بسم الله الرحمن الرحیم
فقه هوش مصنوعی؛ جلسه22 27/2/1403
{00:00:00}
بسم الله الرحمن الرحیم
{#هوش_نفسی، #آگاهی_نفسمند، #جسم_درّاک، #هوش_پایهمحور}
{00:00:10}
دو جلسه قبل به من برگهای داده بودند که آن را خواندم؛ مسائلی را مطرح کردهاند که مقدماتش طول کشیده بود و الآن هم میخواهم همان را ادامه بدهم. عرض کردم سبک طلبگی ما این است که ریخت ذهن حوزوی، مطلب را بفهمد و بعد جلو برویم. در رابطه با بستهبندی زمان، سؤال این بود: فاعل رد و بدل کننده پیام، چه کسی است؟ فهمندهی پیام، چه کسی است؟ آیا اجزاء، فهمنده هستند؟ این فهم با لحاظ ماده و حجاب چگونه حاصل میشود؟ دومین سؤال این بود: گفتیم که اشارهگر به جزئی از یک شبکه اشاره میکند، آیا اشاره کردن از طریق بستر، تحمیل میشود؟ یا او اشاره را انتخاب میکند؟ آیا شبکه معنایی ظهور دارد؟ فهمنده و انتخابکننده چه کسی است؟ تأثیر و تأثر هم سومین سؤال بود. اینها سؤالاتی است که ما به دنبالش هستیم.
مطلب دیگری هم فرمودهاند؛ فرمودهاند: «با فرض تحقق آگاهی نفسمند در هوش مصنوعی، تعریفی که از این هوش نفسمند ارائه میشود به چه صورت است؟». ما در این بحث هوش مصنوعی، مقید به این هستیم که هوش پایهمحور باشد و نفسمند نباشد. اگر نفسمند شد تعریفش چیست؟ تعریفش به هوش نفسی است که به این پایه تعلق میگیرد؛ در هوش مصنوعی اگر فرض گرفتیم پایهای فراهم کردهایم که نفسی که برای عالم دیگر است، بتواند از طریق عالم تجرد، این را به کار بگیرد، تعریف این هوش مصنوعی نفسمند همان هوشی است که در نفس است و آن، دیگر آلت محض میشود. همان هوشی که در نفس، این را به کار میگیرد، تعریفش همان است؛ هر نفسی باشد، در هر درجهای از کمال باشد؛ نفوس جنیه باشد یا انسانیه باشد؛ هر چه باشد؛ چون فرض گرفتیم که نفسمند است. این از بحث ما خارج است؛ اینکه ما بتوانیم یک رباتی بسازیم که حیات مصنوعی داشته باشد و آنقدر هم پیشرفت کند که از عالم ماوراء، نفس به آن تعلق بگیرد، از بحث ما خارج است. از نظر بحثهای علمی، فعلاً هم تحققش و هم بحثهایش روندتر است، چون اگر نفس به آن تعلق گرفت، سادهتر از این چیزی است که ما به دنبالش هستیم. ما دنبال هوش پایهمحوری هستیم که نفسمند نیست. اینجا ببینیم چه میکنیم و آیا هوشی داریم که در مسائل فقهی، قصد و آگاهی و اقدام را بتوانیم از نظر موضوعات فقهی دستهبندی کنیم و به این هوش پایهمحور به آن نسبت بدهیم؟ الآن این برای ما اهمیت دارد.
دنبالش فرمودهاند: «آیا هوش پایهمحور را میتوانیم قبل از گیاهان مطرح کنیم؟» یعنی بگوییم هنوز گیاه تشکیل نشده و بهصورت کمالیه گیاه نرسیدهایم، برای این ماشین و رباتی که هوش پایهمحور دارد، بگوییم: «جوهر جسم درّاک»؛ چون هوش پایهمحور دارد. ولی هنوز گیاه نیست و «جوهر جسم نام» مرتبه بالاتر میشود و «نام حساس متحرک بالاراده» بالاتر میشود و بعد هم «جسم ناطق» آخرین مرحلهاش است. آیا میتوانیم در اینجا قرارش بدهیم یا نه؟
با آن توضیحی که در ذهن من است و ما به دنبالش هستیم، نه. ما نمیخواهیم بگوییم «جسم درّاک» به این معنا، چون در آن سطحی که میخواهیم بهدنبال هوش پایهمحور باشیم، اینطور نیست که مقصود ما، جسم درّاک باشد؛ یک جور دیگری مقصود ما است. ولو خیلی از این هم ابائی نداریم، چون دستهبندی است، اما دستهبندیای که مقصود من است، به این صورت نیست.
{#اتاق_چینی، #درک_معنا، #آگاهی_پایهمحور، #عملکرد_مکانیکی، #بیت}
{00:05:06}
در جلسه قبل بحث ما به اینجا رسید: ما از متن سختافزار شروع کردیم و بالا آمدیم و مقصود ما این بود که بدون اینکه چشمبندی کنیم و با نفهمی جلو برویم - بلکه برای ما واضح و آشکار باشد - از متن سختافزار بالا بیاییم و ببینیم کجا میرسیم که میتوانیم یک چیزی به نام آگاهی یا هوش و درک معنا مطرح کنیم، بدون اینکه نفس داشته باشیم؛ این میشود یا نمیشود؟ خب باید بالا بیاییم و ببینیم میشود یا نمیشود. اتفاقاً به همین دلیل بود که من از متن سختافزار بالا آمدم؛ یعنی ما اتاق چینی را فراموش نکنیم. بچه و کسی که هیچ درکی ندارد و کاری را انجام میدهد، فراموش نکنیم؛ یعنی فراموش نکنیم که درکی نداشت. در این ماشینی که با صفر و یکها شروع شد و مدام بالا میآییم، کجا است که بدون اینکه اتاق چینی را فراموش کنیم بهوضوح میبینیم الآن به یک سطح و لایهای رسیدهایم که به صورت پایهمحور، با درک معنا و یک نحو آگاهی پایهمحور مواجه هستیم؛ بدون اینکه نفس داشته باشد. این میشود یا نمیشود؟ پس نباید اتاق چینی را فراموش کنیم. یعنی الآن ماشین دارد چه کار میکند؟ درکی دارد یا ندارد؟ هر چه فکرش را میکنیم و با پیشرفتهترین ربات هم مواجه شویم، با یک چیز هوشمند مواجه نیستیم، بلکه یک کاری را یادش دادهاند و دارد انجام میدهد و نه آگاهی دارد و نه درک معنا دارد و مثل اتاق چینی و سائر مواردیکه گفته شد، میگوییم مکانیکی است؛ هوشی است که مکانیکی است؛ مثل دومینو یک چیزهایی انجام میدهد و جلو میرود و خودش هم نمیفهمد که دارد چکار میکند؛ این که درک معنا در هوش پایهمحور به نحو هوش قوی نشد. لذا عرض کردم باید یواش یواش جلو برویم و قدم به قدم در ریخت کار طلبگی و حوزوی خودمان جلو برویم، تا ببینیم اصلاً ممکن هست یا نیست؟
ببینید وقتی از سختافزار شروع کردیم و سیستم بیت را روی یک چیزهای فیزیکی که حالت علی البدل داشتند پیاده کردیم، ذهن ما چیزهایی که حالت علی البدل داشتند را بهعنوان سیستم در نظر گرفت و بیت را تشکیل داد. بنابراین بیت نرمافزار است. با پایهگذاری بیت شروع کردیم و جلو رفتیم. با نظام اعداد باینری جلو رفتیم؛ یعنی با دو رقم صفر و یک که دو حالت است، این سیستم ریاضیاتی را در بیت تعبیه کردیم و اعداد را نشان دادیم. با یک بیت، دو عدد صفر و یک و با دو بیت کنار هم «دای بیت»1 درست میشود که در مخابرات، دو بیت وچهار بیت خیلی به کار میرود و به بیشتر از آن نیازی ندارند؛ خیلی از اغراض مخابراتی با دو بیت و چهار بیت حل میشود؛ کوادبیت2 و دای بیت. هر کسی بیشتر علاقه دارد مراجعه میکند.
{#بایت، #معنای_منطقی، #نمادگذاری_قراردادی}
{00:08:44}
وقتی میخواستند CPU درست شود و کامپیوتر تشکیل شود و از مخابرات به فضای کامپیوتر بیایند، گفتند بایت؛ یعنی واحد، بایت است. یعنی هشت بیت را کنار هم گذاشتند و این هشت بیت، 256 عدد را نشان میداد؛ این اعداد دیگر عدد نیستند و مرحله بعدی است. مطلب بعدی بسیار مهم چه بود؟ معنای منطقی را در بیت آوردیم؛ غلط و صحیح؛ بود و نبود؛ بله و خیر. این مطلب بسیار مهمی است که اگر ما این را نداشتیم، کامپیوتر را نداشتیم. یعنی آوردن معنای منطقی در فضای کامپیوتر. مطلب دیگری هم که باید در نظر بگیریم، مسأله نمادگذاری است. اگر در این فضا، نمادگذاری قراردادی نداشته باشیم، کارمان پیش نمیرود. الآن این معنای منطق را بیاوریم، خب چه میشود؟! تا زمانیکه برای یک مجموعه نماد نگذاریم، کار ما پیش نمیرود. اولین قدم در نمادگذاری، همین ۲۵۶ [عددی است که در] بایت است؛ اینها دویست و پنجاه و شش عدد باینری هستند. اولین کاری که کردند، این بود که عدد مقابل هگزایش را درست کردند، بعد عدد دسیمال را درست کردند، که ما الآن با دسیمال مأنوس هستیم. بعد آمدند و نمادگذاری کردند؛ یعنی هر عددی را برای یک نماد قرار دادند. مثلاً فاصلهگذاری (space)، عددش ۳۲ است؛ در دسیمالش. در ۲۵۶ تا، هر کدام از اینها معلوم است. a کوچک، مثلاً نود و خوردهای است. A بزرگ کمتر است؛ شصت و خوردهای است. این ۲۵۶ تا، حالا دیگر عدد نیست؛ حالا دیگر نماد است. یعنی وقتی به رَم آدرسدهی میکند، هر یک آدرس، اشاره میکند به یک مشار الیه که آن یک مشار الیه بایت است، ولو هشت تا بیت است. الآن وقتی آدرس میدهد، سر و کار او با بیتها نیست؛ الآن دیگر او با بیت کار ندارد و بیت کنار رفت. بیت دارد چکار میکند؟ بیت دارد یک عدد را میگوید؛ عدد ۳۲، یک عدد است؛ نگویید هشت تا بیت است. آن، سر و کارش با یک عدد است؛ حتی اگر ۳۲، دو رقم است، اما یک عدد است. وقتی پردازشگر آدرس میدهد، به یک عدد آدرس میدهد و میگوید: عدد ۳۲. بعد میگوید من با ۳۲ کاری ندارم و وقتی من به ۳۲ آدرس میدهم -البته سی و دو باینری خودش؛ ما میگوییم ۳۲ دسیمال- منظور من از سی و دو، فاصله بین دو کلمه است؛ وقتی «space» میزنید، صفحه کلیدی را که میزنید و فاصله میاندازد، کد این فاصله، سی و دو است.
