بسم الله الرحمن الرحیم
فقه هوش مصنوعی؛ جلسه21 20/2/1403
{00:00:36}
بسم الله الرحمن الرحیم
{#آگاهی_پایهمحور، #درک_معنای_پایهمحور، #هرمس، #آگاهی_نفسمند، #اشارهگر}
{00:00:45}
مسیری که به دنبالش بودیم، این بود که آیا آگاهی و درک معنا بهصورت پایهمحور ممکن است یا نه؟ این اصل مقصود ما در جلسات قبل بود. اساس بحث بر سر این بود: هر انسانی که نفسمند است با یک تلطیف و توجه به خود، میفهمد که درکی که از نفس دارد، مادی نیست؛ اصل جوهره درک کننده -که «انا» میگوید- هم آگاهی دارد و هم درک معانی دارد و ریخت هیچکدام از این دو تا، ریخت مادیت نیست. مثالهای متعددی هم زدم و از این ناحیه، مطلب صاف است. فقط صحبت سر رابطهای است که در ظهورات شئونات نفس در عالم ماده نسبت به بدن است. پایهای که خداوند متعال در این بدن فراهم کرده تا آثار نفس ظهور کند، شوخی نیست که همینطور یک کلمه بگوییم. لذا آنچه که الآن در بحث هوش مصنوعی مطرح است، این است که ببینیم آیا میتوان با دو فضا از آن صحبت کرد یا نه؟ هفته قبل عبارت آن آقا را خواندم و بعد هم خودشان اشاره کردند که نمیتوان گفت آگاهی در پایه ظهور میکند، چون اساساً ریخت آگاهی، ریخت ظهور کردن در پایه نیست. فرمایش ایشان این بود که جوهره آگاهی، جوهره تجرد است و چیزی که اصل قوامش با تجرد جوش خورده، ممکن نیست در پایه ظهور کند. موطن معنا غیر مادی است و اصل ذات معنا با غیر مادیت و با وراء فیزیک و ماده بودن جوش خورده است؛ چطور میخواهد در ماده ظهور کند؟! ظهور کردنی نیست. این اصل حرف بود که مطلب خوبی هم بود که ما هم دنبال کردیم و یادم نیست در جلسه قبل مسیر بحث تا کجا رفت، ولی بهصورت خلاصه عرض میکنم؛ در اینجا مطالب خیلی مهمی هست.
در اینکه اصل جوهره انسان، نفوس و عقول مربوط به عالم دیگری است، براهین روشنی هست و اتفاقاً موافق با فطرت هر کسی است؛ حالا چه مقامات عالیه آن و چه مقامات پایین آن؛ مقام بالای آن را که اولیاء و انبیاء علیهمالسلام دارند، جای خودش است، اما حتی بین علماء هم هست و در کتب حکمت، متعدد جمله را نقل میکردند و در اسفار و جاهای دیگر بود. البته خیلیها آن جمله را به هرمس نسبت داده بودند. ظاهراً هفت هرمس هست؛ هرامس سبعه که ظاهراً میگویند هرمس اصلی و اولین هرمس که هرمس الهرامسه است، حضرت ادریس سلام الله علیه است؛ «سمّی ادریس ادریساً لکثرة درسه»؛ میگویند اساس درس و علم در ذریة حضرت آدم - علی نبینا وآله وعلیه السلام - از حضرت ادریس بوده که در مسجد کوفه بودهاند و روایات در وصف ایشان زیاد است که بخشی از آنها هم در فدکیه آمده است. شخص حضرت ادریس برای فضاهای کلاسیک علم بشر مهم است؛ هرمس الهرامسه.
میگویند ایشان این جمله را گفتهاند؛ خب اگر ایشان گفته باشند، هنوز عبارت کمی است؛ انبیاء برای خودشان دم و دستگاهی دارند. در برخی از کتابها به فیثاغورس نسبت دادهاند و در برخی از کتابها به ارسطو نسبت دادهاند. اینطور شده؛ عبارت خیلی قدیمی است. عبارت این است:
و عن هرمس أنه كان يقول إن ذاتا روحانية ألقت إلي المعارف فقلت من أنت قال أنا طباعك التام1
من از بدنم فارغ شدم و به بیرون از بدن رفتم، در جایی یک وجود راقی دیدم که معارف را به من القاء میکرد. گفتم تو چه کسی هستی؟ گفت: «انا طباعک التام»؛ گفت جوهره تام و اصلی تو هستم. ذات و جوهره خودت هستم که دارم اینها را القاء میکنم. علی ای حال اگر درطبقه حکماء و فلاسفه باشد، یک حالی برایش پیش آمده، اگر هم از حضرت ادریس باشد باید تحلیل دقیقتری از این جمله شود. منظور من این است که «طباعک التام» یک نگاه درست و مطابق با فطرت است.
اما با این بحثهایی که به دنبالش هستیم منافات دارد یا ندارد؟ نوعاً منافات دیده میشود. عرض من این است: در فضای طلبگی که به این بحثها نیاز داریم، منافات ندارد؛ یعنی آن طباع تام که میخواهد از عالم دیگر در پایه ظهور کند، مانعی ندارد که آگاهی و به یک نحو درک معنا مناسب با پایه وجود داشته باشد، بدون نفسمندی. یعنی پایهای فراهم کنیم که در آن، آگاهی و درک معنا ظهور کند که مناسب پایه است و بدون نفس است. این ممکن هست یا نه؟ خب اگر میخواهید بگویید همان آگاهی تجردی است، اینکه اصلاً ادعای ما نیست؛ خروج از بحث است و تخصصاً از بحث خارج است؛ ما که نمیخواهیم آن را بگوییم. ما میخواهیم بگوییم چون این پایه برای ظهور آن یک ارتباطی دارد، در این پایه تا چه اندازهای میتوانیم پیش برویم که بدون اینکه یک دستگاه هوشمند، نفس داشته باشد و از تجرد در آن تصرف شود، چه اندازه میتواند اموری از ریخت آگاهی یا درک معنای مناسب با پایه فراهم شود.
به این خاطر در جلسه قبل داشتم عرض میکردم: چنین چیزی میتواند فراهم شود و با آن مثالهای سادهای که تبیین شد و گفته شد که ما از دل سختافزار شروع کنیم و بالا برویم و لایههایی که میتوانیم تشخیص دهیم - وقتی از سختافزار به نرمافزار میرویم - طبقه به طبقه ملاحظه کنیم و ببینیم در کدام لایه نرمافزاری است که در پایه، بدون نفسمند شدن، این معنا میتواند مناسب با همان پایه شکل بگیرد؛ آگاهی و درک معنا، بهصورت اشارهگر.
شاگرد: درک معنا فرع بر خودآگاهی نیست؟
استاد: آن هفته هم عرض کردم شما مطلبی که در یک فضا و پارادایمی معنایی دارد را در فضای دیگری هم بیاورید و بعد بگویید چطور شد؟!
شاگرد: این درک معنا … .
استاد: هنوز باید صبر کنید؛ نیاز به توضیح زیادی دارد. من کل مسیر را عرض کنم، بعد اگر شما اشکالی دارید، بفرمایید. مطالبی که هفته قبل عرض کردم را اگر پی گرفتهاید که خوب است و اگر پی نگرفتهاید، مطالب پرفایدهای است، حتماً پی بگیرید. اگر مبادی آن را میدانستید، مرور کنید و اگر نمیدانستید، حتماً مطالعه کنید؛ قلم به دست بگیرید و پیاده کنید و روی آن فکر کنید؛ مطالب خوبی است؛ اینطور نیست که یک چیزی بگوییم و رد شویم.
{#افلاطونگرایی، #ارسطوگرایی، #مُثُل، #تجرید}
{00:09:43}
عرض من این است: در درک کلیات، بین افلاطونگرائی و ارسطوگرایی تفاوتی بود. افلاطون میگفت معلم، معلم نیست بلکه مذکِّر است و روح در عالم معانی، مجردات را درک میکند؛ ارباب انواع و مثُل را درک میکند و مصادیق بیرونی معدّ آن درک هستند. مصداق بیرونی معدّ است که نفس، در عالم خودش آن معنا را درک کند، آن هم درک نه دقیقاً بهمعنای تعلم، بلکه بهمعنای ظهور و یادآوری؛ لذا میگفت مذکِّر است. شاگردش ارسطو کلاً این معنا را عوض کرد. ارسطو شخصیت بسیار مهمی داشت. لذا سبب شد مبنای او [افلاطون] رده دوم شد و تا الآن هم حالت بازگشت را ندارد. البته بازگشت میکند، چون مبادی آن فراهم است و شاید در فضای علم طولی نکشد که برگردد. ارسطو گفت درک کلی، از راه تجرید است؛ یک مصداق میبینیم، دو مصداق میبینیم، سه مصداق میبینیم و از بین چند مصداق، یک امر مشترک، تجرید و انتزاع میکنیم؛ زید را میبینیم، عمرو را میبینیم، بکر را میبینیم و میگوییم هر سه تا انسان هستند؛ انسان را بهعنوان یک مفهوم کلی از مصادیقش تجرید کردیم، نه اینکه مصداق، معدّ وصول به یک معنا باشد، بلکه خود کلی، همین است. این مبنایی است که از ارسطو است.
این مبنای ارسطو برای درک پایهمحور، به همان نحوی که در کلاس منطق یاد گرفته بودیم، خیلی کمک میکند. درک معنای افلاطونی در ماشین ممکن نیست، چون جوهره آن، عالم ورای ماده است، اما ببینیم آیا درک کلی در مبنای ارسطویی برای ماشین ممکن هست یا نیست؟ یعنی چند مصداق داشته باشیم و ماشین بفهمد این مصادیق با هم در یک معنایی مشترک هستند؛ این ممکن هست یا نیست؟ و لذا مبنای ارسطویی در بحث ما که هوش و آگاهی پایهمحور است، خیلی کمک میکند؛ ریختی که دارد کمک میکند.
{#بیت، #سختافزار، #مبنای_دودویی، #سختافزار، #دستگاه_ریاضیاتی، #دستگاه_منطقی، #جبر_بولی، #نوع_داده_بولی، #سطوح_منطقی}
{00:12:25}
نکتهای که در جلسه قبل عرض کردم و بسیار مهم بود، این بود که در اعداد باینری - که مبنای دو بود و دو رقم بود، اعداد را با دو نماد صفر و یک سامان میدادیم و بعد میگفتیم اگر دو تا صفر باشد، صفر است و اگر صفر طرف چپ باشد و یک، عدد یک میشد - خود صفر و یک هم بهعنوان یک بیت در عالم سختافزار بود که درکی از علی البدل بودن آنها نداشت؛ یعنی خود امر فیزیکی نمیفهمید که زمانیکه حالتی که الآن هستم نباشد، حالت دیگر جای من میآید. اینها را توضیح دادم و واضح هم هست که خود امر فیزیکی، این حالت را هرگز درک نمیکند. مثلاً یک دایرهای سفید یا سیاه است؛ درحالیکه این سطح سفید است، خودش درکی ندارد که اگر سفید نباشم، به جای من و بدل من سیاه میآید. یک دایره بسته که مدار بسته است، در متن فیزیکی خودش درکی ندارد که من بسته هستم و اگر بسته نباشم، جای من یک دایره و حلقه باز میشود؛ این درکها را ندارد، ولی تکویناً، در فیزیک، علی البدل هست.
اینجا بود که ذهن درک کننده، در این حالت فیزیکی، یک سیستم میدید و آن را بنا میکرد. آن سیستم، یک سیستم ریاضیاتی بود که میگفت یک حالتش صفر است و یک حالتش یک است. پس سیستم باینری با دو نمادی که در یک بستر فیزیکی حالت علی البدل داشت، خودش یک نرمافزار است؛ چیزی بود که محتاج ذهن است و ذهن این کار را میکرد و میگفت صفر و یک حالت علی البدل دارند.
