بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۰-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

فقه: جلسه 71: 17/11/1400

بسم الله الرحمن الرحیم

فقه الحدیث روایات «إذا رآه واحد رآه ألف»

بررسی تهافت در طریقیت رؤیت و عدم اجزاء تلسکوپ در کلام مرحوم خوئی، روایات عدم اعتبار رؤیت واحد و عدلین، انشائات طولی، نکاتی پیرامون مباحث لغت

پاسخ هیویات فقهیه به تهافت در کلام محقق خوئی

فالموضوع بحيث يرى هو جزء الموضوع، أمّا نفس الرؤية فهي طريقٌ محض، نعم إذا أمكن الرؤية المجرّدة و لم تتحقّق لمانع أو لعدم استهلال فالطريقان حينئذ على موضوعٍ واحدٍ ذي منزلة و درجة واحدة بخلاف ما إذا كان طريقان على موضوعين1

در پاورقی به هیویات فقهیه صفحه ١٣٩ و صفحه ١۴٠ آدرس داده‌اند. در صفحه ١۴٠ عبارت به این صورت است:

فالاشكال بالتهافت على ما في التنقيح و المستند من أن الرؤية و التبين- كما سيأتي فيبحث الليالي المقمرة- أخذا في كلامه من جهة أنهما طريق محض و التزم من جهة أخرى أن لهما موضوعية، حيث لا تقوم بقية الطرق مقامهما،غفلة عن هذه النكتة و هي ان الموضوع بحيث يرى هو جزء الموضوع، اما نفس الرؤية فهي طريق محض.2

«فالاشكال بالتهافت على ما في التنقيح و المستند..»؛ این‌که شما یک جا رؤیت را طریق می‌دانید و در یک جا به آن موضوعیت می‌دهید، «غفلة عن هذه النكتة»؛ صریحاً نگفته‌اند که این اشکال تهافت را چه کسی گرفته. من هم نمی‌دانم. علی ای حال در پاورقی3 تعبیر «بعض معاصرین» بود. خلاصه به مرحوم آقای خوئی این اشکال را گرفته‌اند که خلاصه شما رؤیت را طریقی می‌دانید یا موضوعی؟ اگر آن را طریق می‌دانید پس چطور می‌گویید باید رؤیت متعارف باشد و تلسکوپ کافی نیست؟ اگر رؤیت را موضوع می‌دانید، خب همه جا موضوع، موضوع است. نمی‌توانید بگویید که به رؤیت نیاز نیست.

در این فضا آن چه که ایشان تلاش کرده‌اند، این است که جمع کنند بین طریقیت رؤیت و یک حیثی از موضوعیت آن. لذا گفتند که دو موضوع است. یکی مرتبه‌ای از قمر است که باید در آن منزل وارد شود که رؤیت طریق ورود قمر در آن منزل است. و آن منزل طوری است که باید دیده شود اما منزل قبل از آن طوری است که دیده نمی‌شود.

بنابراین از آثار منزل دوم بودن، امکان رؤیت است. نه این‌که خود رؤیت از طریقیت بیافتد. رؤیت طریق به موضوع خودش است. ذو الطریق، رسیدن قمر به منزل دوم است. آن موضوع است. اما شما با تلسکوپ قمر را می‌بینید درحالی‌که هنوز به منزل دوم نرسیده است. پس طریقیت رؤیت با این نحو از موضوعیت آن منافاتی ندارد.


در پایان جلسه قبل هم از اولین جواب مرحوم آقای خوئی در مراسلات نقل کردند. همچنین کلامی را از وحید بهبهانی گفتند که به آن هم اشاره می‌کنم.

بررسی منشأ تهافت در کلام مرحوم خوئی

آن چیزی که می‌خواهم عرض کنم و مشتمل بر نکاتی است که باید یادداشت کرد و روی آن‌ها فکر کرد، این است:

الف) شیوه بحث مرحوم خوئی در کتاب المستند

آن طوری که بر می‌آید کتاب مستند –کتاب الصوم- در سال ٩۴ ق. تمام شده. مراسلات که علامه تهرانی به ایشان نامه نوشتند که فتوای ایشان را تغییر دهند و بعداً هم قیدی به فرمایش ایشان اضافه کردند، در سال ٩۶ ق. بوده. یعنی قبل از آن کتاب صوم را فرموده بودند. وقتی شما عبارات المستند را نگاه می‌کنید، می‌بینید تأکید حرف ایشان اصلاً روی طریقیت و موضوعیت نیست. درگیری­ای که در المستند داشتند، با چه کسانی بوده؟ با آن‌هایی که می‌گفتند هلال مثل طلوع و غروب، منوط به افق است؛ «انما علیک مشرقک و مغربک4». ایشان به‌شدت با این حرف درگیر هستند. می‌گویند «انما علیک مشرقک و مغربک» برای آفاق و کره زمین است. اما خروج قمر از تحت‌الشعاع، ظاهرة سماویه است و هیچ ربطی به آفاق ندارد. درگیری اصلی ایشان در آن جا این بوده، اما این‌که رؤیت، طریق یا موضوع است، در آن جا محور بحث ایشان نبوده است. ولی در المستند در ابتدای بحثشان در دو-سه جا تعبیر «الرویة العادیه» را دارند. پایان بحث مستند به تنبیهی می‌رسد. بعد از این‌که با آن طرف بحث کردند و «انما علیک مشرقک و مغربک» را دفع کردند و گفتند که خروج قمر از تحت‌الشعاع و شروع شهر، ظاهرة سماویة است که ربطی به آفاق ندارد، و بعد از این‌که یکی-دو بار کلمه «رؤیت» را آوردند که سیر هلال به این صورت است که به رؤیت می‌رسد، در پایان کلام یک تنبیه دارند.

اگر از روی عبارات بخوانم نافع است و دقیق‌تر است. اما آن چه که می‌خواهم فعلاً روی آن تأکید کنم و در ابتدای کلام بگویم این است: وقتی ایشان می‌خواهند بگویند که رؤیت درجه‌ای از کار را به خودش اختصاص می‌دهد، فرموده‌اند:

«و لكن هذا الوجود الواقعي لا أثر له في تكوّن الهلال و ان علمنا بتحققه علما قطعيا حسب قواعد الفلك و ضوابط علم النجوم5»؛ وقتی هلال در مقارنه است، هیچ چیزی از آن پیدا نیست. عبارت قبلی ایشان این است: «تنبيه: غير خفي ان للقمر- على ما ذكره القدماء من الهيويين- حركتين»؛ حرکت روشن که دارد، علاوه‌بر آن حرکات دیگری هم دارد. فعلاً حرکت روشنی دارد که در شبانه‌روز -٢۴ ساعت- هلال را می‌بینید و غروب می‌کند. این حرکت اول است. حرکت دوم این است که باید فردا آن را ببینید. امروز می‌بینید که هلال اینجا غروب کرد. فردا می‌بینید همین ساعت در جایی که دیروز هلال بود، نیست. بلکه بالاتر آمده به طرف شرق. یعنی از غرب به شرق حرکت کرده؛ حرکت ثانیه. این دو حرکت است.

خب وقتی در محاق است، خورشید و ماه در محاذی هم هستند. با آن توضیحی که عرض شد. بعد، حرکت ثانیه شروع می‌کند از مقارنه رد می‌شود و در طی ٢٧ روز- ٢٩ روز و نیم از غرب به شرق از خورشید فاصله می‌گیرد. می‌فرمایند همین که فاصله گرفت یک قطر بسیار ریزی از هلال تشکیل می‌شود.

ثمَّ بعدئذ يختلف المسير فينحرف الطرف المستنير الى الشرق و يستبين جزء منه و به يتكون الهلال الجديد- كما تقدم- الا ان هذا الانحراف المستتبع لتلك الاستبانة تدريجي الحصول لا محالة فلا يحدث المقدار المعتد به القابل للرؤية ابتداء بل شيئا فشيئا، إذ كلما فرضناه من النور فهو طبعا قابل للقسمة، بناء على ما هو الحق من امتناع الجزء الذي لا يتجزء6

«ثمَّ بعدئذ يختلف المسير فينحرف الطرف المستنير الى الشرق و يستبين جزء منه»؛ به محض این‌که فاصله گرفت، جزء بسیار کمی از آن آشکار می‌شود.

«و به يتكون الهلال الجديد»؛ از همین شیء بسیار ریز، هلال متکون می‌شود. «الا ان هذا الانحراف»؛ یعنی همین که از شمس مقداری این طرف تر می‌آید. «المستتبع لتلك الاستبانة»؛ پیدا شدن هلال بسیار ظریف، «تدريجي الحصول لا محالة».

