بسم الله الرحمن الرحیم
رؤیت هلال؛ جلسه: 173 8/3/1402
بسم الله الرحمن الرحيم
استدلال مرحوم خوئی به اطلاق روایت اسحاق بن عمار در نفی اتحاد افق – ردّ این استدلال به قرائن منفصله - رد این استدلال به وسیله قرائن داخلیه در کلام آیتالله سیستانی - میقاتیت و محوریت هلال هر بلد در فتوای آیتالله سیستانی – دلالت روایات رؤیت قبل از زوال بر ملاک بودن لحظه زوال – لحظهای بودن تحویل شمس به برج حمل
شاگرد: روایات رؤیت قبل از زوال با روایات دیگر رؤیت چه فرقی دارد؟ شما فرموده بودید که ضرب قاعده کلی میکند.
استاد: آن چه که به ذهنم میآید این است: کلمه «قبل» و «بعد» وقتی به زوال ضمیمه شود، از کلام گوینده حکیم که در مقام بیان تشریع حکم الهی است، اینگونه استظهار میشود. اگر میگفتند «رُئی حین الزوال» میتوانست یک بخشی باشد. یعنی «حین» عرفیت دارد. اما وقتی «قبل» و «بعد» را میگویند، معلوم میشود که دقیقاً به زوال نظر دارند. اگر الآن به مشترعه بگویید «اگر قبل از زوال به بلد رسیدی و چیزی نخوردی، نیت بکن»، وقتی قبل از زوال را میگویند یعنی منظور ما لحظه است. نه اینکه بهمعنای حین زوال باشد. پس اگر ده دقیقه یا بیست دقیقه به زوال رسیدید چون ده دقیقه، عرفا حین زوال است، دیگر روزهات باطل است! اصلاً متشرعه این را نمی فهمند.
اتفاقا دیروز هم فرمودند ما زوال عرفی داریم؛ قبلاً هم در کنار جواهر نوشته بودم که شما این احتیاط را در خروج از بلد و وصول به بلد هم میگویید یا نمیگویید؟! چون بین محذورین است. شما میگویید احتیاطا صبر کن تا زید الظل شود، حالا الآن هنوز زید الظل نشده و به وطن میرسد و هیچ چیزی هم نخورده است، ولی بعد از زوال دایره هندیه است، در اینجا باید روزه بگیرد یا نه؟
شاگرد: فاصله چقدر میشود؟
استاد: شهید در کتاب تعبیر میکنند به «نحو ساعة». بحث کردیم که منظور ایشان از ساعت یعنی مقداری؟ یا ساعت همان ساعتی است که مرحوم مجلسی در بحارالانوار فرموده بودند؟ مرحوم مجلسی فرموده بودند یک ساعت این است که شب یا روز را به دوازده ساعت تقسیم کنید و یکی هم این است که کل شبانهروز را تقسیم کنید. ساعت معتدله و ساعت معوجّه. حالا هر کدام هم باشد باز مقداری هست. یعنی حتی اگر ساعت معوجه باشد و حتی در زمستان هم باشد که روزها کوتاه است..؛ مثلاً فرض بگیرید در جایی هستیم که تنها ده ساعت روز داریم؛ وقتی ده ساعت را به دوازده ساعت تقسیم کنیم باز قریب به چهل و پنج دقیقه تا پنجاه دقیقه تفاوت میکند. لذا احتیاطش کم نیست.
منظور اینکه کلمه «قبل» و «بعد» در زوال، ظهور عرفی در این دارد که گوینده کلام با یک لحظه کار دارد. عرض من این بود وقتی میبینیم امام علیهالسلام یک لحظهای را مطرح میکنند و بعد میگویند اگر قبل از زوال، رؤیت شد، «فهذا الیوم من الشهر الآتی». «و ان رئی بعد الزوال فهذا الیوم للشهر الماضی». وقتی امام علیهالسلام این تعبیر را میآورند معلوم میشود که نمیخواهند بگویند این لحظه موضوعیت ثبوتی دارد. بلکه میخواهند نظم بدهند. این حاصل عرض من است. ولی هنوز توضیح عرض من مانده است.
شاگرد: روایاتی که فرمودید برای استصحاب است، غیر از برشی است که برای یقین در استصحاب نیاز داریم؟
استاد: ظاهر استصحاب این است که گاهی ما روی یقین لاحق تأکید میکنیم. میگوییم حتماً باید یقین کنی که ماه قبل، تمام شده است. تأکید بر یقین لاحق به جای تأکید بر «کنت موقنا»، برای همین برش است. یعنی آن چه که امر قانونی ما را برش میدهد و نظم اجتماعی میآورد این یقین دوم است. این نقشی که یقین دوم در اینجا دارد به این خاطر روی آن تأکید میشود. و الا جوهره استصحاب و اینکه شما سابق را میکشید تفاوتی نکرده است.
شاگرد٢: تفصیل «بین یدی الشمس» نه در کلمات معصوم آمده و نه در کلمات فقها آمده است.
استاد: جابر بن زید بود. ظاهراً جابر بن زید از جابر بن یزید هم جلوتر وفات کرده است. در بصره فقیه بزرگی بوده. جابر بن یزید جعفی، کوفی بوده. جابر بن زید سنی بوده و اعلم فقهای بصره در زمان خودش بوده است. منظور شما همین روایت است؟ نزد او رفتند و گفتند چه کار کنیم؟ گفت اگر بین یدی الشمس دیدید، نه، هنوز نرسیده است. اما اگر خلف شمس دیدید، چرا. اینکه حرف او درست هست یا نه، باید بررسی کنیم. در روایات ما به چه صورت است، باید قدم به قدم جلو برویم و موردی ببینیم. در کلیگویی یک چیز ناقصی گفته میشود و در اذهان هم به همین صورت ناقص میماند.
شاگرد: شما فرمودید که این روایت، مطابق مسائل نجومی هم هست.
استاد: به اطلاقه درست نیست. بهخاطر اینکه اگر صرفاً رؤیت صورت بگیرد و خلف شمس باشد، ممکن است از نظر فنی هنوز در حال مقارنه باشد. چون خلف اطلاق دارد. یک ذره پس از آن هم کافی است. مبنای حرف جابر بن زید بر این است که دخول شهر با عبور از مقارنه صورت میگیرد. وقتی از مقارنه عبور کرد قمر، خلف شمس میافتد. حرف او این است.
شاگرد: دیده هم میشود؟
استاد: این از کجا است؟ او ضابطه را خلف قرار میدهد. بله، اگر دیدنی باشد در خلف که هلال باشد، درست است.
