بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۰-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

فقه؛ جلسه ٣۶ : ٢/ ٩/١۴٠٠

بسم الله الرحمن الرحیم

و لذا لا ينبغي الإشكال فيما لو كان بصر الشخص ضعيفًا عن السالم المتعارف فلبس المنظرة بنحو يرجع إلى المتعارف من الإبصار، فإنّ الرؤية حينئذ حجّة له و لمن يعلم عدالته و وثاقته و فهمه مع واحد مثله في تلك الأحكام، فلو رآه لابس المنظرة في المحلّ الذي لو رآه شخص بلا آلة فيه كان كافيًا في تحقّق الموضوع -و إن لم يره أحد بلا تلك الآلة- فمثل ما دلّ على أنّه «لو رآه واحد لرآه خمسون» يراد به مع تكافؤ الكلّ في أخذ السلاح و عدمه و في قوّة البصر و ضعفه، نعم لابدّ من الوثوق و العدالة و الفهم لا فيما ادّعى رؤية الهلال ليلة يوم الشكّ في درجات مرتفعة عن الأفق جدًّا لا يحتمل عاقل رؤية الهلال فيها عاليًا بلا تطوّق، و حيث إنّ ما دلّ على أنّ الاعتبار بالرؤية من أدلة الاستصحاب و لذا قوبلت الرؤية في الرواية بالتظنّي فقال: «فرض الله لا يكون بالتظنّي صُم للرؤية و أفطر للرؤيه»؛ يعني صُم لليقين و أفطر لليقين، فمع العلم بدخول الشهر اللاحق لا يبقى على الحالة السابقة و لو بسبب مُضيّ ثلاثين عن الشهر الثابت سابقًا فعدم الرؤية فعلًا مع عدم الغيم و الغبار لا عبرة به للعالم و إن كان الفرض بعيدًا يعني عدم الرؤية مع الفرض المذكور في طول هذه المسافة الطولية في طول البلاد بلا آلة أو معها للمستهلّ. نعم، مع عدم هذه الرؤية التقديرية و عدم العلم المذكور وعدم اخبار العدول الموثقين يبقى على استصحاب عدم دخول الشهر اللاحق. و الله العالم بحقائق الأحكام1

ناظر نبودن فرمایش آیت الله بهجت به ذو الطریق بودن فاصله

شاگرد: دیروز سوالی را مطرح کردم که گویا نتوانستم آن را منتقل کنم. فرمایش حضرت عالی این بود که حاج آقای بهجت می خواهند از چیزی که متفق بین الکل است، استفاده کنند و مختلف فیه را حل کنند. سوالی که به ذهن می رسد این است که این متفق بین الکل هرچند متفق بین الکل است اما نمی تواند مختلف فیه را را حل کند. متفق بین الکل این بود: کسانی که چشمانشان ضعیف است با آلتی مثل عینک مثل بقیه بشوند. ولی مختلف فیه شامل کسانی می شود که رویت را طریق می گرفتند و ذو الطریق را فاصله می گرفتند که آن ها هم این متفق علیه الکل را قبول دارند ولی اگر مثال عوض شود که عینک چشم را قوی تر کند، قبول نمی کنند. پس با آن متفق علیه الکل این ها را جواب ندادیم. لذا باید برخی از شواهد وجدانی که در مباحث قبلی فرموده بودید را به این متن اضافه کنیم. این متن نهایت می رساند که رویت، موضوع ثبوتی احکام نیست.

استاد: بله این درست است. قبلا عرض کردم که در کتاب هیویات فقیه در جواب اشکالی که به آقای خوئی شده گفتند که دو تا موضوع است و تهافتی در کلام آقای خوئی نیست. ایشان طریق محض می دانند اما باز تلسکوپ را مجزی نمی دانند. جوابی که داده بودند امکان پذیری بود. در این جا حاج آقا وارد آن فضا نشدند. بعدا در مطالبی که نوشته شده می آید اما در این جا وارد آن فضا نشدند. ایشان چیزی که می خواهند بگویند این است:

می گویند از آلت ضعف چشم که متفق عند الکل است، به جایی می رویم که در همین آلت همه شریک باشند. ببینید با «فاء‌» تفریع فرمودند. فرمودند «فلو رآه لابس المنظره»؛ افاده فرمودند که «لو رآه..» دو شرط باشد که در یک جواب تنازع کنند. یعنی «لو رآه لابس المنظره فی المحل الذی لو رآه شخص بلاآلة فیه کان کافیا فی تحقق الموضوع، کان کافیا فی تحقق الموضوع». من می خواستم این را با از قلم افتادن سر برسانم که نشد. حالا آیا در دو شرط لو؛ نه شرط هایی که عامل هستند، لو عامل نیست. کلمه مجازات با لو فرق می کند؛ در این جور شرط ها که متنازع مصطلح نیست، ما دو عامل می خواهیم. آیا در این جا می توانیم شبه آن تنازع را بگوییم؟ مانعی ندارد. علی ای حال معروف بوده که می گفتند: ان المناقشه فی العباره بعد فهم المراد لیست من دعوی المحصلین. مَثَل معروفی بوده. می گوید که مقصود گوینده معلوم است، حالا بیاییم هی ایراد بگیریم.

حالا مقصود ایشان هیچ مشکلی ندارد. حالا هر جور که بخواهید عبارت را درست کنید؛ یا به تنازع یا به تقدیر و... مقصود تفاوت نمی کند. روشن است. حالا در این جا حاج آقا با «فاء» بیان کرده اند. ببینید وقتی عینک را گفتند فرمودند: «فمثل ما دل علی انه لو راه واحد لرآه خمسون یراد به مع تکافی الکل فی اخذ السلاح. یعنی آن ها می گویند که ناظر به متعارف است. خب تعارف یعنی چه؟ یعنی همه با هم شریک هستند. خب حالا اگر کل در اخذ سلاح مکبر متکافی هستند -نه اخذ سلاح جبران کننده ضعف چشم؛ عینک- تعارف هست. پس از این جا به آن می زنند. می گویند پس مشکلی ندارد که شما در رویت از آلت استفاده کنید. در تکمیل ضعف. از این طرف هم شما با ضعف چه کار کردید؟ برگشتید به همه. همه ای که چشمشان ضعیف نبود. حالا هم آمدید به این که کل متفق هستند در این که می توانند از یک آلت استفاده کنند در رویت هلال. کجای آن مشکل دارد؟!

شاگرد: یعنی همین نتیجه گیری یک مقدمه می خواهد.

استاد: خب، این که گفتم دو موضوع کنیم یک تلاش کلاسیک بوده. حالا بعد می بینید. آن یک تلاش کلاسیک است که این دیگر ناظر به آن نیست. در صفحه یازده جزوه می فرمایند « و قد یستدل». در یک صفحه این عبارت آمده است. آن تلاش برای همین است که اساسا بگویند که در این جا ما دو موضوع داریم. به منازل قمر و دو موضوع هم باید برسیم.

