بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۳۸۹-جلسات مباحثه اصول فقه

فهرست جلسات مباحثه اصول فقه

كفاية الأصول-تعادل و تراجيح

اصول فقه(١٠٧)- تبیین مراد مرحوم نراقی در انقلاب نسبت

بسم الله الرحمن الرحیم

اصول: جلسه١٠٧ :١٣٨٩/٠٢/١٢

بررسی عبارت مرحوم نراقی در مورد انقلاب نسبت در مناهج

قرار شد که عبارت مناهج را بخوانیم. آقا زیراکس مناهج را برای من آوردند. دیروز که به دستم رسید نشد با دقت بیشتری بخوانم. بعد که نگاه کردم دیدم مطالب قابل تاملی است، لذا قبل از این که به عبارت شیخ برویم، مجبوریم که برگردیم به مناهج. این نسخه برای کتابخانه آستان مقدس قم هست، از آن جا گرفتند.

شاگرد: مطلبی که می فرمایید در السابعه است یا در الثامنه؟

استاد: در السابعه است. یعنی می خواهیم بین السابعه و الثامنه ربطی برقرار کنم و این که تفاوت این دو در چیست. چرا یک مصداقی از الثامنه را قبل از آن گفتند. این سوال هست. من عبارت الثامنه را دقیق تر می خوانم.[1]

علی ای حال ربط بین السابعه و الثامنه مهم است. داشتم عرض می کردم آقا که دیروز زحمت کشیدند و این را آوردند، نگاه سریع انداختم و جلو رفتیم. بعد برگشتم که سبب خیر شد و دوباره روی کلمات مناهج تاملی کردم. معلوم است که فرمایش مرحوم شیخ ناظر به مناهج است. لذا باید دوباره برگردیم و سوالاتی را مطرح کنیم که به نظرم در پایه ریزی بحث خوب است.

مرحوم نراقی یک السابعه دارند و یک الثامنه. به حسب ظاهر یک مصداق الثامنه را در السابعه آورده اند که مرحوم شیخ هم آن را مطرح کرده اند. آن چه که گمان من شد این بود که مرحوم نراقی یک حیثی را در نظر داشتند که مرحوم شیخ به نظرشان گفتند آن حیث، حیث دیگری است. حالا من می خوانم، ببینید شما هم به آن چیزی که در ذهن من هست منتقل می شوید، یا نه.

السابعه این است: «لابد فی تعیین کیفیة تعارض الدلیلین»؛ تثنیه را ببینید. در الثامنه می گویند: «کل ما ذکر من حکم تعارض العام و الخاص المطلقین او من وجه او متباینین ظاهر اذا کان المتعارضین»؛ «اذا کان المتعارضان» درست است، این کتاب خیلی مغلوط است. «اذا کان المتعارضان اثنین و کثیرا ما یتعدد احد طرفی التعارض». ثامنه برای آن جا است که اطراف تعارض بیش از دو تا است. سابعه برای آن جایی است که دو تا است. حالا سابعه را جلو برویم. سابعه را دقت کنید.

السابعه: لابد فی تعیین کیفیه تعارض الدلیلین و انه هل بالعموم المطلق او من وجه او التساوی من ملاحظة المتصله و المنفصله لکل منهما و یحکم بعده بان التعارض علی ای وجه و یعمل بمقتضاه. فقد یکون الخبران متعارضین بالتساوی مثلا و بملاحظة تخصیص احدهما بمخصص آخر من اجماع او غیره یرجع التعارض الی العموم و الخصوص المطلقین او من وجه و هذه فائدة جلیلة، لاینبغی الغفلة عنها. فلایحکم الا بعد ملاحظة جمیع ما یجب ملاحظته من التقییدات و التخصیصات.

سابعه در این جا تمام شد. خب الان این جا بین سه تا مطرح شد. شما می گویید دو تا دلیل داریم و اجماع را هم در کار آوردید.

شاگرد: بحث طولی است. یعنی یک عام داریم و یک خاص داریم. آن سومی اصلا ربطی به عام ندارد و تنها آن خاص را تخصیص می زند.

شاگرد٢: به عبارت دیگر به سومی قبل از آن دو نگاه می شود.

شاگرد: این خاص به سومی تخصیص می خورد و بعدا آن را با عام می سنجیم. یعنی سومی ربطی به عام ندارد.

استاد: آخه چطور می خواهد تخصیص بزند و حال این که ربطی ندارد؟ می توان گفت که یک چیزی احد المتعارضین را تخصیص می زند و در عین حال ربطی به آن ها نداشته باشد و از اطراف تعارض نیست؟! خب می خواهد تخصیص بزند، یعنی این مصداق، مصداق الثامنه است، مصداق این است که اطراف تعارض سه تا هستند. بعد در الثامنه می گویند: «کل ما ذکر من حکم التعارض اذا کان المتعارضان اثنین، کثیراً ما یتعدد». چه شد؟!

 

برو به 0:07:12

شاگرد: مثلا «اکرم العلماء» و «لاتکرم النحویین» داشته باشیم و یک خاص هم بیاید و تنها در مورد نحویین باشد.

استاد: خب علی ای حال سه تا هستند. خلاصه با یکی از این ها درگیر است. چه فرقی می کند؟ یکی از متعارضین را تخصیص می زند. تعارض های غیر مستقر است و می خواهد آن را تخصیص بزند.

شاگرد٢: این تخصیص نسبت عام را به آن خاص منقلب می کند؟

استاد: فرمودند بله، منقلب می کند. البته در مثالی که زده شده، شیخ به عام و خاص برده اند؛ اما ایشان مثال تساوی زده اند. این یکی از چیزهایی است که خیلی باید روی آن دقت شود. ایشان مثالی که برای انقلاب زده اند را در تساوی در نظر گرفته اند؛ ولی انقلاب را می گویند. کلامشان صریح در این است که فرمودند: «فقد یکون الخبران متعارضان بالتساوی مثلا»؛ ببینید فرض را تساوی گرفتند «و بملاحظة تخصیص احدهما بمخصص آخر من اجماع او غیره یرجع التعارض الی العموم و الخصوص المطلقین او من وجه». پس «یرجع» و «ینقلب» را قبول کردند. اما با چه شرائطی؟ حالا باید هشتم را هم بررسی کنیم.

