بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٨۶: ١٣٨٨/١٢/٢۵
قبلاً که عبارت مبسوط را نگاه کردم اول آن میگویند «نصّ اصحابنا» بر همانی که ما گفته بودیم و شیخ مفید هم گفته بودند که عمد موجب قود است، شاهد اینکه بقیه آن استنباطی است در چهار پنج سطر بعد است. میرسد به «لو عفی مطلقاً»، در اینجا میفرمایند اقوی این است «و هو الذی یقتضیه مذهبنا». در اصل اینکه قصاص ثابت شد و حالا اگر عفو مطلق هم کردی رفته یا نه، میگویند مقتضای مذهب ما که دیه ثابت نیست، این است. پس معلوم میشود که باز از حیث مقتضا میگویند، یعنی تلقی خودشان از مذهب که مقابلش مقتضایی است، این میشود.
اما آن بحث اصلی ایشان که میگویند «یقتضیه مذهبنا» خوب است و ما هم مشکلی نداریم. همه مطالبش درست است. من هم عرض کردم. مرحله اول استیفاء قصاص است. اگر جانی هم برای قصاص حاضر است نمیتوانند او را اجبار کنند که دیه بدهد. اینها که مشکلی نیست. ما در اینها حرفی نداشتیم. ایشان میگویند «نص اصحاب»، بسیار خب، سلمنا. مقابل ابن جنید میگوییم «نص اصحاب» یعنی این. ولو اصحابُنایی که شیخ میگویند میتواند ناظر به سید مرتضی و شیخ مفید و معاصرین خودش باشد، مانعی ندارد و ابن جنید را جور دیگری … . نص اصحاب بر این است اما همه اینهایی که میگویند خوب است. یعنی در «نص اصحابنا» هر چه گفتند درست است؛ عمد موجب قصاص است، اگر جانی به قصاص راضی شد نمیتوانند او را اجبار کنند. همان مرحله اول استیفاء است.
خیلی از موارد هست که کسی که مدیون است، در اداء دینش مختار است، یعنی مثلاً من همه مدیونم، شما بر من حق داری. خب در انتخاب اینکه کدام اموالم را بدهم، مختار هستم، نمیشود که اجبار کنند. مثلاً معامله سلف انجام دادهاید. یا مثلاً خسارتی به شما زدهام و سهوا به ماشین شما خسارتی زدهام و الان هم وقتی هست که در بازار پول کم است و باید کالایی را بیاورم که آن اندازه بیارزد. من که به ماشین شما صدمه زدهام باید دین شما را بدهم. شما بگویید من میگویم که باید فلان مالت را بدهی، فلان کتابت را به من بدهی؛ نه، این یک چیز واضحی است که وقتی میخواهم دین شما را بدهم، در یک مرحلهای برای من تقنین شده و اجازه داده شده که انتخاب با من است.
خب در اینجا هم طبق قاعده میگویم مولی فرموده قصاص شود، محبوب مولی هم هست؛ «ولکم فی القصاص حیاة[1]». این در مرحله اول است، بهعنوان تقنین کلی؛ میدانیم محبوب مولی است. حالا خود جانی هم حاضر است. با اینکه خود جانی حاضر است او را اجبار کنیم که حتماً باید دیه دهی، نه، مشهور این را میگویند، نصّ اصحاب این است، یعنی اصحاب میگویند نمیتوانی او را بر دیه اجبار کنید. حالا نتیجه گیری: پس فقط قصاص است و دیه نیست. پس اگر مُرد دیگه دیه نیست. یا عفو مطلق کرد دیگر نوبت به دیه نمیرسد. این دیگر استنباط شد و لذا «یقتضیه» میگویند.
خیلی جالب است. پنج-شش سطر بعد از آن میگویند «یقتضیه مذهبنا». چرا؟ شیخ این اندازه متوجه اند. قبل از آن یک چیزی بود، مقتضای آن این استنباط است. عرض ما این است که این مقتضای آن نیست. آنچه که نص اصحاب است قبول است اما این مقتضا را ندارد. به چه بیانی؟ به این بیان که قصاص حق نیست، قصاص استیفاء حق است. اگر این را توضیح دهیم که حقی آمده، اولین مرحله استیفاء آن حق، قصاص با این خصوصیات است. اگر هم راضی شد نمیتوان او را اجبار کرد. خب حالا که چی؟ پس اگر مُرد قصاص میرود! درحالیکه حق باقی است. با این همه شواهدی که هست. لذا ظاهراً مراحل بعدی آن، استنباط شیخ است. مبسوط هم بعد از نهایه بوده است. این هم چیز جالبی است که در همینجا میگویند «و قلناه فی النهایه».
چیزی که جالب است این است که اگر مبسوط بعد از نهایه نوشته شده –در اینجا اسم نهایه را میبرند- اول خلاف بوده است. در خلاف فتوا میدهند اگر مُرد، باید دیه را بدهند. ابوحنیفه گفته بود و ایشان با «لو» آورده بودند «ولو قلنا بما قال ابو حنیفه و هو قوی» چون مقتضای مذهب ما است. علامه حلی فرموده بودند معلوم میشود که ایشان متردد بودهاند. این در خلاف است. تلقی و استنباط ایشان از مذهب را ببینید. ابتدا ایشان متردد بودند، میگویند «لو قلنا». وقتی به نهایه میآیند تخفیف میدهند. اول در خلاف میگویند مطلقاً اگر بمیرد باید دیه بگیرند. اگر هم طبق قول ابو حنیفه بگوییم دیه ساقط است، این قوی است. در نهایه معلوم است که این تردید بوده، طبق نص فتوا دادهاند. میگویند روایت میگوید اگر فرار کرد، این اگر فرار کرد…، یک تخفیفی است. در آن قاعدهی مطلق شکستی آمد؛ که اگر فرار کرد، دیه را میگیریم اما اگر فرار نکرد ساکت است. اتفاقا ظاهراً در نهایه هم از فرض مقابلش ساکت است. بعد از نهایه مبسوط را نوشتند.
