بسم الله الرحمن الرحیم
فقه هوش مصنوعی؛ جلسه 29 26/7/1403
{00:00:07}
بسم الله الرحمن الرحیم
{#هوش_قوی، #هوش_ضعیف، #سرل، #درایفوس، #من_پایهمحور، #هوش_پایهمحور، #تست_تورینگ، #اتاق_چینی، #ظهور_غیر_ناظرمحور}
{00:00:10}
جلسه قبل بحثی مطرح شد و عرض کردم اگر این مطالب سر برسد خوب است. چون اصل بحث ما در این بود: فراهم کردن پایههایی برای ظهور هوش، بدون پایهای که قابلیت استشراق داشته باشد. بحث ما این بود. و الا علی الفرض اگر پایهای فراهم کنیم که مثل دستگاه خلقت الهی، به قدری غامض باشد که نفس بتواند به آن تعلق بگیرد، از بحث ما خارج است. بحث ما این است: میخواهیم رفتار هوشمند داشته باشیم، حتی در حد هوش قویای که آقای سرل در اتاق چینی دفعش میکرد و به گستردگی هوش ضعیف کاملی که تست تورینگ را پشت سر میگذاشت، به آن معنایی که آقای درایفوس نفیش میکرد. حالا میخواهیم ببینیم در هوش پایهمحور میتوانیم بگوییم آن چیزهایی که به دنبالش بودند و میگفتند نمیشود، بدون اینکه روح استشراق شود، محقق شود یا نه. به همان عبارتی که جلوتر عرض کردم، یک منِ بیروح داشته باشیم که روح ندارد اما پایهای را فراهم کردهایم که رفتارهای هوشمند دارد. این ممکن هست یا نه؟ به یک معنا، وقتی نگاه میکنیم، میبینیم در این پایه یک «من» ظهور کرده؛ «من»ی که فقط به پایه مربوط است، بدون اینکه روح داشته باشد و بتواند با عالم دیگری ارتباط برقرار کند.
چند مطلب در اینجا گذاشتهام که همه را سریع عرض کنم. یکی عبارتی است که ذیل جلسه 28 گذاشتهام. مطلبی را افاده کردهاند و ذیل جلسه قبل گذاشتهام و دو-سه کلمه در ارتباط با آن هم نوشتهام. حاصلش این است: بحثهایی که در کلاس طلبگی داریم، در ما نحن فیه که بحثمان این است که در یک پایه، هوش ظهور کند، چقدر قابل پیاده شدن است؟ همین دو-سه نکته را سریع عرض میکنم؛ خودتان نگاه کنید. به تفصیل چند کبریاتی را گفتهاند و مقدماتی را بیان کردهاند و صغرویاً چند مثال هم زدهاند. من هم مطالبی را عرض میکنم.
وقتی الآن میخواهیم هوش پایهمحور را بگوییم، در محل ابتلاء ما، به هیچ وجه سر و کار ما با ناظر نیست؛ یعنی یک پایهای معد باشد تا کسی چیزی را درک کند، منظور ما نیست. هر کجا ذهن شما سراغ این برود که یک عاقل و ناظری و یک مُدرِک معنایی بخواهد از عالم مجرد، بیاید و یک امر بیرونی معد شود تا آن مُدرِک در عالم خودش و در فضای تجرد خودش، یک چیزی را به اِعداد آن درک کند، مقصود ما نیست و اصلاً محل بحث ما نیست. لذا نصف توضیحاتی که فرمودهاند و ناظر به این بخش میشود، از بحث ما خارج است. لذا تابلو را عرض کردم و به تابلو و فیلم مثال زدم. ما که هوش میگوییم، کاری نداریم به اینکه عملکرد او نزد ناظر، متصف به هوش شود. لذا در اتاق چینی یا در تست تورینگ که ناظر میگوید این هوشمند است و انسان است، باز هم منظور ما این نیست.
آنچه که ما به دنبالش هستیم، این است که بگوییم چه پایهای فراهم کنیم تا بعداً ناظر بگوید هوشمند است، ولو ناظری هم نباشد ولی او این پایه را دارد. قوام هوشمندی آن، به این نیست که ناظر بگوید. تست تورینگ، تستی است برای اینکه ببینیم آن پایه فراهم شده است، نه برای اینکه تست ما مقوم وجود و ظهور این باشد. بنابراین همه اینها از بحث ما خارج است.
مثالی که ما میخواهیم بزنیم، دقیقاً مثل H2O است. مثل این است که دو هیدروژن وقتی با یک اکسیژن ترکیب شدند، یک پایه و کرسیای فراهم میشود و طبیعی الماء در این عالم ظهور میکند و آثاری هم دارد. قبل از خلقت انسان و کل حیات، آب روی کره زمین با همین مولکول خصوص آب، روی این پایه H2O بوده و تفاوتی نمیکرد؛ ظهور میکرده و آثاری داشته. بر پایه شیمیایی H2O که صبغه فیزیکی دارد، آثار بار میشده و ربطی ندارد به اینکه ما این کرسی را ببینیم و به یاد آب بیفتیم و معنای آب برای ما ظهور کند؛ اصلاً اینطور نیست و آب ظهور خارجی میکند ولو هیچ ناظر خارجی نباشد. پس بحث ما سر این است.
{#معانی_حرفیه، #استلزامات، #وجود_رابط، #نفسالامر، #اوسعیت_نفسالامر_از_وجود، #هیچستان، #قضیه_شرطی}
{00:07:20}
اما نسبت به استلزامات؛ در جلسه قبل فرمودند تو گفتی استلزامات ظهور ندارد. ببینید؛ ظهور نداشتن معانی حرفیه و استلزامات، در جایی که ما بحث میکردیم - چندین سال قبل که مباحثه میکردیم و عرض شد که ظهور دارند، نشد مراجعه کنم ولی گمان اطمینانی من این است که - گاهی ظهور میگوییم، یعنی یک چیزی برای وجود و عدم محمولی، موضوع قرار میگیرد. به فرمایش ایشان بگو ببینم موجود است یا معدوم است؟ یعنی آن را موضوع بگذار و تعیین کن که محمول این موضوع، موجودٌ یا معدومٌ. به این معنا، معانی حرفیه و وجود رابط متفاوت میشوند. بحثهای سنگینی بود که از سر ناچاری بود. و الا اگر نفس الامر از لوح وجود اوسع باشد، میتوانیم نسب را تحلیلی کنیم، بدون نیاز به اینکه بگوییم وجود رابط. چه کار داریم که بگوییم وجود؟! وجود، لفظی بود که از پارادایم وجود و عدم کلاسیک ناشی شده بود. وقتی فضا را بازنویسی کردیم و لوح نفس الامر را اعم از وجود و عدم مقابلی گرفتیم، از آن بینیاز میشویم. حتی در مورد عدم - چندبار دیگر هم عرض کردم - آقای عارفی در کتابی که فرمودند کتاب سال شده، هیچستان را اضافه کرده بودند. من خدمت ایشان تلفن کردم و گفتم خیلی خوب است، شما بحث را یک گام جلو بردهاید و میگویید هستان و نیستان، ولی شما بحث را در همین دو تا رها کردهاید. میگویید هستان و نیستان و کار را تمام میکنید، اما در حقیقت، کار تمام نمیشود. یعنی حتماً حوزههایی از نفس الامر داریم که نفس الامریت دارد ولی واژههایی که دقیقاً مطابق با آن حوزه باشد، واژههایی از قبیل وجود و عدم نیست، بلکه از وجود و عدم استعاره میگیریم و در آن فضاها به کار میبریم. اگر میگوییم وجود رابط…؛ خود من طلبه مدتی سرگردان تصور وجود رابط و معقولیت آن بودم - کلاس میرفتیم و … - در اینکه آیا وجود رابط با آن توضیحی که میدهید، پارادوکسیکال نیست؟ بهخصوص در نسبی که مستقل الطرفین است. در نهایه میگفتند وجود رابط مثل «زید قائم» و با شأنیت عرض برای جوهر، مطلب را حل میکردند؛ میگفتند اتحاد است و در یک وجود است. اما در «زید فی الدار» چه کار میکردند؟ ظرفیت، نسبت و اضافهای است که بین دو جوهر برقرار میشود. در اینجا اگر این نسبت، وجود رابط است، خب در این است یا در آن است؟ خب اینکه دو تا است. در مباحثه اصول هم ما این مشکل را داشتیم. چکارش کنیم؟ این نسبت، وجود رابط است، یعنی نگو که هست، بلکه عین ربط بین الطرفین است. خب اگر عین ربط بین الطرفین است، شأنی از شئونات «دار» است یا شأنی از شئون «زید» است؟ چقدر رفتیم و برگشتیم و انواع و اقسامی را بررسی کردیم و وجوهی را هم در مباحثه اصول گفتیم و چندین روز همینها را بحث کردیم که کدام را مبتدا قرار بدهیم؛ «الدار ظرفٌ لزید» یا «زید مظروف للدار»؟ انواع و اقسام محتملات را بررسی کردیم. علی ای حال، نسبت به این معنا، بحثش سنگین است. کارش به صرف اتحاد وجودی حل نمیشود و باید توضیح داد.
اما اگر بگوییم یک واژههای جدیدی میخواهد که مناسب آن حوزه نفس الامر نسب باشد و اگر زبان حوزه نفس الامری نسب را نوشتیم، بدون اینکه این را در حوزهای بیاوریم که حوزه او نیست و به نحو استعاره واژههای حوزه دیگر را برای اینجا قرض نگرفتیم، بحث ما رنگ و آب خودش را پیدا میکند و مباحث خیلی راحتتر جلو میرود، تا اینکه مجبور باشیم بگوییم وجود رابط. دیگر نیازی نداریم کلمه وجود رابط را به کار ببریم.
