بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۱-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

رؤیت هلال؛ جلسه: 158 21/12/1401

بسم الله الرحمن الرحيم

رفع نزاع، مناط اصلی برای مدیریت امتثال در روایات رؤیت هلال

نقد دیدگاه آیت‌الله شبیری در تعبد به شهادت پنجاه نفر در رؤیت هلال در هوای صاف – نقد دیدگاه صاحب حدائق در موضوعیت علم در رؤیت هلال – اهتمام شارع به رفع نزاع بین مسلمین در رؤیت هلال

بازگشت تعبیر «عنه» به علی بن مهزیار در روایت ابی العباس

باب سوم، حدیث چهارم بودیم.

وعنه، عن الحسن بن علي، عن القاسم بن عروة، عن أبي العباس، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: الصوم للرؤية والفطر للرؤية وليس الرؤية أن يراه واحد ولا اثنان ولا خمسون. ورواه الصدوق باسناده عن القاسم بن عروة. أقول: يأتي وجهه1

این روایت شریفه­ای بود که بحث در آن بود. «عنه» آن هم به علی بن مهزیار خورد. عرض کردم در تهذیب این روایت به ترتیب آمده، الا روایت پنجم که مرحوم صاحب وسائل این روایت را از جاهای دیگر تهذیب آورده‌اند، چون مربوط به ابن مهزیار بوده و مطلبش هم به آن جا مربوط می شده آورده‌اند. بحث شد «و لاخمسون» با نقلی که در تهذیب بود، موافقت دارد یا ندارد. دو احتمال شددر نقلی که عبارت تهذیب داشت؛ «و زاد حماد فیه». خود حماد در سند تهذیب نبود. ولی «زاد حماد» را مرحوم شیخ در تهذیب اضافه کرده بودند. این حرف حماد اصلاً در استبصار نبود.

احتمالات مختلف در معنای «زاد حماد فیه لا اعلم الا و لاخمسون»

اما در مورد این‌که معنای «زاد حماد» چه بود، دیروز به من برگه‌ای دادند که چهار احتمال بود. دو تا از آن‌ها در مباحثه مطرح شد و دو احتمال دیگر را هم خودشان اضافه کردند. احتمال سوم و چهارمی که خودشان مطرح کردند، تقریباً وجه مشترکش این است که تخطئه محمد بن مسلم و محمد بن ابی عمیر؛ یعنی راوی های قبل از حماد یا خود حماد، نسبت به محمد بن مسلم یک جور تخطئه انجام می‌دهند. البته احتمال سوم و چهارم خلاف متعارف احادیث در کتب حدیثی است. این‌طور عبارات در این بیان نیست که او بخواهد تخطئه بکند. تخطئه کردن ادبیات دیگری دارد. حالا می‌توان استقراء بیشتری کرد.

شاگرد: «لا اعلم» قضاوت نیست که در اینجا بخواهند تخطئه کند که نقل درست این است؟ من این‌طور می‌دانم؟ سوالم این است که آیا در این جمله تردید هست؟ یا می‌خواهد بگوید می‌دانم که به این صورت گفته؟

استاد: نظیر «لا اعلم الا قال» در روایات دیگر هم آمده است. یعنی می‌خواهد ظن قوی‌ای بگوید که این هم جزء آن بود. تردید نیست. «لا اعلم الا قال» یعنی «اظن ظنا قویا انه اضاف الیه: و لاخمسون». «لا اعلم الا قال» در چندین روایت دیگر هم آمده است. «لا اعلم الا قال: و عمرة»؛ مثلاً حضرت فرمودند ثواب حج دارد، که این عبارت می‌گوید هم ثواب حج و هم ثواب عمره دارد. یعنی حضرت «و عمرة» را هم اضافه کردند. در ذهن من به این صورت است.

شاگرد: این یک اصطلاح شده؟ و الا وقتی از «لا اعلم» استثناء می‌کنیم یعنی علم دارم. یعنی این را می‌دانم.

استاد: حالت «نمی‌دانم» در اینجا حال «پس می‌دانم» نیست. یعنی علم ندارم. زیر علم، آن چیزی که دارم این است که «قال». «لا اعلم الا» شبیه استثناء منقطع است «جاء القوم الا حمارهم». در اینجا هم «لا اعلم الا» به این معنا نیست که این را «اعلم». یعنی نمی‌دانم الا این‌که شاید این را گفته باشند.

شاگرد٢: مثلاً می‌گویند «لا اعلمه الا فلانا».

استاد: یعنی احتمل احتمالاً قویا انه… . یک نحو شبیه استثناء منقطع است.

احتمال دوم را هم که به مباحثه نسبت داده بودید، شاید اصلاً منظور من به این صورت نبود. فرمایش دوم را تصور نکرده بودم. آن چه که من عرض کرده بودم تنها دو تا شد. یکی این بود که «لاخمسون» یعنی پنجاه تا هم بایستند نمی‌بینند. مثل تسعه که نمی‌بینند. خمسون معادل تسعه. این احتمالی بود که جلوتر عرض کردم. احتمال دیگر هم این بود که «ولاخمسون» یعنی «لا اعتبار برؤیة الخمسین»؛ یعنی پنجاه نفر می‌بینند اما اعتباری به آن نیست. نه این‌که اگر پنجاه نفر یایستند نمی‌بینند. یعنی خمسون هم ببینند باز اعتباری ندارد. این معنای دوم بود که عرض کردم با روایت قاسم بن عروه به یک معنا می‌شود.

شاگرد: تفاوت احتمال دوم و اول چه شد؟ در احتمال اول گفتند تمام «ولاخمسون» مقول قول حماد است، اما شما فرمودید مقول قول او چیست؟

استاد: احتمال اول این بود که وقتی ایشان می‌گویند «زاد حماد»، راوی دارد چه کار می‌کند؟ البته این احتمال که برای کدام یک از طبقه‌ها بوده، فعلاً بماند. راوی دارد موضع اضافه حماد را می‌گوید.

شاگرد: یعنی از اینجا اضافه کرده. «لیس رجلٌ یقول» تا کجا؟

استاد: یعنی همان‌طور که کل روایت را ایشان گفته‌اند، دارد می‌گوید در این موضع روایت، «زاد حماد». نه این‌که آخر روایت آن را آورده باشد.

شاگرد: یعنی ابن ابی عمیر می‌گوید حماد در آن اضافه کرده. کجا را زیاد کرده؟

شاگرد٢: اولش خلاصه است.

