الاسم: محمد بن إسحاق بن يسار المدنى، أبو بكر ويقال أبو عبد الله، القرشى المطلبى مولاهم (نزيل العراق، إمام المغازى)
الطبقة: 5: من صغار التابعين
الوفاة: 150 هـ ويقال بعدها
روى له: خت م د ت س ق (البخاري تعليقا - مسلم - أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه)
رتبته عند ابن حجر: صدوق يدلس، ورمى بالتشيع والقدر
رتبته عند الذهبي: الإمام كان صدوقا من بحور العلم، وله غرائب فى سعة ما روى تستنكر، واختلف فى الاحتجاج به، وحديثه حسن وقد صححه جماعة
*****
تهذيب التهذيب (9/ 45)
وأما مالك فإن ذلك كان منه مرة واحدة ثم عادله إلى ما يجب ولم يكن يقدح فيه من أجل الحديث إنما كان ينكر تتبعه غزوات النبي صلى الله عليه وسلم من أولاد اليهود الذين أسلموا وحفظوا قصه خيبر وغيرها وكان بن إسحاق يتتبع هذا منهم من غير أن يحتج بهم وكان مالك لا يرى الرواية الا عن متقن
بخش کتابشناسی نور السیرة2
السيرة النبوية لابن هشام
كتاب «السيرة النبوية» تأليف عبد الملك بن هشام معافرى مصرى كه به سيره ابن هشام شهرت يافته است؛يكى از دو منبعى است كه در سيره و مغازى پيامبر گرامى اسلام از اعتبار و شهرت زيادى برخوردار است. از آنجا كه سيره ابن هشام در واقع سيره ابن اسحاق است كه آن را تهذيب و تلخيص كرده، لازم است ابتدا درباره سيره ابن اسحاق مطالبى بيان شود و آنگاه به سيره ابن هشام بپردازيم.
سيره ابن اسحاق
سيره ابن اسحاق كه نام آن «كتاب المبتدأ و المبعث و المغازى» است از نخستين آثار جامعى است كه تا اواسط قرن دوم در اين موضوع نوشته شده است. محمد بن اسحاق بن يسار المطلبى (م 150) روايات و اخبارى را كه در زمان خويش يعنى آخر قرن اول و اوايل قرن دوم هجرى در موطن اصلىاش مدينه از زبان اشخاص آگاه و موثق كه عده ايشان از صد نفر مىگذرد، بگوش خود شنيده و جمعآورى كرده، در طى سفرهاى دور و درازش به مصر و كوفه و جزيره و رى و بغداد به شاگردانى كه عده ايشان نيز بر صد تن بالغ است املاء كرده است.
اخبارى كه از محمد بن اسحاق در كتابها و مجموعههاى حديث و تاريخ-از زبان راويان او-نقل شده است تنها به حيات پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم اختصاص ندارد بلكه شامل اخبار مربوط به شبه جزيره عربى قبل از ظهور اسلام و تاريخ تازيان در آن زمان و اخبار مربوط به وقايع زمان خلفاى اولين و هم روايات مربوط به اخبار و سنن است.
گويا تدوين نخستين كتاب ابن اسحاق به خواهش منصور عباسى صورت گرفته است. اما پس از تأليف كتاب، خليفه آن را طولانى يافت و از مؤلف خواست آن را مختصر كند. ابن اسحاق كتاب بزرگ خود را در خزانه خليفه عباسى نهاد و نسخهاى از آن را كه بر كاغذ نوشته بود به شاگردش سلمة بن فضل سپرد. خطيب بغدادى كه اين روايت را نقل كرده در اين مورد به جاى منصور از فرزندش مهدى نام برده است كه درست نيست.