ببینید پردازشگر به یک عدد آدرس میدهد؛ آن یک عدد هم که عدد نیست و آن عدد، با یک نماد رابطه دارد. اگر ما آن نماد را نداشتیم که کارمان پیش نمیرفت و سر و کار ما همهاش با سی و دو و سی و پنج و … بود، اما باز هم هیچ فایدهای نداشت. آنچه که باعث شد این قدر بسط بدهیم، برای این است که آن عددها که یک عدد بودند به حذاء یک نماد بودند که دارد a، b،c را نشان میدهد. جدولهای آن هم موجود است. کدهایش را در اینجا نوشتهام اما نیازی نیست بگویم. اینها مطالب قبلی بود.
{#بایت، #کاراکتر، #وُرد، #رجیستر}
{00:12:55}
خلاصه بایت داریم که این بایتها کاراکتر میشود؛ هر کلیدی که میزنید، بایت را ارسال نمیکند، ولی علی ای حال سر و کار هر کلید با یک کاراکتر و بایت است. وقتی دو بایت را کنار هم بگذارید، ورد(word) میشود. وردها را کنار هم قرار بدهید، رجیسترها (ثبّاتها) میشود. مدام، انبوه و فشرده میشود و غامض میشود. در جلسه قبل، سؤال این بود: خب غامض شود؛ هر چه شما جلو بروید و نماد بیاورید و بایتها را ترکیب کنید و گروهبندی کنید، خلاصه سر و کار ماشین با اینها است و پردازشگر به یک کاراکتر آدرس میدهد و بعد هم به یک مجموعه آدرس میدهد؛ سر و کار ماشین همین است و قرار نیست چیزی بفهمد. این را چه کار میکنید؟ کجا میخواهید برسید و بگویید در پایه، ما یک هوش داریم و درک معنا داریم؟
{#ترکیب، #انواع_ترکیب، #اجزاء، #ترکیب_غامض}
{00:14:03}
در اینجا قبل از آن باید مطالبی که خیلی راجع به آن فکر شده، بررسی کنیم. ببینید وقتی اجزائی مثل بیتها و بایتها بخواهند ترکیب شوند، ترکیب، انواعی دارد. قدیم میگفتیم «لیس الکل الا الاجزاء بالأسر». این بحث ترکیب، در کتابها خیلی گسترده مطرح نشده است. از قرن نوزدهم تا به حال بحثهایی پیش آمد که بهشدت اینها را درگیر کرده و مفصل راجع به انواع ترکیب فکر کردند. قبلاً در مباحثه ده سال پیش، مطالبی را عرض کرده بودم و الآن هم که حرفهایی که حالا زده شده را دیدم، برایم خیلی جالب و عجیب بود. یکی از آنها را هم دیروز عرض کردم در المیزان و حرفهایی که در پنجاه سال اخیر که دهها مقاله نوشته شده است.
سؤال این است: وقتی یک چیزی ترکیب میشود به صورت یک کل، چیز سومی از اجزاء پدید میآید یا نه؟ اگر 99 تا جزء باشد، صدمی که کل است، چیزی غیر از اجزاء است یا نه؟ میگوییم خب وقتی ترکیب خیلی غامض شد، خلاصه یک چیزی پدید میآید و کاری از آن برنمیآید. امروز میخواهم این را عرض کنم: این غموض ترکیب، دو جور است - فعلاً دستهبندی کلی آن این است، اما بعداً میبینیم انواع بیشتری هست - و تا ما این دو جور را جدا نکنیم، به هوش پایهمحور نزدیک نمیشویم.
وقتی ترکیب، غامض میشود؛ من مثال میزنم؛ الآن دو عدد را در هم ضرب میکنیم؛ مثلاً چهار پنج تا، 20 تا میشود. وقتی ضرب، غامض شد چه میشود؟ یا مثلاً جمع زدن؛ عدد 150 را با 120 جمع میزنیم و حاصل جمعش این میشود. ضرب یا جمع وقتی غامض شد، چه میشود؟ شما میگویید 150، ضرب در 325، ضرب در یک میلیون، ضرب در… ؛ ده عدد غیر روند میآورید و میگویید چه ضرب غامضی شد. اعداد تو در تویی که با هم خیلی فاصله دارند را جمع میزنید و میگویید چه جمع غامضی شد. آیا این غموض غیر از این است که خلاصه وقتی جمع زدید، حاصل جمع همان است؟ شما چه بگویید 15 به اضافه 4، 19 میشود، چه بیست عدد غامض بیاورید و جمع بزنید و در آخر کار بگویید، «لیس الکل الا الآحاد»؛ غموض که در اینجا کاری نکرد. عملگر ما در جمع این آحاد، عملگر ریاضی بود؛ عملگر جمع و عملگر ضرب. اینکه میگوییم «لیس الکل الا الاجزاء بالأسر»، دقیقاً اینجاست. میتواند غامض شود، اما غموضی که مرکِّبش -آنچه که این ترکیب را میآورد- عملگر ریاضی است؛ عملگری است که این کمّها را با هم جمع میزند. این یک جور غموض است. اما یک گونه از غموضها هم به این صورت نیست و نمیتوان گفت که جمع بزنید.
{#ترکیب، #ترکیب_انضمامی، #ترکیب_اتحادی، #ئیوند_شیمیایی، #تغییر_حالت_فیزیکی، #پیوند_کووالانسی، #پیوند_الکترووالانسی، #اوربیتال}
{00:17:40}
حالا برای اینکه توضیح این جمعها را عرض کنم، به آن مثال معروف خودمان برگردیم؛ مثال آب. تقریباً در مباحثی که علامه مطرح کردهاند و بعد شاگردان ایشان، و بعد شاگردان شاگردان ایشان در این پنجاه سال بحث کردهاند، دیدم نوعاً این را قبول دارند که وقتی شما میگویید آب، دو هیدروژن و یک اکسیژن است، میگویند یک ثالثی پدید آمده است. در کلماتشان نوعاً همه، این مثال را قبول دارند. H2O آب است؛ آب واقعاً یک چیزی است که دارای آثار و خواصی است که غیر از دو هیدروژن و اکسیژن است؛ این را پذیرفتهاند.
حالا سؤال من این است: شما این مولکولهای آب را بگویید یخ، بخار و آب؛ اینها سه چیز هستند یا یک چیز هستند؟ یخ با آب یک چیز است یا دو چیز است؟
شاگرد: مقصودتان از چیز، چیست؟
استاد: مقصودم شیء است. مثل اینکه میگویید آب و بعد میگویید اکسیژن. من دارم تنظیر میکنم. شما میگویید اکسیژن و هیدروژن و حالا میگویید یخ و آب. این دو [تفاوت]، مثل هم هستند یا نیستند؟ با اطلاعاتی که دارید، سریع میگویید مثل هم نیستند؛ آن، حالت ماده است و این، ترکیب شیمیایی است؛ [در تفاوت میان یخ و آب و بخار آب،] مولکولهای آب که تغییر نکردهاند؛ درجه حرارتشان پایین میآید و حرکت جنبشی کم میشود و اینها به هم میچسبند و کریستال درست میکنند و وقتی حرارت بالا میرود، از هم فاصله میگیرند و حرکت جنبشی آنها زیاد میشود تا آنجا که به نقطه جوش میرسند و کاملاً از هم فاصله میگیرند و بخار میشود؛ مولکول که تغییری نکرده است.
الآن اگر میلیاردها و تریلیون مولکول آب را به هم ضمیمه کنید، آبی میشود که ما استفاده میکنیم؛ این ترکیب مولکولها چیست؟ اجتماع آنها است. عملگر آنها ریاضی است، چون میگوییم چندین مولکول. اگر عملگر، ریاضی است، پس چطور میگویید «کل، چیزی جز اجزاء نیست»، حالت یکی یخ است که آثار و خصوصیاتش کاملاً با وقتی که آب است فرق دارد؟ و کاملاً فرق دارد با وقتی که بخار است؟ مگر نمیگوییم کل، چیزی غیر از اجزاء نیست؟ در اینجا اجزاء جمع شدهاند و چیز دیگری نداریم! اگر نداریم، پس چرا این مجموعه، سه حالت دارد؟
شاگرد: با امر دیگری ترکیب شدهاند، یا با گرما یا با سرما.
استاد: بله، یعنی یک چیز دیگری در اجتماع آنها به کار میآید و دخالت میکند. لذا سه حالت پدید میآید. این سه حالت آب و یخ و بخار را در تکتک اجزاء میتوانید ببینید یا نه؟
قبل از این سؤال، سؤال دیگری را بپرسم. وقتی شما چند میلیارد مولکول آب جمع میکنید و مجتمع میشوند، ترکیب آنها اتحادی است؟ انضمامی است؟ یا اعتباری است؟ روی اصطلاحاتی که در کلاس میدانید به چه صورت است؟ دو هزار ریگ شن جمع کنید و میگویید یک خرمن شن و یک خرمن گندم یا یک مشت گندم، این ترکیب اعتباری است؟
شاگرد: انضمامی است.
استاد: به اصطلاح انضمامی میگویید؟! یعنی دو چیز با هم منضم شدهاند؟! این اختلاط است.
شاگرد2: اعتباری است.
استاد: روی اصطلاح، میگویند اعتباری است.
شاگرد: مقصودتان از ترکیب انضمامی چیست؟
استاد: مثل زید و شاعر، گچ و بیاض؛ اینها ترکیب انضمامی است و اتحادی نیست. البته آخوند در درجات طولی، به اتحادی برمیگردانند. ناطق و حیوان ترکیب اتحادی داشتند، یعنی دو تا هستند، اما این دو طوری هستند که فقط اجزاء تحلیلی هستند و وجود، یکی بیشتر نیست. اما در جوهر و عرض، انضمامی بود، چون ماهیت جوهر واقعاً ماهیت عرض نبود و مقولات عشر به تمام ذات متباین بودند و لذا میگفتید مقولات عشر. این عشر را نمیتوانستید دوباره به یک مقوله و جامع دیگری برگردانید. لذا جوهر، یک مقوله جنس عالی بود، کیف هم یک جنس عالی بود. و لذا کیف با جوهر، تباین ذاتی داشت. و لذا جوهر گچ با صفت بیاضش دو معنا گرفتهاند و لذا میگفتیم ترکیب انضمامی بود، ولی واقعاً ترکیب بود.
الآن که یک مشت ترکیب در دست من است، این ترکیب، انضمامی است یا اعتباری است؟ اعتباری است. خب اگر ترکیب، اعتبار ما است، معنا دارد که در خارج و تکویناً از این اعتبار ما آثار و خواص جدایی در بیاید؟! نه. خب اگر چندین میلیارد مولکول آب با هم جمع شوند، ترکیب، انضمامی است یا اعتباری است؟
شاگرد: اعتباری است.