خب حالا دنباله عبارت را سریع بخوانم. عرض می کنم بحث هایی در آن هست که برای بعد است. اشاره وار می خوانم تا به فرمایشاتی که آقایان افاده فرموده اند، برسیم.

«يراد به مع تكافؤ الكلّ في أخذ السلاح و عدمه و في قوّة البصر و ضعفه»؛ دیروز آقا برای قوت بصر مثال خوبی زدند. گفتند با دارو یا ژنتیک کاری کنند که قوه بینایی همه بالا برود. حالا سال ها روی حساب چشم های معمولی نمی دیدند، اما الان با یک شرائطی خوب می بینند. همه مردم در قوت بصر بالا رفتند و می گویند که هلال را داریم می بینیم.

«نعم لابدّ من الوثوق و العدالة و الفهم لا فيما ادّعى رؤية الهلال ليلة يوم الشكّ في درجات مرتفعة عن الأفق جدًّا لا يحتمل عاقل رؤية الهلال فيها عاليًا بلا تطوّق»؛ می گوید که یک هلال بلندی را دیدم که تطوق هم نداشت، مال شب اول بود. هیچ کسی او را تصدیق نمی کند. این جا مورد شک است. این عبارت هم تمام. به این عبارات بر می­گردیم. چون باید به هر بخشی از آن در آینده برسیم. اما بخش دیگری که شروع می شود:

«و حيث إنّ ما دلّ على أنّ الاعتبار بالرؤية من أدلة الاستصحاب و لذا قوبلت الرؤية في الرواية بالتظنّي»؛ رویت یعنی یقین.

«فقال: فرض الله لا يكون بالتظنّي صُم للرؤية و أفطر للرؤيه»؛ البته در پاورقی آدرس این روایت داده نشده است. وسائل ابواب رویت هلال باب سوم، حدیث دوم و باب یازده حدیث دهم. «يعني صُم لليقين و أفطر لليقين».

«فمع العلم»؛ که رویت یا هر چیز دیگری است، «بدخول الشهر اللاحق لا يبقى على الحالة السابقة»؛ چون استصحاب دیگر منقطع شده است.

«و لو بسبب مُضيّ ثلاثين»؛ که موجب علم است. «عن الشهر الثابت سابقًا فعدم الرؤية فعلًا مع عدم الغيم و الغبار»؛ با این که هوا ابری و غباری نیست، اگر نبیند، «لا عبرة به للعالم»؛ این که ندیدیم با این که علم داریم که هلال قابل رویت داریم، مهم نیست. یعنی عدم الرویه لاعبرة به.

«و إن كان الفرض بعيدًا»؛ یعنی آسمان صاف باشد و ما هم عالم باشیم که قابل رویت است اما نبینیم. می گوییم کجای آن بعید است؟

«يعني عدم الرؤية مع الفرض المذكور في طول هذه المسافة الطولية في طول البلاد بلا آلة أو معها للمستهلّ»؛ می گویند ما که می گوییم بعید است، نه یعنی یک جا و در یک شهر نبینند. این را نمی گوییم بعید است. ما می گوییم در کل افق وسیعی که فرض گرفتیم هلال هست، با این که علم داریم که هلال هست، اما هیچ کسی نبیند. نه با چشمش و نه با تلسکوپ. می گویند که این بعید است که ما به علم رسیده ایم اما نیست.حالا عبارت جامع المسائل را هم می خوانم. عرض کردم که فتوای ایشان قبلا در مورد منجمین همین بوده.

«نعم، مع عدم هذه الرؤية التقديرية و عدم العلم المذكور وعدم اخبار العدول الموثقين يبقى على استصحاب عدم دخول الشهر اللاحق. و الله العالم بحقائق الأحكام».

شاگرد: این فرض تصویر می شود که از لحاظ علمی ثابت شود که هلال هست اما نمی توان آن را دید. مثلا تلسکوپ ما آن قدر قوی نیست. ایشان فرموده اند که چطور می شود که ما علم پیدا بکنیم اما آن را نبینیم.

استاد: نه، آن اندازه ای که من از مبانی ایشان می دانم، وقتی ایشان علم می گویند یعنی طبق ضوابطی که هلال قابل رویت داریم. یعنی ضوابط علمی می گوید که با تلسکوپ می توانیم آن را ببینیم، نه این که ضوابط می گوید قابلیت رویت دارد ولی با تلسکوپ هم نمی توانیم ببینیم. منظور ایشان این جور نیست. منظورشان همان چیزی است که متعارف است.

شاگرد٢: شاید منظورشان مضی ثلاثین باشد؟

شاگرد٣: مثلا معصوم بگوید. آقای تهرانی می گفت که معصوم هم بگوید ما قبول نمی کنیم.

استاد: علی ای حال این که ایشان بخواهند قابلیت رویت را فرض بگیرند ولی اصلا آن را نبینند، نزد من احتمالش صفر است. چون با مبنای ایشان اصلا جور نیست. چون یک بار و دوبار که سوال جواب ندادند، یک عمر بود. مبنای ایشان این نبود که اصلا نمی توان ماه را دید، حتی با تلسکوپ هم نمی توان آن را دید، اما علم داریم. بله، آن حرف سید را قبول داشتند و زیاد هم می گفتند که سید دخول شهر را با نحو الهی بداند. آن را زیاد می گفتند و با وجوه مختلفی هم می گفتند. آن فضای دیگری از بحث است. در فضای استدلال و فقه و رویت، نمی گفتند که علم پیدا می کنیم ولو قابلیت رویت نباشد.

شاگرد: محاسبه نجومی چطور؟

استاد: آن حرف دیگری است. فعلا در کلام ایشان، فضا فضای رویت است. نه علم. به عبارت دیگر علم به وجود هلال در وقت در افق هذا البلد. این فتوای ایشان بود. لزوم اشتراک افق هم فتوای ایشان بود. همان فتوای مشهور. می گفتند وقت غروب قم ما هلال نداریم، اما در اسپانیا بعدا دارند، می گفتند که فایده ندارد. به نظر ایشان فایده نداشت.

شاگرد: مقدمه ای که در دست خط ایشان آمده ذو وجهین است.

استاد: کلمه متعارف را می فرمایید؟ به آن می رسیم. در شماره ششم همین فرمایش را بحث می کنیم.

اتفاقا ببینید فرمایش ایشان چندین سال بود، همین امسال با فاصله کمی نزدیک ماه مبارک، عده ای فرمودند برای حرف ایشان توضیحی داده شود که در دست ها بیاید. با فاصله ی کم و با عجله و بدون فکر قبلی که نظمی به مطلب داده شود، عبارات صفحه بعد نوشته شد. فلذا اگر که ما مباحثه می کنیم معلوم باشد که این عبارات روی نظم قبلی و روی حساب نبوده. گفتند که یک توضیحی بیاید، این هم از باب این که هر چه آمد نوشته شد. تا ده شماره نوشته شد. بعدا هم وقتی مطالعه کردم و به مطالبی برخورد کردم، آن ها هم نوشته شده است. این حالت، نظرتان باشد. فلذا در صفحات بعد هرچه می خوانیم در ذهن شریفتان باشد که نظم آن خوب است یا نه. کدام جلوتر باشد بهتر است. استدلالاتی که آمده تام است یا نه. همه این ها را توجه داشته باشید. این مقصود در یک فاصله کمی در توضیح این حرف نوشته شده است.

