بسم الله الرحمن الرحیم
فقه هوش مصنوعی؛ جلسه 35 8/9/1403
{00:00:11}
بسم الله الرحمن الرحیم
{#تمایز_هوش_انسانی_و_هوش_مصنوعی، #هوش_پایهمحور، #پایه، #ظهور_معنا، #تبادل_معنادار، #رفتار_معنادار، #درک_معنا، #خودآگاهی، #مثال_کودک_و_جدول_ضرب، #اتاق_چینی، #کار_ناظرمحور}
{00:00:16}
بخش اول بحث این بود: تمییز دقیق و روشن با مثالهای واضح پیدا کنیم برای ارائه اینکه انسان بیش از این چیزی است که بخواهد عین او در هوش مصنوعی شبیهسازی شود؛ خیلی خیلی بیش از این است. این بخش اول بود. اندازهای هم که سهم ذهن ما بود، مسائلی عرض کردم. هر مطلبی هم که به ذهن شما یا من آمد، برمیگردیم و راجع به این مطلب کار میکنیم؛ یعنی نشاندادن امتیازات خاصه انسان، که انسان فقط این بدن نیست، فقط یک ماشین نیست؛ فقط یک چیزی نیست که در اینجا یک کاری از او متفرع بر مزاج جسمانی او و کارکرد دماغ او - مجموعه خروجی فعالیتهای شبکه اعصاب مرکزی او و اعصاب محیطی او و سائر چیزها - سر بزند؛ انسان این نیست. ولو اینها هست و اینها هم بسیار عظیم است، ولی انسان این نیست. الآن باید فکر کنیم و مثالهایش را پیدا کنیم. در درازمدت مثالهای متعدد در زمینههای مختلف پیدا میشود که برای نوع بشر این امتیاز را نشان بدهد؛ نه فقط اینکه اثبات کند. من که تأکید داشتم، برای این بود؛ ان شاء الله توفیق شود و مثالهایش جمعآوری شود. این بخش اول بود.
بخش دوم، این بود که خب وقتی بین اشراقمحور و پایهمحور تفاوت گذاشتیم، در هوش مصنوعی پایهمحور تا کجا میتوانیم جلو برویم؟ ما از متن سختافزار شروع کردیم - از باب اینکه سرنخی باشد و شما دنباله آن را بگیرید و جلو ببرید، اینها را عرض میکنم - ما از دل سختافزار شروع کردیم و بالا آمدیم؛ به یک مراحل و لایههایی رسیدیم که در آن لایهها پایهای فراهم میکردیم که در آن پایه تبادلهای معنادار و اعمال و رفتار معنادار صورت میگیرد. ولو درک معنا و تعقل و نفس و روح و آن خودآگاهی که برای جوهر مجرد است را نداریم، اما پایهای فراهم میکنیم که یک عملیات معنادار ظهور میکند. اگر یادتان باشد، مثالش را عرض کردم؛ شما به بچه یاد میدهید که عمل ضرب را با انگشتش انجام میدهد؛ این مثال اتاق چینی را عوض کردم به مثال بچهای که جدول ضرب را با انگشتش انجام میدهد. الآن دقیقاً این بچه دارد کار معنادار میکند، اما درکی از معنایی که دارد انجام میدهد، ندارد و تعقل ندارد که ضرب چیست؛ درک معنا ندارد، اما کار معنادار انجام میدهد. این کار معنادار او، ناظرمحور نیست، یعنی کار او مبتنی بر این نیست که حتماً کسی باشد و بگوید این بچه دارد ضرب میکند، بلکه کار او، خروجیای میدهد؛ سائر دستگاههای خودکار میتوانند این خروجی را از او بگیرند و از آن استفاده کنند. میخواهم بگویم این کاری که این بچه انجام میدهد ناظرمحور نیست.
{#پایه، #اصالت_فرد، #اصالت_جامعه، #فروکاستن، #جبر_بولی، #اندیشه، #نیوتن، #لایبنیتز، #صفر_و_یک، #درست_و_غلط، #هوش_نمادین}
{00:05:24}
خب در این بخش دوم بودیم؛ ببینیم چه مقدار میتوانیم این پایه را توسیع بدهیم و حتی به پایههایی مثل پایههای جامعهمحور برسیم، که گفتیم اساتید اصالت فرد را پشت سر گذاشتند و فرمودند در فضای ترکیبی جامعه، جامعه، یک پایهای فراهم میکند که مؤلفههایی ظهور میکند که به هیچ وجه قابل کاهیدن به افراد بر مبنای اصالت فرد نیست. فعلاً علی المبنی است و در فضای طلبگی میتوانیم مفصل از هر کدام از اینها بحث کنیم، ولی الآن علی المبنی عرض میکنم. در این فضا، جامعه، پایهای را فراهم میکند که چیزی ظهور میکند که دیگر به هیچ وجه قابل کاهیدن و تحلیل به آن فردهای اصالت الفردی نیست. یعنی چه؟ یعنی ما در لایه اجتماع، پایههای بسیار لطیفی داریم که آن پایه، مشت پر کن و فیزیکی یا قابل نمایش دادن نیست، اما هست.
شاید همینجا عرض کردم که [فرگه] در مقاله اندیشه میگفت: کسی که استاد معدنشناسی است، دست میکند یک سنگی را بر میدارد، در اتاق میآید تا به دانشجویان نشان بدهد. گفت من میخواهم به شما بگویم اندیشه یک امر مجرد غیر محسوس است، اما چطور به شما نشانش بدهم؟! نمیتوانم مثل سنگ به شما نشانش بدهم؛ به سنگ مثال زد. در اینجا هم همینطور است؛ یعنی یک پایههایی هست که آن پایهها یک چیزی را به ظهور میآورد، اما آن پایهها لطیف است؛ الآن ما هم بهدنبال همین هستیم. لذا از متن سختافزار چیزهای خیلی خوبی پدید میآید. هر چه از آنها را که بلد بودم، عرض کردم. هر چه هم بعداً خود شما میدانید، به ما تذکر بدهید که ما هم استفاده کنیم. هر چه هم که شما در آینده به آنها میرسید را هم دستهبندی کنیم. تشخیص جاهایی که در ارتقاء پایه، یک نقطه عطفی است، مهم است. اگر یادتان باشد، یکی از نقاط ارتقاء پایه، جایی بود که جبر بولی بهعنوان جبری که فقط ۰ و ۱ بود - یعنی متغیرهای آن بیشتر از دو مؤلفه نمیگیرد؛ تمام متغیرها در این جبر خاص، خلاصه یا ۰ است یا ۱ - این جبر را او در فضای خودشان آورده بود؛ در تاریخش هست. البته در تاریخ نسبت میدهند، ولی معمولاً مطالبی که به کسی نسبت میدهند را میتوان در قبلیها هم پیدا کرد و این برای خودش فضایی است، اما ما چارهای نداریم جز اینکه اینهایی که گفته میشود را عرض کنیم و الا خیلی قدیمتر میتوان این حرفها را پیدا کرد.
خدا رحمت کند مرحوم حاج آقای علاقهبند را! با یک لبخندی میگفتند همه اقولها در اصل قال بوده است! هر کجا هر کسی میگوید اقول، وقتی میگردید، میبینید قال است؛ یعنی کسی پیشتر گفته است. خدا رحمتشان کند!
اینجا را هم که دیدم، میگویند اولین کسی که متوجه قدرت مبنای دو -مبنای باینری- شد که اعداد را با ۰ و ۱ نشان بدهیم، لایبنیتز بود که معاصر نیوتن است. البته او در این فضاها خیلی کار کرد، ولی نیوتن بیشتر در مکانیک کار کرده بود. ولو کارهای آنها خیلی نزدیک هم بود و دعوایشان شد و نیوتن او را به دادگاه کشاند. در تاریخش خیلی جالب است؛ از او شکایت کرد و او را به دادگاه کشاند. نمیدانم دادگاه چه حکمی کرد.
شاگرد۱: چرا شکایت کرد؟
استاد: گفت او حساب ریاضیات عالی، مشتق و انتگرال را از من گرفته و به اسم خودش ثبت کرده است. این جور یادم هست. البته من از حافظهام نقل کردم. مستند مراجعه کنید و به حافظه من اکتفاء نکنید. بعداً نمیدانم دادگاه چه حکمی داد، اما الآن میگویند انصاف این است که هر دوی آنها جدا جدا به این رسیده بودند؛ او در فضای حرکات و فیزیک و مکانیک و این هم ظاهراً در فضای رسم خط مماس بر دایره بود. میخواهم بگویم این دو معاصر بودند و نقش مهمی در تحولات بعد از خودشان داشتند.