این تردید ها مرتب جلو آمده است. اول گفتند مطلقاً دیه میگیریم. بعد گفتند اگر فرار کرد طبق نص دیه میگیریم. در مبسوط هم گفتند اصلاً دیه نمیگیریم، مطابق مذهب.
برو به 0:06:29
شاگرد: در الرسائل العشر میفرمایند:
مسألة: عن رجل قتل رجلا و للمقتول وليّ فلم يطالب القاتلو لم يخاطبه حتّى هلك، و ترك ولدا، هل يقوم ولده في المطالبة مقامه؟ الجواب:ان كان قتله عمدا و لم يطالب حتّى مات القاتل سقطت المطالبة، و ان كان قتله خطأ كان ذلك على عاقلته، و ان مات الوليّ قام ابنه مقامه في المطالبة[2].
استاد: ببینید طبق استنباط خودشان از مذهب میگویند «سقط»؛ تمام شد.
شاگرد: در ادامه میگوید «و ان مات الولی قام ابنه مقامه فی المطالبه».
استاد: ظاهراً دو موت را فرض گرفتهاند.
شاگرد: اینجا هم طبق مبسوط میشود؟
استاد: بله، این جا هم طبق مبسوط میشود. ظاهراً این سؤال و جواب ها برای زمان مرجعیت ایشان –شاید اواخر- باشد. مبسوط را هم آخر کار نوشته بودند، طبق استنباطی که خودشان دلگرم شده بودند، بیان کردند.
شاگرد: آنطور که در ذهن ما است، میگفتند نهایه قبل از خلاف نوشته شده است. ترتیب کتابها را میگفتند نهایه، خلاف و بعد مبسوط.
استاد: خب اگر شاهدی باشد مانعی ندارد. یعنی طبق روایت، اول گفته اند که وقتی فرار کرد تبدیل به دیه میشود. البته الآن در مبسوط میگویند «و قلناه فی النهایه»؛ قبلاً ما در نهایه این جور گفته ایم اما الآن اینجور نمیگوییم. اگر هم خلاف بعد از نهایه باشد پس سیر آن اینطور میشود که اول گفتند اگر فرار کرد و اسمی از عدم فرار نبرده است.
شاگرد: و چون داب ایشان بر این بوده که طبق مضامین روایات فتوا دهند.
استاد: بله، مثل سایر کتبی که قبلاً بوده است. بعد در خلاف آمدهاند و فتوا دادهاند که اصلاً دیه ساقط نیست بلکه باید دیه بگیریم. ابو حنیفه گفته که ساقط است، اما در مبسوط نه، گفته اند که نص اصحاب ما بر این است.
ولی خلاصه اینکه گفته اند نص اصحاب ما، مهم بود. تنصیص، تنصیص درستی است و ما هم در آن اختلافی نداریم. نص اصحاب ما این است که عمد، قود است و اگر راضی شد، نمیتوان او را قصاص کرد. اما لازمه آن چیست؟ لازمه آن این است که اگر قصاص بدون اینکه دخالتی به جانی و ولی دم داشته باشد، برود، حق هم میرود! خب این استنباط است، «یقتضیه مذهبنا» است. این است که عرض میکردم با پشتوانه بسیاری از روایات و موارد دیگر و قاعدههای اصلی فقه، حق الناس نمیتواند به این زودی از بین برود. چرا؟ به این خاطر که بگوییم حق القصاص است. درحالیکه حق القصاص نیست. بلکه قصاص استیفاء حق است.
شاگرد: اینکه ابتدا فرمودند: «قال قوم اوجب احد الشیئین» ناظر به اهل تسنن است؟
استاد: بله، ظاهرش این است که به آنها اشاره میکند. اصلاً نمیدانم در مبسوط از ابن جنید در جایی نقل میکنند یا نه. خوب است این را تفحص کنیم. مثلاً در مبسوط از ابن جنید نقلی دارند؟
شاگرد: چرا نداشته باشند؟
استاد: چون معروف است که اگر مختلف علامه نبود اصلاً اسمی از ابن جنید در فقه نمی ماند. مختلف علامه ابن جنید را زنده نگه داشت. بعداً هم که اقوال ابن جنید را در لمعه میخواندیم بهخاطر همین کار علامه بود، یعنی بناء داشتند…
شاگرد: اسم او که نیست.
استاد: الاسکافی یا ابی علی هم نیست؟ ایشان سه اسم دارد؛ ابی علی، الاسکافی، ابن جنید.
شاگرد٢: چرا اسم ایشان در مبسوط نباشد؟
استاد: نمیدانم ممکن است حدسیاتی در ذهنم باشد اما در مورد علت آن باید تحقیق بیشتری کنیم. حدسیات آن همین است که بعد از اینکه ایشان به قیاس معروف شدند دیگر فتاوایشان را نقل نمی کردند. این جور میگویند که اگر مختلف علامه نبود اصلاً دیگر اسمی از او نمیماند. درحالیکه در کتب رجال برای او خیلی جلالت یاد میکنند. بعداً هم کتاب هایش از بین رفت و احدی از آنها الآن نیست. ابنعقیل هم همینطور است. این دو نفر به قدیمین معروف هستند. میگویند پایهگذار اجتهاد این دو هستند. البته مبسوط خود شیخ هم همین بوده، اما مثل اینکه آنها جلوتر بودند. مبسوط اولین کتاب اجتهادی است. ولی ابنعقیل و ابن جنید – بهخصوص ابنعقیل- صبغه اجتهادی را بیشتر اعمال کرده بودند. چندین سال هم می شده. ابنعقیل متوفای ٢٠٠ و خوردهای است.
