بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۲-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

رؤیت هلال؛ جلسه: 178 16/7/1402

بسم الله الرحمن الرحيم

تهافت سهل التناول بودن میقاتیت با لزوم استفاده از ابزار دقیقة برای کشف امکانیت رؤیت در بلاد قریبه در فتوای آیت‌الله سیستانی

دیروز در پایان مباحثه آقا جمله‌ای را فرمودند که تقریباً تهافت نما بود. من عرض کردم که تهافتی نیست. من هم ابتدا به ذهنم آمده بود اما چون تام نشد مطرح نکردم. ایشان فرمودند شما گفتید حاج آقای سیستانی در این کتاب اول میقات را مطرح می‌کنند. میقات هم باید سهل التناول باشد و همه بلد آن را ببینند، و با چشم عادی هم ببینند. همان‌طور که در رسم عرب چون دیدن ماه، آسان بوده آن را میقات قرار داده‌اند. من عرض کردم این مبناء تا جایی رفته که در آخر کار فتوایی را که چند سال داشتند، با تدقیق در این مبناء سبب شده که فتوایشان عوض شود. یعنی تبدل در نظر شریف ایشان به‌خاطر این مبناء بوده. و بعد این تدقیق سبب تغییر فتوا شده، لازمه تغییر فتوا هم این شده که باید به آلات دقیقه مراجعه کنیم. من گفتم خُب پس میقات چه شد؟! این اصل عرض من بود.

ایشان می‌فرمایند منافاتی ندارد میقات همانی باشد که سهل التناول باشد و همه بلد در آن شریک باشند و با چشم عادی ببینند، اما اگر بعداً مصداقا مورد اشکال شد برای تعیین آن به آلات دقیقه مراجعه می‌کنیم. اصل میقات به آن بند نشد. پس اصل میقات یک امر ساده روشنی است که در موارد شک برای تعیین آن باید به آلات دقیقه مراجعه کنیم.

عبارت ایشان در صفحه سی و هشتم، این بود:

ولکن ظهر لاحقا عدم تمامیة ما ذکر الا مع عدم اختلاف المکانین فی خطوط العرض بمقدار معتد به –کدرجة او درجتین او نحو ذلک حسب اختلاف الحالات لما تقدم من انه مع الاختلاف فی خطوط العرض بمقدار معتد به تختلف درجة ارتفاع الهلال، فقد یکون قابلا للرویة فی مکان و غیر قابل لها فی مکان آخر مع کونهما علی خط طول واحد مثلاً.

و فی ضوء ما تقدم یتبین ان الطریقة الصحیحة لاستعلام کون الهلال قابلا للرویة فی بلد المکلف مع ثبوت رویته فی بلد آخر هی الاستعانة بالمعلومات الفلکیة الدقیقة التی تحدد حجم الهلال و ارتفاعه عن الافق حین الغروب و بعده الزاوی عن الشمس فی کل من البلدین، فان کان نفی بلد المکلف بمواصفات افضل او مماثلة لما کان علیه فی بلد الرویة امکان الامطئنان بکونه قابلا للرویة فی بلد المکلف ایضا و الا فلا.

«ولکن ظهر لاحقا»؛ یعنی بعد از این‌که چندین سال این فتوا را داشتند، «عدم تمامیة ما ذکر»؛ این درست نیست. به عبارات دقت کنید.

«الا مع عدم اختلاف المکانین فی خطوط العرض بمقدار معتد به –کدرجة او درجتین او نحو ذلک حسب اختلاف الحالات»؛ یک درجه عرض، دو درجه عرض یا همین حدود برحسب اختلاف حالات. نه این‌که مطلقاً بگوییم که دو درجه خوب است. بلکه به‌خاطر اختلاف حالاتی که در هر ماهی پیش می‌آید بعضی از ماه‌ها هست که دو درجه کفایت می‌کند و برخی از ماه‌ها هست که تفاوت می‌کند. پس ایشان به ما ضمانت نداده‌اند که اگر بین دو بلد دو درجه فاصله بود، قبول است. این را نفرمودند.

«لما تقدم من انه مع الاختلاف فی خطوط العرض بمقدار معتد به تختلف درجة ارتفاع الهلال، فقد یکون قابلا للرویة فی مکان و غیر قابل لها فی مکان آخر مع کونهما علی خط طول واحد مثلاً»؛ چرا؟ چون این دقائق دخالت دارد.

«و فی ضوء ما تقدم یتبین ان الطریقة الصحیحة لاستعلام کون الهلال قابلا للرویة فی بلد المکلف»؛ که مبنای ایشان است، «مع ثبوت رویته فی بلد آخر»؛ در بلد آخر قطعاً دیده‌اند اما آیا برای این شهر کافی هست یا نه؟ طریق صحیح استعلامش چیست؟ «هی الاستعانة بالمعلومات الفلکیة الدقیقة التی تحدد حجم الهلال و ارتفاعه عن الافق حین الغروب و بعده الزاوی عن الشمس فی کل من البلدین، فان کان نفی بلد المکلف بمواصفات افضل او مماثلة لما کان علیه فی بلد الرویة امکان الامطئنان بکونه قابلا للرویة فی بلد المکلف ایضا و الا فلا».

الف) بررسی تهافت با محوریت هر بلد در میقاتیت و اشکال عدم بازتاب آن در روایات

خُب حالا سؤال من این است؛ چون این‌ها مطالب مهمی است و مبنای بحث قرار می‌گیرد، باید با دقت جلو برویم که تا حدی که ممکن است واضح شود. این‌که فرمودند میقات باید سهل التناول باشد، سؤال من این است: در نظر شریف ایشان قوام میقاتیت که به سهولت تناول است، یعنی به سهولت تناول برای اهل بلد بما هم اهل بلد مع قیدیة البلد؟ یا نه، بلد قوام میقاتیت نیست، بلکه منطقه‌ای که در آن هستند؟ یکی از این دو مورد به ذهن می‌آید. این بلد یعنی چه؟ اگر بگویند اصلاً قوام میقات به اهل بلد واحد است، دو تا بلد شد باید سراغ آلات دقیقه برویم. خُب حالا یک درجه اختلاف، اطمینان می‌آورد.

