بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۴۰۳

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

توحید صدوق؛ جلسه 81 1/12/1403

بسم الله الرحمن الرحیم

نسبت امّ الکتاب و لوح محو و اثبات

شاگرد: آیا محو و اثبات همان کتاب مبین است؟

استاد: در روایت سی ام، صفحه هفتاد و شش، سطر آخرش بودیم. فرمودند: «امر بلاشفه ولا لسان ، ولكن كما شاء أن يقول له كن فكان خبرا كما أراد في اللوح»1. دو جلسه قبل صحبت «فی اللوح» متعلق به «اراد» باشد یا نه. شاید انسب همین معنا باشد که «فی اللوح» متعلق به «اراد» باشد. قرار شد بحث لوح و لغت آن را بحث کنیم.

عرض کنم اصل خود لوح محو و اثبات، لوح محفوظ، ام الکتاب بحث‌های مهمی است. خیلی در آیات و روایات و شاکله معارف الهی و دینی نقش مهمی دارند. مرحوم صدوق در اعتقاد الامامیه اصلاً وحی را به همین لوح بر می‌گردانند؛ طبق یک روایتی که لوحی جلوی صورت حضرت اسرافیل علیه‌السلام است، وقتی خداوند متعال اراده وحی دارد لوحی به جبین حضرت اسرافیل می‌خورد. از آن جا ظاهر می‌شود و ایشان وحی را به میکائیل القاء می‌کنند و میکائیل هم به حضرت جبرائیل علیه‌السلام القاء می‌کند و ایشان هم برای انبیاء می‌آورد.

مثلاً این لوح پشتوانه اصلی است. در بسیاری از روایات بود که اگر یک آیه در کتاب خدا نبود، من همه چیز را تا روز قیامت می‌گفتم. یک عبارتی هم در دعای تهذیب شیخ الطائفه هست که مرحوم مجلسی در ملاذ الاخیار فرموده‌اند این روایت اشعار یا دلالت دارد که ام الکتاب همان لوح محو و اثبات است. دلالت دعا تقریباً واضح است؛ «إن كان عندك في أم الكتاب أني شقي أو محروم أو مقتر علي رزقي فامح من أم الكتاب شقائي»2؛ خدایا اگر من را در ام الکتاب جزئ اشقیاء نوشتی، شقاوت من را از ام الکتاب محو بفرما. علامه مجلسی فرموده‌اند: «يظهر منه أن أم الكتاب في الآية عبارة عن لوح المحو و الإثبات».

شاگرد: در یکی از دعاهای ماه رمضان هست.

استاد: آن برای دعای شب قدر است؛ «وَ إِنْ کُنْتُ مِنَ الْأَشْقِیَاءِ فَامْحُنِی مِنَ الْأَشْقِیَاءِ وَ اکْتُبْنِی مِنَ السُّعَدَاءِ»3.

شاگرد2: در دعای طلوع آفتاب هم هست. «وَ إِنْ كُنْتُ عِنْدَكَ فِي أُمِّ اَلْكِتَابِ شَقِيّاً فَاجْعَلْنِي سَعِيداً فَإِنَّكَ تَمْحُو مَا تَشَاءُ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ اَلْكِتٰابِ»4.

استاد: بله، این هم خوب است. نظیر دعای تهذیب است. علامه فرموده‌اند ام الکتاب، کتاب محو و اثبات است. آیا این جور است؟ روایت می‌گوید ام الکتاب، کتاب محو و اثبات است؟ صریح نیست. از آن استیناس می‌شود و دلالةٌ مّا دارد. بله جهت نفی آن خوب است. یعنی از این روایت می‌فهمیم که امّ الکتاب، کتاب لوح محفوظی که به‌هیچ‌وجه متغیر نمی‌شود، نیست. دلالت نفی آن خوب است که ام الکتاب لوح محفوظ نهائی نیست. اما این‌که امّ الکتاب همان لوح محو و اثبات است، معلوم نیست. باید این را با روایات دیگری که در تفسیر عیاشی هست جمع کنیم. خیلی جالب است. برای مقدمه روایت عیاشی این سؤال ساده را به ذهن بیاوریم. وقتی کسی این دعا را می‌خواند که خدایا! اگر من در ام الکتاب شقی نوشته شدم، محو کن و من را سعید بنویس. سؤال؛ همین لحظه‌ای که او دعا می‌خواند، این دعا خواندن او در امّ الکتاب هست یا نیست؟ اگر همه چیز در امّ الکتاب است، پس این دعا خواندن او هم در امّ الکتاب است. در تفسیر عیاشی همین را دارد. حضرت فرمودند: آن دعاهایی که یرد به القضاء، در صحنه عالم نوشته شده است. دعائی است که قضاء را بر می‌گرداند؛ «و ذلك الدعاء مكتوب عليه». لذا حضرت فرمودند: «حتى إذا صار إلى أم الكتاب لم يغن الدعاء فيه شيئا»5؛ دیگر ممکن نیست بگردد.

شاگرد: یک عبارت هم در مرآة العقول هست؛ «إن كنت كتبتني شقيا فامح من أم الكتاب شقائي»6.

استاد: در کافی است یا علامه از جای دیگری نقل کرده‌اند؟

شاگرد: در خود شرح مرآة آورده‌اند.

شاگرد2: از تهذیب آورده‌اند.

استاد: بسیار خب. این‌ها مضامین خوبی است. دلالت آن‌ها در جهت نفی که خیلی واضح است. یعنی امّ الکتاب آن لایتغیر نهائی نیست. اما این‌که امّ الکتاب محو و اثبات است، دلالت ندارد. اتفاقا روایت عیاشی اشاره به برعکس بودن آن دارد. حضرت فرمودند: «حتی اذا صار الی امّ الکتاب»؛ یعنی وقتی امر به امّ الکتاب رسید دیگر تمام است. «حتی اذا صار الی امّ الکتاب» یعنی آن امّ الکتابی که این دعا هم در آن ملحوظ شده است.

