بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۴۰۴

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

توحید صدوق؛ جلسه 84 3/2/1404

بسم الله الرحمن الرحیم

روایت سی و یکم؛ « من شبه الله بخلقه فهو مشرك…»

سند روایت

صفحه هفتاد و شش، حدیث سی و یکم بودیم.

حدثنا أحمد بن هارون الفامي رضي‌الله‌عنه ، قال : حدثنا محمد بن عبد الله ابن جعفر بن جامع الحميري ، عن أبيه ، عن أحمد بن محمد بن عيسى ، عن أبيه ، عن محمد بن أبي عمير ، عن غير واحد، عن أبي عبد الله عليه‌السلام قال : من شبه الله بخلقه فهو مشرك ، ومن أنكر قدرته فهو كافر1

این حدیث، حدیث سی و یکم است. در صفحه شصت ونهم، حدیث بیست وپنجم شبیه به همین حدیث بود. ولی سند تفاوت داشت. از حضرت امام رضا علیه‌السلام نقل کرده بود. اما خود احمد بن هارون در صفحه هشتاد، حدیث سی و ششم هست؛ در آن جا دارد: «حدثنا أحمد بن هارون الفامي رضي‌الله‌عنه…من شبه الله بخلقه فهو مشرك…». پس روایت بیست‌ویکم و روایت سی و ششم را در نظر داشته باشید. البته مرحوم صدوق در صفحه سیصد و شصت و سه، روایت دیگری را آورده‌اند؛ فرموده‌اند: «حدثنا أحمد بن هارون الفامي رضي‌الله‌عنه» که از جناب حمیری نقل می‌کند ولی او از ابراهیم بن هاشم نقل می‌کند. این روایت از امام رضا ع است که باز هم مربوط به تشبیه می‌شود. روایت مفصلی است. روایت دوازدهم در صفحه سیصد و شصت و سه است.

در عیون الاخبار…؛ ظاهراً مرحوم صدوق دو بار به بغداد رفته بودند. در عیون الاخبار از ایشان چند حدیث آورده‌اند. در کمال الدین هم آورده‌اند. در امالی هم آورده‌اند. چه بسا این‌ها شواهدی باشد که نقل مرحوم صدوق از «احمد بن ابراهیم بن هارون الفامی»، از شواهد این باشد که در میان محدثین فقط اجازه فهرست وار و نسخه‌ها نبوده است. اینجا یکی از جاهای یادداشت کردنی است. ایشان یک بار در سال سیصد و پنجاه و یک به عتبات رفته بودند، این دفعه در سال سیصد و پنجاه و چهار رفته بودند. در عیون الاخبار سالش را هم می‌گویند. «حدثنا أحمد بن هارون الفامى في مسجد الكوفه سنه اربع وخمسين وثلاث مأه»2؛ در سال سیصد و پنجاه وچهار در مسجد کوفه از ایشان نقل می‌کند. در این سفرشان خیلی از مشایخ حدیث شنیده‌اند و ذکر می‌کنند.

در نسخه‌هایی از کمال الدین به این صورت آمده: «احمد بن هارون القاضی». ولی ظاهراً قاضی نباشد. کما این‌که «عامی» و «غامی» هم گفته اند. همان «فامی» است. مرحوم مفید هم در اختصاص می‌گویند «حدثنا احمد بن هارون الفامی». سن مفید می‌آید که احمد بن هارون در عراق برای ایشان تحدیث کرده باشند. حالا «فامی» به‌معنای «سکری» است؟ به‌معنای «بغال» است؟ البته «فامی» اسم چند شهر نزدیک حمص و واسط است. فهمی بادرورد پشت کاشان و نطنز هم هست. احتمال دارد، کما این‌که خود مرحوم صدوق قمی بودند ایشان هم فمی بودند و در آن جا ساکن شده بودند. علی ای حال «فامی» یا منسوب به شهر است یا مربوط به پیشه ای است که ایشان داشته‌اند.

«حدثنا أحمد بن هارون الفامي رضي‌الله‌عنه»؛ برای ایشان ترضی هم می‌کند. از مشایخی است که دیگران از ایشان نقل نکرده‌اند. در عیون الاخبار هم سه-چهار جا از ایشان نقل کرده‌اند. «فی مسجد الکوفه» را در این چاپ از عیون الاخباری که من دارم، باز در صفحه هفدهم فرموده‌اند؛ «حدثنا أحمد بن هارون الفامى في مسجد الكوفه»3. سالش را نگفته اند ولی مسجدش را گفته اند. این خصوصیات اول سند است.

ادامه سند را هم که ملاحظه می‌کنید، همه از اجلاء روات هستند. حمیریین -پسر و پدر- پسر، محمد بن عبدالله، پدر، عبدالله بن جعفر حمیری است. هر دو هم قبل از تمام شدن غیبت صغری وفات کرده‌اند؛ سیصد و هفده، و سیصد و بیست و شش. از بزرگان اعیان طائفه هستند.

«عن أحمد بن محمد بن عيسى»؛ از بزرگان معروف محدثین است. «عن أبيه»؛ محمد بن عیسی اشعری. پدر احمد بن محمد بن عیسی و پدر احمد بن محمد بن خالد از روات بودند.، احمد بن محمد عن ابیه»؛ یک عبارتی است که زیاد تکرار می‌شود. دو معنا دارد؛ یکی این است: احمد بن محمد بن عیسی عن ابیه، یکی هم احمد بن محمد بن خالد عن ابیه. «عن محمد بن أبي عمير»؛ ایشان هم که کاملاً معلوم هستند. «عن غير واحد»؛ یعنی ابن ابی عمیر از غیر واحدی از روات این حدیث را نقل کرده‌اند. بسیار زیاد نقل می‌کند. این حدیث سی و یکم است.