شاگرد: شاید این که در الثامنه، سه دلیل و چهار دلیل را مطرح می کنند، در جایی است که هر کدام از آن ها فی حد نفسه با همه اطراف دیگر تعارض داشته باشند.

استاد: نه، لزومی ندارد. مثال هایی که در عوائد زده اند، این جور نبود. حتما لازم نبود. گفته اند «عامّان» که یکی از آن ها با دیگری متوافقان هستند.

شاگرد: در السابعه ولو سه دلیل مطرح است اما ملاحظه خود دلیل ها به ذهن می زند که یکی از آن ها قیدی است که تنها به یک دلیل نگاه دارد.

استاد: ببینید وقتی در الثامنه می‌گویند سه تا دلیل، و بعد مثال می زنند برای سه‌تا دلیل متعارض، به جایی که دو تا از آن ها با هم موافق هستند و تنها یکی با دیگری تعارض دارد…

شاگرد: عرضم این نیست که تعارض دارند یا ندارند. فرض بفرمایید که ممکن است چهار دلیل باشند که یکی با دو دلیل دیگر موافق باشد. منظور من این نیست، می گویم شاید ایشان نظرشان در السابعه این باشد که سه دلیل هستند اما ریخت این ادله طوری است که نشان می دهد یکی از آن ها قرینیت دارد و ناظر است تنها به یکی از این دو دلیل.

استاد: ناظر به این معنا که می خواهد تخصیص بزند؟ پس یک نحو تعارض غیر مستقر است که می خواهد آن را با جمع عرفی حل کند. ناظر یعنی حاکم است؟ خب حاکم هم یک نوع تعارض غیر مستقر است که باید آن را به حکومت حل کنیم.

شاگرد: این طور تحلیل کنیم که در نگاه بدوی مرحوم نراقی – نه آن طور که شیخ و بقیه بعداً قضیه را تحلیل کرده‌اند که خلاصه درهمه یک نوع تعارضی هست- یک وقت است که وقتی با سه روایت است –که مثل جناب شیخ می‌گویند سه روایت است- می‌بینیم واقعاً این‌ها سه روایت نیست، به این معنا که آنقدر ارتباط روایت اول و دوم روشن است که …..

استاد: اینکه می‌گویید «ارتباط»، دوباره دارید مبهم می گویید. ارتباط به معنا تخصیص است؟ همین بحث ما است. ارتباط یعنی توضیح؟ ارتباط یعنی چه؟

شاگرد: یک چیزی که فارق از …

استاد: در آن  تصرفی می خواهد بکند یا نه؟ اگر تصرف است که تعارض است.

شاگرد: فرقی که بین ثامن و سابع هست این است که در سابعه تصرفی که یکی از سه روایت، در یکی از آن روایات می کند به قدری روشن است که کَانَّه اشکال در درگیری دو طرف با هم است؛ اما در سومی این گونه نیست… .

استاد: روشن یعنی جمع عرفی است؟ باید کلماتتان را توضیح دهید. مرحوم شیخ این را به معنای قطعی گرفته اند.

شاگرد: شاید سابعه نتیجه اعمال ثامنه باشد، یعنی از جهت ترتیب مواجهه یک فقیه با ادله، ابتدا ثامنه است چون اول سه تا دلیل می‌ببیند. ولی بعد خودشان که می گویند سه تا راه هست، راه سوم این بود که باید قبل از اعمال ملاحظه بکنیم. حالا نتیجه نهائی آن این بود که بعد از این که ملاحظه کردیم، به این نتیجه می رسیم که این آن را تخصیص می زند.

استاد: علی ای حال می توانیم در السابعه یک چیزی را بگوییم که هنوز در الثامنه نگفتیم؟

شاگرد: نه، مطلبی است که بعد مصداقا در آن جا پیدا می شود. یعنی مطلبی است که ابتدا ملاک کلی آن را می دهیم که هر وقت  مخصص متصل یا منفصل اینچنینی آمد با دیگری ملاحظه می شود؛ اما این که از کجا تشخیص دهیم که این برای آن است در ثامنه توضیح می دهد.

استاد: خب الان آن حیثی که ایشان در ثامنه در نظر دارند را چه می گویید؟ ایشان می فرمایند «وضوح» و مرحوم شیخ می فرمایند «قطعیت».

شاگرد: راه سومی که ایشان می گویند.

استاد: علی ای حال این فرمایشات هست. حالا من عبارت شیخ را هم بخوانم. یک احتمال هم در ذهن من است که عرض می کنم.

شاگرد٢: به نظرم شیخ هم یک اشاره ای کرده اند و می گویند «کالمتصل». اما شاید نظرشان بیشتر روی قطعی بودن آن است.

استاد: بله، چون قطعی است کالمتصل است.

 

برو به 0:13:06

شاگرد٢: ولی شاید خود اتصال یک حیث دیگری باشد. یعنی اتصال باعث می شود که از سه دلیل بودن خارج شود؛ در واقع دو دلیل است که یکی از آن ها یک چسبی هم با خودش دارد.

استاد: ولی مرحوم شیخ باز اسم علاج را می برند. می گویند که باید علاج کنیم.

شاگرد: بله درست است، اما ایشان روی حیث قطعی بودن بیشتر مانور دادند.

تقریر شیخ از عبارت مناهج

استاد: حالا عبارت شیخ را می خوانیم، وقتی عبارت را دیدم احتمالی که من دادم -حالا بعدا عرض می کنم و می بینید- به خیالم مرحوم نراقی اصلاً یک چیز دیگری می‌خواهند بگویند، با یک مقدمه مختصری. مرحوم شیخ فرمودند:

وقد توهم بعض من عاصرناه، فلاحظ العام بعد تخصيصه ببعض الأفراد بإجماع ونحوه مع الخاص المطلق الآخر، فإذا ورد ” أكرم العلماء “، ودل من الخارج دليل على عدم وجوب إكرام فساق العلماء، وورد أيضا ” لا تكرم النحويين ” كانت النسبة على هذا بينه وبين العام – بعد إخراج الفساق – عموما من وجه[2]

«وقد توهم بعض من عاصرناه، فلاحظ العام بعد تخصيصه ببعض الأفراد بإجماع ونحوه مع الخاص المطلق الآخر، فإذا ورد ” أكرم العلماء “، ودل من الخارج دليل»؛ «من الخارج» ایشان خوب است، اما «خارج» را به «قطعی» معنا کرده اند.