عدم ورود اشکال به مصادره بر مبنای استاد

چیزی که در شماره گذاری از یک تا ده خوب است، فرمایشات اعزه است که دیروز نوشتند و به من دادند. از فرمایشات ایشان معلوم شد که این شماره ها برای مقدمه بحث نیاز است.

مثلا در جلسه قبل عرض کردم که استدلال کتاب رویت هلال این بود که چون رویت طریقی است، پس تلسکوپ مجزی نیست. گفتم که این استدلال مصادره است. زیرا باید تعارف را فرض بگیریم. در این جا مرقوم2 فرمودند: «شما که گفتید مصادره است، لذا می گویید که رویت طریق به خود هلال است. سوال این است که رویت به چه اندازه ای طریق به هلال است؟ شما مسلم گرفته اید که رویت طریق به هر هلالی است. حتی هلالی که با چشم عادی قابل رویت نیست. شاید شارع رویت را طریق به هلالی دانسته که با چشم قابل رویت باشد». یعنی شما3 هم در استدلال فرض می گیرید که رویت ولو غیر قابل باشد، طریق است. خب چه فرقی کرد؟! آن ها می گویند هلال قابل رویت با چشم عادی. شما هم می گویید رویت طریق به هلالی است که ولو قابل رویت متعارف نباشد.

ببینید در فرمایش ایشان یک بحث کلاسیک دقیقی مطرح می شود. تفاوت بین این دو خیلی زیاد است.

شاگرد: شما به اطلاق رویت تمسک کردید.

تفاوت تمسک به اطلاق و انصراف، در ورود اشکال مصادره

استاد: بله، از نظر ضوابط کلاس اطلاق با انصراف خیلی فرق می کند. شما می گویید «اکرم العالم»، شک می کنید که واعظ هم عالم است تا اکرامش واجب باشد. کسی می گوید که مولی که عالم را مطلق فرموده، پس باید واعظ را هم اکرام کنید. می گوییم نشد. این که خداوند مطلق فرموده ابتدا باید معلوم شود که واعظ عالم هست یا نیست، بعد به اطلاق تمسک کنیم. صدق مطلق و شمول مطلق بر مورد شک باید قطعی شود تا بعد بگوییم که مراد مولی مطلق بوده پس این هم شامل است. اگر در اصل دخول یک چیزی تحت مطلق شک داشته باشیم، تمسک به مطلق معنا ندارد. این قدم اول.

حالا آمدیم که برای صاف شد که مشکوک ما تحت مطلق داخل است. مثلا نحوی هم عالم است. مطمئن هستیم. حالا که مطمئن هستیم که داخل است، می گوییم شک داریم که اصلا نحوی مراد مولی بوده یا نه. نحوی عالم است ولی چه بسا اصلا مراد مولی نحوی نبوده است. در این جا می گوییم اطلاق دارد. می گوییم نحوی که قطعا عالم است. مولی هم که قیدی نزده، لذا می گوییم اطلاق اکرم العالم نحوی­ای را که قطعا مشمول عالم است را می گیرد. شما شک دارید تمسک به اطلاق بکن و بگو. حق ندارید بدون حجت قید بزنید که این مطلق شامل او نیست.

کاری که در مانحن فیه کردم همین بود. لذا دیروز هم عبارتی را از مقاله حاج آقای سبحانی نقل کردم که ایشان گفتند «لیس الا الانصراف4». این خیلی حرف خوبی در فضا است. یعنی من عرض کردم رویت طریق به هلال است. می فرمایند کدام هلال؟ می گوییم هلال که کدام ندارد. همانی که عرف عام به آن، هلال می گویند. مسمای هلال. هر چه که عرف می گویند. ما هیچ چیزی روی حرف عرف و شارع نمی گذاریم. این معنایش این است که وقتی شما پشت تلسکوپ می بینید مجاز گویی نیست که بگویید این لفظ شامل آن نیست. بلکه حقیقتا می بینید. به حقیقت لغوی و عرفی دارید می بینید. پشت تلسکوپ می روید و می گویید بیا هلال را ببین. وقتی پشت تلسکوپ آن را می بینید، حقیقتا دارید هلال را می بینید. هر کسی عکسش را نگاه کند و چه خودش را نگاه کند، می گوید که داریم هلال را می بینیم. اصلا در همه استفاتائات آمده که «هل یجزی رویة الهلال». هیچ کسی نمی گوید این که با تلسکوپ دیدی، هلال نیست. عرف می خندند که چرا هلال نیست. با فاصله چهار-پنج ساعت داریم آن را می بینیم، سه ساعت دیگر هم روشن تر می شود و به چشم می آید.

پس هلال حقیقتی عرفی دارد. پس مطلقات هلال شامل این هست. شک نداریم که مثل واعظ باشد تا بگوییم از کجا می گویید که اصلا این هلال است. حالا بعدا می رسیم. اگر مناقشه کنید حرف دیگری است. فعلا در فضای باحثین و همان طور که ایشان گفتند «لیس الا الانصراف» است. خب به قدم بعدی می آییم.

حالا که ما از کلام مولی به اصالة الاطلاق رسیدیم؛ حالا که رویت، رویت است و هلال هلال است، باید در فضای کلاس فقه این اصالة الاطلاق را بشکنیم. آقایانی که آن را شکسته اند به انصراف شکسته اند. می گویند یکی از اموری که مجوز تمسک به اطلاق است، عدم انصراف است. در مطلقی که در آن انصراف دارید، اصالة الاطلاق جاری نمی شود. پس خیلی تفاوت می کند که وقتی که هلال می گوییم، اطلاق یه دستمان می آید. یعنی در کلاس فقه یک گام بسیار مهمی را برداشتیم که الان به اطلاق ادله شرعیه متمسک هستیم. تنها این می ماند که انصراف سر می رسد یا نه. اگر سر رسید بله، اگر نرسید نه.

شاگرد: ما یصلح للقرینیه می تواند کشف کند که اصلا اطلاقی وجود ندارد؟ یعنی الان ما می خواهیم به اطلاق رویت تمسک کنیم، با همان بیانی را که برای انصراف می آورند، بگوییم که انصراف صلاحیت قرینیت دارد لذا طبق مبنای کسانی که ما یصلح للقرینیه را مانع انعقاد اطلاق می دانند، می گوییم که اصلا اطلاقی شکل نمی گیرد.

استاد: بله، این در شماره چهارم از فرمایش شما بحث می کنیم.