تبدیل اعداد را هم ملاحظه کردید: ۰ روی مبنای دو که وقتی شروع میکردیم، صفر بود و بعدش یک بود، بعد از یک، ۱۰ بود که اگر بخواهیم طبق مأنوس ذهنمان بگوییم، میگوییم ده؛ چون دو نداشتیم، ده میشد. بعد از ده، دو تا یک میشد که در انس ذهنی، یازده است. بعد از یازده، صد بود. ده ده تا، صد تا میشود، در اینجا هم دو دوتا، چهارتا میشود؛ چهار، صد میشود؛ اگر بنویسید، خیلی روشن است.
در اینجا سر و کار ما با عدد بود، یعنی وقتی یک میگفتیم، بعد میگفتیم ده، بعد میگفتیم یازده، و بعد صد میگفتیم، سر و کار ما با یک عدد بود که مقابلش میگفتیم یک، دو، سه، چهار. یعنی در دستگاه دهدهی که انس داریم به جای دهِ آن، میگوییم دو و به جای یازدهِ آن، میگوییم سه؛ نمادها دوتا شد، اما روح آن عدد، تفاوتی نکرده است و فقط نماد، فرق کرده است. او میگوید یازده، یا نود و نه، ما میگوییم سه. او میگوید صد، چون مبنایش دودویی است. صد او را در نماد خودمان چهار میگوییم. نماد چهار را برایش میگذاریم و اسم چهار را هم برایش به کار میبریم. اصل آن عدد، یکی بود و این خیلی از اهمیت برخوردار است؛ یعنی عدد طوری است که با نمادهای مختلف میتوانیم آن را دستهبندی کنیم و نشان دهیم. تا اینجا ریاضیات بود و صفر و یک بود؛ پیشرفت اعداد بود.
آن گام بسیار مهمی که در جلسه قبل عرض کردم و اهمیت داشت و اگر نبود، امروزه اصلاً کامپیوتر نداشتیم، این بود که بین ریاضیات و منطق پل زدند. صفر و یکی که عدد بود و با مبنای باینری جلو میرفت و همینطور اضافه میشد، به جای آنها گفت درست و غلط؛ بود و نبود؛ یعنی معنای منطقی را در صفر و یک پیاده کردند. دیگر الآن «یک» عنصر ریاضیاتی نبود، بلکه یک عنصر منطقی بود، و همچنین از صفر و یک هم تجاوز نمیکرد. در جبر بولی و نوع داده بولین اصلاً سومی نداریم. در اعداد باینری داریم و بعد از ده میگوییم یازده. ده داریم، اما آنجا ده نداریم، بلکه فقط صفر و یک داریم. این بسیار اهمیت دارد. اساس کل این دستگاههای کامپیوتر صفر و یک، نه عددی، بلکه منطقی است. اگر این نبود، کامپیوتر هم نبود. اینها مطالب مهم و پر فایدهای است که بعداً به ذهن شریفتان شکل میدهد تا متوجه شوید در این پایهها چطور میشود.
از اینجا میخواهم این را عرض کنم که ظهور معنا و آگاهی در پایه به چه صورت اتفاق میافتد. عرض کردم که همین الآن که در یک بستر فیزیکی صفر و یک میگویید…؛ صفحههایی که صرف رَم را مانیتورینگ میکند و نمایش میدهد را دیدهاید؟! زیاد هم نشان میدهند. میبینید یک صفحه هست که یا صفر است یا یک است و تند و تند دارد عوض میشود؛ یعنی کارهایی که پردازشگر انجام میدهد و مرتب این صفر و یکها را تغییر میدهد. در آنجا همین است؛ در آن بستر، صفر و یکها، صفر و یک است. صفر و یکهایی که در آنها صفحه تغییر میکند، بیت ریاضی است، نه بیت منطقی. آن بیت منطقی را توضیح دادم که باید آن را بایت کنیم و به کارش بگیریم که حتماً در زبانهای شیءگرا یک صفر و یک بیشتر نیست - یک بیت است - اما چارهای نبود که آنرا تبدیل به بایت کنیم و بهخاطر نیاز سختافزار، گسترده اش کنیم. هفته قبل عرض کردم.
الآن آنچه که در اینجا داریم و انجام میشود، تکوین این صفر و یک است؛ یعنی سختافزار محضش یا چال است [یا نیست]؛ خودش هم یا صفر و یک ریاضی است یا منطقی است که صفر، یعنی نبودن و یک، یعنی بودن؛ به این صورت که یک نقطه باشد و یک خط. آدم اینها را که میبیند به یاد آن روایت میافتد؛ خب تداعی معانی مشکلی ندارد و تداعی معانی به اندک چیزی اتفاق میافتد. جملهای به امیرالمؤمنین منسوب است که مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب آوردهاند و بعد میگویند: «قال جماعة»؛ یعنی این جمله منسوب به حضرت بوده و در دست علماء مانده بوده و مدام روی آن فکر میکردهاند که یعنی چه؛ خب فرمایش حضرت است، خود حضرت میدانند که چه گفتهاند که الی یوم القیامة کسانی که میآیند بفهمند. عبارت حضرت در مناقب این است:
قال ع أنا النقطة أنا الخط أنا الخط أنا النقطة أنا النقطة و الخط.
فقال جماعة إن القدرة هي الأصل و الجسم حجابه و الصورة حجاب الجسم لأن النقطة هي الأصل و الخط حجابه و مقامه و الحجاب غير الجسد الناسوتي.2
ابن شهر آشوب میفرماید: «فقال جماعة إن القدرة هي الأصل و الجسم حجابه»؛ یعنی نقطه را جوهره روح گرفتهاند و خط که بهصورت الف است، حجاب روح است و بعد هم ترکیبی بین روح و بدن میشود. خب حالا این تفسیری فلسفی-کلامی است، اما دست حضرت که بسته نیست و در صدها معنای دیگر هم همین جمله را به کار میبرند. حالا به پایهمحورها بیایند و بگویند نقطه و خط، چه دم و دستگاهی به پا میکند!
علی ای حال این چیزی که متن کار سختافزار هست، همین است. شما بهصورت منطقی از این بیت استفاده میکنید. الآن به بود و نبود و به راست و غلط، رسیدید و چیزهای مختلفی هست که به اینها در اصطلاح برنامهنویسی، سطوح منطقی میگویند. این بیتی که بیت منطقی -نه ریاضی- است…؛ صفر و یکی که منطقی است و باینری بولین است - بولین یعنی برای جبر بول است و برای صرف عدد نیست - برای اینها سطوح منطقی قائل هستند. وقتی هم این سطوح را ببینید - الآن که با کامپیوتر کار میکنید - هر کدامش بیاید، میفهمید. مثلاً یک سطحش، صدق و کذب است، یک سطحش بله و نه است. بله و نه، دقیقاً راست و دروغ نیست، اما باز منطقی است؛ سطوح منطقی که هفت-هشت-ده سطح منطقی در این برنامهها هست.
{#بیت، #صفر_و_یک، #نماد، #علم_نشانهشناسی، #معنا، #نماد، #ظهور_معنا، #پایه_ظهور_معنا، #مقولات_عشر}
{00:23:05}
آنچه که الآن به دنبالش هستیم، این است: چطور میتوانیم با این بیتهای بله و نه، در این بستر و در این پایه، معنا را ظهور بدهیم؟ ظهوری که درک نفسانی معنا صورت نمیگیرد و تا آخر، اتاق چینی است، اما در یک پایه و یک لایهای از آن، معنایی که در منطق انتظار داریم ظهور میکند، این چطور است؟
من مثالهای آن را عرض میکنم. در این مسیرها هر کجا اشکال داشتید، بفرمایید. الآن این ۰ و ۱، نمادی است که برای چیزی به کار میبریم. علم قرن اکید -که ما وضع و اوضاع میگوییم- و علم نشانهشناسی - که یکی از مهمترین علوم است - در اینجا به کار ما میآید. اگر نظرتان باشد در جلسات قبل عرض کردم که اساس علم نشانهشناسی بر نشانههای قراردادی است. هر چیزی میتواند نشانه باشد - قبلاً صحبتش شده - و هر چیزی که میتواند نشانه شود، سه جور معنا میتواند داشته باشد. دو تا از آنها را حتماً دارد: یکی: معنای ذاتی آن است که توصیفاتی نفسی است برای آن چیز و دوم: معانی مناسبه با آن است؛ تناسبی بین این نماد با معانی دیگر بود؛ تناسب طبعی بود. این دو تا در دستگاه تکوین الهی بود. سوم این بود که ما میتوانستیم قرارداد کنیم که یک چیزی علامت و نمادی باشد برای چیز دیگر؛ نماد قراردادی؛ در این فضا، این، بسیار به کار ما میآید. اگر قضیه نمادگذاری نباشد، ممکن نیست آن معنایی که میخواهیم، در پایه به ظهور بیاوریم. الآن توضیح آن را با مثالهایش عرض میکنم.
به ظهور رسیدن یک معنا در پایهها، بینهایت وجه داشت. مثالی که تکرار کردیم، اکسیژن و هیدروژن بود که خداوند متعال آنها را طوری قرار داده که وقتی آنها را ترکیب کردید آب پدید میآید. آب یک مرکب و مولکولی است که وقتی مجتمع شد، خواصش با خواص هیدروژن و اکسیژن تفاوت دارد؛ واقعاً تفاوت دارد. ولی وقتی به دل فیزیک بروید، شما یک امر ثالثی غیر از اکسیژن و هیدروژنی که ترکیب شدهاند، ندارید. با ترکیب آنها، پایهای فراهم میشود برای ظهور طبیعی آب در عالم فیزیک. و لذا اگر در خواب، یک اقیانوس یا یک استخر آب ببینید، لازم نکرده آن آبی که در خواب دیدهاید، ترکیبی از اکسیژن و هیدروژن باشد، بلکه خداوند متعال در این عالم، پایه و کرسیای فراهم میکند تا آن طبیعت ظهور کند و در خواب شما و در عوالم دیگر، خداوند پایههای دیگری فراهم میکند. در اینجا این پایه هست و این پایه در اینجا به این صورت فراهم شده است. و لذا عرض کردم بشر با نانوتکنولوژی، فنّ پایه درست کردن را یاد میگیرد، پایهها را ترکیب میکند، دستکاری میکند و انواع و اقسام چیزهایی که تا به حال خواص و آثارش را ندیده بودید، بهعنوان ظهور یک طبیعت، پدید میآید.
خب تا اینجا مشکلی نداریم. مشکل از اینجا شروع میشود که معنا که برای عالم ورای ماده است و معنایی که ذاتش برای ورای ماده است، چطور میخواهد در بستری که در فیزیک فراهم کردهایم، ظهور کند؟ بحث ما همین بود. عرض کردم هر چیزی میتواند نماد باشد. مگر نگفتیم هر چیزی که میتواند نماد شود، یک توصیف ذاتی دارد و میتوانید برای آن یک حد و رسمی بگویید و مگر عرض نکردیم هر چیزی که میتواند علامت و نماد شود، یک معناهایی مناسب با آن هست؟ بنابراین در ضمن هر نمادی، معانیای ظهور کرده است؛ معناهایی که حتی مثل آب هم معنای طبیعی مقولی جوهری در عالم ماده نیست. خب چطور است؟ الآن از همین بیت خودمان جلو برویم که یا یونیزه شدن و مغناطیسی شدن سلولهای رم بود، یا مدار بسته ترانزیستور در پردازشگر بود یا پیت و لند در سی دی بود؛ هر کدام از اینها باشد، یک حالتی بود که بهصورت بیت نمایشش میدادیم و میگفتیم یا صفر است یا یک است. در آن حالتی که در آنجا بود، میتوانستید یکی دیگر کنارش بگذارید. اگر کنار این بیت، بیت دیگری نگذارید، چند حالت و چند عدد را میتوانید نشان بدهید؟ تنها و تنها دو تا: یا این است، یا حالت عِدل آن است؛ یا پیت است یا لند است، یا مدار بسته است یا باز است. اما یک بیت دیگر کنارش میگذارید و وقتی دو تا پیت شد، حالا چهار حالت میتوانید نشان بدهید: یا دوتایی صفر است، یا دو تایی یک است، یا با هم.
