بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۰-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

اصول: جلسه ۴٠ :١۴٠٠.٩.٨

بسم الله الرحمن الرحیم

ادامه بررسی مقدمات 10 گانه

به شماره هشتم رسیدیم. مطالب این یک صفحه جسته و گریخته صحبت شده. الان هم فقط اشاره است برای این که بعدا از آن استفاده کنیم. لذا عبارت را سریع می خوانیم تا به بحث هایی که قبلا هم داشته ایم برسیم و به تفصیل بحث کنیم. لذا عبارت نماند تا رد شویم.

۸- في بحث إجزاء رؤية الهلال بالعين المسلّحة و عدمه، ليس لنا أفرادٌ للهلال، بل هناك فردٌ واحدٌ من الهلال، له نشوء و کمال، لكن لا بدّ من التفرقة بين الهلال و القمر، فصحيحٌ أن نقول إنّ القمر في المحاق مثلًا و لكن ليس بصحيحٍ أن نقول إنّ الهلال في المحاق إلّا مجازًا، لأنّ قوام صدق الهلال بالخروج من تحت الشعاع، و لعلّه کما يقال استهلّ الصّبيّ کذلك استهلّ القمر المستجنّ في المحاق، فمتی يصدق الهلال؟ هل النقاط النورانية التي تُری بالتلسكوب قبل لحظات خروج القمر من تحت الشعاع تسمّی هلالًا؟ کيف يمكن أن تكون تلك النقاط المنفصلة غير المتّصلة هلالًا و قد عدّ في مفهوم الهلال کونه قوسًا نورانيا من القمر؟ و القوس لا یکون الا متصلا، و النقاط المنفصلة لا تسمی قوسا و لا هلالا فإنّ قوام صدق کثير من الألفاظ و معانيها بحصول هيئة خاصّة اجتماعية في أجزائها، مثلًا الأجزاء الصِغار للماء و البخار مشترکة إذا رُئيت بالمجهر، و لكن لا ريب في تفاوت صدق الماء و البخار و تفاوت آثارهما و أحكامهما العرفية العقلائية و الشرعية1

واحد بودن فرد «هلال»

«في بحث إجزاء رؤية الهلال بالعين المسلّحة و عدمه، ليس لنا أفرادٌ للهلال»؛ «یسالونک عن الاهله» عموم افرادی داشت اما در این بحث سرو کار ما با عموم نیست. این را چرا عرض کردم؟ به خاطر این که بعدا می بینید که بزنگاه بحث ما بیشتر تمسک به اطلاق و افراد متعارفه است. نه عموم و افراد آن.

«بل هناك فردٌ واحدٌ من الهلال»؛ در بحث رویت هلال با تلسکوپ که محل نیاز ما است، سرو کار ما دائما با اطلاقِ الهلالی است که در یک ماه شروع به کار کرده است.

«له نشوء و کمال»؛ مثل یک جنینی می ماند که در شکم مادر دارد رشد می کند. هلال هم از بدؤ کارش دارد می آید. ما چند فرد هلال نداریم، بلکه یک هلالی است که دارد از تحت الشعاع خارج می شود تا رشد کند.

این قسمت اول برای این بود که بگوییم سر و کار ما با اطلاق است. حالا که سر و کار ما با اطلاق است، «لکن» را می گوییم. یعنی باید دو خطوه ای که در شماره هفتم گفتیم در این جا هم طی شود. اول باید برای ما احراز شود که هلال است اما اگر شک داشته باشیم که هلال هست یا نه، قبول نیست. نمی توانیم به اطلاق تمسک کنیم. قدم دوم این است: بعد از این که هلال بود، با انصراف و .. می توانیم از هلال دست برداریم یا نه. آن بحث هایی که شد را می آوریم و ان شالله آن را تکمیل می کنیم.

«لكن لا بدّ من التفرقة بين الهلال و القمر، فصحيحٌ أن نقول إنّ القمر في المحاق مثلًا و لكن ليس بصحيحٍ أن نقول إنّ الهلال في المحاق إلّا مجازًا»؛ چرا؟ چون قمر که در محاق است، هلال نیست. قوام هلال به آن قوس نورانی است. تا آن قوس نباشد، هلال نیست.

«لأنّ قوام صدق الهلال بالخروج من تحت الشعاع»؛ تا از تحت الشعاع خارج نشود هلال شکل نمی گیرد. البته تحت الشعاع دو اصطلاح دارد که بعدا ان شالله به مطالب فنی آن می رسیم. خیلی از مطالبی که در این جلسات عرض کردم، برای تمهید ذهنی بوده. یعنی شما به این جلسات مراجعه بکنید و آن ها را مرور بکنید. اگر قبلا با هیئت آشنا بودید، یاد آوری کنید. اگر با هیئت آشنا نبودید به دنبال آن بروید تا ذهنتان با مقدماتی که گفتم آشنا شود. چون در پایان کار با آن ها کار داریم.

منظور این که الان هم کار به این شکل است: «لأنّ قوام صدق الهلال بالخروج من تحت الشعاع»؛ فعلا به این معنا است که می خواهیم بگوییم هلال شود. معنا دقیق و مختلف فیه آن منظور ما نیست. منظور این است که هلال باشد. همین اندازه بس است.

«و لعلّه کما يقال استهلّ الصّبيّ کذلك استهلّ القمر المستجنّ في المحاق»؛ مستجن تشبیه به جنین است. طفل ابتدا جنین بوده. اول لحظه ای که طفل از شکم مادر متولد می شود گریه می کند. عرب به گریه ابتدای ولادت را «استهل الصبی» می گوید. در فقه هم بود. می خواستند ببینند که تولد این طفل با حیات بوده که به او ارث بدهند یا نه، می گفتند استهل الصبی؛ یعنی اگر وقتی که متولد شد گریه کرد و علائم حیات از او صادر شد، می گویند استهل الصبی.

پس استهل الصبی، یعنی اول در خفاء بود. جَنّ، ای خَفِی. در خفاء‌بود. استهل یعنی از آن خفاء بیرون آمد و خود نمائی کرد و گریه ای از او سر زد. علائم حیاتی در این دنیا از او بروز کرد. هلال هم به این صورت است. محاق و نا پیدا بود، بعد استهل؛ یعنی الان خود نمائی کرد و قوس نورانی­ای را از خودش نشان داد. لذا اگر هلال، از استهل الصبی گرفته شده باشد با اصطلاحی هم که زیاد به کار می برند جور است، می گویند تولد هلال یا تولد ماه جدید. یعنی یا به رویت قائل هستند یا به تولد ماه جدید. کلمه تولد برای انسان است. جنین است که متولد می شود. کانه در این جا به هم مربوط می شوند. « يقال استهلّ الصّبيّ کذلك استهلّ القمر المستجنّ في المحاق».

میزان صدق عنوان هلال

«فمتی يصدق الهلال؟»؛ حالا ببینیم که تسمیه هلال برای چیست.

