بسم الله الرحمن الرحیم
رؤیت هلال؛ جلسه: 174 8/7/1402
بسم الله الرحمن الرحيم
بحث ما در این مصباح ـ شاید هم متفرد - در کتاب صوم، از مصابیح الاحکام مرحوم بحر العلوم بود. استادشان مرحوم وحید کتاب مصابیح الظلام دارند. مصابیح الظلام برای استاد ایشان است. جناب بحر العلوم - که شاگرد ایشان ـ هستند مصابیح الاحکام دارند. ظاهراً - تا آن جایی که من مراجعه کردم - بیشتر از چهار جلدش چاپ نشده است. نسخه خطی است. آن چه که قبلاً خدمت شما صحبت شد و داشتیم، دو نسخه خطی از کتابخانه مجلس بود. نمیدانم پی دی اف آن را گذاشتند یا نه. علی ای حال دو نسخه خطی آن در کتابخانه مجلس هست. اینکه نسخههای خطی دیگر در جاهای دیگر باشد، خوب است ببینیم. ولی آن چه که طبع شده، دو جلدش در نرمافزار جامع فقه آمده و چهار جلدش هم ظاهراً در نسخه جدید نرمافزار آمده است. ولی باز کتاب الصلاة تمام نشده است. مرحوم سید کتاب الصوم را بعد از زکاة آوردهاند؛ طبق شرایع. در مثل عروه صوم بعد از صلاة است. اما در شرایع زکاة بعد از صلات است و صوم قبل از حج قرار گرفته است.
مرحوم سید در مصباحی که سال قبل مشغول بودیم، خلاف مشهور قائل شدند. از تعریضی که صاحب جواهر داشتند –ولو محترمانه بود- فهمیدیم که ایشان این مطلب را دارند، هرچند که هنوز این رساله چاپ نشده بود. صاحب جواهر فرمودند از غرائب و عجائب این است که با وجود استقامت طریقت سید بحر العلوم، اما ایشان از مشهور فاصله گرفتهاند و فتوا دادهاند که رؤیت قبل از زوال برای دخول شهر کافی است. این حرف صاحب جواهر ما را دنبال حرف سید برد تا ببینیم ایشان چه فرمودهاند. لذا این مصباح سید را شروع کردیم و به صفحه هفتم رسیدیم.
و منها: ما رواه الشيخ رحمه اللّه- في الموثّق- عن إسحاق بن عمّار، عن أبي عبد الله عليه السّلام: ثمّ قال: سألته عن هلال رمضان، يغمّ علينا في تسع و عشرين من شعبان؟ فقال: «لا تصم إلّا أن تراه، فإن شهد أهل بلد آخر [أنّهم رأوه] فاقضه، و إذا رأيته وسط النهار فأتمّ صومه إلى الليل»1.
«و منها: ما رواه الشيخ رحمه اللّه- في الموثّق- عن إسحاق بن عمّار»؛ که قرار شد صحیح باشد؛ حتی نزد خود مرحوم سید بحر العلوم؛ با آن توضیحاتی که از فوائد الرجالیه ایشان عرض کردم. خُب روایت چیست؟ روایت ناظر به هر چهار بحث جنجالی رؤیت هلال هست.
بحث اول، روایات عدد است. بحث دوم که از نظر تاریخی در قرن یازدهم بیشتر داغ شد، مسأله اجزاء رؤیت هلال قبل از زوال است. بحث سوم، مسأله شرطیت و عدم شرطیت اشتراک آفاق و عدم اشتراک آفاق است؛ رؤیت باید در بلاد قریبه باشد یا اینکه اگر در کل کره رؤیت شود کافی است. بحث چهارم هم مربوط به اجزاء تلسکوپ بود؛ اینکه چشم مسلح کافی هست یا نیست. این روایت اسحاق عمار همه این بحثها را متکفل است.
«سألته عن هلال رمضان، يغمّ علينا في تسع و عشرين من شعبان»؛ در بیست و نهم ماه شعبان هوا ابری میشود، چه کار کنیم؟ «فقال: لا تصم إلّا أن تراه»؛ نهی بود؛ اگر دیدی آن وقت روزه بگیر. مفهوم این روایت، رد صریح روایت عدد است. چون آنها میگفتند ماه شعبان بیست و نه روز است و خلاص؛ دیگر نمیتوان گفت دیدی یا ندیدی. «لاتصم» میگوید اگر روایات عدد بود، لازمه اش امر بود. یعنی «صم». چون بیست و نه روز است. اما چون میخواهد روایت عدد را نفی کند، نهی «لاتصم» میآید؛ روز سیام است، شما روزه نگیر مگر اینکه ببینی. راجع به دیدنش هم صحبت شد.
بحثی که ما رسیدیم این بود: «فإن شهد أهل بلد آخر»؛ اگر روزه نگرفتی ولی بعداً اهل بلد دیگری شهادت دادند، «[أنّهم رأوه] فاقضه»؛ شما قضا بکن. «و إذا رأيته وسط النهار فأتمّ صومه إلى الليل»؛ مرحوم سید بحر العلوم به این ذیل کار دارند. قبلش ما به ترتیب جلو رفتیم.
جلسه آخری که محضر شما بودیم، عرض شد: «فان شهد اهل بلد آخر»، برای عدم لزوم اشتراک افق و خلاف فتوای مشهور فقهای پیشین، مرحوم آقای خوئی و عدۀ دیگری نظرشان این بود که «بلد» اطلاق دارد. یعنی اگر روزه نگرفتید، هر شهری دیدند شما باید قضا کنید. اگر هم که روزه گرفتید «وقع فی محله».
