الشيخ صالح بن عبد الوهاب بن العرندس المعروف بـ(ابن العرندس الحلي) (توفي 840 هـ / 1436 م)
من أعلام الشيعة في الفقه والأدب ولد في الحلة، في القرن الثامن الهجري، وكانت الحلة آنذاك من أهم المدن العلمية الشيعية فنشأ ابن العرندس في ظل أجوائها العلمية والأدبية ودرس في حلقاتها الدينية وقد ذكرت المصادر في ترجمته إلى أنه ألّف كتباً في الفقه والأصول ولكن لم تشر إلى أي من كتبه سوى كتاب كشف اللآلئ الذي قال بعض من ترجم له أنه عنوان ديوانه الذي انحصر في مدائح ومراثي أهل البيت (عليهم السلام).
قال فيه السيد جواد شبر: (كان عالماً ناسكاً أديباً بارعاً متظلعاً في علمي الفقه والأصول وغيرهما مصنفاً فيها، له كتاب كشف اللآلي وكان ممن نظم فأجاد وقصر شعره على رثاء أهل البيت). (5)
وقال الشيخ عبد الحسين الأميني: (أحد أعلام الشيعة ومن مؤلفي علمائها في الفقه والأصول، وله مدائح ومراثي لأئمة أهل البيت عليهم السلام تنم عن تفانيه في ولائهم ومناوئته لأعدائهم، ذكر شطراً منها شيخنا الطريحي في المنتخب، وجملة منها مبثوثة في المجاميع والموسوعات، وعقد له العلامة السماوي في الطليعة ترجمة أطراه فيها بالعلم والفضل والتقى والنسك والمشاركة في العلوم. وأشفع ذلك الخطيب الفاضل اليعقوبي في البابليات وأثنى عليه ثناء جميلا، وذكر في الطليعة أنه توفي حدود 840 بالحلة الفيحاء ودفن فيها وله قبر يزار ويُتبرَّك به
ثم يقول الأميني عن شعره: كان ابن العرندس يحاول في شعره كثيراً الجناس على نمط الشيخ علاء الدين الشفهيني وتعلوه القوة والمتانة، ويعرب عن تضلُّعه من العربية واللغة، ولولا تهالكه على ما تجده في شعره من الجناس الكثير لكان ما ينظمه أبلغ وأبرع مما هو الآن). (6)
وقال السيّد محسن الأمين: (كان عالماً فاضلاً، مشاركاً في العلوم، تقياً ناسكاً أديباً شاعراً). (7)
وقال السيد هادي كمال الدين: (من أعلام الشيعة في الفقه والأصول، وهو في مضامير الشعر فحل من الفحول، وجهبذ من جهابذة الأدب، ومفخرة من مفاخر العرب ... فهو أوحد عصره ومفخرة مصره أدباً ونُسكاً وعلماً) (8)
وقال السماوي: (كان عالماً فاضلاً مشاركاً في العلوم، تقياً ناسكاً، لم أعثر له إلا على مدائح ومراثي للأئمة الأطهار عليهم السلام، وله قصيدة رائية يقال أنها لم تقرأ في مجلس إلا وحضره الغائب عليه السلام، أذكر هذا عن سماع وكتابة في جملة من الكتب المجموعة في أحوال أهل البيت، فإذن هي الجديرة بالذكر) (9)
يقع قبره بـ (شارع المفتي) في محلة (جبران) في الحلة وهو مشيد وعليه قبة بيضاء وقد كتب عليه (صالح بن عبد الوهاب المعروف بـ (ابن العرندس) من بكر بن كلاب
قال الشيخ محمد حرز الدين: (مرقده في الحلة السيفية في حجرة صغيرة عليه قبة مثلها، وقفنا على قبره لقراءة الفاتحة مع جماعة من الحليين الأماجد في العهد العثماني بالعراق (10)
شعره
اقتصر ديوان ابن العرندس على مدح أهل البيت (عليهم السلام) ورثائهم، وقد جمع ما بقي منه من المجموعات المخطوطة والمصادر المطبوعة الدكتور سعد الحداد وبذل جهداً في سبيل تحقيقه وهمَّشه بشروح وتعليقات وتخريج للقصائد، ومن الجدير بالذكر إن ما جمعه الحداد من قصائد ابن العرندس لا يمثل شعره كله فقد ضاع أغلب تراث هذا الشاعر أو أضيع كما يقول الحداد: (ويقيناً هو لا يمثل إلا جزءاً بسيطاً من شعر الشاعر الذي وُصف بالمكثر في مدحه ورثائه لآل البيت الأطهار) (11)
وكما ضاع شعره فقد ضاعت سيرته وتفاصيل حياته العلمية والاجتماعية، يقول الأستاذ علي الخاقاني في ترجمة ابن العرندس: (من مشاهير شعراء عصره لم نعثر على تاريخ أو مكان ولادته ولم يذكر ذلك أحد من أعلام المؤرخين، غير أنهم تطرقوا إلى موجز حياته بأسلوب مقتضب في حين أن شاعريته تستوجب العناية به من مؤرخي عصره) (12)
ـ5ـ أدب الطف ج 4 ص 288
ــ6- الغدير ج ٧ ص ١٤
ـ7ـ أعيان الشيعة ج 7 ص 375
ـ8ـ فقهاء الحلة ج 2 ص 10
ـ9ـ الطليعة من شعراء الشيعة ج 1 ص 100
ـ10ـ مراقد المعارف ج 1 ص 73
ـ11ـ ديوان ابن العرندس / سلسلة ديوان الشعر الحلي، المقدمة ص 14
ـ12ـ شعراء الحلة ج 3 ص 126
http://ganjineh.valiasr-aj.com/liblist/68238/745/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%D9%8A%20%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%20%D8%A7%D8%A8%D9%86%20%D8%B9%D8%B1%D9%86%D8%AF%D8%B3%20%D9%88%20%D9%86%D9%85%D9%88%D9%86%D9%87%20%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%AF%D9%87%20%D9%87%D8%A7%D9%8A%20%D8%A7%D9%88
قصیده ابن عرندس حلّی (ره):
طوایا نظامی فی الزمان لها نشر یعطرها من طیب ذکراکم نشر
در روزگار، رازهای سروده هایم آشکار می شود ، گروهی آن را از بوی خوش یاد شما خوشبوی می دارند.
قصائد ما خابت لهن مقاصد بواطنها حمد ظواهرها شکر
چکامه هایی است که خواسته ها از آن برنیاورده نیست ،درون آن ستایش گری است و برونش سپاسگزاری.
مطالعها تحکی النجوم طوالعا فاخلاقها زهر و انوارها زهر
سرآغاز آنها اختران رخ نموده را به یاد می آورد ،سرشت آنها از مایه شکوفه ها است و پرتو آنها فروغی تابناک.
عرائس تحلی حین تجلی قلوبنا اکالیلها در و تیجانها تبر
دلبرانی اند که چون دل ما بدرخشد پرده از روی برمی گیرند،افسرهایی زرین بر سر دارند که فراز آن ها را مروارید ها آرایش می دهد.
حسان لها حسان بالفضل شاهد علی وجهها تبر یزان بها التبر
خوبرویانی که حسان حسن آنان را گواهی می کند ،و بر رخساره هایشان زرهایی است زرهای دیگر را می آراید.
انظمها نظم الئالی و اسهر اللیالی لیحیی لی بها و بکم ذکر
همچون گوهر ها آنها را در رشته می کشم ، شب ها را به بیداری سر می کنم تا یاد آنها را برای شما وخویش زنده بدارم.
فیا ساکنی ارض الطفوف علیکم سلام محب ماله عنکم صبر
ای آنان که در کرانه های فرات آرمیده اید دوستداری بر شما درود می فرستد که شکیبائی اش نمانده است.
نشرت الدواوین الثنا بعد طیها و فی کل طرس من مدیحی لکم سطر
پس از آنکه ستایش نامه ها را درهم پیچیدم باز آنها را گشودم که در هر نامه ای از ستایش های من فرازی درباره شما هست.
فطابق شعری فیکم دمع ناظری فمبیض ذا نظم و محمر ذا نثر
هنگام سخن از شما، نظم من با اشک چشمانم از یک سرچشمه آب می خورد زیرا چکیده های سرشکم را در رشته می کشم و سرود می سازم و خونی را که از دیده ام روان است در چهره نثری و سرخ گلگون همه جا می پراکنم.
فلا تتهمونی بالسلو فانما مواعید سلوانی و حقکم الحشر
مپندارید داغ آرامش یافته که به خودتان سوگند سوز جگرم جز در روز رستاخیز کاهش نمی یابد.
فذلی بکم عز و فقری بکم غنی و عسری بکم یسر و کسری بکم جبر
خواری در راه شما برای من ارجمندی است و تنگدستی ، توانگری و دشواری ، آسانی و شکست ، پیوند خوردن است.
