از بحث برانگیز ترین کتب منسوب به غزالی کتابی است مسمی به سرّ العالمَین و کشف ما فی الدارین. از علما و نویسندگان سنی کسانی چون عسقلانی در لسان المیزان، ابن جوزی در تذکرة الخواص و برخی آثار دیگرش، صاحب تاج العروس و نیز اتحاف السادة المتقین کتاب سر العالمین را از غزالی دانسته اند. با تفحص می توان کسانی دیگر را هم یافت. محتمل است که منظور کاتب چلپی هم در کشف الظنونش از "ذکر العالمین" غزالی همین سر العالمین باشد. مرحوم صاحب عبقات هم در این زمینه و اثبات انساب این کتاب مطالبی در کتاب شریف خود ذکر فرموده است. سر العالمین از سی مقاله تشکیل شده است و جدای از اینکه شاکله و ساختار تالیف آن به یک کتاب شیعه اشبه است در یک بحث مهم پیرامون تحکیم به طعن بر خلفای عامه پرداخته و همین عبارت تحکیمیه-در غصب خلافت- علاوه بر اصل کتاب از مویدات بلکه دلایل تشیع غزالی شمرده شده است.(اینکه آقا بزرگ طهرانی که غزالی را شیعه می داند- در کتاب رشک انگیز الذریعة الی تصانیف الشیعة در مدخل سر العالمین می نویسد: سر العالمین...کتاب شیعی نسبه الیه- ای الغزالی- فی تذکرة الخواص و تاج العروس، ج 12 ص168 نه اضافه ی ملکیه ی "کتاب"به "شیعی"است تا سلب نسبت کتاب از غزالی شود بلکه منظورش از کتاب شیعی، صفت و موصوف است). این مطالب از مواردی است که باعث قول به تشیع غزالی توسط بعضی شده است نه اینکه با همین روح تشیع حاکم بر سر العالمین به نفی نسبت کتاب از غزالی بپردازیم که این اول کلام خواهد بود چنانکه بعضی همین اشتباه را مرتکب شده اند.[1]

بحث بر سر این کتاب پس از عهد غزالی تا کنون مطرح بوده و امری جدید نیست از طرفی خود سنیان هم تصریح کرده اند که این کتاب از غزالی است لذا کلام احمد امین مصری در کتاب فجر الاسلام که می گوید: شیعه کتابهایی را ساخته و به تعالیم خود مقرون کرده و به بزرگان اهل سنت نسبت داده است « ککتاب سر العارفین نسبوه للغزالی» ، ناصحیح است. او حتی نام کتاب را هم بدرستی نمی داند ولی اینگونه بر شیعه در این انتساب می تازد. مضاف بر اینکه به قول سید محسن امین عاملی : الشیعة لیست بحاجة الی ان تنتصر بالغزالی فتضع کتابا علی لسانه.[2] یعنی شیعه احتیاجی ندارد برای کمک خواهی از غزالی کتابی به نام او بسازد. قاضی کرهرودی در تحفة الشاهیه در واقعه ی مناظره ای با یک سنی می گوید که از تصانیف غزالی ظاهر شد که سر العالمین از تصنیفات اوست و در ادامه از انوار بدریه به نقل از ابن جوزی به بودن سر العالمین از غزالی تصریح می کند.[3]