علی ای حال اینجور نوشتهاند که او اولین کسی بود که قدرت ۰ و ۱ و اینکه اعداد را بر مبنای دو و باینری اجرا کند، کشف کرده بود. این اصل صفر و یکِ آن بود، اما اینکه صفر و یک، دو تا داده باشند، دو پر کننده و اشباع کننده باشند یا صحیح و غلط باشند، گام دیگری است.
شاگرد۲: دادگاه او را محکوم کرده بود. نوشته که نیوتن در دادگاههای سلطنتی نفوذ داشته و کاری کرده که او را محکوم کنند.
استاد: من یادم نبود. خیلی وقت قبل اینها را دیده بودم.
بنابراین اینکه در فضای متغیرِ یک جبر بیاید و عددهای جور و واجور نگیریم، بلکه فقط صفر یا یک باشد، به این، جبر دودویی یا جبر بولی میگوییم؛ جبری که سروکار آن با صحیح و غلط است. اینجا بود که عرض کردم بهکارگیری این جبر در این علم، نقطه عطف مهمی بود برای ارتقای پایه. یعنی به جای اینکه بگویید 0 یعنی صفر و 1 هم یعنی یک و بعد هم عدد درست کنید، میگویید 0 یکی غلط، 1 یعنی درست و از آنها منطق درست کنید. این منطق که منطق دوارزشی است، بعداً پایه و اساس هوش مصنوعی نسل اول شد. در جلسه قبل عرض کردم که هوش نمادین است.
{#نماد، #نمادهای_لفظی، #نمادهای_تکی، #نمادهای_گروهی، #زبان، #هوش_مصنوعی، #پردازش_زبان_طبیعی، #یادگیری_منطقی، #مدلهای_زبانی_بزرگ، }
{00:12:35}
داشتم راجع به قدرت نماد عرض میکردم. قدرت نماد بسیار فراتر از چیزی است که ما به آن فکر کنیم. در ادله الهیهای که اولیاء خدا گفتهاند، شواهدی دارد که دال بر این است که نمادها و اسماء و رابطه اسماء و مسمیات از علوم غیب الهی است. حضرت در توحید صدوق فرمودهاند که علم عرش نسبت به علم کرسی غیب است. یعنی علم عرش، خیلی غائبتر و بالاتر و سرّتر از کرسی است. بعد که میخواستند علم عرشی که اینقدر بالا است را بفرمایند، فرمودند «علم الالفاظ و الحرکات و الترک»1. ببینید وقتی امام معصوم یک چیزی میگویند، نمیتوانیم همینطور رد بشویم و برویم. علم عرشی که علم غیب و سرّ الغیوب است، میگویند از جمله آن علم الفاظ و حرکات و ترک است. یعنی زبان، نماد و سائر چیزهایی که در این دستگاه هست، یک چیز سادهای نیست و خیلی اهمیت دارد. لذا هر چه اینها را رفتوبرگشت کنیم، فکر کنیم و یادداشت کنیم و کارهایی که سائر بشر کردهاند را بخوانیم و بشنویم و به کارهای جدیدی فکر کنیم، جا دارد؛ تازه هنوز به هیچ جا از آن نمیرسیم، ولی خب خودش خیلی دم و دستگاهی به پا میکند.
عرض کردم ما با این قدرت نماد، خیلی کارها میتوانیم انجام بدهیم. به نمادهایی رسیدیم که صرفاً لفظی بودند. شاید یک جلسه تفسیر بود که هفت-هشت نوع نماد را در آنجا عرض کردم. انواع نمادها و نشانهها را عرض کردم. نمادهایی که تک هستند، نمادهایی که گروهی هستند؛ دستهبندی اینها را عرض کردم. در حروف، نمادهایی هستند که گروهیاند و تکتکشان معنا ندارد - کاراکترها به تنهایی معنا ندارند - اما یک گروه نماد و یک گروه نشانهاند که با هم زبان را تشکیل میدهند و آن دم و دستگاه زبان به پا میشود که امروزه یکی از مهمترین شعبههای هوش مصنوعی، همین پردازش زبان طبیعی(NLP) است؛ یعنی کاری کنند که با این ماشین مثل زبان طبیعی ارتباط برقرار شود. امروزه میگویند «LLM»؛ در هوش مصنوعی دو «LLM» به کار میبرند: یکی «Logic Learning Machine» است - که این یکی از شعبههای یادگیری ماشین است که یادگیری منطقی است - و یکی هم همین هوش مولد(Generative AI) است که آقایان در موبایلشان با آن تماس میگیرند، یعنی «Large Language Model»؛ مدل زبانی بزرگ و چقدر چیز در این large آن هست. یعنی سالها مدام فکر و تجربه کردهاند و روی هر سؤالی که در آن غلط یا ناتوانی میآید، کار میکنند تا «Large»تر بشود و پارامترهایی که جواب ناقصی داده، قویتر بشود. الآن این در کار با زبان به این گستردگی، دارد به حدی میرسد که بهطور متعارفش زبان طبیعی را پردازش میکند و شما میتوانید از آن سؤال و جواب کنید به نحوی که این مدل زبانی بزرگ، کار خودش را اعمال میکند و شما میتوانید با آن صحبت کنید.
شاگرد۱: خودش، خودش را کاملتر میکند؟
استاد: بله، اینکه خودش تصحیح میکند، هست، ولی فعلاً عمده، همان مهندسین نرمافزار و بشر است که پیشرفت میدهند و اینها را باید سرآوری کنند و هنوز به نوع نظارت شده و … نیاز دارد؛ البته تا جایی که من میدانم. شما پیِ همین را بگیرید و جایی که من اشتباه عرض کردم را به من تذکر بدهید.
{#نماد_معنانگار، #نماد_جمع، #نماد_عدد_بینهایت، #بینهایت، #بیکران، #فقه_اللغة، #لغات_اضداد}
{00:17:17}
خلاصه، این نمادهایی میشود که زبان را درست میکند؛ یعنی گروهها. اما آنچه که خیلی مهم بود، نمادی بود که معنانگار بود. یعنی نماد ۰، نه یعنی صفر بهعنوان عدد. بلکه ۰ یعنی غلط؛ میگوییم این نماد، معنانگار است. علامت مساوی یا علامت جمع هم نمادهای معنانگار هستند. تعریف کلی نماد معنانگار هم این بود که هر کسی در هر زبانی با آن آشنا میشود و وقتی اسم این را نزد خودش میبرد، به زبان خودش میگوید، ولی بین همه مشترک است. ما به این علامت «+»، علامت جمع یا "بهاضافه" میگوییم، اما آن انگلیسیزبان، همین را میبیند و لغت خودش را میگوید. معلوم میشود که این نماد، لفظی نیست، بلکه این نماد، معنانگار است که با یک معنا جوش خورده است. این نمادهایی که معنانگار باشند، خیلی کارآ هستند. در جلسه قبل عرض کردم؛ مثلاً با یک کلمه پی(π)، یک عددی که رسمناپذیر است را نشان میدهید. با نماد R، مجموعه اعداد حقیقی را نشان میدهید. با یک نماد R، کل پیوستار الف-یک را نشان میدهید؛ یعنی در توان بینهایت الف-صفر نیست؛ ناشمارا است. هر چه شمارا باشد، الف-صفر، یعنی اولین درجه بینهایت است، اما اعداد حقیقی - که نا شمارا است، یعنی الف-یک است و درجهی قویتری از بینهایت را دارد - شما آن را با یک R نشان میدهید. این قدرت نماد است که شما دارید رد و بدل میکنید.
یکی از نمادهای جالب، نماد بینهایت است؛ هشت افقی است «∞». عددی که بینهایت باشد، نداریم. هر عددی نمیتواند بینهایت باشد. اما مفهوم بینهایت را داریم. بینهایت عدد داریم، اما عدد بینهایت نداریم. عدد بینهایت، یک امر ذهنی است. اگر یادتان باشد، شبههای هم میکنند و میگویند مجموعه همه مجموعهها را نداریم و این به پارادوکس منجر میشود؛ پارادوکس کانتور. بعد میگویند پس خدا هم نمیتواند بهعنوان عالم مطلق باشد. چرندیاتی است که اگر یادتان باشد مباحثه کردیم. ما مجموعه همه مجموعهها نداریم، نه اینکه بینهایت مجموعههای توانی نداریم. بینهایت هست. مثل اینکه یک تا بینهایت عدد داریم، تئوری مجموعهها میگوید مجموعههای توانی، مثل اعداد، تا بینهایت هست. معنای آن، این نیست که ما بینهایت مجموعه توانی نداریم. بله، مجموعه همه مجموعهها را نداریم، چون به تناقض منجر میشود. مثل اینکه ما بینهایت عدد داریم، اما عدد بینهایت نداریم؛ عددی که آن عدد، بینهایت باشد، نداریم؛ این روشن است.
