بسم الله الرحمن الرحیم
رؤیت هلال؛ جلسه: 207 10/10/1402
بسم الله الرحمن الرحيم
صحبت در روایت داود رقی بود. مرحوم شیخ در تهذیب نقل کرده بودند:
1047- 115- الصفار عن إبراهيم بن هاشم عن زكريا بن يحيى الكندي الرقي عن داود الرقي عن أبي عبد الله ع قال: إذا طلب الهلال في المشرق غدوة فلم ير فهو هاهنا هلال جديد رئي أو لم ير.1
در فدکیه صفحهای با همین عنوان ایجاد شده؛ «روایت داود رقی-اذا طلب الهلال …». در صفحه کتاب صوم فدکیه این عنوان در صفحهای مستقل آمده است. ذیل همین حدیث دو ارسال داریم. یک ارسال، مربوط به عدهای از کتب لغوی است؛ هفت-هشت کتاب است. ارسال دوم که زیر آن قرار گرفته، ارسال بحثی است. مطلبی را اثبات کردهاند و شواهدی هم برای آن آوردهاند. حالت نقدی دارد نسبت به آن مطلبی که در جلسه قبل عرض کردم. البته اسمشان را که ارسال کردهاند «الحقیر» ضبط کردهاند، ولی خُب مطالب الکبیر گفتهاند. حالا چون ایشان آوردهاند و خوب هم هست، روی عبارات ایشان سریعاً مرور میکنم. اگر صفحه رؤیت هلال را نگاه کنید چند بخش است. یک بخشی از آن بخش روایات باب است. در بخش روایات عنوان سوم است؛ روایت داود رقی… . ایشان فرمودهاند:
مع کل ماقیل علی ما رواه داود الرَّقّی مما کاد أن یجعله متروکا إلا أنه یمکن القول بما یشبه قول السید بحرالعلوم تغمده الله برحمته الواسعة بأن یقال:
إذا طلب الهلال غدوة الثلاثین من الشهر ولایطلب غدوته إلا إذا لم یحصل الإطمئنان إلی عدم الرؤیة عشیة التاسع والعشرین کما إذا غمّ علی الناس فی آخر الشهر فلم یستهلوا جرّاء ذلک بل استبدلوا الاستهلال عشیة به غدوةغدها فإن رأوه غدوة ولایکون آنذاک إلا فی المشرق زمانا2 ومکانا، فهو الهلال الجدید والغدوة غدوة غرة الشهر الجدید، علی الأماریة بل تأییدا لمبنی من یکتفی بالرؤیة قبل الزوال فی دخول الشهر. وأما إن لم یروه غدوة حتی زالت الشمس کان تأکیدا علی عدم تکون الهلال عشیة البارحة وحیث إنها کانت لیلة التاسع والعشرین فههنا هلال جدید رئی بعد الزوال أو لم یر إلا بعد غیاب الشمس بل ولو لم یر حتی بعد غیابها فإنه لایشیع الاستهلال عشیة الثلاثین. وأما قوله علیه السلام "رئی أو لم یر" فللتأکید علی أن الرؤیة إذا حصل من وسط النهار إلی غیاب الشمس فالهلال للشهر الجدید دفعا لمن کان یمکن أن یتوهم أن الرؤیة النهاریة أیا کانت دلیل علی دخول الشهر من البارحة والیوم من الشهر الجدید3
ایشان از این دفاع کردهاند که مقصود از «غدوة»، روز ثلاثین باشد. خودتان بعداً عبارت ایشان را ببینید. میخواهم جاهایی که رفتوبرگشتی است و بحث طلبگی دارد را بهصورت فهرست وار محضر شما بگویم. تا آن جا که میگویند: «فإن رأوه غدوة ولایکون آنذاک إلا فی المشرق زمانا»؛ شروع میکنند به توضیح مشرق زمانی. خُب مشرق «مفعِل» است. مشرق میتواند بهمعنای مکان اشراق و شروق شمس باشد و میتواند زمانش باشد. مشرق زمانی همان زمانی است که خورشید دارد طلوع میکند. نه طلوع فجر صادق قبل از آن. «فی المشرق» یعنی «فی زمان الاشراق». زمان اشراق دقیقاً وقتی است که خورشید میخواهد از افق در بیاید. گفتهاند مانعی ندارد. بعد در پاورقی میگویند:
أی بعد شروق الشمس والغدوة کما یطلق علی ما قبل طلوع الشمس کذا یطلق علی ما بعده حقیقة أو مجازا شائعا جعلها حقیقة فیه وعلیه شواهد من الروایات ومن اللغة بل ومن الکتاب. أما الروایات: فیکفی منه ما ورد فی حد تلقی الرکبان وأنه مادون غدوة أو روحة ثم تفسیرهما بأربع فراسخ (الکافی/کتاب المعیشة/باب تلقی الرکبان/الحدیث4) ولایستقیم علی کون المراد من الغدوة مابین الطلوعین حیث لایقطع فیه عادة إلا فرسخ فالمراد من الغدوة طول ما قبل الزوال. و یشبهه قوله تعالی: "غدوها شهر ورواحها شهر" الوارد فی سیاق الأسفار. والغدو فی السفرالسیر قبل الزوال بمقدار ما یسیر المسافرون وکذا الرواح (ولایحضرنی الکتاب المذکور فیه ذلک الآن) وکذا قول أمیرالمؤمنین علیه السلام: ماغدوة أحدکم فی سبیل الله بأعظم من غدوة یطلب فیها لولده وعیاله ما یصلحهم.( عوالی اللئالی:3/194) وفی المصباح المنیر: "الغداة الضحوة". وفی النهایة "الغدو هو سیر أول النهار نقیض الرواح" إذا ضممنا إلیه أن الغداء طعام الغدوة وتغدی: أکل أول النهار فإذا ضممنا إلیه قوله تعالی: "آتنا غدائنا لقد لقینا من سفرنا هذا نصبا" أنتج أن الغدوة تطلق علی ما بعد الشروق أیضا حیث لا یحصل من السیر قبل الشروق نصب عادة.هذا وقد توسطت الغدوة فی فقه اللغة للثعالبی بین البکور والأضحی من ساعات النهار.
«أی بعد شروق الشمس»؛ بعد از اینکه شمس تابش کرد، حالا طلب الهلال غدوتا. نوعاً روز سیام اینطور میشود.
