بسم الله الرحمن الرحیم
توحید صدوق؛ جلسه 83 27/1/1404
بسم الله الرحمن الرحیم
به حدیث سی و یکم رسیدیم. ولی یکی از اعزه مطلبی را فرستادند راجع به حدیث حفص که هفته قبل خواندم. فرمودند در کافی حدیثی هست که با آن مضمون موافقت ندارد. شما حدیث حفص را با این حدیث چطور جمع میکنید؟ حدیث حفص به این صورت بود: «ما منزلة الدنيا من نفسي إلا بمنزلة الميتة- إذا اضطررت إليها أكلت منها»1؛ میته است، وقتی مجبور بشوم میخورم، والا نه.
در حدیث کافی آمده:
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ بَهْرَامَ عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لَا خَيْرَ فِي مَنْ لَا يُحِبُّ جَمْعَ الْمَالِ مِنْ حَلَالٍ يَكُفُّ بِهِ وَجْهَهُ وَ يَقْضِي بِهِ دَيْنَهُ وَ يَصِلُ بِهِ رَحِمَهُ.2
«لَا خَيْرَ فِي مَنْ لَا يُحِبُّ جَمْعَ الْمَالِ مِنْ حَلَالٍ»؛ باید جمع مال را دوست بدارد. سه کار میکند: «يَكُفُّ بِهِ وَجْهَهُ»؛ مجبور نیست به دیگری رو بزند. کف وجه میکند و صورتش را نگه میدارد از اینکه به دیگران رو بزند. «وَ يَقْضِي بِهِ دَيْنَهُ»؛ اگر دینی دارد با مالش آن را اداء میکند. «وَ يَصِلُ بِهِ رَحِمَهُ»؛ با این مال صله رحم میکند.
فرمودند این روایت، با اینکه کسی بگوید دنیا نزد من میته است، نمیسازد. در ادامه هم فرمودند که احتمالش هست که روایت حفص برای صوفیه باشد. ریخت حدیث و لحن آن به حرفهای صوفیه میآید، نه اینکه از بیانات اهل البیت باشد. این فرمایش ایشان است که در آن جا ارسال کردند. بعد هم امر کردند که راجع به این صحبت بشود. من هم بهصورت مروری عرض میکنم.
ببینید اصل روشی که ایشان اعمال کردهاند، از حیث محوریت خوب است. من بارها عرض کردهام؛ روایتی در کافی شریف بود که به امام عرض کردم احادیث مختلفی از شما به ما میرسد، چه کار کنیم؟ در این زمینه حدیث زیاد است، این حدیث کافی که خیلی جالب است این است: خود سائل تصریح میکند که احادیث مختلفی از شما میآید؛ «ممن نثق به و ممن لانثق به»؛ یعنی میگوید یکی از آنها از ثقه است و دیگری نه. خب خیلی واضح حضرت میتوانستند بگویند به «تثق به» عمل کن. ولی حضرت این را نفرمودند. فرمودند به محتوای حدیث نگاه کن. ببین آیا این محتوا با سائر احادیث ما و آیات قرآن موافقت دارد یا ندارد. این روش بسیار مهمی است. سند محوری نیست؛ اصل این است که باید محتوا را نگاه کرد. ببینیم فلش این محتوا بهسوی چه مطلبی است. گاهی فلش یک محتوا بهسوی یک چیزهایی است که قطعاً خلاف محکمات دین و شرع است. گاهی هم مشکوک است. ولی بیشتر اولویت با این است که منحرف باشد و محتوا درست نباشد. پس اصل اینکه ایشان حدیثی را آوردهاند و میگویند محتوای روایت حفص با حرفهای صوفیه انسب است، در نگاه ابتدائی خوب است.
اما کارهای فنی و طلبگی در اینجا هست که بسیار مهم است. یعنی حالا این حدیث گفته شده، ولی به صرف اینکه احتمال دارد شبیه حرفهای صوفیه باشد، کافی نیست. چون شما نمیتوانید تنها یک روایت بیاورید و بگویید این حدیث این را میگوید، پس روایت حفص درست نیست. درحالیکه شاید دهها و بلکه صدها روایت مناسب با آن پیدا میشود. یعنی فوقش این است که شما یک نحو تعارض میبینید بین ادله بسیار زیاد. لذا وقتی کار به قطع نرسیده است…؛ محتوا را نگاه کردیم، محتوا سنجی کردیم، به قطع نرسیدیم، گام دوم نگاه کردن به منبع حدیث است. اگر به شک افتادید این کار را بکنید. ایشان به شک افتادهاند و میگویند این روایت در کافی هست؛ «لاخیر…»، روایت دیگر میگوید «ما منزلة الدنيا من نفسي إلا بمنزلة الميتة». خب اگر به شک افتادیم نگاه میکنیم حدیث حفص در کجا آمده است. در چه کتابی است. در کتابهای صوفیه است؟ در کتابهای مجهول است؟ هفته قبل من از بحارالانوار خواندم. علامه مجلسی از چه کتابی نقل کردند؟ از تفسیر قمی بود. البته یادم میآید در فدکیه از سائر منابع، نزدیک به این عبارات گذاشته بودند. خب شما ببینید راجع به تفسیر قمی علماء خیلی بحث کردهاند. شما دیدید که قبول دارند یا ندارد. آیا به آن ضمیمه شده یا نشده. راجع به آن حرفها است. در کلمات علماء یک احتمال بگردید که یکی از باحثین گفته باشد که احتمال دارد این تفسیر برای صوفیه باشد. اگر پیدا کردید به من هم بگویید. راجع به این تفسیر این همه بحث کردهاند! پس ما یک حدیثی را میخوانیم که محدثین بزرگ آن را ذکر کردهاند. علامه مجلسی آن را در بحارالانوار آوردهاند. بر آن شرح نوشته اند. در سائر کتاب؛ در تفسیر برهان، در وسائل آمده است. لذا حدیث از حیث کتب و منبعش متهم نیست. تفسیر قمی اتهام ندارد که صوفیه در آن دخالت داشتهاند. لذا این احتمال که این محتوا از مرام آنها و وضع آنها باشد، از انتساب دروغ صوفیه به اهل البیت علیهمالسلام باشد، این درجه احتمال انتساب پایین میآید. تفسیر قمی این را ضعیف میکند. این از این ناحیه است.