در حدیث سی و ششم که همین سند را دارد، احمد بن محمد بن عیسی از پدر خودشان نقل نمی‌کنند. از پدر برقی نقل می‌کند. «عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن محمد بن خالد البرقي، عن محمد بن أبي عمير»؛ در اینجا یکی از آن «غیر واحد»ها را می‌گویند: «عن المفضل بن عمر، عن أبي عبد الله عليه‌السلام».

لزوم توجه به سند در روایت خوانی

از سفارشاتی که به‌عنوان یک طلبه‌ای که عمل نکردم و بعداً پشیمان شدم، یکی از آن‌ها این است که انسان در زندگی طلبگی مرتب با روایات برخورد می‌کند. یکی از رسم‌های غلط در فضای طلبگی این است که حدیث را ببینیم و از جایی شروع کنیم که «عن ابی عبدالله» دارد. این غلط است. شما وقتی هر حدیثی را می‌بینید از همان اول چشمتان را روی سند ببرید. سند را بخوانید. ولو حالا دنبالش هم نروید. اما وقتی پانصد بار، هزار بار، چشم را روی سند آوردید، بعد می‌بینید در همین کار ساده شما یک اطلاعات ناخودآگاه رجالی دارید. یعنی با اسماء بیشتری آشنا هستید و با اسمائی کم‌تر. شبیه پنج شنبه هفته قبل که عرض کردم نسل دوم تکنیک‌های هوش مصنوعی روی آمارمبنایی است. مبنای آن‌ها بر آمار است. همین جور کار را ذهن ما می‌کند. یعنی ولو دنبال افراد هم نروید اما ذهن شما همین که سند هزار حدیث را مرور کرده، آن هایی را که بیشتر تکرار شده‌اند، در ذهن شما نقش دیگری دارند. نسبت به آن هایی که تکرار می‌شوند یا نمی‌شوند آ گاهی دارد. لذا این‌که من می‌خوانم و یک توضیحاتی عرض می‌کنم، تعمد بر این است که حتماً در فضای طلبگی اول سند نرویم و حدیث را از اولش شروع کنیم. دراین‌صورت، فوائد تدریجی آینده را از خودمان دور می‌کنیم. خودمان را محروم می‌کنیم.

استفاده عامه از اسم مبارک امام صادق علیه‌السلام در نقل حدیث

«عن غیر واحد عن ابی عبد الله علیه‌السلام»؛ ایام شهادت امام صادق علیه‌السلام است، نکاتی از علماء و اساتید در ذهنم هست، مناسبت دارد که بگویم. حاج آقا می‌فرمودند معمولاً رواتی که اسم حضرت را می‌برند عامی هستند. یعنی می‌رسد و می‌گوید «عن جعفر بن محمد علیه‌السلام». درحالی‌که شیعه حاضر نبودند اسم حضرت را بگویند. کسی که جعفر بن محمد می‌گوید عامی است. الآن ببینید در روایت «عن ابی عبدالله علیه‌السلام» آمده است. معصومین را با کنیه صدا می‌کردند. این نکته‌ای بود که حاج آقا چندین بار برای تشخیص بعضی از روات معصومین اشاره می‌فرمودند. همچنین تعبیر «جعفر الصادق» را اهل‌سنت زیاد می‌گویند.

وجه لقب صادق در مورد امام ع

نکته‌ای که شاید چند بار شنیدم و نکته قشنگی بود که حاج آقا می‌فرمودند، همین بود: این‌که لقب امام علیه‌السلام صادق گفته شده، وجهش چیست؟ شنیدید «جعفر الصادق» یعنی برای مقابله با جعفر کذاب است. درحالی‌که هنوز مردم جعفر کذاب را ندیده اند. کسی که کذاب بودنش سال‌ها بعد می‌آید، زمان خود امام، شیعه و سنی بگویند جعفر الصادق؟! این جور در نمی‌آید. لذا حاج آقا وجهی را می‌فرمودند که به عالمی مثل حاج آقای بهجت لایق بود. خیلی خیلی عالی و لطیف است. نمی‌دانم دیگران هم گفته اند یا نه. حاج آقا چند بار با تأکید می‌فرمودند.