شاگرد: یعنی می‌فرمایید جمله اول، آن نیست که حماد اضافه کرده. یعنی می‌خواهد موضع اضافه را بیان کند. می‌خواهد بگوید بعد از این‌که گفت «رجل یقول هو ذا هو» گیومه باز می‌شود که «ولاخمسون». یعنی حماد این را گفته؟

استاد: بله، آن چیزی که من عرض کردم این شد.

شاگرد٢: «ولاخمسون» را دوباره بفرمایید. «فیقول واحد هو ذا و لا خمسون»؛ یعنی این‌طور نیست که یک نفر ببیند یا پنجاه نفر ببیند. این‌طور می‌خواهید بگویید؟

استاد: نه، «فیقول واحد هو ذا و ینظر تسعة ولایرون و لاخمسون»؛ یعنی نه تا که نمی‌بینند هیچ، پنجاه نفر هم به آن‌ها اضافه بشوند باز هم نمی‌بینند. این احتمال اولی بود که عرض کردم. یعنی خمسون هم نمی‌بینند. این یک نفر دارد می‌بیند، نه نفر نمی‌بینند. نه نفر که هیچ، حتی اگر پنجاه نفر هم بیایند نمی‌بینند. اما فرمایش دیگر این است که رؤیت طوری است که حتی اگر پنجاه نفر هم ببینند فایده ندارد. عین همین روایت قاسم بن عروه.

شاگرد: اگر بخواهد موضع اضافه را بگوید؛ در اینجا سه جمله است: جمله اول این است که «یقول رجل هو ذا هو»، جمله دوم «ینظر تسعة فلا یرونه»، جمله سوم این است که می‌خواست بگوید «ولاخمسون». شما می‌فرمایید محمد بن ابی عمیر می‌گوید بعد از جمله اول جمله سوم را گفته. این عجیب نیست؟! یعنی ابتدا باید جمله دوم را می‌آورد. یعنی باید می‌گفت بعد از جمله دوم، «ولاخمسون» را گفته است. این عجیب است که جمله اول را بیاورد، جمله دوم را نیاورد بعد جمله سوم را اضافه کرده. خب اگر می‌خواست قدر مشترک بیاورد، باید جمله دوم را می‌آورد.

استاد: درست است، ولی شروع مطلب از کجا بود؟ این‌که یک نفر دارد می‌گوید می‌بینم. از آن جایی که می‌گفت دارم می‌بینم، دنباله‌اش هم این بود که نه نفر نمی‌بینند. دنبال این‌که نه نفر نمی‌بینند گفت «ولاخمسون». پنجاه نفر هم بیایند نمی‌بینند. علی ای حال عبارت عبارتی است که تاب این محتملات را دارد. اصلاً زاد حماد برای کیست؟ همه این‌ها محتملاتی است که جا دارد فکر شود. شاید هم در کتب فقهی اصلاً از این بحث نکرده‌اند. اگر شما پیدا کردید بفرمایید.

شاگرد٢: مسأله این است که در این عبارت اضافه شده است. ما می‌خواهیم از نظر معنایی درست بکنیم، درحالی‌که باید عبارت هم درست بشود. «لیس ان یقوم عشرة» به‌معنای این است که مخرج کسر، عشره است. صورتش واحد است. یک دهم می‌شود. ما یک دهم را می‌توانیم یک پنجم بکنیم. اما نمی‌توانیم پنجاه دهم بکنیم. از نظر عبارت درست در نمی‌آید.

استاد: صورت را آقایان می‌گویند. آقایان به این‌گونه می‌گویند که «خمسون» صورت کسر می‌شود. عرض من هم همین بود. آن‌طور که به ذهن من می‌آمد همین‌طور است که از یک دهم جهت مبالغه، کسر را اضافه می‌کنند. می‌گویند یک دهم است، یک پنجاهم هم بشود باز فایده‌ای ندارد. یعنی باز پنجاه نفر هم نمی‌بینند. یعنی در ضعف این واحد، مبالغه می‌کنند. گاهی یکی است و در یک دهم ضعیف است. نه نفر دیگر هم ندیده‌اند اما پنجاه نفر دیگر باشند، سه نفر می‌آیند و می‌بینند و می‌گویند که ما دیدیم. از یک دهم رفت و شد پنج پنجاهم. اما از آن طرف می‌گوییم «ولاخمسون» اگر یک کسر اضافه بشود، بله. ولی درعین‌حال محتملات دیگر هیچ‌کدام صفر نیست. چرا؟ به این خاطر که «زاد حماد» با بخش حدیث، مشترک است و این‌که این برای کجا بوده، این احتمالات مطرح می‌شود و هیچ‌کدام فعلاً به حد صفر نمی‌رسد. حالا بیشتر برای بعد باشد.

شاگرد: نقل استبصار به این صورت نیست.

استاد: بله، اصلاً این قید را نیاورده است. عشره آلاف هم نیست.

شاگرد: حماد را هم جزء راوی‌ها ذکر می‌کنند.

استاد: بله، حماد در استبصار هست، درتهذیب نیست.

شاگرد: در استبصار در سند حماد را ذکر می‌کنند، نه ذیل آن.

استاد: بله، و عشرة آلاف هم نیست. عشرة و الف هست و بعد تمام می‌شود. این‌ها تفاوت‌های این دو نقل است.

شاگرد٢: در ذهنتان هست که اگر راوی بخواهند تخطئه کند با چه لسانی می‌گوید؟

استاد: این موردی که در روایت هست، از کسانی که یک عمر حدیث می‌خوانند بپرسید، از آن اصلاً تخطئه به ذهنشان نمی‌آید. اما اگر بخواهد بگوید مثلاً می‌گوید «وهم»، «لا اوافقه»، «لا یتابع علیه». یعنی در این عبارت دیگری با او همراهی نکرده است. امثال این‌ها.