«هل النقاط النورانية التي تُری بالتلسكوب قبل لحظات خروج القمر من تحت الشعاع تسمّی هلالًا؟»؛ اگر با تلسکوپ نقطه های اولیه هلال را دیدید، این هلال است؟ هر عکسی که بگیرید یا عرف نگاه کند، می گویند که هلال نیست. قوام هلال به اتصال نقاط است. تا اتصال نقاط نباشد هلال صدق نمی کند. اما اتصال نقاط در چشم ما؟ اتصال نقاط عند الله و در واقع؟ یعنی آن نقاط نورانی متصل به آن جزء لایتجزی که صحبت آن می آید. آن هم حرف دیگری است که باید بعدا به آن برسیم.

خلاصه این نقاط باید متصل باشد. تا نزد عرف این نقاط متصل نباشد، به آن هلال گفته نمی شود.

«کيف يمكن أن تكون تلك النقاط المنفصلة غير المتّصلة هلالًا و قد عدّ في مفهوم الهلال کونه قوسًا نورانيا من القمر؟»؛ حالا این قوس باید چه اندازه ای باشد؟ به نظرم وقتی دقیق شویم کمتر از ۴۵ درجه را هلال نمی گویند. قوسی که عرف به آن هلال می گویند معمولا یک ثلث دائرده هلال است. صدق روشنی دارد. دایره را که سه قسمت می کنیم، ١٢٠ درجه می شود. ثلث یک دایره -١٢٠ درجه- هلال خیلی روشن قطعی است. اما کمتر از آن، شاید ٩٠ درجه هم باشد. ٩٠ درجه اقل صدق هلال است. حالا باید بعدا به آن برسیم. این مقدمه بود.

«تسمیه»سنگین ترین بحث در فضای علمی طلبگی

تسمیه یک معضلی است. نه فقط در این جا در همه جا. خیلی سنگین است. در کار طلبگی خودم سنگین ترین بحثی که برای من پیش آمده والان هم سنگین است، بحث تسمیه و میزان صدق اسم در مسمی است. خیلی بحث سنگینی است. سنگین ترین بحث علمی است. به اندازه ای که تجربه داریم عرض می کنم.

شاگرد: ظاهرا خیلی هم سخت نباشد.

استاد: الان با این نظر جلیل مانعی ندارد. با این نظر جلیل می بینید که الان راحت است.

«و القوس لا یکون الا متصلا، و النقاط المنفصلة لا تسمی قوسا و لا هلالا فإنّ قوام صدق کثير من الألفاظ و معانيها بحصول هيئة خاصّة اجتماعية في أجزائها»؛ این بحث است که عرض کردم ظاهرش ساده است اما وقتی جلو می رویم می بینیم چه هنگامه ای می شود.

«بحصول هيئة خاصّة اجتماعية في أجزائها»؛ باید با هم مجتمع باشند. صرف اجزاء برای صدق مسمی کافی نیست.

«مثلًا الأجزاء الصِغار للماء و البخار مشترکة إذا رُئيت بالمجهر»؛ مثلا آخرین جزء آب –H2O- با بخار مشترک است. اگر با میکروسکوپ نگاه کنیم بخار هم H2O است.

«و لكن لا ريب في تفاوت صدق الماء و البخار و تفاوت آثارهما و أحكامهما العرفية العقلائية و الشرعية»؛ اصلا دو اسم دارند. احکام آن ها هم با هم فرق می کند. معلوم است که احکام عقلائی و شرعی برای هر یک از آن ها فرق می کند. اجزائشان یکی است اما اسم آن ها دو تا است. چرا؟ چون دماء و خصوصیت اجتماع ذرات H2O در آب مهم است. قوام این تسمیه است.

عرض کردم سنگین ترین بحث است، به خاطر این که در این تسمیه ای که برای مسمی با خصوصیاتی صورت می گیرد، عرف و واضع یک چیزی را در نظر می گیرد، میزان صدق چیست که بعد می گوید این مصداق آن چیزی است که من گفتم. مسمای خارجی آن است. الحمدلله فایل های آن هم موجود است. مباحثه پارادوکس خرمن. در مباحث منطق پارادوکس خرمن واقعا از سنگین ترین مباحث است. اگر قبلا دیدید مراجعه کنید. همه آن ها در این جا می آید. یعنی یک مشکلی نیست که تنها در هلال داشته باشیم. بعدا هم می رسیم. خلاصه باید وجوهی را ذکر کنیم و بحث را پیش ببریم.

اما غیر از مساله هلال، اصل کلی تسمیه مطرح است. اگر یادتان باشد در مباحثه خرمن، خرمن بود که پارادوکس را پیش آورد. اما وقتی کم کم جلو رفتیم فراگیر و جهانی شد. حتی در ساده ترین مفاهیم شبهه پارادوکس خرمن و تسمیه می آمد. بنابراین بحث پارادوکس خرمن یک بحث خیلی سنگینی از حیث موضوعی برای سائر موضوعات علمی است. کسانی که این شبهه برایشان مطرح نشده دعا کنید که مطرح نشود که راحت هستید.

شاگرد: در مساله هشتم که می فرمایید «فرد واحد من الهلال»، این فردیت شرعی یا تکوینی است؟

استاد: ببینید واژه هلال افرادی را دارد. مثلا دو فرد. دو فرد یعنی هلال ماه قبل و هلال ماه بعد؟ این دو فرد از هلال است. مثل زید و عمرو. ولو ماه یکی است. آن یک نکاتی دارد که باید بعدا برسیم. اما وقتی فعلا می گوییم اهلّ الهلال، می خواهیم این هلال را با تلسکوپ ببینیم. وقتی قمر از محاق بیرون می آید، الان که می خواهیم آن را با تلسکوپ ببینیم، هر لحظه ای از آن –دیروز و امروز آن- دو فرد از هلال است؟ یا این یک فرد از هلال است که دارد درشت می شود. مثل جنین در شکم مادر است یا مثل زید و عمرو است؟ دیروز زید بود و امروز عمرو است.

شاگرد: تکوینا همین طور است اما آیا ادله شرعیه هم ناظر به همین هلال تکوینی است؟

استاد: مشکلی ندارد که یک فرد تکوینی باشد اما مقنن شرع یا عقلاء هر حالی از او را در نظر بگیرد و موضوع کند. بیان شما در صفحه ١٠ و ١١ می آید. فعلا این را مقدمه عرض می کنم. تا بعد ببینیم که دو موضوع هست یا نیست. یعنی شرعا دو موضوع در نظر گرفته شده یا نه؟ یعنی ولو تکوینا یک فرد است اما از حیث احکام شرعی دو موضوع دارد. منظور شما همین است. باید به آن برسیم.

شاگرد٢: منظور شما از تعبیر « العرفية العقلائية» چیست؟ بین آن ها «واو» افتاده؟

استاد: در ذهن ما «واو» نبوده. من که این طور نوشته ام ظاهرا در ذهنم یک نحو توضیح بوده است. احکام عرف عقلاء و شرع.

شاگرد٣: گاهی است که اگر هلال را با چشم عادی ببینیم به صورت یک نقطه می بینیم. اگر با تلسکوپ ببینیم به صورت نقاط می بینیم. اگر با تلسکوپ قوی تر ببینیم به صورت هلال باریک می بینیم. اگر کسی که با تلسکوپ می بیند به دیگری توضیح دهد که ماه را به صورت باریک می بینم، او می گوید که به این که هلال نمی گوییم.

