سال بعدالفهرستسال قبل

151 /147/ 768



عبد الله (الأشتر) بن محمد (النفس الزكية) بن عبد الله بن الحسن-الأَشتر العلوي(118 - 151 هـ = 736 - 768 م)



الأرقط المهديّ النفس الزكية-محمد بن عبد الله بن الحسن(93 - 145 هـ = 712 - 762 م)
الأَشتر العلوي عبد الله بن محمد بن عبد الله بن الحسن(118 - 151 هـ = 736 - 768 م)


الأعلام للزركلي (4/ 116)
الأَشْتَر العَلَوي
(118 - 151 هـ = 736 - 768 م)
عبد الله (الأشتر) بن محمد (النفس الزكية) بن عبد الله بن الحسن بن الحسن بن علي بن أبي طالب: ثائر، من شجعان الطالبيين. خرج بالمدينة مع أبيه، على المنصور العباسي. وأرسله
أبوه إلى البصرة، ومعه أربعون رجلا، من الزيدية، فاشترى خيلا، وأظهر أنه يريد المتاجرة بها.
وركب البحر حتى بلغ السند، فخلا بأميرها (عمربن حفص) وأخذ أمانه على أن يقبل ما جاء به أو يكتم سره ويتركه يخرج من بلاده، ثم أخبره بقيام أبيه في المدينة، وأن عمه إبراهيم بن عبد الله خرج أيضا بالبصرة وغلب عليها. فبايع ابن حفص ل أبي الأشتر (محمد بن عبد الله) وأخذ له بيعة قواده. وبينما هو يتهيأ للخروج، أتاه نعي أبي الأشتر، فعزّى ابنه وكتم الأمر. ورحل الأشتر إلى السند، بتوصية من ابن حفص إلى أحد ملوكها غير المسلمين، فلقي منه إكراما كثيرا، وأقام أربع سنوات، أسلم فيها على يديه عدد كبير. ووصل خبره إلى المنصور، في العراق، فنقل عمر بن حفص إلى إفريقية، وولى على السند هشام بن عمرو بن بسطام التغلبي، وأمره بأن يكاتب الملك الّذي عنده الأشتر لتسليمه إليه، وإلا حاربه. ووصل هشام إلى السند. وهنا تختلف الروايات قليلا، فيما صنع، فيقول الطبري: إن هشاما تغاضى في أول الأمر، ثم رؤى الأشتر على شاطئ " مهران " يتنزه، ومعه جمع، فقتلوا جميعا، وقذف الأشتر في " مهران " رماه أصحابه لئلا يؤخذ رأسه. ويقول صاحب " المصابيح ": " أراد الأشتر أن يخرج من السند إلى خراسان - وكان على التصال بواليها عبد الجبار بن عبد الرحمن الخراساني الخزاعي - فقاتله هشام التغلبي، وقتل من الفريقين زهاء ثلاثة آلاف رجل، وكان بينهما قدر خمسين وقعة في نحو سنة، وقتل الأشتر في الحرب، وهو ابن ثلاث وثلاثين سنة وكان آدم اللون، مديد القامة، صبيح الوجه، تام الخلق، يقاتل فارسا وراجلا " ويقول أبو الفرج الأصفهاني (في مقاتل الطالبيين) : أن هشاما قتله وبعث برأسه إلى المنصور، فأرسله هذا إلى المدينة، وعليها الحسن بن زيد " فجعلت الخطباء تخطب، وتذكر المنصور، وتثني عليه، والحسن بن زيد على المنبر، ورأس الأشتر بين يديه " (1) .
__________
(1) المصابيخ - خ. ومقاتل الطالبيين 310 - 314 والطبري، طبعة التجارية، 6: 288 - 21.
(2) ورد الاسم هكذا في الطبعة الثالثة من الأعلام وفي الأصول التي تركها المؤلف رحمه الله لهذه الطبعة. ولفت فاضل الدار الناشرة إلى أن الاسم الصحيح هو: [عبد الله بن علي بن عبد الله بن العباس] ولدى التحقيق تبين أن لفت الفاضل كان إلى اسم خاطئ أيضا، وأن الاسم الصحيح هو [عبد الله بن محمد بن علي بن عبد الله بن العباس] كما ورد في " تاريخ العرب " لفيليب حتى 1: 359 ط 4 عام 1965 - المشرف.