می‌گفتند لقب امام صادق علیه‌السلام را وقتی نگاه کنید به نظرتان عجیب می‌آید. چون راستگو بودن ابتدائی ترین شرط مؤمن است. مؤمن دروغ گو! این خیلی وصف مهمی نیست. حالا یک وصف اخلاقی خیلی بالا بالا بگویند؛ شما می‌گویید جواد است، هادی است، اما می‌گویید راست گو است. صادق است. حالا امام معصوم می‌خواستند دروغ بگویند! که ما امام را به راستگو بودن توصیف کنیم؟! لذا چرا حضرت را به صادق بودن توصیف می‌کنیم؟ حاج آقا می‌فرمودند راست گو بودن با این‌که ابتدائی ترین وصف یک مؤمن است، چه برسد به امام معصوم، می‌فرمودند از معجزات و کرامات پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله است. خب لقب های معصومین را حضرت تعیین کرده‌اند. پیامبر از روز اول این فرزندشان را صادق نامیدند. پدرشان را باقر نامیدند؛ «یبقر العلم بقرا». بعدی را الصادق فرمودند. یعنی چه؟ نکته‌ای که حاج آقا می‌فرمودند این بود: می‌فرمودند حضرت به علم نبوت خبر دادند که این فرزند من زمانی برای مردم مرجعیت پیدا می‌کند و مردم سراغش می‌روند که عصر تقیه گذشته است. دودمان بنی امیه و بنی مروان از بین رفته است. فضا برای این‌که امام علیه‌السلام اسراری که پدرانشان نمی‌توانستند بگویند باز شده بود. حضرت یک چیزهایی می‌گویند بر اذهان همه سنگین می‌آید. چطور پدران شما این‌ها را نگفتند؟! حالا شما؟! لذا بر همه سنگین می‌آید. از روز اول جدشان فرموده‌اند صادق. اگر برای شما یک چیزهایی می‌گوید که سنگین است، راست می‌گویند. آبائشان نمی‌توانستند بگویند. خیلی خیلی وجه زیبایی است. الصادق، او راست می‌گفت. همین‌طور هم بود. الآن شما نشر خیلی از چیزها مثل زیارت عاشورا و سائر چیزها زمان حضرت بود. رجالیون اهل‌سنت را نگاه کنید، هیچ کدامشان راجع به امام باقر علیه‌السلام حرفی ندارند. هیچ مشکلی ندارند. اما همین رجالیین وقتی به امام صادق می‌رسند، بخار را ببینید، آن بزرگ رجالی سنی وقتی به امام رسیده می‌گوید: «في نفسي منه شيء»4. اما جدشان جواب او را داده‌اند و فرموده‌اند «هو الصادق». اگر از حضرت برای تو چیزهایی نقل کرده‌اند که می‌گویی «فی نفسی منه شیء»، او صادق است! چیزهایی بوده، ما که خبر نداریم. ما از روز قبل خیلی راحت چیزهایی به هم می‌گوییم، ولی آن زمان این‌طور نبود.

شاگرد: چه کسی گفته «فی نفسی منه شیء».

استاد: شاید خود بخاری یک کلامی دارد که از او نقل می‌کند. از بزرگان رجالی قدیمشان است. ولی از معارفی که الآن می‌گوییم نیست. مهم‌ترین کتابشان تهذیب الکمال5 است؛ به گمانم اگر آن جا نگاه کنید باشد.

بنابراین لقب حضرت الصادق است؛ یعنی امام علیه‌السلام راست می‌گویند، نسبت به مطالبی که قبلش زمینه‌ای برای عموم نبوده است. امام علیه‌السلام آن‌ها را می‌گویند. در توضیحی که حاج آقا فرمودند خیلی جالب می‌شود. حالا اگر دیدید کس دیگری هم گفته به من هم بگویید. تنها کسی که من دیدم حاج آقا بودند. خیلی هم لطیف است.

شهادت ابوحنیفه به «افقه الناس علما» امام صادق علیه‌السلام

عدم نقل عمدی برخی روایات توسط عامه

حالا که صحبت شد، این را هم عرض کنم؛ یک روایت هست؛ چون شهادت امام علیه‌السلام است، می‌گویم تا هر کسی نشنیده بشنود و هر کسی نشنیده برایش تکرار بشود. بعض روایات در فضائل معصومین علیهم‌السلام هست که حالا ما می‌فهمیم و حدس می‌زنیم که چند قرن به‌عنوان یک حدیث‌های مخفی بین مشایخ حدیث اهل‌سنت مطرح بوده است و برای هم می‌گفتند و آن را پخش نمی کردند تا به دست شیعیان برسد. چون می‌دانستند که اگر به دست آن‌ها برسد، چه کار می‌کنند! لذا بین خودشان می‌گفتند اما نشر پیدا نمی کرد. شاهدش این است؛ این نقل را در کتاب سیر اعلام النبلاء دیدم. یکی از مهم‌ترین کتب اهل‌سنت است که برای ذهبی است. این را او آورده است. اول این را آنجا دیدم، بعد رفتم تا ببینم برای چه زمانی بوده است، تا جایی که من دیدم اول جایی که در کتاب‌ها رو شده و این حدیث در کتاب‌ها آمده، ابوالفرج ابن جوزی است. در فاصله صد سال قبل از ذهبی بوده است. قرن ششم بوده و در قرن هفتم هم وفات کرده است. ابن جوزی معروف است. جد سبط ابن جوزی است. در کتاب او اول آمده است ولی سند متصل دارد. این یعنی چه؟ یعنی اگر این احتمالی که من عرض می‌کنم درست باشد، تا سال حدود ششصد بین مشایخ حدیث اهل‌سنت، این حدیث را برای هم می‌گفتند اما در کتاب‌ها و در دسترس عموم نبوده تا علماء شیعه هم آن را ببینند و از آن‌ها نقل کنند. نزد بزرگان حدیث شیعه مثل مرحوم صدوق و سائرین این حدیث نیست. البته وقتی آن‌ها نقل کردند در کتب شیعه آمده است.