خب ما ده سال قبل در تلاش بودیم بحث کنیم که آیا لوح نفس الامر و واقع از لوح وجود اوسع هست یا نیست؟ و اگر هست، چند حوزه دارد؟ فقط همین حوزه وجود و مقابلش هیچستان است؟ یا نه، بیشتر است؟ پنج تا، شش تا، ده تا؟ دنبال اینها بودیم که اوضاع را تشخیص بدهیم. اولین مثالی که عرض میکردم «لَوۡ كَانَ فِيهِمَا ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَا»1 بود. خب چرا به «لو کان» مثال میزدم؟ میخواستم دقیقاً یک استلزامی را بگویم که قضیه صادقه است و مطابق با واقع است و همه قبولش داریم، اما شرط و جزاء، همه محال هستند؛ «لو کان» به نحو مستحیل. در حوزه استلزاماتی که در حوزه مستحیلات است، شروع میکردیم و شاهد میآوردیم برای اینکه قشنگ واضح شود که استلزامات یک حوزهای از نفس الامر است که جدای از نسب، جدای از طبایع و جدای از عدم و وجود محمولی است. به این دلیل بود که به این آیه مثال میزدیم، نه اینکه بخواهم عرض کنم استلزامات، وجود ندارند؛ جوهره استلزامات و موطن نفس الامری آن، غیر از موطن وجود و عدم است. وقتی این را فهمیدیم، حالا نمیخواهیم بگوییم استلزامات ظهور ندارد؛ این بحث جدایی است. جوهره استلزامات را کشف کردیم و فهمیدیم که حوزه آن، حوزه خاص خودش است و منطق خودش را میخواهد. حالا که این را فهمیدیم، برمیگردیم و میگوییم استلزامات، انواع و اقسامی دارند؛ یک استلزاماتی هست که شرط و جزاء در آن محال است؛ آن هم استلزام است که رابطه آن و نفس الامریتش وجود و عدم محمولی نیست.
مثالش را عرض کنم: استلزامات فیزیکی، ریاضی و محالات منطقی را به عنوان مثال عرض کردم. اگر فلز، حرارت داده شود، منبسط میشود. مقصود ما از استلزام، فقط ملازمات اصول نیست؛ آن بحث خودش را دارد. من که استلزامات را عرض میکردم، مقصودم قضایای شرطیه بود که رابطهای بین شرط و جزا هست؛ بگو ببینم این رابطه، موجود یا معدوم است؟ نمیتوان گفت موجود یا معدوم است. این رابطه، نفس الامریت دارد، اما موضوع برای وجود و عدم محمولی قرار نمیگیرد. چرا؟ اگر قرار بگیرد لوازمی دارد. شیخ اشراق گفت «کل ما یلزم من وجوده تکرر نوعه فهو اعتباری»؛ جمله خیلی خوبی داشت. نمیتوان گفت که خود رابطه، موجود است. اگر بگوییم به این صورت میشود: رابطه بین این دو موجود است، خب این وجود با احد الطرفین، رابطه دارد یا ندارد؟ تکرر نوعه! اگر رابطه موجود است، این موجود، باید با احد الطرفین که آن هم موجود است، رابطه داشته باشد. دارد یا ندارد؟ اگر ندارد که هیچ و اگر دارد، خب نقل کلام میکنیم به رابطه بین این دو؛ آن رابطه، موجود است یا معدوم است؟
یعنی ریخت رابطه، منطق و ادبیاتی میخواهد که نمیتوان آن را برای وجود و عدم مقابلی موضوع قرار داد. استلزامات به این صورت هستند. «اگر فلز، حرارت داده شود، منبسط میشود»، یک قضیه شرطیه استلزامیه رابطه فیزیکی است و فرد ندارد؛ فرد به این معنا که انسان، فرد دارد. خود این رابطه «اگر-آنگاه» اصلاً ممکن است فرض بگیریم که هیچ وقت نباشد؛ چنین فرضی، صدمه نمیزند. اما وقتی محقق شد، غلط است که بگوییم موطن نفس الامری آن رابطه -که موضوع برای وجود و عدم نبود- بهخاطر ظهور طرفین آن رابطه در ظرف وجود، آن هم ظهور میکند، اما ظهوری ضعیفتر از ظهور طرفین. زید ظهور کرده، عمرو هم ظهور کرده؛ آن ظهور انسان است و این ظهور یک شیء است. اما وقتی آب در ظرف است یا زید در دار است، اینجا همان معنای ظرفیت هم ظهور کرده و مصداقی از ظرفیت در اینجا هست. ظهور، یعنی اگر ما نباشیم ظرفیتی نیست؟! چرا، ما هم نباشیم ظرفیت هست و آثار دارد. لذا من ظهور را به این صورت معنا کردم و مقصود از ظهور، این است که امری در بستری، احکامی برای آن ثابت شود و آثاری بر او مترتب شود که اگر اصلاً ناظری هم نباشد، آن احکام و اوصاف و آثار در آن ظرف و بستر، نفس الامریت دارد. این، معنای ظهور است. منظور ما، ظهور لنا نیست و ظهور برای یک ناظر، منظور ما نیست. ظهور، یک نحو تعین خاص در موطنی است.
شاگرد: ثبوت.
استاد: بله.
شاگرد: اشکالی که پیش آمده بهخاطر لفظ ظهور است که باید آن را عوض کنیم.
شاگرد2: ظاهراً نباید آن را عوض کنیم. طبق تعریف حضرت عالی، فرض کنیم برای این سنگها یک شعوری قائل هستیم که در عالم خودش معلوم است که یک آثار و نفس الامریتی دارد. طبیعتاً هیچ کسی نفس الامریت و ثبوت را نفی نمیکند. اگر ما هم نباشیم، آن ثبوت قطعاً هست. ما هم هیچکدام درک نمیکنیم، اما مثلاً یک موجودات برتری باشند که آنها آثارش را بفهمند، آیا در چنین جایی تعبیر ظهور میکنیم یا نه؟
استاد: تا میگویید موجودات برتری باشند که آنها بفهمند، از بحث ما خارج شدهاید. ما میگوییم یک واقعیات و نفس الامریاتی است و هر امری که در یک بستری اثری بر او بار میشود، در آن بستر، ظهور کرده که این احکام و آثار را دارد.
شاگرد۲: این درست است. اما آیا آن تصحیح آقا را قبول میکنید که نباید تعبیر به ظهور کنیم؟
شاگرد: مراد از ظهور، این است که ثابت باشد به نحوی که آثار بر آن بار شود.
شاگرد۲: این مقدار، محل بحث نیست. قطعاً شخصی که میگوید ظهور پیدا نمیکند، یعنی نفس الامریتش که ثابت است ولی آن چیز نفس الامری، وقتی به ظهور میآید، یعنی یک پشتوانهای و ثبوتی دارد که بند به من نیست، ولی برخی چیزها ظهورش نزد من است یا نزد موجودات دیگر.
استاد: ببینید در مورد رابطه دوم از استلزامات، نوشتهاند اگر آتش نزدیک نفت شود، مشتعل میگردد که این، یک رابطه و قضیه شرطیه فیزیکی است. خود نفس رابطه، موجود است یا معدوم است؟ اگر در مورد رابطه، بگوییم موجود است یا معدوم است، اشکالاتی پیش میآید. ریخت رابطه، ریخت وجود و عدم نیست. اما قبل از اینکه حیات در کره زمین بیاید، اگر آتشی نزدیک به نفت میشد و آن نفت مشتعل میشد، این مصداق و ظهوری برای آن رابطه نبود؟
شاگرد: بفرمایید نزول، ثبوت یا اینجور تعابیر.
{#ظهور، #معنای_ظهور، #ناظر، #هوش_مصنوعی_پایهمحور}
{00:21:03}
شاگرد3: ناظر را نمیتوانیم حذف کنیم. اگر ناظر را حذف کنیم، در حقیقت حاکم را حذف کردهایم و آن وقت دیگر نمیشود حکم کرد.
استاد: چرا نمیشود؟ مگر حکم، نفس الامریت ندارد؟!
شاگرد3: خداوند را که دیگر نمیتوان حذف کرد. یعنی آن موجود برتری که میگویند همیشه هست و نمیتوان از او فارغ شد.
استاد: صحبت سر این است که وقتی میگوییم ظهور کرد، به این معنا است که «تعیّن من الاطلاق»؛ ناظر باشد یا نباشد. حتی یکی از مشکلاتی که در مباحث عرفان نظری بود، همین بود؛ کاربرد این الفاظ بود. میگویند تعین اول، ظهور اول است. بعد میگویند یعنی ظهور ذات للذات. و حال آنکه وقتی شما تعین اول میگویید، در خود تعین، یک نحو ظهور به این معنایی است که ما میگوییم. مفهوم تعین، لابشرط از این است که ظهور ذات للذات باشد یا نباشد. در تعیّنَ - أی ظهر - نخوابیده که «ظهر لله». ولی برای اینکه ظهور را با معنای نسبی هم درست کنیم، میگفتیم یعنی «ظهر الذات للذات». و حال آنکه تعین، به این نیازی ندارد. همچنین سائر تعینها.
شاگرد4: در فضای فلسفه وقتی میگویند «وجود ظاهر بنفسه و مظهر لغیره»، اصلاً شرطش این نیست که مُدرِکی باشد.
استاد: شما در جلسه حکمت بارها شنیدهاید که میگوییم نور، «ظاهرٌ بذاته و مظهر لغیره»، یعنی لدینا. اما وقتی میگویید وجود، «ظاهر بذاته»، فوری ذهن شما نمیرود به این سمت که چه کسی دارد وجود را میبیند. خداوند میبیند؟! اصلاً ارتکازی که در آنجا از ظهور دارید، یعنی همان وجود؛ یعنی ثبوت؛ یعنی تعین خاص و نفس الامریت، نه معلومیت. ولذا در اتحاد عاقل به معقول بود که عرض کردم واژه معقول، خوب نیست. در مقاله اندیشه فرگه هم حرف ما همین بود که چرا میگویی اندیشه؟! در این فضا، هر رقم واژهای بیاوریم که ناظر و آگاه در آن باشد، یک قیدی به بحث میزنیم که مستدرک است و نیازی به آن نیست، ولی خب میزنیم و آن وقت بعداً سبب رفتوبرگشت و مغالطات میشود. وقتی شما میخواهید بگویید تعین اول، یا تعینات اسماء و صفات و مرتبه واحدیت، حتماً نیاز است که ظهور لله را قوام کار در نظر بگیرید؟! نه. برای توضیح، اینها را میگوییم و الا خود تعین، نفس الامریتی پیدا میکند لابشرط از ظهور. مگر اینکه آن را جزء معنایش قرار بدهید.