ترق بروق السحب لی من دیارکم فینهل من دمعی لبارقها القطر
آذرخش های همراه با ابر که از کوی شما برخاست باران سرشک را از دیدگان من روان گردانید.
فعینای کالخنساء تحری دموعها و قلبی شدید فی محبتکم صخر
دو دیده من- همچون خنساء- اشک هایش سرازیر است و دلم در دوستی شما به استواری صخره(سنگ) می ماند.
وقفت علی الدار التی کنتم بها فمغناکم من بعد معناکم فقر
در کناره های سرائی که شما در آن می زیستید ایستادم که جای تهی مانده شما پس از رفتن خودتان مستمند است.
و قد درست منها الدروس وطالما بها درس العلم الآلهی و الذکر
نشانه خانه هایی مندرس گردید که درس هایی از دانش خداوندی و یاد او در آن ها برگزار می گشت.
و سالت علیها من دموعی سحائب الی ان تروی البان بالدمع و السدر
و ابرهایی از سرشک هایم چندان بر ان بارید تا درخت های بان و کنار را آبیاری کرد.
فراق فراق الروح لی بعد بعدکم و دار برسم الدار فی خاطری الفکر
با دوری از شما جدائی روانم از تن گوارا می نمود و اندیشه در دلم بر روی ویرانه هایی از کوی آشنایی در گردش بود.
و قد اقلعت عنها السحاب و لم یجد و لا درمن بعد الحسین لها در
ابر از فراز آن کناره گرفت و پس از حسین - چنانکه باید- از باریدن و نیکی کردن دریغ داشت.
امام الهدی سبط النبوة والد الائمه رب النهی مولا له الامر
پس از همان پیشوای راستین و دخترزاده پیامبر،پدر رهبران، که بازداشتن مردمان از بدی ها با او بود و خود سرپرستی است که کار فرمانروائی را به گردن دارد.
امام ابوه المرتضی علم الهدی وصی رسول الله و الصنو و الصهر
پیشوای که پدرش مرتضی -درفش راهنمائی است- جانشین و برادر و داماد فرستاده خداست.
امام بکته الانس و الجن و السما و وحش الفلا و الطیر والبر و البحر
رهبری که آدمیان ، پریان ، درندگان بیابان ،پرندگان و خشکی و دریا در ماتم او گریسته اند.
له القبة البیضا لا لطف لم تزل تطوف بها طوعا ملائکة غر
گنبدی سپید در کربلا دارد که فرشتگان هماره به دلخواه خویش گرداگرد آن چرخ می خورند.
و فیه رسول الله قال و قوله صحیح صریح لیس فی ذلکم نکر
پیامبر درباره او فرمود- و چه سخنی بس درست و آشکار که هیچ جائی برای نپذیرفتن نگذاشته-.
حبی بثلاث ما احاط بمثلها و لی فمن زید هناک و من عمرو؟
پس از من سه ویژگی ام تنها به او می رسد- که هیچیک از وابستگانم مانند آن را نیابند و چه جای آنکه از زید و عمرو سخن رود؟
له تربة فیها الشفاء و قبة یجاب بها الداعی اذا مسه الضر
(یک) آرامگاهی دارد که خاکش شفای دردمندان است (دو) بارگاهی که هر کس را آسیب رسد پاسخ نیاز خود را از آن تواند گرفت.
و ذریة ذریة منه تسعه ائمه حق لاثمان و لا عشر
(سه) فرزندانی با چهره های بس درخشان که نه تن از آنان - نه کمتر و بیشتر- پیشوایان راستین هستند.
ایقتل ظمآنا حسین بکربلا و فی کل عضو من انامله بحر
چگونه است که حسین ، تشنه در کربلا کشته می شود با آنکه در هر سر انگشت او دریاهایی از سرافرازی توان یافت؟
و والده الساقی علی الحوض فی غد و فاطمه ماء الفرات لها المهر
و با آنکه پدرش علی در فردای رستاخیز مردم را از آبی گوارا سیراب می کند و آب روان، مهریه مادرش فاطمه است.
فوا لهف نفسی للحسین و ما جنی علیه غداة الطف فی حربه الشمر
جانم بر حسین دریغ می خورد که در آن روز،- عاشورا- شمر چه تبهکاری ها درباره او روا داشت.
رماه بجیش کالظلام قسیه الاهله والخرصان انجمه الزهر
سپاهی در برابر وی برانگیخت همچون شبی تاریک که ستاره های درخشان روی نهفته و چهره ماه به تاریکی گرائیده است.
لرایاتهم نصب و اسیافهم جزم و للنفع رفع و الرماح لها جر
درفش ها را افراشته و تیغ ها را تیز و برا گردانیده اند ، گرد و خاک برمیخیزد و نیزه ها بلند و کشیده می شود.
تجمع فیها من طغاة امیه عصابة غدر لایقوم لها عذر
گروهی از گردنکشان اموی در آن گرد امده اند که هستی شان سراسر نیرنگ است و هیچ دستاویزی برای درست نمودن کار خویش ندارند.
و ارسلها الطاغی یزید لیملک الد عراق و ما اغنته شام و لا مصر
یزید گردنکش آنان را فرستاده تا همه عراق را نیز به زیر فرمان خود در آورد چرا که فرمانروائی بر شام و مصر، او را بی نیاز نساخته است.
وشد لهم ازرا سلیل زیادها فحل به من شد ازرهم الوزر
فرزند زیاد برای برخاستن به این کار کمر بسته و به این گونه گام خود و همراهانش را در راه گناه استوار کرده است.
و امر فیهم نجل سعد لنحسه فما طال فی الری اللعین له عمر
پسر نحس سعد را به فرماندهی آنان برگماشته و البته آن نفرین زده، زندگی اش چندان نخواهد پائید که به آرزوی خود- فرمانداری ری- بتواند رسید.
فلما التقی الجمعان فی ارض کربلا تباعد فعل الخیر و اقترب الشر
و چون آن دو گروه در سرزمین کربلا به یکدیگر برخوردند ، نیکوکاری دور و بدکرداری نزدیک شد.
فحاطوا به فی عشر شهر محرم و بیض المواضی فی الاکف لها شمر
در دهه نخست از ماه محرم گرد او را گرفتند و شمشیرهای آبداده را در دست خویش به تکان درآوردند.
فقام الفتی لما تشاحرت القنا وصال و قد اودی بمهجته الحر
چون نیزه ها با یکدیگر درگیر آمد ، آن جوانمرد برخاست و با آنکه دل او از سوز گرما در تب و تاب بود به تاختن پرداخت.
وجال بطرف فی المجال کانه دجی اللیل فی لالاء غرته الفجر
در پهنه نبردگاه، چنان خویشتن را بنمود که گفتی سپیده بامدادی از دل شب برآمده است.
له اربع للریح فیهن اربع لقد زانه کر و ما شانه الفر
او را سرای هایی است فرود آمدن گاه چیرگی و توانایی راستی را که برازنده او تاختن است نه گریختن.
ففرق جمع القوم حتی کانهم طیور بغاث شبت شملهم الصقر
شیرازه سپاه را چنان از هم گسیخت که گفتی شاهین به میان مرغکان رو کند و آنها را پراکنده می سازد.
فاذکرهم لیل الهریر فاحمع الکلاب علی اللیث الهزیر و قد هروا
به یاد شب زوزه کشان انداختشان تا همه سگان پیرامون شیر ژیان را گرفته به زوزه کردن پرداختند.
هناک فدته الصالحون بانفس یضاعف فی یوم الحساب لها الاجر
در آنجا شایسته مردان در راه او به جانفشانی هایی برخاستند که در روز حساب پاداش هایی هر چه افزون تر خواهند گرفت.
و حادوا عن الکفار طوعا لنصره و جاد له بالنفس من سعده الحر
به دلخواه خویش برای یاری او با بدکیشان پیکار کردند و آن آزادمرد- حر- از خوشیختی که یافت تا پای جان در راه او پیکار کرد.
و مدوا الیه ذبلا سمهریة لطول حیاة السبط فی مدها جزر
نیزه هایی سخت را دراز کردند تا زندگی دخترزاده پیامبر را درازتر سازند و اینجا بود که جزر و مد یکی شد.
فغادره فی مارق الحرب مارق بسهم لنحر السبط من وقعه نحر
در همین پیکار با بدکیشان، یکی از آنها تیری به سوی او پرتاب کردکه بر گردن دخترزاده پیامبر نشست .
فمال عن الطرف الجواد اخوالندی الجواد قتیلا حولا یصهل المهر
کشته نیک مرد از اسب نیکویش جدا شد و اسب زبان بسته در پیرامون او به شیهه کشیدن پرداخت.
سنان سنان خارق منه فی الحشا و صارم شمر فی الورید له شمر
سنان سنان پیکر او را درید و شمشیر شمر از رگ گردنش گذشت.
