بسم الله الرحمن الرحیم

حواشي كتب-حسین





2018-07-07

محاکمات-علامه طباطبائی


حاشیه صفحه اول محاکمات علامه طباطبائی بر مکاتبات (چاپ یادنامه شهید قدوسي، نسخه آیة الله حسن‌زاده، انتشارات شفق):

************

صفحه ۲۶۷ یادنامه، صفحه اول محاکمات:

اصطلاحات اطلاق:

۱. عدم اللحاظ مطلقا
۲. اطلاق از اطلاق و تقیید لکن با این لحاظ
۳. اطلاق مقابل تقیید، و این اقسامی هست:

الف.اطلاق به معنی سریان و سعه که ملازم با بشرط شیء است و خود بشرط شیء تقیید ( این اطلاق اصحّ آنست که مقابل تقیید نیست)
ب. اطلاق بمعنی بشرط جمیع الاشیاء
ج. اطلاق بمعنی بشرط لا

بر دوم و سوم، جمع، اطلاق میشود ولی ظاهرا به اختلاف معنی.

***************
صرف دو استعمال دارد:

۱.حقیقت بسیطه جمعیه بما أنها بسیطه که شأنی از اصل حقیقت وجود است.
۲. حقیقت بسیطه مرسله ذات شأنین جمع و فرق.

شاید بتوان گفت در کلمات مرحوم شیخ معنای اول، و در کلمات مرحوم سیّد معنای دوم مراد است.

**************

متن از: کتاب توحید علمی و عینی

****************

متن: (و از اينجا معلوم‌ مي‌شود كه‌: مسألة‌(۱) الماهيّاتُ (انسان) حدودُ الوجودات‌ (زید) لَيْسَ علي‌ ما ينبغي‌، إلاّ بطريق‌ التجوّز؛ بل‌ الماهيّاتُ (انسان) اعتبارُ حدودِ الوجودات‌ (مجرد عقلی).)
-----------------
(۱) یعنی حدّ وجودی زید نحوه وجودی اوست نه انسان بلکه انسان ماهیت اوست و خود انسان حدّ وجودی و نحوه وجودی آن موجود مجرّد ذهنی است که ما اعتبار کرده ایم و ادّعا کرده ایم آن حدّ وجودی را برای زید تا ماهیت او باشد و این معنی از اعتباریت عیناً همان اعتبار ملکیت و امثالها است و مثل فرمایش حضرت استادنا (مدّ ظله) در وجود رابط، که اعتبار رابط تکوینی است مثل ریسمانی که دو چیز را به هم ربط میدهد. ح_م

***************

متن:
و أمّا بياني‌ كه‌ مرحوم‌ شيخ‌، در نفي‌ تعلّق‌ علم‌ اكتناهي‌ به‌ ذات‌ واجب‌ وارد ساخته‌اند؛ پس‌ اگر چه‌ مدّعا تامّ مي‌باشد؛ ولي‌ بيانشان‌ ناقص‌ است‌. زيرا آنچه‌ فرموده‌ كه‌: علم‌ حضوري‌ به‌ واجب‌، مستلزم‌ ارتباط‌(۲) ذاتِ معلوم‌ است‌ بذاتِ عالم‌؛ و آن‌ مستلزم‌ اين‌ است‌ كه‌: واجب‌ مفروض‌، ممكن‌ مرتبط‌ به‌ غير بوده‌ باشد؛ (هف‌) تمام‌ نيست‌. زيرا ...
-------------
(۲) مراد از ارتباط در اینجا عین الربط و وجود رابط معلولی است و همان معنای قیام وجود معلوم به عالم است، عبارت خود مرحوم شیخ واضح تر است.فراجع ح_م