شاگرد4: اینکه فرمودید مستدرک است و نیازی به آن نیست، یعنی زائد و مزاحم است یا فقط نیازی به آن نیست؟
استاد: نیازی به آن نیست. بعضی از جاها در بحثها وقتی از آن سوء استفاده شود، مزاحم میشود. الآن در ما نحن فیه میخواهیم چکار کنیم؟ میخواهیم بگوییم بسیاری از واژهها را به کار میبریم که نسبت به ناظر لابشرط است و به شرط ناظر نیست، اما وقتی میخواهیم در پایهمحور حرفش را بزنیم، اگر آن لابشرط را در بحث بیاوریم، رهزن بحث ما میشود و بحث ما سر نمیرسد. یعنی مقصودی که ما در اینجا داریم، این است که قسمت نبود آن لابشرط ظهور کند. دو عامل هوشمند با هم تراکنش میکنند و اصلاً انسانها خبر ندارند تا بخواهند ببینند. بعداً خروجی آن را میبینند که یک کاری صورت گرفته است. جلوی آن میروید و میبینید این عامل هوشمند مصنوعی با آن عامل هوشمند مصنوعی با هوشهای مصنوعی خود، تراکنش حکیمانهای درست کردهاند و نتیجه خیلی خوبی هم دادهاند و آثارش را هم ما میبینیم. ولی ما خبر نداشتیم و اصلاً ناظر نبودیم که بگوییم اینها چکار میکنند. درباره چنین چیزی بگوییم نه، حتماً باید کسی باشد و باید فرض بگیریم که خدای متعال هم ناظر کار آن هوش باشد تا آن محقق شود!
عرض من این است که بحث هوش مصنوعی پایهمحور، به علم خداوند متعال به آن نیازی ندارد. کما اینکه این بحثی که من گفتم، به این صورت است؛ مولکولهای آب تشکیل میشود و قبل از اینکه حیاتی باشد، سیل میآید. سیل، آثار دارد. اگر فقط اکسیژن و هیدروژن بود که سیل نمیآمد. اگر هیچ حیاتی هم روی کره زمین نیست، این سیلی که آمد، وقتی شما به آن نگاه میکنید، میگویید باید خدای متعالی را فرض بگیریم که ناظر این سیل است؟! حرفی نیست که خداوند متعال ناظر است، اما خود اصل مفهوم پایه مولکول آب که سیل را راه بیندازد، لابشرط از ناظر و عالِم است. ولو ناظر، متعالی و اعلی المتعالیها باشد، او خودش نیازی به این ندارد؛ این مقصود من است.
شاگرد۵: فرمودید موطن خود استلزامات، موطنی در نفس الامر است. اما الآن در این حوزه وجود و عدم مقابلی، حوزه دیگری برای ظهورش ترسیم میفرمایید یا نه؟
استاد: یعنی در وجود و عدم مقابلی، موضوع برای وجود مقابلی بشود، نه. این، خلاف فرض ما میشود. اما در ظرف وجود و عدم مقابلی، بله. اگر یادتان باشد در یک جلسه صحبت کردیم که بین موضوع وجود و ظرف وجود، تفاوت است. شش رده وجود را فرض گرفتیم. از آنجایی که مفهوم وجود، ظهور میکرد؛ از صحیفه سجادیه مرتب میآوردیم. حضرت فرمودند «لم تمثل فتکون موجوداً»2؛ به این معنا، میگویند خداوند موجود نیست. این شروعی بود که بر خلاف تحلیلهای وجودی که در اصول فلسفه بود، به این صورت تحلیل کردم. از «لم تمثل فتکون موجوداً» تا شش مرحله هم جلو رفتیم. یعنی مراحلی که ذهن از خاستگاه اولیه وجود، جلو میرود. در اینجا اگر میگوییم ظرف وجود و عدم، به این صورت باشد، نه. اما اگر میخواهید بگویید در ظرف وجود، ظهور کرده، نه بهمعنای ظهور مصداق موضوع وجود و عدم مقابلی، بلکه به این معنا که با اینها بر ظرفیت آثار بار میشود، یعنی الآن در ظرف وجود و عدم -حتی اگر ما هم نباشیم- ظرفیت، ظهور کرده است. یعنی بر این ظرف و مظروف و نسبت بیرونی که در عالَم اصلاً حیات نیست و در عالم فیزیکی چیزی در چیز دیگری رفته است و آثار دارد و تفاوتهایی دارد - آب باشد یا چیز دیگری باشد - آثار فیزیکیای است که بر ظرف و مظروف بار میشود؛ بر آن نسبت، دارد آثار بار میشود. در ظرف وجود و عدم، ولو متصف به وجود و عدم نیست، آثاری را میبینیم که برای ظرفیت است، نه برای نفس «زید» است و نه برای نفس «دار». نه برای نفس ماء است و نه برای نفس سنگی است که مظروف در آن قرار گرفته. آثارش چیست؟ مثلاً میبینید یک سنگی که در آن آب قرار بگیرد و در آن جمع شود، وقتی یخ زد، آن سنگ را میترکاند؛ ناظری باشد یا نباشد. چون الآن این آب، مظروف آن ظرف است، در شرائط بعدی وقتی از آن رابطه استفاده شد، اثر فیزیکی دارد و آن سنگ را میترکاند. حالا اگر مظروفش نبود، و این آب، مظروف آن سنگ نبود، میترکید؟! یعنی دقیقاً از اینکه این آب در آن هست، ترکید. نه صرف آب بودن، سنگ را ترکاند و نه صرف سنگ بودن، سبب ترکیده شدنش شد، بلکه اینکه این آب، مظروف آن سنگ است، این رابطه، سبب شد که ترکید. الآن میبینید در اینجا ظهور کرده و دارد بر آن، آثار بار میشود. ربطی هم ندارد که ما باشیم و از آب و ظرف، ظرفیت را انتزاع کنیم؛ یعنی بگوییم انتزاعش در ذهن است و اتصافش در خارج است. اتصافش در خارج به این معنا، بله، این آثار بر آن بار میشود به نحو پایهمحور.
شاگرد۵: پس حوزه خاص خودش را دارد؛ همین استلزام و رابطه یک حوزهای دارد.
شاگرد۶: نفس الامریتی دارد.
شاگرد۵: نه، یک نفس الامریتی برای اصل موطن خودش است که آن، غیر از این است. ولی اینجا برای خودش یک حوزهای دارد.
استاد: یعنی ظهوری میکند که یک آثاری بر آن بار میشود؛ ما ظهور را منع کردیم.
{#وجود، #حقایق_نفسالامری، #ظهور، #ظهور_نفسی، #علم، #نزول، #خزائن}
{00:30:33}
شاگرد۶: چه مانعی دارد که بگوییم در اینجا موضوع، وجود میشود؟
استاد: بعد از اینکه مقصود، معلوم شد، ما ابائی نداریم لفظ وجود را به کار ببریم؛ لذا شش تا وجود درست کردیم. اما قبل از اینکه مقصود، معلوم شود، اگر وجود را بهمعنای کلاسیکش به کار ببریم، این معضلات را دارد. الآن بگویید این موجود است، چه موجودی است؟ سؤالات کلامی به دنبالش میآید و به محذور برخورد میکند. آن مفهوم با آن خاستگاه، با اینجا جور درنمیآید. ولی ظهور بهمعنای ظهور نفسی باشد، نه ظهور لدی الناظر، مشکلی پیش نمیآید.
شاگرد۲: طبق این بیانی که فرمودید، مقصودتان از ظهور، یعنی بالأخره در اینجا آثاری بر آن بار شود؛ چه ما بفهمیم یا نفهمیم. میتوانیم به این صورت بگوییم که چون این عالَم در دل عوالم دیگری هست، «وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِ»3؛ تسبیحی که او میگوید، حتی آن ملکوتی که مولکول آب دارد، ولی ما نمیفهمیم؛ درواقع کل عوالم در این عالَم یک ظهوری دارد، چون بالأخره یک تأثیر و تأثری در اینجا دارد؟
استاد: یعنی هر چیزی که قطع نظر از علم باشد؛ علم، توضیح خاص خودش را دارد. استاد در درس اسفارشان مرتب میگفتند؛ بالاترین نظریه را در علم میگفتند کیف نفسانی است. بعد از چقدر زحمات، حالا میگویند علم از سنخ وجود است و اصلاً مقوله نیست. آنها را روی مبانی خاص خودشان میرفتند و آخرین نظریه را روی این فضا چارهای نداشتند و اینطور میگفتند و مانعی هم ندارد. اما اگر مطالب عوض شود، میشود که علم مقوله نباشد و از سنخ وجود هم نباشد.
شاگرد۷: همهاش علم است.
استاد: اگر مقوله بودنش به کیف باشد، میتوانیم صرفنظر کنیم از اینکه علم، کیف باشد و میتوانیم این را بگوییم. خب حالا که کیف نیست، پس از سنخ وجود است؟ ملازمهاش قابل بحث است، بهخصوص با این توضیحاتی که عرض کردم. اگر شما قائل به آن معنای اصالت وجود مطلق باشید، خب چارهای نیست و وقتی از مقولات بیرونش بردید و اینطور گفتید، باید بگویید از سنخ وجود است. اما اگر شما طیف تشکیل بدهید و برای نفس الامر، مراتب مختلفی قرار بدهید، مانعی ندارد که بگویید علم، مقوله نیست، کیف نیست، اما از سنخ وجود هم نیست. خب چیست؟ بحثش جای خودش؛ علم، علم است. یعنی علم، تعین عین ثابت ماهوی رتبه نفس الامری خودش را دارد که غیر از وجود است. میتواند فردی از آن موجود شود و میتواند معدوم شود. میتواند فردی از آن موجود شود و اینطور نیست که هر چه متصف به موجودیت به این معنای وسیع شد، بگوییم حتماً مقوله است. شش رتبه بود؛ بحثهایش جای خودش.
شاگرد۸: فرمایش ایشان تمام نیست. یک وقتی میگوییم میتواند ظهور پیدا کند، بله. اما اینکه بالفعل ظهور کرده، نه. هرچه در عوالم بالاتر هست، حتماً بالفعل ظهور دارد؟ نه. اگر اثر داشته باشد، ظهور دارد ولو من نفهمم، ولی حتماً باید اثر داشته باشد.
شاگرد۲: مثلاً اجنه و ملائکه میفهمند، چون این عالم در دل عوالم دیگر است. مثلاً این سنگی که برای ادراک و علم ما ظهور و بروز ندارد، وقتی آنها نگاه کنند، آثار دارد.
شاگرد۸: اگر آثار داشته باشد، بله. یعنی ممکن است در اینجا اثری نداشته باشد و اگر اثر نداشته باشد ظهوری هم ندارد.
شاگرد2: جایی است که خداوند تنزیل نکرده. «وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥ إِلَّا بِقَدَر مَّعۡلُوم»4.
استاد: «وَمَا نُنَزِّلُهُۥ إِلَّا بِقَدَر مَّعۡلُوم».
شاگرد: بارها از شما شنیدهام که خود نفس الامر را حوزه حوزه کنیم: حوزه خزائن، حوزه نزول.
