بسم الله الرحمن الرحیم

یادداشتها-کانال ایتا:

یادداشتها




*****************
#روش_شناسی

💠 روش تحصیل اجتهادی از منظر استاد مفیدی یزدی (دام عزه)

✅ وقتی موضوعی را برای تحقیق انتخاب می کنید، باید چند گام برای رسیدن به اتقان اجتهادی طی کنید:

1️⃣ گام اول: درک کامل موضوع

🔹 اول سراغ فکر و حرف های دیگران نروید. اول سعی کنید موضوع را کاملا درک کنید و بدانید بحث بر سر چیست؟ محل نزاع کاملا تحریر شود و محور بحث را خوب تصور کنید.

🔸 دوم ببینید چه درباره این محور و موضوع چه باید بگوییم؟ یعنی به آن اندازه اطلاعاتی که خود من الآن دارم، جواب و حکم این موضوع چیست؟

🔹سوم به احدی کاری نداشته باشید. اینکه می‌گویند مراجعه به اقوال دیگران ذهن انسان را قوی می کند، #اشتباه است. اول باید موضوع را تصور کنید و سپس با فطرت خدادادی و محدوده اطلاعاتی که دارید، حکم موضوع را حدس بزنید.

2️⃣ گام دوم: بررسی حکم با استاد یا هم­بحث

قدم بعد این است که حکمی را که برای موضوع مفروض انتخاب کرده‌اید، با استاد یا هم بحث مورد بحث و بررسی قرار دهید. در حال بحث و بررسی، تمام تلاشتان این باشد که بدون تعصب مطلب خودتان را جا بیندازید و از آن نتیجه‌گیری اولیه دفاع کنید. در این گیر ودار، نظرات دیگران و استاد و هم بحث شروع می ‌ند خود را نشان دادن . حتی به نظر من در مرحله دوم هم سراغ حرف اقویاء نروید. یعنی مرحله اول، انتخاب یک مختار است. مرحله دوم بر کرسی نشاندن آن و شواهد برای اثباتش آوردن و آن را محکم کردن.

3️⃣ گام سوم: بررسی نظرات علمای بزرگ

🔹 بعد از آنکه حرف را خوب روی کرسی نشاندید مرحله سوم شروع می شود که نگاه کردن به نظرات نوابغ و علمای بزرگ است. ببینید آن ها چه گفته اند؟ چون وقتی ما در ابتدا روی فطرت و اطلاعات خودمان انتخاب نظر کردیم، یک چیزی را می‌فهمیم. بعد که می‌رویم به سراغ استاد و هم بحث، باید مواظب باشیم آن چیزی را که به عنوان یک امر فطری فهمیده‌ایم، از فطرت و از سلامت ذهن فاصله نگیریم. ولی گاهی می‌بینیم در انتخاب نظرمان واقعا اشتباه کرده بودیم و می‌فهمیم علت اشتباهمان چه بوده است؟ یعنی می‌فهمیم که اشتباه ناشی از ضعف من بوده و قبول اشتباه، فاصله گرفتن از فطرت محسوب نمی‌شود.

🔸 البته گاهی است که انسان چیزی می‌فهمد و تا آخر هم روی حرفش می‌ماند. یعنی می‌بیند آن مطلب فطری که همان اول خدا به دلش انداخت، غالب بود حتی بر فکر نوابغ و بزرگان. اما این کم است. در هر ده موردی شاید یک مورد اینگونه باشد. غالبا وقتی وارد بحث و بررسی می‌شود می‌بیند مبنایی که اول اتخاذ کرده اشتباه بوده است.

🔹 پس مرحله و قدم دوم این شد که سعی می‌کند حرفش را مستقر کند و خوب جا بیندازد. وقتی خوب آن را بتن آرمه کرد، به سراغ اقوال بزرگان علما می‌رود. بعضی وقت‌هاست که می‌بیند با اینکه طرف عالم بزرگی است، اما نمی‌تواند حرف او را از دستش بگیرد. می‌گوید من طوری حرفم را محکم کرده‌ام که می‌بینم حرف آن ها درست نیست و از آنها جواب دارم. این ها همه خوب است و تقویت علمی محسوب می‌شود، اما پَرش نیست.

4️⃣ گام چهارم: پَرِش علمیِ اجتهادزا

🔹 #پرش علمی که اجتهاد از آن درمی آید، این است که: مطلبی را اول انتخاب کرده‌ایم، در مباحثه و با بحث با استاد آن را بتن آرمه و محکمش کرده‌ایم، ولی ناگهان یک عالم بزرگی می‌آید و مثل این آفتاب، آن را از دست ما می‌گیرد و می‌گوید همه اشتباه کرده بودید. این همه بحث و بررسی و بتن آرمه همه خراب شد. اینجاست که انسان در علمیت، یک #جهش پیدا می کند. چون می‌بیند بعد از این همه زحمت، این عالم این نظر را از دست همه ما گرفت.

🔸 لذا عرض کردم اگر از اول به بهانه ی تقویت ذهن به سراغ نظرات بزرگان برویم، درست نیست. راهش این است که اول خودتان بحث را محکم کنید. بعدا که سراغ کلمات بزرگان می آیید می‌بینید که اصلا اول درست نفهمیده بودید. اینطوری خیلی انسان #تقویت می شود .

🔹 خوبیِ این روش هم این است که این حالت - که علمای بزرگ مطلبی را که محکم کرده‌ایم، از دستمان بگیرند - تکرار می‌شود، ولی به یک منوال نیست. بلکه منحنیِ آن به سوی میل به صفر است. یعنی اینگونه نیست که اگر مثلا پنج سال کار می‌کنیم، هر شش ماهی ده تا خراب شده­ بتن آرمه داشته باشیم. بلکه روزهای اول، هفته‌ای دو سه مورد . بعد ماهی دو سه تا. کم کم در شش ماه دو سه مورد اینجوری رخ می‌دهد تا به جایی می‌رسیم که به این زودی خراب نمی‌شود؛ چون هر باری انسان دارد تجربه علمی کسب می‌کند و از شکست‌های سابق بهره می‌برد و قوی می‌شود. بعد از ده سال بحث و مباحثه اگر مطلبی را محکم کرد، حتی بزرگان علماء هم نمی‌توانند به این زودی ها از دستش بگیرند. چون از تجربیات علمی بزرگان استفاده کرده است .

📚 برگرفته از فرمایشات استاد شیخ حسین #مفیدی یزدی (13 خرداد 1402)


https://eitaa.com/bahjatolghalb







*****************
روزه مولود النبی هم یکی از چهار روزی است که روزه آن ممتاز است. عالم خلقت را ببینید؛ اولین نعمتی که خداوند به بشر داده که زمینه خلقتشان فراهم شده، روزه یوم دحو الارض است؛ اصل نعمت زمین. روزه یکی از بالاترین اسباب شکرگذاری است. اگر شما موارد آن را ببینید یکی از مهم‌ترین اسباب شکرگذاری است. لذا بسط نعمت الهی در چهار روز خاص شده؛ شروع و ختم؛ شروع و اتمام. دحو الارض شروع نعمت است. روز اختصاصی روزه است. دوم روز روزی است که نور مبارک حضرت در عالم ناسوت ظهور کرده است. دومین روزه اختصاصی ربیع المولود است. خب وقتی نور مبارک حضرت آمد اگر نبوت نبود که نعمت برای بشر تمام نمی‌شد، لذا سومین روزی که روز شکر گذاری آن نعمت است، بیست و هفتم رجب، عید مبارک مبعث است. خب نعمت باید «أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏3» باشد؛ این نعمتی که نزول کرده باید به نهایت و اتمام خودش برسد. «اتممت علیکم» چه روزی است؟ روز مبارک غدیر است. در این روز اتمام نعمت شده است. لذا چهار روز در سال اختصاص به روزه دارد برای شکرگذاری کل بسط نعمت الهی از اول تا آخر. این چهار روز نماینده های ظهور اصل نعمت‌ها تا اتمامشان هستند. این‌ها نکات جالبی است
مرحوم حاج‌‌آقای کازرونی از علماء بزرگ یزد بودند. رضوان‌الله‌علیه! من از ایشان شنیدم. می‌فرمودند شیخ مرتضی…؛ ما می‌گوییم شیخ انصاری، اما اساتید یزد و اصفهان می‌گفتند شیخ مرتضی. تکه کلامشان این بود. می‌فرمودند: وقتی شیخ مرتضی شنبه برای بحث می‌آمد. می‌گفت عامی شدم. دو روز پنج شنبه و جمعه تعطیل شده بود، شیخ می فرموده عامی شدم. یعنی مطالب علمی در دو روز هم از ذهن در می‌رود.
از چیزهایی که من مکرر از حاج آقا [مرحوم آیت اللّه بهجت] شنیدم، این بود. حاج آقا می‌فرمودند: حیله‌ی ایمانی هم هست. مؤمن هم حیله دارد. می‌گفتند: حیله‌ی مؤمن این است که هر وقت حاجتی داشت و خواست دعا کند، برای خودش دعا نکند. چرا؟؛ چون وقتی برای خودش دعا بکند، ممکن است مستجاب نشود، ممکن است موانعی باشد. در این‌جا به جای این‌که برای خودش دعا کند، برای دیگران دعا کند. وقتی برای دیگران دعا می‌کند، در روایت دارد که خدای متعال همان جا یک ملکی می‌فرستد و همین دعا را برای او می‌کند. حاج آقا می‌فرمودند: اگر خودم می‌کردم، إمّا و إمّا بود. شاید مانعی بود. اما وقتی ملک برای من دعا می‌کند، دیگر مستجاب است. پس حیله‌ای می‌زند که از طریق این حیله، دعایش به‌طور حتم مستجاب می‌شود. حاج آقا این را زیاد می‌فرمودند. من مکرر شنیده‌ام.
در کافی شریف در نوادر الجمعه دارد. شاید در جلد سوم یا چهارم باشد. حضرت علیه السلام فرمودند:

«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه علیه السلام قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللّه صلّی اللّه علیه و آله،‌ أَكْثِرُوا مِنَ الصَّلَاةِ عَلَيَّ فِي اللَّيْلَةِ الْغَرَّاءِ وَ الْيَوْمِ الْأَزْهَرِ- لَيْلَةِ الْجُمُعَةِ وَ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَسُئِلَ إِلَى كَمِ الْكَثِيرُ قَالَ : إِلَى مِائَةٍ وَ مَا زَادَتْ فَهُوَ أَفْضَلُ»[۹].

در روز نورانی جمعه بر من زیاد صلوات بفرستید. عرض کردند: اکثار چقدر است؟ حضرت صلّی اللّه علیه و آله فرمودند: «الی مائة و ما زادت فهو افضل»، هر چه هم بیشتر باشد، بهتر. آن مرز و کف اکثار، صد مرتبه است. شاید دلیل این‌که از مستحبات این است که بین نافله‌ی فجر و نماز صبح؛ نافله‌ی صبح را که خواندید، قبل از نماز صبح، مستحب است صد بار صلوات بفرستید، این احتمال هست که این از مواردی باشد که در این هنگام دستور داده است چون آفات زیاد پیش می‌آید. «فی التاخیر آفات». می‌گویند همان که نافله‌ی صبح را خواندید، تا قبل از نماز صبح، در این فاصله «اکثروا». یعنی شما از کسانی باشید که امروز آن حداقل اکثار در صلات را محقق کرده باشید. خیلی عالی است. «اکثروا» تعدادش صد تا است، همان اول صبح این صد تا را بفرستید که جزء مکثرین باشید.

@mofidiyazdi
«وَيَوۡمَ يُعۡرَضُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ عَلَى ٱلنَّارِ»[۱۰]، «يَوۡمَ هُمۡ عَلَى ٱلنَّارِ يُفۡتَنُونَ»[۱۱]، حضرت علیه السلام فرمودند: «يُخْلَصُونَ كَمَا يُخْلَصُ الذَّهَبُ»[۱۲]. بله؛ این عذاب برای تلیین است. اما کسانی که خلود در نار دارند و نسبت به کسانی که کافر و شقی علی الاطلاق هستند با تلیین معنا دارد. به چه معنا؟ به معنایی که وقتی وارد آن‌جا می‌شوند، معنای «ذلت له رقاب الجبابره». کسی که جبابره بوده است، به جایی می‌رسد که دیگر انانیتش فرو می‌ریزد. ذلت خودش را می‌بیند. ذلت بالاترین تلیین است. یعنی آن چیزهایی که در تکبر ناحقی که داشت، لینت می‌کند.

https://eitaa.com/mofidiyazdi
حضرت علیه السلام به دعبل فرمودند: «یا خُزاعِی! نَطَقَ روحُ القُدُسِ عَلی لِسانِک بِهذَینِ البَیتَینِ»[۱۳]. کدام دو بیت؟؛ «خُروجُ إمامٍ لا مَحالَةَ خارِجٌ یقومُ عَلَی اسمِ اللّه وَالبَرَکاتِ **** یمَیزُ فینا کلَّ حَقٍّ وباطِلٍ ویجزی عَلَی النَّعماءِ وَالنَّقِماتِ»

یکی از مهم‌ترین تشابک شواهد در اثبات امر حضرت بقیة اللّه صلوات اللّه علیه، همین شعر دعبل است. بی‌خود هم نبود که امام علیه السلام فرمودند: «بهذین البیتین»، روح القدس این را آورده است. اگر کسی امروزه فن تشابک را اعمال کند، می‌بیند چه دم و دستگاهی است! قبلاً هم عرض کرده‌ام. به گمان من همین شعر او با واکنشی که امام رضا علیه‌السلام نشان دادند، سبب شد که متوکل، امام هادی علیه السلام را در بیت بنی‌العباس نگه دارد. دعبل گفت: «خُروجُ إمامٍ لا مَحالَةَ خارِجٌ»، حضرت علیه السلام بلند شدند و دست بر سر گذاشتند. چه کارهایی کردند! مامون هم دید و میخ آن در بیت بنی‌العباس کوبیده شد. چون مجلس رسمی بود. حتی نمی‌دانم در کجا دیدم. شاید در کتاب‌های سنی‌ها بود. حضرت علیه السلام هنوز تشریف نیاورده بودند، دعبل گفت: یک قصیده‌ای دارم، مامون گفت: خُب، بخوان. گفت: نه! تا آقا تشریف نیاورند یک کلمه آن را نمی‌گویم. یعنی صبر کرد تا امام علیه السلام بیایند و بعد این شعر را خواند. منظور این‌که یک جلسه‌ی عظیمی بود که دعبل این شعر را خواند. بعد حضرت علیه السلام واکنش نشان دادند. من این‌طور می‌گویم: مامون گفت اگر قرار باشد این امام باشد، من هم جدّ امی او بشوم! چه کار کرد؟؛ با زور دخترش را به امام جواد علیه‌السلام داد تا جدّ امی امام [مهدی علیه السلام] شود. لذا من می‌گویم این‌که ام الفضل را به ایشان داد، به‌خاطر همین قصیده‌ی دعبل بود. او را تحریک کرد. می‌دانستند که این‌ها اهل دروغ نیستند. لذا گفت: خُب، من هم جدّ امی او می‌شوم.

بعد هم این شعر در بیت عباسی ماند. متوکل دید که نزدیک شده است. خُب، نمی‌شود آن‌ها مدینه بمانند. با زور حضرت علیه السلام را در محله‌ی عسکر جا داد. قبلاً عرض کردم که متوکل، ابن‌حنبل را به سامرا برد اما او از آن‌جا رفت. گفت بیا به این شهر تا این شهر به تحدیث تو رونق پیدا بکند. مدتی به سامرا رفت. اما گفت:‌ «یرید المتوکل أن یکون سامرا سجناً لی»[۱۴]! سبحان اللّه! در مقدمه‌ی مسند احمد را ببینید. مقدمه‌ی پنجاه جلدی آن‌که تازه چاپ شده است. این‌ها خیلی مهم است. سامرا سجن او بوده است! حالا دیگر ببینید عسکر محله‌ی سامرا چه بوده است؟! باز عرض می‌کنم همین که لقب امام حسن عسکری علیه السلام …؛ و الا برای امام هادی علیه‌السلام هم می‌گوییم «النقی العسکری»، اما برای خصوص پدر حضرت علیه السلام، می‌گوییم العسکری، چرا؟؛ این لقب باید به‌عنوان یکی از مؤلفه‌های تشابک بماند تا ببینید چرا این‌ها را به عسکر آوردند؟؛ چرا باید ایشان عسکری شوند؟ سامرائی که ابن‌حنبل می‌گوید کل شهرش برای من زندان است، این آقا باید العسکری باشند. الآن هم حرم‌شان موجود است. از این نظر که تاریخی را بگویند و کتابی را نوشته باشند، نیست. شواهد عینی کار است که مسیر چگونه گذشته است. فقط باید در آن نظام تشابک شواهد درست تبیین شود.


https://eitaa.com/mofidiyazdi
روی حساب این‌که روز چهارم است و میلاد حضرت علیه السلام ابوالفضل صلوات اللّه علیه است …؛ هر وقت این میلاد می‌آید من از مرحوم آسید محمدعلی ریاضی یزدی [یاد می‌کنم]. خدا رحمت‌شان کند. در صحن اتابکی [صحن امام رضا علیه‌السلام] زیر ساعت اگر رو به ضریح بایستید، کمی دست چپ، قبر مرحوم آسید محمدعلی ریاضی یزدی است. من خودم سنگ قبر ایشان را دیده‌ام. بعداً سنگ را برداشتند. من سنم کم بود، ولی ایشان را دیده‌ام. در کتاب‌خانه‌ی وزیری یزد، صندلی گذاشته بودند. من یادم نیست که ایشان چه می‌خواند، چون ذوق شعر نداشتم. الآن هم ندارم. ولی می‌دانم هر شعری که می‌خواند صدای سالن بلند می‌شد به احسنت. خیلی ایشان را تحسین می‌کردند. همه اهل فضل بودند. خدا رحمت‌شان کند! هر وقت سوم و چهارم شعبان می‌شود، بی اختیار به یاد ایشان می‌افتم. چرا؟؛ به‌خاطر این‌که مکرر گفته‌ام؛ شعرهای متعددی هست. یکی از شعرهایی که احتمال خیلی قوی دارد که مصداق آن فرمایش حضرت امام رضا علیه‌السلام به دعبل باشد … .
خدا رحمت کند آقای ریاضی را. گمان من این است [مصداق این فرمایش حضرت امام رضا علیه السلام به دهبل] یکی شعر محتشم است که به خوابش آمدند و تکمیلش کردند؛ معروف است:

«هست از ملال گر چه بری ذات ذوالجلال **** او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال!»

من احتمال می‌دهم مورد دیگری که مصداق فرمایش حضرت علیه السلام باشد، این شعر مرحوم آقای ریاضی است. اصلاً هنگامه است. آدم که فکرش را بکند، می‌بیند ایشان آمده و می‌خواهد ادب حضرت ابوالفضل سلام اللّه علیه را بگوید، به همین سوم شعبان آمده است. سوم شعبان ولادت حضرت امام حسین علیه‌السلام است. چهارم شعبان ولادت حضرت ابوالفضل علیه السلام است.

«وقت ولادت قدمی پشت سر * وقت شهادت قدمی پیش‌تر

ای به فدای سر و جان و تنت * وین ادبِ آمدن و رفتنت»

این شعر عادی است؟! و کل قصیده‌اش! این قصیده‌ی آقای ریاضی شواهدی دارد که معلوم است عنایت شده است.

«پنج امامی که تو را دیده‌اند *** دست علم گیر تو بوسیده‌اند»

https://eitaa.com/mofidiyazdi
شاگرد: این ثابت است که ولادت حضرت ابوالفضل علیه السلام چهارم شعبان بوده است؟ مثل قضیه‌ی ولادت حضرت معصومه سلام اللّه علیها نیست که ثابت نیست؟

استاد: این‌که ثابت هست یا نیست، برای این کلاس‌های…! کسی می‌گفت: تولد حضرت معصومه سلام اللّه علیها ثابت هست یا نیست؟ گفتم: ما مقلد آستانه هستیم. کلاس و ثابت بودن و نبودن برای شما علماء باشد! ما عوام هستیم و هر چه در ذهن‌مان هست عرض می‌کنیم. ما از آقای ریاضی تقلید می‌کنیم. شما می‌خواهید ببینید ثابت هست یا نه، ما همراه شما … . فعلاً به‌عنوان یک عوام مقلد آقای ریاضی هستم. علی أی حال، شعرش دیگر هنگامه است.

شاگرد: بعضی از مراجع خیلی مصرّ هستند که وفات حضرت معصومه علیها السلام ثابت نیست. سند ندارد.

استاد: من عرض کردم که این تفاوت بین مجتهد و عالم، کلاس فقه و تحقیق است با عوامی مثل من. ما خط گذاشتیم و جدا کردیم. ما این‌طور هستیم و خودمان هم می‌گوییم. کسانی هم که اهل تحقیق هستند، حرفش را می‌زنند و بحثش هم می‌شود.

https://eitaa.com/mofidiyazdi
ابن‌عیاش از امام صادق علیه‌السلام آن دعای لحظات آخر حضرت سید الشهدا علیه‌السلام را روایت کرده است که عجب مضامین و تشکیلاتی دارد!


https://eitaa.com/mofidiyazdi
مرحوم مجلسی ...نکته‌ای دارند. فرموده‌اند: «وهذه الفقرات تدل على رجعة جميع الائمة : في الكرة». این‌ها یادداشت کردنی است. به گمانم این در باب الرجعه مفصل بحارالانوار نیست. شما این را یادداشت کنید. در کنار بحارتان بنویسید. مرحوم مجلسی فرموده‌اند: «وهذه الفقرات تدلّ على رجعة جميع الائمة : في الكرة»؛ یعنی رجعتی که شیعه می‌گوید فقط مختص به سید الشهدا علیه السلام نیست که بعد از حضرت بقیة اللّه سلام اللّه علیه می‌آیند. جمیع ائمه علیهم السلام کرّة و رجعت دارند.

https://eitaa.com/mofidiyazdi
«ويكثر الصلاة عليه عند ذكره» به این معنا می‌شود که وقتی به یاد حضرت علیه السلام می‌افتید، زیاد صلوات بفرستید. به گمانم به‌غیر از آن صد صلواتی که گفتم، صبح بخوانیم، احتمال دیگری هم هست. کلمه‌ی «عند ذکره» یعنی وقتی یاد پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله می‌شود، وقتی یاد اهل‌بیت ایشان علیهم السلام که با ایشان معیت دارند، می‌شود، اکثار صلات کنید. بین متشرعه در این سنی که دارم، یک جا ندیدم که وقتی اسم حضرت علیه السلام را می‌آورند، بگویند صد بار مستحب است. اصلاً چنین چیزی نیست. در «یکثر الصلات عند ذکره» به تناسب حکم و موضوع احتمال می‌دهم که «یکثر عنده ذکره» در این‌جا یعنی «یداوم». یعنی می‌بینید گاهی است که صلوات می‌فرستد و گاهی نمی‌فرستد. اما یک وقتی است که می‌گوید: «و اجعلنا ممن یکثر الصلاة عند ذکره». یعنی مقید هستم. بر این مداوم هستم، ولو یک بار می‌فرستم، اما مداوم است. شاید این احتمال هم احتمال دوری نباشد. اکثار آن جا کمی است، اکثار در این‌جا کیفی است. یعنی «یستمر و یداوم»؛ تا اسم مبارک حضرت علیه السلام را می‌شنود، مداومت دارد که صلوات بفرستد.

https://eitaa.com/mofidiyazdi
حاج آقا [آیت الله بهجت رضوان الله عليه] از کسی نقل می‌کردند که فرموده بودند من مثل دو نفر را در مراقبه ندیده‌ام. یکی از آن‌ها سید بن طاووس بود. یا بیان خود حاج آقا بود یا دنباله‌ی همان نقل بود؛ در لحن کلام راجح این بود که توضیح از خود ایشان بود. وقتی می‌خواستند بگویند سید بن طاووس در مراقبه مثل ندارد، می‌گفتند نمی‌شود سید اسم خدای متعال را بیاورد و «عزّ و جلّ» را نگوید، «جلّ جلاله» نگوید. نمی‌شود اسم حضرت صلّی اللّه علیه و آله را بیاورد و صلوات نفرستد. این «یکثر» کیفی است، یعنی «یداوم». سید هم «یجلل اللّه تعالی عند ذکره»؛ هر کجا نام خدا می‌آید، سید رد نمی‌شود.


https://eitaa.com/mofidiyazdi
مرحوم آمیرزا مهدی آشتیانی واقعاً از بزرگان علمای متأخر هستند. همین‌جا در مسجد بالاسر در کنار قبر والد مرحوم آقای صافی دفن هستند. آمیرزا مهدی آشتیانی از حکمای بزرگ متأخر هستند. هم شرح حکمت منظومه دارند و هم شرح منطق منظومه دارند. خاطره‌ای که عرض می‌کنم برای این است؛ ایشان خیلی سنگین و بالانویس هستند.

شاگرد: آمیرزا مهدی آشتیانی؟

استاد: بله، آمیرزا احمد آشتیانی هم داریم، آشتیانی زیاد داریم. آمیرزا احمد که معروف بودند جای خودشان هستند. ایشان هم از بزرگان بودند. منظورم آمیرزا مهدی است. شرح منطق منظومه ایشان اول چاپ شد. من هم آن را خریدم. بعد بحث سر صلوات رسید و سؤالی که معمولاً مطرح می‌شود که آیا صلوات ما بر پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله و اهل البیت علیهم‌السلام باعث ترفیع آن‌ها می‌شود یا خیر؟ این سؤال مهمی است. مدام سفارش می‌کنند که صلوات بفرستید. خُب، مقام ایشان با صلوات ما بالا می‌رود یا نه؟ این سؤالی است که مطرح است. آمدم ببینم مرحوم آشتیانی که خیلی بالانویس و بلندنویس و راقی‌نویس هستند، چه فرموده‌اند. شرح حکمت منظومه ایشان که چاپ شده بود، نگاه کردم، یک کلمه گفته بودند ما معنای صلات را در شرح منطقمان گفته‌ایم. شرح منطق منظومه ایشان در دست‌ها نبود. دنبال آن رفتم، اما چاپ آن تمام شده بود. به کتاب‌خانه‌ی مسجد اعظم رفتم. آن وقت هنوز خراب نشده بود، طبقه بالا بود. به کتاب‌خانه مسجد اعظم – کتابخانه‌ی مرحوم آیت‌اللّه بروجردی – رفتم و این کتاب را گرفتم. در کتاب‌خانه، فرمایش ایشان را ذیل همین بحث خواندم. هم خاطره‌ی طلبگی است و هم دارم جاها را معرفی می‌کنم. اگر خواستید بعداً کلمات علماء را بببینید به آن‌جا مراجعه کنید.

علی أیّ حال، این در ذهن ما مطرح بود. آنچه که می‌خواهم به‌صورت خلاصه عرض کنم، روی آن فکر کنید و شواهد له و علیه آن را پیدا کنید.

شاگرد: پاسخ مرحوم آمیرزا مهدی چه بود؟

استاد: توضیحات نسبتاً مفصل است. خُب، عبارات ایشان هم باید خودشان بگویند! من «صبیٌ یتشیخ» هستم!


https://eitaa.com/mofidiyazdi
در کلمات و استدلالات اهل ادب هم زیاد بود. اگر حرکتی شروع شود و به‌سوی بالا برود، «صلو» می‌شود. اگر حرکتی شروع شود و به‌سوی پایین برود، «صلی» می‌شود. این هم که می‌گویند: «وَتَصۡلِيَةُ جَحِيمٍ»[۹] یعنی یک زندگی شروع می‌شود که با کارهایش مدام پایین می‌رود تا «الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»[۱۰]. «تصلیة» یعنی یک حرکت مستمر، پنجاه سال، شصت سال او را به حالت استمراری پایین می‌برد. به خلاف «صلو» یعنی یک حرکت مستمر شروع می‌شود و اوج می‌گیرد و بالا می‌رود.

https://eitaa.com/mofidiyazdi
یکی از بهترین علومی که از تراث حوزوی ما است …؛ من بارها تأسف خورده‌ام. یعنی بینی و بین اللّه، بارها می‌گویم ای کاش اولی که در یزد طلبه شدیم، درس تجوید رایج بود. متأسفانه رایج نبود و هر کسی خودش می‌خواست، یاد می‌گرفت. یکی از تراث‌های حوزوی ما، این علم تجوید است. علم تجویدی که داشتیم، از قدیم چقدر در کتب علوم قرآنی مثل النشر و سایر کتب، روی آن بحث‌ شده است. اما حالا اصلاً درسی نیست. بعد از این‌که مدتی عمر طلبه گذشت و این‌ها را یاد نگرفته است، حالا می‌فهمد که این صد سال، صد و پنجاه سال اخیر، در علم فونوتیک چه کارها کرده‌اند! خُب، کارهای آن‌ها نسبت به تراث حوزوی ما خیلی قابل مقایسه و تطبیق است. مطالب عجیبی در تراث ما هست. آقای ابراهیم انیس کتاب «الاصوات اللغویة» را نوشته است. کتاب خیلی خوبی است. آن وقتی که ما بحثش کردیم، عربی آن را نداشتیم. ترجمه‌ی فارسی آن را آوردیم. یک شخص مصری است. از این‌ جهت، خیلی کار خوبی کرده است. هم مطالب جدید را بلد بوده است و هم از ابن‌سینا و قبل از او و بعدش، از رساله‌های قدیمی که تراث اسلامی است، می‌گوید. چقدر از سیبویه، مطالب بسیار خوبی در تحلیل صوت می‌آورد!


https://eitaa.com/mofidiyazdi
حاج آقا [مرحوم آیت اللّه بهجت] خیلی کلمات را تکرار می‌کردند. کسانی که محضرشان بودند، روضه بود، درس بود، می‌شنیدند. این اندازه‌ای که ما بودیم، گاهی کلمات را اندازه‌ای که ما بودیم تنها یک بار شنیدیم. این‌ها خودش کلماتی هستند که تنها یک بار شنیدیم. این‌ها در ذهن من دسته‌بندی شده است. بعضی‌ها هست که می‌گویم صدبار گفته‌اند، پنجاه بار گفته‌اند. بعضی‌ها را تنها یک بار شنیده‌ام. از کلماتی که یک بار شنیده‌ام و خیلی هم جالب بود، همین بود. نمی‌دانم به چه مناسبتی بود که حاج آقا این را فرمودند. خیلی جمله‌ی مهمی است. فرمودند: الآن که در این دنیا هستیم، به خیال‌مان می‌رسد که داریم روی زمین راه می‌رویم. فردا می‌بینیم روی آتش راه می‌رفتیم. خودتان فکر کنید. «صلی» عرض علی النار است.

«عَنِ اَلْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنِ اَلصِّرَاطِ فَقَالَ هُوَ اَلطَّرِيقُ إِلَى مَعْرِفَةِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُمَا صِرَاطَانِ صِرَاطٌ فِي اَلدُّنْيَا وَ صِرَاطٌ فِي اَلْآخِرَةِ وَ أَمَّا اَلصِّرَاطُ اَلَّذِي فِي اَلدُّنْيَا فَهُوَ اَلْإِمَامُ اَلْمُفْتَرَضُ اَلطَّاعَةِ مَنْ عَرَفَهُ فِي اَلدُّنْيَا وَ اِقْتَدَى بِهُدَاهُ مَرَّ عَلَى اَلصِّرَاطِ اَلَّذِي هُوَ جِسْرُ جَهَنَّمَ فِي اَلْآخِرَةِ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ فِي اَلدُّنْيَا زَلَّتْ قَدَمُهُ عَنِ اَلصِّرَاطِ فِي اَلْآخِرَةِ فَتَرَدَّى فِي نَارِ جَهَنَّمَ»[۱۸].

صراط دنیا «هُوَ جِسْرُ جَهَنَّمَ فِي اَلْآخِرَةِ»، باید از روی آتش رد شود، زیر پایش آتش است و باید رد شود. بنابراین عرض علی النار می‌شوند و از روی آتش عبورشان می‌دهند. حالا هر کسی روی آتش یک جور است. «وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡما مَّقۡضِيّا، ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَ نَذَرُ ٱلظَّـٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيّا». حرف حاج آقا یادم آمد. خلاصه عرض علی النار است. نمی‌دانیم واقعیتش به چه صورت است.

https://eitaa.com/mofidiyazdi
مکرر جلوتر عرض کرده‌ام؛ الآن هم در ذهنم به همین صورت است. تمام آیات معاد قرآن کریم اگر یک مقاله‌ی بلند پایه بکند، با دیده برهانی نگاه کند، می‌بیند همه‌ی آن‌ها برهان است. خیلی عجیب است. همه‌ی آن‌ها برهان است. فقط می‌خواهد که آدم توجه کند و آن‌ها را با هم جفت و جور کند.

https://eitaa.com/mofidiyazdi
«إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَـٰائِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّ»[۳۰]؛ یعنی خدای متعال نگاه به آینده‌ی پیامبرشان دارند. نگاه به آینده را به چه صورت دارند؟ شما صلوات بفرستید، آینده پیامبرش گسترده می‌شود. یعنی او چون تأمین آینده‌ی پیامبرش را در نظر دارد به شما می‌گوید که صلوات بفرست. چرا؟؛ چون هر چه صلوات بفرستی، سفره‌ی افاضه پیامبرش وسیع‌تر می‌شود.


https://eitaa.com/mofidiyazdi
وقتی خدای متعال بر پیامبرش صلوات می‌فرستد، دارد کاری می‌کند که در آینده‌ی این پیامبرش مقام وسیله، شفاعت عظمی را داشته باشد. نه این‌که الآن برای پیامبرش ایجاد الرحمة می‌کند. این معنای لغت صلات نیست. چون در لغت صلات یک نحو استمرار با عنایت به آینده خوابیده است. این حاصل عرض بنده است.


https://eitaa.com/mofidiyazdi
علمیت بالای شیخ غلام رضا یزدی در حکمت

در یک مجلسی بود که یکی از شاگردانشان بودند. خودم از آن شاگرد شنیدم. گفت: مجلسی بود نشسته بودیم و حاج شیخ هم بودند. یکی-دو نفر دیگر هم بودند. مرجع قبلی وفات کرده بود، صحبت بود در این‌که در فقه اعلم کیست. صحبت شد و گفتند مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی اعلم هستند که باید از ایشان تقلید کنیم. آن شاگرد می‌گفت بعد از این‌که کار تمام شد، حاج شیخ فرمودند اما در حکمت اعلم من هستم. این اعلم من هستم یعنی اعلم جمیع، نه اعلم از آسید ابوالحسن. این خیلی است. مرحوم حاج شیخ جزاف‌گو نبودند.

اگر دیده باشید، مرحوم آقا نجفی قوچانی در کتاب سیاحت شرق، وقتی رفیق یزدی می‌گویند منظورشان همین آشیخ غلامرضا است. خیلی با هم رفیق بوده‌اند. بعد می‌گویند: من ایشان را به درس آقای اصطهباناتی بردم. بنده خودم دیدم آن درس چیزی نیست اما او رها نکرد. خُب، درس حکمت بوده است. آقای اصطهباناتی هم بزرگ بوده‌اند. ارادت حاج شیخ به آقای اصطهباناتی تا جایی رفته که ایشان وقتی در آن جریانات شیراز شهید شده بودند، حاج شیخ از یزد پیاده به زیارت قبر استادشان در شیراز می‌روند. این در یزد معروف است. یعنی این‌قدر به علو ایشان عقیده داشتند، ولی آقا نجفی این‌طور نبودند. برخی از عبارات را دارند که بنده نقل نمی‌کنم. خودتان در سیاحت شرق ببینید. درس آقای اصطهباناتی را ترسیم می‌کند. می‌گویند این رفیق یزدی من او را رها نکرد.

علی أیّ حال، فضایی بوده است. آن‌ها برای خودشان فهمی داشتند. در آخر کار هم این‌طور گفته بودند. جزاف‌گو نبودند که در حکمت اعلم از من نیست. نمی‌گویم درست است. منظورم این نیست. منظورم این است که این حرف از سر هوا نبوده است و نه از سر جزاف‌گویی. تشخیص‌شان این بوده است که خودشان این‌طور بودند و این شاگردان مهمی که داشتند.



حاج آقای علاقه‌بند می‌فرمودند: حاج شیخ در مسجد ریگ یزد برای عوام نماز می‌خواندند، بعد از نماز هم برای عوام منبر می‌رفتند. خود حاج آقا می‌رفتند. علمای یزد پای منبر ایشان می‌رفتند. بعد فرمودند: حاج شیخ برای مردم صحبت می‌کردند و همه‌ی مردم هم می‌فهمیدند که حاج شیخ چه می‌فرمایند. کسی هم که منظومه و اسفار خوانده بود، می‌فهمید حاج شیخ کجای اسفار را می‌گویند. این خیلی است! اهل فن بفهمند گوینده دارد فلان مطلب را باز می‌کند و مخاطبش هم قشنگ بفهمد. این دلالت دارد بر کمال حِکمی حاج شیخ غلام رضا.
بای ملابست در آیه‌ی «عَينا يَشرَبُ بِهَا يُفَجِّرُونَهَا تَفجِيرا»، در کلام مرحوم آشیخ غلام‌رضا فقیه یزدی


خداوند همه‌ی علماء و اساتید را رحمت کند! مرحوم حاج آقای علاقه‌بند عالم بزرگی بودند. کلمات بزرگی هم از علمای بزرگ داشتند. هم خودشان بزرگ بودند و هم کلماتی از علمای بزرگ داشتند. رحمت اللّه علیه!. می‌فرمودند: مرحوم حاج شیخ غلام‌رضا فقیه خراسانی یزدی – که ایشان هم عالم بزرگ و صاحب کرامات بودند – می‌فرمودند بای در این آیه‌ی شریفه، بای ملابست است. بای ملابست که گفتم یادم آمد. در سوره‌ی مبارکه‌‌ی انسان، که سوره‌ی اهل‌البیت علیهم‌السلام است، چنین آمده است: «إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ يَشۡرَبُونَ مِن كَأۡسٖ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا، عَيۡنا يَشۡرَبُ بِهَا عِبَادُ ٱللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفۡجِيرا»[۲]؛ از چشمه می‌نوشند، نه این‌که به چشمه بنوشند. می‌گفتند: حاج شیخ می‌فرمودند: این «باء»، بای ملابسه است. «عَيۡنا يَشۡرَبُ بِهَا»؛ این‌ها از وجود مبارک‌شان جدا نیست. بلکه هنوز تابع وجودشان است. شاهد تبعیت چیست؟ «یفجّرونها» است. «عَيۡنا يَشۡرَبُ بِهَا يُفَجِّرُونَهَا تَفۡجِيرا»؛ خودشان این نهر را تفجیر می‌کنند. خیلی عالی است! در هیچ کجا از آیات شریفه یادم نیست، فقط در سوره‌ی دهر که سوره‌ی اهل البیت علیهم‌السلام است، دو اشاره هست که در هیچ کجا غیر از این سوره برای بهشتیان نیامده است. البته تا آن‌جایی که من یادم هست. یکی همین «یفجّرونها» است. این‌ها – که این سوره برای آن‌ها است – مفجّر انهار هستند. مفجّر عین هستند. دنباله اش هم این است: «قَوَارِيرَ مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوهَا تَقْدِيرًا»[۳]. مقدِّر قواریر خودشان هستند. «قدّروها» و «یفجّرونها». اگر شما در آیات دیگر نظیر این را دید که این مقام را به بهشتیان نسبت بدهد، بفرمایید. الآن یادم نیست. خُب، معلوم است آن‌ها مبادی عالیه جنات هستند. وقتی مبادی عالی جنات هستند، در طول تمام بهشت‌ها هستند و مفجّر می‌شوند. همه‌ی بهشتیان باید از تفجیر آن‌ها در عین سلسبیل و امثال آن بهره‌مند شوند. خدا رحمت کند این علما را! حاج شیخ با یک کلمه فرمودند: بای ملابست است! چقدر حرف در آن بوده است! رحمت اللّه علیه!
احاطه‌ی امام علیه السلام به عوالم عاملی در القای چند وجهی کلام


بنابراین از یک ضمیر، در عبارت این قدر کار می‌آید. برای مثل امیرالمؤمنین علیه‌السلام که می‌خواهند جمله بگویند، هیچ مشکلی ندارند که از این ضمیر «ه» برای دو کار استفاده کنند. «غیره» یعنی «غیر ذاته». «معلوم غیره» یعنی «غیر معلومه». مشکلی ندارند. اشراف کامل دارند بر کاربرد ضمیر و مرجع‌های احتمالی صحیح. مرجع‌های غیر صحیح که نه، مرجع‌های احتمالی‌ای که صحیح است، همه‌ی آن‌ها در مرأی و مسمع آن‌ها است و همه را هم اراده می‌کنند. چه مانعی هست برای حکیم مطلقی که دارد، می‌بیند همه‌ی این وجوه صحیح است، که همه‌ی آن‌ها را اراده کند؟!
گاهی اوقات اظهار نفهمیدن کردن در مقابل معصوم علیه‌السلام خوب نیست. این مورد از مواضعی بود که حضرت در عکس العمل به اظهار نفهمیدن راوی نسبت به او تند برخورد کردند. حضرت فرمودند: «إِنَّ اَللَّهَ طَبَعَ عَلَى قُلُوبِ قَوْمٍ فَقَالَ -إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى اَلْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً». کأنّ شخص نباید سریع اظهار کند که نفهمیدم، نشد، بلکه باید تأمّل کند، صبر کند، دل به مطلب بدهد. این جور نباشد که قلب شخص نسبت به فرمایش اولیای خدا، حالت رَمِش داشته باشد. مطلب سنگین است، نیاز به صبر و تأمّل دارد. «الصبر مِن الإیمان بمنزلة الرأس مِن الجسد»[۱۱]، که جوهرۀ ایمان معرفت است. صبر به این معناست که بفهمی مطلب بلند است، صبر کنی تا پس از تأمّل روشن شود.
خدا رحمت کند مرحوم آقای کازرونی یزد را، از علمای بزرگوار یزد بودند. بعضی روایت را با ملاحت خاصی، که خاص خودشان بود بیان می‌کردند. می‌فرمودند امام صادق سلام الله علیه نشسته بودند، اصحابشان هم در خانه بودند. می‌گفتند یکی از این امامزاده‌ها وارد خانه شد، بیرون هم خروج شده بود، خبری بود، یک بحران اجتماعی بود. می‌گفتند یک بیت شعر برای امام صادق خواند. می‌گفتند به جدم از صد تا فحش بدتر بود. همان شعری که شاید در سیوطی هم بود، «لاکلة من اقط بسمن/ الین مسا فی حشایا البطن/ من یثربیات قذاذ خشن»[۲] کشک و روغن در روده برود، خیلی ملایم‌تر از این است که تیر برود. معلوم است کشک و روغن خیلی ملایم‌تر است برای احشاء و روده انسان. محضر امام معلوم است که دیگر چه می‌خواست بگوید. ایشان می‌فرمودند از ۱۰۰ تا فحش بدتر است. ایشان می‌فرمودند امام چیزی نگفتند، حتی بعضی اصحاب هم که خواستند کاری بکنند، فرمودند کاری نداشته باشید.

یکی از رفقای ما بود -نمی‌دانم خوابی نقل می‌کرد- علی ای حال می‌گفت خواب حضرت صدیقه سلام الله علیه دیده بود، که ایشان فرموده بودند که اینها ذریه ما هستند، اما از روز اوّل کاری کردند که این این آتش شعله‌ور است. یعنی گاهی است که خود آن کسانی که دارند از منظر هم رحمت، هم عدالت الهی نگاه می‌کنند، خیلی چیزها را استضعاف می‌دانند.

حاج آقا زیاد می‌گفتند، زید دیگر کأنّه … این‌که حضرت فرمودند «لو اردت ان تکون المصلوب»[۳] گفت راضی‌ام. یعنی این سینه‌ام دیگر تاب ندارد. آدم نمی‌داند چه کارها می‌کردند. یعنی چنان فشار می‌آید که می‌گوید دیگر راضی‌ام.