تجر علیه العاصفات ذیولها و من نسج ایدی الصافنات له طمر
بادهای بسیار تند دامن خود را بر او افکندند و اسب هایی که بر اندام او راندند با تار و پود دست و پاشان پیراهنی کهنه بر آن دوختند.
فرجت له السبع الطباق و زلزلت رواسی جبال الارض و التطم البحر
هفت گنبد گردون به تکان آمد، کوه های بلند و استوار لرزیدن گرفت و آشوب بر دریاها چیرگی یافت.
فیا لک مقتولا بکته السما دما فمغبر وجه الارض بالدم محمر
هان ای کشته ای که آسمان بر او خون گریست و چهره خاک آلود زمین با خونش سرخ فام گردید.
ملابسه فی الحرب حمر من الدما وهن غداة الحشر من سندس خضر
جامه های رزم او از خون سرخ شد ولی در فردای رستاخیز از ابریشم سبز خواهد بود.
و لهفی لزین العابدین و قد سری اسیرا علیلا لایفک له اسر
بر زین العابدین دریغ می خورم که او را گرفتار کردند و همچنان دربند نگاهش داشتند .
و آل رسول الله تسبی نسائهم و من حولهن الستر یهتک و الخدر
بانوان خاندان پیامبر اسیر گشتند و پرده و پوشش را از ایشان بازستاندند .
سبایا باکوار المطایا حواسرا یلاحظهن العبد فی الناس و الحمر
اسرائی ماتمزده که سوار بر ستوران می گشتند و بنده و آزاد مردم انان را دیدند .
و رملة فی ظل القصور مصونه یناط علی اقراطها الدر و التبر
رمله در سایه کاخ ها آرمیده بود و گوهر و زر بر گوشواره های او آویخته .
فویل یزید من عذاب جهنم اذا اقبلت فی الحشر فاطمه الطهر
وای بر یزید از کیفر دوزخ و از ان هنگام که فاطمه پاک سرشت به صحنه رستاخیز رو آورد.
ملابسها ثوب من السم اسود و آخر قان من دم السبط محمر
به گونه ای که برخی از جامه هایش از زهر ( که به امام حسن علیه السلام دادند) سبز است و آنچه می ماند نیز از خون دومین دختر زاده پیامبر سرخ است.
تنادی و ابصار الانام شواخص و فی کل قبل من مهابتها ذعر
ندا در می دهد و دیدگان مردم نگران است و همه دل ها از فر و شکوه او لرزان.
و تشکوا الی الله العلی و صوتها علی و مولانا علی لها ظهر
گله خویش را به آستان خدای بزرگ می برد با بانگی بلند و با پشتیبانی مولا و سرورمان علی.
فلا ینطق الطاغی یزید بما جنی و انی له عذر و من شانه الغدر؟
یزید گردنکش از تبهکاری خویش سخنی بر زبان نمی آورد و مگر او را که کارش نیرنگ و غدر است عذری هم تواند بود؟
فیوخذ منه بالقصاص فیحرم النعیم و یخلی فی الجحیم له قصر
او را به سزای بدی هایش می رسانند ، از نیکی ها بی بهره می گردانند و کوخی را برایش در دوزخ تهی می نمایند.
و یشدوا له الشادی فیطر به الغنا و یسکب فی الکاس النضار له خمر
چگونه سرودخوانان با خوانندگی (غنا) او را شادمان می داشتند و در پیمانه های سیمین و زرین باده (خمر) برایش می ریختند؟
فذاک الغنا فی البعث تصفیحه العنا و تصحیف ذاک الخمر فی قلبه الجمر
آن غنا در روز رستاخیز ، رنج می شود و این خمر نیز، آتش در دل او بر می افروزند.
ایقرع جهلا ثغر سبط محمد و صاحب ذاک الثغر یحمی له الثغر؟
آیا دندان دخترزاده پیامبر را از سر نادانی می کوبند؟ مگر این دندان کسی نیست که خود پشتیبان مرز دین به شمار می رود؟
فلیس لاخذ الثار الا خلیفه یکون لکسر الدین من عدله جبر
برای خونخواهی او جانشینی باید تا شکست هایی را که به دین ما روی نموده با دادگری اش جبران کند.
تحف به الاملاک من کل جانب و یقدمه الاقبال و العز و النصر
فرشتگان از هر سوی پیرامون او را فرا گیرند و خوشبختی و پیروزی و شوکت پیشاپیش او روان باشد.
عوامله فی الدار عین شوارع و حاجبه عیسی و ناظره الخضر
سرنیزه اش از خفتان ها می گذرد ، دربان او عیسی است و نگاهبانش خضر است.
تظلله حقا عمامة جده اذا ماملوک الصید ظللها الجبر
به راستی دستار جد وی سرش را می پوشاند چنانکه پادشاهان شکارگر نیز در سایه ی بخت بلند و سرنوشت نیکو می آسایند.
محیط علی علم النبوة صدره فطوبی لعلم ضمه ذلک الصدر
سینه او پیرامون دانش پیامبر را فراگرفته و خوشا دانشی که با آن سینه پیوند بخورد.
هو ابن الامام العسکری محمد التقی النقی الطاهر العلم الحبر
او- محمد نام و پرهیزگار ، پاک و پاک نهاد و دانای برجسته ، فرزند پیشوای عسکری است
سلیل علی الهادی و نجل محمد الجواد و من فی ارض طوس له قبر
نواده امام هادی و یادگار امام جواد و آن آرمیده در طوس که امام رضا است.
علی الرضا و هو ابن موسی الذی قضی ففاح علی بغداد من نشره عطر
و پسر امام موسی که با گام نهادن در بغداد بوی خوش را در آنجا پراکند.
و صادق وعد انه نجل صادق امام به فی العلم یفتخر الفخر
راست وعده ای از فرزندان امام صادق که سر فرازی ها در دانش به او می نازند.
و بهجة مولانا الامام محمد و بهجة مولانا الامام محمد
شادی دل ، سرور و مولای ما امام مهدی(عج)؛
سلاله زین العابدین الذی بکی فمن دمعه یبس الاعاشیب مخضر
از سلاله زین العابدین که چندان بگریست تا از سرشک دیدگانش ، گیاهان خشک سیراب شد.
سلیل حسین الفاطمی و حیدر الوصی فمن طهر نمی ذلک الطهر
و نواده حسین فاطمی و شیرخدا جانشین پیامبر، آری این پاک جان از میان آن پاکان برخاسته است.
له الحسن المسموم عم فحبذا الامام الذی عم الوری جوده الغمر
امام حسن را که زهر دادند عموی اوست و خوشا بر آن رهبری که عموم آفریدگان را بخشش او فرا گیرد.
سمی رسول الله وارث علمه امام علی آبائه نزل الذکر
هم نام برانگیخته ی خدا و وارث دانش او و رهبری که نامه یادآور خدا بر نیکانش فرود آمده است.
هم النور نور الله جل جلاله هم التین و الزیتون و الشفع و الوتر
آنان هستند نور ، نور خداوند که شکوه او بسی بزرگ است ، آنان هستند که خداوند در سوره تین و زیتون و آیه شفع و وتر به نامشان سوگند خورده است.
مهابط وحی الله خزان علمه میامین فی ابیاتهم نزل الذکر
فرودگاه های فرمان خداوند هستند و گنجینه های دانش او، فرخنده مردمی که نامه یاداور خدا در سراهای ایشان فرود آمد.
و اسمائهم مکتوبه فرق عرشه و مکنونه من قبل ان یخلق الذر
پیش از انکه ذرات گیتی آفرینش یابد نام های انان در بالای عرش در جهان برین نگاشته و گنجانده شد.
و لولاهم لم یخلق الله آدما و لو کان زید فی الانام و لا عمرو
اگر آنان نبودند خداوند آدم را نمی آفریده و از این همه مردم که می بینیم هیچکس جامه هستی نمی پوشید.
و لا سطحت ارض و لا رفعت سما و لا طلعت شمس و لا اشرق البدر
نه زمین هموار می گشت ، نه آسمان برافراشته می شد، نه آفتاب رخ می نمود و نه ماه در شب چهاردهم به پرتوافشانی بر می خاست.
و نوح به فی الفلک لما دعا نجا و غیض به طوفانه و قضی الامر
به یاری ایشان بود که نوح چون خدای را خواند رهایی یافت ، کارش گذشت و طوفانش باز ایستاد.
و لولاهم نار الخلیل لما غدت سلاما و بردا و انطفی ذلک الجمر
اگر آنان نبودند آتش ابراهیم سرد و سلامت نمی شد و آن شراره ها خاموش نمی شد.
و لولاهم یعقوب مازال حزنه و لو کان عن ایوب ینکشف الضر
اگر آنان نبودند اندوه یعقوب به پایان نمی رسید و رنج های ایوب دنباله دار می گردید.