استاد: ببینید چه تعبیری است! «وَمَا نُنَزِّلُهُۥ إِلَّا بِقَدَر». نزول، تعیناتی است که بر آن عارض میشود که آن تعینات در خزینه نیست و الا خزینه نخواهد بود. «وَمَا نُنَزِّلُهُۥ إِلَّا بِقَدَر»؛ قدر است که نزول را میآورد. اگر این قدر را بردارید، «یعود الی الخزینه». قدر چیست؟ قدر، ضیق و تعین است. آن تقدیر و آن تضیق، نزول کرده است. حالا کسی بیاید و این نازل و متنزل برای نفس ناظر ظهور بکند؛ بسیار خوب. اما اگر هم فرض بگیریم خود آن «وَمَا نُنَزِّلُهُۥ إِلَّا بِقَدَر»، لابشرط است. قدر، نزول را میآورد، سواء نظر الیه الناظر أم لا. خداوند متعال حتماً آن نزول را میداند، اما قید این نزول، علم او نیست. این قید که چون عالِم است پس این نزول صورت گرفته، نه. چون خالق است، چون منزل است، چون مقدِّر است، نزول صورت گرفته و نه چون عالم است. قوام مفهومی تقدیر و نزول، به علم نیست؛ البته قوام مفهومی را میگویم، قوام خارجی آن که به همه اسماء و صفات است. اینکه میگوییم الآن نَزَل، کافی است؛ «نزل أی تعیّن، أی ظهر» و قوامش به علم خداوند نیست. در مفهوم او، نیازی به علم نیست.
{#علم، #ذات، #صفات، #ینبوعیت}
{00:37:20}
مثال دیگر: در علم، قدرت هست یا نیست؟ علم و قدرت ملازمه دارند. واجب الوجود بالذات، واجب الوجود من جمیع الحیثیات؛ همه اینها جای خودش است. اما خلاصه در علم، قدرت نیست؛ بهمعنای ماهیت علم. علم، یعنی ظهور معلوم لدی العالم؛ قادر هم باشد یا نباشد. میگوییم نمیشود جدا شوند! این جدا نشدن برای واقعیت بسترهایی است که به هم ارتباط دارند، نه اینکه الآن قوام مفهوم آن عین ثابت و آن ماهیت -همه اینها را هم قبول نمیکنند، بلکه یک مرحلهای از عین ثابت- به علم است.
جملهای بود که - بارها تکرار کردهام - مرحوم آسید احمد کربلائی داشتند. خدای متعال اگر علم نداشته باشد، کامل هست یا نیست؟ در نگاه بدوی، گفته میشود که اگر علم نداشته باشد که خدا نیست؛ علم، کمال است و خدا بودن خدا به این است که علم داشته باشد. این یک نگاه است. نگاه دیگر، این است که اگر علم با خدا رابطه نداشته باشد، کمال نیست. ببینید چقدر تفاوت دیدگاه است؛ اگر خدا علم نداشته باشد، خدا نیست و ناقص است، با این نگاه که اگر علم مسبوق به او نباشد و منتسب به او نباشد، اصلاً کمال نیست. چرا؟ علم، میتواند معدوم باشد؟ طبق ارتکازاتتان بگویید. طبق ضواطبی که کلاس به ما تحمیل کرده، نگویید. علم میتواند معدوم باشد؟ بله. علم معدوم، کمال است؟! نه.
خب حالا بهخاطر اینکه ضوابط کلاس به هم نخورد، بگوییم علم، عین همان وجود است؛ ما حرفی نداریم؛ میخواهیم ضوابط بماند. و الا با ارتکازات اولیه خودمان، میگوییم علم میتواند معدوم باشد. این را برای تأیید حرف آسید احمد کربلائی عرض میکنم. ایشان چه فرمودند؟ مرحوم آشیخ محمد حسین فرمودند اگر شما ذات را از علم نفی صفات کنید، خلو ذات از کمالات میشود. سید فرمودند همه صفات کمالیه، ینبوعش آن است و سرچشمه آنها، ذات است. اصلاً هویت غیبیه او است که علم و قدرت را کمال میکند. این عینکها خیلی تفاوت میکند و اصلاً دو عینک است. لذا مبدئیت مطلقه -که برهانش را آوردم و سه برهان بود- به این معنا است؛ همین فرمایش آسید احمد است؛ ینبوع اسماء و صفات است، نه متصف به اسماء و صفات. و لذا هشام بود که گفت «فخرجت من عنده وأنا أعلم الناس بالتوحيد»5. تازه او هم یک کلاسش بود. حضرت فرمودند: «أتنعت الله؟»، او گفت بله. حضرت فرمودند نه، به این صورت بگو: «هو علم لا جهل فيه ، وحق لا باطل فيه». بعد او گفت: «فخرجت من عنده وأنا أعلم الناس بالتوحيد»؛ چه لذتی از آن مطلب برده بود که یک چیزی فهمیده بود؛ عالِم نگو، بگو علم. مراحل بعدی را مباحثه کردیم.
ان شاء الله روی فرمایش من تأمل کنید؛ اگر غلط است بفرمایید و اگر هم شواهدی له آن پیدا کردید، بفرمایید.
{#ظهور_معنا، #هوش_پایهمحور، #اتاق_چینی، #سرل، #ردهبندی_نمادها}
{00:41:16}
علی ای حال، ظهور بهمعنای هوش پایهمحور؛ پایهای که معانی را در کار بیاورد و معنادار باشد، که بدون درک معنا و بدون نفسمندی و بدون روح داشتن، معنادار باشد. بعد هم جواب آقای سرل در اتاق چینی را هم بدهیم و بگوییم همین نمادهایی از زبان چینی که تو گفتی که آقای انگلیسیزبان نمیفهمد، ما این نمادها را طوری ردهبندی میکنیم که خود همان انگلیسیزبان هم معنادار کار کند، نه صرف یک کار مکانیکی. این چیزی بود که من عرض کردم که ببینیم میشود یا نمیشود.
{#ظهور، #نزول، #خلق_طبیعت، #اعتباریات، #قوس_صعود، #قوس_نزول، #پایه، #پردهبرداری_از_طبیعت}
{00:42:03}
شاگرد۹: شما به جای ظهور، لفظ نزول را هم به کار بردید. میخواستم ببینم در قوس صعودی نمیتوان این را تحلیل کرد؟ یعنی آن برآمدن و emargence که رخ میدهد، یک فرازی میآید که یک صعودی رخ بدهد؛ مثل خلق طبیعت در اعتباریات، آیا غلط است که تعبیر صعود به کار ببریم؟
استاد: شما متصف به صاعد را معین کنید تا جلو برویم. صاعد چیست؟ صاعد را خود پایه میگیرید؟
شاگرد۹: این پایه، یک جور روح و نفس الامری درست کند و یک خلق طبیعتی در آن عالم برای خودش بکند. میتوان به این صورت تصور کرد؟
استاد: پایه بیاید یک خلق طبیعت بکند، نه اینکه یک طبیعت پایین بیاید، این ممکن هست یا نه؟ چندین جلسه راجع به اینکه خلق طبیعت ممکن است یا نه، مباحثه کردیم. آن وقت که بحث میکردیم، خیلی امر محالی نبود. اما ظاهرش یک مقدار از ذهن دور میآمد. یعنی چه طبایع را خلق کند؟! به یک معنا، مانعی ندارد. یعنی به پایهها میگوییم صاعد هستند. یعنی چنان ترکیبها غامض میشود که طبایعی که میخواهد تأثیرگذار باشد، سبب طبیعتی میشود که پدید میآید یا آشکار میشود؟ شبیه مثل زاء و یاء و دال که شما میگویید سه طبیعت ترکیب شدهاند و طبیعی زید پدید میآید یا آشکار میشود؟ میگفتم تیر میزنید و پرده میافتد، یا نه، یک چیزی پدید میآید؟ زاء و یاء و دال از روی این طبیعت پرده برمیدارد؟ یا نه، واقعاً طبیعتی را پدید میآورد؟ ما میگوییم اول مهر، روز کشاورز است. بحثش نیمهکاره مانده بود. خیلی حالت امتناع صریح در ذهنمان نبود. پروندهاش مفتوح ماند.
شاگرد۲: تمایلتان به این بود که نمیشود.
استاد: بله، بهخاطر اینکه الآن هم که خلق میگوییم، چون عالم نفس الامر اوسعی که هست، به قدری گسترده است که سر ما سوت میکشد. چون سر ما سوت میکشد، برای اینکه خودمان را راحت کنیم، خلق میگوییم. و الا اگر قول و قرار بگذاریم که سرمان سوت نکشد، بعد میبینیم که مانعی ندارد که بگوییم تیر میزنیم و پرده میافتد.
شاگرد۹: در تحلیل قوس صعود و تجسم اعمال به چه صورت تعبیر میشود؟ بالا هیچ تحرکی نیست و همه چیز همان نمودهای بالا است.
استاد: آقای طباطبایی در جلد هشتم المیزان راجع به السعاده و الشقاوه بحث مفصلی فرمودند. همین را میگویند. شاید در رساله الولایه هم هست. میفرمایند قوس صعود با قوس نزول تفاوت میکند. درست است که نفس از قوس نزول به موطن حیات آمده، اما وقتی برمیگردد، یک چیزهایی با خودش میبرد که در قوس صعود، دقیقاً همان نفس در رده قوس نزول نیست.
شاگرد۹: یک جوری اثبات خلق است. یعنی یک چیزی را اضافه کرده.