لذا من می‌خواهم عرض کنم؛ امّ، اصل و اساس و مجموع جمیع است. بنابراین لوح محو و اثبات شأنی از شئونات آن است. کما این‌که آن دعائی که همین امّ الکتاب را در شأن لوح محو و اثبات می‌تواند تغییر بدهد، خود آن شأن دوباره جزء امّ الکتاب است. امّ الکتاب آن رق منشور است. بستر جمیع همه اینها است. پس منافاتی ندارد که ما دعا کنیم از امّ الکتاب که همه چیز در آن هست، من را محو کن، با این‌که این دعای من هم در آن باشد و سبب محو مقدراتی می‌شود که لولا دعائی لنزل. اگر دعای من نبود نازل می‌شد. پس صرف این‌که بگوییم لوح محو و اثبات است، نه. بخشی از امّ الکتاب محو و اثبات است. بخشی از آن لوح محفوظ است. آن، جامع همه این‌ها است.

شئون مختلف امّ الکتاب و محو شقاوت از آن به وسیله دعا

شاگرد: چطور با دعا تنافی نداشت؟ در دعا داریم می‌گوییم محو کن.

استاد: بله، می‌گوییم از امّ الکتاب محو کن. ریخت امّ الکتاب ریخت وسعت است. وقتی امّ است، یعنی این دعای من در امّ است، آن مقدرات هم در امّ است. من به‌عنوان بخشی و شأنی از امّ دعا می‌کنم که از امّ محو بشود. مانعی ندارد. مثل خیلی از چیزهایی که در بستر تکوین هست. شما با این شأنی از یک چیز، شأن دیگر را دفع می‌کنید. مثلاً کسی که می‌گوید من در اخلاق در شدت مراقبه برای تهذیب نفس هستم. تهذیب نفس به چه معنا است؟ یعنی یک چیزی که از من نیست را می‌خواهم بردارم؟! یا یک چیزی که هست را می‌خواهم بردارم؟ بردارنده چه کسی است؟ برداشته شده چه کسی است؟ تهذیب نفس می‌کند. مهذب که دارد سلوک می‌کند، دارد مراقبه می‌کند، دارد به وسیله شأنی از نفس، شأن دیگری را مدیریت می‌کند، برطرف می‌کند، بر می‌دارد. منافاتی ندارد. مهم درک این جامعیت امّ الکتاب است.

شاگرد2: در همین‌جا خودش علامت این نیست که یک بستر عمیق‌تری در آن جا در کار است؟ یعنی وقتی دارد از این محو می‌شود، این محو شدن در کجا رخ می‌دهد؟ در یک بستر عمیق‌تری دارد محو می‌شود. از امّ الکتاب محو شد، یعنی الآن در امّ الکتاب نیست. این نیستی در یک بستر دیگری است.

استاد: در موطنی که در امّ الکتاب ظهور کرده بود، آن موطن در باطن رفت. الآن دیگر آن موطن نمی‌تواند تسبیب کند برای سائر شرائط و شئونات آتیه امّ الکتاب.

شاگرد2: یعنی شما محو شدن را یک جور باطن رفتن می‌دانید، نه محو شدن و نابود شدن.

استاد: بله، و الّا اصل ثبوت فی موطنه که محو نمی‌شود. عبارات قشنگی دارند. می‌گویند مثلاً اگر یک واقعه‌ای لحظه ساعت ده روز جمع رخ داده، بعد از رخ دادنش دیگر نمی‌توانید آن لحظه را بردارید. به یک معنا ضرورت ازلیه پیدا می‌کند؛ ازلیه به‌معنای ابدی. نکته ی لطیفی است. آن مانعی ندارد. اما این‌که آثارش وتسبیبش برداشته بشود، هست. در لوح امّ الکتاب چیزهایی هست که اگر محو نشود، در حالت ظهورش بر آن‌ها آثاری مترتب می‌شود. من می‌گویم خدایا آن مبادی را محو کن و آن آثاری که بعداً بر آن مترتب می‌شود، بر من مترتب نشود. به نفس دعای من دارد آن‌ها را در فعالیت و تسبیب در آثار از بین می‌برد.

سه وجه در «وَعِندَهُۥ أُمُّ ٱلكِتَبِ»

شاگرد: خود سیاق آیه و فرمایش حضرت امیر این را به ذهن می رساند که اصلاً خود محو و اثبات در امّ الکتاب است. «يَمۡحُواْ ٱللَّهُ مَا يَشَآءُ وَيُثۡبِتُۖ وَعِندَهُۥٓ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ»7.

معنای اول) بسط ید خداوند

استاد: از «عنده» دو-سه وجه به ذهن می‌آید. یکی همان فرض محسوسش است؛ «عنده امّ الکتاب» یعنی آن امّ الکتابی که لوح محو و اثبات و همه چیز در آن هست، نزد خدا است. راه دور نیست، غائب نیست، دست خدا بسته نیست. امّ الکتابی که همه چیز در آن است، نزد خدا است. هذا اللوح بین یدی الله؛ یمحوه و یثبت؛ یقدم ما یشاء و یوخر ما یشاء. این معنای عندیت برای دفع ید الله مغلوله است. برای دفع بُعد قدرت الهی از تصرف است. «عنده امّ الکتاب»؛ کتاب نزد خودش است. هر کار بخواهد می‌کند. این معنای عرفی خیلی ساده است.