نقد دیدگاه آیت‌الله شبیری در تعبد به شهادت پنجاه نفر در رؤیت هلال در هوای صاف

به حدیثی که مشغول بودیم برگردیم. از نظر تاریخی عرض کنم. مرحوم صاحب حدائق دو مسأله را مطرح کرده‌اند. ذیل ثبوت هلال، به رؤیت خودش. از جاهایی است که حدائق خوب بحث کرده‌اند. البته ممکن است کسی با خروجی بحث ایشان موافقت نکند، اما بحث را در زمینه‌های مختلف گسترده کرده‌اند، به‌نحوی‌که برای ناظر در حدائق، نافع است. فرمودند: «و يعلم بأمور2»؛ یعنی ثبوت هلال شهر مبارک به اموری شناخته می‌شود. «أحدها- رؤية الهلال»، «ثانيها- عد ثلاثين يوما من شعبان لو لم ير»، «ثالثها- الشياع»، «رابعها- شهادة العدلين». حدود ده صفحه راجع به شیاع بحث کرده‌اند. در شهادت عدلین هم نسبتاً مفصل بحث کرده‌اند. یعنی هم شیاع را به تفصیل بحث کرده‌اند و هم بینه را. در هر دوی آن‌ها هم مطالب خوبی را افاده کرده‌اند. مدام هم می‌گویند این‌ها مطالبی است که منقح نیست، این‌ها را من می‌گویم. دیگران بررسی نکرده‌اند. صاحب جواهر هم به ایشان یک تیکه‌ای می‌زنند؛ «أطنب في الحدائق وظن انه قد جاء في الباب بما لم يلمَّ به احد من الأصحاب3». با «ظن» شاید بخواهند بگویند که این‌طور نباشد. بعد هم مطالبشان را در نصف صفحه می‌گویند و در آخر می‌گویند: «إلا أن ذلك جميعه كما ترى». شروع به رد مطالب صاحب حدائق می‌کنند.

علی ای حال بحث از ناحیه فقه الحدیث و همچنین فتاوا و خروجی کار، به گمانم خیلی پرفایده است. تنها در اینجا به درد نمی­خورد. جاهای دیگر هم به درد می‌خورد. الآن که داشتم جواهر را می‌خواندم، ایشان یک عبارتی دارند که در فضای فقه مهم است. دیروز هم چهل و نه نفر بود که ثابت نمی‌شود. حاج آقا فرمودند که ما متعبد هستیم به پنجاه. خب اگر تعبد ثابت شود که ما حرفی نداریم. اما صحبت سر این است که حجت بر تعبد، تام شود، حالا که از ناحیه مولی، بر تعبد به‌صورت تام، حجت اقامه شد، آن وقت می‌گوییم متعبد هستیم. و الا قبل از این‌که حجت بر اصل تعبد تام شود، نمی‌توانیم بگوییم متعبد هستیم. در مانحن فیه بگوییم اگر هوا صاف است، متعبد هستیم به پنجاه نفر. چهل و نه نفر هم نه. چرا؟ چون به عدد پنجاه متعبد هستیم. هوا که صاف بود، تمام است.

الآن این عبارت منظور من است:

قد اكتفى الشارع بهما في جميع الموضوعات التي فيها ما هو أعظم من رؤية الهلال بمراتب كالدماء ونحوها4

می‌گویند ببینید وقتی شارع می‌خواهد تعبد را کار بیاندازد، گاهی تعبدی است که محتوای آن مئونه‌بر است؛ بر متشرعه هزینه زیادی اعمال می‌کند. وقتی بخواهد ماه ثابت شود، باید پنجاه نفر بگویند. چهل و نه نفر هم نه. این مفاد خیلی پرهزینه است. یعنی خود مفادش هزینه اعمال می‌کند. هم به فضای علم و بحث کلاس فقه، هم به بیرون. در تابستان­ها نوعاً هوا صاف است. بگویند نه، چهل و نه نفر هم کافی نیست.

خب از آن طرف چه می‌گویید؟ شما می‌گویید دو نفر شاهد عادل، شهادت می‌دهند که زید، عمرو را کشته است. بر عمدش هم شهادت می‌دهند. شما چه کار می‌کنید؟ قصاص می‌کنید. قتل عمد را با بینه ثابت می‌کنید. خب قتل و قصاص و متفرعات آن بالاتر است؟ یا این‌که اول هلال ثابت شود و روزه بگیرند؟ خدای متعال در این شرعی که بین مسلمین، مسلّم است، در قتل به دو شاهد عادل کفایت می‌کند، بعد بفرمایند در رؤیت هلال نه! چهل و نه نفر هم نه، چون ما متعبد هستیم، پنجاه نفر! اگر این تعبد ثابت شود، ما هیچ حرفی نداریم. می‌گوییم ما چه کاره هستیم که فضولی کنیم. در قتل مولی فرموده که دو تا کافی است، در رؤیت هلال فرموده کافی نیست. خب اگر ثابت شد، بله. اما صحبت سر این است که شارع این کار را کرده یا نه.

اولین قدم این است که چون محتوا سنگین است، بازتاب بیرونی دارد. یعنی شما فقط دو روایت دارید؛ روایت حبیب و ابراهیم بود. حبیب که خودش مجهول است. روایت ابراهیم را هم علامه فرمودند «فی السند منع» یا «لضعف السند». دو روایت بیاید که یکی مجهول است و دیگری هم علماء در سندش کلام دارند، آن هم با چه محتوایی! با این محتوا که شما متعبد هستید که در هوای صاف چهل و نه نفر هم ثابت نیست! حتماً باید پنجاه نفر باشند!

این تعبد خارجیا بازتاب دارد. این‌طور نیست که هیچ کسی در هیچ کجا حرفی از آن نزند، یک جا هم نقل نکنند که چون هوا صاف بود پنجاه نفر آمدند شهادت دادند، بعد با این دو روایتی که این وضعیت را دارد بگوییم ما متعبد هستیم. این منظور من است. لذا در اصل این‌که تعبد مشکلی ندارد ما حرفی نداریم. متعبد هستیم که در رؤیت هلال پنجاه نفر لازم است، در قتل دو نفر. اما صحبت سر ثبوت این تعبد است که با این زمینه‌ها ثابت نمی‌شود.

شاگرد: قبل از فرمایش حضرت عالی شاید یک قدم هم این باشد که اساساً ببینیم، شهادت خمسون اصلاً مئونه‌ای که در ذهن ما هست دارد یا ندارد. روایت «ولاخمسون» رؤیت را می‌گوید. یعنی می‌گوید رؤیت این نیست که یک نفر یا پنجاه نفر ببینند. حتی سیاق آن بالا می‌رود و مثلاً صد نفر ببینند و بقیه نبینند. این روایت را تا آخر دست نمی‌زنیم و همین است. ولی درجایی‌که هوا صاف است، از رؤیت دست برنمی‌داریم. یعنی باید رؤیتی باشد که همه ببینند. ولی درجایی‌که قرار است عده‌ای بر چنین رؤیتی شهادت بدهند دیگر با دو نفر تناسب ندارد. گویا باید مثل خورشید در وسط آسمان باشد. چون تناسب با دو نفر ندارد، شارع برای احراز رؤیت، گفته پنجاه نفر. یعنی پنجاه نفری که شهادت تقدیری شاملش می‌شود. یعنی یک جا هست که الآن همه قشنگ می‌بینند، در اینجا پنجاه نفره هم هست. خود موردش هم قلیل است. یعنی یک موردی باشد که واقعاً یک نفر در شرائط خاص دیده باشد، بعد بگوییم خیلی خب، پنجاه نفر باید ببینند و به حالت شیاع برسد و در شرائط او قرار بگیرند. در اینجا این مئونه سنگین را ندارد. شاید چندبار به این صورت اتفاق بیافتد که یک نفر به این صورت بگوید. اصلاً موردش پیش نمی‌آید. درجایی‌که هوا ابری است، مورد روایات در جایی است که می‌خواهند بر رؤیت بلد دیگر شهادت بدهند. مثلاً «یدخلان و یخرجان من مصر». شهادت بدهند که آن‌ها دیده‌اند. آن باز تناسب دارد. یعنی بر رؤیتی که همه آن‌ها دارند شهادت می‌دهند. به خلاف اینجا است که داریم می‌بینیم.