استاد: خب آیا خلق هست یا نیست؟ همینجا اگر خلق را معنا کنید، یعنی یک وجودی در اینجا ظهور کند، مانعی ندارد. اما اگر به کل بستر نفس الامر بروید، در اینجا یک طبیعی خلق شده؟ یا نه، باز طبایعی هست که ظهور کرده؟ بله، شما در حدوث، دو طبیعت را به هم ضمیمه کردهاید. با ضمیمه کردن و قرض گرفتن از طبیعی الترتیب، طبیعت خلق میشد. اما برای قوس صعود قطعاً آن نیست. چرا؟ چون ما با طبیعی ترتیب، دو طبیعت را به هم وصل نمیکنیم، بلکه با وجود مرتب، مصداق دو طبیعی را به هم وصل میکنیم. اینجا است که حرف آقای طباطبایی مانعی ندارد که بگوییم در قوص صعود، نفس یک چیزهایی دارد که در قوس نزول نداشت. اما در بحث طبایع که فرد نیست و ما دو طبیعت را با طبیعی ترتب و اوردینال بودن، رابطه میدهیم. ما این رابطه را با طبیعی برقرار میکنیم. اینجا هم خلق کردهایم یا نه؟ بنابراین در قوس صعود که سر و کار ما با وجود و عدم بود، تفاوت میکند با جایی که در محدوده خود طبایع هستیم. مثلاً در ریاضیات، انواع و اقسام عددهایی که فرض میگیریم، داریم از یک حقیقت ریاضی پرده برمیداریم؟ یا داریم با جولانهای ذهن یک ریاضیدان، طبیعی یک عددی را خلق میکنیم؟ این با قوس صعود فرق میکند. آنجا وجود بود و داشت یک کاری میکرد که در موطن وجود، فرد دو طبیعت را با ربط خارجی فردی، ربط میداد و نفس، بالاتر میرفت، به خلاف آنجایی که عقل، دو طبیعت را با طبیعی ترتیب وصل میکند، در اینجا اگر بگوییم یک طبیعت خلق شد؛ اینجا مسلم نیست و شاید تفاوت باشد.
والحمد لله رب العالمین
کلید: قوس صعود، قوص نزول، خلق ماهیات، عین ثابت، نظام طبایع، ترکیب طبایع، طبیعت ترتیب، ظهور معنا، ظهور معانی، درک معنا، هوش پایه محور، هوش مصنوعی،
1 الانبیاء 22
2 دعای 47 صحیفه سجادیه.
3 الاسراء44
4 الحجر 21
5 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 146
فقه هوش مصنوعی؛ جلسه 29 26/7/1403
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه قبل بحثی مطرح شد؛ عرض کردم اگر این مطالب سر برسد خوب است. چون اصل بحث ما در این بود؛ فراهم کردن پایههایی برای ظهور هوش، بدون پایهای که قابلیت استشراق داشته باشد. بحث ما این بود. و الا علی الفرض اگر پایهای فراهم کنیم که مثل دستگاه خلقت الهی، به قدری غامض باشد که نفس بتواند به آن تعلق بگیرد، از بحث ما خارج است. بحث ما این است: میخواهیم رفتار هوشمند داشته باشم، حتی هوش قوی ای که آقای سرل در اتاق چینی دفعش میکرد، حتی به گستردگی هوش ضعیف کاملی که تست تورینگ را پشت سر میگذاشت؛ به آن معنایی که آقای درایفوس نفیش میکرد. حالا میخواهیم ببینیم در هوش پایه محور میتوانیم بگوییم آن هایی که به دنبالش بودند و میگفتند نمیشود، محقق شود یا نه. بدون اینکه روح استشراق شود. به همان عبارتی که جلوتر عرض کردم، یک منِ بی روح داشته باشیم. روح ندارد اما پایهای را فراهم کردیم که رفتارهای هوشمند دارد. این ممکن هست یا نه؟ به یک معنا وقتی نگاه میکنیم میبینیم در این پایه یک من ظهور کرده، منی که فقط به پایه مربوط است. بدون اینکه روح داشته باشد و بتواند با عالم دیگری ارتباط برقرار کند. این جور چیزی برای آن ممکن نیست، ولی در محدودههایی که ممکن است برایش ظهور کند.
چند مطلب در اینجا گذاشتهام؛ همه را سریع عرض کنم. یکی عبارتی است که ذیل جلسه بیست و هشتم گذاشتم. مطلبی را افاده کردند، ذیل جلسه قبل گذاشتم. دو-سه کلمه هم نوشتم. حاصلش این است: بحثهایی که در کلاس طلبگی داریم؛ در مانحن فیه بحثمان این است که در یک پایه هوش ظهور کند، چقدر قابل پیاده شدن است؟ همین دو-سه نکته را سریع عرض میکنم؛ خودتان نگاه کنید. به تفصیل چند کبریاتی را گفتند و مقدماتی را بیان کردهاند. صغرویا چند مثال هم زدهاند. من هم مطالبی را عرض میکنم.
وقتی الآن میخواهیم هوش پایه محور را بگوییم، در محل ابتلاء ما بههیچوجه سر و کار ما با ناظر نیست؛ یعنی یک پایهای معد باشد تا کسی چیزی را درک کند، منظور ما نیست. هر کجا ذهن شما سراغ این برود که یک عاقل و ناظری، یک مدرک معنایی بخواهد از عالم مجرد معنا بیاید و یک امر بیرونی معد شود تا آن مدرک در عالم خودش و در فضای تجرد خودش یک چیزی را به اعداد آن درک کند، مقصود ما نیست. اصلاً بحث ما نیست. لذا نصف توضیحاتی که فرمودند و ناظر به این بخش میشود، از بحث ما خارج است. لذا تابلو را عرض کردم. به تابلو و فیلم مثال زدم. ما که هوش میگوییم کاری نداریم به اینکه عملکرد او نزد ناظر متصف به هوش شود. لذا در اتاق چینی یا در تست تورینگ ناظر میگوید این هوشمند است و انسان است. باز منظور ما این نیست.
آن چه که ما به دنبالش هستیم این است که بگوییم چه پایهای فراهم کنیم تا بعداً ناظر بگوید هوشمند است. ولو ناظری هم نباشد ولی او این پایه را دارد. قوام هوشمندی آن به این نیست که ناظر بگوید. تست تورینگ تست است برای اینکه ببینیم آن پایه فراهم شده است. نه برای اینکه تست ما مقوم وجود و ظهور این باشد. بنابراین همه اینها از بحث ما خارج است.
مثالی که ما میخواهیم بزنیم دقیقاً مثل h2o است. مثل این است که دو هیدروژن وقتی با یک اکسیژن ترکیب شدند، یک پایه و کرسی ای فراهم میشود و طبیعی الماء در این عالم ظهور میکند. آثاری هم دارد. قبل از خلقت انسان و کل حیات، آب روی کره زمین با همین مولکول خصوص آب، روی این پایه h2o بوده و تفاوتی نمی کرد؛ ظهور میکرده و آثاری داشته. بر پایه شیمیایی h2o که صبغه فیزیکی دارد، آثار بار می شده. ربطی ندارد به اینکه ما این کرسی را ببینیم و به یاد آب بیافتیم و معنای آب برای ما ظهور کند. اصلاً اینطور نیست. آب ظهور خارجی میکند ولو هیچ ناظر خارجی نباشد. پس بحث ما سر این است.
اما نسبت به استلزامات؛ در جلسه قبل فرمودند تو گفتی استلزامات ظهور ندارد. ببینید ظهور نداشتن معانی حرفیه و استلزامات، چندین سال قبل که مباحثه میکردیم و عرض شد که ظهور دارند؛ نشد مراجعه کنم ولی گمان اطمینانی من این است؛ گاهی ظهور میگوییم یعنی یک چیزی برای وجود و عدم محمولی موضوع قرار میگیرد. به فرمایش شما بگو ببینم موجود است یا معدوم است؟ یعنی آن را موضوع بگذار و تعیین کن که محمول این موضوع موجودٌ است یا معدومٌ. به این معنا، معانی حرفیه و وجود رابط متفاوت میشوند. بحثهای سنگینی بود که از سر ناچاری بود. و الا اگر نفس الامر از لوح وجود اوسع باشد، میتوانیم نسب را تحلیلی کنیم، بدون نیاز به اینکه بگوییم وجود رابط. چه کار داریم که بگوییم وجود؟! وجود لفظی بود که از پارادایم وجود و عدم کلاسیک ناشی شده بود. وقتی فضا را بازنویسی کردیم، لوح نفس الامر را اعم از وجود و عدم گرفتیم، از آن بینیاز میشویم. حتی در مورد عدم؛ چندبار دیگر هم عرض کردم؛ آقای عارفی در کتابی که فرمودند کتاب سال شده، هیچستان را اضافه کرده بودند. من خدمت ایشان تلفون کردم و گفتم خیلی خوب است، شما بحث را یک گام جلو بردید و میگویید هستان و نیستان، ولی شما بحث را در همین دو تا رها کردید. میگویید هستان و نیستان، کار را تمام میکنید. یعنی حتماً حوزههایی از نفس الامر داریم که نفس الامریت دارد ولی واژههایی که دقیقاً مطابق با آن حوزه باشد، واژههایی از قبیل وجود و عدم نیست. بلکه از وجود و عدم استعاره میبریم و در آن فضاها به کار میبریم. اگر میگوییم وجود رابط…؛ خود من طلبه مدتی سرگردان تصور وجود رابط و معقولیت آن بودم. کلاس میرفتیم و … . در اینکه آیا وجود رابط پارادوکسیکال نیست؟ بهخصوص در نسبی که مستقل الطرفین است. در نهایه میگفتند وجود رابط مثل «زید قائم». با شانیت عرض برای جوهر مطلب را حل میکردند. میگفتند اتحاد است در یک وجود. اما در «زید فی الدار» چه کار میکردند؟ ظرفیت نسبت و اضافهای است که بین دو جوهر برقرار میشود. اینجا این نسبت، وجود رابط است، خب در این است یا در آن است؟ خب اینکه دو تا است. در مباحثه اصول هم ما این مشکل را داشتیم. چه کارش کنیم؟ این نسبت، وجود رابط است. یعنی نگو که هست. عین ربط بین الطرفین است. خب اگر عین ربط بین الطرفین است شانی از شئونات دار است یا شانی از شئون زید است؟ چقدر رفتیم و برگشتیم. انواع و اقسامی را بررسی کردیم. وجوهی را هم گفتیم. چندین روز همین ها را بحث کردیم که کدام را مبتدا قرار بدهیم. «الدار ظرفٌ لزید» یا «زید مظروف للدار»؟ انواع و اقسام ومحتملات را بررسی کردیم. علی ای حال نسبت به این معنا، بحثش سنگین است. کارش به صرف اتحاد وجودی حل نمیشود. باید توضیح داد.
اما اگر بگوییم یک واژههای جدیدی میخواهد که مناسب آن حوزه نفس الامر نسب باشد، اگر زبان حوزه نفس الامری نسب را نوشتیم، بدون اینکه این را در حوزهای بیاوریم که حوزه او نیست و به نحو استعاره واژههای حوزه دیگر را برای اینجا فرض نگرفتیم، بحث ما رنگ و آب خودش را پیدا میکند و مباحث خیلی راحتتر جلو میرود، تا اینکه مجبور باشیم بگوییم وجود رابط. دیگر نیازی نداریم کلمه وجود رابط را به کار ببریم.