و لان لداود الحدید بسرهم فقدر فی سرد یحیز به الفکر
راز آنان بود که آهن را بر دست داود نرم کرد تا پاره های آن را به گونه ای در رشته کشید که اندیشه را سرگردان می دارد.
و لما سلیمان البساط به سری اسیلت له عین یفسض له القطر
و چون آن زیرانداز ، سلیمان را به پرواز درآورد ،چندان گریست تا زمین را تر کرد.
وسخرت الریح الرخاء بامره فغدوتها شهر و روحتها شهر
به دستور آنان بر باد نرم چیره گردید تا رفت آمد خود را - هرکدام در یک ماه- به انجام رساند.
و هم سر موسی والعصا عندما عصی اوامره فرعون و التقف السحر
آنان بودند راز موسی و چوبدستی او در هنگامی که فرعون از فرمان های وی سرپیچید وجادوگران را فراهم آورد.
و لولاهم ما کان عیسی بن مریم لعازر من طی اللحود له نشر
اگر آنان نبودند عیسی پسر مریم نمی توانست ایلعازر را از میان خشت های گور برپای خیزاند.
سری سرهم فی الکائنات و فضلهم و کل نبی فیه من سرهم سر
برتری و راز آنان در میان پدیده های جهان به گردش افتاد و فراگیر شد و در هر پیامبری ، رازی از رازهایشان جای گرفت.
علا بهم قدری و فخری بهم غلا و لولاهم ماکان فی الناس لی ذکر
من با یاری آنها به پایگاهی بلند رسیدم تا سرافرازی ام در آستانشان بسیار شد، اگر نبودند، من نیز در میان مردم نامی نداشتم.
مصابکم یا آل طه! مصیبة ورزء علی الاسلام احدثه الکفر
ای خاندان طه! مصیبت هایی که شما دیدید ، تلخی ها و گرفتاری هایی بود که حق کشی ها برای اسلام پدید آورد.
ساندبکم یا عدتی عند شدتی و ابکیکم حزنا اذا اقبل الحشر
ای آنان که در هنگام دشواری ها پشتیبان من هستید چون دهه محرم روی آورد از سر اندوه بر شما می گریم و زاری می نمایم تا آن گاه که خود زنده ام بر شما گریه خواهم کرد و پس از مرگم نیز سروده ها و سوگنامه هایم بر شما خواهند گریست.
عرائس فکر الصالح بن عرندس قبولکم یا آل طه لها مهر
ای خاندان طه ! دلبرانی که از پرده اندیشه ی صالح پسر عرندس روی نموده با پذیرفته شدن در پیشگاه شما ، مهریه خود را گرفته اند.
و کیف یحیط الواصفون بمدحکم و فی مدح آیات الکتاب لکم ذکر؟
گویندگان چگونه توانند مدح و ستایش شما را بنمایند ، که ستایشگر نام شما فرازهای آیات قرآن است؟
و مولدکم بطحا مکه و الصفا و زمزم و البیت المحرم و الحجر
زادگاه شما ، مکه است و صفا و زمزم و خانه ارجمند خداوند و سنگ آن.
جعلتکم یوم المعاد وسیلتی فطوبی لمن امسی و انتم له ذخر
برای بازگشت پس از مرگ ، شما را شفیع رستگاری گردانیدم و خوشا کسی که شما ذخیره و پشتوانه او باشید.
سیبلی الجدیدان الجدید و حبکم جدید بقلبی لیس یخلقه الدهر
هر تازه ای که بماند کهنه می شود و مهر شما در دل من آن تازه ای است که روزگار کهنه اش نتواند کرد.
علیکم سلام الله مالاح بارق و حلت عقود المزن و انتشر القطر
تا آن گاه که آذرخشی می درخشد و گره های ابر باز می شود و دانه های باران می پراکند درود خدا بر شما باد.
المنتخب للطریحی، ص 345
القصیدة للشیخ صالح بن العرندس «رحمه اللّه»
طوایا نظامی فی الزمان لها نثر یعطّرها من طیب ذکرکم نشر
قصائد ما خابت لهنّ مقاصد ظواهرها حمد، بواطنها شکر
مطالعها تحکی النجوم طوالعا و أنوارها زهر و أخلاقها زهر
عرائس تجلی حین تجلی قلوبنا أکالیلها درّ و تیجانها تبر
حسان لها حسّان بالفضل شاهد علی وجهها بشر یدین لها بشر
أنظمها نظم اللئالی و أسهر اللیالی لیحیی لی بکم و بها ذکر
فیا ساکنی أرض الطفوف علیکم سلام محبّ ما له عنکم صبر
نشرت دواوین الثّنا بعد طیبها ففی کلّ طرس من مدیحی لکم سطر
فطابق شعری فیکم دمع ناظری فسرّ غرامی شائع بکم جهر
لئالی نظامی فی عقیق مدامعی فمبیضّ ذا نظم و محمرّ ذا نثر
فلا تتّهمونی بالسّلوّ فإنّما مواعید سلوانی و حقّکم الحشر
فذلّی بکم عزّ و فقری بکم غنی و کسری بکم جبر و عسری بکم یسر
تروق بروق السحب لی من دیارکم فینهلّ من دمعی ببارقها القطر
فعینای کالخنساء تجری دموعها و قلبی شدید فی محبّتکم صخر
وقفت علی الدار التی کنتم بها و مغناکم من بعد معناکم قفر
و قد درست منها الرسوم و طالما بها درّس العلم الإلهیّ و الذکر
فراق فراق الروح من بعد بعدکم و دار برسم الدار فی خاطری الفکر
و سالت علیها من دموعی سحائب إلی أن تروّی البان بالدّمع و السدر
و قدّ أقلعت عنها السحاب و لا تجد و لا درّ من بعد الحسین لها درّ
إمام الهدی سبط النبوّة والد الأئمّة ربّ النهی مولی له الأمر
أبوه الإمام المرتضی علم الهدی وصیّ رسول اللّه و الصنو و الصهر
تكملة أمل الآمل، ج3، ص: 176
878- الأديب الفاضل تقي الدين صالح بن العرندس
من المكثرين في رثاء الحسين عليه السّلام و مدح أهل البيت عليهم السّلام في القرن الحادي عشر. و قد رأيت له شعرا كثيرا يدل على فضله و طول باعه في الأدب، و أكثر قصائده طوال، و كلّها في مدح أهل البيت عليهم السّلام و رثائهم، و قد أخرج فخر الدين بن طريح في المنتخب بعض قصائده «1».
و عندي مجاميع فيها الكثير من شعره الرائق.
الطليعة من شعراء الشيعة، ج1، ص: 420
للشیخ محمد السماوی
(125) الصالح بن عبد الوهاب بن العرندس الحلي المعروف بابن العرندس «*»
كان عالما فاضلا مشاركا في العلوم، تقيا ناسكا، لم أعثر له إلّا على مدائح و مراثي للأئمة الأطهار عليهم السّلام، و له قصيدة رائية يقال إنها لم تقرأ في مجلس إلّا و حضره الغائب عليه السّلام، أذكر هذا عن سماع و كتابة في جملة من الكتب المجموعة في أحوال أهل البيت، فإذن هي جديرة بالذكر، فأولها قوله:
طوايا نظام في الزمان لها نثر يعطرها من طيب ذكركم نشر...
الطليعة من شعراء الشيعة، ج1، ص: 425
توفي حدود الثمانمائة و أربعين تقريبا بالحلة، و دفن فيها و له قبر يزار و يتبرك به، رحمه اللّه.
أعيان الشيعة، ج7، ص: 375
الشيخ صالح بن عبد الوهاب بن العرندس الحلي
المعروف بابن العرندس.
توفي في حدود سنة 840 في الحلة و دفن فيها و له قبر يزار و يتبرك به.