در جلسه آخر عرض کردم؛ مثل کتاب مراسلات از مرحوم خوئی پذیرفتند که این روایت اطلاق دارد. فقط با قرائن خارجیه خواستند آن را تخصیص بزنند.
به خلاف آن کتاب منتسب به دفتر حاج آقای سیستانی؛ اسألة حول رویة الهلال مع اجوبتها. ایشان گفتند این روایت اسحاق بن عمار اصلاً اطلاق ندارد.
ایشان از کجا اطلاق را خدشه کردند؟ که فرمایش ایشان با سائرین تفاوت داشت. گفتند ما در خود روایت قرینه داخلیه داریم که نسبت به هر بلدی اطلاق ندارد. ایشان کلمه «یغم» را قرینه داخلیه روایت میدانند. گفتند خود اسحاق بن عمار میگوید: «عن هلال رمضان یغم علینا». یعنی افق، ابر است. «غیم» ابرهای رقیق است. لذا نمیتوانیم بهخوبی هلال را تشخیص دهیم. حالا که به این صورت است چه کار کنیم؟
خُب وقتی در افق شهر شما ابر هست، بهخاطر ابر نتوانستید ببینید، معنایش این میشود که اگر بلد دیگری دید؛ یعنی بلد دیگری که مانع غیم شما را ندارد. فقط منظور این است. پس در سائر شرائط، باید برابر باشید. نه هر بلدی؛ مثلاً شما ده ساعت بعد، در غرب شما ببینند و حال اینکه اصلاً شما هلال نداشتید. پس کلمه «یغم» قرینه داخلیه حدیث است برای اینکه اطلاق نداشته باشد.
گفتم بر همین کتاب «اسألة» نقدی آمده است. از علماء نجف هستند. مثلاً گفتهاند که این مورد است. مورد «غیم» است، مورد که مخصص نیست. جلسه قبل عرض کردم: به صرف اینکه بگوییم مورد است و مورد مخصص نیست، شاید کافی نباشد. چرا؟ بهخاطر اینکه این مورد در سؤال سائل آمده است. هیچ مانعی ندارد که جواب کلی باشد و سؤال مورد باشد. اما گاهی است که جواب ناظر به حل اشکال سؤال است. لذا دیگر در اینجا نمیتوانیم بگوییم که مخصص نیست. چرا؟ چون دارد سؤال را حل میکند. وقتی جواب ناظر به سؤال است، اگر در سؤال قیدی است که او میخواهد مسأله را با آن قید حل کند، نمیتوانیم بگوییم مورد. دیگر مورد نیست. حل کردن و نظارت جواب بر سؤال، دیگر مورد نیست. این اندازهای بود که در جلسه قبل صحبت شد.
مباحثه طول کشیده است؛ چرا من طولش میدهم و ذهنم موافق این است که فرمایش سید بحر العلوم را بخوانیم و فرمایشی که در «اسألة» هست را بخوانیم؟ بهخاطر اینکه در زوایایای که بین علماء عصر، الآن محل اختلاف است، دقت کنیم؛ الآن در اینجا استاد و شاگرد هستند. کتاب شاگرد حرف استاد را رد میکند. دوباره شاگردان دیگر مرحوم آقای خوئی دارند از ایشان جواب میدهند. این یعنی الآن بحث داغ است. زوایایی دارد که در انظار علماء قابل بحث است. ولی اگر ساده بود که رد و جواب نداشت. میگفتیم مطلب چکش خورده و جا گرفته است.
ولو این حرف به دهن این طلبه ناقابل نمیآید ولی بهعنوان احتمال عرض میکنم؛ گمان من و دید طلبگی من این است که اشکال نداشتن طول کشیدن این بحث برای این است که فضای تحقیق ما هنوز خلأ دارد. خلأ تبیین و تحقیق را قبلاً عرض کردم. در اینجا اگر تنها تبیین خلأ داشت که علماء گرفتار آن نمیشدند. چون تبیین برای عوام است. گمان من این است که در این فضا ما خلأ تحقیق داریم. یعنی هنوز مؤلفههای علمیای هست که خودش را نشان نداده است. اگر آن مؤلفهها در فضای بحث دخالت بکند، سرنوشت بحث و خروجی بحث تغییر میکند. اسم این را خلأ تحقیق میگذاریم. یعنی هنوز بحث طوری جلو میرود که میبینیم در فضای بحث عالمانه علماء، جای یک چیزی خالی است. اگر ما اینها را تشخیص بدهیم که جا چه چیزی خالی است، خیلی مهم است. الآن برخی از آنها در ذهن من هست، خدمت شما میگویم تا ببینید کاشف از خلأ تحقیق هست یا نه.
در این کتاب حاج آقای سیستانی حرف استادشان را سه بخش کردهاند. اول یک مطلب کلی میگویند و نقد میکنند. بعد روایاتی که بر مطلب استادشان دلالت دارد را مطرح میکنند و مناقشه میکنند. سوم؛ شاهدی که استادشان برای لیلة القدر و عید فطر آوردهاند را جواب میدهند. هر سه بخش را جواب میدهند. اگر قدم به قدم جلو برویم بحث خیلی خوبی است. اما با این عینک که ببینیم الآن ما در کجا مشکل داریم که استاد این را میگوید و شاگرد آن را میگوید. بعداً هم دوباره شاگر دیگر استاد میآید و رد میکند. لذا باید ببینیم جایی که منجر میشود بحث در هوا بماند، کجا است.