نقد دیدگاه صاحب حدائق در موضوعیت یقین در رؤیت هلال

استاد: ببینید صاحب حدائق این جمله‌ای را دارند. وقتی می‌خواهند بین روایات جمع کنند، می‌فرمایند:

و قد دل ظاهر خبري الخزاز و حبيب المتقدمين على ان أقل ما يحصل به خمسون، فذكر الخمسين هنا إنما خرج مخرج التمثيل و المبالغة في من يحصل بخبرهم العلم5

ایشان به جای این‌که کلمه تقدیری را بیاورند، می‌گویند منظور از این‌که خمسین گفته‌اند این است که خلاصه در شیاع و اخبار باید علم باشد. اگر هوا صاف است ظن کفایت نمی‌کند. آن چه که شما می‌فرمایید این است که شهادت تقدیری هم کافی است. اما من عبارت را بخوانم. وقتی عبارت خوانده می‌شود، می‌بینید چیزی که در لسان عبارت اعمال شده، مناسب با این برداشت نیست.

شاگرد: مقصود من اصلاً تمثیل نبود.

استاد: ببینیم شهادت تقدیری با این عبارت جور در می‌آید یا نه. در صفحه ٢۴۴ ببینید. اول صحیحه خزاز است. یا خراز. البته همه کتب خزاز ثبت کرده بودند.

صحيحة إبراهيم بن عثمان الخزاز عن ابى عبد الله (عليه السلام) قال: «قلت له: كم يجزئ في رؤية الهلال؟ فقال: ان شهر رمضان فريضة من فرائض الله فلا تؤدوا بالتظني، و ليس رؤية الهلال أن يقوم عدة فيقول واحد رأيته و يقول الآخرون لم نره، إذا رآه واحد رآه مائة و إذا رآه مائة رآه الف، و لا يجوز في رؤية الهلال إذا لم يكن في السماء علة أقل من شهادة خمسين، و إذا كانت في السماء علة قبلت شهادة رجلين يدخلان و يخرجان من مصر»6.

بعد از این‌که همان توضیحات شما را می‌دهند، عدد را قید می‌کنند: «و لا يجوز في رؤية الهلال إذا لم يكن في السماء علة أقل من شهادة خمسين»؛ صاحب حدائق می‌گویند علم است. یعنی «یجوز اقل». حضرت می‌فرمایند: «لایجوز اقل». اما ایشان می‌گویند منظور علم است. «اقل» مثال است. «لایجوز اقل من خمسین» با مثال جور در می‌آید؟! عدد را بیاورند. این فرمایش صاحب حدائق از جاهای عجیب فاصله گرفتن صاحب حدائق از لسان روایت است. این روایت خزاز بود.

شاگرد: «شهادة رجلين يدخلان و يخرجان من مصر» را در خمسین هم ذکر می‌کنیم؟

استاد: این‌که «یدخلان و یخرجان» به چه معنا است، چند محتمل در آن مطرح است.

شاگرد: در خمسین هم این مد نظرتان هست؟ یعنی پنجاه نفر هم باید از کسانی باشند که در شهر ندیده‌اند و از بیرون آمده‌اند گفته‌اند؟

استاد: ظاهرش در خود شهر است. ذهن سراغ این نمی‌رود. به مقابله آن هم به ذهن می‌آید که برای خودش است.

شاگرد: اگر قرار است در خود شهر باشد، این شهادت تقدیری تقویت می‌شود. یعنی وقتی شما نگاه می‌کنید، جوری ببینید که اگر پنجاه نفر آمدند آن‌ها هم ببینند. مثل اجماعاتی که علی القاعده است.

استاد: عبارت حضرت را ببینید. «ولایجوز فی رؤیة الهلال اقل من شهادة خمسین». شهادت یعنی اگر بگوییم قبول می‌کنند؟!

شاگرد٢: این را برای «لو رآه واحد لرآه الف» بگذارید. یعنی به‌صورتی است که کم‌تر پنجاه نفر نمی‌شود. مواردی هم هست که ممکن است نزاع شود.

استاد: «لایجوز اقل من شهادة خمسین» یعنی اگر کم‌تر هم بیایند ثابت می‌شود؟!

حالا عبارت روایت حبیب را هم ببینید:

و رواية حبيب الخزاعي قال: «قال أبو عبد الله (عليه السلام) لا تجوز الشهادة في رؤية الهلال دون خمسين رجلا عدد القسامة و انما تجوز شهادة رجلين إذا كانا من خارج المصر و كان بالمصر علة فأخبرا أنهما رأياه و أخبرا عن قوم صاموا للرؤية»7

«لاتجوز الشهاده» یعنی اقل هم باشد مانعی ندارد؟! «لا تجوز الشهادة في رؤية الهلال دون خمسين رجلا عدد القسامة»؛ این عبارت به این روشنی را حمل کنیم به این‌که اگر پنجاه نفر بیایند، می‌بینند؟!

شاگرد: تناسب حکم و موضوعش این‌چنین است. شما می‌خواهید برداشت کنید که اگر چهل و نه نفر بگویند فایده‌ای ندارد؟

استاد: بله، عبارت «لا تجوز الشهادة في رؤية الهلال دون خمسين رجلا عدد القسامة»، یعنی لاتجوز.

شاگرد: من از این طرف می‌گویم. یعنی حضرت می‌فرمایند چون این برای احراز است، اصلاً ریختش طوری است که اصلاً پنجاه نفر بگویند و چهل و نه نفر بگویند. یعنی چهل و نه نفر جمع بشوند ولی نبینند. این حالت تعبدی است که شارع گذاشته و اصلاً شما برای آن مورد پیدا نمی‌کنید. یعنی باید به قدری روشن باشد که به‌صورت تقدیری همیشه پنجاه نفره هست.