محمد بن إسحاق بن يسار مورخ(000 - 151 هـ = 000 - 768 م)




الأعلام للزركلي (6/ 28)
ابن إِسْحَاق
(000 - 151 هـ = 000 - 768 م)
محمد بن إسحاق بن يسار المطلبي بالولاء، المدني: من أقدم مؤرخي العرب.
من أهل المدينة. له (السيرة النبويّة - ط) هذبها ابن هشام. ومن الأصل أجزاء مخطوطة كتبت سنة 506 هـ في خزانة القرويين بفاس و (كتاب الخلفاء) و (كتاب المبدإ) . وكان قدريا، ومن حفاظ الحديث. زار الإسكندرية سنة 119 هـ وسكن بغداد فمات فيها، ودفن بمقبرة الخيزران أمّ الرشيد. وكان جده يسار من سبي عين التمر.
قال ابن حبان: لم يكن أحد بالمدينة يقارب ابن إسحاق في علمه أو يوازيه في جمعه، وهو من أحسن الناس سياقا للأخبار (1) .
__________
(1) تهذيب التهذيب 9: 38 وطبقات ابن سعد: القسم الثاني من المجلد السابع 67 وإرشاد الأريب 6: 399 وتذكرة الحفاظ 1: 163 و Brock S 1: 205.ووفيات 1: 483 وغربال الزمان - خ.
وميزان الاعتدال 3: 21 وذيل المذيل 103 وتاريخ بغداد 1: 214 - 234 وروض المناظر - خ. ودائرة المعارف الإسلامية 1: 88 وطبقات المدلسين 19 وفي عيون الأثر 1: 10 - 17 أقوال في الطعن عليه، والدفاع عنه. وشستربتي (4066) وانظر خزانة القرويين ونوادرها، الرقم 65.





*****

الاسم: محمد بن إسحاق بن يسار المدنى، أبو بكر ويقال أبو عبد الله، القرشى المطلبى مولاهم (نزيل العراق، إمام المغازى)

الطبقة: 5: من صغار التابعين

الوفاة: 150 هـ ويقال بعدها

روى له: خت م د ت س ق (البخاري تعليقا - مسلم - أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه)

رتبته عند ابن حجر: صدوق يدلس، ورمى بالتشيع والقدر

رتبته عند الذهبي: الإمام كان صدوقا من بحور العلم، وله غرائب فى سعة ما روى تستنكر، واختلف فى الاحتجاج به، وحديثه حسن وقد صححه جماعة

*****


تهذيب التهذيب (9/ 45)

وأما مالك فإن ذلك كان منه مرة واحدة ثم عادله إلى ما يجب ولم يكن يقدح فيه من أجل الحديث إنما كان ينكر تتبعه غزوات النبي صلى الله عليه وسلم من أولاد اليهود الذين أسلموا وحفظوا قصه خيبر وغيرها وكان بن إسحاق يتتبع هذا منهم من غير أن يحتج بهم وكان مالك لا يرى الرواية الا عن متقن



بخش کتابشناسی نور السیرة2


السيرة النبوية لابن هشام‏

كتاب «السيرة النبوية» تأليف عبد الملك بن هشام معافرى مصرى كه به سيره ابن هشام شهرت يافته است؛يكى از دو منبعى است كه در سيره و مغازى پيامبر گرامى اسلام از اعتبار و شهرت زيادى برخوردار است. از آنجا كه سيره ابن هشام در واقع سيره ابن اسحاق است كه آن را تهذيب و تلخيص كرده، لازم است ابتدا درباره سيره ابن اسحاق مطالبى بيان شود و آنگاه به سيره ابن هشام بپردازيم.

سيره ابن اسحاق‏

سيره ابن اسحاق كه نام آن «كتاب المبتدأ و المبعث و المغازى» است از نخستين آثار جامعى است كه تا اواسط قرن دوم در اين موضوع نوشته شده است. محمد بن اسحاق بن يسار المطلبى (م 150) روايات و اخبارى را كه در زمان خويش يعنى آخر قرن اول و اوايل قرن دوم هجرى در موطن اصلى‏اش مدينه از زبان اشخاص آگاه و موثق كه عده ايشان از صد نفر مى‏گذرد، بگوش خود شنيده و جمع‏آورى كرده، در طى سفرهاى دور و درازش به مصر و كوفه و جزيره و رى و بغداد به شاگردانى كه عده ايشان نيز بر صد تن بالغ است املاء كرده است.

اخبارى كه از محمد بن اسحاق در كتابها و مجموعه‏هاى حديث و تاريخ-از زبان راويان او-نقل شده است تنها به حيات پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم اختصاص ندارد بلكه شامل اخبار مربوط به شبه جزيره عربى قبل از ظهور اسلام و تاريخ تازيان در آن زمان و اخبار مربوط به وقايع زمان خلفاى اولين و هم روايات مربوط به اخبار و سنن است.

گويا تدوين نخستين كتاب ابن اسحاق به خواهش منصور عباسى صورت گرفته است. اما پس از تأليف كتاب، خليفه آن را طولانى يافت و از مؤلف خواست آن را مختصر كند. ابن اسحاق كتاب بزرگ خود را در خزانه خليفه عباسى نهاد و نسخه‏اى از آن را كه بر كاغذ نوشته بود به شاگردش سلمة بن فضل سپرد. خطيب بغدادى كه اين روايت را نقل كرده در اين مورد به جاى منصور از فرزندش مهدى نام برده است كه درست نيست.