***************

متن:
و اين‌ بنده‌ را گمان‌ بر آن‌ است‌ كه‌: همان‌ برهان‌ حكماء، به‌ طوري‌ كه‌ بیان آن‌ گذشت‌؛ مسلك‌ عرفاء را بعينه‌ نتيجه‌ مي‌دهد. زيرا اين‌ مقدّمه‌ كه‌ مي‌گويد: «أعلي‌ المراتب‌ علي‌ الإ طلاق‌ محدود نيست‌ علي‌ الإ طلاق‌، كه‌ مرجع‌ آن‌ به‌ صرافت‌(۳) اوست‌، و مرجع‌ آن‌ به‌ صرف‌ حقيقت‌ است‌»، انتهي‌؛موجب‌ اين‌ است‌ كه‌: اين‌ مرتبه بالإ ضافه‌ به‌ مراتب‌ بعدي‌ حدّ ندارد؛ و تعيّنات‌ ساير مراتب‌ از آن‌ مقام‌ مسلوب‌ است‌. ولي‌ همان‌ انتفاء حدود خودش‌ حدّي‌(۴) است‌؛ و ارتفاع‌ تعيّنات‌ خودش‌ تعيّني‌ است‌. پس‌ مرتبۀ‌ عاليۀ‌ مفروضه‌، تعيّني‌ است‌ در عداد بقيّۀ‌ تعيّنات‌، و حدّي‌ است‌ در جرگۀ‌ ساير حدود؛ اگر چه‌ مقدّم‌ است‌ در تحقّق‌ نسبت‌ به‌ باقي‌ مراتب‌.
----------------------
(۳) باید مشخص شود که این مرتبه آیا کمال وجودی ما دون را دارد به نحو اندماج و جمع، یا شخص وجود ما دون را واجد است؟ در صورت اول، لازمه ی صرافت، تعیّن و تقیّد به اطلاق است، و به عبارت اصحّ، تقیّد به عدم محدودیت و عدم اشیاء است که بشرط لا باشد و مقام احدیّت است، و در صورت دوم، تعبیر صرافت، اشاره است به مقام ذات، که لا اسم له و لا رسم، که جامع مقامین جمع و فرق است. و در این مقام اصحّ آنست که - چون مراد از صرافت برداشتن حدود است(*) به نحو لابشرط نه به نحو بشرط لا، ولی در هر حال از غیب هویت ذات بیرون شده و نظر به شئونات افکنده و حالت سریان و اطلاق انبساطی پیدا کرده است - اطلاق صرف بر ذات نشود، که در مقام ذات، جمع و فرقی مطرح نباشد، بلکه بر فیض اقدس و مقدس اطلاق شود که اطلاق لابشرط مقسمی دارند و حائز مقام جمع و فرق هستند، لابشرط قسمی با قید اطلاق، مقام بطون آنها، و بشرط شیء، مقام سریان آنها، و بشرط لا، ردّ امانت و رجوع به احدیّت ذات است. ح_م ذی الحجّه ۱۴۰۴
-------
(*) و خلاصه صرافت و برداشتن حدود، رفع حدود است، و این با مقام ذات (یعنی مقام ذات مطلق که هو هو است نه مطلق به لابشرط مقسمی که در این تعلیق، فیض نامیده شده است. مؤیّد این، فرمایش مرحوم سید در ص۲۹۴) اصلا مناسبت ندارد، لکن بزرگان برای تعیّن احدی، فیض، قائل نمیشوند، و فیض را در مقام ظهور (یعنی فقط لابشرط قسمی) و سریان و وحدت در کثرت و انبساط در جمع و فرق، قائلند، لکن نه جمعی که مقام ذات بسیط الحقیقة عند الحكماء است. ح_م محرم الحرام ۱۴۰۵
--------------
(۴) مراد از این حد چیست؟ حد وجودی، یا حد مفهومی، یا حد اطلاقی و سعی و مرتبه‌ای و عدم جامعیت مقامین جمع و فرق، کثرت در وحدت و وحدت در کثرت؟ و لا یخفی که اخیر مراد است.



***************

متن:
فإن‌ قلت‌: ارتفاع‌ تعيّنات‌ و صرافت‌ ذات‌، اگر چه‌ به‌ نظري‌ ديگر حدّي‌ است‌ از حدود، ولي‌ حدّ بودن‌ آن‌ اعتباري‌ است‌ عقلي‌؛ و حدّي‌ است‌ كه‌ لايزيد علي‌ المحدود به‌ شيئاً. قلت‌: فرض‌ اينكه‌ أعلی‌ المراتب‌(۵) مرتبه‌اي‌ است‌ از مراتب‌، با فرض‌ عينيّت‌ او با اصل‌ حقيقت‌ نمي‌سازد، مگر به‌ همان‌ معني‌ از رجوع‌ كه‌ در بقيّۀ مراتب‌ هم‌ موجود و مفروض‌ است‌؛ و اعتباريّت‌ اين‌ حدّ، به‌ همان‌ نحو از اعتباريّت‌ است‌ كه‌ ساير مراتب‌ دارند. و بالجمله‌(۶) جميع‌ مراتب‌ از أعلی‌ گرفته‌ تا أدنی‌، به‌ يك‌ معني‌، مرتبه‌ هستند؛ و معني‌ مرتبه‌ اگر چنانچه‌ در مراتب‌ دانيه‌، اقتضاي‌ تجديد كرده‌ و مستلزم‌ حدّ است‌؛ بعينه‌ در أعلی‌ المراتب‌ همان‌ اقتضا را دارد؛ غاية‌ الامر حدّ در أعلی‌ المراتب‌، همان‌ ارتفاع‌ بقيّۀ‌ حدود است‌.
--------------
(۵) وقتی به سوی مراتب بالا میرویم اگر مرتبه فوق را واجد شخص ما دون بدانیم، وقتی که به أعلی المراتب میرسیم او به وجهی أعلی المراتب است وبه وجهی اصل حقیقت است، ولی اگر مرتبه فوق را واجد کمال ما دون بدانیم کما یظهر من کلامه قدس سره، اعلی المراتب مرتبه است، واصل حقیقت، مقام ذات، به عبارت دیگر، اعلی المراتب را یک وقت، اتصال اول به اخر و مقام جمع قوسین وجود می‌گیریم، و یک وقت، نفس دو قوس، نزولا وصعودا، جمعا وفرقا۰ ح_م
----------
(۶) یک مثال: زید، موجودی که در مقابل ما ایستاده است، مرتبه بالفعل نطفه است ولی الان نطفه از شئونات وجودی او نیست، اما زید به معنای مطلق هویت وجودی او، که یک گستردگی هم در بستر زمان دارد، نطفه از شئونات وجودی اوست، آیا میشود به این هم، مرتبه عالیه نطفه گفت؟ جواب منفی، مؤید فرمایش مرحوم علامه طباطبایی قده است۰ ح_م