علاوه که نگاه به منبع مهم است، دو-سه نکته طلبگی دیگر عرض میکنم. شاید در جلسه قبل عرض کردم؛ در تعبیر «إذا اضطررت إليها أكلت منها» حضرت نخواستند فقط سفره را بگویند. یعنی بگویند «ما منزلة الدنيا من نفسي إلا بمنزلة الميتة- إذا اضطررت إليها أكلت منها» به این معنا که وقتی سفره نزد من پهن میشود کم غذا میخورم. اصلاً منظور از «اکلت» این نیست. «اکلت» یعنی لباس هم که میگیرم به قدر ضرورت است. فرش هم که میگیرم به قدر ضرورت است. حظ و بهرهای که میخواهم از دنیا در من باشد، اقل قلیل و ضرورت است. به اصطلاح طلبگی میگوییم حضرت دنیا را به مردار تشبیه فرمودند؛ چون مشبهه به –میته- ذکر شده، تشبیه است یا اگر دنیا هم نیامده بود، تصریحیه میشد. اما ادامه آن شبیه استعاره تخییلیه است. یعنی چون وقتی مضطر میشود، اضرار او به اکل و خوردن است، خوردنی که حضرت در اینجا فرمودند ظاهرش خوردن است که فقط برای سفره است اما مقصود از آن خوردن نیست. مقصود از آن تمتع و بهرهمندی و اخذ از آن است. نه صرفاً خوردن. بنابراین اینکه حضرت فرمودند «اکلت منها» یعنی بهرهمندی از دنیا است.
اما اینکه حدیث حفص مطالب صوفیه هست یا نیست؟ شما مکرر به روایاتی برخورد کردهاید که ظاهر آنها را خیلی با هم موافق نمیبینید. میزانش همین مباحثه امروز ما است. یعنی در کارها یک محوری هست که آن محور خیلی اهمیت دارد. ببینید عنوان که خود مرحوم کلینی برای باب انتخاب کرده بودند، چه بود؟ «بَابُ الِاسْتِعَانَةِ بِالدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ»3. این خیلی مهم است. حضرت هم فرمودند: «لاخیر فی من لایحب جمع المال»، ما بگوییم خب «نحب جمع المال»؟! دیگر تمام شد! بلکه حکم انواعی دارد. حبی که ریختش ریخت دنیا و تعیش است، ریخت تلذذ و پابندی به دنیا است، و حبی که روی حکمت و حساب است. و الّا در آن آیه شریفه سوره دهر که برای اهل البیت علیهمالسلام نازل شده، مفسرین گفته اند وجه اظهر آیه هم همین است. «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيرا»4؛ یعنی «علی حب الله» یا «علی حب الطعام»؟ این طعام را دوست دارند. دوست دارند، یعنی اهل البیت دنیا زده بودند؟! نعوذ بالله اهل شکم بودند؟! خیلی طعام را دوست داشتند اما با اینکه خیلی دوست داشتند، به مسکین دادند؟! اینجا «حبه» به چه معنا است؟ یعنی روزه بودند، گرسنه بودند. انسانی که روزه گرفته و گرسنه است، یک حب تکوینی غیر رنگ دنیا دارد. این حب در اینجا خیلی مهم است. این حب، نه یعنی اهل شکم هستم. بلکه یعنی ببینید چقدر طعام را دوست داشت، اما داد. این حب طعام است روی طبیعی و فطرت امر مزاج که وقتی گرسنه میشود، وقتی غذا میخورد طبیعتاً میل به آن غذا دارد. لازم میداند که خدای متعال برای بدن او نیاز قرارداده است. پس «لایحب جمع المال» محبتی ازاینجهت نیست که خود مال را دوست میدارد. والا آیه شریفه میفرماید: «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَة، الَّذي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَه، يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَه، كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَة»5. چند بار دیگر هم عرض کردم؛ اینجا نفرموده بعداً؛ فرموده «لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَة». این لام چه لامی است؟ حال است یا استقبال است؟ «سوف ینبذن فی الحطمه»؟ یا «لینبذن»؟ یعنی لحظه به لحظه دارد فرو میرود. حطام دنیا. «وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَة». بعد این آیه شریفه برای مضمون اولش چقدر عجیب است! «جمع مالا»، بعد میگوید: «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَة، الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَة»؛ این آتش در دل او شعلهور میشود. چرا؟ چون «جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَه»؛ به آن مال دل بسته بود. دلی که به جمع مال گره خورده، وقتی میبیند که میخواهند از او بگیرند و همه را بگذارد و برود، معلوم است که «تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَة»، این دل چه حالی میشود؟!
بنابراین «لاخیر فی من لایحب جمع المال»، «لایحب» از محبت حکیمانه به آثارش است که «یکف به وجهه، یقضی به دینه، یصل به رحمه». برای این میخواهد. نه برای خود دنیا. سر یک سفره دو نفر دارند غذا میخورد. یکی تمام دلش و توجه ش و تمرکزش به مزه این غذا است؛ شور است، این بار بهتر بود، آن بار بهتر بود و …. همه ش همین است؛ خب این رنگ دنیا دارد. چیز مهمی نیست. یکی هم دارد همه اینها را میخورد و چه بسا از دیگری هم بیشتر لذت میبرد اما اصلاً هم یادش نیست. اصلاً یادش نیست که آن بار چه بود. گفته بود این بار خوشمزه تر بود یا آن بار خوشمزه تر بود؟ گفته بود آن بار خوشمزه تر بود برای آن روز، امروز هم خوشمزه تر است برای امروز. واقعاً این جور است. هر روزی خداوند خوشمزه ترین را برای آن روز فراهم کرده است. میخورد و لذت هم میبرد.