«فلا يحدث المقدار المعتد به القابل للرؤية ابتداء»؛ به چشم ما نمی‌آید. «بل شيئا فشيئا، إذ كلما فرضناه من النور فهو طبعا قابل للقسمة»؛ هر چقدر هلال را کوچک بگیرید باز می‌توانید آن را نصفه کنید. «بناء على ما هو الحق من امتناع الجزء الذي لا يتجزأ»؛ پس هر چه آن را کوچک کنید همین‌طور می‌رود.

حالا این‌که این‌ها سؤالات علمی دارد، جای خودش.

فلنفرض ان أول جزء منه واحد من مليون جزء من أجزاء النصف المستنير من القمر فهذا المقدار من الجزء متوجه الى طرف الشرق غير انه لشدة صغره غير قابل للرؤية7

«فلنفرض»؛ حالا که جزء لایتجزی محال است و هر چه کوچک شوید باز جا دارد، «ان أول جزء منه واحد من مليون»؛ هلال باریک یک میلیونیوم است. البته می‌تواند بیشتر از آن هم باشد، اما فعلاً فرض گرفتیم. فرمودند که اول جزء ندارد. اما فعلاً فرض می‌گیریم. این‌که در حرکت داریم یا نداریم، آخوند در اسفار در ذیل برهان تطبیق یا سُلّمی دارند؛ چند برهان در باب تناهی ابعاد می‌آید، در آن جا ایشان مطرح می‌کنند که وقتی ما به حرکت خط می‌دهیم، چون حرکت، حادث است، خلاصه باید یک چیزی بیاید. آن جا یک حرفی دارند. اما این‌که آدم قانع شود یا نه، حرف دیگری است.

علی ای حال ایشان هم اول الجزء را فرض می‌گیرند که جزء من میلیون است.

«فهذا المقدار من الجزء متوجه الى طرف الشرق غير انه لشدة صغره غير قابل للرؤية»؛ ما آن را نمی‌بینیم.

قبل از این عبارت هم فرمودند:

و من ثمَّ قد يتفق مع الشمس طلوعا و غروبا و قد يختلف. فمع الاتفاق المعبر عنه بالمحاق و تحت الشعاع و هو طبعا في آخر الشهر بما ان النصف المستنير فيه بكامله نحو المشرق و مواجه للشمس لم ير منه أي جزء بتاتا8

وقتی قمر در محاق است، ممکن نیست که شما یک ذره از آن را ببینید.

ابطال حد دانژون در نجوم امروز

اگر این حرف را امروز پیگیری کنید و مباحث آن را پی جویی کنید، الآن می‌گویند لازم نیست مقارنه تامه باشد؛ آن چیزی که الآن به آن حد دانژون می‌گویند. نمی‌دانم در ٩۴٠ یا ٩۶٠ بود، آن آقا دید هر چه فاصله –زاویه افتراق- بین خورشید و ماه نزدیکتر می‌شود… .

شاگرد: بُعد سُوی.

استاد: نه، بُعد سوی برای منطقة البروج است.

شاگرد: جدایی زاویه‌ای.

استاد: بله، جدایی زاویه‌ای یعنی آن جایی که شما کاری به هیچ چیزی ندارید. فقط دو جرم خورشید و ماه را در آسمان می‌بینید، اگر رأس زاویه از چشم شما باشد، چقدر می‌شود. یعنی از ٣۶٠ درجه دور شما، فاصله جرم شمس با جرم قمر چند درجه است. به این جدایی زاویه‌ای می‌گویند. یعنی به دید ما شمس و قمر چند درجه از هم جدا شده‌اند.

ایشان حساب کرد و دید هر چه آن‌ها نزدیکتر می‌شوند این قوس کم می‌شود. مثلاً تا نود درجه و زیر نود درجه می‌آید. با حد ریاضی و محاسبه‌ای که داشت به هفت درجه رسید. ایشان گفت اگر جدایی زاویه‌ای به هفت درجه برسد دیگر ممکن نیست آن قوس هلال را حتی یک ذره ببینید.

فرمایش ایشان (مرحوم خوئی) این بود که قوس را در نظر گرفتند و ضخامت آن را کم کردند و گفتند جزء لایتجزی. گفتند مدام باریک می‌شود. اما ایشان می‌گوید در حد دانژون نه تنها قوس باریک می‌شود، بلکه طول قوس کم می‌شود. یعنی قوسی که نود درجه بود، وقتی جدایی زاویه‌ای کم‌تر می‌شود و نزدیک هم می‌شوند، قوس هشتاد درجه می‌شود. مدام که جلوتر می‌رویم قوس کم‌تر می‌شود. می‌رسد به حد که صفر است. در هفت درجه آن میل به صفر می‌کند. یعنی دیگر قوس مایل به صفر می‌شود و دیگر قوسی که قابل رؤیت باشد، نداریم.

خب بنابراین این‌که فرمودند باریک می‌شود، روی حدی که به کار می‌برد، یک فرض جدید پدید می‌آورد. البته این چندین سال محل بحث و توضیحات علمی بود؛ این‌که کوه‌هایی که در کره ماه سبب این می‌شود و بازتاب نور و…؛ بحث‌های مفصل آن در اینترنت و ... موجود است.

ولی چیزی که مهم است این است که آقای مارتین الساسر (Martin Elsässer) که آلمانی است و یک سایتی هم دارد، این‌چنین تعبیر می‌کند که حد دانژون دیگر مرده –dead- است. در سال ٢٠٠٨ آن عکس را گرفته و آخرین عکس هایی که در سال ٢٠١٠ گرفته را در سایت9 خودش گذاشته است. می‌گوید دانژون دیگر مرد. البته سلطان10 و یک نفر دیگر قبل از ایشان پی گرفتند و آن را تا پنج درجه آن را آوردند. قبلاً می‌گفتند که حد دانژون زیر هفت درجه نداریم و ممکن نیست که ما ذره ای قوس داشته باشیم. اما آن‌ها با محاسبات خیلی گسترده و بازنویسی آن را به پنج درجه رساندند.

ایشان که کارشان عکاسی است و در سایتش عکس دوربین‌های خود را هم گذاشته، مفصل کار کرده و عکس های آن هم موجود است. آقایی هم که مقاله فارسی را در راسخون از ایشان آوردند، تعبیرشان این است: «در 15مي 2008، او توانست هلال ماه را در 5 دقيقه بعد ازمقارنه آشکار کند». عکس آن را هم انداخته. البته این‌که در بحث ما می‌توان به آن هلال گفت یا نه، جای بحث دارد.

علی ای حال باید بعداً به بحث‌های ثبوتی آن برسیم. فعلاً آن چیزهایی که شده را می‌گویم. بنابراین حد دانژون فعلاً مورد قبول نیست و با تصویربرداری هم آن را نشان داده‌اند که این‌که می‌گویید صفر است، صحیح نیست.

اتفاقا در مورد آن چیزی که ایشان (مرحوم خوئی) در اینجا فرموده‌اند؛ زیر پنج درجه هم که او عکس‌برداری کرده، قوس‌ها طولانی است. این جور نیست که قضیه کوتاه شدن درست باشد. و لذا بعد از این‌که این عکس ها آمد، فرضیه کوه و حاجب شدن کوه‌های ماه همه پی کارش رفت. همه آن تحلیل‌ها و توجیهات پی کارش رفت. چون دارند می‌بینند که نور می‌آید؛ وقتی شما عکس‌برداری می‌کنید قوس بیش از نود درجه در هلال دارید. در این عکس ها خیلی روشن است. پس معلوم می‌شود اگر کوه‌ها حاجب می‌شدند نور به دوربین شما وارد نمی‌شد. لذا معلوم می‌شود که همه آن توجیحات بیخود بوده است. علی ای حال در این اواخر این بحث‌ها صورت گرفته که می‌گویند حد دانژون دیگر مُرد و کاری به آن نداشته باشید و باید حساب دیگری برای آن باز شود.

ایشان در این تنبیه که این دو حرکت را توضیح می‌دهند، به آنجا می‌آیند که باید هلال دیده شود. می‌فرمایند:

و لكن هذا الوجود الواقعي لا أثر له في تكون الهلال و ان علمنا بتحققه علما قطعيا حسب قواعد الفلك و ضوابط علم النجوم، إذ العبرة حسب النصوص المتقدمة بالرؤية و شهادة الشاهدين بها شهادة حسية عن باصرة عادية لا عن صناعة علمية أو كشفه عن علوه و ارتفاعه في الليلة الآتية11

«و لكن هذا الوجود الواقعي لا أثر له في تكون الهلال و ان علمنا بتحققه علما قطعيا حسب قواعد الفلك و ضوابط علم النجوم»؛ با این‌که علم قطعی دارید که این هلال هست، چرا فایده ندارد؟ بزنگاه حرف من اینجا است: می‌فرمایند: «اذ العبرة حسب النصوص المتقدمة بالرؤية و شهادة الشاهدين بها شهادة حسية عن باصرة عادية لا عن صناعة علمية أو كشفه عن علوه و ارتفاعه في الليلة الآتية»؛ این‌ها فایده ندارد. آن چه که ما می‌خواهیم دیدن با بصر عادی است که نصوص همان را می‌گوید.