عبارت صاحب مجمع البحرین هم حاکی از شیعه دانستن غزالی است که پس از نقل قضیه ی تحکیم سر العالمین می نویسد: و فیه دلالة علی انحرافه عما کان علیه و الله اعلم ، یعنی در این کلام غزالی دلالت است برکناره گیری او از سنی گری، و خداوند دانا -ی بر خفایای امور- است. قاضی نورالله شوشتری نیز در مجالس المومنین قضیه ی تحکیم را از دلایل تشیع غزالی دانسته و البته می فرماید: سر العالمین را سر مکنون هم خوانده اند.(اینکه قاضی تستری پس از نقل یک خواب پوچ از سنیان، می گوید که قواعد العقائد در آن خواب همان سر العالمین است منظورش نه این است که قواعد و سر العالمین یک کتاب واحد هستند، بلکه قصدش راجع به معنا و محتواست یعنی سر العالمین از لحاظ مضمون فی الجمله رایحه ی تشیع را داراست و همین مورد ترضیه ی خاطر رسول اکرم صلی الله علیه و آله می باشد نه قواعد العقائد غزالی .و مخفی نماند که قواعد العقائد درواقع یکی از کتابهای احیاء علوم الدین امام غزالی است و البته در لبنان به صورت مجزا هم چاپ شده است». اشکوری هم در کتاب محبوب القلوب با استناد به اموری چند، از جمله همان تحکیم ، نظرش برموافقت رأی غزالی با مذهب حق مستقر می شود.[4] دیگر اینکه کلام ناصواب مرحوم شیخ حر عاملی در اثنی عشریه پیرامون نفی تشیع غزالی با محوریت سر العالمین و همچنین سخن میرزا ابوالفضل نوری تهرانی در شفاء الصدور چون مجالی طولانی می خواهد به دلیل پرهیز از اطاله گفتار نقل نمی شود. اما اینکه خوانساری در روضات می گوید که مجلسی در شرح اعتقادات وقتی به سر العالمین غزالی رسیده یک احتمال کلامش این است که مطالب حقی را که غزالی در این کتاب آورده برای اتمام حجت بر او در روز قیامت است هم صحیح نمی نماید. با اینکه اصل مطلب صحیح است یعنی گاهی مطالب حق توسط دشمنان حق اظهار می شود و همین در اوقاتی برای اتمام حجت بر آنهاست لکن این در وقتی است که ما یقین به انحراف شخص داشته باشیم در حالی­که در اینجا بحث شک مطرح است یعنی بحث ما بر سر بقای غزالی بر انحرافش یا انحراف از انحرافش است. لذا تمسک به قاعده ی اتمام حجت- ولو به عنوان احتمال- نادرست است، و اما اینکه خود خوانساری در روضاتش می گوید: منه ینقدح ایضا ان کتاب سر العالمین...لیس من جمله مصنفاته...[5]یعنی همچنین از کتاب المنقذ غزالی ظاهر می شود که سر العالمین از تالیفات او نیست،کلامی اشتباه است شکی دراینکه اسلوب المنقذ از یک سنی متعصب است وجود ندارد اما این نمی تواند نافی نسبت سر العالمین از غزالی باشد چرا که باب عدول از اعتقاد هیچ گاه بسته نیست خاصه اینکه تالیف سر العالمین پس از المنقذ بوده باشد که در ظاهر هم چنین است. علامه جلال الدین همایی هم انتساب عمدی سر العالمین به غزالی را مسلم گرفته و علت این انتحال را طرفدار باطنیه وشیعه نشان دادن غزالی یا بی اعتبار سازی نوشته هایش به خرافات می داند.[6] اما بر خبیر ، فساد این کلام همایی پوشیده نیست . مگر فقط اشخاص غیر هم مذهب غزالی این نسبت را داده اند؟ و نیز خرافات کدام است؟ همایی در ادامه می گوید تناقض های زیادی در این کتاب وجود دارد ولی به لحاظ عدم اطاله ی کلام، از آنها منصرف شده و مختصرا مطالبی را می گوییم. کاش همایی تمام آن تناقضات را ذکر می کرد چرا که همین اشکالاتی که ذکر کرده و عمده ی اشکالات هم همینهاست عاری از تحقیق است و رنگ رخساره خبر می دهد از سر ضمیر. با قیاس اولویتِ اقوی به اضعف دیگر اشکالات مزعومش را می توان دانست. همایی یکی از ادله را این می داند که غزالی در مقاله ی نوزدهم این کتابش به تعویذ و عزایم پرداخته «که هرگز از نویسنده ی احیاء العلوم و المنقذ من الضلال و تهافت الفلاسفه نتواند بود»[7] و اشکالی قریب به همین را بر مقاله ی 23 وارد می کند؛ و حال آنکه اگر ما تمام تصانیف غزالی را بنگریم خواهیم دید که او در جاهای دیگر هم از پرداختن به تعویذات حذری ندارد. حتی در رساله المنقذ من الضلال هم، از سوی دیگر مگر یک نویسنده باید همیشه یکسان بنگارد؟ غزالی نویسنده ای است که در لفظ و معنا مختلف می نگارد و خود هم به این تصریح می­کند. لذا این اشکال همایی واقعا عجیب است(به علاوه کتابی مستقل هم در علوم غریبه و تعویذات و عزائم منسوب به غزالی در دست است ولی چون نسبت آن به غزالی هنوز برای ما یقینی نشده از تمسک بدان دوری می جوییم) .اشکال دیگر همایی این است که غزالی در مقاله ی 17 سر العالمین نام بعضی کتب اهل سنت آمده و مولف به خواندن آنها توصیه می کند و رجوع از تسنن غزالی با سفارش خواندن این کتب منافات دارد. اما فرض بر این است که غزالی در نهایت عمر- و نه در بدایت آن- شیعه شده و سر العالمین را تصنیف کرده است و غبار تفکرات سنی لون در نیم قرن زندگانی اش هنوز در ذهن او باقی و ازاله ی آن­ها محتاج زمان است(همان چیزی که از آیت الله بهجت شنیده ایم که غزالی در اواخر عمر شیعه شده، ولی موفق به تصحیح کامل اعتقادتش و بیان آنها نشده است). اشکال دیگر همایی به مقاله ی 29 و 30 وارد است که حسن بصری، سفیان، طائی ظاهری، بوحنیفه، مالک، حنبل و... را نام برده و از علمای آخرت خوانده است و این با تشیع او در تنافی است. جواب این اشکال هم از توضیح سابق روشن است چه اینکه در مدت زمانی نسبتا کوتاه، فهم ابطال مقالات و مقولات عامه با جزییاتش در ذهن کسی که یک عمر با آن­ها زیسته ، متعسر است اگر این ازاله را به وادی تعذر نبریم.