***************

متن:
و اين‌ را تذكّر داده‌ايم‌ كه‌: معناي‌ عدمي‌ بودن‌ حدّ، نه‌ اين‌ است‌ كه‌: عدم‌ حقيقي‌ در وجود مداخله‌ دارد؛ بلكه‌ يك‌ خصوصيّت‌ داخلي‌ است‌ كه‌ عقل‌ از او تعبير مي‌كند: به‌: فقدان‌ السَّافل‌ لما في‌ العالي‌، يا به‌: ارتفاع‌ حدّ السَّافل‌ في‌ العالي‌، يا به‌: أنّ العالي‌ صرفٌ بالنّسبة‌ إلي‌ السَّافل‌. و اعتباريّت‌ و حقيقیّتِ اين‌ معني‌ در همه‌ به‌ يك‌ نحو است‌. و كفی‌ في‌ ذلك‌(۷) اينكه‌: أصل‌ حقيقت‌ را به‌ صرف‌(۸) و محدود قسمت‌(۹) مي‌كنيم‌؛ زيرا كه‌ به‌ مقتضاي‌ اين‌ قسمت‌، صرافت‌ و مَحدويّت‌، دو تا تقييدند كه‌ اصل‌ حقيقت‌ با آنها متعيّن‌ و مقيّد مي‌شود. و لازمۀ اين‌ آن است‌ كه‌: اصل‌ حقيقت‌ إطلاقي‌ داشته‌ كه‌ بالاتر از صرافت‌ و محدوديّت‌، و أجلّ از إطلاق‌ و تقييد متقابلين‌ مي‌باشد؛ زيرا كه‌ مرجع‌ هر دو تا از صرفات‌ و محدوديّت‌، و أجلّ از إطلاق‌ و تقييد متقابلين‌ مي‌باشد؛ زيرا كه‌ مرجع‌ هر دو تا از صرافت‌ و محدوديّت‌ به‌ تحديد؛ و مآلِ هر دو قسم‌ از إطلاق‌ و تقييد، همان‌ تقييد(۱۰) است‌؛ و قبل‌ از هر تحديد، صِرْفي‌ است‌؛ و مقدّم‌تر بر هر تقييد، إطلاقي‌ ثابت‌ است‌ بالضِّرورة‌. و اگر چنانچه‌ بگوئيم‌: أعلی‌ المراتب‌، چون‌ صرف‌ است‌؛ پس‌ حقيقتِ اصل‌ الحقيقة‌ است‌ نه‌ مرتبه‌. آن‌ وقت‌ مرتبۀ پائين‌تر از او أعلی‌ المراتب‌ مي‌شود؛ و چون‌ ما فوق‌ خود مرتبه‌ ندارد؛ بی‌حدّ و صرف‌ مي‌شود. فيعود الكلام‌ إليه‌؛ و در نتيجه‌ همۀ مراتب‌ از ميان‌ مي‌رود.
---------------------
(۷) با مقایسه‌ی این تقسیم با برهانی که در رسالة الولایة فصل ۴ صفحه ۲۷۲ یادنامه، بیان فرموده‌اند، چنین به نظر می‌رسد که: اگر حقیقة الوجود همان صرف الوجود است کما اینکه مستفاد از ذیل همان صفحه است، حیث قال (ره) مرتین: «و یظهر من هنا...» ، پس مجالی برای این تقسیم نیست، زیرا وجودات محدوده، حقیقتاً مرتبه‌ی وجود نیستند بلکه ظهور موجود هستند، کما قال (ره) «و لیس ذلک من التشکیک فی شیء»، و اشخاص و مراتب وجودات، امر عدمی وهمی اعتباری هستند، ببیان ذکره هناک (ره). پس صرافت و بی حد بودن، لازمه‌اش، محدود بودن نیست، و بنابر این، وحدت، حقیقی، و کثرت، اعتباری، و نفس وجودات فرقی، منطوی در صرف الوجود هستند، که البته اشکال در نحوه‌ی پیدایش ظهور و کثرت به این معنی، در جای دیگر ذکر شده است.
و اگر حقیقةالوجود جامع صرف و محدود، و جمع و فرق است، علاوه بر منافات آن با مطالب آن رساله، لازمه اش اینست که مرتبه‌ی احدیت، ظهور حقیقت وجود باشد، و آن خلف فرض است، زیرا مرتبه‌ی احدیت، صرف وجود است، و فاقد چیزی از ذات و حقیقت وجود نیست، و قید عدمی به هیچ وجه، با او نیست.