شاگرد: هلالی که دیدید اگر بین یدی الشمس باشد، نه. ولی اگر خلف شمس باشد درست است.
استاد: اگر قید کار او مبتنیبر رؤیت باشد، نه صرف عبور از مقارنه، بهمعنای اهلال هلال که دیدن ما هم کاشف از اهلال هلال است، بله. اما قبل از زوال و بعد از زوال با این فرق میکند؛ از حیث ضابطه دادن به کل کره. انشاءالله عمری بود بررسی میکنیم.
ما خیلی نیاز داریم که ذهنمان روی ادله اثباتیه برود و برگردد. این روایتی هم که در جزوه مرحوم سید است، از روایاتی است خیلی نیاز دارد از نظر فقهی و استظهار رفتوبرگشت شود تا فضای روایات در ذهن ما خودش را نشان بدهد، بعد هم مطالب ثبوتی تکمیل شود و اطلاعات ما در آنها تکمیل شود و مشکلات امر روشن شود. بعد موازنهای بین ادله اثباتیه و مطالب ثبوتیه برقرار شود؛ هم واقعیات آن و هم معضلات آن.
صفحه هفتم در مصباح علامه طباطبایی بودیم. فرمودند:
و منها ما رواه الشيخ رحمه اللّه-في الموثّق-ّعن إسحاق بن عمّار، عن أبي عبد الله عليه السّلام: ثم قال: سألته عن هلال رمضان، يغم علينافي تسع و عشرين من شعبان؟ فقال:«لا تصم إلا أن تراه، فإن شهد أهل بلد آخر [أنّهم رأوه] فاقضه، و إذا رأيته وسط النهار فأتم صومه إلى الليل1
«و منها»؛ یعنی از آنهایی که میگویند رؤیت قبل از زوال مجزی است و آن روز، روز اول ماه میشود.
«سألته عن هلال رمضان، يغم علينا في تسع و عشرين من شعبان؟»؛ از هلال ماه مبارک سؤال کردم، «یغم علینا»؛ ابر میآید. غیم، ابرهای رقیقی است که نمیگذارد رؤیت بهخوبی صورت بگیرد.
«فقال: لا تصم إلا أن تراه، فإن شهد أهل بلد آخر [أنّهم رأوه] فاقضه، و إذا رأيته وسط النهار فأتم صومه إلى الليل»؛ مرحوم بحر العلوم با ذیل این روایت کار دارند. ولی شبیه همین بدون این ذیل که ایشان به دردشان میخورد، برای روایت عبد الرحمان بن ابی عبدالله است که آن روایت هم تا اینجا را دارد.
بناء مرحوم آقای خوئی که در منهاج بر استدلال نبوده است، اما در اینجا وارد استدلال شدهاند و چهار روایت آوردهاند و میگویند این چهار روایت اطلاق دارد که اشتراک افق شرط نیست. فرمودند: «الثانی النصوص الداله علی ذلک نذکر جملة منها». چهارتا را فرمودند. سومی آنها همین روایت ما است. تعبیر کردهاند:
صحيحة إسحاق بن عمار قال سألت أبا عبد اللّه(ع)عن هلال رمضان يغم علينا في تسع و عشرين من شعبان فقال:«و لا تصمه إلا أن تراه فإن شهد أهل بلد آخر أنهم رأوه فاقضه»2
دنباله آن را چون ربطی به فرمایششان نداشته است، حذف کردهاند. بعد هم صحیحه عبد الرحمان بن ابی عبدالله همین است.
فهذه الصحيحة ظاهرة الدلالة بإطلاقها على أن رؤية الهلال في بلد تكفي لثبوته في سائر البلدان بدون فرق بين كونها متحدة معه في الأفق أو مختلفة و إلا فلا بد من التقييد بمقتضى ورودها في مقام البيان3
خب ایشان اطلاق را از چه چیزی گرفتهاند؟ یعنی مصب اطلاق کجا است؟ «اهل بلد» است. اطلاق در اینجا است؛ هر بلدی؛ مشترک باشد یا نباشد. حضرت فرمودند: «فإن شهد أهل بلد آخر»؛ مطلق است. هیچ قیدی ندارد. «انهم راوه فاقضه». این اطلاقی است که ایشان فرمودهاند. الآن دوباره نشد تمام مراسلات مرحوم آقای تهرانی را مرور کنم. موسوعه اولی را که دیدم اینطور به ذهنم آمد. وقتی ایشان میخواهند اطلاقات را از دست استادشان بگیرند…؛ ایشان میخواهند بگویند اطلاق ندارد و اشتراک افق شرط است؛ اطلاق را با قرائن لبیه و منفصله میگیرند. تقریباً تعبیرشان این است: وقتی میخواهند از صحیحه صحبت بکنند، میفرمایند: این اطلاقات مانند سائر اطلاقات در فقه است. مگر ما در فقه چقدر اطلاق داریم، خب آنها را تقیید میزنیم. «ما من عام و قد خص»، «ما من مطلق الا و قد قیّد».
و الحقّ أنّ هذه الإطلاقات، لا تقصر عن سائر الإطلاقات الواردة في أبواب الفقه، لو لا الانصراف و القرائن العقليّة و النقليّة، الموجبة لحصر المفهوم في بعض أفراد ما ينطبق عليه4
یعنی ایشان از مرحوم آقای خوئی اطلاقات را میپذیرند، فقط سراغ این میروند که با قرائن منفصله لبیه آن را قید بزنند. میگویند نمیتوانید بگویید «بلدٍ»، بلکه منظور بلد قریب است، بلد مشارک با افق است. ایشان به این صورت جلو رفتهاند.
اما در کتابی که منسوب به دفتر حاج آقای سیستانی است، کتاب «اسئلة حول رؤیة الهلال و أجوبتها» کار مهمتری کردهاند. یعنی تمام این اطلاقات را به وسیله قرینه داخلیه از دست استادشان گرفتهاند. از نظر فقهی این خیلی مهم است که شما اطلاق یک حدیثی را بپذیرید و بعد با قرائن لبیه بخواهید اطلاق را از دست او بگیرید، با اینکه به وسیله قرائن داخلیه این کار را بکنید. در اسئله یک بحث خالص فقهی مطرح کردهاند و از قرینه داخلیه در خود روایت، اطلاق را از دست ایشان گرفتهاند.