«والغدوة کما یطلق علی ما قبل طلوع الشمس»؛ که از لغت آن بحث کردیم، «کذا یطلق علی ما بعده حقیقة أو مجازا شائعا جعلها حقیقة فیه»؛ که مجاز شایعی است در اینکه غدوه برای طلوع بعد از شمس هم به کار رفته است. بعد شواهد میآورند:
«وعلیه شواهد من الروایات ومن اللغة بل ومن الکتاب، أما الروایات: فیکفی منه ما ورد فی حد تلقی الرکبان وأنه مادون غدوة»؛ ایشان غدوه را به چه صورت میخوانند؟ من همانی که هست را میخوانم. «انه مادون غَدوة أو روحة ثم تفسیرهما بأربع فراسخ»؛ از کافی هم آدرس دادهاند.
من در آخر کار تذکر دادهام، الآن اول میگویم؛ در اصول میگوییم ما یک معنای لغوی داریم و یک معنای عرفی داریم. عرف در کاربرد خودش خیلی توسعه میدهد. منافاتی ندارد که یک لغتی، معنای لغوی داشته باشد و یک معنای عرفی. وقتی ما با یک روایتی برخورد میکنیم، باید در روایت بهدنبال این بگردیم که بهدنبال معنای لغوی هستیم یا عرفی. چه بسا معنای لغوی در آن جا اصلاً منظور نباشد. مقصود گوینده معنای عرفی باشد که اوسع است. چرا؟ لغت یک خطوط، ضوابط و حوزهای دارد. اما عرف میخواهد آن لغت را به کار بگیرد. ابزار دست عرف است؛ حاجات عرف لایتناهی است؛ کارهایی که میخواهد با این زبان بکند بسیار زیاد است اما ابزار کم است. لذا عرف مجبور است با این ابزاری که به دستش هست هر کاری بکند. تا آن جایی که ممکنش هست را با این ابزار انجام میدهد. ولذا وقتی زبان در بدنه عرف پیاده میشود برای خودش دم و دستگاه جدیدی به پا میکند. بحثهای مهمی هم دارد.
شاگرد: مگر همیشه حمل بر معنای عرفی نمیشود؟ عرف جامعه در این معنا به کار بردهاند ولو معنای لغوی آن ضیقتر باشد.
استاد: ما نمیتوانیم از بحث لغوی غض نظر کنیم، همین را میخواهم بگویم.
شاگرد: ممکن است بحث لغوی مقدمهای برای فهم معنای عرفی باشد، ولی اگر احراز کردیم که معنای عرفی این است… .
استاد: بله، همینطور است. چون یک معنای عرفی داریم نباید بحث لغوی را فدا کنیم. بلکه باید بحث لغوی را دقیق پیش ببریم. بالدقه به منابع مراجعه کنیم. نمیتوان در معنای لغوی مسامحه کنیم. بله، وقتی از بحث لغوی دقیق فارغ شدیم، حالا میگوییم لا مشاحة و لا مضایقة در اینکه عرف به کار میبرد؛ «غُدوة، غَدوة، غُدُو، غداة» لغاتی نزدیک به هم است که به کار میروند. این برای بعدش است ولی خُب اول باید بحث را دقیق کنیم.
ایشان فرمودهاند:
«کذا یطلق علی ما بعده حقیقة أو مجازا شائعا جعلها حقیقة فیه»؛ که دیگر حقیقت شده است. «وعلیه شواهد من الروایات»؛ شاهدهایی را که ذکر میکنند دانه دانه جلو میرویم. البته شاهد ایشان را هشت بند کردهام. مباحثه طلبگی است. هر چه ذیل فرمایش ایشان به ذهن میرسد را در اینجا آوردهام. شما هم به منزل رفتید نگاه کنید.
«أما الروایات: فیکفی منه ما ورد فی حد تلقی الرکبان و أنه مادون غدوة»؛ در فقه معروف است جلو کاروانهایی میرفتند که غذا میآوردند. حد تلقی رکبان چقدر است؟ چهار فرسخ. در روایتی که حضرت تلقی رکبان را معنا فرمودهاند، فرمودهاند: «مادون غدوة او روحة». «ثم تفسیرهما بأربع فراسخ».
«ولایستقیم»؛ اینکه بخواهد تلقی رکبان باشد، «علی کون المراد من الغدوة مابین الطلوعین حیث لایقطع فیه عادة إلا فرسخ فالمراد من الغدوة طول ما قبل الزوال»؛ تلقی رکبان چقدر است؟ تلقی رکبان «غدوتا او روحة» است. بریدٌ ذاهبا و بریدٌ جائیاً. حضرت فرمودند اربع فراسخ. غدوةٌ چهار فرسخ، روحةٌ چهار فرسخ. در روایت نماز مسافر هست «شغل یوم». «من ذهب بریدا و رجع بریدا فقد شغل یومه». «من غدا غدوة»؛ چهار فرسخ رفت، «ثم راح رواحة»؛ چهار فرسخ برگشت، «شغل یومه»؛ مسافر شرعی میشود. بحثهای زیبایی که در صلات مسافر هست.
حالا در اینجا هم چهار فرسخ را داریم. میگوید تلقی رکبان چقدر است؟ حضرت فرمودند «غدوة او روحة». خلاصه چهار فرسخ است. بعد خودشان تفسیر میکنند به «اربع فراسخ». ایشان فرمودهاند: صحیح نیست که مراد از «غدوة» بین الطلوعین باشد، چون در بین الطلوعین خیلی بروند یک ساعت و نیم است. اگر طولانی شود یک ساعت و چهل دقیقه میشود. در این مدت چقدر میروند؟ یک فرسخ. و حال آنکه تصریح میکنند به چهار فرسخ. پس معلوم میشود این قدر طولانی است.
خُب اینکه بین الطلوعین چقدر میتوانند بروند، به سیر شتر معمولی همینطور است. وقتی شتر معمولی «غدوة» و طرف صبح میرود…؛ مثلاً اگر شتر در هر ساعت چهار-پنج کیلومتر برود، در چهار-پنج ساعت، چهار فرسخ را میرود. اما اسبهایی–نه آن اسبهای تندرو- که چهل کیلومتر میروند، حدود بیست دقیقه میروند. یک ساعت و نیم هم طلوع فجر است. اسبهای معمولی در یک ربع و بیست و دقیقه چهار فرسخ را میروند. چرا؟ چون اگر اسب چهل کیلومتر برود، در یک ساعت چهل کیلومتر رفته، و چهار فرسخ هم بیست و دو کیلومتر است؛بیستویک کیلومتر و نیم؛ لذا اسب بیست کیلومتر را بهراحتی میتواند در بیست دقیقه برود.
لذا اینکه حضرت چهار فرسخ را میگویند اینطور نیست که بگوییم چون چهار فرسخ است، حتماً باید با شتر باشد؛ «غَدوةٌ».
نکته ی مهمتر این است که در تلقی رکبان که ما «غُدوة» نداریم. در روایت داود رقی «غُدوة» داریم؛«اذا طلب الهلال غُدوتا»، اما در تلقی رکبان «غَدوة» داریم.