ببینید اینجا نصوص رؤیت و شهادت را گفتند و مشکلی هم نبود. در فضای ذهن شریفشان هیچ مشکلی نداشتند. چرا؟ چون اصل محور و درگیری بحث در مستند با چه چیزی بود؟ با «انما علیک مشرقک و مغربک» بود. ایشان میخ این را کوبیدند که وقتی قمر از تحت‌الشعاع درآمد، ولو ما زمان آن را تعیین کنیم ولی نصوص شرعیه می‌گوید وقتی با چشم عادی دیده شود. پس خروج قمر از تحت‌الشعاع، ملاک نیست و وجود واقعی آن هم ملاک نیست، تا زمانی‌که آن را با چشم ببینیم. آن وقت است که بیرون آمده. خب وقتی قمر از تحت‌الشعاع با چشم عادی بیرون‌ آمد، اول الکلام است که باید وقت غروب باشد یا نباشد، اشتراک آفاق شرط است یا نیست؟ ایشان فرمودند که آفاق شرط نیست. این فضای بحث ایشان در مستند است.

ب) شیوه بحث مرحوم خوئی در مراسلات

دو سال بعد از آن، مراسلات صورت می‌گیرد. طبق این تاریخی که کتاب چاپ شده و گفته اند. وقتی مراسلات می‌آید محور بحث عوض می‌شود. یعنی در رساله اولی که ایشان فرستاده‌اند، تأکید می‌کنند روی موضوعیت رؤیت و صفتیت آن و جزئیت آن برای موضوع شرعی. لذا جای محور بحث عوض می‌شود. حالا رؤیت موضوع هست یا نیست؟

لذا وقتی مرحوم آقای خوئی در جواب اول، جواب می‌دهند بحث را سر این می‌آورند که رؤیت طریق است یا موضوع. ادله‌ی محکمی می‌آورند و در مقابل ایشان روی طریقیت پافشاری می‌کنند. ایشان12 می‌گفتند رؤیت موضوعیت دارد. حالا در اینجا فضای بحث سر طریقیت و موضوعیت رؤیت شد. در اینجا بود که عده‌ای گفتند شما تناقض می‌گویید. در اینجا می‌گویید طریق است ولی در آن جا13 می‌گویید باید به حدی برسد که چشم عادی آن را ببیند. خب اگر رؤیت طریق محض است چشم عادی نیاز نیست. هلال، هلال است و چشم هم طریق محض است. چطور جمع می‌کنید؟! تهافت از اینجا شروع شد. لذا در هیویات فقهیه خواستند این تهافت را جواب دهند.

آن نکته‌ای که می‌خواهم عرض کنم این است: در المستند فرمودند «اذ العبرة حسب النصوص المتقدمة بالرؤية»، رؤیت هم که با چشم عادی است. مصادره‌ای که همیشه عرض می‌کنم، است؛ از کجا می‌گویید «بالرؤیه العادیة»؟ شما که یک نحو موضوعیت به آن می‌دهید.

اینجا که بحث شده در مراسلات نکته زیبایی به چشم می‌آید. توضیح آن از من است. در مستند فرمودند: «حسب النصوص بالرویه»، اما در مراسلات چون محور بحث عوض شده، سر طریقیت و موضوعیت بحث شده. ایشان هم محکم از طریقیت کرده‌اند. گویا در اینجا در ذهن شریفشان یک تهافتی آمده؛ ما می‌گوییم تلسکوپ نه، بلکه رؤیت عادی ملاک است و شهر شرعی هم با این داخل می‌شود. از یک طرف مدام تکرار می‌کنیم که طریق است. در جوابی که دادند، می‌فرمایند: شک نداشته باشید که رؤیت طریقیت دارد:

و بالجملة لا مساغ لأصل الجزئيّة فضلا عن الصّفتيّة. و إنّما أخذت طريقا لأنّها أتمّ و أسهل و أعمّ وصولا لكلّ أحد، إلى إحراز الهلال المولّد للشّهر الّذي هو تمام الموضوع14

«و بالجملة لا مساغ لأصل الجزئيّة فضلا عن الصّفتيّة»؛ به‌هیچ‌وجه رؤیت جزء موضوع شرعی نیست، چه برسد به این‌که صفت باشد. بعد هم فرمودند تمام موضوع دخول شهر است. بعد می‌فرمایند «نعم». حالا ببینید تفاوت آن با المستند در چیست. چون محور بحث عوض شده است. می‌فرمایند:

نعم لا بدّ أن يكون وجود الهلال على نحو يمكن رؤيته بطريق عادىّ، فلا تكفي الرّؤية بالعين الحادّة جدّا أو بعين مسلّحة بالمكبّر أو العلم بوجوده بالمحاسبات الرّصديّة على دون تلك المرتبة، لاستفادة تلك الصّفة له من النّصوص المعتبرة النّاطقة بأن لو رآه واحد لرآه خمسون أو لرآه مأة أو لرآه ألف، تعبيرا عن حدّ ما ينبغي من صفة وجوده15

«نعم لا بدّ أن يكون وجود الهلال على نحو يمكن رؤيته بطريق عادىّ، فلا تكفي الرّؤية بالعين الحادّة جدّا»؛ چشمی که خیلی تیز می‌بیند، فایده ندارد.

«أو بعين مسلّحة بالمكبّر أو العلم بوجوده بالمحاسبات الرّصديّة»؛ اگر هم علم داریم، فایده ندارد. «على دون تلك المرتبة»؛ مرتبه امکان رؤیت با چشم عادی. همانی که در هیویات می‌گویند مرتبه، موضوع است؛ باید تا اینجا بیاید.

«لاستفادة»؛ حالا چرا می‌گویید که اینجا به این رؤیت نیاز است و آن علم فایده ندارد؟ می‌فرمایند «لاستفادة تلك الصّفة له من النّصوص المعتبرة»؛ از نصوص معتبره به دست آمده. خب نصوص معتبره ای که رؤیت دارند؟ این اول کلام است. شما می‌گویید رؤیت طریق محض است، اگر طریق محض است که عادی و غیرعادی ندارند بلکه هر چه که فهمیدید. قطع دارید که آن هست. شما طریق گرفتید. می‌گویند نه، نصوصی داریم که:

«النّاطقة بأن لو رآه واحد لرآه خمسون أو لرآه مأة أو لرآه ألف، تعبيرا عن حدّ ما ينبغي من صفة وجوده»؛ این روایات نمی‌گویند باید ببینید که شما بعد بگویید دیدم و تمام! که بگویید مصادره به مطلوب نکن. این روایات بر صرف کاشفیت رؤیت، یک چیز اضافه‌ای هم دارند. می‌گویند باید خمسون و اَلف و همه ببینند. خمسون و الف، چه کسانی هستند؟ عادی یا غیرعادی هستند؟ عادی هستند. پس در اینجا احساس کردند که باید به بخشی از نصوص استناد کنند، نه مطلق نصوص رؤیت که در آن جا کردند. چرا در اینجا احساس کردند که باید به این سنخ از نصوص استناد کنند؟ به‌خاطر این‌که محور بحث عوض شده. آن جا داشتند با آن‌ها درگیر می‌شدند و گفتند که نصوص «رؤیت» را می‌گوید. اما در اینجا طرف مقابل ایشان روی موضوعیت رؤیت تأکید می‌کند. اما ایشان می‌خواهند موضوعیت را بردارند ولی درعین‌حالی که می‌خواهند موضوعیت را بردارند و قائل به طریقیت شوند، باز می‌خواهند بخشی از موضوعیت را به آن بدهند. لذا می‌گویند این موضوعیت از کجا می‌آید؟ می‌گویند نصوص می‌گویند «لو رآه واحد لرآه خمسون»، پس معلوم می‌شود که باید عادی باشد تا همه ببینند.

این تفاوتی است که در این دو عبارت هست. لذا بعد هم تصریح می‌کنند و می‌فرمایند:

فهذا أيضا ممّا لا خلاف بيننا فيه، فإن كان المراد من الجزئيّة هذا التّقييد، فحرىّ بالتّأييد و لكنّه خلاف ظاهر المقال.16

یعنی ما هم قبول کردیم که رؤیت برای موضوع شرعی جزئیت دارد، اما نه آنی که شما می‌گویید. شما می‌گویید در هر بلد خاص خودش. اما ما می‌گوییم برای اصل این‌که هلال، هلال شود. اینجا دیگر قبول کردند. «و لكنّه خلاف ظاهر المقال»؛ می‌گویند شما این را نمی‌گویید.