اگر گفته شود که فاقد نفس وجودات فرقی هست، می‌گوییم که برمبنای آن رساله‌، وجودات فرقي، وجود نیستند بلکه ظهور الوجودند، و اشخاص آنها، امر عدمی وهمی اعتباری هستند، و لذا باعث فاقد بودن صرف الوجود چیزی از کمال ذاتی حقیقت وجود نیستند، و خود اینها منطوی در او هستند، مگر اینکه برمبنای تقسیم شئونات ذاتیه به جمعی مفهومی و فرقی ظهوری، که ظاهراً تنها همین مطابق برهان محض است، بگوییم که لازمه‌ی اینکه شخص، عدمی باشد، این نیست که نفس وجود فرقی ظهوری، منطوی در وجود جمعی صرف باشد، بلکه به معنای این است که مستقل و جدای از اصل الحقیقة نیست بلکه شأنی از شئون ظهوریّه اوست، پس وجود محدود، ظهور صرف الوجود نیست، و اصلاً ملابست صرف با اعدام معنی ندارد، بلکه هر دو، ظهور اصل حقیقة الوجود هستند، و بنابر این، بی حدّ بودن، خود حدّی است، و بین مطالب رسالتین، تنافی نیست.
فقط دو عبارت آن رساله که «و یظهر من هنا...» فعلاً بی‌جواب می‌ماند، ولو خود آن مطلب فی حدّ نفسه و با در نظر گرفتن عدم تجافی مطلقاً، صحیح است، و میتوان اضافه کرد که مرتبه احدیت صرف الوجود هم در مقام ذات فانی است، چون ظهور و تجلی ذات به نحو جمع است، اما در مقام ذات باید گفت: توحیده ایاه توحیده، لا بنحو تجلّي الذات للذات، بل الهویة المطلقة الغیبیة، التی یطلق علیها الوجود و الوحدة ضیقا، موحّد ایاها ذاتا، و بلسان آخر، تکوینا شهد بانه لا هو الا هو، بنفی الموضوع، لا بنفی الوجود. ح_م ۱۱محرم الحرام ۱۴۰۵
------------
(۸) اگر شخص ما دون، مندمج در این صرف است و از شئونات او به حساب می‌آید، این تقسیم راه ندارد، و محدودیت اصلا موضوع ندارد، و اگر شخص ما دون، مندمج نیست، باید در او تأمّل شود، فرق در کنار جمع نیست، بلکه تفصیل خود جمع است، و به ازاء جمع نیست، بلکه رقیقه‌ی آن است، نزول آن است، و بالاخره شئونات ذاتیه‌ی آن است، تفنن و تطور آن است، پس صرافت و ارتفاع حدود، خود حدّ نیست، و این تقسیم مذکور، تقسیم اصل، به اصل و فرع است. ح_م ذی‌الحجّة ۱۴۰۴
----
--> اساس این تعلیق بر این است که صرف را فقط به معنای حقیقت بسیطه‌ی مبسوطه‌ی مرسله‌ی ذات شأنین جمع و فرق گرفته است، اما اگر صرف را به معنای اوّلی که در بالای صفحه ذکر شده است بگیریم اشکال مرتفع است. ح_م محرم الحرام ۱۴۰۵
-----------
(۹) برای این تقسیم، دو بیان به نظر می‌رسد:
۱- صرافت، به معنای عقل بسیط اجمالی بما انّه بسیط مجرّد، و محدودیت، به معنای تفصیل بما انّه تفصیل که مصاحب کثرت است، و اصل حقیقت، هویّتی که جمع (یعنی اوّلی) شأنی از آن، و فرق (یعنی دوّمی) شأنی «دیگر» از آن است.
۲- صرافت جایی معنی دارد که سنجش در کار باشد، و تا مرتبه‌ای با مراتب دیگر لحاظ نشود اطلاق صرف نشود، ولی در رابطه با اصل حقیقت، اصلا موضوعی برای مراتب باقی نمی‌ماند که طرف سنجش باشد، پس مقام صرافت، همراه با حدّ است، یعنی هنوز موضوع برای مراتب باقی است. فتأمّل ح_م ذی الحجّة ۱۴۰۴
-----------
(۱۰) تقیّد به اطلاقی که در اینجا منظور است همان مرتبه‌ی احدیّت است که در صفحه‌ی بعد هم می‌آید، لکن تقیّد به اطلاقی که معروف است، وجود منبسط است.
-------------
-------------
مهر تابان صفحه‌ی ۶۷ مرحوم علّامه: «و در آن تقریبی که سابقاً بنده نوشته بودم در رساله‌ی ولایت، گویا صرافت وجود، منافات با فرض درجه‌ی اعلی برای وجود نداشت» لکن در آن رساله فرموده‌اند بعد از تقریر برهان: «و لیس ذلک من التشکیک فی شیء» یادنامه صفحه ۲۷۲ رسالة الولایة ح_م