اصل كتاب ابن اسحاق به صورتى كه خود تدوين كرده بود امروزه در دست نيست اما چند روايت كامل و ناقص از آن موجود است كه مفصل ترين آنها سيره ابن هشام است. ابن هشام از طريق زياد بن عبد اللّه بكائى روايت و آن را تهذيب و تلخيص كرده است. روايت ديگر از سيره ابن اسحاق در تاريخ طبرى است. طبرى در تاريخ خود اقوال ابن اسحاق درباره آغاز آفرينش و وقايع تاريخى تا سال 54 هجرى را نقل و از آنها استفاده كرده است. وى در گزارشهاى خود از طريق محمد بن حميد رازى (م 248) به راوى بلافصل ابن اسحاق يعنى سلمة بن فضل ابرش كه از همتايان بكّائى است استناد مىكند.
ديگر رواياتى كه از ابن اسحاق مانده است از يونس بن بكير بن واصل شيبانى (م 199) و محمد بن سلمة بن عبد اللّه باهلى است كه قطعاتى از آنها در كتابخانه فأس و بخشى ديگر در شهر رباط و قسمتى در ظاهريه دمشق به دست آمده است. مغازى ابن اسحاق در روايات يونس كه فقط پنج جزء باقى مانده آن به كوشش محمد حميد اللّه در 1396 ق با عنوان «سيرة ابن اسحاق» چاپ شده است تقريبا در الفاظ با سيره ابن هشام منطبق است بدون اينكه ترتيب آن را داشته باشد. عنوان كتاب المغازى در تمام اجزاء خطى اين نسخهها تكرار شده است. گفته مىشود بخشى ديگر از كتاب ابن اسحاق كه شايد «كتاب المبتدأ» باشد در وين موجود است.
بخشهاى سيره ابن اسحاق
سيره ابن اسحاق در اصل شامل سه قسمت بوده است:
قسمت اول «كتاب المبتدأ» يا تاريخ عصر جاهليت، كه خود به چهار فصل منقسم مىشده است؛فصل اول درباره آغاز خلقت از آفرينش جهان تا دوران حضرت عيسى. اين فصل بيش از همه مورد بى توجهى ابن هشام قرار گرفته است. فصل دوم شامل تاريخ يمن در دورههاى جاهلى بوده است. اين فصل را مىتوان از طبرى نيز تكميل كرد. مطالعه و بررسى قرآن باعث شده است كه تاريخ يمن مورد توجه قرار گيرد. فصل سوم اختصاص به قبايل عرب و آئينهاى آنان داشته است. فصل چهارم ويژه نياكان بلا فصل رسول خدا و ديانتهاى مكه بوده است. در سيره ابن هشام از كتاب المبتدأ به جز فصل اخير، قسمتهاى ديگر نيامده است.
قسمت دوم «كتاب المبعث» است كه شامل زندگى پيامبر اسلام در مكه تا هجرت به مدينه است. در اين بخش-بر خلاف ديگر قسمتها-سندها زياد مىشود. در اين قسمت مجموعههايى از چند فهرست كه شامل نام نخستين مؤمنان، مهاجران به حبشه و... وجود دارد.
قسمت سوم «كتاب المغازى» است كه مهمترين و مستندترين بخش موجود سيره است. در اين قسمت گزارش مفصل جنگها تا سقيفه بنى ساعده آمده است. بناى اصلى اين كتاب، نقل سندها هنگام روايت است و مانند «كتاب المبعث» استناد ابن اسحاق به استادان برجسته مدنىاش چون زهرى، عاصم بن عمر و عبد اللّه بن ابى بكر بيشتر است. علاوه بر روايات اينها، مؤلف از همه صاحبان اطلاع و از فرزندان و نزديكان كسانى كه در حوادث دوران رسالت حضور داشتهاند كسب خبر كرده است. به نظر مىرسد او از راويان غير مسلمان (يهودى، مسيحى و ايرانى) نيز روايت كرده است. ابن نديم اين مطلب را درباره او ذكر كرده و مىگويد: وى در نوشتههاى خود يهود و نصارا را صاحب علوم پيشين خوانده است. همچنين به گفته او اشخاصى شعرهايى مىگفتند و از ابن اسحاق مىخواستند آنها را در كتاب خود بگنجاند.