خب این فرمایش ایشان است. آن چه که من عرض کردم این است که ایشان احساس کردند که در فضای طریقیت، بحث دچار یک جور تهافت می‌شود. این تهافت را چطور جواب بدهیم؟ می‌گوییم روایات «لو رآه واحد لرآه خمسون» می‌گوید صرف هلال واقعی کافی نیست، باید هلال متعارف باشد.

بررسی روایات «إذا رآه واحد رآه ألف» و نقد مرحوم خوئی

ما که این تعبیر را نداریم که «لو رآه واحد لرآه خمسون» که بعد هم بگوییم رؤیت متعارفه است. در این باب روایات متعددی هست. با توجه به بحث‌هایی که قبلاً کردیم چند مورد از آن را به‌صورت اشاره عرض می‌کنم. اگر نظرتان باشد من یک مبنای کلی­ای را عرض کردم که ما دو جور به انشائات ثبوتی نگاه می‌کنیم. انشائاتی در عرض هم و انشائاتی هم در طول هم هستند و اصلاً مانعة‌الجمع نیستند، شارع کاملاً آن‌ها را در طول هم قرار داده، بدون این‌که آن چه که در طول دیگری است با آن ممانعتی داشته باشد. هر کدام حوزه خودش را محافظت می‌کند. طولیت هم انواع و اقسامی بود که بسیار مهم بود. گاهی در طول یک حکم عزیمتی لزومی، حکم فضیلتی بود. منافاتی هم ندارد. گاهی دو حکم عزیمتی لزومی در طول هم بودند، آن هم با قیودی.

من الآن در عروه نگاه می‌کردم، از چیزهایی که عجیب است، این است که مرحوم سید می‌گویند –البته الآن همه ما به همین صورت مسأله جواب می‌دهیم- آیا رؤیت هلال در اول ماه با شهادت دو مرد عادل ثابت می‌شود یا نه؟ فعلاً زن هیچی، با بیّنه شرعی و دو شاهد عادل هلال ثابت می‌شود یا نه؟ در ارتکازتان و طبق آن چه که مسأله شنیدید، قبول می‌شود یا نمی‌شود؟ قبول می‌شود. مرحوم سید در متن عروه17 همین را دارند. شما می‌بینید برخی حاشیه زده‌اند که اگر هوا صاف است و هیچ مشکلی نیست دو شاهد عادل مورد قبول نیست؛ «ان کان السماء صحوا لاغیم و لا علة فمشکل». عبارت مرحوم شیخ الطائفه را هم خوانیدم که چطور جمع کرده بودند. گفتند اگر صحو باشد کافی نیست. باید پنجاه نفر –قسامه- شهادت بدهند. این حاشیه‌ها در عروه هم آمده که محل اشکال است.

اگر آن چیزی که می‌خواهم عرض کنم را روی این مبنا در نظر بگیریم، چه فایده‌ خوبی دارد! اگر شما مسأله بیّنه و شهادت عادل و این روایاتی که ایشان برای رؤیت متعارف در نظر گرفته‌اند، انشائات ثبوتی طولی بگیرید اصلاً مشکلی ندارد. یعنی می‌گوییم شارع مقدس که دو شاهد عادل را به‌عنوان بیّنه برای اثبات موضوع حکم خودش در نظر گرفته، از آن‌ها در روزی که هوا صاف است هم دست بر نداشته. خب هوا صاف باشد، یعنی دیگر دو شاهد کافی نیست؟! بیّنه، بیّنه نبود؟! اصلاً شارع از آن دست برنداشته. خب پس روایت «لو رآۀ الف» چیست؟ ببینید فقه الحدیث این روایات بسیار مهم است. یعنی اگر شما به سیاق روایات نگاه کنید، اصلاً نیاز ندارید که این حاشیه را به عروه بزنید؛ درجایی‌که مرحوم سید می‌گویند شهادت بیّنه کافی است، اصلاً نیاز نیست که حاشیه بزنید. بله اگر می‌خواهید با یک قید علاوه‌ای حاشیه بزنید منافاتی ندارد. ولی همین جور بگویید که اگر هوا صاف بود، فیه اشکال، تمام نیست.

من بعضی از آن روایات را عرض بکنم؛ در فدکیه صفحه‌ای هست که من کل روایات را جمع کرده‌ام؛ روایات لو رآه واحد لرآه ألف-خمسون؛ هر چه که ممکن بوده پیدا کردم و آورده‌ام. آن قسمت‌هایی هم که منظور بوده را رنگی کردم.18

ببینید اساساً لسان این روایات دفع عمل به ظن است. دفع همین جوری رفتن است. اماره برای چیست؟ اگر یک مقداری آدم فکر کند، اصلاً حجیت اماره برای چیست؟ محوری‌ترین امر در حجیت امارات عدم اختلال نظام است. برقراری نظم است. حالا یک جایی می‌آییم که خود عمل به اماره‌ای که مقصود از آن برقراری نظم است، باعث اختلال نظام می‌شود؛ همه چیز به هم می‌ریزد. اگر در اینجا شارع نکته‌ای و مطلب اضافه‌ای را بیان بفرمایند که به این معنا نیست که از آن اماره دست برداشته. در طول او می‌گوید یک جایی هست آن اماره‌ای که می‌خواستیم نظم بیاورد، الآن دارد بی‌نظمی می‌آورد. اینجا می‌ایستیم و می‌گوییم این اماره را محدود می‌کنیم و به آن قیودی را می‌زنیم. حالا روایات را ببینید:

6- أحمد عن علي بن الحكم عن أبي أيوب الخزاز عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر ع قال: إذا رأيتم الهلال فصوموا و إذا رأيتموه فأفطروا و ليس بالرأي و لا بالتظني- و ليس الرؤية أن يقوم عشرة نفر فيقول واحد هو ذا و ينظر تسعة فلا يرونه لكن إذا رآه واحد رآه ألف19

ببینید در این روایت چه چیزی مقابل هم قرار گرفت؟ «اذا رایتم»؛ یعنی قطع و یقین. «لیس بالرای و لا بالتظنی»؛ غیر رؤیت را در کار نیاورید. خب بعد چه می‌فرمایند؟ رویتی هم که ما می‌گوییم «اذا رایتم افطروا و صوموا»، «و ليس الرؤية أن يقوم عشرة نفر فيقول واحد هو ذا و ينظر تسعة فلا يرونه»؛ که اسم این را رؤیت شاذه می‌گوییم. ده نفر ایستاده‌اند و هوا هم کاملاً صاف است، یک نفر می‌گوید این هلال است. همه نگاه می‌کنند و آن را نمی‌بینند. دراین‌صورت فردا او می‌گوید من دیدم و دیگری می‌گوید من ندیدم. دراین‌صورت نه میقاتی محقق می‌شود و عمل به حرف این شخص باعث اختلال نظم می‌شود. از او قبول نمی‌کنند. پس ما جایی داریم که با این‌که هوا صاف است، نُه نفر نگاه می‌کنند اما نمی‌بینند. خب اینجا چه صدمه‌ای به بیّنه می‌زند که بدون این شرط، در هوای صاف دو نفر شهادت می‌دهند که ما دیدیم. بسیار خب ثابت است. روایت که نمی‌گوید وقتی هوا صاف است شما قبول نکنید.

روایت بعدی:

1908- روى محمد بن مسلم عن أبي جعفر ع قال: إذا رأيتم الهلال فصوموا و إذا رأيتموه فأفطروا و ليس بالرأي و التظني‏ و ليس الرؤية أن يقوم عشرة نفر ينظرون فيقول واحد منهم هو ذا هو ذا و ينظر تسعة فلا يرونه و لكن إذا رآه واحد رآه ألف20

در من لایحضر دنباله این روایت دارد:

1913- و سأله سماعة عن اليوم في شهر رمضان يختلف فيه قال إذا اجتمع أهل المصر على صيامه للرؤية فاقضه إذا كان أهل المصر خمسمائة إنسان21

«سأله سماعة عن اليوم في شهر رمضان يختلف فيه»؛ ببینید این اختلاف نباید باشد. «قال إذا اجتمع أهل المصر على صيامه للرؤية فاقضه إذا كان أهل المصر خمسمائة إنسان»؛ پانصد نفر متوجه شدند که ماه را دیده‌اند و ماه قابل رؤیت بوده.

البته اگر ملاحظه کنید در این روایات جاهایی که مقابل هم بوده و شاهد ما بوده، همه را آورده‌ایم. مثلاً در من لایحضر دارد:

1921- و سأله العيص بن القاسم‏ عن الهلال إذا رآه القوم جميعا فاتفقوا على أنه لليلتين أ يجوز ذلك قال نعم22

ببینید یعنی وقتی اتفاق شد، میقات ناس است. می‌گویند شب دوم است. ولو دیشب ندیده باشیم. البته سندهای این روایات حرف دیگری است. فعلاً نمی‌خواهم به این روایات استناد کنم و حرف را تمام کنم. فعلاً می‌خواهم مضمون روایاتی که در کتب روائی هست را ببینیم.