سؤال من این است: وقتی دو پیت را کنار هم گذاشتید، بیت، متعدد شد یا نه؟ وقتی دو تا بیت کنار هم گذاشتید، این دو، متعدد هستند یا نیستند؟ هستند. بنابراین وقتی الآن دو تا پیت داریم، مصداقی از معنای تعدد در اینجا داریم. کما اینکه اگر سه تا شد، یک مصداقی از تعدد داریم. فقط دو تا که هست، هم مصداق تعدد است، و هم مصداق دو بهعنوان یک عدد، که خود اعداد هم نوعاً مجرد است. وقتی سه تا شد، مصداقی از سه و مصداقی از تعدد است. بنابراین در دل پیتها و در دل عالم فیزیکی، درست است که - مثل آب - خود معنا به اینجا نیامده، اما معانی ریاضیاتی، معانی فرای مقولات جوهری فیزیکی، میتواند در اینجا ظهور کند. یا شبه آن؛ مثلاً خط مستقیم و خط منحنی: وقتی شما خط مستقیم میکشید -بهصورت الف یا افقی- در اینجا مصداقی از معنای استقامت هست یا نیست؟ پس معنای مستقیم در اینجا ظهور کرده. یعنی معنا در ضمن فرد در عالم فیزیکی ظهور میکند.
شاگرد: برای ناظر.
استاد: ظهور، همین است و اصلاً پایه همین بود. و الا در اکسیژن و هیدروژن هم، آب برای ما ظهور میکند. و الا خود یک مولکولش که آب نیست. یک مولکولش پایهای فراهم میکند که وقتی مجتمع شد، این آبی میشود که شما با آن وضو میگیرید و مینوشید و ...
شاگرد2: منظورشان این بود که اگر ما هم نباشیم، آن بالاخره حالت خیسی را دارد؛ اگر ما هم نباشیم تکثر دارد.
استاد: هست، چون ما تکثر را درک میکنیم، نه اینکه آن را فرض کنیم. یعنی ما واقعاً درک میکنیم که این دو کنار هم هستند و متعدد هستند یا اینکه فرض میگیریم؟ به عبارت کلاسیکش نزد مشهور - مبنای ارسطو - مقولات عشر عروض خارجی دارند یا ندارند؟
شاگرد: دارند.
استاد: کمّ منفصل، از مقولات عشر هست یا نیست؟
شاگرد: هست.
استاد: خب اساتیدی که قبول ندارند طبق قول مشهور باشد، باز میگویند کمّ منفصل عروضش در ذهن است، ولی اتصافش در خارج است. چه کسی دارید که بگوید کم منفصل، نه عروض ذهنی دارد و نه اتصاف خارجی؟! و مثل زوجیت و ریاست است که اعتباری محض است؟! کسی را داریم؟!
شاگرد2: کانت هست.
استاد: او که نمیگوید هیچ چیزی نداریم، بلکه میگوید ما ضمیمه میکنیم.
من الآن به تعددش مثال زدم؛ استقامت در خط مستقیم در مقابل خط منحنی. استقامت که کیفی برای کمّ متصل است؛ الخط المستقیم الکم المتصل القار الذی تکیّف بکیف الاستقامة. الخط المنحنی الکم المتصل القار الذی تکیف بکیف الانحناء.
شاگرد: ترتیب اثر باید بالقیاس الی الغیر باشد، ولو ناظر نباشد، لذا خیسی در آب بالقیاس الی الغیر است و الا برای خودش که خیسی ندارد. یعنی باید خارج از خودش فرض کنیم تا این اثر بر او مترتب شود.
استاد: این فرمایشتان را نگه دارید تا جلو برویم. دو-سه گامی که میخواهیم جلو برویم همینها است. فقط باید پایه آن در ذهنتان روشن شود که میخواهیم ظهور را به چه صورت سر و سامان بدهیم.
همین اندازه اگر واضح شده باشد، برای ما کافی است. یعنی این معنا در ضمن آن، ظهور میکند. تعدد در اینجا ظهور کرده؛ استقامت در اینجا ظهور کرده. چرا؟ چون مصداقی از آن است. اعطاء الحکم بالمثال در منطق چه بود؟ یعنی مقصود ما یک معنای کلی است، اما یک مثالی که مصداقی از آن است را میآوریم، این مثال، آن معنا را برای ما و ناظر جلوه میدهد. ولی خلاصه این معنا در این مصداق ظهور کرده؛ ظهوری که ظهور بهمعنای اتصاف خارجی باشد، با ظهوری که بهمعنای اعتباری محض باشد، تفاوت دارد. اعتباریات، شش تا بود - در نهایه بود - یعنی اعتباریاتی که امور عامه بود مثل علت و معلول، مقولی نبود و مثل استقامت و … بود؛ حتی کم منفصل هم نبود. اما معلول وقتی موجود بود، واقعاً مصداقی از معلول بود؛ چه ذهن ما بود یا نبود؛ ناظری باشد یا نباشد. در بدایه و نهایه یکی از ابوابش الوحدة و الکثرة بود. وحدت و کثرت را که از امور اعتباری میدانستید، میگفتید اینها امور اعتباری نفس الامری هستند. در این اشکال دارید یا نه؟ اینها از مبانی کلاسیک است. نمیگفتید وحدت و کثرت از امور اعتباری محض هستند، بلکه از امور اعتباری عامه هستند؛ علم کلی هستند و ما به ازاء خارجی دارند. حالا اضافه را جزء مقوله میدانستند و بحثهایش سنگین است، اما اینها که روشنتر است.
بنابراین معنای معلول، معنای علت، معنای وحدت و کثرت، اگر مصداقش در اینجا باشد، معنا در اینجا ظهور کرده است و ذهن ناظر، آن معنا را در موطن ظهور درک میکند، نه اینکه آن را فرض کند، چون اتصاف خارجی دارد؛ معلولیت، اتصاف خارجی دارد و اگر ذهن ما هم نبود، معلول، معلول بود.
{#نماد_قراردادی، #نمادگذاری، #ظهور_آگاهی، #ما_به_الاشتراک}
{00:36:39}
حالا در اینجا دو بیت را کنار هم گذاشتهایم؛ من به کمّ مثال زدم، چون از بیت شروع کردم و الا گفتم خیلی مصداق دارد. در اینجا دو بیت را کنار هم گذاشتیم و الآن این دو بیت، دو هست و متعدد. اگر سه تا کنیم، سه هست و متعدد. اگر چهارتا کنیم، چهار هست و متعدد. خب در اینجا از مطلب بسیار مهم نمادهای قراردادی استفاده میکنیم. اگر نماد قراردادی نداشتیم، باز کامپیوتر نداشتیم؛ مثل نوع داده بولین که اگر جبر بولی وارد نشده بود، کامپیوتر نداشتیم، در اینجا هم اگر نماد نداشتیم، هیچکدام از این هوش مصنوعی و ... هم نبود. نمادگذاری به چه معنا است؟ یعنی الآن در اینجا دو بیت کنار هم گذاشتیم، وقتی دو تا 1 شد، دو تا 1، عدد است و مصداقی است برای دو تا یک دستگاه باینری. همین عدد - که عدد نود و نه آنها است و بعدش صد میشود- وقتی به دستگاه دهدهی میآید، برای همان عدد، نماد میگذاریم. نمادش چند است؟ یازده آنها، نمادش 3 است. سهای که در دستگاه دهدهی میگذاریم، با دو تا یک آن دستگاه که فرقی ندارد و عدد، همان است؛ یعنی صفر شده، بعد یک، و بعد دو و بعد سه. نمادی که در دستگاه دودویی روی آن میگذاریم، 11 است و نمادی که در دستگاه ده دهی میگذاریم، 3 است. این نماد، مهم است، ولی آن عدد، یکی است آنچه که واقعیتش است، نمادها نشانش میدهند. این نمادها در بحث ما خیلی مهم هستند؛ یعنی اگر نمادگذاری نداشتیم، ظهور درک و آگاهی به نحو پایهمحوری که الآن میخواهیم بگوییم، نداشتیم. لذا شما باید بعداً کاملاً به مسأله تسمیه و قرن الاکید - که وضع هست - اهمیت بدهید؛ اگر نباشد، همه اینها به هم میریزد.
الآن ما یک امری داریم که در اینجا ظهور کرده و معانی مختلفی در ضمن آن ظهور کرده. یکی مفهوم نوع عدد سه است، یا اینکه سه بیت کنار هم بگذاریم که باز هم این مصداقی از سه است و مصداقی از تعدد است. اینها یک چیزهای خیلی واضحی است. دنبالهای که میخواهم عرض کنم، این است: شما در اینجا میتوانید دو نماد بگذارید؛ نمادهایی هم که فرض میگیریم هیچ انس ذهنیای به آنها نداریم؛ مثلاً سه بیت کنار هم میگذاریم. حالا از عملگر منطقی که صحبت شد که با آن کار داریم، استفاده میکنیم، یعنی میخواهیم این سه بیت در کنار هم را ساماندهی کنیم. کجا؟ در پایه. میگوییم برای این سه تا که کنار هم هستند، یک نماد 3 میگذاریم که اگر بخواهیم این نماد را دو جور بیان کنیم، یکی همین 3 خودمان را میگذاریم، و یکی هم به صورت (1+1+1). هر دوی اینها نماد است و فرقی نمیکند. 3، نماد است و (1+1+1) هم نماد است. این نماد را برای این سه بیتی که کنار هم هستند، قرار میدهیم. یک نماد دیگر هم میآوریم؛ مثلاً نماد مثلث. مثلث هم میتواند نماد شود؛ مثلث برای حیث تعدد این سه تا. مگر متعدد نیست؟! حالا اگر یک بود، یک نماد مربع برای آن میگذاریم. اگر ظهور تعدد در آن نشده، میگوییم یک است. میگوییم این مربع است. مربع نماد این است که متعدد نیست. آن چه که دوتا است یا سه تا است و متعدد است، برای حیث تعدد آن، نماد مثلث را میگذاریم.
حالا به پایه میآییم و میگوییم ۱ و مربع؛ واو منطقی که بولین و عملگر بود. اگر شما اینجا برای مجموعش یک نماد بگذارید، میگویید ۱ و مربع، یعنی یک که عدد است به اضافه وصف وحدت؛ چون مربع بهمعنای وحدت و لاتعدد شد. برای کل این «یک و مربع» که یعنی یک و معنای واحد، یک نماد بگذارید؛ مثلاً دایره. حالا تا دایره میگوییم، باید ببینیم در دل دایره چیست؟ دایره، یعنی یکی که واحد است؛ همان اشارهگرهایی که چند جلسه قبل عرض شد.
الآن در نمادگذاری، نماد دایره ما، دل دارد؛ یعنی در دلش یک و واحد است. حالا اگر گفتیم دو تا ۲ و مثلث، که مثلث بهمعنای تعدد بود؛ الآن هم مانعی ندارد که وقتی مطلب به ذهنتان آمد، خود کلمه تعدد را میگذاریم؛ این، خودش نماد است؛ چه فرقی میکند؟ اسم، اسم است و علامت، علامت است. حالا ما فرض میگیریم و میگوییم «یک و لاتعدد» و میگوییم «دو و تعدد». برای مجموع «دو و تعدد» نمادی میگذاریم و برای «سه و تعدد» میتوانیم نماد بگذارید و … همینطور جلو میرود. نکته این است که وقتی تعدد را بهعنوان یک نماد قرار دادیم، اگر طوری باشد که از اندرون این نمادها و مشترکات خبر داریم، یعنی بعداً از ورای یک، با هر عددی مواجه شوید، میبینید آن عدد، هم پنج است و تعدد. اگر بخواهید پنج را باز کنید، میبینید در آن دو عملگر هست: پنج، یعنی یک به اضافه یک، به اضافه یک، به اضافه یک، به اضافه یک. این عملگر، الآن عملگر عددی است و دارد عدد را با هم جمع میکند و میگوید پنج پدید میآید؛ عملگر حسابی است. اما اگر بگویید (1+1+1+1+1 و تعدد)، این «و»، دیگر ریاضی نیست، منطقی است. با این «و» که بهعنوان تعدد آوردهاید، دارید یک ترکیب درست میکنید. این واو که در پنج گفتید، بعد میبینید با شش، در پرانتز ریاضی، یکی نیستند و مختلف هستند و نمادش هم مختلف است، اما در آن «و» که تعدد باشد، مشترک هستند. اما در همین «و»، با واحد مشترک نیستند.