روش ابن اسحاق در كتابش يكسان نيست. در پارهاى از وقايع، نخست يك خلاصه مىآورد و سپس يك روايت اجتماعى-كه از اقوال استادان درجه اول خود تلفيق كرده است-نقل مىكند؛سپس به نقل روايات منفرد از روايات ديگر مىپردازد. نمونه اين مطلب را در غزوههاى بدر و ذى قرد مىتوان ديد. گاه تاريخ يك حادثه را با روايات منفرد شروع و ختم مىكند مانند آمدن جعفر عليه السّلام از حبشه و جنگ موته. و گاه بدون مقدمه روايتى تلفيقى را نقل مىكند مانند غزوههاى احد و خندق.
ابن اسحاق در عصرى به تدوين سيره دست زد كه پس از صد سال جلوگيرى از نقل و كتابت حديث، شور و شوق زيادى براى حفظ همه منقولات وجود داشت و هنوز عصر بررسى و تحقيق شروع نشده بود. مشكل مضاعف در عصر اوليه تدوين، حضور فراوان قصهگويان در ميان راويان تاريخ و حديث است كه سيره ابن اسحاق نيز از روايت چنين افرادى خالى نيست.
در پايان، اين گفته يونس بن بكير نيز قابل توجه است كه گفته است: همه گفتههاى ابن اسحاق مسند است و آنچه سند ندارد گزارشهايى است كه براى او قرائت شده است.
سيره ابن هشام
اما كتاب «السيرة النبويه» تأليف ابو محمد عبد الملك بن هشام معافرى حميرى نحوى (م 213 يا 218) است. ماده اصلى اين كتاب، مغازى ابن اسحاق است كه ابن هشام آن را تهذيب و تلخيص كرده است. البته بكائى كه راوى ابن اسحاق بوده هم مطالبى را حذف كرده است ولى جزئيات آن را نمىدانيم و تنها اصل مطلب را از سخن ابن هشام استفاده مىكنيم.
اينكه ابن هشام چه بر سر سيره ابن اسحاق آورده مطلبى است كه خود وى در مقدمه كتاب بيان كرده و موارد حذف را اينگونه شمارش كرده است:
1-حذف كتاب المبتدأ در تاريخ انبياء و اختصار مباحث مربوط به آباء و اجداء پيامبر و اخبار جاهليت.
2-حذف آنچه در آن يادى از پيامبر نشده و چيزى از قرآن در آن باره نازل نگشته و ارتباط و تأثيرى در مطالب كتاب سيره ندارد.
3-اشعارى كه ابن اسحاق آورده و آشنايان و عالمان به شعر آنها را درست نمىدانند.
4-مطالبى كه نقل آنها شنيع است و خاطر برخى را مىآزارد.
5-چيزهايى كه زياد بن عبد اللّه بكائى (م 183) براى ابن هشام روايت نكرده است (بكائى دو بار تمامى سيره را نزد ابن اسحاق خوانده است).
از نكات بالا نكته چهارم تا حدى مهم است. بكائى ممكن است روايتى از سيره را از خود ابن اسحاق شنيده باشد كه ابن اسحاق به دلايلى آن را در سيره نياورده است. به علاوه ممكن است بكائى به دلائلى از نقل برخى اخبار سر باز زده باشد. بنابراين هر دو مىتواند عاملى در حذف برخى نقلها باشد كه طبعا ارتباطى به ابن هشام ندارد.
بخش عمده حذفيات ابن هشام از كتاب «مبتدأ» بوده كه بسيارى از آن را طبرى در تاريخ انبيا آورده است و بخش مهمى از آنها كه مربوط به اخبار مكه قديم بوده ازرقى در كتابش نقل كرده است. در بخش سيره رسول خدا حذفىها اندك است و مواردى چون اسارت عباس در جنگ بدر-كه براى حاكمان عباسى نگران كننده بوده و ابن هشام حذف كرده-در تاريخ طبرى آمده است.
