بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات فقه هوش مصنوعي

فهرست جلسات فقه هوش مصنوعي

فقه هوش مصنوعی؛ جلسه: 12 14/10/1402

بسم الله الرحمن الرحيم

امکان وجود آگاهی در هوش پایه محور، غیر از هوش اشراق محور

جلسه قبل عرضم نیمه کاره ماند. اصل بحث ما در این بود که موضوع بسیاری از احکام فقهی بر محوریت آگاهی و قصد است. قصدی که موضوع احکام فقهی است، واقعاً مراتب دارد و انواع دارد. وقتی مسأله هوش مصنوعی مطرح می‌شود، و این‌که الآن در صنعت هوش مصنوعی دارند تلاش می‌کنند، دنبال به‌دست‌آوردن این آگاهی و قصد هستند. نه این‌که مطرح نباشد. اگر این‌چنین است، می‌دانیم هوش ضعیف خودآگاهی و آگاهی را ندارد. آن خیلی از کارها را انجام می‌دهد. مسائل فقهی آن را هم بررسی می‌کنیم. ولی درجایی‌که به اصطلاح خودشان هوش قوی است، فرض بر این است که در هوش قوی آگاهی، علم و قصد هست. آیا این قصد و هوشی که در هوش قوی می‌گویند در فضای فقه کافی است یا نه؟

من یک تقسیم‌بندی‌ای انجام دادم. شواهد علیه و له آن مانده است. یک هوش پایه محوری که آگاهی در آن می‌آید. یک هوش اشراق محور که اساساً از بیرون است؛ در این بنیه مادی اشراق می‌کند. به‌دنبال تفاوت و میز این‌ها بودیم. ما دنبال این هستیم وقتی به یک چیزی برخورد کردیم، بفهمیم کدام است. در مقاله‌ای که هفته قبل عرض کردم، آن فیلسوف ذهن واقعاً به‌دنبال هوش اشراق محور بود. یعنی می‌گفت ما یک پایه‌ای فراهم کنیم که از عالم دیگری به آن نفس تعلق بگیرد، روح تعلق بگیرد. عرض من این است: ما مشکلی نداریم که چنین پایه‌ای را فراهم کنیم، اما غیر از این دیگر نیست؟! یعنی آن پایه‌ای که ایشان می‌گوید هوش اشراق محور و یک موجود ملکوتی در آن پایه و بنیه دخالت می‌کند و تصرف می‌کند، اگر غیر از آن بود یعنی ما دیگر آگاهی نداریم؟ یا نه، حتی اگر به آن پایه هم نرسیدیم، آن را داریم؟ یعنی هوش اشراق محور محقق نبود، اما درجاتی از هوش داریم که پایه محور است و احکام فقهی برای آن مطرح است. ما می‌توانیم راجع به آن حرف بزنیم. این اصل عرض من بود. شروعش از جلساتی بود که گفته بودم.

عدم تنافی هوش پایه محور با خرق عادت

داشتم عرض می‌کردم پایه انواعی دارد، مراتبی دارد. کما این‌که آگاهی و خودآگاهی هم مراتبی دارد. داشتیم این‌ها را می‌گفتیم که وقت جلسه تمام شد. پنج-شش نوع پایه را روی حساب شنیدی‌ها عرض کردم که اساساً پایه آن‌ها فیزیکی نیست. جلسه قبل مقداری وقت گرفت. ولی به اندازه‌ای که مطرح شود خوب است. گاهی می‌بینید وقتی روی بحثی متمرکز می‌شویم دیگران می‌آیند از ناحیه دیگری به آن اشکال می‌کنند. علتی که من به اینجا وارد شدم، مناقشه­ای بود که مطرح شد. آقا تشریف ندارند. منافاتی ندارد اسبابی که خدای متعال در عالم خلقت فراهم کرده، وقتی نگاه ما به آن اسباب است، نمی‌خواهیم جایی را نفی کنیم که خدای متعال یا اسباب را می‌سوزاند و خرق عادت است، یا در عالم دیگری از عوالم الهی اسباب خودش را اجراء می‌کند. آن‌که با این منافاتی ندارد. تا اینجا حرف می‌زنیم بگویید آن هم هست. لذا به این خاطر بود که ما وارد آن بحث‌ها شدیم. و لذا انواع پایه‌ برای آگاهی هست و اصلاً هم فیزیکی نیست. این برای غیر فیزیکی‌ها است.

جزء لایتجزی پایه ظهور حقائق، تموج پایه جزء لایتجزای ظهور عالم پایه‌ها

مقدمه پایه‌های فیزیکی را در دو-سه جلسه قبل گفتم، آن هم نیمه کاره ماند. عرض کردم فعلاً در اطلاعاتی که ما داریم بین پایه‌های فیزیکی مرزی هست. پایه‌هایی که زیر اتم است، پایه‌هایی که در سطح اتم است، و پایه‌هایی که وراء اتم است. این را هم عرض کردم. الآن وقتی می‌گوییم آگاهی‌ای داریم که خداوند متعال برای آن پایه فراهم کرده، در بالای اتم هستیم. در مرکباتی هستیم که خداوند متعال به‌عنوان پایه فراهم کرده است. و در هر پایه‌ای سر و کار ما با یک جزء لایتجزای همان پایه است که اگر آن پایه به هم بخورد، دیگر چیزی که توسط این پایه ظهور کرده را نخواهیم داشت. اگر h2o را به هم بزنید دیگر آب نخواهیم داشت. این را عرض کرده بودم. جلسه قبل هم نمی‌دانم به چه مناسبتی بود که تموج پایه و بی‌نهایت مراتب مطرح شد. قبلاً مفصل صحبت شد. تموج پایه ربطی به جزء لایتجزایی که الآن صحبت می‌کنیم، ندارد. تموج پایه ریزترین شیء در آن اتری است که عرض کردم. منظور من آن است. یعنی الآن چه بگویید اتم، چه بگویید زیر اتم، چه بگویید وراء اتم، در این عالمی که فعلاً هستیم، همه یک تموج پایه دارند. یعنی یک تموج پایه بسیار ریز که به ثابت­های فیزیکی می‌رسد؛ ثابت پلانک و … که پنج-شش مورد بود. زمان پلانک، طول پلانک را روی حساب فیزیک الآن دارند. اگر به آن جا رسیدیم، آن جا می‌شود تموج پایه این عالم ما. این عالم ما با آن تموج پایه تشکیل شده است. پس تموج پایه چیزی است، خودش هم در آن بستر پدید آمده است.

امکان تداخل عوالم و تموج پایه عوالم، در عین استقلال احکام هر عالم

لذا خدای متعال در آن تموج پایه‌ای که این عالم ما را آفریده، می‌تواند در همان بستر یک تموج پایه دیگری قرار بدهد. قبلاً این را عرض کرده بودم. یعنی یک عالم دیگری پدید می‌آید که با همین عالم ما متداخل است. از آن جدا نیست. همین‌جا است، اما پایه‌ آن با عالم ما فرق دارد. یعنی دیگر در آن عالم شما نمی‌توانید سراغ زمان پلانک و طول پلانک بروید. طول پلانک برای ما است که به جزء لایتجزای عالم ما می‌رسد. در آن عالم می‌توانید ریزتر شوید، از طول پلانک ریزتر شوید. یا یک عالم دیگری باشد که زودتر از عالم ما به جزء لایتجزای عالم خودشان برسند. یعنی زمان پلانک و طول پلانک آن عالم، بیشتر باشد. چرا؟ چون از تموج پایه‌ای که خداوند متعال در آن بستر پدید می‌آورد، خبری نداریم. البته باز خودش یک نظر متافیزیکی و فلسفی است که از آن بحث می‌کنیم. به‌عنوان یک فکر است.