اصل كتاب ابن اسحاق به صورتى كه خود تدوين كرده بود امروزه در دست نيست اما چند روايت كامل و ناقص از آن موجود است كه مفصل ترين آنها سيره ابن هشام است. ابن هشام از طريق زياد بن عبد اللّه بكائى روايت و آن را تهذيب و تلخيص كرده است. روايت ديگر از سيره ابن اسحاق در تاريخ طبرى است. طبرى در تاريخ خود اقوال ابن اسحاق درباره آغاز آفرينش و وقايع تاريخى تا سال 54 هجرى را نقل و از آنها استفاده كرده است. وى در گزارش‏هاى خود از طريق محمد بن حميد رازى (م 248) به راوى بلافصل ابن اسحاق يعنى سلمة بن فضل ابرش كه از همتايان بكّائى است استناد مى‏كند.

ديگر رواياتى كه از ابن اسحاق مانده است از يونس بن بكير بن واصل شيبانى (م 199) و محمد بن سلمة بن عبد اللّه باهلى است كه قطعاتى از آنها در كتابخانه فأس و بخشى ديگر در شهر رباط و قسمتى در ظاهريه دمشق به دست آمده است. مغازى ابن اسحاق در روايات يونس كه فقط پنج جزء باقى مانده آن به كوشش محمد حميد اللّه در 1396 ق با عنوان «سيرة ابن اسحاق» چاپ شده است تقريبا در الفاظ با سيره ابن هشام منطبق است بدون اينكه ترتيب آن را داشته باشد. عنوان كتاب المغازى در تمام اجزاء خطى اين نسخه‏ها تكرار شده است. گفته مى‏شود بخشى ديگر از كتاب ابن اسحاق كه شايد «كتاب المبتدأ» باشد در وين موجود است.

بخشهاى سيره ابن اسحاق‏

سيره ابن اسحاق در اصل شامل سه قسمت بوده است:

قسمت اول «كتاب المبتدأ» يا تاريخ عصر جاهليت، كه خود به چهار فصل منقسم مى‏شده است؛فصل اول درباره آغاز خلقت از آفرينش جهان تا دوران حضرت عيسى. اين فصل بيش از همه مورد بى توجهى ابن هشام قرار گرفته است. فصل دوم شامل تاريخ يمن در دوره‏هاى جاهلى بوده است. اين فصل را مى‏توان از طبرى نيز تكميل كرد. مطالعه و بررسى قرآن باعث شده است كه تاريخ يمن مورد توجه قرار گيرد. فصل سوم اختصاص به قبايل عرب و آئين‏هاى آنان داشته است. فصل چهارم ويژه نياكان بلا فصل رسول خدا و ديانت‏هاى مكه بوده است. در سيره ابن هشام از كتاب المبتدأ به جز فصل اخير، قسمت‏هاى ديگر نيامده است.

قسمت دوم «كتاب المبعث» است كه شامل زندگى پيامبر اسلام در مكه تا هجرت به مدينه است. در اين بخش-بر خلاف ديگر قسمت‏ها-سندها زياد مى‏شود. در اين قسمت مجموعه‏هايى از چند فهرست كه شامل نام نخستين مؤمنان، مهاجران به حبشه و... وجود دارد.

قسمت سوم «كتاب المغازى» است كه مهم‏ترين و مستندترين بخش موجود سيره است. در اين قسمت گزارش مفصل جنگها تا سقيفه بنى ساعده آمده است. بناى اصلى اين كتاب، نقل سندها هنگام روايت است و مانند «كتاب المبعث» استناد ابن اسحاق به استادان برجسته مدنى‏اش چون زهرى، عاصم بن عمر و عبد اللّه بن ابى بكر بيشتر است. علاوه بر روايات اينها، مؤلف از همه صاحبان اطلاع و از فرزندان و نزديكان كسانى كه در حوادث دوران رسالت حضور داشته‏اند كسب خبر كرده است. به نظر مى‏رسد او از راويان غير مسلمان (يهودى، مسيحى و ايرانى) نيز روايت كرده است. ابن نديم اين مطلب را درباره او ذكر كرده و مى‏گويد: وى در نوشته‏هاى خود يهود و نصارا را صاحب علوم پيشين خوانده است. همچنين به گفته او اشخاصى شعرهايى مى‏گفتند و از ابن اسحاق مى‏خواستند آنها را در كتاب خود بگنجاند.

روش ابن اسحاق در كتابش يكسان نيست. در پاره‏اى از وقايع، نخست يك خلاصه مى‏آورد و سپس يك روايت اجتماعى-كه از اقوال استادان درجه اول خود تلفيق كرده است-نقل مى‏كند؛سپس به نقل روايات منفرد از روايات ديگر مى‏پردازد. نمونه اين مطلب را در غزوه‏هاى بدر و ذى قرد مى‏توان ديد. گاه تاريخ يك حادثه را با روايات منفرد شروع و ختم مى‏كند مانند آمدن جعفر عليه السّلام از حبشه و جنگ موته. و گاه بدون مقدمه روايتى تلفيقى را نقل مى‏كند مانند غزوه‏هاى احد و خندق.