1929- و روى عبد العظيم بن عبد الله الحسني عن سهل بن سعد قال سمعت الرضا ع يقول‏ الصوم للرؤية و الفطر للرؤية و ليس منا من صام قبل الرؤية للرؤية و أفطر قبل الرؤية للرؤية قال قلت له يا ابن رسول الله فما ترى في صوم يوم الشك فقال حدثني أبي عن جدي عن آبائه ع قال قال أمير المؤمنين ع لأن أصوم يوما من شهر شعبان أحب إلي من أن أفطر يوما من شهر رمضان23

در دنباله روایت می‌گوید یوم الشک را بگیر اما نه به‌عنوان رؤیت.

در مقنع این تعبیر را دارند:

و اعلم أنه لا تجوز الشهادة في رؤية الهلال دون خمسين رجلا عدد القسامة و يجوز شهادة رجلين عدلين إذا كانا من خارج المصر و كان بالمصر علة فأخبرا أنهما رأياه، و أخبرا عن قوم صاموا للرؤية24

«لا تجوز الشهادة في رؤية الهلال دون خمسين رجلا عدد القسامة»؛ اگر این باطلاقه باشد با عبارات خودشان در جاهای دیگر نمی‌سازد. چون ایشان طبق روایات می‌گفتند، به این شکل آمده و حال این‌که طبق آن توضیحی که من عرض کردم این در طول آن‌ها است.

در تهذیب این روایت را داریم:

3- و عنه عن الحسن عن القاسم بن عروة عن أبي العباس عن أبي عبد الله ع قال: الصوم للرؤية و الفطر للرؤية و ليس الرؤية أن يراه واحد و لا اثنان و لا خمسون25

ناظر به همان ها است. یعنی وقتی دیگران نگاه بکنند و نبینند. عرض کردیم که به معنای رؤیت شاذ است. یعنی همه دارند نگاه می‌کنند اما او می‌گوید من دارم می‌بینم ولی دیگران نمی‌بینند.

شاگرد: این فروض شامل آن جایی که شخصی که می‌بیند حادّ النظر است، می‌شود یا نمی‌شود؟

استاد: نمی‌شود.

شاگرد: در این فرض، او را تخطئه نمی‌کنند.

استاد: بله، ببینید خیلی روشن است. شما این ده-پانزده حدیث را ببینید. اصلاً نمی‌خواهند بگویند باید همه با چشم عادی ببینند. اصلاً صحبت سر این نیست که اگر چشم تو تیز است، قبول نیست. اگر امام معصوم بگویند من دارم می‌بینم و اول ماه است باز هم قبول نیست، چرا؟ چون چشم امام تیز است و دیگران هم باید ببینند. اصلاً ناظر به این نیست. ناظر به رفع اختلاف است. به این است که اول ماه با اختلاف شروع نشود. از مهم‌ترین شعائر دین، صوم است. «بنی الاسلام علی خمس26»، یکی از آن‌ها صوم است. لذا باید اول ماه معلوم باشد. شما بخواهید احتیاطا یوم الشک را هم جزء ماه رمضان کنید، به‌شدت جلوی آن ایستاده‌اند. در یوم الشک اسم ماه مبارک را نبر! چرا؟ چون شروع ماه مبارک یکی از بزرگ‌ترین تعظیم شعائر دینی است. باید معلوم باشد. روزش روی حساب است و فرض الله است. در این فضا می‌گویند که اتفاق نظر باشد. نه این‌که در این فضا باشند که کاری به هلال واقعی نداریم و ما می‌خواهیم همه با چشم های عادی ببینند.

لذا در روایت27 دیگری می‌فرمایند: کسی با چشم خودش می‌بیند اما دیگران نمی‌بینند. البته در استظهار از آن وجوهی را فرمودند. حضرت فرمودند مانعی ندارد، اگر دیگران نمی‌بینند، نبینند. اگر او دید و مطمئن است، برای او کافی است.

شاگرد: چرا نسبت به بیّنه در طولش می‌بینید؟ قبلاً می‌فرمودید نماز اقتضاء چهار رکعت دارد و در طول آن، اقتضاء تخفیف و صدقه است لذا شارع در آن جا صدقه می‌دهد. لذا در سفر معصیت آن اقتضاء از بین می‌رود. در اینجا هم حالت طولی دارد یا این‌که می‌توانیم عرضی است؟ همان‌طور که در مفاتیح نسبت به بلوغ گفته بودند که طبیعت آن را نسبت به موضوعات مختلف نگاه می‌کنیم و نسبت به هر موضوع یک اقتضائی دارد، در بیّنه هم بگوییم، تقنین پایه‌ای را نگذاشته‌اند، بلکه باید نسبت به موضوعات مختلف آن را دید. مثلاً در موارد بسیاری این عدد هست اما در مثل هلال این عدد نیست.

استاد: شاید سه سال پیش بود که در مورد شهادت مباحثه‌ای داشتیم. من روی این خیلی تأکید کردم که اصالة القبول با اصالة عدم الردّ خیلی تفاوت می‌کند. لذا نوعاً اصالة القبول را می‌کوبیدند. ما هم حرفی نداشتیم و معیت داشتیم. اما لازمه آن اصالة عدم الرد نبود. اینجا شما که می‌گویید ثبوت بیّنه در عرض هم باشند، سؤال واضح این است که اگر در شهر، همه نرفتند ببینند؛ حاج آقا می‌فرمودند که مرحوم حاج شیخ غلام رضا با مردم در مسجد می‌نشستند و دو عادل را بالای پشت بام می‌فرستادند تا استهلال کنند. دیگران نرفته بودند، آن آقایان را فرستاده بودند که استهلال کنند و خبر بدهند. شما می‌گویید کافی است یا نه؟ در صورتی هم که هوا کاملاً صاف است.

شاگرد: کافی است.

استاد: پس چطور عرضی می‌دانید؟

شاگرد: عرضی نه به این معنا که تخصیص می‌زند، عرضی به همان صورتی که آقای بروجردی می‌فرمودند. یعنی یک طبیعت صلات است اما این طبیعت صلات در موضوعات مختلف مصادیق جداگانه پیدا می‌کند. یعنی ما در شریعت یک طبیعت صلات بیشتر نداریم که در مورد مسافر مصداقش دو رکعتی می‌شود. در مورد حاضر چهار رکعتی می‌شود. در اینجا در اصل این‌که در مقام طبیعت نگاه می‌کند و در مقام تخصیص نیست، می‌باشد.

استاد: نه، من دقیقاً شرط را فرض می‌گیرم. شرط این است که هوا کاملاً صاف باشد، اگر دو شاهد عادل شهادت دادند، قبول هست یا نیست؟

شاگرد: عرض من تأیید آن هایی که فرمودید نیست. عرض من این است که در این فرمایشی که شما دارید طولی بودن لازم نیست. ما بدون این‌که تخصیص بزنیم، می‌گوییم یک اقتضائی وجود دارد که شارع در همه موارد شریعت، کم و کیف دو عادل بودن را گذاشته و بقیه را روی آن سوار کرده.

استاد: شما که می‌گویید تقیید بزنید، دو جور تقیید داریم.

شاگرد: عرض من تقیید نیست. عرض من همان کلام آقای بروجردی است که شما ارجاع دادید و فرمودید با طولیت، تفاوت دارد. آقای بروجردی تا اینجا با شما مشترک بودند که تخصیص نمی زدند. شما می‌فرمودید ما امر به طبیعت نماز چهار رکعتی داریم که این به‌عنوان پایه است. و بعد سفر روی آن سوار می‌شود. آقای بروجردی می‌فرمودند که ما یک طبیعت صلات داریم که حتی آن رکعاتش هم نیست. و بعد نسبت به موضوعات متعدد، فهم می‌شود که مصداق این صلات چه چیزی باشد. مثلاً نسبت به مسافر دیگر این طولیت نیست و درعین‌حال تخصیص هم لازم نمی‌آید.