استاد: پس با این وجود، یخ شدن آب، میعان و بخار شدن آن، اعتباری است؟! این سه صفت، اعتباری است؟! به اعتبار ما، این یخ شده؟! به اعتبار ما، این مایع شده؟! به اعتبار ما نیست؛ اگر ما هم نبودیم، این مایع بود و ربطی به اعتبار ما ندارد. چطور است که اجتماع این مولکولهای آب و ترکیب آنها را اعتباری میدانید، بعد، سه خاصیت از این اجتماع ظهور میکند که در این افراد نیست؟! در تکتک مولکولها نیست؟! صفت یخبندی، میعان و بخار، در هیچکدام از اجزاء نیست؛ با ترکیب اعتباری که سه خاصیت پیدا نمیشود. اینها سؤالاتی است که برای مآل بحث ما خوب است.
در اینجا چه بگوییم؟ فرمایش آقا را بگوییم؟ بگوییم اینجا واقعاً ترکیب اعتباری نیست. اجزاء آب وقتی جمع میشوند، یک چیز دیگری هم به کار میآید و آن هم دارد کار انجام میدهد، پس ترکیب اعتباری نیست. باید دست برداریم، یعنی نمیتوانیم بگوییم چون چندتا جمع شدهاند، پس ترکیب اعتباری است. خب اگر به این صورت است که در اینجا مولکولها را جمع میکنیم و ترکیب اعتباری نمیشود، سؤال این است که خب یک ترکیب اعتباری نشان ما بدهید.
شاگرد: آهن را طوری درست میکنیم که تیز باشد و ببُرد؛ مولکولهای آن را طوری در کنار هم قرار میدهیم که ببُرَد یا یک طوری در کنار هم قرار میدهیم که نبُرَد؛ این دو که با هم فرق ندارند. بالأخره مولکول آهن در اینجا ظهور کرده که یک کیفیت دارد. آن وصف و کیفیت، جدا از این ترکیب است؛ آن کیفیت، یک اثری دارد.
استاد: بنابراین ترکیب اعتباری نشد. یعنی هر کدام از اینها یک چیزی دارند که عند الاجتماع، آنها فعال میشوند. یعنی فقط این نیست که بشماریم و بگوییم چند میلیون مولکول آب و خلاص! در همین مولکول، یک چیزهایی داریم که وقتی اجتماع پیدا کرد، آن چیزها با هم ضمیمه میشوند و کار انجام میدهند.
حالا برگردم؛ شما میگویید دو میلیارد اتم یا مولکول هیدروژن با یک میلیارد اتم اکسیژن را در یک جایی مخلوط میکنیم؛ این آب هست یا نیست؟! با اطلاعاتی که میدانید، آب حاصل شد یا نشد؟! نشد. چرا؟ چون اختلاط دو میلیارد هیدروژن و یک میلیارد اکسیژن که آب نمیشود؛ ترکیب شیمیایی صورت نگرفته است؛ یک مخلوط است، ولو این اختلاط یک چیزهایی را فعال میکند که در اجتماعشان چیزهایی پدید میآید، اما ترکیب نیست؛ ترکیب صورت نگرفته است. چه زمانی این دو میلیارد با یک میلیارد، مولکول آب درست میکند؟ آن وقتی که جدا جدا - دوتا با یکی - سهتایی با هم، آن ترکیب خاصی که خدای متعال قرار داده را انجام بدهند و یک مولکول درست کنند؛ ترکیب شیمیایی صورت بگیرد، نه اینکه اختلاط چند اتم باشد.
خب سؤال این است: اگر ما به دل این مرکب برویم؛ یعنی الآن صرف مخلوط نبود، بلکه دو تا هیدروژن و یک اکسیژن، مولکول آب درست کرد؛ حالا کوچک میشویم و به فضای یک مولکول آب میرویم، در اینجا چه چیزی داریم؟ دو هیدروژن و یک اکسیژن داریم. چیز دیگری داریم یا نداریم؟!
شاگرد: نداریم.
استاد: یعنی الآن با ترکیب شیمیایی، یک ثالثی پدید آمده؟ یعنی وقتی به فضای آن میرویم ثالثی پدید آمده یا نیامده؟ وقتی به فضای آن برویم دو هیدروژن و یک اکسیژن، دارند حرکات خودشان را انجام میدهند؛ در حالت الکترووالانسی یا کووالانسی(Covalent bond) - با آن دو نوع ترکیبی که اتمها کنار هم قرار میگیرند - الآن که به آنجا میرویم، غیر از اینها دیگر چه چیزی هست؟
شاگرد: یک ساختاری هست که دارای خاصیتی است.
استاد: یعنی هیدروژن و اکسیژن، فقط اعداد ریاضی نبودند که بگوییم دو هیدروژن و یک اکسیژن ترکیب میشوند و سه تا میشوند. پس اینکه ما در فرمول شیمیایی میگوییم آب یعنی H2O، مسامحه است؛ H2O که جمع ریاضیاتی ساده است. آب، بهمعنای دو هیدروژن و یک اکسیژن نیست و اگر این دو بدون ترکیب شیمیایی باشد که آب نیست. H2O با یک چیزهای دیگری که دارند، آب میشوند و تا زمانیکه آنها را مد نظر قرار ندهیم، اصلاً آن شیء ثالث را نداریم؛ به گمانم هم همه قبول داشته باشند؛ یعنی اگر به اندرون H2O برویم، درست است که از حیث مشت پر کن، بدون هیدروژن و اکسیژن چیزی نداریم، اما چیزهای دیگری داریم که دارند کار انجام میدهند.
شاگرد: فرض گرفتید که دو هیدروژن و یک اکسیژن هست، درحالیکه الآن میگویید چیزهای دیگری هم هست.
استاد: آن چیست؟ این است که هیدروژن چند لایه دارد که در هر لایهای چند الکترون دارد. اکسیژن هم همینطور است و در هر لایهای چند اوربیتال(Orbital) دارد و در هر اوربیتالی چند الکترون دارد. چون این لایهها را دارد و چون این الکترونها را دارد، آن مؤلفههای هیدروژنها و اکسیژنها با هم تعاون میکنند و حالا طوری کنار هم قرار میگیرند که ثالث پدید می آید.
{#ترکیب، #اختلاط، #فلسفه، #تفلسف، #برنامهنویسی}
{00:30:27}
حالا مثالهای عوامی آن را عرض کنم. یک پاکت داشته باشید که پیچ و مهرهها از هم جدا باشند؛ ۲۰ پیچ و ۲۰ مهره جورواجور در این پاکت ریختهاید و یک پاکتی پر از پیچ و مهره است؛ این، ترکیب است یا اختلاط است؟ اختلاط است. پیچ و مهرهها با هم مخلوط هستند. خلاصه، ترکیبشان اعتباری است یا انضمامی؟ اینجا خیلی روشن است که ترکیب، اعتباری است. حالا واقعاً اجتماعشان چیزی پدید نمیآورد؟!
شاگرد: مثل وضع
استاد: عبارت آقای طباطبایی را میخوانم، ولی میخواهم مقدماتش در ذهن شریفتان واضح باشد.
فعلاً این اختلاط است. حالا وقت صرف میکنیم و مهره هر پیچ را پیدا میکنیم و در هم میپیچیم؛ وقتی آنها را با هم پیچیدیم، این ترکیب، چه ترکیبی است؟ و شیء ثالث پدید آمد یا نه؟ کسانی که ذهن فلسفی کلاسیک داشته باشند، میگویند باز هم چیزی پدید نیامده است؛ پیچ و مهرهای بودهاند که در هم پیچیدهایم! خُب حالا شیء ثالث پدید آمده یا نه؟ شما الآن از من پذیرفتید و خودتان هم تأیید کردید که در مولکول آب، شیء ثالث پدید آمد. در پیچی که در مهره پیچیدهاید، شیء ثالث پدید آمده یا نه؟
شاگرد: مقایسهای که در بیت و بایت با مولکول آب میکنید…
استاد: هنوز آن مقایسه مانده است. من هنوز باید چیزهایی را بگویم. با این بحثها به آخر کار میرویم، درحالیکه به مقدماتی نیاز است و حتماً باید ببینیم چکار کردهاند. از چیزهایی که در ذهنم هست، این است: اگر خودتان مطلع هستید یا با اساتیدی که در این رشته کار کردهاند در ارتباط هستید، این سؤال را بپرسید؛ سؤالی است که من خیلی به دنبالش هستم. در بحث قرائات میگفتم که گاهی به ذهنم میآمد که فلانی مقری نبوده؛ دنبالش میرفتم و میدیدم همینطور است. در فیلسوفهای ذهن که در فضای هوش مصنوعی تفلسف کردهاند –مثل سرل یا درایفوس- میخواهم بدانم آنها دست به کد بودهاند یا نه؟! یعنی خودشان برنامهنویسی بلد بودهاند؟ برنامهها را خودشان مینوشتند یا نه؟ این خیلی مهم است. ببینید فیلسوف ذهنی که خودش برنامهنویس نیست، برای فضای هوش مصنوعی یک جور تفلسف میکند، اما فیلسوفی که خودش دست به کد است و الآن هم میتواند یک برنامه بنویسد و ارائه دهد، اگر این شخص، فیلسوف ذهن هم باشد به گمانم تفاوت میکند. یعنی یک چیزهایی برایش ملموس است که برای دیگران نیست. لذا در فیزیک هم عرض میکردم در زمان ما اگر کسی میخواهد تفلسف کند، باید فیزیکدان هم باشد. اگر فیزیک را خوب نداند و چیزهایی که در قرن بیستم آمده را نداند، نمیتواند تفلسف کند، چون علم به فلسفه نزدیک شده است؛ خیلی نزدیک است. اینجا هم همینطور است و بررسی فلسفه هوش مصنوعی بدون دست به کد بودن، مشکل است. لذا عرض میکنم صبر کنید. مهندسهای نرمافزار کاری به فلسفه ندارند و برای کارآیی خیز میگیرند. شما باید بدانید که او دارد چه کار میکند. اگر فضای او را ندانید، تفلسفی میکنید که بیرون از فضای کاری او است. همه تلاش من این است که تا اندازهای که برایم ممکن است، در این مسیر برویم؛ یعنی مسیری برویم که بفهمیم دارند چکار میکنند.
{#غموض، #ترکیب_غامض، #ترکیب_اعتباری، #جزء_لایتجزی}
{00:34:51}
فعلاً من میخواهم بگویم غموض و ترکیب غامض دو جور است. با این مثالهایی که الآن گفتم، نزدیک شدهام. شما الآن جواب من را بدهید؛ وقتی پیچ و مهره را در هم پیچ کردید، شیء ثالث پدید آمد یا نه؟
شاگرد: از اجتماع آنها یک واقعیت نفس الامری ظهور کرد.