معنای دوم) ثبات

یک عندیت هم هست که اشاره به ثبات امّ الکتاب دارد. «عنده امّ الکتاب» یعنی آن چه نزد خدا است از تغیر، از جریان، سیلان، از محو و اثبات محفوظ است. این معنای «عنده» یک معنایی است که تفاوت می‌کند. «وَقَالُوٓاْ أَءِذَا ضَلَلۡنَا فِي ٱلۡأَرۡضِ أَءِنَّا لَفِي خَلۡق جَدِيدِ»8؛ خاک می‌شویم و تمام! آیه می‌فرماید: «قَدۡ عَلِمۡنَا مَا تَنقُصُ ٱلۡأَرۡضُ مِنۡهُمۡۖ وَعِندَنَا كِتَٰبٌ حَفِيظُ»9. بدن که خاک است؛ آن را که «قد علمنا ما تنقص الارض منهم»؛ هیچ چیزی از بدن برای ما مخفی نیست. اما درعین‌حال از کل عالم و حیات دنیا، یک کتابی که برای او است، نزد ما است. چون «عندنا» است، «ضللنا» معنا ندارد. آن کتاب حفیظ چرا حفیظ است؟ چون «عندنا» است. تناسب حکم و موضوع می‌گوید چون «عندنا» است، خاک نمی‌شود. ولو آن بدنش خاک شد، آن هم بعداً با تمام ذراتش بر می‌گردد. «بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ»10؛ در موارد خاصی کلمه «عند الله» و «عند ربهم» به‌معنای ثبات به کار رفته است. یعنی جایی که محکم است. حالت تذلذل، تذبذب و محو شدن در آن نیست. «وَإِنَّهُۥ فِيٓ أُمِّ ٱلۡكِتَٰبِ لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ»11؛ یک مرتبه‌ای از قرآن کریم است که «فی امّ الکتاب» است. آن حرف ابوفاخته هم بود که «امّ الکتاب فواتح السور». من ذهنم مشغول بود، به این بحث‌های اینجا خیلی مربوط می‌شود.

آن چه که سهم من طلبه است، مطرح کردن این‌ها است. تأمل و تدبر و جلو بردنش برعهده اذهان شریفه خود شما است که باز روی همین ها و سائر آیات و روایات تأمل کنید. آن عبارت تفسیر عیاشی را پیدا کردید؟

شاگرد:

عن عمار بن موسى عن أبي عبد الله ع‌ سئل عن قول الله: «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ‌» قال: إن ذلك الكتاب- كتاب يمحو الله فيه ما يشاء و يثبت، فمن ذلك الذي يرد الدعاء القضاء، و ذلك الدعاء مكتوب عليه: الذي يرد به القضاء حتى إذا صار إلى أم الكتاب- لم يغن الدعاء فيه شيئا12

ببینید این روایت باید با آن روایت دعا جمع بشود. یعنی امّ الکتاب یک شأنی دارد، یک مرتبه نهائی دارد که «اذا صار الی ام الکتاب لم یغن الدعاء فیه شیئا». و لذا تصریح بود که آن دعا در امّ الکتاب بود؛ «و ذلك الدعاء مكتوب عليه». یعنی خود حال دعا کردن او هم مکتوب است و روی آن هم نوشته شده که این دعائی است که این قدر کار از آن می‌آید؛ دستگاه را به هم می‌زند. این حاصل چیزهایی بود که به ذهن من می‌آید.

خود امّی که فواتح السور باشد –حرف ابوفاخته- در اینجا خیلی کارساز است. همه چیزهای دیگر از فواتح السور مستخرج است. «منها یستخرج القرآن». روایت نبود. منسوب به ابوفاخته بود. اما سعید بن علاقه از شاگردان خاص امیرالمؤمنین بود. بعید به ذهن می‌آید که این مطلب بالا بالا را خودش بگوید. یا صریحاً از امام شنیده یا از مجموع تعلیمات حضرت برایش واضح بوده است؛ که امام علیه‌السلام این مطلب عالی معرفتی را به او القاء کرده بودند که «ام الکتاب فواتح السور منها یستخرج القرآن؛ الم منها یستخرج سورة البقرة». بنابراین اگر امّ الکتاب فواتح السور باشد معلوم می‌شود که ریخت امّ الکتاب ریخت پس و پیش شدن است. چون حروف و فواتح السور طوری هستند که می‌توانند جای خودشان را عوض کنند. در فواتح السور انعطاف است؛ از حیثی که آن حروف اصلی هستند. حروف اصلیه می‌توانند با تراکیب خودشان، با تقدیم و تأخیر خودشان کلمات جدیده ای را پدید بیاورند. این مطلب مهمی است. امّ الکتاب بودن فواتح، با این جامعیتی که الآن عرض کردم قابل جمع است. اگر این دعا را بکند، خود این دعا و تحققش و موطنش، مستخرج از امّ الکتاب است. ایشان هم که فرمودند بستری دارد مطلب خوب و دقیقی است. یعنی امّیت امّ الکتاب به این است که یک ریشه دارد. محو و اثبات و بقاء و قضاء یک جلوه و لایه رویین امّ الکتاب است. لایه زیرین امّ الکتاب رمز جامعیت آن است. هرچه شما فرض بگیرید در امّ الکتاب هست.

شاگرد: یک معنای دیگری هم می‌خواستید برای «عنده» بفرمایید.