ابناثیر در نهایه فرق این دو را تصریح میکند.
فيه «لَغَدْوَةٌ أو روحة في سبيل اللّه» الغَدْوَة: المرّة من الغُدُوِّ، و هو سير أوّل النهار، نقيض الرّواح. و قد غَدَا يَغْدُو غُدُوّاً. و الغُدْوَة بالضم: ما بين صلاة الغَدَاة و طلوع الشمس4
«فيه»؛ یعنی در حدیث آمده: «لَغَدْوَةٌ أو روحة في سبيل اللّه»، الغَدْوَة: المرّة من الغُدُوِّ».
شاگرد: شماره چند را میخوانید.
استاد: شماره دوم. زیر شماره دو، نوشته ام، «الکلام في الغدوة بالضم، و روایة تلقی الرکبان في الغدوة بالفتح، و قد صرح ابن الاثیر بالفرق»، بعد آدرس نهایه را آوردهام که میگوید: «الغَدْوَة: المرّة من الغُدُوِّ»؛ فَعله، فُعلة، فَعَلة. فُعلة که میشود غُدوة. فَعلة میشود غَدوة، فَعَلة میشود غداة. صلاة الفجر نافله صبح است؛ صلاة الغداة. در بعد از طلوع فجر استعمال و کاربرد زیادی دارد. صلاة الغداة یعنی نماز صبح. «غَدَوة». «غُدوة» فُعلة است. تفاوتهایی هم هست. وارد بحثهای هیوی نشویم که وقت میرود.
«المرة من الغُدو؛ و هو سير أوّل النهار، نقيض الرّواح. و قد غَدَا يَغْدُو غُدُوّاً. و الغُدْوَة بالضم»؛ المرة و الغدوة را در اینجا فرقشان را میگوید. میگوید: «لَغَدْوَةٌ أو روحة في سبيل اللّه» الغَدْوَة: المرّة من الغُدُوِّ، و هو سير أوّل النهار، نقيض الرّواح. اما الغُدْوَة بالضم: ما بين صلاة الغَدَاة و طلوع الشمس»؛ یعنی در این یک سطر تفاوت تلقی الرکبان که «غَدوة» است را با بحث ما که «غُدوة» است، میگوید.
شاگرد: غَدوة دقیقاً چه شد؟ مرة به چه معنا است؟
استاد: غَدوة یعنی یک رفت. سیر اول نهار؛ یک رفت است که مقابلش «روحة» است. «غَدوة او روحة»؛ یک رفت یا یک برگشت؛ «اربع فراسخ». چهار فرسخ میرود و چهار فرسخ بر میگردد؛ هشت فرسخ شرعی مسافر میشود. «غَدوة» یک رفت، یک برگشت. «المرة من الغُدوة»؛ یک روز که صبح کرده، آن یک روز صبح را برود. یا یک روزی که بعد از ظهر کرده، آن یک بعد از ظهر را برود. به این معنا است. حالا «مرّة» هر چه باشد، علی ای حال تفاوت بین این دو را داریم.
شاگرد: نتیجه چه شد؟
استاد: دارد صریحاً میگوید «غُدوة» تا طلوع شمس است، بنابراین ما در حدیث داود رقی «غُدوة» داریم نه «غَدوة». آن جا بهمعنای قبل از طلوع شمس است؛ تا طلوع شمس است. نه بعدش که روز سیام شود که مختار ایشان است.
بعد فرمودهاند:
«ولایستقیم علی کون المراد من الغدوة مابین الطلوعین حیث لایقطع فیه عادة إلا فرسخ»؛ اینطور نیست که در بین الطلوعین عادتا یک فرسخ بروند. بلکه جورو واجور است.
«فالمراد من الغدوة»؛ نمیدانم ایشان «غَدوة» میخوانند یا «غُدوة». «طول ما قبل الزوال»؛ از طلوع فجر بگیرید تا زوال.
«و یشبهه قوله تعالی: "غدوها شهر ورواحها شهر"»؛ وقتی بحثهای لغوی دقیقی شد، این آیه شریفه شاهد ما نیست. ما «غُدوة» را میخواهیم، ما اصلاً در آیات شریفه در قرائت حفص «غُدوة» نداریم. یک قرائت دیگری برای «غُدوة» داریم. «غداة» را «غُدوة» خوانده است. «وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ»5، در یکی از این «غدات»ها است که یعقوب از قراء عشره «غُدوة» خوانده است. اصلاً در قرائت حفص «غُدوة» نداریم. علی ای حال «غُدوها شهرٌ» از بحث ما خارج است. چون مقابل «رواح» است، ابناثیر هم تصریح کرد که «غٌدوها» یعنی «مرةٌ». مقابل «روحةٌ» است. «غدوها شهرٌ»؛ یعنی الغدوة منه شهر و رواحها شهر. یعنی الروحة منه شهرٌ. باز از بحث ما خارج میشود.
«…الوارد فی سیاق الأسفار. والغدو فی السفرالسیر قبل الزوال بمقدار ما یسیر المسافرون وکذا الرواح»؛ «غُدو» قبول است. ما از نظر لغوی مشکلی نداریم. اما وقتی از نظر لغوی بحث دقیق شد نمیتوانیم «غُدو» را با «غٌدوة» جایگزین کنیم. با اینکه لغویین به این معنا تصریح کردهاند.
بعد فرمودند:
«وکذا قول أمیرالمؤمنین علیه السلام: ماغدوة أحدکم فی سبیل الله بأعظم من غدوة یطلب فیها لولده وعیاله ما یصلحهم»؛ هیچ صبح کردنی بین شما بزرگتر از صبح کردنی که برای قوت عیالش و کسب خارج میشود؛ الکاد لعیاله.
خُب اینجا «غُدوة» گفتهاند صبح که در میآید تا ظهر مشغول است. ببینید در اینجا هم «غُدوة احدکم» دلالت ندارد. یعنی تصمیمهایی که همان اول صبح میگیرد. بدو خروج منظور است. نه تا آخرش. این مانعی ندارد. یعنی با عرض ما و با «غُدوة» به آن معنا هم سازگاری دارد.
«وفی المصباح المنیر: "الغداة الضحوة". وفی النهایة "الغدو هو سیر أول النهار نقیض الرواح" إذا ضممنا إلیه أن الغداء طعام الغدوة وتغدی: أکل أول النهار».