كان عالما فاضلا مشاركا في العلوم تقيا ناسكا أديبا شاعرا «1» و من شعره قوله في رثاء الحسين ع:
طوايا نظامي في الزمان لها نشر يعطرها من طيب ذكركم نشر
قصائد ما خابت لهن مقاصد بواطنها حمد ظواهرها شكر
مطالعها تحكي النجوم طوالعا فاخلاقها زهر النجوم و أنوارها زهر
أنظمها نظم اللآلي و اسهر الليالي ليحيى لي بها و بكم ذكر
فيا ساكني ارض الطفوف عليكم سلام محب ما له عنكم صبر
نشرت دواوين الثنا بعد طيها و في كل طرس من مديحي لكم سطر
فطابق شعري فيكم دمع ناظري فسر غرامي شائع فيكم جهر
لآلي نظامي في عقيق مدامعي فمبيض ذا نظم و محمر ذا نثر
فلا تتهموني بالسلو فإنما مواعيد سلواني و حقكم الحشر
فذلي بكم عز و فقري بكم غنى و عسري بكم يسر و كسري بكم جبر
تروق بروق السحب لي من دياركم فينهل من دمعي لبارقها القطر
فعيناي كالخنساء تجري دموعها و قلبي شديد في محبتكم صخر
وقفت على الدار التي كنتم بها فمغناكم من بعد معناكم قفر
و قد درست منها الدروس و طالما بها درس العلم الالهي و الذكر
و سالت عليها من دموعي سحائب إلى ان تروي البان بالدمع و السدر
فراق فراق الروح لي بعد بعدكم و دار برسم الدار في خاطري الفكر
و قد أقلعت عنها السحاب و لم تجد و لا در من بعد الحسين لها در
اما الهدى سبط النبوة والد للأئمة رب النهى مولى له الأمر
امام أبوه المرتضى علم الهدى وصي رسول الله و الصنو و الصهر
له القبة البيضاء بالطف لم تزل تطوف بها طوعا ملائكة غر
375 و فيها رسول الله قال و قوله صحيح صريح ليس في ذلكم نكر
حبي بثلاث ما أحاط بمثلها ولي فما زيد سواه و لا عمرو
له تربة فيها الشفاء و قبة يجاب بها الداعي إذا مسه الضر
و ذرية درية منه تسعة أئمة حق لا ثمان و لا عشر
أ يقتل ظمانا حسين بكربلا و في كل عضو من أنامله بحر
فوا لهف نفسي للحسين و ما جنى عليه غداة الطف في حربه شمر
رماه بجيش كالظلام قسيه الأهلة و الخرصان انجمه الزهر
تجمع فيه من طغاة امية عصابة غدر لا يقوم لها عذر
و أرسلها الطاغي يزيد ليملك العراق و ما أغنته شام و لا مصر
و شد لهم ازرا سليل زيادها فحل به من شد أزرهم الوزر
و امر فيهم نجل سعد لنحسه فما طال في الري اللعين له عمر
و جال بطرف في المجال كأنه دجى الليل في لألاء غرته الفجر
له اربع للريح فيهن اربع و قد زانه كر و ما شانه فر
تفرق جمع القوم حتى كأنهم طيور بغاث فض جمعهم الصقر
رمى نحوه في مازق الحرب مارق بسهم لنحر السبط من وقعه نحر
فمال عن الطرف الجواد مجدلا قتيلا و أمسى حوله يصهل المهر
تجر عليه العاصفات ذيولها و من نسج ايدي الصافنات له طمر
فرجت له السبع الطباق و زلزلت رواسي جبال الأرض و التطم البحر
أ يقرع جهلا ثغر سبط محمد و صاحب ذاك الثغر يحمى به الثغر
عرائس فكر الطالح ابن عرندس قبولكم يا آل طه لها مهر
سبيلي الجديد ان الجديد و حبكم جديد بقلبي ليس يخلقه الدهر
و له:
اضحى يميس كغصن بان في حلا قمر إذا ما مر في قلبي حلا
سلب العقول بناظر في فترة فيها حرام السحر بان محللا
و انحل شد عزائمي لما غدا عن خصره بند القباء محللا
و زها بها كافور سالف خده لما بريحان العذار تسلسلا
و تسلسلت عبثا سلاسل صدغه فلذاك بت مقيدا و مسلسلا
و جناته جورية و عيونه حورية تسبي الغزال الاكحلا
جارت و ما صفحت على عشاقه فتكا و عادل قده ما اعدلا
ملكت محاسنه ملوكا طالما اضحى لها الملك العزيز مذللا
كسرى بعينيه الصحاح و خده النعمان بالخال النجاشي خولا
كتب الإله على صحيفة خده نوني قسي الحاجبين و مثلا
فرمى بها من عين غنج عيونه سبق السهام أصاب مني المقتلا
فأعجب لعين عبير عنبر خاله في جيم جمرة خده لم تشعلا
و سلى الفؤاد بحر نيران الجوى مني فذاب و عن هواه ما سلا
و منها:
حامت عليه للحمام كواسر ظمئت فاشربها الحمام دم الطلا
امست بهم سمر الرماح و زرقها حمرا و شهب الخيل دهما جفلا
عقدت سنابك صافنات خيوله من فوق هامات الفوارس قسطلا
ودجت عجاجته و مد سواده حتى أعاد الصبح ليلا أليلا
و كأنما لمع الصوارم تحته برق تالق في غمام فانجلى
__________________________________________________
(1) الطليعة
أعيان الشيعة، ج7، ص: 376
و منها:
فرس حوافرة بغير جماجم الفرسان في يوم الوغى لن تنعلا
اضحى بمبيض الصباح محجلا و غدا بمسود الظلام مسربلا
و منها:
فكأنه و جواده و حسامه يوم الكفاح لمن أراد تمثلا
شمس على الفلك المدار بكفه قمر منازله الجماجم منزلا
و من شعره في رثاء الحسين ع قوله:
أيا بني الوحي و التنزيل يا املي يا من ولاكم غدا في القبر يؤنسني
حزني عليكم جديد دائم ابدا ما دمت حيا إلى ان ينقضي زمني
و ما تذكرت يوم الطف رزأكم الا تجدد لي حزن على حزن
و أصبح القلب مني و هو مكتئب و الدمع منسكب كالعارض الهتن
لكم لكم يا بني خير الورى اسفي لا للتنائي عن الأهلين و الوطن
يا عدتي و اعتمادي و الرجاء و من هم انيسي إذا أدرجت في كفني
اني محبكم أرجو النجاة غدا إذا أتيت و ذنبي قد تكادني
و عاينت مقلتي ما قدمته يدي من الخطيات في سر و في عن [علن]
صلى عليكم إله العرش ما سجعت حمامة أو شدا ورق على غصن
و له:
بات العذول على الحبيب مسهدا فأقام عذري في الغرام و مهدا
و رأى العذار بسالفيه مسلسلا فأقام في سجن الغرام مقيدا
هذا الذي امسى عذولي عاذري فيه و راقد مقلتيه تسهدا
ريم رمى قلبي بسهم لحاظه عن قوس حاجبه أصاب المقصدا
القاه منعطفا قضيبا اميدا و أراه ملتفتا غزالا أغيدا
و إذا أراد الفتك كان قوامه لدنا و جردت اللحاظ مهندا
في طاء طرته و جيم جبينه ضدان شانهما الضلالة و الهدى
ليل و صبح اسود في ابيض هذا أضل العاشقين و ذا هدى
يا قاتل العشاق يا من طرفه الرشاق يرشقنا سهاما من ردى
و منها:
صامت صوافنه و بيض صفاحه صلت فصيرت الجماجم سجدا
نسج الغبار على الأسود مدارعا فيه فجسدها النجيع و عسجدا
و الخيل عابسة الوجوه كأنها العقبان تخترق العجاج المزبدا
الذريعة إلى تصانيف الشيعة، ج9-القسمالأول، ص: 26
156: ديوان ابن العرندس
هو الشيخ صالح بن عبد الوهاب بن العرندس الحلي المتوفى
__________________________________________________
(1) و قد جاء في (ج 4- 214) أيضا هذا الكتاب غلطا بعنوان تعريض الدفاتر. و وقع الغلط في نسب المؤلف أيضا و وفاته. و الصحيح ما جاء في (ج 4: 387).
الذريعة إلى تصانيف الشيعة، ج9-القسمالأول، ص: 27
حدود (840) كما أرخه السماوي في الطليعة و ترجمه في (الغدير 7- ص 3).