مرحوم حاج فاضل بودند در مشهد، جزء اصحاب فتوای آمیرزا محمد حسن شیرازی صاحب تحریم تنباکو بودند. صاحب کرامات، یک شرح دعای عرفه هم دارند، خیلی عالی است، چاپ شده. قبرشان هم الآن افتاده در صحن بزرگ، آنجایی که پنجره نقره حضرت امام رضا سلام الله علیه هست، نه پنجره فولاد. پشت آن پنجره نقره یک اتاقی بود، خدام جاروهایشان را می‌گذاشتند، قبر حاجی فاضل در آن اتاق بود. الآن محل عبور شده. اتاق دیگر نیست، ولی رواق شده. حاج آقا می‌فرمودند آقای حاج شیخ حسنعلی نخودکی که در اصفهان بودند شاگرد این حاجی فاضل بودند. حاج شیخ حسنعلی نخودکی نقل کرده بودند که با حاجی فاضل استادمان رفتیم دیدن پسر صاحب کفایه، که رئیس مشهد بود. می‌گفتند که حاج شیخ حسنعلی گفته بودند استاد ما حاج فاضل به ایشان گفت آقا من سال دیگر حج مشرف می‌شوم. می‌روم حج و برمی‌گردم مشهد، ۱۵ ماه درنگ می‌کنم و بعد وفات می‌کنم. بعد از این‌که من وفات کردم، مثلاً فلان وقتی کشف حجاب می‌شود. بعد می‌گویند که اگر من سال دیگر نرفتم حج که هیچ. اگر حج رفتم و برنگشتم، هیچ. اگر برگشتم و ۱۵ ماه زودتر وفات کردم یا دیرتر، هیچ. اگر من وفات کردم و کشف حجاب نشد، هیچ. اما اگر همه اینهایی که گفتم شد، شما در کشف حجاب دخالت نکنید. به پسر صاحب کفایه می‌گوید.

شاگرد: یعنی سکوت کنید؟

استاد: بله، خیلی قضیه جالبی است. حاج شیخ حسنعلی گفتند همه اینها شد، همان مدت رفتند ایشان، برگشتند، کشف حجاب شد. آقازاده وارد شد، مفصل وارد شد. گفتند من رفتم گفتم یادت است حاج فاضل … گفتند کامل یادم است. اما طاقت ندارم.

شاگرد: حاج فاضل فرق دارد با امام معصوم.

استاد: من منظوری داشتم. گفتم شرایطی پیش می‌آید که طرف با این‌که بعضی چیزها را می‌داند، می‌گوید که طاقت ندارم. تا حالی برای شخص پیش نیاد ما که نمی‌فهمیم. تا گفتم حضرت زید گفته طاقت ندارم، یاد پسر صاحب کفایه افتادم که ایشان هم با این‌که حاج فاضل به ایشان گفته بودند، طبق حرف‌های فاضل عمل نکرده بود. وقتی آشیخ حسنعلی می‌گویند که آقا یادتان نیست؟ می‌گوید چرا یادم است اما دست خودم نیست، طاقتش را ندارم. ببینم این ملعون این کارها را بکند و من چیزی نگویم. من نمی‌خواستم تشبیه کنم.

شاگرد: نه فقط تشبیه، حتی از نظر فقهی مبنای ایشان درست است. یعنی اگر وظیفه شرعی‌اش تشخیص داد قیام را، نمی‌شود به غیب‌گویی یک غیب گو اتکا کند. باید ببیند ظواهر چه می‌گوید. ظواهر ادله می‌گوید قیام. مثلاً فرض کنید آقای خوانساری که تا آخر سکوت کردند، به یک چیز غیبی که نبود. می‌گفتند ظواهر ادله این است که «کل رایة ترفع قبل قیام»،[۴] من هم قیام نمی‌کنم.

شاگرد۲: فرق می‌کند. یک موقع قیام به سیف است، یک موقع چیز دیگر است. این دو تا نباید با هم مخلوط بشود.




استاد: علی ای حال حرف‌های شما را منکر نیستم. تشبیه در یک جهت مقرّب است، در هزار جهت مبعّد دارد. لذا ایشان نگفت وظیفه‌ام است، واجب است و … اصلاً اینها را نگفت. وقتی ایشان یادآوری کردند، گفت تابش را ندارم. نگفت حکم شرعی است و وظیفه است.

شاگرد: پسر صاحب کفایه آشیخ محمد آقازاده خراسانی بوده که سال ۱۳۱۶ رضاخان ایشان را با آمپول شهید می‌کند.

استاد: جریانات عجیبی دارد آقازاده در مشهد.
۲۵ دی ۱۳۹۲
درس فقه(۵٩)- قیام های بنی هاشم در زمان ائمه
از چیزهایی که افتخار شیعه هست این است که معصومین علیهم السلام یک مدل دراز مدت، جهانی، با پشتوانه علم، آن هم علم الهی به شیعه عرضه کردند.
مرآة العقول شرح کافی است؛ خیلی کتاب عالی‌ای است.
وقتی کتاب‌های حدیثی را نگاه می‌کنید، برخی از کتاب‌ها هست که اولین حدیثش، خیلی دل‌نشین است. بعضی از کتب آخرین حدیثش و برخی دیگر، اول و آخرین حدیثش. کتابی که هم حدیث اول و هم آخرش دل‌نشین است، کتاب دلائل الامامه‌ی طبری است. شاید بالای ده بار گفته‌ام. حدیث اول و حدیث آخر این کتاب، به این صورت است. به به!

حدیث اول حدیث حریرة است. حضرت زهراء سلام الله علیها به آن کنیز نهیب زدند که آن حریره را کجا بردی؟! او نمی‌دانست؛ جارو کرده بود؛ نفهمیده بود؛ حریره‌ای که حضرت علیها السلام در آن حدیث نوشته بود را جارو کرده بود. خیلی است! حضرت علیها السلام نهیب زدند. بعد حضرت فرمودند: «فَإِنَّهَا تَعْدِلُ عِنْدِي حَسَناً وَ حُسَيْناً»[۹]؛ رفتی جارو کردی؟! نزد من این حدیث به اندازه‌ی حسن و حسین علیهما السلام می‌ارزد! لذا است که مرحوم نوری، در مستدرک، می‌گویند: این حدیث برای اهل علم کافی است تا ببینند فن حدیث چقدر ارزش دارد. این اولین روایتِ دلائل الامامة است. آخرین حدیث چیست؟ این روایت هم خیلی قشنگ است. در مورد سیصد و سیزده نفر از اصحاب حضرت علیه السلام دارد: «وَ كُلُّ وَاحِدٍ يَرَى نَفْسَهُ فِي ثَلَاثِمِائَةٍ»[۱۰]. قبلاً این را عرض کرده بودیم. دو – سه وجه هم دارد.

کتابی هم هست که آخرین حدیثش خوب است که علل الشرایع صدوق است[۱۱]؛ حدیث ابو اسحاق که در مورد اصل عدالت و میثاق و طینت است. آخرین حدیث است اما هنگامه است. کتاب‌هایی هم هست که اولین حدیثش دل‌نشین است. [نمونه‌اش] کتاب خصال مرحوم صدوق بود.

تاریخ جلسه: ۲ مهر ۱۴۰۲
درس فقه: توحید صدوق(١)
https://eitaa.com/mofidiyazdi
این حدیث دقیقاً به همین جمله‌ای که ما الآن می‌خوانیم، مربوط می‌شود: «بل هو الذي لم يتفاوت في ذاته». این حدیث چه حدیثی است که اولین حدیث خصال است؟ این حدیث هنگامه است. اگر من تنها هم باشم، گاهی بر می‌گردم و نگاه می‌کنم. چرا؟؛ به‌خاطر این‌که حدیث نشان می‌دهد که من چقدر عقب هستم! گاهی است که می‌گویند یک چیزی نشان بده که عقب هستیم. خُب، باید تکرار کنیم و بفهمیم. این حدیث نشان می‌دهد. همه هم این حدیث را شنیده‌اید.

«إن أعرابيا قام يوم الجمل إلى أمير المؤمنين عليه‌السلام ، فقال : يا أمير المؤمنين أتقول : إن اللّه واحد؟ قال : فحمل النّاس عليه ، قالوا : يا أعرابي أما ترى ما فيه أمير المؤمنين من تقسم القلب ، فقال أمير المؤمنين عليه‌السلام : دعوه ، فإن الذي يريده الأعرابي هو الذي نريده من القوم ، ثم قال : يا أعرابي إنّ القول في أن اللّه واحد على أربعة أقسام : فوجهان منها لا يجوزان على اللّه عزّوجلّ ، ووجهان يثبتان فيه ، فأما اللذان لا يجوزان عليه ، فقول القائل : واحد يقصد به باب الأعداد ، فهذا ما لا يجوز ، لأنّ ما لا ثاني له لا يدخل في باب الأعداد ، أما ترى أنّه كفر من قال : ثالث ثلاثة. وقول القائل : هو واحد من النّاس ، يريد به النوع من الجنس ، فبهذا ما لا يجوز عليه لأنّه تشبيه ، وجلّ ربّنا عن ذلك وتعالى. وأما الوجهان اللذان يثبتان فيه فقول القائل : هو واحد ليس له في الأشياء شبه ، كذلك ربّنا ، وقول القائل : إنّه عزوجل أحدي المعنى ، يعني به أنّه لا ينقسم في وجود ولا عقل ولا وهم كذلك ربّنا عزّوجلّ»[۱۳].

«إن أعرابيا قام يوم الجمل إلى أمير المؤمنين عليه‌السلام»؛ میدان جنگ است، اعرابی خدمت امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمد «فقال: يا أمير المؤمنين»؛ وسط میدان جنگ سؤال دارد. چه سؤالی است؟ سؤالی است که به قول ما حرص‌درآور است. هر کسی باشد، حرصش در می‌آید. وسط میدان جنگ! می‌گوییم حداقل سؤالی را بپرس که سؤال باشد! باورتان می‌شود سوالش چیست؟

«أتقول : إن اللّه واحد؟»؛ شما حاضر هستید که بگویید خدا یکی است؟ این سؤال است.

«قال : فحمل النّاس عليه»؛ مردم به او حمله کردند. «قالوا : يا أعرابي أما ترى ما فيه أمير المؤمنين من تقسم القلب»؛ حضرت علیه السلام که الآن حال ندارند؛ وسط میدان جنگ است. «تقسم القلب» یعنی ذهن پریشان؛ در بحبوحه‌ی جنگ هستند.

از این عبارت معلوم می‌شود که حضرت علیه السلام را نمی‌شناسند. خُب، حضرت علیه السلام چه فرمودند؟؛ این‌که گفتم نقص ما را نشان می‌دهد برای این است. اگر حضرت علیه السلام می‌فرمودند: او را رها کنید حالا یک سؤالی پرسیده است، من هم یک چیزی می‌گویم تا ناراحت نشود و برود! درحالی‌که حضرت علیه السلام این را نفرمودند. حضرت یک چیزی گفتند که برای هر کسی که این روایت را بخواند، کافی است: «فقال أمير المؤمنين عليه‌السلام: دعوه، فإنّ الذي يريده الأعرابي هو الذي نريده من القوم»: چیزی که این اعرابی به دنبال آن هست، همانی است که منِ علی از طلحه و زبیر می‌خواهم. طلحه و زبیر این جنگ را به پا کرده‌اند. مردم دارند کشته می‌شوند. چه فتنه‌های عظیمی! اما این اعرابی وسط جنگ به‌دنبال علم است. آن هم سؤالی است که شما نفهمیدید چه می‌گوید. سؤال مهم است: «أتقول ان اللّه واحد؟». این سؤال مهم است. همانی که این اعرابی به دنبالش است، اگر طلحه و زبیر دنبالش بودند، نه تنها با علی در نمی افتادند، بلکه می‌آمدند جلوی او زانو می‌زدند. تمام شد! ما حاضریم جلوی عالم زانو بزنیم؟ هرگز. سر وقتش معلوم می‌شود. انانیت‌ها که جلوه کرد، معلوم می‌شود. وقتی در تعارفات هستیم که بله. اما سرجایش معلوم می‌شود. طلحه و زبیر؛ به تعبیری که حاج آقا زیاد می‌فرمودند؛ می‌فرمودند: آن‌ها از جهنم نیامده بودند و ما از بهشت. بگوییم طلحه و زبیر از جهنم به این‌جا آمده بودند و جنگ جمل را بر پا کردند؛ اما ما که از بهشت آمده‌ایم! ما حاضر نیستیم جنگ جمل بر پا کنیم. درحالی‌که اگر زمینه‌ی آن پیش بیاید، ما هم همین هستیم.

لذا حضرت علیه السلام می‌فرمایند: اگر می‌خواهید از امام معصوم فاصله نگیرید؛ اگر می‌خواهید از حق فاصله نگیرید؛ اگر می‌خواهید شیطان بر شما حاکم نشود، اول تا آخر عمرتان – من المهد الی اللحد – به‌دنبال علم باشید. اگر دنبال علم بودید، می‌فهمید که این اعرابی، اعرابی نیست؛ بلکه دارد سؤال وزن‌داری می‌پرسد. ولو ظاهرش خنده‌دار است. من طلبه می‌گویم سؤال حرصی است. وسط میدان می‌گوید: آیا خدا یکی است؟! خُب، معلوم است که خدا یکی است. خُب، حالا حضرت علیه السلام چه کار کردند؟ وسط میدان جنگ یک کلاس فلسفه بر پا کردند. جواب را ببینید! بگویند: «نعم ان اللّه واحد! وحدانیة اساس الشرایع». این را که نفرمودند.


تاریخ جلسه: ۲ مهر ۱۴۰۲
درس فقه: توحید صدوق(١)
https://eitaa.com/mofidiyazdi
فرمودند ای اعرابی! وحدت چهار معنا دارد. دو تای از آن‌، برای خداوند ثابت است و دو تای از آن‌ نیست. دوتایی که ثابت نیست را توضیح دادند، دوتایی را هم که ثابت است، توضیح می‌دهند. چهارمین موردی که توضیح دادند، همین جمله‌ای است که در صفحه‌ی هفتاد و سه می‌خوانیم. حضرت علیه السلام می‌فرمایند:

نفی ابعاد، معنای جزئیه و کلیه و به‌طور کلی نفی تفاوت از خداوند در قالب دو کلمه‌ی «شکل» و «شبه»
«يا أعرابي إن القول في أنّ اللّه واحد على أربعة أقسام : فوجهان منها لا يجوزان على اللّه عزّوجلّ ، ووجهان يثبتان فيه»؛ سبحان اللّه! آن‌ها می‌گویند امیرالمؤمنین علیه السلام تقسم قلب دارند و حضرت علیه السلام می‌گویند: بیایید تقسم قلب من را ببینید و ببینید ذهن من چقدر پریشان است. در سنگین‌ترین بحث، چهار معنا برای واحد مطرح می‌کنند و آن‌ها را توضیح می‌دهند. چهارمی آن‌ها مربوط به بحث ما است.

«… و أما الوجهان اللذان يثبتان فيه»؛ دو وجهی که در مورد خدا متعال ثابت است: «فقول القائل : هو واحد ليس له في الأشياء شبه، كذلك ربّنا، وقول القائل: إنّه عزّوجلّ أحدي المعنى، يعني به أنّه لا ينقسم في وجود و لا عقل و لا وهم كذلك ربّنا عزّوجلّ»؛ این چهارمی است.

«لم یتفاوت فی ذاته»؛ آنچه که در ذاتش تفاوت دارد، قابل تحلیل است. عقل و وهم این‌ها را تحلیل می‌کنند. چون «لم یتفاوت فی ذاته» است، می‌شود «احدی المعنی لاینقسم فی وجود، و لاعقل و لا وهم»


تاریخ جلسه: ۲ مهر ۱۴۰۲
درس فقه: توحید صدوق(١)
https://eitaa.com/mofidiyazdi
واقعاً ببینید وسط میدان جنگ چه دم و دستگاهی به پا کردند. قدر این‌ها ناشناخته است و همین‌طور رد می‌شویم. این‌که فرمودند «هو الذی یریده من القوم»، عجایب در آن هست. شما فکر کنید. هر چه روی این حدیث فکر کنید، خوب است. حضرت علیه السلام دارند عیب من را جلوی چشم من می‌گذارند. می‌گویند: دنبال علم نیستید. اگر دنبال علم بودید، به ‌دنبال عالم حقیقی بلند می‌شدید. کسی که در علم گم‌کرده دارد، عالم را می‌شناسد. چرا؟؛ چون عالم می‌بیند که او حاجتش را برآورده می‌کند. کسی که تشنه است، آب در لیوان را تشخیص می‌دهد. چون تشنه است.

تاریخ جلسه: ۲ مهر ۱۴۰۲
درس فقه: توحید صدوق(١)
https://eitaa.com/mofidiyazdi
حضرت علیه السلام می‌فرمایند: اگر می‌خواهید از امام معصوم فاصله نگیرید؛ اگر می‌خواهید از حق فاصله نگیرید؛ اگر می‌خواهید شیطان بر شما حاکم نشود، اول تا آخر عمرتان – من المهد الی اللحد – به‌دنبال علم باشید.


تاریخ جلسه: ۲ مهر ۱۴۰۲
درس فقه: توحید صدوق(١)
https://eitaa.com/mofidiyazdi
تجرد برزخی، یعنی شکل و قطر دارد، اما در بند این‌که حتماً بُعد مادی با مقدار مشخص داشته باشد

در آن‌جا یک نکته بود که به گمانم خیلی مهم است. درک ما از اشکالی که تجرد برزخی دارند – مرتب هم ذهن ما با آن‌ها سر و کار دارد – این درک ما از طریق معنای آن است. یعنی ابتدا معنا را درک می‌کنید، وقتی عقل شما، معنای دایره را درک کرد، یک صورت مثالی‌‌ای را با تجرد برزخی انشاء می‌کند. این خیلی مهم است. یعنی الآن هم که می‌گویید دایره و عدد پی، آنچه که محور است ولی به آن توجه نداریم و خیلی لطیف است، معنای دایره است. آن است که دارد در قوه‌ی خیال نفس، یک دایره‌ای را به‌صورت شکلی در تجرد برزخی اصدار واشراق و ایجاد می‌کند.


درس فقه: توحید صدوق(٢)
تاریخ جلسه: ۱۲ مهر ۱۴۰۲
معانی من عرف نفسه
حاشیه رساله الولایة علامه طباطبائی قده، مطبوع در یادنامه ایشان از انتشارات شفق صفحه 277 که به خط حقیر آمده:

۱- من عرف نفسه بالنقص عرف ربه بالکمال
۲- من عرف نفسه بالعبودیة عرف ربه بالربوبیة
۳- من عرف نفسه بالتشبیه عرف ربه بالتنزیه
۴- من عرف نفسه بالاستکمال عرف ربه بالتکمیل
۵- من عرف نفسه بصفاته الکمالیة عرف ربه باقرب مثله، و لله المثل الاعلی
۶- من عرف نفسه بجمعها بین المنزلتین عرف ربه کذلک
۷- من عرف نفسه بالمسبوقیة عرف ربه بالسابقیة
۸- من عرف نفسه بالظهور عرف ربه بالبطون
۹- من عرف نفسه بالفقر و الامکان عرف ربه بالغنی و الوجوب
۱۰- من عرف نفسه بالتطور عرف ربه بالوقار
۱۱- من عرف نفسه بالله عرف ربه به تعالی
۱۲- من عرف نفسه بنفسها عرف ربه بدلیله و آیته و صنعه
۱۳- من عرف نفسه بخلوها من ربها عرف ربه بخلوه منها
۱۴- من عرف نفسه بالحدوث عرف ربه بالقدم
۱۵- من عرف نفسه بالمخلوقیة عرف ربه بالخالقیة
۱۶- من عرف نفسه علی ما هي علیها عرف ربه بأمره
۱۷- من عرف نفسه بالدنیا عرف ربه بالآخرة
۱۸- من عرف نفسه بالفناء عرف ربه بالبقاء
۱۹- من عرف نفسه بالفرق عرف ربه بالجمع
۲۰- من عرف نفسه بالمعروفیة عرف ربه بالأعرفیة
ح-م
روش‌های «من عرف نفسه، فقد عرف ربه»، پنج روش است. بیشتر پیدا نکردم. روش‌ها، مصادیق زیادی دارند. مثلاً دو روشی که خیلی رایج است و به ذهن همه می‌آید، روش مقابله و مماثله است. «من عرف نفسه عرف ربه بالمقابله». «من عرف نفسه عرف ربه بالمماثله». یعنی یک چیزهایی در خودش هست که برای شناسایی خدا می‌تواند آن‌ها را مَثَل قرار بدهد. چیزهایی هست که بالمقابله می‌تواند. روشن‌ترین معنای «من عرف»، همین مقابله است. بالای منبر هم می‌توانید مفصل توضیح بدهید. حضرت علیه السلام در این جمله هم، یکی از مصادیق آن را فرموده‌اند. مثلاً «من عرف نفسه بالضعف، عرف ربّه بالقوه»، «من عرف نفسه بالفقر عرف ربّه بالغناء». این مقابله است.



درس فقه: توحید صدوق(٢)
تاریخ جلسه: ۱۲ مهر ۱۴۰۲
یکی از آن پنج روش، تعلیق به محال هم هست. یعنی «من عرف نفسه»؛ اگر کسی توانست خودش را بشناسد، می‌تواند خدا را هم بشناسد. خُب، خدا را می‌توان شناخت یا خیر؟؛ نمی‌توان شناخت، پس نمی‌توان نفس را هم شناخت. این یک قول است. می‌گویند: تعلیق به محال است. چون معرفت ربّ، محال است، در این‌جا هم می‌گویند اگر خودت را بشناسی، او را می‌شناسی. یعنی نمی‌توانی بشناسی. البته در رساله‌ی الولایه، مرحوم علامه‌ی طباطبایی این قول را نپذیرفتند. می‌گویند: منظور از حدیث این نیست؛ بلکه یعنی می‌توان خود را شناخت و خدا را هم شناخت.



درس فقه: توحید صدوق(٢)
تاریخ جلسه: ۱۲ مهر ۱۴۰۲
یک مبنای طلبگی بوده است: وقتی در معنایی تأمل می‌کنیم، اگر چند معنایی بود که فی علم اللّه تعالی همه حق بود…؛ گوینده‌ی کلام اگر قدسی باشد و قلب شریف او از عالم احاطه حرف می‌زند و این کلام او تاب این را دارد که پنج معنای حق داشته باشد، همه‌ی آن‌ها را اراده کرده است. استعمال لفظ در اکثر از یک معنا جایز است و وقتی یک نفس قدسی‌ای است که می‌بیند این کلام او پنج معنای درست دارد، چرا اراده نکند؟! بُخلی ندارد. هر کسی هم به تناسب خودش، چیزی را می‌فهمد. .... لذا در «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» معانی‌ای است ک مانعة الجمع نیستند. لذا می‌طلبد که آدم فکر کند و وجوه متعدد را دریابد.


درس فقه: توحید صدوق(٢)
تاریخ جلسه: ۱۲ مهر ۱۴۰۲
من عرض کردم تا مباحث تفسیری از بحث تدوین – آن هم تدوین خدای متعال با علم الهی خودش- نگذرد و به آن فکر نکنیم، بحث‌هایی می‌شود که همین‌طور می‌گذریم. «إِنَّهُۥ لَقُرۡءَان كَرِيم، فِي كِتَٰبٖ مَّكۡنُونٖ»؛ آن‌جا که آن کتاب مکنون شکل می‌گیرد، چه ارتباطاتی هست و به لفظ می‌آید، عجایب است. بی‌نهایت در بی‌نهایت مطالب و وجوهی هست که ما خبر نداریم.


درس فقه: توحید صدوق(٢)
تاریخ جلسه: ۱۲ مهر ۱۴۰۲
تمام علم جفر و علوم اوصیاء و انبیاء ‌بر عدد گذاشته شده است. ظاهراً در کافی شریف هست؛ از امام کاظم علیه‌السلام نص دالّ بر امامت امام رضا علیه‌السلام است؛ فرمودند:

«عن أبي الحسن علیه السلام أنه قال: إنّ ابني عليا أكبر ولدي و أبرهم عندي و أحبّهم‏ إلي و هو ينظر معي في الجفر و لم ينظر فيه إلا نبي أو وصي نبي»[۹].

علم کامل جفر برای معصوم علیه السلام است. این روایت می‌گوید اختصاصی آن‌ها است. لذا مرحوم کلینی این را دالّ بر امامت گرفته‌اند. نص بر امامت است.
در درس خواندن؛ طلبه‌ای می‌آید و می‌گوید من هر چه می‌کنم هوای نفس نمی‌گذارد اخلاصم بیاید. علماء جواب داده‌اند. فرموده‌اند شما اصلاً کاری به اخلاص نداشته باش، درس را بخوان. خود علم بعداً اخلاص را می‌آورد. چرا؟؛ این حسن فاعلی‌ای دارد که بعداً جلب می‌کند.

شاگرد: بعد از چند سال؟!

استاد: چه عرض کنم؟! بعضی از شوخی­ها بود؛ حاج آقا [مرحوم آیت اللّه بهجت] می‌فرمودند: آقایی که خودش روحانی نبود، می‌گفت: ما از شما روحانیون بهتر هستیم. ما جوانی­مان را در عیش و نوش گذراندیم، وقتی سن بالا آمد، توبه و تسبیح و نماز می‌خوانیم. وقتی هم که داریم، می‌رویم به آن صورت می‌رویم. شما اول عمرتان سختی و گرسنگی و درس است، سن که بالا آمد تازه اول … . این را حاج آقا می‌فرمودند.

شاگرد: چطور است که خیلی ها به‌دنبال علم می‌روند ولی در نهایت آن اخلاص برای آن‌ها نمی‌آید؟

استاد: این‌که کسی درست درس بخواند…؛ «إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَـٰؤُاْۗ»[۳۴]، حاج آقا می‌فرمودند: استاد ما می‌گفت: یعنی علم باللّه. درس خواندن مقدمه را فراهم می‌کند، اما به‌عنوان معد، نه به‌عنوان علت تامه. یعنی کسی که به‌دنبال درس خواندن هست، اگر به دست خودش موانع بیرونی را فراهم نکند، این تحصیل علم، اقتضای بسیار قوی‌ای را در او ایجاد می‌کند برای این‌که این مسیر اخلاص را طی کند. علاوه این­که آن اخلاصی که حضرت علیه السلام در ابتدای نهج‌البلاغه فرمودند: «کمال الاخلاص»، یعنی گاهی همین کسی را که می‌گویید اخلاص ندارد، اگر مسیر را درست رفته باشد و اقتضاء را آورده باشد، می‌بینید ملائکه که به او نگاه می‌کنند، این جور نیست که در وجود او اخلاص نبینند، می‌گویند از او یک درجه از اخلاص توقع است که آن را ندارد. یعنی می‌بینید همین شخص با این درسی که خوانده است، سر جایش اخلاص را از او می‌بیند. موارد متعدد دارد. آنچه که برای خدا درست جلو آمده و مسیر را دفعتا یا با تدریجاً خودش با تعمد جدا نکرده است، حسن فعلی تحصیل علم، نفسش را نورانی می‌کند. وقتی نفس نورانی شد، دیگر کسبش می‌کند

درس فقه: توحید صدوق(١٣)- سلسله درس گفتارهای شرح توحید صدوق در سال ۱۴۰۲ (جلسۀ سیزدهم)
تاریخ جلسه: ۲۷ دی ۱۴۰۲



بعضی از کارها هست که حسن فعلی در آن‌ها به قدری قوی است که خداوند متعال می‌خواهد این حسن فعلی را مقدمه کند برای این‌که فاعل هم اقدام کند تا بعدش بیاید. یعنی می‌گوییم نگاه کن و ببین که از بین می‌رود؛ خُب خودِ کار به قدری خوب است که خدا می‌خواهد این کار بشود. الآن او گرسنه است، او باید سیر شود، تو می‌خواهی هر نیتی داشته باش [به او بده تا سیر شود]. آن کار به قدری خوب است که باید بشود. بعد می‌گوییم برای تو که خراب می‌شود. آن هم که نیاز دارد. این کار هم که حسن فعلی مطلق دارد، پس برو بده، این برای تو همیشه می‌ماند. یعنی چه که می‌ماند؟؛ یعنی شما به‌عنوان انفاق­کننده­ای هستید که فوقش از نظر نیت پایین هستید. از نظر درجه­ی نیت، پایین هستید ولی حسن فعلی جایی نمی‌رود؛ یکی را سیر کرده‌اید و تو وسیله­ی سیر کردن او شده‌ای. بعد از این‌که چند بار انجام دادی و ملکه­ی تو شد، بعداً و در سال‌های بعد به آن آیه می‌رسید: «وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَة»[۳۳]، می‌گویید اگر این می‌ماند، چرا خودم بخورم؟! ببینید چقدر زیبا شد! حالا چرا خودم بخورم؟! اگر قرار است که برای همیشه بماند، وقتی خودم می‌خورم، محو می‌شود از بین می‌رود. دو ساعت بعدش دوباره گرسنه هستم، لذا به جای این‌که خودم بخورم، همین را به او می‌دهم. حضرت عیسی علیه السلام می‌فرمایند: تا ابد برای من ماند. همانی که از حضرت معروف است. خادم عرض کرد: یا رسول اللّه! از این گوسفندی که قربانی کردیم، تنها یک کتف برای خودمان ماند. حضرت صلّی اللّه علیه و آله فوری چه فرمودند؟ این جواب فوری دلالت دارد بر حضور ایمان در وجود شخص و نورانیت دائم. تا گفت فقط برای ما این مانده است، حضرت صلّی اللّه علیه و آله فرمودند: همین است که برای ما نمانده است. بقیه اش ماند و این رفت و لذا، حسن فعلی به این صورت است


درس فقه: توحید صدوق(١٣)- سلسله درس گفتارهای شرح توحید صدوق در سال ۱۴۰۲ (جلسۀ سیزدهم)
تاریخ جلسه: ۲۷ دی ۱۴۰۲

@mofidiyazdi
خیلی از چیزها هست که انباشتی از محفوظات است. اصلاً در آن‌ها نورانیت نیست. در کافی شریف این روایت هست. پناه بر خدا! این جمله‌ای که امام معصوم علیه السلام بفرمایند، آدم باید خیلی مراقب باشد. فرمودند:

«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ لَنَا ذَاتَ يَوْمٍ‌ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يُخْطِئُ بِلَامٍ وَ لَا وَاوٍ خَطِيباً مِصْقَعاً وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يَسْتَطِيعُ يُعَبِّرُ عَمَّا فِي قَلْبِهِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبُهُ يَزْهَرُ كَمَا يَزْهَرُ الْمِصْبَاحُ»[۳۵].

یعنی وقتی با او حرف می‌زنید و در کنار او می‌نشینید، می‌بینید چقدر نطاق است. چه زیبا صحبت می‌کند. همین محفوظاتی که الآن گفتید، از آسمان و زمین برای شما حرف می‌زند و به هم می‌بافد. «وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ»؛ ملائکه وقتی به قلب او نگاه می‌کنند، می‌بینند این قلب از پاره­ی شب ظلمانی، تاریک­تر است

در روایت بود: «وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ»، دومیِ آن، خیلی خوب است. مثل من که الآن خدمت شما پر حرفی کردم، حسابم را روشن کردند. آن طرفش خیلی عجیب است. حضرت علیه السلام فرمودند: گاهی مردی را می‌بینی که نمی‌تواند ساده‌ترین مقصود خودش را به زبان تبدیل کند و برای تو بگوید: «تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يُخْطِئُ بِلَامٍ وَ لَا وَاوٍ»؛ یک ذره، جای لام و واو را عوض نمی‌کند. «خَطِيباً مِصْقَعاً وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يَسْتَطِيعُ يُعَبِّرُ عَمَّا فِي قَلْبِهِ بِلِسَانِهِ»؛ آنچه که در قلبش هست را نمی‌تواند به زبان بیاورد «وَ قَلْبُهُ يَزْهَرُ كَمَا يَزْهَرُ الْمِصْبَاحُ»؛ مثل مشعل نورانی که نور می‌دهد، قلب او هم نور می‌دهد. اما همین چیز ساده‌ای که در دلش هست را نمی‌تواند، بگوید. این است که گاهی اسم علم را روی محفوظات می‌گذاریم. برای این‌که یک ساعت حرف بزند و محفوظاتش را ابراز کند. در عالم ملکوت ذره­ای ارزش ندارد. «فَلَا نُقِيمُ لَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَزۡنا»[۳۷]، چرا؟؛ چون «وَٱلۡوَزۡنُ يَوۡمَئِذٍ ٱلۡحَقُّۚ»[۳۸]، حق چیزی است که مستقر است، ثابت است، «ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا»[۳۹] نیست.

درس فقه: توحید صدوق(١٣)- سلسله درس گفتارهای شرح توحید صدوق در سال ۱۴۰۲ (جلسۀ سیزدهم)
تاریخ جلسه: ۲۷ دی ۱۴۰۲
حاج آقا می‌فرمودند: یک آقایی بسیار توسل کرد، سه-چهار حاجت داشت. نمی‌دانم می‌فرمودند در خواب محضر حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام مشرف شد یا گفتند محضر پیامبر خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله مشرف شد. کلّهم نور واحد، من یادم نیست. فرمودند: وقتی مشرف شد، حاجتش را ذکر کرد. بعضی را گفتند: می‌دهیم. یکی از چیزهایی که گفتند درخواست و حاجت این آقا بود، این بود که مالش بالا برود، در سعه قرار بگیرد و دستش باز شود. حالا امثال بنده را بگویند دستش باز شود، معلوم است چرا دعا می‌کنند. آن را که آن‌ها خبر داشتند. حاج آقا هم که نمی‌گفتند؛ فقط می‌گفتند که گفت دستم باز شود. حاج آقا فرمودند: حضرت علیه السلام در خواب به او فرمودند: تو پول را برای سخاوت و جود می‌خواهی. سخاوتش را به تو دادیم، پولش مهم نیست. سخاوتش را به تو دادیم، پولش مهم نیست. یعنی خود خُلق چیزی است که حتماً لازم نیست در خارج به بروز و ظهور برسد. ملائکه که نگاه می‌کنند، او را چنان سخی می‌بینند که اگر کل ارض را به او بدهند، حاضر است بدهد. این را دارد ولی فعلاً ظهور و بروز نمی‌کند


درس فقه: توحید صدوق(١۴)- سلسله درس گفتارهای شرح توحید صدوق در سال ۱۴۰۲ (جلسۀ چهاردهم)
تاریخ جلسه: ۴ بهمن ۱۴۰۲
رسم قرآن کریم این است که طوری صحبت می‌کند که در آیه برای کسانی که اهل تأمل هستند، چیزهایی می‌گذارد، آن چیزها فلش است، ذهن‌های آن‌ها را به یک چیز بالاتر هدایت می‌کند. من همیشه عرض می‌کردم گویا کسی آیه را نگاه می‌کند، می‌بیند این آیه می‌خواهد یک چیز دیگری هم بگوید. یعنی معنای عرفی ظاهری آن جای خودش است، نفی‌اش نمی‌کند، اما در همین معنا چیزی هست. حضرت علیه السلام در آن روایت در بحارالانوار فرمودند:

«قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : كِتَابُ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَلَى اَلْعِبَارَةِ وَ اَلْإِشَارَةِ وَ اَللَّطَائِفِ وَ اَلْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ اَلْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اَللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ اَلْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ»[۴].

خیلی عالی است. امام صادق علیه‌السلام فرمودند. در بحارالانوار هست. «الحقائق للانبیاء»؛ یعنی اصل جولانگاه قرآن کریم برای انبیاء است. آن‌ها هستند که از این کتاب بهره‌مند هستند. «اللطائف للاولیاء» اما «الاشارة للخواص». یعنی کسانی که رفت‌وبرگشت می‌کنند، کارشان با فکر و تدبر است.


درس فقه: توحید صدوق(١۴)- سلسله درس گفتارهای شرح توحید صدوق در سال ۱۴۰۲ (جلسۀ چهاردهم)
تاریخ جلسه: ۴ بهمن ۱۴۰۲
من مکرر عرض کرده‌ام. ما اول باید سراغ ذهن عرف عام برویم. یعنی ما یک معنای عرفی ساده برای آیه‌ی شریفه بکنیم، از این‌که این معنا را عرف عام می‌فهمد، فارغ شویم، در ترجمه‌ها می‌تواند بیاید، بهترین مترجم می‌تواند آن را برای عرف عام باز کند که حتی وقتی به کلاس دبستان قرآن را تعلیم می‌کنی آن را بگویید و دبستانی بفهمد. یک معنایی از آن داشته باشد که معقول و متعارف باشد. این آن معنا است که ما نباید از آن فاصله بگیریم. اما وقتی آن معنا صاف شد، یک دفعه به سیم آخر نزنیم. بعد از این‌که این معنا صاف شد، حالا از اشارات و دقائقی که در آیه هست، معناهایی در طول این معنا به دست بیاوریم. طولیت آن به‌معنای استعمال لفظ در معنای جامع باشد، یا نه، استعمال لفظ در اکثر از یک معنا و امثال آن‌که بحث‌های آن را مکرر عرض کرده‌ایم.


درس فقه: توحید صدوق(١۴)- سلسله درس گفتارهای شرح توحید صدوق در سال ۱۴۰۲ (جلسۀ چهاردهم)
تاریخ جلسه: ۴ بهمن ۱۴۰۲
ثقلت میزانه» در آیات نداریم اما «فَأَمَّا مَن ثَقُلَتۡ مَوَٰزِينُهُۥ»[۱۰] داریم. معلوم می‌شود هر کسی یک میزان ندارد، بلکه موازین دارد. این هم خیلی عالی می‌شود. فردا که می‌خواهد اعمال او سنجیده شود، موازین او سنجیده می‌شود؛ میزان‌های او سنجیده می‌شود: «وَأَمَّا مَنۡ خَفَّتۡ مَوَٰزِينُهُۥ»


درس فقه: توحید صدوق(١۴)- سلسله درس گفتارهای شرح توحید صدوق در سال ۱۴۰۲ (جلسۀ چهاردهم)
تاریخ جلسه: ۴ بهمن ۱۴۰۲
«موازین» چیست؟ فعلاً دو احتمال در ذهن بنده هست. یکی این‌که «موازین» به‌معنای حوزه‌های مختلف اعمال و اخلاق و عقائد است. مثلاً حضرت علیه السلام فرموده‌اند: «إِنَّمَا اَلْعِلْمُ ثَلاَثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ»[۱۷]؛ حضرت علیه السلام، در این‌جا، سه حوزه‌ی مهم را فرموده‌اند. در همه‌ی این‌ها، میزان مطرح است. کسی است که در عقائد کم می‌گذارد، در عمل خوب است. کسی هست که برعکس است. عقائد چه میزان‌هایی دارد! وقتی میزان عقائد را می‌گویم، به یاد فرمایش حاج آقا می‌افتم. حاج آقا [مرحوم آیت اللّه بهجت] می‌فرمودند: مرحوم سید بحر العلوم… – کف نعلین سید بالای این سر من بیاید، باز شرف دارد سید است، همه ایشان را می‌شناسیم – حاج آقا می‌فرمودند:[۱۸] پسر خواهر ایشان، سید محمدباقر قزوینی که از سید بحرالعلوم تعبیر می‌کنند به «خال المفضال»، ایشان گفته است. نمی‌دانم حاج آقا از کجا نقل می‌کردند، اگر تفحصی شود جالب است. فرمودند: ایشان گفته‌اند: من در یک حالی دیدم لوحی نورانی از آسمان پایین آمد. در آن اسمای شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام نوشته شده بود. رده بالاها نوشته شده بود. در آن لوح کسانی را دیدم که «اصحّ اعتقادا من الخال المفضال». این خیلی است! میزان که می‌گویم این است. یعنی در اعتقادات هم این جور است. یک جاهایی لوحی می‌آید و می‌گویند سید بحرالعلوم است، اما وقتی سنجش و ترازو بگذاریم کسی هست که بالاتر از ایشان است. مانعی ندارد. از جلالت سید هم چیزی را کم نمی‌کند. ایشان هم می‌گوید: الخال المفضال اما این را هم می‌گویند. بنابراین در حوزه‌ی عقائد، ما میزان داریم. این میزان را دقیق می‌گذارند؛ ریز به ریزش، هر چه به آن حق نزدیک‌تر هست، میزان شما سنگین‌تر است. هر چه دورتر است، دورتر.


درس فقه: توحید صدوق(١۴)- سلسله درس گفتارهای شرح توحید صدوق در سال ۱۴۰۲ (جلسۀ چهاردهم)
تاریخ جلسه: ۴ بهمن ۱۴۰۲
بارها عرض کرده‌ام؛ به خیالم این‌طور می‌رسد: کسی که سر جایش اهل احتیاط است، وقتی هیچ عسر و حرجی ندارد، خداوند از قلب او آگاه است که احتیاط را ترک نمی‌کند، این در حوزه‌ی احتیاط «ثقلت میزانه» است. اگر هم یک جایی گیر افتاد که به‌خاطر ضرورت خلاف احتیاط بکند، حتی آثار وضعی را هم، خداوند متعال برای او جبران می‌کند. من که این‌طور خیال می‌کنم. یعنی این جور نیست که خدا بگوید: تو یک عمر به‌خاطر من درجایی‌که عسر نبود احتیاط کردی، حالا که گیر افتادی و خلاف احتیاط اقتحام کردی، حالا هم اگر شراب را به زور خوردی مست هم می‌شوی! خیر؛ این‌طور نیست. شواهدی هم دارد. چه قضایایی نقل شده است! کسی که گیر بیافتد، ولی سیره او در احتیاط بوده است، خدای متعال در آن‌جا امر بنده اش را مدیریت می‌کند


درس فقه: توحید صدوق(١۴)- سلسله درس گفتارهای شرح توحید صدوق در سال ۱۴۰۲ (جلسۀ چهاردهم)
تاریخ جلسه: ۴ بهمن ۱۴۰۲
حدود سال شصت بود. یادم نیست. می‌توان در روزنامه‌ها نگاه کرد. شش نفر بودند، رفتند هواپیمایی را که از تهران به بندر می‌رفت را بدزدند. بعداً هم چون مظنه‌ی آن بود، از این طرف مامورینی را گذاشته بودند که مواظب باشند تا کسی خواست هواپیما را بدزدد، همان جا بزنندشان. چون مظنه‌ی این‌ها بود. من یادم هست. شش نفر بودند. کسی که با مسلسل به کابین حمله کرد، مأمور مخفی‌ای که مواظب بود، فوری او را زد. او هم به جای این‌که سراغ خلبان برود، خودش به زمین افتاد و بعد هواپیما به بندر نرفت. در اصفهان نشست و آن مجروح را به بیمارستان بردند و نجات پیدا کرد. بعد شش نفر را ردیف کرده بودند و آن‌ها محاکمه می‌کردند. کسی که از بیمارستان آمده بود، صدایش ضعیف بود و حرف می‌زد. آن پنج تا هم بودند. آخر کار آن قاضی گفت: آخرین دفاع خود را بکنید. کسی که مریض شده بود و در بیمارستان بود و تا دم مرگ رفته بود، گفت من می‌خواهم یک کلمه بگویم. بعد این را گفت: گفت برای من حالی پیش آمده است که مطمئناً این پنج رفیق من نمی‌دانند که چیست. اصلاً از آن خبر ندارند که چیست. بعد سریع گفت، گفت وقتی این مسلسل را به من زد، یک دفعه دیدم این سینه من باز شد و مثل ناودون دارد خون می‌آید. به رگبار بسته بودندش. می‌گفت: دیدم دارد خون می‌آید و افتادم روی زمین هواپیما. بعد تعبیرش این بود: گفت وقتی معظم خون بدن من رفت و بدن من یخ کرد، این مغز من مثل کامپیوتر شد؛ آن زمان کامپیوتر تازه آمده بود. تعبیرش این بود که این مغز من مثل کامپیوتر شروع کرد تمام ریز به ریز جریانات کارهایی که انجام داده بودم، جلوی چشمم رژه رفت. حالا در آن‌جا روی زمین هواپیما افتاده است، تا برگردند و بنشینند و من را به بیمارستان ببرند! گفت خبری بود. این‌که کامپیوتر گفت و تفصیل آن و تحلیل حرف‌های آن وقتش نیست. آن چیزی که مقصود من بود، این بود: می‌گفت ای کاش من فقط این‌ها را می‌دیدم. دقیقاً حرفش این بود. گفت هر صحنه‌ای که جلوی چشمم می‌آید …؛ مثلاً در خانه‌ی تیمی قرار می‌گذاشتیم که برویم فلانی را بکشیم. موتور و اسلحه را آماده کنیم، سرجایش او را بکشیم. گفت لحظه به لحظه این صحنه‌ها را که می‌دیدم، یک حسرتی که چرا این کارها را کردم داشتم! آخر من زنده بودم و نفس می‌کشیدم. این سرمایه‌ی الهی نزد من بود، این سرمایه برای این‌ها بود؟! بروم این کارها را بکنم؟! در خانه جمع شویم و برویم فلانی را بکشیم؟! گفت: یک حسرتی است که نمی‌توانم برای شما توضیح بدهم و مطمئن هستم که این رفیق‌های من هم اگر بگویند توبه کردیم، نمی‌دانند که توبه‌ی لفظی است. اگر من بگویم تائب هستم، آن حسرت را دیده‌ام. دیگر سراغ این کار نخواهم رفت. این خیلی جالب بود.


