكه گرفتاريم!
______________________________
(1). س: سيل عظيم بناء تمدن.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 119
[بهانهجوئىها با هدف حمايت از استبداد]
مع هذا كلّه به خيال آنكه در چند صباح باقىماندۀ اعمارمان، تطاول و
چپاولمان كما كان باقى و استبدادات و استيثاراتمان محفوظ بماند، با فراعنه و
طواغيت امت و بر ياددهندگان مملكت و هدر كنندگان دماء و اعراض و اموال ملّت،
موافقت كرديم، و بلكه با غنيمان خارجى هم- كه استوار شدن اين اساس سعادت در ايران
موجب هدر شدن تمام زحمات آنان است- همدست شديم و به برداشتن اين لجام تحديد از
دهان ظالمين، كمر همّت بستيم و به اختلاف مقتضيات اوقات، هر روز نقشى تازه زديم.
گاهى به غرض استحكام اساس استبداد خود و كاشتن «1» تخم فتنه و فساد در فصل دائر به نظارت هيئت
مجتهدين عظام، مسئلۀ طراز اول را، كه هميشه تعيين مصداقش محلّ تنازع و تشاجر
و مايۀ مخاصمه و اختلاف است، عنوان كرديم؛ و به اين هم قناعت نكرده، براى
اخراج مجلس شوراى ملّى از تماميّت و ابطال رسميّتش داستان عدم عضويت، و خارج
المجلس بودن هيئت نظّار را به ميان آورديم، و با صراحت فصل دائر به نظارت در
مطاعيّت و حاكميت امضاء و ردّ هيئت مجتهدين نسبت به مخالفت و موافقت مواد قانونيّه
معنونه در مجلس با شرعيّات و بداهت اجنبى و متأخّر بودن اكثريت آراء از اين مطلب؛
مع هذا به طمع فريب دادن و همدست نمودن سادهلوحان با خود، شبهۀ واهيۀ
آنكه «با عضويت هيئت مجتهدين تصديقشان در
______________________________
(1). أ: گماشتن.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 120
مخالفت و عدم مخالفت با شرعيّات،
مغلوب اكثريت خواهد شد» را القاء و چون به خرج كسى نرفت و واهى و مغرضانه بودنش بر
هر ذى شعورى مكشوف بود، حيلۀ رفع مصحفيّۀ ديگرى به غرض ابطال مشروطيّت
رسميّه ابداء شد و با قيام ضرورت مذهب بر عدم مشروعيّت و حرمت اصل تصدّى غاصبين
على كلّ تقدير، مع ذلك به اميد همراهى سادهلوحان در اين مقصد و هدم اساس مشروطيّت
رسميّه، به اين وسيله پاى نوشتن لفظ «مشروعه» به ميان آمد، و از براى نوشتن اين
كذب بيّن آن هنگامهها برپا و به حسب صورت «اهتمام در مشروعيّت» اظهار «1» و واقع غرض، هدم اساس
تحديدى و الغاء لجام از دهان ظالمين بود.
و بالجمله مادامىكه خود آنان در الغاى اين لجام و ابقاء طاغوتيّت خود به
دسائس و حيل و تحريك موادّ اغتشاشات داخليّه و سرحديّه و ساير موجبات انصراف قلوب
توسّل مىنمودند، ما ظالمپرستان نيز از روى همان نقشه حركت و در هدم اين اساس
سعادت فنون حيل و تزويراتى را- كه الحق سزاوار و در خور است نه تنها دهات معروفين
عرب، بلكه تمام حيلهگران عالم به قصور باع خود از اين درجۀ دهى و تزوير
اعتراف كنند- بكار برديم.
و بعد از يأس هر دو شعبۀ استبداد از وصول به مقصد به اين گونه دسائس و
حيل عمروعاصيّه، آنان به هدر دماء و اعراض و اموال مسلمين و احياء سيرۀ
ملعونۀ چنگيزيّه اقدام، و ما ظالمپرستان هم براى تصحيح اين شنايع- به منافى
اسلاميّت، و بلكه موجب خروج از ربقۀ
______________________________
(1). س: حذف شده است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 121
مسلمانى شمردن سلب صفات خاصّۀ
احديت- تعالى شأنه- از جبابره و طاغيان و حكم دينى جلوه دادن بدعت استبداديّه
مأخوذه از معاوية بن ابى سفيان- قيام كرديم! ساحت مقدّسۀ دين قويم اسلام را
به اين اتّهام خلاف ضرورى در نزد سائر ملل لكّه دار و مذهب جعفرى- على مشيّده أفضل
الصلاة و السّلام- را هم به واسطۀ اين افك و بهتان عظيم نزد سائر فرق اسلام
سر به زير و شرمسار نموديم! آرى آرى دخول در وادى تحصيل علم به غرض دنيا طلبى و
بذر مال مردم خورى كاشتن و چراغ سرقت مصحوب «1» خود داشتن و علم چپاول و تطاول افراشتن، چگونه جز اين قبيل شنايع نتيجۀ
ديگرى تواند بخشيد؟! و لنعم ما قيل:
تيغ
دادن در كف زنگى مست
|
|
به كه
آيد علم نادان را بدست
«2» |
______________________________
(1). همراه.
(2). مولوى، مثنوى معنوى، دفتر چهارم، بيت 1437.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 123
[فصل پنجم:] [صحت و مشروعيت مداخلۀ
نمايندگان مجلس و شرائط و وظائف آنان]
فصل پنجم: ذكر شرايط صحّت و مشروعيّت مداخلۀ مبعوثان ملّت در سياسيات و
بيان وظيفۀ عمليّۀ ايشان.
[الف) صحت و مشروعيت مداخله]
امّا مقام اول: شرايط معتبره در صحّت و مشروعيّت مداخلۀ مبعوثان ملّت در
اين وظائف حسبيّه و عموميّه از آنچه سابقا گذشت، ظاهر و مبيّن شد كه جز اذن مجتهد
نافذ الحكومه و اشتمال مجلس ملّى به عضويّت عدّهاى از مجتهدين عدول عالم به
سياسات براى تصحيح و تنفيذ آراء- چنانچه فصل دوم دستور اساسى كاملا متضمّن و- بحمد
اللّه تعالى- در تماميّت هم فوق مأمول است- شرط ديگرى معتبر نباشد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 124
[ب) شرائط نمايندگان مجلس]
عمده و اصل مطلب اجتماع شرايط «1» و اتّصاف به كمالات نفسانيّۀ معتبره در اين باب است و اصول لازمه و
امّهات آنها چند امر است:
[1. اجتهاد در فن سياست]
اول: علميّت كامله در باب سياسات و فى الحقيقه مجتهد بودن در فنّ سياست، حقوق
مشتركۀ بين الملل و اطّلاع بر دقائق و خفاياى حيل معمولۀ بين الدّول،
و خبرت كامله به خصوصيات وظائف لازمه و اطّلاع بر مقتضيات عصر، كه- بعون اللّه
تعالى و حسن تأييده- به انضمام اين علميّت كاملۀ سياسيّه به فقاهت هيئت
مجتهدين منتخبين براى تنقيض آراء و تطبيقش بر شرعيّات، قوۀ علميّۀ
لازمه در سياست امور امّت به قدر قوّۀ بشريّه كامل و نتيجۀ مقصوده
مرتّب گردد ان شاء اللّه تعالى.
[2. وارستگى از هوى و طمع]
دوم: بىغرضى و بىطمعى، و الّا چنانچه پاى ادنى شائبۀ غرضانيت يا اندك
طمع چپاول و اذخار اموال و يا خيال نيل رياست و نفوذى- خداى نخواسته- در كار باشد،
موجب تبدّل استبداد شخصى به استبداد جمعى و أسوأ از اوّل خواهد بود؛ و بلكه مهذّب
بودن از بخل و جبن و حرص را هم حضرت سرور اوصياء- عليه أفضل الصلاة و السلام- در
طى فرمان تفويض ولايت مصر به مالك اشتر- رضى اللّه عنه-
______________________________
(1). س: شرط.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 125
در اهل مشورت الزام فرموده و مىفرمايد:
«و لا تدخلنّ فى مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر و لا جبانا يضعفك عن
الأمور و لا حريصا يزيّن لك الشّره بالجور» الى آخر ما كتبه- صلوات اللّه عليه- «1».
[3. خيرخواه دين و دولت و مملكت]
سيم: غيرت كامله و خير خواهى نسبت به دين و دولت و وطن اسلامى و نوع مسلمين بر
وجهى كه تمام اجزاء و حدود و ثغور مملكت را از خانه و ملك شخصى خود به هزار مرتبه
عزيزتر، و دماء و اعراض و اموال آحاد ملّت را مثل جان و عرض و ناموس شخصى خود
گرامى بداند؛ ناموس اعظم كيش و آئين را اهمّ نواميس و استقلال دولت اسلاميّه را،
كه رتبۀ حراست و نگهبانى همه را در عهده دارد، تالى آن شمارد، و حتى نسبت به
فرق غير اسلاميّه هم هرچند نظر به اشتراكشان در ماليّه و غيرها و هم به
واسطۀ توقّف تماميّت و رسميّت شورويّت عموميّه بر دخولشان در امر انتخاب لا
محاله بايد داخل شوند، و البته اگر از صنف خود كسى را انتخاب كنند حفظ ناموس دين
از او مترقّب نباشد، لكن خير خواهى نسبت به وطن و نوع از آنان هم مترقّب و
اتّصافشان به اوصاف مذكوره در صلاحيت براى عضويّت كافى است.
و بالجمله عقد مجلس شوراى ملّى براى نظارت متصدّيان و اقامۀ وظائف
راجعۀ به نظم و حفظ مملكت و سياست امور امّت و احقاق
______________________________
(1). نهج البلاغه، نامۀ 53، «در مشورت خويش بخيل را
وارد مكن كه تو را از فضل و بخشش بازمىدارد و از فقر و نادارى مىترساند، و با
ترسو نيز مشورت نكن كه تو را در انجام امور سست مىگرداند، و با حريص نيز مشورت
مكن كه آزمندى را با ظلم به مردم در نظرت نيك جلوه مىدهد.»
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 126
حقوق ملّت است، نه از براى حكومت
شرعيّه و فتوى و نماز جماعت، و شرايط معتبره در اين باب اجنبى و غير مرتبط به اين
امر است، چنانچه صفات لازمه در اين باب هم كه امّهات آنها ذكر شد، اجنبى و بىربط
به آن ابواب است، و از براى مراقبت در عدم صدور آراء مخالفۀ با احكام شريعت،
همان عضويّت هيئت مجتهدين و انحصار وظيفۀ رسميّۀ ايشان در همين شغل،
اگر غرض و مرضى در كار نباشد، كفايت مىكند.
[توصيه: دقت در انتخاب نمايندگان]
پس اولين وظيفه كه بعد از استقرار اين اساس سعادت- بعون اللّه تعالى و حسن
تأييده- در عهدۀ ديندارى و وطن خواهى ايرانيان است، اين است كه در
مسئلۀ انتخاب، چشم و گوش خود را باز كنند، اغراض شخصيّه و قرابت با زيد و صداقت
با عمرو و عداوت با بكر را در اين مرحله كنار گذارند، مصداقيّت: «شرّ النّاس من
باع دينه بدنيا غيره» «1» را مانند جملهاى از ظالمپرستان عصر بر خود روا ندارند، اين معنى را خوب نصب
العين خود نمايند كه اين انتخاب براى چه و اين منتخبين را بر چه دستۀ مردم و
از براى چه مقصد مىگمارند؟ هر كه را- بينهم و بين اللّه- داراى اوصاف مذكوره و
وافى به مقصد يافته، در محكمۀ عدل الهى- عزّ اسمه- از عهدۀ جواب آن
توانند برآيند انتخاب كنند، و الّا مسئوليت حقوق سى كرور خلق را علاوه بر
مسئوليتهاى از جهات
______________________________
(1). شيخ مفيد، الاختصاص، ص 243 «قال رسول اللّه صلى اللّه
عليه و آله: خير النّاس من انتفع به النّاس و شرّ النّاس من تأذّى به النّاس و شرّ
من ذلك من اكرمه النّاس اتّقاء شرّه و شرّ من ذلك من باع دينه بدنيا غيره» يعنى ..
بدترين مردم كسى است كه دينش را به دنياى ديگران بفروشد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 127
عديدۀ ديگر كه اجمالا مبيّن
شد، به محض قرابت يا صداقت يا سائر اغراض نفسيه به عهدۀ خود وارد نياورند.
حفظ ناموس دين مبيّن و تحفّظ بر استقلال دولت و قوميّت خود و حراست حوزه و ممالك
اسلاميّه را بر هر غرضى، چنانچه از ساير ملل مشهود است، مقدّم دارند. نسأله سبحانه
تعالى أن يؤيّدنا و يسدّدنا و ان يجمع على الهدى كلمتنا و على التّقى شملنا بمحمّد
و آله الطّاهرين.
[ج) وظائف اصلى نمايندگان]
مقام دوم: در بيان اصول وظائف عمليّۀ مبعوثان ملّت بر وجه اجمال.
و لازم است اصول وظائف سياسيّۀ عصر غيبت را با اغماض از مغصوبيّت مقام،
بيان نموده، وظيفۀ حاليّه را از آن اقتباس كنيم:
[1. تطبيق دخل و خرج مملكت]
اول و اهمّ تمام وظائف اين باب ضبط و تعديل خراج و تطبيق دخل و خرج مملكت [مىباشد]
و از بديهيات است كه حفظ نظام و تحفّظ بر حوزه و بيضۀ اسلام جز به ترتيب
قواى نظميّه و حفظيه و تهيّۀ استعدادات داخليّه و سرحديّه غير ممكن، و توقّف
تمام ترتيبات مذكوره به تصحيح و تعديل خراج و ضبط آن از حيف و ميل و صرف در
مشتهيات شخصيّه و ارادات طاغوتيه از واضحات است و حضرت سيد اوصياء- عليه أفضل
الصلاة و السلام- در طى فرمان مبارك كه به مالك اشتر- رضوان اللّه عليه- هنگام
تفويض ولايت مصر به او شرف اصدار فرمودهاند و متضمّن دستورات كليّه است، در خصوص
خراج
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 128
چنين مقرّر فرمودهاند: «و تفقّد
امر الخراج بما يصلح أهله، فإنّ في صلاحه و صلاحهم صلاحا لمن سواهم، و لا صلاح لمن
سواهم إلّا بهم، لأنّ النّاس كلّهم عيال على الخراج «1» و اهله»- إلى ان قال صلّى اللّه عليه-، «و من
طلب الخراج بغير عمارة أخرب البلاد، و أهلك العباد و لم يستقم أمره إلّا قليلا»- «2» الى آخر ما كتبه صلوات
اللّه عليه.