معنای سوم) مبدائیت خداوند بر نظام اسباب و بداء

استاد: «عنده» یکی به‌معنای این شد که دستش کوتاه نیست. یکی به‌معنای ثبات است. سوم هم «عنده امّ الکتاب» نه به‌معنای نفی عجز الهی است و نه به‌معنای ثبات محض است. بلکه پیش او امّ الکتاب است یعنی مجموعه بین «أَبَى اَللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ اَلْأَشْيَاءَ إِلاَّ بِأَسْبَابٍ»13 و «مَا عُبِدَ اَللَّهُ بِشَيْءٍ مِثْلِ اَلْبَدَاءِ»14. یعنی یک پیچ و مهره، یک هم‌بافته‌ای از نظم عالم، تسبیب اسباب توسط خدای متعال و درعین‌حال بداء. اینجا نمی‌خواهد بگوید چون این نزدش هست، پس عاجز نیست. اولی فرق داشت. بلکه دارد یک مطلب معارفی را بیان می‌کند. «عنده امّ الکتاب»؛ امّ الکتاب نزد او است. خب چیست؟ ثابت است؟ قابل محو و اثبات است؟ هیچ‌کدام. ورای این‌ها است. چرا؟ چون «عنده» است. «ه» مبداء مطلق و قادری است که هم او نظم را می‌دهد و هم به هم زدن نظم را قادر است. هم بداء به دست او است و هم اسباب به دست او است.

شاید قبلاً عرض کردم؛ آن استاد در درس اخلاقشان که حسینیه ارگ می‌فرمودند، زیاد این شعر را می‌خواندند: «از سبب سازیش اندر حیرتم»؛ وقتی خدا می‌خواهد اسباب را جور کند…! از آن طرف هم وقتی همه اسباب فراهم است، او نمی‌خواهد؛ «يَٰنَارُ كُونِي بَرۡدا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ»15. همه چیز را فراهم کرده بودند اما «بردا و سلاما علی ابراهیم». «از سبب سازیش اندر حیرتم»؛ واقعاً حیرت دارد. اما از این طرف «وز سبب سوزیش سوفسطائی ام». این جور است. یعنی جمع بین آن نظم با بداء. «وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُ»16. این‌ها مطالبی است که هم عرف آن‌ها را با حالات وجدانی ای که دارند خوب درک می‌کند و همچنین وقتی کلاس‌های معقول و حکمت هر کجا در سر رساندن این‌ها گیر کرده باشند، این مفاهیم روشن معرفتی دست آن‌ها را می‌گیرد و از یک باتلاقی که در فضای کلاسی ممکن است گرفتار شده باشند در می‌آورد. می‌گوید حرف این است، اگر شما در جای دیگر نتوانستید درست کنید، ما حرف را زدیم. برای درست کردنش صبر کنید با هم مباحثه کنید تا سر برسد.

انتساب غیر دقیق «تطبیق سبع المثانی به سوره حمد» به ابوفاخته

شاگرد: به سوره فاتحه هم امّ الکتاب گفته شده است.

استاد: بله، چرا؟ وجوهی دارد. یکی از وجوهش این است که فرموده‌اند کل قرآن کریم در سوره مبارکه حمد خلاصه شده است. لذا امّ می‌شود. یعنی اگر می‌خواهید کل قرآن را ببینید، سراغ حمد بروید. این امّ است. در خودش تمام قرآن کریم را جمع کرده است. بعد هم فرموده‌اند کل سوره مبارکه حمد هم در بسم الله هست. کل بسم الله هم در باء آن است و دنبال روایت که همه شنیده‌اید.

شاگرد2: این‌که حضرت امیر علیه‌السلام هم فرمودند «عندی امّ الکتاب» شاید منظور همین باشد.

استاد: البته در امّ الکتاب یک مسامحه‌ای شده بود. تذکرش را تکرار می‌کنم خوب است. این‌که امّ الکتاب به‌معنای سوره مبارکه فاتحه هست، اصلاً خود سوره مبارکه را می‌گوییم الفاتحه. تسمیه آن به‌خاطر فاتحه مصحف بودن است، درست است. ولی نکته این است که به سعید بن علاقه ابوفاخته که گفت «امّ الکتاب فواتح السور»، همین را به او نسبت داده‌اند، در جای دیگر به خاطر آیه «وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَٰكَ سَبۡعا مِّنَ ٱلۡمَثَانِي وَٱلۡقُرۡءَانَ ٱلۡعَظِيمَ»17 به ابوفاخته نسبت داده‌اند «السبع المثانی امّ الکتاب». از این امّ الکتاب گفته‌اند خب یعنی سوره مبارکه حمد. و حال آن که در مبنای خود سعید بن علاقه اگر معنا کنید، او می‌گوید «السبع المثانی امّ الکتاب»، باید ببینیم ابوفاخته امّ الکتاب را به سوره مبارکه حمد می گفته یا یک جای دیگر از او نقل کرده‌اید که او گفت «امّ الکتاب فواتح السور». لذا این احتمال هست که اسناد این‌که سبع المثانی سوره حمد باشد به ابوفاخته خیلی دقیق نباشد. به این خاطر که وقتی او می‌گوید امّ الکتاب، یک جای دیگر گفته که منظور من از امّ الکتاب چیست. منظور من از امّ الکتاب فواتح السور است. البته با بحث‌های دیگر منافاتی ندارد. راجع به سوره مبارکه حمد، روایات عجائب است. حضرت فرمودند «ان اسم الله الاعظم مقطع فی امّ الکتاب». در سوره مبارکه حمد، اسم اعظم خداوند متعال مقطع شده است. تقطیع شده که همه کسی به آن دست پیدا نکنند. خود سوره مبارکه حمد مقطعاً چه بسا کاملاً مربوط به حرف ابوفاخته بشود. ولی علوم این‌ها نزد اهل البیت علیهم اسلام است. از چیزهایی است که خدا قرار داده تا معلوم باشد تفاوت حجت با محجوج؛ به تعبیر امام کاظم علیه‌السلام است. حضرت داشتند با یک خراسانی با لهجه خراسانی فارسی صحبت می‌کردند، راوی می‌گوید گفتم آقا شما خراسانی بلد هستید؟! فرمودند اگر من بلد نباشم، «وَ لَوْ لاَ ذَلِكَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ اَلْحُجَّةِ وَ اَلْمَحْجُوجِ فَرْقٌ»18. ما همه محجوج هستیم، حجت باید طوری باشد که حجت باشد. حجت باید به این صورت باشد. اگر ما هم همه این‌ها را بدانیم که فواتح السور چیست، فرق بین حجت و لاحجت چیست؟! خداوند گذاشته تا معلوم باشد. باید برویم و مراجعه کنیم. برخی می‌گویند «الم» سرّی بین الله و بین رسوله، خب اگر سرّ بین خدا و رسولش بوده، به ما چه کار دارد که در مصحف بیاید و به مردم ابلاغ بشود. معلوم می‌شود سرّ و نجوای بین رسول الله و مولاه نبوده. بلکه منظور این بود که در دست ما بیاید. اما به‌صورتی‌ است که بفهمیم اگر می‌خواهیم از کتاب خدا سر دربیاوریم باید سراغ کسی برویم که خداوند علم را به او داده است. اگر فرار کردید خودتان و امتتان را به هلاکت رسانده اید.