بزرگترین معضل در رابطه با غزالی و سر العالمین این است که او در جایی از سرالعالمین مطلبی را گفته و بعضی با تمسک به آن به نفی سر العالمین پرداخته اند. همایی آن را «از جمله دلیل های واضح» بر سلب نسبت کتاب می گیرد. غزالی می گوید: انشد المعری لنفسه و انا شاب فی صحبة یوسف بن علی شیخ الاسلام:انا صائم طول الحیاة و انما /فطری الحمام و یومذاک اعید...الابیات الخمسه و هذا الشعر فی بحر لزوم ما لا یلزم.[8] و ناگفته نماند که در سر العالمین چاپ بیروت شش بیت ذکر شده است. حال غزالی که متولد 450 است چگونه در جوانی از ابوالعلای معری متوفای 449 شعر شنیده است؟ فرض بر این که غزالی المنقذ را در نیشابور تالیف کرده و در 488 از بغداد خارج شده و 11 تا 12سال در سفر است پس المنقذ را بایستی در 499 یا 500 نگاشته باشد. طبق عبارتش در آنجا "انیف علی الخمسین"، قاعدتا تولدش همان 450 بوده و این اشکال وارد است. اما به راستی تولد غزالی در 450 قمری است؟ بنابر بعضی نسخ کتاب تاریخ گزیده تولد غزالی در 445 بوده است.[9] دیگر اینکه احمد غزالی برادر کوچکتر غزالی است و نوربخش در سلسلة الاولیاء سال تولد احمد را 444 می داند(توفی- احمد الغزالی- بقزوین سنة سبع و عشر و خمس مئة و عمره ثلاثا و سبعین سنة.) از طرفی همدرس بودن غزالی با افرادی مانند ابونصر سراج متولد434 یا محمد فراوی متولد 441 و بسیاری دیگر مویدی ضعیف بر تولد غزالی قبل از 550 می باشد. گاهی شهرت پایه و اساس ندارد یعنی یک نفر می­گوید که فلان تاریخ سال فوت فلانی است. بقیه کسانی که می آیند قول این ناقل را گرفته و همگی آن را نقل می کنند لذا شهرت پیدا می شود. در حالیکه در واقع و در حقیقت این قول مشهور، در اصل قول واحد است. حال اگر قول مخالفی با رأی همان شخص اول- که بقیه بر کلام او استناد کرده بودند- پیدا شود این قول دوم دیگر مخالف با مشهور نیست، بلکه مخالفت قول واحد با قول واحد است. اصولا گاهی ما یقین به بطلان قول مشهور داریم. مثلا در زمان ما مشهور است که ملاصدرا در بصره مدفون است در حالیکه قبر ملاصدرا در حرم امیرالمومنین، نزدیک پنجره ی ایوان العلماء به سمت ضریح مطهر است یا مثلا در همین زمان معاصر شهرت بزرگی وجود دارد که سهراب سپهری را متولد کاشان می دانند در حالی­که سهراب طبق تصریح خودش متولد قم است. چند صد سال دیگر وقتی کسی به تحقیق برخیزد عاقبت به این نتیجه می رسد که سهراب متولد کاشان است چرا که غالب معاصرین و افراد ادوار پس از وی تصریح به این مطلب کرده اند و به اقوال شاذ اعتنایی نیست. در حالی­که در واقع همان قول شاذ صحیح است و شهرت منشأیی ندارد و این ها از موارد «رُبّ مشهورٍ لا اصلَ له» است. گاهی هم تاریخ سازی­ها بنابر استحسانات قبیح شخصی است مثلا چون احمد غزالی را برادر کهتر امام غزالی دانسته اند و از طرفی فرض بر تولد غزالی در 450 است تولد احمد را 451 یا چند سال بعد دانسته اند. در حالی که ما باید اول یقین به صحت تاریخ 450 داشته باشیم و سپس به تاریخ سازی بپردازیم. با تمام این احوال، ما در اینجا به نفی تولد غزالی در 450 نمی پردازم فقط تذکراتی چند بود که گفته شد. البته اگر فرض را بر این نهیم که غزالی