استاد: بله، این اندازه میپذیرید که شیء ثالثی پدید آمده است و فقط به این صورت نیست که بگوییم پیچ و مهره را کنار هم قرار میدهیم. خُب چرا ثالث را میپذیرید؟ میگویید پیچ یک چیزی دارد که فقط وزن آن آهن نیست، بلکه رزوه هم دارد و مهره هم همینطور. اینها با هم متناسب هستند، این دو خصوصیتی که غیر از نفس اجزاء خود پیچ است؛ این دو، یک چیزی دارند –مثل اتم هیدروژن که لایهها داشت- اینها هم رزوههایی دارند که با هم متناسب هستند و با هم تعاون میکنند و شیء ثالثی را پدید میآورند.
شاگرد٢: به وزان همان پیچ و مهره که میگوییم این پیچ است و آن مهره، شیء ثالثی پدید میآید؟ سومی که به وزان اولی و دومی نیست و فقط یک خصوصیتی بروز کرده است.
استاد: من که میخواهم غموض را توضیح بدهم، اول میخواهم یک تقسیمبندی کنم. اینکه میگویم پیچ و مهره، میخواهم بگویم دو جور غموض داریم. شما این را جزء کدام یک میبینید؟
در مولکول آب، اگر دو هیدروژن و یک اکسیژن را همینطور کنار هم میریختید و مخلوط میکردید، آب بود؟ نبود. با ترکیب شیمیایی به یک مولکول میرسید. اگر آب وسیع را ریز میشدید و به مولکول آب میرسیدید، اگر این پیوند مولکول را به هم میزدید، آیا آب داریم؟! آب نداریم. پس یعنی ترکیب مولکول آب، یک جزء لایتجزی برای آب است. جزء لایتجزی یعنی نه اینکه نتوانید آن را به هم بزنید، اما اگر به هم زدید، دیگر آب ندارید. ما ترکیبهای غامضی داریم که در مسیر ترکیب، مدام پشت سر هم جزء لایتجزی درست میکنند و ترکیبهای غامضی داریم که در مسیر غموض، جزء لایتجزی درست نمیکنند. شما دو میلیارد هیدروژن را با یک میلیارد اکسیژن مخلوط کنید و خیلی هم غموض پیدا کند، در این مسیر غموض، جزء لایتجزای مولکول آب درست نشده؛ ولو غامض باشد. اما وقتی این دو هیدروژن با یک اکسیژن ترکیب میشوند و مولکول درست میکنند، الآن این، یک جزء لایتجزی برای شیء ثالث جدید است. پس ما دو جور غموض داریم: غموضی که در مسیر ترکیب، مدام جزء لایتجزی درست میشود؛ یعنی یک شیء ثالثی را درست میکند که اگر آن را به هم بزنیم، دیگر آن محو میشود.
سؤال من این است: وقتی پیچ و مهره را داخل هم میپیچید، از کدام یک از این دو ترکیب است؟ یعنی دارد یک جزء لایجزایی درست میکند که اگر پیچ را از مهره جدا کنید، جزء لایتجزی تمام میشود و به هم میخورد؟ یا اینکه در مسیری که پیچ و مهره را در هم جفت میکنید جزء لایتجزایی پدید نمیآید؟ شما کدام را میگویید؟ پیچ و مهره را که جفت میکنیم یک جزء لایتجزی پدید میآید یا نه؟
شاگرد: پدید نمیآید.
استاد: اگر میلیاردها پیچ و مهره را در یک گونی بریزید، آن هم غموض هست یا نیست؟ یک نوع غموض است. نوع آن چیست؟ در اینجا هم که آنها را جفت میکنید، تفاوت غموضش در چیست؟
شاگرد: شدتش است.
استاد: وقتی پیچ و مهرهها، با هم یک کامیون میشوند، صد تن بار را میبرد، اما آن گونی پیچ و مهرهها قدرت ندارد بار را ببرد. وقتی پیچ و مهرهها با هم میشوند یک قطار را راه میاندازند؛ یک هواپیما را راه میاندازند. اگر جزء لایتجزی پدید نیامد، پس چرا وقتی پیچ و مهرههای هواپیما را باز میکنید، نمیگویید همان هنوز هست؟! یعنی شما در صنعت و در ماشین به یک چیزی میرسید که اگر بازش کنید، دیگر آن اثر را ندارید و وقتی با هم هستند آن اثر را دارید. اگر شما مولکول آب را باز کنید، دیگر آب ندارید. اگر پیچ و مهره را از هم باز کنید، دیگر صنعت ندارید. این چه غموضی است که نسبت به غموض دیگر، دو نوع میشوند؟
شاگرد٢: یک کارآیی جدید را انسان میبیند، ولی باز مثل آب نیست.
استاد: لذا من مثال عوامی گفتم، تا بعداً وقتی خواستید انواع ترکیب را ببینید، ببینید چه طیف وسیعی است!
گامی که امروز برداشتیم این است: وقتی چیزهایی مرکب میشوند و ترکیبشان غامض میشود، ما میبینیم که دو نوع غموض داریم؛ غموضی که در اصطلاح کلاسیک، ترکیب اعتباری دارند و تراکم افراد است. و دوم، غموضی که در مسیر ترکیب، جزء لایتجزاهایی پدید میآورد که شیءهای ثالث همراه آن میآیند.
{#فروکاستن، #کل_و_اجزاء، #خاصیت، #برآیند، #برآیش}
{00:41:15}
شاگرد: به نظر میآید هر شیء ثالثی که پدید میآید در همان مقوله است و چیزی خارج از آن مقوله قبلی نیست.
استاد: این نکته، مهم است. فروکاستن را الآن زیاد به کار میبرند. سؤال این است: الآن برای کل، خاصیتی پدید میآید؛ آیا وقتی این خاصیت پدید آمد، میتوانیم آن خاصیت را به خاصیتهای اجزاء فروبکاهیم یا نه؟ یعنی بگوییم باز چیزی موجود نشده و همین را در اجزاء نشان میدهیم؛ به این، فروکاستن شیء جدید به خواص و آثاری که در دل اجزاء موجود است، میگویند. خُب خیلیها دارند تلاش میکنند که در مسیر ترکیب غامض که با جزء لایتجزای جدید مواجه میشویم، سعی کنند خواص جدید و شیء جدید را به اجزاء تشکیل دهنده فروبکاهند. متأسفانه یا خوشبختانه در مسیر ترکیب با چیزهایی مواجه شدهاند که هر چه تلاش کردهاند خواص جدید و شیء جدید را به خواص اجزاء فروبکاهند، ممکن نشده؛ مثالهایش را بعداً میبینید.
شاگرد: البینة علی المدعی!
استاد: من حرفی ندارم. داریم جلو میرویم. اتفاقاً میخواهم ببینید چه فکرهایی شده! اگر خواستید بحثهای امروزی آن را ببینید، کلمه «merge» بهمعنای ترکیب کردن است. «emerge» با پیشوند «e» برای درون است و «ex» برای برون (که مثال آن «extention» است). در فارسی میگویند برآیند و برآیش. چند چیز را که جمع میکنید؛ مثلاً یک کیسه نخود، برآیندی دارد که وزنش زیاد شده، اما برآیش ندارد. ولی وقتی دو هیدروژن و یک اکسیژن را ترکیب میکنید و شیء ثالث پدید میآید، یک برآیش و برآمدگی دارد؛ به آن «emerge» میگویند. «merge» معادل «result» است. «result» بهمعنای حاصلشد و منتج است. اگر ترکیب به این صورت باشد، برآیند است. اما «emerge» بیش از آن است؛ یعنی وقتی ترکیب میشود، یک چیز دیگری هم میآید. آیا میتوانیم آن چیزی که پدید آمد را به اجزاء فروبکاهیم یا نه؟ چقدر بحث کردهاند. حالا اگر خواستید، مراجعه کنید و ببینید.
{#علامه_طباطبایی، #فرد_و_اجتماع، #اصالت_فرد، #اصالت_اجتماع}
{00:44:16}
علامه طباطبایی در جلد چهارم المیزان صفحه ۹۶، ذیل آیه شریفه «يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ»3 میفرمایند:
اعتبار الإسلام رابطة الفرد والمجتمع : الصنع والإيجاد يجعل أولا أجزاء ابتدائية لها آثار وخواص ثم يركبها ويؤلف بينها على ما فيها من جهات البينونة فيستفيد منها فوائد جديدة مضافة إلى ما للأجزاء من الفوائد المشهودة فالإنسان مثلا له أجزاء وأبعاض وأعضاء وقوى لها فوائد متفرقة مادية وروحية ربما ائتلفت فقويت وعظمت كثقل كل واحد من الأجزاء وثقل المجموع والتمكن والانصراف من جهة إلى جهة وغير ذلك ، و ربما لم تأتلف وبقيت على حال التباين والتفرق كالسمع والبصر والذوق والإرادة والحركة إلا أنها جميعا من جهة الوحدة في التركيب تحت سيطرة…هذه الرابطة الحقيقية بين الشخص والمجتمع لا محالة تؤدي إلى كينونة أخرى في المجتمع حسب ما يمده الأشخاص من وجودهم وقواهم وخواصهم وآثارهم فيتكون في المجتمع سنخ ما للفرد من الوجود وخواص الوجود وهو ظاهر مشهود4
«اعتبار الإسلام رابطة الفرد والمجتمع»؛ جالب است که دو جور مثال میزنند. اسمی از غموض و انواع غموض را نبردهاند، ولی دو جور مثال میزنند. «فالإنسان مثلا له أجزاء وأبعاض…»؛ دو جور ائتلاف است.
«ربما ائتلفت فقويت…»؛ مثل وزنش، که اجزائش همه یک وزنی دارند و جمع که شد، میشود هشتاد کیلو، شصت کیلو.
«وربما لم تأتلف»؛ سر و دست و پا و قوه سامعه که مثل وزن نیست که ریاضیاتی با هم جمع شوند؛ اینها ارگانیک هستند، یعنی با هم شروع به تعاون میکنند. «وبقيت على حال التباين والتفرق»؛ یعنی وقتی جمع میکنیم سر، هنوز سر است و اینطور نیست که چیزی داشته باشد تا وقتی با دست جمع میزنیم دیگر سر نباشد. بله، وزن سر با وزن دست جمع میشود، اما نقش سر با نقش دست با هم جمع نمیشوند.
در صفحه بعدی میفرمایند: «وهذه الرابطة الحقيقية بين الشخص والمجتمع لا محالة تؤدي إلى كينونة أخرى في المجتمع»؛ این عبارت ایشان یک بحث پنجاه ساله است. مرحوم آقای مطهری ادامه دادهاند و گفتهاند پس اصالت، نه با اجتماع است و نه با فرد است، بلکه با هر دو است. آقای طباطبایی صریحاً فرمودهاند - فیلسوف حرف میزند؛ اعتباری حرف نمیزند - «فيتكون في المجتمع سنخ ما للفرد من الوجود وخواص الوجود»؛ میگویند زید یک چیز است، اما وقتی در جامعه هست، بالدقة الفلسفیة یک وجود دیگری پدید میآید؛ وجود فلسفی. لذا کسانی که خیلی مناقشه کردهاند و برخی از شاگردان ایشان که اصالة الفرد را جا میاندازند، اینها را قبول ندارند؛ مفصل استدلال کردهاند که اصالت جامعه یعنی چه؟! اصالت با فرد است و مردم که جمع میشوند، یک چیز جدیدی پدید نمیآید. مقالات مفصلی هم از شاگردان شاگردان در رد آنها نوشتهاند؛ گفتم در سال ۱۳۹۹، یک مقالهای در رد حرف ایشان آمده است. حالا نگاه کنید که ببینیم چه فرمودهاند و آیا در اجتماع چیز جدیدی پدید میآید یا نمیآید؟ آقای طباطبایی آیات را میآورند و میگویند ببینید قرآن با اجتماع بهعنوان یک واحد شخصی برخورد کرده، آن را خطاب قرار میدهد. «كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا»5.