استاد: من دیروز عرض کردم. این روایات خیلی نظیر دارد. می‌گویند مثلاً اگر می‌خواهید در کلاس ثبت‌نام کنید، باید متولد سی شهریور آن سال باشد. اگر اول مهر آن سال باشد، دیگر او را ثبت‌نام نمی‌کنید. یعنی برای این‌که امر منظم شود و نزاع و رفت‌وبرگشت را نپذیرد، یک چیز روشنی می‌گذارند.

حکم شارع به کفایت عدد پنجاه به جهت رفع نزاع بین مسلمین در رؤیت هلال در هوای صاف

با بیانی که دیروز من عرض کردم، روایت این است: وقتی مظنه اختلاف است که بلد اسلام قرار است در روزه گرفتن اختلاف کنند و تعظیم شعار شهر مبارک و تعظیم شعار صوم صورت نگیرد، اینجا شارع مثل همین عدد را اعمال می‌کند. می‌گوید الآن اختلاف کردند، آن‌ها می‌گویند چطور شد ما دیدیم ولی آن‌ها ندیدند؟! آن‌ها می‌گویند ما که ندیدیم، این‌ها دروغ می‌گویند و می‌خواهند عید بکنند. وقتی در فطر یا صوم اختلاف بیاید، شارع می‌گوید اگر با دو شاهد عادل شد، به مقصود رسیده‌ایم، اما اگر نشد و گروه‌ها مفصل شد. یعنی طوری است که دو شاهد را تخطئه می‌کنند، آن‌هایی که مخالف رؤیت هستند با این عدد کم مقابله می‌کنند، در اینجا برای این‌که از یک بلد رفع اختلاف بشود، بلدی که طرفینی که اختلاف می‌کنند حجم بزرگی دارند، لذا در اینجا عدد پنجاه را به‌عنوان ضابطه ای قرار می‌دهد تا بعد اگر کسی خواست دهن باز کند و تخطئه کند، متشرعه به او بگویند داری روی حرف شارع حرف می‌زنی. و لذا وقتی چهل و نه تا شد، آن‌ها حرف می‌زنند و می‌گویند ببین پنجاه نشد! لذا شارع هم می‌گوید اگر چهل و نه شد، فردا را روزه نگیرید. چرا؟ چون من مدافع آن نظم هستم. مدافع آن اتحاد همه مسلمین در شروع ماه مبارک هستم. اگر چهل و نه تا شد، اختلاف شما به کجا ختم می‌شود؟ چون چهل و نه تا هستند، روزه نگیرید. حالا وقتی پنجاه تا شد، دیگر کسی حق ندارد حرف بزند. تمام شد. پنجاه تا عدد کامل می‌شود و به استناد تعیین شارع دیگر طرفین حق ندارند حرف بزنند. اینجا می‌بینید این روایت با همین عدد پنجاه به‌خوبی معنا می‌شود. بدون این‌که معنای آن، «اذا لم یکن فی السماء علة» حتماً باید تعبدا پنجاه تا باشد. این‌هایی که صاحب جواهر فرمودند به گمانم مثل آفتاب است.

فرمودند: «لا لبيان عدم الاجتزاء بالشاهدين العدلين اللذين قد اكتفى الشارع بهما في جميع الموضوعات»؛ همین است. اصلاً وقتی به مسلمانان بینه می‌گویند ذهنشان سراغ دو شاهد عادل می‌رود. مهم‌ترین امور مانند قتل، تا بینه می‌گویند، می‌گویند دو شاهد عادل است. ما بگوییم نه، آن هم با دو روایت؛ بگوییم وقتی هوا صاف است دو شاهد عادل هیچ. می‌فرمایند:‌ «ما هو أعظم من رؤية الهلال بمراتب كالدماء»؛ با دو تا کفایت شده، اما در اینجا نمی‌شود؟!

این‌ها را نگاه کنید. روایات یکی و دو تا نیست. اصلاً در خصوص رؤیت هلال، مفصل آمده که «لااجیز الا شهادة عدلین». یعنی در خصوص رؤیت هلال این همه روایات در مورد شهادت عدلین داریم. آن وقت با این دو روایتی که پنجاه تا را می‌گوید آن‌ها را تاویل می‌کنند. آن برای قضا است و آن برای … ! درحالی‌که این روایات به این صورت نیست. اصل خود بینه جزء واضحات است. لذا حرفی که محقق فرموده‌اند حرف خوبی بود. فرمودند:

و أجاب عنهما المحقق في المعتبر بان اشتراط الخمسين لم يوجد في حكم سوى قسامة الدم ثم لا يفيد اليقين بل قوة الظن و هي تحصل بشهادة العدلين. ثم قال: و بالجملة فإنه مخالف لما عليه عمل المسلمين كافة فكان ساقطا. انتهى8

البته این استدلال ایشان «لم یوجد فی حکم سوی قسامة الدم» خیلی سر نمی‌رسد. قسامه الدم برای بینات و أیمان در حقوق الناس است. نمی‌توانید بگویید چون در حقوق الناس فضای مدعی و منکر است، یعنی شهادات حسبی نیست، در آن فضا حرف محقق قبول است. «قسامة لم یوجد الا فی الدم»؛ یعنی وقتی فضا، فضای مدعی و منکر است، ما هیچ کجا در فضای مدعی و منکر قسامه نداریم. البینه ثم الیمین علی المنکر، و خلاص. الا فی الدم. اما این قیاس مع الفارق است. اینجا که مدعی و منکر نداریم. در اینجا رؤیت هلال است. شهادت علی الحسبه است. حقوق الله است. بنابراین فرمایش ایشان نقضی برای حرف آن‌ها نمی‌شود.

نفی اعتبار توهم و تظنی در فرض اختلاف و نزاع توسط شارع

شاگرد: این‌که بگوییم بینه در همه جا کافی است، در اینجا مشکلی برای بحث ما ایجاد نمی‌کند. چون بحث ما نزد قاضی نیست که بخواهیم بگوییم همه جای فقه دو نفر کافی است، در اینجا بخواهیم پنجاه نفر را مطرح کنیم. این‌که دو نفر کافی است، برای نزد قاضی است.

استاد: نه، در ثابت شدن نجاست، در وصیت و … .