بعد از روایت امیرالمؤمنین که در شماره چهارم آوردهام، شماره پنج است. فرمودهاند:
5- «وفی المصباح المنیر، الغداة الضحوة» :: مرّ أن الکلام فی الغدوة بالضم، و لنا ثلاثة اوزان، فعلة بالضم، و فعلة بالفتح، و فعلة بالتحریک، و صرح الفیومی فی المصباح بالفرق بین الغدوة و الغداة:
غَدَا: (غُدُوّاً) مِنْ بَابِ قَعَدَ ذَهَبَ (غُدْوَةً) وَ هِي مَا بَيْنَ صَلَاةِ الصُّبْحِ و طُلُوعِ الشَّمْسِ ... و (الغَدَاةُ) الضَّحْوَةُ وَ هِي مُؤَنَّثَة …
«… و صرح الفیومی فی المصباح»؛ همین مصباحی که ایشان آدرس میدهند. «بالفرق بین الغدوة و الغداة»؛ وقتی لغویین دارند فرق اینها را میگویند ما یکی از آنها را بیاوریم؟! «بالفرق بین الغدوة و الغداة»؛ چه چیزی را «ضحوة» گفته؟ الغداة، ضحوة است. خودش «غُدوة» را معنا میکند. در مصباح المنیر ببینید:
«غَدَا: (غُدُوّاً) مِنْ بَابِ قَعَدَ ذَهَبَ (غُدْوَةً) وَ هِي مَا بَيْنَ صَلَاةِ الصُّبْحِ و طُلُوعِ الشَّمْسِ ... و (الغَدَاةُ) الضَّحْوَةُ وَ هِي مُؤَنَّثَة …»؛ یعنی در یک عبارتی که «غُدوة» را میآورد، «غداة» را هم میآورد، نمیتوانیم بگوییم «غداة» همان «غدوة» است. خود لغویین مثل ابناثیر میگویند. «غَدوة» را میگوید، «غُدوة» را میگوید، «غداة» را هم میگوید. لغویین دارند به تفاوت اینها تصریح میکنند. صحاح جوهری هم بود. صحاح صریحاً گفته بود.
شاگرد: اینکه نگفته اند از طلوع فجر تا طلوع شمس تعمدی داشتهاند؟ نوشته از بین صلات صبح تا طلوع الشمس.
استاد: نرمافزار قاموس نور هست، آن را به یک سایتی تبدیل کردهاند که شما در موبایلتان میتوانید هر وقت به هر لغتی مراجعه کنید. qamus.inoor.ir. الآن اگر «غُدوه» را بزنید دستهبندیهای خوبی دارند. در لغتهای مختلف سریع برای شما میآورد. فرمایشتان را یک بار دیگر بفرمایید.
شاگرد: عرض کردم تعبیر کرده به «ما بین صلاة الصبح و طلوع الشمس».
استاد: بله، در همینجا برخورد کردم. ایشان که عبارت لغویین را جمع کردهاند میگویند برخی «غُدوه» را میگویند «ما بین صلاة الغداة و طلوع الشمس»، بعضی گفتهاند «ما بین صلاة الصبح و طلوع الفجر». برخی دیگر گفتهاند «ما بین البکور و طلوع الفجر». مراجعه کنید. منظورم این است که عبارات مختلفی است که به کار رفته است. منظور همه همین است؛ یعنی از طلوع فجر تا طلوع شمس.
شاگرد: گفتم شاید تعمدی داشتند که منظور این است که مقداری هوا روشن شود، بعد غدوة صدق میکند. اول اذان صبح که هوا تاریک است.
استاد: نه، اتفاقا من بعداً در «تغدی» عرض میکنم. یکی از اسمهای «غُدوه»، سحور است. ابن عباس میگوید نزد خلیفه دوم «اتغدی فی شهر رمضان»؛ میگویند اتغدی بهمعنای «اتسحر» است. داشتیم سحری میخوردیم. «غداة» حتی برای قبل از طلوع هم گفته میشود.
شاگرد٢: ضحوة به چه معنایی است؟
استاد: ضحوة وقتی است که روز تقریباً بالا آمده؛ تقریباً ساعت هشت-نه است. « وَٱلضُّحَىٰ وَٱلَّيۡلِ إِذَا سَجَىٰ»6. صلاة الضحی را دارند.
شاگرد٢: بالمباشر نیست، بعد از طلوع شمس است.
استاد: بله، ضحی کمی بالا میآید. دقیقاً به وقت طلوع ضحی نمیگویند. از قبل اینطور یادم هست. تازه نگاه نکردهام.
بنابراین خود مصباح المنیر تصریح کرده که هر دو را داریم. «الغداة ضحوة، و الغُدوة… ».
«وفی النهایة "الغدو هو سیر أول النهار نقیض الرواح"»؛ اینکه از نهایه به این صورت آوردهاند، اول عبارت افتاده است. عبارت این بود: نهایه نگفت که الغُدو سیر اول النهار. نهایه گفت: «فيه «لَغَدْوَةٌ أو روحة في سبيل اللّه» الغَدْوَة: المرّة من الغُدُوِّ، و هو سير أوّل النهار».
در عبارت اینجا «مرّ من» افتاده و فقط آمده «الغدو هو سیر اول النهار». درحالیکه «المرة من الغُدو» در عبارتی که از نهایه نقل شده حتماً نیاز است.
6- «وفی النهایة، الغدو هو سیر أول النهار نقیض الرواح» :: مرت العبارة الصحیحة للنهایة، و قد سقطت لفظة المرة، و هي مهمة فی المقصود بالفتحة.
«… و هي مهمة فی المقصود بالفتحة»؛ وقتی «مرة» میگویند «فَعله» است. نه «فُعله».
هفتم چیست؟
7- «حیث لا یحصل من السیر قبل الشروق نصب عادة» :: المراد من سفرنا هذا هو البلوغ الی مجمع البحرین، لا السیر فی خصوص ذلک الیوم، و قد نقل فی اللسان تسمیة السحور بالغداء یالمناسبة و نقل قول ابن عباس أتغدی فی شهر رمضان ای أتسحر.
«حیث لا یحصل من السیر قبل الشروق نصب عادة»؛ این آیه بعدی است که آن را آوردهاند. فرمودند: غداء، طعام اول صبح است.