شما در اینجا دارید در پایه، یک ما به الاشتراک بین ورای یک، به نمایش درمیآورید. یعنی شما دارید در بستر پایه آن را به ظهور میآورید. آن دستگاه، نمیفهمد تعدد به چه معنا است. مثل اتاق چینی که نمیفهمد صفر و یک، متعدد است و درک افلاطونی - که نفسمند باشد - از تعدد ندارد، اما میتواند بفهمد که پنج و شش، یک ما به الاشتراکی دارند که آن ما به الاشتراک را با یک ندارند. این فهمیدن، فهمیدنی پایهمحور است، نه فهمیدن ذهنی، بلکه فهمیدنی در سطح پایه است. ولی او میبیند و میگوید «و» و این واوها دارد عملی را انجام میدهد که در سطح پایه، ما به الاشتراک بین مصادیق متعدد را میتواند بفهمد. کلمه فهم نفسانی نیاورید، بلکه فهمی در متن پایه؛ یعنی تشخیص پایهمحور.
شاگرد: این تشخیص به ناظر برمیگردد. همه اینها به این برمیگردد که مدار، باز است یا بسته است. این نمادگذاریها و این تشخیص، به زبان برنامهنویسی برمیگردد که ناظر، آن را نوشته است که آن هم به نفس مجرد افلاطونی برمیگردد.
استاد: فعلاً گامهای بعدی مانده.
آنچه که میخواهم عرض کنم، این است که شما باید ببینید از اینجا به بعد چه مراحلی طی شده؛ فعلاً همین قدمهای واضحش را ببینید. همین اندازه که عرض کردم؛ الآن با قلم و کاغذ، بدون اینکه کاغذ درکی از تعدد داشته باشد، کاری کردید که تعدد را بهعنوان وصف، در کنار مصداقش که سه است، با واو منطقی، ما به الاشتراک درست کنید. این را قبول دارید که ما به الاشتراک درست کردید؟! اگر درک به آن صورت نباشد، مشکلی نیست. فعلاً ببینید از همین امر ساده چه مراحلی طی میشود؛ مراحل بعدیای که مدام جلو میرود. این اندازهای که الآن گفتم اگر اشکالی دارید بفرمایید. شما الآن توانستید در پایه، ما به الاشتراک را به ظهور بیاورید، اما نه به درک عقلانی ما به الاشتراک؛ خیلی تفاوت است. فرض ما سر ظهور در پایه است که با واو منطقی و در پرانتز گذاشتن اینها، این را به ظهور آوردید.
الآن به آن دو زبان مهم هوش مصنوعی از روز اول - «Lisp» و «Prolog» - اگر نگاه کنید در آنها همین کار را میکنند؛ یعنی پردازش لیسپ یا پردازش منطقی . قدیمیترین هم «Logic Programming» است، یعنی ما اعداد را با منطق به هم پیوند میدهیم؛ بهصورت پسرفت و پیشرفت؛ بعداً توضیحش را میدهم و میبینید چه کارهایی شده؛ کارهای هنگفتی شده. از همین چیز سادهای که میگویم، وقتی جلو میروید، میبینید ساعتها فکر شده؛ چه ذهنها و چه کارهایی که از همین چیزهای ساده اینطور شده؛ مثل همین صفر و یک. اصل صفر و یک، خیلی آسان است، اما تا شما بخواهید آن را به پردازشگر برسانید و دستهبندی کنید و آدرس بدهید، رجیسترها، بافرها، سگمنتها، باسها، رم، سیپییو که چه دم و دستگاهی است! اینها را فکر و فکر کردهاند، تا الآن میبینید این دستگاه دارد کار خودش را انجام میدهد.
{#ما_به_الاشتراک، #واو_منطقی، #شیءگرایی، #ارثبری}
{00:50:00}
اما مهم این است که چون ریخت ذهن حوزوی ما این است که میخواهیم از پایه برای ما واضح شود، من دنبال این هستم و از واضحترین چیزهایی که میتوانیم الآن تصورش کنیم، عرض میکنم و وقتی این را تصور کردیم که الآن چطور ما به الاشتراک بین دو چیز را -بدون اینکه بهعنوان درک ما به الاشتراک که نفسانی است، صورت داده باشیم- با یک واو منطقی در پایه سامان دادیم؛ یعنی آن را در پرانتز گذاشتیم و بعداً اگر یک ماشینی باشد که این را پردازش کند، با هر چیزی که مواجه میشود، میفهمد که این متعدد است. بعداً هم وقتی شیءگرا شد، در شیءگرا همین تعدد را میگوییم که وصف است، یا میگوییم یک کلاس است. در حافظه، اینها را از هم جدا میکند؛ هر کدام هم با نماد جدا. میگوید یک کلاس ایجاد کن؛ یعنی در بخشی از حافظه چیزی ایجاد کن - که در آنجا تنها خصوصیات تعدد را جاسازی میکند - و یک جای دیگر، فقط خصوصیات سه را بگذار، ولی اینها به هم مربوط هستند، یعنی با واوهای منطقی و «or»، خود دستگاه پایه، میفهمد که سه در کلاس تعدد است و مصداقی از آن است و از آن ارث میبرد؛ ارثبری را بعداً عرض میکنم؛ در شیءگرائی، کارهای عظیمی شده. تعدد، یک کلاس است که سه، نمونه و «instance» آن میشود. وقتی خود این دستگاه، میداند که این، نمونهای از تعدد است، دیگر میداند که با وحدت فرق میکند. یعنی تمام اوصافی را که سر جایش برای تعدد تعریف کردهاید، سه هم از آن ارث میبرد. چرا؟ چون به جای اینکه تعدد را از سه در بیاورید، شما در حافظه، برای تعدد، یک کلاس درست کردهاید؛ تعدد بهعنوان یک کلاس است؛ بعد شما میگویید آنکه درکی از معنا ندارد! درک افلاطونی از معنا ندارد، اما در نظام خودش چیزی را دارد که کاملاً به مصداق خودش میدهد و با یک عملگر «is» میتوانید بفهمید تعدد هست یا نیست؛ سه، متعدد هست یا نیست. با یک عملگر ساده به او میگویید؛ میگویید بسنج که سه، متعدد هست یا نه؟ سریع میگوید بله. تعدد، نماد دارد، سه هم نماد دارد؛ شما میگویید: «آیا (is) سه، متعدد است؟» او چه چیزی برمیگرداند؟ یک را. یعنی بله. اما وقتی واحد دارید، میگویید، «آیا (is) یک متعدد است؟»، صفر برمیگرداند، یعنی: نه. درست و غلط، بله و نه؛ این، دارد کار انجام میدهد.
{#هوش_مصنوعی، #اتاق_چینی، #یادگیری_ماشین، #تصحیح_خطا، #نمادگرائی، #شبکه_عصبی}
{00:53:04}
شاگرد: همان اتاق چینی پیشرفته است.
استاد: پیشرفت یعنی چه؟ در گامهای بعدی، خودش چیزهایی را یاد میگیرد که شما فکرش را نکردهاید؛ یاد میگیرد. خودش به شما چیزی میگوید که میگویید عجب! راست میگویی! چیز خوبی پیدا کردی! این را چکارش میکنید؟! این چه پیشرفتی است؟! در اتاق چینی که ما پیشرفت نداشتیم. در آنجا تنها قواعد را به آن یادداده بودند. اما یکی از مهمترین گامها در هوش مصنوعی، یادگیری ماشین است. بعد هم خطایابی و تصحیح خطا است. خودش میرود و میفهمد اشتباه کرده، برمیگردد و تصحیح میکند.
اتفاقاً چرا از نمادگرائی به شبکههای عصبی آمدند؟ مشکلی که داشتند این بود: سیستم خبره بود و خیلی کار از آن برمیآمد، اما نمیتوانست خودش را تصحیح کند؛ خودتصحیحکن نبود. لذا برگشتند و از طریق شبکه عصبی، آنها را خودتصحیحکن کردند. خودتصحیحکن یعنی چه؟ یعنی جایی که ما به چیزی فکر میکنیم و میرویم و برمیگردیم، اما حل نمیکنیم، او میرود و برمیگردد و راهحل ارائه میدهد. این چه اتاق چینی پیشرفتهای است؟! بعد شما میگویید به دلش برو و ببین جز صفر و یک چیزی نیست! خب فرض ما این است که میخواهیم پایهمحور باشد. اگر غیر از صفر و یک باشد که از فرض ما خارج شده.
{#بیت، بایت، #کاراکتر، #شیء، #دستهبندی_بیتها، #انواع_کلها}
{00:54:53}
شاگرد: هر اتفاقی میخواهد بیفتد، باید همینجا بیفتد. یعنی اگر اینجا شکل گرفت که گرفت و اگر نگرفت، بعدش دیگر اتفاق خاصی نمیافتد و فقط مرتباً پیچیده میشود.
استاد: پیچیدگی، چندجور است. ما دو جور پیچیدگی کل داریم. کلها دو جور هستند: کلی که میگوییم «لیس الکل الا الاجزاء بالاسر»؛ این فرمایش شما است. میگوییم اجزاء این است، هر چه هم غامض و پیچیده شود، «لیس الکل الا الاجزاء بالاسر» و همین است. اما یک کلهایی داریم که کل، چیزی است غیر از اجزاء بالاسر؛ آب، غیر از این است که آن دو را مخلوط کنیم؛ اگر مقداری اکسیژن مایع و هیدروژن مایع را در ظرف بریزیم، الآن آب داریم یا نداریم؟! نداریم. پس معلوم میشود ریخت ترکیبی H2O، ریختی است که ثالثی را پدید میآورد که صرفاً «لیس الاجزاء بالاسر» نیست؛ بگویید برو ببین غیر از H2O چیزی نداریم؟! میگوییم میرویم و میبینیم غیر از H2O چیزی نداریم، اما درعینحال، آبی داریم که غیر از H2O است. این را چطور تحلیل میکنید؟!
شاگرد: هیدروژن و اکسیژن، چیزهایی دارند که ما از آنها غافل هستیم و وقتی ترکیب میشوند، بروز میکنند. یعنی هیدروژن و اکسیژن را درست نشناختهایم.
استاد: اشارهگری که در جلسات قبل عرض کردم، همین است. وقتی در پایه، اجزائی داشته باشیم …؛ شما الآن میگویید جز صفر و یک چیزی نیست. اینها آمدهاند فکر کردهاند و صفر و یک را با اعداد، به چیزهایی برگرداندهاند که مرکب است و مؤلفههایی دارد. اولین کاری که کردند، بایت را درست کردند؛ بایت یک کاراکتر است. بعد از بایت، word درست کردند که word، دو بایت است. بعد، با 20 بایت، یک شیء درست کردند. آن شیئی که این دستگاه با آن مواجه است، بهعنوان یک نمادی که در آن چیزهایی هست، برخورد میکند. آنجا شما چه میگویید؟! یعنی دستگاه در این سطح، دیگر با بیت سر و کار ندارد. چرا؟ چون همه آنها را یک جا ذخیره کرده. شما وقتی یک پاکت میآورید، میگویید مثلاً در این پاکت عدس است. یک پاکت دیگر میآورید و میگویید این نخود است؛ اگر با بیتها این کار را کردید، یعنی اینها را پاکت پاکت کردهاید و میگویید این اسم جدا دارد و با این نماد با آن برخورد کن. الآن دیگر نمیتوانید بگویید جز صفر و یک چیزی نیست؛ شما صفر و یکها را با نمادهای جدا و با مقاصد جدا بستهبندی کردهاید.