شاگرد: این که قتل صورت بگیرد من جواز عمل به بینه دارم؟

استاد: بله، همان جا اگر ولی دم باشد و دو شاهد عادل برای آن شهادت بدهند و شما اجازه بدهید که ولی دم با شهادت مجاز باشد، مشکلی ندارد. این‌که اجازه نمی‌دهند به‌خاطر فوضی و هرج‌ومرج است. و الا فی نفس الامر و فی علم الله تعالی ولی دم است و دو شاهد عادل شهادت داده‌اند. شما فقط می‌گویید بدون اجازه حاکم حق ندارد که قصاص بکند. خب این مختلف فیه است. در این‌که آیا قود و استیفاء حق در این امور، محتاج اذن حاکم هست یا نیست، مشهور می‌گویند که محتاج است. موافق احتیاط هم هست. می‌خواهم بگویم که این جزء مسلمات نیست که شما بگویید آن جا حتماً برای قاضی است. علاوه که صاحب حدائق دارند کل فقه را می‌گویند. می‌گویند این چیز جا افتاده‌ای است که شارع در تمام موضوعات، آن چه را که میخش را کوبیده شهادت عدلین است. آن وقت در رؤیت هلال که یک امر خیلی معمولی عبادی برای مردم است، او بگوید پنجاه نفر می‌خواهد؟ آن هم عدد قسامه ای که نیاز دارد. این حرفشان به گمانم خیلی خوب به نظر می‌آید.

شاگرد: تنها روی روایت «الا خمسین» که تمرکز نکرده‌اند، روی مجموع روایات تمرکز کرده‌اند؛ مثلاً عدلین داریم، پنجاه تا هم داریم و بعد پنجاه تا را هم فرمودند نه، بلکه بیشتر. یعنی این عددهای متفاوت را داریم. در بحث بلوغ می‌فرمودید وقتی عددها مختلف شد دیگر حالت تمرکز روی یک عدد برداشته می‌شود. یعنی وقتی «لایجوز اقل من خمسین» داریم و بالاتر از آن را داریم، دیگر آن تمرکز پنجاه تا را نداریم که بخواهیم بگوییم پس چهل و نه تا نه. وقتی مجموع روایات را کنار هم می‌گذاریم دیگر خصوصیت عدد فهمیده نمی‌شود.

استاد: خصوصیت عدد حتی در مورد؟! موردی که جمع کردیم. چرا فهمیده نمی‌شود؟! من همین را توضیح می‌دهم. می‌گویم این روایت خمسین با بیانی که قبل از آن هست، موردی دارد که در مورد خودش دقیقاً همین عدد است که به مقصود شارع کمک می‌کند که آن برقراری نظم صیام در بلد اسلامی است.

شاگرد: جمع موضوعی یکی از جمع­ها است. شاید جمع حکمی داشته باشد. فقط روایتی که عدلین هستند در مورد غیر از این‌ موضوع است.

استاد: من عرض می‌کنم؛ جایی شد که هنوز اختلاف با عدلین باقی است، شما این را فرض بگیرید.

شاگرد: صاحب حدائق که به این صورت فرمودند، روایات را در کنار هم دیدند و گفتند عدلین داریم، پنجاه تا داریم، و بیش از پنجاه تا داریم، پس خصوصیت پنجاه تا برداشته می‌شود.

شاگرد: بله، ایشان که در عدلین هم گفتند موجب علم است. گفتند ولو معروف نیست، ولی فرمایش ایشان استظهاری است که با چیزی که من عرض کردم، خیلی تفاوت می‌کند. من الآن همین دو روایت را با روایات دیگر عرض می‌کنم، ببینیم اصلاً استظهار از آن‌ها این است که شارع به علم و ظن کار دارد؛ صریحاً امام می‌فرمایند تظنی. و حال آن‌که این‌طور نیست. من کلمه تظنی را می‌خوانم. شما یک بار دیگر نگاه کنید. آیا کلمه تظنی در اینجا به‌معنای گمان است؟ مقابل یقین که صاحب حدائق استفاده کرده‌اند و دیگران.

صحيحة إبراهيم بن عثمان الخزاز عن ابى عبد الله (عليه السلام) قال: «قلت له: كم يجزئ في رؤية الهلال؟ فقال: ان شهر رمضان فريضة من فرائض الله فلا تؤدوا بالتظني، و ليس رؤية الهلال أن يقوم عدة فيقول واحد رأيته و يقول الآخرون لم نره، إذا رآه واحد رآه مائة و إذا رآه مائة رآه الف، و لا يجوز في رؤية الهلال إذا لم يكن في السماء علة أقل من شهادة خمسين، و إذا كانت في السماء علة قبلت شهادة رجلين يدخلان و يخرجان من مصر»9

«قلت له: كم يجزئ في رؤية الهلال؟ فقال: ان شهر رمضان فريضة من فرائض الله فلا تؤدوا بالتظني»؛ تظنی در اینجا یعنی هفتاد درصد، هشتاد درصد؟! مقصود این است؟!

شاگرد: اعمال الشک.

استاد: اعمال الظن یا اعمال الشک. باز هم هنوز می‌خواهم مطلب دیگری را عرض کنم. با قرینه بعدش. فرمودند:‌ «فلا تؤدوا بالتظني»، بعد حضرت می‌فرمایند: «و ليس رؤية الهلال أن يقوم عدة فيقول واحد رأيته و يقول الآخرون لم نره»؛ اینجا اگر عده‌ای ایستاده‌اند، یکی می‌گوید دیدم، بقیه هم دارند نگاه می‌کنند و می‌گویند ندیدیم، در اینجا اگر بگویید ماه ثابت شد، ظن به ثبوت است؟! هست یا نیست؟! همه ایستاده‌اند و هیچ کسی نمی‌بیند و یک نفر می‌گوید می‌بینم. پس تظنی چه شد؟! رویتی که می‌گویم بالتظنی نباشد، «أن يقوم عدة فيقول واحد رأيته و يقول الآخرون لم نره… و لا يجوز في رؤية الهلال إذا لم يكن في السماء علة أقل من شهادة خمسين»؛ پس تظنی چه شد؟ اگر یکی بیاید و برخلاف گفته روایت، ما عمل کردیم، به تظنی عمل کرده‌ایم یا نه؟ ظن نیامده که. پس تظنی به چه معنا است؟ یعنی شبیه همانی که در نواحی عمل به ظن بحث کردیم.

