بسم الله الرحمن الرحیم
فقه هوش مصنوعی؛ جلسه 32 17/8/1403
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در سه بخشی بود که در پیشبرد هوش مصنوعی با نگاه حوزوی مهم بود. اولین آن جهت جدا کردن هوش پایه محور از هوش اشراق محور بود. دومی، تحلیل کارهایی بود که این هوش پایه محور انجام میدهد تا موضوع احکام فقهی منقح شود. سومی، احکام آن بود؛ یعنی استناد و خصوصیاتش را بررسی کنیم. پیرامون هر کدام از اینها صحبتهایی انجام شد.
در بخش اول مطالبی عرض شد؛ گاهی مباحثه ما برای بعض اساتید خلاصه گیری میشود؛ تا چطور خلاصه بشود! یک آقایی تماس گرفتند…؛ چیزی را که نسبت دادند من یادم هست، خلاصه گیریای بود که …؛ مثلاً کسی نزد شخصی میرود و راجع به قدرت خدا سؤال و جواب میکند، وقتی از جلسه بیرون میآید میگوید خلاصه این شد که خدا نمیتواند! خب چطور خلاصه گیری کردی؟! من پرسیدم خدا میتواند خودش را معدوم کند یا نه؟ حاصل جلسه این بود که نمیتواند! خب خدا نمیتواند دیگر. این جور خلاصه گیری ها خوب است! گویا خلاصه مباحثه ما را اینطور فرمودند که هوش مصنوعی عقل و درک و فهم دارد. خب من که به این صورت عرض نکردم. خلاصه مباحثه ما به این صورت نبوده. من عرض کردم رَم دستگاه که برنامه هوش مصنوعی مدیریتش میکند، در آن عملیات معنا دار صورت میگیرد؛ با حیث معنا دار بودن. اما درک و فهم مربوط به بخش اول عرض من است. در بخش اول، تلاشم این است که نشان بدهیم الآن که هوش مصنوعی با سرعت دارد پیشرفت میکند -پیشرفتهای حیرت آور- ما هم از این طرف باید خیلی تلاش کنیم در آن چه که امتیازات اساسی بین انسانی است که «فَتَبَارَكَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ»1 است، با این هوشی که دارد پیشرفت میکند. خب اگر کم بگذاریم و برای این امتیازها تلاش نکنیم یک دفعه میبینیم او میآید و میخواهد بگوید من جلوتر از شما هستم. چون تلاش درستی در اینجا نشده است. لذا بخش اول، امتیاز بین هوش پایه محور و ظهورات در پایه است با آن چه که از عالم دیگری است و نشان داده میشود که برای اینجا نیست. مثالهایی زدم؛ موبایل و کارکردهای آن. لذا این خیلی اهمیت دارد.
بین ریاضی دان های قرن بیستم بحثی پیش آمده بود؛ در قرن بیستم به بهشت کانتور معروف شد. کانتور یک ریاضی دان بود؛ نظریه مجموعهها را آورد، بعد هم اعداد ترانسفینی و اعداد بینهایت. در قرن بیستم ریاضیات، برای بینهایتها دستگاهی به پا کرد. یکی دیگر از ریاضیدانهای مهم قرن بیستم هیلبرت بود. ایشان یک جملهای گفت که جمله او بین محافل علمی معروف شد. چون عدهای بعد از کانتور بودند تا تلاش کنند این حرفهای او را ذوب کنند و حذف کنند؛ ضعیفش کنند و از بین ببرند. او که خودش ریاضی دان بزرگی بود این جمله را گفت: احدی را یارای این نیست که ما را از بهشتی که کانتور