***************

متن:
تذییل پنجم:
چنانچه‌ در تذييل‌ اوّل‌ بيان‌ شد، مقتضاي‌ مسلك‌ تشكيك‌ وجود كه‌ تشكيك‌ در مظاهره‌ ناميده‌ مي‌شود، آن‌ تست‌ كه‌: أعلی‌ المراتب‌ كه‌ مرتبۀ وجود واجبي‌ و مقام‌ ذات‌ مي‌باشد، يك‌ مرتبه‌ بيش‌ نيست‌ كه‌ بالقياس‌ إلي‌ بقيّۀ مراتب‌، صرف‌ است‌. و اگر اين‌ مرتبه‌ في‌ نفسها داراي‌ سه‌ مرتبه‌ بوده‌ باشد، خلف‌ لازم‌ آمده‌، و يكي‌ از مراتبش‌ فقط‌ داراي‌ صرافت‌ و محوضت‌ خواهد بود.
و از اين‌ جا معلوم‌ مي‌شود كه‌ سه‌ ملاحظه‌ را كه‌ مرحوم‌ شيخ‌ ذكر فرموده‌، و آنها را سه‌ مرتبه‌ قرار داده‌، و مراتب‌ ذات‌ شمرده‌، مراتبي‌ هستند اعتباري‌(۱۱)؛ و إلاّ به‌ حسب‌ حقيقت‌ مراتب‌ نيستند؛ خاصّه‌ مرتبه‌ سيّم‌ كه‌ مرتبه‌ واحديّت‌ ناميده‌، اعتباري‌ محض‌ است‌؛ و اگر بنا شود كه‌ عنوان‌ با ذي‌ عنوان‌ دو مرتبه‌ شمرده‌ شود، هر مرتبه‌ از وجود به‌ اعتبار ماهيّت‌ و عنواني‌ كه‌ دارد، دو مرتبه‌ خواهد بود؛ بلكه‌ مرتبه‌ واجبي‌ مرتبۀ صرافت‌ وجود است‌، من‌ غير تقييدٍ بحدٍ وجوديّ؛ مثل‌ ساير المراتب‌؛ و ينتزع‌ منها جميع‌ مفاهيم‌ الاسماء و الصّفات‌ من‌ غير تعدّد مراتب‌ في‌ ذات‌ المعنون‌ بها، و لا في‌ مفاهيم‌ الاسماء و الصّفات‌ أصلاً إلاّ بحسب‌ الاعتبار و اللّحاظ‌ فقطّ.
و از اين‌ جا معلوم‌ مي‌شود كه‌: آنچه‌ بعد مي‌فرمايد: «و انتشاء كثرت‌(۱۲) به‌ ملاحظه‌ اين‌ مقام‌ است‌» اه‌؛ نظري‌ است‌ مجازي‌ و به‌ نظر حقيقت‌ فاسد. چه‌ مراد از كثرت‌ يا كثرت‌ وجودي است‌ و اختلاف‌ مراتب‌ تشكيك‌؛ يا كثرت‌ ماهوي‌ و مفهومي‌. و اوّلي‌ اگر چه‌ مجعول‌ است‌، ولي‌ ارتباط‌ به‌ عالم‌ مفاهيم‌(۱۳) ندارد؛ و دويمي‌ اعتباري‌ است‌، و مفهوم‌ منتزع‌ از هر موجودي‌ لازمۀ آن‌ موجود و مجعول‌ بالعَرَض‌(۱۴) است‌ نه‌ بالذات‌. و به‌ عبارت‌ روشن‌: إسناد كثرات‌ إمكاني‌ به‌ كثرات‌ مفهومي‌ أسماء صفات‌؛ و همچنين‌ اسناد أسماء و صفات‌ بعضها إلی‌ بعضٍ؛ و قول‌ به‌ تقدّم‌ و تأخّر ميان‌ آنها، چنانچه‌ عرفاء مي‌گويند، بالنّظر إلی‌ قول‌ الحكيم‌(۱۵) بالتّشكيك‌ الوجودي‌، كلامي‌ است‌ علی‌ سبيل‌ التَّشبيه‌ و المجاز؛ و همچنين‌ معني‌ فناء موجودات‌ در وجود واجبي‌. و هر فرعي‌ كه‌ متفرّع‌ به‌ اين‌ بحث‌ است‌ به‌ جز مجاز نيست‌؛ و معني‌ آن‌ محدود بودن‌ ممكنات‌، و بي‌حدّ بودن‌ مرتبه‌ واجبي‌ است‌ بالنّسبة‌ إليها كه‌ در آن‌ مقام‌ عالي‌ از حدود ممكنات‌ أثري‌ نيست‌. بلكه‌ اُصول‌ مطالبِ حِكمي‌ روي‌ يك‌ اصل‌ مفروض‌ اُستوار است‌؛ و آن‌ عبارت‌ است‌ از: أصالت‌ وجود و كثرت‌ آن‌ به‌ حسب‌ مراتب‌ قوّه‌ و ضعف‌، و صرافت‌ أعلی‌ المراتب‌ بالنّسبة‌ بما بقی‌، و محدوديّت‌ بقيۀ‌ بالنِّسبة‌ به‌ مرتبۀ‌ عاليه‌، و اعتباريّت‌ ماهيّات‌ و مفاهيم‌.

--------------
(۱۱) و مخفی نیست که مراد مرحوم شیخ هم مراتب اعتباری است و ما عبارت مربوطه را در فرمایشات ایشان مشخص کرده‌ایم. ح_م
------------
(۱۲) یعنی کثرت در وحدت، مبنای وحدت در کثرت است، و اگر کثرت در وحدت و علم عنائی حق و نظام جمعی آن نبود، کثرت وجودی هم نبود، و نظام امکانی، بر وزان نظام ربوبی است، و انتشاء کثرت فرقی، به ملاحظه‌ی مقام واحدیت و کثرت جمعی مفهومی است، لکن علی ایّ حال، عبارات را از مجاز خالی کردن کار آسانی نیست، صاحب رساله‌ی نصوص می فرماید در این باب زیاد کوشش کرده است. ح_م
------------
(۱۳) آری لکن نظام کثرت وجودی جزاف نیست.
-----
(۱۴) و همین مجعول بالعرض، مبنای مجعول بالذات است.
------
(۱۵) و بالاخره خود حکیم نیز در توجیه نظام کثرات وجودی و مجعولات بالذات، گیر است، و برای حل بنیادی مسأله، باید دست به دامن مسأله‌ی شئونات ذاتیة شد، و علی ایّ حال «و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلا». ح_م








***************

متن:

(۱)





*** ***





مجموعه علوم و معارف اسلامی
مکاتبات عرفانی بین سید احمد حائری و شیخ محمد حسین غروی
تصحیح و تعلیقات سید جلال الدین آشتیانی
مرکز انتشارات علمی و فرهنگی


الف. عینیت صفات با ذات یا انتشار آنها از ذات
ب. وحدت وجود
ج. اعتبارات و مراتب وجود
د. حمل
ه. مفهوم و ماهیت
و. امر بین الامرین



دوره اول که نامه ها رد و بدل میشود اشکال و جوابی صورت میگیرد.
در دوره دوم مرحوم شیخ تحقیقی ارائه میدهند که مرحوم سید متوجه اختلاف مبنی شده و بحث در نامه دوم مرحوم سید مبنائی مطرح شده است و لذا مرحوم شیخ هم در نامه سوم خود بحث را بصورت مبنائی ادامه می دهند و لذا در نامه سوم مرحوم سید لحن بحث عوض می شود و حالت دیگری بخود میگیرد و عاقبت هم به جائی نمی رسد و شاید مرحوم سید در همان نامه سوم خود متوجه شده‌اند که حلّ اختلاف مبنی بین فحول، کار آسانی نیست و تحقیقات از از اذواق نشأت میگیرد.
رحمهما الله و ألحقنا الله بهم بحقّ اولیائه