قدرت نماد را در اینجا ببینید؛ شما با یک نماد، بینهایت را به کار میگیرید و در جاهای مختلف ریاضی، با مفهوم بینهایت کار میکنید، بدون اینکه عدد خاصی باشد. یکی از پرکاربردترین نمادها در ریاضی، همین نماد بینهایت است. نماد بینهایت، نماد معنانگار است. الآن ما آن را میبینیم و میگوییم «بینهایت»، آنها میبینند و میگویند «لانهایة»، یا «Infinite». چون این نماد، دارد معنا را نشان میدهد.
شاگرد۲: بهصورت اعتباری است.
استاد: بله. ریخت نماد، قراردادی است. بله، اگر یادتان باشد عرض کردم هر نمادی سه مرحله دارد. یک معنای ذاتی دارد که اصلاً تعریف خودش است و خدادادیش است. یک معنایی هم دارد که معنای مناسب با آن است؛ مثل اینکه الآن همین هشت افقی، چرا بینهایت است؟ چرایش هم خیلی روشن نیست. احتمال دارد که حالت رفتوبرگشتی باشد؛ یعنی هر چه بروید نمیرسید. البته این را در وجهش نگفتهاند. امروزه بین بینهایت با بیکران فرق میگذارند؛ اینها نکات ظریفی است که روشن شدن آن کار برده است. یک بینهایت دارید و یک بیکران دارید. ابتدائاً در نظر جلی و غیردقیق، میگوییم اینها یکی است و حال آنکه فرق دارند. مثلاً محیط یک توپ، بیکران است اما بینهایت نیست. سطح روی یک توپ بیکران است. یعنی هر چه بخواهید روی سطح این کره بروید و به لبه و به یک نهایت برسید، نمیرسید؛ کران و لبه ندارد، چون یک سطح بسته کروی است. سطح بسته کروی، یک سطح بیکران است؛ کرانه و ساحل ندارد اما متناهی است و میتوانید اندازهگیری کنید. اینها را از هم جدا کردهاند.
پس برای هر نمادی، معانیای متناسب با آن هستند؛ یعنی همان بخش مهم فقه اللغه که طبع اصوات هم با معانی خدادادی در تکوین یک تناسبی دارد. لذا خلیل بن احمد با ذهن بالا بالای خودش گفته بود که هر کلمهای که در آن دو حرف «ک» و «خ» باشد، خیلی کلمه بزرگ متجلل شیکی است که در آن خیلی ظهور و بروز صوتی قویای هست.
شاگرد۲: ظاهراً عین و قاف بود.
استاد: بله، مقدمه کتاب خلیل، خیلی خوب است که آدم مراجعه کند.
شاگرد۲: چون در ذهنم بود که با «عقّ» منافات دارد، در ذهنم ماند.
استاد: معنای «عاق»، معنای خوبی نیست. بله، این نکته هست که چرا در عربی، ما اینقدر لغات اضداد داریم و منشأ اینکه یک کلمه در ضد خودش به کار میرود، چیست. «وجد» و به وجد آمدن را چه معنا میکنید؟ میگویید «زید به وجد آمد». وجد آمد، یعنی محزون شد و غمناک شد؟ یا خوشحال شد؟ کدام یک؟ هر دوی آنها است.
{#ابن_حجر، #شهادت_حضرت_زهرا(سلام الله علیها)، #معنای_وجد}
{00:25:13}
الآن که در ایام شهادت صدیقه کبری هستیم، نص صریح صحیح بخاری است؛ در روایت صحیح بخاری و مسلم هست. در روایت دیگر دارد: خلیفه دوم میگوید امیرالمؤمنین و عمویشان عباس، «فرأیتماهما کاذباً آثماً غادراً خائناً»2. خلیفه ثانی، چهار وصف خیلی مشتی برای رؤیت امیرالمؤمنین آن دو را در نقل حدیث میآورد؛ در انتساب یک محتوا به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم).
خب این نص صحیح بخاری است که حضرت زهرا نزد ابوبکر فرستادند و او هم این حدیث دروغ «انا معاشر الانبیاء لا نورث» را گفت. بعد میگوید «فوجدت فاطمة علی ابی بکر فی ذلک»3. «فوجدته» یعنی حضرت از ابی بکر خوشحال شدند؟! نه، یعنی «غضبت علیه/ حزنت من فعله». «فوجدت فاطمه علی ابی بکر فی ذلک، فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت». بعد هم دارد: «فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا، وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عَلَيْهَا». اینها مال کتابهای شیعه نیست و در کتاب صحیح بخاری است که تالی تلو کتاب الله نزد اهلسنت است؛ « وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ»؛ ابابکر مگر خلیفه رسول الله نبود؟! مگر خلیفه احق به نماز خواندن بر آحاد نیست؟ فضلاً عن پاره تن پیامبر؟! «وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ»؛ چرا؟ شیعه میگوید چرا. امیرالمؤمنین که نمیخواستند یک نحو شقاق درست کنند و این را از سراپای زندگی ایشان میدانیم. «فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت وعاشت بعد النبي صلى الله عليه وسلم ستة أشهر فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا ولم يؤذن بها أبا بكر».
این را به مناسبت این ایام عرض کردم که عبارات خیلی مهمی است. به گمانم شیعه اصلاً لازم نیست که خیلی بحثها کنند. در ایام فاطمیه دوم دیدهام؛ سوم جمادی الثانی که میشود، سایتهایشان را پر میکنند که چرا شهادت حضرت زهرا را تصویب کردهاید؟! شهادت که نبوده! قبلاً کسی شهادت نمیگفته! اعتراض میکنند. رها هم نمیکنند تا یک روزی برگردد. اگر درست کار کنند، سازمان ملل هم این روز را بهعنوان شهادت اعلام میکند و مشکلی هم ندارد. چون مستندات روشنی ارائه میشود. هر چه هست، این صحیح بخاری است؛ «فوجدت علیه»، «فهجرته»، «فلم تکلمه حتی توفیت». این هم جواب ابن حجر است که میگوید4 یک چند روزی بود و بعد آشتی کردند. نه، اتفاقاً تصریح صحیح بخاری است که «فلم تکلمه حتی توفیت».
{#تناسب_معنای_کلمه_با_حروف، #اشتقاق_کبیر، #المعجم_الاشتقاقی_المؤصل، #حسن_جبل}
{00:28:55}
خب به بحث خودمان برگردیم. آقا فرمودند «عقّ» در ذهن شریفشان مانده است. حالا باید ببینیم «عقّ» را به چه صورت معنا کنیم. مثلاً آقای حسن جبل در المعجم الاشتقاقی المؤصّل با خود اصوات معنا میکند. ببینیم ایشان عین و قاف را به چه صورت معنا میکند. ایشان قسمت «المعنی المحوری» دارد - کتاب جالبی است که اگر فی الجمله محل مراجعه خودتان قرار بدهید و با آن انس بگیرید، بد نیست آدم ببیند که ایشان چکار کرده است - همین «عقّ» را در آنجا ببینیم؛ ببینیم که گفته «ع» و «ق» از حیث صوتی چه معنایی را افاده میکند و از معنای صوتی آن «عق» را به چه صورت معنا کردهاند. منظور اینکه ممکن است که ما با بخش منفی «عاق» ارتکازاً مأنوس باشیم و ممکن است اصل معنای لغوی آن و تناسب حروف آن یک معنای قشنگی باشد که پیاده شده عرفی آن، معنای لغوی اصلی آن نباشد، ولی فعلاً فرمایش شما حاکم است.