الآن هوش مصنوعی وقتی قیافه کسی را ببیند، میفهمد. حتی اگر حدود قیافه را ببیند، تشخیص میدهد که او فلانی است. یعنی از طریق تشخیص الگو، همین نرمافزار، قیافهها را تشخیص میدهد. چطور؟ بهخاطر اینکه شما در مسیر دستهبندی این بیتها خیلی کار کردهاید. دستهبندی این بیتها بسیار مهم است. برای دستههای مختلف، نماد گذاشتهاید و الآن او با این نمادها بهعنوان یک منفرد برخورد میکند، نه بهعنوان بیت. الآن سر و کار او با یک چیزی است و به یک چیزی اشاره میکند که در دل او اوصاف است و آن اوصاف را نزد خودش دارد. الآن یک ربات، وقتی چیزی به چشمش میآید میفهمد که این از آنهایی است که به چشم من بهعنوان یک ربات آمده. همه اینها را جدا دارد. چرا؟ چون شما همه چیز را دستهبندی کردهاید. این دستهبندیها مهم است.
ان شاء الله مبادی اینها را ببینید و مطالعه کنید؛ یعنی ببینید که این بیتها را چطور دستهبندی کردهاند. انواع رجیسترها، انواع بافرها، انواع کارها و ارتباطهایی که بین اینها بهعنوان واحد برقرار میکنند. تازه هنوز به هوش مصنوعی نرسیدهایم. اینها تازه مبادی همان اسمبلی و زبانهای C و ... است و هنوز به زبانهای سطح بالا و شیءگرا نرسیدهایم. اگر مبادی اینها روشن شود، اشکالاتی که به ذهن میآید، روشن میشود.
والحمد لله رب العالمین
کلید: اشاره گر، نماد، برنامهنویسی، هوش مصنوعی، آگاهی پایه محور، تجرید ارسطویی، ادراک افلاطونی، زبان برنامهنویسی، زبان شیء گرا، پردازش گر، ظهور معنا، اتاق چینی،
1 الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة نویسنده : الملا صدرا جلد : 2 صفحه : 50
2 مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج2، ص: 49
فقه هوش مصنوعی؛ جلسه21 20/2/1403
بسم الله الرحمن الرحیم
مسیری که به دنبالش بودیم، این بود که آیا آگاهی و درک معنا بهصورت پایه محور ممکن است یا نه؟ این اصل مقصود ما در جلسات قبل بود. اساس بحث در این بود: هر انسانی که نفسمند است با یک تلطیف و توجه به خود میفهمد که درکی که از نفس دارد مادی نیست. اصل جوهره درک کنند -که «انا» میگوید- هم آگاهی دارد و هم درک معانی دارد. ریخت هیچکدام از این دو تا، ریخت مادیت نیست. مثالهای متعددی هم زدم. از این ناحیه مطلب صاف است. تنها صحبت سر رابطهای است در ظهورات شئونات نفس در عالم ماده نسبت به بدن است. پایهای که خداوند متعال در این بدن فراهم کرده تا آثار نفس ظهور کند، شوخی نیست که همینطور یک کلمه بگوییم. لذا آن چه که الآن در بحث هوش مصنوعی مطرح است، این است که ببینیم میتوان با دو فضا از آن صحبت کرد یا نه. هفته قبل عبارت آن آقا را خواندم و بعد هم خودشان اشاره کردند که نمیتوان گفت آگاهی در پایه ظهور میکند، چون اساساً ریخت آگاهی ریخت ظهور کردن در پایه نیست. فرمایش ایشان این بود که جوهره آگاهی جوهره تجرد است. چیزی که قوامش با تجرد جوش خورده، ممکن نیست در پایه ظهور کند. موطن معنا غیر ماده است. اصل ذات معنا با غیر مادیت جوش خورده؛ با وراء فیزیک و ماده بودن جوش خورده است. چطور میخواهد در ماده ظهور کند؟! ظهور کردنی نیست. این اصل حرف بود. مطلب خوبی هم بود. یادم نیست در جلسه قبل مسیر بحث تا کجا رفت. ولی بهصورت خلاصه عرض میکنم؛ در اینجا مطالب خیلی مهمی هست.
در اینکه اصل جوهره انسان، نفوس و عقول برای عالم دیگری است، براهین روشنی هست و اتفاقا موافق با فطرت است. برای هر کسی هست. حالا چه مقامات عالیه آن و چه مقامات پایین آن. مقام بالای آن را که اولیاء و انبیاء علیهمالسلام دارند، جای خودش است. حتی بین علماء هم هست. در کتب حکمت متعدد جمله را نقل میکردند. در اسفار و جاهای دیگر بود. البته خیلیها آن جمله را به هرمس نسبت داده بودند. ظاهراً هفت هرمس هست؛ هرامس سبعه. ظاهراً میگویند هرمس اصلی و اولین هرمس که هرمس الهرامسه است، حضرت ادریس سلام الله علیه است. «سمّی ادریس اریساً کثرة درسه». میگویند اساس درس و علم در ذریة حضرت آدم علیهالسلام از حضرت ادریس بوده. در مسجد کوفه بودند. روایات در وصف ایشان زیاد است. بخشی از آنها هم در فدکیه آمده است. حضرت ادریس برای فضاهای کلاسیک علم بشر مهم است؛ هرمس الهرامس.
میگویند ایشان این جمله را گفته اند؛ خب اگر ایشان گفته باشند، هنوز عبارت کمی است. انبیاء برای خودشان دم و دستگاهی دارند. در برخی از کتابها به فیثاغورس نسبت دادهاند و در برخی از کتابها به ارسطو نسبت دادهاند. اینطور شده؛ عبارت خیلی قدیمی است. عبارت این است:
و عن هرمس أنه كان يقول إن ذاتا روحانية ألقت إلي المعارف فقلت من أنت قال أنا طباعك التام1
من از بدنم فارغ شدم و به بیرون از بدن رفتم، در جایی یک وجود راقی دیدم که معارف را به من القاء میکرد. گفتم تو چه کسی هستی؟ گفت: «انا طباعک التام». گفت جوهره تام و اصلی تو هستم. ذات و جوهره خودت هستم که دارم اینها را القاء میکنم. علی ای حال اگر درطبقه حکماء و فلاسفه باشد، یک حالی برایش پیش آمده، اگر هم از حضرت ادریس باشد باید تحلیل دقیقتری از این جمله شود. منظور من این است که «طباعک التام» یک نگاه درست و مطابق با فطرت است.
اما با این بحثهایی که به دنبالش هستیم منافات دارد یا ندارد؟ نوعاً منافات دیده میشود. عرض من این است: در فضای طلبگی که به این بحثها نیاز داریم، منافات ندارد. یعنی آن طباع تام که میخواهد از عالم دیگر در پایه ظهور کند، مانعی ندارد که آگاهی و به یک نحو درک معنا را مناسب با پایه بدانیم، بدون نفس مندی. یعنی پایهای فراهم کنیم که در آن آگاهی و درک معنا ظهور کند که مناسب پایه است و بدون نفس است. این ممکن هست یا نه؟ خب اگر میخواهید بگویید همان آگاهی تجردی است، اینکه اصلاً ادعای ما نیست. آنکه خروج از بحث است و تخصصا از بحث خارج است. ما که نمیخواهیم آن را بگوییم. ما میخواهیم بگوییم چون این پایه برای ظهور آن یک ارتباطی دارد، در این پایه تا چه اندازهای میتوانیم پیش برویم؛ بدون اینکه یک دستگاه هوش مند نفس داشته باشد و از تجرد در آن تصرف شود، چه اندازه میتواند اموری از ریخت آگاهی یا درک معنای مناسب با پایه فراهم شود.
به این خاطر در جلسه قبل داشتم عرض میکردم: چنین چیزی میتواند فراهم شود. ما از دل سختافزار شروع کنیم و بالا برویم. لایههایی که میتواند از سختافزار به نرمافزار برود، طبقه به طبقه ملاحظه کنیم و ببینیم در کدام لایه نرمافزاری است که در پایه، بدون نفس مند شدن این معنا میتواند مناسب با همان پایه شکل بگیرد. آگاهی و درک معنا، بهصورت اشاره گر.
شاگرد: درک معنا فرع بر خودآگاهی نیست؟
استاد: آن هفته هم عرض کردم شما مطلبی که در یک فضا و پارادایمی معنایی دارد را در فضای دیگری هم بیاورید و بعد بگویید چطور شد؟!
شاگرد: این درک معنا … .
استاد: هنوز باید صبر کنید. نیاز به توضیح دارد. من کل مسیر را عرض کنم، بعد اگر شما اشکالی دارید بفرمایید. مطالبی که هفته قبل عرض کردم را اگر پی بگیرید خوب است. اگر پی نگرفته اید، مطالب پر فایدهای است، حتماً پی بگیرید. اگر مبادی آن را میدانستید مرور کنید. اگر نمیدانستید حتماً مطالعه کنید. قلم به دست بگیرید و پیاده کنید و روی آن فکر کنید. مطالب خوبی است. اینطور نیست که یک چیزی بگوییم و رد شویم.
عرض من این است: در درک کلیات بین افلاطون گرائی و ارسطوگرایی تفاوتی بود. افلاطون میگفت معلم، معلم نیست بلکه مذکِّر است. روح در عالم معانی مجردات را درک میکند، ارباب انواع و مثُل را درک میکند. مصادیق بیرونی معدّ آن درک هستند. مصداق بیرونی معدّ است که نفس در عالم خودش آن معنا را درک کند. آن هم درک نه بهمعنای تعلم، بلکه بهمعنای ظهور و یادآوری. لذا میگفت مذکِّر است. شاگردش ارسطو کلاً این معنا را عوض کرد. ارسطو شخصیت بسیار مهمی داشت. لذا سبب شد مبنای او رده دوم شد. تا الآن هم حالت بازگشت را ندارد. البته بازگشت میکند، چون مبادی آن فراهم است. شاید در فضای علم طولی نکشد که برگردد. ارسطو گفت درک کلی از راه تجرید است. یک مصداق میبینیم، دو مصداق میبینیم، سه مصداق میبینیم و از بین چند مصداق، یک امر مشترک تجرید و انتزاع میکنیم. زید را میبینیم، عمرو را میبینیم، بکر را میبینیم و میگوییم هر سه تا انسان هستند. انسان را بهعنوان یک مفهوم کلی از مصادیقش تجرید کردیم. نه اینکه مصداق، معدّ حصول به یک معنا باشد. بلکه خود کلی همین است. این مبنایی است که از ارسطو است.
این مبنای ارسطو برای درک پایه محور، به همان نحوی که در کلاس منطق یادگرفته بودیم، خیلی کمک میکند. یعنی میبینیم درک معنای افلاطونی در ماشین ممکن نیست، چون جوهره آن عالم ورای ماده است. اما آیا درک کلی در مبنای ارسطویی برای ماشین ممکن هست یا نیست؟ یعنی چند مصداق داشته باشیم و ماشین بفهمد این مصادیق با هم در یک معنایی مشترک هستند. این ممکن هست یا نیست؟ و لذا مبنای ارسطویی که هوش و آگاهی پایه محور است، خیلی کمک میکند. ریختی که دارد کمک میکند.
نکتهای که در جلسه قبل عرض کردم و بسیار مهم بود، این بود که در اعداد باینری که مبنای دو بود و دو رقم بود، اعداد را سامان میدادیم. با دو نماد صفر و یک سامان میدادیم. بعد میگفتیم اگر دو تا صفر باشد، صفر است. اگر صفر طرف چپ باشد عدد یک میشد. خود صفر و یک هم بهعنوان یک بیت در عالم سختافزار بود که درکی از علی البدل بودن آنها نداشت. یعنی خود امر فیزیکی نمیفهمید حالتی که الآن هستم نباشد، حالت دیگر جای من میآید. اینها را توضیح دادم. واضح هم هست که خود امر فیزیکی این حالت را هرگز درک نمیکند. مثلاً یک دایره ای سفید یا سیاه است؛ درحالیکه این سطح سفید است، خودش درکی ندارد که اگر سفید نباشم به جای من سیاه میآید. بدل من سیاه میآید. یک دایره بسته که مدار بسته است، در متن فیزیکی خودش درکی ندارد که من بسته هستم، اگر بسته نباشم جای من یک دایره و حلقه باز میشود. این درکها را ندارد. ولی تکوینا در فیزیک علی البدل هست.