استاد: اگر چنین اختلافی شود، اطلاق الهلال در این جا نیست.

شاگرد٣: این اتفاقی که در تلسکوپ می افتد از این دست نیست؟

استاد: نه، عکس های آن موجود است. علاوه این که در مرحله اول عرض کردم؛ یعنی الهلال نیست. اما بحث هایی که در مورد زوال داشتیم مقدمه بوده برای این که ثبوت و اثبات –طریق کشف آن را- جدا کنیم. ولذا همین فرمایش شما در صفحه هشتم می آید. «نعم یصح تشبیهه بالدم»، خون را که زیر میکروسکوپ می بینیم باید چه بگوییم؟ نجس هست یا نیست؟ من قبلا خواندم، بین کلمات اختلاف است. عده ای می گویند شما می خواهید زیر میکروسکوپ خون ببینید و متشرعه آن را نجس ببینند؟ چه کسی حاضر است؟! از دفتر آقای سیستانی خواندم. گفته بودند که اگر زیر میکروسکوپ هم ببینند، نجس است. یعنی تا این اندازه در خود میکروسکوپ تفاوت نگاه هست. حالا به آن جا رسیدیم فرمایش شما را بیاد ظریف تر صحبت کنیم. فعلا این ها به عنوان مقدمه ای است که زمینه بحث مطرح شود. رفت و برگشت آن و سر رساندن آن، اطلاق و ثبوت انشاء و طرق اثبات آن را ان شالله می رسیم. اگر جلوتر برویم همه این ها خودش را نشان می دهد. فقط یادداشت کنید تا یادآوری کنید.

عدم تلازم بین رویت با چشم مسلح و اشتراک افق

۹- مسألة إجزاء رؤية الهلال بالعين المسلّحة و عدمه لا تبتني علی مسألة لزوم اشتراك الأفق و عدمه في کفاية الرؤية في البلاد المتباعدة، فمن يقول بكفاية الرؤية في بلدٍ من بلاد الأرض لسائر البلاد بلا اشتراك في الأفق، يمكنه أن لا يقول بكفاية الرؤية بالعين المسلّحة فيما إذا لم تكن الرؤية ممكنة في أقصی البلاد الغربية إلّا بالتسليح2

«مسألة إجزاء رؤية الهلال بالعين المسلّحة و عدمه لا تبتني علی مسألة لزوم اشتراك الأفق و عدمه في کفاية الرؤية في البلاد المتباعدة»؛ تذکر خوبی است ولی واضح است. کسی می تواند بگوید که اشتراک افق شرط نیست. اما می تواند بگوید بلاد غربی هم که با ما هم افق نیستند، باید با چشم عادی ببینند و تلسکوپ مجزی نیست. ربطی به هم ندارند و دو بحث است.

«فمن يقول بكفاية الرؤية في بلدٍ من بلاد الأرض لسائر البلاد بلا اشتراك في الأفق، يمكنه أن لا يقول بكفاية الرؤية بالعين المسلّحة فيما إذا لم تكن الرؤية ممكنة في أقصی البلاد الغربية إلّا بالتسليح»؛ این هم روشن است.

دهم هم تذکری است که روشن است.

اتفاق نظر در لزوم رویت عرفی هلال

۱۰- من يقول بكفاية رؤية الهلال بالعين المسلّحة، يؤکّد أنّ الرؤية لا بدّ و أن تكون رؤية عرفية و إن لم تكن متعارفة، فإنّ النظر الی الأجنبية بالتلسکوب، رؤیة عرفیة حقیقیة مع أنها لا تکون متعارفة، فهل یرتاب أحد في حکم العرف علی هذه الرؤیة بأنها رؤیة حقیقة؟ و أمّا الرؤية الشاذّة التي يدّعيها شخصٌ واحدٌ و عنده الناس مشتركون معه في حدّة البصر أو التلسكوب و شروط الجوّ، و لا يری أحدٌ منهم غيره، فلا عبرة بها، و إلی هذا أشار الماتن (قده) بقوله: «… فمثل ما دلّ على أنّه لو رآه واحد لرآه خمسون، يراد به مع تكافؤ الكلّ في أخذ السلاح و عدمه و في قوّة البصر و ضعفه»3

تفاوت بین فرد عرفی با فرد متعارف

«من يقول بكفاية رؤية الهلال بالعين المسلّحة، يؤکّد أنّ الرؤية لابدّ و أن تكون رؤية عرفية و إن لم تكن متعارفة»؛ صدق عرفی غیر از تعارف عرفی است. خیلی فرق دارد. عرض کردم اگر انسانی که صورتش خیلی بزرگ شده بخواهد وضو بگیرد، کالشمس است که این صورت متعارف نیست. اما قطعا صدق عرفی صورت در این جا هست. این جور نیست بگوییم این که صورت نیست، حالا از باب تنقیح مناط به آن صورت می گوییم. اصلا این گونه نیست. ذهن عرف در این جا که صورتش بزرگ است، در صدق صورت خدشه نمی کند. پس فردی از وجه است ولو غیر متعارف.

«فإنّ النظر الی الأجنبية بالتلسکوب، رؤیة عرفیة حقیقیة مع أنها لا تکون متعارفة، فهل یرتاب أحد في حکم العرف علی هذه الرؤیة بأنها رؤیة حقیقة؟»؛ داریم می بینیم.

شاگرد: رویت در آیینه هم فرد عرفی است؟

استاد: آن چه را که دارد می بیند عرفی است. بلکه مرئی آن صورت در آیینه است.

شاگرد: من که در آیینه نگاه می کنم، الان رویت شیء یا رویت تصویر آن است؟

استاد: روی حساب مبانی قدیم و جدید تفاوت می کند. امروز که می گویند بازتاب خود نور آن است. تصویری که می بینید فرقی نکرده است، تنها نور انعکاس و بازتاب پیدا کرده. اما قدیم طور دیگری می گفتند. صاحب فتوحات در فتوحات برای تصور در مرآت دستگاهی به پا می کند و از آن مطالبی را نتیجه می گیرد. اگر این حرف ها امروز بیاید می بینید که آن مثال در اصل مقصودی که دارد، مخدوش می شود. علی ای حال فعلا در این که رویت است، شما در آیینه حقیقتا دارید می بینید. دیدن و عملیة الرویه شما حقیقی است. مرئی شما چیست؟ ببینید عملیة الرویه با متعلق خودش فرق دارد.

شاگرد: رویت ایشان صدق عرفی می کند یا نه؟

استاد: من می گویم صدق عرفی می کند. چرا؟ برای این که نگاه کردن به اجنبیه در مرآت هم حرام است. ولی درجه ی ضعیف تری است. چرا؟ چون وقتی می خواهند او را معالجه کنیم، می گویند که حداقل آیینه بگذار.

شاگرد: این تفاوت از کجا آمده است؟ اگر یک موضوع است، الان این رویت در آیینه دقیقا همان رویت اجنبیه است. چرا در حکم تفاوت پیدا کرد؟ صدق عرفی که دیگر اشتراک پذیر نیست.