لذا این‌که اعداد گویا، و ریاضیات گسسته پایه عرض من بود، برای وقتی است که یک تموج پایه داریم. ما مکان و زمان نخواهیم داشت، تا یک تموج پایه داشته باشیم. تموج پایه، آن فضا-زمانی‌که در فیزیک می‌گویند را پدید می‌آورد.

شاگرد: چرا کلمه تموج را به کار می‌برید؟

استاد: به‌خاطر این‌که یک بستری دارد که دیگر در آن تموج نیست. خود بستر و آن اترها است.

شاگرد: یعنی همان غیر متجزی است؟

بستر پیوسته تموج پایه هر عالم

استاد: بله، ریخت و هندسه آن متصل است، نه منفصل. لذا الف یک است. نه الف صفر. در جلسه قبل گفتم. الف صفر، شماراها بودند. حتی اعداد گویا هم الف صفر بودند. الف صفر یعنی با مجموعه اعداد طبیعی که با یک و دو و سه و … آن‌ها را می‌شماریم، تناظر یک به یک تشکیل می‌دهند. کاملاً شمارا بودند. این الف صفر بود؛ یعنی اول توان بی‌نهایت. مجموعه اعداد گویا با این‌که فشرده بود، اما شمارا بود. یعنی توان بی نهایتی آن بیشتر از مجموعه اعداد طبیعی بیشتر نبود. تناظر یک به یک داشتند. با برهانی که عرض کردم در قرن بیستم ثابت شده و یکی از گُل‌های خیلی خوب فضای ریاضیات در قرن بیستم است. اما وقتی در آن بستر برویم آن جا دیگر سر و کار ما با گسستگی نیست. لذا در تموج اگر بخواهید هر طول موجی را بشکنید دیگر آن نیست. طول موج، برای آن عالم یک چیز نشکن است. نمی‌شود بگوییم نصف این موج. اما وقتی به بستر آن طول موج بروید، آن جا دیگر می‌توانید بشکنید. یعنی بستر الف یک است. یعنی ریختش ریخت پیوستگی است. پس این معلوم باشد که من تنظیر کردم؛ حتی اگر زیر اتم برویم در نظریه همه چیز، نظریه رشته (String) و امثال آن‌ها، باز با آن تموج پایه منافاتی ندارد و یکی است. برای همین عالم ما است. اما اگر به آخرین جزء لایتجزای عالم خودمان برویم و به آن آخرین تموج خودمان برسیم، اگر آن طول موج را بشکنیم دیگر این عالم ما محو می‌شود. هیچی نداریم. کلاً محو می‌شود. زمان و مکانش محو می‌شود. بله، وقتی آن را شکستیم به یک عالم مادون می‌رسیم که آن‌جا یک تموج کوچک تر داریم با طول موج ریزتر.

ظهور حقیقت آب در عالم ماده بر کرسی H2o

در پایه‌هایی که در عالم خودمان هست، عرض کردم یکی اتم داریم، یکی زیر اتم داریم، یکی بالای اتم. هر ترکیبی و هر بخشی را که نگاه کنید خودش یک پایه است که خدای متعال در این بستر، از عالم ورای پایه‌ها فراهم می‌کند؛ حقائقی که حقائق افلاطونی بود. هفته قبل هم توجیهاتی که راجع آن بود را خواندم. این توجیهی هم که من عرض می‌کنم در افلاطون گرائی یک تقریری است. به گمانم بر این عرضی که دارم شواهد عدیده‌ای باشد؛ آن عوالم افلاطونی طوری است که اگر در اینجا برای آن‌ها پایه‌ای فراهم شود یکی از آن حقائق لایتناهی ظهور می‌کند. خود حقیقت آب با خصوصیتی که دارد، محضاً یک حقیقت فیزیکی نیست. بلکه یک طبیعی دارد. طبیعی او، برای آن عالم ورای وجود است که در اینجا ظهور می‌کند. توسط چه چیزی ظهور می‌کند؟ توسط این‌که در عالم فیزیکی پایه h2o فراهم می‌شود. همین آب می‌تواند در عالم برزخ ظهور کند. لزومی نکرده که پایه آن h2o باشد. می‌تواند در قیامت ظهور کند. این حقیقت در جاهای مختلف ظهور می‌کند اما پایه‌ای که فعلاً در عالم فیزیک دارد، h2o است.

شاگرد: می‌خواهید روی آیه « وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ»1 می‌خواهید تطبیق بدهید؟

استاد: مانعی ندارد. آن آیه که عجیب است. «خزائن».

شاگرد: پایه اگر به وجود آمد، در آن خزائن جاری می‌شود.

استاد: بله، «و ما ننزّله الا بقدر». من می‌خواهم «قدر» آن را بگویم. «وَ مَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ»؛ وقتی تقدیر می‌آید، یکی از شعب تقدیر، همین فراهم شدن پایه است. وقتی یک پایه در این عالم فیزیکی فراهم می‌شود، آن خزینه تقدر پیدا می‌کند. یعنی طبیعی به فرد می‌رسد.

شاگرد: فرمودید «قدر»، هندسه و اندازه… .

استاد: بله، الهندسه. یکی از شعب آن است. «قدر» در بستر گسترده‌تری هست. یعنی «قدر» می‌تواند تا قبل و بعدش دخالت کند.

شاگرد: در جزء لایتجزی شما می‌خواهد موج لایتموج درست کنید؟

استاد: کجا را می‌گویید؟ در تموج پایه؟

شاگرد: بله.

سنگین بودن بحث جزء لایتجزی

استاد: در تموج پایه ما می‌خواهیم زمان درست کنیم. ما یک مباحثه‌ای داشتیم که مفصل و طولانی بود. بیست صفحه از شوارق را راجع به جزء لایتجزی بحث کردیم. مقاله‌ای هم هست به نام نکته‌ای در نقطه. دو صفحه است. برای حدود بیست و هفت-هشت سال پیش است. آن جا همین دغدغه‌ها را داشتم. خلاصه اگر سر و کار ما با زمان است، نمی‌توانیم جزء لایتجزی را در کار نیاوریم. و لذا مفصل در آن بحث شوارق عرض کردم، تقسیم حرکت به توسطیه و قطیعه، تلاش‌های مشاء و سایر حکماء بود تا یک جوری صورت مسأله را پاک کنند. و الا در شوارق بود و در نکته‌ای در نقطه هم عرض کردم؛ مرحوم حاجی فرموده در منظومه فرموده‌اند: «اعلم: أن بطلان الجزء في هذه الأعصار صار قريبا من البديهيات لكثرة ما أقام الأفاضل من البراهين المحكمة الطبيعية و الهندسية»2؛ این‌که جزء لایتجزی محال است، در زمان ما از بدیهیات است. راست هم می‌گویند. یعنی شبهاتی که متکلمین داشتند، بحث‌هایی که داشتند خلاصه شما باید به یک جا برسید که توقف کنید، همه را جواب داده‌اند. جواب های هندسی، ریاضی و فلسفی. خیلی هم خوب. به‌طوری‌که مرحوم حکیم سبزواری می‌فرمایند حالا دیگر بدیهی است که ما دیگر جزء لایتجزی نداریم. حرف درستی هم هست. مرحوم صاحب شوارق هم همین کار را کرده‌اند. دنبال متنی که خواجه فرموده‌اند براهین مفصلی می‌آورند که جزء لایتجزی محال است. محال است به جایی برسیم که دیگر نتوان آن را نصف کرد. این را فرموده‌اند، در آخر بحث که تمام شده فرموده‌اند: «بقی فی الکلام شکوک مستصعبه». حاج آقا می‌فرمودند سرش را بریده بود، داشت از کاردش خون می‌ریخت، گفت معلوم نشد گناه این فلان شده ملعون چه بود! خُب تو که سرش را بریدی، حالا می‌گویی گناهش چه بود؟! اول نبر، ببین گناهش چه بود.