و ظاهر است كه چنانچه در صدر اسلام بعد از هجرت و قبل از فتوحات اسلاميّه و
استيلاى مسلمين بر اراضى خراجيّۀ مفتوحة العنوة، سيرۀ مقدّسۀ
نبوّت ختميّه- صلوات اللّه عليها- بر بسط و توزيع مصارف لازمۀ نوعيّه بر
عموم مسلمين، و معاهدين من اليهود و غيرهم، به اندازۀ تمكّن و دارائى به
نسبت متساويه مستقرّ و التزام به آن هم از شروط معاهدۀ با معاهدين بود، و
حتى تشريف فرمائى حضرتش به حصن يهودان بنى نضير هم براى مطالبۀ حصّهاى از
ديۀ واردۀ بر مسلمين بود كه به موجب عهدنامه، دادنى بودند و بالأخره
به نقض عهد نمودن آنان و جلا دادنشان مؤدّى گرديد «3»، همين طور در اين عصر هم چون اراضى
خراجيّۀ مفتوحة العنوة علاوه بر آنكه عينا مجهول است، استقرار يد
مالكانۀ متصرّفين و احتمال استناد آن به نقل صحيح شرعى
______________________________
(1). أ، د، س: للخراج.
(2). نهج البلاغه، نامۀ 53 «در خصوص ماليات دقت كن به
طورى كه وضع مالياتدهندگان اصلاح شود، زيرا در تنظيم و اصلاح وضع ماليات و مالياتدهندگان،
صلاح و آسايش ديگران است و آسايش ديگران جز در پرتو پرداخت ماليات فراهم نمىشود،
زيرا همۀ مردم از طريق ماليات و پرداخت آن تأمين مىشوند .. و كسى كه ماليات
را مطالبه كند بىآنكه به عمران و آبادانى بپردازد، به ويرانى شهرها و هلاكت مردم
مبادرت ورزيده و كار او جز اندكى سامان نخواهد يافت.»
(3). طبرى، تاريخ طبرى، ج 2، ص 224.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 129
بر فرض معلوميت عين هم، مانع از اجراى
احكام مقرّرۀ در باب اراضى خراجيّه است، لهذا وظيفۀ حاليّه در تصحيح
عمل ماليّه، منحصر است كه بر طبق همان سيرۀ مقدّسۀ صدر اسلام، مصارف
لازمۀ نظم و حفظ مملكت و اخراجش از حلق غنيمان خارجى كه به وسيلۀ
خيانتهاى مملكتفروشان بلعيدهاند، صحيحا تعيين شود و به تعديل صحيح و مميّزى علمى
به نسبت متساويه و به اندازۀ انتفاع از تمكّن و دارايى، بر طبقات ارباب
مستغلات و تجارات و مواشى و غيرهم توزيع و از براى طبقات كارگزاران و متصدّيان
امور هم به اندازۀ لياقت خدمتشان به نوع، مقرّر و ايصال گردد، و در جلوگيرى
از حيف و ميل و صرف در انحاء «1» فسوق و فجور و مشتهياتى كه روزگار دين و دولت و مملكت و ملّت را چنين تباه
نموده، مراقبت و نظارت كامله به عمل آيد.
و بعد از تصحيح امر خراج به اين كيفيت و تطبيق آن بر سيرۀ مقدّسۀ
نبويّه صلى اللّه عليه و آله به اين ترتيب البته اداى آن بر هر مسلمان، نظر به توقّف
حفظ و نظم بلاد اسلاميّه بر آن، واجب و گرفتن آن هم بر تمام طبقات متصدّيان در
صورت عدم تجاوز از اندازۀ لياقت خدمت و عملشان حلال و بدون شبهه و اشكال
خواهد بود.
و اگر چه بديهى است قناعت اين دستۀ چپاولچيان و غارتگران معمّم و كلاهى
به مقدار مذكور، بعد از اعتياد به آن همه چپاولات و تطاولات مملكت ويرانه ساز و
خانمان ملّت برانداز، عادتا از محالات [است] و به واسطه اندك دخول مبعوثان ملّت در
اين وادى و قطع تيول و تسعير و كاستن اندكى از تجاوزات فوق العاده، تمام اين
هنگامهها برخاست!
______________________________
(1). س: انجام.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 130
و لكن مع هذا اميد است كه چنانچه-
بعون اللّه تعالى و حسن تأييده- حكيمانه در اين باب اقدام و شالوده و اساس مطلب
صحيحا تأسيس شود و به وسيلۀ احداث مكاتب و مدارس كافيه به جهات تربيت «1» و تهذيب اخلاق و تكميل
قواى علميّه و عمليّه، عموم طبقات كارگزاران و نوع مسلمانان را در بطون و طبقات
لاحقه، به فطرت اصليّۀ اسلاميّه توان ارجاع، و از رذايل موروثه از معاويه و
ساير اغصان شجرۀ ملعونۀ امويّه توان تهذيب نمود، و هم وجوب اداء خراج
مضروب براى حفظ و نظم ممالك اسلاميّه و حلّيّت، بلكه لزوم صرفش در مصارف مذكوره را
بعد از تعديل و توزيعش به نهج مذكور و تفريقش به اندازۀ خدمت به نوع و حفظش
از حيف و ميل به عموم مسلمين، توان فهمانيد كه- بعون اللّه تعالى و حسن تأييده- هم
چنانكه در سائر حقوق واجبۀ الهيّه- عزّ اسمه- به اقتضاى ديانت اسلاميّه از
اداء آن نوعا تكاهل ندارند، همين طور نسبت به خراج هم بعد از تطبيق بر سنّت
مقدّسۀ نبويّه صلى اللّه عليه و آله همين رفتار را وظيفه و تكليف دينى خود
دانسته، تهاون در اداء را روا ندارند و به حالت حاليّه كه اخذ و استيفاء و صرف آن چون
همه بر طبق شهوات طاغوتيّه و مظالم استبداديّه است، لهذا حرام اندر حرام؛ بعد از
اين تصحيح و تسويه و تعديل «2» و ضبط و ترتيب، قياسش نكنند و در اداء حقوق واجبۀ نوعيّه كه در شريعت
مطهّره حفظا للنّظام و صيانة لحوزة الاسلام تشريع فرمودهاند- كما ينبغي-، اهتمام
نموده، اهميت آن را از ساير تكاليف محضه رعايت كنند.
و لازم است جمله [اى] از فرمايشات و دستور العملهاى صادره از
______________________________
(1). أ، د: ترتيب.
(2) س: تعديه.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 131
حضرت سيد اوصياء- عليه افضل الصّلاة
و السّلام- را در اين باب براى فهميدن آنكه ديگران هر چه دارند از اين سرچشمه فرا
گرفته و ماها چه قدر به نفس خود ظالم و از تشيّع به محض ادّعا قناعت داريم، ذكر
شود.
در همان خطبۀ مباركۀ صادره در بيان حقوق والى بر رعيّت و رعيّت بر
والى مىفرمايد:
«امّا بعد فقد جعل اللّه لي عليكم حقّا بولاية أمركم، و لكم عليّ من الحقّ مثل
الّذي لى عليكم، فالحقّ أوسع الأشياء في التّواصف و أضيقها في التّناصف، لا يجري
لأحد إلّا جرى عليه، و لا يجري عليه إلّا جرى له، و لو كان لأحد ان يجري له و لا
يجري عليه، لكان ذلك خالصا للّه سبحانه دون خلقه، لقدرته على عباده؛ و لعدله في
كلّ ما جرت عليه صروف قضائه، و لكنّه جعل حقّه على العباد أن يطيعوه، و جعل جزاءهم
عليه مضاعفة الثّواب تفضّلا منه و توسّعا بما هو من المزيد اهله.
ثمّ جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض النّاس على بعض، فجعلها تتكافأ في
وجوهها، و يوجب بعضها بعضا، و لا يستوجب بعضها إلّا ببعض، و اعظم ما افترض اللّه
سبحانه من تلك الحقوق حقّ الوالي على الرّعيّة، و حقّ الرّعيّة على الوالي، فريضة
فرضها اللّه سبحانه لكلّ على كلّ، فجعلها نظاما لألفتهم، و عزّا لدينهم، فليست
تصلح الرّعيّة إلّا بصلاح الولاة، و لا تصلح الولاة، إلّا باستقامة الرّعيّة؛ فإذا
ادّت الرّعيّة إلى الوالي حقّه و أدّى الوالي إليها حقّها عزّ الحقّ بينهم، و قامت
مناهج الدّين، و اعتدلت معالم العدل، و جرت على أذلالها السّنن، فصلح بذلك
الزّمان، و طمع فى بقاء الدّولة، و يئست مطامع الاعداء، و إذا غلبت الرّعية و
اليها، و أجحف الوالي برعيّته احتلفت هنالك الكلمة و ظهرت معالم الجور، و كثر
الادغال في
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 132
الدّين، و تركت محاجّ السّنن، فعمل
بالهواء، و عطّلت الأحكام، و كثرت علل النّفوس، فلا يستوحش لعظيم حق عطّل، و لا
لعظيم باطل فعل، فهنالك تذلّ الأبرار و تعزّ الاشرار، و تعظم تبعات اللّه عند
العباد، فعليكم بالتّناصح في ذلك و حسن التّعاون عليه، فليس أحد- و ان اشتدّ على
رضا اللّه حرصه، و طال في العمل اجتهاده- ببالغ حقيقة ما اللّه اهله من الطّاعة
له، و لكن من واجب حقوق اللّه على العباد النّصيحة بمبلغ جهدهم، و التّعاون على
إقامة الحقّ بينهم»، إلى أن قال- صلوات اللّه عليه- «و إنّ من أسخف حالات الولاة
عند صالح النّاس أن يظنّ بهم حبّ الفخر و يوضع أمرهم على الكبر».
إلى أن قال- صلوات اللّه عليه- «فلا تكلّمونى بما تكلّم به الجبابرة»، إلى [1]
______________________________
[1] نهج البلاغه، خ 216 «اما بعد، بىگمان خداى سبحان مرا
بر شما با ولايت امرتان و شما را بر من حقى قرار داده و اين حقوق متقابل ميان من و
شما برابر است، حق در مقام سخن فراخترين ميدان، ولى در مقام عمل و انصاف ميدانى
بسيار تنگ است. حق چون به سود كسى اجرا شود، ناگزير به زيان او نيز بكار خواهد رفت
و به زيان هر كسى اجرا شود، به سود او نيز جريان مىيابد. اگر حق در موردى تنها به
سود كسى باشد و ضررى را متوجه او نكند، تنها خداى سبحان است نه آفريدههاى او،
زيرا بر بندگانش قادر است و در قلمرو قضاى او عدالت جريان دارد. در عين حال در اين
مورد نيز حق را متقابل قرار داده، حق خود بر بندگان را اطاعت خويش قرار داده، و در
برابر پاداش آن را، از سر فضل و گشايشى كه او را شايسته است، ثواب مضاعف مقرّر
فرموده است. خداى سبحان حقوق متقابل در روابط اجتماعى انسانها را بخشى از حقوق خود
قرار داده كه بزرگترين حقى كه واجب كرده، حقوق متقابل مردم و زمامداران است. و اين
فريضهاى الهى است كه خداوند سبحان آن را براى هر يك بر ديگرى واجب كرده است و آن
را نظام همبستگى و وسيلۀ شكوه دينشان قرار داده، چنان كه مردم جز با اصلاح
زمامداران و زمامداران نيز جز به پايمردى مردم صلاح و فلاح نمىيابند. پس هرگاه
مردم حق زمامدار را بپردازند و زمامدار نيز حق مردم را ادا كند، حق در ميانشان
عزيز گردد و راههاى دين استوار شود و نشانههاى عدالت راست شود و سنّتها در روندى
صحيح جريان يابد بدين سان زمانه اصلاح گردد و به دوام دولت اميد رود و طمعهاى
دشمنان به يأس مبدّل شود و هرگاه مردم بر
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 133
آخر ما تقدّم ..
قواعد و فوائد مستفاده از هر يك از فقرات اين خطبۀ مباركه و مأخوذ بودن
اصل علم حقوقى كه حكماى اروپا تدوين نموده و بدان مباهات دارند، از اشباه و نظاير
اين خطبۀ مباركه، موكول به رسالۀ على حده است كه- بعون اللّه تعالى-
بعد از اين خواهيم نوشت.
[2. تشخيص وضع قوانين و تميز ثابت از متغير]
دوم: از اصول و مهامّ وظائف مذكوره تشخيص كيفيت قرار داد دستورات و وضع قوانين
و ضابط تطبيق آنها بر شرعيّات و تميّز مواد قابلۀ نسخ و تغيير از ماعداى آن
است.
[احكام ثابت و متغير]
بدان كه، مجموعۀ وظايف راجعه به نظم و حفظ مملكت و سياست
______________________________
زمامدار خويش چيره شوند يا زمامدار با مردم زورگويى كند،
اختلاف كلمه رخ نمايد و نشانههاى ستم آشكار شود و فريب و دغلبازى در دين فزونى
گيرد و راههاى اصلى سنّت ترك شود. هوى و هوس مبناى عمل شود و احكام تعطيل گردد و
بيماريهاى نفوس افزايش يابد، به طورى كه از تعطيل حق هر چند بزرگ، و انجام باطل هر
چند عظيم كسى دچار نگرانى و وحشت نشود، لذا نيكان ذليل شوند و اشرار عزت يابند و
بندگان گرفتار عذاب خدا شوند.
پس بر شما باد پند دادن متقابل در اين زمينه و همكارى نيك
بر آن، هيچكس هر چند كه بر رضاى الهى سخت حريص باشد و در كوشش و عمل سابقهاى
طولانى داشته باشد، به حقيقت اطاعت الهى چنانكه شايستۀ اوست، نخواهد رسيد.
اما بخشى از حقوق واجب خدا بر بندگان اين است كه به قدر توان خود از نصيحت و
دلسوزى دريغ نورزند و بر اجراى حق در ميان خود همكارى كنند. (تا آنجا كه حضرت مىفرمايد:)
بىگمان از پستترين حالات زمامداران در نگاه مردم شايسته آن است كه در حق آنان
گمان رود كه دوستدار ستايشاند و امر خود را بر كبر و غرور بنا نهادهاند (تا آنجا
كه حضرت مىفرمايد:) با من آن گونه كه با ستمگران و جباران سخن مىگوئيد، سخن
مگوئيد ..
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 134
امور امّت، خواه دستورات
اوليۀ متكلّفۀ اصل دستور العملهاى راجعه به وظائف نوعيّه باشد، و يا
ثانويّۀ متضمّنۀ مجازات بر مخالفت دستورات اوليّه، على كلّ تقدير،
خارج از دو قسم نخواهد بود؛ چه، بالضروره يا منصوصاتى است كه وظيفۀ
عمليّۀ آن بالخصوص معيّن و حكمش در شريعت مطهّره مضبوط است، و يا غير منصوصى
است كه وظيفۀ عمليّۀ آن به واسطۀ عدم اندراج در تحت ضابط خاصّ و
ميزان مخصوص غير معيّن و به نظر و ترجيح ولىّ نوعى موكول است. و واضح است كه هم
چنانكه قسم اول نه به اختلاف اعصار و امصار قابل تغيير و اختلاف و نه جز تعبّد به
منصوص شرعى الى قيام الساعة وظيفه و رفتارى در آن متصوّر تواند بود؛ همين طور قسم
ثانى هم تابع مصالح و مقتضيات اعصار و امصار و به اختلاف آن قابل اختلاف و تغيير
است، و چنانچه با حضور و بسط يد ولىّ منصوب الهى- عزّ اسمه- حتى در ساير اقطار هم
به نظر و ترجيحات منصوبين از جانب حضرتش- صلوات اللّه عليه- موكول است، در عصر
غيبت هم به نظر و ترجيحات نوّاب عام يا كسى كه در اقامۀ وظائف مذكوره عمّن
له ولاية الإذن مأذون باشد، موكول خواهد بود و بعد از كمال وضوح و بداهت اين معنى
فروع سياسيّۀ مترتّبۀ بر اين اصل بدين ترتيب است:
[چند فرع سياسى:]
[1. انطباق قوانين مجلس با احكام ثابت]
اول: آنكه قوانين و دستوراتى كه در تطبيق آنها بر شرعيات- كما ينبغى- بايد
مراقبت و دقّت شود، فقط به قسم اول مقصور و در قسم
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 135
دوم اصلا اين مطلب بدون موضوع و بلا
محلّ است.