*******************
البابلیات، ج 1، ص 144
القرن التاسع
الشيخ صالح بن عبد الوهاب المعروف بابن العرندس ولا أدري هل كان العرندس اسما لجده أو لقبا له . وفي اللغة : العرندس الاسد الشديد والجمل وبه سمي العرندس الشاعر المشهور من بني بكر بن كلاب صاحب الابيات التي قالها في بني بدر الغنويين ومنها :
من تلق منهم تقل لا قيت سيدهم
مثل النجوم التي يسري بها الساري
وقد كان ابن العرندس المترجم عالماً ناسكا أديبا بارعا متضلها في علمي الفقه والاصول وغيرهما مصنفا فيها له كتاب ( كشف اللالي ، وأحسبه من المخطوطات التي كانت في مكتبات الحلة فقد ذكره السيد الفاضل المعاصر محمد الرضا بن السيد ابي القاسم ( الاتي ذكره في الجزء الثاني ) في كتابه الصوارم الحاسمة ، وروى عن الكتاب المذكور لابن العرندس خطبة الأمير المؤمنين علي (ع) قالها يوم جيء به الى البيعة في المسجد بعد وفاة رسول الله ( ص ) . وكان من الشعراء المكثرين الذين أبدعوا وأجادوا في مدح آل النبي ( ص ) ورثائهم واقتصروا في شعرهم على ذلك فحسب وهو في جميع قصائده يحذو حذو الشيخ الشفهيني في التهافت على تجنيس الالفاظ والتهالك على المحسنات البديعية مع دقة في المعاني ورقة في الاسلوب ، وتوجد جملة منها في المجاميع المخطوطة كالدالية التي تنيف على ( ٨٠ ) بيتاً ومطلها :
بات العدول على الحبيب مسهدا ا قام عذري في الغرام ومهدا
واللامية التي عدد أبياتها ١٢٦ ومطلعها :
أضحى يميس كغصن بان في حلى
قمر اذا ما مر في قلبي حلا
البابلیات، ج 1، ص 145
ومنها في المديح :
تالي كتاب الله اكرم من تلا تلقاء يوم السلم غيثاً مسبلا هذا الذي حاز العلوم باسرها هذا الذي بصلاته وصلاته رجل تسريل بالعفاف وحبذا عدل النواصب في هواه وعنفوا
وأجل من للمصطفى الهادي تلا وتراه يوم الحرب لينا مشيلا ما كان منها مجملا ومفصلا الدين والدنيا أتم وأكملا رجل باثواب العفاف تسريلا فعصيتهم واطعت فيه من غلا
ويقول في ختامها :
سمها أمير المؤمنين قصائداً عربية نشأت ( بحلة بابل ) سادت فشادت للعرندس صالح وسمت قلوب حواسدي وسمت على وعلت بمدحك يا علي ووازنت
تزداد ما مر الزمان تجملا
فانتك تخجل بالفصاحة جرولا مجداً على هام النجوم مؤثلا
( تم العذار بعارضيه وسلسلا) (۱)
( لم أبك ربعا للاحبة قد خلا ) (۲)
وجمانة السمط من قصائده - الرائية - التي تنيف على المائة بيت وهي بتمامها في ( المنتخب ، واليك ما اخترناه منها :
طوايا نظامي في الزمان لها نشر
يعطرها من طيب ذكراكم نشر بواطنها حمد ظواهرها شكر على وجهها بشر يدين له بشر ليحيا لي بها وبكم ذكر سلام محب ماله عنكم صبر ففي كل طرس من مديحي لكم سطر
قصائد ما خابت لهن مقاصد حسان لها حسان بالفضل شاهد
انظمها نظم اللآلي واسهر الليالي فيا ساكني أرض الطفوف عليكم نشرت دواوين الثنا بعد طيها
(۱) هو مطلع قصيدة الشفهيني المترجم صفحة ٩٣ وتمامه : وتضمنت تلك المراشف سلسلا
(٢) مطلع قصيدة الخليمي السالف الذكر التي جارى بها الشفهيني وتمامه : وعفا وغيره الجديد وأحلا . وكلها مثبتة في اليج 7 من الغدير
البابلیات، ص 147
و كانت وفاة ابن العرندس في حدود التسعمائة هجرية وعن الطليعة أنه توفى سنة ٨٤٠ وقبره في الحلة مشيد عليه قبة بيضاء في محلة جبران احدى محلات الحلة - فى شارع يعرف بشارع ( المفتي ، الى جنب دار
البیانیات، ص 148
الاديب الشيخ محمد الملا و الآتي ذكره ، . وأشار الى قبره العلامة القزويني في و فلك النجاة )
فائدة : وجدت في آخر كتاب شرح المائة كلمة الامام علي (ع) للشيخ كمال الدين ميثم بن علي بن ميثم البحراني المخطوط ما هذا نصه : كتبه الفقير الى الله الغني محمد بن منصور بن حسين بن علي الطاووسي وفرغ من كتابته يوم الاحد ( ۲۰ ) من رمضان سنة ٩٠٥ ورقم بعدها - : بلغ قبالا وتصحيحا بقدر الجهد والطاقة يوم السبت ثامن ذي القعدة على يد الفقير جمال الدين بن محمد بن العرندس لطف الله به و بوالديه . ولا أدري ماذا يكون الكاتب المذكور من المترجم
الغدیر، ج 7، ص 13
الشيخ صالح بن عبد الوهاب بن العرندس الحلي الشهير بابن العرندس، أحد أعلام الشيعة ومن مؤلفي علمائها في الفقه والأصول، وله مدائح ومراثي لأئمة أهل البيت (عليهم السلام)تنم عن تفانيه في ولائهم ومناوئته لأعدائهم، ذكر شطرا منها شيخنا الطريحي في " المنتخب " وجملة منها مبثوثة في المجاميع والموسوعات، وعقد له العلامة السماوي في " الطليعة " ترجمة أطراه فيها بالعلم والفضل والتقى والنسك و المشاركة في العلوم.
وأشفع ذلك الخطيب الفاضل اليعقوبي في " البابليات " وأثنى عليه ثناء جميلا، وذكر في " الطليعة " أنه توفي حدود 840 بالحلة الفيحاء ودفن فيها وله قبر يزار ويتبرك به .
الغدیر، ج 7، ص 14
كان ابن العرندس يحاول في شعره كثيرا الجناس على نمط الشيخ علاء الدين الشفهيني المترجم في الجزء السادس ص 356 وتعلوه القوة والمتانة، ويعرب عن تضلعه من العربية واللغة، ولولا تهالكه على ما تجده في شعره من الجناس الكثير لكان ما ينظمه أبلغ وأبرع مما هو الآن .
ومن شعر شيخنا الصالح رائية اشتهر بين الأصحاب أنها لم تقرأ في مجلس إلا وحضره الإمام الحجة المنتظر عجل الله تعالى فرجه، توجد برمتها في منتخب شيخنا الطريحي 2: 75
أدب الطف، ج4، ص: 229
المؤلف: السید جواد شبر
شعراء القرن التاسع
1- رجب البرسي كان حيا سنة 813
2- محمد بن الحسن العليف المتوفي 815
3- ابن المتوج البحراني المتوفي 820
4- الحسن بن راشد كان حيا سنة 830
5- ابن العرندس توفي حدود 900
أدب الطف، ج4، ص: 284
ابن العرندس
توفي حدود 900
طوايا نظامي في الزمان لها نشر يعطرها من طيب ذكركم نشر
قصائد ما خابت لهن مقاصد بواطنها حمد ظواهرها شكر
حسان لها حسان بالفضل شاهد على وجهها بشر يدين له بشر
أنظّمها نظم اللآلي و أسهر الليالي ليحيا لي بها و بكم ذكر
فيا ساكني أرض الطفوف عليكم سلام محبّ ما له عنكم صبر
نشرت دواوين الثنا بعد طيّها ففي كل طرس من مديحي لكم سطر
فطابق شعري فيكم دمع ناظري فمبيّض ذا نظم و محمر ذا نثر
فلا تتهموني بالسلو فانما مواعيد سلواني و حقكم الحشر
فذلّي بكم عز و فقري بكم غنى و عسري بكم يسر و كسري بكم جبر
فعيناي كالخنساء تجري دموعها و قلبي شديد في محبتكم (صخر)
وقفت على الدار التي كنتم بها فمغناكم من بعد معناكم قفر
و قد درست منها العلوم و طالما بها درّس العلم الإلهي و الذكر
و سالت عليها من دموعي سحائب الى أن تروى البان بالدمع و السدر
و قد أقلعت عنها السحائب لم تجد فلا درّ من بعد الحسين لها در
أدب الطف، ج4، ص: 285
إمام الهدى سبط النبوة والد الأئمة رب النهي مولى له الأمر
امام أبوه المرتضى علم الهدى وصي رسول اللّه و الصنو و الصهر
امام بكته الجن و الأنس و السما و وحش الفلا و الطير و البر و البحر
له القبة البيضاء بالطف لم تزل تطوف بها طوعا ملائكة غر
و فيه رسول اللّه قال و قوله صحيح صريح ليس في ذلكم نكر
حبي بثلاث ما أحاط بمثلها ولي فمن زيد هناك و من عمرو
له تربة فيها الشفاء و قبّة يجاب بها الداعي إذا مسّه الضر
و ذرية ذرية منه تسعة أئمة حق لا ثمان و لا عشر
هم النور نور اللّه جل جلاله هم التين و الزيتون و الشفع و الوتر
مهابط وحي اللّه خزان علمه ميامين في ابياتهم نزل الذكر
و اسماؤهم مكتوبة فوق عرشه و مكنونة من قبل أن يخلق الذر
و لولاهم لم يخلق اللّه آدما و لا كان زيد في الوجود و لا بكر
و لا سطحت أرض و لا رفعت سما و لا طلعت شمس و لا أشرق البدر
سرى سرهم في الكائنات و فضلهم فكل نبي فيه من سرهم سر
و نوح به في الفلك لما دعا نجا و غيض به طوفانه و قضي الأمر
و لولاهم نار الخليل لما غدت سلاما و بردا و انطفا ذلك الجمر
و لولاهم يعقوب ما زال حزنه و لا كان عن أيوب ينكشف الضر
و هم سرّ موسى و العصا عند ما عصى أوامره فرعون و التقف السحر
و لولاهم ما كان عيسى بن مريم لعازر من طيّ اللحود له نشر
إلى ان قال في الرثاء.