حالا هم وقتی همه چیز معلوم شده، می‌گوییم هنوز یک شکوک مستصعبه­ای هست. اگر همه براهین سر رسید و تام بود، دیگر مستصعب به چه معنا است؟! آن جا بود که عرض کردم معلوم می‌شود فضا سنگین بوده. این تکه‌ای که حکیم سبزواری می‌گویند درست است و قبول است، آن چیزی که ایشان می‌گویند بدیهی است که جزء لایتجزی محال است. اما این یک بخش کار است. شما باید آن‌ها را هم جواب بدهید. «شکوک مستصعبه» می‌گویند و شروع می‌کنند. لذا آن مباحثه ما شاید یک سال شد. شاید هم پیاده شده باشد. علی ای حال فایل­های آن موجود است. در این‌باره مفصل صحبت کردیم.

عدم امکان توجیه حرکت و زمان، بدون پذیرش جزء لایتجزی و تموج پایه

عرض من در آن جا این بود: وقتی فضای هندسه باشد و پیوستاری که در هندسه داریم –کم متصل قار- حرف حکیم سبزواری درست است و بدیهی است. اما به محض این‌که سر و کار ما با زمان بیاید و شبهات زمان مطرح شود، مطلب سنگین است و به این سادگی حل نخواهد شد. آن طوری که ما صحبتش کردیم و حل کردیم همین بود. یعنی در زمان تا شما یک جزء لایتجزای به این صورت در نظر نگیرید، -منافاتی با استحاله تا غیر النهایه و استحاله جزء لایتجزی ندارد؛ این دو قابل جمع با هم هستند- تا شما یک جزء لایتجزی به این صورت در نظر نگیرید زمان نخواهید داشت. و لذا وقتی هم مبناء این شد، ما زمان‌های مختلف داریم. یعنی وقتی تموج پایه در پیدایش حرکت و زمان نیاز است…؛ ما حرکت نداریم، بلکه تموج پایه است که حرکت را پدید می‌آورد. ولذا مدام از مرحوم آقای راشد یاد می‌کردم. آشیخ حسنعلی؛ رحمت الله علیه! ایشان در آن کتاب کوچکشان می‌گویند این هم یک نظر است که اصل عالم فلان است و فلان است، بعد می‌گویند یک نظر هم این است که اصل عالم حرکت است. منظورش این است. خُب اگر اصل عالم حرکت است، حرکت انواعی دارد. هر حرکتی برای خودش زمان خاص خودش را دارد. به تموج پایه آن حرکت و آن زمان برسید و آن را بشکنید دیگر نه آن حرکت را دارید و نه آن زمان را دارید. ولو می‌توانید آن را بشکنید و شکستن آن محال نیست، ولی دیگر آن را ندارید. به این می‌گوییم جزء لایتجزای لابدّ منه در حرکت و زمان. اگر ما این جزء لایتجزی را نداشته باشیم حرکت نداریم. حالا شما بیایید با حرکت توسطیه و قطعیه و با این بیانات بخواهید حرکت را متصل به آن معنای هندسی فرض بگیرید، بعد بخواهید با این‌ها صورت مسأله را پاک کنید. نمی‌شود. ما مفصل آن را بحث کرده‌ایم. به اندازه‌ای که در وسع طلبگی ما بود. هر کدام هم خواستید مراجعه کنید و ببینید درست است یا نه.

پایه‌هایی که خداوند متعال فراهم می‌کند، برای ظهور آن حقائق لایتناهی خیلی مهم است. آن حقائق، افرادی دارد. طبیعی الماء یک فرد فیزیکی دارد. یک فردی در عالم برزخ دارد. وقتی به فرد نیاز داریم، وقتی سر و کار ما با فرد الطبیعی است، آن جا به پایه نیاز داریم. خدای متعال یک پایه فراهم می‌کند، یک طبیعی که وراء افراد خودش است، در اینجا ظهور می‌کند؛ در ضمن فرد ظهور می‌کند. این اصل عرض من بود.

مراتب آگاهی

داشتیم از پایه‌ها برای آگاهی صحبت می‌کردیم. عرض کردم ما در ورای اتم، هر چه مولکول‌هایی داشته باشیم که سنگین و سنگین شوند، نمی‌توانیم در آن‌ها از آگاهی سراغ بگیریم. کدام آگاهی؟ آگاهی‌ای که الآن می‌خواهم مراتب آن را عرض کنم. ظاهر مراتب آگاهی را نگفته­ام. مراتب آگاهی را بگویم تا بعداً نگویند این را هم داریم. انواعش را عرض کنم تا ببینیم ما داریم کجا را می‌گوییم. آن چه که منظور ما است کاملاً معلوم باشد. من وقتی برای آگاهی شماره گذاشتم، پانزده-شانزده مورد شد.

الف) آگاهی مجردات تام بدون نیاز به پایه

آگاهی مفهومی است که نوعاً همه ما یک درک شهودی و روشنی از آن داریم، ولی وقتی تفصیل پیدا کرد، نه. یک آگاهی که بالاترین درجه آگاهی است، آگاهی‌ای است که اصلاً نیازی به پایه ندارد. همان عبارت معروفی که در کتاب‌ها شنیده‌اید. می‌گویند: «کل مجرد فهو عقل و عاقل و معقول». یعنی کل مجرد فهو آگاه، عقلٌ و عاقلٌ. آگاهی دارد اما مجرد است، یعنی برای آگاهی داشتن نیازی به پایه ندارد. علم خدای متعال هم که فوق همه مطالب است. لازم نیست که از خدای متعال شاهد بیاوریم. ما شاهدهایی داریم که در بستر خلق و عالم مخلوقات الهی است. این یک آگاهی است. درجه اول آگاهی است، بدون نیاز به پایه. خیلی از متکلمین این آگاهی را قبول ندارند؛ مجردات تام را قبول ندارند. ولی ادله آن و بحث هایش جای خودش. علی الفرض اگر آن را بپذیریم هست. خیال هم می‌کنیم که مشکلی نداشته باشد. آگاهی به این معنا ولو سنخش دقیق و لطیف است، از سنخ مشاعر ما نباشد، ولی ثابت است. جلوترها به این صورت به آن رسیدیم که هیچ مشکلی ندارد. این یک آگاهی است که نیاز به پایه ندارد.

ب) آگاهی مجرد برزخی با پایه‌ای مخصوص به خود

یک آگاهی هم داریم که نیاز به پایه دارد، اما پایه‌های غیر فیزیکی که در جلسه قبل گفتم. مثلاً شما در خواب هستید، یا کسی که در عالم برزخ است، یا کسی که در کما است و می‌بیند؛ علی ای حال برای خودش یک بدن و پایه‌ای را احساس می‌کند. اما می‌بیند وقتی دارد آن بدن را کار می‌گیرد، فهم و شعور و آگاهی را دارد. آن آگاهی‌ای است که پایه آن غیر فیزیکی است. پس آگاهی بدون پایه، آگاهی با پایه غیر فیزیکی، آگاهی‌ای هم داریم که پایه فیزیکی دارد.