والحمد لله رب العالمین
کلید: اصالت اجتماع، اصالت فرد، ترکیب اعتباری، ترکیب انضمامی، هوش پایه محور، انواع ترکیب، فروکاستن، رابطه فرد و اجتماع، جزء لایتجزی، نماد در کامپیوتر،
1 dibit
2 quadbit
3 آل عمران 200
4 الميزان في تفسير القرآن نویسنده : العلامة الطباطبائي جلد : 4 صفحه : 95
5 الجاثیه ٢٨
فقه هوش مصنوعی؛ جلسه22 27/2/1403
بسم الله الرحمن الرحیم
دو جلسه قبل به من برگهای داده بودند، آن را خواندم. مسائلی را مطرح کردهاند که مقدماتش طول کشیده بود، الآن هم میخواهم همان را ادامه بدهم. عرض کردم سبک طلبگی ما این است که ریخت ذهن حوزوی بفهمد. در رابطه با بستهبندی زمان، سؤال این بود: فاعل رد و بدل کننده پیام چه کسی است؟ فهمنده ی پیام چه کسی است؟ آیا اجزاء فهمنده هستند؟ فهم با لحاظ ماده و حجاب به چه صورت حاصل میشود. دومین سؤال این بود: گفتیم که اشاره گر به جزئی از یک شبکه اشاره میکند، آیا اشاره کردن تحویل میشود؟ یا او اشاره را انتخاب میکند؟ آیا شبکه معنایی ظهور دارد؟ فهمنده و انتخابکننده چه کسی است؟ تأثیر و تأثر هم سومین سؤال بود.
اینها سؤالاتی است که ما به دنبالش هستیم. مطلب دیگری هم فرمودهاند. فرمودهاند: «با فرض تحقق آگاهی نفسمند در هوش مصنوعی، تعریفی که از این هوش نفسمند ارائه میشود به چه صورت است؟». ما در این بحث، مقید به این هستیم که پایه محور باشد و نفسمند نباشد. اگر نفسممند شد تعریفش چیست؟ تعریفش به هوش نفسی است که به این پایه تعلق میگیرد. در هوش مصنوعی اگر فرض گرفتیم پایهای فراهم کردیم که نفسی که برای عالم دیگر است بتواند از طریق عالم تجرد این را به کار بگیرد، تعریف این هوش مصنوعی نفسمند همان هوشی است که در نفس است. آن دیگر آلت محض میشود. همان هوشی که در نفس، این را به کار میگیرد، تعریفش همان است؛ هر نفسی باشد، در هر درجهای از کمال باشد، نفوس جنیه باشد، انسانیه باشد. هر چه باشد. چون فرض گرفتیم که نفس مند است. این از بحث ما خارج است. ما بتوانیم یک رباتی بسازیم که حیات مصنوعی داشته باشد، آنقدر هم پیشرفت کند که از عالم ماوراء، نفس به آن تعلق بگیرد. این از بحث ما خارج است. از نظر بحثهای علمی، فعلاً هم تحققش ممکن نیست و هم بحث هایش رندتر است. چون اگر نفس به آن تعلق گرفت، سادهتر از این چیزی است که ما به دنبالش هستیم. ما دنبال هوش پایه محوری هستیم که نفسمند نیست. اینجا ببینیم چه میکنیم. آیا هوشی داریم که در مسائل فقهی، قصد و آگاهی و اقدام را بتوانیم از نظر موضوعات فقهی به این هوش پایه محور دستهبندی کنیم و به آن نسبت بدهیم؟ الآن این برای ما اهمیت دارد.
دنبالش فرمودند: «آیا هوش پایه محور را میتوانیم قبل از گیاهان مطرح کنیم؟» یعنی بگوییم هنوز گیاه تشکیل نشده و بهصورت کمالیه گیاه نرسیده ایم، برای این ماشین و رباتی که هوش پایه محور دارد، بگوییم: «جوهر جسم درّاک»؛ چون هوش پایه محور دارد. چون هوش پایه محور دارد بگوییم «جوهر جسم درّاک» چون هوش پایه محور دارد. ولی هنوز گیاه نیست. «جوهر جسم نام» مرتبه بالاتر میشود. «نام حساس متحرک بالاراده» بالاتر میشود. بعد هم «جسم ناطق» آخرین مرحله اش است. آیا میتوانیم در اینجا قرارش بدهیم یا نه؟
با آن توضیحی که در ذهن من است و ما به دنبالش هستیم نه. ما نمیخواهیم بگوییم «جسم درّاک». چون در آن سطحی که میخواهیم بهدنبال هوش پایه محور باشیم، اینطور نیست که مقصود ما جسم درّاک باشد. یک جور دیگری مقصود ما است. ولو خیلی از این هم ابائی نداریم. چون دستهبندی است. اما دستهبندیای که مقصود من است، به این صورت نیست.
در جلسه قبل بحث ما به اینجا رسید: ما از متن سختافزار شروع کردیم و بالا آمدیم. مقصود ما این بود: بدون اینکه چشم بندی کنیم و با نفهمی جلو برویم، بلکه برای ما واضح و آشکار باشد؛ از متن سختافزار بالا بیاییم و ببینیم کجا میرسیم که میتوانیم یک چیزی به نام آگاهی و هوش و درک معنا مطرح کنیم. بدون اینکه نفس داشته باشیم. این میشود یا نمیشود؟ خب باید بالا بیاییم و ببینیم میشود یا نمیشود. اتفاقا به همین دلیل بود که من از متن سختافزار بالا آمدم؛ یعنی ما اتاق چینی را فراموش نکنیم. بچه و کسی که هیچ درکی ندارد و کاری را انجام میدهد فراموش نکنیم. یعنی فراموش نکنیم که درکی نداشت. در این ماشینی که با صفر و یک ها شروع شد و مدام بالا میآییم، کجا است که بدون اینکه اتاق چینی را فراموش کنیم بهوضوح میبینیم الآن به یک سطح و لایهای رسیدهایم که در پایه محور، با درک معنا مواجه هستیم. با یک نحو آگاهی پایه محور مواجه هستیم؛ بدون اینکه نفس داشته باشد. این میشود یا نمیشود؟ پس نباید اتاق چینی را فراموش کنیم. یعنی الآن ماشین دارد چه کار میکند؟ درکی دارد یا ندارد؟ هر چه فکرش را میکنیم و با پیشرفتهترین ربات هم مواجه شویم، با یک چیز هوش مند مواجه نیستیم بلکه یک کاری را دارد انجام میدهد. نه آگاهی دارد و نه درک معنا دارد. مثل اتاق چینی و سائر مواردیکه گفته شد، میگوییم مکانیکی است. هوشی است که مکانیکی است. مثل دومینو یک چیزهایی انجام میدهد و جلو میرود. خودش هم نمی فهمد که دارد چه کار میکند. اینکه درک معنا در هوش پایه محور به نحو هوش قوی نشد. لذا عرض کردم باید یواش یواش جلو برویم؛ قدم به قدم در ریخت کار طلبگی و حوزوی خودمان جلو برویم تا ببینیم اصلاً ممکن هست یا نیست؟
ببینید وقتی از سختافزار شروع کردیم و سیستم بیت را روی یک امور فیزیکی که حالت علی البدل داشتند پیاده کردیم؛ ذهن ما چیزهایی که حالت علی البدل داشتند را بهعنوان سیستم در نظر گرفت و بیت را تشکیل داد. بنابراین بیت نرمافزار است. با پایهگذاری بیت شروع کردیم و جلو رفتیم. با نظام اعداد باینری جلو رفتیم؛ یعنی با دو رقم صفر و یک که دو حالت است، این سیستم ریاضیاتی را در بیت تعبیه کردیم و اعداد را نشان دادیم. با یک بیت دو عدد صفر و یک؛ با دو بیت کنار هم «دای بیت» درست میشود که در مخابرات دو بیت وچهار بیت خیلی به کار میرود. به بیشتر از آن نیازی ندارند. خیلی از اغراض مخابراتی با دو بیت و چهار بیت حل میشود؛ کیوابیت و دای بیت. هر کسی بیشتر علاقه دارد مراجعه میکند.
وقتی میخواستند cpu درست شود و کامپیوتر تشکیل شود و از مخابرات به فضای کامپیوتر بیایند، گفتند بایت. یعنی واحد بایت است. یعنی هشت بیت را کنار هم گذاشتند و این هشت بیت، دویست و پنجاه و شش عدد را نشان میداد، این اعدادها دیگر عدد نیستند، مرحله بعدی است. مطلب بعدی بسیار مهم چه بود؟ معنای منطقی را در بیت آوردیم؛ غلط و صحیح، بود و نبود، بله و خیر. این مطلب بسیار مهمی است که اگر ما این را نداشتیم، کامپیوتر را نداشتیم. یعنی آوردن معنای منطقی در فضای کامپیوتر. مطلب دیگری هم که باید در نظر بگیریم، مسأله نماد گذاری است. اگر در این فضا نماد گذاری قراردادی نداشته باشیم، کارمان پیش نمیرود. الآن این منطق را بیاوریم، خب چه میشود؟! تا زمانیکه برای یک مجموعه نماد نگذاریم، کار ما پیش نمیرود. اولین قدم در نمادگذاری همین دویست و پنجاه و شش بایت است. اینها دویست و پنجاه و شش عدد باینری هستند. اول کاری که کردند این بود که عدد مقابل هگزایش را درست کردند. بعد عدد دسیمال را درست کردند که ما الآن با دسیمال مانوس هستیم. بعد آمدند و نماد گذاری کردند. یعنی هر عددی را برای یک نماد قرار دادند.