أ يقتل ظمآنا حسين بكربلا و في كل عضو من أنامله بحر
أدب الطف، ج4، ص: 286
و والده الساقي على الحوض في غد و فاطمة ماء الفرات لها مهر
فيا لهف نفسي للحسين و ما جنى عليه غداة الطف في حربه الشمر
تجرّ عليه العاصفات ذيولها و من نسج أيدي الصافنات له طمر
فرّجت له السبع الشداد و زلزلت رواسي جبال الأرض و التطم البحر
فيا لك مقتولا بكته السما دما فمغبّر وجه الأرض بالدم محمر
ملابسه في الحرب حمر من الدما و هن غداة الحشر من سندس خضر
و لهفي لزين العابدين و قد سرى أسيرا عليلا لا يفكّ له أسر
و آل رسول اللّه تسبى نساؤهم و من حولهن الستر يهتك و الخدر
سبايا باكوار المطايا حواسرا يلاحظهن العبد في الناس و الحر
و يقول في ختامها:
مصابكم يا آل طه مصيبة و رزء على الاسلام أحدثه الكفر
سأندبكم يا عدتي عند شدتي و أندبكم حزنا إذا أقبل العشر
و أبكيكم ما دمت حيا فان أمت ستبكيكم بعدى مراثيّ و الشعر
و كيف يحيط الواصفون بفضلكم و في مدح آيات الكتاب لكم ذكر
و مولدكم بطحاء مكة و الصفا و زمزم و البيت المحرم و الحجر
جعلتكم يوم المعاد ذخيرتي فطوبى لمن أمسى و أنتم له ذخر
عرائس فكر الصالح بن عرندس قبولكم يا آل طه لها مهر
عليكم سلام اللّه ما لاح بارق و حلّت عقود المزن و انتثر القطر
أدب الطف، ج4، ص: 287
ابن العرندس وفاته في حدود 900 كما ذكر اليعقوبي،
الشيخ صالح بن عبد الوهاب المعروف بابن العرندس.
عالما ناسكا أديبا بارعا متظلعا في علمي الفقه و الأصول و غيرهما مصنفا فيهما، له كتاب كشف اللآلي و كان ممن نظم فأجاد و قصر شعره على رثاء أهل البيت. قال الشيخ اليعقوبي رحمه اللّه: و كانت وفاته في حدود التسعمائة هجرية. و عن الطليعة انه توفي في سنة 840 و قبره في الحلة مشيد عليه قبة بيضاء في محلة (جبران) إحدى محلات الحلة في شارع يعرف ب (شارع المفتي) الى جنب دار الأديب الشيخ محمد الملا. و يقول السيد الأمين في الاعيان: توفي في حدود سنة 840 في الحلة.
و قال من قصيدة يرثي الحسين عليه السلام:
بات العذول على الحبيب مسهدا فأقام عذري في الغرام و أقعدا
و رأى العذار بسالفيه مسلسلا فأقام في سجن الغرام مقيدا
هذا الذي أمسى عذولي عاذري فيه و راقد مقلتيه تسهدا
ريم رمى قلبي بسهم لحاظه عن قوس حاجبه أصاب المقصدا
قمر هلال الشمس فوق جبينه عال تغار الشمس منه اذا بدا
و قوامه كالغصن رنّحه الصبا فيه حمام الحيّ بات مغرّدا
فاذا أراد الفتك كان قوامه لدنا و جرّدت اللحاظ مهندا
تلقاه منعطفا قضيبا أميدا و تراه ملتفتا غزالا أغيدا
في طاء طرّته و جيم جبينه ضدّان شأنهما الضلالة و الهدى
ليل و صبح أسود في أبيض هذا أضلّ العاشقين و ذا هدى
أدب الطف، ج4، ص: 288
لا تحسبوا داود قدّر سرده في سين سالفه فبات مسرّدا
لكنما ياقوت خاء خدوده نمّ العذار به فصار زبرجدا
يا قاتل العشاق يا من طرفه الرشّاق يرشقنا سهاما من ردى
قسما بثاء الثغر منك لأنه ثغر به جيم الجمان تنضّدا
و براء ريق كالمدام مزاجه شهد به تروى القلوب من الصدى
إني لقد أصبحت عبدك في الهوى و غدوت في شرح المحبة سيّدا
فاعدل بعبدك لا تجر و اسمح و لا تبخل بقرب من وفاك الأبعدا
و ابد الوفا و دع الجفا و ذر العفا فلقد غدوت أخا غرام مكمدا
و فجعت قلبي بالتفرق مثلما فجعت أمية بالحسين محمدا
سبط النبي المصطفى الهادي الذي أهدى الانام من الضلال و أرشدا
و هو ابن مولانا علي المرتضى بحر الندى مروي الصدا مردي العدا
أسما الورى نسبا و أشرفهم أبا و أجلّهم حسبا و أكرم محتدا
بحر طما. ليث حمى. غيث هما صبح أضا. نجم هدى. بدر بدا
السيد السند الحسين أعم أه ل الخافقين ندى و أسمحهم يدا
لم أنسه في كربلا متلظيا في الكرب لا يلقى لماء موردا
و المقنب الأموي حول خبائه النبوي قد ملأ الفدافد فدفدا
عصب عصت غصّت بخيلهم الفضا غصبت حقوق بني الوصي و أحمدا
حمّت كتائبه و ثار عجاجه فحكى الخضم المدلهمّ المزبدا
للنصب فيه زماجر مرفوعة جزمت بها الأسماء من حرف الندا
صامت صوافنه و بيض صفاحه صلّت فصيرت الجماجم سجدا
نسج الغبار على الاسود مدارعا فيه فجسّدت النجيع و عسجدا
و الخيل عابسة الوجوه كأنها العقبان تخترق العجاج الأربدا
حتى اذا لمعت بروق صفاحها و غدا الجبان من الرواعد مرعدا
أدب الطف، ج4، ص: 289
صال الحسين على الطغاة بعزمه لا يختشي من شرب كاسات الردا
و غدا بلام اللدن يطعن أنجلا و بغين غرب العضب يضرب أهودا
فأعاد بالضرب الحسام مفللا و ثنى السنان من الطعان مقصّدا
فكأنما فتكاته في جيشهم فتكات (حيدر) يوم أحد في العدى
جيش يريد رضى يزيد عصابة غصبت فاغضبت العليّ و أحمدا
جحدوا العلي مع النبي و خالفوا الهادي الوصي و لم يخافوا الموعدا
و غواهم شيطانهم فأضلّهم عمدا فلم يجدوا وليا مرشدا
و من العجائب أن عذب فراتها تسري مسلسلة و لن تتقيدا
طام و قلب السبط ظام نحوه و أبوه يسقي الناس سلسله غدا
و كأنه و الطرف و البتار و الخر صان في ظلل العجاج و قد بدا
شمس على فلك و طوع يمينه قمر يقابل في الظلام الفرقدا
و السيد العباس قد سلب العدا عنه اللباس و صيروه مجرّدا
و ابن الحسين السبط ظمآن الحشا و الماء تنهله الذئاب مبرّدا
كالبدر مقطوع الوريد له دم أمسى على ترب الصعيد مبددا
و السادة الشهداء صرعى في الفلا كل لأحقاف الرمال توسدا
فأولئك القوم الذين على هدى من ربهم فمن اقتدى بهم اهتدى
و السبط حران الحشا لمصابهم حيران لا يلقى نصيرا مسعدا
حتى اذا اقتربت أباعيد الردى و حياته منها القريب تبعّدا
دارت عليه علوج آل اميّة من كل ذي نقص يزيد تمردا
فرموه عن صفر القسيّ بأسهم من غير ما جرم جناه و لا اعتدا
فهوى الجواد عن الجواد فرجّت السبع الشداد و كان يوما أنكدا
و احتزّ منه الشمر رأسا طالما أمسى له حجر النبوة مرقدا
فبكته أملاك السماوات العلى و الدهر بات عليه مشقوق الردا
أدب الطف، ج4، ص: 290
و ارتدّ كفّ الجود مكفوفا و طر ف العلم مطروفا عليه أرمدا
و الوحش صاح لما عراه من الاسى و الطير ناح على عزاه و عددا
و سروا بزين العابدين الساجد الباكي الحزين مقيدا و مصفدا
و سكينة سكن الأسى في قلبها فغدا بضامرها مقيما مقعدا
و أسال قتل الطف مدمع زينب فجرى و وسط الخد منها خددا
و رأيت ساجعة تنوح بأيكة سجعت فأخرست الفصيح المنشدا
بيضاء كالصبح المضيء أكفها حمر تطوقت الظلام الأسودا
ناشدتها يا ورق ما هذا البكا ردّي الجواب فجعت قلبي المكمدا
و الطوق فوق بياض عنقك أسود و أكفك حمر تحاكي العسجدا
لما رأت و لهي و تسآلي لها و لهيب قلبي ناره لن تخمدا
رفعت بمنصوب الغصون لها يدا جزمت به نوح النوائح سرمدا
قتل الحسين بكربلا يا ليته لاقى النجاة بها و كنت له الفدا
فاذا تطوق ذاك دمعي أحمر قان مسحت به يديّ توردا
و لبست فوق بياض عنقي من أسى طوقا بسين سواد قلبي أسودا
فالآن هاذي قصتي يا سائلي و نجيع دمعي سائل لن يجمدا
فاندب معي بتقرّح و تحرّق و ابكي و كن لي في بكائي مسعدا
فلألعنن بني أمية ما حدا حاد و ما غار الحجيج و أنجدا
و لأبكينّ عليك يا بن محمد حتى أوسد في التراب ملحّدا
و لأحلينّ على علاك مدائحا من ردّ ألفاظي حسانا خرّدا
عربا فصاحا في الفصاحة جاوزت قسّا و بات لها لبيد مبلّدا
قلّدتها بقلائد من جودكم أضحى بها جيد الزمان مقلّدا
يرجو بها نجل العرندس صالح في الخلد مع حور الجنان تخلّدا
و سقى الطفوف الهامرات من الحيا سحبا تسحّ عيونها دمع الندى
أدب الطف، ج4، ص: 291
ثم السلام عليك يا بن المرتضى ما ناح طير في الغصون و غردا
و في مجموعة الشيخ محمد رضا الحساني رأيت قصيدة للشيخ ابن العرندس مطلعها:
عين سحي سحائب الأجفان و اسعدينى بمدمع هتان
و من شعره في أهل البيت عليهم السلام.