«إذا ضممنا إلیه أن الغداء طعام الغدوة وتغدی: أکل أول النهار فإذا ضممنا إلیه قوله تعالی: "آتنا غدائنا لقد لقینا من سفرنا هذا نصبا"»؛ یعنی غداء ما را بیاور که سختی کشیدهایم. ایشان گفتهاند:
«أنتج أن الغدوة تطلق علی ما بعد الشروق أیضا حیث لا یحصل من السیر قبل الشروق نصب عادة»؛ کسی که تازه بین الطلوعین راه افتاده و دارد میرود، اگر بگوید الآن بین الطلوعین است و هنوز هم خورشید طلوع نکرده، بگوید «آتنا غدائنا»؛ صبحانه را بیاور، «لقد لقینا نصبا»! خُب شما که تازه راه افتادهاید. چه سختیای است؟! این هم استدلال ایشان است برای اینکه بگویند غدا برای بعدش هم هست. اگر تا ساعت یازده بگویند «آتنا غدائنا» شامل میشود. حتی در کاربردها که عرض میکردم، شوخی عرض میکنم؛ گاهی است کسی که میآید به ساعت نگاه میکنیم، اگر به دوازده یک دقیقه مانده باشد میگوییم صبّحکم الله! اگر یک دقیقه رد شده میگوییم مساءکم الله! تا این اندازه نگاه میکنیم. خدا رحمت کند استاد ما مرحوم آقای علاقه بند را. میفرمودند نگاه کنید اگر صبحانه نخورده، بگویید صبحکم الله! ولو ساعت دو بعد از ظهر است.
خُب حالا کاربرد صبح، مانعی ندارد. «آتنا غدائنا»؛ صبحانه ما را بیاور. ولو ساعت دو بعد از ظهر است. این استشهاد سر نمیرسد. چرا؟ چون منظور حضرت که این نبوده الآن «لقد لقینا من سیرنا فی هذا الیوم»، بلکه فرمودند «من سفرنا هذا». «وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِفَتَىٰهُ لَآ أَبۡرَحُ حَتَّىٰٓ أَبۡلُغَ مَجۡمَعَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ أَوۡ أَمۡضِيَ حُقُبا»؛ من یک چیر مفصلی را شروع کردهام. میخواهم به مجمع البحرین بروم. بعد میفرمایند: «فَلَمَّا بَلَغَا مَجۡمَعَ بَيۡنِهِمَا»؛ به سفر مفصل رفتند و به مجمع البحرین رسیدند، «فَلَمَّا بَلَغَا مَجۡمَعَ بَيۡنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَٱتَّخَذَ سَبِيلَهُۥ فِي ٱلۡبَحۡرِ سَرَبا»؛ آن وقت آن جا بود که گفت «فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَىٰهُ ءَاتِنَا غَدَآءَنَا لَقَدۡ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبا»؛ «سفرنا هذا» یعنی از اول تا حالا خیلی خسته ایم. نه اینکه امروز که صبح راه افتادیم نصَب داریم.
لذا این استشهادی که دارند تمام نیست.«أنتج أن الغدوة تطلق علی ما بعد الشروق أیضا حیث لا یحصل من السیر قبل الشروق نصب عادة»؛ این برای سفر است، نه برای سیر.
8- «وقد توسطت الغدوة فی فقه اللغة للثعالبی بین البکور والأضحی من ساعات النهار» :: بل فیه(فقه اللغة ج۱ ص۳۴۳) توسط الغدو بین البکور و الاضحی، لا الغدوة التی صرح اللغویین باختصاصها بقبل الطلوع، و منهم الجوهری صرح بذلک:
«هذا وقد توسطت الغدوة فی فقه اللغة للثعالبی بین البکور والأضحی من ساعات النهار»؛ این هم قشنگ است. ثعالبی فقه اللغه دارد. کلماتی را ردیف کرده است. من نوشته ام:
«بل فیه(فقه اللغة ج۱ ص۳۴۳) توسط الغدو بین البکور و الاضحی، لا الغدوة»؛ باز همین بحثها میشود. «التی صرح اللغویین باختصاصها بقبل الطلوع، و منهم الجوهری صرح بذلک».
«فیه(فقه اللغة ج۱ ص۳۴۳) توسط الغدو بین البکور و الاضحی»؛ میگوید اول بکور است، بعد غدو است، بعد اضحی است. ما این را قبول داریم. آن چیزی که ثعالبی میگوید باز بحث ما نیست که «غُدوة» باشد.
شاگرد: «بکور» قبل از اذان صبح میشود؟
استاد: نه، کلمه بکر بهمعنای چیزی است که قبل ندارد. باکر، بکر و بکور، یعنی چیزی که قبل ندارد. اول کار است؛ باکر یعنی اول صبح. معنای لغوی آن این است.
شاگرد٢: یعنی ابتدای «غُدوة».
استاد: بله.
شاگرد: اگر به این صورت است، داخل هم هستند. دیگر نیازی نیست بگوییم «بکور، غٌدوة و اضحی».
استاد: او که «غُدوة» نگفته است. ثعالبی میگوید اول بکور است، بعد غُدو است، بعد اضحی است.
شاگرد: یعنی «غُدوة» دو قسم است، بکور و غُدو.
استاد: بله، به این صورت معنا کرده است.
صحاح میگوید: «و الغُدْوَةُ: ما بين صلاة الْغَدَاةِ و طلوع الشمس...و الغُدُوُّ»؛ که ثعالبی گفته، «نقيض الرواح».
و من الطریف جعل نهایة السیر اول النهار هي طلوع الشمس في مجمع البحرین:
(مجمع البحرين ؛ ج1 ؛ ص313) وَ فِي الْحَدِيثِ:" اسْتَعِينُوا بِالْغَدْوَةِ وَ الرَّوْحَةِ وَ شَيْءٍ مِنَ الدُّلْجَةِ". فَالْغَدْوَةُ بفتح أوله و قيل بضمه: سير أول النهار إلى طلوع الشمس، و الرَّوْحَةُ: اسم للوقت من الزوال إلى الليل، و الدُّلْجَةُ ...
و بعد ذلک کله، إن الاستعمال في هذه اللغات المتقاربة فیما بعد طلوع الشمس، مما لا ینکر، فان الاستعمال سهل فی المتقاربات.
«و من الطریف جعل نهایة السیر اول النهار هي طلوع الشمس»؛ در خیلی از کتابهای لغوی آمده –در مصباح هم بود- «سیر اول النهار». چیزی که در مجمع البحرین جالب است، این است که اصلاً به سیر اول نهار معنا کردهاند. عرف میتواند بگوید اول النهار یعنی مثلاً تا ساعت نه صبح است. یا به فرمایش ایشان تا زوال. اما در مجمع به این صورت است:
«وَ فِي الْحَدِيثِ:" اسْتَعِينُوا بِالْغَدْوَةِ وَ الرَّوْحَةِ وَ شَيْءٍ مِنَ الدُّلْجَةِ". فَالْغَدْوَةُ بفتح أوله»؛ در اینجا دیگر تصریح شد. «و قيل بضمه»؛ یعنی در اینجا غُدوه هم به کار میرود؛ سایرین نگفته بودند. نمیدانم این قیل برای چه کسی است.