برای ما آورد بیرون کند. این جمله معروف شد. یعنی تلاشهای کسانی که میخواهند اینها را تعطیل کنند، تلاش بی خودی است. احدی یارای این نیست که ما را از بهشت کانتور بیرون کند. بهشت کانتور در قرن بیستم معروف شد. در این مباحثه عرض کردم؛ به گمان من طلبه، برای ما امکاناتی فراهم است تا این بهشت را نشان بدهیم؛ نه اینکه یک چیزی همینطور بگوییم. باید نشان داده شود. یکی از شئون مهم این باور کانتور را پارسال در عدد پی نشان دادم. عرض کردم نقطه عدد پی روی محور بین سه و چهارده تا سه و پانزده صدم قرار میگیرد، بین اینها بینهایت نقاط ممتاز متعین داریم. متعین ثابتی که هر چه پیشرفت کنیم آنها را به دست میآورید. نه همینطور لایقفی! یک چیزی بگوییم عدد طبیعی و …! نه، اعداد ممتاز. این یکی از آنها است. در این فاصله کوتاه شما میتوانید یک مفهوم افلاطونی را نشان بدهید. یکی از شعب آن بهشت است؛ کسی که دنبال اینها است وقتی احساس کرد دیگر فاصله نمیگیرد و دیگر به دیگری نگاه نمیکند. این خیلی مهم است؛ شما فقط این قدرت را داشته باشید که نشان بدهید. الآن گنگ بودن عدد پی در زمان ما صاف صاف است. فقط این این جور لوازمش استفادهای که باید بکنیم، نمیکنیم.
یک جا دیدم؛ بعد از اینکه هیلبرت این حرف را زد، ویگتنشتاین گفته بود من که هرگز زحمت نمی کشم تا شما را از این بهشت بیرون کنم؛ من فقط یک کار میکنم؛ من توصیف میکنم و میگویم این بهشت نیست، وقتی خودتان دیدید که بهشت نیست، خب از آن بیرون میآیید! چرا شما را از بهشت بیرون کنم؟! من توضیح میدهم که این بهشت نیست، لذا خودتان بیرون میآیید. چون شما به خیال بهشت آن جا ماندهاید، وقتی من توضیح دادم که بهشت نیست، خودتان بیرون میآیید. این جملهای بود که او گفته بود. ویگتنشتاین این را در جواب هیلبرت گفته بود. او گفته احدی را یارا نیست، او گفته بود من این جور توصیف میکنم.
به ذهن طلبگی من آمد که به این صورت جوابش را بدهیم؛ بگوییم ما که حاضر هستیم شما توصیف کنید اینجا بهشت نیست تا بیرون بیاییم. اما چرا بیرون تشریف دارید و توصیف میکنید؟! بیایید داخل بنشینید و تعریف کنید. از اینجا تعریف کنید که بهشت نیست. میدانید تفاوت در چیست؟ ویگتنشتاین فیلسوف تحلیلی است. شروع فلسفه تحلیلی بسیار مدیون او است. ظاهراً از استادش راسل اینطور نقل کردهاند: گفت نزد من آمد و گفت تشخیص شما چیست، استاد؟! اگر من فیلسوف میشوم بمانم، اما اگر نمیشوم یک شغلی را انتخاب کنم. خودش اینطور میگوید: اگر من را یک احمق میبینی خب فلسفه خواندن را رها کنم و مهندس بشوم. اگر من را احمق نمیبینی خب فلسفه را ادامه میدهم. استاد گفته بود، صبر کن تعطیلی ها پیش بیاید، من یک مقاله میدهم برو بنویس تا ببینم احمق هستی تا فلسفه را رها کنی یا نه؟! خب اینها شروع این فلسفه تحلیلی برای او بود.