شاگرد: برای این قرینه داخلیه باید بیانی داشته باشند. یعنی می گویند روایت میگوید بلدی که در همه شرائط مساوی است، الا غیم. این قید از کجا آمده است؟
استاد: من یادداشت کردهام. چهار-پنج شماره شد؛ در اینکه این قرینه داخلیه برای اینکه اطلاق را تکان بدهد خوب است. جلوتر هم عرض کردم. این پیشرفتی در دقت فقه الحدیث است. این قابل پذیرش است. اطلاقی که استادشان میگفتند ظهور در اطلاق بود. یعنی «لایختلف فیه احد». معنای این قرینه داخلیهای که ایشان آوردهاند این است که خود همین اطلاق تحت آن فضایی میرود که مرحوم شیخ به آن «قرینیة الموجود» میگفتند. یعنی علی ای حال ایشان در حدیث توانستند یک چیزی را بهعنوان قرینه داخلیه مطرح کنند که ولو آن را قبول نکنیم ولی محتمل القرینیة است. لذا از باب احتمال وجود قرینه - که میگفتیم قرینه نیست - ایشان بحث را به قرینیة الموجود میبرند. یعنی میفرمایند «یغم» را داریم، حالا بحث کنیم و ببینیم قرینیت دارد یا ندارد.
وقتی فضای بحث از احتمال وجود قرینه به احتمال قرینیت موجود میآید اطلاق ضعیف میشود. ولو بعداً آن را نپذیریم. ولو اختلاف باشد که در قرینیة الموجود اطلاق جاری هست یا نه. برخی میگویند جاری نیست. اگر فرض بگیریم که در مورد قرینیة الموجود هم اطلاق جاری است، باز از باب ظهور در اطلاق نیست. بلکه از باب اصالة الاطلاق است. جلوتر از اینها صحبت کردیم. جریان اصالة الاطلاق برای رفع تحیر است. از ظهور عرفی در اطلاق اضعف است. علی ای حال این قرینه داخلیه این کار را میکند. یعنی فضا در اصالة الاطلاق میبرد و حرف استادشان را از آن ظهور پایین میآورد. اما باید ببینیم میپذیریم یا نه. ببینیم موجود، قرینیت دارد یا نه.
در اینجا چیزهایی به ذهنم آمد. آنها را عرض میکنم تا بهدنبال آن خلأها باشیم. ایشان فرمودند در سؤال هست «یغم علینا»، لذا به تناسب حکم و موضوع باید بلد هم بلدی باشد که تنها در غیم تفاوت داشته باشند. یعنی در اینجا ابر هست و در آن جا نیست. اولاً در زمستان اوقاتی میشود که ابرهای سراسری میآید و منطقه وسیعی را میگیرد. در نقشه های ماهواره که میآید گاهی با جبهه هوایی ابری هست که منطقه بسیار وسیعی را سامان میدهد. خُب اگر به این صورت است باید بگوییم وقتی در آن جا ابر هست، دیگر «بلد» تمام میشود. چون میدانیم منطقه وسیعی را ابر گرفته، لذا این روایت کنار میرود. و حال آنکه حضرت این را نفرمودند. فرمودند «یغم بلد». خُب ابر وسیع است یا کم است؟ این را حضرت نفرمودند. اما ایشان میخواهند از صرف تشابه استفاده کنند.
نکتهای که هست این است: اینکه میگویید جواب ناظر به غیم است، سؤال این است: خلاصه غیم، قید جواب هست یا نیست؟ اینکه حضرت فرمودند «و ان شهد اهل بلد»، یعنی بلدی که این قیدی که در سؤال تو بود را ندارد و شما دارید؟ از عدم غیم آنها استفاده بکنیم؟ اگر قید جواب هست، پس باید بگویید اگر در بلد شما هوا صاف بود و کسی ندید، ولی در بلد دیگری که - روی فرض حدیث - نزدیک است دیدند، فایدهای ندارد. چرا؟ چون آن را قید گرفتید. شما میگویید حضرت فرمودند وقتی بلد شما غیم است، به بلد مجاور برو. یعنی در تمام شرائط کاملاً برابر هستید. وقتی در بلد شما غیم هست، اگر با لحاظ این قید، آنها شهادت دادند، باید قضا کنید. اما اگر در همین بلد غیم نبود و ندیدند، ولی آنها شهادت دادند، دیگر قضا نکن. درحالیکه خود ایشان به این قائل نمیشوند. چرا؟ چون میگویند آن بلدی که میگوییم روایت شامل آن است، بلدی است که شریک این بلد است و با هم تفاوتی ندارند. چطور وقتی غیم هست، شریک هستند و وقتی غیم نیست شریک نیستند؟! پس اگر قید بگیرند لازمه اش این میشود که وقتی در بلد ما غیم نیست، ولو آنها ببینند و شهادت هم بدهند و ثابت هم بشود، فایدهای نداشته باشد. درحالی که این خلاف ارتکاز روشن از حدیث و مبنای خود ایشان است.
اما اگر بگوییم که این قید نیست. خُب وقتی قید نباشد که دوباره حرفها بر میگردد. پس «غیم» برای ثبوت قضا، قید نشده است. وقتی قید نیست میزان این نمیشود که وقتی غیم داشته باشید، و خبر او «غیم» را جبران کند. بلکه میزان بلد دیگری میشود که هلال را ثابت کند. اگر قید نباشد باید خود روایت بعداً در جواب روی این قید تأکید کند؛ یعنی بلد باید نزدیک باشد.