{#نماد، #جبر_بولی، #تفکر_نمادین، #نماد_گزارهنگار، #منطق_گزارهها}
{00:30:13}
آنچه که مقصود اصلی من است، این است که همینطور که این قدرت نماد است که این همه پایهها را بالا میآورد و لایههای بالایی از آن تشکیل میدهد، آن چیزی که سبب شد نسل اول هوش مصنوعی، خیلی توانست پیشرفت خودش را انجام دهد -تا قبل از اینکه به زمستان برسد- و آن چیزی که باعث شد بتواند این خیز را بردارد، این نبود که صرفاً جبر بولی بیاید و بگوییم درست و غلط. این، یکی از چیزهای مهمش بود، اما آن چیز اصلیاش همان چیزی بود که ما به آن تفکر نمادین میگوییم. این نماد، در اینجا، نماد گزارهنگار است. انواع نمادها داریم که از جمله نمادهای عددنگار، نمادهای لفظنگار، نمادهای کذا و نمادهای معنانگار هستند و یک نوع نماد بسیار مهم نیز، نماد گزارهنگار است. نماد گزارهنگار، یعنی شما یک نماد میآورید که این نماد، یعنی گزاره و یک جمله، نه یعنی یک معنا. علامت مساوی یا علامت جمع، معنانگار است و یک معنای مفرد را نشان میدهد. اما وقتی میگوییم P و Q، یعنی یک قضیه، یک گزاره و یک جمله. بنابراین اگر ما میگوییم 0 یعنی دروغ و 1 یعنی راست، فقط زمانی میتوانیم صحیح و غلط را برای فراهم کردن پایه ماشین به کار بگیریم که نماد گزارهنگار در کار بیاید. یعنی یک نمادی بهعنوان مفرد که روابط بین قضایا را برقرار میکند؛ همان منطق گزارهها و منطقهای بعدی. این پیشرفت منطق نمادها بود که یک چیز بسیار مهمی را برای آن فراهم کرد و آن نمادهای گزارهنگار بود. اینجا است که میگوییم فکر نمادین و هوش نمادین، در فضای این هوش نمادین که در نسل اول بود، این نماد، نه یعنی نماد کاراکتر و نه یعنی نماد ریاضی، بلکه این نماد، یعنی قضیه و گزاره و ارتباط بین قضایا و فکر انسان که با گزارهها که اگر بهصورت محتوا رفتار کند، منطق محمولات میشود، یا با گزارهها بهعنوان یک نقطه و واحد رفتار کند که منطق گزارهها میشود.
بنابراین متوجه این باشیم که یکی از قدرتهای مهم نماد، گزارهنگاری است که میتواند این کار را انجام دهد و روابط بین گزارهها را بهعنوان مفرد سامان دهد.
{#انواع_دادهها، #شیءگرایی، #شبکه_معنایی، #هوش_پایهمحور، #تبادل_معنادار، #درک_معنا، #حکمت_قدسی، #حکمت_پایهمحور، #مکملیت، #ظلّ}
{00:33:35}
یکی از کارهای مهمی که در نمادها صورت میگیرد، انواع دادهای است که امروزه از آن خیلی استفاده میکنند. یعنی چکار کردهاند؟ برای اینکه پایهها را خوب و منظم برای ماشین فراهم کنند، غیر از شبکه معنایی که برای شبکه عصبی به آن میرسیم و در مرحله دوم آن است، در مرحله اول، میگویند انواع داده؛ همه کارهای زبانهای برنامهنویسی روی انواع داده است. سادهترین نوع داده، همان نوع داده بولی است که پارسال عرض کردم؛ با اینکه صفر و یک، بیشتر از یک بیت نیازی ندارد، اما وقتی به زبان شیءگرای پایتون میآید، به نظرم 28 بایت میشود؛ اینقدر گسترده میشود. چرا؟ چون در زبان شیءگرا به صفر نمیگویند این صفر است و معنای غلط، بلکه این خودش یک نوع داده، یعنی یک شیء است. چون شیء است، وقتی میخواهید همین صفر را ذخیره کنید، بهعنوان بایت گسترده و بهعنوان یک شیء، با همه خصوصیاتش در آنجا ذخیره میکنید.
در این فضا، این انواع داده خیلی مهم است. مثلاً رشتههایی از کاراکترها که به آن نوع داده «String» میگوییم. نوع داده تاریخ، ساعت و … . ببینید الآن این دستهبندیها، مهم شده است. مثلاً نوع عدد صحیح، نوع عدد غیر صحیح. هر کدام از اینها مهم است. نوع داده یعنی وقتی یک نمادی را در یک نوع داده به کار میبرید، اینجا همراه این نماد، یک معنا ذخیره شده و تزریق شده است. وقتی شما میگویید این «صفر»، عدد صحیح است (Integer)،یعنی صفر است و یک عدد به حساب میآید. اما وقتی میگویید «این صفر»، این نوع داده بولی است، یعنی غلط است. از اینجا است که شما میتوانید معانی را بهصورت شبکهای به پایه بدهید. شبکه، یعنی الآن وقتی میگویید صفر، چون در شبکه نوع دادهی دودویی است، اینجا در شبکه، معنا همراهش است و در دل او معنا خوابیده است و لازم نیست شما دوباره به آن ضمیمه کنید. یعنی مشارٌ الیه شما نوع دادهای است که در شبکه، معنا دارد و در دل او معنا موجود است. بنابراین وقتی به آن اشاره کنید و آن را در کار بیاورید، اینها همراهش هست. شبکهدار شدن و اشاره کردن به اینها را بعداً میبینید که چقدر مهم است. مثلاً وقتی به یک اعدادی میرسد که تاریخ است، اصلاً کد شما اشتباه نمیکند که این 12، چه دوازدهی است. بلکه میداند این 12 یعنی دوازدهمین ماه و پنجش یعنی پنجمین روز و … یعنی سال. چرا؟ چون از قبل در شبکهای، معنادار شده است. نوع دادهای است که الآن این عدد یعنی روز و ماه و سال؛ در دلش خوابیده است. مثلاً وقتی رشته میگویید، همین کاراکترهای الف و راء و … که مینویسیم، شما یک عدد را میتوانید بهعنوان یک رشته قرار بدهید. خیلی هم برخورد ماشین با این فرق میکند. شما یک وقتی است که میگویید 1، بهعنوان یک عدد، اما گاهی میگویید 1 بهعنوان یک کاراکتر و یک رشتهای از نشانهها که یک فردی از رشته نشانهها است؛ اینها احکامش فرق میکند و خصوصیاتش هم فرق میکند. هر زبانی که بخواهند دقیقتر باشد، اینها را در آن بیشتر اعمال میکنند. آن زبانهایی که با مسامحه هستند و از نظر قوت، بالا نیستند، این انواع داده را در کدنویسی سخت نمیگیرند که حتماً باید تعیین کنی و اینها را میتوانند به انواع مختلفی پیاده کنند.
در مرحله دوم بحثمان مطالبی را عرض کردم؛ یعنی از سختافزار چه مراحلی را طی کردیم که پایههای لطیف و ظریفی آماده کنیم تا در بستر هوش پایهمحور، تبادل امور معنادار بشود و ولو درک معنا صورت نمیگیرد، اما با این شبکهبندی معنا، تراکنشها و تبادلهایی که صورت میگیرد، دقیقاً معنادار و طبق حکمت باشد. حکمت، یعنی غرض صحیح را در نظر میگیرد و راهکارهایش را پیدا میکند و به آن میرسد. یک وقتی حکمت میگوییم، یعنی عقلانیتی که یک روح به نور قدسی میرسد. خب آنکه بحث ما نیست؛ آن جای خودش است. یک وقتی حکمت میگوییم، یعنی حکمت پایهمحور؛ یعنی بتواند یک کمبود را تشخیص بدهد که اینجا فلان چیز که مورد نیاز است، نیست؛ خلأ را تشخیص بدهد. غرضی که این کمبود را پر کنم؛ چطور پر کنم؟ برای قیم، چیزهایی که حامل ارزش هستند را پیدا کند، حاملین ارزش را ساماندهی کند به سوی اینکه این خلأ را پر کند. این، رفتار، حکیمانه است که ولو حکیم در اینجا بهمعنای عاقل و صاحب نفس قدسی نداریم، اما رفتار حکیمانه دارد. اینکه میگوییم خدای متعال، حکیم است، یعنی چه؟ یعنی افعال او معلل به اغراض و مصالح است و جزاف رفتار نمیکند و ظلم نمیکند. نگاه به حکمت، از حیث متعالی، با نگاه به حکمت از حیث فرشی و پایهمحور، منافاتی با هم ندارند. بلکه در بعضی از مواطن، مکمل هم هستند. در خداوند متعال، حکمت عملی او، رفتار و افعال الهی با ذات او، مکمل نیست و آنجا تکمیل معنا ندارد. اما در مخلوقات او -«کونا ظلّین»- مکمل، معنا دارد؛ اصلاً خداوند متعال، عالم خلقت را با مکملیت به پا کرده است؛ حضرت فرمودند. تنها خداست که مکمل ندارد و زوج ندارد و رابطه اینچنینی با چیزی ندارد. و الا حضرت فرمودند «کونا ظلّین»، هر کجا شما غیر از خدای متعال بروید به یک دوئیتی میرسید که مکمل هم هستند؛ ماهیت و وجود، مفهوم و مصداق. «وَمِن كُلِّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَا زَوۡجَيۡنِ»5 که بحث گستردهای است. به نظرم راجع به «ظلین» دو-سه جلسه صحبت کردیم. «إِنَّ ٱللَّهَ يُمۡسِكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ أَن تَزُولَا»6، حضرت فرمودند خداوند متعال هر چیزی را ممسک است؛ به اینکه آنها اینگونه هستند که «الخلق يمسك بعضه بعضاً ويدخل بعضه في بعض ويخرج منه»، اما «والله عزوجل وتقدس بقدرته يمسك ذلك كله»7، آن وقت، در وقت خلقت «کونا ظلین» میفرماید. بحث «ظل» یکی از مهمترین بحثهای معرفتی است که در جاهای مختلف هست. هم در آیات شریفه و هم در روایات، یکی از بهترین و جذابترین و سنگینترین بحثهای معرفتی در لسان اهل البیت علیهمالسلام، بحث ظل است.