چند روز ماشینی سوار شدم؛ خیلی حال شبه تحیری داشتند، فرمودند در حوزه اسم بردهاند، ایشان گفته فلان استاد دانشگاه ایران گفته یک ساعت فکر ویتگنشتاین برابر با عمر یکی از اعاظم علم که اسم برده بودند. یک ساعت فکر او برابر با کل عمر آن عالم است! حالا من اسم ایشان را نمی برم. حالا دید آن استاد دانشگاه به این صورت است. ایشان به من میگفت خب حالا این حرف چیست؟ من عرض کردم بهعنوان طلبهای که تجربه شنیداری دارم، به اندازه پنجاه-شصت سالی که شنیدم دیدم طرفین یک دیگر تحقیر میکنند. فیلسوف های تحلیلی میگویند آنها میبافند! فلسفه قارهای بافندگی است. قارهایها میگویند اینها عقل ندارند. طرفین به این صورت هستند. دو شخصیتی که در این مباحثه چندبار اسم بریدم، جان سرل و درایفوس بودند. این دو مناظرهای دارند؛ درایفوس قارهای است و سرل تحلیلی است، مفصل به هم تند میشوند. من خودم صوت مرحوم مطهری را شنیدم، شاید قسم هم میخورند که راسل پیش من مثل بچهای میماند. تعبیر صوتی ایشان این است. خب این طرف میگوید او بچه است. او میگوید شما میبافید. مرحوم آقای صدوقی در منبر مسجد حضیره میگفتند کسی می خواسته متلک گویی کند، گفته من کل عرفان را در یک جمله برای شما خلاصه میکنم؛ خب مخالف عرفان بوده؛ گفته عرفان این است که چشمت را ببندی و دهنت را باز کنی! ایشان می گفته خلاصه عرفان این است! خب تحلیلی ها هم برای قارهای ها همین را میگویند؛ میگویند شما چشمتان را میبندید و دهانتان را باز میکنید و چیزهایی میگویید. اگر به سؤال و جواب بکشانیمتان نمیتوانید حرفی بزنید.
من به ایشان عرض کردم، اینکه من دیدم طرفین اینطور هستند. حتی در کلمات دیدم اظهار عجز کردهاند و گفته اند چه بسا این دو نوع تفکر تا آخر برای بشر بماند. یعنی نتوانند به هم نزدیک بشوند و همگرا بشوند. ولی گمان من اینطور نیست؛ آن اندازهای که به ذهن من میآید این دو روش مکمل هم هستند. ولی فعلاً از هم دور افتادهاند. کسی که در عمرش اصلاً نقره ندیده، فقط پیش دیده. وقتی نقره را در جایی ببیند اصلاً اینها را دو هویت میبیند. دو هویت جدا میبیند، چون اینها را با هم ندیده بود. اما بعد از اینکه نزدیک شدند و پیچ و مهره به هم رفتند، میگوید این دو مکمل هم هستند. نوعاً کسی که بهصورت جدا جدا با مکملها انس دارد، مکملیتشان را بعد از مدتی زحمت میتواند بفهمد. این دو فکر -نگاه تحلیلی و نگاه ترکیبی- هم اینطور است. چرا یک دیگر را تحمیق میکنند؟ بهخاطر اینکه هر کدام یک عینکی دارند که میگویند من دارم میبینم چه کار میکنم، او میگوید تو نمیبینی. خب عینکها و موضعی که نگاه میکنند متفاوت است. اگر اینها برگردند و با هم تکمیل نگاه شوند، توافق میکنند.