از ناحیه دیگر؛ جلسه قبل هم عرض کردم؛ مرحوم آقای خوئی از روایت هشام شروع کرده بودند. آخرین بخش استدلال استادشان روایت اسحاق بن عمار و عبد الرحمان بن حجاج بود. اما وقتی ایشان میخواهند جواب بدهند از آخری شروع میکنند. چرا؟ چون روایت آخر در گرفتن اطلاق و ضربه به اطلاق، روشنتر است. همین بحث ما است. گفتهاند «یغم»، لذا باید در شرائط برابر باشند.
سؤال این است: روایت بعدی را که شما ناظر به کثرت جمعیت میگیرید و حیثیات آن را عوض میکنید، آنها که دارد «اهل المصار» را میگوید؟ یعنی لسان آن لسان خیلی گستردهای است. ولو ایشان بعداً «اهل الامصار» را طور دیگری معنا میکنند. این برای بخش ابتدائی بود.
مورد دیگر اینکه؛ لازمه حرف ایشان در رد حرف استادشان این است که شب قدر و عید فطر نوعی بشود. یعنی بگویند مثلاً امسال یک شب، شب قدر نیست. شب قدر یک کلی نوعی است. برای این بقاع، شب قدر، شب یک شنبه است و برای شهرهای دیگری شب دوشنبه است. یعنی نوعی است و شخصیت ندارد. در ادامه به این تصریح میکنند.
نمیدانم قبلاً این را گفتهام یا نه. در یک حوزههایی، ارتکازها بیشتر فعال میشود تا شما بتوانید به خود گوینده در آن ارتکازش، توجه دهید. سؤال من این است: ایشان هم میگویند چون با مبنای استادشان جور نمیآید، شب قدر نوعی میشود؛ مثلاً در یک ماه مبارک دو شب قدر داریم؛ چه مانعی دارد؟! کلی شب قدر هست و برای بقاع هم دو تا هست. عید فطر هم نوعی میشود. برای اینجا امروز عید فطر است و برای جاهای دیگر فردا است. این هم مشکلی ندارد. اما جایی که مقداری سختتر میشود، این است: آیا ارتکاز نوع متشرعه و خود آنها، موافق است که در یک سال دو تا ماه مبارک داشته باشیم؟! این هم هست یا نه؟! حالا شب قدر را میگویید که در یک ماه مبارک دو تا است مشکلی نیست؛ اما شما میگویید در یک سال ما دو ماه مبارک داریم. ببینید وقتی در محدوده سال، ماه مبارک را بهعنوان یک امر در نظر میگیرید، ارتکاز شما در شخصی بودن ماه مبارک در یک سال قوی است. خیلی دور میآید که بگویند ما در یک سال دو ماه مبارک داریم. چرا؟ چون ماه مبارک نوعی است! درحالیکه در هر سالی یک ماه مبارک داریم. این یکی هم به این معنا نیست که نوعی باشد؛ یعنی یکی است. یک ماه است. شاهد آن را قبلاً عرض کرده بودم؛ اینکه معلوم است یک دور قمر است. این دور که چندتا نیست. یک دور شخصی است. از مقارنه تا مقارنه. از خروج تحتالشعاع تا خروج تحتالشعاع. اینکه دو تا نیست. بنابراین نوعی گرفتن هم یکی از لوازم فرمایش ایشان است که این مشکل را دارد. حالا بعداً میرسیم. به گمان من واضح است که نوعی نیست. مشکلات کلاس و حل کردن مساله، ما را به اینجا رسانده است.
این یک نکته بود. حالا میخواهم از فرمایش خودشان بخوانم؛ از مبنای خودشان که در رد استادشان شروع کردند، بعداً بر میگردند. در کتاب «اسألة» صفحه بیست و دوم بودیم.
یلاحظ علی ما افاده قدسسره
1- ان مورد صحیحة عبد الرحمان ابی عبدالله ومعتبرة اسحاق بن عمار هو صورة الشک فی دخول شهر رمضان من جهة الشک فی وجود الهلال فی سماء البلد مستورا بالسحاب و عدمه. فلا اطلاق لها لصورة الشک فیه مع احراز عدم وجود الهلال فی سماء البلد من جهة الشک فی وجوده فی بلد آخر یشترک مع البلد فی جزء من اللیل2
«یلاحظ علی ما افاده قدسسره: 1- ان مورد صحیحة عبد الرحمان ابی عبدالله ومعتبرة اسحاق بن عمار»؛ ایشان صحیحه نمیگویند و موثقه هم نگفته اند، معتبره میگویند. ولی ظاهراً همان صحیحه است. «هو صورة الشک فی دخول شهر رمضان من جهة الشک فی وجود الهلال فی سماء البلد مستورا بالسحاب»؛ مورد جایی است که ابر باشد. یعنی در روالی که استادشان اطلاق احادیث را آوردهاند، ایشان از آخر آمدهاند. به گمانم به این خاطر است که از آخر بیشتر میتوانستند به اطلاق ضربه بزنند. روشنتر بود. لسان بعدی ها قویتر است.
مثلا اولین روایتی مرحوم آقای خوئی آورده اند صحیحه هشام بن حکم است. عبارت این بود:
عن ابی عبدالله انه قال فی من صام تسعة و عشرین قال:: ان کانت له بینة عادلة علی اهل مصر انهم صاموا ثلاثین علی رویة قضی یوما3
«اهل مصر» یعنی بلدی که در آن غیم هست؟ نه. اینها را که ندارد. بیست و نه روز روزه گرفته، اهل مصری گفتند که ما هلال را رؤیت کردهایم.