«على عدم وجوب إكرام فساق العلماء، وورد أيضا ” لا تكرم النحويين ” كانت النسبة على هذا بينه وبين العام – بعد إخراج الفساق – عموما من وجه»؛ اولا این مثال، مثال مرحوم نراقی در مناهج نیست. ایشان بین متساویین فرض گرفتند. صریحا گفتند که اگر بین متساویین باشد و آن وقت برای یکی از آن ها اجماع بیاید. خب باید به این‌ها دقت کنیم. هرچند چه بسا فرقی نکند، اما خب اول باید این دوتا بودن را در نظر داشته باشیم.

کلام منتقی الاصول در مورد ثمره بحث انقلاب نسبت

دیروز هم یادم رفت بگویم. در مورد ثمره نزاع کلمات علماء را مرور می کردم، همه فرمایشان را مرور می کردم. در منتقی الاصول دیدم که ایشان ابتدا کلمات را بررسی می کنند، بعد هم می گویند که در این مساله انقلاب، باید ببینید که مبنای هر کسی چیست. نائینی که می گویند واضح است، به خاطر مبنائی است که در تخصیص دارند، راست هم می گویند. آن هایی هم که می‌گویند واضح نیست، مبانی دیگری دارند که آن ها هم راست می گویند. ایشان این جور می فرمایند. خودشان هم غلبه دادند جانب اینکه انقلاب صحیح باشد. بعد این گونه می گویند -از جاهایی بود که گفتم آدم برای خودش این گونه بگوید مانعی ندارد؛ اما شیخ می گویند توهم بعض.. .- ایشان می گویند: بین این که قائل به انقلاب نسبت بشویم یا نشویم چندان ثمره ای مترتب نیست؛ «بخلاف ما قد کنا نتوهم سابقا» می گویند جلوتر توهم می کردم. به این جا که رسیدم دیدم خوب است که آدم این را برای خودش بگوید که «کنا نتوهم»، مانعی ندارد. جلوتر گمان می کردیم که این ثمره دارد، اما حالا دیدیم که ثمره ای ندارد.

اینکه ثمره دارد یا ندارد هم یک چیزی است. باید حرفشان در آن جا دیده شود. فی حد نفسه به خاطر یکی، دو مثال نمی توانیم بگوییم ثمره دارد یا ندارد. باید کلی بحث معلوم شود.

مرحوم شیخ می‌فرمایند:

ولا أظن يلتزم بذلك فيما إذا كان الخاصان دليلين لفظيين، إذ لا وجه لسبق ملاحظة العام مع أحدهما على ملاحظته مع الآخر.

وإنما يتوهم ذلك في العام المخصص بالإجماع أو العقل، لزعم أن المخصص المذكور يكون كالمتصل، فكأن العام استعمل فيما عدا ذلك الفرد المخرج، والتعارض إنما يلاحظ بين ما استعمل فيه لفظ كل من الدليلين، لا بين ما وضع له اللفظ وإن علم عدم استعماله فيه، فكأن المراد بالعلماء في المثال المذكور عدولهم، والنسبة بينه وبين النحويين عموم من وجه[3]

«ولا أظن يلتزم بذلك فيما إذا كان الخاصان دليلين لفظيين»؛ یعنی سابعه را در دلیل های غیر لفظی برده اند، می گویند آن مخصصی که می آید تخصیص بزند، باید لفظی نباشد.

«وإنما يتوهم ذلك في العام المخصص بالإجماع أو العقل، لزعم أن المخصص المذكور يكون كالمتصل»؛ چرا؟ چون قطعی است. کلمه «قطعی بودن» را جای دیگری هم می برند. قطعی را صاحب کفایه فرمودند یا شیخ گفتند؟

شاگرد: در عبارت شیخ نبود.

استاد: اگر نباشد در عبارت شیخ نباشد، که بهتر. بله، شیخ کلمه قطعی را نگفتند. آن جایی که مخصص متصل را گفتند، فرمودند «تخصیص بالاتصال عموم من وجه و من هنا یصح». کلمه قطعی ندارند ولی کلماتشان طوری بوده که دیگران فهمیده اند منظور ایشان قطعی بودن است.

شاگرد: لبی بودن مساوق با قطعی بودن است؟ فرمودند که نباید لفظی باشد، به عبارت دیگر باید لبّی باشد. خب، آیا لبّی حتما قطعی است؟

استاد: می خواهند بگویند کالمتصل است؛ لبی به این معناست که لایغیب عن الاذهان.

شاگرد: خب می شود لبی ظنی هم فرض شود.

استاد: خب در این صورت آیا لبی ظنی می تواند مخصص باشد؟

شاگرد: مثلا یک سیره ای باشد که به حد قطعیت نرسیده باشد و از باب عدم ردع حجت شده باشد.

استاد: یا مثلا دلیل عقلی‌ای باشد که همه بر آن اتفاق نداشته باشند و باید با استدلال سر برسد. این طور؟ علی ای حال آن چه که تاکید مرحوم شیخ روی آن است، در «کالمتصل» است.

شاگرد٢: مگر اجماع لبی نیست؟ دلیل قطعی غیر لفظی است.

استاد: منظور از لبّ، عقل است، اولوا الباب.ولی به هر چه که لسان ندارد و دلیل غیر لفظی است، توسعه داده اند و می گویند مخصص لبی است. از باب توسعه می گویند.

شاگرد٢: اصطلاح کامل است اما اجماع به ذهن نمی آید.

استاد: اجماع تخصص می‌خواهد، یعنی لازم است که بروند و کلمات را ملاحظه کنند. مگر اجماعاتی باشد که نازل منزله ضروریات است. ضروریات در اذهان همه حاضر است.

شاگرد: در واقع یک چیزی مثل سیره می شود.

استاد: یعنی مثلا اجماع به معنای سیره باشد.  ولی خب، علی ای حال آن چه که فرمایش شیخ شد، این است که حیثیت سابعه را به کالمتصل بودن زده اند. حالا ببینیم احتمال دیگری نیست؟! در کنار احتمالاتی که شما فرموده اید، من هم یک احتمالی را عرض می کنم.