درس فقه: توحید صدوق(١۴)- سلسله درس گفتارهای شرح توحید صدوق در سال ۱۴۰۲ (جلسۀ چهاردهم)
تاریخ جلسه: ۴ بهمن ۱۴۰۲
یکی از کتاب‌های بسیار لطیف روائی، معانی الاخبار صدوق است. قدرش ناشناخته است. این محدث بزرگ، از اطلاع و زحمتی که در احادیث کشیده‌اند، یک معانی الاخبار بنویسند. یعنی اخباری که ریختش این است که یک معنایی را توضیح می‌دهد. خیلی کتاب لطیفی است.

خودشان فرموده‌اند: من در قم جوان بودم. با چه جدیتی از این درس استاد به آن درس می‌رفتم! دیدید جوان‌هایی که اول کارشان است. کسانی که پیرمرد و کارکشته هستند، می‌فهمند با این جدیتی که او دارد، چیزی است. خودشان فرموده‌اند فلان محدث بزرگ قمی من را می‌دید و می‌گفت خیلی جدی هستی. سزاوار است که جدی باشی. چرا؟؛ چون به دعای حضرت بقیة اللّه عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف به‌دنیا آمده‌ای. پدرشان علی بن بابویه رضوان اللّه تعالی علیه، محضر حضرت، نامه نوشت که دعا کنید خداوند به من فرزندانی بدهد. دو برادر هستند که هر دو بزرگ هستند. ولی محمد بن علی بن بابویه شیخ صدوق دیگر معلوم است. خودشان فرموده‌اند: این ماندگار شده این‌که ایشان به دعای حضرت به دنیا آمده‌اند، در آن زمان خیلی معروف بوده است. می‌گفت: آن شیخ می‌گفت: حق است که تو در امر تحصیل علم این قدر جدی باشی، چرا که به دعای حضرت به دنیا آمده‌ای. منظور این‌که این جور بزرگی که این قدر زحمت کشیده است، این کتاب معانی الاخبار ایشان است که با این لطافت به کار می‌آید.


درس فقه: توحید صدوق(١۴)- سلسله درس گفتارهای شرح توحید صدوق در سال ۱۴۰۲ (جلسۀ چهاردهم)
تاریخ جلسه: ۴ بهمن ۱۴۰۲
یکی از چیزهایی که حاج آقا [مرحوم آیت اللّه بهجت] مکرر می‌گفتند و از بس جالب بود، این بود. نمی‌دانم گفته‌ام یا نه. اما زیاد می‌گفتند. می‌فرمودند: سامرا مشرف بودم. دیدم در حرم و مسجدی که هست، بغدادی‌ها شلوغ کرده‌اند. همین‌طور جا برای سوزن انداختن نبود. پرسیدم چه خبر است؟ گفتند: روضه است و یک آقایی منبر رفته است. گفتند: از اهتمام بغدادی‌ها فهمیدم که به این منبری علاقه دارند. از قبل می‌دانند که فلان آقا در این‌جا منبر می‌رود، این‌طور جمع شده‌اند. بعد می‌فرمودند: از باب این‌که دیدم این‌طور علاقه دارند، گفتم بروم ببینم چه کسی است. بعد رفتم دیدم که سزاوار است که به ایشان علاقه داشته باشند. بعد این را می‌گفتند از ایشان منبری دیدم که نه قبل از او دیده بودم، نه بعد از او تا الآن دیده‌ام. خیلی زیبا است. منبرش چه بود؟ فرمودند: وقتی بسم اللّه گفت، از اول منبر تا آخر منبر یک کلمه غیر از روایت نخواند. تعجب حاج آقا بود! می‌گفتند به روایتی می‌رسید که لغتی داشت که نیاز به توضیح داشت، با یک روایت دیگر آن را توضیح می‌دادند. معانی الاخبار که گفتم، به یاد آن منبری افتادم. معانی الاخبار این است؛ یعنی شما بتوانید از خود روایات توضیحی برای خودش بیاورید. حاج آقا می‌گفتند بعد از آن دیگر مثلش ندیدم. لااقل یک لغتی معنا می‌کند! خودش می‌گفت: این حدیث یعنی این. معانی الاخبار بخشی از این را دارد. او دیگر خیلی تعجب ایشان را برانگیخت و تحسین می‌کردند. برای خیلی از کسانی که منبر می‌رفتند، این قضیه را مکرر می‌گفتند

درس فقه: توحید صدوق(١۴)- سلسله درس گفتارهای شرح توحید صدوق در سال ۱۴۰۲ (جلسۀ چهاردهم)
تاریخ جلسه: ۴ بهمن ۱۴۰۲
به نظرم ابو هلال عسکری در فروق اللغة می‌گوید: ما یک نجات داریم و یک فوز داریم. فرقش را به این صورت گذاشته بود که نجات این است که آدم از یک سختی در برود. همین که از سختی رفت، نجات است. اما فوز این است که از سختی در رفت، اما همین‌جا نماند و نفسی بکشد و بگوید سختی تمام شد، بلکه بدل از سختی به نعمت و خوشی واصل شود. «فائز» کسی است که نه تنها نجات پیدا کرده است، بلکه واصل به تنعم است. ایشان می‌فرمایند: «هو الوصول الی الخیر». مرحوم آقای مصطفوی نجات را در لغت نمی‌آورند. می‌گویند: «هو الوصول الى الخير و النعمة و قلنا في- فلح»؛ در صفحه‌ی صد و سی و سه فرموده‌اند. «إن الفوز مرتبة بعد الفلاح»؛ اول فلاح می‌آید و بعد فوز می‌آید. «وَيُنَجِّي ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ بِمَفَازَتِهِمۡ…»[۲۹]، این کاربرد ظریفی در این‌جا است. ایشان می‌گویند: «و أما مفاهيم- النجاة و الظفر و الذهاب و الخلاص و السلامة: فمن آثار الفوز و لوازمه»؛ کسی که به خیر وصول پیدا کرد، نجات هم پیدا می‌کند

درس فقه: توحید صدوق(١۴)- سلسله درس گفتارهای شرح توحید صدوق در سال ۱۴۰۲ (جلسۀ چهاردهم)
تاریخ جلسه: ۴ بهمن ۱۴۰۲
در انجیل برنابا نقلی هست که حضرت عیسی علیه السلام همین را می‌گویند. جوانی مرده بود، او را زنده کرد. حرف‌هایی می‌زد که حضرت عیسی علیه السلام به وجد می‌آمد. می‌گفتند: ایلعازر حرف‌های انبیا را از تو می‌شنوم! بعد حواریین ناراحت شدند و گفتند پس ما را هم بمیرانید و دوباره برگردانید تا نظیر او شویم. حضرت فرمودند: شیشه در دست شما است، می‌خواهید درخت را با پنگالتان بتراشید؟!



درس فقه: توحید صدوق(١۴)- سلسله درس گفتارهای شرح توحید صدوق در سال ۱۴۰۲ (جلسۀ چهاردهم)
تاریخ جلسه: ۴ بهمن ۱۴۰۲
دو شاگرد آشیخ عبدالکریم بودند؛ هم مرحوم آمیرزا هاشم آملی و هم مرحوم آسید احمد خوانساری رضوان‌الله‌علیه، می‌گویند شیخنا الحائری دو بار می‌خواندند؛ هم «ملک یوم الدین» و هم «مالک یوم الدین». آقای حائری فرموده بودند به نظر من این احتیاط درست نیست و باید دو نماز بخوانیم. آقای آسید احمد فرمودند من نزد استادم رفتم و گفتم این احتیاط خوب نیست و بحث کردیم. بعد از بحث ما دیگر آشیخ عبد الکریم یک بار می‌خواندند. دو تا را ترک کردند. چون آسید احمد به ایشان گفته بودند که تکرار آن‌ها خلاف احتیاط است.
در ما سوی اللّه تعالی، هر کجا بروید، در هر موطنی وارد شوید، حتی روی مبانی اوسعیت نفس‌الامر از وجود، به هر موطنی بروید، سر و کار شما با یک نحو ممازجت است. امیرالمؤمنین علیه‌السلام در این مقام، هرگونه ممازجتی که در ماسوی اللّه هست را، نفی می‌کنند. پس معیتی که خداوند متعال با اشیاء دارد – «تمکن منها / یکون فیها» منحصر به خودش است. یک نحو معیتی است که تنها و تنها خالق، مبدأ و ما منه الوجود، دارد. «تمکن منها / یکون فیها لاعلی الممازجة»؛ یا «لا بالممازجة»؛ طبیعی «الممازجة»، مطلق «الممازجة»، هر کجا در ما سوی اللّه باشد، انواعی دارد. در جلسه‌ی قبل، برخی از آن‌ها را شمردیم. شاید بالای ده مورد بود. انواع ممازجت‌ها، هیچ‌کدام، در مورد خداوند متعال نیست. پس چطور «یکون فیها» است؟ کیفیت «یکون» منحصر در خودش است. «چطور» ندارد. لذا در صفحه‌ی هفتاد و نه فرمودند: «بل هو في الأشياء بلا كيفية»[۲]: بودن او در اشیاء، اصلاً کیفیتی ندارد.
«من عرف نفسه» در سه چهار نوع دسته‌بندی می‌شود: بالمماثلة، بالمباینة، بالمضادة و … . یکی از آن‌ها همین بالمثَل و بالمماثله بود. مماثله در جهت رفع سلب و رفع نقص. هر چیزی که یک کمالی دارد در این جهت کمال که رفع یک نقص است، می‌تواند خودش را شبیه خدای متعال ببیند؛ اما نه تشبیه ثبوتی؛ بلکه شبیه این‌که خداوند متعال هم این نقص را ندارد. همان‌طوری که من این نقص را ندارم او هم ندارد. من الآن در این فضا هستم و شما را دارم می‌بینم، خُب، یک کمالی است که شما را می‌بینم. اما پشت دیوار را نمی‌بینم. این برای من نقص است و دیدن این‌جا کمال است. در این جهتی که من این‌جا را می‌بینم، خُب خداوند متعال هم این‌جا را می‌بیند. در این رفع نقص از من، مثل هم هستیم. اما خدای متعال، پشت دیوار را هم می‌بیند؛ او این کمال را دارد. من این کمال را ندارم. ولی معنایش این نیست حالا که او این‌جا و آن‌جا را می‌بیند و من این‌جا را کمالا می‌بینم و آن‌جا را نقصا نمی‌بینم، پس دیدن من هم، مثل دیدن او است. این‌که لازمه‌ی آن نیست. در اصل این رفع نقص، با هم شریک هستند. در این‌جا خیلی مثال‌ها می‌توان زد.

تمثیل جامع اضداد بودن خداوند متعال به اراده‌ی متضاد در نفس

حتی در مسائل سریان نفس در بدن و افعالی که دارد، مثال‌های حکمت‌آمیز خیلی بزرگی هست. بعضی از‌ آن‌ها را قبلاً عرض کرده بودم، الآن اشاره می‌کنم تا یادتان بیاید. یکی از چیزهایی که ما انجام می‌دهیم، دو عضوی هستند که یک دیگر را تمانع می‌کنند. مثلاً دو انگشتش را روی هم فشار می‌دهد؛ دو انگشتش را طوری به هم فشار می‌دهد که اگر آن انگشت زور کم بیاورد، عقب می‌رود. یا اگر انگشت بچه‌ی دیگری بود، آن را عقب می‌برد. این انگشت هم طوری زور می‌آورد که آن انگشت را آن طرف می‌برد. خُب، حالا شما اراده دارید این انگشت جلو برود یا عقب برود؟ دو انگشت برای شما است، کدام یک از آن‌ها را اراده دارید؟ الآن نفس می‌خواهد بگوید این انگشت چپ، عقب برود یا جلو برود؟ اگر می‌خواهد عقب برود، انگشت راست می‌گوید ای انگشت چپ، عقب برو. این‌طور نیست؟ انگشت چپ هم به انگشت راست فشاری می‌آورد و می‌گوید ای انگشت راست عقب برو. شما کدام یک از این‌ها را می‌خواهید؟ خلاصه، انگشت راست می‌خواهد عقب برود یا زور داشته باشد تا جلو برود؟ شما یک واحد هستید که دارید هر دو را مدیریت می‌کنید. اراده‌ی شما در انگشت راست مانعة الجمع نیست با اراده‌ی شما در انگشت چپ. واقعاً در این‌جا دو شأن، اراده‌ی شما است. در هر انگشت، شما یک اراده دارید در رأس مخروط. می‌خواهید که این دو با هم در این‌جا فشار بدهند. مثلاً می‌خواهید یک چیزی را بچسبانید. الآن طوری است که دو اراده‌ی شأنی مندرج در یک عضو دارید، این اراده‌ای که در این انگشت ظهور می‌کند، از آن اراده‌ای که در آن انگشت ظهور می‌کند، جدا است. ولو هر دوی آن‌ها هم، اراده‌ی شما است. این دو اراده هم شأنی از یک اراده‌ی کلی است که می‌خواهد یک کاری را انجام بدهد.
خواجه عبداللّه انصاری در کتاب منازل السائرین شعری دارد. به نظرم در این کتاب بود، ولی اصل مطلبش لطیف است. تقریباً مضمونش این است: می‌گوید اگر همه جا بروید، بالا و پایین و هر جا بروید، تا موحد، به معنای واقعی کلمه، پیدا کنید، چند تا پیدا می‌کنید؟ ایشان می‌گوید اگر می‌خواهید موحد به تمام معنی الکلمه پیدا کنید، موحد واقعی یکی بیشتر نیست، آن هم خود خداوند متعال است. این هم یک جور حرفی است. یک موحد بیشتر نداریم.

«مَا وَحَّدَ الواحدَ مِنْ واحدٍ إذْ كُلُّ مَنْ وَحَّدَهُ جَاحِدٌ

تَوْحيدُ مَنْ يَنْطِقُ عَنْ نَعْتِهِ‌ عارِيَةٌ أَبْطَلَها الْواحِدُ

تَوْحيدُهُ ايَّاهُ تَوْحيدُهُ‌ وَ نَعْتُ مَنْ يَنْعَتُهُ لاحِدٌ»[۹]

«مَا وَحَّدَ الواحدَ مِنْ واحدٍ»؛ به این بیانی که بنده عرض کردم، معنای این شعر قشنگ می‌شود؛ یعنی آن طوری که خدای متعال واحد است، آن طوری که فقط خودش می‌داند، چطور است، وحدت چطور است و …، غیر از او کسی نمی‌داند. چون کسی غیر از ذات او نیست و لذا اسم مستاثر هم را که برای خودش نگه داشته، یعنی اسم مستاثر جوری است که نمی‌شود؛ نه این‌که بخل کرده است.
هفت-هشت روز پیش مجلسی بودیم که الحمد لله خیلی عالی بود. یکی از آقایان لطف کردند این مصحف شریف را به ما هدیه دادند. حدود یک سال است که این مصحف چاپ شده. در ایران چاپ شده. آقای ابراهیم رحیم آهور. از قراء ایران هستند. خودشان و پدرشان. ایشان مصحف شریف را طبق صفحات عثمان طه چاپ کرده‌اند، فقط صفحه را بسیار بزرگ گرفته‌اند و قرائات عشر را آورده‌اند. یعنی ذیل جلد مصحف، چیزی نوشته که نوع کسانی مثل من که بالای شصت سال داریم، نمی فهمیم که ایشان چه گفته. «ده قرائت از طریق شاطبیه، الدره، طیبة النشر». خب اگر ما این مباحثه را نکرده بودیم نمی‌دانستیم این‌ها به چه معنا است. در مقدمه می‌گویند من بچه بودم، می‌دیدم وقتی قراء مصری می‌خوانند مختلف می‌خوانند. در ذهنم می‌آمد که این‌ها عرب هستند و این‌ها برای عرب ها است. بین فارس ها که این اختلاف را نداریم. هر کسی ذهنیتی دارد. ایشان می‌گویند تا این‌که در ایران به محضر استادی رفتم –ظاهراً آقای مولایی- و با علم قرائات آشنا شدم، دیدم در میان این قراء سبعه تنها ابن عامر عرب است، اما بقیه قراء سبعه سر از فارس و ایران در می‌آورند! چرا من می‌گفتم این برای عرب ها است؟! این قراء سبعه همه که فارس‌اند؟! «در ایام کودکی اختلافات را می‌دیدم، می‌اندیشیدم که این قرائات مختلف مختص اعراب، به‌ویژه قاریان مصری بوده». صبری اشوح که خودش مصری است، در کتاب «اعجاز القرائات القرآنیة» می‌گوید آن قاری چند قرائت را خواند، مردم می‌خواستند او را بزنند.

وقتی آدم این مصحف را می‌بیند…؛ الحمد لله در ایران چاپ شده و خیلی هم زحمت کشیده‌اند؛ اگر آدم منصفی باشد ولو کافر باشد، وقتی این را نگاه می‌کند می‌بیند خدای متعال به دست این بندگانش برای حفظ کتابش چه کار کرده! آن هم با آن وسعتش. الآن ایشان با رنگ و نوشتن و توضیح، بانک اطلاعات وسیع قرآنیرا در اینجا آورده است. و حال آن‌که وقتی می‌روید، می‌بینید هنوز خیلی گسترده‌تر است. یعنی دستگاه قرائات همه اش ثبت و ضبط است. وقتی به دنبالش می‌روید می‌بینید گتره نیست. همه چیز روشن است. ما از ضعف اطلاعاتمان است که ابتدا وحشت می‌کنیم. یعنی قرائات، یک تراث جا افتاده روشن و عظیم اسلامی است. الآن ایشان زحمت کشیده و این مصحف را چاپ کرده. ذیل هر صفحه‌ای ایشان از بیست راوی روایاتشان را نقل کرده است.

درس تفسیر: تعدد قراءات(٧۴)
تاریخ جلسه: ۲۵ مهر ۱۴۰۲
مرحوم سید رضی رضوان‌‌الله‌‌علیه تفسیری دارند؛ حقائق التاویل فی متشابه التنزیل؛ این کتاب ایشان شش جلد است که تنها جلد پنجم آن در دست است. قبلاً هم من برخورد کرده بودم. اولین بار در جایی دیدم که کسی محضر آقای سیستانی رفته بودند و به او تذکر داده بودند. ایشان تذکری راجع به این تفسیر داده بودند. من در ذهنم ماند و دنبال آن هم رفتم. اما یادم نیست که به کجا انجامید. سن من به‌‌گونه‌‌ای است که کارهای اخیر را فراموش می‌‌کنم. ولی آقا که زحمت کشید و گذاشت، مطالب خیلی خوبی در همین یک جلد است. جلد پنجم حقائق التاویل سید رضی رضوان‌‌الله‌‌علیه هست که ذهنیت سید را کاملاً روشن می‌‌کند. مطالب خوب و عالی‌‌ای دارد. چون ممکن است نکات علمی برود، در چند دقیقه یکی از آن‌‌ها را سریع می‌‌گویم، ببینید چقدر زیبا است.

ایشان به بحثی وارد می‌‌شوند که در کتاب‌‌های قرائت خیلی زیاد در مورد آن نوشته اند؛ بحث الوقف و الابتداء، فن مهم قرائت است. کجا باید بایستید؟ کجا باید وقف کنید؟ کجا باید ابتدا کنید؟ این برای خودش فنی است. مرحوم سید رضی رضوان‌‌الله‌‌علیه در ذیل این آیه شریفه می‌‌فرمایند: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ[۵]»؛ در اینجا توقف کنیم یا نه؟وقف است و بعدش ابتدا است؟ یا این‌‌که عطف است و وقف نیست و در «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم‏»؛ باید بایستیم؟ کدام یک از این‌‌ها است. خود اهل‌‌سنت هم از قدیم در اینجا اختلاف داشتند. این جور نیست که شیعه بگوید بلکه خود اهل‌‌سنت از قدیم در وقف و ابتدای این آیه اختلاف داشتند.

سید رضی بیانات طرفین را می‌‌آورند و بعد می‌‌فرمایند که چه مانعی دارد که هر دوی آن‌‌ها باشد؟! خدای متعال هر دو را اراده کرده. آدم یک فایلی از کلمات بزرگان قرار دهد، برای استعمال لفظ در اکثر از یک معنا. یعنی خدای متعال مشکلی نداشت که بندگانش را به دست انداز نیاندازد و بگوید «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم‏، یقولون…» یا این‌‌که «یقولون» را ابتدا می‌‌آورد و می‌‌فرمود «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ و یقُولُ الراسخون فی العلم آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا». اگر «یقول» ابتدا می‌‌آمد و جمله فعلیه می‌‌شد، دلالتش روشن بود و احدی هم سر آن اختلافی نداشت. «و لا یعلم تاویله الا الله» تمام می‌‌شد و بعد «و یقول الراسخون فی العلم».

اما آیه را به این صورت نیاورده است. یعنی آیه را به‌‌صورتی آورده که ذو وجهین است. «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ»؛ در این توقف کنیم یا نکنیم؟ سید رضی می‌‌فرمایند هر دوی آن‌‌ها. اگر توقف کنید یک معنا می‌‌دهد و اگر توقف نکنید معنای دیگری دارد. قبلاً هم از این بحث کرده‌‌ایم. در یک کلمه اگر بخواهم بگویم، خداوند در کتاب خودش چه می‌‌فرماید؟ می‌‌گوید من که بلد بودم بگویم «و یقول الراسخون» و هیچ کسی هم در آن اختلاف نکند. من که به این صورت گفتم برای چه بود؟ برای یک نکته واضح. صحبت سر چه چیزی و چه کسی است؟ صحبت سر متشابهات است. چه کسی؟ راسخون. حالا شما را به خدا، آیا متشابهات در یک سطح است؟ نه. راسخون در علم در یک سطح هستند؟ نه. قرآن کریم به‌‌گونه‌‌ای عبارت فرموده که همه این‌‌ها را سامان می‌‌دهد. یعنی شما می‌‌توانید برای تمام درجات متشابه حساب باز کنید و هم می‌‌توانید برای تمام درجات رسوخ در علم حساب باز کنید. تا چطور بخوانید. یعنی اگر «یقولون» را ابتدا بگذارید، مانعی ندارد؛ به این صورت می‌‌شود «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ و الراسخون فی العلم»؛ یعنی راسخون در علم هم می‌‌دانند. خب حالا که می‌‌دانند کدام راسخون در علم هستند؟ جمله که نگفته همه آن‌‌ها همه آن موارد را می‌‌دانند. فرموده آن‌‌ها می‌‌دانند. تاب این را دارد که بعضی از راسخین بعضی از متشابهات را می‌‌دانند. آیا بعضی از راسخین کل آن را می‌‌دانند؟ تاب آن را دارد. ولی انعطاف جمله در این است که به این صورت می‌‌تواند باشد.

سید رضی فرمودند که هر دوی آن‌‌ها می‌‌شود. بعد چه کار کردند؟ بعد فوری از قول ابو علی فارسی شاهد می‌‌آورد. می‌‌گوید چطور هر دو می‌‌تواند باشد؟همان‌‌طور که ابو علی فارسی گفته ما قرائات متعدد داریم و همه آن‌‌ها صحیح است، همه آن‌‌ها مراد است. یعنی مراد بودن وقف و ابتدا در آیه شریفه را به حرف ابوعلی فارسی استشهاد کرده‌‌اند. ببینید این فضای ذهنی جناب سید رضی است. یعنی فضای ذهنی آن‌‌ها به این صورت بوده


درس تفسیر: تعدد قراءات(۲۲)
تاریخ جلسه: ۱۱ تیر ۱۴۰۱
یک وقتی است که می‌‌گوییم در امت من پیرمرد هست، بچه هست، با سواد هست، بی سواد هست، همه می‌‌خواهند نماز بخوانند، لذا می‌‌گوید «هوّن علیهم». «هوّن» یعنی چه؟ یعنی فرمایش آقا؟ یعنی هفت آیه است که نمی‌‌توانند آن‌‌ها را حفظ کنند؟ این‌‌که مقصود نیست. «هوّن» یعنی این‌‌ها غلط می‌‌خوانند. در آن تعبیر هست که میان آن‌‌ها پیرمرد هست، طفل هست؛ آیا یعنی طفل نمی‌‌تواند پنج آیه را حفظ کند؟ خب همان‌‌طور که ده آیه را حفظ می‌‌کند این پنج تا را هم حفظ می‌‌کند. بلکه یعنی نمی‌‌تواند بخواند. کلام خدا را در تلاوت خراب می‌‌کند. اگر خدای متعال سخت بگیرد و حرف واحد باشد، اگر او یک حرف کلام خدا را تغییر بدهد معاقب است.

لذا «هوّن» به چه معنا است؟ یعنی وقتی این‌‌ها کلام تو را تلاوت می‌‌کنند، بر آن‌‌ها سخت نگیر. نه این‌‌که به این معنا باشد که کتاب تو بر هفت وجه بیاید. «هوّن علیهم»، یعنی «اقرأ علی سبعة احرف». این سبعه یعنی لهجه‌‌ها. هر کسی با لهجه خودش می‌‌خواند.

شاگرد: یعنی مثلاً این عادت به اماله دارد، سخت نگیریم و بگذاریم با اماله بخواند.

استاد: بله، یا دیگری اصلاً نمی‌‌تواند اماله بکند. هوّن؛ مشکلی نداشته باشد. این خیلی روشن است. یعنی تلاوت عرف عام وقتی می‌‌خواهد حکایت بکند؛ تلاوت همان حکایت کلام ملک است. ملک وحی یک کلامی را آورده و من می‌‌خواهم کلام او را بخوانم، چطور بخوانم؟ همان‌‌طوری که او بر حضرت آورده است. این خیلی سخت است و اگر رعایت نکنیم معاقب می‌‌شویم… .

شاگرد: یکی زبانش این طور است که «ال» را «ام» می خواند . « امن امبر امصیام فی امسفر » .

استاد: او خودش بخواند. به لهجه‌‌ای که خودش راحت است، بخواند.«فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْه‏[۲۲]»؛ یعنی چه؟ «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ[۲۳]». تیسر یعنی هر چه که می رسید بخوانید که معنای واضح آن است. یک معنای آن این است: «تیسّر فی تلاوتکم و فی ادائکم». «فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْه‏ »؛ یعنی «کان یسرا فی لسانکم». صبر نکنید که بگویید الآن از آسمان بر من عذاب نازل می‌‌شود. چون کلام خدا را تغییر دادم.«إن سين بلال عند الله شين‏». حتی روایت دیگرش هم هست. در کافی شریف است یا در جای دیگر. کسانی که قرآن می‌‌خوانند و غلط می‌‌خوانند، ملک می‌‌آید درست آن را به آسمان می‌‌برد. این یعنی خداوند سخت نگرفته است. و الا کاری نداشت از روز اول شارع بفرماید کسانی که قرار است قرآن را غلط بخوانند دور قرآن نروند؛ قرآن کلام من است، باید محفوظ بماند، محکم بماند، هر کسی که قرار است غلط بخواند سراغش نرود. کاری نداشت که این دستور را بدهد. اما می‌‌بینیم نه.

درس تفسیر: تعدد قراءات(۲۲)
تاریخ جلسه: ۱۱ تیر ۱۴۰۱


شاگرد: روایاتی هست که می‌‌گوید در ماه رمضان هر چه قدر می‌‌توانید قرآن بخوانید و اشتباه هم بخوانید ملک اصلاحش می کند این روایات به ماه رمضان ارتباط دارد ولی کلام شما مطلق است .

استاد: ببینید اگر مفهوم داشت از افراد روشن لو کان لبان بود. یعنی اگر مفهوم داشت بین مشترعه و مسلمین صدایش مثل توپ می‌‌پیچید. غیر از ماه مبارک غلط نخوانید. و حال این‌‌که اصلاً این‌‌طور نیست. احدی نمی‌‌گوید اگر در ماه مبارک به غلط قرآن خواندید طوری نیست، و در غیر ماه مبارک مشکل دارد. آن آقا گفته بود من مانده‌‌ام؛ وقتی در خانه قرآن می‌‌خوانم هیچ غلط نمی‌‌خوانم. اما وقتی درمجلس می‌‌خوانم مرتب از من غلط می‌‌گیرند! خب حالا اگر این‌‌طور بود که فقط در مجلس بخوان در خانه نخوان و تمام. یعنی این یکی از روشن‌‌ترین مصادیق قاعده لو کان لبان است. لذا مفهوم ندارد. آن در مقام تشویق است. می‌‌خواهد بگوید بخوانید. این شبهه به ذهن شما نیاید که باعث شود شما قرآن را کم بخوانید.


درس تفسیر: تعدد قراءات(۲۲)
تاریخ جلسه: ۱۱ تیر ۱۴۰۱
جلالت قدر آقاسید حسن صدر

آقای سید حسن صدر از اجلای علمایی هستند که جامعیت دارند. خدا رحمتشان کند خیلی بزرگوار هستند. شاگرد میرزای بزرگ هستند. عکسشان را نگاه کنید از خود عکس می‌‌بینید که جلالتشان معلوم است. همین ایشان بودند که حاج آقا می‌‌فرمودند ایشان رساله دادند و شاید از سبک کار ایشان انتظار رساله نداشتند. بعد حاج آقا می‌‌گفتند از ایشان سوال کردند مثلا شما چطور شد رساله دادید؟ فرمودند به من امر شده رساله بنویسم.

شاید یادم است حاج آقا این را نقل می‌‌کردند می‌‌گفتند خوشا به حالش اگر حتی یک مقلد داشته باشد. یک نفر حتی در خانه‌‌اش باشد و کسی متوجه نشود. اما خوشا به حالش!



درس فقه(٣٢)- موثقه ابن بکیر
تاریخ جلسه: ۱۰ آذر ۱۳۹۷
در روایات نجوم در بحار هست، مرحوم سید هم دارند، به نظرم در مکاسب هم بود که اصلاً مبدأ علم نجوم این است که حرکات اجرام سماوی، یک اوضاعی نسبت به یک‌دیگر دارند. یعنی طبق این نظمی که دارند می‌گردند، یکی دو تا به هم نزدیک هستند، یکی دو تا هم از هم دور هستند و وقتی هم که آن‌ها دارد می‌چرخند و اوضاع، لحظه به لحظه نسبت به هم وضع خاصی را تعریف می‌کنند، در زمین هم یک واقعه‌ای دارد انجام می‌شود. کسی که آن اوضاع را بداند، وقایع زمین را هم با یک‌دیگر منطبق کند، می‌تواند بگوید خُب، وقتی آن دو ستاره به هم نزدیک شدند، در زمین فلان واقعه رخ می‌دهد. از کجا این مطالب را می‌گویید؟ از همان مطلبی که در روایت بود، حضرت فرمودند: خدای متعال برای پیامبری در بالای کوهی ابری فرستاد، باران آمد، آبی جمع شد. در آن آبی که در بالای آن کوه برای آن پیامبر جمع شد، با اوضاع آسمان با یک‌دیگر، تمام جریانات دنیا تا روز قیامت برای آن پیامبر منطبق شد و از این جا بود که علم نجوم پدید آمد. تعبیراتی هست که انسان خیال می‌کند برهان دارد می‌گوید، خیال می‌کنید خود واقعه دارد برهان می‌گوید. آن اوضاع با این جریانات در این آب، برای آن پیامبر، بر هم منطبق شد. روایت مذکور در بحار وجود دارد. شاید مرحوم شیخ در باب نجوم مکاسب هم آورده بودند.
واقعاً ائمه علیهم السلام عباراتی دارند که در اوج است. امّا روایاتی وجود دارد از آخرین امامِ در زمان حضور، حضرت امام عسکری سلام الله علیه است که مردم در محضر ایشان بودند، بعداً که زمان غیبت حضرت بقیة الله عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف شروع می‌شود روایاتی از امام عسکری علیه‌السلام وارد شده است، کأنّه در این فضا یک چیزِ کوچکی است امّا برای دهرِ غیبتِ کبری است. اصلاً می‌بینید که در فرمایشات امام عسکری سلام الله علیه نسبت به روایات دیگر یک امتیازی است. بنده گفتم همۀ روایات معصومین علیهم‌السلام عالی و در اوج هستند، امّا یک مطالبی در کلام امام حسن عکسری علیه‌السلام هست که روایات ایشان را از سایر روایات متمایز می‌کند. مثلاً این روایت که همه شما شنیده‌اید، امام عسکری سلام الله علیه فرمودند: «لَيْسَ‏ الْعِبَادَةُ كَثْرَةَ الصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ‏ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَكُّرُ فِي‏ أَمْرِ اللَّهِ‏ عَزَّ وَ جَلَ‏»[۱۶]. روایت معروفی است. «إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَكُّرُ فِي‏ أَمْرِ اللَّهِ‏ عَزَّ وَ جَلَ». حضرت فرموده‌اند «فی أمر الله» نه «فی الله». «التَّفَكُّرُ فِي‏ أَمْرِ اللَّهِ‏». این روایت خیلی مطلب دارد. برای شروع غیبت کبری، یک عبارت بگذارند برای کسانی که امامت را می‌فهمند، حجت خدا را می‌شناسند، آخرین امام این مطلب را برای شیعیان و موالیان باقی بگذارند. می‌فرمایند: اگر می‌خواهید بدانید، «إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَكُّرُ فِي‏ أَمْرِ اللَّهِ‏». آیا مقصود از «التَّفَكُّرُ فِي‏ أَمْرِ اللَّهِ» این است که مثلاً دو را با دو جمع بزند، بگوید چهار، فردا هم همین کار را بکند! معلوم است که «التَّفَكُّرُ فِي‏ أَمْرِ اللَّهِ» به صورت پلّه‌ای می‌باشد. دربارۀ هرچه فکر می‌کند، آن چه که به نفس الأمر رسید، برای درجات بعدی پایه قرار می‌گیرد، نه این که به همان فکر دیروز برگردد. «التَّفَكُّرُ فِي‏ أَمْرِ اللَّهِ» او را بالا می‌برد. هرچه هم بالاتر می‌رود، شدتش بیشتر می‌شود. تصاعد هندسی است در شئونات باز شده برای متفکر. مطالبی که متفکر یاد می‌گیرد این طوری است



درس تفسیر(١١)- ٢٧- ٠٧- ١٣٩۵
وصول به خدای متعال تنها با امتطای لیل

یک مورد دیگر هم روایتی است که حاجی آقا به پیشانی امثال من نگاه می‌کردند و دیگر اصلاً نمی گفتند. ولی فقط می‌فرمودند که یک روایتی از امام عسکری سلام الله علیه وجود دارد که عجیب است. فقط باید عمل کنند و ببینند. هر کسی هم می‌پرسید که چه روایتی است، نمی‌گفتند چه روایتی است. می‌گفتند هر کسی باید خودش پیدا کند. بعد یک شخصی آمد و گفت این روایت منظور شماست؟ سرشان را فقط پایین آوردند، حتی روایت را هم ذکر نکردند. بعد از این که آن شخص روایت را پیدا کرده بود، گفتند: بله؛ منظور من همان روایت بود. این روایت هم در بحار هست که حضرت علیه‌السلام می‌فرمایند: «إِنَ‏ الْوُصُولَ‏ إِلَى‏ اللَّهِ‏ عَزَّ وَ جَلَ‏ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ‏ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ‏»[۱۸]. این روایت هم از آن روایاتی است که از امام عسکری سلام الله علیه نقل شده است. حالا من الآن این سه تا روایت را یادم آمد. حالا شما هم یک پیگیری بکنید.

شاگرد: مقصود از «امتطاء اللیل» نماز شب است یا مطلب دیگری است؟

استاد: حالا دیگر تعبیر امام علیه السلام است. نماز شب [قطعاً] هست. اما این که چیز دیگری نیست را نمی‌توان گفت.




شاگرد: چون برخی از افراد این روایت را به نماز شب ترجمه می‌کنند، به گمانم غلط باشد.

استاد: در هر حال، مطلب این است که باید شب را مطیّة قرار بدهد. تا شب مطیّة‌اش نشود، [کار درست] نمی‌شود. شب باید مطیّه‌اش باشد، کما این‌که حضرت علیه‌السلام می‌فرمایند تا «لَظَى النِّيرَانِ» نباشد، نمی‌شود. اوّل «بَعْدَ لَظَى النِّيرَانِ»، آن وقت «سَيَنْفَجِرُ لَهُمْ‏ يَنَابِيعُ الْحَيَوَانِ».


درس تفسیر(١١)- ٢٧- ٠٧- ١٣٩۵
این روایات، روایات عجیبی است، آن هم از آخرین امامی که می خواهند یک مطالب مختصری را به عنوان تحفه برای کسانی که اهل هستند، در زمان غیبت کبری باقی بگذارند. ما که این روایات را با همین لفظ‌شان می‌شنویم، می‌فهمیم که خیلی عجیب است


درس تفسیر(١١)- ٢٧- ٠٧- ١٣٩۵
من به روایات بسیاری برخورد کرده‌ام که تا به حال هیچ مطلبی از آن را نفهمیده‌ام! ولی همین مقدار آدم می‌فهمد که این روایت خیلی مطلب دارد و این شناخت و بینش این چنینی نسبت به روایت، غیر از این است که انسان بگوید باید روایت فهمید که چه است. نه، گاهی می‌شود که انسان نمی فهمد که روایت چه می‌خواهد بگوید، امّا تا این اندازه می‌فهمد که این روایت خیلی مطلب دارد؛ یک روایتی را مرحوم سید بن طاووس از کتاب الرسائل کلینی آورده‌اند. مرحوم کلینی یک کتاب با نام الرسائل. واقعاً عجیب است که این کتاب در دست‌ها نباشد. حیف نیست! نامه‌های معصومین علیهم‌السلام را شخصی مثل کلینی بنویسند، آن وقت در دست سید بن طاووس بوده است. اثری از آثارش نیست، حتی روایات آن در کتاب‌های دیگر نیست. دو روایت از کتاب مذکور را سید بن طاووس در کتاب کشف المَحَجّة لثمرة المهجة می‌آورند. من این کتاب را داشتم. آخر کتاب هم هست. نگاه کنید ببینید این روایت چه دستگاهی دارد! «کتبَ الی بعض أکابر أصحابه».


درس تفسیر(١١)- ٢٧- ٠٧- ١٣٩۵


https://eitaa.com/mofidiyazdi
شروع قیاس اصلش ابوحنیفه بوده است. حاج آقا میفرمایند: لو ترک ابوحنیفه قیاسه لترکه مع الحجّام. این تعبیر را زیاد میگفتند اگر ابوحنیفه قرار بود قیاس را رها کند با دلّاک و حجامت کننده رها کرده بود.گفت که ریش من سفید شده است و سفیدی های آن را بزن او هم در جواب گفت اگر بزنم دو برابر می شود. گفت خب پس سیاهی اش را بزن. یعنی اگر قرار است دوبرابر بشود سیاه را بزن که دوبرابر بشود.

معلوم نیست وقتی سفید را بزنی دو برابر می شود سیاه را هم بزنی دو برابر می شود لذا میگویند شاید امام صادق علیه السلام فرمودند: لو ترکه لترکه مع الحجام. که گفت سفیدی هایش دو برابر می شود او هم گفت پس سیاهی ها را بزن که دو برابر بشود. حالا الان ببینید اینها نه کشف جامع است نه هیچی، صرف مشابهت است. میگوید موی سفید ریش تو را بزنم دو تا بجای آن رشد میکند در جواب میگوید خب سیاه را بزن که دو تا بجای آن رشد کند تا موهای سیاه زیاد تر بشود. صرف المشابهه است.

https://eitaa.com/mofidiyazdi
کتاب الرسائل مرحوم کلینی مثال خوبی است. کلینی، صاحب کافی، الرسائل دارد نامه های معصومین! اثری از آثارش نیست ولی دست سید بن طاووس بوده زمان علامه قرن هفتم هشتم بودند همان روایاتی که دیروز در مورد وصف امیرالمومنین علیه السلام برای هلاکو گفتم علامه در کتابش گفتند در قرن هشتم. شما بروید در بحار پیدا کنید، بحار میخواهد معجزات را بیاورد. نمیدانم در بحار هست یا خیر.

شاگرد: من در نهج البلاغه پیدا کردم.

استاد: خیر در نهج البلاغه وصف هلاکو نیست.

نهج البلاغه قبل از علامه بوده است. علامه در کتابش آوردند چرا با فاصله چندین قرن در مجامع روایی نیامده است به عنوان اینکه واقعا هم مهم است. این کتاب برای علامه است و خودشان هم شاهدش بودند و نقل می کنند. این روایت به این مهمی در مجامعی که میخواستند اینها را بیاوردند بازتاب ندارد ؛ تعجب میکردم که در بحار در جلد ۴۰ و ۴۱ در کرامات و معجزات و علوم امیرالمومنین علیه السلام چه باب های مفصلی است اما این روایت نیست. یعنی میخواهم بگویم مانعی ندارد که در عین حالی که کسی میخواهد همه را بیاورد می بینید یکی را نیاورده است و حال اینکه از نظر مفاد خیلی مهم است. شوخی نیست خود علامه مباشر باشند و درکتابشان هم بیاورند اما بازتاب پیدا نکند. الرسائل کلینی کتاب به این مهمی متاسفانه نیست. ببینید چه هنگامه ای است؟ حالا اگر سید نیاورده بودند که همین دو تا را هم نداشتیم.


https://eitaa.com/mofidiyazdi
مرحوم آسید علی نجف آبادی که خدا رحمتشان کند ، در حوزه اصفهان بودند؛ وقتی به نجف آمدند پیچیده بوده یعنی بازتابی داشته که ایشان به نجف آمدند و من اولین بار از مرحوم آقای کازرونی وصفشان را شنیده بودم چون مرحوم کازرونی در اصفهان تحصیل کرده بودند و آسیدعلی را دیده بودند ؛جمله قشنگی میگفتند که نمیتوانم بگویم میگفتند آسیدعلی اینطور بود. خیلی بالا. ایشان استاد اسفار بانو امین اصفهانی بودند؛ آسیدعلی نجف آبادی گفتند یک چیزی که باورم نمیشد را از این بانو دیدم. گفتند بانو پسر سه ساله ای داشت مثل دسته گل و این خانم پیش من می آمد و اسفار میخواند. بچه مریض شد و بعد از چند روز حالش بدتر شد ، یک روز آمدند و گفتند بچه این خانم وفات کرده و من هم برای آن روز مطالعه نکردم چون گفتم این که امروز نمی آید ؛ دیدم برخلاف گمان من سر وقت آمد و آسیدعلی گفت من تعجب کردم مادر بچه سه ساله باید حال داشته باشد، سر وقت آمد. منظور که آسیدعلی خودشان یک چیزی بوده است. این الان یادم آمد قشنگ است. میگفتند استاد ما مرحوم آقای کمپانی میگفت که شنیدیم آسیدعلی آمدند نجف و در مجلسی بر من وارد شدند و من خودم را جمع کردم چون شنیده بودم که آسیدعلی اعتقادی به علمیت علمای نجف ندارد و من خودم را جمع کردم و ایشان که نشستند و گفتند آقا من بحث شما را در ترتب دیدم از خود سید محمد بهتر بود. میگفتند که استاد ما گفت من یک خرده راحت شدم که ایشان تعریف کردن .