این روایت یادداشت‌کردنی است. تظنی در اینجا به‌معنای توهم است. یعنی امام علیه‌السلام می‌خواهند بگویند این شخص دارد اشتباه می‌کند. وقتی «لایراه الآخرون»، یک نفر می‌گوید من دیدم، بقیه با این‌که سالم هستند اما نمی‌بینند، اگر دنبال او بروید به تظنی رفته‌اید. یعنی بالتوهم، باتباع امر باطل. و لذا روایاتی مانند «ان الظن لایغنی من الحق شیئا» داشتیم که در هفتاد درصد، لایغنی من الحق شیئا؟! پس شما چطور امارات را حجت کردید؟! اصلاً بین این استدلال تهافت ایجاد نمی‌شود؟! «لایغنی من الحق شیئا». بعد شارع می‌گوید همین اماره‌ای که «لایغنی من الحق شیئا»، جعلته کالقطع. لذا تناسب نمی‌شود. پس معلوم می‌شود «لایغنی من الحق شیئا»، یک مقصودی است که با حجیت امارات منافاتی ندارد.

شاگرد: توهم آن شخص نیست، توهم ما است.

استاد: لذا من در آن استظهار عرض کردم، گوینده که در اینجا ظن می‌گوید، نمی‌خواهد بگوید در ذهن آن شخص هفتاد در صد است، بلکه موارد روشنی بود که آن طرف قاطع بود. یعنی می‌گفت من قسم می‌خورم که به این صورت است اما می‌گویند «یظن». کما این‌که الآن از عبارت صاحب جواهر خواندم. صاحب جواهر گفتند: «و ظنّ انه قد جاء فی الباب». «ظنّ» در اینجا به چه معنا است؟ یعنی صاحب حدائق می‌گفتند که من هفتاد درصد شیء نو آوردم؟! نه، ایشان که این را نمی گفتند. ایشان می‌گفتند من چیز خیلی محکمی آورده‌ام؛ ایشان می‌گویند «ظنّ» یعنی توهم. نه این‌که او به‌صورت هفتاد درصد گمان کرده. اصلاً نمی‌خواهند حال او را بگویند. «ظنّ» حکم قضاوتی از متکلم است، برای تخطئه آن شخص، ولو در نظر خودش قاطع باشد. اینجا هم می‌فرمایند «لیس بالظنی» یعنی این جور نیست که با توهّم جلوبروید. یعنی می‌خواهند تخطئه کنند.

رفع نزاع، مناط اصلی در مدیریت امتثال روایات رؤیت هلال

با این بیان در مانحن فیه جمع‌بندی روایت چه می‌شود؟ در اینجا جمع‌بندی روایت این می‌شود که اساساً با این‌که حضرت فرمودند «رآه واحد لراه الف»، مقصود از این اصلاً حصول علم و ظن نیست. و لذا این جور نیست که بگوییم چون هوا صاف است، حتماً علم نیاز است. شما عبارت صاحب حدائق را نگاه کنید، می‌گویند حتماً علم می‌خواهد. ابر آمد، حالا دیگر از علم دست برداشتیم. این مقصود نیست. مقصود از این کلمات این است که وقتی می‌خواهید روزه بگیرید، با حالات اختلاف و تشتت روزه نگیرید. شارع محکم‌کاری کرده. اگر قرار است نزاع باشد، روزه نگیرید. اگر قرار شد نزاع مستقر باشد، شارع محکم حرفش را زده است. وقتی نزاع مستقری در ثبوت هلال است، من شارع می‌گویم روزه نگیرید. فردایش همه با هم روزه می‌گیرند.

خب اگر نزاع برطرف شد؛ یعنی در احراز موضوع حکم شرعی که دخول شهر مبارک است، نزاعی پیش نیامد. به چه وسیله؟ به انواعی از انحائی که رفع نزاع می‌شود. ساده‌ترین آن این است که دو شاهد عادل در یک شهر به مجتهدی که صاحب فتوا است، شهادت می‌دهند که ماه را دیده‌ایم. او هم می‌گوید مردم، اهل بلد، خمس مأه، الف اهل بلد، فردا اول ماه است.

شاگرد: اگر به این صورت است، پس چرا خمسون را فرمودند؟ وقتی قرار است برش شارع کار را تمام کند، در همه جا همین کار را انجام می‌دادند.

استاد: عرض کردم،وقتی هوا صاف است، گاهی که مردم برای استهلال می‌روند، نزاع بر طرف نمی‌شود. دیگران هم کنار آن دو عادل ایستاده‌اند. می‌بینید صد نفر هستند، در صد نفر دو نفر می‌گویند ما می‌بینیم و بقیه هم ندیده اند.

شاگرد: شارع که نمی‌خواهد برش غیر حکیمانه بکند. صد هستند و دو نفر بگویند ما دیدیم و همین هم بشود.

استاد: لذا در موضع خودش عرض کردم؛ یعنی درجایی‌که با شهادت دو نفر وقتی هوا صاف است، و صد نفر رفتند برطرف نمی‌شود. عده‌ای حرف می‌زنند.

شاگرد٢: این وجه خوبی است. ولی برای مدعای حضرت عالی نمی‌آید. شما می‌فرمایید شارع برای ازبین‌بردن نزاع و اختلاف این برش را زده است، خب وقتی هوا ابری است، نزاع و اختلاف بیشتر پیش می‌آید یا وقتی که هوا صاف است؟ ظاهراً برش پنجاه تا برای اختلاف نیست، برای بستن این است که او بخواهد بین مسلمین نزاعی بیاندازد. چون وقتی هوا صاف است حتماً محل نزاعش کم‌تر است. شارع به این صورت نزاع بین چند نفری که می‌آیند را می‌بندد و الا محط اختلاف وقتی است که هوا ابری است.

شاگرد: وقتی هوا صاف باشد اختلاف بیشتر می‌شود.

استاد: صحبت سر تخطئه است. بقیه می‌گویند «لانری».

شاگرد: این موید عرض من است. من عرض می‌کنم درجایی‌که هوا صاف باشد، نزاع حتماً کم‌تر است. یعنی نزاع در جایی بیشتر می‌شود که احتمال خطای دید بیشتر می‌شود.

شاگرد٢: وقتی به‌خاطر ابری بودن احتمال خطا می‌دهید دیگر تخطئه نمی‌کنید و نزاع رخ نمی‌دهد. ولی وقتی هوا صاف است، تخطئه صورت می‌گیرد.