مثلاً فاصله گذاری، عددش سی و دو است. در دسیمالش دو است. دو دویست و پنجاه و شش تا، هر کدام از اینها معلوم است. a کوچک، مثلاً نود و … است. A بزرگ کمتر است؛ شصت و خوردهای است. این دویست و پنجاه و شش تا حالا دیگر عدد نیست، حالا دیگر نماد است. یعنی وقتی به رم آدرس دهی میکند هر یک آدرس، اشاره میکند به یک مشارالیه. آن یک مشار الیه بایت است، ولو هشت تا بیت است. الآن وقتی آدرس میدهد سر و کار او با بیتها نیست. الآن دیگر او با بیت کار ندارد. بیت کنار رفت. بیت چه کار میکند؟ بیت دارد یک عدد را میگوید. عدد سی و دو. یک عدد است. نگویید هشت تا بیت است، آن سر و کارش با یک عدد است. حتی اگر سی و دو، دو رقم است اما یک عدد است. وقتی پردازش گر آدرس میدهد به یک عدد آدرس میدهد. میگوید عدد سی و دو. بعد میگوید من با سی و دو کاری ندارم، وقتی من به سی و دو آدرس میدهم -البته سی و دو باینری خودش؛ ما میگوییم سی و دو دسیمال- منظور من از سی و دو، فاصله بین دو کلمه است. وقتی «space» میزنید، صفحه کلیدی را که میزنید و فاصله میاندازد، کد این فاصله، سی و دو است.
ببینید پردازش گر به یک عدد آدرس میدهد؛ آن یک عدد هم که عدد نیست؛ عدد با یک نماد رابطه دارد. اگر ما آن نماد را نداشتیم که کارمان پیش نمیرفت. سر و کار ما همه اش با سی و دو، سی و پنج بود اما باز هم هیچ فایدهای نداشت. آن چه که باعث شد این قدر بسط بدهیم، برای این است که آن عددها که یک عدد بودند به حذاء یک نماد بودند که دارد a، b،c را نشان میدهد. جدول های آن هم موجود است. کدهایش را در اینجا نوشته ام، نیازی نیست بگویم. اینها مطالب قبلی بود.
خلاصه بایت داریم، این بایت ها کارکتر میشود. هر کلیدی که میزنید بایت را ارسال نمیکنید. ولی علی ای حال سر و کار هر کلید با یک کارکتر و بایت است. وقتی دو بایت را کنار هم بگذارید، ورد میشود. وردها را کنار هم قرار بدهید رجیسترها، ثبّاتها میشود. مدام انبوه و فشرده میشود، غامض میشود. در جلسه قبل سؤال این بود: خب غامض شود، هر چه شما جلو بروید و نماد بیاورید و بایت ها را ترکیب کنید و گروه بندی کنید، خلاصه سر و کار ماشین با اینها است. پردازش گر به یک کارکتر آدرس میدهد و بعد هم به یک مجموعه آدرس میدهد، سر و کار ماشین همین است، قرار نیست چیزی بفهمد. این را چه کار میکنید؟ کجا میخواهید برسید و بگویید در پایه ما یک هوش داریم؟ درک معنا داریم؟
در اینجا قبل از آن باید مطالبی که خیلی راجع به آن فکر شده بررسی کنیم. ببینید وقتی اجزائی مثل بیتها و بایت ها بخواهند ترکیب شوند، ترکیب انواعی دارد. قدیم میگفتیم «لیس الکل الا الاجزاء بالاسر». این بحث ترکیب، در کتابها خیلی گسترده مطرح نشده است. از قرن نوزدهم تا به حال بحثهایی پیش آمد که بهشدت اینها را درگیر کرد. مفصل راجع به انواع ترکیب فکر کردند. قبلاً در مباحثه ده سال پیش مطالبی را عرض کرده بودم، الآن هم که حرفهایی که حالا زده شده را دیدم، برایم خیلی جالب و عجیب بود. یکی از آنها را هم دیروز عرض کردم؛ المیزان و حرفهایی که در پنجاه سال اخیر دهها مقاله نوشته شده است.
سؤال این است: وقتی یک چیزی ترکیب میشود، در کل چیز سومی از اجزاء پدید میآید یا نه؟ اگر نود و نه تا جزء باشد، صدمی که کل است، چیزی غیر از اجزاء است یا نه؟ میگوییم خب وقتی ترکیب خیلی غامض شد، خلاصه یک چیزی پدید میآید. کاری از آن بر نمیآید. امروز میخواهم این را عرض کنم: این غموض ترکیب دو جور است. فعلاً دستهبندی کلی آن این است. بعداً میبینیم انواع بیشتری هست. این غموض ترکیب حتماً دو جور است. تا ما این دو جور را جدا نکنیم به هوش پایه محور نزدیک نمیشویم. ترکیب غامض میشود.
من مثال میزنم؛ الآن دو عدد را در هم ضرب میکنیم؛ مثلاً چهار پنج تا، بیست تا میشود. وقتی ضرب غامض شد چه میشود؟ یا مثلاً جمع زدن؛ عدد صد و پنجاه را با صد و بیست جمع میزنیم و حاصل جمعش این میشود. ضرب یا جمع وقتی غامض شد چه میشود؟ شما میگویید صد و پنجاه، ضرب در سیصد و بیست و پنج، ضرب در یک میلیون، ضرب در… ؛ ده عدد غیر رند میآورید و میگویید چه ضرب غامضی شد. اعداد تو در تویی که با هم خیلی فاصله دارند را جمع میزنید و میگویید چه جمع غامضی شد. آیا این غموض غیر از این است که خلاصه وقتی جمع زدید حاصل جمع همان است؟ شما چه بگویید پانزده به اضافه چهار، نوزده میشود، چه بیست عدد غامض بیاورید و جمع بزنید و در آخر کار بگویید، «لیس الکل الا الآحاد». غموض که در اینجا کاری نکرد. عملگر ما در جمع این آحاد، عملگر ریاضی بود. عملگر جمع، عملگر ضرب. اینکه میگوییم «لیس الکل الا الاجزاء بالاسر»، دقیقاً اینجا است. میتواند غامض شود اما غموضی که مرکِّبش -آنچه که این ترکیب را میآورد- عملگر ریاضی است. عمل گری است که این کم ها را با هم جمع میزند. این یک جور غموض است. اما یک جور غموض ها هم به این صورت نیست. نمیتوان گفت که جمع بزنید.
حالا برای اینکه توضیح این جمع ها را عرض کنم، به آن مثال معروف خودمان برگردیم. مثال آب؛ تقریباً در مباحثی که علامه مطرح کردهاند و بعد شاگردان ایشان، و بعد شاگرد شاگردان ایشان در این پنجاه سال بحث کردهاند، دیدم نوعاً این را قبول دارند که وقتی شما آب میگویید، دو هیدروژن و یک اکسیژن است، میگویند یک ثالثی پدید آمده است. در کلماتشان نوعاً همه این مثال را قبول دارند. H2o آب است؛ آب واقعاً یک چیزی است که دارای آثار و خواصی است که غیر از دو هیدروژن و اکسیژن است. این را پذیرفتهاند.
حالا سؤال من این است: شما این مولکول های آب را بگویید یخ، بخار و آب، اینها سه چیز هستند یا یک چیز هستند؟ یخ با آب یک چیز است یا دو چیز است؟
شاگرد: مقصودتان از چیز، چیست؟
استاد: مقصودم شیء است. مثل اینکه میگویید آب و بعد میگویید اکسیژن. من دارم تنظیر میکنم. شما میگویید اکسیژن و هیدروژن، حالا میگویید یخ و آب. این دو مثل هم هستند یا نیستند؟ با اطلاعاتی که دارید سریع میگویید مثل هم نیستند. آن حالت ماده است و این ترکیب شیمیایی است. مولکول های آب که تغییر نکردهاند؛ درجه حرارتشان پایین میآید و حرکت جنبشی کم میشود اینها به هم میچسبند و کریستال درست میکنند. وقتی حرارت بالا میرود از هم فاصله میگیرند و حرکت جنبشی آنها زیاد میشود و تا آن جا که به نقطه جوش میرسند و کاملاً از هم فاصله میگیرند و بخار میشود. مولکول که تغییری نکرده است.
الآن اگر میلیاردها و ترلیون مولکول آب را به هم ضمیمه کنید، آبی میشود که ما استفاده میکنیم، این ترکیب مولکول ها چیست؟ اجتماع آنها است. عملگر آنها ریاضی است. چون میگوییم چندین مولکول. اگر عملگر ریاضی است، پس چطور میگویید «کل چیزی جز اجزاء نیست»، حالت یکی یخ است که آثار و خصوصیاتش با کاملاً با وقتی که آب است فرق دارد؟ و کاملاً فرق دارد با وقتی که بخار است؟ مگر کل، چیزی غیر از اجزاء نیست؟ در اینجا اجزاء جمع شدهاند و چیز دیگری نداریم! اگر نداریم، پس چرا این مجموعه سه حالت دارد؟
شاگرد: با امر دیگری ترکیب شدهاند، یا با گرما یا با سرما.
استاد: بله، یعنی یک چیز دیگری در اجتماع آنها به کار میآید و دخالت میکند. لذا سه حالت پدید میآید. این سه حالت یخ و بخار را در تکتک اجزاء میتوانید ببینید یا نه؟
قبل از این سؤال، سؤال دیگری را بپرسم. وقتی شما چند میلیارد مولکول آب جمع میکنید و مجتمع میشوند، ترکیب آنها اتحادی است؟ انضمامی است؟ یا اعتباری است؟ روی اصطلاحاتی که در کلاس میدانید به چه صورت است؟ دو هزار ریگ شن جمع کنید، میگویید یک خرمن شن و یک خرمن گندم. یک مشت گندم، این ترکیب اعتباری است؟
شاگرد: انضمامی است.
استاد: به اصطلاح انضامی میگویید؟! یعنی دو چیز با هم منضم شدهاند؟! این اختلاط است.
شاگرد2: اعتباری است.
استاد: روی اصطلاح میگویند اعتباری است.
شاگرد: مقصودتان از ترکیب انضمامی چیست؟
استاد: مثل زید و شاعر، گچ و بیاض. اینها ترکیب انضمامی است. اتحادی نیست. البته آخوند در درجات طولی به اتحادی بر میگردانند. ناطق و حیوان ترکیب اتحادی داشتند. یعنی دو تا هستند اما این دو طوری هستند که فقط اجزاء تحلیلی هستند. وجود یکی بیشتر نیست. اما در جوهر و عرض انضمامی بود. چون ماهیت جوهر واقعاً ماهیت عرض نبود. مقولات عشر به تمام ذات مباین بودند و لذا میگفتید مقولات عشر. این عشر را نمیتوانستید دوباره به یک مقوله و جامع دیگری برگردانید. لذا جوهر یک مقوله جنس عالی بود، کیف هم یک جنس عالی بود. ولذا کیف با جوهر تباین ذاتی داشت. و لذا جوهر گچ با صفت بیاضش دو معنا گرفتهاند و لذا میگفتیم ترکیب انضمامی بود. ولی واقعاً ترکیب بود.
الآن که یک مشت ترکیب در دست من است، این ترکیب انضمامی است یا اعتباری است؟ اعتباری است. خب اگر ترکیب اعتبار ما است، معنا دارد که در خارج و تکویناً از این اعتبار ما آثار و خواص جدایی در بیاید؟! نه. خب اگر چندین میلیارد مولکول آب با هم جمع شوند ترکیب انضمامی است یا اعتباری است؟
شاگرد: اعتباری است.