[2. مشورت فقط در حوزۀ احكام متغير]
دوم: آنكه اصل شورويّتى كه دانستى اساس سلطنت اسلاميّه به نص كتاب و سنّت و
سيرۀ مقدّسه نبويّه صلى اللّه عليه و آله مبتنى بر آن است، در قسم دوم است و
قسم اول چنانچه سابقا اشاره شد، رأسا از اين عنوان خارج و اصلا مشورت در آن محلّ
ندارد.
[3. الزامآور بودن قوانين حكومتى در احكام متغير]
سيم: آنكه همچنانكه در عصر حضور و بسط يد حتى ترجيحات ولات و عمّال منصوبين از
جانب ولىّ كلّ- صلوات اللّه عليه- هم ملزم قسم دوم است و به همين جهت است كه اطاعت
ولى امر عليه السّلام را در آيۀ مباركۀ أَطِيعُوا
اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ «1» در عرض اطاعت خدا و
رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و بلكه اطاعت مقام رسالت و ولايت- صلوات اللّه
عليها- را بازهم در عرض اطاعت خلّاق عالم- عزّ اسمه- تعداد فرمودهاند، و بلكه از
وجوه و معانى «اكمال دين» به نصب ولايت يوم الغدير هم همين امر است؛ «2» همين طور در عصر غيبت
هم ترجيحات نوّاب عام و يا مأذونين از جانب ايشان لا محاله به مقتضاى نيابت
ثابتۀ قطعيّه على كل تقدير، ملزم اين قسم است، و از اين بيان به خوبى حال
هفوات و اراجيف مغرضين كه اين الزام و التزامات قانونيّه
______________________________
(1). سورۀ نساء، آيۀ 59 «خدا را اطاعت كنيد و
رسول خدا و صاحبان امر را اطاعت كنيد».
(2). اشاره به آيۀ 3 از سورۀ مائده است الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي
وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلٰامَ دِيناً كه پس از ماجراى غدير خم بر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله نازل شد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 136
را شرعا بلا ملزم پنداشته، منكشف و
ظاهر شد كه جز كمال غرضانيّت و يا عدم اطلاع به مقتضيات اصول مذهب، منشأ ديگرى
ندارد.
[4. تدوين قوانين در حوزۀ احكام متغير]
چهارم: آنكه چون معظم سياسات نوعيّه از قسم دوم و در تحت عنوان ولايت ولى امر
عليه السّلام و نوّاب خاصّ يا عام و ترجيحاتشان مندرج، و اصل تشريع شورويّت در
شريعت مطهّره «1» به اين لحاظ
است پس البتّه با توقّف حفظ نظام و ضبط اعمال مغتصبۀ متصدّيان و منع از
تهاون و تجاوزشان بر تدوين آنها به طور قانونيت بر همين وجه متعيّن [است]، و قيام
به اين وظيفۀ لازمۀ حسبيّه با اين حالت حاليّه و توقّف رسميّت و نفوذ
آن به صدور از مجلس رسمى شوراى ملّى، سابقا مبيّن شد، كه در عهدۀ درايت
كامله و كفايت كافيۀ مبعوثان ملّت است، و با امضاء و اذن من له ولاية «2» الامضاء و الإذن-
چنانچه مشروحا گذشت- تمام جهات صحّت و مشروعيّت مجتمع، و شبهات و اشكالات مندفع، و
مرجع مقنّنه و قوّۀ علميّه «3» بودن هيئت منتخبين ملّت هم به اين معنى [است]، و واهى بودن شبهات
مغرضانۀ مفسدين «4» كه نفس «5» تقنين قوانين
را اقتراحانه و دلبخواهانه، مقابلى با دستگاه نبوّت شمرده بودند، از اين بيان
مزيدا على ما سبق ظاهر و هويدا و وجوب حسبى اين وظيفه، نظر به توقّف حفظ نظام و
ضبط
______________________________
(1). س: حذف شده است.
(2). س: حذف شده است.
(3). أ، د: قوۀ عمليه.
(4). س: حذف شده است.
(5). س: حذف شده است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 137
تصرّفات مغتصبه بر آن، آشكار گرديد.
[5. احكام متغير، تابع مصالح و مقتضيات زمان]
پنجم: آنكه چون دانستى قسم دوم از سياسات نوعيّه در تحت ضابط و ميزان معيّن
غير مندرج و به اختلاف مصالح و مقتضيات مختلف و از اين جهت در شريعت مطهره غير
منصوص و به مشورت و ترجيح من له ولاية النّظر موكول است، پس البتّه قوانين راجعه
به اين قسم، نظر به اختلاف مصالح و مقتضياتش به اختلاف اعصار، لا محاله مختلف و در
معرض نسخ و تغيير است و مانند قسم اول مبنى بر دوام و تأييد نتواند بود. و از
اينجا ظاهر شد كه قانون متكفّل وظيفۀ نسخ و تغيير قوانين به اين قسم دوم مخصوص،
و چه قدر صحيح و لازم و بر طبق وظيفۀ حسبيّه [است] و الحقّ موجب كمال حيرت
است كه غير مطّلعين به دقايق اسلاميّه چگونه اينچنين وظائف دقيقه را استفاده و
صحيحا ترتيب نمودند! و از اين عجبتر آنكه منتحلين اسلام چگونه از لوازم و مقتضيات
اصول مذهب غفلت و يا تغافل و تجاهل نموده، مغالطۀ ترديديۀ خيلى بىربط،
كه «آيا اين نسخ و تغيير، عدول از واجب به حرام و يا از حرام به واجب و يا از مباح
به مباح ديگر است؟» براى تشويش اذهان عوام القاء، و بر هر تقدير نغمۀ مضحكه
سرودند! چه، دانستى كه اين نسخ و تغيير از تمام شقوق ترديد مغرضانۀ مذكوره
خارج و از باب عدول از فرد واجب است به فرد ديگر، و قدر مشترك آنها كه حفظ نظام و
سياست امور امّت است واجب حسبى، و اختيار افراد تابع خصوصيات
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 138
مصالح و مقتضيات اعصار و به ترجيح
من له ولاية النظر موكول و با اصلحيّت و ارجحيّت فرد ديگر، البتّه عدول لازم خواهد
بود. و خوب است هم در آن اصابۀ محيّرة العقول و هم در اين مغالطه ضدّ مأمول
به مثال مبارك «لقد حنّ قدح ليس منها» [1] تمثل شود و لنعم ما قيل:
بد
گهر را علم و فن آموختن
|
|
دادن
تيغ است به دست راهزن [2]
|
[3. تفكيك قواى مملكت]
سيم: از وظايف لازمۀ سياسيه تجزيۀ قواى مملكت است كه هر يك از
شعب، وظائف نوعيه را در تحت ضابط و قانون صحيح علمى منضبط نموده، اقامۀ آن
را با مراقبت كامله در عدم تجاوز از وظيفۀ مقرره به عهدۀ كفايت و
درايت مجريين در آن شعبه سپارند و اصل اين تجزيه را مورّخين فرس از جمشيد [3]
دانستهاند، حضرت سيد اوصياء
______________________________
[1] ضرب المثلى است در لغت عربى و دربارۀ كسى به كار
برده مىشود كه به قومى افتخار كند كه از آن قوم و قبيله نباشد يا به صفتى فخر
بفروشد كه فاقد آن باشد. (ميدانى، مجمع الامثال، ج 1/ 191).
امام على عليه السّلام در پاسخ نامۀ معاويه از اين
مثل استفاده كردند و فرمودند: كسى كه در زمرۀ طلقاء (آزادشدگان پيامبر در
روز فتح مكه) است، چگونه مىتواند دربارۀ مهاجرين و درجات و مراتب آنان
اظهار نظر كند؟! (ر. ك: نهج البلاغه، نامۀ 28) عمر بن خطاب نيز در پاسخ وليد
بن عقبه كه خود را مفتخر به قريش شمرده بود، از اين ضرب المثل استفاده كرد. (ابن
منظور، لسان العرب، ج 3/ 368) اين مثل و شعر فارسى در عبارت نائينى، در چاپ سوم
كتاب حذف شده است.
[2] مولوى، مثنوى معنوى، دفتر چهارم، بيت 1436.
بد
گهر را علم و فن آموختن
|
|
دادن
تيغى است به دست راهزن
|
[3] جمشيد بن ذاد بعد
از برادرش طهمورث بر تخت سلطنت نشست. بيش از ششصد سال سلطنت كرد، ابتدا اهل عدالتورزى
بود، ولى بعدا به استبداد گراييد. مردم را به چهار طبقه
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 139
- عليه افضل الصلاة و السلام- هم در
طى فرمان تفويض ولايت مصر به مالك اشتر- رضوان اللّه عليه- امضاء فرموده، مىفرمايد:
«و اعلم أنّ الرّعيّة طبقات لا يصلح بعضها إلّا ببعض و لا غنى ببعضها عن بعض،
فمنها جنود اللّه، و منها كتّاب العامّة و الخاصّة، و منها قضاة العدل و عمّال
الإنصاف و الرّفق، و منها اهل الجزية و الخراج من اهل الذّمّة و مسلمة النّاس، و
منها التّجّار، و أهل الصّناعات»، الى أن قال- صلوات اللّه عليه- «فالجنود بإذن
اللّه حصون الرّعيّة، و زين الولاة، و عزّ الدّين، و سبل الامن، و ليس تقوم
الرّعيّة الّا بهم، ثمّ لا قوام للجنود إلّا بما يخرج اللّه لهم من الخراج الّذي
يقوون به فى جهاد عدوّهم، و يعتمدون عليه فيما يصلحهم، و يكون من وراء حاجتهم، ثمّ
لا قوام لهذين الصّنفين إلّا بالصّنف الثّالث من القضاة و العمّال و الكتّاب لما
يحكمون من المعاقد، و يجمعون من المنافع، و يؤتمنون عليه من خواصّ الأمور و
عوامّها، و لا قوام لهم جميعا إلّا بالتّجار، و ذوى الصّناعات»،- إلى آخر ما كتبه
صلوات اللّه عليه- [1].
______________________________
كتّاب، صنّاع، فقها، حراثين تقسيم كرد و براى هر كدام مهرى
ساخت گفتهاند در عصر او خداوند هود و صالح را برانگيخت. او در اواخر عمرش ادعاى
ربوبيت كرد و خداوند بوسيلۀ ضحاك او را هلاك كرد. (ر. ك: شيخ محمد حسين
سليمان اعلمى، دائرة المعارف).
[1] نهج البلاغه، نامۀ 53 «بدان كه تودۀ مردم
طبقاتى هستند كه اصلاح بعضى از آنها به اصلاح بعضى ديگر بستگى دارد و بعضى از آنها
از بعضى ديگر بىنياز نيستند، يك طبقه لشكرهاى خدايند، و دستۀ ديگر
نويسندگان و كاتبان امور عمومى و خصوصىاند، و دستهاى ديگر قاضيان عادل و
كارگزاران انصاف و مدارايند و دستهاى ديگر اهل جزيه و مالياتند از اهل ذمه و
مسلمانان و گروهى تجار و صنعتگرانند (تا آنجا كه فرمود:) سپاهيان به اذن پروردگار
دژهاى مردم و زينت حكمرانان و عزت دين و راههاى امن و آسايشاند و مردم جز به وجود
آنها برپا نمىمانند. و آسايش و نظامى هم براى سپاهيان نيست مگر با خراجى كه
خداوند براى آنان مقرّر فرموده كه به وسيلۀ آن به جنگ با دشمنانشان توانا مىگردند
و به اصلاح كارشان اعتماد مىكنند و نيازشان
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 140
اندراج تمام شعب وزارتخانههاى
حاليّۀ دول متمدّنه در اصناف مذكوره ظاهر است، چه بالضروره شغل وزارت داخليه
و ماليه و دفتر در تحت عنوان «كتّاب» مندرج، و جميع محاكم در تحت عنوان «قضاوت»
داخل، و وزارتخارجه در آن عصر بىمحل بوده.
و بعد از اين فرمايشات براى منتخبين، به جهت رياست هر يك از اصناف مذكوره
اوصافى اعتبار فرموده كه در اين جزء زمان از كبريت احمر نايابتر [است] و چقدر
سزاوار است چنانچه مرحوم حضرت آية اللّه العظمى سيّدنا الاستاد العلّامة آقاى
ميرزاى شيرازى قدّس سرّه غالبا به مطالعۀ اين فرمان مبارك و سرمشق گرفتن از
آن مواظبت مىفرمود، همين طور تمام مراجع امور شرعيّه و سياسيّه هر كس به
اندازۀ مرجعيّتش اين سيرۀ حسنه را از دست نداده، اين فرمان مبارك را
كه به نقل موثّقين، اروپائيان ترجمهها نموده و در استنباط قوانين سرمشق خود ساختهاند،
كان لم يكن نشمارند.
و خوب است در استقصاء اصول وظايف سياسيّۀ عصر غيبت به آنچه ذكر شد قناعت
و بقيّه را به عهدۀ درايت مبعوثان ملّت و هيئت مجتهدين نظّار- بعد تحديده و
تشييده- بعون اللّه تعالى و حسن تأييده- موكول داريم.
______________________________
به وسيلۀ آن بر طرف مىشود. اين دو گروه (سپاهيان و
مالياتدهندگان) نظام و آسايش ندارند جز با حضور دستۀ سوم كه عبارت از قضات
و كارگزاران و كاتباناند. زيرا اينان در قراردادها حكم مىكنند و منافع را جمعآورى
مىنمايند و در جريانات و امور خصوصى و عمومى مورد اعتمادند و همۀ اين
گروهها جز با حضور تجار و صاحبان صنايع قوام پيدا نمىكنند.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 141
[خاتمه]
[مقصد اول: قواى حافظ استبداد]
و اما خاتمه مشتمل بر دو مقصد است: اول در استقصاء قواى ملعونۀ استبداد
است.