استاد: چرا! صحبت سر همین است. من که گفتم یکی از سنگین ترین بحث ها است برای چیست؟ اگر بعدا مطرح شود می بینید که چه هنگامه ای است. الان آقا فرمودند که رویت، همه عرفی بود. اما هرچه ظریف تر و دقیق تر می شوید تفاوت می کند. شما که یک چیزی را می بینید، ابتدا به صورت نقطه می بینید. بعد جلوتر می روید و می بینید که به صورت دایره است. نزدیک تر می روید و می بینید اصلا مثلث است. از دور دایره است. رویت بلا ریب مراتب دارد. همین رویت حسی هم مراتب و انواع و اقسامی دارد. پرده های شبکیه ای که برای افراد هست هم مراتب دارد. جورواجور. عملیة الرویه­ ای که صورت می گیرد، هم در چشم و هم در اثر بینایی و هم در جهاز دماغی که رویت در آن صورت می گیرد تفاوت می کند. همه این ها تفاوت می کند.

اما آن چه که بحث فقهی ما است، این است که آیا وقتی شما در آیینه به اجنبیه نگاه کردید، به تنقیح مناط می گویید نکن؟ یا نه، دقیقا مصداقی از همان نظر است که می گویید «لاتنظر الی الاجنبیه»؟ روی این بیانی که الان من گفتم به عنوان مصداق مطلق آن را گرفتم. ولی مصداقی اضعف.

شاگرد: در ذهن ما مصداق نگاه به تصویر اجنبیه است. یعنی حد فاصلی بین نگاه به تصویر اجنبیه و نگاه به خودش است.

استاد: مثلا در این که آیا می توان به عکس اجنبیه نگاه کنم یا نه؟ در تلوزیون می توانم نگاه کنم یا نه؟ حسابی اختلاف نظر است. نظر حاج آقا این بود که ولو مستقیم دارد پخش می شود، مصداق نگاه به اجنبیه نیست. نظر ایشان این بود. چه مستقیم باشد و چه غیر مستقیم، این نظر به اجنبیه نیست. بلکه نظر به تصویر او است.

خب این تصویر تا حدی روشن است و عکس هم روشن است، اما مرآت هم به این روشنی هست؟ این یک واسطه ظریفه ای است. مرآت تفاوت می کند. چرا؟ چون خود آن نور است که دارد می آید و تنها مسیر آن عوض شده است. موبایل که تصویر را آن لاین نشان می دهد، آن تفاوت کرده. آن با چند واسطه تبدیل شده و برگشته. صدا هم همین طور است. صدایی که از تلفون می آید صدایی است که تبدیل شده و برگشته. امروزه هم شنیده ام فنی آمده که صدا را آنالیز می کنند که اصلا تبدیل به آن ها هم نشود ...یعنی ارسال آن خیلی کم می شود. چند سالی است که این فن در آمده است.

علی ای حال این بحثی که شما می گویید، می بینم که هنوز بزنگاه آن مانده است. ان شالله می رسیم. بزنگاه حرف ها مانده است. یعنی اول می خواهید نظرات دیگران و فرمایشات آن ها را تصور کنیم و بعد آن را تصدیق کنیم. اول فرمایش علماء را تصور کنیم، بعد که خواستیم آن را تصدیق کنیم و ان قلت و قلت در آن بیاید، این حرف ها می آید. فعلا این ها مقدمه کار است.

رویت شاذ

شاگرد: فرمودید «من يقول بكفاية رؤية الهلال بالعين المسلّحة، يؤکّد..» آیا امکان دارد کسی رویت با تلسکوپ را قبول داشته باشد اما بگوید که موضوع رویت نیست، هلال است؟ اگر این گونه بگوید دیگر برای او رویت شاذ هم مشکل ساز نخواهد بود.

استاد: باید از روایات رویت شاذ بحث کنیم. چندین روایت است که فقه الحدیث خیلی خوبی دارند. باید برسیم. فعلا مقصود از رویت شاذ چیست؟ به نظرم شما هم قبول نمی کنید. دیگری هم نمی کند. رویت شاذ این است که کسی دارد می بیند و می گوید که دارم می بینم اما دیگران با همین تلسکوپ نمی بینند. به این رویت شاذ می گوییم. رویت شاذ این نیست که یک نفر پشت تلسکوپ می رود و می بیند اما دیگران تلسکوپ ندارند. رویت شاذ این است که کسی می بیند چه با تلسکوپ و چه بدون تلسکوپ، اما هر که در شرائط او قرار می گیرد، نمی بیند. این رویت شاذ بود.

«و أمّا الرؤية الشاذّة التي يدّعيها شخصٌ واحدٌ و عنده الناس مشتركون معه في حدّة البصر»؛ همه عین خودش هستند. چشم همه تیز و خوب است. «أو التلسكوب»؛ همه پشت تلسکوپ می آیند و نگاه می کنند، او می گوید که من می بینم، شما نمی بینید؟! هیچ کسی هم نمی بیند. این جا است که روایت می گوید این دیدن قبول نیست. «و شروط الجوّ».

«و لا يری أحدٌ منهم غيره»؛ هیچ کسی غیر او نمی بیند. «فلا عبرة بها»؛ عبرتی به این رویت شاذه نیست.

«و إلی هذا أشار الماتن (قده) بقوله»؛ حاج آقا فرمودند: «… فمثل ما دلّ على أنّه لو رآه واحد لرآه خمسون»؛ چندین روایت است که بحث خوبی دارد. «يراد به مع تكافؤ الكلّ في أخذ السلاح و عدمه و في قوّة البصر و ضعفه»؛ منظور از روایت این است.

شاگرد: حتی برای خودش هم ثابت نمی شود؟

استاد: در این که برای خودش ثابت می شود، یک روایت هست. عده ای هم اصلا به این روایت تمسک کرده اند که تلسکوپ مجزی است. حضرت علی بن جعفر سلام الله علیه سوال می کند؛ کسی خودش می بیند و لایری غیره. این «لایری غیره» باید چگونه معنا شود؟ یعنی چشم او این قدر تیز است که او نمی بیند و دیگران می بینند؟ حضرت فرمودند مانعی ندارد، «اذا لم یشک» وقتی شک نکرد برای او کافی است. این که آیا این روایت مجزی هست یا نیست و آن را چطور معنا کنیم، ان شالله می رسیم. یادداشت هم بکنید تا اگر یادمان رفت آن را مطرح کنیم.