برو به 0:12:31
شاگرد: متوفای ٣٠٠ است. در جامع فقه هست.
استاد: بله، روی حساب اینکه شیخ مفید شاگرد ایشان بودهاند، ٣٠٠ میشود.
شاگرد٢: معاصر شیخ صدوق میشدند.
استاد: ظاهراً هر دو.
شاگرد: ابن جنید بوده چون استاد مرحوم مفید بودند.
استاد: بله، شاید ٣۶٠ باشد.
شاگرد٣: در رسائل العشر شیخ طوسی در یکی- دو جا در سند واقع شدهاند. تنها در بحث تحریم فقاع از ایشان ذکری کردهاند.
قال أبو على بن الجنيد و كان الشعير أو غيره مما يعمل منه الفقاع يؤخذ فيستخرج منه عصارته و يجعل في إناء لم يضر بالفقاع و لا بغيره من الأشربة المسكرة و لا لحقه نشيش و لا غليان و لا جعل فيه ما يغليه و يقفزه فان ذلك لا بأس بشربه[3].
استاد: علی ای حال این چیزی است که شده است. ما میبینیم که اقوال ایشان نبوده است. مثلاً در مبسوط اینطور ذکر میکنند. مثل اینکه مبسوط تنها مقابل عامه است. در مبسوط شاید از مفید هم نقل نکنند.
شاگرد: یکی از اساتید میگفتند ریشه مبسوط شیخ از کتاب الام شافعی است. البته خود «الام» نیست. مصدر کتاب آن بوده و اضافاتی را مرحوم شیخ داشتند.
استاد: یعنی بر طبق آن نوشتند.
شاگرد: کتاب ینابیع الفقهیه سری جدید دارد که در هر مبحث کتابهای عامه را هم آوردهاند. مثلاً کتاب صلات آن، هم کتب عامه هست و هم کتب خودمان. در یکی از این مبحث ها تصادفی دیدم که حرف به حرف مطالبی که در مبسوط آمده در یکی از کتب عامه آمده است.
استاد: متقدم بر مبسوط؟
شاگرد: بله، متأسفانه یادم رفت یادداشت کنم.
استاد: این در فقه مشکلی ندارد. زیرا اصلاً سبک فقها برای بقاء فقه همین بوده است. اوائل من هم به اینها زیاد برخورد میکردم. وقتی مراجعه میکردم میگفتم چه طور شده؟ رونویسی میکردند؟ بعدها که بیشتر دیدم، فهمیدم که اصلاً متعمد بودند. لذا میگویند «دلّت علیه النصوص و الفتاوا». یعنی محافظت بر اینکه عین عبارات فتاوا باقی بماند، یک چیزی بوده است.
شاگرد: این هم رسم نبوده که بگویند از کجا نقل میکنند.
استاد: بله. اینطور نبوده که مانند بعدی ها، کلاسیک نضج گرفته را بگویند. الآن هم در کتابهای فقهیی که نوشته میشود -در متأخرترین کتابها- سعی میکنند عین عبارتهای فتاوای قبلی را بیاورند. و هر کسی هم که خلاف این بکند پخته نیست. جا افتاده نیست. این خودش یک بهم ریختگی نظام کلاس فقه است. آنهایی که پخته باشند کاملاً مواظبت میکنند که عبارات کتب قدیمی فقه به صورت منسجم پیش برود و به هم نریزد.
شاگرد: عبارت «ترکت الطائفه استنساخ کتبه» در فهرست شیخ طوسی است؟
استاد: بله، در فهرست شیخ طوسی است. از او تجلیل هم کردند. سید بحر العلوم هم همچنین. یک وقتی عبارت علامه در مورد او را خواندم، ایشان گفتند «انه بلغ فی الفقه غایته». این خیلی است که مثل علامه ای در مورد او اینگونه بگوید. بعداً هم همه کتابهای او محو شده و رفته است.
علی ای حال معلوم است، آن هایی که شالوده مذهب را ریختند و اساس مشهور هستند، همین سه بزرگوار بودند، مفید و سید و شیخ؛ این سه نفر محور و اساسِ کار شدند. ولذا کسی هم بنا ندارد به میدان حقی که این سه بزرگوار تا روز قیامت بر امامیه دارند، برود، اما درعینحال معصوم نبوده اند، مباحثه برای همین است، که با وجود آن بزرگواری که آنها دارند، اما درعینحال استنباطاتی که از ناحیه آنها آمده -با اینکه میدانیم آنها معصوم نبوده اند- ممکن است فی الجمله مطمئن شویم که آنها در این استنباطشان اشتباه کردهاند. فلذا مانعی ندارد که حرفهای ابن جنید و دیگران را بحث کند، برای اینکه دلگرمی بیاورد.
خلاصه در مورد آن «یقتضیه مذهبنا»؛ خودشان هم میدانستند که آن نص است و این «یقتضیه» است. پس همین برای ما بس است، که در اینجا خود شیخ میگویند که این مقتضی مذهب ما است، یعنی مذهب آن است و این مقتضای آن است. خب ما خیال میکنیم این مقتضای آن نیست. واقعاً نیست. یعنی به صرف اینکه شما میگویید اگر بر قصاص راضی است، نمیتوانید او را بر دیه اجبار کنید، پس اگر مُرد دیه هم ندارد، این خیلی مئونه میبرد که از آن این را نتیجه بگیریم. و خودشان هم مردد هستند و در هر کتابی حرفهای مختلفی میزنند. خب اگر مَذهبُنا جاده آسفالتی است پس این تردد چه میشود؟
برو به 0:18:40
شاگرد: یعنی شیخ اصلاً با این جنید معامله فقیه نمی کردند؟
استاد: نه، باید در مبسوط بیشتر تفحص کنیم. من احتمال میدهم که یک جا اسم مفید را هم نبرده باشد. محمد بن نعمان مفید. خب ایشان که استادشان بودهاند.