اتفاقا همین روایت اسحاق بن عمار را جلو انداختهاند. دو صحیحه آخری را جلو انداختهاند چون بیشتر میتوانستند اطلاق را از دست ایشان بگیرند. من روایت را دوباره میخوانم:
«سألت أبا عبد اللّه(ع)عن هلال رمضان يغم علينا في تسع و عشرين من شعبان»؛ در بیست و نهم شعبان نمیتوانیم هلال را ببینیم. «فقال: و لا تصمه إلا أن تراه»؛ اگر هلال را دیدید روزه بگیرید و الّا نه. «فإن شهد أهل بلد آخر»؛ هر بلدی، «أنهم رأوه فاقضه»؛ روایت اطلاق دارد. کجا میگوید «اهل بلد مشارک او قریب»؟! خب این روایت که اطلاق دارد. شما از قرینه داخلیه این روایت چیزی به ذهنتان میآید که بتوانیم از آن قرینه داخلیه استفاده کنیم و اطلاق را از دست مرحوم آقای خوئی بگیریم؟!
شاگرد: اگر آسمان صاف باشد گاهی است که دیده نمیشود ولی در بلد دیگر دیده میشود. روایت این مورد جایی است که هوا ابری است و بهخاطر ابر دیده نمیشود.
استاد: شما سراغ «فان» میروید. اینکه نمیتواند کاری بکند. «فان شهد اهل بلد».
ایشان در قرینه داخلیه زیر کلمه دیگری خط کشیدهاند. زیر کلمه «یغم» خط کشیدهاند. بعد هم سراغ لغت آن رفتهاند. گفتهاند ببینید سؤال از چیست. میگوید «یغم علینا»؛ ما در شهر هستیم و هوای ما صاف نیست. در شهر ما ابر است. غیم آمده است. خب غیم هست و نمیبینیم. حضرت فرمودند خب روزه نگیر. اگر بعداً اهل بلدی شهادت دادند؛ اهل بلد به چه معنا است؟ اول توضیحی میدهند که به نظرم نیازی به آن نیست. میگویند در اینجا مجاز است. حقیقت نیست. چون وقتی میگویند «الهلال یغم علینا»، این هلال که غیم نشده، و الّا باید روزه را بگیرید. یعنی «عن موضع الهلال». «یغمّ الهلال» یعنی مطلع آن. خب اصلاً به این نیازی نیست و روشن هم هست. یعنی نه اینکه میدانیم هلال هست و تنها غیم روی آن آمده است. چون غیم آمده نمیدانیم هلال هست یا نیست.
شاگرد: اشکال قطع موضوعی هم مطرح شده بود، چون این موضع هلال مطرح است، اگر نباشد هم درواقع هلال هست.
استاد: خب این را صاحب مراسلات هم قبول دارند. آقای تهرانی تأکید میکنند من که میگویم قطع موضوعی وصفی است، حتی اگر بگویند ابر هست هم من قبول دارم. غیم را همه قبول دارند.
آن چه که در اینجا مهم است این است: پس هوای صاف نبود. حالا لسان همین روایت را عوض کنید. میگوییم «سالته عن هلال رمضان»؛ ما هستیم و هوای صاف؛ «لیس فی السماء علة و لا غیم»، «یغم علینا» نیست. «لایغم علینا هلال شهر رمضان فی تسع و عشرین من شعبان و لانراه». حضرت میفرمایند خب حالا که ندیدید «لاتصم، ان شهد اهل بلد آخر…»، اگر به این صورت بود، میگفتیم هوا صاف بود و شما ندیدید، اهل بلد دیگر هلالی را دیدند که در شهر شما هنوز هلال نبود. میگوییم اطلاق دارد. اما این سائل چه میکند؟ میگوید من در شهری هستم که ابری است. حضرت مطابق شهری که ابر هست و نمیتواند ببیند، میفرمایند روزه نگیر و وظیفهای نداری اما اهل بلدی که به جای غیم شما، آنها غیم نداشتند و دیدند، باید قضا کنی. نه به جای بلدی که غیم نداشتید ولی اگر آنها هم در شهر شما بودند قطعاً نمیدیدند و چون آن طرفتر هستند دیدند. ربطی به آنها که ندارد. کلمه «یغمّ» اطلاق بلد را کاملاً تقیید میکند. در اینجا بحث فقهی خوب و لطیفی مطرح شده است.
بنابراین بلد کاملاً ناظر به «یغم» است. خب حالا «بلدٍ» به چه معنا میشود؟ یعنی بلدی که این «یغمّ» شما را جبران میکند. قرار بود که شما ببینید، اما چرا ندیدید؟ چون غیم بود. همانطوری که اگر شما غیم نداشتید هلال را میدیدید، بلدی که غیم نداشت دید. آن اهل بلد برای شما کافی است. اما حالا روایت را به جایی ببرید که غیم داشتید یا نداشتید، قطعاً از نظر فنی در بلد شما هلال نبود؛ اگر شما غیم هم نداشتید نمیدیدید، در اینجا بگویید روایت میگوید مانعی ندارد اگر شما غیم هم نداشتید نمیدیدید، اهل بلد دیگر که پنج ساعت بعد که هلال برای آنها طلوع کرده، باید قضا کنید. این دلالتی ندارد.
پس ایشان با قرینه داخلیه «یغم» اطلاق را از دست ایشان میگیرند. از خود کلمه «یغم» در نفس حدیث، اطلاق را گرفتند.
شاگرد: ابرهایی که خیلی گسترده هستند و عرض جغرافیایی زیادی را میگیرند؛ مثلاً ابری کل کشور را میگیرد، این روایت نسبت به این مورد هم اطلاق دارد. این نقض آقای سیستانی است.
استاد: اگر اطلاق داشته باشد شما باید «لایغم» را بردارید و همچنان روایت تام باشد. «عن هلال رمضان لایغم علینا فی تسع و عشرین، قال علیهالسلام لاتصم الّا ان تراه، فان شهد اهل بلد آخر انهم راوه»، اگر روایت به این صورت بود اطلاقش خیلی خوب بود. یعنی ما هلال را ندیدیم ولی اهل بلد دیگر شهادت دادند، کافی است. خب میگویند شما ندیدید چون هنوز طالع نشده بود. برای آنها که دیدند طالع شده بود و شهادت آنها برای شما کافی است. اگر به این صورت بود این اطلاق خوب بود. اما در اینجا میگوید اگر هوا صاف بود که اصلاً نمی آمدند بپرسند، بلکه میدانستیم که نباید بگیریم، چون ابر است و شاید هلال در افق ما باشد، اهل بلد دیگر کافی است. هلال باید در افق تو باشد اما چون غیم است نمیبینی، بلد دیگری هست که غیم تو را جبران میکند. نه اینکه چون قطعاً هلال نداری و اصلاً در بلد تو طالع نشده، بلدی که در پنج ساعت بعد است برای تو جبران کند. این روایت در صدد آن نیست. این اطلاق را خیلی خوب از دست ایشان در میبرند. این نکتهای است که به نظرم در مراسلات نبوده است. در مراسلات به بیان دیگری جلو رفتهاند.