والحمد لله رب العالمین
{00:42:33}
توصیه به خواندن دعای «اللهمّ کن لولیک...» با فوریت عرفیه پس از اذان به قصد مورد عنایت خاص حضرت صاحب الامر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) قرار گرفتن در پاسخ به پرسشی در این خصوص، با این بیان که در بهترین زمان به یاد بهترین شخص بودن است.
کلید: ظهور معنا، انواع پایه، جبر بولی، قدرت نماد، هوش پایه محور، حکمت پایه محور، نمادگزاره نگار، نماد معنانگار، نماد گروهی، شهادت حضرت زهرا، نسل اول هوش مصنوعی، نسل دوم هوش مصنوعی، زبان طبیعی،
1 التّوحيد (الشيخ الصدوق) ، جلد : 1 ، صفحه :322
3 كتاب صحيح البخاري ت البغا، ج4، ص1549 و كتاب صحيح البخاري ط السلطانية، ج5، ص139
4 فتح الباري لابن حجر (6/ 202)
5 الذاریات 49
6 فاطر41
7 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 440
فقه هوش مصنوعی؛ جلسه 35 8/9/1403
بسم الله الرحمن الرحیم
بخش اول بحث این بود: تمییز دقیق و روشن با مثالهای واضح پیدا کنیم، تا ارائه بدهیم انسان بیش از این چیزی است که بخواهد عین او در هوش مصنوعی شبیهسازی شود. خیلی خیلی بیش از این است. این بخش اول بود. اندازهای هم که سهم ذهن ما بود مسائلی عرض کردم. هر مطلبی هم که به ذهن شما یا من آمد، بر میگردیم و راجع به این مطلب کار میکنیم؛ نشاندادن امتیازات خاصه انسان، که انسان فقط این بدن نیست، فقط این ماشین نیست. فقط یک چیزی نیست که در اینجا یک کاری از او سر بزند؛ متفرع بر مزاج جسمانی او و کارکرد دماغ او، مجموعه خروجی فعالیتهای شبکه اعصاب مرکزی او و اعصاب محیطی او و سائر چیزها… . انسان این نیست. ولو اینها هست و بسیار عظیم است، ولی انسان این نیست. الآن باید فکر کنیم و مثال هایش را پیدا کنیم. در دراز مدت مثالهای متعدد در زمینههای مختلفی پیدا میشود که به نوع بشر این امتیاز را نشان بدهد؛ نه فقط اینکه اثبات کند. من که تأکید داشتم برای این بود. ان شاءالله توفیق شود مثال هایش جمعآوری شود. این بخش اول بود.
بخش دوم، این بود: خب وقتی بین اشراق محور و پایه محور تفاوت گذاشتیم، در هوش پایه محور تا کجا میتوانیم جلو برویم؟ ما از متن سختافزار شروع کردیم. از باب اینکه سرنخی باشد و شما دنباله آن را بگیرید و جلو ببرید، اینها را عرض میکنم. ما از دل سختافزار شروع کردیم و بالا آمدیم؛ به یک مراحل و لایههایی رسیدیم که در آن لایهها پایهای فراهم میکردیم که در آن پایه تبادل های معنادار، رفتار معنادار صورت میگیرد. ولو درک معنا و تعقل و نفس و روح، آن خود آگاهی که برای جوهر مجرد است را نداریم، اما پایهای فراهم میکنیم که یک عملیات معنادار ظهور میکند. اگر یادتان باشد، مثالش را عرض کردم. شما به بچه یاد میدهید که عمل ضرب را با انگشتش انجام میدهد. به جای اتاق چینی، این مثال را عرض کردم. مثال بچهای که جدول ضرب را با انگشتش انجام میدهد. الآن دقیقاً این بچه دارد کار معنادار میکند اما درکی از معنایی که دارد انجام میدهد ندارد. تعقل ندارد که ضرب چیست. درک معنا ندارد اما کار معنادار انجام میدهد. این کار معنادار او ناظر محور نیست. یعنی کار او مبتنیبر این نیست که حتماً کسی باشد و بگوید این بچه دارد ضرب میکند. بلکه کار او خروجی ای میدهد؛ سائر دستگاههای خودکار میتوانند این خروجی را از او بگیرند و از آن استفاده کنند. میخواهم بگویم این کاری که این بچه انجام میدهد ناظر محور نیست.
خب در این بخش دوم بودیم؛ ببینیم چه مقدار میتوانیم این پایه را توسیع بدهیم. حتی به پایههایی مثل پایههای جامعه محور برسیم که اصالت فرد را پشت سر گذاشتهاند. فرمودند در فضای ترکیبی جامعه، جامعه یک پایهای فراهم میکند که مؤلفههایی ظهور میکند که بههیچوجه قابل کاهیدن به افراد بر مبنای اصالت فرد نیست. فعلاً علی المبنا است. در فضای طلبگی میتوانیم مفصل از هر کدام از اینها بحث کنیم. ولی الآن علی المبنا عرض میکنم. در این فضا، جامعه پایهای را فراهم میکند که چیزی ظهور میکند که بههیچوجه قابل کاهیدن و تحلیل به فردهای اصالت الفردی نیست. یعنی چه؟ یعنی ما در لایه اجتماع پایههای بسیار لطیفی داریم که آن پایه مشت پر کن نیست. آن پایه فیزیکی نیست، آن پایه قابل نمایش دادن نیست، اما هست.
شاید همینجا عرض کردم؛ در مقاله اندیشه میگفت: چه کنم این گزارهها مثل یک سنگ…؛ کسی که استاد معدن شناسی است، دست میکند یک سنگی را بر میدارد، در اتاق میآید تا به دانشجویان نشان بدهد. گفت من میخواهم به شما بگویم اندیشه یک امر مجرد غیر محسوس است، اما چه طور به شما نشانش بدهم؟! نمیتوانم مثل سنگ به شما نشانش بدهم. تعبیر به سنگ داشت. در اینجا هم همینطور است. یعنی یک پایههایی هست که آن پایهها یک چیزی را به ظهور میآورد. آن پایهها لطیف است، الآن ما هم بهدنبال همین هستیم. لذا از متن سختافزار چیزهای خیلی خوبی پدید میآید. هر چه از آنها را که بلد بودم عرض کردم. هر چه هم بعداً خود شما میدانید به ما تذکر بدهید و ما هم استفاده کنیم. هر چه هم در آینده میرسیم را باید دستهبندی کنیم. تشخیص جاهایی که در ارتقاء پایه یک نقطه عطفی است، مهم است. اگر یادتان باشد یکی از نقاط ارتقاء پایه، جایی بود که جبر بولی بهعنوان جبری که فقط صفر و یک بود؛ یعنی متغیرهای آن بیش تر از دو مؤلفه نمیگیرد. تمام متغیرها در این جبر خاص، خلاصه یا صفر است یا یک است. این جبر را او در فضای خودش آورده بود. دنبال خود صفر و یک هم نبود. در تاریخش هست. البته در تاریخ نسبت میدهند ولی معمولاً مطالبی که به کسی نسبت میدهند را میتوان در قبلی ها هم پیدا کرد. این برای خودش فضایی است. اما ما چارهای نداریم این هایی که گفته میشود را عرض کنم. و الا خیلی قدیم تر میتوان این حرفها را پیدا کرد.
خدا رحمت کند حاج آقای علاقه بند را! با یک لبخندی میگفتند همه اقول ها در اصل قال بوده است! هر کجا هر کسی میگوید اقول، وقتی میگردید میبینید قال است. یعنی کسی جلوتر گفته است. خدا رحمتشان کند!
اینجا را هم که دیدم، میگویند اولین کسی که متوجه قدرت مبنای دو -مبنای باینری- شد که اعداد را با صفر و یک نشان میدهد، لایب نیتز بود که معاصر نیوتون است. البته او در این فضاها خیلی کار کرد. ولی نیوتون بیشتر در مکانیک کار کرده بود. ولو کارهای آنها خیلی نزدیک هم بود، دعوایشان شده بود. نیوتون او را به دادگاه کشانده بود. در تاریخش خیلی جالب است. از او شکایت کرد و او را به دادگاه کشاند. نمیدانم دادگاه چه حکمی کرد.