ج) آگاهی­ خرق عاده در پایه فیزیکی

این آگاهی هم باز دو جور است؛ آگاهی‌ای که پایه فیزیکی دارد اما حصول آگاهی در این پایه با خرق عادت است. یعنی وقتی نگاه می‌کنیم این نظام عالم فیزیکی به هم خورده است. یک چیز غیر عادی ای رخ داده که آگاهی در اینجا ظهور کرده است. مثل سنگی که حرف می‌زند؛ به‌صورت یک موجود زنده، مثل یک انسان با شما حرف می‌زند. این‌که محال نیست، ولی پایه‌ای که آگاهی توسط او برای شما ظهور می‌کند، فیزیکی است؛ یک سنگ است. یک سنگ دارد با شما صحبت می‌کند. مانعی هم ندارد. پایه آن هم فیزیکی است. اما پایه فیزیکی‌ای که روی نظام اسباب این عالم فیزیکی قانونش نیست که در آن این حس و حواس و آگاهی ظهور کند؛ لذا ممکن هست ولی به خرق عادت. این هم داشته باشیم. ما منکر این‌ها نیستیم.

د) آگاهی در پایه فیزیکی در نظام اسباب و مسببات (محل بحث)

بحث ما در آگاهی‌ای می‌آید که توسط پایه فیزیکی می‌آید، آن هم نه با خرق عادت، بلکه با نظام سبب و اسباب خود عالم فیزیکی.

تبیین خرق عادت با تکیه بر عوالم موازی

شاگرد: به چه صورت می‌شود؟ خرق عادت نظامی است که ما آن را کشف نکرده‌ایم. لکن الآن در آن نظامی که ما آن را کشف نکرده‌ایم این سنگ حرف زده است.

استاد: جلسه‌ای بود آقایانی آمده بودند که رشته آن‌ها هم همین بود. آن جلسه پیاده شده و در فدکیه هم گذاشته‌ام. اگر ندیدید نگاه کنید. آن جا هم عرض کردم. ایشان می‌گفت ما تا به حال عوالم موازی را جدا فرض می‌گرفتیم. من برای ایشان توضیح دادم و ظاهراً در آخر کار ایشان گفت همین‌طور به نظر می‌آید. یعنی تا آخر، عرض من را منکر نشد. وقتی در مباحثه تفسیر بحث عوالم پیش آمد، آن چه که برای من خیلی مهم بود و عرض کردم، ارتباط بین این عوالم بود. درست است که اگر تموج پایه را از بین ببریم آن عالم محو می‌شود، اما وقتی تموج ها برقرار هستند و عوالم ظهور کردند، این‌طور نیست که بین آن‌ها دیوار سربی‌ای باشد که هیچ ارتباطی با هم نداشته باشند. تعبیر می‌کردم به کانال‌ها. شاید مثال می‌زدم به تونل. دو تونل هست که از پشت مسجد الحرام به سمت عرفات یا منا می‌رود. از پشت مسجد الحرام وقتی وارد تونل می‌شوند، فقط پیاده می‌روند. دو تا تونل هست. از یکی از آن‌ها می‌روند و از دیگری بر می‌گردند. موتورهای خیلی قوی‌ای هم در آن‌ها روشن است. یک بار تنها در آن‌ها وارد شدم و دیدم در آن تونل بیشتر دارند می آِیند. شب عرفه بود و شلوغ بود. دیدم آن‌ها دارند به‌راحتی می‌روند اما من سختم هست که راه بروم. دیدم موتورهایی گذاشته‌اند که هوا به سرعت از پشت سر کسانی که می‌روند، می‌آید و آن‌ها را هل می‌دهد. به‌راحتی می‌دویدند. قرار بود من جریان مخالف این باد را با فشار بروم.

این مثال را از این باب در مباحثه می‌زدم؛ دیدم با فاصله هایی یک درجه گذاشته‌اند که دو تونل است. من باید از آن تونل می‌رفتم. دو تونل در کنار هم بود و من ندیده بودم که آن‌ها برای این است که موتورها آن‌ها را بدواند، من هم اگر از آن طرف می‌رفتم موتورهای جت مانندی که بود هم تخلیه فضا می‌کند و هم می داوند. منظور این‌که این دو تونل از هم جدا هستند، آن برای رفت است و دیگری برای برگشت است. اما با فاصله هایی یک در گذاشته بودند که بین آن‌ها یک کانال بود. یعنی لازم نیست اگر اشتباه رفتید تا آخر بروید. بین آن‌ها درهایی هست که به هم مرتبط است.

عوالم هم به این صورت هستند. یعنی خدای متعال بین عوالم درعین‌حالی که مستقل هستند و احکام فیزیکی جدایی دارند، ارتباط قرار داده. اگر به آن عالم بروید اصلاً نباید توقع جاذبیت و قواعد فیزیکی ما را داشته باشید. اما معنایش این نیست که آن عالم با این عالم کانال‌های ارتباطی ندارند. لذا فرض این است که این عوالم با هم ارتباط دارند. لذا روی فرمایش شما اگر در این عالمی که فرض گرفتیم… .

شاگرد: وقتی سنگ صحبت می‌کند ما ظهور آن عالم را می‌بینیم.

استاد: بله، یعنی ما نمی‌بینیم چه شد. می‌دانیم عوالمی هستند، این سنگ می‌تواند با ارتباط با عوالمی که در غیر نظام فعلی عالم ما هستند، صحبت کند. این عرض من است.

شاگرد٢: این آگاهی با حرف زدن، دو تا است.

استاد: ما فرض گرفتیم. درست است، شما می‌گویید سنگ می‌تواند حرف بزند و حال این‌که می‌تواند آگاهی نداشته باشد.

شاگرد٢: یا برعکس، آگاه باشد و حرف نزند.

استاد: منظور من فرض آن بود، از باب اصل موضوع. همانی که آن آقا در مقاله هفته قبل گفت. موجودات اجنبی را مطرح کرد. یعنی ما با یک چیزی تماس می‌گیریم و می‌بینیم قشنگ مثل ما است. حالا شما در یک بیایان به سنگی می‌رسید؛ می‌بینید سنگ است اما خودش را غلطاند و جلو آمد و کامل با شما صحبت می‌کند. بعد هم وقتی با آن حرف می‌زنید جواب می‌دهد. می‌خواهید سرش کلاه بگذارید می‌فهمد. اینجا دیگر نمی‌گویید فقط سنگ حرف زد. بلکه می‌گویید او می‌فهمد. محال هم نیست. محال نیست که چنین باشد. من این جور فرضی را گرفتم.

شاگرد: در تکلم ما فیزیک‌دان، شیمی‌دان‌ها قواعد صحبت کردن ما را تبیین می‌کنند. مثلاً نرون مغری به حنجره سیگنال می‌فرستند و در آن جا ماهیچه ها انقباض و انبساط پیدا می‌کنند و … . وقتی فیزیکدان و شیمی‌دان‌ها سنگی را که صحبت می‌کنند می‌بینند، چیزی پیدا نمی‌کنند؟

استاد: چیزی پیدا نمی‌کنند. آن‌ها نمی فهمند. یعنی آن‌ها می‌بینند اگر سنگ را زیر میکروسکوپ ببریم، می‌بینیم که تشکیل شده از… . معدن است.

شاگرد: یعنی اگر ما یک رکوردر در آن جا بگذاریم صدا را ضبط می‌کند، اما هیچ انقباض و انبساط فیزیکی که در آن رخ بدهد، ندارد؟

استاد: بله، یعنی در آن جا نمی‌توانیم یک دیافراگمی مثل تارهای صوتی حنجره ما داشته باشیم که در این سنگ تکان می‌خورد و از آن فیلم‌برداری کنیم. نظیر این‌ها حسابی نقل شده است. جایی که اصلاً زمینه صوت نبوده است. لذا متکلمین می‌گویند ایجاد صوت. یعنی می‌گویند گویا مصوت فیزیکی نیست اما ایجاد تموج از ناحیه غیر در این فضا هست.

شاگرد: چطور می‌شود رکوردر که طبق قواعد فیزیکی کار می‌کند… .

استاد: چون موجش مکانیکی است.