 

برو به 0:20:21

تبیین مراد مرحوم نراقی در مناهج و عوائد

ببینید ابتدای بحث تعادل و تراجیح یک بحثی داشتیم، گفتیم در کتاب های اصولی و نزد قدماء، موضوع تعادل و تراجیح بین چه چیزی بوده؟ متعارضین چه بودند؟ که گفتیم متاخرین آن را توسعه دادند. بله، تعادل و تراجیح بین خبران بوده. اصلاً اساس بحث تعارض، در تعارض دو خبر و دو دلیل لفظی است؛ اساسش این بوده. بعدها در بحث های متاخر -همان جا صحبتش را کردیم- گفتیم  بهتر است بگوییم تعارض الادله. نیازی نیست که فقط مربوط به خبران باشد. تعبیر صاحب کفایه چه بود؟

شاگرد: صاحب کفایه دارند «التعارض الدلیلین او الادله».

استاد: می دانم، آن کلمه ادله را متاخرین هم داشتند. اما برای کدام کتاب ها بود -همان جا صحبت شد- که گفتند تعارض برای خبران است.

اگر گفتید که شاهد آن چه بود؟ در مثل معالم عنوان باب این بود «تعادل و تراجیح». اصلاً کتاب های قدیم نمی گفتند تعارض؛ بلکه می‌گفتند تعادل و تراجیح. کلمه تراجیح یعنی چه؟ تراجیح یعنی تراجیح منصوصه و غیر منصوصه و همان هایی که روایت دارد و همان بحث هایی که همه می دانیم؛ یعنی بحث می رفت سر سند و دلالت. بعدا متاخرین گفتند مباحث تعارض می تواند گسترده تر باشد، لذا گفتند تعارض الادله. الان در صفحات قبل تر مناهج باید ببینیم که ایشان تعارض را چطور معنا کرده اند.

اما آن چه که می خواهم عرض کنم این است: ایشان در السابعه می‌گویند «دلیلین»، که منظورشان «دلیلین لفظیین» است. و بعداً در الثامنه تعارض بین سه دلیل را می‌گویند، که منظورشان بین سه دلیل لفظی است، همین! بنابراین الثامنه اصلاً ربطی به السابعه ندارد. حالا دوباره عبارت را می خوانم ببینید. در عبارت شیخ هم شواهدی بود.

السابعه: لابد فی تعیین کیفیه تعارض الدلیلین و انه هل بالعموم المطلق او من وجه او التساوی من ملاحظة المتصله و المنفصله لکل منهما و یحکم بعده بان التعارض علی ای وجه و یعمل بمقتضاه. فقد یکون الخبران متعارضان بالتساوی مثلا و بملاحظة تخصیص احدهما بمخصص آخر من اجماع او غیره یرجع التعارض الی العموم و الخصوص المطلقین او من وجه و هذه فائدة جلیلة، لاینبغی الغفلة عنها. فلایحکم الا بعد ملاحظة جمیع ما یجب ملاحظته من التقییدات و التخصیصات.

«السابعه: لابد فی تعیین کیفیه تعارض الدلیلین»؛ یعنی دو دلیل لفظی و خبرین.

«و انه هل بالعموم المطلق او من وجه او التساوی من ملاحظة المتصله و المنفصله لکل منهما و یحکم بعده بان التعارض علی ای وجه و یعمل بمقتضاه. فقد یکون الخبران متعارضان بالتساوی مثلا و بملاحظة تخصیص احدهما بمخصص آخر من اجماع او غیره»؛ چه حیثی از اجماع منظور ایشان است؟ شیخ فرمودند «کالمتصله» بودن آن مهم است. دیگران استفاده کرده بودند «قطعی بودن آن» را. به خصوص که ایشان در عوائد فرمودند لایخفی که بین قطعیه و غیر قطعیه فرقی نیست. عبارت عوائد را بخوانیم:

ولا يخفى ايضا انه لا يتفاوت الحال فيما إذا كان احد المتعارضين قطعيا كالاجماع والاخر غير قطعي بعد ثبوت حجيته لان بعد ثبوت الحجية يكون حكمه حكم القطعي فانه لو كان بدل قوله والى الخلف يقطع الاجماع على القطع[4]

«ولا يخفى ايضا انه لا يتفاوت الحال فيما إذا كان احد المتعارضين قطعيا كالاجماع»؛ کلمه قطعی در این جا خیلی مهم است، در عبارت خودشان آمده.

من می خواهم عرض کنم منظور ایشان از اجماعی که در مناهج می گویند، همان اجماعی که در عوائد می گویند نیست. اجماع دو حیث دارد. اجماع یک حیث قطعیت دارد -که نمی شود آن را کاری کرد-؛ اما اجماع یک حیث غیر لفظی بودن و لبّی بودن هم دارد. در السابعه در مناهج، منظورشان از اجماع یعنی امر غیر لفظی، چیزی که از خارج است. همانی که شیخ تعبیر کردند «دل دلیل من الخارج»، یعنی خارج از متعارضین لفظی که موضوع بحث تعارض هستند. تعارض برای خبران و دو دلیل لفظی است؛ یعنی از خارج نطاق ادله لفظیه و تعارض آن ها. خب اگر این حیث را در نظر بگیریم، سابعه و ثامنه خیلی خوب جمع می شود. ایشان تصریح می کنند که اگر تعارض الدلیلین می خواهد سر برسد، اول باید مخصص آن را در نظر بگیریم. اما مخصص هایی که در غیر محدوده دلیل لفظی هستند. این برای سابعه. در الثامنه منظور چیست؟ در الثامنه فرمودند، همه آن هایی که راجع به دو دلیل متعارض لفظی گفتیم، برای دوتا بود، اما گاهی دلیل های لفظی بیش از دو تا می شوند. در عوائد و این جا هم شواهدی دارد که وقتی سه دلیل را می گویند اجماع را در کار نمی آورند، همه را در ادله لفظیه می آورند.