قاعده «الاسماء وضعت للمسمیاه» و نفی انصراف

شاگرد: قبل از این که وارد روایات شویم،می توانیم بگوییم سال قمری و شمسی که با اسلام نیامده، لذا در آن جا اطلاقی نداریم که بخواهیم به آن اطلاق اخذ کنیم. یعنی همان هلالی را که می دیدند مورد نظرشان بوده و همان قمری را که می دیدند موضوع ادله قرار گرفته.

استاد: بله، این همان بحثی است که عرض کردم. این هم اگر به مقدمات اضاف شود خوب است. در این بحث هایی که پیش می آید چه بسا برخی از آن ده تا را حذف کنیم و برخی را اضافه کنیم.

ببینید در این جا دو بحث هست که هر دوی آن ها هم خیلی خوب است. اشاره هم کردم. اگر این ها را پی بگیرید بعدا در فقه چقدر به دردتان می خورد. به نظرم اولین باری که پررنگ شد، در کلمات وحید بهبهانی بود. شاید هم قبل از آن باشد. این است که : الاسماء وضعت لمسمیاتها. وقتی لفظ وضع می شود برای خودش وضع می شود. نه برای آن چه که من می بینم. درست که قبل از اسلام هم هلال را می دیدند اما در همان قبل از اسلام و در تمام زبان ها هلال، یعنی هلال. نه آن چه که من می بینم. هلال یعنی آن گوشه ای از ماه که من می بینم. این «من می بینم» در هیچ کجا به عنوان قید در وضع عرف عام نیست. خمر یعنی آنی که من می دانم خمر است. نه این که بگویم محال است. طبیعت وضع این است که وقتی شما یک لفظی را وضع می کنید، وضع می شود برای نفس مسمی. نه مسمی به اضافه دیدن من یا علم من به آن.

شاگرد: منظور من این است که در فضای قبل از شرع لفظی نداریم که به آن اخذ کنیم.

استاد: چون بیع قبل از اسلام هم بوده، شما تمسک به اطلاق آن در معاملات نمی کنید؟

شاگرد: شروع ماه قمری را بر اساس هلالی که می دیدند می گرفتند.

استاد: یعنی هلال آنی است که می بینند؟

شاگرد: نه، ما یصلح للقرینیه در این فضاء دیگر جواب نمی دهد.

شاگرد٢: اصلا اطلاق که در رویت نیست، در هلال است.

استاد: در هر دوی آن ها هست، الان می رسیم. حالا صبر کنید که ما این چند مقدمه را بخوانیم. از این فرمایشات شما می فهمم که نیاز بوده که از آن ها به عنوان مقدمه بحث کنیم. لذا این ده تا را بخوانیم و هر چیزی هم که نیاز است به آن اضافه می کنیم.

قاعده الاحکام تدور مدار الاسماء در رسائل شیخ

یکی از آن ها این است که مرحوم شیخ در فرائد مطرح کرده اند. به یک موضوعاتی می رسند که آدم متحیر می شود که چه بگوید. عین نجس استحاله می شود و نمک می شود. سگ نمک می شود. حال اگر متنجس بود چطور؟ عده ای گفته اند که متنجس که پاک نمی شود. اگر سگ نمک شود بله، اما اگر متنجس نمک شود نه. جسم متنجس بود که نجس بود نه بما انه سگ. خب آن جسم الان هم هست. بحث های خیلی لطیف و ظریفی شده. نگاه کنید. مرحوم شیخ اختلافات را می گویند تا این جا که مقصود من است:

ومما ذكرنا يظهر أن معنى قولهم " الأحكام تدور مدار الأسماء "، أنها تدور مدار أسماء موضوعاتها التي هي المعيار في وجودها وعدمها، فإذا قال الشارع: العنب حلال، فإن ثبت كون الموضوع هو مسمى هذا الاسم، دار الحكم مداره، فينتفي عند صيرورته زبيبا، أما إذا علم من العرف أو غيره أن الموضوع هو الكلي الموجود في العنب المشترك بينه وبين الزبيب، أو بينهما وبين العصير، دار الحكم مداره أيضا5

«ومما ذكرنا يظهر أن معنى قولهم " الأحكام تدور مدار الأسماء "، أنها تدور مدار أسماء موضوعاتها التي هي المعيار»؛ باید اسماء معیار را تشخیص دهیم. گاهی یک اسم دارید که معیار ترتب حکم نیست. یک اسم دارید که هست. کار سنگین است. من عرض کردم که این را ببینید. در مانحن فیه هم با آن کار داریم.

شاگرد: خیلی ها در «لاتشرب الخمر لاسکاره» می گویند که نمی توانید آن را تعمیم دهید. چون مراد اسکار خمر است.

استاد: بله، مرحوم محقق این را در معارج6 دارند. شروعش از ایشان است.

شاگرد: در این جا هم همین طور است. اذا رایتم الهلال، یعنی هلال قابل رویت. اما شما می گویید که رویت طریق است و هلال اطلاق دارد. اشکال ما این است که اذا رایتم الهلال مثل اسکاره است. همان طور که اسکار را تعمیم نمی دهیم و تنها می گوییم اسکار خمر، در این جا هم می گوییم که مراد هلال قابل رویت است. شما رویت را طریق می گیرید و بعد می گویید که رویت مهم نیست. آن چه که مهم است، هلال است. اشکال این است که هلال قابل رویت، موضوع است. نه هلال.

استاد: خب اگر هلال قابل رویت موضوع است، چرا اگر آن را نبینید بعد از سی روز ماه داخل است؟ در ارتکاز خودتان بگویید، چرا؟

شاگرد: چون قابل رویت هست.

استاد: پس رویت جزء نشد، قابلیتی که وصف هلال است، جزء شده است. خب با تلسکوپ هم قابل رویت است.

شاگرد: خب قابل رویت متعارف است.

استاد: مصادره شد. متعارف از کجا آمد؟ دیروز عرض کردم. خیلی مهم است که ادله شرعیه را با هم ببینیم. اما یک روایت را می گیریم و آن را برجسته می کنیم و بقیه را نمی بینیم.

تا یادم نرفته این را هم بگویم سید بن طاووس می گویند باب نافعی7 در قواعد رویت هلال، سید بن طاووس است، مقدس دهر است. آن وقت آن یک چیز خلاف شرعی را می گوید؟! به او بگوییم که چرا خلاف شرع می روی؟! رویت جزء آن است.