[1. جهل مردم]
اول: از آن قوى كه اصل و منشأ و روح تمام آنها است، جهالت و بىعلمى ملّت به
وظائف سلطنت و حقوق خود [مىباشد]. و بديهى است چنانچه علم سرچشمۀ تمام
فيوضات و سعادات است، جهل هم منشأ و منبع تمام شرور و موصل به اسفل دركات است. جهل
است كه انسان را به بتپرستى و تشريك فراعنه و طواغيت با ذات احديّت- تعالى شأنه-
در اسماء و صفات خاصّۀ الهيّه- عزّ اسمه- وامىدارد، به واسطۀ جهل است
كه انسان بيچاره، آزادى خدادادى و مساواتش در جميع امور با جبابره و غاصبين حرّيّت
و حقوق ملّيه را، رأسا فراموش و به دست خود طوق رقّيّتشان را به گردن مىگذارد و
بلكه اين اعظم مواهب و نعم الهيه- عزّ اسمه- و اهمّ مقاصد انبيا و اوليا عليهم
السّلام را موهوم مىشمارد،
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 142
نادانى و جهالت است كه اين بهيمه
صفت و ديو سيرت انسان صورت را به بذل تمام قوى و دارائيش در استحكام اساس اسارت و
رقّيّت خودش وادار و به جاى آنكه با برادران دينى و وطنيش در استنقاذ حرّيّت و
تخليص خود از اين اسارت و رقّيّت و حفظ دين و وطنش همدرد و همدست باشد، به ريختن
خون و نهب اموال و هتك اعراضشان همت مىگمارد.
و چنين بىدينى و بىناموسى و ظالمپرستى و اشنع انحاء راهزنى را شجاعت و
شهامت، بلكه خدمت به وطن و دولت و موجب سربلندى و شرافت هم مىپندارد، مانند اراذل
كوفه و اوباش شام به قتل و اسر علما و سادات و اخيار و احرار و هتك اعراض و نهب
اموالشان افتخار و از اندراج در عداد يزيديان هيچ پروا ندارد. بىادراكى و غباوت
است كه اين صنف حيوان دو پا و اضلّ از انعام به جاى جانفشانى در حفظ دين و حراست
وطن اسلامى با دشمنان روسى، كه جز اعدام دين و دولت و استيصال ملّت و بلعيدن مملكت
همّى ندارند، همدست و به اسم ديندارى و يا دولتخواهى چنين شنايع را برپا مىدارد!
مسجوديّت فراعنه و طاغيان، و معبوديّت گاو در هندوستان، و مالك رقاب شدن امويه و
عباسيّه و اخلافشان، و اتباع كلّ ناعق بودن ايرانيان، و بلكه نوع اسلاميان، و گناه
بخشى پايان و پادريان در فرنگستان، و به انتظار نبى موعود نشستن يهوديان، و مفعول
من اراد را خالق عالم و فاعل ما يريد دانستن ازليان و بهائيان، و پيروى و تبعيّت
مسلمين از ظالمپرستان زمان و بقاياى خوارج نهروان، الى غير ذلك من الشنايع، همه
از اين امّ الشّرور و الامراض ناشى، و از ابتدا تا انقراض عالم
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 143
هر بلائى كه بر سر امّت آمده و
بيايد از اين مادر متولّد و از اين منشأ برپا [مىشود] و احصاء شمّه [اى] از آنها
خارج از وضع رساله و محتاج به دفاتر و طومارها است.
[2. استبداد دينى]
دوم: از آن قواى ملعونه- كه بعد از جهالت ملّت از همه اعظم و علاجش هم به
واسطۀ رسوخش در قلوب و از لوازم ديانت محسوب بودن، از همه اصعب و در حدود
امتناع است، همان شعبۀ استبداد دينى است كه اجمالا در مقدّمه مبيّن و حقيقتش
را هم دانستى كه عبارت از ارادات خود سرانه است كه منسلكين در زىّ رياست «1» روحانيّه به عنوان
ديانت اظهار و ملّت جهول را به وسيلۀ فرط جهالت و عدم خبرت به مقتضيات كيش و
آئين خود به اطاعتش وامىدارند، و هم دانستى كه اين اطاعت و پيروى چون غير مستند
به حكم الهى- عزّ اسمه- است، لهذا از مراتب شرك به ذات احديّت و به نصّ آيۀ
مباركه، كه اتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ
أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ «2» و اخبار وارده در
تفسيرش، «3» عبوديت ايشان و
در عنوان روايت شريفۀ مرويّۀ در احتجاج هم مندرج است.
______________________________
(1). س: سياست.
(2). سورۀ توبه، آيۀ 31» (آنها) دانشمندان و
راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند و نيز مسيح فرزند مريم را.»
(3). طبرسى، تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 23 روى عن أبي جعفر
و أبي عبد اللّه عليما السّلام أنّهما قالا:
«أما و اللّه ما صاموا و لا صلّوا و لكنّهم أحلّوا لهم
حراما و حرّموا عليهم حلالا فاتّبعوهم و عبدوهم من حيث لا يشعرون».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 144
[ريشۀ استبداد دينى در تاريخ اسلام]
اصل ابتداع و اختراع اين قوۀ ميشومه و اعمالش در اسلام از بدع معاويه
است كه از براى مقابله با سرور اوصياء- عليه أفضل الصلاة و السلام- عدّهاى از
دنياپرستان از قبيل عمرو عاص و محمد بن مسلمة «1» و مسلمة بن مخلد «2» و مغيرة بن شعبه «3» و اشباههم را كه در انظار عوام امّت در عداد
صحابه محسوب و در مغلطه كارى به اسم ديندارى به واسطۀ اتّصاف به صحابيّت،
نفوذ و مطاعيتى داشتند، در تفريق كلمه و معارضۀ با مقام ولايت- سلام اللّه
عليها- با خود همدست نمود؛ و هم از دستۀ ديگر [ى] امثال «4» ابو موسى اشعرى كه از
معيّت علنيّۀ ايشان مأيوس بود، به همان اعتزال و تقاعدشان از نصرت حق و
خذلان شاه ولايت عليه السّلام و تزهّد صورى به ترك نصرت و خذلان حضرتش به خرج بىخردان
امّت دادن قناعت [نمودند]، و به وسيلۀ معيّت آن دستۀ دنياپرست با او و
______________________________
(1). محمد بن مسلمة بن سلمة انصارى با على عليه السّلام
بيعت نكرد و در جنگ جمل و صفين از جنگ كناره گرفت و در سال 46 ه. ق در مدينه به
قتل رسيد (ر. ك: ابن حجر عسقلانى، الإصابة فى تمييز الصحابة، ج 6، ص 34؛ شيخ مفيد،
الارشاد، ج 1، ص 243) در چاپ سوم و ترجمههاى عربى كتاب محمد بن مسلم آمده است.
(2). مسلمة بن مخلد بن صامت انصارى خزرجى والى مصر و مغرب
از سوى معاويه و يزيد بود كه در سال 62 درگذشت. (همان، ص 117) در چاپ سوم و ترجمههاى
عربى كتاب مسلم بن مخلد آمده است.
(3). از هوشياران و حيلهگران عرب شمرده شده كه در زمان عمر
و عثمان والى كوفه بود، در جمل و صفين امام على عليه السّلام را همراهى نكرد و در
ماجراى حكميّت به معاويه پيوست. (شيخ مفيد، امالى، ص 240، مجلس 25).
(4). س: حذف شده است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 145
سكوت و اعتزال اين دستۀ ديگر،
رفته رفته اساس استبداد و استعباد «1» و تحكمات خود سرانه را در اسلام استحكام و حتى سبّ آن حضرت عليه السّلام را
هم بر منابر مسلمين رواج داد، همه شنودند و محض حفظ اعتبار خود و منفعت عاجله بر
اين كفر بيّن، اعانت يا سكوت اختيار نمودند! شدت حاجت فراعنه و طواغيت اخلافش من
الامويّة و العبّاسيّة و اخلافهم المغتصبين الظّالمين، در تملّك رقاب امّت و محو
احكام شريعت به آن مساعدت و اين سكوت هر دو رشته «2» را تكميل و به مرور دهور و اعصار و توارد حيل
و افكار، اتّحاد و ارتباط استبداد دينى موروث از امثال عمرو عاص و ابو موسى با
استبداد سياسى موروث از معاويه و به هم آميختگى و متقوّم به هم بودن اين دو
شعبۀ استبداد و استعباد به درجۀ مشهوده و حالت حاليّه كه همدستى با
ظلمه و طواغيت موجب نفوذ كلمه و مطاعيت، و مساعدتشان به سكوت و عدم اعانت بر دفع
ظلم مايۀ زهدفروشى و گرويدن عوام اضلّ از انعام است، منتهى گرديد و لا بيان
بعد العيان و لا أثر بعد عين، و لنعم ما قيل:
رگ
رگ است اين آب شيرين آب شور |
|
در
خلايق مىرود تا نفخ صور
«3» |
و مضمون اين بيت از اخبار طينت «4» مأخوذ است.
______________________________
(1). س: حذف شده است.
(2). س: دسته.
(3). مثنوى مولوى، دفتر اول، بيت 746.
(4). مجلسى، بحار الانوار، ج 64، ص 77 به بعد «عن أبي عبد
اللّه عليه السّلام قال: خلق اللّه تبارك و تعالى شيعتنا من طينة مخزونه لا يشذّ
منها شاذّ و لا يدخل فيها داخل أبدا إلى يوم القيامة».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 146
[3. شاهپرستى]
سيم: از آن قواى ملعونه نفوذ دادن به شاهپرستى است در مملكت، و به جاى مراتب
و درجات قوّۀ علميّه و عمليّه و ساير موجبات تفوّق و امتيازات نوعيّهاش
مقرّر داشتن، و مرجعيّت امور لشكرى و كشورى و ساير نوعيّات مملكت را تابع اين
رذيلۀ خبيثه قرار دادن و به اندازۀ مراتب و درجاتش منصب دادن و زمام
امور را مفوّض داشتن است. به درجۀ رسوخش اعمال اين قوۀ ملعونه اهمّ
مقدّمات استعباد رقاب ملّت و درجاتش هم به اختلاف درجات استعباد و تملّك رقاب
مختلف است. نفوذ شاهپرستى در مملكت است كه نادانى و جهالت عموميّه را بىعلاج و
ريشۀ علم و دانش و ساير موجبات سعادت و حيات ملّى را به واسطۀ عدم
فائده و بلكه مضرّ به ترقّى بودن، به كلّى از مملكت بر مىاندازد، تمام قواى
ملّيّه را مضمحلّ و نابود و همه را در قبال غنيمان خارجى به منزلۀ صعوه «1» در چنگال شاهين و در
تمام حوائج شبانه روزى محتاجشان مىسازد.
رسوخ شاهپرستى «2» در رگ و ريشۀ ملّت است كه حتى منسلكين در زىّ اهل علم هم، فضلا عن
العوام، با علم به قيام ضرورت دين اسلام بر غاصبيّت و حرمت اعانت بر فعّال ما يشاء
و حاكم ما يريد بودن طواغيت امّت، مع هذا به اقتضاى جبلّت ثانيه در اين اعانت و
ظلم كه
______________________________
(1). مرغى كوچك است كه در فارسى سنگانه گويند و برخى آن را
مرغى مانند گنجشك دانستهاند كه سينهاى سرخ دارد. (لغت نامۀ دهخدا).
(2). س: اين رذيله.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 147
دانستى از اعظم كبائر و شرك به ذات
احديّت- عزّ اسمه- است، بىاختيار و به ترّهاتبافى و حفظ دينش ناميدن، ساحت
مقدّسۀ دين مبين را لكّه دار و حتى به بذل هستى در استحكام اين بتپرستى من
حيث لا يشعر وادارشان مىنمايد، مرجعيّت «1» نوعيّات مملكت را تابع درجات اين رذيلۀ خبيثه قرار دادن است كه هر رذل
پست فطرت و دزد غارتگر و بىدانش و لياقتى، به وسيلۀ اظهارش زمام مهامّ
مملكت و رقاب ملّت را مالك و بدون تعب و مشقّت راهزنى، با كمال قوّت و شوكت و از
باب استحقاق و مالكيّت، دارائى آن اذلّاء و ارقّاء را انتزاع [مىنمايد]، و به
واسطۀ كمال بىعلمى و جهالت و پست فطرتى و رذالت و از غيرت دينى و وطنى بهره
و نصيب نداشتن، و شرف استقلال و قوميّت نشناختن، به طمع جزئى انتفاع شخصى و يا
اندك چاپلوسى حريف طرّار «2» تمام مدخل و مخرج و شعب ثروت و مكنت و آبادانى مملكت و جميع جهات حفظ استقلال
قوميّت مسلمين بىصاحب را به رهانت «3» و امتياز و معاهدات منحوسه به غنيم خارجى واگذار، و ملّت و دولت و مملكت را
به حال تباه و روزگار سياه ما ايرانيان اذلّ از قوم سبأ مىنشاند.
تفرّق كلمۀ هر دولت و ملّت و توحّش و تنفّر هر سلطان و رعيّت از همديگر
و به باد فنا رفتن هر سلطنت قديمۀ قوميه، به خيانت اين دستۀ مردم و
اعمال اين قوّۀ خبيثه و اتّكال به آن مستند است. عدم وقوفشان
______________________________
(1). س: حذف شده است.
(2). س: حذف شده است.
(3). س: به وسيله.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 148
در اغتصاب هستى و دارائى امّت بر
هيچ حدّ، موجب تنفّر قلوب رعيّت از سلطان، و اهتمامشان در اظهار شاهپرستى و دولت
خواهى و خود را حافظ و حارس سلطنت به خرج دادن و دفع هجوم و اغتيالات امّت را
وانمود نمودن، موجب توحّش سلطان است از رعيّت، و به ضرورت و تكثر «1» تجربت و تصفّح تواريخ
اعصار سابقه، مآل اين توحّش و تنفّر و نتيجۀ نفوذ دادن به شاهپرستى در
مملكت، جز زوال و انقراض نباشد.
و حضرت سيد اوصياء- عليه أفضل الصلاة و السلام- در طى فرمان تفويض ولايت مصر
به مالك اشتر- رضوان اللّه عليه- در وصف اين دست مردم چپاولگر و تحذير از
مساعدتشان مىفرمايد: «و ليس أحد من الرّعيّة أثقل على الوالي مئونة في الرّخاء، و
أقلّ معونة له في البلاء، و أكره للانصاف، و أسأل بالإلحاف، و أقلّ شكرا عند
الإعطاء، و أبطأ عذرا عند المنع و أضعف صبرا عند ملمّات الدّهر من أهل الخاصّة، و
إنّما عماد الدّين و جماع المسلمين و العدّة للأعداء، العامّة من الأمّة فليكن صغوك
لهم و ميلك معهم» «2».
مراد از اهل خاصّه، همين دستۀ مفتخواران است كه به عنوان دولت خواهى و
شاهپرستى خود را به ولات و مراجع حكومات مىچسبانند.
و هم در لزوم حسم مادّۀ ايشان در همان فرمان مبارك مىفرمايد:
______________________________
(1). س: حذف شده است.
(2). نهج البلاغه، نامۀ 53، و هيچيك از مردم از جهت
مخارج سنگينتر و از جهت يارى رساندن در سختيها بىارزشتر و به انصاف بىرغبتتر و
در مقام درخواست مصرّتر و هنگام عطا و بخشش ناسپاستر و وقت عدم بخشش عذرناپذيرتر و
هنگام پيشامدهاى زمانه بىطاقتتر از خواص نيستند و تنها استوانههاى دين و جمعيت
مسلمين و نيروهاى آماده در مصاف با دشمن عامّه مردماند پس بايد با آنان همراه
بوده و قلب تو به آنان متمايل باشد.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 149
«ثمّ إنّ للوالي خاصّة و بطانة فيهم
استيثار و تطاول، و قلّة إنصاف في معاملة، فاحسم مادّة أولئك بقطع أسباب تلك
الأحوال و لا تقطعنّ لأحد من حاشيتك و حامّتك قطيعة، و لا يطمعنّ منك في اعتقاد
عقدة تضرّ بمن يليها من النّاس في شرب أو عمل مشترك يحملون مئونته على غيرهم فيكون
مهنأ ذلك لهم دونك و عيبه عليك في الدّنيا و الآخرة و ألزم الحقّ من لزمه من
القريب و البعيد، إلى آخر ما كتبه صلوات اللّه عليه و آله الطّاهرين «1»».