اینجا بود که ذهن درک کننده در این حالت فیزیکی یک سیستم میدید. آن سیستم یک سیستم ریاضیاتی بود. میگفت یک حالتش صفر است و یک حالتش یک است. پس سیستم باینری با دو نمادی که در یک بستر فیزیکی حالت علی البدل داشت، خودش یک نرمافزار است. چیزی بود که محتاج ذهن است. ذهن این کار را میکرد و میگفت صفر و یک حالت علی البدل دارند.
تبدیل اعداد را هم ملاحظه کردید. صفر روی مبنای دو بود. وقتی شروع میکردیم بعدش یک بود، بعد از یک، صفر یک بود؛ اگر بخواهیم طبق مانوس ذهنمان بگوییم میگوییم ده؛ چون دو نداشتیم ده میشد. بعد از ده، دو تا یک میشد که در انس ذهنی یازده است. بعد از یازده صد بود. ده ده تا، صد تا میشود، در اینجا هم دو دوتا چهارتا میشود. چهار، صد میشود. اگر بنویسید خیلی روشن است.
در اینجا سر و کار ما با عدد بود. یعنی وقتی یک میگفتیم، بعد میگفتیم ده، بعد میگفتیم یازده، و بعد صد میگفتیم، سر و کار ما با یک عدد بود که مقابلش میگفتیم یک، دو، سه، چهار. یعنی در دستگاهی ده دهی که انس داریم به جای ده آن، میگوییم دو. به جای یازده آن میگوییم سه. نمادها دوتا شد. اما روح آن عدد تفاوتی نکرده است. نماد فرق کرده است. او میگوید یازده، یا نود و نه، ما میگوییم سه. او میگوید صد، چون مبنایش دو دویی است. صد او را در نماد خودمان چهار میگوییم. نماد چهار را برایش میگذاریم و اسم چهار را هم برایش به کار میبریم. آن عدد یکی بود. این خیلی از اهمیت برخوردار است. یعنی عدد طوری است که با نمادهای مختلف میتوانیم آن را دستهبندی کنیم و نشان دهیم. تا اینجا ریاضیات بود؛ صفر و یک بود. پیشرفت اعداد بود.
آن گام بسیاری مهمی که در جلسه قبل عرض کردم و اهمیت داشت و اگر نبود امروزه اصلاً کامپیوتر نداشتیم، این بود که بین ریاضیات و منطق پل زدند. صفر و یکی که عدد بود و با مبنای باینری جلو میرفت و همینطور اضافه میشد، به جای آنها گفت درست و غلط؛ بود و نبود. یعنی معنای منطقی را در صفر و یک پیاده کردند. دیگر الآن یک عنصر ریاضیاتی نبود، بلکه یک عنصر منطقی بود، و همچنین از صفر و یک هم تجاوز نمی کرد. در جبر بولی و نوع داده بولی اصلاً سومی نداریم. در اعداد باینری داریم؛ بعد از ده میگوییم یازده. ده داریم، اما آن جا ده نداریم، بلکه فقط صفر و یک داریم. این بسیار اهمیت دارد. اساس کل این دستگاههای کامپیوتر صفر و یک -نه عددی- منطقی است. اگر این نبود کامپیوتر هم نبود. اینها مطالب مهم و پر فایدهای است، بعداً به ذهن شریفتان شکل میدهد تا متوجه شوید در این پایه چطور میشود.
از این جا میخواهم این را عرض کنم؛ ظهور معنا و آگاهی در پایه به چه صورت اتفاق میافتد. عرض کردم الآن که در یک بستر فیزیکی صفر و یک میگویید…؛ صفحههایی که صرف رم را مانیتورینگ میکند و نشان میدهد را دیدهاید؟! زیاد هم نشان میدهند. میبینید یک صفحه هست که یا صفر است یا یک است، تند و تند دارد عوض میشود. یعنی کارهایی که پردازش گر انجام میدهد و مرتب این صفر و یک ها را تغییر میدهد. آن جا همین است. در آن بستر، صفر و یک ها، صفر و یک است. صفر و یک هایی که در آنها صفحه تغییر میکند بیت ریاضی است. نه بیت منطقی. آن بیت منطقی را توضیح دادم. باید آن را بایت کنیم و به کارش بگیریم. حتماً در زبانهای شیء گرا یک صفر و یک بیشتر نیست؛ یک بیت است. اما چارهای نبود که بایت کنیم. بهخاطر نیاز سختافزار گسترده اش کنیم. هفته قبل عرض کردم.
الآن آن چه که در اینجا داریم و انجام میشود، تکوین این صفر و یک است؛ یعنی سختافزار محضش یا چال است؛ خودش هم صفر و یک ریاضی است. یا منطقی است؛ صفر یعنی نبودن، یک یعنی بودن. به این صورت که یک نقطه باشد و یک خط. آدم اینها را که میبیند به یاد آن روایت میافتد؛ خب تداعی معانی مشکلی ندارد. تداعی معانی به اندک چیزی اتفاق میافتد. جملهای به امیرالمؤمنین منسوب است؛ مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب آوردهاند. میگوید «قال جماعة». یعنی این جمله منسوب به حضرت بوده و در دست علماء مانده بوده. مدام روی آن فکر میکردند که یعنی چه. خب فرمایش حضرت است، خود حضرت میدانند که چه گفته اند. عبارت حضرت در مناقب این است:
قال ع أنا النقطة أنا الخط أنا الخط أنا النقطة أنا النقطة و الخط.
فقال جماعة إن القدرة هي الأصل و الجسم حجابه و الصورة حجاب الجسم لأن النقطة هي الأصل و الخط حجابه و مقامه و الحجاب غير الجسد الناسوتي.2
ابن شهر آشوب میفرماید: «فقال جماعة إن القدرة هي الأصل و الجسم حجابه»؛ یعنی نقطه را جوهره روح گرفتند. خط که بهصورت الف است، حجاب روح است. بعد هم ترکیبی بین روح و بدن میشود. خب حالا این تفسیری فلسفی کلامی است. اما دست حضرت که بسته نیست. در صدها معنای دیگر هم همین جمله را به کار میبرند. حالا به پایه محورها بیایید و بگویند نقطه و خط، چه دم و دستگاهی به پا میکند!
علی ای حال این چیزی که متن کار سختافزار هست، همین است. شما بهصورت منطقی از این بیت استفاده میکنید. الآن به بود و نبود، راست و غلط، رسیدید. چیزهای مختلفی هست. به اینها در اصطلاح برنامهنویسی سطوح منطقی میگویند. این بیتی که بیت منطقی -نه ریاضی- است…؛ صفر و یکی که منطقی است و باینری بولی است؛ بولی یعنی برای جبر است و برای صرف عدد نیست، برای اینها سطوح منطقی قائل هستند. وقتی هم این سطوح را ببینید الآن که با کامپیوتر کار میکنید هر کدامش بیاید میفهمید. مثلاً یک سطحش صدق و کذب است، یک سطحش بله و نه است. بله و نه، دقیقاً راست و دروغ نیست. اما باز سطوح منطقی است. هفت-هشت ده سطح منطقی در این برنامهها هست.
آن چه که الآن به دنبالش هستیم، این است: چطور میتوانیم با این بیتهای بله و نه، در این بستر و در این پایه، معنا را ظهور بدهیم؟ ظهوری که درک نفسانی معنا صورت نمیگیرد، تا آخر اتاق چینی است. اما در پایه و یک لایهای از آن، معنایی که در منطق انتظار داریم ظهور میکند، این چطور است؟
من مثالهای آن را عرض میکنم. در این مسیرها هر کجا اشکال داشتید بفرمایید. الآن این صفر و یک، نمادی است که برای چیزی به کار میبریم. علم قرن اکید -که ما وضع و اوضاع میگوییم- و علم نشانه شناسی که یکی از مهمترین علوم است، در اینجا به کار ما میآید. اگر نظرتان باشد در جلسات قبل عرض کردم اساس علم نشانه شناسی بر نشانههای قراردادی است. هر چیزی میتواند نشانه باشد. قبلاً صحبتش شده. هر چیزی که میتواند نشانه شود، سه جور معنا میتواند داشته باشد. دو تا از آنها را حتماً دارد. یکی معنای ذاتی آن است؛ توصیفاتی نفسی است برای آن چیز. دوم معانی مناسبه با آن است؛ تناسبی بین این نماد با معانی دیگر بود؛ تناسب طبعی بود. این دو تا در دستگاه تکوین الهی بود. سوم این بود که ما میتوانستیم قرارداد کنیم که یک چیزی علامت و نمادی باشد برای چیز دیگر. این نماد قراردادی است. در این فضا، این بسیار به کار ما میآید. اگر قضیه نمادگذاری نباشد، ممکن نیست آن معنایی که میخواهیم، در پایه به ظهور بیاوریم. الآن توضیح آن را با مثال هایش عرض میکنم.
به ظهور رسیدن یک معنا در پایهها چقدر بود؟ بینهایت وجه داشت. مثالی که تکرار کردیم، اکسیژن و هیدروژن بود. خداوند متعال طوری قرار داده که وقتی آنها را ترکیب کردید آب پدید میآید. آب یک مرکب و مولکولی است که وقتی مجتمع شد خواصش با خواص هیدروژن و اکسیژن تفاوت دارد. واقعاً تفاوت دارد. ولی وقتی به دل فیزیک بروید شما یک امر ثالثی غیر از اکسیژن و هیدروژنی که ترکیب شدهاند ندارید. با ترکیب آنها پایهای فراهم میشود برای ظهور طبیعی آب در عالم فیزیک. ولذا اگر در خواب یک اقیانوس، یک استخر آب ببینیم، لازم نکرده آن آبی که در خواب دیدیم ترکیبی از اکسیژن و هیدروژن باشد. بلکه خداوند متعال در این عالم پایه و کرسی ای فراهم میکند تا آن طبیعت ظهور کند. در خواب شما و در عوالم دیگر خداوند پایههای دیگری فراهم میکند. در اینجا این پایه هست. این پایه در اینجا به این صورت فراهم شده است. ولذا عرض کردم بشر با نانوتکنلوژی، فن پایه درست کردن را یاد میگیرد. پایهها را ترکیب میکند، دست کار میکند، انواع و اقسام چیزهایی که تا به حال خواص و آثارش را ندیده بودید، بهعنوان ظهور یک طبیعت پدید میآید.
خب تا اینجا مشکلی نداریم. مشکل از اینجا شروع میشود که معنا برای عالم ورای ماده است، معنایی که ذاتش برای ورای ماده است چطور میخواهد در بستری که در فیزیک فراهم کردهایم ظهور کند؟ بحث ما همین بود. عرض کردم هر چیزی میتواند نماد باشد. مگر نگفتیم هر چیزی که میتواند نماد شود، یک توصیف ذاتی دارد و میتوانید برای آن یک حد و رسمی بگویید. مگر عرض نکردیم هر چیزی که میتواند علامت و نماد شود، یک معنایی مناسب با آن هست. بنابراین در ضمن هر نمادی، معانی ای ظهور کرده است. معناهایی که حتی مثل آب هم معنای طبیعی مقولی جوهری در عالم ماده نیست. خب چطور است؟ الآن از همین بیت خودمان جلو برویم. یک ذره کوچک، یا یونیزه شدن و مغناطیسی شدن سلولهای رم بود، یا مدار بسته ترانزیستور در پردازشگر بود یا پیت و لند در سی دی بود. هر کدام از اینها باشد یک حالتی بود که بهصورت بیت نمایشش میدادیم و میگفتیم یا صفر است یا یک است. در آن حالتی که در آن جا بود میتوانستید یکی دیگر کنارش بگذارید. اگر کنار این بیت، بیت دیگری نگذارید چند حالت و چند عدد را میتوانید نشان بدهید؟ تنها و تنها دو تا. یا این است یا حالت عدل آن است. یا پیت است یا لند است. یا مدار بسته است یا باز است. اما یک بیت دیگر کنارش میگذارید، وقتی دو تا بیت شد، حالا چهار حالت میتوانید نشان بدهید. یا دوتایی صفر است، یا دو تایی یک است، یا با هم.