بررسی برخی شواهد بر موضوعیت خود هلال

حالا این را هم ببینید: در وسائل کتاب الصوم، ابواب احکام شهر رمضان، باب چهاردهم. شما ریخت حدیث را ببینید. عنوان صاحب وسائل این است:

بَابُ أَنَّ شَهْرَ رَمَضَانَ إِذَا كَانَ بِحَسَبِ الرُّؤْيَةِ ثَمَانِيَةً وَ عِشْرِينَ يَوْماً وَجَبَ قَضَاءُ يَوْمٍ مِنْه‏8

«باب ان شهر رمضان»؛ شهر یک حقیقت شرعیه است یا حقیقت عرفیه؟ «باب شهر رمضان اذا کان بحسب الرویه ثمانیه و عشرین»؛ همان رویتی که شما می خواهید آن را همه کاره قرار دهید. «وجب قضاء یوم منه». معمولا ماه را در شب ٣٠ می بینیم. اما حالا همه در شب ٢٩ دیدند، باید چه کار کنیم؟ بگوییم ما قبلا آن را می دیدیم الان هم آن را دیدیم، ثم ماذا؟! وقتی رویت کاره است، این گونه می گوییم. نه، می فرمایند «وجب قضاء یوم». بعد روایت آورده اند:

عَنْ رَجُلٍ نَسِيَ حَمَّادُ بْنُ عِيسَى اسْمَهُ قَالَ: صَامَ عَلِيٌّ ع بِالْكُوفَةِ ثَمَانِيَةً وَ عِشْرِينَ يَوْماً شَهْرَ رَمَضَانَ- فَرَأَوُا الْهِلَالَ فَأَمَرَ مُنَادِياً يُنَادِي اقْضُوا يَوْماً فَإِنَّ الشَّهْرَ تِسْعَةٌ وَ عِشْرُونَ يَوْماً9

حضرت فرمودند که ماه کمتر از ٢٩ روز نمی شود. یعنی ما یک موضوع و یک شهر و یک الهلالی داریم که برای خودش دستگاهی دارد. ما که رویت را میزان قرار ندادیم تا بگوییم اگر ٢٨ روز شد، بشود. حضرت فرمودند «فان الشهر»؛ یعنی آن چه که در خارج است، ٢٩ روز و دوازده ساعت است. شما وقتی بیست و هشتم دیدید نمی توانید یک روز قضاء نکنید. شهر یک موضوع ثبوتی است که باید روزه آن روز را قضاء کنید. خب چرا اگر در روز ٢٩ دیدید، یک روز قضاء نمی کنید تا سی روز تام شود؟ چون خود ماه ٢٩ روز و نیم است. اگر ماه سی روز بود که می گفتید باید یک روز آن را هم قضا کند. یعنی در قطعه ماه، بیست و نه روزش حتمی است. شما نمی توانید بیست و هشت روز روزه بگیرید. بقیه آن دوازده ساعت است که گاهی باید ٢٩ روز بگیرید و گاهی ٣٠ روز.

ببینید چقدر روشن است که موضوع ماه همان ماه عرفی است. شارع در شهر و در هلال، حقیقت شرعیه نیاورده است. طبق این موضوعات ثبوتی شارع احکامی را قرار داده است.

خب باب بعدی چیست؟ از عجایب این جا است.

بَابُ أَنَّهُ لَا عِبْرَةَ بِإِخْبَارِ الْمُنَجِّمِينَ وَ أَهْلِ الْحِسَابِ أَنَّهُ يُرَى‏10

اگر منجمین و اهل حساب گفتند که می توان ماه را دید، عبرتی به آن نیست. دو تا روایت است. ان شالله باید مفصل سر آن صحبت کنیم. روایت اول همان روایت اندلس است.

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى قَالَ كَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو عُمَرَ أَخْبِرْنِي يَا مَوْلَايَ إِنَّهُ رُبَّمَا أَشْكَلَ عَلَيْنَا هِلَالُ شَهْرِ رَمَضَانَ- فَلَا نَرَاهُ وَ نَرَى السَّمَاءَ لَيْسَتْ فِيهَا عِلَّةٌ وَ يُفْطِرُ النَّاسُ وَ نُفْطِرُ مَعَهُمْ وَ يَقُولُ قَوْمٌ مِنَ الْحُسَّابِ قِبَلَنَا إِنَّهُ يُرَى فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ بِعَيْنِهَا بِمِصْرَ وَ إِفْرِيقِيَةَ- وَ الْأَنْدُلُسِ هَلْ يَجُوزُ يَا مَوْلَايَ مَا قَالَ الْحُسَّابُ فِي هَذَا الْبَابِ حَتَّى يَخْتَلِفَ الْفَرْضُ عَلَى أَهْلِ الْأَمْصَارِ فَيَكُونَ صَوْمُهُمْ خِلَافَ صَوْمِنَا وَ فِطْرُهُمْ خِلَافَ فِطْرِنَا فَوَقَّعَ لَا تَصُومَنَّ الشَّكَّ أَفْطِرْ لِرُؤْيَتِهِ وَ صُمْ لِرُؤْيَتِهِ11

«أَخْبِرْنِي يَا مَوْلَايَ إِنَّهُ رُبَّمَا أَشْكَلَ عَلَيْنَا هِلَالُ شَهْرِ رَمَضَانَ»؛ می گوید هلال، همان هلالی که همه می دانیم.

«فَلَا نَرَاهُ وَ نَرَى السَّمَاءَ لَيْسَتْ فِيهَا عِلَّةٌ»؛ هوا صاف است. «وَ يُفْطِرُ النَّاسُ وَ نُفْطِرُ مَعَهُمْ»؛ همه می بینند که هنوز ماه مبارک نشده است.

«وَ يَقُولُ قَوْمٌ مِنَ الْحُسَّابِ»؛ نزد ما عده ای هستند که اهل هیئت هستند. به ما می گویند:

«قِبَلَنَا إِنَّهُ يُرَى فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ»؛ در همین شبی که ما ندیدیم، «بِعَيْنِهَا بِمِصْرَ وَ إِفْرِيقِيَةَ وَ الْأَنْدُلُسِ»؛ چون غربی هستند. یعنی در سه-چهار ساعت دیگر قمر از تحت شعاع بیرون می آید و آن ها به راحتی می بینند. یعنی طبق فن می گوید. می گوید که واقعا ما در بغداد و کوفه نمی بینیم. اهل حساب دارد این را می گوید. نمی گوید که شما اشتباه کردید. می گوید که واقعا ما نمی بینیم ولی در آن جا می بینند. یابن رسول الله چه کار کنیم؟

«هَلْ يَجُوزُ يَا مَوْلَايَ مَا قَالَ الْحُسَّابُ فِي هَذَا الْبَابِ حَتَّى يَخْتَلِفَ الْفَرْضُ عَلَى أَهْلِ الْأَمْصَارِ فَيَكُونَ صَوْمُهُمْ خِلَافَ صَوْمِنَا وَ فِطْرُهُمْ خِلَافَ فِطْرِنَا فَوَقَّعَ لَا تَصُومَنَّ الشَّكَّ أَفْطِرْ لِرُؤْيَتِهِ وَ صُمْ لِرُؤْيَتِهِ»؛ اولی که من این روایت را دیدم برایم خیلی واضح الدلاله بود. همین امروز در مجمع المسائل12 مرحوم آقای گلپایگانی برخورد کردم. خب وقتی به حرفی می رسد که برایش صاف بوده خوشحال می شود. ایشان هم فرموده اند این روایت تاییدی است بر این که اتحاد افق شرط نیست. با یک جمله کوتاه فرمودند. من عرض می کنم که مخ واقع است. هر مستظهری آن را ببیند تایید می کند. فرموده اند: وقتی می گویند عده ای آن را در افریقا و اندلس دیدند، حضرت نفرمودند «انما یختلف الفرض فی البلاد البعیده»، «لیس الاعتبار بالبلاد البعیده». خیلی روشن بود که در این صورت جواب این بود. می گوید ما ندیدیم اما آن جا می بینند، جواب مطابق سوال چیست؟ بفرمایند که خب ببینند. چرا؟ چون اشتراک افق شرط نیست. اما چرا حضرت شک را می فرمایند؟ یعنی اگر به علم رسیدی؛ خود به اسپانیا رفتی و هلال را دیدی، بعد چه می گویند؟ مرحوم گلپایگانی به این ها خیلی خوب استشهاد کرده اند.