بله، فقط چیزی که موجب سوال می شود این است که در عوائد، آخر کار گفتند «لایخفی». خب در آن جا صریحاً می گویند «قطعی»، یعنی می گویند من کاری با غیر لفظی بودن ندارم، می خواهم مساله قطعیت را بگویم. می خواهم بگویم وقتی سه راه را توضیح دادیم – آن سه راه برای سه تا دلیل لفظی بود- ملاک آن سه راه در سائر تعارض ها هم می آید که در این صورت اجماع را هم می توانیم داخل کنیم و قطعی بودن آن هم ضرری نمی زند.

این برداشت من از فرمایش ایشان در مناهج شد. پس السابعه اصلا ربطی به الثامنه ندارد. لذا آن چه که شیخ فرمودند در ابتدا خوب جلو آمدند، فرمودند: «دلّ من الخارج دلیل»، خارج یعنی خارج از نطاق ادله لفظیه، خارج از متعارضین که دو دلیل لفظی هستند. در این صورت «مِن اجماع» خوب می شود. پس در مناهج حیثیت غیر لفظی بودن اجماع مد نظر نراقی است، نه حیثیت قطعی بودن یا کالمتصله بودن آن. لبّی بودن به معنای قطعی و کالمتصله بودن، اصلا منظور ایشان نیست. منظور ایشان «من الخارج» است، یعنی لفظی نباشد.

آنچه شیخ در عبارت رسائل فرمودند، خیلی نزدیک به فرمایش ایشان است. خود شیخ هم «دلیلین لفظیین» را هم فرموده اند. فرموده اند: «ولا أظن يلتزم بذلك فيما إذا كان الخاصان دليلين لفظيين»؛ در السابعه. اما یک بحث جدایی هم در الثامنه دارند، در الثامنه هم منظور جایی است که همه ادله لفظی باشد. این یک احتمال است، مد نظر شریفتان باشد. روی آن فکر کنید و ببینیم که این طور می شود یا نه.

تا این جا اگر بخواهیم حاصل فرمایش مرحوم نراقی را در یک فقره در بیاوریم، این است که ایشان می گویند اگر دو دلیل متعارض به عنوان خبر داریم و یک مخصص غیر لفظی از خارج آمد، باید آن مخصص را در نظر بگیریم، نمی توانیم کارِ تعارض بین لفظیین را تمام کنیم، بدون در نظر گرفتن مخصص غیر لفظی. این السابعه.

 

برو به 0:28:05

در الثامنه می گویند؛ خب گاهی است که دلیل های لفظی سه- چهار تا می شوند. آن جا باید چه کار کنیم؟ می گویند آنجا سه راه داریم. سه راه را خیلی خوب توضیح می دهند.

در عوائد هم در آخر کار می گویند این هایی که با هم متعارض هستند و من گفتم باید همه آن ها را با هم ملاحظه کنیم، فرقی نمی کند قطعی باشد یا غیر قطعی. چرا؟ چون علی ای حال غیر قطعی هم حجت است و باید آن را ملاحظه کنیم. نمی شود بگویند که اول ما قطعی را ملاحظه می کنیم. اول ندارد، همه حجت هستند. وقتی حجت بود، باید طریق سوم در همه قطعی ها و غیر قطعی ها اعمال شود. به چه نحوی اعمال شود؟ یه این نحو که همه آن ها ملاحظه شوند. پس اگر ما یک عامی داریم که در یک محدوده‌ای مخصصی دارد؛ معارضی دارد، چه مخصص آن اجماع باشد و چه خبر صحیح حجت، در آن جا فرمودند که فرقی نمی کند. چون باید ملاحظه کنیم که مخصص یا عام، در این محدوده مبتلا به معارض است، حالا معارض آن قطعی باشد یا غیر قطعی، فرقی نمی کند.

این حاصل فرمایش مرحوم نراقی در مجموع مناهج و عوائد است. تا این جا هم خیال می کنیم که حرف خوبی است. مخصوصا وجه ثالثی که گفتند خیلی خوب است.

شاگرد: با توجه به این بیان، قید متصله و منفصله معنا پیدا می کند؟ چون در السابعه می گویند چه متصله و چه منفصله. یعنی اگر آن چیزی که بخواهد کنار دو دلیل قرار بگیرد لبی باشد، یا باید همه آن ها را منفصله حساب کنیم یا همه را کالمتصله حساب کنیم  و معنا ندارد بگوییم بخشی از آن متصله است و بخشی منفصله. خب، در لفظی، این تفاوت کاملاً متصور است.

شاگرد٢: اجماعی که خود فرد باید آن را تحصیل کند که همان لحظه حاضر نیست. یعنی می شود فرض کرد که دلیل غیر لفظی باشد که باید بعدا آن را پیدا کنیم.

استاد: یعنی تخصیص آن بعداً قطعی می شود و الان قطعی نباشد.

شاگرد: در مخصص لبی، می توانیم فرض کنیم که بخشی از آن متصله باشد و بخشی از آن منفصله؟

استاد: منفصله که حتما هست. چون منظور ما از متصله، یعنی متصله لفظی که شیخ صریحا این را می فرمایند.

شاگرد: پس این متصله چه می شود؟

استاد: کدام متصله؟

شاگرد: در همین السابعه می گویند «من ملاحظة المتصله و المنفصله». شما این متصله و منفصله ها را به ادله غیر لفظیه می زنید. چون در السابعه قرار شد تعارض بین دو خبر باشد، و متصله و منفصله ها ناظر به ادله ای مثل اجماع باشند.

استاد: معلوم نیست. ممکن است در این جا بخواهند بگویند که منظور از متصله یعنی همان قرائن موجود در خود لفظ. می گویند تا آن قرائن را نگاه نکنیم نمی توانیم بگوییم تساوی است.

شاگرد: یک چیز لبی و غیر لفظی است.

استاد: چرا غیر لفظی؟ می خواهند بگویند صرف این که یک «کل عالم» هست، کفایت نمی کند.

شاگرد: ظهور آن که هنوز سر نرسیده.

استاد: ایشان هم همین را می خواهند بگویند؛ یعنی نگو که فرمودند «کل کذا». اگر قرینه متصله ای دارد، قرینه متصله تعیین می کند مآلا که عام و خاص من وجه هستند یا نه.

شاگرد: این که برای این جا نیست. آن برای استظهار از روایت است که به ظهور بدوی حکم نکنند.