شاگرد: خُب موج‌ها را بررسی می‌کنند که این موج طبق چه چیزی به وجود آمده است. همان ها را پی‌گیری می‌کنند و می‌گویند در اینجا چیزی در سنگ بود که این موج را به وجود آورد و این صدا را به وجود آورد. چه طور می‌شود؟ یعنی ما به دیواری می‌خوریم که دیگر قواعد فیزیکی کار نمی‌کند؟ مثلاً رکوردر ضبط می‌کند، چرا؟ چون طول موج دارد. طول موج‌ها را بررسی می‌کنیم تا ببینیم این فرکانس ها از کجا می‌آید. می‌بینیم اینجا دارد این فرکانس ها را تولید می‌کند، چه طور تولید می‌کند؟ می‌گوییم با این‌که هیچ تکانی نمی‌خورد اما دارد فرکانس تولید می‌شود؟!

استاد: روی نظام اسباب، فرمایش شما، فرمایش خوبی است. دنباله این موجی که دارد می‌آید و رکوردر آن را ثبت می‌کند را می‌گیریم. خلاصه به یک چیزی می‌رسیم. اما آیا در عالم فیزیک همه جا به این صورت است؟! وقتی ما بچه بودیم در دنیا پیچید؛ همه دنیا نوشتند که یک مرتاض هندی را از قطار پیاده کردند. بلیط نداشت، بعد که قطار خواست راه بیافتد، قطار تکان نخورد. همه دنیا نوشتند. از چیزهای معروف قدیم است. بعد گفتند چرا تکان نمی‌خورد؟ دیدند یک پیر، آدم خشک لاغر رفته آن پایین نشسته و به قطار زل زده. الآن هم منابع خبرهای قدیم هست، می‌توانیم آن را پی جویی کنیم و ببینیم چه زمانی بوده. خیلی معروف بود. بعد گفتند این اراده کرده قطار نرود. لذا نمی‌رود.

خدا رحمت کند همه اساتید را. این جمله‌ای است که از آن استاد شنیدم. فرمودند گروهی از فیزیسین‌های غربی با هم همراه شدند و به دل مرتاض‌های هند رفتند، تا ببینند آن‌ها چه کار می‌کنند. ایشان فرمودند خروجی کار این گروه فیزیسین این بود که آن‌ها کارهایی می‌کنند که با هیچ‌یک از قواعد فیزیکی شناخته شده ما جور در نمی‌آید. یعنی صوت دارد می‌آید، به جایی می‌رسیم و می‌گوییم از کجا آمد؟! نمی‌دانیم.

اصطلاح مکانیک و کاربردهای آن

موجش هم مکانیکی است؛ مکانیکی به یک اصطلاح. دو-سه جور اصطلاح دارد. مکانیک کاربردهای متعددی دارد. زمان ما به‌عنوان کسی که مطالعه می‌کنید حتماً باید این اصطلاحاتی که نزدیک هم است را از هم جدا کنید. چند اصطلاح است. شاید در چند جلسه قبل گفتم. محض می‌گوییم، سمانتیک می‌گوییم، مکانیکی می‌گوییم، شبیه‌سازی می‌گوییم. این‌ها واژه‌هایی است که حتماً نیاز است، اصطلاحات مختلف آن را خدمت شما عرض کنم تا با هم مخلوط نشود.

موج مکانیکی در ورای اتم و موج الکترومغناطیس در زیر اتم

علی ای حال این موج است، باید آن را پیدا کنیم. به جایی می‌رسیم که می‌بینیم … . یک وقتی تعریف موج را عرض کردم؛ انتقال انرژی در بستر ماده. موج مکانیکی چیست؟ یک انرژی‌ای داریم که در بستر وراء اتم است، نه دون اتم. دون اتم که می‌روید فضای امواج الکترومغناطیس می‌شود. در فضای ورای اتم که می‌گوییم موج مکانیکی به‌معنای مکانیک کلاسیک و مکانیک نیوتونی. وقتی می‌گوییم موج صوت، مکانیکی است، یعنی در بستر ماده‌ای است که این‌چنین است و در این فضا است.

به یک جایی می‌رسیم و می‌بینیم این انرژی الآن حادث است و دارد در بستر ماده می‌آید. رکوردر هم آن را ثبت می‌کند. هوا را به موج در آورده است. به یک جایی می‌رسیم و می‌گوییم این انرژی از کجا آمده؟! خود پیدا شدن انرژی در یک بستری را این‌طور نیست فیزیک بگوید من همه این‌ها را می‌دانم. مهم‌ترین چیز این بود که گفته بودند در ترکیبات شیمیایی گاهی بخشی از ماده از بین می‌رود. بعد گفتند لاوازیه گفته ماده که از بین نمی‌رود. گفتند قانون جدید آورده‌ایم که به انرژی تبدیل می‌شود. از بین نرفته، بلکه تبدیل شده. اگر حرکت سرعتش زیاد شود، انرژی تبدیل به ماده می‌شود. یعنی با افزایش سرعت جرم ماده بالا می‌رود. جرم ماده بالا می‌رود، به چه معنا است؟ یعنی انرژی به ماده تبدیل شده. این معلومات عمومی‌ای که مثل من طلبه می‌گویم برای این است که سر نخی باشد تا شما بیشتر مطالعه کنید. به امثال بنده نمی‌آید که وقت شما را بگیرم.

DNA جزء لایتجزای تحقق جسم نامی

خُب به بحث خودمان برگردیم. عرض من این است که روی نظام اسباب شناخته شده‌ای که می‌دانیم، می‌خواهیم ببینیم اولین جایی که آگاهی پیدا می‌شود کجا است. داشتم این را عرض می‌کردم. اگر این مولکول‌ها هر چه سنگین­تر بشوند، ما آگاهی نداریم. شیمی آلی چیست؟ آن چیزی است که بر پایه و محوریت کربن است. آن هم باز بالا می‌آید و خیلی گسترده می‌شود. دستگاه خلقتی که خداوند متعال به پا کرده خیلی عظیم است. وقتی ما وحشتمان می‌گیرد، قرار نیست دستگاه خدا از وحشت ما کوتاه بیاید. آن دستگاه الهی است. هر چه بیشتر جلو می‌رویم بهت پشت بهت می‌آید. یکی دیگر از اساتید در درس معقولشان می‌فرمودند. از کلماتی بود که خیلی به کار می‌بردند. می‌فرمودند حیرت اندر حیرت! خدا رحمتشان کند. یعنی وقتی شروع کنیم و دنبال کار برویم، حیرت اندر حیرت است. در این دستگاه چه خبر است؟! همه اش عجز ما است و فرار کردن ما. «وَكَأَيِّن مِّنۡ ءَايَةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ يَمُرُّونَ عَلَيۡهَا وَهُمۡ عَنۡهَا مُعۡرِضُونَ»3.

خُب در چنین فضایی ما آمدیم و گفت تا به ‌DNA نرسیم، نبات نداریم. نفس نامیه در این نظام نداریم. این را عرض کردیم. پس به مولکول‌های حجیمی رسیدیم، حالا اولین لحظه‌ای که به ساختار DNA رسیدیم، پایه فیزیکی داریم برای جسم نامی. DNA حالت تکثیر سلولی دارد؛ نامی است. یعنی خودش شروع می‌کند و می‌بینیم که دارد رشد می‌کند. این هم یک پایه است. فعلاً آگاهی نداریم، ولی نامی داریم. جزء لایتجزای نمو در جسم نامی چیست؟ DNA است. به محض این‌که شما قدرت پیدا کنید این DNA را به هم بزنید، دیگر جزء لایتجزای جسم نامی محو می‌شود. دیگر در این نظام جسم نامی نداریم. مقصود من روشن است. جزء لایتجزی در مقصودم روشن شود. جزء لایتجزی جسم نامی DNA است، اگر آن را به هم بزنیم دیگر نداریم. اینجا موج هم نیست، تموج پایه بحث دیگری بود برای پیدایش این‌ها. الآن جزء لایتجزای ما این است.