شاید وجه اینکه فرمودند از سنت انبیا این است که وقتی غذا میخورد اولاً با دست میخورد و بعد هم «لعق الاصابع» دارند. از سنت انبیاء است که انگشتانشان را میلیسند. برای توجیهش همیشه این جور عرض میکردم: شما چه کسی را دیدهاید که انگشتش را به ظرف عسل بزند و بعد که بیرون آورد، بهدنبال دیوار و سنگی بگردد تا آن را به سنگ بمالد. دیدید؟! نه. چه کار میکند؟ فوری میلیسد. این عسل است! فوری میلیسد. انبیاء هر غذایی خوردند عسل بوده که بعدش انگشتشان را میلیسند. کسی که عسل خورده انگشتش را میلیسد. این خیلی اهمیت دارد.
شواهدی را عرض میکنم؛ ایشان به جلد پنجم کافی آدرس داده بودند. جلد ششم، صفحه چهارصد و چهل و دو؛ همان حدیث معروفی است که همه شنیدهاید و واقعاً مضمون عجیبی دارد. یعنی اینکه امام میفرمایند: «إذا اضطررت إليها أكلت منها»، با این حدیث اینجا ….
مَرَّ سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَرَأَى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَلَيْهِ ثِيَابٌ كَثِيرَةُ الْقِيمَةِ حِسَانٌ فَقَالَ وَ اللَّهِ لآَتِيَنَّهُ وَ لَأُوَبِّخَنَّهُ فَدَنَا مِنْهُ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا لَبِسَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِثْلَ هَذَا اللِّبَاسِ وَ لَا عَلِيٌّ ع وَ لَا أَحَدٌ مِنْ آبَائِكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي زَمَانِ قَتْرٍ مُقْتِرٍ وَ كَانَ يَأْخُذُ لِقَتْرِهِ وَ اقْتِدَارِهِ وَ إِنَّ الدُّنْيَا بَعْدَ ذَلِكَ أَرْخَتْ عَزَالِيَهَا فَأَحَقُّ أَهْلِهَا بِهَا أَبْرَارُهَا ثُمَّ تَلَا قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ وَ نَحْنُ أَحَقُّ مَنْ أَخَذَ مِنْهَا مَا أَعْطَاهُ اللَّهُ غَيْرَ أَنِّي يَا ثَوْرِيُّ مَا تَرَى عَلَيَّ مِنْ ثَوْبٍ إِنَّمَا أَلْبَسُهُ لِلنَّاسِ ثُمَّ اجْتَذَبَ يَدَ سُفْيَانَ فَجَرَّهَا إِلَيْهِ ثُمَّ رَفَعَ الثَّوْبَ الْأَعْلَى وَ أَخْرَجَ ثَوْباً تَحْتَ ذَلِكَ عَلَى جِلْدِهِ غَلِيظاً فَقَالَ هَذَا أَلْبَسُهُ لِنَفْسِي وَ مَا رَأَيْتَهُ لِلنَّاسِ ثُمَّ جَذَبَ ثَوْباً عَلَى سُفْيَانَ أَعْلَاهُ غَلِيظٌ خَشِنٌ وَ دَاخِلُ ذَلِكَ ثَوْبٌ لَيِّنٌ فَقَالَ لَبِسْتَ هَذَا الْأَعْلَى لِلنَّاسِ وَ لَبِسْتَ هَذَا لِنَفْسِكَ تَسُرُّهَا6
«مَرَّ سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَرَأَى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام»؛ امام را دید، همان کسی که در روایت حفص فرمودند دنیا را منزله میته قرار دادم.
«وَ عَلَيْهِ ثِيَابٌ كَثِيرَةُ الْقِيمَةِ»؛ لباسهای بسیار گران قیمت، «حِسَانٌ»؛ زیبا.
«فَقَالَ وَ اللَّهِ لآَتِيَنَّهُ وَ لَأُوَبِّخَنَّهُ» امام را توبیخ میکنم. شما پسر پیامبر هستید، چرا این جور میگردید؟!
«فَدَنَا مِنْهُ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا لَبِسَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِثْلَ هَذَا اللِّبَاسِ وَ لَا عَلِيٌّ ع وَ لَا أَحَدٌ مِنْ آبَائِكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي زَمَانِ قَتْرٍ مُقْتِرٍ»؛ زمان سخت بود، همه مردم در سختی بودند.
«وَ كَانَ يَأْخُذُ لِقَتْرِهِ وَ اقْتِدَارِهِ وَ إِنَّ الدُّنْيَا بَعْدَ ذَلِكَ أَرْخَتْ عَزَالِيَهَا فَأَحَقُّ أَهْلِهَا بِهَا أَبْرَارُهَا ثُمَّ تَلَا قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ وَ نَحْنُ أَحَقُّ»؛ اینها را همه شنیدهاید. آن چه که خیلی عجیب است، این است: «ثُمَّ اجْتَذَبَ يَدَ سُفْيَانَ»؛ دست سفیان ثوری را کشیدند. «فَجَرَّهَا إِلَيْهِ»؛ گفتند دستت را بیاور. «ثُمَّ رَفَعَ الثَّوْبَ الْأَعْلَى»؛ این پیرهن به این زیبایی را با دست خودت کنار بزن و ببین زیرش چیست.