[4. اختلاف كلمه بين مردم]
چهارم: از آن قواى ملعونه القاء خلاف فيما بين أمّت و تفريق كلمۀ ملت
است. و هر چند اصل اين قوّۀ خبيثه و اساسش همان جهالت «2» و فعليّت خارجيهاش غالبا به شعبۀ
استبداد دينى و مقدارى هم به شاهپرستى مستند، و مستقلّا در عرض آنها نباشد، لكن
چون تمام استعبادات واقعه در امم سابقه و اين امّت، به همين تفرّق كلمۀ
ملّيّه منتهى و قواى ثلاثۀ سابقه به منزلۀ مقدّمات آن، و نتيجۀ
مطلوبۀ از آنها، همين تفرّق و اختلاف و فى الحقيقة جزء اخير علّت، و اصول
سابقه
______________________________
(1). همان «سپس حكمرانان را نزديكان و درباريانى است كه به
خودسرى و گردنكشى و دست درازى و كمى انصاف خو گرفتهاند، ريشه و اساس شر آنان را
با جدا كردن موجبات آن صفات از بين ببر و به كسى از آنان كه در اطرافت هستند و
خويشاوندانت زمينى واگذار مكن و نبايد كسى در تو طمع كند به گرفتن مزرعه و كشتزارى
كه به همسايۀ آن در آب يا كارى كه مشتركا بايد انجام شود، ضرر برساند و سختى
كار مشترك را به همسايگان تحميل كند، چنين رفتارى موجب خوشى آنان بوده و عيب و
سرزنش آن در دنيا و آخرت نصيب تو است، و حق را براى آنكه شايسته است اجرا كن چه از
نزديكان تو باشد يا از افراد دور و غريبه ..».
(2). س: جهات.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 150
معدّات آن است؛ از اين جهت در لسان
آيات و اخبار، تمام استعبادات را به همين تفرّق كلمۀ ملّيّه و تشتّت اهواء و
اختلاف آراء مستند فرمودهاند، قال عزّ من قائل:
إِنَّ
فِرْعَوْنَ عَلٰا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهٰا شِيَعاً
يَسْتَضْعِفُ طٰائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنٰاءَهُمْ «1».
كلمۀ مباركۀ «شيعا» را، به معنى متفرّقين تفسير فرمودهاند، دلالت
آيۀ مباركه بر ترتّب فرعونيّت و استعباديه بودن سلطنت فرعون بر همين تفريق
كلمه، بسى ظاهر و هويداست.
و حضرت سيد اوصياء- عليه و آله أفضل الصلاة و السلام- در همان خطبۀ مباركۀ
قاصعه،- سابق و لا حق آنچه «2» در تحقيق سلطنت استعباديه، سابقا در طى مقدّمه نقل كرديم- فرمايشاتى فرمودهاند
كه از براى معرفت داء و پى بردن به دواء لازم است همه را نقل كنيم، و صادقين در
دعوى تشيّع و خالصين از اغراض استبداديّه و استعباديّه را به دستور العمل امامشان
آگاه و به شناعت ظالمپرستى و عدم موافقت در استنقاذ «3» حرّيّت مغصوبۀ خود متنبّه سازيم، قال-
صلوات اللّه عليه و آله-:
«و احذروا ما نزل بالأمم من قبلكم، من المثلات بسوء الأفعال، و ذميم الأعمال،
فتذكّروا في الخير و الشّر أحوالهم، و احذروا أن تكونوا أمثالهم، فإذا
______________________________
(1). قصص، آيۀ 4 «فرعون در زمين برترىجويى كرد و اهل
آن را به گروههاى مختلفى تقسيم نمود، گروهى را به ضعف و ناتوانى مىكشاند، پسران
را مىكشت و سر مىبريد و.».
(2). س: حذف شده است.
(3). س: استفاده.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 151
تفكّرتم في تفاوت حاليهم، فألزموا
كلّ أمر لزمت العزّة به شأنهم «1»، و زاحت الأعداء له عنهم، و مدّت العافية فيه عليهم، و انقادت النّعمة له
معهم، و وصلت الكرامة عليه حبلهم من الاجتناب للفرقة، و اللّزوم للألفة، و التّحاض
عليها، و التّواصي بها، و اجتنبوا كلّ أمر كسر فقرتهم، و أوهن منّتهم، من تضاغن
القلوب و تشاحن الصّدور، و تدابر النّفوس، و تخاذل الأيدي، و تدبّروا أحوال
الماضين من المؤمنين قبلكم، كيف كانوا في حال التّمحيص و البلاء؟ أ لم يكونوا أثقل
الخلائق أعباء، و أجهد العباد بلاء، و أضيق أهل الدنيا حالا؟ اتّخذتهم الفراعنة
عبيدا فساموهم سوء العذاب، و جرّعوهم المرار، فلم تبرح الحال بهم في ذلّ الهلكة و
قهر الغلبة لا يجدون حيلة في امتناع و لا سبيلا إلى دفاع حتى إذا رأى اللّه جدّ
الصّبر منهم على الأذى في محبّته و الاحتمال للمكروه من خوفه، جعل لهم من مضايق
البلاء فرجا فأبدلهم العزّ مكان الذّل، و الأمن مكان الخوف، فصاروا ملوكا حكّاما و
أئمّة أعلاما و [قد] بلغت الكرامة من اللّه لهم ما لم تذهب الآمال إليه بهم.
فانظروا كيف كانوا حيث كانت الإملاء مجتمعة و الأهواء متّفقة، و القلوب
معتدلة، و الأيدي مترادفة و السّيوف متناصرة و البصائر نافذة، و العزائم واحدة، أ
لم يكونوا أربابا في أقطار الأرضين، و ملوكا على رقاب العالمين! فانظروا إلى ما
صاروا إليه في آخر أمورهم، حين وقعت الفرقة، و تشتّت الألفة، و اختلفت الكلمة و
الأفئدة، و تشعّبوا «2» مختلفين، و تفرّقوا متحاربين، قد خلع اللّه عنهم لباس كرامته، و سلبهم غضارة
نعمته، و بقي قصص أخبارهم فيكم عبرة للمعتبرين.
______________________________
(1). س: العبرة بشأنهم.
(2). آ، د، س: تشيّعوا.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 152
فاعتبروا بحال ولد إسماعيل و بني
إسحاق و بني إسرائيل عليهم السّلام فما أشدّ اعتدال الأحوال و أقرب اشتباه
الأمثال! تأمّلوا أمرهم في حال تشتّتهم و تفرّقهم، ليالي كانت الأكاسرة و القياصرة
أربابا لهم، يحتازونهم عن ريف الآفاق و بحر العراق، و خضرة الدّنيا إلى منابت
الشّيح، و مها في الرّيح و نكد المعاش فتركوهم عالة مساكين إخوان دبر و وبر، أذلّ
الأمم دارا و أجدبهم قرارا، لا يأوون إلى جناح دعوة يعتصمون بها، و لا إلى ظلّ
ألفة يعتمدون على عزّها فالأحوال مضطربة و الأيدي مختلفة و الكثرة متفرّقة، في
بلاء ازل، و إطباق جهل من بنات موءودة، و أصنام معبودة، و أرحام مقطوعة، و غارات
مشنونة، فانظروا إلى مواقع نعم اللّه عليهم حين بعث إليهم رسولا فعقد [بملّته] «1» طاعتهم و جمع على
دعوته ألفتهم كيف نشرت النّعمة عليهم جناح كرامتها، و أسالت لهم جداول نعيمها، و
التفّت الملّة بهم في عوائد بركاتها [فأصبحوا في نعمتها «2»] غرقين، و عن خضرة عيشها فكهين، قد تربّعت
الأمور بهم في ظلّ سلطان قاهر، و آوتهم الحال إلى كنف عزّ غالب، و تعطّفت الأمور
عليهم في ذرى ملك ثابت، فهم حكّام على العالمين، و ملوك في أطراف الأرضين» [1] إلى
آخر ما أفاض- صلوات اللّه عليه- على الأمّة من
______________________________
[1] نهج البلاغه، خ 192 «از عذابهايى كه بر اثر زشتيها بر
امتهاى گذشته وارد شد، بترسيد پس خير و شر احوال آنان را به ياد آوريد و از اينكه
شما هم مانند آنان شويد، بپرهيزيد و هرگاه در تفاوت حالات آنان انديشه كرديد، پس
كارى را كه به خاطر آن عزت يافتند و شر دشمنان بواسطۀ آن برطرف شد و
عافيتشان تداوم يافت و نعمت را به سوى ايشان كشانيد و رشتۀ كرامت را بين
آنان وصل نمود تا از تفرقه بپرهيزند و مهربان بوده و يكديگر را بدان سفارش كنند،
انتخاب كنيد؛ و متقابلا از انجام هر عملى كه پشت آنان را شكست و قدرتشان را سست كرد
به خاطر كينهورزى
______________________________
(1). أ، د، س: حذف شده است.
(2). أ، د، س: حذف شده است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 153
______________________________
در دلها و دشمنى در سينهها و پشت كردن اشخاص به هم و يارى
نكردن دستها يكديگر را بپرهيزيد. و در احوال مؤمنان گذشته بينديشيد كه چگونه در
حال امتحان و آزمايش بودند؟ آيا از مردم ديگر گرانبارتر و از سايرين رنجبرتر و از
اهل دنيا زندگىشان سختتر نبود؟! كه فرعونها آنان را به بندگى و بردگى گرفتند.
پس سختترين شكنجهها را به آنان چشاندند و تلخى را جرعه
جرعه به كامشان ريختند.
پيوسته حالشان بدين منوال بود، در ذلت رگبار و تحت
سلطۀ جبار بسر مىبردند، نه چارهاى براى سرپيچى داشتند و نه راهى براى
دفاع؛ و چون خداوند صبر و استقامت آنان را در برابر سختيها به خاطر محبت خويش و
تحمل آنان را در برابر ناملايمات به خاطر ترس از پروردگار مشاهده كرد، آنان را در
گرفتارىها فرج و گشايشى عطا كرد، عزت را جايگزين ذلت و امنيت را جانشين هراس
ساخت، در نتيجه پادشاهان فرمانروا و پيشوايان راهنما شدند، چنان كرامتى از جانب
خدا نصيبشان شد كه تصور نمىكردند.
بنگريد كه سران آنها چگونه جمع شدند و انديشهها متفق و قلبها
رام و دستها در يك جهت و شمشيرها كمك يكديگر و بصيرتها نافذ و عزمها واحد و جزم
گرديد، آيا در اطراف زمين ارباب و بر جهانيان پادشاهانى نبودند؟! پس بنگريد به
آنچه كه در پايان امرشان بدان گرفتار آمدند، آنگاه كه بينشان جدايى افتاد و
مهربانى و الفت از بين رفت و سخنان و قلبهايشان متفرق شد و حزبها و شعبههاى
مختلفى شدند و دسته دسته به جان هم افتادند، از اين رو خداوند لباس كرامت و
بزرگوارى را از تنشان بيرون كرد و فراوانى نعمتش را برگرفت و تنها داستانهاى آنان
در صفحات تاريخ باقى ماند تا عبرتگيرندگان شما پند گيرند.
عبرت بگيريد از حال فرزندان اسماعيل و اسحاق و اسرائيل
عليهم السّلام كه چقدر احوال ملتها يكسان و به يكديگر شبيه است! در وضع آنان در
حال پراكندگى بينديشيد، شبهايى كه كسرىها و قيصرها ارباب آنها بودند، آنان را از
سرزمينهاى آباد و كشتزارها و درياى عراق به بيابانهاى خشك و با بادهاى تند و
زندگى ناگوار راندند و مستمند و عائلهمند و پريشان روزگار و همدم احشام و پشم
حيوان رها ساختند، از نظر محل زندگى خوارترين و از جهت آسايش بدبختترين اقوام
بودند.
به زير بار كسى نمىرفتند كه بدان پناه يابند و زير
سايۀ محبت و الفتى كه به عزت آن تكيه كنند، قرار نمىگرفتند.
پس احوالشان پريشان و دستها پراكنده و جمعيت متفرق، در رنج
و مشقت فراوان و جهل و
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 154
العلم و الحكمة.
و در مواقع عديدۀ ديگر از خطب مباركه و ساير اخبار وارده هم استناد ذلّت
و اسارت و اضمحلال قوميّت هر قومى را به تفرّق كلمۀ خودشان تصريح فرمودهاند،
و برهانا هم از بديهيات اوليّه است، چه، بالضروره حافظ حقوق نوعيّۀ هر قومى
كه اعظم همه، حرّيّت رقاب و ناموس اكبر كيش و آئين و استقلال وطن و قوميتشان است،
به همان جامعۀ نوعيه منحصر، و متوقّف بر استحكام آن است، و اول آفت مترتّبه
بر فتور و اختلال اين حصن حصين، ذهاب حرّيّت و ابتلاى به اسارت و رقّيّت طواغيت امّت
و اقوياى داخليّه است كه به قوّت قاهره بر سائر طبقات، و انتفاء قوّۀ
دافعۀ ملّيّة، كه فقط عبارت از اتّحاد است، همه را به زير بار رقّيّت خود مىكشاند
و تدريجا به غرض استيصال قواى دفع و تخلّص از اسارت و رقّيّت خود تمام قواى ملّيّه
و جامعۀ نوعيّه و موجبات حفظ از صولت و شوكت غنيمان خارجى را هم بالتبع،
مضمحلّ و نابود و همه را مىميراند و به وسيلۀ اعمال قواى
______________________________
نادانى بسر مىبردند، دختران زنده به گور و بتها معبود و
ارتباط با خويشان قطع و غارتگرى دسته جمعى رواج داشت.
پس بنگريد به نعمتهاى الهى كه به ايشان عطا فرمود هنگامى كه
پيامبرى را به سوى ايشان برانگيخت و آنان را مطيع شريعت او ساخت و بوسيلۀ
دعوت او آنان را با يكديگر مهربان نمود، چگونه نعمت بالهاى كرامتش را بر ايشان
گشود و نهرهاى نعمتخيز را بر آنان جارى ساخت و شريعت آنها را در سودهاى پربركت خود
گرد آورد تا در نعمت آن غرق شدند و در خرّمى زندگى آن خشنود گشتند. زندگىشان در
پرتو سلطان قدرتمندى سامان يافت و نيكويى حالشان با عزت و بزرگوارى توأم شد و
كارها در پناه حكومتى استوار آسان شد، پس بر جهانيان فرمانروا و در اطراف زمينها و
ممالك مختلف پادشاهند. (تا پايان خطبه كه آن حضرت از علم و حكمت بر امت افاضه
فرمود).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 155
استعباديّه و برانداختن ريشۀ
علم و دانش از مملكت و نفوذ دادن به شاهپرستى و غيرها از قواى ملعونه و شدّت و
مواظبت بر منع از اجتماعات و ساير موجبات حيات و يقظت ملّت قهرا همه را به چنگال
آنان گرفتار و به حالت تَخٰافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ
النّٰاسُ «1» مىرساند، حالت
حاليۀ فلكزدگان ايران و مرز و بوم ويرانش عيان اين بيان و وجدان اين برهان
است.