نورون، جزء لایتجزای تحقق جسم حساس

بعد جلوتر می‌رویم؛ جسمٌ نامٍ حساسٌ متحرک بالارادة؛ جزء لایتجزی حساس چه بود؟ اولین جایی که اگر آن را به هم بزنید، دیگر حساس نداریم، سلول‌های عصبی بودند. نرو (Nerve) به‌معنای عصب است، نورون، مشتق از همین است؛ یعنی رشته عصب. عصب، رشته‌ها است. یک رشته آن را بکشید؛ یعنی یک سلول از آن را بکشید. نورون، یعنی یک سلول عصبی. یک رشته عصبی که منفرد است. وقتی شما به نورون رسیدید، یعنی خداوند در این عالم، نظام اسباب و مسببات را برای حس، فراهم کرده است. بعد این تک سلولی‌ها با هم جمع می‌شوند و عصب درست می‌شود؛ رشته‌های عصبی، بافت عصبی، شبکه عصبی و همین‌طور جلو می‌رود. دیگر زمینه حس فراهم شده است.

کلاستروم، جزء لایتجزای تحقق خودآگاهی

اما آن چه که الآن بحث ما است، آگاهی است. سال‌ها است که این نورون ها شناخته شده‌اند. بشر هم روی آن کار کرده است. میلیون ها مقاله راجع به این نوشته شده است. اما بحث‌هایی که دارند این است که این آگاهی و به‌خصوص خود آگاهی که بشر دارد، در کجا مغز است؟ جلوتر هم عرض کردم رشته‌های علوم شناختی (Cognitive Science) به‌دنبال همین هستند. الآن هم دارند خیلی تلاش می‌کنند؛ این نورون ها دارند کارشان را انجام می‌دهند؛ هشتاد و پنج میلیارد نورون که هر کدام با هفت هزار اتصال. ببینید چقدر می‌شود! لحظه به لحظه دارند کارشان را انجام می‌دهند. جای این خودآگاهی ما در مغز کجا است؟ این سؤال حسابی‌ای است که این‌ها دارند. مدام می‌خواهند جای آن را پیدا کنند. مثلاً یکی از چیزهایی که در خبرها آمده، کلاستروم «claustrum» است. در مغز جایی را پیدا کرده‌اند که مبصر مغز است. ناظم مغز است. بین همه نورون ها ارتباط برقرار می‌کند. کسی که ارتباط برقرار می‌کند را روابط عمومی می‌گویند. یک چیزی در مغز است؛ من نمی‌خواهم بگویم حرف آن‌ها درست است. فعلاً می‌خواهم حرف آن‌ها را بگویم.‌ آن‌ها می‌گویند یک چیزی پیدا کردیم که جزء لایتجزای حس نیست، جزء لایتجزای خودآگاهی است. یعنی وقتی این کلاستروم سالم است و دارد کار می‌کند، خودآگاهی را داریم. اگر کاری کردیم توانستیم کار نکند، بیهوش می‌شویم و از حال می‌رویم و خودآگاهی از بین می‌رود. فعلاً روی این فرض این هم یک چیزی است. در بحث ما با آن مشکلی نداریم. مطالبی که راجع به افلاطون گرائی و هوش اشراق محور گفتیم در جای خودش است. براهین آن را هم بشر آینده کالشمس می‌پذیرد، اما اگر در زیر این دماغ -که خداوند متعال با بی‌نهایت اعجاب آن را آفریده- به یک چیزی برسیم که جزء لایتجزای خودآگاهی در این بدن است، مشکلی نداریم. همان‌طوری که نورون را به‌عنوان جزء لایتجزای حس پیدا کردیم، این را هم به‌عنوان جزء لایتجزای خودآگاهی پیدا کردیم. اگر آن را به هم بزنید خودآگاهی از بین می‌رود. اگر کار کند به‌عنوان جزء لایتجزای منفرد واحد خودآگاهی موجود است. خُب حالا باشد یا نباشد، ما فعلاً روی فرض جلو می‌رویم.

مراتب حس و تفکیک آن­ها از خودآگاهی

آن چیزی که الآن می‌خواهم عرض کنم، در فضای آگاهی و خودآگاهی است. در این چند لحظه‌ای که مانده سریع این را عرض می‌کنم. این‌ها را یادداشت بفرمایید و فرق آن‌ها را هم بفرمایید. در فقه چقدر بین این‌ها فرق می‌گذاریم! اولین درجه حس که نورون ها کارشان را انجام می‌دهند، همان «حساسٌ» است. «متحرکٌ بالارادة» بعد از آن است. «جسمٌ نامٍ حساسٌ»؛ حس می‌کند. این حس در کتب قدیمی هم بود؛ حواس خمس ظاهری، حواس خمس باطنی. همه این‌ها یک نحو حس است. نمی‌توانید هیچ‌کدام از این‌ها را قیچی کنید. حس لامسه ضعیف‌ترین حس بدن است. ضعیف‌ترین که می‌گویم یعنی خشن ترین. درست در مرز ماده است. اعصاب محیطی‌ای است که در پوست شما آمده است. این حس لامسه است. اگر کمی لطیف تر شود، حس ذائقه و شامه و بوییدن. از چشیدن ظرف تر است و آن هم دارد کار خودش را توسط همین نورون ها انجام می‌دهد. دو تا حس مهم‌تر داریم؛ حس بعدی سامعه است که با شنیدن صورت می‌گیرد. حسی است که قابلیت بسیار فراتری نسبت به حس ذائقه دارد. و حس باصره؛ در روایت «عرفان المرء نفسه أن يعرفها بأربع طبائع و أربع دعائم و أربعة أركان»4، حضرت قوه باصره را با نور تعریف می‌کنند. یعنی تا نور نباشد…؛ نور چه دم و دستگاهی افاده می‌کند! بستری را فراهم می‌کند که قوه باصره ما در این عالم خاک ببیند. همین قوه باصره در خاک می‌رود، در عالم برزخ طور دیگری می‌بیند؛ با دم و دستگاهی که دارد. آن جا هم دیدن است. پس این حس ظاهری است و حس باطنی.

این‌ها مراتبی از حس است که هنوز ملازمه ای با خودآگاهی ندارد. وقتی به پای بچه سوزن می‌زنید، گریه می‌کند، اگر حس نکرده باشد ممکن نیست گریه کند. یک احساسی دارد. الآن حس لامسه او کار انجام داده. اما آیا چون گریه کرد معنایش این است که بچه به خودش خودآگاهی هم دارد؟! ملازمه ای ندارد. این‌ها مراتب احساس است. حس و حس و حس، همین‌طور جلو می‌آید. یک جایی می‌رسد که خویشتن آگاه می‌شود، به خود می‌آید. خودش را می‌فهمد، به‌عنوان من یک درکی از خودش دارد. در اصطلاحاتی هم که در روان‌شناسی و فلسفه ذهن دارند، بین این‌ها فرق می‌گذارند. من کاری به آن‌ها ندارم، فقط اشاره کردم. مثلاً دیدم بین خویشتن آگاهی با خود آگاهی تفاوت می‌گذارند. الفاظی است که باید مقصود از آن‌ها معلوم باشد و روشن هم هست. خود آگاهی درجه بالاتری است. از آن چه که در ذهنمان می‌گذرد خبر داریم و مدیریت می‌کنیم.