خلاصه ایشان از موسسین مهم فلسفه تحلیلی بوده. آن چه که عرض من بود این است: واقعاً چرا آن ریاضی دان میگوید کسی نمیتواند ما را از این باغ دور کند؟ و دیگری میگوید من برای شما توصیف میکنم تا خودتان بروید؟ تفاوتشان در این است که ویتگنشتاین یک فیلسوف تحلیلی است اما هیلبرت یک ریاضی دان است. این نکته مهمی است. ولو خود هیلبرت پدر فرمالیسم است. جلسه قبل از کتاب تجربه ریاضی (The mathematical experience) عرض کردم؛ کتاب خوبی است؛ دو مؤلف با هم نوشته اند. جلوتر هم عرض کردم. آن جا گفت اکثر ریاضی دان ها وقتی دارند ریاضی کاری میکنند، افلاطون گرا هستند. وقتی سر به سرشان میگذاری، بهسوی فرمالیسم عقبنشینی میکنند. یک نمونه آن خود همین هیلبرت است. هیلبرت وقتی میخواهد سامان بدهد، فرمالیسم میشود. پدر فرمالیسم در فلسفه ریاضی خود او است. اما وقتی میخواهد محکم بگوید احدی را یارای این نیست که ما را از این باغ بیرون کند، افلاطون گرا میشود. یعنی با ارتکازی که خودش از ریاضی دارد و با چشم ریاضی دیده که کانتور چه کار کرده و او را کجا برده، افلاطون گرا میشود. چون پدر فرمالیسم است، این اثر را از خود باقی گذاشته است؛ عبارتش این است: احدی را یارای این نیست از آن بهشتی که کانتور برای ما آفریده بیرون کند. این «آفریده» فرمالیسم است. فقط میخواهد اینها را با اصل موضوعی درست کند. روی مبنای خودش میخواهد درست کند. درحالیکه کانتور کجا برای شما آفریده؟! کاری که کانتور کرده روی مبنای افلاطون گرایی به چشم شما نشان داده. همین کاری که الآن مقصود من است. یعنی به چشم هیلبرت نشان داده که دیگر تمام شد. این آفریدنی که تو میگویی به این خاطر است که مبنای تو اصل موضوع گرائی در ریاضیات است. و الا اگر مبنای ارتکازی خودت که افلاطونی است باشد، یعنی یک چشمی داری که حقائق مثالی مجرد را دارد میبیند. داری میبینی و میگویی احدی را یارای این نیست. لذا من گفتم به ویتگنشتاین بگویید بیا داخل و اینجا بنشین! یعنی بیا نشانت بدهند که کجایی، وقتی داخل شدی و چشمت دید خجالت میکشی. بیرون ایستادهای و داخل نمیآیی، بعد میگویی من برای توصیف میکنم تا بفمید این بهشت نیست و خودتان بروید. اما اگر داخل آمدی و چشمت دید، دیگر تمام است. در نظریه اولی که داشت هر چه چشمش میدید قبول داشت، خب اینجا چطور چشمت میبیند و قبول داری؟! میگوید اساساً معنا داری همین است. معنا داری زبان در این است. خب آن جا گودل به آنها گفت، چطور این چشم میبیند و قبول دارید، آن چشمی که آنها را میبیند قبول نداری؟!
بنابراین به گمانم تلاش ما کاملاً یک تلاشی با صبغه حوزی است؛ تلاشی که اینها را پیدا کنیم و به چشمشان نشان بدهیم. دست این آقا را بگیریم و به باغ بیاوریم. یکی از آن هایی که او را به باغ میآورد، همین نشاندادن بین سه و چهارده صدم، و سه و پانزده صدم است؛ با این توضیحی که من عرض کردم. مطالعات من خیلی ناقص است ولی تا الآن با این همه کارهایی که میشود ندیدم که این نکته را سان داده باشند. تعین عدد را نشان بدهند. این نکته مهمی است. یعنی با اینکه بینهایت است، نقاط متعین است. بینهایت به عدد پی نزدیک میشود و درعینحال به آن نمیرسد و درعینحال هر عدد آن هم متعین است. اگر شما اشتباه محاسبه کنید مجبور هستید که برگردید و اینها را پیدا کنید و بگویید من اشتباه کردم. یعنی به آن عدد متعین نرسیدم. حالا بگوییم خلق کردم یا فرض کردم؟! اگر فرض و خلق بود، پس این اشتباه از کجا است؟! لذا برمیگردید و به یک چیز روشن آن را کشف میکنید. قبلاً هم گفتم؛ با کامپیوترهای امروزی شاید چندین ترلیون رقم آن را کشف کردهاند. بشر با محاسبات بالا به آن رسیده است.