ابن اسحاق در عصرى به تدوين سيره دست زد كه پس از صد سال جلوگيرى از نقل و كتابت حديث، شور و شوق زيادى براى حفظ همه منقولات وجود داشت و هنوز عصر بررسى و تحقيق شروع نشده بود. مشكل مضاعف در عصر اوليه تدوين، حضور فراوان قصه‏گويان در ميان راويان تاريخ و حديث است كه سيره ابن اسحاق نيز از روايت چنين افرادى خالى نيست.

در پايان، اين گفته يونس بن بكير نيز قابل توجه است كه گفته است: همه گفته‏هاى ابن اسحاق مسند است و آنچه سند ندارد گزارش‏هايى است كه براى او قرائت شده است.

سيره ابن هشام‏

اما كتاب «السيرة النبويه» تأليف ابو محمد عبد الملك بن هشام معافرى حميرى نحوى (م 213 يا 218) است. ماده اصلى اين كتاب، مغازى ابن اسحاق است كه ابن هشام آن را تهذيب و تلخيص كرده است. البته بكائى كه راوى ابن اسحاق بوده هم مطالبى را حذف كرده است ولى جزئيات آن را نمى‏دانيم و تنها اصل مطلب را از سخن ابن هشام استفاده مى‏كنيم.

اينكه ابن هشام چه بر سر سيره ابن اسحاق آورده مطلبى است كه خود وى در مقدمه كتاب بيان كرده و موارد حذف را اينگونه شمارش كرده است: 

1-حذف كتاب المبتدأ در تاريخ انبياء و اختصار مباحث مربوط به آباء و اجداء پيامبر و اخبار جاهليت. 

2-حذف آنچه در آن يادى از پيامبر نشده و چيزى از قرآن در آن باره نازل نگشته و ارتباط و تأثيرى در مطالب كتاب سيره ندارد.

3-اشعارى كه ابن اسحاق آورده و آشنايان و عالمان به شعر آنها را درست نمى‏دانند.

4-مطالبى كه نقل آنها شنيع است و خاطر برخى را مى‏آزارد.

5-چيزهايى كه زياد بن عبد اللّه بكائى (م 183) براى ابن هشام روايت نكرده است (بكائى دو بار تمامى سيره را نزد ابن اسحاق خوانده است).

از نكات بالا نكته چهارم تا حدى مهم است. بكائى ممكن است روايتى از سيره را از خود ابن اسحاق شنيده باشد كه ابن اسحاق به دلايلى آن را در سيره نياورده است. به علاوه ممكن است بكائى به دلائلى از نقل برخى اخبار سر باز زده باشد. بنابراين هر دو مى‏تواند عاملى در حذف برخى نقل‏ها باشد كه طبعا ارتباطى به ابن هشام ندارد.

بخش عمده حذفيات ابن هشام از كتاب «مبتدأ» بوده كه بسيارى از آن را طبرى در تاريخ انبيا آورده است و بخش مهمى از آنها كه مربوط به اخبار مكه قديم بوده ازرقى در كتابش نقل كرده است. در بخش سيره رسول خدا حذفى‏ها اندك است و مواردى چون اسارت عباس در جنگ بدر-كه براى حاكمان عباسى نگران كننده بوده و ابن هشام حذف كرده-در تاريخ طبرى آمده است.

گر چه ابن هشام مطالبى از سيره را حذف كرده ليكن مطالب ديگرى بر آن افزوده است و جاى خوشبختى است كه موارد ابن هشام با نام او قيد شده و به خوبى با مطالب ابن اسحاق قابل تمييز است.

درباره جزئيات موارد حذفى اختلاف نظر است. گاه به مطالبى كه در تاريخ طبرى از ابن اسحاق نقل شده استدلال مى‏شود ولى بايد گفت آن نقل‏ها از طريق بكائى-مروى عنه ابن هشام-نيست بلكه از يونس بن بكير است. گاه گفته مى‏شود ابن هشام مواردى را كه در سيره ابن اسحاق منطبق با گرايش شيعى بوده حذف كرده بلكه عكس اين مطلب صادق است زيرا آنچه را ابن اسحاق درباره امير مؤمنان غفلت كرده، ابن هشام به روايت خود آورده است. اين موارد گر چه اندك است ولى حرّيت ابن هشام را مى‏رساند و در عين حال دليل بر تشيع او هم نيست.

شرح‏ها و ترجمه‏هاى سيره ابن هشام‏

در سده‏هاى بعدى شرح‏ها و ترجمه‏هايى بر كتاب سيره ابن هشام نوشته شده است. كتاب الروض الانف از عبد الرحمن سهيلى (508-581) شرحى است مبسوط بر سيره ابن هشام كه هدفش شرح لغات نأموس، جملات دشوار، شرح نسب‏هاى مشكل و تكميل مواردى است كه ناقص مانده است. اين كتاب به تصحيح عبد الرحمن وكيل در مصر چاپ و در سال 1412 در بيروت افست شد.