شاگرد: در ذهن آقای سیستانی، غیم کوچک نبوده که در ذهن ایشان بلد مجاور رفته است؟
استاد: اصلاً.
شاگرد: یعنی چون ذهن ایشان به این صورت است میگویند بلدهای قریب و مجاور.
استاد: لذا من با «لایغم» گفتم. ایشان میگویند «لا» بگذارید، دراینصورت میتوانید اطلاق بگیرید؟! اطلاق «لا» با «یغم» تفاوت میکند یا نه؟ اگر «لا» گذاشتید و اطلاق روشن بود ما هم قبول داریم. اگر «لا» را برداشتید و «یغم» شد آن اطلاق صدمه میبیند. خواه این «غیم» گسترده باشد و خواه نباشد. تفاوتی نمیکند. چون جواب امام علیهالسلام دارد جبران «یغم» میکند. یعنی شما هلال دارید ولی بهخاطر غیم نمیبینید. حضرت هم میگویند شهر دیگری این را برای تو جبران میکند. یعنی هلالی که تو داشتی و بهخاطر غیم ندیدی را بلد دیگر جبران میکند. نه هلالی که تو قطعاً نداشتی؛ اگر غیم هم نبود آن را نداشتی، این غیم را بلد دیگر برای تو جبران میکند. ایشان میفرمایند این اصلاً ربطی به آن ندارد.
شاگرد2: پیشفرض ایشان این نیست که هلال را فرد میگیرند؟ گویا ما با این پیشفرض فردی داریم و آنها هم فردی دارند، روایت هم در مورد این فردی است که تو ندیدی. این خودش میتواند تفاوت کند.
استاد: ایشان روی مبنای خودشان هم لیلة القدر و هم هلال را نوعی میگیرند. راجع به لیلة القدر که تصریح میکنند که لیلة القدر نوعی است، نه شخصی.
شاگرد2: اینکه هلال حالات است را عرض میکنم.
استاد: شما میگویید روی مبنای فرد واحد نیست. فرد واحد حالات دارد.
شاگرد2: یک هلال بیشتر نداریم… .
استاد: ولی قطعاً برای بلد ما نیست. ببینیم روایت اینجا را میگیرد یا نه. در بلد ما «لایغم علینا»؛ هوا صاف است. از نظر نجومی هم میگوییم قطعاً هنوز اهلال هلال نشده است، حضرت میگویند خب روزه نگیر. اما اگر اهل بلد دیگری پنج ساعت بعد قطعاً هلال داشتند، شما قضا کنید. ایشان میگویند این روایت که این را نمیگوید. میگوید آن جایی که ابر بود و ندیدید؛ یعنی هلال را داشتید ولی ساتر بود، اما بلد دیگری که ساتر نداشتند برای تو جبران کردند. اما اگر بگوییم در بلد من هنوز هلال نبود، روایت میگوید «اهل بلد»! یعنی آنها که داشتند! خب اینکه اصلاً ربطی به آنها ندارد. شما برای روایتی که «یغم» میگوید از کجا میخواهید اطلاق درست کنید؟ چون حضرت میگویند «بلد»ی که «یغم» تو را جبران میکند و هلالی که تو داری را به تو نشان میدهد. نه هلالی که نداشتی را در پنج ساعت بعد بگوید.
شاگرد: اگر غیم در بلاد غربیه باشد و در بلد شرقی که اتحاد افق ندارد هلال دیده شود، اطلاق این روایت شامل این فرض میشود یا نه؟
استاد: طبق فتوای اخیر ایشان یا قبلی؟
شاگرد: طبق همین روایت عرض میکنم. اگر غیم در بلاد غربیه باشد، ولی در بلاد شرقیهای که اتحاد افق ندارد دیده شود، این اطلاق شامل آن میشود یا نه؟
استاد: نه. چون ایشان طبق مبنای اخیرشان میگویند شما باید در شهر خودت ببینی؛ اگر در عرض شمالی هستی، اما کسانی که در عرض کمتر هستند… .
شاگرد: منظورم تنها اطلاق این روایت است. یعنی فقط دید مانع غیم هست… .
استاد: مانع غیم هست، بلد دیگر تنها باید این ستر شما را جبران کند. اگر شما بلد غربی باشید ولی در بلد شرقی هلال را ببینند اما نمیتواند این غیم شما را جبران کند. بلکه میگوید من هلالی را دیدم که در بلد شما که غربی هستید ولی عرض شما بیشتر شمالی است، این هلال را نداشتید. ایشان میگویند ما قبول نداریم.
شاگرد2: این توضیح را دادند تا مصب سؤال را هلال پشت ابر قرار بدهند، نه وجود یا عدم هلال. مصب سؤال این است که میدانم هلالی هست اما نمیدانم غیم مانع شده یا نه؟
استاد: نه، اگر این بود که خلاف حرف ایشان میشد. این دیگر نیازی به سؤال نداشت.
شاگرد2: فرض میکنم هلال هست، یعنی شک میکنم که این ساتر مانع شده و هلال هست یا هلال نیست.
استاد: «عن الهلال یغم علینا»، یعنی نه اینکه میدانم هلال هست و فقط غیم بر من وظیفه میآورد یا نه. اینکه قطعی است ابر مانع نیست. پس «عن الهلال یغمّ» یعنی این غیم نمیگذارد که ببینم هلال هست یا نیست. حضرت هم جواب میدهند شما نگیر؛ وظیفهای نداری. مگر بلد دیگر همین هلالی که شما پشت غیم داری ولی به واسطه غیم آن را نمیبینی، آن بلد به تو بگوید پشت غیم هلال بود. به خلاف اطلاقی که استادشان میخواهند بگیرند. استادشان میگویند اگر غیم هم نبود شما قطعاً هلال نداشتید. اما اگر پنج ساعت بعد برای اهل بلدی هلال طلوع کرد، «شهد اهل بلد». ایشان میگویند این کجا اطلاق دارد؟!