استاد: پس با این وجود، یخ شدن آب، بخار شدن آن، اعتباری است؟! این سه صفت اعتباری است؟! به اعتبار ما این یخ شده؟! به ما اعتبار ما این مایع شده؟! به اعتبار ما نیست. اگر ما هم نبود این مایع بود و ربطی به اعتبار ما ندارد. چطور است که اجتماع این مولکول های آب و ترکیب آنها را اعتباری میدانید، بعد سه خاصیت از این اجتماع ظهور میکند که در این افراد نیست؟! در تکتک مولکول ها نیست؟! صفت یخ بندی، میعان و بخار، در هیچکدام از اجزاء نیست، با ترکیب اعتباری که سه خاصیت پیدا نمیشود. اینها سؤالاتی است که برای مآل بحث ما خوب است.
در اینجا چه بگوییم؟ فرمایش آقا را بگوییم؟ بگوییم اینجا واقعاً ترکیب اعتباری نیست. اجزاء آب وقتی جمع میشوند یک چیز دیگری هم به کار میآیند. آن هم دارد کار انجام میدهد، پس ترکیب اعتباری نیست. باید دست برداریم، یعنی نمیتوانیم بگوییم چون چندتا جمع شدهاند پس ترکیب اعتباری است. خب اگر به این صورت است که در اینجا مولکول ها را جمع میکنیم و ترکیب اعتباری نمیشود، سؤال این است که خب یک ترکیب اعتباری نشان ما بدهید.
شاگرد: آهن را طوری درست میکنیم که تیز باشد؛ مولکول های آن را طوری در کنار هم قرار میدهیم که ببرد. یک طوری در کنار هم قرار میدهیم که نبرد. این دو که با هم فرق ندارند. بالأخره مولکول آهن در اینجا ظهور کرده که یک کیفیت دارد. آن وصف و کیفیت جدا از این ترکیب است. آن کیف یک اثری دارد.
استاد: بنابراین ترکیب اعتباری نشد. یعنی هر کدام از اینها یک چیزی دارند که عند الاجتماع آنها فعال میشوند. یعنی فقط این نیست که بشماریم و بگوییم چند میلیون مولکول آب و خلاص! در همین مولکول یک چیزهایی داریم که وقتی اجتماع پیدا کرد، آن چیزها با هم ضمیمه میشوند و کار انجام میدهند.
حالا برگردم؛ شما میگویید دو میلیارد اتم یا مولکول هیدروژن با یک میلیارد اتم اکسیژن را در یک جایی مخلوط میکنیم؛ این آب هست یا نیست؟! با اطلاعاتی که میدانید آب حاصل شد یا نشد؟! نشد. چرا؟ چون اختلاط دو میلیارد هیدروژن و یک میلیارد اکسیژن که آب نمیشود. ترکیب شیمیایی صورت نگرفته است. یک مخلوط است. ولو این اختلاط یک چیزهایی را فعال میکند که در اجتماعشان چیزهایی پدید میآورد، اما ترکیب نیست. ترکیب صورت نگرفته است. چه زمانی این دو میلیارد با یک میلیارد، مولکول آب درست میکند؟ آن وقتی که جدا جدا سه تایی با هم، آن ترکیب خاصی که خدای متعال قرار داده را انجام بدهند، یک مولکول درست کنند. ترکیب شیمیایی صورت بگیرد نه اینکه اختلاط چند اتم باشد.
خب سؤال این است: اگر ما به دل این مرکب برویم. یعنی الآن صرف مخلوط نیست، دو تا هیدروژن و یک اکسیژن، مولکول آب درست کرد؛ حالا کوچک میشویم و به فضای یک مولکول آب میرویم، در اینجا چه چیزی داریم؟ دو هیدروژن و یک اکسیژن داریم. چیز دیگری داریم یا نداریم؟!
شاگرد: نداریم.
استاد: یعنی الآن با ترکیب شیمیایی یک ثالثی پدید آمده؟ یعنی وقتی به فضای آن میرویم ثالثی پدید نیامده؟ وقتی به فضای آن برویم دو هیدروژن و یک اکسیژن دارند حرکات خودشان را انجام میدهند؛ در حالت الکترووالانسی یا کوالانسی؛ ترکیبی که اتمها کنار هم قرار میگیرند. الآن که به آن جا میرویم غیر از اینها دیگر چه چیزی هست؟
شاگرد: یک ساختاری هست که دارای خاصیتی است.
استاد: یعنی هیدروژن و اکسیژن فقط اعداد ریاضی نبودند که بگوییم دو هیدروژن و یک اکسیژن ترکیب میشوند و سه تا میشوند. پس اینکه ما در فرمول شیمیایی میگوییم آب یعنی H2o مسامحه است. H2o که جمع ریاضیاتی ساده است. بهمعنای دو هیدروژن و یک اکسیژن نیست. اگر این دو بدون ترکیب شیمیایی باشد که آب نیست. H2o با یک چیزهای دیگری که دارند، آب میشوند. تا زمانیکه آنها را مد نظر قرار ندهیم، اصلاً شیء ثالث را نداریم. به گمانم هم همه قبول داشته باشند؛ یعنی اگر به اندرون H2o برویم، درست است که از حیث مشت پر کن بدون هیدروژن و اکسیژن چیزی نداریم، اما چیزهای دیگری داریم که دارند کار انجام میدهند.
شاگرد: فرض گرفتید که دو هیدروژن و یک اکسیژن هست، درحالیکه الآن میگویید چیزهای دیگری هم هست.
استاد: آن چیست؟ این است که هیدروژن چند لایه دارد، در هر لایهای چند الکترون هست، اکسیژن هم همینطور است، در هر لایهای چند اربیتال دارد، در هر اربیتالی چند الکترون دارد. چون این لایهها را دارد و چون این الکترون ها را دارد، آن مؤلفههای هیدروژن ها و اکسیژن ها با هم تعامل میکنند. حالا طوری کنار هم قرار میگیرند که ثالث پدید می آید.
مثالهای عوامی آن را عرض کنم. یک پاکت داشته باشید که پیچ و مهره ها از هم جدا باشند. بیست پیچ و بیست مهره جورواجور در این پاکت ریختهاید. یک پاکتی پر از پیچ و مهره است، این ترکیب است یا اختلاط است؟ اختلاط است. پیچ و مهره ها با هم خلوط هستند. خلاصه ترکیبشان اعتباری است یا انضمامی؟ اینجا خیلی روشن است که ترکیب اعتباری است. حالا واقعاً اجتماعشان چیزی پدید نمیآورد؟!
شاگرد: وضع…
استاد: عبارت آقای طباطبایی را میخوانم. ولی میخواهم مقدماتش در ذهن شریفتان واضح باشد.
فعلاً این اختلاط است. حالا وقت صرف میکنید و مهره هر پیچ را پیدا میکنیم و در هم میپیچیم؛ وقتی آنها را با هم پیچیدیم، این ترکیب چه ترکیبی است؟ شیء ثالث پدید آمد یا نه؟ کسانی که ذهن فلسفی کلاسیک دارند، میگویند باز هم چیزی پدید نیامده است؛ پیچ و مهرهای بودهاند که در هم پیچیده ایم! خُب حالا شیء ثالث پدید آمده یا نه؟ شما الآن از من پذیرفتید و خودتان هم تأیید کردید که از مولکول آب، شیء ثالث پدید آمد. در پیچی که در مهره پیچیده اید، شیء ثالث پدید آمده یا نه؟
شاگرد: مقایسهای که در بیت و بایت با مولکول آب میکنید…
استاد: هنوز آن مقایسه مانده است. من هنوز باید چیزهایی را بگوییم. با این بحثها آخر کار میرویم، درحالیکه به مقدماتی نیاز است. و حتماً باید ببینیم چه کار کردهاند. از چیزهایی که در ذهنم هست، این است: اگر خودتان مطلع هستید یا با اساتیدی که در این رشته کار کردهاند در ارتباط هستید، این سؤال را بپرسید. سؤالی است که من خیلی به دنبالش هستم. در بحث قرائات میگفتم گاهی به ذهنم میآمد که فلانی مقری نبوده. دنبالش میرفتم و میدیدم همینطور است. در فیلسوفهای ذهن که در فضای هوش مصنوعی تفلسف کردهاند –مثل سرل یا درایفوس- میخواهم بدانم آنها دست به کد بودهاند یا نه؟! یعنی خودشان برنامهنویسی بلد بودند؟ برنامهها را خودشان مینوشتند یا نه؟ این خیلی مهم است. ببینید فیلسوف ذهنی که خودش برنامهنویس نیست، برای فضای هوش مصنوعی یک جور تفلسف میکند. اما فیلسوفی که خودش دست به کد است و الآن یک برنامه مینویسد و ارائه میدهد، اگر این فیلسوف ذهن هم باشد به گمانم تفاوت میکند. یعنی یک چیزهایی برایش ملموس است که برای دیگران نیست. لذا در فیزیک هم عرض میکردم در زمان ما اگر کسی میخواهد تفلسف بکند باید فیزیکدان هم باشد. اگر فیزیک را خوب نداند و چیزهایی که در قرن بیستم آمده را نداند، نمیتواند تفلسف کند. چون علم به فلسفه نزدیک شده است. خیلی نزدیک است. اینجا هم همینطور است. بررسی فلسفه هوش مصنوعی بدون دست به کد بودن، مشکل است. لذا عرض میکنم صبر کنید. مهندسهای نرمافزار کاری به فلسفه ندارند، برای کارآیی خیز میگیرند. شما باید بدانید او دارد چه کار میکند. اگر فضای او را ندانید، تفلسفی میکنید که بیرون از فضای کاری او است. همه تلاش من این است. تا اندازهای که ممکنم هست، در این مسیر برویم. یعنی مسیری برویم که بفهمیم دارند چه کار میکنند.
فعلاً من میخواهم بگویم غموض دو جور است. ترکیب غامض دو جور است. با این مثالهایی که الآن گفتم نزدیک شدهام. شما الآن جواب من را بدهید. وقتی پیچ و مهره را به هم پیچ کردید، شیء ثالث پدید آمد یا نه؟
شاگرد: از اجتماع آنها یک واقعیت نفس الامری ظهور کرد.
استاد: بله، این اندازه میپذیرید که شیء ثالثی پدید آمده است. فقط به این صورت نیست که بگوییم پیچ و مهره را کنار هم قرار میدهیم. خُب چرا ثالث را میپذیرید؟ میگویید پیچ یک چیزی دارد که فقط وزن آن آهن نیست، بلکه رزوه هم دارد. مهره هم همینطور. اینها با هم متناسب هستند، این دو خصوصیتی که غیر از نفس اجزاء خود پیچ است؛ این دو یک چیزی دارند –مثل اتم هیدروژن که لایهها داشت- اینها هم رزوه هایی دارند که با هم متناسب هستند و با هم تعاون میکنند، شیء ثالثی را پدید میآورند.
شاگرد٢: به وزان همان پیچ و مهره شیء ثالثی پدید میآید؟ سومی که به وزان اولی و دومی نیست. یک خصوصیتی بروز کرده است.