الهی کیف استعزّ و فی الذلّة أرکزتنی ام کیف لا استعزّ و الیک نسبتنی الهی کیف لا افتقر و انت الذی فی الفقراء اقمتنی ام کیف افتقر و انت الذی بجودک اغنیتنی
دعاء امام حسین علیه السلام در روز عرفه



انت الذی قصرت الاوهام عن ذاتیتک و عجزت الافهام عن کیفیّتک و لم تدرک الابصار موضع اینیتک انت الذی لا تحدّ فتکون محدودا و لم تمثّل فتکون موجودا و لم تلد فتکون مولوداً انت الذی لا ضدّ معک فیعاندک و لا عدل لک فیکاثرک و لاندّ لک فیعارضک. صحیفه سجادیه صفحه ۳۲۷ دعاء ۴۷

لک یا الهی وحدانیّة العدد و ملکه القدرة الصمد و فضیلة الحول و القوة و درجة العلوّ و الرفعة و من سواک مرحوم فی عمره مغلوب علی امره مقهور علی شانه مختلف الحالات متنقل فی الصفات فتعالیت عن الاشباه و الاضداد و تکبّرت عن الامثال و الانداد فسبحانک لا اله الّا انت صحیفه سجادیه صفحه ۱۹۴ دعاء ۲۸


الهی خشعت الاصوات لک و ضلّت الاحلام فیک و وجل کل شیء منک و هرب کل شیء الیک و ضاقت الاشیاء دونک و ملأ کل شیء نورک. دعاء نماز حضرت کاظم علیه السلام مفاتیح صفحه ۶۰


ص:۹
در یک نسخه مطبوع منطق الطیر صفحه ۴۳ این اشعار آغاز شده است و در صفحه ۴۵ بیت دوم چنین آمده است:
فهم طایر چون پرد آنجا که اوست
کی رسد علم و خرد آنجا که اوست


ص ۱۲:
تعبیری زیباتر برای بیان مقام ذات که لا اسم له و لا رسم است نیافتم از تعبیر حضرت رضا سلام الله علیه در صفحه ۴۰ توحید: و لا معرفه الّا بالاخلاص و لا اخلاص مع التشبیه و لا نفی مع اثبات الصفحات للتشبیه. تعبیر الاخلاص در قبال موضوعیت برای غیر ولو بنحو صفت برای موصوف فراجع. ح-م

ص ۱۲: قوله: در مقام عزّ شامخ خود الخ:
یعنی غیر معنی ندارد و اصلا خارج ذات و اشیاء مطرح نیست و همه متاخر از مقام ذات هستند و شاید اشاره به این معنی باشد آیه شریفه و لم یکن له کفواً احد.ح_م
لا الکفو الوجودی فی مراتب الکمال بل الکفو فی اصل المقایسة و مجال الذکر و امکان الطرح معه ، کان الله و لم یکن معه شیء بنفی موضوعه ، المعیّة الذاتیة لا المعیّة الوجودیة فی الرتبة و ان کان هو المعنی الظاهر منها و من الایة الشریفة و هو صحیح فی نفسه. لکن فی مقام الذات لا مجال لنفی المعیة کذلک. ح_م



ص ۱۳: قوله: بلکه این معنا بالدقة الخ:
در مقام ذات اشیائی مطرح نیست تا علم به آنها داشته باشد و مؤیّد این، عبارت بعدی خود ایشان است: بلکه یری ذاته ای فی مقام الذات ، و من طریق رؤیة ذاته ای فی مرتبة متأخّرة یری مصنوعاته و منشأ هاتین الرؤیتین المترتبتین انّ تذوّت المصنوعات بالذات و صیرورة الاشیاء اشیاءً بالذات، و لذا نقول لا مجال لذکر الاشیاء فی مقام الذات فالانسان انسان به، ثمّ مجعول و موجود بجعله تعالی، و ما جعل الله المشمشة .. الی أخر، ناظر بهذا، (کما انّ مسأله اصالة الوجود مجعوليته و اعتبارية الماهيه و كونها دون جعل، مربوطة بوجود الخارجي لا الوجود العلمی المبدء للوجود الخارجی، و الّا ما المشخّص لجعل وجود خاصّ مع اطوار و حدود خاصّه حتّی ينتزع منه ماهية انسان مثلاً، فتبيّن بذلک مطلب اخر و هو انّ الذاتی لايعلّل في العين و الخارج لكنّه يعلّل بذاته تعالی و امّا الذاتی فی باب البرهان فيحتاج الی مجال اوسع. یأتي صفحه ۱۵) و الّا المشمشة مشمشةبه تعالی، و حتّی نقول العلم و القدرة علم و قدرة به، ای من شئونه الذاتیة، او انّ علمیة العلم فی مرتبة متأخرة عن ذاته، و فی مقام الذات لامحال لطرح الصفات، و هذا معنی انتشار الصفات من الذات، و لو لا حقیقة الوجود الحقّ لم یکن العلم علماً، فالعلم وجود حقیقتاً ثمّ علم تعیّناً. هذا فی مقام حقیقة العلم، و بتبع ذلک فی مقام حمل العلم علی نفسه (حمل اولی ذاتی) نحتاج الی حیثیة تقییدیة بالوجود حتماً ای فی ظرف الوجود لا بقید الوجود کما زعم. ح-م ۱۴۰۴ شوال