إذا لاحظنا هذه النكات العشر فنقول: هل الرؤية بالعين المسلّحة هي رؤية عرفية لهلالٍ عرفيّ؟

يمكن أن نستفيد هنا من مثال الماتن(قده): «.. فلو رآه لابس النظّارة … يراد به مع تكافؤ الكلّ في أخذ السلاح و عدمه و في قوّة البصر و ضعفه»، فإذا فرضنا أنّه لا بدّ لجميع ساکني بلاد الأرض من لبس النظّارات لضعف أبصارهم، فإذا نظروا بأعينهم المجرّدة لم يروا الهلال، و إذا نظروا بالنظّارات رأوه، فهل يحكم فقيه بأنّ رؤاهم بالنظّارات لا تكفي في ثبوت الهلال؟ فكيف بنا إذا فرضنا يومًا يتمكّن فيه جميع أهل الأرض من نظّارات هي تلسكوبات صغيرة الحجم و تُكبّر الصورة جدًّا، فهل نحكم بأنّ رؤاهم للهلال لا تجزيهم؟ و الجواب ماذا؟ بلی أم نعم؟ فإذا أجبنا «بلي» فنستنتج أنّ الرؤية ليست إلّا طريقًا محضًا لكشف الهلال الذي هو موضوع الأحكام الشرعية و العرفية، فالهلال هو الموضوع، لا الهلال المرئيّ بالرؤية المتعارفة، فإذا رُئي الهلال اليوم بالتلسكوب، فقد ثبت الموضوع بلا ريب، لأنّ الناس اليوم و إن لم يتمكّنوا من التلسكوب جميعهم، لكنّهم جميعهم مشترکون في أنّهم إذا حضروا خلف التلسكوب و نظروا به لرأوا الهلال بأعينهم رؤيةً عرفيةً حقيقية، و قلنا إنّ الرؤية ليست إلّا طريقًا محضًا لإثبات الموضوع الذي هو الهلال4

«إذا لاحظنا هذه النكات العشر فنقول: هل الرؤية بالعين المسلّحة هي رؤية عرفية لهلالٍ عرفيّ؟ يمكن أن نستفيد هنا من مثال الماتن(قده): «.. فلو رآه لابس النظّارة … يراد به مع تكافؤ الكلّ في أخذ السلاح و عدمه و في قوّة البصر و ضعفه»، فإذا فرضنا أنّه لابدّ لجميع ساکني بلاد الأرض من لبس النظّارات لضعف أبصارهم»؛ همه چشم ها ضعیف شد و باید عینک بزنند.

«فإذا نظروا بأعينهم المجرّدة لم يروا الهلال»؛ بدون عینک همه کره زمین، هلال را نمی بینند.

«و إذا نظروا بالنظّارات رأوه»؛ اگر همه عینک های خودشان را بگذارند، آن را می بینند.

«فهل يحكم فقيه بأنّ رؤاهم بالنظّارات لا تكفي في ثبوت الهلال؟»؛ چرا فرض را برای همه گرفتیم؟ برای این که وقتی چشم های کل کره زمین ضعیف باشد، متعارف عوض می شود. همه باید با وسیله ببینند. مشکلی که الان داریم این است که بگوییم چشم های متعارف لازم است. وقتی چشم های همه ضعیف است، متعارف همین ها هستند. خب حالا عینک می گذارند و می بینند. عینک را بر می دارند و نمی بینند. حکم شرعی کدام است و متعارف آن کدام است؟ در آن زمان واقعا فقیهی می گوید که چون این ها عینک می گذارند کافی نیست؟ چون متعارف رویت با چشم عادی است، باید عینک ها را بردارند. اگر دیدند اول ماه است و اگر ندیدند نه. خب عینک می گذارند و کسی هم مشکلی ندارد. در ارتکاز هر فقیه و مفتی هست.

خب حالا همین عینک را عوض کنیم و جای آن تلسکوپ بذاریم. فرض بگیرید چند سال بعد عینک هایی بیاید که بچه ها و بزرگان روی چشمشان می گذارند و هلال را می بینند. صنعت و تکنیکی در آن به کار رفته که کار تلسکوپ را می کند. همه این عینک ها را دارند و می توانند به راحتی آن را بگذارند. اگر آن را بردارند، نمی بینند. اگر بگذارند می بینند. ولی همه هم آن را دارند. شما آن روز چه می گویید؟ متعارف کدام است؟

شاگرد: باید زمانی که خطاب صادر شده را ببینیم. ببینیم که در آن زمان قرائن حالیه ای داشته یا نه. جناب عالی در روایات همین کار را می کنید. حتی نسبت به اقوال علماء این کار را هم می کنید که در چه زمانی این قول صادر شده است. لذا باید در روایات هم بگوییم در چه زمانی صادر شده اند و متعارف آن زمان چه چیزی بوده است. مگر این که بگویید متعارف قید نیست. اما اگر متعارف را گرفتید، ما می گویید متعارف زمان شارع ملاک است.

استاد: ببینید محور بیان شما این بود که رویت را جزء الموضوع گرفتید. وقتی رویت را جزء الموضوع گرفتید می گویید زمانی که این خطاب صادر شده، رویت جزء آن بوده. لذا باید این را هم در نظر بگیرید. اما اگر بحث کردیم و فهمیدیم که اگر جزء الموضوع هم باشد، طریقی است، فرمایش شما دیگر رنگ اولش را ندارد که میزان زمان شارع است. طریق است. طریق به چیست؟ به ذوالطریق. موضوع آن است. ما باید آن را ببینیم و به آن برسیم و آن را میزان حکم قرار بدهیم. لذا همین فرمایش شما هم می آید. زمان شارع و غیر هم در کلمات بعدی می آید. تعبیر «میقات» که می آید باز فرمایش شما مطرح می شود. فعلا این جور نیست که رد شویم و برویم. بحث خوبی است و باید به آن برسیم.

شاگرد٢: در فرض طریقی بودن این بحث هم مطرح شد که اگر ذو الطریق فاصله باشد، باید این دوباره بررسی شود.

استاد: بله، می خواهم تمام زوایای بحث برای ما واضح شود. هر چه که به ذهنتان می آید را یادداشت کنید تا وقتی که به آن رسیدیم از آن رد نشویم. چون آن جا جایش است. آن جا وقت تصمیم گیری و تصدیق است. فعلا به عنوان مقدمات مطرح می کنیم. این مقدمات ده گانه را که گفتیم، شما زیر این علامت سوال بگذارید. یعنی بعدا که می خواهیم از این استفاده کنیم، بحث اصلی را در آن جا مطرح کنیم. اتفاقا آن منظوری که داشتم را به صورت سوال محض آورده ام. یعنی قضاوت نکرده ام. اگر عینک ها بود رفع می شود،

«فكيف بنا إذا فرضنا يومًا يتمكّن فيه جميع أهل الأرض من نظّارات هي تلسكوبات صغيرة الحجم»؛ روی چشمش عینک می­گذارد اما تلسکوپ بسیار ریزی است. این را روی چشمش می گذارد و همه هم دارند. به قدری وسلیه ها زیاد شده در هر خانه ای و در دست هر فردی یکی از آن ها هست.

«فهل نحكم بأنّ رؤاهم للهلال لا تجزيهم؟»؛ ببینید در این جا ما محکم حکم نکردیم. به این جا عنایت بوده. الان این جا فضای بحث است ما که نمی توانیم همین طور تحمیل کنیم و برویم. این جا فضایی است که نظر دیگران محترم است و باید تصور شود.

«فهل نحكم بأنّ رؤاهم للهلال لا تجزيهم و الجواب ماذا؟»؛ این جا واقعا به صورت سوال استفهامی است.

«بلی أم نعم؟»؛ آن زمان شما چه می گویید. چه کار کنیم. همه آن عینک ها را دارند. شما خودتان را در آن زمان تصور کنید. بگوییم مجزی نیست؟ در این جا باید حرف بزنیم.