بنابراین عرض من این است که در بخش اول نباید کم بگذاریم. باید نشان بدهیم ذهن انسان و عقل او، در تماس گرفتن با عالمی است که آن عالم، عالم تجرد است. عالم معانی است. عالم عجائب امر خلقت عقل است. اینها را کامل میتوان نشان داد. این بینهایت بین سه و چهارده صدم، و سه و پانزده صدم به هیچ بیانی سر نمیرسد. هر کسی یک ذره نگاه کند، میفهمد. اما اگر همینطور از دور بگویند، بله. ولی وقتی آمد و نگاه کرد و خودش بهدنبال کار رفت، دیگر چشمش میبیند. وقتی چشمش دید دیگر راحت است. همانی که او گفت احدی را یارای این نیست که ما را از بهشت بیرون کند.
این برای بخش اول بود؛ سفارش من است تا فراموشمان نشود. ممکن است بین بحث و بین مطالعه یک دفعه نکتهای بیاید و ببینید این نکته برای نشان داده به سائر اذهان بسیار خوب است؛ در اینکه ببینید ذهن ما در اینجا با هوش مصنوعی فرق دارد. ذهن ما دارد تلقی فناء در عالم قدسی انجام میدهد؛ به تعبیر مرحوم حاجی سبزواری. اتحاد عاقل و معقول سه-چهارتا توجیه داشت. گفتند توجیه درست این است که «بفناء العاقل فی المعقول». فناء نه اتحاد. گفتند اتحاد ضعیف است و کاربرد دقیقی نیست. فناء العاقل فی المعقول. این فناء که نمیتواند در ماشین صورت بگیرد. آن پایه محور است. اینها چیزهایی است که در انسان است. اختصاصیات انسان است و همه هم با آن دم ساز هستیم.
بخش دوم؛ بخش دوم تحلیل این هوش پایه محور است. تحلیل پایهای که بشر الآن دارد بهصورت برنامههای هوش مصنوعی پایه محور معانی ای را رد و بدل میکنند؛ بین بشر و خودشان، و انواع و اقسام چیزهایی که هست و دارد پیشرفت میکند. در اینجا تحلیلی که عرض کردم این بود: مشکلاتی که سر راه پایه محوری میآید، میتوانیم جواب بدهیم. یکی از مشکلترین چیزهایی که میگفتند این بود: نمادگذاری ناقص است. نماد فقط برای علم حصولی به درد میخورد. اصلاً کلاً علم حضوری را نمیتوانیم نمادگذاری کنیم. علم حضوری که نماد ندارد. علم حصولی است که با قضیه در میآید؛ «قول یحتمل الصدق و الکذب». اگر گزاره شد، بله؛ ما میتوانیم نمادگذاری کنیم و جلو برویم. اما در غیر محدوده نمادگذاری نه.
من عرض کردم، درست است، در محدودههایی ما قبول داریم. مثلاً نفس آگاهی و خودآگاهی، ریختش ریخت نمادین نیست. ولذا وقتی خواستم پایه محور آگاهی را عرض کنم سر بستهبندی زمان رفتم. بستهبندی زمان، یک فضا و حوزه دیگری داشت. به نماد و معناهایی که نماد بتواند حاملش باشد، ربطی نداشت. برای درک معنا سراغ شبکه نمادها رفتیم تا به آن صورت توجیهش کنیم. ما این مسیر را رفتیم؛ از قبل سختافزار آمدیم و به اینجا رسیدیم. البته دنباله اش هم مطالب خوبی هست.