این حدیث خیلی مضمون عجیبی در فضیلت امام دارد. البته مثل امام صادق علیه‌السلام را که شیعیان می‌دانند. اما این‌که آن‌ها بگویند، آن هم به این صورت در کتاب‌های خودشان و با سندهای متصل که تا قرن ششم و هفتم پخش نشده باشد. خود این دلالت دارد بر یک امر خاصی. چندین بار در مباحثه خدمت شما گفتم. ذهبی که در سیر نقل کرده، می‌گوید از ابوحنیفه سؤال کردند «من افقه الناس»؛ فقیه ترین مردم چه کسی است؟ گفت: «ما رایت افقه من جعفر بن محمد». من افقه از امام صادق ندیدم. ابوحنیفه کیست؟ اولین امام اهل‌سنت است. به او امام اعظم می‌گویند. بعدش مالک و شافعی و احمد است. او می‌گوید «ما رایت افقه من جعفر بن محمد». خب آقای ابوحنیفه چرا نظرت این است که افقه الناس حضرت هستند؟! می‌گوید یک قضیه دارد. ابوجعفر منصور ملعون حضرت را ظالمانه برای عراق و حیره خواسته بود. حضرت را آن جا آورده بود، در عراق من را صدا زد. او در کوفه و عراق بود. ابوجعفر منصور من را صدا زد و گفت ابوحنیفه «إن الناس قد فتنوا بجعفر بن محمد»؛ مردم مفتون جعفر بن محمد شده‌اند. او خلیفه است و می‌گوید مردم به امام صادق مفتون شدند. دچار فتنه شده‌اند و دور حضرت را گرفته‌اند.

«فهيء له من مسائلك تلك الصعاب»؛ برو یک سؤالات سنگین و مشکل آماده کن و بیاور. من که نشستم و امام هم هستند، جلوی مردم این‌ها را بگو تا مردم مفتون او نشوند. خب می‌گوید من رفتم و آماده شدم. چهل سؤال آماده کردم. امروز هم می‌گویند؛ می‌گویند یک خبری هست و یک خبری هم جمع می‌شود. این حدیث یک خبر جمعی دارد که از خودش قشنگ تر است. واقعاً از خودش قشنگ تر است. ابوحنیفه می‌گوید من سؤالات را آماده کردم و مجلس شد و من وارد شدم. ابوجعفر منصور به‌عنوان خلیفه نشسته، کنارش هم ظالمانه امام را احضار کرده است. می‌گویند: «بعث إلي أبو جعفر فأتيته بالحيرة فدخلت عليه وجعفر جالس عن يمينه».

بعد می‌گوید: وقتی به مجلس داخل شدم، «فلما بصرت بهما دخلني لجعفر من الهيبة ما لم يدخلني لأبي جعفر»؛ می‌گوید خلیفه او بود ولی وقتی وارد شدم هیبت امام صادق علیه‌السلام خیلی بیشتر از خود خلیفه بود. این خبر جمعی ای است که ابوحنیفه گفت.

بعد می‌گوید نشستم و منصور به امام عرض کرد این ابوحنیفه است و فقیه عراق است. اول می‌خواست از او تجلیل کند تا سوالاتش را بگوید. حضرت فرمودند بله، او را می‌شناسم نزد ما می‌آمد. اشاره کردند که شاگرد ما بودند. حالا می‌خواهد ابوحنیفه بگوید که چرا امام نزد من افقه است. می‌گوید سؤالات مشکل را که مطرح کردم حضرت فقط جواب آن‌ها را نمی دادند، بلکه شروع می‌کردند تمام فقهای امت اسلامی، بلاد مدینه را مطرح می‌کردند. می‌گفتند نظر فقهای مدینه این است، اهل مکه این است. آخر کار می‌گفتند جوابش نزد ما اهل البیت این است. گاهی با همه آن‌ها مخالفت می‌کردند و گاهی با برخی موافقت می‌کردند. بعد هم تا آخر جواب سؤال‌ها را دادند. بعد می‌گوید: «أليس قد روينا أن أعلم الناس أعلمهم باختلاف الناس»؛ کسی اعلم است که علاوه که خودش نظر دارد، حرف دیگران را هم می‌داند. یعنی با این‌که حرف آن‌ها را می‌داند نظر دارد و مهیمن بر همه است. امام فقط نفرمودند ما این را می‌گوییم، بلکه ابتدا قول همه فقهای امت را ذکر می‌کردند و بعد نظرشان را بیان می‌فرمودند. لذا افقه الناس حضرت بودند.

خب ببینید این حدیث برای خودش خیلی مضمون بزرگی دارد. اگر از قرن دوم و سوم در دست همه بود، محدثین علماء بزرگ شیعه مرتب آن را نقل می‌کردند. اما در دست نبود. تا جایی که دیدم همین‌طور نقل نشده تا ابوالفرج. ابوالفرج سند متصل هم دارد. بین خودشان بوده است. مشایخ حدیث می‌گفتند یک حدیثی با سند متصل دارم. آن را نشر نمی‌دهم.

این را به مناسبت شهادت امام علیه‌السلام عرض کردم. حالا حدیث چیست؟ حضرت فرمودند:

«من شبه الله بخلقه فهو مشرك» در حیطه توحید صفتی

«من شبه الله بخلقه فهو مشرك ومن أنكر قدرته فهو كافر»؛ کسی که خدا را به خلق خدا تشبیه کند، مشرک است. هر کسی هم قدرت او را انکار کند کافر است. ظاهر حدیث در ذهن طلبگی خودمان نسبت به تناسب حکم و موضوع یک تکان می‌خورد. حکم این است: «من شبه الله بخلقه فهو مشرک». حکم مشرک بودن است. موضوع چیست؟ چه کار کرده که مشرک شده است؟ «شبه الله بخلقه»؛ خدا را به خلقش تشبیه کرده است. این‌ها که به هم ربطی ندارد! کسی خدا را به خلقتش تشبیه کند، مشرک می‌شود؟! مشرک از کجا آمد؟! مشرک کسی است که می‌گوید خدای دیگری هم هست. مشرک این است. کسی که خدا را قبول دارد، خلق خدا را هم قبول دارد، خدای ثانی دیگری را نگفته، بلکه خدایی که هست را به خلق تشبیه می‌کند. این چطور مشرک می‌شود؟! لذا تناسب حکم و موضوع در فرمایش امام علیه‌السلام چطور سر می‌رسد؟! کما این‌که در روایت سی و ششم هم همین‌طور است. در روایتی که به امام رضا علیه‌السلام می‌رسید هم همین‌طور است. این را باید چطور حل کنیم؟