شاگرد: اگر این بلد دیگر هم افق نبود چه؟
استاد: بلد آخری که قاطع هستیم، شما در شهرتان هلالی پشت غیم نداشتید؛ غیم هم نبود نمیدیدید. در بلد آخر قطعاً هلال دارند، شما هم قطعاً هلال ندارید… .
شاگرد: شما قید اضافه میکنید.
استاد: نه، معنای اطلاق این است. این اطلاقی که شما میگویید یکی از مصادیقش این است. از آقای خوئی سؤال کنید در قم ما قطعاً هلال نداریم. یعنی اصلاً از تحتالشعاع بیرون نیامده است. اما در اسپانیا که در شب با ما شریک است، قطعاً هلال دارند و هلال را میبینند، ایشان میگفتند کافی است. میگوییم ما قطعاً در قم هلال نداشتیم، میگویند نداشته باشیم. ایشان میگویند آیا اطلاق روایت آن را هم میگیرد؟ روایت میگوید «یغمّ علینا»؛ اینجا ابر است و نمیبینیم. یعنی اگر ابر نبود باید ببینیم که هلال داریم.
شاگرد: گویا مصادره دارد. یعنی وقتی میگوید شما نمیبینید و بعد آن جا میبینند، یعنی مبنای خودم را در سؤال اشراب میکنم. شما دارید و آن ندارد.
استاد: نه، این هایی که شما میفرمایید رد این نیست. ایشان میگویند چون سؤال او از ساتریت احتمالی غیم برای هلال محتمل است، حضرت هم میفرمایند وظیفهای نداری. اگر مصب سؤال تو ومحل دقت تو را بلد دیگری جبران کرد، یعنی بلد دیگر این غیم را از چشم تو برداشت و گفتیم هلال بوده اما غیم نگذاشت که ما ببینیم. بلدی که مشکل تو را برطرف کند، نه اهل بلدی که هیچ مشکلی را از شما برطرف نمیکند. شما هم در زمان غروب خودتان قطعاً هلال نداشتید. او پنج ساعت بعد هلال خودش را میبیند. حضرت بگویند آن هلال پنج ساعت بعد که شما قطعاً نداشتید برای شما کافی است.
شاگرد2: کاشف بر این است که در این بلد بوده؟
استاد: آقای سیستانی این را میگویند. چون سؤال او از غیم است. میگوید ما ابر داریم و نمیبینیم. میفرمایند تو هم نگیر. بله اگر بلد دیگری ابر نداشتند و هلال تو را دیدند، کافی است. نه اینکه هلال را دیدند ولی قطعاً هلال شما نیست. این اطلاق را از کجا میآورید؟ اینکه اهل بلدی هلال را دیدند ولو قطعاً اگر غیم هم نداشتید هلال هم نداشتید. خوب توجه کنید اطلاق گیری دقیقی است.
شاگرد: بلد شرقی که با بلد غربی اشتراک افق ندارد، این مشکل غیم را بر نمیدارد؟
استاد: روی مبنای ایشان نه. ایشان میگویند در وقت غروب در بلد خودتان هلال قابل رؤیت داشته باشید، اما در بلد غربی با عرض بیشتر شما هلال ندارید.
شاگرد: قرار است فقط از این روایت اطلاقگیری کنیم. نه اینکه جای دیگری برویم.
استاد: خب اطلاق این روایت این است: ایشان میگویند هر کجا بلد آخر میتواند مشکل غیم شما را جبران کند، کافی است. ایشان هم قبول دارند. لذا ایشان میگویند بلد شرقی نمیتواند مشکل غیم بلد غربی را که عرض بیشتری دارد جبران کند، چون در بلد غربی که عرض شمالی بیشتری دارد اگر غیم هم نباشد نمیبینند. قطعاً نمیبینند. فتوای اخیر ایشان این است. میگویند شما در کابل میبینید اما با اینکه لندن غربی است چون عرضش شمالیتر است، واقعاً هلال ندارید.
شاگرد: عرض آن را بیشتر نکنید، تنها اشتراک در افق ندارند. عرض آن را تغییر ندهید.
استاد: آن جا هم عین همین است. هیچ تفاوتی نمیکند.
شاگرد: فرض من به این صورت است: در بلد شرقی دیدهاند، در بلد غربی چون غیم بوده ندیدهاند، اما اگر نبود میدیدند. درعینحال اتحاد در افق هم ندارند.
استاد: این تهافت بین فرض شما است. اشتراک در افق از موارد قطعی است که ایشان هم قبول دارند. میگویند در بلد شرقی ببینند، اما در بلد غربی اشتراک افق بهمعنای قرب نیست ولی به این معنا هست که بلد غربیای است که کاشف از این است که هلال در آن کاشف از این است که قطعاً برای بلد شرقی هم هلال بوده، ایشان قبول دارند. تصریح میکنند. در فتوایشان هم هیچ مشکلی ندارند. حتی اگر صدها کیلومتر فاصله باشد. ایشان روی مبنای اشتراک افق این را قبول دارند. در بلد شرقی دیدند؛ مثلاً در کابل دیدند، بهطوریکه غیم نبود و مطمئن هستیم که این هلال در اسپانیا قابل رؤیت است، چون عرضشان متفاوت نیست. این را میگویند من که قبول دارم. تصریح میکنند. این از مسلمات فتوای ایشان است.
شاگرد: در اینجا اشتراک شرط نیست.
استاد: ایشان میگویند باید غیم را جبران کند. بلد شرقی هزاران کیلوتر آن طرفتر، میتواند مشکل غیم بلد غربی هزاران کیلومتر آن طرفتر را جبران کند. چون هلالی که در آن جا هست، در آن جا هم هست. هلال قابل رؤیت دارد.
شاگرد2:… .
استاد: بله، بلاد غربی خیلی روشن است. نکتهای که ایشان از آن عدول کردند این بود: مطلق میگفتند بلد شرقی برای غربی مطلقاً کافی است. اما بعد دیدند نه. بعضی بلاد هست با اینکه شرقی است و ماه هم دارند، اما بلد با اینکه غربی است ولی واقعاً ماه ندارند. ایشان میگویند در اینجا دیگر فتوای ما کافی نیست.