أ يا بني الوحي و التنزيل يا أملي يا من ولاكم غدا في القبر يؤنسني
حزني عليكم جديد دائم أبدا ما دمت حيا إلى أن ينقضي زمني
و ما تذكرت يوم الطف رزأكم إلا تجدد لي حزن على حزن
و أصبح القلب مني و هو مكتئب و الدمع منسكب كالعارض الهتن
لكم لكم يا بني خير الورى اسفي لا للتنائي عن الاهلين و الوطن
يا عدتي و اعتمادي و الرجاء و من هم أنيسي اذا أدرجت في كفني
إني محبكم ارجو النجاة غدا اذا اتيت و ذنبي قد تكأدني
و عاينت مقلتي ما قدّمته يدي من الخطيئات في سر و في علن
صلّى عليكم إله العرش ما سجعت حمامة أو شدا ورق على غصن
و اول هذه القصيدة كما ذكرها السيد احمد العطار في مخطوطه (المجمو الرائق):
نوحوا أ يا شيعة المولى أبا حسن على الحسين غريب الدار و الوطن
أدب الطف، ج4، ص: 292
و قال:
أضحى يميس كغصن بان في حلا قمر اذا ما مرّ في قلبي حلا
سلب العقول بناظر في فترة فيها حرام السحر بان محللا
و انحلّ شد عزائمي لما غدا عن خصره بند القباء محللا
و زها بها كافور سالف خده لما بريحان العذار تسلسلا
و تسلسلت عبثا سلاسل صدغه فلذاك بتّ مقيدا و مسلسلا
و جناته جورية، و عيونه حورية، شبه الغزال الا كحلا
جارت و ما صفحت على عشاقه فتكا و عادل قدّه ما أعدلا
ملكت محاسنه ملوكا طالما أضحى لها الملك العزيز مذللا
كسرى بعينيه الصحاح، و خده النعمان، بالخال النجاشي خوّلا
كتب الجمال على صحيفة خده نوني قسيّ الحاجبين و مثّلا
فرمى بها من عين غنج عيونه سبق السهام أصاب مني المقتلا
فاعجب لعين عبير عنبر خاله في جيم جمرة خده لن تشعلا
و سلى الفؤاد بحر نيران الجوى مني فذاب و عن هواه ما سلا
و منها في الرثاء:
حامت عليه للحمام كواسر ظمئت فاشربها الحمام دم الطلا
امست بهم سمر الرماح و زرقها حمرا و شهب الخيل دهما جفّلا
عقدت سنابك صافنات خيوله من فوق هامات الفوارس قسطلا
و دجت عجاجته و مدّ سواده حتى أعاد الصبح ليلا أليلا
و كأنما لمع الصوارم تحته برق تألق في غمام فانجلى
و منها:
فرس حوافره بغير جماجم الفر سان في يوم الوغى لن تنعلا
أدب الطف، ج4، ص: 293
اضحى بمبيّض الصباح محجلا و غدا بمسوّد الظلام مسربلا
و منها:
فكأنه و جواده و حسامه يوم الكفاح لمن اراد تمثلا
شمس على الفلك المدار بكفه قمر منازله الجماجم منزلا
أدب الطف، ج4، ص: 343
الصفحة سنة الوفاة
284/ 900/ تقريبا. ابن العرندس الشيخ صالح، حياته، قصائده في الحسين
أدب الطف، ج5، ص: 25
قال السيد في الأعيان ج 27 ص 271: و من شعره قوله في مدح أهل البيت و رثاء الحسين عليهم السلام:
لطيّ قريضي في مديحكم نشر و منثور شعري في علاكم له نشر
أقول و القصيدة جارى بها قصيدة الشيخ صالح العرندس المتوفى سنة 840 ه و نذكر البيتين الأخيرين من قصيدة الحسين بن مساعد:
بني أحمد سيقت اليكم قصيدة مهذبة ألفاظها الدرر الغرّ
حسينية تزهو بكم حائرية منزهة عما يعاب به الشعر
موسوعة طبقات الفقهاء، ج9، ص: 112
2924 ابن العَرَنْدَس «1»
(..- حدود 840 ه) صالح بن عبد الوهاب، الشاعر المعروف بابن العرندس «2» الحلّي، أحد علماء الامامية.
قال اليعقوبي: كان عالماً ناسكاً أديباً بارعاً متضلّعاً في علمي الفقه و الأُصول و غيرهما، مصنّفاً فيها.
و ذكره السماوي في «الطليعة» و أثنى عليه، و وصفه بالعلم و الفضل و النسك و المشاركة في العلوم.
__________________________________________________
(1) المنتخب للطريحي 249، 345، البابليات لليعقوبي 1- 144 برقم 47، أعيان الشيعة 7- 375، الغدير 7 23- 3.
(2) قال اليعقوبي: و لا أدري هل كان العرندس اسماً لجدّه أو لقباً له.
موسوعة طبقات الفقهاء، ج9، ص: 113
و تفاني ابن العرندس في ولاء أهل بيت النبي صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، و أكثر من قول الشعر فيهم مدحاً و رثاءً، و اقتصر فيه على ذلك.
وقد صنّف كتاباً سمّاه كشف اللآلىَ، نقل عنه السيد محمد رضا «1» بن أبي القاسم الحسيني الأَسترابادي ثم الحلّي في كتابه «الصوارم الحاسمة في مصائب الزهراء فاطمة « «2» توفّي المترجم بالحلة في- حدود سنة أربعين و ثمانمائة، و دُفن فيها، وله قبر يزار.
و من شعره، قصيدة في رثاء الحسين و مدح أمير المؤمنين عليمها السَّلام، مطلعها:
أضحى يميس كغصن بانٍ في حُلى قمرٌ إذا ما مرّ في قلبي حلا
منها:
و لقد بري منّي السقام و بتُّ في لُجج الغرام معالجاً كرب البَلا
و جرت سحائب عبرتي في وجنتي كدم الحسين على أراضي كربلا
تاللّه لا أنساه فرداً ظامياً و الماء ينهل منه ذبيان الفَلا
و القوم محدقةٌ عليه بجحفلٍ كالبحر، آخرُه يحاكي الاوّلا
و من العجائب أنّه يشكو الظما و أبوه يسقي في المعاد السَّلسلا
حامت عليه للحِمام كواسرٌ ظمئت فأشربت الحمام دم الطلا
أمست به سمرُ الرياح و زُرْقُها حمراً و شهبُ الخيل دهماً حُفَّلا
تبّاً لهم فعلوا بآل محمدٍ ما ليس تفعله الجبابرة الاولى
و لأَبكينّ على الحسين بمدمعٍ قانٍ أبلُّ به الصعيد المُمحِلا
__________________________________________________
(1)- المتوفى سنة (1346 ه).
(2)- الذريعة: 15- 92 برقم 614.
مستدركات علم رجال الحديث، ج4، ص: 241
7002- صالح بن عبد الوهّاب بن العرندس الحلّي:
هو الشّيخ الجليل، أحد أعلام الشّيعة و من مؤلّفيها. و له مدائح و مراثي لأئمّة الدين صلوات اللّه عليهم. و توفّي حدود سنة 84 بالحلّة، و دفن فيها. و قبره مزار معروف. تفصيل ترجمته و مدائحه في كتاب الغدير ط 2 ج 7/ 13. جملة من أشعاره فيه ص 3- 23.