شاگرد: این مباحثی که فرمودید ارتباطی با «الدعا مخ العبادة» دارد؟ یعنی این قدر کار از دست دعا بر می‌آید که قضا را عوض کند؟

استاد: عبادت یک نحو بندگی و تذلل در پیشگاه خدا است. تذلل در پیشگاه مبداء متعال، مخ العبادة است. آن جوهره اصلی تذلل است که شما عالم را یک نظم ساده «ید الله مغلولة» نمی‌بینید. خدا را فعّال ما یشاء می‌بینید. پس تذلل می‌کنید. یعنی می‌گویید خدایا تو فعال مایشاء هستی. گفته ای اگر بخواهید جواب بدهی کار تمام است. پس بالاترین درجه تذلل در پیشگاه قادر متعال این است که به‌هیچ‌وجه دست او را بسته نبینیم. دعا به این معنا است. دعا یعنی به بنده اش اجازه داده که از او بخواهد. در دعای افتتاح دارد: «حلقة بلاء قد فککتها». حلقه می‌آید و محاصره می‌کند و به‌هیچ‌وجه نمی‌توانیم بازش کنیم. اما در این دعا می‌فرماید «حلقة بلاء»؛ بلاء چنان من را گرفته بود که یک منفذ خروج برای من نگذاشته است. اما «قد فککته»؛ تو می‌توانی آن را باز کنی.

تطبیق «ام الکتاب» به امیرالمؤمنین ع

شاگرد2: در «امّ الکتاب لدینا»، وجه ثبات را می‌فرمایند؟

استاد: احتمال دارد. چون با تأکید «لدینا» آن صبغه و شأن ثبوتش را می‌گوید. البته تناسب حکم و موضوع «لعلی حکیم» را باید ببینیم. «حکیمٌ» برای مقصود خیلی خوب است. چون «حکیم» یعنی از استحکام و ثبات برخوردار است. «علیٌ» هم که علو است. لذا اگر این جور باشد، قرآن کریم مرتبه‌ای ثابت دارد، و مرتبه‌ای دارد که «يجري كما يجري اللّيل و النّهار و كما يجري الشّمس و القمر»19. در تفسیر عیاشی هست. این غیر از آن است. آن جا در این مرتبه «یجری» نیست، «لدینا لعلی حکیم». مرتبه‌ای است که «وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ»20.

شاگرد: محکمات هم در آیه «مِنۡهُ ءَايَٰت مُّحۡكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰت»21، به همین اشاره دارد؟

استاد: اگر در دلالت زبانی بگوییم، به‌معنای بالا بالا نیست. یعنی صریح و روشن است. قابل اختلاف نیست. اگر در مقامات دیگر بگوییم، درست است. یکی از آن‌ها همین حرف ابوفاخته می‌شود؛ «فواتح السور..». «الٓرۚ كِتَٰبٌ أُحۡكِمَتۡ ءَايَٰتُهُۥ»؛ این از احکام برخوردار است، چون بسیط است. «کل بسیط فهو محکم». چرا؟ آن بساطت در نفس الامر…. ولذا هر چه که از بسائط است، این احکام را دارد.

شاگرد2: آن جا که «لعلی حکیم» را به حضرت علی تطبیق می‌کنند، امّ الکتاب بودنش چطور می‌شود؟ «یَابْنَ مَنْ هُوَ فى أُمِّ الْکِتابِ لَدَى اللَّهِ عَلِىٌّ حَکیمٌ».

استاد: ببینید اینجا چند وجه است. ایشان می‌فرمایند «لعلیٌ» به امیرالمؤمنین علیه‌السلام تطبیق شده است. «و انه فی امّ الکتاب لدینا لعلیٌ». این حالت تاویلی دارد. در اینجا ممکن است چند وجه به ذهن بیاید. یکی از آن‌ها همین است که الآن دیگر «لعلیٌ» خبر توصیفی نیست. بلکه او او است. یعنی قرآن کریم نزد ما در امّ الکتاب همان علی است. نمی‌خواهد امّ الکتاب را توصیف کند. و نمی‌خواهد کتاب راهم توصیف کند. مثل این‌که می‌گوییم مصنف کتاب شریف المیزان، جناب علامه سید محمد حسین طباطبایی است. در اینجا هم «انه»؛ قرآنی که شما با آن آشنا هستید، وقتی به آن جا بروید، «فی امّ الکتاب لدینا، لعلیٌ». این کتاب با او هو هویت دارد.