«وَ أَخْرَجَ ثَوْباً تَحْتَ ذَلِكَ عَلَى جِلْدِهِ غَلِيظاً»؛ خیلی عجیب است. زیر غلیظ است. آدم وقتی آن را میپوشد اصلاً ناراحت است. این ادعاهای کاذب صوفیه اینجا…. «فَقَالَ هَذَا أَلْبَسُهُ لِنَفْسِي»؛ نفس را دنیا زده نمیکنم. تعیش نمیکنم. «وَ مَا رَأَيْتَهُ لِلنَّاسِ»؛ آن لباس رو را برای مردم پوشیدم.
«ثُمَّ جَذَبَ ثَوْباً عَلَى سُفْيَانَ أَعْلَاهُ غَلِيظٌ خَشِنٌ»؛ آن چه که گفتم عجیب است، این طرفش است. حضرت فرمودند ببین تو چه لباسی پوشیدی؟! همه میگویند سفیان مثل امیرالمؤمنین رفتار میکند! «وَ دَاخِلُ ذَلِكَ ثَوْبٌ لَيِّنٌ»؛ اما زیرش برای تن خودت حاضر نبودی خشن بپوشی. ثوب ملایم پوشیدی.
شاگرد: «جذب» یعنی دستشان گرفتند؟
استاد: یعنی کشیدند. «فَقَالَ لَبِسْتَ هَذَا الْأَعْلَى لِلنَّاسِ»؛ یعنی آن خشن، «وَ لَبِسْتَ هَذَا لِنَفْسِكَ تَسُرُّهَا»؛ آن را که مخفی کردی برای خودت پوشیدی. این مضامین خیلی عجیب است. یعنی آن چه که به حفص فرمودند اصلاً ربطی به شرع نداشت؛ یعنی حضرت نخواستند بگویند کسی دنبال رزق حلال نرود. اصلاً اینها نبود. امام باقر علیهالسلام عرق ریزان داشتند کار میکردند. معروف است. آمد و گفت شما این قدر به دنیا اهمیت میدهید یابن رسول الله؟! حضرت فرمودند این کار را میکنم تا محتاج امثال تو نشوم! این رنگ دنیا ندارد. رنگ تعیش دنیا ندارد. آن دلبستگی به دنیا است که مهم است. قضایایی هم در اینجا هست.
شاگرد: آخر روایت «تسرها»…. نفست را مسرور میکند.
استاد: «وَ لَبِسْتَ هَذَا لِنَفْسِكَ تَسُرُّهَا»؛ نفست را مسرور میکند. «ها» به نفس برمیگردد نه به «هذا».
شاگرد2: چرا خود حضرت خشن پوشیده بودند؟ با توجه به آیهای که فرمودند «من حرم علیکم زینة الله»، در بعض تعابیر دیگر دارد که حضرت نوشیدنی خیلی خوشمزه را نوش جان میکردند و میفرمودند پیغمبر هم همین کار را میکردند. عسل مصفی مینوشید. وجه این لباس خشن چیست؟
استاد: ظاهر عاقلانه اش این است که حضرت میدانستند خود بدن در شرائطی که لباس خشن پوشیده بیشتر مواظبت کاری میکند بر روح قدسی. «یغان علی قلبی» را کمتر میکند. این وجه حکمت کار است. خودشان این جور بودند. اگر بخواهم به شوخی بگویم. طلبگی بگویم؛ امام علیهالسلام است؛ اینها برای شیعه واضح است. وقتی از خانه بیرون میآمدند، میدانستند سفیان ثوری امروز ایشان را گیر میاندازد! میگفتند حالا درستش میکنم! این شوخیش است! واقعاً هم این جور است.
در معجزات و کرامات امام هادی علیهالسلام را نگاه کنید. از سامرا جمعیت زیادی آمدند تا بیرون شهر بروند. هوا صاف بود. امام هادی علیهالسلام آمدند و چکمه ای پوشیده بودند، دورش طنابهایی پوشیده بودند. یعنی خیال میکنید که دارد باران سیل آسایی بیاید. مثلاً الآن کسی چتر بردارد. راوی میگوید چرا امام علیهالسلام این جور آمدند؟! غیر عادی است! هوای به این صافی! بعد میگوید با فاصلۀ کوتاهی ابری آمد و بارانی شد و همه جمعیت خیس شدند، ولی امام علیهالسلام مسلح بودند. همه لوازم مورد نیاز باران را داشتند. اینها که نزد شیعه دو دوتا چهارتا است. ما از کارهای معصومین سر در نمیآوریم. ولی ما به امام نسبت نمیدهیم. این بهعنوان شوخی بود. شاید این اندازه را ائمه اجازه بدهند. ولی به امام علیهالسلام نسبت نمیدهیم.
حالا آن چیزی که در تأیید روایت حفص میخواهم بگویم؛ ببینید روایت حفص یک محتوایی ندارد که شما فقط ظاهرش را ببینید شبیه حرف سفیان ثوری است. اصلاً این جور نیست. روایت حفص موافق معظم و طیف بسیار وسیعی از روایات است که نه تنها نقش القاء عادی بلکه نقش محوری دارد؛ در معارف دینی و روشن دینی. اگر شما در وسائل نگاه کنید؛احکام الملابس هست. بعد از اینکه صاحب وسائل لباس المصلی را فرمودند، ابواب بسیار خوبی دارند. ابواب احکام الملابس را ذکر میکنند. کلاً احکام لباس را ذکر میکنند. عنوان باب هشتم، این است: «استحباب لبس ثوب الحسن من خارج و الخشن من داخل کراهة العکس». نظیر اینها باز هست. اگر در همین ابواب ملابس نگاه کنید روایات بسیار زیبایی هست.