[5. ترساندن و آزار و اذيت آزادى خواهان]
پنجم: از آن قواى ملعونه، قوّۀ ارهاب و تخويف و تعذيب است كه به سيرت
مأخوذۀ فراعنه و طواغيت سلف، دعات حرّيّت موهوبۀ الهيّه- عزّ اسمه- و
برپا دارندگان سيرۀ مقدّسۀ انبياء و اولياء عليهم السّلام را، به
انواع عذابهاى وارده بر آن انوار طيّبه من الاسر و القتل و التّنكيل و التّمثيل و
الحبس فى المضائق و دسّ السّموم و هتك الاعراض و نهب الأموال و غيرها «2» معذّب و بر احدى ابقاء
و هيچ فروگذارى نشود.
اعمال اين بىرحمىها خلفا عن سلف هم تشفّع قلبى است از آن شرفا و امجاد و هم
به طمع قلع و قمع شجرۀ طيّبۀ اباء و حرّيّت و منع از سرايتش به عموم
[مردم]، و هم به غرض تخويف و تمكين ملّت است به اسارت و ذلّ رقّيّت و اغماض از
شرافت و مجد حرّيّت، و درجات اعمالش به اختلاف مراتب بىرحمى و قساوت و انسلاخ از
فطرت
______________________________
(1). انفال، آيۀ 26 «.. مىترسيد كه مردم شما را
بربايند ..».
(2). از اسارت و كشتن و آزار و اذيّت و مثله كردن و زندانى
كردن در زندانها و مسموم كردن و هتك آبرو و غارت اموال و امثال آن.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 156
انسانيت و بىاعتقادى به مبدأ و
معاد و عذاب آخرت و قيامت مختلف، و در اين روزگار همچنانكه بعون اللّه- سبحانه و
تعالى- دورۀ طاغوتيّت طواغيت و گرفتارى امّت به اسارت و ذلّ رقّيّتشان به
نقطۀ آخر رسيده، همين طور شقاوت و قساوت و انسلاخ از فطرت و بىرحمى و بىدينى
فراعنه و طبقات اعوانشان هم به اعلى درجه منتهى و حتى امورى كه هيچ تاريخى نشان
نمىدهد، هم مشهود و صحّت و صدق مقالۀ معروفه در السنه و افواه را كه «هميشه
يزيد و ابن زياد و ابن سعد و شمر و سنان بسيار و فقط سرور مظلومان و احرار- صلوات
اللّه عليه و على المستشهدين بين يديه- در مقابل نيست»، بر عالميان آشكار ساخت؛ و
در اخبار وارده در ابواب طينت هم روايات دالّۀ بر همين تشابه مكمونات و
مكنونات نفوس مأثور و سابقا به مأخوذ بودن شعر معروف- «رگ رگ است اين آب شيرين آب
شور»- الخ از آنها اشاره شد.
[6. عادى و طبيعى بودن زورگويى اقويا]
ششم: از آن قواى ملعونه، ارتكاز رذيلۀ استبداد و استعباد رقاب ضعفاء و
زيردستان است در جبلّت و فطرت نوع بزرگان و اقوياى مملكت بطبقاتهم، و طبيعى شدن
زورگوئى و معاملۀ استبداديه و تحميلات دل دلبخواهانه و تحكّمات
خودسرانۀ فيما بين تمام طبقات، و از اين جهت است كه نوع اقوياى مملكت و
خاصّه ملّاكين ايشان به واسطۀ منافات تسويه و عدالت از جهات عديده با مقاصد
و اغراضشان، و بىخبرى و غفلت از توقّف حفظ دين و شرف و
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 157
استقلالشان به اغماض از آنها، و
غلبۀ حبّ عاجله و اهواء زائله بر عاقبتانديشى و ادراكات عقلانيه، با منشأ و
اصل استبداد همدرد و همدست و نسبت به اين شجرۀ خبيثه به منزلۀ فروع و
اغصانند.
در ابتداى قدم نهادن مشروطيت به ايران و وزيدن نسيم عدالت به مرز و بوم ويرانش
تا مطلب در پرده و چنين گمان مىشد كه سلب استبداد مخصوص دولتيان، و مرگ فقط براى
همسايه است، از تمام طبقات من المعمّمين الغاصبين لزيّ العلماء و الملّاكين و
غيرهم، به چه درجه بذل مجهود و در اقامۀ اساسش به چه اندازه مساعدت مشهود
بود؟ و به محض برداشته شدن پرده از روى كار و دانستن آنكه روزگار را چه روى در پيش
و مطلب از چه قرار است؟ چگونه ورق را برگردانيده، شعبۀ استبداد دينى به اسم
حفظ دين، و شاهپرستان به دست آويز دولتخواهى، و سائر چپاولچيان و مفتخوران، هر
كس با هر سلاحى كه داشت حملهور گرديد؛ مخالفت و ردّ احكام حفّاظ دين و پيشوايان
مذهب و اندراج در عنوان: «فإنّما بحكم اللّه استخفّ، و علينا ردّ، و الرّادّ علينا
كالرّاد على اللّه و هو فى حدّ الشّرك باللّه» «1»، كالعدم و داستان
______________________________
(1). كلينى، كافى، ج 1، ص 113 در بخشى از روايت عمر بن
حنظله امام صادق عليه السّلام در پاسخ سؤال او مىفرمايد: «ينظران من كان منكم
ممّن قد روى حديثنا، و نظر فى حلالنا و حرامنا، و عرف أحكامنا فليرضوا به حكما
فانّي قد جعلته عليكم حاكما؛ فإذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فإنّما استخفّ بحكم
اللّه و علينا ردّ و كالرادّ علينا الرّادّ على اللّه و هو على حدّ الشّرك باللّه»
بايد نگاه كنند، ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده و در حلال و
حرام ما مطالعه نموده و صاحبنظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است. بايد او
را به عنوان قاضى بپذيرند، زيرا من او را بر شما حاكم قرار دادم، اگر او بر اساس
حكم ما حكمى صادر كرد و از او پذيرفته نشد، حكم خدا مورد استخفاف قرار گرفته و ما
را ردّ كرده است و كسى كه ما را ردّ كند، در حقيقت خداوند را ردّ كرده و اين عمل
در حدّ شرك به خدا است.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 158
«نكثت طائفة و فسقت أخرى و مرق
آخرون» «1»، تجديد شد و
سزاوار است بازهم به شعر سابق «رگ رگ است اين آب شيرين آب شور» إلخ كه مأخوذ از
اخبار است، تمثّل كنيم.
[7. استفاده از امكانات مملكت براى سركوبى ملّت]
هفتم: از آن قواى ملعونه، اغتصاب قواى حافظۀ ملّيّۀ من الماليّة و
العسكريّة و غيرهما، و صرف آنها در سركوبى خودشان است، انتخاب سرداران عسكريه از
اجانب و معاندين دين مبين، و زمام عساكر اسلاميّه را به آنان واگذاشتن، و تربيت
جند را به ايشان مفوّض داشتن، همه براى تكميل اين قوّه و به غرض عدم مبالات و
استنكاف نداشتن آن بىخردان از همه چيز بىخبر و وظيفۀ مقاميّه ناشناس است،
از مخالفت احكام شريعت و جسارت به قتل نفوس و هتك اعراض و نهب اموال ملّت، تهريش
عشاير و ايلات وحشيّه هم، مكمّل اين قوّه و سرآمد علّت و علّة العلل همه، همان
نادانى و جهالت است، چنانچه ساير خرابىها هم همه، مترتّب بر آن و از فروع آن است.
[مقصد دوم: راههاى علاج قواى استبداد]
مقصد دويم: در اشارۀ اجماليه به علاج قواى ملعونه:
______________________________
(1). نهج البلاغه، خ 3 «فلمّا نهضت بالامر نكثت طائفة و
مرقت اخرى و قسط آخرون ..» اشاره به سه گروه ناكثين و مارقين و قاسطين است يعنى
وقتى من بر ولايت امر مردم برخاستم و حكومت را بدست گرفتم، عدهاى پيمان شكستند و
عدۀ ديگرى فاسق شدند و بقيه نيز ظلم و ستم روا نمودند.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 159
[1. آگاهى دادن به ملّت]
اول و اهمّ همه، علاج جهالت و نادانى طبقات ملّت است و اين مطلب نسبت به جهل
بسيط، با دخول از طريق علاج و تشريح حقيقت استبداد و مشروطيّت و تفهيم آن چه در
مقدّمه و فصول خمسه بيان نموديم، در كمال سهولت است، لكن به شرط ملايمت و عدم
خشونت در بيان و حفظ اذهان از شوائب غرضانيت، و تحرّز از موجبات تنفّر و انزجار
قلوب و تحفّظ از رميدن و مشوب شدن اذهان.
قال عزّ من قائل ادْعُ إِلىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ
بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ
أَحْسَنُ «1». حقيقت دعوت به
حرّيّت و خلع طوق رقّيّت ظالمين به نصّ آيات و اخبار سابقه، دعوت به توحيد و از
وظائف و شئون انبيا و اوليا عليهم السّلام است، پس هر كس در اين وادى قدم نهد و در
اين صدد بر آيد خواه صاحب جريده باشد يا اهل منبر يا غير ايشان، هر كه باشد، بايد
بر طبق همان سيرۀ مقدّسه رفتار، دستور العمل آيۀ مباركه را سرمشق خود
نموده، به رفع جهالت و تكميل علميات «2» و تهذيب اخلاق ملّت همّت گمارد و لسان بدگوئى را چون محمول بر غرضانيّت است،
مطلقا كنار گذارد.
تا خود كاملا عالم نباشد به غرض خود نمايى و عوام ربايى و هنگامهجويى و امثال
ذلك در اين وادى داخل نشود، مانند جملهاى از
______________________________
(1). نحل، آيۀ 125 «با حكمت و اندرز نيكو به راه
پروردگارت دعوت كن و با آنان به روشى كه نيكوتر است استدلال و مناظره نما ..».
(2). س: عمليات.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 160
جرائد سابقه و بعض اهل منبر و
ناطقين سابق كه يا دوستان نادان، و يا دشمنانى بودند دانا، و معظم صدمات و لطمات
وارده بر اين اساس سعادت به هفوات آنان مستند است، بهانه و دست آويز تشويش اذهان،
به دست اصول و اركان استبداد ندهد، ملّت فلك زده را به جاى دلالت و آگاهى به
حرّيّت و حقوق خود منزجر و از مقصد اصلى به كلّى تبعيد نكند، شرف ارباب شرف را حفظ
و دستى براى استبداد و فعّال ما يشاء بودن ظالمين معين و ياور نتراشد، آزادى قلم و
بيان و نحوهما را كه از مراتب آزادى خدادادى و حقيقتش هم عبارت از رها بودن از قيد
تحكّمات طواغيت و نتيجۀ مقصودۀ از آن بىمانعى در موجبات تنبّه «1» ملّت و بازشدن چشم و
گوش امّت، و پى بردنشان به مبادى ترقّى و شرف استقلال وطن و قوميّتشناسى، و
اهتمامشان در حفظ دين و تحفّظ بر ناموس اكبر كيش و آئين، و اتّحادشان در انتزاع
حرّيّت موهوبۀ الهيّه و استنقاذ حقوق مغصوبۀ ملّيّه، و برخوردنشان به
تحصيل معارف و تهذيب اخلاق و استكمالات نوعيّه و وطنيّه «2»، و امثال ذلك است، وسيلۀ هتك اعراض
محترمين و گرفتن حق السكوت از زيد يا اجرت تعرّض به عمرو و يا كينه خواهى از بكر و
نحو ذلك ننمايد؛ در دفع اقاويل و اباطيل اعوان ظالمين با اجتماع جهات علميّت و
اهليّت به همان كلياتگوئى اكتفاء و تعرّض به اشخاص خاصّه را حتّى به كنايه و
اشاره و تلويحات هم موقوف و وظيفۀ خود را وصل كردن داند، نه فصل نمودن.
______________________________
(1). س: تنبيه.
(2). س: وظيفه.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 161
و امّا نسبت به جهل مركّب و خاصّه
آنكه داستان لجاج و عناد و دودستگى و هم چشمى و طرفيت و بر سر حرف خود ايستادن و
به لسان حال، «النّار و لا العار» گفتن، هم به ميان آمده باشد، در كمال صعوبت و
شايد به مسالكت «1» و مدارات و
طرفيت نداشتن و موادّ لجاج و عناد و دوئيت را از ميانه برداشتن تدريجا مبادى آن
رفع، و ممكن العلاج شود ان شاء اللّه تعالى. فقط خصوص اشخاصى كه نه از روى اشتباه
و جهالت، بلكه به واسطۀ غلبۀ هوى و غرضانيّت با ساير ظالمپرستان
همدست و در ابقاى شجرۀ خبيثۀ استبداد و استعباد رقاب ملّت به هر بىدينى
و شقاوت و بىرحمى و قساوت مقدم و مانند سائر فراعنه و طواغيت تا همه جا حاضرند،
جز يأس كلّى و انقطاع آمال ملعونه، علاج ديگرى براى امراض نفسانيه و اغراض شهوانيه
متصوّر نباشد و مع هذا مقابله و تعرّض شخصى به آنان هم هر چند موجب تنبّه «2» ملّت و تحذّر از
مكائدشان است، بازهم ترك آن و اكتفا به همان كلياتگوئى از جهات عديدۀ ديگر
شايد اولى باشد، و هو المسدّد للصّواب.
[2. علاج استبداد دينى با تهذيب نفس]
دوم: كه اصعب و اشكل همه و در حدود امتناع است، علاج شعبۀ استبداد دينى
است، چه، بالضروره رادع و مانع از استبدادات و اظهار مرادات شهوانيه به عنوان
ديانت به همان ملكۀ تقوى و عدالت منحصر، و جز اجتماع اوصافى كه در روايت
«احتجاج» تعداد [نموده] و «صائنا
______________________________
(1). س: ملايمت.
(2). س: تنبيه.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 162
لدينه، حافظا لنفسه، مطيعا لأمر مولاه،
مخالفا لهواه» «1» بودن را در
مرجعيت شرعيّه اعتبار فرمودهاند، عاصم ديگرى متصوّر نباشد و با اتّصاف به اضداد
مذكورات و اجتماع اوصافى كه در همان روايت شريفۀ «احتجاج» براى علماى سوء و
راهزنان دين مبين و گمراه كنندگان ضعفاى مسلمين تعداد و در آخر همه: «أولئك أضرّ
على ضعفاء شيعتنا من جيش يزيد (لعنه اللّه) على الحسين عليه السّلام» «2» فرمودهاند.