معنا، قوام منطق گزارها

مطلب بسیار مهمی که باید در آگاهی برای آن خیلی بحث باز کنیم، درک معنا است. این در بحث ما خیلی مهم است. ان شالله در آینده برای درک معنا و همان سمانتیک بحث می‌کنیم. الآن سمانتیک کلمه‌ای است که می‌گویند معنا شناسی است، اما نمی‌دانید چه کاربردهای عجیب و غریبی دارد. در منطق گزاره‌ها که نوعاً همه شنیده‌اید و الآن نقل همه بحث‌های منطقی است، وقتی می‌خواهند سمانتیک منطق گزاره‌ها را بگویند، به جدول صدق می‌زنند. لذا آن‌ها می‌گویند منطق گزاره‌ها یک سمانتیک مکانیکی دارد. خب عزیز من شما آن را به صدق زده‌اید، سمانتیک را تنها در صدق پیاده کرده‌اید و می‌گویید مکانیک، و حال این‌که شالوده منطق گزاره‌ها عملگرهای آن است، ثابت های منطقی است. معنی، قوام منطق گزاره‌ها است. و الّا منطق گزاره‌ها نمی‌شد. به گمانم همین از اشکالات خیلی مهمی است. همین‌طور این‌ها (درس/درز) گرفته شده. از چیزهایی که شهودی و همه می‌فهمیدند جلو رفته‌اند و منطق گزاره‌ها درست شده، بعد می‌گویند سمانتیک آن مکانیکی است. درحالی‌که ممکن نیست شما بودن به کار گیری سمانتیک معنا –معنایی که دیگر نمی‌توانید در آن مکانیکی را اجراء کنید- [منطق گزاره‌ها را درست کنید].

لزوم درک معنا توسط پایه آگاهی و تفاوت آن با ماشین مکانیکی تورینگ

لذا درک معنا خیلی مهم است. یکی از مهم‌ترین چیزهای آگاهی که ما با آن کار داریم و بعداً در فقه احکام موضوعاتش را باید بررسی کنیم، این است که ببینیم این پایه‌ای که شما فراهم کردید و می‌گویید آگاهی دارد، درک معنا هم دارد یا نه؟ این بسیار مهم است. ان شاءالله به تفصیل بررسی می‌کنیم. می‌توانیم پایه‌ای فراهم کنیم که معنا را درک کند یا نه؟ یا همان مکانیکی است که شما می‌گویید ماشین تورینگ؟ برای آن دو وصف می‌آورند. ماشین تورینگ ماشینی انتزاعی است اما مکانیکی. مکانیک است. یعنی درک معنا ندارد. خیلی هم روشن است. نزد خود آن‌ها هم واضح است. چرا انتزاعی است؟ یعنی فیزیکی نیست. شما انتظار نداشته باشید وقتی می‌گوییم ماشین تورینگ، یک ماشین فیزیکی داشته باشیم. در ماشین تورینگ سر و کار شما با حرکت فیزیکی نیست. سر و کار شما با حرکت منطقی است. بله منطق گزاره‌ها مکانیکی است، نه مکانیک به‌معنای فیزیک. این‌که منطق گزارها مکانیکی است یعنی سر و کار ما با چیزی است که خودش انجام می‌شود. ماشین تورینگ می‌تواند منطق گزاره‌ها را اجراء کند. ماشین تورینگ به‌راحتی منطق گزاره‌ها را اجراء می­کند و مشکلی هم ندارد. چون خود ماشینش مکانیکی است.

شاگرد: از درک معنا، معنای کلی مقصودتان بود یا جزئی؟

استاد: هر دوی آن‌ها.

شاگرد2: همان معنایی که در فلسفه مطرح است؟ مثل محبت جزئی و کلی؟

استاد: بله. اما با خصوصیت معنا. حالا باید به آن برسیم و تفاوت‌های آن‌ها را دقیق بدانیم.

مراتب آگاهی در فقه؛ عاقل، مجنون، سکران، ممیز و غیر ممیز

مراحل بعدی، تقسیم‌بندی هایی که در فقه برای آگاهی داریم است. خیلی روشن است. در مورد بچه می‌گویید بچه ممیز، بچه غیر ممیز. چقدر در فقه احکام دارند. می‌گویید مجنون و عاقل، می‌گویید مست و هوشیار؛ سکران و عاقل. همه این‌ها مراتبی از آگاهی است. شما می‌توانید بگویید که یک مجنون آگاهی ندارد؟! می‌توانید بگویید ندارد و می‌توانید بگویید دارد. چرا می‌توانید بگویید؟ به‌خاطر این‌که آگاهی شئون و مراتب دارد. می‌گویید یک آگاهی هست که در مجنون هست، شما می‌توانید ماشین و رباتی درست کنید که مثل مجنون باشد. آگاهی مجنونی داشته باشد. حالا این آگاهی هست یا نیست؟ مثل طفل غیر ممیز است که آگاهی دارد. اما غیر ممیز است. درجاتی از آگاهی نیاز است.

آگاهی ضعیف در ماشین تورینگ و هوش مولد

هوش مولدی که امروزه این قدر کار انجام می‌دهد؛ هوش مولد، حیوان حساس نیست. یعنی از نورون های حسی به این معنا در آن استفاده نشده. اما از چیزهایی که مربوط به منطق و استنتاج و فکر است، به وفور استفاده می‌کند. اگر نبود که هوش مولد نبود. شما به آن می‌دهید و یک مقاله تولید می‌کند. هوش مولد امروزی ربات نیست، ربات به‌معنای چیزی که کار انجام می‌دهد. ربات نیست اما کارهایی می‌کند که اگر صدها ربات دیگر هم بیایند نمی‌توانند کارهای آن را انجام بدهند. چرا؟ چون این هوش مولد آگاهی دارد. آگاهی ای که فعلاً منظور ما است، مقصودم نیست. آگاهی به این معنا که شما را می‌تواند به مرحله‌ای ببرد که اشتباه کنید. ماشین تورینگ چه بود؟ با این‌که یک ماشین مکانیکی است، اما می‌تواند از تست تورینگ موفق بیرون بیاید. یعنی مکانیکی محض بود. سیمبولیک محض بود. آن فقط مکانیکی اجراء کرد، اما شما را به اشتباه می‌اندازد. شما می‌گویید این‌که می‌فهمد! فضا چنین فضایی بود. در چنین فضایی شما آگاهی پیدا می‌کنید. هوش مولد، الآن این طوری است.

شبکه‌های عصبی و تشکیل مراتب آگاهی

معرفی پروژه مغز آبی؛ فیزیولوژی و ارگانویید

البته پیشرفت هنگفت هوش مولد با همین شبکه‌های عصبی بوده. شبکه‌های عصبی ای که الآن ما به‌دنبال آن هستیم تا ببینیم چه زمانی در شبکه‌های عصبی، این مراتب آگاهی که موضوع فقه ما است و احکامش فرق می‌کند، تولید پیدا می‌کند.

پروژه مغز آبی را عرض کردم. در IBMمشغول بودند. کارهایی که آن‌ها کرده بودند، گویا بین رشته‌ای است؛ بین فیزیولوژی و اُرگانویید است. ارگانویید چیست؟ بدون این‌که در یک پیکره عضو داشته باشید، یک عضو بدن ما را جدا دارند. ارگان، به‌معنای عضو است، اُرگانویید، چیزی است که خودتان ساختید یا از سلول‌های بنیادین است؛ از جهت‌دهی سلول‌های بنیادین فقط این بخش از سلول‌های عصبی شروع به کار کنند. سلول‌های عصبی­ای که بتوانند برای شما آن پالس­ها و سیگنال­های عصبی را ارسال کنند.