استاد: می‌خواستم عبارت مرحوم حکیم را بخوانم. ایشان مطلب خوبی دارند. ذیل فرمایش شما وقتی هوا صاف است، دو شاهد عادل شهادت دادند، بدون این‌که دیگران اختلاف کنند، یقول القوم صدقتما. در اینجا شارع به مطلوب خودش رسیده است. در اینجا دیگر نمی‌گوید من پنجاه تا را می‌آورم. اما گاهی است که همین دو نفر می‌گویند اما «لایقول القوم صدقتما». یعنی حال انکار دارند. حال این‌که استبعاد دارند؛ می‌گویند چطور شد ما ندیدیم اما شما دیدید! اینجا است که شارع می‌بیند با دو نفر قرار نیست تعظیم شعائر شهر مبارک انجام شود. این نگاه به روایت یعنی شما اساساً می‌گویید شارع در احراز موضوع شهر مبارک، عاشق حال یقین شما نیست. آن چه که مطلوب شارع است، نظم اجتماعی مسلمین در تعظیم شعائر است. ولذا وقتی از بیرون بلد دو نفر می‌آیند و هوا ابری بود، می‌گویند دو نفر بیایند و شهادت بدهند، همه قبول می‌کنید. چون ابر بود شما نزاعی ندارید. وقتی شما نزاع ندارید شارع می‌تواند با آن دو نفر برش انجام بدهد. اینجا برشی است که شارع می‌تواند. می‌گوید چون ابر بود شما مجبورید به گفته من شارع عمل کنید. با همان دو نفری که از بیرون آمدند تمام می‌شود. به خلاف جایی که چشم شما باز است و دارید می‌بینید. می‌گویید چطور شهادت داد؟! با این‌که صد نفر بودیم و ما ندیدیم.

شاگرد: در فرض غیم هم حالی پیش می‌آیند دو نفر که می‌آیند قبول نمی‌کنند، آن وقت باید «اخبرا عن قوم صاموا للرؤیه» هم باشد.

استاد: بله، یعنی وقتی مقصود اصلی روشن شد، همه روایات قابل جمع هستند. به این تنقیح مناط می‌گوییم. مناط داریم و ملاک. در اینجا تنقیح مناط است. مناط یعنی چیزی که حیثیت حکم به آن بند است. حالا مناط می‌تواند تعبدی باشد و می‌تواند یک جور ملاک هم باشد. قبلاً بحثش شده است.

بحث ما فعلاً سر مناط حکم است. یعنی چیزی که حکم دائر مدار آن است، چیست؟ ما می‌گوییم حکم دائر مدار چیزی است که زمینه نزاع نباشد. وقتی زمینه نزاع بود، شارع برای این‌که این نزاع برطرف شود، مراحلی را قرار داده است. اما این روایات «رآه واحد» برای چیست؟ برای این است که شارع این بیان را محکم بگوید که اگر زمینه اختلاف بود، همین که مظنه­اش بود، من می‌گویم که روزه نگیرید. یعنی شما مستصحب هستید، تا مادامی که نزاع هست، مستصحب هستید.

حالا بیان مرحوم حکیم را ببینید. ایشان مطلب خوبی دارند. جلد هشتم، صفحه چهارصد و پنجاه و چهار. منظور من اینجا است:

وكيف كان فالقول المذكور ضعيف ، لا لضعف الخبرين ـ لأن الظاهر اعتبار الأول ، مع الانجبار بعمل الأجلاء ـ بل لأن ظاهر الخبرين عدم حجية البينة مع الاطمئنان النوعي بالخطإ10

«وكيف كان فالقول المذكور ضعيف»؛ قول مذکوری که می‌گویند باید پنجاه نفر باشند. «لا لضعف الخبرين ـ لأن الظاهر اعتبار الأول»؛ خبر ابراهیم. اما روایت حبیب مجهول است. ایشان حرفی ندارند که این روایت مجهول است. اما روایت اول را می‌گویند موسی بن عبدالله ثقه است و همان موسی بن عبدالله براق است. «بل لأن ظاهر الخبرين عدم حجية البينة مع الاطمئنان النوعي بالخطإ»؛ فضای استظهار ایشان این است که می‌خواهند بگویند بینه وقتی حجت است که ظن نوعی به خطای بینه نباشد. روایت در این فضا است. خب این خوب است. این یک جور استظهاری است که لازمه آن این است که آن روایت یک جوری معنا شود. حالا الآن وقت گذشت، فردا بیشتر نگاه بکنید. نکات خوبی در فرمایش ایشان هست.

همچنین بیش از ده صفحه از حدائق را حتماً مرور کنید ذیل شیاع و ذیل بینه؛ ثالثها و رابعها. همچنین فرمایش صاحب جواهر را هم نگاه کنید. در جمع‌بندی این روایات مباحث خوبی هست که به درد جاهای دیگر هم می‌خورد.

شرطیت یا عدم شرطیت عدالت در پنجاه نفر

شاگرد: در این پنجاه نفر عدالت شرط است؟

استاد: چون حضرت اسم قسامه را برده‌اند، اگر بگوییم از این باب مثل قسامه است، در قسامه عدالت شرط نیست. همچنین در آن‌ها زن نیست و مرد هستند. اما اگر بگوییم از باب مثال در عدد است، دوباره ناظر به شهادت می‌شود. کلمه شهادت طبق ضوابط اصلیه فقه، نیاز به عدالت دارد. مگر شهادت هایی که قبلاً در اصاله عدم الرد عرض کردم. آن جا مفصل صحبت شد درجایی‌که شاهد عادل نیست، همه می‌گویند پس مردود است. عرض می‌کردم این‌طور نیست. به کلمات فقها هم استشهاد کردیم. وقتی شاهد عادل نیست یا یکی است، طبق اصاله عدم الرد، شارع برای آن حساب باز می‌کند. ولو همه آثار را بار نکند اما بعض مراتب ترتیب اثر را می‌دهد. و لذا فعلاً باید فکر کنیم و ببینیم آیا مقصود این است که در خصوصیاتش هم مثل قسامه است؟ یا نه، از باب شهادت کلی است و تنها در عدد مانند قسامه است؟

والحمد لله رب العالین

کلید: قسامه، شهادت پنجاه نفر به رؤیت، اذا رآه واحد لرآه الف، لیس بالتظنی، تنقیح مناط، بینه در رؤیت هلال، شیاع، روایت ابی العباس، آیت‌الله شبیری زنجانی، تعبّد، موضوعیت علم، مدیریت امتثال، رفع نزاع، صاحب حدائق

1 وسائل الشيعة - ط الإسلامية ج7 ص183

2 الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة ج13 ص240

3 جواهر الكلام ج١۶ ص٣٧۵

4 همان

5 الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة ج13 ص255

6 همان٢۴۴

7 همان

8 همان ٢۵۴

9 همان ٢۵۴

10 مستمسك العروة الوثقى ج٨ ص۴۵۴