در نامه سومی13 که در مراسلات آقای تهرانی هست، می گویند که این روایت را ندیده بودند. می گویند که به کتاب مرحوم آقای آسید ابو تراب خونساری برخورد کردم. ایشان از مراجع نجف بودند و در فقاهت خیلی بالا بودند. در نجف دو خوانساری بودند که هر دو بزرگ بودند. یکی از آن ها آسید ابو تراب است که در فقاهت بالا بودند و یکی هم آسید ابوالقاسم در ریاضیات. استاد علامه طباطبائی در ریاضیات بودند. آید ابو تراب کتابی دارند در اثبات این که اشتراک افق شرط نیست. به همین روایت استشهاد کرده اند که اما نفرمودند که آن ها فایده ندارد. فرموده اند که مشکوک است. خب اگر قطع پیدا کردی که این حرفشان درست است و خودت رفتی و در اندلس دیدی که حرفشان درست است، روایت می گفت خب به یقین رسیدی. نه این که بگوید آن جا چه ربطی به تو دارد. تو که هنوز هلال نداری.

ایشان در نامه سوم می خواهند جواب آقای خوانساری را بدهند. می گویند اصلا این روایت بر عکس است. دلالت می کند بر لزوم اشتراک افق. تعجب است. چطور این روایت به این واضحی را به این شکل معنا کنیم! از چیزهایی که باز هم برای من جالب این بود که آقای سند در آخر کتابشان14 یک استدراک دارند. اول اشتراک افق را به شدت اثبات می کنند. همین روایت را می آورند و می گویند که این روایت دلالت بر اشتراک افق دارد. بعد نظرشان عوض شد. خودشان می گویند مراسلاتی در مورد تغییر فتوای آقای سیستانی شد، در آن مراسلات برای من واضح شد که اشتراک افق شرط نیست. بعد هفت دلیل می آورند برای این که اشتراک افق شرط نیست. یکی از آن ها استظهار از همین روایت است. حالا شما حرف قبلی15 ایشان را ببینید و بعد از این که نظرشان هم عوض شده را ببینید. می بینید حرف دوم واضح است ولو قبل از این که نظر ایشان عوض شود. دلالت روایت خیلی واضح است.

خب صاحب وسائل این را فرموده اند، دومین آن را نگاه کنید که مقصود من بود. در روایت دوم فرموده اند:

جَعْفَرُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ الْمُحَقِّقُ فِي الْمُعْتَبَرِ عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ: مَنْ صَدَّقَ كَاهِناً أَوْ مُنَجِّماً فَهُوَ كَافِرٌ بِمَا أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّدٍ ص16

عجب! تمام شد. دیگر چه کسی جرات می کند که حرف بزند. ببینید در فضای استدلال علمی چه می شود. بعد هم می گویند خیال نکنید که فقط همین است، باز هم می گوییم. در ابواب آداب الصفر باب چهاردهم؛ بَابُ تَحْرِيمِ الْعَمَلِ بِعِلْمِ النُّجُومِ وَ تَعَلُّمِهِ إِلَّا مَا يُهْتَدَى بِهِ فِي بَرٍّ أَوْ بَحْر17.

آخه نجوم دو جور است. نجوم احکامی و نجوم ریاضی. این ها دو تا است و اصلا ربطی به هم ندارند. در مورد نجوم ریاضی چقدر آیات داریم. «َلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِساب‏18»، «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبان‏19»،« وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُون‏20». شرع با آن چه که مربوط به دستگاه محاسبه حرکات اجرام است و تقویم است، در نیافتاده تا بگوید «من صدق منجما فهو کافر». شما این را در جایی که رویت هلال که با محاسبه صورت می گیرد، حساب می کنید؟! خب باب بعد چیست؟ ببینید اولین روایتی که آورده اند این است:

عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّي قَدِ ابْتُلِيتُ بِهَذَا الْعِلْمِ فَأُرِيدُ الْحَاجَةَ فَإِذَا نَظَرْتُ إِلَى الطَّالِعِ وَ رَأَيْتُ الطَّالِعَ الشَّرَّ جَلَسْتُ وَ لَمْ أَذْهَبْ فِيهَا وَ إِذَا رَأَيْتُ طَالِعَ الْخَيْرِ ذَهَبْتُ فِي الْحَاجَةِ فَقَالَ لِي تَقْضِي قُلْتُ نَعَمْ قَالَ أَحْرِقْ كُتُبَك‏21

«إِنِّي قَدِ ابْتُلِيتُ بِهَذَا الْعِلْمِ»؛ من به نجوم مبتلا شده ام. هر کاری که می خواهم بکنم طالع می بینم. امروز از خانه خارج شوم یا نه. این را بخرم یا نخرم. حضرت چه فرمودند؟ حضرت یک کلمه کوتاه جواب دادند. فرمودند «احرق کتبک». همه را آتش بزن و راحت باش. خب این نجوم احکامی است. بعد به امیر المومنین می گوید امروز نحس است، بیرون نروید. امروز حرکت نکنید و جنگ نکنید. خب حضرت دارند منجم احکامی را می گویند. برای حضرت چه چیزی نازل شده؟ خدا همه کاره است. ما انزل علیه ص چیست؟ این که «إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاء22». مومن توکلش به خدا است. این است که نازل شده. اما ما می گوییم کسی تصدیق کند قول هیویون را که فردا کسوف و خسوف می شود، کافر است. اصلا ربطی به هم ندارد.

شاگرد: اصلا در برخی از روایات هست که یک چیزی را گم کرده ایم و از یک کاهن و منجمی آن را می پرسیم، در ذیل آن روایت، حضرت کلام پیامبر را مطرح می کنند من اتی ساحرا او کاهنا او منجما...

استاد: مهم تر این که همان نجوم احکامی در روایات آمده است. در روایات23 آمده که اصل آن برای انبیا است. می گوید آب آمد و عکس اجرام سماوی در آب افتاد، آن پیامبر علم نجوم را از آن آب زلال گرفت. چقدر زیبا، اصلا خودش برهان است که برای یک پیامبری آب بیاید و عکس اجرام تا آخر برای او بیافتد و... . علم پیامبر به این شکل است.