از نکات جالبی هم که میگفتند چون فایده علمی دارد میگویم. میگفتند آسید علی نجف آبادی میگفتند در نجف میگفتند دست نوشته های اصلی مدرسین نجف را بیاورید من ببینم ؛ آنهایی که بعدا پاکنویس دارد را نمیخواهم؛ به اصطلاح چرکنویس ها را بیاورید آن جاهایی را که خط زده اند و برگشته اند من از آنها استفاده میکنم. این خیلی نکته است که چطور است یک متفکر در جایی میرود جلو و برمیگردد و خط میزند. میگفتند من از این خط زده ها استفاده میکنم. منظور این آقای آسید علی با این بزرگی حاج آقا میفرمودند یک جایی شاید خودشان (حافظه من ضعیف شده است) زیاد گفتند که مرحوم آقا شمس آبادی نشسته بودند با شخص دیگری صحبت میکردند و توصیف آسیدعلی نجف آبادی میکردند. میگفتند دیگری هم میشنید. آقای شمس آبادی میگفتند آسید علی را دیده بودی عجیب بود هرکجا میرسید احتمال ارشاد میداد. یعنی فقاهت در ایشان آنچنان قوی بود بخاطر اینکه کبریات را میدانست صغری ها را کبری نمیدید. اشاره به این دارد که یعنی ظاهرش یک موضوع است ولی در دلش همان است که شما آن را بدانید به راحتی… فقط صحبت بر سر این است که باید آسید علی باشید. تقریبا نود درصد و شاید بیشتر اطمینان طلبگی دارم نه در فضای کلام، در فضای خود فقه بروید پیش آسید علی و بگویید آسید علی همه کبریات شرع به دست ما رسیده است یا نه بالای نود درصد احتمال میدهم در جواب میگویند همه اش رسیده است.


https://eitaa.com/mofidiyazdi
مرحوم ظاهرا میرزا محمد تقی بوده است میخواستند اجازه اجتهاد بدهند به کسی حاضر نبودند گفته بودند آقا درسش چقدر شلوغ میشود و مدرس عظیمی است و ایشان هم خیلی آرام گفتند أعم است. یعنی مدرسی که درسش شلوغ است اعم است از اینکه مجتهد هست یا نیست.


https://eitaa.com/mofidiyazdi
من گمانم این است که کبریات همه هستند و چیزی نیست که بگوییم نرسیده است با وجود قرآن کریم و روایات با این توسعه ای که سنت دارد و آن خبرویتی که (مخصوصا روی این تاکید میکنم) شارع در میخ شرع کوبیدن داشته است. حاج آقا میفرمودند آنجایی که شارع میخواهد تکلیف کند برایش طبل میزند. اینجور نیست که یک جایی را بگذاریم یک وقتی به کسی برسیم و بگوییم و او هم … نه صاحب شرع خیلی استاد است میخ میکوبد طبل میزند یعنی کاری میکند که الان نماز صبح در سنت آمده، در قرآن که نیامده است دو رکعت است. چه کسی در آن اختلاف دارد؟؟!! ما چیزهایی را که در آن اختلاف نداریم خیلی به سادگی از کنار آن رد میشویم. یک چیزهایی که شارع میخواسته، برای آن میخ میکوبیده است آن هم چه میخی. طبل برایش میزده که بازتاب صدای این طبل تا روز قیامت باقی است لذا حلال محمد صلوات الله علیه حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه.


https://eitaa.com/mofidiyazdi
وحید خیلی در علمیت عجیب بودند، حاج آقا وقتی می خواستند علمیت وحید را توضیح بدهند مکرر هم می گفتند علمیت وحید را این طور می گفتند؛ می گفتند وحید آن قدر در علمیت قوی است که بحث را مرحله به مرحله جلو می برد تا جایی می رساند که می گوید «و هذا مما یحکم به النساء و الصبیان» حاج آقا این را زیاد می گفتند یعنی خود ایشان جلو می برد بعد می گوید حالا ببینید زن و بچه ها هم این بحث را قبول می کنند. یعنی کلمات وحید قابل تأمل است این تعبیری هم که حاج آقا داشتند خیلی

پ.ن:وحید بهبهانی رضوان الله عليه


https://eitaa.com/mofidiyazdi
وقت هایی که ما مشغول بودیم این دستگاه های امروزی نبود، ما گاهی هر چه هم زحمت می کشیدیم و فکر در مساله می کردیم ۵ تا شاهد پیدا می کردیم. خود من این کامل یادم است متعدد شده بود دو سال بعد، شش ماه بعد، بحث یخ کرده بود، تمام شده بود، بعد یک شاهد جانانه پیدا می کردیم، حالا یادداشت برای دیگران می کردیم. الان به خیال من برای جوان ها یک کفران نعمتی است. چون الان یک بحثی که مطرح است این استقراءِ موارد، سهولت پیدا کرده با چند تا جستجوی در این ها سریع پیدا می شود. این یک کفران نعمتی است آدم نکند. الان این بحث رخصت و عزیمت که دیروز عرض کردم یا همین بحث الان موارد کراهت در عبادت با صرف وقت مختصری می شود در کل فقه پیدا کرد، مواردی که مساله کراهت در عبادت مطرح است یک فایل می شود. نگاه کردن به این موارد، یک دفعه این سه تایی که ما الان صحبت کردیم را به ۱۰ تا می رساند. تا نکنید، نمی بینید، اصلا می بینید وقتی ردیف می کند، این با آن فرق دارد، این یک چیز دیگری است. لذا این پی جویی موارد برای جوان های امروز، نعمت حاضر است، مبادی غفلت کنید. می توانید با یک صرف وقت کمی تمام مواردی را در نظرتان سان بدهید و ببینید که کراهت در عبادت در موارد مختلف چند وجه دارد و می تواند داشته باشد. لذاست یک چیز دیگری هم باز عرض می کنم، بعید نیست بعدا بشود، منابع فقهی ما صد ها برابر غنی و اغنی است از آن چیزی که در فقه کلاسیک مطرح است، یعنی آن چه در کلاس فقه به عنوان یک درس کلاسی در آمده منابع را تضییق کرده است، منابع خیلی پر بار تر است. لذا مانعی ندارد اصلا مباحثه های فقه هم برای همین است که تا ممکن است این تضییقاتی که کلاس به آن منابع حاصل کرده آن ها را کم کنیم.

https://eitaa.com/mofidiyazdi
این‌که یک عالمی در یک فضایی یک دفعه جو گیر می‌شود… . این‌ها را علیه شیخ صدوق هم گفته‌اند. محدث کاظمی… . حتی حاج آقا نسبت به یکی از اعزه می‌فرمودند. می‌فرمودند ایشان یک بحثی را تقریر کرد، گفت این طوری که من گفتم، هیچ کسی نمی‌تواند فکرش را بکند و به آن برسد و بیان کند، حتی حضرت صاحب الامر. بعد حاج آقا می‌فرمودند سریع دید که این را گفت. یعنی می‌خواست بگوید من این قدر فکر کرده‌ام. بعد گفته بودند منظورم این است که حضرت نیازی به فکر ندارند! فوری استدراک کرد که حضرت نیازی به فکر ندارند. ولی خُب اولش از بس از بیان خودش و تقریر خودش ابتهاج پیدا کرده بود که این‌طور گفت. یک بار دیگر هم عرض کرده بودم حاج آقا می‌فرمودند پیر مردی منبر می‌رفت. اطلاعاتش هم خیلی خوب بود و منبرش هم خیلی خوب بود. یک دفعه وسط منبر یک ربع-بیست دقیقه مثل مسلسل صحبت کرد و مطالب خوبی گفت. یک دفعه به خودش آمد. خیلی خوشش آمده بود. چند لحظه سکوت کرد. گفت به به بحر موّاجم! حالا گاهی می‌بینید کسی تقریر می‌کند، منبر می‌رود، در یک بحران و بحبوحه بحث علمی می‌آید و ترکش حال او به شیخ الطائفه و شیخ صدوق می‌خورد.

Vista

https://eitaa.com/mofidiyazdi
حاج آقا زیاد می‌گفتند. می‌گفتند سید گفت احمد بن محمد. یک کسی در بحث ایشان گفت نه آقا این محمد بن احمد است. سید گفت نه احمد بن محمد است، خودش و پدرش و جدش را تا حضرت آدم می‌شناسم! خیلی عجیب است. حاج آقا این را چندین بار از سید بحر العلوم نقل کردند. صاحب همین مصباح! این جور چیز را یک دفعه می‌گویند. یعنی ببینید چقدر تفاوت هست بین این جور افراد با امثال من.


Feghh

https://eitaa.com/mofidiyazdi
ذهن صاف سید بحر العلوم در تعبیر مرحوم بهجت
آیت‌الله بهجت در وصف سید می‌فرمودند که ایشان ذهن خیلی صافی دارند. یک بار که قطعاً بود. شاید هم متعدد بود و تکرار می‌فرمودند. ذهن صاف یعنی وقتی می‌خواهد به‌دنبال تحقیق بحث برود، دچار مشکل و دست انداز و چالش نمی‌شود. ذهنش همین‌طور صاف می‌رود و به واقع می‌رسد. این تعبیری بود که حاج آقا در مورد مرحوم سید داشتند. شاید خود ایشان هم منظومه سید را حفظ بودند. «الدرة النجفیة» منظومه سید است. فقط اشکالی که به سید داشتند، این بود: می‌فرمودند شما آمدید فقه را به نظم در بیاورید، با این تفصیلات! همه فروع را بیاورید و … . خُب نمی‌رسید تمام کنید. همین هم هست. شاید تا صلات مسافر به نظم در آوردند. می‌گفتند شما مختصر می‌گفتید که کل فقه را به نظم در بیاورید. حالا بعداً فرصت شد آن را تفصیل بدهید. به گمانم متعدد می‌خواندند. به‌دنبال این جمله‌ای که می‌فرمودند سید ذهن صافی داشته، مقصودشان این بود: می‌فرمودند با این‌که سید ذهن صافی دارد، وقتی در حکم نماز جمعه در زمان غیبت می‌رسد، تعبیرش این است: کسی که ذهن صاف دارد، این‌چنین تعبیر می‌کند:

و حكمها في غيبة الإمام * * * أبهم معتاص على الافهام[۱]

می‌گفتند ایشان که سید است و با ذهن صاف و با‌ آن علمیت تعبیر می‌کند به «ابهم معتاص علی الافهامی». حاج این را مقدمه می‌گفتند برای این‌که شعر ایشان را بخوانند. «ابهم» که از ماده مبهم بودن است. «اعتاص» هم به‌معنای عصیان گر است؛ عویصه و اعتاص. یعنی خیلی سخت و عویص است.

منظور من این بود که کتاب الصلاة مصابیح ایشان خوب است. همین‌طور که صلات خود «الدرة النجفیة» ایشان مفصل است. به گمانم خیلی کم باشد؛ مرحوم صاحب جواهر گویا ملتزم هستند که از شعرهای سید در جواهر فروگذار نکنند. «قال العلامة الطباطبایی…». حالا نمی‌دانم همه را آورده‌اند یا نه.

Feghh213

https://eitaa.com/mofidiyazdi
در بشر تا وقتی که نفسش ضعیف است، تک گزینه گرا است.

تک گزینه گرایی میگوید بگو ببینم آیا این است؟ اگر هم نیست بقیه اش که دیگر هیچ، اصلا این جوری نیست. این دید واحد گرایی، تک گزینه گرایی این جور چیزها خیلی جاها حاکم است. و حال آن که واقعیت این طور نیست. در واقعیت، خیلی از موارد راهگشا است.

یکی از فضاهای بسیار سنگین در فقه _ حاج آقا می فرمودند سید بحرالعلوم از فقهای ذهن صاف است، صاحب جواهر هم در بحث رویت هلال میگفتند مع استقامة طریقته ، در الدره النجفیه هم می بینید که چه شعرهای زیبایی سروده است_ با این ذهن مستقیمش وقتی می رسد به وجوب نماز جمعه در زمان غیبت میگوید: ابهم معتاص علی الافهام[۲]؛یعنی چه کار کنیم؟ چه بگوییم؟

اما الان در زمان ما ابهم معتاص هست یا نیست؟ چقدر فقها و بزرگان ما کار کردند تا در زمان ما غالب فتاوی میشود وجوب تخییری. یعنی ابهم معتاص معلوم است که تک گزینه گراها این است یا این است یا نه؟

یکی از بهترین موارد و مثال هایی که سال ها در ذهن من طلبه بوده همین مثال است که فضا بین بزرگان و اذهان قوی اینگونه است اما واقعیت امر چیز دیگری است. لذا مواردی نظیر این ها باید کار شود.


Feghh24

https://eitaa.com/mofidiyazdi
در این نرم افرازها ،‌مقدمه کتاب های خوب را حذف می کنند؛ کار عجیبی است؛ مرحوم کلینی در مقدمه کافی عبارت خوبی را در مقدمه دارند. مکرر این عبارت در لسان حاج آقا می آمد؛ مرحوم کلینی در مورد اخبار متعارض ، آن جایی که گیر بیفتیم میفرماید لاَ نَعْرِفُ مِنْ ذَلِكَ إِلاَّ أَقَلَّهُ . زیاد این جمله را مرحوم آیت الله بهجت می گفتند لا نعرف من ذلک الا اقله. خیلی این مطلب بزرگی است.

بأیهما أخذت من باب التسلیم وسعک. کلینی در مقدمه فرمودند. خیلی این مطلب مهمی است؛ واقعا علو علمی جناب کلینی چیزی است که برای آن هایی که دنبال کار باشند معلوم میشود؛ ایشان تنها یک محدث نبوده است ؛ به تمام معنا یک ذهن قوی داشته اند و بالا، همه جهات کمال در او جمع بوده است. رضوان الله علیه!


Feghh24

https://eitaa.com/mofidiyazdi
اصلا به طور کلی آیا درس خواندن ارتکاز را خدشه دار می کند؟ آیا نباید درس خواند؟ این گونه نیست . حاج آقای علاقه بند می‌فرمودند: در اوایل طلبگی بنده، جملات کوتاهی میفرمودند_ حالا هم نمی فهمم ولی این اندازه میفهمم که خیلی مطلب خوبی است _ استاد بزرگوار حفظه الله می گفتند: حکیم آن کسی است که برگشته به فطرت اولی، مثل یک چوپانی که در بیابان گوسفند می چراند ؛ شده است. فقط آن چوپان اجمالا دارد و خودش علم به علم ندارد؛ این حکیم همانی را دارد که چوپان دارد اما برای او بالفعل و تفصیلی شده است. لذا اگر بین راه ماند دیگر حکمت واقعی را ندارد. یعنی فطرت بین راه دست خورده است و برنگشته. خیلی عبارت بزرگی است. همان اوایل از ایشان شنیدم و هر وقت فکرش را می کنم بسیار مطلب درستی است. نمی شود درس نخواند و الا میگوییم حکیم همان چوپان است؟ حکیم تا درس نخوانده بود حکیم نمی شد . ولی وقتی درس خواندن درست سر برسد، بار را درست زمین بگذارد، بر میگردد به اول کار و چیزی دست نمی خورد؛ درس را باید خواند. در بین راه هم_ حرفی نیست_ ارتکازات بهم می خورد اما کسی که درست درس خواندن را ادامه میدهد، به همان ارتکازات که صاف و صادق است، برمیگردد. به تعبیر آن استاد معقول سر ازکتاب بلند می کند و میفهمد که باید سر از کتاب هم بلند کند. یک مدتی سر در کتاب است یک وقتی هم سر از کتاب بر می دارد. لذا این فقره سر دراز دارد من طولش ندهم. حتی جای دیگری حاج آقا فرمودند صاحب جواهر چند بار می گفتند_ شاید خود من هم دیدم_ چرا هر احتمالی به ذهنتان می آید فوری در فقه می گویید. این ها کارهای غلطی است. احتمال را می گویید پشت سر شما یکی دیگر می آید می گوید له وجهٌ . پس فردایش می شود من الاقوال. نکنید این کارها را. یک احتمال میگویید و آینده می شود من الاقوال . اما واقعا هر احتمالی را نبایست بگویند؟ نمی دانم! اینجور نیست که بگوییم ما هر احتمالی که به ذهنمان رسید را نگوییم چون بعدا تبدیل به وجه میشود و بعد تبدیل به اقوال می شود.


Feghh24

https://eitaa.com/mofidiyazdi


اگر احتمالات ناجور باشد خیلی مزاج عقل جمعی آن را بر نمی دارد، دفعش می کند؛ اینجور نیست چیزی را که خلاف فطرت ذهن نوعی است، بگوییم و بعدا تبدیل به قول شود. آن طرفش را هم بخواهید تقریر کنید من حرفی ندارم؛ در مجموع چیزهایی که در ذهنم می آید می گویم و الا اگر بخواهیم از آن طرف تقریر کنیم میتوانیم آن را تقویت کنیم ؛ عقل جمعی بالاتر از بدن های جمعی که نیست ؛ یک ویروس می آید همه را نابود می کند مواظبت می کنند که دیگر این ویروس نیاید؛ خب بعضی احتمالات هم به فرموده صاحب جواهر مثل ویروس است. وقتی بیاید کار را خراب میکند . اما من گمانم این است که همیشه این طور نیست و کسی شکی ندارد که هر احتمالی فی الجمله بد باشد. اما سد باب و اینکه احتمالات را نگویید درست نیست. حتما باید علم پیشرفت کند و پیشرفت علم به همین است. نمیشود ارتکازات آن جوری که هست پیاده شود؛ باید فکرها با یکدیگر کار کنند بعد کم کم به نحو صحیح مدون شود.

اگر این حرف ها درست باشد ما که مقابل حرف صاحب جواهر بینی و بین الله نمی خواهیم که چیزی بگوییم ولی از باب اینکه در مباحثه خودشان اجازه دادند عرض میکنم. مثالی که برای این موارد در ذهنم می آید تکامل گندمی است که در خاک می ریزند؛ گندم اگر در انبار بماند همیشه گندم است و برای آرد کردن و نان خوب است. گندم بخواهد  خوشه شود؛ «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»  باید زیر خاک برود. اولین قدم برای گندم که زیر خاک رفت ،تعفن و پوسیدن است اصلا کیانش عوض می شود؛ اگر گندم را دو روز در آب یا زیر زمین بریزید ،متعفن میشود و بدترین بو را پیدا میکند. گندم به این خوبی را در مسیری که متعفن میشود میاندازید؛ میپوسد و میگندد. خب تا نپوسد بعدا خوشه نمی دهد؛ باید بپوسد، چاره ای نیست یعنی مسیر تکامل علم این است که از روی پل جهنم رد شود. این هم یک جور صراط است. شوخی میکردند میگفتند طلبه که میشود ، اولین گامش این است که می گوید أنا رجل؛ تا نگوید انا رجل که نمیتواند بفهمد، نمی تواند انتخاب نظر کند. به دیگران تعارف کند که آیا می تواند مختار داشته باشد؟! می تواند بگوید این صحیح یا غلط است؟! ممکن نیست. اگر بخواهد بگوید این درست است آن غلط است باید در یک فضا، استقلال فهم خودش را حاکم کند. وقتی بخواهد استقلال فهم خودش را حاکم کند صدمه می خورد؛ چوب در سرش می آید. اشتباه های بزرگ می کند. اما اگر مسیر و قصد او درست باشد، اشتباهاتش مغفور است؛ زیرا در مسیر این است که برود بفهمد و هر کجا هم که برایش مشکوک است ، مقام او نیست ؛ اقتحام نمی کند و بی گدار به آب نمی زند.


Feghh24

https://eitaa.com/mofidiyazdi
مرحوم آقای کازرونی درس شمسیه می‌گفتند. آن هم در هشتاد سالگی. خدا رحمتشان کند! عالم بزرگی بودند. اصفهان درس خوانده بودند. شمسیه را شروع کردند. واقعاً آن یک سالی که در سن چهارده سالگی به محضر ایشان رفتم، یکی از بهترین سال‌های عمرم بود. یک عالم جا افتاده، ولی خُب سنشان بالا آمده بود. وقتی هم درس را در نیمه راه تعطیل کردند، من به سهم خودم که نمی فهمیدم و فقط می‌نشستم و حاج آقا را می‌دیدم، خیلی ناراحت شدم.خب حالا چرا تعطیل کردند؟ آمدند و نشستند. فرمودند من می‌خواهم مطالعه کنم و شمسیه را بگویم. می‌خوانم و می‌گویم خُب این صغرای بحث است. می‌خوانم می‌گویم خُب این کبرای بحث. حالا می‌خواهم نتیجه بگیرم، بعد می‌بینم ای وای صغری یادم رفت! خدا رحمتشان کند! واقعاً آدم وقتی پیر می‌شود نمی‌داند به چه صورت می‌شود. گفتند می‌خواهم نتیجه بگیرم، خُب صغری چه بود؟! بعد فرمودند حالا من می‌توانم مباحثه کنم؟! دیگر هم نیامدند. فردا شبش تعطیل شد. احساس کرده بودند که حافظه ضعیف شده. باید صغری و کبری یادش بماند.


Feghh213

https://eitaa.com/mofidiyazdi
به گمانم در یک کلمه، آنچه که حرف نهایی هست، همان جمله‌ای است که خود حضرت علیه السلام در نهایت کار فرمودند. اول نهج‌البلاغه در خطبه‌ی شریف فرمودند:

«أَوّلُ الدّینِ مَعرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعرِفَتِهِ التّصدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ التّصدِیقِ بِهِ تَوحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوحِیدِهِ الإِخلَاصُ لَهُ وَ کَمَالُ الإِخلَاصِ لَهُ نفَی ُ الصّفَاتِ عَنهُ لِشَهَادَهِ کُلّ صِفَهٍ أَنّهَا غَیرُ المَوصُوفِ وَ شَهَادَهِ کُلّ مَوصُوفٍ أَنّهُ غَیرُ الصّفَهِ»[۳].

«أَوّلُ الدّینِ مَعرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعرِفَتِهِ التّصدِیقُ بِهِ»؛ این کمال به چه معنا است؟ یعنی معرفت مراتب دارد. «اول الدین معرفته»؛ معرفت شروع به کامل شدن می‌کند. می‌رود و می‌رود تا اوج بگیرد. «کمال معرفته التصدیق به»؛ دوباره وقتی تصدیق آمد، خود تصدیق تشکیکی و ذومراتب است.

 

 

«وَ کَمَالُ التّصدِیقِ بِهِ تَوحِیدُهُ»؛ توحید درجه‌ی بالایی است «وَ کَمَالُ تَوحِیدِهِ الإِخلَاصُ لَهُ»؛ وقتی توحید کامل می‌شود، تازه مرتبه‌ی اول اخلاص شروع می‌شود. بعد در اخلاصی که این مراتب را دارد، می‌فرمایند: «وَ کَمَالُ الإِخلَاصِ لَهُ»؛ این مطلبِ خیلی مهمی است. اخلاص کامل می‌شود و به بالاترین درجه می‌رسد و می‌شود «نفَیُ الصّفَاتِ عَنهُ»؛ اگر منظور از این نفی صفات، صرفاً نفی صفات نقصی باشد یا صفات زائده باشد که این ترتیبات را نمی‌خواهد. از این «کمال الاخلاص له نفی الصفات» معلوم می‌شود که حضرت علیه السلام، در مورد اوجِ اوج کلاس و معارف خودشان  می‌گویند در دستگاه ما «نفی الصفات» است. بعد از آن هم چیزی نمی‌گویند.

همیشه استنتاج بنده این بود. لذا «نفی الصفات» ظاهری دارد که می‌توان آن را شش-هفت جور معنا کنیم. ولی این عبارت حضرت علیه السلام می‌گوید که در کلاس ما اهل البیت علیهم‌السلام، این «نفی الصفات» رأس هرم دستگاه معرفتی است. یک چیز مهمی در دلش دارد. هر کسی آنجا فهمیده است، فبها. اما اگر نفهمیده است، معانی دیگر هم خوب است، او را اقناع می‌کند.

Tohid10

https://eitaa.com/mofidiyazdi
ابن فارس در زمان خودش هم به فضل و علم معروف بوده است. مرحوم شیخ صدوق در کتاب کمال‌الدین، وقتی می‌خواهند بگویند در همدان یک قریه‌ای هست که همه‌ی آن‌ها شیعی هستند، سندی مرحوم صدوق نقل می‌کند برای این‌که در همدان شهری هست که همه‌ی آن‌ها شیعه هستند و حال این‌که اطراف آن‌ها همه سنی هستند [که در آن سند ابن فارس حضور دارد]؛ چون جد این قریه در حج گیر می‌افتد و حضرت بقیة اللّه سلام اللّه علیه او را نجات می‌دهند. این جد شیعه می‌شود و همه‌ی ذریه‌ی او و تمام آن دهات، بعداً شیعه می‌شوند. این در کمال الدین هست. مرحوم صدوق فرموده‌اند[۷] این قضیه‌ی همدان و تشرف او به محضر حضرت را، احمد بن فارس خبر داده است؛ «عن الادیب» هم دارد. ببینید مرحوم صدوق از او به‌عنوان شخصی فاضل در زمان خودش اسم می‌برد و می‌شناسند.

Tohid10

https://eitaa.com/mofidiyazdi
بستری که خداوند متعال برای انسان گسترانده است، به این صورت است که عوالمی بر انسان گذشته است. در آیه‌ی شریفه این طور آمده است: «أَوَلَا يَذۡكُرُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَنَّا خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ وَلَمۡ يَكُ شَيۡـٔا»[۱۱]، در سوره‌ی مبارکه‌ی انسان می‌فرماید: «هَلۡ أَتَىٰ عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ حِين مِّنَ ٱلدَّهۡرِ لَمۡ يَكُن شَيۡـٔا مَّذۡكُورًا»[۱۲]، در روایت شریفه، میان این دو خیلی زیبا فرق گذاشته است. یک جا بود: «لم یکن شیئا» و در جای دیگر بود: «لم یکن شیئا مذکورا». بنابراین اگر می‌گویید انسان ورای زمانی است، در ورای زمان، یک عالم دهر داریم که «المتفرقات فی الزمان مجتمعات فی وعاء الدهر». خُب، انسان در آن جا مرتبه‌ای دارد. «وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ»[۱۳]، یکی از خزائن انسان در دهر او است. یکی از خزائنش در جبروت او است. همه‌ی این‌ها خزائن انسان هستند. هر کجا بروید، «وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُوم»؛ هر کجا انسان ظهور می‌کند ملازم با یک محدودیتی است؛ «الا بقدر». خزینه‌ای که بالای آن‌ قدر است، آن محدودیت را ندارد. خزینه را به قدر و محدودیت «ننزله». پس آن خزینه، آن محدودیت را ندارد. هر شی‌ای را نگاه کنید، خزائن دارد، نه خزینه. یعنی حدود او مدام کم‌تر می‌شود، تا بالا می‌رود. مثلاً اگر به عین ثابت زید برسید، عین ثابت او موطنی دارد ورای وجود و عدم. ظرف عدم دارد، ظرف وجود دارد، ظرف نفس الطبیعه دارد و سایر حرف‌هایی که در آنجا می‌آید. ولی همه‌ی این‌ها دون آن لازمانی است که برای خداوند متعال می‌آید.

در دو-سه جلسه‌ی قبل، عرض کردم که هر کجا فضای بحث شما امور سلبی است، لازمه‌ی آن، بحث سلبی مشابهت با خداوند متعال نیست. یکی از مثال‌هایی که زدم مجردات بود. بعضی گفته‌اند نمی‌توان گفت روح مجرد است. چرا؟؛ چون اگر ما مجرد باشیم، شبیه خداوند می‌شویم و حال این‌که مجرد یعنی چیزی که ماده نیست. فقط همین است. اگر نفس مجرد است، یعنی ماده نیست. حالا شد مثل خداوند؟! در امر سلبی که نمی‌توان گفت مثل هم هستند. این استدلال جور در نمی‌آید.


Tohid10

https://eitaa.com/mofidiyazdi
ابتدا یعنی وجود خداوند متعال از یک زمانی شروع شده باشد. «سبق الابتدا»؛ در آنجا مباحثه کردیم که منظور از ابتدا، طبیعت ابتدا است. «سبق الابتداء ازله»؛ یعنی خداوند متعال یک ازلیتی دارد که سابق بر طبیعی الابتداء است. نه یک فرد ابتداء در زمان باشد.

Tohid10

https://eitaa.com/mofidiyazdi
برای خداوند متعال، «کان»، «لم یزل»، «ازل» به کار می‌رود، اما هیچ‌کدام از این‌ها بو و رنگ زمان ندارد. بو و رنگ ورای حرکت دارد؛ حرکتی که راسم زمان است. وقتی در او به‌هیچ‌وجه حرکت معنا ندارد، وقتی چیزی که راسم زمان است در او اصلاً معنا ندارد، پس خود زمان هم، در او، اصلاً معنا ندارد. ببینید چقدر زیبا است. حالت انّی به چه صورت است؟ چرا زمان در او نیست؟ چون مبدأ زمان که حرکت است، در او نیست. پس به‌هیچ‌وجه زوال و تحرک در او نیست، به‌معنای نفی العدم که لازمه‌ی آن هم نفی الزمان است. این حاصل عرض بنده است.

Tohid10
https://eitaa.com/mofidiyazdi
تقریباً شکی نداریم که اعراب‌گذاری نبوده و بعدها شده است. ولی این‌که اعراب گذاری از چه زمانی بوده را، نمی‌دانم. مثلاً نسخه‌ای از نهج‌البلاغه هست که سی سال بعد از فوت جناب رضی نوشته شده است. نسخه‌ی آن در نرم‌افزار دانشنامه‌ی جامع علوی هم هست. به نظرم آن هم اعراب دارد. یعنی آن زمان هم می‌گذاشتند. بحث خوبی است. ببینیم چه زمانی اعراب می‌گذاشتند. ظاهرش این است که بعداً گذاشته شده است. توسط کسانی که به سماع حدیث اعراب می‌گذاشتند. یعنی در صحیفه، صرف اجازه نبوده است، بلکه می‌نشستند و می‌خواندند. یکی از آقایان می‌گفت، برخورد کردم و برایم جالب بود. حتی کتاب‌های لغت را برای هم می‌خواندند. او می‌گوید من کتاب لغت را نزد شیخ خواندم و به من اجازه داد. چه برسد به کتب روایی. لذا اگر این اعراب‌ها از سماع باشد، که غلبه‌ی ظن هم همین است …؛ متخصص گذاشته، ولی متخصص عن سماع گذاشته است، نه عن خبرویة. به خلاف کتاب‌های ما. استاد ما می‌فرمود، بنده آنجا نبودم. قبلاً در مدرسه‌ی سعادت بود، می‌فرمودند: به درس حاج آقای حسن‌زاده می‌رفتم؛ استاد ما گفت ما درس حاج آقا بودیم. ایشان تقریباً تهاجم مانندی کردند به این خودآموزهایی که در آن زمان درآمده بود. حاج آقا گفتند چرا این طلبه‌ها را با خودآموز بار می‌آورند؟! دیگر ملّا بار نمی‌آید! گفتند کسی نشسته بود و می‌خواست پامنبری حاج آقا کند. گفت بله حاج آقا! تازگی آمده‌اند اصول کافی را هم اعراب‌گذاری کرده‌اند! یعنی علماء خودشان می‌خوانند دیگر اعراب نمی‌خواهد! حالا نگو خود حاج آقای حسن زاده اعراب گذاشته بودند. استاد ما می‌گفت: حاج آقا معطل نکردند. تا اصول کافی را گفت، گفتند نه آقاجان! ما برای آن چقدر زحمت کشیده‌ایم! واقعاً هم همین‌طور است. وقتی می‌خواهید اسم راوی را اعراب بگذارید، باید چقدر مراجعه کنید تا ضبط آن را ببینید. مثلاً سُدِیر است یا سَدیر است؟


Tohid10
https://eitaa.com/mofidiyazdi
ترادف کلمه‌ی «تاویل» با «تفسیر» در تفاسیر متقدم

کلمه‌ی «تاویل»، کلمه‌ای است که کاربرد متفاوت و وسیعی دارد. در خیلی از کتاب‌های قدیمی که الآن بین ما مهجور شده است، «تاویل» را دقیقاً مرادف با تفسیر به کار برده‌اند. «تاویل» به‌معنای تفسیر است. «قال اهل التاویل» یعنی اهل التفسیر. مفسّر داشتیم، قاری داشتیم، نُحات داشتیم، اهل التاویل داشتیم. اهل التاویل یعنی اهل التفسیر. این تاویلاتی که در قرن‌های بعدی آمده و می‌گفتند باطن قرآن است، اصلاً آن‌ها در ذهن‌شان نیامده بود. مثلاً طبری در سال سیصد و ده وفات کرده است؛ عمده‌ی عمر او در قرن سوم بوده است. مفصل در تفسیر طبری این عبارت آمده است: «قال اهل التاویل». تاویل به‌معنای تفسیر است. اسم خود کتابش هم «جامع البیان عن تاویل آی القرآن» است. «تاویل» یعنی تفسیر. این کاربرد وسیعی داشته است. اگر جمع‌آوری کنید، می‌بینید. اصلاً از یک زمانی به بعد، «تاویل» به‌معنای باطن به کار برده شد و الا به کار نمی‌رفت.

شاگرد: مقصود از «تاویل» در آیه‌ی «هَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّا تَأۡوِيلَهُ»[۲] چیست؟

استاد: در آیات شریفه، کلمه‌ی «تاویل» هست و چند کاربرد دارد. این‌که «تاویل» در آیات یک معنا است یا چند معنا است، خودش بحث تفسیری نسبتاً سنگینی دارد. «تَأۡوِيلُ رُءۡيَٰيَ». «فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِيلِهِ»[۳]. برای خودش بحث مفصلی است.

در این‌جا تاویل با معنای تفسیر یکی است. ولی تفسیری که به‌معنای «أول»، «مآل» است. «تاویل»، «اوّله» یعنی به مبدأ آن و به آن معنای اصلی در مراد متکلم برگردانیمش. «اوّله» یعنی «ارجعه الی مآله، الی اوله». مآل کلام و اصل کار کلام کجا است؟ نقطه‌ای که کلام آغاز شده است. آن‌جا کجا بوده؟ قصد متکلم. لذا تاویل الکلام، مثل امروز می‌گویند تفسیر متن و هرمونوتیک است. تاویل یعنی هرمونوتیک مؤلف محور. می‌خواهیم ببینیم اصل این کلام می‌خواسته چه بگوید. تفسیر پرده برداشتن است. «فسّره»، پرده برداشتن از نقاب وجه کلام است که مراد متکلم پشت آن مخفی است.


Tohid11

https://eitaa.com/mofidiyazdi
خدا رحمت کند آیت‌ اللّه کازرونی رضوان‌اللّه‌علیه را. می‌گفتند: انسان دو دفتری است. خیلی هم قشنگ و زیبا توضیح می‌دادند. انسان دو دفتری است؛ یعنی یک دفتر برای خودش و منافع خودش و محاسبات خودش دارد، یک دفتر هم برای محاسبه‌ی دیگران دارد. لذا حضرت علیه السلام فرمودند: «ثَلاَثٌ لاَ تُطِيقُهَا هَذِهِ اَلْأُمَّةُ اَلْمُوَاسَاةُ لِلْأَخِ فِي مَالِهِ وَ إِنْصَافُ اَلنَّاسِ مِنْ نَفْسِهِ وَ ذِكْرُ اللّه عَلَى كُلِّ حَالٍ»[۴]؛ «انصاف النّاس لنفسه» به همین معنا است. یعنی انسان از دو دفتری در بیاید. خدا رحمت‌شان کند. من زیاد یادشان می‌کنم. خیلی ملیح می‌فرمودند. منزل‌شان در خیابان امیرچخماق یزد بود. یک سکو داشت؛ می‌گفتند: من دم منزل‌مان روی سکو نشسته‌ام. زن مردم، خواهر مردم، می‌آید و رد می‌شود، من هم نگاه‌شان می‌کنم. می‌گویم من که قصد بدی ندارم. دیگر نگاه هست و افتاده است. این دفتر برای خودم است. اما زن من، خواهر من، مادر من دارد از این‌جا رد می‌شود و می‌بینم دیگری زل زده است. می‌گویم چرا به زن مردم نگاه می‌کنید؟! به او می‌گویم چرا به زن مردم نگاه می‌کنی! اما برای خودم نه! این مثالی از ایشان بود برای دو دفتری. خودم نگاه می‌کنم عادی است، او که نگاه می‌کند ناراحت می‌شوم. یک دفتری برای او دارم و یک دفتری برای خودم.


Tohid11
https://eitaa.com/mofidiyazdi
«فسبحانه وتعالى عن قول من عبد سواه واتّخذ إلها غيره علوا كبيراً»؛ فاء در این جمله‌ی حضرت علیه السلام، مقداری در ذهن جلب توجه می‌کند؛ «فسبحانه». حضرت علیه السلام می‌توانستند بفرمایند: «سبحانه تعالی». این فای تفریع، چه معنایی در اینجا می‌دهد؟ اولی که شما می‌خوانید به این صورت است: «خدای متعال منزه است، و برتر است از قول کسی که عبادت غیر او را کرده است». «سبحانه»: خداوند منزه است. «تعالی»: برتر است؛ از چه چیزی؟ از قول کسی که «عبد سواه». عبادت غیر خداوند را کرده است «و اتخذ الها غیره»؛ الهی غیر از خداوند متعال اتخاذ کرده است. «علوا کبیرا»؛ کلمه‌ی «علوا»، منافاتی ندارد که در «سبحانه و تعالی عن…»، «عن» را به هر دو بزنیم. «سبحانه عن … و تعالی عن …». کلمه‌ی «عن» در جمله‌ی حضرت علیه السلام مناسبت دارد که به هر دو بخورد. «سبحانه و تعالی عن…»؛ یعنی سبحان عن… و تعالی عن… . این مانعی ندارد. ولی کلمه‌ی «علوا کبیرا» که به‌عنوان مفعول مطلق در آخر آورده‌اند، ذهن را سراغ این می‌برد که در کلام حضرت علیه السلام، مقصود از «عن»، فقط به «تعالی» بخورد؛ «تعالی عن… علوا». ولی به هر دو هم بخورد، مانعی ندارد.

شاگرد: چرا ذهن را می‌برد؟

استاد: به‌خاطر این‌که در این‌صورت می‌شد: «سبحانه و تعالی عن قول … تسبیحا و علوا کبیرا». البته باز عرض کردم دلالت قطعی ندارد. مانعی ندارد که «عن» به هر دو بخورد و بعدش مفعول مطلق تنها برای «تعالی» باشد. فقط می‌خواهم ذهن زوایای کلام را در نظر بگیرد. خُب، «فاء» در اینجا برای چیست؟

«قول من عبد سواه»؛ «عبد سواه» یعنی چه کسی؟ الآن شما ابتدا این جمله را دیده‌اید و می‌خوانید، قول کسی که «عبد سوی اللّه و اتخذ الهه غیره». می‌گوییم یعنی مشرکین. سبحانه و تعالی از قول مشرکین و بت‌پرست‌ها. خُب، اگر مقصود کسی است که با قصد و توجه مشرک است و آگاهانه سراغ بت می‌رود …؛ «عبد سواه»؛ با آگاهی خودش بت‌پرست است. می‌گوید که من بت‌پرست هستم. اگر منظور این است، خُب، این جمله چطور معنا می‌شود؟ «خدا منزه است، و برتر است از قول کسی که بت می‌پرستد». خدا برتر از قول کسی است که بت می‌پرستد؟! خُب، بت‌پرست خودش می‌گوید من بت می‌پرستم! یعنی چه که خداوند برتر از قول این بت‌پرست است؟ این را چطور معنا کنیم؟

شاگرد: بت‌پرستان هم یک اوهامی نسبت به خداوند متعال داشتند.

استاد: بله؛ من این سؤال را برای همین مطرح کردم. ولو ظاهر «عبد سواه» برای مشرکین می‌آید، ولی این‌طور نیست. لذا «فاء» خیلی قشنگ است. حضرت علیه السلام مرتبه‌ی عالیه‌ای از توحید را در کلمات قبلی خود توضیح داده‌اند، می‌گویند توحید درست و حسابی این است، سبحانه و تعالی از قول کسی که نمی‌خواهد سراغ بت برود، بلکه می‌خواهد خدا را بپرستد، اما «عبد سواه». یعنی خداوند متعال را به توهم پرستیده است. به توحید حقیقی عالی‌ای که من در جملات قبل تعریف کردم. «عبد» یعنی به حمل شایع. نه به حمل اولی که خودش می‌خواهد بت‌پرست باشد. «فسبحانه»؛ حالا که خداوند به این صورت است، خدا منزه است و برتر است از قول کسی که به خیال خودش دارد خدا را می‌پرستد، اما یک خدای موهوم را می‌پرستد. یک خدایی که آن خدا برتر از قول کسی است که «عبد سواه». خیال می‌کنیم که این معنا بیشتر با «فاء» مناسبت داشته باشد.
شاگرد: اخراج آن هم ضرورت دارد؟ یعنی نسبت به ما قبلش خوب است بگوییم حواسش نیست و به‌صورت اوهامی خداوند را عبادت می‌کند، ولی این‌که بت‌پرست‌ها را هم اخراج کنیم، معلوم نیست. چون بت‌پرست‌ها هم این‌طور نبودند که نسبت به خداوند صفر باشند.

استاد: آن با فاء، جور در نمی‌آید. همین را عرض می‌کنم. ببینید حضرت علیه السلام، اوصاف الهی را می‌گویند، «فسبحانه». «قَالُواْ يَٰمُوسَى ٱجۡعَل لَّنَا إِلَٰها كَمَا لَهُمۡ ءَالِهَة». بعد هم که سامری آمد و «فَأَخۡرَجَ لَهُمۡ عِجۡلا جَسَدا لَّهُۥ خُوَار فَقَالُواْ هَٰذَآ إِلَٰهُكُمۡ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ فَنَسِيَ». نمی‌گوید این سنبل است. دقیقاً گفت: «هذا الهکم و اله موسی». خود این گوساله، اله شما است. در آن خطابی هم که هست، آیه‌ی شریفه چه می‌گوید؟؛ «أَفَلَا يَرَوۡنَ أَلَّا يَرۡجِعُ إِلَيۡهِمۡ قَوۡلا وَلَا يَمۡلِكُ لَهُمۡ ضَرّا وَلَا نَفۡعا»[۷]، اگر سنبل بود که می‌گفتند این واسطه‌ی آن خدا است. اما نه، این‌ها گفتند: «هذا الهکم». قرآن می‌فرمایند: مگر نمی‌بینید که این نمی‌تواند یک کلمه، جواب شما را بدهد؟! اگر خدا بود که باید جواب بدهد. معلوم می‌شود که در بت‌پرستی، خدا از ذهن آن‌ها کنار رفته بود؛ این خدا شده بود. لذا با وجود کلمه «فاء» منافاتی با آن وجوه ندارد؛ نمی‌خواهم آن‌ها را به حد صفر برسانم، می‌خواهیم استظهاری کنیم که بدواً در ذهن چیز دیگری به ذهن بیاید.

شاگرد: بعضی از آیه‌ی «وَيَقُولُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَسۡتَ مُرۡسَلا» استفاده می‌کنند که آن‌ها صغرای این‌که تو مرسل باشی را قبول نداشتند، خدایی را قبول داشتند.

استاد: در این‌که قریش، ذریه‌ی حضرت اسماعیل علیه‌السلام بودند، شکی نیست. «مِلَّةَ إِبۡرَٰهِـمَ حَنِيفا»[۹]، «وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡعَلِيمُ»[۱۰]. این‌ها مشکلی ندارد. صحبت سر این است که دین حنیف و آن ملت ابراهیم که بود و بین آن‌ها مانده بود، چه تغییراتی در آن پیش آمده بود. خودش یک بحث مفصل جالبی هم دارد. مهم بودن و غامض بودن این بحث تاریخی باعث شده است که سلفی‌ها بسیار سوء استفاده کنند. یعنی یک چیزهایی که اگر در این فضاها بگویید، می‌بینید چون این‌ها کمی ابهام دارد، آن‌ها از آیات شریفه سوء استفاده می‌کنند و این آیات را به چیزی که به این آیات ربطی ندارد، تطبیق می‌دهند؛ تطبیق می‌دهند بر مسلمانانی که مشرک نیستند، اما آن‌ها با ظاهر آیه‌ای، نسبت به بستری که آیه‌ی شریفه ناظر به آن است و واضح هم هست، تطبیق می‌دهند.
سؤال این بود: آیا این خطبة الوسیله که حضرت علیه السلام علیه السلام آن را، هفت روز یا نه روز – البته هفت روز انسب است – بعد از شهادت پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله، در مدینه خواندند، بعد از قضیه‌ی جاثلیق بوده است یا قبل از آن؟ این سؤال در ذهن من آمد. جاثلیق روم که آمد به مسجد رفت؛ در اول روایت که سلمان نقل می‌کند، بود. ظاهراً اولین سؤالی که از ابوبکر به‌عنوان خلیفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله پرسید، این بود که گفت: «این اللّه؟»؛ خدا کجا است؟ او هم گفت: «فوق سبع سماوات»؛ بالای آسمان‌های هفت‌گانه است. آن بالا است. او هم گفت: «فلیس فی الارض»؛ دیگر خدا در زمین نیست. مدام هم ادامه پیدا کرد. قضیه‌ی جاثلیق را چند بار عرض کرده‌ام.

اگر قضیه‌ی جاثلیق قبل از این خطبه باشد، دور نیست که تعریضی در این باشد. یعنی او به‌عنوان خلیفه‌ی پیامبر به مسجد می‌آید و از او سؤالاتی می‌کند، او هم این‌ها را می‌گوید! یعنی ظاهرش خلیفه‌ی پیامبر است، اما یک خدای موهومی دارد. «فسبحانه و تعالی عمن عبد سواه»؛ یعنی اسمش خلیفه است اما «یعبد سواه». اگر دنبال معرفت بود که نمی‌رفت آن‌جا بنشیند. اگر معرفت داشت که دیگر محال بود آن‌جا بنشیند. پس معرفتی نداشت. آن چیزی که اله او بود، ریاست بود. دنیا بود. این همین‌طور به ذهنم آمد. ببینیم اگر این خطبه، بعد از آن قضیه بوده است، بعید نیست که حضرت علیه السلام اول توصیفی می‌کنند. شاهدش هم این بود: «تمکن منها لاعلی الممازجة». ابوبکر دارد می‌گوید: «فوق سبع سماوات»، جاثلیق هم نتیجه می‌گیرد پس خدا در زمین نیست. اما حضرت علیه السلام می‌گویند:‌ «تمکن منها»؛ در دل هر شی‌ای بروید، خدا را همان‌جا می‌یابید. «تمکن منها»، اما «لا علی الممازجة». اگر این جملات، ناظر به جواب‌هایی باشد که او داده بود، خیلی خوب می‌شود.