حدود 440 متولد شده باز هم در حین وفات معری در 449 یا یکی دو سال بعد آن، غزالی ده دوازده سال داشته و تعبیر از چنین شخصی به جوان(شاب) غریب می نماید. مگر اینکه بگوییم غزالی در تعابیرش تسامح دارد. چنانکه المنخول را در حدود 20 سالگی تالیف کرده، ولی در جایی می گوید آن را در حال کودکی تالیف کرده ام، و تعبیر از یک ده ساله به جوان، غریب تر از تعبیر یک شخص 20 ساله به کودک نیست. به هر حال یک احتمال دیگر هم می دهیم که عبارت «انشد المعری لنفسه و انا شاب» در واقع «انشد للمعری» بوده باشد. یعنی از اشعار معری در آن مجلس انشاد و ذکر شده باشد. البته لفظ لنفسه مقداری ایجاد اختلال در این احتمال می کند مگر اینکه لام آن را الحاقی بدانیم. بر فرض که این احتمال صحیح باشد منشد کیست؟ شاید خطیب تبریزی منشد اشعار معری باشد. خطیب از مشاهیر تلامذه­ی معری بوده و سقط الزند او را شرح کرده است و از معاصرین و مرتبطین غزالی می باشد. طبق این احتمال غزالی در جوانی اشعار معری را در محفل شیخ الاسلام از زبان شاگرد معری که خطیب تبریزی باشد شنیده است. یک احتمال دیگر هم می­دهیم که غزالی این اشعار را از کسی نقل کرده باشد ولی مقول قول حذف شده و توسط نساخ عمدا یا سهوا ساقط شده باشد(این احتمال از احتمال قبل قویتر است). از سویی بر فرض که کتاب سر العالمین ساختگی باشد سازنده، این خطای بزرگ را چگونه مرتکب شده است؟ اصلا طبق بعضی نسخه ها که عبارت بدین صورت آمده: انشدنی المعری لنفسه، غزالی نوجوان چه کسی است که معری شعرش را برای او بخواند؟در جایی دیگر از همین سر العالمین باز هم از معری نقل می کند. در مقاله ی سی ام می گوید و انشد الشیخ ابوالعلاء المعری رحمه الله لنفسه: یا قوم اذنی لبعض الحی عاشقة..../ در نسخه­ی سر العالمین چاپ نجف این­چنین آمده بود. ولی در سر العالمین چاپ بیروت[10] همین اشعار را از جریر دانسته اند. جالب اینکه در دیوان بشار بن برد خراسانی که از مشهورترین شعرای تمام تاریخ شعر عرب است دیده ایم که همین اشعار از او ذکر شده است.[11] و در بین عرب معاصر هم این اشعار به نام بشّار مشهور است. البته باب توارد شدید یا تضمین و المام و استقبال مسدود نیست. غرض اینکه اختلاف نسخ فراوان است و اگر بتوان به نسخه های قدیمی سر العالمین دست یافت، شاید نزاع خاتمه یابد. به هر تقدیر گمان نمی کنم محکم تر از این اشکال، اشکالی بر کتاب سر العالمین وارد باشد. زیرا برای اشکالات دیگر راه حل های موجه وجود دارد ولی برای این عم تطابق زمانی در زندگی معری و غزالی توجیهات چندان گیرا نیست. معضل دیگر در رابطه با کتاب های مناقشه برانگیز در طول تاریخ دستبرد نساخ مذهبی است. یافتن نسخه های نزدیک به زمان غزالی می تواند در تقویت این احتمال اخیر که دستبرد ناسخان سنی و افزودن مطالب کذب در نسخه های سر العالمین برای سلب انتساب اثر از غزالی باشد موثر است. به ویزه اینکه افرادی که فاصله زمانی چندانی با غزالی نداشته اند و از ما به وضع معری و غزالی واقف تر بوده اند وقتی از سرالعالمین نقل کرده اند به این اشکالات واضع بر نخورده اند تا برای آن­ها هم تردید در مولف روی دهد و از استناد به اثر پرهیز کنند.