خب ما ده سال قبل در تلاش بودیم بحث کنیم که آیا لوح نفس الامر و واقع از لوح وجود اوسع هست یا نیست؟ اگر هست چند حوزه دارد؟ فقط همین حوزه وجود و مقابلش هیچستان است؟ یا نه، بیشتر است؟ پنج تا، شش تا، ده تا؟ دنبال اینها بودیم که اوضاع را تشخیص بدهیم. اول مثالی که عرض میکردم «لَوۡ كَانَ فِيهِمَا ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَا»1 بود. خب چرا به «لو کان» مثال میزدم؟ میخواستم دقیقاً یک استلزامی را بگویم که قضیه صادقه است و مطابق با واقع است و همه قبولش داریم اما شرط و جزاء همه محال هستند؛ «لو کان» به نحو مستحیل. در حوزه استلزاماتی که در حوزه مستحیلات است، شروع میکردیم. شاهد میآوردیم برای اینکه قشنگ واضح شود که استلزامات یک حوزهای از نفس الامر است که جدای از نسب است، جدای از طبایع است، جدای از عدم و وجود محمولی است. به این دلیل بود که به این آیه مثال میزدیم. نه اینکه بخواهم عرض کنم استلزامات، جوهر استلزامات، موطن نفس الامری آن غیر از موطن وجود و عدم است. وقتی این را فهمیدیم حالا نمیخواهیم بگوییم استلزامات ظهور ندارد. این بحث جدایی است. جوهره استلزامات را کشف کردیم، حوزه آن، حوزه خاص خودش است. منطق خودش را میخواهد. حالا که این را فهمیدیم بر میگردیم. میگوییم استلزامات، انواع و اقسامی دارند. یک استلزاماتی هست که شرط و جزاء در آن محال است. آن هم استلزام است، رابطه آن و نفس الامریتش وجود و عدم محمولی است.
مثالش را عرض کنم؛ استلزامات فیزیکی ریاضی و محالات منطقی مثال عرض کردم. اگر فلز حرارت داده شود منبسط میشود. استلزام مقصود ما ملازمات اصول نیست. آن بحث خودش را دارد. من که استلزامات را عرض میکردم فقط قضایای شرطیه بود. رابطهای بین شرط و جزا هست، بگو ببینم این رابطه موجود یا معدوم است؟ نمیتوان گفت موجود یا معدوم است. این رابطه نفس الامریت دارد اما موضوع برای وجود و عدم محمولی قرار نمیگیرد. چرا؟ اگر قرار بگیرد لوازمی دارد. شیخ اشراق گفت «کل ما یلزم من وجوده تکرر نوعه فهو اعتباری». جمله خیلی خوبی داشت. نمیتوان گفت که خود رابطه موجود است. اگر بگوییم به این صورت میشود: رابطه بین این دو موجود است، خب این وجود با احد الطرفین رابطه دارد یا ندارد؟ تکرر نوعه! اگر رابطه موجود است، این موجود، باید با احد الطرفین رابطه داشته باشد. دارد یا ندارد؟ اگر ندارد که هیچی. اگر دارد خب نقل کلام میکنیم بین رابطه بین این دو. آن رابطه موجود است یا معدوم است؟
یعنی ریخت رابطه، منطق و ادبیاتی میخواهد که نمیتوان برای وجود و عدم مقابلی موضوع قرارش بدهیم. استلزامات به این صورت هستند. اگر فلز حرارت داده شود منبسط میشود. یک قضیه شرطیه استلزامیه رابطه فیزیکی است. فرد ندارد. فرد به این معنا که انسان فرد دارد. خود این رابطه «اگر آنگاه» اصلاً ممکن است فرض بگیریم که هیچ وقت نباشد. صدمه نمیزند. اما وقتی محقق شد، غلط است که بگوییم موطن نفس الامری آن رابطه -که موضوع برای وجود و عدم نبود- بهخاطر ظهور طرفین آن رابطه در ظرف وجود، آن هم ظهور میکند. اما ظهوری ضعیفتر از ظهور طرفین. زید ظهور کرده، عمرو هم ظهور کرده؛ آن ظهور انسان است و این ظهور یک شیء است. اما وقتی آب در ظرف است یا زید در دار است، اینجا همان معنای ظرفیت هم ظهور کرده. مصداقی از ظرفیت در اینجا هست. ظهور یعنی اگر ما نباشیم ظرفیتی نیست؟! چرا، ما هم نباشیم ظرفیت هست. آثار دارد. لذا من ظهور را به این صورت معنا کردم؛ مقصود از ظهور این است که امری در بستری احکامی برای آن ثابت شود و آثاری بر او مترتب شود که اگر اصلاً ناظری هم نباشید، آن احکام و اوصاف و اثار در آن بستر نفس الامریت دارد. این معنای ظهور است. منظور ما ظهور لنا نیست. ظهور برای یک ناظر منظور ما نیست. ظهور یک نحو تعین خاص در موطنی است.
شاگرد: ثبوت.
استاد: بله.
شاگرد: اشکالی که پیش آمده بهخاطر ظرف ظهور است.
شاگرد2: طبق تعریف حضرت عالی برای این سنگها یک شئونی قائل هستیم که در عالم خودش معلوم است که یک آثار و نفس الامریتی دارد. طبیعتاً هیچ کسی نفس الامریت و ثبوت را نفی نمیکند. اگر ما هم نباشیم آن ثبوت قطعاً هست. ما هم هیچکدام درکی نمیکنیم. یعنی موجودات برتری باشند که آنها ظهورش را بفهمند.
استاد: تا میگویید موجودات برتری باشند که آنها بفهمند، از بحث ما خارج شدهاید. ما میگوییم یک واقعیات و نفس الامریاتی هست، هر امری که در یک بستری اثری بر او بار میشود، در آن بستر ظهور کرده که این احکام و آثار را دارد.
شاگرد: این درست است. اما تعبیر آقا را قبول میکنید که نباید تعبیر به ظهور کنیم؟
شاگرد2: مراد از ظهور این است که ثابت باشد و آثار بر آن بار شود.
شاگرد: این مقدار محل بحث نیست. قطعاً شخصی که میگوید ظهور پیدا نمیکند یعنی نفس الامریتش که ثابت است ولی آن امر نفس الامری وقتی به ظهور میآید یعنی یک پشتوانه ای و ثبوتی دارد که بند به من نیست، ولی برخی چیزها ظهورش نزد من یا موجودات دیگر است.
استاد: ببینید در مورد رابطه دوم از استلزامات، نوشته اند اگر آتش نزدیک نفت شود مشتعل میگردد. یک رابطه قضیه شرطیه فیزیکی است. خود نفس رابطه موجود است یا معدوم است؟ اگر بگوییم موجود است یا معدوم است، اشکالاتی پیش میآید. ریخت رابطه، ریخت وجود و عدم نیست. اما قبل از اینکه حیات در کره زمین بیاید، اگر آتشی نزدیک به نفت میشد و آن نفت مشتعل میشد، این مصداق و ظهوری برای آن رابطه نبود؟
شاگرد2: بفرمایید نزول.
شاگرد3: ناظر را نمیتوانیم حذف کنیم. اگر ناظر را حذف کنیم حاکم را حذف کردهایم. آن وقت دیگر نمیشود حکم کرد.
استاد: چرا نمیشود؟ مگر حکم نفس الامریت ندارد؟!
شاگرد3: خداوند را که دیگر نمیتوان حذف کرد. یعنی آن موجود برتری که میگویند همیشه هست. نمیتوان از او فارغ شد.
استاد: صحبت سر این است که وقتی میگوییم ظهور کرد، به این معنا است که «تعیّن من الاطلاق». ناظر باشد یا نباشد. حتی یکی از مشکلاتی که در مباحث عرفان نظری بود، همین بود. کاربرد این الفاظ بود. میگویند تعین اول ظهور اول است. بعد میگویند یعنی ظهور ذات للذات. و حال آنکه وقتی شما تعین اول میگویید، در خود تعین یک نحو ظهور به این معنایی است که ما میگوییم. مفهوم تعین لابشرط از این است که ظهور ذات للذات باشد یا نباشد. در تعیّنَ ای ظهر، نخوابیده که «ظهر للله». ولی برای اینکه ظهور را با معنای نسبی درست کنیم، میگفتیم یعنی «ظهر الذات للذات». و حال اینکه تعین به این نیازی ندارد. همچنین سائر تعین ها.
شاگرد4: در فضای فلسفه وقتی میگویند «وجود ظاهر بنفسه و مظهر لغیره»، اصلاً شرطش این نیست که مدرکی باشد.
استاد: شما در جلسه حکمت بارها شنیدهاید. میگوییم «نور ظاهرٌ بذاته و مظهر لغیره»، یعنی لدینا. اما وقتی میگویید «وجود ظاهر بذاته» فوری ذهن شما نمیرود به این سمت که چه کسی دارد وجود را میبیند. خداوند میبیند؟! اصلاً ارتکازی که در آن جا از ظهور دارید یعنی همان وجود. یعنی ثبوت. یعنی تعین خاص. نفس الامریت. نه معلومیت. ولذا در اتحاد عاقل به معقول بود؛ عرض کردم واژه معقول خوب نیست. در مقاله اندیشه فرگه هم حرف ما همین بود که چرا میگویی اندیشه؟! در این فضا هر رقم واژهای بیاوریم که ناظر و آگاه در آن باشد، یک قیدی به بحث میزنیم که مستدرک است و نیازی به آن نیست. ولی خب میزنیم. آن وقت بعداً سبب رفتوبرگشت و مغالطات میشود. وقتی شما بخواهید بگویید تعین اول، یا تعینات اسماء و صفات، مرتبه واحدیت، حتماً نیاز است که ظهور لله را قوام کار در نظر بگیرید؟! نه. برای توضیح اینها را میگوییم. و الا خود تعین، نفس الامریتی پیدا میکند لابشرط از ظهور. مگر اینکه جزء معنایش قرار بدهید.