«و قیل بضمه سير أول النهار إلى طلوع الشمس»؛ یعنی حتی ایشان پایان غَدوه را معین کرده است. خیلی جالب است. غَدوة در تلقی الرکبان اربع فراسخ نبود! ایشان میگویند « سير أول النهار إلى طلوع الشمس»؛ طلوع شمس پایان سیر است. شاید بحث لغوی آن قابل مناقشه باشد ولی علی ای حال فرمودهاند.
«و بعد ذلک کله، إن الاستعمال في هذه اللغات المتقاربة فیما بعد طلوع الشمس، مما لا ینکر»؛ حالا سر استعمالات عرفی آمدیم. بله، این لغت بود. اما اینکه عرف در استعمالات خودشان برای کاربردهای مختلف به کار ببرند ما مشکلی نداریم.
شاگرد: بر فرض فرمایش ایشان صحیح باشد، مدعای ایشان در روایت چیست؟
استاد: مطلب ایشان را میخوانم.
علی ای حال کلمه صبح و صباح را در فارسی خودمان ببینید. اول طلوع فجر را صبح میگوییم. الآن که ساعت دوازده تقویم ها را نو میکنند و میگویند روز دوشنبه شروع شد، میگویند صبح دوشنبه. ساعت یک شب است، میگویند صبح دوشنبه. یعنی کاربردها برای عرف این قدر وسیع است. تا صبّحکم الله که یک دقیقه به دوازده مانده! میخواهم بگویم کار عرف به این صورت است. ما مناقشه و مضایقه در این حرفها نداریم؛ در اینکه چنین کاربردی داشته باشد.
آن چه که ادعای ایشان بود، این بود:
إذا طلب الهلال غدوة الثلاثین من الشهر ولایطلب غدوته إلا إذا لم یحصل الإطمئنان إلی عدم الرؤیة عشیة التاسع والعشرین کما إذا غمّ علی الناس فی آخر الشهر فلم یستهلوا جرّاء ذلک بل استبدلوا الاستهلال عشیة به غدوةغدها فإن رأوه غدوة ولایکون آنذاک إلا فی المشرق زمانا(1) ومکانا، فهو الهلال الجدید والغدوة غدوة غرة الشهر الجدید، علی الأماریة بل تأییدا لمبنی من یکتفی بالرؤیة قبل الزوال فی دخول الشهر. وأما إن لم یروه غدوة حتی زالت الشمس کان تأکیدا علی عدم تکون الهلال عشیة البارحة وحیث إنها کانت لیلة التاسع والعشرین فههنا هلال جدید رئی بعد الزوال أو لم یر إلا بعد غیاب الشمس بل ولو لم یر حتی بعد غیابها فإنه لایشیع الاستهلال عشیة الثلاثین. وأما قوله علیه السلام "رئی أو لم یر" فللتأکید علی أن الرؤیة إذا حصل من وسط النهار إلی غیاب الشمس فالهلال للشهر الجدید دفعا لمن کان یمکن أن یتوهم أن الرؤیة النهاریة أیا کانت دلیل علی دخول الشهر من البارحة والیوم من الشهر الجدید.
«إذا طلب الهلال غدوة الثلاثین من الشهر ولایطلب غدوته إلا إذا لم یحصل الإطمئنان إلی عدم الرؤیة عشیة التاسع والعشرین»؛ بیست و نهم که شب شده بود، ممکن نبوده رؤیت کنند. اطمینان پیدا نکردیم که آیا بوده یا نه؟ «کما إذا غمّ علی الناس فی آخر الشهر فلم یستهلوا جرّاء ذلک»؛ بهخاطر غیم نتوانستند استهلال کنند.
«بل استبدلوا الاستهلال عشیة به غدوةغدها»؛ به جای اینکه شب سیام استهلال کنند، حالا میگویند روایت داود رقی میگوید دیشب نشد، صبح بروید نگاه کنید.
«فإن رأوه غدوة»؛ اگر صبح سیام دیدند، «ولایکون آنذاک»؛ چون شب سیام بود، «إلا فی المشرق زمانا(1) ومکانا»؛ هم در مشرق مکانی است و هم در مشرق زمانی است. یعنی بعد از شروع شمس است. شواهدش را خواندم. چرا؟ چون روز سی ام است. بیست و نه روز گذشت و تمام شد. حتماً طوری است که اول خورشید طلوع میکند، زیر خورشید و بعد از خورشید هلال طلوع میکند.
«فهو الهلال الجدید»؛ لازم نکرده این طرف هلال جدید باشد، خود همینجا اگر آن را دیدید، هلال جدید است.
شاگرد: میخواهند به رؤیت قبل از زوال و بعد از زوال تطبیق بدهند؟
استاد: بله. ظاهراً تا آخر همین است.
«فهو الهلال الجدید»؛ اگر این طرف آن را دیدید، هلال جدید است. خُب وقتی هلال جدید است، «والغدوة غدوة غرة الشهر الجدید»؛ وقتی صبح آن را دیدید، امروز ماه جدید میشود. چون صبح آن را دیدید.
«علی الأماریة»؛ معلوم میشود که دیشب دیده میشد.
«بل تأییدا لمبنی من یکتفی بالرؤیة قبل الزوال فی دخول الشهر»؛ تأیید مبنای کسی که میگوید دخول قبل از زوال مجزی است.
من در شماره اول برای این قسمت عرضی داشتم.
١- «المشرق زمانا و مکانا» :: إن کان المراد المشرق الزمانی صبیحة یوم الثلاثین، فالمناسب أن یقال: اذا طلب الهلال بعد المشرق. - «علی الأماریة بل تأییدا لمبنی...» المبنیان متنافیان هنا، لان الاماریة تقتضی الطلب اول النهار حیث کان الهلال قد خرج من تحت الشعاع قطعا البارحة، و اما کفایة الرؤیة قبل الزوال تقتضی الطلب آخر زمان یمکن خروجه من تحت الشعاع و هو القریب من الزوال لا اول الیوم. - «فللتأکید علی أن الرؤیة...» لکنه تفرع علی عدم الرؤیة.
««المشرق زمانا و مکانا»:: إن کان المراد المشرق الزمانی صبیحة یوم الثلاثین، فالمناسب أن یقال: اذا طلب الهلال بعد المشرق»؛ نه «اذا طلب الهلال فی المشرق». مانعی ندارد ولی تقریباً به این صورت است.
بعد فرمودهاند:
«علی الأماریة بل تأییدا لمبنی...»؛ نسبت به این کلامشان عرض کردهام: «المبنیان متنافیان هنا»؛ اینجا نمیتوانیم تأیید بگیریم. بلکه از حیث مبناء درست مقابل هم میشوند.