اما برای این‌که تفاوت این دو احتمال روشن شود فرض می‌گیریم سراغ آلات دقیقه رفتیم. دو شهر بودند که نزدیک هم بودند. آلات دقیقه به ما گفت چون عرض قم بیشتر است قابل رؤیت نیست. ولی چون عرض کاشان کم‌تر است قابل رؤیت هست. حدوداً هر صد کیلومتر یک درجه است. حالا فرض می‌گیریم سراغ آلات دقیقه رفتیم و آن‌ها می‌گویند.

مبنای ایشان چه می‌گوید؟ می‌گوید خلاصه چون کاشان و قم عرفا یک منطقه هستند، کافی است. رؤیت در کاشان برای قم کافی است. این را می‌فرمایند؟ یا می‌گویند: ما که میقات می‌گوییم قوام میقات به اهل قم است. لذا اگر با آلات دقیقه فهمیدیم اهل بلد کاشان می‌بینند و اهل بلد قم نمی‌بینند، میقات آن‌ها ربطی به این‌ها ندارد. منظور ایشان کدام یک از این دو احتمال است؟ یا می‌گویند در میقاتیت، بلد محوریت دارد یا منطقه. این دو احتمال هست.

اگر بفرمایند بلد، کما این‌که وقتی عبارت را می‌خواندم همین به ذهنم می‌زد، خُب پس روی فرض خود ایشان اگر ما به بلد نزدیک مراجعه کردیم فایده‌ای ندارد. خُب اگر به این صورت است، پس چرا در ادله شرعیه – با این دقتی که شبهه حکمیه را ایشان بیان می کنند - هیچ کجا نیامده که بگوید بلاد باید صبر کنند؟ چون دو بلد هستند. در نجف دیده‌اند و در کربلا ندیده اند. در بصره دیده‌اند و در نجف ندیده اند. در اینجا بگویند صبر کنید و فایده ندارد و باید سراغ آلات دقیقه برویم.

اگر میقاتیت برای بلد است، بلد دیگر تنها از رؤیت در خود بلد کاشفیت دارد. کاشفیت محضه دارد. خودش جزء میقات نیست. بلد آخر، کاشف از میقات است، نه خود میقات. اگر به این صورت است، خُب بعد از مراجعه به آلات دقیقه نمی‌توانیم هیچ شهری را میزان قرار بدهیم. مگر همان یک درجه و جاهایی که اطمینان پیدا شود. بنابراین بصره و نجف یکی نیست.

مثلاً در زمان قدیم با اسب می‌رفتند. خیلی هم زود می‌رسیدند. وقتی از نجف به کربلا می‌آمدند شاید چهار-پنج ساعت می‌شد. الآن هم کسانی که تند می‌روند وقتی شب اربعین راه می‌افتند سریع می‌رسند. پیاده ای که تند برود شاید بالای پنج کیلومتر در هر ساعت می‌رود. اسب هم در حالت متعارف پانزده-شانزده کیلومتر می‌رود، وقتی هم که دور بگیرد تا نود هم می‌رود. اما معمولاً اسب‌ها تا پنجاه کیلومتر در ساعت می‌روند. خُب اگر می‌خواهد از نجف به کربلا بیاید حدود نود کیلومتر است. اگر بتواند متصل بیاید حدود دو ساعت است. یعنی می‌خواهم بگویم قدیم به این صورت نبوده که بگوییم رفت و آمدها طول می کشیده. به‌راحتی می‌رفتند و می‌آمدند.

خُب چرا این سؤال مطرح نشد که اگر ما در نجف دیدیم، چون عرض کربلا بیشتر است، فایده‌ای ندارد؟! چرا یک جا نپرسیدند؟! سیره متشرعه بر این نبود. همه این‌ها را بلاد منطقه واحد می‌گرفتند. به‌خصوص برای حج. شما یک جا دارید که بگویند کسانی که در مدینه بودند و می‌خواستند به مسجد شجره بروند و محرم شوند و به حج مشرف شوند، بگویند ما در مدینه هلال را دیدیم یا ندیدیم چه ربطی به مکه دارد؟! عرض هم که بسیار زیاد است. مکه تا مدینه حدود سه و خورده‌ای است. بالای سه درجه تفاوت عرض دارند. مکه بیست‌ویک و خورده‌ای است و مدینه منوره حدود بیست و چهار و خورده‌ای است. بنابراین وقتی سه درجه فاصله باشد خیلی راه است. ششصد-هفتصد کیلومتر راه است. همین‌طور هم به طرف عرض است. یعنی وقتی از مکه به مدینه راه می‌افتید گویا به خط مستقیم دارید به عرض شمالی می‌روید. یعنی می‌توان ادعا کرد تمام سیر بین مکه و مدینه، رفتن به‌سوی عرض شمالی است. یعنی هر لحظه که از مکه دور می‌شوید و به‌سوی مدینه می‌روید دارید به عرض اضافه می‌کنید. هیچ کجا سؤال نشده کسی بگوید مکه یا مدینه برای ما کافی هست یا نه؟ در مکه دیدند برای ما در مدینه هم کافی است؟! اصلاً این‌ها مطرح نبوده.

لذا این‌که میقات را میقات بلد معرفی کنیم، اثری از آن نیست. این اولاً. ثانیاً اگر در بلد دیگر دیدند در این‌که کاشف هست یا نیست، اصل بر عدم کشف است. خُب اگر خواستیم ببینیم اگر در بلد دیگر دیدند آیا کاشف هست یا نیست، به نظر ایشان باید به آلات دقیقه مراجعه کنیم. بنابراین میقات تنها برای خود شهر شد و خلاص! بلد دیگر هم هیچ. اگر بخواهد به واسطه میقات بلد دیگر، بلد را تعیین کند، باید به آلات دقیقه مراجعه شود. بنابراین در مراجعه به بیرون بلد میقاتیت تمام شد.