ببینید معروف است، به گوش همه خورده است، دسته‌بندی‌های مختلفی هست. یکی از آن‌ها این است که توحید را چهار مرتبه می‌کنند. اما این‌که در این تقسیم‌بندی ملاحظاتی هست، کار نداریم. می‌گویند توحید ذات، توحید صفات، توحید افعال، توحید در عبادت. خب آیا این تقسیم‌بندی را می‌توان طور دیگری گفت؟ شاید بتوانیم به این صورت بگوییم: توحید دو بخش ابتدائی پیدا می‌کند. یکی به دید مؤمن و موحد بر می‌گردد؛ عقل او و ذهن او دارد چیزی را درک می‌کند؛ چه دیدگاهی برای حقائق و واقعیات دارد. یکی هم به رفتار مؤمن است. ظهور توحید در رفتار و اعمال مؤمن است. اگر شما چهارمی را توحید در عبادت می‌گویید، توحید در عبادت، توحید در دید و ایمان و عقیده نیست، در رفتارش است. یعنی فقط باید خدا را عبادت کند. اما اگر می‌گویید توحید ذات و صفات و افعال، هر سه ی این‌ها به عقیده مؤمن مربوط می‌شود. در ذات یک توحید است. در صفات، توحید صفات. در افعال، توحید افعالی است. همه این‌ها دید است و عقل نظری فعال است. توحید عبادت، توحید ربوبیت، به معانی دیگر می‌توانند به رفتار مؤمن برگردند.

اینجا که امام علیه‌السلام می‌فرمایند «شبه الله بخلقه»، این مربوط به رفتار و شرک خفی و عبادی و نماز و اخلاف و ریا است؟! یا وقتی امام می‌فرمایند «من شبه الله بخلقه»، ریختش ریخت نظر و فکر و عقیده است؟! خیلی واضح است. تا حضرت در اینجا فرمودند «من شبه الله»، موضوعی که امام علیه‌السلام مطرح می‌کنند به عقیده و دینش بر می‌گردد. به فکر و دینش مربوط می‌شود. پس فعلاً امام کاری با رفتار مؤمن ندارند. اگر مؤمن ریا کند در عبادت مشرک است. آن باب دیگری برای خودش دارد. فعلاً کلام امام علیه‌السلام سر عقیده است. سر عقیده‌ای که می‌گویند «شبه الله بخلقه»؛ دیدش این است که خدا را به خلقش تشبیه می‌کند. می‌فرمایند مشرک است. چرا مشرک است؟!

اگر این فرمایش معروف علماء در دید -توحید در ذات و توحید در صفات، توحید در افعال- در ذهنمان مستقر بشود، تا حضرت می‌فرمایند «شبه بخلقه»، ذهن شما سراغ ذات می‌رود؟! یا سراغ صفات می‌رود؟! سراغ صفات می‌رود. پس از این‌که حضرت فرمودند «شبه الله بخلقه»، می‌فهمیم موضوع سخن امام علیه‌السلام سر توحید ذات نیست، سر توحید افعالی نیست، بلکه صحبت حضرت سر توحید صفاتی است. در مقام توحید صفات، مشرک را می‌فرمایند. مشرک در اینجا به چه معنا است؟ تناسب حکم و موضوع اینجا خودش را به‌خوبی نشان می‌دهد. مشرک یعنی «مشرکٌ فی توحید الصفات». در مرتبه توحید صفاتی مشرک است. ربطی به توحید ذات ندارد. بنابراین کلمه مشرک در روایات جور و واجور به کار رفته است. کما این‌که در توحید افعالی همین‌طور است. اگر بگوییم دید تو این باشد که دیگری را کاره بدانی…؛ توحید رفتاری نباید با توحید عقیدتی مخلوط بشود. گاهی کسی می‌رود به دیگری رو می‌زند و اصلاً او را کاره می‌داند، با اصرار می‌گوید تو این کار را برای من انجام بده. خب این شرک در رفتار و عبادت و توسل است. رفتار او رفتار شرکی است. اما یک وقتی رفتار نیست، بلکه دیدش این است که دیگران را کاره می‌داند. آن‌ها را واقعاً کاره می‌بیند. این توحید افعالی می‌شود. در توحید افعالیش مشرک است. یعنی باید دیدش «وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ»6، «وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ»7 به این صورت باشد. به این توحید افعالی می‌گویند. یعنی باید دید شما و عقیده شما این باشد که غیر از خدا را کاره نبینید. توحید افعالی این می‌شود که کسی غیر خدا را کاره ببیند، مشرک در توحید افعالی می‌شود. کسی که شبهه ابن کونه در دو واجب الوجود را می‌گویند، مشرک در توحید ذاتی است. اما «من شبه الله بخلقه فهو مشرک» در توحید صفاتی. این توضیح راجع به تناسب حکم و موضوع در روایت است.