ابوذر بن محمد خشنى (533-604) نيز شرحى در يك مجلد بر سيره ابن هشام نوشت كه به توضيح اشعار و لغات آن پرداخته است.

برهان الدين ابراهيم بن مرحل شافعى در 611 سيره ابن هشام را مختصر كرد و آن را «الذخيرة فى مختصر السيره» ناميد.

ابو محمد عبد العزيز دميرى (م 694) آن را به نظم درآورد.

رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى (م 623) آن را به فارسى برگردانيد و شرف الدين محمد بن عبد الله بن عمر آن ترجمه را خلاصه كرد. اين ترجمه با مقدمه مفصل مهدوى-قمى نژاد چاپ شده است.

چاپ تحقيق شده سيره ابن هشام توسط سه نفر (السقا-الابيارى-شلبى) در چهار جلد به سال 1955 در قاهره منتشر شد.


ابن اسحاق‏

محمد بن اسحاق بن يسار بن خيار مطلبى حدود سال 85 هجرى در مدينه متولد شد. جدّ او از موالى قيس بن مخرمة بن مطلّب است. از پدر وى اطلاعى در دست نيست. ولى جدّ او يسار از كسانى است كه در سال دوازدهم هجرت در عين التمر عراق اسير شده، به مدينه آورده شدند.

محمد بن اسحاق جوانى خود را در مدينه گذراند و برخى از صحابه رسول خدا را هم درك كرد.

اولين سفر وى در سال 115 به اسكندريه مصر بود. وى در اين سفر از كسانى روايت شنيد كه به سماع از ايشان منحصر است. آنگاه به مدينه بازگشت اما به خاطر اتهاماتى كه به وى زده شد و همچنين مخالفت افراد مشهورى چون مالك بن انس و هشام بن عروه، مدينه را ترك كرده به عراق رفت. ابن اسحاق به شهرهاى رى، جزيره، حيره و كوفه سفر كرد و سرانجام در بغداد رحل اقامت افكند. سفر او به عراق در ابتداى خلافت عباسيان و زمانى بود كه منصور در حيره به سر مى‏برد و كتاب مغازى را تأليف كرده به او يا فرزندش مهدى عباسى تقديم كرد.

مهاجرت وى از مدينه به عراق، دانش سيره را كه در مدينه نشأت گرفت به مهمترين نقاط عالم اسلام يعنى عراق انتقال داد.

ابن اسحاق از امامان چهارم، پنجم و ششم شيعيان هم روايت كرده است و در مجالس آنان شركت نموده لذا رجال شناسان اماميه او را در شمار اصحاب اين ائمه عليهم السلام آورده‏اند.

بحث وثاقت يا عدم وثاقت ابن اسحاق، يكى از جنجالى‏ترين بحثهاى رجالى در نوع خود است. زمانى كه ابن اسحاق در مدينه بود، به دلايلى كه شايد رقابت از آن جمله بوده، با دو تن از فقيهان و محدثان مدينه يكى مالك بن انس، ابن اسحاق گفت: انا بيطار علم مالك. الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 6، ص 106 مالك نيز مى‏گفت: ابن اسحاق دجال من الدجاجلة. و ديگرى هشام بن عروه‏دليل اختلافش با هشام آن بود كه روايتى از زن او نقل كرده بود و به همين دليل هشام سخت خشمگين بود كه چگونه با زن وى ديدار كرده كه از وى حديث نقل مى‏كند؟درگير شد. به همين دليل متهم به انواع تهمتها از جمله تشيع و قدرى بودن شد. تاريخ يحيى بن معين، ج 1، ص 247. گفته شده كه به دليل اعتقادش به قدر، در نزد حاكم حد خورده است. الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 6، ص 106 به دنبال آن، كتب رجالى، پيرامون او نقلهاى گوناگون و قضاوتهاى مختلفى را آوردند.

ابن حبان در الثقات و ابن سيد الناس، نك: عيون الاثر، ج 1، صص 67-54  سخت از او دفاع كرده‏اند.

بايد گفت اتهام تشيع او به معناى مصطلح امروزى درست نيست و به احتمال به جهت نقل برخى از فضايل-كه تعدادى از آنها از جمله «روايت انذار عشيره» توسط ابن هشام در سيره موجود حذف شده است، اما طبرى آن را از طريق ابن اسحاق آورده- متهم به تشيع شده است. اين تنها مى‏تواند به معناى دوستى اهل بيت (ع) باشد، چيزى كه به هيچ روى مورد رضايت مذهب عثمانى حاكم بر مدينه و شام نبوده است.