جلسهی روضه ای بود؛ یک آقایی آمده بود؛ عمامه شان را باز میگذاشت؛ معلوم بود که ذهنا گرایشهای خاصی داشت. یک مطلبی رد و بدل شد. به حاج آقا تند جواب داد که روحانیون و علماء این جور…. اولین بار بود و همینطور در ذهنم هست. حاج آقا از نحوه بیان او ناراحت شدند. یعنی نحوه بیان او همان نحوه بیان سفیان ثوری بود. حاج آقا ناراحت شدند. همین روایت وسائل در ابواب الملابس را فرمودند. فرمودند در وسائل روایت آمده که «ولقد كان يتجمّل لأصحابه فضلاً على تجمّله لأهله»7. خیلی است. نصف سطر است اما چقدر مطلب در آن هست. حضرت هم برای داخل خانه و هم برای اصحابشان «یتجمل». در همینجا روایت دارد: «ان الله جمیل یحب الجمال»8. مراجعه به اینها برعهده خودتان.
فقط آن چه که میخواهم بگویم و مطالب مهمی است، خطبهای از امیرالمؤمنین علیهالسلام است که جلسه قبل اشاره کردم. بعضی از فقراتش را اشاره میکنم. شما کل خطبه را ببینید. خطبه صد و شصت است.
شاگرد: نسخه شما چه نسخه ای از نهجالبلاغه است؟
استاد: برای آسید هاشم میلانی است که در عتبه نجف چاپ کردهاند. در این خطبه شریفه حضرت همان سنخ مطالب روایت حفص را میفرمایند. اول میفرمایند: «وَ لَقَدْ کَانَ فِی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله کَافٍ لَکَ فِی الْأُسْوَهِ»9. بعد هم سراغ حضرت موسی و حضرت داود و حضرت عیسی میروند. میفرمایند ببین این انبیاء به چه صورت بودند! تا اینجا که میفرمایند: «فَتَأَسَّ بِنَبِیِّکَ الْأَطْیَبِ الْأَطْهَرِ»؛ از همین پیامبر خودت را تاسی بکن. «فَإِنَّ فِیهِ أُسْوَهً لِمَنْ تَأَسَّی». حضرت عبارات عجیبی دارند؛ «أَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْیَا بَطْناً»؛ یعنی کسی مثل پیامبر نبود که شکمش از دنیا خالی باشد. خُمص البطون یعنی دل خالی. ما میگوییم دلش لاق زده. اینها منظور من نیست. عبارتی که جلسه قبل گفتم، این بود: حضرت در آخر حدیث فرمودند: «خَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا خَمِیصاً»؛ درحالیکه گرسنه بودند از این دنیا رحلت کردند. «وَ وَرَدَ الْآخِرَهَ سَلِیماً لَمْ یَضَعْ حَجَراً عَلَی حَجَرٍ»؛ یک سنگ روی سنگ نگذاشت.
جلسه قبل گفتم حضرت سنگ روی سنگ نگذاشتند؟! معلوم میشود منظور این است که سنگی روی سنگ نگذاشتند که سر سوزن رنگ دنیا در آن باشد. در مجمع البیان10 ذیل آیه شریفه «أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ ريعٍ آيَةً تَعْبَثُون»11، روایتی را نقل کردهاند که به انس میرسد. میگوید حضرت آمدند و برگشتند ناراحت. صاحب آن خانه هم آمد و حضرت به او اعتناء نکردند، ناراحت شد و گفت حضرت با من خیلی بد برخورد کردند. آنها گفتند بالای ساختمانش یک بالکن ساخته بود. حضرت آن را که دیدند برگشتند. او هم رفت خراب کرد و حضرت آن جمله12 را فرمودند. منظور اینکه حضرت به این صورت برخورد میکردند. چرا؟ چون «النفس راغبة اذا رغبتها». شوخی نیست. نفس اگر سراغ دنیا رفت، دیگر میرود. یک سراشیبی است؛ اولش میگوید یک قدم بر میدارم و بعد دوباره به جای اول بر میگردم. نمیداند که اینجا سراشیبی سقوط است. یک قدم که برداشت، نه تنها نمیتواند برگردد، بلکه لحظه به لحظه سرعت او در رفتن به ته دره بیشتر میشود. انبیاء و اوصیاء مهم بودن این را میدانند. خب حضرت چه میفرمایند؟
«وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِی هَذِهِ»؛ همان پیرهن پشمین است. این قدر این پیراهن را رفو کردم و وصله زدم، «حَتَّی اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا»؛ به قدری که وقتی دوباره میخواهم نزد او ببرم و بگویم یک وصله دیگر بزن، خجالت میکشم. حضرت قسم هم ضمیمه میکند. «وَ لَقَدْ قَالَ لِی قَائِلٌ أَ لاَ تَنْبِذُهَا عَنْکَ»؛ این پیرهن را بنداز، دیگر چیزی از آن نمانده است! این را برای این جمله خواندم: «فَقُلْتُ اغْرُبْ عَنِّی فَعِنْدَ الصَّبَاحِ یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَی»؛ بینی و بین الله من نباید این جمله را بخوانم. چون برای امثال من سر و پا خجالت و حسرت است. چرا پیرهن را ننداختم؟ «السری» سیر کننده در شب است. افرادی که در شب سیر میکنند، «قوم سری» هستند. میگویند وقتی آفتاب طلوع میکند، آن وقت معلوم میشود کسانی که شب رفتند کجا رسیدند و کسانی که سر جایشان خوابیدند کجا هستند! صبح میشود من همان جایی هستم که بودم. همان جایی که خوابیدم بلند میشوم. اما کسی که شب تا صبح رفته، در تاریکی می رفته، نشان نمی داده که کجا میرسد، اما وقتی خورشید آمد و پرده برداشته شد، میبیند کیلومترها و فرسخ ها از من فاصله گرفته است. «فَعِنْدَ الصَّبَاحِ یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَی»؛ یعنی وقتی صبح شد، ستایش میکنند کسانی که شب تا صبح سیر کردهاند. رفتند و به وطن رسیدند، کسی که خوابید میبیند از وطن و از اهل و بچه و پدر و مادر دور است. چون شب نرفت آن راهی را که باید برود و مسافرت را پایان بدهد.