استاد: خب در این جا دارند تذکر می دهند که به ظهور بدوی حکم نکنید. ببینید:

لابد فی تعیین کیفیة تعارض الدلیلین و انه …  من ملاحظة المتصله»، یعنی اگر به قرائن متصله نگاه کنید، چه بسا عموم از عمومیت می افتد و عام و خاص من وجه می شود و دیگری تساوی نیست. «والمنفصله»، آن وقت برای منفصله مثال می زنند. منفصله ای که خارج از دلیلین لفظیین است؛ که «اجماع» است.

شاگرد:اگر علت جدا آوردن سابعه نزد مرحوم نراقی این بوده که می خواسته بگوید جایی که تعارض بین دو خبر هست، اما یک چیز سومی که خودش خبر نیست … .

استاد: ایشان می خواهند تعارض را به عموم بیاندازند، این می گوید کل و آن هم کل می گویند. خب می گوییم این دو، هر دو متساوی هستند و تعارض می شود. می گویند باید نگاه کنیم که چه بسا این کل قرینه ای دارد که آن را از کل بودن می اندازد، در خود کلام. اما گاهی از بیرون متعارضین – در جایی که متعارضین دو دلیل لفظی هستند- از بیرون متعارضین یک دلیل غیر لفظی مانند اجماع می آید و یکی را از عمومیت می اندازد. بالاخره شما می‌خواهید «متصله» را چی معنا کنید؟ یعنی می خواهید آن را لبّی معنا کنید که کالمتصله باشد؟ در اصطلاح به آن، متصله نمی گویند.

شاگرد: نه، می گویم شاید این یک ایرادی باشد به تحلیلی که حضرتعالی می‌فرمایید. اگر این بخواهد مقابل الثامنه باشد، در واقع می خواهند التفات دهند که ما چیزی خارج از لفظ هم داریم که باید لحاظ شود.

استاد: ایشان می گویند سابعه برای جایی است که بیش از دو روایت نداریم. دو تا روایت با هم معارض می شوند.

شاگرد: منتها سنخ قرینه متصله با سنخ منفصله فرق می کند.

استاد: مانعی ندارد. آن لفظ است و دیگری غیر لفظ است. ایشان می گویند که اگر می خواهید بگویید که نسبت بین این دو روایت چیست، هم باید قرائن لفظی متصله را نگاه کنید و هم قرائن منفصله ای که غیر لفظیه هستند، چون فرض گرفتیم که فقط دو روایت متعارض هستند. منفصله اش آن ها می شوند.

لذا بعدا هم که مثال می زنند، چون متصله اش واضح بوده سراغ منفصله می روند و مثال می زنند. می گویند «فقد یکون الخبران متعارضان بالتساوی مثلا و بملاحظة تخصیص احدهما بمخصص آخر من اجماع او غیره»، چرا؟ چون در متصله‌ی آن، گیری نداشند و واضح بوده. مثالی که می زنند برای آن می زنند. پس روی این عرضی که من می کنم مراد از متصله، متصله لفظی می شود. شما می خواهید بگویید منظورشان از متصله چیست؟

شاگرد: نه، بیانی ندارم که بگویم فرق السابعه با الثامنه چه می شود. فقط ابهامم این بود که در بیان حضرتعالی چگونه منتقل می شود.

استاد: در بیانی که من عرض می کنم این است: فرق السابعه با الثامنه این است که در السابعه ما بیشتر از دو روایت نداریم. سه تا روایت نداریم که بگوییم مولی فرموده «اکرم العلماء»، «لاتکرم النحویین»، «لا تکرم الفساق»، این لفظ ها را نداریم، تنها دو روایت داریم. لذا شیخ هم خوب تعبیر کردند و فرمودند «دل من الخارج دلیل». نگفتند از ناحیه مولی لفظی آمده، این ها را خوب تعبیر کرده بودند. عبارت رسائل در این جا خیلی خوب بود. حالا این که در کتاب های بعدی تبدیل به «قطعی» شده، مسئله دیگری است.

 

برو به 0:35:13

خب فقط می ماند سر این که مرحوم شیخ، اجماعی که نراقی فرموده اند را از چه حیثی نگاه کرده اند؟ -قطعی بودن از عبارت رسائل در نیامد. بعدها دیگران از عبارت رسائل استفاده کرده اند و گفتند مرحوم شیخ این را گفته اند- از حیث کالمتصل بودن نگاه کردند، منظورشان این است. تعبیرشان هم این بود: «لزعم ان المخصص المذکور یکون کالمتصل». عرض من این بود که مرحوم نراقی اصلا نمی خواهند «کالمتصل» را بگویند. نه می خواهند قطعی بودن را بگویند و نه می خواهند کالمتصل بودن را بگویند؛ بلکه فقط می خواهند خارج بودن از نطاق دو دلیل متعارض را بگویند، از خارج دلالت کرده است. یعنی می خواهند بگویند کلام ما سر دو تا است. دو تا روایت است که یک دلیل غیر لفظی آمده، یکی را تخصیص زده. خب چه کار کنیم؟ می گویند نمی‌شود که صرف نظر کنیم. حتما باید مخصص را -ولو از خارج است- در نظر بگیریم، بعد که او را در نظر گرفتیم حالا بگوییم نسبت این دو دلیل لفظی و این دو روایت چیست. این حرف خیلی خوبی است.

در الثامنه هم ادامه همان است. می گویند پس ما گفتیم که در دو دلیل باید قرینه خارجی آن را در نظر بگیریم، حالا اگر هر سه تا لفظی بودند، باید هر سه تا را در نظر بگیریم. یعنی باید ملاحظه بین خود لفظی ها هم انجام شود.

شاگرد: در عوائد در فضایی سیر کرده اند که …

استاد: فقط در فضای الثامنه سیر کرده اند.

شاگرد: سابعه را هم به ثامنه برگرداندند. در آخر که «لایخفی» می فرمایند.

استاد: بله، آن آخر کار است. والا وقتی شروع می کنند، می گویند:

 

عائدة (40) في حكم العام و الخاص المطلقين و العامين من وجه‏

اعلم أنه قد حقق في الأصول أنه إذا تعارض العام و الخاص المطلقين، يخصص العام بالخاص.