شاگرد: امّ الکتاب با این معنا، لوح محفوظ می‌شود؟

استاد: در این سیاق بیان نه. امّ الکتاب نه یعنی لوح محفوظ. یعنی اگر آن را بالا ببرید. امّ الکتاب مرتبه راقیه آن است. شما در اینجا ظاهراً بین قرآن و امیرالمؤمنین جدایی می‌بینید. می‌گویید این قرآن و آن هم امیرالمؤمنین علیه‌السلام است. اما اگر به «لدینا فی امّ الکتاب» بروید، یعنی این دو را بالا ببرید، در مرتبه راقیه هو هو است. حالا این محفوظ است یا نه، با آن کار نداریم.

شاگرد2: استغفار گناه را از لوح محفوظ پاک می‌کند؟

استاد: «مُبَدِّلَ السَّیِئاتِ بِالحَسَنات» می‌شود، محو هم می‌شود و مراتب محو. اقتضاء خود استغفار این است: «العجب ممن يقنط و معه الممحاة»22. خیلی واژه قشنگی است. حضرت فرمودند تعجب می‌کنم از کسی که نا امید است، درحالی‌که ممحاة دارد. «فقيل له: و ما الممحاة قال: الاستغفار». استغفار پاک کن است. وقتی غلط می‌نویسی پاک می‌کنی، استغفار هم این حالت را دارد. یک تعبیر دیگری هم دارد: «التّائبُ مِن الذَّنبِ كَمَـنْ لا ذَنْبَ لَهُ»23. یعنی تا این اندازه محو را پر رنگ نشان داده‌اند. ولی خب در این فضاها که شما فرمایش می‌فرمایید، ده‌ها نکته و بلکه بیشتر هست. همه این‌ها را با تأمل می‌توانید جمع بفرمایید.

فقه اللغه کلمه «لوح»

خب حالا راجع به کلمه «لوح»؛ لغت آن لغت مهم و جالبی است. در التحقیق از چند کتاب آورده‌اند. مثلاً در مقاییس اللغه فرموده‌اند: «اصل صحیح معظمه مقاربة باب لمعان»؛ نور دادن، «لاح الشیء یلوح اذا لمح و لمع».

شاگرد: نورانی یا نور دادن؟

استاد: در نهج‌البلاغه هست؛ از فقراتی است که خیلی عالی است. فقط هم در نهج‌البلاغه است و خلاص! سید فرمودند: «و من کلام له علیه السلام فی وصف السالک الطریق إلی اللّه سبحانه»24. حضرت فرمودند: «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّی دَقَّ جَلِیلُهُ وَ لَطُفَ غَلِیظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لاَمِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِیقَ وَ سَلَکَ بِهِ السَّبِیلَ». الآن این «لامع» یعنی فقط خودش نورانی است؟! یا نه، لامع یعنی برای او نور می‌دهد؟

شاگرد: «برقٌ لامع» هم داریم.

استاد: «فبرق له لامع کثیر». درست است که وقتی یک چیزی نور می‌دهد خودش هم نورانی است. اما در لمعان، آن تابش و نور دادن به گمانم باشد. حالا مقاییس این جور فرموده‌اند.

شاگرد: «لمع، اضائة الشیء بسرعة».

استاد: یعنی نور بدهد به سرعت. با فرمایش آقا هم منافاتی ندارد. یعنی خودش نورانی بشود.

صاحب التحقیق بعد از مطالبی که فرمودند، می‌فرمایند: «التحقیق أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو بدوّ في تصفّح»25؛ می‌گویند در «لاح» از آن معانی ترکیبیه ای هست که هم ظهور در آن خوابیده است…؛ «لاح ای ظهر»، نه «لمع». «لمع» از مصادیق ظهور است. لذا ابن فارس به مصداق جزئی معنا کرده‌اند. «لاح ای ظهر». یکی از مصادیق «ظهر»، «لمع» است. لذا ایشان تعبیر به «بدو»، نه صرف «لمع». «فی تصفح»؛ صفحه و عرض عریضی می‌خواهد. در معنای لوح، عریض بودن خوابیده، ظهور هم خوابیده است. این فرمایش ایشان است که مفصل بحث کرده‌اند.

پنج مرحله تاصیل در کتاب المعجم الاشتقاقی الموصل

جناب حسن جبل در کتاب المعجم الاشتقاقی الموصل، «لاح» را به‌صورت «لوح» بیان می‌کند. با مبادی ای که خود ایشان دارد. چند بار دیگر هم عرض کردم. امروز هم نگاه کردم. یک توضیحات بیشتری هم عرض کنم. ان شاءالله شما مفصل تر ببینید. ایشان یک مقدمه‌ای بر کتابش دارد. می‌گوید: «بین یدی هذا المعجم». «المعجم الاشتقاقی الموصل»؛ یعنی معجمی که ریشه یابی می‌کند. ایشان می‌گویند من در کتابم پنج مرحله تاصیل آورده‌ام. من صفحاتش را می‌گویم. در این مقدمه، صفحه سیزدهم ایشان می‌گوید: «وهذا المعنى المحوري هو أهم مستويات التأصيل هنا»؛ می‌گوید اولین و مهم‌ترین ریشه یابی در الاشتقاقی الموصل، المعنی المحوری است. اگر شما معجم ایشان را دیده باشید. هر ماده‌ای را که می‌آورد، مثلاً کلمه «لوح» را که می‌آورد، می‌گوید «المعنی المحوری». هر ماده ثلاثی که در سائر کتب لغت مثل لسان العرب و … می‌بینید، ایشان برای هر ماده ثلاثی لغوی یا مضاعف، المعنی المحوری می‌آورند. یعنی همان کاری که مقاییس می‌خواهد انجام بدهد، التحقیق می‌خواهد انجام بدهد. سعی می‌کند برای کل این‌ها یک معنا پیدا بکند و اسم آن را معنای محوری می‌گذارد.