اینها چیزهایی بود که من دیدم. در آیات شریفه هم که میتوانید بسیار ببینید. «وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ»13. حالا به صفحه هفتاد و شش، در کتاب مبارک توحید صدوق برگردیم؛ حدیث سی و یکم.
شاگرد: آخرش باید چه کار کنیم؟ امیرالمؤمنین به این صورت است، امام صادق به آن صورت است.
استاد: جمع بین اینها بسیار واضح است. معنای محوری این است که به محض اینکه کاری رنگ خاک و توجه به دنیا دارد، رنگ ماندن در اینجا دارد، این کار خوب نیست. هر کاری که انجام داد، وقتی بفهمد نیم ساعت بعدش دارد میمیرد، برایش مشکلی ندارد، این رنگ دنیا نداشته است. اما هر کاری انجام بدهد که وقتی نیم ساعتش فهمید که قرار است بمیرد پشیمان میشود که چرا کردم، این رنگ دنیا دارد. چه روایاتی هست! «اَلْمُؤْمِنُ يَأْكُلُ بِشَهْوَةِ أَهْلِهِ وَ اَلْمُنَافِقُ يَأْكُلُ أَهْلُهُ بِشَهْوَتِهِ»14؛ رنگ را ببینید. مؤمن نشسته و از این غذا از اهلش بیشتر لذت میبرد اما چون آنها دوست میداشتند، تابع آنها این غذا درست شده، تابع آنها میخورد و از آنها هم بیشتر لذت میبرد. اما منافق میگوید همه باید تابع من باشند. چون دنیا محور او است. محوریت دنیا برای او که نفسش است.
شاگرد: برفرض که هدف آخرت باشد، نعم العون آن لباس صد وصله است یا دنیا است؟ یعنی در مقام سلوک عملی باید مسلک امیرالمؤمنین را بپیمایم تا راحتتر به آخرت برسم؟ یا پوشش امام صادق علیهالسلام؟
استاد: میگویند «از کوزه برون تراود آن چه در اوست». وقتی شما از محور مواظبت کنید؛ یعنی محور این است که انسان سراغ دنیا نرود؛ دنیازده نباشد. هیچ حرکت و سکونش رنگ خاک نداشته باشد، آن چه که از حال او تراوش میکند، گاهی در کوزه به شرائط، آب است. گاهی در کوزه به شرائط شربت عسل است. چرا؟ چون تراوشی که در شرائط میکند تفاوت میکند. یعنی الآن گاهی شما بهترین چیزهای ظاهری را میبینید، اقدامات اجتماعی و اقتصادی را میبینید، ولی وقتی واقعش را میبینید، میبینید همه اش درست است. با محوریت زهد در دنیا است.
حاج آقا یک جمله کوتاهی داشتند؛ فرمودند زهد تقید به ترک نیست، ترک التقید است. زهد این نیست که حتماً بگویی نیاید. نه، زهد این است که دلت بندش نباشد. قضیه کشکول را شنیدهاید. مرحوم نراقی نسبت دادهاند و دیگران هم دادهاند. شاید ملااحمد بودهاند. شنیده بود که در نراق یا کاشان یک عالم بسیار بزرگی صاحب مقامات معنوی هست. گفتند من بروم ایشان را ببینم. اگر نراق بود، آمد و سؤال کرد، رفت و رسید به خانه او. گفت واقعاً این خانه آن شخص است که من فرسخ ها و شهرها آمدهام تا به خانه او برسم؟! اصلاً این خانه به او نمیآید. این کاخ است. من در کاخ بهدنبال زاهد دنیا نیامده ام! گفت حالا این همه راه آمدهام بروم ببینم ایشان چه کسی است. وقتی داخل شد، رفت ودید بدتر شد! چه دم و تشکیلاتی است! سید بحر العلوم هم همینطور بودند. ماشاءالله وضع سیدبحرالعلوم عالی بود. دید تشکیلاتی است؛ چیزی نگفت، ولی پشیمان شد. گفت من اشتباه کردم. این همه راه آمدهام تا نزد کسی بیایم که زندگیاش به این صورت است. اینکه غرق در دنیا است! ما ظاهر را میبینیم. حالا شاید از کرامتش بود؛ ایشان متوجه شد. ناهاری خوردند. طرف بعد از ظهر گفتند برویم یک قدمی بزنیم. مرحوم نراقی این درویش را همراهی کرد. بیرون رفتند. عمداً فاصله داد. مدام حرف زدند تا بیرون نراق رفتند. شاید به طرف شیراز رفتند. وقتی کمی فاصله گرفتند گفت این جاده شیراز است. شیراز هم جاهای دیدنی خوبی دارد. مسافرتش هم چندروزی طول میکشد. میآیید به شیراز برویم و یک تفریحی کنیم و با هم برگردیم؟! گفت مانعی ندارد، فقط من کشکولم را در خانه شما جا گذاشتم. اجازه بدهید برگردم کشکولم را برداریم و برویم. گفت من جواب تو را دادم. من کل باغ و سلطنت را رها کردن و همراه تو دارم میروم، تو یک کشکول داری که دلت به آن بند است. اگر دل من به آن بند بود میگفتم به شیراز نمیآیم؛ چقدر کار و… دارم؛ شام خوب میخواهم. ببینید این خیلی قضیه ساده و جالبی است. همه چیز را هم معین میکند. پس سر جایش معلوم میشود: «فاذا مُحَّصوا بالبلاء قَلَّ الدَیّانون»15، این است. همین است که خیلی عظیم است.