در تحلیلی که در اینجا داریم میخواهیم بگوییم نماد در درک و علم حصولی یک جور است، در احساس که نمادین نیست، جور دیگری است. بحث احساس خیلی به بحث طلبگی ما مربوط نیست. حالا یک رباتی درست کنیم وقتی دستش را در آب میگذارد، غیر از اینکه طبق ضوابط هوش مصنوعی میتواند بفهمد این آب داغ هست یا نیست، و چند درجه گرم است، آیا میتوانیم رباتی درست کنیم که وقتی دستش را در آب گذاشت و درجه آب را گفت، احساس گرمی ای که ما داریم را داشته باشد؟ گرمی، حرکت جنبشی مولکول ها است که وقتی این حرکت زیاد میشود گرما بالا میرود؛ ترمودینامیک. شما میتوانید از این علم استفاده کنید و به وسیله سنسورهای دست ربات، بگوید درجه حرارت این آب با این خصوصیاتش چقدر است. در این مشکلی نیست. اما آیا میتوانید کاری کنید که ربات احساس گرمی ای که بچه دارد -بچهای که هنوز چیزی سرش نمیشود ولی احساس گرمی میکند- را داشته باشد؟! این احساس در ربات میآید یا نه؟ سر اینها خیلی بحث کردهاند. شکاف تبیین هم همین است. حالا بشود یا نشود، خیلی مربوط به بحث حوزوی ما نیست. آنها را باید خودشان بحث کنند. مثل هوش مصنوعی قوی که میخواستند شئونات ذهن انسان را به ربات بدهند، میگفتند میشود یا نمیشود، از این بحثها.
من برای آگاهی بستهبندی زمان را عرض کردم، آن هم برای توجیهی بود که فقط بحثش کنم، و الا از نظر اغراض مباحث فقهی، اغراض حوزوی -حتی کلامی- برای ما خیلی مهم نیست. بشود یا نشود.
شاگرد: چرا میفرمایید مهم نیست؟
استاد: بهخاطر اینکه داشتن صرف احساس گرمی، در اغراض حوزوی ما در مباحث کلامی ما دخالت نمیکند؛ بله، در فلسفه ذهن کار دارد. هر کسی میخواهد فلسفه ذهن کار کند سراغش میرود. اما برای اغراض کلامی و اغراض فقهی ای که ما داریم، تفاوتی ندارد. اگر شما توضیحی بدهید که نیاز باشد من خوشحال میشوم.
شاگرد: اگر احساس داشته باشد ممکن است در مجازات تأثیر داشته باشد. اگر استناد به خودش درست شود، حالا میخواهیم مجازات کنیم؛ یک جا هست که میگوییم این سیستم را از کار بیاندازیم اما اگر احساسات باشد میتوانیم تنبیهش کنیم و چقدر تنبیهش کنیم.
استاد: مانعی ندارد، اما برای تنبیه، طبق برنامهنویسی های بدون احساس بشری هم به مقصودمان میرسیم. من پایه محور خودار را عرض کردم؛ یعنی با همان برنامه لازم نیست احساس من، مثل یک روح مجرد داشته باشد. یعنی اگر او من میگوید یک مدیریتی برای محدوده خاصی از حافظه کامپیوتر است که من پایه محور را مدیریت میکند. الآن ما بیشتر نیاز نداریم که این من پایه محور، آن احساسی که ما از من بهعنوان یک روح داریم -که به دار دنیا هبوط کرده- را داشته باشد. من خود دار، باز مانعی ندارد. یعنی ما برای آن چیزهایی را برنامهنویسی میکنیم که خودش را، تن این ربات را و همه چیز را حفظ کند. حتماً محتاج این نیست که بگوییم او ادراک همه مجرد را داشته باشد تا خوددار باشد. اگر بشود که من حرفی ندارم.
شاگرد2: قبلاً فروعاتی را فرمودید که بعضی مربوط به نفس قدسی است و بعضی …، خب اگر درک داشته باشند.. .
استاد: ما در اینها مشکلی نداریم. در فقه جایی که نیاز به قصد قربت داریم، هیچ کجا ربات نمیتواند کاری کند.