شاگرد: در خصوص این مسأله «الذی یقتضیه مذهبنا»، با اینکه ابن جنید قائل هستند که نمیشود. در اینجا کَانَّه ایشان را از علمای مذهب به حساب نیاورده اند؟ در ذهنم هست که شیخ انصاری هم در خیار غبن میگویند هیچ منعی از خیار غبن از علمای سلف شنیده نشده به جز ابن جنید که و هو شاذّ.
استاد: یکی از آقایان بود که وقتی میخواست کسی را هُو کند، میگفت بُرو اِبن جنیدی، اسکافی، عمانی را پیدا کن که موافقت باشد. این دیگر خیلی هُو بود. یعنی کسی که بخواهد حرف نادری را بزند که کسی نگفته، باید حرف اسکافی و عمانی را بزند یا طرفدار او باشد.
شاگرد: چرا؟
استاد: خب این هُو بی جا است. من مکرر عرض کردم. این جور نیست. این سه بزرگوار یک ابهتی در عالم فقه و حوزه بغداد داشتند، به جا هم هست اما وقتی میخواهید تحقیق علمی کنید نباید ابهت اینها ما را بگیرد. از چیزهایی که جالب است و حاج آقا می فرموند – چندبار هم فرمودند- این است: میرزای بزرگ شیرازی –صاحب تحریم تنباکو- وصیت کردند که نوشتههای من را در شط بریزید –در بین علماء معروف هم هست- آن وقت علماء بحث میکردند که این چه حرفی است. یک عالم، آن هم مرجعی که در علمیت نمره اول، در فطانت و مدیریت هم چیزی بودند، خدا میداند چقدر زرنگ بوده است.
همین پیشنهاد مشروطیت را اول به او دادند. انگلیس ها که با روس ها درگیر بودند و برنامهریزی میکردند، میگفتند باید از شخصیت میرزا استفاده کنیم برای اینکه سر روس ها کلاه بگذاریم. خیلی زرنگ. حاج آقا این را زیاد میفرمودند. گروهی از موجه ترین تجار تهران و بغداد و… را جمع کردند. بازاری ها همدیگر را میشناسند. از آن نمره اول های متدین ها. اینها را سامرا فرستادند که آن جا میرزا را آماده کنند. حاج آقا میفرمودند کار میرزا این بود هر کسی به او پیشنهادی میداد، آن را میگرداند تا در بیاورد که اصل پیشنهاد را چه کسی به او داده است. این مهم است. میگفت به به چه ذهن خوبی داری و… . ایشان میفرمودند که کار میرزا این بود، میگفتند اینها را یک هفته در سامرا معطل کردند. یک گروهی بودند، همه هم موجه. یک هفته معطل کردند و بعد از یک هفته به آنها پیغام داد –دیدند که میرزا را نمیتوان دور زد- که آقایان، اگر بیشتر از این در سامرا بمانید این بچهها –بچه های سامرا- بی ادب هستند و به شما سنگ میزنند، یعنی پاشید بروید، تمام شما. این جواب شما. رفتند. صاحب کفایه چرا؛ یعنی روحیات و خصوصیات او را که میدانستند، خیلی تفاوت داشت در این جهات. به ایشان امید داشتند و کار خودشان را هم کردند. حتی حاج آقا میفرمودند فکر این را هم کرده بودند که بعدها، خبرها چگونه درمیآید. گفته بودند خانه آخوند نروید و نامه را به او بدهید که ایشان امضاء کند -آن امضای خاصی که میخواستند بگیرند- تصریح نکردند برای چه کاری. گفتند درست وقتی که از پله ها پایین میآید تا به درس برود، آن جا به دستش بدهید. تحلیلشان این بود که آخوند هم شاگردان قویی دارد و هم خودش در درس قوی است. گفتند آن وقت تمام همش متوجه درس است که دارد میرود تقریر کند، گفتند آن جا دیگر مجالی ندارد که فکر کند. در آن وقت به دست او بدهید. چه فکرها و چه کارها. چه میگفتم؟
شاگرد: نوشتههایشان را در شط ریختند.
استاد: حاج آقا میفرمودند علماء بحث میکردند که این چه کاری است؟ این نکته بود. حاج آقا میگفتند برخی میگفتند که این برای احترام به شیخ بوده است. چون ایشان در کتاب هایشان مطالب شیخ را نقد کرده بودند، بهخاطر اینکه احترام شیخ محفوظ بماند –شاگرد شیخ برای اینکه احترام استاد محفوظ بماند- گفتند که به شط بریزید. حاج آقا چند بار شد که تا این را میگفتند که دیگران گفتهاند برای احترام شیخ این کار را کردند، ایشان میگفتند این چه حرفی است، «الحق احقّ ان یتبع». اگر شما کار علمی کردهاید و حق این است، برای احترام شیخ حق را به شط بریزیم؟!
علی ای حال در مسائل علمی همینطور است. اینطور نیست که وقتی آدم یک چیزی را فکر کند و برای او واضح شود که غیر معصومی در استنباطش راه درستی نرفته است؛ اگر آدم به اطمینان برسد، این جور نیست که در اینجا هم صبر کند. در اینجا باید به همین که به ذهنش رسید و مطمئن شد، عمل میکند.
شاگرد: اسکافی این حرف را منع کرده و هو شاذ. این چه وجهی دارد؟
استاد: خب میدانید که واژه شذوذ و مشهور، واژههای کلاس فقه است. شاذ یعنی قولی که از مشهور کنار رفته است.