شاگرد4: اینکه فرمودید مستدرک است و نیازی به آن نیست، یعنی زائد است؟ یا فقط نیازی به آن نیست؟
استاد: نیازی به آن نیست. بعضی از جاها در بحثها وقتی از آن سوء استفاده شود، مضاف میشود. الآن در مانحن فیه میخواهیم چه کار کنیم؟ میخواهیم بگوییم بسیاری از واژهها را به کار میبریم که نسبت به ناظر لابشرط است و به شرط ناظر نیست اما وقتی میخواهیم در پایه محور حرفش را بزنیم، اگر آن لابشرط را در بحث بیاوریم، رهزن بحث ما میشود و بحث ما سر نمیرسد. یعنی مقصودی که ما در اینجا داریم، این است که قسمت نبود آن لابشرط ظهور کند. دو عامل هوشمند با هم تراکنش میکنند و اصلاً خبر ندارند که انسانها ببینند. بعداً خروجی را میبینند که یک کاری صورت میگیرد. جلوی آن میروید و میبینید این عامل هوشمند مصنوعی با آن عامل هوشمند مصنوعی با هوش های مصنوعی خود تراکنش حکیمانه ای درست کردهاند و نتیجه خیلی خوبی هم دادهاند و آثارش را هم ما میبینیم. میگوییم ما خبر نداشتیم. اصلاً ناظر نبودیم که بگوییم اینها چه کار میکنند. این را بگوییم نه، حتماً باید کسی باشد. باید فرض بگیریم که خدای متعال هم ناظر کار آن هوش باشد تا آن محقق شود!
عرض من این است که بحث هوش مصنوعی پایه محور نیازی به علم خداوند متعال به آن نیازی ندارد. کما اینکه این بحثی که من گفتم به این صورت است. مولکول های آب تشکیل میشود و قبل از اینکه حیاتی باشد سیل میآید. سیل آثار دارد. اگر فقط اکسیژن و هیدروژن بود که سیل نمی آمد. هیچ حیاتی هم روی کره زمین نیست. این سیلی که آمد، وقتی شما به آن نگاه میکنید میگویید باید خدای متعالی را فرض بگیریم که ناظر این سیل است؟! حرفی نیست که خداوند متعال ناظر است، اما خود اصل مفهوم پایه مولکول آب که سیل را راه بیاندازد، لابشرط از ناظر و عالم است. ولو ناظر متعالی و اعلی المتعالی ها باشد. او خودش نیازی به این ندارد. این مقصود من است.
شاگرد: فرمودید موطن خود استلزامات موطنی در نفس الامر است. اما الآن در این حوزه وجود و عدم مقابلی، حوزه دیگری برای ظهورش ترسیم میفرمایید یا نه؟
استاد: یعنی در وجود و عدم مقابلی، موضوع وجود مقابلی بشود، نه. این خلاف فرض ما میشود. اما در ظرف وجود و عدم مقابلی بله. اگر یادتان باشد در یک جلسه صحبت کردیم که بین موضوع وجود و ظرف وجود تفاوت است. شش ردههای وجود را فرض گرفتیم. از آن جایی که مفهوم وجود ظهور میکرد؛ از صحیفه سجادیه مرتب میآوردیم. حضرت فرمودند «لم تمثل فتکون موجودا»2. به این معنا میگویند خداوند موجود نیست. این شروعی بود که بر خلاف تحلیلهای وجودی که در فلسفه بود، به این صورت تحلیل کردم. از «لم تمثل فتکون موجودا» تا شش مرحله هم جلو رفتیم. یعنی مراحلی که ذهن از خاستگاه اولیه وجود جلو میرود. در اینجا اگر میگوییم ظرف وجود و عدم به این صورت باشد، نه. اما اگر میخواهید در ظرف وجود، ظهور کرده، نه بهمعنای ظهور مصداق موضوع وجود و عدم مقابلی، بلکه به این معنا که با اینها بر ظرفیت آثار بار میشود. یعنی الآن در ظرف وجود و عدم -حتی اگر ما هم نباشیم- ظرفیت ظهور کرده است. یعنی بر این ظرف و مظروف و نسبت بیرونی که در عالم اصلاً حیات نیست و در عالم فیزیکی چیزی در چیز دیگری رفته است. آثار دارد. تفاوتهایی دارد. آب باشد یا چیز دیگری باشد. آثار فیزیکی ای است که بر ظرف و مظروف بار میشود. بر آن نسبت دارد آثار بار میشود. در ظرف وجود و عدم، ولو متصف به وجود و عدم نیست، آثاری را میبینیم که برای ظرفیت است. نه برای نفس زید است و نه برای نفس دار. نه برای نفس ماء است و نه برای نفس سنگی است که مظروف در آن قرار گرفته. آثارش چیست؟ مثلاً میبینید یک سنگی که در آن آب قرار بگیرد و در آن جمع شود، وقتی یخ زد آن سنگ را میتراکند. ناظری باشد یا نباشد. چون الآن این آب مظروف آن ظرف است، در شرائط بعدی وقتی از آن رابطه استفاده شده، اثر فیزیکی دارد و آن سنگ را میترکاند. حالا اگر مظروفش نبود، و این آب مظروف آن سنگ نبود، میترکید؟! یعنی دقیقاً از اینکه این آب در آن هست، ترکید. نه صرف آب بودن سنگ را ترکاند و نه صرف سنگ بودن سبب ترکیده شدنش شد. بلکه اینکه این آب مظروف آن سنگ است، این رابطه سبب شد که ترکید. الآن میبینید در اینجا ظهور کرده. دارد بر آن آثار بار میشود. ربطی هم ندارد که ما باشیم و از آب و ظرف، ظرفیت را انتزاع کنیم. یعنی بگوییم انتزاعش در ذهن است و اتصافش در خارج است. اتصافش در خارج به این معنا بله. این آثار بر آن بار میشود که پایه محور است.
شاگرد: پس حوزه خاص خودش را دارد. همین استلزام و رابطه یک حوزهای دارد.
شاگرد2: نفس الامریتی دارد.
شاگرد: نه، یک نفس الامریتی برای اصل موطن خودش است که آن غیر از این است. ولی اینجا برای خودش یک حوزهای دارد.
استاد: یعنی ظهوری میکند که یک آثاری بر آن بار میشود. ما ظهور را معنا کردیم.
شاگرد2: چه مانعی دارد که بگوییم در اینجا موضوع وجود میشود؟
استاد: بعد از اینکه مقصود معلوم شد ما ابائی نداریم لفظ وجود را به کار ببریم. لذا شش تا وجود درست کردیم. اما قبل از اینکه مقصود معلوم شود وجود را بهمعنای کلاسیکش به کار ببریم این معضلات را دارد. الآن بگویید این موجود است، چه موجودی است؟ سؤالات کلامی به دنبالش میآید و به محذور برخورد میکنید. آن مفهوم با آن خاستگاه با اینجا جور در نمیآید. ولی ظهور بهمعنای ظهور نفسی باشد، نه ظهور لدی الناظر، مشکلی پیش نمیآید.
شاگرد: طبق این بیانی که فرمودید مقصودتان از ظهور یعنی بالأخره در اینجا آثاری بر آن بار شود. چه ما بفهمیم یا نفهمیم. میتوانیم به این صورت بگوییم که چون این عالم در دل عوالم دیگری هست، «وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِ»3؛ تسبیحی که او میگوید، حتی آن ملکوتی که مولکول آب دارد، ولی ما نمی فهمیم؛ درواقع کل عوالم در این عالم یک ظهوری دارد چون بالأخره یک تأثیر و تاثری در اینجا دارد.
استاد: یعنی هر چیزی که قطع نظر از علم باشد؛ علم توضیح خاص خودش را دارد. استاد در درس اسفارشان مرتب میگفتند. بالاترین نظریه را در علم میگفتند کیف نفسانی است. بعد از چقدر زحمات حالا میگویند علم از سنخ وجود است. اصلاً مقوله نیست. این را روی مبانی خاص خودشان میرفتند و آخرین نظریه را روی این فضا چارهای نداشتند. مانعی هم ندارد. اما اگر مطالب عوض شود، میشود که علم مقوله نباشد و از سنخ وجود هم نباشد.
شاگرد: همه اش علم است.
استاد: مقوله بودنش به کیف باشد، میتوان صرفنظر کنیم از اینکه علم، کیف باشد. میتوانیم این را بگوییم. خب حالا که کیف نیست، پس از سنخ وجود است؟ ملازمه اش قابل بحث است. بهخصوص با این توضیحاتی که عرض کردم. اگر شما قائل بهمعنای اصالت وجود مطلق باشید، خب چارهای نیست. وقتی از مقولات بیرونش بردید و اینطور گفتید، باید بگویید از سنخ وجود است. اما اگر شما طیف تشکیل بدهید و برای نفس الامر مراتب مختلفی قرار بدهید، مانعی ندارد که بگویید علم مقوله نیست، کیف نیست، اما از سنخ وجود هم نیست. خب چیست؟ بحثش جای خودش؛ علم، علم است. یعنی علم، تعین عین ثابت ماهوی رتبه نفس الامری خودش را دارد که غیر از وجود است. میتواند فردی از آن موجود شود و میتواند معدوم شود. میتواند فردی از آن موجود شود، این جور نیست که هر چه متصف به موجودیت بهمعنای وسیع شد، بگوییم حتماً مقوله است. شش رتبه بود. بحثهای جای خودش.
شاگرد2: فرمایش ایشان تمام نیست. یک وقتی میگوییم میتواند ظهور پیدا کند، بله. اما اینکه بالفعل ظهور کرده، نه. هرچه در عوالم بالاتر هست، حتماً بالفعل ظهور دارد؟ نه. اگر اثر داشته باشد ظهور دارد. ولو من نفهمم. ولی حتماً باید اثر داشته باشد.
شاگرد: مثلاً اجنه و ملائکه میفهمند، چون این عالم در دل عوالم دیگر است. مثلاً این سنگی که برای ادراک و علم ما ظهور و بروز ندارد، وقتی آنها نگاه کنند آثار دارد.
شاگرد: اگر آثار داشته باشد بله. یعنی ممکن است در اینجا اثری نداشته باشد. اگر اثر نداشته باشد ظهوری هم ندارد.
شاگرد2: جایی است که خداوند تنزیل نکرده. «وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥ إِلَّا بِقَدَر مَّعۡلُوم»4.
استاد: «وَمَا نُنَزِّلُهُۥ إِلَّا بِقَدَر مَّعۡلُوم».
شاگرد3: بارها از شما شنیدهام که خود نفس الامر را حوزه حوزه کنیم. حوزه خزائن، حوزه نزول.