شاگرد2: حتی اگر به این مرحله از درک هم رسیده باشد؟
استاد: بله، چون قوام امر عبادی به قصد تقرب است. معرفة الله میخواهد. اتصال روح به عالم ملکوت میخواهد. اینها را میخواهد. اینها شرط صحت کار فقهی است. به خلاف معامله؛ قصد شرط صحت معامله است، اما چه قصدی؟ قصدی که قوامش به تقرب الی الله است؟ نه. لذا در معاملات میتوانیم قصد پایه محور را موضوع برای فقه قرار بدهیم. اما درجاییکه پایه قصد به تقرب و معرفت است -به آن معرفتی که درک و عقلانیت میخواهد- این ندارد. و لذا تا آخر تردیدی نداریم که نمیتواند نائب حج بشود؛ بگوییم یک رباتی را نائب میکنیم که برای کسی حج تمتع به جا بیاورد! چرا؟ چون شرط صحت حج، قصد تقرب الی الله سبحانه و تعالی است و این از پایه محور بر نمیآید. مقصود من این بود.
شاگرد: بعضی از مجازات ها خوب است؛ مثلاً اگر به نامحرم نگاه کرد و حس داشت، مجازاتش میکنیم.
شاگرد2: اینها ثمرات اخلاقی است، نه فقهی. مثلاً در قانونگذاریای که ما وضع میکنیم میتواند ثمر داشته باشد، اما در فقه ندارد.
شاگرد: یکی از نکات قانونگذاری این است که خیلی دقیق نیست که احساس و قصد را بیاورد. لذا بُرش ها روی حالت درونی نمیبرد. اما اگر یک موجودی باشد که قابل کنترل باشد، مثلاً در عقلاء میگویند کسی از چراغ قرمز رد شود دیگر تمام است. اما همین را بگویند کسی می خواسته رد بشود تا قانون را زیر پا بگذارد، یا کسی بوده که حواسش نبوده، ممکن است تفاوت بگذاریم.
شاگرد2: آیا وارد شدن در افق حیوانی ارزش دارد؟ مثلاً گربه احساس دارد و درک دارد و بیشتر از ربات است، ولی از نظر فقهی برای مجازات گربه چیزی مترتب نمیشود. احساسی که حاج آقا میگوید پایه اش این است تا به احساس انسانی برسد. یعنی اگر گربه این احساس را داشته باشد، در فضای فقه تأثیری نمیگذارد.
استاد: توضیح شما آنی است که در ذهنم هست. در ذهنم ابائی ندارم. فعلاً در محدوده ذهن من است. یعنی آن آگاهی را هم که توضیح داده صرفاً برای بحث علمی بود. و الا فعلاً آن چه که در ذهن من است، آن توضیح بخشی که نمادین نیست -که از احساسها و محدودههای شکاف تبیین است- فعلاً فوائد کلامی یا فقهی در ذهن نیست. اگر شما پیدا کردید من خوشحال میشوم.
شاگرد:…
استاد: من هنوز وارد آن نشدهام. اینکه میشود یا نمیشود، مشکلی نداریم. کسانی که مدعی هستند که این حالات را میتوان در هوش مصنوعی پیاده کرد، حرفهای خیلی بلندپروازانه ای میزنند، حالا اینکه بشود یا نشود حرفی است، ولی میزنند.
شاگرد3: مثالی که میزنند اثر حقوقی ندارد، مربوط به امور اخروی است و اثر فقهی ندارد.
شاگرد2: «العین بالعین» که هست. اگر استناد درست شود، میگوییم حالا ما هم چشم ربات را کور کنیم.