«فإذا أجبنا بلي»؛ به صورت قضیه شرطیه است. اگر آن زمان بگوییم که این تلسکوپ ها مجزی است، پس معلوم می شود که این زمان هم مجزی است. چرا؟ چون تنها تفاوتش در تعداد آن ها است که در آن زمان زیادتر است. امروز تنها یکی است، و بقیه می توانند تک تک پشت او ببینند. اما آن زمان همه دارند. در حکم شرعی که فرقی نکرده اند.

شاگرد: ممکن است که خود عنوان تعارف موضوعیت داشته باشد. یعنی تلازم ندارد. اگر همه دیدند چون رویت متعارف است، باشد. ولی اگر جایی بود که همه نمی دیدند؛ یعنی متعارف نمی دید –یک نفر می دید- تلازمی نیست که اگر آن جا حکم به اجزاء کردیم در این جا هم بکنیم.

استاد: یک نفر نمی دید با این فرضی که می گویم است. زمان ما است و چند میلیارد جمعیت هستند ولی چند هزار تلسکوپ است. در این فرض باید کسی برود و ببیند و دیگری بعد از او ببیند.

شاگرد: یعنی رویت متعارفی نیست.

استاد: متعارف است. یکی از راه هایش این است. الان هم هست. دوربینی را پشت تلسکوپ می گذارید. به جای این که یک نفر پشت آن برود و ببیند، یک دوربین می گذارید، به جای این که عکس هلال در چشم یک نفر بیافتد، در دوربین می افتد. این دوربین هم تصاویر را آن لاین می فرستد. میلیون ها نفر در کل دنیا دارند می بینند. مثلا تلسکوپ در اردن و الجزائر دارد هلال را نشان می دهد. شما چه می گویید؟ همه متمکن هستند یا نیستند؟ متعارف چیست؟

شاگرد: الان متعارف آن نگاه کردن نیست. آن زمان اگر همه برای دیدن ماه آن را می زنند باز کفایت نمی کند. شما یک جور تصویر می کنید که همه عینکی هستند. اگر می خواهند این طرف و آن طرف بروند همه عینک دارند. بله، این متعارف است.

استاد: فرض من این نبود. اگر بخواهند در کوچه تلسکوپ بزنند که نمی توانند راه بروند. یعنی وسیله ای دارند که متمکن هستند تا بزنند و ببینند. خب حالا هلال را ببینند یا ستاره ی دیگری را ببینند. علی ای حال عینک های تلسکوپی است که متمکن از این کار هستند. فعلا به عنوان سوال است تا به آن برسیم.

«فإذا أجبنا بلي»؛ قضیه شرطیه است.

«فنستنتج أنّ الرؤية ليست إلّا طريقًا محضًا»؛ رویت طریق محض است.

«لكشف الهلال الذي هو موضوع الأحكام الشرعية و العرفية، فالهلال هو الموضوع، لا الهلال المرئيّ بالرؤية المتعارفة».

شاگرد: شما الان تثبیت کردید. ما در همین اشکال داریم. فرض بکنید که ما قبول بکنیم. ولی این فرض نیست که هلال موضوع باشد. موضوع رویت متعارف است. شاید این فرض قابل خدشه باشد که حتی با جواب نعم، هلال موضوع نیست. رویت متعارف موضوع است.

استاد: این که تعارف تغییر کرد و همراه آن حکم هم تغییر کرد، کاشف از چیست؟ کاشف از این است که رویت در زمان صدور موضوع بود؟!

شاگرد: نه، یعنی در هر زمانی رویت متعارف ملاک است. مثل «انفق علی زوجتک بالمعروف»، که در هر زمانی معروف هر چه بود. این جا هم همین طور است. به متعارف زمان خودت نگاه بکن. معنایش این نیست که اگر بعدا را قبول می کنیم الان هم هلال موضوع است. نه، ممکن است رویت متعارف موضوع باشد.

شاگرد: ببینید در همان زمان برای ما دو تعارف محقق می شود. همه این عینک را دارند. یک رویت متعارف داریم که در کوچه راه می روند اما نمی توانند آن عینک را بزنند. یک رویت متعارف هم برای آسمان داریم. یعنی برای دیدن اجرام سماوی آن عینک را می زند ولی همه متمکن هستند. کدام یک از آن ها شرعا متعارف است؟ در کوچه نمی زنند. اصلا نمی توانند بزنند. برای دیدن آسمان هم می زنند. شما می گویید شرعا تعارف این است که بدون عینک آسمان را ببینند؟

شاگرد: نه، اشکال ما این است که اگر آن زمان هم رویت متعارف شد، پس الان هم باید بگوییم متعارف است.

استاد: رویت متعارف سماوی شد. نه رویت متعارف در همه حالات حتی در کوچه.

شاگرد: شما می گویید ممکن است جواب این سوال نعم باشد. ولی بعد شما نمی توانید بگویید الان که نعم گفتید باید موضوع را هلال بگیرید. می گوید جواب من نعم است، چون نکته آن رویت متعارف است.

استاد: متعارف دو تا داریم. کدام یک از آن ها میزان است؟

شاگرد: این ها مهم نیست. تلازم برای من مهم است.

استاد: ما دنبال آن متعارفی هستیم که شما آن را جزء الموضوع قرار دادید. مهم تر این که اگر شما ملازمه را خدشه کنید، کسانی که الان فتوایشان این است که تلسکوپ مجزی نیست، کدام تعارف را می گویند؟ زمانی که دو تعارف داریم. تعارفی که همه متمکن هستند آسمان را نگاه کنند و تعارفی که اگر در کوچه بزند نمی تواند از آن استفاده کند.

شاگرد: آن ها می گویند زمان شارع.

استاد: زمان شارع آن ها نبوده است.

شاگرد: می گوید مجزی نیست زیرا ملاک زمان شارع است.

استاد: خب وقتی ملاک زمان شارع است پس این تلسکوپ مجزی نیست. «اجبنا بِلا». لذا من سوال را مطرح کردم که چه بگوییم. یعنی دو تعارف داریم. شما دو تعارف را یکی می کنید، درست است. به ملازمه اشکال می کنید. اما وقتی فرض ما جایی است که توقف آن به دو تعارف است، چون عرف نمی تواند با یک تعارف زندگی کند.

شاگرد٢: هر کدام از این دو باشد که باز موضوع هلال نیست.

استاد: اتفاقا من که این ها را می نوشتم تمام تلاشم این بوده که نشان دهم ارتکاز عرف این است که نفس الهلال موضوع است. ما می خواهیم منبهاتی را بیاوریم تا وقتی ذهن بر می گردد ببیند آن است که کاره است. محور آن است. در اولین جوابی که مرحوم خوئی می دهند، همیشه به ذهنم می آید قلم که دارد همین طور می رود فقاهت از آن می ریزد. یعنی این که همه این ها قضیه طریقیت است. آدم شک نمی کند. حالا هی بگویید حکومت و ورود و.. .معلوم است که در کلاس یک مبنایی را گفته ایم و الان داریم طبق آن جفت و جورش می کنیم. اما ایشان گفتند رویت طریق است. چطور امشب رویت موضوع شد اما فردا شب –شب سی ام- دیگر موضوع نیست؟! منِ شارع فردا شب دیگر کاری به رویت ندارم. به این سادگی؟! شب بیست و هشتم کاری به رویت ندارم. فایده ای هم ندارد. اگر دیدی و خوردی باید قضا کنی. شب ٢٩ می گوید که من طرفدار رویت هستم. فردا شب هیچی! پس معلوم می شود که رویت کاره ای نیست. این منبهات مهم است. در جواب اولشان ببینید. هر کسی که این منبهات را می بیند و مقداری ذهنش از فضای کلاسیک بیرون بیاید، آن را تصدیق می کند.