شاگرد2: چرا در تعبیر « ما منزلة الدنيا من نفسي»، «فی نفسی» نفرمودند؟
استاد: آیا «من» بوده یا «فی» بوده، همه نسخهها «من» بوده است. این در ذهنم آمده بود؛ دقیقاً حضرت نمیگویند من ظاهر شرع، معاشرت، احکام ظاهر شرع که در جای دیگر فرمودهاند، اصلاً کاری با حفص ندارند که صحبت میکنند. به حفص میگویند «ما منزلة الدنيا من نفسي»؛ یعنی وقتی نسبت آن را با خودم می سنجم. نه با عناوین ثانویه ای که اجتماع و مردم و … هستند. «من نفسی»، دقیقاً موید آن کاری است که حضرت لباس خشن را در زیر پوشیده بودند. یعنی وقتی خودم مطرح هستم، نسبت به خودم که عناوین ثانویه دستور خدا و شرع و اجتماع نیست، این جور رفتار میکنم. شاهدش دنبالش هست؛ حضرت وقتی فرمودند از ناحیه خودم دنیا را این جور قرار دادم، چیزهایی گفتند که کمال آخرت و سقوط دنیا در آن بود. اول دنباله آیه شریفه «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا»16 حضرت گریه کردند. اگر علوی باشد که الهی باشد مانعی ندارد؛ خداوند آنها را امام قرار داده است. منظورشان که این نبود. یعنی علوی که «من نفسی» است. به خودم برگردد و خودم بخواهم بالاتر باشم. دنباله اش چه فرمودند؟ نکات خیلی مهمی است. بعد سراغ علم رفتند. یعنی تماماً اول که فرمودند دنیا نزد من این است، او را به همان عنوان کافی ترغیب کردند که اگر دنیا میآید، «علی الاخره» است. پس در روایت حفص حضرت «من نفسی» دارند. یعنی آن هایی که مربوط به صبغه دنیای مؤمن میشود را میگویند مبادا مؤمن دنیا زده باشد.
آن حدیث معروف است؛ مضمونش خیلی عجیب است. وقتی مصلی «ایاک نعبد» میگوید، «ان وجد فی قلبه مثقال ذرة من حب الدنیا یقول له عبدی أ تخدعنی؟!»؛ به من میگوییم فقط بنده تو هستم! این حدیث یعنی چه؟ یعنی اگر یک ذره حب دنیا در دل مؤمن باشد، به همان اندازه یک ذره، بنده دنیا است. سر جایش این بندگی خودش را نشان میدهد. بنده تابع است. اگر وقت این ذره دنیا شد، هیچ فرقی با عمر بن سعد ملعون ندارد که گفت هر چه فکر میکنم خب گندم ری را نمیتوانم از دلم بیرون کنم. آن سر جایش جلوه کرد. چرا؟ چون خدای متعال دارد به بنده اش میگوید. میگوید اگر ذره ای از حب دنیا در دلت باشد، «تخدعنی»؟! سبحان الله! با یک ذره حب دنیا خدا میگوید داری خدعه میکنی که میگویی «ایاک نعبد». نه، دو تا است. بنده آن هم هست. این بسیار اهمیت دارد. یک چیز کمی نیست. حالا چه قضایا و چه روایاتی. محوریت اینها مهم است. شما نباید از محوریت اینها دست بردارید. اساس محوریت تعلیم شرع بر این است که افرادی باشند خودشان مهذب از دنیا، آن وقت میتواند هر کاری بکند؛ فردی و اجتماعی مورد تأثیر درست باشند. و الّا اگر خودشان مهذب نباشند…؛ حاج آقا مکرر میفرمودند: این کاری ندارد که شما به هر کسی بگویید روزانه یک تومان – یک تومان منظورشان بود، نه یک هزار تومن؛ دهه شصت بود- کنار بگذار برای مقصود خیری که داریم. فرمودند اصلاً مردم مشکلی ندارند. همه حاضر هستند که این یک تومان را بگذارند. خب ببینید وقتی جمعیت زیاد شد، چقدر کار از این یک تومان میآید؟! گاهی دنبالش با لبخند میگفتند، وقتی جمع میشود آن جمع کننده میگوید «احوج الناس» به اینها خودم هستم! اینکه نشد! احوج الناس خودش بشود؟! چرا وقتی جمع شد در نظر پول بزرگ آمد، جمع کننده حاضر نیست از آن بگذرد؟! چرا میگوید احوج خودم هستم؟! چون وقتی جمع میکرد مهذب نبود. وقت جمع کردن صورت حسن کار را دید؛ گفت بیایید جمع کنیم، مردم محتاج هستند. بله، مردم محتاج هستند؛ ولی وقتی جمع شد دیگر نمیتواند از آن دل بکند. اما اگر از اول مهذب بود، اقدام او از روی تهذیب بود، وقتی هم جمع شد اصلاً چشمش اینها را نمیگیرد. در همین نهجالبلاغه حضرت فرمودند: «کَانَ لِی فِیمَا مَضَی أَخٌ فِی اللَّهِ وَ کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ»17؛ حضرت که میدانند چه خبر است. او را که نگاه میکردم خیلی در ذهن من بزرگ میآمد؛ چون میدیدم دنیا در چشم او خیلی کوچک است. خب این جور کسی وقتی شروع کند برای دیگران جمع کند، محال است که وقتی بزرگترین مال هم جمع شد، بگوید احوج خودم هستم. محال است این جور کاری بکند. لذا نباید محوریت فراموش بشود. محوریت اساسش تهذیب است. خودت مهذب باش، آن وقت هر اقدامی بکنی نافع است.