استاد: من که میخواهم غموض را توضیح بدهم، اول میخواهم یک تقسیمبندی کنم. اینکه میگویم پیچ و مهره، میخواهم بگویم دو جور غموض داریم. شما این را جزء کدام یک میبینید؟
در مولکول آب اگر دو هیدروژن و یک اکسیژن را همینطور کنار هم میریختید و مخلوط میکردید، آب بود؟ نبود. با ترکیب شیمیایی به یک مولکول میرسید. اگر آب وسیع را ریز میشدید و به مولکول آب میرسیدید، اگر این پیوند مولکول را به هم میزدید، آیا آب داریم؟! آب نداریم. پس یعنی ترکیب مولکول آب، یک جزء لایتجزی برای آب است. جزء لایتجزی یعنی نه اینکه نتوانید آن را به هم بزنید، اما اگر به هم زدید، دیگر آب ندارید. ما ترکیبهای غامضی داریم که در مسیر ترکیب، پست سر هم جزء لایتجزی درست میکنند. ترکیبهای غامضی داریم که در مسیر غموض، جزء لایتجزی درست نمیکنند. شما دو میلیارد هیدروژن را با یک میلیارد اکسیژن مخلوط کنید، خیلی هم غموض پیدا کند، در این مسیر غموض، جزء لایتجزی مولکول آب درست نشده. ولو غامض باشد. اما وقتی این دو هیدروژن با یک اکسیژن ترکیب میشوند و مولکول درست میکند، الآن این یک جزء لایتجزی برای شیء ثالث جدید است. پس ما دو جور غموض داریم؛ غموضی که در مسیر ترکیب، مدام جزء لایتجزی درست میشود؛ یعنی یک شیء ثالثی را درست میکند که اگر آن را به هم بزنیم، دیگر آن محو میشود.
سؤال من این است: وقتی پیچ و مهره را میپیچید، از کدام یک از این دو ترکیب است؟ یعنی دارد یک جزء لایجزایی درست میکند که اگر پیچ را از مهره جدا کنید، جزء لایتجزی تمام میشود و به هم میخورد؟ یا اینکه در مسیری که پیچ و مهره را در هم جفت میکنید جزء لایتجزایی پدید نمیآید؟ شما کدام را میگویید؟ پیچ و مهره را که جفت میکنیم یک جزء لایتجزی پدید میآید یا نه؟
شاگرد: پدید نمیآید.
استاد: اگر میلیاردها پیچ و مهره را در یک گونی بریزید، آن هم غموض هست یا نیست؟ یک نوع غموض است. نوع آن چیست؟ در اینجا هم که آنها را جفت میکنید، تفاوت غموضش در چیست؟
شاگرد: شدتش است.
استاد: وقتی پیچ و مهره با هم میشوند، یک کامیون صد تن بار را میبرد. آن گونی پیچ و مهره ها قدرت ندارد بار را ببرد. وقتی پیچ و مهره ها با هم میشوند یک قطار را راه میاندازند. یک هواپیما را راه میاندازند. اگر جزء لایتجزی پدید نیامد، پس چرا وقتی پیچ و مهرههای هواپیما را باز میکنید، نمیگویید همان هنوز هست؟! یعنی شما در صنعت و در ماشین به یک چیزی میرسید که اگر بازش کنید، دیگر آن اثر را ندارید و وقتی با هم هستند آنها را دارید. اگر شما مولکول آب را باز کنید دیگر آب ندارید. اگر پیچ و مهره را از هم باز کنید، دیگر صنعت ندارید. این چه غموضی است که نسبت به غموض دیگر، دو نوع میشوند؟
شاگرد٢: یک کارآیی جدید میبیند ولی باز مثل آب نیست.
استاد: لذا من مثال عوامی گفتم، تا بعداً وقتی خواستید انواع ترکیب را ببینید، ببینید چه طیف وسیعی است!
گامی که امروز برداشتیم این است: وقتی چیزهایی مرکب میشوند و ترکیبشان غامض میشود، ما میبینیم که دو نوع غموض داریم؛ غموضی که در اصطلاح کلاسیک ترکیب اعتباری دارند؛ تراکم افراد است. و دوم، غموشی که در مسیر ترکیب، جزء لایتجزی پدید میآورد که شیء های ثالث همراه آن میآیند.
شاگرد: به نظر میآید هر شیء ثالثی که پدید میآید در مقوله اجزاء هست.
استاد: این نکته مهم است. فروکاستن را الآن زیاد به کار میبرند. سؤال این است: الآن برای کل خاصیتی پدید میآید، آیا وقتی این خاصیت پدید آمد، میتوانیم آن خاصیت را به خاصیتهای اجزاء فروبکاهیم یا نه؟ یعنی بگوییم باز چیزی موجود نشده، همین را در اجزاء نشان میدهیم. به این فروکاستن میگویند؛ فروکاستن شیء جدید به خواص و آثاری که در دل اجزاء موجود است. خُب خیلیها دارند تلاش میکنند که در مسیر ترکیب غامض که با جزء لایتجزای جدید مواجه میشویم، سعی کنند خواص جدید و شیء جدید را به اجزاء تشکیل دهنده فروبکاهند. متأسفانه یا خوشبختانه در مسیر ترکیب با چیزهایی مواجه شدهاند که هر چه تلاش کردهاند خواص جدید و شیء جدید را به خواص اجزاء فروبکاهند نشده. مثال هایش را بعداً میبینید.
شاگرد: البینة علی المدعی!
استاد: من حرفی ندارم. داریم جلو میرویم. اتفاقا میخواهم ببینید چه فکرهایی شده! اگر خواستید بحثهای امروزه را ببینید، کلمه «merge» بهمعنای ترکیب کردن است. «emerge» برای درون است یا «extension». «emerge» همین است. در فارسی میگویند برایند و برایش. چند چیز را که جمع میکنید؛ مثلاً یک کیسه نخود برآیندی دارد که وزنش زیاد شده. اما برایش ندارد. ولی وقتی دو هیدروژن و یک اکسیژن را ترکیب میکنید و شیء ثالث پدید میآید، یک برایش دارد. برآمدگی دارد. به آن «emerge» میگویند. «merge» معادل «result» است. «result» بهمعنای حاصل شد و منتج است. اگر ترکیب به این صورت باشد برآیند است. اما «emerge» بیش از این است. یعنی وقتی ترکیب میشود یک چیز دیگری هم میآید. آیا میتوانیم آن چیزی که پدید آمد را به اجزاء فروبکاهیم یا نه؟ چقدر بحث کردهاند. حالا اگر خواستید مراجعه کنید و ببینید.
علامه طباطبایی در جلد چهارم المیزان صفحه نود و شش، ذیل آیه شریفه «يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ»1 میفرمایند:
اعتبار الإسلام رابطة الفرد والمجتمع : الصنع والإيجاد يجعل أولا أجزاء ابتدائية لها آثار وخواص ثم يركبها ويؤلف بينها على ما فيها من جهات البينونة فيستفيد منها فوائد جديدة مضافة إلى ما للأجزاء من الفوائد المشهودة فالإنسان مثلا له أجزاء وأبعاض وأعضاء وقوى لها فوائد متفرقة مادية وروحية ربما ائتلفت فقويت وعظمت كثقل كل واحد من الأجزاء وثقل المجموع والتمكن والانصراف من جهة إلى جهة وغير ذلك ، و ربما لم تأتلف وبقيت على حال التباين والتفرق كالسمع والبصر والذوق والإرادة والحركة إلا أنها جميعا من جهة الوحدة في التركيب تحت سيطرة…هذه الرابطة الحقيقية بين الشخص والمجتمع لا محالة تؤدي إلى كينونة أخرى في المجتمع حسب ما يمده الأشخاص من وجودهم وقواهم وخواصهم وآثارهم فيتكون في المجتمع سنخ ما للفرد من الوجود وخواص الوجود وهو ظاهر مشهود2
«اعتبار الإسلام رابطة الفرد والمجتمع»؛ جالب است که دو جور مثال میزنند. اسمی از غموض و انواع غموض را نبرده اند. ولی دو جور مثال میزنند. «فالإنسان مثلا له أجزاء وأبعاض…».
«ربما ائتلفت فقويت…»؛ مثل وزنش، اجزائش همه یک وزنی دارند، جمع که شد میشود هشتاد کیلو، شصت کیلو.
«وربما لم تأتلف»؛ سر و دست و پا و قوه سامعه که مثل وزن نیست که ریاضیاتی با هم جمع شوند. اینها ارگانیک هستند، یعنی با هم شروع به تعاون میکنند. «وبقيت على حال التباين والتفرق»؛ یعنی وقتی جمع میکنیم سر، هنوز سر است. اینطور نیست که چیزی داشته باشد تا وقتی با دست جمع میزنیم دیگر سر نباشد. بله، وزن سر با وزن دست جمع میشود. اما نقش سر با نقش دست با هم جمع نمیشوند.
در صفحه بعدی میفرمایند: «وهذه الرابطة الحقيقية بين الشخص والمجتمع لا محالة تؤدي إلى كينونة أخرى في المجتمع»؛ این عبارت ایشان یک بحث پنجاه ساله است. مرحوم آقای مطهری ادامه دادهاند و گفتهاند پس اصالت، نه با اجتماع است و نه با فرد است، بلکه با هر دو است. آقای طباطبایی صریحاً فرمودهاند؛ فیلسوف حرف میزند؛ اعتباری حرف نمیزند؛ «فيتكون في المجتمع سنخ ما للفرد من الوجود وخواص الوجود»؛ میگویند زید یک چیز است، وقتی در جامعه هست، بالدقة الفلسفیة یک وجود دیگری پدید میآید. وجود فلسفی. لذا کسانی که خیلی مناقشه کردهاند و برخی از شاگردان ایشان که اصالة الفرد را جا میاندازند اینها را قبول ندارند. مفصل استدلال کردهاند که اصالت جامعه یعنی چه؟! اصالت با فرد است. مردم که جمع میشوند یک چیز جدیدی پدید نمیآید. مقالات مفصلی هم از شاگردان شاگردان در رد آنها نوشتهاند. گفتم در سال نود و نه، یک مقالهای در رد حرف ایشان آمده است. حالا نگاه کنید و ببینیم چه فرمودهاند. آیا در اجتماع چیز جدیدی پدید میآید یا نمیآید؟ آقای طباطبایی آیات را میآورند و میگویند ببینید قرآن با اجتماع بهعنوان یک واحد شخصی برخورد کرده، آن را خطاب قرار میدهد. «كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا»3.
والحمد لله رب العالمین
کلید: اصالت اجتماع، اصالت فرد، ترکیب اعتباری، ترکیب انضمامی، هوش پایه محور، انواع ترکیب، فروکاستن، رابطه فرد و اجتماع، جزء لایتجزی، نماد در کامپیوتر،
1 آل عمران 200
2 الميزان في تفسير القرآن نویسنده : العلامة الطباطبائي جلد : 4 صفحه : 95
3 الجاثیه ٢٨