شاگرد: عرف به این چیزها دسترسی دارند؟
استاد: بله، به نظرم تبدل فتوای ایشان بعد از مرجعیت ایشان است. آن هم به خاطر سؤالات متعددی که از بلاد با عرض متفاوت به محضر ایشان آمد. دیدند روی مبنای خودشان چارهای ندارند. در بلاد شرقی دیدهاند و آن بلد غربی است اما واقعاً هلال ندارند. از نظر علمی هلال ندارند. گفتند خب وقتی هلال ندارید هیچی. بعد میگویند خب سه روز میشود! میگویند اولاً معلوم نیست سه روز شود، ثانیاً اگر سه روز هم شد بشود. در جواب آقای سند گفتند سه روز هم شد بشود.
شاگرد: ضمیر «رأوه» به چه چیزی میخورد؟
استاد: به هلال.
شاگرد: هلالی که برای آنها است؟
استاد: هلالی که «غُمَّ» است. نه هلالی که هنوز نبود، ولی پنج ساعت بعد در اسپانیا ببینند. ایشان میگویند هلالی که در میان غیم است، آن را ببینند.
شاگرد2: مبنای آقای سیستانی میتواند به این دلیل باشد که وصف مفهوم ندارد و بعد در اینجا بخواهد از وصف «یغمّ علینا» به این صورت مفهومگیری کنند؟
استاد: مفهوم غیر از اطلاق است. ببینید اطلاق به مطلب ناظر است. آقای خوئی فرمودند «فی مقام البیان». ایشان هم میگویند در مقام بیان رفع غیم است، نه مقام بیان هر بلد دیگر ولو «لم یغم». لذا مسأله مفهوم نیست. مسأله این است که اطلاق در اینجا تام هست یا نیست. تا این اندازه به گمان من قرینه داخلیه خوبی است، برای اینکه اطلاق را از دست مرحوم آقای خوئی بگیرند. تا اندازهای که من میفهمم. حالا اگر شما فرمایشی دارید بفرمایید.
تا یادم هست این را بگویم. آقای جواهری کتابی دارند که به نظرم مفصل این «اسئله» را جواب میدهند. شاید آشیخ محمد باشند. در فدکیه گذاشتهام. عبارات بلندبالایی دارند که به این «اسئله» جواب میدهند. حالا این را چه جوابی میدهند نشد ببینم.
شاگرد: جواب را میفرمایید؟
استاد: بنا نیست هر چیزی جواب داشته باشد. جواب را بگوییم ولو نداشته باشد؟!
شاگرد: اگر ذکر «غمام» در جواب امام بود فرمایش شما درست بود، ولی چون در سؤال سائل است، معلوم نیست جواب امام ناظر به این باشد. حداقل این است که با هم مبنا قابل جمع است.
استاد: درست است. اگر جواب مطلق باشد و سؤال مورد باشد، مورد مخصص نیست. شاید هم در کلاس به همین صورت جواب بدهند. میگویند جواب که مطلق است، این هم مورد است، مورد که مخصص نیست. این درست است اما این جواب این حرف نمیشود. وقتی جواب ناظر به سؤال است و برای رفع نقطه اصل سؤال است، اینجا جواب، مطلق نمیشود. نه اینکه مطلق باشد و آن مورد باشد.
شاگرد: این چیزی را اثبات نمیکند.
استاد: یعنی درجاییکه قاطع هستیم هلال نیست و غیم هم نبود، هلال نبود. حضرت میگویند اگر اهل بلد آخر دیدند شما قضا کنید؟!
شاگرد: ثبوتا که ممکن است.
استاد: ثبوتا بله، اما صحبت سر اطلاق است. ما میخواهیم به اطلاق کلامشان به امام نسبت بدهیم. اصالة الاطلاق به چه معنا است؟ میخواهیم بر امام علیهالسلام احتجاج کنیم. بگوییم شما فرمودید. شما فرمودند «اهل بلد». میتوانیم این را به امام نسبت بدهیم؟ و حال اینکه میگویند من گفتم شهری که ابر است، و بلد دیگری ابر نداشتند و هلال شما را دیدند. شما میگویید با اینکه ابر نداشتیم و قطعاً هم هلال نداشتیم اگر در اسپانیا دیدند کافی است. من کجا میخواهم این را بگویم؟! اصالة الاطلاق یعنی ما میخواهیم بر گوینده کلام احتجاج کنیم. وقتی اینجا جواب ناظر به مشکل سائل است، دارد مشکلی را حل میکند. نه اینکه بخواهد یک قاعدۀ کلیهای را بگوید ولو سؤال نبود. سؤال مورد نیست. سؤال مشکلی دربردارد که جواب ناظر به رفع آن اشکال است. وقتی جواب ناظر به رفع آن اشکال است که مسأله «یغمّ» هست، این قرینه متصله میشود.
شاگرد2: یعنی هر جا دیده شد در اینجا هم باید دیده شود.
استاد: بله، مبنای حاج آقا همین است.
شاگرد2: اما چه بسا در اینجا دیده شود ولی در آن جا دیده نشود.
استاد: ببینید بحث ایشان دقیقاً همین است. میگویند اگر فرض بگیریم شهری که غیم داشت، صاف بود و بلد آخر را هم فرض بگیریم صاف بود. در بلد دیگر دیدند ولی در آن بلد ندیدند، ایشان میگویند واقعاً ماه برای آنها داخل نشده است.
شاگرد2: ایشان فرض گرفتهاند که همافق هستند.
استاد: نه. فرض ایشان همافق بودن نیست که بگویند مصادره کردهاند. فرض ایشان این است که شارع میگوید وقت غروب شهر خودت باید هلال قابل رؤیت داشته باشی. حالا جواب ایشان را بدهید. اینکه مصادره نیست. ایشان میگویند شارع میگوید هلال، میقات قابل دسترس مردم است، پس برای اینکه میقات سهل التناول باشد در شهر خود و در وقت غروبت هلال قابل رؤیت داشته باشی. هر روایتی بگوید ولو تو هلال قابل رؤیت نداشتی اما شهر داری، ایشان میگویند خلاف میقاتیت است.
شاگرد2: ایشان شهر را هم افق میگیرند که این حرف را میزنند.
استاد: درست است. هم افق روی مبنای خودشان است.
شاگرد2: درحالیکه این وارد کردن چیزی در روایت است.