و إذا تعارض العامان من وجه، يرجع إلى الترجيح إن كان، و إلّا فيحكم بالتخيير إن أمكن، و إلّا فيرجع إلى الأصل السابق عليهما. و هذا كله ظاهر إذا كان التعارض بين عام و خاص مطلقين أو من وجه، و كثيرا ما يتعدد أحدهما أو كلاهما، لا بمعنى أن يتعدد دليل أحد الحكمين، بأن يتحد موضع المتعددين، لأنه في حكم الواحد، بل مع تعدد الموضوع العام أو الخاص المطلق أو من وجه كما إذا قال: أكرم العلماء، و أكرم الفقهاء، و لا تكرم العالم الفاسق، فهناك عام مطلق، و خاص مطلق متخالفين، و خاص مطلق من العام، و من وجه من الخاص، و التعارض في الفقيه الفاسق. أو قال: أكرم العلماء، و أكرم الخياطين، و لا تكرم الفاسق، فهناك ثلاثة عامات من وجه، و التعارض بين الثلاثة في العالم الخياط الفاسق، و في العالم الفاسق و الخياط الفاسق بين كل اثنين. [5]

«و كثيرا ما يتعدد أحدهما أو كلاهما، لا بمعنى أن يتعدد دليل أحد الحكمين، بأن يتحد موضع المتعددين، لأنه في حكم الواحد، بل مع تعدد الموضوع العام أو الخاص المطلق أو من وجه»؛ که در مناهج هم همین را گفته بودند.

«كما إذا قال: أكرم العلماء، و …»؛ ببینید سه دلیل لفظی می آورند. در اینجا اصلاً بحث اجماع نیست. بعد اینکه سه راه را بیان می کنند، آخر کار می گویند قطعی بودن و غیر قطعی بودن تاثیری ندارد. به عبارت دیگر این سه راهی که من گفتم حاصلش چه بود؟ حاصلش این بود که تا متعارضات را با هم ملاحظه نکنید، حق ندارید اجراء کنید. باید همه آن ها را با هم ملاحظه کنید. اگر یک معارضی به خاطر این که معارض دارد ضعیف است، نمی توانید آن را ملاحظه نکنید. این حاصل حرف ایشان بود. می گوییم این معارضی که به خاطر یک معارضی ضعیف شده، اگر آن معارضش قطعی باشد آن را ضعیف می‌کند یا اگر غیر قطعی هم باشد، باز ضعیف می شود؟ می گویند فرقی نمی کند. در آخر کار این را می گویند. می گویند وقتی می خواهد ضعیف کند، فرقی نمی کند. ما باید همه آن ها را در نظر بگیرید.

پس سه راه، جامع بین ادله است. خواه لفظی باشند و خواه غیر لفظی باشند. خواه قطعی باشند و خواه غیر قطعی. این سه راهی که فرمودند در همه این ها می آید. ولی این غیر از این است که بگوییم آن مثالی که قبلا زده اند و کلمه ی اجماع را به کار بردند…… . فلذا جالب است که در عوائد تا آخر کار یک کلمه «اجماع» نیست. چرا؟ چون بحثشان سر آن نبوده است. بحثشان سر سه دلیل لفظی بوده است. آخر کار هم که کلمه ی اجماع را می آورند، کاری با اجماع بودنش ندارند، بلکه کار با قطعی بودن آن دارند. می خواهند بگویند وقتی یک مخصصی در محدوده ای از تخصیص ضعیف شد، فرقی نمی کند که مُضعِف آن قطعی باشد یا غیر قطعی. چون هر دو حجت هستند.

شاگرد: در عنوان باب اگر تعارض الادله بگویند، نه تعارض الاخبار، بین سابع و ثامن تفاوتی می شود؟

استاد: خودش یک مصداقی برای ثالث می شود، یعنی مخصص منفصل سه تا می شود.

شاگرد: یعنی دیگر بین ثامنه و سابعه منهاج فرقی نمی شود؟

استاد: یعنی مخصص منفصل سه تا می شود. سوالی که ابتدا عرض کردم برای همین بود. سوال این بود که بر مبنای تعارض ادله، چطور شده که در سابعه مثالی زده اند که خودش مصداق ثامنه است. هنوز ثامنه را نگفته اند اما مصداقش را آن جا می گویند. من از همین باب وارد شدم. شیخ فرمودند آن جایی که اجماع را در کار آوردند، منظورشان کالمتصل بوده، خب فرقی نمی کند، باز سه تا است. یعنی آن طوری که شیخ تعبیر فرمودند باز این سوال محضر نراقی هست. سوال این است که بر فرض هم کالمتصل باشد، سابع و ثامن چه فرقی می کنند؟ چرا السابعه و الثامنه را فرمودند؟

شاگرد: در مناهج در بحث تعارض گفته اند تعارض الادله.

استاد: مانعی ندارد. ولی وقتی در این جا خودشان دارند می گویند «لابد فی کیفیة تعارض الدلیلین»، السادسه را ببینید. می گویند:

«السادسه: لایتوهم انه اذا کان مدلول احد الخبرین اثباتا و الآخر نفیا والتخییر هو الاباحه»؛ ببینید باز می گویند خبران.

«الخامسه: قد یتعارض الخبران و لیس بینهما مرجح». این ها خیلی جالب است.

«السابعه: لابد فی کیفیة تعارض الدلیلین»، دلیلین همان است، دیگه. بعد هم می گویند: « کثیرا ما یتعدد احد طرفی التعارض… نحو اکرم العلماء، اکرم الفقها، لا یکرم العالم الفاسق»؛ سه تا لفظ آورده اند. اسمی هم از اجماع نمی برند.

شاگرد: با این بیان در السابعه هم سه تا دلیل -به معنای عامش- داریم. پس طبق بیانی که ایشان دارند، باید روش سوم را در این جا هم جاری کنند.

استاد: بله، این کار را هم کرده اند.