شاگرد: این مشکلی دارد؟

استاد: مشکلش این است که اگر این‌طور بود متشرعه از مسافرت هایشان و از شهرهایشان سؤال می‌کردند. می‌گفتند این میقات ما است، شما چه؟ دیدید یا ندیدید؟! ولو نزدیک باشند. و حال این‌که چنین چیزی در ارتکاز متشرعه نبوده که مثل کوفه، کربلا و سامرا و کاظمین سؤال کنند و میقات را جدا کنند.

ب) بررسی تهافت با محوریت هر منطقه در میقاتیت و بیان اشکال لزوم مئونه زائده برای شارع

شاگرد٢: ایشان وقتی عید اعلام می‌کنند برای کل عراق اعلام می‌کنند. پس معلوم می‌شود که منظورشان بلد نیست.

استاد: من دارم فرض می‌گیرم. حالا یک منطقه باشند، که فرض دوم است. فرض دوم این است که منظورشان بلد نباشد. این‌که گفتند «و لو فی بلد»، منظورشان منطقه جغرافیایی است. میقات است برای یک منطقه. پس اگر در یک شهر نزدیک دیدند، دیگر نیازی به آلات دقیقه برای تعیین کاشفت آن از رؤیت در بلد دیگر نیست. چون همین بلد جزء المیقات است. یک دایره ای بکشید؛ این رؤیت باید در یک منطقه‌ای صورت بگیرد. حالا بالدقه در این بلد ندیدیم؛ در بلد کاشان که دیدیم چون کاشان و قم در یک منطقه هستند کافی است. چون برای میقاتیت منطقه میزان شد و کاشان هم جزء این منطقه است. پس میقات محقق است.

اگر به این صورت بگوییم اول الکلام این است که قُطر منطقه چقدر است؟ خُب وقتی یک چیز شرعی می‌گوییم یک ضابطه می‌خواهد. نمی‌تواند بی‌سر و در باشد. خُب بلد روشن است. می‌گوییم یک شهر است. اما وقتی به منطقه رفتیم باید چقدر باشد؟ قطرش چه اندازه باشد؟ ضابطه شرعی آن چقدر است؟ چیزی نداریم. در اینجا دوباره اصل میقاتیت که سهولت در یک منطقه بود، با ابهام در منطقه خود میقاتیت صدمه می‌بیند. در بیان اول میقاتیت صدمه ندید، مراجعه به خارج و عرف متشرعه صدمه دید. اما در این بیان اصل میقاتیت صدمه می‌بیند. چرا؟ چون نمی‌دانیم منطقه چقدر است. هیچ ضابطه ای ندارد که قطر این منطقه چقدر است که می‌توانند ببینند یا نبینند. مثلاً اگر در کاشان دیدند قُطر منطقه را تا تهران هم بگیریم. یعنی کاشان و قم و تهران همه کافی است. اما اگر قطر منطقه را کاشان بگیریم، نه تهران، برای تهران کافی نیست. پس باز اصل خود میقاتیت از بین می‌رود.

بنابراین احتمال اول ولو روی حساب ضوابط سر می‌رسد، می‌گوییم ما چه کار داریم؟! اگر در شهر دیگر نتوانستیم ببینیم اعتناء نمی‌کنیم. ما می‌گوییم میزان، میقات است. میقات هم برای بلد است و خلاص. چرا به ما تناقض، نسبت می‌دهید؟! می‌گوید از بیرون بیاید، خُب اگر از بیرون ثابت شد، بله، صدمه‌ای به میقاتیت نبود. اشکال این بیان است که ارتکاز خود ایشان و سائرین با آن موافق نیست. البته چندین سال فتوای ایشان این بوده که وقتی در بلاد شرقی دیدند برای غربی هم کافی است. همان سه فرضی که عرض کردم؛ خود خط، پیش و پس آن. در این چندین سالی که فتوای ایشان این بوده و دقت در مبناء نشده بوده، ارتکازی نداشتند که در این شهرها دیده می‌شود یا نمی‌شود؟! می‌گفتند قطعاً دیده می‌شود؟! ارتکازشان به این صورت بوده که می‌گفتند قطعاً دیده می شده. خُب اگر مثل ایشان چنین ارتکازی داشتند و به این اتکا می‌کردند که قطعاً دیده می‌شود، بلکه مشهور فقها از قدیم می‌گویند رؤیت در بلد شرقی برای بلاد غربیه کافی است. خُب این‌ها متشرعه نبودند؟! خُب اگر فرمایش ایشان این بود که میقات، میقات بلد است، شارع باید تذکر می‌داد و می‌گفت ای متشرعه‌ای که در ذهنتان این است که رؤیت در بلاد شرقی برای غربی هم کافی است، میقات تنها در شهر خودتان است.

کسی که سال‌ها این ارتکاز را داشته و از طرفی مشهور هم سال‌ها این را می‌گویند، مئونه اینجا بر عهده شارع می‌افتد که تذکر بدهد من این روش شما را قبول ندارم؟ یا این‌که شارع می‌گوید میقات و این‌که خودتان بفهمید که این ارتکازات شما باطل است؟ این‌طور نیست. وقتی ارتکاز ایشان و همه این است که وقتی در این بلاد دیده می‌شود برای بلاد غربی هم کافی است، اگر نظر شارع این است که میقاتیت منحصر به یک بلد است، شارع باید تذکر بدهد تا متشرعه به اشتباه نیافتند.

بلکه شاید این تبدل فتوای ایشان قبل از ایشان نظیر نداشته باشد. این را تفحص کنید که آیا کسی قبلاً این را فرموده است یا نه. در مراسلات دیدم که مرحوم آقای تهرانی این را تذکر می‌دهند که تفاوت می‌کند. اما این اندازه که تصریح کنند را یادم نیست. در ذهنم یک رجحانی هست که ایشان هم در مراسلات این را گفته بودند. اگر پیدا کردم بعداً عرض می‌کنم.

شاگرد: برای منطقه هیچ قرینه‌ای نیست؟ شاید همان دو-سه درجه‌ای که می‌گویند قرینه باشد.

استاد: ببینید عبارت ایشان طوری بود که مقصود ایشان منطقه باشد را دور می‌برد. عبارت ایشان را دوباره ببینید.