انكار نمى‏توان كرد كه ابن اسحاق بسيارى از فضائل امام على (ع) را در سيره آورده است. بسيارى ديگر، او را تنها در نقل اخبار موثق دانسته‏اند نه در حلال و حرام. تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 173؛تاريخ يحيى بن معين، ج 1، صص 60، 225 اين قبيل اظهار نظر، تسامح سلف را در نقلهاى تاريخى نشان مى‏دهد. طبرى كه بخش فراوانى از اخبار سيره و حتى بعد از آن را از آثار ابن اسحاق گرفته وى را ستايش كرده و موثق دانسته است. المنتخب من ذيل المذيل، ص 654 در برابر، ابن نديم كه گرايشهاى شيعى او كاملا روشن است، به سختى به ابن اسحاق تاخته و اتهامات چندى از قبيل: تأثير پذيرى او از يهود، تضعيف او توسط اهل حديث، نك: الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 6، ص 103. دليل تضعيف مورخان از سوى اهل حديث همين است كه آنها پايبند به اصول آنها در نقل روايات نيستند و روش خاص خود را دارند. طبعا به دليل آن كه كار تاريخى مى‏كنند، نمى‏توانند چندان در چهار چوبه اسناد صحيح باقى بمانند. ساختن اشعار و قرار دادن آنها در سيره و حتى اتهام اخلاقى را به وى نسبت داده است. الفهرست، ص 102 زهرى كه از استادان ابن اسحاق است در ستايش او مى‏گفت: تا وقتى كه اين احول-يعنى ابن اسحاق-در اين ديار است، دانش باقى است. الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 6، ص 105 و شعبه مى‏گفت:اگر من قدرت داشتم، ابن اسحاق را بر تمام محدثان حاكم مى‏كردم. الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 6، ص 107





الكتاب: سيرة ابن إسحاق (كتاب السير والمغازي)
المؤلف: محمد بن إسحاق بن يسار المطلبي بالولاء، المدني (المتوفى: 151هـ)
تحقيق: سهيل زكار
الناشر: دار الفكر - بيروت
الطبعة: الأولى 1398هـ /1978م
عدد الأجزاء: 1
[ترقيم الكتاب موافق للمطبوع]




[السيرة النبوية - محمد بن اسحاق]

ألف ابن إسحاق سيرة النبي صلى الله عليه وسلم، وهي تشمل حياة الرسول صلى الله عليه وسلم قبل البعثة، وشيئاً من أخبار الجاهلية، ثم سيرته صلى الله عليه وسلم بعد الهجرة، ثم في حياته في المدينة، ومغازيه، وبعوثه، حتى وفاته صلى الله عليه وسلم.
أما طريقته في الترتيب والتأليف فلا نكاد نتبينها كاملة لأن كتبه لم تصل إلينا إلا من خلال بعض النقول التي وجدت في مؤلفات العلماء الذين جاؤوا بعده، وأقربها هو تهذيب السيرة، الذي قام به عبد الملك بن هشام.
وقد أبان ابن هشام عن منهجه في الاختصار فقال: (وأنا إن شاء الله مبتدئ هذا الكتاب بذكر إسماعيل بن إبراهيم، ومن ولَد رسول الله صلى الله عليه وسلم من ولده وأولادهم لأصلابهم الأول فالأول من إسماعيل إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم، وما يعرض من حديثهم، وتارك ذكر غيرهم من ولد إسماعيل على هذه الجهة للاختصار، إلى حديث سيرة رسول الله صلى الله عليه وسلم، وتارك