روایت بعدی روایت ابوبصیر است:
عن ابی عبدالله علیهالسلام انه سئل عن الیوم الذی یقضی من شهر رمضان، فقال: لاتقضه الّا ان یثبت شاهدان عدلان من جمیع اهل الصلاة متی کان رأس الشهر و قال: لا تصم ذلک الیوم الذی یقضی الّا ان یقضی اهل الامصار فان فعلوا فصمه.4
شاگرد: شاید ظهور «اهل الصلاة» بهتر از بقیه باشد.
استاد: ایشان اینها را قبول نمیکنند. میگویند منظور از «اهل الصلاح» این است که سنی ها هم کافی است. اینطور نیست که تنها شیعه بگویند. بلکه منظور «اهل الامصار» و «اهل الصلاح» است. میخواهند بگویند در اینجا شهادت اسلامی کافی است. ایشان به همه اینها جواب دادهاند.
آن چه که میخواهم عرض کنم و مهمتر است، ابتدای کلام است. ما دنبال چه بودیم؟ عرض کردم دنبال جایی بودیم که وقتی استاد و شاگرد اختلاف پیدا میکنند کمبود تحقیق داریم یا نه. امروز میخواهم یکی از آنها را عرض کنم. ابتدای بحث ایشان حرف استادشان را میآورند. استاد میگویند: خروج قمر از تحتالشعاع؛ فاصله گرفتن ماه از خورشید بعد از مقارنه که ربطی به ساکنین بلاد مختلف زمین ندارد. طلوع و غروب و زوال به قم و بغداد و شرق و غرب مربوط است. اما اینکه لحظهای باشد که قمر از تحتالشعاع خارج میشود، هیویین آن را با درجه محاسبه میکنند و ربطی هم ندارد که تهران یا هر جایی دیگر باشد. ساعتش برای کل کره زمین برابر است. این را مرحوم آقای خوئی میگویند.
بنابراین چون ظاهرةٌ سماوی است، بقاع و آفاق در آن دخالت ندارد. چون دخالت ندارد پس شروع ماه جدید ربطی به آفاق ندارد. پس ماه شروع میشود. هر کجا دیدند که ماه شروع شده، شروع شده. این اصل استدلال ایشان در منهاج است. با این اینکه بناء نداشتند که استدلال کنند اما در اینجا استدلال آوردهاند.
حالا ایشان جواب میدهند. ببینیم کجای این حرف به این خوبی را میخواهند رد کنند. میگویند ما اصل این حرف را قبول داریم.
ویلاحظ علی ما افاده قدسسره بانه و ان کان هناک رق بین ظاهرة اللیل و النهار و بین ظاهرة المحاق و الهلال و البدر و غیرها من حالات القمر من حیث ان اللیل و النهار یطرآن علی بقاع الارض حسب اختلافها فی المواجهة مع الشمس و عدمها، و اما کون القمر فی حالة المحاق ثم ظهور مقدار منه یسمی بالهلال و ازدیاده حیت یصیر بدرا ثم نقصانه بعد ذلک الی ان یدخل فی حالة المحاق مرة اخری فانما هو بالنسبة الی الرائی الذی یکون علی الکرة الارضیة.5
میگویند اصل اینکه این برای آسمان است را قبول داریم. اما شما میگویید چون قمر در یک لحظه واحد از تحتالشعاع خارج میشود پس هیچ ربطی به بقاع ارض ندارد. درحالیکه ما این «پس» را قبول نداریم. میگوییم ولو لحظه واحد است –این قبول است- اما در صورتی به بقاع مربوط نبود که برای همه بقاع، حالات قمر تغییر نمی کرد. شما اگر به طرف شمس و بین قمر و شمس بایستید و در مدار قمر جلو بروید، قمر در مدار خودش یک ماه دور میزند و شما هم که جلوی او هستید هیچ لحظهای نه هلال میبینید و نصف ماه میبینید. بلکه تمام بدر میبینید. چرا؟ چون هلال که دور میزند شما بین شمس و هلال، روی مدار آن دور میزنید. هلال ندارد. پس چرا هلال دارید؟ چون روی کره زمین هستید. وقتی در کره زمین هستید بخشی از ماه را میبینید. چون هنوز آن نزدیک است و نمیتوانید همه اش را ببینید. تا صد و هشتاد درجه فاصله میگیرد، آن وقت بدر میشود. کل قمر را روشن میبینید چون در بدر مقابله شده است. خب اگر به این صورت است دیگر نمیتوانید کلاً شهرها دخالت ندارند. خب حالا که اینطور شد، پس این اندازه هست که شهرها دخالت داشته باشد.