اشکال دیگری بر نفی انتساب سرالعالمین به غزالی مطرح کرده اند که غزالی می گوید اول کسی که سر العالمین را نزد من خواند در مدرسه ی نظامیه و به صورت مخفی در نوبت دوم بازگشت من از سفر بود و این شخص یک مغربی بنام محمد بن تومرت است. این هم از اشکالات مهم وارده بر سرالعالمین غزالی است.چرا که ابن تومرت پس از 500 برای تحصیل خروج کرده و در آن عهد غزالی در نیشابور یا طوس به عزلت می گذرانیده است لذا صحبت این دو دست نداده است. البته این اشکال ضعیفتر از اشکال قبلی است. چه ایراد دارد که ابن تومرت قبل از 500 و در نوجوانی برای تحصیل به عراق یا غیر عراق آمده باشد و در آنجا غزالی را دیده باشد و این در تواریخ مذکور نگشته باشد؟ جرجی زیدان در آداب اللغه برخورد ابن تومرت را با غزالی در عراق می داند.[12]

بعضی صراحتا شهر بغداد را ذکر کرده اند. زبیدی می­گوید غزالی مدتی در اسکندریه بوده است (و این موید قول آنانی است که برخورد ابن تومرت با غزالی را در مصر دانسته اند الا اینکه غزالی می­گوید او در نظامیه نزد من بود و الان به یاد ندارم که مصر نظامیه داشته است یا نه؟ بعید می دانیم) به هر حال اینکه غزالی می گوید او مخفیانه نزد من این کتاب را خوانده شاید پرده از بعضی امور بردارد. در اینکه غزالی در دوره ی عزلت تدریس میکرده نباید شک کرد مثلا محی الدین محمد نیشابوری متولد 476 یا ابومنصور محمد عطاری طوسی متولد 486 یا ابن برهان فقیه متولد 479 از تلامیذ غزالی اند و مسلما اگر در حدود 15 سالگی به مدرس غزالی نشسته باشند در محدوده ی 490 تا 500 می باشد. از دید سنی ها مناقشه انگیزترین بخش سراعالمین و برای شیعیان مهمترین بخش این کتاب بحث تحکیم و داستان سقیفه است که مولف سرالعالمین بدان اشاره دارد و بر غاصبین ولایت طعنه می­زند. مولف سر العالمین می گوید من در کتاب نسیم التسنیم حقیقت تحکیم را بیان کرده ام و اگر این کتاب نسیم التسنیم را بیابیم در روشن شدن امر تشیع غزالی کمک فراوان تری می کند. خلاصه ی کلام اینکه اشکالات وارده بر سر العالمین غزالی چندان متین و رصین نیست. از طرفی بحث بر تشیع غزالی فقط منحصر بر صحت نسبت یا سلب صحت نسبت سر العالمین نیست. فرض بر اینکه سر العالمین از او نیست. نقل شاگرد غزالی در شیعه شدن غزالی در پس مناظره با رازی را چه کنیم؟ عقاید غزالی که مطابق نظرات شیعه است و در برخی کتب موخرش ذکر کرده را چکار کنیم؟ اما نتیجتا اینکه آیا غزالی را شیعه بدانیم؟ با مطالبی که گذشت مشخص شد که شیعه شدن غزالی در اواخر عمرش بوده و نتیجه ی یک مناظره با سید مرتضی داعی رازی که بعضا ملقب به علم الهدی هم شده، می باشد. تبصره العوام هم با این شکل کنونی اش از سید رازی نیست. از طرفی سر العالمین هم بیشتر از اینکه از او نباشد از او می نماید. یک نکته را هم نباید از نظر دور داشت که با کتب فعلی و در دسترس غزالی نمی توانیم نفی تشیع از او بنماییم چرا که غالب آنها را در زمان سنی بودنش