شاگرد: بالأخره جزء فقهای امامیه به حساب میآید یا نمیآید؟
استاد: میآید. اسم او را میبرند. اما شذوذ است.
شاگرد: «هو» را به شخص میزنید؟
استاد: بله، «هو شاذّ» یعنی این قول شاذ است. چون قائل آن یک نفر است، این قول شاذّ است و قول مشهور نیست. خب درست میشود. اینها را نمیتوان انکار کرد که در کلاس فقه الآن ما، اگر ابن جنید و عمانی مخالف باشند، میگویند مشهور؛ نمیگویند اجماع. مگر یک جایی که نقل اجماع هم شده باشد، میگویند یک نفر مثلاً ابن جنید معروف النسب است، اشکالی ندارد و اجماع هم محقق است. والا به صرف اینکه علماء گفته باشند و مسأله اجماع هنوز تام نشده باشد، با وجود آنها، میگویند مشهور. تا مشهور میگویند، اگر آنها مخالف هستنند دیگر اجماع نمیگویند. اجماع آن وقتی است که اینها هم موافق باشند. در این محدودهاش الآن هم هست. اما درعینحال دیگر این چیزی بوده که از جلالت این سه نفر کم نمیکند، که به تعبیر حاج آقا شالوده مذهب را این سه نفر ریختهاند، خیلی زحمت کشیدهاند.
برو به 0:25:41
مرحوم آقای مرعشی گفتند که من پیامبر خدا را خواب دیدم که دست راستشان شیخ مفید نشسته اند و دست چپشان –در خاطراتی که مرحوم آقای مرعشی نوشته اند. کتابی است که چاپ شده است- هم علامه مجلسی نشسته اند. بعد خودشان میگویند وقتی از خواب بیدار شدم فهمیدم که چه خواب خوبی بوده است. پیامبر خدا، منظور اساس دین و شریعت است، اساس دین و شریعت هم در فقه اهلبیت است. فرمودند برای فقه اهل بیت دو مرحله مهم پیش آمده که به کاری در آن زمان نیاز بوده است، کار نجات بخش. زمان شیخ مفید نیاز به قوه علمی و اجتهاد مطلقی که برای فقه پایه علمی بنا شود، پایه علمی را ایشان گذاشتند. آمد تا قرن ١١و ١٢ که جهت محافظت بر منابع داشت ضعیف میشد. مرحوم مجلسی همان فقهی را که اساسش را شیخ مفید پایه ریزی کردند، ایشان در محافظت از منابع و عدم تضییع او همت کردند و تمام آنها را در بحارالانوار جمعآوری کردند. ایشان خودشان میگویند خواب خودم را این جور معنا کردم. و لذا شیخ مفید دست راست بود، یعنی کار شیخ مفید از کار علامه مجلسی بالاتر بود. چون کار ایشان حفظ منابع بود اما کار او پایه ریزی علمی بحث بود.
شاگرد: وفات اسکافی حدود ٣٨١ بوده است.
استاد: هم دوره صدوق بودهاند. صدوق هم ٣٨١ هستند. ٣٨٣ هم گفته اند.
شاگرد: دوران استبصار مرحوم اسکافی چقدر بوده است؟
استاد: وقتی از این صحبت کردیم شما نبودید؟
شاگرد: نه
استاد: اصلاً در آثار اثری از این حرف پیدا نکردیم. چند سال است. ایشان از کسی شنیده بودند و باز رفتند و از رجال نجاشی نقل کردند. در رجال نجاشی که جز تعریف چیزی نیست. در فکر این هم باشید. آن هایی که از ایشان شنیدید بپرسید. ما خیلی گشتیم که یک جا پیدا کنیم که سنی بوده وشیعه شده و مستبصر شده باشد. اصلاً چنین چیزی نیست. من عرض کردم تنها یک عبارتی در فهرست ابن ندیم دیدم که یک طلبه بی سوادی هم قدّ من، عبارت را بد فهمیده و گفته و بعد در السنه افتاده است. یادتان هست عبارت چه بود؟ «احمد بن…. قریب العهد من کبار العلماء الامامیه. قریب العهد من کبار العلماء الامامیه»، گفتم کسی این عبارت را نفهمیده و گفته «قریب العهد من کبار العلماء». یعنی تازه و قریب العهد است که از علمای امامیه شده است. و حال اینکه عبارت این نیست. قریب العهد یعنی زمانش نزدیک زمان ما بوده است، یعنی زمانش نزدیک زمان ما است و «من کبار العلماء الامامیه» هم بوده است؛ دو تا مطلب جدای از هم است.
حتی در جواهر هم آوردهاند که می گویند سابقه اش چنین بوده است. یک جایی دارم که خلاصه اشارهای به این مطلب در جواهر هست.
شاگرد: منشأ آن قیاس بود؟
استاد: بله، مطلب وقتی عوام زده شود، اینها از آن در میآید.
شاگرد٢: ایشان واقعاً قیاس میکرده؟
استاد: کتابش در رد قیاس بوده است. آسید حسن صدر در تأسیس الشیعه الکرام میگویند ایشان کتابی داشته «فی ابطال قیاس». آن جا را ببینید خیلی جالب است. اسم خود کتاب را نجاشی آورده است. وقتی نجاشی که معاصر او بوده، اسم کتاب را آورده، میگوید «كشف التمويه و الألباس على أغمار الشيعة في أمر القياس»؛ یعنی روشن کردن ابهام و غبار آلود بودن فضا، علی اغمار الشیعه؛ اغمار بهمعنای عوام است، آدمهای معمولی که متخصص کار نیستند.