ولکن ظهر لاحقا عدم تمامیة ما ذکر الا مع عدم اختلاف المکانین فی خطوط العرض بمقدار معتد به –کدرجة او درجتین او نحو ذلک حسب اختلاف الحالات لما تقدم من انه مع الاختلاف فی خطوط العرض بمقدار معتد به تختلف درجة ارتفاع الهلال، فقد یکون قابلا للرویة فی مکان و غیر قابل لها فی مکان آخر مع کونهما علی خط طول واحد مثلاً.

و فی ضوء ما تقدم یتبین ان الطریقة الصحیحة لاستعلام کون الهلال قابلا للرویة فی بلد المکلف مع ثبوت رویته فی بلد آخر هی الاستعانة بالمعلومات الفلکیة الدقیقة التی تحدد حجم الهلال و ارتفاعه عن الافق حین الغروب و بعده الزاوی عن الشمس فی کل من البلدین، فان کان نفی بلد المکلف بمواصفات افضل او مماثلة لما کان علیه فی بلد الرویة امکان الامطئنان بکونه قابلا للرویة فی بلد المکلف ایضا و الا فلا.

«و فی ضوء ما تقدم یتبین ان الطریقة الصحیحة لاستعلام کون الهلال قابلا للرویة فی بلد المکلف مع ثبوت رویته فی بلد آخر»؛ در عبارت بالا کلمه «مکان» را گفتند و تاب این را داشت که منطقه هم باشد. اما در اینجا خیلی بعید است که بگوییم رؤیت در بلد قم یعنی منطقه کاشان و قم. البته باز هم نمی‌گویم که نص است اما ذهن را می‌برد که مقصود همان بلد است و میقاتیت نسبت به بلد.

شاگرد٢: کلمه منطقه، مشکل پارادوکس خرمن را هم دارد. چون هر کجا را منطقه بگذاریم، بیرون از آن را شامل نمی‌شود.

استاد: بله، اشکالی است که خیلی از جاها می‌آید. مسأله مرز مغشوش است. اما فعلاً تفاوت میقاتیت با جاهای دیگر این است که ایشان می‌خواهند محور میقاتیت را سهولت در رؤیت بگیرند در آن منطقه. خُب این میقاتی که سهولت رؤیت در منطقه را دارد، باید معلوم باشد. اگر اینجا بی ضابطه بود اصل خود میقاتیت مخدوش می‌شود. به خلاف فرض اول که اصلش مخدوش نمی‌شود ولی با چیزهای دیگر سر نمی‌رسد.

شاگرد: تعبیر «اختلاف حالات» را از خارج فرمودید که هر ماه تغییر می‌کند؟

استاد: بله. خودشان توضیح دادند. فرمودند: «تختلف درجة ارتفاع الهلال». درجه ارتفاع هلال در هر ماهی فرق می‌کند. یعنی ولو عرض کاشان و قم نزدیک است، اما باید ببینیم ارتفاع درجه هلال چقدر است. گاهی به حدی است وقتی آن جا می‌بینند ما هم می‌بینیم. اما گاهی به حدی است که در همین یک ذره تفاوت در عرض آن را نمی‌بینیم. ولی این درجه که در هر ماه نیست. فلذا فرمودند باید مراجعه شود. یعنی در هر ماه مراجعه شود. «قابلا للرویة فی بلد المکلف»، یعنی در این ماه. «فان کان نفی بلد المکلف بمواصفات افضل او مماثلة»؛ اگر موجب اطمینان شود بله، والا فلا.

عدم ملازمه امضای شارع بر شروع ماه از غروب نزد عرف با انحصار یافتن آن

ما در بخش اول فرمایش ایشان بودیم. به نظرم اگر باز هم ادامه پیدا کند پرفایده است. چرا؟ چون در زمان ما، شاگرد حرف استاد را رد می‌کند. در این رد کردن، نکات و دقائقی است که وقتی صبر کنیم و رفت‌وبرگشت کنیم، معلوم می‌شود حرف استاد و شاگرد کجا واقع می‌شود. به‌خصوص اگر آن چیزی باشد که عرض کردم؛ این‌که در فضایی که این استاد و شاگرد حرف یک دیگر را رد می‌کنند احتمال باشد که هنوز خلأ تحقیق باشد. اگر این احتمال باشد صبر کردن مهم‌تر می‌شود. چرا؟ یعنی در اینجا یک مؤلفه‌های علمی موجود است که هنوز اسمی از آن برده نشده است. هنوز خودش را نشان نداده است. ملکه اذهان باحثین نشده است. اگر آن‌ها بیاید و در فضای بحث فعال شود، چه بسا این دو فرضی که ایشان فرمودند شق ثالث پیدا کند.

ایشان در صفحه هشتم فرمودند:

اصل این‌که شب و روز، نصف النهار، فرق می‌کند، با خروج هلال از تحت‌الشعاع و اهلال هلال، «ثابتا فی اصله». این مدتی که مباحثه می‌کردیم، اینها در ذهنم خیلی مهم بود. نباید از آن غفلت کنیم. ایشان هم توجه می‌کنند، فقط می‌گویند راه ندارد؛ برای شما و ما نسبیت می‌شود لذا سراغ عرف عرب و متشرعه ای که از اول تا حالا بودند می‌رویم. چرا دنبال اتحاد لیل و چیزی بیاییم که مانوس نبوده؟!

در اینجا فرمودند: «الّا اذا ثبت ان العرف الممضی»؛ می‌خواهم روی این عرف ممضی درنگ کنیم. عرفی که از ناحیه شرع امضاء شده، ببینیم چه می‌گوید. می‌گوید ابتدای شروع ماه از خروج قمر از تحت‌الشعاع است ولو صبح باشد، بعد از ظهر باشد، روز باشد. چون می‌خواهند روز را رد کنند. یا عرف می‌گوید ابتدای شروع ماه از وقت غروب است. شروع می‌کنند و می‌گویند نزد متشرعه شروع ماه از وقت غروب است.

سؤالی که الآن دارم این است: آیا وقتی شارع عرفی را امضاء کرد معنای امضای شرع، انحصار حکم در آن ممضی است یا نه؟ این سؤال مهمی در مانحن فیه است. ما هم قبول داریم که شارع، عرفی که شروع ماه را از غروب می‌داند امضاء کرده، اما این‌که امضاء کرده یعنی شارع فرموده تنها راه همین است؟! اصلاً ملازمه ای ندارند.