شاگرد: یعنی مشترکات لفظیه بین معانی مختلف.

استاد: بله، بین معانی مختلف یکی را پیدا کنیم. این تاصیل در رتبه اول است.

تاصیل دوم را در صفحه نوزدهم می‌فرمایند: عبارت ایشان این است: «وهذا مستوى آخر من التأصيل»؛ سطح دوم ریشه یابی است. سطح دوم ریشه یابی این است: می‌گوید وقتی آن معنای محوری را بیان کردیم، حالا خیلی وقت ها در موارد استعمالات نیست. سعی می‌کنیم هر جایی که خلاف این به ذهن می‌آید، این‌ها را با یک توضیحاتی به آن معنای محوری برگردانیم. این هم تاصیل دوم است.

تاصیل سوم در صفحه بیست‌ویک است. «والفصل المعجمي هذا مستوى بالغ الأهمية من مستويات التأصيل للألفاظ والمعاني في هذا المعجم و هو ثالثها»؛ یعنی سومین سطح ریشه یابی در این معجم ما، در الفصل المعجمی است. نه المعنی المحوری. الفصل المعجمی چیست؟ ایشان می‌گوید در کلماتی که می‌بینید، سه حرف را کنار بگذارید؛ الف و واو و یاء را کنار بگذارید. این سه که کنار رفت، در بقیه کلمات عرب آن دو حرف اولش میزان است. الفصل المعجمی یعنی آن چه که درمعجم ما مدخل قرار می‌گیرد. بعد توضیح می‌دهند که الفصل المعجمی اهمیت دارد. دو حرف اول، یثلّث؛ یعنی همیشه دو حرف اول را در نظر بگیرید، بعد معنا را به دست می‌آورید، معنای محوری را می‌فهمید، بعد «یثلّث». یعنی با سائر حروفی که این دو حرف را تثلیث می‌کنند و به سه گانه بر می‌گردانند، این مستوی الثالث است.

تاصیل چهارم، در صفحه بیست و سوم است. ایشان می‌گوید: «کل ذلك يثبت أن لكل حرف ألفبائي معنى مستقلًّا»؛ این مرحله ریشه یابی چهارمش خیلی خوب است. یعنی از مسیر معنای محوری، از مسیر ارتباط معنای محوری به استعمالات، از مسیر فصل المعجمی که دو حرف اول را سومی کامل می‌کند، چهارم هم این است که «لکل حرف معنی مستقلا»؛ هر حرفی برای خودش یک معنایی دارد و نقش ایفاء می‌کند. این هم سطح چهارم است. به‌دست‌آوردن معنای واحد مهم است.

پنجمی دیگر هنگامه کار است. می‌گویند حالا که فهمیدیم هر حرفی یک معنایی دارد، دقیقاً این معانی و نظم، با صوتی که از دهان ما بیرون می‌آید مناسبت دارد. یعنی شما می‌بینید آن معنای حرف با صوتش متناسب است. این را چندبار دیگر هم عرض کرده‌ام. مثلاً چون در شین تفشی هست، معنایش هم همین‌طور است. بین صوت شین و نحوه اداء آن با معنایی که برای آن پیدا کردیم تناسب هست.

بنابراین ایشان پنج مرحله می‌گوید، بعد وارد کتاب می‌شود. تا جایی که تک‌تک حروف را معنا می‌کند. در مانحن فیه فصل المعجمی کلمه «لوح» در معجم ایشان کجا است؟ «لح». لوح و لحم و … فصل المعجمیش «لح» است. معنی المحوری برای چیست؟ برای همه این‌ها است. در «لوح» معنی المحوری داریم، در «لح» داریم، در «لحم» داریم. در همه این‌ها معنی المحوری داریم. ایشان الآن می‌خواهد بگوید «لوح» معنا دارد. قشنگ می‌خواهد بگوید که «لام» یک معنا دارد، «حاء» هم یک معنا دارد، «واو» هم دال بر اشتمال و جمع است. پس «لوح» یعنی معنای لام و معنای حاء. ایشان یک کتاب عظیمی به پا کرده است. عرض کردم نقطه عطف مهمی است.

علی ای حال این واو این کار را انجام می‌دهد. در همان مقدمه کتاب به «بثّ» مثال زده بود. خیلی زیبا بود. در «بثّ»، الباء للالصاق. ث برای تفرق بود. ایشان گفت ترتیب هم مهم است. یعنی الصاقی هست که به تفرق می‌انجامد. بثّ، یعنی مجتمع بودند و بعد پراکنده شدند. اما برعکس آن «ثبّ» است. «ثبّ» یعنی یک تفرق و سیلان و تذبذبی بود که به الصاق و ثبات رسید. «ثبت» هم همین‌طور بود. حالا اگر وسط آن واو بیاورید؛ «بث» را «بوث» بگویید، یا «ثب» را «ثوب» بگویید.

شاگرد: وثب.

استاد: فعلاً وسط را بیاوریم. اگر واو را ابتدا بیاوریم، با معنای اشتمال تفاوت می‌کند. این‌که واو عطف باشد، اول و دوم را به هم وصل کند. آن واو اول چه کار می‌کند را باید بعداً برسیم. الآن «ثوب» گویا یک متفرقی است؛ اگر چند چیز متفرق باشد ثوب نیست. ثوب حتماً آستین و یقه و دامن است که یک بدن را به الصاق و لصوق شامل می‌شود و به وحدت بر می‌گرداند. پس تفرق و واحدی است. «بوث» چیست؟ «باث، ای بحث فی الارض». «فَبَعَثَ ٱللَّهُ غُرَابا يَبۡحَثُ»26؛ با نوکش خاک‌ها را پخش می‌کرد. خود «بحث» همین‌طور است. «بحث»، «بث» بوده که حاء وسطش آمده است. بحث لغت، بحث خیلی عالی است. جلوتر هم عرض کردم، ان شاءالله آقایانی که دست به کار هستند همت کنند و از ابزار و زبان‌ها هوش مصنوعی استفاده کنند. ان شاء الله با کمک آن‌ها مطالب خوبی را به دست بیاورند. علی ای حال «بحث» هم همین‌طور است؛ «بثّ» بوده که حاء وسطش آمده است.