نه از اعمال استبداد و استعباد رقاب و اظهار تحكّمات خود سرانه بعنوان ديانت،
مانعى متصوّر و نه ضعفا و عوام امّت بر تميّز فيما بين اصناف و اوصاف
متضادّۀ مذكوره در روايت شريفه، و تحذّر از وقوع در شبكه و دام صيّادان
راهزن مقتدر و نه بعد از افتادن در اين دام از روى تقصير يا قصور و لازمۀ
ديانت پنداشتن اين پيروى و تمكين [را از] استحكام مبانى دين، و جهل مركّب و شرك به
ذات احديّت- عزّ اسمه- مفرّى از آن دارند، و از اين جهت طريق علاج مسدود و تخليص
از اين ورطه متعذّر به نظر مىآيد، و لكن مع هذا چون فاعليّت ما يشاء و حاكميّت ما
يريد و قاهريّت بر رقاب و لا يسأل عمّا يفعل و شريك البارى بودن جبابره و طواغيت،
نه مطلبى است كه در هيچ شريعت و دين و مذهب و كتابى، فضلا از دين قويم اسلام و خاصّه
بر مذهب اماميه، لباس مشروعيتش توان پوشانيد، و اعانت بر اين بتپرستى- به
______________________________
(1) طبرسى، احتجاج، ج 2، ص 511 امام حسن عسكرى عليه السّلام
مىفرمايد: «فامّا من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه مخالفا على هواه،
مطيعا لأمر مولاه، فللعوام أن يقلّدوه» يعنى آن گروه از فقهاء كه نگهدار نفس خويش،
حافظ دين خود و مخالف با هواى نفس خود، مطيع امر مولاى خويشاند، بر عوام لازم است
كه از او تقليد كنند.
(2) همان، ص 512.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 163
نصّ آيات و اخبار سابقه- را، چه به
مساعدت و همدستى با فراعنه و ظالمين باشد، و يا به سكوت و ترك نصرت و خذلان حق به
صورت اعانت بر حفظ دين و به حساب تورّع و احتياط از شبهات، به خرج توان داد؛ لهذا
در اين جزء زمان كه بحمد اللّه چشم و گوش ملّت باز و به اين امراض مزمنۀ
مهلكۀ نوع پى برده، آزادى از اين استعبادات را اندكى برخوردهاند، ان شاء
اللّه هر دو رشتۀ استبداد دينى بىاثر خواهد بود، بلكه به مقتضاى حديث
مأثور: «يعرف الرّجال بالحقّ لا الحقّ بالرّجال» «1»، كه مفادش از مستقلات عقليّه و موجب تماميّت
حجّت و عدم معذوريت است. اين ظالمپرستى چه به همدستى باشد يا به عدم موافقت در
سلب صفات خاصّۀ الهيّه- عزّ اسمه- از ظالمين، على كلّ تقدير كاشف از مكنونات
سرائر و اين تقابل حقّ و باطل فى الحقيقة محك امتحان است، قال عزّ من قائل أَ
حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ
لٰا يُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ
فَلَيَعْلَمَنَّ اللّٰهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ
الْكٰاذِبِينَ «2».
______________________________
(1). مجلسى، بحار الأنوار، ج 6، ص 179؛ امام على عليه
السّلام خطاب به حارث همدانى فرمود: «إنّ دين اللّه لا يعرف بالرّجال بل بآية
الحقّ فاعرف الحقّ تعرف اهله» يعنى دين خدا با مردان شناخته نمىشود، بلكه با
نشانۀ حق شناخته مىشود، پس حق را بشناس تا اهل حق را بشناسى. شبيه اين مطلب
را در پاسخ به حارث بن حوط از امام على عليه السّلام نقل كردهاند كه وقتى در جنگ
جمل با تعجب از حضرت پرسيد كه آيا مىتوان اصحاب جمل را گمراه دانست؟ حضرت فرمود:
تو حق را نشناختى تا اهلش را بشناسى و باطل را نشناختى تا
اهلش را تشخيص دهى.
(ر. ك: نهج البلاغه، حكمت 262).
(2). عنكبوت، آيات 2 و 3 «آيا مردم گمان كردند همين كه
بگويند: ايمان آورديم، به حال خود رها مىشوند و آزمايش نخواهند شد؟ ما كسانى را
كه پيش از آنان بودند آزموديم، بايد علم خدا دربارۀ كسانى كه راست مىگويند
و كسانى كه دروغ مىگويند، تحقق يابد».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 164
[3. علاج شاهپرستى با تكيه بر شايستهسالارى]
سيم؛ قلع شجرۀ خبيثۀ شاهپرستى و ترويج علم و دانش و مرجعيّت امور
نوعيّه را تابع لياقت و درايت قرار دادن و ريشۀ چپاول و مملكتفروشى شاهپرستان
را بر انداختن است، و بالضروره تا شجرۀ ملعونۀ استبداد بر قرار و
بنيان استعباد در مملكت استوار است، سلب اين قوّه و تبديلش به علم و دانش از
محالات، و مادامىكه حقيقت سلطنت و ولايت بر حفظ و نظم و به منزلۀ شبانى گله
بودن آن به واسطۀ شدّت انهماك در هواپرستى بر شخص سلطان مجهول و سلطنتش را
عبارت از مشاركت با ذات احديت- عزّت كبرياؤه- در مالكيت و قاهريّت و فاعليّت ما
يشاء و عدم مسئوليّت عمّا يفعل پندارد، و عدم تمكين امّت را از اين مقهوريّت و جدّ
در تخليص رقابشان از اين عبوديّت را ياغىگرى، و مساعدت بر اين فرعونيّت را دولت
خواهى شمارد، لا محاله بر استيصال دستۀ اولى كه به گمانش ياغى دولتند و نفوذ
دادن به فرقۀ ثانيه كه دولتخواهشان پنداشته، همّت گمارد، موجبات ترقّى و
نفوذ و مرجعيّت نوعيّات مملكت فقط به اظهار شاهپرستى منحصر و سلطان و رعيّت به
واسطۀ افساد و چپاول شاهپرستان از همديگر مستوحش «1» و متنفّر، و مهرۀ سلطنت بازيچۀ
اين چپاولچيان غارتگر خواهد بود.
شخص سلطان در زاويۀ اختفاء و خوف منزوى و همّش به اعدام ملّت و تخريب
مملكت مصروف و از لذّت سلطنت و بسط عدل و
______________________________
(1) س: متوحش.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 165
آباد كردن مملكت و محبوبيّت در قلوب
ملّت محروم و از ذكر خير و همسرى با سلاطين جهان بىبهره و آلت چپاول غارتگران و
بدنام عالميان است، و بلكه به نصّ مجرّب «الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع
الظّلم»، كه برهانش ظاهر و عيانا هم مشاهد و محسوس است و صريح فرمايشات حضرت سيد
اوصيا- عليه و آله أفضل الصلاة و السلام- در طى فرمان تفويض ولايت مصر به مالك
اشتر و خطبۀ مباركۀ صادره در بيان حقوق والى و رعيّت بر همديگر كه
سابقا نقل شد، بقاء و دوام ملك و دولت به اتّحاد والى با رعيّت منوط و اجحافات و
استيثارات و ظلم ولات به انقراض عاجل مؤدّى [است] «1» و حتى برپا بودن سماوات را هم در طى اخبار
مأثورۀ ديگر به عدل الهى- جلّت عظمته- اسناد فرمودهاند «2» الى غير ذلك و به
مقتضاى اين اخبار و به حكم ضرورت و تجربه و برهان و اعتبار، اسباب زوال نعمت و
انقراض سلطنتش را هم به اين ارتكابات ظالمانه و مساعدت به اغراض وحشيانۀ شاهپرستان
به دست خود فراهم و جز چند صباحى با چنين حال پليد اشدّ از شب اوّل قبر يزيد،
تمتّعى نخواهد يافت سُنَّةَ اللّٰهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا
مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّٰهِ تَبْدِيلًا «3»، الى آخر الابد مانند
بخت النصر و ضحاك و چنگيز و تيمور و يزيد مشهور و به بدنامى و لعنت مذكور و از
اظهر
______________________________
(1) نهج البلاغه، خ 216 «فإذا أدّت الرّعيّة إلى الوالى
حقّه، و أدّى الوالى إليها حقّها .. فصلح بذلك الزّمان و طمع في بقاء الدّولة، و
يئست مطامع الأعداء، و إذا غلبت الرّعيّة و اليها أو أحجف الوالي برعيّته، اختلفت
هنالك الكلمة، و ظهرت معالم الجور ..».
(2). فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 5، ص 107 عن النّبى صلى
اللّه عليه و آله: بالعدل قامت السماوات و الأرض.
(3) احزاب، آيۀ 62؛ «اين سنت خداوند در اقوام گذشته
است و براى سنت الهى هيچگونه تغييرى نخواهى يافت».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 166
مصاديق آيۀ مباركۀ خَسِرَ
الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةَ ذٰلِكَ هُوَ الْخُسْرٰانُ الْمُبِينُ «1» خواهد بود.
[رواج امر به معروف و نهى از منكر]
و بالجمله علاج اين قوّۀ خبيثۀ مملكت ويرانه ساز قبل از قلع اصل
شجرۀ ملعونۀ استبداد ممتنع و چون مسلمانان به [حسب] اخبار غيبى پيغمبر
و امامشان كه فرمودند: «لتأمرنّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنكر أو ليسلّطنّ عليكم
شراركم فيسومونكم سوء العذاب» «2» به واسطۀ اهمال اين دو وظيفۀ مهمۀ شرعيه كه به نصّ اخبار
از دعائم و مبانى اسلاماند، از چنان سعادت و حظّى كه سلطانشان به صرافت طبع خود و
به اقتضاى مسلمانى و يا فطرت انسانى از مقام أَنَا
رَبُّكُمُ الْأَعْلىٰ «3» تنزّل و به همان اغتصاب مقام ولايت قناعت و از اغتصاب رداء كبريائى اغماض و
آزادى خدادادى ايشان را واگذارد و از تحكّمات خودسرانه رفع يد كند، محرومند، و
استنقاذ حرّيّت و حقوق مغصوبه و جلوگيرى از
______________________________
(1). حج، آيۀ 11، «.. هم دنيا را از دست داده و هم
آخرت را و اين همان خسران و زيان آشكار است».
(2). به اين مضمون روايات متعددى نقل شده، امام على عليه
السّلام در وصاياى خود به امام حسن و امام حسين عليما السّلام مىفرمايد: «لا
تتركوا الأمر بالمعروف و النّهي عن المنكر فيولّى عليكم شراركم، ثمّ تدعون فلا
يستجاب لكم» يعنى امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه در نتيجه بدان شما
بر شما تسلط يابند، سپس هر چه بخواهيد (يا دعا كنيد)، به شما پاسخ ندهند (يا
دعايتان مستجاب نشود). (ر. ك: نهج البلاغه، نامۀ 47) نظير همين روايت با
جملۀ «فليسومنكم سوء العذاب» در انتها در منابع اهل سنت از رسول خدا صلى
اللّه عليه و آله نقل شده است. (ر. ك: هندى، كنز العمال، 3/ 687).
(3) نازعات، آيۀ 24؛ فرعون به ساحران و مردم گفت: من
پروردگار برتر شما هستم.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 167
تحكّمات و ترتيب موجبات حفظ
استقلالشان به غيرت دينى و اتّفاق ملّى و ترك تهاون خودشان در امر به خود همين
معروف و نهى از همين اعظم منكرات منوط و با اندك توانى از رقّيّت فجره هم ترقّى و
به عبوديّت كفره- العياذ باللّه تعالى- منتقل خواهند بود؛ لهذا اميد است كه اين
آخرين نفس را- بعون اللّه تعالى و حسن تأييده- از دست ندهند، تهاون اين امر به
معروف و نهى از منكر را بيش از اين روا ندارند. اساس عدل را كه موجب بقاء ملك است.
اقامه و بنيان ظلم را كه مايۀ انقراض است، منهدم سازند. رقاب و حقوق
مغصوبۀ ملّيّه را استنقاذ و ريشۀ شاهپرستى كه سلسله جنبان تمام خرابىها
است از مملكت براندازند، لذّت عدل و احسان را به كام سلطان بچشانند و از مقام
راهزنى و چپاولگرى و قصّاب بشر بودن ترقّيش داده، به تخت سلطنتش بنشانند، همين كه
چند صباحى حقيقت سلطنت و حلاوت معدلت و محبوبيّت قلوب ملّت را ادراك و از عالم
سبعيّت و راهزنى به وادى انسانيّت و مملمتدارى و نوعپرورى قهرا قدم نهاد، اگر از
فطرت منسلخ نشده باشد البته در رفع موجبات توحّش و تنفّر و قلع موادّ تفرّق از بذل
مجهود بىدريغ و دستۀ شاهپرستان و غارت گران مفسد را بالطبيعه به خود راه
نخواهد داد؛ إن شاء اللّه تعالى و لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العليّ العظيم.
[4. وحدت كلمه]
چهارم: علاج تفريق كلمه و ترتيب موجبات اتّحاد است.
و اين مطلب چنانچه از فرمايشات برهانيّۀ حضرت سيد اوصيا-
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 168
عليه و آله افضل الصلاة و السلام-
كه سابقا نقل شد مستفاد و برهانا هم از بديهيّات است، نه تنها حفظ حرّيّت رقابت و
صيانت حقوق ملّيّه از اغتصاب و منع تعدّيات اشرار و دفع تجاوزات گرگان آدمى خوار
بر آن متوقّف و فائدهاش فقط منحصر در اين امور است، بلكه حفظ تمام موجبات شرف و
نواميس دينيّه و وطنيّه و استقلال قوميّت و عدم وقوع در اشدّ از محنت بنى اسرائيل
الى غير ذلك همه بر اين اتّحاد كلمه و عدم تشتّت آراء و مختلف نشدن اهواء مترتّب و
از اين جهت است كه در شريعت مطهّره در حفظ آن و رفع موجبات اختلاف و تفرّق اين همه
اهتمام فرمودهاند و حتى از حكمتهاى منصوصه براى تشريع جمعه و جماعت كه هر شبانه
روزى پنج مرتبه مسلمانان در عبادات با هم مجتمع و از حال يكديگر با خبر شوند، همين
حفظ اتّحاد در اخبار وارده منصوص است «1»، و همچنين تحريص بر سائر اجتماعات موجبۀ الفت و تحبّب «2» و ترغيب به ضيافتهاى
بىتكلّف و احسانهاى بىمنّت و عيادت مرضى و تشييع جنايز و تعزيت مصاب و معاونت بر
قضاء حوائج و اجابت خواهش و عفو و صفح از زلّات و نسخ انزوا و رهبانيّت و تحريم
نميمه و ايذاء و تفتين و افساد الى غير ذلك از تشريعات راجعه به استحكام اتّحاد و
الفت و دفع و رفع منافرت، تماما براى حفظ اين حصن حصين امّت است، بلكه شدّت اهتمام
شارع
______________________________
(1). در روايات با صراحت چنين حكمتى براى تشريع جمعه و
جماعت به چشم نمىخورد، جز اينكه اجتماع كردن نيكو شمرده شده و صفوف نمازگزاران به
صفوف فرشتگان الهى تشبيه شده و حضور در نماز جماعت سبب شناسايى مؤمنان از منافقان
بشمار آمده است.