و بالجمله ما ذکر من الفرق بین حالات القمر و بین اللیل و النهار و ان کان ثابتا فی اصله و لکنه لایقتضی بوجه البناء علی انه بخروج القمر عن تحتالشعاع یبتدیء الشهر القمری الجدید لاهل الارض جمیعا فی تمام الاصقاع و البقاع الّا اذا ثبت ان العرف الممضی من قبل الشرع المقدس قد اتخذ بدایة الشهر القمری ما ذکر، و لکن هذا غیر صحیح قطعاً. و الّا لزم ان تکون بدایة الشهر القمری لنصف الکرة الارضیة فی اثناء النهار، و هو ما لا یساعد علیه العرف، فان الشهر یبتدیء عندهم من اللیل6
«و بالجمله ما ذکر من الفرق بین حالات القمر و بین اللیل و النهار و ان کان ثابتا فی اصله»؛ اصل فرق قبول است. ما با این کار داریم. یک اصلی را مشترک هستند. بعد میگویند مشکلی که ما داریم این است که خلاصه بقاع هستند، چطور میخواهید با اینها جور کنید؟ پس الآن ما یک مشکل داریم ولو در اصل این ثابت هستیم. مشکل این است که حالات قمر نسبت به بقاع هم تأثیرگذار است. خب حالا که تأثیرگذار است چطور این تأثیر را حل کنیم؟
ایشان میگویند:«و لکنه لایقتضی بوجه البناء علی انه بخروج القمر عن تحتالشعاع یبتدیء الشهر القمری الجدید»؛ چرا میگویید لحظهای که از تحتالشعاع خارج شد، ماه داخل میشود؟! درحالیکه اینطور نیست. یکی این حرف شما است که میگویید ماه داخل شد. لذا اگر این را میگویید ما مشکل داریم. یکی هم حرف ما است که میگوییم لحظهای که ماه از تحتالشعاع خارج شد ماه داخل نشده. چه زمانی ماه داخل میشود؟ وقت غروب. وقت غروب که ماه را میبیند تازه شهر داخل میشود. چرا شما مشکل دارید؟ میگویند بهخاطر اینکه لحظهای که قمر از تحتالشعاع خارج میشود، خیلی از جاها روز است. شما میگویید آن روز برای ماه قدیم است یا ماه جدید؟ الآن ساعت یازده صبح است و قمر از تحتالشعاع خارج میشود. ساعت دو بعد از ظهر است و قمر از تحتالشعاع خارج میشود. نصف کره زمین هم روز است. از دو تا غروب، خلاصه ماه شعبان است یا ماه رمضان است؟ از ساعت یازده خارج شد، از یازده تا غروب ماه مبارک است یا ماه شعبان است؟ شما به این قائل میشوید که اگر وسط روز داخل شد باید بگوییم ماه قمری داخل شد؟ میگویند ایشان خودشان هم پذیرفتهاند و لذا گفته اند ما میگوییم آن جایی که روز است شهر داخل نشده، بلکه در جایی داخل شده که در شب با هم شریک هستند. میگویند «تنبه له». ما راجع به «تنبه» مفصل صحبت کردیم. چاپ های مختلف منهاج و قبل و بعدش را بررسی کردیم. جلساتش موجود است.
«و لکن هذا غیر صحیح قطعاً. و الّا لزم ان تکون بدایة الشهر القمری لنصف الکرة الارضیة فی اثناء النهار»؛ شهر قمری باید وسط روز داخل شود. و حال اینکه خود ایشان هم نمیگویند.
«و هو ما لا یساعد علیه العرف، فان الشهر یبتدیء عندهم من اللیل»؛ وسط روز که ماه شروع نمیشود. لذا خودشان هم پذیرفتند. میفرمایند:
و قد تنبه قدسسره لهذا المحذور لاحقا، فبنی علی انه اذا رئی الهلال فی مکان فانما یحکم بدخول الشهر فی الامکنة المشارکة له فی اللیل و لو بان یکون اول اللیل فیه آخر اللیل فیها7
دیدم شاگرد دیگر ایشان میگویند نه، تنبه ندادهاند و از قبل هم میگفتند. ولی علی ای حال ایشان میگویند لاحقا، آدرس هم دادهاند. آن طوری که ما قبلاً صحبتش شد، انصافش این بود که از عبارت منهاج معلوم بود که این تنبه بعداً آمده. لذا گفته اند باید در شب اشتراک داشته باشد.
و لکن فی التزامه قدسسره بهذا اقرار منه بان بدایة الشهر القمری امر نسبی یختلف باختلاف بقاع الارض و لیس امرا واحدا فی جمیعها و هو ما ادعاه اولاً8
شما که میگویید باید در شب مشترک باشند اقرار میکنید، «بان بدایة الشهر القمری امر نسبی»؛ یعنی درجاییکه در شب مشترک است داخل میشود، اما جایی که روز است و در شب مشترک نیست داخل نشده. پس شما هم پذیرفتهاید. خود شما میگویید ماه خارج شد و برای کسانی داخل میشود که در شب با شما شریک هستند. پس یعنی کسانی که در شب با شما شریک نیستند با اینکه ماه از تحتالشعاع خارج شده ولی شهر داخل نشده. «و لیس امرا واحدا فی جمیعها و هو ما ادعاه اولاً»؛ یعنی از مبنای اولشان فاصله گرفتهاند.
مع ان هذا نحو من النسبیه و هناک نحو آخر هو مقتضی القول بان العبرة فی دخول الشهر القمری فی کل مکان بامکانیة رویة الهلال فی افق ذلک المکان، فلابد من ملاحظة ان الشواهد العرفیه و الشرعیه توید ایاً من النحوین لیبنی علیه؟9
«مع ان هذا نحو من النسبیه»؛ میگویند اگر قرار شد نسبی باشد، چرا حرف شما باشد؟! راه دیگری هم هست که از عرف و مردم و ادله شرعیه استفاده میشود. چرا از اینها فاصله بگیریم. اگر قرار شد نسبی باشد، «و هناک نحو آخر هو مقتضی القول بان العبرة فی دخول الشهر القمری فی کل مکان بامکانیة رویة الهلال فی افق ذلک المکان، فلابد من ملاحظة ان الشواهد العرفیه و الشرعیه توید ایاً من النحوین لیبنی علیه؟».