«لان الاماریة تقتضی الطلب اول النهار»؛ اگر اماره دیشب است، دیشب هوا ابری بود و ندیدید. خُب اگر دیشب بوده، حتماً صبح هم هست. چون فرض گرفتیم دیشب بوده، ما بهخاطر ابر ندیدیم. لذا اول صبح آن چه را که دیشب ندیدی برو ببین. خُب این مبنای اماریت است. اما مبنای زوال چیست؟ میگوید اگر دیشب ندیدی، ندیده باش. فردا صبح هم ندیدی ندیده باش، بلکه تا آخر زوال صبر کن؛ اگر یازده هم دیدی کافی است. میزان آخر کار است. نه اینکه بگویند صبح برو ببین. مبنای زوال میگوید هر چه دیرتر بهتر. صبر کن؛ تا وقت زوال هنوز فرصت داری که از تحت شعاع بیرون بیاید. مبناء را ببینید. اماریت در اینجا در بیان ایشان با هم جمع نمیشود.
«لان الاماریة تقتضی الطلب اول النهار حیث کان الهلال قد خرج من تحت الشعاع قطعا البارحة، و اما کفایة الرؤیة قبل الزوال تقتضی الطلب آخر زمان یمکن خروجه من تحت الشعاع و هو القریب من الزوال لا اول الیوم»؛ که بگویند غدوتا برو نگاه کن.
بعد فرمودهاند: «فللتأکید علی أن الرؤیة...».
«وأما إن لم یروه غدوة حتی زالت الشمس کان تأکیدا علی عدم تکون الهلال عشیة البارحة وحیث إنها کانت لیلة التاسع والعشرین»؛ شب بیست و نهم که بوده، «فههنا هلال جدید»؛ یعنی صبح که آن را ندیدیم. «هاهنا» در اینجا به چه معنا است؟ «هاهنا» زمانی باشد.
مرحوم ملا اسماعیل خواجویی دارند. جلسه قبل هم خواندیم. من دیدم ایشان ارسال کردهاند بحث خوبی است. مقدمه شود، ذهنتان در لغت بیاید. وسعت مطالب گویندگان هم بیاید تا به آن دو وجهی بیاییم که ملا اسماعیل فرمودهاند.
«إنها کانت لیلة التاسع والعشرینفههنا هلال جدید»؛ یعنی تا زوال ندیدیم، حالا که بعد از زوال شد، بعد از زوال هلال جدید است، «رئی بعد الزوال أو لم یر»؛ چون روز سیام است. روز سیام که به آن کاری نداریم.
شاگرد: لیلة التاسع و العشرین درست است یا ثلاثین؟
استاد: دیشب منظور است. ایشان میگویند «عدم تکون الهلال عشیة البارحة، و حیث انها کانت لیلة التاسع و العشرین»، بله باید «لیلة الثلاثین» باشد. مسامحه شده است.
شاگرد٢: شام بیست و نهم میشود.
استاد: بله، لیله به این معنا است. ظاهراً مسامحه شده است. اگر دیشب منظور باشد که شب سی ام بوده. امروز هم روز سیام است. حالا اگر مقصودشان غیر از آن بوده بعداً ارسال کند، زیر آن اضافه میکنم. یعنی منظور همان بیست و نهم بوده یا مسامحه شده است؟
«إلا بعد غیاب الشمس بل ولو لم یر حتی بعد غیابها فإنه لایشیع الاستهلال عشیة الثلاثین»؛ عشیه یعنی پایان روز. منظور از بیست و نهم هم ظاهراً همین بوده.
«وأما قوله علیه السلام "رئی أو لم یر" فللتأکید علی أن الرؤیة إذا حصل من وسط النهار»؛ روی مختار ایشان، «إلی غیاب الشمس فالهلال للشهر الجدید دفعا لمن کان یمکن أن یتوهم أن الرؤیة النهاریة أیا کانت دلیل علی دخول الشهر من البارحة والیوم من الشهر الجدید». ایشان فرمودهاند چرا حضرت فرمودهاند «رئی ام لم یر»؟ میخواستند تأکید کنند که دیگر روز سیام است و این رؤیت دخالتی ندارد. و حال اینکه این فرمایش ایشان وقتی درست است که «رئی او لم یر» متفرع بر رؤیت باشد. نه بر عدم الرویة. حضرت فرمودند «اذا طلب الهلال فلم یر کان هاهنا هلال جدید رئی ام لم یر». کلام حضرت که سر دیدن نبود که بخواند بگویند دیدن نقش چه چیزی را ایفاء میکند؛ اصلاً منظور این نبود. «اذا طلب غدوتا فلم یر فهو هلال جدید رئی او لم یر». آن طوری که در ذهن من است تفرع «رئی او لم یر» بر «اذا لم یر»، خیلی تفاوت دارد با اینکه بگویند «اذا رئی» یعنی رؤیت دخالتی در آن ندارد. «و أما قوله علیه السلام "رئی أو لم یر" فللتأکید علی أن الرؤیة إذا حصل من وسط النهار إلی غیاب الشمس فالهلال للشهر الجدید».
شاگرد: «رئی او لم یر»؟
استاد: من همین را میگویم. ایشان میگویند «فالرویة اذا…».
«دفعا لمن کان یمکن أن یتوهم أن الرؤیة النهاریة أیا کانت دلیل علی دخول الشهر من البارحة»؛ ولو بعد از ظهر هم ببینید دلیل بر این است که از روز دیدید. پس از دیشب نه. امروز ببینید یا نبینید. و حال اینکه مقصود حضرت این نیست. حضرت فرمودند «لم یر» در این طرف، «رئی او لم یر». این تفاوت میکند با استظهار ایشان. من استظهار ایشان را یا نفهمیدم، کما هو الاصل؛ اصل در فهم امثال من نفهمی است. یا اینکه ذهن من آن اندازهای که متفرع بر «لم یر» است، موافقت ندارد.
شاگرد: شاید ایشان به مفهومش نظر دارد. «اذا طلب الهلال فم یر» مقصودش در جایی است که اگر دیده شد. اگر دیده شد چه حکمی میکنید؟
استاد: آن استاد در درس اسفارشان میفرمودند مرحوم آقای شعرانی که برای ما درس میدادند در درس مطایبات هم داشتند. خیلی اساتید به این صورت بودند. یکی از این مطایباتشان این بود: دیدید در کتاب هایشان خیلی میرسند و میگویند «و قد عرفت». میگفتند ایشان به اینجا میرسیدند و میگفتند «و قد عرفت»؛ گاهی مصنف دروغ هم میگوید! حالا هم «قد فهمنا»! اصل بر این است که نفهمیم! «قد عرفت» استصحاب بر عدم دارد!