علی ای حال مبسوط را که صحبت کردیم دوباره عرض کنم که ممکن است در مبسوط، بنائشان بر ذکر علمای امامیه نبوده باشد، مفید هم نیست. سید مرتضی هم چه بسا نباشد. فقط میگویند اصحابنا. بنائشان نبوده که اسامی را بیاورند.
شاگرد: ابن عقیل هم مستبصر نبوده اند؟
استاد: ابنعقیل نه. این دو تا -بهخصوص عمانی را- محدث استرآبادی، رئیس اخباریین -عبارتشان را من ندیدم، در جایی دیدم- چه حملههای شدیدی به ابنعقیل دارند. چون آنها اخباری هستند و ضدّ مجتهدین هستند. در بالاترین حمله میگوید اساس فساد در اسلام ابنعقیل است. حالا عبارتشان یادم نیست ولی حملههای شدیدی به ابنعقیل دارند. میگویند هر چه که شده زیر سر او بوده است، که مثلاً مردم را از روایات اهلبیت فاصله داده بود. درحالیکه این جور نیست، آنها در آن زمانهایی که بودند گاهی تلقی های نادرستی میشود. صدمه این تلقی های نادرست خیلی بالاتر از کاری است که نهی کردهاند. آن استاد ما میگفت زمان فتحعلی شاه، نزدیک بود که مذهب رسمیای که طرف مقابل را قلع و قمع کند، اخباریت شود. شرطی که فتحعلی شاه با ملا محمد اخباری گذاشته بود، شد و او پیروز شد و فتحعلی شاه تصمیم گرفت و… . قول هم داده بود که اگر حاجت من را بر آورده کردی اخباریت مذهب رسمی میشود. اما با اینکه بر آورده هم شد، نشد. آن استاد ما میگفت این صلاح مذهب شیعه بود که اگر آن شده بود دیگر ببینید چه لوازمی داشت.
در ذهن قاصر من که این چند سال مشغول بودم این است که اصل نزاع اخباری و اصولی از عوام زدگی است. یعنی حرفهای هر دو را هر دو قبول دارند ولی او به دیگری میگوید اخباری و دیگری میگوید اصولی. اما در نهایت در میآید که همه حرفهای او را دیگری قبول دارد و حرفهای دیگری را او قبول دارد. اصلاً اختلاف سر چیست؟ من این جوری میگویم و دیگری آن جوری، یک عدهای مرید من، سر او میزنند و عدهای که مرید او هستند سر من میزنند. البته اساس حرفشان منظور من است و الا در جزئیات که حرفها مجتهدین اصولی نیز اختلاف دارند. اینگونه نیست که بگوییم در امّهاتی اختلاف دارند که بگوییم مقصودمان دو تا است. مثلاً دلیل عقلی؛ در دلیل عقلی بعد میبینیم که خودشان میآیند و چطور باز میکنند. خب شما که آن را میگویید اصولی غیر این را میگوید؟ نه، ما اخباری هستیم، یعنی اصولی دنبال روایت اهلبیت نیستند. چه میگوییم؟ چه کار میخواهیم بکنیم؟ او میگوید شبهه تحریمه حرمت، دیگری میگوید شبهه تحریمیه برائت. حالا این فرع فقهی است و…! خب چه فرقی دارد؟! چه قدر تفاوت در اینها هست.
من این جور به خیالم میرسد. هر چه هم در این سالها در فکر بودهام، یک چیزی که این همه ابهتی که در بیرون داشته و برای آن لشکر کشی بوده، چه بوده …..؛ الآن دیگر نزاع تمام شده، الآن هم ما در محیط آن نیستیم. همین حالا در محیط هایی هنوز هست. نمیدانم شنیدهاید یا نه.
برو به 0:33:41
شاگرد:؟؟؟؟؟؟
استاد:یعنی حرفی است که سبک آن را این جور بگوییم یا آن جور. منظور یک تفاوتهای جوهری در مشی و سلوک هست، همین هم هست که مهم است و به مراتب کار بر میگردد. اما وقتی میخواهد در کلاس فنی علم و فقه پیاده شود یک تفاوتهای جوهری نیست که بگوییم باید دو فرقه شوند. این فرقه گرایی و درست کردن فرقه در اسلام خیلی ضربه میزند، حرام مسلم است. کسی میخواست از شیخیه دفاع کند و به دفتر آمده بود، میگفت پیامبر فرمودند که ٧٣ فرقه میشوند. خب وقتی پیامبر فرمودهاند، ما هم باید فرقه درست کنیم؟! اینکه پیامبر فرمودند درست میشود، به این معنا نیست که شما هم درست کنید. حرام است که سبب شویم یک فرقه ای در اسلام درست شود. گیری ندارد که تسبیب و ترویج تفرّق –فرقه فرقه شدن- در اسلام حرام است. این دیگر شبهه هم ندارد. حالا اسم آن را شیخی، صوفی، اخباری، اصولی، هر چه بگذارند. آن دو تا نامبارک، برای خود مسلمانان، از روز اول، کم بلا درست کردند که حالا اینها هم خودشان فرقه درست کنند؟! البته این را مکرر عرض کردم که در ذهن قاصر من است و درد و دل طلبگی است.
شاگرد: تفاوتی که مرحوم شیخ صدوق با شیخ مفید داشتند….