شاگرد: قدر مشترک شرک چیست؟

استاد: اصل این‌که شرک چه می‌شود، معنایش روشن است؛ یعنی مشارکت. نظیرش هم هست. در قرآن پنج کلمه «یعدلون» داریم که دوتایش به‌معنای به عدالت رفتار کردن است؛ «هۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ يَعۡدِلُونَ»8. این‌ دو آیه، آیات مهمی است؛ یکی «وَمِمَّنۡ خَلَقۡنَآ أُمَّة يَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ يَعۡدِلُونَ»9 است و یکی «وَمِن قَوۡمِ مُوسَىٰٓ أُمَّة يَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ يَعۡدِلُونَ». هر دو در سوره اعراف است. بحث‌های خیلی مهمی دارد. «وَمِن قَوۡمِ مُوسَىٰٓ أُمَّة يَهۡدُونَ»، این هدایت برای حالا است یا …؟ در مجمع البیان ببینید؛ کسانی هستند که الآن هستند؛ «إنهم قوم من وراء الصين»10. حالا این‌که وراء صین کجا است، نمی‌دانیم. ولی در روایت دارد که آن‌ها الآن هستند.

آن چه که محل بحث ما است، سه «یعدلون» است که بد است. «یعدلون» خوب داریم و «یعدلون» بد داریم. «یعدلون» بد کجا است؟ «ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَجَعَلَ ٱلظُّلُمَٰتِ وَٱلنُّورَۖ ثُمَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُونَ»11.

شاگرد: سوره انعام است؟

استاد: سور حمدله. سوری هستند که با تسبیح شروع می‌شوند، شش سوره هستند. سوری هم هستند که با حمد شروع می‌شوند. یکی از آن‌ها سوره مبارکه انعام است. سوره مبارکه فاطر هم با الحمدلله شروع می‌شود.

خب در «ثُمَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُونَ»، قبل از «یعدلون» توقف کنید، یا نه، «ثُمَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُونَ»؟ آیه دیگری می‌آید «وَهُم بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُونَ»12، اینجا دیگر نمی‌توانند بگویند «کفروا بربهم». آیه شریفه شاهد این است که «بربهم» متعلق به «یعدلون» است و دقیقاً به بحث ما مربوط می‌شود. چرا؟ «كذب العادلون بالله، وضلوا ضلالا بعيدا»13. «وَهُم بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُونَ»؛ یعنی برای خداوند مثل قرار دادند. عدل و نظیر قراردادند. «وَلَا يُقۡبَلُ مِنۡهَا عَدۡل»14؛ عدل یعنی فدا. چون فدا، مثل آن است. «عَدۡلُ ذَٰلِكَ صِيَاما»15؛ برابر است. این جا هم «بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُونَ»؛ این ها کارشان این است که در دستگاه خداوند عدل قرار می دهند. عدل یک جور برابری است، آن جایی که حکمت است، بهترین وجه است. جایی که جا ندارند، عدل لغوی می شود که برابری است اما عدل اخلاق و فلسفه اخلاقی نیست. عدلی داریم که چون تساوی و برابری در آن جا به معنای صرف برابری ناجور است، «یعدلون» قبیح می شود. خب اگر به این صورت است، «بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُونَ» مانحن فیه می شود. یعنی برای خدا نظیر و شبیه می آورند.

همین جا اگر نگاه کنید دنباله حدیث با این توضیحی که دادم و با تناسب حکم و موضوع به کجا مربوط می شود؟ «من شبه الله بخلقه فهو مشرک»، تا حضرت «شبه الله» فرمودند، صحبت سر تشبیه در صفات می رود. در دید است.

«ومن أنكر قدرته فهو كافر» در حطیه توحید افعالی

اما دنباله آن می فرمایند «من انکر قدرته»؛ انکار قدرت رفتار است یا دید است؟ انکار کار قلب است. پس با عقیده قلبی سر و کار دارد. ربطی به رفتار ندارد. خدا را انکار می کند اما قدرت خدا توحید ذاتی است؟ یا صفاتی؟ یا افعالی؟ توحید افعالی است. تا حضرت فرمودند «انکر قدرته»، می فهمیم موضوع جمله دوم حضرت، توحید افعالی است. عقیده شخص سر توحید افعالی است. اگر قدرت خدا را در مرحله توحید افعالی انکار کند، «فهو کافر». کفر آن جا به چه معنا است؟ یعنی کل قدرت را انکار کرده است. بنابراین تشبیه نکرده، اصلا قدرت را کلا برداشته است. وقتی آن را برداشته کافر می شود.

شاگرد: مگر قدرت از صفات نیست؟

استاد: اما ظهور قدرت یعنی «یفعل ما یشاء».

شاگرد: بحثش به خلق بر نمی گردد. به صفات بر می گردد. نمی گوید تو خلق کردی، می خواهد بگوید ذات قدرت دارد.

استاد: اتصاف ذات به قدرت، اتصاف شأنی است. اما خیلی با علم تفاوت دارد. چرا؟ چون قوام و ظهور علم به معلوم است. ولو معلومی که موجود نباشد. اما قدرت شأنیت تعلق را دارد، ولی «یفعل ما یشاء». یعنی قدرت او به این است که اگر به فعلیت انجام بشود، قادر می شود.

شاگرد2: به این معنا نیست که اگر عبادی خراب باشد، افعالی خراب می شود و همین طور؟

استاد: در این که مطالب به هم مربوط هستند و وقتی امام توضیح می دهند می توانند از روابط نفس الامریه اخبار کنند. اما صحبت سر این عبارت است. تناسب حکم و موضوع در این عبارت می گوید که القاء کننده این کلام نظر به توحید افعالی دارد یا صفتی؟ وقتی حضرت می فرمایند «انکر قدرته» یعنی مشکل او در صفت خدا است؟ یا مشکل او در این است که خداوند نمی تواند خیلی از کارها را بکند؟ یعنی عملا وقتی «انکر قدرته» باشد، یعنی خدا نمی تواند بکند. می گویید خب توانایی انجام کار که یک صفت است! بله، اما چون متعلق توانایی، توانایی انجام کار است، پس می خواهد کار را انجام بدهد. اگر کسی به این صورت بگوید که من قبول دارم که او توانایی انجام کار را دارد، اما درخارج محقق نمی شود، سخن حضرت در این جا سر او نیست. «انکر قدرته» ناظر به آن فضا نیست. چرا؟ چون انکار غیر از مطلب درک و نظر است. این که انکار می کنید می گویید من قبول ندارم که می تواند بکند. یعنی نظر منکر به انجام او است و به عبارت دیگر به فعلیت رسیدن آن است.