استاد: ببینید چه تعبیری است! «وَمَا نُنَزِّلُهُۥ إِلَّا بِقَدَر مَّعۡلُوم». نزول، تعیناتی است که بر آن عارض میشود که آن تعینات در خزینه نیست. و الا خزینه نخواهد بود. «وَمَا نُنَزِّلُهُۥ إِلَّا بِقَدَر مَّعۡلُوم»؛ قدر است که نزول را میآورد. اگر این قدر را بردارید، «یعود الی الخزینه». قدر چیست؟ قدر، ضیق است، تعین است. آن تقدیر، آن تضیق، نزول کرده است. حالا کسی بیاید و این نازل و متنزل برای نفس ناظر ظهور بکند، بسیار خب. اما اگر هم فرض بگیریم خود آن «وَمَا نُنَزِّلُهُۥ إِلَّا بِقَدَر» لابشرط است. قدر، نزول را میآورد، سواء نظر الیه الناظر ام لا. خداوند متعال حتماً آن نزول را میداند اما قید این نزول، علم او نیست. این قید که چون عالم است پس این نزول صورت گرفته، نه. چون خالق است، چون منزل است، چون مقدر است، نزول صورت گرفته. نه چون عالم است. قوام مفهومی تقدیر و نزول به علم نیست؛ البته قوام مفهومی را میگویم، قوام خارجی آنکه به همه اسماء و صفات است. اینکه میگوییم الآن نَزَل، کافی است؛ «نزل ای تعین، ای ظهر». قوامش به علم خداوند نیست. در مفهوم او نیازی به علم نیست.
مثال دیگر؛ در علم، قدرت هست یا نیست؟ علم و قدرت ملازمه دارند. واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع الحیثیات. همه اینها جای خودش است. اما خلاصه در علم، قدرت نیست. بهمعنای ماهیت علم. علم یعنی ظهور معلوم لدی العالم. قادر هم باشد یا نباشد. میگوییم نمیشود جدا شوند! این جدا نشدن برای واقعیت بسترهایی است که به هم ارتباط دارند. نه اینکه الآن قوام مفهوم آن عین ثابت و آن ماهیت -همه اینها را قبول نمیکنند، یک مرحلهای از عین ثابت- به علم است.
جملهای بود که بارها تکرار کردم. مرحوم آسید احمد کربلائی داشتند. خدای متعال اگر علم نداشته باشد کامل هست یا نیست؟ اگر علم نداشته باشد که خدا نیست. کمال است. خدا بودن خدا به این است که علم داشته باشد. این یک نگاه است. نگاه دیگر این است که اگر علم با خدا رابطه نداشته باشد کمال نیست. ببینید چقدر تفاوت دیدگاه است. اگر خدا علم نداشته باشد، خدا نیست و ناقص است. اگر علم مسبوق به او نباشد و منتسب به او نباشد، اصلاً کمال نیست. چرا؟ علم میتواند معدوم باشد؟ طبق ارتکازاتتان بگویید. طبق ضواطبی که کلاس به ما تحمیل کرده نگویید. علم میتواند معدوم باشد؟ بله. علم معدوم کمال است؟! نه. با این چیزهای ساده.
خب حالا بهخاطر اینکه ضوابط کلاس به هم نخورد، بگوییم علم عین همان وجود است. ما حرفی نداریم میخواهیم ضوابط بماند. و الا با ارتکازات اولیه خودمان میگوییم علم میتواند معدوم باشد. این را برای تأیید حرف آسید احمد کربلائی عرض میکنم. ایشان چه فرمودند؟ مرحوم آشیخ محمد حسین فرمودند اگر شما ذات را از علم نفی صفات کنید، خلو ذات از کمالات میشود. سید فرمودند همه صفات کمالیه، ینبوعش آن است. سرچشمه آنها ذات است. اصلاً هویت غیبیه او است که علم و قدرت را کمال میکند. این عینکها خیلی تفاوت میکند. اصلاً دو عینک است. لذا مبدائیت مطلقه -که برهانش را آوردم و سه برهان بود- به این معنا است. همین فرمایش آسید احمد است. ینبوع اسماء و صفات است، نه متصف به اسماء و صفات. و لذا هشام بود که گفت «فخرجت من عنده وأنا أعلم الناس بالتوحيد»5. تازه او هم یک کلاسش بود. حضرت فرمودند: «أتنعت الله؟»، او گفت بله. حضرت فرمودند نه، به این صورت بگو: «هو علم لا جهل فيه ، وحق لا باطل فيه». بعد او گفت: «فخرجت من عنده وأنا أعلم الناس بالتوحيد». چه لذتی از آن مطلب برده بود. یک چیزی فهمیده بود. عالم نگو، بگو علم. مراحل بعدی را مباحثه کردیم.
ان شاءالله روی فرمایش من تأمل کنید. اگر غلط است بفرمایید. اگر هم شواهدی له آن پیدا کردید بفرمایید. علی ای حال ظهور بهمعنای هوش پایه محور، پایهای که معانی را در کار بیاورد و معنا دار شود، بدون درک معنا. بدون نفسمندی و بدون روح داشتن، معنا دار باشد. بعد هم جواب آقای سرل در اتاق چینی را هم بدهیم. بگوییم همین نمادهایی از زبان چینی که تو گفتی که آقای انگلیسی زبان نمی فهمد، ما این نمادها را طوری ردهبندی میکنیم که خود همان انگلیسی زبان هم معنادار کار بکند. نه صرف یک کار مکانیکی. این چیزی بود که من عرض کردم. ببینیم میشود یا نمیشود.
شاگرد: شما به جای ظهور، لفظ نزول را هم به کار بردید. میخواستم ببینم در قوس صعودی نمیتوان این را تحلیل کرد؟ یعنی یک فرازی میآید که یک صعودی رخ بدهد. مثل خلق طبیعت در اعتباریات.
استاد: شما متصف به صاعد را معین بکنید تا جلو برویم. صاعد چیست؟ صاعد را خود پایه میگیرید؟
شاگرد: این پایه یک جور روح و نفس الامری درست کند. یک خلق طبیعتی برای خودش بکند. میتوان به این صورت تصور کرد؟
استاد: پایه بیاید یک خلق طبیعت بکند. نه اینکه یک طبیعت بیاید، این ممکن هست یا نه؟ چندین جلسه راجع به اینکه خلق طبیعت ممکن هست یا نه، مباحثه کردیم. آن وقت که بحث میکردیم خیلی امر محالی نبود. اما ظاهرش یک مقدار از ذهن دور میآورد. یعنی چه طبایع را خلق کند؟! به یک معنا مانعی ندارد. یعنی به پایهها میگوییم صاعد هستند. یعنی چنان ترکیبها غامض میشود که طبایعی که میخواهد تأثیرگذار باشد، سبب طبیعتی میشود. مثل زاء و یاء و دال. شما میگویید سه طبیعت ترکیب شدهاند. طبیعی زید پدید میآید یا آشکار میشود؟ میگفتم تیر میزنید پرده میافتد یا نه، یک چیزی پدید میآید؟ زاء و یاء و دال از روی این طبیعت پرده بر میدارد؟ یا نه، واقعاً طبیعتی را پدید میآورد؟ ما میگوییم اول مهر روز کشاورز است. بحثش نیمه کاره مانده بود. خیلی حالت امتناع صریح در ذهنمان نبود. پرونده اش مفتوح ماند.
شاگرد: تمایلتان به این بود که نمیشود.
استاد: بله، بهخاطر اینکه الآن هم که خلق میگوییم، چون عالم نفس الامر اوسعی که هست، به قدری گسترده است که سر ما سوت میکشد. چون سر ما سوت میکشد برای اینکه خودمان را راحت کنیم خلق میگوییم. و الا اگر قول و قرار بگذاریم که سرمان سوت نکشد، بعد میبینیم که مانعی ندارد که بگوییم تیر میزنیم و پرده میافتد.
شاگرد: در تحلیل قوس صعود و تجسم اعمال به چه صورت تعبیر میشود؟ بالا هیچ تحرکی نیست. همه چیز همان نمودهای بالا است.
استاد: آقای طباطبایی در جلد هشتم المیزان راجع به السعاده و الشقاوه بحث مفصلی فرمودند. همین را میگویم. در رساله الولایه هم هست. میفرمایند قوس صعود با قوس نزول تفاوت میکند. درست است که نفس از قوس نزول به موطن حیات آمده اما وقتی بر میگردد یک چیزهایی با خودش میبرد. در قوس صعود دقیقاً همان نفس در رده قوس نزول نیست.
شاگرد: یک جوری اثبات خلق است. یعنی یک چیزی را اضافه کرده.
استاد: خب آیا خلق هست یا نیست؟ همینجا اگر خلق را معنا کنید، یعنی یک وجودی در اینجا ظهور کند، مانعی ندارد. اما اگر به کل بستر نفس الامر بروید، در اینجا یک طبیعی خلق شده؟ یا نه، باز طبایعی هست که ظهور کرده؟ بله، شما در حدوث، دو طبیعت را به هم ضمیمه کردهاید. با ضمیمه کردن و قرض گرفتن از طبیعی الترتیب، طبیعت خلق میشد. اما برای قوس صعود قطعاً آن نیست. چرا؟ چون ما با طبیعی ترتیب، دو طبیعت را به هم وصل نمیکنیم. با وجود مرتب، مصداق دو طبیعی را به هم وصل میکنیم. اینجا است که حرف آقای طباطبایی مانعی ندارد. بگوییم در قوص صعود نفس یک چیزهایی دارد که در قوس نزول نداشت. اما در بحث طبایع که فرد نیست. ما دو طبیعت را با طبیعی ترتب، رابطه میدهیم؛ اوردینال بودن. ما این رابطه را با طبیعی برقرار میکنیم. اینجا خلق کردهایم یا نه؟ بنابراین در قوس صعود که سر و کار ما با وجود و عدم بود، تفاوت میکند با جایی که در محدوده خود طبایع هستیم. مثلاً در ریاضیات، انواع و اقسام عددهایی که فرض میگیریم، داریم از یک حقیقت ریاضی پرده برمیداریم؟ یا داریم با جولان های ذهن یک ریاضی دان طبیعی یک عددی را خلق میکنیم؟ این با قوس صعود فرق میکند. آن جا وجود بود و داشت یک کاری میکرد که در موطن وجود، فرد دو طبیعت را با ربط خارجی فردی، ربط میداد و نفس بالاتر میرفت. به خلاف آن جایی که عقل دو طبیعت را با طبیعی ترتیب ها وصل میکند و بگوییم یک طبیعت خلق شد. اینجا مسلم نیست. شاید تفاوت باشد.
والحمد لله رب العالمین
کلید: قوس صعود، قوص نزول، خلق ماهیات، عین ثابت، نظام طبایع، ترکیب طبایع، طبیعت ترتیب، ظهور معنا، ظهور معانی، درک معنا، هوش پایه محور، هوش مصنوعی،
1 الانبیاء 22
2 دعای 47 صحیفه سجادیه.
3 الاسراء44
4 الحجر 21
5 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 146