سؤال من این است: وقتی دو بیت را کنار هم گذاشتید، بیت متعدد شد یا نه؟ وقتی دو تا بیت کنار هم گذاشتید، این دو متعدد هستند یا نیستند؟ هستند. بنابراین وقتی الآن دو تا بیت داریم، مصداقی از معنای تعدد در اینجا داریم. کما اینکه اگر سه تا شد، یک مصداقی از تعدد داریم. فقط دو تا که هست، هم مصداق تعدد است، و هم مصداق دو بهعنوان یک عدد، که خود اعداد هم نوعاً مجرد است. وقتی سه تا شد، مصداقی از سه و مصداقی از تعدد است. بنابراین در دل پیت ها درست است که مثل آب خود معنا به اینجا نیامده اما معانی ریاضیاتی، معانی فرای مقولات جوهری فیزیکی میتواند در اینجا ظهور کند. یا شبه آن؛ مثلاً خط مستقیم و خط منحنی. وقتی شما خط مستقیم میکشید -بهصورت عمودی یا افقی- در اینجا مصداقی از معنای استقامت هست یا نیست؟ پس معنای مستقیم در اینجا ظهور کرده. یعنی معنا در ضمن فرد در عالم فیزیکی ظهور میکند.
شاگرد: برای ناظر.
استاد: ظهور همین است. از پایه همین بود. و الا در اکسیژن و هیدروژن هم آب برای ما ظهور میکند. و الا خود یک مولکولش که آب نیست. یک مولکولش پایهای فراهم میکند که وقتی مجتمع شد، این آبی میشود که شما با آن وضو میگیرید و مینوشید.
شاگرد2: اگر ما هم نباشیم، آن بالأخره حالت خیسی را دارد، اگر ما هم نباشیم تکثر دارد؟
استاد: هست، چون ما تکثر را درک میکنیم نه اینکه آن را فرض کنیم. یعنی ما واقعاً درک میکنیم که این دو کنار هم هستند و متعدد هستند؟ یا اینکه فرض میگیریم؟ به عبارت کلاسیکش نزد مشهور مبنای ارسطو مقولات عشر عروض خارجی دارند یا ندارند؟
شاگرد: دارند.
استاد: کم منفصل از مقولات عشر هست یا نیست؟
شاگرد: هست.
استاد: خب اساتیدی که قبول ندارند طبق قول مشهور باشد، باز میگویند کم منفصل عروضش در ذهن است، ولی اتصافش در خارج هست. چه کسی دارید که بگوید کم منفصل نه عروض ذهنی دارد و نه اتصاف خارجی؟! مثل زوجیت و ریاست باشد که اعتباری محض است؟! کسی را داریم؟!
شاگرد2: کانت هست.
استاد: او که نمیگوید هیچ چیزی نداریم. بلکه یک ضمیمه میکند.
من الآن به تعددش مثال زدم؛ استقامت در خط منحنی و خط مستقیم. استقامت که کیفی برای کم متصل است؛ الخط المستقیم الکم المتصل القار الذی تکیّف بکیف الاستقامة. الخط المنحنی الکم المتصل القار الذی تکیف بکیف الانحناء.
شاگرد: ترتیب اثر باید بالقیاس الی الغیر باشد، ولو ناظر نباشد، لذا خیسی در آب باید بالقیاس الی الغیر باشد و الا برای خودش که خیسی ندارد. یعنی باید خارج از خودش فرض کنیم تا این اثر بر او مترتب شود.
استاد: این فرمایشتان را نگه دارید تا جلو برویم. دو-سه گامی که میخواهم جلو برویم همین ها است. فقط باید پایه آن در ذهنتان روشن شود. میخواهم ظهور را به چه صورت سر و سامان بدهم.
همین اندازه اگر واضح شده باشد برای ما کافی است. یعنی این معنا در ضمن آن ظهور میکند. تعدد در اینجا ظهور کرده، استقامت در اینجا ظهور کرده. چرا؟ چون مصداقی از آن است. اعطاء الحکم بالمثال در منطق چه بود؟ یعنی مقصود ما یک معنای کلی است، اما یک مثالی که مصداقی از آن است را میآوریم، این مثال آن معنا را برای ما و ناظر جلوه میدهد. ولی خلاصه این معنا در این مصداق ظهور کرده. ظهوری که ظهور بهمعنای اتصاف خارجی باشد، با ظهوری که بهمعنای اعتباری محض باشد تفاوت دارد. اعتباریات شش تا بود. در نهایه بود. یعنی اعتباریاتی که امور عامه بود مثل علت و معلول، مقولی نبود. مثل استقامت و … بود. حتی کم منفصل هم نبود. اما معلول وقتی موجود بود در ذهن ما واقعاً مصداقی از معلول بود یا نه؟ ناظری باشد یا نباشد. در بدایه و نهایه یکی از ابوابش الوحدة و الکثرة بود. وحدت و کثری را که از امور اعتباری میدانستید، میگفتید اینها امور اعتباری نفس الامری هستند. در این اشکال دارید یا نه؟ اینها از مبانی کلاسیک است. نمی گفتید وحدت و کثرت از امور اعتباری محض هستند. بلکه از امور اعتباری عامه هستند؛ علم کلی هستند. ما به ازاء خارجی دارند. حالا اضافه را جزء مقوله میدانستند و بحثهایش سنگین است. اما اینها که روشنتر است.
بنابراین معنای معلول، معنای علت، معنای وحدت و کثرت، اگر مصداقش در اینجا باشد، معنا در اینجا ظهور کرده است. ذهن ناظر، آن معنا را در موطن ظهور درک میکند، نه اینکه آن را فرض کند. چون اتصاف خارجی دارد؛ معلولیت اتصاف خارجی دارد. اگر ذهن ما هم نبود معلول، معلول بود.
حالا در اینجا دو بیت را کنار هم گذاشتهایم، من به کم مثال زدم چون از بیت شروع کردم. و الا گفتم خیلی مصداق دارد. در این اینجا دو بیت را کنار هم گذاشتیم، الآن این دو بیت، دو هست و متعدد. اگر سه تا کنیم، سه هست و متعدد. اگر چهارتا کنیم، چهار هست و متعدد. خب در اینجا از مطلب بسیار مهم نمادهای قراردادی استفاده میکنیم. اگر نماد قراردادی نداشتیم، باز کامپیوتر نداشتیم. مثل جبر بولی است که اگر جبر بولی وارد نشده بود کامپیوتر نداشتیم، در اینجا هم اگر نماد نداشتیم هیچکدام از این هوش مصنوعی ها هم نبود. نمادگذاری به چه معنا است؟ یعنی الآن در اینجا دو بیت کنار هم گذاشتیم، وقتی دو تا یک شد، دو تا یک، عدد است. این دو تا یک، مصداقی است برای دو یک دستگاه باینری. همین عدد که عدد نود و نه آنها است -که بعدش صد میشود- وقتی به دستگاه ده دهی میآید، برای همان عدد نماد میگذاریم. نمادش چند است؟ یازده آنها نمادش 3 است. سه ای که در دستگاه ده دهی میگذاریم، با دو تا یک آن دستگاه که فرقی ندارد. عدد همان است، یعنی صفر شده، بعد یک، و بعد سه. نمادی که در دستگاه دو دویی روی آن میگذاریم، یازده است. نمادی که در دستگاه ده دهی میگذاریم سه است. این نماد مهم است ولی آن عدد، یک است. آن چه که واقعیتش است، نمادها نشانش میدهند. این نمادها در بحث ما خیلی مهم هستند. یعنی اگر نمادگذاری نداشتیم، ظهور درک و آگاهی در پایه محوری که الآن میخواهیم بگوییم، نداشتیم. لذا شما باید بعداً کاملاً روی مسأله تسمیه و قرن الاکید که وضع هست، اهمیت بدهید. اگر نباشد همه اینها به هم میریزد.
الآن ما یک امری داریم که در اینجا ظهور کرده و معانی مختلفی در ضمن آن حضور کرده. یکی مفهوم نوع عدد سه است، یا اینکه سه بیت کنار هم بگذاریم. باز هم این مصداقی از سه است و مصداقی از تعدد است. اینها یک چیزهای خیلی واضحی است. دنبالۀ ای که میخواهم عرض کنم این است: شما در اینجا میتوانید دو نماد بگذارید. نمادهایی هم که فرض میگیریم هیچ انس ذهنی ای به آنها نداریم. مثلاً سه بیت کنار هم میگذاریم. حالا از عملگر منطقی که صحبت شد استفاده میکنیم. یعنی میخواهیم این سه بیت در کنار هم را ساماندهی کنیم. کجا؟ در پایه. میگوییم برای این سه تا که کنار هم هستند، یک نماد 3 میگذاریم؛ اگر بخواهیم این نماد را دو جور بیان کنیم یکی همین 3 خودمان را میگذاریم، و یکی هم به صورت (1+1+1). هر دوی اینها نماد است، فرقی نمیکند. 3 نماد است، (1+1+1) هم نماد است. این نماد را برای این سه بیتی که کنار هم هستند قرار میدهید. یک نماد دیگر هم میآوریم. مثلاً نماد مثلث. مثلث هم میتواند نماد شود. مثلث برای حیث تعدد این سه تا. مگر متعدد نیست؟! حالا اگر یک بود، یک نماد مربع برای آن میگذاریم. اگر ظهور تهدد در آن نشده، میگوییم یک است. میگوییم این مربع است. مربع نماد این است که متعدد نیست. آن چه که دوتا است، سه تا است و متعدد است، برای حیث تعدد آن نماد مثلث را میگذاریم.
حالا به پایه میآییم، میگوییم یک و مربع. باب منطقی است؛ بابی است که بولی بود و عملگر است. اگر شما اینجا برای مجموعش یک نماد بگذارید؛ میگویید یک و مربع، یعنی یک که عدد به اضافه وصف وحدت. مربع بهمعنای لاتعدد شد. برای کل این «یک و مربع» که یعنی یک و معنای واحد، یک نماد میگذارید؛ مثلاً دایره. حالا تا دایره میگوییم باید ببینیم در دل دایره چیست؟ دایره یعنی یکی که واحده است. همان اشاره گرهایی که چند جلسه قبل عرض شد.
الآن در نمادگذاری، نماد دایره ما دل دارد. یعنی در دلش یک و واحد است. حالا اگر گفتیم دو تا دو و مثلث، که مثلث بهمعنای تعدد بود؛ الآن هم مانعی ندارد وقتی مطلب به ذهنتان آمد خود کلمه تعدد را میگذاریم. این خودش نماد است، چه فرقی میکند. اسم اسم است، علامت، علامت است. حالا ما فرض میگیریم و میگوییم «یک و لاتعدد». میگوییم «دو و تعدد». برای مجموع «دو و تعدد» نمادی میگذارید. برای «سه و تعدد» میتوانید نماد بگذارید. همینطور جلو میرود. نکته این است که وقتی تعدد را بهعنوان یک نماد قرار دادیم، اگر طوری باشد که از اندرون این نمادها و از مشترکات خبر داریم، یعنی بعداً از ورای یک، با هر عددی مواجه شوید، میبینید آن عدد هم پنج است و تعدد. اگر بخواهید پنج را باز کنید، میبینید در آن دو عملگر هست. پنج یعنی یک به اضافه یک، به اضافه یک، به اضافه یک، به اضافه یک. این عملگر الآن عملگر عددی است. دارد عدد را با هم جمع میکند. میگوید پنج پدید میآید. عملگر حسابی است. اما اگر بگویید (1+1+1+1+1 و تعدد)، این «و» دیگر ریاضی نیست، منطقی است. با این «و» که بهعنوان تعدد آوردهاید، دارید یک ترکیب درست میکنید. این واو که در پنج گفتید، بعد میبینید با شش، در پرانتز ریاضی یکی نیستند و مختلف هستند. نمادش هم مختلف است. اما در آن «و» که تعدد باشد مشترک هستند. اما در همین «و» با واحد مشترک نیستند.