ساخته است. و گفتیم که بدون ملاک و معیار وارد بحث کشف مذهب افراد شدن ناصحیح است. اما اینکه به چه معیار و مناط به کشف حقیقت اعتقاد افراد پرداخت مجال وسیعتری می خواهد و اجمالا این که طبق مبانی تاریخ شناسی دقیق که سعی در عقلائی بودن آنها باید داشت از منظر ما بهترین راه و محکمترین طریق تشخیص دین و مذهب افراد، کشف منظومه ی فکری و ساختار اعتقادی شخص و سپس مقایسه ی آن با ملل و نحل فکری و عقیدتی است. در نتیجه به هر کدام تطابق داشت یا لااقل تقارب بیشتری داشت در ظاهر حکم بدان می کنیم. البته خود همین معیار هم دارای فروعات و نکاتی چند است. مثلا بایستی در نسبت اقوال یا کتب شخص مشکوک الدین و المذهب یقین حاصل کرد و دیگر اینکه او آنها را با اعتقاد بیان داشته باشد نه از روی اکراه یا تقیه یا طمع یا چیزهای دیگر. در کتب غزالی- سوای سر العالمینش- مطالب فروانی بر ضد عامه و معتقداتشان وجود دارد مثلا چنانکه تستری در مجالس گوید از کتاب فقهی وسیط غزالی رایحه ی طعن بر خلفیه دوم مستشم است. (البته باید توجه داشت آنچه خلاف تسنن گفته و ما یقین داریم که در زمان گفتن آنها سنی بوده قابل تمسک برای اثبات تشیعش نیست) در بحث امامت کتاب الاقتصاد خود و حکم به بطلان قیاس در کتاب قسطاسش مشی شیعی نموده است. در منهاج العابدین حکم سنیان به تفویض انتخاب خلیفه به خلق را رد می کند. گاهی هم فی المجموع به اشعری و حنبلی و معتزله می تازد و عقیده ای ورای این مکاتب بر می گزیند. در مجلس محمد بن ملکشاه در مناظره ای با اسعد مهنه ای وقتی از او می پرسد که بر مذهب حنفی هستی یا شافعی؟ غزالی می گوید در عقلیات مذهب برهان دارم و در شرعیات مذهب قرآن. نه ابوحنیفه بر من خطی دارد و نه شافعی برم براتی.که حکایت از عدم قبول اجتهاد محصور و تنگ و غیر عقلائی سنیان توسط غزالی را دارد. معتقد شدن به عقاید حکمای شیعه در اواخر عمر غزالی هم از مویدات قوی تشیعش است. از طرفی نسبت شیعه بودن را تعدادی از خود سنیان هم به وی داده اند چنان که از کلام سید شیرازی در شبهای پیشاور فهمیده می شود. لذا از اسباب طعن و لعن سنیها به غزالی می­تواند این جنبه باشد چنانکه کرمانشاهی در مقامع الفضل و جزایری در زهر الربیع احتمال داده اند. اما اینکه ادوارد توماس در کتاب غزالی در بغداد گمان برده که رافضی خواندن غزالی توسط بعضی سنیان به خاطر محبت غزالی نسبت به شیعیان است پنداری است باطل. از علمای شیعه آقا بزرگ تهرانی در الذریعه، فیض کاشانی در الاحیاء، کرمانشاهی طبق بعضی تصریحاتش، تستری در مجالس المومنین، طریحی در مجمع البحرین و تعداد قابل اعتنایی دیگر تصریح به تشیع غزالی نموده اند. بلکه در مجالس از ملا سایل همدانی نقل می کند که محققان شیعه در اعتقاد امام محمد غزالی طعن و قدحی ندارند یعنی اینکه او را صحیح العقیده و شیعه می دانند و از محقق شهید، شیخ عبدالعالی کرکی هم «الغزالی منّا» یعنی غزالی از ما شیعیان است، نقل گردیده است.