یکی از اساتید تعبیری داشتند که خوب بود. می گفتند آدم یک مدتی در کلاس که درس می خواند، سرش روی کتاب است. یک مدتی که درس خواند باید سر از کتاب بلند کند. یعنی دیگر ذهنش از مطالب کلاسیک اشباع می شود. می خواهد از کلاس بیرون بیاید و از حجره و مدرسه بیرون بیاید. این هم برای خودش فضایی است که می گویند سر از کتاب بلند کردیم چه شد. حالا که سر از کتاب بلند می کند، کدام یک از این ها است؟

عرض من این است، ایشان که ادله ای را برای طریقیت می آورند آدم می بیند که درست است. این ها منبهات خوبی است.

«فإذا رُئي الهلال اليوم بالتلسكوب، فقد ثبت الموضوع بلا ريب، لأنّ الناس اليوم و إن لم يتمكّنوا من التلسكوب جميعهم، لكنّهم جميعهم مشترکون في أنّهم إذا حضروا خلف التلسكوب و نظروا به لرأوا الهلال بأعينهم رؤيةً عرفيةً حقيقية، و قلنا إنّ الرؤية ليست إلّا طريقًا محضًا لإثبات الموضوع الذي هو الهلال».

علی ای حال این یک ادعا است که هلال موضوع است. از این جا به بعد حرف های دیگران که این را رد می کنند، شروع می شود. می گویند که شما از کجا این ها را می گویید؟ استدلال های دیگران که در رد این مقدمات گفته شده را باید تصور و تصدیقشان را ببینیم. یعنی ببینیم که آن ها چطور این را رد می کنند.

مطالبی از دیروز مانده بود که گذاشتم تا جواهر را بخوانم. ولی گفتم عبارت جلو برود تا به بحث هایی که باید تکرار کنیم برسیم. فردا بزنگاه حرف ها است. یعنی حرف هایی که تا حالا به صورت مقدمه گفته شده بود را بحث می کنیم. مطالب جواهر و مثال های آن مانند این که باید صدای اذان را بشنوید و را می رسیم. اصلا وقتی فضا باز می شود در تصور و تصدیق حرف بزرگان خیلی مطالب خوبی هست.

عدم وضع«هذا» در مقابل معنا

شاگرد: می توانیم این گونه بگوییم که مفهوم «این» اشاری نیست، معقول ثانی فلسفی است؟

استاد: ببینید تحلیل اسم اشاره که یکی از آن ها «این» است، خیلی سنگین است. ما این را در اصول مباحثه کردیم. در پارادوکس خرمن صحبتی از اشاره نشد. اساسا «این» مفهوم دارد یا ندارد؟ برای چه چیزی وضع شده است؟

شاگرد: می توان با معقول ثانی فلسفی آن را توضیح داد. به این معنا که ما بین «این» با «آن» فرق می گذاریم. یعنی این جا یک مقایسه ای داریم که این شیء مفروض باید نزدیک من متکلم باشد. این همان توضیح فلاسفه در مقایسه و انتزاع و معقول ثانی فلسفی است.

استاد: مفهوم و معنای «این» چیست؟ مثل این که می گوییم انسان، حیوان ناطق است.

شاگرد: مشار الیه.

استاد: مشار الیه؟!

شاگرد: عملیة الاشاره ای که نزدیک باشد... .

استاد: «این» یعنی عملیة الاشاره؟ «این» یعنی مشار الیه؟ «این» چیست؟ ما در اصول این گونه توضیح می دهیم که اساسا برای معنا وضع نشده است. برای کار وضع شده است. موضوع له آن این است که ما یک کاری را انجام دهیم. نه این که ما یک معنایی را اخطار کنیم. واضع «این» را به دست ما داده تا با آن کار انجام دهیم. نه این که یک معنایی را به ذهن کسی اخطار دهیم.

شاگرد٢: مثل حروف و معنی حرفیه؟

استاد: وقتی ما معنای حرفیه را در اصول بحث می کردیم، اسماء اشاره را مفصل بحث کردیم. این ها فایل هایش هست. برای ما این جور حل شد. وقتی هم که «هذا» را استعمال می کنیم، استعمال لغوی است. نه استعمال در اصطلاح اصول که استعمال لفظ در یک مفهوم است. اصلا «این» را در مفهوم مشار الیه استفاده نمی کنم.

شاگرد: مشار الیه آن مبهم است. حتی ممکن است من نتوانم آن را برای شما توضیح دهم که چیست. یعنی خیلی از چیزها هست که ذهن ما ارتکازا آن را درک می کند و ممکن است که مفهوم هم باشد ولی من نتوانم آن را بگویم. مثل خیلی از معانی حروف که توضیحشان خیلی سخت است. بیان کردن آن ها به صورت اسمی مشکل است. ولی ظاهرا از معقول ثانی فلسفی خارج نمی شود. استاد: معقول ثانی فلسفی به این معنا است که باید یک مفهوم باشد. اتصافش در خارج و عروضش در ذهن. ولی باید معقول باشد.

شاگرد: در این صورت باید با بیان صدرا خداحافظی کنیم. البته اختلافی است.

استاد: این را شهید مطهری این گونه بیان کرده اند. میخ این بحث را بیشتر صاحب شوارق قبل از حاجی کوبیده اند. آقای مطهری هم که می گویند شاید در ذهن شریفشان شوارق نبوده. شوارق خیلی قبل از حاجی بوده. نگاه کنید. مقدماتش در آن جا فراهم شده.

شاگرد٢: صدرا می گوید که یک مفهوم نمی تواند اتصافش خارجی باشد و عروضش ذهنی باشد.

استاد: حالا، معقولات ثانیه بحث سنگینی است که شوارق را هم در آن جا مباحثه کردیم. اول شوارق تا بحث وجود ذهنی را بحث کردیم. همین هایی که صاحب شوارق می گوید را مباحثه کردیم. در آن زمان ضبط هم نمی شد.

شاگرد: می فرمودید که اصلا مفهوم نیست.

استاد: بله، اصلا برای معنا وضع نشده است. و لذا شاید ملاک جمله امیر المومنین صلوات الله علیه این جا را هم بگیرد. البته آن را تغییر داده بودند که «الحرف ما دل علی معنا فی غیره». درحالی که در هیچ روایتی به این صورت نبوده. ما که اصول بحث می کردیم، گفتیم. آن روایت را تغییر داده اند. روایتی که در کتب اصلی هست و منسوب به حضرت است، این است: و الحرف ما اوجد معنا فی غیره. لذا تفاوت می کرد و ایجادی است. ایجادی هم مسلم نزد کل بود. صاحب هدایة المسترشدین فرمودند که حرف ندا بود. یا زید. یا حرف نداء است که شبیه همین اشاره است. «یا» حرف ندائی است که بالتفاق ایجادیه است. هیچ کسی در آن مشکلی ندارد. اما در تحلیل سائر حروف مثل «من»، «الی» که ایجادی باشد یا نه، اختلاف بود.