شما در اینجا دارید در پایه، یک ما به الاشتراک بین ورای یک، به نمایش در میآورید. یعنی شما دارید در بستر پایه آن را به ظهور میآورید. آن دستگاه نمی فهمد تعدد به چه معنا است. اتاق چینی نمی فهمد صفر و یک متعدد است. درک افلاطونی که نفس مند باشد از تعدد ندارد. اما میتواند بفهمد که پنج و شش، یک ما به الاشتراکی دارند که آن ما به الاشتراک را با یک ندارند. این فهمیدن فهمیدنی پایه محور است. نه فهمیدن ذهنی. فهمیدنی در سطح پایه است. ولی او میبیند و میگوید «و». این واوها دارد عملی را انجام میدهد که در سطح پایه، ما به الاشتراک بین مصادیق متعدد را میتواند بفهمد. کلمه فهم نفسانی نیاورید. فهمی در متن پایه. یعنی تشخیص پایه محور.
شاگرد: این تشخیص به ناظر بر میگردد. همه اینها به این بر میگردد که مدار باز است یا بسته است. این نمادگذاری ها و این تشخیص به زبان برنامهنویسی بر میگردد که ناظر آن را نوشته است. آن هم به نفس مجرد افلاطونی بر میگردد.
استاد: فعلاً گام های بعدی مانده.
آن چه که میخواهم عرض کنم، این است که شما باید ببینید چه مراحلی طی شده. فعلاً همین قدمهای واضحش را ببینید. همین اندازه که عرض کردم؛ الآن با قلم و کاغذ، بدون اینکه کاغذ درکی از تعدد داشته باشد، کاری کردید که تعدد را بهعنوان وصف، در کنار مصداقش که سه است، با واو منطقی درست کنید. این را قبول دارید که ما به الاشتراک درست کردید؟! درک به آن صورت نباشد، مشکلی نیست. فعلاً ببینید از همین امر ساده چه مراحلی طی میشود. مراحل بعدی ای که مدام جلو میرود. این اندازهای که الآن گفتم اگر اشکالی دارید بفرمایید. شما الآن توانستید در پایه ما به الاشتراک را به ظهور بیاورید. نه به درک عقلانی ما به الاشتراک. خیلی تفاوت است. فرض ما سر ظهور در پایه است. با واو منطقی و در پرانتز گذاشتن اینها این را به ظهور آوردید.
دو زبان مهم هوش مصنوعی از روز اول، «Lisp» و «Prolog» است. اگر نگاه کنید در آنها همین کار را میکنند. یعنی پردازش لیسپ یا پردازش منطقی است. قدیمیترین هم «Logic Programming» است. یعنی ما اعداد با منطق به هم پیوند میدهیم؛ بهصورت پست رفت و پیشرفت. بعداً توضیحش را میدهم و میبینید چه کارهایی شده. کارهایی هنگفتی شده. از همین چیز سادهای که میگویم، وقتی جلو میروید، میبینید ساعتها فکر شده، چه ذهن ها و چه کارهایی! از همین چیزهای ساده اینطور شده. مثل همین صفر و یک. اصل صفر و یک خیلی آسان است اما تا شما بخواهید آن را به پردازشگر برسانید و دستهبندی کنید و آدرس بدهید، رجیسترها، وافرها، سگمنت ها، باس ها، رم، سی پی یو؛ چه دم دستگاهی است! اینها را فکر و فکر کردهاند تا الآن میبینید این دستگاه دارد کار خودش را انجام میدهد.
ریخت ذهن حوزوی ما این است که میخواهیم از پایه برای ما واضح شود. من دنبال این هستم. ما از واضحترین چیزهایی که میتوانیم الآن تصورش کنیم عرض میکنم. وقتی این را تصور کردیم که الآن چطور ما به الاشتراک بین دو چیز را -بدون اینکه بهعنوان درک ما به الاشتراک که نفسانی است صورت داده باشیم- در پایه سامان دادیم. با یک واو منطقی. یعنی آن را در پرانتز گذاشتیم. بعداً اگر یک ماشینی باشد که این را پردازش کند، با هر چیزی که مواجه میشود میفهمد این متعدد است. بعداً هم وقتی شیءگرا شد، در شیء گرا همین تعدد را میگوییم که وصف است. یا میگوییم یک کلاس است. در حافظه اینها را از هم جدا میکند. هر کدام هم با نماد جدا. میگوید یک کلاس ایجاد کن؛ یعنی در بخشی از حافظه چیزی ایجاد کن که در آن جا تنها خصوصیات تعدد را جاسازی میکند. یک جای دیگر فقط خصوصیات سه را بگذار. ولی اینها به هم مربوط هستند. یعنی با واوهای منطقی و «or»، خود دستگاه پایه میفهمد که سه در کلاس تعدد است و مصداقی از آن است و از آن ارث میبرد. ارث بری را بعداً عرض میکنم. در شیءگرائی کارهای عظیمی شده. تعدد یک کلاس است که سه، نمونه و «instance» آن میشود. وقتی خود این دستگاه میداند که این نمونهای از تعدد است، دیگر میداند با وحدت فرق میکند. یعنی تمام اوصافی را که سر جایش برای تعدد تعریف کردید، سه هم از آن ارث میبرد. چرا؟ چون به جای اینکه تعدد را از سه در بیاورید، شما در حافظه برای تعدد یک کلاس درست کردهاید. تعدد بهعنوان یک کلاس است، بعد شما میگویید آنکه درکی از معنا ندارد! درک افلاطونی از معنا ندارد. اما در نظام خودش چیزی را دارد که کاملاً به مصداق خودش میدهد. با یک عملگر «is» میتوانید بفهمید تعدد معنا هست یا نیست. سه متعدد هست یا نیست. با یک عملگر ساده به او میگویید. میگویید بسنج که سه متعدد هست یا نه؟ سریع میگوید بله. تعدد نماد دارد، سه هم ندارد دارد، شما میگویید: «آیا (is) سه متعدد است؟» او چه چیزی بر میگرداند؟ یک را. یعنی بله. اما وقتی واحد دارید میگویید، «آیا (is) یک متعدد است؟»، صفر بر میگرداند. یعنی نه. درست و غلط، بله و نه. این دارد کار انجام میدهد.
شاگرد: همان اتاق چینی پیشرفته است.
استاد: پیشرفت یعنی چه؟ در گام های بعدی خودش چیزهایی را یاد میگیرد که شما فکرش را نکردید، یاد میگیرد. خودش به شما چیزی میگوید که میگویید عجب! راست میگویی! چیز خوبی پیدا کردی! این را چه کارش میکنید؟! این چه پیشرفتی است؟! در اتاق چینی که ما پیشرفت نداشتیم. در آن جا تنها قواعد را به آن یادداده بودند. اما یکی از مهمترین گام ها هوش مصنوعی یادگیری ماشین است. بعد هم خطا یابی و تصحیح خطا است. خودش میرود و میفهمد اشتباه کرده، لذا بر میگردد و تصحیح میکند.
اتفاقا چرا از نمادگرائی به شبکه عصبی آمدند؟ مشکلی که داشتند این بود: سیستم خبره بود و خیلی کار از آن بر میآمد، اما نمیتوانست خودش را تصحیح کند. خود تصحیح کن نبود. لذا برگشتند و از طریق شبکه عصبی آنها را خود تصحیح کن کردند. خود تصحیح کن یعنی چه؟ یعنی جایی که ما به چیزی فکر میکنیم و میرویم و برمیگردیم اما حل نمیکنیم، او میرود و برمیگردد و راهحل ارائه میدهد. این چه اتاق چینی پیشرفته ای است؟! بعد شما میگویید به دلش برو و ببین جز صفر و یک چیزی نیست! خب فرض ما این است که میخواهیم پایه محور باشد. اگر غیر از صفر و یک باشد که از فرض ما خارج شده.
شاگرد: اگر اتفاقی میخواهد بیافتد باید همینجا بیافتد. بعدش دیگر اتفاق نمی افتد. خیلی پیچیده میشود.
استاد: پیچیدگی چندجور است. ما دو جور پیچیدگی کل داریم. کل ها دو جور هستند. کلی که میگویید «لیس الکل الا الاجزاء بالاسر». این فرمایش شما است. میگوییم اجازء این است، هر چه هم غامض و پیچیده شود، «لیس الکل الا الاجزاء بالاسر». همین است. اما یک کل هایی داریم که کل چیزی غیر از اجزاءش. آب غیر از این است که آن دو را مخلوط کنیم؛ مقداری اکسیژن مایع و هیدروژن مایع را در ظرف بریزیم، الآن آب داریم یا نداریم؟! نداریم. پس معلوم میشود ریخت ترکیبی h2o، ریختی است که ثالثی را پدید میآورد که صرفاً «لیس الاجزاء بالاسر». بگوید برو ببین غیر از h2o چیزی نداریم؟! میگوییم میرویم و میبینیم غیر از h2o چیزی نداریم اما درعینحال آبی داریم که غیر از h2o است. این را چطور تحلیل میکنید؟!
شاگرد: هیدروژن و اکسیژن چیزهایی دارند که ما از آنها غافل هستیم. یعنی هیدروژن و اکسیژن را درست نشناخته ایم.
استاد: اشاره گری که در جلسات قبل عرض کردم همین است. وقتی در پایه اجزائی داشته باشیم …؛ شما الآن میگویید جز صفر و یک چیزی نیست. اینها آمدهاند فکر کردهاند صفر و یک را با اعداد به چیزهایی برگرداندهاند که مرکب است و مؤلفههایی دارد. اولین کاری که کردند بایت را درست کردند. بایت یک کارکتر است. بعد از بایت ورد است؛ ورد دو بایت است. بعد با بیست بایت یک شیء درست کردند. آن شیءای که این دستگاه با آن مواجه است، بهعنوان یک نمادی که در آن چیزهایی هست، برخورد میکند. آن جا شما چه میگویید؟! یعنی دستگاه در این سطح، دیگر با بیت سر و کار ندارد. چرا؟ چون همه آنها را یک جا ذخیره کرده. شما وقتی یک پاکت میآورید، میگویید مثلاً در این پاکت عدس است. یک پاکت دیگر میآورید و میگویید این نخود است، اگر با بیتها این کار را کردید، یعنی اینها را پاکت پاکت کردید، میگویید این اسم جدا دارد و با این نماد با آن برخورد میکنید. الآن دیگر نمیتوانید بگویید جز صفر و یک چیزی نیست؛ شما صفر و یک ها را با نمادهای جدا و با مقاصد جدا بستهبندی کردهاید.
الآن هوش مصنوعی وقتی قیافه کسی را ببیند، میفهمد. حتی اگر حدود قیافه را ببیند تشخیص میدهد که او فلانی است. یعنی از طریق تشخیص الگو، همین نرمافزار قیافهها را تشخیص میدهد. چطور؟ بهخاطر اینکه شما خیلی کار کردهاید. در مسیر دستهبندی این بیتها کار کردهاید. دستهبندی این بیتها بسیار مهم است. برای دستههای مختلف نماد گذاشتید. الآن او با این نمادها بهعنوان یک منفرد برخورد میکند. نه بهعنوان بیت. الآن سر و کار او با چیزی است…؛ به یک چیزی اشاره میکند که در دل او اوصاف است و آن اوصاف را نزد خودش دارد. الآن یک ربات وقتی چیزی به چشمش میآید میفهمد که این از آن هایی است که به چشم من بهعنوان یک ربات آمده. همه اینها را جدا دارد. چرا؟ چون شما همه چیز را دستهبندی کردهاید. این دستهبندیها مهم است.
ان شاء الله مبادی اینها را ببینید و مطالعه کنید. یعنی ببینید که این بیتها را چطور دستهبندی کردهاند. انواع رجیسترها، انواع وافرها، انواع کارها و ارتباطهایی که بین اینها بهعنوان واحد برقرار میکنند. تازه هنوز به هوش مصنوعی نرسیده ایم. اینها تازه مبادی همان اسمبلی و زبانهای سی است. هنوز به زبانهای سطح بالا و شیء گرا نرسیده ایم. اگر مبادی اینها روشن شود اشکالاتی که به ذهن میآید روشن میشود.
والحمد لله رب العالمین
کلید: اشاره گر، نماد، برنامهنویسی، هوش مصنوعی، آگاهی پایه محور، تجرید ارسطویی، ادراک افلاطونی، زبان برنامهنویسی، زبان شیء گرا، پردازش گر، ظهور معنا، اتاق چینی،
1 الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة نویسنده : الملا صدرا جلد : 2 صفحه : 50
2 مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج2، ص: 49