استاد: و لذا روی مبنای ایشان در یک فرض دقیقاً واحد، هر دوی آن‌ها نمی آمد. حالا در اینجا من همین را سؤال می‌کنم؛ درجایی‌که فرض گرفتیم که هوا صاف است، دلیل بیّنه می‌آید یا نمی‌آید؟ اگر شما بگویید با تقید به هوای صاف، بیّنه می‌رود، در اینجا دیگر طولی نگرفته‌اید. کما این‌که در حاشیه عروه اشکال کرده‌اند می‌گویید اگر هوا صاف است و همه می‌توانند ببینند بیّنه می‌رود. اگر این را می‌گویید، این عرض من نیست. لذا می‌گویم که به طولیت نیاز است. من می‌گویم ولو هوا صاف است اما دلیل بیّنه جایی نرفته. خب پس روایت «لو رآه» چه می‌گوید؟ می‌گوید اگر دیگران نگاه می‌کنند و نمی ببیند؛ آن‌ها می‌گویند ما نه نفر نگاه می‌کنیم و نمی‌بینیم چطور توی یک نفر می‌بینی؟! با این قید که مظنه اختلاف است، دیگر دلیل بیّنه در اینجا نمی‌آید. چرا؟ چون جهت‌گیری دلیل بیّنه و اصل کارش برای برقراری نظم بود. اینجا این یک نفر و این دو نفر سبب می‌شوند که یک شهر اختلاف کنند. عده‌ای به قول آن‌ها عمل کنند و عده‌ای قبول نکنند. در اینجا می‌گویند که نه، بگذارید که محکم باشد؛ «فرض الله فلا تؤدّوه بالتّظنّي».28 لذا الآن اماریت این دو برای واقع نمائی زیر سؤال رفته. ببینید طولیتی که من عرض کردم برای این است.

حالا آمدیم و اختلاف شد. نه نفر آمده‌اند و ایستاده‌اند اما ندیدند و بقیه دیدند. طوری شد که نزد حاکم شرع رفتند. حاکم شرع همه را حاضر کرد و سؤال کرد. با ضوابط و خصوصیاتی، اطمینان کرد که این دو نفر بین هزار نفر، توهم نکرده‌اند. طوری است که حدید البصر هستند. روی مبنای بیّنه در اینجا بیّنه ثابت است. بیّنه حدید البصر است و رؤیت هم طریقیت محضه دارد، چرا ثابت نباشد؟! می‌گوید: روایات می‌گوید «لو رآه واحد لرآه الف». می‌گوییم این درست است. ولی در طول بیّنه است. همین‌جا اگر حاکم شرع دید اماره نقش خودش را در برقراری نظم و میقات ایفاء می‌کند، شهادت این دو حدید البصر با حکم حاکم کافی است. البته روی مبنایی که می‌گویند حکم حاکم نافذ است. این‌ها را که می‌گویم معلوم است علی المبنا می‌گویم. و الا کسانی که می‌گویند حکم حاکم نافذ نیست، در اینجا دستشان از ثبوت کوتاه است. طبق مبنای آن هایی که می‌گویند حکم حاکم نافذ است؛ الآن او آمده و حکم می‌کند، خب شما مستند او را می‌دانید، به او می‌گویید آقای حاکم مستند تو خلاف روایات « لو رآه واحد لرآه الف» است. چه جوابی می‌دهد؟ بنابر طولیتی که من عرض می‌کنم می‌گوید آن روایات می‌خواهد جایی را بگوید که حکم من نیست و «فرض الله» مورد خدشه می‌شود. اما وقتی من از دو حدید البصر به اطمینان رسیدم، آن روایت شامل حکم من نیست. لذا علم به خطأ مستند من ندارید. این‌ها از فوائد این است که حکم بیّنه در فرض ما بالفعل موجود است اما در طول است. یعنی اگر یک مانعی برای آن آمده باشد و ما آن را بر طرف کنیم، آن موجود است. اما اگر آن را بر طرف نکردیم حکمی می‌آید که روی آن سوار شده. این تفاوت بین این دو است.

شاگرد: اگر یک حدید البصر بود چه می‌شود؟

استاد: خب آن اختلاف بود که عدل واحد کافی هست یا نه. نوعاً می‌گویند که کافی نیست.

شاگرد: چه چیزی در اینجا مانع می‌شود؟ یعنی شرع تقیید می‌زند.

استاد: هلال را تقیید نمی‌زند. احراز هلال را تقیید می‌زند. می‌گوید در هلال موضوع باید احراز شود و فرض الله است. منِ شارع با یک شاهد من قبول ندارم. البته روایت بود و اختلاف هم بود.

شاگرد: شما با این حرفتان از اطلاق روایت «لو رآه واحد لرآه الف» دست برمی‌دارید.

استاد: اطلاق ندارد، دارد می‌گوید «لایراه». کدام اطلاق آن را می‌گویید؟ می‌گوید «ليس الرؤية أن يقوم عشرة نفر فيقول واحد هو ذا و ينظر تسعة فلا يرونه».

شاگرد: شما می‌گویید اگر یک نفر دید و بقیه ندیدند اگر به اطمینان رسیدیم باز حکم می‌کنیم و اطلاق ندارد.

استاد: چرا؟ توضیح دادم. چون در طول بیّنه است. نه در عرض او. اگر در عرض او بود، اطلاقی که شما می‌گویید در کلاس فقه، حاکم بود و مجاز نبودیم از آن دست برداریم. اما الآن که در طول او است، تزاحم و تمانع با‌ آن ندارد. می‌گوید من بیّنه را رد نکردم بلکه خواستم جلوی آن اماره‌ای که موجب اختلال نظام می‌شود را بگیرم.

شاگرد: حالا علی المبنای آقای خوئی که این طولیت را قبول ندارد یا بر مبنای کسی که این طولیت را قبول دارد اما در این مصداق خاص اطمینان به طولیت پیدا نمی‌کند و آن را عرضی حساب می‌کند، اینجا الآن تهافتی نیست و فرمایش آقای خوئی سرجایش هست، چون روایت اطلاق دارد.

استاد: نه، آن‌که حرف اول من بود. اساساً روایت ناظر به این نیست که بگوید منِ شارع رؤیت متعارف را میزان قرار دادم.

شاگرد: اگر طولی ببینیم این‌طور است.

استاد: نه، این ربطی به طولی ندارد. استظهار اولیه من که مبتنی‌بر طولیت نبود. این‌ها آثار آن بود. وقتی روایت می‌گوید رؤیت شاذه مقبول نیست…. .

شاگرد: آن یک نفر هلال را دیده یا ندیده؟

استاد: روایت می‌گوید نه نفر نمی‌بینند.

شاگرد: خب ندیده باشند. خب آن یک نفر دیده یا ندیده؟

استاد: ادعا می‌کند. ولی روایت نمی‌گوید که دیده. اتفاقا «لو» می‌گوید ندیده. می‌گوید یک نفر می‌گوید: «هو ذا و ينظر تسعة فلا يرونه»، هلال آن است که «لو رآه واحد لرآه ألف»، یعنی رؤیت این یک نفر قبول نیست. اگر یک نفر ببیند بقیه هم می‌بینند. یعنی رؤیت شاذه مقبول نیست. نه این‌که رؤیت متعارف نیاز است. بین این دو خیلی تفاوت است. رؤیت شاذ در معرض خطا است. نه این‌که می‌خواهیم رؤیت را از طریقیت محضه بیاندازیم و آن را رؤیت متعارف کنیم و بگوییم موضوع شهر، رؤیت متعارفه است. چقدر بین این دو تفاوت است. من همان اول عرض کردم که در اینجا اصلاً صحبت سر تعارف نیست. ایشان هم چون به مقامی رسیدند که طریقیت را اثبات کردند و بعد هم دیدند که تلسکوپ اثبات می‌شود، از این ناحیه آمدند به وسیله «لو رآه واحد لرآه خمسون» به رؤیت، تعارف دادند. و حال این‌که این روایات اصلاً ناظر به تعارف رؤیت نیست. بلکه ناظر به دفع رؤیت شاذه است. دفع رؤیت شاذه زمین تا آسمان فرق می‌کند.

لذا عبارت وحید هم که شما فرمودید به این صورت است که می‌گویند «لا یکون الهلال هلالا» تا این‌که آن را ببینیم. فتوای وحید با تلسکوپ جور است. باید آن را ببینیم. چه دیدنی؟ دیدن متعارف؟! وحید که قید نزدند. یعنی اگر وحید در زمان ما باشند می‌گویند من که درست گفتم. گفتم «لا یکون الهلال هلالا حتی نراه». اما نراه بالرؤیة العادیه ام غیر العادیة؟ تاب هر دو را دارد. اگر ما قید بزنیم مصادره می‌شود.

شاگرد: باید در رؤیت تسری بدهیم. و رؤیت را توسعه بدهیم.

استاد: نه، رؤیت واقعیه است. آن را تسری نمی‌دهیم. می‌گوییم «الرؤیة العرفیة الحقیقیة بلا تسرٍّ». یک ذره هم آن را توسعه نمی‌دهیم.

شاگرد: یعنی رؤیت با تلسکوپ، رؤیت عرفی نیست.