شاید شیخ اسماعیل محلاتی بودند. حاج آقا می فرمودند ایشان گفته بودند که من دیدم این بحث معانی حرفیه خیلی سنگین بود. هر چه هم می گفتند می دیدم که حل نشده است. گفتم نمی شود. باید یک روز به اتاق بروم و در را هم از پشت ببندم تا احدی نیاید، آن را بگیرم. یعنی با آن دقت تام معنا حرفی را بفهمم. بعد می فرمودند که ظاهرا قائل به معنا عرضیت هم شده بودند! یعنی بعد از این که آن را گرفتند قائل به معنای عرض شدند.

حالا این مباحث این جور است. مثل ایشان فرموده که باید یک جای آرام برویم و بنشینیم تا آن را بگیریم.

شاگرد: دیروز فرمودید وقتی یک حکمی به مطلقی تعلق گرفته باشد، مطلق در کف است و در طول آن افراد اکمل آن هست. اگر مولی گفت «اکرم العالم»، در این جا یک اکرام هر عالمی می خواهد، ولو امام جماعت باشد. یک اکرام خاصی هم می خواهد که فرد افضل است. هر دو را با این «اکرم العالم» می خواهد. این تحلیل درست است؟

لزوم تنظیم دستگاه اثباتی متناسب با ذو مراتب بودن مقام ثبوت

استاد: نشد. من خیلی می خواستم حرف بزنم. من می گویم مهم ترین شان عالم اثبات برای گوینده دلیل اثباتی این است که این قدرت را داشته باشد تا دلیل اثباتی را طوری تنظیم کند که همه مراتب و شئونات ثبوت را در اثبات بیاورد. لذا این که گفتم کف را دارد، یک لایه ای از اثبات است. حتی در مثال دیروز که صحبت شد می گوییم: اگر در عالم اثبات منشِئ بگوید «امسحوا بایدیکم»، ذهن ضیق عرف می گوید فرمود «امسحوا بایدیکم». اما اگر یک روایتی از امام معصوم بیاید آن را تفسیر کند و بگوید یعنی «امسحوا وجوبا، بایدیکم فضلا»، شما می گویید این ها با هم معارض هستند؟! مفسِر با مفسَر معارض هستند یا نه؟! شما به ارتکازتان بگویید.

شاگرد: همان طور که حمل عام بر خاص را جمع عرفی می گویند اما تصرف در دلیل است.

استاد: در مطلقین مثبتین چه می گویند؟ حمل می کنیم یا نه؟

شاگرد: اگر وحدت حکم باشد حمل می کنیم.

استاد: احسنت، علم به وحدت از کجا می آید؟ ما از کجا می دانیم «امسحوا بایدیکم» یک حکم است؟ لذا کسی که عبارت عالم اثبات را می گوید اگر در تنزیل تمام شئونات ثبوت در عبارات خودش قوی باشد، می تواند این گونه بگوید. مفسری مثل امام معصوم در «امسحوا» می گوید، «امسحوا وجوبا»، «بایدیکم فضلا». همان که شهید گفت. می بینیم که تعارض نشد. پس آن چه که می خواستم عرض کنم و آن را هم در جواهر پیدا کردم که بگویم اما نشد، این است که از ضعف ما است که ادله اثباتیه را به صورت نقطه ای می بینیم؛ به صورت تعدد مطلوب می بینیم. روایات بیانیه و سائر جمع ادله و سائر تعارضاتی که ما آن تعارض ها را درست می کنیم، به ما می گویند که چرا دید شما وحدت مطلوبی است. منِ گوینده عالم اثبات به قدری قوی هستم که در یک دلیل اثباتی چندین حکم وجوبی، ندبی را می آورم.

شاگرد: با اثبات این کبری می توانیم به آن نسبت دهیم که آن ها را آورده.

استاد: احسنت. در این صورت دیگر اطلاق از دست ما نرقته و به قاعده میسور هم کاری نداریم. و جالب بود که دیدم صاحب جواهر ذیل مطالبشان این را گفته اند. امروز نشد بخوانم، عبارت که می ماند رهزن پیشرفت مباحثه است.

شاگرد٢: نتیجه آن این است که با پا مسح کنیم.

استاد: گاهی جوری می گوییم که حرف هو می شود! نتیجه اش این است: کسی که دست ندارد و تمام کارهایش را با پا انجام می دهد، اگر به پا سرش را مسح کرد، به اطلاق آیه عمل کرده.

شاگرد: اگر سالم باشد با پشت دست مسح کند، شما گفتید که اشکالی ندارد.

استاد: گفتم سید می گوید که عمل شما باطل است. شهید می گوید اشکال ندارد. هم حجره ای ما می گفت –خداحفظش کند- کان و یکون عروه برای من از آیه قرآن بالاتر است. فضای طلبگی این است. یعنی طوری در فتاوا و تفاوت آن ها ریز می شود که آن ریز شدن را در آیات ندارد. چون روشن است. در آن فضای مساله در عروه برای انجام دادن مسح چیزهایی گذشته است. این یک فضاء است و فضای استظهار ما از ادله و در آمدن از زوایای انسِ قبلی ما، خودش یک چیزی است. مثلا فتوای محقق را ببینید. می گوید حتی در استخر هم می توانیم مسح پا کنیم. اصلا چنین چیزی برای ما قابل حل است؟ وقتی این را در مستمسک می بینید، می بینید که این حرف مطرح است که اصلا جفاف ممسوح لازم هست یا نیست. در عروه ببینید.

شاگرد: در روایت دارد که زیر باران هم می شود.

استاد: زیر آب و در استخر است. در استخر مسح پا می کند. «امسحوا برئوسکم و ارجلکم». لذا عرض می کنم آن جایی که مشکل داریم، می خواهیم جایی را که گیر می افتیم را حل کنیم. نه این که یک حرفی را بزنیم که خلاف واضحات ارتکاز متشرعه باشد. نمی خواهیم خلاف واضحات بگوییم. می خواهیم آن جایی که مشکل داریم را حل کنیم. خیلی تفاوت در این دو نگاه هست. در این که در حل مشکلات ما اشکال کنیم؛ مثلا فلانی قاعده میسور را می گوید. او می گوید من قبول ندارم. وقتی این سر برسد تمام است.

و الحمدلله رب العالمین

کلید: مدیریت امتثال، ، انشائات ثبوتی، انشائات طولی، طریقیت رویت هلال، عملیة الاشاره، اسم اشاره، معنای حرفی، فرد عرفی، فرد متعارف، تسمیه، صدق هلال، رویت عرفی هلال،

1http://mabahes.bahjat.ir/10932/

2 همان

3 همان

4http://mabahes.bahjat.ir/10932/