شاگرد: چرا شکایت کرد؟
استاد: گفت او حساب ریاضیات عالی، مشتق و انتگرال را از من گرفته و به اسم خودش ثبت کرده است. این جور یادم هست. البته من از حافظه ام نقل کردم. مستند مراجعه کنید و به حافظه من اکتفاء نکنید. بعداً نمیدانم دادگاه چه حکمی داد اما الآن میگویند انصاف این است که هر دوی آنها جدا جدا به این رسیده بودند. در فضای حرکات و فیزیک و مکانیک، او هم در فضای رسم خط مماس بر دایره بود. میخواهم بگویم این دو معاصر بودند و نقش مهمی بعد از خودشان داشتند. علی ای حال این جور نوشته اند که او اولین کسی بود که قدرت صفر و یک را به دست آورده بود؛ اینکه اعداد را بر مبنای دو و باینری اجرا بکند.
این صفر و یک بود. اما اینکه صفر و یک دو داده باشند، دو پر کنند و اشباع کننده باشند… .
شاگرد: دادگاه او را محکوم کرده بود. نوشته در دادگاههای سلطنتی نفوذ داشته و کاری کرده که او را محکوم کنند.
استاد: من یادم نبود. خیلی وقت قبل این را دیده بودم.
بنابراین اینکه در فضای متغیر یک جبر بیاید و عددهای جور و واجور نگیریم، بلکه فقط صفر یا یک باشد، با این جبر دو دویی یا جبر بولی میگوییم. جبری که درست و غلط است، صحیح و غلط است. اینجا بود که عرض کردم به کار گیری این جبر در این علم نقطه عطف مهمی بود برای ارتقای پایه. یعنی به جای اینکه بگویید صفر یعنی صفر، یک هم یعنی یک و بعد هم عدد درست کنید، میگویید صفر یکی غلط، یک یعنی درست و از آنها منطق درست میکنید. این منطق که منطق دو ارزشی است، بعداً پایه و اساس هوش مصنوعی نسل اول شد. در جلسه قبل عرض کردم که هوش نمادین است.
داشتم راجع به قدرت نماد عرض میکردم. قدرت نماد بسیار فراتر از چیزی است که ما به آن فکر کنیم. در ادله الهیه ای که اولیاء خدا گفته اند شواهدی دارد که نمادها و اسماء، رابطه اسماء و مسمیات از علوم غیب الهی است. حضرت در توحید صدوق فرمودهاند که عرش نسبت به علم کرسی غیب است. یعنی علم عرش، خیلی غامض تر و بالاتر و سرّتر از کرسی است. بعد که میخواستند علم عرشی که این قدر بالاتر است را بفرمایند، فرمودند «علم الالفاظ و الحرکات و الترک»1. ببینید وقتی امام معصوم یک چیزی میگویند نمیتوانیم همینطور رد بشویم و برویم. علم عرشی که علم غیب و سرّ الغیوب است، میگویند از علم الفاظ و حرکات و ترک است. یعنی زبان، نماد، سائر چیزهایی که در این دستگاه هست، یک چیز سادهای نیست. خیلی اهمیت دارد. لذا هر چه اینها را رفتوبرگشت کنیم، فکر کنیم، یادداشت کنیم، کارهایی که سائر بشر کردهاند را بخوانیم و بشنویم، به کارهای جدیدی فکر کنیم جا دارد. تازه هنوز به هیچ جا از آن نمیرسیم. ولی خب خودش خیلی دم و دستگاهی به پا میکند.
عرض کردم ما با این قدرت نماد خیلی کار میتوانیم انجام بدهیم. به نمادهایی رسیدیم که صرفاً لفظی بودند. شاید جلسه تفسیر بود؛ هفت-هشت نماد را در آن جا عرض کردم. انواع نمادها را عرض کردم. نمادهایی که تک هستند، نمادهایی که گروهی هستند. دستهبندی اینها را عرض کردم. در حروف نمادهایی هستند که گروهی اند. تک تکشان معنا ندارد. کارکترها به تنهایی معنا ندارد. اما یک گروه نماد هستند، گروه نشانه اند که با هم زبان را تشکیل میدهند. با هم زبان را درست میکنند و آن دم و دستگاه زبان به پا میشود. امروزه یکی از مهمترین شعبههای هوش مصنوعی همین پردازش زبان طبیعی است. یعنی کاری کنند که این ماشین مثل زبان طبیعی باشد. وقتی شروع کردند دیدند…؛ امروزه میگویند «llm» میگویند. در هوش مصنوعی دو «llm» به کار میبرند. یکی «Logic Learning Machine» است. این یکی از شعبههای یادگیری ماشین است که یادگیری منطقی است. یکی هم همین هوش مولد است که آقایان در موبالشان با آن تماس میگیرند؛ «Large language model». زبان بزرگ؛ چقدر چیز در این هست. یعنی سالها مدام فکر و تجربه کردهاند. روی هر سؤالی که در آن غلط یا ناتوانی میآید، کار میکنند تا «Large»تر بشود. پارامترهایی که جواب ناقصی داده، قویتر بشود. الآن این زبان است. زبان به این گستردگی دارد به حدی میرسد که بهطور متعارفش زبان طبیعی را پردازش میکند و شما میتوانید از آن سؤال و جواب کنید بهنحویکه این مدل زبان بزرگ، کار خودش را اعمال میکند.
شاگرد: خودش خودش را کاملتر میکند؟
استاد: بله، اینکه خودش تصحیح میکند هست. ولی فعلاً عمده همان مهندسین نرمافزار و بشر است که پیشرفت میدهند. اینها را سرآوری میکنند. هنوز به نوع نظارت شده و … نیاز دارد. البته تا جایی که من میدانم. شما پی همین را بگیرید و جایی که من اشتباه عرض کردم را به من تذکر بدهید.
خلاصه این نمادهایی میشود که زبان را درست میکند؛ گروهها. اما آن چه که خیلی مهم بود، نمادی بود که معنانگار بود. یعنی نماد صفر، نه یعنی صفر بهعنوان عدد. صفر یعنی غلط. میگوییم این نماد معنانگار بود. علامت مساوی یا علامت جمع، نمادهای معنانگار هستند. الآن تعریف کلی نماد معنانگار را میگوییم؛ هر کسی در هر زبانی با آن آشنا میشود، وقتی اسم این را نزد خودش میبرد، به زبان خودش میگوید. ولی بین همه مشترک است. ما به این علامت «+»، علامت جمع میگوییم؛ به اضافه میگوییم. اما آن انگلیسی همین را میبیند و لغت خودش را میگوید. معلوم میشود که این نماد لفظی نیست، این نماد معنانگار است. با یک معنا جوش خورده است. این نمادهایی که معنانگار باشند خیلی کارا هستند. در جلسه قبل عرض کردم؛ مثلاً با یک کلمه پی یک عددی که رسم ناپذیر است را نشان میدهید. با نماد (R) ، مجموعه اعداد حقیقی را نشان میدهید. با این نماد، کل پیوستار الف یک را نشان میدهید. یعنی توان بینهایت است و الف صفر نیست. ناشمارا است. هر چه شمارا باشد، الف صفر است. یعنی اولین درجه بینهایت است. اعداد حقیقی که نا شمارا است. یعنی الف یک است و درجهی قویتری از بینهایت را دارد، شما آن را با یک (R) نشان میدهید. این قدرت نماد است. شما دارید رد و بدل میکنید.
یکی از نمادهای جالب، نماد بینهایت است. هشت افقی است؛ «∞». عددی که بینهایت باشد نداریم. هر عددی نمیتواند بینهایت باشد. اما مفهوم بینهایت را داریم. بینهایت عدد داریم، اما عدد بینهایت نداریم. عدد بینهایت یک امر ذهنی است. اگر یادتان باشد، شبهه ای هم میکنند؛ میگویند همه مجموعهها را نداریم. این به پارادوکس منجر میشود؛ پارادوکس کانتور. بعد میگویند پس خدا هم نمیتواند بهعنوان عالم مطلق باشد. چرتیاتی است که اگر یادتان باشد مباحثه کردیم. ما مجموعه همه مجموعهها را نداریم، نه اینکه بینهایت مجموعههای توانی نداریم. بینهایت هست. مثل اینکه یک تا بینهایت عدد داریم، این هم مجموعهها است. تئوری مجموعهها میگوید مجموعههای توانی مثل اعداد، تا بینهایت هست. معنای این نیست که ما بینهایت مجموعه توانی نداریم. بله، مجموعه همه مجموعهها را نداریم، چون به تناقض منجر میشود. مثل اینکه ما بینهایت عدد داریم اما عدد بینهایت نداریم. عددی که آن عدد بینهایت باشد. این روشن است.