استاد: رؤیت عرفی نیست؟! پس چه کار می‌کنند؟

شاگرد: شما فرمودید رؤیت در مرآت با رؤیت مستقیم دو رؤیت است. تشکیک در طبیعت را گفتید.

استاد: مرآت با دیدن در تلسکوپ که یکی نیست.

شاگرد: مرآت که بهتر از دیدن با تلسکوپ است. اول چشم عادی است. بعد مرآت است. بعد دوربین دوچشمی است. بعد تلسکوپ است. بعد دوربین دیجیتال است. مرحله به مرحله از رؤیت عادی فاصله می‌گیرد.

استاد: حقیقتاً رؤیت است. من سؤالات را تکرار می‌کنم. دیدن اجنبیه با تلسکوپ حرام است یا نه؟

شاگرد: حرام است.

استاد: شما می‌گویید رؤیت نیست، از کجا می‌گویید که حرام است؟

شاگرد: خب حرام نیست! با آینه می‌گویم که حرام نیست.

استاد: با آیینه هم حرام است. وقت ضرورت مرتبه اخف را مراعات می‌کنند.

جمع‌بندی بحث جلسه

خب جمع‌بندی کنم. آن چیزی که امروز در دنباله فرمایش هیویات -که فرمودند تهافت را به ایشان نسبت داده بودند- عرض کردم، این شد که آن تهافت فی الجمله قابل فکر و بحث است. نمی‌شود آن را سریع جواب داد. یعنی خلاصه شما رؤیت را می‌خواهید چه کار کنید؟ طریق محض است؟ اگر طریق محض است، دوباره روایات را بیاورید که مصادره نباشد. شما می‌گویید روایت «رؤیت» را می‌گوید. در کجای روایات رؤیت خوابیده «بالرؤیة العادیة»؟

این نکته را هم تذکر بدهید که یادم نرود. یک مطلب بسیار مهمی است که من هنوز برخورد نکرده‌ام که روی آن سان دهند. این‌که مدام می‌گوییم رؤیت تلسکوپ هست و رؤیت عادی نیست، محل اختلاف آن حدود سه ساعت می‌شود. بقیه‌ آن مورد نزاع ما هست. ولی اسم آن برده نمی‌شود.

اعتبار رؤیت حادّ البصر

شاگرد: شخص حادّ البصر که می‌بیند، اگر بخواهیم بگوییم اعتبار دارد، باعث بی نظمی نمی‌شود؟

استاد: اگر حاکم حکم نکرد، درست می‌گویید. اما اگر حاکم روی حساب برای کل شهر حکم کرد و همه تبعیت کردند، چه مشکلی دارد؟

شاگرد: یعنی نظم را روی حرف حاکم ببریم و حاد البصر و غیر حاد البصر دیگر ندارد.

استاد: نه، خود حجیت حکم حاکم، مورد بحث مفصل است. در رؤیت هلال ببینید. در مورد این‌که حکم حاکم در رؤیت هلال حجیت دارد یا ندارد، رساله‌ها نوشته شده.

شاگرد: شما فرمودید اماره به ملاک نظم‌دهی حجت است و اگر آن ملاک مخدوش می‌شود دیگر حجت نیست؟

استاد: خود شارع در این مورد برای این اماره اقدام کرده و قید کرده. گفته وقتی «لا یراه تسعه»، به این یک نفر اعتناء نکنید. چون این رؤیت یک نفره نمی‌تواند منظوری که اماره برای نظم می‌آورد را بیاورد.

شاگرد: این اطلاق ندارد که چه حاد البصر باشد و چه غیر آن.

استاد: چرا! و لذا خدمت آقا گفتم اگر طولیت را بپذیریم به این صورت است. اما اگر آن را نپذیریم که همین است. یعنی دیگر اطلاقش می‌آید. اینجا را من قبول دارم. یعنی اگر طولیت را نپذیریم حاکم نمی‌تواند طبق حاد البصر حکم کند، چون روایت خاص می‌گوید وقتی دیگران نمی‌بینند، حاکم هم مجاز نیست طبق کسی که روایت می‌گوید من رؤیت او را قبول ندارم، حکم کند. اما اگر طولیت را پذیرفتیم همین الآن هم بیّنه جایی نرفته. این مانع را دارد. حاکم با تحقیق خودش این مانع را برطرف می‌کند و نظم را برقرار می‌کند. من تفاوت این دو را خدمت آقا عرض می‌کردم. و الا روی آن مبنا قبول دارم که اطلاق دارد.

شاگرد٢: با فرمایش حضرت عالی آن سؤالی که در ذهنم بود، جواب گرفت. مد نظر من غیر فضای مشهور بود. موارد متعددی داریم که در شرع‌ آمده که بیّنه نمی‌خواهد. حتی از زن قبول کرده و از صبی قبول کرده. در ذهن من این بود که اساساً در اینجا خلاف فضای مشهور این طولیت لازم نیست. یعنی هر جایی ممکن است فضای خاص خودش سنجیده شود و الا طبق مبنای مشهور پایه قرار گرفته.

استاد: بله، آن‌که مطلب خوب و درستی است. یعنی خود طولیت غیر از این‌که می‌تواند حرف دقیقی را بزند..؛ در زبان می‌گفتند پردازش دیرهنگام و زودهنگام. قبلش که همه چیز را می‌دیدید، یک چیز است. اما در دیرهنگام آن را به‌صورت مبهم می‌گذارید و سر وقتش آن را توضیح می‌دهید. این هم همین‌طور است. به گمانم مطلب خیلی خوبی است. یعنی الآن هم که می‌خواهند کار را جلو ببرند می‌بینند که پردازش دیرهنگام عقلائی است. اگر ما همه جا بخواهیم پردازش زودهنگام کنیم، گیر می‌افتیم و دستمان بسته می‌شود؛ مضیقه هایی پیش می‌آید که کار ما جلو نمی‌رود. لذا می‌گوید من مثل متغیر، یک فضای خالی می‌گذارم؛ یک ظرفی می‌گذارم که در وقت نیاز آن را پر می‌کنم و آن را مقداردهی می‌کنم.

لغت «هلال» در زبان آشوری

شاگرد٣: ممکن است که زبان عربی از زبان آشوری هم گرفته شده باشد؟ یا تنها زبان‌های سریانی و عبری را بررسی می‌کنند؟

استاد: یک وقتی که این‌ها برای من مطرح بود، ذهن سراغ این می‌رفت: می‌گویند که بعد از حضرت نوح علیه‌السلام این زبان‌ها مشتق شده. اگر این هم باشد، باز ریشه داشته. اشتقاق در عرض هم و کاملاً موازی نبوده. قبلاً این زبان‌ها ریشه داشته. اصلاً می‌توان شواهدی پیدا کرد که این تقسیم‌بندی زبان‌های سامی و غیر سامی، اروپایی و هندی و … چیزهایی است که باز به ریشه واحد بر می‌گردد.

شاگرد: زبان آشوری هم سامی است.

استاد: آشوری برای منطقه بابل بود. کنعانی ها بودند که بعداً عبری شدند. حدود عراق می‌شود. تمدن بابل در عراق بوده. نه این‌که دقیقاً در شام باشد.

شاگرد: نکته اش این است که واژه هلال را هیچ زبانی ندارد، غیر از زبان آشوری. یعنی عبری هلال ندارد، بلکه «سَهر» دارد. سریانی هم هلال ندارد. تنها زبان آشوری است که «إلّ» دارد که مترادف هلال است.

استاد: سریانی قبل از عبری است. آشوری هم قبل از عبری است. چون این‌ها برای تمدن بابل است.

شاگرد: در سریانی اصلاً هلال نیست.

استاد: هلال نیست یا نیاورده بودند؟

شاگرد: در معجم تطبیقی نبود.

استاد: اگر آن‌ها پیدا شود خیلی خوب است.

شاگرد: در عبری هلال نمی‌گویند، سَهر می‌گویند. همان شهر را می‌گویند. به هلال و شهر و قمر، شهر می‌گویند. مثل این‌که ما به همه آن‌ها ماه می‌گوییم.

استاد: همانی که مرحوم مجلسی فرمودند این ها کاری به رؤیت هلال ندارد و به مقارنه کار دارند. گویا شهر برای آن‌ها کافی است. اما این‌که اصلاً نباشد، بعید است.

شاگرد: از واژه «هلّ» نیست. بلکه معادل سهر را دارند.

استاد: سهر که همان شهر باشد. آن وقت به‌دنباله هلال مثلا به بدر، شهر نمی‌گویند؟!

شاگرد: به قمر هم شهر می‌گویند. هلال هم شهر است و دوره سی روزه هم شهر است. مثل ما که به هر سه آن‌ها ماه می‌گوییم.

استاد: ماهچه اصلاً در فارسی متعارف نیست. ما در فارسی هلال عربی را می‌گوییم. اما در فارسی ماهچه کاربردی ندارد.