شاگرد: خیلی وقت ها مماشات است.

استاد: بله، مماشات است، سهولت است. حالا بگویند وقتی عرف متشرعه ماسید، همه از غروب می‌گیرند، دیگر می‌خواهی چه چیزی را بدل بیاوری؟ این دست بردن در دین است. چون یک عرف مستقری است که همه متشرعه تابع آن هستند، شما می‌خواهید آن را تغییر بدهید. ولو به حساب منطقی هم امضای عرفی، ملازمه ای با انحصار حکم در آن نداشته باشد –وجوب تعیینی نداشته باشد- اما در اینجا دیگر نمی‌توان کاری کرد. عرض من این است.

شاگرد: ما دایره موضوع را وسیع می‌کنیم. موضوعی که شارع گفته منحصر در آن است، اما حالا شما دایره آن را وسیع بکن. مثل این‌که اگر قبل از ظهر رؤیت شد به شب قبل توسعه می‌دهیم و می‌گوییم امروز و شب قبل اول ماه مبارک است.

استاد: ایشان می‌فرمایند همان عرف، با این توسعه همراهی نمی‌کنند.

شاگرد: ایشان این را نباید بگوید، چون روایت داریم که اگر ماه قبل از زوال رؤیت شد، روز اول است.

استاد: خب فتوای ایشان این نیست. در منهاج ببینید.

شاگرد: بله، با فتوای ایشان کاری نداریم. این‌که امضاء شارع را منحصر بدانیم، آن را توسعه بدهیم.

استاد: الآن در قم وقت غروب است و هلال را دیدیم. فرض می‌گیریم در چین الآن ساعت دوازده شب است. در غروب قم ما هلال را دیدیم که از تحت‌الشعاع بیرون آمده، در چین دوازده شب است و مطمئن هستیم که در وقت غروب هلال نداشتند، شما می‌خواهید به چه صورت توسعه بدهید؟ بگوییم حالا که قاطع هستیم آن‌ها در وقت غروب هلال نداشتند، بگوییم ای عرف شما که می‌گویید از وقت غروب محاسبه کنیم، در چین هم که هلال نداشتند امشب را شب اول ماه حساب کنند. عرف در اینجا معیت می‌کند؟! این فرمایش ایشان است. می‌گویند معیت نمی‌کند. خود عرفی که می‌گوید از اول غروب، می‌گوید از اول غروب باید هلال داشته باشند. نه این‌که می‌دانم هلال نداشتم…؛ الآن ما در غروب قم اصلاً هلال نداریم اما مطمئن هستیم که همین امشب در اسپانیا هلال دارند. چون تا آن وقت از تحت‌الشعاع بیرون آمده است، این برای ما کافی است؟! عرف معیت می‌کند؟! در آن روایت، ارتکاز آن سائل را شاهد می‌آورند که در افریقیا و اندلس، اهل حساب می‌گویند امشب ماه دیده می‌شود. ایشان در همین‌جا ارتکاز این سائل را دلیل بر همین می‌گیرند که او می گفته عرف نیست. ما که هلال نداریم؛ شب ما هم گذشت. بنابراین عرف باید در توسعه موافق باشد.

شاگرد: می‌توان توسعه داد.

استاد: می‌گویند عرف نمی‌گذارد. من فرمایش ایشان را می‌گویم. عرف بیرونی که می‌خواهد میقات و هلال را با چشمش ببیند، برای جایی که می‌دانیم هلال نداشتند و این میقات برای آن‌ها نبوده، ولی نسبت به بلد غربی که ماه را می‌بینند در شب مشترک هستند، فایده ندارد. این فرمایش ایشان در قسمت اول است

شاگرد2: در اینجا برای تحدید مفاهیم در شروع ماه، تنها راه عرف است.

استاد: ببینید مفهوم شروع ماه که مبهم نیست. محاسبه ما از چه زمانی است؟ از غروب، از زوال، از نصف شب. این‌ها مبهم نیست. محاسبه ریاضی است که آنش هم معلوم است. این‌ها حالت ابهام ندارند.

شاگرد2: اینکه شروع ماه را از زوال بگیرند یا از غروب، این را عرف مشخص می‌کند. این مفهوم شروع ماه را عرف مشخص می کند.

استاد: مفهوم که ابهامی ندارد. در مصداق مشکل داریم. عرف می‌گوید نزد من بیایید تا بگویم شروع کجا است؟ یا می‌گوید اگر از زوال شروع کنید شروع است اما از زوال. من می‌گویم با این‌که شروع از زوال مصداقی از شروع است، اما من به‌عنوان عرف مصداق شروع را از غروب قرار می‌دهم.

شاگرد2: یعنی اینجا شبهه مصداقیه است؟

استاد: اصلاً شبهه مصداقیه هم نیست. ما در مصداق هم شک نداریم. وقتی بدل را بگویم می‌بینید.

ایشان می‌فرمایند خب عرف را چه کار می‌کنید، ایشان هم گفتند که عرف با آن معیت می‌کند. عرضی که دارم این است: وقتی شما می‌گویید شارع عرف را امضاء کرده، منظور از این عرف، عرف عرب است؟ یا عرف عموم بشر؟

من در بحار مرحوم مجلسی از ابوریحان آوردم و فرمودند عرف بشر یکسان نیست. عرب شروع شبانه‌روز را از غروب تا غروب انتخاب می‌کردند. روم و فرس از طلوع تا طلوع. یعنی شب بعد از روز می‌شد. ولی در محاسبه عرب، شب قبل از روز می‌شد. اهل حساب هم از زوال تا زوال یا از نصف لیل تا نصف لیل حساب می‌کردند. چهار رسم مستقر بسیار قدیمی در بین بشر بوده. شارع که عرف عرب را امضاء کرده، مفهوم که مبهم نیست، مصادیق هم چهارتا است که در کنار هم موجود است. شما می‌گویید شارع این عرف را امضاء کرده و اگر بخواهید از این امضای او بیرون بروید و غیر این را به او نسبت بدهید، به شارع نسبت کذب داده اید. اصلاً نه شبهه مفهومیه و نه مصداقیه است. چرا؟ چون ما در اینجا هیچ ابهامی نداریم. همه چیزها روشن است.