استاد: این بهخاطر مبنایشان است. ایشان روی میقاتیت هم تأکید میکنند. میگویند میقات این است که عرف با چشم هلال را ببینند. چطور شما در شهرت اگر ابر هم نبود هلال نداشتید، اما هلال در اسپانیا برای تو هم هلال باشد؟! این چه میقاتی شد! لذا میگویند قاعده ما این است. لذا عدول فتوایشان از همینجا شده است. ایشان گفتهاند ما در کابل هلال را میبینیم، در لندن ولو غربی است اما واقعاً در لندن هلال نداریم. در اینجا میفرمایند خب برای آنها داخل نشده است. حتی اگر غربی باشد. مشهور گفته اند «کل بلد غربی یکفی اذا رئی فی بلد شرقی»، میگویند خب گفته باشند. آنها دقت نکردهاند. اگر دقت کنیم از مبنای شرعی فاصله گرفتهاند. یعنی مبتلیبه نبوده است. مبنای شرعی این است که خود عرف در بلد خودش، در وقت غروب خودش باید هلال قابل رؤیت داشته باشد. او میگوید «یغمّ»، امام علیهالسلام هم میگویند خب به شهری مراجعه بکن که هلالی که در شهر شما پشت غیم بود را در بلد خودشان دیده باشند. نه اینکه هلالی را پنج ساعت بعد ببینند که اصلاً شما نداشتید.
چند دلیل دیگر هم میآورند. خودتان به کتاب اسئله مراجعه کنید. صحیحه هشام مقداری سنگینتر است. در این روایت «یغمّ»، راحتتر میتوانستند اطلاق را از دست استادشان بگیرند. البته با مقدماتی که قبلاً صحبت شد چیزی که به ذهن من میآید این است: این اندازه قبول است که امام علیهالسلام ناظر به «یغمّ» هستند و این باید رافع غیم او باشد، اما شما میخواهید سراغ این بروید که اگر در بلد دیگر دیدند، رؤیت بلد دیگر هلال شما را جبران میکند؟ یا رؤیت بلد دیگر اهلال هلال را میگوید؟ موضوعی که ما در این جزوه بهدنبال آن بودیم. اگر میگویید روایت میگوید هلال قابل رؤیت در بلد شما، این مصادره میشود. اما اگر بگویید روایت میگوید شما که هلال دارید، در بلد دیگر میگویند اهلال هلال شده. خب بلد دیگر برای اهلال کافی است. فقط میماند اگر در بلد دیگر اهلال شد، چه میشود؟ این روایت از آن ساکت است. نه اینکه میگوید حتماً باید هلال قابل رؤیت داشته باشیم. تفکیک بین این دو ظریف است. اگر روی روایت این را میگذارید بخشی اضافه را روی روایت میگذارید که مصادره به مطلوب است.
شاگرد: یعنی عدم اطلاق آن را قبول کردید؟
استاد: عدم اطلاق را به معنایی که ایشان فرمودند بله. اما اینکه اثبات کند اگر غیم نبود شما میدیدید، بله و اگر غیم نبود نه، روایت این را نمیگوید. این نکته مهمی است. یعنی ما روایت را از چیزهایی که بعداً میخواهیم بگوییم ساکت بگیریم؛ بعداً میخواهیم بگوییم نفس اهلال هلال آثار دارد. اهلال هلال شروع قطعه زمانی شهر است. شما باید به آن ضابطه بدهید. نه اینکه شما … . شاهد اول ایشان بسیار مهم است.
شاهد اول ایشان این است: چرا باید سراغ اشتراک در شب برویم؟! این یک چیز بسیار عجیب و غریب است. به جای اینکه سراغ در شب برویم و به این صورت گیر بیافتیم به سیره مسلمین بر میگردیم؛ همانی که اسلام برای عرب امضاء کرده است. اول شروع ماه چه زمانی است؟اول غروب. وقتی هلال دیدید ماه شروع شد. ایشان این را شاهد اول میآورند. بعد هم ماه قمری است چون سهل التناول بوده.
البته نکتهای را نقل میکنند که جالب است. آقای جواد علی بن محمد علی کتابی دارند. ایشان در کاظمیه متولد شده است. عراقی است. ولی زندگی خیلی عجیبی دارد. برای خودش در مقام تحقیق ،فحلی است. چند کتاب دارد. یکی از آنها کتاب المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام است. به نظرم یازده جلد است.
شاگرد: به نظرم بیست جلد است.
استاد: شاید چاپ جدید آن است. بله، در اسئله به جلد ششم آدرس داده بودند. معلوم میشود به چاپ قبلی آدرس داده بودند. و حال آنکه جلد شانزدهم است. شاید هم در اسئله، رقم یک افتاده است. ایشان مطالب خوبی دارد. گاهی است که میگویند چرا اینها را میآورید. اما در ادله شواهد عدیدهای هست دال بر اشهر رومی، نیسان، بروجی مانند برج حمل و … . اینها چیزهای شناختهشدهای است که عرب هم میشناختند. اصلاً اینطور نیست که شما بخواهید لحظه را حساب کنید.
دیروز مثال لحظه را عرض کردم. تحویل شمس به برج حمل برای لحظههای عرفی خیلی خوب است. آن آقا که فرموده بودند ساعت میدهند، من مثال لحظهای را بعد یادم آمد. اگر برای آن جا بگویند لحظه تحویل شمس به برج حمل…، بعد هم ساعت بدهند شما میگویید به تو ساعت دادهام؟! درحالیکه در اینجا ساعت میزان نیست. موضوع آن لحظه تحویل است. هر چه دقیقتر باشد؛ زیر یک هزارم ثانیه هم مرکز آن را برد و تحویل شمس را ملاحظه بکنید، دقیقتر میشود. لذا هر چه سالها دقتش کمتر باشد مردم آن منطقه بعدها دچار کبیسه ها میشوند.
آقای بیرشک در تاریخ علم کتابی نوشته است. ایشان مصاحبه کرده بود و گفته بود دقیقترین تقویم را ما فارسها داریم. چون حرکت مرکز شمس را محاسبه کردهایم با عدد عجیب و غریبی پشت ممیز. یعنی خیلی دقیق بود. خب معلوم است وقتی میگوییم تحویل شمس به برج حمل، هر چه دقیق شویم که عرف ابائی ندارد. بگوییم مولی میگوید حدود آن؟!
اشکالی را هم که عرض کردم ممکن بود روی قضیه شرطیه بیاید، بر ابتعاد قمر از شمس هم وارد است. روی آن هم تأمل کنید. یعنی اشکالی که گفتم مهم است، به همان بیانی که عرض کردم به بُعد وارد میشود. نمیدانم توجه کردید یا نه. یعنی وقتی میگوییم یک بعد خاصی هست، آن بعد خاص چه قدر است؟ میگویید با چشم عادی ببینیم، اگر تلسکوپ نبود نمیدیدیم، اما قید آن این بود که آن را با تلسکوپ پیدا کنیم و بعد همه ببینند. بر فرضی که محال نباشد. در اینجا همه دیدند، خب آن ابتعاد شده یا نشده؟! شما میگویید یک بعدی موضوع اصلی است. مانند حد ترخص. خب کدام بعد؟ الآن همه میبینند اما اگر تلسکوپ نبود نمیدیدند. روی مبنای شما آن بعد شده یا نشده؟ این اشکال به آن هم وارد است.