زید بن ارقم24 می گوید. در کتاب های اهل سنت هست. می گوید پیامبر خدا وقتی در روز ١٨ ذی الحجه که خطبه غدیریه را خواندند، خطبه ایشان طولانی شد و از کل ما یکون الی قیام الساعه را به ما خبر دادند. این حدیث کم است که زید بن ارقم می گوید؟! خطبه طولانی بوده. اسامی ائمه اثنی عشر که چیز ساده ای است که در آن بوده. می گوید الی یوم القیامه را گفتند. به قدری اهل سنت روایت صحیح دارند که ابن تیمیمه می گوید ما هم قبول داریم که علم غیب پیامبر خدا الی قیام الساعه هست. اما می گوید دلیلی نسبت به بعد از قیام ساعت و دخول بهشت –در روایت هست که تا وقت دخول به بهشت همه چیز را برای شما می گویم- نداریم.

خیلی جالب است. تا این جا می گویند که دلیل داریم و حضرت تا قیام ساعت را می دانند. بعد از آن دیگر نه! حضرت گفتند که تا این وقت را من به شما گفتم. آخه آن روز، روز وقت حجب است، دیگر همه علم دارند! تا این جا حضرت می دانند از این جا به بعد را نمی دانند؟! خیلی عجیب است. دلیل را این جور می فهمد! می گوید چرا حضرت غایتش را تا قیام ساعت گفتند؟! آخه آن جا یک فضای دیگری است. حضرت که قبل از آن را می دانند در دار الحجاب است همه چیز را می دانند، در دار نور و علم نمی دانند؟! تا آن جا که رسید تمام می شود؟!

منظور این که علم نجوم هم این جور بوده.

شاگرد: در روایت25 «حتی یختلف» است یا «لا یختلف»؟ از لحاظ معنایی عرض می کنم.

استاد: شاید آقای تهرانی هم همین روایت را آورده اند که خود راوی می گوید «یختلف الفرض». یعنی روزه ما با روزه آن ها مشترک نیست. حالا باید ببینیم. همین را می گویند که برعکس است. شاید از همین «یختلف» استفاده می کنند که بگویند دال بر این است. آقای سند هم که عدول می کنند، استدلال قبل و بعد از عدولشان را ببینید.

شاگرد٢: آقایانی که می گویند هلالی که قابلیت رویت را دارد، موضوع است. اصلا این قید جا دارد؟!

استاد: شاید آن هایی هم که قید زده اند نمی خواهند به این شکل قید بزنند. می خواهند به انصراف و تعارف ربطش دهند. و حال این که این جور نیست.

جریان اصاله الاطلاق در امور غیر متعارف و عدم پذیرش انصراف

من این مثال ها را جمع کرده ام. مثلا در مورد کسی که دست اضافی دارد، در عروه آمده است. شما در این جا بگویید احکام شرعیه ناظر به متعارف است، خب این دست که متعارف نیست، ما از کجا به شارع نسبت دهیم که این انگشت اضافی غیرمتعارف را بشوید؟! مستمسک را نگاه بفرمایید. تکثیر امثله برخی از بحث ها خوب است. جلد دوم، صفحه ٣۴٨.

و كل ما هو في الحد يجب غسله و إن كان لحماً زائداً أو إصبعاً زائدة26

اصبع زائده که متعارف نیست. از کجا به شارع نسبت می دهید که باید آن اصبع زائده را هم بشورید؟! می فرمایند از باب اطلاق. همین بحثی که امروز داشتیم. می گویند اطلاق دست را می گوید. این هم جزء دست او است. وقتی که اطلاق شامل او شد باید انصراف مسلم شود. در حالی که انصراف مسلم نمی شود. این ها از موارد خوب بحث است. فذا به گمانم احدی هم حاشیه نزده است. یعنی اینجا جای انصراف و تعارف نیست. این جا جای تمسک به اطلاق است.

همچنین برای آن صورت و وجهی که گفتم. کسی که رشدش به این صورت شد که صورت بزرگی پیدا کرد، احدی در این جا نمی گوید ناظر به متعارف است. یعنی از بینی خود به صورت متعارف بشوید. نه، این جا به اطلاق تمسک می کنیم. به اطلاق چه چیزی؟ «اغسلوا وجوهکم». وجه به غیر متعارف هم اطلاق دارد. نه این که بگوییم چون وجه است، منصرف به متعارف است، پس صورت این شخص را هم نمی گیرد. نه، بر عکس است. وجه اطلاق دارد، حتی به این صورت بزرگ. در این جا انصراف و تعارف فایده ندارد.

مانع نبودن احتمال انصراف، برای اجرای اصاله الاطلاق

شاگرد: احتمال انصراف مخل نیست؟

استاد: نه، اطلاق که آمد باید انصرفا ثابت شود. مرحوم مظفر در اصول الفقه بحثی در مورد انصراف دارند که خیلی خوب است. اتفاقا ادعای انصراف سهل المئونه است. تا می آیید اطلاق را بگویید می گوید انصراف دارد. ایشان می گویند ادعای آن که ساده نیست.

شاگرد: چرا احتمال انصراف مخل نیست؟

استاد: به خاطر این که وقتی ظهور مستقر است، رادع باید ثابت شود.

شاگرد: وقتی احتمال انصراف بدهیم که ظهور مستقر نیست.

استاد: احتمال ضعیف است. ظهور یه معنای نص صد در صد که نیست. اتفاقا ظهوری به معنا راجح است.

شاگرد: یعنی عقلاء می گویند که اصل بر اطلاق است مگر این که انصراف احراز شود؟

استاد: بله. اصلا معنای اصالة الاطلاق این است. چرا شک می آید؟ اصلا چرا وقتی ما یک مطلقی داریم در شمول آن شک می کنیم؟ و الا نباید شک کنیم.

شاگرد: احتمال می دهیم که مولی قیدی داشته باشد.

استاد: یکی از قیدها این انصراف است. یعنی مولی به این انصراف به عنوان قید تکیه کرده است. یکی از احتمالات همین است، خیلی مهم است. و لذا مرحوم مظفر هم عبارت خیلی خوبی داشتند. می گویند یکی از سخت ترین چیزهایی که برای فقیه پیش می آید و برای او مشکل ساز است، همین ادعای انصراف است تا بتواند بفهمد که در این جا انصراف هست یا نیست. بعدا ان شالله انصراف را تحلیل زبانی می کنیم. انصراف یک تحلیل زبانی دارد که باید دقیقا مرز بین مدلول تصوری و تصدیقی آن از هم جدا شود. من عرض می کنم که اساسا مدلول تصوری انصراف که دستگاهی برای خودش دارد. مدلول تصدیقی آن هم بالای هشتاد درصدش سر نمی رسد. یعنی وقتی که بحث می کنید همان اطلاق درست است. فقط مهم این است که موارد مختلف و مثال های جورواجور را ردیف کنیم. وقتی شما پنجاه مثال را مرور کردید می گویید که این انصراف ها چیست؟! همه انصراف ها یعنی تعارف. شما نمی توانید به خاطر تعارف صنفی از افراد اطلاق، از اطلاق دست بردارید. نوعا این جور است. حتی در جایی که می گویند منصرف به کف دست است. الان کف دست مریض خراب است، می گویند پشت دستش فایده ندارد. مولی فرموده کف دست نبود، تمام.