شاگرد: روشن است اما اختیار آن به ارتکاز عرف است. یعنی عرف بین این چهارتا یکی را انتخاب می‌کند.

استاد: کدام مصداق را یا کدام مفهوم را؟

شاگرد: ظاهراً باید مصداق باشد.

استاد: خب اگر مصداق باشد که در مفهوم مشکلی ندارند. دارد می‌گوید من این مصداق را انتخاب کردم، بسیار خب شارع هم امضاء کرده است.

تأیید انحصاری عرف در شروع ماه از غروب نیازمند تأکید شارع دارد

آن چه که از نظر بحث فقهی مهم است، این است: ایشان می‌گویند این امضاء قطعی است، اما غیرش که مشکوک است، کجا می‌خواهید بروید؟ این مسلم است، سیره متشرعه هم هست. وقتی این مسلم است دیگر حق ندارید جایی بروید. ولو ملازمه منطقی هم نباشد.

عرض من این است: اگر این‌طور بود که به‌عنوان راه منحصر و امضای منحصر، شروع از شب بود و عرف متشرعه اباء داشت، از روز اول شارع، میخ این امضاء خودش را به‌عنوان امضای منحصر می کوبید. نه این‌که فضا را طوری باز بگذارد که استاد خود شما که متشرع هستند، این‌طور بگویند.

بالاتر؛ در مسأله رؤیت و چیزی که مبنای ایشان است، در کافی شریف حدود نوزده روایت بود که سه تا از آن مربوط به همین رؤیتی که ایشان می‌گویند بود. اما میل بقیه آن‌ها به انواع دیگری از شروع بود؛ به‌خصوص باب بعدی. شروعی که منحصراً با رؤیت در وقت غروب ملازمه ای نداشت. بسیاری از کسانی بودند که این اختلاف در میان آن‌ها بوده؛ حتی قبل از شیخ مفید؛ وقتی خود شیخ مفید عدول کردند دیگر تمام شد. جلوتر هم صحبت شد. شیخ مفید از کسانی هستند که دو رساله دارند. یکی بر رد خودشان است؛ در رد اخبار عدد. اول ثابت کردند و بعد بر رساله خودشان ردیه نوشتند. بعد از ایشان هم همین‌طور ماند. سید هم یک رساله مستقلی در عدد دارند. شیخ و … همه رد کرده‌اند.

خب شما بگویید روایات عدد به چه معنا است؟ یعنی شما به رؤیت در بلد در وقت غروب کاری نداشته باشید. یک محاسبه جلوی خودتان بگذارید که یک شهر تام و یکی ناقص… . این فضا فضایی نبوده که شارع بفرماید چون عرف در وقت غروب رؤیت می‌کرده و وقت غروب اول محاسبه آن‌ها بوده، ما بگوییم این دیگر امضای منحصر شده است. خود همین روایت رؤیت قبل از زوال، خود روایات تطوق و امثال اینها، می‌تواند میزانیتی که بخواهیم برای این قرار بدهیم را تضعیف کند. به این معنا: اگر بگوییم «اذا رئی قبل الزوال فهذا الیوم للشهر الآتی»، مجال این باشد که چون قبل از زوال است، برای این‌که امروز را ماه جدید بدانید، کافی است.

سه احتمال در نسبت دو روایت حماد و عبید

الف) محوریت غروب و حمل روایت عبید بر غروب به قرائن لبیه

دیروز عرض کردم تعبیر روایت حماد و روایت عبید، سه فرض داشت. فرض اول چه بود: در همراهی با مبنای آیت‌الله سیستانی بود. در روایت حماد فرمودند «فهو للیلة الماضیة»، پس از شب شروع می‌شود. خب پس روایت عبید چه می‌گوید که «فهذا الیوم» دارد؟ فرمودند قرینه لبیه می‌شود که منظور آن هم شب است. اثر فرض اول چه بود؟ اگر ما مطمئن شدیم حالا که قبل از زوال دیدیم، دیشب هلال نداشتیم. روی فرض اول فایده‌ای ندارد. چرا؟ چون قرینه لبیه داریم که منظور از روایت عبید همان شب است. در اینجا ما قاطع هستیم که دیشب، هلال نداشتیم. پس فایده ندارد. یعنی روایت عبید نمی‌تواند برای ما کاری انجام بدهد. چون روایت عبید با قرینه لبیه ناظر به لیلة ماضیه می‌شود که باید هلال داشته باشیم. این فرمایش ایشان بود.

ب) محوریت رؤیت قبل از زوال و حمل روایت حماد بر اماره غالبیه

احتمال دوم این بود که رؤیت قبل از زوال خودش میزان است. حالا چرا حماد گفت «للیلة الماضیة»؟ این به‌خاطر غلبه بود. معنای غلبه این بود که اگر ما قاطع شدیم که دیشب هلال نداشتیم ولی قبل از زوال آن را دیدیم، کافی است. چرا؟ چون میزان رؤیت قبل از زوال است که الان داریم. روایت حماد غلبه را بیان می‌کرد. خب روی این فرضی که ما قاطع هستیم دیشب هلال نداشتیم، فرض نادرش است. ولی خلاصه رؤیت قبل از زوال شده. این هم فرض دوم در روایت عبید و حماد.

ج) عدم نظارت دو روایت به هم؛ حمل روایت حماد بر عرف ممضی و حمل روایت عبید بر نظم دهی به کل کره

احتمال سوم که شاید یکی از چیزهایی است که شاید خلأ را پر کند این است: اساساً این دو تعبیر ناظر به هم نیستند و می‌خواهند دو مطلب را بگویند. یکی می‌خواهد اماریت را طبق همین عرف ممضی بیان کند.