شاگرد: ایشان همان اول گفته اند که فرض کنیم در یکی از آن ها اجماع وجود دارد، خب چرا از همان اول اجماع را به این طرف زده اند و آن طرف را لحاظ نکرده اند؟

استاد: چون هر دو تساوی داشته اند. این که گفتم شیخ مثال را تغییر داده اند، برای همین بود. ایشان می گویند دو دلیل داریم که متعارض متساوی هستند. شما می بینید در عام و خاص، می خواهد یکی از خاص ها را جلو بیندازد. به شوخی عرض می کنم که این تهمتی به مرحوم نراقی بوده است. چرا؟ چون شما می گویید که یک عام داریم و دوتا مخصص. ایشان می گویند که اگر ابتدا با قطعی تخصیص بزنیم، این «تحکم بحت» است، هیچ فرقی نمی کند. اما ایشان که این را نگفته اند، ایشان می گویند دو عام هستند که بالتساوی معارض هستند، یکی از آن ها از خارج مخصصی دارد. می گوید خب اول مخصص را باید جلو انداخت. معلوم است.

 

برو به 0:43:03

شاگرد: بله، روی مثال همین است، اما آن اول می فرمایند یا عموم من وجه است یا تساوی است.

استاد: بله، آن را کلی می گویند. انقلاب را که برای این نگفتند.

شاگرد: همان جا که عموم من وجه است، وقتی منفصله ای که اجماع هست…

استاد: نگفته اند که آن جا چه می شود. نمی توانیم به ایشان نسبت دهیم.

شاگرد: جای این بود که همان مطلبی که در الثامنه می گویند در این جا هم بگویند.

استاد: در الثامنه می گویند که باید ملاحظه کنیم. در السابعه مثالی که می زنند درست است. این نکته مهمی است که آن را تکرار می کنم. ایشان نمی خواهند بگویند که وقتی عام و خاص آمد، من آن جا چه می گویم، می گویند که باید ملاحظه کنیم، نمی شود که همین طور رد شویم. حالا برای شما یک مثال می زنم. مثال این است: «فقد یکون الخبران متعارضین بالتساوی مثلا و بملاحظة تخصیص احدهما بمخصص آخر من اجماع او غیره یرجع التعارض الی عموم و خصوص مطلق او من وجه». خب این که مشکلی ندارد. دیگران هم قبول دارند.

شاگرد: خب صورتی که نسبت آن ها من وجه باشد، چه می شود؟

استاد: ایشان اصلا آن را نگفته اند و مثال نزده اند. نمی توانیم به ایشان نسبت دهیم که ایشان هم همین را می گویند. باید مثال بزنند و تطبیق کنند. کلی‌ای که ایشان گفتند این است که وقتی عامین من وجه هستند نمی تواند…

شاگرد: در عوائد چه؟

استاد: در عوائد که مثال زده اند، گفته اند فقط ملاحظه می کنیم. خود ایشان هم گفتند. صریحا گفتند، قائل به انقلاب نشدند. گفتند فقط ملاحظه می کنیم. و لذا می گوییم: در محدوده ای که مخصص معارض ندارد، تخصیصش را می زند. اما در آن محدوده ای که معارض دارد، اجازه نمی دهیم که تخصیص بزند. چون قدر مسلم از ادله تخصیص، جایی است که مخصص ما معارض نداشته باشد، این ها را گفته اند. این چه ربطی به انقلابی دارد که به ایشان نسبت می دهید؟ ایشان می گویند مخصصی داریم که می خواهد تخصیص بزند، اجازه نمی دهم در محدوده ای که معارض دارد، تخصیص بزند.

یادتان که هست این ها را گفته اند. به شوخی عرض می کنم که در عالم کلاس به ایشان تهمتی زده شده. به ایشان مثال هایی نسبت داده شود که ایشان انقلاب را به این شکل قائل هستند، در حالی که قائل نیستند. مثالی که در مناهج می زنند برای متساویین است. اما این مثالی که صریحا می‌گویند بالتساوی باشد، در عبارت رسائل برگشته و شده یک عام با دو مخصص. فرمودند: «فإذا ورد ” أكرم العلماء “، ودل من الخارج دليل على عدم وجوب إكرام فساق العلماء، وورد أيضا ” لا تكرم النحويين ” كانت النسبة على هذا بينه وبين العام[6]»؛ دو تا خاص و با یک عام، خیلی متفاوت است. بگویند «توهم بعض من عاصرناه» که یک عام با دوتا مخصص. خیلی فرق می کند. مرحوم نراقی یک عام با دو مخصص را نمی خواستند بگویند. گفتند یکی از دو عام متساوی متعارض، مخصص دارد، خب اول باید تخصیص این عام را بزنیم و بعد بگوییم که متعارض هستند. حرف خیلی خوبی است و دیگران هم قبول دارند.

این بررسی عبارت مناهج بود. برای من که خیلی جالب بود. یعنی نسبتا برای ذهن خود من واضح شد که مرحوم نراقی در آن فضایی که فرمایش داشتند، حرف های خوبی بوده. نظمی که کلام ایشان داشته مشکلی نداشته. اما بعد یک جور دیگری پیاده شده. به عبارت رسائل نرسیدیم.

 

والحمدلله رب العالمین

 

کلید: انقلاب نسبت، انقلاب نسبت و نراقی، انقلاب نسبت و شیخ انصاری،

 


 

[1] شاگرد: آدرس آن جا با آدرس این جا منطبق است؟ این جا گفتند ٣١٧.

استاد: این جا اصلا صفحه ندارد. این جا دیگر صفحه آخر کتاب است.

شاگرد: ظاهرا صفحه آخر ٣١۶ می شود.

شاگرد٢: عبارت را پیدا می کنیم.

استاد: مناهج در نرم افزار نیست. مناهج میرزای قمی هست. اما مناهج ایشان نیست. مناهج المتقین برای مامقانی است. چندتا مناهج هست. آن هم در نرم افزارها نیست. آن هم فقه خلاصه و قشنگی است.

شاگرد٢: نرم افزار جدید اصول هنوز بیرون نیامده.

استاد: ان شالله که همه این ها در آن هست.

[2] فرائد الأصول جلد چهارم صفحه ١٠٣

[3] فرائد الاصول ج۴ ص ١٠٣

[4] عوائد الایام ص ١٢١

[5] عوائد الايام في بيان قواعد الاحكام و مهمات مسائل الحلال و الحرام، ص: 349

[6] فرائد الأصول جلد چهارم صفحه ١٠٣