قدرت نماد را در اینجا ببینید. شما با یک نماد، بینهایت را به کار میگیرید. در جاهای مختلف ریاضی با مفهوم بینهایت کار میکنید، بدون اینکه عدد خاصی باشد. یکی از پر کاربردترین نماد در ریاضی، همین نماد بینهایت است. نماد بینهایت، نماد معنانگار است. الآن ما آن را میبینیم و میگوییم «بینهایت»، آنها میبینند و میگویند «لانهایة»، یا «Infinity». چون این نماد دارد معنا را نشان میدهد.
شاگرد: بهصورت اعتباری است.
استاد: بله. ریخت نماد، قراردادی است. بله، اگر یادتان باشد عرض کردم هر نمادی سه مرحله دارد. یک معنای ذاتی دارد که اصلاً تعریف خودش را دارد. خدادادیش است. یک معنایی هم دارد که معنای مناسب با آن است. الآن همین هشت افقی، چرا بینهایت است؟ چرایش هم خیلی روشن نیست. احتمال دارد که حالت رفتوبرگشتی باشد؛ یعنی هر چه بروید نمیرسید. البته این را در وجهش نگفته اند. امروزه بین بینهایت با بیکران فرق میگذارند. اینها نکات ظریف کاربردی است. یکی بینهایت دارید و یکی بیکران دارید. ابتداءا در نظر جلیل و غیر دقیق میگوییم اینها یکی است و حال آنکه فرق دارند. مثلاً محیط یک توپ بیکران است اما بینهایت نیست. سطح روی یک توپ بیکران است. یعنی هر چه بخواهید روی سطح این دایره بروید و به لبه برسید، نمیرسید. کران، لبه ندارد. چون یک سطح بسته کروی است. سطح بسته کروی یک سطح بیکران است. کرانه و ساحل ندارد اما متناهی است. میتوانید اندازهگیری کنید. اینها را از هم جدا کردهاند.
پس معنای دیگر نماد، تناسب است. یعنی معانی ای با آن متناسب هستند. یعنی همان بخش مهم فقه اللغه است که طبع اصوات هم با معانی خدادادی در تکوین یک تناسبی دارد. لذا خلیل بن احمد با ذهن بالا بالای خودش گفته بود هر کلمهای که در آن دو حرف «ح» و «خ» باشد، خیلی کلمه بزرگ متجلل و شیکی است؛ در آن خیلی ظهور و بروز صوتی قوی ای هست.
شاگرد: ظاهراً عین و قاف بود.
استاد: بله، مقدمه کتاب خلیل خیلی خوب است که آدم مراجعه کند.
شاگرد: چون در ذهنم بود که با «عق» منافات دارد، در ذهنم ماند.
استاد: معنای «عاق» معنای خوبی نیست. بله، این نکته هست که چرا در عربی ما این قدر لغات اضداد داریم و منشأ اینکه یک کلمه در ضد خودش به کار میرود، چیست. «وجد» و به وجد آمدن را چه معنا میکنید؟ میگویید «زید به وجد آمد». وجد آمد، یعنی محزون شد و غم ناک شد؟ یا خوشحال شد؟ کدام یک؟ هر دوی آنها است.
الآن که در ایام شهادت صدیقه کبری هستیم، نص صریح صحیح بخاری است. در روایت صحیح بخاری و مسلم هست. در روایت دیگر دارد: خلیفه دوم میگوید امیرالمؤمنین و عمویشان عباس، «فرایتماها کاذبا آثما غادرا خائنا»2. خلیفه ثانی چهار وصف خیلی مشتی برای رویت امیرالمؤمنین در نقل حدیث میآورد. نقل حدیث را ببینید؛ انتساب یک محتوا به پیامبر خدا ص.
خب این نص صحیح بخاری است؛ حضرت زهرا نزد ابوبکر فرستادند و او هم این حدیث دروغ «انا معاشر الانبیاء لانورث» را گفت. بعد میگوید «فوجدت فاطمه علی ابی بکر فی ذلک»3. «فوجدت» یعنی حضرت از ابی بکر خوشحال شدند؟! نه، یعنی «غضبت علیه/ حزنت من فعله». «فوجدت فاطمه علی ابی بکر فی ذلک، فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت». بعد هم دارد: «فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا، وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عَلَيْهَا». اینها برای کتابهای شیعه نیست. در کتاب صحیح بخاری تالی تلو کتاب الله نزد اهلسنت است. « وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ»؛ ابابکر مگر خلیفه رسول الله نبود؟! مگر خلیفه احق به نماز خواندن بر آحاد نیست؟ فضلا عن پاره تن پیامبر؟! «وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ»؛ چرا؟ شیعه میگوید چرا. امیرالمؤمنین که نمی خواستند یک نحو شقاق درست کنند. این را از سر و پای زندگی ایشان میدانیم. «فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت وعاشت بعد النبي صلى الله عليه وسلم ستة أشهر فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا ولم يؤذن بها أبا بكر».
این را به مناسبت این ایام عرض کردم. عبارات مهمی است. به گمانم شیعه اصلاً لازم نیست، خیلی بحثها کنند. در ایام فاطمیه دوم دیدهام؛ سوم جمادی الثانی که میشود سایت هایشان را پر میکنند که چرا شهادت حضرت زهرا را تصویب کردهاید؟! شهادت که نبوده! قبلاً کسی شهادت نمی گفته! اعتراض میکنند. رها هم نمیکنند تا یک روزی برگردد. اگر درستکار کنند، سازمان ملل هم این روز را بهعنوان شهادت اعلام میکند. مشکلی هم ندارند. چون مستندات روشنی ارائه میشود. هر چه هست، این صحیح بخاری است؛ «فوجدت علیه»، «فهجرته»، «فلم تکلمه حتی توفیت». این هم جواب ابن حجر است که میگوید4 یک چند روزی بود و بعد آشتی کردند. نه، اتفاقا تصریح صحیح بخاری است که «فلم تکلمه حتی توفیت».
خب به بحث خودمان برگردیم. آقا فرمودند «عق» در ذهن شریفشان مانده است. حالا باید ببینیم «عق» را به چه صورت معنا کنیم. مثلاً آقای حسن جبل در المعجم الاشتقاقی با خود اصوات معنا میکند. ببینیم ایشان عین و قاف را به چه صورت معنا میکند. ایشان قسمت «معنی المحوری» دارد. کتاب جالبی است. اگر فی الجمله محل مراجعه خودتان قرار بدهید و با آن انس بگیرید، خوب است. بد نیست آدم ببیند که ایشان چه کار کرده است. همین «عق» را در آن جا ببینیم. ببینیم «ع» و «ق» از حیث صوتی چه معنایی را افاده میکند، از معنای صوتی آن «عق» را به چه صورت معنا کردهاند. منظور اینکه ممکن است که ما با بخش منفی «عاق» ارتکازا مانوس باشیم. ممکن است اصل معنای لغوی آن و تناسب حروف آن یک معنای قشنگی باشد که پیاده شده عرفی آن، معنای لغوی اصلی آن نباشد.
آن چه که مقصود اصلی من است، این است: این قدرت نماد که این همه پایهها را بالا میآورد و لایههایی تشکیل میدهد، آن چیزی که سبب شد نسل اول هوش مصنوعی، خیلی توانست پیشرفت خودش را انجام بدهد -تا بعد از اینکه به زمستان برسد- آن چیزی که باعث شد بتواند این خیز را بردارد، این نبود که صرفاً جبر بولی بیاید و بگوییم درست و غلط شد. این یکی از چیزهای مهمش بود. آن چیز اصلیش همانی بود که ما به آن تفکر نمادین میگوییم. این نماد در اینجا، نمادگزاره نگار است. نمادهای عدد نگار، نمادهای لفظ نگار، نمادهای کذا، نمادهای معنانگار… . یک نماد بسیار مهم، نماد گزاره نگار است. نمادگزاره نگار یعنی شما یک نماد میآورید که این نماد یعنی گزاره یک جمله، نه یعنی یک معنا. علامت مساوی، علامت جمع، معنانگار است. یک معنای مفرد را نشان میدهد. اما وقتی میگوییم P و Q، یعنی یک قضیه، یک گزاره، یک جمله. بنابراین اگر ما میگوییم صفر یعنی دروغ و یک یعنی راست، وقتی میتوانیم صحیح و غلط را برای فراهم کردن پایه ماشین به کار بگیریم که نماد گزاره نگار در کار بیاید. یعنی یک نمادی بهعنوان مفرد که روابط بین قضایا را برقرار میکند؛ همان منطق گزارهها و منطقهای بعدی. این پیشرفت منطق و نمادها یک چیز بسیار مهمی را برای ما فراهم کرد؛ نمادهای گزاره نگار. اینجا است که میگوییم فکر نمادین، هوش نمادین. این هوش نمادین که در نسل اول بود، این نماد نه یعنی نماد کارکتر، نه یعنی نماد ریاضی. این نماد یعنی قضیه و گزاره، و ارتباط بین قضایا و فکر انسان و گزارهها که بهصورت محتوا رفتار بکند که منطق محمولات میشود. یا با گزارهها بهعنوان یک نقطه و واحد رفتار بکند که منطق گزارهها میشود.