یکی دیگر در مقامی غیر از مقام عرف رایج است. بلکه در مقام نظم دهندگی به کل کره است. روایت عبید می‌خواهد از ناحیه شارع، عبارتی باشد برای آیندگانی که می‌آیند. و کاملاً برای آن‌ها، غموض موضوع روشن باشد. یعنی می‌بینند که بحث چقدر سنگین است. اگر بخواهید به تقویم کل کره نظم بدهید، خیلی کار نیاز دارید. آن تعبیر روایت عبید می‌خواهد این را بگوید. می‌خواهد بگوید من کاری به دیشب ندارم. آن روایت حماد است که دیشب را می‌گوید. منِ روایت عبید در مقامی هستم که می‌خواهم به شما چیزی بدهم تا قدرت پیدا کنید برای تقویم کل کره زمین و نظم ماه مبارک و میقاتیت یک ماه برای کل مسلمین که هم زمان در کل کره پخش هستند. برای این‌که برای آن‌ها یک نظمی پیدا شود، این را می‌گویم.

مثال نظم دهی به کل کره در شروع سال شمسی

اگر یادتان باشد پارسال یا سال قبل راجع به ساعت جغرافیایی در یک قاچ جغرافیایی برای ایران و زوال ایران برای برج حمل صحبت کردیم. و لذا ما الآن در ایران مشکلی نداریم و می‌گوییم ساعت دوازده ایران. مثلاً یازده و نیم است و هنوز دوازده نشده ، تحویل سال شد. می‌گوییم از ساعت دوازده دیشب همه می‌گویند امروز روز اول فروردین است. هنوز هم تحویل نشده؛ ساعت یازده و نیم تحویل می‌شود ولی همه می‌گویند امروز روز اول ماه است. فردا هم دوم می‌شود. این چیز مرسومی است. خب حالا مشهد چه؟ ساعت دوازدهی که شما می‌گویید هنوز یازده و نیم است، ساعت تهران است. مشهد که ظهر شده. دوازده محلی آن‌ها شده است. اگر بخواهیم مشهد را هم تقویم در نظر بگیریم که نظمی برقرار نمی‌شود.

ما برای قاچ ایران به‌عنوان یک ساعت جغرافیایی –پانزده درجه- یک ساعت رسمی با مرکزیت تهران در نظر می‌گیریم. پس دوازدهی که می‌گوییم قبل از دوازده است یا بعد از آن است، مهم است. لحظه تحویل سال، یک لحظه است. برای مشهد و تبریز و نیویورکی که زیر کره زمین است، لحظه تحویل تفاوتی ندارد. مثل خروج قمر از تحت‌الشعاع است. اما این‌که بگوییم حالا امروز روز اول فروردین است یا نه، برای نظم دهی دوازده محلی مشهد میزان نشد. دوازده قاچ ایران میزان شد. پس برای مشهد هم که وقت تحویل دوازده محلی شده بود، باز می‌گوییم چون قبل از زوال تهران است، باید برای مشهد هم بگوییم که امروز روز اول فروردین است.

اما اگر دوازده و نیم بعد از ظهر تحویل سال شد، دراین‌صورت امروز دیگر روز اول فروردین نیست. تا شب هم نیست. می‌خواهند به هم تبریک بگویند بگویند. آن تبریک برای تحویل سال است. چه زمانی می‌گوییم اول فروردین است؟ از ساعت دوازده شب. این‌ها یک چیزهای جا افتاده‌ای است.

خب الآن در این فضا می‌بینید این تحویل و بعد از ظهر و قبل از ظهر را داریم. خب حالا اگر به کل کره رفتیم. ایران را نظم دادیم اما یک وقتی است می‌خواهیم برای تحویل سال به سازمان ملل ضابطه بدهیم. به کل ایرانی‌های روی زمین یا وقتی که به عنوان تحویل سال ایرانی ها، کل کره با‌ آن معیت می‌کنند. اگر بخواهید برای کل کره بگویید که یک ساعت ایران فایده‌ای ندارد. خب کجا را معیار قرار می‌دهید؟ بگوییم قبل از زوال کجا معیار است؟ وقتی لحظه تحویل است قبل از زوال کجا معیار است؟

شاگرد: تهران.

استاد: خب تهران که برای خیلی از جاها مناسبت ندارد.

شاگرد: چاره‌ای از تهران نداریم.

استاد: این که می فرمایید چاره‌ای نداریم از یک شهر، خوب است. اما چرا از تهران؟!

ببینید الآن یک چیز مستقری در کل دنیا جا گرفته به نام گرینویچ. اگر شما زوال گرینویچ را میزان قرار بدهید همه دنیا می‌فهمند چون زبان مشترک دارند. می‌گویید لحظه تحویل اگر قبل از زوال نصف النهار مبدأ است، امروز کل کره روز اول فروردین است. من منظورم را رساندم. یعنی وقتی سراغ کل کره رفتیم و خواستیم به کره نظم بدهیم، چاره‌ای از تعیین نداریم. اما کجا؟

شاگرد: تهران را معیار و نصف النهارمبدأ بگذارید.

استاد: مانعی ندارد. اما دیگران نمی‌توانند در تقویم جهانی با ما همراه شوند. اگر بخواهیم آن‌ها همراهی کنند باید مشخص‌تر باشد. لذا بود که در تقویم کل بلاد مسلمین، دحو الارض را که تحت کعبه مشرفه بود، تعیین کردیم و گفتیم میزان نصف النهار دحو الارض باشد.

وجود شواهدی بر آگاهی مردم بر مسائل سماوی و امکانیت رؤیت در بلاد مختلف

شاگرد: پشتوانه اعتبارات شرعیه، حقیقتی است. وقتی می‌گوییم عرف شروع ماه را از غروب می‌داند، این مبتنی‌بر یک ارتکازاتی است که آن‌ها را خود شرع مشخص کرده است. اگر این روایات در زمان پیامبر بود می‌گفتیم که شرع مقدس، عرف قبل از اسلام را تأیید کرده است. ولی با گذشت صد سال از ابتدای اسلام تا زمان صادقین علیهما السلام، برای عرف یک ارتکاز شرعی تحقق پیدا کرده است. یعنی عرف از خودش نگفته شروع ماه از غروب آفتاب است. پس آن چه که شارع از عرف متشرعه امضاء کرده خصوصیت پیدا می‌کند.