موضوعیت جزء لایتجزای قطعه زمانی و بُعد فیزیکی در تحقق آگاهی

مطلبی که خیلی مهم بود و امروز می‌خواستم برای آن تفصیلی بدهم، یادم رفت. اگر یادتان باشد قبلاً عرض کردم تا زمان را به کار نیاوریم آگاهی نداریم. گفتم باید زمان را قطعه بندی کنیم. قطعه بندی­ای که پایه زمان ما، از تموج پایه عالم فیزیک ما است. آن زمان برای آگاهی کافی نیست. حتماً باید در آن زمانی‌که با ثابت پلانک شروع می‌شود و با تموج پایه عالم فیزیک ما شروع می‌شود، آن زمان محضاً برای ظهور آگاهی در نظام اسباب این عالم هیچ فایده‌ای ندارد. حتماً باید قطعه‌ای از آن زمان جدا کنیم، در آن قطعه از زمان، عملیاتی صورت بگیرد، برآیند آن چیزهایی که ذیل آن قطعه زمانی صورت گرفته آگاهی می‌شود. این مطلب مهمی است. الآن هم که گفتیم یا کلاستروم برای آگاهی است یا خود نورون که می‌خواهد کارش را انجام بدهد، در بستر ماده جهل محض، بُعد محض و انفصال محض داریم. چرا زمان نیاز است؟ اول جلسه بعد بفرمایید تا این را عرض کنم. ما با قطعه بندی زمان می‌خواهیم کاری کنیم که یک بُعدی پیدا کنیم که در این قطعه زمان بتوانیم بگوییم آگاهی نسبت به خودش دارد. اما درجه‌ای از آگاهی. من مراتب را برای همین گفتم. این نکته مهم است. ما می‌خواهم بگوییم -که همه بشر هم بپذیرند و مشکلی نداشته باشند- که در این قطعه از زمان به‌عنوان جزء لایتجزای آگاهی، در باطن این قطعه چیزی رخ داده که حالا دیگر یک بُعد محجوب نداریم. بُعدی که بگوییم طرف راستش خبر از طرف چپش ندارد، نداریم. ما در این قطعه زمان با یک بُعد فیزیکی مواجه هستیم که آگاه است. اما در این قطعه است. چرا؟ چون در دل این قطعه با عملیات بسیار ریزتر از این قطعه زمانی، از میلیاردها کنش‌وواکنش و سیگنال ها، این پدید آمده است. بنابراین به دو چیز نیاز داریم. یکی از آن‌ها قطعه بندی زمان است، دومی وجود پیام است.

موضوعیت عنصر اطلاعات در تحقق آگاهی

صرف اتصال کافی نیست. این را عرض می‌کنم تا برای جلسه بعدی فکر کنید. کسی هست که می‌گویید به دیوار مشت زد. دیوار اینجا است و کسی هم پشت دیوار است. به دیوار مشت می‌زند. شما می‌گویید زید دو تا مشت به دیوار زد. همه این را درک کردید یا نکردید؟ می‌گویید به دیوار مشت زد و صدایش به این طرف آمد. دو تا مشت زد و ما هم فهمیدیم. اما یک وقتی است که می‌گویید زید پشت دیوار دو تا مشت به دیوار زد، می‌خواست به ما بگوید من هستم. من آن طرف هستم. این دیگر صرف این نیست که بگوییم به دیوار مشت زد. اینجا می‌گوییم مشت زدنی است که با خودش پیام دارد. همراهش اطلاعات هست. در آن دیتا هست. صرف این‌که به دیوار مشت بزند، در آن دیتای مقصود ما نیست. اما وقتی مشت می‌زند که به ما بگوید من آن جا هستم، مشتمل بر یک گزاره است. خودش پیام دارد. ما در آگاهی به این پیام نیاز داریم یا نداریم؟ روی آن تأمل کنید.

والحمد لله رب العالمین

کلید: قانون لاوازیه، هوش مولد، هوش ضعیف، هوش عمومی، هوش پایه محور، مراتب آگاهی، انواع پایه، پایه برزخی، پایه فیزیکی، تموج پایه، مکانیک، امواج الکترومغناطیس، جزء لایتجزای زمان در آگاهی، جزء لایتجزای اطلاعات در آگاهی، جزء لایتجزی، کلاستروم، نورون، خرق عادت، اعجاز، حرکت در فلسفه، مثل افلاطون، منطق گزاره‌ها، شبکه‌های عصبی، عوالم موازی، مغز آبی، ماشین تورینگ،

1 الحجر ٢١

2 شرح المنظومة ت حسن زاده آملي نویسنده : السبزواري، الملا هادي جلد : 4 صفحه : 171

3 یوسف ١٠۵

4 تحف العقول، النص، ص: 354





انواع و مراتب پایه:
..الف: پایه غیر فیزیکی:
..... ۱- بدن متمثل در خواب و رؤیا
..... ۲- بدن در مکاشفه و خلسه
..... ۳- بدن در تجربه نزدیک به مرگ در حالات کما
..... ۴- بدن انشائی از نفوس قدسیه در این دنیا
..... ۵- بدن برزخی مثالی پس از مرگ تام
..... ۶- بدن اختراعی اخروی در مبنای صاحب اسفار
..... ۷- بدن اخروی صاعد به سوی روح در مبنای آقاعلی مدرس

..ب: پایه فیزیکی:
..... ۱- پایه در زیز اتم، ذرات بنیادین، استریم، و سایر ذرات کوانتومی که پایه اتم و ظهور عناصر جدول تناوبی هستند و یا آنچه مربوط به ماده و انرژی تاریک است
..... ۲- پایه در سطح اتم که انواع ایزوتوپهای عناصر هستند
..... ۳- پایه در سطح مولکولی که مواد را تشکیل میدهند
..... ۴- پایه در سطح شیمی آلی و مواد کربنی در بیوشیمی
..... ۵- پایه بر محوریت دی‌ان‌ای و ژنتیک که جسم نامی و تکثیر سلولی است
..... ۶- پایه بر محوریت نورون که شبکه عصبی و تبادل اتصالی پیام و جسم حساس [متحرک بالاراده] را سامان میدهد
..... ۷- پایه بر محوریت جزء لایتجزای آگاهی و خودآگاهی در حوزه تدبیر بدن، نظیر کلاستروم
..... ۸- پایه بر محوریت جزء لایتجزای خودآگاهی در تعقل و حوزه علوم که نظیر آنتن رادیو است، در قبال فایل صوتی در رکوردر.


انواع و مراتب آگاهی:
..الف: آگاهی غیر محتاج به پایه طبق کل مجرد فهو عقل و عاقل و معقول، در مثل معانی، و موطن علم حضوری عقلی(منفصل)

..ب: آگاهی محتاج به موطن غیر فیزیکی:
..... ۱- نیاز به نفس در موطن علم حضوری نفسانی و نیز در مثل مفاهیم و لوح علوم حصولی(متصل)
..... ۲- نیاز به بدن غیر عنصری فیزیکی که انواعش گذشت

..ج: اگاهی محتاج به پایه فیزیکی:
..... ۱- پایه فیزیکی غیر حیوانی به نحو خرق عادت
..... ۲- پایه فیزیکی حیوانی مبتنی بر شبکه عصبی
......... ۱- حواس ظاهری (مشاهدات) به ترتیب لامسة ذائقه شامة سامعة باصرة
......... ۲- حواس باطنی (وجدانیات)
......... ۳- خودآگاهی- نیمه‌آگاهی- ناخودآگاهی- و...
......... ۴- درک معنا و مفهوم سازی
......... ۵- تمییز و عقل و افاقة و رشد و نبوغ در قبال غیرممیز و مجنون و سکران و سفیه و متعارف
......... ۶- خویشتن آگاهی و عامد و قاصد و ناسی و ساهی