شاگرد: میدانیم نباید حب دنیا نداشته باشیم اما به چه صورت؟
استاد: از اساتید بهترین راه را میفرمودند. درست هم میگفتند. میگفتند انسان کمال طلب است، یک دفعه سطح بالا بالا نزنید. سطح بالا بالا، بخواهد سلمان بشود. اصلاً نمیشود. چهار روز بعد هم رها میکند و میرود. میفرمودند حتماً وقتی میخواهید راه را بروید، از سادهترین چیز بر نفس شروع کنید. مثلاً سر سفره غذا به دهانش مزه کرده است؛ یک جایی میرسد که میل دارد یک لقمه دیگر را بخورد. ولی قسم میخورد که به اندازه نیاز بدنم خوردم؛ چون دهانم مزه کرده میخواهم بخورم. خب دیگر نخور. از نخوردن یک لقمه قرار نیست سلمان بشود. ولی دارد شروع میکند. شروع اینکه هر چه نفس او را به هر راهی برد، افسارش را به دست نفس ندهد؛ در همین یک لقمه. فردا بیشتر و بیشتر. کمکم میبیند تمرین او در این جهت قوی و منظم میشود. نه اینکه از روز اول بخواهد آخرین حد را طی کند.
شاگرد: ….
استاد: سادهترین معنایش این است: رتق بودن سماوات و ارض بودن، یعنی «کانت السماء رتقا عن نزول الماء»، «کانت الارض رتقا» از رشد گیاهان. «فَفَتَقْناهُما»؛ هم از آسمان باران بارید و هم گیاهان زمین فتق شد.
شاگرد: اول خلقت یا الآن؟
استاد: ما از سادهترین معنا شروع میکنیم. پس درست شد: «أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ كُلَّ شَيۡءٍ حَيٍّ»18. این معنای ظاهری بود که مفسرین هم دارند و در روایات هم هست.
شاگرد: ذیلش در روایات میگویند زمان حضرت آدم و اول خلقت است.
استاد: نه، آن روایت دیگری است. با این معنایی اعلا از معنای ظاهر. آن معنای معنای بسیار عرفی است. از آسمان باران بارید و از زمین هم گیاه بیرون آمد، شما هم دیدید آن آمد. اگر باران نیامده بود گیاهی هم نبود. خداوند متعال هم بعداً همینطور مردهها را زنده میکند و زندهها را می میراند. اما اینکه اگر مربوط به اوائل عالم باشد، «أ ولم یر» چطور میشود؟ ما در آن جلسات مباحثه کردیم. فرادیش یکی از آقایان آمد و گفت مباحثه خوبی شد. ولی به نظرم خوب نشد، پا را از گلیم درازتر کردن بود. گاهی است یک مطالبی اشاره است؛«أ ولم یر» فرق دارد با «أ ولا یرون» یا «أ ولا یری الذین». «لم یر» با «لا یری» خیلی تفاوت دارد. میگوید آیا ندیدند؟! یعنی یک چیزهایی رخ داد که آنها آن را دیدند و این دنبالش میآید. این مضمون خیلی تقویت میکند آن تقسیم ثنائی یا ثلاثی را که علماء زیاد فرمودند. فرمودند «ما من آیة الا و له تفسیر آفاقی و تفسیر انفسی» یا «تفسیر ربوبی». این مضمون آیه را خیلی نزدیک میکند که آیه شریفه با «أ و لم یر الذین کفروا» میخواهد یک تفسیر انفسی را هم برای مخاطبین القاء کند. خب اگر آن مضمون باشد، با کدام آیه مناسب است؟ یادتان هست که در این مباحثه ذیل آیه «نطوی السماء کطی السجل» تأکید کردم که دنباله آیه مهم است؟ گفتم «يَوۡمَ نَطۡوِي ٱلسَّمَآءَ كَطَيِّ ٱلسِّجِلِّ لِلۡكُتُبِۚ كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡق نُّعِيدُهُۥ»19، با این آیه کنار هم و جفت هم هستند. اینجا میفرمایند: «أَوَلَمۡ يَرَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَنَّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ كَانَتَا رَتۡقا فَفَتَقۡنَٰهُمَا»؛ با هم «کانتا رتقا». «کما بدأنا» و «کانتا رتقا». یعنی «کانتا مطویا». اگر معنایش این باشد، یکی از سادهترین معانیش این است که هر روزی که در حیات دنیا زندگی میکنیم -فقط باید مواظب باشیم- خدای متعال در همان روز آسمان و زمین را در وجود ما از هم جدا میکند. در این عالم خاک یک حیات با این بدن دارد، هم زمان حیاتی برای روح ما، ادراکات ما، مشاعر ما، محبت و مبغضت ما انجام میشود. یک روز حیات مؤمن -«من ساوی یوماه»- فردایش رتق بود. اما فردا که گذشت بخش زمینی او و مقدرات…. «أ و لم یر» آن هم خیلی واضح است. اما چرا «کفروا»؟ تأمل آن بعداً باشد.
والحمد لله رب العالمین
کلید: دنیاطلبی، دنیا، حب دنیا، زهد، شهر سازی، منزله دنیا، احکام ملابس، لباس شهرت،
1 تفسير القمي، ج2، ص: 146
2 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 5 صفحه : 72
3 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 5 صفحه : 71
4 الانسان 8
5 الهمزه 1-4
6 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 6 صفحه : 442
7 وسائل الشيعة ط-آل البیت نویسنده : الشيخ حرّ العاملي جلد : 5 صفحه : 11
8 وسائل الشيعة ط-آل البیت نویسنده : الشيخ حرّ العاملي جلد : 5 صفحه : 5
9 نهج البلاغه نویسنده : صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 226
10 مجمع البيان في تفسير القرآن - ط مؤسسة الأعلمي للمطبوعات نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 7 صفحه : 343
11 الشعراء128
12 «إن لكل بناء يبنى وبال على صاحبه يوم القيامة، إلا ما لا بد منه».
13 الحدید20
14 الکافي , جلد۴ , صفحه۱۲
15 بحار الأنوار , جلد۴۴ , صفحه۳۷۲
16 القصص83
17 نهج البلاغه نویسنده : صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 526
18 الانبیا 30
19 الانبیاء 104