بنابراین متوجه این باشیم که یکی از قدرتهای مهم نماد، گزاره نگاری است. میتواند این کار را انجام بدهد و روابط بین گزارهها را بهعنوان مفرد انجام بدهد.
یکی از کارهای مهمی که در نمادها صورت میگیرد، انواع دادهای است که امروزه از آن خیلی استفاده میکنند. یعنی چه کار کردهاند؟ برای اینکه پایهها را خوب و منظم برای ماشین فراهم کنند، غیر از شبکه معنایی که برای شبکه عصبی در مرحله دوم است، در مرحله اول میگویند انواع داده؛ همه کارهای زبانهای برنامهنویسی روی انواع داده است. سادهترین نوع داده، همان بولی است. پارسال عرض کردم؛ با اینکه صفر و یک، بیشتر از یک بیت نیازی ندارد، اما وقتی به زبان شیءگرای پایتون میآید، به نظرم بیست و هشت باید میشود. این قدر گسترده میشود. چرا؟ چون در زبان شیءگرا با صفر نمیگویند این صفر است؛ معنای غلط. این خودش یک نوع داده است. یعنی یک شیء است. چون شیء است، وقتی میخواهید همین صفر را ذخیره کنید، بهعنوان بایت گسترده و بهعنوان یک شیء، با همه خصوصیاتش در اینجا ذخیره میکنید.
در این فضا این انواع داده خیلی مهم است. مثلاً رشتهها؛ به کارکترها نوع داده «Stream» میگوییم. نوع داده تاریخ، ساعت و … . ببینید الآن این دستهبندیها مهم شده است. مثلاً نوع عدد صحیح، نوع عدد غیر صحیح. هر کدام از اینها مهم است. نوع داده یعنی وقتی یک نمادی را در یک نوع داده به کار میبرید، اینجا همراه این نماد، یک معنا ذخیره شده و تزریق شده است. وقتی شما میگویید این صفر عدد صحیح است (Integer)، یعنی صفر و یک، صفر است و یک عدد است. اما وقتی میگویید «این صفر»، این نوع داده بولی است. یعنی غلط است. از اینجا است که شما میتوانید معانی را بهصورت شبکهای به پایه بدهید. شبکه یعنی الآن وقتی میگویید صفر، چون در شبکه نوع داده ی دو دویی است، اینجا در شبکه، معنا همراهش است. در دل او معنا خوابیده است. لازم نیست شما دوباره به آن ضمیمه کنید. یعنی مشارٌ الیه شما نوع دادهای است که در شبکه، معنا دارد. در دل او معنا موجود است. بنابراین وقتی به آن اشاره کنید و آن را در کار بیاورید، اینها همراهش است. شبکه دار شدن، اشاره کردن به اینها را بعداً میبینید. مثلاً وقتی به یک اعدادی میرسد که تاریخ است، اصلاً کد شما اشتباه نمیکند که این دوازده، آن دوازده است. بلکه میداند این دوازده یعنی دوازدهم ماه. پنجش یعنی پنجمین روز. یعنی سال. چرا؟ چون از قبل در شبکه معنادار شده است. نوع دادهای است که الآن این عدد یعنی روز و ماه و سال. در دلش خوابیده است. مثلاً وقتی رشته میگویید، همین کارکترهای الف و راء و … که مینویسیم، شما یک عدد را میتوانید بهعنوان یک رشته قرار بدهید. خیلی هم برخورد آن ماشین با این فرق میکند. شما یک وقتی است که میگویید یک، بهعنوان یک عدد، اما گاهی میگویید یک بهعنوان یک کارکتر و یک رشتهای از نشانهها. یک فردی از رشته نشانهها است. اینها احکامش فرق میکند و خصوصیاتش هم فرق میکند. هر زبانی که بخواهند دقیقتر باشد، اینها را در آن بیشتر اعمال میکنند. آن زبانهایی که با مسامحه هستند و از نظر قوت بالا نیستند، این انواع داده را در کد نویسی سخت نمیگیرند که حتماً باید تعیین کنی. اینها را میتواند به انواع مختلفی پیاده کند.
در مرحله دوم بحثمان مطالبی را عرض کردم؛ یعنی از سختافزار چه مراحلی را طی کردیم که پایههای لطیف و ظریفی آماده کنیم تا در بستر هوش پایه محور تبادل امور معنادار بشود. ولو درک معنا صورت نمیگیرد، اما با این شبکه بندی معنا، تراکنشها و تبادلهایی که صورت میگیرد، دقیقاً معنادار باشد و طبق حکمت باشد. حکمت یعنی غرض صحیح را در نظر میگیرد و راه کارهایش را پیدا میکند و به آن میرسد. یک وقتی حکمت میگوییم، یعنی عقلانیتی که یک روح به نور قدسی میرسد. خب آنکه بحث ما نیست، آن جای خودش است. یک وقتی حکمت میگوییم، یعنی حکمت پایه محور. یعنی بتواند یک کمبود را تشخیص بدهد؛ اینجا این نیست؛ خلأ را تشخیص بدهد. غرضی که این کمبود را پر کند. چه جور پر کنم؟ برای قیم، چیزهایی که حامل ارزش هستند را پیدا کند، حاملین ارزش را ساماندهی کند تا این خلأ را پر کند. این رفتار حکیمانه است. ولو حکیم در اینجا بهمعنای عاقل و صاحب نفس قدسی نیست، اما رفتار حکیمانه دارد. اینکه میگوییم خدای متعال حکیم است، یعنی چه؟ یعنی افعال او معلل به اغراض و مصالح است. جزاف رفتار نمیکند. ظلم نمیکند. نگاه به حکمت از حیث متعالی، با نگاه حکمت از حیث فرشی و پایه محور، منافاتی با هم ندارند. بلکه در بعضی از مقاطع مکمل هم هستند. در خداوند متعال، حکمت عملی او، رفتار و افعال الهی با ذات او مکمل نیست. آن جا تکمیل معنا ندارد. اما در مخلوقات او -«کونا ظلّین»- مکمل معنا دارد. اصلاً خداوند متعال عالم خلقت را با مکملیت به پا کرده است. حضرت فرمودند تنها خداست که مکمل ندارد و زوج ندارد، رابطه اینچنینی با چیزی ندارد. و الا حضرت فرمودند «کونا ظلّین»، هر کجا شما غیر از خدای متعال بروید به یک دوئیتی میرسید که مکمل هم هستند؛ ماهیت و وجود، مفهوم و مصداق. «وَمِن كُلِّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَا زَوۡجَيۡنِ»5 که بحث گستردهای است. به نظرم راجع به «ظلین» دو-سه جلسه صحبت کردیم. «إِنَّ ٱللَّهَ يُمۡسِكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ أَن تَزُولَا»6، حضرت فرمودند خداوند متعال هر چیزی را ممسک است؛ به اینکه «الخلق يمسك بعضه بعضا ويدخل بعضه في بعض ويخرج منه، والله عزوجل وتقدس بقدرته يمسك ذلك كله»7، آن وقت در وقت خلقت «کونا ظلین» میفرماید. بحث «ظل» یکی از مهمترین بحثهای معرفتی است. در جاهای مختلف هست. هم در آیات شریفه و هم در روایات، یکی از بهترین و جذابترین و سنگین ترین بحثهای معرفتی در لسان اهل البیت علیهمالسلام بحث ظل است.
والحمد لله رب العالمین
کلید: ظهور معنا، انواع پایه، جبر بولی، قدرت نماد، هوش پایه محور، حکمت پایه محور، نمادگزاره نگار، نماد معنانگار، نماد گروهی، شهادت حضرت زهرا، نسل اول هوش مصنوعی، نسل دوم هوش مصنوعی، زبان طبیعی،
1 التّوحيد (الشيخ الصدوق) ، جلد : 1 ، صفحه :322
3 كتاب صحيح البخاري ت البغا، ج4، ص1549 و كتاب صحيح البخاري ط السلطانية، ج5، ص139
4 فتح الباري لابن حجر (6/ 202)
5 الذاریات 49
6 فاطر41
7 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 440