بعض ما ذكره ابن إسحاق في هذا الكتاب مما ليس لرسول الله صلى الله عليه وسلم، ولا نزل فيه من القرآن شيء، وليس سبباً لشيء من هذا الكتاب، ولا تفسيراً له ولا شاهداً عليه) ، وعلل صنيعه هذا بأنه لأجل الاختصار. ثم ترك بعض الأشياء انتقاداً لابن إسحاق فقال: (وأشعاراً ذكرها لم أر أحداً من أهل العلم بالشعر يعرفها، وأشياء بعضها يشنع الحديث به، وبعض يسوء بعض الناس ذكره، وبعض لم يقر لنا البكائي - شيخ ابن هشام وأحد رواة السيرة عن ابن إسحاق - بروايته)
وقد حافظ ابن هشام فيما يبدو على نص ابن إسحاق، وذلك أنه يقدم له بقوله: قال ابن إسحاق، ثم يورد نص كلام ابن إسحاق. وإذا عقب عليه فإنه يفصل ذلك بقوله: قال ابن هشام. وإذا كان لديه رواية تخالف قول ابن إسحاق فإنه يسوقها بسنده هو. وغالب إضافاته هي في تصحيح الأنساب، أو شرح بعض الجمل والاستشهاد لذلك بالشعر.
ومنهج ابن إسحاق يقوم على إيراد الأخبار بالأسانيد التي وصلت إليه، وبعضها موصول وبعضها منقطع أو معضل، في حين أن بعض الأخبار يوردها بدون إسناد.
وهو قد يعتمد في معلوماته على مجهولين فيقول: (حدثني بعض أهل العلم) ، أو (حدثني بعض بني فلان) ، أو (حدثني بعض أهل مكة) ، أو (حدثني من لا أتهم) أو (زعم رجال من بني فلان)
والملاحظ أنه إذا شك في صحة الرواية عبر عن ذلك بقوله: (فيما يذكرون) ، أو (فيما يزعمون)
وإذا أورد أكثر من رواية ولم يستطع الترجيح ختم كلامه بقوله: (فالله أعلم أي ذلك كان)
كما أنه يجمع الروايات أحياناً مع بعضها دون تمييز لها، ويقدم بذكر الأسانيد مجموعة، ويسوق ملخصها.
ويستشهد بالآيات القرآنية، ويذكر أسباب النزول، ويشرح بعض المعاني في الآيات، وأحياناً يقدم بين يدي الروايات بتمهيد من عنده يلخص فيه الخبر، أو يبين سبب الحادثة التاريخية ونتيجتها.
وبهذا المنهج يحاول ابن إسحاق أن يجمع بين منهج المحدثين القائم على الأسانيد ومنهج الأخباريين المتحررين من الالتزام بالأسانيد، ولعل هذا من أسباب القبول الذي لقيته سيرته لدى العامة والعلماء.
إلا أن دمجه للروايات وجمع الأسانيد وسياقها مساقاً واحداً دون تمييز ألفاظ الرواة لقي نقداً من نقاد الحديث، لأنه يجمع بين رواية الثقة وغير الثقة ويسوقها مساقاً واحداً، دون أن يميز بين الحروف وألفاظ الرواة، فيختلط قول الثقة مع غيره.
وقد تفرد ابن إسحاق بزيادات منها الصحيح ومنها الضعيف، كما أن له شذوذات خالف بها الصحيح مثل ما أورده من أن القراء الذين قتلوا في بئر معونة أربعون رجلاً، والذي في صحيح البخاري أن عددهم سبعون. ومثل قوله: إن أصحاب الحديبيبة سبعمائة، والذي في الصحيحين أنهم ألف وأربعمائة.
وعلى كل حال فابن إسحاق يعتبر رائداً للكتابة في السيرة، وصاحب مدرسة لها منهجها المستقل عن مدرسة علماء الحديث، وقد سهل للناس دراسة السيرة وتنظيمها في نمط قصصي متسلسل، ولذا وصفه العلماء بأنه إمام في المغازي والسير.