استاد: الحمدلله این دیگر فرقه نشد. اما خب شیخ صدوق طوری بود که تفاوت مسیرش خیلی مهم بود. ایشان قمی بودند. در ری و مشهد و این طرف بودند. شخصیت خودشان را جا انداخته بودند. آن تصحیح الاعتقاد شیخ مفید –اگر کسی نظرات خارجی آن را وارد باشد- نتوانست مثل کاری که سر ابن جنید آمد، سر ایشان بیاورد. دو رشته هم بود. تحدیث بود، به آن گستردگی؛ دویست کتاب کم است؟! آن هم به آن شکل. لذا مثل شیخ مفیدی کار خودشان را برای شیخ صدوق کردند و تصحیح الاعتقاد نوشتند اما درعینحال نتوانستند شیخ صدوق را آن جوری بتپانند که مثل ابن جنید شود. شخصیت مفید خیلی بالا بود. ابن جنید در بغداد بود و در طبقه اساطین معمولی ایشان بودند و شبهه قیاس مطرح شد و در مورد قیاس هم که روایات مفصلی داشت و مکتب اهلبیت گیری نداشت، سنخ کار سنخی بود که دیگر او رفت.
اما مقابل شیخ مفید کسانی بودند که همین حرفها را در مقابل شیخ مفید قبول داشتند. وقتی حدود بالای هزارتا و حداقل صد روایت در السنه محدثین پیرامون عالم ذرّ دور میگردد، شیخ مفید بیایند و بگویند این خلاف عقل است! خب کار چه کسی میگیرد؟ کار شیخ صدوق میگیرد. معلوم است، در السنه میگویند. وقتی در السنه میگردد، شیخ مفید با همه عظمتش بیاید و بگوید خلاف عقل است –راجع به عالم ذر روایات آحاد است- کسی ایشان را نمیگیرد.
میگفتند آشیخ محمد حسین کاشف الغطا در علمیت هنگامه ای بود، آشیخ ابراهیم زنجانی میگفتند. میگفتند دو نفری، رفتیم مصر، من از طریق فلسفه در الازهر صحبت کردم و کنفرانس فلسفه دادم. آشیخ محمد حسین کنفرانس ادبیات دادند. خب ایشان در ادبیات نمره عالی بود اما کنار مصری ها رفت که آنها هم نمره بالایی داشتند، خب جلوه نکرد. گفتند اما آنها فلسفه بلد نبودند من برای آنها صحبت فلسفی کردم، خب خیلی جلوه کرد. گفتند ایشان با اینکه خیلی بالا بود، رفتند چیزی را که آنها بلد بودند را گفت، شد یکی از آنها؛ اما فلسفه را بلد نبودند و من جلوه کردم.
در اینجا هم همه یک چیزی را بلد هستند. ابن جنید در فقه بود و در قیاس. در السنه همه روایات بود، اهلبیت میخ آن را کوفته بودند و علیه قیاس بود. وقتی علیه قیاس بود شیخ مفید هم رسالهای نوشتند که شیخنا و استاد ما در امر قیاس اشتباه کرده است. دیگر تمام شد. این قیاسی است، «ترکت الطائفه استنساخ کتبه». اما شیخ صدوق به این شکل نبود. شیخ مفید تصحیح الاعتقاد نوشتند اما چیزی که ایشان میخواستند بگویند این بود که روایات آحاد را کنار بگذارید. کتاب تصحیح الاعتقاد هم کتاب خیلی مهمی است. یعنی اگر کسی واقعاً ببیند علمیت شیخ مفید در این کتاب معلوم میشود. استقرار و صلابت علمی شیخ در این کتاب معلوم میشود. محکم بودند و خیلی هم خوب است. اما علی ای حال نتوانستند شیخ صدوق را بلرزانند. زیرا میخواستند روایاتی که ایشان نقل میکنند را رد کنند. درحالیکه این هم چیزی نیست که برنده باشد و به درد این وادی بخورد.
شاگرد: شما فرمودید که اینها تفاوت جوهری ندارند. تحلیل برخی این است که بحث اخباری و اصولی ریشه تاریخی دارد تا زمان شیخ مفید و شیخ صدوق….
استاد: ریشه تاریخی در محتوا دارد یا در شکل. این خیلی مهم است. عرض من این است تا جایی که من دیدم -در بین فقهاء اختلاف که زیاد است- اما در محتوا جوهراً اختلاف ندارند بلکه در شکل است.
شاگرد٢: حتی در ظهورات قرآنی هم اختلاف ریشهای ندارند؟
استاد: بله، این جور چیزی میشود. من این جور به ذهنم میآید.
شاگرد: شیخ طوسی در ابتدای مبسوط گلایه ای میکنند که برخی از اصحاب ما در همان دایره نصوص متوقف میمانند و اگر مسألهای در نص نیامده باشد گیر میافتند. برخی شیخ صدوق را به این صورت تحلیل میکنند که به همین خاطر به سهو النبی هم قائل شدند. پس یک طیف فکری به این شکل بوده که صرف آن چیزی که از روایت فهمیده میشود….
استاد: میدانم، فکری یعنی در جوهرهیِ محتوا تفاوت داشتند یا در شکلِ برداشت؟
برو به 0:40:18
شاگرد: در روش که خیلی آثار داشته…
استاد: بله، ما هم شکی در آن نداریم. آثار دارد. اما غیر از این است که وقتی در روش دقیق شدیم، در محتوا به هم نزدیک شویم. میگوییم در جوهره محتوا با هم تفاوتی نداریم، به خلاف اینکه همین دو روش را دو فرقه کنیم، به سر و کله یک دیگر بزنیم و کشت و کشتار شود. ولی اصل اینکه در تاریخ بوده درست است. بلکه روشها بوده است. اوایلی که طلبه شده بودم یادم هست، میگفتم هر کسی عمامه دارد عمامه دارد و همه یکی هستند. بعد میدیدم زیر هر عمامه ای، یک دنیای متفاوتی از دنیای زیر عمامه دیگر است. میبینید علماء، همه در یک مجلس جمع شده اند، همه آنها هم جلیل القدر هستند. یادم هست لذیذترین وقت -در یزد که تازه طلبه شده بودم- من وقتی بود که یک مجلسی فراهم شود و همه علمای یزد جمع شوند.