Tohid11

https://eitaa.com/mofidiyazdi
این‌ها برای من جالب است. چند بار دیگر هم عرض کرده‌ام. به نظر شیخ بهائی در کشکول فرموده‌اند. فرموده‌اند از اموری که اولیاء از آن واهمه دارند و کمرشکن است …؛ این تعبیر کمر شکن، در دو جا یادم هست. یکی آشیخ غلام‌رضا فقیه خراسانی داشتند که از علمای بزرگ یزد و صاحب کرامات بودند. شاگرد ایشان می‌گفت حاج شیخ می‌گفتند که این آیه‌ی قرآن کمرشکن است. واقعاً هم حاج شیخ بگویند کمرشکن است! منِ طلبه حرف حاج شیخ را نمی‌فهمم. فرمودند این آیه‌ی قرآن کمرشکن است. آیه چیست؟؛ «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِينَ»[۱۳]. حاج شیخ بگویند کمرشکن است، فکرش را نکرده‌ایم و رد شده‌ایم. این یکی بود.




مورد دیگر را مرحوم شیخ در کشکول دارند. تعبیرشان این است که برای اولیاء کمرشکن است. این روایت است: «النمل‏ الصغار تتوهم أنّ للّه تعالى زبانتين كما لها»[۱۴]؛ این مورچه‌ها خیال می‌کنند خداوند هم باید دو شاخک داشته باشد. اگر نداشته باشد که چطور می‌خواهد خدایی کند! شیخ بهائی از این چه فهمیده‌اند؟ از این فهمیده‌اند که همه‌ی ما با این مورچه شریک هستیم. در معرفت خدای متعال ما با این مورچه فرقی نداریم! او می‌گوید خدا نمی‌تواند بدون دو شاخک باشد، ما هم خیلی از چیزهایی که مقوم کمالات اصلیه می‌دانیم، همین‌طور هستیم. می‌گوییم خدا بدون این‌ها نمی‌شود. معلوم می‌شود که شیخ مطلب بالایی را فهمیده‌اند.

Tohid11

https://eitaa.com/mofidiyazdi
در نهج‌البلاغه شریف یک خطبه هست که از غرر خطبه‌ها است. این خطبه دم و دستگاهی دارد. اگر قبلاً دیده‌اید به منزل بروید و یک بار دیگر نگاه کنید. اگر هم تا حالا ندیده‌اید، حتماً نگاه کنید. شروع آن خطبه‌ی شریفه این است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ الْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذِکْرِهِ وَ سَبَباً لِلْمَزِیدِ مِنْ فَضْلِهِ»[۱۲]، در این‌جا به‌طور قطع «الحمد» ناظر به جنسش است. «جعل الحمد مفتاحا لذکره». در این‌جا علیه السلام حضرت کاری ندارند که این حمد، حمد بنده‌ی قاصری که خدا را به‌هیچ‌وجه نشناخته و حمدی هم که می‌کند سر تا پایش بی معرفتی و کفر باطنی است. اصلاً منظورشان این نیست. اصلاً ناظر به آن نیستند. «الحمد لله الذی جعل الحمد» یعنی جنس حمد. راجع به ماهیت حمد صحبت می‌کنند. خدا این شأن را به حمد داده است. اما همین جنسی که «جعله مفتاحا لذکره و سببا لمزید من فضله» است، اگر در مصادیقش بیاید، که می‌خواهد از حامدین با معرفتی که دارند صادر شود؛ وقتی می‌خواهد از این حامدین با مراتبی که دارند صادر شود، آن وقت بعضی از آن‌ها حمد لایق بجنابه نیست. حمدی است که با تخیلات خودش است.

Tohid11

https://eitaa.com/mofidiyazdi
یک مناظره‌ای بود با یک شخصی که بحث‌های آتئیستی داشت. برای جواب او، من یک عبارتی را که متن اصلی هم بود، از یکی از بزرگان علم منطق جدید آوردم به نام آقای “گودل[۱۸۸]“. [گودل، منطقی‌دان معروف قرن بیستم بود. شاید می‌گویند از سرآمد منطقیّون تمام تاریخ باشد، بعضی‌ها این قدر به او عقیده دارند. در قرن بیستم خیلی کارهای مهمی انجام داد[۱۸۹].]

اینجا مجبور شد که بگوید این “گودل” نبوغ داشته است، امّا این هایی که نبوغ دارند، معمولاً یک رگ دیوانگی هم در آنها هست[۱۹۰].

سخن گودل
این جواب چه معنایی می‌دهد؟ شما بگویید که این جواب یعنی چه؟! این جواب یعنی این که وقتی می‌بیند برای او این حرف را از یک نابغه‌ای به‌عنوان سند آوردید، دیگر به پرت و پلاگویی زده است. آیا این حرف او از دیوانگی است؟! حرفی درست است ولی چون او دیگر نتوانست چیزی بگوید، نیامد بگوید که این شخص، آخوندی است که من کجا مثل او را قبول داشته باشم و دارم! چون نتوانست چیزی بگوید، آن جهت را بیان کرد. ولی دیگر نوع کسانی که آن طرفی هستند و گودل­شناس هستند، این حرف او را قبول نمی‌کنند. می‌بینند که دیگر به هوچی بازی روی آورد.

خیلی حرف بزرگی است. می‌گوید: «چطور ما در این دنیا هستیم، چشم باز می‌کنیم، الآن با دیوار و در و هوا و خورشید مشکل نداریم. بابا عقل ما چشم باز می‌کند، دارد عناصر ریاضی را می‌بیند[۱۹۱]». چون تخصص او در این چیزها بوده است، درست هم می‌گوید. می‌گوید: «دیدن با دیدن چه فرقی می‌کند؟». ببینید چه حرف قشنگی می‌زند! می‌گوید: «من دارم موجودات مثالی ریاضی را می‌بینم. دارم می‌بینم. وقتی که دارم می‌بینم، خُب، اینجا خورشید می‌بینم، آنجا هم دارم آنها را می‌بینم. دیدن با دیدن چه فرقی دارد؟»

[شما چشم باز می‌کنید، محسوسات را می‌بینید، در آزمایشگاه فیزیک می‌روید. همان‌طور شروع به فکر کردن می‌کنید و با چشم عقلتان مسائل ریاضی را کشف می‌کنید. آخر دیدن با دیدن چه فرقی می‌کند؟ یعنی آن هم یک موطنی است. می‌گوید من تعجب می‌کنم این ها وقتی چیزی را در آزمایشگاه می‌بینند، قبول دارند. چه کسی این حرف را می‌زند؟ کسی که دیده است. دارد می‌بیند که این عناصر ریاضی وجود مثالی دارند و بند به من نیستند. من می‌روم و آن ها را کشفشان می‌کنم. چطور می‌روم در آزمایشگاه به مشاهدات فیزیکی دست پیدا می‌کنم؟ در تمرکزات ریاضی هم می‌روم و در شهودهای ریاضی، آن عناصر مثالی ریاضی را می‌بینم[۱۹۲].]

خیلی جملۀ خوبی است. خیلی عالی و درست است. واقعاً چشم عقل می‌بیند. حالا به‌خصوص این مطلب در فضای ریاضیّات، بیشتر قابل توضیح است. در علوم دیگر سخت است. در علوم انسانی و در علومی مثل فلسفه سخت است، امّا در علوم ریاضی این‌گونه نیست که سخت باشد. این حرف او، خیلی بیان روشنی دارد[۱۹۳].[یعنی واقعاً کسی هم که در ریاضیات از سر ذوق الهی جلو برود، چشمش می‌بیند. نمی‌شود ریاضیدانی ذوق ریاضی داشته باشد، جلو برود و بعد برگردد و نگاهی به فلسفه ریاضی و مبادی‌اش بکند و برایش واضح نباشد که موجودات ریاضی افلاطونی‌ و مثالی‌اند و به وجود ریاضی موجودند. اصلاً نمی‌شود این را نفهمد. به راحتی این ها را می‌فهمد[۱۹۴].

لذا خود همین گودل صریحاً می‌گوید: ما این موجودات مثالی را می‌بینیم، چطور من اینجا این کتاب را می‌بینم قبول می‌کنیم، شما می‌گویید تجربه است، چشم من هم دارد آن قاعده فیثاغورث را به عنوان یک چیزی که واقعیت دارد می‌بیند. به عنوان این‌که همه ریاضیدان‌ها با زحمت دنبالش می‌رویم و کشفش می‌کنیم. چطور ده تا کوهنورد می‌روند قله کوه را فتح می‌کنند، نمی‌گویید که خیالات است، می‌گویید تجربه است؛ رفتند و به آن رسیدند. آن هم ده‌ها ریاضیدان می‌روند و یک فرمول را کشف می‌کنند و خوشحال می‌شوند. شما می‌گویید که هیچی؟! خب چشم اینها دارد یک چیزی را می‌بیند. و حال آن که نه جایی رفتند، نه کهکشانی سیر کردند. در عالم جرم و انرژی که نرفتند. کدام ریاضیدان است که احساس کند وقتی برای حل مسائل ریاضی می‌کند بی‌نهایت‌ها را دارد سیر می‌کند، بگوید که من دارم انرژی و ماده سیْر می‌کنم. ابداً اینچنین نیست. پشتوانه تفکرش و معدّش می‌تواند این باشد، اما آنچه را که او می‌یابد، اثبات می‌کند، درک می‌کند که اصلاً سنخ ماده و انرژی نیست. این یک چیز واضحی است[۱۹۵].]

خُب، ناظری که دارد این حرف او را می‌شنود که بگوید یک رگی از جنون دارد، دیگر متوجه می‌شود که دارد هوچی بازی در می‌آورد!


Bayestegi
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
https://eitaa.com/mofidiyazdi





یک مجلسی بود همین ایام شهادت حضرت صدیقه - سلام الله علیها-، صاحبِ منزل از سادات جلیل القدر بودند وارد شدیم، به من فرمودند: اگر چند کلمه ای حرف می زنی، راجع به آیۀ مبارکه نور صحبت کن. همینطور ابتداء به ساکن چند کلمه ای صحبت کردم و طوری بود که مطلوب ایشان افتاد، الآن هم فرمودند و مقدّر است که مزاحمتی بکنم یادم آمد از آن جلسه، گفتم مناسبت دارد در مجالس حضرت صدیقه - سلام الله علیها- آیات شریفه قرآن که مربوط به حضرت هست بحث بشود هم مفادش هم ارتباطش با حضرت - سلام الله علیها- لذا آیات متعددی در قرآن کریم مربوط به حضرت صدیقه - سلام الله علیها- است؛ سوره کوثر که معروف است، سوره مبارکۀ دهر معلوم است، آیۀ مباهله معلوم است، آیۀ تطهیر معلوم است، یکی از آیاتی که اگر فرمایش امام معصوم نبود و تفسیر خود اهل البیت - علیهم السلام- نبود قرار نبود ما خودمان حرفی بزنیم و تطبیقی انجام بدهیم أمّا بحمدالله تعالی در ذیلش حدیث آمده، امام معصوم اسم برده اند وتطبیق کرده اند مطالب را و در مواردی توضیح خاص خودش را داده اند.
لذا ما چون خود اهل البیت - علیهم السلام - ارشاد فرمودند می توانیم بیشتر فکر کنیم، حرف بزنیم و ببینیم چه فرموده اند وچه جوری است که این آیۀ مبارکه به حضرت صدیقه کبری که صاحب این ایّام و صاحب مجلس هستند مربوط می شود؛ اصل این آیۀ مبارکه که همه هم شنیدند و می دانند چه آثاری دارد و چه خواصّی دارد

جلسه اول
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
این نور غیر از نوری است که این چشم مادّی می بیند، بله اشتراکی دارد در این دنیا، نور خودش ظاهر است و هر چه را بخواهید ببینید بوسیلۀ او می بینید: «الظاهرُ لنفسه، المُظهِرُ لغیره»، خوب این یک چیزی شد پس اگر یک حقیقتی باشد که اصلاً نیاز ندارد دیگری ظاهرش کند، خودش ظاهر است همۀ دم و دستگاه خلقت، عوالم لایتناهی را هم ظاهر می کند ایجاد می کند این خوب است، شما ببینید یکی از کارهایی که این نور حسّی انجام می دهد هدایت است


جلسه اول
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
نور وسیلۀ هدایت است سبب هدایت است بوسیلۀ اوست که به منزل می رسید، این هم معنای خوبی است. در روایت هم دارد هر کس هرچه فهمید از این آیه:« اللهُ نورُ السَّموات وَ الأرض»، خدای متعال هدایتگر تمام آسمانها و زمین و هرکه در آنهاست لحظه به لحظه مخلوقات نیاز به هدایت دارند، «یَسئَله مَن فی السّموات و الأرض کُلّ یَومِ هُو فی شَأن2» دم به دم خلائق دستِ گداییشان پیشگاه الهی دراز است، خدایا؛ لحظۀ بعد ندهی وامانده ایم، فرعون به حضرت موسی چه عرض کرد؟ «مَن رَبُّ السَّموات وَ الأرض3» «رَبُّنَا الَذی أعطی کُلّ شَیئ خَلقَه ثُمّ هَدی4» همه را ایجاد کرده بعد هم هدایت فرموده؛ پس هادی است. نور کاری که ازش می آید هدایت کردن است به این معنا «الله نورُ السَّموات وَ الأرض»، ذرّه ای نیست در آسمانها و زمین که هیچ لحظه ای محتاج هدایت نباشد، هادیِ او، هدایتگرِ او، بردنِ او بسوی آن چیزی که مقصد اوست کیست؟ خدای متعال است، امام فرمودند: «هادٍ لأهل السموات و الأرض5» معنای خیلی روشن است،
و اگر نور به این معنا باشد خیلی خوب است اگر هم به معنای «الظاهرُ لِنفسِه، المُظهِرُ لغَیره» باشد یعنی خودش ظاهر است و دیگران را هم ظاهر می کند الآن نوری که اینجا هست دیگر نباید نور دیگری بیاید به ما نشانش بدهد. خودش را می بینیم شما نوری را پیدا کرده اید بگویید نور دیگری بیاورید تا نور قبلی را ببینیم؟ نور نیاز ندارد به نور، ولی چیزهای دیگری که نور ندارند توسط این نور آشکار می شوند در آن فقرۀ دعا منسوب به حضرت سیدالشهداء - سلام الله علیه- هست « ألِغَیرکَ مِنَ الظهور ما لیسَ لکَ حَتّی یکونَ هُو المُظهِرُ لکَ6»: خدایا تو از همه چیز ظاهرتر هستی و هرچه غیر از تو هست تو او را ظاهر می کنی، این معنا اگر باشد بمعنای عقلانی بلند است، هر کس درکش بکند خوشا به حالش، بعد مراجعه می کند می بیند قرآن کریم می فرماید:«الله نورُ السَّموات وَ الأرض»، خدای متعال ممکن نیست چیزی او را ظاهر کند وجودش از خودش است، ازلیّ است، ابدیّ است، أمّا سماوات و أرض همه تاریکند، اگر بخواهند به وجود بیایند، به ظهور بیایند، خودنمایی کنند محتاج او هستند و لذا روی این بیان نیازی هم نیست به آنچه بعض مفسّرین گفته اند: «الله منوّرُ السموات و الأرض»،


جلسه اول
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
حاج آقای حسن زاده زیاد در درسشان می فرمودند: قرآن فرموده:« هُوَ الذی بَعَثَ فی الاُمیّینَ رَسولاً مِنهم7» خدا در بین کسانی که درس نخواندند و چیزی نمی دانند، البته یکی از معانی اش اینست که فرمودند، خدا بین اینها پیامبر را مبعوث کرد. بعد ایشان می گفتند: این «اُمیّیّن» می دانید یعنی چه؟ یعنی بزرگان نوابغ بشر، فارابی، ابن سینا، ملاصدرا، علامۀ حلی، شیخ طوسی، یک عمر درس خواندند أمّا وقتی می رسند مقابل حضرت، زانو می زنند قرآن می گوید اُمّی است، بیایید همه شما اُمّی هستید، نکتۀ قشنگی بود استاد زیاد می گفتند، منظور اینکه این قرآن است: «بَعَثَ فی الاُمیّین»، همۀ نابغه ها جمع بشوید الآن می خواهد خدای متعال بر حبیب خودش خاتم النبیین - صلی الله علیه و آله- آیه ای نازل بفرماید، معرفت بدهد به بنده های خودش، چه شروع فرموده؟ «الله نورُ السَّموات و الأرض»



جلسه اول
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
چراغ کارش نورافشانی است پایه می خواهد تا او را بگیرد و او نور بدهد این را می گفتند: مِشکات
آیۀ شریفه می فرماید: مَثَل نور خدای متعال این تاقچه را در نظر بگیرید «کَمِشکاةٍ فیها مصباحٌ»، یک چراغ در این کُوّه و تاقچه گذاشته، «المِصباحُ فی زُجاجَة»، این چراغ، پشتِ یک شیشه قرار دارد، قدیم ها آن شیشه هم بود اگر یادتان باشد تاقچه دوتا ورودی داشت یکی روبه اتاق بود شیشه ای می گذاشتند برای اینکه کسی نرود دست بزند به چراغ، حِفاظ آن چراغ بود یک مَنفَذی هم از پشت بود دست می کردند چراغ را می گذاشتند، «کمشکاةٍ فیها مصباحٌ»، این جایی است که در آن مصباح قرار گرفته «المصباح فی زجاجة»، این چراغ هم پشتش شیشه ای قرار گرفته، می دانید این شیشه چگونه است؟ «الزجاجة کأنّها کوکبٌ دریّ»، این شیشه که پشت این چراغ قرار گرفته مانند یک ستارۀ تابناک نورافشانی می کند. مصباح زَیت می خواهد یک چیزی که سبب شود این چراغ نور بدهد، «یُوقدُ مِن شَجَرةٍ زَیتونةٍ لاشَرقیّةٍ وَ لاغربیّةٍ یَکادُ زَیتُها یُضیئ»، این چراغ که این چنین نور می دهد می دانید زیتش، آن چیزی که او را روشن می کند از کجا آمده؟ از زیتون، درخت مبارکی که نه شرقی است و نه غربی، «لا شرقیةٍ و لا غربیة یکاد زیتُها یُضِیئ و لو لم تَمسَسهُ نارٌ»، همه جا وقتی می خواهد زَیتی نور بدهد باید مَشعَل ببرید روشنش بکنید تا نور بدهد فتیله ای داشته باشد تا نور بدهد أمّا این چراغ و زیتِ او از چیزهایی است که نیاز ندارد آتش بیاورید تا این آتش سبب شود نور بدهد، «یکاد زیتها یُضیئ و لو لم تَمسَسهُ نارٌ»، خودِ زیت او دارد نور می دهد چه برسد به آن چراغ، زیت که خودش نور نمی دهد زیت زمینه می شود که چراغ نور بدهد این آیه می فرماید: چراغی است که زیتش دارد نور می دهد، «وَ لو تَمسَسهَ نارٌ نورٌ علی نور»، هنوز زیتش که به مصباح نرسیده دارد نور می دهد دیگه وقتی مصباح می شود چه می شود؟،« کوکبٌ دُرّیّ»، لذا فرمود: «نورٌ علی نورٍ»، زیتش نور است مصباحش نور است این مصباح و زُجاجه با هم تشکیل نور می دهند مجموعش می شود: کوکبٌ دُرّیّ، همۀ اینها با هم می شود یک ستارۀ تابناک، «نورٌ علی نورٍ یَهدِی الله لِنُورِهِ مَن یَشاءُ».


جلسه اول
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
این کوکب دُریّ چه بود در آیه؟ کوکب دُرّی، مِشکات و مِصباح و شیشه را همه را دست به دست هم داد با درخت زیتون، شد کوکب دُرّی، فرمودند: می دانید خدای متعال از این کوکب دُرّی چه قصد کرده؟ مادر ما فاطمه -سلام الله علیها- (الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 195حدیث5)، عجب! پس هم مصباح داریم اینجا، زُجاجه داریم اینجا، خدای متعال می فرماید: مصباح در زجاجه است، الزجاجة کأنّها کوکبٌ دُرّی، دیدید همه جا محور حضرت صدیقه اند در حدیث کساء هم معروف است وقتی خدای متعال می خواهد معرّفی کند اصحاب کساء را و خمسۀ طیّبه را :« فَقال الله: یا مَلائکتی و یا سُکّان سَماواتی هُم فاطمةُ و أبوها و بَعلُها و بَنُوها»، اینجا هم «کوکب دُرّی» محور نورافشانی است. در این آیۀ مبارکه نور کأنّه این چند نور با هم جمع می شوند می شود «کوکبٌ دُرّی»، اگر اینها را امام معصوم نفرموده بودند کجا ما اینها را می فهمیدیم؟


جلسه اول
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
در شدّت سختیِ روز عاشورا در آن وقتی که دیگر سخت تر از او نبود برای اهل البیت - علیهم السلام- خدای متعال وجود نازنین حجّت خودش را حفظ می کند در بستر مریضی، این را خودِ اهل سنّت نقل کرده اند: ابن عساکر در تاریخ دمشق دارد می گوید10: وقتی امام سجاد - سلام الله علیه- در مجلس یزید بودند یکی از این ملعون ها که همه جا همه می شناسید گفت: یزید، حسین را که کشتند بچه هایش را همه کشتند فقط یک «علی» مانده این را هم بکش، فردا دوباره همین ها می گویند: وای، قُتِلَ أبونا، اینها را هم بکش از دستشان راحت بشو. به خیالشان کار دست خودشان است، یزید از نخوت و غرور خودش جوابی داد ما که الآن قرن پانزدهم اینجا نشستیم می فهمیم خدای متعال در آن مجلس چکار کرد. قدرت دست او بود به حسب ظاهر برایش کاری نداشت دستور دهد امام سجاد - علیه السلام- را شهید کنند. امام - علیه السلام- اسیر بودند، یزید گفت: الآن ما کامل بر أریکۀ قدرت نشستیم اگر از آل أبی طالب یک نفر سر بلند کند،«أخذته سيوف آل أبي سفيان» در همان لحظۀ أوّل، تمام شمشیرهای آل ابی سفیان آنها را درو می کنند.


جلسه اول
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
مرحوم حاج شیخ محمدحسین اصفهانی معروف به کمپانی - رضوان الله علیه- قصیده ای دارند در مجالس خوانده می شود چه بسا همۀ شما بیش از من حفظ هستید، بلد هستید یک آقا سیدی در بیت آیةالله بهجت می آمد همانطور که نشسته بود می خواند، فرمود: من خواب دیدم در خواب به من فرمودند که این قصیده را حفظ کن.




جلسه اول
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi

پ،ن :وَلَستُ أدری خَبرَ المِسمارِ سَل صَدرَها خَزانةَ الأسرارِ»
خلیل داریم و حبیب، خلیل دوست می دارد ولی حبیب آنست که محبوب هم او را دوست می دارد وقتی شما می گویید: حضرت، حبیب الله هستند یعنی خدا دوستشان می دارد جبرئیل خطاب می کند می گوید: یا حبیبة حبیب الله، یعنی ای کسی که سرا پای قلب پدرتان که حبیب خدا هستند محبّت به شماست


جلسه اول
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
در آیات قرآن أنواع بحث ها را می شود مطرح کرد هر آیۀ قرآن تأویل دارد، هر آیۀ قرآن جَرْی دارد؛ تأویل یعنی یک مقصودِ والا غیر مستفاد از ظاهر، محتاج به علم عصمت و علم لدنّی است این می شود تأویل، أمّا جَرْی، پیدا کردنِ مصداق یک آیه است. اگر خدای متعال در قرآن مدح مؤمن می کند شما می توانید بگویید این مؤمن یعنی حضرت صدّیقه - سلام الله علیها- ، این إسمش تأویل نیست این جَرْی است، آیه مدحی است بلند بالا برای کلّ مؤمنین، حضرت صدّیقه، پدرشان، همسرشان، أهل البیت رؤسای مؤمنین هستند اگر تطبیق کردیم، می شود جَری


جلسه دوم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
در این نباید تردید بکنیم که غایتِ خلقت به آن نحو اصلیش همان أنوار الهیّه اند که آنها بودند که اصل خلقت به پا شد أمّا اینکه چرا آنها شبانه روز زحمت می کشیدند برای هدایت خلق؟ با این مثال هایی که عرض کردم روشن شد که مقصود از این، آن چیزی است که آنها کمالشان به اینست که غیر از اینکه خودشان دارند زمینه فراهم کنند سایرین هم بیایند، بفهمند، ببینند، بالا بیایند، به آن نحوی که خدای متعال به آنها داده آنها هم واصل بشوند. این هم سؤال دوّم
ثقلَین که همه می دانیم کتاب الله و عترتی، آن نقطه که این دو را به هم عطف می کند در دست همۀ ما داده اند، امام باقر- سلام الله علیه- هم فرمودند18: به آن با اهل سنّت احتجاج کنید. آن چیست؟
لیلةالقدر، لیلة القدر آن خط مشترک، آن حدِّ فاصل و نقطۀ عطف بین ثقلین، هر کس روی لیلةالقدر بحث کند ناخودآگاه می رود به اینکه قرآن کریم در لیلة القدر نازل شده، عترت هم خود اهل بیت فرموده اند: لیلة فاطمه است19 - سلام الله علیها- ، چه دستگاهی دارد این تعبیر که لیلةالقدر حضرت صدیقه هستند، دو تا ثقلَین هستند که لیلة القدر این دو تا را به هم وصل می کند
آیۀ نور هم ما بخوانیم یک نحو توسل به ذوات مقدّسه است




«یُوقَدُ مِن شجرةٍ مبارکةٍ زیتونةٍ»، درخت مبارک زیتون چیست؟ «الشَجَرةُ المؤمِن»، این درخت زیتونی که این قلب را بپا نگه می دارد این نورانیت ایمان را بیشتر می کند این خود تمام وجود مؤمن است، اگر این مؤمن حرام بخورد این زَیتی که قرار است به قلبش وارد شود و او را نورانی کند آیا نور ایمان را بیشتر می کند یا این نور را از بین می برد؟ پناه برخدا، پس این شجره خود مؤمن است شجره چطوری است؟ «مَثَل کَلمةٍ طیّبةٍ کَشَجرةٍ طیّبةٍ أصلُها ثابتٌ و فَرعُها فی السَماء تُؤتی اُکلها کلَّ حینٍ بإذنِ ربّها22»، مؤمن اینجوری است «کلمةٍ طیّبة»، درخت دو چیز دارد: هم ریشه دارد هم شاخه، هرکدامش نباشد، ناقص است.



جلسه دوم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
یادم می آید ایّام نوجوانی بود شاید حدود هیجده نوزده سالگی، استاد بزرگی بود راجع به هدف خلقت صحبت کرد. سنّ من هم به اقتضائش یک چیزی شنیده بود وقتی آمدیم بیرون، کسی که سنّش از من بیشتر بود گفت: آقا یک چیزهایی فرمودند أمّا این دلمان قانع نشد. او گفت و رفت ولی من که در آن سنّ بودم خیلی برایم مهمّ بود، یادم می آید که مدّتها دنبال جوابی بودم که هر کسی که مخلوق خداست و این سؤال برایش پیش می آید بتوانی به او بگویی و قانع بشود.
سؤال سنگین است تا جایی رسیده بود که دیگه لوازمش را برای شما نمی گویم خیلی امر بر من سخت شد، قرآن کریم عجائب است عجائب، این آیۀ شریفه را من صدها بار قبلش بعدش در مدرسه خوانده بودم أمّا در شدّتِ بدحالی که این سؤال هجوم کرده بود در حجرۀ طلبگی، صبح آیۀ شریفه را می خواندم اصلاً دوای درد من بود أمّا دوای مسکّن، گاهی مریض دردمند است معالجه اش می کنند گاهی مسکّن می دهند، در شدّت بدحالی که این سؤال باید برای من حل بشود رسیدم به این آیه که «إذ قالَ ربّکَ لِلملائکة» ملائکه اعتراض کردند، یک دفعه دیدم عجب! این همان سؤالی هست که من دارم. جواب چه بود؟ « إنّی أعلمُ مالاتَعلمُون» خدای متعال فرمود: من یک چیزی می دانم شما نمی دانید. خدا را گواه می گیرم آن لحظه قرآن کریم درست مثل اینکه با کسی حرف می زند، أمّا اینجوری حرف زد گفت: خدای متعال می گوید: فضولی موقوف. چکار داری من چرا تو را خلق کردم؟ فعلاً که هستی، من یک چیزی می دانم که تو نمی دانی. آرام شدم تمام شد. یک جواب إسکاتیِ قویّ، چون سنّ من هم خیلی چیزها را اقتضاء نداشت تا بفهمم و از طرفی مطلب سنگین بود، هفت هشت سال گذشت درس و بحث و کتاب و طلبگی، حالا برگشتم می بینم «قال إنی أعلمُ مالاتعلمُون» جواب إسکاتی نیست که یعنی چکار داری من یک چیزی می دانم که شما نمی دانید، جوابِ حَلّی است عینِ بیانِ غایتِ خلقت است؛ بعد از این آیه را بخوانید، آیات به هم مربوط است. عجب! من سالها بعد فهمیدم قرآن هم سرِ جایش جواب إسکاتی می دهد، درمانی که بعنوان علاج مطلب است قرآن از آن بعنوان مسکّن استفاده کرده، جوابش چیست؟«إنی أعلمُ مالاتعلمون» یعنی چه که شما نمی دانید؟ یعنی اصلاً تابِ آن را ندارید درکش کنید، خیلی چیزها می دانید منِ خدا به شما داده ام أمّا هنوز یک علومی دارم که شما تاب حملش را ندارید از کجا من این را می گویم؟ دنبال آیه را بخوانیم :«وَ عَلّم آدمَ الأسماءَ کلَّها» وقتی آدم را خلق کرد همۀ أسمای الهی را که سراپا علم بود که ملائکه نمی توانستند تحملش کنند، به این مخلوق که می تواند تحمّل کند تعلیم فرمود «فَقالَ یا آدمُ أنبِئهم بأسمائهم»

جلسه سوم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
می گوید: من علومی دارم که این علوم مَظهر می خواهد من می خواهم در عالمِ خلقت، کسانی داشته باشم که همۀ علومِ من را بتوانند حمل کنند، شما ملائکه نمی توانید. « إنّی أعلمُ غَیبَ السَّموات وَ الأرض وَ أعلمُ ما تُبدُونَ وَ ما تَکتمونَ24» به این زیبایی آیۀ شریفه می گوید که هدف از خلقت شما چه بوده؟ علم بوده معرفت بوده، معرفت چیست؟ معرفت یک چیزِ به اصطلاحِ امروزی ها محض نیست، معرفت دستگاهی دارد که وقتی غایت خلقت است هم محض است، هم کاربردی است؛ هر دو جنبه را دارد و هر دو جنبه اش پیاده می شود. خوب حالا اگر معرفت، غایتِ خلقتِ ما هست معرفتِ چه چیزی؟ و کجا؟ آیة الله بهجت زیاد می فرمودند: با دو دستمان چشمهایمان را می بندیم، بعد هم قَسم می خوریم که نمی بینیم. دستت را بردار تا ببینی، آخر این چه کاری است که دستهایت را روی چشمت بگیری بعد قَسم بخوری که نمی بینی؟ این خیلی حرف مهمّی هست گاهی خودمان چشمهایمان را می گیریم قَسم هم می خوریم که نمی بینیم.
عالِمی در کربلا بود کتابی دارد بنام بحرالمعارف خدا رحمتش کند آن زمانی که وهّابی های ملعون به کربلا حمله کردند قتل عام کردند، این را زیاد آیةالله بهجت می فرمودند که مرحوم صاحب ریاض سید علی طباطبایی خدا می خواست کشته نشوند، مَرجع کربلا بود و وهّابی ها می خواستند مَرجع را بکشند. می پرسیدند که سید علی کجاست؟ تمام شهر را گرفتند زنها همه فرار کردند، آمدند ضریح حرم را کندند، آقای سیدعلی رفتند در انبارِ منزل که مقداری هیزم بود یک بچۀ شیرخوار هم جا مانده بود ایشان خودشان گفته بودند که دیدم نزدیک شدند و صدایشان دارد می آید، من این بچه را گذاشتم روی سینه ام و گوشه دیوار این بافۀ هیزم ها را کشیدم روی خودم. آنها آمدند تا نزدیک این هیزم ها و صدا می زدند تا اینکه ناامید شدند و منصرف شدند. از کرامات خدا این بود مدّت طولانی که این بچه زیر هیزمها روی سینۀ من بود یک صدای کوچکی از دل این طفل بیرون نیامد ، امّا آشیخ عبدالصمد که الآن به مناسبت یادم آمد ایشان را، این ملعون ها شهید کردند ولی در وصف حالش می گفتند وقتی این ملعون ها می کشتند و جلو می آمدند ایشان دورِ حیاط خانه قدم می زد و شعر می خواند می گفت: «چون شود وعدۀ وصل نزدیک، آتشِ عشق شعله ور گردد». خوشا بحال این افراد
هدفِ خلقت، نورانی شدن است به معرفت رسیدن است، معرفتی که در دنبالش تقوا و عمل بیاید. قبلاً عرض کردم معرفتی که صِرفِ معرفت باشد که معرفتِ واقعی نیست
خدا رحمت کند مرحوم آقاسید علی اصغر را، می آمدند در گرمای ظهر نان می دادند به کسانی که نان نداشتند، بعد به ایشان می گفتند: آخر در این گرمای تیرماه چرا این کارها را می کنید؟ می گفتند: اگر لذّتی در دنیا باشد این است. خیلی جملۀ عجیبی است. معلوم می شود یک پشتوانه دارد که لذّت می برد از این کار، آیةالله بهجت نقل می کردند که در قم یک آقا سیّدی بودند خیلی بین مردم محترم و متشخّص بودند و از منبری های قم بودند، زمان رضاخان شد و روضه خوانی ها تعطیل شد. خوب کسی که معیشتی داشت، زندگیِ ایشان از طریق همین روضه خوانی اداره می شد، ایشان هم پیرمرد شده بود و چشم هایش هم مکفوف شده بود و نابینا شده بود، معلوم است با این احوال چه وضعیتی پیدا کرده بوده، حاج آقا می فرمودند: مردم می گفتند گاهی این سید بزرگوار از خانه بیرون می آمد و با دست گرفتن به دیوار راه می افتاد، می فهمیدند که شخصی برایش هدیه ای آورده بوده ولی او دلش نیامده تنهایی بخورد لذا برداشته ببرد خانۀ فلان شخصی که او هم وضعش خوب نیست تا با هم بخورند، انسان چه بگوید وقتی اینها را می شنود؟


جلسه سوم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
آیةالله بهجت مکرّر می فرمودند: قرآن کریم از عصای موسی بالاتر است، معجزۀ خاتم النبیین - صلی الله علیه وآله- است، با یک وجهی که هدیه می کنید مصحف را می گیرید می گذارید در جیبتان، اگر قدردان بودید می فهمیدید الآن بالاتر از عصای موسی را دارید، قدردان نیستید. «ولو أنّ قرآناً سُیّرت به الجبال أو قُطّعت به الأرض أو کُلّم به الموتی»،


جلسه چهارم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
آیةالله بهجت مکرّر می گفتند که شما در شرائط بحرانی قرار بگیرید آنوقت می بینید تصمیم گیری چقدر سخت است کرامت حضرت صدیقه - سلام الله علیها- اینست در شدّت مظلومیّت، کاری می کنند که در کلّ تاریخ، بیان خودشان را برساند، بگویند: من مظلومم، فرمود: قبر من مخفی باشد چهل تا قبر در بقیع درست کنید، خیلی عجیب است آمدند می خواستند همۀ قبرها را بشکافند، می دانستند چه لوازمی دارد. اینجا بود امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه- فرمودند: «إن سَللتُ سَیفی لَاَغمَدتُه دُونَ إحراقِ دَمِک»، حضرت قسم یاد کردند اگر اینجا شمشیر علیّ از غلاف بیاید بیرون تا خونت را نریزم برنمی گردد. دید اینجا علیّ غیر از علیّ در روز قبل است که می بردنش برای بیعت، دست برداشت. حاج آقا می فرمودند: این کرامت حضرت است در شدّت مظلومیت کاری بکند که پیروز باشد نتوانند محو کنند با قدرتِ تامّ و تمام که روایت ننویسید چه نکنید چه نکنید، بماند تا الآن امروز بعد از قرن پانزدهم من دارم می گویم، آیا شوخی است در این شرائط اینطور بتواند پیامش را برساند؟


جلسه چهارم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
صحیح بخاری، مقدّس ترین کتاب در نزد آنهاست، شما که از این کتاب نقل می کنید حتی ترجمه هم نکنید، بعضی عبارات کوتاهش را کاری کنید جوان سُنّی که پنجاه سالش بشود نشنیده أمّا کتاب صحیح بخاری را تالی تِلوِ قرآن می داند، از ده سالگی بشنود. من قسم می خورم در محضر شما اگر از ده سالگی بشنود بعداً نمی گوید: چرا در تقویمتان حالا نوشته اید شهادت؟


جلسه چهارم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
پ.ن: صحیح مسلم هم مدنظر حاج آقا در سخنرانی بود
این عبارات را یک جوان سُنّی بشنود سبب می شود قلوبش نزدیک می شود به حرفهایی که شیعه می گویند. وقتی ما کار نکنیم همین است، ما آنطرف می ایستیم حرفهایی می زنیم تحریکش می کنیم، حرام است چیزی بگوییم تحریک کنیم آنها را، ما فقط عین عبارت را نشر بدهیم حتی ترجمه هم نکنیم، ترجمه اش را خودت برو از عالِمت بپرس، چرا ترجمه کنم که بگویند شیعه ترجمه کرده؟خودت برو ترجمه کن. أمّا از طفولیّت بشنو و بدان اینها بوده


جلسه چهارم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
او مظلومه بوده و شهادت بوده، فقط ما نباید تحریک بکنیم حرام است طوری حرف بزنیم که دل کسی که برای اعتقاداتش هست ناراحت بشود، با عبارات کتابی که او پذیرای این کتاب باشد فقط عبارت را بگوییم و بگوییم: فقط از سنّ ده سالگی بشنو، وقتی از ده سالگی تا پنجاه سالگی اینها را شنیده باشی ممکن نیست شاکلۀ روح تو شاکلۀ کسی باشد که اینها را نشنیده است. این کم کاری از ما شیعه هاست، چرا اینها را بعنوان نیم سطر نیم سطر پخش نمی کنیم بدون اینکه برچسبی به آن بزنیم؟ این عبارات که هست برو ببین. اینها بسیار مهمّ است و هر دو جهت رعایت شده هم حقّ مظلوم رعایت شده و هم «لاتَنازَعُوا فَتَفشَلوا وَتَذهَبَ ریحَکم»


جلسه چهارم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
کتاب «معراج السعادة» هم کتاب اخلاق و فارسی است کتاب خیلی خوبی است امّا سفارش حاج آقا این بود که معراج السعاده را چند صفحه چند صفحه نخوانید، غذای پنج روز را در یک وعده می خورید؟ نه، می فرمودند: نصفِ صفحه را بخوانید غذای یک روز است فکرش کنید هضم کنید عمل کنید فردا نصفِ صفحۀ دیگر را بخوانید نه اینکه تند تند بخوانید برسید به آخر کتاب.


جلسه پنجم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
من دو چیز را عرض می کنم برای کسانی که مبتلا هستند: یکی اینکه هر روز صبح و شب این دعایی را که خیلی دعای جلیل القدر است مورد عنایت علمای بزرگ بوده و امام صادق - سلام الله علیه- فرمودند که پدرم امام باقر - علیه السلام- می فرمودند: «هذِهِ دُعاءُ المَخزُون»، این دعا خیلی قیمتی است جایش در خزینه الهی است، در کتاب الدعاء کافی، باب أدعیة الصباح والمساء هست49، نصف سطر است سه بار صبح بخواند سه بار شب: «اللّهمَّ اجعَلنِی فی دِرعِکَ الحَصینة الَّتی تَجعَلُ فِیها مَن تُرید»، یعنی خدایا من را بگذار در زِرِه ای که خودت آماده کرده ای برای بندگان خاصّی که آنها را در این زِرِه می گذاری. زِره یعنی هر تیری بیاید از آفات بدنی، مالی، اُخروی و دینی که یکی از آنها غضب است، غضب که می آید هم آثار دنیوی دارد هم دینی، اگر سه بار صبح و سه بار شب این دعا را بخواند إنشاءالله به لطف خدای متعال، خدا حفظش می کند، یکی دیگر هم هر روز صبح اگر صدقه می دهد ولو مقدار کمی یک بخشی از آن را نیّت کند بگوید: این صدقۀ خصوص اینکه غضب نکنم، محفوظ بمانم از اینکه امروز ناراحت بشوم. همین توسّلات و دعاها مؤثّر است و پشتوانۀ روحی به مؤمن می دهد که وقتی غضب می کند یادش باشد من به خدا التماس کردم و صبح صدقه دادم.


جلسه پنجم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
عبادت کردن رفتار است بندگی و بنده شدن یک صفت است وقتی قلب و روح او بنده است اینجور بندگی که دارد هر عبادتی را هم انجام بدهد عبادتی است که یک عبد انجام داده این خیلی حرف بالایی است،

جلسه پنجم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
حاج آقای علاقه بند کلمات دُرربار خیلی داشتند، یکی از چیزهایی که از روزهای اوّل طلبگی می فرمودند و از محضرشان شنیدم می فرمودند: ببینید رسالت مقام کمی نیست آن هم رسالتِ ختم نبوّت، خیلی مقام است امّا وقتی می خواهید پیشگاه خدا شهادت بدهید: «أشهدُ أن لاإله إلا الله وَحدَه لاشَریکَ له»، حالا می خواهید حضرت را ببرید بالا می گویید:«وأشهد أنّ محمداً عبدُهُ وَ رسولُه»، اوّل می گویید: عبدِ او یعنی بندگیِ حضرت برای خدا بالاتر از رسالت است. اگر فکرش کنیم خاتم النبیین هستند چون بالاترین درجۀ بندگی را دارند، محال بود اگر بالاترین درجۀ بندگی را نداشتند خاتم النبیین بشوند.

جلسه پنجم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
عبد کیست؟ کسی که هیچ چیزی در وجودش أنانیّت نیست. من اینجوری می خواهم، من اصلاً در وجودش نیست، تمام مطیعِ دستگاه مبدأ مطلق است و خالقی که او را آفریده است. آیا بدون معرفت، این می شود که رام خدا بشود؟ کمال اینست که سر در بیاورد و رام باشد


جلسه پنجم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
حاج آقای علاقه بند امشب فرمایشات ایشان یادم می آید می فرمودند: وقتی آمدند در خانۀ امیرالمؤمنین - سلام الله علیه- وایشان را با آن دم و دستگاه، کشان کشان می بردند بطرف مسجد، در روایت هم دارد که ریسمانی بسته بودند و حضرت را می بردند، فرمودند که در همان حین یک یهودیِ خیبری، مسلمان شد و گفت: أشهدُ أنّ لااله الاّ الله وأشهدُ أنّ محمّداً رسول الله، خیلی تعجّب کردند گفتند: ای یهودی؛ تو خودِ حضرت را دیدی ایمان نیاوردی، خیلی عجیب است حالا حضرت رفته اند، دارند مرافعه می کنند حالا شهادت می دهی؟! گفت: شما نبودید، من در خیبر بودم این شخصی که دارند می برند من دیدم با مِرحَب خیبری چه کرد؟ معروف است که مِرحَب روی سرش شالی بود روی آن شال کلاه خودی بود مسی، و روی آن کلاه خود کلاهی بود سنگی، چه گردنی داشت که اینها را تحمّل می کرد، گفت: من دیدم وقتی حضرت به او ضربه زدند تمام سر او شکافته شد و تا پیشانیِ مرحب آمد پایین و افتاد، ما همه فرار کردیم و درب قلعۀ خیبر را بستیم. بعد حضرت آمدند سراغ در و آن را از جا کندند و چیزهایی که همه می دانیم، حتی اهل سنّت این کارِ امیرالمؤمنین را به شعر درآوردند، این یهودی می گوید: من دیدم این آقا را از آن زمان تا حالا زمانی نگذشته که بگوییم قدرتش کم شده بلکه اگر آن وقت سی ساله بوده الآن قدرتش بیشتر شده، این صحنه ای که من دیدم می دانید چگونه جلوی چشم من مجسّم شد؟ مثل یک شیر قویّ و سالم که چند روباه دور او را گرفته اند و او را می کشانند تا ببرندش، هر عاقلی می فهمد که یک چیزی در کار این شیر هست وإلاّ اینها نمی توانند او را ببرند. فهمیدم اساس این دین به ریاست نبوده اگر قضیۀ ریاست دنیا بود این آقا نمی گذاشت او را اینطور ببرند لذا مسلمان شد.