استاد: وقتی سنسوری در ربات که تصویر میدهد و پردازش نور میکند و در پردازش خودش تشخیص الگو میدهد که این مرد است یا زن است، محدودهای است که آیا من اجازه دارم نگاهش کنم یا اجازه ندارم، شما میتوانید همه اینها را در پایه پیاده سازی کنید. بعداً هم حتی آنالیز کنید. آن وقت هر چه بیشتر توسعه بدهید، جلو میرود. یعنی وقتی سنسورها میخواهد تشخیص الگو بدهد، تا مرحلهای از تشخیص الگو رسید، برنامه اجازه دارد ادامه بدهد یا نه؟ یعنی این چیز محالی نیست که برنامهنویس و حتی بعداً خودش هوش این کار را بکند؛ یعنی گام هایی که در مراحل بعدی برای تشخیص الگو بر میدارد، یک جا بگوید که مجاز نیستی. یعنی اخلاق رباتی در محدوده خودش را اجراء کند. الآن می گو یند نه دیگر، تو در اینجا اجازه نداری. چرا؟ چون اگر ادامه بدهی تصویر یک مومنه ای در اینجا ثبت میشود و خیلی ها میبینند. این حد از تشخیص الگو رسیدی و فهمیدی یک خانمی است که شناسایی میشود، ادامه نده. من حرفی ندارم باز هم شما فکر کنید.
از جلسه قبل بحثی ماند؛ مسأله استناد بود. آقایان هم فرمودند. در مسأله استناد، مباشرت، تسبیب…؛ مباشرت فقط سه قسم نیست، بلکه تسبیب هم عمد و شبه عمد و خطا دارد. این جور نیست که فقط مباشرت سه جور باشد. تسبیب هم اینطور است. یعنی تسبیب عمدی قصاص دارد. تسبیب شبه عمد و تسبیب خطایی هم داریم. خود استناد، بحث بسیار غامضی است. شوخی نیست. مخصوصاً توزیع پذیری آنکه پارسال عرض کردم. یعنی یک استناد بالدقه به یک نقطعه بند نیست، پخش است. درصدها تشکیل میدهد. در یک جنایتی که صورت میگیرد، بیست درصد، سی درصد، پانزده درصد، این استناد و ضمان پخش میشود.
حالا برای معلم و هوش مصنوعی که در جلسه قبل صحبت شد، مثالهای من و مناقشاتش در ذهنتان تام شد یا نشد؟ مثال یاددادن تیراندازی. بعد هم رفتم مثال دیگری بزنم؛ کلب معلَّم که در فقه هست. البته در کلمات، برای کسی که باید حیوانی را حفظ کند دیدم. اما خصوص تعلیم دهنده کلب معلم را پیدا نکردم. یک کسی کلبی را تعلیم داد، اگر این کلب بعداً بهصورت هدر از صاحبش بشود؛ مواردی هست که وقتی حیوان جنایتی را انجام میدهد، فقها میگویند «هدَرَ»؛ یعنی دیگر مالک ضامن نیست. کلب معلَّم در مواردیکه هدر است، یعنی مواردیکه در فقه میگوییم صاحب این کلب نباید چیزی بدهد، آیا اینجا داریم که بگوییم صاحبش نباید چیزی بدهد ولی ما یقه کسی را میگیریم که روز اول به این سگ یاد داد. در تیراندازی میگوییم مستقل است و مکلف است، در سگ معلم چه میگوییم؟ در ارتکازمان میگوییم وقتی سگ معلم جنایت انجام داد، سراغ کسی برویم که به او یاد داده یا نه؟ یادادنی که می خواسته کلب معلَّم بشود، او که نمی خواسته عمداً تسبیب کند تا آن کسی را بکشد. او طبق متعارف تعلیم کلب کرد، آیا بعد از اینکه این کلب معلم کاری را انجام میدهد، عرف متشرعه، عرف عقلاء، جنایت او را به معلِّم این کلب مستند میکنند؟ در فقه که هدر میگویند. یعنی نمیگویند حالا که مالک ضامن نیست، کسی را بگیریم که معلِّم بوده. این هم مثالی بود که بعد از مباحثه به ذهنم آمد. اگر در رد اینها فرمایشی در ذهنتان هست بگویید.
والحمد لله رب العالمین
کلید: هوش پایه محور، قصد در هوش مصنوعی، قصد در پایه، درک معنا، ظهور معنا، کلب معلم، ضمان، استناد، افلاطون گرائی، بهشت کانتور، هیلبرت، ویگتنشتاین، فلسفه قارهای، فلسفه تحلیلی،
1 المومنون 14