شاگرد: مرحوم شیخ در مکاسب که خیلی این کار را می کند.

استاد: مانعی ئدارد، بحث علمی همین است.

شاگرد: در خیلی از موارد حتی به خاطر غلبه وجودی قائل به انصراف می شوند.

استاد: خب این سر می رسد یا نه. اول الکلام است. مخصوصا این که بعدا لوازمی دارد. لوازم آن در جاهای ساده مهم نیست. بلکه آن جایی که گیر می افتیم را باید ببنیم. شما یک جایی گیر می کنید و با یک انصراف حج کسی که رفته و زحمت کشیده را ابطال می کنید. مجاز هستید؟! کلام مولی مطلق است. با یک ادعای انصراف و تعارض می گویید حجت باطل است. ما از کجا با یک انصراف حج او را باطل کنیم؟! فردا نباید جواب مولی را بدهیم؟! احتمالش که آمد شما می گویید اطلاق رفت؟!

شاگرد: شما که فرض احراز انصراف را که قبول دارید؟

استاد: بله، من هیچ حرفی در اصل آن نداریم. صحبت سر مصادیق آن است.

شاگرد: عده ای از آقایان احتمال انصراف را مخل می دانند.

استاد: حرفی نیست. نکته این است که ظهور را درصدی می دانیم. نه این که انعقاد آن را نقطه ای و صفر و یکی بدانیم. این هم در نظر داشته باشید و ببینید حرفشان سر می رسد یا نه. نوعا که بگوییم ظهرو هست یا نیست و صفر و یکی دیدیم این گونه می شود. اما اگر ظهور را مقوله فازی و درصدی دیدیم، این جا قبول نداریم. چرا؟ چون وقتی به حد نصاب درصد رسید به آن احتجاج صورت می گیرد. نمی توانیم به صرف احتمال آن را کنار بگذاریم و بگوییم «اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال». آن برای منطق و ریاضیات است. در ظهورات که این گونه نیست که بگوییم «اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال». اتفاقا ظهورات به این معنا است که احتمال هست و استدلال هم صحیح است.

شاگرد: ادعای آن ها هم این است که به این حد نمی رسد. اگر احتمال انصراف بدهند، می گویند به این حدی که عقلاء به آن اعتناء کنند نمی رسد. قائل به تشکیک است ولی همان حداقل...

استاد: چرا؟ به صرف ادعا؟! می گویند العرف ببابک؟!

شاگرد: عرف می گوید اگر دیدی مولی چیزی گفت که احتمال می دهید در زمان خودش انصراف داشته باشد، عقلاء به اطلاق احتجاج نمی کنند. می گویند شاید مولی به همین احتمال اخذ کرده. مثل قرینیة الموجود.

استاد: در تعارض الاحوال که در مباحث الاصول بحث کردیم، یکی از بحث های مهمش همین قرینیت موجود بود که اصلا می شود یا نمی شود.

والحمد لله رب العالمین

الاحکام تدور مدار الاسماء، الاسماء وضعت للمسمیاة ،اصاله الاطلاق در امور غیر متعارف، عدم مانعیت احتمال انصراف در اطلاق، اقسام علم نجوم، اشتراک افق، رویت طریقی، روایت اندلس،

1http://mabahes.bahjat.ir/10932/

2 یکی از شاگردان نوشته اند.

3 منظور شاگرد از شما، خود استاد است.

4 رؤيت هلال، ج‌2، ص: 1268‌؛ و ما هذا إلّا للانصراف.

5 فرائد الاصول جلد سوم صفحه ٣٠١

6معارج الاصول ص ١٨٣

7الإقبال بالأعمال الحسنة - ط الحديثة،جلد ١،ص ۵٩

8 وسائل الشيعة، ج‏10، ص: 296

9 همان

10 همان٢٩٧

11 همان

12مجمع المسائل جلد یک صفحه ٢۶٣

13 رسالة حول مسألة رؤية الهلال، ص: 130‌

14هیویات فقهیه ص١۵٢

15همان١٠۴

16 وسائل الشيعة، ج‏10، ص: 297

17 وسائل الشيعة، ج‏11، ص: 370

18 الاسراء١٢

19 الرحمان ۵

20 النحل ١۶

21 وسائل الشيعة، ج‏11، ص: 370

22 الحج ١٨

23بحار الانوار ج۵۵، صفحه ٢٣۶

24http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-004-059-theqlain/q-tfs-004-059-theqlain-00009.html#sigil_toc_id_8

وعن زيد بن أرقم قال: «أمر رسول الله - صلى الله عليه وسلم - بالشجرات فقم ما تحتها ورش، ثم خطبنا، فوالله ما من شيء يكون إلى يوم الساعة إلا قد أخبرنا به يومئذ. ثم قال: " يا أيها الناس، من أولى بكم من أنفسكم؟ ". قلنا: الله ورسوله أولى بنا من أنفسنا قال: " فمن كنت مولاه فهذا مولاه ". يعني عليا، ثم أخذ بيده فبسطها، ثم قال: " اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه» ".

25 وسائل الشيعة، ج‏10، ص: 297 ؛ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى قَالَ كَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو عُمَرَ أَخْبِرْنِي يَا مَوْلَايَ إِنَّهُ رُبَّمَا أَشْكَلَ عَلَيْنَا هِلَالُ شَهْرِ رَمَضَانَ- فَلَا نَرَاهُ وَ نَرَى السَّمَاءَ لَيْسَتْ فِيهَا عِلَّةٌ وَ يُفْطِرُ النَّاسُ وَ نُفْطِرُ مَعَهُمْ وَ يَقُولُ قَوْمٌ مِنَ الْحُسَّابِ قِبَلَنَا إِنَّهُ يُرَى فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ بِعَيْنِهَا بِمِصْرَ وَ إِفْرِيقِيَةَ- وَ الْأَنْدُلُسِ هَلْ يَجُوزُ يَا مَوْلَايَ مَا قَالَ الْحُسَّابُ فِي هَذَا الْبَابِ حَتَّى يَخْتَلِفَ الْفَرْضُ عَلَى أَهْلِ الْأَمْصَارِ فَيَكُونَ صَوْمُهُمْ خِلَافَ صَوْمِنَا وَ فِطْرُهُمْ خِلَافَ فِطْرِنَا فَوَقَّعَ لَا تَصُومَنَّ الشَّكَّ أَفْطِرْ لِرُؤْيَتِهِ وَ صُمْ لِرُؤْيَتِهِ.

26 مستمسك العروة الوثقى، ج‌2، ص: 348‌