شاگرد: پس ممکن است که از آشوری هم بیاید.

استاد: ممکن است.

تأثیر جایگاه حروف در معنا

شاگرد: بااین‌حال ما باید حروف طبعی «إلّ» را ببینیم یا «هلال» را ببینیم؟ یعنی باید مقتضای طبع «الف»، «لام»، «لام» را معنا کنیم یا مقتضای «هاء»، «لام»، «لام» را؟

استاد: ببینید ابن جنی در خصائص یک حرفی داشت. او می‌گفت کلاً وقتی یک حروفی در یک کلمه می‌آید نظم آن مهم است. اولین مثالی که به نظرم زده بود، این بود: «قول»، «وقل» و «لقو». در همه این‌ها یک جور حرکت است. آن چه که شما در این معنا می‌فرمایید، روی مبنای او خوب است. یعنی وقتی این سه حرف آمد، آن معنای طبیعی را می‌آورد. دیگر پس و پیش و قلب آن مهم نیست. حتی ابدال آن هم مهم نیست. مثلاً می‌بینید که ابدال آن اسهل به لسان است و لذا بدل می‌شود. ولی اگر بگوییم که نه، ترتیب هم در زبان دخیل است، اکمل و کامل دارد. چه بسا زبانی‌که اکمل باشد، ترتیب حروف در ارتباطی که با آن معنای طبعی خودش دارد، ترتیب، اکملیت آن زبان را برساند.

شاگرد: ولو این‌که از قبلی آن را گرفته باشد؟

استاد: بله، یعنی آن را اکمل کرده است.

پدیده «تعریب»

شاگرد: یعنی در تغییر دادن هم اکمل کرده؟ مثلاً کلمه «سراج»، قبلاً «سراغ» بوده. در فارسی «چراغ» شده و در عربی «سراج» شده.

استاد: تعریب فرق می‌کند. تعریب یعنی از لغت دیگر گرفته شده و آن را تعریب کرده‌اند. تعریب به‌معنای تکمیل نیست. در اینجا باید اصل آن را دید. در بین عرب متأخر رسمی بوده که تعریب می‌کردند. اصلاً معلوم نیست که آن مطابق طبع باشد. بلکه می‌خواستند روی سیاق زبان بالفعل خودشان حروف را تبدیل کنند. این مراد نیست. آن چه که می‌گوییم متناسب با طبع معانی باشد، مربوط به رده‌های اولیه است که کاملاً با فطرت رنگ نگرفته از زبان خاص، صورت بگیرد.

لزوم توجه توأمان به استعمالات ریشه و معانی حروف در پژوهش لغوی

شاگرد: پس اول باید مناشی لغت پیدا شود و بعد از طبع آن بحث شود.

استاد: بله، در یک جا یادداشتی دارم. تعامل این دو خیلی مهم است. کار خوبی هم که حسن جبل کرده این است که نه فقط سراغ استعمالات رفته و نه فقط سراغ معنای طبع و صوت رفته. بلکه هر دو را جمع کرده. هر دوی این‌ها نیاز است. لذا آن هایی که تنها سراغ استعمال می‌روند، دون آن، کمبود حسابی دارد. خود من در یک بخش مهمی از زمان، به آن استعمالات اصلاً فکر نمی کردم. یعنی در تاب ذهن من نبود. یعنی ذهنم تماماً روی این متمرکز می‌شد که از خود حرف معنا را در بیاورم. بعد عملاً در تجربیات دیدم که این کاملاً ناقص است. یعنی شکل‌گیری زبان گاهی به این صورت است که در بستر هزاران سال چیزهایی آمده که باید آن‌ها را مد نظر قرار دهیم. ابتدا که در ذهن من این‌گونه فعال شده بود، گویا اصلاً تاب آن را نداشتم. چون می‌خواست به حد کمال خودش برسد که حروف چیست و وصف کنیم. بعد در تجربیات دیدم که این دو حتماً مکمل هم هستند. یادداشتی هم در این‌باره دارم. هر چه کم بگذاریم ضرر می‌کنیم.

والحمدلله رب العالمین

کلید: فقه اللغه، انشائات طولی، انشائات عرضی، رؤیت شاذ، مدیریت امتثال، حجیت ظهور، رؤیت طریقی، رؤیت موضوعی، غلام رضا یزدی، لو رآه واحد لرآه ألف، انما علیک مشرقک و مغربک، تعریب،

1http://mabahes.bahjat.ir/10932/

2 هیویات فقهیه، صفحه ١۴٠

3 همان؛ و كذا ما عن بعض المعاصرين في رسالته الهلالية من اعتراضه على التنقيح و المستند من انه تارة يأخذ الرؤية موضوعية و اخرى لا يؤخذ.

4 من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص: 221؛ قال أبو أسامة زيد الشحام صعدت مرة جبل أبي قبيس- و الناس يصلون المغرب فرأيت الشمس لم تغب إنما توارت خلف الجبل عن الناس فلقيت‏ أبا عبد الله ع فأخبرته بذلك فقال لي و لم فعلت ذلك بئس ما صنعت إنما تصليها إذا لم ترها خلف الجبل غابت أو غارت ما لم يتجللها سحاب أو ظلمة تظلها فإنما عليك مشرقك و مغربك و ليس على الناس أن يبحثوا

5 المستند في شرح العروة الوثق، ج٢، ص١٢٣

6 همان

7 همان

8 همان

9https://www.mondatlas.de/other/martinel/sicheln2008/mai/mosi20080505.html

10فدکیه؛ در سال 1983، مك نالی(McNally) با محاسبات تئوری نشان داد كه در حد دانژون 5 درجه است. محاسبات و تحلیل های اخیر انجام شده توسط سلطان(Sultan) نیز حد دانژون را 5 درجه به دست آورد. نگارنده این متون نیز در تحقیقات خود با روشی متفاوت به همین مقدار دست یافت. با پذیرش این نتایج می توان گفت كه هلال ماه در جدایی كمتر از 7 درجه تشكیل می شود و شاید در شرایط ایده‌آل با ابزارهای قوی قابل رویت باشد.

11 : المستند في شرح العروة الوثقى،ج٢، ص١٢۴

12 علامه تهرانی

13 در کتاب المستند

14 رسالة حول مسألة رؤية الهلال، ص: 82‌

15 همان

16 همان

17 العروة الوثقى - جماعة المدرسین،ج٣ص۶٢٨

18 http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-009-122-feqh/q-tfs-009-122-feqh-050-sowm-100-helaal-00014.html

19 الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏4 ؛ ص77

20 من لا يحضره الفقيه ؛ ج‏2 ؛ ص12؛ باب الصوم للرؤية و الفطر للرؤية

21 من لا يحضره الفقيه ؛ ج‏2 ؛ ص124

22 همان

23 همان ١٢٨

24 المقنع (للصدوق) ؛ المتن ؛ ص182

25 تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏4 ؛ ص155

26 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 18 ؛ عن أبي حمزة عن أبي جعفر ع قال: بني الإسلام على خمس على الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الولاية و لم يناد بشي‏ء كما نودي بالولاية.

27 من لا يحضره الفقيه ؛ ج‏2 ؛ ص124؛ و سأل علي بن جعفر أخاه موسى بن جعفر ع‏ عن الرجل يرى الهلال‏ في شهر رمضان وحده لا يبصره غيره أ له أن يصوم قال إذا لم يشك فليفطر و إلا فليصمه مع الناس.

28 تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏4 ؛ ص160: سَعْدٌ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُوسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُثْمَانَ الْخَزَّازِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ كَمْ يُجْزِي فِي رُؤْيَةِ الْهِلَالِ فَقَالَ إِنَّ شَهْرَ رَمَضَانَ فَرِيضَةٌ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ فَلَا تُؤَدُّوا بِالتَّظَنِّي وَ لَيْسَ رُؤْيَةُ الْهِلَالِ أَنْ يَقُومَ عِدَّةٌ فَيَقُولَ وَاحِدٌ قَدْ رَأَيْتُهُ وَ يَقُولَ الْآخَرُونَ لَمْ نَرَهُ إِذَا رَآهُ وَاحِدٌ رَآهُ مِائَةٌ وَ إِذَا رَآهُ مِائَةٌ رَآهُ أَلْفٌ وَ لَا يُجْزِي فِي رُؤْيَةِ الْهِلَالِ إِذَا لَمْ يَكُنْ فِي السَّمَاءِ عِلَّةٌ أَقَلُّ مِنْ شَهَادَةِ خَمْسِينَ وَ إِذَا كَانَتْ فِي السَّمَاءِ عِلَّةٌ قُبِلَتْ شَهَادَةُ رَجُلَيْنِ يَدْخُلَانِ وَ يَخْرُجَانِ مِنْ مِصْرٍ.