(ر. ك: محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 85، باب فضل
الجماعة و عللها و ج 86 باب وجوب صلاة الجمعة و فضلها).
(2) س: محبت.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 169
مقدّس در تهذيب از اخلاق
رذيلۀ خودخواهى و نفسپرستى- به مراتب و درجاتش- و تخلّق به مواسات و ايثار
و نحو ذلك همه براى استحكام مبانى اتّحاد و قلع مواد تفرّق است، چه، بالضروره مبدأ
تفرّق كلمه و تشتّت اهواء و اختلاف آراء به همان رذيلۀ خود خواهى و نفسپرستى
و حركت بر طبق اغراض شخصيه و تقديم و تحكيم آنها بر مصالح و اغراض نوعيّه منتهى
است، و مادامىكه اين رذائل و ملكات بهيميّۀ مالك اختيار، و خودپسندى و نفسپرستى
در كار، و مبادى مواسات و ايثار و لا اقلّ گذشت از اغراض شخصيّه و تقديم نوعيّات
بر آنها عند الدوران در نفوس متمكّن نباشد، حفظ اين حصن حصين «1» از محالات و هر دم رخنۀ جديد متّسعى
پديدار گردد، سلب صفات خاصّۀ الهيّه- عزّ اسمه- از طواغيت، منافى اسلاميّت و
قرآن بشمار آيد.
ظالمپرستى، حمايت و حفظ دين خوانده شود، حرّيّت موهوبۀ الهيّه- عزّ
اسمه- علاوه بر مظلوميّت و اغتصاب، لباس اباحۀ مذهبى پوشد، و موهومه موسوم
گردد؛ مساوات آحاد امّت با غاصبين حرّيّت و حقوقشان، به صورت رفع امتياز فيما بين
اصناف مختلفة الاحكام جلوه كند؛ مغالطه و تمويهات معاويه و عمر و عاص در نسبت قتل
عمّار به سيد اوصياء- عليه و آله افضل الصلاة و السلام- به واسطه شهادت در ركاب
مباركش «2» تجديد و
خونريزيهاى چنگيزى و ساير
______________________________
(1). س: حذف شده است.
(2). طبرى، تاريخ طبرى، ج 4، ص 29 در جنگ صفين وقتى عمّار
ياسر به شهادت رسيد، عدهاى در سپاه شام كه از پيامبر شنيده بودند «عمار را گروه
طغيانگرى خواهند كشت» لب به اعتراض گشودند كه پس آن سپاه طاغى مائيم، عمرو عاص با
همفكرى معاويه دست به خدعه زدند و گفتند: قاتل عمار كسى است كه او را به ميدان جنگ
آورده است. مردم نادان نيز فريب خورده و اين سخن را پذيرفتند.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 170
شنايع ظالمانۀ ناشيه از
همدستى در استعباد رقاب امّت، به عدالت و حقوق شرعيّه طلبى «1» و حرّيّت و رفع ظلم خواهى [از] ملّت مظلومه
منتسب گردد، الى غير ذلك.
پس اولين وظيفه [اى] كه بعد از رفع جهالت امّت و تشريح حقيقت استبداد و
مشروطيت و مساوات و حرّيّت، فريضۀ ذمّت دعات حرّيّت و توحيد و حمات دين و
وطن و ترقّى خواهان نوع است، بذل جهد و صرف مهجه در تهذيب اخلاق امّت است از اين
رذائل ملكات و قلع مواد خبيثۀ «2» خودپسندى و نفسپرستى و غير ذلك از مبادى و تفرّق كلمه و اختلاف آراء و تقديم
اغراض شخصيّه بر نوعيات و اهمّ مقاصد اين باب. «3»
[رسيدن به وحدت با تشكيل انجمنهاى صحيح]
و مقدّمه مهمّه در تحصيل حقيقت اتحاد، تشكيل انجمنهاى صحيحۀ علميّه و
مرتب نمودن آنها است از اعضاى مهذّب و كامل در علم و عمل و اخلاق و نوع خواه ترقّى
طلب، و با درايت و كفايت در حفظ جامعۀ اسلاميّه و احياى رابطۀ نوعيّه؛
نه مثل بعضى انجمنهاى مبنيّه در اجتماع در خود عرضى «4» و زورگوئى و هنگامهجوئى و مال مردم خورى و
رفعت طلبى و اعمال هر نوع غرض و مرض شخصى كه منتج عكس مقصود و موجب رميدن و انصراف
قلوب از اصل دخول
______________________________
(1). س: حذف شده است.
(2) س: حذف شده است.
(3) س: حذف شده است.
(4) س: انجمنهاى تأسيس شده بر غرضورزى.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 171
در وادى اتّحاد و استبداداتى است به
مراتب اضرّ و امرّ «1» از استبداد
اصلى و موجب توسّل و التجاى ملّت به آن استبداد ملعون است در تخلّص از آنها، و با
كمال شوق و طيب نفس بدان اسارت ملعونه رضا دادن و به آن رقّيّت بهيميّه از لاعلاجى
تن در دادن. و بالجمله غرض از تشكيل انجمنها، و قرآن مجيد و ساير معظمات دينيه را
به مبادى «2» نهادن و قسم
ياد كردن، رفع يد از اغراض شخصيّه و همدستى بر اعلاى كلمه اسلاميّه و حفظ
جامعۀ نوعيّه و ترقّى دادن نوع است به عمل، نه همدستى و مساعدت بر اغراض
همديگر و صرف قلوب نوع عقلا و بىغرضان از اين داستان.
و از آفات عظيمه و دردهاى بىدرمان اين باب، همين دخول مغرضين و چپاولچيان و
كلاهبرداران است در اين وادى و اين فرصت را غنيمت شمردن و مهره كار را بدست خود
گرفتن و به اسم ملّت خواهى، ملّت فلكزده را به خاك سياه نشانيدن است.
هم چنانكه عنوان شاهپرستى وسيلۀ چپاول شاهپرستان، و اسم حفظ دين شبكه
و دام آن دستۀ صيادان است؛ ملّت خواهى هم بهانه و دست آويز اين دستۀ
مردم، و اغلب انزجارات، مستند به شنايع اعمال آنان است، قولا مشروطه خواه و عملا
در استحكام مبانى استبداد از اغلب قواى ملعونه اقوى، و از اعظم موجبات تفرّق كلمه
و انزجار قلوب، و بلكه ضررش بر اين اساس سعادت از همه بيشتر و سزاوار است در عداد
همان قواى ملعونۀ معدود و عقلاى ملّت بر علاجش مقدّم بر همۀ آنها همّت
گماشته، به حكمتهاى عمليّه، اين باب از فساد
______________________________
(1). زيانبارتر و پايدارتر.
(2) س: به ميان.
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 172
عظيم را- بعونه تعالى- مسدود سازند.
و بالجمله مبنا و اساس تفرّق در اقامۀ وظايف نوعيّۀ راجعه به هيئت
جمعيّه، از صدر اول تا به حال و الى آخر الابد، به همين ارائه و اظهار غرض شخصى
است به صورت غرض نوعى و ابواب آن از حدّ احصاء خارج، و به مقتضاى اخبار وارده در
تفسير آيۀ مباركۀ قُلْ هُوَ الْقٰادِرُ
عَلىٰ أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذٰاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ
تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ
بَعْضٍ «1». كه به دعاى
نبى رحمت صلى اللّه عليه و آله عذابهاى آسمانى و زمينى نازلۀ بر امم سابقه
از اين امّت مرفوع، و به همين تفرّق و به هم افتادن و بأس و شدّت و قتل و نهب و
هتك نواميس و ساير عذاب دنيوى به همديگر چشانيدن تبديل شده است، «2» مبادى اين اختلاف و
افسادها- چه مركز استبداد باشد، يا شعبۀ استبداد دينى و يا شاهپرستان و يا
سائر قواى ملعونه و يا عنوان ملّت خواهى را بهانه و دست آويز نمودن، الى غير ذلك
از آنچه منشأ تفرّق و اختلاف و بهم افتادن است- تماما مبادى عذاب الهى- عزّ اسمه-
اند بر اين امّت، و
______________________________
(1) سوره انعام، آيۀ 65؛ «بگو: او قادر است كه از
بالا يا از زير پاى شما عذابى بر شما نازل كند يا به صورت دستههاى پراكنده شما را
به هم بياميزد و طعم جنگ (و اختلاف) را به هر يك از شما به وسيلۀ ديگرى
بچشاند.»
(2). طبرسى، تفسير مجمع البيان، ج 2، ص 315؛ «پس از نزول
اين آيه پيامبر وضو ساخت و به نماز ايستاد، سپس از خداى سبحان خواست كه بر امت او
عذاب نازل نكند؛ آنان را از يكديگر پراكنده نسازد و جنگ و اختلاف را از ميان آنها
برچيند. جبرئيل فرود آمد و خبر آورد كه خداوند خواستۀ اول تو را بر آورده
ساخت، اما بقيه را نه؛ پيامبر از بروز جنگ در ميان امتش اظهار نگرانى كرده و بار
ديگر دست به دعا برداشت، آيۀ شريفۀ أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّٰا وَ
هُمْ لٰا يُفْتَنُونَ نازل شد كه حكايت از
آزمون الهى دارد كه راستگويان از امت پيغمبر از دروغگويان بازشناخته شوند».
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 173
علاج آن از دست علماى امّت و عقلا و
دانايان ملّت هم خارج و جز به توبه و انابه و تضرّع و ابتهال و الحاح و توسّل و
استشفاع از مظاهر رحمت- صلوات اللّه عليهم- علاجناپذير است.
رَبَّنَا
اكْشِفْ عَنَّا الْعَذٰابَ إِنّٰا مُؤْمِنُونَ «1» و اجمع على التّقى كلمتنا، و على الهدى شملنا
بمحمّد و آله الطّاهرين- صلوات اللّه عليهم اجمعين.
[قلع شجرۀ استبداد، علاج بقيه قواى آن]
و امّا علاج بقيۀ قواى ملعونه جز به قلع شجرۀ خبيثۀ استبداد
و سلب فعاليت ما يشاء و انتزاع قواى فعّالۀ مغصوبه ممكن نگردد. تا اين
شجرۀ ملعونه بر قرار و اساس دل دلبخواهانۀ حكمرانى استوار، و قواى فعاليّۀ
ملّيّه مغصوب است، نه تعذيب و قتل و اسر و حبس و استيصال نفوس ابيّه و احرار و
امجاد امّت به حدّى واقف، و نه اغتصاب هستى و دارائى ملّت و صرف در سركوبى خودشان
به جائى منتهى، و حالت مملكت چنان است كه شاعر از لسان جغد ساكن خرابه به جغد ديگر
گفته:
گر
ملك اين است و همين روزگار |
|
زين ده
ويران دهمت صد هزار «2» |
تا قانون جامع وظايف تمام طبقات در مملكت مجرى و عدم تفرقه بين قوى و ضعيف در
احكام قانونيّه به حدّى كه لا يطمع القوىّ فى باطله و لا ييأس الضّعيف من حقّه
مستحكم نباشد، زورگوئى اقوياى
______________________________
(1) سورۀ دخان، آيۀ 12 «پروردگارا! عذاب را از
ما بر طرف كن كه ايمان مىآوريم».
(2) نظامى گنجوى، كليات خمس (مخزن الاسرار)، ص 56، حكايت
انوشيروان با وزير خود.
گر
ملك اين است، نه بس روزگار |
|
زين
ده ويران دهمت صد هزار
|
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 174
مملكت بطبقاتهم بر ضعفاء بلا علاج
باشد، تا قواى فعّالۀ ملّيّه من الماليّة و العسكريّة و غيرهما مغصوب و
ماليّه در تحت نظارت وكلاى ملّت از حيف و ميل و صرف در مشتهيات شخصيّه و چپاول شاهپرستان
مصون نباشد، و عسكريه هم به واسطه كمال جهالت و فرط غباوت، به ولى نعمت خود- كه
قاطبه ملّتند نه غاصبين رقابشان- ناشناس و از وظيفۀ مقاميّۀ خود هم،
كه به نصّ مبارك سرور اوصياء- عليه و آله أفضل الصلاة و السلام- حصون حافظۀ
رعيّت بودن است نه آليت اعدامشان «1»، بىخبر و در تحت ارادات طاغوتيّه مسخّر باشند، البته جز صرف قواى
فعالۀ ملّيّه در شهوت و غضبرانى و سركوبى و استيصال خود ملّت مترقّب نباشد،
صدور حكم به تحريم دادن ماليات به اين ملاحظۀ «2» [است]، و همانا نوع عساكر و اغلب عشاير وحشى
ايران حتى از شاميان اتباع معاويه و يزيد هم در بىادراكى و غباوت، گوى سبقت ربودهاند،
نه از ديانت و مسلمانى بهره و نه از فطرت انسانى نصيب و نه از وطن و نوع خواهى
عرقى دارند و جز انتزاع قوى و سلب فعاليت بالكليه- بعونه تعالى و حسن تأييده- علاج
ديگرى متصوّر نباشد.
و خوب است بقيه همان رؤياى سابقۀ مرحوم آيت اللّه آقاى حاجى ميرزا حسين
طهرانى- قدّس سره- را كه متعلّق به همين رساله است، ذكر و رساله [را] بدان ختم
كنيم.
______________________________
(1). س: اعدائشان.
(2). اشاره به حكم تحريم پرداختن ماليات بعد از تعطيلى مجلس
توسط محمد على شاه قاجار است كه از سوى علماى نجف صادر شد. (ر. ك: ناظم الاسلام
كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، ج 2، ص 293، 353 و 358).
تنبيه الأمة و تنزيه الملة، ص: 175
اول شروع در نوشتن اين رساله، علاوه
بر همين فصول خمسه، دو فصل ديگر هم در اثبات نيابت فقهاى عدول عصر غيبت در
اقامۀ وظائف راجعه به سياست امور امّت و فروع مرتّبۀ بر وجوه و كيفيات
آن مرتّب، و مجموع فصول رساله، هفت فصل بود، در همان رؤياى سابقه بعد از آنچه
سابقا نقل شد از تشبيه مشروطيت به شستن دست كنيز سياه از لسان مبارك حضرت ولى عصر-
ارواحنا فداه- حقير سؤال كردم كه رساله [اى] كه مشغولش هستم حضور حضرت مطبوع است
يا نه؟ فرمودند: «بلى مطبوع است مگر دو موضع» و به قرائن معلوم شد كه مرادشان از
آن دو موضع همان دو فصل بود و مباحث علميّه كه در آنها تعرّض شده بود با اين رساله
كه بايد عوام هم منتفع شوند، بىمناسبت بود، لهذا هر دو فصل را اسقاط و به فصول
خمسه اقتصار كرديم.
و قد ختم بيد مصنّفه الفقير الجاني محمّد حسين الغرويّ النّائيني من الواد
المقدّس الغريّ على مشرّفها أفضل الصّلاة و السّلام في شهر ربيع الأوّل سنة ألف و
ثلاثمائة و سبع و عشرين- 1327- من الهجرة المقدّسة على هاجرها و آله أفضل الصّلاة
و السّلام.
________________________________________
نائينى، ميرزا محمد حسين غروى، تنبيه الأمة و تنزيه الملة، در يك جلد، انتشارات
دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، اول، 1424 ه ق