وجاء في موقع الوراق، ما يلي:
أصل الأصول فيما كتب حول السيرة النبوية الشريفة. لا يزال في عداد الكتب المفقودة، سوى ما وصلنا من رواية ابن بكير الشيباني كما سيأتي. ثم ما وصلنا عن طريق تهذيب ابن هشام لهابرواية البكائي: (زياد بن عبد الله المتوفى سنة 183هـ) . وما وصلنا عن طريق الطبري في روايته عن سلمة بن الفضل (ت191هـ) وماوصلنا عن طريق خليفة بن خياط في تاريخه بروايته عن بكر بن سليمان. وكان ابن إسحق (ت 151هـ) قد جمعها بأمر الخليفة المنصور ليقرأها ولده المهدي، فذكر فيها أخبار الخليقة منذ آدم (ع) حتى وفاة النبي (ص) . وسماها (كتاب المبتدأ والمبعث والمغازي) وسلم مسودتها إلى تلميذه سلمة بن الفضل، ومن هنا فإن الناس يفضلون رواية سلمة للسيرة. طبع الأجزاء المتبقية منها لأول مرة بتحقيق وتعليق محمد حميد الله، الرباط: معهد الدراسات للأبحاث والتعريب، 1976. ثم بتحقيق د. سهيل زكار ص 151 ـ الطبعة الأولى 1398هـ /1978م ـ دار الفكر بيروت] . وتبدأ برحلة أبي طالب إلى الشام واصطحابه للرسول، وهو بداية الجزء الثاني، وتنتهي المخطوطة بالجزء الخامس، الذي يبدأ بوفاة خديجة (ر) ويبلغ عدد صفحات الأجزاء الأربعة (167) صفحة. ويقع كل جزء في حدود (40) صفحة. قال القفطي: (وهذه السيرة التي يرويها ابن هشام عن ابن إسحق، قد هذب منها أماكن، مرة بالزيادة، ومرة بالنقصان، وصارت لا تعرف إلا بسيرة ابن هشام) وقد أسقط ابن هشام منها ما كان قبل إسماعيل (ع) وما لا يخص آباء النبي (ص) من أخبار أبناء إسماعيل، وما ليس لرسول الله (ص) فيه ذكر، ولا نزل به قرآن، وترك أشعاراً ذكرها ابن إسحق، لم ير أحداً من أهل العلم بالشعر يعرفها، وأشياء: بعضها يشنع الحديث به، وبعض يسوء الناس ذكره، وبعض لم يقر له البكائي بروايته، والبكائي: هو شيخ ابن هشام الذي يروي عنه سيرة ابن إسحق. وقد وصلتنا أقسام من سيرة ابن إسحق برواية يونس بن بكير (ت199هـ) منها قطعة في (300) صفحة في القرويين بفاس، وأخرى في الظاهرية بدمشق (انظر سوزكين تاريخ التراث م1 ج2 ص89) وله زيادات على السيرة كما نبه الحافظ ابن حجر في الإصابة (1/ 242) ويظهر أن رواية ابن بكير من أقدم الروايات، وفيما وصلنا منها مخالفات لرواية البكائي، أحصاها د. أكرم ضياء العمري في (ج1 ص59) من كتابه (السيرة النبوية الصحيحة) . ولسيرة ابن إسحق رواة، غير البكائي وابن بكير، وبكر بن سليمان وسلمة بن الفضل، أوصلها مطاع الطرابيشي إلى (61) راوياً في كتابه (رواة المغازي والسير) قال الطناحي في موجزه: ومن أهم روايات سيرة ابن إسحاق أيضاً، رواية أبي بكر يونس بن بكير بن واصل الشيباني (199هـ) ، وقد رأيت من هذه الرواية قطعة تقع في سبع وسبعين ورقة، تشتمل على الأجزاء: الثاني والثالث والرابع والخامس (تجزئة قديمة) ، وتاريخ نسخ الجزء الثاني سنة (506هـ) . وهذه القطعة من محفوظات خزانة جامعة القرويين بفاس، وقد صورتها لمعهد المخطوطات بالقاهرة، في رحلتي إلى المغرب الأقصى عام (1395هـ) . . وقال ابن النديم في صدد حديثه عن ابن إسحق: (كان تعمل له الأشعار، ويؤتى بها، ويسأل أن يدخلها في السيرة فيفعل، فضمن كتابه من الأشعار ما صار فضيحة عند رواة الشعر) الفهرست 136. ونوه ابن سلام إلى ذلك في (طبقات الشعراء) وذكر أنه بلغ في رواية الشعر إلى عاد وثمود، ثم قال: (أفلا يرجع إلى نفسه فيقول: من حمل هذا الشعر، ومن أداه منذ آلاف السنين?) وقد أثبت ابن هشام بعض هذا الشعر وتعقبه بالإنكار، كقصيدة أبي بكر وسعد بن أبي وقاص، وحمزة، وأبي جهل. وللعلماء مؤاخذات وتنبيهات كثيرة على سيرة ابن إسحق، منها ما ذكره من أن أصحاب الرجيع ستة نفر، وهم في البخاري عشرة، وأن أصحاب بئر معونة أربعون رجلاً، وهم في البخاري سبعون، وما ذكره من مؤاخاة النبي (ص) لعلي (ر) فقد أنكر ذلك ابن كثير في (البداية 3 / 227) كما أنكر ما ذكره من مؤاخاة جعفر ومعاذ، قال: (وكان جعفر في الحبشة زمن وقوع المؤاخاة) . وانظر في (الوراق) ما حكاه حاجي خليفة في (كشف الظنون) في تسمية ما وضع على سيرة ابن إسحق من الكتب عند قوله: أول من صنف فيه الإمام المعروف بمحمد بن إسحاق رئيس أهل المغازي المتوفى سنة 151 هـ وما حكاه السخاوي في (الضوء اللامع) في ترجمة الشهاب الأبشيطي (ت835هـ) قال: (ولهج بالسيرة البنوية فكتب منها كثيراً إلى أن شرع في جمع كتاب حافل فيها كتب منه نحو ثلاثين سفراً يحتوي على سيرة ابن إسحاق مع ما كتبه السهيلي وغيره عليها وما اشتملت عليه البداية للعماد بن كثير وعلى ما احتوت عليه المغازي للواقدي..إلخ) . ومن أهم ما كتب حوله (دراسة في سيرة النبي (ص) ومؤلفها ابن إسحق) عبد العزيز الدوري (بغداد: 1965م) .




ابن إسحاق (000 - 151 هـ = 000 - 768 م)
محمد بن إسحاق بن يسار المطلبي بالولاء، المدني: من أقدم مؤرخي العرب ، من أهل المدينة.
له (السيرة النبوية - ط) هذبها ابن هشام.
ومن الأصل أجزاء مخطوطة كتبت سنة 506 هـ، في خزانة القرويين بفاس و (كتاب الخلفاء) و (كتاب المبدأ).
وكان قدريا، ومن حفاظ الحديث.
زار الإسكندرية سنة 119 هـ ، وسكن بغداد فمات فيها، ودفن بمقبرة الخيزران أم الرشيد.
وكان جده يسار من سبي عين التمر.

نقلا عن : الأعلام للزركلي



سال بعدالفهرستسال قبل