خب تا اینجا چه شد؟ ایشان گفتند که قمر، ظاهرة سماوی است. ایشان گفتند اصلش قبول است ولی بقاع هم که شریک هستند. و لذا شما هم که میگویید خروج قمر از تحتالشعاع، نسبت به کل کره پدیده آسمانی واحد است مجبورید که باز نسبی کنید. وقتی مجبوریم یک گزینه حرف شما است و یک گزینه حرف ما است.
شما حدس میزنید اگر خلأ تحقیق باشد، کجا می رساند که ما یک خلأ داریم؟ ایشان میگویند ما در یک مطلب مشترک هستیم، اما در اینکه خلاصه چارهای جز نسبیت نداریم، مشکل داریم. وقتی چارهای جز نسبیت نداریم خب تنها گزینه برای رفع این مشکل، که حرف شما نیست. حرف ما هم هست. یعنی دو گزینه هست.
شاگرد: شهر تکوینی و تشریعی فرق میکند. تکوینا یک ماه است اما تشریعا فرق میکند. چون احکام تشریع با تکوین متفاوت است. حرف آقای خوئی ازاینجهت درست است که یک ماه است، اما از نظر تشریعی احکام متفاوت است. یعنی هر بلدی برای خودش دارد.
استاد: ایشان هم همین را میگویند. حرف شما همان فاصله گرفتن از حرف استادشان است، و سراغ حرف ایشان رفتن است.
سؤال من این است: شما میگویید ازنسبیت ناچار هستیم. سؤال اول: آیا ناچار هستیم یا نه؟ این قدم دوم است که میگویید چون از نسبیت ناچار هستیم پس یا حرف شما درست است یا حرف دیگر. اما اگر ما از نسبیت ناچار نباشیم، از آن بحث میکنیم. چون الآن بزرگان علماء سر این بحث میکنند و ناچاریت را میپذیرند و پس اختلاف میکنند، اگر در گام اول ببینیم اصلاً در نسبیت ناچار هستیم یا نه، ممکن است طور دیگری صحبت کنیم که به ناچاری منجر نشود. و لذا جلوتر عرض کردم که اشتراک در شب مطلبی نیست که سر برسد. از چپ و راست مشکلاتی دارد. حالا اتفاق در معظم شب یا تمام شب؟ و … .
همچنین نسبت به وقت غروبی هم که ایشان فرمودند؛ از مبانیای که از ایشان معروف است این است که میگویند چون قرآن کریم هلال را میقات قرار داده –در بحث تلسکوپ فرمایش ایشان را خیلی تکرار کردیم- پس باید همه بهراحتی آن را ببینند؛ آن هم در بلد خودشان با چشم عادی. این فرمایش ایشان بود. الآن هم شروع میکنند شواهدی را بیان میکنند در توضیح اینکه گزینه استادشان –اشتراک در شب- درست نیست. میگویند گزینه ما درست است که وقت غروب میزان است. نه اشتراک در شب. میگویند عرب قبل از اسلام و بعد از آن، وقت غروب را میزان دخول شهر میدانستند. مفصل توضیح میدهند. ما آن را میخوانیم.
پس مبنا چه شد؟ مبنای مقابل استادشان، اشتراک شب نشد؛ وقت غروب ملاک شد. آن هم رؤیت در بلد. قبلاً طبق همین مبنا یک فتوا داشتند. آن فتوا چه بود؟ این بود: وقتی در غروب یک شهری رؤیت هلال شد، برای بلادی که درغرب او هستند نیز ثابت است. چون قمر میرود و بر نمی گردد. اگر در قم دیدیم قطعاً برای نجف کافی است. چون غرب ما است. ما که جلوتر دیدیم برای آنها کافی است. مشهور هم همین را میگویند.
قبلاً عرض شد که ایشان از این فتوا عدول کردند. گفتند نه، ما چند سال این را میگفتیم اما حالا فهمیدیم اینطور نیست. چرا عدول کردند؟ بهخاطر اینکه این مبنایی که الآن میخ آن را میکوبند، بر ایشان عدول از فتوای قبلی را تحمیل کرده است. چرا؟ چون میگویند قرار شد که رؤیت با چشم عادی در افق خودمان باشد. اگر قرارمان این شد، اگر در سابق ببینند برای لاحق کافی نیست. صفحه سی و ششم میفرمایند:
یقبی هنا شیء، و هو انه کان یعتقد فیما مضی انه اذا رئی الهلال فی مکان کشف ذلک عن امکانیة رویته فی الاماکن الواقعة فی غرب المکان الاول. و علل ذلک بعض الفقهاء بان القمر لایرجع و لایتوقف.
ولکن ظهر لاحقا ان هذا الکلام لایتم علی اطلاقه، و انما فی خصوص ما اذاک ان المکانان متقاربین فی خطوط العرض بان لم یکن الاختلاف بینهما الّا بدرجة او درجتین او نحو ذلک حسب اختلاف الحالات، و ذلک لان الهلال انما یزداد حجما بازدیاد عمره کلما اتحه غربا، فاذا رئی فی سدنی فی استرالیا و کان عمره عند غروب الشمس فیه 21 ساعة و 36 دقیقة یکون عمره فی طهران 27 ساعة و 50 دقیقة و فی النجف الاشرف 28 ساعة و 19 دقیقة و فی لندن 30 ساعريال و 57 دقیقة و هکذا. و لکن هذا لایقتضی کونه قابلا للرویة فی جمیع البلدان الواقعة فی غرب سدنی. اذ لدرجة ارتفاع الهلال عن الافق دخل تام فی امکانیة الرویة و عدمها10
«یقبی هنا شیء»؛ سه فرع بوده که مفصل تر هم عرض میکنم. آن چه که میخواهم امروز روی آن تأمل کنید –چون با آن مبنای اولی، در ذهن من که جور در نیامد - میگویند این درست نیست. چه بسا دو شهر باشند…؛ ببینید چه مثال خوبی میگویند:
«فاذا رئی فی سدنی فی استرالیا»؛ استرالیا شرق شرق است. «و کان عمره عند غروب الشمس فیه 21 ساعة و 36 دقیقة یکون عمره فی طهران»؛ که در غرب سیدنی است، «27 ساعة و 50 دقیقة»؛ یعنی عمر هلال بیست وهفت ساعت شده است.