شاگرد: هر دو را می توانیم به ذات برگردانیم، چون کسی که توصیف کند «فقد ثناه»، در این جا هم اگر تشبیه بکند یعنی دارد می گوید دو تا خدا داریم. اگر قدرت را هم انکار کند، دیگر خدا نیست. یعنی خدایی است که قدرت ندارد. لذا بازگشت هر دو به ذات است. یکی شرک به ذات است و دیگری کفر به ذات است.

استاد: فرمایش شما خوب است. یعنی شما می گویید کسی که از نظر عقیدتی در مراتب مادون مشکل پیدا کرد، اگر پی آن را بگیرید، همه آن ها به توحید ذات بر می گردد. چرا حضرت فرمودند «کمال الاخلاص نفی الصفات عنه»؟ یعنی اگر شما نفی الصفات را خوب نفهمید و نتوانید خوب پیاده کنید، آخرش به این برمی گردد که در اصل کار لنگ بشود. کمال الاخلاص این است که به این برسید. اگر نرسید، هنوز اخلاص به مرتبه کمال خودش نرسیده است. من در این مشکلی ندارم. لذا لازم گیری ها است؛ صحبت سر این است که اول سطح القاء کلام و مقصود از این جمله کدام است. اولین سطحش کدام است. یعنی الان که امام ع می فرمایند «من انکر قدرته» یعنی با صفت خدا کار دارد؟ یعنی الان فضای بدوی و مباشر ذهن منکر قدرت، فضای صفات الهی است؟ یا مرحله افعال او است که نمی تواند انجام بدهد؟ نه این که توانایی او باشد. چرا این را عرض می کنم؟ چون قدرت به معنای انجام کار است. آن چه که در ذهن عرف عام از «خدا نمی تواند» هست، این است که الان در ذهن او کاری که خدا نمی تواند انجام بدهد پررنگ است. والا خلاف فطرت است؛ کسی بگوید یکی از صفات خدا توانایی است. خدا توانایی ندارد. این یک چیزی است که به ذهن کم می آید. می گوید یکی از صفات خدا قدرت و توانایی است، خدا توانایی ندارد. اصلا ذهن کسی سراغ انکار صفت قدرت نمی رود. خدا که خدا است، نوعا این را قبول دارند. این که امام می فرمایند «انکر قدرته» یعنی ذهن او سراغ مقدور می رود. یک مقدورهایی در ذهنش پررنگ می شود و بعد می گوید خدا این جا نمی تواند. انکار قدرت در مقام صفت قدرت نیست که بخواهد صفت خدا را انکار کند. انکار قدرت یعنی انکار صدور مقدور از صفتی که شاید در مطلقش مشکلی ندارد. چطور خودش بگوید من مخلوق خدا هستم و یک قدرت و توانایی دارم، اما بگوید خدا خدا است ولی توانایی ندارد؟‍! این یک چیز دور از ذهن است.

من عرض می کنم اگر شما با یک میلیون نفر برخورد کنید، کسی که می گوید خدا نمی تواند، ذهنش سراغ یک کاری رفته است. می گوید آن کار را نمی تواند. نه این که به عنوان یک ذات، صفت توانایی قدرت ندارد. در افعالش مجبور است. این باید در کلاس‌های فلسفه مطرح بشود.

شاگرد: می فرمایید در این جا نظر به اطلاق و سعه قدرت است؟

استاد: نظر به صفت توانایی خدا نیست. الان کاری با صفت نیست. او کار دارد با مقدور خاص که می گوید خدا نمی تواند انجام بدهد.

شاگرد: سعه قدرت محل بحث است.

استاد: بله، سعه قدرت نسبت به مخلوق. همین که شما بگویید سعه قدرت، یعنی صرفا با محض قدرت کاری ندارم. با بعض مقدورها کار دارم که آیا آن صفت خدا نسبت به این حوزه مقدور شمول دارد یا نه. نظیرش در همین کتاب بعدا می آید. دو روایت نزدیک به هم هستند. مکرر خدمت شما گفته ام. از دو حدیث خیلی جالب کنار هم هستند که دلالت بر تفاوت مخاطبین دارند. از حضرت سوال کرد خدا می تواند زمین را بدون این که کوچک بشود در یک تخم مرغ بگذارد، بدون این که آن تخم مرغ بزرگ بشود؟ در یک حدیثش حضرت فرمودند چرا نمی تواند؟! انجام هم داده است. کوه و آسمان و زمین را در چشم شما می گذارد. چشم تو نه بزرگ می شود و نه آن ها کوچک می شوند. خب چرا امام این را به او فرمودند؟ چون فیلسوف و متکلم نبود. کسی بود که اگر حضرت می گفتند به سوالت فکر کن، می گفت خلاصه حضرت به من گفتند که خدا نمی تواند. یک خروجی می گرفت و می گفت خلاصه مضمون حضرت این بود که خدا نمی تواند. حضرت دیدند این جا کسی است که اصلا نمی فهمد. اما در یک روایت دیگر چقدر مخاطب می فهمد! تا این سوال را کرد، حضرت یک جمله کوتاه ولی بلندی فرمودند؛ فرمودند «ان الله لایوصف بالعجر»؛ قدرت خدا مطلق است و به هیچ وجه به عجز موصوف نمی شود. «لکن الذی سألت عنه لایکون»؛ آن چیزی که تو می گویی محال است. او از این عاجز است که مقدور بشود. نه این که قدرت عاجز از این است که شامل آن بشود. استحاله تناقض، دون قدرت است. نه این که استحاله تناقض فوق قدرت است. و قدرت خدا دون او است. چقدر تفاوت است. او می فهمید و حضرت برایش بیان کرد.