جلسه پنجم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
خدا رحمت کند مرحوم حاج شیخ غلامرضا فقیه یزدی را که عالم بزرگ یزد بودند یک عالم، هنوز چقدر آثار و برکات از ایشان در این شهر مانده است؟ خودشان همینطور مخزن کرامات و نورانیّت، آثارشان هم مانده تا حالا، کتابی دارند بنام «مفتاح علوم القرآن» کلید همه علوم قرآن، کتابی است که مقدمۀ تفسیر نوشته اند، ماشاءالله در تفسیر خیلی جلو بودند؛ از حج برمی گشتند رسیدند به قم، پسر فقیه و حسابیِ شان مرحوم شد، خودِ ایشان در مجلسِ ترحیم پسرشان منبر رفتند، پای منبرشان همۀ مراجع عصر و فضلای حوزه بودند در مجلسِ ترحیم پسرشان تفسیر سورۀ حمد گفتند، همه را به إعجاب آورده بودند. همه گفتند: عجب، اینجور عالمی هم یزد دارد؟! آیة الله بهجت دو سه تا کتاب را سفارش می کردند، یکی همین بود. می گفتند: این کتاب«مفتاح علوم القرآن» خیلی خوب است. الحمدلله تجدید چاپ هم شده، شروع این کتاب یکی از همین هایی است که غایتِ خلقت را توضیح می دهد. چند سطر اوّل این کتاب را بخوانید، مثل مرحوم حاج شیخ می خواهد تا این استفاده ها را بکنند. شاگردشان می فرمود که حاج شیخ می فرمودند: حرف های حاج شیخ را حاج شیخ باید بزند. ببینید چقدر این چند سطر زیباست و چطور اینها به این مقامات رسیده اند؟ شما بهتر از من می دانید بهترین جماعت را در یزد داشتند، شلوغ بود علماء و مجتهدین یزد می آمدند پشت سر ایشان نماز می خواندند. بعد می گفتند: من در اینجا نماز بخوانم مردم در ده مبلّغ نداشته باشند؟ یک دفعه راه می افتادند کجا؟ به دهاتی می رفتند که اصلاً نمی دانستند این شیخ کیست؟ معروف است رفته بودند به دهی که اهل آنجا به حاج شیخ راه نداده بودند رفته بودند در جایی که محلِّ کاه بوده، آنجا خوابیده بودند تا اذان صبح آمده بودند مسجد و اذان گفتند و جمعیت را جمع کردند و قرائت مردم را صاف کردند و دستگاهی داشتند


جلسه پنجم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
حاج شیخ [غلامرضا فقیه یزدی]در شروع کتابشان فرمودند: این آیه را ببینید قرآن می فرماید:«یا أیّها الناسُ أنتُم الفُقراءِ إلیَ الله»56 ما اگر ترجمۀ آیه را بخوانیم می گوییم: ای مردم شما محتاج به خدا هستید، شما فقیرهای خدا هستید. حاج شیخ فرمودند: این الف و لام بر سر فقراء را می بینید؟ کسانیکه نحو خوانده اند می دانند که آیه می گوید: ای انسانها فقط شما هستید که محتاج خدا هستید. عجب! پس آسمان، زمین، کوه، دشت و درخت، اینها محتاج خدا نیستند؟ این یعنی چه که فقط شما انسانها محتاج من هستید؟ این غایتِ خلقتی که دو شب قبل خدمتتان عرض کردم اینجا حاج شیخ می فرمایند که درست است که درخت و کوه و زمین و آسمان هم محتاج خدا هستند معلوم است امّا در همان کلاسی که دارند و ظرفی که دارند، خدای متعال که کمال مطلق است علم لایتناهی است می خواهد به ملائکه بدهد، همانطور که چند شب پیش عرض کردم «قالَ إنی أعلَمُ ما لایَعلمُون» من می خواهم به شما بگویم، شما بیشتر ظرفیتش را ندارید ولی «عَلّم آدمَ الأسماءَ کلّها » هیچ چیزی باقی نماند «کلّها» همه را، پس او ظرفیت دارد. حاج شیخ می فرمایند: خدا در این آیه می فرماید: ای انسانها شما با بقیه فرق دارید؛ من کمال مطلقم می توانم فیض لایتناهی بدهم آن موجودی که لیاقت دارد هرچه به او بدهند پر نمی شود و می تواند برود جلوتر، شما هستید پس من که الله هستم و کمال مطلقم فقط شما هستید که از حیثی که مطلقید محتاج من هستید. چرا؟چون فقرِ شما هم مطلق است. خلائقِ دیگر که به ایشان می دهم تمام می شود.

جلسه پنجم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
بعضی روایات هم خیلی لطافت دارد و هم خیلی باعث حیرت است، این مقامات شامل همۀ انسانها می شود چون مقاماتِ لایتناهی یعنی بی حدّ، هرچه بروند جلو آنها جلوترند حدّ ندارد، اینکه در حساب می گویند: در غیرمتناهی ها، جزء و کل برابر می شود، چون غیر متناهی هست، دیگر نگویید جزء کوچک تر از کلّ است، این روایت یادم آمد خیلی عجیب است مثل من که روسیاه و عمر تلف کرده ام نماز می خوانم با زور اگر نخوانم چوبم می زنند، امّا شما دل بدهید ببینید این روایت می خواهد چه بگوید؟ واقعاً چکار کنیم با این روایت؟ در روایت دارد خدای متعال به این بندگانش منّت گذاشته اجازه داده با او حرف بزنند. وای ما با زور می خوانیم واقع مطلب چیست؟ ما کی هستیم که با او حرف بزنیم؟ او إذن داده و منّت گذاشته که بیایید با من حرف بزنید. ما قدر این نماز را می دانیم؟ بعد هم گفته من خیلی مخلوق دارم امّا تو هستی که محتاج من هستی. من غیرمتناهی هستم تو هم ظرفی داری که هرچه بدهم باز فقیر هستی.


جلسه پنجم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi


شیخ طوسی در بغداد بودند با اینکه آخرش هم نزاع شد و کتابخانۀ ایشان را آتش زدند و رفتند نجف با چه سختی، همه می گویند که مؤسس حوزۀ نجف، شیخ طوسی هستند. من خوابی را شنیدم و محضر دیگران هم گفتم: اگر منبع آن را جایی دیدید بگویید، خیلی خواب موافقِ اعتبار است؛ شیخ طوسی در بغداد بودند بغداد خیلی مهمّ بود قسمتِ غرب بغداد بنام «بلخ» که آنطرفِ دجله بود همه شیعه بودند، طرفِ دیگر همه سنّی بودند جریانات مفصّلی دارد که درگیری شد و سنّی ها ریختند کتابخانۀ ایشان را آتش زدند و ایشان را بیرون کردند، شیخ طوسی دربدر شدند رفتند نجف و گفتند: اینجا محضر امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه- است و اینجا می مانیم. الآن هم کسانی که مشرّف می شوند می دانند تابستان نجف هنگامه است الآن که آب هست و کولر گازی هست آن زمان که هیچکدام از این امکانات نبود، می گویند: مرحوم شیخ رفتند نجف که بمانند جایی رسید دیدند که نه قابل ماندن نیست ممکن نیست بشود اینجا ماند، خیلی بر ایشان سخت گذشت لذا تصمیم گرفتند که از نجف بروند بار را بستند که بروند و مأیوس شدند از اینکه بتوان در آب و هوای نجف دوام آورد، شب که شد امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه- آمدند به خواب جنابِ شیخ طوسی، یک کلمه فرمودند: شیخ ما تو را خواستیم، تو ما را نمی خواهی؟ شیخ که از خواب بیدار شد گفت: اگر بمیرم هم از اینجا نخواهم رفت. شیخ ماند و حوزۀ هزار سالۀ نجف، حالا همه می گویند: مؤسس حوزۀ نجف شیخ طوسی است درحالیکه مؤسّس، خود امیرالمؤمنین هستند اگر حضرت اینجور نفرموده بودند که ایشان رفته بود تاب نمی آورد.


جلسه پنجم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
من گمانم اینست که این روایت معروفی که فرموده اند : «نَحنُ حُجَجُ الله عَلی الخَلق وَ اُمّنا فاطِمة حُجَة الله عَلَینا62» یکی از معانی اش همین است که الآن می خواهم بگویم یعنی حضرت زهراء به هیچکدام از امامان معصوم اجازه ندادند قبر مطهّرشان را فاش کنند، و رمزی در این است تا آن وقتی که همان کسی که شنیده اید پشت در و دیوار صدایش می زدند بیاید، بله او که می آید دستگاهی دارد.


جلسه پنجم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
ابن کثیر یک عالم سنّی است از بزرگان علمای سَلَفیه است آنهایی که می دانند عالِمی است خوب قویّ، زرنگ و به این سادگیها گیر نمی افتد شما کتابش را بخوانید ببینید چطور بیعت امیرالمؤمنین را با یک ترفندی دوتا کرده،
.....
این عالِم سَلَفی هم مفسّر هست کلّ قرآن را تفسیر کرده، مورّخ هست «البدایة والنهایة» تاریخ اسلام را تا زمان خودش دارد، خیلی هم زرنگ است امّا وقتی مقابل حضرت صدیقه می رسد حضرت، زمین گیرش می کنند. شروع می کند حمله می کند به حضرت صدیقه و می گوید: چرا از دست خلیفۀ پیامبر ناراحت شُدید؟ چرا قهر کردید بهانه دادید بدست شیعه ها؟« وَهَذَا الْهِجْرَانُ وَالْحَالَةُ هَذِهِ فَتَحَ عَلَى فِرْقَةِ الرَّافِضَةِ شَرًّا عَرِيضًا»63 به تعبیر من می گوید: پدر معنویِ شیعه ها حضرت فاطمه هستند، بَه بَه از این حرفها بزن، در طول تاریخ عبارات اینها که الآن کتابهای او بزرگترین مرجع است در بین خودشان مانده که می گوید: پدر معنویِ اینها حضرت صدیقه هستند تا آخر با خلیفه قهر کردند. عرض من اینست اگر امیرالمؤمنین علیه السلام مأمور به صبر بودند که او بتواند با بازی گری دو بیعت درست بکند، حضرت صدیقه کاری کردند دیگر نمی تواند بازی در بیاورد مجبور می شود حضرت را محاکمه کند، می گوید: حضرت ناراحت شدند « وَلم یَکُن لَها ذلِک» یعنی حق نداشتند ناراحت شوند، پناه برخدا.
ببینید حضرت کاری کرده اند که این فرد به این زرنگی را زمین گیر کرده اند که نتواند توجیه کند و بازی گری در بیاورد ولذا وصیّتشان را هم محکم انجام دادند فرمودند: یا علی اگر قرار است اینجا هم مماشات بکنی و مأمور به صبر باشی به زبیر وصیّت بکنم. این معلوم بود که تأکید بر انجام وصیّت بود لذا دیشب عبارت حضرت را خواندم که فرمودند: اگر دست به یکی از این قبرها بزنی شمشیرِ من از غلاف بیرون می آید و «لا غَمَدتُه دونَ إحراقِ دَمِک» تا خونت را نریزم غلاف نمی کنم.


جلسه پنجم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
[قابل توجه عزیزان این تکه روضه است
شاید بهتر باشد خواندنش را به وقت خاصی موکول کرد]








مرحوم آقاشیخ عباس تهرانی خدا رحمتشان کند از علمای بزرگ هستند یک شعری دارند که همه شنیدید، هنگامه است این شعر که یک شمع وقتی دارد می سوزد اصلاً ناله نمی کند فقط می سوزد امّا وقتی دارد می سوزد یکدفعه می بینید قطره ای از کنارش می ریزد، مرحوم آقاشیخ عباس مثل امشبی را اینجوری توضیح داده اند می گویند: می خواهید حال علیّ در امشب را بفهمید؟ بروید شمع را نگاه کنید از یک طرف نمی خواهد ناله کند از یک طرف دارد می سوزد، فرمودند :
شمع این مسأله را بر همگان روشن کرد
که توان تا به سحر گریۀ بی شیون کرد
برسر تربت زهرا علی از سوز جگر ناله ها
در دل شب بی خبر از دشمن کرد
https://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-050-000-bahth/q-tfs-050-000-bahth-00000.html#tfs90




حضرت زهراء (سلام الله عليها) يک امر مختص به خود دارند که در هيچ يک از اهل بيت (عليهم السلام) نيست و البته رمز آن ، که از ناحيه تقدير الهی رقم خورده ، کوتاهی عمر حضرت پس از رحلت پدرشان (صلّی الله عليه و آله و سلّم) است به طوری که وظيفه شرعی حضرت بر خلاف ساير معصومين (علیهم السّلام) به وجوب تقيه نيانجاميد، ولی سائر اهل بيت (عليهم السّلام) زندگی آن ها طوری بوده است که سريعاً شخص مسلمان را الزام به انتخاب نمی کنند و رمز آن -همان گونه که ذکر شد- لزوم صبر و تقيه به عنوان وظيفه الهی و شرعی آنان بوده است،
اما رفتار حضرت فاطمه (سلام الله علیها) طوری است که می گويند من با ديگران تفاوت دارم؛ من به سرعت شخص مسلمان را الزام مي کنم که يا من را انتخاب کن يا غير من را و چاره ای نداری جز انتخاب! و لذا از سر همين ناچاری است که ابن کثير ، آن عالم معروف و مورد قبول اهل‌سنت، محاکمه ايشان را بر می گزيند.
مقاله : ابن کثیر و محاکمه حضرت فاطمه (سلام الله علیها)




کسی در خانۀ خودش دشنام بدهد به أعدا عدوّالله و بالاترین دشمنان خدا و نفرین و لعن بکند آنها را، این خیلی هم ثواب دارد از بالاترین قُرُبات است.


جلسه ششم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
شهادت که باید بگوییم توضیحش را دادم امّا وقتی می خواهیم حرفمان را بگوییم طوری بگوییم که این مخاطب اگر أهل سنّت است ذرّه ای دلش به عصبیّت نیاید و ناراحت نشود، همچنان مطلب را مستدلّ و آرام بگوییم، عرض کردم واژه های یک جمله را ده بار عوض کنیم تا اگر یک واژه ای است که أعصاب او را ناراحت می کند نگوییم، یک جمله ای بگوییم آرام حرف ما را برساند و چه عباراتی در کتب معتبر خودشان است که تالی تِلو قرآن است أمّا یک سُنّی هفتاد سالش می شود یکبار هم به گوشش نخورده چرا ما بد بگوییم به نحوی که او تحریک بشود؟ همین عبارات را کوتاه کوتاه بگوییم حتی ترجمه هم نمی کنیم، می گوییم: این صحیح بخاری که قبول دارید سمینار می گیرید و حفظ می کنید و تالی تلو قرآن می دانید، ما حتی عبارت را ترجمه هم نمی کنیم خودتان این جمله را از عالم خودتان بپرسید ولی اینجور نباشید وقت بگذرد و اینها را ندیده باشید.


جلسه ششم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
سؤال: حاج آقا ببخشید اینها قاصر هستند یا مقصّر؟


آن بحث دیگری است که حسابش با خداست؛ گاهی دو نفر کنار هم نشسته اند، پیش خدا یکی قاصر است ودیگری مقصّر. بله امام باقر - سلام الله علیه- جمله ای فرمودند خیلی مهمّ است فرمودند: «مَن عَرَفَ الاختِلافَ فَلَیسَ بِمُستَضعَفٍ»: وقتی دو نفر اختلاف می کنند هرکس فهمید که بر سرِ چه اختلاف می کنند این دیگر مستضعف نیست. قضاوتی که با بندگان خدا هست با خالق آنهاست


جلسه ششم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
مرحوم حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانی - رضوان الله علیه- چه عالم بزرگوار و نورانی بودند می فرمودند که بعضی حرفها هست کمر شکن است بعضی آیات هست کمر شکن است یکی از آیاتی که کمر را می شکند این آیه است :«إنّما یتقبّلُ اللهُ مِنَ المُتقین»
یعنی فقط وفقط خدا عمل را از أهل تقوا قبول می کند؛ ظهر من نماز می خوانم أمّا ساعت هشت صبح یک غیبت کردم تقوا نداشتم امروز پناه به خدای عظیم، حاج شیخ می فرمودند: این آیه کمر شکن است.

جلسه ششم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
این روایت را همۀ فقهاء دارند در کتب معروف است و همه هم شنیدید در وصف نماز حضرت فرمودند: «إن قُبِلَت قُبِلَ ما سِواها وإن رُدَّت رُدَّ ما سِواها»72. اگر نماز قبول شد پروندۀ بقیه أعمال را هم باز می کنند اگر نماز ردّ شد بقیه هم رد می شود.
این جملۀ نورانی امیرالمؤمنین در نهج البلاغه است از آنهایی است که آیة الله بهجت خیلی تکرار می کردند، فرمودند: «وَاعلَم انَّ کُلَّ شَیئٍ مِن عَمَلِکَ تَبَعٌ لِصَلاتِک»73: بدان کلّ زندگیت، کلّ اعمالی که انجام می دهی تابع نمازت است؛ نماز درست باشد آنها هم درست است. پس اینکه توجّه به نماز نکند بگوید: من کارهای دیگر می کنم. این دستگاهِ نماز عجایبی است، این توفیقی است. دیشب روایتش را عرض کردم خدای متعال منّت گذاشته به ما إجازه داده با او حرف بزنیم آنوقت ما بخواهیم فرار کنیم، آیا این جز جهل چیزی هست؟


جلسه ششم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
شما بدایۀ ابن کثیر را ببینید بعضی از سندهای تاریخی مثل خورشید است الآن در این سایت ها هست؛ «البدایة» مالِ ابن کثیر معتبرترین کتاب تاریخی اهل سنّت و سَلَفی هاست عنوانی دارد: «نادرةٌ»77 ببینید که به راحتی می کشتند، ابن کثیر می گوید: خودِ من حاضر بودم در صف جماعت در دمشق که کسی آمد و گفت: «قَتَلَ اللهُ ظالمی آلَ محمّد»، جماعت را به هم زد و این جملات را می گفت، مردم هم او را گرفتند و سرش را جدا کردند و جسدش را آتش زدند و دور شهر گرداندند. به همین سادگی او را که لعن می کرد ظالمین بر آل محمد - علیهم السلام- را قاضی هم حکم به قتلش می دهد و ابن کثیر هم در تاریخ خودش می نویسد و می گوید این واقعه را به چشم خودم در دمشق دیدم.


جلسه ششم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
این قضیه را که می خواهم بگویم مرحوم آیة الله بهجت از یک کتاب خطی در نجف که پشت آن کتاب این قضیه نوشته شده بوده نقل فرموده اند؛ حاصلش اینست که مزار شریف افغانستان بین افغانها معروف است که می گویند قبر شریف حضرت امیرالمؤمنین - علیه السلام- در آنجا است و از عجایب اینست که مفصّل کرامت می بینند ولی کسی شک ندارد که قبر حضرت در نجف است. در پشت کتاب، قضیۀ مزار شریف را نوشته خیلی عجیب است و آن اینکه سلطانی بوده در همان منطقۀ افغانستان و مزار شریف که سُنّی بوده علمای أهل سنّت هم کنارش بوده اند، در پای او دانه ای (دُمَلی) پیدا می شود که مرتب ورم می کرده و چرک و خون از او بیرون می آمده هر دکتری که ممکنش بوده از شهر خودش و از شهرهای دور دست فرستاده آوردند که این زخم را خوب کنند هیچکدام موفق نشدند، طول کشید و این زخم خوب نشد، یک شب امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه- آمدند به خواب این حاکم و فرمودند: «دوای درد تو، روغنِ «لا ولا» است». حاکم این را شنید و از خواب بیدار شد اوّل خبر کرد أطبّاء را تا روغنِ«لا ولا» را برایش بیاورند، هر دکتری آوردند گفت: ما چنین روغنی سراغ نداریم. پیش خودش گفت: شاید اینها در کتب طبّی نیست، شاید در احادیث باشد. علماء أهل سنت را از بلاد مختلف خبر کرد و همه را جمع کرد گفت: روغن «لا ولا» چیست؟ گفتند: ما در هیچ روایتی نداریم و نمی دانیم. حاکم دید خواب دیده وخواب دارد حرف می زند از طرفی هم همه از معنای آن عاجزند گفت: آیا هیچ عالم دیگری در شهری سراغ ندارید؟ چه بسا او بداند، گفتند: هر چه عالم بود برای شما آوردیم فقط یک عالمی که رافضی هست باقی مانده. کسی که درمانده شده به هر چیزی دست تمسّک می زند، لذا گفت: او را بیاورید شاید بلد باشد. رفتند و آن عالم را آوردند که به تعبیر آیةالله بهجت عالمی را آوردند که فداییِ امیرالمؤمنین بود. خوشا بحالش،
او را آوردند حاکم گفت: من خواب دیده ام امیرالمؤمنین را که فرمودند: دوای پای تو روغن «لا ولا» است. عالم گفت: بله من می دانم چیست. گفتند: چیست؟ گفت: روغن زیتون. گفتند: چه ربطی دارد به لا ولا؟ گفت: مگر قرآن نخوانده اید :«یُوقَدُ مِن شَجرةٍ زَیتُونَةٍ لاشَرقیةٍ وَلا غَربیةٍ» فرموده «لا و لا»، حاکم گفت: خوب امتحانش که کاری ندارد. روغن زیتون آوردند و به محض اینکه استفاده کردند خوب شد. این عالم رافضی و شیعه، مقرّب و محبوب این حاکم شد و این باعث شد که در صدد برآمدند تا او را از دربار بیرون کنند، یک روز یک نفر آمد به حاکم گفت: این عالم رافضی را که شما اینقدر تکریمش می کنید و آوردید کنار دست خود نشانده اید، او معاویه خال المؤمنین را لعنت می کند، معاویه صحابیِ أهل سنّت است و شما سنّی هستید این رافضی او را لعن می کند. حاکم گفت: این درست نیست این عالم جلیلی است همه حرفهایش از روی حکمت است نمی شود این کار را بکند. وقتی عالم آمد حاکم گفت: جنابِ عالم؛ من چیزی را شنیده ام ولی باورم نمی شود شما اینجور باشید. گفت: چه شنیده اید؟ گفت: اینها می گویند شما لعن می کنید معاویه را، آیا راست می گویند؟
حاج آقا می فرمودند: محکم گفت و شرائط جوری بود که تقیه نکرد، گفت: من لعن می کنم معاویه را و آن کسی که معاویه را بر سر کار آورد. حاکم یک دفعه شوکه شد، علمای اهل سنّت که این را شنیدند خوشحال شدند گفتند: ما می خواستیم با زحمتی ثابت کنیم ولی او خودش را لو داد. حاکم گفت: عجب! شما سوّمی را لعن می کنید؟ عالم دوباره محکم گفت: من او را لعن می کنم و کسی را که سبب شد او بر سر کار بیاید. علماي اهل سنّت خوشحال تر شدند و حاکم ناراحت تر شد. گفت: یعنی دوّم را هم لعن می کنی؟ گفت: من لعن می کنم او را و کسی که او را بر سر کار آورد. به تعبیر حاج آقا فدایی بود و کار خودش را کرد. علمایی که آنجا حاضر بودند گفتند: ای حاکم دیدید، او دیگر کار را تمام کرد اجازه بدهید همینجا او را بکشیم. واین بوده، .... این عالم هم با گفتن این حرفها دیگر کار را تمام کرد لذا علمای حاضر در مجلس به حاکم گفتند: اگر اجازه بدهید همین الآن در همین مجلس او را خلاص بکنیم.
حاکم گیر افتاد از یک طرف این آقا اصلاً چیزی را باقی نگذاشت و کار را تمام کرد، از طرف دیگر این عالم سبب شده بود که شفا پیدا کند و او را دوست داشت، خیلی دو دل شد لذابه علماء گفت: من حاضرم او را بکشم ولی چون در مدّتی که با او بودم فهمیدم بدون دلیل حرف نمی زند، صبر کنید بگوید چرا حاضر است این بزرگان صحابه را لعن کند؟ عالم هم گفت: قربان همۀ علماء در این مجلس حاضرند من فقط یک سؤال دارم که آیا در صحیح ترین کتابهایتان آمده که دختر حاتم طایی را که کافر بود امّا پدرش سخاوت داشت و محترم بود، وقتی دخترش اسیر شد در بین اُسراء او را آوردند محضر پیامبر خدا- صلّی الله علیه وآله- ،
حضرت فرمودند: این شخص هر چه باشد پدرش حاتم بوده صاحب جود و کرم بوده محترم بوده، بعد فرمودند: نه تنها او را با احترام به محلّ خود برگردانید بلکه چقدر گوسفند و اموال همراهش کردند فقط بخاطر اینکه دختر حاتم طایی بود. آیا این مطلب در کتب شما هست یا نیست؟ همه گفتند: درست است این قضیه نقل شده است. هنوز این علماء متوجّه نبودند که این عالم چه می خواهد بگوید. عالم گفت: در همین کتابی که صحیح ترین کتاب شماست آمده که کاری کردند با دختر پیامبر خاتم النبیین - صلوات الله علیه وآله- که دل حضرت آزرده شد، عبارتش را دیشب برایتان خواندم، حضرت با ابوبکر قهر کردند و با او صحبت نکردند تا از دنیا رفتند، این روایت از عایشه است، تا آخرِ کار هم راضی نشدند. عبارت را خواندم «دَفَنَها زوجُها علیٌ لیلاً» در دل شب بدون اینکه آنها را خبر کنند حضرت را دفن کردند. دختر حاتم، دختر یک کافر بود حضرت با او اینجوری رفتار کردند ولی حضرت صدیقه، دختر پیامبر بودند جزاف گو نبودند دنبال باطل نبودند، آیا سزاوار بود اینطور با او رفتار کنند؟
حاج آقا می فرمودند: این عالم با نفوذِ کلامی که داشت و این سخنان را گفت همۀ مجلس به گریه افتادند و مجلس عوض شد. حاکم دیگر چیزی نگفت و این عالم پیش حاکم موجّه تر و محبوب تر شد، چیزی هم نگذشت که این عالم به رحمتِ خدا رفت. حاکم در یک مقبرۀ مجلّلی برای خودش قبری مهیا کرده بود آن قبر را برای دفن آن عالم داد. از عجایب که حاج آقا می فرمودند اینکه اسم این عالم علیّ بود پدرش هم ابوطالب لذا روی سنگ قبرش نوشتند: «قَبرُ عَلیِّ بنِ اَبیطالِب»، که در مزار شریف افغانستان است حالا فهمیدید چرا از این قبر کرامت دیده می شود؟ عالمی که فداییِ امیرالمؤمنین بود سزاوار چنین چیزی بود. فرمودند: این قضیه در پشت یک کتاب خطی در کتابخانه ای در نجف أشرف برای حاج آقا نقل کرده بودند.


جلسه ششم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
اینکه این وجودهای مبارک لیاقت پیدا می کنند که خدای متعال آنها را مَثَل هدایت قرار بدهد بخاطر اینست که اگر ما را می خواهند برای خدا می خواهند برای کمال خودمان می خواهند و خالق ما، آیینۀ محض هستند شما که می روید جلوی آیینه صورت خودتان را می بینید خودتان را إصلاح می کنید بعداً که بر می گردید اینطرف، می پرسند: آیا آیینه گِرد بود یا مستطیل؟ شما می گویید: من اصلاً آیینه را ندیدم. خدای متعال اینها را آیینۀ کمالات أسمای خودش قرار داده، یعنی چه؟ یعنی شک نکنید اگر در خانۀ حضرت سیدالشهداء می روید اصلاً حضرت شما را برای خودشان نمی خواهند اگر برای خودشان می خواستند که مرآت الهی نبودند، اینهمه سفارش شده که اربعین بیایید کربلا برای زیارت جدّ ما، برای چه؟ برای خودشان که همه مردم بگویند: حسین؟ کجا اینطور است، وقتی آخر کار پرده ها کنار برود می بینیم که ذرّه ای ما را برای خودشان نمی خواستند برای خودمان می خواستند برای خدای متعال می خواستند که ما به معرفت برسیم


جلسه هفتم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
مردی که آمده بود محضر حضرت، دهانش را در محضر ولی خداکه آگاه به همه چیز هستند باز کرد وگفت: یابن رسول الله من ازشیعیان شما هستم فی السرّ و العلانیة، در محضر امام ادّعا کند بالاترین شیعه ای که فرمودید من هستم، اینجا کأنّه حضرت را ناراحت کرد، حضرت هم فقط یک کلمه فرمودند: «تِلکَ لَهُم خِلالٌ»: به ادّعا این معنا درست نمی شود این شیعیانی که در ظاهر و باطن شیعۀ ما هستند اوصافی دارند صفاتی دارند، این صفات را باید ببینیم هست یا نیست؟ اگر آن صفات هست بله، پرسیدند: آن صفات چیست؟ حضرت شروع کردند توضیح دادن، حالا رسیدیم به مقصود من، شما حدس می زنید اوّلین صفاتی که حضرت فرمودند چیست؟خیلی مهمّ است امام صادق - علیه السلام- دارند می فرمایند، ما اگر فکر کنیم شاید بگوییم: ولایت امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه- است یا تقوا یا ادب است، واقعاً این روایت عجیب است که مرتّب باید فکرش کنیم اینجا معلوم می شود چرا خدا سفارش کرده بروید درِ خانه شان، فرمودند: «أَوَّلُهَا أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِيدَ حَقَّ مَعْرِفَتِه‏»: اوّلین قدم شیعۀ ما اینست که توحید را شناخته، شیعه ای که توحید بلد نیست که شیعۀ ما نیست، ما کار مردم نداریم ما نمی خواهیم آنها را برای خودمان، ما مردم را می خواهیم برای خدا، خیلی عجیب است یعنی امام عصر - صلوات الله علیه- که می فرمایند: برای من دعا بکنید. من شما را می کشانم بطرف خودم، نه برای اینکه شما را برای خودم می خواهم، اوّل قدمی که بخواهید بطرف من بیایید با توحید آشنا می شوید موحّد می شوید مبدأ عالم را می شناسید هر وقت احساس می کنید دارید از این دنیا می روید یک نقطه حاصل عمر شما بشود بس است آن یک نقطه اینست که عالم صاحب دارد و من همینطوری نیامدم اینجا، فرد دیگری مرا آورده اینجا و همۀ امورِ مرا او تدوین کرده او هم دارد می گیرد، این، کم حرف است «أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِيدَ»


جلسه هفتم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
حاج آقا سید علی آقای مهدوی که از بزرگان فن هستند - حفظه الله- من از خودشان شنیدم حالا تا من این قضیه را برای شما می گویم، هر کدام از شما ده تا قضیه نظیر این را در ذهنتان دارید، این یعنی از طرف ملکوت حسابی پشت این مجالس را دارند
....
آقای آسید علی آقا می فرمودند: پدر ما، که من ایشان را دیده بودم، هر شب جمعه در اصفهان مجلس روضه داشتند هر هفته عده ای می آمدند و روضه ای برقرار می شد و والده ما هربار یک دیگ آبگوشتی برای اهل روضه بار می گذاشتند، کم کم سنّ والدۀ ما بالا آمده بود و سخت بود برایش مهمان داری و آماده کردن غذا لذا آمد پیش پدر ما و گفت: آقا کمی سختم است بخواهم هر هفته غذا درست کنم اگر ممکن است این مجلستان را بیاندازید قبل از نماز مغرب که تا مغرب مجلس تمام شود و همه بروند. پدر ما هم سریع قبول کرد، دید راست می گوید سالها زحمت کشیده حالا هم برایش زحمت است گفت: باشد این هفته که مهمانها آمدند به ایشان إعلام می کنیم که از این به بعد، قبل از مغرب روضه برقرار می شود. می گفت: روز دوشنبه بود دیدیم مادرمان از خواب بیدار شده و گریه می کند. به پدرمان گفت: حاج آقا؛ روضه همان شب جمعه باشد من آبگوشت را می پزم. گفتیم: چطور شد؟ شما که گفتید سخت است و زحمت دارد. فرمود: من همین دیشب خواب دیدم مجلس روضۀ مان برقرار است، قدیم که روضه بود استکان و نعلبکی را می گذاشتند داخل دیس کوچک و قند هم می گذاشتند داخل آن دیس کوچک، خیلی اوقات هم قاشقی می گذاشتند داخل نعلبکی برای اینکه اگر کسی خواست چای را شیرین کند بتواند،گفت: دیدم مجلس تمام شد و حضرت صدیقه - سلام الله علیها- همراه خانم دیگری وارد مجلس شدند حضرت فرمودند: اینها برای مجلس من زحمت کشیدند، بنویسید کارهایی را که کرده اند خانمی که همراه بود می نوشت. می گفت من هم مواظب بودم کأنّ اینکه همه کارها را خبر دارد. حضرت فرمودند: نوشتی؟ خانم گفت: همه را نوشتم. حضرت فرمودند: آن قاشقی هم که پای نعلبکی می گذارند نوشتی؟ من از خواب بیدار شدم. دیدم بَه بَه چه دستگاهی؟ چیزهایی که اصلاً به ذهن ما هم نمی آید، آنجا ریز ریزش را توجه دارند. ایشان گفت: من تا زنده ام شب های جمعه این آبگوشت را می پزم. اینها چیزهایی است که نگه می دارند همه کار را که وعده الهی است،
نکته ای که عرض کردم هم ضمیمه کنید که اگر می گویند: بیایید، برای خودشان نیست وقتی درِ خانه آنها می روید درِ خانۀ خدا رفته اید «مَن أرادَ الله بَدَءَ بِکُم وَمَن وَحّدَهُ قَبِلَ عَنکم»: شما باب توجّه الهی هستید، چرا؟ چون هیچی از خودتان ندارید وقتی کسی سراغ شما بیاید سراغ خدا رفته


جلسه هفتم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
آیات متعددی راجع به حضرت صدیقه - سلام الله علیها- و ائمۀ اطهار - علیهم السلام- است، یکی در سوره مبارکۀ دهر است ....

سوره هم راجع به اهل عصمت نازل شده، بسیار خوب، کلّ سوره راجع به خمسۀ طیّبه است؛ آیاتی در این سوره است که هیچ کجای قرآن این چنین مضامینی نیست یکی را حاج آقا علاقه بند ... از مرحوم حاج شیخ غلامرضا نقل می کردند، چه نکات زیبایی استفاده می کردند .... می گفتند: ببینید آیه می فرماید:«إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُورا عَیناً یَشرَبُ بها» نفرمود:«یشرب منها» چشمه ای که از او می نوشند نه، بلکه می فرماید: چشمه ای که به او می نوشند. یعنی چه؟ دنبالۀ آیه آمده :«یُفَجِّرُونَها تَفجیراً»: هرچه نهر اینجاست به ارادۀ آنها جاری می شود و ایجاد کنندۀ نهر هستند و لذا دیگران باید از این نهرها بنوشند. چند آیۀ بعد می فرماید:« قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِيرا»: چیزهایی که در بهشت هست آنها خودشان مقدِّر اینها هستند و همۀ نظام و تکوینش دست خودشان است. این مضامینی که در سورۀ دهر که راجع به خمسۀ طیّبه است آمده در سوره های دیگر نیست. می رسد تا کجا؟ تا آنجا که بَه بَه :« وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُورا» استادی هستند بزرگوار که سرِ درس مکرّر این را می گفتند: خدا را گواه می گیرم اگر از روی تعصّب بگویم، یک عمر در بین کتابهای عرفان و کلام و فلسفه درس خوانده ام در این همه کتاب من دهانی را ندیدم که این جملۀ امام صادق - سلام الله علیه- که در ذیل این آیه گفته شده را گفته باشد، امام صادق - سلام الله علیه- در تفسیر مجمع البیان مرحوم طبرسی که قبرشان در مشهد است در ذیل این آیه فرمودند:« رَوَوهُ عَن جَعفرِ بن محُمّد - صلوات الله علیه- : يُطَهِّرُهُم عَن كُلِّ شَي‏ءٍ سِوَى الله إذ لا طاهِرَ مِن تَدنُّس بِشَي‏ءٍ مِنَ الأكوان إلّا الله» دَنَس به چرکی و پلیدی می گویند، امام صادق می فرمایند: هر چه غیر خداست یک جور چرک و پلیدی است و خداوند متعال شرابی به آنها می دهد که ذرّه ای از چرک و پلیدی در آنها نیست.
حالا دیدید عرض کردم سیدالشهداء که می فرمایند: بیایید درِ خانۀ من، ما را برای خودشان نمی خواهند؟ کسی که دَنَس دارد ما را برای خودش می خواهد، کسی که خدا شراب طهور به او داده و از تدنّس پاکش کرده ما را برای خدا می خواهد.


جلسه هفتم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
دِعبَل ادامه داد تا رسید به آن چیزی که عقیدۀ شیعه بود و از قبل گفته بودند:
«خُرُوجُ إمامٍ لا مُحالةَ خارجٌ یَقومُ عَلَی اسمِ الله وَالبَرکاتِ»
تا گفت: إمامی می آید که بِلارَیب خروج می کند و به نام و إسم إلهی قیام می کند. أباالصلت آنجا حاضر بود، من این عبارتِ أباالصلت را از کتاب «مُؤجّجُ الأحزان» یادداشت کردم که مرحوم حاج آقا بزرگ آوردند می گوید: قال ابوالصلت: « وَلمّا سَمِعَ الإمام ذلکَ قامَ قائماً عَلی قَدِمَیه»: امام رضا - سلام الله علیه- روی پاها ایستادند«طَأطَأ رَأسَه»: سرِ مبارکشان را آوردند پایین،«وَضَعَ مُنحَنیاً بِه إلی الأرض»: سرشان را کامل بطرف زمین آوردند، «وَ وَضَعَ کفَّهُ الیُمنی عَلی هامَّتِه»: دست مبارکشان را آوردند گذاشتند جلوی سرشان،«وقالَ : اللّهمَّ عجِّل فَرَجَه»، چه مجلسی بوده؟! دِعبَل این أشعار را خوانده قبلش هم چقدر حضرت اشک ریخته اند، که من دیگر آن عبارات را نخواندم، اینجا که رسید دیگر بلند شدند و دست بر سرِ مبارک گذاشتند و دعا کردند برای چیزی که همۀ شیعیان منتظرش هستند :«اللّهمَّ عجّل فَرَجَه وَ سَهِّل مَخرجَه وَانصُرنا بِه نَصراً عَزیزاً»، اینها کلماتی بود که حضرت امام رضا در وقت شعر خواندن دِعبَل خواندند.


جلسه هشتم
Fatemeye96

https://eitaa.com/mofidiyazdi
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها هدف اصلی بود یا هدف ناخواسته؟

يكي از دوستان گفت كه ديشب در مجلس روضه شركت كرده بودم و منبري گفت: حضرت زهرا (سلام الله علیها) جان خود را فداي امامت و ولايت اميرالمؤمنين (علیه السّلام) كردند، يعني كارگزاران سقيفه براي اينكه بيعت از علي (علیه السلام) بگيرند كشف بيت كردند، و در نتيجه در ضمن اين كار، حضرت فاطمه (سلام الله علیها) صدمه ديدند و شهيدة شدند، پس اخذ بيعت هدف اصلي آنها بود، و شهادت حضرت، كار جنبي و تبعي آنها بود.



اين دوست به من فرمود: در آن مجلس به ذهنم خطور كرد كه خير، اينچنين نبود، بلكه به شهادت رساندن حضرت فاطمه (سلام الله علیها) مقصود اصلي بود، چون با وجود ايشان، آنها آرامش نداشتند و نميتوانستند نسبت به علي (علیه السلام) هر اقدامي بكنند، آيا تو شاهدي بر اين مطلب در ذهنت هست؟



من عرض كردم فعلا دو شاهد قوي در ذهنم بر اين مطلب هست كه آن را براي شما عزيزان هم عرض ميكنم:



1- عبارتي در صحيح بخاري و مسلم است كه به وضوح، شرائط آن زمان را براي ما توضيح ميدهد:



[صحيح البخاري 4/ 1549] - [صحيح مسلم 5/ 153]

وكان لعلي من الناس وجه (وجهة) حياة فاطمة فلما توفيت استنكر علي وجوه الناس فالتمس مصالحة أبي بكر ومبايعته ولم يكن يبايع تلك الأشهر



ميگويد: ماداميكه فاطمه زنده بود علي وجاهتي نزد مردم داشت! چون وفات كرد در صورت مردم ناخوشايندي ميديد!! پس به دنبال صلح و بيعت با ابوبكر برآمد ...



از اين عبارت، پرواضح است كه وجود حضرت فاطمه (سلام الله علیها) چه مانع بزرگي سر راه آنها بود.





2- عبارتي ابن قتيبة در الامامة و السياسة دارد:



[الامامة والسياسة 1/ 30]

وبقي عمر ومعه قوم، فأخرجوا عليا، فمضوا به إلى أبي بكر، فقالوا له: بايع، فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟ قالوا: إذا والله الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك، فقال: إذا تقتلون عبد الله وأخا رسول، قال عمر: أما عبد الله فنعم، وأما أخو رسوله فلا، وأبو بكر ساكت لا يتكلم، فقال له عمر: ألا تأمر فيه بأمرك؟ فقال: لا أكرهه على شئ ما كانت فاطمة إلى جنبه



ميگويد: وقتي به حضرت علي (علیه السّلام) گفتند با ابوبكر بيعت كن، حضرت گفتند: اگر نكنم چه ميشود؟ جواب دادند: قسم به خدا گردنت را ميزنيم! اما پس يك از مشاجره بين عمر و حضرت، ابوبكر هنوز ساكت بود! عمر به ابوبكر گفت: آيا دستورت را راجع به علي نميدهي؟ (كه گردنش را بزنيم) ، ابوبكر گفت: ماداميكه فاطمه در كنار علي هست او را مجبور به هيچ چيز نميكنم!!



اين سخن ابوبكر مثل خورشيد دلالت دارد كه چقدر وجود فاطمه سلام الله علیها، مانع سر راه مقاصد آنها بود.


و الله يحكم لا معقب لحكمه





خداوند؛پرکننده تمامی خلأها
توسل شرط کمال دعا
خدای متعال شاهد است که از صمیم قلب میگویم: اگر نبود تنها همین آیه مبارکه[وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ]،کافی بود برای اعجاز سرمدی آخرین کتاب آسمانی خدا، که برای احدی ذره‌ای خلأ باقی نمیگذارد.

اگر شخصی احساس انسانیت و عقلانیت در خود میکند محال است احساس نوعی خلأ نداشته باشد،و این آیه برای هر عبد صادق خدا، تمام خلأهای او را مَلَأ میکند، پس بس است برای هر تنها، احساسِ «أنا جلیس من ذکرنی!»
آیه شریفه؛تمامیت اقتضاء یا تمامیت انجاز؟
و اکنون این سؤال مطرح است که آیا این آیه شریفه دالّ بر تمامیّت اقتضاء است یا دال بر تمامیّت إنجاز؟
یک مثال:
برای توضیح این سؤال، مثالی عرض میکنم که امروزه میتوانیم واژه‌های به کار رفته در آن را خوب درک کنیم:

یک سلطان به تمام افراد مملکت اعلان میکند که من یک خطّ آنلاین برای شخص خودم گذاشته‌ام، و تمام درخواستهای تک‌تک افراد ملت را خودم پاسخگو هستم، کافی است هر فردی شماره ۱ را بگیرد و با خودم صحبت کند و من درخواست او را انجام دهم.

مانع
اکنون همین سلطان اعلان میکند: هر کس با من تماس بگیرد و درخواستی داشته باشد، اگر در آن روز محکوم به دزدیِ اثبات شده باشد، من در آن روز درخواست او را انجام نمیدهم.

آیا عقلاء بشر، به این سلطان میگویند آقای سلطان چرا تناقض میگویی؟! یکدفعه میگویی خط آنلاین گذاشته و پاسخ همه را میدهم، ولی سپس اعلان میکنی هر کس دزدی کرده درخواستش را انجام نمیدهم!

جواب واضح است، هیچ عاقلی این را تناقض نمیبیند، میگوید: اعلان دعوت آنلاین، دال بر تمامیت اقتضاءِ پاسخگویی از ناحیه سلطان است، اما منافات ندارد که مانعی خود شخص ایجاد کند تا از لطف سلطان محروم شود.(به لسان علمی، اقتضاء تام است، امّا انجاز، منوط به فقد مانع است).

شرط
و نیز اکنون سلطان اعلان میکند: هر کس با من تماس بگیرد و درخواستی داشته باشد، اگر در آن روز از اعضای خانواده او به صورت آنلاین، رأی گیری کنیم و اکثر اعضای خانه، رفتار او را در منزل با سایرین، تایید کنند، من درخواست او را انجام میدهم، و گرنه انجام نمیدهم.