مشکلی که الآن دارد این است: ایشان «بحث» و «بث» را در فصل المعجمی جدا می‌کند. «بحث» را باید در «بحّ» ببینید که یثلّث بالثاء. اما در تاصیل چهارم می‌گویید «بحث» دارای باء و حاء و ثاء است، باید حرف بزنیم. من نمی‌دانم الفصل المعجمی را چطور آورده‌اند. البته می‌گویند برای آن خیلی زحمت کشیده‌ایم. اما منافاتی ندارد که اگر بخواهید روی فصل معجمی متمحض بشوید، رهزن تحقیق می‌شود. شما باید فصل معجمی را به یک معنایی مستدرک کنید. یا کم رنگش کنید یا بردارید. اما این‌که الی النهایه فصل معجمی را مهم بدانیم، نمی‌شود.

شاگرد: در فصل معجمی مضاعف می‌کنند؟

تناسب صوت و معنا در کتاب التحقیق؛ ماده «صک»

استاد: ایشان دقیقاً آن جور رفتار نمی‌کنند. ولی خیلی نزدیک است. همه لغویین این‌طور هستند. امروز یک جا دیدم که مرحوم مصطفوی در «صک» می‌فرمایند لفظش می‌گوید که معنایش چیست. صادش صفیر دارد و کافش ضربه دارد. از جاهایی که در التحقیق به تناسب صوت و معنا اشاره کرده‌اند، همین‌جا است. البته اسماء اصوات نیست، بلکه معنا را بیان کرده‌اند. اسماء اصوات یک چیز است، این‌که تناسبی بین صوت و معنا باشد مطلب دقیق دیگری است. ولو نزدیک هم هستند. حکایت صوت ربطی به معنا ندارد. حکایت صوت، حکایت صوت است. معنایی در آن نیست. می‌گویید آن صوت را دارم حکایت می‌کنم. اما یک وقتی است که می‌گوییم یک صوتی است که معنا دارد. مثلاً فاء معنای الصاق دارد. حکایت صوت نمی‌کنیم داریم معنای طبعی آن را بیان می‌کنیم.

تلفیق نحوه اداء و صوت در تشخیص معنا ذیل حرف واو در کتاب المعجم الاشتقاقی الموصل

ایشان در بخش مقدمه کتاب لام را معنا می‌کنند؛ حاء را هم معنا می‌کنند، واو را هم معنا می‌کنند. بعداً هم «لوح» را می‌گویند. چیزی که جالب است این است که در لام می‌فرمایند: «واللام: تعبر عن نوع من الامتداد من شيء كالتعلق مع تميز أو استقلال». چرا لام را به این صورت معنا می‌کنیم؟ چون در لام یک امتداد هست. «وذلك أخذًا من قولهم: "أُذُن مُؤلَّلَةٌ»؛ فقط از لام گرفته‌اند. واو هم جالب بود؛ می‌فرمایند: «والواو: تعبِّر عن اشتمال واحتواء. وذلك أخذًا من "الواو "وهو اسم للبعير الفالج، وهو ذو السنامين»؛ شتری که دو کوهان دارد. ایشان می‌گویند وقتی می‌خواهید واو را بگویید، هم دهان شما گرد می‌شود و هم بن زبان هم بالا می‌آید. گویا سنامین تشکیل می‌شود، به‌گونه‌ای‌که دایره لب‌ها بر آن اشتمال دارد. این هم از جاهایی است که بین نحوه اداء و معنا ارتباط هست.

خب ببینید الآن در اینجا بین دو چیز مخلوط شد. کیفیت خود صوت به‌عنوان یک موج موجود در هوا، با کیفیت یک حرف به‌عنوان این‌که عضو دهان شما به شکلی در می‌آید، دو باب هستند. روی این‌ها باید دقت کنید. فضا تفاوت می‌کند.

والحمد لله رب العالمین

کلید: فقه اللغه، المعجم الاشتقاقی الموصل، حسن جبل، آواشناسی، ام الکتاب، لوح محو و اثبات، لوح محفوظ، سبع مثانی، حروف مقطعه، فواتح السور، بداء،

1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 76

2 ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار، ج‏5، ص: 38

3 اعمال شب بیست و سوم ماه مبارک.

4 مفاتیح

5 تفسير العيّاشي نویسنده : العياشي، محمد بن مسعود جلد : 2 صفحه : 220

6 مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج‏2، ص: 170

7 الرعد39

8 السجده 10

9 ق4

10 آل عمران 169

11 الزخرف4

12 تفسير العيّاشي نویسنده : العياشي، محمد بن مسعود جلد : 2 صفحه : 220

13 الکافي , جلد۱ , صفحه۱۸۳

14 همان 146

15 الانبیا69

16 المائده 64

17 الحجر87

18 الخرائج و الجرائح ج۱ ص۴۳۶

19 تفسیر العیاشی , جلد۲ , صفحه۲۰۳

20 الحجر21

21 آل عمران7

22 الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 88

23 کنز العمال 10174

24 نهج البلاغه نویسنده : صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 337

25 التحقيق في كلمات القرآن الكريم نویسنده : المصطفوي، حسن جلد : 10 صفحه : 252

26 المائده 31