گر چه ابن هشام مطالبى از سيره را حذف كرده ليكن مطالب ديگرى بر آن افزوده است و جاى خوشبختى است كه موارد ابن هشام با نام او قيد شده و به خوبى با مطالب ابن اسحاق قابل تمييز است.
درباره جزئيات موارد حذفى اختلاف نظر است. گاه به مطالبى كه در تاريخ طبرى از ابن اسحاق نقل شده استدلال مىشود ولى بايد گفت آن نقلها از طريق بكائى-مروى عنه ابن هشام-نيست بلكه از يونس بن بكير است. گاه گفته مىشود ابن هشام مواردى را كه در سيره ابن اسحاق منطبق با گرايش شيعى بوده حذف كرده بلكه عكس اين مطلب صادق است زيرا آنچه را ابن اسحاق درباره امير مؤمنان غفلت كرده، ابن هشام به روايت خود آورده است. اين موارد گر چه اندك است ولى حرّيت ابن هشام را مىرساند و در عين حال دليل بر تشيع او هم نيست.
شرحها و ترجمههاى سيره ابن هشام
در سدههاى بعدى شرحها و ترجمههايى بر كتاب سيره ابن هشام نوشته شده است. كتاب الروض الانف از عبد الرحمن سهيلى (508-581) شرحى است مبسوط بر سيره ابن هشام كه هدفش شرح لغات نأموس، جملات دشوار، شرح نسبهاى مشكل و تكميل مواردى است كه ناقص مانده است. اين كتاب به تصحيح عبد الرحمن وكيل در مصر چاپ و در سال 1412 در بيروت افست شد.
ابوذر بن محمد خشنى (533-604) نيز شرحى در يك مجلد بر سيره ابن هشام نوشت كه به توضيح اشعار و لغات آن پرداخته است.
برهان الدين ابراهيم بن مرحل شافعى در 611 سيره ابن هشام را مختصر كرد و آن را «الذخيرة فى مختصر السيره» ناميد.
ابو محمد عبد العزيز دميرى (م 694) آن را به نظم درآورد.
رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى (م 623) آن را به فارسى برگردانيد و شرف الدين محمد بن عبد الله بن عمر آن ترجمه را خلاصه كرد. اين ترجمه با مقدمه مفصل مهدوى-قمى نژاد چاپ شده است.
چاپ تحقيق شده سيره ابن هشام توسط سه نفر (السقا-الابيارى-شلبى) در چهار جلد به سال 1955 در قاهره منتشر شد.
ابن اسحاق
محمد بن اسحاق بن يسار بن خيار مطلبى حدود سال 85 هجرى در مدينه متولد شد. جدّ او از موالى قيس بن مخرمة بن مطلّب است. از پدر وى اطلاعى در دست نيست. ولى جدّ او يسار از كسانى است كه در سال دوازدهم هجرت در عين التمر عراق اسير شده، به مدينه آورده شدند.
محمد بن اسحاق جوانى خود را در مدينه گذراند و برخى از صحابه رسول خدا را هم درك كرد.
اولين سفر وى در سال 115 به اسكندريه مصر بود. وى در اين سفر از كسانى روايت شنيد كه به سماع از ايشان منحصر است. آنگاه به مدينه بازگشت اما به خاطر اتهاماتى كه به وى زده شد و همچنين مخالفت افراد مشهورى چون مالك بن انس و هشام بن عروه، مدينه را ترك كرده به عراق رفت. ابن اسحاق به شهرهاى رى، جزيره، حيره و كوفه سفر كرد و سرانجام در بغداد رحل اقامت افكند. سفر او به عراق در ابتداى خلافت عباسيان و زمانى بود كه منصور در حيره به سر مىبرد و كتاب مغازى را تأليف كرده به او يا فرزندش مهدى عباسى تقديم كرد.
مهاجرت وى از مدينه به عراق، دانش سيره را كه در مدينه نشأت گرفت به مهمترين نقاط عالم اسلام يعنى عراق انتقال داد.