شما بحث را پی بگیرید. بهخصوص مبادی نجوم و هیئت را. اگر عمری بود انشاءالله بعد.
شاگرد: آقای سیستانی با این پیشفرض که موضوع، هلالی است که هر بلدی ببینند، به «رأوه» نگاه میکنند، بعد «یغم» را بهگونهای قید هلال میگیرند که اگر در جای دیگری دیدند، این روایت شامل آن نمیشود.
استاد: این اندازه را من هم عرض کردم. یعنی اطلاق را از دست آقای خوئی میگیرد. یک جوری اطلاق را زنده کنید. آقای جواهری نمیدانم چطور جواب دادهاند.
شاگرد2: به اطلاق مفهوم ذیل تمسک نمیکنید؟
استاد: اطلاق مفهوم ذیل، زمانی است که سؤال تنها مورد باشد و مورد مخصص نیست. اما وقتی سؤال از مشکلی است که جواب دارد آن مشکل را برطرف میکند، ذیل اصلاً اطلاق ندارد. یعنی صدر و ذیل کلام با هم تشکیل اطلاق میدهد. قرینه داخلیه اصلاً از اصل تشکیل اطلاقش صارف است.
شاگرد: اگر قضیه شخصیه بود درست است. اما اگر قضیه کلیه است بهصورت کلی میگویند.
استاد: ببینید احتمالی دیگر هم هست که در روایت دیگر هست. لذا ایشان هم از لغت آوردند. «یغمّ» در اینجا اصلاً به معنا ابر نیست، بلکه بهمعنای «یشکل». یعنی چون بیست و نهم است، احتمالش هست. نمیدانیم هست یا نیست. اگر به این صورت باشد دوباره اطلاق بر میگردد. ولذا ایشان هم سعی کردند از لغت استفاده کنند.
شاگرد2: در ذهن من صاف نشد که اطلاق رفته است. اگر کسی به شما بگوید «اذا رایتم الهلال» یعنی هلال این بلد، نه آن بلد، شما به او چه میفرمایید؟ شما میگویید خب گفته هلال. در اینجا هم گفته ما هلال را نمیبینیم، بعد حضرت گفته اند اگر بلد دیگری هلال را دیدهاند… . این در همان وزان است. اگر پیشفرضهای آقای سیستانی را وارد کنیم میتوانیم بگوییم روایت دارد چیزهای دیگری را میگوید اما اگر ما باشیم و این روایت، روایت نمیگوید من هلال خودم را ندیدم، بلکه میگوید من هلال را ندیدم. مثل روایت «اذا رایتم الهلال».
استاد: اینکه قرینه داخلیه است. ایشان برای قرینه خارجیه میگویند سه شاهدی که ما گفتیم کافی است تا بگوییم این اطلاقها نباشد. سومی آنها این است: میگویند در زمان معصومین که علم غیب امام نمیخواست؛ مردمهای عادی هم میدانستند؛ اگر مقداری سر در میآوردند میفهمیدند در بلاد غربی دو ساعت دیگر هلال حلول میکند و آن را میبینند. همه این را میدانستند. اینکه مشکلی نبود. ولی میگویند خودت باید ببینی. اگر آنها کافی بود لازمهاش این است که در طول تاریخ بسیاری از صوم و افطار معصومین ومسلمین، غلط شود. این شاهد سوم ایشان است. لذا میگویند اگر در اینجا اطلاق هم باشد، آن سه شاهد کافی است تا بگوییم نمیشود اطلاق گرفت. بهخاطر اینکه آنها از این اطلاق خبر داشتند و لازمهاش این بود که نوع افطار و صوم آنها غلط در بیاید.
شاگرد: روایاتی که میگوید «منذ ثلاثین یوما» را چه کار میکنند؟
استاد: بهخاطر این است که چون ماه بیست و نه روز و نیم است؛ یعنی به سی روز کامل نمیرسد، اینجا قطع به این است که هلال، قابل رؤیت است. یعنی بعد از اینکه مضی ثلاثین شد، کسی شک نمیکند که در بلد خودش، هلال قابل رؤیت دارد. آنهایی که موضوعیت داده بودند مشکل داشتند. آقای خوئی که مشکلی ندارند. ایشان میگویند رؤیت طریقیت دارد. مضی ثلاثین چه کار میکند؟ مضی ثلاثین میگوید چطور رؤیت طریق بود؟ در اینجا هم زمان طریق است.
شاگرد: مضی منظورم نیست. یعنی چون ندیدم روزه نگرفتم، شاهد میآمد و میگفت ما سی روز پیش دیدم. یعنی الآن به عید فطر رسیدهایم و شاهد میآمد و میگفت ما یک روز قبل از شما رؤیت کردیم. در اینجا هم باید بگوییم روزههایشان غلط میشد.
استاد: اینها نادر بود. غلط شدن اصل روزه که مهم نیست. صحبت سر غلبه آن است. شما میگویید یک زمانی میگفتند «منذ رأیته»، این یک مورد است. اما اینجا هر ماه میدانیم وقتی ما هلال نداریم شش ساعت بعد، از هلال در میآید. حالا غلبهاش یا استمرارش به این صورت است. خیلی نادر است. یعنی تقریباً میتوان گفت که استمرار دارد. یعنی در اینجا که ما ندیدیم واقعاً هلال نداشتیم، اما در فاصله شش ساعت-هفت ساعت بعد اهلال میشود و آنها بهراحتی میبینند. این خیلی تفاوت میکند.
والحمد لله رب العالمین
کلید: میقاتیت، اشتراک افق، اسحاق بن عمار، لا تصمه إلا أن تراه، فإن شهد أهل بلد آخر، رؤیت در بلاد شرقی، رؤیت در بلاد غربی، ابتعاد قمر از شمس، جابر بن زید، آیتالله سیستانی، اتحاد افق، اشتراک در شب، علامه تهرانی، آیتالله خوئی، رؤیت قبل زوال
1 همان
2 منهاج الصالحين،ج١،ص٢٨٢
3 همان
4 رسالة حول مسألة رؤية الهلال، ص : 63