آیا عقلاء بشر، به این سلطان میگویند آقای سلطان چرا تناقض میگویی؟! یک دفعه میگویی خط آنلاین گذاشته و پاسخ همه را میدهم، ولی سپس اعلان میکنی هر کس اعضای خانواده او به طور آنلاین رفتار او را تایید نکنند من درخواستش را انجام نمیدهم!

عقلاء بشر این را تناقض نمیبیند، میگوید: اعلان دعوت آنلاین، دال بر تمامیت اقتضاء پاسخگویی از ناحیه سلطان است، اما منافات ندارد که برای انجام دادن درخواست شخص، شرطی در کار باشد، و تا آن شرط، موجود نباشد مشمول لطف سلطان نمیشود(به لسان علمی، اقتضاء تام است، اما انجاز، منوط به وجود شرط است)

شرط کمال
اکنون سراغ نوع دیگری از شرط(شرط کمال)برویم:

سلطان اعلان میکند: هر کس با من تماس بگیرد و درخواستی داشته باشد، اگر دانشجو است و استاد او به صورت آنلاین، تایید کند خصوصیات درخواست او را، صد امتیاز به درخواست او ضمیمه میکنم تا به تناسب آن امتیاز، درخواستش را انجام دهم.

آیا عقلاء بشر، به این سلطان میگویند آقای سلطان چرا تناقض میگویی؟! یک دفعه میگویی خط آنلاین گذاشته و پاسخ همه را میدهم، ولی سپس اعلان میکنی هر دانشجویی که استاد او به طور آنلاین خصوصیات درخواست او را تایید کند من به درخواستش امتیاز میدهم!

هیچ عاقلی این را تناقض نمیبیند، میگوید: اعلان دعوت آنلاین، دال بر تمامیت اقتضاء پاسخگویی از ناحیه سلطان است، اما منافات ندارد که برای انجام دادن درخواست شخص، شرط کمال و امتیازدهی حکیمانه در کار باشد، و تا آن شرط، موجود نباشد مشمول آن امتیاز نمیشود.(به لسان علمی، اقتضاء تام است، اما انجاز به نحو کامل، منوط به وجود شرط کمال است)

نکته بسیار مهم

نکته بسیار مهم این است، که سلطان میگوید: دست من باز است و میتوانم تایید یا عدم تایید استاد و غیر او و امور دیگر را رد کنم، و اینها را که گفتم به جهت این نبود که مثلا تایید استاد، کار را تمام میکند، بلکه نهایتاً خود من باید تصمیم بگیرم!

تطبیق مثال بر آیه شریفه
حال به این آیه سراپا نور بنگریم:

وإذا سألك عبادي عني فإني قريب أجيب دعوة الداع إذا دعان فليستجيبوا لي وليؤمنوا بي لعلهم يرشدون (بقره۱۸۶)

ترجمه:
و هنگامى كه بندگان من از تو درباره من سؤ ال كنند بگو من نزديكم ! دعاى دعا كننده را به هنگامى كه مرا مى خواند پاسخ مى گويم ، پس آنها بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان بياورند تا راه يابند.
مانع استجابت دعا
اگر خدای سبحان به دنبال این دعوت بفرماید: هر کس در روزی که دعا میکند اگر غیبت برادر مؤمن خود کرده که من در قرآن توضیح دادم که گوشت مرده او را خورده، من در آن روز دعای او را مستجاب نمیکنم! (یعنی غیبت کردن مانع استجابت دعا است)
آیا عقلاء بشر، بین این دو، تناقض میبینند؟! هرگز چنین نیست، و احدی این را تناقض به حساب نمیآورد.

شرط استجابت دعا
و نیز اگر خدای سبحان به دنبال این دعوت بفرماید: هر کس در روزی که دعا میکند اگر نماز واجبش را نخوانده باشد، من در آن روز دعای او را مستجاب نمیکنم! (یعنی خواندن نماز واجب، شرط استجابت دعا است به عنوان مثال)آیا کسی، بین این دو، تناقض میبینند؟! هرگز!

شفاعت اولیای خدا؛شرط کمال استجابت دعا
و همچنین اگر خدای سبحان به دنبال این دعوت بفرماید: هر کس که دعا میکند اگر یکی از اولیای من نزد من برای او شفاعت کند، من به دعای او امتیاز خاص میدهم، ولی شفاعت کردن او و قبول شدن شفاعتش، همه و همه مشروط به اذن من است، و دست من را نمیبندد! (یعنی توسل به اولیاء خدا، شرط کمال دعا و استجابت است)

آیا هیچ عاقلی، بین این دو تناقض میبیند؟! هرگز! اگر دانشجو در مثال قبلی، به استادش زنگ بزند و بگوید جناب استاد خواهش میکنم با سلطان تماس بگیرید و به صورت آنلاین من را تایید کنید، آیا سلطان به این دانشجو عتاب میکند که چرا به غیر من زنگ زدی، مگر من نگفتم خود من آنلاین آماده پاسخگویی هستم؟! هرگز! این مسیری است که خود سلطان، تعیین فرموده است[۸].

اللهم اجعلنا من الذین یجدونک قریبا تجیب دعوتهم، و من الذین یبتغون الیک الوسیلة ایهم أقرب


توسل ، شرط کمال دعا
چگونگی معیت ائمه و همراه بودنشان با اطفال با همان حال طفولیت و با بزرگترها با حال مناسب با آن ها ، چیزی است که ما از آن خبر نداریم . فقط شنیده ایم که فرموده اند : وقتی شما تب می کنید ، ما هم تب می کنیم.

یکی تعریف می کرد که من مشهد مشرف بودم و حرم خیلی شلوغ بود . در دلم آمد که حضرت که یک نفرند . چطور خبر از دل و حاجت این همه افراد دارند ؟ شب خواب دیدم که به حرم مشرف شده ام و دیدم با هر زائری یک امام رضا همراه است ! این را می گوییم : مقام سریان امام . مقام معیت .

خدا نورشان را طوری قرار داده که هم با اطفال همراهند هم با بزرگ ها . امام یکی هستند ولی یکی ی سریانی . با همه هستند . این ها مظهر معیت خدا هستند . در روایت دارد خدا با بندگانش جوری است که گویا غیر از او بنده ای ندارد . این جور به بندگانش عنایت دارد . بندگان دیگر لا یشغله که از این بنده کم بگذارد . شاید یکی از تأویلات ( اجسادکم فی الاجساد ) هم همین باشد . در عوالم مختلف ظهوراتی دارند أرقی از دیگران .




بسم الله الرحمن الرحیم
جسم شریف امام معصوم


رابطه جسم امام با نفس امام
رمز این که این بدن، بدن امام معصوم است و می تواند جلوه گاه آن نفس راقی باشد ، چیست ؟ آیا فقط به کُن الهی است و رمز و علتی ندارد یا طبق نظام اسباب و مسبّبات است ؟

مزاج بدن امام؛ اعدل امزجه
ظاهرا می تواند طبق نظام اسباب و مسبّبات باشد . مزاج بدن ناسوتی امام، أعدل امزجه است . منظور مزاج طبی نیست که به معنای اعتدال دم و صفرا و . . . باشد . بلکه مراد از مزاج، اصل ترکیب بدن به تمام اجزاء و همه ی ذرات تار و پود وجود بدن او است، نه صرفا اخلاط اربعه .

-مراد از مزاج اصلی ، آیا همان خُلق یا خَلق است[۲] ؟

منظور من خُلق نیست . منظورم پایه ی همه ی خُلق هاست . یعنی ظهور مَلکی و ناسوتی ی ابدان شریفه ی آن ها . خُلق ها جلوه شده و جلوه کننده ی به وسیله این مزاج هستند

اعتدال= انعکاس عوالم بالا
لذا می گوییم : مزاج امام در اعتدال محضه است نسبت به عالَم ناسوت . لذاست که هر چه به اعتدال نزدیک تر باشد ، می شود مثل یک آیینه ی صاف که اصلا خودش را نشان نمی دهد . مثل آیینه ای آنقدر صاف که انسان اصلا آن را نمی بیند و می خواهد از آن رد شود ! مزاج هم وقتی معتدل شد ، عوالم بالا می تواند خودش را در آن به بهترین نحو نشان بدهد . بنابراین این بدن یک چیزی دارد که آن کمال نفسی در آن ظهور پیدا می کند . نه این که بدون نظام اسباب و مسببات این بدن، بدن آن نفس شده است . لذاست که در مواقع مختلف آثاری از این چنین بدنی ظهور می کند که اعدل بودن و تفاوتش را با سایر مزاج ها نشان می دهد .

تفاوت رشد بدن امام معصوم
لذا همین بدن گر چه در این دنیاست و مثلا دوران طفولیت و رشد دارد ، ولی نسبت به سایر امزجه قابل مقایسه نیست .

استکمال بدن امام معصوم؟
کمال و استکمال به این معنا که چیزی را که نداشته پیدا کند ، ندارد . چون از اول، اعدل است . اما به معنای ظهور و بروز، یعنی در یک مقطع زمانی چیزی را از عوالم بالا نشان بدهد و در مقطع زمانی دیگر نشان ندهد ، مانعی ندارد . چون مظهریت است . به عبارت دیگر : ضیق از زمان است : ( و ما نُنزلّه إلا بقَدَر ) ضیق قَدَر مربوط به خودش است نه خزینه . خزینه است، ولی بیش از این اندازه قابل ظهور نیست . مثل یک مخزن نور که از پشت روزنه ای تابش پیدا می کند ، نمی تواند همه ی مخزن از این روزنه عبور کند . و لو در همان زمان طفولیت، اگر نفس ملکوتی آن ها بخواهد حرف بزند ، در حنجره و حتی در خارج حنجره ایجاد صوت می کنند. کما این که در شکم مادر حرف می زدند و مادر می شنید و دیگران هم اگر می خواستند می شنیدند .

تعبیر ظهور و بروزی که فرمودید ، آیا به این معناست که در یک زمانی وراء این زمان ، همین نفس مادی ی امام قبلا به کمالش رسیده و الآن دارد بروز می کند یعنی دوران طفولیت و جوانی و پیری را قبلا در امام بروز کرده و در زمانی همه ی این کمالات به فعلیت رسیده و حالا در این عالَم ماده دارد برای ما پله پله ظهور می کند ؟ یا این که اولین باری که امام طفولیت را تجربه کردند ، در همین عالَم ماده است[۳] ؟

مقام معیّت امام معصوم
در روایت دارد که حضرت فرمودند : ( انا صاحب الکرّات ) . اگر بدن این دوره ی امام که در این عالَم به دنیا آمده را به منزله ی یک شعاع بگیریم ، این شعاع برای خودش یک هویّت شعاعی دارد و یک شعاع است . در اینجا یک سیری برای خودش دارد و در این شعاع نمی شود گفت تجربه کرده بوده . اما آن مبدأ شعاع را که این شعاع، شعاعِ اوست ، اگر در نظر بگیریم ، به راحتی می گوید : من نوح هستم ( انا نوح ) نه این که بگوید : من نوح را در کشتی سوار کردم یا آنجا حاضر بودم . یعنی نه تنها در ابدان خودشان که ظهور راقی کمال است بلکه دیگران هم که به دنیا می آیند ، همراهشان هستند .

– آیا این همان مقام نورانیت نیست[۴] ؟

خیر ، این مال ظهور در عوالم است . اصلا وقتی ما از عوالم و ظهور در عوالم صحبت می کنیم ، با آن مقام وساطت و کمون و خفائی که فیض را می گیرد و به عوالم می دهد ، تفاوت دارد . مقام وساطت که وساطت ظهور عوالم است . در حالی که صحبت ما درباره ی ظهور در عوالم است .

چگونگی معیت ائمه و همراه بودنشان با اطفال با همان حال طفولیت و با بزرگترها با حال مناسب با آن ها ، چیزی است که ما از آن خبر نداریم . فقط شنیده ایم که فرموده اند : وقتی شما تب می کنید ، ما هم تب می کنیم.

یکی تعریف می کرد که من مشهد مشرف بودم و حرم خیلی شلوغ بود . در دلم آمد که حضرت که یک نفرند . چطور خبر از دل و حاجت این همه افراد دارند ؟ شب خواب دیدم که به حرم مشرف شده ام و دیدم با هر زائری یک امام رضا همراه است ! این را می گوییم : مقام سریان امام . مقام معیت .
خدا نورشان را طوری قرار داده که هم با اطفال همراهند هم با بزرگ ها . امام یکی هستند ولی یکی ی سریانی . با همه هستند . این ها مظهر معیت خدا هستند . در روایت دارد خدا با بندگانش جوری است که گویا غیر از او بنده ای ندارد . این جور به بندگانش عنایت دارد . بندگان دیگر لا یشغله که از این بنده کم بگذارد . شاید یکی از تأویلات ( اجسادکم فی الاجساد ) هم همین باشد . در عوالم مختلف ظهوراتی دارند أرقی از دیگران .



بسم الله الرحمن الرحیم
جسم شریف امام معصوم


رابطه جسم امام با نفس امام
رمز این که این بدن، بدن امام معصوم است و می تواند جلوه گاه آن نفس راقی باشد ، چیست ؟ آیا فقط به کُن الهی است و رمز و علتی ندارد یا طبق نظام اسباب و مسبّبات است ؟

مزاج بدن امام؛ اعدل امزجه
ظاهرا می تواند طبق نظام اسباب و مسبّبات باشد . مزاج بدن ناسوتی امام، أعدل امزجه است . منظور مزاج طبی نیست که به معنای اعتدال دم و صفرا و . . . باشد . بلکه مراد از مزاج، اصل ترکیب بدن به تمام اجزاء و همه ی ذرات تار و پود وجود بدن او است، نه صرفا اخلاط اربعه .

-مراد از مزاج اصلی ، آیا همان خُلق یا خَلق است[۲] ؟

منظور من خُلق نیست . منظورم پایه ی همه ی خُلق هاست . یعنی ظهور مَلکی و ناسوتی ی ابدان شریفه ی آن ها . خُلق ها جلوه شده و جلوه کننده ی به وسیله این مزاج هستند

اعتدال= انعکاس عوالم بالا
لذا می گوییم : مزاج امام در اعتدال محضه است نسبت به عالَم ناسوت . لذاست که هر چه به اعتدال نزدیک تر باشد ، می شود مثل یک آیینه ی صاف که اصلا خودش را نشان نمی دهد . مثل آیینه ای آنقدر صاف که انسان اصلا آن را نمی بیند و می خواهد از آن رد شود ! مزاج هم وقتی معتدل شد ، عوالم بالا می تواند خودش را در آن به بهترین نحو نشان بدهد . بنابراین این بدن یک چیزی دارد که آن کمال نفسی در آن ظهور پیدا می کند . نه این که بدون نظام اسباب و مسببات این بدن، بدن آن نفس شده است . لذاست که در مواقع مختلف آثاری از این چنین بدنی ظهور می کند که اعدل بودن و تفاوتش را با سایر مزاج ها نشان می دهد .

تفاوت رشد بدن امام معصوم
لذا همین بدن گر چه در این دنیاست و مثلا دوران طفولیت و رشد دارد ، ولی نسبت به سایر امزجه قابل مقایسه نیست .

استکمال بدن امام معصوم؟
کمال و استکمال به این معنا که چیزی را که نداشته پیدا کند ، ندارد . چون از اول، اعدل است . اما به معنای ظهور و بروز، یعنی در یک مقطع زمانی چیزی را از عوالم بالا نشان بدهد و در مقطع زمانی دیگر نشان ندهد ، مانعی ندارد . چون مظهریت است . به عبارت دیگر : ضیق از زمان است : ( و ما نُنزلّه إلا بقَدَر ) ضیق قَدَر مربوط به خودش است نه خزینه . خزینه است، ولی بیش از این اندازه قابل ظهور نیست . مثل یک مخزن نور که از پشت روزنه ای تابش پیدا می کند ، نمی تواند همه ی مخزن از این روزنه عبور کند . و لو در همان زمان طفولیت، اگر نفس ملکوتی آن ها بخواهد حرف بزند ، در حنجره و حتی در خارج حنجره ایجاد صوت می کنند. کما این که در شکم مادر حرف می زدند و مادر می شنید و دیگران هم اگر می خواستند می شنیدند .

تعبیر ظهور و بروزی که فرمودید ، آیا به این معناست که در یک زمانی وراء این زمان ، همین نفس مادی ی امام قبلا به کمالش رسیده و الآن دارد بروز می کند یعنی دوران طفولیت و جوانی و پیری را قبلا در امام بروز کرده و در زمانی همه ی این کمالات به فعلیت رسیده و حالا در این عالَم ماده دارد برای ما پله پله ظهور می کند ؟ یا این که اولین باری که امام طفولیت را تجربه کردند ، در همین عالَم ماده است[۳] ؟

مقام معیّت امام معصوم
در روایت دارد که حضرت فرمودند : ( انا صاحب الکرّات ) . اگر بدن این دوره ی امام که در این عالَم به دنیا آمده را به منزله ی یک شعاع بگیریم ، این شعاع برای خودش یک هویّت شعاعی دارد و یک شعاع است . در اینجا یک سیری برای خودش دارد و در این شعاع نمی شود گفت تجربه کرده بوده . اما آن مبدأ شعاع را که این شعاع، شعاعِ اوست ، اگر در نظر بگیریم ، به راحتی می گوید : من نوح هستم ( انا نوح ) نه این که بگوید : من نوح را در کشتی سوار کردم یا آنجا حاضر بودم . یعنی نه تنها در ابدان خودشان که ظهور راقی کمال است بلکه دیگران هم که به دنیا می آیند ، همراهشان هستند .

– آیا این همان مقام نورانیت نیست[۴] ؟

خیر ، این مال ظهور در عوالم است . اصلا وقتی ما از عوالم و ظهور در عوالم صحبت می کنیم ، با آن مقام وساطت و کمون و خفائی که فیض را می گیرد و به عوالم می دهد ، تفاوت دارد . مقام وساطت که وساطت ظهور عوالم است . در حالی که صحبت ما درباره ی ظهور در عوالم است .

چگونگی معیت ائمه و همراه بودنشان با اطفال با همان حال طفولیت و با بزرگترها با حال مناسب با آن ها ، چیزی است که ما از آن خبر نداریم . فقط شنیده ایم که فرموده اند : وقتی شما تب می کنید ، ما هم تب می کنیم.

یکی تعریف می کرد که من مشهد مشرف بودم و حرم خیلی شلوغ بود . در دلم آمد که حضرت که یک نفرند . چطور خبر از دل و حاجت این همه افراد دارند ؟ شب خواب دیدم که به حرم مشرف شده ام و دیدم با هر زائری یک امام رضا همراه است ! این را می گوییم : مقام سریان امام . مقام معیت .


تفسیر مجد البیان و مولّف آن
یکی از تفاسیر خیلی خوب که از آرزوهای طلبگی من این است که خداوند به یک نیکبختی توفیق دهد تا این تفسیر را تمامش کنم - ان شاء الله - تفسیر آقا شیخ محمدحسین اصفهانی می­باشد.

یکی از تفاسیر بسیار خوب تفسیر آشیخ محمد حسین اصفهانی است که البته خود ایشان اسمش را مجد البیان نگذاشته است و بین مشایخ نجف هم چون ایشان خیلی بزرگوار بوده، معروف بوده است به «آشیخ محمدحسین صاحب تفسیر». ایشان غیر از مرحوم کمپانی است. ایشان آقا شیخ محمدحسین صاحب تفسیر، اصفهانی، مسجدشاهی است و تفسیر ایشان هم اسم نداشته است و بیست آیه را هم بیشتر نرسیدند تفسیر کنند. ولی این نحوه­ای که ایشان انتخاب کرده­اند، خیلی زیباست. از این جهت که وارد می­شوند و روایات را می­آورند و در مورد لغات آن بحث می­کنند. خود آن بزرگوار هم که از اعجوبه­های زمان بوده است.

آقا شیخ محمدحسین پسر بزرگ آقا شیخ محمدباقر است که آشیخ محمدباقر هم پسر آقا شیخ محمدتقی صاحب هدایة المسترشدین صاحبِ شرح معالم معروف است.

این تفسیر خیلی کتاب خوبی است. یک مقدّمه ای دارند که سببش را گفته اند و در خطبه­ی کتاب جالب است که آورده­اند: «بسم الله الرحمن الرحیم رب یسّر بحق م ع ف ح ح». این رسم مرحوم آشیخ محمدحسین بوده است و در پاورقی هم آورده­اند: «هذه الفقرة التی کتبها المؤلف قدس سره مع البسملة فی صدر کل صفحة من تفسیره» هر صفحه­ای را که برمی­داشتند بالایش این را می­نوشتند «بسم الله الرحمن الرحیم رب یسّر بحق م ع ف ح ح.» که منظورشان معلوم است و دست­خطشان نزدِ مصحح موجود بوده است.


...
مرحوم آشیخ محمدحسین اصفهانی رسم خیلی خوبی که دارند این است که هر روایتی را که در تفسیرشان می آورند، رد نمی­شوند و برمی­گردند یکی یکی کلماتش را معنا می­کنند. یعنی کتاب تفسیری است اما تفسیر روایات هم هست و هر روایتی که در ذیل آیه آمده است را، شما می­توانید به شیرینی بیان آشیخ محمدحسین، تفسیر آن روایت را هم ببینید. لذا اگر این تفسیر را دارید [که خُب استفاده کنید و مطالعه کنید] واگر هم ندارید، از بازار تهیه کنید چون خیلی تفسیر خوبی است.

تفسیر؛جلسه ؛١ ۱/٣/١٣٩٠
https://eitaa.com/mofidiyazdi
در مورد اختصاراتی این­چنین و از جمله «ص» برای «صلّی اللّه علیه و آله و سلّم» و یا «ع» برای «علیه السلام»، قصد نویسنده و خصوصیاتش دخالت دارد. فی حد نفسه چیزی را برای چیزی اشاره قرار دادن، یک امر بدی نیست و بلکه بالاتر خود خدای متعال در قرآن کریم از این اشارات استفاده می­کند: یک حرف می­فرماید، که اشاره به اسم خودش است: «ک» یعنی «انا اللّه الکافی».

چرا یک کاف بگوئیم یعنی الکافی؟ این وقتی شیوه­ی قرآن کریم باشد. بلکه یکی از آن شیوه­هایی است که نه تنها مانعی ندارد، بلکه فوائدی هم دارد. حال اگر در جایی آمدیم و «ص» یا «ع» نوشتیم و یک حالت هتک احترام داشت، خُب، هتک حرام است. به هر نحوی که باشد. اما اگر نه، هتک نیست و شرایط، شرایطی است که مانعی ندارد و هتک حساب نمی­شود، نمی­توانیم تحت یک عنوان دیگر بگوئیم که ممنوع و محرّم است. باید یک دلیل محکمی بر ممنوعیت یک کاری باشد و تا آن­جا که می­دانیم، دلیلی بر حرمت و ممنوعیت این کار یا حتی بلکه مرجوحیتش - مرجوحیت مطلقه و نه مرجوحیت در شرائط خاصه - نداریم.


تفسیر؛جلسه ؛١ ۱/٣/١٣٩٠
https://eitaa.com/mofidiyazdi
از قرائنی که قرآن نیاز به مفسر دارد، وجود ابهاماتی در قرآن است که خود عرب­ها هم سر در نمی­آوردند و بعداً هم این را در تفسیر می­بینیم. لغاتی در قرآن هست که خود عربها بلد نبودند و یک رساله­ی طلبگی خوبی می­شود؛ رساله­ی واژه­هایی در قرآن که خود عرب­ها نمی­دانند یعنی چه و نمی­دانسته­اند - قرآن نازل شده است برای این عرب­ها ولی خود آن­ها نمی­دانستند که این واژه یعنی چه -

...

اگر یک کسی دنبالش برود یک رساله­ی زیبایی می­­شود آن چیزهایی که در قرآن آمده و لایعرفه العرب. وقتی در ساده­ترین چیزهایش نیاز به مفسر دارد، چه برسد به آن مسائل سنگینی که تفسیر معنا نیاز دارد.


تفسیر؛جلسه ؛١ ۱/٣/١٣٩٠
https://eitaa.com/mofidiyazdi





حضرت یک جمله کوتاه گفتند که علاوه بر این­که شواهدی از آیات قرآن دارد، کلید فهم معارف قیامت و همه­ی آیات این­چنینی است. فرمودند: «إنّ للقیامة خمسین موقف کل موقف الف سنة»7.ببینید گفتند تو یک معادی شنیده­ای، وقتی می­خواهی بروی سراغ قرآن باید بدانی که قیامتی که قرآن می­فرماید پنجاه تا موقف [محل وقوف] دارد و هر موقف هم این طور نیست که مثلا پنج دقیقه بمانند و بروند. بلکه «کل موقف الف سنة». در هر موقفی، هزار سال نگه می­دارند. پس مواقف، احکام متفاوت دارند. که در تعبیر ابن­عباس هم که این­ها را از بیانات امیرالمؤمنین علیه السلام شنیده بوده است، تعبیر «تارات» دارد: «إنّ للقیامة تارات»8 - یعنی همان مواقف -. این یک روایت، حالت کلیدی دارد و آیات و روایاتی را که راجع به معاد است [تفسیر می­نماید]. وقتی نگاه می­کنیم، باید ببینیم مربوط به کدام موقف است؟ و این مواقف مترتب بر هم هستند و این خودش اولِ بابِ معارف است که همین که شنیدیم قیامت، همه را حمل بر یک موقف و یک چیز نکنیم.

تفسیر؛جلسه ؛١ ۱/٣/١٣٩٠
https://eitaa.com/mofidiyazdi
اساساً این که اهل بیت علیهم السلام عِدل قرآنند و ثقلین با هم همراهند، برای تبیین همدیگر است و یهدی بعضه الی بعض است. نه برای ممنوعیت و محصوریت. این نکته­ی خیلی مهمی است. یعنی بگوییم که ثقلین هر کدام به تنهایی هستند، اصلاً حق نداری بروی سراغشان. خیر، اتفاقاً معنای معیت این است که سراغ هر کدام بروی، می­گویند بیا. من همه چیز می­توانم یادتان بدهم و هدایت به آن یکی هم می­کند. درب خانه­ی اهل­بیت علیهم السلام که بروی، هدایت می­کنند به قرآن.

...
منظور این است که سراغ هر کدام که بروی، هدایت به دیگری می­کند. نه این­که بگوید دور من نیا و تا دو تایی با هم نباشیم، حق نداری سراغ ما بیایی.


.....

این مطلب باید مراجعه شود و چیزی است که باید برای خودتان واضح شود و به گفته­ی این و آن اکتفاء نکنید.


تفسیر؛جلسه ؛١ ۱/٣/١٣٩٠
https://eitaa.com/mofidiyazdi
حاج آقای بهجت می­فرمودند که من تعبیری رساتر در بیان حقیقت زندگی دنیا و انسان از این جمله­ی نهج البلاغه ندیدم که «انفاسُک خُطاک الی الموت»14: این نفسی که می­کشی هر نفسی یک گام است. وقتی راه افتادی داری می­روی آن­جا، هر گامی که برمی­داری، داری نزدیک می­شوی. امیرالمؤمنین علیه السلام می­فرمایند: این نفسی که می­کشی، گام­هایی است که داری بر می­داری به سوی مرگ. خیلی تعبیر زیبایی است.


تفسیر؛جلسه ؛١ ۱/٣/١٣٩٠
https://eitaa.com/mofidiyazdi
مقداد سؤال می­کند از محضر حضرت که «وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ»؛ این که فرمودید هدنه­ای هست و ما بر پشت سفر هستیم، چیست؟ تعریفش چیست و مقصود شما چیست؟ حضرت فرمودند که «دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ» رسیدن و جدا شدن و منقطع شدن. جمله­ای به این کوتاهی و پربار و مناسب هم باید باشد با معنای لغوی هدنه.

خانه­ای که می­رسید و جدا می­شوید. آن ثبات و آرامشی که خودتان احساس می­کنید، اگر نگاهش کنید، می­بینید یک سیر دائمی است که مرتباً به یک چیزی می­رسید و همان لحظه­ی وصول همان و گذشتن او همان. این یک معنایی است که ممکن است بگوئیم ظاهر عبارت است و همان چیزی است که ما در کتاب­های طلبگی داریم: متصرّم الوجود. تصرم یعنی مرتباً یوجَد فینعدم. اصلاً کیان و ذات و جوهره­اش این است که متصرّم است و یک لحظه وجودش قرار ندارد.

الان این لحظه­ی قبلی که من حرف می­زدم، گذشت و رفت و لحظه­ی بعدی هم هنوز نیامده است و خدای متعال از کتم باطن عالم و کتوم عالم، دارد می­آوردش به ظهور و وقتی که به ظهور آمد، دوباره برمی­گردد به بطون. آنِ سیّال است و فقط یک لحظه­اش ظهور دارد و بقیه­اش در قوه­ی خیال ما گذشته­اش نقش می­بندد و آینده­ی آن را هم مترصد هستیم که ببینیمش.

بلاغ برای آن چیزی که مترصد هستیم آن را ببینیم و انقطاع یعنی تمام می شود و خود او در غیب عالم قرار می­گیرد و ما هم در قوه­ی خیال یک صورتی از آن داریم.


تفسیر؛جلسه ؛١ ۱/٣/١٣٩٠
https://eitaa.com/mofidiyazdi
معارف غیر از اخلاقیات و تقواست و این­ها از آثارش است و هر که معرفتش بیشتر، اخلاقش و تقوایش بالاتر.


تفسیر؛جلسه ؛١ ۱/٣/١٣٩٠
https://eitaa.com/mofidiyazdi
سؤالات بعد از درس:



سؤال: (41د 35ث) آیا سلمان به حضرت صدیقه – سلام الله علیها – محرم بوده است؟ چون بعضی جاها می­بینیم که حضرت صدیقه (س) خیلی با سلمان خودمانی برخورد می­کردند و می­آیند و می­روند و می­فرمایند جفا کردی چند روز نیامدی به ما سر بزنی. جواب: در مهج الدعوات مرحوم سید یک دعایی را نقل می­کنند و خیلی عجیب است که سلمان می­گوید رفتم داخل و حضرت نشسته بودند و توصیفاتی می­کند. اما ظاهراً محرم شرعی نبودند و اینکه آزاد شده پدرشان باشند [آنگونه که سؤال کننده به نقل از مرحوم آقای عسکری نقل می­کنند و تصور کرده به درد محرمیت می­خورد] اگر درست هم باشد محرمیت شرعی نمی­آورد حتی برای غلامی که در خانه مالکش است. (کنیز برای مرد محرم هست ولی غلام برای زن اینگونه نیست). وجوه متعددی دارد: یکی که قابل عرضه است به عرف عام این است که سلمان حدود 400 سالش بود (سیصد و اندی سال داشت) و همین جور که آیه می­فرماید القواعد من النساء، آن پیرمردِ آنجوری را خود عرف عام در آن سن با او معامله یک نامحرمی که مرد جوانی است نمی­کند (حتی دارد که آن نامحرم کور بود حضرت بلند شدند و رفتند گفتند بوی مرا متوجه می­شود اما آن سن دیگر آن مواجهه را ندارد). شاهدش هم آن آیه شریفه است که می­گوید از آن طرف زنهایی که القواعد من النساء که لا یرجون نکاحا اصلاً مطلب تمام شده و در فکر این چیزها نیستند اینها مانعی ندارد که أن یضعن ثیابهن. این یک وجهش. اما سلمان منا اهل البیت یک جور دیگر است که سلمان آن مقام معنویتی که داشت اصلاً چشم ولایت­بین و باطن­بین داشت و آن نورانیت حضرت صدیقه (س) را می­دید چه بخواهد و چه نخواهد. آن سلمان بودن سلمان هم به آن بود و کاری به این جاها نداشت. این مطالبی است که دیگر نمی­شود به عرف عرضه کرد. برای جناب سلمان البته پوشش چادر و اینها داشتند اما اینکه بخواهند فرار کنند و اجتناب کنند نداشتند ولی برای مثل ابوذر اینطور نبود و آنها هم سنشان کم بود بخلاف سلمان. واقعاً اگر کسی سلمان را ببیند با آن سن واقعیش و آن پیرمردی­ای که ایشان داشت اصلاً می­بیند که آنطور نیست که حضرت بخواهند از او فرار کنند. (اتمام جلسه اول)
شاگرد: در روایت زیر، حضرت فاطمه سلام اللّه علیها از این که بخواهد حد خدا بر ایشان جاری شود، محزون شدند؟

«صَحِيحُ الدَّارَقُطْنِيِّ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَمَرَ بِقَطْعِ لِصٍّ فَقَالَ اللِّصُّ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَدَّمْتُهُ فِي الْإِسْلَامِ وَ تَأْمُرُهُ بِالْقَطْعِ فَقَالَ لَوْ كَانَتِ ابْنَتِي فَاطِمَةُ فَسَمِعَتْ فَاطِمَةُ فَحَزِنَتْ فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ بِقَوْلِهِ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ فَحَزِنَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَنَزَلَ لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا فَتَعَجَّبَ النَّبِيُّ مِنْ ذَلِكَ فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ وَ قَالَ كَانَتْ حَزِنَتْ مِنْ قَوْلِكَ فَهَذِهِ الْآيَاتُ لِمُوَافَقَتِهَا لِتَرْضَى


استاد:
این­طور نیست که حزن حضرت از این باشد که می‌خواهد استثناء بکنند و می‌خواهد که حکم خدا برای او استثناء بردار باشد. که جوابش را بدهند که حکم خدا یکی است و استثناء بردار نیست. حزن ایشان - علی فرض وقوع - برای این نبوده است.

ما می‌دانیم و از اعتقادات واضح شیعه است که حالات معصومین علیهم السلام، جمع­الجمعی است. یعنی در این­جا، اگر حزنی پیش می­آید، روی حساب همان ارتکاز فطرت سلیم­شان است. یعنی محزون نمی‌شوند که چرا من را سارق دانستند، بلکه محزون شدنِ ِفطری جمع­الجمعی از این است که اصلاً چرا اسم من نزدیک بشود به مسئله‌ی سرقت و قطع ید؟! این را می‌گوییم حزن جمع­الجمعی که یک چیزی است فطری که اصلاً ترک اولی هم در آن نیست و آن مطالبی که مرحوم مجلسی در احتمال دوم پیرامون ترک اولی برای پیامبر گفتند، آن هم اصلاً در این­جا نیازی نیست. یک چیز خیلی واضح است.

«فحزنت فاطمة سلام الله علیها»؛حزنت که چی؟ یک چیزی که اگر این­طور نباشند، فطرت سلیم انسانی ندارند. بالاترین فطرت را خدا به آن‌ها داده است، کسی که کنار یک سارقه‌ای اسمش ذکر بشود، محزون می‌شود؛ روی حساب جمع­الجمعی که من در کنار او قرار گرفته­ام به عنوان یک حزن طبیعی نه این­که [حزن این رو باشد که] حکم خداوند برای من اجرا نشود یا مثلاً من مستثنی باشم. پس این، یک حزن جمع­الجمعی است.

بعد چی شد؟ خوب علی ایّ حال پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده بودند و این حزن هم برای حضرت صدیقه سلام اللّه علیها آمد. خدا می‌خواهد این حزن جمع­الجمعی را حل کند. برای حضرت صدیقه که روایت هم دارد: «لموافقتها». چون حضرت محزون شدند، خدای متعال برای دل­جویی از حضرت صدیقه سلام اللّه علیها و برای جبران این حزن جمع­الجمعی، برای پیامبرش می­فرماید: «لإن أشرکت لیحبطنّ عملک»: اگر جزو مشرکین بشوی، همه­ی اعمالت به باد می‌رود. خُب، با این اوصاف حضرت صدیقه سلام اللّه علیها خوشحال می‌شوند که [سنخ خطاب الهی چنین است] و خُب، پدر بنده هم [با آن مقام و مرتبه­ی بالا] در خطاب الهی قرار گرفته است و در قضیه­ا‌ی شرطیه، کنار مشرکین قرار گرفته است. تعبیر بزرگی است. خوب عین همان حالت جمع­الجمعی که برای حضرت صدیقه سلام اللّه علیها پیش آمده بود، برای پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله نیز پیش آمد: «فحزن رسول الله» چرا؟ چون یک چیز طبیعی است. مثلاً اگر یک عالم بزرگی به شما بگوید که اگر فلان جا پول بی‌جا بگیری، فلکت می‌کنم؛ ولو صرفا یک گفته است، اما ناراحت می‌شوید، ناراحت شدنِ فطرت سلیم انسانی. لذا عین همان حالتی که برای حضرت صدیقه سلام اللّه علیها پیش آمده بود، از نزول این آیه برای پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله هم پیش آمد: «فحزن رسول الله» خُب، تا این­جا خیلی قشنگ جلو رفته است، در ادامه دارد که «فأنزل اللّه لو کان فیهما آلهة الّا اللّه لفسدتا فتجعب النبی»؛ این هم با این بیانی که گفتیم خیلی زیبا می­شود: خداوند می‌خواهد پیامبرش را هم دل­داری بدهد، همان­طوری که برای رفع حزن حضرت فاطمه سلام اللّه علیها بود، پیامبر هم محزون شده بودند. این خطابی است مهم و خدا می‌خواهد دل­داریشان بدهد، می‌خواهد بگوید که یا رسول اللّه همان­طوری که برای دختر شما که قضیه‌ی شرطیه بود به جایی بر نمی‌خورد، برای شما هم قضیه‌ی شرطیه است. خُب، اگر شرطیه قرار است که بد باشد، من برای خودم هم این مساله را می‌آورم: «لو کان فیهما ‌آلهة الّا اللّه لفسدتا» اگر من شریک داشتم - شریک بدترین چیز است برای خداوند - آسمان و زمین به هم می‌ریخت. آیا باید خدا بدش بیاید؟ یعنی این تسلی به این است که قضیه‌ی شرطیه حتی برای خودم هم (یعنی خدا) آوردم.

«لو کان»؛ یعنی این­که همان شرطیه‌ای که برای شما آوردم برای خودم هم که خدای واجب الوجود هستم، ‌آوردم و به جایی بر نمی‌خورد. این یک معنایی که به نظر می‌رسد خیلی صاف است.

تفسیر؛جلسه؛٢ ۲/٣/١٣٩٠


https://eitaa.com/mofidiyazdi
تسلی خودش یکی از ممرها و مراحلِ طبیعیِ تسبیبِ اسباب الهی است. همان­طور که حالات اولیای خدا در مشی ظاهری بر اساس بالاترین و سلیم‌ترین فطرت پیش می‌رود، واکنش­های آن و چیزهایی هم که برای ترمیم و تسلی او است، به صورت طبیعی است و مانعی هم ندارد


تفسیر؛جلسه؛٢ ۲/٣/١٣٩٠


https://eitaa.com/mofidiyazdi




این را همیشه تکرار کرده­ ایم که هر روایتی که کلام اولیای خداست و آیاتی که کلام الهی است، هر وجوهی که بتواند دو خصوصیت داشته باشد: اولاً فی حد نفسه
وجه صحیح و معنای درستی باشد و دوم این­که معنایی باشد که با ریخت این عبارت و کلام مورد نظر هم، تناسب منطقی داشته باشد. «یمکن أن یرید متکلمٌ ما من هذه العبارة هذا المعنی»
...

مقصود ما این است که فی نفس الأمر اگر معنای صحیحی است نزد امام - نه نزد ما - و این کلام هم تاب اراده‌ی این معنا را دارد، حتماً امام و یا خدای متعال اراده کرده‌اند و این چیزی نیست جز علم آن‌ها به این­که، همه‌ی مطالب حقه را می‌دانند. این لفظ هم که می‌تواند آن‌ها را نشان بدهد. خُب، وقتی خداوند و ائمه علیهم السلام آن‌ها را می‌دانند، چرا اراده نکنند؟ بخل در اراده که ندارند. یعنی از طرفی، علم­شان حاضر است و همه‌ی وجوه صحیحه را می‌دانند و در عین حال دارند می‌بینند که این کلام می‌تواند همه‌ی آن‌ها را نشان بدهد، خُب، وقتی که دارند می‌بینند، پس اراده هم می‌کنند

تفسیر؛جلسه؛٢ ۲/٣/١٣٩٠


https://eitaa.com/mofidiyazdi
نزد اولیای خدا، حقایق مکشوف است و قابلیت هر کلامی برای این­که ده تا، بیست تا، پنجاه تا یا سیصد معنا را ارائه کند هم مکشوف است. کسی هم که آن حقایق برای وی مکشوف است و قابلیت این کلام هم برای این­که سیصد تا معنا را ارائه بدهد مکشوف است، خُب، او قصد می‌کند. چه رادع و مانعی است که بگویند خیر، من نمی‌خواهم قصد بکنم.

لذا است که غیر از قرآن، می‌بینید در اول معانی الاخبار روایت است که ائمه علیهم السلام فرمودند که کلام ما هم بطون دارد: «سبعین مخرج»6؛ یعنی ما یک حرف می‌زنیم، هفتاد تا محمل دارد. هفتاد تا محمل صحیح که همه‌ی آن‌ها نزدشان حاضر است و قصد می‌کنند.


تفسیر؛جلسه؛٢ ۲/٣/١٣٩٠


https://eitaa.com/mofidiyazdi
استاد ما برایمان شرح لمعه می‌فرمود. خود ایشان می‌گفتند که یکی از اقوام ما در یزد - با یک حال خاصی هم ایشان می‌گفت - آدم خوبی است و مشغول کار کسب و بازار. می‌گفت: خودش می‌گوید که خسته از کار بیرون، خانه می­آیم، می­بینم در خانه مثلاً تابستان است و کولر روشن و هوا خنک است، یک سفره‌ی خیلی زیبا هم انداخته­اند و خانواده و همه بچه‌ها جمع شده­اند و دارند می­روند دست­ها را بشویند و بیایند بنشینند سر سفره غذا بخورند. بعد با همه­ی خوشحالی، حالا که از سر کار برگشته­ایم، می‌نشینیم پای غذای لذیذ. خیلی جالب است، استاد ما می‌گفت که آن‌ آقا می­گفت که در میان غذا خوردن با این حالت لذت، یک دفعه یادم می‌آید که خلاصه باید بمیرم. دیگر این غذا برای من زهر می‌شود. به خیالش وقتی غذا می‌خورد این شادی – دنیا - که می‌آید، همیشه این شادی دنیا هست و پایدار است. حالا این بنده‌ی خدا یک دفعه به فکر این هم می‌افتاده که این شادی‌ها همه گذرا است و باید بمیرم. دیگر این شادی هم برای من زهر می‌شود. حالا من همیشه که این را به یادم می‌آمد، عرض می‌کردم که من این را شک ندارم، که همین آقایی که برای استاد ما این را نقل کرده است که می‌گوید که وقتی یادم می‌آید باید بمیرم این غذا برایم زهر می‌شود، اگر همین را ملکه‌ی خودش کند و برنامه بگذارد که عمداً هر روز للّه و قربتاً الی اللّه بین سفره این را یادش بیاید و بگوید حالا که دارم غذا می‌خورم، یادم باشد که دنیا دار مُردن است، شاید بشود قسم خورد که مثلاً دو سال نمی‌کشد که ببیند که سر سفره که نشسته است، همین فکر را می‌کند و نه تنها غذا برایش زهر نمی‌شود، بلکه شیرین‌تر می‌شود، مثل عسل. امتحانش مجانی است. چون کم است این یادآوری و در آن حال غفلت است، وقتی که یادش می‌آید می‌گوید که برای من زهر می‌شود. این زهر را ادامه که بدهد، آن وقت ببین که بعد می‌نشینی و بسم اللّه می‌گویی، همان که یادت است که این دست روزی خاک می‌شود، این دهان خاک می‌شود، اما الآن نعمت خداست و من هم بنده‌ی خدا و آمده­ام این­جا و من را برای غرضی آورده است. این غذا را برمی‌دارم در دهنم می‌گذارم. هر روز اگر یادش این باشد، آن وقت می‌بیند که دارد عسل می‌خورد.

در بحار دارد که از سیره‌ی انبیاء این است که غذا که می‌خورند با دست بخورند، بعد هم انگشتان­شان را بلیسند. وجهش چطور می‌شود و چرا انبیاء این­طوری هستند که انگشتان را میل دارند که بلیسند. این­طور به ذهن می‌آید که آدم وقتی که دستش را در ظرف عسل می‌زند، دستش که عسلی شد، آیا می‌رود می‌مالد به دیوار؟! چه کار می‌‌کند؟ می‌گذارد در دهانش. انگشتی که عسلی است می‌لیسند، انبیا هم عسل خورده­اند و این غذایی که می­خوردند همان عسل بوده است و دلش نمی‌آید آن را نلیسد.