ابن اسحاق از امامان چهارم، پنجم و ششم شيعيان هم روايت كرده است و در مجالس آنان شركت نموده لذا رجال شناسان اماميه او را در شمار اصحاب اين ائمه عليهم السلام آوردهاند.
بحث وثاقت يا عدم وثاقت ابن اسحاق، يكى از جنجالىترين بحثهاى رجالى در نوع خود است. زمانى كه ابن اسحاق در مدينه بود، به دلايلى كه شايد رقابت از آن جمله بوده، با دو تن از فقيهان و محدثان مدينه يكى مالك بن انس، ابن اسحاق گفت: انا بيطار علم مالك. الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 6، ص 106 مالك نيز مىگفت: ابن اسحاق دجال من الدجاجلة. و ديگرى هشام بن عروهدليل اختلافش با هشام آن بود كه روايتى از زن او نقل كرده بود و به همين دليل هشام سخت خشمگين بود كه چگونه با زن وى ديدار كرده كه از وى حديث نقل مىكند؟درگير شد. به همين دليل متهم به انواع تهمتها از جمله تشيع و قدرى بودن شد. تاريخ يحيى بن معين، ج 1، ص 247. گفته شده كه به دليل اعتقادش به قدر، در نزد حاكم حد خورده است. الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 6، ص 106 به دنبال آن، كتب رجالى، پيرامون او نقلهاى گوناگون و قضاوتهاى مختلفى را آوردند.
ابن حبان در الثقات و ابن سيد الناس، نك: عيون الاثر، ج 1، صص 67-54 سخت از او دفاع كردهاند.
بايد گفت اتهام تشيع او به معناى مصطلح امروزى درست نيست و به احتمال به جهت نقل برخى از فضايل-كه تعدادى از آنها از جمله «روايت انذار عشيره» توسط ابن هشام در سيره موجود حذف شده است، اما طبرى آن را از طريق ابن اسحاق آورده- متهم به تشيع شده است. اين تنها مىتواند به معناى دوستى اهل بيت (ع) باشد، چيزى كه به هيچ روى مورد رضايت مذهب عثمانى حاكم بر مدينه و شام نبوده است.
انكار نمىتوان كرد كه ابن اسحاق بسيارى از فضائل امام على (ع) را در سيره آورده است. بسيارى ديگر، او را تنها در نقل اخبار موثق دانستهاند نه در حلال و حرام. تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 173؛تاريخ يحيى بن معين، ج 1، صص 60، 225 اين قبيل اظهار نظر، تسامح سلف را در نقلهاى تاريخى نشان مىدهد. طبرى كه بخش فراوانى از اخبار سيره و حتى بعد از آن را از آثار ابن اسحاق گرفته وى را ستايش كرده و موثق دانسته است. المنتخب من ذيل المذيل، ص 654 در برابر، ابن نديم كه گرايشهاى شيعى او كاملا روشن است، به سختى به ابن اسحاق تاخته و اتهامات چندى از قبيل: تأثير پذيرى او از يهود، تضعيف او توسط اهل حديث، نك: الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 6، ص 103. دليل تضعيف مورخان از سوى اهل حديث همين است كه آنها پايبند به اصول آنها در نقل روايات نيستند و روش خاص خود را دارند. طبعا به دليل آن كه كار تاريخى مىكنند، نمىتوانند چندان در چهار چوبه اسناد صحيح باقى بمانند. ساختن اشعار و قرار دادن آنها در سيره و حتى اتهام اخلاقى را به وى نسبت داده است. الفهرست، ص 102 زهرى كه از استادان ابن اسحاق است در ستايش او مىگفت: تا وقتى كه اين احول-يعنى ابن اسحاق-در اين ديار است، دانش باقى است. الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 6، ص 105 و شعبه مىگفت:اگر من قدرت داشتم، ابن اسحاق را بر تمام محدثان حاكم مىكردم. الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 6، ص 107