شاگرد: یک بحثی هم بیافتد.
استاد: ما دنبال علم نبودیم. ما همین که علماء را ببنیم، واقعاً لذتبخش بود. ولی اول که همه علماء میآمدند به خیالم میآمد همه یک جور بودند، بعدها وقتی کمکم میگذشت، میدیدیم خیلی تفاوت است. اصلاً مشی هایی دارند که 180 درجه با هم متفاوت هستند. اما آیا در محتوا هم به این شکل بودند؟ آدم نباید به اختلافاتی که به جوهره محتوا مربوط نمیشود، پَر بدهد.
شاگرد١: دعائی هم که حضرت در ولادت شیخ صدوق کرده بودند شاید بی تأثیر نبود.
استاد: یعنی قرار نبوده که به این زودی ها …. . بله آنکه درست است که حضرت دعائی بکنند… . اما اسباب ظاهری -که عرض کردم- هم جمع بوده، با اینکه تصحیح الاعتقاد شیخ مفید لسان بسیار تندی دارد، نتوانسته بتکاند و از ریشه در بیاورد. ممکن نبوده است. شیخ صدوق ماندند. اما در مورد ابن جنید این شرایط نبوده و کار ایشان هم در فقه بوده است. خود شیخ مفید هم چه بسا نمیخواستند این جور بشود. ردیه ای نوشتند.
شاگرد: اسم کتاب تصحیح الاعتقاد که خیلی بدتر بوده، یعنی اعتقادی داشتهاند که ما میخواهیم آن را تصحیح کنیم.
استاد: محتوای آنکه بالاتر از کلمه تصحیح است. شما جاهایی که شروع میکنند مطالب شیخنا ابوجعفر را رد کنند، ببینید. عبارات خیلی بزرگتر از تصحیح دارند. این کتاب تصحیح الاعتقاد خیلی کتاب جانانه ای است. نوشته شدن آن واقعاً نیاز بوده است. اما درعینحال معصوم نبوده اند.
شاگرد: بحث دوران بین تعیین و تخییر هم ماند.
استاد: بله، آن هم قابل فکر است. معروف هم همین شده که اصل در دوران بین تعیین و تخییر بر تعیین است. خب یک چیزهایی معروف میشود ولی آیا این جور هست؟
شاگرد: دو تا بحث است. مرحوم آقا ضیاء گفته اند که اینجا اصلاً مورد آن نیست.
استاد: بیانشان چیست؟
شاگرد: میگویند دوران بین تعیین و تخییر در اصول است، اینجا برای فقه است. ایشان این جور بحث میکنند که چون اینجا تخییر اصولی است لذا این بحث در اینجا مطرح نمیشود. آن برای تخییر فقهی است. یعنی اصلاً در اینجا دوران بین تعیین و تخییر نیست، بهخاطر اینکه تخییر اصولی است.
استاد: حالا آن را نگاه میکنم. ان شالله اگر زنده بودیم و مباحثهای بود. روی این فکر کنید و بهعنوان ارسال مسلم که وقتی دوران شد بین اینکه یا مخیر هستم یا یکی از اطراف تخییر معین است، آیا معلوم است که باید معین را بگیرم؟ فکر در اینکه بهعنوان مطلب ارسال مسلم، صاف هست یا نیست. من در ذهنم نکتهای هست.
شاگرد٢: یک بار در جلسه فقه روی آن بحث شد.
استاد: چه عرض کردم؟
شاگرد: اگر احتیاط باشد باید تعیین را بگیریم. و همینجا بود که بحث سهولت مطرح شد.
شاگرد٣: یک مقدمهای هم داشت که باید ببینیم طرف تخییر چه چیزی هست.
استاد: باز هم نکته ی دیگری در ذهنم هست که غیر از اینها است. یک وقت هست که اصل را قبول میکنیم و فقط میخواهیم آن را تعدیل کنیم. اما یک وقتی هم هست که واقعاً میخواهیم بگوییم اصل با کدام است. چه بسا اصل با تخییر است. به چه بیان؟ روی آن فکر کنید که این احتمال هست یا نیست.
شاگرد: شیخ مفید شاگردی رسمی نزد مرحوم صدوق هم داشتهاند؟
استاد: تعبیر به شیخنا میکنند. استاد حدیث… . چون شیخ صدوق بغداد رفتهاند. عمده عمرشان را در بغداد نبوده اند. اما وقتی به بغداد رفتند، خیلی به محضرشان آمدند و حدیث اخذ کردند. جلوتر هم همین فرمایش شما را دیدم که وقتی شیخ صدوق بغداد رفتند از ایشان با جلالت استقبال کردند. شاید همان جا باشد که ایشان درسشان رفتند. اما در سلسله مشایخ شیخ مفید، شیخ صدوق بودهاند یا نه، ظن من این است که بودهاند.
شاگرد: برای من مِثل یقین بود که شیخ مفید ایران نیامده اند.
استاد: ولی شیخ صدوق رفتهاند. شیخ صدوق معظم عمرشان را در منطقه ری، قم، بلخ و مرو بودند، اما بغداد هم رفتهاند.
والحمد لله رب العالمین
کلید: قصاص قتل عمد، نقل عبارات فتوا، مبسوط شیخ و شیوه کتابت آن، اخباری و اصولی، مخالفت با فرقه گرایی، ابن جنید و قیاس، ابن عقیل، اخباری گری، فتحعلی شاه، ملا محمد اخباری، میرزا شیرازی، آخوند، مشروطه،
[1] البقره١٧٩
[2] الرسائل العشر (للشيخ الطوسي)، ص: 29۶
[3] الرسائل العشر (للشيخ الطوسي)، ص: 265