در این جا که حضرت می فرمایند «انکر قدرته»، چه کسی انکار قدرت می کند؟ همین جور مثالی است. حضرت می فرمایند وقتی صحبت قدرت خدا شد، مبادا ذهنتان سراغ این برود که یک چیزهایی هست که خدا نمی تواند. می فرمایند نه نه.

شاگرد: برخی می گویند خداوند قادر بر قبیح نیست.

استاد: بله، اصلا بر قبیح قدرت ندارد.

شاگرد: همه این ها را شامل می شود.

استاد: بله.

فقط به عنوان احتمال عرض کردم. اتفاقا وقتی شما فرمایش می کنید و محتملات دیگری را می گویید خیلی لذت می برم. به خاطر این که ابداع احتمال می کنم تا ذهن شما در کنارش مطالب دیگر را هم ببیند. این یک احتمال است. من فعلا با تناسب حکم و موضوع عرض کردم در تعبیر «من شبه الله»، آن چه که سطح ابتدائی کلام است، ناظر به توحید صفاتی است. «من انکر قدرته»، چون نوع مردم قدرت را به عنوان صفت انکار نمی کنند و نمی گویند که خدا توانایی ندارد، مراد نیست. بلکه چون برخی از مقدورات را نگاه می کند، آن وقت می گوید خدا شمول قدرت و برخی از مقدورات را ندارد. پس مشکل او سر توصیف نیست، صحبت سر مهم بودن آن مقدور است. حضرت می فرمایند «انکر قدرته» لذا در فضای افعال می آید و این که خدای متعال می تواند هر کاری را انجام بدهد.

شاگرد: مراد از انکار قدرت در این جا نمی تواند مرحله قضاء و قدر باشد؟

استاد: یعنی نسخه این طور بوده باشد؟

شاگرد: نه، لغت همین باشد. مراد را می گویم.

استاد: حالا که فرمودید یادم آمد. یکی از واژه های بسیار زیبا در روایات همین کلمه قدرت است. اهل البیت علیهم اسلام لغتی دارند که دقیقا «قدرت» را مرادف ملکوت به کار می برند. غیر از قدرت در مباحثات الهیات است. اصلا «القدره، ای الملکوت». روایاتش را ببینید. «فَسُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡء»16، در این جا هم دارد «من انکر قدرته» یعنی «من انکر ملکوته فهو کافر». این هم یکی از محتملاتی است که در این حدیث هست. چرا؟ چون در روایات اهل البیت قدرت یک لغتی است که مرادف با ملکوت به کار می رود. الان تعبیر روایت یادم نیامد.

شاگرد: به چنین شخصی دیگر مشرک گفته نمی شود.

استاد: من مشکلی ندارم که به یک عنایتی مشرک بگویید. صحبت سر این است که حضرت الان می خواهند چه بگویند.

شاگرد: کسی که همه قدرت را انکار کند، همه آن را انکار کرده و کسی که جزء آن را انکار کند جزئش را انکار کرده. چرا به همه برگردد؟

استاد: علی ای حال این اشراک نیست. عدل بالله نشده است. ولی چیزی را به عنوان یک مقدور مستقل و یک واحد در نظر گرفته است. وقتی به یک مقدور نگاه می کند، «انکر قدرته» بر اتیان هذا الفعل. «فهو کافر باتیانه هذا الفعل». وقتی این را در نظر می گیرد کافر است.

شاگرد2: ما می توانیم بفهمیم که کفر اقبح است یا شرک؟

استاد: به این مربوط می شود که تعریف ارائه بدهیم. آیا مقابل هم هستند، همپوشانی دارند، متساوی هستند؟ ان شاءالله درجلسه بعد. فعلا ظاهر این جمله را حل کنیم و بگوییم تناسب حکم و موضوع در سطح ظاهر کلام چیست. یعنی قرائن خارجیه را کنار بگذاریم و در سطح دلالت تصوری آن سر برسانیم.

شاگرد: بین کفر و انکار چه تناسبی هست؟

استاد: وقتی یک کاری به ذهنش می آید، انکار در مورد او است. یعنی کافر لقدرته علی هذا. کفر یعنی بالکل کنار می گذارد.

والحمد لله رب العالمین

کلید: کافر، مشرک، توحید افعالی، توحید عبودیت،

1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 76

2 عيون أخبار الرضا(ع) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 226

3 همان ص113

4 الكامل في ضعفاء الرجال (2/ 356)

5 تهذيب الكمال في أسماء الرجال (5/ 76)

6 الانفال17

7 التکویر 29

8 الاعراف 159

9 الاعراف181

10 مجمع البيان في تفسير القرآن - ط مؤسسة الأعلمي للمطبوعات نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 4 صفحه : 376

11 الانعام 1

12 الانعام 150

13 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 41

14 البقره123

15 المائده95

16 یس83