اما در اینکه منظور از تشیع غزالی کدام فرقه ی شیعه است گویا همگی منظورشان شیعه ی امامی اثنی عشری است نه شیعه ی زیدی که بعضی به غلط غزالی را زیدی دانسته اند. با تمام این احوال یک بررسی جامع و کامل و به دور از حب و بغض بی جا پیرامون مذهب غزالی توسط انسان های متخصص در این اقالیم شایسته و بلکه بایسته می باشد و این که رفتن غزالی به حرم امام رضا علیه السلام و ظاهرا اعتکافش در آنجا آیا پس از شیعه شدنش است؟ «به مشهد رضا آمدم...و بر سر این مشهد می گویم ای فرزند رسول ، شفیع باش تا ایزد تعالی ملک اسلام را.....الخ». یک مطلب دیگر در این ختام که بر فرض صحت شیعه شدن غزالی آیا در مطالب کلامی یا فقهی و غیره می توان به نوشته های غزالی بر ضد سنیان و به سود شیعیان تمسک کرد؟ باید گفت اولا تشیع غزالی در اواخر عمرش بوده و گفتیم که شیعه شده نه اینکه شیعه بوده، پس تالیفاتش که در زمان سنی بودنش نگاشته شده قابل احتجاج است. ثانیا چنانکه تستری می گوید خود سنیان تصنیفات غزالی را تلقی به قبول کرده و مخالف مذهب خود نشمرده اند، پس احتجاج به کتب امثال غزالی(که شیعه شده اند یا در باطن شیعه بوده اند و تالیفانی موافق مذاق سنیان دارند)صحیح می باشد. یک تنبیه هم اینکه اگر غزالی با تلبیسات نفسانی عمری را بر ضد حق و اهل حق قدم بر داشته و با فتوای او بسیاری از مردم به قتل رسیده اند آیا صرف شیعه شدنش در نجات او کافی است؟ در جواب باید گفت بهتر است محدوده­ی واجب و ممکن را نگاه داشته و در کارهای خداوند سبحان دخالت نکنیم. غزالی علی المشهور در 14 جمادی الثانی 505 وفات می کند. اما اینکه لعلی بدخشی در کتاب ثمرات القدس غزالی را در صحن توحید مقتول می داند گویا مجازا گفته و ظاهرا غزالی به موت طبیعی جان داده است. دو نقل در فوتش وجود دارد که البته قابل جمعند. طبق یک نقل مدام یکی از اصحاب خود را به اخلاص سفارش می کرد تا وفات نمود. طبق نقل ابن جوزی در الثبات عند الممات، غزالی در سحرگاه دوشنبه چهاردهم جمادی الثانی 505 وضو گرفته و نماز صبح را می خواند. سپس کفن خواسته آن را می بوسد و بر دیده نهاده، می گوید سمعا و طاعة الدخول علی الملک، مطیع و فرمانبردار رب العالمین در ورود بر وی هستم. رو به قبله دراز کشیده و قبل از روشن شدن هوا جان به جان آفرین تسلیم می کند.

منبع: کتاب «غزالی در ترازوی نقد»، بخش اول، ذیل آثار مشکوک.


[1] . تاریخ فلسفه در ایران و جهان اسلام- علی اصغرحلبی- ص 281.

[2] . اعیان الشیعه، محسن امین، ج 1 ص66.

[3] . تحفه الشاهیه، قاضی کرهرودی، ص 157-8.

[4] . محبوب القلوب- قطب الدین اشکوری لاهیجی- ج دوم 446-56.

[5] . روضات الجنات- محمد باقر خوانساری-694.

[6] . غزالی نامه- جلال الدین همایی- ص 250

[7] . مصدر سابق- ص 252.

[8] . سر العالمین- غزالی- چاپ نجف، ص 142-3 .

[9] . تاریخ گزیده- قزوینی- صص699-700.

[10] . ص 90.

[11] . دیوان بشار بن برد تخارستانی- ج 4 ص 183

[12] . آداب اللغه العربیه- جرجی زیدان- ج 3ص111.