«و فی النجف الاشرف 28 ساعة و 19 دقیقة و فی لندن 30 ساعة و 57 دقیقة و هکذا»؛ در سیدنی دیدهاند. در آن جا عمر هلال بیستویک ساعت بود که آن را دیدند. در لندن شده سی ساعت.، بااینحال میخواهید آن را نبینند؟! این فتوای قبلی ایشان است. بعد میگویند نه، ملازمه ای نیست. یعنی امکان دارد در سیدنی که عمر هلال بیستویک ساعت است آن را ببینند، اما در لندن که عمر هلال سی ساعت است، نبینند. چرا؟ چون تنها عمر میزان نیست. بلکه ارتفاع هم مهم است. چه بسا عمر هلال در لندن سی ساعت است اما ارتفاع آن دو درجه است لذا نمیتوانند آن را ببینند. هلال قابل رؤیت ندارند. در سیدنی عمر هلال بیستویک ساعت بود اما ارتفاع آن هشت درجه است، لذا آن را میبینند. خب حالا که اینطور شد پس فتوای ایشان عوض شده است. میگویند حتی رؤیت در شرق برای غرب هم فایدهای ندارد.
حالا که عوض شده باید چه کنیم؟ وقتی به منزل رفتید حتماً نگاه کنید. در صفحه 38 جمله عال العالی دارند. فرمودهاند:
و فی ضوء ما تقدم یتبین ان الطریقة الصحیحة لاستعلام کون الهلال قابلا للرویة فی بلد المکلف مع ثبوت رویته فی بلد آخر هی الاستعانه بالمعلومات الفکلیة الدقیقة التی تحدد حجم الهلال و ارتفاعه عن الافق حین الغروب و بعده الزاوی عن الشمس فی کل من البلدین فان کان فی بلد المکلف بمواصفات افضل او مماثلة لما کان علیه فی بلد الرویة امکن الاطمئنان بکونه قابلا للرویه فی بلد المکلف ایضا و الّا فلا11
«و فی ضوء ما تقدم یتبین ان الطریقة الصحیحة لاستعلام کون الهلال قابلا للرویة فی بلد المکلف مع ثبوت رویته فی بلد آخر»؛ اگر میخواهید ببینید در شهر دیگر هم قابل رؤیت هست…؛ در روایت اسحاق بن عمار هم صحبتش بود؛ آن شهر دیگر کدام شهر است که اگر غیم نداشت کافی است، میگویند طریقه صحیحه برای استعلام اینکه هلال در دو شهر قابل رؤیت بوده، «هی الاستعانه بالمعلومات الفکلیة الدقیقة التی تحدد حجم الهلال و ارتفاعه عن الافق حین الغروب…».
منظور من کجا بود؟ ایشان میگفتند میقات و مردم مهم است؛ همه باید در رؤیت هلال شریک باشند و … . اما حالا میگویند اینها فایدهای ندارد. حتماً باید به دقیقترین معلومات فلکی مراجعه کنید. « ان الطریقة الصحیحة لاستعلام کون الهلال قابلا للرویة …هی الاستعانه بالمعلومات الفکلیة الدقیقة»؛ میقاتی که شما میگویید باید راحت باشد، اما الآن چه شد؟ باید محاسبه شود. این نتیجه مبناء است. نتیجه مبنا به اینجا رسیده که میگویند چارهای ندارید؛ در قم و کاشان هم فایدهای ندارد. میگویند حتماً باید به آلات دقیقه بروید و ببینید وقتی در کاشان دیدند آن عرض جغرافیایی در اینکه ما هم در قم بتوانیم ببینیم دخالت دارد یا نه.
من مبنای اول را با این مبنا، کاشف از این میگیرم که از وجود خود مبنا، عدمش لازم آمده. یعنی خود مبنا میگوید باید در من هم آلات دقیقه به کار ببرید. خب اگر باید به کار ببرید پس چطور در آن مبنا در بیان چرایی عدم اجزاء تلسکوپ فرمودید به این خاطر مجزی نیست که باید میقات باشد؟! باید مردم به سهولت آن را ببینند؟! اگر شما احساس تهافت نکردید روی آن فکر کنید و بفرمایید. به ذهن من اینطور میآید که این شاهدی است که با آن شروع مبنا جور در نمیآید.
والحمد لله رب العالمین
کلید: میقاتیت، شرطیت رؤیت در هلال، رؤیت هلال در بلاد شرقی، اشتراک شب، اتحاد آفاق، لیلة القدر، بدائة الشهر، قول هیوی، موضوعیت غیم در ثبوت هلال، شرطیت رؤیت در غروب هر بلد،
1 رؤيت هلال، ج3، ص: 1975
2 اسألة حول رویة الهلال و اجوبتها، ص 23
3 همان ص21
4 همان 19
5 همان 7
6 همان9
7 همان ص10
8 همان
9 همان 11
10 همان 36
11 همان 38