تفسیر؛جلسه؛٢ ۲/٣/١٣٩٠


https://eitaa.com/mofidiyazdi
شاید بیست سال پیش از یکی از رفقا بلاواسطه شنیدم - یعنی من با دو واسطه این رفیق ما برای من گفت و آن شخصی که خودش این را دیده بود برای رفیق ما گفته بود - که قضیه­ای را درمورد مرحوم آمیرزا علی اکبر مرندی (رحمة الله علیه) می‌گفت که از بزرگواران علما بودند و در مرند ساکن بودند و سن­شان بالا بود. ایشان از شاگردان رده‌ی اول - سال‌های اول - مرحوم آقای قاضی بودند. یک آقایی گفته بود که من در مرند پیش آقای مرندی بودم و از حرکت جوهریه صحبت شد، گفتم که این چه طور می‌شود، آیا هست یا نیست؟ می‌گفت: ایشان اشاره‌ای کردند که هست، می‌توانید ببینید مثلاً حتی آن جنب و جوش باطنی چیزها را. خیلی قضیه‌ی عجیبی است. گفته بود که هیچی من نفهمیدم که آقای مرندی چه گفتند. آن آقا گفته بود که من رفتم خانه. اتفاقاً وارد که شدم، کسی در خانه نبود. درب آن اتاقی که مال خودم بود را باز کردم، همین که داخل شدم، به محض ورود دیدم که از این پارچ‌های آب‌ پلاستیکی دسته­دار در طاقچه بود. گفت من وارد شدم و همین که نگاهم افتاد به این پارچ، ناگهان دیدم که این پارچ بدون این­که من نزدیکش بروم، به خودش یک تکانی داد و این تکان به تدریج زیاد شد. آن قدر سرعت این زیاد شد که فقط من یک پارچه نور در طاقچه می‌دیدم، می‌دیدم که این­جا هم پارچ بود اما همین­طور سراپا حرکت، گردش، تکاپو و یک پارچه نور شده بود. من همین­طور زُل زده بودم و نگاه می‌کردم و بعد کم کم برگشت و برگشت مثل یک فرفره‌ای که کوکش می‌کنیم و بعد از قدری می‌ایستد، کم کم آمد این حرکتش تمام شد، دیدم این همان پارچ پلاستیکی است به همان دید قبلی ما - دیدِ ننه­گی- در طاقچه است و همه چیز تمام شد.

واقعاً عالم این­طوری است و الآن با این پیشرفتی که علوم امروزه کرده‌اند، برای کسانی که فیزیک و ... می‌خوانند مثل دو دو تا چهار تا است که کتاب و ... که این­جا گذاشته شده است، در باطنش در یک میلیونیم ثانیه - به حساب ما - چه خبرها می‌شود. ساعت اتمی که حالا در آورده­اند، با این ثانیه­های متعارف کار ندارد، ملاک ثانیه­ی آن، با گردش یک دورِ اتم - به نظرم - سزیم است. منظور این­که عالم این­گونه می­باشد، یعنی لحظه به لحظه در حرکت است.


تفسیر؛جلسه؛٢ ۲/٣/١٣٩٠


https://eitaa.com/mofidiyazdi
سؤال بعد از درس:

سؤال: در مورد روایت که حضرت می¬فرماید که هر کس دختر من فاطمه (س) را دوست داشته باشد در صد موطن به کارش می¬آید که ایسر آنها موت و قبر و ... است، چرا می¬فرماید ایسر تلک المواطن؟


پاسخ:

بچه وقتی می¬خواهد دنیا بیاید سخت است و در فشار است و سختی می¬کشد اما نمی¬داند وقتی که مثلاً چکش برگردد یعنی چه یا قرار است غصه¬هایی سرش بیاید که خیلی بالاتر از این سختی¬ای است که الان که می¬خواهد به دنیا بیاید تحمل می¬کند. این به عنوان مثال قابل توجه است. می¬گویند مردن و احتضار و قبر و ... خیلی سخت است ولی ما نمی-دانیم آن مواقف خمسه¬ای که می¬آید (صراط و ...) چه چیزهایی درش هست و بالاتر: بعد مؤمنین به جایی می¬رسند که می¬خواهد درجات بهشت بالا برود که بعد از مواقف اولیه قیامت است و وقتی می¬خواهد هر کسی وارد بهشت شود می-خواهد که به درجات بالای بهشت برود، آنجا خیلی کار سخت است و به این زودی¬ها نمره نمی¬دهند و یک صدم معدل را هم حساب می¬کنند تا بگویند که مثلاً امتیاز فلان جا را داری یا نداری. آنجاست که می¬بیند همه قبلی¬ها ساده و آسان بود ولی آن وقتی که درجات می¬خواهد تقسیم شود تازه سخت¬ترین جایی است که یک صدم معدل هم به کار می¬آید و به همان اندازه کم داشته باشید می¬گویند که شما مال اینجا نیستید. اینجاست که آن محبت به کار می¬آید برای اینکه ترفیع درجات در جایی بدهد که دیگر کیلو کیلویی نیست و بلکه گِرَمی است.


تفسیر؛جلسه؛٢ ۲/٣/١٣٩٠


https://eitaa.com/mofidiyazdi
https://almabahes.ir/





اذعان حضوری پیرمرد کمونیست به وجود خداوند متعال


یکی از این قضایا برای خود بنده پیش آمده است؛ برایم خیلی جالب است. این‌که می‌گویند فطرت سر جایش عمل می‌کند، همین است. تازگی هم [مصاحبه‌ای] از رئیس‌جمهور روسیه آمده بود. او در جوانی‌اش کمونیست بوده است. اما در انتخابات، از او پرسیدند: نظرت راجع به خداوند چیست؟ یک چیز عجیب و مطابق با واقع گفت. گفت: من معتقد هستم که حتی کمونیستی‌ترین افراد، سرجای خودش، خداوند را درک می‌کنند. بعد مثال زد و گفت زمانی‌که جنگ جهانی بود، همین کمونیست‌های دو آتیشه، وقتی می‌خواستند از سنگر بیرون بیایند و تهاجم کنند، وقتی می‌فهمیدند که در معرض تیر هستند، آن‌جا بود که خداوند را می‌دیدند. تازه این حرف را زده است. در انتخابات اخیر، از او پرسیده‌اند. این‌ها خیلی عالی است. باید این‌ها ثبت شود. حرف‌های مهمی است. کسی که همه‌ی جوانی‌اش در زمان کمونیستی طی شده است، او می‌گوید، من دارم می‌بینم.

خودم هم یکی را دیدم. سنم حدود سی سالگی بود. در یک مجلسی نشسته بودم. عده‌ای از پیرمردهای زمان رضاخان و توده‌ای‌ها بودند و داشتند حرف می‌زدند. شاید گرایش غالب آن‌ها توده‌ای و کمونیستی بود. من هم آن‌جا نشسته بودم و فقط مستمع بودم. آن‌ها هم با هم حرف می‌زدند. یکی از آن هایی که سنش بالا بود و در سن پیری بود و گرایش‌های توده‌ای و بی‌خدایی داشت -روشن هم بود؛ همان مجلس هم چقدر بی‌خدایی کرد - این را گفت؛ خیلی جالب است؛ برای رفیقش داشت توضیح می‌داد؛ می‌گفت: «ماشین سوار بودم. یک پیکانی داشتم. تنها داشتم از ده بر می‌گشتم. از حومه‌ی یزد، هفتاد-هشتاد کیلومتری حرکت کرده بودم تا به یزد برسم. گفت از گردنه‌ای سرازیر شده بودم؛ خیلی معروف است که آن‌جا پلنگ و گرگ زیاد است. ساعت یازده شب بود و جاده هم خلوت بود». گفت: «از گردنه پایین آمدم و در دشت افتادم؛ جایی که می‌دانستم خیلی خطرناک است؛ آن هم بیابان تاریک و خلوت». گفت: «یک‌دفعه دیدم ماشین دارد این طرف و آن طرف می‌رود. گفتم خدایا این وقت شب!». البته او «خدایا» نگفت. من دارم توضیح می‌دهم. بزن‌گاه حرفش هنوز مانده است. می‌گفت: «دیدم ماشین این طرف و آن طرف رفت می‌رود، مجبور شدم توقف کردم. تا توقف کردم و در ماشین را باز کردم، دیدم چرخ ماشین من پنچر است. گفتم ای خدا!». هم‌چون ای خدایی گفت! البته عرفی نبود. یک وقتی است می‌گوییم عرفی گفت. اما یک وقتی است که کاملاً توضیح می‌دهد. اگر فیلمش بود، می‌دیدید. ای خدا! حالش بود. یعنی الآن گرگ می‌آید و دستم به هیچ کجا بند نیست. «ای خدای» بسیار فطری‌ای گفت. من از گوش کسی شنیدم که می‌گفت: من کمونیست هستم. استدلال می‌کرد که خدا نیست. اما این‌جا که می‌رسد، می‌گوید: ای خدا!

علی أیّ حال، شما مشاعر ادراکی و قلب را فرمودید، حرف به این‌جا رفت. این‌که خدای متعال با قلب بنده‌اش چه کار می‌کند! این قلوب چطور با خالق خودش تماس می‌گیرد، عجایبی است که باید برای آن‌ها حساب جدا باز کرد.

https://eitaa.com/mofidiyazdi
آن‌جا است که این قلب فعال می‌شود. آن قلبی که دیگر ربطی به درک و … ندارد
تأثیر بالاتر نماز در ادراک حضوری خداوند متعال، نسبت به کشتی چهارموجه


نمازی که شریعت ختمی به دست مسلمانان داده است - اصلا قدرش را هم نمی‌دانیم - کاری که این نماز می‌کند، بالاتر از وقتی است که کشتی چهار موجه می‌شود. این‌ها را علمای بزرگی که دیدیم، تأکید داشتند. وقتی می‌گویند به نماز بایست و «اللّه‌اکبر» بگو، «اللّه‌اکبر» یعنی چه؟؛ مکرر عرض کرده‌ام؛ شاید خود حضرت علیه السلام سؤال کردند که «خدا اکبر است» یعنی چه؟؛ پاسخ داد: یابن رسول اللّه، یعنی اکبر من کل شیء. حضرت علیه السلام فرمودند: «حدّدته»؛ این‌که خدا نشد که می‌گویی از همه چیز بزرگ‌تر است. گفت: خُب، پس چه بگویم؟ فرمودند: یعنی «اللّه‌ اکبر من أن یوصف». اگر دقت کنید، دقیقاً معلوم است. یعنی «اللّه ‌اکبر من أن یوصف» ولو یوصف بأنّه لایوصف. یعنی موتر توصیف، نه نفی توصیف. اللّه‌ اکبر من أن یوصف، ولو یوصف بأنّه لا یوصف. اصلاً می‌خواهم وصف نباشد. وقتی می‌خواهی نماز ببندی، می‌گویی «اللّه‌ اکبر»، یعنی خداوند یک موتوری در شما گذاشته است که موتور توصیف است. این‌جا، جای توصیف است. این موتور را خاموش کن. موتور را خاموش کن و اللّه ‌اکبر بگو. خُب، اگر خاموش کنم که تعطیل محض می‌شود! توصیف را خاموش کنم؟! بله؛ می‌خواهم شاهدش را بگویم. می‌گویند: این موتور را خاموش کن؛ دو-سه جمله که گفتی معلوم می‌شود. اللّه‌اکبر، بعد چه؟ «بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ، ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ، ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ، مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّين، إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ»؛ این «ک» چه کسی است؟! «ک» کجا بود؟! شما که موتور توصیف را تعطیل کردید! توصیف را تعطیل کردیم؛ اتفاقا تعطیل کردید تا بگویید «ایّاک». آن توصیف که تعطیل شد، حالا فضا فضای دیگری است.
در قرآن کریم دو سوره داریم که با «تبارک» شروع می‌شود. سوره‌ی فرقان و سوره‌ی ملک. در سوره‌ی مبارکه‌ی ملک دارد: «الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً مٰا تَرىٰ فِي خَلْقِ الرَّحْمٰنِ مِن تَفَٰوُت»[1]. این آیه، از آیاتی است که هر چه روی آن فکر کنید، خوشحال می‌شوید.
این‌جا «تفاوت» به چه معنا است؟ در خلق رحمن، تفاوت نمی‌بینی، یعنی تفاوت نیست؟ یعنی همه چیز مثل هم هستند؟ زرد و سرخ، بالا و پایین، آسمان و زمین، انسان و حیوان که با هم تفاوت ندارند؟! «ما تری فی خلق الرحمن مِن تَفَٰوُتٖ» به چه معنا است؟ خیلی زیبا است.
حدیثی که بارها در این مباحثه عرض کرده‌ام را تکرار می‌کنم. این روایت برای شخص منِ طلبه، به قدری دل‌نشین است که اگر هزار بار از من شنیده باشید، دوباره میل دارم که بگویم! کدام روایت است؟ روایت در همین توحید صدوق است؛ باب «معنى الواحد والتوحيد والموحد»، در صفحه‌ی هشتاد و سه.

جلوتر عرض کرده بودم که وقتی کتاب‌های حدیثی را نگاه می‌کنید، برخی از کتاب‌ها هست که اولین حدیثش، خیلی دل‌نشین است. بعضی از کتب آخرین حدیثش و برخی دیگر، اول و آخرین حدیثش. کتابی که هم حدیث اول و هم آخرش دل‌نشین است، کتاب دلائل الامامه‌ی طبری است. شاید بالای ده بار گفته‌ام. حدیث اول و حدیث آخر این کتاب، به این صورت است. به به!

حدیث اول حدیث حریرة است. حضرت زهراء سلام الله علیها به آن کنیز نهیب زدند که آن حریره را کجا بردی؟! او نمی‌دانست؛ جارو کرده بود؛ نفهمیده بود؛ حریره‌ای که حضرت علیها السلام در آن حدیث نوشته بود را جارو کرده بود. خیلی است! حضرت علیها السلام نهیب زدند. بعد حضرت فرمودند: «فَإِنَّهَا تَعْدِلُ عِنْدِي حَسَناً وَ حُسَيْناً»[1]؛ رفتی جارو کردی؟! نزد من این حدیث به اندازه‌ی حسن و حسین علیهما السلام می‌ارزد! لذا است که مرحوم نوری، در مستدرک، می‌گویند: این حدیث برای اهل علم کافی است تا ببینند فن حدیث چقدر ارزش دارد. این اولین روایتِ دلائل الامامة است. آخرین حدیث چیست؟ این روایت هم خیلی قشنگ است. در مورد سیصد و سیزده نفر از اصحاب حضرت علیه السلام دارد: «وَ كُلُّ وَاحِدٍ يَرَى نَفْسَهُ فِي ثَلَاثِمِائَةٍ»[2]. قبلاً این را عرض کرده بودیم. دو - سه وجه هم دارد.

کتابی هم هست که آخرین حدیثش خوب است که علل الشرایع صدوق است[3]؛ حدیث ابو اسحاق که در مورد اصل عدالت و میثاق و طینت است. آخرین حدیث است اما هنگامه است. کتاب‌هایی هم هست که اولین حدیثش دل‌نشین است. [نمونه‌اش] کتاب خصال مرحوم صدوق[4] بود. اولین حدیث این کتاب، همین حدیث صفحه‌ی هشتاد و سه است. در توحید در صفحه‌ی هشتاد و سه آورده‌اند و در خصال اولین حدیث آورده‌اند.
شاگرد: چون می‌فرماید: «لم یتفاوت فی ذاته» یعنی در صفات به این صورت نیست؟

استاد: در مسأله‌ی صفات، علی أیّ حال، علم خداوند عین قدرتش که نیست. ولو در ذاتش یکی هستند و صفات عین ذات هستند. اما صفات در مرحله‌ی تعددش که عین هم نیستند. این را هر کسی می‌فهمد. علم خدا که مفهوما عین قدرتش نیست. می‌دانیم که علم با قدرت فرق دارد. مصداق آن‌ها در ذات خداوند متعال به یک حیثیت بسیطه موجود هستند و الا اگر بگوییم: «لم یتفاوت فی صفاته» یعنی می‌گوییم خداوند علم و قدرت ندارد؟! همه‌ی یک صفت هستند؟! لذا حضرت علیه السلام می‌فرمایند: «فی ذاته». وقتی در ذات متفاوت نیستند، فوری بر آن متفرع می‌شود که پس «لم یتفاوت فی صفاته» و لذا در ما به این صورت است که در ذات‌مان و شئونات ذات‌مان تفاوت هست. ان شاء اللّه در جلسه‌ی بعد، بیشتر عرض می‌کنم. چون به این صورت هستیم، عقل قدرت دارد که ما را به ذات و صفت و شئونات‌مان تحلیل ببرد. ولی چون «لم یتفاوت فی ذاته»، این عدم تفاوت در ذات است که دیگر صفات و ... کنار می‌رود. یعنی دیگر نیاز به آن‌ها نیست. مبدأ را نفی می‌کنند و آثار آن مبدأ و معالیلیش بر آن متفرع می‌شود.





کلمات آیت الله بهجت
انسان وقتی زحمات فقها را می‌بیند، می‌فهمد که این روایت درست است که: «مِدادُ الْعُلَمآءِ أَفْضَلُ مِنْ دِمآءِ الشهَداءِ؛ مداد علما از خون شهیدان برتر است».[۱] انصاف این است که کتاب جواهر مرتب نیست. اگر فروع آن از اصول و کلیات مطالب آن جدا می‌شد، خیلی خوب بود، ولی هرچه می‌گوید به‌جا و خوب می‌گوید، و همین‌طور نمی‌پراند، البته دیگران هم نمی‌پرانند. چه توفیقاتی داشتند! شنیدیم که شیخ انصاری علیه‌الرحمة فرموده است: صاحب جواهر از من اَفقَه است! انصافاً هم دقتش خوب است و هم عرفیاتش. حتی مطالب اصولی که نوعاً متعرض می‌شود، خوب است، و شیخ رحمه‌الله هم با او موافق است. بعضی از آقایان می‌فرمودند: اصولش از بعضی از متأخرین هم بهتر است. ابتدا مُستَبعَد به نظر می‌رسد این روایت که وارد شده که می‌فرماید: «إِذا کانَ یوْمُ الْقِیامَةِ وُزِنَ [یوزَنُ ] مِدادُ الْعُلَماءِ مَعَ دِماءِ الشهَداءِ، فَیرَحجُ مِدادُ الْعُلَماءِ عَلی دِماءِ الشهَداءِ؛ هنگامی که روز قیامت فرا می‌رسد، مداد دانشمندان با خون شهیدان سنجیده می‌شود و مداد دانشمندان سنگین‌تر از خون شهیدان می‌گردد».[۲] همچنین در روایت منقول از امام صادق علیه‌السلام آمده است: «إِذا کانَ یوْمُ الْقیامَةِ، جَمَعَ الله‌ُ ـ عز و جل ـ الناسَ فی صَعیدٍ واحِدٍ، وَ وُضِعَتِ الْمَوازینُ فَتُوزَنُ دِماءُ الشهَداءِ مَعَ مِدادِ العُلَماءِ، فَیرَحجُ مِدادُ العُلَماءِ عَلیدِماءِ الشهَداءِ؛ وقتی روز قیامت فرا می‌رسد، خداوند ـ عزوجل ـ مردم را گرد هم می‌آورد، و ترازوها [برای سنجش اعمال] نهاده می‌شود و خون شهیدان با مداد دانشمندان سنجیده می‌شود و در نتیجه مداد دانشمندان سنگین‌تر از خون شهیدان می‌گردد».[۳] ولی با دقت نظر، معلوم می‌شود که همین‌طور است؛ زیرا آنها در اطاق‌های مطالعه و حجره‌هایشان در تحصیل علوم دینی و معارف الهی خودکشی می‌کردند! همان خودکشی و ازخودگذشتگی را که مجاهدان فی‌سبیل‌الله در میدان جنگ و جهاد دارند!


ما چند نفر را دیدیم که کشته‌ی کار بودند، و پیش همه معلوم بود؛ یکی شیخ انصاری رحمه‌الله و دیگری صاحب جواهر رحمه‌الله. راستی‌راستی، خودشان را می‌کشتند و از مصادیق «مِدادُ الْعُلَماءِ أَفْضَلُ مِنْ دِماءِ الشهَداءِ؛ مداد علما از خون شهیدان برتر است»[۱] بودند. یک دوره فقه استدلالی مبسوط از صدر اسلام تا به حال نظیر جواهر نوشته نشده است. آقا شیخ عبدالحسین تهرانی رحمه‌الله می‌فرموده است: جواهر معجزه‌ی تاریخ است؛ زیرا چنین دوره‌ی فقهی تاکنون نوشته نشده است. با چه توفیقی نوشته است. مقداری از آن را بر قبر یکی از بستگانش نوشت و ثواب آن را به صاحب قبر هدیه نمود. شاید در این زمان‌ها به این‌گونه کارها بخندند!


از مرحوم میرزا محمدتقی شیرازی[۱]نقل شده که می‌فرمود: «از بس اقوال متخالف فقهی به نظرم می‌رسد، به‌طوری‌که گویا محال است که بتوانم به یک قول، جازم شوم». و این کار کأنه برای ایشان همیشه اتفاق می‌افتاده است و شاید در هیچ‌موردی قاطع به حکم نبودند. آقای سید محمود شاهرودی[۲]رحمه‌الله هم می‌فرمود: «مکرر می‌نویسم و قلم می‌زنم، دوباره می‌نویسم و قلم می‌زنم، کأنّه محال است به یک فکر و نظر، جازم شوم». از این مطالب و اشباه آن، انسان می‌فهمد که «مِدادُ الْعُلَمآءِ أَفْضَلُ مِنْ دِمآءِ الشُّهَدآءِ؛ مداد دانشمندان از خون شهیدان برتر است»[۳]باید به یک معنای عالی تفسیر شود؛ زیرا «دِمآءِالشُّهدآءِ» هم با «مِدادُالْعُلَماءِ» با ارزش می‌شود، وگرنه باطل است و منزلت و حرمتی ندارد. البته مداد علما کنایه از معلوماتشان می‌باشد نه مکتوبات و مؤلفات آنها، والا برخی مثل مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی اصلاً اهل مداد و تألیف نبودند، به‌گونه‌ای‌که از بعضی از معاصرین ایشان نقل شده که ایشان فرموده بود: «در نظر داشتم کتابی در وقف یا قضا بنویسم، ولی فقط اسم کتاب را نوشتم و بس!». به گمانم حاج آقا حسین قمی[۴]رحمه‌الله هم نتوانسته چیزی بنویسد، از معلم ملا مکتبی حاج آقا حسین در ایام طفولیتشان، نقل شده که می‌گفته است: «خیلی‌ها را خوش‌خط کردم، ولی برای ایشان بسیار زحمت کشیدم تا خطش را بد کردم!». بعضی‌ها نیز امضاهایی دارند که مثل خط جن می‌ماند، اما در بحث و حافظه و استحضار در مسائل علمی ممتاز بودند.

 
شیخ انصاری[۱] در جایی از کتاب رسائل می‌فرماید: «رَزَقَنَا اللهُ الْإِجْتِهادَ الذی هُوَ أَشَق مِنْ طُولِ الْمَکثِ فِی الْجِهادِ؛ خداوند، اجتهاد را، که از ایستادگی در جهاد سخت‌تر است، به ما روزی کند!».[۲] آری، کسی می‌فهمد اجتهاد «أَشَق» و سخت‌تر است که معنای «مِدادُ الْعُلَماءِ أَفْضَلُ مِنْ دِمآءِ الشهَدآءِ؛ مداد (دانش) دانشمندان از خون شهیدان برتر است»[۳] را بفهمد.
عباراتی که از علماء یادم می‌آید، برای این است که ذکری باشد از یک منبعی. مراجعه آن بر عهده خودتان باشد. یعنی در حافظه من طلبه هست، آن را خوانده‌ام، اسمش را می‌برم و بعد مراجعه می‌کنم. خیلی از این هایی که در مباحثه یادم می‌آید، سال‌ها است که نشده خودم مراجعه کنم. مراجعه به این، زمینه‌ای شد تا مکاتبات عرفانی را بیاورم. دیدم چه یادداشت‌هایی داشتم. خاطراتی که یادم رفته بود. ظاهراً مکاتبات عرفانی اصلش بین چهار نفر بوده است. چهار نفر در آن نقش داشتند. مرحوم شیخ اسماعیل تائب که آسید جلال آشتیانی در مقدمه مکاتبات فرموده‌اند. ایشان این شعر را بر می‌دارد و نزد صاحب کفایه می‌برد. می‌گوید این شعر به چه معنا است؟ در مقدمه شرح حالش را هم می‌گویند. این مکاتبات اول چاپ شد. خدا رحمت کند مرحوم آقای بیدار را. در کتاب‌خانه ایشان بود. من رسیدم و دیدم این کتاب آمده است. ایشان آوردند و گرفتم. محاکمات مرحوم آقای طباطبایی هنوز در دست نبود. من از یکی از شاگردان ایشان شنیدم که ایشان فرمودند علامه گفت من نظر نهائی ام را در محاکمات گفته ام. ولی خب در دست‌ها نبود. من هم طلبه بودم و مباحثه و کلاس و درس داشتیم. به‌خاطر سؤالاتی که در ذهنمان بود خیلی شائق بودیم که ببینیم نظر نهائی چیست. آن آقا گفته بود که ایشان گفته اند من نظر نهائی ام را در اینجا گفته ام. خب این مکاتبات آمد. من گرفتم. الآن دیدم تاریخ گذاشته‌ام. شوال 1404 تاریخ زده‌ام. همان اوائلی بوده که چاپ شده بود. اولین نسخه محاکمات آقای طباطبایی، نسخه مرحوم آقای حسن زاده بود. آقای وافی رفته بودند از ایشان گرفته بودند. توضیح هم می‌دادند که به منزل ایشان رفته بودم. مقدمه‌ای هم نوشته بودند؛ با دست خط خود حاج آقا. این نسخه را چاپ کردند. انتشارات شفق. اولین چاپی که محاکمات آقای طباطبایی داشته این نسخه است. چاپ های دیگر برای بعدش است. این نسخه ای هم که الآن دارم، وسط یادنامه مرحوم آقای قدوسی است. از یادنامه درآوردم. انتشارات شفق چاپ کرده‌اند. این‌ها را توضیح می‌دهم تا تاریخش را بدانید. این مسیری است که ذهنم گذشته است.

تاریخی که در اینجا گذاشته‌ام ذی الحجه 1404 است. یعنی حدود دو-سه ماه بعد از مکاتبات است که من مشغول بودم می‌نوشتم، از چاپ بیرون آمده است. در حافظه من خیلی زیاد بود. یعنی اگر همین‌طور اگر خودم می‌گفتم، شاید می‌گفتم هشت سال بعد از مکاتبات، محاکمات چاپ شده است. ولی الآن با این تاریخ معلوم می‌شود که بعید است. مثلاً دو-سه ماه بوده، ولی چون من در حال طلبگی به‌شدت درگیر بحث و فکر و نوشتن بودم، این دو-سه ماه برای من خیلی طولانی شده بود.
تعلیقه آسیدجلال آشتیانی بر مکاتبات
علی ای حال اولش این مکاتبات است. مرحوم آسید جلال خب از اساتید خیلی بزرگ هستند. کسی آسید جلال را بشناسد می‌داند که عمر ایشان چطور گذشته. ایشان نه ازدواجی کرده‌اند و نه چیزی. الحمد لله عمر طولانی و خوبی هم بوده. این عمر خودش را شبانه‌روز مشغول درس و احیاء کتب بوده‌اند. زندگی آسید جلال به این صورت بود. ایشان آمدند این مکاتبات را اول چاپ کردند. هنوز محاکمات نبود. چهار نفر را در فضای این بحث مطرح کرده‌اند. اول شیخ اسماعیل تائب است که شعر را نزد صاحب کفایه آورد. شخصیت دوم، صاحب کفایه است که دو سطر جواب داد. گفتند مجال بیشتری نیست، همین کافی است. سوم مرحوم اصفهانی است؛ محقق اصفهانی مرحوم کمپانی است که توضیح دادند. شخصیت چهارم هم دوباره همین شعر را نزد مرحوم آسید احمد کربلائی برد. ایشان هم جواب دیگری دادند. این چهار نفر مطرح شده‌اند.

این آقای آشیخ اسماعیل، جواب آسید احمد را برداشت نزد مرحوم اصفهانی رفت و به ایشان عرضه کرد. مرحوم اصفهانی گفتند این جواب درست نیست. بر آن ردیه نوشتند. ردیه ایشان را برداشت و سراغ آسید احمد آمد. آسید احمد جواب دادند. تا شش-هفت دور نامه رفت‌وبرگشت پیدا کرد. اسم آن مکاتبات شد. خب کتابی است! دو بزرگ همه یک عمر کار کرده‌اند. البته مرحوم اصفهانی آن وقت جوان بوده. فاضل جوانی بوده؛ حتی کل عمر مرحوم اصفهانی شصت و خورده‌ای است. سن ایشان خیلی نبوده؛ این همه برکات بر این وجود مبارک، با این سن کم. مرحوم شیخ انصاری هم همین‌طور بوده‌اند. شیخ شصت سال داشتند. شوخی است؟! در تاریخ برای کسی در سن چهل و پنج سالگی مرجعیت مطلقه بیاید! چهل و پنج سالگی هنوز جوان است. صاحب جواهر شیخ را معرفی کرد و مرجع مطلق شد. کنار اعلم نبود. خیلی است! یک چیزی می‌گوییم! پانزده سال! چه برکاتی بر این عمر به حسب ظاهر کم آمد!

شاگرد: سنی که به مرجعیت رسیدند پنجاه و دو سال بود.

استاد: یعنی مرجعیتشان کم‌تر بوده؟

شاگرد: بله.

استاد: من این‌طور به ذهنم هست. عددها را حساب نکرده بودم. به این صورت یادم هست که سنشان شصت سال بود. پانزده سال را هم که شنیده بودم. صرفاً ذهنی محاسبه کرده بودم، نه مستند. به‌دنبال فرمایش شما می‌رویم تا مستند بنویسیم. علی ای حال این دو بزرگ شروع به بحث کردن، کردند.
البته محضر آسید جلال بی ادبی نباشد. به شوخی عرض می‌کنم. وقتی این مکاتبات چاپ شد، چند نفر درگیر بحث بودند؟ چهار نفر. سائل، مجیب اول، مجیب دوم و مجیب سوم. در چاپ آقا آشتیانی دو نفر دیگر هم هستند. آقای آشتیانی اول و آقای آشتیانی دوم! این هم شوخی من. چرا؟ به‌خاطر این‌که اولی که ایشان شروع می‌کنند، تقریباً معلوم است؛ صد در صد؛ همان‌طوری که علامه هم همین‌طور بودند. شاگردشان در محاکمات می‌گفت. می‌گفت علامه در یک عبارت کوتاه فرمودند ما در محاکمات حق را به آسید احمد کربلائی دادیم. این جمله کوتاه را از ایشان نقل می‌کردند. ایشان هم اولی که شروع می‌کنند صد در صد همراه سید هستند. ولی خب برای من محسوس بود؛ بعداً کسی گفت برایم جالب بود. گفت کسانی که آثار آسید جلال را احیاء می‌کردند با این مشکل مواجه بودند که ایشان یک چیزی را که می‌نوشتند دیگر نمی خواندند. در همان حالشان می‌نوشتند و کنار می‌گذاشتند. از همین کتاب معلوم است. صفحاتی که تعلیقه زده‌اند و تا آخر رفته‌اند، اگر آخر کار نظرشان عوض شده برنگشتند آن اول را عوض کنند. خیلی جالب است. حال ایشان حال خاصی است. مختص خود ایشان است. باید کسی از نزدیک ببیند. لذا من شوخی می‌کنم و می‌گویم آقای آشتیانی متقدم در اول کتاب، و آقای آشتیانی متأخر در آخر کتاب.
خب اول چه کار می‌کنند؟ اول می‌گویند معلوم است که حق با آسید احمد است. عارف بزرگی است. حتی یک عبارتی دارند که شاید یک گوشه ای در آن هست. می‌گویند بعضی‌ها خودشان را به اهل علم منتسب می‌کنند. می‌گویند: «امثال این ضعیف، تکلم در آن بی وجه است. این مقامی است که مختصرات گنجایش بسط آن و اشتباهاتی که جمعی که خود را به اهل معرفت نسبت می‌دهند ندارد». تمامش می‌کنند. آقای سید جلال می‌گویند «دیده‌ای خواهم که باشد شه شناس! نمی‌دانم چرا حاج شیخ احتمال نداده است که طرف او شاید از کسانی باشد که طعم این فناء را کشیده و کلمات او دلالت بر این معنا دارد». از او دفاع می‌کند و می‌گویند چرا این تعبیر را دارند. تقریباً تا نصف کتاب در دفاع صد در صدی هستند. تا به آن جا می‌رسد که مرحوم آسید احمد تعریضی به صاحب اسفار می‌کند. می‌گویند این‌ها خیالشان می‌رسد که اصالت با وجود است، درحالی‌که این‌طور نیست. آن جا که می‌رسد دیگر مطلب تغییر می‌کند. بله، آقای آشتیانی و مبانی اصالت وجود و حکمت متعالیه! دیگر نمی‌توان به این‌ها گفت بالای چشمت ابرو است. آن جا دیگر تغییر می‌کند. بعد مطالبی دارند که جالب است. خودتان مراجعه کنید. نمی‌دانم این چاپ دوباره چاپ شده یا نه. تعلیقات ایشان برای خودش چیزی است. به تعبیر آن استاد غیر از این‌که سیر علمی می‌کنید سیر انفسی هم می‌کنید. یعنی حالات ایشان در نوشتن به این صورت بود؛ وقتی می‌نوشتند آن حالی که داشتند را اعمال می‌کردند. بعد به جاهایی می‌رسند و لحنشان عوض می‌شود. می‌گویند هر کسی نمی‌تواند حرف آخوند ملاصدرا را بفهمد. از این جور چیزها دارند تا آخر کتاب. آخرش خیلی جالب است. «نقل و تأیید» این‌ها چیزهای خیلی خوبی است. صفحه آخر کتاب است. می‌فرمایند: «چند سال قبل دانشمند بزرگوار جناب آقای مرتضی چاردهی در یکی از مقالات خود مرقوم فرموده بودند عارف بارع سید احمد تهرانی ساکن کربلا به اصالت ماهیت قائل بود. حقیر در مقاله‌ای فرموده معظم‌له را قبول ننموده و به آن ایراد نموده ام»؛ گفته ام این‌ها چه حرف‌هایی است! همان دیدی که در ابتدای کتاب هم دارند. بعد می‌گویند: «ولی حق با حضرت آقای چاردهی است. یعنی واقعاً آسید احمد قائل به این بودند. مرحوم سید متاله همان‌طوری که ظواهر کلمات عرفا دلالت می‌نماید مظهر واقعی را…»؛ همین‌طور ادامه می‌دهند تا اعیان و … .

در صفحه دیگری هست که در آن جا با حالت تردید می‌گویند. مقصود من از ذکر این‌ها، این نکته بود که این مباحث چکش خورده است. رفت‌وبرگشت شده. شما هم اگر می‌خواهید عمیق روی این‌ها فکر کنید کلمات بزرگان فکر که روی آن‌ها رفت‌وبرگشت شده را ببینید.
تأمل علامه طباطبایی در بحث تشکیک در مهرتابان
خب آن چه که می‌خواستم از مهر تابان عرض کنم، این جمله علامه بزرگوار بود. در ابتدا شاگردشان از همین مسأله سؤال می‌کند. سؤال قبلی راجع به تشکیک وجود و همین بحث‌ها است. البته علامه جواب‌هایی می‌دهند. می‌فرمایند: «و در آن تقریبى كه سابقاً بنده نوشته بودم در رساله «ولایت» گویا صرافت وجود منافات با فرض درجه اعلا براى وجود نداشت». من دیدم در اینجا یادداشت کرده بودم. این یادداشت بنده برای 1406 است؛ در رساله ولایت فرموده‌اند: «و لیس ذلک من التشکیک فی شیء» در آخر کار یک جمله‌ای دارند. این جلسات خصوصی خیلی مغتنم است. در جلسه قبل هم گفتم. در جلسات خصوصی بزرگی مثل علامه تمام عمر تحصیل و فکرشان به‌صورت ارتکازی حاضر است. به خلاف کرسی تدرسی، به خلاف کرسی تدوین. آن جا دارند تدوین می‌کنند. اما وقتی در جلسه خصوصی نشسته اند و آرام بحث علمی می‌کنند، خودش است با تمام مرتکزاتی که دارد. آن جلسات خیلی مغتنم است. یعنی گاهی گوینده یک چیزی می‌گوید که این یک جمله او مترشح از کل وجود او و علم او و مرتکزاتی که دارد. نه فقط از ساختار کلاسیک و مدون او. مبانی کلاسیک خیلی مهم است، اما خب علی ای حال لوازمی دارد.

این جلسه خصوصی ای بوده که صحبت می‌کردند. بحث هم پیش می‌آید، بحث خوبی هم هست. این یک جمله را می‌گویند؛ خیلی است! می‌گویند: «البته مسأله دقیق است. باید تأمل و دقت بیشتری شود. ان شاء الله روی آن فکر خواهم کرد». چه مسأله‌ای؟ مسأله تشکیک و مراتبش. حالا آقای آشتیانی می‌گویند…؛ الآن هم اصطلاح را به این صورت جا انداخته‌اند. شما در کلاس این را می‌شنوید؛ تشکیک در مراتب و تشکیک در مظاهر. در محاکمات ایشان اصطلاح دیگری می‌آورند. می‌گویند تشکیک در مظاهر و تشکیک در ظهورات. این اصطلاح علامه طباطبایی خیلی در کلاس رایج نشده. به این صورت تفاوت می‌گذارند.

خب ایشان می‌گویند روی آن فکر می‌کنم. این خیلی خوب است. یعنی در این مجلس با بحث‌های دقیقی که قبلش مطرح شده، می‌فرمایند هنوز جای فکر دارد. گاهی ایشان محکم می‌گویند نظر نهائی این است، اینجا که می‌رسند می‌گویند جای فکر دارد. همین‌طور هم هست. من این‌ها را که می‌گویم برای این است که مراجعه کنید و ببینید.
تازه شنیدم؛برای من خیلی زیبا بود. اصلاً نمی‌توانم محضر شما بگویم. مخصوصاً این‌که آن شاگردشان گفت آقای طباطبایی گاهی از لبخندهای نادر می‌زدند؛ خیلی ملیح. گفت آن وقت از این لبخندها زدند. بعد می‌گفت با لهجه تبریزی گفتند. یک برنامه‌ای راجع به علامه طباطبایی بود. شاگردان خیلی حسابی ایشان صحبت می‌کردند. من هم در ذهنم نبود که کدام از شاگردان بودند. هم از اجله بودند. شاید بالای هشتاد درصد آقای دینانی بودند که این را نقل کردند. خیلی جالب است. گفتند آقای طباطبایی درس می‌دادند. ما هم خیلی شائق می‌رفتیم که همه حرف‌های استاد را بشنویم. آقای طباطبایی پنجاه دقیقه حرف می‌زدند. همه چهار چشمی گوش می‌دادیم و ساکت بودیم. گفتند یک آقایی به بحث ایشان می‌آمد، از چپ و راست اشکال می‌کرد، آن هم اشکالاتی که همه ناراحت می‌شدند. آخر همه آمده‌اند وقت همه را می‌گیری. این چطور اشکالاتی است! ایشان می‌گفتند همه ناراحت می‌شدند. خب آقا هم برنامه‌ای داشتند که باید می‌رفتند. ببینید این جور جاها است که معلوم می‌شود آقای طباطبایی چه کسی بوده‌اند. ایشان گفت دیگر صبر ما لبریز شد و اعصابم به نهایت رسید. خود ایشان گفت که من کنار آقای طباطبایی نشستم و گفتم آقا می‌بینید که جلسه به چه صورت می‌گذرد! باید قوه قهریه بیاید! شما اجازه بدهید که ما جلوی این اشکالات را بگیریم. خیلی جالب است. جواب را ببینید. می‌گفت تا من این را گفتم. خدا رحمتشان کند! می‌گفت از آن لبخندهایی که گفتم لبخند ملیحی زدند. آن هم در صدها لبخند یکی از آن‌ها به این صورت بود. یعنی این قدر نمکین در آمد. می‌گفت چشم های جذابشان را در چشم های من کردند و از آن لبخندهای ملیح زدند. با لهجه تبریزی گفتند: آقا اشکال اشکال است. به به! گمان من این است که این حرف ایشان را در حوزه باید با طلا بنویسند. این برخورد ایشان بود. این برخورد ایشان بود. یعنی نه این‌که متوجه نباشند ایشان چه می‌گوید. خودشان مدیر آن جلسه بودند. اما به این صورت جواب می‌دهند.

می‌خواهم بگویم بزرگواری مثل علامه، هرگز برای مثل من طلبه راضی نیستند. اگر من در جلسه ایشان بودم، اگر اشکال می‌کردم از همان سنخ اشکالاتی بود که آقای دینانی می‌خواستند دهن من را بگیرند. ولی خب اگر من بودم رویم نمی‌شد سؤال کنم. ولی علامه چطور بودند؟ راضی نبودند ایشان هر چه می‌گویند ما ساکت بنشینیم. یعنی تربیت می‌کردند که حرف بزنید و فکر کنید. ما می‌گوییم برای این‌که شما فکر کنید، رفت‌وبرگشت کنید. در رفت‌وبرگشت است که فکر نضج پیدا می‌کند. من این‌ها را برای همین می‌گویم. من که ارجاع می‌دهم ببینید. بعد هم روی آن فکر کنید. واهمه ای از رفت‌وبرگشت و ان قلت نداشته باشید. چون به تعبیر آن استاد می‌خواهد به بحث غلت بدهد و بحث را جلو ببرد.
همه علماء به این صورت بوده‌اند. قضیه حاج شیخ عبدالکریم را گفتم. دفتر داده بودند. او هم پس آورده بود. گفته بودند خب یک فحشی کنارش بنویسید. یعنی یاد می‌دادند وقتی دفتر حاج شیخ عبدالکریم را می‌خوانید این‌طور نباشید که همین‌طور بخوانید و بروید. یک بحثی، ان قلتی، مسأله‌ای. خدا رحمتشان کند. چطور تربیت می‌کردند.
خدا رفتگان را رحمت کند. مرحوم آقای شهاب در یزد بودند. بعداً هم از اساتید بزرگ مشهد بودند. استاد ما مرحوم آقای علاقه بند، تکه کلام هایی داشتند. آقای شهاب خیلی شوخ بودند. ادای آن شخص را در مجالسی که سرور بود در می‌آوردند. استاد ما حاج آقای علاقه بند می‌فرمودند در آن قضیه‌ای که آقای شهاب ترسیم می‌کرد، وقتی می‌خواست ادای من را در بیاورد، می‌گفت «تو بچه من حیث هو هو چرا چنین کردی؟». چون حاج آقا «من حیث هو هو» را در کلماتشان زیاد داشتند. چون زیاد به کار می‌بردند می‌گفتند ایشان هم ادای من را در می‌آوردند. خدا همه آن‌ها را رحمت کند.





وقتی بچه هنوز در کلاس حرف نون را نخوانده ممکن نیست وقتی به کلمه ای که در آن نون است می رسد، از آن سر دربیاورد. همچنین است نسبت به آنچه که واقعیتِ دار هستی است. یعنی چیزهایی که در مرأی و منظر ماست ولی از آن سر در نمی آوریم چون به ( الاسماء کلها ) واقف نیستیم. و گرنه چیزی از اسرار خلقت بر ما مخفی نمی ماند. آیا مثلا می شود با گوش کاری کرد که اصوات ما دون و ما فوق را بشنود؟ امروزی ها راحت تر این مطالب را می پذیرند. چون چیزهایی برایشان واضح شده که قبلا حتی احتمال امکانش نمی رفت!

در روایت دارد که حضرت به اصحابش می فرمایند: هر کجا کارت گیر کرد به کف دستت نگاه کن تا مشکلت حل شود.

حتی ممکن است با علومی که در زمان حضرت می آید، چیزهایی بسیار ساده باشد که ما خبر نداشته باشیم، آشکار می شود. یعنی با یک کار ساده مطالب مهم علمی کشف می شود.

روایتی داریم که سه زمان داریم: زمان گرگ و میش و میزان (17) [ بحار ج 14 ص 498 ] وقتی زمان گرگ بود، اگر علوم را به ما بدهند، مفاسد زیادی در پی خواهد داشت. لذا در دعای ندبه دارد که: شرطتَ علیهم الزهد فی درجات هذه الدنیا الدنیة.

مرحوم زاهد می گفتند: شما برای ظهور حضرت دعا می کنید تا بیایند و حضرت را بکشید!

آن علم، سراپایش قدرت است و با عقلانیت و عصمت مناسب است نه با زمان گرگ و میش بودن.