نظیر اینها را اساتید زیاد داشتند. آن آقا میگفت از اساتید اصفهان و نجف بودند. اواخر عمرشان به اصفهان آمده بودند و درس میدادند، خیلی هم بزرگوار بودند. خدا رحمتشان کند. میگفتند من که به مکاسب ایشان میرفتم، بلا استثناء وقتی در مکاسب به «هذا کله» میرسیدیم، ایشان دست میکردند عمامه شان را بر میداشتند و میگفتند «هذا کَله»! خدا رحمتشان کند! در همین صحن حضرت معصومه دفن هستند. رحمت الله علیهم! میخواستند یک لبخندی هم بزنند و … .
آن چه که فهم مثل من طلبه از «رئی او لم یر» است، مقابل این است که اینجا نگاه کردی و ندیدی، این طرف جدید است، جدید بودنش به این است که «رئی او لم یر».
شاگرد: جدید بودنش به این است که «رئی او لم یر»؟ یعنی جدید بودن به این تسویه ثابت میشود؟
استاد: منظورم این نیست.
شاگرد٢: منظورشان این است که رؤیت معتبر نیست.
استاد: بله، منظورم این است. داشتم به عبارت بعدی فکر میکردم اینطور شد. مقصودم روشن است. یعنی هلال جدید محقق است، ایّاً کان. یعنی جدید بودن منوط و بند به رؤیت نیست.
شاگرد: اگر منطوق را با مفهوم بالا مد نظرش باشد، چه میشود؟ آن جا که «لم یر» گفته، مفهومی دارد. یعنی اگر ببینی چه اتفاقی میافتد؟ مد نظر او این بوده که این را با منطوق «رئی او لم یر» بگذارید. مد نظرش این بوده.
استاد: خُب اگر میدیدید امروز روز جدید بود.
شاگرد: بله. پس اگر ندیده باشید، بعد از ظهر «رئی او لم یر». یعنی گویا قبل از زوال رؤیت موضوع است و بعد از زوال رؤیت موضوع نیست.
استاد: برای جدید بودن؟ هلال جدید. جدید بودنش با آن چیزی است که من عرض میکنم. قبلاً اگر دیدی… . البته چون ایشان ثلاثین میگیرند به این صورت معنا میشود. و الا آن طوری که من توضیح دادم به این صورت نمیشود. «اذا طلب الهلال هنا غدوتا، اذا رئی» پس این طرف مغرب هلال جدید نداریم. درست برعکس میشود. یعنی اگر صبح دیدید، نه اینکه امروز بعد از ظهر کار تمام است، چون ثلاثین گرفتهاند میگویند این طرف روز اول است. آن چه که من عرض میکنم درست برعکس است. اگر صبح نگاه کردید و هلال را دیدید، هنوز ماه قبل است. چرا؟ چون هلال قبل از طلوع درآمده و هنوز ادامه ماه قبل است.
شاگرد: شما نگاه بیست و نه را میفرمایید. نگاه سی را نمی فرمایید.
استاد: بله. با آن نگاه خیلی روشن است. «رئی او لم یر». اینجا اگر ندیدی هلال جدید است اما اگر دیدی هنوز ماه قبل است. خیلی روشن است. پس روی عرض من مفهوم روشن است. اما روی فرمایش ایشان، ایشان میگویند بعد از اینکه خورشید درآمد حالا اگر دیدی، امروز روز اول است. اگر ندیدی این طرف هلال جدید است، ببینی یا نبینی. خُب به این گفتن نیازی نیست. اصلاً دیده میشود. اینطور نیست که امام بگویند شب بعد از سی روز که نوعاً دیگر هلال های سی ام را همه میبینند، رئی او لم یر؟!
شاگرد: فرض ندیدنش که هست. درست است که غالباً دیده میشود. فرمایش شما صحیح است. ولی بالأخره احتمال دارد که نبینند. میگویند ندیدی هم مهم نیست.
شاگرد٢: یعنی آنقدر مستهجن نمیکند. همین مقدار را بپذیرید. چون نه اینکه این همه روایات رؤیت آمده، میگوید اگر اینطور باشد دیگر رؤیت لازم نیست.
استاد: یکی از وجوهی که برای روایت خوب به نظر میآید همین است که با همین توضیح ثلاثین منظور باشد. در این حرفی ندارم. اما صحبت سر این است که در «رئی او لم یر»، امام میخواهند بگویند وقتی روز سیام شد، دیگر کاری به رؤیت نداشته باش. اگر صبح سی ام نگاه کردی و ندیدی، سیام تو سیام شد. مقصودش هم این است که تا زوال نبینی. اگر صبح نگاه کردی و تا زوال ندیدی، دیگر سیام سی ام شد و تمام شد. بعدش «رئی او لم یر». دیگر برو و کاری به استهلال نداشته باش. اما صحبت سر این است که وقتی میگویند تا زوال ندیدی، این طرف هلال جدید است، «رئی او لم یر»، یعنی شما نرفتی ببینی یا نه، «لم یر» یعنی توان نوع بشر نیست که ببینند؟ مرحوم آقا حسین خوانساری اینطور فهمیده بودند. یعنی همان صبح بیست و نهم اگر نگاه کردی و دیدی، همان بیست ونهم است. اگر ندیدی این طرف هلال جدید داریم ولو قابلیت بشر نباشد که آن را ببیند. «رئی او لم یر» به این معنا است. نه اینکه رها کن برو. آن معنا را نسبت به فرض او، یادم میآید صاف شد. چند روز پیش که رفتوبرگشت میکردم یک اشکالی به ذهنم آمد؛ در اینکه «رئی او لم یر» را بهمعنای ثلاثین بگیریم، یک اشکال به ذهنم آمد. الآن در ذهنم حاضر نشد که آن اشکال چه بود. شما به آن فکر کنید.
اگر زنده بودیم برای فردا؛ اول صفحه دو مطلب بود که راجع به لغت بحث شده بود. ارسال اعزه بود. کلمات اصحاب هم بهدنبال آن میآید. انشاءالله به عبارت تکمیل مشارق الشموس نگاه کنید، تا ارسال بعدی که «الرسائل الخواجوییه» نقل کردهاند. انشاءالله اگر وقت شد از رساله رؤیت هلال هم میگذارم. پنج وجه بود. به نظرم ایشان شش وجه کرده بودند. وجه ایشان هم نکات خوبی دارد اگر زنده بودیم فردا میخوانیم.
والحمد لله رب العالمین
کلید: روایت داود رقی، غدوه، رؤیت قبل از زوال، فقه اللغه،
1 تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ج4 333 72 باب الزيادات ..... ص : 309
2 پاورقی عبارت در متن آورده میشود.
3 فدکیه
4 النهاية في غريب الحديث و الأثر ؛ ج3 ؛ ص346
5 الکهف ٢٨
6 الضحی ١ و ٢