ص ۱۴:
اعلم ان کل معنی و مفهوم مطلقاً هو من المعقولات الفلسفیة، و لیس لنا معقول اوّلی ماهوی فی قبال المعقولات الثانیه و إن اشتهر، و المعقول الفلسفی هو الذی یکون عروضه فی ظرف الادراک و اتّصافه فی خارجه، و الحقّ ان المفهوم اصیل فی موطنه العقلی و صورته الخیالیة و الحسية والمادیة، کلٌ اصیل فی موطنه ان کانت له، و لا تجافی مطلقاً، و حمل المفهوم علی الصور الثلاثة إن تحقّق، حمل الحقیقة علی الرقیقه الذی یکون من شأن الوهم لانّه عقل نازل. ح-م



ص ۱۴: قوله: لکن ما شمّت رائحة الوجود الخ:
بنابراین وقتی که سالک شهود کرد که کل ما فی الکون وهم او خیال او عکوس فی مرایا او ظلال و لا مؤثّر و لا موجود حقیقتاً الّا الله سبحانه، به عالم اعیان رسیده است و ظهور حق و بطون خلق، و وقتی کل ما فی الکون، تبدیل به الکون شد، به عالم جمع رسیده است، و چون الکون غیر ظاهر هم در نظر برداشته شد و مابقی الّا الحق و شئوناته و شهود کرد که الخلق غیب ما ظهر قطّ، به عالم اسماء و صفات رسیده است و شرک خفی مطلقاً از بین رفته است، و وقتی شئونات، به الشّأن تبدیل شد، سبحان الله ذی الشأن، به فیض اقدس در مقام ظهور و مقام جامعیّت اسماء و صفات و مقام انسان کامل رسیده که مقام خلافت کلیه الهیه است، و وقتی شئونات و شأن هم برداشته شد، به فناء حقیقی رسیده است که الحق المطلق یری ذاته المطلق لا بقید الاطلاق. و شاید همین شمس مضیئة‌ای باشد که سیّد عالی قدر به آن اشاره فرموده‌اند. ح-م (شاید بتوان از این بیان، سه فناء مترتب استفاده کرد.)


ص ۱۵: (علامتی در ص ۱۴ بر قوله: چه اسماء و صفات در آن مقام منیع الخ):
اعلم انه لیس لکل مفهوم، مبدءً کان او مشتقاً بناء علی ما هو الحق من بساطته، الّا فرده الذاتی الذی لا یکون و لا یمکن ان یکون مصداقا لمفهوم آخر، فالحمل الحقیقی بالنسبه الی کل مفهوم، هو هو، و ان کان یمکن ان یقال فی غیر مفهوم الوجود بانه هو بالوجود لا بنفسه، و علی هذا، الحمل الذاتی الاولی، حمل شایع باعتبار، ای موضوعه الفرد الذاتی، و محموله مفهومه الذی ظله، و بعباره اخری یحمل المعنی العقلی علی عینه الثابت، و اذا لم یکن الحمل هکذا یکون بالعرض لامحالة، فالمحمول بالذات (فی البرهان) هو المحمول الذاتی (فی ایساغوجی)، و العرضی بالعرض مطلقا، و ما بالعرض لا ینتهي الی ما بالذات، بل لا یتحقّق الّا بما بالذات فی موطنه، فالحمل الغیر الاولی الذاتی، له واسطة فی العروض لا محالة هی الفرد الذاتي للمحمول الذی اتحّد مع الفرد الذاتی للموضوع، اذا عرفت ذلک ینجلی لک سرّ ما یقال من أنّ مقام الذات، لا اسم له و لا رسم، و لا تعبیر عنه و لا إشارة الیه، لانّ الذات من حیث هی، هی الفرد الذاتی لمفهوم الوجود، فلا یمکن ان یکون مصداقاً لایّ مفهوم اخر حقیقةً، و لا یمکن الاخبار عنه حتی بأنّها هی او وجود، لانّ المحمول لابدّ ان یکون مفهوما، و المفهوم ظلّ الفرد الذاتی و متاخّر عنه، و فی المنقول عن الاستاذ العلامة الطباطبائی فی مهر تابان: انّ المحمول مطلقا متاخّر عن الموضوع . علی انّه یمکن ان یقال إن الفرد الذاتی من کل مفهوم لا اسم له و لا رسم، و اللائق بمقام ذات کلّ شیء هو نفی الصفات عنه. و قد خالفنا ما اشتهر فی مواضع، فتدبّر جیّدا فانه حقیق به. ح_م.- ۹ ج‌ا ۱۴۰۵


ص ۱۶:
إنّ الذات التی لا اسم له و لا رسم من کل شیء، لها معنیان، احدهما هو الشّأن الخاص من هویة واحدة الملحوظ بشرط لا المسمّی بالفرد الذاتی، ثانیهما هو ذوالشّأن الذی هو هویّة واحدة شخصیة بتمام شئونها، و هذان یتّحدان فی الواجب تبارک و تعالی ح-م
صفحه ی ۱۶ مکاتبات عرفانی
***