حالا ما آن را با روایات عبید توسعه می‌دهیم. اگر این حرف را زدیم نه تنها شرق را بلکه غرب را هم شامل می‌شود. چون عرف یک اطلاعاتی داشته که می‌گوید از زمان غروب، اما در توسعه آن اطلاعاتی نداشته است. اگر عرف خاص گفتیم بله مثلا منجمین آن‌ها تشخیص می‌دهند. ولی عرف عام مردم نمی­فهمیدند دو ساعت بعد در غرب همین ماه دیده می‌شود.

استاد: ایشان می‌گویند همه عرف این‌ها را می‌دانستند. حتی می‌گویند به علم غیب معصومین نیازی نیست چرا که کل مردم می‌دانستند.

شاگرد: اصلاً قابل تصور نیست مردم عادی در آن زمان بدانند.

استاد: سوالش در وسائل هست. دو روایت دارد. یکی می‌گوید یابن رسول الله ما که خورشید که برای ما غروب می‌کند، «لم تغرب عند قوم.» حضرت فرمودند «انما علیک مشرقک و مغربک»1. ببینید سائل می‌داند. می‌گوید الآن که خورشید اینجا غروب کرد، هنوز یک جایی هست که غروب نکرده. حضرت فرمودند چه کار داری؟!

شاگرد: نمی‌توانیم این سائل را به عرف عموم مردم توسعه بدهیم. شاید سائل محمد بن مسلم یا عبید باشد. این‌ها مفاهیم را می‌دانند و فقیه هستند. ولی عموم مردم که سواد ظاهری نداشتند از کجا می‌فهمیدند تولد ماه چه زمانی است؟ لذا این‌که سائل می‌پرسد دخالتی در جواب امام ندارد. لذا نمی‌توانیم عرف را از سؤال سائل به دست بیاوریم.

استاد: ایشان می‌گویند عرف عرب به قدری به آسمان مانوس بود که برای ذره‌ذره آسمان اسم گذاشته بود. شما می‌گویید نمی‌دانستند؟! در روایت دوم هم از حضرت سؤال می‌کند ما در بغداد هستیم، کسانی نزد ما هستند که می‌گویند شما واقعاً هلال ندارید اما همین امشب در اسپانیا و اندلس، هلال دارند. یعنی عرف حتی از امام سؤال می‌کند. ما چطور بگوییم که آن‌ها نمی‌دانستند؟! لذا است که ایشان می‌گویند به امام نیازی نبود. نوع عرف این‌ها را می‌دانستند. حتی از استرالیا هم اسم می‌برند که اگر در استرالیا دیدند لازمه اش این نیست که در اینجا هم ببینند.

شاگرد: در سؤال می‌گویند اهل حساب می‌گویند.

استاد: خب اهل حساب می‌گویند در اندلس قابل رؤیت هست یا نیست. اهل حساب می‌گویند امشب شما هلال ندارید و اندلس هم ندارند. ولی می‌گوید شما ندارید ولی اندلس دارند. اینجا است که اهل حساب دخالت می‌کنند.

اتفاقا این روایت اولی برای آن آقایی است که چند روز پیش می‌گفتند زمین گرد هست یا نیست. خود همین روایت دارد سؤال می‌کند که لم تغرب علی قوم. مرحوم صاحب حدائق فرمودند هرکسی ادله شرعیه را ببیند می‌بیند بلاریب قطعی است که زمین صاف است. خب یک عالم جلیل و بزرگوار استظهارشان از ادله به این صورت است.

شاگرد: پذیرفتیم که عرف می‌دانست، اما چرا می‌گوید اول ماه از وقت غروب است؟ به‌خاطر ارتکاز شرعی است که از قبل می‌دانستند.

استاد: من که قبلاً عرض کردم اصلاً قبول نداریم عرف می‌گوید غروب است. جلوتر عرض کردم. وقتی عرف، هلال را دید ولو سه بعد از ظهر باشد…؛ کما این‌که از صدر اسلام همان سه بعد از ظهر افطار کرده بودند. و لذا بود که خلیفه دوم نامه تندی نوشت که وقتی در روز دیدید نخورید. دو جور هم نوشته است. در یکی می‌گوید نخورید، در دیگری می‌گوید خب اگر قبل از زوال دیدید بخورید اما اگر بعد از زوال دیدید نخورید و صبر کنید؛ «اتموا الصیام الی اللیل».

بنابراین این‌که می‌گوییم عرف از غروب حساب می‌کند ناظر به متعارف است که معمولاً دم غرب می‌بینند. و الّا همین محل بحث است. اگر فرض گرفتیم عرف در بین روز دید، حساب جدید باز می‌کند و نمی‌گوید الآن که من در دو بعد از ظهر دیدم هنوز که ماه قبلی است، صبر می‌کنم تا غروب. در روایت عمر بن یزید حضرت فرمودند «فاذا راوا الهلال قالوا قد دخل الشهر الحرام» حالا اگر جلوتر بود، لم یدخل؟! صبر می‌کنیم تا غروب شود؟! البته برای محاسبه مانعی ندارد.

لذا من به این صورت عرض کردم: احکام شرعی شروع ماه و لحظات آن با قطعه‌های شب و روز مختلف است. شب ماه یک احکام شرعی دارد. روز ماه یک احکام شرعی دارد. ماه به‌عنوان یک قطعه زمانی و لحظاتش، احکام خاص خودش را دارد. و این‌ها با هم مانعة الجمع نیستند. لذا عرفی که می‌گوید از اول می‌گیرد، عرف نسبت به شب اول ماه و احکامش از اول غروب می‌گیرد. نه این‌که اصل محاسبه را از آن بگیرد.

استاد ایشان در مراسلات این را پذیرفتند. گفتند شروع ماه از آن است. و محاسبه آن هم کلیت ندارد که از شب باشد.

والحمد لله رب العالمین

کلید: میقاتیت، اشتراک در شب، رؤیت قبل از زوال، رؤیت بعد از زوال، بدایة الشهر، محاسبه شهر، هلال برای کل کره، نصف النهار دحو الارض،

1 وسائل الشيعة - ط الإسلامية نویسنده : الشيخ حرّ العاملي جلد : 3 صفحه : 145