ص ۲۶: قوله: بلی ملاحظه میفرماید خود را الخ
در تنزّل از مقام ذات، اشکال صعبی است، زیرا شکّی نیست که خود همین لحاظ الواجب و اعتباره، به هر حال شأنی از شئون حقیقت وجود است، و در مقام ذات، فانی و اصلاً موضوعی ندارد، و نیز این لحاظ، متعلّق ندارد، زیرا در مقام ذات جای مطرح کردن هیچ چیز نیست، و شئون ذاتیه هم به نحو تمیّز و کثرت نیستند، چنانکه از فرمایشات ایشان در صدر صفحه ی ۲۸ استفاده میشود، پس چه چیز میخواهد ملاحظه شود؟ فقط میتواند ملاحظه فرماید خود را، اما نه بشرط أن لا یکون معه شیء، زیرا شیئی مطرح نیست، پس توجیه کثرت اعتباری و پیدایش عوالم غیر متناهیة، از این راه، و خارج از حیطه ی ذات و شئوناتش (که بی خارج است)، محلّ اشکال است، و مؤیّد ما فرمایش خود ایشان در صفحه ی ۳۶ قوله ۲۵ است، پس در نظر برهانی، غیر از ذات و شئوناتش، جایی برای طرح لحاظ نیست، آری صاحب لحاظ را ذهن تلاشگر گرفتن و او را لحاظ حق دانستن، کما یأتی من کلامه ره فی ص ۹۲ (رقم ۳) ، و وارد عالم اعتبارات و کثرت اعتباری به این معنی شدن (نه کثرت نفس الامری بغرنج شئونات) در عالم بحث و مناظره است، کما اینکه اعتبارات مختلفه‌ی انسان خودش را (صفحه ی ۹۲) در مرحله ی ذهن اوست نه در مقام ذات و هویت مطلقه‌ی وجودیش که خود این اعتبارات شأنی از شئوون اوست. نزدیکترین تعبیر صدر المتألهین (ره) به واقع، تعبیر شئونات (و فروع و رقائق) و حیثیات و أطوار و أنحاء و تفننات و (تنزلات) است. شاید با در نظر گرفتن مسئله‌ی اتّحاد عاقل و معقول، زیاد نیازی به اعتبارات ذهن انسانی نباشد تا کثرت خارجی را اعتباری بدانیم، و مسأله طور دیگری میشود. والله الهادی. ح-م



ص ۲۷:
حقیقة الوجود من حیث هی، لیست الّا هی، و در مقام کثرت در وحدت، شأن جمعی احدی (ذاتی عند الحکماء) دارد، و در مقام وحدت در کثرت، شئونات فرقیة ظهوریّة و در طول آنها شئونات جمعیة امریّة دارد، که مقام فعل است عند الفریقین، فیظهر ما فی قوله (ره): و فعله و هو تجلّی نوره- تشأن الظاهر فی ظهوره - لا انه تشأن الذات بما - یقابل الوجود عند الحکماء (تحفة الحکیم)، چون ذات، نزد عارف، جامع جمع و فرق است، و منظور از تشأن ذات، فقط شئونات جمعی در مقام کثرت در وحدت نیست. والله العالم. ح-م
مگر اینکه نظر اصلی به این باشد که ما باید اطلاق وجود بر شئونات فرقی بنماییم و آن هم وجود امکانی رابط نزد حکماء. ح-م






مفیدی, [۱۵.۰۸.۱۸ ۱۸:۰۲] [In reply to hosyn] عن الامام سید الشهدا سلام الله علیه بعد قوله علیه السلام استخلاص الوحدانیه والجردت ...ومجیئه من مقتل ولا تجتمع مغیره الصفتان فی وقت یصیب الفکرمنه الایمان به موجودا ووجودالایمان با وجود صفه به توصیف الصفتان لا بها یوسف وبه تعرفه المعارف لا بها یعرف الحدث تحف صفحه ۱۷۴عن امیر المومنین علیه السلام به توصف الصفات لا بها یوسف وبه تعرفه المعارف لا بها یعرف وبه عرف امکان لا بالمکان عرف و به کان الخلق لا بالخلق کان کلمات مکنونه فیض صفحه ۲۰ مفیدی, [۱۵.۰۸.۱۸ ۱۸:۰۴] وقال الصادق علیه السلام وکیف اصفهان بالکیف وهوالذی کیف الکیف حتی مار کینا فعرفت الکیف بما کیف لنا من الکیف کلمات مکنونه صفحه ۱۸ مفیدی, [۱۵.۰۸.۱۸ ۱۸:۰۹] [In reply to hosyn] وپشت این حرف به سید بزرگوار مخصوصا با در نظر گرفتن فرمایش ایشان در صدر همین دو صفحه (۷۰-۷۱)به هیچ وجه جا ندارد و تصور نمیشود کسی شئون ذایقه حضرت حق را اوهام بداند بلکه کثرت در وجود اورا اوهام می نمایند و خود صاحب تعلیقه آنرا از اوهام واغلاط خوانده اند .ح-م مفیدی, [۱۵.۰۸.۱۸ ۱۸:۱۴] [In reply to hosyn] در ابتدای نظر از وحدت عددیه کثرت پیدا میشود واز کثرت وحدت انبساطیه اطلاعیه ناشی میشود ودر اینجا وحدت بنحوی تابع کثرت است و ذهن از راه کثراتخود را به آن وحدت میرساند پس از کمی قوت ذهن وادراک ٬کثرت ووحدت را هماهنگ و همراه میبیند وهر دو را حقیقی میشمارد ودر مقام بعد کثرت را تابع میبیند و آنرا از مراتب وحدت میشمارد مفیدی, [۱۵.۰۸.۱۸ ۱۸:۲۲] [In reply to hosyn] وشاید همین منظور از حقیقت نسل الهی باشد که در کلام سید آمده است در مقام بعد کثرت بالتبع تبدیل به بالعرض میشود و کثرت طفیلی وحدت می شود و کثرت در وحدت می شود ودر مقام بعد اصلا موضوعی برای کثرت باقی نمی‌ماند ووحدت احدیت ذائقه است که به هیچ وجه کثرتی به دنبال ندارد واین از قوست وحدت که حتی انبساط واطلاق واحدی و مفهومی ندارد در مقام بعد اصلا موضوعی برای وحدت باقی نمی‌ماند بلکه وحدت زااست .هذا تصور رزقنا الله التشهد والتشرف ح_م